سه‌شنبه، تیر ۰۸، ۱۴۰۰

معنی محتمل نام پوشنگ (فسانج), زنده جان

نامهای پوشنگ (فسانج) و نام کنونی آن زنده جان می توانند به معنی جایگاه واقع بر پُشت باشند:
पृष्ठ n. pRSTha (poshta) back
शयन adj. shayana lying down, place
स्कन्ध m. skandha upper part of the back or region from the neck to the shoulder-joint
نام شهر فسا (پشی یای کهن) در فارس نیز می تواند به معنی شهر واقع در پشته باشد. نام باتسینا (محل واقع در پشته) در نقشه های بطلمیوسی فارس هم متعلق به فسا به نظر می رسد.

شنبه، تیر ۰۵، ۱۴۰۰

معنی نام محمود آباد آمل

گفته میشود محمودآباد (آبادی ستوده شده)، وارث و جانشین تمدن منطقه‌ای است که در تاریخ از آن به نام «اهلم» یاد شده است و از قرن دوم هجرت تا دورهٔ قاجاریه و حتی پس از آن در دورهٔ رضاخان نیز این منطقه، پیش بندری برای آمل بوده است. لذا نام محمود آباد را به دو نوع می توان تفسیر نمود: محمود عربی و آباد فارسی و مَه-مود یا مه موت زبانهای قدیم ایرانی یعنی بسیار شاد، سرای بزرگ یا سرای بزرگان بعلاوۀ آباد فارسی. دو نام اهلم (محل شاد) و عین اهلم (محل شاد اصلی، در واقع عین الهم، محل چشمۀ آبگرم) که در این منطقه یاد شده اند و نیز خود معنی نام آمل (محل عالی و با ارزش)، گواه این معنی دوم هستند، شخصی هم که در عهد قاجار به آبادانی محمود آباد افزوده است، نه محمود، بلکه محمد حسن خان نام داشته است:
महान् m. mahA(n) great
मुदा f. mudA gladness
आह्लादयति {आ- ह्ला} verb caus. AhlAdayati {A- hlA} gladden
हेमा f. hemA earth
अमूल्य adj. amUlya precious
अमूल्य adj. amUlya excellent
بر همین اساس شهر قدیمی ماهانه سر (مَهانه سرای، سرای بزرگان) که در اراضی محمود آباد جستجو میگردد، خود محمود آباد (آبادی ستوده شده) به نظر می رسد. در این صورت نام محمود آباد به معنی ایرانی مَه- موت(مَئیث)-آباد گرفته شده است، یعنی آبادی سرای بزرگان.
در منابع قدیمی گفته شده است که فاصلۀ آمل تا عین الهم (عین الهم= چشمۀ آبگرم، ویلبر= دژ چشمه) در سوی دریا، چهار فرسخ (حدود ۲۲ کیلومتر) است و این هم نشانگر محمود آباد دارای چشمۀ آبگرم است. بنابر این عین الهم در اصل معادل عربی ماهان سر (مَه موت آباد) بوده است که شهر، به خصوص دژ آن در طی جنگ تیمور لنگ با مرعشیان ویران شده بود و خود شهر دو باره از جمله توسط محمد حسن خان، آباد شده است.
پیشتر چنین اطلاعاتی از عین الهم و ماهان سر، توسط میثم فلاح جمع آوری شده است:
"منطقه اَهلَم (عِینُ الهَم، اَلهَم)
از سال 132 هجری قمری، آغاز دوران خلفای بنی عباس و حکومت "ابوالعباس سفاح"، نام اَهلم و منطقه اَهلمرستاق که در کنار دریای تبرستان واقع شده بود در تاریخ آمده است (گیلانی 1352: 43). در زمان حکومت "محمد بن زید" (270 تا 287ه.ق)، دوران حاکمیت علویان نیز از منطقه اَهلم نام برده شده است (مهجوری1381: 112). اَهلم، بندر نامی باستانی تبرستان در رویان، در 4 فرسخی آمل به سوی دریا قرار داشته (برزگر 1329: 76) و بندرگاه آمل در مصب رودخانه هراز به دریای خزر بوده است (لسترنج 1383: 395). یاقوت (قرن 6 ه.ق) نیز از اهلم یاد کرده و می گوید، اهلَم (اَلهَم) شهرکی در کرانه دریای آبسکون از بخش های مازندران و در یک مرحله ای آمل است (حموی 1380: 362 و 315). نام اَهلم همواره در کتاب هایی که از تاریخ مازندران سخن به میان می آورند، همراه با "ناتِل و رستمدار" آمده است. چنان بر می آید که از قرن دوم هجری تا زمان افول ستاره اقبال شهر آمل تا زمان زندیه و افشار و تبدیل شدن آن به شهر کوچک، اهلم نیز پیش بندری فعال و پر رونق بوده است (عباسی 1380: 3 ؛ معین 1379: 1928).
اَهلم هم اکنون روستای بزرگی است که در شش کیلومتری غرب شهر محمودآباد قرار دارد. پس از اینکه اهلم مرکزیت خود را از دست داد، در اوایل دوره قاجار، روستای تلیکسر که اکنون جزء محدوده شهری محمودآباد است مورد توجه قرار گرفت و یک مسجد جامع و مدرسه سنتی در آن تأسیس شد. در اواخر دوره قاجار به دلیل اهمیت تجارت از راه دریا، محمودآباد دوباره مورد توجه قرار گرفت و محلی مناسب برای ایجاد اسکله تشخیص داده شد. چرا که در گذشته دور در شرق محمودآباد بندری به نام "دریابار" موجود بوده است[که توسط رومیها ویران شد] (شفیعی 1382: 103). در متون تاریخی، "بندر اَلهم" به صورت‌های "چشمه الهم" (ستوده 1366: 107) و ابوالفداء (قرن 8 ه.ق) آن را به صورت "هَم" نیز نوشته است (شفیعی 1382: 102). مسعودی در کتاب "مروج الذهب" و "معادن الجوهر" می نویسد که روس ها پس از سال 300 هجری (912 میلادی) وارد دریای خزر شدند.... و به سوی آمل در تبرستان راندند… (رضا 1382: 452). به زعم نگارنده مکانی که روس ها در آن سال فرود آمدند به احتمال قریب به یقین همان بندرگاه معروف آمل یعنی "عین الهم" بوده است که امروزه با نام روستای اهلم آن را می شناسیم و در جناح باختری شهر محمودآباد قرار دارد. امروزه یکی از دهستان های محمودآباد که از شمال به دریای مازندران مربوط است، اهلمرستاق نامیده می‌شود. ابن حوقل در قرن 4 هجری قمری نقشه ای را از تبرستان ترسیم می کند که نام "عین الهم" در آن دیده می شود و این شهر را در کنار شهرهای معروف و آبادان آن زمان چون: آمل، ساریه (ساری)، میله، رویان، شالوس (چالوس)، مامطیر، تریجی و کلار می آورد (ابن حوقل 1366: 120).
وی درباره راه های موجود در مازندران نیز می گوید که، از آمل به سوی دریا و به شهر عین الهم یک منزل سبک است و در آنجا نهری است که از آمل می آید (همان 127). ملگونوف در مسافرتی که در سال 1858-1860 میلادی به مازندران داشته، از اهلمرستاق به عنوان یکی از بلوکات آمل یاد کرده و آن را در شمال آمل و در سواحل دریا می شمارد که رود "اهلم رود" یا رود "الم رود" در آن جریان دارد (ملگونوف 1384: 66). اعتمادالسلطنه در زمان ناصرالدین شاه می نویسد که اهلمرستاق از دهات آمل در کنار "اَرَش رود" واقع است و اَرش رود، حد غربی مازندران و شرقی رستمدار است. بنا به تحقیقاتی که انجام گرفت این اهلم میان محمودآباد و تمیشان قرار داشته و اکنون اسکله کهنی در پشت قریه "خشت سر" کم و بیش نمایان است. امروزه به علت تبخیر آب دریا، اهلم دور از دریا قرار گرفته است (اعتمادالسلطنه 1373: 86).
قلعه ماهانه سَر
قلعه مشهور "ماهانه سَر" در پایان قرن هشتم ه.ق به دست امیر تیمور تخریب شده است. تیمور، قلعه ماهانه سَر را که سادات مرعشی بدانجا پناه بردند با مساعدت بحریه ای که کشتیبانان جیحون برای وی فراهم ساخته بودند، متصرف شده و پس از تصرف آن به ساری مراجعت نموده است (بارتولد 1372: 242). مکان این قلعه که اکنون نشانی از آن نیست در چهار فرسخی آمل و نزدیک دریا قرار داشته است (لسترنج 1383: 395 ؛ بیات 1367: 306).
اعتمادالسلطنه می نویسد، "قلعه ماهانه سر" یکی از دژهای تاریخی سده هشتم هجری بود که امروزه ویرانه های آن نزدیکی های بندر محمودآباد از دور پیداست. این دژ در سال 794 هجری پناهگاه جنگجویان مراعشه بر علیه تیمور بوده است. نزدیک آن بر بلندی، حصاری حصین ساخته اند که یک طرف به دریا پیوسته، جانبی که مغاک است، از موج دریا پر از آب شده، حکم دریا داشت، نزدیک به میلی چنانکه از جمیع جوانب آب دریا قلعه را احاطه کرده بود و گرد قلعه درخت های بلند نزدیک به یکدیگر سر به هم فرو برده بودند و از شاخ ها که بر هم بافته بودند درخت ها را به هم بسته و استوار ساخته، حصاری دیگر برافراخته. البته عده ای این دژ را با فرنگیس قلعه روستای رَزِکِه که در 18 کیلومتری آمل به سوی جنوب قرار دارد، یکی می دانند (اعتمادالسلطنه 1373: 230 و 258). ظهیرالدین (815-892ه.ق) نزدیکترین شخص پس از واقعه قلعه ماهانه سر، چندی بعد از این قلعه یاد می کند و می گوید اموال و خزاینی که در ساری و آمل بود بدین قلعه انتقال داده اند و بعضی را در گل پنهان کرده اند (مرعشی 1361: 227).
"حسن بن اسفندیار" می گوید در چهار فرسخی آمل به دریا بیشه ای است که در این ساعت (606ه.ق) آن را "اَسی ویشه" می گویند و قصر و سرای او به دهی بود که اکنون نیز معمور است و به نام ویلبر (ویلیر) که میان دیه "کلینگور و شیرآباد" پشته عظیم و بلند و تند است که اکنون "ماهیه سَری دَز" می خوانند (ابن اسفندیار 1320: 84؛ ستوده 1366: 158؛ رابینو1343: 178). احتمالاً این همان نقطه ای است که بعدها قلعه ماهانه سر در آنجا به وجود آمده است. دکتر ستوده، محوطه ای باستانی به نام "قَلا" را که میان هکردکَل و وَلیک رود دابو در 8 کیلومتری شمال شرق آمل واقع است، مکان احتمالی قلعه ماهانه سر می داند (کیانی 1370: 100). مختصر بیان شود که در بررسی های نگارنده علایم و نشانه ای از این قلعه معروف در سواحل دریای مازندران مشاهده نشده و این حتمال داده می شود که بقایای این قلعه در زیر ساخت و سازهای ساختمانی سواحل محمودآباد مدفون شده باشد."

جمعه، تیر ۰۴، ۱۴۰۰

چهارشنبه، تیر ۰۲، ۱۴۰۰

معنی لغوی نام قفقاز چیست؟

پلینی مورخ و جغرافی نویس رومی از منشأ اسکیتی (سکایی) نام قفقاز یاد کرده است:
خود اسکیتان نام "چوراسری" را به آن کوه می دهند که ایرانیان نام آن را کافکاسوس گرائوکاسیس می نامند یعنی "سفید با برف".
در سنسکریت:
چهرینته {چهرد، چهر}: درخشان
سَهیرا:کوه
در اوستایی
گئیری: کوه
کاس: درخشش
کائوفه: کوه
کاس: درخشش
و این معانی با درخشندگی کوه اساطیری قاف قرآن همخوانی دارد:
گفته شده است پیشینیان کوه قاف را میخ زمین می‌دانستند. جنس آن را از زمرد سبز نوشته‌اند و به باور آن‌ها کبودی آسمان همان روشنایی زمردین است که از این کوه بازمی‌تابد و گرنه آسمان در اصل از عاج سپیدتر است.
تصویر دره داریال و کوه سفید از برف آن

سه‌شنبه، تیر ۰۱، ۱۴۰۰

معانی کِنگیر و سومر و عراق و ایران

نام بومی سومر یعنی کِنگیر مترادف نام ایران (سرزمین اشراف) است:
The Sumerians themselves referred to their land as Kengir, the 'Country of the noble lords' (𒆠𒂗𒄀, k-en-gi(-r), lit. 'country' + 'lords' + 'noble') as seen in their inscriptions.
خود نام سومر هم در سنسکریت مرتبط با آن است:
सुमेरु adj. sumeru excellent
सुमेरु adj. sumeru very exalted
به احتمال زیاد منظور از قلّۀ مقدّس سوخته و ویران شدۀ سومرو (جایگاه عالی) در خبر هسوآن تسانگ زائر معروف چینی همان برج بابل (زیگورات سومر) است.
هیئت توراتی شِنعار سومر را هم می توان در زبانهای ایرانی به معنی جایگاه نجبا گرفت.
نامهای عراق عجم و عراق عرب نیز می توانند در این رابطه از اَئیریه-کو (اِریا-کو) یعنی سرزمین نجبا اخذ شده باشد:
आर्य adj. Arya (airya, erya) noble
कु f. ku earth
مکان کشور اَرزَهی و کشور سَوَهی اوستا: در اوستا و غالب کتب پهلوی نام کشور شرقی و غربی به ترتیب اَرزَهی و سَوَهی آمده است. ولی مطابق یک نسخۀ کتاب پهلوی بندهش جای آنها بر عکس است. دلیل آن این می تواند باشد که این ها هر دو به معنی ارج و سود گرفته شده اند. به هر حال در منابع سومری نام جنوب عراق (سومر، سَوَهی) کالام دوگ (سرزمین خوب) آمده است که لابد نام سواد عراق (در واقع سرزمین ارجمند پُر سود) از آن گرفته شده است.
امّا نام اَرزَهی شباهتی به نام ارزَوه باستان در سمت غرب آسیای صغیر دارد و نام سَوهی (سَوه) هم شباهتی به نام آسووه در سمت شرق آسیای صغیر عهد باستان. ولی این ظاهری است چون نام اَرزَهی را می توان به معانی متفاوتی گرفت که از آن میان به معنی سرزمین پشتی و کناری (اَرِذَهی) مطابق سرزمین پَشتوها (افغانستان، سرزمین پشتی و کناری) است.
مطابقت نامهای کهن ایران و عراق با نام سرزمین خوارزم از این روی می تواند باشد که خود نام خوارزم به صورت خوَر-زم یعنی سرزمین با شکوه و اصیل در نظر گرفته می‌شده است. و در مورد ریشۀ نام ایران گفته شده است:
واژه ایران در فارسی باستان «آئیریانا» و در فارسی میانه به شکل «اِران» بوده، و به معنای «سرزمین مردمان نژاده و نجیب» است. کردها هنوز ایران را با همان نام کهن «اِران» تلفظ می کنند. واژه «آریا» در زبان‌های اوستایی، فارسی باستان و سنسکریت به ترتیب به شکل‌های «اَیریَه»، «آریَه» و «آریه» به کار رفته‌ است. همچنین در زبان سنسکریت «اَریَه» به معنی سَروَر و مهتر و «آریاکَه» به معنی مَردِ شایسته ی بزرگداشت است و آریایی به‌ زبان اوستایی «اَئیریان» و به زبان پهلوی و فارسی دری «ایر» خوانده می‌شود. ایر یعنی «نجیب» و جمع آن «ایران» به ‌معنی «نجیبان» است. این واژه در اوستا به گونۀ «ایران ویج» نیز آمده است.
نام ایران به معنی «سرزمین نجیبان» است و مدت‌ها پیش از اسلام نیز نام بومی آن نیز ایران، اِران، یا ایرانشهر بود.
از نگاه ریشه شناسی «ایر» به معنای نجیب یا نژاده و «ان» پسوند نسبت است. پس ایران یعنی «سرزمین نژادگان»، سرزمین نجیبان». می توان «ان» را نشانه جمع دانست که نتیجه همان می شود و ایران به معنی «سرزمین نجیبان» است.
در شاهنامه دربارۀ ایرج پسر اساطیری سوم فریدون (کوروش) می‌خوانیم:
مر او را که بُد هوش و فرهنگ و رای مر او را چه خوانند؟ ایران خدای ایران در این‌جا به‌معنی جمع «ایر» یعنی آزادگان و «ایران خدای» به‌ معنی پادشاه آزادگان است.
ایرانیان و آریاییان هند که در روزگاران کهن زبان‌های آنان به یکدیگر بسیار نزدیک بود، خود را به این نام خوانده­‌اند. (سیمای ایران تألیف ایرج افشار، ص ۶۷-۶۸-۶۹(
داریوش بزرگ در نوشته‌های نقش رستم و شوش از خود، چنین یاد می‌کند:
»منم داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه سرزمین‌های همه‌ زبان، شاه این بوم بزرگ پهناور، پسر ویشتاسب هخامنشی، پارسی، پسر یک پارسی، آریایی، از چهر آریایی (آریایی‌نژاد).« (اومستد، ا.ت. تاریخ شاهنشاهی هخامنشی، ص ۱۶۷)
اریه در نام «اریامنه « (ariyāramna) –اریامنه پدر آرشام پدر ویشتاسب پدر داریوش به کار رفته است – و لفظ «ایریه» در واژه‌ی اوستایی «اَئیرینَه وئجه»، ایران‌ویج (ایران اصلی،ایران‌ویج که در دید زرتشتیان هنوز هم به معنای بهترین و مقدس‌ترین بخش ایران و جهان است) به کار رفته است و در اوستا «اَئیریوخشوثه» کوهی است که آرش، تیر انداز نامی ایران در زمان منوچهر پیشدادی از بالای آن تیری به سوی مشرق انداخت – و همچنین در اوستا نام «ائیریاوه» معادل ایرج (یاری کننده‌ی آریائیها) منظور شده است.

معانی کِنگیر و سومر

نام بومی سومر یعنی کِنگیر مترادف نام ایران (سرزمین اشراف) است:
The Sumerians themselves referred to their land as Kengir, the 'Country of the noble lords' (𒆠𒂗𒄀, k-en-gi(-r), lit. 'country' + 'lords' + 'noble') as seen in their inscriptions.
خود نام سومر هم در سنسکریت مرتبط با آن است:
सुमेरु adj. sumeru excellent
सुमेरु adj. sumeru very exalted
هیئت توراتی شِنعار سومر را هم می توان در زبانهای ایرانی به معنی جایگاه نجبا گرفت.

اتیمولوژی سوسک (سپیرک)

نامهای این حشرۀ موذی مرکب از سو (اذیت کردن) و سپا (ویرانگر) به نظر می رسند. سوسک را می توان به صورت سو-سک به معنی حشرۀ موذی سریع و سپیرک را هم به صورت سپا-ایرک به معنی جنبندۀ ویرانگر گرفت.

دوشنبه، خرداد ۳۱، ۱۴۰۰

معانی محتمل اوغوز و اویغور

نام اوغوز می تواند به معنی اتحادیۀ قبایل و نام اوغوز خان به معنی خان اتحادیۀ قبایل باشد:
ओघ m. ogha abundance
ओढ adj. oDha brought or carried near
نام اویغور را هم در این رابطه می توان مترادف با اوغوز به معنی برخوردار از اتحادیه گرفت.

شنبه، خرداد ۲۹، ۱۴۰۰

بن مایهٔ اسطورۀ کوراوغلوی آذریها همان حماسهٔ بابک خرمدین است

نام دژ بَذ بابک یعنی بلند و نیرومند به وضوح مطابق چملی بِل (کمرهٔ مه آلود) یعنی دژ کوراوغلو است و دو نام حسن کُرد اوغلو پسر کوراوغلو و دلی حسن (حسن دیوانه سر یا حسن دلیر) سردار بی باک و دلیر کوراوغلو نشانه هایی از بابک خرمدین (حسن) را بر خود دارند. مورد اول اشاره به تبار مادی بابک خرمدین و یا پهلوانی او (گُرد بودن وی) است و مورد دوم نشانه بی باک بودن و دلیر بودن او است. در مقام دوم نام او در سفر جنگی ارزروم به همراه دمیرچی اوغلو دلیر حسن یاد میشود، دمیرچی اوغلو دلیر حسنی که همانند بابک خرمدین (حسن) در این نواحی سمت ارمنستان و ارزروم دستگیر و سپس سلاخی میشود. از قرار معلوم چنانکه ابوالمعالی بلخی در بیان الادیان اشاره کرده «بابک خرمدین در قلعه بَذ مه آلود (چملی بل) ترانه های حماسی با تنبور می خوانده است» و چنانکه از تطابق روایات بر می آید خود را کورو اوغلو (پسر کورو/کوروش) تخلص می نموده است. داستان کودکی کوراوغلو به عنوان پسر علی یا آلوو کیشی (آذر مرد) و حامی وی همین مهتر اسبان آسیب دیده از خانهای ستمگر به وضوح یاد آور داستان مادی خبر کتسیاس در باره کودکی کوروش به عنوان پسر آترادات پیشوای مردان (یعنی پسر مخلوق آتش فرزند جنگاوران) است که در سمت گیلان به تحریک مهتر اسبان که از خان مادی خود آسیب دیده بود، دست به قیام می زند. داستان فراری دادن نگار توسط کوراوغلو هم بسیار شبیه فراری دادن گلنار توسط اردشیر بابکان است. به نظر میرسد این روایات حماسی کهن ایرانی در پیش خرمدینان بسیار رایج و پر ارج بوده اند.
از قرار معلوم شغل پدر بابک خرمدین (حسن) فروش “اسلحه” (زیت/زین، از ریشه زی= سلاح) بوده است که نویسندگان عرب به سهو یا به عمد زیت/زین ایرانی (اسلحه) در شغل وی را مطابق زَیت عربی (روغن) آورده و شغل او را روغن فروش گرفته اند. بنابراین در اساس از دمیرچی اوغلو دلی حسن (حسن دلیر آهنگر زاده) کسی به غیر از بابک خرمدین (حسن) منظور نبوده است. نام پدر بابک خرمدین (کوراوغلو) در اسطورهٔ وی، به جای عبدالله یا عامر (نامهای پدر بابک خرمدین)، علی (آلوو) ذکر شده است.
جالب است نام خلفای بغداد مخاصم بابک خرمدین در سفر جنگی داغستان (در اینجا منظور دغا-استان= سرزمین مکاران) در رابطه با حسن کوراوغلو (بابک)، عرب پاشا آمده و نام مادر حسن کوراوغلو به جهت عکس العمل در مقابل تهمت ناروای معاندین مؤمنه خانم ذکر شده است. ظاهر نام کورو (کوروش) که بابک خود را در ترانه های حماسی اش بدان تلخص می‌کرد، برداشت پسر مرد کور را برای وی همراه آورده است. بر این پایه است که در مورد بابک خرمدین گفته شده است مادرش (ماهرو) از یک چشم نابینا بوده است.

مطابقت آرازیاش با تیکان تَوَ (تکاب)

جایی در نواحی غربی ماد در سمت خارخار (دیواندره) نام آرازیاش یعنی جایگاه شایسته نام داشته است که با تیکان تَوَ (محل بسیار قابل توّجه) همخوانی دارد.
आराधयति {आराध्} verb ArAdhayati {ArAdh} merit
टीका f. TIkA remark
तवस् adj. tava[s] strong

چهارشنبه، خرداد ۲۶، ۱۴۰۰

معنی نام گُرجی

نظر به واژۀ گُرج کُردی و گُرچَک آذری به معنی زیبا، نام گرجی ها که در آذربایجان به زیبایی مشهور هستند، به معنی زیبا مفهوم می‌شده است.
بنا به لغت نامۀ دهخدا: گرجی. [ گ ُ ] (اِخ) نام قومی از اقوام قفقاز است که به نام محل خود خوانده میشوند. زنان گرجی به تناسب اندام، حسن جمال، ظرافت و لطافت مشهورند.
نامهای آمازون و ایبری و ورزان قوم و سرزمین آنها نیز به معنی قوم و سرزمین مردم زیبا می باشند و احتمالاً از نام خدا-اله‍ۀ زیبایی ایشان اخذ شده بوده است. جالب است که ریشه نام کهن دیگر گرجستان یعنی کُلخیس (کول-ها) نیز در زبانهای هندواروپایی به معنی نجیب و زیبا و دلپذیر و برگزیده است. واژۀ گورگِ -یوس/گورگ-یاس زبانهای اروپایی نیز که منشأ اصلی آن مشخص نشده، به معنی درخشان و زیبا آمده است. این کلمات سنسکریتی نیز نامهای کارتول و ویرک و ویرسهن گرجستان را به معنی سرزمین مردم خدای زیبا و درخشان نشان میدهند:
आम adj. Ama fine, जनि f. jani woman.
गौर gaura adj. beautiful. गौर gaura adj. white. गौर gaura adj. brilliant. जाया jAyA f. woman. गय gaya m. family. चटुल chaTula adj. fine.
विरोक[i] viroka m. [be] Gleaming, विरोक[i] viroka m. [be]Effulgence
विरोक[i]viroka m. [be]Shining, विरोक[i]viroka m.[be]The ray of light.

سه‌شنبه، خرداد ۲۵، ۱۴۰۰

اتیمولوژی محتمل نارنج و انار

نارنج می تواند به معنی میوۀ زرد رنگ باشد:
नाल n. nAla (nAra) yellow orpiment
ظاهراً انار هم می تواند به معنی دارای قدرت هضم کنندگی باشد که خاصیت آن است:
अनल m. anala (anAra) digestive power
ولی از آنجاییکه در اوستا واژۀ هَذَنئپتا (دارای تخمه های با هم) برای انار به کار رفته است. لذا واژۀ انار (هنار کُردی) در اصل از هَن اوستایی به معنی با هم بودن گرفته شده و نظیر نام اروپایی آن به معنی درخت میوۀ دارای تخمه های با هم (درون خوشه ای) است.

دوشنبه، خرداد ۲۴، ۱۴۰۰

در بارۀ نام ابیازن و زیارتگاه شاه سلطان حسین آن

نام ابیازن نطنز می تواند با توجه به قنات مهم و اساسی آن، آپیه-جین باشد، یعنی محل دارای قنات آب.
زیارتگاه شاه سلطان حسین می تواند متعلق به شاه سلطان حسین صفوی باشد که به سهو مقبره ای در حرم معصومه قم به وی نسبت داده شده است. از قرار معلوم سلطان حسین صفوی در حمله افغانها از اصفهان بدین منطقه پناه برده و در آنجا کشته شده است:
مطابق روایات سنتی «شاه سلطان حسین به اتفاق برخی از سادات جلیل القدر به روستای ابیازن نطنز آمدند و در هر شهر و دیاری لشکریان دشمن آنان را تعقیب می کردند.
ایشان به همراه همراهان بالاخره عازم جبلستان در نزدیکی قلعه کیوان شدند که دو فرسنگ با ابیازن فاصله داشت و هنوز آرام نگرفته بودند که لشکر دشمن از هر سو با سنگ و چوب بر آنان تاختند و استخوان های ایشان را شکسته و آن ها را به شهادت رساندند.»
احتمال زیاد دارد مقبرۀ ابیازن مربوط به تن و مقبرۀ قم شاه سلطان حسین مربوط به سر او باشد. چون به دستور اشرف افغان شاه سلطان حسین را در سمت اصفهان کشته و سرش را به اشرف افغان فرستاده بودند.

امامزاده های عین و غین مقابر بزرگان مغولی به نظر میرسند

ا در رابطه با این مزارهای روستای ازناو شهرستان فامنین همدان که به فاصلۀ ۲۰ متری از هم واقع شده اند، گفته‌شده است: «بنای ساختمان امامزاده «غین» نیز به سبک مغولی از سنگ لاشه و ملات نیز ساخته شده که این بنا در قسمت‌هایی دچار ریزش و فرسودگی شده است.»
این نشان آن است که عین از ایناق مغولی به معنی مقرب و مصاحب یا به معنی عربی شریف و غین هم به معنی قاآن مغولی یعنی فرمانروا بوده است.
از سوی دیگر نظر به دو محل به نام عین غین (رباط کریم و ازناو) می توان تصور کرد عین غین نام واحدی به همان معنی ترکی آنگین (معروف، اشراف) بوده است.

چهارشنبه، خرداد ۱۹، ۱۴۰۰

?What does the name Delhi (Dehli) mean

:It can mean a city with a defensive shield
ढाल n. DhAla shield
:The city's mythical and old names, ie. Indrapat (protected by the god of war) and Purana Qila (Old Fort) indicate this
:
पातुम् {पा} infinit. pAtum {pA} to protect
:The Persian term Dehli is "far away" (dur ast), in fact, is Dehli drvu sta, ie. Dehli is standing firm
ध्रुव adj. dhruva stable
ध्रुव adj. dhruva fixed

معنی نامهای باشت و باشتین

نامهای باشت و باشت-ین می توانند به معنی محل پر بار باشند:
भवति {भू} verb 1 bhavati {bhU} become
इष्ट adj. ishTa regarded as good, product.
باشتین. (اِ) باری که از میان شاخ بیرون آید. (فرهنگ رشیدی). باری و میوه ای را گویند که از میان درخت برآید بی آنکه گل و بهار دهد. (برهان قاطع).
तिङ् tin collective.

دوشنبه، خرداد ۱۷، ۱۴۰۰

مطابقت شهر کهن سلمی (سلموس) با جیرفت

کهن سلمی خبر مارکوپولو و سلموس خبر دیودوروس سیسیلی در سمت جیرفت می توانند خود همان جیرفت (محل شمشیر سازی) باشند. چون سلم (سرم) هم چنانکه در نام سلمانی (سلمیه) دیده میشود، به معنی منسوب به شمشیر است:
जीर m. jira sword, उपेत ppp. upeta possessing
सरु m. saru hilt or handle of a sword, मय maya consisting of

معنی محتمل گدروزیا

نام باستانی بلوچستان یعنی گدروزیا به معنی سرزمین بسیار پر مانع و سخت گذر از نظر شرایط اقلیمی نامناسب بوده است که در بازگشت لشکرکشی اسکندر از هندوستان بدان اشاره شده است:
गाढ adj. gADha very much
रोध m. rodha blockading
گفته میشود اسکندر می­دانست که سرزمین گدروزیا دارای طبیعتی خشن و فاقد منابع غذایی لازم برای تغذیه سپاه و تعلیف احشام است، با وجود این، وی از سر نخوت و غرور و برای نشان دادن قدرت مافوق بشری خود مصمّم گردید تا از آن عبور نماید.

شنبه، خرداد ۱۵، ۱۴۰۰

نام وایکینگی قارۀ امریکا یعنی وینلند به معنی سرزمین چمنزاری است

نام وایکینگی قارۀ امریکا یعنی وینلند به معنی سرزمین چمنزاری است:
Vinland betyder ängland
L'Anse aux Meadows (från franskans L'Anse-aux-Méduses; "Manetviken") är en plats på Newfoundlands nordligaste spets, i Newfoundland och Labrador, Kanada, där resterna av en nordisk bosättning upptäcktes 1960 av den norske upptäckts- resanden Helge Ingstad och hans hustru, arkeologen Anne Stine Ingstad.
Ven är namn på ett slags gräss i Norden.

پایتخت‌های مادها (کیانیان)

بنا به تاریخ ماد دیاکونوف مقر حکومت دیائوکو (کیقباد) در اطراف شهر میانه بوده است. پسر او اوپیته/اوپیس از آن سو به کارکاشی (کاشان) روی آورد و اینجا در عهد پسر او خشتریتی (کیکاوس) نیز پایتخت بود. خشتریتی (کیکاوس) از آنجا مقابل اسرحدون فرار کرده به شهر آمل مازندران روی آورده بود که در آنجا سپاهیان آشوری متعاقبش به رهبری رئیس رئیسان شانابوشو را شکست داده و ماد را مستقل نموده بود. مقر حکومت پسر او فرائورت (فرود سیاوش) که در شهر گنجه اران کشته شد و همچنین شهر حکومتی اولیه پسر او کیاخسار (کیخسرو) پیش از تصرف کیشه سو (همدان) معلوم نیست. یاقوت حموی شهر ری را ساختۀ کیخسرو (کیاخسار) آورده است. از اواسط عهد کیاخسار که آشور را ساقط کرد، کیشه سو (همدان) تا پایان حکومت پسر او آستیاگ (آخروره، آژدهاک) پایتخت مادها بود.
بلخ به عنوان پایتخت لهراسب کیانی (یرواند، سپیتمه، داماد و ولیعهد آستیاگ) از حکومت پسر وی سپیتاک سپیتمان (گائوماته بردیه، زریر) در آنجا نتیجه گیری شده است.

پنجشنبه، خرداد ۱۳، ۱۴۰۰

ترادف نام هَنی گلبت قوم میتانی-هوری با کردوک

نام هَنی گلبت به لغت سنسکریت معنی جنگاور جسور می دهد:
हन m. hana killing
गल्भते {गल्भ्} verb galbhate {galbh} be bold or confident
به نظر می‌رسد نام کرداک (کردوک) از ریشه کَر (بریدن) که استرابون و کرنلیوس نپتوس به معنی مرد جنگی دلیر برای جنگاوران ایرانی و کُرد آورده اند، معادل و ترجمۀ نام هنی گلبت (کشندۀ جسور) بوده است.
در پیدایی نام کُرد از کردوک، دو هیئت کُردی-سنسکریتی کورتی (بزکوهی) و کُرد (جهنده، مار) که توتمهای میتانیان-هوریتیان و سکاهای کردستان بوده اند، دخیل بوده است. چون نام گروه کُرمانج را می توان خانوار دارندۀ توتم بزکوهی و نام گروه سوران (به کُردی یعنی چرخنده و لیزخورنده) را می توان منسوب به مار گرفت:
कुरङ्ग m. kur[anga] antelope
गूर्द m. gUrda jump
कूर्द m. kUrda jump
सुरा f. surA snake

چهارشنبه، خرداد ۱۲، ۱۴۰۰

مطابقت هوریتیها و توروکوها با کورتی ها

برخی از محققین پیشین نام کورتی را با کوتی (منسوبین به توتم سگ، نیاکان لک ها) سنجیده اند؛ ولی نام کورتی به معنی دارندۀ توتم بزکوهی است. از آنجاییکه نام هوریتیان به صورت خوریتیان (کوریتیان) منسوبین به بزکوهی معنی می دهد و همچنین نام توروکو که پروفسور مجید زاده از هوریتیان می داند و بین النهرین تورون در رابطه با جزیرۀ کردو به معنی منسوبین به بزکوهی را می دهند؛ بنابراین می توان نامهای هوریتی (کوریتی) و توروکوها را مربوط به کردوخیها (کورتیها) شمرد. نام دولت آنها میتانی را هم می توان گرامی دارندۀ بزان کوهی گرفت:
mit: to love
एण , एनी m. f. eNa , eni Gazelle
پس نام توروکوهای هوریتی نه با واژۀ ترک (تورکیورت، دارندۀ آیین گرگ) بلکه با واژۀ تور (بزکوهی در قفقاز) مرتبط است که نام اوستایی سکاها از آن اخذ شده است.
نقش بزان کوهی بر سیگیل میتانی-هوریتی

سه‌شنبه، خرداد ۱۱، ۱۴۰۰

معنی محتمل سیموروم

نام باستانی حوضۀ علیای رود دجله یعنی سیموروم می تواند به معنی سرزمین سرما بوده باشد:
हिम adj. hima (simira) cold
بعدها در آن سمت از زاموا (سرزمین زمستانی) و مازموا (سرزمین زمستانی بزرگ) نام برده اند.