زرتشت در مذهب گنوسی هرمسیه
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
روزها فکر من آن است همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
ز کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا می روم آخر ننمایی وطنم
(مولانا جلال الدین بلخی)
آیین گئوماته زرتشت (گوتمه بودا) در سمت یونان و آسیای صغیر به صورت آیین گنوسی هرمسیه رواج یافته بوده است که با توجه به عدم شناخت درست زرتشت/ بودای تاریخی یعنی سپیتاک بردیه، جای تعجب نیست که تا به حال بدین اساس آیین هرمسی پی برده نشده است. دکتر محمد جواد مشکور در کتاب خلاصهً ادیان در تاریخ دینهای بزرگ بدون اطلاع از این امر درباب تعریف مذاهب گنوسی و عرفانی ثنوی می آورد: " این مذاهب را که مقارن ظهور عیسی مسیح ( در اصل یهودای جلیلی فرزند زیپورایی) پیدا شدند گنوسی یا عرفانی گویند و آن مأخوذ از کلمهً گنوسیس یونانی است که به معنی عرفان و معرفت و دانش است. دوران شکوفایی این مذاهب از قرن اول تا سدهً سوم میلادی است، که علمای کلامی از آن طایفه در فلسطین، سوریه، بین النهرین و مصر پیدا شدند. پیروان این مذاهب را به زبان یونانی گنوستیک گویند که به معنی ارباب معرفت می باشد.... گنوسی ها می گویند عیسی (منجی)، شیطان را از این جهان رانده، و در دایرهً آتش سیاه به زنجیر کشیده است. ولی شیطان (اژی دهاک) فرزندی از زنی ناپاک به وجود خواهد آورد که دشمن عیسی (سوشیانت، مهدی) است و آنتی کریست (دّجال) نام دارد. وی نژاد بشر را یکسره به ژرفای سقوط رهبری خواهد کرد. ولی سر انجام عیسی بر دّجال پیروز خواهد شد. گنوسی ها به دو اصل خیر و شر قائلند و می گویند این دو اصل با یکدیگر آمیخته اند و بر اثر این آمیزش است که انسان به این جهان افتاده است، و از اصل خود که خیر محض باشد دور مانده است، و چون از اصل علوی و آسمانی خود نا آگاه است به همین جهت حیران و سر گردان است، و تنها در سایهً آن گنوسیس (نیروانا، فّر) یا معرفت شهودی و باطنی و کشف و الهام است که از اصل شریف خود آگاه میشود و غربت خود را حس می کند، و روزگار وصل خویش را باز می جوید. این اصل عرفانی به اسلام راه یافته و از اصول تصوف آن گردیده است، چنانکه مولانا گوید: بشنو این نی چون حکایت می کند وز جدایی ها حکایت می کند هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش عربها فرقه های گنوستیک مشرق زمین را که افکارشان در جاهلیت و پیش از اسلام در عربستان رواج داشته «حنفا» یا «صابئین» (مندائیان) خوانده اند. " چنانکه آشکار است جهان بینی کهن زرتشتی اساس اعتقاد آیینهای گنوسی را تشکیل می داده است. دکتر محمد جواد مشکور در توضیح خود هرمسیه این مکتب را با نام هرمس یعنی ایزدی یونانی که پیک ایزدان یونانی به شمار رفته ربط داده است. این ایزد اساساٌ همان میثره (میث- هره) یعنی ایزد نگهبان عهد و پیمان است که در همان قرون آغاز میلادی و کمی پیش از آن برایش تحت همین نام میثره (مهر، خدای خورشید) دین و آیین گسترده ای درمتصرفات امپراتوری روم و ماوراء آن پدید آمده بود و چنانکه اغلب محققان معتقدند این مکتب تأثیر قاطعی بر اصول و اعتقادات مسیحیت تهاده است. دکتر معین هم در فرهنگ فارسی خود از دو هرمس (پیک ایزدی، نیروسنگ اوستا) سخن می راند که یکی در اصل همان میثره (هرمس خدای عهد و پیمان) و دیگری همان گئوماته زرتشت است که دارای عناوینی نظیر بودا (منور شده به نیروی دانش ایزدی یا نیروانا)، پاتی زیت (نگهبان سرودهای دینی)، گلوماته یا گئوتمه (هردو به معنی دانای سرودهای دینی) ، هامان (نیک اندیش) ، هوشنگ (هوشیار) و پیشداد (نخستین قانونگزار) بوده است. لابد همین یکی هرمس (نگهبان عهد و پیمان) است که منابع یونانی و اسلامی به ترتیب اورا تحت نامهای زابراتاس (درشت اندام= لقمان) و هرمس (نگهبان عهد و پیمان) معلم فیثاغورث دانسته و زمان وی را بعد از عهد طوفان خضر ( ادریس ،خیستروس، کیخسرو،کیاخسارو، هووخشثره یعنی منهدم کننده امپراتوری آشور) یا طوفان نوح (کورش سوم، فریدون، منهدم کنندهً امپراتوری بابل) دانسته اند. بنابراین منابع یونانی نام مادر هرمس خدا یعنی مایا (مادر دانا) آگاهانه از نامهای مادر گئوماته زرتشت/ گوتمه بودا یعنی مایا ( دانای ازلی)، ماندانا (دانای خانه) و آمیتی دا (دانای آشیانه) گرفته اند. محمد جواد مشکور می آورد:" اسکات آخرین محقق در حکمت هرمسی می نویسد: اگر بخواهیم تعلیم هرمسی را در یک جمله خلاصه کنیم، من برای ادای موضوع بهتر از این خمله تصور نمی کنم: « درود بر پاکدلان (اشون های زرتشتیان) که به لقای الهی فّر (نیروانا) نایل خواهند شد.». هرمسی ها از نظر تطور مذاهب سری قدیمتر از قرن سوم میلادی می باشند. اما به قول پروفسور پطری آنان نخبهً به هم آمیخته ای از مذاهب افلاطونی و مذاهب شرقی هستند. ایشان به یک خدای متعال و به چند خدای فرعی و ملائکه قائل بوده اند. برای توجیه یک جهان ناقص متغیر به یک خدای ثانوی و واسطه معتقد شدند. این خدای ثانوی را خدای آفریدگار کّل خلق کرد و او را مانند پسرش دوست می داشت. چون متناهی نمی توانست نامتناهی را درک کند، این است که که بشر را به پرستش پسر خدا دعوت کردند. خدای مولود اول آگاذ- دیمون (به ایرانی به معنی خدا- مخلوق نخستین، به یونانی به معنی روح القدوس) نامیده شد، که بعداٌ با لوگوس (کلمه) یکی شمرده شد. خدای کّل، جهان را به واسطهً لوگوس آفرید نه با ید قدرت. پیام آور خدای بزرگ، هرمس (نیروسنگ، پیامبر) است که سّر خدا را به ما می آموزد. هرمسیان تحقیر جسم را که منشأ فساد محسوب میشود و ریاضت کشیدن را مستحب می دانند. در اسلام هرمس نبی را همان ادریس (نکونام=هئوسروه، کیاخسارو، نیای مادری دوم زرتشت) می دانند. شهرستانی گوید: او نخستین کسی است که نامهای برجها و ستارگان و خانه های ایشان را وضع کرد، و سعد و نحس آنها را تشخیص داد، و گوید که عاذیمون (آگاذ دیمون) و هرمس (نیروسنگ، در اصل زرتشت)، شیث (اپیوه نیای دوم کیاخسارو) و ادریس (کیاخسارو) علیهما السلام اند. فلاسفه از عاذیمون (منظور زریادرزرتشت) نقل کرده اند که گفته است مبادی نخستین پنج است، از این قرار: خدای متعال، عقل، نفس یا جان، مکان و خلأ." در باب اطلاق لقب هرمس (به عربی شیر درنده) به زرتشت سوای منابع گنوسی اشاراتی هم در شاهنامه و منابع بودایی می توان یافت چه در شاهنامه به صراحت پرچم خانوادهً پدری زرتشت که تحت نام گودرز کشوادگان(سرود دانان فصیح) آمده ، درفش شیر پیکر یاد شده است: آن جا که فردوسی از زبان هجیر (هوشیار) پسر گودرز (سپیتمه جمشید) در پاسخ به پرسش سهراب می آورد: دگر گفت کان سرخ پرده سرای یکی لشکری گشن پیشش به پای یکی شیر پیکر درفشی به زر درفشان یکی در میانش گهر، چنین گفت آن فّر آزادگان جهانگیر گودرز کشوادگان چنانکه اشاره شد نام زرتشت هندوان یعنی بودا نیز با شیر درنده پیوسته است گرچه در این مورد شاید علت بومی بودن و کثرت شیرها در هند باعث استعمال این صفت به بودا شده باشد به هر حال بودا اغلب برتختی به شکل شیر می نشیند. افزون براین شیر علامت مشخصهً مادر اسطوره ایش تارا (ستاره) می باشد.تارا/ استر (ستاره) طبق تورات در واقع لقب هدسا (آتوسا) دختر کورش سوم و همسر گئوماته زرتشت (هامان) بوده است که بعد از ترور گئوماته زرتشت (هامان) همسر داریوش یعنی قاتل همسر سابقش گردید و از وی خشایارشا را به دنیا آورد. جالب است اساطیر بودایی هندی نامهای پدر و پدر خواندهً بودا/ زرتشت را سومه (هوم عابد شاهنامه، سپیتمه جمشید، گودرز) و برهما (خالق دانا) معرفی نموده اند که معلومات قابل توجهی هستند. در تورات موضوع جشن مگوفونی (مغ کشان) داریوش که به مناسبت قتل گئوماته زرتشت و همراهانش انجام می شده، تحت نام عید پوریم (عید قرعه کشی) ذکرشده، که باید در اصل مأخوذ از همان اسطورهً قرعه کشی بر سر تخت گئوماته زرتشت (بردیه) بوده باشد که گویا بین داریوش و شش تن همراهان پارسی وی در قتل گئوماته زرتشت (بردیه) صورت گرفته است.
یکشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۵
شنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۵
زرتشت پیش در آمد امام حسین
زرتشت پیش نمونهً امام حسین در باور ایرانیان قرون آغازین هجری
دکتر محمد جواد مشکور و یک عده ایرانشناسان به درستی عزاداری ماه محرم ایرانیان را ریشه در همان تراژدی معروف قتل گئوماته بردیه (ایرج/ زرتشت) می دانند بدون اینکه متوجه ابعاد وسیع معروفیت زرتشت و تراژدی قتل وی که اخبار آن در عهد باستان از هندوچین تا درون اسکاندیناوی رسیده بود ، شده باشند. قتل گئوماته زرتشت همان واقعه ای است که نزد دشمنان آیین زرتشت، چنانچه درتواریخ یونانی و تورات آمده معروف به جشن/ تراژدی مگوفونی (مغ کشی) پارسیان و عید پوریم یهود ( به معنی جشن قرعه کشی بر سر کشتن مغان یا قرعه کشی بر سر جانشینی گئوماته) گردیده است. ظاهراٌ ایرانیان زرتشتی دولتی زمان ساسانیان مراسم عزاداری نداشته اند ولی چنانچه از خود کتابهای پهلوی زرتشتیان بر می آید در خارج از سنن مغان دربار ساسانیان بسیاری از ساکنین امپراتوری ساسانی منجمله مردم هرات مراسم عزاداری به گزافی را برای مردگان خویش به جای می آورده اند. در باب معروفیت و جایگاه تراژدی گئوماته بردیه -که در روایات ملی بیشتر با نامهای ایرج و زرتشت معروف گردیده است-باید گفت ایرانشناسان این پیشینهً عزاداری ماه محرم را به درستی کشف نموده اند بدون اینکه دریافته باشند که گئوماته بردیه همان زرتشت و این خود همان ایرج ایرانیان و آرای آرایان ارامنه است: در تاریخ اساطیری ایران، ایرج (منسوب به آرا= نجیب)به جای همان گئوماته بردیه است. ولی خود آرای ارامنه به جای سه فرد تاریخی می باشد که در رابطه با هم بوده اند: آرا که به جای کورش است، آرا که به جای سپیتمه جمشید ولیعهد و داماد آستیاگ می باشد که توسط کورش به قتل رسیده است و سر انجام آرای آرایان که پسر سپیتمه جمشید و پسرخوانده و داماد کورش است کسی به جز زرتشت سپیتمان (ایرج) نمی باشد که در عهد پدر و پدر بزرگش یعنی اسپنداس (سپیتمه جمشید) و آستیاگ فرمانروای اران، ارمنستان و آذربایجان بوده و در عهد فرمانروایی پدر خوانده و پدر زنش یعنی کورش (فریدون) به حکومت دربیکان سمت بلخ بر گماشته شده و آیین معروف وی تحت نام بودائیگری از آنجا در هند رواج یافته است و از همین جاست ویهاره (دیر) که زادگاه گوتمه بودا (سرود دان منور) به شمار رفته، در اصل همان معبدی بوده است که در ایران به معبد نوبهار بلخ معروف گردیده است . می دانیم نخستین فرمانروایی که آیین فلسفی گئوماته زرتشت (زرین تن دانای سرود های) را به صورت آیین دینی در آورد نه از فرمانروایان ایرانی بلکه آشوکای آریائیان هندی است که نامش به لغت اوستایی به معنی شاه درستکار و عادل و به هندی به معنی بی غم است . سنگ نوشته های وی درباب تعالیم بودا در هندوستان و افغانستان برجای مانده است. گرچه برای گوتمه بودا یاهمان گئوماته زرتشت در منابع بودایی تراژدی مرگی ذکر نمیشود ولی در رزمنامه معروف مهابهاراته و آیین جینان هندوان غمنامه مرگ وی تحت نامهای مختلف ذکر شده است. امّا در منابع ارمنی تراژدی آرا را نه به آرای آرایان (ایرج، زرتشت) بلکه به آرا، در مقام پدرخوانده وی یعنی کورش (فریدون) منسوب داشته اند ولی در اساطیرملی ایرانی تراژدی به وضوح به پسر او(در واقع پسر خواندهً و داماد وی آرای آرایان یعنی ایرج/ زرتشت) تعلق یافته است گرچه مواردی هم در اسطوره ایرانی ایرج (آرا) وجود دارد که اشاره به مقتول شدن آرای پدرخوانده یعنی خود کورش (فریدون= جهانگیر) به دست تورانیان ماساگتی(آلانهای سکایی/ سرمتی) است. به نطر می رسد اشتراک داشتن آنان در لقب آرا (نجیب) ولقب عبری ابراهیم (پدر امتهای بسیار= جهانگیر) سبب این اغتشاش و به هم آمیختگی اساطیر آنان شده است. فردوسی سوگنامهً ایرج(بردیه/ کورش) به هنگام رسیدن پیک تابوت وی را چنین به نظم کشیده است: خروشی بیامد از آن سوگوار یکی زر تابوتش اندر کنار به تابوت زر اندرون پرنیان نهاده سر ایرج اندر میان ابا ناله و آه و با روی زرد به پیش فریدون شد آن نیک مرد ز تابوت زر تخته برداشتند که گفتار او خیره پنداشتند ز تابوت چون پرنیان برکشید بریده سر ایرج آمد پدید بیفتاد از اسب آفریدون به خاک سپه سر به سر جامه کردند چاک سیه شد رخان دیدگان شد سپید که دیدن دگرگونه بودش امید چو خسرو برآنگونه آمد زراه چنین بازگشت از پذیره سپاه دریده درفش و نگونسار کوس رخ نامداران به رنگ آبنوس تبیره سیه کرده و روی پیل پراکنده بر تازی اسپانش نیل پیاده سپهبد پیاده سپاه پر از خاک سر برگرفتند راه خروشیدن پهلوانان به درد کنان گوشت تن را بران رادمرد... سپه داغ دل شاه با های و هوی سوی باغ ایرج نهادند روی به روزی کجا جشن شاهان بدی وزان پیشتر بزمگاهان بودی فریدون سر شاه پور جوان بیامد ببر بر گرفته نوان بر تخت شاهنشهی بنگرید سر شاه را نزدر تاج دید همان حوض شاهان و سرو سهی درخت گلفشان و بید و بهی تهی دید از آزادگان جشنگاه به کیوان بر آورده گرد سیاه همی سوخت باغ و همی خست روی همی ریخت اشک و همی کند موی میان رابزنّار خونین ببست فکند آتش اندر سرای نشست گلستانش بر کند و سروان بسوخت به یکبارگی چشم شادی بدوخت نهاده سر ایرج اندر کنار سر خویشتن کرد زی کردگار همی گفت کای داور دادگر بدین بی گنه کشته اندر نگر به خنجر سرش کنده در پیش من تنش خورده شیران آن انجمن.... در این قسمت شاهنامه جای پدر و پسر به سبب القاب مشترک آنان یعنی نجیب (ایرج) و جهانگیر(فریدون) برعکس ذکر شده است چه بنا به گفتهً کتسیاس این بردیه زرتشت / آمورگس (یعنی فرد بی مرگ) فروانروای دربیکان(دریهای سمت بلخ) بوده است که در حادثه مرگ پدر خوانده و پدر زنش کورش (فریدون، ایرج پدر) حضور داشته و با سپاهیان فیل سوارش به وی یاری می نموده است. کتسیاس نام قاتل کورش را اُمرایوس (جنگجوی نیک) آورده که در حقیقت نام خدای خورشید ماساگتها (آلانها) یعنی خویتوسوروس (خورشید جنگاور) بوده است. کتسیاس می گوید که وی و دو پسرش- که لابد منظور دو قوم سلم(سرمتها) و تور(سکاها)می باشند- توسط آمورگس(سپنداته، زرتشت) از پای در آمدند. در شاهنامه انتقام گیرنده ایرج، تحت نام منوچهر (از نژاد دانا) معرفی شده است که یادآور تیگران/ خورشیدچهر پسر کوچک گئوماته زرتشت است که دقیقا معلوم نیست سر نوشت نبرد وی در ارمنستان با داریوش قاتل پدرش گئوماته زرتشت به کجا کشید، معهذا اساطیر ایرانی در این رابطه صحبت از تیر آرش کمانگیر (در واقع تیگران پادشاه ارمنستان) و قرارداد صلح وی می کنند که درست به نظر می رسد چه در این اثنا داریوش با خواهر وی پارمیس (پورچیستای اوستا دختر کوچک زرتشت، تیگرانوهی ارامنه) ازدواج نموده است. دکتر محمد جواد مشکور اصلاحات اقتصادی و فرهنگی وتراژدی کشته شدن گئوماتای مغ (بریه، ایرج، زرتشت) را با چنین عباراتی بیان نموده است: " هرودوت مورخ یونانی می نویسد که گئوماته در پی بهبود وضع عامهً مردم بوده است. ولی داریوش در سنگ نبشتهً خود در بیستون از روی غرض و دشمنی که با وی داشت، وی را به باد دشنام گرفته و منکر همهً اصلاحات او شده است. داریوش در آن کتیبه می نویسد که وی چراگاهها و گله ها و برده ها و خانه هایی را که گئوماته از مردم و لشکریان گرفته بود به ایشان پس داد.باید دانست که گئوماته این زمینها و گله ها و خانه ها را برای خود نگرفته بود؛ آنها را از توانگران ستانده بود تا بین فقرا و مستمندان تقسیم کند. آزاد کردن بردگان به دست گئوماته نشان می دهد که اصلاحات او جنبه های عمیق اجتماعی داشته است. وی اراضی و خانه ها و گله های زاید را از اشراف و بزرگان بگرفت و میان مردم بی زمین و خانه و بی رمه تقسیم کرد. گئوماته می خواست با ضعیف کردن زمینداران بزرگ، طبقهً کشاورزان واقعی را تقویت کند، و پس از این اصلاحات در میان عامهً مردم محبوبیت یافته و پیروان بسیاری پیدا کرد. بنابراین گئوماته با این اصلاحات پیشرو مزدک بامدادان بود. یعنی بالغ بر هزار سال (یک دورهً سوشیانتی) پیش از این واقعه (رستاخیز مزدک) قیام کرد و بر آن شد که اموال مالکان بزرگ و اشراف را بگیرد و بین عامهً مردم تقسیم کند. گئوماته و مزدک هر دو از روحانیان دین به شمار می رفتند، و بر نامهً اصلاحات انقلابی ایشان بدون شک به عقاید مذهبی شان بستگی داشت. داریوش (دقیانوس قرآن) در بیست و نهم سپتامبر (سپتامبر سیاه ایرانیان) در سال 522 قبل از میلاد به یاری چند تن (6 نفر) از بزرگان پارس با حیله موفق شد که به زندگی و اصلاحات گلوماته خاتمه دهد. کشتار مهیبی پس از کشته شدن گئوماته از مغان زرتشتی روی داد و این کشتار را هرودوت به یونانی مگوفونی خوانده، که معادل پارسی آن مگوزتی یعنی کشتار مغان می باشد. هرودوت می نویسد: پس از کشته شدن گئوماتای مغ همهً مردم آسیا به جز پارسیان از مرگ او متأثر بودند و برای او گریه می کردند. به قول بعضی خاورشناسان، گریهً ایرانیان بر شهادت حسین بن علی (ع) سابقهً تاریخی داشته و منشاً آن مظلومیت گئوماتای [مردمگرا] و دلسوختگی ایرانیان [و غیر ایرانیان] بر او بوده است." عبارت اخیر وقتی معنی و مفهوم واقعی پیدا می کند که در می یابیم معنی نام ایرج پسر (آرای آرایان، یا آرای خرد یعنی نجیب کوچک که موسی خورنی مورخ ارمنی عهد قباد وی را بدین صفت می نامد ) با نام امام حسین (پیشوای نیک و زیبای خرد) مترادف می گردد. در میان القاب سپیتاک زرتشت (گئوماته بردیه) کلمهً زریر به صورت سریر به معنی زیباست و این یکی خود به صورت صفتی در مورد پدر وی یعنی سپیتمه جمشید که در اصل از دوراسروها یعنی اسلاف بوسنیها بوده به کار رفته است. این استدلال را سند مطابقت اسبان خاکستری/ کبود/ آسمانی رنگ اسطوره ای آنان تکمیل می کند:نه تنهاعنوان صاحب اسب آسمانی رنگ امام حسین حتی اسب کبود/ آسمانی ابوالفضل (پدر دانش= هوشنگ) نیز- که نزد ما آذریها به گوو آتلی ابوالفضل معروف است- از اساطیر ارانی (آذری) به شیعیان رسیده است. در کتاب پهلوی شهرستانهای ایران بانی شهرستان آتورپاتکان (آلوانی، اران) در سمت ایالت آتورپاتکان (آذربایجان ایران) اران گشنسب یعنی در اصل به معنی نجیب دارای اسب خاکستری/ آسمانی به شمار رفته که مورخین قدیم ارامنه یعنی موسی خورنی و یغیشه نیز وی را تحت نام اران خردمند بانی شهرستان اران در شمال رود ارس می شناسند. علاوه براین در کتاب اساطیری خود ارانیها (آذریها) یعنی ده ده قورقود (پدر آتش مقدس، آذر هوشنگ ایرانیان، منظور زریادر زرتشت)- که خود سرود دان و تنبور زن دانا به شمار آمده- نام آذری دیگر زرتشت ، بامسی بئیرک (دارای تن درخشان و با شکوه ) ذکر شده و وی تحت این نام دارای اسب معروفی به رنگ خاکستری/ کبود/ آسمانی به شمار آمده است. می دانیم که در نزد ترکان اران یعنی اوتیان (آذریها) توتم های گرگ (=ترک) و اسب کبود و آسمانی (گوشین اسب) مقدس بوده است و از این جاست که اسب امام حسین تحت نام ذوالجناح (صاحب دو بال) خاکستری / کبود / آسمانی رنگ به شمار رفته است. بنابراین ایرانیان، زرتشت واقعی و مردمگرای خود به عبارت دیگر آرمانهای والای خود را در اسلام شیعی جسته اند، اسلامی که اگر خمس و زکاتش علمی مسترد شود و عادلانه بین مستمندان جامعه تقسیم شود مکتبش سر از رادیکالترین جوامع سوسیال دموکراسی در می آورد و این همان عقیده ای بوده که زرتشت تاریخی گئوماته/ سپیتاک/ بردیه در راه آن جان باخته است. خود امام علی پدر جنگاور امام حسین نیز جایگزین آترادات پیشوای مردان تاریخ ایران باستان گردیده است که اصطلاح صوفیانه علی یا شاه مردان گواه آن است: آتردات پیشوای مردان -که در واقع هم اصل همان گرشاسب قهرمان اوستا و هم اصل رستم قهرمان شاهنامه است- در مازندران دیوان مازنی (آشوریانی که در تعقیب خشثریته= کیکاوس) بوده اند در پای حصار شهر آمل پایمال نموده و ایران مادها را برای نخستین بار در تاریخ مستقل نموده است. گفتنی است در کتاب اساطیری- حماسی دیگرآذریها یعنی کوراوغلو یعنی پسر کورو (کورش) -که بابک خرمدین خود را بدان تخلص می نمود- نام علی (در واقع آلوو) به جای همین آتردات به معنی لفظی مخلوق آتش( یعنی عنصر مقدس ایرانیان) در مقام قهرمان ایران باستان است. کتسیاس به پیروی از روایات ایرانیان باستان کورش (کورو) را پسر همین آترادات پیشوای مردان شمرده و استرابون خود کورش را دارای نام آگرادات (مخلوق آتش) به شمار آورده است. درک مطلب ساده است خواسته اند کورش (آرای پدر) را به جای کمبوجیهً دوم بی اسم و رسم به آترادات (گرشاسب/ رستم) قهرمان جاودانه و بی بدیل ایرانیان منتسب نمایند. معهذا کورش دوم، نیای کورش سوم در تاریخ اساطیری ایران تحت نام توس معروف بوده و همان سپهسالار کیخسرو (کیاخسارو، هووخشتره) می باشد که گزنفون در واقع کورشنامه معروف خود را بیشتر در باب قهرمانیهای او نوشته وی همان کاراجیک چوپان (چوپان جنگجوی) اساطیر ده ده قورقود و داود پدر سلیمان (کورش) تورات است. می دانیم خود کلمهً پارسی کوروش (کورش) لفظاٌ به معنی قوچ جنگی است. در اسطورهً آذری کوراوغلوی آذریها از این عنوان کورو ( کوروش) به کّرات یاد میشود.
دکتر محمد جواد مشکور و یک عده ایرانشناسان به درستی عزاداری ماه محرم ایرانیان را ریشه در همان تراژدی معروف قتل گئوماته بردیه (ایرج/ زرتشت) می دانند بدون اینکه متوجه ابعاد وسیع معروفیت زرتشت و تراژدی قتل وی که اخبار آن در عهد باستان از هندوچین تا درون اسکاندیناوی رسیده بود ، شده باشند. قتل گئوماته زرتشت همان واقعه ای است که نزد دشمنان آیین زرتشت، چنانچه درتواریخ یونانی و تورات آمده معروف به جشن/ تراژدی مگوفونی (مغ کشی) پارسیان و عید پوریم یهود ( به معنی جشن قرعه کشی بر سر کشتن مغان یا قرعه کشی بر سر جانشینی گئوماته) گردیده است. ظاهراٌ ایرانیان زرتشتی دولتی زمان ساسانیان مراسم عزاداری نداشته اند ولی چنانچه از خود کتابهای پهلوی زرتشتیان بر می آید در خارج از سنن مغان دربار ساسانیان بسیاری از ساکنین امپراتوری ساسانی منجمله مردم هرات مراسم عزاداری به گزافی را برای مردگان خویش به جای می آورده اند. در باب معروفیت و جایگاه تراژدی گئوماته بردیه -که در روایات ملی بیشتر با نامهای ایرج و زرتشت معروف گردیده است-باید گفت ایرانشناسان این پیشینهً عزاداری ماه محرم را به درستی کشف نموده اند بدون اینکه دریافته باشند که گئوماته بردیه همان زرتشت و این خود همان ایرج ایرانیان و آرای آرایان ارامنه است: در تاریخ اساطیری ایران، ایرج (منسوب به آرا= نجیب)به جای همان گئوماته بردیه است. ولی خود آرای ارامنه به جای سه فرد تاریخی می باشد که در رابطه با هم بوده اند: آرا که به جای کورش است، آرا که به جای سپیتمه جمشید ولیعهد و داماد آستیاگ می باشد که توسط کورش به قتل رسیده است و سر انجام آرای آرایان که پسر سپیتمه جمشید و پسرخوانده و داماد کورش است کسی به جز زرتشت سپیتمان (ایرج) نمی باشد که در عهد پدر و پدر بزرگش یعنی اسپنداس (سپیتمه جمشید) و آستیاگ فرمانروای اران، ارمنستان و آذربایجان بوده و در عهد فرمانروایی پدر خوانده و پدر زنش یعنی کورش (فریدون) به حکومت دربیکان سمت بلخ بر گماشته شده و آیین معروف وی تحت نام بودائیگری از آنجا در هند رواج یافته است و از همین جاست ویهاره (دیر) که زادگاه گوتمه بودا (سرود دان منور) به شمار رفته، در اصل همان معبدی بوده است که در ایران به معبد نوبهار بلخ معروف گردیده است . می دانیم نخستین فرمانروایی که آیین فلسفی گئوماته زرتشت (زرین تن دانای سرود های) را به صورت آیین دینی در آورد نه از فرمانروایان ایرانی بلکه آشوکای آریائیان هندی است که نامش به لغت اوستایی به معنی شاه درستکار و عادل و به هندی به معنی بی غم است . سنگ نوشته های وی درباب تعالیم بودا در هندوستان و افغانستان برجای مانده است. گرچه برای گوتمه بودا یاهمان گئوماته زرتشت در منابع بودایی تراژدی مرگی ذکر نمیشود ولی در رزمنامه معروف مهابهاراته و آیین جینان هندوان غمنامه مرگ وی تحت نامهای مختلف ذکر شده است. امّا در منابع ارمنی تراژدی آرا را نه به آرای آرایان (ایرج، زرتشت) بلکه به آرا، در مقام پدرخوانده وی یعنی کورش (فریدون) منسوب داشته اند ولی در اساطیرملی ایرانی تراژدی به وضوح به پسر او(در واقع پسر خواندهً و داماد وی آرای آرایان یعنی ایرج/ زرتشت) تعلق یافته است گرچه مواردی هم در اسطوره ایرانی ایرج (آرا) وجود دارد که اشاره به مقتول شدن آرای پدرخوانده یعنی خود کورش (فریدون= جهانگیر) به دست تورانیان ماساگتی(آلانهای سکایی/ سرمتی) است. به نطر می رسد اشتراک داشتن آنان در لقب آرا (نجیب) ولقب عبری ابراهیم (پدر امتهای بسیار= جهانگیر) سبب این اغتشاش و به هم آمیختگی اساطیر آنان شده است. فردوسی سوگنامهً ایرج(بردیه/ کورش) به هنگام رسیدن پیک تابوت وی را چنین به نظم کشیده است: خروشی بیامد از آن سوگوار یکی زر تابوتش اندر کنار به تابوت زر اندرون پرنیان نهاده سر ایرج اندر میان ابا ناله و آه و با روی زرد به پیش فریدون شد آن نیک مرد ز تابوت زر تخته برداشتند که گفتار او خیره پنداشتند ز تابوت چون پرنیان برکشید بریده سر ایرج آمد پدید بیفتاد از اسب آفریدون به خاک سپه سر به سر جامه کردند چاک سیه شد رخان دیدگان شد سپید که دیدن دگرگونه بودش امید چو خسرو برآنگونه آمد زراه چنین بازگشت از پذیره سپاه دریده درفش و نگونسار کوس رخ نامداران به رنگ آبنوس تبیره سیه کرده و روی پیل پراکنده بر تازی اسپانش نیل پیاده سپهبد پیاده سپاه پر از خاک سر برگرفتند راه خروشیدن پهلوانان به درد کنان گوشت تن را بران رادمرد... سپه داغ دل شاه با های و هوی سوی باغ ایرج نهادند روی به روزی کجا جشن شاهان بدی وزان پیشتر بزمگاهان بودی فریدون سر شاه پور جوان بیامد ببر بر گرفته نوان بر تخت شاهنشهی بنگرید سر شاه را نزدر تاج دید همان حوض شاهان و سرو سهی درخت گلفشان و بید و بهی تهی دید از آزادگان جشنگاه به کیوان بر آورده گرد سیاه همی سوخت باغ و همی خست روی همی ریخت اشک و همی کند موی میان رابزنّار خونین ببست فکند آتش اندر سرای نشست گلستانش بر کند و سروان بسوخت به یکبارگی چشم شادی بدوخت نهاده سر ایرج اندر کنار سر خویشتن کرد زی کردگار همی گفت کای داور دادگر بدین بی گنه کشته اندر نگر به خنجر سرش کنده در پیش من تنش خورده شیران آن انجمن.... در این قسمت شاهنامه جای پدر و پسر به سبب القاب مشترک آنان یعنی نجیب (ایرج) و جهانگیر(فریدون) برعکس ذکر شده است چه بنا به گفتهً کتسیاس این بردیه زرتشت / آمورگس (یعنی فرد بی مرگ) فروانروای دربیکان(دریهای سمت بلخ) بوده است که در حادثه مرگ پدر خوانده و پدر زنش کورش (فریدون، ایرج پدر) حضور داشته و با سپاهیان فیل سوارش به وی یاری می نموده است. کتسیاس نام قاتل کورش را اُمرایوس (جنگجوی نیک) آورده که در حقیقت نام خدای خورشید ماساگتها (آلانها) یعنی خویتوسوروس (خورشید جنگاور) بوده است. کتسیاس می گوید که وی و دو پسرش- که لابد منظور دو قوم سلم(سرمتها) و تور(سکاها)می باشند- توسط آمورگس(سپنداته، زرتشت) از پای در آمدند. در شاهنامه انتقام گیرنده ایرج، تحت نام منوچهر (از نژاد دانا) معرفی شده است که یادآور تیگران/ خورشیدچهر پسر کوچک گئوماته زرتشت است که دقیقا معلوم نیست سر نوشت نبرد وی در ارمنستان با داریوش قاتل پدرش گئوماته زرتشت به کجا کشید، معهذا اساطیر ایرانی در این رابطه صحبت از تیر آرش کمانگیر (در واقع تیگران پادشاه ارمنستان) و قرارداد صلح وی می کنند که درست به نظر می رسد چه در این اثنا داریوش با خواهر وی پارمیس (پورچیستای اوستا دختر کوچک زرتشت، تیگرانوهی ارامنه) ازدواج نموده است. دکتر محمد جواد مشکور اصلاحات اقتصادی و فرهنگی وتراژدی کشته شدن گئوماتای مغ (بریه، ایرج، زرتشت) را با چنین عباراتی بیان نموده است: " هرودوت مورخ یونانی می نویسد که گئوماته در پی بهبود وضع عامهً مردم بوده است. ولی داریوش در سنگ نبشتهً خود در بیستون از روی غرض و دشمنی که با وی داشت، وی را به باد دشنام گرفته و منکر همهً اصلاحات او شده است. داریوش در آن کتیبه می نویسد که وی چراگاهها و گله ها و برده ها و خانه هایی را که گئوماته از مردم و لشکریان گرفته بود به ایشان پس داد.باید دانست که گئوماته این زمینها و گله ها و خانه ها را برای خود نگرفته بود؛ آنها را از توانگران ستانده بود تا بین فقرا و مستمندان تقسیم کند. آزاد کردن بردگان به دست گئوماته نشان می دهد که اصلاحات او جنبه های عمیق اجتماعی داشته است. وی اراضی و خانه ها و گله های زاید را از اشراف و بزرگان بگرفت و میان مردم بی زمین و خانه و بی رمه تقسیم کرد. گئوماته می خواست با ضعیف کردن زمینداران بزرگ، طبقهً کشاورزان واقعی را تقویت کند، و پس از این اصلاحات در میان عامهً مردم محبوبیت یافته و پیروان بسیاری پیدا کرد. بنابراین گئوماته با این اصلاحات پیشرو مزدک بامدادان بود. یعنی بالغ بر هزار سال (یک دورهً سوشیانتی) پیش از این واقعه (رستاخیز مزدک) قیام کرد و بر آن شد که اموال مالکان بزرگ و اشراف را بگیرد و بین عامهً مردم تقسیم کند. گئوماته و مزدک هر دو از روحانیان دین به شمار می رفتند، و بر نامهً اصلاحات انقلابی ایشان بدون شک به عقاید مذهبی شان بستگی داشت. داریوش (دقیانوس قرآن) در بیست و نهم سپتامبر (سپتامبر سیاه ایرانیان) در سال 522 قبل از میلاد به یاری چند تن (6 نفر) از بزرگان پارس با حیله موفق شد که به زندگی و اصلاحات گلوماته خاتمه دهد. کشتار مهیبی پس از کشته شدن گئوماته از مغان زرتشتی روی داد و این کشتار را هرودوت به یونانی مگوفونی خوانده، که معادل پارسی آن مگوزتی یعنی کشتار مغان می باشد. هرودوت می نویسد: پس از کشته شدن گئوماتای مغ همهً مردم آسیا به جز پارسیان از مرگ او متأثر بودند و برای او گریه می کردند. به قول بعضی خاورشناسان، گریهً ایرانیان بر شهادت حسین بن علی (ع) سابقهً تاریخی داشته و منشاً آن مظلومیت گئوماتای [مردمگرا] و دلسوختگی ایرانیان [و غیر ایرانیان] بر او بوده است." عبارت اخیر وقتی معنی و مفهوم واقعی پیدا می کند که در می یابیم معنی نام ایرج پسر (آرای آرایان، یا آرای خرد یعنی نجیب کوچک که موسی خورنی مورخ ارمنی عهد قباد وی را بدین صفت می نامد ) با نام امام حسین (پیشوای نیک و زیبای خرد) مترادف می گردد. در میان القاب سپیتاک زرتشت (گئوماته بردیه) کلمهً زریر به صورت سریر به معنی زیباست و این یکی خود به صورت صفتی در مورد پدر وی یعنی سپیتمه جمشید که در اصل از دوراسروها یعنی اسلاف بوسنیها بوده به کار رفته است. این استدلال را سند مطابقت اسبان خاکستری/ کبود/ آسمانی رنگ اسطوره ای آنان تکمیل می کند:نه تنهاعنوان صاحب اسب آسمانی رنگ امام حسین حتی اسب کبود/ آسمانی ابوالفضل (پدر دانش= هوشنگ) نیز- که نزد ما آذریها به گوو آتلی ابوالفضل معروف است- از اساطیر ارانی (آذری) به شیعیان رسیده است. در کتاب پهلوی شهرستانهای ایران بانی شهرستان آتورپاتکان (آلوانی، اران) در سمت ایالت آتورپاتکان (آذربایجان ایران) اران گشنسب یعنی در اصل به معنی نجیب دارای اسب خاکستری/ آسمانی به شمار رفته که مورخین قدیم ارامنه یعنی موسی خورنی و یغیشه نیز وی را تحت نام اران خردمند بانی شهرستان اران در شمال رود ارس می شناسند. علاوه براین در کتاب اساطیری خود ارانیها (آذریها) یعنی ده ده قورقود (پدر آتش مقدس، آذر هوشنگ ایرانیان، منظور زریادر زرتشت)- که خود سرود دان و تنبور زن دانا به شمار آمده- نام آذری دیگر زرتشت ، بامسی بئیرک (دارای تن درخشان و با شکوه ) ذکر شده و وی تحت این نام دارای اسب معروفی به رنگ خاکستری/ کبود/ آسمانی به شمار آمده است. می دانیم که در نزد ترکان اران یعنی اوتیان (آذریها) توتم های گرگ (=ترک) و اسب کبود و آسمانی (گوشین اسب) مقدس بوده است و از این جاست که اسب امام حسین تحت نام ذوالجناح (صاحب دو بال) خاکستری / کبود / آسمانی رنگ به شمار رفته است. بنابراین ایرانیان، زرتشت واقعی و مردمگرای خود به عبارت دیگر آرمانهای والای خود را در اسلام شیعی جسته اند، اسلامی که اگر خمس و زکاتش علمی مسترد شود و عادلانه بین مستمندان جامعه تقسیم شود مکتبش سر از رادیکالترین جوامع سوسیال دموکراسی در می آورد و این همان عقیده ای بوده که زرتشت تاریخی گئوماته/ سپیتاک/ بردیه در راه آن جان باخته است. خود امام علی پدر جنگاور امام حسین نیز جایگزین آترادات پیشوای مردان تاریخ ایران باستان گردیده است که اصطلاح صوفیانه علی یا شاه مردان گواه آن است: آتردات پیشوای مردان -که در واقع هم اصل همان گرشاسب قهرمان اوستا و هم اصل رستم قهرمان شاهنامه است- در مازندران دیوان مازنی (آشوریانی که در تعقیب خشثریته= کیکاوس) بوده اند در پای حصار شهر آمل پایمال نموده و ایران مادها را برای نخستین بار در تاریخ مستقل نموده است. گفتنی است در کتاب اساطیری- حماسی دیگرآذریها یعنی کوراوغلو یعنی پسر کورو (کورش) -که بابک خرمدین خود را بدان تخلص می نمود- نام علی (در واقع آلوو) به جای همین آتردات به معنی لفظی مخلوق آتش( یعنی عنصر مقدس ایرانیان) در مقام قهرمان ایران باستان است. کتسیاس به پیروی از روایات ایرانیان باستان کورش (کورو) را پسر همین آترادات پیشوای مردان شمرده و استرابون خود کورش را دارای نام آگرادات (مخلوق آتش) به شمار آورده است. درک مطلب ساده است خواسته اند کورش (آرای پدر) را به جای کمبوجیهً دوم بی اسم و رسم به آترادات (گرشاسب/ رستم) قهرمان جاودانه و بی بدیل ایرانیان منتسب نمایند. معهذا کورش دوم، نیای کورش سوم در تاریخ اساطیری ایران تحت نام توس معروف بوده و همان سپهسالار کیخسرو (کیاخسارو، هووخشتره) می باشد که گزنفون در واقع کورشنامه معروف خود را بیشتر در باب قهرمانیهای او نوشته وی همان کاراجیک چوپان (چوپان جنگجوی) اساطیر ده ده قورقود و داود پدر سلیمان (کورش) تورات است. می دانیم خود کلمهً پارسی کوروش (کورش) لفظاٌ به معنی قوچ جنگی است. در اسطورهً آذری کوراوغلوی آذریها از این عنوان کورو ( کوروش) به کّرات یاد میشود.
یکشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۵
معرفی نامه جواد مفرد کهلان
شرح مختصری از زندگی این جانب جواد مفرد کهلان محقق تاریخ اساطیری ایران
پدر تحصیل نکرده ام عزیز، خدمتکار پیر ارباب بزرگ روستاهای اطراف مراغه اسدالله آصف بود و مادر بیسواد و مسلولم دورنا مسئولیت خانه مان در روستای چیکان را داشت. بیشتر بچه های خانه از مرض سل مادر تلف می شدند. تنها بچه مسلول که به واسطه فیزیک نیرومند زنده ماند من بودم. سه تن هم که بدین مرض مبتلا نشده بودند زنده ماندند. خواهر بزرگ دختر و برادرم هاشم و خواهر کوچکتر از خودم مهین. از این میان برادرم که 5 سالی از من بزرگتر بود درس می خواند و راهگشای آیندهً من بود چه او با کتابهای تاریخ و جغرافی و کتابهای اساطیری از جمله شاهنامه به نثر آذری و فارسی که در خانه گرد می آورد من را عاشق و شیفتهً تاریخ و اساطیر ایران کرده بود. استعداد درسی من هم علاوه بر اینها در ریاضیات خوب بود و شاگرد اول کلاس مشترک 10 نفری روستای چیکان و روستاهای اطراف آن بودم و در سال ششم ابتدائی معدلم بالای 19 بود . بهار سال 1348 هجری از بنای قسمت جدید مسجد روستای چیکان که در کنار خانهً مان بود 2 مُهر اوستایی/ پهلوی بیرون آمد که من کلاس ششمی و روحانی روستا نور الله آن را به اشتباه کوفی پنداشتیم. در این ایام من در اراضی روستای مجاورمان علمدار بقایای یک آتشکده به نام قاین دگبه (دخمهً استوار) را که مسجد روستا به آجرهای سبز ویرانهً آن آراسته شده بود تشخیص داده بودم. مردم این روستا به حق اراضی روستای خود را بقایای شهری می پنداشتند چه آجرهای پختهً شکسته و حتی سالم در اغلب اراضی این روستا قابل رؤیت بودند و یکی از خویشاوندان ما، پسر خالهً پدرم، عبدالرحمان که در روستای قره بلاغ زندگی می کرد به هنگام عبور از رودک این روستا کوزه ای با محتوای مقدارقابل توجهی طلا پیدا کرده و در شهر مراغه به نان و نوایی رسیده بود. خود اراضی روستای چیکان پر از دخمه غارها و بقایای تنورها و قناتهای متروکه بود. اینها معلوماتی بود که من دانشجوی سال اول آبیاری دانشگاه تبریز و تازه خلاص شده از مرض ارثی مادری در دست داشتم. درهمان سال با مطالعهً آثار اوستایی استاد پور داود خصوصاٌ یشتها و یسنا ها و گزارش زاد و بوم زرتشت دکتر جمشید جی مدی در یافتم که روستای زادگاهی من چیکان همان شی چیکان (یعنی محل قضاوت) پعنی محل نگهداری اوستا در دورهً ساسانیان بوده و آن آتشکده ویرانه که بعدها تبدیل به دخمه شده بوده ، آتشکدهً معروف آذرگشنسب بوده که استاد پور داود با پیروی از مارکوارت با حسرت به درستی مکان ویرانه آن را در اراضی شهرستان مراغه حدس زده بود. از همان سال شروع به گزارش زادگاه زرتشت و تاریخ اساطیری ایران نمودم و دراواخر بهار سال 1357آنها را در 15 صفحه به وزارت فرهنگ وهنر گزارش کردم و تنها جواب تشکرآمیز و نا کافی آن را در اردوی عمران ملی بندر عباس دریافت کردم. در پاییزاستاد ادبیاتمان دکتر بهروز ثروتیان خواست که آنرا از فصلنامه دانشکدهً ادبیات منتشر سازد که با طوفان انقلاب اسلامی مصادف گردید. در ادامه گزارش نتوانستم استادان سرکاراتی و ایرج افشار در تبریز و تهران به کشف این اماکن آستانه در خود متقاعد سازم و پیشنهاد حقیرانهً انجمن زرتشتیان تهران را هم که می خواست آن را در 150 صفحه به صورت کپی منتشر سازد مقبول طبع نیافتم.دو سال بعد به سبب عضویت در دانشجویان پیشگام دانشگاه تبریز از دانشگاه اخراج شده و سه سال بعد به طور قاچاقی سر از ترکیه در آوردم. در اینجا در جواب دوست پیشگام نزدیکم در جواب این سؤال که چگونه این گونه قاطعانه ادعا می کنی که زادگاه زرتشت را در یافته ای در صورتیکه این همه ایرانشناش خارجی و داخلی نتوانسته اند آن را کشف کنند، گفتم من زادگاه زرتشت را پیدا کرده و روی آن نشسته ام و به ریش بلند پروفسوری هم می خندم که این گونه حریصانه در دور و نزدیک به دنبال زادگاه زرتشت می گردد . دوستم اعتراف کرد که این پاسخ تو مرا ضربه فنی کرد. سال بعد من و دوستم در سوئد بودیم و اکنون بیست سال از آن می گذرد و ادامه گزارشها تبدیل به 8 کتاب ریز و درشت شده که 6 تای آنها در سوئد و ایران منتشر شده است. با عرض احترام جواد مفرد کهلان
پدر تحصیل نکرده ام عزیز، خدمتکار پیر ارباب بزرگ روستاهای اطراف مراغه اسدالله آصف بود و مادر بیسواد و مسلولم دورنا مسئولیت خانه مان در روستای چیکان را داشت. بیشتر بچه های خانه از مرض سل مادر تلف می شدند. تنها بچه مسلول که به واسطه فیزیک نیرومند زنده ماند من بودم. سه تن هم که بدین مرض مبتلا نشده بودند زنده ماندند. خواهر بزرگ دختر و برادرم هاشم و خواهر کوچکتر از خودم مهین. از این میان برادرم که 5 سالی از من بزرگتر بود درس می خواند و راهگشای آیندهً من بود چه او با کتابهای تاریخ و جغرافی و کتابهای اساطیری از جمله شاهنامه به نثر آذری و فارسی که در خانه گرد می آورد من را عاشق و شیفتهً تاریخ و اساطیر ایران کرده بود. استعداد درسی من هم علاوه بر اینها در ریاضیات خوب بود و شاگرد اول کلاس مشترک 10 نفری روستای چیکان و روستاهای اطراف آن بودم و در سال ششم ابتدائی معدلم بالای 19 بود . بهار سال 1348 هجری از بنای قسمت جدید مسجد روستای چیکان که در کنار خانهً مان بود 2 مُهر اوستایی/ پهلوی بیرون آمد که من کلاس ششمی و روحانی روستا نور الله آن را به اشتباه کوفی پنداشتیم. در این ایام من در اراضی روستای مجاورمان علمدار بقایای یک آتشکده به نام قاین دگبه (دخمهً استوار) را که مسجد روستا به آجرهای سبز ویرانهً آن آراسته شده بود تشخیص داده بودم. مردم این روستا به حق اراضی روستای خود را بقایای شهری می پنداشتند چه آجرهای پختهً شکسته و حتی سالم در اغلب اراضی این روستا قابل رؤیت بودند و یکی از خویشاوندان ما، پسر خالهً پدرم، عبدالرحمان که در روستای قره بلاغ زندگی می کرد به هنگام عبور از رودک این روستا کوزه ای با محتوای مقدارقابل توجهی طلا پیدا کرده و در شهر مراغه به نان و نوایی رسیده بود. خود اراضی روستای چیکان پر از دخمه غارها و بقایای تنورها و قناتهای متروکه بود. اینها معلوماتی بود که من دانشجوی سال اول آبیاری دانشگاه تبریز و تازه خلاص شده از مرض ارثی مادری در دست داشتم. درهمان سال با مطالعهً آثار اوستایی استاد پور داود خصوصاٌ یشتها و یسنا ها و گزارش زاد و بوم زرتشت دکتر جمشید جی مدی در یافتم که روستای زادگاهی من چیکان همان شی چیکان (یعنی محل قضاوت) پعنی محل نگهداری اوستا در دورهً ساسانیان بوده و آن آتشکده ویرانه که بعدها تبدیل به دخمه شده بوده ، آتشکدهً معروف آذرگشنسب بوده که استاد پور داود با پیروی از مارکوارت با حسرت به درستی مکان ویرانه آن را در اراضی شهرستان مراغه حدس زده بود. از همان سال شروع به گزارش زادگاه زرتشت و تاریخ اساطیری ایران نمودم و دراواخر بهار سال 1357آنها را در 15 صفحه به وزارت فرهنگ وهنر گزارش کردم و تنها جواب تشکرآمیز و نا کافی آن را در اردوی عمران ملی بندر عباس دریافت کردم. در پاییزاستاد ادبیاتمان دکتر بهروز ثروتیان خواست که آنرا از فصلنامه دانشکدهً ادبیات منتشر سازد که با طوفان انقلاب اسلامی مصادف گردید. در ادامه گزارش نتوانستم استادان سرکاراتی و ایرج افشار در تبریز و تهران به کشف این اماکن آستانه در خود متقاعد سازم و پیشنهاد حقیرانهً انجمن زرتشتیان تهران را هم که می خواست آن را در 150 صفحه به صورت کپی منتشر سازد مقبول طبع نیافتم.دو سال بعد به سبب عضویت در دانشجویان پیشگام دانشگاه تبریز از دانشگاه اخراج شده و سه سال بعد به طور قاچاقی سر از ترکیه در آوردم. در اینجا در جواب دوست پیشگام نزدیکم در جواب این سؤال که چگونه این گونه قاطعانه ادعا می کنی که زادگاه زرتشت را در یافته ای در صورتیکه این همه ایرانشناش خارجی و داخلی نتوانسته اند آن را کشف کنند، گفتم من زادگاه زرتشت را پیدا کرده و روی آن نشسته ام و به ریش بلند پروفسوری هم می خندم که این گونه حریصانه در دور و نزدیک به دنبال زادگاه زرتشت می گردد . دوستم اعتراف کرد که این پاسخ تو مرا ضربه فنی کرد. سال بعد من و دوستم در سوئد بودیم و اکنون بیست سال از آن می گذرد و ادامه گزارشها تبدیل به 8 کتاب ریز و درشت شده که 6 تای آنها در سوئد و ایران منتشر شده است. با عرض احترام جواد مفرد کهلان
اشتراک در:
پستها (Atom)