سه‌شنبه، آبان ۰۸، ۱۳۹۷

مطابقت معانی نام لُر، مارافی و کاسی

در فرهنگ لغات سنسکریت واژه های رورَ (لورَ) و کوشَ-کو و داهُکه مترادف با هم به معنی سوزان (سوزاننده) آمده اند که با توجه به لفظ دَهاکه اوستا (سمّی) معلوم میگردد که اشاره به خدای و الهۀ قبیله ای ایشان کاشو و کاشیتو بوده اند که با ایزد گیاه مستی آور بابلی نین گیش زیدا-که تصور میشد دو مار شاخدار بر شانه هایش رسته است- و همسرش گشتی نانّا مطابقت داده میشده اند. این با توجه به نام کاسیان در شمار اتحادیه قبایل پارس یعنی مارافی (مار سمّی) نشان میدهد که نامهای لُر و کاسی (کوشی) هم به همین مفهوم بوده اند. جالب است که در اوستا مقرهای اژی دهاک (مار سمّی) شهرهای بوری (بابل) و کویرینت (کرند) بر شمرده شده اند که این دومی تحت نام کرینتاش از شهرهای اصلی کاسیان بوده است که از آنجا بر بابل مسلط گشته بودند:
रूर adj. rUra (lura) burning, कुषाकु adj. kushAku burning, दाहुक adj. dAhuka burning, मारप m. mArapa death-drinking.

یکشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۹۷

مطابقت جام جهانبین روایات ایرانی با فره ایزدی اوستایی

جام جهانبین که جمشید و کیخسرو داشته اند با فره ایزدی اوستایی ایشان مطابقت دارد. ولی ظاهراَ در ادیبات فارسی فره ایزدی فریدون (کوروش) با جام ربط داده نشده است. گرچه مطابق منابع یونانی در رؤیا کوروش که سه بار دست در خورشید می کند نشانه سی سال حکومت فر فریدونی است. پس در اساس جام شراب فریدون همان جام جهانبین وی مراد بوده است: "جام فریدون. [م ِ ف ِ رِی ْ] (اِخ) نام پیاله ای که فریدون با آن شراب میخورد. پیالۀ خاص فریدون. جام شرابخوری فریدون. || کنایه از جام کلان . پیالۀٔ بزرگ. جام سلطنتی. جام شاهی. جام کسری. جام فرعون. رجوع به جام کسری و جام فرعون شود:
هست در دست چپت جام فریدون راستی
هرچه زآنسو می ستانی از کرم زین سو ببخش.
امیرخسرو (از آنندراج)."
(لغت نامه دهخدا)
یکی جم نام وقتی پادشا بود ----------------------که جامی داشت کان گیتی‌نما بود
به صنعت کرده بودندش چنان راست------ که پیدا می‌شد از وی هرچه می‌خواست
(شیخ محمود شبستری در کنز الحقایق)
شیخ شهاب الدین سهروردی میگوید:
جام گیتی نما کیخسرو را بود. وی هرچه خواستی در آن مطابقت کردی و بر کائنات مطالعه می گشتی بر مغیبات واقف میشدی....
ایرانیان جام جهابین منسوب به اسکندر را آیینه آورده اند:
آیینه ی سکندر جام می است بنگر----- تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
(حافظ)
جام زرین خدایگانی که به همراه تبر و طناب و گاو آهن از آسمان بر کولاکسائیس (اسکولو= جام) نازل میشود و وی پادشاه کل اسکیتان میگردد در مقایسه با نام برادرانش لیپوکسائیس پادشاه ائوکاتیان (پادشاه سرزمین زیبا) که معادل هوشنگ (پادشاه سرزمین زیبا) است و آرپوکسائیس (پادشاه سرزمین ارابه) که معادل تهمورث (پهلوان سرزمین ارابه) است، کولاکسائیس مطابق جمشید میگردد. آریاپیته پادشاه سکایی بر اساس تقدیس جام زرین نزد اسکیتان جامی بزرگی در شمال دریای سیاه ساخته بود. از این جا است که نامهای قومی اسکیت (اسکیث) و اسکولو (اسکلاو، سقلاو، اسلاو) به معنی جام بوده اند. جام زرین خدایگانی باور سکایی و نیروی خدایگانی فر (خورنه، کیتن عیلامی) باور عیلامی بوده است که در ایران به هم رسیده اند.

ارتباط القاب زرتشت، بودا و سلیمان با ایزد بابلی نبو (ایزد کتابت بشارت دهنده)

زرتشت یعنی دارندۀ بشارت زرین عنوان موبد موبدان باستانی بوده است. چون در تفسیر پهلوی اوستا لغت زرتشتوم به کار رفته است یعنی از همه زرین بشارت تر. یکی از آنها زرتشت سپیتمان یعنی زرتشت از خانواده سپیتمه بوده است که به قول هرتسفلد همان سپیتاک سپیتمان است. نام ایزد نَبو بابلی ایزد کتابت به معنی کاتب بشارت دهنده مأخذ نام زرتشت و عنوان نبی است. جالب است نام ملکه سبای روایات اسلامی به صورت نین سابا (ملکۀ سابا) متعلق به همسر او است. نبو در در این رابطه در روایات با سلیمان (مرد صلح، در اساس لقب نبو که در بابل از وی استمداد می شده) مطابقت دارد. موضوع نبو یکی از بر جسته ترین موارد تأثیر بنیادی فرهنگ بابلی بر ادیان بزرگ قدیم است.
तोष्टुम् infinit. toshTum {tuS} to please
نام بودا Buddha نیز در ترکیب Bha-udha یعنی اعلام کننده خبر خوش، مترادف نامهای نَبو و زرتشت است:
भव्य adj. bha[vya] good
ऊढ adj. UDha exhibited
در رابطه با نام نَبو (به اکدی یعنی اعلام کننده [خبر خوش]) و نبی گفتنی است واژۀ عربی نبأ که نام هفتاد و هشتمین سورۀ قرآن است و در قسمتی از آن نعمت‌ها و مواهب بهشتی را شرح می‌دهد به معنی خبر (اعلام خبر خوش) است.

شنبه، آبان ۰۵، ۱۳۹۷

اتیمولوژی خربزه و قارپوز (هندوانه)

نظر به اطلاق واژۀ تربزه (میوۀ آبدار) به هندوانه، خربوزگ (هربیزگ) فارسی میانه می تواند به معنی میوۀ بزرگ و لذیذ و قارپوز (هندوانه= میوۀ راه راه) می تواند به معنی میوۀ آبدار باشد:
हार adj. hAra delightful
गर m. gara fluid
प्सा f. psA food
भुज्यु adj. bhujyu food

جمعه، آبان ۰۴، ۱۳۹۷

Har skotsk varit Nordmän?

Skotsk i Low land (södra Skottland, Piktia) har varit nordiska stammar, eftersom nuvarnde skotsk i Low land är germanspråkiga och namnen på skotsk och pikter i germanska siktar på de nordiska bågskottare och spjutkastare som angrept Romariket gränser i Britanien. Deras land har kallat Kaledonia (de med hårda fötter) som siktar på nordbornas skidor.

چهارشنبه، آبان ۰۲، ۱۳۹۷

مطابقت نام کالاشها (کپریها، کافرها) با پاکتیکهای باستانی

کوزه و سفال سازی در عهد باستان در منطقه هندوکش رایج بوده است. لذا احتمالاً کالاشها (منسوبین به کوزه)، اولاد پاکتیکهای باستانی (کوزه پَزان) بوده باشند. تصویر برهما هم غالباً با کوزۀ وی همراه بوده است. احتمالاً نام کپری ایشان که تحریف به کافر شده است، در اصل بر گرفته از کلمۀ کَپَره (کپاله، جام) بوده است:
कलश m. kalasha pitcher
कपाल m.n. kapAla (kapara) cup, खपुर n. khapura water-jar
पक्ति f. pakti cooking
غالباَ پاکتیکهای کهن منابع یونانی را با پختونها/پشتونها انطباق داده اند ولی پشتونها با آپاریتی ها (مردم ناحیه پشتی) در خبر هرودوت مطابقت دارند.

سه‌شنبه، آبان ۰۱، ۱۳۹۷

مطابقت نقش رستم با نَشیرمنوی باستانی

نظر به دخمه های باستانی نقش رستم اگر نام نَشیرمنو باستانی سمت نقش رستم را به صورت نسه-یر-مانو (محل دارای نَسو=مرده) در نظر بگیریم، جزء مان آن می توانست با اِستان (محل) جایگزین شده و این نام به صورت نَشیرستان در آید که به نام نقش رستم شبیه است. به نظر می رسد ارتباطی بین کلمه نَشَ (نَسه= جَسَد) با کلمۀ به ظاهر معرب نعش موجود باشد که در قاموس قرآن ذکر نشده است. یک مکانی هم به نام نشیرمه (محل منسوب به جسد) در کرمان وجود داشته است.
नाश m. nAsha death, आर m. Ara cavity
मान m. mAna house

دوشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۹۷

نام مناطقی باستانی بین نقش رستم و مرودشت

اووادی چایا (آبادی درخشان) را همان مرودشت بگیریم، کوه کنار آن پرگا (درخشان) مطابق کوه چمگان کنونی (محل تفریح و گردش) خواهد بود." ولی نامهای پئیشیااووادا (آبادی محل دیدبانی) و کوه سمت آن ارکدریش (دور از دشمن) با شهرک ابرج و کوه شهرک ابرج مطابقت دارند. هر دو محل پئیشیااووادا و اووادی چایا در رابطه با شکست و کشته شدن وهیزداته بردیه از آرتاواردیا سردار داریوش هستند. در آن سمت مناطق باستانی نشیرمنو و مته سئیش، بازار برده فروشان شهر اووادی چایا (مارهاسیوم) با نقش رستم و عماد آباد مرودشت (عباد آباد) مطابق هستند. نامهای پئیشیااووادا (دارای محل نگهبانی بلند آفریده) و اووادی چایا (محل بلند ساخته درخشان) مرکب از واژهً پئیش ( پَش سنس‍کریت به معنی نگهبانی یا پیش فارسی) پیشوند اووا (اَئیوی یا اوپَ به معنی بلند و بالا) و چایا (درخشان) به نظر می رسند. بر این پایه اووادی (بلند ساخته) می تواند منشأ واژهً فارسی آبادی باشد و نام شهرک اَبَرج (در معنی شهرک جایگاه بلند) مطابق پئیشیااووادا است.
मर्वति verb marvati { marv } move
छाय n. chAya lustre
भर्ग m. bharga splendour, प्रख्या f. prakhyA splendour

جمعه، مهر ۲۷، ۱۳۹۷

چکیدۀ مطلب مطابقت مادها با کیانیان

مطابقت مندرجات تاریخ ماد دیاکونوف در مورد پادشاهان ماد با مندرجات تاریخ اساطیری کیانیان به روایت یشتهای استاد پورداود و کیانیان آرتور کریستن سن در مورد کیانیان چنین نتایجی را در بردارد:
١- دایائوکو (دیاکو) پسر خود را به گروگان نزد رؤسا پادشاه اورارتو می فرستد و او متحد رؤسا پادشاه اورارتو و ایرانزو پادشاه ماننا بود. وی در سال 715 قبل از میلاد توسط سارگون دوم آشوری به هامات سوریه تبعید شد. خود سارگون دوم در سال 705 پیش از میلاد توسط ایشپاکای اسکیت در حوالی دژ کولومیان (تخت سلیمان) به قتل رسید. متقابلاً در روایات ملی کیقباد کیانی متحد ویتی ریسا و اوزوَ (زو) بود. و افراسیاب تورانی زئینیگو (زنگیاب تازی) را که زهر در نگاه داشت و از سرزمین تازیان به ایران حمله کرده بود، به قتل رساند.
٢- بعد از تبعید شدن دایائوکو، شخصی به نام اوپیته/اوپیس با چهار پسرش در همان منطقه دایائوکو در درۀ قزل اوزن و بعد در سمت کاشان فعالیت سیاسی می کند. متقابلاً کی اپیوه پسر کیقباد بعد از پدرش با چهار پسرش راه او را ادامه می دهد.
۳- خشثریتی به همراه متحدانش (برادرانش) و سکاها و کیمریان علیه آشوریان قیام نمود. بعد از رفتن سکاها و متحد شدنشان با آشور از سوی اسرحدون مورد تهاجم قرار میگیرد و از منطقه کارکاشی (کاشان) و سیلخازی (تپه سیلک) به سوی شهر دور دست آمل مازندران می گریزد و در آغاز عهد آشوربانیپال لشکری تحت رهبری رئیس رئیسان آشوری شانابوشو برای تسلیم و مذاکرات صلح با وی به زیر حصار شهر آمول (آمل) فرستاده میشود. متقابلاً طبق روایات ملی کیکاوس از فراز کوه البرز در آمل مازندران فرود می آید و در آنجا به محاصره دیوان مازندران می افتد ولی توسط رستم/گرشاسب در کنار دریای فراخکرت بر دیوان مازندران پیروز میگردد.
٤- بعد از خشثریتی، پسرش فرائورت حکومت ماد را گسترش میدهد ولی در شهر گنجۀ اران از سمت دربند قفقاز توسط مادیای اسکیتی (داماد آشوریان) مورد تهاجم قرار گرفته و کشته میشود. متقابلاً سیاوش (فرود سیاوش) در کنگ دژ سیاوش توسط افرسیاب تورانی به قتل می رسد.
٥- کیاخسار پسر فرائورت به انتقام پدر مادیای اسکیتی را در آذربایجان غافلگیر کرده و می کشد و آشوریان تحت رهبری ساراک را در نینوا کشتار می کند. متقابلاً کیخسرو، افراسیاب تورانی را در یک شبیخون شبانه در کنار دریاچه ارومیه به قتل می رساند و دیوان دژ بهمن به رهبری ائوروَ ساره را قتل عام می نماید.
٦- جانشینان کیاخسار، آستیاگ (آژدهاک) و داماد و ولیعهدش سپیتمه همزمان در همدان و ولایات جنوب قفقاز حکومت می کردند که هر دو توسط کوروش هخامنشی ساقط میشوند و کوروش با آمیتیس دختر آستیاگ و همسر سپیتمه ازدواج می کند. متقابلاً در روایات ملی آژدهاک (آستیاگ) توسط فریدون (کوروش) به قتل می رسد.
۷- در روایات ملی جانشین کیخسرو نه پسرش آخروره (آستیاگ، آژدهاک) بلکه همان لهراسب (سپیتمه) است. از آنجایی که آمیتیس همسر سپیتمه و دختر آستیاگ به همسری یا مادر خواندگی کوروش در می آید، دو پسر سپیتمه و آمیتیس یعنی مگابرن ویشتاسپ (تیگران) و سپیتاک زریادر به مقام پسرخواندگی یا برادرخواندگی کوروش پذیرفته میشوند ولی مکان فرمانروایی ایشان از ارمنستان و رغه به گرگان و بلخ تغییر می یابد. متقابلاً در روایات ملی کتایه (مگابرن ویشتاسپ) و برمایه (زریادر سپیتاک) در مقام برادران فریدون (کوروش) قرار گرفته اند.

سه‌شنبه، مهر ۲۴، ۱۳۹۷

معانی متفاوت نامهای به ظاهر مشابه پَهلوان و پَهلوی و پَهله

اتیمولوژی محتمل واژۀ پهلوان
ترکیب واژه های اوستایی "پَرَ" (بیشتر، بسیار) و "وَن" (شکست دادن و پیروز شدن) می تواند مأخذ واژۀ پهلوان باشد. یاد آور نام بلاشهای اشکانی است که در اساس وُل-خش= پُر نیرو بوده است. پهلوان در ترکیب پَهلو (دنده، کنار) - ان (علامت نسبت) معادل نام پارتی است.
وجه اشتقاق پالان و پاهلونی
نظر به کلمۀ سنسکریتی پالَنَ (محافظ و نگهبان)، این واژه در اساس به معنی نگهبان و پاسبان بوده است. در معنی فارسی آن هم مرکب از پا (پاییدن) و لان (جایگاه) است. در حال حاضر به یعنی جایگاهی است که تن را از آسیب دیدگی از بار نگهداری می کند.
पालन n. pAlana guarding [act of]
पालन n. pAlana protecting [act of]
واژۀ پوهل پهلوی (پُل فارسی) هم در معنی نگهدارنده با پالۀ سنسکریت یعنی نگهدارنده مرتبط می نماید. از آنجاییکه پدر رضا شاه، عباسعلی داداش ‌بیگ سوادکوهی، یاورِ (سرگرد) فوج سواد کوه بوده است، همین معنی نگهبان در مورد عنوان خاندان پهلوی (پاهلونی) مناسب می افتد. احتمال زیاد دارد نام طایفه پاهلونی در مازندران هم که در تاریخ خانی متعلق به حدود سال 900 هجری قمری آمده به معنی ایل نگهبان و ارتشی بوده است. درآن عهد ایلها بیشتر ارزش نظامی داشته اند.
ترادف و مطابقت نام سرزمین ماد و پَهله
از آنجاییکه پهلوی (فهلویات) زبان اشعار دو بیتی شاعران مجالس بزم بوده است لذا پَهله را می توان در سنسکریت به صورت پهَله مترادف با نام ماد به معنی محل شادی و خوشی دانست چون مطابق ویکیپدیا: "فهلویات نامی است که بر دوبیتی‌های سرود شده به گویش‌های کهن نواحی فَهله (پهله) اطلاق می‌شود. مفرد آن فهلویه معرب صورت فارسی پهلوی است. بنا بر روایت ابن مقفع نواحی فهله شامل پنج ناحیهٔ اصفهان، ری، همدان، آذربایجان و ماه نهاوند یعنی سرزمین ماد را در بر می‌گرفته ‌است. ابن خرداذبه پهله یا فهله را شامل ری، اصفهانَ، همدان، دینور، نهاوند، مهرجان کذک، ماسبذان و قزوین دانسته ‌است. کاربرد فهله برای سرزمین ماد به اواخر دوران اشکانی می‌رسد".:
फल phala n. enjoyment, जात jAta adj. possessed of
माद mAda m. delight. passion
در این رابطه شادمانی بخش بودن اهورامزدا و ایرانویج (ماد کوچک) مطابق فرگرد اول وندیداد قابل توجه است: "اهورا مزدا به سپیتمان زرتشت گفت: ای سپیتمان زرتشت هر آنجایی را هم که رامش دهنده نیست، من آنجا را شادمانی بخش آفریدم؛ زیرا که اگر من آن جای رامش ندهنده شادمانی بخش هم نمی آفریدم، هر آینه همۀ مردمان جهان به ایرانویج روی می آوردند."
در لغت نامه دهخدا بدون تمایز دو واژۀ پَهلوی (به معنی پارتی) و پَهلوی (به معنی مادی) تحت نام واحد پهلوی چنین اطلاعات جامعی از آنها گرد آوری شده است:
پهلوی . [پ َ ل َ] (اِخ ) (زبان و خط...) زبان پهلوی. زبان پهلو یا پهله، پارت، پرثوه، پهلوانی. زبان متداول دورهٔ اشکانیان و ساسانیان. فارسی میانه و آن میان فرس باستانی و فرس امروزی جای دارد. این زبان را فرس متوسط نیز گویند. زبان مردم پارت؛ پارتها بزبان پهلوی شمالی (پارتی) که جزئی تفاوت با پهلوی جنوبی دارد سخن میگفتند. (ایران باستان ج 3 ص 2194) و پهلوی جنوبی (پارسیک) در عهد ساسانیان رواج داشته است. زبان پهلوی، زبان ایران در دورهٔ اشکانیان و ساسانیان بود ولی آثار آن غالباً از دورهٔ ساسانیان باقی مانده یعنی از وقتی که با کتیبه های سلسلهٔ ساسانی ادبیاتی خاص رو به ترقی گذاشت، اما به ما فقط کتب مذهبی رسیده است. آموختن زبان پهلوی به طرز منظم و مرتب اشکال دارد و دلیلش یکی آن است که این زبان علامات کافی برای آوازها و اصوات خود ندارد و دیگر آنکه ایدئوگرام ها به جای مانده است، یعنی کلمات را به سامی نویسند و به پهلوی خوانند. (هزوارش، زوارش). (راهنمای زبان پهلوی دکتر آبراهامیان ص 69). زبانی که مردم آذربایجان و ری و همدان و اصفهان و ماه نهاوند بدان تکلم میکرده اند. (ابن المقفع از ابن الندیم در الفهرست). فهلویه. یاقوت در معجم البلدان (چ مصر ج 6 ص 406)، به نقل از حمزهٔ اصفهانی در کتاب التنبیه آرد: «پهلوی، کلام پادشاهان در مجالس خویش بدان زمان بود، و این لغتی است منسوب به فهله....» و مؤلف غیاث آرد: پهلوی زبان پهلوانان پای تخت کیان:
تهمتن ازو در شگفتی بماند
همی پهلوی نام یزدان بخواند. (فردوسی)
ورا نام کندز بدی پهلوی
اگر پهلوانی سخن بشنوی . (فردوسی)
نگه کن سحرگاه تا بشنوی
ز بلبل سخن گفتن پهلوی . (فردوسی)
همان بیوراسبش همی خواندند
چنین نام بر پهلوی راندند. (فردوسی)
نبشته من این نامهٔ پهلوی
به پیش تو آرم نگر نغنوی . (فردوسی)
بیامد سپینود را برنشاند
همی پهلوی نام یزدان بخواند. (فردوسی)
یکی نامه بنوشت بر پهلوی
بر آئین شاهان خط خسروی . (فردوسی)
اگر پهلوی را ۞ ندانی زبان
بتازی تو اروند را دجله خوان . (فردوسی)
کلیله بتازی شد از پهلوی
بدینسان که اکنون همی بشنوی . (فردوسی)
فراوانش بستود بر پهلوی
بدو داد پس نامهٔ خسروی . (فردوسی)
چنان دان که این هیکل از پهلوی
بود نام بتخانه ار بشنوی . (فردوسی)
چنین گفت کای داور تازه روی
که بر تو نیابد سخن عیب جوی .
نوشتم سخن چند در پهلوی
ابر دفتر و کاغذ خسروی ... (فردوسی)
ولیکن پهلوی باشد زبانش
نداند هر که برخواند بیانش
نه هر کس آن زبان نیکو بخواند
و گر خواند همی معنی نداند
فراوان وصف چیزی برشمارد
چو برخوانی بسی معنی ندارد. [فخرالدین اسعد (ویس و رامین)] .
بلفظ پهلوی هر کس سراید
خراسان آن بود کز وی خور آید
خراسان پهلوی باشد خور آمد
عراق و پارس را زو خور برآمد. [فخرالدین اسعد (ویس و رامین)].
پهلوی: زبان شهری. زبان فارسی. (برهان). مقابل تازی. فارسی فصیح. زبان معمولی امروز :
ز من گشت دست فصاحت قوی
بپرداختم دفتر پهلوی . (فردوسی)
در فضل و گوهرش بتوان یافتن کنون
مدح هزار ساله بگفتار پهلوی . (فرخی)
گر سخن را قیمت از معنی پدید آید همی
معنوی باید سخن چه تازی و چه پهلوی . (ادیب صابر)
مثنوی مولوی معنوی
هست قرآن در زبان پهلوی . (جامی)
پهلوی: لهجات محلی ایران که بنیاد قدیم و با زبان پهلوی قرابت دارند. فهلویه (معرب) ج، فهلویات :
اگر روزی دو سه بارت بوینم
بجان مشتاق بار دیگرستم
زبان پهلوی را اوستادم
کتاب عاشقی را مسطرستم
خدایا عشق طاهر بی نشان به
که از عشق بتان بی پا سرستم . (بابا طاهر)
مردمش سفیدچهره و ترک وش میباشند و بیشتر برمذهب حنفی میباشند و زبانشان پهلوی معرب است. (نزهةالقلوب حمداﷲ مستوفی، راجع به مردم مراغه در قرن هفتم ). روخ چکاد، مرد اصلع باشد به پهلوی مرغزی. (فرهنگ اسدی نخجوانی). نیز رجوع به فهلویه و فهلویات و المعجم چ 1 مدرس رضوی ص 76 شود.
منقولات فرهنگها و کتب دیگر: ابن الندیم گوید (الفهرست چ قاهره ص 19): «قال عبداﷲبن المقفع: لغات الفارسیة: الفهلویة و الدریة... فاما الفهلویة فمنسوب الی فهلة اسم یقع علی خمسة بلدان و هی: اصفهان والری و همدان و ماه نهاوند و آذربیجان». یاقوت در معجم البلدان ذیل فهلو (چ مصر ج 6 صص 406 - 407) آرد: «کلام ایرانیان در قدیم بر پنج زبان جاری بود از این قرار: پهلوی ، دری ، پارسی... اما پهلوی، کلام پادشاهان در مجالس خویش بدان زبان بود، و این لغتی است منسوب به فهله، و آن نامی است که بر پنج شهر اطلاق شود: اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربایجان و شیرویه بن شهردار گوید: و شهرهای پهلویان هفت است: همدان، ماسبذان، قم، ماه بصره، صیمره، ماه کوفه، کرمانشاه، و ری و اصفهان و کومش و طبرستان و خراسان و سگستان و کرمان و مکران و قزوین و دیلم و طالقان از شهرهای پهلویان نیست...» (از مقدمهٔ برهان چ معین ص بیست و نه). صاحب غیاث اللغات آرد: نام زبانی است از هفت زبان فارسی و آن زبان شهری است چه پهلو به معنی شهر است و بعضی گویند منسوب به پهلو که نام ملک ری و اصفهان و دینور است و جمعی گویند که پهلوانان پای تخت کیان بدان تکلم میکردند. (از برهان). و در سراج اللغات نوشته که پهلوی منسوب به پهلو که به معنی اعیان و ارکان است و مجازاً بر محل اجتماع ایشان که اردوست اطلاق کنند. پس پهلوی زبان اردوست و دری منسوب به درب خانهٔ پادشاه است. (غیاث). صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید: پهلوی ، یک لسان قدیمی ایرانی است و در زمان ساسانیان زبان رسمی کشور مزبور گردید، کلمات و تعبیرهای بسیاری از زبان سریانی داخل این لسان شده بود و با 26 حرف که هم از زبان سریانی اخذ کرده بودند می نوشتند و این الفبا از طرف راست به چپ نوشته میشد. با این لسان در جهات موسوم به پهله یعنی ری و اصفهان و درواقع نقاطی که از طرف یونانیان قدیم به میدیا شهرت یافته بود تکلم می نمودند. در کردستان و عراق عرب تابع ایران هم شیوع داشت، و از این رو با لسان سریانی هم روبرو شده بود. زبان اوستا که زبان دینی قدیم ایران بود و به مرور زبانی غیر قابل فهم گشته بود، در زمان ساسانیان این کتاب را بزبان پهلوی ترجمه کردند، این ترجمه الیوم موجود میباشد و علاوه بر این کتیبه های موجوده در ابنیه و آثار باقیهٔ آن دوره ها نیز با این لسان نوشته شده اند، لسانیون و علمای تحقیق السنه کتاب لغت و کتاب صرف زبان پهلوی را ترتیب داده و مناسبات آن را با زبان قبلی و بعدیش یعنی فارسی امروزی تعیین نموده و کلمات مأخوذه از زبان سریانی را مفروز کرده اند. هنگامی که در ایران لسان پهلوی جای زبان رسمی و تحریری را اشغال کرد یک زبان دیگر مسمی به «دری» هم معتبر بود و در دربار شهریاران آن زمان این زبان را به کار می بردند. فتوحات اسلامی ضربهٔ بزرگی به زبان پهلوی وارد آورد و خط پهلوی هم متروک گشت و چند صد سال بعد، ایرانیان زبان خود را با الفبای عربی به کار می بردند. از روی اتفاق شیوهٔ اقلیم پارس یعنی فارسی کنونی تفوق پیدا کرد و در نتیجه زبان ادبی و تحریری گشت، زبان پهلوی بزبان فارسی بسیار شباهت دارد، و کلمات و تعبیرات سریانی مستعمله در پهلوی در فارسی جای خود را به کلمات و تعبیرات عربی واگذار کرده اند. (از قاموس الاعلام ترکی). نیز رجوع به ص 571 ستون 1 س 14 همین کتاب شود.
خط پهلوی - خط مردم پهلو، پارت، پرتوه، پرثوه. این خط در زمان اشکانیان و ساسانیان معمول بوده و در سکه و نقوش و کتب آن عهد دیده میشود. و غیر از منقورات احجار و سکه ها و مهرها قدیم ترین نوشته که به دست آمده یکی الواحی است راجع به مذهب مانی که در خرابه های شهر تورفان (در ترکستان چین) بدست آمده و دیگر عده ای اوراق که در ناحیهٔ فیوم مصر بر روی پاپیروسها (پیزر) نوشته شده است :
نبشته بر آن تیر بد پهلوی
که ای شاه داننده گر بشنوی . (فردوسی)
نبشتن یکی نه که نزدیک سی
چه رومی چه تازی و چه پارسی
چه سغدی چه چینی و چه پهلوی ... (فردوسی)
نوشتن بیاموختش پهلوی
نشست سرافرازی و خسروی . (فردوسی)
یکی خط نوشتند بر پهلوی
به مشک از بر دفتر خسروی . (فردوسی)
ز عنبر نوشتند بر پهلوی
چنان چون بود نامهٔ خسروی . (فردوسی)
نبشتند بر نامهٔ خسروی
نبد آن زمان خط مگر پهلوی . (فردوسی)

اتیمولوژی محتمل واژۀ پهلوان

ترکیب واژه های اوستایی "پَرَ" (بیشتر، بسیار) و "وَن" (شکست دادن و پیروز شدن) می تواند مأخذ واژۀ پهلوان باشند. یاد آور نام بلاشهای اشکانی است که در اساس وُل-خش= پُر نیرو بوده است. پهلوان در ترکیب پهلو (دنده، کنار) - ان (علامت نسبت) معادل نام پارتی است.

دوشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۹۷

وجه اشتقاق پالان و پاهلونی

نظر به کلمۀ سنسکریتی پالَنَ (محافظ و نگهبان)، این واژه در اساس به معنی نگهبان و پاسبان بوده است. در معنی فارسی آن هم مرکب از پا (پاییدن) و لان (جایگاه) است. در حال حاضر به یعنی جایگاهی است که تن را از آسیب دیدگی از بار نگهداری می کند.
पालन n. pAlana guarding [act of]
पालन n. pAlana protecting [act of]
واژۀ پوهل پهلوی (پُل فارسی) هم در معنی نگهدارنده با پالۀ سنسکریت یعنی نگهدارنده مرتبط می نماید. از آنجاییکه پدر رضا شاه، عباسعلی داداش ‌بیگ سوادکوهی، یاورِ (سرگرد) فوج سواد کوه بوده‌ است، همین معنی نگهبان در مورد عنوان خاندان پهلوی (پاهلونی) مناسب می افتد. احتمال زیاد دارد نام طایفه پاهلونی در مازندران هم که در تاریخ خانی متعلق به حدود سال 900 هجری قمری آمده به معنی ایل نگهبان و ارتشی بوده است. درآن عهد ایلها بیشتر ارزش نظامی داشته اند.

یکشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۹۷

Merlin and the goddess of the sea are similar to nordic Ägir and Rån

Merlin (sea fortress) and "goddess of sea" in king Arthur´s myth reminds Ägir (sea) and Rån (magician) in the Nordic mythology. Themselves King Arthur (the Honored Tyr) is associated with the sword god Tyr.

زبان آذری نه زبان پهلوی آذربایجان بلکه همان زبان ارانی بوده است

زبان آذری همان زبان ترکی ارانی بوده است:
خلاصه گفتار: در گفتار مسعودی سه زبان آذربایجان، پهلوی و آذری و دری ذکر شده است و طبق یاقوت حموی زبان آذری نسبت به زبانهای همسایه (پهلوی و دری) بیگانه است و جز خودشان کسی آنرا در نیابد. ولی هیچ جا زبان آذری در کنار زبان ارانی (زبان سرزمین منسوب به آتش) ذکر نشده است که اینها دلایل روشنی بر این همانی آنها است احمد کسروی و پیروان او در این باب بی دقتی کرده و فرض را به طور قطع و یقین بر آن نهاده اند که نام آذری بر گرفته از نام ولایت آذربایجان است در صورتی اسناد روشنی وجود دارد که آن بر گرفته از نام شهرستان آتورپاتکان (اران) در سمت ولایت آتورپاتکان (آذربایجان) است. بعلاوه ترک زبانان درون سکاهای اران یعنی اوتی های باستان خبر استرابون به معنی منسوب به آتش (آذری) تیرۀ جنوبی آتش پرستان خزر شمال قفقاز بوده اند: چون خود نام خزرها در هیئت سکایی "خا-آذر/کا-آثَر= آتش پرست" به وضوح نشانگر آن است که سنت آتش پرستی داشته اند: چون طبق ابن فضلان "پادشاه خزر خاقان نام دارد فقط هر چهار ماه یکبار بیرون می آید. نام او خاقان بزرگ خوانده میشود و جانشین (خلیفه) او را «خاقان به» نامند، این شخص فرماندهی سپاهیان و امور ایشان را به عهده دارد و امور کشور را اداره می کند و ظاهر میشود و به جنگ میرود. پادشاهانی که در نزدیکی او هستند از وی اطاعت می کنند. او هر روز با فروتنی نزد خاقان بزرگ میرود و اظهار تواضع و آرامش میکند و فقط با پای برهنه، در حالی که یک تکه هیزم در دست دارد، نزد او حاضر میشود. وقتی به او سلام میکند آن هیزم را در برابرش روشن می سازد."
به نظر میرسد مؤبد سرودهای آتش مقدس خزرها و بیاتهای قفقاز، ده ده گورکوت (پدر آتش مقدس) خوانده میشده است. چون کتاب ده ده قورقود در رابطه با آنها ذکر شده است. هنوز هم در آذربایجان به اجاق آتش خانوادگی سوگند یاد میشود.
در میان مردم قدیم شمال ارس نام گرگرها را میشود در زبانهای ایرانی روشن کننده آتش (گُر-گَر) و صنعتگر (گرگر) گرفت. بر این اساس آنان همان بیاتهای آذربایجان از تیره های خزر بوده اند و یونانیان باستان در اران از اوتی ها (آذری ها) صحبت کرده اند. بر این پایه گرگرهایی که در مقام بازوی حکومتی در عهد روّادیان به جنوب ارس مهاجرت کردند، زبان آذری (ارانی) را به جنوب ارس آوردند که به تدریج جانشین زبان پهلوی شد. ابومنصور رّوادی چراغ گرگریان نامیده میشد.
متن گفتار: در نزد غالب محققین زبان کهن آذربایجان که دنبال رو منطق هستند تا احساس، مسئلۀ زبان آذری به عنوان زبان مردم آذربایجان جنوب رود ارس (آتورپاتکان) بدیهی در نظر گرفته شده است و نسبت به آن حساسیت مثبت وجود دارد ولی در نزد ملیت گرایان آذری نسبت به نامهای آذری و ارانی به خاطر ایرانی بودن این نامها حساسیت منفی موجود است. وجود نام زبان آذری در این باب لازمه اش این می بوده است که مردم آذربایجان ایران اساساٌ بعد از عهد اسکندر،آذری خوانده شوند و یا نیایی اساطیری با نام و نشان آذر(نه آذرپاد) داشته باشند که می دانیم در اصل چنین نبوده است. اما در خبر موسی خورنی مورخ ارمنی عهد ساسانیان بانی اران (سرزمین منسوب به آتش، آذری، اوتی) شخصی به نام اران به شمار آمده است و کتاب پهلوی شهرستانهای ایران هم اران را تحت نام شهرستان آتورپاتکان (محل نگهداری آتشهای اجاق خانوادگی) واقع در سمت ولایت آتورپاتکان (آذربایجان) شمرده و بانی اسطوره ای آن را اران گشنشب (آتش منسوب به شیر نر) شمرده است. ظاهراَ اسطوره ای هم که در اوستا مربوط به نبرد آذر با آژی دهاک (ضحاک، آستیاگ) است اشاره به نبرد کورش (آرا،آگرادات یعنی مخلوق آتش) با آستیاگ می باشد. ولی بر عکس این موضوع در مورد مردم آذربایجان شمال رود ارس یعنی اران (منسوب به آتش= آذری) یا همان آلوانیا و آگوانی (هردو به معنی سرزمین آتش) صادق است. در این باب باید افزود که مطابق خبر کتاب پهلوی شهرستانهای ایران، اران و آذربایجان در نام آتور پاتکان (جای نگهداری آتشها) با هم اشتراک داشته اند، بنا بر این نام زبان آذری را می توان نام فارسی همان زبان ترکی مردم آران گرفت چه خود این نام در زبان پر مایۀ کردی به معنی سرزمین منسوب به آتش (= آذری) می باشد. پس نزد محققین وجود ریشۀ کلمۀ آذر در نام آتروپاتکان (آتورپاتکان، منظور آذربایجان جنوب رود ارس) تنها موجب بیراهۀ فکری در این راه شده است. مسلم به نظر می رسد مردم ترک زبان اران به واسطه کثرت نفوس و فشارهایی که به طور مستمر بر ایشان از سوی مردمان شمال قفقاز وارد می آمده است مجبور به مهاجرت به سوی ماد کوچک (آتروپاتکان) گردیده اند و طبیعی است که از این طریق زبان آذری (ارانی) خویش را نیز به تدریج جایگزین زبان مادی (اوستایی) و پهلوی مردم آذربایجان جنوب ارس می نموده اند و این تأثیر وقتی نقش اساسی به خود گرفت که بر اثر سیادت اعراب زبان پهلوی آذربایجان به حالت درحال احتضار پهلوی معّرب در آمد و گرگرهای اران در زمان رّوادیان خصوصاٌ ابومنصور روادی تبدیل به بازوی حکومتی گردیدند. بنابر این برای شناسایی اصل زبان آذری باید معانی لفظی اسامی اران (سرزمین آتش) و آذربایجان (سرزمین نگهداری آتش یا سرزمین سردار آتروپات) و حتی اسامی ارمنستان (سرزمین مردمی که پرستنده ماه یا توتمشان عقاب است) و همچنین گرجستان (یعنی سرزمین زنان زیبای آمازون) مورد مّداقه قرار گیرند: بنیانگذار ایالت آذربایجان (آتروپاتکان) در تاریخ روشن است، چه می دانیم وی آتروپات سردارعهد داریوش سوم و اسکندر مقدونی بوده است. اما بنیانگذار شهرستان آتورپاتکان (اران ، آلوانی، آگوان) طبق کتاب پهلوی شهرستانهای ایران اران گشنسب اساطیری به شمار آمده است که در این مقام در نزد ارامنه آرای آرایان (آرا پسر آرا همان سپیتاک زرتشت پسر خواندۀ کورش) و نزد خود ارانیها، ده ده قور قود (پدر مجرّب آتشهای مقدس، یا همان اران یعنی فرد نجیب و منسوب به آتش) نامیده شده است. قابل توجه است در کتاب پهلوی زاتسپرم مکان فرمانروایی اوّلیه هوشنگ پیشدادی سرزمین بین دو دریای خزر و سیاه به شمار آمده که آتشهای سه گانه مقدس از آنجا به سایر نقاط امپراطوری ایرانیان حمل شده است. هرودوت در باب الهۀ آتش آریائیان سکایی می گوید: سکاهای پادشاهی (اسکیتان) در درجۀ نخست تابیتی (آذر تابنده) را می پرستند و وی را الهۀ بزرگ خویش می شمارند. از اینجا می توان چنین نتیجه گرفت که خود کلمه اران (سودابه= آتش مقدس) نامی بر همین الهۀ آتش سکاها یعنی تابیتی (یعنی آذر تابنده) بوده است. معلوم میشود هر دو گروه ترک و آریایی سکائیان اران ابتدا بیشتر تحت نام سکاها شناخته می شده اند، معهذا نظر به شواهد موجود در اتحادیه قبایل آنجا ترکان آنجا یعنی اوتیان (به ترکی یعنی آذریها) دست بالا و اکثریت را داشته اند و زبان ترکی همینان بوده که به تدریج در اران و آذربایجان جایگزین زبانهای ایرانی مادی و سکایی و پهلوی گردیده و در این نواحی فراگیر شده است. زبان کهن پهلوی آذربایجان که دردورۀ اعراب به نیم زبان مغشوش و در حال سقوط پهلوی معرب تبدیل گردیده بود، توسط زبان سادۀ ترکی ارانی یعنی آذری از دور خارج شده است. در این باب باید توضیح داد کلاٌ زبان پهلوی توسط دو زبان که بیانی ساده داشته اند از میان برداشته شده است که اینها به نوبۀ خود از جایگزینی زبان عربی در ایران جلوگیری نموده اند یکی زبان سادۀ دری که زبان دربیکان (دروپیکیان، دریها) در سمت بلخ بود که در سرتاسر ولایات شرق میانی فلات ایران رواج پیدا کرد و دیگری زبان ارانی (آذری) بوده که در شمال غرب فلات ایران جانشین نیم زبان پهلوی معرب گردید. در مورد انتساب زبان دری (دربیکی) به دربار ساسانی اشتباهی صورت گرفته که بی شک از ترجمه دری به درباری پدید آمده است چه این زبان پارسیان سکایی دربیکی (سکائیان برگ هئومه) بوده، که درفاصله دوردستی از دربار ساسانیان در مدائن (تیسفون) می زیسته اند و زیر سلطه کوشانیان و هپتالان بوده اند نه ساسانیان. ولی چنانکه گفته شد زبان پهلوی معرب آذربایجان نه توسط زبان سادۀ دری که در این جا در حد زبان اداری و مراسلاتی متوقف شد، بلکه توسط زبان ساده ترکی ارانی (آذری) جایگزین گردید. می دانیم کتاب اساطیری کهن ارانی ده ده قورقود (اوستا و شاهنامۀ ارانیها) بدین زبان نوشته شده است. بی شک مطابق منابع یونانی و ارمنی ترکان اران زبان خود را اوتی یعنی منسوب به آتش می نامیده اند که در نزد مسلمین تحت نام ترجمۀ فارسی آن یعنی آذری شناسایی گردیده است. لذا بی جهت نیست که در کتب جغرافی نگاران و سفرنامه نویسان معروف عهد اسلامی یعنی یاقوت حموی و ناصر خسرو از زبان آذری به عنوان زبانی که خویشاوندی و قرابتی با زبانهای ایرانی نداشته یاد شده است. ناصر خسرو زبان دری را تنها زبان مراسلاتی ایشان شمرده ، نه زبان محاوره ای ایشان که قرابتی با زبانهای ایرانی منجمله پهلوی نداشته است چه در غیر این صورت لزومی هم نداشت که از لهجۀ پهلوی آذربایجان به عنوان یک زبان قائم به ذات و مستقل صحبت شود. بر عکس چنانکه از کتب نویسندگان عهد اسلامی پیداست زبان پهلوی معرب آذربایجان را که تا عهد صفویه به حیات ضعیف خود ادامه می داده است به عنوان زبانی پهلوی در زمرۀ زبان پهلوی سایر ایالات غرب به شمار می آورده اند. به هر حال محققین تاریخ و فرهنگ آذربایجان در اینکه وجه تمایزی بین زبان پهلوی معرب در حال احتضار آذربایجان و زبان محاوره ای رو به شکوفایی زبان ترکی ارانی (آذری عهد صفوی) قائل نشده اند، به خطا رفته اند.

پنجشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۹۷

معنی نامهای اُردک

نظر به دَک فارسی به معنی پی و دهوک سانسکریت (به طرف پایین کشیدن) و دوک انگلیسی (مرغابی و شیرجه رفتن)، اُردک (اَاُردک) در زبانهای ایرانی به معنی به سوی پایین شیرجه رونده بوده است. بنابراین نامهای بت و اتیکای اُردک هم به معنی شیرجه رونده به نظر می رسند:
पात m. pAta falling down
बाडते verb bADate {bAD} dive
अधः indecl. adhaH under, च्यवते verb 1 chyavate {chyu} fall down.
سیکای مازندرانی را نیز می توان از ریشه «سی» به پایین شیرجه رفتن گرفت.

چهارشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۹۷

معنی گوپانای آذری

در آذری به بلندی شانۀ گاو (کوهان گاو) گوپانا میگویند. در سنسکریت وجه اشتقاق روشنی برای آن وجود دارد:
गो f. go cow
पीन adj. pina fat
पीन adj. pina muscular
पीन adj. pina swollen
पीन adj. pina round
पीन adj. pina beefy
पीन adj. pina thick
पीन adj. pina large
पीन adj. pina with lots of muscles
بر این پایه شکل اوستایی آن می تواند گئو-پی-نه (برجستگی چربی-عضلانی گاو) بوده باشد.
گوپانا در زبان پهلوی می توانست به معنی آنچه نگهبان گاو است معنی دهد.

سه‌شنبه، مهر ۱۷، ۱۳۹۷

اتیمولوژی واژه های گاومیش و پسته

نظر به کلمۀ سنسکریتی مَهیشه (دارندۀ بزرگی) که به گاومیش اطلاق میشود، گاو میش به معنی گاو دارندۀ بزرگی است. نظیر گوسفند که به معنی گاو مقدس است.
نظر به هیئت پستیک (فستیخ)ِ پسته اصل آن پِی-اوستیک (پِی-باز) به نظر می رسد.

یکشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۹۷

اتیمولوژی نامهای جغد

به نظر می رسد نامهای چائوکه، شوغذه، بوگ، بوف متعلق به جغد جملگی به معنی شوم و بد یمن بوده اند: نظر به خرفستر و شوم به شمار رفتن جغد نامهای آن می توانند به معنی شوم باشند. بهَیه و شَکونه در سنسکریت به معنی پریشان کننده و شوم هستند. خود جغد (شوغذ) می تواند به معنی موجود شوم بوده باشد.

اتیمولوژی گَزر و هویج

احتمال دارد نامهای ایرانی هویج یعنی گزر (گَ-زَر، زردک) و هویج (هو-ویج) به معانی رستنی زرین و ریشۀ خوب بوده اند.

جمعه، مهر ۱۳، ۱۳۹۷

مطابقت فرش نوتر کتاب پهلوی بندهش با کوروش و فرائورت

در نسخه ایرانی بندهش در فصل 33 که داستان گزندهایی است که در هر هزاره به ایران رسید، آمده است: " افراسیاب فرش نوتر پسر منوچهر را کشت" (فرش نوذر منوچهر بی اوزد). می دانیم که در عهد باستان دو تن از فرمانروایان بزرگ و محبوب ایرانیان مادی و پارسی به دست سکاها کشته شده اند: فرائورت (فرود سیاوش) و کوروش (ایرج فریدون). در اینجا با توجه به ارتباط نام نوذر (فرمانروای نو) با ایرج فریدون و نواده دختری ایرج به شمار رفتن منوچهر (چیش پیش) معلوم میشود که روایات مربوط به کشته شدن فرائورت و کوروش در اینجا در هم آمیخته و یکی شده اند: چون از سویی فرش نوتر (نیای نوذریان، هخامنشیان) در مقام فرشوشتر (شهریار نو) همان کورش است و از سوی دیگر به قول گزنفون کوروش نیای کوروش نواده دختری آستیاگ اول (فرائورت، فرود سیاوش) و پسر چیش پیش (منوچهر) بوده است.

پنجشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۹۷

ریشه کلمات میوه و مو در سنسکریت

मीवति verb mivati { miv } grow fat or corpulent
अमोघ adj. amogha (a-mova) fruitful
بر این پایه می توان انگور را به معنی میوۀ خوشه ای گرفت:
अङ्ग anga n. member
نام استهبانات را به معنی محل نگهداری انگورها آورده اند و رز (انگور) هم به معنی میوۀ توده ای (خوشه ای) است:
हस्त m. hasta mass
राशि m. rAzi mass
मेघ m. megha (meva) mass

چهارشنبه، مهر ۱۱، ۱۳۹۷

ریشۀ کلمۀ مویه (گریه و زاری)

استاد پورداود واژۀ مویه (مویَک پهلوی) را از اَمَیَوای اوستایی گرفته است که صورتی از آن در سنسکریت به معنی پریشانی است. احسان بهرامی در فرهنگ واژه های اوستایی به اشتباه آن را به معنی بی مایه و تنگدست آورده است.
अमीवा f. amivA distress