دوشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۹۷
نامهای باستانی اوستایی سرزمین های شمال غرب فلات ایران
در یشت ۱۳ اوستا از افرادی به نام موژین، رئوژدین، تَنویین و غیره از مناطقی با نامهای موژ، تنویه، سائینی، رئوژدی، انگهوی و اَپَخشیر نام برده شده است که به نظر می رسد این ها نامهای جغرافیایی اوستایی نواحی شمال غرب و غرب فلات ایران بوده اند:
muzha (محل اُجاق آتش) اَران (آگوان، دشت مغان)
तनया f. tanayA daughter (سرزمین دختران) سرزمین آمازونها (گرجستان)
saini (سرزمین ماه و سیمرغ) ارمنستان
raozhdiya (سرزمین مار بزرگ) کردستان
anguhi (سرزمین فرمانروایی) همدان یا پارس
apakhshira (سرزمین "پر شیر و پنیر=لور") لرستان
نام کهن کاشی لُرها (به اکدی کشّو) نیز به صورت کَشایه در سنسکریت به معنی افشره و عصاره است.
در خبر خارس میتیلنی که اوداتیس (با طراوت و زیبا) را شاهدخت مردم مراثی (کشندگان، ماریان کلخید) آورده، نام سرزمین کلخید/گرجستان (سرزمین آمازونهای اساطیری) با دروازه تنائیس (دروازۀ سرزمین دختران زیبا، سّد دربند داریال) و رود مرزی تنائیس (آلازان= رود ظریف و آرام) پیوسته است.
در رابطه با ضحاک ماردوش و کُردان (تئوژیه های اوستا، پرستندگان مار نیرومند) داستان رها شدگان توسط ارمائیل و کرمائیل از دست ضحاک بسیار معروف است. به طور ساده نامهای داسنی و ازیدی یزیدیان را در زبانهای سانسکریت و اوستایی میشود به صورت دهه-یَسنی و اژی-ایتی به معنی مار پرست گرفت. بی جهت نیست که نقش مار در دیوار معابد آنها رسم میگردد. خود کلمۀ کُرد در سنسکریت به معنی جهنده اشاره به توتم مار جهنده ایشان است. نظر به اینکه کلمات کرم و اژی به صورت وُرم و اَجی در زبانهای هندواروپایی به معنی لولنده به معنی کرم و مار هستند، لذا نام کُرمانج را نیز می توان به معنی منسوبین به مار گرفت. نظر به کلمۀ سنسکریتی سورا (=هور، به معنی مار و زخمی کننده) نامهای سوران و کلهور را نیز می توان به ترتیب به معنی منسوب به مار و منسوب به مار نیرومند (تئوژیه) شمرد. گرچه این دو نام اخیر را در سنسکریت همچنین می توان به صورت شورَ و کَلَهه-ویرَ به معنی جنگاور شجاع (گُرد) گرفت.
یکشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۹۷
ریشۀ کلمات شیر و شیره و شیرین
با توجه به کلمات سنسکریتی زیر، شیر و شیره به معنی مایع و منسوب به مایع و شیرین به معنی لذید و پر انرژی و آتشین می باشد:
क्षीर n. kSIra milky juice or sap of plants
सुरा f. surA [spirituous] liquor
सुरण n. suraNa delight
सुरण adj. suraNa joyous
सुरण n. suraNa joy
शूरण adj. shUraNa high-spirited
शूरण adj. shUraNa fiery
واژۀ شیر به عنوان نام حیوان درنده معروف به صورت شوره به معنی شجاع و متهور است:
.शुर m. shura lion, शूर adj. shUra daring. शुर adj. shura brave
اهورامزدا در اصل خدای شراب و شادی بوده است
در شاهنامه بیتی وجود دارد که اهورامزدا و شب یلدا با شراب و شادی ربط می دهد:
شب اورمزد است از ماه دی
ز گفتن بیاسای و بردار می
اورمزد که میدانیم نام روز اول ماه در ایران کهن است.
دی هم که میشود روز ماه اول زمستان که در واقع میشود در همان شب چله. اما با نگاهی به یکی از پندهای اندرزنامه اذرباد مهراسپندان موبدان موبد ساسانی که در تصویر زیر آمده می بینیم که گفته شده است:
" اورمزد روز می خور و خرم باش "
میدانیم که روز اول ماه که به نام خداوند اورمزد نام دارد جشن اورمزد محسوب میشده و در ایران کهن مِی نوشیدن در این روز و شاد بودن اصلا مرسوم بوده است.
در بیت دیگری از شاعر دیگری آمده است:
امروز اورمزد است ای یار می گسار
برخیز تازگی کن و جام باده آر
اشاره فردوسی هم تنها به همین سنت می خوردن و شاد بودن در روز اورمزد است. مطابق کتیبه داریوش بزرگ در بیستون اهورامزدا شادی آفرید.... (بر گرفته از نوشتۀ افتخار روحی فر)
این صفت ایزد می و شادی اهورامزدا او را با اَسَّرَمَزَش (آسورا مزش، ایزد شراب و شادی) و آشّور (خدای خندان) مرتبط می سازد. نظر به اینکه وارونا و وارونی (مادَ، الهۀ شراب) هم با شراب و شادی مرتبط هستند، لذا اهورا مزدا از سویی جایگزین آشّور و از سوی دیگر جایگزین وارونا (اَسَّرَمَزَش؟) شده است. یعنی لفظ مزدا در نام اهورامزدا در اساس با مَذو (مِی) و مِیزد (به معنی خوردن مِی) مربوط بوده است که آن را با دانایی ناشی از خوردن نوشابۀ مقدس مربوط می دانسته اند:
اهورامزدا- آشّور
جالب است که اَدیتی لقب ورونا و نام شهر شوش (ورنۀ اوستا) هم در سنسکریت به معنی شاد هستند:
सुस्थ adj. sustha happy. अदिति adj. aditi happy.
در وداها مادَ (شراب، نام سرزمین ماد) عنوان الهه شراب، وارونی همزاد وارونا است. خود نامهای وارونا و وارونی را می توان از ریشهً اوستایی وَرِننگه (=ورنه) به معنی خوشگذرانی و چیزهای افزار خوشگذرانی گرفت. نامهای ایزد و الهه قبیله ای همزاد کاسیان (اسلاف لُران) یعنی کاشّو (کاسی) و کاشیتو هم به معنی ایزد و الهه جام و کاسه شراب است چه در بابل عهد کاسیان الهه کاسیتو با الهه شراب و انگور سومری یعنی گِشتی نانا معادل گرفته میشده است. خود نام لُر را نیز می توان به معنی درد شراب و فشرده شیره انگور گرفت. جالب است که در وداها ایزد وارونا در مقام فرمانروای خدایان از افشره هئومه (مِی خوب و دانش دهنده و شادیبخش) می نوشد و این او را با جمشید (شاه صاحب جام و باده خوشی) مطابق نشان میدهد. همان جمشیدی که در مقام خدای ملی پارس نام خود را به تخت جمشید داده است. ما از سوی دیگر از روی کتیبه داریوش در بیستون می دانیم که خدای بزرگ پارسیان به جز اهورامزدا نبوده است. در ایران بعد عهد هخامنشی به تدریج الهه ها وارونی، کاشیتو و یمی (الهه های شراب) یعنی همزادان ماده ایزدان وارونا و کاشّو و یمه با اهریمن (بد ذات) جایگزین گردیده و بازشناسی اهورامزدا را دچار دشواری نموده است. بدین ترتیب لازم می آید که جزء مزدا در نام خدایگانی اهورامزدا را با کلمه پارسی و اوستایی مَذ (معنی ظاهری نام سرزمین ماد) مقابله نمائیم که خدای قبیله ای ایشان به اسامی هئومه (مِی خوب و دانش خوب) و جمشید (شاه موبد صاحب جام سرخوشی) نامیده شده است و ایشان این عنوان خدایگانی را به سپیتمه (داماد و ولیعهد آستیاگ، پدر زرتشت سپیتمان) و فرمانروای ولایات جنوب قفقاز (از دریای خزر تا رود هالیس یعنی قیزیل ایرماق) نسبت داده اند که در شاهنامه سوای عناوین گودرز کشوادگان (سرود دان زیباسخن) و هوم عابد و جمشید، تحت القاب هجیر سرمست (زیبا چهر دائم الخمر) و میلاد (مِی داد= مخلوق مِی) یاد شده است که به عنوان فرمانروای آذربایجان و ارمنستان در دستگیری و قتل مادیای اسکیتی یعنی همان افراسیاب تورانی (یعنی تورانی پر آسیب) در کنار دریاچه ارومیه رُل اساسی داشته و بدین سبب محبوب ایرانیان گردیده و به مقام دامادی کی آخسارو (کیخسرو، هوخشتره) و ازدواج با آمیتیدا (نواده کی آخسارو، دختر آستیاگ) نائل شده بوده است. از ازدواج این دو ویشتاسپ کیانی (تیگران اول ارمنستان، فرمانروای محبوب ارامنه) و زریادر (سپیتاک زرتشت پیامبر ایرانیان و فرمانروای آذربایجان و بلخ) به دنیا آمده بودند. که از میان القاب وی هوم عابد و جمشید و میلاد به وضوح در رابطه با خدای ملی مادها یعنی مَذ دا (خالق شراب و فرزانگی) پدید آمده بوده است. می دانیم در نوروزنامه منسوب به خیام جشن نوروز و کشف مِی با جمشید و کسان وی ربط داده شده است. نوروز نامه میگوید که کاشف شراب پادشاهی بود به نام شاه شمیران (شاه سرزمین سرما) از خویشان جمشید و در هرا (هروم، از نامهای کهن سرزمین انگور خیز مراغه) حکومت میکرد. خود نام شمیران (سرزمین سرما) با نام کهن دیگر مراغه یعنی فرااُته (پر سرما) مطابقت می نماید که یکی از مقر حکومتی سپیتمه جمشید (ملقب به پادشاه سرزمین برف و کولاک) بوده است. محل حکومتی دیگر وی دژ شوشی قراباغ (ورجمکرد اوستا) بوده است. در اوستا و شاهنامه کوهی که هوم عابد به هنگام پرستش در آن در جوار مراغه (برزه، هروم) افراسیاب (مادیای اسکیتی) را دیده و دستگیر می نماید هرا برزئیتی (محل نگهبانی بلند) خوانده شده است که همان کوه ارزیش (راست بر افراشته، زّیش حالیه) است. به هر روی با توجه به کلمات مَذَ (خرد) و مذو (در پَهلَوی مَذ ، مِی تندرستی بخش) معلوم میگردد که اهورامزدا در اساس خدای دانایی و شراب و شادی بشمار می رفته است که در آئین زرتشتی حالیه وجه خدای شراب و شادی (شاید بیشتر به سبب فشار اجانب) از وی بر گرفته شده است. چنانکه با کمی دقت معلوم میشود کلمه فارسی میزد (میزاد) نیز ربطی با نام همین خدای ملی خرد و شراب و شادی ایرانیها داشته است:
در لغت نامه دهخدا کلمهً میزاد و مخفف آن یعنی میزد را به درستی به معنی سرور و شادی و مجلس عیش و عشرت گرفته اند (مأخذ شعوری ج 2 ورق 363). این کلمه مرکب از اجزاء اوستایی "مذو" به معانی مِی و انگبین و مِی نیرو دهنده و تندرستی بخش و "اد" به معنی خوردن است. ولی از توضیح کلمه میزد دیگر معلوم میشود که در آئین زرتشتی مفهوم آن را بیشتر به مواد خوردنی غیر مایع گرفته و مفهوم مجلس و بزم می و شراب را از آن بر گرفته اند. بنابر لغت نامه دهخدا مفهوم این میزد از این قرار است:
میزد. [م َ ی َ] (اِ) ۞ در آئین زرتشتی، نذر و تقدیمی غیر مایع و فدیه و چیزی خوردنی. در مقابل نذر مایع و آشامیدنی که زور [ زَوْ ] نامیده میشود. قربانی را میزد می نامیدند و ظاهراً عبارت بود از گوشت و چربی یا کره. (از ایران در زمان ساسانی ص 186). ... در فقره ٔ اول از ها 3 میزد ۞ ذکر شده که عبارت است از نذورات و خیرات غیر مایع مثل نان و گوشت و میوه و غیره در مقابل زَوْر که از نذورات مایع است ... (یسنا ج 1ص 28 و 29). || مجلس شراب و جشن میزاد و جشن عروسی و مهمانی و خرسندی و خوشگذرانی و عیش و عشرت و شادمانی و بزم. (ناظم الاطباء) ۞ . مجلس شراب و عیش و عشرت بود و آن را بزم خوانند. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان). بزم عشرت و مجلس صحبت را گویند. (از شعوری ج 2 ورق 347). مجلس مهمانی شراب باشد. (لغت فرس اسدی). بزم. مجلس عیش و نوش. بزم باده و ساز. (یادداشت مؤلف). مجلس شراب و عشرت و بزم را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). جای مجلس و مهمانی و عیش و طرب بود. (فرهنگ اوبهی):
اندر میزد حاتم طائی توئی به جود
و اندر نبرد رستم دستان روزگار. فرخی.
ای به میزد اندرون هزار فریدون
وی به نبرد اندرون هزار تهمتن. فرخی.
اندر میزد با هنر دانش
و ندر نبرد با هنر بازو. فرخی.
نشستند از آن پس میان فرزد
به می برگرفتند کام ۞ از میزد. اسدی (گرشاسب نامه).
گه خروشان چو در نبرد تو نای
گاه نالان چو در میزد تو چنگ. سنائی.
در پایان جالب است که بگوئیم که یکی از معانی خود کلمه مُغ در زبان های ایرانی و ژرمنی (به هیئات مَغ- و موگ) مترادف با اسکیث و اسکول (نامهای دینی سکائیان) به معنی جام مِی هوم بوده است. از ویژگیهای چشمان درخشان هوم عابد و سپیتمه جمشید زیبا و عناوین زریادر زرتشت بلند قامت و دارای اندام زرین (=زرت- ائشت) و مگابرن ویشتاسپ-تیگران زیبا و بور و زیباچشم (برادر زرتشت) و همچنین خورشید چهر (بهرام سرخگون، پسر کوچک زرتشت) در خانواده زرتشت معلوم میشود که ایشان به مغان اسکیتی و سئورمتی (اسلوونی، صربوکرواتی) در شمال کوهستان قفقاز و شمال دریای سیاه تعلق داشته اند و با مادیای اسکیتی (افراسیاب) یا پدر و جد وی یعنی پارتاتوا و ایشپاکای (فراسپ کشندهً سارگون دوم) برای اداره ماد کوچک به جنوب قفقاز مهاجرت نموده بوده اند. سرزمین برف و کولاک بی سابقه جمشیدی در فرگرد دوم وندیداد اوستا گواه صادق این امر است. در واقع سیرت زیبای این خانواده و تبار کیانی (مادی) مادری ایشان و اصلاحات عمیق اجتماعی و اخلاقی سپیتاک زرتشت (گائوماته بردیه) از جمله بخشیدن سه ساله مالیاتهای امپراطوری هخامنشی و اصلاحات ارضی و کمک پدرش سپیتمه هوم به انقلاب مادها بوده که این خانواده را محبوب ایرانیان از جمله کورش سوم (فریدون) نموده بوده است که دختر خود آتوسا (هووی= نیک تبار) را به همسری سپیتاک زرتشت (گائوماته بردیه) در آورده و وی را حاکم بلخ و دربیکان تعیین نموده و ناظر امور متصرفات هندوستانی خویش قرار داده بود.
در رسالهً نوروز نامه منسوب به حكیم عمر خیام در رابطه نوروز و جام جمشیدی آن می خوانیم آیین ملوك عجم از گاه كیخسرو تا بروزگار یزدجرد شهریار كه آخر ملوك عجم بود چنان بوده است كه روز نوروز موبد موبدان پیش ملك آمدی با جام زرین پر می و انگشتری و درمی و دیناری خسروانی و یك دسته خوید سبز رسته و شمشیری و تیرو كمانی و دوات و قلم و اسپی و بازی و غلامی خوب روی و ستایش نمودی و نیایش كردی او را بزبان پارسی بعبارت ایشان، چون آفرین موبد موبدان پایان یافت بزرگان دولت در آمدندی و هدایا پیش آوردندی. آفرین موبد موبدان بدین عبارت است:
شاد باش بر تخت زرین، و انوشه خور به جام جمشید، و رسم نیاكان در همت بلند و نیكو كاری و داد و راستی نگاه دار، سرت سبز باد و جوانی چو خوید، اسپت گامگار و پیروز ، و تیغت روشن و كاری به دشمن، و بازت گیرا و خجسته به شكار، و كارت راست چون تیر ، پیشت دانا گرامی و درم خوار و سرایت آباد و زندگانی ات بسیار. ...
راجع به جغرافیای تاریخی منطقه ای که در مطلب مورد بحث فوق بیشتر از آن یاد شد، باید اضافه نمایم:
در کتاب البلدان یعقوبی آمده است که آذرگشنسب (آتش اسب نر) به موضع برزه آذربایجان بود اما انوشیروان آن را به شیز (تخت سلیمان) منتقل ساخته است. یعنی این برزه (بلند و واقع بر روی بلندی) که آتشکده آذرگشنسب در آن واقع بوده است مطابق کتب پهلوی باید کنار کوه سهند و شهر مراغه و دریاچه چیچست روی تپه طاقدیسی قرار داشته باشد (من روی این طاقدیس آثار بر جای مانده از آجرها و سنگهای رستی سفید بنایی به وضوح مشاهده کرده ام). نگارنده مکان این آتشکده آذرگشنسب در محل معبد کائین گبه (آتشکده اسب کیانی) و شهر آن یعنی برزه را یک سال پیش از انقلاب حالیه به همراه خبر محل شی چیکان یعنی جای نگهداری اوستای عهد ساسانی در آن حوالی (سه متری خانه زادگاهی نگارنده، در جوار مسجد کنونی روستای چیکان) شناسایی نموده و برای وزارت فرهنگ و هنر وقت گزارش کرده بود. این گزارش هم در واقع در ادامهً 33 ساله همان گزارش است. در کتاب معجم البلدان یاقوت حموی گفته شده است که در موقع دستگیر شدن افراسیاب، کیخسرو در آتشکدهً آذرگشنسب شهر برزه (بردعه) مشغول عبادت بود، همانجا که هوم عابد در کوه بلند کنار آن افراسیاب تورانی را دستگیر نمود. این شهر را به نامهای اوئیش دیش (شهر آب درخشان)، افرازه رود (دارای رود درخشان)، گزنا (محل گزنده)، مارگیانه (محل مار، مراغه) و فرااُته (پر سرما) و هروم (محل نگهبانی، قصبه هِره مراغه) و رغهً زرتشتی (دشت واقع در دامنه و بلندی) نیز نامیده اند. دلیل کثرت نامهای شهر مراغه به سبب آغاز انقلاب بزرگ مادها به رهبری کیخسرو (کی آخسارو، هوخشتره) و سردارانش توس نوذری (کورش دوم هخامنشی) و برادرش گستهم نوذری (آریارمنه هخامنشی) با پیروزی بر مادیای اسکیتی در محل شهر مراغه بوده است که موجب تشکیل امپراطوریهای بزرگ ماد و هخامنشی گردید. فردوسی از زبان گستهم نوذری میگوید که شب هنگام مادیا و سپاه مخوف وی را در آنجا غافلگیر نموده اند:
بدان نامداران افراسیاب----------------------رسیدیم ناگه بهنگام خواب
ازیشان سواری طلایه نبود----------------- کسی را ز اندیشه مایه نبود
چو بیدار گشتند زیشان سران-------------- کشیدیم شمشیر و گرز گران
چو شب روز شد جز قراخان نماند --------ز مردان ایشان فراوان نماند
همه دشت زیشان سرون و سرست ----زمین بستر و خاکشان چادر است
از قراخان (کاراخان، یعنی خان بزرگ) در اساس خود همان مادیای اسکیتی (افراسیاب= پر آسیب) منظور است که ابتدا از مهلکه میگریزد ولی به دست کسان سپیتمه هوم (گودرز کشوادگان) حاکم محل دستگیر و به فرمان کیخسرو اعدام میگردد. به قول موسی خورنی وی نیوکار مادس (مادیای جادوگر) را در حالی که میخی به پیشانی او کوفته بودند بر دیوار برجی میخکوب کرده در معرض انظار رهگذران و همه کسانی که به آنجا می آمدند، قرار دادند.
اکنون در کنار محل همین آتشکده یعنی منطقه کاراجیک (محل جنگجویان) روستایی است که به نشانه تعلق آتشکده آذرگشنسب به طبقه جنگجویان، علمدار نامیده میشود. مطابق گفته جغرافی نویسان عهد اسلامی در اواخر عهد ساسانی آتش این آتشکده آذرگشنسب به دژ مستحکم شیز (تخت سلیمان) حمل گردیده بود. طبق فرگرد اول وندیداد موبدان منطقه شهرستان مراغه این ناحیه را به سبب آتشکده آن و زادگاه زرتشت به شمار رفتنش، ایرانویج (ایران اصلی) خوانده و آفت آنجا را داشتن مارهای بزرگ و سرمای زیاد (یعنی مفهوم سه تا از نامهای کهن شهر مراغه) ذکر نموده اند. در رابطه با ارتباط نام هروم با برزه (بردع آذربایجان، نه بردعه اران) مطلب زیر از لغت نامه دهخدا گواه صادقی است.
هروم . [ هََ ] (اِخ ) نام شهر زنان و بعضی گویند نام شهری است که در این زمان بردع می گویندش . (برهان):
هرومش لقب بود از آغاز کار
کنون بردعش خواند آموزگار. نظامی.
بنا به مندرجات اوستا همین نبرد نوذریان و تورانیان که از آن یاد شد، حادثه ای بوده که به هنگام کودکی سپیتاک زرتشت در حدود سال 595 قبل از میلاد در سمت شهر مراغه در کنار دریاچه چیچست روی داده بود. یعنی سپیتاک زرتشت در حدود سال 600 قبل از میلاد متولد شده بوده است. فقرات 55 و 56 ارت یشت اوستا گواه صادق آن است:
-55در هنگامی که تورانیان و نوذریان دارنده اسبهای تند مرا برمانیدند، من خود را به زیر گاو نر تنومندی پنهان کردم. آن گاه کودکان نابالغ و دختران هنوز به مرد نرسیده مرا براندند. 56- در هنگامی که تورانیان و نوذریان دارنده اسبهای تند مرا برمانیدند من خود را به زیر گلوی یک میش گشن، از یک گله مرکب از صد (گوسفند و بز) پنهان کردم. آنگاه کودکان نابالغ و دختران هنوز به مرد نرسیده مرا براندند، در آن هنگامی که تورانیان و نوذریان دارندهً اسبهای تند مرا برمانیدند.
استاد پرویز رجبی در باب جشن سکائیه می آورد: "بابلی بودن جشن سکایه، همان طوری که از نام این جشن برمی آید، به طور قطع نمی تواند درست باشد. وقتی سردار ایرانی کاپادوکیه موفق به نافرجام گذاشتن هجوم سکاها به ارمنستان و آسیای صغیر شد، دستور داد، تا محلی را خاکریز کرده و در آنجا یک معبد آناهیتا بسازند. در این معبد هر سال جشنی به نام سکایه برگزار میشده است. «استرابون» در کتاب ۵ خود،[۲۵]↓ بی ذکر منبع می نویسد؛ برخی می گویند، هنگامی که کورش سکاها را شکست داد، روز پیروزیش را به الاههی میهنش تخصیص داد؛ هر جا معبد آناهیتا وجود دارد این جشن برگزار می شود. در این جشن مردان لباس سکایی به تن کرده و پس از میگساری با یکدیگر و زنان همراهشان به زد و خورد میپرداختند. این مراسم یادآور خوردن ِشکستی از سکاها بوده است، که در آن به حیله، آن ها را مست کرده و در حال خواب و مستی و رقص از پای درآورده بودند [که مطابق خبر هرودوت مبنی بر پیروزی کی آخسارو بر سکاهای شمال دریای سیاه در سمت دریاچه ارومیه است]. «ویندیشمن»[۲۶]↓ معتقد است که این آیین بایستی مربوط به زمانی از پیش از کورش بوده باشد. «اشپیگل»[۲۷]↓ در ایرانی بودن آیین سکائیه تردید دارد و با تکیه بر گزارش «بروسوس» که این جشن در بابل نیز گرفته میشده است، احتمال میدهد که نام جشن از واژه ی صائبی شاقا [۲۸]↓(آشامیدن) برگرفته شده باشد.[۲۹]↓".
ولی چنانکه هرودوت میگوید مورد سرمستی و غفلت بزرگ سکائیان پادشاهی (اسکیتان) از ایرانیان مادی و پارسی در عهد کی آخسارو (کیخسرو) روی دارد که منجر به کشتار شدن سکاها در سمت آذربایجان گردید. در شاهنامه و اوستا به صراحت از این پیروزی بزرگ ایرانیان نوذری (اولاد چیش پیش دوم هخامنشی) بر لشکریان افراسیاب تورانی (مادیای اسکیتی) در عهد فرمانروایی کیخسرو کیانی (کی آخسارو مادی) سخن به میان آمده است. این بزرگترین پیروزی تاریخی ایرانیان بر سکائیان پادشاهی شمال دریای سیاه بوده است. لذا استرابون اشتباه کرده است که مناسبت این جشن را پیروزی کوروش سوم بر سکاها پنداشته است. در واقع بر عکس، کوروش سوم (فریدون= هخامنشی) پیروزمند جنگ با سکاها نبود و در پیکار با آنها جان خود را هم باخت. لذا در واقع این جشن بزرگ سکائیه ایرانیان باید جشن پیروزی شکوهمند کوروش دوم (توس نوذری) و برادرش آریارمنه (گستهم نوذری) سرداران سپاه کی آخسارو (هوخشتره، کیخسرو) بر سکاها در کنار دریاچه چئچست در سمت شهر مراغه بوده باشد. احتمال دارد سنت بر نشستن کوسه در ایام نوروزی در اصل اشاره به همین جشن ایرانیان باستان و شکست و کشتار سکائیان کم ریش لشکر مادیای اسکیتی و دستگیری و قتل خود وی بوده است که بعداً به وداع زمستان تفسیر شده است.
این پیروزی بزرگ ایرانیان مادی و پارسی یکی از زمینه هایی بود که موجب تشکیل امپراطوریهای بزرگ ماد و هخامنشی گردید.
جمعه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۹۷
معنی واژۀ شنبه و آدینه
معنی نامهای ایرانی شنبه و آدینه
مطابقت معادل آسیایی ساتورن یعنی کیوان (زحل) با ویونگهونت اوستا:
نظر به مفاهیم زحل عربی (دور دست) و ویونگهونت اوستا (دور درخشنده، ویوَسوَت سنسکریت) نام معادل آنها کیوان را می توان در سنسکریت سرور درخشان دوردست معنی نمود:
काय m. kAya principal, वन n. vana ray of light.
ستارۀ زحل در نزد هندوان باستان شَنی نام داشته است که به نظر می رسد جزء اول شنبه (شنبت، شمبت) از این نام معادل ساتورن گرفته شده باشد. بر این اساس جزء دوم واژۀ شنبه (شنبت، شمبت) به عنوان روز ساتورن (کیوان) را کلمۀ سنسکریتی و اوستایی بها (بهاته) به معنی درخشان تشکیل می دهد. در مجموع یعنی روز کیوان درخشان (کیوان شید).
शनि m. shani Saturn [planet], भात adj. bhAta {bhA} shining.
به نظر میرسد شَنی سنسکریت به معنی پیر (سَنه) گرفته میشده است چون کیوان ملقب به پیر فلک و پیر هندی است. به صورت شونی به معنی بزرگ و گسترده است.
सनय adj. sanaya old
نام سنسکریتی روز شنبه یعنی شنی واره (روز شنی) نیز حاوی نام شنی (ساتورن) است:
शनिवार m. shanivAra Saturday
واژۀ سنسکریتی بهاته هم در ترکیب پرَ-بهاته (آغاز روز، صبح) به معنی روز به کار رفته است.
واژۀ اَزَن در اوستایی به معنی روز است و اَسنی به معنی وابسته به روز که مصدر آنها هیئت سنسکریتی آن، اَشا/اَزا به معنی در روشنایی بودن است . بنابراین واژۀ شنبه (اِشنبۀ آذری) به طور ساده در ایران به مفهوم روز روشن (روز) درک می شده است که در تقویم میترایی با شید (درخشان) جایگزین شده است:
अशा prep. azA (ashA) in the light of
ریشۀ ایرانی و لاتینی نام شنبه
یک منبع چینی از قرن هشتم میلادی از وجود ایام هفته به نام یو شمبت، دو شمبت، سه شمبت، چر شمبت، پنج شمبت، شش شمبت و شمبت در ایران (به احتمال زیاد در بلخ بودائیان که چینیان به سبب مراودات دینی بدانجا آمد و رفت داشته اند) نام برده است. این نشانگر و گواه آن است که کلمۀ شمبت با صرف نظر از منشأ آن، به دلیل تکراری شدنش در نام روزهای ایرانی، برای آن ریشه و مفهوم ایرانی روشنی در عهد اشکانیان وجود داشته و واژه ای بومی به شمار می رفته است لذا بسیار جالب است که لفظ سوای هیئت "شَن[ی]-با" (شنی-بهاته، روز کیوان درخشان) به شَم-پَت به اوستایی معنی انداختن و کاشتن دانۀ خوردنی می دهد یعنی به همان معنی روز شنبه رومیان یعنی ساتورن (روز ایزد کشت دانه) و لابد ترجمۀ ایرانی آن است (شَم در فرهنگ لغات اوستایی به معانی خوردن و نوشیدن و چکه آمده است). پس با توجه به نام های دیگر روز شنبه در زبانهای اروپایی کهن یعنی روز ساتورن saturn-di و same-di (روز دانه) مسلم به نظر میرسد که نام روز شنبه (سَمباتی لاتین) در اساس نه بر گرفته از شبات عبری (به معنی استراحت) بلکه بر گرفته از سِمِ-بهاتی seme-bhati خود زبان لاتین به معنی روز ایزد چیدن دانه (ساتورن) است که با گسترش مسیحیت در امپراطوری روم آن را با شبات عبری مطابقت داده اند و شمبت (شنبه) ایرانی -بلخی نیز با توجه به ترجمه و معادل هندوایرانی این نام لاتینی به وجود آمده است. همزمانی و تشابه ظاهری سمباتی لاتین به شبات عبری موجب سوء تفاهم و یکی گرفته شدن آنها گردیده است. پی گیری اتیمولوژی کلمات زیر از اتیمولوژی آنلاین انگلیسی ما را بر ریشۀ لاتینی آن رهنمون می گردد:
Saturn
Old English Sætern, a Roman god, also "most remote planet" (then known), from Latin Saturnus, originally a name of an Italic god of agriculture, possibly from Etruscan. Derivation from Latin serere (past participle satus) "to sow" is said to be folk-etymology.
sow (v.)
saian), from PIE root *sē- "to sow," source of semen, season (n.), seed (n.). Figurative sense was in Old English.
seme (adj.)
"covered with a small, constantly repeating pattern," 1560s, from Middle French semée "strewn, sprinkled," past participle of semer, from Latin seminare "to sow," from semen (genitive seminis) "seed" (from PIE root *sē- "to sow").
bat (n.1): ...Late Latin battre "to beat;" all from PIE root *bhat- "to strike."
اسامی روزهای هفته در آیین میترایی (ویکیپدیا)
هفته نسبت داده شده در گاهشمار میترایی در تطبیق با اجرام سماوی:
شنبه= کیوانشید (زحل(Saturn=
یکشنبه= مهرشید (خورشید(Sun=
دوشنبه= مهشید (ماه(Moon=
سهشنبه= بهرامشید (مریخ(Mars=
چهارشنبه= تیرشید (عطارد(Mercury=
پنجشنبه= اورمزدشید یا هرمزشید (مشتری(Jupiter=
جمعه= ناهیدشید (زهره(Venus=
ریشۀ واژه ی "آدینه" چیست؟
روز تعطیل آدینه را در سنسکریت می توان معادل روز تعطیل شبات عبری به معنی روز استراحت گرفت . امّا فرامرز میرشکار در وبلاگ خود آورده است: "آدینه : این واژه در ایران باستان ati-ayanaka بوده است که به معنای حرکت به سویی و جمع شدن در آن نقطه می باشد (فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی، دکتر محمد حسن دوست، ناشر: فرهنگستان زبان و ادب فارسى، ۱۳۸۳) که دقیقا معادل عربی آن "جمعه" می باشد و این دقیقا بیان می سازد که جمع شدن در نقطه ای برای عبادت و در روزی خاص، ریشه ای باستانی دارد."
اگر واقعاً آدینه ترجمه ای متأخر برای کلمۀ جمعه عربی بوده باشد، در این صورت با معنی سنسکریتی آدهینه یعنی وابسته، تابع، مطیع و منقاد (یاد آور عبادت و بندگی) و آدهیانه (تفکر، عبادت، نیایش) مربوط میشود که به نظر می رسد این دومی نشانگر ریشه کلمۀ آیدانۀ پارسی هخامنشی یعنی عبادتگاه نیز هست. نام سنسکریتی روز جمعه یعنی شُکرَ-وارَ (به ظاهر یعنی روز شُکر) هم گواه آن است.
چنانکه دوستمان مهدی فاطمی یاد آور شدند "احتمالا مسلمانان این سنت عبادی جمع شدن روز جمعه را از یک دین یا فرقه باستانی تر گرفته اند. زیرا واژه آدینه پیش از اسلام وجود داشته و در تقویم مانویان و مسیحیان ایرانی به کار می رفته است." بر این پایه معنی روز استراحت آدینه بر معنی روز اجتماع برای عبادت آن ارجحیت پیدا می کند. چون مانویان به جای روز جمعه روز دو شنبه را بیشتر نه برای اجتماع خویش بلکه به عنوان روز مقدس و استراحت خود انتخاب کرده بوده اند. گر چه این دو معنی متناقض هم نیستند. یعنی روز استراحت می توانست روز عبادت هم بوده باشد. به هر حال کلمات سنسکریتی آدهیانه (عبادت) و ادهینه (استراحت) حاوی این هر دو معنی هستند.
आध्यान n. AdhyAna meditation.
अधीन adj. adhina subordinate
अदीन adj. adina noble-minded
अधीन adj. adhina resting on or in
अधीन adj. adhina dependent on
अधीन adj. adhina docile
अधीन adj. adhina depending on
अधीन adj. adhina subservient
یکشنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۹۷
معنی فسیل/فسیله
واژۀ فَسیل که در شاهنامه به کار رفته است در فرهنگ لغات عربی فسیله به معانی خرما و غذای حیوانی است. لذا در اساس به آن نوع خرمایی اطلاق میشود که صرف دامها میشده است. بر این پایه آن بر گرفته از کلمۀ اوستایی/پهلوی پَسو (گله) به نظر می رسد در مجموع یعنی آن چه منسوب به گله و رمه است.
شنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۹۷
ریشۀ محتمل کلمات میوه و مویز و دوشاب
میوه به معنی رشد کنندۀ فربه و مویز به معنی میوۀ خشک و شیرین به نظر می رسند:
.मीवति verb mivati {miv} grow fat or corpulent
.वसु adj. vasu dry, वसु adj. vasu sweet
دوشاب می تواند مرکب از کلمات سنسکریتی دوشَ (له شده) و آپ (مایع) یعنی در مجموع به معنی مایع حاصل از مواد له شده باشد:
.दूष adj. dUSa corrupting, अप् f. ap water
معنی محتمل واژۀ خرما
کلمه مَخَ (مَکهه) در سانسکریت به معانی بشاش، شاد، با نشاط، قوی، فعال است. بنابراین احتمال زیاد دارد واژۀ مُخ به معنی خرما از این کلمه گرفته شده باشد و بر این پایه واژه خرما از ترکیب واژه های اوستایی هو (دارا بودن) و رَمَ (لذت و خوشی) ساخته شده است:
रम adj. rama pleasing, रम adj. rama delighting, रम adj. rama rejoicing.
جمعه، فروردین ۳۱، ۱۳۹۷
ترکیب واژۀ انگبین
جناب مجید روهنده چنین ترکیبی را از واژۀ انگبین آورده است:
hangu- (queen bee) and Iranian paina- (honey) by KT WITCZAK
ولی ممکن است انگبین به طور ساده ترکیب هنگ (انبار، کندو) و پین (غذا) یعنی غذای به دست آمده از کندوی عسل بوده باشد. جزء انگ در انگور و انجیر هم با کلمۀ سنسکریتی انگَ (مجتمع، خوشه ای) با حالت کندویی و خوشه ای/شانه ای انگبین در پیوند می نماید.
انجیر پر از دانه های ریز درونی است. انار هم می تواند مخفف انگار (برخوردار از مجتمع) بوده باشد. احتمال دارد انبه هم به خاطر شکوفه خوشه ای اش بر گرفته از اَنبُه (کثیر و جمعی) بوده باشد.
نظر به هَنگ کردی یعنی زنبور و جمعی و اینکه زنبور جمعی زیست می کند، لذا هنگ به معنی جمعی می تواند نامی بر زنبور عسل بوده باشد. در این صورت انگبین یعنی غذای زنبور.
پنجشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۹۷
مطابقت ابراهیم و عبرانیان با ایبال پی ال دوم و ملت اشنونه ای وی
طبق منابع بابلی ملت اشنونه ای ایبال پی ال دوم مغلوب سیوِ پَلَر هوپک پادشاه عیلام و بعد مغلوب حمل ترسناک حمورابی (امُرافل) تورات شد که سبب فراری شدن مردمانی اشنونه و ماری به سوی کنعان گردید. کنعانی که بعد از آن اتحادیه هیکسوسها در آنجا تشکیل شد که به مصر حمله ور گردید. مفهوم ایبال پی ال یعنی [سازندۀ] تودۀ باستانی مسکن خدا به وضوح یاد آور ابراهیم قربانی سوختنی آور تورات و کعبه بنیان کن قرآن است. ایبال پی ال شهر پادشاه اشنونه (در معنی آتش ابدی) بود، نامش با نام اور (شهر آتش ابراهیم) مترادف است. به نظر می رسد جزء اول نام ایبال پی اِل یعنی ایبال (اِبال) به وساطت مصریان با ایبر (عبری) مطابقت داده شده است که در نزد ایشان حرف ل با ر مطابق میشده است:
Ebal:ancient heaps,Pi:abode ,El:the God
Esh: the fire, Non: posterity; a fish; eternal
Ur: fire
چهارشنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۹۷
معنی جوجه تیغی (ژوژک)
ژوژک (خارپشت) و ژی کاسه (خارپشت) از واژه های اوستایی گوز (پنهان کردن) و سنسکریتی گوهیه (ژوهیه) به نظر می رسند. ملک الشعرا بهار از نمونه تبدیل تیگ/تیغ/تیز/تیژ یاد کرده است:
.गूह्य gUhya having been hidden
نام اوستایی وَنگها پَر متصف به سگ ترسو و متعلق به ژوژک هم در معنی در پوست خود جمع شونده مطابق خود واژۀ ژوژک (پنهان شونده [در پوست]، جوجه تیغی) است.
ریشه ایرانی محتمل واژۀ تنبور
اگر واژۀ تنبور پهلوی ریشه ایرانی داشته باشد می تواند ترکیبی از تن (دن: فریاد و غوغای ناشی از نشاط) و بُر (بُرش، زخمه) داشته باشد.
.तान m. tAna monotonous tone
نظر به واژۀ تانَ سنسکریت و دَن فارسی احتمال دارد واژه های طنین و طنطنه معرب از این کلمه بوده باشند.
سهشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۹۷
ریشۀ فارسی کلمۀ طنز
ممکن است کلمات تنزه و طنز عربی هردو به تصریف از ناز و نازُکی (ظرافت) فارسی اخذ شده باشند:
طنز. [طَ] (ع مص) فسوس کردن (بازی و ظرافت کردن).(منتهی الارب) (منتخب اللغات). فسوس داشتن. (دهار). افسوس داشتن. (زوزنی). افسوس کردن. (تاج المصادر). || بر کسی خندیدن. || عیب کردن. (زوزنی). || لقب کردن. (زوزنی). || سخن به رموز گفتن. (غیاث) (آنندراج). || (اِمص) طعنه. (غیاث) (آنندراج). سخریه: آنچه دیده و شنیده از احوال نوخاستگان و حرکات ایشان و سخنان با طنز که می گفتند باز راند. (تاریخ بیهقی ص 599). بزرگان طنز فرا نستانند. (تاریخ بیهقی ص 392).
یکشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۹۷
تمثال کله قند مخروطی جمهوری اسلامی
در گذشته که جمهوری اسلامی محک نخورده بود، باور مذهبی مردم وجه حاکمیت در قاعدۀ استوار و وجه دموکراتیک بی وزن آن در رأس و متزلزل قرار داده بود. الان که از تجربه تلخی که مردم از نحوۀ غیر علمی و تبعیض آمیز اصولگرایان پیدا کرده اند آن رأس بی مقدار سابق تبدیل به قاعده در بالا و آن قاعده سابق تبدیل به رأس بی مقدار در پایین شده و کله قند حاکمیت به وضع ناپایدار و احتضار افتاده، ولی اصولگرایان که اهل تغییر و تحول نیستند بر ماندن بر روی این رأس ناپایدار اصرار دارند. در حالی که مطابق اخبار جدید نسیم اصلاحات در عربستان و کره شمالی وزیدن گرفته است بر عرصۀ کشتی ناپایدار ما همچنان به جای مارتین لوترها، سنت اگوستین ها نشسته اند. و این وضعیت نارضایتی اکثریت مردم در داخل با توجه به دشمن تراشی ای که از عربستان و اسرائیل و امریکا شده و میشود، تمامیت ارضی آتی مملکت را در مخاطره قرار می دهد.
ریشۀ سنسکریتی و لاتینی محتمل واژۀ اقتصاد
کلمۀ اَکتَ-ساتَ در سنسکریت معنی مشخصۀ ثروت می دهد. این مفهوم منطقی تر از معنی عربی آن یعنی قصد کردن به نظر می رسد:
अक्त adj. akta characterized. सात n. sAta wealth, riches.
معهذا با توجه به لغات لاتین آکتیه (آکتیو، عمل داد و ستد) و ساته (رسا، کافی) معنی اصلی اقتصاد عمل داد و ستد رسا و مقبول خواهد بود. یعنی اعراب لغت اقتصاد (میانه روی در معامله) را از زبان لاتین معرب کرده اند.
وجه اشتقاق واژۀ جلو (عنان)
اصل کلمۀ جلو به معنی عنان، از زبانهای هندوایرانی سمت ختن به نظر می رسد. فرهنگ معین هم ننوشته که ترکی است بلکه گفته ترکها آنرا جیلاو تلفظ می نمایند. اما در فرهنگ دهخدا آن لغتی ترکی به شمار رفته ولی نظر به کلمۀ سنسکریتی جالی- (گرفتن) در ترکی وام واژه است.
واژۀ گِرو هم به معنی آن چه منسوب به گرفته شده (رهن) است، از ریشه گرفتن به نظر می رسد.
.जालिक m. jAli-ka catcher, ग्राहक m. grAha-ka catcher, ग्राह adj. grAha catching
جمعه، فروردین ۲۴، ۱۳۹۷
احتمال معرب بودن کلمۀ سِنّ (در معنی قدمت)
کلمۀ سِنّ به معنی قدمت بر گرفته از سَنَ سنسکریت به معنی قدمت و کهنگی به نظر می رسد. واژۀ سِنّ در عربی و دیگر زبانهای سامی در اساس به دندان است که در عربی آن را با سَنَ (قدمت) که در زبانهای هندوایرانی سابقه داشته، ربط داده اند.
.सन adj. sana old, समा f. samA year, हायनी f. hAyanI (sayani) year
به نظر می رسد این معنی سَنَ (قدمت) بوده که سبب شده زال و زروان (دارنده قدمت و پیری) با سِن پهلوی، سَئنه اوستایی، سیِنه سنسکریت (عقاب، سیمرغ) ربط داده شوند. یعنی احتمال دارد کلمۀ پهلوی سال نه از تلخیص سَرِذَ اوستایی (سَرِ-ذَ، تقسیم قدمت) به معنی سال بلکه از ریشۀ جزء اول آن یعنی سَرِ/ زَرَ (زال، پیر) بوده و جایگزین سَنَ گردیده است.
old (adj.)
---------
The usual PIE root is *sen- (see senior (adj.)). A few Indo-European languages distinguish words for "old" (vs. young) from words for "old" (vs. new), and some have separate words for aged persons as opposed to old things. Latin senex was used of aged living things, mostly persons, while vetus (literally "having many years") was used of inanimate things. Greek geraios was used mostly of humans; Greek palaios was used mostly of things, of persons only in a derogatory sense. Greek also had arkhaios, literally "belonging to the beginning," which parallels French ancien, used mostly with reference to things "of former times." (https://www.etymonline.com/word/old).
پنجشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۹۷
معنی وزغ
وزغ نوعی قورباغه است که نمی جهد و آرام و آرام با حرکت اندامهایش حرکت می کند، لذا مطیع و رام به نظر می رسد. براین اساس به معنی غوک (پُر غَو، قورباغۀ) رام و مطیع است:
.वश adj. vaza obedient, वश adj. vaza submissive.कोक m. koka frog
خود نام غورباغه هم به معنی پُر بانگ است:
.गुर adj. gura big, वाक adj. vAka sounding
سهشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۹۷
تحقیقی در بارۀ نامهای تاجیک و تاجیکستان
ثاتَئیرو نام اوستایی سرزمین تاجیکان (دریها)
ثاتَئیرو نامی اوستایی است که در بند 14 مهریشت اوستا آمده و مفهوم آن در فرهنگ واژه های اوستایی احسان بهرامی، گیاه خوراکی دام و انبار گیاهینه آمده است: «آن جایی که شهریاران دلاور، سپاهی آراسته فراهم کنند؛ آن جایی که برای چارپایان ثاتَئیرو کوهستانهای بلند و چراگاههای بسیار آماده شده است؛ آن جایی که دریاهای ژرف و پهناور، گسترده شده است؛ آن جایی که رودهای فراخِ کشتی رو با انبوه خیزابهای خروشان به کوه و سنگ خارا بر میخورند و میشتابند به سوی مرو و هِرات و سُغد و خوارزم».
در این رابطه نام سُغد را در سنسکریت می توان به معنی محل تهیه سبزه و علوفه معنی نمود:
सुवति verb suvati {sU} produce, घास m. ghAsa meadow or pasture grass.
واژۀ ثاث (تات) نیز به صورت سَسَ در سنسکریت به معنی علف و چمن آمده است. بنابراین ثاتئیرو مترادف دروپیکی (دربیک، دری) به معنی دارندۀ غذای گیاهی است:
सस m. sasa (thatha) grass, इरा f. irA food.
نظر به محل ثاتَئیرو که با مرو و هِرات و سُغد و خوارزم پیوسته است و نیز با توجه به نامهای سکائیان برگ هئومه و پارسیان دروپیکی (دارندگان گیاه خوراکی و دارویی، دربیکان، دریها) و دادیکان (منسوبین به عصاره گیاه مقدس، تاجیکان) در آن سمت، از ثاتئیرو همانا سرزمین تاجیکان (دریها) مراد بوده است: هرودوت از مردمی به نام دادیک (دارندگان نوعی درخت مقدس) در افغانستان یاد کرده است. حسن پیرنیا اینان را اسلاف تاجیکان دانسته است. تصور میشد مایا مادر گوتمه بودا از قبیله سکیا (سکا) هنگام تولد فرزند به ساقۀ این درخت dadha چنگ زده بود. هاروی کرافت، گوتمه بودا را با گائوماته بردیه (سپیتاک سپیتمان پسر خوانده کوروش) حاکم دربیکان سمت بلخ و ناظر امور دره سند یکی می داند. نظر به معنی نام دروپیکیان/ دربیکان/ دریها (دارندگان گیاه دارویی) یا همان سکائیان پارسی برگ هومه اینان همان اسلاف دری زبان کنونی افغانستان و تاجیکستان بوده اند. واژۀ تات به صورت تَتوَ tattva در سنسکریت به معنی عصاره گیاهی است. تاتهای سمت دره قیزیل اوزن اعقاب دربیکان مهاجر به این ناحیه به نظر می رسند که در منابع یونانی و رومی از ایشان یاد شده است. در خبر سبئوس نام سرزمین تاجیکان در رابطه با کشته شدن یزدگرد سوم در سمت مرو به صورت تِتا-لِک (سرزمین عصاره گیاهی) آمده است.
ریشۀ نامهای تاجیک و دری
ریشۀ این نامها به دادیک-دایی (به معانی دارندگان گیاه دارویی و عادل و خیّر) و دروپیک-دربیک (دارندگان خوراک گیاهی و دارویی) در خبر هرودوت پدر علم تاریخ میرسد که تا به حال به طور اساسی مورد توجه محققان تاریخ قرار نگرفته است. از بررسی منابع یونانی مربوط به حمله اسکندر مقدونی به سرزمین تاجیکان به وضوح معلوم میگردد که در باب نام دروپیک (دربیک، دری یعنی دارندگان خوراک گیاهی و دارویی) منظور از خوراک گیاهی همانا اسپست (غذای اسب، یونجه) است که برای تغذیۀ اسبان و دامها مورد استفاده قرار میگرفته است. نگارنده قبلاً با توجه به عنوان سکائیان پارسی دربیکی یعنی برگ هئومه (در واقع به معنی دارندگان علوفه نیک= یونجه) نام دروپیکیان (دربیکان، دری ها) را صرفاً به معنی دارندگان گیاه دارویی شراب هئومه در نظر میگرفتم که اکنون آن نظر را با تعمیم تقدیس گیاهان دارویی و علوفه ای نزد ایشان اصلاح می نمایم.
در فرهنگنامه ویکیپدیای فارسی بدون مراجعه به منابع ایران باستان در باره منشأ نام تاجیک به ایهام و ابهام چنین بیان شده است: "خاستگاه واژهٔ تاجیک نامعلوم است. شرح و بیان معنای این واژه تاریخی در چند مقالۀ علمی تحلیل و بررسی شدهاست. در اینجا دیدگاههای چند تن از دانشمندان به طور فشرده در مورد تاریخ واژهٔ «تاجیک» درج شدهاست:
• تاجیک نام قبایل «داها» بوده، پارتها و اشکانیان «دئی»، «تاجیک» و «دجیک» خوانده میشدند.
• تاجیک نامی است که ترکها بر ایرانیان نهادند. از آنجا که ایرانیان پارسی کلاهی تاج مانند بر سر مینهادند.
• تاجیک از «تای» است و همریشه با کلمه یونانی «تگاس» به معنای پیشوا و «ددیک».
• تاجیک از ریشه «تژی» در زبان سکایی است.
• تاجیک همریشهاست با نام مردم ایرانی «تات».[۱۵] (رد شده)
• تاجیک صفت منسوب است از واژه «تاج»، نام یک قبیله.
• تاجیک به معنی آریایی و پاک و نجیب و اصیلزاده و میهمان نواز[۱۵]
• تاجیک صفت منسوب است از نام قبیله عربی «طای». (رد شده)
• تاجیک صورت دیگری از «تازیک» و «تاژیک» به معنای «عرب» است. (رد شده)
در باره معنی دری هم بدون در نظر گرفتن ارتباط آن با اصل دروپیک و دربیک مطابق ویکیپدیا این برداشت قدیمی مصطلح است که "گویش فارسی درباری یا دری همانطور که از نامش بر می آید بیشتر در دربار پادشاهان ساسانی بکار می رفت."
اما درست و اصل آن، این است که زبان دری (دربیکی) زبان ساسانیان هم بوده است چه مطابق منابع بیزانسی و چینی ساسانیان خود از سکائیان دربیکی سمت تاجیکستان بوده اند که در حمله سکاها و یوئه چی ها به سمت هندوستان شرکت داشته اند و از آن جا به سمت فارس کوچ نموده اند. یعنی کلمه دری بر خلاف تصور بسیار شایع ربطی با کلمه دربار نداشته و در اساس نام زبان تاجیکان (دربیکان) بوده و از کلمات دربیک و دروپیک اخذ شده است. به نظر می رسد خود نام ساسان نه از همین ریشه اسپست (اسپس، سپس، سوَس) بلکه از کلمۀ سنسکریتی سَسَ به معنی علف و خشخاش گرفته شده است. چون نام ساسان هم در نوشته ای به معنی ایزد نگهبانی کنندۀ [گیاه دارویی هوم، خشخاش] آمده است: بر طبق نوشته های جناب تورج دریایی، فیلیپ ژینیو نیز معتقد است ساسان احتمالا در سراسر آسیا در حکم ایزد نگهبان مشهور بوده و او را برای دفع جادو به یاری می خواندند. مؤید این نظر مهری است که بخشی از آنرا چنین خوانده اند: ((ساسان، همان ساسانی که ایزد است و نگهبان)).
सस n. sasa herb, poppy.
یعنی آن بر خلاف تصور شایع صرفاً نام نیای قبیله ای ساسانیان بوده است؛ ساسانیانی که مطابق منابع بیزانسی و چینی شاخه ای از سکائیان پارسی دروپیکی (دربیکی، دری) بوده اند. مسلم به نظر می رسد که کلمۀ عربی سفسفه (یونجه) از همین ریشۀ واژۀ ایرانی سپس (سوَس یعنی اسپست، یونجه) مأخوذ می باشد؛ همانطور که نام عربی دیگر یونجه یعنی فسفسه به واسطۀ نام سُریانی پسپستا (غذای اسپست) از واژۀ ایرانی اسپست (خوراک اسپ) گرفته شده است.
هرودوت در شمار قبایل بزرگ چادرنشین پارسی از دو قبیله به اسامی دروپیکیان (دربیکان) و دایی ها (دادیکان، تاجیکان) نام می برد که از توضیحات یونانیان زمان اسکندر و کتسیاس معلوم میشود که دروپیکیان در تاجیکستان و نواحی شمالی افغانستان می زیسته اند و دادیکان بین ایشان و گدروسیا (بلوچستان پاکستان و ایران) سکنی داشته اند و پراکندگی جغرافیایی و نحوه معیشت این دو قوم بزرگ همزبان و فرهنگ را از هم جدا می نموده است. هرودوت در شمار سپاهیان خشایارشا از این دو قوم به ترتیب تحت اسامی سکائیان برگ هئومه (آمیرگه) و دادیکان اسم برده است.
کتسیاس در اخبار مربوط به سپیتاک پسر سپیتمه حاکم دربیکان بلخ (که هرتسفلد وی را همان زرتشت سپیتمان می داند) دربیکان (دروپیکیان، دری ها) را همان مردم سمت ناحیه بلخ آورده است و این می رساند که نام دربیک (دروپیک، دری) به دایی ها (دادیکان) – لااقل به دایی های شمالی نیز اطلاق میشده است. تشابه بسیار نزدیک نام قبیله آریایی دایی به نام قبیله ترک کهن سواحل شمال شرقی دریای مازندران یعنی داهه در این باب موجب خلط مبحث و خطا گردیده است.
حسن پیرنیا در جلد دوم تاریخ ایران باستان، زیر عنوان اسکندر در آگریاسپ، رُخّج، پارپامیزاد و باختر، از روی منابع یونانی نام مردم دادیک (عادل و بخشنده و خیّر) را تحت نام یونانی اِوِرگِت (خیّر) و نام ایرانی آگریاسپ (نگهدارنده اسبان) را در سمت شمال رُخج (قندهار) و گدروسیا (بلوچستان) چنین معرفی میکند:
" اسکندر پادشاه مقدونی پس از آنکه به کارهای زرنگ (سیستان بعدی) تمشیتی داد و یک نفر والی برای هرات معین کرد، به طرف مردمی راند که موافق نوشته های مورخین یونانی اِوِرگِت (خیّر= دادیک) نام داشت. دیودور گوید (کتاب 17، بند 81): این مردم وقتی معروف به آریماسپ (آرام کننده اسبان، یا دارای اسبان رام) بودند و حالا ایشان را به نام یونانی اورگت (خیّر) نامند. وجه تسمیه از این جاست که کورش در موقع لشکرکشی در صحرایی بی آب و علف دُچار قحطی شد. به طوری که سربازان او یکدیگر را می خوردند. در این وقت این طایفه با سه هزار ارابه که مملو از آذوقه بود، به کمک کورش شتافت و در ازای این همراهی غیر مترقب، کورش این مردم را از دادن مالیات معفو داشت و هدایای زیاد به آنها داده، اسم طایفه را به اورگت (=دادیک) تبدیل کرد. اسکندر هم که بدین محل رسید، مردم با آغوش باز او را پذیرفتند و او هدایای زیاد به آنها داد. اهالی گدروسیا (بلوچستان پاکستان و ایران) نیز -که در همسایگی مردم آریماسپ سکنی دارند – اسکندر را خوب پذیرفتند. این روایت گفته های هرودوت را راجع به لشکرکشی کورش به مشرق ایران، تأیید می کند ولی زمان این کشورگشایی ها محققاً معلوم نیست.
کنت کورث در این باب چنین گوید (کتاب7، بند 3): این مردم را در ابتدا آگریاسپ (نگهدارنده اسبان) می نامیدند. ولی، چون کورش در اینجا به واسطه وفور آذوقه و سخاوت مردم از خطرات قحطی و سرما برست. از این زمان آنها را اِوِرگِت نامیدند...
روایت آریان هم نوشته های دیودور و کنت کورث را تأیید میکند. او گوید (کتاب 3، فصل 9،بند 3) که اسم این مردم در ابتدا آگریاسپ (نگهدارنده اسبان) بود و چون در سفر جنگی کورش بر ضد سکاها به او کمک کردند، از آن زمان به اِوِرگِت (منظور دادیک=بخشنده و عادل) معروف گشتند. بعد مورخ مزبور از این مردم تمجید کرده، گوید که این ها به سایر خارجی ها شبیه نیستند، مانند یونانیها متمدن زندگانی میکنند و با عدالت آشنا هستند. اسکندر به آنها آزادی داد هر قدر زمین می خواهید، انتخاب کنید، ولی آنها زمین کمی انتخاب کردند.
ژوستن هم از مردم اِوِرگِت ذکری کرده است. مطابق تروگ پمپه اسم سابق این مردم آداسپ (خوراک دهنده و نگهدارنده اسبان= دروپیک) بوده است."
شهر دوشنبه همان شهر ویشگرد باستانی است
گای لیسترانج در کتاب "جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی" مطابق خبر حمدالله مستوفی در نزهة القلوب در ولایت قبادیان از دو شهر مهم به نامهای واشگرد (واشجرد یا ویشگرد) و شومان (محل شادی و خوشی و برکت) نام می برد که با اندکی دقت در نقشۀ این کتاب معلوم میشود که شهر بزرگتر اولی یعنی واشجرد یا ویشگرد به جای بیک حصار قرون بعد بوده است که آن را می توان به معانی حصار خان و یا حصار بزرگ (به ترکی بیوک حصار) گرفت که گفته میشود بعد از زلزله ۱۶ شهریور ۱۲۸۶ مکان فرمانروایی از آن قلعه به مجاورتش قلعه دوشنبه منتقل شده است. یعنی نام قدیمی تر این دژ بزرگ خان منطقه، واشجرد یعنی محل علوفه ستوران یا ویشگرد (شهر بزرگ و پر جمعیت) بوده است که هیئت اولی یاد آور نامهای کهن قوم پارسی و سکایی دروپیک (دارندگان گیاه غذای اسبان) یا همان دربیک (دری) است. کلمۀ جرد/ گرد در اینجا باید صورتی از کلمه کرده (دژ و بنای بزرگ سرتاسری ساخته شده) باشد. ولی از این میان معنی دومی ویشگرد (به لغت پهلوی یعنی دژی با جمعیت بیش و افزون) درست تر می نماید چه آن مطابق نامهای دوش- انبه (یعنی دژ با جمعیت "انبوه=انبُه") و بُیُک حصار (دژ بزرگ) است. بر خلاف تصور منبع ویکی پدیا قلعه شومان که تنها شباهت ظاهری اندکی با نام شهر دوشنبه دارد، ربطی با این شهر نداشته و با قلعه حصار (حصارک، دژ کوچک) در 25 کیلومتری باختر شهر دوشنبه مطابق می باشد. گای لیسترانج بدون اینکه متوجه نام شهر دوشنبه و مکان آن بوده باشد، روی نقشه خود شهر واشجرد/ واشگرد/ ویشگرد را درست در محل همین شهر دوشنبه/ بُیُک حصار قرار داده است.
معانی واژۀ سکا (شکه) در سنسکریت
واژۀ اوستایی تور که به جای سکا (شکه) به کار رفته است، در قفقاز نام نوعی بزکوهی اهلی شده است. در سنسکریت شکه (سکا) را به معنی سبزی و علف و نیز نام یک نوع حیوان نامشخص آورده اند که می توان اثبات کرد منظور از آن حیوان هم بزکوهی است. چون کلمه ای به صورت شَشه (ساسا) هم که طبق قاعده قابل تبدیل بودن حرف ش به ک در زبانهای هندوایرانی (هندی، گجراتی و فارسی) صورتی از واژۀ شکه (سکا) است، به همان معانی علف و بزکوهی است.
در تأیید این نظر گفتنی است، واژه های شُکا (بزکوهی) و شکار (آوردن بزکوهی) هم در فرهنگنامه های فارسی در این رابطه هستند.
برخی نام سکاهای غربی یعنی اسکیث (اسکیت) را حالت جمع نام سکا (شکه= بزکوهی= تور در قفقاز) گرفته اند. ولی محمد جواد مشکور اسکیث را کلمه ای یونانی به معنی جام دانسته است. شکل شرقی "ایش-کوزای" نام ایشان نیز در زبانهای هندوایرانی به معنی صاحب کوزه و جام است:
.ईश adj. Isha owning, master, कुट m.n. kuTa pitcher, कोश m. koza cup pitcher
در تأیید این نظر باید گفت که صورت دیگر نام اسکیتان یعنی اسکولو (اسکلاو) که از ایشان به عنوان نام عمومی ملل اسلاو بدیشان رفته علی القاعده صورتی از همان سکوره فارسی یعنی سبو است (طبق قاعده قابل تبدیل بودن "ر" ایرانی به "ل" اسکیتی). خود واژۀ اسکول در زبانهای ژرمن به معنی جام است.
جالب است که کلمۀ کوزه به روسی معنی بُز می دهد که این مفهوم اسلاوی آن، آن را با واژۀ سکا (شکه= بزکوهی= تور در قفقاز) هم مرتبط می سازد.
نام تور از سوی دیگر در مقام نیای افراسیاب (مادیای اسکیتی) معادل لیکوس (گرگ) از پادشاهان اسکیتی است؛ چه در لغت فارسی توره (تور کوچک، شغال)، تور به معنی گرگ به نظر می رسد. بر این اساس نام تُرک/تورک (منسوب به تور) لغتی ایرانی به معنی منسوبین به گرگ است که شاخه ای از هونها (خیونها، چیونها= دارندگان توتم گرگ) بوده اند و این با توتم گرگ ایشان مناسبت تام دارد.
دوشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۹۷
معنی سه نام اوستایی خنه ثئیتی، گندروَ و پئیریکا
क्नथ्ति verb knathti { knath} hurt. (زخمی کننده)
गण्ड m. gaNDa chief, rauva (great). رئیس بزرگ
pairi-ka (خواهان بیگانه)
خنه ثئیتی (زخمی کننده) پری معبود و معشوق گرشاسب یاد آور مز-زن-دره (زن بزرگ درنده) الهۀ تپوریان زن سالاراست و گندروَ (رئیس بزرگ) لقب رئیس رئیسان آشوری شانابوشو بوده است که در عهد خشثریتی (کیکاوس) به شهر آمل مازندران لشکرکشی نموده و در آنجا از آترادات پیشوای آماردان (گرشاسب/ رستم هفتخوان مازندران) شکست خورده است. نام های برزو (والامقام) و سوسن جادوگرِ (پری سهل الوصول) و فرامرز(بسیار شادیبخش) در برزونامه هم یاد آور آترادات پیشوای آماردان (آذربرزین، گرشاسب، رستم) و مزندر (خنه ثئیتی پری) و اورواخشیه (بسیار شادیبخش، برادر گرشاسب) است.
یکشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۹۷
ثاتَئیرو نام اوستایی سرزمین تاجیکان (دریها)
ثاتَئیرو: (اوستایی). نامی که در بند 14 مهریشت اوستا آمده و مفهوم آن در فرهنگ واژه های اوستایی احسان بهرامی، گیاه خوراکی دام و انبار گیاهینه آمده است: «آن جایی که شهریاران دلاور، سپاهی آراسته فراهم کنند؛ آن جایی که برای چارپایان ثاتَئیرو کوهستانهای بلند و چراگاههای بسیار آماده شده است؛ آن جایی که دریاهای ژرف و پهناور، گسترده شده است؛ آن جایی که رودهای فراخِ کشتی رو با انبوه خیزابهای خروشان به کوه و سنگ خارا بر میخورند و میشتابند به سوی مرو و هِرات و سُغد و خوارزم».
در این رابطه نام سُغد را در سنسکریت می توان به معنی محل تهیه سبزه و علوفه معنی نمود:
.सुवति verb suvati {sU} produce, घास m. ghAsa meadow or pasture grass
واژۀ ثاث (تات) نیز به صورت سَسَ در سنسکریت به معنی علف و چمن آمده است. بنابراین ثاتئیرو مترادف دروپیکی (دربیک، دری) به معنی دارندۀ غذای گیاهی است:
.सस m. sasa (thatha) grass, इरा f. irA food
نظر به محل ثاتَئیرو که با مرو و هِرات و سُغد و خوارزم پیوسته است و نیز با توجه به نامهای سکائیان برگ هئومه و پارسیان دروپیکی (دارندگان گیاه خوراکی و دارویی، دربیکان، دریها) و دادیکان (منسوبین به عصاره گیاه مقدس، تاجیکان) در آن سمت، از ثاتئیرو همانا سرزمین تاجیکان (دریها) مراد بوده است: هرودوت از مردمی به نام دادیک (دارندگان نوعی درخت مقدس) در افغانستان یاد کرده است. حسن پیرنیا اینان را اسلاف تاجیکان دانسته است. تصور میشد مایا مادر گوتمه بودا از قبیله سکیا (سکا) هنگام تولد فرزند به ساقۀ این درخت dadha چنگ زده بود. هاروی کرافت، گوتمه بودا را با گائوماته بردیه (سپیتاک سپیتمان پسر خوانده کوروش) حاکم دربیکان سمت بلخ و ناظر امور دره سند یکی می داند. نظر به معنی نام دروپیکیان/ دربیکان/ دریها (دارندگان گیاه دارویی) یا همان سکائیان پارسی برگ هومه اینان همان اسلاف دری زبان کنونی افغانستان و تاجیکستان بوده اند. واژۀ تات به صورت تَتوَ tattva در سنسکریت به معنی عصاره گیاهی است. تاتهای سمت دره قیزیل اوزن اعقاب دربیکان مهاجر به این ناحیه به نظر می رسند که در منابع یونانی و رومی از ایشان یاد شده است.
منشأ سامی کلمۀ سفر
گروهی اخیراً کلمۀ سفر عربی را با واژۀ ره سپردن فارسی مقایسه می کنند ولی کلمۀ اکدی-آسوری سَپَرّو (گاری) می تواند مأخذ کلمۀ عربی سفر بوده باشد:
saparru [GIŠ.GAG.LIŠ : , GIŠ.GAG.SILA3 : ]
[Transport → Surface]
a cart , a wagon , a wain
شنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۹۷
معنی جلبک/بزغمه
دهخدا، جُل را به معنی کهنه و ژنده آورده است. بنابراین جُلبک یعنی به معنی پوشش نرم و کهنۀ قورباغه است. بزغمه هم ترکیب وزغ و جزء مه (اَمه) در سنسکریتی به معنی پوشش تُرد و نازک است:
.व्यङ्ग m. vyaGga frog ,आम adj. Ama tender (as a skin)
بر این اساس معنی واژۀ پنبه (پمبک پهلوی، پامبیخ آذریpa-ama-baka) مادۀ پوششی نرم و لطیف می نماید.
مطابقت سنت شام آخر مسیحیان با میزد مهرپرستان
به نظر می رسد واژۀ میزَد در آیین مهری به دو معنی گرفته میشده است. یعنی از سویی به شکل میثَ-اَد معنی شام خوردن ایزد میانجی عهد و پیمان میثره را می داده است:
मित adj. mita moderate, आहार m. AhAra diet, मिताहार m. mitAhAra moderate food, अत्ति verb 2 atti {ad} eat
از سوی دیگربا توجه به اینکه کلمۀ زرتشتی زَور (میزد) در اساس معادل سورَ سنسکریتی یعنی شراب نیرو دهنده به نظر می رسد، لذا میزَد به معنی خوردن مِی تندرستی بخش (مَذو-اَد اوستایی) هم گرفته شده است.
.सुरा f. surA wine, मद m. mad[h]a drunkenness, अत्ति verb 2 atti {ad} eat
میزد: چیزخوردنی که درمراسم مذهبی برخوان نهند، مجلس شراب وبزم ومهمانی (اسم): ۱ - (زردشتی) نذر و تقدیمی غیر مایع و فدیه چیزی خوردنی در مقابل نذر مایع و آشامیدنی (زور). ۲ - مجلس بزم و عشرت: ای به میزد اندرون هزار فریدون ای به نبرد اندرون هزار تهمتن. (فرخی).
زَور در اوستایی به شکل زئوثره آمده که در سنسکریت به معنی دارای انرژی حیاتی است:
.शोष m. zoSa vital energy, -ra (possessive sign)
از آنجا که ایزد میثره در خبر دیوید ساسونی ارمنی به صورت جوان غول پیکر معرفی شده است لذا عناوین ایسا/ایشا isha (به لغت سنسکریت یعنی سرور= اهورا)، مَسیه masih (به اوستایی معنی دارنده بزرگی) در نزد ایرانیان به اهوره میثره تعلق داشته است.
عشای رَبّانی یا شام خداوند یا آیین سپاسگزاری یکی از هفتآیین مقدس (هفتراز، به تقلید دگرگون شده از رازهای هفتگانه مهری رومیان) است که تقریباً در تمام فرقههای مسیحیت به انجام میرسد. به آن تقسیم مقدس HolyCommunion، راز محراب the Sacrament of the Altar ، راز خجستهBlessed Sacrament هم گفته شدهاست.
"مراسم شام آخر عیسی برگفته از شام آخر میترا است
در آیین کهن میترایی ایران هنگامی که میترا گاو را کشته و وظیفه اش را به انجام رسانیده و توفیق می یابد در یک مجلس بزم و انس شام آخر را با یاران خود که خوراک و شراب نمادین است را میخورند و می نوشند و سپس میترا به آسمان عروج میکند.....
این سفره میترا " میزَد " نام دارد به معنای خوراک مقدس...
همچنین میبینیم که همین سفره آخر ایزد مهر با یاران و پیروان خویش توسط متولیان کلیسا و مسیحیان اقتباس شده و با عنوان " شام آخر عیسی با حواریون " در آیین مسیحیت پدیدار گشته است...
تصویر این جستار در قسمت بالا سنگ نگاره سفره آخر میترا (میزد ) با یاران خویش را یافت شده در مهرابه مهردینان در کنجیک بوسنی، و در قسمت پایین تابلوی شام آخر عیسی و حواریون اثر لئوناردو داوینچی را نشان میدهد." (از افتخار روحی فر)
در مورد مطابقت و مشابهت مسیحیت با مهرپرستی گفته میشود: باور سنتی مبنی بر ارتباط دو آیین مسیحیت و میترایسم تا پیش از شروع میتراپژوهی معاصر بر احکام مجادله آمیز پدران کلیسا استوار بودهاست. از هنگام متهم نمودن پیروان میترایسم به تقلید اهریمنی از مسیحیان توسط ژوستین در اواسط قرن دوم میلادی، این دو آئین به عنوان دو رقیب در معارضه و ستیز به هدف حکومت بر دنیای مغرب زمین، شناخته میشدند چنانکه ارنست رنان در کتاب «مبدا مسیحیت» خود به سال ۱۸۸۲ میلادی عنوان داشت: «اگر واقعه مهلکی سد راه پیشرفت مسیحیت میگردید، دنیا میترایی میبود.» با اینحال دانش اندکی تا به آن سال در خصوص میترائیسم وجود داشت.
در اواخر قرن نوزدهم میلادی فرانتس کومون باستانشناس و واژهشناس مشهور بلژیکی، طی اکتشافات و تحقیقات بسیار در سوریه و ترکیه، موفق به کشف نقش و نگارها و کتیبههایی در بناهای تاریخی این مناطق گردید و با تکیه بر آنها شباهتهای بسیار میترایسم در غرب و آیین مزدیسنا در ایران باستان را در کتابش در اوایل سده بیستم مطرح نمود و به پدر پژوهش مدرن میترایسم شهرت یافت. بعدها پس از اکتشافات بسیار دیگر در سرزمینهای متعلق به روم باستان با استفاده از تکنیکهای حفاری و بازسازی مدرن در قرن بیستم، فرانتس کومون در سال ۱۹۵۴ رم پایتخت روم باستان را به خاطر اکتشافات فراوان آثار میترایی و مهرابهها، در محوطه داخل و اطراف شهر، پایتخت میترایسم نامید و انبوه این اکتشافات، بر اهمیت درک رابطه آیین میترایسم و مسیحیت افزود.
میترایسم و مسیحیت همانندیهای بسیاری داشته اند. تاویل و تفسیر کومون و محققان هم عقیده او از این شباهتها این است که هر دو آیین میترایی و مسیحیت با خاستگاهی شرقی به هدف استیلای فرهنگی و حکومت بر جهانی پهناور، به ستیز و رقابت با یکدیگر پرداخته و در در طول چهار قرن نبرد با وجود شکست میترایسم در برابر مسیحیت، این آیین و دیگر آیینهای رازآمیز مغلوب، خصوصاً آدونیس پرستی (پرستش سرور، تموز)- آدونیسی (سروری) که به همراه پدر و مادرش تئی یاس (خدا)، میرا (بانوی سرور و مقدس) اسطوره پیدایی و فرار مشابهی با سرور عیسی مسیح و مادرش ماریا (مریم) دارد- تمام رمق و شکل و اندیشه و چارچوب نمادها و رموز خود را به مسیحیت واگذار کردند.
برخی از این شباهتها طبق نظریات او و دیگر میتراپژوهان همعقیده او بدینسان میباشند: تثلیث در هر دو آیین وجود دارد. آیینهای میترایی به طور مخفیانه و در سردابها تشکیل میشد و مهرابهها نیز به شکل غار بنا شده و در آن دخمهها مراسم اسرارآمیز آیین، برگزار میگردید. مراسم تطهیر و غسل تعمید نیز در هر دو مذهب مشترک بوده. افروختن شمع در کلیساها، نواختن ناقوس، وجود حوضچه آب مقدس در ورودی کلیساها و سرود دستهجمعی به همراه نواختن موسیقی از شباهتهای مراسم میتراییسم و مسیحیت هستند. مراسم شام آخر (عشاء ربانی یا اوکاریست) و صرف نان و شراب در دو آیین مشترک است؛ دوازده مقام میترایی و دوازده فلک یاور میترا به حواریون دوازدهگانه عیسی تغییر یافتند. روز یکشنبه (مهرشید در فارسی) به نام روز خورشید -چنانکه از نام آن پیداست- روز ویژه مهرپرستان بود که در مسیحیت نیز به همین شکل است؛ رهبانیت و ریاضت در آیین میترا وجود داشت و به مسیحیت نیز راه یافت. مسیح و مهر هر دو در رستاخیز ظهور نموده و اعمال انسانها را داوری میکنند؛ اعتقاد به روح، جاودانگی و قیامت از موارد مشترک بوده، همانگونه که مهر میانجی میان خداوند و بشر است، مسیح نیز واسطه خدا و انسان است؛ گفته میشود نشان هلال ماه بالای هفت شاخه شمعدان در برخی از کلیساها موید این نظر است، از آنرو که ماه در آیین میترا نقش نمادین مهمی دارد؛ مقام هفتم از آیین میترا مقام پدر پدران است که به دین مسیح راه یافته و کشیشان پدران مقدس و پاپ پدر پدران نام گرفتند. مهر در برج حمل، بره به دوش دارد و عیسی نیز بره ای در آغوشش گرفتهاست. سرانجام روز تولد مهر یا «خورشید شکست ناپذیر» همان روز انقلاب زمستانی در روم، ۲۵ دسامبر بود که در سده چهارم میلادی روز میلاد مسیح تعیین شده و به عید کریسمس شهرت یافت.
پنجشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۹۷
چرا استفاده از فرهنگ لغات سنسکریت در شناسایی ریشه لغات زبانهای ایرانی لازم می آید؟
لغت شناسان سنسکریت در هند ذخیره لغت این زبان را که از زبانهای اساسی هندوارپایی است و زبان آریائیان شاخه هند، حدود یک و نیم میلیون تا دو میلیون لغت می دانند. در حالی که دکتر بهرام فره وشی به نقل از استاد پورداود ذخیره لغات اوستایی و تفسیر پهلوی آنها را حدود صد و چهل و یک هزار لغت بر آورد کرده است. به فرض اگر تنها یک چهارم این لغات سنسکریت یعنی چهار صد هزار تا پانصد هزار لغت را لغت مشترک آریائیان هندوایرانی بگیریم این بیش از سه برابر حجم این لغات پهلوی و اوستایی بر جای مانده است.
Number Sanskrit, Avestan
1 éka - aèuua-
2 dvá - duua-
3 trí - θraii-
4 catúr - catur-
5 páñca panca
6 šaš - xšuuaš
7 saptá - hapta
8 aštá - ašta
9 náva - nauua
10 dása - dasa
ریشۀ سنسکریتی واژۀ سُنبل
سُنبل به صورت سونَ-پُلَ در سنسکریتی به معنی دارای خوشۀ پُف کرده صفت مشخصۀ سُنبل می باشد. بنا بر این ربط دادن آن به زبانهای سامی و ریشۀ أَسْبَلَ ("اجازۀ به بیرون آویزان شدن") قائل بودن به آن منطقی نمی نماید. به قول دوستمان مهدی فاطمی، سُنبل در متون فارسی میانه هم ذکر شده است:
.शून adj. zUna bloated, पूल m. pUla bunch
بنابراین در سفره هفت سین واژه های سکه (از سَئپکه اوستایی یعنی ریخته گری شده)، سنجد (سرینجید پهلوی، از سنسکریتی سرین- جادیه یا سونَ-جادیه= میوۀ گس)، سُنبل (دارای خوشۀ پف کرده)، سُماق (به سنسکریتی سُماکهه= شادی آور)، سیب (سودمند)، سیر (به سنسکریتی دارای مزۀ تند و زننده)، سرکه، سبزه جملگی نامهایی هندوایرانی بوده اند.
چهارشنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۹۷
اتیمولوژی محتمل سنجد
واژۀ سِنجد می تواند از تلخیص واژۀ سنسکریتی سونه-جادیه (میوۀ گَس) عاید شده باشد:
.सून n. sUna fruit, जाड्य n. jADya absence of power of taste [in the tongue]
سنجد فارسی و سرینجید پهلوی (دارای مزه گس) به هر دو صورت سینجو و سرینچیک (دارای مزۀ ناخوشایند بزاق، دارای مزۀ گَس) در کُردی وجود دارند:
.सृणीका f. sriNI-kA saliva, चकते verb cakate {cak} resist
همانطور که زبانهای لاتین و یونانی از لحاظ ذخیره شکل و فرم لغات قدیمی مادر اکثر زبانهای اروپایی به شمار می روند زبانهای سنسکریت و اوستایی نیز برای زبانهای کنونی هندوایرانی در همین مقام هستند.
سهشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۹۷
نامهای رئیس رئیسان آشوری شانابوشو و آشوربانیپال در اوستا و شاهنامه
نام شانابوشو تحت عنوان وی رئیس رئیسان در اوستا به صورت گندَ رِوَ (گندَ-رَئِوَ= رئیس با شکوه) و در شاهنامه به صورت دیو سفید (دیو-سفیتَ= سرور بزرگ) یاد شده است. این شخص بنا به یک کتیبه آشوری به صورت سؤال از هاتف، که پراشک شرقشناس چک بدان توجه کرده، در اوایل حکومت آشوربانیپال در رأس سپاهیان آشوری برای مذاکرات صلح و تسلیم خشثریتی (کیکاوس)- که از پیش اسرحدون از ناحیه کار کاشی (کاشان) به درون حصار شهر آمُل پناه برده بود- اعزام شد. ولی سپاه وی در آنجا از آترادات پیشوای آماردان (گرشاسب اوستا و رستم هفتخوان مازندران) شکست خورد و ماد مستقل شد:
गण्ड m. gaNDa chief. राय m. rAya king.
देव m. deva king, स्फीत adj. sphita big.
آشور (خندان) و آشوربانیپال (خدای خندان پسر داد) در شاهنامه تحت نامهای ضحاک (خندان) و پولاد غندی (پور-اد-خندی= ایزد خندان پسر داد، در مقام فرمانروای دیوان مازندران=آشوریان) و شاه همیران (شاه سرزمین ایزد خندان) یاد شده اند. جالب است که در شاهنامه گندروَ (کندرو، شانابوشو) نام وزیر ضحاک قید شده است:
स्मेर m. smera (hmera) laugh, smile.
یکشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۹۷
معنی نامهای کادوسی (کاتوزی) و کاسپی، مارپرست و سگپرست است
دو جام زرین معروف تپه مارلیک نشان از سنت سکایی تقدیس بزکوهی و توتمهای اژدها و سگ در نزد کادوسیان و کاسپیان دارد:
"جام افسانۀ زندگی بزکوهی
جام افسانهی زندگی نزدیک بیست سانتیمتر بلندی و چهارده سانتیمتر پهنای دهانه دارد و از یکی از آرامگاههای بخش شمالی تپه مارلیک به دست آمده است. این جام تا اندازهی زیادی از زر ناب درست شده است و نرمی ویژهای دارد. قدمت این جام کهن به هزاره اول پیش از میلاد میرسد.
جام افسانهی زندگی نه فقط از نظر این که نخستین نمونه از داستان تصویری است، اهمیت دارد، بلکه یکی از شاهکارهای هنری جهان باستان است که مانند آن کم پیدا میشود. سازندهی این اثر از فن پیشرفتهی فلزکاری آگاه بوده و از آن به زیباترین شیوه درساختن این جام بهره گرفته است. باریکبینی او در ساختن این جام بسیار شگفتانگیز است. او کوشیده است حالت طبیعی و عادی حرکتهای جانور را آن گونه که در طبیعت است، نمایش دهد و فراوردهی دستان چابک و هنرمند او به خوبی نشان میدهد که از نظر آگاهی و آشنایی با طبیعت در سطح بالایی بوده است.
نقشهای روی جام که برجسته و از سطح جام بیرون زدهاند، در چهار ردیف سازمانیافتهاند و روی هم یک مفهوم را بیان میکند که در گرداگرد جام چند بار آمده است.
1. ردیف نخست (پایینترین ردیف) نخستین مرحلهی زندگی بز جوانی را نشان میدهد که تازه از مادر زاده شده است و از پستان مادر شیر میخورد. مادر سر خود را برگردانده و در حال نوازش پشت بزغاله است. این صحنه نشان میدهد که هنرمند بهخوبی از وضعیت رشد و نمو جانوران آگاه بوده است، زیرا در سر بزغاله فقط گوش را نمایش داده و چون شاخها هنوز نروییدهاند، آنها را نکشیده است. او ماهیچههای پاها و دستها را با خطهای ساده نمایش داده و موهای بدن مادر و بزغاله را با خطهای نقطهچین جناقی موازی کشیده است.
2. ردیف دوم که بالای ردیف پیشین است، به شیوهی تقارندار بز نوجوانی را نشان میدهد که در حال بالا رفتن از درخت است. در اینجا بز از مرحلهی کودکی گذشته است و به جای شیر نوشیدن از پستان مادر، از درخت برگ میخورد. شگفتانگیز است که هنرمند برای نشان دادن سن جانور شاخها را راست و نه خمیده بر سر او کشیده است و روی شاخ دو گره یا خط گذاشته که نشانهی دو سال از زندگی آن است. دم بز جوان نخست به بالا و سپس با یک زاویهی تند به سوی زمین کشیده شده است و نشاندهندهی بزرگشدن جانور نسبت به حالت و سن جانور در ردیف یکم است.
3. ردیف سوم نقش گرازی در حال رفتن است. سر جانور به جلو کشیده شده و به نظر میآید در حال حمله است. این نقش نیز مانند نقشهای دیگر در گرداگرد جام چند بار آمده است. موهای جانور با نوارهای افقی خطهای جناغی موازی و یال خشن پشت گردن و ادامهی آن روی پیشانی با خطهای کوچک راست و موازی نمایش داده شده است. گوشهای جانور، نوکتیز و به سوی پشت و چشمها بیضی کشیده شده است. دندانهای نیش، پوزه و ماهیچههای دست و پا با خطهای ساده و بسیار متناسب نمایش داده شده است. این صحنه نمایانگر مرحلهی سوم داستان است و نشان میدهد که زندگی بز در خطر افتاده است.
4. ردیف چهارم (بالاترین ردیف) صحنهای است که مرحلهی پایانی زندگی بز را نمایش میدهد و پیکر کشته شدهی بز را نشان میدهد که لاشخورها در حال خوردن آن هستند. بز دیگر به صورت جانور جوانی نشان داده نشده است و روی شاخهای بلند و خمیدهی او یازده گره یا خط دیده میشود که نشان دهندهی شمار سالهای زندگی آن است. بنابراین، جانور در یازدهسالگی با یورش گراز کشته شده است. لاشهی بز کوهی در حالت درازکشیده بر پشت روی زمین است. سطح بدن با خطهای نقطهچین پوشیده شده است که نشاندهندهی موهای بدن است.
از شگفتیهای صحنه چهارم این است که نگارگر کوشش کرده است به این صحنه عمق ببخشد و به عبارت دیگر صحنهای سهبعدی پدید آورد. از این رو، لاشخورهایی که در حال خوردن پیکر جانور هستند بسیار بزرگ وآنهایی که در حال پرواز هستند کوچکتر نمایش داده شدهاند. بالهای لاشخورها به چهار ردیف بخش شده که سه ردیف آن کوچک و ردیف چهارم بزرگتر است. هر پر بال یک مثلث دراز در میانه دارد که نشاندهندهی بخش سخت پر است و در دو سوی آن بخش نرم پر به صورت خطهای جناغی موازی نمایش داده شده است. پرهای گردن و پاها به مانند فلسهای ماهی روی هم جای گرفتهاند.
در میانهی صحنهی چهارم جانور کوچکی نزدیک چیزی مانند یک درخت کوچک دیده میشود که به نظر میرسد جنین یا میمون باشد. اگر آن را جنین بدانیم، میتوان چنین نتیجه گرفت که هنرمند میخواسته پیوستگی زندگی و مرگ را از زادروز تا روز مرگ و سپس زندگی دوباره نمایش دهد. در حالت دوم، میتوان گفت که هنرمند از افسانههای کهن هند و ایران الهامگرفته و داستان زندگانی جنگل و جانوران را برای عبرت انسان روی جام به نمایش گذاشته است و میمون نمایندهی جانور باهوش و زیرک است که در بیشتر چنین داستانهایی، از جمله در داستانهای کلیله و دمنه، دیده میشود.
این جام باارزش سندی است که نشان دهنده باورها و اندیشه های اقوام گذشته ی ایران درباره چرخه زندگی و حیات پس از مرگ داشته اند و کمک شایانی به روشن نمودن زوایای تاریک تاریخ این سرزمین مینماید." (مازیار ریوند)
به طور خلاصه این ساغر زندگی یک بز کوهی را از بدو تولد تا مرگش به تصویر کشیده است ، در پائین تولد و در بالاتر تغذیه و رشد و مرگ و خورده شدن به وسیله لاشخورها و دوباره تولد و شروع، زندگی دیگر فکر میکنم این تصویر واضح تر باشد. (سالار دانشور)
این جام می تواند سند خوبی برای تقدیس بزکوهی در نزد کادوسیان باشد که این نشانگر تبار سکایی (بزکوهی پرستی) کادوسیان و آماردان است که در اسطورۀ زریادرس و اوداتیس خارس میتیلنی نیز بدان اشاره شده است . وجود تصویر میمون هم سندی بر این است که در عهد باستان در جنگلهای مازندران و گیلان، میمون می زیسته است و ببرها موجب انقراض نسل آنها گردیده اند.
اما جام زرین دیگر که در رابطه با معانی نامها و باورهای دینی کهن مردم گیلان و مازندران است مهمتر به نظر می رسد:
خود معنی نام کادوسی که در شاهنامه به صورت کاتوزی (کا-تو-زی= پرستندۀ اژدهای نیرومند) ذکر شده است از نقش برجستۀ همین جام معروف دیگر تپه مارلیک (لانۀ مار) معلوم میگردد که به نظر می رسد آن الهۀ مشترک کاسپیان (سگپرستان) و کادوسیان (پرستندگان اژدهای نیرومند) بوده است. این الهه یک سوم پلنگ دوسر-یک سوم زن- یک سوم اژدها بوده باشد که در نقش بر جسته این جام زرین تپه مارلیک دیده میشود، چون این دو نام را میشود زن پر پیچ و خم نیز معنی نمود. در تأیید این گفته در مسیر هفتخوان رستم سگیستانی (کاسپیانی) در مازندران، شیر درنده، زن جادو و اژدها که نشانگر این الهه هستند، به دست رستم و رخش کشته میشوند. نام کاسپی را هم در رابطه با نام مازندران (محل گرامی دارندگان الهۀ درنده) میشود به معنی گرامی دارندگان سگسان ماده گرفت که یونانیان باستان از این سنت ایشان یاد کرده اند. لابد اطلاق عنوان اوستایی دیو پرست به مردم مازندران به سبب پرستش این الهه بوده است که نقش بر جستۀ آن بر روی جام زرین تپه مارلیک دیده میشود. پس در واقع دیو سپید مازندران "دیوی سپی" (الهۀ سگسان) بوده است. منطقه مارلیک در دره سفید رود گیلان واقع است که یونانیان باستان آن رود را به نام مازندرانیها رود آمارد نامیده اند.
آیا نامهای گیلان و دیلم و کادوسیا به معنی محل پرستندگان مار بوده اند؟
دِیه deya در نام دیلم در سانسکریت به معنی احترام مطابق جزء کا/کاتو (گرامی داشتن) در نام کادوسی (کاتوزی) است و جزء دوم آنها به شکل لوم و دوسی/دوشی در زبانهای هندوایرانی به معنی مار (فرو برنده) و دارنده مادۀ سمی هستند. نام گیلان هم به صورت گیلانَ در سانسکریت معنی بلعنده (مار) را می دهد. نام تپه مارلیک و جام زرین آن گواه این نظر هستند: مطابق ویکیپدیا "گروهی از پژوهشگران نام مارلیک را برگرفته از واژگان «مار» و «لیک» (لانه، سوراخ) میدانند و دلیل این نام گذاری را انبوه مارهایی (یا سکایی تباران مار پرستی) گمان میکنند که در گذشته در آن زندگی میکردند". نام طوالش را هم که با کادوسی مقایسه می کنند ترکیب ساده ای دارد و به صورت تاوَ-لِش به معنی منطقۀ پر پیچ و خم یا منطقۀ موجود پر پیچ و خم (مار) است.
مطابقت گِلُن با سهراب
گِلُن (گُلین، گهرینی= سرخ) نام پسر میانی هراکلس (تور) از الهۀ نیم مار-نیمه زن سرزمین اسکیتان متولد شده بود که هراکلس (تور) در جستجوی اسب گم شدۀ خویش به وی رسیده بود، با سهراب (سرخ) مطابقت می نماید. نام دو برادر همزاد وی آگاتیرسی (اجیتور-سیَ، جنگاور تیر انداز) و اسکیث (بزکوهی، جام) آمده اند:
.घृणि adj. ghRNi glowing. गौर adj. gaura[in] reddish
ولی در اسطوره اسکیتی مذکور نام گلن نه به معنی سرخ بلکه به معنی کمربند (ولَنَ سنسکریت= کمربند، بازوبند) گرفته شده است که به همراه دو تیر و یک پیاله زرین یادگاری هراکلس (تور) به پسران آیندۀ سه گلوی خویش از الهۀ سرزمین اسکیتان شمال دریای سیاه بوده است.
مطابقت نام ضّحاک با آشّور (خدای ملی آشوریان)
ضحاک (خندان) ترجمه عربی نام آشّور (شاد و خندان) خدای ملی آشوریان است که با مردوک بابلی دارنده سمبل مار موشهوشو (افعی) معادل گرفته میشده است. حکومت ظالمانه هزار ساله ضحاک یادگار غارت هزار ساله ماد توسط سامیان بابلی و آشوری است. پایتخت اژی دهاک (ماروش) در اوستا بوری (بابل اکدیان و آشوریان) است.
Ashur: who is happy (فرهنگ نامهای تورات)
نام شاهنامه ای آشوربانیپال (خدای خندان فرزند داد) در شاهنامه به صورت فولاد غندی (پور-داد- خدای خندان) پادشاه دیوان مازندران (آشوریان) آمده است. مطابق پراشک محقق چک در آغاز حکومت آشوربانیپال سپاهی به رهبری رئیس رئیسان شانابوشو (گندرو اوستا= رئیس با شکوه) برای تسلیم خشثریتی (کیکاوس= پادشاه سرزمین چشمه) فرمانروای کاشان که به شهر آمول پناه برده بود، فرستاده شده و این سپاه در زیر حصار شهر آمول شکست خورد و ماد مستقل شد. مطابق شاهنامه فولاد غندی همچنان در مقام فرمانروای دیوان مازندران باقی ماند.
در رسالۀ پهلوی زند بهمن یشت، شهر دوان (موصل، کنار ویرانه های نینوا) مرکز آشوریان، مقر دیوان ذکر شده است. کیخسرو ویرانگر خانۀ دیوان (دژ بهمن، نینوا) همان کیاخسار (هوخشتره، خسرو شهر زور) است.
اشتراک در:
پستها (Atom)