جمعه، آبان ۰۹، ۱۳۹۳

مطابقت همای با کرکس ریشدار

مطابق لغت نامه دهخدا: هما. [هَُ] (اِ) مرغی است که استخوان میخورد. بر سر هرکه سایهٔ او افتد به دولت و سلطنت رسد. (غیاث). همای. پشتش سیاه مایل به خاکستری، سینه اش حنایی بی نقش، دو شاخ مانند شاخ بوم و ریش زیبا و بالهایی از قره قوش بلندتر دارد. (یادداشت مؤلف). در ادبیات فارسی او را مظهر فرّ و شکوه دانند و به فال نیک گیرند.
اشوزُشت. [ اَ زُ ] (اوستایی، اِ مرکب) کلمهٔ اوستایی و یکی از نامهای بهمن مرغ (کوف) است. اشوزُشت (دوستدار راستی) و یا بهمن (نیک اندیش) که ناخن خورد مطابق همان همای (دارای دانش نیک) است: «اورمزد بر افزونی، مرغی بیافریده است که او را اشوزُشت (دوستدار راستی) خوانند و بهمن مرغ نیز خوانند، کوف نیز خوانند؛ ناخن خورد.» (صد در نثر، در چهاردهم). اَشوزوشت اوستایی را میشود در سانسکریت به صورت اسو زَستَ بازسازی کرد به معنی "آنکه غذایش را از شکستن[استخوان] بدست می آورد" یا "آنکه غذایش لاشه مرده است" و این به وضوح نشانگر کرکس ریشدار و رنگی مغز استخوان خوار است. اَشو-زو-اَشَئِتَ اوستایی را هم می توان "آنکه غذایش را با روانه کردن و انداختن [استخوان] بدست می آورد" معنی نمود.
از قرار معلوم کرکس ریشدار و استخوان خوار همان همای بوده است که در اقوال توصیف آن در این مقام با بوف زیبای بهمن در هم آمیخته است به طوری که اکنون عده ای همای را همان بوف بهمن و عده ای دیگر همین کرکس رنگی ریشدار گمان می کنند. ولی از صفت بر سر مردم فرود آمدن همای در روز معلوم میشود که در این مورد همان بوف بهمن مراد بوده است.
احتمال دارد بایقوش ترکی و بایه قوش کُردی به معنی جغد در اصل باگوش فارسی بوده و اشاره به ویژگی گوش دار بودن این پرنده باشد. ظاهراَ در نزد ترکان این پرنده شوم شمرده میشد لذا بعید است آن به ترکی معنی پرنده سرور را بدهد.

پنجشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۹۳

سه رنگ پرچم ایران همدیگر را بر نتابیده است

رنگ سبز صدر نشین بوده و هست. رنگ سفید حکومت میکرد. رنگ سفید می خواست رنگ سرخ را حذف فیزیکی کند و رنگ سرخ هم بر عکس. رنگ سفید از رنگ سبز برای حذف رنگ سرخ کمک گرفت و فضا سبزگون شد. رنگ سرخ هم به نوبه خود برای پایین کشیدن رنگ سفید از سبز مدد گرفت و فضا بالکل سبزگون و سیه گون شد.

سه‌شنبه، آبان ۰۶، ۱۳۹۳

معنی محتمل گیل و گیلان

در رام یشت اوستا از سرزمینی به نام گوذَ (پوشیده و مخفی) در کنار رود رنگها (رود سیلابی یا رود بزکوهی) در سمت دریای فراخکرت (مازندران) نام برده شده است که گرشاسپ در آنجا برای وایو (فرشته هوا) فدیه می آورد تا بر دشمنانش پیروز گردد. این نام می تواند اشاره به نام گیلان باشد چه در سانسکریت واژۀ گوذه (پوشیده و مخفی) علی القاعده به صورت گولها نیز ذکر شده است که حاوی ریشه نام گیل و گیلان است. نام اوستایی ورنه را نیز که به گیلان منتسب می کنند باز به همین معنی سرزمین پوشیده و مخفی است. چنانکه جناب مهدی فاطمی یادآوری نمودند گروهی را عقیده بر این است که گیلان از تغییر و تبدیل ورنه عاید شده است.
جالب است که نام قدیمی دیگر گیلان یعنی دیلمان نیز به صورت دهولیمیه در سانسکریت به معنی سرزمین پوشیده از دمه و بخار است. یعنی منظور از سرزمین پوشیده گیلان بیشتر پوشیده از دمه و بخار بودن آن بوده است.
مطابق وبلاگ عنبران، طالش هم به همین معنی محل مه آلود است: طالش به لهجۀ شيرين تالشي اراضي باتلاق و گل و هواي مرطوب و باراني و مه آلود را گويند بدين طريق« طول» يعني گِل و باتلاق «اش» يعني ابر و مه مخلوط با باران ريز. (نعمت الهی ، بهروز، تاریخ جامع حکام آستارا و نمین، ص 13).
این نظر جالب مربوط به تالش را میتوان چنین اصلاح کرد تال= تار و اش= مه آلود یعنی در مجموع یعنی محل پوشیده از مه تیره و غلیظ. اَشَ به لغت اوستایی دانه خرد شده (از جمله قطره آب بخار گردیده) است.
اگر نام کا-دوسی (کا-توزی) را به معنی پرستنده بزکوهی (=تهو-زی، کوه زی) یا پرستنده اژدها (کا-تو-ژی)بگیریم در این صورت کادوسیان را می توان گروهی از سکاها (دارندگان توتم بزکوهی) به شمار آورد. مطابقت نام رستم سکیستانی هفتخوان مازندران با پهلوان کادوسی داتامَ (مخلوق نیرومند) و آترادات پیشوای مردان (مخلوق آتش پیشوای آماردان) درستی این نظر را تقویت می نماید.
واژۀ توژی (=دوسی) در نام کُردان توژیک (تئوژیه های اوستا) هم که از قبایل سکایی مهاجر بوده اند به معنی بزکوهی یا پرستنده اژدها (الهه مادر اسکیتان) به نظر می رسد. قابل توجه است که در اسطوره زریادرس (دارنده سرودهای کهن) و اوداتیس (مخلوق نیک= هووی) هم که خارس میتیلنی ذکر کرده البسه کادوسیان و آماردان (مراثی ها، آمارتس ها= آدمکشها) در آن سوی رود تنائیس (رود گسترده، در اینجا منظور ارس یا سفید رود) از نوع سکایی دانسته شده است.

پنجشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۹۳

معنی محتمل نام ایل قشقایی

نام ارمنی قوم ارانی تساودیاتسی را که موسی خورنی مورخ و جغرافی نویس عهد ساسانی یاد کرده است می توان به معنی خداوندان اسب یا اسب سروران گرفت. این معنی به وضوح یادآور قبیله ترک ارانی بیات (اسب سروران) می باشد که از راه قفقاز به داخل فلات ایران مهاجرت کرده اند.
نام ایل قشقایی را هم که در تاریخ و ترکیب در رابطه با ایل بیات (اسب سرور) یا همان ایل قفقازی سابیر (سوار) است در زبان ترکی می توان به معنی "تقدیس کننده اسب (دام) پیشانی سفید" گرفت. در فرهنگ کهن مردم روسیه اسبان پیشانی سفید به عنوان دارنده سمبل خورشید محترم و قابل توجه بوده اند. در نقش قالی و گلیم های قشقایی سمبل صلیب شکسته خورشیدی و ستاره هشت پر خورشیدی و شیر (سمبل خورشید) و اسب به یادگار مانده است. به نظر میرسد نام عشیره بزرگ کشکولی از تلخیص قشقایی ایلی (ایل قشقایی، ایل اسب/دام پیشانی سفید) عاید شده است. گفته میشود اسبها در نزد عشایر قشقایی دارای اهمیت زیاد و نشانه صلح و دوستی و متانت هستند. بارتلد هم می گوید که "نام قشقایی از کلمه ی قشقا که به معنی اسب پیشانی سفید است، می آید. جای دیگر الاستخری نقل می کند که قشقایی ها از خُلج ها (از گروه هپتالان، هونهای سفید) هستند". نام قبیله خُلج/خولج سمت افغانستان را به صورت کولاچ در سانسکریت و پهلوی می توان به معنی ایل کوچک گرفت و مراد از آن را یوئه چی های کوچک یا کوشانی های خُرد دانست. نام غلزایی های افغانستان را با خلج مربوط می دانند.
در نقش سواران کوشانی فیلسوار در نبرد شاپور اول با رومیان ایشان کلاه قشقایی بر سر دارند و ما در گفتارهای پیشین بدین نتیجه رسیده بودیم که سابیرها (سوارها) اعقاب یوئه چی های کوچک (شاخه ای از یوئه چی های بزرگ، کوشانیان) بوده اند. احتمال این هم زیاد هست که نام قشقایی اشاره به کلاههای کنکره ای و قاچ قاچ ایشان نیز باشد.
در باورهای کوشانی ایزد سالم نگهدارنده چارپایان یعنی لرواسپ (درواسپ اوستایی) اسبی را به ایزد خورشید هدیه می دهد و خواجه رشیدالدین فضل الله در جامع التواریخ قایی (قاش-قایی) و بیات را کنار هم فرزندان گون خان (خداوند خورشید) ذکر کرده است.
منابع چینی در ترکیب قبایل تورکیوتهای غربی (ترکان غربی) از قبیله "کوش-کیو" نام می برند که از لحاظ ظاهر به وضوح یادآور نام قوم قشقایی است و از لحاظ معنی یادآور قوم قرقیز (قومی قرقی ها، اعقاب هونها) است. جزء اول این نام یعنی کوش (قوش) یعنی سنقر (باز) است. جزء دوم آن را نیز می توان با قایی (نیرومند) یا قوی/گور (نهاد و قبیله) سنجید یعنی نام این قبیله ترک در واقع به معنی قبیله دارنده توتم باز/عقاب/شاهین بوده است. از سوی دیگر ما قبلاَ بدین نتیجه رسیده بودیم که توتم هونها (هیونها، قرقیزها) قوش (سیَنَ) است. پس قشقایی (قاش-قایی) آن گروه از هونها- یوئه چی های کوچک بوده اند که در ترکیب سابیرها (یوئه چی های کوچک، بیاتها) از شمال خزر به فارس رسیده اند. خواجه رشیدالدین فضل الله نیز در جامع الاتواریخ، اونقون یعنی حیوان توتمی مقدسِ قایی ها و بیاتها را شاهین در کنار دیگر توتمهای قبایل اوغوز نظیر سنقر و عقاب آورده است. راجع به اصطلاح اونقون (اونقو) گفتنی است در آذربایجان پرستو را قرانقو (پرنده سیاه توتمی) میگویند.
اگر نام هیون را به معنی سانسکریتی آن به معنی سوار و اسب پرور بگیریم، در این صورت سابیرها (سوارها، بیاتها) اعقاب هونها و قشقایی ها اعقاب یوئه چی های بزرگ سمت افغانستان یا یوئه چی های کوچک خواهند بود که در معیت هونها بوده اند و در سرزمین یوئه چی های کوچک از چینیان شکست یافته و به سوی شمال دریای مازندران رانده شدند. اگر تصور کنیم نام یوئه چی از یوغ/یوج به معنی بستن (به ارابه بستن اسب) گرفته شده است، در این صورت باید نام کوشان را نیز در این رابطه بررسی نمود: کلمات سانسکریتی kusha و kasha وkosha به ترتیب به معنی افسار اسب و دهنه اسب و اتاق گاری نشان میدهد که نامهای کوشان و یوئه چی به معنی مردمی بوده اند که گاری به ارابه می بندند. از اینجا می توان چنین نتیجه گرفت که نامهای قشقایی و کوش کیو در رابطه با نام کوشان به معنی مردم دارنده اتاق گاری نیرومند بوده اند. بر این پایه نام غرچه و غلزایی می توان به معنی مردم گاری ران گرفت. نام آذری کولیها یعنی قره چی را هم می توان به معنی گاری ران گرفت که این نام شباهتی به نام قشقائیان قراچه ای دارد.

یکشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۹۳

آخرین نتیجه گیری ها در باب معنی نامهای مراغه

١- اوئیش/آوائیس (شهر آب صاف و درخشان) یا اوئیش تیش (دارنده آب درخشان) مطابق ناحیه رود صافی یعنی رودخانه شهر مراغه است.
٢- افرازها رود به معنی دارای رستنی های بلند و یا دارای رود فروزنده و روشن است.
٣- اَمدادها رود (اَمَ- دادیها رود) به معنی رستنی نیرومند آفریده یا رود نیرومند آفریده شده است.
٤- آمُل یا آموی ( منسوب به نیرومند و بلند) است که در کتاب پهلوی شهرستانهای ایران زادگاه زرتشت در آذربایجان در سمت کوه سهند به شمار رفته است.
٥- در وندیداد در مورد ایرانویج -که در عهد ساسانی با کوه سهند و ناحیه مراغه مطابقت داده میشده است- از صفت اَژی رئوئیذیتَه (رستنی های فراخ) استفاده شده ولی آن به سهو به دارنده مار بزرگ آبی تفسیر شده است. در مجموع از اینجا معلوم میشود که نام مراغه از مَرِغَ اوستایی به معنی چمن زار و مرغزار گرفته شده است.
مينورسكي عقيده دارد « فراسپا » يا « فراآثا » يا « فرائته» همان مراغه است كه داراي حصار محكم و بزرگي بود كه روميان موفق به گشودن آن نشدند و هشت هزار نفر از لژيون آنتونيوس، سزار روم بر اثر سرما در اينجا جان سپردند. ولی بسیاری از ایرانشناسان که استاد پور داود نظر ایشان را در جلد دوم یسنا آورده است بر این باور هستند که فراسپ (اسب خیز) یا فرائته (پر سرما) همان تخت سلیمان (شیز) است. نام فراسپ (تخت سلیمان) در عهد مغول ستوریق بوده که آن را می توان به صورت ستوریگ به معنی محل منسوب به نگهداری ستوران گرفت که با فراسپ (پُر اسب یا اسب خیز) همخوانی دارد. یعنی هیئت فرائته در شکل فرَ-اوته/اَاودَ به معنی پرآب یا ور (دریاچه)، متعلق به تخت سلیمان بوده است .

شنبه، مهر ۲۶، ۱۳۹۳

معنی ایرانی نامهای بصره (به سره) و ابُله (آپولوگوس)

مطابق ویکیپدیا "نام پیشین شهر بصره که امروزه بخشی از خاک عراق است، وهشت آباد اردشیر بوده است. این نام گویای ساخته شدن و آباد شدن این شهر به فرمان اردشیر بابکان، بنیادگذار شاهنشاهی ساسانی است. بر اساس کتاب اسناد نام خلیج فارس، میراثی کهن و جاودان در خصوص نام بصره چند نظر وجود دارد. حمزه اصفهانی نوشته است که بصره عربی شده پس راه است. نامهای دیگری چون أم العراق، خزانة العرب، عين الدنيا، ذات الوشامين، البصرة الزاهرة، ثغر العراق الباسم، الفيحاء، قبة العلم، الرعناء نیز گفته شده است. بصره/ باصرا را بعضی ها سرزمین صخره معنی کرده اند و آنرا واژه سریانی دانسته اند."
در مجموع از معنی وهشت آباد اردشیر و صفات عربی زیبا با نقش و نگار آن می توان نتیجه گرفت که نام بصره (باسره) در اصل بِه سرا (دارای سرای زیبا و نیکو) بوده است. نام انیشتابار اردشیر (باروی فوق العاده اردشیر) هم که در منابع اسلامی کهن به جای وهشت آباد اردشیر ذکر شده، بسیار جالب است. لابد واژۀ این-ایشتَ پهلوی (=بالاترین) به جای فوق العاده عربی بوده است.
ناصر خسرو میگوید اُبُله شهر همسایه بصره بوده است و آب شط بعد از عبور از اُبله (آپلوگوس) به بصره می رسیده است. در جغرافیای تاریخی خلافت شرقی جای ابله در شمال شرقی بصره در ساحل شط آورده شده است: "و شهر ابله که برکنار نهر است و نهر بدان موسوم است شهری آبادان دیدم با قصرها و بازارها و مساجد و اربطه که آن را حد و وصف نتوان کرد و اصل شهر برجانب شمال نهر بود و از جانب جنوب نیز محلت‌ها و مساجد و اربطه و بازارها بود و بناهای عظیم بود چنان که از آن نزه تر در عالم نباشد و آن را شق عثمان می‌گفتند و شط بزرگ که آن فرات و دجله است و آن را شط العرب گویند بر مشرقی ابله است و نهر بر جنوبی و نهر ابله و نهر معقل به بصره به رسیده‌اند و شرح آن در مقدمه گفته آمده است، و بصره را بیست ناحیت است که در هر ناحیت مبالغی دیه‌ها و مزارع بود." (سفرنامه ناصر خسرو، از سایت گنجور).
"ابله در چهار فرسنگی بصره بوده و گویا تا قرن هفتم نیز وجود داشته است. (38) قاعدتا با رشد بصره از اهمیت این شهر کاسته شده است. درباره ابله و برخی شهرهای دیگر مثل خریبه که اندکی بعد فتح شد، گفته شده محل استقرارنیروهای مرزی ایران بوده است. خریبه محلی در بصره بوده که البته بصره اندکی بعد از آن ساخته شده است. یاقوت می گوید: بصره در کنار شهری قدیمی از شهرهای ایرانی با نام وهشتاباد اردشیر ساخته شد. این شهر، در حملات مثنی بن حارثه تخریب شد و زمانی که مسلمانان برای ساختن بصره به این ناحیه آمدند آن را خریبه نامیدند. (39) پس از آن خریبه یکی از محلات بصره شد." (جنگها و فتوحات، رسول جعفریان).
می توان به سادگی نام محله خریبۀ بصره را به صورت خارا-به (بسیار سترگ خوب= وهیشتَ) بازسازی کرد و مراد از آن را همان وهیشت آباد اردشیر دانست. خود نام شهر اَبُله (آبو-لای-ه= میان آب یا آپولوگوس= آپو-لا-گ-اوس) بر خلاف تصور غالب یونانی نیست ، بلکه ایرانی و به معنی جزیره است. چنانکه گای لسترنج آورده شهر ابُله در شمال نهر ابُله و در جزیره ای بزرگ واقع بود.

جمعه، مهر ۲۵، ۱۳۹۳

ریشه محتمل نامهای ببر و پلنگ

به نظر می رسد پلنگ در اصل پئورو- اَنگ (دارای خالهای فراوان) است: اَنگ فارسی (اثر و نشان) به صورت اَنگَ در سانسکریت به معنی عضو و امور ثانوی است. گفتنی است هیئت سانسکریتی pRdAku را که برای ببر و پلنگ بکار رفته می توان با کلمه سانسکریتی prithak (تقریباً به معنی دارای خالها و دارای نشانه ها) سنجید. به نظر میرسد پیسۀ فارسی و پیستک پهلوی (خال خال، خلنگ، دو رنگ) از همین ریشه بوده باشد ولی بیشتر محتمل است پارس ترکی به معنی پلنگ از پَرِثه/پرته (جنگنده= یوز) در زبانهای هندوایرانی اخذ شده باشد و این، نام پلنگ را چنانکه جناب مهدی فاطمی اشاره میکند به سوی پَرِت-اَنگ (جنگجو= یوز) می برد. ببر را هم میشود بر گرفته از بئو- ره گرفت یعنی موجودی که راه راه است. بئو اوستایی و بهو سانسکریت به معنی باشنده و شونده و موجود هستند. اما در مورد ببر چنانکه از توضیحات دوستان لیلا گلپایگانی و ناصر قاسمی بر می آید بیشتر به نظر می رسد در اصل از نام ببر، بئو- بره اوستایی یعنی موجود بُرنده و دِرنده منظور بوده است. این معنی با مفهوم نام تیگر یعنی تیز و برنده هم همخوانی دارد. ریشه نام شیر هم به صورت شری در سانسکریت به معنی درنده و پاره کننده است. ببر به صورت ببهرو در سانسکریت به معنی شاه نیز آمده است.

چهارشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۹۳

نظری در باب ریشه کلمات پاییز و بهار

پات-ایز پهلوی به معنی دارای نشان پایین افتادن (فصل خزان) و وه-آر پهلوی به معنی خوب رسا و کامل (مطابق ماه ثور وهارَ= نیرومند خوب رسا یا همان اردیبهشت= راست و کامل بهترین) ریشه کلمات پاییز و بهار هستند.

سه‌شنبه، مهر ۲۲، ۱۳۹۳

توتمهای قبایل ماساگت (آلان)، قزاق، خزر، ووسون، یوئه چی، هون و ترک

در سفرنامه ابن فضلان از توتمهای ماهی، مار و درنا (کراکی) در میان مردمان سمت قزاقستان صحبت نموده است. یعنی جایی که قبلاَ جولانگاه ماساگتها، ووسونها/آسیانی ها و خزرها و آلانها بوده است. در قبرهای پازیریک نیز نقوش گوزن و پرنده افسانه ای (در حال نبرد با گوزن بالدار) و ماهی پیدا شده است. نام ماساگت را بر اساس نام بعدی ایشان آلان (یلن= گوزن) می توان برگرفته از مه سکا (گوزن بزرگ) گرفت. توتم یلن (آلان) یعنی گوزن بزرگ شمالی در نزد آلانها شناخته شده است. مسلم به نظر میرسد آن گروه پازیریک یا همان دسیم ساها (مردم سمت بالایی) که گوزن زرین را ستایش میکرده اند گروهی از آلانها بوده اند. منابع چینی نام دیگر آلانها را در رابطه با سرزمین شان خوارزم به صورت یِن تسایی آورده اند که می توان آن را در سانسکریت به معنی منسوبین به ارابۀ درخشان گرفت. ارابۀ درخشان معنی نام خونیرث اوستا هم هست.
نام قزاق هم به صورت غاز- آغ به همین معنی دارنده توتم غاز سفید گرفته اند یعنی آنانکه سرورشان غاز (غاز-آک) یا غاز سفید (غاز-آغ) است. مطابق ابن فضلان در آن سمت پرستش توتم دورنا (کراکی) رواج داشته است. نام خزر را نیز از ریشه واژه قاز میگیرند ولی آن را با غاز مقایسه نکرده اند، در صورتی که نام خزرها را هم به سادگی می توان به معنی دارنده توتم غاز گرفت. بر این پایه نام گروه آغ-خزر (آغ- قاز-اَر) خزرها را می توان پرستنده غاز سفید معنی کرد. اصطخری در مقابل آغ خزر ها از کارا خزر ها (پرستندگان غاز سیاه) نیز نام برده است. احتمال دارد پرنده افسانه ای به صورت نیمه عقاب و نیمه شیر مشکوفه از پازیریک می تواند مأخذ نام ووسون باشد که در هیئت وایو-سون به معنی سگبالدار آسمانی است که در چین به معنی کلاغ گرفته شده است. مطابق هندوان، سگبالدار شعار سکائیان مهاجرت کرده به سمت دره سند بوده است. لذا می توان گروه آسیانی ها (متعلق ها به پرنده آسمانی) را که دره سند رفته بودند، همان ووسونها تصور کرد.
نام یوئه چی را در سانسکریت می توان اسب پرور یا ارابه ران معنی کرد. مطابق منابع چینی شکست هونها در سال 121 پیش از میلاد در سرزمین یوئه چی های کوچک اتفاق افتاد، لذا می توان تصور کرد که در مهاجرت هونها به غرب یوئه چی های کوچک ایشان را همراهی کرده اند. می دانیم بعدا گروهی از هونها در شمال خزر هون سابیری (سُوار/سَوار، برخوردار از اسب) خوانده میشده اند، به نظر میرسد نام ترکی ایشان بیات (سرور اسب) بوده است که گروههایی از ایشان تحت این نام از قفقاز به ایران مهاجرت کردند.
اگر هون را نامی توتمی بپنداریم در این صورت آن را می توان به سانسکریتی دارنده اسب یا با توجه به واژۀ سَئنه در اوستایی و شیِنه shyena در سانسکریت به معنی عقاب و قرقی و شاهین هستند و از آنجاییکه واژۀ خیون (هیون، هون) را در این رابطه می صورتی از سَئون (منسوب به عقاب و قرقی) شمرد، لذا می توان نام قرقیز (از اعقاب اصلی هونها) به معنی قوم قرقی-باز-عقاب را گواه آن گرفت که عقاب و قرقی توتم هونها بوده است. گفتنی است باستانشناسان شکل عقاب کهن آلمانی را بر گرفته از سنت هونها می پندارند. در اوستا از قومی به نام سائینی در نزدیکی ایران صحبت شده و به فروهر مردان و زنان پاک آنجا درود فرستاده شده است که به نظر میرسد در این مورد منظور ارامنه (هایکها= عقابان) بوده باشند .
سرانجام نام ترک را با توجه به نام مغولی توتمی کهن ایشان یعنی آشینا (گرگ سرور) و تور (رمنده) و توره (شغال، تور کوچک) در زبانهای ایرانی، می توان به معنی دارنده توتم گرگ گرفت.

یکشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۹۳

ریشه احتمالی واژۀ باوۀ لُری (بابا)

ریشه باوه لُری را به سادگی می توان در سانسکریت پیدا کرد که در انترنت به راحتی قابل دسترسی است: bhava * = m. ( {bhU}) coming info existence, birth, production, origin در مجموع در حالت فاعلی یعنی کسی موجب پدید آمدن فرزند شده است.

ریشه احتمالی گُل

فکر میکنم گُل فارسی و پهلوی از ریشه گئورَ سانسکریت به معنی رخشان، درخشان، زیبا، سفید و زرد رنگ و مایل به سرخی بوده باشد. طبق قاعده "ل" در گل به جای "ر" در گئورَ نشسته است. گُل (gul) در زبانهای ژرمن نیز به معنی زرد رنگ است. نام کُردی و لُری نام گل محمدی یعنی گل باخی در اصل گل بغی بوده است یعنی گل خدایگانی که بغی (خدایگانی) آن با محمدی جایگزین شده است.

جمعه، مهر ۱۸، ۱۳۹۳

زادگاه زرتشت به زبان ساده

قوی ترین تحقیقی که در ایرانشناسی در مورد زادگاه زرتشت شده است، رساله زادگاه زرتشت جیوانجی جمشید جی مودی است که از روی کتابهای پهلوی به خوبی اثبات می کند که در این کتابها زادگاه زرتشت کنار رود دارجۀ کوه اسنوند (سهند) در محلی به نامهای دارجه زبره (پیچ رود دارجه) و نزدیکی دژی به نام هراک آذربایجان است. این هراک را بعضی ها همان رک (رغه) می پندارند. ولی تفسیر پهلوی وندیداد به صراحت میگوید آن در آذربایجان است. محل واقع پیچ رودخانه در اوستایی و پهلوی موغان جیک میشود که به صورت مغانجیق نام روستایی در جنوب کوه سهند است و در کنار آن غارهایی از عهد اورار تویی است که به غار گرگان معروف است و در داستان کودکی زرتشت در کتب پهلوی از این غار نام برده میشود. جای دژ هراک هم در همان سمت در همان نزدیکی در کنار روستای هرق کشف شده است.

پنجشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۹۳

محل شهرهای باستانی گزنا و جزنق در شهرستان مراغه

یاقوت حموی در ماده جزنق (محل منسوب به جنگجویان) می نویسد که "این شهر در آذربایجان نزدیک مراغه واقع است و در آنجا آثار ابنیۀ پادشاهان قدیم ایران و ویرانۀ یک آتشکده موجود است."
نگارنده از کودکی مکان این شهر ویران شده و آتشکده این شهر را که کایین گبه (معبد اسب شاهی یا محل زمزمه سرودهای دینی) را که نام دیگر آتشکده آذرگشنسب قدیمی است، خبر دار بوده ام. دشت پای آن معبد نام کاراجیک (جایگاه جنگجویان) و روستای کوچک واقع در آن علمدار نامیده میشود.
امَا یاقوت در بارۀ شهر دیگری در ناحیۀ مراغه به نام گزن (محل جنگجویان) که نام مشابه و مترادفی با جزنق (گزنگ) دارد، می نویسد: " این شهر کوچک در شش فرسخی مراغه واقع است و در آنجا یک پرستشگاه و یک آتشکده قدیمی که بنای آن به کیخسرو منسوب است، دیده میشود."
مسلم به نظر میرسد شهرک خراجی (علی القاعده صورتی از کاراجی= محل جنگجویان) واقع در سی کیلومتری جنوب شرقی مراغه همین شهر گزن و دو روستای قاطر گُتورَن علیا و سفلی در کنار خراجی، محل آن معبد و آتشکده آنجا بوده اند چه نام این روستاها به شکل گاتو-کت-ران به معنی محل سرای سرودهای دینی کهن است. نگارنده قبلاَ به سهو این گزن (پادگان نظامی) را با شهرک لیلان (نیلان) واقع در ۴۴ کیلومتری جنوب مراغه مطابق دانسته بودم.
دو گزن کهن معروف دیگر ولایت مراغه شیز (تخت سلیمان) و نیلان (منطقه پایینی، لیلان) بوده اند. شهر گنجک (شیز) به صراحت گزن/گزَ و گزک (محل جنگجویان) نیز نامیده شده است. استاد پورداود در جلد دوم یسنا صحبت از لشکرکشی هراکلیوس به سمت نواحی گنجک (شیز) می نویسد که "سپاه وی در سمت مشرق آنجا به شهری به نام تبرمایس (کمان و هلال ماه) رسیدند و آتشکده آنجا را نیز سوخته از میان بردند."
شهر تبرمایس (کمان/هلال ماه) به وضوح با شهرک ماه نشان کنونی در غرب شهرستان زنجان مطابقت می نماید.

دوشنبه، مهر ۱۴، ۱۳۹۳

معانی محتمل نام سکا

اگر کلمه سکا را با ساکه/شاکه در سانسکریت به معنی گیاه و علف یکی بگیریم، در این صورت نام سکا بر گرفته از نام سکائیان برگ هئومه یا همان دروپیکیان پارسی (دربیکان، دری ها) است که می توان نام شان را به معنی دارندگان آب و شیره گیاه (بوته و گیاه دارویی) گرفت: مرکب از واژه های اوستایی و سانسکریتی دائورو/دارو (درخت، بوته، گیاه) و پَیه (آب، شیره) بعلاوه پسوند اسمی "ک" (آَک). در این رابطه گفتنی است گزنفون در کوروشنامه خود نام ساقی آستیاگ را ساکاس آورده است که می تواند اشاره به معنی "تهیه کننده شراب گیاه مقدس هوم" آن بوده باشد. لابد شاک پهلوی در این رابطه به معنی شاخه، اشاره به گیاه هوم شراب مقدس بوده است ولی شاک پهلوی همچنین در معنی شاخ می توانست در این باب اشاره به شاخ و پیالۀ شاخی (شغا) از شاخ گاو شاخدار بوده باشد که در آیین های کهن برای شراب و شادی استعمال داشته است. بر این اساس ساکها/شاک در سانسکریت به معنی شاخه و ساقه است و ریشه هند و ایرانی این واژه های هندوایرانی. لذا مسلم به نظر میرسد از سکول (از ریشه سکوزه فارسی) و اسکیث (در زبان یونانی) - که نامهای سکاییان پادشاهی و به معنی جام بوده اند- همان جام شاخی منظور شده است. در سانسکریت شاکا/ساکا همچنین نام حیوانی گریزان و علف خواری ذکر شده است ولی نوع آن مشخص نگردیده است. دوست گرامی حسن در این باب در وبلاگ فرهنگ و اندیشه گزارش دادند: "در زبان محلی مردم استان بوشهر به بز کوهی یا قوچ، اشکا می گویند و جالبتر به بز کوهی نر کراشکا می گویند که شبیه به نام کورش می باشد". کوروشک یا کوریشَک در گزیده های زادسپرم آن حیوان وحشی است که زرتشت کودک را شیر می دهد و چون مادر زرتشت می آید او از آنجا فراری میگردد. بر روی بازوان جسد رئیس قبیله پازیریک تصاویر بزکوهی و گوزن نقش بسته است. بر این پایه نام ایشکوزا (اشکا/اوز) به معنی پرستنده بزکوهی است. چنانکه محمد جواد مشکور بدان توجه نموده نام برخی پادشاهان آخری کوشانی به ایشکا (بزکوهی) ختم میشود، شاید اشاره تروگ پمپی به اینکه چگونه آسیانها (پرستندگان موجود تند و تیز) نزد تخارها پادشاه شدند، اشاره به نام و عنوان همین خاندان باشد.
در تأیید مفهوم اخیر این جانب قبلاَ به پیروی از علی مظاهری و با توجه به کلمۀ شوکا (بزکوهی) در فارسی، تور (نوعی بزکوهی در قفقاز)، کُرد (موجود کوهستان بلند، دارنده توتم بزکوهی) و شاک در زبان کُردی (قوچ دو ساله)، واژه سکا را غالباَ به معنی بزکوهی گرفته ام. در این رابطه وجود کلمه اسکول کُردی و بلوچی به معنی آهو را می توان دال بر آن گرفت که واژه اِشکوز (اسکیث) هم که از جمله در نام ماساگت (مه- اسکیث) – که در رابطه با نام آلان با یلن= گوزن بزرگ، مطابقت می نماید- به معنی دام وحشی (از جمله گوزن و بزکوهی) بوده است. ریشه نام ساسان را که آن را در رابطه با نام سکائیان دربیکی (دروپیکی) و ساکوراکه (سکاهای منسوب به قوچ جنگی) دیده ام در سانسکریت به صورت سَسَ به معنی گیاه، خشخاش و نیز به معنی فرمانروا و به صورت شَش (سَس) به معنی بزکوهی (قوچ وحشی)، آهو و خرگوش است.

جمعه، مهر ۱۱، ۱۳۹۳

معنی نام روس و روسیه

معانی روسی نام روس:
ویکیپدیا معنی نام روس را مجهول اعلام کرده و برای آن آلترناتیوهای روس اسلاوی به معنی خرس و واژه روس اسکاندیناوی به معنی پاروزن را پیشنهاد می کند. ولی نگارنده با توجه به شواهد تاریخی و لغوی، کلمه روسی روشیا (بیشه) و واژۀ ژرمنی روس (اسب، اسب پرور) به ترتیب برای سرزمین و ملت روس برای آن مناسب می یابد:
اصحاب سبت و اصحاب ایکه/ایله (صاحبان "سرزمین بیشه= روشیا") قرآن در واقع اشاره به مردم روس و خرسان (روسان) سمت قطب شمال بوده است اصحاب سبت قرآن که در سورۀ اعراف قرآن یاد شده و در تفاسیر با همان مردم اصحاب ایکه/ایله قرآن یکی گرفته شده است، مربوط به روسیه و نواحی سمت قطب شمال است. چه در نقشه های جغرافیایی و نجومی قدیم اروپا، سپتن تریونال رگیون و سپتن تریو به ترتیب در لاتین به معنی محل هفت ورزاو، نماد قطب شمال و هفت ستاره پرنور خرس بزرگ و خرس کوچک قطبی در نجوم هستند و در روایات اساطیری اسلامی این اخبار سرزمین سمت روسیه (روشیه، یعنی سرزمین بیشه ها) و هفت ستاره نماد قطب شمال را که از قدیم در هم آمیخته در نظر گفته میشده اند، تحت نام سرزمین اصحاب سبت در سمت ایله (سرزمین بیشه ها) آمده است و تصور شده است که این مردم این منطقه خرسان ماهیخوار قطبی به سبب ماهیگیری در روز شنبه (سبت) بر اثر غضب خداوندی به بوزینه یا خوک تبدیل شده اند. ولی در واقع سبت در اینجا صورتی از همان سپت لاتینی به معنی هفت بوده و از بوزینگان/خوکان ماهیگیر مذکور در اساس خرسان شمالی و قطبی و خود روسها (به لفظ اسلاوی یعنی خرسها) منظور بوده اند : لابد از سرزمین ایله (بیشه ها) همان روسیه (روشیه، به روسی یعنی سرزمین بیشه ها) و خود مردم روس (به زبانهای اسلاو به معانی خرس و بیشه) مراد بوده است که در اوستا تحت نام وئوروبرشتی یعنی سرزمین بیشه های گسترده ذکر شده است. یعنی اوستا، روسیه را به معنی سرزمین بیشه ها و قرآن در مجموع آن به معنی سرزمین بیشه ها و سرزمین خرسان ماهیگیر گرفته است.
معنی ژرمنی نام روس
گروهی نام روس rus را سوئدی دانسته اند که در رابطه با نام صرفاَ شباهت ظاهری دارد و اصیل نمی نماید: واژه روس (به فنلاندی روتسی) به قایقرانان سوئدی (وارنگها) اطلاق میشده است و در لغت به معنی به سرعت راندن قایق با پارو است. ایشان خود سرزمین روسیه را "گوردا-ریکه" یعنی سرزمین باغ و بیشه می نامیده اند. این خود به زبان روسی میشود روشیا= روسیه. اما نظر میرسد اصل نام مردم روس از واژه دیگر زبانهای ژرمن به شکل ros به معنی اسب بوده است: مردمی که در اروپای شرقی نامشان به صور اسکیتی تراسپی و اسپالی معنی اسب و اسب پرور را می داده است خود روسهای عهد باستان هستند که نامشان به صورت روس ros در زبانهای ژرمن به معنی اسب است و می دانیم نامهای سکایی کهن ایشان را هردوت به صورت تراسپی (اسب پرور) و پلینیوس و یوردانس به صورت اسپالی (برخوردار از اسب) آورده اند. یک اسطوره کهن روسی که واسیلی نیکیتین در کرد و کردستان آورده بسیار شبیه اسطورۀ کولاکسائیس اسکیتان سومین و کوچکترین پسر تارگیتای است می گوید که اسبان دریایی تزار با رام شدن سه اسب دریایی توسط سومین برادر و کوچکترین پسر تزار اهلی شدند، سه اسبی که در پیشانی آنها ستاره و ماه و خورشید نقش بسته بود. هردوت نام پادشاه اساطیری تراسپیان را هم به صورت آرپوکسائیس ثبت کرده است که آن هم به معنی پادشاه قوم اسب است. هرودوت در آن سمت از وجود گله اسبان وحشی سفید در کنار رود هیپانیس (رود اسبان، بوگ حالیه) خبر داده است که نامش یاد آور نام روسیه سفید است. قوم دیگر آرپوکسائیس (برادر میانی) ، کاتیاران (پیشگویان) یعنی مجارها (جادوگران) /اونگورها (پیشگویان) یاد شده اند. نام قوم مدین (دانا) و شعیب (فرمانروای قبایل) روایات قرآنی هم که در رابطه با نام اصحاب ایله/ایکه آمده اند به وضوح یاد آور نام قوم کاتیاریان و خود کولاکسائیس (پادشاه قبایل) یعنی فرمانروای اساطیری تمامی اسکیتان (از جمله ملل آرپوکسائیس یعنی تراسپیان و کاتیاریان) است. نام برادر بزرگتر کولاکسائیس، لیپوکسائیس (پادشاه سرزمین زیبا= به یونانی ایو-روپه) آمده و فرمانروای اوکاتیان (مردم سرزمین هموار= لهستانیها/پولن ها) به شمار رفته است.

معنی نام قوم هون و ووسون

نام هونّو در زبان مغولی به معنی فرد بوده و منظور از آن شخص فرمانروا است؛ چون واژه ای به صورت هون-کار در زبان عثمانی به معنی اعلیحضرت بوده است. بنابراین هون به معنی قوم فرمانروایی بوده است. ولی هیون زبانهای قدیم ایرانی و هو زبان چینی (هوهای دوردست باختری) می تواند مشتق از کلمه هیه (اسب) در زبان سانسکریت و هوی زبان پهلوی (مردم سمت چپ= معادل نام ناحیۀ زونگاریا [شمال ترکستان چین]) بوده است. بنابراین ظاهراَ نام هون/هونّو در غرب به عنوان عمومی قبایل اسب پرور آسیای میانی هسینگ نوها (بندگان هراس انگیز)، یوئه چی ها (اسب پرورها)، ووسونها (دارندگان توتم کلاغ) و هپتالان (هونهای سفید) در نظر گرفته میشده است. به نظر می رسد از این میان آن قومی که در اروپا تحت نام خاص هون شناخته شده اند شاخه جنوبی همان دسیم سای (سوی کناری یا سمت دست راست) در سمت پازیریک باشند. چینیها دسیم ساها را شکست داده و مساکنشان را به آب بستند و لابد مجبور به سمت غرب به حرکت در آمدند. در مورد ووسونها تصور من این است که زبان اروپایی کشف شده از ترکستان چین مربوط به ووسونهای بور بوده است و چون سوای ویژگی های نژادی تقدیس کلاغ اودن در نزد ژرمنها شایع بوده است. از شواهد موجود چنین بر می آید که این مردم همراه هونها به سمت غرب مهاجرت نمودند. چه بعداً ویژگی سرخ ریش ووسونها را در میان بلغاران می یابیم که از اردوی بزرگ هونها برخاسته بودند. مطابق منابع چینی آنان در آغاز در کنار یوئه‌چی‌ها می‌زیستند. سپس امپراتوری شیونگنو آنان را به باختر راند. اینچنین یوئه‌چی‌ها هم ووسونگان را به پس راندند که بر اثر این درگیری شاه ووسونگ ناندومی هم جانش را از دست داد. فرزند خردسال او را رهاکردند. ولی معجزه‌ای رخ داد، گرگی ماده (توتم ترکان) بدو شیر داد و کلاغ‌ها (توتم ووسونها) بدو خوراک دادند.
نظر به معروفیت زاغساران (پرستندگان زاغ، کلاغ سیاه) در عهد اعراب معلوم میشود این مردم سرخ ریش ووسون در اصل زاغپرست (کلاغ سیاهپرست) بوده اند. چه زاغهای اودین ژرمنها نیز نامهای حافظه و فکر داشته اند. نام ووسونها را درزبانهای هندوایرانی می توان به صورت ویو-سَئون به معنی پرستنده پرنده دانا معنی گرفت. مردم اوسون (اوزون) در آسیای میانه را از اعقاب ایشان به شمار می آورند.
نام ووسون را میشود به صورت وایو-سون به معنی سگ پرنده و آسمانی گرفت و سگبالدار شعار سکائیان مهاجرت کرده به سمت هندوستان بوده است. در تصویر یک پردۀ نمدین پازیریک انسان- گوزن بالداری (توتم آلانها) مشغول نبرد با یک پرندۀ افسانه ای کراکی مانند و دارای شاخ گوزنی (توتم قزاقها و خزرها) است. ابن فضلان در سرزمین قزاقستان حالیه از مردمانی مار پرست (پارتی، هپتالان کرم هفتواد)، ماهی پرست (ماساگت) و غاز/کراکی پرست (قزاق، خزر) خبر داده است.