پنجشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۹۹

الهه های ایرانی اَرت (اَشی) و ادویسور اَناهیت و سپنت آرمئیتی با لاکشمی و سرسوتی و شاکتی هندوان مطابقت دارند

 چون اَرت (الهۀ ثروت)-پارندی (پُر بخشش) ایرانی ها با لاکشمی (الهۀ ثروت) هندوان و اردویسور اناهیت (الهۀ پاک آبهای بالنده) با سرسوتی (پُر رود) مطابق و مترادف می باشد.
اگر سپنتا آرمئیتی را همان شاکتی در تثلیث الهه ها لاکشمی، سرسوتی و شاکتی (الهۀ پر انرژی و بیقرار) بدانیم واژۀ سپنت آرمئیتی در اصل به معنی الهۀ نا آرام و بی رامش بوده است که در اوستا به معنی الهۀ فروتنی مقدس و دارنده منش آرام (توشنامَئیتی) گرفته شده است.
نام ارمنی سپنت آرمئیتی یعنی پرودئیاد ساندرامت (محافظ بیقرار پیمانها) نیز یاد آور پراواتی شاکتی (الهۀ محافظ بیقرار) است:
सन्धा f. sandhA treaty
अरमति adj. aramati without relaxation or repose
प्रावति verb prAvati {prAv} protect

چهارشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۹۹

مطابقت ایشتار با خنه ثئیتی پری

چنانکه قبلاً گفتیم در فرگرد اول وندیداد اشاره شده است که در سرزمین وَئِکَرته (باد خیز، سیستان) خنه ثئیتی پری (پری برآورد کنندۀ هوسرانی) به گرشاسب پیوسته بود. در آبان یشت اوستا سام گرشاسب نریمان (رستم هفت‌خوان مازندران) برای پیروزی بر دشمنانش بر الهۀ زیبایی ناهید فدیه می آورد که معادل ایشتار بومیان باستانی فلات ایران است. این به نحوی دیگر یاد آور رابطه گیلگامش (پیرمرد هنوز جوان= سام) و ایشتار (الهۀ شور عشق) است: ایشتار پس از پیروزی گیلگمش بر انکیدو، به سراغ گیلگمش رفته از او می‌خواهد جفت او باشد و نطفه خود را به وی ببخشد. ایشتار بارها و بارها با نشاط عشق بزرگان را به خواری کشیده بود. از همین رو گیلگمش درخواست وی را رد کرده، ننگ‌های ایشتار را به او یادآور می‌شود. ایشتار برآشفته به نزد پدرش آنو (خدای آسمان) رفته و به تهدید نرگاو آسمانی (دیو سفید) را از پدر خود گرفته و به نبرد با گیلگمش می‌فرستد. گیلگمش در این نبرد نرگاو آسمانی را از پای درمی‌آورد و ران نرگاو را به سوی ایشتار می‌افکند.

سه‌شنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۹۹

معنی نام طُرقبه (تُروغبذ)

نام این شهر می تواند به معنی تورو-گُنبذ یعنی دارای گنبد نیرومند (آتشکدۀ نیرومند) باشد. جزء تُر (تورو) آن در نام تُرشیز (محل نیرومند) و جز قبه (گنبد) آن در نام ویرانۀ آتشکدۀ آذرگشنسب قدیمی یعنی کایین قبه (آتشکدۀ پادشاهی) در دامنۀ کوه سهند، دیده میشود.
در آن سمت نام قصبه های شاندیز، طرقدر، زشک، نغندی، جاغرق، خادر به ترتیب می توانند به معنی دژ شایسته، دارندۀ برتری و استواری، چشمه زاری، دارای جایگاه زیر زمینی، جایگاه واقع در دشت و دارای چشمه باشند.

معنی نام روستاهای جوشقان نام ایران

روستای جوشقان مرکزی کاشان دارای یک چشمه چندین هزار ساله می باشد که به نام چشمه ثلاثه جوشقان معروف می باشد که در زمان های پرآبی دارای ۶ جوی آب و در زمان های کم آبی دارای ۴ جوی آب می باشد. از این روی گفته میشود نام جوشقان از جوشان می آید و به علت چشمه ای (کانی/خانی) که دارد و آب آن جوشنده است و همیشه در حال جوشیدن است.

اتیمولوژی محتمل زنجیر

زنجیر(زینجیر آذری) را می توان ترکیب زین (وسیله، سلاح) و جیر (گیر و گره) یعنی وسیلۀ به سَر هم بسته شده گرفت. در سنسکریت هم به همین معنی است.
हिञ्जीर m. hinjira (sin-jira) rope or chain for fastening an elephant's foot

محل تبعید شدن آستیاگ (آژدهاک خبر موسی خورنی)

کتسیاس می نویسد که کوروش (فریدون) آستیاگ (آژدهاک) را به ورکانه (محل غار و دژ) تبعید کرد و با دختر او آمیتیس ازدواج کرد. این ورکانه مطابق دکان داود (کل داو، بزرگ آتش و درخشندگی) در سه کیلومتری جنوب شرقی سر پل ذهاب است که با کوه دارای چشمه آتشفشانی دماوند مشتبه شده است.
یاقوت حَمَوی در معجم البلدان پس از گزارشی کوتاه پیرامون شکوه و بزرگی و بلندی دماوند می‌نویسد که ضحاک مار دوش را فریدون یا به گفتهٔ خودش، افریدون ابن اثفیان الاصبهانی، در دماوند به بند کشیده‌است. از آن جا که پذیرفتن باور مردم کوچه و بازار برای یاقوت دشوار می‌نماید، خود از کوه بالا می‌رود تا به چشم خویش آن را ببیند. او می‌نویسد که:
من با زحمت و خطر جانی فراوان تا نیمهٔ آن کوه رسیدم و گمان نمی‌کنم تا آن روز کسی از من بالاتر رفته باشد. نگاه کردم، چشمه‌ای از سرب مذاب بود که پیرامون آن چشمه سرب‌ها خشکیده بودند و هنگامی که خورشید به آن‌ها می‌تابید چون آتش می‌درخشیدند. میان کوه غارها و گودال‌هایی بود که وزش بادها از سوی‌های گوناگون در آن‌ها تولید پژواک‌ها و آهنگ‌های گوناگون درفواصل معین می‌کرد. یک بار چون شیههٔ اسب به گوش می‌رسید، یک بار چون عرعر خر و گاهی چون بانگ بلند و رسای مردمان که به کلی نا مفهوم می‌نمود و اهالی محل آن را زبان مردم بدوی می‌دانستند. دودهایی را که به نفس ضحاک تعبیر می‌کنند، بخاری است که از آن چشمهٔ مذاب برمی‌خیزد.

یکشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۹۹

مطابقت جوانرود با دژ اتیلیل باستانی

آشور ناسیراپال دوم پادشاه آشوری، حدود سال ۸۸۳ قبل از میلاد در لشکرکشی اش به زاموآ (سرزمین زمستانی، کردستان) از دژی کاسی به نام اتیلیل (بسیار زیبا) نام می برد که مطابق شهر جوانرود در جوار شهر کاشی نشین کرینتاش (کرند) است. چون هیئتی از نام جوانرود به صورت ذوان (اذوان، یئون)- ریتَ در سنسکریت به معنی بسیار زیبا و مناسب است:
अति indecl. ati very, लीला f. lilA beauty
अध्वन् m. adhvan (dhvan, yaona) place, ऋत adj. Rta fit
جوانرود به صورت جیوان-رو(ت) یا جیوان-رَئوَت به معنی جای زندگی دارای قدر و منزلت و شکوه باشد.

بت هُبل سمبل ایزد تجارت هرمس (هَر-میث، نگهبان تجارت) بوده است

در مورد بت هُبل گفته شده است:
حدود ۶۰ تا ۶۵ سال قبل از تولد محمد، عمروبن لوحَی رئیس قبیله خزاعه که مکه را در دست داشتند به اتفاق رؤسای قبایل دیگر اطراف مکه به نبطیه و موآب (اردن) رفتند و از آنجا از روی مدل شبه هلنیستی خدای "ذوالشراء و دخترانش"، "هُبل و خواهران" را به مکه آوردند. تئولوژی "هبل و خواهران" را درعوض "ذوالشراء و دختران" به صورت "هبل و خواهران همگی فرزندان الله" تنظیم کردند.
بُت هُبَل مهم‌ترین و بزرگ‌ترین بُتی بود که اعراب در دوران جاهلیت قبل از اسلام در کعبه قرار داده و آن را می‌پرستیدند و به آن «بت اعظم» می‌گفتند. در زمان پیش از اسلام دو قبیله از عرب یعنی بنی کنانه و قریش هبل را پرستش می‌كردند. هبل، بت قریش و بزرگ‌ترین بت کعبه بود. آن را به صورت انسان تراشیده بودند. جنس آن از عقیق سرخ بود. دست راستش شکسته شده بود و دستی از طلا برایش ساخته بودند.
آن را «هبل خزیمه» می‌گفتند. «خزیمة بن مدرکة» کسی بود که این بت را در کعبه نصب کرد. هبل در درون كعبه مورد پرستش قرار می‌گرفت. ازلام معروف قریش، یعنی تیرهایی که بر آن فعل‌های امر و نهی نوشته شده بود، در برابر این بت قرار داشت و پاکی نژاد نوزادان، نکاح، تجارت، سفر، جنگ و نزاع را از او اجازه می‌گرفتند. برخی نیز بر این اعتقادند که او با «بعل» عبریان یکی می‌دانند و آن را خدای نعمت، فروانی و زراعت می‌شناسند.
بُت هبل در هنگام فتح مکه توسط پیامبر اسلام ، همراه با سایر بت‌ها منهدم و نابود شد.
هُبل و اِل خدایان نشسته بر اریکۀ آسمانی خدای سامی واحدی به نظر نمی رسند
نظر به اینکه اِل (خدا) که با الله مقایسه میشود و دارای عنوان اِل رحیم و مهربان است، لذا به ظاهر نام هُبل در ترکیب حُبّ-بعل (خدای دوستی و اسرار) متعلق به وی بوده است. در عهد باستان در بین النهرین اِل را با ریشی بلند به حال نشسته بر تخت نشان می داده اند که مشغول نظم کیهانی و سیاست و کاهن همۀ خدایان و آفریدگار جهان به شمار می رفته است. نقش کاهنی به هُبل نیز قائل بوده اند و از روی تیرهای مقابل وی پیشگویی می کرده اند.
ولی هُبل و خواهرانش لات و منات و عزّی با خدای تجارت یونانی هرمس (هر-میث، ایزد پیمان و تجارت) و موئیراها، فرزندان زئوس (معادل اِل، الله) مطابق به نظر می رسند. چون نام هُبل به صورت هَبَل به معنی ایزد خرید و فروش است و در پیش نبطی ها نام هُبل و خواهرانش در رابطه با خدایی به نام ذوالشراء (صاحب خرید و فروش) است. لذا قریش (قبیلۀ تجّار) تندیس او را به عنوان خدای تجارت به کعبه آورده اند.
مطابقت خواهران لات و منات و عزّی با الهه های سهم و تقدیر یونانی (موئیراها)
خواهران موئیرا (سهم و تقدیر) یعنی کلوثو (ریسنده عمر)، لاخِسیس (سهم دهنده عمر) و آتروپوس (بی بازگشت بُرنده عمر) که تحت رهبری پدرشان زئوسِ تقدیر بوده اند، به وضوح با دختران الله، لات (از ریشه اللَت، به هم بندنده)، منات (از ریشۀ مَنِیّة، بخشیدن تقدیر) و عُزّی (از ریشه عَزَّ، انجام نشدنی کننده) قابل قیاس می باشند. موئیراها تحت نام نورناها (ریسنده ها) به اساطیر کهن اسکاندیناوی هم راه یافته اند. نامهای ایشان اورد (تعیین کننده سرنوشت)، وِرداندی (حفظ کننده) و اس‍کولد (بُرنده) ذکر شده است.
الهه های نظم و سهم (دِوی شاکتی) در اساطیر هند تحت نام پرواتی (آفریننده)، دورگا (حفظ کننده) و کالی (ویران کننده) آمده اند.

شنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۹۹

معنی نامهای ترکی، ارمنی و هندوایرانی قره باغ مرتبط هستند

قره باغ (به ترکی یعنی باغ سوخته و سیاه)، ارتساخ (به ارمنی یعنی باغ و جنگل سیاه)، خاچن (خشِن، سیاه)، اورخیستانا (وَر-وَخشیتنه= محل باغ سوخته)، اودیانا (محل باغ)، تساودک (تیشَ-واته-اَک= باغ سوخته):
वेल n. vela (vara) garden
उद्यान n. udyAna garden
वाट m. vATa garden

جمعه، مرداد ۰۳، ۱۳۹۹

معنی محتمل ویسپوهر و واسپوهر

واژۀ ویسپوهر را با ویس-پت-پوهر (پسر رئیس طایفه، شاهزاده) مقایسه کرده اند ولی به نظر می رسد خود واژه های ویسپ-اوهر و واس-پوهر بدین شکل ظاهری خود که در مورد اعضای طبقه نژادگان و نجبای درجه اول اشکانی و ساسانی به کار میرفته اند به ترتیب به معنی گروه نجبا و فرزندان آزادگان باشند:
نظر به واژه های سارَ و کشارَ (اصل و گوهر) در سنسکریت که معادل هَر و گوهر ایرانی می باشند، واژۀ ویسپو-هران به معنی گروه والاگُهرها (اصیل ها) و طبقۀ اشراف خواهد بود. ولی واژۀ واس-پوهر در اساس معنی فرزند طبقۀ آزادگان را می داده است:
वश adj. vaza (vasa) free
विश्व adj. vizva (visva) whole
सार m. n. sAra essence
क्षार m. kSAra essence

ارتباط نامهای کوروش و فریدون و ثراتئونه

نام اوستایی کوروش به معنی سیلاب وَش یعنی ثراتئونه به صورت ثرَاُتَ-اَیِنه به معنی رود رفتار است. ولی نام شاهنامه ای او فریدون (فریتون، فریثَ-اَیِنه، دوست آیین) همان نام خانوادگی کوروش یعنی هخامنش (دوست منش) است. کوروش و فریدون در عنوان پدر معنوی ایرانیان نیز مشترک هستند. نامهای مخاصم او یعنی آژدهاک و آستیاگ (ایشتیویگو) نیز به صور آژدیایی-اک و ایشتی-اک در معنی فرد ثروتمند به هم می رسند.
در رابطه با آستیاگ دو نام مشابه در اساطیر ایرانی، حتی در اوستا با هم مشتبه شده است یکی خود همان آژدهاک در خبر موسی خورنی مورخ ارمنی عهد ساسانیان به معنی ثروتمند (=آستیاگ) آخرین پادشاه ماد است و دیگری اَژی دهاک (دهاک، ضحاک، مار افعی) که معادل ریموش (مار افعی) پادشاه باستانی بابل است که مردم مرهشی (مرودشت پارس) را کشتار کرده بود. نام مرودشت در نقشه های بطلمیوسی به صورت مارهاسیوم (مرهشی) یاد شده است
منظور از فریدون/کوروش به عنوان نام پدر سلم (مار) و تور (بزکوهی) و ایرج (آریا، شیر) توتم قبایل آریایی شمالی سئورومتی و سکایی و سغدی یعنی کوروشا/شیمریا (قوچ وحشی/بزکوهی) است. کوروشای توتم با کوروش تاریخی (فریدون و ذوالقرنین اساطیری) مشتبه شده است.
کوروش (ثراتئونه) در نقش ترائیتنه ودایی (یعنی سه تن) نیز که توسط ایندره (کشنده دشمن، مردوک) حمایت میشود؛ حالت ترکیبی از کوروش و کوروشا (شیمریا) دارد.

معنی نام رودخانه های قره سو-قره چای نام ایران (قره سوی اردبیل، کرمانشاهان، گرگان و قره چای قم)

این نام به ظاهر به ترکی به معنی رود سیاه را می دهد؛ ولی با توجه به نام قره سوی اردبیل که در اوستا به صورت رود اَرِدوی سورَ اَناهیتَ یعنی رود بالندۀ نیرومند پاک آمده است آن در اساس بر گرفته از کَرِش- آسو اوستایی (تند کشیده شونده) است که به صورت کَرشو در سنسکریت به معنی رودخانۀ نیرومند است. اَرِدوی سورَ اَناهیتَ همچنین نام الهۀ آبها بوده است.

چهارشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۹۹

معادل ظاهری برخی قصبات نواحی باستانی موساسینا، کیرتیارا، داگارا و سابینا در مناطق زاموا و پارسوا (کردستان)

اوزه (قلعه دیزه)، بیروتو (بیرو)، بوناسی (بردقلیشت)، بارا (بیوران)، لاربوسا (دولاب)، دور لولومه (دژ لولوبیها، کنار شهرک کُناره)، لالاگا (لاله در)، خودون (خورمال)، امکا (چشمه نیرومند، وریوان/مریوان)، آراشتو (سروآباد)، آرکادی (قلعه جی)، پارسیندو (باینچوب)، سوریتو (سورداش)، کیّروری (کهریز)، سمسی (ساوجی)، سیمرا (سوره آوه)، اولمانیا (سلیمانیه)، آدائوش (محل رسا، پنجوین)، خارگا (خاور) و خارماسا (هارواسا، حلبچه).
نامهای مناطق این قصبات یعنی موساسینا، کیرتیارا، داگارا و سابینا به ترتیب می توانند به معنی محل پر برف، محل رسا، محل کوهستانی و محل پر سود باشند.

مطابقت ثراتئونه با کوروش و یکی بودن زادگاه آنها

اگر ثراتئونه اوستا را همان کوروش بدانیم این دو در ثرَاُتَ اوستایی به معنی نهر و کور بلوچی به معنی رود کوهستانی (و نام رودهای کُر و کورا) به هم می رسند و آستیاگ (آژدهاک مادی خبر موسی خورنی) نیز در رؤیایش کوروش را به سان رود جهان گیر دیده است. زادگاه ثراتئونه هم ورنه (عیلام+پارس) به شمار رفته است. دیوان مازنی اوستا نیز که نامشان کنار دروغپرستان ورنه یاد شده است آشوریان (بنا به کتاب زند وهومن یسن دیوان شهر دوان آشور) هستند.

دلیل استتار نام عمّار یاسر تحت عنوان عبدالله بن سبأ

به نظر می رسد دلیل استتار نام عمّار یاسر تحت عنوان عبدالله بن سبأ که یاد آور نام عبدالله سبأیی (سلمان فارسی ایرانی یمنی) خوشنام است، شرکت او در قتل عثمان بوده است: از ویکی فقه: آیا عبد الله بن سبأ همان صحابی معروف عمار بن یاسر است؟
برخی از مورخین همانند دکتر علی وردی معتقدند که عبد الله بن سبأ همان عمار بن یاسر است. او در استدلال بر مدعای خود می گوید:
۱. عبد الله بن سبأ معروف به ابن ابن السوداء بود که همین کنیه عمار نیز بوده است.
۲. عمار از قوم سبأ در یمن است.
۳. او محبت زیادی نسبت به علی بن ابی طالب ـ علیه السّلام ـ داشته و مردم را به بیعت با او دعوت می کرده است.
۴. عماردر مصر مردم را به شورش بر علیه خلیفه تحریک می کرده است، همان گونه که همین کار را به عبد الله بن سبأ نیز نسبت داده اند.
۵. نقل است که عبداله بن سبأ عثمان را خلیفه به ناحق معرفی می کرده، و صاحب خلافت شرعی را علی بن ابی طالب علیه السلام می دانسته است، که همین اعتقاد و عمل را به عمار بن یاسر نیز نسبت داده اند.
دکتر علی وردی با ذکر ادله ای دیگر به این نتیجه می رسد که عبد الله بن سبأ کسی غیر از عمار بن یاسر نیست. قریش عمار را سر دسته انقلابیّون و شورشیان علیه عثمان می دانست، ولی از ابتدا نمی خواست که به اسم او تصریح کند، لذا به صورت رمزی به او کنیه ابن سبأ یا ابن السوداء می داد. [۵۳] [۵۴]
این رأی را دکتر کامل مصطفی شیبی در کتاب « الصله بین التصوف و التشیع » پذیرفته است. و ادله او را قانع کننده و منطقی می داند.
از عبارات دکتر علی سامی نشار نیز تمایل به این قول استفاده می شود. او در کتاب خود « نشأه الفکر الفلسفی فی الاسلام » [۵۵] می گوید: « محتمل است که عبد الله بن سبأ شخصیتی جعلی باشد، یا این که این اسمِ رمزی اشاره به عمار بن یاسر باشد... ».

دوشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۹۹

ابوعبدالله سلام و عبدالله بن سلام همان سلمان فارسی و پسر او هستند

چکیده مطلب: ابوریحان بیرونی در «الآثار الباقیه عن القرون الخالیه» می‌نویسد: «انجیل سبعین (بلامس) » نام انجیلی است که سلام پسر عبدالله سلام از زبان سلمان فارسی نوشته ‌است. در این گفته ابوریحان بیرونی عبدالله سلام و سلمان فارسی (عبدالله) به هم رسیده اند که گواه صادقی بر این همانی بودن ایشان است: پسر (سلام) انجیل سبعین را از زبان پدر (عبدالله سلام) نوشته است. در احادیث هم آن عجمی معروف مکه و پسرش ایرانی اهل یمن و مسیحی/یهودی به شمار رفته اند. از قرار معلوم عناوین سلام و سلمان و عبدالله بین پدر و پسر مشترک بوده است به خاطر این عمر سلمان را بسیار زیاد تصور کرده اند. پسر بیشتر تحت نامهای ابو موسیعبدالله و قاضی شریح اهل سبای یمن به نظر میرسد.
احتمال زیاد دارد چنانکه از روایات اسلامی منسوب به سلمان فارسی بر می آید "ماهو (=سبا، خوشی) یا روزبۀ کازرونی موبد زاده زندانی سیاسی عهد انوشیروان بوده" و در شمار سپاهیانی که از زندانیان تشکیل شده بود با کشتی به یمن فرستاده شده بوده اند. در این صورت عبدالله سلام و سلام پسر و نواده او بوده اند که این هر سه جملگی لقب سلمان فارسی را بر خود گرفته و فرد واحدی به شمار رفته اند. عمر طولانی غیر عادی ۲۵۰ سالۀ سلمان فارسی نیز گواه بر این نظر است.
در احادیث کهن اسلامی از جبر (گبر، زرتشتی) نامی نام می برند که دکه داری مسیحی و عجمی در مروه در مکه بوده است و مصاحب و معلم محمد پیامبر اسلام به شمار می رفته است: آیۀ 103سورهً نحل قرآن از شایعۀ تعلیم قرآن توسط فرد عجمی (ایرانی) به محمد خبر میدهد که احادیث نام وی را جبر (گبر، مغ) و یا سلمان فارسی آورده اند. محمد پیامبر اسلام منکر این رابطه تعلیمی با آن عجمی نشده ولی صرفاً از برای توضیح افزوده است که :"ما میدانیم که آنها میگویند:«این آیات را انسانی به او تعلیم میدهد» در حالی که زبان کسی که این را به او نسبت میدهند عجمی (=غیرعربی) است، ولی این (قرآن) زبان عربی آشکار است". مطابق تفسیر طبری اصل ماجرا از این قرار است: «از عبدلله بن مسلم حضرمی آمده که خاندان او را دو غلام بود از اهل عیرالیمن [یعنی از کاروان یمن] که هر دو کودک بودند [ترجمۀ نادرست کلمه عیر به کودک]. یکی را یسار، دیگری را جبر (گبر) مینامیدند. این دو تورات میخواندند [یعنی از ایرانیان مسیحی یمنی بودند] و پیامبر خدا(ص) گاهی کنار ایشان می نشست، کافران قریش گفتند، محمد آنجا مینشیند تا چیزی از آن دو کودک بیاموزد! در پاسخ اتهام ایشان خداوند تعالی این آیه را نازل نمود:"ما میدانیم که آنها میگویند:«این آیات را انسانی به او تعلیم میدهد» در حالی که زبان کسی که این را به او نسبت میدهند عجمی (=غیرعربی) است، ولی این (قرآن) زبان عربی آشکار است"» (تفسیر طبری، ذیل آیۀ103، سورۀ نحل).
این جبر (گبر) باید همان عبدالله بن سلام بن حارث یا سلمان بن اسلام (در اصل سلمان بن سلام) معروف به سلمان فارسی باشد. زیستن سلمان در محل فرمانروایش مدائن با قبایل یمنی گواه انتساب وی به ایرانیان یمنی (ابنای احرار، از جمله محکومین مسیحی سابق زندانهای انوشیروان) است. از این رو هم بوده که محل مهاجرت او (در واقع خانواده پدر وی) از جنوب ایران (از مقصد اصفهان، شیراز، خوزستان) متفاوت ذکر شده است. ابوریحان بیرونی در «الآثار الباقیه عن القرون الخالیه» می‌نویسد: «انجیل سبعین (بلامس) » نام انجیلی است که سلام پسر عبدالله سلام از زبان سلمان فارسی نوشته‌است. در این گفته ابوریحان بیرونی عبدالله سلام و سلمان فارسی به هم رسیده اند که گواه صادقی بر این همانی بودن ایشان است. جالب است که ضحاک مفسر نام دار به جای جبر خبر ابن اسحاق (در سیره ابن هشام، 2/43، تفسیر طبری،7/648) سلمان فارسی را معلم پیامبر اسلام ذکر کرده است که نشانگر مطابقت جبر (گبر، ایرانی)، قاضی شریح حارث کندی یمنی، سلمان فارسی و عبدالله بن سلام است.
این مطلب جالب در باب عبدالله بن سلام صاحب علم الکتاب را از «گلستان قرآن» آبان 1380 - شماره 87، پایگاه مجلات تخصصی نور می خوانیم:
در قسمتی از آیه 43 سوره مائده به کسی اشاره شده است که علم‌الکتاب در نزد اوست‌. در بین محققان اختلاف نسبتاً زیادی وجود دارد، در خصوص اینکه این شخص کیست.
در این مقاله نویسنده کوشیده از میان آرای مختلف‌، سه رأی را مطرح کند و مورد ارزیابی قرار دهد.
«و یقول الذین کفروا لست مرسلاً قل کفی بالله شهیداً بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب‌» (رعد، 42).
کسانی که حق را کتمان می‌کنند و کفر می‌ورزند، ادعا می‌کنند که تو از طرف پروردگار فرستاده نشده‌ای و رسول (پیامبر) او نیستی‌. تو نیز در جواب بگوی که: آگاهی و گواهی خدا که رسالت من از سوی اوست برای این منظور کافی است و نیز گواهی آن کسی که علم‌الکتاب در نزد او می‌باشد.
محوری‌ترین بحث آیه که دانشمندان به آن پرداخته‌اند، بررسی این است که مراد از کسی که علم‌الکتاب نزد اوست‌، چه کسی است و عمدتاً ریشه اختلاف در دیدگاههای مختلف‌، به این برمی‌گردد که منظور از کتاب در آیه مورد نظر، چیست‌. در ادامه‌، از میان آرای مختلف‌، 3 رأی عرضه شده و توضیحاتی نیز داده خواهد شد:
منظور از دارنده علم الکتاب‌، عبدالله بن سلام است:
صاحبان این نظر، معتقدند که منظور از الکتاب‌، کتب آسمانی پیشین یعنی تورات و انجیل می‌باشد. فلذا مراد از واجد علم‌الکتاب‌، دانشمندان اهل کتاب و افرادی همچون عبدالله بن سلام می‌باشند که نشانه‌های پیامبر(ص‌) را در کتب آسمانی پیشین دیده بودند و گواه بر حقانیت او می‌شدند. می‌گویند عبدالله بن سلام یکی از علمای یهود بود که به حقانیت و صدق رسالت پیامبر(ص‌) گواهی می‌داد و چون از عالمان برجسته اهل کتاب بود، طبیعتاً گواهی او مهم تلقی می‌شده است بویژه که بر اساس آن آدرس‌دهی تورات به این امر اذعان می‌کرد. بر اساس این دیدگاه‌، آگاهی و گواهی خدا برای‌‌شخص پیامبراکرم‌(ص) که در معرض اتهام بود می‌توانست آرام‌بخش و پشتوانه معنوی باشد و گواهی و شهادت یک عالم اهل کتاب نیز می‌توانست راه‌گشا باشد برای مؤمنین به پیامبران قبل و منتظران موعود آخرین و نهایتاً صدق ادعای حضرت محمد(ص‌). در جایی که طبق تصحیح قرآن مجید در آیه ششم از سوره صف (و اذ قال عیسی ابن مریم یا بنی اسرائیل انی رسول الله الیکم مصدقاً لما بی یدی من التوریة و مبشراً برسول یأتی من بعدی اسمه احمد...) وعده ظهور پیامبر اکرم‌(ص) در تعالیم پیامبران پیشین آمده بود و طبیعتاً، عالمان آنها نسبت به این مژده و وعده آگاه بودند، لذا اعلام نظر آنها کاملاً مقبول و مورد نظر قرآن است.
موضوع استناد به سخنان عالمان اهل کتاب‌، منحصر به این آیه نیست‌. بلکه قرآن و رسولالله در مواضع دیگر نیز به ایشان که متعهدانه به پیامبر(ص) ایمان آوردند، استناد می‌کند. من جمله در آیه 94 سوره یونس آمده است‌: فان کنت فی شک مما انزلنا الیک فسئل الذین یقرؤون الکتاب من قبلک لقد جاءک الحق من ربک فلاتکونن من الممترین (پس هر گاه شک و ریبی از آنچه به تو فرو فرستادیم در دل داری از پیشینیان خود علماء اهل کتاب بپرس که همانا این کتاب از جانب خدای تو آمده و ابداً در حقانیت آن نباید شک در دل راه دهی‌). همان‌طور که دیده می‌شود، صراحتاً سخن عالمان اهل کتاب مورد توجه و استناد قرار گرفته است‌. از این آیه که جنبه وسیعتری از مصداق را در بردارد، بگذریم آیه دهم از سوره احقاف‌، مسأله را جزئی‌تر مورد توجه قرار می‌دهد آنجا که می‌فرماید: قل ارایتم ان کان من عندالله و کفرتم به و شهد شاهد من بنی اسرائیل علی مثله فامن و استکبرتم ان الله لا یهدی القوم الظالمین (بگو، اگر قرآن از جانب خدا باشد و شما به آن ایمان نیاورید چه می‌کنید، در صورتی که یکی از بنی‌اسرائیل بدان شهادت داد و ایمان آورد ولی شما تکبر می‌ورزید، خداوند ستمکاران را هدایت نمی‌کند.) ‌‌این شاهد بنی‌اسرائیلی‌، دانشمند معروف یهود یعنی همان عبدالله بن سلام می‌باشد. این شأن نزول را حتی بسیاری از دانشمندان که واجد و حامل علم‌الکتاب را در آیه 43 سوره رعد عبدالله بن سلام نمی‌دانند، قبول دارند و اذعان کرده‌اند که آیه اخیر (احقاف 10) در مورد وی است.
همان طور که ملاحظه می‌شود محتوای این آیه با آیه محوری بحث‌، نزدیکی و همسانی زیادی دارد به طوری که اگر کسی بخواهد از این تطابق (با توجه به شأن نزول آیه 10 سوره احقاف) نتیجه بگیرد که منظور از دارنده علم‌الکتاب نیز عبدالله بن سلام است‌، نمی‌شود ایراد جدی بر وی گرفت‌، به شرطی که بتواند اثبات کند که منظور از الکتاب در مورد مذکور، مطالب مندرج در تورات و انجیل باشد و نه کتاب آفرینش و لوح محفوظ و یا قرآن کریم که حاوی حقایق هستی است از جمله ایراداتی که به این دیدگاه گرفته‌اند این است که‌: سوره رعد مکی است در حالی که عبدالله بن سلام در مدینه‌، اسلام آورده و صدق ادعای پیامبر(ص‌) را پذیرفت‌. از سعید بن جبیر نقل شده که وقتی از او سؤال کردند: آیا من عنده علم الکتاب‌، عبدالله بن سلام است‌؟ گفت‌: چگونه می‌تواند او باشد در حالی که این سوره مکی است. با مراجعه به منابع موجود در می‌یابیم که موضع مکی بودن سوره رعد، یک گزینه و رأی است و در مقابل آن بسیاری دیگر معتقدند که این سوره‌، مدنی می‌باشد و در نتیجه اشکال مزبور را نیز مرتفع می‌دانند. جالب اینجاست که بعضی از مفسران با قبول مکی بودن سوره احقاف‌، شأن نزول آیه دهم آن را، عبدالله بن سلام می‌دانند، هرچند که بعضاً این اشکال را با مدنی یاد کردن آیه دهم‌، حل می‌کنند.
در تدوین قسمت فوق این مقاله صرفاً از منابع رایانه ای اسلامی به طور اخص از مجلات تخصصی نور و تفاسیر قرآن استفاده شد.
مطابقت انجیل برنابا با انجیل سبعین (تلامیذ)
کلمۀ برنابا را به سریانی به معنی "ابن النبّوة" (پسر پیامبری) آورده اند ولی با توجه به لغت توراتی بریاه (در هم صحبتی) می توان آن را به معنی "هم صحبتی و تلمذ در موضوع پیامبری" گرفت. لذا آن اسم شخصی که نویسنده این کتاب باشد، نبوده است:
Beriah: in fellowship Nebai: budding; speaking; prophesying گرچه به نظر می رسد نامهای برنابا[س] و برابا[س] در آغاز مسیحیت متضاد هم به معنی پسر پیامبر (تسّلی) و پسر شرمندگی به عنوان لقب و نام خاص کار رفته اند:
Barnabas: son of the prophet, or of consolation
Barabbas: son of shame, confusion
انجیل مانوی سبعین (بلامس، تلامیذ) که عبدالله سلام -سلمان فارسی (عجمی مانوی) یک نسخه آن را داشته اند و ابوریحان بیرونی به آن اشاره کرده نسخه ای از همین انجیل برنابا بوده است، چون سوای مطابقت بریاه (در هم صحبتی) با تلامیذ (هم شاگردی) در نام آنها، مطابق روایات در هر دوی آنها موضوع مهم و اصلی بشارت ظهور آخرین پیامبر به نام محمد (احمد، معادل یهودا، استوت ارته) است.
به نظر می رسد منظور از نام سبعین این کتاب در اصل تعلق این کتاب به مردم سبای یمن (سبائین) باشد یعنی منظور عبدالله بن سلام - سلمان فارسی که از ایرانیان مهاجر به یمن و پسر و پدر بوده اند نامهایشان با هم مشتبه می شده است دلیل عمر بسیار طولانی قائل شدن به سلمان فارسی (عبدالله سلام، سلام) همین مشتبه شدن و یکی به شمار رفتن این پدر و پسر بوده است. مطابق لغت نامۀ دهخدا، انجیل السبعین. [اِ لُس ْ س َ] (اِخ) کتابی است از آن پیروان مانی که به بلامس [یا تلامس احتمالاً محرف تلامیذ] نسبت داده شده. در آثارالباقیۀ بیرونی و خطط مقریزی نام این کتاب آمده. (از مانی و دین او ص 201 و 304). و رجوع به همان کتاب و انجیل مانی شود.
احتمالاً مصحف قرآن مسجد صنعا همان مصحف قرآن ابوموسی اشعری یمنی است
I think the Quran that was discovered in Yaman is ً The Quran from Abu Mosa Ashari from Yaman. He under another name Abdullah Salam (Salman Farsi) had written the Gospel of Sabayin (Gospel of Yeman); Therefore his Qur'an is mixed.
نظر به قدمت بخشهایی از قرآن مکشوفه از مسجد صنعا در یمن که به پیش از اسلام می رسد؛ استنباط شخصی من این است که آن می تواند همان مصحف قرآن ابوموسی اشعری یمنی باشد که هموطنان وی مصحف او را به یمن برده اند. چون سلمان فارسی ایرانی-یمنی شیعه گرا (عبدالله سلام) همان ابوموسی اشعری یمنی به نظر می رسد، همانکه انجیل سبعین (سبائین، منسوب به سبا/یمن) را جمع آوری کرده و قسمتی از آن را وارد مصحف قرآنی خویش نموده بوده است.
چنانکه گفته شد، سلمان فارسی عنوان یک پدر و پسر ایرانی یمنی بوده است که در مکه بوده اند، پدر همان عجمی است که معروف بوده است قرآن به محمد می آموزد. پدر و پسر یعنی سلام بن عبدالله سلام سبایی همان ها هستند که تحت عنوان عبدالله بن سبأ با یاسر عمار بنیانگذار شیعه غالیگری مشتبه شده اند. نویسنده انجیل سبعین هم همین دومی عبدالله بن سلام است. چون پدر و پسر هر دو تحت نام سلمان فارسی آمده اند برای سلمان فارسی عمر دویست و پنجاه ساله قائل شده اند. سلمان فارسی پسر با ابوموسی اشعری (از تبار اشعر بن سبأ) مطابقت می کند.
به خاطر انجیل مانوی عبدالله بن سلام، انجیل سبأئین (انجیل سبائیها) است که او را یهودی و مانوی و مسیحی دانسته اند و او آن را از قول سلمان فارسی پدر نوشته است. به خاطر اضافات ماقبل قرآنی، قرآن یمن، این قرآن وی می نماید که سر از زادگاه در آورده است. به خاطر مقام بزرگ پدرش معارض وی نشده اند و حتی بعد از خیانت در مقام حکمیت (تحت عنوان ابوموسی اشعری سبأیی) زنده مانده است. در عنوان ابوموسی اشعری سبأیی نامی مستتر نیست و همان عبدالله بن سلام است.
گفته شده است: "پدر سلمان «بدخشان‏» (بنا به طبری خشفوتان/بوذخشان، خشی-پتان/بوذ-خشان، مغ نگهبان آتش) بود و کار همیشگی‏ اش هیزم نهادن بر شعله آتش". از اینجا معلوم میشود عناوین پدر او پات-خشان (نگهبان آتش) است. نظر به اینکه یکی از معانی واژۀ سبأ در عربی با آتش سوزاندن است، لذا از این روی نام پدر عبدالله (سلام، سلمان) را سبأ آورده و در احادیث در رابطه با آتش سوزان آورده اند و او را با عمّار یاسر (عبدالله بن سبأ) مشتبه شده اند:
مطابق کتاب إختیار معرفة الرجال (رجال الکشی)، ص 106 – 107، امام باقر(ع) فرمود: «عبدالله بن سبأ ادعای پیامبری می‌کرد و گمان می‌کرد که امیرالمؤمنین همان خدا است! این خبر به امام رسید و حضرتشان او را خواست و صحت و سقم ماجرا را از او پرسید و عبدالله هم به این موضوع اقرار کرده و گفت: آری، این‌چنین در ذهن من القا شده است که تو خدایی و من هم پیامبر خدایم! امیرالمؤمنین فرمود: وای بر تو! شیطان تو را تسخیر کرده است، برگرد و توبه کن! مادرت به عزایت بنشیند! ولی عبدالله قبول نکرد؛ لذا حضرت او را زندانی کرد و سه بار از او خواست تا توبه کند، ولی او نپذیرفت. آن‌گاه بود که حضرت او را با آتش سوزاند«.
در رابطه با عنوان ابوموسی گفتنی است لقب اشعری که به خود سلمان و پسرش داده اند می تواند به معنی خبر دهنده، شعار دهنده آمدن پیامبر و منجی باشد.
در مورد ارتباط نام و نشان سلمان و عبدالله بن سلام و ابوموسی اشعری (عبدالله بن قیس بن سلیم) گفته اند:
کنیۀ سلمان فارسی ابو عبد الله (پدر عبدالله) است و در مداین به روزگار خلافت عثمان، مُرد در حالی که والى آنجا بود.
در مورد پسر او عبدالله بن سلام گفته شده است از نخستین یهودیانی است که پس از هجرت محمد به مدینه، اسلام آورد. بسیاری، همچون ابوهریره و دیگران از او کسب علم کرده ‌اند. او از بیعت با علی بن ابی‌طالب سرپیچی کرد و با خروج او از مدینه به بصره و سپس به عراق مخالف بود. برخی از سخنان او از قصص معروف به اسرائیلیات است. سعد ابن ابی وقاص می گوید: در طول زندگی خود که در کنار پیامبر بودم هیچگاه ندیدم قول بهشت به کسی دهد مگر عبدالله ابن سلام که به خاطر خدمات او در زمینه علم و دانش برای مسلمانان بود.
در مورد ابو موسی اشعریِ جمع آوری کنندۀ قرآن گفته شده است نامش عبدالله پسر قیس (کشیش، کاهن) بن سلیم (سالم، سلام) بن حضار (حضور یابنده، ایرانی حضور یابنده در یمن)، از مردم قریه رمع یکی از قرای یمن و اشعریان آن جا بود. بنا بر نظر علماي انساب و تراجم، نسب اشعريان به شخصی به نام اشعر و از او به سبأ و سپس به قحطان می رسد. که به نظر می رسد عنوان اشعری ابوموسی به معنی خبر و بشارت دهنده از این اشعر جدا بوده باشد.
ابوموسی عبدالله اشعری ملقب به ابن قیس را که به خاط حکمیت در جنگ صفین تحت عنوان شریح قاضی نیز معروف گردیده به صورت شخصیت جداگانه ای متصور شده اند: عبدالله بن قیس (درگذشت۵۲ق) مشهور به ابوموسی اشعری که یکی از صحابی پیامبر(ص) بود. شهرت ابوموسی در منابع تاریخی عمدتاً به خاطر نقش وی در امر حکمیت پس از جنگ صفین است که به نمایندگی از طرف امام علی(ع) برای حکمیت انتخاب شد. امام، از انتخاب او راضی نبود، ولی با اصرار و اجبار برخی از لشکریانش به این کار مجبور شد. سرانجام ابوموسی از عمرو عاص (نماینده معاویه در حکمیت) فریب خورد.
در این که اصل و نسب شریح متعلق به کدام سرزمین و ملیت بوده است, میان تاریخ نویسان, عالمان انساب و تذکره نویسان اختلاف نظر کلی وجود دارد. اکثر نویسندگان با توجه به شجره نامه اجدادی او اظهار داشته اند که جد پنجم شریح ـ رائش ـ از سپاهیان انوشیروان بوده که به فرماندهی سیف بن ذی یزن, برای جنگ با حبشه به سرزمین یمن آمده و تابعیت قبیله معروف کنده را پذیرفته و در آن جا ماندگار شده بودند و به همین دلیل جزء هم پیمانان (حلفای) کنده محسوب گردیدند و خود شریح نیز بر این نکته (حلیف بودنش) تإکید کرده است.
ابن سعد در معرفی نام و نسب او نوشته است: ((وی شریح بن حارث بن قیس بن جهم معاویه بن عماربن رائش بن حارث بن معاویه بن ثورین مرتع از نسل کنده بود)). این نسب نامه از حیث قدمت سند و به لحاظ تاریخی, بر دیگر روایات ترجیح دارد, هر چند ایرانی بودن وی را زیر سوال می برد.
امّا عبدالله بن سبأ را در اصل نه با ابوموسی اشعری بلکه با عمّار یاسر مطابق می دانند:
آیا عبد الله بن سبأ همان صحابی معروف عمار بن یاسر است؟
برخی از مورخین همانند دکتر علی وردی معتقدند که عبد الله بن سبأ همان عمار بن یاسر است. او در استدلال بر مدعای خود می گوید:
۱. عبد الله بن سبأ معروف به ابن ابن السوداء بود که همین کنیه عمار نیز بوده است.
۲. عمار از قوم سبأ در یمن است.
۳. او محبت زیادی نسبت به علی بن ابی طالب ـ علیه السّلام ـ داشته و مردم را به بیعت با او دعوت می کرده است.
۴. عماردر مصر مردم را به شورش بر علیه خلیفه تحریک می کرده است، همان گونه که همین کار را به عبد الله بن سبأ نیز نسبت داده اند.
۵. نقل است که عبداله بن سبأ عثمان را خلیفه به ناحق معرفی می کرده، و صاحب خلافت شرعی را علی بن ابی طالب علیه السلام می دانسته است، که همین اعتقاد و عمل را به عمار بن یاسر نیز نسبت داده اند.
دکتر علی وردی با ذکر ادله ای دیگر به این نتیجه می رسد که عبد الله بن سبأ کسی غیر از عمار بن یاسر نیست. قریش عمار را سر دسته انقلابیّون و شورشیان علیه عثمان می دانست، ولی از ابتدا نمی خواست که به اسم او تصریح کند، لذا به صورت رمزی به او کنیه ابن سبأ یا ابن السوداء می داد.
این رأی را دکتر کامل مصطفی شیبی در کتاب « الصله بین التصوف و التشیع » پذیرفته است. و ادله او را قانع کننده و منطقی می داند.
از عبارات دکتر علی سامی نشار نیز تمایل به این قول استفاده می شود. او در کتاب خود « نشأه الفکر الفلسفی فی الاسلام » می گوید: « محتمل است که عبد الله بن سبأ شخصیتی جعلی باشد، یا این که این اسمِ رمزی اشاره به عمار بن یاسر باشد... ».

معنی محتمل نظر آباد و اشتهارد

نام نظر آباد البرز و دیگر نظر آبادهای ایران، می توانند به معنی پهلوی نَذَر آپات یعنی آبادی نیزاری بوده باشند.
نام شهرک مجاور نظر آباد البرز یعنی اشتهارد ترکیب اَشت (هشت) و هَرَئیتی (محلۀ دارای نگهبانی) خواهد بود که نشانگر یکجانشینی و شغل کشاورزی ساکنان آن است.

مطابقت ولایت سی پیرمان باستانی با اورامان

ولایت سی پیرمان (محل خانه های واقع در دامنه) در جنوب پارسوا (سرزمین کناری) که کتیبۀ آشور ناسیراپال دوم می گوید که "ساکنین اش مانند زنان تته پته می کنند" به عبارت دیگر به زبانی بیگانه و مهجور سخن می گویند باید همان ناحیۀ اورامان (محل خانه های واقع در سراشیبی) باشد که معنی-اجزاء نام آن در نامهای این ناحیه زنده مانده اند.
کتیبۀ آشورناسیراپال در خود منطقه پارسوا (سرزمین کناری، اردلان، کردستان) از نواحی آراشتو، سومورزو، زامرو (زاورو، محل نیرومند)، کاربیتو، آمّالی، داگارا و لار بوسا در ناحیۀ کرتیارا نام برده است که به ترتیب با سروآباد، شویشه، سنندج، قروه، آونگان، دهگلان و دولاب قابل قیاس می باشند. نام زامرو با نام باستانی دیگر سنندج یعنی سیسرتو (بسیار نیرومند، سیسر) همخوانی دارد. امّا نام سانگی تویی به معنی محل نیرومند نه متعلق به سنندج بلکه متعلق به بخش تویِ تویسرکان به نظر می رسد.
نام های باستانی اماکنی در جنوب غربی دریاچۀ ارومیه
در کتیبه های آشوری این منطقه از ماننای مرکزی (ناحیۀ ارومیه)، آریدو (اشنویه)، هارونا (خانا، پیرانشهر)، شاشکانا (گرد کشانه) و ماساشارو (مشکان) نام برده شده است.

جمعه، تیر ۲۷، ۱۳۹۹

احتمالاً مصحف قرآن مسجد صنعا همان مصحف قرآن ابوموسی اشعری یمنی است

I think the Quran that was discovered in Yaman is ً The Quran from Abu Mosa Ashari from Yaman. He under another name Abdullah Salam (Salman Farsi) had written the Gospel of Sabayin (Gospel of Yeman); Therefore his Qur'an is mixed.
نظر به قدمت بخشهایی از قرآن مکشوفه از مسجد صنعا در یمن که به پیش از اسلام می رسد، استنباط شخصی من این است که آن می تواند همان مصحف قرآن ابوموسی اشعری یمنی باشد که هموطنان وی مصحف او را به یمن برده اند. چون سلمان فارسی ایرانی-یمنی شیعه گرا (عبدالله سلام) همان ابوموسی اشعری یمنی به نظر می رسد، همانکه انجیل سبعین (سبائین، منسوب به سبا/یمن) را جمع آوری کرده و قسمتی از آن را وارد مصحف قرآنی خویش نموده بوده است.
سلمان فارسی عنوان یک پدر و پسر ایرانی یمنی بوده است که در مکه بوده اند، پدر همان عجمی است که معروف بوده است قرآن به محمد می آموزد. پسر یعنی سلام بن عبدالله سلام سبایی همانست که شیعه غالیگری را بنیان نهاد. نویسنده انجیل سبعین هم همین دومی است. چون پدر و پسر هر دو تحت نام سلمان فارسی آمده اند برای سلمان فارسی عمر دویست و پنجاه ساله قائل شده اند. سلمان فارسی پسر با ابوموسی اشعری (از تبار اشعر بن سبأ) مطابقت می کند.
به خاطر انجیل مانوی عبدالله بن سلام، انجیل سبأئین (انجیل سبائیها) است که او را یهودی و مانوی و مسیحی دانسته اند و او آن را از قول سلمان فارسی پدر نوشته است. به خاطر اضافات ماقبل قرآنی، قرآن یمن، این قرآن وی می نماید که سر از زادگاه در آورده است. به خاطر مقام بزرگ پدرش معارض وی نشده اند و حتی بعد از خیانت در مقام حکمیت (تحت عنوان ابوموسی اشعری سبأیی) زنده مانده است. در عنوان ابوموسی اشعری سبأیی نامی مستتر نیست و همان عبدالله بن سبأ (عبدالله بن سلام) است.
گفته شده است: "پدر سلمان «بدخشان‏» (بنا به طبری خشفوتان/بوذخشان، خشی-پتان/بوذ-خشان، مغ نگهبان آتش) بود و کار همیشگی‏ اش هیزم نهادن بر شعله آتش". از اینجا معلوم میشود عناوین پدر او پات-خشان (نگهبان آتش) است. نظر به اینکه یکی از معانی واژۀ سبأ در عربی با آتش سوزاندن است، لذا از این روی نام پدر عبدالله (سلام، سلمان) را سبأ آورده و در احادیث در رابطه با آتش سوزان آورده اند:
مطابق کتاب إختیار معرفة الرجال (رجال الکشی)، ص 106 – 107، امام باقر(ع) فرمود: «عبدالله بن سبأ ادعای پیامبری می‌کرد و گمان می‌کرد که امیرالمؤمنین همان خدا است! این خبر به امام رسید و حضرتشان او را خواست و صحت و سقم ماجرا را از او پرسید و عبدالله هم به این موضوع اقرار کرده و گفت: آری، این‌چنین در ذهن من القا شده است که تو خدایی و من هم پیامبر خدایم! امیرالمؤمنین فرمود: وای بر تو! شیطان تو را تسخیر کرده است، برگرد و توبه کن! مادرت به عزایت بنشیند! ولی عبدالله قبول نکرد؛ لذا حضرت او را زندانی کرد و سه بار از او خواست تا توبه کند، ولی او نپذیرفت. آن‌گاه بود که حضرت او را با آتش سوزاند«.
در رابطه با عنوان ابوموسی گفتنی است لقب اشعری که به خود سلمان و پسرش داده اند می تواند به معنی خبر دهنده، شعار دهنده آمدن پیامبر و منجی باشد.
در مورد ارتباط نام و نشان سلمان و عبدالله بن سلام (عبدالله بن سبا) و ابوموسی اشعری (عبدالله بن قیس بن سلیم) گفته اند:
کنیۀ سلمان فارسی ابو عبد الله (پدر عبدالله) است و در مداین به روزگار خلافت عثمان، مُرد در حالی که والى آنجا بود.
در مورد پسر او عبدالله بن سلام گفته شده است از نخستین یهودیانی است که پس از هجرت محمد به مدینه، اسلام آورد. بسیاری، همچون ابوهریره و دیگران از او کسب علم کرده ‌اند. او از بیعت با علی بن ابی‌طالب سرپیچی کرد و با خروج او از مدینه به بصره و سپس به عراق مخالف بود. برخی از سخنان او از قصص معروف به اسرائیلیات است. سعد ابن ابی وقاص می گوید: در طول زندگی خود که در کنار پیامبر بودم هیچگاه ندیدم قول بهشت به کسی دهد مگر عبدالله ابن سلام که به خاطر خدمات او در زمینه علم و دانش برای مسلمانان بود.
در مورد همین عبدالله تحت نام عبدالله بن سبأ گفته شده است به نام‌های دیگربر حسب نسبت مادری ابن سوده، ابن حرب، ابن وهب که نام فرقه سبائیه از نام وی گرفته شده‌است. اهل سنت او را از یهودیان به ظاهر مسلمان‌شده می‌دانند که نقش اصلی را در در تکوین مذهب شیعه داشت. اما گروهی از شیعیان او را از افراطیون (غالیان) می‌دانند که نقشی در ایجاد و گسترش شیعه واقعی نداشته است.
در مورد ابو موسی اشعریِ جمع آوری کنندۀ قرآن گفته شده است نامش عبدالله پسر قیس (کشیش، کاهن) بن سلیم (سالم، سلام) بن حضار (حضور یابنده، ایرانی حضور یابنده در یمن)، از مردم قریه رمع یکی از قرای یمن و اشعریان آن جا بود. بنا بر نظر علماي انساب و تراجم، نسب اشعريان به شخصي به نام اشعر و از او به سبأ و سپس به قحطان مي رسد. که به نظر می رسد عنوان اشعری ابوموسی به معنی خبر و بشارت دهنده از این اشعر جدا بوده باشد.

معنی محتمل نام شهر مشهد

اگر ترکیب متأخر نام سناباد را به معنی آبادی محل شستشو و غسل بگیریم، می توان نتیجه گرفت این نام بعد از غسل امام هشتم شیعیان در آن بدان داده شده است، بنابراین پیشینۀ خود نام مشهد به صورت اوستایی مَئِث-هَد (محل استراحت، آرامگاه) تقویت میگردد. چون نام نوغان هم که به عنوان نام قدیمی مشهد یاد میشود به صورت اوستایی نیغن به معنی محل فرود آمدن و پایین رفتن و آسودن است:
स्ना adj. snA bathing

پنجشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۹۹

مطابقت هاروت و ماروت با تموز و مردوک

هاروت (زیبای در بند و محافظت شده) و ماروت (کشندۀ در بند و محافظت شده) مطابق تموز زیبا و مردوک (اَمّر/مَر-دَئوک: بسیار کشنده) می باشند چرا که در فرهنگ بابلی متأخر معتقد بوده اند که انشار (خدای تمامی آسمانها) که با آشّور (خندان، ضحاک) مطابقت داده میشود، مردوک (اژی دهاک ماردوش، ماروت) را در زیر زمین بابل در بند نموده است که در جشن آکیتو (نوروز) آزاد گشته است. جشن آکیتو سوای مردوک به تموز (ایزد زیبای بهاری زیر زمینی، هاروت) اختصاص داشته است یعنی مسافران از جهان زیرین برگشته آکیتو (نوروز) همان ماروت (مردوک) و هاروت (تموز) بوده اند که در روایات ایرانی با امشاسپندان مرداد و خرداد و در سنتهای ایرانی با میر نوروزی و هاجی فیروز (مبارک منصور) جایگزین شده اند:
हार adj. hAra delightful , ऊत adj. Uta protected. उत adj. uta sewn
मार adj. mAra killing, ऊत adj. Uta protected. उत adj. uta sewn
بعداً جزء اوتَ صرفاً به معنی دوخته و بسته شده آن گرفته شده و ایشان را فرشتگان به بند کشیدۀ آویزان در چاه بابل به شمار آورده اند.
معنی دلپذیر و زیبای هاروت در اساطیر پای الهۀ زیبایی زهره را نیز در رابطه با وی و ماروت به میان کشیده است.

چهارشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۹۹

سمبلهای ائا/انکی خدای زمین و آبهای ژرف و دانش و حیله و آفریدگار انسان

چون ائا/انکی ایزد آبهای ژرف و خرد و حیله بوده یک سمبل وی ماهی (ماهی اوئانس، یونس) است که از دریا بیرون می آید و خواندن و نوشتن به مردم یاد میدهد، بعد به دریا بر میگردد. سمبل دیگرش مار بوده که آداپا (آدم) مخلوق وی را از داشتن فنا ناپذیری محروم می کند. سمبل دیگرش لاکپشت بزرگ دریایی است که نینورتا را شکنجه می کند. سمبل دیگرش بز ایزد دانشهای ممنوعه عزازیل (اِزا-زیل، خداوند بز مطرود) بوده است که گناه بشر بر وی خوانده شده و در صحرا رها می‌شده است. عقاب و بز-ماهی نیز از سمبلهای وی بوده اند. اساطیر و باورهای بابلی در تورات و اساطیر توراتی در قرآن انعکاس یافته است.
بز-ماهی آویزان از درخت سمبل ائا/انکی که از دورۀ سومری از ویرانۀ شهر اور پیدا شده و در موزۀ لندن است و با قوچ قربانی آویزان از درخت ابراهیم مقایسه شده است که به جای اسحاق قربانی گردید.

آتشکدۀ ابراهیم و کعبۀ ابراهیم متعلق به ائا/انکی بوده اند

مطابقت اَپام نپات (ایزد ناف آبها) با اِئا/انکی بابلی (ایزد آبهای ژرف و زمین و خرد)
اپام نپات اساطیر و باورهای هندوایرانی سوای داشتن رُل ایزد آبهای ژرف و ایزد زمین در نقش آفرینندۀ انسانها نیز مطابق ائا/انکی بابلی است. فرق بین اپام نپات با ائا/انکی در سمبل اسب آن است که جایگزین سمبلهای مار و ماهی و بز و سنگپشت ائا/انکی شده است. در ایران دریاچۀ ژرف فرَاسپَ (پُر اسب، شیز، تخت سلیمان) و معبد مکعبی شکل واقع در گودی آتشکدۀ ابراهیم (فرو-بغ فارس) منسوب به وی بوده است. جنبۀ خدایگانی خود ابراهیم (پدر امتهای فراوان)/ابرام (پدرعالی) و کعبه و چاه زمزم آن نیز مربوط به ائا/انکی (خدای مردم و زمین و آبهای ژرف) است.
آپام نپات یا اَپام نپات (آوانویسیapām napāt:) که به نام بُرز ایزد نیز خوانده شده‌است، از ایزدان کهن در اساطیر مردمان هندواروپایی از جمله مردمان آریایی است. آپام نبات در وداها به معنای خدای آب ها آمده و در اوستا با عنوان ایزد ناف آب‌ها از وی یاد شده‌است. او ایزد آب‌های زمینی٬ رودها٬ دریاچه‌ها٬ دریاها و چاه‌هاست. او آب‌ها را پخش می‌کند، نیرومند و بلند بالاست و دارندهٔ اسب تندرو است.
آپام نبات یکی از سه خدای بزرگی است که لقب اهوره داشته و این خود گویای مقام او است. در زامیاد یشت، اپام نبات چون ایزدی بلند بالا و دادرس دادخواهان یاد شده و به او صفت تیز اسب داده شده ‌است. این اسب بر آن است که به فرّه ای که به دریای فراخکرت گریخته، دست یابد. در بندهای ۵۱ و ۵۲ زامیاد یشت می‌خوانیم: فر به دریای فراخکرت جَست، آنگاه اپم نپات تیز اسب بی‌درنگ آن را دریافت. اپم نبات تیز اسب آرزوی داشتن آن نمود: این فرّ دست نیافتنی را من خواهم گرفت، از ته دریای ژرف. [پس] سرور بزرگوار، شهریار شیدور، اپم نبات تیز اسپ را می‌ستائیم، آن دلیر اجابت‌کنندهٔ استغاثه را. و آن کسی را که بشر را بیافرید، که بشر را ساخت و آن ایزد آب، اپام نپات را، که نیکو بشنود هر آن گاه که او را بستایند.
مطابقت هاجر و اسماعیل و ابراهیم با نین خورساگ و نینورتا (اشمون) و ائا/انکی
موضوع سنگ اندازی به سوی شیطان که در مناسک حج صورت میگیرد از این باور بابلی عاید میگردد که رقیب نینورتا (ایزد بنیادهای کامل) دیوی به نام اس شاکو یعنی "کسی که به بازو میزند" به شمار میرفته است. وی شبیه مار هفت سر ظاهر میگشته است. نام اس شاکو می توانست به معنی کسی باشد که باید به سویش سنگ پرتاب کرد. در اساطیر مربوط به نینورتا بر روی سنگهای قابل پرتاب صحرا تأکید شده و گفته میشود: نینورتا ایزد جنگ و کشتزارهای صحرایی و سنگلاخ بقایای دشمنانش را جمع آوری کرده و به حضور مادرش نین خورساگ (الهه سرزمینهای سنگی، حاجر، هاجر) تقدیم میکند. نینورتا (اسماعیل) سرنوشت سنگها را تعیین میکند که دشمنان سابق آساگ (به بازو زننده) بودند.
در رابطه با اسطورۀ قربانی شدن اسماعیل گفتنی است: نینورتا در عنوان اورساگ (جنگاور قهرمان) با نینازو (اشمون، اسماعیل) مشترک بوده است. از اینجا معلوم میگردد اسطورۀ هاجر، اسماعیل و ابراهیم در کعبه و چاه زمزم و قصد قربانی کردن اسماعیل مربوط نین خورساگ (الهۀ سرزمین های سنگی بیابانی) و ائا/انکی (آفریدگار انسان و ایزد آبهای ژرف) بوده است. طبق این باورهای اسطوره ای دینی ایزد ائا/انکی در رابطه با الواح تقدیر فرزند یا فرزند خواندۀ خویش نینورتا (اسماعیل، فرزند نین خورساگ/حاجر) را مغضوب ساخته و او را با لاکپشت شکنجه گر وی در چاهی انداخته بود که سر انجام به وساطت نین منا (الهۀ تاجدار، نین لیل، سارا) توسط ائا/انکی از این مخمصه آزاد میگردد.
مطابق باور دیگر بابلی ها و آشوریها، زندانی جهان زیرین مردوک/ آشّور (خندان= اسحاق) بوده که توسط انشر (خدای تمامی آسمانها) زندانی شده بود و در جشن آکیتو (نوروز) آزاد گشته است. متقابلاً طبق روایات مسلمین: در بیابان آذوقه پایان یافت، تشنگی بر بچه (اسماعیل) چيرگی یافت و هاجر در پی پیدا کردن آبی که عطش فرزند را فرو نشاند، به هر سو دوان گشت و ۷ بار، مسیر صفا تا مروه را پیمود و اصلاً نیافت.
بار پایان از اطراف اسماعیل صدایی شنید و از ترس آنکه حیوانی وحشی بچه را بدرد، سوی وی شتافت، ولی با نهایت خوشحالی متوجه شد که در زیر پای بچه آبی جاری است؛ چشمه ای که بعدها با اسم زمزم شناخته شد. در بعضی منابع، آن آب را، «چاه اسماعیل» هم خوانده اند.
خداوند به ابراهيم دستور داد تا كعبه را بنا كند و از اسماعيل يارى گيرد. به وسيله جبرئيل، سكينه كه باد نيكويى است يا ابرى كه سايه افكنده بود، محدوده بيت را مشخص كرد:« واِذ بَوَّأنا لاِبرهيمَ مَكانَ البَيتِ» (حجّ/ 22، 26) ابراهيم و اسماعيل به ساختن كعبه پرداختند.
اسماعيل سنگ مى آورد و ابراهيم بنا مى كرد. زمان بالا بردن پايه هاى خانه دست به دعا برداشته از خدا خواستند اين عمل را از آنان بپذيرد و آنان را تسليم خود سازد و از نسل آن ها امتى فرمانبردار خدا پديد آورد.
خانۀ کعبه نیز نظیر آتشکدۀ ابراهیم در مکان گود قرار گرفته است:

سه‌شنبه، تیر ۲۴، ۱۳۹۹

مطابقت اَپام نپات (ایزد ناف آبها) با اِئا/انکی بابلی (ایزد آبهای ژرف و زمین و خرد)

اپام نپات اساطیر و باورهای هندوایرانی سوای داشتن رُل ایزد آبهای ژرف و ایزد زمین در نقش آفرینندۀ انسانها نیز مطابق ائا/انکی بابلی است. فرق بین اپام نپات با ائا/انکی در سمبل اسب آن است که جایگزین سمبلهای مار و ماهی و بز و سنگپشت ائا/انکی شده است. در ایران دریاچۀ ژرف فرَاسپَ (پُر اسب، شیز، تخت سلیمان) و معبد مکعبی واقع در گودی آتشکدۀ ابراهیم (فرو-بغ فارس) منسوب به وی بوده است. جنبۀ خدایگانی خود ابراهیم (پدر امتهای فراوان)/ابرام (پدرعالی) و کعبه و چاه زمزم آن نیز مربوط به ائا/انکی (خدای مردم و زمین و آبهای ژرف) است.
آپام نپات یا اَپام نپات (آوانویسیapām napāt:) که به نام بُرز ایزد نیز خوانده شده‌است، از ایزدان کهن در اساطیر مردمان هندواروپایی از جمله مردمان آریایی است. آپام نبات در وداها به معنای خدای آب ها آمده و در اوستا با عنوان ایزد ناف آب‌ها از وی یاد شده‌است. او ایزد آب‌های زمینی٬ رودها٬ دریاچه‌ها٬ دریاها و چاه‌هاست. او آب‌ها را پخش می‌کند، نیرومند و بلند بالاست و دارندهٔ اسب تندرو است.
آپام نبات یکی از سه خدای بزرگی است که لقب اهوره داشته و این خود گویای مقام او است. در زامیاد یشت، اپام نبات چون ایزدی بلندبالا و دادرس دادخواهان یاد شده و به او صفت تیز اسب داده شده ‌است. این اسب بر آن است که به فرّه ئی که به دریای فراخکرت گریخته، دست یابد. در بندهای ۵۱ و ۵۲ زامیادیشت می‌خوانیم:
فر به دریای فراخکرت جَست، آنگاه اپم نپات تیز اسب بی‌درنگ آن را دریافت. اپم نبات تیز اسب آرزوی داشتن آن نمود: این فرّ دست نیافتنی را من خواهم گرفت، از ته دریای ژرف.
[پس] سرور بزرگوار، شهریار شیدور، اپم نبات تیز اسپ را می‌ستائیم، آن دلیر اجابت‌کنندهٔ استغاثه را. و آن کسی را که بشر را بیافرید، که بشر را ساخت و آن ایزد آب، اپام نپات را، که نیکو بشنود هر آن گاه که او را بستایند.

ریشۀ واژۀ آذری دَبَه (دَبَنگ)

واژۀ دَبَه dabah در آذری به معنی فریفته و گمراه و نادان بر گرفته از واژۀ اوستایی دَب (دَو، فریفتن و گمراه کردن) به نظر می رسد. صورت فارسی آن دَبَنگ است. واژۀ پهلوی دَوَن (فریب و نیرنگ) نیز از این ریشه است.

دوشنبه، تیر ۲۳، ۱۳۹۹

نامهای باستانی نواحیی در جنوب همدان (کیشه سو)

در لشکرکشی پادشاه آشوری تیگلت پیلسر در سال ۷۳۷ قبل از میلاد به نواحی ماد واقع در جنوب کیشه سو (همدان) از این مناطق یاد شده است: بیت سانگی (سنجان)، بیت تزّکی (محل نیرومند، حصار، اراک)، بیت کاپسی (ملایر)، تادیروتا (توره)، نیروکتاتا (نهرمیان)، بیت زاتی (زنگنه)، سیبور (سامن)، بوشتو (محل نیرومند، فیروزان)، نیسای (نهاوند)، آریارمی (آریااوروه، تپه گیان)، مات تارلوگاله (هرسین)، ساکسوکنو (صحنه).
در گزارش لشکرکشیهای آشوریان همچنین از اوریمزان (ورامین)، اورننا (فرمیهن) و آراکوتتو (دژ نیرومند، تفرش) در ماد یاد شده است. جزء تّو (تو= نیرومند) از آخر آراکوتتو به اول آن منتقل شده است و تَو-اراک تبدیل به تفرش شده است.

یکشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۹۹

مطابقت اصل سمک عیار و سمبات ارامنه با سام اوستا (آترادات پیشوای آماردان) و سورنا

نام و نشان سمک عیار (یاور شادی بخش) اساطیری ایرانیان و سمبات تاجبخش ارامنه (سرور شادی بخش) که سرور راهزنان جوانمرد به شمار آمده اند، با سام (شادیبخش) اساطیری ایرانیان، همان آترادات پیشوای تاریخی آماردان (آدمکشان) مطابقت دارد که با شکست دادن سپاهیان آشوری به رهبری رئیس رئیسان سپاهیان آشوربانیپال یعنی شانابوشو که در زیر حصار شهر آمل گرفته بود، مادها به رهبری برادران خشتریتی (کیکاوس) و مامی تیارشو(منوشچهر، دارای منش درخشان) را به پیروزی رسانده بود. سمک عیار سردار خورشید شاه و سمبات سردار آرتاشس (شاه درستکار) و سام سردار منوچهر (دارای منش درخشان) به شمار رفته اند.
در اساطیر سمک عیار و سمبات باگراتونی، نام و نشان سورنا (شادی بخش: سام) سردار اشکانی شکست دهندۀ کراسوس نیز دخیل است چون سمبات پسر بیورات باگراتونی (خداداد صاحب ده هزار سپاهی) به شمار رفته است که عنوان سورنا، سردار اُرُد (هورُدا، مخلوق خورشید) است. چون نزد ارامنه شکست دادن کراسوس به مخدوم سمبات یعنی آرتاشس منتسب است. ولی عنوان باگراتونی (بغدات-ونی) بیشتر یاد آور نام آترادات (مخلوق آتش) عنوان قهرمان اوستا، یعنی سام گرشاسب نریمان اوستا (رستم هفت‌خوان مازندران) است که قهرمانیهایش با سورنای سیستان در هم آمیخته است.

محل محتمل دژهایی به نامهای دوردوکا، شوان داخول و سوکا، بالا و آبی تیکنا در جوار متصرفات ماننا

کتیبه های آشوری از دو دژ به نامهای دوردوکا (درو-داکا، دژ سلامتی) و شوان داخول (محل قنات) در نزدیکی کوه اوآشدیریکا (بزقوش) در جوار زیکرتو (سمت میانه) نام می برند که از ماننا جدا شده بودند. این دو دژ با دوزدوزان (دژ دژها) و شربیان (محل آب شرب) همخوانی دارند.
کتیبه های آشوری همچنین از سه دژ به نامهای سوکا، بالا و آبی تیکنا در سمت متصرفات ماننا و اورارتو نام می برند که از ماننا جدا شده با اورارتو پیمان بسته بودند. نامهای این سه دژ یاد آور شرفخانه (دارای چشمۀ خوب)، طسوج (تر-سوک، محل بالایی) و چشمه کنان هستند.

شنبه، تیر ۲۱، ۱۳۹۹

معنی سیستان و زابلستان

یک ریشۀ نام سیستان به جوجه تیغی و ریشه دیگرش به نام سکاییان زاولی (زاوریها، سکائیان برگ هئومه) می خورد. زاولستان/زابلستان به سمت غزنین گسترده بوده ولی سیستان همان قسمت غربی آن یعنی زرنگ در اطراف هامون و مصب هیرمند بوده است. لذا سیستان که سرزمین تقدیس جوجه تیغی بوده ممکن است نامش را از جوجه تیغی (سِذَ) گرفته باشد. چون در فرگرد اول وندیداد هم آنجا تحت نام سرزمین وئکرته (باد خیز) محل لانه های جوجه تیغی به شمار آمده است. و شرط مسلمان شدن سیستانیها این بوده است که به جوجه تیغی های آنجا آسیب نرسد.
सेधा f. sedhA hedgehog or porcupine
لفظ سنسکریتی سِذَ (سِجَ) در سیستان به معنی جوجه مفهوم می‌شده است. چون در بندهش جوجه تیغی نوعی سگ به شمار آمده است.

پنجشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۹۹

گردویه همان گرد آفرید اساطیری

تُبُرگ را که به معنی حصار آورده اند می تواند در اصل به معنی حصار و برج نیرومند (توَ-بُرج یا سوپُر-گ) بوده باشد. معنی نام او در شاهنامه حصار نیرومندی در آمده که گُرد آفرید اساطیری (گُردیه تاریخی، همسر بهرام گور) با فریب سهراب (در اینجا منظور تُبرگ سردار خاقان ترک) به آن پناه برد. گردویه تاریخی، تُبرگ را به قتل رسانده بود: مطابق روایات تاریخی "گردویه سلیح و جامۀ همسرش بهرام چوبین را پوشید و بر اسب نشست و به رویارویی تبرگ برادر خاقان شتافت و گردویه، تبرگ را از رزمگاه به یک سو برد و مغفر از چهره برگرفت و نیزه ای بر کمربند تبرگ زد و او را کشت و سپاه وی لشکر تبرگ را در هم شکستند". این واقعه می تواند مأخذ تاریخی اسطورۀ گرد آفرید و سهراب بوده باشد. گرد آفرید دختر گژدهم به شمار رفته و گردویه نیز در ارتباط با فردی تاریخی به نام گستهم بوده است. نیرنگ زنانه گرد آفرید (گردویه) به حریف در این بیت تجلی یافته است که می گوید:
نباشی بس ایمن به بازوی خویش/ خورد گاو نادان ز پهلوی خویش
منظور این است پهلوان نیرومندی که ایمن به بازوی خویش بود، از سر هوی و هوس غفلت ورزید و با زخم از پهلو آسیب دید. در شاهنامه زخم زدن به پهلوی سهراب کار رستم (پهلوان) است. ولی این پهلوان حیله گر در اساس گردویه (گرد آفرید، پهلوان) است که یک نیمۀ کارش به نام رستم ثبت شده است.
در اصل پدید آمدن نام سهراب، نام سوخرا (سوفرای، قهرمان ایرانی سمت سمنگان و بلخ) دخیل است که در آن سمت قهرمانی‌ها از خود نشان داده و در شکار با دوختن شاخ گوزن به پای او موجب حیرت خشنواز پادشاه هپتالان شده بود:
در مورد مطابقت مرگ سوخرا (سرخ) با سهراب گفتنی است: طبری گوید: "شاپور رازی (در مقام رستم) از در در آمد و با مواضعه ای که قبلاً با قباد (در مقام کیکاوس) داشت به سوخرا گفت. چرا در پیش شاهنشاه نشسته ای؟ سوخرا وی را پاسخی داد و شاپور سوخرا را دشنام داد و آزرد و آن دو در پیشگاه قباد با هم جنگیدند. شاپور جوان بود و سوخرا پیر، شاپور او را بیانداخت و با کمربندش بست و به زندان افکند و بعد از چندی او را بکشتند.. این واقعه از آن به بعد بر سر زبانها افتاد و این مثل از آنجا پیدا شد که باد سوخرا بنشست و باد شاپور برخاست."

مطابقت دژ نیکور مرکز پارسوا با ننور

نام دژ نیکور (نی-کور، محل پایینی و پشتی) پایتخت پارسوا (سرزمین کناری، اردلان) یاد آور شهرک مرزی ننور (دژ پایینی و بیرونی) در جنوب شرقی بانه است.
مطابقت نواحی کارالا و آلابریا با کامیاران و روانسر
این دو ناحیه که در کتیبه های آشوری مجاور هم ذکر شده اند، نظر به کتیبۀ سارگون در اطراف کامیاران، با کامیاران و روانسر مطابقت دارند.

معنی گوسان و عاشیق

نام گوسان های قدیم آذربایجان و ارمنستان به معنی خواننده و خنیاگر بوده است همان طور که امروز هم خواننده به همین معنی مصطلح است:
घोषण adj. ghoSaNa sounding
نام های دیگر اینها اوسیج اوستایی و اَئوشیجَ سنسکریت یعنی خواهان سلامتی و پیروزی بوده همانکه امروز عاشیق می گوئیم که در مقابل وجهی برای سلامتی و پیروزی در خواست کننده می خوانند:
औशिज adj. aushija wishing
औशिज adj. aushija desirous
صور اوز-ان و اوس-ان نام اینها هم به معنی خواستار سلامتی و پیروزی هستند.

سه‌شنبه، تیر ۱۷، ۱۳۹۹

ریشۀ تاریخی و اساطیری محتمل سامانچی قیزی

سامانچی قیزی در مراغه دختر ارمنی بسیار زیبایی معرفی میگردد که در زیبایی شهرۀ عالم بوده است. آن باز تولید یک اسطورۀ ارمنی بسیار قدیم به نظر می رسد: در تواریخ ارمنی داستان عاشقانۀ بانو ساتنیک (دختر زیبا) شاهدخت آلان‌ها و همسرش آرتاشس (آرتاکسیاس، پادشاه درستکار) که فرمانروای بزرگ ارمنستان بوده و در نیمۀ اول قرن دوم پیش از میلاد حکومت کرده، بسیار معروف بوده است که به شکل داستان منیژه (زَن درخشان) و بیژن (وی-وَن، گسترش دهندۀ درستکاری) به شاهنامه رسیده است. چون محل داستان عاشقانۀ اینان نیز سمت سرزمین آرمانیان (ارمنستان) و گرازان (گرجستان) است. جالب است که نام منیژه با افزون شدن واژۀ سا (سهه، دارای) به اول آن، از لحاظ معنی با همان ساتنیک (دختر زیبا) و از لحاظ شکل با سامانچی قیز (سامانجی، بانوی دارای آراستگی) مطابق میگردد:
समङ्क्ते verb samankte {samanj} adorn

دوشنبه، تیر ۱۶، ۱۳۹۹

مطابقت نامهای باستانی لیدوما و بسیتمه با فهلیان و باجگاه حالیه

نظر به واژه های سنسکریتی لادهه (خوشی) و پهه (فه، جشن و شادی) نام شهر لیدوما (لیدو-مه) که بین پاسارگاد و شوش واقع بوده با فهلیان (فه-لیان) مطابقت دارد. با توجه به نزدیکی مکان لیدوما و بسیتمه، بسیتمه (منسوب به ثروت) همان باجگاه به نظر می رسد:
در منابع نوشتاری دوره‌ هخامنشی، به وجود جشن‌های بسیار و برگزاری آن‌ها در مکان‌های مختلف اشاره شده و وجود چنین مکان‌هایی در فارس در گل‌نوشته‌های تخت جمشید تایید شده است؛ مانند آنچه هالوک درباره‌*گوبریاس*، از سرشناسانی که داریوش را در رسیدن به قدرت یاری کرد، که جیره‌ غذایی خود را در دو مکان بسیتمه (منسوب به ثروت) و لیدوما (محل خوشی) دریافت می‌کرد، مطرح کرده است.

نام و نشان برخی شهرها و قصبات ماد کهن

مطابقت دژهای کهن فرَآته و فناسپَ با قصبات یای شهری مراغه و ماه نشان زنجان:
مینورسکی بین فراداسپ (فرَاسپَ، پُر اسب، شیز) و فرَآته (فرَ-اوتَ، بسیار سرد) قائل به تمایز است و فرَآته را با یای شهری مراغه مقایسه می کند که اقامتگاه تابستانی شهریاران آتروپات بود. اقامتگاه زمستانی ایشان دژ مستحکم فراداسپ (شیز، گنجک) بوده است. در گزارش منابع بیزانسی بین فراداسپ (شیز، گنجک) و اگنزنه (کار زینو عهدمادها، زنجان) به شهری به نام فناسپَ (محل پرورش اسبان) اشاره شده که با قصبهٔ ماه نشان و قصبهٔ بهستانِ (پیه اسبان، محل پرورش اسبان) کنار آنجا مطابق دارد.
مطابقت دژهای کهن آنتارپاتیانو و خارزیانو با سلطانیه و خرمدره:
در کتیبه های آشوری بین زنجان و قزوین از دژهایی به نام آنتارپاتیانو (محل میانی) و خارزیانو (محل پرخوراک) یاد شده است که با سلطانیه و خرمدره یا هرسین مطابقت می نمایند: شهرویاژ (شهر میانی و مرکزی) که در جامع التواریخ رشیدی نام سابق سلطانیه ذکر شده است، به وضوح نشانگر همان شهر باستانی آنتارپاتیانو (شهر میانی) است که مطابق شرح لشکرکشی های آشوریان مکانش بین زنجان و قزوین قرار داشته است.
در لشکرکشی های آشوریان جایی در سمت هرسین به نام اکدی مات تارلوگاله (کشور خروسان) آمده است. این می تواند ترجمۀ خارزیانو در هیئت خرئوس (خروز)-یانو (منسوب به محل) باشد.
مطابقت دروازه تنائیس و وَریاکو با قزوین و تپه بروانان میانه
نام دروازه تنائیس که در غرب ایالت رغه (ری) در عهد فرمانروایی زریادر (زرتشت) بوده است، به معنی دروازۀ بازرسی افراد مطابق گیزین کیسی باستانی (محل دارای دیده بانی) همان قزوین کنونی (گاس-وین) است.
بروانان (بروانا) می تواند به طور ساده به معنی دژی باشد که بر روی تپه ساخته شده است. بعید است که در این نقطه استراتژیک زیگورات ساخته باشند، لذا به منظور کنترل و دفاع ساخته شده بوده است و نام به ظاهر مشابه آن بیت باروآ (محل باروی نیرومند) در بین خارخار (دیواندره) و الیپی (سمت کرمانشاه) بوده و با شهر قروه (کار باروآ، محل باروی سنگی) مطابقت دارد. به نظر می رسد نام بروانان در عهد مادها اوریاکو (وَریاکو، محل دژ گسترده) در سمت شمال غربی شاپاردا (سهرورد) و شمال شرقی خارخار (دیوان دره) بوده که اوپیته پسر دیائوکو بعد از تبعید شدن پدر و بازگشت از اورارتو آنجا را مقّر خود قرار داده بود. در لشکرکشی هراکلس امپراطور بیزانس از بروانان با نام تبرمایس (تپه و بر آمدگی سترگ) یاد شده است. مطابقت سردشت و ویرانه تپهٔ ربط با بوشتو و بیت باروآتای باستانی
در کتیبه های اورارتویی از شهرهایی به نام بوشتو و باروآتا در جنوب ماننا در سمت مرز پارسوا یاد شده است که با سردشت و ویرانهٔ تپهٔ شهر ربط مطابقت دارند. شهر خوبوشکیه (خوبوشنا، دارای آراستگی خوب) که مکانش با تپهٔ شهر ربط مقایسه شده و سکاها از آنجا به نواحی حرّان حمله می کرده اند مطابق شهر دهوک (دهوج، آراسته) یا همان ناهودرای آسوری به معنی دژ آراسته است.
مطابقت شهر سنندج با سیسرتو باستانی
به گفتۀ این خرداد به و قدامه، در گذشته به جای شهر کنونی سنندج، شهری به نام سیسر وجود داشته است. منابع کهن آشوری در حدود شهر سنندج کنونی از شهری به نام سیسرتو (سیسرتی-او= دارای آبهای روان) نام برده اند که یاد آور نامهای کهن سنندج یعنی سیسر(سیر) و صد خانیه (صد چشمه) است.
सिसर्ति verb 1 sisarti {sR} flow, सिरा f. sirA water
شهرهای نیپاریا (نیپاریاو، محل آب واقع در پایین)، بیت تَزَّکی (تفساکی، دارای چشمۀ آبگرم) ،سانگی تویی (شینگه تویی، محل نیرومند) و بیت کاپسی (محل شراب مطلوب) با قم (کُمندان، محل آب انبار)، تفرش، توی (تویسرکان) و ملایر (محل شراب انگور) مطابقت دارند.
مطابقت شهرهای باستانی هارونا و شوردیره با خانا (پیرانشهر) و سلدوز (نقده):
در منابع آشوری در مرز ماننا و آشور از نواحی هارونا، آریدو و شوردیره نام برده شده است که به ترتیب مطابق با خانه (پیرانشهر)، اُشنو و نقده (سلدوز) می باشند. گردنه سیمه سی در نزدیک دژ آریدو (اشنو) در کتیبه های آشوری همان گردنهٔ کیله شین بین نقده و اشنو و پیرانشهر به نظر می رسد.
ساگ بیتو، بیت خیرمامی، کارکاشی، آرازیاش و ساکسوکنو نامهای باستانی ساوه، خرقان، کاشان، تکاب (تیکان تپه) و سقز:
در منابع آشوری نامهای ساگ بیتو (محل گیاه با ارزش) و خیرمامی (محل تودۀ انباشتۀ بزرگ) و کار کاشی (کلنی محل چشمه) متعلق به ساوه و خرقان و کاشان بوده اند، از فرمانروایان کهن مادی ساگ بیتو یکی هاناشیروکا (شیر افکن) بوده که با آشوریان نبرد بد فرجامی داشته است و از فرمانروایان کارکاشی (پارتوکا) اوپیته/اوپیس (عزیز و گرامی) پسر دیاکو که با آشوریان مصالحه نمود و پسرش خشثریتی (نیرومند) که علیه آشوریان قیام کرد و ماد مستقل و مقتدر را بنا نهاد.
مطابق کتیبه های آشوری ایالت جدید آشوری کیشه‌سو (به مرکزیت همدان) ایجاد و نواحی بیت ساگبات (ساگ بیتو، ساوه)، بیت خیرمامی (خرقان) و بیت اومارگی (غرق آباد) و قلعه‌های خارخوبارا (خرخب) و کیلامباتی (کبودرآهنگ) و آرمانگو (اورقین) که اظهار انقیاد کرده بودند جزو آن گشتند.
تکاب (تیکان تپه، تپهٔ درختان خاردار) همان آرازیاش باستانی (محل پر درخت) در شمال خارخار (دژ سترگ، دیواندره) است. نام فرمانروای باستانی آرازیاش یعنی مون سو آرتا را که با آشوریان جنگیده بود، می توان به معنی مرد عادل گرفت. در این سمت ساکسوکنوی باستانی (محل غلات) به جای سقز کنونی است.
مطابقت کوه هاشمار (عقاب) با کوه دالاهو:
نام کوه و گردنهٔ هاشمار (به اکدی یعنی عقاب) که محل آن بین نامار (قسمت میانی رود دیاله) و اِلیپی (ناحیهٔ کرمانشاهان) ذکر شده با کوه دالاهو (دال-آوو، محل گردش عقاب) در ناحیهٔ مرزی کرند همخوانی دارد.
محل دژهای ماننایی آرسیانشی، ارشتیانه، ایشتائو، اورمیاته، سوبی و آریدو:
دژهای آرسیانشی (محل جنگجویان)، ارشتیانه (محل نیزه وران)، ایشتائو (محل ثروت)، اورمیاته (خانۀ پایینی)، سوبی (محل سودمند) و آریدو (روستای رسا) با فرَسپه (پُرسپاه، تخت سلیمان)، قره آغاج (کارا-گاس، محل نیزه وران)، تپهٔ حسنلو (حصن-لو، دارای دژ استوار)، اورمیه (خانۀ پایینی)، سابلاخ (مهاباد) و اوشنو (جایگاه خوب) مطابقت دارند. خود نام اورمیه و اورمیاته به شکل اَاُر-میه و اَاُر-مئِثَ به معنی خانۀ و مسکن پایینی یعنی مترادف نام سنسکریتی دریاچۀ اورمیه تِلا، نام عربی محال انزل ارومیه، نام مادی ماننا و کشور سفلی در خبر خارس میتیلنی است. در مقابل طسوج که به صورت ترسوک به معنی محل واقع در بالا [شمال دریاچه ارومیه] بوده است.
مکان دژهای کهن اوراش و سیبارو در گیزیل بوندا:
نظر به مطابقت گیزیل بوندا با منطقه قافلانکوه (قافلانتی)، شهرهای کهن اوراش (هوراش، محل چشمهٔ خوب) و سیبار (باروی سودمند) در آنجا با هشجین و آغ کند (سفید ده) کنونی مطابقت دارند. دورتر از آنجا به سمت شرق دژ پانزیش (نگهدارندهٔ تراوش آب) آغ بلاغ (چشمهٔ سفید) هشترود به نظر می رسد. احتمالاً نام فرمانروایان گیزیل بوندا، پیریشاتی و اِنگور به ترتیب به معنی پُر ثروت و شخص با شکوه بوده اند. در این سمت شهرهای میسی، زالا، زیزی (آ-زیزی)، دوردوکا با میانه، زرنق، آچاچی و ترکمان همخوانی دارند.
معنی نامهای قیزیل اوزن (رودکها) و گیزیل بوندا (قافلانتی) و اوشدیریکا (بزقوش):
نام قیزیل اوزن را با توجه به شکل ظاهری به ترکی به معنی محل شنای ماهی قیزیل آلا گرفته اند ولی این رودخانه معروف به داشتن قیزیل آلا نبوده است و این نام باستانی آن است که به صورت گزیلو-ذِن (ویترو-ذِن) به معنی رود ناحیه پایینی و کناری (=آندیا) بوده است همانکه آشوریها آن را شانارته سفلی (رودک پایینی) ترجمه کرده بودند. بر این اساس نام کوه گیزیل بوندا (قافلانتی) کنار شاخه های آن به معنی کوههای پایینی به هم پیوسته را می داده است چه این معنی نام قافلانتی به صورت کاپیلان-تی (کوه مجتمع) هم می باشد. در کنار نام ناحیهٔ آندیا (پایینی) از ناحیهٔ میسی (میثیه، یعنی میانه کنونی) نیز یاد شده است. در سمت شمال شرقی آن نام کوه بزقوش به صورت بُزکوش به معنی کوه بُزان به نظر می رسد. چون نام مادی آنجا اُواش دیریکا معنی دارای علفزار در بلندی است. از نامهای جغرافیایی باستانی کهن ماد معلوم میشود که سنسکریت زبانان و سکایی زبانان نیز در ماد حضور داشته اند:
विधारयतिverb caus.vidhArayati {vidhR} separate
धेनाf. dhenA river
बुन्धयति verb bundhayati {bundh} bind
कपाल m.n. kapAla multitude, थ m. tha mountain
बुक्क m. bukka (buza) goat, कुठि m.kuThi mountain
بارناکا، پارتوکا (کنار چشمه) نامهای کهن کاشان (محل چشمه):
در نوشته های اسرحدون پادشاه آشور که به منطقۀ کاشان محل فرمانروایی خشثریتی (کیکاوس، پادشاه سرزمین کنار چشمه) حمله کرده و خشثریتی (شاه نیرومند) از آنجا با کسانش به شهر آمل مازندران گریخته بود، چنین منعکس است: "من کشور بارناکا (سرزمین کنار چشمه، کاشان)، دشمن محتال، و ساکنان تیلاشوری (تپه سیلک) که نامش در دهان مردم مخرانو (مهرانو، منسوب به کشنده، مار، کُردان)، پیتانو (محل سرور، پایتخت) است، پایمال کردم."
در اوستا و کتابهای پهلوی و شاهنامه کیکاوس نیز در رابطه با کوه ارزیفیه (کرکس کاشان) و البرز و شهر آمل است.
مطابقت شهرهای باستانی ماروش (محل کُشندگان) و کامپدانا (محل خانه های زیر زمینی) و کوندرو (محل شمشیر) با صحنه (محل شکارچیان)، کرمانشاهان (محل غارها) و کنگاور (محل دارای شمشیر):
هیئت کار خوندیر نام کنگاور در کتیبه های آشوری یاد آور واژۀ سنسکریتی خنیتره (وسیله سوراخ کردن) و واژۀ معرب خنجر است:
खनित्र n. khanitra instrument for digging
فرورتیش دوم (به احتمال زیاد همان مگابرن ویشتاسپ، حاکم ارمنستان و گرگان و ماد و برادر بزرگ گائوماته بردیه) فردی مادی بود که در زمان داریوش بزرگ علیه وی شورش کرد و خود را شاه ماد خواند. پس از روی سر کار آمدن داریوش بزرگ و به دست گرفتن حکومت از جانب وی، آشین در عیلام و بختنصر سوم در بابل از قلمرو او جدا شدند و ادعای استقلال کردند. در دسامبر سال ۵۲۲ پیش از میلاد و در حالی که داریوش در حال جنگ با بابلیان بود، فرورتیش در ماد شورش کرد. او اعلام کرد که از خاندان هوخشتره است و نام سلطنتی خشثریته را بر خود گذاشت و هگمتانه پایتخت مادها را به تصرف خود درآورد. در این قیام ساکنان ماد، پارت و هیرکانه هم به او ملحق شدند و ظاهراً مردم ارمنستان هم از او حمایت می‌کردند. هم‌زمان شورش‌های دیگری هم در سایر ایالات بر پا شد.
داریوش که در بابل بود سپاهی را به فرماندهی ویدَرنه برای سرکوب فرورتیش فرستاد. ویدَرنه در ژانویهٔ سال ۵۲۱ پیش از میلاد با یکی از سرداران فرورتیش در مرز جنوب غربی ماد و در شهری به نام ماروش (صحنه) جنگید ولی توفیقی به دست نیاورد و در کامپدانا (کرمانشاهان) منتظر رسیدن داریوش و نیروهایش شد. از طرفی دیگر ویشتاسپ پدر داریوش هم که ساتراپ پارت بود از سمت مشرق علیه فرورتیش اقدام کرد و فرورتیش به ‌ناچار باید در دو جبهه می‌جنگید.
در ماه آوریل همان سال داریوش پس از سرکوب شورش بابل رهسپار ماد شد و در ماه مه با فرورتیش در شهری به نام کوندورو (کنگاور) در خاک ماد وارد جنگ شد. در این جنگ فرورتیش شکست خورد و با معدود سواران خود به رغه (ری) گریخت. ولی هنوز کنترل ماد به ‌طور کامل به دست داریوش نیفتاده بود. در اواخر ماه ژوئن داریوش دسته‌ای از جنگجویان را به رغه فرستاد و در آن ‌جا آن‌ها توانستند فرورتیش را دستگیر کنند. از ری هم عده‌ای به کمک ویشتاسپ رفتند و در جنگی دیگر در خاک پارت توانستند آخرین هوادارن فرورتیش را شکست داده و نابود کنند. داریوش در سنگ‌نبشتهٔ بیستون دربارهٔ سرنوشت فرورتیش می‌نویسد که شخصاً بینی، دو گوش و دهان فرورتیش را بریده و یک چشم وی را درآورده. سپس وی را به ‌زنجیر در دربار نگه داشتند تا همه او را ببینند و عاقبت به فرمان وی او را در هگمتانه بر نیزه کردند و افرادی را که از نخستین طرفداران او بودند در درون دژ هگمتانه دار زدند.
دلایلی که فرورتیش (حاکم مادی مقابله کننده با داریوش) را همان مگابرن ویشتاسپ (تیگران) برادر گائوماته بردیه (سپیتاک سپیتمان) نشان میدهند:
۱- فرورتیش (دیندار) از خانواده هوخشتره و حامی گائوماته بردیه (سپیتاک سپیتمان) بوده است. در واقع از ویشتاسپ کیانی (ارژاسپ، ببر، سگ جنگی) که در راه دین زرتشتی با ویشتاسپ نوذری (ویشتاسپ هخامنشی، حاکم پارت) جنگید، منظور، وی می باشد. او نبیرۀ هوخشتره (کیاخسار، کیخسرو) و نوادهُ دختری آستیاگ (آخروره) بوده است.
۲- دخمۀ گائوماته بردیه (برادر کوچکش) را در سکاوند هرسین برای وی بنا نموده است.
۳- حامیانش گرگانیها و ارامنه و ماد مردمان محلهای مراکز فرمانروایی وی بوده اند.

معنی نام کاپیشا و کاسپاتیر

به ظاهر نامهای کاپیشا و کاسپاتیر کهن در افغانستان به معنی محل شراب و شیشه بوده اند:
कपिश f. kapisha spirit
खस्फटिक m. khasphaTika aerial crystal

اتیمولوژی محتمل اورنگ

اورنگ مرکب از او (اَئیوی، بلندی) و رَنگ (درخشنده) به نظر می رسد. در مجموع دارای شکوهمندی و بلندی درخشان.