پنجشنبه، خرداد ۱۸، ۱۴۰۲

معنی اَملش

نام اَملش نه به معنی آب لش و تنبل بلکه به معنی دارای آب به این ور و آن ور حرکت کننده و مواج به نظر می رسد. چون گفته میشود، رودخانه املش بسیار پر جنب و جوش بوده است:
अम्भस् n. ambha[s] water
लस adj. lasa moving hither and thither

معنی نام تپوریان و آماردان

The meanings of the names Tapori and Amardi
تپوریان می توانند همان اناریان سکایی (آنانکه زنان بر آنان حکومت می کنند) باشند که بنا به استرابون سنت مادرسالاری داشته اند و به همراه کاسپیان نام برده شده اند. سنت مادر سالاری مردگیران مازندران هم در این رابطه قابل توجه است.
خود نام تپوری را میشود در سنسکریت گرامی دارندگان بزکوهی (بُز با شکوه و نیرومند) یعنی مترادف سکا (شکه) گرفت:
तभ m. tabha he-goat
रय m. raya vehemence, excellent
छाग m. chAga goat
تائورهای سکایی کریمه (پرستندگان موجود تیزپا) و دارندهٔ سمبل تبر هم الهه ای به نام ایفی ژن (الههٔ آبها) را می پرستیده اند.
قبلاً فردی به نام رهام بنی دربان این مطلب را در فیس بوک منتشر کرده بود:
بز دیو موجود افسانه ای ایران در مازندران:
«در بخش هایی از مازندران باوری افسانه ای وجود دارد مبنی بر وجود موجود افسانه ای به نام «بزدیو» (بُز خدا) . بزدیوها به صورت قبیله ای و گروهی زندگی می کنند و دارای نظام زن سالار هستند. گفته می شود که دانای قبیله بعد از مرگ به درخت کهنسالی تبدیل می شود.»
به خاطر همین اعتقادات غیر عادی مردم مازندران و گیلان، مغان ماد ایشان را دیوان مازندران و دروغپرستان ورنه خوانده اند. چون چیزهایی را می پرستیدند که نزد مغان ماد ری ضد اهورایی بوده اند. ایشان حتی نام پارس را در اوستا نیاورده اند به خاطر اینکه معنی غیر اهورایی، پرخاش کننده (نام پلنگ نزد سکاها) می داده است.
مطابقت تبریها با اناریان (اناریکاها):
اِسترابوان به نقل از اِراتوستن، ساکنان کرانۀ جنوبی دریای مازندران را از مشرق به مغرب هیرکانیان، امردان، اناریکاها (اناریان)، کادوسیان، آلبانیان، کاسپیان و اوتیان نام می برد. در این فهرست نام اناریکاها درست در جای نام مردم مادرسالار تپوریان (تبریها) قرار گرفته است، لذا نام اناریکاها در معنی قوم زنان (غیر نران) به جای همان تپوریان (تبریها) است. خود استرابون در جای دیگر از سنت مادرسالاری تپوریان یاد کرده است که رد پای این سنت در جشن زنانۀ مردگیران مردم مازندران به یادگار مانده است.
استرابون خود تپوری ها (تبریها) را طوری توصیف کرده که دارای سنت مادر سالاری به نظر می رسند. چه بنا به خبر استرابون: "مردان و زنان تپوری یعنی همان طبری ها خود را آرایش عجیبی می نمودند. مردان موبلند و جامه های سیاه و زنان مو کوتاه و سفید جامه بودند. هرکس که بهترین گواهی نامه را برای خود به دست می آورد با هر کس که می خواست ازدواج میکرد."
سنت اژدها پرستی نزد آماردان:
داهه های شرق دریای مازندران توتم مار داشته اند. در سمت تپه مارلیک هم الههٔ ماروش پرستیده میشده است. خود مازندران را هم میشود محل پرستش موجود پر پیچ و خم (اژدها) یا درندهٔ بزرگ (ببر) گرفت.
معنی سنسکریتی نام مازندران:
جالب است که نام مازندران را در سنسکریت می توان به معنی محل درندۀ بزرگ (ببر) گرفت. از اینجا معلوم میشود چرا به گفته والری فلاک مردم مازندران سگان را گرامی می داشته اند و کا-سپیان (گرامی دارندگان سگان) نامیده می شده اند:
महन् adj. mahan (mazan) big
दारण adj. dAraNa tearing
در جام زرین مارلیک الههٔ آماردان درهٔ سفید رود به صورت اژدها- پلنگ نشان داده شده است.
به صراحت گفته نشده است کدام قبیله در مازندران و گیلان دارای توتم مار-اژدها بوده است. ولی به احتمال زیاد این خود قوم آماردان باستانی بوده باشند؛ چون نام مَرد (آمارد) را میشود مترادف مار به معنی کشنده گرفت. در این صورت تبری ها از سکاها و آماردان از تبار داهه ها -سئوروماتهای دارای توتم مار در شمال شرق دریای مازندران بوده اند. درفش اژدهای اشکانیان داهه تبار نزد رومیها معروف بوده است. درفش اژدهای رستم هفتخوان مازندران (آترادات پیشوای آماردان/مردان) نیز گواه این نظر است. چون سگیستان کهن ایران، موطن رستم هفتخوان مازندران همان کاسپیانه (محل گرامی دارندگان سگان) است.
مطابقت داهه ها با یازیگها (نیاکان سئورومتی صربها):
داهه را می توان مرده سوز و یا مار پرست معنی کرد. اشکانیان پارتی که از داهه ها به شمار رفته اند، هم مرده سوز بوده اند و هم درفش اژدها (مار افعی) داشته اند. بیشتر محتمل است که معنی مار افعی درست باشد. چون ماساگتها (دارندگان توتم گوزن) و داهه ها که از قبایل مارپرست سئورومات بودند، بعداً به بالکان رسیدند و روکسولان (آلانهای درخشان، دارندگان توتم گوزن) و یازیگ (سرپ، مار پرست)‌‌ نامیده شدند و تشکیل ملل خویشاوند کرُوات و صرب را دادند، به تدریج در سلک ملل اسلاو در آمدند.
رستم تاریخی و اساطیری اصلی (رستم هفتحوان مازندران) همان آترادات پیشوای آماردان است:
دکتر بهمن سرکاراتی استاد ما که یادش گرامی باد، در مقاله خود تحت نام "رستم یک شخصیت تاریخی یا اسطوره ای؟" نتیجه میگیرد که «رستم (ریشه کن کنندهٔ ستمگران) نه گرشاسپ (در هم شکننده راهزنان) است که مارکوارت میگوید و نه گندوفارس (گندآور) در سمت سیستان که هرتسفلد می پندارد.» ولی از آنجاییکه نگارنده در طی چهار دهه به طور اختصاصی در تطبیق تاریخ مدون و تاریخ اساطیری و حماسی ایران به تفحص پرداخته ام، بر این باورم که وی اساساَ همان گرساسپ دیوکش کنار دریای فراخکرت (مازندران) است ولی حماسه هایش از گندوفارس پهلوها و پادشاهان بلاش نام (ولخش= بسیار نیرومند و پهلوان) هم متأثر شده است. در واقع رستم هفتخوان مازندران بومی مازندران با مردمی سگپرست (سگیستانی) بوده است. اسم تاریخی وی را همانطور که کتسیاس ذکر نموده است آترادات پیشوای مردان (آماردان) بوده است. که ایرانیان عهد هخامنشی برای ترفیع مقام هر چه بیشتر کوروش او را فرزند همین آترادات پیشوای آماردان، قهرمان بزرگ دوره مادها معرفی می نموده اند. در کتاب آذربرزین نامه هم نام این قهرمان مازندرانی در رابطه آتش به صورت آذر برزین (مخلوق آتش بلندپایه) و نیز به صورت رستم تورگیلی (رستم پهلوان گیلانی) ذکر شده است. در خبر کتاب یهودی- آرامی توویت نام این قهرمان منجی آهیگر (اخگر) قید شده است که این خود ظاهراّ از سوی دیگر یادآور نام کاوه آهنگر قهرمان رهایی بخش است که رابطه با فریدون (کوروش) است.
واقعه تاریخی حماسی مربوط به رستم/گرشاسپ از این قرار بوده است که مطابق کتیبه ای آشوری، آشوریان در آغاز عهد آشوربانیپال برای تنبیه شورش مادها به رهبری خشتریتی پادشاه کارکاشی (کاشان) و تسلیم وی، سردار خویش شانابوشو رئیس رئیسان را با لشکری به سوی شهر آمل مازندران می فرستند ولی بعد اخبار مربوط به این لشکرکشی به عمد در کتیبه های آشوری مکتوم میگردد در حالی که ماد مستقل شده است. این بدان معنی است که شانابوشو و لشکرش در پای حصار شهر آمل دچار شکست وحشتناکی از آماردان و مادها شده اند و ایران مادی مستقل شده است. از ایران شناسان تنها کسی که برای این کتیبه آشوری نظر خاصی مبذول کرده است، همانا پِراشک محقق چک بوده است. ولی وی نتوانسته است نظر خویش را با استفاده از منابع ملی ایرانی در باب هفتخوان رستم مازندران (نبرد گرشاسپ با دیوان کنار دریای فراخکرت) و آزادی کیکاوس (خشثریتی) به خوبی اثبات نماید؛ به احتمال زیاد وی و حتی ناقد وی دیاکونوف از اسطورهٔ بسیار معروف ایران یعنی هفتخوان رستم در مازندران مطلع نبوده اند.

دوشنبه، خرداد ۱۵، ۱۴۰۲

مطابقت شهر باستانی کوبینا با خیاو (وَراوی، مشکین شهر)

شهر کوبینا (دارای آب گوارا) در نقشه های بطلمیوسی شمال شرق آذربایجان با خیاو (خی-آوَ، دارای آب خوب و گوارا) یا همان وراوی (دارای چشمهٔ آب مطلوب) همخوانی دارد:
कुभन्यु adj. kubhanyu desirous of water
वर्य adj. varya to be chosen
‌avi: watery

یکشنبه، خرداد ۱۴، ۱۴۰۲

معنی جیحان (جیحون) و سیحان (سیحون)

نام کهن رودهای جیحان (جیحون) و سیحان (سیحون) با توجه به مشابه های آنان در زبان عربی به معنی رود بزرگ و نیرومند و رود نازک و مساعد به نظر می رسند. چون نامهای هندواروپایی کهن آنها یعنی پیراموس و ساروس هم به همین معانی بوده اند:
Gihon: "bursting forth, gushing".
Sihon: "striking down"
परम adj. parama supreme
saru (सरु).—a. Thin, fine, small.
نامهای آمودریای جیحون (دریای نیرومند) و سیر دریای سیحون (دریای باریک) هم بر همین اساس است.
نامگداری دو رودخانهٔ مجاور هم جیغاتو (آب همواره روان) و تاتائو (آب غیردائمی) دریاچهٔ ارومیه هم به همین سیاق نقطه مقابل هم بوده است:
जगत् n. jagat that which moves or is alive
ताम्यति{तम्} verb 4 tAmyati[tayati] become immovable or hide
در زبان فارسی واژه های جیگه (صورتی از جیوه، زنده، دائمی) و تته (قطع و وصل شونده) را برای این ها میشود گواه گرفت.
نام اوستایی رود جیغاتو یعنی ویتنگو (ادامه دار) -هئیتی (باشنده) نیز به معنی رود همواره جاری به نظر می رسد.

مأخذ اسطورهٔ توراتی اِهود (همدردی کننده) فرزند گِرا (موجود جنگاور) در سِفر داوران

اِهود (همدردی کننده) مطابق داریوش (نگهدار نیک) و گِرا مطابق ویشتاسپ (موجود جنگاور) به نظر می رسد.
شاه اِگلون (گاو تنومند) شاه مؤابی (در اساس مادی) معاصر آنها که توسط اِهود ترور میگردد با گائوماتهٔ مادی ملقب به بردیه (تنومند) همخوانی دارد که توسط داریوش و همراهانش ترور میگردد.

نام کروبیان، فرشتگان مقرب در اساس به معنی برکت دهنده بوده است

A cherub (/ˈtʃɛrəb/; plural cherubim; Hebrew: כְּרוּב kərūḇ, pl. כְּרוּבִים kərūḇīm, likely borrowed from a derived form of Akkadian: 𒅗𒊏𒁍 karabu "to bless" such as 𒅗𒊑𒁍 karibu, "one who blesses", a name for the lamassu) is one of the unearthly beings who directly attend to God, according to Abrahamic religions.
کروبیان در دین آشوریان به معنی «روح‌هایی که به خدایان خدمت می‌کنند و گاوهای دارای صورت انسان» هستند. آشوریان به این موجودات خیالی کوریبو/کارابو می‌گفتند.
نامهای بابلی لاماسو و شدو کهن آنها به معنی نگهبان سنگی و نشان به نظر می رسند.

معنی آرتیمان

نام این قصبهٔ استان همدان را به معنی خانهٔ مقدّس گرفته اند ولی کسی در تاریخ از قداست آرتیمان خبر نداده است. لذا جزء اول آن به صورت اَرِت به اوستایی به معنی سود و ثروت است و در مجموع آن به معنی محل سود و ثروت بوده است. نام اردبیل نیز در این رابطه است و به معنی شهر سود و ثروت نه شهر مقدّس.
نامهای کهن اردبیل به معنی شهر رفاه و ثروت هستند:
روتومانی یعنی نام اردبیل در کتیبۀ اورارتویی رازلیق سراب به معنی خانۀ افزونی و برکت است.
نام اردبیل در منابع ارمنی یعنی ارت وت به صورت اَرِت وَت به اوستایی و سنسکریتی معنی شهر دارای ثروت است.
کامبوزس (کمبوجی) نقشه های بطلمیوسی که در جای اردبیل دیده میشود به معنی شهر کامرانی است.
نام اردبیل در کتاب پهلوی شهرستانهای ایران یعنی آمل به سنسکریتی به معنی شهر گرانبها است.
نام عهد ساسانی اردبیل یعنی باذان فیروز به معنی دژ پیروزی و کامروایی است.
دژ بهمن (بها-مان) که در شاهنامه با اردبیل مرتبط است به معنی خانۀ ثروت است و در اساس نام ایرانی نینوا (شهر ثروت و خوشی) است که با اردبیل مشتبه شده است.
سر انجام خود نام اردبیل نه به معنی شهر مقدس بلکه به معنی شهر ثروت است. نام کوه سبلان (سَوَ-لان= محل سود) نیز با نامهای شهر اردبیل همخوانی دارد. نامهای کهن اردبیل جملگی به معنی شهر رفاه و ثروت هستند.

جمعه، خرداد ۱۲، ۱۴۰۲

معنی نامهای کرهرود

بین نامهای کهن آنجا یعنی کَرج (کا-رج، دارای رگهٔ چشمه ها، کاریز)، کرهرود/کُلَهرود (رود قنات)، ترکان مولان (دارای تَرَکهای مولنده) اشتراک معنی در داشتن قنات موجود است. کرهرود دارای قنات مهمی بوده است. چون گفته میشود: «رودخانهٔ کرهرود از ناحیه قره کهریز (کاریز سترگ) یعنی سرزمین کرج سابق منشأ می‌گیرد.»

نامهای پارادیس و الیسیوم و عدن/پادان آرام مرتبط می نمایند

وجه اشتقاق قدیمی پارادیس (فردوس) با ترکیب پَرَ-دیز (دارای دیوار فرا انباشته) منطقی نمی نماید. ولی ترکیب پَرَ-دیس در معنی عالی ترین محل منطقی تر است. پارادیس به لغت سنسکریت یعنی دشت و کشتزار عالی و الیسیوم به یونانی به معنی کشتزار خوشبختی، محل آسایش مردگان جاویدان شده، است. حتی نام سامی باغ عدن (باغ لذّت) که به پادان آرام (دشت لذت) و حوالی آن اطلاق شدهَ با این معانی مرتبط به نظر می رسد:
आराम m. ArAma place of pleasure
اتیمولوژی پارادیس (فردوس)
معنی اوستایی و سنسکریتی پارادیس یعنی بهشت، عالی ترین منطقۀ نصیب شده است. معنی وهیشتَ (بهشت) نیز همین مفهوم جزء اول آن (عالی ترین) است:
पर adj. para highest
देश m. desa province
देश m. desa portion
در پیش اقوام سامی بهشت در معنی جنّت (محل لذت جاودانی) آن جهانی شده است:
Jah: the everlasting, Hanna-t: full of grace
نام ماه اردیبهشت (اشاوهیشتَ) به اوستایی و سنسکریت به معنی بهترین سود و لذت و فراوانی است:
अर्थ m. artha profit
आशय m. Ashaya property
आशय m. Ashaya pleasure

معنی نامهای بلوهر و بوذاسف

نام بوذاسف (بیوذسف) را با بودیستوَ (دانای سرود دینی) و بلوهر را با پروهیته (قرار گرفته در جایگاه مقدّم) سنجیده اند.
لقب بودیستوَ (دانای سرود دینی) مترادف لقب گائو-ماته (دانای سرود دینی) است. امّا خود همین هیئت بودا-سف معنی دانای تنومند را می دهد که معادل نام همان گائوماته سپیتاک (تنومند دانای سرودهای دینی) است. و نام پروهیته (قرارگرفته در جایگاه مقدم) مترادف لقب آگرادات (مخلوق مقدم و برتر) متعلق به کوروش پدرخواندهٔ گائوماته بردیه (سپیتاک سپیتمان) حاکم دربیکان سمت بلخ و ناظر امور درهٔ سند در عهد کوروش است. ولی خود نام بلوهرو به صورت پولو- اَهرو در سنسکریت به معنی دارای الهام بسیار است که مناسب عنوان معلم پیشکسوت بودا است. به نظر می رسد این لقب را از تصحیف پروهیته (شخص قرارگرفته در جایگاه مقدم) ساخته اند:
बोधि adj. bodhi wise
स्तव m. stava hymn
स्फायते{स्फाय्} verb sphAyate[sphAy] expand
स्फायते{स्फाय्} verb sphAyate[sphAy] be come bulky
पुलुकाम adj. pulu[kAma] having many [desires]
आहर m. Ahara inspiration
The word purohita derives from the Sanskrit, puras meaning "front", and hita, "placed". The word is also used synonymously with the word pandit, which also means "priest". Tirtha purohita means the purohita who sit at the fords of the holy rivers or holy tanks.
عنوان گوتمهٔ بودا یعنی چاق با نامهای سپیتاک و بردیهٔ گائوماته یعنی تنومند همخوانی دارند:
भृश adj. bhRza greatly
गौतम n. gautama fat
स्फीत adj. sphita big

یکشنبه، خرداد ۰۷، ۱۴۰۲

آرش اشکانی (ارغش فرهادان) همان سورنا (پهلوان) است

در جلد اول کتاب جادهٔ ابریشم علی اکبر مظاهری، صفحۀ 328 بدون ذکر منبع آمده است: "آرغش فرهادان (منجی بسیار محبوب یا منجی زاهد) که در جنگ اورفه 53 قبل از میلاد بر کراسوس پیروز شد.". مطابق منبع فرهنگ معین آغش فرهادان بر شیده (پسر افراسیاب) و گرسیوز (کراسوس) پیروز شده بود:
आरक्षा f. ArakshA protection
आरक्षा f. ArakshA guard
रक्षा f. rakSA defence, save
در روایات ملی دورهٔ اشکانی را با دورهٔ کیانی در آمیخته اند. گرسیوز (کراسوس) را برادر افراسیاب آورده اند.

مطابقت شیدهٔ تورانی با افراسیاب

نظر به اینکه در اساطیر شاهنامه شیده (جادوگر یا درخشان) متصف به قدرت جادوگری است، با توجه به این موضوع و شباهت کشته شدن شیده و افراسیاب جادوگر (نیوکار مادس خبر موسی خورنی، مادیای تبهکار) توسط کیخسرو (کیاخسار)، منظور از او در اساس نه پسر افراسیاب بلکه خود مادیای اسکیتی (افراسیاب) به نظر می رسد.
ظاهراً شکلی از واژهٔ شیده (سیده) در ایران به معنی دارای نیروی ماوراء الطبیعی و جادویی وجود داشته که با سیّد عربی جایگزین شده است:
सिद्ध n. siddha supernatural power
सिद्ध adj. siddha supernatural
मेधा f. medhA wisdom

معنی نام اور کسَدیم موطن آبرام (ابراهیم، پدر امتهای فراوان)

موطن آبرام (پدر عالی، مترادف تارگیتای اسکیتان) بر خلاف نظر رایج اور کلدانیان نیست. بلکه سرزمین بزرگ سکاییان آتشپرست شمال دریای سیاه است:
نظر به مطابقت اولاد آبرام یعنی اسحاق (خندان) و یعقوب (کشتی گیر) و عیسو (پرپشم) و یوسف (افزاینده، کشورگشا) با ایشپاکای اسکیتی (ایش-باکای، خندان)، پارتاتوا (بسیار توانا) و توگدامهٔ کیمری (مخلوق پشمالو) و مادیای اسکیتی (کشورگشای دانا، باج گیرنده از مصر)، موطن آبرام (پدر عالی=تارگیتای) یعنی اور کسدیم در معنی محل جنگاوران دارندهٔ آتش، یادآور سرزمین سکائیان پادشاهی شمال دریای سیاه است که در آنجا الههٔ آتش تابیتی (تابنده) در بزرگترین مراسم شان در سطح وسیعی پرستش میشد. گروههای سکایی در عهد مادها در کوهستانهای زاگروس و شمال بین النهرین از جمله در بیت شئان اسرائیل (اسکیتوپل) سکنی گزیده بودند:
Ur: fire
kaṣādum
[Army → War]
OA : (D) : to seize hold , to take by force , to take possession (goods or persons) , to capture / confiscate / take prisoner (?) / to carry away as a prisoner (?) ; Dt : to be seized / captured ; note : this word could be at the root of the etymology of the word "Chaldean" (nomadic looters from an area called "Ḫatti" / Biblical "Padan Aram" / North of today's Syria and South of Turkey). Those people were deported by the Assyrians to Southern Babylonia where they adapted and even prospered.
See also : kaldû, kaldu
Comparison with other Semitic languages :
Hebrew : kesed, kasdim "Chaldean, Chaldeans".

جمعه، خرداد ۰۵، ۱۴۰۲

مطابقت وَرِنهٔ اوستا با «گیلان و عیلام» و سرزمین مَزنی دیوان اوستا با «مازندران و آشور»

نام سرزمین وَرِنه در اوستایی در معنی پوشش و رخت یادآور نام گیلان است:
आवरण n. [A]varaNa covering
چون نام گیلها می تواند به معنی پوشندگان لباس چرمی باشد.
نظر به چرمپوش بودن کاسپیان باستانی و طیلسان پوش طالشی های قدیم. نام گیلها را می توان از واژهٔ سنسکریتی جهیلّی (جیل کُردی، گیل، پوست) گرفت:
झिल्लि f. jhilli parchment
نام قدیمی دیگر آنها کادوسی (پوشندگان کُت چرمی) نیز در این رابطه است:
खद्वा f. khadvA coat
छवि f. chavi skin
در اَوِستا وَرِنهٔ دیگری هم هست که در معنی سرزمین خوشی مترادف شوش عیلام است:
पारणा f. pAraNA (varana) pleasure
نام شهر شوش پایتخت عیلام در فرهنگنامه ها به معنی محل خوشی آمده است لذا بی جهت نیست که دو سرزمین همسایۀ پارس و عیلام در اوستا تحت نام مشترک وَرنه (یعنی سرزمین خوشی) به عنوان زادگاه ثراتئونه (فریدون، کوروش) یاد شده اند.
نام سرزمین مَزنی دیوان اوستا (دیویسنان محل خوشی) نیز شامل دو سرزمین جداگانهٔ مازندران و شهر آمل آن و نینوا پایتخت آشور است. این اشتراک نام از وقتی پیدا شده است که سپاهیان آشوری به رهبری رئیس رئیسان شانابوشو (دیوسفید) در آغاز حکومت آشوربانیپال در زیر حصار شهر آمل از خشتریتی (کیکاوس) پادشاه ماد و آترادات پیشوای آماردان (رستم هفتخوان مازندران) شکست خوردند و ماد مستقل شد.

اتیمولوژی سمباده (سمپاتک)

سمباده به معنی وسیلهٔ اصلاح کنندهٔ پا به نظر می رسد:
शुम्भति{शुभ्} verb sumbhati[sumbh] prepare
पाद m. pAda foot

مطابقت بختیاری ها با اوکسیان و تورانیان دانو

به ظاهر نام اوخسیان (اوکسیان) در معنی بختیاری زمانی در بعد از اسلام یا پیش از آن به پارسی دری ترجمه شده است تا رسمیت پیدا کند طول کشیده است. اوخسیان که پیش هخامنشیان و اسکندر عرض اندام می کردند، از آن کوهستانهای بختیاری و خوزستان به جایی مهاجرت نکرده اند.
ظاهراً نام اوخشیان (اوکسیان هیئت یونانی هوَ- وَخشیان، دارندگان خوشبختی) از ریشهٔ اوستایی هوَ (دارای) و وَخش (خوشبختی و کامیابی) گرفته شده، دیگر معنی اش داشته فراموش میشده است که با مترادف دری آن بختیاری جایگزین شده است.
در مورد معنی دیگر نام بختیاری
در کتاب پهلوی ائوگمدئچا از تورانیان دانو در کنار رود کاریزها (کارون) صحبت شده است. و نامهای تور و سکا و دانو در معانی شجاع و خشمگین و نیرومند با نامهای اوکسیان و ماسپی و آمردی و بختیاری مترادف می نمایند:
दानु adj. dAnu courageous
वक्षति {वक्ष्} verb 1 vakshati {vaksh} be angry
वक्षति {वक्ष्} verb 1 vakshati {vaksh} be strong or powerful
तुर adj. tura strong
शक्य adj. sakya able
मश m. masa anger, पयते {पी} verb 1 payate {pi} overflow
आमर्द m. Amarda rough handling
भक्त adj. bhakta faithful
تصویر سوار سکایی (تورانی) بر مُهر عیلامی قرن هفتم و ششم پیش از میلاد

پنجشنبه، خرداد ۰۴، ۱۴۰۲

معنی نام مازندران

(The meaning of the name Mazandaran)
به دو دلیل نام مازندران به معنی محل اژدها است:
1-معنی نام مازندران بر اساس کتاب پهلوی بندهش
بررسی معنی نام ماریندک در شمار نامهای دموک،اسپروگ و ماریندک:
در فصل بیستم بندهش، دربارۀ تخمه و پیوند کیان از دموگ (سرزمین گرما)، اسپروگ (اسپه-رئوکه= سرزمین اسبان با شکوه) و مار-ایندک (سرزمین مار-آسیب رسان) به عنوان اولاد سام بدین نحو یاد شده است:
"به دموک (دارندهٔ سرزمین گرما) پادشاهی آسورستان داده شد. به اسپروگ (دارندهٔ اسبان با شکوه) کدخدایی سپاهان (منظور سرزمین "سپاهیان دارای اسب= اصفهان") داده شد. به مار-ایندک (پرستندۀ مارسمّی= دارندهٔ نواحی سمت تپه مارلیک) پادشاهی پتیشخوارگر (نواحی کوهستانی البرز در شمال ری و قزوین) داده شد." نظر به واژهٔ سنسکریتی ایندهه (سوزاندن) خود نام مازندران (به صورت ترکیبی ماز-ایندهه-ران) به معنی محل الههٔ مار افعی شکل خواهد بود که در جام زرین "مارلیک" (لانهٔ مار) تصویر گردیده است:
ماز: پر پیچ و خم (مار)
ایندهه: افعی، سوزاننده و آسیب رسان
ران: جا مطابق لغت نامهٔ دهخدا: "ماز. (اِ) مطلق چین و شکنج را گویند. (برهان). چین و شکنج. (آنندراج). چین و شکنج و تا و لا. (ناظم الاطباء). چین. نورد. پیچ و خم. شکن. کلچ. شکنج. تاب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
ای من رهی آن روی چون قمر وان زلف شبه رنگ پر ز ماز.
شهید (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
برآمد ز کوه ابر مازندران چو مار شکنجی و ماز اندر آن.
منوچهری"
٢- نام پتیشخوار گر (پتیش هوار گر، البرز و حوالی آن) معنی کوه سمت جای اژدها را می دهد:
पथिषद् adj. pathisha[d] sitting in the way
ह्वार m. hvAra serpent
गिरि m. giri (gairi, gar) mountain
نام دیگر پتیشخوار گر یعنی فرشوادگر هم در این رابطه به معنی کوه آتشفشان است:
प्रक्षाम adj. prakshAma (prakshava) burnt
یاقوت حَمَوی در معجم البلدان پس از گزارشی کوتاه پیرامون شکوه و بزرگی و بلندی دماوند می‌نویسد که ضحاک مار دوش (اژی دهاک، مار افعی) را فریدون یا به گفتهٔ خودش، آفریدون ابن اثفیان الاصبهانی، در دماوند به بند کشیده‌است. از آن جا که پذیرفتن باور مردم کوچه و بازار برای یاقوت دشوار می‌نماید، خود از کوه بالا می‌رود تا به چشم خویش آن را ببیند. او می‌نویسد که: «من با زحمت و خطر جانی فراوان تا نیمهٔ آن کوه رسیدم و گمان نمی‌کنم تا آن روز کسی از من بالاتر رفته باشد. نگاه کردم، چشمه‌ای از سرب مذاب بود که پیرامون آن چشمه سرب‌ها خشکیده بودند و هنگامی که خورشید به آن‌ها می‌تابید چون آتش می‌درخشیدند. میان کوه غارها و گودال‌هایی بود که وزش بادها از سوی‌های گوناگون در آن‌ها تولید پژواک‌ها و آهنگ‌های گوناگون درفواصل معین می‌کرد. یک بار چون شیههٔ اسب به گوش می‌رسید، یک بار چون عرعر خر و گاهی چون بانگ بلند و رسای مردمان که به کلی نا مفهوم می‌نمود و اهالی محل آن را زبان مردم بدوی می‌دانستند. دودهایی را که به نفس ضحاک تعبیر می‌کنند، بخاری است که از آن چشمهٔ مذاب برمی‌خیزد.»
در مورد دلیل نام‌گذاری دماوند هم در فرهنگ معین آمده‌است: «دم (دمه، بخار) + آوند = دماوند؛ دارای دمه و دود و بخار (آتشفشان)».
به خاطر همین اعتقاد غیر عادی پرستش الههٔ اژدهاوش مردم مازندران و گیلان بوده که در اوستای مغان رغه (ری) آنها را دیوان مازنی و دروغپرستان ورنه (گیلان) نامیده اند. گرچه تحت این نام آنها با آشوریان و عیلامیان مشترک شده اند.
مطابقت وَرِنهٔ اوستا با «گیلان و عیلام» و سرزمین مَزنی دیوان اوستا با «مازندران و آشور»
نام سرزمین وَرِنه در اوستایی در معنی پوشش و رخت یادآور نام گیلان است:
आवरण n. [A]varaNa covering
چون نام گیلها می تواند به معنی پوشندگان لباس چرمی باشد.
نظر به چرمپوش بودن کاسپیان باستانی و طیلسان پوش طالشی های قدیم. نام گیلها را می توان از واژهٔ سنسکریتی جهیلّی (جیل کُردی، گیل، پوست) گرفت:
झिल्लि f. jhilli parchment
نام قدیمی دیگر آنها کادوسی (پوشندگان کُت چرمی) نیز در این رابطه است:
खद्वा f. khadvA coat
छवि f. chavi skin
در اَوِستا وَرِنهٔ دیگری هم هست که در معنی سرزمین خوشی مترادف شوش عیلام است:
पारणा f. pAraNA (varana) pleasure
نام شهر شوش پایتخت عیلام در فرهنگنامه ها به معنی محل خوشی آمده است لذا بی جهت نیست که دو سرزمین همسایۀ پارس و عیلام در اوستا تحت نام مشترک وَرنه (یعنی سرزمین خوشی) به عنوان زادگاه ثراتئونه (فریدون، کوروش) یاد شده اند.
نام سرزمین مَزنی دیوان اوستا (دیویسنان محل خوشی) نیز شامل دو سرزمین جداگانهٔ مازندران و شهر آمل آن و نینوا پایتخت آشور است. این اشتراک نام از وقتی پیدا شده است که سپاهیان آشوری به رهبری رئیس رئیسان شانابوشو (دیو سفید) در آغاز حکومت آشوربانیپال در زیر حصار شهر آمل از خشتریتی (کیکاوس) پادشاه ماد و آترادات پیشوای آماردان (رستم هفتخوان مازندران) شکست خوردند و ماد مستقل شد.
بی جهت نیست که در رابطه با پرستش الههٔ اژدهاوش در خوان سوم هفتخوان رستم در مازندران، صحبت از اژدهای مازندران است.
ز دشت اندر آمد یکی اژدها
کزو پیل گفتی نیابد رها
بدان جایگه بودش آرامگاه
نکردی ز بیمش برو دیو راه
بیامد جهانجوی را خفته دید
بر او یکی اسپ آشفته دید
پر اندیشه شد تا چه آمد پدید
که یارد بدین جایگاه آرمید
نیارست کردن کس آنجا گذر
ز دیوان و پیلان و شیران نر
همان نیز کامد نیابد رها
ز چنگ بداندیش نر اژدها
سوی رخش رخشنده بنهاد روی
دوان اسپ شد سوی دیهیم جوی
همی کوفت بر خاک رویینه سم
چو تندر خروشید و افشاند دم
تهمتن چو از خواب بیدار شد
سر پر خرد پر ز پیکار شد
به گرد بیابان یکی بنگرید
شد آن اژدهای دژم ناپدید
ابا رخش بر خیره پیکار کرد
ازان کاو سرخفته بیدار کرد
دگر باره چون شد به خواب اندرون
ز تاریکی آن اژدها شد برون
به بالین رستم تگ آورد رخش
همی کند خاک و همی کرد پخش
دگرباره بیدار شد خفته مرد
برآشفت و رخسارگان کرد زرد
بیابان همه سر به سر بنگرید
بجز تیرگی شب به دیده ندید
بدان مهربان رخش بیدار گفت
که تاریکی شب بخواهی نهفت
سرم را همی باز داری ز خواب
به بیداری من گرفتت شتاب
گر این‌بار سازی چنین رستخیز
سرت را ببرم به شمشیر تیز
پیاده شوم سوی مازندران
کشم ببر و شمشمیر و گرز گران
سیم ره به خواب اندر آمد سرش
ز ببر بیان داشت پوشش برش
بغرید باز اژدهای دژم
همی آتش افروخت گفتی بدم
چراگاه بگذاشت رخش آنزمان
نیارست رفتن بر پهلوان
دلش زان شگفتی به دو نیم بود
کش از رستم و اژدها بیم بود
هم از بهر رستم دلش نارمید
چو باد دمان نزد رستم دوید
خروشید و جوشید و برکند خاک
ز نعلش زمین شد همه چاک چاک
چو بیدار شد رستم از خواب خوش
برآشفت با بارهٔ دستکش
چنان ساخت روشن جهان‌آفرین
که پنهان نکرد اژدها را زمین
برآن تیرگی رستم او را بدید
سبک تیغ تیز از میان برکشید
بغرید برسان ابر بهار
زمین کرد پر آتش از کارزار
بدان اژدها گفت بر گوی نام
کزین پس تو گیتی نبینی به کام
نباید که بی‌نام بر دست من
روانت برآید ز تاریک تن
چنین گفت دژخیم نر اژدها
که از چنگ من کس نیابد رها
صداندرصد از دشت جای منست
بلند آسمانش هوای منست
نیارد گذشتن به سر بر عقاب
ستاره نبیند زمینش به خواب
بدو اژدها گفت نام تو چیست
که زاینده را بر تو باید گریست
چنین داد پاسخ که من رستمم
ز دستان و از سام و از نیرمم
به تنها یکی کینه‌ور لشکرم
به رخش دلاور زمین بسپرم
برآویخت با او به جنگ اژدها
نیامد به فرجام هم زو رها
چو زور تن اژدها دید رخش
کزان سان برآویخت با تاجبخش
بمالید گوش اندر آمد شگفت
بلند اژدها را به دندان گرفت
بدرید کتفش بدندان چو شیر
برو خیره شد پهلوان دلیر
بزد تیغ و بنداخت از بر سرش
فرو ریخت چون رود خون از برش
زمین شد به زیر تنش ناپدید
یکی چشمه خون از برش بردمید
چو رستم برآن اژدهای دژم
نگه کرد برزد یکی تیز دم
بیابان همه زیر او بود پاک
روان خون گرم از بر تیره خاک
تهمتن ازو در شگفتی بماند
همی پهلوی نام یزدان بخواند
به آب اندر آمد سر و تن بشست
جهان جز به زور جهانبان نجست
به یزدان چنین گفت کای دادگر
تو دادی مرا دانش و زور و فر
که پیشم چه شیر و چه دیو و چه پیل
بیابان بی‌آب و دریای نیل
بداندیش بسیار و گر اندکیست
چو خشم آورم پیش چشمم یکیست

معنی نام روستای باژ (زادگاه فردوسی)

نام روستای باژ به معنی باغ عالی (فردوس) به نظر می رسد:
भग m.f. bhaga excellence
भग m.f. bhaga distinction
भग m.f. bhaga majesty
भग m.f. bhaga dignity
भग m.f. bhaga prosperity
भग m.f. bhaga welfare
भग m.f. bhaga happiness
भग m.f. bhaga good fortune
چون خود فردوس (بهترین جای بهشت= اشَ وهیشتَ) هم در ترکیب فرَ/پرَ-دیس/دوس به معنی بیش از اندازه مطلوب به نظر می رسد.

سه‌شنبه، خرداد ۰۲، ۱۴۰۲

اتیمولوژی واژهٔ ایرانی تلاش

در فرهنگ معین، تلاش، واژه ای فارسی آمده است. ولی در لغت نامهٔ دهخدا به گمان اصلی ترکی، به گمان فرعی عربی ذکر شده است. ریشهٔ اوستایی آن در واژهٔ دَرِش (سختگیری کردن، دلیری و نیرومندی کردن) محفوظ است.
مثال تبدیل «د» و «ر» به «ت» و «ل»:
زردشت = زرتشت.
گفتید = گفتیت.
بیارید = بیاریت.
آمیغدن = آمیختن.
زرد = زرت.
دیرک = تیرک.
مارمورک = مارمولک.
اروند = الوند.
هربرز= البرز

چالِش (چالیش)

این واژه به ترکی ترکیب مصدر چال (زدن، تلاش کردن) و پسوند ایش (کار) به نظر می رسد. در مجموع یعنی تلاش کاری.

دوشنبه، خرداد ۰۱، ۱۴۰۲

معنی لفظی اردهال کاشان

نام اردهال (وردهار) را با توجه به ریشه های اوستایی و پهلوی و سنسکریت آن می توان به معانی دارای ثروت رسا، محل پناهگاهی و محل مقدس در نظر گرفت. با توجه به مفهوم مشترک دو هیئت اردهال (دارای ثروت رسا) و وردهارِ (دارای ثروت رسا) آن به مفهوم اولی می رسیم.

یکشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۴۰۲

اتیمولوژی عدد بیست

ظاهراً واژهٔ بیست (ویست اوستایی) لفطاً به معنی گسترده و از خود همین ریشهٔ «گسترده (ویسترده)» است:
विस्तार m. vistA[ra] width
ولی تلخیص ترکیب بی دَسَ ایته یعنی دارای دو ده باشنده محتمل تر است.

ریشهٔ چگال و چگالی

مطابق گفتهٔ سید احمد رضا قائم مقامی: «فرهنگستان اول در برابر dense فرنگی و کثیف عربی، به معنای متراکم، لغت چگال را برگزیده است. چگال را اعضای آن فرهنگستان در فرهنگهای لغت دیده بوده‌اند. به شکل چگالی در فرهنگهای لغت نبوده، ولی ساختی مطابق قاعده دارد.
چگال را فرهنگهای فارسی هند، یعنی جهانگیری و برهان و آنندراج و رشیدی، به چیز کثیف و سنگین و درهم‌فشرده معنی کرده‌اند و فرهنگهای اخیر ایرانی مانند انجمن‌آرا و فرنودسار هم آن را تکرار کرده‌اند. همین به لغت‌نامهٔ دهخدا و فرهنگهای معاصر راه یافته و غلط نیست. شاهد این لغت در لغت‌نامهٔ دهخدا از آنندراج و جهانگیری نقل شده است:
پیش طبعش گران هوای سبک
پیش حلمش سبک زمین چگال»
بن واژهٔ چگالی در واژهٔ چکیده (فشرده، مقاوم، گرز) هم محسوس است:
चकति{चक्} verb chakati[chak] resist

شنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۴۰۲

مطابقت کوه احقاف قرآن با کوهستان آلپ

نام کوه احقاف قرآن را که در رابطه با قوم عاد (انجمنی) است، به معنی تپه ها و کوهها گرفته اند. نام و نشان آن با کوهستان آلپ (تپه ها، کوهها) در جنوب سرزمین ژرمنها (مردم انجمنی) مطابقت دارد. هود (خشمگین) رهبر ملکوتی عاد هم با اود (اودن، خشمگین) خدای ژرمنها همخوانی دارد. مفسرین مکان عاد (انجمنی، ژرمن) و ثمود (محل آب اندک، پیاله= اسکلاو، اسلاو) را بعداً در شبه جزیرهٔ عربستان تصور کرده اند:
In his commentary on the Aeneid of Vergil, the late fourth-century grammarian Maurus Servius Honoratus says that all high mountains are called Alpes by Celts.
According to the Oxford English Dictionary, the Latin Alpes might derive from a pre-Indo-European word *alb "hill"; "Albania" is a related derivation. Albania, a name not native to the region known as the country of Albania, has been used as a name for several mountainous areas across Europe.

معنی نام مادها و پارسها و اعضاء آنها

در اوستا و شاهنامه، کیانیان اصلی همان پادشاهان ماد، پیشدادیان فریدونی همان فرتریان پارسی خبر هرودوت (حاکمان پیشین، خاندان کوروش) و نوذریان (حاکمان نو، کیانیان فرعی) همان خاندان ویشتاسپ هخامنشی پارسی هستند.
معنی ماد:
با توجه به واژهٔ اوستایی مَئیدیه (مَئیذیه) به معنی درخور و شایسته و ملایم، نام ماد مترادف نام قبیلهٔ مادی آریزانتیان (قبیلهٔ نجبا) و واژهٔ معرّب عجم (اَجَم) است:
माध्य adj. mAdhya meet, fit, middle
आर्य adj. Arya noble
अजम ajama .—a (A Great, grand, noble.)
بی جهت نیست که در عهد ساسانی ماد کوچک (آذربایجان) با کوه سهند و آتشکدهٔ آذرگشنسب و دریاچهٔ چئچست (ارومیه)، ایرانویج (ایران اصلی) به شمار رفته است.
اعضاء اتحادیۀ قبایل ماد:
بوسیان (ثروتمندان، قبیلۀ مادی ناحیهٔ همدان)، پارتاکانیان (مردم کنار رودخانه، مردم اصفهان و کاشان)، ستروخاتیان (کلاهخود بلندان، سکاییان کردستان)، آریزانتیان (قبیلهٔ نجبا، مادهای حکومتی)، بودیان (ساگارتیان، گورانها، استادکاران) که حاکم لولوبیان (کلهرها) و کوتیان (لک ها) بوده اند، مغان (دانایان سرود سحر آمیز، مردم مادی بین ری و دریاچۀ ارومیه).
معنی نام پارس:
نام پارس با توجه به واژهٔ اوستایی و سکایی پَرِثَ (پرخاش کننده) و پارس (پلنگ) به معنی دارندگان توتم پلنگ و شیر به نظر می رسد. نقش شیر در درفش شهداد و از پوست شیر یا پلنگ بودن درفش کاویانی هخامنشی گواه آن است. یک گواه مهم در این باب ذکر نشدن نام پارس در اوستای مغان ماد است چون معنی شیر و پلنگ آن منسوب به موجودات شرور و اهریمنی میشده است. بعلاوه در روایت موسی خورنی، آژدهاک (آستیاگ) در رؤیایش کوروش (فریدون) را شیر سواری می بیند که به سوی او هجوم می آورد:
पर्ष adj. parSa violent, rough
اعضاء اتحادیهٔ قبایل پارس:
ساکنین باستانی خراسان و نواحی مجاور شمالی و شرق و غرب آن:
بنا به هرودوت چهار طایفهٔ چادرنشین اتحادیۀ قبایل پارس عبارتند از: دائی‌ها (داهه ها، داغ کننده ها یا منسوبین به مار)، مردها (آماردان، کشندگان، شکارچی ها)، دروپیک‌ها (دربیکان، دری ها، دارندگان برگ هئومه)، ساگارتی‌ها (ساگارتیان شرقی، استادان، مردم دانا و انجمنی).
این مردمان در کنار مردم شهر و روستانشین پانتالیان (مردم پارت، خراسان) در شمار اتحادیه قبایل پارس ساکنین خراسان و نواحی مجاور آن را از شمال و شرق و غرب تشکیل می داده اند. به غیر از پانتالیان (مردم سرزمین راه، پارت)، بقیۀ قبایل شهر و روستانشین اتحادیۀ قبایل پارس عبارت بودند: پاسارگادیان (دارندگان رمه های عالی، شبانکاره)، مارافیان (مردم مراتع، لرها)، ماسپیان (دارندگان سگان بزرگ، مردم ناحیۀ ایلام و کوتیان)، دروسیان (قوم کنار دریا، مردم درنگیانه، سیستان) و گرمانیان (کرمانیان، سنگ کنان).

صورت اصلی تورقوزاباد، تورغئوس آباد بوده است

مطابق گفتهٔ یک اهل محل، تورقوزآباد قبلاً دارای قنات (کهریز) پر آبی بوده است: «این جا تا قبل از این که پیش از انقلاب سد کرج ساخته شود، قنات پر آبی داشت و پر از باغ‌های پسته و انجیر بود. اما با ساخت سد قنات تورقوزآباد خشک شد و باغ‌ها هم خشکید.»
بر این اساس نام اصلی اینجا تورکهریزآباد (آبادی دارای قنات نیرومند)، نقطه مقابل قصبهٔ کهریزک (دارای قنات کوچک) بوده و به تدریج تلخیص به تورقوزآباد شده است.
جزء قوز/غوز به احتمال زیاد می تواند از شکل غهُس/غئوس نام کاریز اخذ شده باشد که در روستاهای دارای قنات غیاث آباد نام ایران دیده میشود.
در اوستا در رابطه با گرشاسب پیشدادی (کشندهٔ اشرار، مترادف چیش پیش) نام یکی از شاخه های رود رَنگها (دجله) گوذَ (رود کاریزها) است که با کارون و شاخهٔ چاهوی آن مطابقت دارد:
घोष m. ghoSa crying of water
गूढ n. gUDha (gaDha) deep

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۴۰۲

مطابقت ناحیهٔ کمبوجی کهن با ولایت گندهاره در شرق افغانستان و پاکستان

نام کمبوجیه (کام-بو-جیه) به معنی کامیاب در زندگی به نظر می رسد. لذا نام ولایت کمبوجی در سمت شرق افغانستان با نام ناحیهٔ گندهاره (بسیار ثروتمند) همخوانی دارد.
घन m. ghana mass
धर adj. dhara possessing

یکشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۴۰۲

اتیمولوژی گیلاس

گیلاس در زبانهای هندوایرانی به معنی میوهٔ خوردنی به نظر می رسد:
Greek κεράσι (kerási, “cherry”).
From Sanskrit ग्लसते{ग्लस्} verb glasate[glas] eat /ग्रसति{ग्रस्} verb grasati[gras] eat

ریشهٔ هندوایرانی واژه های ریاضی و جبر

واژهٔ ریاضی معرّب از واژهٔ مرکب رای- اَذی یعنی داوری درست کردن در شمارش به نظر می رسد. رای/راذ پهلوی در اوستایی به صورت رَز به معنی نظم و داوری درست و برابر کردن و در سنسکریت به معنی تقسیم به کار رفته است:
रदति{रद्} verb radati[rad] divide
معانی عربی ریاض یعنی مرغزار و باغ و بوستان و نیز ریاضت کشیدن ربطی با ریاضی ندارند.
نام علم جبر هم که نخستین بار محمد بن موسی خوارزمی مطرح کرده با نام علم جَفر (دانش پنهانی) و واژۀ اوستایی جَفرَ و گبهیره سنسکریت (ژرف و معمایی) پیوسته و معرّب از آن است:
गभीर adj. gabhira secret, deep, grave
به طور خلاصه، ریاضی (رای-اَذی) به معنی علم شمارش درست (حساب) و جبر (جفر) به معنی علم پیدایی عدد مجهول است.

معانی مزار فارسی (گور) و مزار عربی (زیارتگاه) در هم آمیخته اند

مزار در عربی به معنی محل زیارت است. ولی آرامگاهها در اساس در فرهنگ عرب زیارتگاه نبوده و نیستند. لذا به نظر می رسد معنی ایرانی مَغ-زِر (مَئزِر، غار زیری، گور) در آن ادغام شده است.
مزار. [م َ] (ع مص) زیارت کردن .(منتهی الارب). || (اِ) جای زیارت. (منتهی الارب) (آنندراج). جای زیارت کردن. (ناظم الاطباء). زیارتگاه. زیارت جای. (مهذب الاسماء). || قبر. گور. (آنندراج) (از غیاث اللغات). مرقد و قبرستان.(ناظم الاطباء). گورستان. آرامگاه: مرا قصد افتاد که آن مزارهای متبرک را ببینم. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 26). مردم آن دیه آن مسجد و مزار را تعهد نیکو کنند. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو ص 128).

معنی محتمل نام محلهٔ تهرانی چیذر (شیزر)

شیذر. [ش َ ذَ] (اِخ) نام شهری است و یا آنکه زمین همواریست که در آن گوآبهای مناسبی حفر کنند. (از اقرب الموارد: «ش ذر»). گوآب (آبگیر). (ناظم الاطباء). نام شهر دارای دریاچهٔ شیز (محل تراوش آب) نیز در این رابطه به نظر می رسد. براین اساس شیزر مرکب از شی (جا) و زَر (زار، تراوش آب) است.

اتیمولوژی اِستکان

اِستکان (ایست-کان) به صورت ایشت-کان در زبانهای قدیم هندو ایرانی به معنی دارای غلاف و نیام و مخزن و جای حفرشده است. از زبانهای هندوایرانی و سکایی به روسی رسیده و دوباره بازگشته است:
ईष्टे{ईश्} verb ishte[ish] possess
खन adj. khana digging, dug out

دوشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۴۰۲

اتیمولوژی غلیواج

نظر به اینکه در ادبیات ایرانی غلیواج (زغن) دارای آواز بد و شوم ذکر شده است، لذا واژهٔ غلیواج ترکیب غلی (بد و شوم) و واج (آواز) است:
गालि f. gAli reviling speech
वाज m. vAja sound

اتیمولوژی آرد

آردَ در سنسکریت به معنی سخت تحت فشار قرار دادن و زخمی کردن است. بنابراین آرد در فارسی به معنی شدیداً تحت فشار قرار گرفته و خُرد شده است:
आर्द adj. Arda pressing hard
आर्द adj. Arda tormenting exceedingly
अर्दति{अर्द्} verb 1, 10 ardati[ard] hurt

معنی نام شهرک لوندویل آستارا

واژهٔ لوندی در سنسکریت به معنی دارای رفتار مناسب، به اختصار مناسب است. بنابراین لوندویل یعنی شهر مناسب:
लुण्डी f. luNDI proper behaviour
خود نام آستارا در زبانهای هندو ایرانی به معنی گسترده و بزرگ و نیرومند بوده است. چنین به نظر می رسد، در اساس از معنی گستردگی آن، فراخی رود آستارا منظور بوده است:
आस्तार m. AstAra spreading

یکشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۴۰۲

مطابقت مستیش (باتسینا) با بوشهر، آباده (در هیئت عباده) یا نوبندگان

شهری در فارس به نام مَستیش (به معنی "خانۀ صاحب بردگان، بازار برده فروشی"، در دورۀ هخامنشیان) که در عهد اشکانیان در نقشه های بطلمیوسی باتسینا (بهات-شَیَنَ= محل برده فروشی) نامیده شده با کدام شهر کنونی مطابقت می نماید؟ جواب محتمل تر نوبندگان است:
چون مستیش (باتسینا) به معنی صاحب سر و بنده با نوبندگان فارس مطابقت دارد:
मस्त n. masta head
ईश adj. isha owning
नाय m. nAya leader
bandagan: slaves
भट m. bhaTa slave
शयान adj. ُshayAna resting (place)
گرچه نام باستانی بوشهر یعنی لیان را در سنسکریت می توان به همان معنی مَستیش گرفت نام و نشان آباده به صورت عباده همینطور. نام بوشهر (ری-شهر) در اساس به معنی شهر آراسته و با شکوه به نظر می رسد:
लय m. laya house
जन m. jana people
نظر به بازار برده های خارجی بودن بوشهر در عهد اسلامی شهر مستیش (باتسینا) محتمل است بوشهر بوده باشد. جزء بوخت (رها) در بوخت اردشیر (شهر کالای ازاد) مترادف بوج (رها) در بوجیشیه (برده، رها) است:
भुजिष्य m. bhujishya slave
भुजिष्य adj. bhujishya free
بر این اساس که شهریگان به معنی برده و بنده بوده و نظر به موقعیت آباده در خود پارس (فارس)، آباده/عباده به معنی محل بودن بردگان، در محل مواصلاتی راههای اصفهان و یزد و شیراز محتمل است که همان مستیش (باتسینا)ی باستانی بوده باشد.
به ظاهر نام آبادهٔ طشت فارس نیز با کلمهٔ عبد (برده) پیوستگی دارد، چون نام سابق و کهن تر آن قریهٔ عبدالرحمن بوده است. ولی در اساس این آباده و حتی آن آبادهٔ سمت اقلید به معنی محل آب دهنده بوده است: چون نظر به نام کهن عبدالرحمن آبادهٔ طشت و چاه عمیق باستانی عجیب آن که در اساس آبدو- رَمَن یعنی به خوشی و آسانی آب دهنده بوده است:
raman: comfort. happiness
अब्द adj. abda giving water
اصطخری در معرفی برم و توابع آن، گفته‌است:
«و برم مدینتان آباذه و هی قریه عبدالرحمن و مهرزنجان»
همچنین در ادامه از چاه بسیار عمیقی در روستای عبدالرحمان خبر داده و گفته‌است که این چاه در طول سال خشک است، مگر در زمان معینی از سال که آب از آن می‌جوشد و بر سطح زمین جاری می‌شود تا آنجا که آسیایی را می‌چرخاند. مردم از آن بهره می‌برند و در آبیاری مزارع و غیره از آن استفاده می‌کنند و پس از آن می‌خشکد.

ساری شهر نارنج

نامهای کهن شهر ساری یعنی سارامنهٔ نقشه های بطلمیوسی (خانهٔ محصول زرین)، زادراکرت (محل تولید محصول زرین)، فناکه (محل میوه) و سیرینکس (محل میوهٔ زرین) جملگی اشاره به محصول میوهٔ زرین نارنج این شهر دارند:
सद्रव्य adj. sadravya gold-coloured
शार adj. zAra (sAra) yellow
خود نا-رنج در سنسکریت به معنی محصول خوش رنگ (زرد رنگ) به نظر می رسد.

معنی نام بُشرویهٔ خراسان

نام بشرویه می تواند مرکب از اجزاء اوستایی بوش (آراسته)، رو (رَوِش)-یه (جا) باشد. در مجموع یعنی محل زینتی. بوش به معنی آراسته در نام بوشهر (بوش-شهر، ری-شهر یعنی شهر آراسته و با شکوه) همچنین در نام بشقاب (بوش-گَپ) یعنی کفهٔ آراسته هم به کار رفته است. بشقاب فقط ظاهری ترکی به معنی ظرف خالی دارد (هر نوع ظرف خالی). نظیر دوگلو (دو حبه) که به صورت دوغلو به ترکی معنی صاحب زاییدن معنی می دهد که مناسبت ندارد. گاپ در زبانهای ژرمن نیز به معنی کفهٔ دارای گودی است. لذا خود قاب ترکی (ظرف) می تواند از زبانهای هندواروپایی گرفته شده باشد.

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۴۰۲

Tyr som danskarnas speciella gud

Ale stenars skeppssättning och bilder av Tyr som sol -och skepp -och krigsgud i Norrköpings hällristningar och vikings drakskepps symbol visar att Tyr har varit danskarnas special gud och hans fiende Fenrisulven har varit de krigshundarfolken Kimbrerna.
Oden har varit götarnas speciella gud.
Tor har varit vikingarnas speciella gud i Viken.
Njord/Nerthus har varit norrmännens speciella gud.
Frej har varit svenskarnas speciella gud.
Hällristningar som visar den himmels-sol-krigsguden Tyrs vandringsväg.

معانی ماریا (مریم) و حائورون (هارون)

نظر به واژهٔ مار در آرامی یعنی قدیس، ماریا به معنی قدیسه و مریم (ماریا-اُم) به معنی مادر مقدس است. میریام را به عبری به معنی تندخو و عاصی و ماریا (مریم) را در برخی زبانهای سامی به معنی تلخ آورده اند. نام میّرا/میرّهه (تلخ) مادر بار دار به «آدونیس» (سرور، جنبهٔ خدایگانی عیسی مسیح پسر مریم) که در رابطه با درخت میرّهه (مُر، تلخ) است و ماریا (مریم) در رابطه با هارون دشمن شکن (حائوران، شاهین دانا، سیمرغ) که یک الههٔ نیازمند کمک است و خود هارون که مرتبط با درخت مرگ (تلخ) و ماریا (مریم) است، در این ارتباط هستند. در قرآن این دو مریم توراتی یکی به شمار رفته اند.
نام هارون در معنی اوستایی نگهبان بچه با سئنَ (شاهین، سیمرغ) مطابقت داده شده است:
hara: to protect
Ūna (ऊन).—mfn. (-naḥ-nā-naṃ) Less in size, child.

مطابقت نامهای گیلگامش و ذوالقرنین

نام گیلگامش متصف به کسی که همه چیز را تا آخرین نقاط دیده است به درستی با ذوالقرنین کسی که به مشرق و مغرب عالم رسیده است، برابر دانسته اند. در تکمیل این نظر نامهای آنها هم مترادف به نظر می رسند:
نام گیلگامش/بیلگامس را در سومری به معنی «خویشاوند یک قهرمان است»، گرفته اند. به نظر می رسد در بابل معنی «قهرمان یک خویش/نظیر دارد»، از آن مستفاد میشده است و این معنی ذوالقرنین در مفهوم دارای قرینه است. می دانیم که انکیدو دوست و قرینهٔ گیلگامش بوده است و آنها در تصاویر شاخدار مجسم نشده اند. بنابراین از دو معنی صاحب قرینه و صاحب دو شاخ معنی اولی اصالت داشته و قدیمی تر است:
Gilgamesh/Bilgames:
"the kinsman is a hero".
منابع دینی در ایران از جمله چنین برداشتی از نام ذوالقرنین کرده اند:
۱- "ذو" كه در لغت به معنی صاحب است (در حالت نصب آن «ذا» و در حالت جر «ذی»).
۲- "قرْن" كه در لغت به معنی جمع كردن می‌باشد، اقتران از همين ریشه، اجتماع دو چيز يا چيزهاست.
برخی گفته اند "قرن" در ذوالقرنین به معنى طرف و جانب است.

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۴۰۲

اساس سنسکریتی واژهٔ روک کُردی به معنی وحشی و خشن

रौक्ष्य n. raukshya cruelty, cruel.
واژهٔ اوستایی رَخسا (رئوخسَ) یعنی آسیب و زیان رسان هم در این رابطه است.

اتیمولوژی حشیش و خشخاش و چُرس و بنگ

حشیش به صورت سنسکریتی هسیش به معنی دارای خاصیت خنداندن است. هسیش سنسکریت به معنی نشاط آور که حاوی ویژگی آن است، اولویت دارد. اعراب برای آن مناسبنی به معنی علف در زبان خویش یافته اند. شکلی از واژهٔ هسی (هشی، هجی) در نام حاجی فیروز (پیروز خندان) هم به کار رفته است. عوارض مخدر حشیش را از خنده های وحشتناک تا جنون و خودکشی آورده اند:
हसति{हस्} verb hasati[has] laugh
ईश adj. isha owning
نام خشخاش سرخوشی آور نیز به صورت پهلوی-اوستایی خوَش-خواشا به معنی خوردنی خوشی آور است.
چرس ظاهراً به معنی آتشین و انرژی بخش و عالی و با شکوه (مترادف بنگ) است:
सुवर्चस् adj. suvarcha(s) fiery
सुवर्चस् adj. suvarcha(s) splendid

شنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۴۰۲

Midgård och Midgårdsormen är Kina och dess drake symbol

Kineser trodde att deras land låg i mitt i världen.
Midgård är i nordisk mytologi människornas värld. Den är belägen mellan gudarnas och jättarnas världar och omges av en stor ocean. Den kinesiska draken var för den kinesiska kejsaren och hans familj en symbol för den kejserliga makten. Det var en gul eller guldfärgad drake med fem klor på varje fot som användes. Eftersom talet nio var ett lyckotal så hade kejsaren nio drakar på sin dräkt. Ginnugagap, Muspelheim och Nifelheim i nordiska myter
Ginnugagap (“det vidöppna gapet”) är Mellan Asiens öknar som ligger mellan Muspelheim (“brinnande världen”, det muslimernas och elddyrkande iraniernas land i Mellanöstern) och Nifelheim (“dimhöljda”) som är kölda och mörka Norr Asien, Sibirien).

Ull är den ursprungliga Valborg

Ull, även Uller ("glans", "härlighet", [eld] *Wulþuz på urgermanska), är en eldgud inom nordisk mytologi.
Han är nordisk eldgud och ursprungen till Valborg eftersom Grimnismal säger: ”Ulls gunst äger alla gudars, den först mig frälsar ur flamman.”
Vul-kan (canna) “rör av eld” har samma rot, och Valborg har varit heliga elden beskyddare.
Ydalir (Ulls boning) kan tolkas som ide-lyr (strålande låga). Det kan vara ett annat namn på själva Ull. Hans moders namn Siv/Siva förknippar honom med Slaviska eldguden Svarogich.

جمعه، اردیبهشت ۰۸، ۱۴۰۲

Namnen på Sverige, Finland, Tyskland, Ryssland, Vitryssland och Ukraina i de nordiska myterna

Vanheim (vännernas plats) är favonernas land hos Ptolemaios (de gynnsammas land, Sverige).
Alfheim (de vita människors land) som skickliga smeders land är Tyskland och Frankrike.
Fensalarna (sumpsalarna) är Finland (sjöarnas land).
Asgård är Gårdarycket (Ryssland).
Idavallen (den lysande slätten) som ligger vid Asgård är Vitryssland.
Utgård vid Asgård är Ukraina (sidlandet).
Frejas boning “Folkvang” har varit Walk[vang] i Livland
Freja (lady) är identisk med baltiska-slaviska gudinnan Lad. I så fall är Folkvang/Falkvagn Baltikum som haft grip för sin symbol. Den forna stora staden Walk i Livland (gripia) påminner väl om själva Falkvang/Folkvang (falkslättet).
Breidablick är Jerusalem
Balder (den vite asen) är jämförbar med Adonis (herre)/Jesus därför att både har blivit dödad och har tillbaka gång. I denna förhållande påminner namnen Höder (den krigiske) och Hermod (krigsanda) det bibliska namnet Herodes (son av hero).
Breidablick (“den vida omkring glänsande”) dvs. Balders boning är Jerusalem (Jesus boning). Enligt Snorre: “Fagrare ställe finns inte än Breidablick”:
Myterna om Balder handlar om hans död och om försöken att få tillbaka honom från dödsriket. Men han återuppstår inte förrän efter jordens undergång i Ragnarök.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۴۰۲

مطابقت عمالیق با کیمریان کپادوکیه (زازاکها)

نام عمالیق تورات به صورت اَمالیک در زبانهای سامی به معنی مردم بدون شاه و سرور است. هرودوت ضمن یک خبر اسطوره ای، نام و نشان کیمریان را شاه مردگان و بی سروران آورده است و طبق فرگرد اول وندیداد مردمی به نام تئوژیه (منسوبین به اژدها) که در سرچشمهٔ رود رنگها (دجله) زندگی می کنند سر و بزرگ (فرمانروا) ندارند. معنی نام قوم عمالیق (اَ-مالک، بدون شاه) نیز همین است که در تورات از اولاد عیسو (پشم آلو) به شمار رفته اند که این خود مطابق توگدامهٔ کیمری (مخلوق پشمالوی کیمری، اغریرث اوستا، متّصف به تخمهٔ اژدهای تیامات) است که به دست مادیای اسکیتی (افراسیاب، یوزارسف) در کیلیکیه کشته شده است:
त्वग्ज n. tvagja hairs on the body
dAma: creature
نظر به توتم مار در کردستان قدیم نام اوستایی تئوژیه این مردم از تئو-ژیه یعنی اَژدهای نیرومند (سمبل خدایگانی و توتمی مار شکل کیمریان) گرفته شده است. این مردم، اسلاف زازاک ها به نظر می رسند:
तवस् adj. tava[s] (tau) strong
शय m. zaya snake
چون نام سرزمین دیلمان (دیلم-ان) در خبر کتاب پهلوی بندهش که در سر چشمهٔ رود دجله نشان داده شده، اشاره به نام و نشان سرزمین ستروخاتها (کیمریان دارای کلاهخود دراز) یا همان ناحیهٔ کنونی دیملی ها/زازاک ها (دارندگان کلاهخود مخروطی دراز) است:
डाल DAla branch (long hat)
ama: strong
za: strong
शाखा f. zAkhA branch (long hat)
بر این اساس نام سکا (شکه) هم اشاره به کلاهخود مخروطی بلند و شاخ شکل سکاها داشته است.
معنی نام اقوام کیمری اشکناز (اسکیت، سکا)، ریفات و توگرمه در تورات
نام اشکناز (اسکیت، سکا) را میشود به معنی دارندگان توتم بزکوهی (شکه) گرفت. نام ریفات تورات به معنی کُشنده با نامهای کیمریان (گرامی دارندگان "مار= کشنده") و مردان و ماریان (کشندگان) در سمت کردستان همخوانی دارد:
ऋफति{ऋफ्} verb 6 Rphati[Rph] kill
نام توگرمهٔ تورات به معنی دارندگان شمشیر با کیمریان سمت ارمنستان کوچک مطابقت دارد:
तेज m. teja sharpness
ईर्म m. irma arm
نام کیمریها به عنوان مردم کپادوکیه (کت پتوکه، منسوب به گرازان) در اسطورهٔ شاهنامه ای دفع حملهٔ گرازان به آرمانیان (ارامنه) توسط بیژن به معنی گرازان یاد شده است که نواحی مجاور و دوردست خود را غارت میکرده اند. بعید است از گرازان مردم آرام گرجی (زیبا چهرگان) مراد شده باشند:
कथापयति{कथापय} verb kathApayati [kathApaya] relate
आखु m. Akhu hog
ریشهٔ نام عمالیق (بی سروران) مردم شاه اجاجی (دارای کلاهخود بلند) در زبانهای سامی:
ai (a)
[Humanities → Language]
1) not ; 2) OAkk,OA,OB,MB : (vetitive particle before preterit) : may (the subject) not ... ; 3) OA : (before stative perfect = emphasis in denial) , ai addin : I certainly did not give , I positively did not give ; 4) OA : (double negation with second person with preterit = strong positive exhortation) : definitely , (subject) shall (?) ; 5) OB,MB : no ! (usually before a vocative) ; 6) EA : no ! (before a prohibition) ;
Variants : â, ē, ya
malku (n.)
[Government]
prince, king
Cf. malāku
Variants : maliḫu, maliku
Comparison with other Semitic languages :
Proto-Semitic : *malk
Arabic : malik
مَلِك Syriac : malkā
ܡܰܠܟ݁ܳܐ Hebrew : melek̇ מֶלֶךְ
Ugaritic : malku.
در منابع مربوطهٔ حاضر چنین اطلاعاتی از کیمریان جمع آوری کرده اند:
کیمِری‌ها (به یونانی کیمریان، در آشوری:Gimirri)، از مردمان کوچ نشین و سوارکار جهان باستان بودند. بر پایه نوشته‌های هرودوت خاستگاه اینان شمال قفقاز و دریای سیاه (روسیه و اوکراین کنونی) بوده‌است و میان سده‌های هشتم و هفتم پیش از زایش مسیح در آن سامان می‌زیسته‌اند.بر پایه نوشته‌های آشوری آنان نخستین بار در سال ۷۱۴ (پیش از میلاد) در آذربایجان و کردستان جای گرفته‌اند.
هرودوت نام کیمری (مارپرست، به قول آشوریان از تبار تیامات اژدها) را به معنی عامیانه آن توده مردم بدون شاه ([ کاوی = کی = شاه] کی - مری، یعنی آنان که شاهانشان کشته شده) آورده است. این معنی حتّی به نویسندگان بخش وندیداد اوستا رسیده بوده که در آنجا این مردم را تحت نام تئوژیه (منسوبین به مار نیرومند) قوم بدون سرور معرفی نموده اند. مطابق منابع کهن آشوری و یونانی کیمریان اعم از سکاییان کردوخی و کیمریان کپادوکی رعایای سکاییان پادشاهی شمال دریای سیاه یعنی اسکیتان (تورانیان سلطنتی) به شمار می آمده اند و در اثر فشار همینان از سرزمینهای خود درشمال دریای سیاه به کوهستانهای شمال عراق و کوهستان زاگروس و کپادوکیهً آناطولی مهاجرت نموده اند.
خاستگاه خاستگاه راستین آنها سمت شمال قفقاز آمده است، مسلم می‌نماید که از تبار هند و اروپایی بوده باشند و زبانشان هم از شاخهٔ زبان‌های ایرانی بوده‌است. آنها به سکاها از دید زبان و فرهنگ بسیار نزدیک بوده‌اند و برخی هردوی اینان را یکی پنداشته‌اند چه که در منابع خاوری که مهمترینشان سنگ‌نبشته بیستون است این دو را یکی دانسته‌اند. همچنین آنها را از تبار آریایی می‌دانند.
سرزمین کیمریان
برپایه کاوشهای باستانشناسی و نوشته‌های یونانیان آنها پیش از سکاها به آسیا رسیده‌اند و سکاها در آینده جای ایشان را در سرزمینشان گرفته‌اند. امروزه کاوشهای باستانشناسی‌ در شمال دریای سیاه و قفقاز انجام گرفته‌است، گفته میشود در اوکراین چیزهایی را مربوط به کیمریان یافته‌اند.
گزارش های تاریخی
نخستین سند تاریخی از کیمریان در سالنامه های آشوری سال ۷۱۴ ق.م پدیدار می شود. این سالنامه ها شرح می دهند که چگونه مردمانی که آشوریان ایشان را «گیمیری» می نامیدند به نیروهای سارگن دوّم در شکست دادن پادشاه اورارتو یاری رساندند. کیمریان در زبان گرجی نیز «گیمیری» نامیده می شوند. به گفته تاریخ نگاران گرجی، کیمریان، پس از تسخیر کولخیس و ایبری، نقش با نفوذی را در گشترش تمدن آن دو ناحیه بازی کردند. در زبان گرجی امروزی، واژه «پهلوان»، «gmiri» خوانده می شود که برآمدی است از واژه «گیمیری».
در کهن ترین منابع یونانی، یعنی ادیسه هومر، قهرمان داستان، از جزیره افسانه ای «ائه»، به کشور افسانه ای «تاریکی»، در «مرز اقیانوسی که در ژرفا جاریست» گام می نهد. «آنجا شهر و مردمان کیمریان بود و همیشه تاریکی و ابر آن را فراگرفته بود و هرگز خورشید درخشنده به ایشان نگاه نمی کند».
از آنچه در ادیسه آمده است می توان نتیجه گرفت که یونانیان، دورترین اقوام شمالی را «کیمری» می نامیدند و در ضمن آگاهی درستی از ایشان در دست نداشتند. استرابون بر این باور است که نگارنده ادیسه بر اثر دستبردهایی که کیمریان به آسیای نزدیک می زدند از وجود ایشان آگاهی بدست آورده بود.
در پایان سده ششم و در هنگامه سده پنجم قوم در کرانه شمالی دریای سیاه هیچ کیمری ای وجود نداشت. هرودوت (حدود ۴۴۰ ق.م) می گوید که کیمریان در زمان های کهن در کنار «بوسپور کیمری» (تنگه کرچ) می زیستند و به احتمال «سکاها» ایشان را از آنجا بیرون راندند و کیمریان به آسیای نزدیک کوچ کردند.
گزارش های جاسوسان آشوری از اورارتو - مربوط به سال های ۷۲۵ تا ۷۲۲ ق.م - کهن ترین اطلاعات را درباره کیمریان در اختیار ما می گذارد. جاسوسان آشور از شکست فاحشی که در طی لشکرکشی «روسای یکم» پادشاه اورارتو به کشور «گامریان» به وی وارد آمد سخن می گویند. گزیده ای از نامه شاهزاده جوان و پادشاه آینده آشور، «سناخریب»، به «سارگن دوم» شاه آشور، وی را از آشفتگی ها در اورارتو آگاه می سازد:
«به سرورم پادشاه، از خدمتگذار شما سناخریب. به امید آن که حال سرورم پادشاه خوب باشد. در سرزمین آشور اوضاع روبراه است... مردم اوکای به من خبر داده اند که "هنگامی که پادشاه مردم اورارتو به سرزمین گامیر [محل سکونت کیمریان] رفت، سپاهش با شکست کامل روبرو شد، و خود او و فرماندهان نواحی اش به اتفاق سربازانشان عقب رانده شده اند"».
و در گزارش دیگری می گوید:
«اخبار اورارتو - گزارش سابق که فرستادم... درست است [تأیید شده است]. قتل عام بزرگی در میان آن ها صورت گرفته است. اینک سرزمین او آرام است... نیروهای مستقر در هر دژ مرزی گزارش هایی نظیر این می فرستند».
خود سارگون دوم احتمال دارد در پیکار با کیمریان یا اسکیتان در سال ۷۰۵ ق.م کشته شده باشد. در سال ۶۷۹ - ۶۷۸ ق.م - به گفته تاریخ بابلی - کیمریان وارد خاک آشور شدند. اما «تئوشپا» پادشاه آنها، از «اسرحدون» شکست خورد. اما در همان سال به کیمریانی برمی خوریم که به عنوان سپاه مزدور به خدمت لشکر آشور در می آیند.
در حدود سال های ۶۷۶ تا ۶۷۴ ق.م، برپایه مدارک باستانی که به یاری منابع اورارتویی کشف گردیده است، کیمریان دولت فریگیه را که در مرک آسیای صغیر قرار داشت تارومار کردند. اتحاد میان «روسا-ی دوّم» پادشاه اورارتو و کیمریان موجب نگرانی زیاد دولت آشور گشت. در حدود سال ۶۶۰ ق.م، لیدی (در باختر آسیای صغیر) و تابال (در جنوب باختری ان) در برابر خطر کیمریان به آشور متوسل شدند. نزدیک سال ۶۵۴ ق.م، «گوگو» (یا گیگ) پادشاه لیدی در پیکار با کیمریان کشته شد و کیمریان موجب ویرانی بزرگی در لیدی، و پایتخت آن «سارد» شدند. با این حال اشغال لیدی توسط کیمریان کوتاه بود. و میان سال های ۶۳۷ تا ۶۲۶ ق.م توسط «آلیات دوّم» شاه لیدی، از آن سرزمین بیرون رانده شدند. این شکست پایانی بود بر قدرت کیمریان.
یک سده بعد، عبارت «گیمیری»، بعنوان ترجمه بابلی واژه «سکا» در زبان پارسی، در سنگ نبشته بیستون به کار گفته شد (ح. ۵۱۵ ق.م)، و سپس، دیگر چیزی از کیمریان در آسیای صغیر شنیده نشد و سرنوشت نهایی ایشان ناشناخته است. پنداشته می شود که در کپادوکیه، که به زبان ارمنی (گامیر» نامیده می شود) مقیم شده باشند.
به طوری که مشاهده می شود، حرکت کیمریان از شرق به غرب، می رساند که به ظاهر سکونت گاه آغازین ایشان در آسیا - قفقاز و شمال شرق آسیای کوچک - بوده است و سپس، به بخش های شمال باختری آن سرزمین رفته اند. گمان می رود که کیمریان مدتی نیز در آسیای کوچک فرمانروایی کرده باشند و تنها پس از سقوط ایشان در سال ۶۴۵ ق.م، حکومت آسیای صغیر به دست دولت «لیدی» افتاد.
یک گواه مشکوک نیز وجود دارد که کیمریان در سده هشتم ق.م در آذربایجان غربی و کردستان کنونی می زیستند. این، نامه ای است از طرف شخصی به نام «آراد-سین» بعنوان «منادی دولتی آشور» یا «سخنگوی دولت آشور» و به ظاهر مربوط است به زمان جنگ کیمریان با اورارتو در فاصله سال های ۷۲۰ تا ۷۱۴ ق.م. در این نامه نویسنده گزارش می دهد که پیشوای کیمریان از راه سرزمین [ماننا] (نام این سرزمین در متن اصلی نامه از میان رفته و تنها یک گمان است) وارد خاک اورارتو شدند.

یکشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۴۰۲

معنی نام مادها و سکاها

با توجه به واژهٔ اوستایی مَئیدیه (مَئیذیه) به معنی درخور و شایسته و ملایم، نام ماد مترادف نام قبیلهٔ مادی آریزانتیان (قبیلهٔ نجبا) و واژهٔ معرّب عجم (اَجَم) است:
माध्य adj. mAdhya meet, fit, middle
आर्य adj. Arya noble
अजम ajama .—a (A Great, grand, noble.)
اتحادیۀ قبایل ماد:
بوسیان (ثروتمندان، قبیلۀ مادی ناحیهٔ همدان)، پارتاکانیان (مردم اصفهان و کاشان)، ستروخاتیان (کلاهخود بلندان، سکاییان کردستان)، آریزانتیان (مادهای حکومتی)، بودیان (ساگارتیان، گورانها، استادکاران) که حاکم لولوبیان (کلهرها) و کوتیان (لک ها) بوده اند، مغان (مردم مادی بین ری و دریاچۀ ارومیه).
به نظر می رسد نام مادها نامی توتمی نبوده است گرچه در سنسکریت واژهٔ مِدهیه به معنی بُز آمده است ولی در مقابل نام پارس (دارندگان توتم پلنگ، شیر)، کاسپیان (گرامی دارندگان سگان)، سئوروماتها (گرامی دارندگان مار) و سکاها (دارندگان توتم بزکوهی) نامهای توتمی به نظر می رسند.
معنی لفظی نام سکاها (شکه ها)، یعنی تند و تیز و نیرومندها به وضوح نشانگر معنی دارندگان توتم بزکوهی ایشان به نظر می رسد.
نام های عربی اساطیری جدیس (گرامی دارندگان بُز کوهی) و طسم (اشراف، نجبا) دو قومی که طبق اساطیر شدیداّ با هم درگیر شده اند، به وضوح متعلق به سکاها و ایرانیان مادی و پارسی می باشند.

جمعه، اردیبهشت ۰۱، ۱۴۰۲

معنی فرترکه

فرترکه به معنی نمایندهٔ والامقام به نظر می رسد. به ظاهر نام وهوبُرز (خوش قامت) از فرترکه ها مترادف نام فریبرز است:
पर adj. para highest
तारक adj. tAraka saving
वसु adj. vasu (vahu) good
पारय adj. pAraya(fary) fit for
बृढ adj. bRDha pulled up

معنی لغوی نام کُرد

وقتی نام سجاوند (سکاوند) در جنوب شرقی افغانستان را بررسی میکردم به نظر روشنی در باب منشأ نام سکا و کُرد در معنی نیرومند رسیدم که با نظرهای پیشین که در این باب داشتم (توتم بزکوهی و مار، چوپان)، بالکّل متفاوت است. آن چه برخی دیگر به طور جسته و گریخته در این باب گفته اند، در اینجا با هم هماهنگ شده اند. سررشته با این بررسی پدیدار شد:
معنی نام ولایت لَوکر و مرکز آن (سکاوند)
نام ولایت لوکر افغانستان به معنی محل ستبر می باشد (ترکیب «لوک»: ستبر و پسوند ملکی «رَ» یا «اَرَ»):
lok: logh: rough
ra: possession sign
लूक्ष adj. lUkSa (lukha) rough
लोग m. loga lump[of clay]
आर्य m. Arya owner
نام مرکز کهن سجاوند آنجا به معنی محل دارای نیرومندی و نام مرکز کنونی آن، پلی علم هم برگرفته از پلب اَلم (دارای فراوانی) به نظر می رسد:
शचते{शच्} verb sachate[sach] be strong
प्रबलम् indecl. prabalam (plabalam) greatly
نام سجاوند را به صورت سکاوند هم آورده اند، اگر این دو صورت با برداشت فوق با هم مرتبط باشند، نامهای سکا و سکیت و تور مترادف هم به معنی پهلوان بوده اند:
sacha/sachate: strong
तुर adj. tura strong
بی جهت نیست که طبق هرودوت، سکاها (تورانیان) خود را اولاد هراکلس (اسکیث، تور شاهنامه) معرفی میکرده اند.
همین موضوع به نوبهٔ خود سر رشتهٔ نام کُرد را به دست میدهد:
چون بر این اساس نام کُرد (کورتی، گُرد) نیز می تواند از نام سکاییان کردستان اخذ شده باشد:
कृत्व्य adj. kRtvya strong
نامهای کُردان سوران (پهلوان) و کُرمانج (دلیر) نیز با آن مرتبط به نظر می رسند:
Śūra (शूर) refers to “heroic (people)”. athlete.
कूर adj. kUra hard hearted
मनु m. manu man
عنوان معرّب قهرمان (کهرمان) هم در رابطه با این معنی است:
khara: (adj.) rough; hard; sharp.
मनु m. manu man
واژهٔ آسوری کَردو نیز در این رابطه برگرفته از زبانهای هندوایرانی به نظر می رسد:
qardu : [Moral life → Quality] valiant, heroic, brave, courageous, gallant;
چون استرابون در کتاب ۱۵ بند هفدهم می گوید:
«جوانان پارسی را چنان تربیت می کنند که در سرما و گرما و بارندگی بردبار و ورزیده باشند. شب در هوای آزاد به حشم داری بپردازند و میوه جنگلی مثل بلوط و… بخورند این ها را کردک kardak گویند. مردم کردک از غارت زندگی می کنند و کردا به معنی دلیر است… از اینجا معلوم می شود که جوانان دلیر و آزموده پارسی را کردک می گفته اند که همان کردوک و کرد باشد تفاوت نژادی قائل نبوده اند، ملاک کرد شدن را دلیر بودن و پر طاقت شده می دانسته اند و این قسم استعمال لفظ کرد مناسبت آن را با گرد به معنی پهلوان تأیید می کند.»
شرف خان بدلیسی مورّخ متفکر کردستان نیز در مورد معنی نام کُرد همین نظر را داشته است: «واژه کُرد به معنی مرد جنگی دلیر؛ مرد شمشیرزن و مرد دلاور است.»

سه‌شنبه، فروردین ۲۹، ۱۴۰۲

مطابقت سهراب با ارته بازوس

سهراب (دارای فضیلت) پدر برزو (متعالی) و پسر رستم دارندهٔ فرّ ایزدی با ارته بازوس (آراسته به راستی و فضیلت) پدر آریوبرزن (نجیب متعالی) و پسر سردار معروف هخامنشی فرنه بازوس (آراسته به فرّ ایزدی) مطابقت دارد:
सुचरित n. suchar[ita] virtuous [actions]
Āp (आप्). To obtain, attain, get;
ارته بازوس به دربار فیلیپ دوم پادشاه مقدونیه پناه جست (نظیر پناه جستن سهراب پدر برزو نزد افراسیاب)، ارته بازوس پس از آگاهی از نقشهٔ فیلیپ برای حمله به ایران و نیز رفع اختلاف به پارس بازگشت و اردشیر شهربانی بخشی از پارس را به پسر او آریوبرزن (برزو) واگذار کرد.
اسطورهٔ خود سهراب ترکیبی از روایات گم شدن اسب هراکلس سکاها و یادگار نهادن یادگاری برای فرزند آتی و کشتی گرفتن سوخرا و پهلوان شاپور در حضور قباد و مغلوب و مقتول شدن سوخرا و سرانجام سهراب پدر برزو که از خارج کشور می آید مطابق ارتبازوس است.

معنی لفظی هگمتانه (همدان)

نظر به واژهٔ هَنج اوستایی و هنگ پارسی به معنی به هم پیوستن، نام هگمتانه (هنگمتانه) اشاره به حصارهای گرداگرد (تو در توی) همدان (کیشه سو) بوده است:
सङ्घ m. sa[n]gha (ha[n]ga) association
मथन n. mathana: [noun] a secret place. [noun] (fig.) a close circle of friends who share a common interest or background; coterie.
یا
संगम sa[n]gama (ha[n]gama): union
थाना (thānā), from Sanskrit स्थान (sthāna, “military outpost”).
نام جایگاه کنونی این دژ یعنی تپه مصلای همدان به لغت سنسکریت به معنی محل مجتمع است:
मिथः adverb mithaH with each other
स्थल n. sthala place
نام باستانی تر همدان یعنی کیشه سو (پایگاه بزرگ آشوریان در خاک ماد) با توجه به تندیس دو شیر باستانی آنجا به معنی محل شیر بوده است:
केशिन् m. keshin lion
केश m. kesha mane
इष adj. iSa possessing
یا
-su: therein
خود هیئت همدان را هم میشود به معنی محل تندیسهای شیر گرفت:
हेमाङ्ग m. hemAnga (hama) lion
Dhāna (धान).—[adjective] holding, containing;
مطابق کتب پهلوی کنگ دژ[منظور کنگ دژ ماد بزرگ] (دژ دارای حصار گرداگرد) در تصرف دیوان (آشوریان) بود تا کیخسرو (کیاخسار) آن را تصرف کرد.

میدان واژه ای ایرانی است

برای مفهوم «میان» در زبان اوستایی «maiδya» به‌کار می‌رفته که معادل‌ همریشه آن در هندی قدیم «mádhya» است. با افزودن پسوند نسبت «ان» به آنها و ساده شدن آنها واژه های میدان و میان قابل حصول هستند.
واژهٔ معرّب میدان در قرآن به کار نرفته است.
Etymology
An Iranian borrowing; ultimately from Proto-Iranian *mádyanah (“middle”, noun), from *mádyah (“middle”, adjective) +‎ *-nah (nominal suffix). Compare Middle Persian mdyʾn' (*mayān, “middle; among, between”), whence Persian میان‎ (miyân)), Parthian mdyʾn (*maẟyān, “among, amid, between”), Sogdian (myẟʾn /*mēẟan/, “middle”), Avestan 𐬨𐬀𐬌𐬜𐬌𐬌𐬁𐬥𐬀‎ (maiδiiāna, “middle”). wiktionary.

معنی گیزیل اوزن (گیزیل بوند)

نام ناحیهٔ گیزیل اوزن (رودک علیای منابع آشوری) به معنی محل رودی است که به سوی بالا (شمال) جاری است. نام کهن تر آنجا گیزیل بوندا هم به همین معنی است:
ghezir (ghezil): running
उद्धारण n. uddhAraNa elevating
ghezir (ghezil): running
अभ्युन्नत adj. abhyunnata elevated

محل رود چَثرمیان

رود چَثر میان (رود میان پر آب و اصلی) کتب پهلوی که در سمت کنگ دژ سیاوش (گنجه) جاری است، مطابق رود کورا است:
चित्र adj. chitra manifold, main

شنبه، فروردین ۲۶، ۱۴۰۲

ریشهٔ واژه های آفریدن و آفرین

آفریدن و آفرین ریشه هایشان آفری (آپرّی، تحقق بخشیدن و ساختن) و آفره (آپره، دعای بر آورد کردن آرزو) است:
आपृणति{आपॄ} verb ApRNati[ApRR] fulfil
ति{आप्रा} verb Aprati[AprA] accomplish any one's desire
نامهای مردم آفریدی پاکستان به صورت های اپاریتی و ابورتی به معنی مردم کناری مترادف نامهای افغان و پشتون است.

مطابقت آپّاتار و کیت پات با قیدار و خوئین

در کتیبه های آشوری نام دژ آپّاتار (ثروتمند) در ناحیهٔ گیزیل بوندا (حوضهٔ قیزیل اوزن) با شهر قیدار (ثروتمند) همخوانی دارد که نامش به همراه دژ گیزیل بوندایی کیت پات (دژ شایسته، خوئین) در نزدیک مرز پارسوا (کردستان) آورده شده است:
उपतारक adj. upatAra[ka] overflowing
गय m. gaya wealth
धर Dhara (dara).—[adjective] owning, possessing

معنی خونج (آقکند)/کاغذکنان

خونج به شکل اوستایی و پهلوی خوَنج به معنی جای سفید و درخشان بوده که به ترکی به آقکند (روستای سفید و درخشان) ترجمه شده است. نام کاغذکنان این منطقهٔ دور افتاده هم نه به سبب کاغذ آن بلکه به واسطهٔ نام اوستایی کهن کَئوژ[د]- کان-ان آن یعنی محل خانه های سفید و درخشان بدان داده شده بوده است:
خونج. [ن َ] (اِخ) شهرکی است از اعمال آذربایجان بین مراغه و زنجان بر راه ری و آخر ولایت آذربایجان از جانب ری، این شهر را کاغذکنان نیز گویند. (از یاقوت).

اتیمولوژی باز، باشه (واشه)

باز (واز، وَز) در اوستایی به معنی پرندهٔ نیرومند و معادل سنسکریتی آن پاج-ایکه به معنی نیرومند گردنده [در هوا] است. واشه (باشه) نیز در اوستا صورتی از واژهٔ واز (پرندهٔ نیرومند، باز) آمده است:
पाजिक m. pAjika falcon
पाजस् n. pAja[s] strength
ईखति{ईख्} verb ikhati[ikh] move

معنی نام جَرگَلان

نظر به در مسیر رودخانه بودن این ناحیه، نام آن از جَر (نهر، رودخانه) و گَلَنَ (جاری) عاید شده است.
झरी f. jhari river
गलन adj. galana flowing
در مزار شریف جوی را جر می گویند.
چون در این باب گفته شده که فراریان مقابل مغول و مردم بومی متوجه شدند آب رودخانه جيحون که توسط مغولان از کناره های آن سرازير شده به سوی غرب جريان يافته و جلگه بيکران «ساری قميش» را سيراب نموده است. در اين جريان درياچهٔ بزرگی از آب شيرين نيز در اين محل ايجاد شده است.
این مردم که از طوايف مختلف بودند در ساری قميش گردآمده با احداث شبکه‌های پيچيدهٔ آبياری مانند قنات به زراعت پرداختند. آنها به کمک شبکه های آبرسانی بيش از ۵۰ هزار هکتار زمين آبياری کردند. بخشی از مردم نيز به پيشه وری و بخش ديگر دامداری پرداختند.

جمعه، فروردین ۲۵، ۱۴۰۲

اتیمولوژی دانا و نسار

دانا دارای ترکیب اوستایی دا (دانستن) و نا (فرد، کس) است.
نِسار (سمت پشتی) دارای ترکیب اوستایی نی (سمت پشت) و سار (سر) است.

اتیمولوژی غُنچه

غُنچه را برخی با غُنده و گُندهٔ فارسی ربط داده اند ولی آن از نوع کْنچ (گِرد و جمع شده) در سنسکریت است. غُنده (گُنده) خود جداگانه به شکل کُنده در سنسکریت موجود است:
कुञ्चयति{कुञ्च्} verb caus. kunchayati[kunch] crimp
कुञ्चयति{कुञ्च्} verb caus. kunchayati[kunch] curl
कुण्ड n. kuNDa clump

چهارشنبه، فروردین ۲۳، ۱۴۰۲

مطابقت امشاسپندان و فروهرها با آنوناکی ها و کیتن ها

(Correspondence of Amshaspands and Fravahars with Anunnaki and Kitens)
معنی ایگی گی ها و آنوناکی ها:
ایگی گی: نام این گروه سومری خدایان زیر دست آنو (خدای آسمان) به معنی گروه نجیب به نظر می رسد: ایگی (جبهه)، گی (نجیب).
نام دیگر آنها آنونّاکی نیز به معنی گروه نجبا یا اولاد خدای آسمان است. امشاسپندان (بیمرگان مقدس) معادل ایرانی آنها به نظر می رسند.
مشابهت نام و نشان امشاسپندان (بیمرگان مقدس) با آنوناکی های بزرگ بابلی (اشراف):
۱-سپنت مینو (فروردین): آنو
۲- بهمن (ایزد خندان): آشّور (خندان)
۳- اردیبهشت: اِنکی (ائا، ایزد بهشت روی زمین)
۴- شهریور (ایزد ذوب فلز): ملوخ (ایزد ذوب و قربانی سوز)
۵- سپندارمذ: اینانا (الهۀ پاک آسمانی)
۶- خرداد: انلیل (هاربۀ کاسیان)
۷- مرداد: مردوک
مطابقت فروهر با کیتن (گیتوم، روح نیک نیاکان):
نام فروهر/فرَوشی (نیروی محافظ بر فراز بال گسترنده) معادلی بر کیتن عیلامی (کیدین، گیدیم سومری، روح سازندهٔ نیاکان [که بر فراز سر] بازگشته) به نظر می آید:
prava (प्रव).—[adjective] soaring.
prava (प्रव):—mfn. ([from] √pru) fluttering, hovering, [Ṛg-veda]
श्रय m. shraya (har) protection
आश्रय m. Ashraya (ashi) protection
Gi/Return
Dim/Make/(to)
Dim/Manufacture/(to)
فرّ کیانی (فره کیانی، نیروی برتری پادشاهی) را هم بعداً از کیتن عیلامی اخذ کرده اند. ظاهراً کیتن را به معنی ایرانی ظاهری آن کِی-تن (تداوم زندگی تن پادشاه) گرفته اند:
प्रहा f. prahA any gain or advantage
key: king
तना ind. tanA continually
तनू f. tanU body
گفته میشود نماد فر کیانی (که به نماد فَرَوَهر مشهور است) نشان پیکر بالداری است. این پیکر در دیدگاه بعضی باستان‌شناسان و ایران‌شناسان به نماد اهورامزدا معرفی شده‌است. نماد خورشید بالدار در فرهنگ خاورمیانه و در تمدن مصر، سوریه، و آشور تاریخی طولانی دارد و نماد فروهر اقتباسی از آن است.نماد فروهر، نماد پادشاهی کشور ایران است. نامیدن این نماد به عنوان نماد فَرَوَهَر به قرن نوزدهم میلادی برمی‌گردد و مدرکی دال بر این که این نماد وابسته به دین زرتشتی باشد وجود ندارد. دانشمندان همواره در مورد نماد فروهر اختلاف نظر داشته‌اند. بعضی انگشت‌شمار از نوشته‌های علمی، این نماد را اهورامزدا می‌دانند که اشتباه به نظر می‌رسد. زیرا اهورامزدا نه مذکر است و نه مؤنث. دراصل خداوند موجود زمینی نیست که جنسیت داشته باشد. همچنین دست نیایش را به درگاه خداوند بلند کرده‌است؛ مدرکی دال بر این‌که تصویر پیامبر زرتشت باشد هم وجود ندارد. از آنجایی که پیامبر زرتشت پارچه‌ای به سر می‌بسته و تاج پادشاهی بر سر نداشت این احتمال کمرنگ می‌شود. زیرا پیکری که در میان بال‌های شاهین مشاهده می‌شود، تاج پادشاهی بر سر دارد؛ بنابراین می‌توان به این نتیجه رسید که این پیکر، پیامبر زرتشت نیست. زیرا دارای تاج و جامه پادشاهی است و گردی پیمان (حلقهٔ پیمان به کشور) را به دست گرفته‌است. در دیرباز گردی پیمان همانند تاج، عصا و بازوبند پادشاهی از ابزارهای پادشاهان ایران محسوب می‌شده‌است. بسیاری دیگر فرّ کیانی را نماد فرّ پادشاهی می‌دانند که مستند و معقول است. تصویر انسان در میان بال‌های شاهین، هویت بخصوصی ندارد و به تمام پادشاهان ایران گفته می‌شود که این نماد را برای بیان هویت ایرانی خود بکار برده و در سنگ‌نبشته‌ها کنده‌کاری کرده‌اند؛ بنابراین می‌توان به این نتیجه رسید که این پیکر، در واقع نماد فر پادشاهی ایران است. اما زرتشتیان زمان هخامنشی این نماد را بر بالای آتشکده‌های خود نصب می‌کردند و آن را مقدس و نماد نژاد خود می‌دانستند. در سکهٔ یافت شده مربوط به پیش از دوره اشکانیان و سده سوم پیش از میلاد مسیح، وادفَرَداد یکم، فرترکه پارس درحالی در مقابل آتشکده زرتشتی و درفش کاویانی در حال نیایش است که در بالای آتشکده، نماد فر کیانی به وضوح مشخص است؛ ولی درمجموع بنا بر سکه‌های یافته شده و کتیبه‌های باستانی پیش از اسلام، قطعی است که فر کیانی نماد هویت ایرانی-عیلامی بوده و در طرف مقابل دارِ مهر (جام آتش) به عنوان نماد مزدیسنا محسوب می‌شده‌است.

اتیمولوژی پدر و مادر و پسر و دختر

در زبانهای هندواروپایی پدر را میشود به معنی پاینده و مادر را میشود به معنی غذا دهنده، گرفت:
پات: پاییدن، اَر: برخوردار کننده
مات: ماده، غذا، اَر: برخوردار کننده
واژهٔ ماده که در قاموس قرآن نیامده است، هندواروپایی و از ریشهٔ اوستایی ما-دا (مایهٔ داده شده) به نظر می رسد.
بر این پایه نه نه هم می تواند با واژهٔ نان مرتبط باشد. چون آننای ترکی هم در سنسکریت اشاره به نان دارد:
अन्न n. anna bread corn
دختر (دوخد-اَر) به معنی دارای شیر و پسر به معنی رشد و افزایش دهنده است:
दुग्ध n. dugdha milk
ar: to have
पूषराति adj. pUSar{Ati} [pUS-ar] giving growth or increase
دوشیزه هم به معنی دارای شیردوشی است. منظور دوشیدن گاو و گوسفند خانواده نیست، منظور دارای ویژگی شیر دهی نوع خودشان است:
दोह m. doha (dosha) milking
ईश adj. iza owning

دوشنبه، فروردین ۲۱، ۱۴۰۲

داستان قرآنی اصحاب کهف، اسطورهٔ سالموکسیس و دِکِنیوس مردم داکیا است

The story of the companions of the cave is the myth of Salmoxis and Deceneus of the Dacian people
(رومانی باستانی)بررسی نامهای پیامبر-خدایان ملی داکیا
نام دِکِنيوس و زئوتای دانای سالموکسیس (به قول یوردانس همردیفان او) به معنی خدای گرگ و خدای علفزار هستند.
देव m. deva god
उट m. uTa grass
نظر به شرح هرودوت در باب سالموکسیس، او به منظور تزکیه نفس به زیر زمین مخفی خود می رود و بیش از سه سال بدون ارتباط با هیچکس در آنجا می ماند. هیئتی از نام سالموکسیس این پیامبر-خدای گِتهای سکایی گرگ پرست را می توان در سنسکریت با استناد به اسطورهٔ وی به معنی کسی گرفت که در مکان مخفی و زیر زمینی به تزکیه نفس مشغول شده است:
शीलमय adj. zilamaya consisting in moral character or good conduct
क्षेति verb 2 kSeti {kSi} reside in secret place.
و نام گبلیزیس وی به معنی خدای غار و جهان زیرین به نظر می رسد:
गभ m. gabha slit
लय m. laya dwelling
देव m. deva[s] god
شتر پیامبر صالح (ولس، نیک، ایزد جهان زیرین و حامی حیوانات) پیامبر قوم ثمود (مردم کناری، اوکرائینی ها) که از شکاف کوه زاده میشود در ارتباط با نام گبلیزیس (خدای غار و جهان زیرین) است که در اسطورهٔ صالح به معنی خدای جمل (شتر) گرفته شده است.
نام اصحاب کهف (یاران غار) و دقیانوس (دِکِنیوس) و سگ مقدس مرتبط با آن با اعتکاف زیر زمینی طولانی خود سالموکسیس و نام همردیفان دانای وی (دِکِنیوس و زئوتا) و ملت دارندهٔ توتم گرگ مقدس وی (داکیها/گتها) همخوانی دارد. در روایات قرآنی هم قوم ثمود (مردم اوکراین و داکیا) با مساکن کنده کاری شده در کوه (غار شکل) مرتبط هستند.
چون نام اساطیری تملیخا (تملیکا، اعتکاف کرده و برخود مسلّط شده) که باز آمدهٔ گروه اصحاب کهف به شمار رفته ترجمهٔ سامی خود نام سالموکسیس به نظر می رسد:
داستان اصحاب کهف طبق منابع اسلامی و مسیحی:
اصحاب کهف (یاران غار)، عده‌ای مؤمن مسیحی که در دوران دقیانوس (۲۰۱ -۲۵۱م) یکی از حکمرانان روم باستان زندگی می‌کرده‌اند. آن‌ها جز یکی که چوپانی به همراه سگش بود، از اشراف‌زادگان و درباریانی بودند که دین خود را از دیگران مخفی نگاه می‌داشتند.
آن‌ها پس از ظلم حکومت به سمت غار حرکت کرده و چون به غار رسیدند به خوابی عمیق رفتند و در حدود سیصد و نه سال خوابیدند. خداوند آنان را به گونه‌ای قرار داده بود که هرکس به آنان می‌نگریست آنان را بیدار می‌پنداشت، در حالی که در خواب بودند. آن‌ها پس از این مدت و بعد از بیدار شدن تصور کردند چند ساعتی بیشتر نخوابیده‌اند. این تردید به گفته برخی، از آن جهت بود که آنان در آغاز روز، وارد غار شده و به خواب رفته و در پایان روز بیدار شده بودند. آن‌ها بعد از بیداری، پیشنهاد کردند که یکی از آنان به شهر رفته و غذایی تهیه کند. دربارهٔ این که چه کسی مأمور تهیه غذا شد، قرآن سخنی نگفته است اما طبق برخی روایات یملیخا یا تملیخا داوطلب این کار شد. وی پس از مراجعه، چهره شهر را دگرگون یافت و از همین رو بسیار شگفت‌زده شد.
تعداد و نام اصحاب کهف
در باره شمار اصحاب کهف در منابع روایی و تاریخی اختلاف‌نظر وجود دارد. در منابع مسیحی تعداد آنها ۷ تن معرفی شده و برخی نیز آنان را ۵ و برخی نیز ۱۳ تن نقل کرده‌اند. همچنین نامهای آنان در منابع مسیحی عبارت‌اند از: مکسملینا، یلمیخا، دیمومدس (دیموس)، امبلیکوس، مرطونس، بیرونس، کشطونس. اما طبری نام‌های آنان را این‌گونه نقل کرده است: مکسلمینا، محسلمینا، یملیخا، مرطونس، کسطونس، ویبورس، ویکرنوس، یطبیونس و قالوش.
قرآن کریم اما هیچ‌گونه تصریحی درباره شمار اصحاب کهف ندارد و صرفا به اختلاف مردم در عدد اصحاب کهف اشاره دارد. برخی آن‌ها را با سگ همراهشان ۴ تن و برخی ۶ تن و برخی ۸ تن دانسته‌اند. برخی معتقدند قرآن، نظر سوم را پذیرفته است.
در قرآن
مقالهٔ اصلی: سوره کهف آیات ۸ تا ۲۶ سوره کهف به داستان اصحاب کهف می‌پردازد. این آیات حاوی هدایت این اصحاب از سوی خداوند، ایمان و کشمکش آنان با کافران، پناه‌بردن به غار، معجزه زنده‌ماندن‌شان به یاری خدا، بیداری مجددشان و برخورد با مردم، روشن‌شدن حقیقت و بیان جدالی که کافران با پیامبر(ص) در این مسئله داشتند، اشاره دارد. طبق روایات مسیحی-اسلامی آنها مدت ۳۰۹ سال در غار در خواب بوده‌اند.
نقش گرگ-اژدهای مقدس داکیان (ولس) بر ستون تراژان

شنبه، فروردین ۱۹، ۱۴۰۲

معنی مجموعه ستارهٔ خوشهٔ پروین

خوشهٔ پروین به صورت اوستایی پَئیری-وین به معنی «مجموعه ستارهٔ دارای خوشه و جوانب»، به نظر می رسد.
نام دیگر خوشهٔ پروین، یعنی ثریا نیز به صورت ثاتَ ئیرویا در اوستایی به معنی خوشه نظر می آید. گفته میشود، در این خوشه با چشم غیرمسلح، شش یا هفت ستاره دیده می شود.

نامهای بودا (منّور) و زرتوشترا (درخشان در آسمان، ستاره) مترادف می نمایند

बुद्ध m. buddha enlightened
zaratu: shiny
आष्ट्र n. AshTra [in the] sky
یعنی نام زرتوشترا (زرتشت) معنی درخشنده در آسمان (ستاره) را می دهد و معنی منّور بودا (وجه شرقی سپیتاک سپیتمان، گائوماته بردیه) را هم می توان مترادف با زرتوشترا به مفهوم ستاره گرفت:
जरठ adj. jaraTha yellowish, shiny
आष्ट्र n. AshTra [in the] sky
भा f. bhA light
उद् (ud), up, out, forth, arising.
Udaya (उदय) refers to the “upward”

وجه اشتراک نامهای یهودا (ستودهٔ خدا)، استوت ارته (ستوده به پاکی)، فارقلیط (بسیار ستوده) و احمد (ستوده)

این نامها و القاب با وجه اشتراک در معنی، با پیدایی مسیحیت پیدا شده اند که بنیانگذار هستهٔ اولیه آن معلم انقلابی یهود به نام یهودا پسر زیپورایی بود که خواهان آزادی یهود از زیر سلطه روم بود و می گفت که «این شرم آور است که به رومیها خراج دهیم و افزون بر خدا کسی را به سروری خود قبول کنیم.» شاگردان او داستان زندگی وی را با خدایی فینیقی به نام آدونیس (سرور) پسر الهه میّرا (ماریا) در آمیخته و مسیحیت را ساخته اند.
معناى واژهٔ فارقليط در انجيل فارقليط كه در زبان يونانى پريكلتوس يا پراقليقوس گفته مى شود، بسيارى از مسيحيان آن را به معناى تسلّى دهنده يا روح القدس تفسير كرده اند، ولى جمعى آن را به معناى بسيار ستوده ـ كه مطابق با نام احمد است و با آيهٔ ۶ سوره صف كه مى گويد: «من بشارت به رسولى مى دهم كه بعد از من مى آيد و نامش احمد است» كاملا تطبيق مى كند ـ ذكر كرده اند.
آنچه از مطالعه دقيق در ريشه اين لغت بر مى آيد اين است كه فارقليط در اصل كلمهٔ يونانى است، ريشه آن پريقليتوس به معناى بسيار ستوده بوده كه آن را با پراقليتوس به معناى تسلّى دهنده اشتباه كرده اند.
محمد و سلمان فارسی احمد (بسیار ستوده) را با نام همریشهٔ آن محمد مطابق یافته بوده اند.

پنجشنبه، فروردین ۱۷، ۱۴۰۲

مطابقت بوذرجمهر با وَرَهه مَهیرا-مَزدک

معنی و شکل اصلی نام بوذرجمهر:
شکلی از نام بوذرجمهر در سنسکریت به معنی درخت پایدار است:
भूधरज m. bhUdharaja tree
मुहुर् ind. muhur constantly
سهروردی نام بوذرجمهر را به شکل بوذرجُمهور آورده است و در مرزبان نامه هم نام بوذرجمهر را بدین صورت و به املایی شبیه این هیئت سنسکریتی نوشته اند. گرچه غالباّ تصور کرده اند که شکل بوذرجمهر معرب بزرگمهر است. ولی او از سمت شرق فلات ایران بود و نامش به وضوح به لغت سنسکریت به معنی درخت پایدار است:
چون در داستان خواب خسرو نوشیروان و بوذرجمهر و کنیز که در واقع بیان اسطوره ای زندگی خود بوذرجمهر است در آغاز به صراحت بدین معنی درخت پایدار نام او و ارتباط نام وی با ورهه مهیرا (گراز بسیار دانا) یا کودک بسیار دانا (معنی نام مزدَک پیش خرمدینان) نزد هندوان و ایرانیان اشاره رفته است که این هر دو اهل شرق فلات ایران و جوار هند به شمار رفته و او با این دو عنوان در هند و غرب ایران بسیار معروف بوده است. نام کتابهای ایشان بریهت سمیتها (دانش بزرگ) و زند/دیسناد/مزدک نامه (کتاب مرد دانا) هم مترادف هستند:
जानाति{ज्ञा} verb 9 jAnAti[jnA] know
धिष्ण्य adj. dhiSNya mindful
ददाति verb dadAti {dA} give (gift)
به نظر می رسد نام برزویهٔ طبیب (به لغت سنسکریت یعنی منسوب به درخت توس) و آورندهٔ شطرنج و کلیله و دمنه (پنچَ تنتره) را هم از ترجمه و نیز منقلب کردن جزء اول نام بوذرجمهر یعنی بوذرجه (درخت) گرفته اند:
The word Vīra means “a child”, “wise”
भूर्ज m. bhUrja birch[tree]
نام کتاب «پنچَ سیدهانتیکای» ورهه مهیرا و «پنچَ تنترهٔ» برزویهٔ طبیب در معنی پنج رسالهٔ علمی، مترادف هستند:
Pañcha-siddhāntikā ("Five Treatises)
पञ्च num. pañcha five
तन्त्र n. tantra chapter of a scientific treatise
گفته شده است که مزدک به گردش اجرام سماوی و تأثیر آن بر روی عالم زندگانی انسان معتقد بوده است. این مورد و تعالیم پنج گانهٔ آسمانی او نیز وی را با ورهه مهیرا/ بوذرجمهر منجم و اثر او پیوند می دهد.
اسطورهٔ بوذرجمهر:
انوشیروان شبى در خواب دید که در برابر تختش درختی خسروانی رست و به هر سوی سایه افکند. خسرو که در رؤیا از این واقعه شادمان شده بود. فرمود تا بزم بیارایند و می بیاورند و رامشگران نفحه بسرایند. در این حال گرازی تیز دندان پدیدار شد، در کنار او نشست و سر در جام او کرد. ماه اردیبهشت بود. چکاوکها در باغ شور افکنده بودند. ولی انوشیروان از خوابی که دیده بود بیمناک بود و از درباریان خواست تا خوابش را تعبیر کنند و چون کسى نتوانست، نماینده ای به نام آزاد سرو را به اطراف فرستاد تا خوابگذاری دانشمند بیابد. در آن ایام بوذرجمهر «کودک دانا» در مرو به دانش اندوزی می پرداخت. چون از ماجرا آگاه شد، گفت که من آن خواب را تعبیر می کنم. وقتی از او پرسیدند که تعبیر این خواب چیست؛ پاسخ داد که من جز در محضر پادشاه سخنی نخواهم گفت.
نگویم من این گفت جز پیشِ شاه
بدانگه که بنشاندم پیشــــگاه
وقتی نزد انوشیروان رسیدند، بوذرجمهر به انوشیروان عرضه داشت که تعبیر خواب شما این است که در حرمسرایتان ، مردی جوان است که رخت زنانه پوشیده و با کنیزی روزگار می گذراند …!
چو بشنید کودک زِ نوشین­ روان
سرش پُر سخن گشت و گویا زبان
چنین داد پاسخ که در خانِ تو
میان بتانِ شبســــــتان تو
یکی مرد برناست کز خویشتن
به آرایشِ جامه کردســـــت زن
زبیگانه پردخته کن جایگاه
بدین رای ما تا نیابند راه
بفرمای تا پیش تو بگذرند
پی خویشتن بر زمین بسپرند پس انوشیروان دستور داد تا در حرمسرا بگردند، لیکن نیافتند. دوباره دستور داد تا همه جا را بگردند. انوشیروان فرمان داد تا کنیزکان و بانوان دربار همگی برهنه شوند. گشتند و جوانی را از میان هفتاد کنیزک انوشیروان یافتند!
دگر باره بر پیش بگذاشتند
همه خواب را خیره پنداشتند
غلامى پدید آمد اندر میان
ببالاى سرو و بچهر کیان ‏
تنش لرز لرزان بکردار بید
دل از جان شیرین شده ناامید
کنیزک بدان حجره هفتاد بود
که هر یک بتن سرو آزاد بود پس از یافت شدن مرد جوان از میان کنیزان حرمسرا، انوشیروان خشمگین شد و از کنیزی که آن جوان با او بود، توضیح خواست. کنیزک گفت که این جوان برادر من است و برای دیدن من آمده و
هیچ نظر بدی به من ندارد. انوشیروان سخن کنیزک را نپذیرفت و دستور داد تا آن دو را به دار آویختند. (اعدام)
برآشفت از آن پس بدژخیم گفت
که این هر دو را خاک باید نهفت
کشنده ببرد آن جوان را دوان
پسِ پرده ی شاه نوشین روان
برآویختشان در شبستان شاه
نگونسار پر خون و تن پر گناه‏
و در برخی نسخه های شاهنامه آمده است که انوشیروان قبل از دادن حکم اعدام برای این دو جوان، خطاب به آنان چنین توهین آمیز سخن گفت:
بدوشاه گفت ای سگ خاکسار
بیالود از تو نژاد و تبــــــار !
سپس به بوذرجمهر به دلیل درست تعبیر کردن خواب، پاداش داد و او را از نزدیکان خویش ساخت. گرچه بوذرجمهر نیز در پایان کار گرفتار خشم شاه عادل انوشیروان می شود و به سختی شکنجه و به قتل می رسد.
شرح مفصل این اسطوره از دکتر زهرا دری
باب گشایش این داستان در شاهنامه با خوابی مهیا می شود که پادشاه انوشیروان دیده است و بوذرجمهر که کودکی دبستانی در مرو است برای خوابگزاری راهی دربار می شود:
«
کنون در سخنهای بوذرجمهر ... یکی تازه تر برگشاییم چهر
نگر خواب را بیهده نشمری ... یکی بهره دانش ز پیغمبری
به ویژه که شاه جهان بیندش ... روان درخشنده بگزیندش
ستاره زند رای با چرخ و ماه ... سخنها پراکنده گردد به راه
چنان دید در خواب کز پیش تخت ... برُستی یکی خسروانی درخت
شهنشاه را دل بیاراستی ... می و رود و رامشگران خواستی
بر او بر بران گاه آرام و ناز ... نشستی یک تیز دندان گراز چو بنشست می خوردن آراستی ... وز آن جام نوشیروان خواستی...»
(فردوسی، 1382، ص 1062)
ادامه را از زبان ابومنصور ثعالبی بشنویم که منبع او در بیان مباحث شاهنامه و خصوصاً ماجرای بوذرجمهر با ابوالقاسم فردوسی یکی است و تنها تفاوت در اختصار کلام ثعالبی است که از ذکر علت خشم شاه نسبت به بوذرجمهر، مجالس هفتگانه نوشیروان در بزم شاهنامه و شنیدن سخن خردمندان و برتری بوذرجمهر در رای و اندیشه، پندنامه بوذرجمهر، پرس و جوی بوذرجمهر از هرمز در سنجیدن میزان شایستگی اش برای جانشینی انوشیروان و ذکر سرانجام زندگی وی صرف نظر کرده است.
ثعالبی در این باره می گوید: ‌«چنان که ایرانیان گفته اند شبی نوشیروان را در خواب دید که از جام طلایی شراب می نوشد و خوکی پوزه خود را در همان جام نهاده با او شرکت می کند... بامدادان ملک تعبیر خواب خود را از موبدان سؤال کرد، همه در جواب معطل ماندند، شاه محارم خود را امر داد در طلب کسی برآیند که بتواند در این خصوص توضیحی دهد. اتفاقاً یکی از آنان در مدرس یکی از معلمین سابق خود رفته نظر او را در مورد این خواب سؤال کرد ولی او هم بیش از دیگران نتوانست چیزی بگوید تا این که یکی از شاگردان که جوانی بود بوذرجمهر نام، برخاسته و گفت: ‌«استاد من تعبیر آن را می دانم! معلم به تندی کلامش را بریده، تنبیه اش کرد. »
و گفت: «تو غوره نشده می خواهی مویز شوی؟»
کسی که تعبیر را سؤال کرده بود به معلم گفت: «نمی توان منکر شد که خداوند قادر نباشد به مثل او طفلی قدرت فهم دهد.» معلم پسر را گفت: «بگو چه فهمیدی!»
بوذرجمهر گفت: «من جز در مقابل پادشاه تعبیر آن را نخواهم گفت!»
واسطه او را به دربار پادشاه برده آن چه گذشته بود به عرض رسانید. انوشیروان او را طلب کرده دید پسری است که آثار کیاست و فطانت از ناصیه اش هویداست. پس او را گفت: «تو می خواهی تعبیر خواب مرا بگویی؟»
بوذرجمهر گفت: «بلی، شاهنشاها.»
نوشیروان گفت: «تعبیر کن.»
جوان گفت: «تعبیر را جز به تو به دیگری نتوانم گفت.»
همین که شاه حضار را امر به خروج کرد بوذرجمهر گفت: «در میان زنان و کنیزکان ملک مردی است که از یکی از آنها بهره مند است.»
شاه گفت: «باید دلیل آن چه گفتی بیاوری.»
بوذرجمهر گفت: «باید امر کنی تمام زنانی که در حرم و عمارات قصرت وجود دارند از جلو ما بگذرند. همین که به امر انوشیروان تمام زنان بدون استحضار از موضوع از نظر شاه گذشتند.» هم چنین گفت: «حالا باید امر کنی همه برهنه از جلو تو بگذرند.»
انوشیروان نیز امر بدان داد. یکی از زنان شاهزاده خانمی بود اصیل، جوانی را دوست می داشت که او را در لباس کنیزکان و مانند یکی از آنان نزد خود نگه داشته بود. همین که تمام زنان و کنیزکان از جلو انوشیروان گذشتند و نوبت به این جوان رسید ترس بر او مستولی شده بود، انوشیروان دانست که او پسری است و امر داد که او را با معشوقه اش هلاک سازند و از فطانت بوذرجمهر با این جوانی متعجب گشته او را به خود اختصاص داد و از محارم خود گردانید و خداوند چنان دانایی نصیب او نمود که وحید عصر خود گشت.»
(ثعالبی، بی تا، برگردان، محمود هدایت، صص 300-299)
فردوسی با تفاوتی مختصر و با مجالی بیشتر این داستان را بیان کرده است. وی بعد از شرح خواب نوشیروان و عاجز شدن خوابگزاران از تعبیر خواب وی از روانه شدن آزادسرو نامی سخن می گوید که به مرو رفت و در آن جا موبدی را که به کودکان زند و اوستا می آموزاند می یابد و چاره کار را از او می طلبد و سرانجام آزادسرو با دادن هدایایی به پیر موبد، بوذرجمهر را همراه خود به نزد شاه می آورد:
«
فرستاد بر هر سویی موبدی ... جهانجوی و بیداردل بخردی
یکی بدره با هر یکی یار کرد ... به برگشتن امید بسیار کرد...
که بگزارد او خواب شاه جهان ... نهفته برآرد ز بند نهان...
بیامد یکی گرد مرو و بجست ... یکی موبدی دید با زند و اُست
همی کودکان را بیاموخت زند ... به تندی و خشم و به بانگ بلند
یکی کودکی مهتر اندر برش ... پژوهنده زند و استا سرش همی خواندندیش بوذرجمهر ... نهاده بدان دفتر از مهر چهر...»
(فردوسی، ص 1063، 1382)
در بین راه حادثه ای اتفاق می افتد که بر جنبه تخیلی بودن داستان می افزاید و شاید فردوسی و یا گویندگان پیشین این داستان به این طریق خواسته اند تا پیوند بوذرجمهر را با جهان ماورای طبیعت که رازدانی و تعبیر خواب نیز نشانی از همان پیوند است را به اثبات برسانند:
«
به زیر درختی فرود آمدند ... چو چیزی بخوردند دم بر زدند
بخفت اندر آن سایه بوذرجمهر ... یکی چادر اندر کشیده به چهر
هنوز آن گرانمایه بیدار بود ... که با وی به راه اندرون یار بود
نگه کرد پیشش یکی مار دید ... که آن چادر از خفته اندر کشید
ز سر تا به پایش ببویید سخت ... شد از پیش او بر فراز درخت
چو مار سیه بر سر دار شد ... سر کودک از خواب بیدار شد
فرستاده اندر شگفتی بماند ... فراوان بدو نام یزدان بخواند به دل گفت کاین کودک هوشمند ... به جایی رسد در بلندی بلند.»
(فردوسی، ص 1063، 1382)
معلوم نیست که این دو (بوییدن مار و سربلندی) چه ارتباطی می تواند داشته باشد! (نشانهٔ اعتلاء و مقتول شدن خود بوذرجمهر) با مباحث اسطوره ای و نمادها پیوند دارد و درعین حال عظمتی که گویی در رمزگونگی نمایانتر می شود...
سرانجام بنا بر قول فردوسی به وسیله خوابگزاری بوذرجمهر در درگاه، معلوم می شود که از هفتاد کنیزک حرم شاه، دختری که دختر شاه چاچ بوده در خانه پدرش با برادرش هم بازی و هم راز گشته و در عروسی، او را نیز با تبدیل لباس به حرم شاه آورده است.
شاه حکم قتل هر دو را می دهد و این کشف، مقام بوذرجمهر را بالا می برد و او را در ردیف موبدان و دانایان دربار قرار می دهد:
«
فروزنده شد کار بوذرجمهر ... بدو چهر بنمود گردان سپهر همی روز روشن فزون بود بخت ... بدو شادمان شد دل شاه سخت...
همیشه سخن گوی هفتاد مرد ... به درگاه بودی به خواب و به خورد
هر آن گه که پردخت گشتی ز کار ... ز داد و دهش وز می و کارزار
ز هر موبدی نو سخن خواستی ... دلش را به دانش بیاراستی
بدان گه که نو بود بوذرجمهر ... سراینده و زیرک و خوب چهر
چنان شد کز آن نامور موبدان ... ستاره شناسان و هم بخردان
به دانش از ایشان همه برگذشت ... بر آن فیلسوفان سرافراز گشت به راز ستاره چنو کس نبود ... ز رای و بزرگی ز کس بس نبود.»
(فردوسی، ص 1064، 1382)

چهارشنبه، فروردین ۱۶، ۱۴۰۲

معنی نام قلعه کُندر

منظور از نام دژ کُندر، سترگی (گُندگی) قلعهٔ آن است. منطقه بسیار نا امن بوده به خاطر حفظ جان و مال خود آن را سترگ و مستحکم ساخته اند:
कुण्ड n. kuNDa clump
धर adj. dhara possessing
نام ناحیهٔ آن جا، یعنی ششطراز به صورت شش دره جا به معنی محل شش دره است. بر این پایه نام کُندر به صورت کَندر به معنی محل واقع در دره است:
कन्दर m.f.n. kandara valley
نام ناحیهٔ قندوز افغانستان نیز در اساس به معنی دژ ستبر به نظر می رسد.

انحصاری بودن تعلیم روحانیان در ایران از سنن مغان ساسانی به ارث رسیده است

شرط بستن عمامه و پوشیدن عبا در سنت روحانیت شیعه یادآور بستن کُشتی و سدره پوشی زرتشتی است.
داستان انوشیروان و کفشگر:
مطابق شاهنامه، داستان اینست که: سپاه انوشیروان -در عین پیروزی- در پشت «کنده» (خندق) می‌ماند، سربازان به پول، ابزار و خوراک نیاز دارند. خزانه‌ی موجود تهی است. نوشیروان دستور می‌دهد که از خزانهٔ مازندران پول هزینه‌ها آورده شود. «بوذرجمهر» می‌گوید: هم اکنون به پول نیاز است و راه فراهم کردن آن آسان. انوشیروان به او میگوید چگونه؟ پاسخ می‌دهد که مردم ایران همه دارای اندوخته‌اند و اگر پیام شاه به آنان برسد، این هزینه را به وام به شاه خواهند داد، انوشیروان میفرماید که این کار انجام دهید.
بوذرجمهر کسی را به پیامبری در میان مردم میفرستد و آن پیام آور، پیام انوشیروان را به مردم می‌رساند. از آن میان، کفشگرِ موزه فروشی، سخن پیامبر را می‌شنود و می‌گوید: «من این پول را میپردازم. کپان و ترازو می‌آورند و «درم و دینار» را وزن می‌کنند و به فرستاده نوشیروان می‌دهد- بی آنکه از او رسید یا سندی بخواهد- کفشگر به فرستاده نوشیروان میگوید: «خواهشی دارم که بوذرجمهر واسطه انجام آن شود و آن اینست که: پسری دارم، در رسیده و -شاید درس خوانده- و یارمند برای کار بزرگ، پیامبر خواهش او را می‌پرسد، پیامش را به بوذرجمهر می‌رساند که: کفشگر می‌گوید: می‌خواهم فرزندم در رده‌ی «دبیران» شاه قرار گیرد؛ این پیام به بوذر جمهر می‌رسد و او به انوشیروان می‌گوید و انوشیروان نمی‌پذیرد….(به نقل از دکتر علیقلی محمودی بختیاری)

سه‌شنبه، فروردین ۱۵، ۱۴۰۲

اتیمولوژی تیاره و تاج

تیاره (تای-اره) و تاج (تای-اج) به معنی محافظ و محافظ بی نظیر هستند:
तायते{ताय्} verb 1 tAyate[tAy] protect
आर्य m. Arya owner
अजय adj. ajaya unsurpassed
अजय adj. ajaya unconquered

اتیمولوژی سرمه

اتیمولوژی سرمه (سرمق/سرمگ):
این واژه برگرفته از واژهٔ اوستایی سائیری بَئُغَ یعنی زدایندهٔ آشغال و ناپاکی می باشد. حروف «ب» و «غ» در بَئُغَ (زداینده) علی القاعده به «م» و «ک/گ» تبدیل شده اند:
«ب» گاه به «میم » بدل شود:
غژب = غژم. (غیاث).
غزب = غزم. (آنندراج).
«غ» به «ک» بدل شود:
چغوک = چکوک.
زاغ = زاک.
کژاغند = قزاکند.
«غ» بدل «گ» آید:
چغندر = چگندر.
شغا = شگا.
لغام = لگام.

تفسیر اوستایی نام سیزده بدر

واژهٔ سیزده در نام سیزده بدر در اساس خود با واژهٔ اوستایی سیزَد (گریزاندن، رماندن، خاموش کردن) ربط داده شده است. چون واژهٔ بِدر هم علی الاصول می توانست با تلخیص واژهٔ اوستایی پَئیتیاره (آفت، بلا، آسیب) همسان گردد. بنابراین در مجموع فلسفهٔ روز سیزده بدر، در معنی اوستایی آن روز دفع آسیب و بلا بوده که با توجه به معنی فارسی بیرون رفتن از در خانه ها برای رفع آسیب و بلا در روز سیزدهم سال بوده است.
جشن چهارشنبه سوری (چرشنبه) و سده (آسیب) نیز جشنهای دفع چَر (آفت، شَر) و آسیب سرما با آتش های مقدس بوده است.

یکشنبه، فروردین ۱۳، ۱۴۰۲

معنی نام قومی داکیا/گِتایه و سرزمین روتِن ها

نام داکیا (شمال رومانی حالیه) را به معنی سرزمین گرگ و درنده گرفته اند. در یک نقش کهن رومی (ستون تراژان) هم نام داکیا را با سمبل گرگ نشان داده اند. نام هندوایرانی گِت ایشان هم به شکل گهاتَ به معنی کشنده و درنده نشانگر گرگ است.
घातक adj. ghAta[ka] deadly
در سمت شرقی آنجا نام باستانی سرزمین اسلاوهای شرقی یعنی روتِنیا را میشود به معنی سرزمین چرخ گرفت. نام اوستایی خونیرث (سرزمین ارابه های باشکوه) و اروپای یونانیان (ایو-روپه، دارای گشتاور خوب) با آن مرتبط به نظر می رسند.