جمعه، تیر ۰۹، ۱۴۰۲

جشن تیرگان جانشین جشن سکاییهٔ عهد هخامنشیان است

(The festival of Tirgan is the successor of the festival of the Scythians of the Achaemenid era)
نامهای سه جشن بزرگ ایران باستان در تلمود:
در تلمود بابلی نام سه جشن ایرانی به ترتیب موتردی (مَهو-تَردی= جشن بزرگ آغاز سال)، تور-یَسکی (جشن پیروزی بر سکاها، جشن سکائیه، تیرگان) و مُهَرِنکی (میهرنه-کی= مهرگان کوچک) آمده است. ولی در تلمود اورشلیم نام مُهَرِن (مهرگان، مهرگان بزرگ، مهرگان خاصه) نیز که پنج روز بعد از مهرگان کوچک (مهرگان عامه) بزرگ برگزار میشده است، قید شده است. از آنجا که نوروز نیز به همان ترتیب عامه و خاصه داشته است، لذا سر نام و جای مُهَرِن و ارتباط آن با مهرگان یا نوروز بحث کرده اند. ولی چنانکه از منابع زرتشتی بر می آید در عهد پیش از اسلام نوروز با جشن زگموگ (آغاز سال نو بابلی) که به خدایان مَردوک و تموز (جمشید) اختصاص داشته، مطابق میشده و کمتر از جشن مهرگان بومی و بیشتر بین المللی به شمار می رفته است، لذا چنانکه از خود نام مُهَرِنه (میهرنه، منسوب به ایزد مهر، جنگاور بزرگ) بر می آید، منظور از آن مهرگان خاصه (مهرگان بزرگ) بوده است.
مطابقت شدن جشن تیرگان با جشن سکائیه:
در اصل تور-یَسکی (جشن سکاییه) بوده که که با اندکی تغییر صوت تبدیل به تیر-یَسکی (جشن تیرگان) شده است. تموز سامیان (ایزد نوباوه و جوان رستنیها) در چلّهٔ فصل تابستان از شدت گرمای خورشید هلاک می‌گردید. سومریان و بابلیان مرگ این ایزد را در چهارمین ماه پس از اعتدال بهاری (نوروز، بازگشت تموز) جشن می‌گرفتند. به عبارتی تیرگان و نوروز در رابطه با ایزد جوان رستنی ها تموز با هم مرتبط بوده اند که تیرگان ایرانی به مفهوم جشن سکاییه، با تیرگان سامی که حاوی سنت ظرف شکنی و قربانی کودک بوده، مطابق شده است. در هر دو سنت ایرانی و سامی آیین تیراندازی برقرار بوده است. بی جهت نیست که آرش کمانگیر هم در روایات ملی، قربانی پرتاب تیر معروف خود میگردد. به ویژه در آدیابنه در شمال بین النهرین در جشن بگیامود (مرگ ایزد جوان) برای تموز، این ایزد نوباوه و جوان سامیان قربانی کودکان رایج بوده است که اثر آن را در انجلیها در قربانی کودکان همزاد عیسی مسیح توسط هیرود کبیر می بینیم. بنا به هرودوت آمستریس (همای اساطیری) ملکهٔ نیرومند و متنفذ و ستمگر عهد خشایارشا (بهمن اساطیری) هم به تأثر و الهام از این سنت رعایای سامی هخامنشیان دو بار نوباوگانی از اشراف پارسی را برای خدای جوان جهان زیرین (تموز، جمشید) زنده به گور نمود.
لقب هُمایهٔ آمستریس (ملکهٔ نیرومند) هم در لغت سنسکریت به معنی قربانی کننده است که اسطورهٔ به آب سپردن فرزندش داراب (منظور داریوش دوم) نیز گواه این خصلت وی است:
होम homa m. sacrifice
ولی جشن تیرگان ایرانی در اصل همان جشن سکائیه است که در آن آریارمنه (گستهم نوذری، پهلوان تیرانداز هخامنشی) پسر خواهر کیاخسار (کیخسرو) در شبیخونی که در کنار دریاچهٔ ارومیه به جشن میهمانی و سرمستی ترتیب داده شده برای سکاهای پادشاهی می زند، مادیای اسکیتی کشورگشا (افراسیاب تورانی) را دستگیر و مقتول و سکاهای پادشاهی شمال دریای سیاه را در آنجا کشتار کرده و متواری می سازد. این پیروزی بزرگ باعث رونق و گسترش حکومت مادها و پارسها بعد از آن شد. در روایات ملی، نام و نشان اخلاف آریارمن (گستهم نوذری)، آرشام (آرش نیرومند کمانگیر، در ترکیب اضافهٔ بنوت یعنی تیر انداز نیرومند پسر کمانگیر= گستهم) و خشایارشا (خشیه- اَرشَ، پادشاه درستکار یا تیرانداز) نیز که او یا سپاهیان او در آتن از تپه آرِس (ائیریوخشوثَ) به ارگ آتن (خوانونت) تیر آتشین انداختند، همخوانی دارد:
در توضیح بیشتر این مطلب که توس و گستهم نوذری سپهسالاران کیخسرو کیانی مطابق کوروش (نیای کوروش) و آریارمن هخامنشی، سرداران و خواهر زادگان کیاخسار مادی (کیخسرو کیانی) در خبر کوروشنامهٔ گزنفون هستند، گفتنی است، منوچهر نوذری اساطیری که تیر اندازی آرش کمانگیر به عهد وی منسوب است با چیش پیش دوم هخامنشی پدر ایشان مطابقت دارد.
در اوستا پیروزی گستهم نوذری (آریارمن هخامنشی) برادر توس نوذری (کوروش برادر آریارمن) بر تورانیان لشکر افراسیاب (سکاییان پادشاهی) در کنار دریاچه ارومیه با فدیه آوردن بر الهۀ آبها آناهیتا صورت گرفته است. به قول شاهنامه و تاریخ هرودوت این هجوم با شبیخون و غافلگیری سکاهای پادشاهی (تورانیان) در میهمانی و سرمستی انجام گرفته است:
بدان نامداران افراسیاب/ رسیدیم ناگه به هنگام خواب
ازیشان سواری طلایه نبود/ کسی را ز اندیشه مایه نبود
چو بیدار گشتند زیشان سران/ کشیدیم شمشیر و گرز گران
چو شب روز شد جز قراخان نماند/ ز مردان ایشان فراوان نماند
همه دشت زیشان سُرون و سرست/ زمین بستر و خاکشان چادر است
از قراخان (کاراخان، یعنی خان بزرگ) در اساس خود همان مادیای اسکیتی (افراسیاب= پر آسیب) منظور است که بنا به مندرجات اوستا و شاهنامه ابتدا از مهلکه میگریزد و کمی دور میشود ولی به دست کسان سپیتمه هوم حاکم در اطراف دریاچهٔ ارومیه، در غار هنگ (معبد ورجوی یا غار هامپهول) در محل شبیخون دستگیر و به فرمان کیخسرو اعدام میگردد. به قول موسی خورنی نیوکار مادس (مادیای ستمگر) را در حالی که میخی به پیشانیش کوفته بودند، بر دیوار برجی میخکوب کرده در معرض انظار رهگذران و همه کسانی که به آنجا می آمدند، قرار دادند.
اسطورهٔ حماسی خشایارشا از اولاد آریارمن (گستهم نوذری) هم وارد سنت جشن تیرگان-سکاییه شده است:
مطابق ایرانیکا از شخصی که در کتاب مُجمل التواریخ به عنوان "راست [تیر] انداز" و "سخت کمان وراز" یاد شده همان گستهم نوذری منظور است. نام اوستایی گستهم یعنی ویستئورو را میشود به معانی گستریده پهلوانی و دور تیرانداز گرفت.
نام کوه رویان که در منابع یونانی و رومی به نام چوآتراس (پاراچوآتراس، محل تیراندازی) در روایات حماسی محل تیراندازی آرش کمانگیر یاد شده باعث شده که محل در گیری ایرانیان و تورانیان در این ناحیه گمان گردد و بی شک روایت تیر اندازی با تیرهای آتشین سپاهیان خشیارشا از آریوپاگوس (تپه آرِس، یاد آور ائیریوخشوثَ اوستا) به ارگ آتن مآخذ اصلی دیگر اسطورۀ آرش کمانگیر است. نام ائیریوخشوثَ اوستایی (محل روان کردن تیر آتشین آریائیان) از ترجمه به ایرانی آریوپاگوس (محل ذوب و پختن آریائیها یا تپهٔ آریائیها) پدید آمده و منظور از تپهٔ خوانونت اوستا (دارای شکوه و درخشندگی) هم در اصل ارگ آتن بوده است.
نام ایزد کتابت ارامنه یعنی تیر به معنی دانا و حکیم است و از نام ایزد تیر/تیشتر ایرانی (درخشندگی تیز گذر) دارای تیر آتشین و نورانی جداست:
धीर adj. dhira intelligent
بر این اساس نام ایزد ارمنی کتابت و خرد یعنی تیر عنوان قاصد اهورامزدا ربطی با نام تیشتر ندارد و با ایزد بابلی خرد و کتابت نابو (کاتب دانا) و امشاسپند وهومن (دارای اندیشهٔ نیک) پیوسته است که در ارتباط با اهورا مزدا است.
منابع عمده: بیست مقالهٔ تقی زاده، یشتهای ١ و ٢ استاد پور داود، تاریخ ماد دیاکونوف. فرهنگ لغتهای سنسکریت نائینی و آنلاین. تاریخ ایران باستان، حسن پیرنیا.

دجّال و صاعد بن صید همان دوموزی و اتانای بابلی هستند

دوموزی منشأ نام دَجّال
نام دَجّال (روغن مالی شدهٔ دروغین، مسیح دروغین) که در نزد یهود آرمیلوس (آرمیل، خدای همسر [همسر اینانا/ایشتار که دارای سنت روغن تدهین بوده]) آمده، با دوموزی جنبهٔ خدایگانی عیسی مسیح و پیش در آمد وی مطابقت دارد که در خاور میانهٔ عهد باستان دارای محبوبیت و معروفیت فراوان بوده است. با رشد یهودیت و مسیحیت و پیشرفت هرچه بیشتر آنها، تحت عنوان دَجّال، دوموزی و آیین باستانی دوموزی سرکوب شده است. نام هارماگدون (محل مربوط به گروه همسر/دوموزی) نیز با وی مرتبط به نظر می رسد. چون مطابق لغت نامهٔ اکدی و سریانی منظور از هارما (آرما) دوموزی است. معنی کوه مجدون برای آن منطقی نیست، چون همچو کوهی موجودیت ندارد:
ḫarmu
[Human → Family]
1) a consort (Dumuzi) , a husband , a (male) lover ; 2) (adjective) : OA : covered / enveloped / enclosed in an envelope (tablet) / certified ; 3) (adjective) : banned , forbidden , illicit , prohibited , untouchable ; 4) (noun) : MB : (name of a plant).
صاعد بن صید روایات اسلامی بیش از آنکه با دجّال (دوموزی) قابل قیاس باشد با اِتانای بابلی مطابقت دارد.
چون نامهای اِتانا و صاعد (نه صائد) با هم و اسلاف آنها آرویوم و صید نیز با یکدیگر مترادف هستند:
Etana: 'he who went up to heaven'
Arwium" is Akkadian name for "male gazelle"
صاعد. [ع ِ] (ع ص) نعت فاعلی از صعود. بالابرآینده. (منتهی الارب). از پستی بسوی بلندی رونده.
صید: شکار اِتانای بابلی چنین توصیف شده است: "چوپانی که به دنبال گیاه جاودانگی با عقابش به آسمان برمی خیزد و همه کشورهای خارجی را متحد می کند".
تصویر باستانی اِتانا و اوتناپیشتیم
اسطورهٔ دوموزی
نام او که معمولاً به‌ صورت «دومو.زی dumu. zi» نوشته می‌شود، به ‌طور تحت‌اللفظی به معنای «پسر حقیقی» است. یاکوبسن مفهوم تکان دهندۀ «کودک در زهدان مادر را ترجیح می‌دهد.» در عبرانی و آرامی به ‌صورت تموز Temmuz است.
دوموزی برای نخستین بار با این نام در متون اقتصادی از شوروپاک Šuruppak) دورۀ سومری کهن)، ظاهر می‌شود. اما در فهرست‌های نام‌های خدایان و نام‌های شخصی به‌صورت اما. اوشوم. گال (آن. نا(ama. Ušum. gal. (an. na) است که به مفهوم «مادر، یک اژدهای آسمانی است.» آمده است. در فهرست نام‌های پادشاهان سومری، دو دوموزی وجود دارد یکی به نام چوپانی که پادشاه باب تی بی را Babtibira قبل از سیل بود و دیگری ماهیگیری است که سرانجام بر اوروک تسلط یافت. متأسفانه اشارات تاریخی دیگری به این پادشاه وجود ندارد. دوموزی به‌عنوان یک شخصیت الهی در ارتباط با، باب تی بی را همچنین کولابا kullaba در درون ناحیۀ اوروک بود. این موضوع با توجه به سرودهای پرستشگاهی و دیگر متون نیایشی از اوروک ثابت می‌شود. در طی دورۀ نو - سومری، نام خدا غالباً در کتیبه‌های نذری، سرودها و دیگر متون ادبی و دینی ذکر می‌شد. پادشاهان سلسلۀ سوم اور، تمایلی به سنت‌های دینی و ادبی اوروک نشان می‌دادند و به نظر می‌رسد که خود را با دوموزی در نقش او به‌ عنوان شوهر اینانا Inanna یکسان می شمردند.
پس از دورۀ بابلی کهن، دوموزی به ندرت در متون بین‌النهرینی، جدا از دعاها و ارشه ما ها Eršemmas ، ظاهر می‌شود، اما پرستش او در سراسر شرق میانه نزدیک، تا زمان هلینستی و فراتر از آن، از محبوبیت فراوانی برخوردار بود. در هنگامی ‌که تموز باخدایان محتضر مانند آدونیس Adonis به‌ جای یکدیگر به کار رفتند. در مورد تعبیر نو - آشوری از دوموزی به‌عنوان خدایی که بیماری و رنجوری را با خود به جهان فرودین می‌برد.
در متون اسطوره‌شناسی، دوموزی در وهلۀ اول، در ارتباط با دشت یعنی ادین (edin) و سومری یعنی الهۀ اینانا دیده می‌شود. در دوموزی و انکیم دو Enkim Du اینانا مجبور است که از میان چوپان و انکیم دوی کشاورز یکی را انتخاب کند. هر دو از محصولات حرفۀ خود ستایش می‌کنند. یعنی شیر شیرین و غلۀ فراوان، اینانا به‌عنوان الهۀ سرپرست یک شهر سومری کشاورز را ترجیح می‌دهد، ولی سرانجام، دوموزی را می‌پذیرد، پس از آن‌که برادرش اوتوUtu، خورشید- خدا، به خاطر او وساطت می‌کند.
مصنفات گوناگونی دربارۀ عشق اینانا برای دوموزی سخن می‌گویند. «مردم بستر پر از میوۀ مرا بر پا می‌دارند، آن‌ها آن را با گیاه می پوشانند» (رنگ سنگ لاجورد) من محبوب خود یعنی آمائو شوم گالانا Amaušum galanna را به آنجا خواهم آورد، او دستش را در دست من خواهد گذاشت، او قلبش را بر قلب من خواهد نهاد. خواب (؟) او نشاط بخش است. قلب خود را بر قلب دیگری می فشارد. «لذت آنچه قدر است…». «سرور من، مرد مهربان، محبوب زهدان من؟» بافت دینی این متون هنوز نامفهوم است. اگرچه پیشنهاد شده است که آن‌ها بخشی از تشریفات موسوم به «ازدواج مقدس» را تشکیل می‌دادند. بنا بر سایر متن‌ها، سعادت اینانا و دوموزی محکوم به فنا بود. دوموزی چوپان، در زمرۀ خدایان شهری سومری به شمار نمی‌آمد. او به‌صورت «چوپان» باقی ماند و به زندگی در دشت با گله های خود ادامه داد. در آنجا بود که در گذشت و ناپدید شد. چندین نوشتۀ سومری، دربارۀ چگونگی مرگ او از توضیح می‌دهند. اینانا و بلی لی Belili «در فرود آمدن اینانا» که الهه او را به‌عنوان جانشین خود در جهان فرودین انتخاب می‌کند، زیرا اینانا نتوانست برای او سوگواری کند. اینانا او را به دیوهای گالا Galla، نشان می‌دهد که قربانی خود را تعقیب می‌کنند. علی‌رغم، تناسخ های گوناگونی که اینانا با کمک برادرش یعنی خورشید- خدا تحمل می‌کند. دیوان سرانجام او را در اصطبل مقدسش در بیابان می یابند و اسیر می‌کنند. خواهرش گشتی نانا می‌کوشد که برادر خود را با معرفی خویش به‌عنوان جانشین، نجات دهد. به‌درستی معلوم نیست که آیا اینانا یا ارش کی گال، ملکۀ جهان فرودین سخن می‌گوید یعنی کسی که می‌بایستی تصمیم بگیرد: «تو نصف سال و برادرت نصف دیگر سال را باید در جهان فرودین زندگی کنید. »

معنی سنسکریتی نام زریاب (زریاپ)

نام زریاب، نوازندهٔ کهن کُردی- ایرانی اصل، می تواند به معنی دارای آواز زرین باشد. چون این با توجه به اینکه وی دارای اصل مادری سیه چرده (هندی) معرفی شده است، بسیار محتمل است:
शार adj. zAra yellow, golden
जप adj. japa (yapa) muttering, utter in a soft voice

پنجشنبه، تیر ۰۸، ۱۴۰۲

دوموزی منشأ نام دَجّال

نام دَجّال (روغن مالی شدهٔ دروغین، مسیح دروغین) که در نزد یهود آرمیلوس (آرمیل، خدای همسر [همسر اینانا/ایشتار که دارای سنت روغن تدهین بوده]) آمده، با دوموزی جنبهٔ خدایگانی عیسی مسیح و پیش در آمد وی مطابقت دارد. با رشد یهودیت و مسیحیت و پیشرفت هرچه بیشتر آنها، تحت عنوان دَجّال، دوموزی و آیین باستانی دوموزی سرکوب شده است. نام هارماگدون (محل مربوط به گروه همسر/دوموزی) نیز با وی مرتبط به نظر می رسد. چون مطابق لغت نامهٔ اکدی و سریانی منظور از هارما (آرما) دوموزی است:
ḫarmu
[Human → Family]
1) a consort (Dumuzi) , a husband , a (male) lover ; 2) (adjective) : OA : covered / enveloped / enclosed in an envelope (tablet) / certified ; 3) (adjective) : banned , forbidden , illicit , prohibited , untouchable ; 4) (noun) : MB : (name of a plant).

دوشنبه، تیر ۰۵، ۱۴۰۲

اتیمولوژی ابلق (سیاه و سفید، دو رنگ)

ابلق در زبانهای هندوایرانی به معنی بسیار دو رنگ (به ویژه اسب دو رنگ) است:
a-bi: very two
लघयति{लघय्} verb denom. laghayati[laghay] colour[fig.]
خاصه هنگام بهاران که جهان خوش گشته ست
آسمان ابلق و روی زمی ابرش گشته ست.
منوچهری.
نشست از بر ابلق مشک دم
جهنده سرافراز و روئینه سم.
فردوسی.
بدو گفت کردوی کای شهریار
نگه کن بدان گرد ابلق سوار.
فردوسی.
چنین گفت گستهم کای شهریار
برآنم که آن مرد ابلق سوار
برادرْم بندوی جنگ آور است
همان یارش از لشکری دیگر است.
فردوسی.

مطابقت برهما و سوانتویت

این خدایان چهار سر (منظور بینای چهار جهت) هندی و اسلاوی حتی نامهای مترادفی به معنی مظهر مقدّس دارند:
ब्राह्म adj. brAh[ma] holy
माया f. mAyA apparition
svanto: "holy, sacred"
vit: "apparition".
برهمای سه سر خود همان تثلیث برهما، ویشنو و شیوا به نظر می رسد. بنا بر این، این خدا (سوانتویت/برهما) دارای اصل سکایی به نظر می آید:
विष्णु m. vishNu all pervasive
शिव adj. shiva auspicious
Compatibility of Brahma and Svantvit
These Indian and Slavic gods with four heads (meaning the vision of four directions) even have synonymous names meaning the holy manifestation:
Brahm adj. brAh[ma] holy
Maya f. mAyA apparition
svanto: "holy, sacred"
vit: "apparition".
The three-headed Brahma itself appears to be the trinity of Brahma, Vishnu and Shiva. Therefore, this god (Svantwit/Brahma) seems to have a Scythian origin:
Vishnu m. vishNu all pervasive
Shiva adj. auspicious

معنی نام کوه اوستایی پَورانَ

در اوستا از کوهی به نام پَورانَ (محل شیرهٔ گیاهی شادیبخش) اسم برده شده است که در قلهٔ آن گیاه مقدّس هئومه می رویده است. واژهٔ رَعنا می تواند معرّب از جزء دوم آن یعنی رانَ (دلپذیر) باشد. کوه پَورانَ یاد آور همان کوه همایون (در معنی محل گیاه هئومه) در سمت اراک است.
Payu: milk, food
रण m. raNa joy
रण m. raNa pleasure
रण m. raNa delight

اتیمولوژی کلمهٔ بُرهان و نظایر هندوایرانی آن

بُرهان در قاموس قرآن هشت بار ذکر شده است. ریشهٔ عربی آن، یعنی برهه را سفید و روشن کردن گرفته اند که خود در زبانهای هندواروپایی ریشه دارد:
*bhereg-
*brigh[t]-, Proto-Indo-European root meaning "to shine; bright, white."
بره brah در پهلوی به معنی درخشیدن و روشنایی و برازندگی از بَرِج اوستایی به همان معنی هندواروپایی آن است.
از سوی دیگر واژه های فارسی پروهان به معنی آشکارا و ظاهر (ظاهراً تک شاهد) و بهوری-هان در سنسکریت به معنی دلیل قطعی برای آن دیده میشوند (که اجزاء این دومی جداگانه آمده اند)، ولی معانی بیش از حدّ گویا و دلیل قاطع آنها قابل توجه هستند:
پَروَهان. [پ َرْ وَ] (ص، ق) آشکارا. ظاهر:
زو پشت روزگار قوی گشت و این سخن
در روی روزگار بگوئیم پَروَهان.
اثیرالدین اخسیکتی:
पर adj. para exceeding
वाहन n. vAhana guiding
بُرهان به صورت بهوری-هانَ در سنسکریت به معنی دلیل قطعی است:
भूरि f. bhUri reason
हान n. hAna cessation
ریشهٔ عربی:
Etymology
From the root ب ر ه ن‎ (b-r-h-n), interrelated or derived from the roots ب ر ه‎ (b-r-h) meaning "to make white", "to clear up", "to restore to a state of youth or innocence" and ب ر ء‎ (b-r-ʔ) meaning "to be free from wrong", "to be absolved from wrongdoing", "to be without blame", "to be innocent".
From Ge'ez ብርሃን (bərhan, “light, brightness”), from በርሀ (bärhä, “to be bright, to be clear”). From Old South Arabian 𐩨𐩧𐩠𐩬‎ (brhn, “testimony”).

شنبه، تیر ۰۳، ۱۴۰۲

اتیمولوژی جنس

جنس معرّب از هندواروپایی به نظر می رسد و در قاموس قرآن نیامده است:
जनुस् m. janus genus
در فارسی گونه (از ریشهٔ اوستایی جِنی: زادن) صورتی از این واژه به نظر می رسد.
genus (n.)
(Latin plural genera), 1550s as a term of logic, "kind or class of things" (biological sense dates from c. 1600), from Latin genus (genitive generis) "race, stock, kind; family, birth, descent, origin" (from suffixed form of PIE root *gene- "give birth, beget," with derivatives referring to procreation and familial and tribal groups).
جنس:
Probably from Classical Syriac ܓܸܢܣܵܐ‎ (gensā), which is in turn probably from Ancient Greek γένος (génos), from Proto-Indo-European *ǵénh₁os. Alternatively, but much less likely, from Latin genus from the same Indo-European etymon.

منشأ نامهای ایرانی سیامک/سامک و فرواک

معادلهای ایرانی تارگیتای (پدر عالی یا پدر گیتی، تارح) و کولاکسائیس (پادشاه قبایل بسیار، ابراهیم) در اساطیر اسکیتان، سیامک (شاه زمین) و سامک (شاه همه) هستند که در روایات کهن ایرانی یک فرد واحد گمان شده اند و در مقابل نام تارگیتای در معنی پُر آواز به صورت فرواک نه پدر او بلکه پسر وی ذکر شده است. در تورات نیز آبرام (پدر عالی) و ابراهیم (پدر امتهای بسیار) یکی شده اند و نام تارگیتای به صورت تارح پدر او معرفی شده است:
श्यामा f. syAmA earth
सम adj. sama whole
samaka: king of all
از سوی دیگر در اساطیر ایرانی پسران تارگیتای یعنی لیپوکسائیس (پادشاه سرزمین زیبای کناری) و آرپوکسائیس (پادشاه سرزمین ارابه) و کولاکسائیس (پادشاه قبایل، شاه اسکلاو= شاه دارندهٔ جام) با هوشنگ (پادشاه سرزمین خوب)، تهمورث (پهلوان سرزمین ارابه، ویگرد) و جمشید (شاه دارای جام) مطابقت دارند. تثلیث توراتی پسران تارح یعنی ابرام (پدر عالی)، ناحور (خشن، وحشی) و هاران (سوزاننده) بیشتر با تثلیث ایرانی پسران فریدون یعنی ایرج (نجیب)، تور (وحشی)، سلم (مار سوزاننده) همخوانی دارند.

سه‌شنبه، خرداد ۳۰، ۱۴۰۲

اتیمولوژی شَهر (شَتر پهلوی) و قصبه

شهر (شَهَر آذری) به صورت شه (شت، جا)-هَرَ (رسا) در اوستایی به معنی جایگاه بزرگ و رسا است.
قصبهٔ عربی تصحیف واژهٔ اکدی قبَصو (میان، مرکز) به نظر می رسد که با معنی کرسی ولایت و آبادی بزرگ برای آن همخوانی دارد. معنی عربی محل نی برای آن ظاهری است و عمومیت ندارد:
قصبة. [ق َ ص ِ ب َ] (ع ص) بسیارکلک. بسیارنی: ارض قصبه؛ زمین بسیارنی و بسیارکلک. (منتهی الارب).

اتیمولوژی میز و میزان و ترازو

بعضی این واژه ها را مغولی و عربی و برخی دیگر ایرانی دانسته اند. واژهٔ اوستایی میثی (میتی) به معنی اندازه و پیمانه، آنها را ایرانی نشان میدهد. میثوَن در اوستایی معنی جفت و هماهنگ معنی میدهد. میث در میثمان (میهمان) هم معنی با هم بودن و هماهنگ و همنشین بودن را می دهد. بر این اساس میز (از ریشهٔ هندواروپایی مِد) هم به سبب تراز و هم اندازه بودن ارتفاع سطح بلند آن، بدان اطلاق شده است. ریشهٔ mensa لاتینی (میز) هم همان "mesa :plateau" از همان ریشهٔ هندواروپایی - med/me است. مَز اوستایی به معنی برجسته و بالا رفته و جادار معادل همین mesa در لاتین است. ممکن است ایرانیها آن را از رومیها گرفته و بومی کرده باشند:
مطابق دهخدا، میز: اسباب و ادوات مهمانی. (ناظم الاطباء). اسباب مهمانی را هم گفته اند. (برهان). اسباب ضیافت. (غیاث). مائده. اسباب سفره ٔ مهمانی. (یادداشت مؤلف). || کرسی را گویند که بر بالای آن طعام خورند. (برهان). کرسی باشد که بر بالای آن طعام گذارند و بر کرسی دیگرنشسته آن طعام را بخورند. (فرهنگ جهانگیری). کرسی که بر آن طعام نهاده می خورند. (برهان) (از ناظم الاطباء). کرسی که بر سر آن خوان گسترند و طعام نهند و خورند و اکنون متداول است و طعام و شراب را بر آن چیده و بر اطراف آن صندلیها نهاده بر آن نشینند و طعام خورند. (انجمن آرا) (آنندراج). خانی با پایه های بلند که بر آن طعام یا چای و جز آن نهند و خورند آنان که بر صندلی و کرسی نشسته اند. خانپایه. خوان. تشت خوان. شاید اصل این از کلمهٔ میزد (میه-اَزد، مواد غذایی پیش آورده) باشد. (یادداشت مؤلف).
ترازو هم به معنی خوب میزان و وزن کننده است:
तौल n. taula (taura) balance, weight
सु-•(su) good, well

اتیمولوژی سامان (مرز) و سامان (سَهمان، نظم و ترتیب)

سامان به صورت سی مان در سنسکریت به معنی خط تمایز با همسایه است:
सीमन् f. siman border
sī (सी).—or-sī m A neighbour.
मान n. mAna rate
मान n. mAna measure
سامان (سَهمان) به معنی نظم و ترتیب تلخیص واژهٔ سنسکریتی سهایه-مانَ (برنامهٔ مفید میزان کردن) به نظر می رسد:
सहाय n. sahAya utility program
मान n. mAna measure

جمعه، خرداد ۲۶، ۱۴۰۲

معنی نام شهر میانه و هشترود

(The meanings of the names Meyaneh and Hashtroud regions)
نام میانه به لغت سنسکریت به معنی محل ملاقات یا محل به هم رسیدن رودخانه ها (شهرچایی و قرانقو و آیدوغموش) است. نام کهن دیگر آن یعنی گرمرود (دارای کثرت رودخانه ها) نشانگر این معنی دوم است:
ग्राम m. grAma multitude, community
نظر به اینکه مطابق تاریخ ماد دیاکونوف، دیاکو در این حوالی به سبب اتحاد با رؤسا پادشاه اورارتو و ایرانزو پادشاه ماننا توسط سارگون دوم آشوری دستگیر و به هامات سوریه تبعید شده است، لذا هگمتانه (محل تجمع) ابتدا نام میانه بوده بعد نام کیشه سو (همدان) شده است. هرودوت به صراحت مرکز حکمرانی دیاکو را اکباتان (هگمتانه) نامیده ولی آنرا با همان همدان (هگمتانهٔ ثانوی) یکی گرفته است:
मेलन n. meiana appointment
मेलन n. meiana gathering
मेलन n. meiana meeting
मेलन n. meiana meet
در کتیبه های آشوری در رابطه با اوپیته (اوپیس) پسر دیاکو که از اورارتو به سمت میانه باز گشته بود، نام میانه (مرکز) به صورت اوریاکو (وَریاکو، محل برگزیده، پایتخت) ذکر شده است:
वर्जक adj. varjaka exclusive of
کوی کوات (کیقباد) نام اوستایی دیائوکو
معنی محتمل نام دیائوکو به لغت اکدی:
نام دیائوکو را تقریباً به زبان اکدی- آسوری می توان تخت نشین شده توسط مردم گرفت یا همان پادشاهی که از جانب مردم انتخاب شده است و هردوت دیائوکو را پادشاهی می داند که توسط مردم انتخاب شده است:
du ' u (di ' u)
[Government]
throne-platform , a platform / podium / stage ;
uqu [ERIN2 : ]: people, population ; troops
نام مادی و اوستایی و شاهنامه ای وی کوی کوادَ (کیقباد)، پادشاه انتخابی در سمت رشته کوههای البرز بوده است:
क्व ind. kva in a certain place, king
दाय adj. dAya presenting
خود هیئت اوستایی دایاو- کو هم معنی شاه به جای آورده و نمایندگی کننده را می داده است. شکل دیوک نام دایائوکو، در خبر هرودت را می توان به صورت دهیو-یوک به معنی متحد کنندۀ کشور گرفت.
دیاکونوف مکان دیائوکو را اطراف میانه می داند. سارگون دوم آشوری حدود سال ۷۱۵ پیش از میلاد وی را از آنجا به هامات سوریه تبعید کرد. بعد از وی پسرش اوپیته/اوپیس که به گروگان نزد اورارتوییان بود، با چهار پسرش به مادای (میانه، اوریاکو) بر گشت و با هوخشتر امیر ناحیهٔ رودکها (حوضهٔ قیزیل اوزن) متحد شد ولی چون منطقه نا امن شد. با پسرانش به سوی کارکاشی (کاشان) رفت. همان که در اوستا نامش اپیوه (عزیز) پسر کیقباد نامیده شده است.
مطابق تاریخ ماد دیاکونوف آشوریان سمت شرق محل تلاقی رودخانه های قرانقوِ ناحیهٔ زیکرتو (هِشتَری) و قیزیل اوزن یعنی ناحیهٔ میانهٔ کنونی را بیشتر مادای می نامیده اند که بنا به استاد پورداود شکلی از مئیذیهٔ اوستایی به معنی میانه و مرکز است.
نام دیگر این منطقه زیکرتو (منسوب به ساگارتی ها) آمده است که این ساگارتی نام قبیلهٔ حکومتی مادها بوده است. نام قبیلۀ ساگارتی (نیاکان گورانها) را که در عهد داریوش در سمت اربیل قیام کرده بودند به معنی سنگ کن و غارنشین گرفته اند. (تاریخ ماد دیاکونوف صفحه67). ولی نامهای مترادف ساگارتی (اسگرتی) و ماد (مادو به اکدی) و مغ و گوران را جملگی می توان به معنی قوم متمرکز و انجمنی گرفت:
आसङ्ग m. AsaGga association
सङ्घ m. saGgha association
ऋतया ind. RtayA in the right manner
نام ایالت میّسی (مسو، پُرمیش) که در کتیبه های آشوری در شرق ولایات ماننا و شمال پارسوا و جوار دژی به نام زیرداکا (محل سرد، صائین دژ) یاد شده، ربطی با نامهای میانه و میاندوآب و میسیاندا (محل کناری، حوضهٔ سفلای قیزیل اوزن) ندارد:
मेष m. meSa sheep
میّسی/مسی نام باستانی گوجه قلعه (محل پرورش ستوران) و هِشتری (هشترود)
چون آشوریان دژ و منطقهٔ مهم و پر احشام سمت علیای رود زرینه رود (جغتو) به سمت گیزیل بوندا (رودک علیا، قیزیل اوزن) را با نام میّسی (محل دامها) یاد کرده اند که با گوجه قلعه (قلعهٔ نگهداری ستوران) در سمت صائین دژ (شاهین دژ) و تخت سلیمان (فراسپه، فناسپه، محل نگهداری اسبان فراوان) همخوانی دارد. آشوریان از آنجا به گیزیل بوندا (یعنی ناحیهٔ رودک علیا، سمت قیزیل اوزن) رفته اند.
شهر گزنا (گئوجنَ، محل ستوران) در عهد ساسانی در ۶ فرسخی مراغه (در واقع ۴۵ کیلومتری جنوب شرق آن) در محل دژ باستانی گویجه قلعه (گاو-جا دژ) کنونی در شهرستان چاراویماق قرار داشته است که در این عهد کنونی محل نگهداری حدود ۲۰۰۰۰۰ رأس دام به شمار آمده است.
معنی هِشتَری (هشترود):
نام هِشتری (هشترود) در رابطه با ناحیهٔ میّسی باستانی (محل پر میش) و گوجه قلعه (گاو-جا-دژ) به معنی محل نگهداری دامهای فراوان به نظر می رسد:
hasta: stable
rae: wealthy
hasta: stable
rud (raut) : wealthy
نام رودخانهٔ قرانقو آن هم به معنی محل آشامیدن دامها به نظر می آید:
गिरण n. giraNa swallowing, drinking
गु f. gu cow
نام ناحیۀ هِشتَری (هشترود) در نزهة القلوب حمدالله مستوفی ذکر شده است و نام مرکز آن سراسکند/سراذکند (روستای محل چادرنشینان) نیز به صورت کولسره/کور سرای در نوشته های قدیمی ذکر است: ابن حوقل در مورد کوره سره (قصبهٔ چادرنشینان، کولسره) میگوید: "قصری است با حصنی بزرگ که محوطه ای پهناور و روستایی بزرگ دارد و در آغاز هر ماه و نیز در اوقات معینی از سال بازارهایی در آنجا تشکیل میشود." یاقوت حموی در مورد کولسره میگوید: بین میانه و مراغه واقع است و گاهی صدهزار تا یک میلیون گوسفند در بازار آن معامله می شده است.

پنجشنبه، خرداد ۲۵، ۱۴۰۲

آیا زئِلوتهای یهود، پیروان یهودا پسر زیپورایی بودند یا پیروان یهودا پسر حزقیا؟

Zealots belonged to Judas son of Zipporai not Judas son of Hezekiah
نظر به اینکه نام زئِلوت ها به معنی مشتاقان آزادی یهودیها است و نام مسیحیان در منابع کهن زرتشتی-اوستایی، اوسیجها (مشتاقان) ٱمده است، این گواهی اساسی بر آن است که منظور از زئِلوتها پیروان اولیهٔ معلم انقلابی یهود، یهودا پسر زیپورایی (عیسی مسیح تاریخی) بوده اند و نام جلیلی در مورد او عنوان به معنی خصلت انقلابی وی بوده است، نه به معنی استان جلیل که یهودا پسر حزقیا از شهر گامالهٔ آنجا علیه رومیان قیام مسلحانه کرده بود:
उशिज् adj. usij desiring
zealot: It came to mean anyone who is passionately devoted to a cause, zealous.
Galilee [N] [T] [E] [S]:
wheel; revolution
در منابع کنونی نقش بزرگ یهودا پسر زیپورایی را نادیده گرفته و بدون کمترین تردید منظور از رهبر انقلابی زئِلوتها را همان یهودا پسر حزقیا گمان کرده اند. اشتراک نام جلیلی/جلیلیه ای (یک مورد به عنوان انقلابی یک معلم و مورد دیگر عنوان یک فرد شورشی از استان جلیلیهٔ اسرائیل) تمایز این دو یهودای معاصر را دشوار ساخته است. عنوان ناصری (برگزیدهٔ) عیسی مسیح و مسیحیان اولیه نه از نام شهر ناصرهٔ جلیلیه بلکه نظیر جلیلی (انقلابی) لقبی بر عیسی مسیح تاریخی (یهودا پسر زیپورایی) و شاگردان وی بوده است:
Nazarite [N] [E] [S]
one chosen
راجع به آن یهودای جلیلی که رهبر زِئلوتها بوده غالباً به خطا وی را همان یهودا پسر حزقیا (نه یهودا پسر زیپورایی) گمان کرده و چنین اورده اند:
«یهودای جلیلی، یهودا بن حزقیا (انگلیسی: Judas of Galilee; مرگ نیمه اول قرن اول میلادی انقلابی و یک رهبر یهودی بود که مقاومت را در برابر سرشماری کویرینیوس که برای مقاصد مالیاتی امپراتوری روم توسط کویرینیوس در استان یهودیه (استان روم) در حدود سال ۶ پس از میلاد وضع شده بود، رهبری کرد. او یهودیان را تشویق کرد که ثبت نام نکنند و شورشیان کسانی که ثبت نام کردند خانه‌هایشان را سوزاندند و دام‌هایشان را به سرقت بردند. به او آغازکنندهٔ «فلسفه چهارم» یا زئِلوت‌ها که یوسف فلاوی آن را مقصر جنگ فاجعه‌بار اولین جنگ یهود-روم در سال‌های ۶۶–۷۰ می‌داند، نسبت داده می‌شود. این وقایع توسط یوسف فلاوی در جنگ یهود و در تاریخ باستانی یهودیان مورد بحث قرار گرفته و در اعمال رسولان ذکر شده‌است.
در کتاب تاریخ باستانی یهودیان، یوسف فلاوی بیان می‌کند که یهودای جلیلی به همراه سادوک فریسی، زئِلوتها، «فرقهٔ چهارم» یهودیت را در قرن اول را تأسیس کردند (سه فرقه قبلی صدوقیان، فریسیان و اسنی‌ها) بودند. یوسف فلاوی این فرقهٔ چهارم را مقصر اولین جنگ یهود-روم از ۶۶–۷۳ می‌دانست. زئِلوتها ملی‌گرایان حاکمیت دینی بودند که موعظه می‌کردند که تنها خدا حاکم سرزمین اسرائیل است و تأکید داشتند که هیچ مالیاتی نباید به امپراتوری روم پرداخت شود.
ژوزفوس مرگ یهودا را ذکر نمی‌کند، اگرچه او گزارش می‌دهد که پسران یهودا، یعقوب و سیمون توسط نایب روم تیبریوس جولیوس الکساندر در حدود سال ۴۶ پس از میلاد اعدام شدند. او همچنین گزارش می‌دهد که مناحم بن یهودا، یکی از رهبران اولیهٔ شورش یهودیان در سال ۶۶ پس از میلاد، «پسر یهودا» بود، اما برخی از محققان به این شک کرده اند. با این حال، مناحم ممکن است نوهٔ یهودا بوده باشد. پسر عموی مناحم، الازار بن یایر، سپس به قلعه ماسادا گریخت جایی که او رهبر آخرین مدافعان محکوم علیه امپراتوری روم شد.
از یهودا در اعمال رسولان یاد شده‌است، که در آن سخنرانی جمالئیل فریسی، یکی از اعضای سنهدرین، قیام تئوداس (که با رود اردن پیوند داشته) و یهودا را نمونه‌هایی از جنبش‌های رهایی بخش یهودی شکست خورده معرفی می‌کند و پیشنهاد می‌کند که جنبش در حال ظهور به نام عیسی ناصری نیز به همین ترتیب ممکن است ناموفق باشد.»
نکات جالبی در این تواریخ است، چون نام تئوداس (همراه آب) یاد آور یحیی معمدان (غسل تعمید دهنده) در انجیلها و این خود مطابق با معلم انقلابی همراه یهودا پسر زیپورایی یعنی ماتَثیاس پسر مارقالوث است که با شاگردان انقلابی نوجوانش توسط هیرود کبیر به قتل رسید و خود یهودای جلیلی به جای هر دو یهودا به ویژه یهودا پسر حزقیا (با توجه به تاریخ سرشماری برای اخذ مالیات) و همچنین به جای یهودا پسر زیپورایی به نظر می رسد که هردو عنوان جلیلی داشته اند. جالب است که نام عبری یحیی معمدان و ماتَثیاس به تقریب مترادف هستند:
John: the grace or mercy of the Lord
Mattathias: the gift of the Lord
سه پسر یهودای جلیلی (یهودای انقلابی) مذکور در متن فوق پسران یهودا پسر زیپورایی به نظر می رسند:
چون بنا به سند زیر عیسی مسیح تاریخی (یهودا پسر زیپورایی تاریخی یا همان یهودا پسر یوسف و مریم اساطیری) دارای همسر [و فرزند] بوده است همانکه برخی از شاگردان نوباوهٔ وی توسط هیرود کبیر کشته شدند. وجود جنبهٔ خدایگانی آدونیسی/دوموزی عیسی مسیح باعث کنار گذاشته شدن اولاد وی در شرح زندگی او شده است. به ویژه محل دستگیر شدن مناحم که در سمت جنوب اورشلیم بوده، نزدیک به اورشلیم محل قیام یهودا پسر زیپورایی است و از استان جلیل (محل قیام یهودا پسر حزقیا) در شمال اسرائیل به دور است:
چون در قطعه کوچکی از کاغذ پاپیروس رنگ‌باخته و بسیار قدیمی به متأهل بودن عیسی مسیح تاریخی (یهودا پسر زیپورایی) اشاره شده است. این قطعه کاغذ حاوی هشت خط دست‌نوشته در یک طرف و شش خط در طرف دیگر است و ظاهراً بخشی از متن مباحثه یا مکالمه عیسی مسیح با حواریون اوست.
در متن این کاغذ دست‌نوشته که متعلق به قرن چهارم میلادی و متن آن به زبان قبطی است، از زبان عیسی مسیح عبارت «همسر من» به کار برده شده است.
کارن ال. کینگ، استاد دانشگاه هاروارد، که متن این دست‌نوشته را بررسی و ترجمه کرده است می‌نویسد: «جالب‌ترین قسمت از متنی که روی این تکه کاغذ نوشته شده جمله‌ای است با این مضمون: عیسی به حواریون گفت که همسر من».

نظریهٔ ماتریالیستی پیدایش کائنات

ممکن است در آغاز نیروی گرانشی بینهایت درون مادهٔ تاریک آنرا در مرکز آن منفجر کرده و ذرات فوتون از آن زاده شده باشند و ذرات بنیادی دیگر از به هم خوردن آن فوتونها به همدیگر. چون فرمول های نسبیت اینشتین می گویند نیروی بی نهایت وارد بر جسم (و ماده تاریک) آن را تبدیل به ذرهٔ فوتون می سازد.
تبدیل به ذرهٔ فوتون شدن مادهٔ تاریک (فضای تاریک) و گردش کهکشانها نشان از دگرگونی شدید «بیگ بنگ» دارد. این گفته که «انحنای فضای چهار بعدی کم شده و فاصلهٔ متریک فضا افزایش یافته است» درون همان مقولهٔ نیروی گرانشی شدید مادهٔ تاریک می گنجد. چون مطابق بسط فرمولهای نظریهٔ نسبیت نیروی بی نهایت می خواهد تا جسم و مادهٔ تاریک را تبدیل به فوتون نماید.
یکسال در دانشگاه تبریز در فرمولهای نسبیت در ارتباط با پاسخی برای سؤال اساسی فلسفه در علم فیزیک، تحقیق کرده و با محمد باقری استاد فیزیک دانشگاه تهران در همین موارد مشاورت نموده ام. مقاله اش با بحث در فرمولهای نظریه نسبیت به سه زبان فارسی و سوئدی و انگلیسی در آکادمیا هست. اینجا بدون وارد شدن به فرمولها صرفاً نتیجه را آوردم. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.

دوشنبه، خرداد ۲۲، ۱۴۰۲

معنی تات و تاجیک

سرزمین اساطیری تِتالیا در منابع کهن ارامنه می تواند به معنی سرزمین تاتها باشد:
گفته میشود مورخین ارمنی از تِتالیا (سرزمین شراب هوم) کشور باختر (بلخ، در سرزمین دربیکان/دریها) و حوالی آن را در نظر داشته اند ولی در خبر موسی خورنی آن جزء متصرفات واقارشاک پادشاه ارمنستان در سمت آذربایجان و بحر خزر یاد شده است. این می رساند که منظور از این تِتالیان، تاتهای دروپیک/دربیک/دری تبار (گرامی دارندگان شراب هوم، سکائیان برگ هئومه) بوده است. منابع یونانی و رومی از وجود دربیکان در سمت مصب رود قیزیل اوزن و گیلان خبر داده اند که مطابق تاتها هستند:
तत्त्व n. tatt[va] essence or substance of any thing.
आलय m. Alaya place
بر این اساس نام تاجیک نیز به معنی دارندگان شراب هوم است:
तत्त्व n. tatt[va] essence
तेजस् n. teja[s] essence
نامهای سکا و دربیک (دروپیک) آنها را هم می توان به معنی گیاه هوم و شراب هوم گرفت:
शाक m. n. sAka vegetable
द्रव m. drava liquid
هرودوت دروپیکیان را از شمار قبایل پارسی و داریوش نام آنها را سکاییان برگ هئومه آورده است. نظر به خاستگاه شمالی پارسیان خود پارسی ها مهاجرینی از سمت ایشان بوده اند. نام دیگر آنها (یا گروهی از آنها) یعنی سار-ت (سار-ها) نیز به همین معنی است:
सार m. n. sAra[t] essence[s]

شباهت مریم مجدلیه و مریم (مقدس) با اینانّا (ایشتار) و گِشتی نانّا

(The similarity of Mary Magdalene and Mary (Holy) with Inanna and Geshti Nanna)
در مراسم تصلیب عیسی مسیح دوستش مریم مجدلیه (بانوی مقدس برج و بلندی) و مادرش مریم مقدس حضور دارند. مار به زبان آرامی به معنی مقدّس و مار-یا/مریم به معانی متضاد مقدّس یا متهم به نامقدّس بودن، بوده است. به نظر می رسد آنان نظایر اینانا (بانوی مقدس آسمانی، ایشتار) همسر و گِشتی نانّا (بانوی تاک) خواهر دوموزی (پسر حقیقی) باشند که در مراسم کشته شدن او که دارای لباس مصّور به صلیب بوده است، حضور دارند. مادر دوموزی/ آدونیس (سرور) یعنی میره/میرّهه نام درخت مقدّس میرّهه/میرا (میره= خوراک، درخت مُر) را داشته است.
در ارتباط با شباهت گشتی نانّا (بانوی تاک) با مریم مقدّس گفتنی است:
قرآن در باره غذای حضرت مریم می گوید: ”…. هر زمان زكريا وارد محراب او مى‏شد، غذاى مخصوصى در آن جا مى‏ديد. از او پرسيد: «اى مريم! اين را از كجا آورده‏اى؟!» گفت: «اين از سوى خدا است. خداوند به هر كس بخواهد، بى حساب روزى مى‏دهد»“.
بر اساس تفاسیر قرآنی ارزاقی که خداوند از بهشت بر مریم سلام‌الله علیها ارسال می‌کرد،‌ ویژگی‌های خاصی داشت؛ از جمله آنکه میوه‌هایی در غیر فصل خود بر سفره آن بانو ارسال می‌شد. به این ترتیب محدودیت فصلی برای ایشان موضوعیت نداشت.
شکل بینابینی اسطورهٔ آدونیس (دوموزی) در این رابطه بسیار روشنگر است که آن را از جلد سوم فرهنگ نامهای اوستا، تألیف هاشم رضی نقل می کنیم:
"در بارهٔ سر گذشت آدونیس به اندازه یی روایات مختلف و گوناگون وجود دارد که جمع آمدن و گرد شدن آنها، خود رساله یی بسیط را شامل میشود. به موجب مشهورترین این روایات تئیاس (نظر کردهٔ خدا= زکریا) پادشاه سوریه داشت میرا (میرهه) نام که بر اثر خشم آفرودیت (ایشتار/اینانا) مجبور شد با پدر خود هم آغوشی و زنا نماید. برای نیل به این منظور، میرا با دستیاری دایهٔ خود هیپولیت مدت دوازده شب در نهانی با پدر خود در آمیخت‌؛ امّا سرانجام در شب واپسین، سلطان سوریه دریافت، زنی که دوازده شب نهانی و در تاریکی به آغوشش می آمده، جز دخترش کسی نبوده است. پس در شب دوازدهم که از این راز وقوف یافت، قصد کشتن دختر را نمود. امّا میرا موّفق شد که فرار کرده و به خدایان پناه بَرَد. خدایان نیز بر وی رحمت کرده و او را به شکل درخت میرهه (مُر) در آوردند. ده ماه گذشت، آنگاه در درخت شکافی ایجاد شد و پسری از آن زاده شد که آدونیس (سرور) نام گرفت. آفرودیت (اینانا) که از زیبایی پسر به شگفت آمده بود وی را در پناه خود گرفته و پرسفون (الههٔ انار) را مأمور پرورش او کرد. پرسفون نیز که سخت از زیبایی کودک خوشش آمده بود، او را نزد خود نگاه داشته و از باز پس دادنش دریغ نمود. پس اختلافی میان آنان در گرفت که کالی یوپ یا به روایتی زئوس برای حلّ آن اقدام کردند. بنا بر این داوری قرار شد که آدونیس یک سوم سال را با آفرودیت (اینانا) و یک سوم سال را با پرسفون (گشتی نانّا) و یک سوم سال را به دلخواه خود بگذراند. آدونیس ترجیح داد یک سوم دلخواه را نیز با آفرودیت بگذراند و به این ترتیب دو سوم سال را با آفرودیت و یک سوم سال را با پرسفون می گذرانید."
ادامهٔ اسطورهٔ آدونیس (دوموزی) را در کتاب فرهنگ ایران باستان استاد ابراهیم پورداود می یابیم:
" در شهر گوبله (جبیل، بیبلس) در فینیقیه که نام خود را به کتاب مقدّس و کتابخانه در مسیحیت داده است، پرستشگاه الههٔ فینیقی بعلات (بعلات گوبله/ بیبلس که معادل اینانا/آفرودیت بود، بعلات سری، بانوی دشت که معادل گشتی نانّا بود) و معشوق جوانش آدونیس بر پا بود. آدونیس که به معنی مولای من می باشد، پروردگار رستنیها بود، در میان تابستان می مُرد و از برای او ماتم می گرفتند. رود آدونیس که امروز نهر ابراهیم نامیده میشود، بیاد مرگ پروردگار جوان ناکام هر سال سرخگون می گردید و در سال دو روز پی در پی روز سوگواری و روز سور آدونیس بود: روزی که از جهان در می گذشت و روز دیگری که زنده گشته به کام بعلات می رسید و بسترگاه آنان را با گُل و گیاه می آراستند."
متقابلاً مطابق روایات اسلامی در این سالها که مریم(س) خادم بیت المقدس بود، رنج های و سختی های فراوانی را تحمل کرد و در این مشکلات مورد حمایت زکریا(ع) قرار می گرفت. هنگامی که مریم(س) به قدرت الهی بدون شوهر باردار شد و خداوند نطفه عیسی را در رحم او قرار داد، شیطان وسوسه گر به میان بنی اسراییل رفت و این تهمت ناجوانمردانه و بسیار زشت را به مردم القا کرد که اگر مریم(س) بار شده کار زکریا(ع) است.
همین تهمت زشت ناجوانمردانه باعث شد که عده ای از اشرار تصمیم گرفتند حضرت زکریا(ع) را به قتل برسانند. به همین منظور به سوی او هجوم بردند.
او از دست آنها گریخت در بیابان به نزدیکی درختی رسید؛ آن درخت به زبان آمد و گفت ای پیامبر خدا نزد من بیا زکریا(ع) کنار آن درخت رفت درخت شکافته شد. زکریا(ع) به داخل تنه آن درخت رفت سپس تنه درخت به هم پیوست و به این ترتیب آن درخت به زکریا(ع) پناه داد.
ابلیس به آنجا رسید و گوشه ای از عبای زکریا(ع) را گرفت و در بیرون درخت نگه داشت سپس دید گروهی در جستجوی کسی هستند از آنها پرسید در جستجوی چه کسی هستید؟ گفتند: زکریا(ع) ابلیس گفت: او کنار این درخت آمد و جادو کرد بر اثر سحر او تنه درخت شکافته شده، او به درون این درخت رفت. نشانه اش همین قسمت عبای او است که در بیرون مانده است. آنها تبر تهیه کردند و همچنین اره آوردند و آن درخت را قطع کردند سپس با اره قطعه قطعه کردند و به این ترتیب زکریا(ع) مظلومانه در میان آن درخت به شهادت رسید:
ترجمه آیات قرآنی سورهٔ مریم:
در این کتاب مریم را یاد کن آن دم که در مکانی در طرف شرقی مسجد از کسان خود کناره گرفت (16).
در مقابل آنان پرده ای آویخت، پس ما روح خود را نزد او فرستادیم که به صورت انسانی تمام عیار بر او مجسم گشت (17).
(مریم همینکه او را بدید بترسید و) گفت: اگر مردی پرهیزکاری (کنایه از اینکه باید پرهیزکار باشی) من از سوء قصد تو به خدای رحمان پناه می برم (18).
گفت: من فرستاده پروردگار توام تا پسری پاکیزه به تو عطا کنم (19).
گفت: چگونه مرا پسری تواند شد با اینکه انسانی به من دست نزده و من خود زناکار نبوده ام (20).
گفت: پروردگار تو چنین است.فرموده این بر من آسان است تا آن را برای مردم از جانب خویش آیتی و رحمتی کنیم و کاری است مقرر شده (21).
پس به او حامله شد، و با وی در مکانی دور گوشه گرفت (22).
درد زائیدن او را به سوی تنه نخل برد، گفت: ای کاش قبل از این مرده بودم یا چیزی حقیر بودم و فراموشم کرده بودند (23).
پس وی را از طرف پائین ندا داد: غم مخور که پروردگارت جلوی تو نهری جاری ساخت (24).
تنه درخت را سوی خود تکان بده که خرمای تازه بر تو بیفکند (25).
بخور و بنوش و چشمت روشن دار، اگر از آدمیان کسی را دیدی بگو من برای خدا روزه"کلام" نذر کرده ام پس امروز با بشری سخن نمی گویم (26).
مولود را که در بغل گرفته بود نزد کسان خود آورد، گفتند ای مریم حقا که چیزی شگفت انگیز آورده ای (27).
ای خواهر هارون آخر پدرت مرد بدی نبود و مادرت زناکار نبود (28).
مریم به مولود اشاره کرد، گفتند: چگونه با کسی که کودک و در گهواره است سخن گوئیم؟ (29).
گفت: من بنده خدایم، مرا کتاب داده و پیغمبر کرده (30).
و هر جا که باشم با برکتم کرده است، و به نماز و زکات مادام که زنده باشم سفارشم فرموده (31).
نسبت به مادرم نیکوکارم کرده و گردن کش و نافرمانم نکرده است (32).
سلام بر من روزی که تولد یافته و روزی که بمیرم و روزی که زنده برانگیخته شوم (33).
به گفتار راست، عیسی پسر مریم که در باره او شک می کنند این است (34).
نشاید که خدا فرزندی بگیرد.او منزه است، چون کاری را اراده فرماید فقط به او گوید: باش پس وجود می یابد (35).
خدای یکتا پروردگار من و پروردگار شما است، او را بپرستید راه راست این است (36).
پس این دسته ها میان خودشان اختلاف یافتند، وای بر کسانی که کافر بوده اند، از حضور یافتن در روزی بزرگ (37).
روزی که سوی ما آیند چه خوب شنوند و چه خوب ببینند، ولی آن روز ستم گران در ضلالتی آشکارند (38).
آنان را از روز ندامت بترسان، آن دم که کار بگذرد و آنها بی خبر مانند و باور ندارند (39).
ما زمین و تمام کسانی را که بر آن هستند به ارث می بریم و همگی به سوی ما باز می گردند (40).

اتیمولوژی شیر درنده

शिरि m. shiri killer
بر این اساس نام لِیون اروپایی یعنی شیر با واژهٔ اوستایی و سنسکریتی «رئو» (لئو) یعنی دریدن و بریدن مرتبط است:
रु m. ru cutting, rending, tearing
लाव adj. lAva killing, cutting

شنبه، خرداد ۲۰، ۱۴۰۲

نامهای اورارتو و ارمنستان به معنی سرزمین شیر به نظر می رسند

(The names of Urartu and Armenia seem to mean the land of the lion) نام بومی کهن بیائینیلی (سرزمین بیان) می تواند به معنی سرزمین شیر باشد:
भयानक adj. bhayAna[ka] dreadful, lion
आलय m. Alaya place
نام شوریلی آن هم می تواند به معنی سرزمین شیر باشد:
शुर m. shura lion
आलय m. Alaya place
نام نائیری آن هم به معنی محل مربوط به درنده (شیر) به نظر می رسد:
निरिणीते{निरी} verb niriNite[niri] rend
با توجه به واژه های ارمنی وایر (جا) و آریوتس (شیر) نامهای اوراشتو و اورارتو و آرارات نیز می توانند به معنی سرزمین شیر باشند:
vayr: place
arryuts: lion
هیئت آشوری اوروآتری (اورو-اطری) هم معنی کشور شیر را می دهد:
Uru: lion
Atri: template, country
خود آرارات به شکل آرَ-ارِت[س] به زبانهای سامی معنی سرزمین شیر می دهد:
Ara: lion
erets (arats):ارض
حتی خود نام ارمنیه به معنی جایگاه شیر به نظر می رسد:
हीर m. hira (ira, ara) lion
वन n. vana (mana) abode
چون نام هایک هم که معادل کهن ارمن آورده شده است به لغت اوستایی به معنی بُرنده، درنده، تکه تکه کننده (شیر درنده) است.
هیئت گرجی نام ارمنستان یعنی سیمختی (سین-ختی) به سنسکریت و سکایی معنی جایگاه شیر درنده را می دهد
:
सिंह m. siMha lion
Kaṭa (कट) refers to the “caves (of lions)”, house.
نام اوستایی ارامنه یعنی سائینی با این سیمختی (سین ختی، سرزمین شیر) مرتبط به نظر می رسد. استرابون محل سرزمینی به نام سوئنس را بین دریای مازندران و دریای سیاه یاد داشت کرده است. این نکته نظرها تلاشهای گذشته من در مورد نامهای اورارتو و ارمنستان که آنها به معنی سرزمین «رودخانه ها» و «سرزمین ماه یا عقاب یا آهن» گرفته بودم، باطل می گرداند. همچنین نظریات کسان دیگر در این باب را که در ویکیپدیای انگلیسی انعکاس یافته و پی به معانی نبرده اند، تکمیل می نماید:
“Names and etymology
Various names were given to the geographic region and the polity that emerged in the region.
Urartu/Ararat: The name Urartu (Armenian: Ուրարտու; Assyrian: māt Urarṭu;[5] Babylonian: Urashtu; Hebrew: אֲרָרָט Ararat) comes from Assyrian sources. Shalmaneser I (1263–1234 BC) recorded a campaign in which he subdued the entire territory of "Uruatri". The Shalmaneser text uses the name Urartu to refer to a geographical region, not a kingdom, and names eight "lands" contained within Urartu (which at the time of the campaign were still disunited). The Assyrian Uruatri seems to correspond with the Azzi of contemporaneous Hittite texts. Urartu is cognate with the Biblical Ararat, Akkadian Urashtu, and Armenian Ayrarat. In addition to referring to the famous Biblical highlands, Ararat also appears as the name of a kingdom in Jeremiah 51:27, mentioned together with Minni and Ashkenaz. Mount Ararat is located approximately 120 kilometres (75 mi) north of the kingdom's former capital, though the identification of the biblical "mountains of Ararat" with the Mt. Ararat is a modern identification based on postbiblical tradition. Biainili/Biaini: The Urartian kings, starting during the co-reign of Ishpuini and his son, Menua, referred to their kingdom as Biainili, or "those of the land of Bia" (sometimes transliterated as Biai or Bias). Whoever or whatever "Bia" was remains unclear. It is not to be confused with the nearby land "Biane", which likely became the Armenian Basean (Greek: Phasiane).
Kingdom of Van (Վանի թագավորութիւն): A widespread belief is that the Urartian toponym Biainili (or Biaineli), which was possibly pronounced as Vanele (or Vanili), became Van (Վան) in Old Armenian. The names "Kingdom of Van" and "Vannic Kingdom" were applied to Urartu as a result of this theory and the fact that the Urartian capital, Tushpa, was located near the city of Van and the lake of the same name.
Nairi: Boris Piotrovsky wrote that the Urartians first appear in history in the 13th century BC as a league of tribes or countries which did not yet constitute a unitary state. In the Assyrian annals the term Uruatri (Urartu) as a name for this league was superseded during a considerable period of years by the term "land of Nairi". More recent scholarship suggests that Uruatri was a district of Nairi, and perhaps corresponded to the Azzi of contemporaneous Hittite texts. Although early rulers of the Kingdom of Urartu referred to their domain as "Nairi" (instead of the later Biainili), some scholars believe that Urartu and Nairi were separate polities. The Assyrians seem to have continued to refer to Nairi as a distinct entity for decades after the establishment of Urartu until Nairi was totally absorbed by Assyria and Urartu in the 8th century BC.
Khaldini: Carl Ferdinand Friedrich Lehmann-Haupt (1910) believed that the people of Urartu called themselves Khaldini after the god Ḫaldi. This theory has been overwhelmingly rejected by modern scholars.
Shurili: Linguists John Greppin and Igor M. Diakonoff argued that the Urartians referred to themselves as Shurele (sometimes transliterated as Shurili or Šurili, possibly pronounced as Surili), a name mentioned within the royal titles of the kings of Urartu (e.g. "the king of Šuri-lands”). The word Šuri has been variously theorized as originally referring to chariots, lances or swords (perhaps related to the Armenian word sur (սուր) meaning "sword"). Others have connected Shurili to an as yet undetermined geographical region, such as Shupria (perhaps an attempt by the ruling dynasty to associate themselves with the Hurrians), Cappadocia, the Ararat plain, or the entire world.
Armenia: In the late 6th–early 5th century BC, with the emergence of Armenia in the region, Urartu (Urashtu in Babylonian) was used as a synonym for Armenia (Old Persian Armina) in the trilingual Behistun Inscription. The name Ararat was translated as Armenia in the 1st century AD in historiographical works and very early Latin translations of the Bible, as well as the Books of Kings and Isaiah in the Septuagint. Some English language translations, including the King James Version, follow the Septuagint translation of Ararat as Armenia. Shupria (Akkadian: Armani-Subartu from the 3rd millennium BC) is believed to have originally been a Hurrian or Mitanni state that was subsequently annexed into the Urartian confederation. Shupria is often mentioned in conjunction with a district in the area called Arme or Armani and the nearby districts of Urme and Inner Urumu. It is possible that the name Armenia originates in Armini, Urartian for "inhabitant of Arme" or "Armean country". The Arme tribe of Urartian texts may have been the Urumu, who in the 12th century BC attempted to invade Assyria from the north with their allies the Mushki and the Kaskians. The Urumu apparently settled in the vicinity of Sason, lending their name to the regions of Arme and the nearby Urme and Inner Urumu.”

اتیمولوژی تبر

تبر به صورت تَوَ-رُ به اوستایی و سنسکریت به معنی بُرندهٔ نیرومند به نظر می رسد:
तवस् adj. tavas (tava) strong
रु m. ru cutting
تَوَر. [ ت َ وَ ] (اِ) تبر هیزم شکنی را گویند، چه در فارسی «با» به «واو» و برعکس تبدیل می یابد. (برهان) (آنندراج). تبری که بدان هیزم شکنند. (ناظم الاطباء). تبر. الفاس. تور لگام۞. (السامی فی الاسامی). خرت؛ سوراخ انگشتری و سوراخ تور و آن ِ بیل و جز آن. (مهذب الاسماء از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

پنجشنبه، خرداد ۱۸، ۱۴۰۲

معنی اَملش

نام اَملش نه به معنی آب لش و تنبل بلکه به معنی دارای آب به این ور و آن ور حرکت کننده و مواج به نظر می رسد. چون گفته میشود، رودخانه املش بسیار پر جنب و جوش بوده است:
अम्भस् n. ambha[s] water
लस adj. lasa moving hither and thither

معنی نام تپوریان و آماردان

The meanings of the names Tapori and Amardi
تپوریان می توانند همان اناریان سکایی (آنانکه زنان بر آنان حکومت می کنند) باشند که بنا به استرابون سنت مادرسالاری داشته اند و به همراه کاسپیان نام برده شده اند. سنت مادر سالاری مردگیران مازندران هم در این رابطه قابل توجه است.
تُپور در روسی همان همان تبر فارسی است. نظر به اینکه نام تائورهای سکایی الهه پرست در اسطورهٔ سکایی پسران تارگیتای با ابزار تبر نشان داده شده است. لذا دو قوم الهه پرست تائوری و تپوری در داشتن سمبل ابزار تبر با هم اشتراک داشته و منشأ قومی سکایی واحدی داشته اند.
در مورد دیوان مازندران گفتنی است دیوان اصلی صاحب کتابت آشوریانی بوده اند که در عهد خشتریتی که از کاشان به آمل پناه برده بود، به رهبری رئیس رئیسان شانابوشو، در آغاز حکومت آشور بانیپال به شهر آمل حمله بردند و در زیر حصار این شهر از خشتریتی و آترادات پیشوای آماردان شکست خوردند و ماد مستقل شد. بعداً کیاخسار دژ بهمن (نینوا) خانهٔ دیوان را در سمت شهر دوان آشور (موصل) برانداخت و ایشان را از صحنه تاریخ خارج ساخت.
تائورهای سکایی کریمه (پرستندگان الههٔ دو شیر به دست) و دارندهٔ سمبل تبر هم الهه ای به نام ایفی ژن (الههٔ نیرومند آبها) را می پرستیده اند.
قبلاً فردی به نام رهام بنی دربان این مطلب را در فیس بوک منتشر کرده بود:
بز دیو موجود افسانه ای ایران در مازندران:
«در بخش هایی از مازندران باوری افسانه ای وجود دارد مبنی بر وجود موجود افسانه ای به نام «بزدیو» (بُز خدا) . بزدیوها به صورت قبیله ای و گروهی زندگی می کنند و دارای نظام زن سالار هستند. گفته می شود که دانای قبیله بعد از مرگ به درخت کهنسالی تبدیل می شود.»
به خاطر همین اعتقادات غیر عادی مردم مازندران و گیلان، مغان ماد ایشان را دیوان مازندران و دروغپرستان ورنه خوانده اند. چون چیزهایی را می پرستیدند که نزد مغان ماد ری ضد اهورایی بوده اند. ایشان حتی نام پارس را در اوستا نیاورده اند به خاطر اینکه معنی غیر اهورایی، پرخاش کننده (نام پلنگ نزد سکاها) می داده است.
مطابقت تبریها با اناریان (اناریکاها):
اِسترابوان به نقل از اِراتوستن، ساکنان کرانۀ جنوبی دریای مازندران را از مشرق به مغرب هیرکانیان، امردان، اناریکاها (اناریان)، کادوسیان، آلبانیان، کاسپیان و اوتیان نام می برد. در این فهرست نام اناریکاها درست در جای نام مردم مادرسالار تپوریان (تبریها) قرار گرفته است، لذا نام اناریکاها در معنی قوم زنان (غیر نران) به جای همان تپوریان (تبریها) است. خود استرابون در جای دیگر از سنت مادرسالاری تپوریان یاد کرده است که رد پای این سنت در جشن زنانۀ مردگیران مردم مازندران به یادگار مانده است.
استرابون خود تپوری ها (تبریها) را طوری توصیف کرده که دارای سنت مادر سالاری به نظر می رسند. چه بنا به خبر استرابون: "مردان و زنان تپوری یعنی همان طبری ها خود را آرایش عجیبی می نمودند. مردان موبلند و جامه های سیاه و زنان مو کوتاه و سفید جامه بودند. هرکس که بهترین گواهی نامه را برای خود به دست می آورد با هر کس که می خواست ازدواج میکرد."
سنت اژدها پرستی نزد آماردان:
داهه های شرق دریای مازندران توتم مار داشته اند. در سمت تپه مارلیک هم الههٔ ماروش پرستیده میشده است. خود مازندران را هم میشود محل پرستش موجود پر پیچ و خم (اژدها) یا درندهٔ بزرگ (ببر) گرفت.
معنی سنسکریتی نام مازندران:
جالب است که نام مازندران را در سنسکریت می توان به معنی محل درندۀ بزرگ (ببر) گرفت. از اینجا معلوم میشود چرا به گفته والری فلاک مردم مازندران سگان را گرامی می داشته اند و کا-سپیان (گرامی دارندگان سگان) نامیده می شده اند:
महन् adj. mahan (mazan) big
दारण adj. dAraNa tearing
در جام زرین مارلیک الههٔ آماردان درهٔ سفید رود به صورت اژدها- پلنگ نشان داده شده است.
به صراحت گفته نشده است کدام قبیله در مازندران و گیلان دارای توتم مار-اژدها بوده است. ولی به احتمال زیاد این خود قوم آماردان باستانی بوده باشند؛ چون نام مَرد (آمارد) را میشود مترادف مار به معنی کشنده گرفت. در این صورت تبری ها از سکاها و آماردان از تبار داهه ها -سئوروماتهای دارای توتم مار در شمال شرق دریای مازندران بوده اند. درفش اژدهای اشکانیان داهه تبار نزد رومیها معروف بوده است. درفش اژدهای رستم هفتخوان مازندران (آترادات پیشوای آماردان/مردان) نیز گواه این نظر است. چون سگیستان کهن ایران، موطن رستم هفتخوان مازندران همان کاسپیانه (محل گرامی دارندگان سگان) است.
مطابقت داهه ها با یازیگها (نیاکان سئورومتی صربها):
داهه را می توان مرده سوز و یا مار پرست معنی کرد. اشکانیان پارتی که از داهه ها به شمار رفته اند، هم مرده سوز بوده اند و هم درفش اژدها (مار افعی) داشته اند. بیشتر محتمل است که معنی مار افعی درست باشد. چون ماساگتها (دارندگان توتم گوزن) و داهه ها که از قبایل مارپرست سئورومات بودند، بعداً به بالکان رسیدند و روکسولان (آلانهای درخشان، دارندگان توتم گوزن) و یازیگ (سرپ، مار پرست)‌‌ نامیده شدند و تشکیل ملل خویشاوند کرُوات و صرب را دادند، به تدریج در سلک ملل اسلاو در آمدند.
رستم تاریخی و اساطیری اصلی (رستم هفتحوان مازندران) همان آترادات پیشوای آماردان است:
دکتر بهمن سرکاراتی استاد ما که یادش گرامی باد، در مقاله خود تحت نام "رستم یک شخصیت تاریخی یا اسطوره ای؟" نتیجه میگیرد که «رستم (ریشه کن کنندهٔ ستمگران) نه گرشاسپ (در هم شکننده راهزنان) است که مارکوارت میگوید و نه گندوفارس (گندآور) در سمت سیستان که هرتسفلد می پندارد.» ولی از آنجاییکه نگارنده در طی چهار دهه به طور اختصاصی در تطبیق تاریخ مدون و تاریخ اساطیری و حماسی ایران به تفحص پرداخته ام، بر این باورم که وی اساساَ همان گرساسپ دیوکش کنار دریای فراخکرت (مازندران) است ولی حماسه هایش از گندوفارس پهلوها و پادشاهان بلاش نام (ولخش= بسیار نیرومند و پهلوان) هم متأثر شده است. در واقع رستم هفتخوان مازندران بومی مازندران با مردمی سگپرست (سگیستانی) بوده است. اسم تاریخی وی را همانطور که کتسیاس ذکر نموده است آترادات پیشوای مردان (آماردان) بوده است. که ایرانیان عهد هخامنشی برای ترفیع مقام هر چه بیشتر کوروش او را فرزند همین آترادات پیشوای آماردان، قهرمان بزرگ دوره مادها معرفی می نموده اند. در کتاب آذربرزین نامه هم نام این قهرمان مازندرانی در رابطه آتش به صورت آذر برزین (مخلوق آتش بلندپایه) و نیز به صورت رستم تورگیلی (رستم پهلوان گیلانی) ذکر شده است. در خبر کتاب یهودی- آرامی توویت نام این قهرمان منجی آهیگر (اخگر) قید شده است که این خود ظاهراّ از سوی دیگر یادآور نام کاوه آهنگر قهرمان رهایی بخش است که رابطه با فریدون (کوروش) است.
واقعه تاریخی حماسی مربوط به رستم/گرشاسپ از این قرار بوده است که مطابق کتیبه ای آشوری، آشوریان در آغاز عهد آشوربانیپال برای تنبیه شورش مادها به رهبری خشتریتی پادشاه کارکاشی (کاشان) و تسلیم وی، سردار خویش شانابوشو رئیس رئیسان را با لشکری به سوی شهر آمل مازندران می فرستند ولی بعد اخبار مربوط به این لشکرکشی به عمد در کتیبه های آشوری مکتوم میگردد در حالی که ماد مستقل شده است. این بدان معنی است که شانابوشو و لشکرش در پای حصار شهر آمل دچار شکست وحشتناکی از آماردان و مادها شده اند و ایران مادی مستقل شده است. از ایران شناسان تنها کسی که برای این کتیبه آشوری نظر خاصی مبذول کرده است، همانا پِراشک محقق چک بوده است. ولی وی نتوانسته است نظر خویش را با استفاده از منابع ملی ایرانی در باب هفتخوان رستم مازندران (نبرد گرشاسپ با دیوان کنار دریای فراخکرت) و آزادی کیکاوس (خشثریتی) به خوبی اثبات نماید؛ به احتمال زیاد وی و حتی ناقد وی دیاکونوف از اسطورهٔ بسیار معروف ایران یعنی هفتخوان رستم در مازندران مطلع نبوده اند.

دوشنبه، خرداد ۱۵، ۱۴۰۲

مطابقت شهر باستانی کوبینا با خیاو (وَراوی، مشکین شهر)

شهر کوبینا (دارای آب گوارا) در نقشه های بطلمیوسی شمال شرق آذربایجان با خیاو (خی-آوَ، دارای آب خوب و گوارا) یا همان وراوی (دارای چشمهٔ آب مطلوب) همخوانی دارد:
कुभन्यु adj. kubhanyu desirous of water
वर्य adj. varya to be chosen
‌avi: watery

یکشنبه، خرداد ۱۴، ۱۴۰۲

معنی جیحان (جیحون) و سیحان (سیحون)

نام کهن رودهای جیحان (جیحون) و سیحان (سیحون) با توجه به مشابه های آنان در زبان عربی به معنی رود بزرگ و نیرومند و رود نازک و مساعد به نظر می رسند. چون نامهای هندواروپایی کهن آنها یعنی پیراموس و ساروس هم به همین معانی بوده اند:
Gihon: "bursting forth, gushing".
Sihon: "striking down"
परम adj. parama supreme
saru (सरु).—a. Thin, fine, small.
نامهای آمودریای جیحون (دریای نیرومند) و سیر دریای سیحون (دریای باریک) هم بر همین اساس است.
نامگداری دو رودخانهٔ مجاور هم جیغاتو (آب همواره روان) و تاتائو (آب غیردائمی) دریاچهٔ ارومیه هم به همین سیاق نقطه مقابل هم بوده است:
जगत् n. jagat that which moves or is alive
ताम्यति{तम्} verb 4 tAmyati[tayati] become immovable or hide
در زبان فارسی واژه های جیگه (صورتی از جیوه، زنده، دائمی) و تته (قطع و وصل شونده) را برای این ها میشود گواه گرفت.
نام اوستایی رود جیغاتو یعنی ویتنگو (ادامه دار) -هئیتی (باشنده) نیز به معنی رود همواره جاری به نظر می رسد.

مأخذ اسطورهٔ توراتی اِهود (همدردی کننده) فرزند گِرا (موجود جنگاور) در سِفر داوران

اِهود (همدردی کننده) مطابق داریوش (نگهدار نیک) و گِرا مطابق ویشتاسپ (موجود جنگاور) به نظر می رسد.
شاه اِگلون (گاو تنومند) شاه مؤابی (در اساس مادی) معاصر آنها که توسط اِهود ترور میگردد با گائوماتهٔ مادی ملقب به بردیه (تنومند) همخوانی دارد که توسط داریوش و همراهانش ترور میگردد.

نام کروبیان، فرشتگان مقرب در اساس به معنی برکت دهنده بوده است

A cherub (/ˈtʃɛrəb/; plural cherubim; Hebrew: כְּרוּב kərūḇ, pl. כְּרוּבִים kərūḇīm, likely borrowed from a derived form of Akkadian: 𒅗𒊏𒁍 karabu "to bless" such as 𒅗𒊑𒁍 karibu, "one who blesses", a name for the lamassu) is one of the unearthly beings who directly attend to God, according to Abrahamic religions.
کروبیان در دین آشوریان به معنی «روح‌هایی که به خدایان خدمت می‌کنند و گاوهای دارای صورت انسان» هستند. آشوریان به این موجودات خیالی کوریبو/کارابو می‌گفتند.
نامهای بابلی لاماسو و شدو کهن آنها به معنی نگهبان سنگی و نشان به نظر می رسند.

معنی آرتیمان

نام این قصبهٔ استان همدان را به معنی خانهٔ مقدّس گرفته اند ولی کسی در تاریخ از قداست آرتیمان خبر نداده است. لذا جزء اول آن به صورت اَرِت به اوستایی به معنی سود و ثروت است و در مجموع آن به معنی محل سود و ثروت بوده است. نام اردبیل نیز در این رابطه است و به معنی شهر سود و ثروت نه شهر مقدّس.
نامهای کهن اردبیل به معنی شهر رفاه و ثروت هستند:
روتومانی یعنی نام اردبیل در کتیبۀ اورارتویی رازلیق سراب به معنی خانۀ افزونی و برکت است.
نام اردبیل در منابع ارمنی یعنی ارت وت به صورت اَرِت وَت به اوستایی و سنسکریتی معنی شهر دارای ثروت است.
کامبوزس (کمبوجی) نقشه های بطلمیوسی که در جای اردبیل دیده میشود به معنی شهر کامرانی است.
نام اردبیل در کتاب پهلوی شهرستانهای ایران یعنی آمل به سنسکریتی به معنی شهر گرانبها است.
نام عهد ساسانی اردبیل یعنی باذان فیروز به معنی دژ پیروزی و کامروایی است.
دژ بهمن (بها-مان) که در شاهنامه با اردبیل مرتبط است به معنی خانۀ ثروت است و در اساس نام ایرانی نینوا (شهر ثروت و خوشی) است که با اردبیل مشتبه شده است.
سر انجام خود نام اردبیل نه به معنی شهر مقدس بلکه به معنی شهر ثروت است. نام کوه سبلان (سَوَ-لان= محل سود) نیز با نامهای شهر اردبیل همخوانی دارد. نامهای کهن اردبیل جملگی به معنی شهر رفاه و ثروت هستند.

جمعه، خرداد ۱۲، ۱۴۰۲

معنی نامهای کرهرود

بین نامهای کهن آنجا یعنی کَرج (کا-رج، دارای رگهٔ چشمه ها، کاریز)، کرهرود/کُلَهرود (رود قنات)، ترکان مولان (دارای تَرَکهای مولنده) اشتراک معنی در داشتن قنات موجود است. کرهرود دارای قنات مهمی بوده است. چون گفته میشود: «رودخانهٔ کرهرود از ناحیه قره کهریز (کاریز سترگ) یعنی سرزمین کرج سابق منشأ می‌گیرد.»

نامهای پارادیس و الیسیوم و عدن/پادان آرام مرتبط می نمایند

وجه اشتقاق قدیمی پارادیس (فردوس) با ترکیب پَرَ-دیز (دارای دیوار فرا انباشته) منطقی نمی نماید. ولی ترکیب پَرَ-دیس در معنی عالی ترین محل منطقی تر است. پارادیس به لغت سنسکریت یعنی دشت و کشتزار عالی و الیسیوم به یونانی به معنی کشتزار خوشبختی، محل آسایش مردگان جاویدان شده، است. حتی نام سامی باغ عدن (باغ لذّت) که به پادان آرام (دشت لذت) و حوالی آن اطلاق شدهَ با این معانی مرتبط به نظر می رسد:
आराम m. ArAma place of pleasure
اتیمولوژی پارادیس (فردوس)
معنی اوستایی و سنسکریتی پارادیس یعنی بهشت، عالی ترین منطقۀ نصیب شده است. معنی وهیشتَ (بهشت) نیز همین مفهوم جزء اول آن (عالی ترین) است:
पर adj. para highest
देश m. desa province
देश m. desa portion
در پیش اقوام سامی بهشت در معنی جنّت (محل لذت جاودانی) آن جهانی شده است:
Jah: the everlasting, Hanna-t: full of grace
نام ماه اردیبهشت (اشاوهیشتَ) به اوستایی و سنسکریت به معنی بهترین سود و لذت و فراوانی است:
अर्थ m. artha profit
आशय m. Ashaya property
आशय m. Ashaya pleasure

معنی نامهای بلوهر و بوذاسف

نام بوذاسف (بیوذسف) را با بودیستوَ (دانای سرود دینی) و بلوهر را با پروهیته (قرار گرفته در جایگاه مقدّم) سنجیده اند.
لقب بودیستوَ (دانای سرود دینی) مترادف لقب گائو-ماته (دانای سرود دینی) است. امّا خود همین هیئت بودا-سف معنی دانای تنومند را می دهد که معادل نام همان گائوماته سپیتاک (تنومند دانای سرودهای دینی) است. و نام پروهیته (قرارگرفته در جایگاه مقدم) مترادف لقب آگرادات (مخلوق مقدم و برتر) متعلق به کوروش پدرخواندهٔ گائوماته بردیه (سپیتاک سپیتمان) حاکم دربیکان سمت بلخ و ناظر امور درهٔ سند در عهد کوروش است. ولی خود نام بلوهرو به صورت پولو- اَهرو در سنسکریت به معنی دارای الهام بسیار است که مناسب عنوان معلم پیشکسوت بودا است. به نظر می رسد این لقب را از تصحیف پروهیته (شخص قرارگرفته در جایگاه مقدم) ساخته اند:
बोधि adj. bodhi wise
स्तव m. stava hymn
स्फायते{स्फाय्} verb sphAyate[sphAy] expand
स्फायते{स्फाय्} verb sphAyate[sphAy] be come bulky
पुलुकाम adj. pulu[kAma] having many [desires]
आहर m. Ahara inspiration
The word purohita derives from the Sanskrit, puras meaning "front", and hita, "placed". The word is also used synonymously with the word pandit, which also means "priest". Tirtha purohita means the purohita who sit at the fords of the holy rivers or holy tanks.
عنوان گوتمهٔ بودا یعنی چاق با نامهای سپیتاک و بردیهٔ گائوماته یعنی تنومند همخوانی دارند:
भृश adj. bhRza greatly
गौतम n. gautama fat
स्फीत adj. sphita big