یکشنبه، خرداد ۰۷، ۱۴۰۲

آرش اشکانی (ارغش فرهادان) همان سورنا (پهلوان) است

در جلد اول کتاب جادهٔ ابریشم علی اکبر مظاهری، صفحۀ 328 بدون ذکر منبع آمده است: "آرغش فرهادان (منجی بسیار محبوب یا منجی زاهد) که در جنگ اورفه 53 قبل از میلاد بر کراسوس پیروز شد.". مطابق منبع فرهنگ معین آغش فرهادان بر شیده (پسر افراسیاب) و گرسیوز (کراسوس) پیروز شده بود:
आरक्षा f. ArakshA protection
आरक्षा f. ArakshA guard
रक्षा f. rakSA defence, save
در روایات ملی دورهٔ اشکانی را با دورهٔ کیانی در آمیخته اند. گرسیوز (کراسوس) را برادر افراسیاب آورده اند.

مطابقت شیدهٔ تورانی با افراسیاب

نظر به اینکه در اساطیر شاهنامه شیده (جادوگر یا درخشان) متصف به قدرت جادوگری است، با توجه به این موضوع و شباهت کشته شدن شیده و افراسیاب جادوگر (نیوکار مادس خبر موسی خورنی، مادیای تبهکار) توسط کیخسرو (کیاخسار)، منظور از او در اساس نه پسر افراسیاب بلکه خود مادیای اسکیتی (افراسیاب) به نظر می رسد.
ظاهراً شکلی از واژهٔ شیده (سیده) در ایران به معنی دارای نیروی ماوراء الطبیعی و جادویی وجود داشته که با سیّد عربی جایگزین شده است:
सिद्ध n. siddha supernatural power
सिद्ध adj. siddha supernatural
मेधा f. medhA wisdom

معنی نام اور کسَدیم موطن آبرام (ابراهیم، پدر امتهای فراوان)

موطن آبرام (پدر عالی، مترادف تارگیتای اسکیتان) بر خلاف نظر رایج اور کلدانیان نیست. بلکه سرزمین بزرگ سکاییان آتشپرست شمال دریای سیاه است:
نظر به مطابقت اولاد آبرام یعنی اسحاق (خندان) و یعقوب (کشتی گیر) و عیسو (پرپشم) و یوسف (افزاینده، کشورگشا) با ایشپاکای اسکیتی (ایش-باکای، خندان)، پارتاتوا (بسیار توانا) و توگدامهٔ کیمری (مخلوق پشمالو) و مادیای اسکیتی (کشورگشای دانا، باج گیرنده از مصر)، موطن آبرام (پدر عالی=تارگیتای) یعنی اور کسدیم در معنی محل جنگاوران دارندهٔ آتش، یادآور سرزمین سکائیان پادشاهی شمال دریای سیاه است که در آنجا الههٔ آتش تابیتی (تابنده) در بزرگترین مراسم شان در سطح وسیعی پرستش میشد. گروههای سکایی در عهد مادها در کوهستانهای زاگروس و شمال بین النهرین از جمله در بیت شئان اسرائیل (اسکیتوپل) سکنی گزیده بودند:
Ur: fire
kaṣādum
[Army → War]
OA : (D) : to seize hold , to take by force , to take possession (goods or persons) , to capture / confiscate / take prisoner (?) / to carry away as a prisoner (?) ; Dt : to be seized / captured ; note : this word could be at the root of the etymology of the word "Chaldean" (nomadic looters from an area called "Ḫatti" / Biblical "Padan Aram" / North of today's Syria and South of Turkey). Those people were deported by the Assyrians to Southern Babylonia where they adapted and even prospered.
See also : kaldû, kaldu
Comparison with other Semitic languages :
Hebrew : kesed, kasdim "Chaldean, Chaldeans".

جمعه، خرداد ۰۵، ۱۴۰۲

مطابقت وَرِنهٔ اوستا با «گیلان و عیلام» و سرزمین مَزنی دیوان اوستا با «مازندران و آشور»

نام سرزمین وَرِنه در اوستایی در معنی پوشش و رخت یادآور نام گیلان است:
आवरण n. [A]varaNa covering
چون نام گیلها می تواند به معنی پوشندگان لباس چرمی باشد.
نظر به چرمپوش بودن کاسپیان باستانی و طیلسان پوش طالشی های قدیم. نام گیلها را می توان از واژهٔ سنسکریتی جهیلّی (جیل کُردی، گیل، پوست) گرفت:
झिल्लि f. jhilli parchment
نام قدیمی دیگر آنها کادوسی (پوشندگان کُت چرمی) نیز در این رابطه است:
खद्वा f. khadvA coat
छवि f. chavi skin
در اَوِستا وَرِنهٔ دیگری هم هست که در معنی سرزمین خوشی مترادف شوش عیلام است:
पारणा f. pAraNA (varana) pleasure
نام شهر شوش پایتخت عیلام در فرهنگنامه ها به معنی محل خوشی آمده است لذا بی جهت نیست که دو سرزمین همسایۀ پارس و عیلام در اوستا تحت نام مشترک وَرنه (یعنی سرزمین خوشی) به عنوان زادگاه ثراتئونه (فریدون، کوروش) یاد شده اند.
نام سرزمین مَزنی دیوان اوستا (دیویسنان محل خوشی) نیز شامل دو سرزمین جداگانهٔ مازندران و شهر آمل آن و نینوا پایتخت آشور است. این اشتراک نام از وقتی پیدا شده است که سپاهیان آشوری به رهبری رئیس رئیسان شانابوشو (دیوسفید) در آغاز حکومت آشوربانیپال در زیر حصار شهر آمل از خشتریتی (کیکاوس) پادشاه ماد و آترادات پیشوای آماردان (رستم هفتخوان مازندران) شکست خوردند و ماد مستقل شد.

اتیمولوژی سمباده (سمپاتک)

سمباده به معنی وسیلهٔ اصلاح کنندهٔ پا به نظر می رسد:
शुम्भति{शुभ्} verb sumbhati[sumbh] prepare
पाद m. pAda foot

مطابقت بختیاری ها با اوکسیان و تورانیان دانو

به ظاهر نام اوخسیان (اوکسیان) در معنی بختیاری زمانی در بعد از اسلام یا پیش از آن به پارسی دری ترجمه شده است تا رسمیت پیدا کند طول کشیده است. اوخسیان که پیش هخامنشیان و اسکندر عرض اندام می کردند، از آن کوهستانهای بختیاری و خوزستان به جایی مهاجرت نکرده اند.
ظاهراً نام اوخشیان (اوکسیان هیئت یونانی هوَ- وَخشیان، دارندگان خوشبختی) از ریشهٔ اوستایی هوَ (دارای) و وَخش (خوشبختی و کامیابی) گرفته شده، دیگر معنی اش داشته فراموش میشده است که با مترادف دری آن بختیاری جایگزین شده است.
در مورد معنی دیگر نام بختیاری
در کتاب پهلوی ائوگمدئچا از تورانیان دانو در کنار رود کاریزها (کارون) صحبت شده است. و نامهای تور و سکا و دانو در معانی شجاع و خشمگین و نیرومند با نامهای اوکسیان و ماسپی و آمردی و بختیاری مترادف می نمایند:
दानु adj. dAnu courageous
वक्षति {वक्ष्} verb 1 vakshati {vaksh} be angry
वक्षति {वक्ष्} verb 1 vakshati {vaksh} be strong or powerful
तुर adj. tura strong
शक्य adj. sakya able
मश m. masa anger, पयते {पी} verb 1 payate {pi} overflow
आमर्द m. Amarda rough handling
भक्त adj. bhakta faithful
تصویر سوار سکایی (تورانی) بر مُهر عیلامی قرن هفتم و ششم پیش از میلاد

پنجشنبه، خرداد ۰۴، ۱۴۰۲

معنی نام مازندران

(The meaning of the name Mazandaran)
به دو دلیل نام مازندران به معنی محل اژدها است:
1-معنی نام مازندران بر اساس کتاب پهلوی بندهش
بررسی معنی نام ماریندک در شمار نامهای دموک،اسپروگ و ماریندک:
در فصل بیستم بندهش، دربارۀ تخمه و پیوند کیان از دموگ (سرزمین گرما)، اسپروگ (اسپه-رئوکه= سرزمین اسبان با شکوه) و مار-ایندک (سرزمین مار-آسیب رسان) به عنوان اولاد سام بدین نحو یاد شده است:
"به دموک (دارندهٔ سرزمین گرما) پادشاهی آسورستان داده شد. به اسپروگ (دارندهٔ اسبان با شکوه) کدخدایی سپاهان (منظور سرزمین "سپاهیان دارای اسب= اصفهان") داده شد. به مار-ایندک (پرستندۀ مارسمّی= دارندهٔ نواحی سمت تپه مارلیک) پادشاهی پتیشخوارگر (نواحی کوهستانی البرز در شمال ری و قزوین) داده شد." نظر به واژهٔ سنسکریتی ایندهه (سوزاندن) خود نام مازندران (به صورت ترکیبی ماز-ایندهه-ران) به معنی محل الههٔ مار افعی شکل خواهد بود که در جام زرین "مارلیک" (لانهٔ مار) تصویر گردیده است:
ماز: پر پیچ و خم (مار)
ایندهه: افعی، سوزاننده و آسیب رسان
ران: جا مطابق لغت نامهٔ دهخدا: "ماز. (اِ) مطلق چین و شکنج را گویند. (برهان). چین و شکنج. (آنندراج). چین و شکنج و تا و لا. (ناظم الاطباء). چین. نورد. پیچ و خم. شکن. کلچ. شکنج. تاب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
ای من رهی آن روی چون قمر وان زلف شبه رنگ پر ز ماز.
شهید (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
برآمد ز کوه ابر مازندران چو مار شکنجی و ماز اندر آن.
منوچهری"
٢- نام پتیشخوار گر (پتیش هوار گر، البرز و حوالی آن) معنی کوه سمت جای اژدها را می دهد:
पथिषद् adj. pathisha[d] sitting in the way
ह्वार m. hvAra serpent
गिरि m. giri (gairi, gar) mountain
نام دیگر پتیشخوار گر یعنی فرشوادگر هم در این رابطه به معنی کوه آتشفشان است:
प्रक्षाम adj. prakshAma (prakshava) burnt
یاقوت حَمَوی در معجم البلدان پس از گزارشی کوتاه پیرامون شکوه و بزرگی و بلندی دماوند می‌نویسد که ضحاک مار دوش (اژی دهاک، مار افعی) را فریدون یا به گفتهٔ خودش، آفریدون ابن اثفیان الاصبهانی، در دماوند به بند کشیده‌است. از آن جا که پذیرفتن باور مردم کوچه و بازار برای یاقوت دشوار می‌نماید، خود از کوه بالا می‌رود تا به چشم خویش آن را ببیند. او می‌نویسد که: «من با زحمت و خطر جانی فراوان تا نیمهٔ آن کوه رسیدم و گمان نمی‌کنم تا آن روز کسی از من بالاتر رفته باشد. نگاه کردم، چشمه‌ای از سرب مذاب بود که پیرامون آن چشمه سرب‌ها خشکیده بودند و هنگامی که خورشید به آن‌ها می‌تابید چون آتش می‌درخشیدند. میان کوه غارها و گودال‌هایی بود که وزش بادها از سوی‌های گوناگون در آن‌ها تولید پژواک‌ها و آهنگ‌های گوناگون درفواصل معین می‌کرد. یک بار چون شیههٔ اسب به گوش می‌رسید، یک بار چون عرعر خر و گاهی چون بانگ بلند و رسای مردمان که به کلی نا مفهوم می‌نمود و اهالی محل آن را زبان مردم بدوی می‌دانستند. دودهایی را که به نفس ضحاک تعبیر می‌کنند، بخاری است که از آن چشمهٔ مذاب برمی‌خیزد.»
در مورد دلیل نام‌گذاری دماوند هم در فرهنگ معین آمده‌است: «دم (دمه، بخار) + آوند = دماوند؛ دارای دمه و دود و بخار (آتشفشان)».
به خاطر همین اعتقاد غیر عادی پرستش الههٔ اژدهاوش مردم مازندران و گیلان بوده که در اوستای مغان رغه (ری) آنها را دیوان مازنی و دروغپرستان ورنه (گیلان) نامیده اند. گرچه تحت این نام آنها با آشوریان و عیلامیان مشترک شده اند.
مطابقت وَرِنهٔ اوستا با «گیلان و عیلام» و سرزمین مَزنی دیوان اوستا با «مازندران و آشور»
نام سرزمین وَرِنه در اوستایی در معنی پوشش و رخت یادآور نام گیلان است:
आवरण n. [A]varaNa covering
چون نام گیلها می تواند به معنی پوشندگان لباس چرمی باشد.
نظر به چرمپوش بودن کاسپیان باستانی و طیلسان پوش طالشی های قدیم. نام گیلها را می توان از واژهٔ سنسکریتی جهیلّی (جیل کُردی، گیل، پوست) گرفت:
झिल्लि f. jhilli parchment
نام قدیمی دیگر آنها کادوسی (پوشندگان کُت چرمی) نیز در این رابطه است:
खद्वा f. khadvA coat
छवि f. chavi skin
در اَوِستا وَرِنهٔ دیگری هم هست که در معنی سرزمین خوشی مترادف شوش عیلام است:
पारणा f. pAraNA (varana) pleasure
نام شهر شوش پایتخت عیلام در فرهنگنامه ها به معنی محل خوشی آمده است لذا بی جهت نیست که دو سرزمین همسایۀ پارس و عیلام در اوستا تحت نام مشترک وَرنه (یعنی سرزمین خوشی) به عنوان زادگاه ثراتئونه (فریدون، کوروش) یاد شده اند.
نام سرزمین مَزنی دیوان اوستا (دیویسنان محل خوشی) نیز شامل دو سرزمین جداگانهٔ مازندران و شهر آمل آن و نینوا پایتخت آشور است. این اشتراک نام از وقتی پیدا شده است که سپاهیان آشوری به رهبری رئیس رئیسان شانابوشو (دیو سفید) در آغاز حکومت آشوربانیپال در زیر حصار شهر آمل از خشتریتی (کیکاوس) پادشاه ماد و آترادات پیشوای آماردان (رستم هفتخوان مازندران) شکست خوردند و ماد مستقل شد.
بی جهت نیست که در رابطه با پرستش الههٔ اژدهاوش در خوان سوم هفتخوان رستم در مازندران، صحبت از اژدهای مازندران است.
ز دشت اندر آمد یکی اژدها
کزو پیل گفتی نیابد رها
بدان جایگه بودش آرامگاه
نکردی ز بیمش برو دیو راه
بیامد جهانجوی را خفته دید
بر او یکی اسپ آشفته دید
پر اندیشه شد تا چه آمد پدید
که یارد بدین جایگاه آرمید
نیارست کردن کس آنجا گذر
ز دیوان و پیلان و شیران نر
همان نیز کامد نیابد رها
ز چنگ بداندیش نر اژدها
سوی رخش رخشنده بنهاد روی
دوان اسپ شد سوی دیهیم جوی
همی کوفت بر خاک رویینه سم
چو تندر خروشید و افشاند دم
تهمتن چو از خواب بیدار شد
سر پر خرد پر ز پیکار شد
به گرد بیابان یکی بنگرید
شد آن اژدهای دژم ناپدید
ابا رخش بر خیره پیکار کرد
ازان کاو سرخفته بیدار کرد
دگر باره چون شد به خواب اندرون
ز تاریکی آن اژدها شد برون
به بالین رستم تگ آورد رخش
همی کند خاک و همی کرد پخش
دگرباره بیدار شد خفته مرد
برآشفت و رخسارگان کرد زرد
بیابان همه سر به سر بنگرید
بجز تیرگی شب به دیده ندید
بدان مهربان رخش بیدار گفت
که تاریکی شب بخواهی نهفت
سرم را همی باز داری ز خواب
به بیداری من گرفتت شتاب
گر این‌بار سازی چنین رستخیز
سرت را ببرم به شمشیر تیز
پیاده شوم سوی مازندران
کشم ببر و شمشمیر و گرز گران
سیم ره به خواب اندر آمد سرش
ز ببر بیان داشت پوشش برش
بغرید باز اژدهای دژم
همی آتش افروخت گفتی بدم
چراگاه بگذاشت رخش آنزمان
نیارست رفتن بر پهلوان
دلش زان شگفتی به دو نیم بود
کش از رستم و اژدها بیم بود
هم از بهر رستم دلش نارمید
چو باد دمان نزد رستم دوید
خروشید و جوشید و برکند خاک
ز نعلش زمین شد همه چاک چاک
چو بیدار شد رستم از خواب خوش
برآشفت با بارهٔ دستکش
چنان ساخت روشن جهان‌آفرین
که پنهان نکرد اژدها را زمین
برآن تیرگی رستم او را بدید
سبک تیغ تیز از میان برکشید
بغرید برسان ابر بهار
زمین کرد پر آتش از کارزار
بدان اژدها گفت بر گوی نام
کزین پس تو گیتی نبینی به کام
نباید که بی‌نام بر دست من
روانت برآید ز تاریک تن
چنین گفت دژخیم نر اژدها
که از چنگ من کس نیابد رها
صداندرصد از دشت جای منست
بلند آسمانش هوای منست
نیارد گذشتن به سر بر عقاب
ستاره نبیند زمینش به خواب
بدو اژدها گفت نام تو چیست
که زاینده را بر تو باید گریست
چنین داد پاسخ که من رستمم
ز دستان و از سام و از نیرمم
به تنها یکی کینه‌ور لشکرم
به رخش دلاور زمین بسپرم
برآویخت با او به جنگ اژدها
نیامد به فرجام هم زو رها
چو زور تن اژدها دید رخش
کزان سان برآویخت با تاجبخش
بمالید گوش اندر آمد شگفت
بلند اژدها را به دندان گرفت
بدرید کتفش بدندان چو شیر
برو خیره شد پهلوان دلیر
بزد تیغ و بنداخت از بر سرش
فرو ریخت چون رود خون از برش
زمین شد به زیر تنش ناپدید
یکی چشمه خون از برش بردمید
چو رستم برآن اژدهای دژم
نگه کرد برزد یکی تیز دم
بیابان همه زیر او بود پاک
روان خون گرم از بر تیره خاک
تهمتن ازو در شگفتی بماند
همی پهلوی نام یزدان بخواند
به آب اندر آمد سر و تن بشست
جهان جز به زور جهانبان نجست
به یزدان چنین گفت کای دادگر
تو دادی مرا دانش و زور و فر
که پیشم چه شیر و چه دیو و چه پیل
بیابان بی‌آب و دریای نیل
بداندیش بسیار و گر اندکیست
چو خشم آورم پیش چشمم یکیست

معنی نام روستای باژ (زادگاه فردوسی)

نام روستای باژ به معنی باغ عالی (فردوس) به نظر می رسد:
भग m.f. bhaga excellence
भग m.f. bhaga distinction
भग m.f. bhaga majesty
भग m.f. bhaga dignity
भग m.f. bhaga prosperity
भग m.f. bhaga welfare
भग m.f. bhaga happiness
भग m.f. bhaga good fortune
چون خود فردوس (بهترین جای بهشت= اشَ وهیشتَ) هم در ترکیب فرَ/پرَ-دیس/دوس به معنی بیش از اندازه مطلوب به نظر می رسد.

سه‌شنبه، خرداد ۰۲، ۱۴۰۲

اتیمولوژی واژهٔ ایرانی تلاش

در فرهنگ معین، تلاش، واژه ای فارسی آمده است. ولی در لغت نامهٔ دهخدا به گمان اصلی ترکی، به گمان فرعی عربی ذکر شده است. ریشهٔ اوستایی آن در واژهٔ دَرِش (سختگیری کردن، دلیری و نیرومندی کردن) محفوظ است.
مثال تبدیل «د» و «ر» به «ت» و «ل»:
زردشت = زرتشت.
گفتید = گفتیت.
بیارید = بیاریت.
آمیغدن = آمیختن.
زرد = زرت.
دیرک = تیرک.
مارمورک = مارمولک.
اروند = الوند.
هربرز= البرز

چالِش (چالیش)

این واژه به ترکی ترکیب مصدر چال (زدن، تلاش کردن) و پسوند ایش (کار) به نظر می رسد. در مجموع یعنی تلاش کاری.

دوشنبه، خرداد ۰۱، ۱۴۰۲

معنی لفظی اردهال کاشان

نام اردهال (وردهار) را با توجه به ریشه های اوستایی و پهلوی و سنسکریت آن می توان به معانی دارای ثروت رسا، محل پناهگاهی و محل مقدس در نظر گرفت. با توجه به مفهوم مشترک دو هیئت اردهال (دارای ثروت رسا) و وردهارِ (دارای ثروت رسا) آن به مفهوم اولی می رسیم.

یکشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۴۰۲

اتیمولوژی عدد بیست

ظاهراً واژهٔ بیست (ویست اوستایی) لفطاً به معنی گسترده و از خود همین ریشهٔ «گسترده (ویسترده)» است:
विस्तार m. vistA[ra] width
ولی تلخیص ترکیب بی دَسَ ایته یعنی دارای دو ده باشنده محتمل تر است.

ریشهٔ چگال و چگالی

مطابق گفتهٔ سید احمد رضا قائم مقامی: «فرهنگستان اول در برابر dense فرنگی و کثیف عربی، به معنای متراکم، لغت چگال را برگزیده است. چگال را اعضای آن فرهنگستان در فرهنگهای لغت دیده بوده‌اند. به شکل چگالی در فرهنگهای لغت نبوده، ولی ساختی مطابق قاعده دارد.
چگال را فرهنگهای فارسی هند، یعنی جهانگیری و برهان و آنندراج و رشیدی، به چیز کثیف و سنگین و درهم‌فشرده معنی کرده‌اند و فرهنگهای اخیر ایرانی مانند انجمن‌آرا و فرنودسار هم آن را تکرار کرده‌اند. همین به لغت‌نامهٔ دهخدا و فرهنگهای معاصر راه یافته و غلط نیست. شاهد این لغت در لغت‌نامهٔ دهخدا از آنندراج و جهانگیری نقل شده است:
پیش طبعش گران هوای سبک
پیش حلمش سبک زمین چگال»
بن واژهٔ چگالی در واژهٔ چکیده (فشرده، مقاوم، گرز) هم محسوس است:
चकति{चक्} verb chakati[chak] resist

شنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۴۰۲

مطابقت کوه احقاف قرآن با کوهستان آلپ

نام کوه احقاف قرآن را که در رابطه با قوم عاد (انجمنی) است، به معنی تپه ها و کوهها گرفته اند. نام و نشان آن با کوهستان آلپ (تپه ها، کوهها) در جنوب سرزمین ژرمنها (مردم انجمنی) مطابقت دارد. هود (خشمگین) رهبر ملکوتی عاد هم با اود (اودن، خشمگین) خدای ژرمنها همخوانی دارد. مفسرین مکان عاد (انجمنی، ژرمن) و ثمود (محل آب اندک، پیاله= اسکلاو، اسلاو) را بعداً در شبه جزیرهٔ عربستان تصور کرده اند:
In his commentary on the Aeneid of Vergil, the late fourth-century grammarian Maurus Servius Honoratus says that all high mountains are called Alpes by Celts.
According to the Oxford English Dictionary, the Latin Alpes might derive from a pre-Indo-European word *alb "hill"; "Albania" is a related derivation. Albania, a name not native to the region known as the country of Albania, has been used as a name for several mountainous areas across Europe.

معنی نام مادها و پارسها و اعضاء آنها

در اوستا و شاهنامه، کیانیان اصلی همان پادشاهان ماد، پیشدادیان فریدونی همان فرتریان پارسی خبر هرودوت (حاکمان پیشین، خاندان کوروش) و نوذریان (حاکمان نو، کیانیان فرعی) همان خاندان ویشتاسپ هخامنشی پارسی هستند.
معنی ماد:
با توجه به واژهٔ اوستایی مَئیدیه (مَئیذیه) به معنی درخور و شایسته و ملایم، نام ماد مترادف نام قبیلهٔ مادی آریزانتیان (قبیلهٔ نجبا) و واژهٔ معرّب عجم (اَجَم) است:
माध्य adj. mAdhya meet, fit, middle
आर्य adj. Arya noble
अजम ajama .—a (A Great, grand, noble.)
بی جهت نیست که در عهد ساسانی ماد کوچک (آذربایجان) با کوه سهند و آتشکدهٔ آذرگشنسب و دریاچهٔ چئچست (ارومیه)، ایرانویج (ایران اصلی) به شمار رفته است.
اعضاء اتحادیۀ قبایل ماد:
بوسیان (ثروتمندان، قبیلۀ مادی ناحیهٔ همدان)، پارتاکانیان (مردم کنار رودخانه، مردم اصفهان و کاشان)، ستروخاتیان (کلاهخود بلندان، سکاییان کردستان)، آریزانتیان (قبیلهٔ نجبا، مادهای حکومتی)، بودیان (ساگارتیان، گورانها، استادکاران) که حاکم لولوبیان (کلهرها) و کوتیان (لک ها) بوده اند، مغان (دانایان سرود سحر آمیز، مردم مادی بین ری و دریاچۀ ارومیه).
معنی نام پارس:
نام پارس با توجه به واژهٔ اوستایی و سکایی پَرِثَ (پرخاش کننده) و پارس (پلنگ) به معنی دارندگان توتم پلنگ و شیر به نظر می رسد. نقش شیر در درفش شهداد و از پوست شیر یا پلنگ بودن درفش کاویانی هخامنشی گواه آن است. یک گواه مهم در این باب ذکر نشدن نام پارس در اوستای مغان ماد است چون معنی شیر و پلنگ آن منسوب به موجودات شرور و اهریمنی میشده است. بعلاوه در روایت موسی خورنی، آژدهاک (آستیاگ) در رؤیایش کوروش (فریدون) را شیر سواری می بیند که به سوی او هجوم می آورد:
पर्ष adj. parSa violent, rough
اعضاء اتحادیهٔ قبایل پارس:
ساکنین باستانی خراسان و نواحی مجاور شمالی و شرق و غرب آن:
بنا به هرودوت چهار طایفهٔ چادرنشین اتحادیۀ قبایل پارس عبارتند از: دائی‌ها (داهه ها، داغ کننده ها یا منسوبین به مار)، مردها (آماردان، کشندگان، شکارچی ها)، دروپیک‌ها (دربیکان، دری ها، دارندگان برگ هئومه)، ساگارتی‌ها (ساگارتیان شرقی، استادان، مردم دانا و انجمنی).
این مردمان در کنار مردم شهر و روستانشین پانتالیان (مردم پارت، خراسان) در شمار اتحادیه قبایل پارس ساکنین خراسان و نواحی مجاور آن را از شمال و شرق و غرب تشکیل می داده اند. به غیر از پانتالیان (مردم سرزمین راه، پارت)، بقیۀ قبایل شهر و روستانشین اتحادیۀ قبایل پارس عبارت بودند: پاسارگادیان (دارندگان رمه های عالی، شبانکاره)، مارافیان (مردم مراتع، لرها)، ماسپیان (دارندگان سگان بزرگ، مردم ناحیۀ ایلام و کوتیان)، دروسیان (قوم کنار دریا، مردم درنگیانه، سیستان) و گرمانیان (کرمانیان، سنگ کنان).

صورت اصلی تورقوزاباد، تورغئوس آباد بوده است

مطابق گفتهٔ یک اهل محل، تورقوزآباد قبلاً دارای قنات (کهریز) پر آبی بوده است: «این جا تا قبل از این که پیش از انقلاب سد کرج ساخته شود، قنات پر آبی داشت و پر از باغ‌های پسته و انجیر بود. اما با ساخت سد قنات تورقوزآباد خشک شد و باغ‌ها هم خشکید.»
بر این اساس نام اصلی اینجا تورکهریزآباد (آبادی دارای قنات نیرومند)، نقطه مقابل قصبهٔ کهریزک (دارای قنات کوچک) بوده و به تدریج تلخیص به تورقوزآباد شده است.
جزء قوز/غوز به احتمال زیاد می تواند از شکل غهُس/غئوس نام کاریز اخذ شده باشد که در روستاهای دارای قنات غیاث آباد نام ایران دیده میشود.
در اوستا در رابطه با گرشاسب پیشدادی (کشندهٔ اشرار، مترادف چیش پیش) نام یکی از شاخه های رود رَنگها (دجله) گوذَ (رود کاریزها) است که با کارون و شاخهٔ چاهوی آن مطابقت دارد:
घोष m. ghoSa crying of water
गूढ n. gUDha (gaDha) deep

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۴۰۲

مطابقت ناحیهٔ کمبوجی کهن با ولایت گندهاره در شرق افغانستان و پاکستان

نام کمبوجیه (کام-بو-جیه) به معنی کامیاب در زندگی به نظر می رسد. لذا نام ولایت کمبوجی در سمت شرق افغانستان با نام ناحیهٔ گندهاره (بسیار ثروتمند) همخوانی دارد.
घन m. ghana mass
धर adj. dhara possessing

یکشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۴۰۲

اتیمولوژی گیلاس

گیلاس در زبانهای هندوایرانی به معنی میوهٔ خوردنی به نظر می رسد:
Greek κεράσι (kerási, “cherry”).
From Sanskrit ग्लसते{ग्लस्} verb glasate[glas] eat /ग्रसति{ग्रस्} verb grasati[gras] eat

ریشهٔ هندوایرانی واژه های ریاضی و جبر

واژهٔ ریاضی معرّب از واژهٔ مرکب رای- اَذی یعنی داوری درست کردن در شمارش به نظر می رسد. رای/راذ پهلوی در اوستایی به صورت رَز به معنی نظم و داوری درست و برابر کردن و در سنسکریت به معنی تقسیم به کار رفته است:
रदति{रद्} verb radati[rad] divide
معانی عربی ریاض یعنی مرغزار و باغ و بوستان و نیز ریاضت کشیدن ربطی با ریاضی ندارند.
نام علم جبر هم که نخستین بار محمد بن موسی خوارزمی مطرح کرده با نام علم جَفر (دانش پنهانی) و واژۀ اوستایی جَفرَ و گبهیره سنسکریت (ژرف و معمایی) پیوسته و معرّب از آن است:
गभीर adj. gabhira secret, deep, grave
به طور خلاصه، ریاضی (رای-اَذی) به معنی علم شمارش درست (حساب) و جبر (جفر) به معنی علم پیدایی عدد مجهول است.

معانی مزار فارسی (گور) و مزار عربی (زیارتگاه) در هم آمیخته اند

مزار در عربی به معنی محل زیارت است. ولی آرامگاهها در اساس در فرهنگ عرب زیارتگاه نبوده و نیستند. لذا به نظر می رسد معنی ایرانی مَغ-زِر (مَئزِر، غار زیری، گور) در آن ادغام شده است.
مزار. [م َ] (ع مص) زیارت کردن .(منتهی الارب). || (اِ) جای زیارت. (منتهی الارب) (آنندراج). جای زیارت کردن. (ناظم الاطباء). زیارتگاه. زیارت جای. (مهذب الاسماء). || قبر. گور. (آنندراج) (از غیاث اللغات). مرقد و قبرستان.(ناظم الاطباء). گورستان. آرامگاه: مرا قصد افتاد که آن مزارهای متبرک را ببینم. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 26). مردم آن دیه آن مسجد و مزار را تعهد نیکو کنند. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو ص 128).

معنی محتمل نام محلهٔ تهرانی چیذر (شیزر)

شیذر. [ش َ ذَ] (اِخ) نام شهری است و یا آنکه زمین همواریست که در آن گوآبهای مناسبی حفر کنند. (از اقرب الموارد: «ش ذر»). گوآب (آبگیر). (ناظم الاطباء). نام شهر دارای دریاچهٔ شیز (محل تراوش آب) نیز در این رابطه به نظر می رسد. براین اساس شیزر مرکب از شی (جا) و زَر (زار، تراوش آب) است.

اتیمولوژی اِستکان

اِستکان (ایست-کان) به صورت ایشت-کان در زبانهای قدیم هندو ایرانی به معنی دارای غلاف و نیام و مخزن و جای حفرشده است. از زبانهای هندوایرانی و سکایی به روسی رسیده و دوباره بازگشته است:
ईष्टे{ईश्} verb ishte[ish] possess
खन adj. khana digging, dug out

دوشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۴۰۲

اتیمولوژی غلیواج

نظر به اینکه در ادبیات ایرانی غلیواج (زغن) دارای آواز بد و شوم ذکر شده است، لذا واژهٔ غلیواج ترکیب غلی (بد و شوم) و واج (آواز) است:
गालि f. gAli reviling speech
वाज m. vAja sound

اتیمولوژی آرد

آردَ در سنسکریت به معنی سخت تحت فشار قرار دادن و زخمی کردن است. بنابراین آرد در فارسی به معنی شدیداً تحت فشار قرار گرفته و خُرد شده است:
आर्द adj. Arda pressing hard
आर्द adj. Arda tormenting exceedingly
अर्दति{अर्द्} verb 1, 10 ardati[ard] hurt

معنی نام شهرک لوندویل آستارا

واژهٔ لوندی در سنسکریت به معنی دارای رفتار مناسب، به اختصار مناسب است. بنابراین لوندویل یعنی شهر مناسب:
लुण्डी f. luNDI proper behaviour
خود نام آستارا در زبانهای هندو ایرانی به معنی گسترده و بزرگ و نیرومند بوده است. چنین به نظر می رسد، در اساس از معنی گستردگی آن، فراخی رود آستارا منظور بوده است:
आस्तार m. AstAra spreading

یکشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۴۰۲

مطابقت مستیش (باتسینا) با بوشهر، آباده (در هیئت عباده) یا نوبندگان

شهری در فارس به نام مَستیش (به معنی "خانۀ صاحب بردگان، بازار برده فروشی"، در دورۀ هخامنشیان) که در عهد اشکانیان در نقشه های بطلمیوسی باتسینا (بهات-شَیَنَ= محل برده فروشی) نامیده شده با کدام شهر کنونی مطابقت می نماید؟ جواب محتمل تر نوبندگان است:
چون مستیش (باتسینا) به معنی صاحب سر و بنده با نوبندگان فارس مطابقت دارد:
मस्त n. masta head
ईश adj. isha owning
नाय m. nAya leader
bandagan: slaves
भट m. bhaTa slave
शयान adj. ُshayAna resting (place)
گرچه نام باستانی بوشهر یعنی لیان را در سنسکریت می توان به همان معنی مَستیش گرفت نام و نشان آباده به صورت عباده همینطور. نام بوشهر (ری-شهر) در اساس به معنی شهر آراسته و با شکوه به نظر می رسد:
लय m. laya house
जन m. jana people
نظر به بازار برده های خارجی بودن بوشهر در عهد اسلامی شهر مستیش (باتسینا) محتمل است بوشهر بوده باشد. جزء بوخت (رها) در بوخت اردشیر (شهر کالای ازاد) مترادف بوج (رها) در بوجیشیه (برده، رها) است:
भुजिष्य m. bhujishya slave
भुजिष्य adj. bhujishya free
بر این اساس که شهریگان به معنی برده و بنده بوده و نظر به موقعیت آباده در خود پارس (فارس)، آباده/عباده به معنی محل بودن بردگان، در محل مواصلاتی راههای اصفهان و یزد و شیراز محتمل است که همان مستیش (باتسینا)ی باستانی بوده باشد.
به ظاهر نام آبادهٔ طشت فارس نیز با کلمهٔ عبد (برده) پیوستگی دارد، چون نام سابق و کهن تر آن قریهٔ عبدالرحمن بوده است. ولی در اساس این آباده و حتی آن آبادهٔ سمت اقلید به معنی محل آب دهنده بوده است: چون نظر به نام کهن عبدالرحمن آبادهٔ طشت و چاه عمیق باستانی عجیب آن که در اساس آبدو- رَمَن یعنی به خوشی و آسانی آب دهنده بوده است:
raman: comfort. happiness
अब्द adj. abda giving water
اصطخری در معرفی برم و توابع آن، گفته‌است:
«و برم مدینتان آباذه و هی قریه عبدالرحمن و مهرزنجان»
همچنین در ادامه از چاه بسیار عمیقی در روستای عبدالرحمان خبر داده و گفته‌است که این چاه در طول سال خشک است، مگر در زمان معینی از سال که آب از آن می‌جوشد و بر سطح زمین جاری می‌شود تا آنجا که آسیایی را می‌چرخاند. مردم از آن بهره می‌برند و در آبیاری مزارع و غیره از آن استفاده می‌کنند و پس از آن می‌خشکد.

ساری شهر نارنج

نامهای کهن شهر ساری یعنی سارامنهٔ نقشه های بطلمیوسی (خانهٔ محصول زرین)، زادراکرت (محل تولید محصول زرین)، فناکه (محل میوه) و سیرینکس (محل میوهٔ زرین) جملگی اشاره به محصول میوهٔ زرین نارنج این شهر دارند:
सद्रव्य adj. sadravya gold-coloured
शार adj. zAra (sAra) yellow
خود نا-رنج در سنسکریت به معنی محصول خوش رنگ (زرد رنگ) به نظر می رسد.

معنی نام بُشرویهٔ خراسان

نام بشرویه می تواند مرکب از اجزاء اوستایی بوش (آراسته)، رو (رَوِش)-یه (جا) باشد. در مجموع یعنی محل زینتی. بوش به معنی آراسته در نام بوشهر (بوش-شهر، ری-شهر یعنی شهر آراسته و با شکوه) همچنین در نام بشقاب (بوش-گَپ) یعنی کفهٔ آراسته هم به کار رفته است. بشقاب فقط ظاهری ترکی به معنی ظرف خالی دارد (هر نوع ظرف خالی). نظیر دوگلو (دو حبه) که به صورت دوغلو به ترکی معنی صاحب زاییدن معنی می دهد که مناسبت ندارد. گاپ در زبانهای ژرمن نیز به معنی کفهٔ دارای گودی است. لذا خود قاب ترکی (ظرف) می تواند از زبانهای هندواروپایی گرفته شده باشد.

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۴۰۲

Tyr som danskarnas speciella gud

Ale stenars skeppssättning och bilder av Tyr som sol -och skepp -och krigsgud i Norrköpings hällristningar och vikings drakskepps symbol visar att Tyr har varit danskarnas special gud och hans fiende Fenrisulven har varit de krigshundarfolken Kimbrerna.
Oden har varit götarnas speciella gud.
Tor har varit vikingarnas speciella gud i Viken.
Njord/Nerthus har varit norrmännens speciella gud.
Frej har varit svenskarnas speciella gud.
Hällristningar som visar den himmels-sol-krigsguden Tyrs vandringsväg.

معانی ماریا (مریم) و حائورون (هارون)

نظر به واژهٔ مار در آرامی یعنی قدیس، ماریا به معنی قدیسه و مریم (ماریا-اُم) به معنی مادر مقدس است. میریام را به عبری به معنی تندخو و عاصی و ماریا (مریم) را در برخی زبانهای سامی به معنی تلخ آورده اند. نام میّرا/میرّهه (تلخ) مادر بار دار به «آدونیس» (سرور، جنبهٔ خدایگانی عیسی مسیح پسر مریم) که در رابطه با درخت میرّهه (مُر، تلخ) است و ماریا (مریم) در رابطه با هارون دشمن شکن (حائوران، شاهین دانا، سیمرغ) که یک الههٔ نیازمند کمک است و خود هارون که مرتبط با درخت مرگ (تلخ) و ماریا (مریم) است، در این ارتباط هستند. در قرآن این دو مریم توراتی یکی به شمار رفته اند.
نام هارون در معنی اوستایی نگهبان بچه با سئنَ (شاهین، سیمرغ) مطابقت داده شده است:
hara: to protect
Ūna (ऊन).—mfn. (-naḥ-nā-naṃ) Less in size, child.

مطابقت نامهای گیلگامش و ذوالقرنین

نام گیلگامش متصف به کسی که همه چیز را تا آخرین نقاط دیده است به درستی با ذوالقرنین کسی که به مشرق و مغرب عالم رسیده است، برابر دانسته اند. در تکمیل این نظر نامهای آنها هم مترادف به نظر می رسند:
نام گیلگامش/بیلگامس را در سومری به معنی «خویشاوند یک قهرمان است»، گرفته اند. به نظر می رسد در بابل معنی «قهرمان یک خویش/نظیر دارد»، از آن مستفاد میشده است و این معنی ذوالقرنین در مفهوم دارای قرینه است. می دانیم که انکیدو دوست و قرینهٔ گیلگامش بوده است و آنها در تصاویر شاخدار مجسم نشده اند. بنابراین از دو معنی صاحب قرینه و صاحب دو شاخ معنی اولی اصالت داشته و قدیمی تر است:
Gilgamesh/Bilgames:
"the kinsman is a hero".
منابع دینی در ایران از جمله چنین برداشتی از نام ذوالقرنین کرده اند:
۱- "ذو" كه در لغت به معنی صاحب است (در حالت نصب آن «ذا» و در حالت جر «ذی»).
۲- "قرْن" كه در لغت به معنی جمع كردن می‌باشد، اقتران از همين ریشه، اجتماع دو چيز يا چيزهاست.
برخی گفته اند "قرن" در ذوالقرنین به معنى طرف و جانب است.

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۴۰۲

اساس سنسکریتی واژهٔ روک کُردی به معنی وحشی و خشن

रौक्ष्य n. raukshya cruelty, cruel.
واژهٔ اوستایی رَخسا (رئوخسَ) یعنی آسیب و زیان رسان هم در این رابطه است.

اتیمولوژی حشیش و خشخاش و چُرس و بنگ

حشیش به صورت سنسکریتی هسیش به معنی دارای خاصیت خنداندن است. هسیش سنسکریت به معنی نشاط آور که حاوی ویژگی آن است، اولویت دارد. اعراب برای آن مناسبنی به معنی علف در زبان خویش یافته اند. شکلی از واژهٔ هسی (هشی، هجی) در نام حاجی فیروز (پیروز خندان) هم به کار رفته است. عوارض مخدر حشیش را از خنده های وحشتناک تا جنون و خودکشی آورده اند:
हसति{हस्} verb hasati[has] laugh
ईश adj. isha owning
نام خشخاش سرخوشی آور نیز به صورت پهلوی-اوستایی خوَش-خواشا به معنی خوردنی خوشی آور است.
چرس ظاهراً به معنی آتشین و انرژی بخش و عالی و با شکوه (مترادف بنگ) است:
सुवर्चस् adj. suvarcha(s) fiery
सुवर्चस् adj. suvarcha(s) splendid