جمعه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۶

دقوقی مثنوی معنوی همان کی آخسارو/یونس است

دقوقی (کوبنده، ویرانگر) خبر مثنوی معنوی مولوی همان یونس تورات و قرآن در همان معنی ویرانگر امپراطوری جباران آشور است

بی تردید یونس تورات و قرآن که در رابطه با بلای عظیم نینوا پایتخت آشور است کسی جز کی آخسارو (کیخسرو، هوخشتره) نیست که امپراطوری آشور را به همدستی بابلیها برای ابد نابود نمود. از طریق مثنوی معنوی نام اسلامی وی به صورت منحصر به فرد دقوقی (ویرانگر، کوبنده) به روزگار ما رسیده است. جالب است که داستان دقوقی نیز به پیوست مطلبی دیگر، مطابق اصل اسطوره کی آخسارو (کی خسرو شاهنامه، خسیسوتریوس تاریخ ارمنستان موسی خورنی) با توفان و سیلاب و کشتی پیوسته است. در سایت اسلامی تبیان زندگانی یونس چنین معرفی شده است:
نگاهي به زندگاني حضرت يونس (ع)

دعوت يونس(ع) به توحيد
آخرين هشدار يونس(ع)
نزول عذاب بر قوم يونس(ع)
يونس(ع) در شكم ماهي
دعوت يونس(ع) به توحيد
در شهر نينوا و در اوج بت پرستي و در تاريكي جهل و شرك، يونس نور ايمان را شعله ور ساخت و پرچم توحيد را بر كف گرفت و به قوم نادان خود گفت: عقل شما عزيزتر از آنست كه بت را عبادت كند و جبين- پيشاني- شما گرامي تر از آن است كه بر اين جمادات بي روح سجده كند، به خود آييد و از خواب غفلت بيدار شويد و به چشم دل بنگريد تا ببينيد كه در وراي اين جهان بديع، خدايي بزرگ وجود دارد كه يگانه و بي نياز است و تنها ذات كبريايي او شايسته عبادت و ستايش است.
او مرا براي راهنمايي شما فرستاده و از در رحمت، مرا بر شما مبعوث كرده تا شما را به سوي او راهنمايي و ارشاد كنم، زيرا پرده هاي جهل و ناداني عقل و ديده شما را پوشانده و از درك حقايق عاجزيد.
قوم يونس با شنيدن اين سخنان تازه و صحبت از خداي يگانه، دچار حيرت و وحشت شدند و چون از خدايي شنيدند كه تاكنون او را نشناخته اند، بر ايشان گران آمد كه ببينند يك نفر از خودشان بر آنان برتري يابد و ادعاي پيغمبري و رسالت نمايد، لذا به يونس گفتند: اين مهملات چيست كه مي بافي؟! اين خدايي كه ما را به سوي آن دعوت مي كني كيست؟ ما خداياني داريم كه پدرانمان ساليان سال آنها را پرستش مي كرده اند و ما هم اكنون آنها را مي پرستيم. چه چيز تازه اي در جهان به وجود آمده و چه حادثه جديدي اتفاق افتاده كه ما بايد دين اجدادمان را كنار بگذاريم و به دين ابداعي و تازه تو روي آوريم؟
يونس گفت: پرده هاي تقليد را از چشم هاي خود برداريد و عقل خود را از حجاب خرافات برهانيد، اندكي فكر كنيد و قدري بيانديشيد. آيا اين بت هايي را كه صبح و شب مورد توجه قرار مي دهيد، در برآوردن حاجات و يا دفع شر و بليات مي توانند شما را ياري كنند، براي شما نفعي دارند و يا مي توانند شري را از شما بر طرف گردانند؟! آيا اين بت ها مي توانند چيزي را خلق و يا مرده اي را زنده نمايند، بيماري را شفا دهند و يا گمشده اي را هدايت كنند؟!
آيا اگر من بخواهم به آنها ضرري برسانم مي توانند از اين امر جلوگيري كنند؟ و يا اگر آنها را بشكنم و ريز ريز كنم مي توانند دوباره خود را استوار سازند!
آخرين هشدار يونس(ع)
يونس گفت: چرا از ديني كه شما را به سوي آن دعوت مي كنم روي مي گردانيد و از آن اعراض مي كنيد، در حالي كه اين دين به شما قدرت مي دهد امور خود را اصلاح كنيد، وضع جامعه خود را سامان دهيد و اجتماع خود را تقويت و بهسازي كنيد. دين من شما را امر به معروف و نهي از منكر مي نمايد، ستمگري را مغضوب و صلح و عدالت را تاييد و تمجيد مي كند، امنيت و اطمينان را بين شما به وجود مي آورد، شما را توصيه مي كند كه نسبت به مستمندان مهرباني و به بينوايان لطف روا داريد، گرسنگان را اطعام و اسيران را آزاد سازيد. به عبارتي، دين من، شما را به سعادت و صلابت رهبري مي كند.
يونس پيوسته از سر خير خواهي و مهرباني قوم خود را پند و اندرز داد ولي در پاسخ غير از عناد و استدلال هاي جاهلانه چيزي نمي شنيد.
مردم نينوا در پاسخ به استدلال يونس گفتند: تو نيز مانند ما بشري و يكي از افراد اجتماع ما هستي، ما نمي توانيم روح خود را آماده پيروي از تو كنيم و گوش به سخنان تو بسپاريم و دعوتت را تصديق بنماييم. دست از دعوت خود بردار و ما را به حال خود واگذار! آنچه تو از ما مي خواهي براي ما قابل پذيرش نيست.
يونس گفت: من با زبان خوش و مسامحه با شما سخن گفتم، و با منطق شما را به خير و صلاحتان دعوت كردم، اگر گفتار من در اعماق روح شما اثر كند به هدفي كه به آن اميدوار و به ايماني كه طالب آن بوده ام، رسيده ام؛ ولي اگر دعوت مرا رّد كنيد بايد بدانيد كه بلايي سخت بر شما نازل مي گردد و هلاكت شما نزديك است. به زودي پيش درآمد عذاب را مي بينيد و بايد منتظر عواقب آن باشيد.
قوم به يونس گفتند: اي يونس، ما دعوت تو را نمي پذيريم و از تهديد تو نيز هراسي نداريم، اگر راست مي گويي آن عذابي كه ما را از آن مي ترساني بر ما نازل كن!

در اين حال دريافتند كه بايد به خداي يونس پناه ببرند و به او ايمان آورند و از گذشته و گناهان خويش توبه نمايند. به همين منظور سر به كوهستان ها و دره ها و بيابان ها نهادند و با آه و ناله و گريه و تضرع به درگاه خدا شتافتند و بين مادران و اطفالشان، و ميان حيوانات و بچه هايشان جدايي افكندند، ناله و فرياد آنان كوه و دشت را پر كرد و شيون مادران و غوغاي چهار پايان در نشيب و فراز كوه و دشت پيچيد!
صبر يونس لبريز شد، عرصه بر او تنگ آمد و چون از بحث خود نتيجه اي نگرفت، از آنان نااميد گشت و با خشم و ناراحتي دست از آنان شست و شهر و قوم خود را رها كرد، زيرا هر چه مردم را دعوت كرد، آنان ايمان نياوردند و حجت و برهان او را نپذيرفتند و در آن تفكر و تامل نكردند. بدين ترتيب يونس فكر كرد كه مسئوليت او به پايان رسيده است و آنچه انجام داده كفايت مي كند، در صورتي كه اگر يونس بر دعوت خود پافشاري و اصرار مي كرد و با صبر بيشتر آن را پي گيري مي كرد شايد در ميان مردم نينوا افرادي پيدا مي شدند كه به او ايمان آورند و دعوت او را لبيك گويند و دل به حقيقت بسپارند، از كرده خود پشيمان گشته و توبه كنند، ولي يونس تاب نياورد و به استقبال قضاء و نزول كيفر الهي از شهر خارج شد.
نزول عذاب بر قوم يونس(ع)

هنوز يونس از نينوا دور نشده بود كه مردم اعلام خطر عذاب و پيش درآمد هلاكت خود را ديدند. هواي اطرافشان تيره و تار شد، رنگ رخسار آنها دگرگون گشت و اضطراب آنان را فرا گرفت و بيم و هراس بر آنها مستولي شد. در اين حال دريافتند دعوت يونس حق و هشدارش صحيح بوده است و بدون ترديد عذاب دامنشان را فرا مي گيرد و سرنوشت عاد و ثمود و نوح همانگونه كه شنيده بودند در مورد آنان نيز تكرار خواهد شد. در اين حال دريافتند كه بايد به خداي يونس پناه ببرند و به او ايمان آورند و از گذشته و گناهان خويش توبه نمايند. به همين منظور سر به كوهستان ها و دره ها و بيابان ها نهادند و با آه و ناله و گريه و تضرع به درگاه خدا شتافتند و بين مادران و اطفالشان، و ميان حيوانات و بچه هايشان جدايي افكندند، ناله و فرياد آنان كوه و دشت را پر كرد و شيون مادران و غوغاي چهار پايان در نشيب و فراز كوه و دشت پيچيد!
در اين حال خدا بال و پر رحمت خويش را بر سر آنان گشود و ابرهاي عذاب خود را از فراز آنان كنار زد، توبه آنان را قبول كرد و به ناله آنان پاسخ داد، زيرا در توبه خود بي ريا و در ايمان خود صادق بودند و خدا هم عقاب را از آنان برداشت و عذاب خود را بر طرف ساخت و مردم نينوا با ايمان كامل و امنيت خاطر به خانه هاي خود بازگشتند و آرزو كردند كه يونس به جمع آنان باز گردد و در بين آنان به عنوان پيغمبر و رسول، و رهبر و پيشوا زندگي كند. اما يونس نينوا را ترك كرده و آن سرزمين را رها نموده بود و به راه خود ادامه داد تا به دريا رسيد، آنجا عده اي را ديد كه قصد عبور از دريا را داشتند، لذا از آنان اجازه خواست كه با آنان همسفر گردد و بر كشتي ايشان سوار شود. مردم خواست او را با آغوش باز پذيرفتند و او را ارج نهادند و به وي احترام گذاشتند، زيرا آثار بزرگواري و عظمت روح در سيماي او ديده مي شد و پيشاني درخشانش از تقوا و پرهيزكاري او خبر مي داد، اما كشتي هنوز از ساحل دور نشده بود و از خشكي فاصله زيادي نگرفته بود كه دريا طوفاني شد و امواجي سهمگين كشتي را متلاطم ساخت و سرنشينان كشتي فرجام بدي را براي خود پيش بيني مي كردند، چشم ها خيره شده بود و قلب ها به تپش و دست و پاي افراد به لرزه در آمده بود و در اين حال راهي جز سبك كردن كشتي به نظرشان نمي رسيد. مسافرين با يكديگر مشورت كردند كه چه كنند، سپس به توافق رسيدند كه قرعه بياندازند و به نام هر كس افتاد او را به دريا بيافكنند. پس قرعه انداختند و به نام يونس در آمد، ولي به خاطر احترام و ارزشي كه براي او قائل بودند، حاضر نشدند او را به دريا اندازند؛ پس بار ديگر قرعه را تجديد كردند، باز هم به نام يونس در آمد، اما اين بار هم دريغ كردند كه او را به دريا افكنند و براي سومين بار قرعه انداختند و اين بار نيز قرعه به نام يونس در آمد. يونس(ع) در شكم ماهي
يونس چون ديد سه بار قرعه به نامش در آمد، دريافت كه در اين پيشامد سرّي نهفته است و خدا در اين حادثه تدبير و حكمتي دارد. سپس به اشتباه خود پي برد و دريافت كه قبل از اين كه اجازه هجرت و ترك شهر و مردمش را داشته باشد و پيش از صدور امر الهي، قوم و ديار خود را ترك كرده است. به همين جهت خود را در ميان دريا انداخت و جان خويش را تسليم امواج خروشان دريا كرد و در اعماق دريا و در آغوش متلاطم امواج و ظلمت دريا فرو رفت.

در اين هنگام خدا به ماهي بزرگي دستور داد يونس را ببلعد و او را در شكم خود مخفي سازد ولي نبايد گوشت او را بخورد و استخوانش را بشكند، زيرا او پيغمبر خداست كه دچار عجله و ترك اولايي شده و از تعجيل خود نادم و پشيمان است. سپس ماهي را وحي كرد يونس امانتي است در شكم تو و هر گاه خدا دستور داد بايد او را سالم تحويل دهي.
يونس در شكم ماهي قرار گرفت و ماهي امواج را شكافت و در اعماق تيره دريا فرو رفت، عرصه بر يونس تنگ آمد و غم و اندوه وجودش را فرا گرفت و در اين حال از درگاه خداي يكتا استمداد طلبيد و به ياور مصيبت زدگان و دادرس ستمديدگان پناه آورد؛ خدايي كه رحمان و رحيم، توبه پذير و بخشنده گناهان است. يونس "در قعر دريا و تاريكي هاي آن فرياد برآورد: اي معبود سبحان، خدايي غير از تو نيست. بار خدايا! تو منزهي و من درباره خود از ستمگرانم!"
خدا دعاي يونس را به اجابت رساند و به ماهي فرمان داد كه ميهمان خود را در ساحل دريا بگذارد، زيرا كه او كيفر مقدر و مدت حبسش را به پايان رساند. ماهي يونس را با بدني لاغر و نحيف كنار ساحل انداخت، رحمت خدا او را دريافت و بوته كدويي بالاي سرش روييد، يونس از ميوه آن خورد و در سايه اش آرميد تا نيروي خود را باز يافت و به زندگي اميدوار شد.
يونس در شكم ماهي قرار گرفت و ماهي امواج را شكافت و در اعماق تيره دريا فرو رفت، عرصه بر يونس تنگ آمد و غم و اندوه وجودش را فرا گرفت و در اين حال از درگاه خداي يكتا استمداد طلبيد و به ياور مصيبت زدگان و دادرس ستمديدگان پناه آورد؛ خدايي كه رحمان و رحيم، توبه پذير و بخشنده گناهان است. يونس "در قعر دريا و تاريكي هاي آن فرياد برآورد: اي معبود سبحان، خدايي غير از تو نيست. بار خدايا! تو منزهي و من درباره خود از ستمگرانم!"
سپس خدايتعالي به او وحي كرد " به شهر خود باز گرد و به جمع بستگان و طايفه خود بپيوند، زيرا آنها ايمان آورده اند، بت ها را كنار گذاشته و اكنون در جستجوي تو و منتظر بازگشت تو هستند."
يونس به شهر خود بازگشت و با تعجب ديد آنهايي كه به هنگام هجرت يونس به پرستش بت ها كمر بسته بودند، اكنون زبانشان به ذكر خدا باز شده است و خداي يكتا را سپاس و ستايش مي كنند.

منبع: قصه هاي قرآن

یونس همان کی آخسارو است

کی آخسارو پادشاه مادی ویرانگر آشور در نقش توراتیش یونس

کی آخسارو(کیخسرو شاهنامه، هوخشتره) در خبر هرودوت تحت نامهای مختلف از جمله خضر، ادریس، ایلیا، یوشع به واسطه نابودی امپراتوری برده داری جابرانه آشور که به همدستی بابلیها صورت گرفت، شهره مردم عهد باستان شده است. در اینجا به معرفی لقب یونس (ویرانگر) وی میپردازیم که در تورات ضمن اشاره به نابودی نینوا توسط وی ، از سوی خدا به سبب این در خواست ویرانی نینوا از سوی خدا شماتت میشود. مندرجات تورات در مورد وی را از سایت مرکز پژوهشهای مسیحی به عینه نقل می نمائیم:
يونس‌ نبي
‌راهنماي‌ مطالعه‌ كتاب‌مقدس‌ رسالتي‌ در اعلام‌ رحمت‌ خدا به‌ شهر نينوا نينوا پايتخت‌ امپراطوري‌ آشور بود. امپراطوري‌ آشور در حدود 300 سال‌ بعنوان‌ يگانه‌ ابرقدرت‌ بر جهان‌ حكومت‌ كرد (900 الي‌ 607 ق‌.م‌.). امپراطوري‌ آشور تقريباً از زمان‌ منقسم‌ شدن‌ حكومت‌ يهوديان‌ و در اواخر دورة‌ سلطنت‌ سليمان‌ به‌ قدرت‌ رسيد. اين‌ امپراطوري‌ بتدريج‌ حكومت‌ شمالي‌ اسرائيل‌ را به‌ طرف‌ خود جلب‌ و نهايتاً آن‌ را نابود كرد. پادشاهان‌ آشور كه‌ همزمان‌ با دورة‌ حكومت‌ اسرائيل‌ و يهودا سلطنت‌ كرده‌اند عبارتند از: -شلمناسر دوم‌ (860 - 825 ق‌.م‌.). او بود كه‌ جريان‌ سقوط‌ حكومت‌ اسرائيل‌ را آغاز كرد. -اداد نيراري‌ (808 - 783). او از اسرائيل‌ باج‌ و خراج‌ مي‌گرفت‌ و احتمالاً ملاقات‌ يونس‌ از نينوا در زمان‌ او صورت‌ گرفته‌ است‌. -تغلت‌ فلاسر سوم‌ (747 - 727). بسياري‌ از اسرائيليان‌ در زمان‌ او تبعيد شدند. -شلمناسر چهارم‌ (727 - 722). او سامره‌ را محاصره‌ كرد. -سارگون‌ دوم‌ (722 - 705). او باقي‌ ماندگان‌ اسرائيل‌ را به‌ اسارت‌ برد. اشعيا در زمان‌ او زندگي‌ مي‌كرد. -سنحاريب‌ (705 - 681). او يهودا را مورد حمله‌ قرار داد. ضمناً اشعيا نيز معاصر با او بود. -اسرحدون‌ (681 - 668) . پادشاه‌ بسيار مقتدري‌ بود. -آشور بانيپال‌ (668 - 626). مقتدرترين‌ و بي‌رحم‌ترين‌ پادشاه‌ اين‌ سلسله‌ بود. احتمالاً ناحوم‌ در زمان‌ او زندگي‌ مي‌كرد. -دو پادشاه‌ نه‌ چندان‌ مقتدر (626 - 607). امپراطوري‌ جبّار آشور در زمان‌ آنان‌ سقوط‌ كرد. بدين‌ سان‌ يونس‌ نبي‌ از جانب‌ خداوند مأموريت‌ يافت‌ تا امتي‌ را كه‌ در حال‌ برانداختن‌ قوم‌ او بودند، حيات‌ و فراخي‌ حال‌ عطا كند. او با روحية‌ ميهن‌ پرستانه‌اي‌ كه‌ داشت‌، مي‌ديد كه‌ چگونه‌ ابزار جنگي‌ آشوريان‌ با بي‌رحمي‌ و خشونت‌ در حال‌ نزديك‌ شدن‌ به‌ قوم‌ خدا مي‌باشند؛ لذا تعجبي‌ ندارد كه‌ او در خلاف‌ جهتي‌ كه‌ خداوند براي‌ او مقرر كرده‌ بود، گريخته‌ باشد. يونس‌ نبي‌ از اهالي‌ جَت‌ - حافر بود. او در زمان‌ سلطنت‌ يربعام‌ دوم‌ مي‌زيست‌ (790 الي‌ 749 ق‌.م‌.). او همچنين‌ در استرداد بخش‌هايي‌ از خاك‌ از دست‌ رفتة‌ اسرائيل‌ بطور قابل‌ ملاحظه‌اي‌، مؤثر واقع‌ شد (دوم‌ پادشاهان‌ 14 : 25). يونس‌ نبي‌ به‌ همان‌ اندازه‌ كه‌ نبي‌ خوبي‌ قلمداد مي‌شد، ضمناً از سياستمداران‌ مشهور نيز به‌ حساب‌ مي‌آمد.
آيا اين‌ كتاب‌ از صحت‌ تاريخي‌ برخوردار مي‌باشد؟ طبيعتاً، از نقطه‌ نظر عقل‌ بي‌ايمان‌، داستان‌ ماهي‌ بزرگ‌ باورنكردني‌ و ظاهراً نامعقول‌ بنظر مي‌رسد و موجب‌ مي‌شود تا به‌ وقايع‌ اين‌ كتاب‌ با ديد ترديد نگريسته‌ شود. بي‌ايمانان‌، اين‌ جريان‌ و كلاً اين‌ كتاب‌ را افسانه‌، قصه‌ و حكايت‌، مَثَل‌ يا نثر مسجع‌ يا چيزهايي‌ از اين‌ قبيل‌ معرفي‌ مي‌كنند. عيسي‌ مسيح‌ صريحاً از اين‌ كتاب‌ بعنوان‌ واقعه‌اي‌ تاريخي‌ ياد كرد (متي‌ 12 : 39 - 41). هر برداشت‌ ديگري‌ غير از آنچه‌ در بيان‌ صريح‌ عيسي‌ مسيح‌ نهفته‌ است‌، حاكي‌ از نهايت‌ سوءاستفاده‌ و تحريف‌ اين‌ كلام‌ بشمار مي‌رود. عيسي‌ مسيح‌ از اين‌ واقعه‌ بعنوان‌ «آيت‌» و نشانه‌اي‌ از قيام‌ خود از مردگان‌ ياد كرد. او از ماهي‌، توبة‌ اهالي‌ نينوا، قيام‌ خود و روز داوري‌ به‌ يك‌ گونه‌ سخن‌ راند. او هنگامي‌ كه‌ از قيام‌ خود و روز داوري‌ سخن‌ مي‌گفت‌، قطعاً واقعي‌ بودن‌ آنها را مورد تأكيد قرار مي‌داد. بر همين‌ اساس‌ عيسي‌ مسيح‌ داستان‌ يونس‌ نبي‌ را نيز تأييد كرد. و از نظر ما نيز، همين‌ امر ملاك‌ قضاوت‌ مي‌باشد. ما ايمان‌ داريم‌ كه‌ اين‌ واقعه‌ به‌ همان‌ گونه‌اي‌ كه‌ شرح‌ داده‌ شده‌، حقيقتاً اتفاق‌ افتاده‌ است‌ و يونس‌ نبي‌ با هدايت‌ روح‌ خدا، بدون‌ آنكه‌ سعي‌ كند براي‌ اشتباه‌ خود دليلي‌ بياورد، خودش‌ كتاب‌ مذكور را به‌ رشتة‌ تحرير درآورد و همچنين‌ اين‌ كتاب‌ تحت‌ هدايت‌ مستقيم‌ روح‌ خدا در ميان‌ كتبِ مقدس‌ بعنوان‌ بخشي‌ از مكاشفه‌اي‌ كه‌ خدا از خود مكشوف‌ ساخته‌ است‌، در هيكل‌ جاي‌ گرفت‌. كلمة‌ ماهي‌ كه‌ در برخي‌ از ترجمه‌ها به‌ اشتباه‌ «نهنگ‌» ترجمه‌ شده‌ است‌، در واقع‌ به‌ معني‌ «ماهي‌ بزرگ‌» يا «موجود عظيم‌ الجثة‌ دريايي‌» مي‌باشد. بسياري‌ از جانوران‌ عظيم‌الجثه‌اي‌ كه‌ تا كنون‌ صيد شده‌اند، به‌ اندازه‌اي‌ بزرگ‌ بوده‌اند كه‌ مي‌توانستند انساني‌ را ببلعند. ولي‌ نكته‌اي‌ كه‌ در اين‌ داستان‌ نهفته‌ است‌، شهادتي‌ است‌ بر اينكه‌ اين‌ واقعه‌ يك‌ معجزه‌ بود؛ بطوريكه‌ مأموريت‌ يونس‌ به‌ شهر نينوا را تأييد مي‌كند. صرفنظر از چنين‌ معجزة‌ شگفت‌ آوري‌، مردم‌ نينوا توجه‌ كمي‌ به‌ يونس‌ نشان‌ دادند (لوقا 11 : 30). نكات‌ باستان‌ شناختي‌: تا آنجا كه‌ مطلع‌ مي‌باشيم‌ در كتيبه‌هاي‌ آشوريان‌ در مورد توبة‌ مردم‌ نينوا هيچگونه‌ ذكري‌ به‌ ميان‌ نيامده‌ است‌. اما آثار و شواهد موجود دلالت‌ بر آن‌ دارند كه‌ «اداد - نيراري‌» همچون‌ «آمنوفيس‌ چهارم‌» كه‌ حاكم‌ مصر بود، اصلاحاتي‌ انجام‌ داده‌ است‌. در زمان‌ سلطنت‌ سه‌ تن‌ از پادشاهان‌ آشور كه‌ پس‌ از «اداد نيراري‌» به‌ قدرت‌ رسيدند، كشور گشايي‌ آشوريان‌ مسكوت‌ و متوقف‌ مانده‌ بود. در طي‌ اين‌ دوره‌ اسرائيل‌ توانست‌ اراضي‌ از دست‌ رفتة‌ خود را استرداد نمايد (دوم‌ پادشاهان‌ 14 : 25) . شواهد بسياري‌ وجود دارند مبني‌ بر اينكه‌ تأثير يونس‌ نبي‌ بر نينوا عميق‌ و بنيادين‌ بوده‌ است‌. تأثيري‌ كه‌ در واقع‌ ناشي‌ از جهاني‌ بودن‌ مأموريت‌ او و پيغام‌ عهد عتيق‌ است‌.
هدف‌ خدا در اين‌ كتاب ‌ از يك‌ نظر، ممكن‌ است‌ هدف‌ مورد نظر در رابطه‌ با به‌ تعويق‌ افتادن‌ اسارت‌ اسرائيل‌ باشد، چرا كه‌ آرزوي‌ غلبه‌ بر اسرائيل‌ يكي‌ از چيزهايي‌ بود كه‌ اهالي‌ نينوا بايد از آن‌ توبه‌ مي‌كردند (3 : 8) . اما عمدتاً چنين‌ بنظر مي‌رسد كه‌ قصد خدا اين‌ بود تا نشان‌ دهد به‌ همان‌ نحوي‌ كه‌ قوم‌ خود را مورد توجه‌ قرار مي‌دهد، همچنين‌ نسبت‌ به‌ ساير امت‌ها نيز علاقمند مي‌باشد. علاوه‌ بر اين‌، خانة‌ يونس‌ در جِتّ حافر بود (دوم‌ پادشاهان‌ 14 : 25). يعني‌ در نزديكي‌ ناصره‌، جايي‌ كه‌ خانة‌ عيسي‌ مسيح‌ قرار داشت‌ كه‌ از نظر او يونس‌ يك‌ «آيت‌» بشمار مي‌رفت‌. همچنين‌ يافا، جايي‌ كه‌ يونس‌ از آنجا سوار كشتي‌ شد تا بدين‌ وسيله‌ از اعلام‌ پيغام‌ خدا به‌ قوم‌ ديگري‌ امتناع‌ ورزد، جايي‌ بود كه‌ 800 سال‌ بعد، خدا به‌ پطرس‌ فرمود تا مژدة‌ انجيل‌ را به‌ ديگر امت‌ها نيز بشارت‌ دهد (اعمال‌ رسولان‌ باب‌ 10). ضمناً عيسي‌ مسيح‌ واقعة‌ اين‌ كتاب‌ را بعنوان‌ اشاره‌اي‌ بر قيام‌ خود در «روز سوم‌» نقل‌ مي‌كند (متي‌ 12 : 40). و بالاخره‌ ماجراي‌ يونس‌ نبي‌ تصويري‌ است‌ از واقعة‌ عظيم‌ تاريخي‌ كه‌ عبارت‌ است‌ از قيام‌ مسيح‌ و اعلام‌ انجيل‌ به‌ جميع‌ امت‌ها.
کتاب یونس (ترجمه قدیمی)

فرار يونس‌ از امر خدا و كلام‌ خداوند بر يونس‌ بن‌ اَمِتّاي‌ نازل‌ شده‌، گفت‌: 2 «برخيز و به‌ نينوا شهر بزرگ‌ برو و بر آن‌ ندا كن‌ زيرا كه‌ شرارت‌ ايشان‌ به‌ حضور من‌ برآمده‌ است‌.» 3امّا يونس‌ برخاست‌ تا از حضور خداوند به‌ تَرْشيش‌ فرار كند و به‌ يافا فرود آمده‌، كشتي‌اي‌ يافت‌ كه‌ عازم‌ تَرْشيش‌ بود. پس‌ كرايه‌اش‌ را داده‌، سوار شد تا همراه‌ ايشان‌ از حضور خداوند به‌ تَرْشيش‌ برود. 4 و خداوند باد شديدي‌ بر دريا وزانيد كه‌ تلاطم‌ عظيمي‌ در دريا پديد آمد چنانكه‌ نزديك‌ بود كه‌ كشتي‌ شكسته‌ شود. 5 و ملاّحان‌ ترسان‌ شده‌، هر كدام‌ نزد خداي‌ خود استغاثه‌ نمودند و اسباب‌ را كه‌ در كشتي‌ بود به‌ دريا ريختند تا آن‌ را براي‌ خود سبك‌ سازند. امّا يونس‌ در اندرون‌ كشتي‌ فرود شده‌، دراز شد و خواب‌ سنگيني‌ او را در ربود. 6و ناخداي‌ كشتي‌ نزد او آمده‌، وي‌ را گفت‌: «اي‌ كه‌ خفته‌اي‌، تو را چه‌ شده‌ است‌؟ برخيز و خداي‌ خود را بخوان‌؛ شايد كه‌ خدا ما را بخاطر آورد تا هلاك‌ نشويم‌.» 7 و به‌ يكديگر گفتند: «بياييد قرعه‌ بيندازيم‌ تا بدانيم‌ كه‌ اين‌ بلا به‌ سبب‌ چه‌ كس‌ بر ما وارد شده‌ است‌؟» پس‌ چون‌ قرعه‌ انداختند، قرعه‌ به‌ نام‌ يونس‌ درآمد. 8 پس‌ او را گفتند: «ما را اطّلاع‌ ده‌ كه‌ اين‌ بلا به‌ سبب‌ چه‌ كس‌ بر ما عارض‌ شده‌؟ شغل‌ تو چيست‌ و از كجا آمده‌اي‌ و وطنت‌ كدام‌ است‌ و از چه‌ قوم‌ هستي‌؟» 9 او ايشان‌ را جواب‌ داد كه‌: «من‌ عبراني‌ هستم‌ و از يهوه‌ خداي‌ آسمان‌ كه‌ دريا و خشكي‌ را آفريده‌ است‌ ترسان‌ مي‌باشم‌.» 10 پس‌ آن‌ مردمان‌ سخت‌ ترسان‌ شدند و او را گفتند: «چه‌ كرده‌اي‌؟» زيرا كه‌ ايشان‌ مي‌دانستند كه‌ از حضور خداوند فرار كرده‌ است‌ چونكه‌ ايشان‌ را اطلاّع‌ داده‌ بود. 11 و او را گفتند: «با تو چه‌ كنيم‌ تا دريا براي‌ ما ساكـن‌ شود؟» زيرا دريا در تلاطم‌ همي‌ افزود. 12 او به‌ ايشـان‌ گفت‌: «مرا برداشتـه‌، به‌ دريا بيندازيد و دريا براي‌ شما ساكن‌ خواهد شد، زيـرا مي‌دانم‌ اين‌ تلاطم‌ عظيم‌ به‌ سبب‌ من‌ بر شما وارد آمده‌ است‌. 13امّا آن‌ مردمان‌ سعي‌ نمودند تا كشتي‌ را به‌ خشكي‌ برسانند امّا نتوانستند زيرا كه‌ دريا به‌ ضدّ ايشان‌ زياده‌ و زياده‌ تلاطم‌ مي‌نمود. 14 پس‌ نزد يهوه‌ دعا كرده‌، گفتند: «آه‌ اي‌ خداوند به‌ خاطر جان‌ اين‌ شخص‌ هلاك‌ نشويم‌ و خون‌ بي‌گناه‌ را بر ما مگذار زيرا تو اي‌ خداوند هر چه‌ مي‌خواهي‌ مي‌كني‌.» 15 پس‌ يونس‌ را برداشته‌، در دريا انداختند و دريا از تلاطمش‌ آرام‌ شد. 16 و آن‌ مردمان‌ از خداوند سخت‌ ترسان‌ شدند و براي‌ خداوند قرباني‌ها گذرانيدند و نذرها نمودند. 17 و امّا خداوند ماهي‌ بزرگي‌ پيدا كرد كه‌ يونس‌ را فرو بُرْد و يونس‌ سه‌ روز و سه‌ شب‌ در شكم‌ ماهي‌ ماند.

ترجمه تفسیری


فرار يونس از حضور خداوند خداونـد ايـن پيغـام را براي يونـس پسر اميتـاي فرستاد: 2 «به شهر بزرگ نينوا برو و به اهالي آنجا بگو كه خداوند ميفرمايد: شرارت شما از نظر من مخفي نيست و من بزودي شما را نابود خواهم كرد.» 3ولي يونس كه نميخواست به نينوا برود تصميم گرفت از حضور خداوند به ترشيش فرار كند. او به بندر يافا رفت و در آنجا كشتياي ديد كه عازم ترشيش بود. يونس كرايه خود را پرداخت و سوار كشتي شد. 4اما همين كه كشتي از ساحل دور شد، ناگهان خداوند باد شديدي وزانيد و دريا را متلاطم ساخت بطوري كه نزديك بود كشتي غرق شود. 5 ملوانان از ترس جان خود، هر كدام از خداي خود كمك طلبيدند. آنها بارها را به دريا ريختند تا كشتي سبك شود. در تمام اين مدت، يونس با خيال راحت در انبار كشتي خوابيده بود! 6ناخداي كشتي نزد او رفت و فرياد زد: «چرا در اين موقعيت خطرناك بي خيال خوابيده اي؟ برخيز و نزد خداي خود فرياد برآور تا شايد به ما رحم كرده، ما را نجات دهد!» 7 آنگاه كاركنان كشتي تصميم گرفتند قرعه بيندازند تا ببينند كدام يك از آنها خدايان را به خشم آورده و باعث اين طوفان وحشتناك شده است. قرعه به نام يونس افتاد. 8 آنها از او پرسيدند: «به ما بگو به چه علت اين بلا بر ما عارض شده است؟ تو كيستي؟ كارت چيست؟ اهل كجايي؟ از چه قومي هستي؟» 9و10 يونس گفت: «من عبراني هستم و خداوند، خداي آسمان را كه زمين و دريا را آفريد مي پرستم.» سپس به ايشان گفت كه از حضور خداوند فرار كرده است. آنها وقتي اين را شنيدند بسيار ترسيدند و گفتند: «چرا اين كار را كردي؟»11تلاطم دريا هر لحظه زيادتر ميشد، پس به او گفتند: «با تو چه كنيم تا طوفان آرام شود؟» 12يونس گفت: «مرا به دريا بيندازيد و دريا دوباره آرام ميشود؛ چون ميدانم اين طوفان وحشتناك بسبب من دامنگير شما شده است.» 13ملوانان كوشش كردند كشتي را به ساحل برسانند، ولي موفق نشدند. طوفان شديدتر از آن بود كه بتوان با آن دست و پنجه نرم كرد! 14 پس آنها به رسم خودشان نزد خداوند، خداي يونس دعا كرده، گفتند: «اي خداوند، ما را براي مرگ اين شخص هلاك نكن و ما را مسئول مرگ او ندان؛ زيرا همه اينها خواست تو بوده است.» 15آنگاه يونس را برداشته، او را به درياي خروشان انداختند و طوفان قطع شد! 16آنها از خداوند ترسيدند و قرباني تقديم او نمودند و نذرها كردند.
17همان موقع خداوند ماهي بزرگي فرستاد و ماهي يونس را بلعيد و يونس سه روز و سه شب در شكم ماهي ماند.


راهنما

باب‌ 1 . فرار يونس‌ نبي‌
عقيده‌ بر اين‌ است‌ كه‌ «ترشيش‌» در اسپانيا قرار دارد. يونس‌ خود را براي‌ سفر به‌ دورترين‌ نقطه‌اي‌ كه‌ در جهان‌ شناخته‌ شده‌ بود، آماده‌ مي‌كرد.
ترجمه قدیمی(کتاب یونس)

دعاي‌ يونس‌ و يُونُس‌ از شكم‌ ماهي‌ نزد يهوه‌ خداي خود دعا نمود 2 و گفت‌: «در تنگي‌ خود خداوند را خواندم‌ و مرا مستجاب‌ فرمود. از شكم‌ هاويه‌ تضرّع‌ نمودم‌ و آواز مرا شنيدي‌. 3 زيرا كه‌ مرا به‌ ژرفي‌ در دل‌ درياها انداختي‌ و سيلها مرا احاطه‌ نمود. جميع‌ خيزابها و موجهاي‌ تو بر من‌ گذشت‌. 4 و من‌ گفتم‌ از پيش‌ چشم‌ تو انداخته‌ شدم‌. ليكن‌ هيكل‌ قُدس‌ تو را باز خواهم‌ ديد. 5 آبها مرا تا به‌ جان‌ احاطه‌ نمود و لجّه‌ دور مرا گرفت‌ و علف‌ دريا به‌ سر من‌ پيچيده‌ شد. 6 به‌ بنيان‌ كوهها فرود رفتم‌ و زمين‌ به‌ بندهاي‌ خود تا به‌ ابد مرا در گرفت‌. امّا تو اي‌ يهوه‌ خدايم‌ حيات‌ مرا از حفره‌ برآوردي‌. 7 چون‌ جان‌ من‌ در اندرونم‌ بي‌تاب‌ شد، خداوند را بياد آوردم‌ و دعاي‌ من‌ نزد تو به‌ هيكل‌ قُدْسَتْ رسيد. 8 آناني‌ كه‌ اباطيل‌ دروغ‌ را منظور مي‌دارند، احسان‌هاي‌ خويش‌ را ترك‌ مي‌نمايند. 9 امّا من‌ به‌ آواز تشكّر براي‌ تو قرباني‌ خواهم‌ گذرانيد، و به‌ آنچه‌ نذر كردم‌ وفا خواهم‌ نمود. نجات‌ از آن‌ خداوند است‌.» 10 پس‌ خداوند ماهي‌ را امر فرمود و يُونس‌ را بر خشكي‌ قّي‌ كرد.

ترجمه تفسیری


دعاي يونس آنگاه يونس ازشكم ماهي نزد خداوند، خداي خود دعا كرده گفت: 2 «به هنگام سختي، خداوند را خواندم و او مرا اجابت فرمود. از عالم مرگ فرياد برآوردم و تو اي خداوند، به داد من رسيدي! 3 مرا به اعماق دريا انداختي. در سيلابها غرق شدم و امواج خروشانت مرا پوشانيد. 4 به خود گفتم كه مرا از نظر خود دور انداخته اي و ديگر نميتوانم خانه مقدست را ببينم. 5 «در امواج دريا فرو رفتم. مرگ بسيار نزديك بود. آبها مرا احاطه كردند و علفهاي دريا دور سرم پيچيدند. 6 تا عمق كوهها فرو رفتم. درهاي زندگي به رويم بسته شد و در ديار مرگ زنداني شدم. ولي اي خداوند، خداي من، تو مرا از چنگال مرگ رهانيدي! 7 «وقتي كه تمام اميد خود را از دست داده بودم، بار ديگر تو را اي خداوند به ياد آوردم و دعاي قلب من در خانه مقدست به حضور تو رسيد. 8 «كساني كه بتهاي باطل را ميپرستند از پيروي تو برگشته اند، 9 ولي من با سرودهاي تشكر براي تو قرباني خواهم كرد و نذر خود را به تو ادا خواهم نمود. نجات فقط از جانب خداوند است.»
10 آنگاه خداوند به ماهي امر فرمود كه يونس را از دهان خود به ساحل بياندازد و ماهي چنين كرد.


راهنما

باب‌ 2 . دعاي‌ يونس‌
از دعاي‌ زيباي‌ او چنين‌ استنباط‌ مي‌شود كه‌ به‌ احتمال‌ قريب‌ به‌ يقين‌ او عادت‌ داشت‌ كه‌ در قالب‌ كلماتي‌ از مزامير دعا كند. احتمالاً سرزميني‌ كه‌ يونس‌ بدان‌ افكنده‌ شد، در نزديكي‌ يافا بود كه‌ خيلي‌ها مي‌توانستند شاهد عيني‌ اين‌ واقعه‌ باشند.
کتاب یونس (ترجمه قدیمی)

رفتن‌ يونس‌ به‌ نينوا پس‌ كلام‌ خداوند بار دوّم‌ بر يُونُس‌ نازل‌ شده‌، گفت‌: 2 «برخيز و به‌ نينوا شهر بزرگ‌ برو و آن‌ وعظ‌ را كه‌ من‌ به‌ تو خواهم‌ گفت‌ به‌ ايشان‌ ندا كن‌.» 3 آنگاه‌ يُونُس‌ برخاسته‌، برحسب‌ فرمان‌ خداوند به‌ نينوا رفت‌. و نينوا بسيار بزرگ‌بودكه مسافت‌ سه‌ روز داشت‌. 4 و يُونس‌ به‌ مسافت‌ يك‌ روز داخل‌ شهر شده‌، به‌ ندا كردن‌ شروع‌ نمود و گفت‌: «بعد از چهل‌ روز نينوا سرنگون‌ خواهد شد.» 5 و مردمان‌ نينوا به‌ خدا ايمان‌ آوردند و روزه‌ را ندا كرده‌، از بزرگ‌ تا كوچك‌ پلاس‌ پوشيدند.6 و چون‌ پادشاه‌ نينوا از اين‌ امر اطّلاع‌ يافت‌، از كرسي‌ خود برخاسته‌، رداي‌ خود را از بركند و پلاس‌ پوشيده‌، بر خاكستر نشست‌. 7 و پادشاه‌ و اكابرش‌ فرمان‌ دادند تا در نينوا ندا در دادند وامر فرموده‌، گفتند كه‌ «مردمان‌ و بهايم‌ و گاوان‌ و گوسفندان‌ چيزي‌ نخورند و نچرند و آب‌ ننوشند. 8 و مردمان‌ و بهايم‌ به‌ پلاس‌ پوشيده‌ شوند و نزد خدا بشدّت‌ استغاثه‌ نمايند و هركس‌ از راه‌ بد خود و از ظلمي‌ كه‌ در دست‌ او است‌ بازگشت‌ نمايد. 9 كيست‌ بداند كه‌ شايد خدا برگشته‌، پشيمان‌ شود و از حدّت‌ خشم‌ خود رجوع‌ نمايد تا هلاك‌ نشويم‌؟» 10پس‌ چون‌ خدا اعمال‌ ايشان‌ را ديد كه‌ از راه‌ زشت‌ خود بازگشت‌ نمودند، آنگاه‌ خدا از بلايي‌ كه‌ گفته‌ بود كه‌ به‌ ايشان‌ برساند پشيمان‌ گرديد و آن‌ را بعمل‌ نياورد.

ترجمه تفسیری


يونس در نينوا آنگاه خداوند بار ديگر به يونس فرمود: 2 «به شهر بزرگ نينوا برو و همانطور كه به تو گفتم، به آنها هشدار بده كه سرنوشت شومي در انتظار آنهاست!» 3 يونس اطاعت كرده، به نينوا رفت. نينوا شهر بسيار بزرگي بود بطوري كه سه روز طول ميكشيد تا كسي سراسر آن را بپيمايد. 4 يونس وارد شهر شد و پس از طي يك روز راه شروع به موعظه كرده، گفت: «بعد از چهل روز نينوا ويران خواهد شد!» 5 اهالي شهر حرفهايش را باور كرده، به همه اعلان كردند كه روزه بگيرند؛ و همه، از بزرگ تا كوچك، پلاس پوشيدند. 6 هنگامي كه پادشاه نينوا شنيد كه يونس چه گفته است از تخت خود پايين آمده، لباس شاهانه را از تن درآورد و پلاس پوشيده، در خاكستر نشست. 7 پادشاه و بزرگان دربار او اين پيغام را به سراسر شهر فرستادند: «نه مردم و نه حيوانات، هيچكدام نبايد چيزي بخورند و حتي آب بنوشند. 8 همه مردم بايد پلاس پوشيده، به درگاه خداوند التماس كنند و از راههاي بد خود بازگشت نموده، از اعمال زشت خود دست بكشند. 9 كسي چه ميداند، شايد خداوند از خشم خود برگردد و بر ما ترحم كرده، ما را از بين نبرد.»
10 وقتي خدا ديد آنها از راههاي بد خود دست كشيده اند بر آنها ترحم كرده، بلايي را كه گفته بود بر ايشان نفرستاد.


راهنما

باب‌ 3 . توبة‌ نينوا
بي‌ترديد يونس‌ در موعظة‌ خود از اتفاقي‌ كه‌ در رابطه‌ با ماهي‌ برايش‌ رخ‌ داده‌ بود، و همچنين‌ دلايلي‌ كه‌ گفته‌هاي‌ او را اثبات‌ مي‌كردند، سخن‌ بميان‌ آورده‌ است‌. سخن‌ گفتن‌ در نام‌ خداي‌ قومي‌ كه‌ مردم‌ نينوا قصد چپاول‌ و غارت‌ آن‌ را داشتند، موجب‌ شد تا آنها گفته‌هاي‌ او را جدي‌ تلقي‌ كرده‌ و از آنها بترسند.
غضب‌ يونس‌ امّا اين‌ امر يُونُس‌ را به‌ غايت‌ ناپسند آمد و غيظش‌ افروخته‌ شد، 2 و نزد خداوند دعا نموده‌، گفت‌: «آه‌ اي‌ خداوند ، آيا اين‌ سخن‌ من‌ نبود، حيني‌ كه‌ در ولايت‌ خود بودم‌. و از اين‌ سبب‌ به‌ فرار كردن‌ به‌ تَرشيش‌ مبادرت‌ نمودم‌ زيرا مي‌دانستم‌ كه‌ تو خداي‌ كريم‌ و رحيم‌ و دير غضب‌ و كثير احسان‌ هستي‌ و از بلا پشيمان‌ مي‌شوي‌؟ 3 پس‌ حال‌، اي‌ خداوند ، جانم‌ را از من‌ بگير زيرا كه‌ مردن‌ از زنده‌ ماندن‌ براي‌ من‌ بهتر است‌.» 4 خداوند گفت‌: «آيا صواب‌ است‌ كه‌ خشمناك‌ شوي‌؟» 5و يوُنُس‌ از شهر بيرون‌ رفته‌، بطرف‌ شرقي‌ شهر نشست‌ و در آنجا سايه‌باني‌ براي‌ خود ساخته‌ زير سايه‌اش‌ نشست‌ تا ببيند بر شهر چه‌ واقع‌ خواهد شد. 6 و يهوه‌ خدا كدويي‌ رويانيد و آن‌ را بالاي‌ يُونُس‌ نمّو داد تا بر سر وي‌ سايه‌ افكنده‌، او را از حزنش‌ آسايش‌ دهد و يُونُس‌ از كدو بي‌نهايت‌ شادمان‌ شد. 7 امّا در فرداي‌ آن‌ روز در وقت‌ طلوع‌ فجر خدا كِرْمي‌ پيدا كرد كه‌ كدو را زد و خشك‌ شد. 8 و چون‌ آفتاب‌ برآمد خدا باد شرقي‌ گرم‌ وزانيد و آفتاب‌ بر سر يُونُس‌ تابيد به‌ حدّي‌ كه‌ بيتاب‌ شده‌، براي‌ خود مسألت‌ نمود كه‌ بميرد و گفت‌: «مردن‌ از زنده‌ ماندن‌ براي‌ من‌ بهتر است‌.»9 خدا به‌ يُونُس‌ جواب‌ داد: «آيا صواب‌ است‌ كه‌ به‌ جهت‌ كدو غضبناك‌ شوي‌؟» او گفت‌: «صواب‌ است‌ كه‌ تا به‌ مرگ‌ غضبناك‌ شوم‌.» 10 خداوند گفت‌: «دل‌ تو براي‌ كدو بسوخت‌ كه‌ براي‌ آن‌ زحمت‌ نكشيدي‌ و آن‌ را نمّو ندادي‌ كه‌ در يك‌ شب‌ بوجود آمد و در يك‌ شب‌ ضايع‌ گرديد. 11 و آيا دل‌ من‌ به‌ جهت‌ نينوا شهر بزرگ‌ نسوزد كه‌ در آن‌ بيشتر از صد و بيست‌ هزار كس‌ مي‌باشند كه‌ در ميان‌ راست‌ و چپ‌ تشخيص‌ نتوانند داد و نيز بهايم‌ بسيار؟»

ترجمه تفسیری


سنگدلي يونس و رحمت خداوند اما يونس از اين موضوع ناراحت و خشمگين شد. 2 او نزد خداوند دعا كرد و گفت: «خداوندا، وقتي در مملكت خود بودم و تو به من گفتي به اينجا بيايم، ميدانستم كه تو از تصميم خود منصرف خواهي شد، زيرا تو خدايي مهربان و بخشنده هستي و دير غضبناك ميشوي و بسيار احسان ميكني. براي همين بود كه خواستم به ترشيش فرار كنم.3 «خداوندا، اينك جانم را بگير، زيرا براي من مردن بهتر از زنده ماندن است.» 4آنگاه خداوند به وي فرمود: «آيا درست است كه از اين بابت عصباني شوي؟» 5يونس از شهر خارج شده، بطرف شرق رفت. در خارج از شهر براي خود سايباني ساخته، زير سايه آن منتظر نشست تا ببيند بر سر شهر چه مي آيد. 6 آنگاه خداوند بسرعت گياهي رويانيد و برگهاي پهن آن را بر سر يونس گسترانيد تا بر او سايه بيندازد و به او راحتي ببخشد. يونس از سايه گياه بسيار شاد شد. 7 اما صبح روز بعد خدا كرمي بوجود آورد و كرم ساقه گياه راخورد وگياه خشك شد. 8 وقتي كه آفتاب برآمد و هوا گرم شد، خداوند بادي سوزان از جانب شرق بر يونس وزانيد و آفتاب چنان بر سر او تابيد كه بي تاب شده، آرزوي مرگ كرد و گفت: «براي من مردن بهتراز زنده ماندن است.» 9آنگاه خداوند به يونس فرمود: «آيا از خشك شدن گياه بايد عصباني شوي؟» يونس گفت: «بلي، بايد تا به حد مرگ هم عصباني شوم.»
10 خداوند فرمود: «براي گياهي كه در يك شب به وجود آمد و در يك شب از بين رفت دلت سوخت، با آنكه برايش هيچ زحمتي نكشيده بودي؛ 11 پس آيا دل من براي شهر بزرگ نينوا نسوزد كه در آن بيش از صد و بيست هزار بچه معصوم و بيگناه، و نيز حيوانات بسيار وجود دارد؟»


راهنما

باب‌ 4 . تلخكامي‌ و مرارت‌ يونس‌ يونس‌ نيامده‌ بود تا شاهد توبة‌ آنها باشد، بلكه‌ صرفاً هلاكت‌ آنان‌ را اعلام‌ نمايد. اما خداوند از توبة‌ آنها خشنود شد بطوريكه‌ مصيبت‌ آنها را دور كرد و در عوض‌ يونس‌ را تا حد زيادي‌ بي‌تاب‌ و رنجور ساخت‌ (جهت‌ مطالعة‌ بيشتر به‌ كتاب‌ ناحوم‌ مراجعه‌ كنيد). اعتقاد ما بر اين‌ است‌ كه‌ زيباترين‌ بحث‌ موجود، در آخرين‌ آية‌ اين‌ كتاب‌ نهفته‌ است‌ يعني‌: رحمت‌ خدا بر اطفال‌ كوچك‌. خدا مصمم‌ بود تا از هلاكت‌ آن‌ شهر جلوگيري‌ كند. چرا كه‌ قلباً از قتل‌ عام‌ اطفال‌ بي‌گناه‌ اين‌ شهر اكراه‌ داشت‌. عيسي‌ مسيح‌ نسبت‌ به‌ كودكان‌ بسيار مهربان‌ بود و مايل‌ بود تا بزرگترها نيز همچون‌ كودكان‌ باشند.
نينوا نينواي‌ اصلي‌ 5 كيلومتر طول‌ و 5/2 كيلومتر عرض‌ داشت‌. نينواي‌ بزرگتر دربرگيرندة‌ كالح‌ در 30 كيلومتري‌ جنوب‌ و خورساباد در 15 كيلومتري‌ شمال‌ بود. منطقة‌ مثلثي‌ شكل‌ مابين‌ رود دجله‌ و زاب‌ را بايد جزو استحكامات‌ نينوا نام‌ برد. كالح‌ بعنوان‌ پايگاه‌ نظامي‌ نينوا در جنوب‌، مساحتي‌ معادل‌ 1000 جريب‌ را شامل‌ مي‌شد. لايارد و لوفتوس‌ باستانشناس‌، كاخهاي‌ آشور ناسرپال‌، شلمناسر و هرم‌ سياه‌ او، تغلت‌ فلاسر و اسرحدون‌ را در اين‌ محل‌ كشف‌ كردند. خورساباد كه‌ منطقة‌ امنيتي‌ شمال‌ نينوا بشمار مي‌رفت‌، بدست‌ سارگون‌ كه‌ اسرائيل‌ را در سال‌ 721 ق‌.م‌. ويران‌ كرد، ساخته‌ شده‌ بود. قصر او كه‌ بعداً كاخ‌ سلطنتي‌ سنحاريب‌ نيز بود، از همة‌ اين‌ قصرها با شكوه‌تر بود.
خاكريز يونس‌ نبي‌ دومين‌ پُشتة‌ بزرگ‌ در ميان‌ ويرانه‌هاي‌ نينوا مي‌باشد كه‌ به‌ نام‌ خود «يوناس‌» شهرت‌ دارد. اين‌ پُشته‌ 40 جريب‌ مساحت‌ دارد و حدود 30 متر ارتفاع‌ دارد. قبري‌ كه‌ بعنوان‌ آرامگاه‌ يونس‌ مشهور است‌، بر اين‌ تپه‌ قرار دارد. اين‌ يكي‌ از شواهدي‌ بود كه‌ موجب‌ شد تا آقاي‌ «كلود جيمس‌ ريچ‌» دريابد كه‌ اين‌ ويرانه‌ها متعلق‌ به‌ شهر نينوا مي‌باشند و ضمناً بتواند آنها را شناسايي‌ كند. اين‌ قبر در نظر اهالي‌ بومي‌ اين‌ منطقه‌ از آنچنان‌ قداستي‌ برخوردار است‌ كه‌ اجازه‌ داده‌ نشده‌ تا هيچگونه‌ عمليات‌ حفاري‌ عمده‌اي‌ در اين‌ تپه‌ صورت‌ بگيرد. لايارد ويرانه‌هاي‌ كاخ‌ اسرحدون‌ را كشف‌ كرد. اميد است‌ روزي‌ فرا رسد كه‌ اسرار نهفته‌ در اين‌ قصر آشكار گردند.

پنجشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۶

استر و مردوخای تاریخی و اساطیری

بررسی ریشه های ایرانی و بابلی اسطورهً استر و مردخای

نگارنده قبلاً ریشهً تاریخی ایرانی اسطورهً استر و مردوخای را در واقعهً تاریخی ترور گئوماته زرتشت (هامان= نیک اندیش) به دست آخشورش(نگهبان راستی= داریوش و پسرش خشایارشا) سخن گفته و در این راه ملکه وشتی (بهترین) را همان دختر گبریاس یعنی زن اول داریوش، و استر را همان آتوسا (دختر کورش، زن گئوماته بردیه/ زرتشت، بعد زن داریوش) نشان داده بودم. در این باب مأخذ اساطیری کهن این اسطوره که از اساطیر معروف بابلی بوده است، نامکشوف مانده بود که بدین وسیله جبران میگردد. نام اساطیری اخشورش رسمی تورات یعنی خشایارشا در اوستا ارخش آمده است که لابد بنا به قاعده زبان اوستایی از جزء ارش (راستی) در نام خشایارشا(شهریار راستکردار) برگرفته شده است. بی تردید این نام در نزد بابلیها یادآور ارّا خش(یعنی شاه/خدای ویرانگری) بوده است چه وی در واقع ویرانگر ابدی بابل و به اسارت برندهً ساکنین بابل و تخریب گر معبد معروف اساگیلای آن بوده است و ذوب و حمل کننده مجسمهً طلایی مردوک(مردوخای) این معبد به ایران بوده است. بر این اساس از دشمنان یهود همین مردم به اسارت افتاده شهر بابل منظور بوده اند که زمانی نه چندان دور از آن عهد خود مردم کثیری از قوم یهود را به صلابه کشیده و به اسارت برده بودند. در مورد خدای ویرانگری بابلیان که با اخشورش (خشایارشا) برابر گرفته شده است گفتنی است. وی در اساطیر بابلی در رابطه با مردوک (مردوخای تورات) است. مصطلح بوده است وای بر مردمی که ارّا (خدای ویرانگری) بر ایشان خشم گیرد. حتی خدایان بزرگ از او بیم داشتند و در بابل موجب جنگ میشد و عوام بی قانون را به زورگویی و خونریزی بر می انگیخت و رود را پر از جسد میکرد. ارّا (اخشورش تورات) و ایشوم (فرمانده محبوب= هامان تورات) و گروه هفت دیوان بابلی (سی بی تی)- که در کتاب استر به صورت هفت مقرب و هفت خواجه سرای اخشورش معرفی شده اند- با هم همکاری نزدیکی دارند. در اسطورهً ارّا – که به وسیله کاتبی به نام مردوک- به رشتهض تحریر در آمده- گفته میشود، ایشتار(استر) میکوشد که ارّا را رام کند، ولی این خدا در خشمش اصرار میورزد. ارّا با خود دو باره سخن میگوید که مانند دعا و افسون بدی است: "... چهرهً ماه را در وسط شب خواهم پوشاند... به کار زمین خاتمه خواهم داد و آن را ویرانه به شمار خواهم آورد... کوهها را از میان خواهم برد. رمه ها را نابود خواهم کرد و حیات را باقی نخواهم گذاشت". ارّا به معبد مردوک (مردوخای) در اساگیلا میرود و با او به مذاکره در باب نظم جهانی، در طی دورهً غیبت مردوک می پردازد. در اینجا برای آشنایی با مندرجات کتاب استر تورات، شرح و تفسیر آن را از سایت مرکز پژوهشهای مسیحی به عینه نقل می نمائیم:
کتاب استر (ترجمه قدیمی)
بركناري‌ وشتي ‌ در ايّام‌ اَخْشُورُش‌ (اين‌ امور واقع‌ شد). اين‌همان‌ اَخْشُورُش‌ است‌ كه‌ از هند تا حَبَش‌، بر صد و بيست‌ و هفت‌ ولايت‌ سلطنت‌ مي‌كرد. 2 در آن‌ ايّام‌ حيني‌ كه‌ اَخْشُورُش‌ پادشاه‌، بر كرسي‌ سلطنت‌ خويش‌ در دارالسّلطنه‌ شُوشَن‌ نشسته‌ بود.3 در سال‌ سوّم‌ از سلطنت‌ خويش‌، ضيافتي‌ براي‌ جميع‌ سروران‌ و خادمان‌ خود برپا نمود و حشمت‌ فارس‌ و مادي‌ از اُمرا و سرورانِ ولايتها، به‌ حضور او بودند. 4 پس‌ مدّت‌ مديدِ صد و هشتاد روز، توانگري‌ جلال‌ سلطنت‌ خويش‌ و حشمت‌ مجد عظمت‌ خود را جلوه‌ مي‌داد. 5 پس‌ بعد از انقضاي‌ آنروزها، پادشاه‌ براي‌ همه‌ كساني‌ كه‌ دردارالسّلطنه‌ شُوشَن‌ از خرد و بزرگ‌ يافت‌ شدند، ضيافت‌ هفت‌ روزه‌ در عمارت‌ باغ‌ قصر پادشاه‌ برپا نمود. 6 پرده‌ها از كتان‌ سفيد و لاجورد، با ريسمانهاي‌ سفيد و ارغوان‌ در حلقه‌هاي‌ نقره‌ بر ستونهاي‌ مَرمَرِ سفيد آويخته‌ و تختهاي‌ طلا و نقره‌ بر سنگفرشي‌ از سنگ‌ سماق‌ و مَرمَرِ سفيد و دُرّ و مَرمَرِ سياه‌ بود. 7 و آشاميدن‌، از ظرفهاي‌ طلا بود و ظرفها را اشكال‌ مختلفه‌ بود و شرابهاي‌ ملوكانه‌ برحسب‌ كرم‌ پادشاه‌ فراوان‌ بود. 8 و آشاميدن‌ برحسب‌ قانون‌ بود كه‌ كسي‌ بر كسي‌ تكلّف‌ نمي‌نمود، زيرا پادشاه‌ درباره‌ همه‌ بزرگان‌ خانه‌اش‌ چنين‌ امر فرموده‌ بود كه‌ هر كس‌موافق‌ ميل‌ خود رفتار نمايد.9 و وَشْتيِ مَلِكه‌ نيز ضيافتي‌ براي‌ زنان‌ خانه‌ خسروي‌ اَخْشُورُش‌ پادشاه‌ برپا نمود. 10 در روز هفتم‌، چون‌ دل‌ پادشاه‌ از شراب‌ خوش‌ شد، هفت‌ خواجه‌سرا يعني‌ مَهُومان‌ و بِزْتا و حَرْبُونا و بِغْتا و اَبَغْتا و زاتَر و كَرْكَس‌ را كه‌ در حضور اَخْشُورُش‌ پادشاه‌ خدمت‌ مي‌كردند، امر فرمود 11 كه‌ وَشْتيِ مَلِكه‌ را با تاج‌ ملوكانه‌ به‌ حضور پادشاه‌ بياورند تا زيبايي‌ او را به‌ خلايق‌ و سروران‌ نشان‌ دهد، زيرا كه‌ نيكو منظر بود. 12 امّا وَشْتيِ مَلِكه‌ نخواست‌ كه‌ برحسب‌ فرماني‌ كه‌ پادشاه‌ به‌ دست‌ خواجه‌سرايان‌ فرستاده‌ بود بيايد. پس‌ پادشاه‌ بسيار خشمناك‌ شده‌، غضبش‌ در دلش‌ مشتعل‌ گرديد.13 آنگاه‌ پادشاه‌ به‌ حكيماني‌ كه‌ از زمانها مخبر بودند تكلّم‌ نموده‌، (زيرا كه‌ عادت‌ پادشاه‌ با همه‌ كساني‌ كه‌ به‌ شريعت‌ و احكام‌ عارف‌ بودند چنين‌ بود. 14 و مقرّبان‌ او كَرْشَنا و شيتار و اَدْماتا و تَرْشيش‌ و مَرَس‌ و مَرْسَنا و مَمُوكان‌، هفت‌ رئيس‌ فارس‌ و مادي‌ بودند كه‌ روي‌ پادشاه‌ را مي‌ديدند و در مملكت‌ به‌ درجه‌ اوّل‌ مي‌نشستند) 15 گفت‌: «موافق‌ شريعت‌، به‌ وَشْتيِ مَلِكه‌ چه‌ بايد كرد، چونكه‌ به‌ فرماني‌ كه‌ اَخْشُورُش‌ پادشاه‌ به‌ دست‌ خواجه‌سرايان‌ فرستاده‌ است‌، عمل‌ ننموده‌؟»16 آنگاه‌ مَموكان‌ به‌ حضور پادشاه‌ و سروران‌عرض‌ كرد كه‌ «وَشْتيِ مَلِكه‌، نه‌ تنها به‌ پادشاه‌ تقصير نموده‌، بلكه‌ به‌ همه‌ رؤسا و جميع‌ طوايفي‌ كه‌ در تمامي‌ ولايتهاي‌ اَخْشُورُش‌ پادشاه‌ مي‌باشند، 17 زيرا چون‌ اين‌ عمل‌ ملكه‌ نزد تمامي‌ زنان‌ شايع‌ شود، آنگاه‌ شوهرانشان‌ در نظر ايشان‌ خوار خواهند شد، حيني‌ كه‌ مخبر شوند كه‌ اَخْشُورُش‌ پادشاه‌ امر فرموده‌ است‌ كه‌ وَشْتيِ ملكه‌ را به‌ حضورش‌ بياورند و نيامده‌ است‌. 18 و در آنوقت‌، خانمهاي‌ فارس‌ و مادي‌ كه‌ اين‌ عمل‌ ملكه‌ را بشنوند، به‌ جميع‌ روساي‌ پادشاه‌ چنين‌ خواهند گفت‌ و اين‌ مورد بسيار احتقار و غضب‌ خواهد شد. 19 پس‌ اگر پادشاه‌ اين‌ را مصلحت‌ داند، فرمان‌ ملوكانه‌اي‌ از حضور وي‌ صادر شود و در شرايع‌ فارس‌ و مادي‌ ثبت‌ گردد، تا تبديل‌ نپذيرد، كه‌ وَشْتي‌ به‌ حضور اَخْشُورُش‌ پادشاه‌ ديگر نيايد و پادشاه‌ رتبه‌ ملوكانه‌ او را به‌ ديگري‌ كه‌ بهتر از او باشد بدهد. 20 و چون‌ فرماني‌ كه‌ پادشاه‌ صادر گرداند در تمامي‌ مملكت‌ عظيم‌ او مسموع‌ شود، آنگاه‌ همه‌ زنان‌ شوهران‌ خود را از بزرگ‌ و كوچك‌، احترام‌ خواهند نمود.» 21 و اين‌ سخن‌ در نظر پادشاه‌ و رؤسا پسند آمد و پادشاه‌ موافق‌ سخن‌ مموكان‌ عمل‌ نمود. 22 و مكتوبات‌ به‌ همه‌ ولايتهاي‌ پادشاه‌ به‌ هر ولايت‌، موافق‌ خطّ آن‌ و به‌ هر قوم‌، موافق‌ زبانش‌ فرستاد تا هر مرد در خانه‌ خود مسلّط‌ شود و در زبان‌ قوم‌ خود آن‌ را بخواند.
ترجمه تفسیری
ملكه‌ وشتي‌ بركنار مي‌شود خشايارشـا، پادشاه‌ پارس‌، بر سرزمين‌ پهناوري‌ سلطنت‌ مي‌كرد كه‌ از هند تا حبشه‌ را در بر مي‌گرفت‌ و شامل‌ 127 استان‌ بود. او در سال‌ سوم‌ سلطنت‌ خود، در كاخ‌ سلطنتي‌ شوش‌ جشن‌ بزرگي‌ برپا نمود و تمام‌ بزرگان‌ و مقامات‌ مملكتي‌ را دعوت‌ كرد. فرماندهان‌ لشكر پارس‌ و ماد همراه‌ با اميران‌ و استانداران‌ در اين‌ جشن‌ حضور داشتند. 4 در طي‌ اين‌ جشن‌ كه‌ شش‌ ماه‌ طول‌ كشيد، خشايارشا تمام‌ ثروت‌ و شكوه‌ و عظمت‌ سلطنت‌ خود را به‌ نمايش‌ گذاشت‌. 5 پس‌ از پايان‌ جشن‌، خشايارشا براي‌ تمام‌ كساني‌ كه‌ در شوش‌ زندگي‌ مي‌كردند، فقير و غني‌، ميهماني‌ هفت‌ روزه‌اي‌ در باغ‌ كاخ‌ سلطنتي‌ ترتيب‌ داد. 6 محل‌ ميهماني‌ با پرده‌هايي‌ از كتان‌ سفيد و آبي‌ تزيين‌ شده‌ بود. اين‌ پرده‌ها با ريسمانهاي‌ سفيد و ارغواني‌ كه‌ داخل‌ حلقه‌هاي‌ نقره‌اي‌ قرار داشتند از ستونهاي‌ مرمر آويزان‌ بود. تختهاي‌ طلا و نقره‌ روي‌ سنگفرشهايي‌ از سنگ‌ سماك‌، مرمر، صدف‌ مرواريد و فيروزه‌ قرار داشت‌. 7 از كرم‌ پادشاه‌، شراب‌ شاهانه‌ فراوان‌ بـود و در جامهاي‌ طلايي‌ كه‌ شكل‌هاي‌ گوناگون‌ داشت‌، صرف‌ مي‌شد. 8 پادشاه‌ به‌ پيشخدمت‌هاي‌ دربار دستور داده‌ بود ميهمانان‌ را در نوشيدن‌ آزاد بگـذارند، پس‌ ايشان‌ به‌ دلخواه‌ خود، هرقدر كه‌مي‌خواستند شراب‌ مي‌نوشيدند.9 در همان‌ هنگام‌، ملكه‌ وشتي‌ هم‌ براي‌ زنان‌ دربار ضيافتي‌ ترتيب‌ داده‌ بود. 10 در آخرين‌ روز ميهماني‌، پادشاه‌ كه‌ از باده‌نوشي‌ سرمست‌ شده‌ بود، هفت‌ خواجه‌ حرمسرا يعني‌ مهومان‌، بزتا، حربونا، بغتا، ابغتا، زاتر و كركس‌ را كه‌ خادمان‌ مخصوص‌ او بودند احضار كرد. 11 او به‌ آنان‌ دستور داد ملكه‌ وشتي‌ را كه‌ بسيار زيبا بود با تاج‌ ملوكانه‌ به‌ حضورش‌ بياورند تا زيبايي‌ او را به‌ مقامات‌ و مهمانانش‌ نشان‌ دهد. 12 اما وقتي‌ خواجه‌سراها فرمان‌ پادشاه‌ را به‌ ملكه‌ وشتي‌ رساندند، او از آمدن‌ سرباز زد. پادشاه‌ از اين‌ موضوع‌ بسيار خشمناك‌ شد؛ 13و14 اما پيش‌ از آنكه‌ اقدامي‌ كند، اول‌ از مشاوران‌ خود نظر خواست‌، چون‌ بدون‌ مشورت‌ با آنها كاري‌ انجام‌ نمي‌داد. مشاوران‌ او مرداني‌ دانا و آشنا به‌ قوانين‌ و نظام‌ دادگستري‌ پارس‌ بودند و پادشاه‌ به‌ قضاوت‌ آنها اعتماد داشت‌. نام‌ اين‌ دانشمندان‌ كرشنا، شيتار، ادماتا، ترشيش‌، مرس‌، مرسنـا و مموكان‌ بود. اين‌ هفت‌ نفر جزو مقامات‌ عاليرتبه‌ پارس‌ و ماد و از اميران‌ ارشد مملكتي‌ بودند. 15 خشايارشا از ايشان‌ پرسيد: «در مورد ملكه‌ وشتي‌ چه‌ بايد كرد؟ زيرا از فرمان‌ پادشاه‌ كه‌ به‌ او ابلاغ‌ شده‌، سر باز زده‌ است‌. قانون‌ چه‌ مجازاتي‌ براي‌ چنين‌ شخصي‌ تعيين‌ كرده‌ است‌؟»16 مموكان‌ خطاب‌ به‌ پادشاه‌ و اميران‌ دربار گفت‌: «ملكه‌ وشتي‌ نه‌ فقط‌ به‌ پادشاه‌ بلكه‌ به‌ اميران‌ دربار و تمام‌ مردم‌ مملكت‌ اهانت‌ كرده‌ است‌. 17 هر زني‌ كه‌ بشنود ملكه‌ وشتي‌ چه‌ كرده‌ است‌، او نيز از دستور شوهرش‌ سرپيچي‌ خواهد كرد. 18 وقتي‌ زنانِ اميرانِ دربارِ پارس‌ و ماد بشنوند كه‌ ملكه‌ چه‌ كرده‌، آنان‌ نيز با شوهرانشان‌ چنين‌ خواهند كرد و اين‌ بي‌احترامي‌ و سركشي‌ به‌ همه‌ جا گسترش‌ خواهد يافت‌. 19 بنابراين‌، اگر پادشاه‌ صلاح‌ بدانند، فرماني‌ صادر كنند تا در قوانين‌ ماد و پارس‌ كه‌ هرگز تغيير نمي‌كند ثبت‌ گردد و بر طبق‌ آن‌ فرمان‌، ملكه‌ وشتي‌ ديگر به‌ حضور پادشاه‌ شرفياب‌ نشود. آنگاه‌ زن‌ ديگري‌ كه‌ بهتر از او باشد بجاي‌ وي‌ به‌ عنوان‌ ملكه‌ انتخاب‌ شود. 20 وقتي‌ اين‌فرمان‌ در سراسر اين‌ سرزمين‌ پهناور اعلام‌ شود آنگاه‌ در همه‌ جا شوهران‌، هر مقامي‌ كه‌ داشته‌ باشند، مورد احترام‌ زنانشان‌ قرار خواهند گرفت‌.» 21 تمام‌ استانها، هر يك‌ به‌ خط‌ و زبان‌ محلي‌، نامه‌ فرستاده‌، اعلام‌ داشت‌ كه‌ هر مرد بايد رئيس‌ خانه‌ خود باشد.
راهنما
باب‌ 1 . خلع‌ ملكه‌ وشتي‌ «اخشورش‌» نام‌ ديگر «خشايارشا» بود كه‌ در فاصلة‌ سالهاي‌ 485 تا 465 ق‌. م‌. بر پارس‌ سلطنت‌ كرد و يكي‌ از برجسته‌ترين‌ پادشاهان‌ جهان‌ باستان‌ بود. از كتيبه‌هاي‌ فارسي‌ چنين‌ برمي‌آيد كه‌ جشن‌ بزرگي‌ كه‌ در باب‌ اول‌ از آن‌ سخن‌ به‌ ميان‌ آمده‌، به‌ مناسبت‌ تهية‌ مقدمات‌ حملة‌ عظيم‌ او به‌ يونان‌ برگزار شده‌ است‌، كه‌ در اين‌ حمله‌ جنگهاي‌ ترموپيلي‌ و سالاميس‌ صورت‌ گرفت‌. ظاهراً او ملكة‌ وشتي‌ را پيش‌ از حملة‌ خود خلع‌ كرد (482 ق‌. م‌.) و استر را پس‌ از بازگشت‌ از يونان‌ (478 ق‌. م‌.) به‌ همسري‌ برگزيد (1:3؛ 2:16). نكتة‌ باستان‌ شناختي‌: كاخ‌ شوش‌ (2). شوش‌ يا شوشن‌ در 300 كيلومتري‌ شرق‌ بابِل‌ اقامتگاه‌ زمستاني‌ پادشاهان‌ پارس‌ بود. «لوفتوس‌» در 1852 مكان‌ آن‌ را تشخيص‌ داد و كتيبه‌اي‌ متعلق‌ به‌ اردشير دوم‌ (405 - 358 ق‌. م‌.) به‌ اين‌ مضمون‌ يافت‌: «جد من‌ داريوش‌ در زمانهاي‌ گذشته‌ اين‌ كاخ‌ را ساخت‌. در زمان‌ سلطنت‌ پدر بزرگ‌ من‌، اردشير اول‌، كاخ‌ سوزانده‌ شد. من‌ آن‌ را تعمير كردم‌.» اين‌ قصر اقامتگاه‌ چندين‌ پادشاه‌ بود: داريوش‌ كه‌ ترتيب‌ بازسازي‌ هيكل‌ را داد؛ خشايارشا كه‌ شوهر استر بود؛ و اردشير اول‌ كه‌ امكان‌ بازسازي‌ اورشليم‌ بدست‌ نحميا را فراهم‌ ساخت‌. يك‌ فرانسوي‌ به‌ نام‌ ديولافوي‌ به‌ حفاريها ادامه‌ داد و در ميان‌ ويرانه‌ها، محل‌ دقيق‌ «دروازة‌ پادشاه‌» (4 : 2)؛ «صحن‌ اندروني‌» (5:1)؛ «حياط‌ بيروني‌» (6:4)؛ و «باغ‌ قصر» ) 7: 7 (را تعيين‌ كرد، و حتي‌ يك‌ «فور» (3:7) يا قرعه‌ (تاس‌) نيز پيدا كرد.

کتاب استر (ترجمه قدیمی)
استر در مقام‌ ملكه ‌‌بعد از اين‌ وقايع‌، چون‌ غضب‌ اَخْشُورُش پادشاه‌ فرو نشست‌، وَشْتي‌ و آنچه‌ را كه‌ اوكرده‌ بود و حكمي‌ كه‌ درباره‌ او صادر شده‌ بود، به‌ ياد آورد. 2 و ملازمان‌ پادشاه‌ كه‌ او را خدمت‌ مي‌كردند، گفتند كه‌ «دختران‌ باكره‌ نيكو منظر براي‌ پادشاه‌ بطلبند. 3 و پادشاه‌ در همه‌ ولايتهاي‌ مملكت‌ خود وكلا بگمارد كه‌ همه‌ دختران‌ باكره‌ نيكو منظر را به‌ دارالسّلطنه‌ شُوشَن‌ در خانه‌ زنان‌ زير دست‌ هيجاي‌ كه‌ خواجه‌سراي‌ پادشاه‌ و مستحفظ‌ زنان‌ مي‌باشد، جمع‌ كنند و به‌ ايشان‌ اسباب‌ طهارت‌ داده‌ شود. 4 و دختري‌ كه‌ به‌ نظر پادشاه‌ پسند آيد، در جاي‌ وَشْتيِ ملكه‌ بشود.» پس‌ اين‌ سخن‌ در نظر پادشاه‌ پسند آمد و همچنين‌ عمل‌ نمود. 5 شخصي‌ يهودي‌ در دارالسّلطنه‌ شُوشَن‌ بود كه‌ به‌ مُرْدِخاي‌ بن‌ يائير ابن‌ شِمْعي‌ ابن‌ قَيس‌ بنياميني‌ مسمّي‌' بود. 6 و او از اورشليم‌ جلاي‌ وطن‌ شده‌ بود، با اسيراني‌ كه‌ همراه‌ يَكُنيا پادشاه‌ يهودا جلاي‌ وطن‌ شده‌ بودند كه‌ نَبُوكَدْنَصَّر پادشاه‌ بابل‌ ايشان‌ را به‌ اسيري‌ آورده‌ بود. 7 و او هَدَسَّه‌، يعني‌ اِسْتَر، دختر عموي‌ خود را تربيت‌ مي‌نمود چونكه‌ وي‌ را پدر و مادر نبود و آن‌ دختر، خوب‌ صورت‌ و نيكومنظر بود و بعد از وفات‌ پدر و مادرش‌، مُرْدِخاي‌ وي‌ را به‌ جاي‌ دختر خود گرفت‌.8 پس‌ چون‌ امر و فرمان‌ پادشاه‌ شايع‌ گرديد و دختران‌ بسيار در دارالسّلطنه‌ شُوشَن‌ زير دست‌ هيجاي‌ جمع‌ شدند، اِسْتَر را نيز به‌ خانه‌ پادشاه‌، زير دست‌ هيجاي‌ كه‌ مستحفظ‌ زنان‌ بود آوردند. 9 و آن‌ دختر به‌ نظر او پسند آمده‌، در حضورش‌ التفات‌ يافت‌. پس‌ به‌ زودي‌، اسباب‌ طهارت‌ و تحفه‌هايش‌ را به‌ وي‌ داد و نيز هفت‌ كنيز را كه‌ ازخانه‌ پادشاه‌ برگزيده‌ شده‌ بودند كه‌ به‌ وي‌ داده‌ شوند و او را با كنيزانش‌ به‌ بهترين‌ خانه‌ زنان‌ نقل‌ كرد. 10 و اِسْتَر، قومي‌ و خويشاونديِ خود را فاش‌ نكرد، زيرا كه‌ مُرْدِخاي‌ او را امر فرموده‌ بود كه‌ نكند. 11 و مُرْدِخاي‌ روز به‌ روز پيش‌ صحن‌ خانه‌ زنان‌ گردش‌ مي‌كرد تا از احوال‌ اِسْتَر و از آنچه‌ به‌ وي‌ واقع‌ شود، اطّلاع‌ يابد. 12 و چون‌ نوبه‌ هر دختر مي‌رسيد كه‌ نزد اَخْشُورُش‌ پادشاه‌ داخل‌ شود، يعني‌ بعد از آنكه‌ آنچه‌ را كه‌ براي‌ زنان‌ مرسوم‌ بود كه‌ در مدّت‌ دوازده‌ ماه‌ كرده‌ شود، چونكه‌ ايّام‌ تطهير ايشان‌ بدين‌ منوال‌ تمام‌ مي‌شد، يعني‌ شش‌ ماه‌ به‌ روغن‌ مرّ و شش‌ ماه‌ به‌ عطريّات‌ و اسباب‌ تطهير زنان‌، 13 آنگاه‌ آن‌ دختر بدين‌ طور نزد پادشاه‌ داخل‌ مي‌شد كه‌ هر چه‌ را مي‌خواست‌ به‌ وي‌ مي‌دادند تا آن‌ را از خانه‌ زنان‌ به‌ خانه‌ پادشاه‌ با خود ببرد. 14 در وقت‌ شام‌ داخل‌ مي‌شد و صبحگاهان‌ به‌ خانه‌ دوّم‌ زنان‌، زير دست‌ شَعَشْغاز كه‌ خواجه‌سراي‌ پادشاه‌ و مستحفظ‌ مُتعه‌ها بود، برمي‌گشت‌ و بار ديگر، نزد پادشاه‌ داخل‌ نمي‌شد، مگر اينكه‌ پادشاه‌ در او رغبت‌ كرده‌، او را بنام‌ بخواند. 15 و چون‌ نوبه‌ اِسْتَر، دختر ابيحايل‌، عموي‌ مُرْدِخاي‌ كه‌ او را بجاي‌ دختر خود گرفته‌ بود رسيد كه‌ نزد پادشاه‌ داخل‌ شود، چيزي‌ سواي‌ آنچه‌ هيجاي‌، خواجه‌سراي‌ پادشاه‌ و مستحفظ‌ زنان‌ گفته‌ بود نخواست‌ و اِسْتَر در نظر هر كه‌ او را مي‌ديد، التفات‌ مي‌يافت‌. 16 پس‌ اِسْتَر را نزد اَخْشُورُش‌ پادشاه‌، به‌ قصر ملوكانه‌اش‌ در ماه‌ دهم‌ كه‌ ماه‌ طيبيت‌ باشد، در سال‌ هفتم‌ سلطنت‌ او آوردند. 17 و پادشاه‌، اِسْتَر را از همه‌ زنان‌ زياده‌ دوست‌ داشت‌ و از همه‌ دوشيزگان‌، در حضوروي‌ نعمت‌ و التفات‌ زياده‌ يافت‌. له'ذا تاج‌ ملوكانه‌ را بر سرش‌ گذاشت‌ و او را در جاي‌ وَشْتيِ ملكه‌ ساخت‌. 18 و پادشاه‌ ضيافت‌ عظيمي‌ يعني‌ ضيافت‌ اِسْتَر را براي‌ همه‌ رؤسا و خادمان‌ خود برپا نمود و به‌ ولايتها راحت‌ بخشيده‌، برحسب‌ كرم‌ ملوكانه‌ خود، عطايا ارزاني‌ داشت‌. 19 و چون‌ دوشيزگان‌، بار ديگر جمع‌ شدند، مُرْدِخاي‌ بر دروازه‌ پادشاه‌ نشسته‌ بود. 20 و اِسْتَر هنوز خويشاوندي‌ و قوميِ خود را بر وفق‌ آنچه‌ مُردخاي‌ به‌ وي‌ امر فرموده‌ بود فاش‌ نكرده‌ بود، زيرا كه‌ اِسْتَر حكم‌ مُرْدِخاي‌ را مثل‌ زماني‌ كه‌ نزد وي‌ تربيت‌ مي‌يافت‌ بجا مي‌آورد. نجات‌ پادشاه‌ بدست‌ مردخاي ‌21 در آن‌ ايّام‌، حيني‌ كه‌ مُردخاي‌ در دروازه‌ پادشاه‌ نشسته‌ بود، دونفر از خواجه‌سرايان‌ پادشاه‌ و حافظان‌ آستانه‌ يعني‌ بِغْتان‌ و تارَش‌ غضبناك‌ شده‌، خواستند كه‌ بر اَخْشُورُش‌ پادشاه‌ دست‌ بيندازند. 22 و چون‌ مُرْدِخاي‌ از اين‌ امر اطّلاع‌ يافت‌، اِسْتَر ملكه‌ را خبر داد و اِسْتَر، پادشاه‌ را از زبان‌ مُرْدِخاي‌ مخبر ساخت‌. 23 پس‌ اين‌ امر را تفحّص‌ نموده‌، صحيح‌ يافتند و هر دو ايشان‌ را بر دار كشيدند. و اين‌ قصّه‌ در حضور پادشاه‌، در كتاب‌ تواريخ‌ ايّام‌ مرقوم‌ شد.
ترجمه تفسیری
استر ملكه‌ مي‌شود چندي‌ بعد، وقتي‌ خشم‌ خشايارشا فرونشست‌، ياد وشتي‌ و كاري‌ كه‌ او كرده‌ بود و فرماني‌ كه‌ درمورد او صادر شده‌ بود، او را در فكر فرو برد. 2 پس‌ مشاوران‌ نزديك‌ او گفتند: «اجازه‌ بدهيد برويم‌ و زيباترين‌ دختران‌ را پيدا كنيم‌ و آنها را به‌ قصر پادشاه‌ بياوريم‌. 3 براي‌ انجام‌ اين‌ كار، مأموراني‌ به‌ تمام‌ استانها مي‌فرستيم‌ تا دختران‌ زيبا را به‌ حرمسراي‌ پادشاه‌ بياورند و «هيجاي‌» خواجه‌، رئيس‌ حرمسرا لوازم‌ آرايش‌ در اختيارشان‌ بگذارد. 4 آنگاه‌ دختري‌ كه‌ مورد پسند پادشاه‌ واقع‌ شود بجاي‌ وشتي‌ به‌ عنوان‌ ملكه‌ انتخاب‌ گردد.» پادشاه‌ اين‌ پيشنهاد را پسنديد و مطابق‌ آن‌ عمل‌ كرد. 5 در شوش‌ يك‌ يهودي‌ به‌ نام‌ مُردخاي‌ (پسر يائير و نوه‌ شمعي‌، از نوادگان‌ قيس‌ بنياميني‌) زندگي‌ مي‌كرد. 6 وقتي‌ نبوكدنصر، پادشاه‌ بابل‌، عده‌اي‌ از يهوديان‌ را همراه‌ يكنيا، پادشاه‌ يهودا از اورشليم‌ به‌ اسارت‌ برد، مردخاي‌ نيز جزو اسرا بود. 7 مردخاي‌ دختر عموي‌ زيبايي‌ داشت‌ به‌ نام‌ هدسه‌ (دختر ابيحايل‌) كه‌ به‌ او استر هم‌ مي‌گفتند. پدر و مادر استر مرده‌ بودند و مردخاي‌ او را به‌ فرزندي‌ پذيرفته‌ و مثل‌ دختر خود بزرگ‌ كرده‌ بود. 8و9 وقتي‌ فرمان‌ خشايارشا صادر شد، استر نيز همراه‌ دختران‌ زيباي‌ بي‌شمار ديگر به‌ حرمسراي‌ قصر شوش‌ آورده‌ شد. استر مورد لطف‌ و توجه‌ هيجاي‌ كه‌ مسؤول‌ حرمسرا بود قرار گرفت‌. او براي‌ استر برنامه‌ مخصوص‌ غذايي‌ ترتيب‌ داد و لوازم‌ آرايش‌ دراختيارش‌ گذاشت‌، سپس‌ هفت‌ نفر از نديمه‌هاي‌ درباري‌ را به‌ خدمت‌ او گماشت‌ و بهترين‌ مكان‌ را به‌ او اختصاص‌ داد. 10 به‌ توصيه‌ مردخاي‌، استر به‌ هيچكس‌ نگفته‌ بود كه‌ يهودي‌ است‌. 11 مردخاي‌ هر روز در محوطه‌ حرمسرا رفت‌ و آمد مي‌كرد تا از احوال‌ استر با خبر شود و بداند بر او چه‌ مي‌گذرد. 12و13و14 در مورد دختراني‌ كه‌ به‌ حرمسرا آورده‌ مي‌شدند، دستور اين‌ بود كه‌ پيش‌ از رفتن‌ به‌ نزد پادشاه‌، به‌ مدت‌ شش‌ ماه‌ با روغن‌ مر و شش‌ ماه‌ با عطريات‌ و لوازم‌ آرايش‌ به‌ زيباسازي‌ آنان‌ بپردازند. سپس‌ هر دختري‌ كه‌ نوبتش‌ مي‌رسيد تا از حرمسرا به‌ نزد پادشاه‌ برود، هر نوع‌ لباس‌ و جواهري‌ كه‌ مي‌خواست‌ به‌ او داده‌ مي‌شد. غروب‌، آن‌ دختر به‌ خوابگاه‌ پادشاه‌ مي‌رفت‌ و صبح‌ روز بعد به‌ قسمت‌ ديگر حرمسرا نزد ساير زنان‌ پادشاه‌ باز مي‌گشت‌. در آنجا تحت‌ مراقبت‌ خواجه‌ شعشغاز، رئيس‌ حرمسرا، قرار مي‌گرفت‌. او ديگر نمي‌توانست‌ نزد پادشاه‌ بازگردد، مگر اينكه‌ پادشاه‌ وي‌ را مي‌پسنديد و به‌ نام‌ احضار مي‌كرد. 15 وقتي‌ نوبت‌ به‌ استر رسيد كه‌ نزد پادشاه‌ برود، او مطابق‌ توصيه‌ خواجه‌ هيجاي‌ خود را آراست‌. هر كه‌ استر را مي‌ديد او را مي‌ستود. 16 به‌ اين‌ ترتيب‌ در ماه‌ دهم‌ كه‌ ماه‌ «طبت‌» باشد در سال‌ هفتم‌ سلطنت‌ خشايارشا استر را به‌ كاخ‌ سلطنتي‌ بردند. 17 پادشاه‌، استر را بيشتر از ساير زنان‌ دوست‌ داشت‌ و استر بيش‌ از دختران‌ ديگر مورد توجه‌ و علاقه‌ او قرار گرفت‌؛ بطوري‌ كه‌ پادشاه‌ تاج‌ بر سر استر گذاشت‌ و او را بجاي‌ وشتي‌ ملكه‌ ساخت‌. 18 پادشاه‌ بخاطر استر جشن‌ بزرگي‌ براي‌ تمام‌ بزرگان‌ و مقامات‌ مملكتي‌ بر پا كرد و از كرم‌ ملوكانه‌ به‌ ايشان‌ هدايا بخشيد و ماليات‌ استانها را كاهش‌ داد. مردخاي‌ توطئه‌اي‌ را كشف‌ مي‌كند 19 در اين‌ ميان‌ مردخاي‌ نيز از طرف‌ پادشاه‌ به‌ مقام‌ مهمي‌ در دربار منصوب‌ شد. 20 اما استر هنوز به‌ كسي‌ نگفته‌ بود كه‌ يهودي‌ است‌، چون‌ هنوز هم‌ مثل‌ زمان‌ كودكي‌، دستورات‌ مردخاي‌ را اطاعت‌ مي‌كرد.21 يك‌ روز در حالي‌ كه‌ مردخاي‌ در دربار پادشاه‌ مشغول‌ خدمت‌ بود، دو نفر از خواجه‌سرايان‌ پادشاه‌ به‌ اسامي‌ بغتان‌ و تارش‌ كه‌ از نگهبانان‌ دربار بودند، از پادشاه‌ كينه‌ به‌ دل‌ گرفته‌، توطئه‌ چيدند تا او را بكشند. 22 مردخاي‌ از اين‌ سوء قصد با خبر شد و استر را در جريان‌ گذاشت‌. استر نيز به‌ پادشاه‌ اطلاع‌ داد كه‌ مردخاي‌ چه‌ گفته‌ است‌. 23 بدستور پادشاه‌، اين‌ موضوع‌ مورد بررسي‌ قرار گرفت‌ و پس‌ از اينكه‌ ثابت‌ شد كه‌ حقيقت‌ دارد، پادشاه‌ آن‌ دو را به‌ دار آويخت‌. به‌ دستور خشايارشا اين‌ واقعه‌ در كتاب‌ «تاريخ‌ پادشاهان‌» ثبت‌ گرديد.

راهنما

باب‌ 2 . ملكه‌ شدن‌ استر 13 سال‌ بعد اخشورش‌ درگذشت‌. بي‌ترديد، استر مدتها در زمان‌ سلطنت‌ ناپسري‌ خود اردشير، زندگي‌ كرد و احتمالاً در زمان‌ عزرا و نحميا به‌ عنوان‌ ملكة‌ مادر داراي‌ نفوذ بوده‌ است‌.
کتاب استر (ترجمه قدیمی)

توطئه‌ هامان ‌ بعد از اين‌ وقايع‌، اَخْشُورُش‌ پادشاه‌، هامان‌بن‌ هَمَداتاي‌ اَجاجي‌ را عظمت‌ داده‌، به‌ درجه‌ بلند رسانيد و كرسي‌ او را از تمامي‌ رؤسايي‌ كه‌ با او بودند بالاتر گذاشت‌. 2 و جميع‌ خادمان‌ پادشاه‌ كه‌ در دروازه‌ پادشاه‌ مي‌بودند، به‌ هامان‌ سر فرود آورده‌، وي‌ را سجده‌ مي‌كردند،زيرا كه‌ پادشاه‌ درباره‌اش‌ چنين‌ امر فرموده‌ بود. لكن‌ مُرْدِخاي‌ سر فرود نمي‌آورد و او را سجده‌ نمي‌كرد. 3 و خادمان‌ پادشاه‌ كه‌ در دروازه‌ پادشاه‌ بودند، از مُردخاي‌ پرسيدند كه‌ «تو چرا از امر پادشاه‌ تجاوز مي‌نمايي‌؟» 4 امّا هر چند، روز به‌ روز اين‌ سخن‌ را به‌ وي‌ مي‌گفتند، به‌ ايشان‌ گوش‌ نمي‌داد. پس‌ هامان‌ را خبر دادند تا ببينند كه‌ آيا كلام‌ مُرْدِخاي‌ ثابت‌ مي‌شود يا نه‌، زيرا كه‌ ايشان‌ را خبر داده‌ بود كه‌ من‌ يهودي‌ هستم‌. 5 و چون‌ هامان‌ ديد كه‌ مُرْدِخاي‌ سر فرود نمي‌آورد و او را سجده‌ نمي‌نمايد، هامان‌ از غضب‌ مملّو گرديد. 6 و چونكه‌ دست‌ انداختن‌ بر مُردخاي‌، تنها به‌ نظر وي‌ سهل‌ آمد و او را از قوم‌ مُردخاي‌ اطلاّع‌ داده‌ بودند، پس‌ هامان‌ قصد هلاك‌ نمودن‌ جميع‌ يهودياني‌ كه‌ در تمامي‌ مملكت‌ اَخْشُورُش‌ بودند كرد، زانرو كه‌ قوم‌ مردخاي‌ بودند. 7 در ماه‌ اوّل‌ از سال‌ دوازدهم‌ سلطنت‌ اَخْشُورُش‌ كه‌ ماه‌ نيسان‌ باشد، هر روز در حضور هامان‌ و هر ماه‌ تا ماه‌ دوازدهم‌ كه‌ ماه‌ اذار باشد، فُور يعني‌ قرعه‌ مي‌انداختند. 8 پس‌ هامان‌ به‌ اَخْشُورُش‌ پادشاه‌ گفت‌: «قومي‌ هستند كه‌ در ميان‌ قوم‌ها در جميع‌ ولايتهاي‌ مملكت‌ تو پراكنده‌ و متفرّق‌ مي‌باشند و شرايع‌ ايشان‌، مخالف‌ همه‌ قومها است‌ و شرايع‌ پادشاه‌ را به‌ جا نمي‌آورند. لهذا ايشان‌ را چنين‌ واگذاشتن‌ براي‌ پادشاه‌ مفيد نيست‌. 9 اگر پادشاه‌ را پسند آيد، حكمي‌ نوشته‌ شود كه‌ ايشان‌ را هلاك‌ سازند. و من‌ ده‌ هزار وزنه‌ نقره‌ به‌ دست‌ عاملان‌ خواهم‌ داد تا آن‌ را به‌ خزانه‌پادشاه‌ بياورند.» 10 آنگاه‌ پادشاه‌ انگشتر خود را از دستش‌ بيرون‌ كرده‌، آن‌ را به‌ هامان‌ بن‌ هَمَداتاي‌ اجاجي‌ كه‌ دشمن‌ يهود بود داد. 11 وپادشاه‌ به‌ هامان‌ گفت‌: «هم‌ نقره‌ و هم‌ قوم‌ را به‌ تو دادم‌ تا هرچه‌ در نظرت‌ پسند آيد به‌ ايشان‌ بكني‌.»12 پس‌ كاتبانِ پادشاه‌ را در روز سيزدهم‌ ماه‌ اوّل‌ احضار نمودند و بر وفق‌ آنچه‌ هامان‌ امر فرمود، به‌ اميران‌ پادشاه‌ و به‌ والياني‌ كه‌ بر هر ولايت‌ بودند و بر سروران‌ هر قوم‌ مرقوم‌ شد، به‌ هر ولايت‌، موافق‌ خطّ آن‌ و به‌ هر قوم‌ موافق‌ زبانش‌، به‌ اسم‌ اَخْشُورُش‌ پادشاه‌ مكتوب‌ گرديد و به‌ مُهر پادشاه‌ مختوم‌ شد. 13 و مكتوبات‌ به‌ دست‌ چاپاران‌ به‌ همه‌ ولايتهاي‌ پادشاه‌ فرستاده‌ شد تا همه‌ يهوديان‌ را از جوان‌ و پير و طفل‌ و زن‌ در يك‌ روز، يعني‌ سيزدهم‌ ماه‌ دوازدهم‌ كه‌ ماه‌ آذار باشد، هلاك‌ كنند و بكُشند و تلف‌ سازند و اموال‌ ايشان‌ را غارت‌ كنند. 14 و تا اين‌ حكم‌ در همه‌ ولايتها رسانيده‌ شود، سوادهاي‌ مكتوب‌ به‌ همه‌ قومها اعلان‌ شد كه‌ در همان‌ روز مستعّد باشند. 15 پس‌ چاپاران‌ بيرون‌ رفتند و ايشان‌ را برحسب‌ فرمان‌ پادشاه‌ شتابانيدند و اين‌ حكم‌ دردارالسّلطنه‌ شُوشَن‌ نافذ شد و پادشاه‌ و هامان‌ به‌ نوشيدن‌ نشستند. امّا شهر شُوشَن‌ مشوّش‌ بود.

ترجمه تفسیری

نقشه‌ هامان‌ براي‌ نابودي‌ يهوديان ‌چندي‌ بعد، خشايارشا به‌ يكي‌ از وزيران‌ خود به‌ نام‌ هامان‌، پسر همداتاي‌ اجاجي‌ ، ارتقاء مقام‌ داده‌ او را رئيس‌ وزراي‌ خود ساخت‌. 2 به‌ دستور پادشاه‌ همه‌ مقامات‌ دربار در حضور هامان‌ سر تعظيم‌ فرود مي‌آوردند؛ ولي‌ مردخاي‌ به‌ او تعظيم‌ نمي‌كرد. 3 درباريان‌ به‌ مردخاي‌ گفتند: «چرا تو از فرمان‌ پادشاه‌ سرپيچي‌ مي‌كني‌؟» او در جواب‌ گفت‌: «من‌ يك‌ يهودي‌ هستم‌ و نمي‌توانم‌ به‌ هامان‌ تعظيم‌ كنم‌.» 4 هر چند آنها هر روز از او مي‌خواستند اين‌ كار را بكند، ولي‌ او قبول‌ نمي‌كرد. پس‌ ايشان‌ موضوع‌ را به‌ هامان‌ اطلاع‌ دادند تا ببينند چه‌ تصميمي‌ خواهد گرفت‌. 5 وقتي‌ هامان‌ فهميد كه‌ مردخاي‌ از تعظيم‌ نمودن‌ او امتناع‌ مي‌ورزد، خشمگين‌ شد؛ 6 و چون‌ دريافت‌ كه‌ مردخاي‌ يهودي‌ است‌ تصميم‌ گرفت‌ نه‌ فقط‌ او را بكشد، بلكه‌ تمام‌ يهودياني‌ را نيز كه‌ در قلمرو سلطنت‌ خشايارشا بودند، نابود كند. 7 در سال‌ دوازدهم‌ سلطنت‌ خشايارشا در ماه‌ نيسان‌ كه‌ ماه‌ اول‌ سال‌ است‌، هامان‌ دستور داد قرعه‌ (كه‌ به‌ آن‌ «پور» مي‌گفتند) بياندازند تا تاريخ‌ قتل‌ عام‌ يهوديان‌ معلوم‌ شود. قرعه‌ روز سيزدهم‌ ماه‌ ادار يعني‌ ماه‌ دوازدهم‌ را نشان‌ داد. 8 سپس‌ هامان‌ نزد پادشاه‌ رفت‌ و گفت‌: «قومي‌ در تمام‌ قلمرو سلطنتي‌تان‌ پراكنده‌اند كه‌ قوانين‌شان‌ با قوانين‌ ساير قوم‌ها فرق‌ دارد. آنها از قوانين‌ پادشاه‌ سرپيچي‌ مي‌كنند. بنابراين‌، زنده‌ ماندنشان‌ به‌ نفع‌ پادشاه‌ نيست‌. 9 اگر پادشاه‌ را پسند آيد فرماني‌ صادر كنند تا همه‌ آنها كشته‌ شوند و من‌ ده‌ هزار وزنه‌ نقره‌ بابت‌ هزينه‌ اين‌ كار به‌ خزانه‌ سلطنتي‌ خواهم‌ پرداخت‌.»10 پادشاه‌ انگشترش‌ را بيرون‌ آورده‌ به‌ هامان‌ كه‌ دشمن‌ يهود بود، داد و گفت‌: 11 «اين‌ قوم‌ و دارايي‌شان‌ در اختيار تو هستند، هر طور صلاح‌ مي‌داني‌ با آنها عمل‌ كن‌.» 12پس‌ در روز سيزدهم‌ ماه‌ اول‌، هامان‌ منشي‌هاي‌ دربار را احضار نمود. آنها به‌ دستور هامان‌ نامه‌هايي‌ به‌ خط‌ها و زبانهاي‌ رايج‌ مملكت‌ براي‌ حاكمان‌، استانداران‌ و مقامات‌ سراسر مملكت‌ نوشتند. اين‌ نامه‌ها به‌ اسم‌ پادشاه‌ نوشته‌ و با انگشتر مخصوص‌ او مهر شد 13 و بوسيله‌ قاصدان‌ به‌ تمام‌ استانها فرستاده‌ شد، با اين‌ دستور كه‌ بايد تمام‌ يهوديان‌، زن‌ و مرد، پير و جوان‌ در روز سيزدهم‌ ماه‌ ادار قتل‌ عام‌ شوند و دارايي‌ آنها به‌ غنيمت‌ گرفته‌ شود. 14 محتواي‌ اين‌ نامه‌ها مي‌بايست‌ در هر استان‌ به‌ اطلاع‌ تمام‌ مردم‌ مي‌رسيد تا همه‌ در روز تعيين‌ شده‌ آماده‌ شوند. 15 اين‌ دستور در شوش‌ اعلام‌ شد و قاصدان‌ به‌ فرمان‌ پادشاه‌ آن‌ را بسرعت‌ به‌ سراسر مملكت‌ رساندند. آنگاه‌ پادشاه‌ و هامان‌ مشغول‌ عيش‌ و نوش‌ شدند ولي‌ شهر شوش‌ در پريشاني‌ فرو رفت‌.

راهنما

باب‌هاي‌ 3 ، 4 ، 5 ، 6 ، 7 . فرمان‌ هامان ‌ فرمان‌ هامان‌ مبني‌ بر كشتن‌ همة‌ يهوديان‌ در همة‌ استانها بود (3:12و13). اين‌ واقعه‌ در سال‌ دوازدهم‌ سلطنت‌ پادشاه‌ (3:7) و 5 سال‌ پس‌ از ملكه‌ شدن‌ استر اتفاق‌ افتاد. هنگامي‌ كه‌ استر به‌ منظور شفاعت‌ براي‌ قوم‌ خود نزد پادشاه‌ داخل‌ شد، خوشرويي‌ پادشاه‌ (5 : 3) نشان‌ داد كه‌ گرچه‌ استر 5 سال‌ همسر او بود، ولي‌ پادشاه‌ هنوز او را مي‌ستود. نتيجه‌ اين‌ بود كه‌ هامان‌ بدار آويخته‌ شد، و مردخاي‌ پسر عموي‌ استر جانشين‌ او شد. نام‌ خدا در كتاب‌ استر ذكر نشده‌، احتمالاً به‌ اين‌ دليل‌ كه‌ شايد كتاب‌ از اسناد پارسي‌ رونويسي‌ شده‌ است‌. با اين‌ حال‌ محافظت‌ الهي‌ خدا نسبت‌ به‌ قومش‌ را نمي‌توان‌ در هيچ‌ جاي‌ ديگري‌ به‌ اين‌ وضوح‌ مشاهده‌ كرد.


کتاب استر (ترجمه قدیمی)


درخواست‌ كمك‌ از استر و چون‌ مُرْدِخاي‌ از هرآنچه‌ شده‌ بود اطّلاع‌يافت‌، مُرْدِخاي‌ جامه‌ خود را دريده‌، پلاس‌ با خاكستر در بر كرد و به‌ ميان‌ شهر بيرون‌ رفته‌، به‌ آواز بلند فرياد تلخ‌ برآورد. 2 و تا روبروي‌ دروازه‌ پادشاه‌ آمد، زيرا كه‌ جايز نبود كه‌ كسي‌ با لباس‌ پلاس‌ داخل‌ دروازه‌ پادشاه‌ بشود. 3 و در هر ولايتي‌ كه‌ امر و فرمان‌ پادشاه‌ به‌ آن‌ رسيد، يهوديان‌ را ماتم‌ عظيمي‌ و روزه‌ و گريه‌ و نوحه‌گري‌ بود و بسياري‌ در پلاس‌ و خاكستر خوابيدند. 4 پس‌ كنيزان‌ و خواجه‌ سرايان‌ اِسْتَر آمده‌، او را خبر دادند و ملكه‌ بسيار محزون‌ شد و لباس‌ فرستاد تا مُرْدِخاي‌ را بپوشانند و پلاس‌ او را از وي‌ بگيرند، امّا او قبول‌ نكرد. 5 آنگاه‌ اِسْتَر، هَتاك‌ را كه‌ يكي‌ از خواجه‌ سرايان‌ پادشاه‌ بود و او را به‌ جهت‌ خدمت‌ وي‌ تعيين‌ نموده‌ بود، خواند و او را امر فرمود كه‌ از مُرْدِخاي‌ بپرسد كه‌ اين‌ چه‌ امر است‌ و سببش‌ چيست‌. 6 پس‌ هَتاك‌ به‌ سِعَه‌ شهر كه‌ پيش‌ دروازه‌ پادشاه‌ بود، نزد مُرْدِخاي‌ بيرون‌ رفت‌. 7 و مُردخاي‌ او را از هرچه‌ به‌ او واقع‌ شده‌ و از مبلغ‌ نقره‌اي‌ كه‌ هامان‌ به‌ جهت‌ هلاك‌ ساختن‌ يهوديان‌ وعده‌ داده‌ بود كه‌ آن‌ را به‌ خزانه‌ پادشاه‌ بدهد، خبر داد. 8 و سواد نوشته‌ فرمان‌ را كه‌ در شُوشَن‌ به‌ جهت‌ هلاكت‌ ايشان‌ صادر شده‌ بود، به‌ او داد تا آن‌ را به‌ اِسْتَر نشان‌ دهد و وي‌ را مخبر سازد و وصيّت‌ نمايد كه‌ نزد پادشاه‌ داخل‌ شده‌، از او التماس‌ نمايد و به‌ جهت‌ قوم‌ خويش‌ از وي‌ درخواست‌ كند. 9 پس‌ هتاك‌ داخل‌ شده‌، سخنان‌ مُرْدِخاي‌ را به‌ اِسْتَر بازگفت‌. 10 و اِسْتَر هتاك‌ را جواب‌ داده‌، او را امر فرمود كه‌ به‌ مُردخاي‌ بگويد 11 كه‌ «جميع‌ خادمان‌ پادشاه‌ و ساكنان‌ ولايتهاي‌ پادشاه‌ مي‌دانند كه‌ به‌ جهت‌ هركس‌، خواه‌ مرد و خواه‌ زن‌ كه‌ نزد پادشاه‌ به‌ صحن‌ اندروني‌ بي‌اذن‌ داخل‌ شود، فقط‌ يك‌ حكم‌ است‌ كه‌ كشته‌ شود، مگر آنكه‌ پادشاه‌ چوگان‌ زرّين‌ را بسوي‌ او دراز كند تا زنده‌ بماند. و سي‌ روز است‌ كه‌ من‌ خوانده‌ نشده‌ام‌ كه‌ به‌ حضور پادشاه‌ داخل‌ شوم‌.»12 پس‌ سخنان‌ اِسْتَر را به‌ مُرْدِخاي‌ باز گفتند. 13 و مردخاي‌ گفت‌ به‌ اِسْتَر جواب‌ دهيد: «در دل‌ خود فكر مكن‌ كه‌ تو در خانه‌ پادشاه‌ به‌ خلاف‌ ساير يهود، رهايي‌ خواهي‌ يافت‌. 14 بلكه‌ اگر دراين‌ وقت‌ تو ساكت‌ بماني‌، راحت‌ و نجات‌ براي‌ يهود از جاي‌ ديگر پديد خواهد شد. امّا تو و خاندان‌ پدرت‌ هلاك‌ خواهيد گشت‌. و كيست‌ بداند كه‌ به‌ جهت‌ چنين‌ وقت‌ به‌ سلطنت‌ نرسيده‌اي‌.» 15 پس‌ اِسْتَر فرمود به‌ مُرْدِخاي‌ جواب‌ دهيد 16 كه‌ «برو و تمامي‌ يهود را كه‌ در شُوشَن‌ يافت‌ مي‌شوند جمع‌ كن‌ و براي‌ من‌ روزه‌ گرفته‌، سه‌ شبانه‌ روز چيزي‌ مخوريد و مياشاميد و من‌ نيز با كنيزانم‌ همچنين‌ روزه‌ خواهيم‌ داشت‌. و به‌ همين‌ طور، نزد پادشاه‌ داخل‌ خواهم‌ شد، اگر چه‌ خلاف‌ حكم‌ است‌. و اگر هلاك‌ شدم‌، هلاك‌ شدم‌.» 17 پس‌ مُرْدِخاي‌ رفته‌، موافق‌ هرچه‌ اِسْتَر وي‌ را وصيّت‌ كرده‌ بود، عمل‌ نمود.


ترجمه تفسیری

مردخاي‌ از استر كمك‌ مي‌خواهد وقتـي‌ مردخاي‌ از اين‌ توطئه‌ با خبر شد، از شدت‌ غم‌، لباس‌ خود را پاره‌ كرد و پلاس‌ پوشيده‌ خاكستر بر سر خود ريخت‌ و با صداي‌ بلند گريه‌ تلخي‌ سر داده‌ از ميان‌ شهر گذشت‌ 2 تا به‌ دروازه‌ كاخ‌ سلطنتي‌ رسيد. اما نتوانست‌ داخل‌ شود، زيرا هيچكس‌ اجازه‌ نداشت‌ با پلاس‌ وارد كاخ‌ بشود. 3 وقتي‌ فرمان‌ پادشاه‌ به‌ استانها رسيد، يهوديان‌ عزا گرفتند. آنها گريه‌ و زاري‌ كردند و لب‌ به‌ غذا نزدند واكثر ايشان‌ پلاس‌ در بركرده‌، روي‌ خاكستر دراز كشيدند. 4 وقتي‌ نديمه‌هاي‌ استر و خواجه‌سرايان‌ دربار از وضع‌ مردخاي‌ خبر آوردند، استر بسيار محزون‌ شد و براي‌ مردخاي‌ لباس‌ فرستاد تا بجاي‌ پلاس‌ بپوشد، ولي‌ مردخاي‌ قبول‌ نكرد. 5 آنگاه‌ استر، هتاك‌ را كه‌ يكي‌ از خواجه‌ سرايان‌ دربار بود و براي‌ خدمتگزاري‌ استر تعيين‌ شده‌ بود احضار كرد و او را فرستاد تا برود و از مردخاي‌ بپرسد كه‌ چه‌ اتفاقي‌ افتاده‌ است‌ و چرا پلاس‌ پوشيده‌ است‌. 6 هتاك‌ به‌ ميدان‌ شهر كه‌ روبروي‌ دروازه‌ كاخ‌ سلطنتي‌ بود نزد مردخاي‌ رفت‌. 7 مردخاي‌ همه‌ چيز را براي‌ او تعريف‌ كرد و از مبلغي‌ كه‌ هامان‌ در ازاي‌ كشتار يهوديان‌ وعده‌ داده‌ بود به‌ خزانه‌ سلطنتي‌ بپردازد، خبر داد. 8 مردخاي‌ يك‌ نسخه‌ از فرمان‌ پادشاه‌ مبني‌ بر كشتار يهوديان‌ را كه‌ در شوش‌ صادر شده‌ بود به‌ هتاك‌ داد تا به‌ استر نشان‌ دهد و از او بخواهد نزد پادشاه‌ برود و براي‌ قوم‌ خود شفاعت‌ كند. 9 هتاك‌ برگشت‌ و پيغام‌ مردخاي‌ را به‌ استـر رسانيـد. 10 استر به‌ هتاك‌ دستور داد پيش‌ مردخاي‌ برگردد و به‌ او چنين‌ بگويد: 11 «تمام‌ مردم‌ اين‌ مملكت‌ مي‌دانند كه‌ هر كس‌ چه‌ زن‌ و چه‌ مرد اگر بدون‌ احضار از جانب‌ پادشاه‌، وارد تالار مخصوص‌ او بشود، طبق‌ قانون‌ كشته‌ خواهد شد، مگر اينكه‌ پادشاه‌ عصاي‌ سلطنتي‌ خود را بطرف‌ او دراز كند. حال‌ بيش‌ از يك‌ ماه‌ است‌ كه‌ پادشاه‌ مرا احضار نكرده‌ است‌ تا شرفياب‌ شوم‌.» 12 وقتي‌ هتاك‌ پيغام‌ استر را به‌ مردخاي‌ رساند، 13 مردخاي‌ در جواب‌ گفت‌ كه‌ به‌ استر چنين‌ بگويد: «خيال‌ نكن‌ وقتي‌ تمام‌ يهوديان‌ كشته‌ شوند، تو در كاخ‌ سلطنتي‌ جان‌ سالم‌ بدر خواهي‌ برد! 14 اگر در اين‌ موقعيت‌، تو ساكت‌ بماني‌ رهايي‌ براي‌ يهود از جايي‌ ديگر پديد خواهد آمد، اما تو و خاندانت‌ كشته‌ خواهيد شد. از اين‌ گذشته‌ كسي‌ چه‌ مي‌داند، شايد براي‌ همين‌ زمان‌ ملكه‌ شده‌اي‌.» 15پس‌ استر اين‌ پيغام‌ را براي‌ مردخاي‌ فرستاد:16 «برو و تمام‌ يهوديان‌ شوش‌ را جمع‌ كن‌ تا براي‌ من‌ سه‌ شبانه‌ روز روزه‌ بگيرند. من‌ و نديمه‌هايم‌ نيز همين‌ كار را مي‌كنيم‌. سپس‌، من‌ به‌ حضور پادشاه‌ خواهم‌ رفت‌، هر چند اين‌ بر خلاف‌ قانون‌ است‌. اگر كشته‌ شدم‌، بگذار كشته‌ شوم‌!» 17پس‌ مردخاي‌ رفت‌ و هر چه‌ استر گفته‌ بود انجام‌ داد.
راهنما
باب‌هاي‌ 3 ، 4 ، 5 ، 6 ، 7 . فرمان‌ هامان ‌ فرمان‌ هامان‌ مبني‌ بر كشتن‌ همة‌ يهوديان‌ در همة‌ استانها بود (3:12و13). اين‌ واقعه‌ در سال‌ دوازدهم‌ سلطنت‌ پادشاه‌ (3:7) و 5 سال‌ پس‌ از ملكه‌ شدن‌ استر اتفاق‌ افتاد. هنگامي‌ كه‌ استر به‌ منظور شفاعت‌ براي‌ قوم‌ خود نزد پادشاه‌ داخل‌ شد، خوشرويي‌ پادشاه‌ (5 : 3) نشان‌ داد كه‌ گرچه‌ استر 5 سال‌ همسر او بود، ولي‌ پادشاه‌ هنوز او را مي‌ستود. نتيجه‌ اين‌ بود كه‌ هامان‌ بدار آويخته‌ شد، و مردخاي‌ پسر عموي‌ استر جانشين‌ او شد. نام‌ خدا در كتاب‌ استر ذكر نشده‌، احتمالاً به‌ اين‌ دليل‌ كه‌ شايد كتاب‌ از اسناد پارسي‌ رونويسي‌ شده‌ است‌. با اين‌ حال‌ محافظت‌ الهي‌ خدا نسبت‌ به‌ قومش‌ را نمي‌توان‌ در هيچ‌ جاي‌ ديگري‌ به‌ اين‌ وضوح‌ مشاهده‌ كرد.

کتاب استر (ترجمه قدیمی)

درخواست‌ استر از پادشاه‌ و در روز سوّم‌، اِسْتَر لباس‌ ملوكانه‌ پوشيده‌،به‌ صحن‌ دروازه‌ اندروني‌ پادشاه‌، در مقابل‌ خانه‌ پادشاه‌ بايستاد و پادشاه‌، بر كرسي‌ خسروي‌ خود در قصر سلطنت‌، روبروي‌ دروازه‌ خانه‌ نشسته‌ بود. 2 و چون‌ پادشاه‌، اِسْتَر ملكه‌ را ديد كه‌ در صحن‌ ايستاده‌ است‌، او در نظر وي‌ التفات‌ يافت‌. و پادشاه‌ چوگان‌ طلا را كه‌ در دست‌ داشت‌، به‌ سوي‌ اِسْتَر دراز كرد و اِسْتَر نزديك‌ آمده‌، نوك‌ عصا را لمس‌ كرد. 3 و پادشاه‌ او را گفت‌: «اي‌ اِسْتَر ملكه‌، تو را چه‌ شده‌ است‌ و درخواست‌ تو چيست‌؟ اگر چه‌ نصف‌ مملكت‌ باشد، به‌ تو داده‌ خواهد شد.» 4 اِسْتَر جواب‌ داد كه‌ «اگر به‌ نظر پادشاه‌ پسند آيد، پادشاه‌ با هامان‌ امروز به‌ ضيافتي‌ كه‌ براي‌ او مهيّا كرده‌ام‌ بيايد.»5 آنگاه‌ پادشاه‌ فرمود كه‌ «هامان‌ را بشتابانيد، تا برحسب‌ كلام‌ اِسْتَر كرده‌ شود.» پس‌ پادشاه‌ و هامان‌، به‌ ضيافتي‌ كه‌ اِسْتَر برپا نموده‌ بود آمدند. 6 و پادشاه‌ در مجلس‌ شراب‌ به‌ اِسْتَر گفت‌: «مسؤول‌ تو چيست‌ كه‌ به‌ تو داده‌ خواهد شد و درخواست‌ تو كدام‌؟ اگرچه‌ نصف‌ مملكت‌ باشد، برآورده‌ خواهد شد.» 7 اِسْتَر در جواب‌ گفت‌: «مسؤول‌ و درخواست‌ من‌ اين‌ است‌، 8 كه‌ اگر در نظر پادشاه‌ التفات‌ يافتم‌ و اگر پادشاه‌ مصلحت‌ داند كه‌ مسؤول‌ مرا عطا فرمايد و درخواست‌ مرا بجا آورد، پادشاه‌ و هامان‌ به‌ ضيافتي‌ كه‌ به‌ جهت‌ ايشان‌ مهيّا مي‌كنم‌ بيايند و فردا امر پادشاه‌ را بجا خواهم‌ آورد.» غضب‌ هامان‌ بر مردخاي ‌9 پس‌ در آن‌ روز هامان‌ شادمان‌ و مسرور شده‌، بيرون‌ رفت‌. ليكن‌ چون‌ هامان‌، مردخاي‌ را نزد دروازه‌ پادشاه‌ ديد كه‌ به‌ حضور او برنمي‌خيزد و حركت‌ نمي‌كند، آنگاه‌ هامان‌ بر مردخاي‌ به‌ شدّت‌ غضبناك‌ شد. 10 امّا هامان‌ خودداري‌ نموده‌، به‌ خانه‌ خود رفت‌ و فرستاده‌، دوستان‌ خويش‌ و زن‌ خود زَرَش‌ را خواند. 11 و هامان‌ براي‌ ايشان‌، فراوانيِ توانگريِ خود و كثرت‌ پسران‌ خويش‌ را و تماميِ عظمتي‌ را كه‌ پادشاه‌ به‌ او داده‌ و او را بر ساير رؤسا و خدّام‌ پادشاه‌ برتري‌ داده‌ بود، بيان‌ كرد. 12 و هامان‌ گفت‌: «اِسْتَر ملكه‌ نيز كسي‌ را سواي‌ من‌ به‌ ضيافتي‌ كه‌ برپا كرده‌ بود، همراه‌ پادشاه‌ دعوت‌ نفرمود و فردا نيز او مرا همراه‌ پادشاه‌ دعوت‌ كرده‌ است‌. 13 ليكن‌ همه‌ اين‌ چيزها نزد من‌ هيچ‌ است‌، مادامي‌ كه‌ مُرْدِخاي يهود را مي‌بينم‌ كه‌ در دروازه‌ پادشاه‌ نشسته‌ است‌.» 14 آنگاه‌ زوجه‌اش‌ زرش‌ و همه‌ دوستانش‌ او را گفتند: «داري‌ به‌ بلنديِ پنجاه‌ ذراع‌ بسازند و بامدادان‌، به‌ پادشاه‌ عرض‌ كن‌ كه‌ مُردخاي‌ را بر آن‌ مصلوب‌ سازند. پس‌ با پادشاه‌ با شادماني‌ به‌ ضيافت‌ برو.» و اين‌ سخن‌ به‌ نظر هامان‌ پسند آمده‌، امر كرد تا دار را حاضر كردند.
ترجمه تفسیری

استر، پادشاه‌ و هامان‌ را به‌ ضيافت‌ دعوت‌ مي‌كند سه‌ روز بعد، استر لباس‌ سلطنتي‌ خود را پوشيد و وارد تالار مخصوص‌ پادشاه‌ شد. روبروي‌ تالار، اتاقي‌ قرار داشت‌ كه‌ در آنجا پادشاه‌ روي‌ تخت‌ سلطنتي‌ نشسته‌ بود. وقتي‌ پادشاه‌ استر را در تالار ايستاده‌ ديد، او را مورد لطف‌ خود قرار داده‌، عصاي‌ طلايي‌ خود را بسوي‌ او دراز كرد. استر جلو رفت‌ و نوك‌ عصاي‌ او را لمس‌ كرد. 3 آنگاه‌ پادشاه‌ پرسيد: «ملكه‌ استر، درخواست‌ تو چيست‌؟ هر چه‌ بخواهي‌ به‌ تو مي‌دهم‌، حتي‌ اگر نصف‌ مملكتم‌ باشد!»4 استر جواب‌ داد: «پادشاها، تمنا دارم‌ امشب‌ به‌ اتفاق‌ هامان‌ به‌ ضيافتي‌ كه‌ براي‌ شما ترتيب‌ داده‌ام‌ تشريف‌ بياوريد.»5پادشاه‌ براي‌ هامان‌ پيغام‌ فرستاد كه‌ هر چه‌ زودتر بيايد تا در ضيافت‌ استر شركت‌ كنند. پس‌ پادشاه‌ و هامان‌ به‌ مجلس‌ ضيافت‌ رفتند. 6 موقع‌ صرف‌ شراب‌، پادشاه‌ به‌ استر گفت‌: «حال‌ بگو در خواست‌ تو چيست‌. هر چه‌ بخواهي‌ به‌ تو مي‌دهم‌، حتي‌ اگر نصف‌ مملكتم‌ باشد!» 7و8 استر جواب‌ داد: «خواهش‌ و درخواست‌ من‌ اين‌ است‌: اگر مورد لطف‌ پادشاه‌ قرار گرفته‌ام‌ و پادشاه‌ مايلند كه‌ درخواست‌ مرا اجابت‌ نمايند، فردا نيز به‌ اتفاق‌ هامان‌ در اين‌ ضيافت‌ شركت‌ كنند. آنگاه‌ درخواست‌ خود را به‌ عرض‌ خواهم‌ رسانيد.» هامان‌ نقشه‌ قتل‌ مردخاي‌ را مي‌كشد 9 هامان‌ شاد و خوشحال‌، از ضيافت‌ ملكه‌ برگشت‌.ولي‌ همينكه‌ در كاخ‌ چشمش‌ به‌ مردخاي‌ افتاد كه‌ نه‌ پيش‌ پاي‌ او بلند شد و نه‌ به‌ او تعظيم‌ كرد، بشدت‌ خشمگين‌ شد؛ 10و11 اما خودداري‌ كرده‌، چيزي‌ نگفت‌ و به‌ خانه‌ رفت‌. سپس‌ تمام‌ دوستانش‌ را به‌ خانه‌ خود دعوت‌ كرده‌ در حضور ايشان‌ و زن‌ خود «زرش‌» به‌ خودستايي‌ پرداخت‌ و از ثروت‌ بي‌حساب‌ و پسران‌ زياد خود و از عزت‌ و احترامي‌ كه‌ پادشاه‌ به‌ او بخشيده‌ و اينكه‌ چگونه‌ والاترين‌ مقام‌ مملكتي‌ را به‌ او داده‌ است‌، تعريف‌ كرد. 12 سپس‌ گفت‌: «از اين‌ گذشته‌، ملكه‌ استر نيز فقط‌ مرا همراه‌ پادشاه‌ به‌ ضيافت‌ خصوصي‌ خود دعوت‌ كرد. فردا هم‌ قرار است‌ همراه‌ پادشاه‌ به‌ ضيافت‌ او بروم‌. 13 اما وقتي‌ در دربار، اين‌ مردخاي‌ يهودي‌ را مي‌بينم‌ همه‌ اينها در نظرم‌ بي‌ارزش‌ مي‌شود.» 14 دوستان‌ و همسر هامان‌ به‌ او پيشنهاد كردند كه‌ چوبه‌ داري‌ به‌ بلندي‌ بيست‌ و پنج‌ متر درست‌ كند و فردا صبح‌ از پادشاه‌ اجازه‌ بگيرد و مردخاي‌ را روي‌ آن‌ به‌ دار بياويزد. سپس‌ با خيال‌ راحت‌ همراه‌ پادشاه‌ به‌ ضيافت‌ برود. هامان‌ اين‌ پيشنهاد را بسيار پسنديد و دستور داد چوبه‌ دار را آماده‌ كنند.

راهنما

باب‌هاي‌ 3 ، 4 ، 5 ، 6 ، 7 . فرمان‌ هامان‌ فرمان‌ هامان‌ مبني‌ بر كشتن‌ همة‌ يهوديان‌ در همة‌ استانها بود (3:12و13). اين‌ واقعه‌ در سال‌ دوازدهم‌ سلطنت‌ پادشاه‌ (3:7) و 5 سال‌ پس‌ از ملكه‌ شدن‌ استر اتفاق‌ افتاد. هنگامي‌ كه‌ استر به‌ منظور شفاعت‌ براي‌ قوم‌ خود نزد پادشاه‌ داخل‌ شد، خوشرويي‌ پادشاه‌ (5 : 3) نشان‌ داد كه‌ گرچه‌ استر 5 سال‌ همسر او بود، ولي‌ پادشاه‌ هنوز او را مي‌ستود. نتيجه‌ اين‌ بود كه‌ هامان‌ بدار آويخته‌ شد، و مردخاي‌ پسر عموي‌ استر جانشين‌ او شد. نام‌ خدا در كتاب‌ استر ذكر نشده‌، احتمالاً به‌ اين‌ دليل‌ كه‌ شايد كتاب‌ از اسناد پارسي‌ رونويسي‌ شده‌ است‌. با اين‌ حال‌ محافظت‌ الهي‌ خدا نسبت‌ به‌ قومش‌ را نمي‌توان‌ در هيچ‌ جاي‌ ديگري‌ به‌ اين‌ وضوح‌ مشاهده‌ كرد.
کتاب استر (ترجمه قدیمی)

تكريم‌ مردخاي ‌ در آن‌ شب‌، خواب‌ از پادشاه‌ برفت‌ و امر فرمود كه‌ كتاب‌ تذكره‌ تواريخ‌ ايّام‌ را بياورند تا آن‌ را در حضور پادشاه‌ بخوانند. 2 و در آن‌، نوشته‌اي‌ يافتند كه‌ مُرْدِخاي‌ درباره‌ بِغْتان‌ وتَرَش‌ خواجه‌سرايان‌ پادشاه‌ و حافظان‌ آستانه‌ وي‌ كه‌ قصد دست‌ درازي‌ بر اَخْشُورُش‌ پادشاه‌ كرده‌ بودند، خبر داده‌ بود. 3 و پادشاه‌ پرسيد كه‌ «چه‌ حرمت‌ و عزّت‌ به‌ عوض‌ اين‌ (خدمت‌) به‌ مُرْدِخاي‌ عطا شد؟»بندگان‌ پادشاه‌ كه‌ او را خدمت‌ مي‌كردند جواب‌ دادند كه‌ «براي‌ او چيزي‌ نشد.»4 پادشاه‌ گفت‌: «كيست‌ در حياط‌؟» (و هامان‌ به‌ حياط‌ بيروني‌ خانه‌ پادشاه‌ آمده‌ بود تا به‌ پادشاه‌ عرض‌ كند كه‌ مُردخاي‌ را برداري‌ كه‌ برايش‌ حاضر ساخته‌ بود مصلوب‌ كنند.) 5 و خادمان‌ پادشاه‌ وي‌ را گفتند: «اينك‌ هامان‌ در حياط‌ ايستاده‌ است‌.» پادشاه‌ فرمود تا داخل‌ شود. 6 و چون‌ هامان‌ داخل‌ شد، پادشاه‌ وي‌ را گفت‌: «با كسي‌ كه‌ پادشاه‌ رغبت‌ دارد كه‌ او را تكريم‌ نمايد، چه‌ بايد كرد؟» و هامان‌ در دل‌ خود فكر كرد: «كيست‌ غير از من‌ كه‌ پادشاه‌ به‌ تكريم‌ نمودن‌او رغبت‌ داشته‌ باشد؟» 7 پس‌ هامان‌ به‌ پادشاه‌ گفت‌: «براي‌ شخصي‌ كه‌ پادشاه‌ به‌ تكريم‌ نمودن‌ او رغبت‌ دارد، 8 لباس‌ ملوكانه‌ را كه‌ پادشاه‌ مي‌پوشد و اسبي‌ را كه‌ پادشاه‌ بر آن‌ سوار مي‌شود و تاج‌ ملوكانه‌اي‌ را كه‌ بر سر او نهاده‌ مي‌شود، بياورند. 9 و لباس‌ و اسب‌ را به‌ دست‌ يكي‌ از امراي‌ مقرّب‌ترين‌ پادشاه‌ بدهند و آن‌ را به‌ شخصي‌ كه‌ پادشاه‌ به‌ تكريم‌ نمودن‌ او رغبت‌ دارد بپوشانند و بر اسب‌ سوار كرده‌، و در كوچه‌هاي‌ شهر بگردانند و پيش‌ روي‌ او ندا كنند كه‌ با كسي‌ كه‌ پادشاه‌ به‌ تكريم‌ نمودن‌ او رغبت‌ دارد، چنين‌ كرده‌ خواهد شد.» 10 آنگاه‌ پادشاه‌ به‌ هامان‌ فرمود: «آن‌ لباس‌ و اسب‌ را چنانكه‌ گفتي‌ به‌ تعجيل‌ بگير و با مُرْدِخاي‌ يهود كه‌ در دروازه‌ پادشاه‌ نشسته‌ است‌، چنين‌ معمول‌ دار و از هرچه‌ گفتي‌ چيزي‌ كم‌ نشود.» 11 پس‌ هامان‌ آن‌ لباس‌ و اسب‌ را گرفت‌ و مُرْدِخاي‌ را پوشانيده‌ و او را سوار كرده‌، در كوچه‌هاي‌ شهر گردانيد و پيش‌ روي‌ او ندا مي‌كرد كه‌ «با كسي‌ كه‌ پادشاه‌ به‌ تكريم‌ نمودن‌ او رغبت‌ دارد چنين‌ كرده‌ خواهد شد.» 12 و مردخاي‌ به‌ دروازه‌ پادشاه‌ مراجعت‌ كرد. اما هامان‌ ماتم‌كنان‌ و سرپوشيده‌، به‌ خانه‌ خود بشتافت‌. 13 و هامان‌ به‌ زوجه‌ خود زَرَش‌ و همه‌ دوستان‌ خويش‌، ماجراي‌ خود را حكايت‌ نمود و حكيمانش‌ و زنش‌ زَرَش‌ او را گفتند: «اگر اين‌ مردخاي‌ كه‌ پيش‌ وي‌ آغاز افتادن‌ نمودي‌ از نسل‌ يهود باشد، بر او غالب‌ نخواهي‌ آمد، بلكه‌ البتّه‌ پيش‌ او خواهي‌ افتاد.» 14 و ايشان‌ هنوز با او گفتگو مي‌كردند كه‌ خواجه‌سرايان‌ پادشاه‌ رسيدند تا هامان‌ را به‌ ضيافتي‌ كه‌ اِسْتَر مهيّا ساخته‌ بود، به‌ تعجيل‌ ببرند.

ترجمه تفسیری

پادشاه‌ به‌ مردخاي‌ عزت‌ مي‌بخشد آن‌ شـب‌ پادشاه‌ خوابـش‌ نبرد، پس‌ فـرمود كتاب‌ «تاريخ‌ پادشاهان‌» را بياورند و وقايع‌ سلطنت‌ او را برايش‌ بخوانند. 2 در آن‌ كتاب‌، گزارشي‌ را به‌ اين‌ مضمون‌ يافت‌ كه‌ بغتان‌ و تارش‌ كه‌ دو نفر از خواجه‌ سرايان‌ پادشاه‌ بودند و جلو در كاخ‌ سلطنتي‌ نگهباني‌ مي‌دادند، قصد كشتن‌ پادشاه‌ را داشتند؛ ولي‌ مردخاي‌ از سوء قصد آنها آگاه‌ شد و به‌ پادشاه‌ خبر داد.3 پادشاه‌ پرسيد: «در ازاي‌ اين‌ خدمت‌ چه‌ پاداشي‌ به‌ مردخاي‌ داده‌ شد؟» خدمتگزاران‌ پادشاه‌ گفتند: «پاداشي‌ به‌ او داده‌ نشد.» 4 پادشاه‌ گفت‌: «آيا كسي‌ از درباريان‌ در كاخ‌ هست‌؟» اتفاقاً هامان‌ تازه‌ وارد كاخ‌ شده‌ بود تا از پادشاه‌ اجازه‌ بگيرد كه‌ مردخاي‌ را دار بزند. 5 پس‌ خدمتگزاران‌ جواب‌ دادند: «بلي‌، هامان‌ اينجاست‌.» پادشاه‌ دستور داد: «بگوييد بيايد.» 6 وقتي‌ هامان‌ آمد، پادشاه‌ به‌ او گفت‌: «شخصي‌ هست‌ كه‌ مايلم‌ به‌ او عزت‌ ببخشم‌. به‌ نظر تو براي‌ او چه‌ بايد كرد؟»هامان‌ با خود فكر كرد: «غير از من‌ چه‌ كسي‌ مورد عزت‌ و احترام‌ پادشاه‌ است‌.» 7و8 پس‌ جواب‌ داد: «براي‌ چنين شخصي‌ بايد رداي‌ پادشاه‌ و اسب‌ سلطنتي‌ او را كه‌ با زيورآلات‌ تزيين‌ شده‌ است‌ بياورند. 9 آنگاه‌ يكي‌ از اميران‌ عالي‌ رتبه‌ پادشاه‌ آن‌ ردا را به‌ او بپوشاند و او را بر اسب‌ پادشاه‌ سوار كند و در شهر بگرداند و جار بزند: به‌ شخص‌ مورد عزت‌ پادشاه‌ اين‌ چنين‌ پاداش‌ داده‌ مي‌شود.» 10 پادشاه‌ به‌ هامان‌ فرمود: «ردا و اسب‌ را هر چه‌ زودتر آماده‌ كن‌ و هر چه‌ گفتي‌ با تمام‌ جزئياتش‌ براي‌ مردخاي‌ يهودي‌ كه‌ در دربار خدمت‌ مي‌كند انجام‌ بده‌.» 11 پس‌ هامان‌ رداي‌ پادشاه‌ را به‌ مردخاي‌ پوشانيد و او را بر اسب‌ مخصوص‌ پادشاه‌ سوار كرد و در شهر گرداند و جار زد: «به‌ شخص‌ مورد عزت‌ پادشاه‌ اين‌ چنين‌ پاداش‌ داده‌ مي‌شود.» 12 سپس‌ مردخاي‌ به‌ دربار بازگشت‌، ولي‌ هامان‌ با سرافكندگي‌ زياد به‌ خانه‌اش‌ شتافت‌ 13 و موضوع‌ را براي‌ زن‌ خود و همه‌ دوستانش‌ تعريف‌ كرد. زنش‌ و دوستان‌ خردمند او گفتند: «مردخاي‌ يك‌ يهودي‌ است‌ و تو نمي‌تواني‌ در مقابلش‌ بايستي‌. اگر وضع‌ به‌ اين‌ منوال‌ ادامه‌ يابد شكست‌ تو حتمي‌ است‌.» 14 در اين‌ گفتگو بودند كه‌ خواجه‌ سرايان‌ دربار بدنبال‌ هامان‌ آمدند تا او را فوري‌ به‌ ضيافت‌ استر ببرند.

راهنما

باب‌هاي‌ 3 ، 4 ، 5 ، 6 ، 7 . فرمان‌ هامان‌ فرمان‌ هامان‌ مبني‌ بر كشتن‌ همة‌ يهوديان‌ در همة‌ استانها بود (3:12و13). اين‌ واقعه‌ در سال‌ دوازدهم‌ سلطنت‌ پادشاه‌ (3:7) و 5 سال‌ پس‌ از ملكه‌ شدن‌ استر اتفاق‌ افتاد. هنگامي‌ كه‌ استر به‌ منظور شفاعت‌ براي‌ قوم‌ خود نزد پادشاه‌ داخل‌ شد، خوشرويي‌ پادشاه‌ (5 : 3) نشان‌ داد كه‌ گرچه‌ استر 5 سال‌ همسر او بود، ولي‌ پادشاه‌ هنوز او را مي‌ستود. نتيجه‌ اين‌ بود كه‌ هامان‌ بدار آويخته‌ شد، و مردخاي‌ پسر عموي‌ استر جانشين‌ او شد. نام‌ خدا در كتاب‌ استر ذكر نشده‌، احتمالاً به‌ اين‌ دليل‌ كه‌ شايد كتاب‌ از اسناد پارسي‌ رونويسي‌ شده‌ است‌. با اين‌ حال‌ محافظت‌ الهي‌ خدا نسبت‌ به‌ قومش‌ را نمي‌توان‌ در هيچ‌ جاي‌ ديگري‌ به‌ اين‌ وضوح‌ مشاهده‌ كرد.


کتاب استر (ترجمه قدیمی)

اعدام‌ هامان ‌1 پس‌ پادشاه‌ و هامان‌ نزد اِسْتَر ملكه‌ به‌ضيافت‌ حاضر شدند. 2 و پادشاه‌ در روز دوّم‌ نيز در مجلس‌ شراب‌ به‌ اِسْتَر گفت‌: «اي‌ استر ملكه‌، مسؤول‌ تو چيست‌ كه‌ به‌ تو داده‌ خواهد شد و درخواست‌ تو كدام‌؟ اگر چه‌ نصف‌ مملكت‌ باشد، بجا آورده‌ خواهد شد.» 3 اِسْتَر ملكه‌ جواب‌ داد و گفت‌: «اي‌ پادشاه‌، اگر در نظر تو التفات‌ يافته‌ باشم‌ و اگر پادشاه‌ را پسند آيد، جان‌ من‌ به‌ مسؤول‌ من‌ و قوم‌ من‌ به‌ درخواست‌ من‌، به‌ من‌ بخشيده‌ شود. 4 زيرا كه‌ من‌ و قومم‌ فروخته‌ شده‌ايم‌ كه‌ هلاك‌ و نابود و تلف‌ شويم‌. و اگر به‌ غلامي‌ و كنيزي‌ فروخته‌ مي‌شديم‌، سكوت‌ مي‌نمودم‌، با آنكه‌ مصيبت‌ ما نسبت‌ به‌ ضرر پادشاه‌ هيچ‌ است‌.»5آنگاه‌ اَخْشُورُش‌ پادشاه‌، اِسْتَر ملكه‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «آن‌ كيست‌ و كجا است‌ كه‌ جسارت‌ نموده‌ است‌ تا چنين‌ عمل‌ نمايد؟» 6 اِسْتَر گفت‌: « عدو و دشمن‌، همين‌ هامان‌ شرير است‌.» 7آنگاه‌ هامان‌ در حضور پادشاه‌ و ملكه‌ به‌ لرزه‌ درآمد. و پادشاه‌ غضبناك‌ شده‌، از مجلس‌ شراب‌ برخاسته‌، به‌ باغ‌ قصر رفت‌. 8و چون‌ هامان‌ ديد كه‌ بلا از جانب‌ پادشاه‌ برايش‌ مهيّا است‌، برپا شد تا نزد اِسْتَر ملكه‌ براي‌ جان‌ خود تضرّع‌ نمايد. 9 آنگاه‌ حَرْبُونا، يكي‌ از خواجه‌سراياني‌ كه‌ در حضور پادشاه‌ مي‌بودند،گفت‌: «اينك‌ دار پنجاه‌ ذراعي‌ نيز كه‌ هامان‌ آن‌ را به‌ جهت‌ مُرْدِخاي‌ كه‌ آن‌ سخن‌ نيكو را براي‌ پادشاه‌ گفته‌ است‌ مهيّا نموده‌، در خانه‌ هامان‌ حاضر است‌.» پادشاه‌ فرمود كه‌ «او را بر آن‌ مصلوب‌ سازيد.»10 پس‌ هامان‌ را بر داري‌ كه‌ براي‌ مردخاي‌ مهيّا كرده‌ بود، مصلوب‌ ساختند و غضب‌ پادشاه‌ فرو نشست‌و چون‌ پادشاه‌ از باغ‌ قصر به‌ جاي‌ مجلس‌ شراب‌ برگشت‌، هامان‌ بر بستري‌ كه‌ اِسْتَر بر آن‌ مي‌بود افتاده‌ بود؛ پس‌ پادشاه‌ گفت‌: «آيا ملكه‌ را نيز به‌ حضور من‌ در خانه‌ بي‌عصمت‌ مي‌كند؟» سخن‌ هنوز بر زبان‌ پادشاه‌ مي‌بود كه‌ روي‌ هامان‌ را پوشانيدند.
ترجمه تفسیری

هامان‌ كشته‌ مي‌شود 1به‌ ايـن‌ ترتيب‌ پادشـاه‌ و هامـان‌ در مجلس‌ ضيافت‌ ملكه‌ استر حاضر شدند. 2 موقع‌ صرف‌ شراب‌، باز پادشاه‌ از استر پرسيد: «استر، درخواست‌ تو چيست‌؟ هر چه‌ بخواهي‌ به‌ تو مي‌دهم‌،حتي‌ اگر نصف‌ مملكتم‌ باشد!»3 استر جواب‌ داد: «تقاضاي‌ من‌ اين‌ است‌: اگر مورد لطف‌ پادشاه‌ قرار گرفته‌ام‌ و اگر پادشاه‌ صلاح‌ بدانند، جان‌ من‌ و جان‌ قوم‌ مرا نجات‌ دهند. 4 چون‌ من‌ و قوم‌ من‌ فروخته‌ شده‌ايم‌ تا قتل‌ عام‌ شويم‌. اگر فقط‌ مثل‌ برده‌ فروخته‌ مي‌شديم‌، من‌ سكوت‌ مي‌كردم‌ و مزاحمتي‌ براي‌ پادشاه‌ ايجاد نمي‌نمودم‌؛ ولي‌ اكنون‌ در خطر نابودي‌ هستيم‌.»5 خشايارشا از استر پرسيد: «اين‌ شخص‌ كيست‌ كه‌ جرأت‌ كرده‌ چنين‌ كاري‌ كند؟ او كجاست‌؟» 6 استر جواب‌ داد: «دشمن‌ ما اين‌ هامان‌ شرور است‌!» آنگاه‌ هامان‌ از ترس‌ پادشاه‌ و ملكه‌ به‌ لرزه‌ افتاد. 7 پادشاه‌ خشمگين‌ شد و برخاسته‌ به‌ باغ‌ قصر رفت‌. اما هامان‌ كه‌ مي‌دانست‌ پادشاه‌ او را مجازات‌ خواهد كرد، بطرف‌ استر رفت‌ تا التماس‌ كند كه‌ جانش‌ را نجات‌ دهد. 8 ولي‌ درست‌ در لحظه‌اي‌ كه‌ هامان‌ به‌ دست‌ و پاي‌ استر افتاده‌ بود پادشاه‌ وارد اتاق‌ شد و با ديدن‌ هامان‌ در كنار تختي‌ كه‌ استر بر آن‌ لميده‌ بود، فرياد بر آورد: «اين‌ مرد حتي‌ در خانه‌ من‌، ملكه‌ را بي‌عصمت‌ مي‌كند؟» تا اين‌ سخن‌ از دهان‌ پادشاه‌ بيرون‌ آمد، جلاد بالاي‌ سر هامان‌ حاضر شد! 9 در اين‌ وقت‌ حربونا، يكي‌ از خواجه‌ سرايان‌ دربار به‌ پادشاه‌ گفت‌: «قربان‌، چوبه‌ دار بيست‌ و پنج‌ متري‌ در حياط‌ خانه‌ هامان‌ آماده‌ است‌! او اين‌ دار را براي‌ مردخاي‌ كه‌ جان‌ پادشاه‌ را از سوء قصد نجات‌ داد، ساخته‌ است‌.»پادشاه‌ دستور داد: «هامان‌ را روي‌ آن‌ به‌ دار آويزيد!» 10 پس‌ هامان‌ را روي‌ همان‌ داري‌ كه‌ براي‌ مردخاي‌ بر پا كرده‌ بود، به‌ دار آويختند، و خشم‌ پادشاه‌ فرو نشست‌.

راهنما

باب‌هاي‌ 3 ، 4 ، 5 ، 6 ، 7 . فرمان‌ هامان‌ فرمان‌ هامان‌ مبني‌ بر كشتن‌ همة‌ يهوديان‌ در همة‌ استانها بود (3:12و13). اين‌ واقعه‌ در سال‌ دوازدهم‌ سلطنت‌ پادشاه‌ (3:7) و 5 سال‌ پس‌ از ملكه‌ شدن‌ استر اتفاق‌ افتاد. هنگامي‌ كه‌ استر به‌ منظور شفاعت‌ براي‌ قوم‌ خود نزد پادشاه‌ داخل‌ شد، خوشرويي‌ پادشاه‌ (5 : 3) نشان‌ داد كه‌ گرچه‌ استر 5 سال‌ همسر او بود، ولي‌ پادشاه‌ هنوز او را مي‌ستود. نتيجه‌ اين‌ بود كه‌ هامان‌ بدار آويخته‌ شد، و مردخاي‌ پسر عموي‌ استر جانشين‌ او شد. نام‌ خدا در كتاب‌ استر ذكر نشده‌، احتمالاً به‌ اين‌ دليل‌ كه‌ شايد كتاب‌ از اسناد پارسي‌ رونويسي‌ شده‌ است‌. با اين‌ حال‌ محافظت‌ الهي‌ خدا نسبت‌ به‌ قومش‌ را نمي‌توان‌ در هيچ‌ جاي‌ ديگري‌ به‌ اين‌ وضوح‌ مشاهده‌ كرد.
کتاب استر (ترجمه قدیمی)

ابطال‌ حكم‌ هامان ‌ در آنروز اَخْشُورُش‌ پادشاه‌، خانه‌ هامان‌،دشمن‌ يهود را به‌ اِسْتَر ملكه‌ ارزاني‌ داشت‌. و مُرْدِخاي‌ در حضور پادشاه‌ داخل‌ شد، زيرا كه‌ استر او را از نسبتي‌ كه‌ با وي‌ داشت‌ خبر داده‌ بود. 2 و پادشاه‌ انگشتر خود را كه‌ از هامان‌ گرفته‌ بود بيرون‌ كرده‌، به‌ مُرْدِخاي‌ داد و اِسْتَر مُردخاي‌ را بر خانه‌ هامان‌ گماشت‌. 3 و استر بار ديگر به‌ پادشاه‌ عرض‌ كرد و نزد پايهاي‌ او افتاده‌، بگريست‌ و از او التماس‌ نمود كه‌ شرّ هامان‌ اجاجي‌ و تدبيري‌ را كه‌ براي‌ يهوديان‌ كرده‌ بود، باطل‌ سازد. 4 پس‌ پادشاه‌ چوگان‌ طلا را بسوي‌ اِسْتَر دراز كرد و استر برخاسته‌، به‌ حضور پادشاه‌ ايستاد 5 و گفت‌: «اگر پادشاه‌ را پسند آيد و من‌ در حضور او التفات‌ يافته‌ باشم‌ و پادشاه‌ اين‌ امر را صواب‌ بيند و اگر من‌ منظور نظر او باشم‌، مكتوبي‌ نوشته‌ شود كه‌ آن‌ مراسله‌ را كه‌ هامان‌ بن‌ همداتاي‌ اجاجي‌ تدبير كرده‌ و آنها را براي‌ هلاكت‌ يهودياني‌ كه‌ در همه‌ ولايتهاي‌ پادشاه‌ مي‌باشند نوشته‌ است‌، باطل‌ سازد. 6 زيرا كه‌ من‌ بلايي‌ را كه‌ بر قومم‌ واقع‌ مي‌شود چگونه‌ توانم‌ ديد؟ و هلاكت‌ خويشان‌ خود را چگونه‌ توانم‌ نگريست‌؟» 7 آنگاه‌ اَخْشُورُش‌ پادشاه‌ به‌ اِسْتَر ملكه‌ ومُرْدِخاي‌ يهودي‌ فرمود: «اينك‌ خانه‌ هامان‌ را به‌ اِسْتَر بخشيدم‌ و او را به‌ سبب‌ دست‌ درازي‌ به‌ يهوديان‌ به‌ دار كشيده‌اند. 8 و شما آنچه‌ را كه‌ در نظرتان‌ پسند آيد، به‌ اسم‌ پادشاه‌ به‌ يهوديان‌ بنويسيد و آن‌ را به‌ مهر پادشاه‌ مختوم‌ سازيد، زيرا هرچه‌ به‌ اسم‌ پادشاه‌ نوشته‌ شود و به‌ مهر پادشاه‌ مختوم‌ گردد، كسي‌ نمي‌تواند آن‌ را تبديل‌ نمايد.» 9 پس‌ در آن‌ ساعت‌، در روز بيست‌ و سوّم‌ ماه‌ سوّم‌ كه‌ ماه‌ سيوان‌ باشد، كاتبان‌ پادشاه‌ را احضار كردند و موافق‌ هر آنچه‌ مُرْدِخاي‌ امر فرمود، به‌ يهوديان‌ و اميران‌ و واليان‌ و رؤساي‌ ولايتها يعني‌ صد و بيست‌ و هفت‌ ولايت‌ كه‌ از هند تا حبش‌ بود نوشتند، به‌ هر ولايت‌، موافق‌ خطّ آن‌ و به‌ هر قوم‌، موافق‌ زبان‌ آن‌ و به‌ يهوديان‌، موافق‌ خطّ و زبان‌ ايشان‌. 10 و مكتوبات‌ را به‌ اسم‌ اَخْشُورُش‌ پادشاه‌ نوشت‌ و به‌ مهر پادشاه‌ مختوم‌ ساخته‌، آنها را به‌ دست‌ چاپاران‌ اسب‌ سوار فرستاد؛ و ايشان‌ بر اسبان‌ تازي‌ كه‌ مختصّ خدمت‌ پادشاه‌ و كرهّهاي‌ ماديانهاي‌ او بودند، سوار شدند. 11 و در آنها پادشاه‌ به‌ يهودياني‌ كه‌ در همه‌ شهرها بودند، اجازت‌ داد كه‌ جمع‌ شده‌، به‌ جهت‌ جانهاي‌ خود مقاومت‌ نمايند و تماميِ قوّت‌ قومها و ولايتها را كه‌ قصد اذيّت‌ ايشان‌ مي‌داشتند، با اطفال‌ و زنان‌ ايشان‌ هلاك‌ سازند و بكشند و تلف‌ نمايند و اموال‌ ايشان‌ را تاراج‌ كنند، 12 در يك‌ روز يعني‌ در سيزدهم‌ ماه‌ دوازدهم‌ كه‌ ماه‌ آذار باشد در همه‌ ولايتهاي‌ اَخْشُورُش‌ پادشاه‌، 13 و تا اين‌ حكم‌ در همه‌ ولايتها رسانيده‌ شود، سوادهاي‌ مكتوب‌ به‌ همه‌ قومها اعلان‌ شد كه‌ در همان‌ روز يهوديان‌ مستعّد باشند تا از دشمنان‌ خود انتقام‌ بگيرند. 14 پس‌ چاپاران‌ بر اسبان‌ تازي‌ كه‌ مختصّ خدمت‌ پادشاه‌ بود، روانه‌ شدند و ايشان‌ را برحسب‌ حكم‌ پادشاه‌ شتابانيده‌، به‌ تعجيل‌ روانه‌ ساختند و حكم‌، در دارالسّلطنه‌ شُوشَن‌ نافذ شد. 15 و مُرْدِخاي‌ از حضور پادشاه‌ با لباس‌ ملوكانه‌ لاجوردي‌ و سفيد و تاج‌ بزرگ‌ زرّين‌ و رداي‌ كتان‌ نازك‌ ارغواني‌ بيرون‌ رفت‌ و شهر شُوشَن‌ شادي‌ و وجد نمودند، 16 و براي‌ يهوديان‌، روشني‌ و شادي‌ و سرور و حرمت‌ پديد آمد. 17 و در همه‌ ولايتها و جميع‌ شهرها در هر جايي‌ كه‌ حكم‌ و فرمان‌ پادشاه‌ رسيد، براي‌ يهوديان‌، شادماني‌ و سرور و بزم‌ و روز خوش‌ بود و بسياري‌ از قوم‌هاي‌ زمين‌ به‌ دين‌ يهود

ترجمه تفسیری

فرماني‌ به‌ نفع‌ يهوديان‌ صادر مي‌شود ،1 در همان‌ روز خشايارشا تمام‌ املاك‌ هامان‌دشمن‌ يهود را به‌ ملكه‌ استر بخشيد. سپس‌ وقتي‌ استر به‌ پادشاه‌ گفت‌ كه‌ چه‌ نسبتي‌ با مُردخاي‌دارد، پادشاه‌ مردخاي‌ را به‌ حضور پذيرفت‌ 2 و انگشتر خود را كه‌ از هامان‌ پس‌ گرفته‌ بود، در آورد و به‌ مردخاي‌ داد. استر نيز املاك‌ هامان‌ را به‌ دست‌ مردخاي‌ سپرد. 3 استر بار ديگر نزد پادشاه‌ رفت‌ و خود را به‌ پاي‌ او انداخته‌، با گريه‌ درخواست‌ نمود حكمي‌ كه‌ هامان‌ در مورد كشتار يهوديان‌ داده‌ بود، لغو شود. 4 پادشاه‌ باز عصاي‌ سلطنتي‌ خود را بسوي‌ او دراز كرد. پس‌ استر بلند شد و در حضور پادشاه‌ ايستاد 5 و گفت‌: «پادشاها، تمنا دارم‌ اگر صلاح‌ مي‌دانيد و اگر مورد لطف‌ شما قرار گرفته‌ام‌، فرماني‌ صادر كنيد تا حكم‌ هامان‌ درباره‌ قتل‌ عام‌ يهوديان‌ سراسر مملكت‌، لغو شود. 6 من‌ چگونه‌ مي‌توانم‌ قتل‌ عام‌ و نابودي‌ قومم‌ را ببينم‌؟»7 آنگاه‌ خشايارشا به‌ ملكه‌ استر و مردخاي‌ يهودي‌ گفت‌: «من‌ دستور دادم‌ هامان‌ را كه‌ مي‌خواست‌ شما يهوديان‌ را نابود كند، به‌ دار بياويزند. همچنين‌ املاك‌ او را به‌ ملكه‌ استر بخشيدم‌. 8 اما حكمي‌ را كه‌ به‌ نام‌ پادشاه‌ صادر شده‌ و با انگشتر او مهر شده‌ باشد نمي‌توان‌ لغو كرد. ولي‌ شما مي‌توانيد حكم‌ ديگري‌ مطابق‌ ميل‌ خود، به‌ نام‌ پادشاه‌ براي‌ يهوديان‌ صادر كنيد و آن‌ را با انگشتر پادشاه‌ مهر كنيد.» 9 آن‌ روز، بيست‌ و سوم‌ ماه‌ سوم‌ يعني‌ ماه‌ سيوان‌ بود. منشي‌هاي‌ دربار فوري‌ احضار شدند و فرماني‌ را كه‌ مردخاي‌ صادر كرد، نوشتند. اين‌ فرمان‌ خطاب‌ به‌ يهوديان‌، حاكمان‌، مقامات‌ مملكتي‌ و استانداران‌ 127 استان‌، از هند تا حبشه‌، بود و به‌ خطها و زبانهاي‌ رايج‌ مملكت‌ و نيز به‌ خط‌ و زبان‌ يهوديان‌ نوشته‌ شد. 10 مردخاي‌ فرمان‌ را به‌ نام‌ خشايارشا نوشت‌ و با انگشتر مخصوص‌ پادشاه‌ مهر كرد و به‌ دست‌ قاصداني‌ كه‌ بر اسبان‌ تندرو پادشاه‌ سـوار بودند به‌ همه‌ جا فرستاد. 11 اين‌ فرمان‌ پادشاه‌ به‌ يهوديان‌ تمام‌ شهرها اجازه‌ مي‌داد كه‌ براي‌ دفاع‌ از خود و خانواده‌هايشان‌ متحد شوند و تمام‌ بدخواهان‌ خود را از هر قومي‌ كه‌ باشند، بكشند و دارايي‌ آنها را به‌ غنيمت‌ بگيرند. 12 روزي‌ كه‌ براي‌ اين‌ كار تعيين‌ شد، همان‌ روزي‌ بود كه‌ براي‌ قتل‌ عام‌ يهوديان‌ در نظر گرفته‌ شده‌ بود، يعني‌سيزدهم‌ ماه‌ دوازدهم‌ كه‌ ماه‌ ادار باشد. 13 در ضمن‌، قرار شد اين‌ فرمان‌ در همه‌ جا اعلام‌ شود تا يهوديان‌، خود را براي‌ گرفتن‌ انتقام‌ از دشمنان‌ خود آماده‌ كنند. 14 پس‌ اين‌ فرمان‌ در شوش‌ اعلام‌ شد و قاصدان‌ به‌ فرمان‌ پادشاه‌ سوار بر اسبان‌ تندرو آن‌ را بسرعت‌ به‌ سراسر مملكت‌ رساندند. 15و16 سپس‌ مردخاي‌ لباس‌ شاهانه‌اي‌ را كه‌ به‌ رنگهاي‌ آبي‌ و سفيد بود پوشيد و تاجي‌ بزرگ‌ از طلا بر سر گذاشت‌ و ردايي‌ ارغواني‌ از جنس‌ كتان‌ لطيف‌ به‌ دوش‌ انداخت‌ و از حضور پادشاه‌ بيرون‌ رفت‌. يهوديان‌ بخاطر اين‌ موفقيت‌ و احترامي‌ كه‌ نصيـب‌ ايشان‌ شده‌ بود در تمام‌ شوش‌ به‌ جشن‌ و سرور پرداختند. 17 فرمان‌ پادشاه‌ به‌ هر شهر و استاني‌ كه‌ مي‌رسيد، يهوديان‌ آنجا غرق‌ شادي‌ مي‌شدند و جشن‌ مي‌گرفتند. در ضمن‌ بسياري‌ از قوم‌هاي‌ ديگر به‌ دين‌ يهود گرويدند، زيرا از ايشان‌ مي‌ترسيدند.
راهنما
باب‌هاي‌ 8 و 9 . نجات‌ - جشن‌ فوريم‌ از آنجا كه‌ حكم‌ پادشاهان‌ پارس‌ هرگز تغيير نمي‌يافت‌ (8 : 8 ؛ دانيال‌ 6 : 15)، فرمان‌ قتل‌ عام‌ يهوديان‌ را نيز نمي‌شد منسوخ‌ كرد. ولي‌ استر پادشاه‌ را ترغيب‌ كرد كه‌ فرمان‌ ديگري‌ صادر كند و به‌ يهوديان‌ اجازه‌ دهد كه‌ در برابر كساني‌ كه‌ به‌ آنان‌ حمله‌ مي‌كنند، مقاومت‌ كنند و آنها را بكشند. و يهوديان‌ اين‌ كار را كردند. به‌ اينگونه‌ استر نژاد يهودي‌ را از نابودي‌ نجات‌ داد. استر نه‌ تنها زيبا بلكه‌ عاقل‌ نيز بود. ميهن‌ پرستي‌، شجاعت‌ و درايت‌ او قابل‌ تحسين‌ است‌. اين‌ منشاء جشن‌ فوريم‌ است‌ كه‌ يهوديان‌ هنوز آن‌ را برگزار مي‌كنند.
کتاب استر (ترجمه قدیمی)
استيلاي‌ يهوديان‌ بر دشمنان ‌1و در روز سيزدهم‌ ماه‌ دوازدهم‌ كه‌ ماه‌ آذارباشد، هنگامي‌ كه‌ نزديك‌ شد كه‌ حكم‌ و فرمان‌ پادشاه‌ را جاري‌ سازند و دشمنان‌ يهود منتظر مي‌بودند كه‌ بر ايشان‌ استيلا يابند، اين‌ همه‌ برعكس‌ شد كه‌ يهوديان‌ بر دشمنان‌ خويش‌ استيلا يافتند. 2 و يهوديان‌ در شهرهاي‌ خود در همه‌ ولايتهاي‌ اَخْشُورُش‌ پادشاه‌ جمع‌ شدند تا بر آناني‌ كه‌ قصد اذيّت‌ ايشان‌ داشتند، دست‌ بيندازند؛ و كسي‌ با ايشان‌ مقاومت‌ ننمود زيرا كه‌ ترس‌ ايشان‌ بر همه‌ قومها مستولي‌ شده‌ بود. 3 و جميع‌ رؤساي‌ ولايتها و اميران‌ و واليان‌ و عاملان‌ پادشاه‌، يهوديان‌ را اعانت‌ كردند زيرا كه‌ ترس‌ مُرْدِخاي‌ بر ايشان‌ مستولي‌ شده‌ بود، 4 چونكه‌ مُرْدِخاي‌ در خانه‌ پادشاه‌ معظّم‌ شده‌ بود و آوازه‌ او در جميع‌ ولايتها شايع‌ گرديده‌ و اين‌ مردخاي‌ آناً فآناً بزرگتر مي‌شد.5پس‌ يهوديان‌ جميع‌ دشمنان‌ خود را به‌ دم‌ شمشير زده‌، كشتند و هلاك‌ كردند و با ايشان‌هرچه‌ خواستند، به‌ عمل‌ آوردند. 6 و يهوديان‌ در دارالسّلطنه‌ شُوشَن‌ پانصد نفر را به‌ قتل‌ رسانيده‌، هلاك‌ كردند. 7 و فَرْشَنْداطا و دَلْفُون‌ و اَسْفاتا، 8 و فُوراتا و اَدَلْيا و اَريداتا، 9 و فَرْمَشْتا و اَريساي‌ و اَرِيداي‌ و يَزاتا، 10 يعني‌ ده‌ پسر هامان‌ بن‌ همداتاي‌، دشمن‌ يهود را كشتند، ليكن‌ دست‌ خود را به‌ تاراج‌ نگشادند. 11 در آن‌ روز، عدد آناني‌ را كه‌ در دارالسّلطنه‌ شُوشَن‌ كشته‌ شدند به‌ حضور پادشاه‌ عرضه‌ داشتند. 12 و پادشاه‌ به‌ اِسْتَر ملكه‌ گفت‌ كه‌ «يهوديان‌ در دارالسّلطنه‌ شُوشَن‌ پانصد نفر و ده‌ پسر هامان‌ را كشته‌ و هلاك‌ كرده‌اند. پس‌ در ساير ولايتهاي‌ پادشاه‌ چه‌ كرده‌اند؟ حال‌ مسؤول‌ تو چيست‌ كه‌ به‌ تو داده‌ خواهد شد و ديگر چه‌ درخواست‌ داري‌ كه‌ برآورده‌ خواهد گرديد؟» 13 اِسْتَر گفت‌: «اگر پادشاه‌ را پسند آيد، به‌ يهودياني‌ كه‌ در شُوشَن‌ مي‌باشند، اجازت‌ داده‌ شود كه‌ فردا نيز مثل‌ فرمان‌ امروز عمل‌ نمايند و ده‌ پسر هامان‌ را بردار بياويزند.» 14 و پادشاه‌ فرمود كه‌ چنين‌ بشود و حكم‌ در شُوشَن‌ نافذ گرديد و ده‌ پسر هامان‌ را به‌ دار آويختند. 15 و يهودياني‌ كه‌ در شُوشَن‌ بودند، در روز چهاردهم‌ ماه‌ آذار نيز جمع‌ شده‌، سيصد نفر را در شُوشَن‌ كشتند، ليكن‌ دست‌ خود را به‌ تاراج‌ نگشادند. 16 و ساير يهودياني‌ كه‌ در ولايتهاي‌ پادشاه‌ بودند جمع‌ شده‌، براي‌ جانهاي‌ خود مقاومت‌ نمودند و چون‌ هفتاد و هفت‌ هزار نفر از مُبْغِضان‌ خويش‌ را كشته‌ بودند، از دشمنان‌ خود آرامي‌ يافتند. امّا دست‌ خود را به‌ تاراج‌ نگشادند. 17 اين‌، در روز سيزدهم‌ ماه‌ آذار (واقع‌ شد) و در روز چهاردهم‌ ماه‌، آرامي‌ يافتند و آن‌ را روز بزم‌ و شادماني‌ نگاه‌ داشتند. 18 و يهودياني‌ كه‌ درشُوشَن‌ بودند، در سيزدهم‌ و چهاردهم‌ آن‌ ماه‌ جمع‌ شدند و در روز پانزدهم‌ ماه‌ آرامي‌ يافتند و آن‌ را روز بزم‌ و شادماني‌ نگاه‌ داشتند. 19 بنابراين‌، يهوديانِ دهاتي‌ كه‌ در دهات‌ بي‌حصار ساكنند، روز چهاردهم‌ ماه‌ آذار را روز شادماني‌ و بزم‌ و روز خوش‌ نگاه‌ مي‌دارند و هدايا براي‌ يكديگر مي‌فرستند.20 و مردخاي‌ اين‌ مطالب‌ را نوشته‌، مكتوبات‌ را نزد تمامي‌ يهودياني‌ كه‌ در همه‌ ولايتهاي‌ اَخْشُورُش‌ پادشاه‌ بودند، از نزديك‌ و دور فرستاد، 21 تا بر ايشان‌ فريضه‌اي‌ بگذارد كه‌ روز چهاردهم‌ و روز پانزدهم‌ ماه‌ آذار را سال‌ به‌ سال‌ عيد نگاه‌ دارند. 22 چونكه‌ در آن‌ روزها، يهوديان‌ از دشمنان‌ خود آرامي‌ يافتند و در آن‌ ماه‌، غم‌ ايشان‌ به‌ شادي‌ و ماتم‌ ايشان‌ به‌ روز خوش‌ مبدّل‌ گرديد. لهذا آنها را روزهاي‌ بزم‌ و شادي‌ نگاه‌ بدارند و هدايا براي‌ يكديگر و بخششها براي‌ فقيران‌ بفرستند. 23 پس‌ يهوديان‌ آنچه‌ را كه‌ خود به‌ عمل‌ نمودن‌ آن‌ شروع‌ كرده‌ بودند و آنچه‌ را كه‌ مُرْدِخاي‌ به‌ ايشان‌ نوشته‌ بود، بر خود فريضه‌ ساختند. 24 زيرا كه‌ هامان‌ بن‌ همداتاي‌ اجاجي‌، دشمن‌ تمامي‌ يهود، قصد هلاك‌ نمودن‌ يهوديان‌ كرده‌ و فور يعني‌ قرعه‌ براي‌ هلاكت‌ و تلف‌ نمودن‌ ايشان‌ انداخته‌ بود. 25 امّا چون‌ اين‌ امر به‌ سمع‌ پادشاه‌ رسيد، مكتوباً حكم‌ داد كه‌ قصد بدي‌ كه‌ براي‌ يهود انديشيده‌ بود، بر سر خودش‌ برگردانيده‌ شود و او را با پسرانش‌ بر دار كشيدند.26 از اين‌ جهت‌ آن‌ روزها را از اسمِ فور، فوريم‌ ناميدند، و موافق‌ تمامي‌ مطلب‌ اين‌ مكتوبات‌ وآنچه‌ خود ايشان‌ در اين‌ امر ديده‌ بودند و آنچه‌ بر ايشان‌ وارد آمده‌ بود، 27 يهوديان‌ اين‌ را فريضه‌ ساختند و آن‌ را بر ذِمّه‌ خود و ذريّت‌ خويش‌ و همه‌ كساني‌ كه‌ به‌ ايشان‌ ملصق‌ شوند، گرفتند كه‌ تبديل‌ نشود و آن‌ دو روز را برحسب‌ كتابت‌ آنها و زمان‌ معيّن‌ آنها سال‌ به‌ سال‌ نگاه‌ دارند. 28 و آن‌ روزها را در همه‌ طبقات‌ و قبايل‌ و ولايتها و شهرها بياد آورند و نگاه‌ دارند و اين‌ روزهاي‌ فُوريم‌، از ميان‌ يهود منسوخ‌ نشود و يادگاري‌ آنها از ذريّت‌ ايشان‌ نابود نگردد. 29 و اِسْتَر ملكه‌، دختر ابيحايل‌ و مُرْدِخاي‌ يهودي‌، به‌ اقتدار تمام‌ نوشتند تا اين‌ مراسله‌ دوّم‌ را درباره‌ فوريم‌ برقرار نمايند. 30 و مكتوبات‌، مشتمل‌ بر سخنان‌ سلامتي‌ و امنيّت‌ نزد جميع‌ يهودياني‌ كه‌ در صد و بيست‌ و هفت‌ ولايت‌ مملكت‌ اَخْشُورُش‌ بودند، فرستاد، 31 تا اين‌ دو روز فُوريم‌ را در زمان‌ معيّن‌ آنها فريضه‌ قرار دهند، چنانكه‌ مُرْدِخاي‌ يهودي‌ و اِسْتَر ملكه‌ بر ايشان‌ فريضه‌ قرار دادند و ايشان‌ آن‌ را بر ذمّه‌ خود و ذريّت‌ خويش‌ گرفتند، به‌ يادگاري‌ ايّام‌ روزه‌ و تضرّع‌ ايشان‌. 32 پس‌ سنن‌ اين‌ فوريم‌، به‌ فرمان‌ اِسْتَر فريضه‌ شد و در كتاب‌ مرقوم‌ گرديد.

ترجمه تفسیری

يهوديان‌ دشمنان‌ خود را نابود مي‌كنند روز سيزدهم‌ ادار، يعني‌ روزي‌ كه‌ قرار بود فرمان‌ پادشاه‌ به‌ مرحله‌ اجرا درآيد، فرا رسيد. در اين‌ روز، دشمنان‌ يهود اميدوار بودند بر يهوديان‌ غلبه‌ يابند، اما قضيه‌ برعكس‌ شد و يهوديان‌ بر دشمنان‌ خود پيروز شدند. 2 در سراسر مملكت‌، يهوديان‌ در شهرهاي‌ خود جمع‌ شدند تا به‌ كساني‌ كه‌ قصد آزارشان‌ را داشتند، حمله‌ كنند. همه‌ مردم‌ از يهوديان‌ مي‌ترسيدند و جرأت‌ نمي‌كردند در برابرشان‌ بايستند. 3 تمام‌ حاكمان‌ و استانداران‌، مقامات‌ مملكتي‌ و درباريان‌ از ترس‌ مردخاي‌، به‌ يهوديان‌ كمك‌ مي‌كردند؛ 4 زيرا مردخاي‌ از شخصيت‌هاي‌ برجسته‌ دربار شده‌ بود و در سراسر مملكت‌، شهرت‌ فراوان‌ داشت‌ و روز بروز بر قدرتش‌ افزوده‌ مي‌شد. 5 به‌ اين‌ ترتيب‌ يهوديان‌ به‌ دشمنان‌ خود حمله‌ كردند و آنها را از دم‌ شمشير گذرانده‌، كشتند. 6 آنها در شهر شوش‌ كه‌ پايتخت‌ بود، 500 نفر را كشتند. 7-10 ده‌ پسر هامان‌، دشمن‌ يهوديان‌، نيز جزو اين‌ كشته‌شدگان‌ بودند. اسامي‌ آنها عبارت‌ بود از: فرشنداتا، دلفون‌، اسفاتا، فوراتا، ادليا، اريداتا، فرمشتا، اريساي‌، اريداي‌ وويزاتا. اما يهوديان‌ اموال‌ دشمنان‌ را غارت‌ نكردند. 11 در آن‌ روز، آمار كشته‌شدگان‌ پايتخت‌ بعرض‌ پادشاه‌ رسيد. 12 سپس‌ او ملكه‌ استر را خواست‌ و گفت‌: «يهوديان‌ تنها در پايتخت‌ 500 نفر را كه‌ ده‌ پسر هامان‌ نيز جزو آنها بودند، كشته‌اند، پس‌ در ساير شهرهاي‌ مملكت‌ چه‌ كرده‌اند! آيا درخواست‌ ديگري‌ نيز داري‌؟ هر چه‌ بخواهي‌ به‌ تو مي‌دهم‌. بگو درخواست‌ تو چيست‌.» 13 استر گفت‌: «پادشاها، اگر صلاح‌ بدانيد به‌ يهوديان‌ پايتخت‌ اجازه‌ دهيد كاري‌ را كه‌ امروز كرده‌اند، فردا هم‌ ادامه‌ دهند، و اجساد ده‌ پسر هامان‌ را نيز به‌ دار بياويزند.» 14 پادشاه‌ با اين‌ درخواست‌ استر هم‌ موافقت‌ كرد و فرمان‌ او در شوش‌ اعلام‌ شد. اجساد پسران‌ هامان‌ نيز به‌ دار آويخته‌ شد. 15 پس‌ روز بعد، باز يهوديان‌ پايتخت‌ جمع‌ شدند و 300 نفر ديگر را كشتند، ولي‌ به‌ مال‌ كسي‌ دست‌درازي‌ نكردند.16 بقيه‌ يهوديان‌ در ساير استانها نيز جمع‌ شدند و از خود دفاع‌ كردند. آنها 000ر75 نفر از دشمنان‌ خود را كشتند و از شر آنها رهايي‌ يافتند، ولي‌ اموالشان‌ را غارت‌ نكردند. 17 اين‌ كار در روز سيزدهم‌ ماه‌ ادار انجام‌ گرفت‌ و آنها روز بعد، يعني‌ چهاردهم‌ ادار پيروزي‌ خود را با شادي‌ فراوان‌ جشن‌ گرفتند. 18 اما يهوديان‌ شوش‌، روز پانزدهم‌ ادار را جشن‌ گرفتند، زيرا در روزهاي‌ سيزدهم‌ و چهاردهم‌، دشمنان‌ خود را مي‌كشتند. 19 يهوديانِ روستاها به‌ اين‌ مناسبت‌ روز چهاردهم‌ ادار را با شادي‌ جشن‌ مي‌گيرند و به‌ هم‌ هديه‌ مي‌دهند. عيد پوريم ‌20 مردخاي‌ تمام‌ اين‌ وقايع‌ را نوشت‌ و براي‌ يهوديان‌ سراسر مملكت‌ پارس‌ چه‌ دور و چه‌ نزديك‌ فرستاد 21و22 و از آنها خواست‌ تا همه‌ ساله‌ روزهاي‌ چهاردهم‌ و پانزدهم‌ ادار را به‌ مناسبت‌ نجات‌ يهود از چنگ‌ دشمنانشان‌، جشن‌ بگيرند و شادي‌ نمايند، به‌ يكديگر هديه‌ بدهند و به‌ فقيران‌ كمك‌ كنند، زيرا درچنين‌ روزي‌ بود كه‌ غمشان‌ به‌ شادي‌، و ماتمشان‌ به‌ شادكامي‌ تبديل‌ شد. 23 قوم‌ يهود پيشنهاد مردخاي‌ را پذيرفتند و از آن‌ پس‌، همه‌ ساله‌ اين‌ روز را جشن‌ گرفتند. 24 اين‌ روز به‌ يهوديان‌ يادآوري‌ مي‌كرد كه‌ هامان‌ پسر همداتاي‌ اجاجي‌ و دشمن‌ يهود براي‌ نابودي‌ آنان‌ قرعه‌ (كه‌ به‌ آن‌ «پور» مي‌گفتند) انداخته‌ بود تا روز كشتارشان‌ را تعيين‌ كند؛ 25 اما وقتي‌ اين‌ خبر به‌ گوش‌ پادشاه‌ رسيد او فرماني‌ صادر كرد تا همان‌ بلا بر سر هامان‌ بيايد، پس‌ هامان‌ و پسرانش‌ به‌ دار كشيده‌ شدند. 26 (اين‌ ايام‌ «پوريم‌» ناميده‌ مي‌شود كه‌ از كلمه‌ «پور» به‌ معني‌ قرعه‌، گرفته‌ شده‌ است‌.) با توجه‌ به‌ نامه‌ مردخاي‌ و آنچه‌ كه‌ اتفاق‌ افتاده‌ بود، 27 يهوديان‌ اين‌ را بصورت‌ رسم‌ در آوردند كه‌ خود و فرزندانشان‌ و تمام‌ كساني‌ كه‌ به‌ دين‌ يهود مي‌گروند اين‌ دو روز را هر ساله‌ طبق‌ دستور مردخاي‌ جشن‌ بگيرند. 28 بنابراين‌، قرار بر اين‌ شد كه‌ يهوديان‌ سراسر استانها و شهرها ايام‌ «پوريم‌» را نسل‌اندرنسل‌ هميشه‌ به‌ ياد آورند و آن‌ را جشن‌ بگيرند. 29 در ضمن‌، ملكه‌ استر با تمام‌ اقتداري‌ كه‌ داشت‌ نامه‌ مردخاي‌ را درباره‌ برگزاري‌ دايمي‌ مراسم‌ پوريم‌ تأييد كرد. 30و31 علاوه‌ بر اين‌، نامه‌هاي‌ تشويق‌آميز ديگري‌ به‌ تمام‌ يهوديان‌ 127 استان‌ مملكت‌ پارس‌ نوشته‌ شد تا به‌ موجب‌ فرمان‌ مردخاي‌ يهودي‌ و ملكه‌ استر، يهوديان‌ و نسلهاي‌ آينده‌شان‌ ايام‌ «پوريم‌» را همه‌ ساله‌ نگه‌دارند. يهوديان‌ روزه‌ و سوگواري‌ اين‌ ايام‌ را نيز به‌ جا مي‌آوردند. 32 به‌ اين‌ ترتيب‌، مراسم‌ ايام‌ «پوريم‌» به‌ فرمان‌ استر تأييد شد و در تاريخ‌ يهود ثبت‌ گرديد.

راهنما

باب‌هاي‌ 8 و 9 . نجات‌ - جشن‌ فوريم‌ از آنجا كه‌ حكم‌ پادشاهان‌ پارس‌ هرگز تغيير نمي‌يافت‌ (8 : 8 ؛ دانيال‌ 6 : 15)، فرمان‌ قتل‌ عام‌ يهوديان‌ را نيز نمي‌شد منسوخ‌ كرد. ولي‌ استر پادشاه‌ را ترغيب‌ كرد كه‌ فرمان‌ ديگري‌ صادر كند و به‌ يهوديان‌ اجازه‌ دهد كه‌ در برابر كساني‌ كه‌ به‌ آنان‌ حمله‌ مي‌كنند، مقاومت‌ كنند و آنها را بكشند. و يهوديان‌ اين‌ كار را كردند. به‌ اينگونه‌ استر نژاد يهودي‌ را از نابودي‌ نجات‌ داد. استر نه‌ تنها زيبا بلكه‌ عاقل‌ نيز بود. ميهن‌ پرستي‌، شجاعت‌ و درايت‌ او قابل‌ تحسين‌ است‌. اين‌ منشاء جشن‌ فوريم‌ است‌ كه‌ يهوديان‌ هنوز آن‌ را برگزار مي‌كنند
کتاب استر (ترجمه قدیمی)

مردخاي‌، وزير پادشاه‌ و اَخْشُورُش‌ پادشاه‌ بر زمينها و جزاير دريا جزيه‌ گذارد، 2 و جميع‌ اعمال‌ قوّت‌ و تواناييِ او و تفصيل‌ عظمت‌ مُرْدِخاي‌ كه‌ چگونه‌ پادشاه‌ او را معظّم‌ ساخت‌، آيا در كتاب‌ تواريخ‌ ايّام‌ پادشاهان‌ مادي‌ و فارس‌ مكتوب‌نيست‌؟ 3 زيرا كه‌ مُرْدِخاي‌ يهودي‌، بعد از اَخْشُورُش‌ پادشاه‌، شخص‌ دوّم‌ بود و در ميان‌ يهود محترم‌ و نزد جمعيت‌ برادران‌ خويش مقبول‌ شده‌، سعادتمندي‌ قوم‌ خويش‌ را مي‌طلبيد و براي‌ تمامي‌ ابناي‌ جنس‌ خود، سخنان‌ صلح‌آميز مي‌گفت‌.

ترجمه تفسیری
عظمت‌ مردخاي ‌ خشايارشا براي‌ تمام‌ مردم‌ قلمرو پادشاهي‌ خود كه‌ وسعتش‌ تا سواحل‌ دور دست‌ مي‌رسيد، جزيه‌ مقرر كرد. 2 قدرت‌ و عظمت‌ كارهاي‌ خشايارشا و نيز شرح‌ كامل‌ به‌ قدرت‌ رسيدن‌ مردخاي‌ و مقامي‌ كه‌ پادشاه‌ به‌ او بخشيد، در كتاب‌ «تاريخ‌پادشاهان‌ ماد و پارس‌» نوشته‌ شده‌ است‌. 3 پس‌ از خشايارشا، مردخاي‌ يهودي‌ قدرتمندترين‌ شخص‌ مملكت‌ بود. او براي‌ تأمين‌ رفاه‌ و امنيت‌ قوم‌ خود هرچه‌ از دستش‌ بر مي‌آمد، انجام‌ مي‌داد و يهوديان‌ نيز او را دوست‌ مي‌داشتند و احترام‌ زيادي‌ برايش‌ قايل‌ بودند.
راهنما
‌ 10 . عظمت‌ مردخاي‌ مردخاي‌ در خانة‌ پادشاه‌ مقام‌ والايي‌ داشت‌ و پس‌ از پادشاه‌ شخص‌ دوم‌ بود. عظمت‌ او بيشتر و بيشتر شد و شهرتش‌ به‌ همة‌ ايالت‌ها رسيد (9:4؛ 10:3). اين‌ واقعه‌ در سلطنت‌ خشايارشا پادشاه‌ قدرتمند امپراطوري‌ پارس‌ رخ‌ داد؛ نخست‌ وزير و همسر محبوب‌ پادشاه‌ يهودي‌ بودند، مردخاي‌ و استر، مغز و قلب‌ دربار بودند. اين‌ ماجرا راه‌ را براي‌ كار عزرا و نحميا آماده‌ ساخت‌. مردخاي‌ و استر در فارس‌، همانند يوسف‌ در مصر، و دانيال‌ در بابل‌ بودند.