جمعه، تیر ۰۶، ۱۳۹۳

معنی ایرانی نام مِیثَم

نام مرسوم ایرانی و دینی مِیثَم در زبانهای قدیم ایرانی به صورت مَئِثِم (از ریشه میت-میث) به معنی دوست و هم پیمان در بند شش فرگرد چهارم وندیداد ذکر شده است. از این ریشه می نماید واژۀ میثاق (میثاگ، عهد و پیمان). همچنین می تواند به معنی آسیب رساننده و ویرانگر بوده باشد، از مصدر اوستایی دیگر واژۀ میث. معنی عربی آن از ریشه وثم نیز همین آورده اند.
در گنجینۀ پرسشهای اسلامی در بارۀ ایرانی بودن نام مِیثَم و تبار او می خوانیم:
"و بعید نیست که وی ایرانی باشد.[3] برده بودن میثم اشاره به این دارد که وی از مردم عجم بوده،[4] شیخ مفید در این باره می‌فرماید: «امام علی(ع) آن‌گاه که میثم را خریده و آزاد کرد از نام او پرسید، گفت: نام من سالم است. حضرت به او فرمودند: این‌گونه از رسول خدا(ص) به یاد دارم که فرموده بود: نام قبلی تو که در عجم داشته‌‌ای، میثم بود؟ گفت: این چنین است و خدا و رسولش و شما ای امیر مؤمنان راست می‌‌گویید. امام فرمودند: به همان اسم قبلی بازگرد! پس دوباره نامش میثم شد.[5] میثم در لغت عرب از «وثم» گرفته شده است که به معنای شکستن و خرد کردن است.[6] و میثم به کسی گفته می‌‌شود که بر هرچه گذر می‌‌کند آن‌را می‌‌شکند و از بین می‌‌برد.[7] اما مشخص نیست که معنای غیر عربی میثم نیز همین باشد."

دوشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۹۳

بررسی نام مقبره منسوب به جومه بزرگی، منتسب به جاماسپ در شهرستان جهرم استان فارس

من لغت نامه بارتولومه را در دسترس ندارم که نظر آن را در بارۀ واژۀ جومه/جامَ بدانم. استاد پورداود هم در ترجمه خرداد یشت جاما/جمَ را در متن ترجمه به مفهوم دیگری گرفته است و در یادداشتهای گاثاها معنی جامَ در تعیین معنی جاماسپ، ناشناخته اعلام نموده است. در اینجا به نظر میرسد لابد کامَ اوستایی و سانسکریت (عشق و علاقه) به وساطت حرف "گ" به جامَ تبدیل شده است. اینکه عهد جم-جمشید دوران زرین سعادت و کامیابی و دوستی ایرانیان معرفی گردیده، گواه صحت این نظر است؛ چه در فرهنگ واژه های اوستایی احسان بهرامی و کانگا واژۀ جامَ (جمَ) به معانی دوستی و همبستگی و برادری گرفته شده است که این معنی به وضوح یادآور نام هخا-منش (دوست منش) و هخامنشیان در کتاب پارسی باستان تألیف هاشم رضی است. یعنی بر این اساس جومه بزرگی می تواند به معنی بزرگ هخامنشی، مقبره ای از عهد هخامنشیان بوده باشد. اگر این برداشت و نتیجه گیری درست بوده باشد که به نظر من همین طور هم هست، معلوم میشود به همین سبب هم بوده که تختگاه هخامنشیان در محل، موسوم به تخت جمشید (تخت جم شاه/ تختگاه شاه هخامنشی) گردیده است.
جالب است که ائیریامن اوستایی در مقام عنوان مؤبدان و ایزد آریاییان در سانسکریت به صورت آریامن به معنی مهر و دوستی با همین عناوین هخامنش و جم معادل میگردد. این از سویی نشانگر عنوان شاه مؤبدی جم و هخامنش و از سوی دیگر نشانگر خدای بزرگ آریائیان یعنی ایزد مهر است که ایزد مهر و میثاق بوده است.

شنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۹۳

معنی محتمل نام برخی از قصبه های بزرگ همدان

زنگنه (زین-گانه= مسلح)، فرسج (پُر سنگ)، سامن/رامن (محل دارای نظم و نسق و آرامش)، درجزین (دار-گاس-ین= محل منسوب به درختستان)، رزن (محل انگور)، جورقان (محل دارای گودی و تالاب)، نهاوند (محل پایین آمدن و استراحت کاروانها)، ازندریان (محل دارندگان زین= سلاح)، دمق (محل دارای دمه و بخار)، قهاوند (تلخیص کهس وند= محل دارای قنات)، برزول (محل واقع در بلندی)، سرکان (محل واقع در سر و بلندی)، ملایر (ملَ-ور یعنی محل دارای انگور) و مریانج/مرگانه به معنی محل چمنزاری است.

چهارشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۹۳

معنی نام عرب در رابطه با تصاویر آتارگاتیس و آمورّو

Yadollah Rezvani
موزاییک زیر از روزگار پانصد میلادی در ایتالیا به جا مانده است.
تا جایی که خبر دارم، گویا نگاره ماهی-بانویی (mermaid) که دو دُم دارد و آنها را با دستانش بالانگه داشته نمادی برای نمایش منفور بودن تمایلات جنسی بی رویه و نابجا در مسیحیت بوده و چنین تندسهایی در کلیساهای قرون 15 تا 17 روی ستونها ایجاد میشده است. در حالی که "سیرن ها" siren و "ملوسینها" melusine را هم با دو دُم ماهی نمایش می داده اند.
دو سه سال پیش به یک تصویر از چنین تندیسی در لرستان برخوردم که باور نمیکردم سه هزار سال پیش در ایران ساخته شده باشد. شما در این باره چه دیدگاهی دارید؟
Javad Mofrad
الهه سوری دریا که در روم تحت نام آتارگاتیس معروف بوده است در این رابطه بسیار قابل توجه است: گفته میشود وی را تحت آشتارت و آترت در تمامی خاورمیانه می پرستیده اند. در یونان و روم برای وی پسری به نام ایختیس (ماهی) قائل بوده اند. احتمالاَ بر اساس تصویر سکه ای از این الهه در حال شیرسواری باقیمانده معلوم میشود که از وی مانده نیمه تنه بالایی آن به شکل زن و ران-پاهایش به شکل دو ماهی تصور میشده است. شوهر او آمورّو خدای طوفان و خامخوار و به معنی لفظی کُشنده هم به احتمال زیاد به شکل گریفون یا شیر تجسم میشده است.
Yadollah Rezvani
دیدگاه شما در باره این گریفین و آدم -ماهی دو دُم (twin tail) بر ستون یک کلیسای اروپایی چیست؟
Javad Mofrad
تصور میکنم گریفونی که در اینجا به عنوان شوهر الهه آتارگاتیس (الهه نیمه زنی با پاهای ماهی شکل) ظاهر شده یعنی آمورّو خدای قبیله ای توفان صحرانشینان آمورّو در سمت نواحی شمالی شبه جزیره عربستان بوده است. نام عرب به شکل آروبَ در زبان سومری به معنی شیرپروازگر (گریفون) است. جالب است که از سوی دیگر جزء آرو در اکدی به معنی عقاب است. آمورّو ها می توانند اعراب شمالی باشند که از صحرا به میان رودان دستبرد می زده اند. می دانیم آپسو که در اساطیر بابلی نمایندۀ آب‌های ازلی زیرزمین است و تیامات که مظهر دریاست (اقیانوس آب شور)، چهره شخصیت یافتۀ دریا بود و به‌گونه‌ ای عنصری زنانه نمایانده می‌شد که جهان را زاد. این دو خدا و الهه صحرانشینان به شمار می آمدند و تصور میشد که به ترتیب توسط ائا و مردوک نابود شده اند. به احتمال زیاد در بین النهرین آپسو با گریفون آنزو مشتبه گردیده و با آن معادل گرفته میشده است. از این روی نامهای عرب و آرامو را به شکل آری-اَب و آری-اَم می توان به ترتیب به معنی پرستندگان و اولاد پدر شیروش (آپسو) و پرستندگان و اولاد مادر شیروش (تیامات) به شمار آورد.
در سال 2010 مقاله تحت عنوان "در اساس نامهای عرب (آرابو) و آرامی (آرامو) توتم قبیله ای شیر نهفته است" نوشته بودم و ضمن آن این نامها را به معنی شیر و گریفون گرفته بودم و دلیل کثرت نام شیر در لسان عرب را گواه آن گرفته بودم:
در مورد توتم بودن شیر نزد مردمان عرب- آرامی کثرت این عناوین و اسامی دیگر شیر که در فرهنگنامه دهخدا قید شده است، گواه صادقی است: ابوالابطال. ابوالاحیاس. ابوالنامور. ابواجر. ابوالاجری. ابوالجرا. ابوحفض. ابوالحذرة. ابورزاح. ابوالزعفران. ابوشبل. ابوالاشبال. ابوالضیغم. ابوعریس. ابوالعرین. ابوفراس. ابوالولید. ابولیث. ابومحراب. ابومحظم. ابوالنخس. ابوالهیضم. ذواللبد (مرصع). ابوالعریف. ابومحراب. ابومحطم. ابوالنحس. ابوالهیصم. ابوالعباس. ابوالابطال. ابوجرد. ابوالاخیاس. ابوالتامور. ابوالحراة. ابوحفص. ابوالحذر. ابورزاح. ابوالزّعفران. ابوشبل. ابولیث. ابولبد (از المزهر سیوطی). ابوالحذر. ابوالحرارة. ابوالحرث. ابوالابیض. ابوالاشهب. ابوالاشبال. ابوفراس. ابوعدی (بچه شیر). ابوالحارث. بوالحارث. اسدة. اسامة. باقر. بیاض. بربار. بهنس. بهینس. متبهنس. بیهس. شاه دد. شاه ددان. سلطان وحوش. مُجَهْجَه ْ. حامی. حلبس. حلبیس. حطام. حطوم. مِحْطَم. حیةالوادی. حیدر. حیدرة. حادر. دلهث. حمارس. حارس. حمزه. دلاهث. دلهاث. ساعدة. ضبارم. ضمزر. ضمزز. طیثار. عنسة. عنترة. عفرنا. متبلل . مبربر. محمی. لبوة. لبوءة (ماده شیر). مبیح. محتصر. متحرب. محرب. مریمة. مبرر. هرماس (یادداشت مؤلف). سرحان (لغت نامه ٔ مقامات حریری ). قسورة. لیث. هزبر (دهار). ابولبید. ابولِبَد. اخثم. اخنس. اربد. ارقب. اسجر. اسد. اشجع. اشدخ . اشهب. اصبح. اصحر. اصدع. اصهب. اصید. اضبط. اغثر. اغثی. اغثی. اغلب. افضح. اقدم. الیس. جائب العین. جاهل. جأب. جراض. جرائض. جرئض. جریاض. جرواض. جرهام. جری. جلنبط. جواس. جهضم. جهم. خابس. خبوس. خبعثنة. خباس. خثعم. خبعثن. خیس. خیتعور. خزرج. خشام. خطار. خنابس. خنوس. خنافس. خوان. دبحس. دریاس. دبخس. ذوالزوائد. ذولبیدة. راهب. رئبال. ریبال. رزم. رماحس. زفر. زائف. زباف. زنبر. زهدم. سلاقم. سلقم. سرحان. سوار. سندری. سید. ساری. ساعدة. سبر. شاکی. شجعم. شداقم. شدقم. شدید. شرابت. شرنبث. شریس. شنابث. شنبث. شندخ. شَکِم. شیظم. شیظمی. صارم. صعب. صلام. صلادم. صلقم. صلقام. صیاد. صم. صلهام. صمصام. صمة. صمادحی. صمصم. ضابط. ضبثم. ضیثم. ضموز. ضنبارم. ضنبارمة. ضباث. ضبارک. ضباثم. ضبوث. ضبر. ضبور. ضبث. ضبراک. ضرضم. ضراک. ضیغم. ضیغمی. ضیغنی. ضرغام. ضرغامة. ضرغم . ضرز. ضغز. ضمرز. طحطاح. طحن. طیشار. عادی. عارن. عثمثم. عترس. عَتَرَّس. عجوز. عرس. عذافر. عرزم. عِرْزَم . عَرازِم. عِرازِم. عرندس. عرصم. عِرْصام. عراصم. عرفاس. عفراس. عزام. عَرْهَم. عَرْهَم. عُراهِم. عروة. عسرب. عَسْلَق. عِسْلِق. عَسَلَّق. عسالق. عشارب. عَشْرَب. عَشَرَّب. عشرم. عشارم.عضمر. عطاط. عفرفرة. عفرن. عفرین. عفرناة. عَفَرْنی. عَمَیْثَل. عنابس. عنبس. عائث. عیاث. عیوث. ̍ عوف. عابس. عبوس. عباس. عیار. غثوثر. غادی. غثاغث. غثث. غشرب. غدف. غضب. غَطَمَّش. غضوب. غالی (به لغت یونانی ). غَضَوَّر. غضنفر. غضافر. غیال. فارس. فدوکس. فراسن. فراس. فروس. فصافصة. قائت. قارح. قداحس. قرضاب. قرضابة. قراضب. قرشب. قرثع. قرحان. قساقس. قسقاس. قسقس. قسور. قسورة. قصال. قِصْمِل. قَصْمَل. قُصَمِل. قضقاض. قطوب. قعنب. قعانب. قموص. قفصل. کفأت. کلب. کهمس. کریه. کِرْشَب ّ. کعانب. کعنب. لائث. لابد. لَحِم. لیث. لیث عفرین . متربد. متجبر. متقدی. متناذر. مختلی . متورد. مجالح. مُجَهْجَه. مجتری. مخسف. مختبس. مدرب. مخشف. مخثعم. مخیف. مرزبان الرازة. مرمل. مرثد. مُرَمِّل. مرزم. موهوب. مساری. مستری. مسافع. مستلحم. مِشَب ّ. مُشَرْشِر. مصحر. مصدر. مصطاد. مصمعد. مضبث. مضرج. مِطْحَر. ّ مضطبث. مضطهد. معید. معتزم. مُعْتَلی. معیل. مُغِب. مفاجی. مفترس. مقبقب. مقتمی. مقصمل. مقرنصف. ملبد. ممقر. مِنْهَت. مَنْهَس. منیخ . مودی. مهتصر. مهصار. مهرب. مهراع . مهرع . مهیب. مهصم . مهصیر. مهصر. نَتَّآت. نَتَّآج. نجید. نحام. نهام. نَهّامة. نَهامة. نهد. ناهد. نَهِر. نهوس. نهاس. نهیک. ورد. وهاس. هادی. هاصر. هاضوم. هبرزی. هترک. هدب. هزابر. هزبر. هرّ. هراثم. هرات. هرثمة. هراهر. هَرِت. هرثم. هروت. هریت. هرهار. هَسَد. هشمة. هصار. هصام. هصم. هُصَر. هَصِر. هَصْوَر. هصورة. هضام. هضوم. هصرة. هلقام. همام. هماس. همهم. هموم. همهام. هنبع. هَوّام. هَیْزَم. هیصار. هیصم. هیصور. (منتهی الارب).

دوشنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۹۳

معنی نام رومِشگان لُرستان

در سایتها و وبلاگهای مربوط به ناحیۀ رومشگان با توجه به ظاهر نام آن ضمن وجه اشتقاق نادرستی گفته شده است: "به گفته ی بزرگان این منطقه علت نام گذاری این منطقه به اسم (رومشگان) این بوده است که این منطقه محل شکست امپراتوری روم شرقی از امپراتوری ایران بوده است . رومشگان از دو کلمه روم و شکان تشکیل شده است که کلمه ی روم به معنی امپراتوری روم شرقی میباشد و شکان به معنی شکست و شکستن است که اگر معنی این دو کلمه را در کنار هم بگذاریم جمله ی شکست امپراتوری روم شرقی بدست می آید."
در حالی که ترکیب درست رومِشکان یا رومشگان در زبان پهلوی عبارت بوده است از رئو (با شکوه)- مِش (میش)-کان (گان، محل)؛ یعنی نام آن در مجموع به معنی محل دارای گوسفندان با شکوه بوده است.

یکشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۹۳

توضیحی در باب خدایان کاسی در تاریخ ماد (تألیف دیاکونوف، ترجمه کریم کشاورز، صفحات 129و130):

اما راجع به کیش کاسیان- از آثار مکتوب به طور کلی به جز نام خدایان ایشان چیز مهمی دستگیر نمیشود. از آن جمله خدای کاشَو به تلفظ اکدی است (شاید خدای دونیاش و کاشو یکی باشد) که ظاهراَ خدای قبیله ای و نیای کاسیان شمرده می شده است (برای کاشو زوجه ای مؤنث به نام کاشیتو یا کاسیتو قائل بوده اند که به عقیده دایمل با الهه مشروب مستی آور سومری یعنی گشتینانا یکی شمرده میشد، در اوروک پرستش آن رواج گرفته بوده است). دیگر شیمالی الهه قلل کوهستان که نام دیگر آن شیبارو بود (الهه کوههای روشن و ساکن ارتفاعات و گام زن بر قلل). و دیگر شوکامون یا شومو خدای آتش زیر زمینی بود (با نرگال نوسکو دارای سمبل شیر و مشعل یکی گرفته شده است)، حامی سلسله شاهی بود. هاربه (هوربی عیلامی؟) و شیحو (شیپاک) از خدایان بسیار معزز و محترم بودند که با خدایان بابل انلیل (سلطان خدایان و خدای آسمان و زمین) و مردوک خدای دولت بابل یکسان بودند. شاید هردو نام به خدای واحدی تعلق داشته اند. خدایانی به نامهای شوگورا و شی-حو؟ با مردوک و خدای ماه مقایسه شده است. خدای خورشید ساخ یا شوریاش نامیده میشده. نام اخیر نام هندواروپایی خدای خورشید است. چنین رابطه ای (هندواروپایی) بین نامهای هوتها (هودها) و اوبریاش (بوریاش) همچنین بین نامهای گیدار و ماراطاش (ماروطاش)-دونام خدای جنگ-وجود دارد. کامول و الهه میریزیر (الهه جهان زیرین؟) و دور (که با خدای تیرو عیلامی مقایسه میشود) را باید خدایان حاصلخیزی شمرد. کامولا را با اِآ ی بابلی خدای آبهای زمینی و خرد و میریزیر را با الهه مادر نین لیل (زوجه انلیل) یکی می دانند. خدای حامی خاندان شاهی ایمّیریا نام داشت.
ملاحظاتی که در باره نام برخی از خدایان کاسی داشته ام، از این قرار است:
۱- به نظر می رسد در میان نام خدایان کاسی نامهای شوکامون، شوگال،شوگاب و شوگورا از ریشه سئوکَ اوستایی (روشن و نورانی و سفید) و شوکرای سانسکریت به معنی سفید و نورانی هستند.
۲- میری یاش در لغت کاسی به معنی زمین صحرایی است، لذا نام الهه میریزیر صاحب زمین صحرایی است. مَرو در سانسکریت به معنی صحرا و ایشیر (ایزیر) در لغت سانسکریت به معنی صاحب است.
۳- بوریاش به معنی ایزد باران و رعد است. از ریشه باران و بوران فارسی بعلاوه پسوند یاش که پسوند حالت اسمی است.
۴- گیدار. این نام به صورت گَدار در سانسکریت به معنی دارنده سر گاوی شکل است.
۵- نام ایمیریا را به شکل ای-مار-یا در زبانهای قدیم ایرانی می توان به معنی دانای سرنوشت گرفت.
۶- نام کامول را به شکل کا-آمول می توان در زبانهای ایرانی به معنی سرور آبهای نیرومند دانست.
۷- نام ایزد هوتها (هودها) در سانسکریت به معنی خدایی است که برایش مراسم قربانی و فدیه به جای آورده میشود.
۸- شیپاک (شیحو) در زبانهای قدیم ایرانی به معنی مار و اژدها است.
۹- شیمالیا (شیبارو) در زبانهای سانسکریت و ایرانی به معنی الهه منسوب به مکانهای برفی و بلند کوهستانی است.
۱۰- نام مروتاش را می توان از ریشه سانسکریتی ماروت به معنی درخشنده بعلاوه پسوند کاسی اش (یاش) گرفت.
۱۱- نام دونیاش را می توان در زبانهای قدیم ایرانی به معنی خدای مار شکل زمین دانست.
۱۲- شوریاش را علی القاعده با سوریای سانسکریت به معنی ایزد خورشید مربوط دانسته اند. نام کاسی دیگر وی یعنی ساخ را به سادگی می توان با ساکهیه sakhya درسانسکریت به معنی مهر و دوستی سنجید که به وضوح نشانگر نام اوستایی ایزد خورشید ایرانیان یعنی ایزد میثره (مهر) است.
۱۳- نام ایزد دور که آن را ایزد حاصلخیزی به شمار آورده اند، به سادگی از ریشه دائورو اوستایی به معنی درخت و گیاه گرفت.تصویری که به ایزد کاشَو نسبت داده شد می تواند متعلق به همین خدا باشد و این دو نام هم چنین می توانند متعلق به خدای کاسی واحدی باشند.
۱۴- نام ایزد کاسی هاربه را می توان با هئورو اوستایی به معنی کامل و رسا سنجید.
۱۵- نام ایزد کاشّو و الهه کاسیتو را که با نام الهه شراب مستی آور و تاک سومری یعنی گشتی نانا ربط داده اند٬ می توان در زبان کُردی به صورت کاژاو به معنی کاجستان و تاک انگور سیاه (درخت مقدس) دانست. نام اعقاب کاسیان یعنی لُر نیز در زبان کُردی و لُری به معنی دارستان آمده است. نام بینابینی بودین ایشان بودین هم که قبیله ای از مادها به شمار رفته در زبان سانسکریت به معنی منسوبین به درخت مقدس معرفت است. می دانیم نام لور هم در نواحی جنوبی ایران نام درخت تناور و پر عمری به موسوم به انجیر معابد است.

دوشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۹۳

تبار چهار تیرۀ کُرد کُرمانج، سوران، گوران و زازاک

کُرمانج به معنی خانوار پرستنده بُزکوهی (سکا، کُرد) است. نامهای اوستایی اینان خاندان فریان ویسه تورانی و تئوژیه آمده است. هردوت نام ایشان را در شمار قبایل ماد، بوسیان (مردم دارنده توتم بزکوهی) آورده است.
سوران به شکل سورون به معنی با آواز بلند گوینده و شنوندگان و به شکل سور-ری-ان به معنی دارندگان فریاد نیرومند، مطابق قبیله مادی ستروخاتیان است یعنی آنهایی که بلند و نیرومند سخن میگویند.
گوران به معنی مردم زاغه نشین و غارنشین مطابق با قبیله مادی ساگارتیان (زاغه نشینان) است.
زازاک به ظاهر از ریشه اوستایی زَزَوَنگه به معنی پر زور و نیرومند مطابق با قبیلۀ سکایی کیمری (گومری، پهلوانان جنگاور) است. ولی از قرار معلوم نام زازا (به معنی دارای زبان لکنت موسیقی در لسان کُردی) از ترجمه معنی ظاهری قبیله کُرد دنبلی (کناری یا موزیک زن) عاید شده است. چه این مردم خود را اکنون دملی/دمبلی (الکن) نامند که به ظاهر این از تحریف نام قدیمی ایشان یعنی دنبلی (مردم کناری) یا موزیک زن با آلات موسیقی دمیدنی پدید آمده که در شرفنامه بدلیسی ذکر شده است. در عهد باستان سکائیان کیمری در این سمت می زیسته اند. ولی نام تموریان شورشی سمت نواحی کُردنشین در عهد قباد یعنی تموریان سوای شباهت ظاهریش به گومر-کیمری به وضوح یاد آور واژه های دم-ور (دارای موسیقی دمیدنی) یا تنبور و موسیقی آن است.

یکشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۹۳

تاریخ اساطیری شاهنامه و اوستا صرفاً افسانه نبوده بلکه تاریخ ایران باستان بر اساس روایات ملی و دین زرتشتی است

تاریخ اساطیری شاهنامه و اوستا صرفاً افسانه نبوده بلکه تاریخ ایران باستان بر اساس روایات ملی و دین زرتشتی است اگر ویشتاسپ نوذری را همچنانکه هرتسفلد می پندارد همان ویشتاسپ هخامنشی بدانیم، توس و گستهم نوذری با برادران کوروش و آریارمنه مطابق میگردند. مطابق گزنفون این کوروش داماد و سپهسالار کیاخسار بوده است. این مطلب گزنفون هم که میگوید کیاکسار دایی کوروش نیز بود بسیار قابل توجه است. چه بدین ترتیب کوروش نیای کوروش بزرگ نواده دختری فرائورت پدر کیاکسار خواهد بود. شاید همین امر است که باعث شده است در خبر هرودوت٬ آستیاگ مادی (شاه ثروتمند یا تاجدار) پدر بزرگ مادری کوروش بزرگ تصور گردد. تصور من این است کیاخسار مادی فاتح آشور و شکست دهنده سکاها در آذربایجان، همان کیخسرو کیانی فاتح دژ بهمن دیوان و شکست دهنده تورانیان در کنار دریاچه چیچست است.
جلال خالقی مطلق و من هر کدام به شیوه خویش کیانیان را نه با هخامنشیان بلکه با مادها (فرتریان) مطابقت داده ایم. به نظر من مطابقتها از این قرارند: دایائوکو (کیقباد)، اوپیته (اپیوه)، خشثریتی (کیکاوس)، فرائورت (فرود-سیاوش)، کیاخسار (کیخسرو)، آستیاگ (اژیدهاک)، سپیتمه (داماد و ولیعهد آستیاگ، لهراسپ)، مگابرن ویشتاسپ (پسر بزرگ سپیتمه، ویشتاسپ کیانی)، سپنداته سپیتاک (اسفندیار کیانی، پسر کوچک سپیتمه). بر این پایه ویشتاسپ کیانی و ویشتاسپ نوذری معاصر هم، ساتراپهایی در عهد کوروش بوده اند؛ و به همین سبب معاصر بودن غالبا یکی تصور شده اند. ویشتاسپ نوذری حاکم پارت و ویشتاسپ کیانی حاکم ماد و کشور سفلی (اورارتو- ارمنستان) بعد حاکم گرگان بوده است. فرتریان به معنی فرمانروایان پیشین و نوذریان به معنی فرمانروایان نو به وضوح اشاره به توالی حکومت مادها و هخامنشیان دارد.

ریشۀ محتمل واژه های تلاش و چالش

ریشۀ واژه های تلاش و چالش به ترتیب به صورت تَل و چالَ در سانسکریت به معانی "انجام دادن عهد و پیمان، به اتمام رساندن کاری، به نتیجه رساندن" و "حرکت و جنبش" دیده میشوند. ولی واژۀ چالش به صورت چالیش+ ماق (علامت مصدری) به معنی کار و تلاش و کوشش و تقلا در زبان ترکی آذری و عثمانی وجود دارد. بنابراین چالش فارسی و چالیش ترکی باید از یک منشأ هندوایرانی یا ترکی مشترک داشته باشد.

جمعه، خرداد ۱۶، ۱۳۹۳

معنی نام قصبه کَزاز

کزاز. [ ک َزْ زا ] (اِخ) دهی است از دهستان بالابخش سربند شهرستان اراک، کوهستانی و سردسیر است و 1027 تن سکنه دارد. این ده از دومحله ٔ بالا و پایین تشکیل شده و شغل اهالی علاوه بر زراعت و گله داری قالی وقالیچه بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
نظر به نام دو محله این قصبه نام کَزاز را میشود در درجه نخست مرکب از اجزاء اوستایی کذا (کجا، آن جایی که) و اوز (بالایی) گرفت یعنی نام این قصبه از نام محله بالایی آن گرفته شده است. در مقابل کذا-اَئور که می توانست نام اوستایی محله پایین آن بوده باشد. لذا احتمال ترکیب نام این قصبه از کذا (آن جایی که) و اَاُذَ (آب فراوان) کمتر هست.
معهذا در اوستایی جزء زاز به صورت زَزِ در اوستایی به معنی بهره و سود است. بر این اساس جزء اول کَ مخفف کاس (گاس) یا کَتَ به معنی جا است. در مجموع یعنی محل سود و بهره.

معنی چم در نام نواحی جغرافیایی اصفهان

جناب حبیب نوروزی در گروه زبانهای ایرانی مطرح نمودند: "کنار رود خانه زاینده رود آبادیهای بسیاری هست که با پیش واژه ((چم)) آغاز میگردد. همانند چم گردان- چم پیر- چم آسمان- چم نار- چم گاو - چم علیشاه و... در زبان کوردی هم به رودخانه چم گفته میشود."
به نظر من چم در اینجا می تواند مخفف چشمه و جویبار آن باشد چه خود واژۀ چَم در فارسی به معنی چشم هم آمده است. لذا چم کُردی هم می تواند در اصل اشاره به آب چشمه و جویبارهای آن بوده باشد. جناب مهدی فاطمی افزودند چم در فارسی میانه به حرکت مواج آب گفته میشده است.
در این رابطه نام رود کنجان چم می تواند به معنی رود کوهستان چنگینه باشد که این رود از آنجا سرچشمه میگیرد.

چهارشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۹۳

مطابقت نام خونیرث با پَرثَوَ

آیا نام دینی اوستایی فلات ایران یعنی خونیرث (سرزمین راههای درخشان یا ارابه های درخشان) برگرفته از نام سرزمین پارت اصلی یعنی پَرثَوَ نیست؟ چه این نام به صورت پِرِتو-وَهو در لغت اوستایی به معنی گذرگاه خوب است. و می دانیم هرودوت نام یک گروه چادرنشینان پارسی را تحت نام سکایی پانتالیان یعنی مردم منسوب به راه ذکر کرده است که لابد در جوار سکائیان آسیای میانه بوده اند. و استرابون پارتها را شاخه ای از قبایل سکایی داهه همسایه ایشان بشمار آورده است.

سه‌شنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۹۳

ریشۀ مُنجک فارسی و گُنج لُری به معنی زنبور

هر دو واژۀ مُنجک و گُنج ریشه در واژه مرکب اوستایی وی- انج-اک دارند که به معنی پروازگر خرد کوچک است. در این دو واژه حرف "و" اوستایی به "م" و "گ" تبدیل شده است. احتمال دارد واژۀ زنبور که عربی بشمار رفته معرب واژۀ زن-بور (نیش زننده زرد رنگ) بوده باشد.

دوشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۹۳

معانی نام شهرهای دزفول و اندیمشک

نام قدیمی دیگراین شهر یعنی قصر روناش را می توان به معنی قصر "باشکوه ساخته شده" (رئونت-تش) گرفت. یعنی روناش از تلخیص رئونتاش عاید شده بوده است. بر این پایه از نام دزفول در اساس مفهوم دژ بزرگ و فیل مانند اراده می شده است، نه دژ دارای پل. چه خود مردم بومی دزفول هم نام این شهر را دزفیل گویند.
فکر می کنم اندیمشک مرکب از اندی (ساخته و به هم پوسته در سانسکریت) و مش-ک (بزرگترین) باشد. یعنی شهر بزرگ و رسا ساخته شده. نام دیگر آنجا اری-ترین بوده است یعنی عالی ترین. این معنی با معنایی که برای دزفول آوردیم یعنی با شکوه ساخته شده همخوانی دارد. لابد معنی اصلی وه اندیو شاپور هم ساخته زیبای شاپور بوده است که به سهو اندیو سانسکریتی آن به معنی ساختن و بهم پیوستن را نام انتاکیه گرفته اند و آن را به سهو به شهر زیبای شاپور که از انتاکیه زیباتر است تفسیر کرده اند. جزء اندی در نام اندیمشک به صورت هَندا در اوستایی نیز به معنی ساختن است.