شنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۴۰۲

Midgård och Midgårdsormen är Kina och dess drake symbol

Kineser trodde att deras land låg i mitt i världen.
Midgård är i nordisk mytologi människornas värld. Den är belägen mellan gudarnas och jättarnas världar och omges av en stor ocean. Den kinesiska draken var för den kinesiska kejsaren och hans familj en symbol för den kejserliga makten. Det var en gul eller guldfärgad drake med fem klor på varje fot som användes. Eftersom talet nio var ett lyckotal så hade kejsaren nio drakar på sin dräkt. Ginnugagap, Muspelheim och Nifelheim i nordiska myter
Ginnugagap (“det vidöppna gapet”) är Mellan Asiens öknar som ligger mellan Muspelheim (“brinnande världen”, det muslimernas och elddyrkande iraniernas land i Mellanöstern) och Nifelheim (“dimhöljda”) som är kölda och mörka Norr Asien, Sibirien).

Ull är den ursprungliga Valborg

Ull, även Uller ("glans", "härlighet", [eld] *Wulþuz på urgermanska), är en eldgud inom nordisk mytologi.
Han är nordisk eldgud och ursprungen till Valborg eftersom Grimnismal säger: ”Ulls gunst äger alla gudars, den först mig frälsar ur flamman.”
Vul-kan (canna) “rör av eld” har samma rot, och Valborg har varit heliga elden beskyddare.
Ydalir (Ulls boning) kan tolkas som ide-lyr (strålande låga). Det kan vara ett annat namn på själva Ull. Hans moders namn Siv/Siva förknippar honom med Slaviska eldguden Svarogich.

جمعه، اردیبهشت ۰۸، ۱۴۰۲

Namnen på Sverige, Finland, Tyskland, Ryssland, Vitryssland och Ukraina i de nordiska myterna

Vanheim (vännernas plats) är favonernas land hos Ptolemaios (de gynnsammas land, Sverige).
Alfheim (de vita människors land) som skickliga smeders land är Tyskland och Frankrike.
Fensalarna (sumpsalarna) är Finland (sjöarnas land).
Asgård är Gårdarycket (Ryssland).
Idavallen (den lysande slätten) som ligger vid Asgård är Vitryssland.
Utgård vid Asgård är Ukraina (sidlandet).
Frejas boning “Folkvang” har varit Walk[vang] i Livland
Freja (lady) är identisk med baltiska-slaviska gudinnan Lad. I så fall är Folkvang/Falkvagn Baltikum som haft grip för sin symbol. Den forna stora staden Walk i Livland (gripia) påminner väl om själva Falkvang/Folkvang (falkslättet).
Breidablick är Jerusalem
Balder (den vite asen) är jämförbar med Adonis (herre)/Jesus därför att både har blivit dödad och har tillbaka gång. I denna förhållande påminner namnen Höder (den krigiske) och Hermod (krigsanda) det bibliska namnet Herodes (son av hero).
Breidablick (“den vida omkring glänsande”) dvs. Balders boning är Jerusalem (Jesus boning). Enligt Snorre: “Fagrare ställe finns inte än Breidablick”:
Myterna om Balder handlar om hans död och om försöken att få tillbaka honom från dödsriket. Men han återuppstår inte förrän efter jordens undergång i Ragnarök.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۴۰۲

مطابقت عمالیق با کیمریان کپادوکیه (زازاکها)

نام عمالیق تورات به صورت اَمالیک در زبانهای سامی به معنی مردم بدون شاه و سرور است. هرودوت ضمن یک خبر اسطوره ای، نام و نشان کیمریان را شاه مردگان و بی سروران آورده است و طبق فرگرد اول وندیداد مردمی به نام تئوژیه (منسوبین به اژدها) که در سرچشمهٔ رود رنگها (دجله) زندگی می کنند سر و بزرگ (فرمانروا) ندارند. معنی نام قوم عمالیق (اَ-مالک، بدون شاه) نیز همین است که در تورات از اولاد عیسو (پشم آلو) به شمار رفته اند که این خود مطابق توگدامهٔ کیمری (مخلوق پشمالوی کیمری، اغریرث اوستا، متّصف به تخمهٔ اژدهای تیامات) است که به دست مادیای اسکیتی (افراسیاب، یوزارسف) در کیلیکیه کشته شده است:
त्वग्ज n. tvagja hairs on the body
dAma: creature
نظر به توتم مار در کردستان قدیم نام اوستایی تئوژیه این مردم از تئو-ژیه یعنی اَژدهای نیرومند (سمبل خدایگانی و توتمی مار شکل کیمریان) گرفته شده است. این مردم، اسلاف زازاک ها به نظر می رسند:
तवस् adj. tava[s] (tau) strong
शय m. zaya snake
چون نام سرزمین دیلمان (دیلم-ان) در خبر کتاب پهلوی بندهش که در سر چشمهٔ رود دجله نشان داده شده، اشاره به نام و نشان سرزمین ستروخاتها (کیمریان دارای کلاهخود دراز) یا همان ناحیهٔ کنونی دیملی ها/زازاک ها (دارندگان کلاهخود مخروطی دراز) است:
डाल DAla branch (long hat)
ama: strong
za: strong
शाखा f. zAkhA branch (long hat)
بر این اساس نام سکا (شکه) هم اشاره به کلاهخود مخروطی بلند و شاخ شکل سکاها داشته است.
معنی نام اقوام کیمری اشکناز (اسکیت، سکا)، ریفات و توگرمه در تورات
نام اشکناز (اسکیت، سکا) را میشود به معنی دارندگان توتم بزکوهی (شکه) گرفت. نام ریفات تورات به معنی کُشنده با نامهای کیمریان (گرامی دارندگان "مار= کشنده") و مردان و ماریان (کشندگان) در سمت کردستان همخوانی دارد:
ऋफति{ऋफ्} verb 6 Rphati[Rph] kill
نام توگرمهٔ تورات به معنی دارندگان شمشیر با کیمریان سمت ارمنستان کوچک مطابقت دارد:
तेज m. teja sharpness
ईर्म m. irma arm
نام کیمریها به عنوان مردم کپادوکیه (کت پتوکه، منسوب به گرازان) در اسطورهٔ شاهنامه ای دفع حملهٔ گرازان به آرمانیان (ارامنه) توسط بیژن به معنی گرازان یاد شده است که نواحی مجاور و دوردست خود را غارت میکرده اند. بعید است از گرازان مردم آرام گرجی (زیبا چهرگان) مراد شده باشند:
कथापयति{कथापय} verb kathApayati [kathApaya] relate
आखु m. Akhu hog
ریشهٔ نام عمالیق (بی سروران) مردم شاه اجاجی (دارای کلاهخود بلند) در زبانهای سامی:
ai (a)
[Humanities → Language]
1) not ; 2) OAkk,OA,OB,MB : (vetitive particle before preterit) : may (the subject) not ... ; 3) OA : (before stative perfect = emphasis in denial) , ai addin : I certainly did not give , I positively did not give ; 4) OA : (double negation with second person with preterit = strong positive exhortation) : definitely , (subject) shall (?) ; 5) OB,MB : no ! (usually before a vocative) ; 6) EA : no ! (before a prohibition) ;
Variants : â, ē, ya
malku (n.)
[Government]
prince, king
Cf. malāku
Variants : maliḫu, maliku
Comparison with other Semitic languages :
Proto-Semitic : *malk
Arabic : malik
مَلِك Syriac : malkā
ܡܰܠܟ݁ܳܐ Hebrew : melek̇ מֶלֶךְ
Ugaritic : malku.
در منابع مربوطهٔ حاضر چنین اطلاعاتی از کیمریان جمع آوری کرده اند:
کیمِری‌ها (به یونانی کیمریان، در آشوری:Gimirri)، از مردمان کوچ نشین و سوارکار جهان باستان بودند. بر پایه نوشته‌های هرودوت خاستگاه اینان شمال قفقاز و دریای سیاه (روسیه و اوکراین کنونی) بوده‌است و میان سده‌های هشتم و هفتم پیش از زایش مسیح در آن سامان می‌زیسته‌اند.بر پایه نوشته‌های آشوری آنان نخستین بار در سال ۷۱۴ (پیش از میلاد) در آذربایجان و کردستان جای گرفته‌اند.
هرودوت نام کیمری (مارپرست، به قول آشوریان از تبار تیامات اژدها) را به معنی عامیانه آن توده مردم بدون شاه ([ کاوی = کی = شاه] کی - مری، یعنی آنان که شاهانشان کشته شده) آورده است. این معنی حتّی به نویسندگان بخش وندیداد اوستا رسیده بوده که در آنجا این مردم را تحت نام تئوژیه (منسوبین به مار نیرومند) قوم بدون سرور معرفی نموده اند. مطابق منابع کهن آشوری و یونانی کیمریان اعم از سکاییان کردوخی و کیمریان کپادوکی رعایای سکاییان پادشاهی شمال دریای سیاه یعنی اسکیتان (تورانیان سلطنتی) به شمار می آمده اند و در اثر فشار همینان از سرزمینهای خود درشمال دریای سیاه به کوهستانهای شمال عراق و کوهستان زاگروس و کپادوکیهً آناطولی مهاجرت نموده اند.
خاستگاه خاستگاه راستین آنها سمت شمال قفقاز آمده است، مسلم می‌نماید که از تبار هند و اروپایی بوده باشند و زبانشان هم از شاخهٔ زبان‌های ایرانی بوده‌است. آنها به سکاها از دید زبان و فرهنگ بسیار نزدیک بوده‌اند و برخی هردوی اینان را یکی پنداشته‌اند چه که در منابع خاوری که مهمترینشان سنگ‌نبشته بیستون است این دو را یکی دانسته‌اند. همچنین آنها را از تبار آریایی می‌دانند.
سرزمین کیمریان
برپایه کاوشهای باستانشناسی و نوشته‌های یونانیان آنها پیش از سکاها به آسیا رسیده‌اند و سکاها در آینده جای ایشان را در سرزمینشان گرفته‌اند. امروزه کاوشهای باستانشناسی‌ در شمال دریای سیاه و قفقاز انجام گرفته‌است، گفته میشود در اوکراین چیزهایی را مربوط به کیمریان یافته‌اند.
گزارش های تاریخی
نخستین سند تاریخی از کیمریان در سالنامه های آشوری سال ۷۱۴ ق.م پدیدار می شود. این سالنامه ها شرح می دهند که چگونه مردمانی که آشوریان ایشان را «گیمیری» می نامیدند به نیروهای سارگن دوّم در شکست دادن پادشاه اورارتو یاری رساندند. کیمریان در زبان گرجی نیز «گیمیری» نامیده می شوند. به گفته تاریخ نگاران گرجی، کیمریان، پس از تسخیر کولخیس و ایبری، نقش با نفوذی را در گشترش تمدن آن دو ناحیه بازی کردند. در زبان گرجی امروزی، واژه «پهلوان»، «gmiri» خوانده می شود که برآمدی است از واژه «گیمیری».
در کهن ترین منابع یونانی، یعنی ادیسه هومر، قهرمان داستان، از جزیره افسانه ای «ائه»، به کشور افسانه ای «تاریکی»، در «مرز اقیانوسی که در ژرفا جاریست» گام می نهد. «آنجا شهر و مردمان کیمریان بود و همیشه تاریکی و ابر آن را فراگرفته بود و هرگز خورشید درخشنده به ایشان نگاه نمی کند».
از آنچه در ادیسه آمده است می توان نتیجه گرفت که یونانیان، دورترین اقوام شمالی را «کیمری» می نامیدند و در ضمن آگاهی درستی از ایشان در دست نداشتند. استرابون بر این باور است که نگارنده ادیسه بر اثر دستبردهایی که کیمریان به آسیای نزدیک می زدند از وجود ایشان آگاهی بدست آورده بود.
در پایان سده ششم و در هنگامه سده پنجم قوم در کرانه شمالی دریای سیاه هیچ کیمری ای وجود نداشت. هرودوت (حدود ۴۴۰ ق.م) می گوید که کیمریان در زمان های کهن در کنار «بوسپور کیمری» (تنگه کرچ) می زیستند و به احتمال «سکاها» ایشان را از آنجا بیرون راندند و کیمریان به آسیای نزدیک کوچ کردند.
گزارش های جاسوسان آشوری از اورارتو - مربوط به سال های ۷۲۵ تا ۷۲۲ ق.م - کهن ترین اطلاعات را درباره کیمریان در اختیار ما می گذارد. جاسوسان آشور از شکست فاحشی که در طی لشکرکشی «روسای یکم» پادشاه اورارتو به کشور «گامریان» به وی وارد آمد سخن می گویند. گزیده ای از نامه شاهزاده جوان و پادشاه آینده آشور، «سناخریب»، به «سارگن دوم» شاه آشور، وی را از آشفتگی ها در اورارتو آگاه می سازد:
«به سرورم پادشاه، از خدمتگذار شما سناخریب. به امید آن که حال سرورم پادشاه خوب باشد. در سرزمین آشور اوضاع روبراه است... مردم اوکای به من خبر داده اند که "هنگامی که پادشاه مردم اورارتو به سرزمین گامیر [محل سکونت کیمریان] رفت، سپاهش با شکست کامل روبرو شد، و خود او و فرماندهان نواحی اش به اتفاق سربازانشان عقب رانده شده اند"».
و در گزارش دیگری می گوید:
«اخبار اورارتو - گزارش سابق که فرستادم... درست است [تأیید شده است]. قتل عام بزرگی در میان آن ها صورت گرفته است. اینک سرزمین او آرام است... نیروهای مستقر در هر دژ مرزی گزارش هایی نظیر این می فرستند».
خود سارگون دوم احتمال دارد در پیکار با کیمریان یا اسکیتان در سال ۷۰۵ ق.م کشته شده باشد. در سال ۶۷۹ - ۶۷۸ ق.م - به گفته تاریخ بابلی - کیمریان وارد خاک آشور شدند. اما «تئوشپا» پادشاه آنها، از «اسرحدون» شکست خورد. اما در همان سال به کیمریانی برمی خوریم که به عنوان سپاه مزدور به خدمت لشکر آشور در می آیند.
در حدود سال های ۶۷۶ تا ۶۷۴ ق.م، برپایه مدارک باستانی که به یاری منابع اورارتویی کشف گردیده است، کیمریان دولت فریگیه را که در مرک آسیای صغیر قرار داشت تارومار کردند. اتحاد میان «روسا-ی دوّم» پادشاه اورارتو و کیمریان موجب نگرانی زیاد دولت آشور گشت. در حدود سال ۶۶۰ ق.م، لیدی (در باختر آسیای صغیر) و تابال (در جنوب باختری ان) در برابر خطر کیمریان به آشور متوسل شدند. نزدیک سال ۶۵۴ ق.م، «گوگو» (یا گیگ) پادشاه لیدی در پیکار با کیمریان کشته شد و کیمریان موجب ویرانی بزرگی در لیدی، و پایتخت آن «سارد» شدند. با این حال اشغال لیدی توسط کیمریان کوتاه بود. و میان سال های ۶۳۷ تا ۶۲۶ ق.م توسط «آلیات دوّم» شاه لیدی، از آن سرزمین بیرون رانده شدند. این شکست پایانی بود بر قدرت کیمریان.
یک سده بعد، عبارت «گیمیری»، بعنوان ترجمه بابلی واژه «سکا» در زبان پارسی، در سنگ نبشته بیستون به کار گفته شد (ح. ۵۱۵ ق.م)، و سپس، دیگر چیزی از کیمریان در آسیای صغیر شنیده نشد و سرنوشت نهایی ایشان ناشناخته است. پنداشته می شود که در کپادوکیه، که به زبان ارمنی (گامیر» نامیده می شود) مقیم شده باشند.
به طوری که مشاهده می شود، حرکت کیمریان از شرق به غرب، می رساند که به ظاهر سکونت گاه آغازین ایشان در آسیا - قفقاز و شمال شرق آسیای کوچک - بوده است و سپس، به بخش های شمال باختری آن سرزمین رفته اند. گمان می رود که کیمریان مدتی نیز در آسیای کوچک فرمانروایی کرده باشند و تنها پس از سقوط ایشان در سال ۶۴۵ ق.م، حکومت آسیای صغیر به دست دولت «لیدی» افتاد.
یک گواه مشکوک نیز وجود دارد که کیمریان در سده هشتم ق.م در آذربایجان غربی و کردستان کنونی می زیستند. این، نامه ای است از طرف شخصی به نام «آراد-سین» بعنوان «منادی دولتی آشور» یا «سخنگوی دولت آشور» و به ظاهر مربوط است به زمان جنگ کیمریان با اورارتو در فاصله سال های ۷۲۰ تا ۷۱۴ ق.م. در این نامه نویسنده گزارش می دهد که پیشوای کیمریان از راه سرزمین [ماننا] (نام این سرزمین در متن اصلی نامه از میان رفته و تنها یک گمان است) وارد خاک اورارتو شدند.

یکشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۴۰۲

معنی نام مادها و سکاها

با توجه به واژهٔ اوستایی مَئیدیه (مَئیذیه) به معنی درخور و شایسته و ملایم، نام ماد مترادف نام قبیلهٔ مادی آریزانتیان (قبیلهٔ نجبا) و واژهٔ معرّب عجم (اَجَم) است:
माध्य adj. mAdhya meet, fit, middle
आर्य adj. Arya noble
अजम ajama .—a (A Great, grand, noble.)
اتحادیۀ قبایل ماد:
بوسیان (ثروتمندان، قبیلۀ مادی ناحیهٔ همدان)، پارتاکانیان (مردم اصفهان و کاشان)، ستروخاتیان (کلاهخود بلندان، سکاییان کردستان)، آریزانتیان (مادهای حکومتی)، بودیان (ساگارتیان، گورانها، استادکاران) که حاکم لولوبیان (کلهرها) و کوتیان (لک ها) بوده اند، مغان (مردم مادی بین ری و دریاچۀ ارومیه).
به نظر می رسد نام مادها نامی توتمی نبوده است گرچه در سنسکریت واژهٔ مِدهیه به معنی بُز آمده است ولی در مقابل نام پارس (دارندگان توتم پلنگ، شیر)، کاسپیان (گرامی دارندگان سگان)، سئوروماتها (گرامی دارندگان مار) و سکاها (دارندگان توتم بزکوهی) نامهای توتمی به نظر می رسند.
معنی لفظی نام سکاها (شکه ها)، یعنی تند و تیز و نیرومندها به وضوح نشانگر معنی دارندگان توتم بزکوهی ایشان به نظر می رسد.
نام های عربی اساطیری جدیس (گرامی دارندگان بُز کوهی) و طسم (اشراف، نجبا) دو قومی که طبق اساطیر شدیداّ با هم درگیر شده اند، به وضوح متعلق به سکاها و ایرانیان مادی و پارسی می باشند.

جمعه، اردیبهشت ۰۱، ۱۴۰۲

معنی فرترکه

فرترکه به معنی نمایندهٔ والامقام به نظر می رسد. به ظاهر نام وهوبُرز (خوش قامت) از فرترکه ها مترادف نام فریبرز است:
पर adj. para highest
तारक adj. tAraka saving
वसु adj. vasu (vahu) good
पारय adj. pAraya(fary) fit for
बृढ adj. bRDha pulled up

معنی لغوی نام کُرد

وقتی نام سجاوند (سکاوند) در جنوب شرقی افغانستان را بررسی میکردم به نظر روشنی در باب منشأ نام سکا و کُرد در معنی نیرومند رسیدم که با نظرهای پیشین که در این باب داشتم (توتم بزکوهی و مار، چوپان)، بالکّل متفاوت است. آن چه برخی دیگر به طور جسته و گریخته در این باب گفته اند، در اینجا با هم هماهنگ شده اند. سررشته با این بررسی پدیدار شد:
معنی نام ولایت لَوکر و مرکز آن (سکاوند)
نام ولایت لوکر افغانستان به معنی محل ستبر می باشد (ترکیب «لوک»: ستبر و پسوند ملکی «رَ» یا «اَرَ»):
lok: logh: rough
ra: possession sign
लूक्ष adj. lUkSa (lukha) rough
लोग m. loga lump[of clay]
आर्य m. Arya owner
نام مرکز کهن سجاوند آنجا به معنی محل دارای نیرومندی و نام مرکز کنونی آن، پلی علم هم برگرفته از پلب اَلم (دارای فراوانی) به نظر می رسد:
शचते{शच्} verb sachate[sach] be strong
प्रबलम् indecl. prabalam (plabalam) greatly
نام سجاوند را به صورت سکاوند هم آورده اند، اگر این دو صورت با برداشت فوق با هم مرتبط باشند، نامهای سکا و سکیت و تور مترادف هم به معنی پهلوان بوده اند:
sacha/sachate: strong
तुर adj. tura strong
بی جهت نیست که طبق هرودوت، سکاها (تورانیان) خود را اولاد هراکلس (اسکیث، تور شاهنامه) معرفی میکرده اند.
همین موضوع به نوبهٔ خود سر رشتهٔ نام کُرد را به دست میدهد:
چون بر این اساس نام کُرد (کورتی، گُرد) نیز می تواند از نام سکاییان کردستان اخذ شده باشد:
कृत्व्य adj. kRtvya strong
نامهای کُردان سوران (پهلوان) و کُرمانج (دلیر) نیز با آن مرتبط به نظر می رسند:
Śūra (शूर) refers to “heroic (people)”. athlete.
कूर adj. kUra hard hearted
मनु m. manu man
عنوان معرّب قهرمان (کهرمان) هم در رابطه با این معنی است:
khara: (adj.) rough; hard; sharp.
मनु m. manu man
واژهٔ آسوری کَردو نیز در این رابطه برگرفته از زبانهای هندوایرانی به نظر می رسد:
qardu : [Moral life → Quality] valiant, heroic, brave, courageous, gallant;
چون استرابون در کتاب ۱۵ بند هفدهم می گوید:
«جوانان پارسی را چنان تربیت می کنند که در سرما و گرما و بارندگی بردبار و ورزیده باشند. شب در هوای آزاد به حشم داری بپردازند و میوه جنگلی مثل بلوط و… بخورند این ها را کردک kardak گویند. مردم کردک از غارت زندگی می کنند و کردا به معنی دلیر است… از اینجا معلوم می شود که جوانان دلیر و آزموده پارسی را کردک می گفته اند که همان کردوک و کرد باشد تفاوت نژادی قائل نبوده اند، ملاک کرد شدن را دلیر بودن و پر طاقت شده می دانسته اند و این قسم استعمال لفظ کرد مناسبت آن را با گرد به معنی پهلوان تأیید می کند.»
شرف خان بدلیسی مورّخ متفکر کردستان نیز در مورد معنی نام کُرد همین نظر را داشته است: «واژه کُرد به معنی مرد جنگی دلیر؛ مرد شمشیرزن و مرد دلاور است.»

سه‌شنبه، فروردین ۲۹، ۱۴۰۲

مطابقت سهراب با ارته بازوس

سهراب (دارای فضیلت) پدر برزو (متعالی) و پسر رستم دارندهٔ فرّ ایزدی با ارته بازوس (آراسته به راستی و فضیلت) پدر آریوبرزن (نجیب متعالی) و پسر سردار معروف هخامنشی فرنه بازوس (آراسته به فرّ ایزدی) مطابقت دارد:
सुचरित n. suchar[ita] virtuous [actions]
Āp (आप्). To obtain, attain, get;
ارته بازوس به دربار فیلیپ دوم پادشاه مقدونیه پناه جست (نظیر پناه جستن سهراب پدر برزو نزد افراسیاب)، ارته بازوس پس از آگاهی از نقشهٔ فیلیپ برای حمله به ایران و نیز رفع اختلاف به پارس بازگشت و اردشیر شهربانی بخشی از پارس را به پسر او آریوبرزن (برزو) واگذار کرد.
اسطورهٔ خود سهراب ترکیبی از روایات گم شدن اسب هراکلس سکاها و یادگار نهادن یادگاری برای فرزند آتی و کشتی گرفتن سوخرا و پهلوان شاپور در حضور قباد و مغلوب و مقتول شدن سوخرا و سرانجام سهراب پدر برزو که از خارج کشور می آید مطابق ارتبازوس است.

معنی لفظی هگمتانه (همدان)

نظر به واژهٔ هَنج اوستایی و هنگ پارسی به معنی به هم پیوستن، نام هگمتانه (هنگمتانه) اشاره به حصارهای گرداگرد (تو در توی) همدان (کیشه سو) بوده است:
सङ्घ m. sa[n]gha (ha[n]ga) association
मथन n. mathana: [noun] a secret place. [noun] (fig.) a close circle of friends who share a common interest or background; coterie.
یا
संगम sa[n]gama (ha[n]gama): union
थाना (thānā), from Sanskrit स्थान (sthāna, “military outpost”).
نام جایگاه کنونی این دژ یعنی تپه مصلای همدان به لغت سنسکریت به معنی محل مجتمع است:
मिथः adverb mithaH with each other
स्थल n. sthala place
نام باستانی تر همدان یعنی کیشه سو (پایگاه بزرگ آشوریان در خاک ماد) با توجه به تندیس دو شیر باستانی آنجا به معنی محل شیر بوده است:
केशिन् m. keshin lion
केश m. kesha mane
इष adj. iSa possessing
یا
-su: therein
خود هیئت همدان را هم میشود به معنی محل تندیسهای شیر گرفت:
हेमाङ्ग m. hemAnga (hama) lion
Dhāna (धान).—[adjective] holding, containing;
مطابق کتب پهلوی کنگ دژ[منظور کنگ دژ ماد بزرگ] (دژ دارای حصار گرداگرد) در تصرف دیوان (آشوریان) بود تا کیخسرو (کیاخسار) آن را تصرف کرد.

میدان واژه ای ایرانی است

برای مفهوم «میان» در زبان اوستایی «maiδya» به‌کار می‌رفته که معادل‌ همریشه آن در هندی قدیم «mádhya» است. با افزودن پسوند نسبت «ان» به آنها و ساده شدن آنها واژه های میدان و میان قابل حصول هستند.
واژهٔ معرّب میدان در قرآن به کار نرفته است.
Etymology
An Iranian borrowing; ultimately from Proto-Iranian *mádyanah (“middle”, noun), from *mádyah (“middle”, adjective) +‎ *-nah (nominal suffix). Compare Middle Persian mdyʾn' (*mayān, “middle; among, between”), whence Persian میان‎ (miyân)), Parthian mdyʾn (*maẟyān, “among, amid, between”), Sogdian (myẟʾn /*mēẟan/, “middle”), Avestan 𐬨𐬀𐬌𐬜𐬌𐬌𐬁𐬥𐬀‎ (maiδiiāna, “middle”). wiktionary.

معنی گیزیل اوزن (گیزیل بوند)

نام ناحیهٔ گیزیل اوزن (رودک علیای منابع آشوری) به معنی محل رودی است که به سوی بالا (شمال) جاری است. نام کهن تر آنجا گیزیل بوندا هم به همین معنی است:
ghezir (ghezil): running
उद्धारण n. uddhAraNa elevating
ghezir (ghezil): running
अभ्युन्नत adj. abhyunnata elevated

محل رود چَثرمیان

رود چَثر میان (رود میان پر آب و اصلی) کتب پهلوی که در سمت کنگ دژ سیاوش (گنجه) جاری است، مطابق رود کورا است:
चित्र adj. chitra manifold, main

شنبه، فروردین ۲۶، ۱۴۰۲

ریشهٔ واژه های آفریدن و آفرین

آفریدن و آفرین ریشه هایشان آفری (آپرّی، تحقق بخشیدن و ساختن) و آفره (آپره، دعای بر آورد کردن آرزو) است:
आपृणति{आपॄ} verb ApRNati[ApRR] fulfil
ति{आप्रा} verb Aprati[AprA] accomplish any one's desire
نامهای مردم آفریدی پاکستان به صورت های اپاریتی و ابورتی به معنی مردم کناری مترادف نامهای افغان و پشتون است.

مطابقت آپّاتار و کیت پات با قیدار و خوئین

در کتیبه های آشوری نام دژ آپّاتار (ثروتمند) در ناحیهٔ گیزیل بوندا (حوضهٔ قیزیل اوزن) با شهر قیدار (ثروتمند) همخوانی دارد که نامش به همراه دژ گیزیل بوندایی کیت پات (دژ شایسته، خوئین) در نزدیک مرز پارسوا (کردستان) آورده شده است:
उपतारक adj. upatAra[ka] overflowing
गय m. gaya wealth
धर Dhara (dara).—[adjective] owning, possessing

معنی خونج (آقکند)/کاغذکنان

خونج به شکل اوستایی و پهلوی خوَنج به معنی جای سفید و درخشان بوده که به ترکی به آقکند (روستای سفید و درخشان) ترجمه شده است. نام کاغذکنان این منطقهٔ دور افتاده هم نه به سبب کاغذ آن بلکه به واسطهٔ نام اوستایی کهن کَئوژ[د]- کان-ان آن یعنی محل خانه های سفید و درخشان بدان داده شده بوده است:
خونج. [ن َ] (اِخ) شهرکی است از اعمال آذربایجان بین مراغه و زنجان بر راه ری و آخر ولایت آذربایجان از جانب ری، این شهر را کاغذکنان نیز گویند. (از یاقوت).

اتیمولوژی باز، باشه (واشه)

باز (واز، وَز) در اوستایی به معنی پرندهٔ نیرومند و معادل سنسکریتی آن پاج-ایکه به معنی نیرومند گردنده [در هوا] است. واشه (باشه) نیز در اوستا صورتی از واژهٔ واز (پرندهٔ نیرومند، باز) آمده است:
पाजिक m. pAjika falcon
पाजस् n. pAja[s] strength
ईखति{ईख्} verb ikhati[ikh] move

معنی نام جَرگَلان

نظر به در مسیر رودخانه بودن این ناحیه، نام آن از جَر (نهر، رودخانه) و گَلَنَ (جاری) عاید شده است.
झरी f. jhari river
गलन adj. galana flowing
در مزار شریف جوی را جر می گویند.
چون در این باب گفته شده که فراریان مقابل مغول و مردم بومی متوجه شدند آب رودخانه جيحون که توسط مغولان از کناره های آن سرازير شده به سوی غرب جريان يافته و جلگه بيکران «ساری قميش» را سيراب نموده است. در اين جريان درياچهٔ بزرگی از آب شيرين نيز در اين محل ايجاد شده است.
این مردم که از طوايف مختلف بودند در ساری قميش گردآمده با احداث شبکه‌های پيچيدهٔ آبياری مانند قنات به زراعت پرداختند. آنها به کمک شبکه های آبرسانی بيش از ۵۰ هزار هکتار زمين آبياری کردند. بخشی از مردم نيز به پيشه وری و بخش ديگر دامداری پرداختند.

جمعه، فروردین ۲۵، ۱۴۰۲

اتیمولوژی دانا و نسار

دانا دارای ترکیب اوستایی دا (دانستن) و نا (فرد، کس) است.
نِسار (سمت پشتی) دارای ترکیب اوستایی نی (سمت پشت) و سار (سر) است.

اتیمولوژی غُنچه

غُنچه را برخی با غُنده و گُندهٔ فارسی ربط داده اند ولی آن از نوع کْنچ (گِرد و جمع شده) در سنسکریت است. غُنده (گُنده) خود جداگانه به شکل کُنده در سنسکریت موجود است:
कुञ्चयति{कुञ्च्} verb caus. kunchayati[kunch] crimp
कुञ्चयति{कुञ्च्} verb caus. kunchayati[kunch] curl
कुण्ड n. kuNDa clump

چهارشنبه، فروردین ۲۳، ۱۴۰۲

مطابقت امشاسپندان و فروهرها با آنوناکی ها و کیتن ها

(Correspondence of Amshaspands and Fravahars with Anunnaki and Kitens)
معنی ایگی گی ها و آنوناکی ها:
ایگی گی: نام این گروه سومری خدایان زیر دست آنو (خدای آسمان) به معنی گروه نجیب به نظر می رسد: ایگی (جبهه)، گی (نجیب).
نام دیگر آنها آنونّاکی نیز به معنی گروه نجبا یا اولاد خدای آسمان است. امشاسپندان (بیمرگان مقدس) معادل ایرانی آنها به نظر می رسند.
مشابهت نام و نشان امشاسپندان (بیمرگان مقدس) با آنوناکی های بزرگ بابلی (اشراف):
۱-سپنت مینو (فروردین): آنو
۲- بهمن (ایزد خندان): آشّور (خندان)
۳- اردیبهشت: اِنکی (ائا، ایزد بهشت روی زمین)
۴- شهریور (ایزد ذوب فلز): ملوخ (ایزد ذوب و قربانی سوز)
۵- سپندارمذ: اینانا (الهۀ پاک آسمانی)
۶- خرداد: انلیل (هاربۀ کاسیان)
۷- مرداد: مردوک
مطابقت فروهر با کیتن (گیتوم، روح نیک نیاکان):
نام فروهر/فرَوشی (نیروی محافظ بر فراز بال گسترنده) معادلی بر کیتن عیلامی (کیدین، گیدیم سومری، روح سازندهٔ نیاکان [که بر فراز سر] بازگشته) به نظر می آید:
prava (प्रव).—[adjective] soaring.
prava (प्रव):—mfn. ([from] √pru) fluttering, hovering, [Ṛg-veda]
श्रय m. shraya (har) protection
आश्रय m. Ashraya (ashi) protection
Gi/Return
Dim/Make/(to)
Dim/Manufacture/(to)
فرّ کیانی (فره کیانی، نیروی برتری پادشاهی) را هم بعداً از کیتن عیلامی اخذ کرده اند. ظاهراً کیتن را به معنی ایرانی ظاهری آن کِی-تن (تداوم زندگی تن پادشاه) گرفته اند:
प्रहा f. prahA any gain or advantage
key: king
तना ind. tanA continually
तनू f. tanU body
گفته میشود نماد فر کیانی (که به نماد فَرَوَهر مشهور است) نشان پیکر بالداری است. این پیکر در دیدگاه بعضی باستان‌شناسان و ایران‌شناسان به نماد اهورامزدا معرفی شده‌است. نماد خورشید بالدار در فرهنگ خاورمیانه و در تمدن مصر، سوریه، و آشور تاریخی طولانی دارد و نماد فروهر اقتباسی از آن است.نماد فروهر، نماد پادشاهی کشور ایران است. نامیدن این نماد به عنوان نماد فَرَوَهَر به قرن نوزدهم میلادی برمی‌گردد و مدرکی دال بر این که این نماد وابسته به دین زرتشتی باشد وجود ندارد. دانشمندان همواره در مورد نماد فروهر اختلاف نظر داشته‌اند. بعضی انگشت‌شمار از نوشته‌های علمی، این نماد را اهورامزدا می‌دانند که اشتباه به نظر می‌رسد. زیرا اهورامزدا نه مذکر است و نه مؤنث. دراصل خداوند موجود زمینی نیست که جنسیت داشته باشد. همچنین دست نیایش را به درگاه خداوند بلند کرده‌است؛ مدرکی دال بر این‌که تصویر پیامبر زرتشت باشد هم وجود ندارد. از آنجایی که پیامبر زرتشت پارچه‌ای به سر می‌بسته و تاج پادشاهی بر سر نداشت این احتمال کمرنگ می‌شود. زیرا پیکری که در میان بال‌های شاهین مشاهده می‌شود، تاج پادشاهی بر سر دارد؛ بنابراین می‌توان به این نتیجه رسید که این پیکر، پیامبر زرتشت نیست. زیرا دارای تاج و جامه پادشاهی است و گردی پیمان (حلقهٔ پیمان به کشور) را به دست گرفته‌است. در دیرباز گردی پیمان همانند تاج، عصا و بازوبند پادشاهی از ابزارهای پادشاهان ایران محسوب می‌شده‌است. بسیاری دیگر فرّ کیانی را نماد فرّ پادشاهی می‌دانند که مستند و معقول است. تصویر انسان در میان بال‌های شاهین، هویت بخصوصی ندارد و به تمام پادشاهان ایران گفته می‌شود که این نماد را برای بیان هویت ایرانی خود بکار برده و در سنگ‌نبشته‌ها کنده‌کاری کرده‌اند؛ بنابراین می‌توان به این نتیجه رسید که این پیکر، در واقع نماد فر پادشاهی ایران است. اما زرتشتیان زمان هخامنشی این نماد را بر بالای آتشکده‌های خود نصب می‌کردند و آن را مقدس و نماد نژاد خود می‌دانستند. در سکهٔ یافت شده مربوط به پیش از دوره اشکانیان و سده سوم پیش از میلاد مسیح، وادفَرَداد یکم، فرترکه پارس درحالی در مقابل آتشکده زرتشتی و درفش کاویانی در حال نیایش است که در بالای آتشکده، نماد فر کیانی به وضوح مشخص است؛ ولی درمجموع بنا بر سکه‌های یافته شده و کتیبه‌های باستانی پیش از اسلام، قطعی است که فر کیانی نماد هویت ایرانی-عیلامی بوده و در طرف مقابل دارِ مهر (جام آتش) به عنوان نماد مزدیسنا محسوب می‌شده‌است.

اتیمولوژی پدر و مادر و پسر و دختر

در زبانهای هندواروپایی پدر را میشود به معنی پاینده و مادر را میشود به معنی غذا دهنده، گرفت:
پات: پاییدن، اَر: برخوردار کننده
مات: ماده، غذا، اَر: برخوردار کننده
واژهٔ ماده که در قاموس قرآن نیامده است، هندواروپایی و از ریشهٔ اوستایی ما-دا (مایهٔ داده شده) به نظر می رسد.
بر این پایه نه نه هم می تواند با واژهٔ نان مرتبط باشد. چون آننای ترکی هم در سنسکریت اشاره به نان دارد:
अन्न n. anna bread corn
دختر (دوخد-اَر) به معنی دارای شیر و پسر به معنی رشد و افزایش دهنده است:
दुग्ध n. dugdha milk
ar: to have
पूषराति adj. pUSar{Ati} [pUS-ar] giving growth or increase
دوشیزه هم به معنی دارای شیردوشی است. منظور دوشیدن گاو و گوسفند خانواده نیست، منظور دارای ویژگی شیر دهی نوع خودشان است:
दोह m. doha (dosha) milking
ईश adj. iza owning

دوشنبه، فروردین ۲۱، ۱۴۰۲

داستان قرآنی اصحاب کهف، اسطورهٔ سالموکسیس و دِکِنیوس مردم داکیا است

The story of the companions of the cave is the myth of Salmoxis and Deceneus of the Dacian people
(رومانی باستانی)بررسی نامهای پیامبر-خدایان ملی داکیا
نام دِکِنيوس و زئوتای دانای سالموکسیس (به قول یوردانس همردیفان او) به معنی خدای گرگ و خدای علفزار هستند.
देव m. deva god
उट m. uTa grass
نظر به شرح هرودوت در باب سالموکسیس، او به منظور تزکیه نفس به زیر زمین مخفی خود می رود و بیش از سه سال بدون ارتباط با هیچکس در آنجا می ماند. هیئتی از نام سالموکسیس این پیامبر-خدای گِتهای سکایی گرگ پرست را می توان در سنسکریت با استناد به اسطورهٔ وی به معنی کسی گرفت که در مکان مخفی و زیر زمینی به تزکیه نفس مشغول شده است:
शीलमय adj. zilamaya consisting in moral character or good conduct
क्षेति verb 2 kSeti {kSi} reside in secret place.
و نام گبلیزیس وی به معنی خدای غار و جهان زیرین به نظر می رسد:
गभ m. gabha slit
लय m. laya dwelling
देव m. deva[s] god
شتر پیامبر صالح (ولس، نیک، ایزد جهان زیرین و حامی حیوانات) پیامبر قوم ثمود (مردم کناری، اوکرائینی ها) که از شکاف کوه زاده میشود در ارتباط با نام گبلیزیس (خدای غار و جهان زیرین) است که در اسطورهٔ صالح به معنی خدای جمل (شتر) گرفته شده است.
نام اصحاب کهف (یاران غار) و دقیانوس (دِکِنیوس) و سگ مقدس مرتبط با آن با اعتکاف زیر زمینی طولانی خود سالموکسیس و نام همردیفان دانای وی (دِکِنیوس و زئوتا) و ملت دارندهٔ توتم گرگ مقدس وی (داکیها/گتها) همخوانی دارد. در روایات قرآنی هم قوم ثمود (مردم اوکراین و داکیا) با مساکن کنده کاری شده در کوه (غار شکل) مرتبط هستند.
چون نام اساطیری تملیخا (تملیکا، اعتکاف کرده و برخود مسلّط شده) که باز آمدهٔ گروه اصحاب کهف به شمار رفته ترجمهٔ سامی خود نام سالموکسیس به نظر می رسد:
داستان اصحاب کهف طبق منابع اسلامی و مسیحی:
اصحاب کهف (یاران غار)، عده‌ای مؤمن مسیحی که در دوران دقیانوس (۲۰۱ -۲۵۱م) یکی از حکمرانان روم باستان زندگی می‌کرده‌اند. آن‌ها جز یکی که چوپانی به همراه سگش بود، از اشراف‌زادگان و درباریانی بودند که دین خود را از دیگران مخفی نگاه می‌داشتند.
آن‌ها پس از ظلم حکومت به سمت غار حرکت کرده و چون به غار رسیدند به خوابی عمیق رفتند و در حدود سیصد و نه سال خوابیدند. خداوند آنان را به گونه‌ای قرار داده بود که هرکس به آنان می‌نگریست آنان را بیدار می‌پنداشت، در حالی که در خواب بودند. آن‌ها پس از این مدت و بعد از بیدار شدن تصور کردند چند ساعتی بیشتر نخوابیده‌اند. این تردید به گفته برخی، از آن جهت بود که آنان در آغاز روز، وارد غار شده و به خواب رفته و در پایان روز بیدار شده بودند. آن‌ها بعد از بیداری، پیشنهاد کردند که یکی از آنان به شهر رفته و غذایی تهیه کند. دربارهٔ این که چه کسی مأمور تهیه غذا شد، قرآن سخنی نگفته است اما طبق برخی روایات یملیخا یا تملیخا داوطلب این کار شد. وی پس از مراجعه، چهره شهر را دگرگون یافت و از همین رو بسیار شگفت‌زده شد.
تعداد و نام اصحاب کهف
در باره شمار اصحاب کهف در منابع روایی و تاریخی اختلاف‌نظر وجود دارد. در منابع مسیحی تعداد آنها ۷ تن معرفی شده و برخی نیز آنان را ۵ و برخی نیز ۱۳ تن نقل کرده‌اند. همچنین نامهای آنان در منابع مسیحی عبارت‌اند از: مکسملینا، یلمیخا، دیمومدس (دیموس)، امبلیکوس، مرطونس، بیرونس، کشطونس. اما طبری نام‌های آنان را این‌گونه نقل کرده است: مکسلمینا، محسلمینا، یملیخا، مرطونس، کسطونس، ویبورس، ویکرنوس، یطبیونس و قالوش.
قرآن کریم اما هیچ‌گونه تصریحی درباره شمار اصحاب کهف ندارد و صرفا به اختلاف مردم در عدد اصحاب کهف اشاره دارد. برخی آن‌ها را با سگ همراهشان ۴ تن و برخی ۶ تن و برخی ۸ تن دانسته‌اند. برخی معتقدند قرآن، نظر سوم را پذیرفته است.
در قرآن
مقالهٔ اصلی: سوره کهف آیات ۸ تا ۲۶ سوره کهف به داستان اصحاب کهف می‌پردازد. این آیات حاوی هدایت این اصحاب از سوی خداوند، ایمان و کشمکش آنان با کافران، پناه‌بردن به غار، معجزه زنده‌ماندن‌شان به یاری خدا، بیداری مجددشان و برخورد با مردم، روشن‌شدن حقیقت و بیان جدالی که کافران با پیامبر(ص) در این مسئله داشتند، اشاره دارد. طبق روایات مسیحی-اسلامی آنها مدت ۳۰۹ سال در غار در خواب بوده‌اند.
نقش گرگ-اژدهای مقدس داکیان (ولس) بر ستون تراژان

شنبه، فروردین ۱۹، ۱۴۰۲

معنی مجموعه ستارهٔ خوشهٔ پروین

خوشهٔ پروین به صورت اوستایی پَئیری-وین به معنی «مجموعه ستارهٔ دارای خوشه و جوانب»، به نظر می رسد.
نام دیگر خوشهٔ پروین، یعنی ثریا نیز به صورت ثاتَ ئیرویا در اوستایی به معنی خوشه نظر می آید. گفته میشود، در این خوشه با چشم غیرمسلح، شش یا هفت ستاره دیده می شود.

نامهای بودا (منّور) و زرتوشترا (درخشان در آسمان، ستاره) مترادف می نمایند

बुद्ध m. buddha enlightened
zaratu: shiny
आष्ट्र n. AshTra [in the] sky
یعنی نام زرتوشترا (زرتشت) معنی درخشنده در آسمان (ستاره) را می دهد و معنی منّور بودا (وجه شرقی سپیتاک سپیتمان، گائوماته بردیه) را هم می توان مترادف با زرتوشترا به مفهوم ستاره گرفت:
जरठ adj. jaraTha yellowish, shiny
आष्ट्र n. AshTra [in the] sky
भा f. bhA light
उद् (ud), up, out, forth, arising.
Udaya (उदय) refers to the “upward”

وجه اشتراک نامهای یهودا (ستودهٔ خدا)، استوت ارته (ستوده به پاکی)، فارقلیط (بسیار ستوده) و احمد (ستوده)

این نامها و القاب با وجه اشتراک در معنی، با پیدایی مسیحیت پیدا شده اند که بنیانگذار هستهٔ اولیه آن معلم انقلابی یهود به نام یهودا پسر زیپورایی بود که خواهان آزادی یهود از زیر سلطه روم بود و می گفت که «این شرم آور است که به رومیها خراج دهیم و افزون بر خدا کسی را به سروری خود قبول کنیم.» شاگردان او داستان زندگی وی را با خدایی فینیقی به نام آدونیس (سرور) پسر الهه میّرا (ماریا) در آمیخته و مسیحیت را ساخته اند.
معناى واژهٔ فارقليط در انجيل فارقليط كه در زبان يونانى پريكلتوس يا پراقليقوس گفته مى شود، بسيارى از مسيحيان آن را به معناى تسلّى دهنده يا روح القدس تفسير كرده اند، ولى جمعى آن را به معناى بسيار ستوده ـ كه مطابق با نام احمد است و با آيهٔ ۶ سوره صف كه مى گويد: «من بشارت به رسولى مى دهم كه بعد از من مى آيد و نامش احمد است» كاملا تطبيق مى كند ـ ذكر كرده اند.
آنچه از مطالعه دقيق در ريشه اين لغت بر مى آيد اين است كه فارقليط در اصل كلمهٔ يونانى است، ريشه آن پريقليتوس به معناى بسيار ستوده بوده كه آن را با پراقليتوس به معناى تسلّى دهنده اشتباه كرده اند.
محمد و سلمان فارسی احمد (بسیار ستوده) را با نام همریشهٔ آن محمد مطابق یافته بوده اند.

پنجشنبه، فروردین ۱۷، ۱۴۰۲

مطابقت بوذرجمهر با وَرَهه مَهیرا-مَزدک

معنی و شکل اصلی نام بوذرجمهر:
شکلی از نام بوذرجمهر در سنسکریت به معنی درخت پایدار است:
भूधरज m. bhUdharaja tree
मुहुर् ind. muhur constantly
سهروردی نام بوذرجمهر را به شکل بوذرجُمهور آورده است و در مرزبان نامه هم نام بوذرجمهر را بدین صورت و به املایی شبیه این هیئت سنسکریتی نوشته اند. گرچه غالباّ تصور کرده اند که شکل بوذرجمهر معرب بزرگمهر است. ولی او از سمت شرق فلات ایران بود و نامش به وضوح به لغت سنسکریت به معنی درخت پایدار است:
چون در داستان خواب خسرو نوشیروان و بوذرجمهر و کنیز که در واقع بیان اسطوره ای زندگی خود بوذرجمهر است در آغاز به صراحت بدین معنی درخت پایدار نام او و ارتباط نام وی با ورهه مهیرا (گراز بسیار دانا) یا کودک بسیار دانا (معنی نام مزدَک پیش خرمدینان) نزد هندوان و ایرانیان اشاره رفته است که این هر دو اهل شرق فلات ایران و جوار هند به شمار رفته و او با این دو عنوان در هند و غرب ایران بسیار معروف بوده است. نام کتابهای ایشان بریهت سمیتها (دانش بزرگ) و زند/دیسناد/مزدک نامه (کتاب مرد دانا) هم مترادف هستند:
जानाति{ज्ञा} verb 9 jAnAti[jnA] know
धिष्ण्य adj. dhiSNya mindful
ददाति verb dadAti {dA} give (gift)
به نظر می رسد نام برزویهٔ طبیب (به لغت سنسکریت یعنی منسوب به درخت توس) و آورندهٔ شطرنج و کلیله و دمنه (پنچَ تنتره) را هم از ترجمه و نیز منقلب کردن جزء اول نام بوذرجمهر یعنی بوذرجه (درخت) گرفته اند:
The word Vīra means “a child”, “wise”
भूर्ज m. bhUrja birch[tree]
نام کتاب «پنچَ سیدهانتیکای» ورهه مهیرا و «پنچَ تنترهٔ» برزویهٔ طبیب در معنی پنج رسالهٔ علمی، مترادف هستند:
Pañcha-siddhāntikā ("Five Treatises)
पञ्च num. pañcha five
तन्त्र n. tantra chapter of a scientific treatise
گفته شده است که مزدک به گردش اجرام سماوی و تأثیر آن بر روی عالم زندگانی انسان معتقد بوده است. این مورد و تعالیم پنج گانهٔ آسمانی او نیز وی را با ورهه مهیرا/ بوذرجمهر منجم و اثر او پیوند می دهد.
اسطورهٔ بوذرجمهر:
انوشیروان شبى در خواب دید که در برابر تختش درختی خسروانی رست و به هر سوی سایه افکند. خسرو که در رؤیا از این واقعه شادمان شده بود. فرمود تا بزم بیارایند و می بیاورند و رامشگران نفحه بسرایند. در این حال گرازی تیز دندان پدیدار شد، در کنار او نشست و سر در جام او کرد. ماه اردیبهشت بود. چکاوکها در باغ شور افکنده بودند. ولی انوشیروان از خوابی که دیده بود بیمناک بود و از درباریان خواست تا خوابش را تعبیر کنند و چون کسى نتوانست، نماینده ای به نام آزاد سرو را به اطراف فرستاد تا خوابگذاری دانشمند بیابد. در آن ایام بوذرجمهر «کودک دانا» در مرو به دانش اندوزی می پرداخت. چون از ماجرا آگاه شد، گفت که من آن خواب را تعبیر می کنم. وقتی از او پرسیدند که تعبیر این خواب چیست؛ پاسخ داد که من جز در محضر پادشاه سخنی نخواهم گفت.
نگویم من این گفت جز پیشِ شاه
بدانگه که بنشاندم پیشــــگاه
وقتی نزد انوشیروان رسیدند، بوذرجمهر به انوشیروان عرضه داشت که تعبیر خواب شما این است که در حرمسرایتان ، مردی جوان است که رخت زنانه پوشیده و با کنیزی روزگار می گذراند …!
چو بشنید کودک زِ نوشین­ روان
سرش پُر سخن گشت و گویا زبان
چنین داد پاسخ که در خانِ تو
میان بتانِ شبســــــتان تو
یکی مرد برناست کز خویشتن
به آرایشِ جامه کردســـــت زن
زبیگانه پردخته کن جایگاه
بدین رای ما تا نیابند راه
بفرمای تا پیش تو بگذرند
پی خویشتن بر زمین بسپرند پس انوشیروان دستور داد تا در حرمسرا بگردند، لیکن نیافتند. دوباره دستور داد تا همه جا را بگردند. انوشیروان فرمان داد تا کنیزکان و بانوان دربار همگی برهنه شوند. گشتند و جوانی را از میان هفتاد کنیزک انوشیروان یافتند!
دگر باره بر پیش بگذاشتند
همه خواب را خیره پنداشتند
غلامى پدید آمد اندر میان
ببالاى سرو و بچهر کیان ‏
تنش لرز لرزان بکردار بید
دل از جان شیرین شده ناامید
کنیزک بدان حجره هفتاد بود
که هر یک بتن سرو آزاد بود پس از یافت شدن مرد جوان از میان کنیزان حرمسرا، انوشیروان خشمگین شد و از کنیزی که آن جوان با او بود، توضیح خواست. کنیزک گفت که این جوان برادر من است و برای دیدن من آمده و
هیچ نظر بدی به من ندارد. انوشیروان سخن کنیزک را نپذیرفت و دستور داد تا آن دو را به دار آویختند. (اعدام)
برآشفت از آن پس بدژخیم گفت
که این هر دو را خاک باید نهفت
کشنده ببرد آن جوان را دوان
پسِ پرده ی شاه نوشین روان
برآویختشان در شبستان شاه
نگونسار پر خون و تن پر گناه‏
و در برخی نسخه های شاهنامه آمده است که انوشیروان قبل از دادن حکم اعدام برای این دو جوان، خطاب به آنان چنین توهین آمیز سخن گفت:
بدوشاه گفت ای سگ خاکسار
بیالود از تو نژاد و تبــــــار !
سپس به بوذرجمهر به دلیل درست تعبیر کردن خواب، پاداش داد و او را از نزدیکان خویش ساخت. گرچه بوذرجمهر نیز در پایان کار گرفتار خشم شاه عادل انوشیروان می شود و به سختی شکنجه و به قتل می رسد.
شرح مفصل این اسطوره از دکتر زهرا دری
باب گشایش این داستان در شاهنامه با خوابی مهیا می شود که پادشاه انوشیروان دیده است و بوذرجمهر که کودکی دبستانی در مرو است برای خوابگزاری راهی دربار می شود:
«
کنون در سخنهای بوذرجمهر ... یکی تازه تر برگشاییم چهر
نگر خواب را بیهده نشمری ... یکی بهره دانش ز پیغمبری
به ویژه که شاه جهان بیندش ... روان درخشنده بگزیندش
ستاره زند رای با چرخ و ماه ... سخنها پراکنده گردد به راه
چنان دید در خواب کز پیش تخت ... برُستی یکی خسروانی درخت
شهنشاه را دل بیاراستی ... می و رود و رامشگران خواستی
بر او بر بران گاه آرام و ناز ... نشستی یک تیز دندان گراز چو بنشست می خوردن آراستی ... وز آن جام نوشیروان خواستی...»
(فردوسی، 1382، ص 1062)
ادامه را از زبان ابومنصور ثعالبی بشنویم که منبع او در بیان مباحث شاهنامه و خصوصاً ماجرای بوذرجمهر با ابوالقاسم فردوسی یکی است و تنها تفاوت در اختصار کلام ثعالبی است که از ذکر علت خشم شاه نسبت به بوذرجمهر، مجالس هفتگانه نوشیروان در بزم شاهنامه و شنیدن سخن خردمندان و برتری بوذرجمهر در رای و اندیشه، پندنامه بوذرجمهر، پرس و جوی بوذرجمهر از هرمز در سنجیدن میزان شایستگی اش برای جانشینی انوشیروان و ذکر سرانجام زندگی وی صرف نظر کرده است.
ثعالبی در این باره می گوید: ‌«چنان که ایرانیان گفته اند شبی نوشیروان را در خواب دید که از جام طلایی شراب می نوشد و خوکی پوزه خود را در همان جام نهاده با او شرکت می کند... بامدادان ملک تعبیر خواب خود را از موبدان سؤال کرد، همه در جواب معطل ماندند، شاه محارم خود را امر داد در طلب کسی برآیند که بتواند در این خصوص توضیحی دهد. اتفاقاً یکی از آنان در مدرس یکی از معلمین سابق خود رفته نظر او را در مورد این خواب سؤال کرد ولی او هم بیش از دیگران نتوانست چیزی بگوید تا این که یکی از شاگردان که جوانی بود بوذرجمهر نام، برخاسته و گفت: ‌«استاد من تعبیر آن را می دانم! معلم به تندی کلامش را بریده، تنبیه اش کرد. »
و گفت: «تو غوره نشده می خواهی مویز شوی؟»
کسی که تعبیر را سؤال کرده بود به معلم گفت: «نمی توان منکر شد که خداوند قادر نباشد به مثل او طفلی قدرت فهم دهد.» معلم پسر را گفت: «بگو چه فهمیدی!»
بوذرجمهر گفت: «من جز در مقابل پادشاه تعبیر آن را نخواهم گفت!»
واسطه او را به دربار پادشاه برده آن چه گذشته بود به عرض رسانید. انوشیروان او را طلب کرده دید پسری است که آثار کیاست و فطانت از ناصیه اش هویداست. پس او را گفت: «تو می خواهی تعبیر خواب مرا بگویی؟»
بوذرجمهر گفت: «بلی، شاهنشاها.»
نوشیروان گفت: «تعبیر کن.»
جوان گفت: «تعبیر را جز به تو به دیگری نتوانم گفت.»
همین که شاه حضار را امر به خروج کرد بوذرجمهر گفت: «در میان زنان و کنیزکان ملک مردی است که از یکی از آنها بهره مند است.»
شاه گفت: «باید دلیل آن چه گفتی بیاوری.»
بوذرجمهر گفت: «باید امر کنی تمام زنانی که در حرم و عمارات قصرت وجود دارند از جلو ما بگذرند. همین که به امر انوشیروان تمام زنان بدون استحضار از موضوع از نظر شاه گذشتند.» هم چنین گفت: «حالا باید امر کنی همه برهنه از جلو تو بگذرند.»
انوشیروان نیز امر بدان داد. یکی از زنان شاهزاده خانمی بود اصیل، جوانی را دوست می داشت که او را در لباس کنیزکان و مانند یکی از آنان نزد خود نگه داشته بود. همین که تمام زنان و کنیزکان از جلو انوشیروان گذشتند و نوبت به این جوان رسید ترس بر او مستولی شده بود، انوشیروان دانست که او پسری است و امر داد که او را با معشوقه اش هلاک سازند و از فطانت بوذرجمهر با این جوانی متعجب گشته او را به خود اختصاص داد و از محارم خود گردانید و خداوند چنان دانایی نصیب او نمود که وحید عصر خود گشت.»
(ثعالبی، بی تا، برگردان، محمود هدایت، صص 300-299)
فردوسی با تفاوتی مختصر و با مجالی بیشتر این داستان را بیان کرده است. وی بعد از شرح خواب نوشیروان و عاجز شدن خوابگزاران از تعبیر خواب وی از روانه شدن آزادسرو نامی سخن می گوید که به مرو رفت و در آن جا موبدی را که به کودکان زند و اوستا می آموزاند می یابد و چاره کار را از او می طلبد و سرانجام آزادسرو با دادن هدایایی به پیر موبد، بوذرجمهر را همراه خود به نزد شاه می آورد:
«
فرستاد بر هر سویی موبدی ... جهانجوی و بیداردل بخردی
یکی بدره با هر یکی یار کرد ... به برگشتن امید بسیار کرد...
که بگزارد او خواب شاه جهان ... نهفته برآرد ز بند نهان...
بیامد یکی گرد مرو و بجست ... یکی موبدی دید با زند و اُست
همی کودکان را بیاموخت زند ... به تندی و خشم و به بانگ بلند
یکی کودکی مهتر اندر برش ... پژوهنده زند و استا سرش همی خواندندیش بوذرجمهر ... نهاده بدان دفتر از مهر چهر...»
(فردوسی، ص 1063، 1382)
در بین راه حادثه ای اتفاق می افتد که بر جنبه تخیلی بودن داستان می افزاید و شاید فردوسی و یا گویندگان پیشین این داستان به این طریق خواسته اند تا پیوند بوذرجمهر را با جهان ماورای طبیعت که رازدانی و تعبیر خواب نیز نشانی از همان پیوند است را به اثبات برسانند:
«
به زیر درختی فرود آمدند ... چو چیزی بخوردند دم بر زدند
بخفت اندر آن سایه بوذرجمهر ... یکی چادر اندر کشیده به چهر
هنوز آن گرانمایه بیدار بود ... که با وی به راه اندرون یار بود
نگه کرد پیشش یکی مار دید ... که آن چادر از خفته اندر کشید
ز سر تا به پایش ببویید سخت ... شد از پیش او بر فراز درخت
چو مار سیه بر سر دار شد ... سر کودک از خواب بیدار شد
فرستاده اندر شگفتی بماند ... فراوان بدو نام یزدان بخواند به دل گفت کاین کودک هوشمند ... به جایی رسد در بلندی بلند.»
(فردوسی، ص 1063، 1382)
معلوم نیست که این دو (بوییدن مار و سربلندی) چه ارتباطی می تواند داشته باشد! (نشانهٔ اعتلاء و مقتول شدن خود بوذرجمهر) با مباحث اسطوره ای و نمادها پیوند دارد و درعین حال عظمتی که گویی در رمزگونگی نمایانتر می شود...
سرانجام بنا بر قول فردوسی به وسیله خوابگزاری بوذرجمهر در درگاه، معلوم می شود که از هفتاد کنیزک حرم شاه، دختری که دختر شاه چاچ بوده در خانه پدرش با برادرش هم بازی و هم راز گشته و در عروسی، او را نیز با تبدیل لباس به حرم شاه آورده است.
شاه حکم قتل هر دو را می دهد و این کشف، مقام بوذرجمهر را بالا می برد و او را در ردیف موبدان و دانایان دربار قرار می دهد:
«
فروزنده شد کار بوذرجمهر ... بدو چهر بنمود گردان سپهر همی روز روشن فزون بود بخت ... بدو شادمان شد دل شاه سخت...
همیشه سخن گوی هفتاد مرد ... به درگاه بودی به خواب و به خورد
هر آن گه که پردخت گشتی ز کار ... ز داد و دهش وز می و کارزار
ز هر موبدی نو سخن خواستی ... دلش را به دانش بیاراستی
بدان گه که نو بود بوذرجمهر ... سراینده و زیرک و خوب چهر
چنان شد کز آن نامور موبدان ... ستاره شناسان و هم بخردان
به دانش از ایشان همه برگذشت ... بر آن فیلسوفان سرافراز گشت به راز ستاره چنو کس نبود ... ز رای و بزرگی ز کس بس نبود.»
(فردوسی، ص 1064، 1382)

چهارشنبه، فروردین ۱۶، ۱۴۰۲

معنی نام قلعه کُندر

منظور از نام دژ کُندر، سترگی (گُندگی) قلعهٔ آن است. منطقه بسیار نا امن بوده به خاطر حفظ جان و مال خود آن را سترگ و مستحکم ساخته اند:
कुण्ड n. kuNDa clump
धर adj. dhara possessing
نام ناحیهٔ آن جا، یعنی ششطراز به صورت شش دره جا به معنی محل شش دره است. بر این پایه نام کُندر به صورت کَندر به معنی محل واقع در دره است:
कन्दर m.f.n. kandara valley
نام ناحیهٔ قندوز افغانستان نیز در اساس به معنی دژ ستبر به نظر می رسد.

انحصاری بودن تعلیم روحانیان در ایران از سنن مغان ساسانی به ارث رسیده است

شرط بستن عمامه و پوشیدن عبا در سنت روحانیت شیعه یادآور بستن کُشتی و سدره پوشی زرتشتی است.
داستان انوشیروان و کفشگر:
مطابق شاهنامه، داستان اینست که: سپاه انوشیروان -در عین پیروزی- در پشت «کنده» (خندق) می‌ماند، سربازان به پول، ابزار و خوراک نیاز دارند. خزانه‌ی موجود تهی است. نوشیروان دستور می‌دهد که از خزانهٔ مازندران پول هزینه‌ها آورده شود. «بوذرجمهر» می‌گوید: هم اکنون به پول نیاز است و راه فراهم کردن آن آسان. انوشیروان به او میگوید چگونه؟ پاسخ می‌دهد که مردم ایران همه دارای اندوخته‌اند و اگر پیام شاه به آنان برسد، این هزینه را به وام به شاه خواهند داد، انوشیروان میفرماید که این کار انجام دهید.
بوذرجمهر کسی را به پیامبری در میان مردم میفرستد و آن پیام آور، پیام انوشیروان را به مردم می‌رساند. از آن میان، کفشگرِ موزه فروشی، سخن پیامبر را می‌شنود و می‌گوید: «من این پول را میپردازم. کپان و ترازو می‌آورند و «درم و دینار» را وزن می‌کنند و به فرستاده نوشیروان می‌دهد- بی آنکه از او رسید یا سندی بخواهد- کفشگر به فرستاده نوشیروان میگوید: «خواهشی دارم که بوذرجمهر واسطه انجام آن شود و آن اینست که: پسری دارم، در رسیده و -شاید درس خوانده- و یارمند برای کار بزرگ، پیامبر خواهش او را می‌پرسد، پیامش را به بوذرجمهر می‌رساند که: کفشگر می‌گوید: می‌خواهم فرزندم در رده‌ی «دبیران» شاه قرار گیرد؛ این پیام به بوذر جمهر می‌رسد و او به انوشیروان می‌گوید و انوشیروان نمی‌پذیرد….(به نقل از دکتر علیقلی محمودی بختیاری)

سه‌شنبه، فروردین ۱۵، ۱۴۰۲

اتیمولوژی تیاره و تاج

تیاره (تای-اره) و تاج (تای-اج) به معنی محافظ و محافظ بی نظیر هستند:
तायते{ताय्} verb 1 tAyate[tAy] protect
आर्य m. Arya owner
अजय adj. ajaya unsurpassed
अजय adj. ajaya unconquered

اتیمولوژی سرمه

اتیمولوژی سرمه (سرمق/سرمگ):
این واژه برگرفته از واژهٔ اوستایی سائیری بَئُغَ یعنی زدایندهٔ آشغال و ناپاکی می باشد. حروف «ب» و «غ» در بَئُغَ (زداینده) علی القاعده به «م» و «ک/گ» تبدیل شده اند:
«ب» گاه به «میم » بدل شود:
غژب = غژم. (غیاث).
غزب = غزم. (آنندراج).
«غ» به «ک» بدل شود:
چغوک = چکوک.
زاغ = زاک.
کژاغند = قزاکند.
«غ» بدل «گ» آید:
چغندر = چگندر.
شغا = شگا.
لغام = لگام.

تفسیر اوستایی نام سیزده بدر

واژهٔ سیزده در نام سیزده بدر در اساس خود با واژهٔ اوستایی سیزَد (گریزاندن، رماندن، خاموش کردن) ربط داده شده است. چون واژهٔ بِدر هم علی الاصول می توانست با تلخیص واژهٔ اوستایی پَئیتیاره (آفت، بلا، آسیب) همسان گردد. بنابراین در مجموع فلسفهٔ روز سیزده بدر، در معنی اوستایی آن روز دفع آسیب و بلا بوده که با توجه به معنی فارسی بیرون رفتن از در خانه ها برای رفع آسیب و بلا در روز سیزدهم سال بوده است.
جشن چهارشنبه سوری (چرشنبه) و سده (آسیب) نیز جشنهای دفع چَر (آفت، شَر) و آسیب سرما با آتش های مقدس بوده است.

یکشنبه، فروردین ۱۳، ۱۴۰۲

معنی نام قومی داکیا/گِتایه و سرزمین روتِن ها

نام داکیا (شمال رومانی حالیه) را به معنی سرزمین گرگ و درنده گرفته اند. در یک نقش کهن رومی (ستون تراژان) هم نام داکیا را با سمبل گرگ نشان داده اند. نام هندوایرانی گِت ایشان هم به شکل گهاتَ به معنی کشنده و درنده نشانگر گرگ است.
घातक adj. ghAta[ka] deadly
در سمت شرقی آنجا نام باستانی سرزمین اسلاوهای شرقی یعنی روتِنیا را میشود به معنی سرزمین چرخ گرفت. نام اوستایی خونیرث (سرزمین ارابه های باشکوه) و اروپای یونانیان (ایو-روپه، دارای گشتاور خوب) با آن مرتبط به نظر می رسند.

شنبه، فروردین ۱۲، ۱۴۰۲

The names of Ukrainians in the Qur'an and the history of Herodotus and Scandinavian mythology

The names of Ukrainians in the Qur'an and the history of Herodotus and Scandinavian mythology:
In the Qur'an, are spoken about two peoples with the Semitic names Ad (those who have social society) and Thamud (people who live on the side).
They are commonly believed to be extinct Arab tribes but Arabs have taken these names from Byzantines and translated it into Semitic. It is clear from the means Germans (those who have social society) and Ukrainians (those who live on the side). Ukraine's name in Nordic myths is Utgård beside of Asgård (Gårdarycket).
Ad's prophet-god is Hud (Od, Oden, wotan, threatening) and Thamud the animal protector god and death - and the god of the underworld is Saleh (benevolent, Slavic Voles).
In the Scythian myths in Herodotus' history, it is told that Lipoxiais (king of the country in the side, king of Ukraine) rules the people with name Aukhates (those who have nice houses = Bohmians) and his golden tool is plow (symbol of Poles). The ancient name of the land of Eastern Slavs, Rutenia, can be taken as the land of wheel (rota):
The Avestan name Khvaniratha (Land of the magnificent Chariots) and Europe of the Greeks (eu-ropa, of good torque) seem to be related to it.
Their mythical king's name ie. Arpoxais (Takhmo-ropa) means king of the chariots land.
Namnen på ukrainare i Koranen och Herodotos historia och skandinavisk mytologi
I Qur'anen tallas om två folk with the semetiska namnen Ad (de som har social samhälle) och Thamud (folk som bor vid sidan). Vanligen tros att de är utdöda arabiska stammar men araber har tagit dessa namn från bysantiner och översatt det på semetiska. Det är klart från de means germaner (de som har social samhälle) och Ukrainare (de som bor vid sidan). Ukrainas namn i nordiska myter är Utgård vid sidan of Asgård (Gårdarycket).
Ads profet-gud är Hud (Od, Oden, wotan, hotande) och Thamud djurbeskydar gud och död - och underjords gud är Saleh (välvilligt, slaviska Voles).
I skythiska myter i Herodotus historia, brättas att Lipoxiais (kung till landet vid sidan, kung till Ukraina) styr folket vid namn aukhater (de som har fina hus= bohmier) och hans gyllene verktyg är plow (symbol till polacker).
Det gamla namnet på östslavernas land, dvs. Rutenia, kan tas som hjulets land (rota):
Det avestanska namnet Khvaniratha (de magnifika vagnarnas land) och grekernas Europa (eu-ropa, med gott vridmoment) verkar ha samband med det.
Deras mytologiska kunganamn dvs. Arpoxais (Takhmo-ropa) betyder kung av vagnslandet.

مطابقت قوم تبع قرآن با ایرانیان حاکم بر یمن

در قرآن در دو جا از قوم تبع (پیروی کنندگان) که مطابق روایات در سمت یمن بوده اند، یاد شده است. نام تبع می رساند که آنان حکومت متبوعی در دور یا نزدیک خود داشته اند. نظر به احادیث مربوط به تبع، آنها همان ایرانیان حاکم یمن و دولت متبوع ایشان، ساسانیان بوده اند:
چون در روایات مربوط به تبع و تبابعه، برخی ویژگی‌های ایرانی دولت متبوع ایشان دیده میشود:
"روایات مربوط به تبع بدون بیان ریزه‌کاری‌ها، به لشکرکشی و حضور برخی از آنان در عراق کنونی، مناطق درون سرزمین ایران، آذربایجان و ارمینیه، و از سویی سرزمین‌های ماوراءالنهر از بلخ و سمرقند خبر می‌دهند."

مطابقت جدیس و طسم روایات عربی با تورانیان و ایرانیان

نام جدیس (جدی-ایس) به معنی گرامی دارندگان بزوحشی/بزکوهی و نام طسم به صورت تصم (صامت، عجم) به ترتیب معادل نام سکاها (تورانیان) و عجم (ایرانیان) هستند که در عهد مادها با هم درگیر شدند. مادیای اسکیتی (افراسیاب) از سمت دربند به گنجهٔ اران حمله آورد و فرائورت (فرود سیاوش) را در آنجا به قتل رساند. تا این که سرانجام کیاخسار (کیخسرو)، مادیای اسکیتی را در کنار کوه سهند و دریاچهٔ ارومیه غافلگیر کرده و به قتل رساند. در روایت عربی جدیس و طسم داستان جنگ تورانیان و ایرانیان را بومی عربستان نموده و با افراد و وقایع آنجا تطبیق داده اند.
مطابق روایات اسلامی داستان جدیس (گرامی دارندگان بزکوهی، تورانیان، سکاها) و طسم (تصم، صامتها، عجم، ایرانیان) با معادلهای محسوس آنها از این قرار است.
شموس (بد رفتار، افراسیاب) در برانگيختن قوم خويش بر طسم (عجم) توفيق يافت، فرمانروای جديس (تورانیان) که اسودبن غفار نام داشت عملوق طسمی (فرود سیاوش) را به قتل رسانيد و قوم جديس به کشتار مردم قبيله طسم برخاستند و خانه های آنان را غارت کردند. يکی از مردان طسم به نام رباح بن مرة طسمی (کیخسرو) از مرگ نجات يافت و به حسان بن تبع حميری پادشاه يمن (منظور پارسها) پناه برد و از او بر ضدّ جديس ياری طلبيد، حسان به حمايت از او برخاست، با گروهی از سپاهان حمير به جديس يورش آورد، خانه های آنان را در يمامه غارت کرد، و به قتل و نابودی مردم جديس فرمان داد. پس از تخريب حميريها، يمامه همچنان به صورت ويرانه باقی ماند تا اينکه در آستانهٔ ظهور اسلام بنی حنيفه در آنجا فرود آمدند و اقامت گزيدند.