یکشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۹۳

معنی نام شهر دینور و دینارکوه/دینا

نام شهر ویران شده انگور خیز دینوردر بیست و پنج میلی مغرب کنگاور می تواند از نام دیونوس/ دیونیسوس اخذ شده باشد چون لغت نامه دهخدا در مورد این شهر آورده است: "بنای شهر دینور از دورۀ سلوکیان یا پیش از آن است در اینجا نیز مانند کنگاور مهاجرنشین یونانی دایر بود، در حفاریهای جدید حوضچه ای سنگی کشف شده است که با مجسمه های سیلنوس و ساتیرها تزیین شده است و از اینجا میتوان احتمال داد که پرستش دیونوس [دیونیسوس] بوسیلۀ یونانیان به این محل راه یافته بوده است".
نام کوه دینار/دینا را می توان ازریشۀ دَیِنا اوستایی به معنی دیدن گرفته و آن در مجموع محل دیدبانی معنی کرد. دین در کُردی به معنی دیدن و دینا در لُری به معنی پشتی است.
در هادخت نَسک نام فرشته دَئنا در رابطه با پل چینوت با سبزه زار خوشبوی پیوند خورده است. از اینجا معلوم میشود که واژه دَئنا همچنین می توانسته است از ریشۀ اوستایی دَیَ (سبزی و گیاه) گرفته شود. بر این اساس نام کوه دینار/دینا به معنی کوه سبزه زاری خواهد بود.

شنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۹۳

ریشۀ کلمۀ آلِشت/آلِش در گروه زبانهای ایرانی

آلشت کُردی و لُری به معنی تعویض و داد و ستد در لهجه های محلی ایران مورد بررسی دکتر محمد حیدری ملایری قرار گرفته است و برای آن ریشه ای در گروه زبانهای ایرانی جستجو شده است، ولی به نظر میرسد ایشان برای این کلمه ایرانی که صورت اصلی از نام شهرک آلاشت (محل داد و ستد) هم می باشد، ریشۀ ایرانی درستی پیدا نکرده است. به تصور این جانب ریشه اوستایی و سانسکریتی آن "آر-شَئِتَ" و "آر-سات" به معنی داد و ستد دارایی و مال می باشد. جزء "آر-" به معنی برخوردارشدن و حاصل کردن و "شَئِتَ" (سات) به معنی دارایی و مال می باشد. علی القاعده این کلمه مرکب اوستایی در پهلوی تبدیل به آلِشت و آلِش شده است.
از روی این مبحث دکتر ملایری در بارۀ نام شهرک آلاشت به چنین نتیجه ای رسیدم:
معنی نام شهرک آلاشت: نظر به محل کاربار تپۀ آلاشت می توان نام آلاشت را از واژۀ آلِشت لُری به معنی داد و ستد گرفت. دکتر محمد حیدری ملایری با بررسی واژۀ آلِشت/آلِش در لهجه های محلی ایران بر این باور رسیده است که تصادفاَ در کنار واژۀ ترکی آلیش ([داد و] ستد) واژه ای ایرانی به اشکال آلِشت و آلِش وجود داشته است که آن به معنی داد و ستد بوده است. صورت اصلی آلِشت را علی القاعده در کلمه مرکب اوستایی آر- شئِتَ و آر-ساتَ سانسکریت (داد و ستد دارایی و مال) می توان یافت. لذا اینجا معلوم میشود که نام آلاشت به معنی محل داد و ستد کالا و بازار بوده است.
مقالۀ تحقیقی دکتر ملایری را در این باب به عینه از سایت پارسی انجمن نقل می نمائیم:
درباره‌ی واژه‌ی پارسی «آلِش» از دکتر محمد حیدری ملایری (بر گرفته از سایت پارسی انجمن) در پارسی واژه‌ای هست که در بسیاری گویش‌ها به کار می‌رود ولی در زبان رسمی دیده نمی‌شود. این واژه «آلِش» (āleš) است به چمارِ (معنی) «عوض، بدل». به این نمونه‌ها آتانِش (توجه) کنید:
آلش (āleš) = عوض (آشتیانی)
آلش کردن = عوض کردن (آشتیانی)
ا‌لش (aleš) = عوض به جای دیگر (تاتی، تالشی)
آلش = دادوستد، مبادله، تعویض (تبری)
آلشا کردن، آلش هاکردن = عوض کردن (تبری)
آلش = جفت رحم پس از زایمان (تبری)
آلو (ālu) = جفت زایمان (تبری)
الش (aleš)، الیش (ališ) = عوض، بدل (تربت حیدریه‌ای)
الیش کردن = عوض کردن، لباس عوض کردن (تربت حیدریه‌ای)
آلش (ālaš) = عوض (سنگسری)
آلیش (āliš) = عوض (سمنانی)
آلُش (āloš) = عوض (لاسگردی، سرخه‌ای)
الش (aleš) = عوض، بدل (قاینی)
الش کرده = عوض کردن، بدل کردن (قاینی)
آلش (āleš) = عوض (کرمانی)
آلش کردن = عوض کردن (قمی)
آلشی = عوض، اشتباهی (قمی)
آلِشت (ālešt) = عوض (لری)
آلِشت کِرده (ālešt kerde) = عوض کردن (لری)
آلِشتی = بچه‌ی نحیف، عوض شده توسط اجنه (لری)
آلِشت = عوض (لکی)
آلِشت کردن = عوض کردن چیزی با چیز دیگر (لکی)
الیش (ališ) = عوض، تبدیل (هزارگی، افغانستان)
این واژه بااین‌که چنین کاربرد گسترده‌ای در سراسر پهنه‌ی ایران دارد در واژه‌نامه‌ی دهخدا جایگاه و دریافت سزاواری نیافته است. به کوتاهی بسیار می‌گوید:
آلش: (ترکی، ا مص) تبدیل، تعویض.
به شواناییِ‌ِ‌ (احتمالِ‌ِ) بسیار، چیزی که لغت‌نامه را به اشتباه انداخته ترکیب «آلِش-ورش» است در ترکی به چمار «داد و ستد». «آلش» در ترکی به چمار «می‌گیریم» است از ترکی آذری âlmâx یا âlmâgh («گرفتن») و «ورش» از vermâgh یا vermâx(«دادن»). همچنین در دهخدا درآیه‌ی ترکی «آلش دگش» را می‌بینیم، به چمار «بازرگانی، تجارت»، که بخش دوم آن ازdegišmâx «عوض کردن» است. به هر روی، این «آلش» ترکی هیچ پیوندی با «آلش» پارسی ندارد و ما در این گفتار می‌کوشیم نشانه‌هایی به دست دهیم در راستای ایرانی بودن این واژه.
بسیار شگفت‌انگیز است که واژه‌ی بیگانه‌ای بی‌آن‌که در پارسی رسمی-¬ادبی کاربرد داشته باشد چنین در گویش‌های گوناگون پارسی راه یافته باشد. ما در اینجا پیش می‌نهیم که «آلِش» سرانجام از پوروا-¬ایرانی ¬harH* به چمارِ «داد وستد کردن، معاوضه کردن، تجارت کردن، خراج پرداختن» (۲۰۰۷ Cheung) می‌آید. از این ریشه پدیدارانه (ظاهراً) هیچ واژه‌ی اوستایی یا پارسی باستان به ما نرسیده است، ولی در زبان‌های ایرانی میانه و نوین دو دسته واژه از آن سرچشمه می‌گیرند؛ یکی با پیشوند، دیگری بی پیشوند.
۱) گروه پیشونددار: واژه‌ی پارسیِ گوهر (guhar)، گهری (gohari)، گهول (gahul)، گهولیدن (gahulidan) به چمار «بدل کردن و عوض کردن» باشد. این واژه از پوروا-¬ایرانی ¬*hi-harH- می‌آید. در کردی (کورمانجی): guhér، guhérin، guhartin، gōrin و (سورانی) gōr-، gōrān«عوض کردن، بدل کردن» به کار می‌روند. در گورانی gurγān «عوض کردن». این واژه همچنین در فرهنگها به دیسه‌ی «کلوج، کلوجیدن، کلوچ، کلوچیدن» ضبط شده است.
واژه‌ی پارسی میانه wihīr-«تغییر،دگرشد» نیزازآنِ این گروه است.
۲) گروه بی پیشوند: در پارسی میانه harg و halg «وظیفه، باج، خراج، کار، کوشش». این واژه به عربی رفته و به دیسه‌ی «خرج» و «خراج» به پارسی بازگشته است. در سُغدی arsk «کار، کنش»، در یغناوی ark «کار»، در یدغه‌ای horγ، در مونجی (hōr(g «کار»، و در خُتَنی hära-«چیز، دارایی».
«آلش» به این گروه دوم پیوند دارد و فرگشتِ دیسش (تشکیلِ) آن چنین است:
*harH- → *arH- → *ark- (مانند یغناوی)→ *alk- → alš
خودآوای‌ِ (مصوت‌ِ) آغازین می‌تواند بلند باشد یا کوتاه و دو هم‌آوای‌ِ (صامت‌ِ) l(ل) و š (ش) را خودآواهای u، a، و i از هم جدا می‌کنند، بسته به گویش.
ما در پارسی به واژه‌ی آلش و کَروازِ (فعل) آن «آلشیدن» نیاز داریم. در «فرهنگ ریشه ‌شناسی اخترشناسی و اخترفیزیک» یکی از هموگ (معادل) های change «آلش، آلشیدن» است. همچنین «گَهول، گهولیدن» برای exchange به کار رفته است.

جمعه، شهریور ۰۷، ۱۳۹۳

معنی نام شهرک آلاشت

نظر به محل کاربار تپۀ آلاشت می توان نام آلاشت را از واژۀ آلِشت لُری به معنی داد و ستد گرفت. پروفسور محمد حیدری ملایری با بررسی واژۀ آلِشت/آلِش در لهجه های محلی ایران بر این باور رسیده است که تصادفاَ در کنار واژۀ ترکی آلیش ([داد و] ستد) واژه ای ایرانی به اشکال آلِشت و آلِش وجود داشته است که آن به معنی داد و ستد بوده است. صورت اصلی آلِشت را علی القاعده در کلمه مرکب اوستایی آر- شئِتَ و آر-ساتَ سانسکریت (داد و ستد دارایی و مال) می توان یافت. لذا اینجا معلوم میشود که نام آلاشت به معنی محل داد و ستد کالا و بازار بوده است.

چهارشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۹۳

معنی سنجار (شنگار/شنگال)

نظر به توصیف حمدالله مستوفی از کوهستانی بودن این شهر می توان نام این شهر مرکب از شَن= جا و گار/گَر= کوه گرفت در مجموع یعنی جایگاه کوهستانی. اگر شکل سِنجار را اساس بگیریم در این صورت نام این شهر به معنی واقع در سینه کوه خواهد بود. جزء سِن/سَن به معنی سینه در نام سنندج (دژ واقع در سینه کوه) هم دیده میشود:
حمدالله مستوفی در نزهةالقلوب، ص ۱۰۵، در بارهٔ سنجار می‌نویسد: سنجار از دیار ربیعه است و از اقلیم چهارم. دور بارویش سه هزار و دویست گام است از سنگ و گچ کرده‌اند و بر روی کوهی نهاده‌است بر جانب قبله و چنان افتاده‌است که بام‌های هر رسته خانه‌ها زمین کوی یک رستهٔ دیگر است. باغستان فراوان دارد و سماق و زیتون و انجیر و میوه‌های فراوان دارد و حقوق دیوانیش صد و چهل و هفت هزار و پانصد دینار است.

معنی سومری محتمل مردوک

در ویکیپدیای انگلیسی نام مردوک را به شکل مِری-دوگ/میر-دوگ (جنگاور زیبا) هم بازسازی کرده اند و این از نام سومری دیگر مردوک یعنی اَمَر اوتو به معنی گوساله رب النوع آفتاب -که آن را هیئت اصلی مردوک بابلیها می دانند- منطقی تر می نماید. چه جنگاوری و زیبایی خصال معروف مردوک ذکر شده اند.

سه‌شنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۹۳

اتیمولوژی ماست

Khandan Gordan دوستان گرامی، کسی به اتقان از اتیمولوژی "ماست" آگاهی داره؟
"ماست" از ریشۀ - mad به معنی "بستن و سفت شدن" است. Cheung Page 253
Javad Mofrad بر این اساس احتمال دارد ماست کلمه ای مرکب بوده باشد از ماد mad (بستن و سفت شدن) و ستِ ste (است، بودن) یا سِتی sti (بُوَد) یعنی در مجموع بسته و سفت شده. از دو حرف صامت "د" و "س" در وسط این کلمه مرکب، اولی افتاده است.

یکشنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۹۳

Om anpassningen av Judas son av Zipporai och Jesus Kristus

1- Zipprais namn betyder fågel (en sort fågel) och enligt Markusevangeliet: 9Vid den tiden kom Jesus från Nasaret i Galileen och döptes i Jordan av Johannes. 10När han steg upp ur vattnet såg han himlen dela sig och Anden komma ner över honom som en duva. 11Och en röst hördes från himlen: ”Du är min älskade son, du är min utvalde.”
Judas (Judah) betyder ”the praise of the Lord” (≈den utvalde).
2- Avrättningen av Judas och Metathias unga elever i Jerusalem 5 år f.kr påminner väl hädelsen av avrättningen av nyfödda barn i förhållanden med Jesus Kristus.
3- Judas och Metathias elever fäller ner och förintar gyllene örnen (romarrikets symbol) från ovanför av Jerusalems tempel. Enligt Matteusevangeliet fäller Jesus ner duvasäljernas stånd i Jerusalems tempel.
4- Enligt Josefus Flavios befaller Herodes att avrätta Judas son av Zipporai och Metathias son av Margalots och deras unga elever, men när han berättar mer blir det klart att de har avrättat bara Metathias och deras unga elever. Det betyder att Judas och några av hans elever har rymt från händelsen.
Den här hädelsen låter vara samma som evangelier säger: ” När Jesus hörde rapporten av avrättningen läraren-döparen Johannes, åkte han bort med en båt”:
Enligt Matteusevangeliet: ”9Kungen blev bedrövad, men för edens och gästernas skull befallde han att hon skulle få det, 10och han lät halshugga Johannes i fängelset. 11Man bar in huvudet på ett fat och gav det till flickan, och hon bar det till sin mor. 12Johannes lärjungar kom dit och hämtade hans döda kropp och begravde den. Sedan gick de och berättade för Jesus vad som hade hänt.
13När Jesus hörde detta drog han sig undan och for över sjön till en öde trakt för att vara ensam.”
Jag tror att denne Judas är även Zealotpartiets grundare. Enligt Nya Testamentets evangelier är Nasaret Jesu hemstad i Galileen, Då har han kunnat nämnas även Judas från Galileen, men inte Judas son av Hezekiah utan Judas son av Zipporai.
Adonis myter är blandad när det gäller Jesus Kristus.
Svaret från Bibelfrågan
BIBELFRÅGAN
Hej!
Det finns ingen anledning att tro att den Jesus som bibeln talar om var någon annan än den hans lärjungar och efterföljare beskriver honom som: en galileisk predikant som var verksam i slutet av 20-talet, förkunnade Guds rikes förestående ankomst under 2-3 år, samlade ett antal anhängare som övertygades om att han var den väntade Messias, och efter en tumultartad ankomst till Jerusalem slutligen avrättades som upprorsmakare av romarna.
Långsökta jämförelser med andra mer eller mindre samtida personer förändrar absolut ingenting.
Bästa hälsningar
Thor-Leif Strindberg

معنی اصطلاح هچلهف

هچل/هشل به معنی مخمصه می تواند از هی-چال به چاله بند شدن باشد و هچلهف تلخیص همان به هچل افتادن.

جمعه، مرداد ۳۱، ۱۳۹۳

معنی نام برخی از روستاهای عجب شیر

Jalil Babak بایستی یاد آوری کنم نام ها و اسامی آبادی های اطراف عجب شیر بیش از نود درصد پهلوی است و جز چند مورد ما انجا ترکی نداریم مثل هرگلان، گوروان (= کئوش اورون در اوستا)، هیروان، مهر اوا، خانیان، جونکله= جوان قله، شیشه وان، نانسا، مهماندار، تجره، باراز = براز، آغاجری، و..............
Javad Mofrad به تصور من عجب شیر (اپخشیر اوستا و بسوی نزهة القلوب/پسوی= شهر پشتی)، هرگلان (محل دژ نگهبانی)، گوروان (محل مقبره)، هیروان (محل ثروت)، مهراوا (محل مرداب)، خانیان (محل چشمه)، جونکله/جوان قلعه (بنا به تذکره هفت اقلیم چمن قلعه)، شیشوان (محل رفاه و شادی و خوشی، از ریشه شوش فارسی= نغز و نیکو)، نانسا (به صورت نیغن سا= محل پایین آسودن مسافران)، تجره (محل کاخ) و باراز (برازنده یا محل گراز) و آغاجری (آغا-چری= سربازان سرور به زبان ترکی) است.
Jalil Babak
استاد گرانقدر روستا های حومه شهرستان عجب شیر دارای نام های نا شناخته قدیمی است مث ...ورنجه... نانسا....نیربین.....پسیان....آلنجا....بوکت....باراز...هرگلان....چاربروت.....تجره.....و...میشه خواهش کنم نظر خودتان را بیان بفرمایید.
Javad Mofrad
ورنجه (ورن-جا= جایگاه پوشیده، یا محل ور=دژ)، نانسا (نیغن-جا=محل آسودن یا محل غذاخوری)، نیربین (نِر-بئون= محل نیرومند باشنده)، پسیان (محل پشتی)، آلنجا (آلین-جا= به کُردی محل واقع در پیچ یا محل پیچ‍‍ک)، بوکت (بی-کت= دو محله یا روستای ثروتمند= بوگ-کت)، باراز (بار- آذو= محل شادی و خوشی)، هرگلان (هرگ-لان، محل دژ نگهبانی یا محل ثروت)، چاربروت (محل بردن چاپایان[برای خرید و فروش]) و تجره (محل کاخ).

ریشۀ واژه های سوا و سُوه فارسی و سوی ترکی

Mehdi Fatemi چند واژه از گویش زردشتی.
…..
سوه: sovah: نژاد/اصل و نسب. (یزدی-کرمانی).
….
Javad Mofrad سُوه به سوی در ترکی به همین معنی نژاد و اصل و نسب شباهت دارد.
Mehdi Fatemiدر گویش شیرازی هم واژه سُوه به همین معنی نژاد است و اگر به عنوان صفت به کار رود معنی موروثی میدهد.
Javad Mofrad ممکن است سُوه از ریشۀ اوستایی سو یعنی بریدن و از هم جداکردن باشد. در این صورت یعنی سُوه و سوی به معنی شجره است. این معلوم میدارد واژۀ سوا اصلاح فارسی سوا کردن از همین ریشه است و ربطی با کلمۀ سواء عربی به معانی وسط، میانه، یکسان، معادل، جز و مگر ندارد.

چهارشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۹۳

دو ریشۀ عربی و ایرانی متمایز واژۀ جِن

Shahriyar Vaspoher دوستان و اساتید گرامی می خواستم بدانم ریشه واژه گنا (به معنی دیوانه) در لهجه جهرمی چیست ؟ این واژه را به همین معنی در لهجه بستکی گنوغ می گویند. با سپاس (گروه فرهنگ و زبانهای باستانی ایران).
Javad Mofrad شاید از غَنَ/جَن اوستایی یعنی زدن باشد و منظور جن زده. در این صورت مناسب غشی ها است. سر ایرانی یا عربی اصیل بودن خود نام جن بحث است گروهی آن را به معنی پوشیده و پنهان عربی میگیرند و گروهی دیگر غیر عربی و ایرانی می دانند (ویکیپدیا). این واژه گَنا (دیوانه) هم به نحوی گواه این است که برای جن ریشه ای اوستایی از جَنَ (زننده، کشنده) وجود داشته است. در آذری کنه را گَنه میگوئیم به نظر میرسد از همین اوستایی جَنَ (زننده، کشنده) بوده باشد.
Shahriyar Vaspoher با واژه کانا در فارسی در ارتباط نیست، Javad Mofrad ؟
Javad Mofrad باید دید کانا در فرهنگنامه های فارسی به معنی احمق و نادان از کجا نشأت گرفته است. شاید با کَوَن اوستایی به معنی کور و نابینا مربوط باشد.

سه‌شنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۹۳

معنی شام بیات، بیاتهای مهاجر از سرزمین شام است

مطابق علی پور صفر در دایرة المعارف بزرگ اسلامی جمعی از بیاتها که در پایان مهاجرت طولانی خود به آناطولی و شام رسیده بودند، در اواخر قرن هشتم و اوایل قرن نهم ، به قره عثمان ، فرمانروای آق قوینلوها، پیوستند و ظاهراً در جنگ وی با امیر چکم ، والی شام ، شرکت کردند (طهرانی ، ص 60، 64، 65؛ روملو، ج 11، ص 27ـ30). پس از انقراض سلسلة آق قوینلو، بسیاری از طوایف تشکیل دهندة آن اتحادیه ، از جمله طایفة بیات ، به دولت صفوی پیوستند ( تاریخ قزلباشان ، ص 8، 21ـ29؛ هینتس ، ص 96). احتمالاً بسیاری از طوایف ، خاک آناطولی را ترک گفته و به ایران آمده اند اما آثار آنان هنوز در بعضی روستاهای آناطولی و شام برقرار است ( ایرانیکا ، ذیل مادّه ). این گروه از طوایف بیات را بعدها قره بیات نامیدند تا از بیاتهایی که از قبل در ایران می زیستند، متمایز شوند. بر همین اساس ، طوایف بیات ایران را آق بیات یا بیات مطلق می خواندند (قائم مقام ، ص 403ـ404). ظاهراً تیرة شام بیاتی از تیره های تشکیل دهندة ایل قاجار (خورموجی ، ص 3) و از بیاتهای شام یا قره بیاتها بوده که پس از استقرار در آذربایجان ، به طوایف قاجار پیوسته است . بزرگان این طایفه از جمله امرای دربار فتحعلی شاه به شمار می آمدند (قائم مقام ، همانجا).

هرگز نخواب کوروش

شعری از سیمین بهبهانی: هرگز نخواب کوروش (شعر ارسالی دوستمان بیژن شاهمرادی)
دارا جهان ندارد،
سارا زبان ندارد
بابا ستاره ای در
هفت آسمان ندارد!
کارون ز چشمه خشکید،
البرز لب فرو بست
حتا دل دماوند،
آتش فشان ندارد
دیو سیاه دربند،
آسان رهید و بگریخت
رستم در این هیاهو،
گرز گران ندارد
روز وداع خورشید،
زاینده رود خشکید
زیرا دل سپاهان،
نقش جهان ندارد
بر نام پارس دریا،
نامی دگر نهادند
گویی که آرش ما،
تیر و کمان ندارد
دریای مازنی ها،
بر کام دیگران شد
نادر ز خاک برخیز،
میهن جوان ندارد
دارا ! کجای کاری،
دزدان سرزمینت
بر بیستون نویسند،
دارا جهان ندارد
آییم به دادخواهی،
فریادمان بلند است
اما چه سود،
اینجا نوشیروان ندارد
سرخ و سپید و سبز است
این بیرق کیانی
اما صد آه و افسوس،
شیر ژیان ندارد
کوآن حکیم توسی،
شهنامه ای سراید
شاید که شاعر ما
دیگر بیان ندارد
هرگز نخواب کوروش،
ای مهرآریایی
بی نام تو،وطن نیز
نام و نشان
ندارد.

معنی احتمالی نام هرزند

نام این قصبه در ترکیب اوستایی و پهلوی به صورت هَر-زند به معنی قبیله کوچیده یا کوچ داده شده است. "هَر"= رفتن، جنبیدن و روان شدن و"زنتو(زند)"= قبیله. طبق نظر مرحوم دکتر منوچهر مرتضوی در کتاب زبان هرزندی، قومی از منطقه تالش به این منطقه کوچانده شده بودند که به این زبان تکلم می کرده اند.

دوشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۹۳

معنی چاوان در نام برخی روستاهای مراغه

امین احمد رازی در تذکره هفت اقلیم به سنگ نوشته میخی در روستای چمن در سه فرسخی مراغه اشاره میکند. باستان شناس جوان جناب سجاد پوری خبر دادند که آن کتیبه اورارتویی بوده در حدود سمت روستاهای چاوان علیا و چاوان سفلی در جوان قلعه (چاوان قلعه) کشف شده است. از اینجا معلوم میشود که چاوان صورتی از چمن است. در نزد ایرانیان قدیم "و" و "م" تبدیل پذیر بوده است. چنانکه پسوند دارندگی "وند" به صورت "مند" هم بیان شده است. بنابراین آلماچاوان و گل چاوان و چاوان باغ به ترتیب به معنی چمن درخت سیب، چمن بوته گل [سرخ] و چمن باغ می باشند.

ریشه محتمل فُندوق/فندوق

قبلاَ دو بار تلاش مجزا برای تعیین وجه اشتقاق فُندوق/فَندوق به عمل آورده ام. الان بدین نتیجه رسیده ام که هر بار موفق به تعیین یکی از دو جزء آن شده ام. اکنون نظرم این است که در اصل پن-توک (فن-دوک) بوده است. جزء اول آن را در کلمات اوستایی پا (نگهداری کردن) و پوی (نهگدارنده و پشتیبان) شاهد هستیم و جزء دوم صورتی از کلمه توک (دوک) در پهلوی است که به معنی تا، لا و پرده است. یعنی در مجموع می توان آن را به معنی میوۀ درون پوشش و محافظ گرفت که لابد آن اشاره به پوشش بیرونی اضافی هسته فندوق داشته است.
ظاهراَ خود کلمه φουντουκιού (فندوق) در یونانی به معنی "[میوۀ] دارای سند و نشان منگوله دار" φουν-τουκιούاست که با معنیِ ایرانی که برای آن آوردیم همخوانی دارد.

یکشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۹۳

معنی ببر بیان

در شاهنامه از جانور درنده ای به نام ببر بیان صحبت میشود که رستم از پوست آن برای خود خفتان جنگی درست نموده بوده است. قبلاً آن را ببر درخشان معنی کرده و اخیراَ تصور نموده ام که منظور بَبرَ (جند بید ستر) است. ولی کار برد شاهنامه از درندگی ببر بیان ما را رهنمون میگردد به اینکه بیان را در اینجا به معنی سانسکریتی بهایانه یعنی ترسناک و غران بگیریم. مطابق لغت نامه دهخدا:
ببر بیان. [ب َ رِ ب َ] (اِ مرکب) ببر شاهی. (یادداشت مؤلف). نام یک درنده ٔ افسانه ای که قسمی از ببر و وحشی تر و قوی تر از سایر درندگان بوده است.(از فرهنگ نظام). ببر و جانوری شبیه به آن دشمن شیرکه شیر شرزه نیز گویند. (ناظم الاطباء) :
بدو گفت پیران که شیر ژیان
نه درنده گرگ و نه ببر بیان .
فردوسی .
درین بیشه زین پیش مگذار گام که ببربیان دارد آنجا کنام .
اسدی .
نام بَبر درنده (بَوری) را در رابطه با ببر بیان میشود از بئو-ره (راه راه باشنده) گرفت و نام بَبرَ (بَوری، سگ آبی) را در زبانهای هندواروپایی به معنی قهوه ای درخشان دانسته اند.

شنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۹۳

معنی اِزیدی و داسنی یعنی نامهای اصلی یزیدیان نزد کُردان

دو کلمه اِزیدی و داسنی را می توان به ترتیب در اوستایی و سانسکریت می توان اِ-یَزتی و داس-نی بازسازی کرد و آنها را مترادف با هم به معنی غیر ایزدپرست و دیو پرست معنی کرد. به احتمال زیاد منظور از دیو-خدایی که در نزد کُردان یزیدی در رابطه با چشمه و غار است، همان ایزد مهر است. لابد اینان با دیو خواندن ایزد مهر خود مقابل ایزد پرستی زرتشتیان ساسانی، موضع گرفته اند.
سانسکریت زبانان مهر پرست میتانی بومی کردستان بوده اند شاید همین میتانیان اسلاف یزیدیان بوده باشند. یکی از معانی دَه در اوستا نگهداری و پشتیبانی می باشد. بنابراین دهوک می تواند به معنی دژ و قلعه محافظتی باشد. اگر ترکیب دهوکا داسنیا درست باشد آن به معنی دژ فرقه یزیدیان خواهد بود. داسنی (دیوپرست) نامی بر یزیدیان بوده است. بنابراین نام مردم کرد بادینی در این سمت نیز در اساس متعلق به یزیدیان از اعقاب میتانیان بوده است.
ولی در مجموع نظر به سنت مارپرستی یزیدیان به طور ساده نامهای داسنی و ازیدی یزیدیان را در زبانهای سانسکریت و اوستایی میشود به صورت دهه-یَسنی و اژی-یَجَتی به معنی مار پرست گرفت.

جمعه، مرداد ۲۴، ۱۳۹۳

معنی دهلیز و پالیز و جالیز

با توجه به اینکه ریچ در اوستایی از جمله به معنی آب کردن و آبیاری کردن آمده است و آن را می توان صورت اصلی لیز در کلمات دهلیز و پالیز و جالیز شمرد. لذا این واژه ها را به ترتیب می توان محل نگهداری آب، محل پاییدن آبیاری و جای آبیاری معنی نمود. بدین ترتیب تصور میکنم پارادیس/فردوس ارتباطی با پالیز ندارد.
نظر جدید: اتیمولوژی واژۀ پهلوی دهلیز
نظر به واژه های اوستایی دا (ساختن) و ریچ (خالی کردن) دهلیز به معنی محل ساخته شده برای در آوردن کفش و لباس می باشد.

فردوس به معنی بهترین جایگاه

مطابق لغت نامه دهخدا فردوس به معنی بهترین جای در بهشت؛ ولی معتقد است آن از پارادیس به معنی جایی که دارای دژ پیرامونی است اخذ شده است: "فردوس. [ف ِ دَ] (معرب، اِ) بهترین جای در بهشت. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). بهشت. ج، فَرادیس. (منتهی الارب). بهشت را گویند. (برهان). دکتر معین در تعلیقات بر این کلمه نویسد: معرب از ایرانی. در اوستا دو بار به کلمه ٔ پایری دئزه برمیخوریم و آن مرکب است از دو جزء: پیشاوند پیری یا پایری به معنی گرداگرد و پیرامون، دئزا از مصدر دئز به معنی انباشتن و روی هم چیدن و دیوار گذاشتن است."
ولی یک فرهنگنامه قدیمی لغتهای خارجی در زبان سوئدی، پارادیس را لغتی سانسکریت به معنی جایگاه عالی گرفته است و پَرَ به معنی عالی و بهترین و دیش به معنی ناحیه و منطقه در فرهنگ لغات سانسکریت موجود هستند. لابد دیش سانسکریت ارتباطی با کلمه دشت فارسی دارد. پَرَ به معنی برتر در اوستا نیز به کار رفته است. این وجه اشتقاق سانسکریتی و ایرانی اخیر با فردوس در معنی بهترین جای در بهشت، همخوانی اساسی دارد.
بر این اساس خود واژۀ بهشت (بهترین) با فردوس (بهترین جایگاه) مترادف است.

پنجشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۹۳

ریشۀ محتمل پشیز (پول مسین خُرد)

این کلمه را لغتی آرامی به فُلس ماهی گرفته اند؛ ولی اگر آن را از ریشۀ اوستایی و سانسکریتی پیش (پَست و خُرد و خمیر) و ایز/ایش (خواسته و دارایی داشتن و مالک شدن) بگیریم آن مفهوم منطقی "دارایی کم ارزش" را خواهد داد. اصطلاح فارسی "پشیزی ارزش ندارد" متضمن این نظر است.
Kaveh Sarhandi فولوس به عربی کنونی هم معنای پول را میدهد و احتمالا" با واژه پول هم ریشه باشد .
Javad Mofrad فولوس از یونانی بیزانسی pholis گرفته شده است به نظر میرسد پول هم از همین ریشه بوده باشد. در خود یونان اوبولوس میگفته اند.
Mehdi Fatemi واژه پول را زنده یاد دکتر بهار از تحول "پُر" میدانند که صفت برای سکه بوده است به معنی کامل. در متون پارسی میانه "درهمی پر" بسیار آمده است. زیرا رسم بر این بوده که هر سکه را به شش دانگ تقسیم میکردند و آن را با قیچی میچیدند و در بازار استفاده میکردند. در متون پارسی میانه واژه "دانگ" به معنی یک ششم سکه آمده است. ضمن اینکه باستان شناسان نیز سکه های بریده شده بسیار یافته اند. اصطلاح خرد کردن پول که اکنون به کار میبریم شاید اشاره به این رسم در گذشته داشته باشد.به همین دلیل درهم پر به معنی پول کامل و سالم و نبریده است.
Kaveh Sarhandi بله، اوبولوس که احتمالا هم اندازه پشیز مسین یا مسکوک سیاه (پول سیاه) ارزش داشته. دراخمای یونانی (درهم) معادل 7 ابولوس بوده و درهم در ایران نیز که سکه نقره به اوزان میان 1/5 تا 3/3 گرم بوده هم احیانا" با بیش از 7 پشیز معامله نمیشده است.
Javad Mofrad چیزی که در رابطه نظر بهار در مورد تحول پول از پُر قابل توجه است وجود کلمه عثمانی پارا به معنی پول است که استاد پورداود آن را بر گرفته از پاره فارسی می داند. ولی پول و پارا می توانند از ریشه اوستایی پَئورو به همان معنی پُر، فراوان و بسیار در نقطه مقابل پشیز بوده باشد. لابد نزد ایرانیان بدین معنی گرفته میشده اند.
Mehdi Fatemi البته واژه parag= پارگ در پارسی میانه به معنی سکه و هدیه و رشوه هم آمده است.
Mehdi Fatemi واژه پشیز در پارسی میانه هم آمده است که به معنی سکه مسی است.
Javad Mofrad به نظر می رسد پارگ پارسی میانه به معنی سکه با ارزش در این رابطه از تلخیص پئورو-ارگ (بسیار با ارزش) عاید شده بوده است. چه این فرض پلی بین پارگ (از مصدر پئورو-ارگ) و پارا (پَئورَ) و پول (از مصدر پَئورو) ایجاد می کند.

معنی پِهرآوا و مِهرآوا و نرآوا (نرج آباد) در شهرستان مراغه

واژه پَهر چنانکه در کلمه پهلوی پَهروم (با شکوه، عالی، برتر و فوق العاده) دیده میشود اشاره به فراوانی آب در منطقه پُرآب پِهراوا (محل آب فراوان و با شکوه) بوده است. ولی مِهرآوا (آب مرده) اشاره به مُردابی بودن مهراوای قدیم در شهر بُناب داشته است. نام نَرآوا را میشود با توجه به پرآبی نهر آب این روستا محل آب نیرومند معنی نمود.

چهارشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۹۳

مطابقت خالد بن سنان با ایزد مهر پارتیان

به سبب اینکه در گرگان (از خاستگاههای پارتیان میثره/مهر پرست) زیارتگاهی مهمی به نام خالد بن سنان خوانده میشود و اینکه در روایاتی یکی از ادیان کهن ایرانی بدو منسوب شده است، بدین نتیجه می رسیم خالد (جاودانی، امشاسپند) فرزند سنان (به کُردی یعنی منسوب به صخره و قلۀ کوه) همان ایزد مهر جاودانی است که از صخرۀ مادر زمین زاده میشود: کتسیاس نام خدا- پادشاه اساطیری دربیکان سمت خوارزم را آمُرایوس (بیمرگ) آورده و سیدحسن تقی زاده هم در صفحه 95 بیست مقاله خود نام ایزد مهر خوارزمیها را اِمُری یعنی بیمرگ ذکر کرده است.
دایرة المعارف ترکمن در بارۀ خالد بن سنان (ع) کیست؟ می گوید:
خالد بن سنان معروف به خالد نبی، در زمان فترت (فترت در اصل به دو معنی سکون و آرامش است و به فاصله میان دو جنبش و حرکت یا دو کوشش و نهضت و انقلاب نیز گفته می شود.) یعنی زمانی که میان رفع عیسی (ع) و بعثت محمد (ص) بود مبعوث گشته و در زمان فترت چهار پیغمبر آمده که سه پیامبر از بنی اسرائیل و چهارمین پیامبر از عرب بوده که او خالد بن سنان (ع) می باشد.
محمد دیدار در گروه اسطوره و آیین این مطلب جالب را از بحار الانوار آوردند:
آیا مجوس پیامبر داشتند؟
یکی از اصحاب ما گوید: از امام صادق - علیه السلام - دربارهی مجوس سؤال شد: آیا پیامبر داشتند یا نه؟
حضرت فرمود: آری، مگر داستان نامهی رسول اکرم - صلی الله علیه و آله و سلم - به اهل مکه را نشنیدی که برای آنها نوشت: اسلام بیاورید و اگر نه با شما میجنگم. [ صفحه 118]
... آنها برای پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - نوشتند: از ما جزیه بگیر، و ما را بگذار به عبادت بتها ادامه دهیم.
پیامبر اکرم - صلی الله علیه و آله و سلم - در پاسخ آنها نوشتند: من جزیه نگرفتم مگر از اهل کتاب.
آنان در حالی که قصد داشتند او را تکذیب کنند برای او نوشتند: شما مدعی شدی که جزیه از غیر اهل کتاب نمیگیری، در حالی که از مجوس منطقه «هجر» (که یکی از قصبه های بحرین است) جزیه گرفتی.
پیامبر در جواب آنها نوشتند که: برای مجوس پیامبری بود که او را کشتند، و کتابی داشتند که آن را سوزانیدند که پیامبرشان کتابشان را برایشان آورد. [1] .
2- زندیق گفت: به من خبر ده که آیا خدا برای مجوس پیامبر فرستاد؟ زیرا من نزد آنها کتابهائی محکم و استوار، و موعظه ها و پندهائی بلیغ، و مثالهائی مفید و شافی یافتم و دیدم آنها به ثواب و عقاب اقرار میکنند، و شرائع و برنامه هائی مذهبی دارند که به آن عمل میکنند. امام – علیه السلام - فرمودند: امتی نیست که خدا برای آنها بیم دهندهای نفرستاده باشد، و خدا برای آنها پیامبری با کتاب فرستاد، ولی آنان نبوت آن پیامبر را انکار کردند، و کتابش را رد کردند.
سؤال کننده گفت: آن پیامبر کیست؟ زیرا مردم میگویند: آن خالد بن سنان است.
حضرت فرمودند: خالد یک مرد عرب بیابانی بود. و پیامبر نبود، و این چیزی است که مردم میگویند و با حقیقت مطابقت ندارد. گفت: آیا زردشت است؟
گفت: زردشت برای آنان زمزمه های (وردهائی) آورد، و ادعای پیامبری کرد، گروهی به او ایمان آوردند، و گروهی انکار کردند و او را از شهر خارج کردند، [ صفحه 119] و حیوانات درنده او را در بیابان خوردند. [2] . بحار ج 14 ص 463

سندی بر درست بودن خبر باور به محمد/احمد موعود در آغاز اسلام

این جانب باور به مطابقت عیسی مسیح تاریخی با یهودای جلیلی فرزند زیپورایی دارم. معلم انقلابی عهد هیرود کبیر که گفته بود: "این شرم آور است که به رومیها باج بدهیم و افزون بر خدای یکتا کسی را به خداوندگاری خویش قبول کنیم". شاگردان جوان وی بعد از ساقط کردن مجسمه عقاب طلایی (سمبل امپراطوری روم) از بالای درب معبد اورشلیم اعدام و سوزانده شدند تصور من این است که این واقعه در انجلیها به صورت اعدام نوباوگان همزاد عیسی مسیح توسط هیرود کبیر تجلی یافته است. نام پدر یهودا یعنی زیپورایی (پرنده) هم در انجیل مرقس این طور متجلی میشود: "یکی از همان روزها عیسی از شهر ناصره استان جلیل نزد یحیی رفت و یحیی هم آن را در رود اردن تعمید داد. هنگامی که عیسی از آب بیرون می آمد. دید که آسمان باز شد و روی پاک خدا به صورت کبوتری فرود آمد و روی او قرار گرفت و صدایی از آسمان گفت: "تو فرزند عزیز من هستی که از تو بسیار خوشندم". خود نام یهودا (یهوداه= ستوده خداوند) یعنی نام اصلی عیسی مسیح تاریخی همان است که در محیط شبه جزیره عربستان تحت نام احمد/محمد (ستوده شده) به عنوان منجی آینده بشری مطرح بوده است.

دوشنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۹۳

نام توراتی ماگوگ (مأجوج) هم با مه یوئه چی و هم با ماساگت و هم با مُغ مطابقت می نماید

باب دهم سفر پیدایش تورات میگوید: "پسران یافث، جومر (کیمری)، ماگوگ/مأجوج (ماساگت یا مغ) و مادای و ..." نام ماگوگ از سوی نویسندگان تورات در اینجا طوری قرار داده شده که در ارتباط با نام ماقبل خود یعنی قوم شمالی کیمری، یاد آور ماساگت (مه سکاها، دارندگان توتم گوزن) میگردد و در ارتباط با نام ما بعد خود یعنی ماد مطابق با قبیله مغان ماد (مَگو-اوک) میشود. نام قرآنی یأجوج در تورات نیامده است؛ ولی نام قرآنی مأجوج که هم مطابق مه یوئه چی (یوئه چی بزرگ) و هم مطابق با ماساگت، قدیمی تر است و در تورات هم آمده است. از نظر مکانی دیوار چین و سد دربند داریال که ویژگی های سد ذوالقرنین را دارند با این دو قوم مربوط بوده اند: این سد اساطیری در مورد اول با یوئه چی ها و مه یوئه چی ها و در مورد دوم با ماگوگ مرتبط است: ماساگت را به معنی مس-سکا/مه- سکا (بزکوهی بزرگ، گوزن) میگیرند. مه- گو-گ را هم میشود متعلق گاو بزرگ (گوزن) معنی نمود. آبایف می گوید آلان= یلن (مه سکا) به عنوان مرکب بزرگ و سریع خورشید، توتم ماساگتها/آلانها بوده است همان قوم خورشید پرستی که کوروش را کشته اند. واژۀ مه ضمن این که تلخیص مس/مز است خود جداگانه به معنی بزرگ در سانسکریت ذکر شده است. از مقابله نام مه سکا (به اصطلاح شمالی ها مه شُکا= بزکوهی بزرگ، گوزن) با گَوزن بدین نتیجه می رسیم که خود نام گوزن (گوَسنَ اوستایی) به معنی گاو [شاخ] زننده بوده است؛ از ریشه "گَو" (گاو) و "زَن" (زننده). در اوستا گوزن متصف به تیز شاخ است و گو (گاو) در عهد باستان نام عمومی دامهای اهلی و وحشی (گاو و گوسفند و گوزن و غیره) بوده است.
گوزن را میشود گاو زئن (گاو مسلح) معنی کرد چه همانطور که گفته شد در اوستا گوزن با صفت تیز شاخ توصیف شده است

شنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۹۳

معنی نام روستاهای کرمیجوان و کیج آوا (کرج آباد) در شهرستان مراغه

نام کرمیجوان را می توان از کارمیک/کرمیگ وان یعنی محل سد ساده روستایی گرفت. کلمه کارمیک در ترکی عثمانی به معنی سد انحرافی آب روستاها بکار میرفته است. ظاهرا از ریشه کرموغ (منحرف کننده [آب]) زبانهای ایرانی است. در فرهنگنامه های ترکی جدید این واژه را کنار گذاشته اند. کیج آوا می تواند کیچ آوا به معنی محل آب اندک باشد.

جمعه، مرداد ۱۷، ۱۳۹۳

معنی کاهِن در زبان مصری

"نِتِر-هِن" در زبان مصری به معنی خدمتکار منسوب به خداست. اگر به جای نِتِر (خدایی) واژۀ "کا" (روح جاودانی) را قرار دهیم، کا-هِن به معنی خدمتکار روح (روحانی) خواهد بود.

چهارشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۹۳

مطابقت چشمه خانیک با شاهبلاغی یا گوران بلاغی سهند

طبق کتاب پهلوی زادسپرم "پنجمین همپرسگی زرتشت با امشاسپندان با سپندارمذ بر چشمۀ خانیک بر کوه سهند صورت گرفت". صورت اصلی خانیک را می توان خان نیک در نظر گرفت یعنی چشمه خوب. چون چشمه معروف سهند شاهبلاغی نامبده میشود که به معنی چشمه شاه است و چنانکه در کلمه پهلوی شایگان (شایسته و خوب و شاهی) شاهد هستیم در پهلوی کلمات شاه و شای (از مصدر شایستن) به هم می رسیده اند. بنابراین چشمه خانیک همان شاهبلاغی حالیه است.
سوای این خان در چشمه خانیک می توانست با خان (فرمانروا، خان) در زبان ترکی یکی گرفته شود و نام شاهبلاغی (چشمه شاهی) از ترجمۀ ترکی چشمه خانیک عاید گردد.
از نظر تقدس در میان چشمه های سهند، گوران بلاغی قابل توجه است که علوی ها (به دلایلی بازماندگان خرمدینان) و مردم محلی نیت کرده و دست به ماسه های فوران کننده آن می اندازند وقتی سکه و شیئی ارزشمند به دست شان بیاید، آن وقت تصور میکنند که نیت شان بر آورده شده است. لذا احتمال دارد چشمه خانیک مقدس زرتشتیان همین گوران بلاغی بوده باشد.

سه‌شنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۹۳

معنی نامهای کُتیسفون و تیسفون

هیئت کُتیسپون مربوط به تیسفون را می توان کوت- تیسپون در نظر گرفت. یعنی دژ منسوب به محل محافظتی نیرومند. ظاهراَ نام ایرانی مدائن نه چنانکه حدس زده اند شهریستانان بلکه با توجه تعداد شهرهای آن "هفت شهر" بوده است که بدین صورت وارد فرهنگ عرفانی و اساطیری ایران شده است. چه به نظر میرسد اصل هفت شهر عشق، هفت شهر اشک (اشکانیان) بوده که این شهر هفت بخشی از عهد ایشان به پایتختی ایران برگزیده شده بود.
صورت توسفون این شهر را نیز که یاقوت حموی به نقل از حمزه اصفهانی آورده است می توان از توش پون یا توَ-سپه (سپس)-ون یعنی محل نگهبانی نیرومند گرفت: یعنی نام شهر تیسفون در ترکیب توش (تِویشی اوستایی، تاویسی هندی باستان) به معنی نیرومند بعلاوۀ پون (پاینده، پشتیبان) یا توَ-سپه (سپس)-ون یعنی محل محافظتی نیرومند متضمن مفهومی منطقی است. بر اساس اینکه چینی ها سرزمین عراق امروزی را تیائوجی (جایگاه نیرومند) می گفتند و این لابد هیئتی از نام تیسفون (یعنی جایگاه محافظتی نیرومند) است، لذا نام عراق از همان کلمه هَراک (اراک) به معنی محل نگهبانی گرفته شده است.
لغت نامه دهخدا چنین اطلاعاتی از نامهای تیسفون و مداین به ما می دهد:
طیسفون. [طَ س َ] (اِخ) پایتخت کسری و محلی بوده که ایوان معروف در آنجا ساخته شده، تا بغداد سه فرسنگ بُعد مسافت دارد. حمزه (اصفهانی) گوید: اصل این کلمه طوسفون، و هنگام تعریب واو نخستین را به یاء تبدیل کرده اند. (معجم البلدان). این محل مرکب از دو قسمت بوده، یک قسمت آن را طیسفون و قسمت دیگر را سلوکیا مینامیدند. طیسفون در سال 14 هجرت تسخیر شد و به تصرف مسلمانان درآمد. شهری از ایران زمین که اقامتگاه پادشاهان کشور ایران بوده، بعضی گفته اند نام مداین است واین اصح است و بعضی بجای فا، قاف گفته اند و برخی گفته اند این کلمه تیسپون به تاء قرشت و باء فارسی بوده و طیسفون معرب آن است. (فرهنگ رشیدی). نام شهر قدیم در مغرب ایران و ساحل شرقی دجله که پای تخت ساسانیان بوده و عرب آنجا را مداین نام داد. تلفظ نام این شهر به پهلوی تیسپون بوده و خارجیها کتسیفون گفته اند. قصر ساسانی که محل ویرانه های طاق کسری از بقایای آنست در این شهر بوده است. (لغات شاهنامه) :
نشسته شبی شاه در طیسفون
خردمند موبد به پیش اندرون . فردوسی .
زمستان بدی جای او طیسفون
ابا لشکر و موبد رهنمون . فردوسی .
همه یاد کرد این به نامه درون
فرستاده آمد سوی طیسفون . فردوسی .
وز آنجایگه شد سوی طیسفون
سر بخت بدخواه کرده نگون . فردوسی .
مداین. [م َ ی ِ] (اِخ) شهرکی است برمشرق دجله و مقر خسروان بوده است و اندر وی یکی ایوانی است که ایوان کسری خوانند و گویند که هیچ ایوان از آن بلندتر نیست اندر جهان. و این شهرکی بزرگ بود و با آبادانی و آبادانی وی به بغداد بردند. (حدود العالم). نامی است که عرب به مجموع دو شهر طیسفون در ساحل یسار دجله نزدیک بغداد حالیه و شهر سلوسی (سلوکیه) واقع در ساحل یمین دجله می دادند و یا این دو شهر را با پنج شهر دیگر مداین سبعه می خواندند و برای سهولت ادا »سبعه» را افکنده، مداین گفتند. و این شهر درسال 14 هجرت مسخر مسلمانان شد. (از یادداشتهای مؤلف). گویند مداین عبارت بوده از هفت شهری که ما بین آنها مسافات کم و زیادی فاصله بوده است ... پس از تسلط اعراب بر ایران بصره و کوفه مرکزیت پیدا کرد و مردم مداین به این دو شهر منتقل شدند و مدن مداین و سایرشهرهای عراق از اهمیت افتاد، و بعدها حجاج به واسط آمد و آنجا را دارالاماره قرار داد سپس منصور به بغداد آمد و مردم رو به آنجا نهادند آنگاه معتصم سامراء را قرارگاه کرد و خلفا چندی در این جا اقامت گزیدند و باز به بغداد منتقل گشتند... مداین در عصر ما شهرکی است در جانب غربی دجله که عبارت است از نهر شیر... در دیجان قریه ای بوده در قسمت بالای همین مکان تقریباً در یک فرسخی واقع شده بود، اما اکنون ویران است... قبر سلمان فارسی و حذیفة بن الیمان در این محل است ومقصد و مزار مردم است. (از معجم البلدان). نام هفت شهر نزدیک به هم که پنج شهر آن شناخته شده است: -1 تیسفون. -2 وه اردشیر. -3 رومگان. -4 در زنی زان. -5ولاش آباد و دو محل دیگر را اسپانبر و ماحوزا تصورکرده اند. رجوع به تیسفون و طیسفون شود:
مداین پی افکند جای کیان
پراکند بسیار سود و زیان . فردوسی .
رسد دست تو از مشرق به مغرب
ز اقصای مداین تا به مدین . منوچهری .
و بلخ و مداین هم بر آن قاعده دارالملک اصلی بودند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص98). و هر دو را به مداین نشانده بود در دارالملک. (فارسنامهٔ ابن بلخی ص108).
بر سر دجله گذشته تا مداین خضروار
قصر کسری و زیارتگاه سلمان دیده اند. خاقانی .
یک ره ز ره دجله منزل به مداین کن
وز دیده دوم دجله بر خاک مداین ران . خاقانی .

دوشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۹۳

معنی سومر و عِراق

شهر و دژ زادگاهی زرتشت در آذربایجان نامهای هاراک و اراک را داشته است که به معنی محل دارای نگهبانی و حراست است. تصور میکنم نام عراق هم معرب همین کلمه باشد چه نام سرزمین شومر (سومر) را هم می توان سرزمین محروسه معنی کرد: شومِر و شنعار را در زبان عبری به ترتیب به معنی سرزمین نگهدارنده و مراقبت از کسی که خوابیده است معنی کرده اند و خود نام سومر را در لغت نامۀ سومری به معنی سرزمین (منظور سرزمین محروسه) آورده اند. بنابراین نام اراک (عِراق) ترجمه ایرانی نام شومر بوده است. نام شهر اراک استان مرکزی ایران از نام لشکر عِراق اخذ شده است.
ولی به نظر میرسد نظر جناب مهدی فاطمی در باره ریشه ایرانی اِراگ در معنی سرزمین پایینی درست تر باشد چون معانی عیلام (نیم، سرزمین بالایی) و رود آن اولائوس (بالایی، کارون) در نقطه مقابل آن بوده اند. در زبان سومری سمت پایین را کیسه میگفته اند و منابع یونانی قوم بزرگی را در عیلام بدین نام می خوانده اند. لذا می توان گفت نام عراق از ترجمه ایرانی همین نام سرزمین کیسیان و بسط آن پدید آمده است.
یاقوت، باور دارد که عِراق (به عربی یعنی آستانه، کنار) همان بابل (دروازه خدا یا به سمت خدا) است. ولی بر اساس اینکه چینی ها سرزمین عراق امروزی را تیائوجی (جایگاه نیرومند) می گفتند و این لابد هیئتی از نام تیسفون (یعنی جایگاه محافظتی نیرومند) است، لذا نام عراق از همان کلمه هَراک (اراک) به معنی محل نگهبانی گرفته شده است.

یکشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۹۳

معنی نام شول

نام ایل دامدار شول قدیم را که خویشاوند نزدیک شبانکاره بوده اند می توان با واژه سانسکریتی و اوستایی سورَ به معنی شجاع و دلیر و جنگی سنجید چه این مردم را متمایل به جنگ و پیکار معرفی کرده اند. گویا در شعر محلی بختیاری، "شول بختیار" به معنی "بختیار دلاور" است. اصلاَ در سانسکریت ریشه کلمۀ شیر فارسی در واژه های شورَ و سهورَ به معانی شجاع و درنده و قوی و قهرمان که نامهایی بر شیر بوده اند، باقی مانده است. از اینجا معلوم میشود که شیر در مقام حیوان توتمی بختیاری ها شول نامیده می شده است که از همان ریشۀ شورَ ِ سانسکریت می باشد. یعنی نام شول (شیر) در میان لُران، خصوصاَ لران بختیاری، حالت توتمی داشته است.
در منابع کهن یونانی در نواحی جنوب غرب ایران از دو مردم به نام کیسیِن و اوکسیِن نام برده شده است که نام اولی به صورت کِسین در سانسکریت به معنی شیر (شول) است و نام دومی به صورت وَخشین در اوستایی مترادف با بختیار به معنی خوشبخت است.
در رابطه با نام شبانکاره گفتنی است، می دانیم خود واژۀ چوپان (شُبان) هم در اصل مرکب از فشو(گله) و پان (بان، نگهبان) است. تا دهه های اخیر در آذربایجان کسانی که صرفاَ در خدمت گله بوده و کوچ نشینی میکردند چوبان کره (دارندگان شغل چوبانی) می نامیدند که صورتی از همان نام شبانکاره فارس است. در لغت نامه دهخدا در بارۀ قبیله شول می خوانیم:
شول. (اِخ) نام قبیله ای است از قبایل فارس. این قبیله نخستین بار در لرستان سکونت داشت و در حدود سال 300 هَ. ق. نیمی از لرستان را تحت فرماندهی قرار داده بود و بوسیلهٔ سیف الدین ماکان روزبهان (که اجداد او از دورهٔ ساسانیان بر این منطقه حکومت داشتند) اداره میشد و او را با لقب پیشوا میخواندند. مورخان اسلامی اطلاعی از این قبیله نداده اند، ولی نجم الدین که از نوادگان او بود در زمان حمداﷲ مستوفی در این منطقه حکومت میکرد. (ابن بطوطه 748 هَ . ق .) در راه شیراز به کازرون به قبیله ٔ شول برخورد کرده است و گوید که آنان قبیله ای از اعاجم اند که صحرانشینند و میان آنها مردمانی پرهیزگار و متقی وجود دارد. شهاب الدین العمری (متوفی بسال 749 هَ. ق.) گوید که قبیلهٔ شول با شبانکاره خویشاوندی مستحکمی دارند. اجمالاً کوچیدن شولها و تمایل آنان به جنگ و پیکار و حمله های قبایل مجاور علیه آنها از علل ازهم پاشیدگی ایشان و مستهلک شدنشان در دیگران بوده است و اکنون در منطقهٔ فارس آثار مختصری از آنان بجای مانده است مانند: شول گب (کوهی در شمال بوشهر)، داره شولی (قبیله ای ازقشقائی)، دو قریه بنام شول یکی نزدیک دالکی و دیگری نزدیک شمال غرب شیراز است و شاید قریۀ شولی که در خارج شهر بوده است آخرین دژ قبیلهٔ شول بوده و از سبک معماری خانه ها پیداست که در حفظ و نگاهداری سنتهای ایرانی و خصوصیات آن میکوشیدند. رجوع به دائرة المعارف اسلام و فهرست اعلام تاریخ گزیده و تاریخ غازان ص 287 و تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 114 شود:
جهان آسوده گشت از دزد و طرار
ز کرد و شول و ترک و مرد عیار. (ویس و رامین)
از لور و شول و فارس صدهزار مرد پیاده جمع کنیم. (جهانگشای جوینی). در آنجا لشکری بسیار از کُرد و تُرکمان و شول بودند. (ذیل جامع التواریخ رشیدی) – بلاد الشول . رجوع به شولستان شود.

مطابقت نامهای اروندرود و تیسفون

تیسفون که پایتخت ایرانیان اشکانی و ساسانی بوده، اصل ایرانی داشته و از کلمه مرکب تیژ (تند)- آف (آب)- اون (علامت جمع و نسبت) یعنی ازترادف نامهای ایرانی دجله یعنی تیگریس و رنگها و اروندرود ساخته شده بوده است چه کتب پهلوی نام شهر تیسفون و رود دجله را تحت نام اوستایی مشترک رنگها (دارای آبهای تیز رو و سیلابی) ذکر کرده اند. بنابراین در واقع اروندرود در واقع نام دیگر شهر تیسفون بوده است. مطابق استاد پورداود، بارتولومه رهه/رنگهه را به معنی سرکش و نافرمان (سیلابی) گرفته است.
هیئت کُتیسپون مربوط به تیسفون را می توان کوت- تیسپون در نظر گرفت. یعنی دژ منسوب به رود دارندۀ آبهای تیز یا دژ منسوب به محل محافظتی نیرومند. ظاهراَ نام ایرانی مدائن نه چنانکه حدس زده اند شهریستانان بلکه با توجه تعداد شهرهای آن "هفت شهر" بوده است که بدین صورت وارد فرهنگ عرفانی و اساطیری ایران شده است.
ولی بر اساس اینکه چینی ها سرزمین عراق امروزی را تیائوجی (جایگاه نیرومند) می گفتند و این لابد هیئتی از نام تیسفون (یعنی جایگاه محافظتی نیرومند) است، لذا نام عراق از همان کلمه هَراک (اراک) به معنی محل نگهبانی گرفته شده است. صورت توسفون این شهر را نیز که یاقوت حموی به نقل از حمزه اصفهانی آورده است می توان از توش پون یا توَ-سپه (سپس)-ون یعنی محل نگهبانی نیرومند گرفت: یعنی نام شهر تیسفون در ترکیب توش (تِویشی اوستایی، تاویسی هندی باستان) به معنی نیرومند بعلاوۀ پون (پاینده، پشتیبان) یا توَ-سپه (سپس)-ون یعنی محل محافظتی نیرومند متضمن مفهومی منطقی است. بر اساس اینکه چینی ها سرزمین عراق امروزی را تیائوجی (جایگاه نیرومند) می گفتند و این لابد هیئتی از نام تیسفون (یعنی جایگاه محافظتی نیرومند) است، لذا نام عراق از همان کلمه هَراک (اراک) به معنی محل نگهبانی گرفته شده است. معهذا به نظر میرسد واژه عِراق در اصل به معنی گیلانی آن خارج و بیرون از واژۀ ایر در سانسکریت به معنی دور شدن و کناره گیری کردن یا اِر فارسی میانه به معنی پایین بوده باشد. خود واژۀ عِراق به معنی آستانه و کنار ممکن است معرب از اِراگ از همین ریشه ایر/اِر بوده باشد. چون عِراق یا شکلی از اشکال آن در قاموس قرآن نیامده است. عِراق بدین معنی یادآور نام بابل (دروازه خدا، آستانه خدا) است. چون یاقوت حموی گفته است نام عِراق از یکی از اسامی بابل گرفته شده است.

شنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۹۳

ریشۀ ایرانی واژۀ تپه

ریشۀ ایرانی واژۀ تپه در سانسکریت tha به معنی کوه و حامی آمده است و ava در اوستا و سانسکریت به معنی به سوی پایین است. بنابراین thaava/thava/thapa/tapa به معنی کوه کوچک میشود. کسروی معتقد است در آذربایجان نام کوه "تی" (صورتی از همان تهه سانسکریت) می بوده است و نامهای قافلانتی و اژدهاتی را گواه آن می داند و دکتر جواد هیئت میگوید در ترکی قبچاق و لهجه های آن مانند نوقای و قوموق به کوه تاو گفته میشود. براین پایه واژۀ تپه تنها با افزوده شدن پسوند تصغیر "ه" به تاو (تی-و، تهه-و) پدید آمده است. می دانیم دشت قبچاق در عهد باستان جولانگاه قبایل سکایی و سئوروماتی ایرانی زبان بوده است.

معنی محتمل نام روستای قرطاول مراغه

نام قرطاول را میشود با مقایسه با نام قرقاول (کرکَ-ئول= مرغ دراز دم یا کرک-وِل= مرغ وحشی/خروس وحشی) به معنی محل منسوب به غار یا محل دارای غارهای طویل گرفت: گرته garta در زبان مادی و سانسکریت به معنی غار بوده است و ئول (اورو) هم در پهلوی به معنی بلند یا علامت نسبت است. موقع برگشتن از کهلان به چیکان در روستای مجاور آن شُلَّوند در غار مسکونی سفید و زیبایی میهمان خانواده محترمی بودم.
ظاهرا نام ینگجه نیز در آن سمت به معنی به صورت یئون گِرِذَ به معنی محل غار است.

جمعه، مرداد ۱۰، ۱۳۹۳

معنی نام روستای بیلگاوا (بلوک آباد) در شهرستان مراغه

بلقاو در زبان کُردی- زبانی که خویشاوندی نزدیکی با زبان پهلوی آذربایجان داشته است- به معنی باتلاق می باشد و آن طوری که من 40 سال پیش دیدم، خود روستای بیلگاوا در دره ای آبزاری و باتلاقی واقع شده است. . واژۀ بلقاو(بلقه-آو) (آبزار، باتلاق) با برکۀ آب (تالاب) و برغۀ آب (محل جمع شدن آب، سد آب) در زبان فارسی از یک ریشه به نظر می رسد.