دوشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۹۲

بررسی ریشه و معنی نام قزاق

ابتدا این فرض به نظرم رسید که نام قزاق ریشه سکایی دارد ولی معانی اساسی سکایی و ترکی آن را تنها بعد از نظم و نسق دادن به نظریات متقدمین قزاق در این باب، در تطبیق با مندرجات تاریخ هرودوت راجع به مردمان سمت غرب قزاقستان، دریافتم.
ویکیپدیا در مادّه قَزّاق می نویسد: "قزّاق نام واحدی نظامی در اوکراین بود. این نام را نباید با قوم قزاق که مردمانی در قزاقستان و دیگر مناطق آسیای میانه هستند اشتباه گرفت.". معهذا در ویکیپدیای انگلیسی ریشه این دو نام یکی به شمار رفته است. ویکیپدیای فارسی همانجا در ماده قزاق و قزاقستان می آورد: "ساکنان اصلی منطقه امروزی قزاقستان از اقوام ایرانی‌تبار اسکیت بودند. مردمان ترک ‌تبار از سده ‍پنجم به این‌سو آغاز به نفوذ و کوچ در منطقه کردند. هون‌ها در اوایل سده هشتم قبل از میلاد به این منطقه آمدند و در سالهای بعدی ترکان قبچاق که از کوهستانهای آلتای آمده بودند در حوالی دریاچه آرال ودشت قبچاق ساکن شدند قزاقها شعبه ای از ترکان قبچاق هستند."
ولی آرتور کسلر در قبیله سیزدهم به نقل از تاریخ روس در سال 1023 میلادی از قبیله شمال قفقازی به نام کازوگیان یاد می کند که نیروی نظامی بزرگی در کنار خزرها بوده اند. در مورد این قبیله در پاورقی توضیح داده شده است کازوگیان (کاسوگیان) یا کاساکها قبیله قفقازی زیر فرمان خزرها بوده اند و ممکن است اسلاف قزاقها باشند.
از اینجا می توان چنین نتیجه گرفت که کازوکیان (به ترکی یعنی ایل کاز) به عنوان دارنده هسته اصلی نام و نشان قزاقها و قُزاقها (کوساک ها) در قفقاز در بین اوکراین و قزاقستان سکنی داشته اند. از اینجا این سؤال پیش می آید که این کدامین قوم باستانی خبر هرودوت و دیگران است که در این تاریخ تحت این نام ظاهر شده است. برای این کار باید به بررسی نامهای قزاق و قزّاق و نامهای باستانی مربوط بدین نواحی بپردازیم تا شاید به نتایج نسبتاً مطلوب برسیم.
در ریشه یابی های بدون اساس تاریخی «قزاق» را در زبان ترکی غالباً به معنی فراری (قاچاق)، دلیر (قوچاق)، بی-خانمان، حادثه¬جو و طغیان¬گر گرفته اند و وجود این معانی را برای آن چنین توجیه نموده اند که مردم و قبایل عصیانگر از سمت خیوه و خوارزم به سرزمین قزاقستان کنونی فرار کرده و در آنجا پناه می گرفته اند و از این جا این نام بدین سرزمین اطلاق شده است. در حالی که چنانکه گفته شد آن در قرن دهم میلادی هم نام قوم به خصوصی در منطقه قزاقستان حالیه و شمال کوهستان قفقاز بوده است.
جستجوهای من در باب تبار باستانی قزاقان نام قوم آرگی پایی خبر هرودوت را نشان می دهد که نامشان در زبانهای اوستایی و سانسکریت و سکایی به معانی دارای نوشابۀ با ارزش (آرگی- پایی) و پاینده سلامتی و تندرستی و فارغ کننده بیماری و درد و رنج[میهمانان] (آرُگیه-پایی) بوده است. نظر به سنت سرتراشیدگیِ (تاسیِ) ایشان این نام در اصل از ریشه سکایی- سانسکریتی کاساگ (کاش-اک) به معنی موی سر تراشیده بوده است که بعداَ برای ظاهر این نام سکایی کاساک (کاسوک) معنی توتمی ایل و تبار غاز سفید از خود زبان ترکی بیرون تراویده است. هرودوت نام این مردم را در ارتباط با تاس ها (نیاکان باشقیرهای عسل پرور) آورده و این دو قبیله بزرگ ترک را یکی گرفته است: "تا این سرزمین سکاها (اسکیتان) که من (هرودوت) شرح دادم زمین مسطحی است با خاک گیاهی، اما بعد از آن زمین سفت و سنگلاخی است. اگر آدم از این منطقه سنگلاخی عبور کند در کنار کوه بلندی (اورال) به مردمی می رسد که مرد و زن آن از هنگام تولد تاس (باشگقیر/باشگرد) هستند و بینی تحت و چانه دراز دارند. آنها زبان به خصوصی دارند ولی لباس سکایی می پوشند و از میوه درختان تغذیه می کنند. نام درخت پونتیکون است و تقریباً به اندازه یک درخت انجیر. میوه آن به قدر لوبیا است ولی هسته دارد. زمانی که میوه آن می رسد آب آن را فشار داده و از یک پارچه به عنوان صافی می گذرانند و آن را آسکی می نامند. آنها آن را می لیسند و یا آن را با شیر مخلوط کرده، می آشامند. و از رسوب آن کیک درست کرده و می خورند. آنها رمۀ زیادی ندارند، برای اینکه چراگاه خوبی ندارند. هر یک زیر درختی سکنی دارند و در زمستان روی درخت را با یک چادر نمدی سفید می پوشانند. اما در تابستان چادر ندارند. هیچکس با ایشان کاری ندارد چونکه ایشان مقدس به شمار می روند و آنها هیچ سلاح جنگی ندارند. همه مجادلات قبایل همسایه توسط ایشان حل و فصل میشود و آن پناهجویی که بدیشان پناهنده میشود بدین وسیله از هر گونه تعقیبی آزاد میگردد، نام ایشان آرگی-پایی است."
چنانکه اشاره شد ابن فضلان نیز دورنا دوست (قزاق) را همنشین وهمجوار باشگردها (تاسهای شیره پرور) ذکر می نماید که دیدیم یکی شان حامل نام سکایی قدیمی و دیگریشان حامی مترادف ترکی همان نام است. همچنانکه دیدیم در خبر هرودوت نیز اخبار مربوط بدیشان در هم آمیخته است. ولی اساطیر مردم قزاق ریشه نام مردم قزاق یا کازوک را به وضوح به غاز سفید (غاز-آک) یا غازْ سفیدْ سرور (غاز-آقا) و ایل غاز (غاز-اوک) می رسانند. می دانیم ابن فضلان موقع عبور از غرب قزاقستان حالیه در سمت مجاور باشگردها (سر تاسان) از دورنا پرستی مردم آن نواحی خبر می دهد و می گوید: " جمعی درنا را پرستش می نمودند. به من گفتند آنها با جماعتی از دشمنان خود می جنگیدند و از ایشان شکست خوردند و درنا پشت سر ایشان صدا کرد و در اثر آن دشمن بعد از پیروزی شکست خورد. از این جهت دورنا را می پرستند و می گویند: این خدای ما است و این ها کار اوست. او دشمنان ما را شکست داده است. از این رو آنها این حیوان را پرستش می کنند." لابد درنا در اینجا (خبر ابن فضلان) معادل همان غاز سفید اساطیر قزاق گرفته شده است که در اینجا به ذکر آن می پردازیم.
مقاله زیر در مورد تاریخ و معنای اسم قوم قزاق اثر پروفسور قزاق تبار نور غالی جوسب بای استاد تاریخ دانشگاه پکن می باشد که نام قزاق را به درستی هم بر اساس اسطورۀ روشن و صریح غاز سفید متن مقاله اش بدین معنی و همچنین به مفهوم جوانمرد گرفته است، در حالی که در اساس این نام همچنین صورت سکایی کاساک (کاش-اک) به معنی موی سر تراشیده (تاس) حضور داشته است.
"قزاق یعنی جوانمرد بخشی از دیدگاههایی كه در خصوص معنای اسم «قزاق» بیان گردیده، از تركیب و امتزاج حكایات تاریخی با اطلاعات و دانسته های شجره ای موجود در میان ملت قزاق، پدید آمده است. حكایات و شجره های قزاقی، واژگان «قزاق»، «آلاش alaş و جوز jüz را در پیوند با یکدیگر معنا پیدا می کنند. در یك حكایت قدیمی رایج قزاقی، صحبت از وجود رهبر جوانمردی است. به نام قالشا قادر(kalşa kadir) او قشونی گرد می آورد، سركرده ی آنها می شود و با دشمنان زیادی جنگ می کند. (قالشاقادر) درنبردی به سختی مجروح میشود. او بدون نفرات، آب و جان پناه، در بیابان تنها می ماند.درد جراحتهایش به تدریج افزایش می یابد. او كه از رمق افتاده است، هر قدر تلاش می كند، نمی تواند سرپا بایستد، به زمین می افتد. در آستانه مرگش «غاز سفیدی» پروازكنان از آسمان فرود می آید، با چكاندن قطرات آب در دهان وی، او را از بی آبی نجات می دهد و وی را به كنار دریاچه ای وسیع و درخشان منتقل می كند. این غاز «پری زاده ای بود كه به صورت «آق قیز» (Ak kız)- دختر سفید چهره- درآمده بود.او پوشش «غاز سفید» را از تن خارج میکند.به دختری پاك و بی غش تبدیل شده، به مداوای جراحات "قالشاقادر" می پردازد. قالشا قادر با این دختر سفید چهره (Ak kız) ازدواج می نماید. فرزند پسری كه از ازدواج آنها به دنیا می آید، قزاق نامیده می شود.
«قزاق» صاحب سه پسر به نام های: آق آریس «Akaris»، بك آریس «Bekaris» و جان آریس«Janaris» می شود. گفته می شود كه اولوجوز Ulu cüz از آق آریس، اورتا جوز Orta cüz از بك آریس و کیشی جوز kishy cuz از جان آریس نسب یافته اند. در این حكایت، آنچه جلب توجه می كند، دختر بودن نماد خاستگاه قوم قزاق است. بر اساس این حكایت، در دوره ی سلطه ی نظام مادر سالاری، متوسل شدن به غازسفید (Ak- kaz) و پرستیده شدن غاز، ردپای خود را در باورهای پدید آمده ی آن دوره بر جای می گذارد.
در طایفه «قبچاق» قزاق ها، عشیره ای با نام «غاز» وجود دارد. در زمان های قدیم، به دریاچه ی بالكاش ((آب غاز یا دریاچه ی غاز)) گفته می شد. علاوه بر این در آن منطقه شهری به نام «شهر غاز» هم وجود داشت. به شکل «غاز سفید» درآمدن، پروازكنان از آسمان فرود آمدن، بر دریاچه ای درخشان نشستن، عاشق (پری زاده) شدن و ازدواج با او، از درونمایه هایی است كه در داستان های قزاقی به تكرار دیده می شود. قزاقها (غاز سفید) را پرنده ای «خوش یمن و مبارك» می شمرند و شكار آن را جایز نمی دانند. باغشی های قزاق (شامانها) که انسان ها را شفاء می دهند- پرهای «غاز سفید» را بر روی سر خود قرار می دهند و به او توسل می جویند. قزاق ها، لاشه ی «غازهای سفید» مرده را بر دیوار می آویزند و پرهای آنها را بر روی سینه ی كودكان نصب می كنند. این هم از بقایای توسل جستن به «غاز سفید» و اعتقاد قدیمی در اسناد مكتوب چینی نیز شبیه به اطلاعات موجود در داستان های مردمی قزاق- كه در بالا به آن اشاره رفت- وجود دارد. در یکی از این منابع آمده است: منشاء تركان از این قوم است. آنها در شرق «هون ها» بودند. رئیس قبیله ی آنها «آپان» نام داشت. او صاحب 17 برادر بود. «اجن شیدو Ejenşido» یكی از این برادران فرد «مقدسی» بود كه می توانست باران بباراند. او دو زن داشت. یكی از آنها «پری تابستان» و دیگری «پری زمستان» بودند. یکی از این زنان چهار فرزند به دنیا آورد. یكی از فرزندان به «غاز سفید» تبدیل شد. دیگری اراضی بین رودهای آباکان (Abakan) كن (Ken) در قزاقستان را موطن خود قرار داده، كیگو Kig (قرقیز Kirgiz) نامیده شد... اگر تعبیراتی را كه در خصوص معنای اسم قزاق، بیان شده، گروه بندی نمائیم، به سه قسمت قابل تقسیم هستند:1- بر اساس آنچه كه از حكایات تاریخی رایج در میان ملت قزاق مستفاد می شود، اصل كلمه ی قزاق، از پرنده ای قدیمی كاز- آك كوك Kaz- akkuk كه پذیرفته شده همان «غاز» است، منشاء گرفته است، و یا آنچه از آن پرنده متولد شده است و به دیدگاهی اطلاق می شود كه در قیاس با «غاز» پدید آمده است...
«آبای قونان بای اولو» اوزان و روشنفكر بزرگ قزاق كه در قرن 19/م، در مقاله اش با عنوان «درباره ی منشاء قزاقها» می نویسد: هنگامی كه اعراب به آسیای مركزی لشكركشی نمودند (قرن 8/م) قزاقهای «كوچرو» را «خیبایی» (Khibayi) یا «خوزاقی» (Khuzagi) نامیدند. «خیبایی» به معنای كسانی بود كه در «چادرهای نمدی» زندگی می كردند. كلمه ی «خوزاقی» از نام مردمان كوچ نشین سرزمین های اعراب گرفته شده بود. یكی از خوانین آن دوره، وقتی شیوه ی زندگی كوچ نشینان را می بیند، می گوید: اینها براستی غاز- آق (Kaz-ak) هستند، مخصوصاً به «غاز» برگشته شباهت دارند. بنابراین هم خود آنها و هم ملت های دیگر، شروع كردند به اینكه آنها را قزاق بنامند. آنها قبلاً خود را «اولوس(ملت)» می نامیدند و از قضیه رد می شدند.«ابوبكر دیبای اولو» پژوهشگر قرن 19 قزاق، مدعی است كه كلمه «قزاق» از دو نام « پرنده غاز» و اوزاق(Uzak) تشكیل شده است».
به نظر پ. توكتاروف P.Toktarov نویسنده، كلمه ی قزاق از كلمات غاز (پرنده) و آپپاك (Appak) تركیب یافته است. او بیان می كند كه اصل قزاق آق غاز Ak- Kaz (غاز سفید) است... آ. عبدالرحمانوف معتقد است چون ریشه ی «قزاق» از «قاز kaz و اوغ oğ ساخته شده، بنابراین دو قسمتی است. اوغ oğ در زبان های تركی باستان، به معنای «نژاد» و «قوم» آمده است. تفسیر او اینگونه است كه كلمه ی قزاق از نظر ریشه ی پیدایش اولیه اش، با كلمات قاز- اوغ (اوق) (Kaz- oğ|ok) یعنی با قبایل قاز Kaz ارتباط و پیوند دارد... تل كوجا جان اوزاكوف در ماه مارس 1983، در مجله جولدوز (ستاره)، منتشره در آلماتی، در مقاله ای با عنوان «منشاء اسم قزاق» می نویسد كه: بخش اول اسم قزاق، یعنی كاز، كاس، در زبان های اورال، آلتای، قفقاز و دیگرزبان ها به معنای مرد، جوانمرد، رادمرد و شخص می باشد. اسم ملت قزاق امروزی، از دو عنصر و جزء Kaz , ak تشكیل شده است. جزء اول آن Kaz كاز به معنای مرد، جسور، جوانمرد، آدم و شخص و بخش دوم آن Ak علامت جمع می باشد. بدین ترتیب «اسم قزاق» در قدیم به معنای «اشخاص و جوانمردان واقعی» رادمردان جسور بوده است."
اگر این وجه اشتقاق اخیر درست باشد که به نظر هم میرسد همین طور باشد، نشانگر آن است که این نام و معنی ترکی قزاق (جوانمرد با فتوت) بر اساس موضوع پناه دادن پناهندگان فراری، به مردم آرگی پایی (پاینده سلامتی پناهندگان، جوانمرد، فتی) بدیشان داده شده است و نام قزاق از برآیند دو ریشه نیرومند جوانمرد و موی سر تراشیدۀ ترکی و سکایی آن پدید آمده و لذا بر اسامی دیگر ایشان تفوق یافته و رسمیت پیدا کرده است.
توضیح: این مقاله صورت خلاصه شده ی كتاب «تاریخ قدیمی قزاقستان» است كه چاپ اول آن در سال 1987 بوده است. كتاب حاصل تلاش گروهی از دانشمندان قزاق است كه نام آنها معلوم و مشخص نیست. آنها این كتاب را در جمهوری خلق چین نوشته و به چاپ رسانده اند. «مرادخان قاتی» كتاب را پس از برگرداندن به حروف كریل قزاقی، بسال 1993 در آلماتی چاپ نمود. متن مقالۀ نورغالی جوسب بای از وبلاگ ( naimans.blogfa.com) گرفته شد.
http://kazak.blogfa.com/post/14/%D9%85%D8%B9%D9%86%D8%A7%D9%8A-%D8%A7%D8%B3%D9%85-%D9%82%D8%B2%D8%A7%D9%82

شنبه، مهر ۰۶، ۱۳۹۲

نام کَلماکره به کُردی و لُری به معنی کُنام مربوط به انجیر وحشی یا کنام سنگی است

مطابق گزارش خبر گزاری مهراز نام غار باستانی کلماکره: «"کلماکره" از سه کلمه جداگانه "کل"، "ما" و "کره" تشکیل شده است. "کل" در گویش مردم لرستان نوعی حیوان حلال گوشت کوهی با شاخ های کمانی رو به بالا و نرینه بز کوهی است. کلمه "ما" نیز با توجه به مفهوم محلی به صورت پسوند مان به معنای ماوا و مکان استقرار به کار برده می شود که ترکیب این کلمه به معنای ماوای بزکوهی است. گویا یک شکارچی محلی در تعقیب یک بز کوهی به این غار پرماجرا دست یافته است. کلمه "کره" نیز نام درختی است مشابه درخت انجیر که در بدو ورود به غار با آن مواجه می شویم که در مجموع می توان نتیجه گرفت که "کلماکره" به معنای ماوای کل و درخت انجیر است یا به تعبیری روشن تر، اختصاصات غار را نشان می دهد.»
اما واژه کُردی کَلما (به معنی کُنام خرس و پلنگ) نشانگر آن است که در این گزارش معنی جزء اول درست درک نشده است. لذا این نام را می توان به معنی کُنام مربوط کره (انجیر وحشی) گرفت.
درست تر خواهد بود اگر جزء دوم یعنی کره را هم به معنی کُردی آن سنگ بگیریم لذا کلماکره در مجموع ترکیب موصوف و صفت به معنی کنام سنگی است.

ریشه واژه اوستایی خرفستر (جانور زیانکار و اهریمنی)

کانگا ریشه این کلمه را خرَپ، خرفس دانسته به معنی زیانکار بودن و پست و کثیف و خزنده بودن، ولی بارتولومه ریشه خرَپ را جداگانه به معنی سهیم بودن و نفع و سود داشتن و طرف آرزو و یا نگرانی و خواهش بودن، آورده است. نظر بارتولومه درستتر می نماید؛ چون جزء ستر به معنی ستردن و از بین بردن است. بنابراین خرفستر یعنی از بین برنده سود و سهم و آرزو یا همان جانور زیانکار و اهریمنی.

ریشه اوستایی واژه سَگ

این کلمه به سادگی می تواند بر گرفته از ریشه اوستایی "سا" بوده باشد که استاد پور داود آن را در صفحه 134 یادداشتهای گاثاها به معنی راندن و از خود دور کردن آورده است. بنابراین واژه سگ را می توان مرکب از "سا" و جزء "اَگ" (پسوند اسم فاعل و صفت فاعلی) گرفت، یعنی حیوانی که دشمن را می راند و دور می کند. در فرهنگ واژه های اوستایی احسان بهرامی "سا" به معنی نابود کردن و از هم بریدن گرفته شده است که دقیق به نظر نمی رسد، ولی به هر حال یادآور مفهوم سگ در گفته فوق و معنی نام قدیمی دیگر سگ یعنی سپاکو است که استاد پورداود ریشه آن را در صفحه 196 یادداشتهای گاثاها به صورت "سپا" به معنی افکندن و دور انداختن آورده است. غالباً تصور شده است که کلمه سگ از تلخیص یا تحریف سپاکو عاید شده است؛ امّا در مجموع معلوم میشود دو کلمه سپا کو و سَگ دو ریشه جداگانه داشته، ولی مترادف با هم به معنی دفاع کننده و دور کننده دشمنان بوده اند.

جمعه، مهر ۰۵، ۱۳۹۲

ریشه واژه گُربه

۶ مهر ۱۳۹۲
واژه های گَر و بغ در لغت اوستایی به ترتیب به معنی فرو بردن و سهم و تکه می باشند. لذا در مجموع نام گُربه به معنی فرو برنده تکه و سهم است. شکل پهلوی نام گُربه، گُربک است. از همین ریشه گَر اوستایی و گُر پهلوی است کلمه فارسی قورت دادن (گُر-ایتی دادن) یعنی عمل فرو بردن غذا در گلو که فرهنگنامه های فارسی به خطا ترکی گمان شده است. عمل فرو بردن غذا در گلو در ترکی یوتماک (اوتماق) است.
کهد khadدر سانسکریت نیز به معنی پاره کردن و بلعیدن و کت در کُردی (گربه و پاره کننده) با واژه کات (گربه) و بریدن در زبانهای اروپایی مربوط نشان میدهد.

ریشه واژه های زالزالک و زرشک

Esmaeel Kohan در تصویر زیر دو گیاه را میبینیم که یکی زالزالک و دیگری زرشک است. در گیلکی به زرشک میگن : میالسکmiyalesk و به زالزالک وحشی میگن: میارخ miyarex.(البته در گیلکی به زالزالک ، ولیک و کـِچیل هم میگن). گونه ی گیاهی هر دو درختچه یکی است یعنی crataegus..... اگه در واژه ی miyalesk جای s و k را عوض کنیم میشود miyarex..و من مطمئنم ریشه ی این دو واژه یکی است...حدثم زبان یونانی بود اما نه در یونانی و نه در هیچ زبان دیگری نتوانستم معادل یا هم ریشه ای برای این واژه پیدا کنم مگر در زبان آلبانیایی که واژه ی murriz را دارند که تا حدودی هم از لحاظ معنایی و هم واژگانی به miyarex نزدیک است. آیا در گویش شما یا دانش زبانی تان واژه ای معادل این واژه دارید؟
Javad Mofrad میشود حدس زد جزء "میا" در این میوه ها خود همان میوه است، بدین ترتیب باید لِسک و رِخ باید ویژگیهایی در این میوه ها باشند. تلاش میکنم ببینم چیزی پیدا می کنم.
Esmaeel Kohan ممنون آقای مفرد....ولی یه حسی به من میگه این واژه یا سلتی هست یا یونانی..
Javad Mofrad لِسک به معنی لخت و عریان و رِخ (رَخ، راخ) به معنی شکسته و در هم شکسته و پاره ویژگیهای آنها را می رسانند.
Javad Mofrad به احتمال زیاد نامگذاری شمالیها محلی بوده است، شاید خود زالزالک از ریشه زر-زر-ک باشد و اشاره به رنگ زرد میوه آن. زرشک شاید از ریشه اوستایی زَرِش (شاد کننده) بوده باشد. در روستای ما کوهی است که همین نام اوستایی را دارد ولی ریشه آن باید زَرِش اوستایی باشد که به معنی سر راست است. زالزالک می تواند از زرولیک، زرگلیک، زرزلیک اخذ شده باشد. نام روستای زالزالک خیز زرج آباد (زرنجیلاباد سابق) در خلخال گواه آن است.

بحثی در باب محل سیماش (شیمشکی)

Hosein Javadi Mack
روزتون خوش ................. از استادان و کارشناسان گرامی باستان شناسی در خواست دارم دیدگاه خودشان را درباره ی جایگیری "سیماش" در جغرافیای امروزی بفرمایند و همچنین دیدگاه باستان شناسان بزرگ مانند استاد ارفعی،دنیل تی پاتس و ... را درباره ی همین موضوع همراه با منبع نوشتار ایشان بازگو کنند.
با سپاس
Maryam Tehrany هنوز جایگاه دقیق سیماش معلوم نیست . باستان شناسان درباره سیماش نظرهای مختلف دارند برخی حدود لرستان امروزی برخی محدوده ای از شمال خوزستان برخی حدود اصفهان و برخی..... می بینید که پراکندگی نظرها درباره سیماش بر اساس حدس است. حمید رضا والتر هینتس موقعیت شوش را تایید میکند، " اوان " را در شمال شوش، " انزان" را نزدیک شیراز و " سیماشکی" را نزدیک خرم اباد میداند. پیر آمیه " شوش" را تایید میکند، " اوان و سیماشکی" را در جنوب شوش میداند و " انزان" را نزدیک شیراز میداند. جرج کامرون " شوش" را تایید میکند و " اوان" را در شمال شوش میداند و " سیماشکی" را در غرب اصفهان میداند. فرانتس والا از نقطه نظر زبان شناسی " شوش " را " هان تان " دانسته و موقعیت آن را تایید میکند، " اوان" را در شمال شوش میداند و دو مکان دیگر را نمیتواند جایابی کند.
Mithradata Median Magus آقای جوادی عزیز (و دیگر دوستان) چند بار در این صفحه من دربارۀ دو نوع رویکرد کمینه نگر (minimalistic) و بیشینه نگر (maximalistic) در پژوهشهای جغرافیای تاریخی توضیح داده ام؛ در نگاه کمینه نگر فواصل بریده می شود و در نگاه بیشینه نگر کش می یابد! اما در مجموع تجربه نشان داده نگاه کمینه نگر خطرناک تر از نگاه بیشینه نگر است؛ و بیشینه نگری به نگاه متعادل بسیار نزدیک تر است تا کمینه نگری! دربارۀ شیمش (Šimaš)، در متون اصلی: شیمشکی (Šimaški) کی پسوند شناسۀ نام جایهاست که غالباً به نام نمی چسبد و در دنبالۀ نام خوانده نمی شود) ولی در مورد شیمش گویا سنتاً شکل شیمشکی هم پدید آمده بوده؛ در هر صورت من شخصاً به واسطۀ کاوش در گیان و با نگاهی نزدیک تر به بیشینه نگری با رابرت هنریکسُن که شیمشکی را زاگرس می جوید موافقم، مقالۀ او را قبلاً در آرکایو گذاشته ام: Hosein Javadi Mac khttp://archive.org/...
Javad Mofrad نامی که اکنون در کوهستان زاگروس اندک شباهتی به نام شیماش باستانی دارد سمیرم است.
Maryam Tehrany خیر آقای مفرد گرامی اینگونه باشد شیمبار هم آغازش شباهت دارد... برای شیمش باید بیشتر صبر کنیم باشد که از پس پرده برون آید.
Javad Mofrad ظاهراَ معنی شیمبار بسیار معمایی نیست و به صورت شیمی بار در کُردی به معنی دارای محصول تمشک است و این دشت دارای محصول تمشک: "دشت شیمبار در پائین ترین نقطه و دامنه کوه دلا قرار دارد و شامل تنگ سو (تنگستان) پل نگین (خدا آفرید) ، گذرگاه امام زاده صالح ابراهیم می باشد . زیبایی این دشت موقعی چشم و دل انسان را به خود جلب می کند که از ارتفاعات تاراز و یا از بالای کوه دلا به تماشای آن بنشیند . وقتی از ارتفاعات بالا به این دشت و شط نگاه می کنی ان را مانند یک چمن زیبا و یک دست مانند چمن زمین فوتبال مشاهده خواهی کرد در صورتیکه وقتی به دشت نزدیک می شوی شاهد ارتفاع برخی از درختان این دشت که بیش از سه متر ارتفاع دارند می شوی درختان گوناگونی از جمله بلوط ، رز ، انار ، بادام وحشی ، تمشک ، بید و ... در این دشت روئیده و قد بلند کرده اند ریشه ی این درختان در برخی از جاها آنچنان در هم تنیده شده است که هر کس قادر به عبور در این شط نخواهد بود." منبع (اندیکا - شیمبار شیمبار ( شیرین بهار ) دشت و شطی که در نوع).
Maryam Tehrany اما شیمبار در بختیاری است و معنای بختیاری امروزی آن همیشه بهار است شیم بهار= شیمبار..... منظور این بود که معنای ظاهری آن را احتمال نمی دهم اما برخی واژه های خاصی در شمال خوزستان نیاز به تحقیق بیشتر دارد مثل تمبی - کینو - شلا - للر(فتحه روی ل و فتحه مجدد روی ل) - کتک(ضمه روی ک و ضمه روی ت) و...... همانگونه که دوستان پیشتر اشاره کردند ریشه یابی و ریشه شناسی واژه ها بسیار تخصصی است و باید از شباهت های ظاهری پرهیز کرد.
Javad Mofrad در فرهنگ واژگان بختیاری سید علی صالحی می توان از روی اجزاء "تمبی-کینو-شلا[ل]-للر" و "کُتک" (اسم طایفه) به ترتیب معانی تُمبی زار طویل ایل للر (تُمبی اسم گیاهی است) و سگوند را پیدا کرد.

پنجشنبه، مهر ۰۴، ۱۳۹۲

معنی نام دشت شیمبار چهارمحال بختیاری

ظاهراَ معنی شیمبار بسیار معمایی نیست و به صورت شیمی بار در کُردی به معنی دارای محصول تمشک است و این دشت دارای محصول تمشک: "دشت شیمبار در پائین ترین نقطه و دامنه کوه دلا قرار دارد و شامل تنگ سو ( تنگستان ) پل نگین (خدا آفرید) ، گذرگاه امام زاده صالح ابراهیم می باشد . زیبایی این دشت موقعی چشم و دل انسان را به خود جلب می کند که از ارتفاعات تاراز و یا از بالای کوه دلا به تماشای آن بنشیند . وقتی از ارتفاعات بالا به این دشت و شط نگاه می کنی ان را مانند یک چمن زیبا و یک دست مانند چمن زمین فوتبال مشاهده خواهی کرد در صورتیکه وقتی به دشت نزدیک می شوی شاهد ارتفاع برخی از درختان این دشت که بیش از سه متر ارتفاع دارند می شوی درختان گوناگونی از جمله بلوط ، رز ، انار ، بادام وحشی ، تمشک ، بید و ... در این دشت روئیده و قد بلند کرده اند ریشه ی این درختان در برخی از جاها آنچنان در هم تنیده شده است که هر کس قادر به عبور در این شط نخواهد بود." منبع (اندیکا - شیمبار شیمبار ( شیرین بهار ) دشت و شطی که در نوع).

معنی و ریشه نام شهر اَسالم

طبق ویکیپدیا "اَسالِم یکی از شهرهای استان گیلان در شمال ایران است.این شهر با جمعیت ۳۹٬۵۷۵ نفر در بخش اسالم شهرستان تالش قرار دارد. در دوره‌هایی نیز مرکزیت شهرستان تالش را داشته‌است. ناورود از این شهر می‌گذرد، آن را به دوبخش تقسیم می‌کند و پس از طی چند کیلومتر به دریای خزر می‌ریزد."
بر این مبنی ابتدا نام ناو رود را علی القاعده می توان صورتی از ناب رود (ناف رود، یعنی رود خالص و سرچشمه ای) به شمار آورد و این خود به وضوح نشانگر آن است که شهر اَسالم کنار آن در اصل آوسالم (دارای آب سالم) بوده است که بدین هیئت تلخیص یافته است.
در مجموع یعنی نام رودخانه ناورود (دارای رود ناب) هیئت اصلی نام این شهر بوده است و اسالم را ترجمه نیمه فارسی و نیمه عربی آن از دوره اسلامی. اگر نام رودخانه ناورود نبود در این صورت معانی آلترناتیو محتمل برای نام اسالم بیشتر می شد.

ریشه فارسی واژه چاق

احتمال بسیار دارد چاکِ شمالیها (زمین پر آب و علف) از ریشه سانسکریتی آن به معنی سیر کردن و سیر بودن، بوده باشد. بنابراین کلمه چاق فارسی به معنی فربه از همین ریشه است. ریشه ترکی (سکایی؟) آن در اصل سالم و تندرست (=ساغ یا ساق) است که -تداعی گر معنی فارسی آن هم هست -با معنی ایرانی آن قاطی شده است. چاق بدین صورت در ترکی معنی عهد و دوران را می دهد. معادل چاق فارسی در ترکی آذری کئوک و در عثمانی شیشمان است.

چهارشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۹۲

معنی نام روستای سُّنی کِش مراغه و شهر سنندج

نام این روستای شهرستان مراغه را نمی توان سُّنی کُش معنی نمود، یعنی جائیکه شخص سُّنی در آن جا کشته شده باشد؛ چه در این صورت این روستا قبل از آن هم نامی داشته است که نمی توانست به واسطه قتلی اسم عوض کرده باشد. لابد جزء اول کنونی این نام یعنی سُّنی شباهت زیادی به اصلش داشته است که این اصل به سادگی می تواند همان سِنه پهلوی (سینه) از ریشه اوستایی "سی" به معنی گسترده بوده باشد. یعنی این نام در واقع سِنه کِش بوده است یعنی کشیده شده در دامنه و کمرکش کوه. به نظر می رسد نام سِنه (سنندج، یعنی دژ منسوب به سِنه) نیز چنین ریشه ای داشته است که این با موقعیت شهر سنندج نیز همخوانی دارد. لابد نام سائینی (عقاب، سیمرغ) و سئنه اوستا نیز ربطی با کمرکش کوهها داشته است که به معنی مرغ بلندیها و بلندی گرفته شده ا ند.

بررسی نامهای معمایی چندی در منطقه اشکور (2)

در وبلاگ سماموس خدای آشامیدنی ها وجه اشتقاق نام روستاهای سمت اشکور مورد بررسی قرار گرفته است که برای بعضی این نامها مفهوم مناسبی در نظر گرفته نشده است، من هم به نوبه برداشت خود را از معنی این نامها ارائه می نمایم:
چمتو: یعنی دارای "چم" (سبزی روی آب که جامه غوک گویند). برمکوه: کویِ یا کوه دارای برکه یا برم (چوب بندی که تاک انگور یا بیاره کدو و خیار و امثال آن را بر بالای آن اندازند). ایرکش: واقع در پایین دامنه. ترپو: دارای ابریشم خام. سوته کش: دارای دامنه سوخته. لابد روستای سنی کش مراغه نیز از تحریف همین نام عاید شده است. چاکول: منسوب به چمنزار پر علف یا منسوب به چاک و شکاف. اورکُم: دارای بهره مندی گسترده. تنهی جان(جواهر ده): محل تنیدن ابریشم. اره-چاک: واقع در زیر شکاف یا چمنزار خوب. بژم: واقع در گردنه. لُشکان: محل لجنزار. کِلایه: منسوب به رودخانه. لیج: ریث اوستایی یعنی دارای لجن و له آلود. تواسان کش: دامنه تاریک (از ریشه تِمَس اوستایی یعنی تاریک). سیز رو: واقع در سرازیری. شاراج: دارای رگه های بزرگ. اِفی: از اَپی اوستایی به معنی دور افتاده و پشتی. دَرسنه: دراز (از ریشه دراجنگهه اوستایی)، لوسن: محل ادویه. راشه: محل درختان راش. سارم: مربوط به آبزارها یا منسوب به سرور. شَوَک: محل مربوط به ثروت و فراوانی و بازار (شوک به لغت زند و پازند به معنی بازار آمده است). ازنه: محل منسوب به راه یا محل نذر. دترسر: محل آبشار. چاکان: محل منسوب به چاه یا منسوب به چمنزار. تلیکان: محل نمد. مادشت: دشت بزرگ. ملیجه خانی: محل منسوب به چشمه گنجشک. اسبابه: محل آب اسب یا آب سفید.

سه‌شنبه، مهر ۰۲، ۱۳۹۲

بررسی نامهای معمایی چندی در منطقه اشکور

سؤال و نظر خواهی دوستمان اسماعیل کهن:
سلام......میج (mij)...لج "laj"...آکنه "akene"... کیت "keyt"....کشایه "keshaye"....نارنه "narne"....یازن "yazen" و چندتا روستای دیگه در منطقه ی اشکورات گیلان هستن که نام های عجیب و نا شناخته ای دارن.... چندتایی رو تونستم با اسامی پهلوی و اوستایی منطبق کنم اما خیلی هاش به هیچ صراطی مستقیم نیستن....
نظریات پیشنهادی من در باب ریشه این اسامی: میج، مخفف مِه – ایگ پهلوی به معنی مِه آلود. لَج، مخفف له-ایگ پهلوی به معنی محل گل و لای آلود. آکنه به معنی محل چشمه خوب (ائو-کانه) یا محل بافتن و آکندن لباس ابریشمی و پشمی. کِیت به معنی محل زنبور عسل. کشایه یعنی محل زیبا. نارنه مخفف ناروَنه یعنی محل منسوب به درخت نارون. یازن، از ریشه اوستایی یَئُژَ به معنی محل پاک و تمیز. روستاهایی که در ایران به نام یَزن نامیده میشوند به احتمال زیاد از این ریشه می باشند.

دوشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۹۲

معنی نام روستای چورت و چورس (چورث)

چورت . [ چ ُ رَ ](اِخ ) دهی است از دهستان در کاسعیده بخش چهاردانگه شهرستان ساری . 415 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار. محصولاتش غلات ، لبنیات و ارزن و صنایع دستی زنان شال وکرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). دریاچه چورت و چشمه های باداب سورت آن معروف است.
با توجه به کلمات فارسی چورابه یعنی آبی که از زیر سد جاری شود و چورتک کُردی یعنی آب اندک معلوم میشود نام این روستا به معنی دارای آب اندک و تنک جاری بوده است و این با توصیف این که "آب آن از چشمه سار است" همخوانی دارد.
छर्दयति verb caus. chardayati { chRd } cause to flow over.
نام روستای چورس (چورث) در آذربایجان غربی نیز صورتی از آن و به معنی آب جاری خُرد به نظر می رسد

پنجشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۹۲

معنی و نام قدیمی ماهیدشت کرمانشاهان

در تاریخ ماد صفحه 207 از دژی به نام مرعوبیشتو در ناحیه اِلیپی (سمت کرمانشاهان) در سمت شمال اراضی عیلام نام برده شده است که آشوریان بدانجا لشکرکشی نموده و آن را فتح کرده اند. این نام شباهتی صوتی و معنوی تامّی با ماهیدشت دارد چه نام مرعوبیشتو را می توان در هیئت مرئو- آبیشتو به معنی بسیار زیبا گرفت. از سوی دیگر کلمه ماه در نام ماهیدشت هم نشانگر تشبیه زیبایی این شهر با ماه است. حمدالله مستوفی نام این شهر را به صورت مایدشت آورده است.

چهارشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۹۲

ریشه ایرانی نامهای سینا و سائینی

کلمه مرموز سناء در فرهنگ فارسی معین عربی- فارسی به معنی رفعت و بلندی و نیز به معنی روشنایی و فروغ گرفته شده است که دهخدا این معنی دوم را برای آن ذکر نکرده است. در فرهنگ عربی منجد الطلاب هم که من دارم این کلمه موجود نیست. لذا به احتمال زیاد این کلمه معرب در اصل از ریشه اوستایی سئنَ به معنی ستیغ و نوک و بلندی، مأخوذ است. ریشه نام سینا به ش‍کل سن در زبان کردی نیز به معنی قله کوه و به شکل سونا در سانسکریت به معنی مشتاق اندیشیدن و بسیار بینا (از ریشه سا= علم و دانش و فکر) است. لذا در مجموع معلوم میشود از نام سینا در زبانهای ایرانی این هر دو معنی اراده میشده است. شاید منظور حدیث نبوی این بوده علم را به جوئید حتی در قله کوه [نزد سائینی اوستا] باشد. لابد سیمرغ زال پرور در قله کوه عالِم بزرگی بشمار می آمده است که هفت مرحله معرفت عطار نیز به پیش آن ختم میشده است.
پس در واقع کلمه سینا در زبانهای قدیم ایران به معنی دانشمند والامقام بوده است. منظور از بن سینا در واقع عالم بودن خود وی و پدرش عبدالله بوده است چه در شجره نامه وی سینای اساطیری را جد سوم وی شمرده اند. مطابق لغت نامه دهخدا: "ابوعلی بن سینا. [ اَ ع َ لی ی ِ ن ِ ] (اِخ ) ۞ حسین بن عبداﷲ بن حسن بن علی بن سینا".
امروز به واژه پهلوی سنه -sneh به معنی حس برخوردم که به نظر میرسد با کلمه sense زبانهای اروپایی به معنی احساس و هوش مربوط باشد. با این ریشه به خود معنی پزشک نام سینا و سائینی می رسیم.

سه‌شنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۹۲

آیا شهربانو دختر هرمزان نبوده است؟ (2)

جناب آقای یاغیش کاظمی در صفحه فرهنگ و زبانهای باستانی ایران مطرح کردند: در کتابِ «کافی» ِ «شیخ کلینی»، اشاره ی جالبی وجود دارد درباره ی لفظی ناشی از انزجار به زبان ِ پهلوی؛ جایی که «شهربانو»، نگاهِ خیره ی «عمر» را به خود میبیند، میگوید: «أُفٍّ بِيرُوجْ بَادَا هُرْمُزْ» يا در بعضی نسخ: «اُفّ (حرف اندوه) بي روي (یا پیروز) باد هرمز» يا «آه ، بیروج باذا هرمز!». ظاهراً علی (ع) ، انزجار ِ[و اندوه] سنگین ِ پشتِ این لفظ را درمیابند و دختر (شهربانو) را در انتخابِ همسر، آزاد میگذارند:
«الْحُسَيْنُ بْنُ الْحَسَنِ الْحَسَنِيُّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ : «لَمَّا أُقْدِمَتْ بِنْتُ يَزْدَجَرْدَ عَلى عُمَرَ ، أَشْرَفَ لَهَا عَذَارَى الْمَدِينَةِ ، وَ أَشْرَقَ الْمَسْجِدُ بِضَوْئِهَا لَمَّا دَخَلَتْهُ ، فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهَا عُمَرُ ، غَطَّتْ وَجْهَهَا ، وَ قَالَتْ : أُفٍّ بِيرُوجْ بَادَا هُرْمُزْ ، فَقَالَ عُمَرُ : أَ تَشْتِمُنِي هذِهِ ؟ وَ هَمَّ بِهَا ، فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : لَيْسَ ذلِكَ لَكَ ، خَيِّرْهَا رَجُلًا مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ احْسُبْهَا بِفَيْئِهِ ، فَخَيَّرَهَا ، فَجَاءَتْ حَتّى وَضَعَتْ يَدَهَا عَلى رَأْسِ الْحُسَيْنِ عليه السلام ، فَقَالَ لَهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : مَا اسْمُكِ ؟ فَقَالَتْ : جَهَانْ شَاهُ ، فَقَالَ لَهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : بَلْ شَهْرَبَانُوَيْهِ.» (الكافي، جلد : 2 صفحه : 513)
نظر این جانب که یک نتیجه گیری از این گفتار یاغیش کاظمی است: وجود نام هرمز در رابطه با عمر و شهربانو و علی در این نوشته این شک و شبهه را پیش می آورد که آیا از هرمز این عبارت منظور هرمزان سردار خوزستانی نیست که ویکیپدیا در موردش آورده: "هرمزان (قتل در سال ۲۳ هجری) حاکم خوزستان بود. در حمله اعراب به ایران زمان یزدگرد سوم عتبه سردار عرب بر وی غالب شد. او به ناچار به شوشتر رفت و به مقاومت پرداخت اما شوشتر نیز پس از ۱۸ ماه محاصره به دست مسلمانان افتاد (رجوع کنید به جنگ شوشتر) و هرمزان را به مدینه نزد عمر فرستادند." احمد مهدوی دامغانی هم در مقاله عالمانه خود "شاهدخت و الابتار شهربانو والده معظمه حضرت امام علی بن الحسین السجاد - علیهاالسلام -: گفتار درباره مادر گرامی و نژاد و شاه زاده حضرت امام علی بن الحسین السجاد علیهما السلام" هرمز این گفته شهربانو را همان هرمزان در نظر گرفته است. در این صورت رابطه پدر و فرزندی هرمزان و شهربانو مطرح میگردد که بنا به ملاحظات سیاسی (اتهام شرکت هرمزان در قتل عمر و غیره) جای وی در روایات اسلامی با یزد گرد سوم آخرین پادشاه ساسانی عوض شده است. طرفداری قاطعانه علی ابن ابی طالب از قصاص عبیدالله بن عمر (قاتل هرمزان) گواه صادق این نظر است. چه بنا به ویکیپدیا: "هرمزان به اسلام گروید و در امور ایران مشاور عمر بود. چون ابولولو عمر را زخم زد، عبیدالله بن عمر، بر سر هرمزان رفت و او را به‌کین پدر کشت. او به بهانه نشان دادن اسب های خود به هرمزان، او را به خانه خود دعوت کرد و در بین راه از پشت به او حمله کرد و او را از پای درآورد.[۳] قتل هرمزان تنها بدین سبب بود که عبدالرحمن بن عوف یا عبدالرحمن بن ابی بکر ادعا کرده بودند او را همراه با جفینه ترسا دیده‌اند در حالی که سلاح قاتل را در دست داشته‌اند. با این حال عموماً رفتار او را قتل شمرده‌اند و نه قصاص. زمانی که عبیدالله را بازداشت کردند، تهدید کرد که تمام اسیران خارجی مدینه و برخی از مهاجران و انصار را خواهد کشت.[۴] پس از به خلافت رسیدن عثمان، وی پسر عمر را قصاص نکرد. علی ابن ابیطالب و دیگران به شدت به او اعتراض کردند و علی تهدید کرد اگر در موقعیت مناسبی قرار گیرد، حکم قصاص را درباره او اجرا خواهد کرد.[۵] على خطاب به عمر گفت: «اين فاسق - اشاره به عبيدالله - را به خون‏خواهى هرمزان بكش كه با كشتن مسلمانى بى ‏گناه، مرتكب خطايى عظيم شده». اين ناخشنودى در او وجود داشت تا نبرد صفین كه عبيدالله از علی اجازه‌ى ورود خواست و علی به او گفت: «آيا تو كه هرمزان را به ناحق كشته‏‌اى با آنكه او به دست عموى من عباس اسلام آورده بود و پدر تو نيز از غنايم مسلمانان براى او دو هزار درهم وظيفه مقرر داشته بود، حالا انتظار دارى كه از دست من جان سالم به در برى؟» عبيدالله در پاسخ گفت: «سپاس خداى را كه ما را در وضعى قرار داد كه تو خون هرمزان را از من مى‏‌خواهى و من خون اميرالمؤمنين عثمان را».[۶] عبیدالله در نبرد صفین در کنار معاویه جنگید و کشته شد.[۷]"
دکتر احمد اقتداری در نقد سخن شفیعی کدکنی نکته سنجی جالبی در باره رابطه خانوادگی امام علی و هرمزان و شهربانو می نماید ولی به کنه این خویشاوندی راه نمی برد: "مقالتی در خصوص كتاب علی نامه در باب نقد و بررسی آن كتاب و تحسین نظرات آقای دكتر شفیعی كدكنی، دوست دانشمند و بسیاردان هوشمند و پركارمان، خاص استنتاج عالمانۀ ایشان در خصوص كشتن عبیدلله بن عمر هرمزان ایرانی و بهمن ( گویا برادرش) را و برآشفتن حضرت علی(ع) و اینكه آن حضرت به همسر عبیدلله فرموده اند مرا بر عبیدلله حقی است چه هرمزان از خاندان من بوده است و اینكه هرمزان در «سرای حسین» یعنی حسین بن علی (ع) كشته شده و این قرینه ای بر صحت روایات آنكه شهربانو دختر یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی همسر حسین بن علی (ع) بوده است كه بنا بر روایات سینه به سینۀ شاید غیرموثّق در آخرین جنگ اعراب با ایرانیان اسیر شده و به همسری حضرت سیدالشهداء در آمده و مادر حضرت علی بن الحسین امام زین العابدین حضرت سجاد (ع) بوده است. و اینكه هرمزان و بهمن برادرش (بنا بر استنتاج آقای دكتر شفیعی از علی نامه) بر سجادۀ نماز به دست عبیدلله بن عمر، فرزند خلیفه، كشته شده اند."(علی نامه و چند سؤال تاریخی از استاد شفیعی كدكنی).
اشاره به نسبت خونی (پدر و فرزندی/ برادر و خواهری) هرمزان و شهر بانو در علی نامه: در کتاب علی نامه- که در اواسط قرن پنجم هجری به سبک شاهنامه سروده شده است- در باره کشته شدن عبیدالله بن عمر در جنگ صفین، در قریب هشتاد در قریب هشتاد بیت از امام حسین (ع) و شاهدخت شهربانو نیز نام می برد و در اینجا از کشته شدن هرمزان و برادرش (یا پسرش) به عنوان برادران شهربانو به دست عبیدالله بن عمر یاد می کند. یعنی این دو نفر که به خانه امام حسین تردد داشته اند خویشاوند خونی شهربانو بوده اند. لابد یکی پدر و دیگری برادر شهر بانو بوده است که به عمد یا به سهو ساده کرده و عنوان پدری هرمزان حذف و با عنوان برادری خوبروه (بهمن) جایگزین نموده اند:
چو زن را علی دید بنواختش دلش داد و یک لخت بنواختش بدو گفت زن چیست ای بوالحسن از این حق یکی یادکن پیش من علی گفت این کشته چون زنده بود ز عمری و کوری بدی کرده بود به وقتی که چون کشته آمد عُمَر عمر بود این کشته ات را پدر ز کین پدر کشته بود، غول وار همی کرد کین پدر خواستار ز خانه بیرون جست تیغ آخته کرا دید می کشت نشناخته سوی حجره شهربانو شتافت چو مر دشمن خویشتن را بیافت هنرمند هرمز شهِ در نماز یکی با جهاندار می گفت راز برادر بُدی شهربانوی را اوی ابا آن دگر خوبروه نکوی بیاورده اسلام وقت نَبی ابا عورتان نزد رفته نزد علی به نزدیک خواهر بودندی فراز حسین شان همی داشت چون جان به ناز رسید ابن عُمَر همچو دیوانه ای به خان حسین شد چو بیگانه ای در آمد ز در تیغ کین آخته به کشت هر دو را او بنشناخته کزین شهر بانو در آن روزگار ز بهر برادر بود او سوگوار
با اندکی دقت می توان دریافت که خوبروه برادر و هرمزان پدر شهر بانو بوده است که در خانه امام حسین بوده اند. چه بسیار بعید است که در این سن خوبروه (بهمن) همراهِ هرمزان نه پسر وی بلکه برادر هرمزان بوده باشد که به خانه امام حسین رفت و آمد داشته است. اگر نام خوبروه را به معنی خوب روش و خوب منش بگیریم آن مترادف نام بهمن خبر منبع خبر شفیعی کدکنی میگردد که این خود یکی از دلایل صحت این روایت علی نامه است. مطابق اخبارالطّوال دینوری هرمزان دایی شیرویه پسر خسرو پرویز بوده است. یعنی هرمزان و دخترش خویشاوندی و همخونی با خاندان حکومتی ساسانی داشته اند. لابد دختر یزدگرد سوم و کسری نامیده شدن شهربانو به رسم توسعی بیشتر به منظور نشان دادن تعلق شهربانو به خاندان حکومتی ساسانی بوده است.
دوستمان مهدی فاطمی در باب خبر نسبت داییی هرمزان بر شیرویه به درستی تذکر دادند که مریم مادر شیرویه از روم شرقی و مسیحی بوده است؛ ولی آرتور کریستن سن در کتاب ایران در عهد ساسانیان به نقل از طبری آورده است که مادر هرمزان از خوزستان بوده و حکومت خوزستان موروثی بوده است. لذا خبر راوندی که هرمزان را داییِ شیرویه پسر خسرو معرفی کرده، در اساس نمی تواند صحت داشته باشد ولی به احتمال زیاد بنا به دلیلی چنین شایعه- خبر تاریخی از قدیم وجود داشته است. حتی یکی از اسامیی که برای شهربانو آورده اند (مقاله مریم دارا در باب بی بی شهربانو) نام مسیحی مریم است که به اعتبار شایعه- خبر راوندی نام عمه (در واقع عمه خوانده او) مریم (تلخ) دختر مئوریکیوس (تیره) امپراطور بیزانس و زن خسرو پرویز و مادر شیرویه است، شیرویه ای که در روایات (از جمله بحارالانوار) گاهی در مقام پدر شهربانو و گاهی به عنوان همسر مریم دختر قیصر روم ظاهر شده است؛ گر چه ابن اثیر در مورد اخیر اضافه می کند که مادر شیرویه دختر خاقان ترک بوده است. جالب است که نامها یا القاب شهربانو یعنی حلوه (شیرین)، سُلافه (شراب خوشگوار و ناب و شیرین) و سَلامه (صلح و صفا و آرامش)، خوله (آهوی ماده)، برّه (نیکو) و خلوه (پاک) در مجموع متضاد معنی نام مریم به معنی تلخ می باشند.
پایگاه اطلاع رسانی حوزه در این باب در باره خاستگاه شهربانو می آورد: " ب) گروهی دیگر در اینکه آیا توسط «حُرَیث بن جابر جُعفی» به اسارت در آمده و برای امام (ع) فرستاده شده است و یا در زمان حکومت عبداللّه بن عامر بن کُرَیز، پس از مرگ پدر، اسیر شد و یا در اثر خوابی که دید خود را در سِلک اسیران در آورد و واقعه ای شبیه به نرجس، شاهزاده رومی، برای او ذکر کرده اند." از گزارش دوستی که کتاب عروس آل رسول تألیف حسین حلوائیان را؟ خوانده، و از متن این کتاب از مسلمان شدن شهربانو در خواب و فرارش به سمت روم شرقی و به اسارت مسلمانان افتادنش به اختیار خویش را- که با خبر فوق پایگاه اطلاع رسانی حوزه همخوانی دارد- به یاد دارد، معلوم میگردد که داستان اولیه منسوب به نرجس (به یونانی یعنی گل معطر و بیهوش کننده) مادر امام مهدی موعود در اساس ملهم از روایات متعلق به شهربانو و عمه خوانده اش مریم دختر مئوریکیوس امپراطور روم شرقی بوده است.
در مجموع چنین معلوم میشود که داستان آوردن سه دختر اسیر یزدگرد سوم به پیش عمر در واقع مربوط به آوردن مریم و ندیمه هایش از روم شرقی به دربار خسرو پرویز بوده است که این خاطره بعداً با موضوع آوردن هرمزان و دخترش (یا دخترانش) به پیش عمر، همدیگر را تداعی گر شده و مخلوط گردیده است. این احتمال هم وجود دارد که پدر هرمزان به عنوان حاکم خوزستان با یکی از این ندیمه های بیزانسی مریم وصلت نموده و هرمزان نتیجه آن بوده باشد که از اینجا نسبت دایی شیرویه بودن به هرمزان داده شده است.

شنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۹۲

ریشه بابلی جنهای مذکر و مؤنث آل و لولو

در ویکیپدیای انگلیسی در رابطه با الهه شب لیلیث از دو جن مذکر و مؤنث اکدی به نامهای آلو و لیلو نام برده شده است که مطابق آل و لولو در باورهای فرهنگی عامیانه ایران هستند. در مورد آلو گفته شده است جن کینه جویی است که نه دهان دارد نه لب نه گوش و شبها مردم را می ترساند و مردان را از سینه مورد هجوم قرار میدهد. در فرهنگ لغت سومری "آل" به معنی چنگ زدن و حفر کردن و با دندان کندن است. توصیفات مربوط به "آل" هم به همین مفهوم آن اشاره میکنند. در باب لیلو هم آمده است که به معنی جن بالدار شب است.
در مقابل در فرهنگ ایرانی در مورد آل می خوانیم: " آل. نام دیوی مادینه، یعنی پری بدکار در خرافات زنانه که به شب ششم جگر زچگان بَرَد و آنان را هلاک کند." (لغت نامه دهخدا). در باب لولو هم در لغت نامه دهخدا می خوانیم: "شبح و وجودی وهمی که بچه های خرد را بدان ترسانند."

نسبت سید اولاد حسین بودن چگونه و از کجا در جامعه ایرانی پیدا شده است؟

بدیهی به نظر می رسد عربهایی که به ایران آمده بودند در مقام قوم فرمانروایی از استاتوس اجتماعی و اقتصادی بالایی برخوردار بوده اند و همدیگر را سیّد (آقا) خطاب می نموده اند. موالی ایرانی نیز آن را در مفهومی تقدیس آمیز بدیشان اطلاق می نموده اند. بدین ترتیب بعد از گذشت دهه ها و سده ها طبقه تابوی سیّد ها در ایران پیدا شده و وقتی به تدریج با گسترش شیعه گری سؤال نسب خاندانی ایشان مطرح گردیده، غالب آنان جواب روشنی بدین سؤال نداشته اند، لذا با در نظر گرفتن محبوبیت نیمه ایرانی حکومتی خاندان حسین (از سوی شهربانوی هرمزان) و حفظ و ارتقاء موقعیت خویش خود را به مصلحت اولاد حسین و موسی کاظم مطرح نموده اند. پس در واقع سیّد بودن بیشتر نشانگر انتساب پدری سیدها به اعراب است نه اختصاصاَ اولاد حسین و موسی کاظم بودن ایشان.

معنی نام روستای شُلَّوند یا شیلوند شهرستان مراغه

نام روستاهای شیلوند یا به درستی شُلَّوند آذربایجان را به ظاهر می توان به معنی محل سد روستایی چوبی معنی نمود. چه در لغت نامه می خوانیم: شیل . (اِ) سدی که در عرض رودخانه برای صید ماهی با چوب سازند. ج ، شیلات (به سیاق عربی ). (از فرهنگ فارسی معین).
سیامک جاوید: جناب مفرد شلیلوند هم در این بحث جا داره یا جداست؟
جواد مفرد کهلان: سیامک عزیز، نمی دانم از کِی نام این روستا را به شکل شلیلوند (محل دارای شلیل) آورده اند، نام این روستا چنانکه یونس مروارید آورده و روستای همنامش در کلیبر هست شُلّوند (یا به بیان دیگر شیلّوند) است. وند پسوند دارندگی است. بنابراین این روستاها دارای شُل یا شیل بوده اند. ظاهراَ در میان کلمات مشابه شیل به معنی سد چوبی روستایی بیشتر بدان می خورد. احتمال اینکه این جزء شال و شَل (زندان) و شل (نوعی میوه) یا شلیل باشد، ضعیف است. شُلَّ از شلیل متمایز است. به هر حال جزء شُلَّ مجهول این کلمه مرکب است. ولی مکان خود این روستا گچی یا رُستی سفید (کپیر آذری) است که در آن غارهای زیبای مسکونی وجود دارد (زمانی در یکی از آنها میهمان بودم). لذا این احتمال زیاد است از شُلَّ همین سنگ رستی نسبتاَ شُل و سفید منظور بوده که روستا بر روی آن واقع است. این بر داشت اخیر من قوی تر و منطقی تر از معنی شیل فرضی در معنای سد چوبی روستایی متن گفته من به نظر می رسد.

جمعه، شهریور ۲۲، ۱۳۹۲

معنی و ترکیب نسبتاَ ساده واژۀ زندیق (زندیک)

کلمه زند در پهلوی به معنی تفسیر است و زندیق (زندیک) به معنی کسی دین را تفسیر بد می کند. بنابراین در اصل زند-ی-اَکَ بوده است به معنی کسی که منسوب است به تفسیر بد. این کلمه در گفتار به زندیک (زندیق) تلخیص یافته است. چنین ترکیبی از اَک (بد) را در کلمۀ اوستایی اَش- اَکَ به معنی دارای پارسایی بد و زیانبار شاهد هستیم.

معنی لفظی مکتوم نام دنباوند (دماوند):

اگر نام کوه بیکنی کتیبه های آشوری را به دارنده دو پهلو (دنبه) معنی نمائیم، از اینجا معنی نام دنباوند بیرون می تراود و این کوه با دماوند یکی میگردد. در مقاله دماوند کوه مینوی و اساطیری مسعود نصرتی هم در توصیف این کوه توسط جرج کرزن گفته شده است که دارای دو پهلوی مساوی است. در سفر نامه ملکونف این مفاهیم به صورت دو چاه و دارای دنبه اراده شده است.

چهارشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۹۲

فرنگ در اصل ترجمه پهلوی نام اروپا بوده است

کلمه فرنگ یا افرنگ و معربش افرنج علی القاعده ریشه در کلمه پهلوی اورنگ دارد که به معنی سرزمین زیبا و باشکوه است چه این مطابق با معنی نام یونانی ایو-اوروپا (فلات زیبا) است که از قدیم بر قاره اروپا اطلاق میشده است. بنابراین مطابقت داده شدن افرنگ با شکل مشابهش فرانسه امری ثانوی است و بعدها به مناسبت معروف شدن نام فرانسه در دنیا صورت گرفته است. چون علی الاصول طبق قاعده ساده شدن کلمات پهلوی در فارسی این افرنگ پهلوی (افرنج) بوده است که در تلفظ فارسی اش ساده شده تبدیل به فرنگ شده است نه بر عکس؛ و خود این شکل پهلوی قدیمی بر خلاف شکل فارسی آن شباهت بنیادی آن چنان نزدیکی با نام فرانسه یا همان فرانکیه نداشته است.
در تأیید این نظر گفتنی است نام اَفرنگ (با شکوه و زیبا) همچنین مترادف نام کشور غربی اوستا یعنی سَوَهی است که به معنی منسوب به خجستگی و مبارکی و سودمندی مطابق اراضی امپراطوری روم است. در مقابل نام کشور شرقی اوستا یعنی اَرِزهی در معنی سرزمین مربوط به درستکاران و دادگران به وضوح یادآور نام سرزمین دادیکان (نیاکان تاجیکان) است.

سه‌شنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۹۲

در باب این همانی کوروش هخامنشی با ایرج فریدون

در مورد کشته شدن کوروش به دست ماساگتها (آلانها، روکسلانها) کمتر می توان تردید کرد چه روایت کشته شدن ایرج (نجیب) از خاندان فریدون (دقیقاً به معنی منسوب به خاندان دوست منش= هخامنشی) که با نام منوشچهر (از اولاد منوش/هخامنش) مربوط است، به دست سلم(سئوروماتها) و تور (سکاها)، به وضوح اشاره به کشته شدن کوروش به دست این قبایل شمالی است. مردم زره پوش روکسولان (گوزن پرستان درخشان) به همراه سئوروماتها (یازیگها، صربها) سرانجام به سرزمین کنونی کرواسین (زره پوشان) و صربستان (محل تیراندازان) رسیدند و اسلاف این مردم می باشند. نام ماساگت (گوزن، بزکوهی بزرگ) مترادف نامهای آلان (اسلاف اوستی ها) یا رکسولان (اسلاف کرواتها) است. حتی زنان این مردم صحراگرد در جنگ شرکت میکرده اند و زره می پوشیده اند. یونانیان ایشان را آمازون (تمام سلاح) آورده اند. جنگ کوروش با این صحراگردان جنگ آزموده، کار حساب شده ای نبوده است. میلان هوستیچ محقق کرُوات کتابی نوشته است و در آن از طریق ریشه لغات قدیمی و اطلاعات تاریخی نشان داده است که کرواتها اصلاً ایرانی تبار واز سمت خراسان و آسیای میانه بوده اند. تادئوتس سولیمیرسکی نویسنده سرمتها نیز تبار صربوکرواتها را به سکاها و سرمتها رسانده است.

دوشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۹۲

ریشه نام چوک

این نام وجه اشتقاق ساده ای دارد و مرکب است از چو (چوب) و علامت نسبت پهلوی "ک" (ایک) است یعنی مرغی که منسوب است به چوب و شاخه درختان.
چه مطابق لغت نامه دهخدا: چوک . (اِ) مرغی است که خویشتن از درخت بیاویزد. (فرهنگ اسدی ). نام جانوری که خود را از شاخ درخت بیاویزد و حق حق کند تا زمانی که قطره ٔ خونی از دهان او بچکد. (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ خطی ).

شنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۹۲

نظری بر ماهیت قومی ساکنین شهر یری سمت مشکین شهر

سنگ نگاره های فراوان این محل وجه مشخصه این ویرانه شهر باستانی است. در اوستا در کنار سرزمین مغها به مردمی به نام کرپن بیگانه آیین اشاره میشود که نام و نشانشان در این رابطه قابل توجه هست. کرپن را می توان به معنی نگاره و پیکر کش گرفت که می تواند اشاره به همان مردمی نگاره کش بومی سمت مشکین شهر باشد که نگاره های فراوانی از خود به یادگار گذاشته اند. نظر به پخش این نگاره ها در سمت قفقاز و شرق ترکیه می توان نسبت این مردم را به قوم قفقازی باستانی هوریان نسبت داد. به طور مشخص احتمال دارد قوم قفقازی هوتخشان (صنعتگران) در شاهنامه [که محتملاً اسلاف گرگرها بوده اند] ارتباطی با این مردم داشته باشند.
اگر حدس من درست باشد، مردم کرپن (نگاره تراش) را مغان کافر و دیوپرست می شمردند. لابد آنها این سنگ نگاره ها را تقدیس می کردند. گرگرهای اران در عهد روادیان بازوی نظامی حکومت بودند و ابومنصور روادی را چراغ گرگریان می شمردند. لابد چراغ و آتش اجاق خانوادگی نزد گرگریان مقدس به شمار می رفته است. لذا احتمال اینکه مردم کرپن ترک تبار بوده باشند وجود دارد. در واقع نام اران و الوانیا به معنی محل آتش مقدس است و به نظر من نام زبان آذری (اوتی خبر یونانیان) از ترجمه همین اسامی ناحیه شمال شرقی ارس عاید شده است.

جمعه، شهریور ۱۵، ۱۳۹۲

ریشه واژه فارسی کلاه

S Shakiba Pariyaan دوستان امکان داره راهنمایی بفرمایید که ریشه واژه (اتیمولوژی) «کلاه» (در زبان های ایرانی) چیست؟ Javad Mofrad احتمال دارد از ریشه کلاف فارسی (گلوله نخ) و کُلایه سانسکریت به معنی منسوج، بافته، لانه بوده باشد. کلاه | لغت نامه دهخدا www.loghatnameh.com ‏کلاه : کلاه . [ ک ُ ] (اِ) چیزی که از پوست و پارچه ٔ زربفت و غیره دوزند و برسرگذارند. (برهان ) (آنندراج ). سربند و هرچیزی که از پارچه و پوست و نمد و زربفت و تیرمه و جز آن سازند و جهت پوشش برسرگ | لغت نامه دهخدا.‏

یکشنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۹۲

درس عبرتی از تاریخ قرون وسطای ایران

سلطان محمد خوارزمشاه که سرمست از پیروزیهای خویش بر دولتهای محلی آسیای میانه بود، ابر قدرت نظامی زمان خویش را وقتی به خوبی شناخت که به مقابلش نرسیده پای به فرار گذاشت و ایرانی ویران از پس خود بر جای نهاد...