سه‌شنبه، بهمن ۱۱، ۱۴۰۱

معنی نام جشن سده

نام سده می تواند به شکل شیته در سنسکریت به معنی سرما و به همین شکل سده در اوستایی به معنی زیان و ضرر باشد. در واقع جشن سده نظیر جشن چارشنبه سوری جشن رفع شرّ با آتش های مقدّس بوده است:
शीत adj. shita cold
شیتهٔ سنسکریت (سرما) را به سادگی می توان با شته (آفت و زیان و ضرر) در فارسی یا سده در اوستایی یعنی زیان برابر دانست. به نظر می رسد به سبب زیان سرما آنرا در سنسکریت شیته نامیده اند.
مثال تبدیل حروف س و ش به هم و ت و د به هم:
خرئوس (خروس)= خروش.
زرت = زرد.
به نظر می رسد شختهٔ آذری یعنی یخ بندان و سرما شدید نیز با شیتهٔ سنسکریت و سدهٔ اوستایی (زیان و یورش سرما) مرتبط است. ولی شتاء عربی به معنی زمستان را بر گرفته از شتاو عبری به معنی برگ ریزان و پاییز می دانند.

احتمال ریشهٔ تمام ایرانی خداحافظ

نظر به کلمهٔ اوستایی هَپ-ایز یعنی آرزوی نگهداری که می توانست در فارسی به صورت هافیز و هافِز در بیاید، واژهٔ خداحافِظ در تمامیت آن ایرانی بوده است. هافیز/هافِز فارسی با حافظ عربی که در قرآن نیز بیان شده، هم، شکل و هم، معنی مشابهی داشته، جایگزین شده و فراموش گردیده است. چون اعراب اصطلاح معادل آن یعنی الله حافظ را ندارند.
اجزاء هَپ-ایز در فرهنگ لغات اوستایی احسان بهرامی، جلد سوم صفحهٔ ١۵۴۵ و جلد اول صفحهٔ ٢٣٨:
هَپ: پیشرفت دادن، پروراندن، پاییدن، نگهداشتن.
ایز: امیدوار شدن، آرزو کردن، جستجو کردن.
خداحافظ (دیواناگری: ख़ुदा हाफ़िज़، بنگالی: খোদা হাফেজ، کردی: خودا حافیظ)، معمولاً به صورت خدافظ (خلاصه شده)، یک عبارت رایج در زبان فارسی مورد استفاده در ایران، افغانستان، هند، پاکستان، بنگلادش و تاجیکستان و به میزان کمتر، عراق، کردستان، و جنوب آسیا می‌باشد. این عبارت توسط مسلمانان و غیر مسلمانان ایران؛ همچنین گاهی اوقات توسط غیر مسلمانان جنوب آسیا، مانند هندوها و مسیحیان استفاده می‌شود.
خداحافظ در لغت نامهٔ دهخدا:
"خداحافظ. [خ ُ ف ِ] (جملهٔ دعایی) کلمهٔ دعائی است که هنگام وداع دوستان می گویند. (از آنندراج). کلمهٔ دعا که در وقت وداع می گویند و در تبرک نیز گویند. (از ناظم الاطباء). خدا نگهدار. فی امان ﷲ؛ شما را به خدا سپردم یا می سپارم. به درود باش. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به وداع شود."
از سویی دیگر واژهٔ دعا گونهٔ خداحافظ در اشعار شاعران قدیم ایرانی دیده نمیشود. لذا هيئت پهلوی خداپذ (خدافذ، خدا نگهدار) آن نیز در این باب قابل توجه میگردد.
شکل پذ (پاذ) واژهٔ پاد (نگهدار) در نامهای قلعه بذ/پذ بابک و آذرپاذگان دیده میشود.

دوشنبه، بهمن ۱۰، ۱۴۰۱

معنی بَج و بَخ و نَج

مقدسی در احسن التقاسیم (ص ۳۹۸ چاپ اروپا) گفته است که در قزوین جیّد (خوب) را نج می‌گویند. مرحوم دکتر خانلری که این را در کتاب تاریخ زبان فارسی (ص ۲۸۹، جلد اول از دورهٔ سه‌‌جلدی) نقل کرده حدس زده است که صورت درست "بخ" (بَه، خوب) باشد‌.
دیگر کسانی آن را با بَج (بهج، خوب) سنجیده اند. خود نَج تلخیص واژهٔ نغز به نظر می رسد.

یکشنبه، بهمن ۰۹، ۱۴۰۱

مطابقت همای و سیمرغ با آنزو

همای (بسیار دانای آسمانی) نزد ایرانیان مطابق آنزو (دانای آسمانی) نزد سومریان است:
सुमाय adj. sumAya (humAya) very wise
सुम m. suma (huma) sky
نام سَئِنَ (مرغ دانای آسمانی، سیمرغ) در شکل زَئِنَ هم در زبان اوستایی به معنی دانا است:
ष adj. Sa wise, sky
श्येन m. shyena eagle
همای سعادت را نوعی کرکس-عقاب ریشدار زیبا و استخوان خوار دانسته اند. همای-سَئنَ به عنوان سیمرغ دانای آسمان قدمت و منزلت بیشتری دارد و ایزد بهرام از جمله در نقش وی ظاهر میشود.
در اوستا سَئنَ در مقام حکیم دانا (یکی در مقام اهورایی و دیگری درمقام اهریمنی) مطابق آتراهاسیس (بی نهایت دانا، ادریس بابلی) و همایه (دانا) و واریذکنا (دختر باغهای معلق) متعلق به آمیتیدا (بی نهایت دانا) و آموخا (سخنور) دختران معروف آستیاگ هستند.
نام روستای سین برخوار اصفهان می تواند از سی اوستایی به معنی گسترده باشد که برای نام یک روستای بزرگ مناسب می افتد. نام سَئنَ به معنی سیمرغ هم می تواند به معنی مرغ گسترده بال باشد.

جمعه، بهمن ۰۷، ۱۴۰۱

اتیمولوژی تاج و تیاره و کیدار[یس]

واژه های تاج و تیاره و کیدار به معنی کلاه محافظت کنندهٔ بی نظیر و عالی به نظر می رسند:
तायते{ताय्} verb 1 tAyate[tAy] protect
अजय adj. ajaya unsurpassed
अजय adj. ajaya unconquered
आर्य adj. Arya honourable
अर्य adj. arya (Ara) excellent
खिद्यते{खिद्} verb 4 khidyate[khid] be pressed down (hat)
واژهٔ عاج هم می تواند معرّب از همین جزء آجیه (بی نظیر و فتح نشدنی) در تایَجیه (تاج) باشد:
بامدادان که صبح زرین عاج
کرسی از زر نهاد و تخت از عاج.
نظامی.
- تخت عاج ؛ تختی که در آن عاج بکار رفته باشد:
ببوسیدم این پایهٔ تخت عاج
دلم گشت روشن بدین فر و تاج.
فردوسی.
چو کاوس را دید بر تخت عاج
ز یاقوت رخشنده بر سرش تاج.
فردوسی.
یکی تخت عاج و یکی تخت چغ
یکی جای شاه و یکی جای مغ.
اسدی.

اتیمولوژی کُلاف (کُلاه) و کَلاف و کَلاوهٔ اذری (جای انباشتن علوفه)َ

اتیمولوژی کُلاف (کُلاه) و کَلاف و کَلاوهٔ اذری (جای انباشتن علوفه)َ:
कूल n. kUla heap
लव m. lava wool

اتیمولوژی اورنگ و اریکه و منبر

اَور-اَنگ (اَوَرَ، اَبَر || بَرِ، بالای ِ. زَبَرِ. روی ِ. سرِ) - انگهو (جای مینوی). در مجموع یعنی جای بلند مینوی.
اَریکه و منبر (محراب بلند) به معنی جایگاه مینوی بلند را از کلمات معرّب دانسته اند که هر دو مورد نیاز به کنکاش بیشتر دارند واژهٔ اریکه در قرآن آمده است و اریکه به صورت عریکه در عربی به معنی کوهان شتر است.
مِنبر در زبانهای قدیم هندوایرانی می تواند مَنبر (محراب بلند) باشد گرچه این ترکیب جایی قید نشده ولی آن مترادف اورنگ است و در اشعار فردوسی و فرخی و عنصری ذکر گردیده است. مضافاً اینکه واژهٔ مِنبر در قرآن یاد نشده است:
मान m. mAna altar
पर adj. para (bAra) highest
ریشه های سامی که برای مِنبر قائل شده اند:
By form a tool noun from نَبَرَ‎ (nabara, “to raise the voice, to shout”); however this derivation is too large a leap, thus it is borrowed from Ge'ez መንበር (mänbär, “seat”), regularly formed from ነበረ (näbärä, “to sit”) as Arabic مَجْلِس‎ (majlis) from جَلَسَ‎ (jalasa).

چهارشنبه، بهمن ۰۵، ۱۴۰۱

مأخذ واژهٔ «را»

واژهٔ را (علامت مفعول صریح یا علامت نسبت) را استاد پورداود در صفحهٔ ٢٠ یادداشتهای گاثاها ریشهٔ واژهٔ رائیتی (دهش و بخشش) گرفته است. نظر به واژهٔ خویشاوند لاتین آن یعنی ratio (علامت نسبت) این کلمه در جمله در جایگاه علامت نسبت به کار می رفته است.
रात adj. rAta bestowed

سه‌شنبه، بهمن ۰۴، ۱۴۰۱

معنی نام پشّه ای

نام مردم پشّه ای افغانستان به صورت پِشه ای به اوستایی به معنی منسوب به ایل جنگاور است. نام پسیانی (پشیانی) منابع کهن یونانی که در اردوی تخاران بوده اند مربوط به این مردم به نظر می رسد:
पेष m. pesha crushing

معنی نام کیدار و برخی از کیداریها

نام کیدار شاه و عنوان حاکمان کیداری کوشانی-هپتالی را با واژهٔ خیذر (درنده خوی، شیر) در ماوراء النهر سنجیده اند که معرّب به حیدر (شیر) شده است:
काय m. kAya habitation
दरयति{दॄ} verb caus. darayati[dRR] tear
نام کیداره را می توان به معنی پادشاه و تاجدار هم گرفت.
حاکم کیداری دیگر کی-رادَ (شاه جوانمرد) نام داشته است.
نامهای کیداری اوگلارگ و گرومبات را می توان شاه ترسناک و شاهزادهٔ حکمران معنی نمود.
نام خانوادهٔ کیداری افریگنه را می توان به معنی زنندهٔ دشمن گرفت:
अप्रिय m. apriya enemy
हन m. hana (ghana) killing

معنی محتمل هون، خزر، قزاق، اوغوز، اویغور و ارانی

نظر به نقش آتشدان در سکهٔ کیدارشاه از هونهای کیداری، نام هون را می توان به صورت هَوَن، به سنسکریت و سکایی به معنی منسوبین به ایزد آتش گرفت. لابد آتش در استپهای سرد اوراسیا برای ایشان بیشتر از بقیه، عنصر حیاتی بوده است:
हवन m. havana god of fire
हवन m. havana fire-receptacle
हव m. hava fire or the god of fire
हायन m. hAyana flame
نام خزرها (کوز-اَرها، دارندگان زغال بر افروخته، ایش-کوزها، منسوبین به آذر) نیز در این رابطه است.
نظیر خزرها، آتش اجاق خانوادگی نزد قزاق ها نیز به نام الههٔ مادر تقدیس میشده است. بر این پایه نام قزاقها را نیز می توان به معنی بر افروزندهٔ آتش و درخشندگی (کوز-اک) گرفت:
काशते{काश्} verb 1 kAshate[kAz] shine
نظر به هیئت اسلاوی اوگول (معادل اوگوز، زغال بر افروخته) نام اوغوزها (غُزها) هم می تواند در اصل به معنی گرامی دارندهٔ آتش مقدّس (اوی-غوز) باشد. به سبب اینکه نام دیگر آنها اویغور (اوی-گور) هم معنی گرامی دارندهٔ آتش را می دهد. در این رابطه نام اساطیری قفقازی ده ده قورقود (در اصل به معنی پدرحامی حیوانات وحشی، معادل ولس اسلاوها) را به صورت ده ده گور-کوت ترکمنها می توان معادل اوغوز خان به معنی پدر آتش مقدّس در نظر گرفت. گرچه ده ده قورقود نه در مقام نیای اساطیری ترکان بلکه به مانند ولس اسلاوها در مقام شاعر و نوازندهٔ خدایگانی و مقدّس معرفی شده است.
نام اران (آران) نیز در سکایی-کُردی به معنی آذری (منسوب آتش) است و زبان آذری که مسعودی آن را در کنار زبان پهلوی و دری از زبانهای مردم آذربایجان ذکر کرده همان زبان ارانی است. از این جاست که در کتاب پهلوی شهرستانهای ایران، اران تحت نام شهرستان آتورپاتکان در سمت ولایت آتورپاتکان و ساختهٔ اران گشسب سپهبد آتورپاتکان یاد شده است.
مقاله ای در باب سنت تقدیس آتش نزد مردمان قدیمی استپها ضمیمه میگردد:
کیش آتش
اولگا آبیشوا* – ترجمه از: رحیم کاکایی
کیش آتش بین ترکان قدیم ریشه‌های بسیار کهنی دارد که به اعماق هزاران سال، بطور مشخص – تا عصر کیش الهه اومای (۱) – می‌رسد و نگهبان آتشِ خانه است.
احترام به آتش در اشکال و اعمال آیینی و عبادی متنوع تجلی می‌کند. در روایتها و افسانه‌ها مالک آتش مالکی در سیمای انسان واره است و نگهبان اجاق، خانواده، طایفه و قبیله است. چنانکه در زبان قزاقی تا کنون مرد و رئیس خانواده را«اُتباسی» می‌نامند که در درک کنونی به معنی «رئیس خانواده» و در ترجمهٔ تحت‌اللفظی – «رئیس اجاق، حا‌فظ آتش» است.
پژواک کیش آتش در مراسم آیینی نوروز حفظ شده است. در باره آیین آتش مراسم آیینی – اسطوره‌ای رایج در روستاهای تاجیکستان حکایت از آن دارند که: «شب پیش از سال نو در حیاط هر خانه‌ای یا روی تپه‌ها آتشهای جشن را می‌افروختند. در این شب در کنار آتش‌ها گردش‌های جمعی ترتیب می‌دادند، ترانه‌های جشن را می‌خواندند و شادی می‌کردند. صبح روز بعد به قدر امکان هدایا رد و بدل می‌شد و به طور کلی سکه‌های نقره، شکر و غیره به یکدیگر هدیه می‌دادند، بازی‌ها و سرگرمی‌های محتلف ترتیب می‌دادند. ویژگی‌های الزام آور مراسم جشن و آیین‌ها آتش، آب و اشیاء سفید رنگ
بودند».(۲) فرهنگ آیینی قزاق‌ها همچنین پژواک پرستش آتش را در بر دارد. با آتش کارکرد‌های آیینی جادویی که خصلت نگهبان و محافظ را داشت مرتبط بودند و انسان را از نیروهای مرگ محفوظ می‌کرد. کاربرد آتش را باستان‌شناسان به آنکه آتش نزد ترکان حامی خانه و کاشانه، معبد و عبادتگاه خانه به شمار می‌رفت تلقی می‌کنند. به عنوان مثال آتش نقش مهمی را در مراسم زناشویی بازی می‌کرده است. «عروس هنگام ورود به یورتِ (چادر سیاه.مترجم) پدر شوهر در برابر اجاق زانو می‌زد، سپس عروس را نزدیک اجاق می‌نشاندند و روی اجاق روغن می‌ریختند. عروس در این زمان چندین بار سجده می‌کرد، و زیر لب می‌گفت: «مادرِ آتش و مادرِ روغن به من مهر و محبت ارزانی دار». زنان دستها را برروی آتش گرم نگه داشته سپس روی صورت
عروس می‌کشیدند…(۳) در فرهنگ قزاق همچنین رسم کهن پاک و تمیز کردن دام به پرستش و آیین آتش مربوط بود. در روستاهای قزاقستان در بهار معمولا دام‌ها را تقسیم می‌کردند و بین آنها گاوان و گوسفندان و شترانی را که گمان می‌رفت بهترین وسیله دفع دام‌ها از نیروهای شیطانی است بیرون می‌راندند … مراسم طرد و بیرون راندن «روح شیطانی»، هنگامیکه آتش را دور سر مریض و ناخوش می‌گرداندند وجود داشت…
در قرون وسطی در خانه‌های قزاق‌ها اجاق‌های ویژه و محراب‌هایی برای روشن کردن آتش موجود بودند.(۴) مراسم و آیین‌های جادویی توصیف شده بین خلق‌هایی که به گله داری اشتغال داشتند شناخته شده بودند. در روستاهای ترکمنستان همچنین مراسم و آیین‌های آمرزنده که با کوچ آنها در بهار و تابستان به چراگاه‌ها مرتبط بودند وجود داشتند. با زمستان همه چیز در حیات دامداران تیره و تار و ملال انگیز مسجم می‌شد.
از این رو در آستانه کوچ به «پاک شدن» آنگونه که می بایست سعی می‌شد. برای این امر معمولاً دو آتش بزرگ بر می‌افروختند و از بین آنها رمه‌ها را می‌راندند و دامداران خود با خانواده و اثاثیه
خانه، که برروی شتران بار شده بودند از میان این دو آتش بزرگ عبور می‌کردند.(۵) ان.پ. لوباچوا می‌نویسد که پرستش و آیین آتش در مراسم عروسی ازبکی قریهٔ خوارزم مشاهده می‌شود. این مراسم کاراکتر و خصلت حامی را داشت… آیین این عنصر مقدس در مراسم و آیین‌های ترکمن‌ها غارا چارشنبه (چهارشنبه سیاه) بود که جزیی از آن را تشکیل می‌داد. ماهیت اعمال آیینی در پرش از روی آتش به منظور پاک شدن عبارت می‌شد، تا گناهان را در آتش بسوزانند.(۶
) پژوهشگران معاصر به در آمیختگی سنت‌های فرهنگی – مذهبی باستانی و اسلامی‌، به ویژه بازتاب آیین آتش در اسلام اشاره می‌کنند: «زِمارکوس فرستاده بیزانس که در سال ۵۶۸ به وادی تالاس در جنوب قزاقستان سفر کرد، گزارش داد که ترکها برای آنکه، به حضور ایستامی‌خان ترکان غربی برسند.»، «خود را با آتش پاک می‌کنند».
آیین آتشی که در شولپان – آتا(چاپان آتا – شهری در کشور قیرقیزستان.مترجم) اجرا می‌شد مرتبط با صوفیان قزاق بود. چنانکه در دیرهای صوفیانه پیروان احمد یسوی آتشِ مقدّس شب و روز روشن است. صوفی هر بار هنگام ترک دیر، دستان خود را بسوی آتش دراز می‌کرد و سپس آنها را روی صورت خود می‌کشید.
پژوهشگر فرانسوی کریستوفر بائومر در کتاب خود می‌نویسد: این مراسم پاکسازی و آمرزندگی همچنین نشان می‌دهد که اسلام نظریات مذهبی پیش از اسلام را پذیرفته
است».(۷)
*: پروفسور و دکترعلوم فلسفه و زبان شناسی منابع:
۱- الهه اومای کهن ترین خدای زن ترکها که هم حا‌می روح کودکان و زنان باردار و حافظ مادر و نوزاد است و مقام دوم را پس از تنگری (تانگری) دارد که در بین ترکان آلتایی، خاکاسی و هم چنین بین باشقیرها، قیرقیزهای تین شان و قزاق‌ها و ازبک‌ها شناخته شده است. اومای به لحاظ ژنتیکی با پرنده هما (همای) یا مرغ سعادت ایرانی مرتبط است. دانشنامه شوروی.
۲-
آ.ان. نغمتی. جشن‌های تقویمی کشاورزی تاجیک‌های باستان و اجداد آنان – دوشنبه. نشر دانش. ۱۹۸۹ – ص.۶۴ ۳- بایپاکف ک.م. پرستش آتش در سیردریا- نشریه آکادمی‌علوم جمهوری شوروی قزاقستان. مجموعه علوم اجتماعی.- ۱۹۸۷٫ شماره پنچ.ص.۶۱-۶۲٫ / سن بیله سنبی.http://www. kazakhistory.ru/ post9.php4 –
۵-
مطالبی در بارهٔ مردم نگاری تاریخی ترکمن‌ها. مجموعه مقالات. مدیر مسئول آننا دوردی اورازف- عشق آباد. نشر علم.۱۹۸۷. ص.۲۴٫ ۶-
ان.پ. لوباچوا. از کتاب تاریخ باورها …ص.۲۵٫ ۷-
رد پاها در صحرا. کشفیات در آسیای مرکزی. – ۲۰۰۹

دوشنبه، بهمن ۰۳، ۱۴۰۱

اتیمولوژی واژهٔ horse

در بارهٔ اتیمولوژی این واژه گفته شده است که آن از زبان سرمتهای هندوایرانی گرفته شده است و در زبان آنها این واژه می توانست به معنی خوب رونده باشد:
hu: well
रथ m. ratha (rasa) goer
نام روس ها (تراسپیان باستانی، اسب پرورها) نیز می تواند ریشه در این واژه داشته باشد. نام قبایل ژرمنی گوت هم در سنسکریت به معنی اسب است. چون هرودوت نام گوتهای گپیدی (گوتهای آرام) را آریماسپیان (دارندگان اسبهای آرام) و پرستندهٔ خدای یک چشم (اودن) معرفی کرده است:
घोट m. ghoTa horse
ga (ग).—a S That goes
अत्य adj. atya swift

معنی نام پشتونها و نامهای کهن ایشان

معنی نام پشتون به معنی مردم کناری و پشتی است. چون نامهای کهن ایشان یعنی مردم پارادان، آپاریتی، پتان، پسیانی و اوَگانه (افغان) نیز به همین معنی هستند.

پنجشنبه، دی ۲۹، ۱۴۰۱

اتیمولوژی پستان

From Middle Persian (pystʾn' /pestān/), from Proto-Iranian *pstānáh, from Proto-Indo-Iranian *pstānás, ultimately from Proto-Indo-European *pston-ó-s, from *pstḗn (“breast”).
خود پستان به معنی آرایش و ارگان سینه به نظر می رسد:
pis: makeup, organ
स्तन m. stana breast[of human being]

چهارشنبه، دی ۲۸، ۱۴۰۱

مطابقت دزمار با ورزقان

نام دزمار به صورت دِرِز-وَر به معنی پناهگاه استوار بوده است. این با معنی ورزقان (وَرَثَ-گان: محل محافظتی ، دژ) همخوانی دارد. روستای ورزقان مذکور کنار خوروانق است.
لغت نامه دهخد
ا دزمار. [ دُ / دِ زْ زَ ] (اِخ) نام جایی است به آذربایگان که کان سرب و لاجورد در آنجا بوده و لاجورد را بدو نسبت داده لاجورد دزماری می گفتند. (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). دژ استواری واقع در نواحی آذربایجان در نزدیکی تبریز. (از معجم البلدان). ولایتی است در شمال تبریز کمابیش پنجاه پاره دیه بود و دوزال و کوردشت و قولان و هرار (هراز/ هریس؟) و خور واثق (خوروانق) از معظمات آن. هوایش معتدل است به گرمی مایل و آبش از آن جبال برمیخیزد و فضلابش در ارس میریزد. حاصلش غله و پنبه و میوه به همه انواع می باشد و پیشتر از همه جا رسد و نوباوه تبریز از آنجا باشد. حقوق دیوانیش چهل هزار و هشت صد دینار است. (نزهةالقلوب مستوفی مقاله 3 ص 88).

مفهومی که هندوایرانیان برای الکسندر (اسکندر) قائل شده اند

هندوایرانیان کهن نام الکسندر (اسکندر) را به معنی دارای سگ هار (سگ شدیداّ دیوانه) درک کرده اند:
अलक m. alaka mad dog
सान्द्र adj. sAndra vehement intense
چون در آغاز ارداویرافنامه نام الکسندر را به املای الکسکدر نوشته‌اند و الک به معنی سگ دیوانه است و جزء دوم را هم می‌توان برگرفته از سکوتَرَ اوستایی (آزار دهنده) گرفت.
گفته شده است که په ریتاس (آزموده و جنگی) سگ اسکندر جان او را در نبرد با یک فیل نجات داد.

معنی دروانشاه

دروانشاه نامی است که در زمان آل بویه آمده است. معنی جزء دروان مشخص نیست. می تواند به معنی شاه دروکننده باشد. چون آن را با نام وردانشاه (شاه دروکننده) که در جای دیگر ذکر شده، مطابق دانسته اند لذا این را هم می توان به همین معنی گرفت:
वर्ध m. vardha cutting

سه‌شنبه، دی ۲۷، ۱۴۰۱

دارمرزین (محدودهٔ خصوصی)

حمدالله مستوفی در نزهة القلوب در شمار ولایات آذربایجان در سمت خلخال از محلی به نام دارمرزین نام می برد که سه روستای آن قول، جامکو و زهر، نام داشته اند. این روستاها با روستاهای کنونی گاوان، گنجگاه و زرج آباد در سمت غرب خلخال مطابقت دارند.

جمعه، دی ۲۳، ۱۴۰۱

Svear betyder egentligen edsvuren

Vad betyder de gamla sex namnen på svenskar?
Introduktion
Jag tror att jag har märkt en enkel synpunkt om namnet svensk som man inte har lagt märke till:
Under 37 år har undersökt de fem namn och namnformer som svenskarna har haft dvs. svion/svevion, svear, väring, svehans/svensk, favon och ruotsi. De har en gemensam religiös betydelse som jag nyligen har kommit på: "en folkstam som helgar och ger löfte".
Svear betyder egentligen edsvuren
Om man jämställer namnet svear med väringarnas namn (edsvuren) blir det klart att varifrån kommer svearnas namn (swe-ed): Väringar (av fornnordiska væringr, "edsvuren") är en nordisk term som syftar på de vikingatida krigare som från 900-talet till 1100-talet tog lejd hos den bysantinske kejsaren i dennes livgarde, väringagardet.
Favioner hos Ptolemaios, som är svioner kan betyda "de med heliga egendomar" (fa-vi-on).
I so fall betyder svioner (svevion) "de som äger helgedomar".
Då har man ersatt delen vi (helgedom, i svion/svevion) med delen ed i Sweden [sve (den egne, stam)-ed]. Att svära har också anknytning med helgedomar. Edda kan härstamma från ed-da (att dela upp heliga ed/löfte). Ruotsi (svensk) kan betyda asagudardyrkare:
rote (n.)
c. 1300, "custom, habit". a word of unknown origin.
os (as): "god"
Suetidi (sjöfolket) hos Jordanes kan vara vikingar runtom Viken. Suehans hos honom är Tacitus svioner. Ordet hans (jämförbar med henge, hänsyn) kan betyda helgedom.
De synonyma namnen svear, swed-[en], väring (edsvuren) har varit tre senare termer:
Swede (swe-ede):
"native of Sweden," 1610s, from Low German, from Middle Low German Swede, from a source akin to Old English Sweoðeod, literally "Swede-people," from Sweon (plural) "Swedes" (Old Norse, Old Swedish Sviar), called by the Romans Suiones, probably from Proto-Germanic
*geswion "kinsman." (tribe)
swear (v.)
Old English swerian "take an oath" (class VI strong verb; past tense swor, past participle sworen), from Proto-Germanic *swērjanan (source also of Old Saxon swerian, Old Frisian swera, Old Norse sverja, Danish sverge, Middle Dutch swaren, Old High German swerien, German schwören, Gothic swaren "to swear"), of uncertain origin, perhaps from a PIE *swer- "to speak, talk, say" (source also of Old Church Slavonic svara "quarrel," Oscan sverrunei "to the speaker").
oath (n.)
Middle English oth, from Old English að "judicial swearing, solemn appeal (to deity, sacred relics, etc.), in witness of truth or a promise," from Proto-Germanic *aithaz (source also of Old Norse eiðr, Swedish ed, Old Saxon, Old Frisian eth, Middle Dutch eet, Dutch eed, German eid, Gothic aiþs "oath"), from PIE *oi-to- "an oath" (source also of Old Irish oeth "oath"). Common to Celtic and Germanic, possibly a loan-word from one to the other, but the history is obscure and it may ultimately be non-Indo-European. In reference to careless invocations of divinity, from late Old English.
Nordbefolkningen, asio (viso), varank och bora i Abu Rayhan Birunis rapport För några år sedan kom jag till den här synpunkten: Firaesi hos Klaudios Ptolemaios som ett av sju folk in Norden kan vara finländare:
"Firaesi (fira-ässja, smideshärd firande, bastu folket): finländare (Suomi)." Igår som jag läste ett nytt text från Mellanöstern kom jag till denna åsikt vilket fullbordar dess riktighet, eftersom medeltida melanesier (Abu Rayhan Birruni,..) har rapporterad om tre folk i Norden: asiuer, varanker (svenskar) och boréer (hyperboréer, norrmän). Asiuer innehåller också ordet ässja. Namnet Asiu har även varianter isiu och visiu (vis-siu, kunnig i ässja).
Den parsiska texten om de här nationerna:
مردمان شمالی آسیو (ویسو)، ورانک و بوره در خبر ابن فضلان
آسیو/ایسو (ویسو، دانایان کورهٔ آهنگری) همان فنلاندیهای صاحب سونا، ورانک (وارنگ، مردان سوگند خورده) همان وایکینگهای سوئدی و بوره (شمالی) متعلق به نروژی ها (هیپربوره ها) به نظر می رسند. اگر ویسو را به معنی دریای سفید بگیریم، آن هم در جوار فنلاند است:
ایسو همان است که در معجم البلدان یاقوت به شکل ویسو آمده و در لغتنامه در تعریف آن از کتاب یاقوت چنین نقل شده است:
شهری است در ماوراء بلغار و میان آن تا بلغار سه ماه راه است. در فصلی از سال شبهای این سرزمین به حدی میرسد که تاریکی را نمی بینند و بالعکس در فصل دیگر روشنایی مشاهده نمیشود. در سفرنامهٔ ابن فضلان هم نام این قوم، چنانکه انتظار است، هست. در جایی میگوید (ص ۸۸ از ترجمهٔ آقای طباطبایی):
شاه به من گفت در آن سوی کشور او در سه ماه مسافت قومی به نام ویسو زیست میکنند. شب نزد ایشان کمتر از یک ساعت است ... مردم شهر به من گفتند شب به بلندی روز و روز به کوتاهی شب برمیگردد.
در جای دیگر (ص ۹۴) میگوید که اینها از یأجوج و مأجوجند، در کرانهٔ دریا زندگی میکنند و میان آنها و بلغارهای ولگا دریا و کوهها حایل است.
حال میگوییم که این ایسو همان نام است که در تحریر فارسی التفهیم ابوریحان (ص ۲۰۰ از تصحیح استاد همایی) به شکل آسیو تصحیف شده، ولی ضبط درستتر را در نسخه بدلهای کتاب می توان یافت:
و اندر اقلیم هفتم بس آبادانی نیست و به وی اندر سوی مشرق مردمانیند وحشی گونه اندر کوهها و بیشه ها از جملهٔ ترکان ... و از آن سوی این اقلیم کم کسی هست، مگر از گروههایی چون آسیو و ورانک و بوره و مانند ایشان.

شهر بلید مرکز ورنگ (وارنگ، سوئد) همان بیرکه به نظر می رسد

در خبر ابن فضلان و یادداشتهای دیگران در این باره آمده است:
... آن را دریای ورنگ خوانند، و این ورنگ گروهی است سخت مردانه و بلید، که شهر ایشان است، بر کرانهٔ اوست.
بلید (شهر کوچک) باید ترجمهٔ عربی بیرکه (محل بازار) باشد.

اتیمولوژی محتمل واژهٔ پهلوی گَجستک (گُجستک)

واژهٔ گَجستک/گُجستک را به معنی ملعون گرفته اند. اگر پسوند اَک را به معنی بَد و ملعون بگیریم. جزء گَجست/گُجست می تواند به معنی جویندهٔ گیاه [جاودانگی] باشد که صفت گیلگامش و کوروش (فریدون) و اسکندر بوده است که این سومی را ایرانیان جویندهٔ بد گیاه جاودانگی (ذوالقرنین بد) به شمار آورده اند. ریشهٔ جُستن در اوستایی جَست آمده است.

چهارشنبه، دی ۲۱، ۱۴۰۱

تاریخ تولد زرتشت سپیتمان

ابوریحان بیرونی (عالم تاریخ و تقویم)، هرتسفلد (باستانشناس آلمانی)، تقی‌زاده (عالم تقویم) و هنینگ (زبانشناس آلمانی) تاریخ تولد زرتشت را حدود 600 قبل از میلاد دانسته اند. هرتسفلد، خود زرتشت سپیتمان را با سپیتاک سپیتمان، حاکم دربیکان سمت بلخ در عهد پدر خوانده/برادر خوانده اش کوروش یکی دانسته است.

هفت هلکهٔ (فلکهٔ) سارویه

احمدرضا قائم مقامی می گوید: ذکر سارویهٔ اصفهان (دژ بزرگی که ظاهراً یک ویژگی آن راهروها و دهلیزهای تودرتو بوده است) در فارس‌نامهٔ ابن بلخی هم هست. در اصفهان اکنون آن را هفت‌هلکه می‌گویند. لغتی است عجیب. آیا تصحیف لغتی دیگر است.
فلکه. [ف َ ل َ ک َ / ک ِ] (از ع ، اِ) میدان یا محوطه ای که چند خیابان بدان منتهی شود. (فرهنگ فارسی معین). میدانی که بشکل دایره باشد و محاط باشد به ابنیه ای ازقبیل خانه ها و دکانها. (یادداشت مؤلف). میدانی که گردبرگرد آن خانه باشد. (یادداشت دیگر).
بنابراین ساروغ سغدی (ساروج و سارویه) در این رابطه، ترکیب سار (سر) و یوغ (یوج، یوخ، به هم پیوسته) به نظر می رسد.

مطابقت زروان با آنو و آنزو

زروان را به صورت زَئورو-وان می توان به معنی دارندهٔ قدمت و پیری گرفت. ولی آن به صورت زَئورو-ویوان (زَئورو-ویومان) همچنین معنی پیر فلک و آسمان را می داده است که در این معنی وی به آنو (ایزد کهن آسمان سومریان، ملقب به پدر خدایان) و آنزو (سیمرغ دانای آسمان) بومیان کهن فلات ایران می پیوندد:
Zauro:old aged
व्योमन् m. vyoman (Vyuvan) sky

سه‌شنبه، دی ۲۰، ۱۴۰۱

معنی فشافویه (فشابوریه)

فشافویه (فشابوریه) می تواند به معنی محل پشتهٔ سرخ (پشته- بور-یه)" باشد:
"و هم چنین در ولایت نشابوریه [در اصل فشابوریه/پشابوریه] و [در] شهریار، پشتهٔ سرخی است در زیر آن پشته غاریست و در آن غار مثال پستانهای شتر آویخته‌است و ازو قطرات می‌چکد و در اکثر اوقات آن غار از آن قطرات پرآب است و مردم معلول را مفید است و به تبرک بجایها برند و گویند از برکت امامزاده‌است که در آن نواحی آسوده‌است. (نزهةالقلوب ص ۲۸۷ از تحفةالغرایب)."

مطابقت اهریمن و اهورا مزدا با اِرّا و مردوک

نام اهریمن (بدمنش) به معنی و ظاهر با اِرّای اکدی ها (خشکاننده و ویران کننده منش) شبیه است که خدای جهان زیرین و مصائب بوده است و با مردوک (مَرَد-دُئَوک، کشندهٔ ستمکاران) خدای بسیار دانا (قابل قیاس با اهورا مزدا)، خدای ملی شهر بابل (هوخت کنگ شاهنامه، یعنی دژ محصور در خندق آب) در ستیز است. خود نام مَردوک (اَمَر-دوک) به صورت مَر (اَمَر) - دائوک در زبانهای ایرانی به معنی بسیار دانا مفهوم میشده است.
در مورد مطابقت دژ هوخت کنگ (فتح شده توسط فریدون/کوروش هخامنشی) با شهر بابِل گفتنی است، کاوشهای باستان شناسی محوطه بابل نشان می دهد که قبل از دیوارها خندقی وجود داشته که آب فرات در آن جاری بوده و از آنجا می گذشت:
hva: possessor
खात n. khAta ditch
kang: surrounding fence
Etymology of Marduk
From (1) the verb (marad), to be rebellious, and (duak), crushed or oppressed.
MARDUK: The killer of the wicked.
بسیاری از تفاسیر پنجاه نام مردوک به معنی خدای دانا گرفته شده اند و او با آشّور (خدای خندان، معادل بهمن) مرتبط و یکی گرفته میشد و نام پایتختهای نینوا و شهر آشور آشوریان (دیوان صاحب کتابت) در شاهنامه دژ بهمن خوانده شده اند که توسط کیاخسار (کیخسرو) ویران شده اند.
مطابقت زروان با آنو و آنزو
زروان را به صورت زَئورو-وان می توان به معنی دارندهٔ قدمت و پیری گرفت. ولی آن به صورت زَئورو-ویوان (زَئورو-ویومان) همچنین معنی پیر فلک و آسمان را می داده است که در این معنی وی به آنو (ایزد کهن آسمان سومریان، ملقب به پدر خدایان) و آنزو (سیمرغ دانای آسمان) بومیان کهن فلات ایران می پیوندد:
Zauro:old aged
व्योमन् m. vyoman (Vyuvan) sky
پلاک نقره ای لرستان که مربوط به قرن ششم پیش از میلاد (یا پیش و پس از آن) دانسته اند با تصویر زروان و اهورامزدا و اهریمن
اصل بابلی تثلیث خدایان هندی
تثلیث خدایان هندی برهما (خالق جهان)، شیوا (فرخندهٔ ویرانگر)، ویشنو (تسلط یابنده و محافظ) دارای القاب فراوان ، بر گرفته از تثلیث بابلی آنو (خدای آسمان و پدر خدایان) و اِرّا (ویرانگر) و مردوک (کشندهٔ ستمکاران) به نظر می رسند. معادل ایرانی آنها زروان، اهریمن و اهورامزدا هستند. پس در اساس در منشور کوروش، حمایت مردوک از او به معنی حمایت اهورامزدا از کوروش بوده است:
Brahmā (ब्रह्मा, “creator”)
Brahma (ब्रह्म) refers to Derived from bṛḥ meaning ‘expanded’, or ‘great’.
Brahmā (ब्रह्मा) refers to “creator of the material universe who is the presiding deity of the quality of passion”.
शिव m. shiva The Auspicious one, Name of the disintegrating or destroying and reproducing deity (who constitutes the third god of the Hindu Triad).
विष्णु m. viSNu the pervader or sustainer
مشابهت های پنجاه نام مردوک با صد و یک نام اهورامزدا:
The Fifty Names of Marduk:
1- MARDUK – The killer of the wicked.
2- MARUKKA – Knows all things.
3- MARUTUKKU – Master of the Arts of Protection.
4- BARASHAKUSHU – Worker of Miracles.
5- LUGGALDIMMERANKIA – Put order into Chaos.
6-NARILUGGALDIMMERANKIA – Sub-Commander of the Wind Demons.
7- ASARULUDU – Wielder of the Flaming Sword.
8- NAMTILLAKU – A most secret and potent Lord.
9- NAMRU – Dispenses wisdom.
10- ASARU – This Power has knowledge of all plants.
11- ASARUALIM – Possesses secret wisdom.
12- ASARUALIMNUNNA – Power that presides over armour.
13- TUTU – Silences the weeping.
14- ZIUKKINNA – Knowledge of the stars.
15- ZIKU – This Power bestoweth Riches.
16- AGAKU – Lord of the Amulet.
17- TUKU – Lord of Baneful Magick.
18- SHAZU – Knows the thoughts of those at a distance. 19- ZISI – Reconciler of enemies.
20- SUHRIM – Kills easily, and without thought.
21- SUHGURIM – Foe who Cannot be Appeased.
22- ZAHRIM – A Warrior among Warriors.
23- ZAHGURIM – A most terrible opponent.
24- ENBILULU – Knows the Secrets of Water.
25- EPADUN – Lord of all Irrigation.
26- ENBILULUGUGAL – Power that presides over all growth.
27- HEGAL – Master of the arts of farming and agriculture.
28- SIRSIR – Master over the Serpent.
29- MALAH – Lord of Bravery and Courage.
30- GIL – The Furnisher of Seed.
31- GILMA – Founder of cities.
32- AGILMA – Bringer of Rain.
33- ZULUM – Knows where and when to plant.
34- MUMMU – Power to fashion the universe.
35- ZULUMMAR – Giveth tremendous strength.
36- LUGALABDUBUR – Destroyer of the Gods.
37- PAGALGUENNA – Possessor of Infinite Intelligence.
38- LUGALDURMAH – Lord of the Lofty Places.
39- ARANUNNA – Giver of Wisdom.
40- DUMUDUKU – Knower of the Secret Name.
41- LUGALANNA – Power of the Eldest of the Elder Ones.
42- LUGALUGGA – Knows the Essence of all Spirits.
43- IRKINGU – Captured the Commander of the Ancient Ones.
44- KINMA – Judge and Lord of the Gods.
45- ESIZKUR – Knowledge of the length of Life.
46- GIBIL – Realm of the Fire and the Forge.
47- ADDU – Raises storms.
48- ASHARRU – Knower of the Treacherous Ways.
49- NEBIRU – Spirit of the Gate.
50- NINNUAM – Decider of Decisions.
صد و یک نام اهورامزدا:
1: یَزَت = سزاوار ستایش 2: هَروسپ توانا = همواره توانا 3: هرَوسپ آگاه = همواره آگاه 4: هَروسپ خدا = دارنده همه 5: اَبَد = بی آغاز 6: اَونجام = بی انجام 7: بونَستَه = ریشه هستی 8: فراختَنَده = پایان آفرینش 9: جَمَغ = از همه بالاتر 10: پَرزَهتره = از همه بهتر 11: توم اَفَیه = ویژه ترین 12: اَبرَوَنَت = برومند 13: پَرِوَندَه = پیوند دهنده 14: اَن اَیاپَه = درنیافتنی 15: هَم اَیافَه = همه یاب 16: آدَرُو = راست ترین 17: گیرا = دستگیر 18: اچیم = بی سبب 19: چیمنا = اندیشه گزین 20: سَپینا = نیکی افزا 21: اَوزا = افزاینده 22: ناشا = دادگر 23: پَروَرا = پرورنده 24: پانَه = پاسبان 25: آیین آیینه = دارای چندین شکل 26: اَن آیینه = بدون شکل 27: خَراشیت توم = بی نیازترین 28: مینو توم = روحانی ترین 29: واسنا = درهمه جاحاظر 30: هَروسپ توم = وجود کل 31: هوسپاس = سزاوار سپاس 32: هَرهِمیت = امید همه به اوست 33: هَر نکفِره = او است همه فرنیکی 34: بِشتَرنا = رنج زدا 35: تَرابیش= درد زدا 36: اَنَ اشَک = بی مرگ 37: فَرشَک = مراددهنده 38: پَژُوهدهد = قابل پژوهش 39: خَواَپر = نورالانوار 40: اَوَخشایا = بخشاینده 41: اَوَرزا = از تباهی نجات دهنده 42: اَسیته =ستوده نشونده 43: ارَخُه = بینیاز 44: وَرون = از تباهی نجات دهنده 45: اَفریپَه = فرین نخورده 46: اَوِفریپتَه = فریب ندهنده 47: اَذَوی = یکتا 48: کام رَت = صاحب کام 49: فَرمان کام =به میل خود فرمان دهنده 50: اَیِختَن = بی شریک 51: اَفَرمُش = فراموش نکننده 52: هَارنا = شمارکننده 53: شنایا = قدردان 54 اَتَرس = بی ترس 55: اَبیش = بیرنج 56: اَفرازدوم = سرافراز ترین 57: هَمچون = همیشه یکسان 58: مینوستیگر = آفریننده جهان مینوی 59: اَمینوگر = آفریننده جهان غیر مینویی 60: مینونَهَب =روح مجرد 61: آذرباتگر = سازنده هوا از آتش 62: آذرنَمگر = سازنده آب از آتش 63: بات آذَرگر= سازنده آتش از هوا 64: بات نَمگر = سازنده آب از هوا 65: بات گِل گَر = سازنده خاک از هوا 66: بات گیروتوم=خالق کل جو لایتناهی 67: آذَر کیبریت توم = فرورنده کل آتش ها 68: بات گَرجای=تولید کننده باد 69: آوتوم = خالق آب 70: گِل آذَر گَر = سازنده آتش از خاک 71: گَل وات گَر = سازنده سازنده ها 72: گِل نَمگر = سازنده آب از خاک 73: گَرگَر = سازنده کل 74: گَرآگر = سازنده سازنده ها 75: گَرآگرگَر= آفریدگار همه هستی 76: آگَرآگَر = آفریننده کل 77: آگَرآگَرگَر = آفریننده ستارگان 78: اگومان= بی گمان 79: اَژمان = بی زمان 80: اَخوان=بی خوب 81: آموشت هوشیار = همیشه هموشیار 82: فَوتَنا = پاسبان تن 83: پَتَمانی = پیمان دار 84: پیروزگَر = پیروزی بخش 85: خداوند = خداوند 86: اهورامزدا =هستی بخش دانا 87: اَبرین کوهَن توان = آفریدگار پرتوان 88: اَبرین نو تَوان = توانا به برانگیختن مخلوقات 89: وِسپان = نگهبان همه 90: وِسپار = آفریننده همه 91: خاوَر= روشنی بخش 92: اَهو =کردار نیک 93: اَوَخشیدار = بخشنده 94: داتار= دادار 95: رَیومند= نورانی 96: خَرِهمند = فرهمند و با شکوه 97: داور = داور 98: کِرفَه گَر= راستکردار 99: بوختار =نجات دهنده 100: فرشوگر= رستاخیز کننده 101:هَدَهه = به خودی خود پیدا شده

دوشنبه، دی ۱۹، ۱۴۰۱

مطابقت اوکسیان (هوَ-وَخشیان) با بختیاری ها

نام اوخسیان به معنی بختیاری زمانی در بعد از اسلام یا پیش از آن به پارسی دری ترجمه شده است تا رسمیت پیدا کند طول کشیده است. اوخسیان که پیش هخامنشیان و اسکندر عرض اندام می کردند، از آن کوهستانهای بختیاری و خوزستان به جایی مهاجرت نکرده اند.
نام اوخشیان (اوکسیان هیئت یونانی هوَ- وَخشیان، دارندگان خوشبختی) از ریشهٔ اوستایی هوَ (دارای) و وَخش (خوشبختی و کامیابی) بوده، دیگر معنی اش داشته فراموش میشده است که با مترادف دری آن بختیاری جایگزین شده است.

اتیمولوژی دلیر

دلیر ترکیب دِل با ایرَ در اوستایی به معنی نیرو و زور به نظر می رسد. در مجموع یعنی دارای دل نیرومند و نترس. واژهٔ چینی مونگ (دلیر و نترس) که در رابطه با نام مغول مطرح است و تور در مقام نام سپاهیان سکاها و دَلی (جنگاور نترس) در مقام دلاوران قفقاز با معنی آن مرتبط به نظر می رسند.

Nordbefolkningen, asio (viso), varank och bora i Abu Rayhan Birunis rapport

Nordbefolkningen, asio (viso), varank och bora i Abu Rayhan Birunis rapport
För några år sedan kom jag till den här synpunkt:
Firaesi hos Klaudios Ptolemaios som ett av sju folk in Norden kan vara finländare:
"Firaesi (fira-ässja, smideshärd firande, bastu folket): finländare (Suomi)."
Igår som jag läste ett nytt text från Mellanöstern kom jag till denna åsikt vilket fullbordar dess riktighet, eftersom medeltida mellanöstier (Abu Rayhan Birruni) har raporterad om tre folk i Norden: asiuer, varanker (vikingar) och boréer (hyperboréer, norrmän). Asiuer innehåller också ordet ässja.
Namnet Asiu har även varianter isiu och visiu (vis-siu, kunnig i ässja).
Det parsiska textet om de här nationerna:
مردمان شمالی آسیو (ویسو)، ورانک و بوره در خبر ابن فضلان و بیرونی
آسیو/ایسو (ویسو، دانایان کورهٔ آهنگری) همان فنلاندیهای صاحب سونا، ورانک (وارنگ، مردان سوگند خورده) همان وایکینگهای سوئدی و بوره (شمالی) متعلق به نروژی ها (هیپربوره ها) به نظر می رسند. اگر ویسو را به معنی دریای سفید بگیریم، آن هم در جوار فنلاند است:
وایسو همان است که در معجم البلدان یاقوت به شکل ویسو آمده و در لغت‌نامه در تعریف آن از کتاب یاقوت چنین نقل شده است:
شهری است در ماوراء بلغار و میان آن تا بلغار سه ماه راه است. در فصلی از سال شبهای این سرزمین به حدی می‌رسد که تاریکی را نمی‌بینند و بالعکس در فصل دیگر روشنایی مشاهده نمی‌شود. در سفرنامهٔ ابن فضلان هم نام این قوم، چنانکه انتظار است، هست. در جایی می‌گوید (ص ۸۸ از ترجمهٔ آقای طباطبایی):
شاه به من گفت در آن سوی کشور او در سه ماه مسافت قومی به نام ویسو زیست می‌کنند. شب نزد ایشان کمتر از یک ساعت است ... مردم شهر به من گفتند شب به بلندی روز و روز به کوتاهی شب برمی‌گردد.
در جای دیگر (ص ۹۴) می‌گوید که اینها از یأجوج و مأجوجند، در کرانهٔ دریا زندگی می‌کنند و میان آنها و بلغارهای ولگا دریا و کوهها حایل است.
حال می‌گوییم که این ایسو همان نام است که در تحریر فارسی التفهیم ابوریحان (ص ۲۰۰ از تصحیح استاد همایی) به شکل آسیو تصحیف شده، ولی ضبط درستتر را در نسخه‌بدلهای کتاب می‌توان یافت: و اندر اقلیم هفتم بس آبادانی نیست و به وی اندر سوی مشرق مردمانیند وحشی‌گونه اندر کوهها و بیشه‌ها از جملهٔ ترکان ... و از آن سوی این اقلیم کم کسی هست، مگر از گروههایی چون آسیو و ورانک و بوره و مانند ایشان.

شنبه، دی ۱۷، ۱۴۰۱

مردمان شمالی آسیو (ویسو)، ورانک و بوره در خبر ابن فضلان و بیرونی

آسیو/ایسو (ویسو، دانایان کورهٔ آهنگری) همان فنلاندیهای صاحب سونا، ورانک (وارنگ، مردان کالا) همان وایکینگهای سوئدی و دانمارکی و بوره (شمالی) متعلق به نروژی ها (هیپربوره ها) به نظر می رسند:
ایسو همان است که در معجم البلدان یاقوت به شکل ویسو آمده و در لغت‌نامه در تعریف آن از کتاب یاقوت چنین نقل شده است:
شهری است در ماوراء بلغار و میان آن تا بلغار سه ماه راه است. در فصلی از سال شبهای این سرزمین به حدی می‌رسد که تاریکی را نمی‌بینند و بالعکس در فصل دیگر روشنایی مشاهده نمی‌شود. در سفرنامهٔ ابن فضلان هم نام این قوم، چنانکه انتظار است، هست. در جایی می‌گوید (ص ۸۸ از ترجمهٔ آقای طباطبایی):
شاه به من گفت در آن سوی کشور او در سه ماه مسافت قومی به نام ویسو زیست می‌کنند. شب نزد ایشان کمتر از یک ساعت است ... مردم شهر به من گفتند شب به بلندی روز و روز به کوتاهی شب برمی‌گردد.
در جای دیگر (ص ۹۴) می‌گوید که اینها از یأجوج و مأجوجند، در کرانهٔ دریا زندگی می‌کنند و میان آنها و بلغارهای ولگا دریا و کوهها حایل است.
حال می‌گوییم که این ایسو همان نام است که در تحریر فارسی التفهیم ابوریحان (ص ۲۰۰ از تصحیح استاد همایی) به شکل آسیو تصحیف شده، ولی ضبط درستتر را در نسخه‌بدلهای کتاب می‌توان یافت:
و اندر اقلیم هفتم بس آبادانی نیست و به وی اندر سوی مشرق مردمانیند وحشی‌گونه اندر کوهها و بیشه‌ها از جملهٔ ترکان ... و از آن سوی این اقلیم کم کسی هست، مگر از گروههایی چون آسیو و ورانک و بوره و مانند ایشان.

معانی محتمل ولتوار (یلتوار/بلتوار)

عنوان قدیم حاکمین بلغارهای ولگا با قرائت ولتوار (یلتوار/بلتوار/فلتوار/قلتوار) شباهتی به نام اسلاوی ولادیمیر "حاکم بزرگ" دارد. احتمالاً ایرانی زبانان خوارزم آن را به معنی یل تبار و والا تبار درک کرده و تحریف نموده اند.
اتیمولوژی واژهٔ تبار:
तुल्य adj. tuly (tuirya) of the same kind and family.

جمعه، دی ۱۶، ۱۴۰۱

معنی محتمل ارتته

نام سرزمین ارتته می تواند به اوستایی و سنسکریت به معنی محل بازار عالی و گرانبها (آرَ-اتته) باشد:
आर्य adj. Arya (Ara): "noble", "not ordinary", "valuable", "precious", "pure", "rich". (perfect)
अट्ट m. aTTa: market-place

چهارشنبه، دی ۱۴، ۱۴۰۱

اتیمولوژی واژه های بوگاتیر و بهادر

این واژه ها که در اسلاوی و ترکی به معنی پهلوان به کار رفته اند، ترکیب کلمات اوستایی و سنسکریتی بوگَ (دارای) و تور (نیرو و زور) به نظر می رسند:
भोग m. bhoga (bhAga) possession
तुर adj. tura strong

مطابقت شهر ایلتیرگزی با ارگوازی

پیکرهٔ مفرغی انسان با کتیبه ای به خط میخی بابلی- لرستان هزارهٔ اول پیش از میلاد- موزه ملی ایران یافته شده که متن کتیبه می گوید:
خدای شهر ایلتیرگزی (قابل قیاس با علی آباد بزرگ ارگوازی ایلام) که دزدیده شد و در بورنکو (قابل قیاس با باوینه لرستان) قرار داده شد، مردوک-شرانی، پسر شولمنو-اشریدو(؟) فرماندار سرزمین شمش (یا شممیل، قابل قیاس با شورشیرین ایلام) برگرداند و در جایگاه خودش قرار داد.

مشابهت اسطورهٔ دلی دُمرُل کتاب ده ده قورقود قفقازیها با دوبرینیای روسها

به نظر می رسد نام و داستان دلی دُمرُول به الهام از دوبرینیای روسها (نیک) ساخته شده است. در اسطورهٔ دلی دُمرُل (بی باک کشندهٔ شر و تباهی)، اژدها با عزرائیل جایگزین گردیده، بعلاوه به مورد پل نیز که در اسطورهٔ بوگاتیرها (پهلوانان اساطیری اسلاوها) نقش مهمی دارد، اشاره شده است:
خلاصهٔ داستان دَلی دُمرُل: در میان قبیلهٔ اُغوز پهلوانی به نام "دُمرل" زندگی می کرد که پشت حریفان را بر خاک می زد و کسی توان کشتی گرفتن با او را نداشت. او از هر کسی که از روی پل محل زندگی اش می گذشت، باج می گرفت تا شاید کسی خشمگین شده و با او کشتی بگیرد.
زمانی از مرگ جوانی متأثر میشود و نام قاتل را از خدا می پرسد و جواب میشنود که قاتل این جوان "عزرائیل" است.
دلی دمرل از خدا می خواهد تا عزرائیل را ببیند و او را مجازات کند.
عزرائیل از خداوند اجازه می خواهد تا جوان گستاخ را ادب کند و به صورت یک پیر مرد ریش سفید به چادر "دلی دمرل" وارد می شود. با دیدن او لرزه بر بدن پهلوان می افتد و از دیگران می خواهد تا او را از چادر دور کنند، اما کسی جز او قادر به دیدن پیرمرد نیست. دلی دمرل دست به شمشیر خود می برد، تا بزند پیرمرد به صورت یک کبوتر از چادر فرار میکند. دلی دمرل با اسب او را تعقیب می کند اما اسب با دیدن کبوتر (عزرائیل) با سر به زمین می خورد و سوار (دلی دمرل) نقش بر زمین می شود. عزرائیل با پا گلوی او را می فشارد و روی سینه ی پهلوان می نشیند . نفش اش به شماره افتاده و التماس می کند اما عزرائیل همچنان گلوی او را می فشارد. سرانجام پهلوان رو به خداوند جهان آفرین کرده و او را با کلمات زیبایی می ستاید و خدا به او ترحم می کند ، اما گفته میشود که باید یکنفر فدیه بدهد.
پهلوان از پدرش و سپس مادرش می خواهد تا ازجان خودشان بگذرند ، اما آن دو قبول نمی کنند.
همسر پهلوان با دیدن اندوه شوهر از حال او آگاه می شود و با خرسندی حاضر می شود تا جان خود را فدا کند.
خداوند به پهلوان و همسرش صدو بیست سال عمر می دهد و جان پدر و مادر او را می گیرد.
دوبرینیا و اژدها
این بایلینا (اسطورهٔ جنگ با اژدها) با یک هشدار والدینی آغاز می‌شود. مادر دوبرینیا پسر خود را از رفتن به کوه‌های ساراسین، نجات اسیران روس و آبتنی کردن در رودخانه خطرناک پوچای که مأوای یک اژدهای ترسناک است منع می‌کند. دوبرینیا به توصیهٔ مادر توجه نمی‌کند و تمامی این کارها را انجام می‌دهد. او سوار بر اسب فاصله‌ای طولانی تا رودخانه را طی می‌کند و برهنه به درون آب می‌پرد و در آن استحمام می‌کند. اژدهایی سه سر ظاهر می‌شود و به قهرمان بی‌دفاع حمله می‌کند. دوبرینیا که قادر به دفاع از خود نبود، عاجز ماند و تصور کرد که دیگر خواهد مرد. او نخستین سلاحی که به دستش می‌رسد بر می‌دارد و این سلاح، «کلاهی از سرزمین یونان» است که در ساحل رودخانه قرار دارد. وی اژدها را شکست می‌دهد و اژدها به او التماس می‌کند که او را زنده نگاه دارد و در نهایت با یکدیگر پیمان می‌بندد که در ازاء نجات جانش از پرواز کردن به سرزمین روس بپرهیزد.
اما اژدهای پیمان‌شکن بر عهد خود نمی‌ماند و خواهرزادهٔ ولادیمیر کبیر، زاباوا را می‌ریابد. زمانی که دوبرینیا به کی‌یف می‌رسد، شاهزاده ولادیمیر از او برای نجات خواهرزاده‌اش درخواست کمک می‌کند. وی نیز به کوه‌های ساراسین می‌رود تا بار دیگر با اژدها وارد نبرد شود و خواهرزادهٔ ولادیمیر را از دستش رها سازد. آن‌ها برای دومین بار وارد نبرد می‌شوند و این پیکار سه روز به طول می‌انجامد. در سومین روز دوبرینیا ناامید می‌شود و قصد ترک نبرد می‌کند. اما در همان لحظه صدایی از آسمان به او می‌گوید: اگر سه ساعت بیشتر به مبارزه خود ادامه دهی پیروز خواهی شد. دوبرینیا همین کار را کرد و اژدها را در سه ساعت شکست داد. در روایتی دیگر دوبرینیا با اشیاء جادویی که مادرش به او داده است بر اژدها غلبه می‌کند؛ این اشیاء شامل یک تازیانهٔ ابریشمی است که وقتی اسبش نیروی خود را از دست می‌دهد با آن به اسب ضربه می‌زند، و یک دستمال ابریشمی که با آن صورت خودش را خشک می‌کند.
وقتی اژدها کشته می‌شود خونش به داخل زمین فرو نمی‌رود و دوبرینیا به مدت سه روز در آن گیر می‌کند. در نهایت یک بار دیگر صدایی از آسمان به او گفت: نیزهٔ خود را در زمین فرو کن و با استفاده از کلمات افسون بگو. سپس زمین تمام خون را بلعید و زاباوا نجات پیدا کرد. دوبرینیا همچنین پناهگاه کوهستانی اژدها را پیدا می‌کند و پس از کشتن تعدادی بچه اژدها، سایر روس‌هایی را که در اسارت او بودند نجات می‌دهد.
خود ده ده قورقود (پدر و حامی حیوانات وحشی) که شاعر و نوازنده به شمار رفته، مطابق ولوس اسلاوها یعنی پشمی و حامی حیوانات وحشی و اهلی است که نوازندهٔ موسیقی نیز به شمار آمده است.

سه‌شنبه، دی ۱۳، ۱۴۰۱

معانی پامیر (بام دنیا) و بامیان

نام پامیر (بامیر) به معنی بلندترین قطعه زمین به نظر می رسد:
उपम adj. upama (bAma) highest
इरा f. irA earth
"A pamir":
According to Middleton and Thomas, "pamir" is a geological term.[7] A pamir is a flat plateau or U-shaped valley surrounded by mountains.
بر این اساس نام شهر بلند بامیان هم که در ارتفاع ۲۵۸۰ متری از سطح دریاهای آزاد قرار گرفته به صورت بام-یان (یئون اوستایی، مکان) به معنی بلندترین محل بوده است.

معنی نام بتهای صلصال و شمامه

نام صلصال (خنگ بت) به معنی خوب و بهترین (بودا) و نام شمامه (سرخ بت) به معنی مادر دانا (مایا) به نظر می رسد:
सारासार n. sArAsAra (salasAla) good and the best
Ṣa (ष) wise, learned.
mama: mother
Māya (माय).—a. Possessing magical power, advice, anderstanding.

برخی اشتراکات در روایات مربوط به بودا و زرتشت

۱- بنا بر یک‌ تاریخ‌ تقویم‌ سیلانی‌، آشوکا ۲۱۸ سال‌ پس‌ از مرگ‌ گوتمه بودای‌ هشتاد ساله‌ تاجگذاری‌ کرد، بنا بر این‌ گوتمه‌ بودا در سال ۶٠٢ پ‌. م‌. زاییده‌ شده‌ و در سال ۵٢٢ پ‌. م‌. در گذشته‌ است‌.
متقابلاً سپیتاک سپیتمان (زرتشت سپیتمان، گائوماته بردیه) حدود سال ۶۰۰ پیش از میلاد زاده شد و در سال ۵٢٢ پیش از میلاد کشته شد.
۲- مادر آینده‌ او «مهامایا» (دانای بزرگ) همسر پادشاه‌ «شاکیاها» (سکائیان برگ هئومه، دربیکان سمت بلخ) شبی‌ به‌ خواب‌ دید که‌ فیل‌ سفید و با شکوهی‌ از آسمان‌ پایین‌ آمده‌ و در بطنش‌ جای‌ گرفته‌ است‌. منجّمین‌ شاه‌ در تعبیر این‌ رؤیا متفق‌الآراء گفتند که‌ ملکه‌، فرزندی‌ در بطن‌ دارد که‌ یا به‌ مقام‌ فرمانروایی‌ جهان‌ خواهد رسید و یا خانه‌ و دنیا را ترک‌ گفته‌ و بودا خواهد شد. (شایگان‌، ادیان‌ و مکتبهای‌ فلسفی‌ هند، ۱۳٧۵، ص‌ ۱۳۳).
متقابلاً مطابق هرودوت و موسی خورنی و فردوسی نوزادان، کوروش (فریدون) و دو برادرش (برادرخوانده/پسرخوانده اش) سوار بر شیر و پلنگ و اژدها به سان وارثین حکومت در خواب آستیاگ ظاهر میگردند.
٣- بنابر همان‌ نوشته‌های‌ کانون‌ پالی‌، مایا – مادر سیدارتَهْ – از خانه‌ی‌ شوهرش‌ در کپیله‌ وَتُّو به‌ راه‌ افتاد تا فرزندی‌ را که‌ در شکم‌ داشت‌ در میان‌ خانواده‌ی‌ خود به‌ جهان‌ آورد. اما بین‌ راه‌ دردش‌ گرفت‌ و در نزدیک‌ روستای‌ لُومْبینی‌ پسری‌ زایید. مادر و نوزاد را به‌ کَپیلَه‌ وتّو باز گرداندند.
متقابلاً در روایات کتب پهلوی برای تولد خود دوغدو (سخندان) مادر زرتشت سپیتمان روایت مشابهی ذکر گردیده است.
۴- سیدارْتَه‌ بودا در جریان‌ پرسه‌گردی‌، جایی‌ یافت‌ در خور ریاضت‌ کشیدن‌. آنجا، اقامت‌ کرد تا به‌ ریاضتی‌ بسیار سخت‌ تن‌ در دهد. شش‌ سال‌ ریاضت‌ کشید، به‌ تمرینهای‌ دشوار تنفس‌ دست‌ زد و به‌ بادامی‌ بساخت‌. پنج‌ مرتاض‌ بر او گرد آمدند به‌ این‌ امید که‌ «چون‌ گوتَمَه‌ «حقیقت‌» (ذمّه‌) را یافت‌، برایشان‌ روشن‌ خواهد کرد» (M ۳۶ ، I ص۲۴۷).
متقابلاً مطابق روایات کتابهای پهلوی و اوستا زرتشت در جوانی در حوالی کوههای سهند و سبلان به همپرسگی با امشاسپندان رسید و پیروانی از ماد بزرگ و اران و ارمنستان و گرجستان و کردستان و لرستان به حضور وی رسیدند. بنا به کتسیاس و خارس میتیلنی محلهای فرمانروایی وی ری و سمت دربیکان بلخ بوده اند.
۵- سه آموزهٔ پندار نیک و گفتار نیک و کردار نیک ایشان مشترک هستند.

یکشنبه، دی ۱۱، ۱۴۰۱

معنی محتمل نام زاولستان (زابلستان)

نام زاولی (زابلی) را که به اشراف باستانی زابلستان/سیستان (سگیستان) داده اند می توان به معنی خاندان سکایی گرفت. در این صورت سیستان (سگیستان) و زابلستان مترادف بوده اند. سگبالدار (سیمرغ) توتم سکائیان سمت زابلستان بوده است :
Ḍha (ढ).— a dog
आवलि f. Avali dynasty
نام دیگر زاولی ها یعنی آلخون (والا-خون) را هم میشود پرستندگان سگ اعلا (سیمرغ) گرفت:
आल adj. Ala (vAla) excellent
श्वान m. shvAna (khona) dog
منابع کهن یونانی نام دیگر ایشان را اوپاری خیون (منسوبین به سگ آسمانی/بالایی) آورده اند.
مطابق منابع هندی تنها در قرن سوم میلادی بود که «هندیها موفق شدند این سگها (منظور پرستندگان سگ آسمانی) را از هند بیرون کنند». آنها بعد از آن در بلوچستان پاکستان ماندگار شدند و آنجا به نام ایشان توران خوانده شد.