پنجشنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۹۲

نظریاتی تکمیلی بر کلماتی در "در ژرفای واژه ها "ی دکتر ناصر انقطاع

آیا اَوِستا به معنی کتاب از آسمان نازل شده است؟
سه جلد در ژرفای واژه های دکتر ناصر انقطاع را که در باب موضوعات مورد علاقه ام بود، در این یک هفته پیش نوروز سال جدید خواندم. یک مورد عجیب راهگشایْ بررسی جدیدی در باره ریشه و معنی نام اوستا بود که در خود اوستا از آن نام برده نشده است: استاد ناصر اقطاع در جلد دوم صفحه 167 در باب ریشه نام اوستا به کلمه اَوِپِستا Avepesta به نقل از اوستاشناسان گلدنر و آندریاس اشاره کرده است که دیگران از جمله استاد پورداود و هاشم رضی آن را به نقل از همان اوستاشنان آن را به صورت اوپَ- ستاupa-sta آورده اند. این کلمات اوستایی را از روی کلمه پهلوی ابستاک (اَپستاک) و اَوِستا استخراج نموده اند که در کتاب پهلوی بزرگ دینکرد به معنی پایه و بنیاد و متن اصلی آمده است. ولی این معنی از وجه اشتقاق هیئت اَوِپِستاک آن به دست نیامده است بلکه این معنی کاربردی آن از معنی اوپَ- ستاه بوده است و شکلی که دکتر ناصر انقطاع برای اَوِستا آورده یعنی اَوِپِستا در این راه بسیار راهگشا است چه هیئتی از این واژه به صورت اَوَپَستی در اوستا به معنی نازل شدن آمده است. لابد این مفهوم در میان بحث کلامی و لغوی مغان به وساطت واژه های اوستایی اوپَ-ستات (ریشه کلمه اوستات پهلوی و اُستاد فارسی) و اوپَ-ستاه به مفهوم متن استوار و موثق پدید آمده بوده است. بنابراین اَوَپَستاک به معنی متن و کتاب نازل شده است که مفهوم کاربردی آن همانا متن اصلی (= اوپَ- ستاه) بوده است. بر این پایه در اینجا این سؤال پیش می آید آیا این موضوع نازل شدن کتاب از آسمان را زرتشتیان از اسلام گرفته اند یا بر عکس؟ در جواب، در حق به جانب ایرانیان زرتشتی بودن در این باب، گفتنی است؛ طبق جلد دوم یسنا گزارش ابراهیم پورداود، صفحه161: "میر خواند در روضة الصفا می گوید در تاریخ بناکتی و معجم (از قرن ششم و هفتم هجری) مسطور است... که زرتشت به جبلی از جبال اردبیل (منظور سبلان) بالا رفت و از آنجا فرود آمد و کتابی در دست داشت و می گفت این کتاب از سقف خانه که بر این خانه است، نازل شد." این گفته در کنار این مطلب که پیامبر اسلام پیش از آغاز نبوت خویش با یک پدر و پسر ایرانی اصل یمنی با سواد و دین پژوه موسوم به جبر (گبر)، سلمان و سلام در مکه مصاحبت داشته و قرآن را کتاب کلام نازل شده آسمانی (=اَوَپَستاک زبان پهلوی) و کلام منظوم خارق العاده (=اَفدستای زبان پهلوی) می دانسته است، تقدم اعتقاد به نزول کتاب آسمانی را نظیر اعتقاد به منجی موعود، نزد ایرانیان اواخر عهد ساسانی نشان می دهد.
در اینجا یاد داشتهای اصلاحی خود را در باره ژرفای واژه ها را به عینه برای کسانی که این کتابها را خوانده یا علاقمند به مطالب آنها می باشند، ضمیمه می نمایم:
(بخش یکم)
ص.96 درویش بر گرفته از ریشۀ اوستایی دریوی- ایش (خواستار فقر) است.
ص.97 مُهر از ریشه اوستایی مئیری (مَر) به معنی تصدیق گزارش می باشد.
ص.97 دیوان از ریشه دیپی به معنی نوشتن گرفته شده است. این واژه در اسطوره تهمورس نیز که دیوان خط را بر او آموزش میدهند، بدین معنی دیده میشود. این موضوع نشانگر آن است که دیوان مردمی بوده اند که در جوار ایرانیان باستان می زیسته و صاحب خط و کتابت بوده و ایرانیان مادی و عیلامی را کشتار و غارت می نموده اند. این جماعت باید همان آشوریان بوده باشند که کی آخسارو (کیخسرو) ایشان را در حدود سال 612 پیش از میلاد در پایتختشان نینوا (شهر رفاه و ثروت، دژ بهمن اساطیری سمت اردبیل/ در واقع اربیل) کشتار نموده است.
ص.148-که عنوان آن در فهرست فراموش شده است- واژه هیربد به درستی به معنی مؤبد نگهبان آتش معرفی شده است. ولی واژه هیر به معنی آتش نه از ائثره اوستایی بلکه از شکل ئاهیر باز مانده در زبان کُردی به همان معنی آتش گرفته شده است. شکل کُردی دیگر آتش یعنی ئار ریشه نام سرزمین اران است که در آنجا آتش اجاق خانوادگی پرستش میشده است. چه نامهای دیگر آنجا یعنی آگوان (از ریشه سانسکریتی آگ= آتش) و آلوان (از ریشه فارسی و کُردی آلوو) گواه صادق آن است.
ص.153 تهران از ریشه اوستایی تهرایی (پناه دادن) به معنی جای دارای پناهگاهها[ی زیر زمینی] است.
ص.161 نام خوزستان را با توجه به نامهای ایلام (به عبری یعنی سرزمین سّری و مخفی) و ورنه اوستا (سرزمین پوشیده) می توان از ریشه خونج (=خوَج) به معنی سرزمین محصور گرفت. این نام شباهتی معنایی با نام عراق (بر گرفته ازهاراک/ آراک پهلوی یعنی سرزمین حراست شده) دارد که ترجمه نام سامی باستانی جنوب آنجا یعنی سومر یعنی سرزمین پاسبانی شونده دارد.
ص.164 نام گیلان را می توان مرکب از گیه (گیاه) و لان (پسوند مکان) گرفت. یعنی آن در مجموع به معنی سرزمین پر گیاه و جنگلی است. ص.166 کلمه معرب خلیج (شاخ آبۀ دریا) -که اعراب در عربی بودن تردیدی ندارند- به وضوح از ریشه پهلوی و پارسی خواریگ (منسوب به شاخ آبه دریا، خور) می باشد. علی القاعده واو معدوله حذف و حرف "ر" به "ل" تبدیل شده است.
ص.192 در باب ریشه نام مازندران با توجه به عنوان اوستایی مازنی دئوَ گفتنی است که مسلم به نظر می رسد آن با افزوده شدن پسوند مکانی ران (لان) بدان یعنی مازنی دئو ران و تلخیص آن ساخته شده است. داستان دیوان مازنی از نظر تاریخی مربوط به عهد خشثریتی سومین پادشاه ماد است که اسرحدون پادشاه آشور وی و سپاهیانش را از سمت دژ سیلخازی (تپه سیلک کاشان) به سمت شهر آمول (بنا به برداشت پیراشک ایرانشناس چک همان شهر آمل مازندران) فراری داد و سپاهیان آشوری تحت فرماندهی رئیس رئیسان آشوری شانابوشو در آغاز عهد آشوربانیپال در پای حصار شهر آمل از مادها و آماردها شکست خوردند و ماد مستقل شد. در واقع کیکاووس (پادشاه سرزمین چشمه زارها) لقب اوستایی خشتریتی پادشاه سرزمین پارتوکا (=سرزمین کنار چشمه) یا همان کاشان (=محل چشمه) است. و عقابان وی که از کوه ارزیفیه (کرکس) به سمت کوه البرز و شهر آمل پرواز کردند، اطرافیان و سپاهیان خشثریتی نواده دایائوکو بوده اند. در واقع این منشأ همان حماسه هفتخوان مازندران رستم شاهنامه و کشتار شدن دیوان به دست کرساسپ اوستا در کنار دریای فراخکرت (مازندران) است.
ص.195 در تاریخ ایران باستان نام سیستان را همواره با نام سکاهای مهاجر بدان سوی ربط می دهند که در عهد اشکانیان بدان سوی مهاجرت نموده اند. ولی وندیداد سرزمین بادخیز سیستان را تحت نام واَاِکرته (بادخیز) محل جوجه تیغی یعنی حیوان توتمی باستانی این منطقه معرفی می نماید و در بندهش جوجه تیغی نوعی سگ و روباه مقدس به شمار رفته است و این مطالب در کنار نام نمه رئُژ (نیمروز یعنی پرستنده نوعی حیوان توتمی، منظور جوجه تیغی) آنجا، ما را متوجه مفهوم این توتمی این نواحی می گرداند. لذا نیمروز هم در رابطه با سیستان در اصل به معنی جنوب نبوده است. در این رابطه گفتنی است که نام بلوچستان باستانی یعنی مکران (باتلاقهای تمساح/مچه) هم با نام حیوان بومی آنجا مربوط بوده است.
ص.196 وجه اشتقاق درست نامها یا القاب رستم (رستهم، روت- ستهم) وگرشاسپ (کرسا-سپ) در مقابله با همدیگر روشن میشود چه مارکوارت آنها را متعلق به شخص تاریخی-اساطیری واحدی می داند. بر این پایه روت-ستهم به معنی ریشه کن کننده ستمگران و کرسا-سپ هم به معنی بر افکننده راهزنان می باشند. نام اصلی این فرد با نام آذربرزین (آتش بلند پایه) اساطیری آذربرزین نامه که نامش با بهمن (در واقع دیوان دژ بهمن) در مازندران مرتبط شده است، به آترادات (مخلوق آتش) پیشوای آماردان، قهرمان اساطیری معروف عهد کوروش بزرگ می رسد که پارسها برای محبوبیت هر چه بیشتر کوروش، وی را پسر و خلف همین آترادات پیشوای آماردان (=آذربرزین) می شمرده اند. لابد قهرمانی این فرد در همان در هم شکستن محاصر کنندگان آشوری شهر آمل مازندران (دیوان مازندران) و نجات خشثریتی (کیکاووس) و همراهان و مستقل ساختن ماد (نخستین استقلال ایرانیان) بوده است.
ص.197 نام افغان را نظر به نام پاکتیکان (پاک دینان، پختونها) می توان به صورت اَو-فغان (یاوران خدا، ابدالی ها) باز سازی کرد. نظر به شاخه غلزایی (غرچه، اشرار) معلوم میشود، نام اَ-فغان به معنی بی خدایان نیز مفهوم میشده است. نام اَرمن را می توان از ریشه آره (آله، عقاب) و من (خانمان) یعنی خانمان دارنده توتم عقاب (=قوم سائینی اوستا) گرفت. نام نیای اساطیری ایشان هایک (عقاب مَرد) گواه آن است.
ص.200 نام شهر کا-شان (کار-کاشی باستانی) به معنی محل چشمه می باشد. این از نام آشوری دیگر ناحیه آنجا یعنی پارتا-کا (سرزمین کنار چشمه) هم پیداست. در واقع کاووس (کی اوس) به معنی فرمانروای ناحیه چشمه زاران لقب خشثریتی سومین فرمانروای ماد بوده است که قیام بزرگ سال 673 پیش از میلاد قیام مادها و سکائیان علیه آشوریان عهد اسرحدون را رهبری می نموده است. کوه ارزیفیه اوستا (کوه عقاب یا کرکس) که کیکاووس از آنجا علیه دیوان (آشوریان) قیام نموده بوده است بی شک همان کوه کرکس کاشان است و عقابهای کیکاووس که با آنها به سمت البرز و شهر آمول رفته است، در اصل منظور همان مردم نواحی کوه کرکس و کاشان بوده اند.
ص.220 در رابطه با کلمه دُژخیم (بد شرشت) کلمه معرب وخیم (وی- خیم) یعنی ضد خوی و سرشت نیز قابل توجه است.
ص.234 در رابطه با نام کیومرث (گاو مرد) همراه گاو نخستین، نامهای گومر (به ظاهر یعنی گاو کش)، جومرد (گاو کش) و جوانمرد قصاب اساطیری (گاوان کش) مطرح هستند که به نظر می رسد در اساس متعلق به خدای قبیله ای میتانیان یعنی ایزد مهر (میثره قربانی کننده گاو) بوده است. لابد معنی گیه مرتن (انسان مردنی) را بعداً از این نام استخراج کرده و وی را در مقام نخستین انسان قرار داده اند.
ص.253 از توصیف مینورسکی از آبی جامگان تالشی سپاه شیخ حیدر صفوی به وضوح بر می آید نام تالش (تیره پوش) با کلمه معرب طیلسان (از ریشه تالش) مربوط است. در واقع نام کادوسیان را نیز می توان کات- اوسی (دوستدارندگان رنگ کبود) معنی نمود.
ص.253 مفهوم نام تهمورس (پهلوان همانند سگ نیرومند، ببر) در هیئت اوستایی آن یعنی تخموروپه (پهلوان ببر دم دراز مانند) هم دیده میشود. ص.254 نام تالکان (طالقان) را می توان مرکب از تارک و پسوند کان یا ان گرفت. یعنی محل واقع در بلندی.
ص.283 نام کهرمان (قهرمان) را می توان به معنی منسوب به رمنده کوهی و قوچ وحشی گرفت که در قفقاز و ایران نشانه نیرومندی بوده است. از این ریشه کلمه غُرم (قوچ وحشی، بزکوهی) در فارسی بر جای مانده است.
ص.291 واژه کهن ایرانی معادل نفت، رادنیاکا بوده است که به معنی محصولی است که از چشمه های زیر زمینی عاید می گردد.
ص.295 نظر به کلمه پوز-اوستک یعنی پوزه باز (پسته)، معلوم میگردد که کلمه خر-بوزه به معنی میوه شبیه پوزۀ بزرگ بوده است؛ گرچه مفهوم منطقی تر میوه خوشبوی بزرگ نیز از آن مستفاد میگردد.
(بخش دوم) ص.81 در میان واژه های پارسی در قرآن کلمات بُرهان (پَرو- وهان= دلیل برتر) و عید (ایده سانسکریت به معنی تمجید و ستایش) که مترادف یسن اوستایی(جشن) است و نیز ابابیل (به معنی حالت جمع بابُل یعنی انسانهای آبزی= کشتی رانان، منظور سپاهیان دریانورد وهرز دیلمی ارسال شده به یمن) از قلم افتاده است.
ص. جالیز را می توان به معنی منسوب به کرتهای چاله ای شکل(چال-ایز) و پالیز را می توان جای منسوب به پالودن و کندن علفهای هرز (پال-ایز) گرفت.
ص.96 اوباش و حالت مفرد آن وَبَش را می توان معرب از ریشه وی-بَش یعنی بد بودن و ضد حال خوش بودن دانست.
ص.114 نامهای بوزینه و عنتر (انتر) را در زبانهای هند وایرانی می توان به ترتیب به معانی تیز هوش و خانگی (اندرونی) گرفت.
ص.119 واژه تاریخ را می توان از ریشه اوستایی و سانسکریتی تَر (گذشته، پیروزی) یا تار (شایسته و برتر و عالی، فاتح، شکست دهنده) و پسوند نسبت ایک (ایخ) گرفت. یعنی در مجموع آن در زبانهای ایرانی به معنی علم منسوب به بزرگان برتر گذشته می باشد. نامهای خداینامه و شاهنامه گواه این نظر است.
ص.130 نام اصفهان (اسپدانا، اسپاهان) نه به معنی محل سپاهیان (از ریشۀ آشوری سبه= سپاه یا از ریشۀ سپاد اوستایی= سپاه) بلکه به معنی محل نگهداری اسبان می باشند چه نامهای قدیمی دیگر آنجا یعنی جِی و گابه در زبانهای پارتی-ارمنی و پهلوی ساسانی به معنی منسوب به اسب و منسوب به حیوان نجیب (اسب) می باشند. بازمانده آتشکده آذرگشنسب یعنی آتش اسب گشن در شهرستان مراغه نیز کایین گابه (کایین گبه) یعنی آتشکده اسب کیانی نامیده می شد. این آتشکده به سپاهیان اختصاص داشته است.
ص.134 نام شهر ارومیه در کتیبه های آشوری به دو صورت اورمیاته و آرمائیت ذکر شده است. ریشه ایرانی محتمل آن شهر دارای باغهای میوه یا تاکستانهای گسترده است.
ص.136 نام تاریانای منسوب به اهواز را می توان به معنی محل نگهبانی و دژ گرفت.
ص.139 نام اسفراین را می توان به صورت اسپار یئون به معنی محل سوارگان بازسازی کرد.
ص.141 نام اردبیل (ارداویل) می توان در ترکیب اردی- آو-ایل به معنی محل پشت و پی رودخانه گرفت چه نام باستانی دیگر آن بادان پیروز در هیئت پادان- پی- روذ به معنی دژ واقع در پی و پشت رودخانه است.
ص.144 نام ترکی آغاجری را می توان از ریشه ترکی آغا- چِری یعنی سرور لشکری گرفت.
ص.146 آشتیان (ابر آشتیان= محل دژ نیرومند، ورشه= محل دژ) یکی از باستانی ترین شهرهای ایران در عهد سومریان بوده است و روابطی با پادشاهان سومری داشته است و از بازار آنجا از جمله عاج نواحی ماگان و ملوخا به سومر صادر می شده است. نام باستانی آن ورهشی بوده است. در عهد مادها آنجا را ورخشه پرنه (یعنی پر از دژهای نیرومند) می نامیده اند.
ص.148 نامهای ترشیز (ترشیت) و کاشمر را به ترتیب می توان جایگاه پشتی و محل دارای پُر کاج یا محل درخشان معنی نمود.
ص.153 نامهای کهن دو دژ تبریز یعنی تارویی و تارماکیس که نام تبریز از آنها اخذ شده است به ترتیب می توان دژ کوچک و دژ بزرگ معنی کرد.
ص.159 کلمه کاغذ باید بواسطه ایرانی زبانان از همان کلمه چینی کوچیه اخذ شده باشد چه آن علی القاعده می توانست به کویج و کغیج (روی قاعده تبدیل "و" به "غ") و کاغذ تبدیل گردد.
ص.162 نام کرکس را به سادگی می توان مرکب از اجزاء اوستایی "کرک= پرنده، مرغ" و "اَس" (لاشه کنار گذاشته شده) گرفت. یعنی کرکس به معنی پرنده لاشخور است.
ص.167 ظاهراً نام اَوِستا معانی متفاوتی می داده است. از جمله در پارسی باستان اَوِستا به معنی نوشته روی چرم را می داده است. آن در پهلوی افدستا به معنی اشعار شگفت انگیز دینی است. و آویستی در اوستا به معنی دانش و دانش دینی است. ریشه اوستا و اَپستاک را اَوِپَستا گرفته اند اگر کلمه سانسکریتی و اوستاییاَوِپَت (نزول، هبوط) بعلاوه ستا (ستایش) را برای ریشه آن منظور کنیم ستایش از آسمان نازل شده معنی آن خواهد بود؛ بسیار جالب است که خود کلمه اوستایی اَوَپَستی را صرفاَ به معنی نازل شدن گرفته اند؛ لذا اَوَپَستاک صرفاً به معنی کتاب و متن نازل شده است.
ص.208 واژه تاش که صورتی از واژه اوستایی تش یعنی ساختن می باشد همان طور در فرهنگ برهان قاطع آمده در فارسی می توانست به معنی سازنده و خداوند و دارنده گرفته شود.
ص.211 نظر به نام ماروتاش خدای رعد کاسیان که در سانسکریت به معنی درخشندگی که به پایین پرت میشود، معلوم میگردد که واژه تشتر اوستایی به معنی درخشندگی بالایی بوده است.
ص.230 واژه تازی را می توان در مقام مقابله با نام اوستایی قوم تئوژیه (گردنده و خانه به دوش) به معنی گردنده و تاخت و تاز کننده گرفت؛ چه این اقوام در مسیر گردش خود غالباً به غارت و تاخت و تاز شهرها و روستاها می پرداخته اند.
ص.256 کلمه فوتو اروپائیان نباید از پرتو فارسی اخذ شده باشد؛ ولی ممکن است آنها ریشه مشترک داشته باشند.
ص.265 کلمه خدمت علی الاصول از هَدِمه ئیتی اوستایی (انجام دادن کارِ خانۀ اوستایی) گرفته شده است. چه آن در زبان پارسی می توانست خَدِمه ئیتی (خدمت) تلفظ گردد.
ص.266 کلمه نوکر را می توان بر گرفته از نواکار (کار کننده در مقابل خوراک) و واژۀ چاکر را می توان مأخوذ از چرَکَر اوستایی کسی که اختیار خود را به کسی دیگر داده است، دانست. اما خود کلمه برده فارسی (ورتک پهلوی) باید از اَرده آشوری به معنی برده گرفته شده باشد.
ص.308 همانطور که استاد ناصر انقطاع حدس می زند ناموس کلمه ای معرب از زبان فارسی است؛ چه آن را به سادگی می توان مرکب از "نام" و "اوس" (دوست داشتن و خواستن) گرفت یعنی همان خواهان شرف و نام نیک و سرفرازی که معنی این کلمه معرب است. ص.418 نام دانه خوردنی فندوق را می توان وجه اشتقاقی از "پان- دا-اوک" اوستایی یعنی محصول و دانه دارای پوشش. جزء داک (ساخته شده و آفریده) در واژه های اُردک (ور-داک= موجود دریاچه زی)، دخمه (داک-موچ= محل رهاکردن مخلوق) و داکترو (دَختر، ساخته شده در بالا، دژ، پُل) هم دیده میشود.
(بخش سوم)
ص.129 بابُل (باوُل) مرکب است از بو- آو-اول یعنی "منسوب به [پرندگان] آب زی" چه این در واقع نام رودخانه آنجاست که به عربی ماءالطیر (مامطیر) یعنی محل پرندگان آبی ترجمه شده بوده است. در واقع ابابیل قرآن نیز به معنی جمع بابُل یعنی به معنی آبزی ها (کشتی رانان) است.
ص.131 نام بجنورد را می توان به صورت بیجین-ورد به معنی دارای دژ گرداگرد اصلی گرفت. احتمال ترکیب بی-جین-ورد یعنی دارای دو محل دژ پیرامونی دار آن نیز هست.
ص.133 نام باستانی بحرین را دیلمون نوشته اند شاید در زبانهای سامی به معنی جزیره (جای محصور در آب) بوده است.
ص.135 نام بروجرد (در واقع بئیرو-گرد) به معنی "محل بارو (دژ نگهبانی) گرداگرد سراسری" است.
ص.138 بسطام در واقع یا بس دام است یعنی دارای دامهای فراوان یا به احتمال بیشتر وس تهم است یعنی روستایی که بسیار نیرومند است.
ص.140 اگر به درستی اخذ نام قدیمی بلوچستان یعنی مکران از مکا ایرینای سانسکریت اعتماد کنیم، در این صورت می توان آن را به معنی باتلاق تمساحها (مچه ها) خواهد بود. مچه و بُزمچه فارسی و مگیر هندی به معنی سوسمار و تمساح هستند.
ص.143 نام بندر انزلی به صورت هنجَ-لی در پهلَوی به معنی جای به هم پیوستن و بستن لی ها یا نی ها برای بافتن ریسمان و حصیر بوده است. کلمه نی در نام نیلان (لیلان در سمت مراغه) به لی تبدیل شده است. ولی در شمال لی که برای پوشاندن سقف خانه ها و بافتن ریسمان به کار می رود به غیر از نی است.
ص.147 نام بندر دیلم جنوب ایران را که محل ساختن بلم بوده است به سادگی می توان بر گرفته از تلخیص دیه بلم یعنی روستای بلم سازی دانست. اما نام دیلم و دیلمان و دیلمستان کناره دریای مازندران را می توان به معنی به کار برندگان دیلم و چوب دستی و نیزه گرفت.
ص.149 نام شهرک بیدخت خراسان را به سادگی می توان مرکب از بید و خت (کت) دانست یعنی محل درختان بید.
ص.154 نام پاسارگاد را می توان پَسَر گاد (محل پشت سری) یا محل پارسیان دانست چه خود پارس به معنی محل کناری و پشتی است.
ص.155 کلمات معرب سبیکه (قطعه طلا یا نقرۀ گداخته و در قالب ریخته شده) و سکه بر گرفته از کلمه اوستایی سَئپکه (ریخته گری شده) می باشند. احتمال اخذ سکه از چکه فارسی بعید است. چه سَئپکه می توانست در عربی به صورت سِبکه (به سون حرف وسطی ب) در آید و حرف ساکن "ب" در وسط کلمه در تلفظ بیافتد.
ص.160 معنی کرشه را- که پول هخامنشی به شمار رفته است- به لغت اوستایی می توان به معنی به شکل دایره ای ساخته شده گرفت. ص.190 نام ایرانی کهن رود دجله یعنی رنگها (رنگ) را می توان رود تیز و سیلابی یا رود بُزان کوهی (توتم قبیله ای کُردان سکایی کَردوخی) معنی نمود.
ص.199 کلمه اراذل و شکل مفرد آن رذل در لفظ عرب را می توان معرب از کلمه مرکب فارسی ارز-ال (علی الاصول همان هرزه- ال) یعنی منسوب به هرزه و هرزگی گرفت.
ص.202 نام زرتشت به صورت زَرت- اَاِشت به معنی زرین کالبد، نورانی معادل بودا (منّور) و سپیتاک (فردسفید و نورانی) و زریادر (زریر، دارنده زرینی) است. هرتسفلد می گوید که زرتشت سپیتمان همان سپیتاک پسر سپیتمه (پسر خوانده کوروش) فرمانروای سکائیان پارسی دربیکی (دری) سمت بلخ بوده است. مطابق اشاره کتسیاس وی در مقام فرمانروای دربیکان سکایی از مرکز بلخ بر امور هندوستان نظارت میکرده است چه در سپاهیان وی فیلان و سواران هندی زیادی وجود داشتند. در واقع نظامی گنجوی نیز در اسکندر نامه به درستی معبد بودایی نوبهار را آتشکده زرتشت معرفی می نماید. در واقع بودا (دانا، منور) نیز لقبی بر همین سپیتاک فرمانروای سکائیان دربیکی در عهد پدر زن و پدرخوانده اش کوروش بوده است چه وی از قبیله سکیا (سکا) به شمار رفته است و مقر وی شهر مقدس نام داشته است که به تبتی نپال و به سانسکریتی بالهکه (بلخ) می شد.
ص.208 استبعادی ندارد که صوفی عرب از سوفی یونانی (دانش) می آید چه گسترۀ فرقه های گنوسی (لفظاً یعنی مربوط به معرفت) در خاورمیانه بسیار ریشه دار بوده است.
ص.210 ملک الشعرای بهار کلمه معرب عیّار به درستی از ریشه اَدی-یار می گیرد چه این در لفظ اوستایی و پهلوی به معنی دارای کردار یاریگری می باشد.
ص.215 کلمه فرنگ را سوای نام فرانسه و فرانکها با نام وارنگها (وایکینگهای سوئدی که بر روسیه فرمان می راندند) ربط داده اند. نظر به وجود کلمه افرنگ (اورنگ) که در فارسی به معنی تخت پادشاهی و فر و شکوه و زیبایی به شمار می رود، باید گفت که این کلمه سابقه اش از معروف شدن نام فرانکها و وارنگها فراتر می رود.
ص.220 کشکول می تواند مرکب از ریشه کاش سانسکریت و کاسه فارسی و کول بوده باشد یعنی کاسه ای که به کول می کشند.
ص.227 نام کوروش به هیئت کوروشک (کورو- شکا) در پهلوی به معنی قوچ وحشی است. همین معنی بوده است که نزد ملل سامی به ذوالقرنین (قوچ صاحب دوشاخ) ترجمه شده است. در واقع در رؤیای و بیداری دانیال نیز کوروش در همین معنی قوچ وحشی شاخدار ظاهر گشته است. در واقع مولانا ابوالکلام آزاد برای اثبات قطعی نظر خویش در اینهمانی ذوالقرنین و کوروش از این مفهوم نام کوروش بی خبر مانده است.
ص.249 در تأیید نام کهکشان در معنی کاه کشان گفتنی است: یکی از افسانه های قدیم ارمنی که در بیان پیدایی کهکشان در آسمان است، گفته شده است: واهاگن (بهرام) کاههای بارشام (بارشامین) یکی دیگر از خدایان ارمنی را می دزدد و همین کاهها است که در آسمان پخش شده و به صورت کهکشان در می آیند (فرهنگ اعلام اوستا، هاشم رضی، ص.1344 جلد سوم).
ص.260 به نظر می رسد ایرانیان کلمه نهار عربی را در فارسی به صورت ناهار به مفهوم نی- آهار (به پایین نهادن و روی زمین چیدن خوراک در وسط و نیمه روز) درک می نموده اند. لابد صورتی از این واژه شاید به صورت نِمَ آهار (غذای نیمروزی) قبل از ورود اعراب به ایران وجود داشته است.
ص.271 استاد ناصر انقطاع به درستی نام هخامنش را به معنی دوست منش میگیرد و شجره نامه درست هخامنشیان را از روایت هرودوت نقل می نماید. مطلبی که در اینجا ناگفته مانده است، مطابقت نام فریتون (منسوب به "دوست منش= هخامنش) با کوروش و هخامنش است که در معنی شخص هخامنشی منظور کوروش و به عنوان پادشاه پیشدادی خود همان هخامنش است. اما از ثرَاِتئونه اوستا (یعنی سومی یا پناه دهنده) که معادل فریدون (منسوب دوست منش=هخامنشی) در شاهنامه است، صرفاً خود کوروش سوم یا همان کوروش بزرگ در خبر هرودوت منظور می باشد. به نظر می رسد این القاب ثرَاِتئونه (به معنی پناه دهنده) و فریدون (دوست منش یا هخامنشی) در عهد خود وی نیز به کوروش سوم اطلاق میشده است چه از لقب اوستایی ثرَاِتئونه می توانست مفهوم ثرَاُته ئونه (یعنی منسوب به رودخانه) نیز مستفاد گردد که در اسطوره خواب آستیاگ از ماندانا از این نهر تن مادر کوروش سخن رفته است. در واقع گرز گاوسر فریدون یا گرز "گاو رنگ" (بزکوهی، قوچ وحشی= کوروش) سمبل و نشانگر خود همان نام کوروش می باشد. اژیدهاک مخاصم کوروش به عنوان پادشاه ایران همان آستیاگ و به عنوان پادشاه بابل همان نابونیدِ مردوک پرست است. در واقع اژیدهاک ماردوش همان مردوک خدای بابل است که سمبلش مارافعیی به نام موش هوشو بوده است.

۹ نظر:

بهدین گفت...

با درود فراوان به پیشگاه اندیشمند فرزانه استاد انقطاع
در میانه ی متن نوشته اید که چم خر پوزه . پوزه بزرگ است . اگر ماد از خربزه همان خربزه ی خوراکی است که از صیفیجات است . من این گونه می اندیشم که خر به چم بزرگ است و بزه به چم خیار است که روی هم رفته می شود خربزه = خیار بزرگ .
بهدین

ناشناس گفت...

نظر شما منطقی است ولی بوزه (بُزه) در اصل به معنی میوه خوشبوی است.

ناشناس گفت...

با درود فراوان
بزه به چم خیار است . نگاه کنید به مقدمه ی گاتا ها در ابتدای کتاب در بخش حروف الف بای دین دبیره . البته گاتا ها با چم واژه به واژه منتشر شده توسط کانون دانشجویان زرتشتی تهران

Mofrad گفت...

نویسندگان این کتاب نظر شخصی خود را بر اساس نظر احمد کسروی به عنوان کلمه اوستایی اصیل وارد کرده اند. چه بئوذ (بوذ) در اوستا (فرهنگ لغات اوستایی احسان بهرامی)صرفاً به معانی بُز (دانا) و بوی است و بس. از این کلمه نام بوستان به معنی محل میوه ها- سبزیهای خوش بو به یادگار مانده است.

Mofrad گفت...

در لغت نامه دهخدا توبزه(بیخ خربزه و هندوانه)، تربزه(هندوانه)، خربزه (بطّیخ)، کمبزه(نارس خربزه)نمونه مثالهای بُزه(میوه خوش بو در فرهنگ معین،نوعی میوه خوش بو در لغت نامه دهخدا)هستند.

ناشناس گفت...

ناهاری خوردم یعنی غذای روز را خوردم لذا ناهار عربی است. کورنگا به معنی بزکوهی در سانسکریت صورت اصلی گاورنگ است.

Mofrad گفت...

در سورۀ مائده قرآن واژۀ عید بکار رفته و ریشه عربی آن را از عودت گرفته اند ولی ریشه سانسکریتی عید id به معنی تفرج تردیدی در هندوایرانی بودن ریشه آن را پیش می آورد.

ناشناس گفت...

هَر و اسرَ در سانس‍کریت به معنی آتش آمده اند. لذا هیر (در هیربد و هیرومبا) و اَئثر (در اَئثرپت) به معنی آتش هستند. هیر در کردی به صورت آهیر به معنی آتش آمده است.

Mofrad گفت...

واژۀ id درسانسکریت به معنی تفرج و نذر برای خدایان و دعا و نماز است. در پارسی باستان اَیَدَنه (معبد و محل نذر) با این واژه مربوط است.