دوشنبه، خرداد ۱۰، ۱۴۰۰

محل محتمل کیماش، هومورتو و کورتی

در منابع بابلی و عیلامی کهن در شمال شرق و شمال غرب عیلام از سه منطقه و شهر به نامهای کیماش، هومورتو و کورتی (محل بزکوهی) نام برده شده اند که به ترتیب با کوهدشت، لومار و سومار (محل بزان کوهی عالی) مطابق می نمایند. نام کورتی از سوی دیگر با نام هورتی (خوریتیان، هوریتیان) همخوانی دارد.
सु adverb su excellent
मरु m. maru antelope

مطابقت شهر باستانی آوان با آودانان (آبدانان)

نام شهر باستانی عیلامی آوان به وضوح با شهر آودانان (آبدانان) در جنوب استان ایلام قابل قیاس است.
چنین اطلاعاتی در ویکیپدیا از مکان این شهر در ویکیپدیا فراهم کرده اند: "پادشاهی اَوان یا پادشاهی آوان (به لاتین Awan، به سومری: , lugal-e-ne a-wa-anki) اولین دودمان‌ ایلام باستان در بین سال‌های ۲۷۰۰ تا ۱۶۰۰ پیش از میلاد و یک دولت-شهر در غرب ایران بود که امروزه اطلاعات کمی از آن شناخته شده است. مکان این شهر ناشناخته است.
گمان‌ها در مورد جایگاه دولت-شهر اَوان مکان دولت-شهر اَوان روشن نیست و پژوهشگران نظرهای گوناگونی در مورد جایگاه این دولت-شهر مطرح کرده‌اند. پوبل و گوتز، اَوان را در ایلام (منظورشان خوزستان است) و نه چندان دور از شوش می‌دانند. هینز گمان می‌برد اَوان در اطراف دزفول کنونی واقع بوده و محمدزمان خدایی اَوان را در موضع شهر شوشتر می‌داند. هانسمن، با فرض ارتباط معنادار ميان ارجاعات به اَوان و انشان، اَوان را منطقه‌ای می‌داند که پايتخت آن شهر انشان بود. وی محل انشان را در بیضا در استان فارس می‌داند. والات حدس می‌زند که منطقه اَوان در کوههای زاگرس در لرستان، یا شاید در کردستان بوده است."

نظری بر نامهای نواحی عیلام در یک لشکرکشی آشوریان

«بل ابنی» بنا به فرمان های سر به مهری که از سوی آشوربانیپال رسیده بود از ماداکتو (سیمره، در سمت دره شهر) به پیشروی در دره کرخه ادامه داد. فهرستی از شهرهای گشوده شده در دست است. مهمترین آنها که در سرزمین «راشی» قرار داشتند، عبارت بودند از «هامانو»، «بیت ایمبی»، «بوبه»، «بیت بوناکی»، «بیت ارابی».
گروه دوّم شهرهایی بودند که در دره کرخه قرار داشتند یعنی «ماداکتو»، «دور-اونداسی»، «توبا»، «تل توبا»، «دین شاری» و «شوش»؛ و گروه سوّم شهرهایی که مسکن قبایل آرامی بودند همچون «هایا-اوسی»، «گاتودو»، «دائه با» و ... .
چنین برداشتی از نامهای مذکور می توان داشت: در منطقه ای به نام راشی (بزرگ؟): هامانو (حسین آباد، ایلام)، بیت ایمبی (امین آباد)، بوبه (بلین)، بیت بوناکی (بوستانه)، بیت ارابی (ارگوازی، قلعه دره).
در منطقه کرخه ماداکتو (شهر ویران سیمره نزدیک دره شهر)، دورانداسی (چغازنبیل)، توبا/تل توبا (هفت تپه)، دین شاری که محل پرستش الهه رئا بوده مطابق با قصبه عبدالخان است و شوش. در جنوب که مساکن آرامی ها بوده است از هایااوسی (هویزه)، گاتودو (قجریه) و دائه با (تابان) نام برده شده است.
نام شهر باستانی عیلامی آوان با آودانان (آبدانان) در جنوب استان ایلام قابل قیاس است.

شنبه، خرداد ۰۸، ۱۴۰۰

معنی نامهای ماداکتو (مهرگان کده، سیمره) و مسپذان (سیروان)

به نظر می رسد نامهای شهر ویران شدۀ ماداکتو/مهرگان کده در سمت دره شهر در رابطه با هم به معنی محل مستی و سرخوشی بوده اند. این معنی می تواند به واسطه درختان خرمای آن (میوۀ خرمی و شادی) آن بدان داده شده باشد که حمدالله مستوفی از این میوۀ آن یاد کرده است. از آنجاییکه در اوستا، ایران اصلی (منظور سرزمین مغان ماد) محل شادی و آرامش بخش یاد شده و نام پهله هم در این رابطه است، این معنی بسیار قابل توجه میگردد. مهرگان کده (محل سرخوشی) را با سیمره (محل لذت) و مسپذان (محل بزرگ) را با سیروان (محل پر مسکن) سنجیده اند:
माद m. mAda delight. passion
मद m. mada intoxication
मथर adj. mathara intoxicated
फल n. phala enjoyment
स्मर m. smara sexual love
در نزهة القلوب آمده است: صیمره (سیمره) شهری نیک بوده است و اکنون خرابست درو [در او] خرماست و در همه کوهستان غیر از آنجا خرما نباشد.
نزهه القلوب حمداله مستوفی در سال۷۴۰ ه ق نوشته شده است و در آن سال صیمره و یا همان مهرگان کده ویران بوده است و آن را جز عراق عجم آورده است در صورتی که مورخین قبل از او در قرون سوم و چهارم آن را از ایالت ماد و یا کوهستان (جبال) دانسته اند.
در ص ۲۳ البلدان بن فقیه آمده است:
[ناحیه جبال] این ناحیه را شهرهای پهلویان می نامند و آنها همدان است و ماسبذان و مهرجان قذق که صیمره (کمره) است و قم و ماه بصره (نهاوند) و ماه کوفه (دینور) و کرمانشاهان... یعقوبی شهرهای ایران را به این صورت می شمارد و آن طوری که او بیان میکند مهرگان کده جز استان آذربایجان و یا ماد بوده است:
«و از استان قهستان [کوهستان] : طبرستان و ری و قزوین، زنجان و قم و اصفهان و همدان، نهاوند و دینور و حُلوان، ماسبَذان، مهرجانقَذُق، شهر زور، صامغان (بمیان، محل خوشی، سامن)، آذربایجان و این استان را سپهبدی بود به نام سپهبد آذربایجان.»
نامهای صامغان و بمیان شهر سمت طبرسی (تفرش یعنی محل چشمۀ گرم، گپرش/گرآو) و ولایت جبل (سمت همدان) به معنی محل خوشی، متعلق به سامن کنونی بوده اند:
सौम्य adj. saumya pleasant
वाम adj. vAma pleasant

چهارشنبه، خرداد ۰۵، ۱۴۰۰

معنی مامطیر، بابُل

نام قدیمی بابُل یعنی مامطیر را می توان به معنی محل خانوار بزرگ یا پُرثروت گرفت:
महान् m. mah[An] great
मात्रा f. mAtrA household
मात्रा f. mAtrA wealth
نام رودخانۀ آنجا، باوُل (بَو-وُل، بابُل) را هم که اکنون نام رسمی شهر است، می توان به ه‍مین معانی پُر جمعیت و پُرثروت گرفت.
جزء بَو (بودن) در نام بوکان (محل چشمه) هم دیده میشود. ولی جزء بو در نام بوشهر از در هم شدن بوش (آراسته، با شکوه) با شهر عاید شده است، چون نام قدیمی آنجا ریشهر (شهر با شکوه و ثروتمند) بوده است.

سه‌شنبه، خرداد ۰۴، ۱۴۰۰

معنی نام خدای سامی اوروتالت

هرودوت می گوید که «اعراب دیونیسوس (خدای نورانی جوان) را اوروتالت می نامند» و اجزاء این نام یعنی اورُ (نور) و تالت (تالیته، جوان) در مجموع به همان معنی دیونیسوس یعنی خدای نورانی جوان می باشند.

مطابقت خنوخ تورات با کیخسرو اوستا

نام توراتی خنوخ (آغازگر اتحاد و گسترش) پسر یارد-میدیان (مادی مقتول، فرائورت، فرود سیاوش) مطابق کیخسرو (کیاخسار مادی) ملقب به متحد کنندۀ ایرانیان است.
در تورات خنوخ معراج می کند و با خدا راه می رود که این در اساطیر ایرانی مختص کیخسرو است. کتاب ارداویراز (سراینده سرود راز های سعادت بعد از مرگ) در واقع به وی (کیخسرو، خنوخ) منتسب بوده است.

دوشنبه، خرداد ۰۳، ۱۴۰۰

مطابقت قوم شعیب قرآن با سکاهای پادشاهی

شعیب در معنی فرمانروای شعبه های اقوام مطابق کولاکسائیس (پادشاه اقوام) پادشاه اساطیری سکاییان شمال دریای سیاه است که نام سرزمین آن ایکه (بیشه) مترادف روشیه (روسیه، وئوروبرشتی اوستا) است. منظور از شعیب تاریخی مادیای اسکیتی (گنوروس، افراسیاب) است که بعد از قتل فرائورت (فرود سیاوش) در گنجه و توگدامۀ کیمری (اغریرث) در کیلیکیه تا مرز مصر رفته و با باج فرعون مصر و مقام دامادی آشوربانیپال به آسیای مقدم باز گشته و بیست و هشت سال در منطقه فرمان رانده بود. در واقع نام مدین (منسوبین به مادیا) که نام قوم وی به حساب آمده از نام خود وی اخذ شده بوده است.
در تورات نام مادیا را با نام قوم مدین و موسی و نام کولاکسائیس (شعیب) را با یترون (برتر، آشوربانیپال) ربط داده اند.

معنی ابیات پهلوی کافی کرجی

ابو الفرج احمد بن محمد ملقب به کافی کرجی مداح مجد الدين علاء الدوله همدانى بود. او آن طوری که حمدالله مستوفی می گوید به زبان کرجی شعر می گفت. منظور از کرج یا کره همان کرج ابودلف است که مابین همدان و بروجرد و گلپایگان قرار داشت و معادل شهر آستانه در حوالی اراک امروزی تخمین زده می شود، اما سوالی که پیش می آید زبان کرجی چگونه زبانی است؟ آیا گویشی
از زبان پهلوی است؟ در زیر چند نمونه از اشعار کرجی به همراه نسخه های متعدد آن آورده می شود که مصحح کتاب تاریخ گزیده مستوفی نسخه های شماره (1) را مورد تایید قرار داده است، آیا می شود معنی این
اشعار را فهمید؟ * کافی کرجی درباره کیخسرو شاه آرمانی هنگامی که وی لهراسب را جانشین خود کرد و دل از دنیا بُرید می گوید:
-
نسخه (1)
غلام كيخسرو هم كه نيكش انديشه بكرد // احين مبان زو بوريت بحرميش كال اودا
-
نسخه (2)
غلام كيخسرو هم كه نيكش انديشه نكرد // اچن ميانه بورت مهر نيش دال و دا -
نسخه (3)
غلام كيخسرو مهم كه نيكش انديشه نكرد // احين ميان بوريت بحر ميس كاله بدا -
نسخه (4)
غلام كيخسرو هم كه نيكش انديشه مكرد // اجين ميانه بودت بهرمش كال ودا
دو بیت شعر پهلوی از کرج ابودلف در کتاب تاریخ گزیدۀ حمدالله مستوفی:
غلام کیخسرو می که نیکش اندیشه بکا (غلام کیخسرو هستم که اندیشۀ نیک بکرد)
ازی میانه بورت سحرمش کاله ورا یا
اجینی میانه بورت بهی تعش کالا رموا (از این میانه بخشید کالای لازم برای معیشت و رامش مردم)
کیهان اره میزره بو بکشت کیحی نرسی (جهان گذراست، میگذرد، هستی کش است، به کسی نرسی)
بپای کیحی دَنَشو کهان اره بوللکا (به پای کسی نشو در جهان که زندگی تند گذر است).
* کافی کرجی در شعری درباره زادگاه خود کرج یا کره می سراید:
-
نسخه (1)
مكرودى كان و دى اجانان همسا // نه ر [?] كشان ماند نه بونه شمكشان ماندنه‌شا
زمانه كوردكا و سك فروشان شيرينى // جز اسك و ودى بد [?] ر درشان لرسا
چه نه كه واحى كه كره هزار دينار سره // چه جان كلاسى كه كوه منى مرى مزنه كوا
بليس ان رو [?] ه بليس كه كلودى مدنى // كرش كرا كرد بليس كردى تنيشا
انون اج هر كده بليس ا [?] رون دره صد // كه هاودندى بسوره بليس وايش لعقا
بليس ماى دل ساكرس مسلم نكردند // ثناش ريش و كلك و بتوته شلويه كلا -
نسخه (2)
مكرودى كانه و دى حلان هما // نه ر [?] كشان ماندونه بوسكلشان
هندو سازمانه كوركامك و رسان سرين // حرامك و مردى بدبرند روزشان برسا
چه نه كه واجى كه كره هزار دينار سره // بدان كلاه كوه سى هرى مرنه كواه
احتمالاً معنی دو بیت مکرودی کان و دی اجانان همسا، نه رکشان ماند، بوته شمکشان ماند، نه شا
زمانه کوردکا و یک فروشان شیرینی، جز اسک و ودی بدر، درخشان لرسا از این قرار است:
کجاست چشمه مکرودی؟ و دیدار یاران هم همینطور.
نه نشان از رکشان؟ ماند نه نشان از بونه شمکشان؟.
زمانه پست است و تن فروشان شیرینی، جز اشک و بدی به درها، درهایی که لرزان هستند.
در ادامه: شیطان از آن جهت شیطان است که کلودی ( خیر و صلاح؟) نداند.‌ کسی را که شخم زد، تنش را شیطانی کرد.
اکنون آشکارا هر جا ابلیس صد دره حکم می راند، ثنایش ریش و کلک و بتوته شلویه کلا (کلاً بد کرداری در هر پاره ای؟).
چگونه است که شهر کره ماهی هزار دینار خالص. چه جان کج بینی که کوه منا را مزنه کوه (کوه بسیار سترگ یا کوه دیوان؟) شمارد.
نظر دوستمان بهدین خسرو:
من از ابتدا شروع می کنم و معنی واژگانی را که می دانم می نویسم . به شوند این که معنی بعضی از واژه ها را نمی دانم پس نمی توانم به صورت یک جمله معنی بکنم. 1- مکرودی کانه و دی حلان هما (همسا) = چشمه مکرودی و دی حلان همسایه (همانند هم).
دی حلان = نام روستایی است که تا جاده همدان به ملایر فاصله چندانی ندارد . نزدیک به گردنه زاغه و رو بروی روستای (منگاوی).
2- نه رکشان ماند و نه بوسکلشان= نه خط و نشانشان ماندنی است و نه شکلشان.
رک = خط = فاصله بین دو نقطه زمانه کوردکا و یک فروشان شیرینی =زمانه فراموشکار و یکدیگر فروشان شیرینی است.
جز اسک و ودی بدر درخشان لرسا = جدای از اشک و بدی خودشان هم لرزان.
3- چه نه که واجی که کره هزار دینار سره = چون که (چرا که) مزد دعای سر سفره مراسم دینی در کرج هزار دینار سره.
واج = مبلغ پولی را که دعا خوان در سر سفره مراسم مذهبی دریافت می کند.
((واج)) گفته می شده است.
چه جان کلاسی که کوه منی مری مزنه کوا = چه آدم خسیسی مثل این است که کوه منا را مزنه می کند.

دو بیت شعر پهلوی از کرج ابودلف در کتاب تاریخ گزیدۀ حمدالله مستوفی

معنی ابیات پهلوی کافی کرجی غلام کیخسرو می که نیکش اندیشه بکا
(غلام کیخسرو هستم که اندیشۀ نیک بکرد)
ازی میانه بورت سحرمش کاله ورا یا
اجینی میانه بورت بهی تعش کالا رموا (از این میانه بخشید کالای لازم برای معیشت و رامش مردم)
کیهان اره میزره بو بکشت کیحی نرسی (جهان گذراست، میگذرد، هستی کش است، به کسی نرسی)
بپای کیحی دَنَشو کهان اره بوللکا (به پای کسی نشو در جهان که زندگی تند گذر است).

شنبه، خرداد ۰۱، ۱۴۰۰

معنی نام قُمری

نام قُمری به صورت اوستایی کو-مرو به معنی بد آواز است. لابد در مورد خوب و بد بودن صدای قمری دو نظر وجود داشته است. از سویی وی را خوش آواز دانسته اند و از سوی دیگر گفته اند حشرات از آواز قمری می گریزند و صدای آنرا به نوحه تشبیه کرده اند:
ندانم نوحۀ قمری بطرف جویباران چیست
مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی.
حافظ.
بر این اساس نام موسیچه، موسی کو تقی این پرنده را می توان به صور موسی-اکه و موسی- کو-تکی به معنی بد آهنگ و دارای آهنگ بد یک نواخت معنی کرد.
یاکریم (یاهو-کریم) و یاهو به معنی دارای آواز یک نواخت و مداوم بوده اند:
यहु adj. yahu restless
क्रम m. krama method

در مورد معنی نام بختیاری

در کتاب پهلوی ائوگمدئچا از تورانیان دانو در کنار رود کاریزها (کارون) صحبت شده است. و نامهای تور و دانو در معانی شجاع و خشمگین و نیرومند با نامهای شوش و اوکسیان و ماسپی و آمردی و بختیاری مترادف می نمایند:
शूष adj. shUsha courageous
दानु adj. dAnu courageous
वक्षति {वक्ष्} verb 1 vakshati {vaksh} be angry
वक्षति {वक्ष्} verb 1 vakshati {vaksh} be strong or powerful
तुर adj. tura strong
मश m. masa anger, पयते {पी} verb 1 payate {pi} overflow
आमर्द m. Amarda rough handling
भक्त adj. bhakta faithful

جمعه، اردیبهشت ۳۱، ۱۴۰۰

نقش مثبت و منفی مردوک در اساطیر ایرانی

مطابقت مردوک کشندۀ تیامات با فریدون که می توانست به شکل اژدها ظاهر شود:
گفته شده است (م.ط، میثم ططری؟)، مردوک را می توان با فریدون (کوروش مردوک پرست) سنجید؛ چرا که شباهت ها و همسانی هایی با یکدیگر دارند. در منظومه آفرینش بابلی اِنوما الیش روایت های جالبی آمده است: این نوشته در نَسک «بهشت و دوزخ در اساطیر بین النهرین» پیوست شده. گفته شده در عدم، آپسو (آب شیرین) و تیامت (آب تلخ) بودند. از اینان ایزدان پدیدار می شوند. برای پسر و دختر آپسو و تیامت یعنی انشار و کیشار فرزندی به نام نودیمود-ائا (Nudimmud-Ea/خدای زمین) زاده می شود. این فرزند از نیرو و خردی بسیار بهره مند بود. از این رو، در میان دیگر ایزدان اختلاف می افتد. آپسو به تیامت می گوید که ایزدان را نابود کند تا به آرامش برسند. داستان ادامه پیدا می کند، تا آنکه نودیمود-ائا، آپسو را به بند می کشد. با دامکینا (Damkina/همسر راستین) پیوند زناشویی می بندد. از این دو مردوک پدید می آید. دیگر ایزدان از پس تیامت بر نمی آیند تا آنکه نودیمود-ائا، مردوک را برای شکست او می فرستد و غیره... همانی ها از این قرار است: ۱. در شاهنامه ابلیس، ضحاک را مانند بلایی بر سر مردم می فرستد. تیامت نیز چون بلایی بر سر ایزدان و نظم سرزمین است ۲. تا براندازی تیامت، روزگار درازی می گذرد. دوره ی فرمانروایی ضحاک نیز دیر زمان است. ۳. مردوک برای کشتن تیامت رهسپار می شود. فریدون نیز برای کشتن ضحاک چنین است. ۴. مردوک با گرز بر سر تیامت می کوبد. فریدون نیز با گرز گاوسر بر سر ضجاک می زند. ۵. مردوک هاله ای گرد بر سر داد، که این ما را یاد فره ایزدی فریدون می اندازد. ۶. انشار که همراه مردوک است، دارای یک درفش است. این همانی با درفش کاویانی دارد و کاوه همراه فریدون بود. ۷. سخنِ مردوک را برای ترساندن هیولاها بر زبان جاری می شود، همانگونه که نام فریدون نیز برای چیرگی بر دیوان جاری می شود. ۸. کیشار و انشار برای فرو نشاندن تیامت کوشش می کنند، ارمایل و کرمایل برای نجات جوانان و بی تاثیر کار ضحاک دست به کار می شوند. ۹. مردوک بدون درگیری با تیامت، او را شکست می دهد. فریدون نیز بدون جنگ بزرگی، ضحاک را شکست می دهد. تیامت که دو چهره دارد یکی مثبت و دیگری منفی. نخست، نظمی در جامعه برقرار می کند (مثبت)، وانگهی به چهره ای شرور و بی نظم دگرگون می شود (منفی). این می تواند همانی ای با دو چهره مثبت و منفی جمشید دارد. مردوک با داشتن مار موشهوشو، و به زنجیر کشیده شدنش در به دست انشار همانی ای با ضحاک نیز دارد. گویا وی نیز بیش از یک چهره داشته است. به نظر میاد مردوک را می توان از مر-دوهکهه دانست: مر باشد مار و دوهکهه که شباهتی با دهاکه دارد در مجموع به چمِ مار افعی دانست.

پنجشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۴۰۰

نام ابراهیم بت شکن می تواند اشاره به خشایارشای شکنندۀ ایزد دارندۀ سمبل مار، مردوک باشد

نام ابراهیم را به صورت اَبرَ-اَهیم در زبانهای هندوایرانی می توان ساقط کنندۀ ایزد مارنشان و مترادف لقب خشایارشای ذوب کنندۀ تندیس مردوک گرفت و این نشانگر ابراهیم بت شکن تلمود و روایات اسلامی است. نام ابراهیم در معنی پدر امتهای بسیار را بعداً به ابرام (سرور عبرانی ها) اختصاص داده اند:
अवारोहयति {अवारुह्} verb caus. avArohayati {avAruh, avra} bring down from
अहिमाय adj. ahimAya multiform or versatile like a snake
मार m. mAra Evil One (snake)
दाहक adj. dAhaka burning
مطابق اوستا شهر بابل مقر اژی دهاک (دارندۀ سمبل مار افعی، مردوک) به شمار می رفته است.
عنوان توراتی اخشوروشِ خشایارشا را هم می توان خشم گیرنده بر ایزد مارشکل گرفت:
अक्ष m. aksha snake
विरोषति {विरुष्} verb viroshati {virush} be very angry with

منشأ ایرانی اساطیر بلعم باعورا و ایوب

( Iranian origin of Bileam Baura and Job)
مطابقت بلعم باعورا با ثریت/اوشنر اوستا:
نامهای بلعم و باعورا منابع توراتی و قرآنی به ترتیب به معنی «پیر بین مردم و بلعنده» و «سوزان» هستند. متقابلاً نامهای اوستایی ثریت و اوشنر به ترتیب به معنی «سومی، پایانی و خورنده» و «مرد سوزان» ملقب به پوروجیرَ «بسیار دانا» و پوروجَرَ «بسیار پیر، زال» پدر گرشاسب/رستم هستند.
اسطورۀ مشابه آنها:
مطابق روایات اسلامی بر اساس برخی منابع زمانی که بلعم خواست برای نفرین حضرت موسی(ع) و قومش برود، الاغ او از حرکت باز ایستاد. بلعم او را کتک زد و این عمل، سه مرتبه تکرار شد. سپس حیوان به اذن الهی به سخن آمد و به بلعم گفت که ملائکه را می‌بیند که جلوی او را می‌گیرند. این داستان در تورات نیز آمده است. متقابلاً به روایت کتاب پهلوی دینکرد تورانیان روان کاوُس را تباه کردند و او به ثریت (سومی) فرمان داد که گاو مرز یاب بین ایران و توران را بکشد. گاو به زبان آدمیان با او سخن گفتن آغاز کرد که اگر به این گناه مبادرت کنی دچار ملامت و سرزنش وجدان خواهی شد و....
خاستگاه ایرانی اسطورۀ ایوب گفته میشود که داستان ایوب در عهد هخامنشیان بر اثر ارتباط یهود با ایرانیان پیدا شده است و در روایات اسلامی به درستی ایوب را فردی بعد از عهد بلعم باعورا یعنی ثریت (اوشنر، زال) دانسته اند. از آنجاییکه نام ایوب را ذوالکِفل (ثروتمند، صاحب دو بار زندگی) آورده اند و آن مطابق نام آستیاگ (ثروتمند) پسر کیاخسار (کیخسرو) است که به صبر و شکیبایی و به بازگشت کننده شهره بوده است، لذا منظور از خود نام ایوب (بازگشت کرده به سوی خدا)، کیاخسار (کیخسرو) است که ایرانیان معتقد بوده اند، از جاودانی ها است و به سوی خدا معراج نموده است و منظور از صاحب صبر و شکیبایی و صاحب دوبار زندگی، پسر وی آستیاگ (آخروره اوستا، کسی که خشمناک نمیشود)/ آژدهاک می باشد.
نام ناحیۀ اوز (محل مشاوره) که دیار ایوب به شمار آمده، یاد آور دژ همدان (محل گرد آمدن) آخرین پایتخت مادها (کیانیان) است.
کتاب ایوب:
کتاب ایوب در کتاب مقدس با معرفی شخصیت ایوب شروع می‌شود که مردی درستکار در سرزمین اوز است. خداوند ایوب را به دلیل کارهای درستش مورد ستایش قرار می‌دهد و در این هنگام شیطان درخواست می‌کند که اجازه داده شود که صداقت ایوب را مورد آزمایش قرار دهد و می‌گوید که دلیل درستکاری ایوب فقط به خاطر این است که خداوند از او حمایت و محافظت می‌کند. خداوند محافظت را از ایوب دور می‌کند و به شیطان اجازه می‌دهد که ثروت او، فرزندان او و سلامتی او را از او بگیرد. با وجود بلاهای بسیار، ایوب خدا را نفرین نمی‌کند، و بلکه روزی که خود در آن به دنیا آمده‌است را نفرین می‌کند. با اینکه او از شرایط به وجود آمده برای خود ناراحت است، خدا را به بی عدالتی متهم نمی‌کند.
بیشتر کتاب ایوب به بحث بین ایوب و سه تن از دوستانش در مورد وضعیت وی اختصاص دارد. ایوب با دوستانش بحث می‌کند که وضعیت او برای آنان قابل فهم نیست زیرا انسان دارای فهم کافی برای فهمیدن دلیل کارهای خداوند نیست. با ساکت ماندن در برابر خداوند ایوب تأیید می‌کند که وضعیت فعلی خود را به عنوان خواست خداوند قبول کرده‌است با اینکه دلیل آن را نمی‌داند. خداوند بعد از اینکه درستکاری ایوب را می‌بیند، سه دوست او را رد کرده و به آن‌ها دستورهایی برای توبه می‌دهد، سپس ایوب را به وضعیتی بهتر از وضعیت قبلی خویش بازمی‌گرداند. ایوب به داشتن هفت پسر و سه دختر آمرزیده می‌شود. دختران او زیباترین دختران تمامی سرزمین می‌شوند. ایوب ۱۴۰ سال دیگر عمر می‌کند و فرزندان فرزندان خود را تا نسل چهارم می‌بیند.
نام نیک آستیاگ (ذوالکفل) در اوستا و قرآن در اوستا آخروره (کسی که سخت خو و خشمناک نیست) که پسر کیخسرو (کیاخسار) از فرمانروایان بزرگ ایران به شمار رفته است، مطابق آستیاگ (ایشتی ویکو= ثروتمند، داریوش مادی) است که نامش در خبر موسی خورنی به صورت آژدهاک (ثروتمند) آمده است. واژه های اوستایی ایشتی و اژدیایی به معنی دارا و ثروتمند بودن هستند.
به احتمال قریب به یقین از ذوالکِفل (صاحب نصیب و بهرۀ فراوان) در قرآن، متصف به کسی که عصبانی نمیشود (آخروره) کسی جز آستیاگ نیست. این حدیث در بحارالانوار به نقل از محمد بن عبدالله در صبر و شکیبایی و عدم خشمناکی وی آمده است:
چون عُمر یسع (منجی، در اصل منظور کیاخسار) به پایان رسید، در صدد برآمد کسی را به جانشینی خود منصوب دارد، از این رو مردم را جمع کرد و گفت: هر یک از شما که تعهد کند سه کار را انجام دهد من او را جانشین خود گردانم. روزها را روزه بدارد، شب‌ها را بیدار باشد و خشم نکند. جوانی که نامش عویدیا (خدمتکار سرور) بن ادریم (عظیم) بود و در نظر مردم خوار می‌آمد، برخاست و گفت: من این تعهد را می‌پذیرم. یسع آن جوان را بازگرداند و روز دیگر همان سخن را تکرار کرد و همان جوان برخاست و تعهد را پذیرفت و یسع او را به جانشینی خود منصوب داشت تا این که از دنیا رفت و خدای تعالی آن جوان را که همان ذوالکفل بود به نبوت برگزید. شیطان که از ماجرا مطلع شد، در صدد برآمد تا ذوالکفل را خشمگین سازد و او را بر خلاف تعهدی که کرده بود به خشم وادارد، از این رو به پیروانش گفت: کیست که این مأموریت را انجام دهد؟ یکی از آن‌ها که نامش ابیض بود گفت: من این کار را انجام می‌دهم. شیطان بدو گفت: نزدش برو، شاید خشمگینش کنی. ذوالکفل شب‌ها نمی‌خوابید و شب زنده داری می‌کرد و نیمه روز مقداری می‌خوابید. ابیض صبر کرد تا چون ذوالکفل به خواب رفت بیامد و فریاد زد: به من ستم شده و من مظلوم هستم (حق مرا از کسی که به من ستم کرده بگیر). ذوالکفل به او گفت: برو و او را نزد من آر. ابیض گفت: من از این‌جا نمی‌روم. ذوالکفل انگشتر مخصوص خود را به او داد و گفت: این انگشتر را بگیر و به نزد آن شخصی که به تو ستم کرده ببر و او را نزد من آر. ابیض آن انگشتر را گرفت و چون فردا همان وقت شد بیامد و فریاد زد: من مظلوم هستم و طرف من که به من ظلم کرده، به انگشتر توجهی نکرد و به همراه من نیامد. دربان ذوالکفل بدو گفت: بگذار بخوابد که او نه دیروز خوابیده و نه دیشب. ابیض گفت: هرگز نمی‌گذارم بخوابد، زیرا به من ستم شده و باید حق مرا از ظالم بگیرد. حاجب وارد خانه شد و ماجرا را به ذوالکفل گفت. ذوالکفل نامه‌ای برای او نوشت و تا مهر خود آن را مهر کرد و به ابیض داد. وی برفت تا چون روز سوم شد، همان وقت یعنی هنگامی که ذوالکفل تازه به خواب رفته بود، بیامد و فریاد زد که شخص ستم کار به هیچ‌یک از این‌ها وقعی نگذارد پیوسته فریاد زد تا ذوالکفل از بستر خود برخاست و دست ابیض را گرفت و برای دادخواهی از ستم کار به راه افتاد. گرمای آن ساعت به حدی بود که اگر گوشت را در برابر آفتاب می‌گذاشتند، پخته می‌شد. مقداری راه رفتند ولی ابیض دید به هیچ ترتیب نمی‌تواند ذوالکفل را به خشم درآورد و در مأموریت خود شکست خورد، پس دست خود را از دست ذوالکفل بیرون کشید و فرار کرد. خدای تعالی نام او را در قرآن کریم ذکر کرده و داستان او را به پیغمبرش یادآوری می‌کند تا در برابر آزار مردم صبر کند، چنان‌که پیمبران بر بلا صبر کردند.

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۴۰۰

مطابقت بلعم باعورا با ثریت/اوشنر اوستا

نامهای بلعم و باعورا منابع توراتی و قرآنی به ترتیب به معنی «پیر بین مردم و بلعنده» و «سوزان» هستند. متقابلاً نامهای اوستایی ثریت و اوشنر به ترتیب به معنی «سومی، پایانی و خورنده» و «مرد سوزان» ملقب به پوروجیرَ «بسیار دانا» و پوروجَرَ «بسیار پیر، زال» پدر گرشاسب/رستم هستند.
اسطورۀ مشابه آنها:
مطابق روایات اسلامی بر اساس برخی منابع زمانی که بلعم خواست برای نفرین حضرت موسی(ع) و قومش برود، الاغ او از حرکت باز ایستاد. بلعم او را کتک زد و این عمل، سه مرتبه تکرار شد. سپس حیوان به اذن الهی به سخن آمد و به بلعم گفت که ملائکه را می‌بیند که جلوی او را می‌گیرند. این داستان در تورات نیز آمده است.
متقابلاً به روایت کتاب پهلوی دینکرد تورانیان روان کاوُس را تباه کردند و او به ثریت (سومی) فرمان داد که گاو مرز یاب بین ایران و توران را بکشد. گاو به زبان آدمیان با او سخن گفتن آغاز کرد که اگر به این گناه مبادرت کنی دچار ملامت و سرزنش وجدان خواهی شد و....

خاستگاه ایرانی اسطورۀ ایوب

از آنجاییکه نام ایوب را ذوالکِفل (ثروتمند، صاحب دو بار زندگی) آورده اند و آن مطابق نام آستیاگ (ثروتمند) پسر کیاخسار (کیخسرو) است که به صبر و شکیبایی و به بازگشت کننده شهره بوده است، لذا منظور از خود نام ایوب (بازگشت کرده به سوی خدا)، کیاخسار (کیخسرو) است که ایرانیان معتقد بوده اند، از جاودانی ها است و به سوی خدا معراج نموده است و منظور از صاحب صبر و شکیبایی و صاحب دوبار زندگی، پسر وی آستیاگ (آخروره اوستا، کسی که خشمناک نمیشود)/ آژدهاک می باشد.
نام ناحیۀ اوز (محل مشاوره) که دیار ایوب به شمار آمده، یاد آور دژ همدان (محل گرد آمدن) آخرین پایتخت مادها (کیانیان) است.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۴۰۰

مطابقت ملکۀ سبا (بلقیس) از شهر کیتار با بودامیترا ملكۀ کیداری

در منابع یونانی نام سلماناسار (شولمان-آشارو، یاری شده توسط ایزد صلح) از پادشاهان آشوری با نام ایرانی هرمامیتره (یاری شده توسط ایزد عهد و پیمان و صلح) جایگزین گردیده است. این یعنی میتره با شولمان (سلیمان) از خدایان آشوری مطابقت داده می‌شده است. و این نام ملکۀ سبا (سوه، سغد، سرزمین گیاهان سودمند) یعنی بلقیس (ملکۀ سرزمین پر گیاه) از شهر کیتار و سلیمان مربوط به او را با ملکه بودامیترا از سلسلۀ کیداری در سمت سغد و افغانستان پیوند می دهد.
تصاویر سکۀ بودامیثرا

دوشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۴۰۰

آیا منظور از بنای عظیم اِرم (بلندی) در قرآن همان کولوسئوم (بنای عظیم) در روم نیست؟

مطابقت کوه احقاف قرآن با کوهستان آلپ: نام کوهستان آلپ را در زبانهای اروپایی به معانی تپه، کوه بلند و کوه سفید گرفته اند. این معانی با نام کوه احقاف محل تپه ها و کوهها همخوانی دارد. چون نام قوم عاد یعنی مردم انجمنی دور دست سمت کوه احقاف مطابق نام و نشان ژرمن ها (مردم انجمنی) است. افزون بر اینکه نام پیامبر ملکوتی عاد یعنی هود (هوداً) نیز مطابق نام خدای بزرگ ژرمنها یعنی اودن (هودن) است.
مطابقت خود اِرم عاد با کولوسئوم و شهر روم از مطابقت قوم عاد با ژرمنها و رومی ها و نیز از مطابقت شداد و شدید اِرم با رِموس (روموس، شدید) و رومولوس نتیجه میگردد. چون در قاموس تورات نام روم به معنی شدید و قوی آمده است:
در قرآن به بنای ارم اشاره شده و در سوره الفجر آیه ۶ تا ۱۵ آمده‌است:
مگر ندانسته‌ای که پروردگارت با عاد چه کرد (۶) با عمارات ستون‌دار ارم (۷) که مانندش در شهرها ساخته نشده بود (۸) و با ثمود همانان که در دره تخته‌سنگها را می‌بریدند (۹) و با فرعون صاحب خرگاه‌ها [و بناهای بلند] (۱۰) همانان که در شهرها سر به طغیان برداشتند (۱۱) و در آنها بسیار تبهکاری کردند (۱۲) [تا آنکه] پروردگارت بر سر آنان تازیانه عذاب را فرونواخت (۱۳) زیرا پروردگار تو سخت در کمین است (۱۴) اما انسان هنگامی که پروردگارش وی را می‌آزماید و عزیزش می‌دارد و نعمت فراوان به او می‌دهد می‌گوید پروردگارم مرا گرامی داشته‌است (۱۵). مطابق روایات اسلامی شداد، پادشاه ستمگری بود که در زمان حضرت هود (علیه‌السلام) ، از روی غرور و تکبر شهری بسیار پر زرق و برق ساخت که به اصطلاح بهشت او باشد، اما قبل ازز اینکه به آن شهر برسند،‌ ناگاه صاعقه‌ای همراه با صدای کوبنده و بلندی از سوی آسمان به سوی آنها آمد و همه آنها را به سختی بر زمین کوبید، همه آنها متلاشی شده و به هلاکت رسیدند.
تفسیر سوره فجر بعضی در ذیل آیه ۶ تا ۸ سوره فجر ماجرای بهشت شدّاد و هلاکت او را قبل از دیدار آن بهشت نقل کرده‌اند. در این آیات چنین می‌خوانیم: «اَلَمْ تَرَ کَیفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ الَّتِی لَمْ یخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ؛ [۱] آیا ندیدی پروردگارت با قوم عاد چه کرد؟ با آن شهر اِرَم و باعظمت عاد چه نمود؟ همان شهری که مانندش در شهرها آفریده نشده است.»
حضرت هود و شداد روایت شده: عاد که حضرت هود (علیه‌السلام) مأمور هدایت قوم عاد شد، دو پسر به نام «شدّاد» و «شدید» داشت، عاد از دنیا رفت، شدّاد و شدید با قلدری جمعی را به دور خود جمع کردند و به فتح شهرها پرداختند، و با زور و ظلم و غارت بر همه جا تسلط یافتند، در این میان، ‌شدید از دنیا رفت، و شدّاد تنها شاه بی‌رقیب کشور پهناور شد، غرور او را فرا گرفت، هود (علیه‌السلام) او را به خداپرستی دعوت کرد، و به او فرمود: «اگر به سوی خدا آیی، خداوند پاداش بهشت جاوید به تو خواهد داد، او گفت: بهشت چگونه است؟ هود (علیه‌السلام) بخشی از اوصاف بهشت خدا را برای او توصیف نمود. شدّاد گفت اینکه چیزی نیست من خودم این گونه بهشت را خواهم ساخت، کبر و غرور او را از پیروی هود (علیه‌السلام) باز داشت.
بهشت شداد او تصمیم گرفت از روی غرور، بهشتی بسازد تا با خدای بزرگ جهان عرض اندام کند، شهر اِرَم را ساخت، صد نفر از قهرمانان لشکرش را مأمور نظارت ساختن بهشت در آن شهر نمود، هر یک از آن قهرمانان هزار نفر کارگر را سرپرستی می‌کردند و آنها را به کار مجبور می‌ساختند، شدّاد برای پادشاهان جهان نامه نوشت که هر چه طلا و جواهرات دارند همه را نزد او بفرستند، ‌و آنها آنچه داشتند فرستادند، آن قهرمانان مدت طولانی به بهشت سازی مشغول شدند، تا این که از ساختن آن فارغ گشتند، و در اطراف آن بهشت مصنوعی، حصار (قلعه و دژ) محکمی ساختند، در اطراف آن حصار هزار قصر با شکوه بنا نهادند، سپس به شدّاد گزارش دادند که با وزیران و لشکرش برای افتتاح شهر بهشت وارد گردد.
شدّاد با همراهان، با زرق و برق بسیار عریض و طویلی به سوی آن شهر (که در جزیره العرب، بین یمن و حجاز قرار داشت) حرکت کردند، هنوز یک شبانه روز وقت می‌خواست که به آن شهر برسند،‌ ناگاه صاعقه‌ای همراه با صدای کوبنده و بلندی از سوی آسمان به سوی آنها آمد و همه آنها را به سختی بر زمین کوبید، همه آنها متلاشی شده و به هلاکت رسیدند.[۲] سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «ماجرای شداد».
اسطورۀ رموس و رومولوس:
رومولوس و رِموس (به لاتین: Romulus - Remus) برپایهٔ اسطوره‌های رومی دو برادر بنیادگذار شهر رم بودند.
پدربزرگ این دو کودک نومیتر برادر آمولیوس و پادشاه آلبا لونگا بود. نومیتر دختری به نام رئا سیلویا و پسری به نام لائوس داشت. این دو برادر از نسل آئیناس قهرمان تروا بودند. آمولیوس برادرش نومیتر و فرزند پسر او، لائوس را می‌کشد و رئا سیلویا را ناچار می‌کند که راه رهبانیت را بپذیرد تا بدین سان همسری نگزیند و فرزندی که شایستهٔ پادشاهی باشد از او زاده نشود. ولی مارس خدای جنگ شیفتهٔ رئا سیلویا شد و با او گرد آمد. رئا باردار شده و عمویش آمولیوس از این موضوع آگاه می‌شود و رئا سیلویا را به زندان می افکند تا زمان زایمانش فرا رسد. او دو پسر دوقلو می زاید به نام‌ها ی رموس و رومولیوس. آمولیوس خشمگین شده، رئا را زنده به گور کرده و دو پسر خردسال دوقلویش -رمولوس و رموس- را به رود تیبر می سپارد. دو برادر از خیزاب خروشان رهایی می‌یابند و به کرانهٔ رود می‌رسند. ماده گرگی (گرگ کاپیتول) بدان‌ها شیر می‌دهد. این دو بزرگ می‌شوند و آمولیوس را نابود می‌کنند. سپس برفراز تپهٔ پالاسیوم شهر رم را پی می‌نهند و رمولوس نخستین شاه رم می‌گردد.
رومولوس پس از چندی برادرش را به دلیل گذر از قانون می‌کشد و خود نیز در توفانی سخت در می‌گذرد.
روایتی ساده‌تر فئودور پتروویچ کوروفکین، در کتاب «تاریخ روم باستان» روایت سرراست تر و ساده‌تری از «افسانهٔ پیدایش شهر روم» که همان افسانه «رومولو و رما» می‌باشد، دارد:
زمانی دراز بعد از پیدایش شهر روم[=رُم]، افسانه‌ای به وجود آمد مبنی بر اینکه این شهر چگونه و بوسیلهٔ چه کسی ساخته شده‌است. بر طبق این افسانه، سزار یکی از شهرهای لاتینی دستور داد فرزندان خواهرزاده اش، یعنی رومولو و رِما را به رودخانهٔ تیبر افکنند. زیرا از این می‌ترسید که این دو چون بزرگ شوند، وی را از تخت به زیر آورند. کودکان در نقطهٔ کم آبی از رودخانه فروافتادند و ماده گرگی آن‌ها را نجات داد. گرگ با شیر خود ایشان را سیر می‌کرد تا زنده بمانند. سپس چوپانی آن دو کودک را یافت و به خانه بُرد و بزرگشان نمود.
برادران که بزرگ شدند، به جان یکدیگر افتادند. رومولو، رما را کشت و سپس شهر روم را در همانجایی که چوپان ایشان را یافته بود، بنا کرد. سپس آن را به یاد برادر مقتولش (رِما یا همان رموس)، روم نامید و خود سزار این شهر شد.

یکشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۴۰۰

مطابقت کوه احقاف قرآن با کوهستان آلپ

نام کوهستان آلپ را در زبانهای اروپایی به معانی تپه، کوه بلند و کوه سفید گرفته اند. این معانی با نام کوه احقاف محل تپه ها و کوهها همخوانی دارد. چون نام قوم عاد یعنی مردم انجمنی دور دست مطابق نام و نشان ژرمن ها (مردم انجمنی) است. افزون بر اینکه نام پیامبر ملکوتی عاد یعنی هود (هوداً) نیز مطابق نام خدای بزرگ ژرمنها یعنی اودن (هودن) است.

مطابقت برخی از دیوان اوستا با خدایان بابلی

سئورُوَ (کیهان، آنو)، ناونگ هئیثیه (جوان خندان، مردوک)، زئیریچ (سبزی، تموز)، تئوروی (پیروزمند، نینورتا)، ایندره (ایزد رعد، اداد).

شنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۴۰۰

رد پای هانبی و پسرانش پازوزو و خومبابا در اساطیر ایرانی

به نظر می رسد از دیوان اوستایی اکَ تَشه (شرّ آفرین) و استوویذتو (دیو توفان و باد بد) و اَپئوش (سمبل گرما و خشکی) همان هانبی (دیو شرارت) و پسرانش پازوزو (دانای احضار توفان) و خومبابا (دارای درخشندگی، دیو سفید) منظور بوده اند.
अपुष m. apusha fire
در نبرد اپئوش و تیشتر منظور از هیئت جوان پانزده سالۀ تیشتر (دارای قدرت خلاقیت)، گیلگامش (پیرمرد هنوز جوان است) و مراد از هیئت گاونر/اسب وی انکیدو (آفریدۀ انکی خدای زمین و خرد) است.
त्वाष्ट्र n. tvAshTra creative power

جمعه، اردیبهشت ۲۴، ۱۴۰۰

ریشۀ واژۀ زند به معانی گزارش، تفسیر، سرود

घण्टति {घण्ट्} verb 10 ghaNTati {ghaNT} speak or to shine
गान n. gAna song
چون واژۀ غناء به معنی آواز خوانی در قرآن نیامده است، آن می تواند معرّب از گانه (آواز) در سنسکریت و از ریشۀ اوستایی گا (سرودن) /گئی سنسکریت (آواز خواندن) باشد. गाति {गै} verb 2 gAti {gai} sing
واژۀ اوستایی مشابه، زنتو (جناتۀ سنسکریت) است که به معنی هوش و آگاهی و خرد است و با واژۀ زند به معانی فوق مشتبه میشود. به نظر می رسد زندک و زندیک را در این رابطه به معنی بد تفسیر کننده می گرفته اند.

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۴۰۰

اتیمولوژی درخت

درو (دائورو اوستایی) به معنی دار (درخت) و خود درخت به معنی دار (درخت) بر افراشته است:
द्रु m. dru tree
अक्त adj. akta driven
مطابق لغت نامۀ دهخدا: آخته. [ت َ/ت ِ] (ن مف) اَخْته. آهخته. آهیخته. کشیده. برکشیده. آهنجیده. لنجیده. مسلول. مشهر. بیرون کرده. برآورده. بیرون کشیده. مستخرج. || درازکرده. ممدود. ممدوده. مبسوط. || برافراشته. مرفوع. بلندکرده. برفراشته. || بردوخته به (چشم). || کنده. برکنده (جامه). || کشیده (صف و رده). || پیوسته. متصل. || نواخته. بساز و بسامان کرده. و رجوع به آختن شود.

اتیمولوژی تخته و تخت

तायते {ताय्} verb 1 tAyate {tAy} proceed in a continuous stream or line.
खात n. khAta Ditch, खाति f. khAti digging

مطابقت ریفات و توجرمۀ تورات با سکائیان برگ هئومه و سکائیان تیز خود

نظر به معنی توراتی دارندگان دارو برای ریفات آنان با سکائیان برگ هئومه (دروپیکیان، دربیکان، دریها) مطابقت دارند. می دانیم نام همراه نام ایشان سکائیان تیزخود (سکا تیگرَ خئودَ) است که در اینجا با توگرمه ها (دارندگان کلاهخود ساق بلند) همخوانی دارد. چونکه نام اینها بعد از نام اشکناز (سکائیان پادشاهی) ذکر گردیده است.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۴۰۰

نامهای جاف و افشار مترادف به نظر می رسند

مسعودی نام جاف را به صورت جاونیه آورده است که در سنسکریت به معنی چابک مترادف نام ترکی افشار به معنی چابک و چابک سوار است و در برخی منابع نام جاف و افشار کُرد به صورت زوج نام یاد شده است:
जवन adj. javana swift
خود واژه های کُردی جَو و جوین به معنی حرکت از این ریشه هستند.
مطابق لغت نامۀ دهخدا: جاف. (اِخ) نام ایل و طائفه ای است. از جاف و افشار. بزهای بزرگ و عظیم الجثه در آنجا تهیه میشود که گوشت آنها بهتر از سایر بزهاست . رجوع به جغرافیای مفصل ایران ج 3 ص 184 و مجمل التواریخ گلستانه ص 253 شود.

اتیمولوژی محتمل ارگ (هرگ، ارک)، ارکَ-دریش

ارگ (ارک، هرگ) به معنی مکان نگهبانی و نام کوه ارکدریش باستانی به معنی محل دیده بانی دژ به نظر می رسد:
हर adj. hara taking away, ward off
gah: place
arka: castle
दृश m. dRsha look, watchtower

نبش به معانی کنار کُنج و کندن

نی (سوی پشت) و پِشَ (پیش، مرز) به معنی کنار کُنج (از جمله نبش خیابان) است. نی (سمت پایین)، پیش (خراشیدن، زخم زدن) به معنی به سمت پایین کندن است (از جمله در نبش گور و نوشتن).

معنی نام کلار و کلار دشت

در پهنۀ جغرافیایی ایران قدیم شهرها و روستاهایی به نام کلار وجود داشته و دارند. بنابراین آن مفهوم ایرانی مشخصی داشته است که اکنون به سادگی مشخص نیست. نظر به کلمات کلا در کُردی (کناری) و کاله در مازندرانی (بیرون خلیدگی خشکی میان دریا) می توان نام کلار را به معنی برخودار از کنار بودن گرفت که با واژۀ پهلوی کنار مربوط دانست: مطابق لغت نامۀ دهخدا حرف «ن» گاه به «ل» بدل شود، چون:
چندن = چندل.
کنند = کلند.
نیفه = لیفه.
نیلوفر = لیلوپر، لیلوپل.
شهرک نیلان باستانی: لیلان حالیه.
و این با توصیفاتی که از مکان شهر ویران شدۀ کلار در کلاردشت شده، همخوانی دارد:
کلار. [ ک َ ] (اِخ) شهری بوده در کوهستان ملک تبرستان در میانۀ آن و آمل سه منزل و از آنجا تا ری دو منزل و از ثغور مازندران. (انجمن آرا) (آنندراج). شهرکی است از ناحیت طبرستان و بر حدی است میان دیلمان خاصه و طبرستان و اندر کوه است. (از حدود العالم): فیفتح السهل و الاجبال مقتحما من الکلارالی الجرجان فالجلد. (سید زیدی صاحب مازندران، از آنندراج). (لغت نامۀ دهخدا)

یکشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۴۰۰

مطابقت اولاد هفتخوان شاهنامه با انکیدو

از آنجاییکه دیو سفید هفتخوان شاهنامه با خومبابا دارندۀ هفت نیروی درخشان همخوانی دارد، نام اولاد که آن را به صورت ائوروداته (آفریدۀ ائورو، اهورا) باز سازی کرده اند، با انکیدو (آفریدۀ انکی ایزد دانایی) که در اساطیر آفریدۀ الهه آرورو به شمار رفته، همخوانی دارد.
گیلگامش، انکیدو را مغلوب و مطیع خود می کند، چنانکه رستم اولاد را مطیع خود و فرمانروای مازندران می کند.

شنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۴۰۰

رستم لقب پهلوانان دشمن شکن

رستم ها (پهلوانان دشمن شکن، رئوت ستهم) در تاریخ ایران زیاد بوده اند که همگی تحت این نام در شاهنامه یکی گرفته شده اند. رستم سمنگان (تور/هراکلس سکایی، گم کنندۀ اسب، یادگار نهندۀ ابزار پهلوانی برای فرزند آتی)، رستم کشندۀ دیو سفید در جنگل مازندران (گیلگامش کشندۀ خومبابا در جنگل سدر)، رستم هفتخوان رستم (آترادات پیشوای مردان شکست دهندۀ آشوریان در زیر حصار شهر آمُل و آزاد کنندۀ خشتریتی= کیکاوس)، رستم کشندۀ اسفندیار (داریوش ترور کنندۀ سپنتداته گائوماته)، رستم سیستانی دستگیر کنندۀ کرسیوز (سورنای سیستانی کشندۀ کراسوس)، رستم کشندۀ اشکبوس و کاموس کشانی (وُل-خشیه= پُر نیرو، ولخش سوم اشکانی شکست دهندۀ کوجولا کدفیسوس کوشانی)، رستم چاه شغاد (پیروز ساسانی) و رستم کشندۀ سهراب (شاپور سردار قباد ساسانی، مغلوب کنندۀ سوخرا در میدان کشتی). در کتابهای پهلوی و اوستا تنها رستم هفت‌خوان مازندران به نامهای رستم و گرشاسب آمده است و بقیه رستم ها از طریق روایات شفاهی به شاهنامه رسیده و در زیر خیمۀ نام رستم با هم مشتبه و یکی شده اند. در کتاب پهلوی یادگار زریران، رستم نام عام است به معنی دلیر و پهلوان.

داستان تولد کیخسرو (کیاخسار، فرزند فرنگیس) در شاهنامه که با داستان تولد کوروش (فریدون فرزند فرانک) مشتبه شده است

شبی قیرگون ماه پنهان شده
به خواب اندرون مرغ و دام و دده
چنان دید سالار پیران به خواب
که شمعی برافروختی ز آفتاب
سیاوش بر شمع تیغی به دست
به آواز گفتی نباید نشست
که از خواب نوشین، سر آزادکن
ز فرجام گیتی یکی یاد کن
که روز نوآیین و جشنی نو است
شب سور آزاده کیخسرو است یکی از شبها که فرنگیس در کاخ پیران منتظر تولد فرزندش بود ، پیران (سپه سالار توران) در خواب دید:
«سیاوش با شمشیری از راه آمده و فریاد انتقام سر داده است و به پیران می گوید روزگار کیخسرو فرا رسیده، برخیز و جشنی بر پا کن ....»
پیران وحشت زده از خواب بیدار شد و همسر خود گلشهر را بیدار کرد و گفت:
« برخیز و نزد فرنگیس برو که سیاوش به خواب من آمده است.»
گلشهر با شتاب نزد فرنگیس رفت و از دیدن کودکی تازه به دنیا آمده، شگفت زده شد. خندید و برپیشانی فرنگیس بوسه زد. پرستاران کودک را شستند و در پارچه ای پیچیده به گلشهر دادند و او با شتاب به نزد پیران بازگشت و گفت:
کنون پیش آی و شگفتی ببین
بزرگی و ر آی جهان آفرین
تو گفتی نخواهد مگر تاج را
و گر جوشن و ترگ و تاراج را پیران که روی کودک را دید به یاد سیاوش افتاد و گریه کرد، زیرا کودک چنان بود که گویی سیاوش بار دیگر به دنیا آمده است پیران کودک را نزد افراسیاب برد و او را ستایش کرد و سپس خبر تولد فرزند فرنگیس (نوه افراسیاب) را به او داد و گفت:
«این کودک از خوبی به تو مانند است، از پهلوانی به فریدون و زیبایی اش تور (نیاکان افراسیاب) را به یاد می آورد. نظر من این است که گذشته را فراموش کنی و مهر کودک را در دل پرورش دهی. او را به چوپانان بسپری تا دور از دربار و بدون آگاهی از اصل و نژاد خود بزرگ شود.»
افراسیاب با شنیدن این سخن و دیدن کودک، از کشتن سیاوش پشیمان شد و به پیران گفت:
«هر چه خواهی انجام بده و:
مداریدش اندر میان گروه
به نزد شبانان فرستش به کوه
چنان تا نداند که من خود کی ام
به ایشان سپرده ز بهر چی ام
نیاموزد از کس خرد یا نژاد
ز کار گذشته نیایدش یاد پیران از کاخ افراسیاب شادمان بیرون آمد و کودک را کیخسرو نام نهاد،جشنی بر پا کرد و کودک را به همراه پرستار ی نیک اندیش به چوپان سپرد.
جزء اول نام فرانک (نام مادر فریدون و هم چنین نام مادر کی اپیوۀ صاحب فرّ) و فرنگیس (جویای فرّ ایزدی شاهنشهی) بر گرفته از واژۀ فرنه (فرٌ) به نظر می رسند:
गेषते {गेष्} verb geSate {geS} seek
गेषते {गेष्} verb geSate {geS} search

مطابقت آسیانی ها با یوئه جی ها (تخاران)

در منابع یونانی نام یوئه جی ها (منسوبین به کرکس) یا گروهی از متابعین سکایی ایشان را آسیانی آورده اند. این نام را با توجه به اینکه توتم یوئه جی ها، با استناد به تبر بلخ، کرکس و توتم سکاییان بلوچستان سگبالدار بوده است می توان بدیشان منسوب نمود. از این میان نظر به واژۀ آجی سنسکریت به معنی کرکس این نام در اساس متعلق یوئه جی ها (تخاران) بوده است.
आजायन m. AjAyana descendant of vulture

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۴۰۰

خویشاوندی روکسولانها (ماساگتها، ماهیخورها) با یاسها (تیساگتها، شکار خورها)

یاسها (شکارچیها، تیر اندازان) را از آلان‌ها شمرده اند و نام روکسولان به معنی آلانهای درخشان است. مطابق منابع رومی روکسولانها وقتی در کرواسی اسکان گرفته بودند، از رومیها خواستند که با خویشاوندان یازیگ (یاسیگ، تیر انداز) خود که با آنها فاصله داشته اند، در آن سوی مرزها ارتباط داشته باشند. گروه یاس‌های روکسولانها و یازیگها که قرن‌ها بعد از آنها به سوی غرب رفتند با تیساگتها (خورندگان «تیزروها= آهوان») که در ما قبل در بین کوهستان اورال و رود ولگا از راه شکار امرار و معاش می کرده اند، مطابقت دارند:
जासयति {जस्} verb caus. jAsayati {jas} hurt
शिखर adj. shikhara spiked

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۴۰۰

معنی بانه

نظر به نام قدیمی بانه یعنی بَرو-ژه (جای بارو و برج نگهبانی) نام بانه به طور ساده به معنی دارای باروی نگهبانی بلند است.

دوشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۴۰۰

مطابقت آستیاگ با لَمک تورات

معادل آستیاگ (اژدهاک، ثروتمند) در تورات لَمک (نیرومند [از نظر مالی]، ذوالکِفل قرآن) است و زنان لمک یعنی عاده (انجمنی)، ظله (آسایش و راحتی) برابر سنگهواک (سخنگوی انجمن، شهرناز) و ارنواک (آرام گفتار) زنان اژی دهاک (در اساس دختران آژدهاک/آستیاگ) بوده اند.
و چهار گروه اجتماعی که فرزندان لمک به شمار رفته اند یعنی یوبال (نوازنده بربط و نی)، توبال (دارندۀ ابزار مسی و آهنی)، یابال (دامدار) و نوح (پاسخ دهنده) به ترتیب مطابق اهنوخوشی (خوشحال کننده)، نیساری (نیزه ور)، نسودی (کشاورز، به نظر استاد پورداود در اصل پسودی یعنی دامدار) و کاتوزی (گزارش دهندگان) است که در شاهنامه طبقات اجتماعی زمان جمشید (منظور سپیتمه، داماد و ولیعهد آستیاگ) به شمار رفته اند.
सङ्घ m. sangha assembly
नासते {नास्} verb nAsate {nAs} sound
अरण adj. araNa without fighting
वच n. vacha speech
निशारण n. nizAraNa slaughter
कथोदय m. kathodaya report

منشأ بین النهرینی اسطورۀ درخت آسوریک (مناظرۀ بز/میش و خرما)

مطابق کتاب پهلوی درخت آسوریک و منابع پیرو آن، در سرزمین سورستان درختی بلند خرما (خو- رما، شادیبخش) رسته بود که بُز/میش معاند موفق آن بود.
متقابلاً در اسطورۀ گیلگامش (سرور اژدهاکش) یک درخت عظیم هولوپّو (شادیبخش، خرما) در کرانه های فرات روییده بود که گیلگامش آن را قطع کرد.
متن منثور داستان درخت آسوریک در کتاب «داستان‌های ایرانی» نوشته «احمد تمیم‌داری» آمده است:
در سرزمین سورستان درختی بلند رُسته بود که بنش خشک بود. برگ‌هایی سبز داشت و میوه‌هایی شیرین می‌آورد. روزی آن درخت بلند با بز نبرد کرد که: من بر پایه داشته‌های بسیاری که دارم از تو برترم، از جمله آن هنگامی که میوه نوبر می‌آورم، شاه از میوه‌های من می‌خورد؛ از چوب من کشتی می‌سازند، از برگ‌هایم جاروب می‌سازند، از من طناب می‌سازند تا تو را ببندند، سایه‌ام در تابستان سایبان شهریاران است، آشیان پرندگان هستم و اگر مردم مرا نیازارند، تا روز رستاخیز جاوید و سبز برجا می‌مانم. بز در پاسخ گفت: هرچند مرا مایه ننگ است که به سخنان بیهوده‌ات پاسخ دهم، اما ناگزیر از سخن گفتنم. برگ‌های تو در درازی به موهای دیوان پلیدی می‌ماند که در آغاز دوران جمشید بنده مردمان بودند. من آنم که بهتر از هرکسی می‌توانم دین مزدیسنان را بستایم، زیرا در پرستش خدایان از شیر من بهره می‌گیرند. کمربندی را که مروارید در آن می‌نشانند از من می‌سازند و نیز از پوستم مَشک می‌سازند. سفره‌های سور را با گوشت من می‌آرایند. پیش‌بند شهریاران را از من می‌سازند. پیمان‌نامه‌ها را بر پوست من می‌نویسند. زه کمان را از من می‌سازند. برک (گونه‌ای پارچه پشمین) و دوال را از من می‌سازند. من می‌توانم کوه به کوه در کشورهای بزرگ سفر کنم و مردمانی از نژادهای دیگر را ببینم. از شیر من پنیر و افروشه (حلوا) و ماست می‌سازند و دوغم را کشک می‌کنند. حتی بهای من در بازار بیش از بهای خرمای توست. هرچند که سخنانم در نزد تو مانند مرواریدی است که در پیش خوک و گراز انداخته باشند، اما بدان که من در کوهستان‌های خوشبو چرا می‌کنم و از گیاهان تازه می‌خورم و از چشمه‌های پاک می‌نوشم، در حالی که تو همچون میخی بر زمین کوبیده شده‌ای و توان رفتن نداری. بدین ترتیب بز پیروز و سربلند از آن‌جا رفت و درخت خرما سرافکنده برجای ماند.
داستان‌های مشابه:
در قالب نوشته‌های فارسی- یهودی، داستانی بر جای مانده با عنوان «میش و رَز» (مناظره گوسفند و درخت انگور) که بی‌شباهت به داستان درخت آسوریگ نیست.
اسطورۀ درخت هولوپّو که حتّی به صورت درخت ئیگدراسیل به اسکاندیناوی رسیده است: اسم خود درخت آسوریک که آن را به سمت عراق می برد در ایران تنها از آن الهام گرفته اند. ولی در اسطورۀ درخت ئیگدراسیل اسکاندیناوی (ستون بسیار عظیم) بیشتر از درخت هولوپّو الهام گرفته شده است: اله‍ه ای با سمبل حیوانی در شاخۀ آن زندگانی می کند و ماری و بزی (بزی پر شیر که از ساقۀ این درخت تغذیه می کند) در پای آن و رودی کنار آن است. ظاهراً عنصر اسطوره ای میش با نام گیلگامش در پیوند است.
درخت‌نامه: سرگذشت درختان مقدس (محمود کویر)
افسانه‌ی درخت «هولوپو» از نخستین افسانه‌هایی‌ست که به داستان کاشت درخت می‌پردازد. «زن» در این داستان نقشی اساسی دارد. در باره‌ی درخت هولوپو نظرات مختلفی وجود دارد. برخی آن را درخت بید، برخی درخت سرو و برخی آن را درخت نخل می‌دانند.
لوح‌های به دست آمده در باره‌ی افسانه‌ی درخت هولوپو هم‌زمان با شکل‌گیری نخستین دولت‌شهرها، نزدیک پنج‌هزار سال پیش نگاشته شده است. «گیلگامش» شاه - پهلوانی که پنجمین شاه سومری پس از توفان بزرگ است، برای نخستین بار در این افسانه کهن، از او یاد می شود که چهره‌یی انسانی دارد. شخصیت‌های اصلی این افسانه، بانو «اینانا»، گیلگامش، پادشاه - پهلوان سومر، «لیلیث» دوشیزه یا ایزدبانوی تاریکی و «اوتو» برادر ایزدبانو «اینانا» یا ایزد خورشید است.
این افسانه‌ی کهن بسیار شاعرانه و زیباست و بسیاری از داستان‌هایی که در کتاب‌های مقدس آمده، مانند توفان نوح، از این کتاب برداشته شده است. به تازه‌گی نمونه‌هایی از سنگ‌نوشته‌هایی در جیرفت و هلیل‌رود به دست آمده که نشان می‌دهد افسانه‌ی گیلگامش در این سرزمین نیز رایج بوده است.
بخشی از این داستان در باره‌ی درخت این گونه است:
در نخستین روزها، در نخستین روزهای راستین
در نخستین شب‌ها، در نخستین شب‌های راستین
در نخستین سال‌ها، در نخستین سال‌های راستین در نخستین روزها، که هر آن‌چه بدان نیاز بود به هستی آورده شد،
در نخستین روزها، که هر آن‌چه بدان نیاز بود نیک پرورده شد،
هنگامی که نان در آستانه‌های مقدس زمین پخته شد،
و نان در خانه‌های زمین چشیده شد،
هنگامی که آسمان از زمین جدا شده بود،
و زمین از آسمان دور مانده بود،
و نام انسان ماندگار شد،
آن گاه که «آن»، خدای آسمان، آسمان‌ها را به دورها برده بود،
و «انلیل»، خدای هوا، زمین را به دورها برده بود،
هنگامی که به شه‌بانوی «زیرین بزرگ» دنیای مرده‌گان ارشکیگال جهان زیرین برای فرمان‌روایی داده شد،
او بادبان برافراشت؛ پدر بادبان برافراشت،
«انکی»، ایزد خرد، به قصد جهان زیرین بادبان برافراشت،
شن‌های کوچک به سوی او پرتاب می‌شدند،
قلوه‌سنگ‌های بزرگ به سوی او پرتاب می شدند،
هم‌چون سنگ‌پشت‌های شتابان،
آن‌ها کف زورق «انکی» را انباشتند.
آب‌های دریا هم‌چون گرگان سینه‌ی زورق را دریدند،
آب‌های دریا هم‌چون شیران پشت زورق را نواختند.
هم‌زمان، یک درخت، یک تک درخت، یک درخت هولوپو بر کرانه فرات کاشته شد.
درخت از آب‌های فرات سیرآب شد.
چرخه‌ی باد جنوب برخاست، دمان بر ریشه‌های آن
و وزان بر شاخه‌ها تا آن که آب‌های فرات آن را با خود برد.
زنی که هراسان از سخن «آن» خدای آسمان پرسه می‌زد،
او که هراسان از سخن «انلیل» خدای هوا پرسه می‌زد،
درخت را از رودخانه گرفت و چنین گفت:
من این درخت را به «اروک» خواهم برد.
من این درخت را در باغ مقدس خویش خواهم کاشت اینان با دست خویش درخت را پرورد.
او با پای خویش خاک گرد درخت را کوبید.
با حیرت اندیشید:
چند گاه خواهد انجامید تا من سریری درخشان داشته باشم که بر فراز آن بنشینم؟
چند گاه خواهد انجامید تا من بستری تابان داشته باشم که بر فراز آن بیارامم؟
سال‌ها گذشتند، پنج سال، سپس ده سال درخت ستبر شد،
اما پوسته‌اش نشکافت.
پس آن گاه یک افعی که طلسم‌ناشدنی بود در ریشه‌های درخت هولوپو لانه کرد.
مرغ «آنزو» جوجه‌هایش را در شاخه‌های درخت جا داد.
و «لیلیث» دوشیزه‌ی تاریکی در تنه آن خانه گرفت.
زن جوان که شیفته‌ی خندیدن بود، گریست.
اینانا چه فراوان گریست!
آنان هنوز درخت را رها نمی‌کنند.
پرنده‌گان که با برآمدن سپیده‌دم نغمه‌سرایی آغاز کردند،
اوتو، ایزد خورشید، خواب‌گاه شاهانه‌ی خویش را ترک کرد.
اینانا بر برادر خود بانگ زد و گفت:
آه اوتو، در آن روزها که سرنوشت‌ها رقم زده شد،
هنگامی که زمین از فراوانی سرشار شد،
هنگامی که خدای آسمان، آسمان را برد و ایزد هوا زمین را،
هنگامی که به «اریشکیگال» «زیرین بزرگ» برای فرمان‌روایی داده شد،
ایزد خرد، پدر «انکی» به قصد «جهان زیرین» بادبان برافراشت.
و جهان زیرین برخاست و به او تاخت ...
در آن هنگام، یک درخت، یک تک درخت، یک درخت هولوپو بر ساحل فرات کاشته شد.
چرخه‌ی باد جنوب بر ریشه‌ها پیش دمید و شاخه‌هایش را برید.
تا آن که آب‌های فرات آن را با خود برد.
من درخت را از رودخانه گرفتم،
آن را به باغ مقدس خویش آوردم.
درخت را پروردم، در انتظار سریر و بستر درخشان برای خود،
پس آن‌گاه یک افعی که طلسم‌ناشدنی بود در ریشه‌های درخت لانه کرد،
مرغ آنزو جوجه‌هایش را در شاخه درخت جا داد،
و لیلیث دوشیزه‌ی تاریکی در تنه آن خانه گرفت.
من گریستم چه فراوان گریستم.
آنان هنوز درخت مرا رها نمی‌کنند.
اوتو، جنگ‌جوی دل‌آور، اوتو اینانا، خواهر خود را یاری نخواهد کرد.
پرنده‌گان که با برآمدن دومین سپیده‌دم نغمه‌سرایی آغاز کردند،
اینانا بر برادر خود گیلگامش بانگ زد و گفت:
آه «گیلگامش»! آن روزها که سرنوشت رقم زده شد،
هنگامی که سومر از فراوانی سرشار شد،
هنگامی که خدای آسمان، آسمان را برد و خدای هوا زمین را،
هنگامی که به اریشکیگال «زیرین بزرگ» برای فرمان‌روایی داده شده، انکی ایزد خرد، به قصد جهان زیرین بادبان برافراشت و جهان زیرین برخاست و به او تاخت ...
در آن هنگام، یک درخت، یک تک درخت، یک درخت هولوپو بر ساحل فرات کاشته شد.
چرخه‌ی باد جنوب بر ریشه‌هایش دمید و شاخه‌هایش را درید.
تا آن که آب‌های فرات آن را با خود برد.
من درخت را از رودخانه گرفتم.
درخت را به باغ مقدس خویش آوردم.
درخت را پروردم، در انتظار سریر و بستر درخشان برای خود،
پس آن گاه یک افعی که طلسم‌ناشدنی بود.
در ریشه‌های درخت لانه کرد،
مرغ آنزو جوجه‌هایش را در شاخه‌های درخت جا داد،
و لیلیث دوشیزه‌ی تاریکی در تنه‌ی آن خانه گرفت.
من گریستم.
چه فراوان گریستم.
آن‌ها هنوز درخت مرا رها نمی‌کنند.
گیلگامش جنگ‌جوی دلاور، گیلگامش،
قهرمان اروک، به یاری اینانا شتافت.
گیلگامش زره خود را که پنجاه من بود گرد سینه بست.
پنجاه من نزد او به سبکی پنجاه پر بود.
تبرزین برنجین خود را برگرفت، تبرزین جنگ‌آوران را.
سنگینی هفت تالان و هفت من بر روی شانه‌هایش به باغ مقدس اینانا قدم نهاد.
گیلگامش افعی را که طلسم‌ناشدنی بود فرو کوبید.
مرغ آنزو با جوجه‌هایش به کوه‌ساران پرواز کرد،
و لیلیث خانه‌ی خود را در هم شکست و به مکان‌های ناشناخته گریخت.
گیلگامش آن‌گاه ریشه‌های درخت هولوپو را سست کرد و پسران شهر که هم‌راه او بودند، شاخه‌ها را بریدند.
از تنه‌ی درخت، سریری برای خواهر آسمانی تراش داد.
گیلگامش از تنها درخت بستری برای اینانا تراش داد.
از پایین تنۀ درخت یک پوکّو (طبل) و از بالاتنه درخت یک موکّو (چوب طبل) برای گیلگامش قهرمان اروک ساخت.
گیلگامش در این افسانه‌ی کهن، چهره‌یی انسانی دارد و ایزدبانو اینانا تنها حافظ، نجات‌بخش و کارنده‌ی درخت «هولوپو»ست. او اگر چه توانا و پرشکوه است، آن قدر که درخت به دست او کاشته می شود و نجات می یابد، اما توانایی مبارزه با افعی طلسم‌ناشدنی و لیلیث، دوشیزه‌ی تاریکی را ندارد و این گیل گمش است که با بهره‌گیری از زورمندی شکوه‌مندش به یاری او می‌شتابد."

یکشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۴۰۰

نام نیک آستیاگ در اوستا و قرآن

در اوستا آخروره (کسی که سخت خو و خشمناک نیست) که پسر کیخسرو (کیاخسار) از فرمانروایان بزرگ ایران به شمار رفته است، مطابق آستیاگ (ایشتی ویکو= ثروتمند، داریوش مادی) است که نامش در خبر موسی خورنی به صورت آژدهاک (ثروتمند) آمده است. واژه های اوستایی ایشتی و اژدیایی به معنی دارا و ثروتمند بودن هستند.
به احتمال قریب به یقین از ذوالکِفل (صاحب نصیب و بهرۀ فراوان) در قرآن، متصف به کسی که عصبانی نمیشود (آخروره) کسی جز آستیاگ نیست. این حدیث در بحارالانوار به نقل از محمد بن عبدالله در صبر و شکیبایی و عدم خشمناکی وی آمده است:
چون عُمر یسع (منجی، در اصل منظور کیاخسار) به پایان رسید، در صدد برآمد کسی را به جانشینی خود منصوب دارد، از این رو مردم را جمع کرد و گفت: هر یک از شما که تعهد کند سه کار را انجام دهد من او را جانشین خود گردانم. روزها را روزه بدارد، شب‌ها را بیدار باشد و خشم نکند. جوانی که نامش عویدیا (خدمتکار سرور) بن ادریم (عظیم) بود و در نظر مردم خوار می‌آمد، برخاست و گفت: من این تعهد را می‌پذیرم. یسع آن جوان را بازگرداند و روز دیگر همان سخن را تکرار کرد و همان جوان برخاست و تعهد را پذیرفت و یسع او را به جانشینی خود منصوب داشت تا این که از دنیا رفت و خدای تعالی آن جوان را که همان ذوالکفل بود به نبوت برگزید. شیطان که از ماجرا مطلع شد، در صدد برآمد تا ذوالکفل را خشمگین سازد و او را بر خلاف تعهدی که کرده بود به خشم وادارد، از این رو به پیروانش گفت: کیست که این مأموریت را انجام دهد؟ یکی از آن‌ها که نامش ابیض بود گفت: من این کار را انجام می‌دهم. شیطان بدو گفت: نزدش برو، شاید خشمگینش کنی. ذوالکفل شب‌ها نمی‌خوابید و شب زنده داری می‌کرد و نیمه روز مقداری می‌خوابید. ابیض صبر کرد تا چون ذوالکفل به خواب رفت بیامد و فریاد زد: به من ستم شده و من مظلوم هستم (حق مرا از کسی که به من ستم کرده بگیر). ذوالکفل به او گفت: برو و او را نزد من آر. ابیض گفت: من از این‌جا نمی‌روم. ذوالکفل انگشتر مخصوص خود را به او داد و گفت: این انگشتر را بگیر و به نزد آن شخصی که به تو ستم کرده ببر و او را نزد من آر. ابیض آن انگشتر را گرفت و چون فردا همان وقت شد بیامد و فریاد زد: من مظلوم هستم و طرف من که به من ظلم کرده، به انگشتر توجهی نکرد و به همراه من نیامد. دربان ذوالکفل بدو گفت: بگذار بخوابد که او نه دیروز خوابیده و نه دیشب. ابیض گفت: هرگز نمی‌گذارم بخوابد، زیرا به من ستم شده و باید حق مرا از ظالم بگیرد. حاجب وارد خانه شد و ماجرا را به ذوالکفل گفت. ذوالکفل نامه‌ای برای او نوشت و تا مهر خود آن را مهر کرد و به ابیض داد. وی برفت تا چون روز سوم شد، همان وقت یعنی هنگامی که ذوالکفل تازه به خواب رفته بود، بیامد و فریاد زد که شخص ستم کار به هیچ‌یک از این‌ها وقعی نگذارد پیوسته فریاد زد تا ذوالکفل از بستر خود برخاست و دست ابیض را گرفت و برای دادخواهی از ستم کار به راه افتاد. گرمای آن ساعت به حدی بود که اگر گوشت را در برابر آفتاب می‌گذاشتند، پخته می‌شد. مقداری راه رفتند ولی ابیض دید به هیچ ترتیب نمی‌تواند ذوالکفل را به خشم درآورد و در مأموریت خود شکست خورد، پس دست خود را از دست ذوالکفل بیرون کشید و فرار کرد. خدای تعالی نام او را در قرآن کریم ذکر کرده و داستان او را به پیغمبرش یادآوری می‌کند تا در برابر آزار مردم صبر کند، چنان‌که پیمبران بر بلا صبر کردند.

شنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۴۰۰

مأخذ اسطورۀ لیلی و مجنون

به نظر می رسد اصل اسطورۀ لیلی و مجنون- قیس می تواند مربوط به سنت عاشقانه دیوانه وار معروف آسیای صغیر باستان یعنی اسطورۀ کیبله/ آگدیستیس و آتیس فریقی باشد. خصوصاً شباهت ظاهر نام اصلی مجنون یعنی قیس (جوان خوش خرام) به آگدیستیس در اسطورۀ آتیس (جوان خوشگل) جلب توجه می نماید.
جالب است که در اسطورۀ آتیس تصریح شده است که وی از عشق کیبله، مجنون شده بود. آگدیستیس را به معنی صخره زن گرفته اند و سمبل آگدیستیس/کیبله در روم یک سنگ سیاه آسمانی بود. نام کیبله به صورت کی-بعله در شبه جزیره عربستان می توانست به معنی به جهت جایگاه الهه (اللات) گرفته شود. این نشانه ها نام کیبله (لیلی، اللات) را با قبله (به جهت [الهه]) و حجرالاسود او مرتبط می سازد.
به نظر می‌رسد نام آگدیستیس (به عنوان اله‍ۀ سنگ آسمانی سیاه و تقدیر، اللات)، در رابطه با حجرالاسود کعبه به معنی اقدس طیس یعنی بسیار مقدس تر گرفته می شده است.

معنی گیو و گودرز

نام گیو با گَو فارسی (صاحب نیرومندی، پهلوان) مرتبط است:
गय m. gaya property
व adj. va strong
هیئت ویو، گیو را هم می توان گسترده نیرو (پهلوان) گرفت:
vi: overspread
व adj. va strong
نام گودرز (گوترز) به معنی صاحب ارج و سروری فراوان (شاه) به نظر می رسد. معنی کثرت گوترَ در اساطیر شاهنامه تفسیر به فرزندان کثیر گودرز شده است:
गोत्र n. gotra possession
गोत्र n. gotra multitude
ईश m. iza master
गोत्रेश m. gotreza king

معنی ایرانی محتمل سفیانی

نام سفیانی (عثمان، مار) که در روایات موعود شیعیان به جای اژی دهاک (مار افعی) زرتشتیان است، می تواند اشاره به خاصیت انبساطی دهان و تن مار و یا به معنی خود منسوب به مار باشد. نام اصفهان (صفهان) و معبد ماربین آن هم که در باورهای اساطیری محل هبوط مار به شمار رفته است، گواه این معنی است.
स्फायते {स्फाय्} verb sphAyate {sphAy} expand
सर्प m. sarpa serpent

معنی نام چنگش شاهنامه

در اسطورۀ اشکبوس، نام چنگش به معنی دارای خوش اندامی به نظر می رسد:
चङ्ग adj. changa handsome
ईश adj. isha owning
با واژۀ قشنگ سغدی مرتبط است:
गय m. gaya property
चङ्ग adj. changa handsome

سغد (سوغذَ، سوراک) و سوک تاک

منابع چینی در جایگاه آلانهای سابق و در سمت شرق سرزمین سغد (سوراک، سرزمین گیاه سودمند شراب هوم، سرزمین دربیکان، سکاییان برگ هومه) از سوک تاک (گرامی دارندۀ تکه [بز نر]) به عنوان سرزمین ترکمن ها (تورگیش ها، گرامی دارندگان تکه) نام برده اند.

اتیمولوژی محتمل اسفرزه

به سبب ملّین و ضد یبوست بودن اسفرزه می توان آنرا به معنی گیاه ملّین گرفت:
आस्फाल m. AsphAla causing to flap or move
रोध adj. rodha growing