نام پان ته آ به لغت ایرانی به معنی نگهبان نیرومند (گرد آفرید) یا نگهبان فرد نیرومند را می دهد. اما ترکیب و هیئت ظاهری این نام یاد آور اصل یونانی آن یعنی دارای وحدت وجود با خدا یا تمام مزدوج با خدا است. چون خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران، مگابرن ویشتاسپ و زریادر زرتشت پسران سپیتمه جمشید پادشاه ولایات قفقاز و ملکه آمیتیدا دختر آستیاگ را فرزندان دیونیس (ایزد شراب و شادی، سپیتمه جمشید خدایگانی) و آفرودیت آسمانی (آمیتیدا، سنگهواک دختر آستیاگ/آژی دهاک) میشمرد. از آنجاییکه آمیتیدا پس از قتل پدرش آستیاگ و همسرش سپیتمه جمشید توسط کورش سوم (فریدون) به ازدوج همین پادشاه هخامنشی در آمد لذا باید خاستگاه عنوان گرد آفرید وی را عنوان شاهنامه ای خود کورش سوم یعنی آفریدون دانست. چه در تاریخ عهد باستان این دختر آستیاگ/ضحاک تحت عناوین مختلف از جمله ظّله تورات، شهرنواز شاهنامه به همراه خواهرش آموخا، همسر بخت النصر (عاده تورات، ارنواز) که باغهای معلق بابل به نام وی بنا شده است، شهره آفاق بوده اند. در خبر- داستانی گزنفون تراژدی قتل آبرادات (سپیتمه جمشید) حقیقت داشته است ولی در اساطیر ایرانی روایات مربوط به همسر وی خود تحت نامهای مختلفش عاری از تراژدی مرگ است. از خبر گزنفون و خارس میتیلنی معلوم میشود که محل فرمانروایی سپیتمه جمشید که سوای مقام دامادی و سمت ولیعهدی آستیاگ را نیز داشته است در شهر شوشی قره باغ اران بوده است؛ لذا ایرانویجی که مکان ورجمکرد یعنی باغ- دژ ساخته جمشید به شمار رفته در اصل نه همان ایرانویج کتب پهلوی یعنی شهرستان مراغه (رغه زرتشتی) بلکه خود شهر شوشی (یعنی جای شادی و خوشی) بوده است که در فرگرد دوم وندیداد از آن به عنوان بهشت جاودانگی و جوانی این جهانی یاد شده است. معلوم میشود چون گزنفون با نام و نشان شهر شوشی قره باغ آشنا نبوده است آنجا را با شهر معروفتر شوش عیلام مشتبه شده است. در خبر گزنفون همین نام سپیتمه جمشید خبر کتسیاس و هجیر شاهنامه (در اصل جمشید زیبا) به صورت آبرادات یعنی مخلوق یاور ایرانیان (=اوزو اوستا، زو شاهنامه) یاد گردیده است. پیداست معاند وی و همسرش یعنی آراسپ (معاند) هم در خبر گزنفون به جای سهرابِ رستم کهن شاهنامه است که جایگاهش در سمت تورانیان یاد شده و در آن جا و ایران به گرد آفرید، دختر نجیب و دلیر ایرانی در کسوت مردان بر خورد نموده است. در جای دیگر روایات شاهنامه این دو خواهر شاهدخت تحت اسامی شهرنواز و ارنواز شاهدختان حرم آژی دهاک/ضحاک (آستیاگ) ذکر شده اند که در اساس دختران معروف وی بوده اند. در خبر گزنفون صحبت از به سفارت رفتن آبرادات به باختر (بلخ محل فرمانروایی زرتشت) به میان آمده است که در واقع خبر مربوط به پسر او سپیتاک زرتشت/گائوماته بردیه، داماد و پسر خوانده کورش سوم بوده است که در عهد کورش سوم نزدیک به سه دهه به حکومت ناحیه بلخ و شمال غربی هندوستان بر گمارده شده بود و اقدامات سیاسی و اقتصادی و تعالیم اخلاقی و دینی وی هم در آن سمت صورت گرفته و در آن سمت بیشتر تحت اسامی گوتمه بودا (سرود دان منور) و گوتمه مهاویرا (سرود دان دانا و نیرومند) معروف شده و تحت عنوان اولش تعالیم اخلاقیش شرق آسیا تسخیر نموده است. در حالی که غرب آسیا را نه ادیانی برپایه اخلاق بلکه ادیانی بر پایه عبودیت برای کسب اجر اخروی مقهور نموده و از قافله تمدن سخت عقب نگهداشته است.
در اینجا برای اطلاع از مشروح خبر کورشنامه گزنفون در باب پان ته آ و همسرش آبرادات آن را به عینه از لغت نامه دهخدا نقل می نمائیم:
"گزنفون در کتاب 4، فصل 2 آرد که : در خلال اين احوال ماديها غنائم را تقسيم کردند و براي کوروش خيمه باشکوهي با تمام لوازم معيشت و يک زن شوشي ،که زيباترين زن آسيا بشمار ميرفت ، با دو زن سازنده گذاردند. گرگانيها هم با سهام خودشان رسيدند و خيمه هائي که زياده آمده بود، به پارسيها داده شد. پول را هم تقسيم کردند و از غنائم سهمي را که مغها حصه خدا دانستند، بتصرف آنها داده شد. (کتاب 5، فصل 1): زني را که ماديها با خيمه ممتاز براي کوروش گذارده بودند، پان تِه آ ميناميدند. اين زن شوشي ، که از حيث زيبائي مثل و مانند نداشت ، زوجه آبراداتس بود و پادشاه آسور شوهر او را به سفارت نزد پادشاه باختر فرستاده بود، تا عهدي با او منعقد کند. کوروش چون ديد، شوهر زن غايب است ، زن را به آراسپ نامي مادي ، که از زمان کودکي دوست وي بود، سپرد تاشوهرش برگردد زيرا ترديد نداشت که او از کوروش درخواست خواهد کرد زن او را رد کند. آراسپ قبول کرد که زن را ضبط کند ولي به کوروش گفت لازم است او را ببيني تا بداني که وجاهت اين زن به چه اندازه حيرت انگيز است (در ضمن توصيفي که آراسپ از اين زن ميکند معلوم ميشود که ماديها در موقع ورود به خيمه پان ته آ در حضورمردان روبندي داشته ولي بعد که شنيده در تقسيم نصيب کوروش شده و از شوهرش بايد مفارقت يابد روبند خود را ربوده به سينه خود زده بناي شيون و زاري را گذارده و از اين وقت دانسته اند که او زن است و زنان ديگر که در اطراف او هستند کسان اويند و نيز از اين هنگام ماديها از زيبائي او غرق حيرت شده اند. م ) کوروش در جواب گفت : «من نمي خواهم اين زن را ببينم زيرا ميترسم که فريفته زيبائي او گشته زن را به شوهرش پس ندهم بمناسبت اين مطلب بين آراسپ و کوروش مباحثه اي شروع شد. آراسپ عقيده داشت که عشق چيزي است اختياري اگر کسي نخواهد بزني عشق ورزد، نخواهد ورزيد و امثالي ذکر کرد مانند موارد دختر و خواهر و امثال آنان ، که هر قدر زيبا باشند، پدر و برادر و ساير اقرباي نزديک عشق به آنها نمي ورزند زيرا نمي خواهند چنين کنند. کوروش بعکس معتقد بود که عشق اختياري نيست . بالحاصل آراسپ در مقابل راي کوروش تسليم شده بعهده گرفت زن را حفظ کند، تا شوهرش برگردد و کوروش به او گفت : «خواهي ديدکه از رد کردن زن به شوهرش ما چه نتيجه بزرگ خواهيم گرفت ». پس از آنکه کوروش پان ته آ، يعني زن زيباي شوشي را به او سپرد، که تا مراجعت شوهرش نزد او باشد، آراسپ عاشق اين زن گرديده بالاخره نتوانست خودداري کند و بزن تکليف کرد به او دست دهد. پان ته آ، چون شوهر خود را دوست ميداشت ، اين تکليف را رد کرد، چندانکه آراسپ بر اصرار خود افزود، زن بيشتر پافشرد، تا آنکه آراسپ او را به جبر تهديد کرد. پان ته آ، که تا اين وقت نميخواست به کوروش شکايت کند، تا مبادا باعث کدورت در ميان دو دوست گردد، بالاخره مجبور شد و کس فرستاد تا قضيه را به او اطلاع دهد. کوروش ارته باذ را فرستاد، تا آراسپ را ملامت کند و ضمناً گفت باو بگو، مگر نه تو بودي که عقيده داشتي عاشق شدن اختياري است ، چه شد که مغلوب شدي ؟ آراسپ چون ديد که کوروش از قضيه آگاه شده ، سخت ترسيد و از اينکه شرافت خود را موهون کرده بود پشيمان شد. بعد کوروش او را خواست و چون ديد آراسپ غرق اندوه است ، براي تسلي به او گفت : «شنيده ام ، که خدايان نيز در مسئله عشق از لغزش مصون نيستند.(عقيده يونانيها. م ) و ديگر اينکه من مسبب اين وضعتو شده ام ». آراسپ فرياد زد: «آخ کوروش ، امروز تو به ديروزت مي ماند. به ضعف انسان با اغماض مينگري ، ولي از وقتي که مردم شنيده اند، تو از رفتار من ناراضي هستي همه بمن مي خندند و مرا خوار ميدارند». کوروش گفت :«اين وضع تو براي کاري ، که در نظر دارم ، خوب است ، بايد نزد دشمنان ما رفته چنان رفتار کني که همه تو را دشمن من دانسته بخود راه دهند، بعد سعي کني که همه نوع اطلاعات از احوال دشمن و قوا و نقشه هاي او تحصيل کرده بمن رساني . تا بتواني بيشتر در نزد دشمنان بمان ، زيرا وقتي آمدن تو نزد ما به اعلي درجه مهم است ، که دشمن بما خيلي نزديک باشد. براي اينکه بتواني اسراري از دشمن بدست آري ، ميتواني نقشه ما را بآنها اطلاع دهي ، ولي مواظب باش که هرچه ميگوئي بطور کلي باشد تا هر کدام از دشمنان پندارند که مملکت او در ابتداءمورد حمله خواهد شد و به دفاع مملکت خود بشتابد. معلوم است که با اين حال همه حاضر نخواهند شد قواشان را در يکجا جمع کنند». آراسپ گفت : «چنين کنم و در مقابل عنايتي که بمن کرده و از تقصيرم درگذشته اي ، با جان و دل خدمت خواهم کرد». چون آراسپ بمقصد روانه شد وپان ته آ خبر حرکت او را شنيد، کس نزد کوروش فرستاده و پيغام داد: «اگر آراسپ بطرف دشمنان تو رفت ، مغموم مشو. اجازه بده عقب شوهر خود فرستم وقتي که او آمد، خواهي ديد که او براي تو صميمي تر از آراسپ خواهد بود. شکي نيست که او خواهد آمد زيرا پدر پادشاه کنوني يعني پادشاه بابل ، با او دوست بود ولي اين پادشاه خواست در ميان من و او نفاق اندازد. بنابراين ، چون شوهرم پادشاه کنوني را از حيث اخلاق فاسق ميداند، بي ترديدشخصي را مانند تو بر او رجحان خواهد داد». کوروش اين پيشنهاد را پذيرفت و رسول زن بطرف شوهر او روانه شد.اين مرد را آبراداتاس مي ناميدند و او همين که رمز زن خود را شناخت ، با دوهزار سوار بديدن کوروش شتافت . چون به پيش قراول پارسي رسيد، ورود خود را اطلاع داد و کوروش امر کرد او را به خيمه پان ته آ بردند. وجد و شعف زن و شوهر را حدّي نبود بعد پان ته آ از اخلاق پاک کوروش و خودداري او و عطوفتي که نسبت به اين زن ابراز کرده بود، صحبت داشت . شوهرش به او گفت : بعقيده تو من اکنون چه بايد بکنم ،تا حقشناسي خود و تو را نسبت به او بجا آورده باشم ؟ پان ته آ جواب داد: «سعي کن ، نسبت به او همان حسيات را بپروري ، که او نسبت بتو پرورد». پس از آن آبراداتاس نزد کوروش رفت و همينکه او را ديد، دستش را گرفته گفت : «در ازاي نيکي هائي که بمن و زنم کرده اي ، من به از اين چيزي نميتوانم بگويم که خود را مانند دوست و چاکر و متّحدي به اختيار تو ميگذارم . در هر کار که خواهي انجام دهي ، من به کمک تو با تمام قوا خواهم شتافت ». کوروش جواب داد: «پذيرفتم ، عجالتاً من تو را بخودت واميگذارم ، تا با زنت شام خوري ، ولي از اين ببعدتو بايد غذا را در خيمه من با دوستان خودت و من صرف کني ». پس از چندي آبراداتاس دريافت که کوروش عرابه هاي داس دار و اسبهاي زره پوش را خيلي مي پسندد. بر اثرآن صد عرابه داس دار بساخت ، اسبهاي اين عرابه ها را از سواره نظام خود انتخاب کرد و خودش بر عرابه اي سوار شد که داراي چهار مال بند و هشت اسب بود. وقتي که کوروش اين عرابه را ديد، در نظرش مجسم شد که ميتوان عده مال بندها را هشت کرد و هشت جفت گاو به اين مال بندها بست و اين قوه براي کشيدن برجي که با چرخها داراي 18 پا ارتفاع باشد کافي است . کوروش پيش بيني کرد که چنين برجها را اگر در پس صف وادارد، براي افواج او کمکي بزرگ و براي دشمن باعث آسيب زياد خواهد بود. بعد او در اين برجها دالانهاي تنگ و کنگره هائي بساخت و درهر برج بيست نفر جاي داد، چون برجها حاضر شد، کوروش آنها را براه انداخت و معلوم گشت که راه انداختن اين ماشين با هشت جفت گاو سهل تر و راحت تر از حرکت دادن عرابه کوچکي است که براي بنه بکار ميرود، زيرا وزن عرابه کوچک معمولا 25 تالان است (اگر مقصود گزنفون تالان آتيک بوده هر تالان تقريباً نُه من ميشود) ولي برجهاي کوروش هرچند که از چوبي ضخيم مانند چوبي که براي ساختن تئاترهاي تراژدي (نمايش حزن انگيز) بکار ميبرند،ساخته شده بود و با وجود اينکه هر يک 20 مرد مسلح را در خود ميگنجاند، باز براي هر يک جفت گاو کمتر از 15 تالان سنگيني داشت . وقتي که کوروش از حرکت دادن برجها اطمينان يافت ، مصمم شد چنين برجهائي در پس قشون خود جا دهد، زيرا يقين حاصل کرده بود که در جنگ بايد داراي مزايا بود و نجات و رفاه هم در همين است.
وداع آبراداتاس با پان ته آ (کتاب 6، فصل 4)- روز ديگر صبح کوروش مراسم قرباني بجا آورد و سپاهيان او پس از صرف غذا قباها و جوشنهاي زيبا دربر کرده کلاه خودهاي قشنگ بر سر گذاردند، به اسبها غاشيه پوشانده کفل آنها را زره پوش کردند، پهلوهاي عرابه ها هم زره پوش بود. تمام سپاه از آهن و مفرغ ميدرخشيد و پارچه هاي ارغواني تر و تازگي مخصوصي به آن ميداد. عرابه آبراداتاس به چهار مال بند و هشت اسب بسته بود و تزيينات عالي داشت . او ميخواست جوشن ملي خود را که از کتان بافته بودند بپوشد که ناگاه پان ته آ کلاه خودي از طلا، بازوبند و پاره هائي از همان فلز، قبائي ارغواني که از پائين چين ميخورد و تا پاشنه پا ميرسيد با يک پر کلاه لعل فام به او تقديم کرد. آبراداتاس چون اين اشياء را ديد، در حيرت فرورفت و بعدبزن خود گفت : «عزيزم ، تو زينت هاي خود را فروخته اين اشياء را تدارک کرده اي ؟ » او جواب داد: «نه بخدا، آنچه براي من گرانبهاتر از هرچيز ميباشد، مانده و آن اين است که تو خود را بديگران چنان بنمائي که در نظر من هستي ، اين بهترين زينت من است » پان ته آ اين بگفت واسلحه را بدست خود بر تن شوهرش پوشيد و سعي کرد اشکهائي را که مانند سيل بصورت او جاري بود پنهان دارد.آبراداتاس که پيش از آن هم لايق بود انظار همه را بخود جلب کند، همينکه مسلح شد بيش از پيش نجيب و صبيح نمود. بعد، او جلو عرابه را از دست ميراخور خود گرفت و ميخواست سوار شود که پان ته آ به حضار امر کرد کنار روند و به شوهر خود گفت : «آبراداتاس اگر زناني هستند که شوهرشان را بيش از خودشان دوست دارند، من گمان ميکنم که يکي از آنها باشم سخن درازي براي استدلال زيادي است و چند کلمه در اين باب به از نطق مفصل ، حسيات من نسبت بتو هر قدر رقيق باشد، با وجود اين قسم بعشق من نسبت بتو، و عشقي که تو بمن مي پروري ، من ترجيح ميدهم که تو را زير خاک مانند يک سرباز نامي ببينم تا اينکه با يک مرد بي شرف زندگاني بي نام را بسر برم . به اين درجه يقين دارم که تو و من براي جوانمردي ساخته شده ايم . کوروش به عقيده من حق دارد که ما را حقشناس بيند، وقتي که من اسير و از آن او شدم ، نه فقط او نخواست مرا برده خود بداند، يا مرا با شرايط شرم آوري آزاد کند، بلکه مرا براي تو حفظ کرد، مثل اينکه زن برادر او باشم . بعد چون آراسپ که مستحفظ من بود فرار کرد، من به کوروش وعده دادم که اگر اجازه دهد، تو را بخواهم تا بيائي و براي او متحدي باوفاتر و مفيدتر ازآراسپ باشي ». آبراداتاس از سخنان پان ته آ مشعوف شده دست خود را به سر او گذاشت و چشمانش را به آسمان بلند کرده چنين گفت : «خدايا چنان کن که من شوهري باشم لايق پان ته آ و دوستي در خور کوروش ، که با ما مردانه رفتار کرده ». پس از اين استغاثه در عرابه را باز کرده سوار شد و چون در گردونه جاگرفت و عرابه ران در رابست ، پان ته آ که ديگر نميتوانست شوهر خود را ببوسد، عرابه را چند بار بوسيد. پس از آن ديري نگذشت ، که عرابه دور شد و پان ته آ از عقب آن براه افتاد، بي اينکه او را ببيند. بالاخره آبراداتاس برگشته او را ديد و گفت : «پان ته آ، دل قويدار، وداع کنيم و از يکديگر جدا شويم ».پس از آن خواجه سرايان و زنان پان ته آ را به عرابه اش برده در زير چادر خواباندند. باوجود اينکه آبراداتاس و گردونه او منظره زيبا داشت ، تماشاي اين منظره فقط وقتي سربازان را جلب کرد که پان ته آ دور شده بود. چون نتيجه قرباني مساعد بود کوروش صفوف قشون را بياراست و بعد قراول هائي بفاصله هاي معين از يکديگر گماشته سرکردگان را طلبيد و گفت : «نتيجه قرباني همان است که قبل از فتح اوّل ما بود». بعد او مزاياي قشون خودرا از حيث مردانگي ، شجاعت جنگيها، برتري اسلحه و ترتيب صفوف بخاطرها آورده گفت : از بسياري قشون مصري نهراسيد زيرا سپرهاي سربازان مزبور بسيار بزرگ و بضرر آنها است . ترتيب صف آرائي آنها (يعني صد صف ) هم چنان است که عده کمي خواهند توانست جنگ کنند و اگر گمان کنند که با انبوه لشکر بر ما غلبه خواهند يافت ، اين تصوّري است بيجا زيرا بايد اوّل از عهده اسبان زره پوش ما برآيند و اگر مقاومت کنند، چگونه ميتوانند در آن واحد با سواران ، اسبان و برجهاي ما بجنگند. اگر باز حاجتي داريد بگوئيد تا انجام دهم . زيرا ما همه چيز داريم . پس از آن کوروش سرداران را مرخص کرده سپرد بروند، آنچه شنيده اند به سربازان بگويند و خودشان را لايق مقامي که دارند نشان دهند.
مراسم دفن آبراداتاس (کتاب 7، فصل 3)- پس از اين صحبت ، کوروش و کرزوس براي استراحت بمنازل خود رفتند و روز ديگر کوروش دوستان خود و سرکردگان را خواسته دستور تحويل گرفتن خزانه کرزوس را داد و امر کرد قسمتي را که متعلق به مغهاست به آنها بدهند و باقي را در صندوقهائي گذارده از عقب قشون حمل کنند، تا هر زمان که بخواهد پاداشهائي بسپاهيان خود بدهد، خزانه در دسترس او باشد. بعد کوروش از نديدن آبراداتاس اظهار حيرت کرد و يکي از خدمه او گفت : «آقا آبراداتاس در جنگ مصريها کشته شد و سپاه او بجز چند نفر رفقايش فرار کردند، چنانکه گويند، زنش جسد او را يافته و بر عرابه او گذارده بکنار رود پاکتول برده . در آنجا خواجه ها و خدمه او در زير يکي از تپه هاي همجوار مشغول کندن قبر شده اند. زنش روي خاک نشسته ، سر آبراداتاس را روي زانو گرفته و بهترين لباس شوهرش را به جسد اوپوشانيده ». کوروش چون اين بشنيد دستش را بران خود زده روي اسب جست و با هزار سوار به محل مزبور شتافت -پيش از حرکت به گاداتاس و گبرياس امر کرد که بهترين لباس و زينتها را بياورند تا جسد دوست خود را با آن بپوشد و عده زيادي اسب ، گاو و حشم ديگر آماده سازند تا براي او قربان کنند چون کوروش به پان ته آ رسيد وديد که او روي خاک نشسته و جسد شوهرش در جلو اوست ، اشک زياد از چشمانش سرازير شد و با درد و اندوه چنين گفت : «افسوس ، اي دوست خوب و باوفا، ما را گذاشتي و درگذشتي ». اين بگفت و دست مرده را گرفت ، ولي اين دست در دست کوروش بماند، زيرا يک نفر مصري آنرا با تبر از بدن جدا کرده بود. اين منظره بر تاثر کوروش افزودو پان ته آ فريادهاي دردناک برآورده دست را از کوروش گرفت و بوسيد و به ساعد آبراداتاس چسبانده گفت : «آخ کوروش ، تاسف تو چه فايده برايت دارد، من سبب کشته شدن او شدم و شايد تو هم شده باشي . ديوانه بودم که اورا همواره تشجيع ميکردم ، لايق دوستي تو باشد. او هيچگاه در فکر خود نبود، بلکه ميخواست همواره به تو خدمت کند، او مرد و بر او ملامتي نيست ، ولي من که به او پندها را ميدادم ، هنوز زنده ام و پهلوي او نشسته ام ». وقتي که پان ته آ اين سخنان را ميگفت ، کوروش ساکت بود و همواره اشک ميريخت . بالاخره خاموشي را قطع کرده چنين گفت : «بلي ، او با بزرگترين نام درگذشت ، او فاتح ازدنيا رفت . چيزي را که من بتو ميدهم و براي جسد اوست بپذير». در اين وقت گاداتاس و گبرياس وارد شده مقداري زياد زينت هاي گران بها آوردند، بعد کوروش سخن خود را دنبال کرده گفت : «افتخارات ديگري براي او ذخيره شده ، براي او مقبره اي خواهم ساخت که در خور مقام تو واو باشد و قرباني هائي خواهند کرد که شايان يک نفر دلير است اما درباره خودت بايد بداني که بي کس نخواهي بود من بعقل و سائر صفات حميده تو با احترام مي نگرم . من کسي را مي گمارم که هرجا خواهي بروي راهنماي توباشد. همينقدر بگو کجا ميخواهي بروي ». پان ته آ گفت : «کوروش ! بيهوده بخود رنج مده من از تو پنهان نخواهم داشت که کجا ميل دارم برو م ».
خودکشي پان ته آ - کوروش رفت و بي اندازه متاسف بود از حال زني که چنين شوهري را از دست داده و از وضع شوهري که چنين زن را ديگر نخواهد ديد. پس از رفتن او پانته آ خواجه هايش را به اين بهانه که ميخواهد تنها براي شوهر خود سوگواري کند دور کرد فقط دايه اش را نگاهداشت به او گفت پس از اينکه من مردم جسد من و شوهرم را با يک قالي بپوش دايه اش هرچند کوشيد که او را از خودکشي بازدارد موفق نشد چون ديد که حرف هايش نتيجه ندارد جز آنکه خانمش را برآشفته ميکند نشست و به گريه و زاري پرداخت. پانته آ در حال خنجري را که ازديرگاه با خود داشت کشيده ضربتي بخود زد و سرش را بر سينه شوهرش گذارده جان تسليم کرد. دايه فريادهاي دردناک برآورد و بعد جسد زن و شوهر را چنانکه پانته آگفته بود پوشيد بزودي خبر اين اقدام پانته آ به کوروش رسيد و او با حال اضطراب بتاخت آمد تا مگر بتواند علاجي بينديشد. خواجه هاي پانته آ چون از قضيه آگاه شدند هر سه خنجرها را کشيده در همانجا که بودند انتحار کردند پس از اين منظره دهشتناک ، کوروش با دلي دردناک و پر از حس ّ تقديس براي پانته آ بمنزل برگشت . بعد با مراقبت او مراسم دفن باشکوهي براي زن و شوهر بعمل آمد و مقبره وسيعي براي آنان ساختند. گويند اين مقبره که براي زن و شوهر و خواجه ها بنا شده است امروز هم برپاست و بر ستوني به اسم زوج و زوجه بزبان سرياني نوشته شده و نيز بر سه ستون کوتاهتري هنوز هم اين کتيبه را ميخوانند: «حاملين عصاي سلطنت ». (نقل از ايران باستان ج 1 صص 326-328 و 343-345 و 352-354 و 366-369)."
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر