سه‌شنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۹۰

فقر و فاقه من در کودکی و جوانی و مشکل روانی و گوارشی در ادامه آن

حدود چهار یا پنج ماهه بودم که از مادرم مریضی ذات الریه ارثی مادری را گرفتم. گویا بچه درشت اندامی بودم که بعد از اخذ مریضی تبدیل به پوست و اسکلت شدم. زندگی توأم با فقر و مریضی تا سن 19 سالگی ادامه یافت. در آن سال که متوجه مرض سل مادرم شده بودم وی را از روستای چیکان مراغه به بیمارستان مسلولین در مهاباد رساندم. ضمن مداوای وی متوجه ذات الریه خود شدم و در عرض یکسال درمان شدم. تحصیلات در نداری و زندگی طفیلی گرانه ادامه یافت. ولی از مرگ مادرم و سوء تغذیه و کارگری در ماه رمضان تابستانی دچار روان پریشی و مشکل جهاز هاضمه شدم.
گرچه یکسال پیش از انقلاب وارد رشته آبیاری دانشگاه تبریز شدم ولی نشستن در کلاس درس برایم بسیار مشکل بود. بعد از سه سال و نیم هم به سبب عضویت در پیشگام از دانشگاه اخراج شدم و ادامه تحصیلم به حالت تعلیق در آمد. مشکلات روانی اثر خود را خصوصاً در دستگاه گوارش گذاشته بود که غذاهای هضم شده سرانجام به شکل پشکل رفع میشد. با قد 185 سانتیمتر و اسکلتهای درشت صرفاً 72 کیلو وزن داشتم.
سرانجام به دنبال تکمیل گزارش زادگاه زرتشت خود از ایران خارج شدم و هفت ماه بعد از راه ترکیه به سوئد رسیدم. در سوئد بیش از دوازده سال متوجه مشکل روانی خود نبودم و مشکل را صرفاً اشکال و نارسایی و آسیب دیدگی دستگاه گوارشی میدیدم. در این سالها گزارش زادگاه زرتشت و تاریخ اساطیری ایران را تألیف کردم که در سوئد و ایران چاپ و منتشر گردید. ولی مشکل دستگاه گوارشی و روانپریشی مرا از وارد شدن به محیط کار و تحصیل باز داشت. ناچار در خلوت و تنهایی خود به تدوین کتابهای دیگری پرداختم.
اما فشار محیط زندگی به تدریج برایم غیر قابل تحمل شد. از لینشوپینگ به گوته بوری اسباب کشی کردم. در آنجا بود که فعالیت دستگاه گوارش تقریباً متوقف شد. به بیمارستان بخش روان و اعصاب حمل شدم. بعد شش ماه معالجه بر اثر تنهایی و بی کسی به شهر لینشوپینگ بر گشتم. حال 14 سال است که با قرص اعصاب می خوابم. یک سال و نیم ترک کردم ولی نتیجه وحشتناک بود. محل کار خود در کشتارگاه شهر را از دست دادم و به مدت نه ماه، زمین و زمان را دشمن و جاسوس خود می دیدم. تا اینکه توسط همسرم (که مدتی بود از هم جدا شده بودیم) و پلیس، به بخش روانی بیمارستان برده شدم. در آنجا بعد از درگیری با مسئولین بخش به تدریج به مشکل روانی خود پی بردم. حال بیش از یکسال است که با قرص شب زندگی عادی ولی توأم با بیکاری خود را دوباره تجربه می کنم.
تنها حسنی که این زندگی 35 ساله برای من داشته است این بوده است که در خلوت و تنهایی خود و منابع خویش وارد مباحث دشوار تاریخ ایران باستان و تاریخ اساطیری ایران شدم و این دو را با هم آشتی دادم که در حالت عادی هر فردی از وارد شدن و اتلاف وقت در آن پرهیز می کند. به سبب دشواری این مباحث غالب مقالاتی که اینجانب تألیف کرده ام برای خواننده به راحتی قابل فهم و جذب نیستند.

۳ نظر:

ناشناس گفت...

"سلام.با اینکه تحصیلات عالیه ندارم خیلی علاقه مند تاریخم و هیچوقت هم پژوهشی به عمق پژوهشای شما ندیدم.گرچه برای من سخته ولی سعی میکنم همیشه مطالبتون رو درک کنم.
خوندن دیدگاههای شما خیلی لذت بخشه.در کل باید بگم دست مریزاد."

ممنون از لطف سرشارتان
و محبت و صداقت در گفتارتان

ناشناس گفت...

کارتون با ارزشه و من تا کنون شما را تنها کسی دیدم که چنین با حوصله و پیگیر به تاریخ اساطیری و تاریخ رسمی ایران پرداخته و همونطور که گفتید سعی در آشتی دادن این دو داره. من مطالب شما رو دنبال می کنم و استفاده می کنم. امیدوارم روزی این معمای عجیب عدم تطابق تاریخ نگاری شرقی و غربی حل شه. من باور نمی کنم که ایرانیان که مخترع یا پیشتاز دیوانسالاری بوده اند تا این حد در نگارش تاریخ خود اهمال کرده باشند.

ناشناس گفت...

من سالهاست بلاگ شما را تعقیب میکنم و تهقیقات شما را دنبال مکنم. کارتان خیلی جالب است. امیدوارم که اثرهای فقر و کارهای سنگین گذشته را با آگاهی پشتکار رفع کرده و زندگی هنوز پر باری در جلوی روی خود داشته باشید.