جمعه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۸

ورجمکرد اوستا همان دژ شوشی منطقهً قره باغ است

ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس منزل سلمی که بادش هر دم از ما صد سلام پر صدای ساربانان بینی و بانگ جرس محمل جانان ببوس آنگه به زاری عرضه دار کز فراقت سوختم ای مهربان فریاد رس
حافظ در این شعر خود اشاره به باغ بهشتی ایرانیان در کنار ارس دارد که در اوستا و کتب پهلوی به نام "ور جم کرت" یعنی باغ ساخته شده توسط جمشید مغ –پادشاه سئورومتی قفقاز دارد که ظاهرا توسط جهانگشای سکایی معروف عهد باستان یعنی مادیای اسکیتی (افراسیاب) به حکومت ولایات جنوب قفقاز بر گماشته شده بود. گرچه این شاه مؤبد سرانجام با کی خشثرو (هوخشتره، کیخسرو) متحد گردید و مادیای اسکیتی را در جوار شهر مراغه و آتشکده آذرگشنسب آن غافلگیر نموده و دستگیر و به قتل رساند و در ازای این خدمت بزرگ به ازدواج با آمیتیدا دختر معروف آستیاگ یعنی نواده کی خشثرو نائل گردیده و در مقام حکومت مناطق جنوب کوهستان قفقاز ابقا شده و افزون بر این به مقام ولیعهدی آستیاگ (آژدهاک= شخص ثروتمند) برگزیده شد. مناسبت منزل سلمی (باغ زنان آمازون/سئورومات) در اینجا بر اساس اصل سئوروماتی (یعنی منسوب به قوم سلم بودن) جمشید پادشاه شمیران/هاماوران (سرزمین سرما) است نام شاهنامه ای مگابرن ویشتاسپ پسر بزرگ سپیتمه جمشید یعنی سلم و داستان سفر پسران فریدون به سرزمین هاماوران (حمیران= سرزمین سرما) برای ازدواج با دختران آمازون (سئورومات) به وضوح اشاره به همین معنی است. چون خرمدینان نیز زرتشت را تحت نام شروین (شاهزاده دانا) پسر پادشاه زنج (دیار زنان آمازون) و شاهدخت کیانی (مادی) آورده اند. موسی خورنی مورخ ارمنی عهد پیروز و قباد ساسانی از مردمی به نام تساودیاتسی به همراه اوتی ها (ترکان آذری)، گاردمان (کوه نشین) و گارگاریها (گرگرها، کانگرلوها، صنعتگران) نامبرده است که نگارنده قبلاً تلاشهایی در باب شناسایی اینها به عمل آورده بودم که به نظر میرسد این تلاشها در اینجا به نتیجه میرسد. از آنجاییکه حرف ارمنی "و" بسیار شبیه حرف "ر" می باشد با منظور داشتن این درصد زیاد احتمال خطا می توان اصل آن را به صورت تساردیاتسی باز سازی کرد که در زبان ارمنی به معنی باغ درخت منسوب به خدایان است. این باید همان شهر معروف شوشی (جای شادی) در قره باغ باشد که دژ مستحکمی داشته است. گزنفون در کورش نامه خود آن را در رابطه با آبرادات (مخلوق یاریگر، سپیتمه) تحت نام شوشی آورده است.در شاهنامه فردوسی نام همین مردم در شمار رعایای جمشید تسودی آمده است که در نسخه های کنونی شاهنامه ها به صورت تصحیف شده اش به صورت نسودیان باغدار وکشاورز به ما رسیده است. نام سه قبیله ارانی دیگر کاتوزیان (کادوسیان،سگپرستان)، نیساریان (اناریان، ترکان جنگاور و حکومتی) آمده اند. یونانیان نام کهن منطقه قره باغ را به صورت اورهیستانا (سرزمین شادی یا سرزمین پر از درخت و باغ) ذکر نموده اند. در منابع ارمنی نام آنجا به صورت آرتساخ آمده است که به معنی سرزمین شخص نجیب (آر- تساخ) و همچنین به معنی سرزمین سوخته است که در حالت اخیر باید از ترجمه نام پهلوی کاراباغ (سرزمین باغ بزرگ) به واسطه زبان ترکی عاید گردیده باشد چه در زبان آذری کاراباغ به معنی باغ سیاه است. مقدسى در احسن التقاسيم آذربايجان، ارّان و ارمينيه را يك اقليم دانسته و از آن ها با عنوان رحاب (سرزمین مساعد و وسیع پرگیاه= ایران ویج) ياد كرده است. علاوه بر عوامل ياد شده كه مى تواند از علل طرح نواحى سه گانه مزبور در يك جا از سوى وى باشد، او دلايل ديگرى، هم چون بزرگى و زيبايى، كثرت ميوه و انگور، ارزانى نرخ و هم چنين وجود درختان سر درهم كشيده، نهرهاى روان، كوه هاى پر عسل، دشت هاى آباد، دمن هاى پر گوسفند و مهم تر از همه، عدم امكان يافتن نامى كه در برگيرنده همه حوزه هاى آن سرزمين باشد را علل اصلى انتخاب عنوان رحاب براى آن ها ياد كرده و مى گويد: «و لم نجدله إسماً عاماً يجمع كورةً سمّيناه الرحاب و ...».
موسی خورنی می آورد که "مقام عالی رتبهً حکومت نواحی اران (جمهوری آذربایجان کنونی) در عهد آژدهاک (آستیاگ) و خاندان مادی وی به اران (یعنی شخص نجیب) واگذار شد که فردی نامدار و در کلیه امور ذهنی داهیانه داشت، واگذار شد." می دانیم پادشاهی محلی بزرگی که در عهد آژدهاک (آستیاگ، آخرین پادشاه ماد) در این ناحیه فرمانروایی داشته است همانا داماد و ولیعهد وی سپیتمه بود که در شاهنامه تحت نامهای جمشید پیشدادی و گودرزکشوادگان و هوم عابد معرفی شده است که تحت این اسامی با کوه سبلان و نواحی شرقی دریاچه اورمیه مربوط گردیده است. چنانکه ارنست هرتسفلد ایرانشناس بزرگ آلمانی دریافته است. این سپیتمه از دختر آستیاگ دو پسر به نامهای مگابرن ویشتاسپ و سپیتاک داشت که در عهد پدر و نیایشان به ترتیب در ماد سفلی و اران حکومت می نمودند که کورش سوم بعد از قتل آستیاگ و سپیتمه پدربزرگ مادری و پدر ایشان با مادر آنها آمی تیدا ازدواج صوری نموده و محل حکومت ایشان را به ترتیب گرگان و سمت دربیکان بلخ و شمال غربی هندوستان تعیین نمود که از این میان سپیتاک حاکم بلخ همان زرتشت سپیتمان بنیانگذار آیینهای بزرگ آریایی است. این فرد که با دختر معروف کورش سوم یعنی آتوسا ازدواج نموده بود در تاریخ به اسامی مختلف از جمله گائوماته بردیه، گوتمه بودا، گوتمه مهاویرا، آرای آرایان و ایرج معروف گردیده است که داریوش سیاس این مصلح اجتماعی بزرگ بشریت و داماد و پسرخوانده کورش سوم و نائب السلطنه کمبوجیه سوم در ایران را در تاریخ تحت نام بردیه، بردیای دروغین معرفی کرده است. گرچه در اساس بردیه دروغینی وجود نداشته و سپیتاک بردیه پسرخوانده کورش بوده است نه پسر تنی وی که داریوش برای فریب ملتهای امپراطوری هخامنشی بدان متوسل شده است.
در اوستا فرگرد دوم وندیداد به مشروح از ساخته شدن ورجمکرد توسط جمشید (یمه خشئته، یعنی مؤبد درخشان، اران) سخن رفته است. محل ورجمکرد کنار رود دائیتی (یعنی رود پر از آبزیان موذی و خطرناک) قید شده است که بی تردید در اساس همان رود ارس (ارخش، یعنی رود گل آلود) است:
اینک اسطوره اوستایی ورجمکرد و نسخه اسلامی آن ارم عاد (باغ بهشتی قوم مغان) از وبلاگ باشگاه اندیشه ، مقاله غلامرضا رستگار تحت عنوان "باغی که جم ساخت" به عینه نقل میگردد:
ورجمكرد:
ورجمكرد۱۲ يكى از داستان هاى دينى است كه به تمامى در كتاب اوستا بخش يا قسمت ونديداد باقى مانده است.
همان گونه كه در ابتدا گفته شد، اين داستان در نزد اقوام هند و اروپايى و ايرانى از اعتبار و منزلت خاصى برخوردار بوده كه خود گوياى هم زيستى اين اقوام در گذشته هاى باستانى است.همان گونه كه «كشتى نوح» بدون نام صاحب و سازنده اش شناخته نمى شود و معناى حقيقى خود را به همراه نمى آورد «ورجمكرد» نيز بدون صاحب و سازنده اش قابل اعتنا نيست.پس ابتدا مى بايد با شخصيت «جم» يا «جمشيد» آشنا شويم. جمشيد يكى از اسطوره ها و قهرمانان مشترك اقوام آريايى بوده كه در باور آنها انسانى مافوق تصور است.
در ادبيات سانسكريت نام جمشيد «يم» و نام پدرش ويوسونت آمده. ويوسونت در مذهب ودايى مرتبه اى الهى است. وى در اين مرتبت اگرچه در شمار خدايان نيست، ولى با آنها هم سرى و برابرى دارد. «يم» موجودى فناناپذير و جاودان است كه در روشنى مطلق آسمان ها به همراه همسرش زندگى مى كند. او مى تواند به آدميان زندگى دراز ببخشد و در جشن ها و شادى هاى آنها در ميان آنان به سر برد. مرگ در زمان سلطنت وى وجود نداشته است.
هم چنان كه در اوستا نيز اگرچه از شكوه و جلالش كاسته شده ولى پهلوانى جاودانى و فناناپذير است كه آدميان را به وسيله مرگ به مسكن اجدادشان راهنمايى مى كند. در حقيقت مرگ راه «يم» است.
«... شايد «يم» كسى بوده كه در تحكيم مبانى مدنيت نژاد هاى هند و ايرانى زحمات بسيارى كشيده است.»۱۳
«... در روايات حماسى ايران جمشيد فرمانروايى نمونه و در عين حال نياى مشترك نژاد هاى آريايى تلقى مى شود.»۱۴
فردوسى شاعر حماسه سراى ايران نيز جمشيد را اين گونه معرفى مى كند.
كمربست با فر شاهنشهى ‎/ جهان گشت سرتاسر او را رهى‎/ زمانه برآسود از داورى‎/ به فرمان او ديو و مرغ و پرى‎/ جهان را فزوده بدو آبروى‎/ فروزان شده تخت شاهى بدوى‎/ منم گفت: با فره ايزدى ‎/همم شهريارى همم موبدى
«جمشيد در مقابل توفان سرد و بوران برف هم كه قلمرو او را تهديد مى كرد پناهگاه امنى به نام «ور» براى مردمان و ستوران و همه جانوران آنجا ساخت.»۱۵
«اين بهشت طلايى چنان كه از ونديداد اوستا برمى آيد در كنار رود نيك دائيتى صحنه فرمانروايى پدرانه جمشيد (=يمه خشئته) ساخته شده.»
حال به اصل داستان ورجمكرد كه بخش هاى از آن را با «ارم ذات العماد» يا بهشت شداد نيز مى توان مقايسه كرد مى پردازيم. براى آگاهى خوانندگان محترم خلاصه اى از داستان «ارم ذات العماد» در پايان مقاله آمده است.
«ور» و كيفيت بناى آنكه به فرمان اهورا مزدا ساخته شده به طور كامل از بند ۲۲ فرگرد آغاز مى گردد.
اقتباس داستان ورجمكرد از دو كتاب ونديداد يكى ترجمه ذبيح الله منصورى و ديگرى نوشته «دار مستتر» ترجمه موسى جوان به تحرير در آمده. شماره هر بند از اين فرگرد را در آخر هر قسمت درج كرده ام.
اهورا مزدا به ييم گفت: اى جم زيبا پسر «ويونگهونت» تو را آگاه مى سازم كه در گيتى زمستان نكبت بار همراه سرماى سخت و ويران كننده پديد خواهد شد. بر جهان مادى زمستان سخت فراخواهد رسيد و برف نخست از بلندترين كوه ها گرفته تا ژرفاى دره رودخانه «اردوى» خواهد باريد. (بند ۲۲)
در اين هنگام همه چهارپايان و ستوران از بالاى كوه ها تا دور افتاده ترين و عميق ترين دره ها و رودخانه ها كه زندگى مى كنند، زير زمين پناهنده خواهند شد و تنها يك سوم از آنها توانند گريخت. (بند ۲۳)
چراگاه ها پيش از اين زمستان بسيار انبوه و فراوان خواهند بود. اما با ذوب شدن يخبندان ها رود هاى بزرگى پديدار مى گردند كه نمى توان از آنها گذر كرد و جاى پاى چهارپايان (گوسفندان) نيز ديگر ديده نخواهد شد. (بند ۲۴)
پس تو اى جم زيبا باغى (ور) كه بلنداى هر يك از چهار سويش يك چرتو۱۶ و درازى آن از هر چهار طرف يك چرتو (اسپريس) باشد بساز و در آنجا از نطفه چهارپايان خرد و چهارپايان درشت و آدميان و سگان و مرغان و آتش هاى سرخ و سوزان قرار ده. باغى كه هر يك از چهارسويش يك چرتو باشد براى سكونت مردمان و يكى ديگر كه هر يك از چهارسويش يك چرتو باشد براى سكونت چهارپايان و ستوران بساز. (بند ۲۵)
در اين «ور» بايد آب را به درازى يك «هاثر»۱۷ جارى ساز و چمن هايى به وجودآور و خوردنى هايى به رنگ زر كه تمامى ندارد در آنجا بياور و در آنجا خانه ها و ايوان ها و حصارى بساز. مرغان را در كنار چمن زار هايى هميشه سبز و خرم جاى ده. (بند ۲۶)
در ور نطفه مردان و زنانى را كه نژادشان بر روى زمين از همه زيباتر و بزرگ تر و بهتر است و نطفه هرگونه حيوانى را كه بر روى زمين از همه حيوانات زيباتر و بزرگ تر و بهتر است، بياورى. (بند ۲۷)
تو بايد در ور از تخمه هاى هرگونه خوردنى كه بر روى زمين از همه لذيذتر و خوشبوتر و از تخمه گياهان هرچه بلندتر و زيباتر و خوشبوتر است، جفت جفت بياورى. (بند ۲۸)
مردم گوژ، ديوانه، پيس دار، بدكار، فريبكار، ناقص، حسود و بد دندان و نشانى از انگره مينوى (اهريمنى) با خود دارند، يا بيمارانى كه بايد از ديگران جدا نگهدارى شوند (داراى مرض مسرى باشند) نبايد در ور بياورى. (بند ۲۹)
در جلو ميدان نه پل (در ديگرى كوچه نوشته شده) و در ميان آن شش پل و در عقب سه پل بساز. در قسمت پيشين از اين پل ها يك هزار نطفه زنان و مردان و در قسمت ميانين ششصد نطفه و در قسمت پسين سيصد نطفه قرار ده. هر قسمت را با انگشترى زرين خود نشانى بنه (مهركن) و براى ور درى درخشان بگذار، چنانكه به خودى خود درون ور را روشن سازد. (بند ۳۰)
يم با خود گفت: ورى كه اهورامزدا فرمان داد چگونه بسازم. آنگاه اهورامزدا به يم گفت: اى جم زيبا، خاك را با پاى نرم و با دست گل كن. (بند ۳۱)
يم به همان گونه كه اهورامزدا مى خواست خاك را لگدمال و نرم و با دست گل كرد هم چنان كه كوزه گر خاك را با آب مى آميزد و پهن مى سازد. (بند ۳۲)
آنگاه يم ور را كه از هر چهار سوى يك چرتو بود جايگاه مردان و زنانى كه بر روى زمين از همه بزرگ تر (درشت اندام)، بهتر و زيباتر بودند ساخت. يكى ديگر كه بلندى هر يك از چهار سويش يك چرتو بود براى جايگاه چهارپايان و ستوران ساخت.(بند ۳۳)
در آنجا جوى هاى آب به درازاى يك هاثر جارى كرد، در آن چمن هايى كاشت و خانه ها و ايوان ها و حصا ر ها بساخت.(بند ۳۴)
در آنجا نطفه مردان و زنانى كه از همه بر روى زمين بزرگتر، بهتر و زيباترند گرد كرد. (بند ۳۵)
در آنجا تخم هرگونه گياه را كه بر روى زمين از همه بلندتر و خوشبوتر است گرد آورد. در آنجا تخم هرگونه خوردنى كه بر روى زمين از همه لذيذتر و خوشبو تر است گرد آورد. نطفه ها و تخم ها از هر يك جفتى در آنجا نهاد، چنان كه در تمام مدت اقامت مردمان در ور آنها تباه و فاسد نگردند. (بند ۳۶)
در آنجا از مردمان گوژ، ديوانه و پيس دار و كسانى كه در آنها نشانى از انگره مينوى باشد و جز اينها اثرى نيست. (بند۳۷)
در پيش ميدان نه پل، در ميان شش پل و در دنبال سه پل. در قسمت پيشين از اين پل ها هزار نطفه مردان و زنان و در قسمت ميانين- ششصد و در قسمت واپسين سيصد _ و هر قسمتى را با انگشترى زرين خويش نشان كرد و براى ور درى درخشان تعبيه كرد، چنانكه به خودى خود درون آن را روشن مى ساخت. (بند ۳۸)
زرتشت پرسيد: اى آفريننده گيتى، اى پاك، اى اهورامزدا، چه روشنى ها در اين ور كه يم ساخته است مى درخشيد؟(بند۳۹)
اهورامزدا گفت: روشنى هاى طبيعى و روشنى هاى ساختگى، در تمامى سال تنها يك بار ستارگان و ماه و خورشيد خودساخته در آنجا غروب مى كنند. (بند ۴۰)
هر سال يك روز به نظر جلوه مى كند و در هر چهل سال يك بار از هر جفت انسان و همه حيوانات و گياهان و جانداران به دنيا مى آيد. يكى نر و ديگرى ماده، مردم و ساير جانداران به بهترين صورت در ور زندگى مى كنند. (بند۴۱)
اين اهورامزدا كيست كه دين مزدا را در ورجمكرد با خود حمل مى كند. اهورامزدا گفت: مرغ كاشيپتان۱۸ اى زرتشت مقدس.
ارم ذات العماد:
مطابق آيات ۵۰ و ۵۱ از سوره هود، قوم عاد مردمى ستمگر و بت پرست بوده اند كه خداوند «هود» (خدای رعد قوم مغان) را به رسالت از ميان اين قوم برگزيد. اما اين قوم به پند ها و نصايح هود توجه نكرده، همچنان به دين قديم خويش باقى مى مانند. سرانجام خداوند نيز اين قوم بت پرست را نابود مى سازد.۱۹
قوم عاد در سرزمين «يمن» ساكن بوده و «از عمان تا به حضرموت در زمين فاش شدند... خداى ايشان را به فضل قدرتى عظيم داده بود و ايشان بت پرست بودند.»۲۰
«قوم عاد مردمى زورمند و توانا بودند. رسول (ص) گفت از قوم عاد مردان بودند كه چون ايشان را با حيى يا قبيله اى خصومتى بودى، يكى از ايشان بيامدى و سنگى عظيم از كوه بكندى بر طول و عرض آن قبيله، بياوردى و بر سرايشان فرو گذاشتى و ايشان را هلاك كردندى.»۲۱
حال كه تا حدودى با اين قوم آشنا شديم، به بناى بهشت ارم مى پردازيم. اين قوم را اميرى بود به نام «شداد بن عاد» (در اصل جمشید پیشدادی) كه هم او بناى اين بهشت پى افكند.
«و نيز ارم كه صاحب قدرت بود. مانند آن شهر در استحكام و بزرگى در بلاد عالم نبود.»۲۲
ظاهراً و مطابق با احاديث و روايات موجود، هيچ بشرى به جز بناكنندگان «ارم» و عبدالله بن قلابه نتوانسته اين بهشت را ببيند.
«وهب بن منبه روايت كرد از عبدالله بن قلابه كه او گفت: مرا شترى گم شد، به طلب او در بيابان مى گرديم، به بيابان «عدن» افتادم، شهرى ديدم در ميان بيابان و حصنى در ميان آن و پيرامون آن حصن كوشك هاى بلند بنا كرده.
گفت: فراز كردم آنجا، گمان بردم كه آنجا كسى هست كه من احوال شتر از وى بپرسم. بر در آن حصن بنشستم، كسى بيرون نمى شد. و هيچ حركتى نبود. گفت: از اسب فرود آمده، شمشير بركشيدم و به درون حصن رفتم، دو بنا ديدم به غايت بلند و محكم و دو در، در او آويخته از زر سرخ مرصع. با انواع جواهر. مدهوش بماندم. در يكى را باز كردم، شهرستانى ديدم كه مثل آن كسى نديده است و در او كوشك هاى معلق برداشته بر ستون هاى زبرجد و ياقوت و بر بالاى آن غرفه ها ديدم كرده از زر و سيم و لولو و ياقوت و زعفران ريخته بود و به جاى سنگ ريزه انواع جواهر از در و ياقوت و زبرجد.
و در ميان سراى بستان ها (باغ ها) و در ميان آن انواع درخت ها نشانده و ميوه ها برآمده و جوى هاى آب ساخته از زر و سيم و به جاى ريگ مرواريد و ياقوت و زبرجد در قعر جوى ها ريخته و آن همه از زير آب پيدا بود.
گفت: چون چنان ديدم، مى گرديدم. اما كسى را نمى ديدم، بترسيدم. آنگه انديشه كردم، مانند اين در دنيا هيچ جاى نيست. اين الا بهشت نيست كه خداى ما را وعده داد. گفت: از آن بنادق مشك و عنبر و از آن جواهرها كه بر زمين ريخته بود مشتى پر كردم و چندان كه خواستم كه جوهرى (جواهرى) از آن جوهرها كه در آن درها نشانده بودند بركنم نتوانستم و برگشتم به يمن و با مردمان حكايت كردم و آن جواهر كه آورده بودم اظهار كردم و بعضى بفروختم.
اين حديث ظاهر شد و در زبان ها افتاد تا به «معاويه» رسيد. كس فرستاد مرا بخواند و اين حال در خلوت از من پرسيد.
گفت: چنان كه ديده بودم گفتم. معاويه را باور نمى بود. كس فرستاد و «كعب الاخبار» را بخواند و گفت: يا «كعب» در دنيا مدينه اى هست از زر و سيم و انواع جواهر بر اين شكل و براين هيات؟
گفت: بلى هست و من تو را خبر دهم بر آن كس كه اين بنا كرد. بدان كه آن را «شداد بن عاد» بنا كرد و ذكر اين مدينه در قرآن هست.
معاويه گفت: اين حديث براى ما بگوى. گفت: چون عاد بمرد شديد۲۳ به پادشاهى بنشست و مردم را قهر كردند و شهرها بگشادند. آنگاه شديد بمرد و شداد بماند و پادشاهى بدو افتاد و پادشاهان عالم مطيع او شدند و او را گردن نهادند.
و او مولع بود (حرص داشت) به كتاب خواندن، هر كجا به ذكر بهشت رسيدى خوش آمدى، آن را بخواندى و بر آن واقف شدى. تا آرزو شد او را در دنيا بهشتى بنا كند. صد مرد قهرمان بخواند و با هر قهرمان هزار استاد مزدور و ايشان را برگماشت... «و پس از تهيه مقدمات كار و تهيه مصالح از اقصى نقاط عالم» ... و سيصد سال در بناى آن روزگار برفت... و در اين گاه شداد را نهصد سال عمر بود.
گفت: برويد و پيرامون آن حصنى كنيد و گرداگرد آن حصن كوشك ها بنا كنيد. برفتند و چنان كردند.
هزار وزير (به تعداد افرادى كه وارد چم كرد شدند) را بفرمود، تا برگ و ساز برگرفتند كه انتقال كنند به آن جايگاه، كه او از براى هر وزيرى كوشكى فرموده بود.
جمله هزار كوشك، هزار خانه بر بالاى او بود تا در هر خانه پاسبانى باشد. ده سال در آن رفت تا ايشان ساز انتقال كردند... چون به نزديك آنجا رسيد، خداى تعالى صيحتى فرستاد و جمله را هلاك كرد و كس از ايشان در آنجا نشد و در اين روزگار يكى از مسلمانان در آنجا رود. مردى كوتاه سرخ موى... به آن جايگاه در شود و ببيند.»۲۴ اين بهشت تا روز قيامت از ديده ها پنهان است.
پى نوشت ها:
۱۲- ورجمكرد را به فارسى امروزين مى توان باغى يا غارى كه جمشيد كرد (جمشيد ساخت) معنا كرد.
۱۳- حماسه سرايى در ايران _ ص ۴۵۲- ۴۲۶.
۱۴- تاريخ ايران قبل از اسلام _ دكتر حسين زرين كوب _ ص ۳۷.
۱۵- همان (ص ۲۱).
۱۶- مقياسى نامعلوم كه ظاهراً در يك ميدان اسب دوانى مى گفتند. هم اكنون نيز واحدى به همين نام در ميان شاليكاران اصفهان و شهركرد موجود است. يك چرتو را مربعى به ابعاد ده متر محاسبه مى كنند. يك چرتو گندم يعنى مقدار گندمى، برنج، يا محصول ديگرى كه در چنين مساحتى كشت شود. (۱۰۰ متر مربع)
۱۷- مقياسى نامعلوم.
۱۸- طى تحقيقات دارمستتر و طبق مندرجات بند هش و مينو خرد مرغ كاشيپتان _ Kashiptan در غار جم سخنگو بوده و دين مزدا را تبليغ مى كرده است.
۱۹- سوره فجر _ آيه ششم.
۲۰- تفسير ابوالفتح رازى ، ج ۴- ص ۴۱۰.
۲۱- تفسير ابوالفتح رازى، ج دهم، ص ۲۸۴.
۲۲- سوره فجر، آيه هاى هفتم و هشتم.
۲۳- عاد دو پسر داشت يكى شديد و ديگرى شداد.
۲۴- كليه داستان از تفسير ابوالفتح، ج دهم، ص ۲۸۶- ۲۸۴ نقل شد.

۱ نظر:

Mofrad گفت...

خود تساودیاتسی را می توان به معنی خداوندان اسب گرفت و آن را ترجمه ارمنی نام قوم ترک بیات در قفقاز شرقی شمرد.