جمعه، دی ۰۸، ۱۴۰۲

نامهای کهن اردبیل (روتو مانی، ارت وَت، باذان فیروز، دژ وهو-من و اردبیل) جملگی به معنی شهر ثروت هستند

نامهای کهن اردبیل (روتو مانی، ارت وَت، باذان فیروز، دژ وهو-من و اردبیل) جملگی به معنی شهر ثروت هستند:
ऋत n. Rta wealth
वन n. vana (mAna) abode
Artha (अर्थ, “wealth”)
vat (vant): possessing
Bazan: fortress
paya-rodh: plenty of food
वसु n. vasu (vahu) property
वन n. vana (mAna) abode
Artha (अर्थ, “wealth”)
bil: city

پنجشنبه، دی ۰۷، ۱۴۰۲

معانی زرتوشترا و زریادر و زئیری وئیری

این هر سه نام که عناوین شخص تاریخی واحدی به نام سپیتاک سپیتمان (داماد و پسرخواندهٔ کوروش) بوده اند، در اوستایی و سنسکریت به معنی دارندهٔ شمشیر زرین هستند:
zarato: golden
ashtra: sword
zaria: golden
धारा f. dhArA blade
zairi: golden
vairi: metal, arrow, sword

چهارشنبه، دی ۰۶، ۱۴۰۲

شباهت نام و نشان سه مغ شرقی با نظایر زرتشتی و بودایی آنها

معانی نام سه مغ شرقی (به قول انجیل متّی مجوسی چند) که گویا پیشاپیش به دیدار مسیح نوزاد شتافته بودند:
معانی سامی ملخیور، گسپار و بالتسار را در زبانهای سامی به ترتیب شاه شهر، سرور گنج و خدا شاهی داده است، آورده اند.
متقابلاً در منابع زرتشتی چهار امشاسپند شهریور (در معنی شاه شهر) و بهمن (در معنی سرور دارایی) و خرداد (در معنی شکوهمندی داده شده) و مرداد (بیمرگی)، بعلاوه هفت جادوگر مخاصم در هنگام زاده شدن زرتشت حضور دارند.
مطابق آرمین لنگروی "یک آدرس دقیق‌تر از این گفتار را ما در کتاب بسیار کهن‌تر «انجیل مصری» (از سدهٔ دوم میلادی) از کتابخانه‌ٔ «نجع‌حمادی» می‌یابیم که بنا بر آن، انگیزهٔ پدیدار گشتن این سه مغ در اورشلیم، آگاهی آنها از پیشگوییِ زاده شدنِ عیسا و نمایان شدنِ ستاره‌ٔ بیت‌لحم از کتابی بوده، که آنها آنرا بر روی کوه «هوکیریا» خوانده بودند، کتابی که نوشتنش را به «سِت» پسر «آدم» نسبت می‌دادند و گویا نگارشِ آن ۱۳۰ سال بدرازا کشیده بود."
کوه هوکیریا در این متن مطابق هوکَئیریه (خوب کنش، سَوَلان، کوه محل بعثت زرتشت و آوردن اوستا) است که مطابق اوستا بر آن چشمهٔ ناهید (سرئین= زیبا) و دریاچهٔ اورویس (گرد، دریاچهٔ مُدَور قلهٔ سبلان) قرار دارد.
مارکو پولو در سفرنامهٔ خود نوشته‌است که او از مقبرهٔ سه مغ در ساوه در جنوب تهران در سال ۱۲۷۰ میلادی بازدید کرده‌است:
«در پارس شهر صبا (ساوه) وجود دارد که از آن سه مغ آمدند و در این شهر نیز دفن شدند در سه مقبره بزرگ و بسیار زیبا، پهلو به پهلو؛ و بالای آن نیز یک ساختمان چهارگوش است که بسیار زیبا حفظ شده‌است. بدنها به صورت کامل هستند و حتی مو و ریش آنان نیز حفظ شده‌است.»
گفتنی است در این سمت دریاچهٔ ساوه-حوض سلطان که خشکیده است [طبق احادیث به مناسبت ولادت پیامبر اسلام]، تحت نام کیانسی (دریاچهٔ پادشاهان) محل سؤشیانتها به شمار می رفته و طبق گاتها این ناحیهٔ رغه-ساوه-قم محل فرمانروایی اولیهٔ زرتشت سپیتمان بوده است:
In Persian, Kayan is a variant of the name Kian, which means “royal”.
si-ava: stretch water
در مورد گوتمه بودا هم آمده است: پس از تولد وی، پدر او از هشت مرد خردمند برای نام‌گذاری و پیش بینی آیندهٔ کودک، برای آمدن به کاخ، دعوت کرد. آن‌ها پس از دیدن کودک نام سیدراتا (به معنای کسی که به هدفش می‌رسد، رستگار= یسوع) را برای او انتخاب کردند. متقابلاً در انجیل لوقا آمده‌است: «فرشته به مریم گفت: پس به زودی حامله خواهی شد و فرزندی خواهی زایید که نام او را یسوع می‌گذارید». یسوع (יֵשׂועַ، یِشوع‌) به معنای رستگاری است.
نامهای ماریا (قدیسه) مادر عیسی و مایا (روحانی) مادر بودا هم مشترک هستند.
در آیین مسیحی نام و نشان این سه مغ (یا بیشتر) را از آیین های بودایی‌-زرتشتی گرفته اند که خود این آیینها بنا به هرتسفلد و هاروی کرافت در وجود سپیتاک سپیتمان (گائوماته بردیه) حاکم بلخ ناظر امور درهٔ سند، داماد و پسر خواندهٔ کوروش به هم می رسند.
داستان سه مغ انجیل متّی:
سه مغ، سه مجوس، سه مجوس شرقی، سه شاه، سه پادشاه مقدّس و سه فرزانه (یونانی :μάγοι) شخصیت‌های مذهبی به نامهای کاسپار، ملکیور (ملخیور) و بالتازار بودند که بر اساس انجیل متّی برای ارج نهادن به عیسی به دیدارش شتافتند؛ و برای زادروزش زر، مُر و کندر به ارمغان بردند. متّی تنها انجیلی که نام سه مغ در آن ذکر شده، آنها را از شرق معرفی می‌کند که برای پرستش مسیح، پادشاه یهودیان آمده‌بودند. با اینکه تعداد سه مغ در انجیل مشخص نیست، ولی بر اساس سه هدیه تصور می‌شود که سه نفر بوده‌اند.
در عهد جدید
بر اساس انجیل متی در عهد جدید، پس از زاده شدن عیسی، سه مرد فرزانه از شرق به دیدار هیرود بزرگ آمدند تا دربارهٔ خبر زاده شدن پادشاه یهود از او پرسش کنند، چرا که اختر وی را در شرق دیده بودند. هیرود، پیش از آن از کاهنان و کاتبان شنیده بود که کریستوس یا مسیح یهودیان در بیت لحم یهودیه زاده می‌شود؛ پس مردان مغ را به بیت‌لحم فرستاد و از آن‌ها خواست که هرگاه آن بچه را یافتند، به وی آگاهی دهند؛ اما سه مجوس بر اساس رؤیایی که دیده بودند، هیرود را آگاه نکردند. اعتبار تاریخی این رویداد مشخص نیست، و هیچ منبع تاریخی نیز به چنین کشتاری اشاره نکرده‌است. متن آیهٔ مربوطه چنین است:
آنگاه، چون مسیح در عصر هیرود پادشاه در بیت‌اللحم یهودیه زاده شد، مجوسانی چند از مشرق‌زمین به اورشلیم آمدند و گفتند: «آن مولود کجاست، پادشاه یهود؟ زانکه ما ستاره او را در مشرق دیده‌ایم و [اینک] برای پرستش او آمده‌ایم.» هیرود پادشاه چون سخن [ایشان] بشنید، [سخت] برآشفت و تمام اورشلیم [نیز] همراه او [به تکاپو افتاد]. و آنگاه که جمله کاتبان و کاهنان بزرگ قوم را گرد هم آورد، از آنها پرسید «مسیح باید کجا زاده شود؟» و آنها بدو گفتند: «در بیت‌اللحم یهودیه، چرا که از سوی نبی چنین مکتوب [آمده] است: و تو [ای] بیت‌اللحم در سرزمین یهودا، از دیگر امیران یهودا کوچک‌تر نیستی زیرا که از تو حکمرانی [به ظهور] خواهد آمد و بر قوم من، اسرائیل حکم خواهد راند.»
همچنین در عهد جدید آمده‌است که یوسف، در خواب دید که هیرود قصد کشتن عیسی را دارد و به همین دلیل به مصر هجرت کرد. همچنین بر اساس انجیل، هیرود تمام نوزادان پسر زیر دو سال را در بیت‌لحم، کشت.
لغت یونانی در انجیل متی μάγος با تلفظ مگُس، از ریشه پارسی به معنی روحانی زرتشتی است. در دین زرتشتی روحانیون توجه خاصی به وضعیت ستاره‌ها داشتند که در آن زمان علم مهمی محسوب می‌شد. این ارتباط آنان با اخترشناسی و علوم خفیه باعث شده‌است که واژه انگلیسی Magic به معنی سحر استفاده شود. با اینکه استفاده از سحر در دین زرتشتی بسیار مذموم است. این لغت در کتاب اعمال رسولان معمولاً به عنوان ساحر ترجمه می‌شود و در مورد شمعون مجوسی نیز استفاده شده‌است. بعضی ترجمه‌های کتاب مقدس سه مغ را به عنوان سه اخترشناس ترجمه کرده‌اند.
منابع عمده:
١- انجیل متّی.
٢- مقالهٔ راز آن سه مغ، آرمین لنگرودی.
٣- مندرجات کتب پهلوی در باب تولّد زرتشت. از کتاب اسطورهٔ زندگی زرتشت، ژاله آموزگار-احمد تفضلی.
۴- سفرنامهٔ مارکوپولو.
۵- فرهنگ نامهای اوستا، کتاب دوم، هاشم رضی
نقش بیزانسی سه مغ در لباَس ایرانی

سه‌شنبه، دی ۰۵، ۱۴۰۲

گور دختر استان بوشهر، مقبرهٔ کوروش جوان

شاپور شهبازی باستانشناس به درستی این گور را به سبب جایگاه دور افتادهٔ آن و شباهتش به آرامگاه کوروش متعلق به کوروش جوان دانسته است که مادرش پروشات برای وی در دور دست ساخته است تا از دید برادر و قاتلش اردشیر دوم به دور باشد. احتمال دارد این دخمه محل تابوت خود پروشات هم باشد که از مرگ پسر جوانش متأثر بوده است.

مطابقت شهر گلوگاه با نامیه/نامنهٔ کهن

محل شهر باستانی نا-میه/نا-منه را منطبق بر شهر کنونی گلوگاه (محل میانی) می دانند و این هر دو نام به معنی شهر گلوگاهی به نظر می رسند:
نای در لغت نامهٔ دهخدا|| بوق درویشان. (ناظم الاطباء). || کوچه. (غیاث اللغات). || گلو. (برهان قاطع) (فرهنگ خطی) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (انجمن آرا). حلقوم. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (نصاب). نا. درون گلو. (فرهنگ خطی). جرم . غانز. جرثئه. (منتهی الارب). قصبةالریه. (لغات فرهنگستان). نای گلو. مخرج آواز. (از منتهی الارب). حنجر. حنجرة. راهگذر نفس:
چرا باز با چنگ و نای است، نیز
تذرو از چه معنی از او در عناست.
ناصرخسرو.

شنبه، دی ۰۲، ۱۴۰۲

معنی مازنی دئو اوستا

تصویر الههٔ پلنگ سر و تن زن و پایین تنه اژدهای جام زرین مارلیک معلوم می دارد منظور از ماز(مَز)- زنی - دئو پرستندگان این دیو زن بزرگ بوده است که در هفتخوان رستم در مازندران به صور دیو سفید، زن جادو و اژدها ظاهر میشود.
راز تاریخی هفتخوان رستم در مازندران:
خشتریتی فرمانروای کارکاشی (کاشان) به همراه سه برادر خود که در نقاط دیگر ماد حکومت می کردند علیه اسرحدون پادشاه آشور قیام نمود و متفقین آنها سکاها و کیمریان بودند. اسرحدون با پارتاتوا رهبر سکاها صلح و دوستی برقرار کرد و به ماد حمله نمود. خشتریتی از پیش اسرحدون به شهر آمل مازندران رفت و دور آن حصار کشید. آشوریها سیلخازی (تپه سیلک کاشان) را خراب کرده و برگشتند. بعد از اسرحدون پسرش آشوربانیپال در آغاز سلطنت خویش یک لشکر به سرکردگی رئیس رئیسان شانابوشو، برای تسلیم و مذاکرات صلح به زیر حصار شهر آمل فرستاد که خشتریتی و آترادات پیشوای آماردان ایشان را تارومار کردند و ماد مستقل شد. خشتریتی مطابق کیکاوس و آترادات مطابق رستم هفتخوان مازندران است.

جمعه، دی ۰۱، ۱۴۰۲

معنی نام شهرک رضی

ظاهراً نام این شهر را که در ۴۴ کیلومتری شمال اردبیل واقع شده است، مقدسی از جغرافی نویسان عهد اعراب به صورت رسبه (رسیه، اگر غلط املایی نباشد) ثبت کرده است ولی بیشتر محتمل است این نام تحریف شدهٔ فراسپَ= تخت سلیمان، شیز باشد نام رضی را می توان به معنی رسا باشنده و برازنده (رثَوَ-بی اوستایی) گرفت. تشابه ظاهری و معنی لغوی دو دلیل آن هستند. ث اوستایی در فارسی و عربی به س و ض بدل شود:
रसवत् adj. rasava[t] graceful

سه‌شنبه، آذر ۲۸، ۱۴۰۲

معانی گرزمان و بهشت و پارادیس

معنی گرزمان (بهشت) را به صورت گر-ذمان به معنی خانهٔ سرود گرفته اند، ولی معنی مسکن آرزویی (گرذ-مان) برای آن منطقی تر است:
गर्ध m. gardha desire
वन n. vana (mAna) abode
در اوستا طبق قاعدهٔ تبدیل حرف «ذ» به «ه» گرذَ مبدل به گرو گردیده و به جای مانَ (مسکن)، نمانَ (مسکن اصلی) به کار رفته است و در مجموع گرذمان تبدیل به گرونمان (خانهٔ آرزویی اصلی) شده است.
خود نام بهشت (وهیشتَ) در معنی مسکن آرزویی نیز با آن مترادف به نظر میرسد:
वास m. vAsa (vaha) dwelling
इष्ट pap. ishTa desired
پارادیس (فردوس) را هم می توان به معنی محل عالی گرفت:
पर adj. para exceeding, excellent
देश m. desa country, place

دوشنبه، آذر ۲۷، ۱۴۰۲

منظور از کرم هفتواد کُروم هفتواد (اتحادیهٔ هفت ایل) بوده است

نظر به عنوان کُرومپات یعنی سرور اتحادیهٔ رهبران هپتالان (هفت ایل ها) منظور از کرم هفتواد (کُروم هفتواد، اتحادیهٔ هفت ایل/یتاها) رهبر هپتالان (کُرومپات) منظور بوده است که نه به دست اردشیر بابکان ساسانی بلکه به دست بهرام گور ساسانی از اخلاف او کشته شده بود.
هیئت ابدالِ نام هپتالان به معنی گروه برگزیده با شکوه بوده است:
आभा f. AbhA splendor
आभा f. AbhA glamour
दल m. dala team
दल n. dala portion
به طور خلاصه کُروم هپتالی (اتحادیه) را با کرم جایگزین کرده اند. شاهان هپتالی را کرومپات (رهبر انحادبه) می نامیده اند. هپتالان اتحادیه هفت ایل (کُروم هفتواد) بوده اند که به کرم هفتواد تصحیف شده است.

قلعه ایرج ورامین همان دژ خاراکس باستانی است

دژ خاراکس (خاراک، دژ سترگ) در ایالت رغه (ری) می تواند همان دژ خشتی قلعه ایرج ورامین باشد. چه این نام می توانست به صور هاراک و آراگ هم تلفظ گردد که این صورت متأخر یعنی آراگ می توانست تبدیل به ایرج گردد:
Greek Χάραξ, literally means "palisaded fort".
غالباً به سهو دژ خاراکس (قلعه ایرج) را با شهر خوارنه (درخشان، خوار، گرمسار) در شرق آن یکی گرفته اند.

معنی نام شب یَلدا

در اصل شب یَل- دا (شب زاده شدن ایزد یَل) به لغت پهلوی می باشد که به صورت یَلدا در آمده است. چون یَل و نبرده القاب ایزد مهر یا همان خورشید جنگاور سکاها (خویتو سوروس) و خورشید شکست ناپذیر sol invictos رومیان بوده که شب یلدا شب زاده شدن این ایزد به شمار می رفته است. چون روز بعد از شب یلدا کوتاهترین روز سال (تجسم طفولیت خورشید) بوده است. یول ژرمنها به معنی جشن هم مناسبتی با این جشن تولد ایزد خورشید شکست ناپذیر داشته است که مسیحیت آنرا مصادره به مطلوب کرده است.
شب یلدا پیش تر از آنکه شب تولد ایزد خورشید جنگاور به حساب بیاید در مصر باستان شب تولد خدای خورشید هوروس بوده است و مصریان آنرا شبیه نوروز بابلی و ایرانی دوازده روز جشن میگرفته اند.
شب چله یعنی شب حداکثر کشیدگی کمان شب هم نام ایرانی قدیمی دیگری بر شب یلدا است.

معنی فرشوادگر/پتیشخوارگر

واژه های فرشواد گر و پتیش خوار گر (پشت کوه با شکوه) اشاره به سرزمی پشت کوه با شکوه البرز هستند:
पृष्ठ n. pRSTha (frasha) back
आद्य adj. Adya excellent
गिरि m. giri mountain
نام پتیشخوارگر غالباً تمامی شمال رشته کوه البرز، اراضی مازندران کنونی را در بر می گرفت.
نام سوادکوه (سوات کوه) را که با فرشوادگر/پتیشخوارگر مقایسه میشود، می توان به معنی محل کوهستانی گرفت:
स्वधा f. svadhA home

Odysseus (The furious) is Oden (The furious)

The etymology of the name Odysseus is unknown. Ancient authors linked the name to the Greek verbs odussomai (ὀδύσσομαι) "to be wroth against, to hate".
Odysseus is renowned for his intellectual brilliance, guile, and versatility (polytropos), and is thus known by the epithet Odysseus the Cunning (Greek: μῆτις, translit. mêtis, lit. "cunning intelligence"
Polyphēmus [pɔlʏˈpʰeːmʊs]) is the one-eyed giant son of Poseidon and Thoosa in Greek mythology, one of the Cyclopes described in Homer's Odyssey. His name means "abounding in songs and legends", "many-voiced" or "very famous".
Very famous Oden (The furious) has the epithets Hoárr (one-eyed) and Fjǫlsviðr (very wise).

جمعه، آذر ۲۴، ۱۴۰۲

معنی ساری و استراباد

دو شهر ساری (سارویه، محل سرور) و استراباد (آبادی نیرومند) مطابق سارامنه (خانهٔ سرور) و زادراکرت (ستراکرت، نیرومند ساخته شده) منابع رومی و یونانی هستند:
स्थिर adj. sthira (stra) strong
दधृक् ind. dadhRk strongly

مطابقت اوسنس کاوی وداها با کیکاوس (کی اوسن، خشتریتی) در اوستا

(The Correspondence of Usnes Kavi in the Vedas with Keykavus [Key-usan, Kshtarita] in the Avesta)
بنا به پراشک آشوریان در آغاز حکومت آشور بانیپال لشکری به رهبری رئیس رئیسان شانابوشو برای تسلیم خشتریتی و مذاکرات صلح با وی به زیر حصار شهر آمل فرستادند. ادامهٔ گزارش نیامده و کتمان شده است؛ چون مادها و آماردان (جنگاوران) به رهبری خشتریتی (کیکاوس) و آترادات پیشوای آماردان (کِرِساسپَ، رستم، آذربرزین) بر آشوریان پیروز گردیده اند و ماد مستقل شده است. در اوستا آترادات یاور خشتریتی (کی اوسن، کیکاوس) تحت لقب کِرِساسپ (در هم شکنندهٔ راهزنان) دارای گرز معرفی گردیده است. متقابلاّ اوسنس کاوی وداها (کی اوسن) گرزی آتشین به ایندره (کشندهٔ دشمن) میدهد تا او بتواند ورتره (دشمن) را بکشد.
در بخش یازدهم کتاب بندهش چنین آمده: "...فره کیانی آن است که با هوشنگ و جم و کاوس و دیگر شاهان آفریده شده است و پیوند کیان نیز از او رفت". در بخش هفدهم از قصری که کاوس در البرز (منظور ارزیفیهٔ اوستا، کرکس کاشان) ساخته سخن می رود، این مطلب با تفصیل بیشتری در دینکرد به نقل از "سوتگرنسک" اوستایی نیز آمده است. در بخش هجدهم بندهش روایت کاملتری در خصوص اعمال کاوس دیده می شود: "در شاهی کاوس در همان هزاره دیوان دژ بهمن (آشوریان نینوا) ستیزه گر شدند و "اوشنر" به کشتن آمد و اندیشهٔ (کاوس) را گمراه کردند تا به کارزار آسمان شد و سرنگون فرو افتاد، فره از او گرفته شد پس دیوان هاماوران (آشوریان به رهبری اسرحدون) به اسب و مرد جهان لگدکوب کردند (تا) او را به بوم هاماوران (آشور) به فریب با پیدایان کیان در بند کردند. یکی که (او را) زین ـ گاو (منظور سارگون دوم آشوری) خوانند که زهر به چشم داشت از تازیان به شاهی ایرانشهر آمد. به هر که به بدچشمی نگریست کشته شد. ایرانیان افراسیاب (منظور ایشپاکای اسکیت یا سلف وی) را به خواهش خواستند تا (باز) گشت و آن زین ـ گاو (سارگون دوم) را کشت و (خود) شاهی ایرانشهر کرد. بس مردم را از ایرانشهر برد و به توران نشاست. ایرانشهر را ویران کرد و بیاشفت تا رستم از سگیستان (منظور سرزمین گرامی دارندگان سگان، کاسپیانه) سپاه آراست و هاماورانیان (آشوریان) را شکست داد، کاوس و دیگر ایرانیان را از بند گشود با افراسیاب فرمانروای توران به" اوله رودبار" (رودبار والا) که سپاهان (منسوب به جنگاوران، آماردان) خوانند، کارزاری نو کرد از آن جای (وی را) شکست داد. بس کارزار دیگر با (وی) کرد تا (او را) بسپوخت به توران افگند ایرانشهر را از نو آبادان کرد".
>مطابقت نستوریان/نیساریان مازندران و گیلان با آماردان (جنگجویان)
नाष्ट्रा f. nASTrA destruction
नाष्ट्रा f. nASTrA evil demon, denger
در شاهنامه نام نستوریان به صورت نیساریان (جنگاوران) به همراه کاتوزیان (کادوسیان) ذکر شده است:
گروهی که کاتوزیان خوانی‌اش
به رسم پرستندگان دانی‌اش
جدا کردشان از میان گروه
پرستنده را جایگه کرد کوه
بدان تا پرستش بود کارشان
نوان پیش روشن جهاندارشان
صفی بر دگر دست بنشاندند
همی نام نیساریان خواندند
کجا شیر مردان جنگ آورند
فروزندهٔ لشکر و کشورند
کز ایشان بود تخت شاهی به جای
<و ز ایشان بود نام مردی به پای
निशरण n. nisara[Na] slaughter
نام همراهان این دو گروه جمشیدی یعنی نسودی ها (شخم زنندگان) و اهتوخوشان/هوتخشان (صنعتگران، گراگرها) یاد آور سودی ها (شخم زنندگان) و گرگرهای اران می باشند.
ترادف نامهای رستم و کرساسپ (گرشاسب) و ایندره (اَئنَ-دره، کشندهٔ ستمگران و دشمنان) آرتور کریستن سن در کتاب کیانیان خود میگوید که «به نظر مارکوارت، رستم هفتخوان مازندران شاهنامه همان کِرِساسپ اوستاست که دشمنان خود را در کنار دریای فراخ‍کرت کشتار میکند». برای این نظر دلایل لغوی مشترک روشنی در معنی براندازندۀ راهزنان وجود دارد که بدانها توجه کافی نشده است:
در فرهنگ واژه های اوستایی احسان بهرامی صفحه ۱۲۳۴، واژه «رُ» از ریشه «رَوَ» [از ریشه هندواروپایی رِیپ] به معنی بریدن و دریدن آمدن است. جزء دوم نام رستم یعنی ستم به صورت ستمبه در سانس‍کریت به معنی شورش و راهزنی و دزدی و شورش و طغیان آمده است، همان‍که به گونه ستم (جور) باقی مانده است (صفحه ۹۱، فارسی باستان، هاشم رضی). در مقابل نام گرشاسپ/کرساسپ هم در هیئت کِرِسا-سپَ به همین معنی است: کِرِسَ= راهزن (جلد اول یسنا، صفحه ١٦٧ به نقل از بارتولومه)، دشمن و ستیزه جو (صفحه 382 فرهنگ واژه های اوستا)، سپا (افکندن و دور انداختن، صفحه ١٩٦ یادداشتهای گاثاها)، برانداختن و ویران کردن (فرهنگ واژه های اوستا.ص ١٤٦٧). در تأیید این وجه اشتقاق در بند ١٣٦ فروردین یشت اوستا می خوانیم: «ما به فروهر پاک سام گرشاسب مجعد موی و مسلح به گرز درود میفرستیم تا بر ضد بازوان قوی دشمن و لشکرش و سنگر فراخش و درفش برافراشته اش آن مقاومت توانیم کرد تا بتوانیم در برابر راهزنان پایداری کنیم.»
پس در مجموع معلوم میشود، نامهای کاوس (کی اوسن، پادشاه سرزمین چشمه)، اوسنس کاوی متعلق به خشتریتی مادی پادشاه ناحیهٔ پارتوکا (کنار چشمه، کاشان) بوده است. منابع عمده:
١- فرهنگ نامهای اوستا، تألیف هاشم رضی.
٢- یادداشتهای گاثاها، تألیف ابراهیم پورداود.
۳- کیانیان تألیف آرتور کریستن سن، ترجمهٔ ذبیح الله صفا.
۴- فرهنگ واژه های اوستا، ترجمه و تألیف احسان بهرامی.
۵- بندهش، ترجمهٔ مهرداد بهار
۶- تاریخ ماد تألیف دیاکونوف، ترجمهٔ کریم کشاورز.
٧- جلد اول یشتها، ترجمه و تألیف استاد ابراهیم پورداود.

مطابقت اسب تک شاخ اساطیری با یاک اسب دُم

غَژگاو (گاو پشم آلو) یا یاک (نام علمی: Bos grunniens) گونه‌ای گاوسان موبلند است که دمی مانند اسب دارد و در مناطق افغانستان، هیمالیا، فلات تبت و مغولستان زندگی می‌کند. بیشتر غژگاوها به صورت اهلی در میان مردم زندگی می‌کنند ولی گروه کوچکی غژگاو وحشی نیز در طبیعت وجود دارد.
نظر به سواری دادن و دم مانند دم اسب داشتن و نام یاک آن که در پیش ایرانی زبان استپها می توانست به ظاهر به معنی یک گرفته شود، لذا منظور از اسب اساطیری تک شاخ می توانست همان یاک باشد.
چون در اساس یاک اسب "دُم" /"اندام" (شاخ سنسکریت/سکایی) بوده است که به ظاهر به معنی اسب تک شاخ گرفته شده است:
शाखा f. shAkhA limb
خود نام یاک را، واژهٔ تبتی گمان کرده اند ولی آن در سکایی و سنسکریت به معنی مَرکب و سواری دهنده است:
ययी m. yayi[k] horse, the one who gives a ride

داریوش مادی تورات مطابق گوبریاس (گئوبروه) است

به گفته رودیگر اشمیت، احتمالاً داریوش مادی، همان «گوبریاس آشوری» (یعنی سردار آشوری در شمال بابل) که در روایت گزنفون به نام «پیرمرد» خوانده می‌شد باشد. (گرچه شامل برخی بیش و کم اطلاعات موثق است). این فرد یکی از سرداران بابل بود که در زمان نبونئید دوم و بلاشصر سردار بود و با روی کار آمدن کوروش بزرگ، سردار کوروش در شمال بابل باقی ماند. این داریوش مادی یا همان گوبریاس از سوی دیگر همان است که نامش به صورت گئوبروه (دارای چهارپایان فروان)، حاکم (پَهاتو paḫātu) سرزمین گوتیوم (یعنی بخشی از ماد غربی و شمال شرقی آشور در کوهستان زاگرس) و دستیار ارشد نظامی کوروش بزرگ باشد که در فتح بابل، به او کمک کرد و بعد از آن، فرماندار آنجا شد.
داریوش مادی (ثروتمند مادی) در خبر ابوریحان بیرونی که قبل از کوروش حکومت کرده، مطابق آستیاگ (آژدهاک خبر موسی خورنی، ثروتمند) است.

سه‌شنبه، آذر ۲۱، ۱۴۰۲

مطابقت ساگارتیان مادی (استادان سنگ کنی، گورانها) با آریزانتیان مادی

نظر به دخمه های پادشاهان بزرگ ماد کیاخسار در قیزقاپان و آستیاگ در دکان داود که در منطقهٔ گورانها (اخلاف ساگارتیان) واقع شده اند، منظور هرودوت از آریزانتیان مادی همان ساگارتیان مادی (گورانها) بوده اند:
गुर adj. gura foremost
अर्य m. arya master
सङ्घ m. saGgha group
आर्थ adj. Artha respectable

ریشهٔ هندوایرانی واژه های ریاضی و جبر و هندسه

مسلّم به نظر می رسد واژهٔ ریاضی معرّب از واژهٔ اوستایی رَئوذیَ (افزودن) و واژهٔ سنسکریتی رئازی (مجموع، مقدار) باشد:
राशि m. rAzi amount
معانی عربی ریاض یعنی مرغزار و باغ و بوستان و نیز ریاضت کشیدن ربطی با ریاضی ندارند.
نام علم جبر هم که نخستین بار محمد بن موسی خوارزمی مطرح کرده با نام علم جَفر (دانش پنهانی) و واژۀ اوستایی جَفرَ و گبهیره سنسکریت (ژرف و معمایی) پیوسته و معرّب از آن است:
गभीर adj. gabhira secret, deep, grave
ریشۀ مشترک اندازه (هنداچه پهلوی) و هندسه نیز آشکار است.
این واژهٔ سنسکریت هم با اندازه و هندسه فارسی مرتبط می نماید:
छन्दस् n. chandas metrical science
छन्द m. chanda shape
दशा f. dazA case

دوشنبه، آذر ۲۰، ۱۴۰۲

اسطورهٔ بابلی آداپا مأخذ اسطورهٔ آدم و حوّا و مار در تورات

(The Babylonian myth of Adapa is the source of the myth of Adam and Eve and the serpent in the Torah)
نام آدم را از نام آداپای بابلی گرفته اند، چون تبدیل حرف «پ» به «م» در زبانهای بین النهرین باستان اتفاق می افتاده است (مانند لولوپی= لولومه):
آداپا به اکدی به معنی عهد و پیمان بند:
adê: a treaty
paḫāʾ: to close up, seal
آداپا به سومری یعنی پدر احضار شده یا پدر ظاهر شده (پدر نخستین):
Ad-Da/Father
Pa/(D)/Summons
Pa././.E/Appear/(to cause/to)
این هر سه معنی مذکور در اسطورهٔ آداپا مصداق دارند.
به نظر می رسد نام و نشان فریب دهندگان آدم یعنی حوّا (زندگی دهنده) و مار را از خود نام و نشان ایزد زمین و دریا و خالق انسان، ائا، فریب دهندهٔ آداپا استخراج کرده اند که یکی از مظاهر و سمبلهای وی نیز مار بوده است:
اسطورهٔ آداپا
آداپا در اساطیر بابلی نام نخستین انسانی بود که توسط ائا (Ea) آفریده شد. آداپا (Adapa)، شاه - کاهن (Priest-King) و فیلسوف شهر اریدو (Eridu) بود که ائا به وی علم برین را آموخته و تنها چیزی را که از او مضایقه کرد، راز زندگی جاویدان بود. دو خدای بزرگ بین النهرین (ائا و آنو)، بر سر آداپا به مبارزه پرداختند. این اسطوره در حقیقت همان مضمون داستان گیلگمش (Gilgamesh) است، یعنی از دست دادن فرصت کسب فناپذیری توسط آداپا که قهرمان این اسطوره می‌باشد. بزرگ‌ترین بخشی که از این شعر حماسی بر جای مانده، در مصر کشف شده و قسمت‌هایی از آغاز و پایان آن نیز توسط اسناد کتابخانه‌ی آشوربانیپال (Ashurbanipal) تکمیل گردیده است.
این اسطوره که چندان هم پیچیده نیست، چنین آغاز می‌گردد که: «ائا، آداپا را آفرید تا کمک و خدمتکار او باشد. به همین منظور، نعمت شعور و خرد را بر او ارزانی داشت، اما جاودانگی را از وی دریغ کرد. آداپا به انجام وظایف گوناگونی در معبد ائا می‌پرداخت که مهم‌ترین آنها، تهیه‌ی غذا برای اربابش بود. وی نان پخته و سفره‌ی نذری پهن می‌کرد. یک روز در حالی که مشغول صید ماهی در دریای بزرگ بود، باد جنوب ناگهان با چنان شدتی وزیدن گرفت که قایق آداپا را واژگون کرد. آداپا نیز از فرط خشم، نفرینی بر زبان راند. نفرین وی باعث شد که بال‌های باد جنوب شکسته و تا هفت روز بر روی زمین نوزد. آنو (Anu) از وزیرش، ایلبرت (Ilabrat) علت را جویا شد. باد جنوب برای کشاورزی عراق جنوبی اهمیتی بسیار داشته و زمستان‌ها هر چه باران بود با خود آورده و در تابستان موجب رسیدن خرماها می‌شد - ایلبرت به آنو می‌گوید که آداپا، بال باد جنوب را شکسته است. بنابراین آنو، آداپا را احضار می‌کند. این عمل آداپا به منزله‌ی شکستن نظم کیهانی و ارتکاب گناهی بزرگ بوده و وی می‌بایست در مقابل تخت خدای آسمان‌ها (آنو) حاضر شده و علت این عمل خود را توضیح می‌داد. از این رو ائا به کمک آداپا شتافته و به وی اظهار داشت که به محض رسیدن به درگاه آنو در آسمان، با دو خدای گیاهان، یعنی دوموزی (Dumuzi) و نینگیش زیدا (Ningishzida) که گویا در اثر نوزیدن باد جنوب مرده بودند، رو به رو خواهی شد. پس اگر لباس عزا در بر کرده و آثار اندوه و انکار از خویش نشان دهی، ممکن است خدایان نامبرده تسکین یافته و حتی بر تو لبخند زده و به نفع تو، نزد آنو وساطت کنند. آنو نیز به روشنی خواستار حفظ خادمی چون تو برای خود بوده و تمایل به بخشیدن تو پیدا کرده و با تو مانند یک مهمان رفتارخواهد کرد. سپس طبق رسوم شرقی، خوردنی و آشامیدنی به تو تعارف نموده، به تو لباس خواهد داد تا خود را بپوشانی و روغن خواهد داد تا بدنت را چرب کنی. ائا به وی گفت که می‌تواند لباس و روغن تطهیر را بپذیرد، اما در مورد سایر هدایا به و هشدار داد که تا وقتی به تو نان مرگ تعارف می‌کند، نباید از آن بخوری، وقتی به تو آب مرگ تعارف می‌کند، نباید از آن بنوشی، این نصیحتی را که به تو کردم، نادیده مگیر و کلماتی را که بر زبان راندم، در نظر داشته باش. آداپا به حضور آنو رسیده و آنچه را که اتفاق افتاده بود توضیح داد. دوموزی و نینگیش زیدا نیز در دفاع از آداپا با آنو سخن گفتند. پس آنو تسکین پیدا کرده و دستور داد تا از آداپا پذیرایی شود. همه چیز طبق گفته‌ی ائا و حتی بیش از انتظار انجام گرفت و برای آنو شکی باقی نماند که آداپا صادقانه توبه و اعتراف کرده است. بنابراین به جای خوردنی و آشامیدنی مرگ‌آور، به او نان زندگی و آب حیات داد. اما آداپا که نصایح اربابش را دقیقاً مراعات می‌کرد، از پذیرفتن این هدایا که به او عمری جاودان می‌بخشید، خودداری کرد. در نتیجه آنو با گفتن کلماتی ساده، او را مرخص نمود: «او را ببرید و به زمین برگردانید».
اسطورهٔ آدم و حوّا در سِفر پیدایش ٣
1) و مار از همه حیوانات صحرا که یَهُوَه خدا ساخته بود هشیارتر بود. و به زن گفت: ”آیا خدا حقیقتا گفته است که از همهٔ درختان باغ نخورید؟“
2) زن به مار گفت: ”از میوهٔ درختان باغ می خوریم.
3) لکن از میوهٔ درختی که در وسط باغ است خدا گفت از آن مخورید و آن را لمس مکنید مبادا بمیرید.“
4) مار به زن گفت: ”هر آینه نخواهید مرد.
5) بلکه خدا میداند در روزی که از آن بخورید چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نیک و بد خواهید بود.“
6) و چون زن دید که آن درخت برای خوراک نیکوست و بنظر خوشنما و درختی دلپذیر و دانش افزا پس از میوه اش گرفته بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد.
7) آنگاه چشمان هر دوِ ایشان باز شد و فهمیدند که عریانند. پس برگ های انجیر به هم دوخته سترها برای خویشتن ساختند.
8) و آواز یَهُوَه خدا را شنیدند که در هنگام وزیدن نسیم نهار در باغ می خرامید و آدم و زنش خویشتن را از حضور یَهُوَه خدا در میان درختان باغ پنهان کردند.
9) و یَهُوَه خدا آدم را ندا در داد و گفت: ”کجا هستی؟“
10) گفت: ”چون آوازت را در باغ شنیدم ترسان گشتم زیرا که عریانم. پس خود را پنهان کردم.“
11) گفت: ”که تو را آگاهانید که عریانی؟ آیا از آن درختی که تو را قدغن کردم که از آن نخوری خوردی؟“
12) آدم گفت: ”این زنی که قرین من ساختی وی از میوهٔ درخت به من داد که خوردم.“
13) پس یَهُوَه خدا به زن گفت:
”این چه کار است که کردی؟“ زن گفت: ”مار مرا اغوا نمود که خوردم.“
14) پس یَهُوَه خدا به مار گفت:
”چونکه این کار کردی از جمیع بهایم و از همه حیوانات صحرا ملعون تر هستی! بر شکمت راه خواهی رفت و تمام ایام عمرت خاک خواهی خورد.
15) و عداوت در میان تو و زن و در میان ذُریت تو و ذریت وی میگذارم او سر تو را خواهد کوبید و تو پاشنهٔ وی را خواهی کوبید.“
16) و به زن گفت: ”اَلَم و حمل تو را بسیار افزون گردانم با الم فرزندان خواهی زایید و اشتیاق تو به شوهرت خواهد بود و او بر تو حکمرانی خواهد کرد.“
17) و به آدم گفت: ”چونکه سخن زوجه ات را شنیدی و از آن درخت خوردی که امر فرموده گفتم از آن نخوری پس به سبب تو زمین ملعون شد و تمام ایام عمرت از آن با رنج خواهی خورد. 18) خار و خس نیز برایت خواهد رویانید و سبزه های صحرا را خواهی خورد.
19) و به عرق پیشانی ات نان خواهی خورد تا حینی که به خاک راجع گردی که از آن گرفته شدی زیرا که تو خاک هستی و به خاک خواهی برگشت.“
20) و آدم زن خود را حوّا نام نهاد زیرا که او مادر جمیع زندگان است.
21) و یَهُوَه خدا رختها برای آدم و زنش از پوست بساخت و ایشان را پوشانید.
22) و یَهُوَه خدا گفت: ”همانا انسان مثل یکی از ما شده است که عارف نیک و بد گردیده. اینک مبادا دست خود را دراز کند و از درخت حیات نیز گرفته بخورَد و تا به ابد زنده ماند.“
23) پس یَهُوَه خدا او را از باغ عدن بیرون کرد تا کار زمینی را که از آن گرفته شده بود بکند.
24) پس آدم را بیرون کرد و به طرف شرقی باغ عدن کروبیان را مسکن داد و شمشیر آتشباری را که به هر سو گردش میکرد تا طریق درخت حیات را محافظت کند.

مأخذ واژهٔ فارسی لانه

منشأ این واژه نه واژهٔ دان فارسی بلکه واژهٔ سنسکریتی لَیَنه است:
लयन n. layana house

یکشنبه، آذر ۱۹، ۱۴۰۲

معانی نامهای گیلان و مازندران

(The meanings of the names Gilan and Mazandaran)
معنی نام گیلان و دیلم از بررسی نامهای کاتوزیان و کادوسیان معلوم میگردد:
در شاهنامه در شمار رعایای جمشید نام کاتوزی به معنی خداپرست آمده است. یعنی ترکیب کا (پرستیدن) و تویسی (خدای آسمان). معنی کادوسی هم همین است:
Ka (क).—1, 1.To love, to wish
तविष m. taviSa heaven, god
दिवस m. divasa heaven, god
ز هر پیشه در انجمن گرد کرد/
بدین اندرون سال پنجاه خورد
گروهی که کاتوزیان خوانیش/
به رسم پرستندگان خوانیش
جدا کردشان از میان گروه/
پرستنده را جایگه کرد کوه
بدان تا پرستش بود کارشان/
نوان پیش روشن جهاندارشان
پس نام دیلمیان را هم با توجه به نام قبلی کادوسی ایشان می توان به معنی گرامی دارندگان خدا (دیو) گرفت ولی چون دیو در فلات ایران معنی خدای اهریمنی پیدا کرده بوده است، ایشان را دروغپرستان وَرِنه (باوردارندگان "خدای دروغین= دیو") می نامیده اند:
देव m. deva god
लमक m. lama[ka] lover
وَرِنهٔ کهن به معنی سرزمین خداپرستان همان ایلام (ایل-لم= سرزمین خداپرست) یا هالتامتی (سرزمین خدا) بوده است که انشان در بخش جنوب شرقی آن زادگاه فریدون (کوروش) به شمار می رفته است.
بر این اساس خود نامهای گیل و گیلان را نیز در رابطه با نام کاتوزیان میشود به معنی محل خوانندگان سرودهای دینی گرفت:
गायति{गै} gAyati[gai] sing
लय m. laya house
लयन n. layana house
وَرِنه به معنی سرزمین کناری در اصل پارس و عیلام بوده است که بعدها به سبب همراه شدن آن با نام مازندان با گیلان یکی گرفته شده است. عنوان چهارگوشه بودن وَرنه یادآور معبد مربعی چغازنبیل عیلام است. در این صورت وَرِنه به معنی اوستایی محل پرستشگاه نیز درک میشده است:
چهاردهمین شهر اهورایی «وَرِنَه چهارگوشه» است. در وندیداد از این ناحیه به عنوان چهاردهمین ناحیهٔ اهورایی و زادگاه فریدون یاد شده و نوشته است: «چهاردهمين از جاها را که آفريدم «وَرِنه ی چهارگوش» است. كه در آنجا فريدون - كشنده اَژی دهاك (اژدهاک، آستیاگ) - زاده شد.» وندیداد فصل 1- بند (18).
فريدون (کوروش) پسر آثويه (کمبوجیه) از خاندان توانا در مملكت چهارگوشه «وَرنَه» قربانی کرد تا بر اژی دهاك پيروز شود.
در جاهای مختلف یشتها از «وَرِنَه چهارگوشه» به نام جایگاه ستایش فریدون نام برده شده است که: «از برای او فريدون پسر «آثويه» از خاندان توانا در [مملكت] چهارگوشه (ورنه) قربانی كرد كه من به اژی دهاك (ضحّاك، آستیاگ) ظفر يابم. او را بستود فريدون پسر خاندان آتویه (آبتين) از خاندان توانا در مملكت چهارگوشهٔ «وَرِنَه»، از او اين كاميابی را در خواست نمود، كه من به اژی دهاك (ضحاك، آستیاگ) سه پوزه، سه كله، شش چشم، هزار مكر ظفر يابم.»
علاوه بر وندیداد، در يشت 5، بند 33 ؛ يشت9، بند 13 ؛ يشت15، بند 23 و در یسنا، ها 27، بند1 نیز از شهر وَرنَه یاد شده است.
استاد پور داود مترجم یشتها و دکتر جوان مترجم وندیداد گیلان و دیلم را ورنه اوستایی دانسته اند. مترجم بندهش ایرانی نوشته است: منظور از «وَرِ چهار گوشه، دنباوند است... که از چهار سوی سرزمین آب در شهر آید.»
در مورد نامهای تپوری و مازندران گفتنی است:
نام قوم تپوری می تواند نام توتمی باشد که در عهد ساسانی به معنی کوهستانی گرفته میشده است.
در افسانه های مازندرانی از بُزدیو صحبت شده که می تواند اشاره به توتم بُز طبریها باشد:
तभ m. tabha he-goat
र adj. ra possessing
واژهٔ تپوری بعید است که با تبر (تُپور روسی) ربط داشته باشد چون هرودوت از البسه و سلاح کاسپیان چنین یاد کرده است: "کاسپیان اَرخالقی داشتند از پوست بُز، تیر و کمانی از نی و قمه ای." در بارهٔ باور مردم مازندران و سنت جشن زنانهٔ مرد گیران آن:
«در بخش هایی از مازندران باوری افسانه ای وجود دارد مبنی بر وجود موجود افسانه ای به نام «بزدیو» (بُز خدا). بزدیوها به صورت قبیله ای و گروهی زندگی می کنند و دارای نظام زن سالار هستند. گفته می شود که دانای قبیله بعد از مرگ به درخت کهنسالی تبدیل می شود.»
مطابقت تبریها با اناریان (اناریکاها):
اِسترابوان به نقل از اِراتوستن، ساکنان کرانۀ جنوبی دریای مازندران را از مشرق به مغرب هیرکانیان، امردان، اناریکاها (اناریان)، کادوسیان، آلبانیان، کاسپیان و اوتیان نام می برد. در این فهرست نام اناریکاها درست در جای نام مردم مادرسالار تپوریان (تبریها) قرار گرفته است، لذا نام اناریکاها در معنی قوم زنان (غیر نران) به جای همان تپوریان (تبریها) است. خود استرابون در جای دیگر از سنت مادرسالاری تپوریان یاد کرده است که رد پای این سنت در جشن زنانۀ مردگیران مردم مازندران به یادگار مانده است.
استرابون خود تپوری ها (تبریها) را طوری توصیف کرده که دارای سنت مادر سالاری به نظر می رسند. چه بنا به خبر استرابون: "مردان و زنان تپوری یعنی همان طبری ها خود را آرایش عجیبی می نمودند. مردان موبلند و جامه های سیاه و زنان مو کوتاه و سفید جامه بودند. هرکس که بهترین گواهی نامه را برای خود به دست می آورد با هر کس که می خواست ازدواج میکرد."
بر این پایه خود نام اوستایی مَزَنی مازندران ترکیب مَز- زَن یعنی بزرگ دارندگان زنان بوده است.
معنی مازنی دئو اوستا
تصویر الههٔ پلنگ سر و تن زن و پایین تنه اژدهای جام زرین مارلیک معلوم می دارد منظور از ماز(مَز)- زنی - دئو پرستندگان این دیو زن بزرگ بوده است.

ریشهٔ هندوایرانی واژه های غَم و ملات که عربی گمان میشوند

غم می تواند از گذَم (گَئَم) اوستایی به معنی مربوط به ناخوشی اخذ شده باشد. واژهٔ غم در قاموس قرآن مذکور نیست:
गद m. gada (gadham, ghaem) sickness
ملات را هم در سنسکریت می توان به معنی نگهدارنده و محافظ گرفت:
मलते{मल्} verb malate[mal] hold

شنبه، آذر ۱۸، ۱۴۰۲

جمعه، آذر ۱۷، ۱۴۰۲

مطابقت اساس شجره نامهٔ اولاد آدم با پادشاهان کیانی اوستا (مادها)

Matching the basis of the genealogy of Adam's descendants with the Kayani kings in Avesta (Medes kings)
بررسی اسامی باب چهارم و پنحم سِفر پیدایش نشان می دهد که در اساس شجره نامهٔ اولاد آدم پادشاه کیانی اوستا (پادشاهان ماد) قرار گرفته اند:
نامهای هابیل و قابیل (قائن) از یک سنت نامگذاری بابلی گرفته شده است چون وقتی که پسر نوزاد اول میمرد نوزاد پسر آتی خانواده را هابیل می نامیده اند (یعنی دریغ از پسر اصلی ["پسر اصلی=دوموزی" چوپان، رقیب مقتول انکیم دو کشاورز]). شیث به معنی بخشش و هدیه یاد آور نام ایزد مصری سِت است. انوش به معنی مرد میرا مترادف گیه مرِتن (مرد میرا، کیومرث) است. قینان به معنی صاحب و مالک یاد آور دیوک (کیقباد، شاه) است. مهَلَلئیل (درخشان خدا) مطابق خشتریتی (پادشاه درخشان، کیکاوس) است. یارِد (فرود آمده) مطابق فرائورت (فرود سیاوش، فرورتیش) است. پسر او خنوخ (کشور گشا) مطابق با کیاخسار (کیخسرو) است. نامهای پسر و نوه او متوشالح و لمک معادل آستیاگ (آخرورهٔ اوستا) است:
معنی نام آخرورهٔ اوستا و متوشالح و لَمَک تورات
نام اوستایی پسر کیخسرو (کیاخسار) یعنی آخروره به معنی کسی است که ظالم نیست:
अक्रूर adj. akrUra not cruel
نامهای توراتی وی، متوشالح (کسی فرمان قتل داده) و لَمَک (نیرومند از نظر مالی، ثروتمند= آستیاگ) است.
باب چهارم سِفر پیدایش تورات
1) و آدم زن خود حوا را بشناخت و او حامله شده قائن را زایید و گفت: ”مردی از یَهُوَه حاصل نمودم.“
2) و بار دیگر برادر او هابیل را زایید. و هابیل گله بان بود و قائن کارکُن زمین بود.
3) و بعد از مرور ایام واقع شد که قائن هدیه ای از محصول زمین برای یَهُوَه آورد.
4) و هابیل نیز از نخست زادگان گلهٔ خویش و پیه آنها هدیه ای آورد. و یَهُوَه هابیل و هدیهٔ او را منظور داشت
5) اما قائن و هدیهٔ او را منظور نداشت. پس خشم قائن به شدت افروخته شده سر خود را بزیر افکند.
6) آنگاه یَهُوَه به قائن گفت: ”چرا خشمناک شدی؟ و چرا سر خود را بزیر افکندی؟
7) اگر نیکویی میکردی آیا مقبول نمیشدی؟ و اگر نیکویی نکردی گناه بر در در کمین است و اشتیاق تو دارد اما تو بر وی مسلط شوی.“
8) و قائن با برادر خود هابیل سخن گفت. و واقع شد چون در صحرا بودند قائن بر برادر خود هابیل برخاسته او را کشت.
9) پس یَهُوَه به قائن گفت: ”برادرت هابیل کجاست؟“ گفت: ”نمیدانم مگر پاسبان برادرم هستم؟“
10) گفت: ”چه کرده ای؟ خون برادرت از زمین نزد من فریاد بر میآورد!
11) و اکنون تو ملعون هستی از زمینی که دهان خود را باز کرد تا خون برادرت را از دستت فرو برد.
12) هر گاه کار زمین کنی همانا قوت خود را دیگر به تو ندهد. و پریشان و آواره در جهان خواهی بود.“
13) قائن به یَهُوَه گفت: ”عقوبتم از تحملم زیاده است.
14) اینک مرا امروز بر روی زمین مطرود ساختی و از روی تو پنهان خواهم بود. و پریشان و آواره در جهان خواهم بود و واقع میشود هرکه مرا یابد مرا خواهد کشت.“
15) یَهُوَه به وی گفت: ”پس هر که قائن را بکشد هفت چندان انتقام گرفته شود.“ و یَهُوَه به قائن نشانی ای داد که هر که او را یابد وی را نکشد.
16) پس قائن از حضور یَهُوَه بیرون رفت و در زمین نود به طرف شرقی عدن ساکن شد.
17) و قائن زوجهٔ خود را شناخت. پس حامله شده خنوخ را زایید. و شهری بنا میکرد و آن شهر را به اسم پسر خود خنوخ نام نهاد.
18) و برای خنوخ عیراد متولد شد و عیراد محویائیل را آورد و محویائیل متوشائیل را آورد‌ و متوشائیل لَمک را آورد.
19) و لَمک دو زن برای خود گرفت یکی را عاده نام بود و دیگری را ظلَّه.
20) و عاده یابال را زایید. وی پدر خیمه نشینان و صاحبان مواشی بود.
21) و نام برادرش یوبال بود. وی پدر همهٔ نوازندگان بربط و نی بود.
22) و ظلَّه نیز توبل قائن را زایید که صانع هر آلت مس و آهن بود. و خواهر توبل قائن نعمه بود.
23) و لَمک به زنان خود گفت: ”ای عاده و ظله قول مرا بشنوید! ای زنان لَمک سخن مرا گوش گیرید! زیرا مردی را کشتم بسبب جراحت خود و جوانی را به سبب ضرب خویش.
24) اگر برای قائن هفت چندان انتقام گرفته شود هر آینه برای لَمک هفتاد و هفت چندان.“
25) پس آدم بار دیگر زن خود را شناخت و او پسری بزاد و او را شیث نام نهاد زیرا گفت: ”خدا نسلی دیگر به من قرار داد به عوض هابیل که قائن او را کشت.“
26) و برای شیث نیز پسری متولد شد و او را اَنوش نامید. در آنوقت به خواندن اسم یَهُوَه شروع کردند.
باب پنجم سفر پیدایش تورات
1) این است کتاب پیدایش آدم در روزی که خدا آدم را آفرید به شبیه خدا او را ساخت
2) نر و ماده ایشان را آفرید. و ایشان را برکت داد و ایشان را ”آدم“ نام نهاد در روز آفرینش ایشان.
3) و آدم صد و سی سال بزیست پس پسری به شبیه و به صورت خود آورد و او را شیث نامید.
4) و ایام آدم بعد از آوردن شیث هشتصد سال بود و پسران و دختران آورد.
5) پس تمام ایام آدم که زیست نهصد و سی سال بود که مرد.
6) و شیث صد و پنج سال بزیست و اَنوش را آورد.
7) و شیث بعد از آوردن اَنوش هشتصد و هفت سال بزیست و پسران و دختران آورد.
8) و جملهٔ ایام شیث نهصد و دوازده سال بود که مرد.
9) و اَنوش نود سال بزیست و قینان را آورد.
10) و اَنوش بعد از آوردن قینان هشتصد و پانزده سال زندگانی کرد و پسران و دختران آورد.
11) پس جملهٔ ایام اَنوش نهصد و پنج سال بود که مرد.
12) و قینان هفتاد سال بزیست و مهلَلئیل را آورد.
13) و قینان بعد از آوردن مهلَلئیل هشتصد و چهل سال زندگانی کرد و پسران و دختران آورد.
14) و تمامی ایام قینان نهصد و ده سال بود که مرد.
15) و مهلَلئیل شصت و پنج سال بزیست و یارِد را آورد.
16) و مهلَلئیل بعد از آوردن یارِد هشتصد و سی سال زندگانی کرد و پسران و دختران آورد.
17) پس همهٔ ایام مهلَلئیل هشتصد و نود و پنج سال بود که مرد.
18) و یارِد صد و شصت و دو سال بزیست و خنوخ را آورد.
19) و یارِد بعد از آوردن خَنوخ هشتصد سال زندگانی کرد و پسران و دختران آورد.
20) و تمامی ایام یارِد نهصد و شصت و دو سال بود که مرد.
21) و خنوخ شصت و پنج سال بزیست و متوشالَح را آورد.
22) و خنوخ بعد از آوردن متوشالح سیصد سال با خدا راه میرفت و پسران و دختران آورد.
23) و همهٔ ایام خنوخ سیصد و شصت و پنج سال بود.
24) و خنوخ با خدا راه میرفت و نایاب شد زیرا خدا او را برگرفت.
25) و متوشالح صد و هشتاد و هفت سال بزیست و لَمک را آورد.
26) و متوشالح بعد از آوردن لَمک هفتصد و هشتاد و دو سال زندگانی کرد و پسران و دختران آورد.
27) پس جملهٔ ایام متوشالح نهصد و شصت و نه سال بود که مرد.
28) و لَمک صد و هشتاد و دو سال بزیست و پسری آورد...
وجه اشتراک سه گروه لَمَکی (آژدهاکی) باب چهارم سِفر پیدایش تورات با چهار گروه جمشیدی
19) و لَمک دو زن برای خود گرفت یکی را عاده نام بود و دیگری را ظلَّه.
20) و عاده یابال را زایید. وی پدر خیمه نشینان و صاحبان مواشی بود.
21) و نام برادرش یوبال بود. وی پدر همهٔ نوازندگان بربط و نی بود.
22) و ظلَّه نیز توبل قائن را زایید که صانع هر آلت مس و آهن بود. و خواهر توبل قائن نعمه (زیبا) بود.
23) و لَمک به زنان خود گفت: ”ای عاده و ظله قول مرا بشنوید! ای زنان لَمک سخن مرا گوش گیرید! زیرا مردی را کشتم بسبب جراحت خود و جوانی را به سبب ضرب خویش.
24) اگر برای قائن هفت چندان انتقام گرفته شود هر آینه برای لَمک هفتاد و هفت چندان.“
لمک: ثروتمند. عاده (آریه نیس دختر شاه لیدیه؟): زینت. ظلّه: متعالی. یابال: گردنده، چوپان. یوبال: شیپورزن. توبل قائن: آهنگر.
معادلهای شاهنامه ای این سه گروه توراتی که به سپیتمه جمشید (لهراسب)، داماد و شریک حکومت آستیاگ (آژدهاک، لمک) منسوب هستند، از این قرار است:
یابال: نیساریان (چوپانان گردنده)
निःसार m. niHsAra going forth or out
یوبال: اهنوخوشی (نوازندگان)
अह्न ind. ahna instantly
हास m. hAsa (khshaya) happiness
توبل قائن: نسودی ها (بُرندگان، فلزکاران)
निशातयति{निशातय} verb nisAtayati[nisAtaya] cut down
سرانجام معادل توراتی کاتوزیان شاهنامه (سخنگویان و ستایشگران) ذکر نشده است:
कथोदय m. kathodaya beginning of or introduction to a tale

چهارشنبه، آذر ۱۵، ۱۴۰۲

اصل سکایی اسطورهٔ توراتی پسران تارح

(The Scythian origin of Terah's sons in the Torah)
شجره نامهٔ پسران تارح (بزکوهی) در تورات دارای اصل سکایی (منسوبین به بزکوهی) هستند:
تارح (سکا، بزکوهی) را در مقام پدر قبایل بزرگ سکایی جنوبی آورده و مصادره به مطلوب و بومی اسرائیل وانمود کرده اند:
ابرام (پدر عالی) و ناحور (خرخرکننده) و حرّان (آواز خوان) با تارگیتای اسکیتان (پدر عالی اسکیتان) و گرگر (خرخر کننده، صاحب جام/ اسکیث)، ستروخات (بلند آواز، کیمری، ریفات) همخوانی دارند.
افراسیاب (فرَ-اسپَ، بسیار افزاینده، بسیار کشور گشا) اساطیر ایرانی نیز در این رابطه همان مادیای اسکیتی جهانگشا است که از مصر باج ستانده بود و سرانجام در غار زیر زمینی (چاه) دستگیر شده و اعدام گردیده بود. نام او در تورات و نزد کاهن و مورخ مصری مانتو به صور یوسف (افزاینده، کشورگشا) و یوزارسیف (یاور اسکیتان) ذکر شده است. او تبارش به تارگیتای (پدر عالی) می رسید که در تورات آبرام (پدر عالی) نیای یعقوب (کشتی گیر، مترادف پارتاتوا پدر مادیا) است.
نام توراتی یوسف به معنی افزاینده اشاره کشورگشایی مادیا (فرَاَسپَ) و نام یوزارسیف مادیا که مانِتو نویسندهٔ مصری ٣٠٠ سال پیش از میلاد آن را ثبت کرده به لغت عبری به معنی یاور قوم جام (یاور اسکیتان) است:
Joezer: he that aids
Sippai: silver cup
Joseph: increaser
Pra (प्र). (fra) —ind.With adjectives it means 'very', 'excessively', 'very much'
आस्फायते{आस्फाय्} verb AsphAyate[AsphAy] increase
نویسندگان تورات در این باب اساطیر و حماسه های اسکیتان شهر بیت شئان اسرائیل را که اسکیتوپول (شهر اسکیتان) نامیده میشد، به کل تاریخ اساطیری اسرائیل تعمیم داده اند. نام ابراهیم و اولاد وی هم غالباً در اساس از ترجمهٔ نام و نشان پادشاهان سکایی معروفی گرفته شده اند که در عهد مادها به آسیای مقدم هجوم آورده و در کردستان و شهر بیت شئان اسرائیل (اسکیتوپل) سکنی گزیده بودند و نویسندگان تورات اسطورهٔ رهبران اساطیری و تاریخی مهّم آنها را از جمله با اساطیر مربوط انکی و دوموزی بابلی ترکیب نموده اند:
معنی نام اور کسَدیم موطن آبرام (ابراهیم، پدر امتهای فراوان):
موطن آبرام (پدر عالی، مترادف تارگیتای اسکیتان) بر خلاف نظر رایج اور کلدانیان (جنگاوران سمت بابل) نیست. بلکه در اصل سرزمین بزرگ سکاییان جنگاور آتشپرست شمال دریای سیاه است. بی خودی نیست که ابراهیم هم در رابطه با آتش است:
نظر به مطابقت اولاد آبرام یعنی اسحاق (خندان) و یعقوب (کشتی گیر) و عیسو (پرپشم) و یوسف (افزاینده، کشورگشا) با ایشپاکای اسکیتی (ایش-باکای، خندان)، پارتاتوا (بسیار توانا) و توگدامهٔ کیمری (مخلوق پشمالو) و مادیای اسکیتی (کشورگشای دانا، باج گیرنده از مصر)، موطن آبرام (پدر عالی=تارگیتای) یعنی اور کسدیم در معنی محل جنگاوران پرستندهٔ آتش، یادآور سرزمین سکائیان پادشاهی شمال دریای سیاه است که در آنجا الههٔ آتش تابیتی (تابنده) در بزرگترین مراسم شان در سطح وسیعی پرستش میشد. گروههای سکایی در عهد مادها در کوهستانهای زاگروس و شمال بین النهرین از جمله در بیت شئان اسرائیل (اسکیتوپل) سکنی گزیده بودند:
Ur: fire, city
kaṣādum
[Army → War]
revolt, attack,
OA : (D) : to seize hold , to take by force , to take possession (goods or persons) , to capture / confiscate / take prisoner (?) / to carry away as a prisoner (?).
در مورد نام اسحاق تورات گفتنی است: نام ایشپاکای اسکیت یعنی صاحب سروری که سارگون دوم آشوری را در دژ کولومیان (تخت سلیمان) به قتل رسانده بود، در تورات به معنی صاحب شادی گرفته شده و به اسحاق ترجمه شده است:
ईश adj. isha owning
भग m.f. bhaga majesty
ईश adj. isha owning
भोग m. bhoga joy
نام سکایی دیگر وی اسپارگاپیس (شاهزادهٔ عالی) بوده است:
ईश्वर m. ishvara supreme being
gapis: prince
مندرجات تاریخ هرودوت در باب پارالاتهای سکایی و مادها و مندرجات اوستا در مورد پیشدادیان و کیانیان و نوشته های بروسوس مورخ بابلی و مانِتو مورخ مصری معلوم میدارند که نام شیوخ اولاد آدم غالباً به توالی از ترجمهٔ نام و نشان پادشاهان بزرگ مادی و سکایی گرفته شده اند و نویسندگان تورات این سنت را به نوبهٔ خود از بابلی ها به ارث برده بوده اند. از جملهٔ این نامها در این منابع نام کیاخسار (کیخسرو) است:
نامهای خاورمیانه ای اساطیری مرتبط با کیاخسار (کیخسرو، هوخشتره) ۱- کسیسوتریوس (شهریار نیرومند).
۲-خیستروس (شهریار، نیرومند).
۳- خضر (خشثرو، شهریار، نیرومند)
۴-خنوخ (فاتح، دانا)
۵- ادریس (غیب شده، دانا) که از سوی دیگر با آتراهاسیس بابلی (بی اندازه دانا) می پیوندد.
۶- هرمس (هئورو-مذ، بسیار دانا) که نام ایرانی آتراهاسیس بابلی به نظر می رسد.
کیخسرو به گفته سهروردی، عارف و صاحب فرّ کیانی بوده و معراج روحانی داشته‌است و نفس او منقّش به انوار قُدس الهی شده بود و بوسیله آن انوار، همهٔ انسانها او را تعظیم می‌کردند.
همخوانی آلاروس (ال-آریوس) و خیستروس خبر بروسوس با آریوک تورات و هوخشتره (کیاخسار، کیخسرو)
مطابق داستانهای تورات چهار پادشاه یعنی امرافل ‌پادشاه ‌بابل‌ (شِنعار)، اریوک‌ پادشاه‌ الاسار، كدرلاعمر پادشاه‌ عیلام ‌و تدعال‌ ملک ‌امتها، رفتند تا با پنج‌ پادشاه‌ دیگر در سمت بحرالمیت جنگ کنند. تدعال پادشاه امتها در تورات همان توتهال از پادشاهان هیتی است. آریوک پادشاه الاسار همان اریک دَن ایلی از پادشاهان آشور و امرافل پادشاه شِنعار (سومر و اکد) همان حمورابی و کدرلاعمر پادشاه عیلام همان کودورکوکومل کشور گشای عیلامی عهد دیرین است.
از این میان آریوک پادشاه الاسار تورات که همان اریک دَن ایلی از پادشاهان کهن آشور به نظر می رسد به وضوح یاد آور آلاروس خبر بروسوس بابلی است که می گوید نخستین خدیو زمین آلاروس بود:
استاد پورداود در صفحه ۹۵ جلد اول یسنا در این باب می آورد: «مطابق بروسوس نخستین خدیو روی زمین آلاروس بود که ۴۳۲۰۰ سال پادشاهی کرد. پس از او ده پادشاه دیگر در مدت ۴۳۲۰۰۰ سال شهریاری کردند و در عهد آخرین آنها خیستروس طوفان روی داد. بل، پروردگار بزرگ جهان را نابود کرد. چون خیستروس خسروی خداپرست بود پیش از طوفان از عالم غیب بدو دستور رسید چگونه کشتی سازد٬ خود و زنان و فرزندان و کسان خود را از آسیب برهاند٬ توفان خیستروس با تمام جزئیاتش یادآور طوفان نوح (از جمله ویرانی نینوا و شهر آشور توسط کیاخسار/هوخشتره/کیخسرو با به آب بستن شهر) است.»
تورات در ادامهٔ داستان چهار پادشاه از در گیری آنها با لوط (لیدیه، قوم ایزد لود) و ابراهیم (تارگیتای سکاها و کیمریها) سخن می راند که یاد آور در گیری سکائیان کیمری با لیدیه و آشور است. نظر به نام آرپاکشاد (آرپوکسائیس سکاها) و خنوخ (فاتح، کیاخسار) در لیست اولاد آدم/نوح، این نامها از ترجمهٔ نام پادشاهان ماد (کیانیان) گرفته شده اند که مغان ماد سخنگوی پر آوازهٔ قیام بزرگ ایشان در عهد باستان بودند و مطالب آنها مورد توجه انبیای تورات نویس قرار گرفته است و نام و نشان ایشان را ترجمه و بومی اسرائیل نموده اند. سکاهای بیت شئان اسرائیل (اسکیتوپول) در اسرائیل نیروی سیاسی ملموسی بوده اند چونکه گفته میشود نام اسرائیل (کشتی گیرنده با خدا) لقب یعقوب (کشتی گیر) بوده است که نام توراتی پادشاه اسکیتی پارتاتوا (بسیار نیرومند) است.

معنی نامِ اسفانبرِ تیسفون

این نام به صورت سپانوَر به معنی محل سوگند مترادف نام یونانی تیسفون (محل دادخواهی از قتل، دادگاه) است. گر چه اسپِن اوستایی معنی فراوانی و رفاه می دهد:
शपन n. sapana oath
بی جهت نیست خاقانی در شعر خود در بارهٔ ایوان مداین به بارگه داد بودن آنجا اشاره می کند:
ما بارگهِ دادیم این رفت ستم بر ما
بر قصرِ ستمکاران تا خود چه رسد خِذلان اسفانبر. [ اَ فام ْ ب َ / اَ ن ِ ب َ] ( اِخ ) اَسبانبر. اَسپانبر. اسفانور. شهری است که انوشیروان بناکرده و طاق کسری در آنجاست. ( برهان قاطع ). یکی از هفت شهر مدائن کسری در عراق و اصل آن اسبابور بود پس معرب کردند و اسبانبر گفتند. ( معجم البلدان ) ( مرآت البلدان ج 1 ص 38 ). رجوع به اسپانبر شود.

سه‌شنبه، آذر ۱۴، ۱۴۰۲

معنی نام شیراز

منیش توزو (٢٢۵۵-٢٢۶٩ پیش از میلاد) پسر سارگون اکدی به همراه انشان از شیریکوم نام می برد که وی آنها را فتح کرده است این نام در معنی محل نیایشگاه یاد آور نام شیراز است:
Shi: place
ऋक्व adj. Rkva(m) praising
در نقشه های بطلمیوسی هم در جای شیراز شهری به نام آربوا (پرستشگاه) دیده میشود:
अर्ह n. arha worship, भवति verb 1 bhavati {bhU} happen
بر این اساس نام کهن تیرازیش (محل راز و نیاز) هم که با شیراز مطابقت داده شده است می تواند نام قدیمی دیگر آنجا بوده باشد:
तिरस् adverb tiras secretly, ईषतिverb ishati {esh} request
shi-raz: place of worship

دوشنبه، آذر ۱۳، ۱۴۰۲

چلیپای ایرانی در اصل به معنی چهار پا دار بوده است

در اسکاندیناوی چلیپا/صلیب شکسته را فیرفوت (چهار پا دار) می نامیده اند. بر این اساس چلیپای ایرانی (چثرو-پا) هم به معنی صلیب شکنجه چهار شاخهٔ رومی و هم به همان معنی صلیب شکستهٔ چهار پا دار آیینی بوده است.
در این رابطه واژهٔ چهل ترکیب چهار و اَلَ (فراوان و بزرگ و رسا) به نظر می رسد:
अल n. ala excellent

ریشهٔ سنسکریتی واژهٔ معرّب لعل

واژهٔ سنسکریتی لَل به معنی شکوفایی و در منتهی درجهٔ شهرت بودن ریشهٔ واژهٔ معرب لعل (محصول سمت بدخشان) به نظر می رسد:
लालयति{लल्} verb caus. lAlayati[lal] flourish
لؤلؤ و تلألو (درخشیدن) ربطی با لعل ندارند و تلألو را از لؤلؤ (مروارید) گرفته اند:
لؤلؤ. [ ل ُءْ ل ُءْ ] (ع اِ) مروارید خُرد. مقابل دُرّ و مروارید درشت. دُرّ. گوهر. جوهر ۞. گهر. دانه ٔ مروارید. مروارید. (از ترجمان القرآن جرجانی) (منتهی الارب). مروارید خوشاب . (مهذب الاسماء). مرجان (پیش تازیان، به قول اسدی در لغت نامه). ج، لاَّلی. و بعضی گفته اند که این کلمه اطلاق شود تنها به مروارید درشت و صغار آن را که مرجان باشد لؤلؤ نخوانند و بعضی خلاف آن گفته اند.

شنبه، آذر ۱۱، ۱۴۰۲

معنی سکایی و سنسکریتی نامهای آفرودیت و آرتمیس

(Scythian and Sanskrit meaning of the names Aphrodite and Artemis)
نام آفرودیت که در یونانی به معنی حباب دریایی خارج شده گرفته میشود و اصل خارجی دارد، در سکایی و سنسکریت به معنی جالب توجه الههٔ برآورد کنندهٔ آرزوها است:
आपप्रे{आप्रा} verb Apapre[AprA] accomplish any one's desire
देवता f. devatA Goddess
گفته شده منبع دین و نام ونشان آفرودیت خارجی بوده ولی به جای بالکان و سکاییهٔ اروپایی حدس زده اند از جانب خاورمیانه وارد یونان شده‌است. ویژگی‌ها: الهه عشق، زیبایی و شور جنسی است. هرودوت نام سکایی اصلی آفرودیت آسمانی را با مترادف آن، به صورت آرتیم پسه (آرتهیم پسه، براورد کنندهٔ آرزوها) آورده است:
अर्थयताम्{अर्थ्} imperative arthayatAm[arth] desire
पोष m. poSa (pasa) supporting
نام لاتینی آفرودیت یعنی ونوس هم گواه این نظر است:
The Latin theonym Venus and the common noun venus ('love, charm') stem from a Proto-Italic form reconstructed as *wenos- ('desire'), itself from Proto-Indo-European (PIE) *wenh₁-os ('desire'; cf. Messapic Venas, Old Indic vánas 'desire').
هرودوت به درستی آفرودیت را به جای اردویسور ناهید (الههٔ مقدس نیرومند آبها) با میثرا (الههٔ عشق و دوستی) همزاد مؤنث میثره، معادل دانسته است گرچه این همزاد مؤنث ایزد میثره، زیر سایهٔ برادر همزادش میثره قرار گرفته و فراموش شده است. نام این دو همزاد در کتیبه های میتانی تحت عنوان ایلانی میثره اشی ئیل (زوج خدا-الهه های پاک میثره ها) و در روایات زرتشتی در عناوین مهری و مهریانه یاد شده اند.
ولی اردویسورناهید (الههٔ پاک نیرومند آبها) به وضوح با ایفی ژن سکائیان تائوری و آرتمیس یونانیها و دیانای رومیها همخوانی دارد:
چون نظر به معنی نام الههٔ تائوری ایفی ژن (الههٔ نیرومند آبها) او با اردویسور اناهیتَ (الههٔ نیرومند و پاک آبهای بالنده) و اوروپه (اورو-آپه، در معنی اوستایی [الههٔ] آبهای گسترده) یکی است. مطابق اساطیر یونانی اوروپه از راه دریا با مرکب گاونر سواریش (تور) ربوده شد:
अप्य adj. apya coming from water
जनी f. jani woman
"Iphigenia" means "strong-born," (strong-woman).
نامهای آرتمیس و دیانا از لحاظ لغوی نیز با اردویسور ناهید (الههٔ پاک نیرومند) مرتبط هستند:
Arte: holy
मित adj. mita (mitha) strong
The name Dīāna probably derives from Latin dīus ('godly'), ultimately from Proto-Italic *dīwī, meaning 'divine, heavenly'.[6][7] It stems from Proto-Indo-European *diwyós ('divine, heavenly').
دلیل دیگر فراموش شدن میثرای مؤنث (آفرودیت) و بر خلاف وی محبوب شدن الههٔ پاک ناهید (آرتمیس، الههٔ پاک نیرومند) می تواند هرج و مرج شهوانی منسوب به وی باشد که تحت نام آفرودیت در نزد یونانیان شرح داده شده است:
«طبق مطالعات یونان باستان آفرودیت نماینده شور جنسی بوده و بسیار بی قید و بند شناخته شده‌است. آفرودیته نسبت به همسرش هفائستوس نیز وفادار نبوده؛ طبق نوشته‌های هومر خدای خورشید هلیوس به همسر آفرودیته خبر می‌دهد که با آرس زنا می‌کند و آنها را با تور نامرئی به بند می‌کشد و بقیهٔ خدایان را دعوت می‌کند تا این وضعیت ناگوار را ببینند اما سرانجام خدای دریاها پوزئیدون این دو زن و شوهر را آشتی می‌دهد، اما از آرس دو فرزند به نام‌های دیموس و فبوس به دنیا می‌آورد. زئوس به علت اینکه آفرودیته انسان‌ها را مسخره می‌کرده او را عاشق آنخیسس می‌کند. آفرودیته با خدایان دیگر هم رابطه عشقی داشته، از جمله دیونیسوس که از آمیزش با او خدای رجولیت یعنی پریاپوس به وجود آمده‌است و احتمال می‌رود که از پوزئیدون اروکس را به وجود آورده باشد.
هنگامی که آفرودیته عشق هرمس را نپذیرفت زئوس به او کمک کرد (عقاب خود را فرستاد تا کفش آفرودیته را بدزدد و او برای پس گرفتن آن تسلیم هرمس شود) تا توانست او را به دست آورد و در نهایت هرمافرودیته را به وجود آورد، که دارای دو صفات مردانگی و زنانگی بود. او توانایی این را داشت تا خدایان را به دام هوا و هوس بیندازد و تنها آتنا و آرتمیس و هستیا به دام او نمی‌افتادند و گفته شده هرا برای از یاد بردن جنگ تروا در ذهن زئوس از کمربند آفرودیته استفاده کرده که این کمربند باعث شکست مقاومت مردان می‌شود. علاوه بر اینها آفرودیته به آدونیس علاقه‌مند شد و هنگامی که گرازی او را کشت از خون آن شقایق سرخ را رویاند.»

معنی کَرَج (محل قنات)

واژهٔ کَرَ که بنا به هنینگ در زبانهای ایرانی به معنی خانه گرفته می شده است، در سنسکریت هم نظیر دارد:
गृह n. gRha house
بر این اساس کرج به معنی خانهٔ رَج (کَرَ-رَج، محل رگهٔ آب، محل قنات) است.
ترکیب کا: چشمه- رَج (رگه) نیز به همان معنی محل قنات منتهی میگردد.

جمعه، آذر ۱۰، ۱۴۰۲

معنی نام وزَمار حاکم افریغی خوارزم

نظر به معانی زنندهٔ دشمن و پرندهٔ کُشندهٔ آن که با مترادفش ورثرغن اوستایی (بهرام دارندهٔ سمبل عقاب/شاهین) مقایسه شده و نیز کلاهخود با سمبل عقاب آن بر روی سکه اش معلوم میشود که نام وزَمار معادل عقاب/شاهین گرفته میشده است.

پنجشنبه، آذر ۰۹، ۱۴۰۲

مطابقت شهرهای سوبی و سلق کهن با سابلاخ (مهاباد) و سردشت

به نظر می رسد نام شهر کهن سوبی (سودمند) در عهد مانناها و سلق منابع عهد اعراب (جایگاه زیبا) همان ساولاخ (سابلاخ، محل سودمند، مهاباد) و سردشت (سرگ دژ, نیزارو، محل نیزاری) حالیه باشند.
مینورسکی از یک سلق (محل نیزاری) در سمت ساولاخ و از یک سلق دیگر در سمت مرزی یاد می کند. سلق اول مطابق خود ساولاخ (محل سود) است و سلق دوم مطابق سردشت (سرگ دژ):
शल m. sala spear
احتمال دارد نام گذرگاه اوستایی خشترو سوکَ (کشور سود و سعادت) در جوار ایرانویح (بین کوه سهند و شهر شیز[کنگ دژ افراسیاب] و دریاچهٔ ارومیه) مربوط به ناحیهٔ مهاباد باشد.

چهارشنبه، آذر ۰۸، ۱۴۰۲

معنی نام ماد، پارس، وَرِنه و مازندران و پارت

(The meaning of the names Mad, Pars, Varena, Mazandaran and Part)
نام ماد به معنی سرزمین میانی است که در اوستا به عنوان صفت خونیرث (سرزمین ارابه های درخشان، خاستگاه استپهای اروپایی آریائیان) به کار رفته است:
मध्ये madhye in the middle
نام پارس (کناری) در اوستا به وَرِنه (سرزمین کناری) ترجمه شده و آنجا زادگاه فریدون (کوروش) به شمار آمده است:
पार्श्वे ind. pArsve beside
varena (vara-ina): beside
وَرِنه به معنی سرزمین کناری در اصل پارس و عیلام بوده است که بعدها به سبب همراه شدن آن با نام مازندان با گیلان یکی گرفته شده است. عنوان چهارگوشه بودن وَرنه یادآور معبد مربعی چغازنبیل عیلام است. در این صورت وَرِنه به معنی اوستایی محل پرستشگاه نیز درک میشده است:
چهاردهمین شهر اهورایی «وَرِنَه چهارگوشه» است. در وندیداد از این ناحیه به عنوان چهاردهمین ناحیهٔ اهورایی و زادگاه فریدون یاد شده و نوشته است: «چهاردهمين از جاها را که آفريدم «وَرِنه ی چهارگوش» است. كه در آنجا فريدون - كشنده اَژی دهاك (اژدهاک، آستیاگ) - زاده شد.» وندیداد فصل 1- بند (18).
فريدون (کوروش) پسر آثويه (کمبوجیه) از خاندان توانا در مملكت چهارگوشه «وَرنَه» قربانی کرد تا بر اژی دهاك پيروز شود.
در جاهای مختلف یشتها از «وَرِنَه چهارگوشه» به نام جایگاه ستایش فریدون نام برده شده است که: «از برای او فريدون پسر «آثويه» از خاندان توانا در [مملكت] چهارگوشه (ورنه) قربانی كرد كه من به اژی دهاك (ضحّاك، آستیاگ) ظفر يابم. او را بستود فريدون پسر خاندان آتویه (آبتين) از خاندان توانا در مملكت چهارگوشهٔ «وَرِنَه»، از او اين كاميابی را در خواست نمود، كه من به اژی دهاك (ضحاك، آستیاگ) سه پوزه، سه كله، شش چشم، هزار مكر ظفر يابم.»
علاوه بر وندیداد، در يشت 5، بند 33 ؛ يشت9، بند 13 ؛ يشت15، بند 23 و در یسنا، ها 27، بند1 نیز از شهر وَرنَه یاد شده است.
استاد پور داود مترجم یشتها و دکتر جوان مترجم وندیداد گیلان و دیلم را ورنه اوستایی دانسته اند. مترجم بندهش ایرانی نوشته است: منظور از «وَرِ چهار گوشه، دنباوند است... که از چهار سوی سرزمین آب در شهر آید.»
در مورد نامهای تپوری و مازندران گفتنی است:
نام قوم تپوری می تواند نام توتمی باشد که در عهد ساسانی به معنی کوهستانی گرفته میشده است.
در افسانه های مازندرانی از بُزدیو صحبت شده که می تواند اشاره به توتم بُز طبریها باشد:
तभ m. tabha he-goat
र adj. ra possessing
واژهٔ تپوری بعید است که با تبر (تُپور روسی) ربط داشته باشد چون هرودوت از البسه و سلاح کاسپیان چنین یاد کرده است: "کاسپیان اَرخالقی داشتند از پوست بُز، تیر و کمانی از نی و قمه ای." در بارهٔ باور مردم مازندران و سنت جشن زنانهٔ مرد گیران آن:
«در بخش هایی از مازندران باوری افسانه ای وجود دارد مبنی بر وجود موجود افسانه ای به نام «بزدیو» (بُز خدا). بزدیوها به صورت قبیله ای و گروهی زندگی می کنند و دارای نظام زن سالار هستند. گفته می شود که دانای قبیله بعد از مرگ به درخت کهنسالی تبدیل می شود.»
مطابقت تبریها با اناریان (اناریکاها):
اِسترابوان به نقل از اِراتوستن، ساکنان کرانۀ جنوبی دریای مازندران را از مشرق به مغرب هیرکانیان، امردان، اناریکاها (اناریان)، کادوسیان، آلبانیان، کاسپیان و اوتیان نام می برد. در این فهرست نام اناریکاها درست در جای نام مردم مادرسالار تپوریان (تبریها) قرار گرفته است، لذا نام اناریکاها در معنی قوم زنان (غیر نران) به جای همان تپوریان (تبریها) است. خود استرابون در جای دیگر از سنت مادرسالاری تپوریان یاد کرده است که رد پای این سنت در جشن زنانۀ مردگیران مردم مازندران به یادگار مانده است.
استرابون خود تپوری ها (تبریها) را طوری توصیف کرده که دارای سنت مادر سالاری به نظر می رسند. چه بنا به خبر استرابون: "مردان و زنان تپوری یعنی همان طبری ها خود را آرایش عجیبی می نمودند. مردان موبلند و جامه های سیاه و زنان مو کوتاه و سفید جامه بودند. هرکس که بهترین گواهی نامه را برای خود به دست می آورد با هر کس که می خواست ازدواج میکرد." بر این پایه خود نام اوستایی مَزَنی مازندران ترکیب مَز- زَن یعنی بزرگ دارندگان زنان بوده است.
معنی نام پارت:
نظر به این که نام پارت (محل ارابه رو، گذرگاه) در فرگرد اول وندیداد چخره (چرخ) آمده است. لذا چخره نام اوستایی پارت بوده است که پارتها آنجا را به نام خاستگاه استپی غربی خویش خونیرث (سرزمین ارابه های درخشان) نامیده اند. صفت پهلوانان و گروندگان اَشه و مرده سوزان سرزمین چخره نیز یاد آور آداب و سنن پارتیان است:
"سیزدهمین از جاها و شهرها که من اهورامزدا بهترین آفریدم چخره (سرزمین چرخ) است، با مردم دلیر و اَشه گرای (عدالت و راستی منش). آنگاه‌ اهریمن پرمرگ برای آن گناه بدون توبهٔ کردار نِسا پختن را فراز آفرید."
پارتها نام خونیرث (سرزمین ارابه های درخشان)/ چخره (چرخ) را از خاستگاه خویش در استپهای شمال دریای سیاه با خود به پارت آورده بوده اند. در کتاب پهلوی زادسپرم شرح این مهاجرت آنان آمده است.
تروگ پمپه ای که از مورخین معتبر رومی باشد و در دورانی میزیسته است که پارتیان در اوج قدرت خود بودند (قرن اول قبل میلاد) از سرزمین استپی اروپایی سابق پارتها خبر داشته است. چون وی درباره نام و منشا اسکیتی (سکایی) پارتها چنین مینویسد:
( XI, I, 1-2):
"پارتها فراریان سَکایی بودند و این حتی در نامشان که به زبان خودشان هست نیز مشهود است: فراریان (تبعید شدگان) در زبان سکایی parthı نامیده میشوند."
استرابون عالم جغرافیا و مورخ یونانی قرن اول میلادی نیز در کتاب١١، فصل ٩، بند ٣ گوید که "پارتی ها از مردم داهه بوده اند و این مردم نیز سکائی، در ابتدا اینها بالای پالوس مئوتید یعنی دریای آزوف کنونی سکنی داشتند، بعد از آنجا کوچیده به طرف خوارزم رفته در همسایگی گرگان سکنی گزیدند. پس از آن از آنجا هم کوچیده به خراسان کنونی در آمدند. موافق این عقیده بعضی از هموطنان اوّلی آنها در وطن قدیمی شان باقی ماندند."
به عبارت دیگر اینها می گویند، پارتها مهاجرین از نزد سکاهای پادشاهی شمال دریای سیاه می باشند، سرزمینی که معروف به سرزمین ارابه های خوب (خونیرث، اروپا) بوده است.

سه‌شنبه، آذر ۰۷، ۱۴۰۲

ریشهٔ نام زبان کوهی و عنوان کوهیار طبری ها

عناوین زبان کوهی و کوهیار طبری ها از معنی نام طبرستان (کوهستان) عاید شده است:
گای لسترنج در کتاب «جغرافیای تاریخ سرزمین خلافت شرقی» می‌نویسد: «کلمهٔ طبر در زبان بومی مردم مازندران به معنای کوه و تپه است، بنابراین طبرستان به معنی ناحیه مرتفع و کوهستانی است.»
امّا در مورد نام تپوریان:
واژهٔ تپه - رئه tapa-rae در زبانهای پیش از اسلام به معنی تپهٔ با شکوه (کوه) بوده است. مرعشی هم متوجه این معنی بوده است. ولی نام قوم تپوری می تواند نام توتمی باشد که در عهد ساسانی به معنی کوهستانی گرفته میشده است.
در افسانه های مازندرانی از بُزدیو صحبت شده که می تواند اشاره به توتم بُز طبریها باشد:
तभ m. tabha he-goat
र adj. ra possessing
واژهٔ تپوری بعید است که با تبر (تُپور روسی) ربط داشته باشد چون هرودوت از البسه و سلاح کاسپیان چنین یاد کرده است: "کاسپیان اَرخالقی داشتند از پوست بُز، تیر و کمانی از نی و قمه ای."

محل شهرکهای آذربایجانی سندبابا، سابرخاست و رسیه

نام شهرکهای سندبابا، سابرخاست (محل آرمیدن شاهزاده) و رسیه در آذربایجان عهد اعراب یادآور قصبه های کنونی سرند، شبستر (بستر شاه) و رضی هستند،

دوشنبه، آذر ۰۶، ۱۴۰۲

معنی کنارنگ

نام مقام کنار-اَنگ/کُنار-اَنگ عهد ساسانی به معنی مرزبان ترکیب کَنار-اَنگ (نشان) یا رنگ (عرصه)، در مجموع یعنی مسئول نشان مرزی به نظر می رسد. در حدود العالم، کنارنگان ملوک الاطراف خوانده شده اند.
چون در کتیبهٔ سرخ کتل، کنارنگ به صورت کرال رنگو (مسئول منطقهٔ شیار مرزی، مرزبان) آمده است:
कराल adj. karAla gaping
रङ्ग m. ranga arena

مطابقت جابروان با بروانان

در لغت نامهٔ دهخدا شهر نیریز آذربایجان (نیر، شهر خانه های زیر زمینی) با تبریز یکی گرفته شده و محل شهر جابروان نزدیک تبریز دانسته شده است ولی اندکی تحقیق معلوم میدارد که شهر جابروان (جایگاه بارو) همان دژ تپه ای عظیم بروانان (محل بارو) در سمت میانه بوده است:
گفته میشود دوران ماقبل تاریخی نیر از روی آثار بجا مانده در منطقه و دوران تاریخی منطقه (دهکده، معابد و دژهای صخره‌ای که در دل زمین کنده شده‌اند) قابل مطالعه‌است. به‌طور کلی کثرت معماریهای صخره‌ای در منطقه که یادمانهای ماندگار و پایداری از زمان کهنند اولین وسیله شناخت پیشینه تاریخی نیر می‌باشند:
निरय m. niraya hell, nether world
بنا به نوشته بلاذری: ‍«نیر دیهی بود و کوشک کهنه و درهم شکسته‌ای داشت. مرّبن عمر موصلی طایی در آنجا فرود آمد و بنیاد نهاد و پسرانش را در آن سکنی داد که به ظن قوی، اینان کوشکهایی در آن قریه بنا کردند و به صورت شهری درآوردند که احتمالاً باید همان قریه نیر باشد؛ و بازار جابروان را بنیاد نهاده، بزرگش ساختند.» یکی از پسران مرّبن علی از سرکشان آذربایجان بود و در سال ۲۱۲ هجری محمد بن حمید طوسی او را دستگیر ساخته به بغداد فرستاد ولی او بار دیگر به آذربایجان برگشته و به حکمرانی خود پرداخت ابن خردابه در کتاب مسالک و ممالک (تألیف سالهای ۲۳۰–۲۳۴) او را خداوند جابروان و نیریز می‌خواند. جابروان یکی از شهرهای آذربایجان بوده و یاقوت حموی می‌نویسد که در نزدیکی نریز (نیر فعلی) بوده ولی از بلاذری نقل شده که در نریز و در نزدیکیهای اردبیل بوده‌است.
شهرهای کهن بَروی و باجروان (مغان) در آذربایجان با وراوی (خیاو، مشکین شهر) و شهرک بُران دشت مغان مطابقت دارند.

شنبه، آذر ۰۴، ۱۴۰۲

تکوک الههٔ عیلامی پارتی

این تکوک عیلامی یاد آور الههٔ گاوشکل زمین در نزد هندوان یعنی پریتهوی (بسط یافته) است.
الهه پارتی که نزد عیلامیان ملقب به مادر خوب خدایان بوده، مطابق پریتهوی هندوان است که الههٔ گاو شکل زمین و مادر خدایان به شمار می رفت. شوهر او دیائوس (خدای ورزاو شکل آسمان) بود.
https://www.facebook.com/photo?fbid=6873015662783129&set=a.390877674330326

جمعه، آذر ۰۳، ۱۴۰۲

خاطرهٔ مهاجرت هندواروپاییان از خونیرث (اروپا، اوکراین)

The memory of the migration of Indo-Europeans from Khvanirtha (Europe, Ukraine)
بنا به کتاب پهلوی زاد سپرم «مهاجرت ایرانیان از خونیرث (سرزمین ارابه های درخشان، کشورمرکزی آریاها) به کشورهای خارجی در زمان هوشنگ (لیپوکسائیس سکاها) روی داد و این مهاجرت روی گردهٔ گاو نری موسوم به سر سئوک (پیشانی سفید) انجام گرفت. سه آتش روی این گاو روشن بود و چون مهاجران می خواستند از دریا (بین دریای مازندران و دریای سیاه) بگذرند، این آتش ها به دریا ریخت و گوهر آنها یکی بود و به سه بهره شد و دو باره در سه جای فروزان گشت و به آذرفرنبغ (آتش مؤبدان در فارس) و آذرگنشنسب آتش پادشاهان و ارتشتاران (در آذربایجان) و آذر برزین مهر (آتش کشاورزان در خراسان) موسوم گشت.»
نامهای هوشنگ (خوش نقش و نگار) در اساطیر سکایی لیپوکسائیس (شاه نقش و نگار دار و خالدار) و آگاتیرس (خالدار) آمده است. رعایای او تراکیه ایها (بالکانی ها) و لهستانیها و بوهمی ها (چک ها) به شمار رفته اند.
نام خونیرث (سرزمین ارابهٔ درخشان) در نام برادر میانی آرپوکسائیس (پادشاه سرزمین ارابه) یا همان تخموروپهٔ اوستا (پادشاه اروپا، پادشاه ارابه های خوب) یا تهمورث (پهلوان سرزمین ارابه) باقی مانده که پادشاه اوکراین (روتنیا، سرزمین چرخ) بوده و رعایای وی روسها و مجارها بوده اند. برادر کوچکتر و سوم آنها کولاکسائیس/ شاه اسکول/اسکیث (پادشاه جام، جمشید) بوده است که صاحب سه پسر سئورومات (سلم، صرب)، ماساگت (تور، کروات) و دربیک (دری/ایرج) بوده است که در سمت ماوراء النهر بوده اند.
گاو سرسئوک (پیشانی سفید) علاوه بر گاو مقدس پیشانی سفید آپیس مصریان یاد آور دایائوس (ایزد ورزاو شکل آسمان) نزد آریائیان هندی است. همان زئوس که در شکل ورزاو سفید الهه اروپا را بر پشت خود ربود.
مطابقت آریاورته (سرزمین گردونهٔ خوب) و آریاویج (سرزمین گردونهٔ خوب اصلی) با خونیرث (محل ارابهٔ درخشان) فرگرد اول کتاب وندیداد ائیریانه وئجه سرزمین اصلی آریائیها دارای ۹ماه زمستان توصیف کرده است و نیز اشاره به وجود سمبل مار سرخ (توتم سئوروماتها) در آن حوالی نموده است. ریگ ودا هم در مورد آریاورته می گوید که در آن صد زمستان و صد خزان روی داده است. در عهد ساسانی ایرانیان، ایرانویج را با اطراف کوه سهند (محل آتشکدۀ آذرگشنسب قدیمی) و هندوان، آریاورته را با اطراف کوه هیمالیا مطابقت می داده اند.
आर्य adj. Arya suitable
वृत्र m. vRtra (vareta) wheel
आर्य adj. Arya suitable
यान n. yAna wagon
تروگ پمپه ای که از مورخین معتبر رومی باشد و در دورانی میزیسته است که پارتیان در اوج قدرت خود بودند (قرن اول قبل میلاد) از سرزمین استپی اروپایی سابق پارتها خبر داشته است. چون وی درباره نام و منشا اسکیتی (سکایی) پارتها چنین مینویسد:
( XI, I, 1-2):
"پارتها فراریان سَکایی بودند و این حتی در نامشان که به زبان خودشان هست نیز مشهود است: فراریان (تبعید شدگان) در زبان سکایی parthı نامیده میشوند." استرابون عالم جغرافیا و مورخ یونانی قرن اول میلادی نیز در کتاب١١، فصل ٩، بند ٣ گوید که "پارتی ها از مردم داهه بوده اند و این مردم نیز سکائی، در ابتدا اینها بالای پالوس مئوتید یعنی دریای آزوف کنونی سکنی داشتند، بعد از آنجا کوچیده به طرف خوارزم رفته در همسایگی گرگان سکنی گزیدند. پس از آن از آنجا هم کوچیده به خراسان کنونی در آمدند. موافق این عقیده بعضی از هموطنان اوّلی آنها در وطن قدیمی شان باقی ماندند."
به عبارت دیگر اینها می گویند، پارتها مهاجرین از نزد سکاهای پادشاهی شمال دریای سیاه می باشند، سرزمینی که معروف به سرزمین ارابه های خوب (خونیرث، اروپا) بوده است.
فرضیهٔ مهاجرت هندوارپاییان از ناحیهٔ کورگانهای استپهای اروپایی
فرضیهٔ مهاجرت هندواروپاییان از اروپای اصلی (اوکراین) واپسین و تازه‌ترین فرضیه در این باره است که به وارون همه فرضیه‌های دیگر، اروپای اصلی (اوکراین) را خاستگاه این زبان و نژاد وابسته به آن می‌داند.
ماریا گیمبوتاس (زاده لیتوانی ۱۹۲۹–۱۹۹۴) در سال ۱۹۵۶ آن را پیشنهاد کرد و آن را بر یافته‌های باستان‌شناختی در فرهنگ سامَرا (که نشانگر شکوفایی فرهنگی سکاها در هزاره پنجم پیش از میلاد است) و فرهنگ سروگلازووا (که در آن نشانه‌هایی از هزاره یازدهم تا نهم پیش از میلاد یافت شده) بنیاد گذاشت که ریشهٔ این خانوادهٔ زبانی را به ۶٬۰۰۰ سال پیش و سبزدشت های کاسپی-پونتی فرض می‌کند و سازگار با زیستگاه سیمری‌ها (کیمری یا اسکیت‌های اشکودا)، سکاها (سکیت‌ها) و سرمتی‌ها و برابر بخشی از سکستان بزرگ است.
چنانکه گفته شد نخستین‌بار ماریا گیمبوتاس (Marija Gimbutas) در ۱۹۵۶ میلادی، این فرضیه را پیش نهاد. او خاستگاه هندواروپائیان را استپ‌های اورال/ولگا (Uralic/Volgan steppe) معرفی نمود. وی نظریه خود را با توجه به فرهنگی باستان شناختی که او آنرا فرهنگ کورگان (در زبان اسلاوی و ترکی به معنای تپه، از زبان روسی برابر گوردخمه که واژه‌های گورچال یا گورپشته را برای آن برگزیده اند) می‌نامید، مطرح کرد. نشانهٔ بارز این فرهنگ، نوع خاصی از تپه‌های خاکسپاری بود که در سرتاسر منطقه کشف شده بودند. وی باور داشت که مردمان این فرهنگ جنگجویانی سوارکار بودند که در جنگ‌ها از سلاح برتر استفاده می‌کردند. آنان نخستین کسانی بودند که اسب‌ها را رام کرده و از این توانایی خود برای گسترش فرهنگشان در میان همسایگان خود در اروپای باستان استفاده می‌کردند. گیمبوتاس بر این باوربود که کوچ بزرگ این جنگاوران به سوی اروپا، فرهنگ باستانی اروپا را از زن‌سالاری به سوی پدرسالاری سوق داده‌است.
منابع عمده:
١- ایران در عهد باستان، تألیف محمد جواد مشکور.
۲- نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانه ای ایرانیان، تألیف آرتور کریستن سن، ترجمهٔ احمد تفضلی و ژاله آموزگار.
٣- وندیداد، هاشم رضی.

اتیمولوژی نهنگ و خر سه پای اساطیری

نام نهنگ به معنی کُشنده است:
निहन् Nihan-. —to kill
نام خر سه پای اساطیری دریاها به صورت خر سپا به معنی موجود خشن عظیم الجثهٔ اقیانوسها نامی ایرانی بر وال بوده است:
چون طبق کتاب پهلوی بندهشن "عنبر نیز، پیداست که سرگین خر سه ‌پا است". عنوان «سه پا» در اساس sphAy (عظیم الجثه) بوده است.
खर khara (“rough”).
स्फायते {स्फाय्} verb sphAyate {sphAy} expand.

اتیمولوژی آسمان

اَسه در سنسکریت به معنی نیست او (خلأ) و نیز به معنی سنگ است و آسا هم به معنی فضا (خلأ) می باشد. بنابراین در مجموع آسمان به معنی جای خالی است. در ذخیرهٔ لغات اوستایی آسَ تنها به معنی سنگ آمده و معنی خلأ آن فراموش شده است، لذا برخی بدین نتيجهٔ غیر منطقی رسیده اند که آسمان به معنی جای سنگ است:
Āśā (आशा).—2. [feminine] space.
वन n. vana (mAna) abode

«نهمار، برویش ری»

در اسرار توحید جملهٔ کهنی بدین شکل آمده است "نهمار، برویش ری" که برخی آنرا ناسزا بر سبیل (بُروت) شخص دعاکننده یعنی با تصحیف انجام شده در متن برویش را بُروتش آورده اند. "با خود اندیشه کردم که از حق سبحانه تعالی در خواهم تا از جهت من سنگ را زر گرداند. تا باقی عمر در رفاهیت و نعمت گذرانم و مرادها و مقاصد به اتمام رسانم. برفتم و مبلغی سنگ بیآوردم و در گوشهٔ خانه ای که درو عبادت می کردم، بریختم و شبی بزرگوار اختیار کردم و غسل کردم همه شب نماز گزاردم تا سحرگاه که وقت اجابت دعا باشد دست برداشتم و به اعتقادی و یقینی هر چه تمامتر و صادق تر گفتم:
خداوندا که این سنگ ریزه ها را زر گردان چون چند بار بگفتم از گوشهٔ خانه آوازی شنودم که:
«نهمار بروتش ری» (یا نهمار برویش ری)
چون آن مرد این کلمه بگفت شیخ را بسط پدید آمد و وقت خوش گشت و آن قبض به بسط بدل شد.
اگر همچنانکه در شعر سوزنی سمرقندی آمده: نهمار برویش رین در دیمه و در تشرین، "نهمار برویش رین" (بسیار به رویش رین) درست باشد، به معنی نفرین و تحقیر آن سنگریزه ها است که آن شحص انتظار طلا شدن آنها با دعایش داشته است. سنگ ریزه ها بُروت (سبیل) نداشته اند. لذا بُروتش در اینجا تصحیف برویش است.

دوشنبه، آبان ۲۹، ۱۴۰۲

مآخذ درختان بهشتی سدرة المنتهی و طوبی و درخت جهنمی زقوم در قرآن

توصیف سدرة المنتهی قرآن (درخت سدر به نهایت رسیده) یاد آور درخت کیهانی «بس تخمک» ایرانیان است که تصور میشد سیمرغ (سمبل دانایی) بر بالای آن آشیان دارد: -ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّیٰ ﴿۸﴾ فَکانَ قَابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنَیٰ ﴿۹﴾ فَأَوْحَیٰ إِلَیٰ عَبْدِهِ مَا أَوْحَیٰ ﴿۱۰﴾ مَا کذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَ‌أَیٰ ﴿۱۱﴾ أَفَتُمَارُ‌ونَهُ عَلَیٰ مَا یرَ‌یٰ ﴿۱۲﴾ وَلَقَدْ رَ‌آهُ نَزْلَةً أُخْرَ‌یٰ ﴿۱۳﴾ عِندَ سِدْرَ‌ةِ الْمُنتَهَیٰ ﴿۱۴﴾ عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَیٰ ﴿۱۵﴾
"سپس نزدیک شد و بسیار نزدیک شد، تا به قدر دو کمان، یا نزدیک‌تر، و خدا به بنده خود هر چه باید وحی کند وحی کرد، دل آنچه را که دید دروغ نشمرد، آیا در آنچه می‌بینید با او جدال می‌کنید؟
او را دیگر بار هم بدید، نزد سدرة المنتهی، که آرامگاه بهشت نزد آن است." (سورهٔ نجم) در تفسیر المیزان آمده است: کلمه سدرة به معنای یک درخت سدر است و کلمه منتهی نام مکانی است و شاید مراد از آن مُنتهای آسمان‌ها باشد.
در مجمع البیان فی تفسیر القرآن آمده است: سدره درختی است بالای آسمان هفتم در طرف راست عرش که دانش هر فرشته‌ای به آن منتهی می‌شود.
درخت «بس تخمک»
این درخت نیز مانند گوکرن (هوم سپید) در میانهٔ دریای فراخكرت (اقیانوس) رسته است. اوستا از آن با نام ويسپوبیش (بسیار رسا) یاد کرده است. در ساقه‌اش نه کوه آفریده شده، دارای نهصد و نود و نه هزار و نهصد و نود و نه جوی. آب این جوی‌ها به هفت کشور زمین می‌رود و آب دریاهای زمین از آن سرچشمه می‌گیرد (بندهش، بخش ، بند ۱۵۱).
از آن با نام های درخت دور کننده غم و درخت بسیار تخمه نیز یاد شده است. این درخت خواص دارویی و درمانی دارد. تخم همه گیاهان در آن هست.
واژه دارو در اوستا، از دار به معنی درخت آمده است. این تعبیر آشکارا به درمان بخشی درختان اشاره دارد. آشیانه سیمرغ در درخت بسیار تخمه دور دارنده غم است و هرگاه از آن برخیزد هزار شاخه از آن درخت بروید، و چون بنشیند هزار شاخه از آن بشکند و تخم آن پراکنده شود و چینامروش مرغ نیز آن نزدیکی می نشیند و کارش این است که تخم هایی را که از درخت بسیار تخمه دورکننده غم فرو ریزد، او برچیند و آنجا که تیشتر آب را می‌ستاند بپراکند، تا بیشتر آب را با همه آن تخم‌ها بستاند و با آن باران به جهان ببارد (مینوی خرد، پرسش ۶۱، بندهای ۳۷ تا ۴۲). و نام درخت طوبی در معنی پاکتر یادآور جنبهٔ تقدّس و پاکی درخت هوم سپید ایرانیان باستان است:
واژه طوبی در قرآن، تنها یکبار در آیه 29 سوره رعد آمده است:«الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ طُوبی لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ»؛ «آنان که به خدا ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، پاکیزه ترین (زندگی) نصیبشان است؛ و بهترین سرانجام ها». این واژه در زبان عربی، به معنای «پاکیزه تر» است.
گَيوکرن (درخت شفا دهنده، هوم سفید):
gaya(gayu): tree
kere-ena: damage remover
کرانه: شفا. (ترجمان القرآن) (یادداشت مؤلف، دهخدا).
درختی است که شادابیش ضامن ماندگاری زندگی در گیتی است. تا زمانی که گوکرن سرسبز باشد زندگی مزدا آفریده پابرجا و بی‌گزند خواهد ماند. هنگامی که اهورامزدا درخت گوکرن را در دریای فراخکرت می‌آفریند، اهریمن، چلپاسه‌ای (تمساحی) گسیل می‌دارد تا ریشه درخت را بجود و حیات را بر روی زمین نابود کند. اما در پیرامون ریشه درخت در اعماق فراخكرت دو کرماهی خانه دارند که پیوسته به دور ریشه می چرخند و چنان که در مینوی خرد آمده وزغ و خرفستران (حشرات) موذی اهریمن‌زاده را از آن دور نگاه می‌دارند. این دو ماهی همه جهات را با چشم باز محافظت می‌کنند و نیروی دید آنها در اوستا بسیار ستوده شده است.
از درخت گوکرن در تفسیرهای پهلوی به نام هوم سپید یاد شده (بهار، ۱۳۷۵: ۱۱۶) در بندهش آمده که هوم ایزد اندر گوکرن است و در فرشکرد از آن خوراکی به نام انوش آرایند و همه مردم را دهند و همگان جاودانه بی‌مرگ شوند (بخش ۹، بند ۱۱۶) درخت بس تخمک در دریای فراخکرد، دریای بی‌انتهای کیهانی، به همراه درخت «گوکرن» یا «هوم سفید» قرار دارد. و هوم سپید دشمن پیری و زنده‌گر مردگان و جاوید کننده زندگان است (زادسپرم، بخش ۳، بند ۴۰).
در باب باور اوستایی خاصیت شگرف شراب ایزد هوم:
هوم یشت (یسنا ٩) می گوید که آثویه/آتبین (کامیاب و ثروتمند، کمبوجیه) با نوشیدن شراب ایزد هوم به کسب پسرش فریدون (کوروش) نائل شد:
आधाय ind. AdhAya having given
वेन m. f. vena desire, want
वय Vaya, 1. want.
Kam (कम्).—wish, desire, love.
भू. Bhū, 1 (fr. bhū) (adj.)
being,
गय m. gaya wealth
در هوم یشت زرتشت از ایزد هوم می پرسد که چه کسانی از دست تو نوشابه هوم گرفته اند و آنان را چه شده است؟ در جواب آمده است: هوم جام اول را به ویونَگَهان داد و جمشید به او عطا شد. جام دوم را آتبین گرفت و خداوند به او فریدون (کوروش) را پاداش داد. سوم اَترَت تواناترین مرد خاندان سام بود که به او دو پسر عطا شد یکی اورواخشَیَه و دیگری گرشاسپ. چهارم پوروشَسپ بود که زرتشت از خاندان او زاده شد.
نام زقوم، به عنوان گیاه جهنم از سقمونیا گرفته شده است:
زقوم گیاهی است به بادیه، شکوفه ٔ آن بر اطراف شاخهای او بر شکل یاسمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درختی است در بادیه که سقمونیا صمغ اوست. سقمونیا. [س َ] (معرب، اِ) یونانی «اسکامونیا» ۞ و «اسکامونیا» ۞ لاتینی «اسکامونیا» ۞ انگلیسی «اسکامونی» ۞ «فرهنگ لاتینی کاسل »، فرانسوی «اسکامونه» ۞. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). به لغت یونانی دوایی است که محموده میگویند و آن عصاره ای باشد بغایت تلخ و مسهل صفرا بود. (برهان).
به منابع اسلامی زَقّوم نام درختی است که به گفتهٔ قرآن در قعر آتش جهنم رشد می‌کند. بر این درخت میوه‌ای می‌روید که غذای جهنمیان است. در سه جای قرآن و به طور مشخص در آیهٔ ۶۲ سورهٔ صافات، در آیهٔ ۴۳ سورهٔ دخان و آیهٔ ۵۲ سورهٔ واقعه، از واژهٔ زقوم یا درخت زقوم استفاده شده است. میوه‌های این درخت به شکل سرهای شیاطین می‌باشند که دوزخیان از آن‌ها می‌خورند و در دل آن‌ها همچون فلز گداخته غلیان می‌کند و در پی آن آب جوش می‌نوشند.
زقوم در قرآن
أَذَلِکَ خَیْرٌ نُّزُلًا أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ إِنَّا جَعَلْنَاهَا فِتْنَةً لِّلظَّالِمِینَ إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ[صافات–۶۲ تا ۶۴] آیا آن (نعمت‌های بهشتی) برای پذیرایی بهتر است یا درخت زقوم؟ همانا ما درخت زقوم را وسیله شکنجه و درد و رنج ستمگران قرار داده‌ایم. همانا این درخت از عمق دوزخ می‌روید.
ثُمَّ إِنَّکُمْ أَیُّهَا الضَّآلُّونَ الْمُکَذِّبُونَ لَأَکِلُونَ مِن شَجَرٍ مِّن زَقُّومٍ[واقعه–۵۱ تا ۵۲] همانا، ای گمراهان انکار کننده! حتماً از درختی (بدمنظر و بد طعم و بدبو) که زقّوم است خواهید خورد.

یکشنبه، آبان ۲۸، ۱۴۰۲

مطابقت پسران کولاکسائیس با پسران فریدون (کوروش)

هرودوت از سه پسر کولاکسائیس (جمشید) که نامهای نیاکان قبیله ای سه طایفه سکایی و سرمتی در شرق ساکاییان شمال قفقاز بوده اند، نام نبرده است. ولی به احتمال زیاد این سه همان سلم و تور و ایرج بوده اند که در شاهنامه فرزندان دختران جمشید (کولاکسائیس) از فریدون پیشدادی (کوروش) به شمار رفته اند. سلم بی شک منظور همان سئورومات (دارندهٔ توتم مار) است و تور (دارندهٔ توتم بزکوهی نیرومند) نشانگر ماساگتهای دارندهٔ توتم گوزن است و ایرج نشانگر توتم شیر قبیلهٔ سکایی و پارسی سغد یعنی دروپیکیان/دربیکان، همان سکاییان شراب برگ هئومه است. جمع توتمهای شیر، بزکوهی و مار این سکاییان در نزد یونانیان تحت موجود اسطوره ای شیمریا و نزد گرجیها کوروشا آمده است که این در نزد ایرانیان با کوروش (فریدون) جایگزین شده است:
सुराf. saurA snake, मत adj. mata believed
तुर adj. tura strong [wild goat]
हीर m. hira (iraj) lion
द्रव m. drava (darbik) essence
तत्त्व n. tat[tva] essence
तेजस् n. teja[s] essence
خود نام سغد می تواند معادل ایرج به معنی دارندهٔ توتم شیر (یا به قول سکاها سگبالدار) باشد‌:
सुगन्धि m. sug[an]dhi lion

اُیتوسوروس سکاها معادل میثره، ایزد جنگاور خورشید بوده است

نام اویتوسوروس به صورت خوَئتو سورو در اوستایی و سنسکریت معنی خورشید جنگاور را می دهد از این رو است که رومیها ایزد خورشید و جنگ ایرانیان و سکاها را خورشید شکست ناپذیر می نامیدند و شب یلدا را شب تولد وی می دانستند. نیبرگ از زبان هرودوت سنت پرستش وی را تحت نام یونانی آرِس چنین یاد می کند: خدایان اسکیتی که پیش از این یاد کردیم، هیچگونه تصویر و پرستشگاهی ندارند. به عکس آرِس یا خدای جنگ نزد اسکیت ها، هم تصویر دارد و هم پرستشگاه. در بخش ۶٢ کتاب هرودوت می خوانیم: " در هر یک از محوطه های تیره یک پرستشگاه آرِس است که هر تیره برای خود جایگاه گرد هم آئی ساخته است و دارای ویژگیهای زیر است: دسته ای ترکه آنجا هست به درازی و پهنای سه استادیون (نزدیک ۵٧۵ در ۵٧۵ متر) ولی آنها را با یک بلندی کمی روی هم انباشته اند. در بالای این پرستشگاه یک چهارگوش هموار ساخته شده است. این چهارگوش از سه سوی سرازیر شده است. امّا از یکسو می توان به بالای آن رفت. هرسال ١۵٠ گردونه بار از ترکه فراهم می آورند، زیرا انبوه این ترکه ها در زمستان فرو می افتد. در هر تیره زمانی در روزگاران پیش روی این انبوه ترکه یک خنجر پارسی (آکیناکس) از آهن می گذاردند، و این تصویر آرِس است. برای این خنجر هر سال قربانیهایی از گوسفند و اسب پیشکش می کنند و به جز این، که خدایان دیگر هم دریافت می کنند، باز هم این چیزها را قربانی می کنند: از همهٔ اسیران جنگی که از دشمن گرفته اند، یکی از صد تن آنان را می گیرند و قربانی می کنند؛ هنگام انجام دادن این کار خون آنها را بر روی آن خنجر میریزند."
نام ایزد خورشید خوارزمیها نزد کتسیاس و در تقویم خود خوارزمیها به شکل امُری (بیمرگ) و در اساطیر گرجی به شکل امیران آمده است.

شنبه، آبان ۲۷، ۱۴۰۲

نام قبیلهٔ اسکیل مجارستان متعلق به اسکیتان بوده است

[E]Skyth: (bowl) in greece
[E]Skora (skola, bowl) in persian
[E] Skål (skol, bowl) in german
هرودوت و ابن فضلان نام پادشان اساطیری اسکیتان (دارندگان جام) را شاه اسکول (جام شاه، جمشید) آورده اند.

آغ گنبد محل جزیرهٔ تلا در دریاچهٔ ارومیه

چنانکه در هرمزگان و خوزستان تلاو و شاهی (معرب چاهی) به معانی چاه آب و منسوب به چاه آب می باشند. اینجا نیز نام تلا و جزیرهٔ شاهی به معنی جزیرهٔ دارای چاه بوده اند. چون در مورد آثار باستانی آغ گنبد جزیرهٔ شاهی گفته شده است:
١- طویله سنگی که دارای آخور و قسمتهای مختلف مورد نیاز ساکنان بوده است. ٢- زیرزمینی که در دل سنگ و صخره کوهستانی کنده شده، احتمالا زندان نیز بوده است. ٣- در آنجا چاهی است که آب دارد ولی عمق آن معلوم نیست:
तल n. tala bottom
साधु indecl. sAdhu (shahu) well
ابوالفدا دریاچهٔ ارومیه را «بحیرة تلا» ضبط کرده، دژی را نیز بر کوهی در این دریاچه به همان نام نامیده، و مدعی شده‌است که هلاکو اموال خود را در آن دژ نهاده بود.
طبری از دژ نام برده، و نوشته‌است که محمد بن بعیث در ۲۲۰ق به دژی در میان این دریاچه که شاهی نامیده می‌شد، رفت.
پورداود می‌نویسد که این دریاچه را گاه به نام یکی از جزیره‌های بزرگ کوهستانی آن که «شاهی» نام دارد، دریاچهٔ شاهی خوانند. یاقوت در معجم البلدان از دژ تلا (طلا) یاد کرده، ناگزیر در یکی از جزایر آن، جزیرهٔ شاهی کنونی و آغ گنبد آن مراد می باشد.

معنی سنسکریتی-سکایی نام کرُوات

نظر به اینکه روکسولانها (ماساگتهای خورشید پرست) نیاکان کرواتها دارندهٔ توتم یَلن (آلان، گوزن) بوده اند و آن را مَرکب خدای خورشید و تندروتر از اسب می دانسته اند، لذا منظور از نام کرُوات همین خورشید پرستان دارندهٔ توتم گوزن تند و تیز بوده است. نام ماساگت ایشان نیز به معنی دارندگان توتم بزکوهی بزرگ (گوزن) است:
कुरङ्गी f. kura[ngi] (kuru) deer
अत्य adj. atya swift
अत्य adj. atya rapid
هیئت کهن خوروات نام کرُوات به معنی پرستندهٔ ایزد خورشید بوده است:
सौर adj. saura (haura, khaura) solar
मत adj. mata (vata) regarded as

جمعه، آبان ۲۶، ۱۴۰۲

اتیمولوژی فلاخن

نظر به شکل اوستایی فلاخن یعنی فرَدَخشنا (دور را نشانه رونده)، واژهٔ فلاخن را بر گرفته از آن گمان می کنند. ولی خود شکل فلاخن به وضوح نشانگر ترکیب اوستایی فرَ-غَنَ (زنندهٔ نشان دور دست)
است. صورتهای پلکوان (پل-غَ-وان، زنندهٔ جای دور دست) و پلغمان (پلغنان، زنندهٔ دوردست) فلاخن نیز گواه آن هستند کوپین یا کوبین پهلوی (یعنی فلاخن) هم به معنی زننده و کوبنده است.
سپنگ داشی (سنگ انداز) آذری هم مفهوم مشابهی دارد:
क्षेपण n. [k]SepaNa throw

اتیمولوژی هوره (حلیم) و هریسه

در آذری به حلیم (غذای ملایم طبع)، هورّه می گوییم. این واژه از هَئورُوَ اوستایی به معنی رسا و آرام و آسان به نظر می رسد، چون اثر آن به معنی خبازی در فرهنگ نامه ها بر جای مانده است: هوره. [] (اِ) اسم فارسی خبازی است. (مخزن الادویه).
هوره در آش هوره بهبهان و غذای-آش هله هوله هم به وضوح باقی مانده است. خود حلیم می تواند جایگزین هولومَ (بر گرفته از هئورُوَ) شده باشد.
با توجه به واژهٔ اوستایی هَرِث (پروراندن و خوراک دادن)، هریسه به معنی خوراک پرورده شده است.

چهارشنبه، آبان ۲۴، ۱۴۰۲

مطابقت سارمات ها با صربها

نام قوم سارمات را که سنت مادر سالاری داشته اند، می توان به معنی مردم مادر سالار گرفت. بنا به تاریخ ماد تألیف دیاکونوف با استناد به کتاب چهارم هرودوت و دیگران «بر قوم سئورومات (مادر سالار)/سئیریمه (مادرسالار) یا سارمات (مادر سالار) زنان حکومت می کردند و کاهنان و جنگاورانشان نیز زنان بودند»:
शौर adj. saura heroic
शिर m. n. sira (saira) head
सार m. sAra chief
अम्बा f. ambA mother
मातृ f. mAt[R] mother
Мать (mat) mother
نام آمازون هم به صورت اَمبا-زون به معنی مادر نیرومند و مادرسالار بوده است. بنابراین آن نیز نام دیگری بر خود سئوروماتها بوده است.
نظر به الههٔ مادر نیمه مار سکاها و سرمتها منظور از مفهوم مادر سالار الههٔ مادر آنها نیز مراد می گردیده است. چون نام ملکهٔ باستانی تاریخی- اساطیری ماساگتها (آلانها، روکسولانها، کرواتها) و داهه ها (یازیگها، صربها) یعنی تومیریس (در معنی مار نیرومند) گواه آن است.
در شاهنامه فریدون (کوروش) برای آزمایش بر سر راه پسران اساطیری اش سلم (سارمات)، تور (سکا) و ایرج (آریا) به شکل اژدها ظاهر میشود. کوروشا توتم سکاها بنا به اساطیر یونانی و گرجی ترکیبی از شیر (ایرج)، بزکوهی (تور) و مار (سلم) به شمار می رفته است.
در اَوِستا نیز از سئوروماتها (سارماتها) تحت عنوان «سئیریمه» یاد شده و در فروردین‌یشت بند ۱۴۳ چنین آمده‌است:
می‌ستاییم فروهرهای راست‌مردان سرزمین‌های «ایرانی» را، می‌ستاییم فروهرهای راست‌زنان سرزمین‌های «ایرانی» را،
می‌ستاییم فروهرهای راست‌مردان سرزمین‌های «تورانی» را، می‌ستاییم فروهرهای راست‌زنان سرزمین‌های «تورانی» را،
می‌ستاییم فروهرهای راست‌مردان سرزمین‌های «سَئیریمه» را، می‌ستاییم فروهرهای راست‌زنان سرزمین‌های «سَئیریمه» را.
در ادامهٔ این یشت فروهر پاکدینان قبایل سائینی (سکاهای دارندگان توتم سیمرغ، بلوچان) و داهی (سارماتهای دارندهٔ توتم مار افعی، داهه ها) نیز ستایش میشوند.
نظر به توتم مار سارماتها و معنی نام داهه ها (دارندگان توتم مار افعی) و آلانها (منسوبین به مار سمّی) که در شمال شرق دریای مازندران می زیسته اند، ایشان به هم می رسند. سکاهای کردستان نیز دارای توتم مار افعی بوده اند.
در قرن اخیر به رابطه بین سارماتها و صربوکرواتها پی برده و آنرا انعکاس داده اند ولی این تحقیقات به کمال نرسیده و گمان نموده اند این قوم بزرگ هندوایرانی در غرب بین مردمان دیگر استحاله شده اند. در حالی که سارماتها (یازیگها) همان صربها و بوسنی ها و روکسولانها همان کرواتها هستند:
نامهای صرب و بوسنی به معنی منسوبین به مار است و در سنت بوسنی خلقت مار مقدم بر ادم ابوالبشر است:
भुजङ्ग m. bhujan[ga] serpent
सर्प m. sarpa serpent
نظر به معانی ماساگت (دارندهٔ توم بزکوهی بزرگ) و روکسولان (دارندگان توتم غزال با شکوه) نام اعقاب ایشان کرواتها به معنی پرستندهٔ بزکوهی بزرگ (گوزن، یلن) به نظر می رسد و این امر تبار آنها را به سکاها (تورانیان، دارندگان توتم بزکوهی و گوزن) می رساند.
معنی نام آئلیوس راسپا راگانوس رهبر روکسولانها:
در اوایل قرن دوم میلادی آئلیوس راسپا راگانوس (به معنی نجیب- بهترین شاه) شاه روکسولانها (آلانهای درخشان، نیاکان کرواتها) و سارماتها (یازیگها) دو کتیبه از خود در کرواسی به یادگار گذاشته است:
आर्य m. Arya(airya, aelya) honourable man, noble
अल n. ala (aila) excellent
ऋषभ m. RSabha best or most excellent of any kind or race
राजन् m. rAjan sovereign
राजन् m. rAjan prince, king
روکسولانها زمانی از رومیها خواسته بوده اند که از طریق متصرفات رومی حد فاصل با خویشاوندان سارمات (یازیگ) خویش ارتباط برقرار کنند.

اتیمولوژی هشلهف

هشلهف. [هَ ش َ هَ] (ص) بی معنی. بی مصرف. پست. بد. به کارنیامدنی. (یادداشت به خط مؤلف، دهخدا).
این واژه ربطی با شایعهٔ اصطلاح انگلیسی آن I shall have ندارد که تنها شباهت صوتی با آن دارد.
گفته میشود این اصطلاح در صنعت نفت خوزستان ساخته شده است و ترکيبی عربی دارد:
لذا می توان جزء اول هشلهف را هَش عربی به معنی سست و نرم گرفت و جزء دوم را به معنی الهف عربی یعنی غم و حسرت خورنده تر و احمق دانست. یعنی در مجموع آن به معنی سست و بیهوده غم خورنده تر است.
هش. [هَش ش] (ع ص) سست و نرم از هر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || اسب بسیار خوی آور. خلاف صلود. (غیاث اللغات) (اقرب الموارد). || نان نرم. (منتهی الارب): خبز هش؛ نان نرم و سست. (اقرب الموارد). || مرد شادمان و تازه روی و سبک روح. (منتهی الارب): رجل هش الوجه؛ طلق المحیا. (اقرب الموارد). || آنچه جِرم او سست و ریزنده باشد و به اندک فشردن ریزه شود. (فهرست مخزن الادویة). || فرس هش العنان؛ سبک عنان. (اقرب الموارد).
الهف. [اَ هَ] (ع ن تف) دریغخوارتر. غم و حسرت خورنده تر.
- امثال :
الهف من ابن السوء ؛ دریغخوارتر از پسر شرور، زیرا وی از پدر و مادر خود در حال حیات آنان اطاعت نمیکند و آنگاه که مردند غم میخورد. (از مجمع الامثال میدانی).
الهف من ابی غبشان؛ غمخوارتر از ابوغبشان، بجای الهف، احمق نیز آمده. رجوع به مجمع الامثال میدانی ذیل احمق و الهف شود.
الهف من قالب الصخرة ؛ غمخوارتر از «قالب الصخرة» (نام کسی)، بجای الهف اطمع نیز آمده است. رجوع به مجمع الامثال میدانی ذیل اطمع و الهف شود.
الهف من قضیب؛ غمخوارتر از قضیب (نام کسی). رجوع به مجمع الامثال شود.
الهف من مغرق الدر؛ غمخورنده تر از مغرق الدر. مردی از تمیم در خواب چنان دید که در دریا یک عدل مروارید یافته و آنرا غرق کرده است. از خواب بیدار شد و از غم بسیار مرد. (از مجمع الامثال میدانی).
اگر صورت اصلی هشلهف (به کار نیامدنی) را هَچل هفت بگیریم. آن به معنی "گرفتار حماقت بسیار" میگردد:
معنی هَچل هفت:
هچل. [هَ چ َ] (اِ) در تداول عوام، مخمصه. کش و واکش. (یادداشت به خط مؤلف).
- در هچل افتادن؛ گرفتار شدن. (یادداشت به خط مؤلف).
هَفت: هفت. [ هَ ] (ع اِ) گولی بسیار. (منتهی الارب). حمق وافر. (اقرب الموارد).

یکشنبه، آبان ۲۱، ۱۴۰۲

اتیمولوژی گشنیز و کاهو و کلم

گشنیز گیاهی از خانوادهٔ چتریان است و به نظر می رسد به خاطر چتر گلها و دانه هایش بدین نام خوانده شده است:
घास m. ghAsa meadow or pasture grass
निचय m. nichaya mass
निचय m. nichaya heap
اتیمولوژی کاهو و کلم:
نظر به نرمی کاهو آن را میشود با کاه فارسی، و سفتی کلم، آن را با کُلام عربی یعنی سفت و سخت، سنجید.

اتیمولوژی اسفناج

در ریشه یابی لغات انگلیسی ضمن اشاره به گستردگی اشکال این واژه در اروپا و خاورمیانه سرانجام به اسفناج فارسی رسیده اند و در اوستایی ترکیب اسپن (آسایش و خوشی) و اَج (نیرومند) می تواند به معنی آسایش دهندهٔ نیرومند باشد.

اتیمولوژی زُحل و کیوان

نظر به معنی دوردست نام سیاره زُحل عربی، معنی هندوایرانی نام آن، کیوان به معنی دور درخشنده (معادل وننت و ویوسوت) بوده است:
Zohal: From the root ز ح ل‎ (z-ḥ-l) meaning "to be distant or remote", "to linger away from others"; so called as it is the furthest and has the slowest orbital period of the classical seven heavenly bodies (counting the Sun and the Moon, without the inclusion of Earth).
Keywan: From Middle Persian kywʾn' (kēwān), ultimately from Akkadian 𒊕𒍑 (SAG. UŠ /⁠kaiamānu, kayamānu, kajamānu⁠/, “Saturn”, literally “regular, usual, steady, staying, abiding always”
किम् ind. kim further
वन n. vana ray of light, shine

جمعه، آبان ۱۹، ۱۴۰۲

معنی نام جزیرهٔ کیش

نام جزیرهٔ کیش به شکل سنسکریتی کِشَ به معنی مو می تواند اشاره به پارچهٔ حریر شهر باستانی حریره در جزیرهٔ کیش باشد که از تار ابریشم می بافته اند و آن نشانگر ادامهٔ سنت پارچه بافی دیرینهٔ آن بوده است:
केश m. kesha hair
نام الههٔ بافندگی کهن آنجا که در اساطیر سومری به شکل اوتّو (بافنده) آمده، در روایات بومی کیش به صورت بانو حریره بانی شهر حریره (کیش) به شمار رفته است.

ریشهٔ واژهٔ هَب/حب اصفهانی

این واژه که در نوشته های کهن آمده و اکنون نیز در اصفهان به معنی خُم و دبه به کار می رود بر گرفته از هَپ اوستایی به معنی نگهدارندهٔ مایع است. خود واژهٔ خُم هم به شکل کوم در کُردی و سنسکریت به همین معنی جای تجمع مایع و آب است.

معنی نامهای کهن کوه البرز و تهران و ری و ورامین

پاتیشتخوارگر: کوه عالی دارندهٔ سروری.
هَرا-برزئیتی: کوه دارای بلندی عالی و رسا.
ال-برز: بلندی عالی.
पति m. pati master
ईश adj. isha owning
hvara: excellent
gar: mountain
hara: excellent
barzaiti: high
अल n. ala excellent
borz: high
کوه بیکنی (باکره باشنده، بی بی شهربانو) که در کتیبهٔ اسرحدون به همراه پاتوش عارو (پاتیش هئوروَ، دارندهٔ رسایی) ذکر شده به مناسبت اهمیت قرار گرفتن و حالت تدافعی و تقدیس داشتن آن در کنار شهر باستانی رغه (رئوسان، ری) نام برده شده است.
نام شهر رغه (ری، محل چشمهٔ با شکوه، چشمه علی) و ورامین (جای دژ) و تهران (محل پناهگاههای زیر زمینی) در کتیبه های مربوط به لشکرکشی های آشوریان رئوسان (جای آبتنی با شکوه) و اوریمزان (وری مزان، محل دژ بزرگ) و نیپاریا (محل پناهگاههای زیر زمینی) آمده اند:
rae-kha: excellent fountain
अल n. ala excellent
rae-sna: excellent bath place
vari-maethan: place of castle
thra-naya: downwards shelter
न्यक् adverb nya[k] downward
निपारक adj. nipAra[ka] one who puts down
جغرافیای باستانی نواحی ماد مرکزی که بین مناطق کرمانشاهان و سمنان قرار گرفته اند:
ما در اینجا مطالب مربوطه در این باب را از تنها تاریخ معتبر ماد یعنی تاریخ ماد تألیف دیاکونوف، به ترجمه کریم کشاورز را نقل نموده و نظریات خود را در مورد محل آنها در پارانتز به آنها می افزائیم: سارگون دوم پادشاه سفاک آشوری در سال 713 قبل از میلاد لشکرکشی به داخل ماد را آغاز کرد. مادها از سال 714 منتظر این حمله بودند و از آن بیم داشتند. بیمشان تنها سال 705 ریخت که در آن هنگام سارگون برده دار شکارگر مادها خود به دست فراسپ پادشاه کشورگشای سکایی (افراسیاب اول) در کنار دژکولومیان (تخت سلیمان) غافلگیر شده و به قتل رسید. بنا به اوستا، یشت نوزدهم زمانی که فراسیاب اول (فراسپ) فرمانروای تازی زئینی گو (زنگیاب، سارگون دوم) را به قتل رساند، دارای فر کیانی بود. به هر حال در گزارشهای سالنامه های سارگون ضمن شرح لشکرکشیهای وی اسامی کهن مناطق مختلفی قید شده اند که بسیاری از آنها قابل تعیین می باشند. ما در اینجا صرفا نامهای مذکور در همان گزارشهای سال 713 قبل از میلاد را مورد مداقه قرار می دهیم: بهانهً لشکرکشی سال 713 شورشی بود که در ناحیه کارالا (در یکی از دره های زاب کوچک، محتملا ناحیه سنقر کلیایی) وقوع یافت و ساکنان آنجا مردی را که دست نشانده آشوریان بودند طرد کردند. سارگون ساکنان کارالا را قلع و قمع کرده و 2200 تن از سران ایشان را امان داده و به حضور پذیرفت. از آنجا عازم ماد مرکزی و الیپی (کرمانشاهان) گشت. پس از ورود به الیپی دالتو (یا تالتو) پادشاه آنجا را بر سریر سلطنت وی مستقر ساخت. این عمل بدان سبب ضرورت یافت که پادشاه مزبور طرفدار آشور بود و اتباع وی و حتی بزرگان و اعیان نیز از این رهگذر از وی ناراضی بودند. لشکریان آشور از آنجا به داخل ماد رهسپار شدند. متن منبع ما در این مورد چنین میگوید. نظر به آغاز و انجام رفت لشکرکشی، مسیر این تهاجم بین کرمانشاهان (الیپی) و سمنان (سرزمین آریبی) قرار داشته است:
"کشور سیگری سو، کشور بیت باعان (خانه خدا= بیستون؟)، ایالت ماد که در مرز الیپی است (ناحیه همدان)، کشور ...، کشور آپساخوتی، کشور پارنوآتی، کشور اوتیرنا، دهکده دیریستانو، کشور...، کشور اوریاکی (که بعداً اوپیته فرزند دایائوکو آن را تسخیر نمود، و در ناحیه رودکها قرار داشته)، کشور ریمانوتی (ساوه؟)، ایالت کشور اوپورئی، کشور اویا دائوئه، کشور بوستیس، کشور آگازی، کشور آمباندا، کشور دانانو، ایالات دوردست در مرزهای کشور آریبی مشرق، ایالت مادهای مقتدر که یوغ خدای آشور را فرو افکندند و مانند دزدان به کوهها و بیابانها روی آوردند، من هیزم شعله ور به تمام دهکده های ایشان افکندم و سراسر سرزمین ایشان را به تلهای ویران و فراموش شده مبدل ساختم." بیشترین نامهای عمومی مناطق ماد بزرگ و میانی و مراکز آنها را در گزارشهای لشکرکشی سالنامه های تیگلت پیلسر پادشاه آشوری می توان پیدا نمود که متن آنها با توضیحات الحاقی اش از سوی ما در تعلیقات فصل دوم تاریخ ماد، صفحات 508 و509 از این قرار است:
"تعیین مسیر و محل لشکرکشی های تیگلت پیلسر به خاک ماد بسیار دشوار است. ما چهار روایت اصلی در بارهٔ نواحیی که وی در نوردیده بوده، در دست داریم. در سالنامه ها مذکور است که لشکرکشی اول (744 ق.م) اختصاص به [نامورو در دره دیاله (یا پارسوا= ناحیه کناری)] و بیت زاتی، بیت آبدادانا (بیجار)، بیت کاپسی (ملایر) و بیت تزّکی (الیگودرز؟) داشته است. در سالنامه های مزبور ضمناً برخی جنگهایی را که در سرزمینهای پارسوا که پایتخت آن نیکور (ننور؟) بوده و بیت زاتی و تا حدی آبدادانا (بیجار) و بیت سانگی و بیت کاپسی (ملایر) و دیگر آرنزیاش، کیشه سو (همدان)، ارازیاش، سومورزو (روانسر؟) و بین همبان (کرمانشاه) وقوع یافته بوده بر می شمرند. و از آن پس فهرست کلی از حکام که سر به اطاعت نهاده بودند، میدهند که درست محفوظ نمانده است. ظاهراً شرحی که در لوح سنگی اول نمرود آمده نیز مربوط به همین لشکرکشی می باشد: بیت همبان (طاق بستان)، سومورزو (روانسر؟) بیت باروآ، بیت زوآلزاش، بیت ماتی، توپلیاش (خانقین؟)، تیل تارانزای (کلاترزان؟)، پارسوا (اردلان) ، بیت کیپ سی (ملایر؟) تا شهر زاکروتی و مادهای نیرومند. لشکرکشی دوم (737 ق.م)، طبق مندرجات سالنامه ها به بیت سانگی، بیت تزّکی (الیگودرز؟)، مادها، بیت زوآلزاشو و بیت ماتی تخصیص داده شده بوده است. و جداگانه نام نقاط مسکونی زیر آورده شده است: ناحیه ای که مرکز آن بیت ایشتار (کنگاور) بوده، بیت کاپسی (ملایر)، شهر تادی روتا و نیروتاکتا، سیبور... آریاما (تپه گیان)، خروسی (هرسین)، ساکسوکنو (صحنه؟)، کارزیبرا (گازران؟)، بیت ساگبات (کاشان)، سیلخازی (سیالک)، تیلاشوری (یکی از تپه های باستانی مجاور سیالک کاشان). دومین لوح سنگی نمرود یکجا امکنه زیر را بر میشمرد: بیت همبان (کرمانشاه) ، بیت سومورزو (روانسر؟)، بیت باروآ، بیت زوآلزاش، بیت ماتی، توپلیاش (خانقین)، بیت تارانزای (کلاترزان)، پارسوا (اردلان)، بیت کاپسین (ملایر) و نقطهٔ مسکونی زاکروتی که ظاهراً مربوط به لشکرکشی اول بوده است. و بیت ایشتار (کنگاور) و نیشای (نهاوند) و گیزین کی سی (قزوین؟)، نقطهٔ مسکونی سیبور، اورننا، نیپاریا (منازل زیر زمینی، تهران) و کشورهای بوستوس، آریارمی (آریا اوروه مطابق تپه گیان نهاوند است)، خروسنی (هرسین)، روآ (قبل از کویر نمک، راوند کاشان)، اوشکاکان، شیکراکی و تیلاشوری یا دژ بابلیان (کاشان). ضمناً در کتیبه مصراً اظهار شده که همهٔ این نواحی جزو قلمرو آشور بوده و حکامی و جانشینانی از طرف آن کشور در آنجا مستقر بوده اند. کتیبه ای از بر لوح گلین از نمرود به تاریخ 728 ق.م باقی است که اطلاعات دقیقتر ولی کلی به ما میدهد. فهرست آن کتیبه چنین است: نامرو (درهٔ دیاله)، بیت سانگی تویی، بیت همبان (کرمانشاه)، سومورزو (روانسر؟)، باروآ، بیت زوالزاش، بیت ماتی، توپلیاش (خانقین؟)، تیل تارانزای (کلاترزان)، پارسوا (اردلان)، بیت زاتی، بیت آبدادانی (بیجار)، بیت سانگی، بیت تزّکی (الیگودرز؟)، بیت ایشتار (کنگاور)، زاکروتی، کتیبهٔ مزبور ضمناً به خصوص تصریح می کند که نواحی یاد شده که تقریباً همه مربوط به لشکرکشی اول بوده جزو ایالات آشور شده بوده اند. و بعد بلافاصله اسامی ذیل آمده است: گیزینی کی سی (قزوین؟)، نیشا (نهاوند)، سیبور (ساوجبلاغ؟). اوریمزان (ورامین)، رئوسان (ری)، نیپاریا (تهران)، پوستوس، آریارمی (آریا اوروه مطابق تپه گیان نهاوند است)، خروسی (هرسین)، ساکسوکنو (صحنه؟)، آراکوتو (دلیجان؟)، کارزیبرا (گازران؟)، گوکی ننانا، بیت ساگبات (کاشان)، سیلخازی یا دژ بابلیان (سیالک)، روآ (قبل از کویر نمک، راوند کاشان)، اوشکاکانا، شیکراکی و سرزمین طلا.
در منابع کهن بین النهرین در رابطه با لشکرکشی بابلیها و آشوریها همچنین از شهرها و نواحی زیر هم یاد شده است: اورکیش، ناوار (سرزمین الهه کاسی کوهستان شمالی، حوضهٔ درهٔ دیاله)، خارسی، کیماش، خومورتی، خوخونوری، گانخار، آل شوسین، دیمات ان لی لیا، خامازی، کوک کوما، رمدانی، خارخوبارا، کیلامباته، اوریانگو، زابشالی (حوضهٔ زاب سفلی)، داگارا، هابهی، کیروری (کفری کردستان عراق؟)، سیمره (حوضه رود سیروان)، اولمانیا (حلوان)، آداعوش، خارگا، خارماسا، گیلزان، بادتیریکان (خارخار، دیوان دره)، کارزیابکو.
در لشکرکشی سارگون دوم آشوری حدود سال 715 پیش از میلاد از سوی آشور به سمت کردستان و زنجان و میانه که به مقصد نبرد با اورارتو صورت گرفته است، از قلاع و قصبات زیر یاد شده است: سوریگاش (سقز؟)، آپپاتار (ابهر)، کیت پات (قیدار)، کیشّلو (خوئین؟)، کیندائو، آنزاری، بیت باگای (تپهٔ زیگورات مانند بروانان)، شوآن داخول، دوردوکان، سوکا، میسو (میانه؟)، بالا، آبی تیکنا و سرانجام دژ پانزیش (باتمانقلیچ؟). در لشکرکشیهای سارگون دوم آشوری به ماد از سیگریس در ناحیهٔ رودکها، بیت خیرمامی، اومارگی، مالی نیز نام برده شده است. ناحیه رودکها (شانارته) شامل درهٔ قزل اوزن (گیزیل بوندا، رودک علیا) و درهٔ قره چای (رودک سفلی) بوده است.