یکشنبه، مرداد ۰۹، ۱۴۰۱

معنی مهراب

مهراب می تواند به معنی محل زمزمۀ سرودهای دینی یا زمزمه کنندۀ بزرگ باشد:
mitha (mih, meh): place
mah: big
रव m. rava (rap) humming
रपति{रप्} verb rapati[rap] talk
اگر جزء مهر در نام مهراب کابلی را با مهر فارسی یکی بگیریم بدین معانی مهراب می رسیم:
मित्रभाव m. mitrabhAva friendly disposition
मित्रभाव m. mitrabhAva state of friendship

معنی خُمین

نظر به واژهٔ کوم کُردی و سنسکریتی به معنی محل جمع شدن آب که می توانست به صورت خُم بیان گردد؛ نامهای کمره (کومره، دارای تالاب) و تیمرهٔ (دارای آب گستردهٔ مردابی) کهن آنجا هم در این رابطه هستند:
कूम n. kUma pond
तामर n. tAmara water, pond
مطابق لغت نامه دهخدا:
(تیمرة) تیمرة. [ت َ م ُ رَ] (اِخ) تیمرةالکبری و تیمرةالصغری، دو ده است به اصفهان. (منتهی الارب). در اصفهان 60 روستای قدیمی غیر از روستاهای جدید وجود داشت و تیمرةالکبری و تیمرةالصغری در شمار آن روستاها ذکر شده است. (از معجم البلدان). در تاریخ قم چند جای از تیمره (از روستاهای جاست) نام برده می شود و مخصوصاً در ص 73 وجه تسمیه تیمره صغری و تیمره کبری را از قول ابن مقفع بیان می کند و با توضیحی که یاقوت در ذیل همین کلمه از قول هیثم بن عدی درباره وسعت اصفهان میدهد: «... مساحت اصفهان هشتاد فرسخ در هشتاد فرسخ بود.»... بنابراین وجود تیمرهٔ کبری و صغری در اصفهان و قم مباینتی نخواهد داشت: شهر قم را از برای آن قم نام کردند که در ابتدای حال مستنقع میاه بوده است یعنی جای جمع شدن آبها و آب تیمره و انار بدن زمین... جمع می شد و هیچ منفذی و رهگذری نبود. از اطراف تیمره و انار آب می آمد و بدین موضع جمع می شد. (تاریخ قم صص 20-21). تیمره کبری، ابن مقفع گوید که آن را به تیمر اکبرین خراسان نام نهاده اند. تیمره صغری، به تیمر اصغربن خراسان نام کرده اند و گویند این هر دو تیمره جای جمع شدن آب رودخانه ها بوده است... (تاریخ قم ص 73).

معنی نام شهرهای خُتن و خجند و خوی

نظر به توصیف ثروتمندی و آزادی و عدم سربازان خوب در ختن توسط مارکوپولو، نام ختن را می توان به معنی محل ثروتمند و آزاد و مستقل معنی نمود:
स्वातन्य n. svAtanya(hvatanya) independence
स्वातन्य n. svAtanya(hvatanya) freedom
نام شهرهای خجند (خو-کند) تاجیکستان و خوی (هیر) آذربایجان را هم در این رابطه می توان شهر ثروتمند گرفت.

معنی نامهای کهن شهر اُترار

نامهای تُراربند، تَربند و کدر و اُترار این شهر جملگی به معنی شهر ستبر و دارای حصار نیرومند به نظر می رسند:
तुर adj. tura powerful
कठर adj. kaThara hard
औत्र adj. autra rough

جمعه، مرداد ۰۷، ۱۴۰۱

اِیوان نام کهن تر چارطاقی ها

در فرهنگنامه های کهن فارسی قدیم نام چارطاقی و معادل آن اِیوان ذکر شده اند. ولی در شاهنامه به جای چارطاقی، از ایوان یاد گردیده است. در فرهنگنامه ها اتیمولوژی اِیوان را روشن نکرده اند. اگر آن را بر گرفته از دو جزء اوستایی ئی (دانستن، رفتن و آمدن) و وَئِنَ (دیدن) بگیریم، معنی آن محل دانستن و دیدن وضع آمد و رفت (تماشاگه و مکان دیدبانی) خواهد بود:
वेणति{वेण्} verb veNati[ven] see
به بیان دیگر چارتاقی های دور از شهرها نه معبد و رصدخانه بلکه محل دیده بانی بوده اند. در کنار شهر مراغه بالای تپهٔ بلندی به نام قیزلارسالان (گزیلار سالان) یکی از این بناها وجود داشته است که به ترکی به معنی ساخته شده توسط نگهبانان گردنده را می داده است.
مطابق لغت نامهٔ دهحدا: ایوان. [اَی ْ / اِی ْ] ۞ (اِ) صفه و طاق. (برهان). صفه و طاق عموماً و طاق و عمارتی را گویند که شکل آن محرابی و هلالی باشد خصوصاً. (آنندراج). نشستنگاه بلند که بر آن سقف باشد در کوشک و دالان بزرگ. (غیاث). خانهٔ پیش گشاده. (دهار). درگاه. (مهذب الاسماء). طاق و نشستنگاه بزرگان. (صحاح الفرس). طاق بلند و نشستنگاه پادشاهان بود. رواق. (اوبهی). و به قول زالمان ۞ مشتق از کلمهٔ پهلوی و فارسی «بان» به معنی خانه است. (از حاشیهٔ برهان چ معین):
ای منظره و کاخ برآورده به خورشید
تا گنبد گردان به کشیده سر ایوان. (دقیقی).
به ایوان او بود تا یک دو ماه
توانگر سپهبد توانگر سپاه. (فردوسی).
ز ره سوی ایوان شاه آمدند
بدان نامور بارگاه آمدند. (فردوسی).(
گر ایوان من سر بکیوان کشید
همان شربت مرگ باید چشید. (فردوسی).

پنجشنبه، مرداد ۰۶، ۱۴۰۱

معنی نام روستای غاری چراغیل آذرشهر

نظر به غارهای کهن و پهلوی هم چراغیل، نام چراغیل به معنی دارندهٔ چهار آغل (غار) بوده است:
»آغل. [غ ِ / غ ُ] ۞ (اِ) جای گوسفندان و گاوان و دیگر چارپایان به شب در خانه یا کوه و بیشتر کنده ای در زیرزمین باشد. کمرا. شب گاه. شبغا. شوگاه. آغیل. شوغا. شب غاز. شب غازه. شوغار. شوغاره. شب غاو. آغول. نَغِل. نُغول. باغل. غال. آغال. غول. غوشا. غوشاد. غوشاک. کاز. زاغه. غاو. کنده. چپر. خبک. خباک. خپاک. سم. سمج. سمجه. دیل. بیکند:
برو برو که خران آمدند به آغلها
خر جوان و خر پیر و خرّ یکساله.
مولوی.» (دهخدا)

معنی نام سمنان و سَمَنگان

بارتولد سمنان را همان کومس (محل بزرگ) قدیم می داند و کومس قدیمی را هم با صد دروازه (هکاتوم پیلون) باستانی مطابقت می دهند. بنابراین اگر نام سمنان را به معنی «دارای [دروازه های] کناری بسیار» بگیریم، نظر بارتولد اثبات میگردد:
सीमा f. simA front
सीमा f. simA edge
सीमा f. simA boundary
सीमा f. simA border
नाना indecl. nAnA many
سَمَنگان به معنی محل محترم و جای اجتماع و جشن و عروسی است:
समान adj. samAna possessing honour or esteem.
समान adj. samAna common
समन n. samana festival

مطابقت مناطق سی پیر مِن و آرکادی و زامرو باستانی با اورامان و بانه و سنندج

آشور-ناصیر-پال دوم در حمله به سمت سنندج مقداری مصنوعات مفرغی به رسم هدیه از کشور سی پیر مِن (سیپیری-من، جایگاه گسترده) که به قول او ساکنانش مانند زنان تته‌پته می‌کنند (به زبانی بیگانه سخن می گویند)، دریافت داشت که برای جلب عنایت وی ارسال و تقدیم شده بود.
نام و نشان سی پیر من (جایگاه گسترده) با نام ناحیهٔ اورامان (محل گسترده) قابل قیاس می باشد:
स्फारीभवति verb sphAri [bhavati] spread or diffus widely
वन n. vana (mAna) abode
औरव n. aurava width
वन n. vana (mAna) abode
کتیبهٔ آشوری مربوطه در آن سمت از دژ آرکادی (درخشان) و منطقهٔ زامرو (سردسیر) هم یاد کرده که با بانه و سنندج (سیسرتو، محل سردسیر) همخوانی دارند.

دوشنبه، مرداد ۰۳، ۱۴۰۱

نظری به نام و نشان غدیر خُمّ (تکمیلی)

موضوع غدیر خُمّ (تالاب خُم) می تواند نزد آن گروه از علویون پدید آمده باشد که نظر مثبتی به واژهٔ ایرانی خُمّ (خُم می) و واژهٔ عربی خَم (ثنای نیک و اسرار الهی) داشته اند و اینها را جایگزینموضوع غدیر خُمّ (تالاب خُم) می تواند نزد آن گروه از علویون پدید آمده باشد که در واژهٔ آرامی-آسوری کومو (خُم، جانشین و جایگزین) و واژهٔ عربی خَم (ثنای نیک و اسرار الهی) نظر مطلوب خویش را یافته اند و اینها را جایگزین واژهٔ عربی خُمّ (گندیده و محل پخش فضلهٔ گوسفندان) نموده اند. و الّا غدیر خُمّ با آن آب تالابی ناگوار و نام و نشان ناخوشایند آن جای مناسبی برای انتخاب ولی و جانشین آتی پیامبر نبوده که زمینهٔ آن هم فراهم نگردیده بوده است:
مطابق لغت نامه دهخدا: «خُمّ. [خ ُم م] (ع اِ) گوی (فضله) در زمین که در آن خاکستر گسترده و بچه های گوسپند در آن کنند. ج، خمه. || خم مانندی از بوریا که در آن کاه کنند تا ماکیان در آن بیضه نهند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب):
مرد خمش استوار بپوشد
تا بچگان از میان خم بنجوشد.
منوچهری.
|| قفص ماکیان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). || خَرس (خُم می). (منتهی الارب).
به نظر می رسد معانی واژۀ خَم نیز در حدیث غدیر خُمّ دخالت داده شده است: خَم الشئ. || ثنا گفتن کسی را ثنای نیک». خَم: در اصطلاح صوفیان «اسرار الهی».
این دو معنی اخیر مطابق مضمون حدیث غدير شیعیان است که طبق آن محمد بن عبدالله، پیامبر اسلام، در بازگشت از آخرین حج خود همه مسلمانانی را که در حج شرکت داشتند در غدیر خم جمع و خطبه‌ای ایراد کرد که عبارت معروف مَن کُنتُ مَولاهُ فَهذا علیٌ مَولاه (ترجمه: هرکه من مولای اویم پس علی مولای اوست) قسمتی از آن است. واژهٔ خُمّ به صورت کومو در زبان سامی آسوری-اکدی به معنی جانشین و جایگزین است:
kūmu
instead (of), in lieu of, in a person' s stead lest.
«ک» گاه بدل ِ «خ» آید:
نارکوک = نارخوک.
کمان = خمان.
کم = خم.
کرنا = خرنا.
کوسه = خوسه. (در کوسه گلین و رکوب کوسج و خوسه)
شاماکچه = شاماخچه.
«ک» و در تعریف نیزبدل ِ «خ» آید:
کنده = خندق .
کسری = خسرو.
واژه های خُم و غدیر در زبان‌های هندو ایرانی هم می توانستند به معانی تالاب و محل سخنرانی انتخاب مفهوم گردند‌:
कूम n. kUma pond
गदि f. gadi speech
वर m. [v]ara choice
در کتاب فرق و مذاهب کلامی که اخیراً با ویراستاری جدید منتشر شده است، فقط با تکیه بر دو منبع ملل و نحل شهرستانی و تاریخ اندیشه های کلامی در اسلام، ترجمهٔ مذاهب الاسلامیین عبدالرحمن بدوی، مبانی اعتقادی علویان چنین شده است.
در این کتاب در ارتباط با خُم می آمده است که این گروه معتقدند:
۱)علی‌بن ابی‌طالب خداست یا الوهیت در او حلول کرده است؛
۲)سلمان فارسی فرستادهٔ علی (ع) است؛
۳)کلمهٔ سرّ عبارت است از سه حرف ع (علی)، م (محمد) و س (سلمان)؛
۴)ابن ملجم، لاهوت را از بند ناسوت رها کرد و از این رو کسانی که به او لعنت می فرستند، بر خطا هستند؛
۵) شراب از نور است و بر این اساس، درخت مو را بزرگ می دارند و کندن آن را گناه می شمارند.
حدیث غدير از زبان شیعیان (در اساس از غُلات شیعی)
در دهمین سال هجری، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در ۲۴ یا ۲۵ ذى قعده، به قصد حج، از مدینه خارج شدند. در این سفر که حجة الوداع نامیده شد، گروه زیادى از مسلمانان با آن حضرت، همراه شدند. تعداد شرکت‌کننده‌ها را ۱۱۴ تا ۱۲۰ هزار نفر، ثبت کرده‌اند.
بعد از انجام مراسم حج، پیامبر با جمعیت، آهنگ بازگشت به مدینه کردند. هنگامى که در روز پنج‌شنبه، هجده ذى الحجّة به غدیر خم رسیدند؛ جبرئیل امین فرود آمد و از جانب خداى متعال، این آیه را آورد: «یٰا أَیهَا الرَّسُولُ‌ بَلِّغْ‌ مٰا أُنْزِلَ‌ إِلَیک‌ مِنْ‌ رَبِّک‌...»؛ اى رسول ما! آن‌چه از جانب پروردگارت به تو نازل شده به مردم ابلاغ کن.»
آنان‌که در دنبال قافله بودند، رسیدند، و کسانى که از آن مکان عبور کرده بودند، باز گشتند. اذان ظهر گفته شد و پیامبر، نماز ظهر را با همراهان ادا کردند. بعد از پایان نماز، از جهاز شتر، محل مرتفعى ترتیب دادند.
سپس پیامبر سخنان خود را با مردم آغاز فرمودند و در ضمن خطبه ای طولانی که به خطبه غدیر مشهور شد، مطالب بسیار مهمی را با مسلمانان در میان گذاشتند. از جمله اینکه دست حضرت على علیه السّلام را گرفت و او را بلند نمود و فرمود: «اى مردم! کیست که بر اهل ایمان از خود آن‌ها سزاوارتر باشد؟» مردم گفتند: «خداى و رسولش داناترند.» فرمود: «همانا خدا مولاى من است و من مولاى مؤمنین هستم و بر آن‌ها از خودشان اولى و سزاوارترم. پس هرکس که من مولاى اویم، على مولاى او خواهد بود.» و بنا به گفتۀ احمد بن حنبل (پیشواى حنبلى‌ها)، پیامبر این جمله را چهار بار تکرار نمود. سپس دست به دعا گشود و گفت: «بار خدایا! دوست بدار، آن‌که او را دوست دارد و دشمن بدار آن‌که او را دشمن دارد. یارى فرما یاران او را و خوارکنندگان او را خوار گردان. او را معیار، میزان و محور حق و راستى قرار ده». آن‌گاه، پیامبر فرمود: «باید آنان‌که حاضرند، این امر را به غایبان برسانند و ابلاغ کنند.»
قبل از پراکنده شدن جمعیت، امین وحى، این آیه را بر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نازل نمود: «اَلْیوْمَ‌ أَکمَلْتُ‌ لَکمْ‌ دِینَکمْ‌ وَ أَتْمَمْتُ‌ عَلَیکمْ‌ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ‌ لَکمُ‌ الْإِسْلاٰمَ‌ دِیناً»؛ «امروز دین شما را کامل نمودم و نعمت را بر شما تمام کردم و دین اسلام را براى شما پسندیدم.» در این موقع پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «اللّه اکبر، بر اکمال دین و اتمام اتمام نعمت و خشنودى خدا به رسالت من و ولایت على علیه السّلام بعد از من.»
جمعیت حاضر، از جمله شیخین (ابوبکر و عمر) به امیرالمؤمنین، این‌گونه تهنیت گفتند: «مبارک باد! مبارک باد! بر تو اى پسر ابو طالب که مولاى من و مولاى هر مرد و زن مؤمن گشتى». ابن عباس گفت: «به خدا سوگند، ولایت على علیه السّلام بر همه واجب گشت».

تحقیقی دربارۀ اساطیر پیدایی شطرنج و معنی لفظی آن

برای کلمه شترنج (چترنگ هندوان) در فرهنگنامه ها معانی لفظی غله مخلوط و چهار گروه نظامی را آورده اند که به نظر میرسد از میان نظریهٔ دوم دارای اساسی به ظاهر درست است: شطرنج ــ این واژه معرب شترنگ یا چترنگ هندوایرانی است. ترکیبی از دو بخش چتر یا چتور (ستور) به معنای چهار تایی و انگ یا هنگ که به معنی ردیف یا دسته آمده است (چهار ردیف، دو تا دو ردیف در مقابل هم).
From Persian شترنگ‎ (šatrang), from Middle Persian 𐭰𐭠𐭲‎𐭫𐭠𐭭𐭢‎ (cʾt‎lʾng /čatrang/, “chess”), from Sanskrit चतुरङ्ग (caturaṅga, “four parts”).
گرچه روایتی عامیانه و متأخر از ابوریحان بیرونی در باب شطرنج، آن را با همان مفهوم غله مربوط میسازد: مطابق روایت ابوریحان بیرونی در داستان پیدایی شطرنج شرهام (دارای روش بُرّا و شکست دهنده) راجه هند به وزیر خود سیسا (معلم) بن دهیر (دانا) متعهد میشود در مقابل اختراع شطرنج دانه های گندم بر اساس محاسبه خاص خود سیسا به وی اهدا کند. در نزد ابوریحان بیرونی خود نام مشابه این پادشاه در داستان ارسال شطرنج توسط دیوشیرم (دارای روش بُرّای خدایگانی) راجه هند به ایران نیز که از برای آزمودن خرد و دانایی ایرانیان دربار انوشیروان صورت گرفته تکرار شده است که گویند بزرگمهر بُختگان هم در برابر آن تخته «نرد» (نیواردشیر / نردشیر) را بساخت و به هندوستان فرستاد؛ داستان روائی این امر در رساله پهلوی ماتیگان چترنگ آمده است، ر . ک: ایران در زمان ساسانیان (کریستن سن)، ترجمه رشید یاسمی.
امّا مسلم به نظر میرسد نام شترنج یا چترنگ در اصل سنسکریتی دیرینه اش مرکب از کلمات سنسکریتی و اوستایی شاترو (دشمن) و انچ (مات نمودن) ترکیب یافته است که در مجموع آنها معنی دانش نظامی مات نمودن لشکریان دشمن را بدست می دهند. لذا شترنج به معنی دانش لشکرکشی و جابجایی نیروهای نظامی در مقابل لشکریان مخاصم است. در تأیید این معنی گفته شده است نام شطرنج در ادبيات سنسكريت نخستين بار در اين اثر آمده. در اين داستان نام شطرنج «شتورنگا» برده شده كه گفته‌اند: «اشاره به دو جناح قشون هند می نمايد». در تکمیل این معنی واژه رخ در شاهنامه و در اصطلاح شترنج نیز به همین معنی رده، سامانه و صف سواره نظام است. از اینجا معلوم میشود چرا تیمور لنگ جهانگشا و دارای لشکر جرار شترنج باز ماهری بوده است. وجه اشتقاق دوم با خود اصطلاح کیش (راندن) و مات (تسلیم کردن) در شطرنج مطابق است که مسلم به نظر میرسد از یک معنی لفظی خود شترنج استخراج شده است چه در لغت اوستایی واژه انچ به معانی راندن و دور کردن و مات نمودن است. می دانیم کلمه کیش در فارسی و پهلوی به معنی راندن و دور کردن همچنین به معنی دانش و آیین و روش است. لذا در کّل اگر صور هندی-ایرانی نام شترنج یعنی چترنگ یا شاترو-انچ را مرکب از ریشهٔ شاترو (دشمن) و انچ بگیریم (مات کردن) بگیریم راه درستتر و اساسی را رفته ایم و در این صورت آنها در مجموع به معنی دانش مات کردن دشمن خواهند بود.
शत्रु m. shatru enemy
anch: drive away and defeat
در شاهنامه فردوسی ضمن اسطورهً شترنج از دو فرمانروا به اسامی جمهور (سّری، مرموز) و برادرش مای (دانا) و پسران ایشان به اسامی گو (جیوا یعنی زنده و فاتح) و طلخند (مغلوب و سرنگون) در سمت شهر سندلی (مرکز "سند= هند اصلی") نام برده شده اند که با توجه به معنی اسامی شان بسیار بعید به نظر میرسد اسامیی تاریخی بوده باشند. گروهی با توجه به شباهت نام مای با نام پادشاه سکایی هند مائوئس خواسته اند داستان پیدایی شترنج را بدین خاندان منسوب بدارند که صحیح نمی نماید.
معنی رُخ در شطرنج
رُخ شطرنج را به معنی بُرج متحرک چوبی چرخدار یا قلعهٔ متحرک گرفته اند. ریشهٔ اوستایی این واژه به صورتهای رَغو و رئو به معنی آسان رانده شونده است. به نظر می رسد هیئت رئو در ترکیب آر-رئوَ (رسا آسان رانده شونده) تبدیل به ارابه شده است. بر این اساس منظور از جنگ دوازده رُخ شاهنامه جنگ ارابه ها و چابک سواران بوده است.
اتیمولوژی فرزین (وزیر) و فرزانه
خود معنی وزیر (وی-چیر اوستایی) را فتوی دهنده و دانای قوانین و مشاور آورده اند:
विचार m. vichAra idea
विचार m. vichAra counsel
विचारक m. vichAraka judge
نام فرزین (وزیر در شطرنج) را در ترکیب فرَ- زئنَ در اوستایی می توان به معنی بسیار دانا گرفت:
प्रज्ञ adj. pra-jna very wise
ترکیب فر-زانه هم به همین معنی است:
Fra-zaena[anga]: very wise
From Middle Persian [script needed] (plcʾnk' /frazānag/, “wise, intelligent”), which is cognate with Parthian 𐫜𐫡𐫉𐫀𐫗𐫃‎ (frzʾng /frazānag/, “wise, clever”). Equivalent to فرزان‎ (farzân) +‎ ـه‎ (e).

شنبه، مرداد ۰۱، ۱۴۰۱

مطابقت دژ بهمن و اردبیل شاهنامه با نینوا و موصل

منظور از دژ بهمن (دژ مطبوع) و اردبیل گرم (شهر مقدس گرم) در شاهنامه، نینوا و موصل و منظور از کیخسرو سوزانندهٔ دژ بهمن، کیاخسار (هوخشتره) ویرانگر نینوا بوده است:
نام دژ بهمن (دژ نیک منش) در اینجا ترجمهٔ نام شهر نینوا (شهر مطبوع) و اسم اردبیل (شهر مقدّس) ترجمهٔ نام موصل (شهر پاک خدا) به نظر می رسد:
Nineveh [N] [T] [E] [S]
handsome; agreeable
از شهر بوذ-اردشیر (شهر ثروتمند معطر) در سمت موصل خود همان موصل محتملاً متأثر از نام نینوا (بنا به فرهنگ اسامی توراتی شهر رفاه و ثروت و خوشی) منظور بوده است. به هر حال این شهر را بعدا با موصل (مِپسیلا، به اکدی شهر پاک خدا) یکی میدانسته اند ولی یاقوت نام نواردشیر (شهر پاک و ثروتمند نو، نینوای نو) را برای موصل ذکر کرده است. مسلم به نظر می رسد از شهر دَوان (پاک) پایتخت آشورستان در کتاب پهلوی زند وهومن یسن همین شهر موصل منظور است:
مطابق بند پنج از درِ ششمِ کتاب زند وهومن یسن: "دروج شیذاسپان کرسیاک (کلیسایی) ارومیایی یک صد گونه، یک هزار گونه و ده هزار گونه باشند. درفش سرخ دارند و پیشرفت ایشان بسیار، به این دیه های ایران که من اورمزد بیافریدم بتازند تا کنار اروند رود (دجله) تا دوان پایتخت آشورستان، این دوان با داوری سخت پایتخت آشورستان است که مردم آشور بدانجا باشند و در آنجا نشیمن گزیده اند، کسانی آن را پناهگاه دیوان (آشوریان) گویند."
धावन n. dhAvana cleansing

معنی نام چشمه فین (پی-يئونه)

اصل نام چشمه فین می تواند به معنی پَیَنه اوستایی باشد یعنی آب و محلول فراوانی که دهندهٔ سرسبزی و شادابی بوده و به لغت سنسکریت به معنی چشمهٔ سرشار از آب است:
पाय n. pAya Plenty of running water
योनि m.f. yoni fountain, place.
نام روستای سلیمانیهٔ چشمه فین را هم می‌شود به معنی محل چشمهٔ سیلاوی (سیلابی) و پر آب گرفت.

معنی نام نائین

نام نائین (محل پایینی) و قلعه باستانی نارین (دژ جایگاه پایینی) آن اشاره به خندق بسیار گود اطراف آن دژ داشته اند:
ni: down
निरय m. niraya hell
yaona: place
دور تا دور قلعه نارین را در قدیم با خندقی احاطه نموده بودند که از پایین‌ترین قسمت خندق تا بالاترین قسمت بنا در قدیم ۵۰ متر ارتفاع داشته‌است و بنای مذکور به صورت چند ضلعی بوده که چندین برج در گوشه اضلاع آن قرار داشت.

جمعه، تیر ۳۱، ۱۴۰۱

محل بیت کاپسی (محل انگور خیز)، تادیروتا (دارای حصار با شکوه) و نیروتاکتا (محل دژ زیرزمینی)

در لشکرکشی آشوریان از سوی نواحی شمالی ماد به سمت نیسایه (نهاوند) از بیت کاپسی (محل انگور و شراب) و تادیروتا (دارای حصار با شکوه) و نیروتاکتا (محل دژ زیرزمینی) نام برده شده است که با ملایر و توره و شهر زیر زمینی سامن همخوانی دارند.

مطابقت نام کار کارخوندیر باستانی با ازناو

نام ازناو می تواند بر گرفته از اسن اوستایی (سنگ) و ناو باشد در مجموع یعنی محل ناو سنگی.
نام کار کارخوندیر هم به صورت کار کار خندیر به همین معنی کلنی سنگ کنده کاری شده است. کار (کر، سنگ) و خن-دیر (عمیق کنده کاری شده):
खन adj. khana digging
धीर adj. dhira deep

چهارشنبه، تیر ۲۹، ۱۴۰۱

معنی خوسف

در افزوده های پارسی ویکی به لغت نامۀ دهخدا، افسانه سرایی کرده و نام خوسف را گرجی -روسی آورده اند. در حالی که آن در زبانهای هندوایرانی به معنی محل میوۀ پستان مانند (انار) است:
कुचफल m. kucha-phala having fruits shaped like the female breast.
फल n. phala fruit
به نظر می رسد در اینجا به جای پهله سنسکریت (بر، میوه)، واژۀ سِف (سیب) به کار رفته است و سِف در انتهای خوچه ادغام گردیده است. خوچه (خوچ) در فرهنگنامۀ دهخدا به معنی کلاهخود (نیم کروی) آمده است.
خوسف. (اِخ) نام ناحیتی است به بیرجند و بدانجا درخت اناری است که محیط تنۀ آن متجاوز از ۸۰ سانتیمتر است و هر سال ۴۰۰ کیلوگرم بار میدهد. (از یادداشت دهخدا).

سه‌شنبه، تیر ۲۸، ۱۴۰۱

The root of the name Britannia

The name Britannia (Old French Bretaigne) is a Latinisation of the native Brittonic word for Great Britain, Pretanī, which also produced the Greek form Prettanike or Brettaniai. In the 2nd century, Roman Britannia came to be personified as a goddess, armed with a spear and shield and wearing a Corinthian helmet.
The root of the name Britannia occurs in Irish in the form of Birgita in recent times: Britannia can be identical to Birgitannia: "the land of strength or high godess" in Irish.

معنی محتمل فارسجین

نام این شهرک سمت تاکستان می تواند از ترکیب وَرِشَ (بیشه) و جین (جا) عاید شده باشد. معنی ظاهری جای فارسها برای آن درست به نظر نمی رسد. چون فارس ها در این منطقه اقلیت و بیگانه‌ نبوده اند:
تبدیل «و» به «ف» طبق لغت نامه دهخدا:
"«و» گاه به «ف» بدل شود:
اوکندن = افکندن.
بیوکندن = بیفکندن.
چوسیدن = چفسیدن. (آنندراج).
دروش = درفش.
دیوار = دیفال. (از لغت محلی شوشتر ذیل دیوار).
کلاوه = کلافه. (آنندراج).
کَوش = کفش. (آنندراج).
وام = فام.
ورج = فرج.
ورجمند = فرجمند.
ورخچ = فرخچ.
وش = فش.
ویار = فیار.
یاوه = یافه."

معنی محتمل ایرلند

جزء ایر در نام ایرلند را در زبانهای هندواروپایی به معنی واژۀ Ebriu (جزیرۀ سرد و زمستانی) گرفته اند که صورت اولیۀ نام لاتینی هیبرنیا است:
Īweriū
Ἰουερνία Iouerníā was a Greek rendering of the Q-Celtic name *Īweriū, from which eventually arose the Irish names Ériu and Éire. The name was altered in Latin (influenced by the word hībernus) as though it meant "land of winter", although the word for winter began with a long 'i'.
Beira, Queen of Winter, also Cailleach Bheur, a personification or deity of winter in Gaelic mythology, moreover, Old Irish í ("island") was a loanword from Old Norse ey ("island").
The name Eira is a name of Welsh origin meaning "snow".
نام ایرلند (سرزمین زمستانی) و ارمنستان (سرزمین عقاب، سائینی اوستا) تنها شباهت ظاهری با نام ایران (سرزمین نجبا) دارند.

شنبه، تیر ۲۵، ۱۴۰۱

The oldest Indo-European god

All the names of the five Indo-European heavenly gods, ie. Wotan, Zeus. Anzu, Ahura Mazda and Dyaus can be interpreted as the wise heavenly god.

مطابقت شهر باستانی هیربا با هرند

شهر هیربا (ثروتمند) که محل نبرد بین سپاهیان آستیاگ پادشاه ماد و کورش پادشاه پارس در ناحیۀ اصفهان، در مجاورت پارس بوده است با شهرک هرند (هیروند، دارای ثروت) حالیه مطابقت دارد.

محل محتمل بیت کاری و شاپاردا

در منابع آشوری از دو شهر به نامهای بیت کاری (خانۀ صنعتگران) و شاپاردا (محل جنگجویان) که در سمت شمال شرقی خارخار (دیواندره) بوده اند، نام برده شده اند که با زنجان (کار زینو، محلدر منابع آشوری از دو شهر به نامهای بیت کاری (خانۀ سنگی) و شاپاردا (محل جنگجویان) که در سمت کارکاشی (کاشان، عمارت سنگی) و شمال شرقی خارخار (دیواندره) بوده اند، نام برده شده اند که با کاشان (بیت ساگبات، عمارت سنگی) و سهرورد (شهر دفاعی) همخوانی دارند:
कर्कर m.n. kar[kara] stone
स्पर्धा f. spardhA competition
स्पर्धा f. spardhA rivalry

پنجشنبه، تیر ۲۳، ۱۴۰۱

معنی نام محلات عودلاجان و سنگلج تهران

عودلاجان علی القاعده می تواند از اودرَ اوستایی یعنی آب روان بسیار اخذ شده باشد:
در واقع اشاره به آب فراوان این منطقه دارد که آب دو چشمه و قنات آن مورد استفاده مردم اینجا واقع می شده است. مردم اودلاجان هنوز هم خاطره‌هایی از سرچشمه، سرپولک و شیوه‌های آبیاری و آب رسانی در ذهنشان دارند.
در مورد سنگلج نام این ناحیه به محل تقسیم آب به کانالها و نهرها می باشد:
در مورد نام سنگلج گفته شده است: برخی نام سنگلج را دگرگون‌شدهٔ «سنگ رج» دانسته‌اند. رج به معنی ردیف است و اصطلاح سنگ رج مربوط به تقسیم آب با پاره‌های سنگ بوده‌است.

نظری به نام و نشان غدیر خُمّ

موضوع غدیر خُمّ (تالاب خُم) می تواند نزد آن گروه از علویون پدید آمده باشد که نظر مثبتی به خُمّ (خُم می) داشته اند. و الّا غدیر خُمّ با آن آب ناگوار و نام و نشان ناخوشایند آن جای مناسبی برای انتخاب ولی و جانشین آتی پیامبر نبوده است
:
مطابق لغت نامه دهخدا: «خُمّ. [خ ُم م] (ع اِ) گوی (فضله) در زمین که در آن خاکستر گسترده و بچه های گوسپند در آن کنند. ج، خمه. || خم مانندی از بوریا که در آن کاه کنند تا ماکیان در آن بیضه نهند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب):
مرد خمش استوار بپوشد
تا بچگان از میان خم بنجوشد.
منوچهری.
|| قفص ماکیان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). || خَرس (خُم می). (منتهی الارب).
به نظر می رسد معانی واژۀ خَم نیز در حدیث غدیر خُمّ دخالت داده شده است:
خَم الشئ. || ثنا گفتن کسی را ثنای نیک». خَم: در اصطلاح صوفیان «اسرار الهی».
در کتاب فرق و مذاهب کلامی که اخیراً با ویراستاری جدید منتشر شده است، فقط با تکیه بر دو منبع ملل و نحل شهرستانی و تاریخ اندیشه های کلامی در اسلام، ترجمهٔ مذاهب الاسلامیین عبدالرحمن بدوی، مبانی اعتقادی علویان چنین شده است.
در این کتاب آمده است که این گروه معتقدند:
۱) علی‌بن ابی‌طالب خداست یا الوهیت در او حلول کرده است؛
۲) سلمان فارسی فرستادهٔ علی (ع) است؛
۳) کلمهٔ سرّ عبارت است از سه حرف ع (علی)، م (محمد) و س (سلمان)؛
۴) ابن ملجم، لاهوت را از بند ناسوت رها کرد و از این رو کسانی که به او لعنت می فرستند، بر خطا هستند؛
۵) شراب از نور است و بر این اساس، درخت مو را بزرگ می دارند و کندن آن را گناه می شمارند.

سه‌شنبه، تیر ۲۱، ۱۴۰۱

محل محتمل ایزیرتو و ایشتائو

مکان شهر ایزیرتو پایتخت ماننا را در سمت بوکان و سقز و زیویه جستجو کرده اند. ولی نظر به نامهای اورمیاته و اوزبیا که همراه آن ذکر شده اند و با ارومیه و زیوه مطابقت دارند، نام و مکانمکان شهر ایزیرتو پایتخت ماننا را در سمت بوکان و سقز و زیویه جستجو کرده اند. ولی نظر به نامهای اورمیاته و اوزبیا که همراه آن ذکر شده اند و با ارومیه و زیوه مطابقت دارند، نام و مکان ایزیرتو (دژ درخشان) با روستای باستانی قیزیل‌ عاشیق (محل طلایی) در شهرستان ارومیه قابل قیاس میگردد:
अधीरा f. adhIrA lightning
तयते{तय्} verb 1 tayate[tay, tu] protect
آخسری شاه ماننا در مقابل آشوریان، پایتخت را به دژ ایشتائو (محل ثروتمند) انتقال داده بود که با تپه حسنلو قابل قیاس است.

دوشنبه، تیر ۲۰، ۱۴۰۱

مطابقت بیت زوالزاش و بیت ماتّی با سروآباد و مریوان

آشوریان در بازگشت از ماد به دره دیاله از دو محل به نام بیت زوالزاش (جایگاه زیبا) و بیت ماتّی (محل چمنزاری) عبور کرده اند که با سروآباد (سرئو آباد، آبادی زیبا) و مریوان (محل چمنزاری) مطابقت می نمایند:
धवल adj. dhavala beautiful
zash: place
मत्ठ m. matTha meadow

یکشنبه، تیر ۱۹، ۱۴۰۱

معنی لفظی ولنجک و قلهک

ولنجک شکارگاه بوده است لذا می تواند والان-جاک باشد یعنی محل تله گذاری. قلهک هم به سبب قناتهای کهن آن می تواند از گِرِذَ اوستایی (قابل تبدیل به گِله) یعنی محل سوراخ زیر زمینی و قنات اخذ شده باشد و آن ترکیب قلّۀ عربی و پسوند نسبت اک ایرانی نیست. گل در ترکیب گلوبندک هم اشاره به تنبوشۀ (مجرای زیرزمینی تعبیه شدۀ) کهن آن است.

معنی مهراب

مهراب می تواند به معنی محل زمزمۀ سرودهای دینی یا زمزمه کنندۀ بزرگ باشد:
mitha (mih, meh): place
mah: big
रव m. rava (rap) humming
रपति{रप्} verb rapati[rap] talk
اگر جزء مهر در نام مهراب کابلی را با مهر فارسی یکی بگیریم بدین معانی مهراب می رسیم:
मित्रभाव m. mitrabhAva friendly disposition
मित्रभाव m. mitrabhAva state of friendship

جمعه، تیر ۱۷، ۱۴۰۱

مطابقت زیکرتو با شهرستان هشتری (هشترود)

نام زیکرتوی باستانی (در معنی بسیار سرد) با شهرستان پربرف و سرمای سابق هشتری (در معنی دارندۀ سرما) مطابقت دارد:
शीकर m. shikara (zikara) coldness
शीकर adj. shikara (zikara) cold
तवस् adj. tavas (tu) strong
hva (ha): possess
शीतल n. shitala (shitara) coldness
शीयते{श्यै} verb pass. shiyate[shyai] freeze
واژۀ شَخته (سرمای زمستانی شدید، علی القاعده همان سهییَته/شهییَته سنسکریت) در فارسی و آذری در این رابطه به نظر می رسد.

در بارۀ واژۀ اوستایی سکَئیتیه

استاد پورداود در ترجمۀ فرگرد اول وندیداد، در مورد سُغد آورده است: "دومین سرزمین و کشور نیکی که من- اهوره مزدا- آفریدم، جلگۀ «سُغد» بود. پس آنگاه اهریمنِ همه تن مرگ بیامد و به پتیارگی، خرفستری (مار یا عقربی) به نام سکَئیتیه را بیافرید که مرگ در گلۀ گاوان افکند. سکَئیتیه به شکل سَکیته در سنسکریت به معنی پُر کرم و مار است":
सकीट adj. sakiTa full of worms.
در مجموع معلوم است که در اساس از سکَئیتیه که یاد آور نام اسکیتان است، توتم مار سئوروماتها (ماساگتها) یا توتم خیمیریای سکائیان (ترکیب شیر-بزکوهی-مار) در سمت سُغد بوده است.

سه گروه قومی و دینی رغۀ باستان (ری)

مطابق منابع اوستایی رغه (اوروپوس، ری) مرکز مسمغان ماد بوده است که احتمالاً معبد ناهیدشان کنار چشمه علی معروف ری بوده است. ولی مطابق وندیداد پهلوی دو گروه قومی و دینی دیگر نیز در آنجا حضور داشته اند. از نقش ماهی باستانی تپه میل (سمبل ائای بابلیان) و خبر وجود تندیس‌های معبد سیروان ری (شهریار) می توان چنین گرفت دو گروه قومی دیگر ری، بابلیان و یونانیان بوده اند.

پنجشنبه، تیر ۱۶، ۱۴۰۱

معنی همای و واریذکنا

نامهای اوستایی همایا (همای) و واریذکنا که در رابطه با گشتاسب کیانی (همان مگابرن ویشتاسب، تیگران) هستند، در اساس متعلق به مادر و خالۀ وی بوده اند:
نام هُمای (معادل سومای سنسکریت) به معانی بسیار خوشگل و بسیار دانا است. معنی بسیار دانای او، وی را مطابق آمیتیدا (بسیار دانا، دختر معروف آستیاگ) نشان میدهد. نام خواهر او واریذکنا (در معنی دختر باغهای معلق) متعلق به آموخا یعنی سخنور (ملکۀ بابل، دختر دیگر آستیاگ) به نظر می رسد:
सूमय adj. sUmaya well shaped
सुमाय adj. sumAya having excellent plans
सुमाय adj. sumAya very wise
सुमाय adj. sumAya having excellent counsels
varidha: garden कना f. kanA girl

مطابقت نام ناحیۀ باستانی میسی با ناحیۀ ماد مجاور ماننا که محل دیاکو بوده است

در تاریخ ماد ناحیۀ بین گیزیل بوندا (حوضۀ قیزیل‌ اوزن) و ماننا در علیای رود جغتو و پارسوا (کردستان و نواحی مجاور آن در شمال شرقی) که با چهار اویماق کنونی (محل چهار قبیله) همخوانی دارد، به نام میسی (میانی) خوانده شده است. آشوریان در آن سمت از نام مادای (ماد) هم یاد می کنند که هیئت دیگری از همان میسی (مئیذیه، میانی) به نظر می رسد. اگر این دو ناحیه را یکی بدانیم، نام ماد همچنانکه استاد پورداود می گوید به معنی میانی خواهد بود:
मध्ये madhye in the middle احتمال دارد نامهای ماد (میانی) و پارس (کناری) به سبب نزدیکی و دوری آنها از امپراطوری آشور بدین نامها مسمّی گردیده اند:
पार्श्वे loc. pArshve (pArsu) at the side

چهارشنبه، تیر ۱۵، ۱۴۰۱

معنی عناوین درباری ساسانی هرزبد و ابرسام و جندل

در مورد عنوان درباری ساسانی هرزبد بدین نتیجه رسیده اند که آن به معنی رئیس خواجگان و رئیس زنان حرم است که از این میان معنی دوم با وام واژۀ ارمنی هرچ (زن دوم) که با هرش سنسکریت به معنی لذت و خوشی هم خوانی دارد، مصداق پیدا می کند. معنی ابرسام هم در این رابطه فراهم کنندۀ خوشی و شادی است.
हर्ष m. harsha pleasure
हर्ष m. harsha delight
pat: chief
आभरति{आभृ} verb Abharati[AbhR] produce
सम adj. sama happy, happiness
در این رابطه نام- عنوان شاهنامه ای جندل به معنی عاقد به نظر می رسد:
जनिदा adj. janidA giving a wife
al: rative sign

سه‌شنبه، تیر ۱۴، ۱۴۰۱

معنی نام مناطقی در آذربایجان

آربطان (اروَ-تان، محل رسا و نیرومند)، باسمنج (وهو-سپنج، استراحتگاه خوب)، وایقان (وایگ-ان، محل بافندگان)، ورزگان (محل کشاورزی)، یامچی (محل پیک سواره)، شندآباد (شیندا-وار، محل دژ)، شربیان (محل شریف)، سیس (سی-اوس، محل چشمه زارها) و اوشتبین (اوشتَ-بئون، محل خوشبختی و تندرستی).

دوشنبه، تیر ۱۳، ۱۴۰۱

سرمایه گذاری عقلها

دکتر فاروق قاسم، یک دانشمندِ زمین شناس عراقی است که تابعیت نروژی دارد. ایشان مطلبی با عنوان "سرمایه گذاری عقلها" نوشته است؛ می گوید:
با من از ثروت سرزمینی که مردمش در نفرت، نژاد پرستی، نادانی و جنگ غوطه ورند، صحبت نکنید.
نیجریه یکی از ثروتمندترین کشورهای دنیاست و بیشترین معادن را در اختیار دارد. این کشور یکی از بزرگترین صادرکننده های نفت در دنیاست، اما حال و اوضاعش را نگاه کنید!
چرا این گونه است؟ زیرا مردمش در نفرتهای نژادی غوطه ورند و این کشور عرصه نزاع و درگیری و تاخت و تاز گروههای مختلف است.
در مقابل، سنگاپور کشوری که روزی رئیس جمهورش می گریست، زیرا رئیس کشوری بود که در آن آب شُرب یافت نمی شد، امروز میزان درآمد سرانه اش بیشتر از ژاپن است!
امروزه کشورهای عقب مانده نگاهشان را معطوف به درون زمین کرده اند تا از موهبت آن خود را سیر کنند.
این در حالی است که انسان به خودی خود تبدیل به سرمایه ای موفق و سودآور گشته است.
آیا تا به حال اندیشیده اید که برای گوشی گلکسی و یا آیفن که شما از بازار می خرید چقدر هزینه شده است؟ شاید هزینه ی ساخت آن به یک دلار هم نرسد؛ چند گرم آهن، یک تکه شیشه و مقداری پلاستیک.
اما شما برای خرید آن صدها دلار هزینه می کنید، چیزی معادل چند ده بشکه نفت و گاز.
اما دلیلش چیست؟
دلیلش این است که کشور سازنده آن، از تولیدات عقل بشر بهره میبرد و صاحب ثروت اندیشه است.
آیا می دانید که شخصی مثل بیل گیتس مؤسس شرکت مایکرو سافت هر ثانیه 226 دلار درآمد دارد، چیزی معادل ذخایر کشور یمن و کشورهای خلیج فارس.
آیا می دانید که ثروتمندان دنیا، صاحب چاههای نفت و ثروتهای طبیعی نیستند، بلکه صاحبان همین نرم افزارهای ساده ای هستند که در گوشی شما نصب است!
آیا می دانید که سود شرکتی چون سامسونگ در طول یک سال 327 میلیارد دلار است.
صد سال طول می کشد تا ما چنین مبلغی را از تولید داخلی خود به دست آوریم.
برادر و خواهر گرامی
هر کجا که هستید، در شرق، غرب ، شمال ، و یا جنوب؛ و فکر می کنید ثروتی دارید که بدون نیاز به عقلتان، شما را بی نیاز می گرداند، این اوهام را از خود دور کنید؛ بدون عقلانیت هیچ ثروتی به دست نخواهد آمد.
ژاپن در جنگ جهانی دوم شکست خورد، اما در کمتر از پنجاه سال با علم و تکنولوژی از دنیا انتقام گرفت
؛
اما انسانهای کودن همچنان از شما می پرسند مذهبت چیست؟
از کدام قبیله ای؟
دین درست را از میوه اش باید شناخت، نه از صحبت های بزرگانش!
وقتی افراد بی نظم منظم شدند، فقر کم شد، دزدی کم شد، بی اخلاقی کم شد؛ آن وقت می گوییم که دین این جامعه درست است.
دکتر فاروق قاسم

معنی نام شهر میمنه در افغانستان

نظر به اینکه نام باستانی دیگر میمنه، نیسایه (محل استراحت کاروانها) بوده است. بر این اساس میمنه در اینجا از خلاصه شدن میث- مانه یا همان میهمانه (محل میهمانان) عاید شده است. به خاطر اسکان تجار یهودی در آنجا، آن را یهودیه هم می گفته اند.

مطابقت سومورزو با روانسر

در کتیبۀ پادشاه آشوری، تیگلت پیلسر سوم به همراه بیت همبان (کامبادنه، کامیاران) از سومورزو (محل بهشتی) یاد شده است که با روانسر (روان-سَر، محل آسایش روان) مطابقت دارد:
सूम m. sUma heaven
आर्षेय adj. ArSeya venerable

یکشنبه، تیر ۱۲، ۱۴۰۱

معنی خور در زمین خوردن

در لغت پهلوی خور در واژه زمین خوردن به معنی زخم و کوفتگی و آسیب آمده است. خوره در برهان قاطع به معنی پایمال هم آمده است. (فرهنگ لغات پهلوی، بهرام فره وشی):
ह्वरति{ह्वृ} verb 1 hvarati[hvR] fall

معنی نامهای میمه و ممقان و میمند

نظر به وجود قناتهای مهم و فراوان شهرکهای میمه و ممقان نام آنها را میشود از مَغِم اوستایی (قابل تبدیل به مَئم) به معنی مغاک، غار، سوراخ و قنات گرفت. در نام قصبۀ غارها، میمند واژۀ مَغ (مَئ) یا مَغِم (مَئِم، میم) به معنی غار است.تبدیل غ به ئ در تبدیل مغ پت به مؤبد هم دیده میشود.

Etymology of berry and apple

berry (n.)
Berry is like persian bar (fruit, load):
Old English berie "berry, grape," from Proto-Germanic *basjom (source also of Old Norse ber, Middle Dutch bere, German Beere "berry;" Old Saxon winberi, Gothic weinabasi "grape"), which is of unknown origin. This and apple are the only native fruit names.
apple (n.)
Old English æppel "apple; any kind of fruit; fruit in general," from Proto-Germanic *ap(a)laz (source also of Old Saxon, Old Frisian, Dutch appel, Old Norse eple, Old High German apful, German Apfel), from PIE *ab(e)l- "apple" (source also of Gaulish avallo "fruit;" Old Irish ubull, Lithuanian obuolys, Old Church Slavonic jabloko "apple"), but the exact relation and original sense of these is uncertain (compare melon).
Apple (abel) is like able:
able (adj.)
"having sufficient power or means," early 14c., from Old French (h)able "capable; fitting, suitable; agile, nimble" (14c.), from Latin habilem, habilis "easily handled, apt," verbal adjective from habere "to hold" (from PIE root *ghabh- "to give or receive").

شنبه، تیر ۱۱، ۱۴۰۱

معنی محتمل گوگان

معنی نام گوگان آذر شهر را به فارسی به معنی منسوب به گاو یا نیرومندی یا گوگن به ترکی یعنی دارای سر سبزی پهناور گرفته اند. ولی نظر به اینکه از محصولات تولیدی گوگان به گردو اشاره کرده اند که به نقاط مختلف کشور صادر می‌شود، لذا نام این شهر می تواند از تلخیص گوزگان یا گوی گان یعنی محل گردو یا محل محصول گرد عاید شده باشد:
गुड m. guDa (gudha) globe or ball

مطابقت دژهای اوراش، سیبار، ساگ بیتو و آرازیاش باستانی با ماه نشان، سعید آباد، حسن آباد سوکند و تکاب

در لشکرکشی آشوریان به رهبری پادشاه آشوری شامشی آداد پنجم شهر بزرگ منطقۀ گیزیل بوندا (قیزیل‌ اوزن) به نام اوراش (بزرگترین و بهترین) یاد شده است که با شهر ماه نشان (مهین شن، بزرگترین محل) همخوانی دارد.
در آن سمت از دژی به نام سیبار (محل لذتبخش) یاد شده است که معنی آن یاد آور قصبۀ باستانی سعید آباد (محل فرخنده) است.
آشوریان در ادامۀ لشکرکشی به دژهای ساگ بیتو (دژ سنگی، حسن آباد سوکند) و آرازیاش (محل درختان خار دار، تکاب، تیکان تپه) رسیده اند.

وجه اشتراکی لغوی بین زروان، مزدا و وارونا

معنی اصلی زروان زمانۀ بیکران است. از وجه اشتقاقی ظاهری برایش اسطوره ساخته اند:
چون نام زروان به ظاهر می تواند معنی مشتاق شادی (آنکه از پیدایی اهریمن مأیوس و از زاده شدن اهورا مزدا شاد شد) و مزدا می تواند معنی سرخوش و نام وارونا معنی خوشی بدهد:
श्रिया f. shriyA happiness
वनति{वन्} verb 1 vanati[van] desire
रावण adj. rAvaNa causing to cry
मदाढ्य adj. madADhya intoxicated
मदाढ्य adj. madADhya drunk
varenangh (varena): luxury
طبق روایت ارمنی زروان در آرزوی داشتن پسری بود که جهان خوبی و نیکی را بیافریند او هزار سال قربانی کرد (قربانی به معنای یزش و نیایش) بعد از گذشت هزار سال که او ناامید شده بود نطفهٔ جفتی توامان در رحم او بسته شد چون زروان به عنوان موجودی بی‌طرف دارای دو جنسیت یا بدون جنسیت است. زروان دارای دو فرزند پسر شد که یکی اهورامزدا سرور خوبی‌ها که حاصل سال‌ها یزش اوست و دیگری اهریمن که حاصل ناامیدی و یاس زروان است. زروان با خود عهد کرد که حکومت جهان را به پسری که اول به دنیا بیاید بسپارد. اورمزد که دارای علم و حکمت بود از موضوع آگاه شد و به برادر خود خبر داد آنگاه اهریمن رحم زروان را پاره کرد و از آن بیرون آمد و گفت من آن پسری هستم که منتظر او بودی آنگاه زروان گریست و ناامید شد بعد که اورمزد به دنیا آمد او شاد شد و گفت این همان فرزندی است که منتظر او بودم اما طبق قولی که داده بود حکومت جهان را به مدت نه هزار سال به اهریمن واگذار کرد.

جمعه، تیر ۱۰، ۱۴۰۱

مطابقت شورگادیا و نیک سامّا با شهر سقز و قصبۀ نمشیر

در لشکرکشی سارگون دوم آشوری به ماد و ماننا از دو منطقۀ شورگادیا (محل نیرومند) و نیک سامّا (محل صومعه) در بین ماننا (آذربایجان غربی) و پارسوا (استان کردستان) یاد شده است که با شهر سقز (سوریگاش) و قصبۀ نمشیر (محل عبادت) همخوانی دارند.

مطابقت کیت پات و آپپاتار با قیدار و ابهر

در منابع آشوری از دو قلعۀ گیزیل بوندا (حوضۀ رود قیزیل‌ اوزن) در سمت پارسوا (استان کردستان) به نامهای کیت پات (دژ شایسته، مترادف کیت دار، محل دارندۀ شایستگی) و آپپاتار (دژ کناری، مترادف اَپَ-هَر) نام برده شده است که به وضوح یاد آور شهرهای قیدار و ابهر استان زنجان هستند.