سه‌شنبه، اسفند ۰۹، ۱۴۰۱

معنی طاق بُستان (تاق وُسان)

گفته اند طاق‌بستان در زبان کردی کرمانشاهی تاق‌وه‌سان گفته می‌شود. «طاق» همان «طاق»، «وه» به معنی «از» و «سان» به معنی «سنگ» است و به این ترتیب «طاق‌وه‌سان» در زبان کردی «طاق سنگی» یا «طاقی از سنگ» معنا می‌دهد. امّا ایراد این نظر سوای وجود هیئت بوس-ستان (وُس -ستان) آن، چسبیدن حرف اضافهٔ از (وه) به اسم است که در ترکیب اسامی از مصطلحات نیست و نبوده است. نامهای باستانی برم دلک (استخر مطلوب) و کلماکره (غار سنگی) در این مناسبتها هستند.
ولی منطقی تر این است که نام تاق وه سان (در اساس تاق وُسان یا وُس-ستان) را با توجه به چشمه های کهن آن که دیگر در حال خشک شدن هستند، به معنی تاق محل چشمه ها (تاق وُسان، تاق اوسان) بگیریم؛ چنانکه نام کاووس (کاوُس، کی اوس) به معنی پادشاه سرزمین چشمه است.

معنی نام اقوام کیمری ریفات و توگرمه در تورات

ریفات تورات به معنی کشنده با نامهای کیمریان (گرامی دارندگان "مار= کشنده") و مردان و ماریان (کشندگان) در سمت کردستان همخوانی دارد:
ऋफति{ऋफ्} verb 6 Rphati[Rph] kill
نام توگرمهٔ تورات به معنی دارندگان شمشیر با کیمریان سمت ارمنستان کوچک مطابقت دارد:
तेज m. teja sharpness
ईर्म m. irma arm

اتیمولوژی آفرین

به نظر می رسد آفرین که در پهلوی به معنی دعا و ستایش آمده، بر گرفته از آفری (آپری) به معنی آرزو برآوری و ستوده بودن است. آ-فری در اوستا به معنی ستایش و نیز به معنی مهر ورزیدن است. در مورد آفرین (بر آوری آرزو ) معنی اول و در مورد فریدون (معادل هخامنشی، دوست منش) مفهوم دوم مناسب می افتد.
ति{आप्रा} verb Aprati[AprA] accomplish any one's desire

دوشنبه، اسفند ۰۸، ۱۴۰۱

Are Heimdall and Svantovit and Targitai identical?

Svantovit has also been proposed that the meaning of the first part of the theonym should be translated, for example, as "world" . The etymology of the name Heimdall is obscure, but 'the one who illuminates the world' has been proposed.
Scythian's Tar-gitai and Slavs' Svanto-vit and the Norse Heim-dall are synonyms in the meaning of «guardian of the world».
Targitai like Heimdall is the ancestor of three tribes.
Svantovit (the Scythian god "Papai=father") is the god of abundance and war, and the chief god of the Slavic tribe of the Rani, and later of all the Polabian Slavs. His organized cult was located on the island of Rügen, at Cape Arkona, where his main temple was also located.

یکشنبه، اسفند ۰۷، ۱۴۰۱

در مورد ریشهٔ واژهٔ خیابان

در پاکستان خیابان (خدابان) را متضاد بیابان (بی - آبان) گرفته اند. در این صورت خیابان یعنی محل دارای نهر آب؛ که این دومی معنی نام شهر خیاو (وَراوی، مشکین شهر) یعنی شهر کنار رود در گودی روان نیز هست. ولی معنی گذرگاه کنده و صاف شده برای خیابان منطقی تر است. پَثن اوستایی و سنسکریت به معنی راه (بانا در زبانهای ژرمن) هم علی القاعده می توانست به بهان و بان و وان تبدیل گردد:
खेय adj. kheya to be dug out
वन n. vana (bana) crossing place
खेय n. kheya ditch
खात n. khAta (khada) ditch
Aban: attributed to water
वप्र m.n. vapra (vara) ditch
Avi: attributed to water
استاد سعید نفیسی بدون مراجعه به فرهنگنامه های سنسکریت و اوستایی معنی خیابان و خیاو را به جای محل کنده و صاف شده، یا دارای نهر روان در خندق و گودی به معنی محل جوشیدن آب گرفته است.

اتیمولوژی ستیغ

ستیغ ترکیب سته (ایستاده) و تیغ (تیز) به نظر می رسد:
तिष्ठति{स्था} verb 1 tiSThati[sthA] stand
तेज m. teja sharpness
تیغه (تیگره، تیزه) :دیواری که از خشت خام یا آجر سازند و آنها را از پهنا پهلوی هم قرار داده محکم کنند. (ناظم الاطباء). دیواری که ستبری آن ستبری یک خشت است. دیواری که از یک خشت پخته یا خام کرده باشند با خشتهای عمودی نهاده، یعنی قطر دیوار همان قطر خشت باشد. دیواری که قطر آن تنگ ترین بعد خشت یا آجر و امثال آن باشد. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا).

معنی باد ویتِر

ویتِر روسی (باد سرد که از شمال به جنوب می وزد) می تواند در اصل هم به معنی باد شمالی باشد:
वायु m. vAyu wind
उत्तर adj. uttara north

شنبه، اسفند ۰۶، ۱۴۰۱

اتیمولوژی آخشام آذری (هنگام غروب)

آخشام آذری (هنگام غروب) تلخیص ترکیب آکاو (آشکار شدن و آغاز) و شام (شبانگاه) در اوستایی و پهلوی به نظر می رسد:
شام. (اِ) شبانگاه. بتازیش مغرب خوانند. (شرفنامهٔ منیری). آخر روز. (بهار عجم). اول شب که تاریک است. (فرهنگ نظام). شبانگاه یعنی وقت مغرب. (مؤید الفضلاء). عشا و زمانی که تاریکی شب بروز کند تا هنگام خفتن. (ناظم الاطباء).
सायम् adverb sAyam in the evening
واژهٔ اوستایی آکاو (آشکار شدن، آغاز) ریشهٔ خود کلمهٔ آغاز نیز است. آغوز (شیر آغازین، آشکار شدهٔ آغازین) هم برگرفته از همین آکاو اوستایی (آشکار شدن) به نظر می رسد:
Akav: evident
आद्य adj. Adya being at the beginning
ریشهٔ خود آشکار:
अशा ashA in the light of
कार adj. kAra doing
آغاز. (اِ) بدائت (بدایت).بدء (بدو). ابتدا. ابتداء. فاتحه. مفتتح. شروع. سر. دخش. درآمد. صدر. مبداء. اوّل. نخست. ازل. اصل. مقابل فرجام و انتها و انجام و بن و اَبَد:
چون فراز آمد بدو آغاز مرگ دیدنش بیگار گرداند و مجرگ.
رودکی.
بر اندازه بر هر کسی می خورید ز آغاز فرجام را بنگرید.
فردوسی.
مثال های تبدیل «ک» و «د» به «غ» و «ز»:
«ک» گاه در فارسی به «غ» بدل شود:
شکا = شغا.
زاک = زاغ.
چکندر (چگندر) = چغندر.
چکوک (چگوگ) = چغوک.
«د» گاهی به «ذال معجمه»، چون:
آدر= آذر.
گدار = گذار.
«د» گاهی به «زای معجمه»، چون:
سرخ مرد = سرخ مرز.
داد = زاد؛ به معنی سن ، عمر مثال های تبدیل «ک» به «خ»:
«ک» گاه بدل ِ «خ» آید:
نارکوک = نارخوک.
کمان = خمان.
کم = خم.
کرنا = خرنا.
کوسه = خوسه. (در کوسه گلین و رکوب کوسج و خوسه) شاماکچه = شاماخچه.
و در تعریف نیزبدل ِ «خ» آید:
کنده = خندق.
کسری = خسرو

اتیمولوژی اختر

اختر به معنی درخشنده در شبانگاهان است:
अक्ता f. aktA night
rae: shine

جمعه، اسفند ۰۵، ۱۴۰۱

مطابقت نام جیرکها و تیساگتهای خبر هرودوت با قبچاقها و پچنگ ها

نام جیرکهای شکارچی خبر هرودوت که در سمت شمالغربی دریای مازندران و غرب کوهستان اورال می زیسته اند و با کمین کردن درون درختان با تیر و کمان و سگ شکاری و اسب به شکار می رفته اند، مترادف نام قبچاقها (شکارچیان پناه گیرنده در شکاف درختان) است. ظاهراً این معنی نام قوم شمالی آغاجری (در هیئت آغاج-ایچری) هم هست که این همانی دارند. نام قوم هم ردیف و همسایۀ ایشان تیساگتها (خورندگان شکار) که آنها نیز شکارچی بوده اند با پچنگ ها (بُرنده ها) مطابقت می نماید.

در مورد نام و نشان آکاتزیرها

این نام از سویی یاد آور آگاتیرسی های سکایی تبار (به معنی دارای جامعهٔ اشتراکی) و خالکوبِ و موی سر رنگ کن سمت ملداوی، در خبر هرودوت و منابع رومی کهن؛ و از جهاتی دیگر یاد آور آق خزر (خزران سفید) در نظر مارکوارت و نیز مطابق با نام ترکان آغاجری (پناه گیرنده درون درختان، قبچاق ها) در نظر برخی دیگر است. به هر حال از نام یا عنوان ترکی کاریداشِ/کاراداش (به معنی برادر یا سنگ سیاه) رهبر آکاتزیرها بر می آید که اینان از قبایل ترک بوده اند. بنابراین این نام در همین ترکیب آکا-آت-سور به معنی سروران اسب سوار، مطابق با نام بیاتها (اسب سروران) است و نیز یادآور نام همراهان ایشان در فارس یعنی قشقایی ها، در معنی دارندهٔ اسب پیشانی سفید (اشاره به سمبل خورشید) است. [قشقایی/کشکولی در معنی گردنده مترادف نام مردم قفقازی سابیر است.] در این رابطه، کلام کاریداش رهبر اکاتزیرها هم نشان از خورشید پرستی ایشان دارد:
آرتور کسلر در کتاب خود قبیله سیزدهم از پریسکوس بیزانسی ضمن لطیفه ای از آکاتزیرها به عنوان متحدان هونها یاد می کند بدین مضمون که "امپراطور بیزانس خواست ایشان را به اتحاد با روم تشویق نماید. ولی کاریداش رئیس طماع آکاتزیرها رشوه ای را که به او پیشنهاد شده بود، کافی ندانست و با هونها متحد باقی ماند. آتیلا رقیب کاریداش را از سر راه وی برداشت و از او دعوت کرد که برای دیدار به دربار بیاید. کاریداش از این دعوت تشکر بسیار کرد و گفت: «برای یک مرد فانی بسیار مشکل خواهد بود که به صورت خدا نگاه کند، چون همانطور که هیچ کس نمی تواند به قرص خورشید خیره شود کسی هم نمی تواند بدون صدمه دیدن به صورت بزرگترین خدایان نگاه کند». آتیلا باید از این چاپلوسی خوشحال شده باشد. چون ریاست کاریداش را تأیید کرد."

شمال و جنوب در زبانهای هندوایرانی و سامی

در سنسکریت اپاچ به معنی گرم و سوزان (جنوب) و ایتَرَ به معنی نقطه مقابل است در مجموع اپاچیتر (اباختر، شمال) به معنی سمتی که گرم و سوزان (اپاچ، جنوب) نیست. ولی در پهلوی اپاچ-تر (اباختر، شمال) به معنی سمت پشتی است:
अपाचीतरा f. apAchitarA north
आपचति{आ- पच्} verb Apachati[A- pach] bake
इतर adj. itara different from
अपाची f. apAchi south
इतर adj. itara different from
شیمالیای کاسیان هم به معنی الههٔ کوههای برفی است. ربطی با واژهٔ شمال در زبانهای سامی ندارد که در آنها شمال را به معنی سمت چپ (علامت شوم)، مقابل یمین (سمت راست، علامت مبارک) گرفته اند.
جنوب هم به معنی سمت شکوفایی و مبارک است:
Janna [N] [H]: (flourishing)
(ریشهٔ جنت)
اوب . (ع اِ) سوی و جهت و این لغتی است در اوب بفتح همزه . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).

پنجشنبه، اسفند ۰۴، ۱۴۰۱

محل دژ ماننایی آرسیانشی

دژ آرسیانشی (محل محترم) در ماننا با قصبهٔ باستانی آگریگاش (محل محترم و معبد آتش) در سمت مهاباد مطابقت می کند که گور دخمهٔ فخریکای آن می تواند متعلق به ایرانزو پادشاه معروف ماننا باشد:
आर्षेय adj. ArSeya[n]: venerable
आर्षेय adj. ArSeya[n]: respectable
shi: place
अग्री m. agri: word invented for the explanation of god of fire, venerable.
gas:place

محل ناحیهٔ ساپاردای باستانی

محل ناحیهٔ ساپاردا (ناحیهٔ گسترده) که در جهت شمال شرقی خارخار (دیواندره) بوده با سمت تکاب (محل بیشه، آرازیاش باستانی) و دژ تخت سلیمان (دژ کولومیان باستانی شاپاردا) و کوه سپهسالار جنوب آن (گردنهٔ ساپاردای باستانی) همخوانی دارد. محل حکمرانی دیاکو و محلهای حکومت اولیهٔ پسر او اوپیته یعنی دژ اوریاکو (ورجک حالیه) در این ناحیه بوده است و بعد، از اعقاب آنها، دوساننی بر این منطقه حکومت میکرده است:
ur(var): the shelter
yaku: place
स्फार adj. sphAra wide
दाय m. dAya place
قصبه های باستانی مهم این نواحی یعنی خاریپ، زابگاگ، آرازیاش (محل بیشه)، سیبار، ساگ بیتو و اوراش به ترتیب با عربشاه، چهارتاق، تکاب، سعید آباد، حسن آباد یاسوکند و بهستان (باغستان) نزدیک ماه نشان همخوانی دارند

چهارشنبه، اسفند ۰۳، ۱۴۰۱

محل دهکده های باستانی لالاگا و بارا در زاموا

نام دهکده های باستانی زامواییِ لالاگا و بارا که پهلوی هم بوده و با هم یاد شده اند، با نام دهکده های لاله در و بادلان در شمالشرقی سلیمانیه همخوانی دارند.
نام مناطق باستانی کیّروری و سمسی در این سمت یادآور شهرزور (سلیمانیه) و قصبهٔ ساوجی هستند:
क्रूर adj. krUra strong
zura: strong

مسی نام باستانی گوجه قلعه (فناسپه)

چون آشوریان دژ مهم و پر احشام سمت علیای رود زرینه رود (جغتو) به سمت گیزیل بوندا (قیزیل اوزن) را با نام مسی (بزرگ) یاد کرده اند که با گوجه قلعه (قلعهٔ بزرگ) در سمت شاهین دژ همخوانی دارد. آشوریان از آنجا به گیزیل بوندا (سمت قیزیل اوزن) رفته اند:
महती f. mahati (masi) great
गुर्वी adj. f. gurvi[ja] great

معنی نام روستای بارزیل مشکین شهر

نام روستای پر باغ بارزیل به صورت بار (میوه) -زول (بهره) به معنی محل بهره مند از میوهٔ فراوان است:
फल n. phala (bara, vara) fruit
حرف «ب» در بارزیل می تواند تبدیل شدهٔ حرف «و» باشد. لذا اگر جزء اول بارزیل در اساس ور (باغ) بوده باشد، در این صورت بارزیل (ورزیل، چنانکه غلامحسین ساعدی آورده) نیز به معنی محل بهره مند از باغهای فراوان خواهد بود.
نام ملکان (انگوران قدیم) نیز به معنی محل باغ (باغ انگور) است:
मलय m. malaya garden

دوشنبه، اسفند ۰۱، ۱۴۰۱

آیا منظور از منصور حلاج خود المقتدر بالله نیست؟

(Mansour Hallaj is Al-Muqtadir bi-llāh himself)
روایات اساطیری مربوط به منصور حلاج دلیل قساوت شدید در قتل وی را مکتوم می دارند. و در تاریخ قتلهای فجیع این چنینی دلایل سیاسی داشته اند و منصور رازدان و انا الحق گوی اساطیری اهل سیاست معرفی نمیشود و این نشانگر عدم شفافیت تاریخی بودن وی در این کسوت است.
گفته میشود زندگی، اندیشه و به‌ویژه کشته شدن حلاج، در تاریخ تصوف پیوسته معرکه آرای متقابل و حتی متناقض بوده است.
مآخذ و اسناد، مشحون از روایات افسانه‌آمیز، ناسازگار و آمیخته به حب و بغض مریدان و منکران حلاج‌اند و اعتماد نسبی را هم بر نمی‌انگیزند.
لذا وجوه اشتراک خود قاتل و مقتول اساطیری قابل توجه میگردد:
١- واقعه کشته شدن اسفناکشان مشابه است.
٢- نام المقتدر بالله (نام کامل وی: أبو الفضل جعفر بن المعتضد المقتدر بالله) به معنی «نیرومند به یاری خدا» است. عنوان پدری المعتضد وی نیز به معنی یاری کننده است که در معنی کنیهٔ ابوالمغیث (پدر فریادرس، یاری کننده) متعلق به منصور نیز دیده میشود. خود نام منصور هم به معنی یاری شده است. عنوان حلاج در واقع هلاج (آگاهی دهنده از ناگفتنی ها) است. لابد به وجود آمدن این عناوین پرده پوشانه دلایل سیاسی داشته و به سبب ترس از حاکم جدید، القاهر بوده است که باعث قتل المقتدر بالله شده بوده است. ناراضیان ایرانی حکّام عباسی بدان شکل جدید داده اند. به عبارتی این برگردان شعوبیون ایرانی از روایت واقعهٔ قتل فجیع خود المقتدر بالله بوده است. تنها این مورد نیست در مورد شاهزاده ابراهیم ادهم (بودای بلح) و دقوقی (بیدار، بودا) هم چنین عمل شده است. کهن ترین منابع در مورد نام منصور حلاج تاریخ بغداد ابن خطیب و تاریخ ابن اثیر است که حدود دو قرن و سه قرن از المقتدر بالله فاصله دارند.
٣- نام شبلی، مرید منصور یاد آور مادر و یاور المقتدر بالله یعنی شغب است.
در محرم ۳۱۷ هجری قمری (۹۲۹ میلادی) مونس خادم و همکارانش بر ضد المقتدر توطئه کردند و القاهر بالله را به منصب خلافت رساندند. اما خلافت القاهر دو روز بیشتر دوام نداشت و المقتدر با یاری سپاهیان وفادارش دوباره به منصب خلافت بازگشت و القاهر را نیز محبوس کرد. در نهایت المقتدر شوال ۳۲۰ هجری قمری (۹۳۲ میلادی) دوباره با شورش خادم و فرمانده کل ارتشش مونس تهدید شده و در سن ۳۸ سالگی به دست بربرهای او کشته شد. سر خلیفه را بریدند و لباس‌های مجللش را کامل در آوردند، به طوری که جسد بی سر او کاملاً برهنه بر زمین رها شد و دوباره برادر ناتنی اش القاهر از زندان خارج شد و به عنوان خلیفه با او بیعت کردند. القاهر تمامی اموال و دارایی‌های المقتدر و خانواده‌اش را مصادره کرد و افرادش را برای یافتن بازماندگان وی خانه به خانه می‌فرستاد تا آنها را بیابند و شکنجه کنند و اموالشان را مصادره کنند تا حدی که دستور داد مادر قدرتمند و بانفوذ المقتدر ملکه مادر السیده شغب را نیز از درخت آویزان و شکنجه کنند. در عرض چند ماه شغب در اثر ناراحتی از مرگ پسرش، از دست دادن پول و قدرت خود و شکنجه‌های بی‌شمار و توهین‌های بسیار از سوی خادمان به دستور ناپسری خود در ۳۲۱ هجری قمری (۹۳۳ میلادی) از دنیا رفت.
۴- شباهت قتل منصور با مانی پیامبر صوفی و جهانگرد و المقتدر بالله می رساند که اسطورهٔ منصور از ترکیب روایات منسوب به مانی و المقتدر بالله پدید آمده است.

یکشنبه، بهمن ۳۰، ۱۴۰۱

Vad betyder namnet Same?

Namnet "Same" är förnorskningen av det samiska ordet sápmi (Nordsamisk)/ saemie (Sörsamisk), som visar till område, folk och språk. Ordet härstammar från det urbaltiska/slaviska ordet žeme som betyder "winter", och är omskriven till šämä på urfinska ursamisk som sen blev moderniserat till sápmi.
Egentligen har uttrycket pack också samma betydelse:
pakk[anen] : frost, cold, freeze, freeze-up
Två andra namn till dem dvs., finnar och lapp (labb, fot på djur) betyder "de som följer renarnas fotspår":
25. So far then as these men (Argippeans, Bashkirs) this country is known; but, for what lies north of the bald men, no one can speak with exact knowledge; for mountains high and impassable bar the way, and no man crosses them. These bald men say (but for my part I believe them not) that the mountains are inhabited by men with goats’ feet; and that beyond these again are men who sleep for six months of the twelve. This I cannot at all accept for true. But the country east of the bald-heads is known for certain to be inhabited by the Issedones (Amazons, Massagets); howbeit, of what lies northward either of the bald-heads or the Issedones we have no knowledge, save what comes from the report of these latter. (Herodotus, book IV).

اتیمولوژی خیابان

خیابان (خیاوان) به صورت حََیه- اَوَیانه در سنسکریت می تواند به معنی محل خالی برای گذر باشد:
ख Kha n. the hollow, the empty space, fountain.
yu(ya): place
अवयान n. avayAna going, going down, the passage.
نام مشابه خیابان یعنی خیاو و نام دیگر آن وراوی (مشکین شهر) به معنی محل کنار چشمه و آبِ (آوِ) دائمی به نظر می رسند:
खायति{खै} verb khAyati[khai] be firm or steady

واژه های نکته و نقطه معرّب می نمایند

واژه های نقطه و نکته در قرآن نیامده اند، می توانند معرّب از «نَوَ کَتَ» اوستایی به معنی محل و نقطهٔ اصلی باشند. واژهٔ نَوَ (ناب، ناف، اصلی) به صورت نو در نام نوبهار بلخ (دیر اصلی بلخ) نیز به کار رفته است.

جمعه، بهمن ۲۸، ۱۴۰۱

عُقاب واژه ای معرّب است

واژهٔ عقاب که در زبانهای سامی دیگر دیده نمیشود، در معنی از بالا (اوگ، اوج) به سوی پایین حمله برنده، یا اوج گیرنده در بلندی معرّب از زبانهای هندوایرانی به نظر می رسد.
بورگ اوج هزارگی (یعنی عقاب) به معنی اوج گیرنده در بلندی متضمن نام ایرانی اوگاپ (اوگ-اپ) به معنی فرا رونده در بلندی است. نام اوستایی سئنهٔ عقاب نیز به در ترکیب سَ-یَئونه به معنی پرواز کننده در بلندای آسمان به نظر می آید.
واژه های ایرانی دیگر برای عقاب یعنی اَروَ (آلوه، آله، تند و تیز حمله برنده) و واشه (باز، تند و تیز) نیز در این رابطه هستند؛ ولی نام داله (دالمن) به معنی درنده (درنده منش) صفت دیگری برای عقاب است:
उच्चा ind. uchchA (owg) from above
उच्चा ind. uchchA (owg) above
आवयति{आवे} verb Avayati[Ave] rush down upon
ap: to over-reach, to go
از آن کردار کو مردم رباید عقاب تیز نرباید خشین سار.
دقیقی.
چنین گفت با گیو جنگی تژاو که تو چون عقابی و من چون چکاو.
فردوسی.
نپرید بر گرد ایشان عقاب یکی را سر اندر نیامد به خواب.
فردوسی.
پلنگ از بر سنگ و ماهی در آب هم اندر هوا ابر و پران عقاب.
فردوسی.
ز شاهین و از باز و پران عقاب ز شیر و پلنگ و نهنگ اندر آب.
فردوسی.
سیه شد ز گرد سپه آفتاب ز پیکان پولاد و پرِّ عقاب.
فردوسی.
تو گفتی که دریا به موج اندراست عقاب اجل سوی اوج اندراست.
فردوسی.
ای عوض آفتاب روز و شبان تاب تاب تو به مثل چون عقاب حاسد ملعونت خاد.
منوچهری.
بیش بین چون کرکس و جولان کننده چون عقاب راهوار ایدون چو کبک و راست رو همچون کلنگ.
منوچهری

Asgård och Idavallen

Asgård i betydelsen bjälkarnas gård är väringarnas (svearnas) Gårdarike det vill säga Ryssland (lundarnas land). Idavallen i betydelsen utländska fältet syftar på Ukraina (sidlandet).
Enligt nordiska myter:
Innan Asgård hade byggts möttes gudarna på Idavallen för att avgöra människornas öden och sakernas tillstånd. När Asgård var färdigställt låg Idavallen innanför muren som omgärdade gudarnas boning och efter Ragnarök möts de överlevande gudarna på Idavallen.

چهارشنبه، بهمن ۲۶، ۱۴۰۱

Etymology of the name Budapest

Since the names convey most of the characteristics of the old cities, the combination of Voda (Buda, water) and Pest (warm cave, bath) is suitable for the name of Budapest:
The first and second parts are combined. Immigrant Magyars did not correctly understand the meaning of the Slavic name of the city of Buda Pest or Pest Buda and thought that their parts were separate names of its two parts.
води: water
пещ, or pešt, referencing a cave where fires burned or a limekiln.
Known as the "City of Baths," Budapest sits on a fault line, and its thermal baths are naturally fed by 120 hot springs. The city is home to an impressive selection of thermal baths, many of which date to the 16th century.

اتیمولوژی تهران و تبریز

واژهٔ تهرا thra در اوستایی را استاد پورداود در یادداشتهای گاثاها صفحهٔ ١٩۴ به معنی پناه دادن ریشهٔ واژهٔ تهرایُوئیدیائی (پناه بخشیدن) آورده است. در سنسکریت نیز ریشهٔ مشابه موجود است:
धरति{धृ} verb dharati[dhR] hold
بنابراین نام تهران اشاره به پناهگاههای زیر زمینی تهران داشته است که در منابع کهن از آنها یاد شده است. جزء ان (علامت نسبت) در اینجا همچنین می تواند خلاصه شدهٔ واژهٔ اوستایی یئون (جا) باشد:
بدون مراجعه به ریشه اوستایی آن که زبان مغان و مسمغان رغه (ری) بوده با توجه به غارهای محافظتی ساکنین قریهٔ تهران با وجه اشتقاق عامیانه ای بدین مفهوم رسیده اند: "برخی تهران را (تَهِ ران) می دانند چون در گذشته به هنگام حمله دزدان و دشمنان، مردم به انتهای خانه های همچو غارشان (زیر زمینها) پناه می بردند." (جواهر کلام، عبدالعزیز. تاریخ تهران. صفحه ۲۴) تبریز نیز نامگذاری مشابهی داشته است چون نامهای قدیمی آن تارماکیس (تار-مغ-ایس) و تورِژ (تَو-راز) به معنی محل پناهگاهها یا پنهانگاههای زیرزمینی نیرومند بوده اند.

اتیمولوژی نام بوداپست

از آنجایی که نامگذاریها بیشتر ویژگی شهرهای قدیم را می رساند ترکیب وُدا (بودا، آب) و پست (غار گرم، حمام) مناسب می افتد. جزء اول و دوم جا به جا هم آمده است. مجارهای مهاجر معنی نام اسلاوی شهر بودا پست و یا پست بودا را درست در نیافته و اجزاء آنها را نامهای مجزای دو بخش آن گمان کرده اند.
води: water
пещ, or pešt, referencing a cave where fires burned or a limekiln.
نام بوداپست به معنی محل چشمه های آبگرم به نظر می رسد:
چون گفته میشود از دیرباز چشمه‌های آب گرم زیادی در بوداپست وجود داشته‌اند و از این رو گاه این شهر را با نام شهر حمام‌ها می‌شناخته‌اند و می‌شناسند. شهر بوداپست بیش از ۱۲۵ حوضچهٔ آب گرم دارد و استفاده از این آب‌ها بخشی از زندگی روزمره مردم شده است. موقعیت جغرافیایی بوداپست موجب شده که کلی چشمه‌ی آب‌گرم در اطراف و در داخل آن وجود داشته باشند. از قرن پانزدهم بدین سو حمام‌های آب‌گرمی برای استفاده از این چشمه‌ها در بوداپست ساخته شده‌اند و امروز هم چندین حمام آب‌گرم در این شهر هستند که جزئی از جاذبه‌های گردشگری این شهر برای گردشگران به شمار می‌روند. گردشگران زیادی هستند که یکی از دلایل سفرشان به بوداپست وجود همین حمام‌های آب گرم است.

سه‌شنبه، بهمن ۲۵، ۱۴۰۱

محل دژهای باستانی کیت پات و بیت ماتی و امّارو

از این اماکن که محل آنها در سمت کردستان بودند، کیت پات یعنی دژ شادمانی مطابق کامیاران و بیت ماتی یعنی محل چمنزاری مطابق مریوان و امّارو مطابق تپه باستانی امیر آباد بیجار است.
شهرکهای زاموایی باستانی ایریتو و سوریتو با اریت و سورداش در سمت سلیمانیه همخوانی دارند.

دوشنبه، بهمن ۲۴، ۱۴۰۱

مطابقت نیکّور مرکز پارسوا با ننور

نام پارسوا یعنی منطقهٔ کناری و پشتی مترادف اردلان (منطقهٔ پشتی) است و نام مرکز آن نیک-کور (دژ پایینی) به وضوح یادآور شهرک ننور (دژ پایینی) است:
न्यक् adverb nyak downward
kur: guarding
नम्न m. namna down
hauro: guarding
محل قلعه های زاموایی (پارسوایی) آمّارو و پارسیندو
نام قلعه های آمّارو (دارای چشمهٔ آب نیرومند) و پارسیندو (کنار رود) که در منطقهٔ زاموآ (یعنی سردسیر، کردستان) کنار هم ذکر شده اند، یادآور نام تپهٔ باستانی امیرآباد بیجار و پاوه (پای آب) هستند.
شهرکهای زاموایی باستانی ایریتو و سوریتو با اریت و سورداش در سمت سلیمانیه همخوانی دارند.

مزار منسوب به معصومهٔ قم متعلق به عاصم بن کوشید به نظر می رسد

(The tomb attributed to Masoumeh in Qom seems to belong to Asem bin Kushid)
زیارتگاه معصومهٔ قم می تواند مزار «عاصم بن کوشید» حاکم انقلابی قمی شیعی مقتول توسط هارون الرشید باشد. نام عاصم را با نام همریشه اش معصومه جایگزین کرده اند:
عرب‌های اشعری شیعی قم تا زمانی‌که متحّد بودند قدرت فراوانی داشتند و نه تنها در برابر مردم بومی، بلکه در برابر خلفا نیز سر تسلیم فرود نمی‌آورند؛ خراج نمی‌پرداختند؛ فرستادگان خلفا را به شهر قم راه‌نمی‌دادند و به‌طور آشکار به ترویج گرایش‌های شیعی و علوی می‌پرداختند. در سده‌های نخستین اسلامی، علویان و شیعیان با بی‌رحمانه‌ترین وضع تحت تعقیب حکومت اموی و عباسی قرار می‌گرفتند. تعقیب و آزار خلفا از یک سو، و انگیزهٔ تبلیغ گرایش‌های شیعه از سویی دیگر، علویان را تشویق به مهاجرت به نقاط دوردست سرزمین اسلامی می‌کرد؛ و این به این معنا بود که قم، به زودی میزبان مردمی از علویان و شیعیان می‌شد.
با حضور شیعیان در قم، این شهر از همان زمان به عنوان پایتخت مذهبی شیعه مطرح شد. قیام علیه هارون‌الرشید یکی از شورش‌هایی بود که در قم اتفاق افتاد. در طی این قیام مردم به دارالحکومه حمله‌ور شدند و «عاصم بن کوشید» را به ضرب خنجر از پای درآوردند. این قیام به جداشدن قم از اصفهان انجامید.
نکته سنجی، چنین تردیدهایی در بارهٔ انتساب این مزار به ستی فاطمه (معصومه) به عمل آورده است:
پرسش سلام من قبلاً هم از شما سؤالاتی نمودم كه متأسفانه قانع نشدم به نظر می رسد بیشتر از سفسطه جهت پاسخ گویی استفاده می شود با این حال از آنجایی كه منبع اینترنتی دیگری كه بتوانم سؤالات خود را مطرح كنم نمی شناسم شبهاتم را با اسم ناشناس_11 مطرح می كنم امید كه پاسخی قانع كننده بیابم در مورد مطلب زیر چه توضیحی دارید: قدیمی ترین منبعی كه از «فاطمهٔ معصومه» یاد كرده، كتاب «تاریخ قم»، (نوشته :حسن بن محمد بن حسن قمی) متعلق به سال 378 هجری قمری است و كتبِ تاریخی و مذهبِی دیگر همگی نقل قولهایی از همین كتاب است. در این كتاب، آمده است:(( فاطمه دختر امام موسی كاظم ، در سال 201 هجری – یعنی یكسال پس از ولایتعهدی امام رضا – برای دیدار برادر عازم ایران شد. چون به ساوه رسید بیمار شد. تا قم ده فرسنگ راه بود. فاطمه، عزم قم كرد و در قم میهمان موسی بن خزرج بن سعد اشعری شد. او پس از 17 روز، در قم درگذشت. چون فاطمه را وفات رسید، بعد از غسل و تكفین، جسد او را به باغِ بابلان بدند و خواستند تا در سردابی كه به همین منظور آماده كرده بودند، دفن كنند. اما در میان آل سعد، در اینكه چه كسی سزاوارتر است برای رفتن به سرداب و تدفین ستی فاطمه. عاقبت بر پیرمردی به نام «قادر» اتفاق كردند، اما در همین هنگام دو سوار كه روی خود را پوشانده بودند، از گرد راه رسیدند و كار تدفین را به اتمام رساندند و رفتند. و كس ندانست كه ایشان كه بودند.)) اما غرض از این نوشتار، بیان شك و شبهه ای است كه من درباره ی اصیل و تاریخی بودن بارگاه فاطمهٔ معصومه در قم دارم.
و اما دلایل:
١ - گزارش تاریخی مربوط به حضور و مرگ فاطمهٔ معصومه در قم، خبری واحد است؛ یعنی هیچ منبع تاریخی دومی آن را دلالت نكرده است. یعنی گزارش دیگری كه ولو به صورت غیرمستقیم، مؤیّد آن باشد، در دست نیست. در عالمِ روایتگریِ اسلامی، معمولاً بر «خبر واحد» اعتمادی نمیشود.
٢ - روایت مذكور، آنجا كه به حضورِ «دو سوار نقاب پوش» برای تدفین او اشاره دارد، كاملاً ساختگی به نظر می رسد. در برخی منابع، این دو سوار را پدر و جدِ فاطمه دانسته اند، به عذر اینكه باید فرد یا افراد محرمی برای در گور نهادنِ یك زن، بوده باشند. تأكید بر كهولت «قادر» نیز شاید همین معنا را دلالت كند. اما، حضورِ سوارانی ناشناس در جمع دوستدارانِ ائمه و اقدام آنها در تدفینِ زنی از تبار ایشان، بی آنكه عكس العمل یا سؤالی را همراه داشته باشد، از دیدگاه یك مورخ قابل قبول نیست؛ هر چند در منطق اسطوره ای، چنین تردیدهایی هرگز پیش نمی آید.
٣ - در جستجویی كه كرده ام ، هیچ نام و نشانی از همراهان فاطمه معصومه نیافتم. آقای علی اصغر فقیهی، مؤلف دانشمند كتاب «تاریخ مذهبی قم»، نیز تأكید دارند كه «درباره ی همراهان - و نیز چگونگی حركت و مسیر مسافرت - فاطمه معصومه هیچ مطلبی در منابع وجود ندارد.» همچنین، در میان 444 امامزاده ی موجود در قم، كمترین نشانی از همراهان ایشان یافت نمیشود و این جداً مایه ی شگفتی است كه زنی تنها از خاندان پیامبر، صدها كیلومتر مسافرت كرده باشد. برخی منابع، عذر آورده اند كه همرهان فاطمه در حوالی ساوه، مورد تهاجم سنیان متعصّبِ ساوجی قرار گرفتند و كشته شدند و فاطمه به تنهایی به قم عزیمت كرد. اما این توجیه قابل قبول نیست. چگونه ممكن است كه «خواهر ولیعهد دولت اسلامی» مورد هجوم دشمنان قرار گیرد و از این رخداد، نشان و گزارشی در منابع تاریخی برجای نمانده باشد؟ (به یاد داشته باشیم كه زمان سفر فاطمه، درست مقارن ولیعهد شدنِ امام رضا و اوج تبلیغات دولت مأمون در این باره است.)
۴ - بنا به محاسبات آقای فقیهی در كتاب تاریخ مذهبی قم، سنِ «فاطمهٔ معصومه» در وقت وفات كمتر از 23 نبوده است. با این حال نشانی از همسر ایشان نیز وجود ندارد. مؤلف كتاب تاریخ قم، در رفع این مشكل، آورده است كه اصولاً موسی بن جعفر هیچیك از 21 دختر خود را به شوهر نداده بود، چون مردی كه همتراز دخترانش باشد، وجود نداشت (!)
۵ - لقب «معصومه» در میان اسامی امامزادگان منحصر به فرد است. من هنوز نتوانسته ام امامزادهٔ دیگری با لقبی مشابه را پیدا كنم.
۶ - غیر ممكن است كه در سردابهٔ میان باغ مشهور به بابلان، محذوری برای ساخت آرامگاه در سمت و سوی قبله وجود داشته است. ضمن اینكه تدفین نشدن فاطمه در گورستانهای قم محل بحث است. به گزارش منابع تاریخی در قم آن زمان، لااقل دو گورستان عمومی در شمال و جنوب شهر، وجود داشته است.

شنبه، بهمن ۲۲، ۱۴۰۱

تپه حسنلو همان ایزیرتو پایتخت ماننا بوده است

(Hasanlu's hill is Izirtu the capital of Manna)
شکلی از نام ایزیرتو در سنسکریت به معنی دارای ثروت عالی است.
ईश adj. isha supreme
अर्थ m. artha wealth
محل ایزیرتو را در سمت اوزبیا ذکر کرده اند و باستانشناسان اوزبیا را با زیویه محل گنجهای سکاییان در سمت سقز سنجیده اند ولی اگر اوزبیا را همان شهرک زیوهٔ ارومیه بدانیم ایزیرتو با تپه حسنلو مطابقت می یابد. بنابراین شهر ایزیرتو (دارای ثروت عالی) پایتخت ماننا که در آن حوالی، در جنوب اورمیاته (ارومیه) و اوزبیا (زیوه) قرار داشته با تپه حسنلو (محل حصین) در شمال شرق شهر نقده مطابقت می نماید.
نام اوزبیا (هوزِبیا، زیوه) ظاهراً به معنی محل سیبهای خوب و نام شهرک سیلوانای مجاور آن به معنی محل صخره ای به نظر می رسند:
सेव n. seva apple
शिला f. shilA rock
वन n. vana abode
دژ ماننایی ایشتائو (ثروتمند) مرکز حکومت آخسری شاه ماننا، مطابق بوکان (ثروتمند) به نظر می رسد:
ishti: wealth
भोग m. bhoga wealth
آخسری پایتخت خود ایزیرتو (تپه حسنلو) را در مقابل آشوریان رها کرده و دژ ایشتائو (بوکان) را پایگاه خود قرار داه بود.
مسلماً آشور پس از شکستی که از سوی مادها به رهبری خشتریتی و دو برادرش مامیتی آرشو و دوساننی بر او وارد آمد، دیگر به ماد و پارسوا (مسکن جدید سکاها) حمله نمی کرد، ولی آرام ننشست چیزی نگذشت که آشوریان باری دیگر در مشرق کشورشان در ماننا و عیلام اظهار وجود و فعالیت کردند. نخستین هدف حملهٔ ایشان ماننا بود و دولت آشور تحت فرمان نابو شارو سور سردار خویش در سال ۶۶۰/۶۵۹ پ.م. از جبال زاگروس گذشتند، آخسری کوشید تا هنگام استراحت لشکر آشور شبانه به ایشان شبیخون زند ولی موفق نشد. حملهٔ لشکریان ماننا دفع شد و ایشان به عقب‌نشینی مجبور شدند و آشوریان هشت دژ را که در فاصلهٔ مرز جنوبی ماننا و تختگاه آن ایزیرتو قرار داشت، تصرّف کردند.
آخسزی مقرّ خویش را از ایزیرتو که در خطر بود به قلعه ایشتاتو منتقل ساخت؛ ولی آشوریان که پانزده روز در ایزیرتو و قلاع مجاور اوزِبیا و آرمائیت (اورمیاته) را محاصره کردند از تسخیر عاجز گشتند و به ویران کردن نقاط پیرامون و بردن مردم به اسارت و گرفتن اسبان و خران و دام‌های بزرگ شاخدار اکتفا کردند.
شکست آخسری تناقضات داخلی ماننا را شدیدتر ساخت. در متن آشوربانیپال آمده است که در سرزمین ماننا قیام مردم کشور آغاز شد آخسری را کشتند و نعش او را در کوچه افکندند و تقریباً تمام افراد خاندانش را نابود کردند. او آلکی پسر آخسری که زنده مانده بود بی‌درنگ ولیعهد خود اریسی‌نی را به نزد پادشاه آشور فرستاد و علیه قوم خود از او کمک خواست.
آشنایی با تپه حسنلو
تپهٔ حسنلو در ۷ کیلومتری شهر نقده قرار دارد و یکی از تپه‌های باستانی ایران است که قدمت آن به بیش از ۶ هزار سال قبل از میلاد می‌رسد.
تپه حسنلو با وسعت30 هکتار و ارتفاع 20 متر در 7 کیلومتری شمال شرق شهر نقده در استان آذربایجان غربی و در کنار روستای حسنلو واقع شده است. جام بزرگ طلایی حسنلو که مربوط به دوران مانائی می‌باشد در این تپه کشف شده است.
بنا به ارزیابی‌ها، قدمت این تپه به 6000 سال قبل از میلاد می‌رسد و تا دوره اسلامی نیز محل سکونت و استقرار بوده و کاوش‌ها نشان می‌دهد چندین بار به علّت آتش سوزی تخریب و مجدداً بنا گردیده است.
با اکتشافات انجام شده و خارج شدن شهر باستانی از زیر خاک آثاری از جمله زیور آلات زنانه، مجسمه‌های تزئینی، خنجرها و دشنه‌های آهنی و برنزی و... کشف شده است. جام زرین حسنلو به ابعاد 21 سانتی متر بلندی و 25 سانتی متر قطر و 950 گرم وزن متعلق به هزاره اول قبل از میلاد است و از یکی از اتاق‌های سوخته در سال 1338 کشف شده و روی آن نقش خدایان سه گانه‌ای سوار بر ارابه دیده می‌شود.
خدای آب، خدای زمین و خدای خورشید؛ همینطور کاهنی که جام بلندی به دست دارد و چندین نقش دیگر که از بارزترین نمونه‌های هنر دوران خود است .این جام هم‌اکنون در موزه ملی ایران نگهداری می‌شود.
دژ حسنلو و دیوار دفاعی آن:
دور تا دور قلعه را دیواری به قطر 3 متر و ارتفاع 7 متر فرا گرفته بود. در فاصله 30 متری از باروی قلعه، برج‌های مربع شکلی به ابعاد 10×10 متر ساخته شده بود.
در مرکز دژ حسنلو یک حیاط چند ضلعی نامنظم ساخته شده است. دور تا دور این حیاط را تالارهای ستون‌دار، ایوان‌های دراز و اتاق‌های کوچک و بزرگ تشکیل می‌دهند.
در انتهای جنوبی حیاط قربانگاه قرار دارد و در انتهای شمالی آن چند لوح سنگی به ارتفاع سه متر و بدون هیچ گونه علامت دیده می‌شود.
بناهای وابسته به حیاط مرکزی:
در جنوب شرقی حیاط مرکزی یک تالار وسیع با چند انباری از زیر خاک بیرون آمده است. در این تالار خمره‌های بزرگ متعددی یافت شد.
در شمال این انبار قدیمی‌ترین و اولین تالار ستون‌دار به طول 6 و عرض 4 متر قرار گرفته و راه ورودی آن از انبار است. در مرکز این تالار دو ردیف چهار ستونی تعبیه شده و فاصله ستون‌ها از یکدیگر پنج متر است.
در کنار دیوارها ته ستون‌های سنگی دیده می شود. محراب یا محل اصلی معبد در جنوب تالار قرار دارد. در شمال این تالار چند اتاق کوچک و بزرگ ساخته شده است. در میان این تالار اسکلت دو اسب پیدا شده است.
در جنوب حیاط مرکزی یک واحد ساختمانی شامل اتاق‌ها و تالارهای متعدد ساخته شده است. معبد دوم که شامل تالاری ستون‌دار است، بخشی از این واحد ساختمانی را تشکیل می‌دهد. به فاصله 5/3 متری از در ورودی سمت شمالی تالار، سکویی به اضلاع 2×3 متر قرار دارد.
در وسط جبهه جنوبی تالار، محلی شبیه محراب ساخته شده است که از آن به اتاق کوچک پشت معبد راه دارد. در داخل معبد محلی برای روشن کردن آتش مقدس در نظر گرفته شده بود و در جنوب غربی معبد اجاقی مستطیل شکل دیده می‌شود.
در گوشه جنوب غربی حیاط مرکزی معبد سوم یا تالار ستون‌دار سوم قرار دارد.
این واحد ساختمانی از سمت شرق به حیاط مرکزی، از غرب به دیوار غربی قلعه (برج و باروی حسنلو)، از جنوب به راهرویی باریک و از شمال به راهی که در گذشته از معابر دژ حسنلو بود و به دروازه غربی حسنلو می‌رسید، محدود می‌شود.
این دروازه تنها راه ورودی دژ حسنلو از غرب است. واحد ساختمانی جنوب غربی که تالار ستون دار آن جدیدترین تالار ستون دار حسنلو به شمار می‌رود، در شمال غربی معبد دوم احداث شده است. از گوشه جنوب غربی حیاط مرکزی دری به سوی تالار ستون دار این واحد باز می‌شود. دو ردیف چهار ستونی به انضمام دو پایه ستون هایی که در کنار دیوار قرار دارند، سقف را نگهداری می کردند.
شیوه ساخت این تالار با حذف پایه‌های ستون‌های کنار دیوار، شبیه بناهای دوره هخامنشی مخصوصاً تالارهای ستون‌دار کاخ‌های تخت جمشید است.
آثار مکشوفه از حفاری‌های باستان شناسی تپه حسنلو:
اشیای قابل توجه و ارزشمندی که تاکنون در کاوش‌های نقاط مختلف تپه حسنلو، به ویژه از گورهای قدیمی پیرامون آن به دست آمده است، نمونه کاملی از صنایع ساکنان قدیمی این ناحیه را نشان می دهد.
این اشیاء شامل اشیای استخوانی و سنگی، اشیای نقره‌ای، اشیای سفالی، اشیای مفرغی و اشیای طلایی است. معروف‌ترین این اشیاء جام حسنلو است.

جمعه، بهمن ۲۱، ۱۴۰۱

مطابقت آلّابریا و سینی هینو با سردشت و پیرانشهر (خانا، خانه)

کتیبه های آشوری در کنار رود زاب کوچک از شهری به نام آلّابِریا (محل واقع در بلندی) یاد کرده اند که می تواند همان سردشت کنونی (سر دژ، دژ واقع در سر و بلندی) باشد:
आलय m. Alaya house, place
पर adj. para (bara) highest
مطابقت دژ سینی هینو (شینی خینو، محل منسوب به چشمه) با خانا (محل منسوب به چشمه، پیرانشهر):
گفته میشود سارگن دوم (حکومت ۷۲۳-۷۰۵ق‌م) در لشکرکشی هشتم خود به ماننا و اورارتو از مناطقی که امروزه سردشت، پیرانشهر و پسوه خوانده می‌شوند، به دژ ماننایی سینی هینو، واقع بر سر راه پسوه ـ مهاباد رسید.

مطابقت هیپار دیپ ها با ساگارتیان مادی (نیاکان گورانها)

در کتیبه های عیلامی از قومی به نام هیپار دیپ (به زبانهای سامی یعنی حفاران، غارنشینان) در حوالی عیلام نام برده شده است که با ساگارتیان مادی (یعنی سنگ کنان) نیاکان گورانها مطابقت می نماید.
خود نام های گوران و کرمیثین (کرما-شَیَن، کرمانشاه) را می توان به معنی غارنشین و محل غارهای سنگی گرفت:
गह्वर m. gahvara cave
این واژه مأخذ کلمات گهواره و گور نیز به نظر می رسد.

نام اُشنویه بر گرفته از چشمهٔ آبگرم آن است

از جمله چشمه های معدنی اشنویه عبارتند از سلطان مصطفی (کانی باد)، پیر رش، باد کانی شیخ رش، کانی پولیه (آب آن از زیر شکاف سنگها می جوشد و بعد از جریان پیداکردن تبدیل به سنگهای کوچک آهکی می گردد)، کانی گراو، کانی سپی، کانی مرگور، سه کانی عین الروم و … که مردم برای علاج بیماری رماتیسم و امراض پوستی از آن‌ها استفاده می‌کنند. معروفترین آن‌ها کانی گراو (چشمهٔ آبگرم) است که در یکی از باغ‌های اطراف اشنویه قرار دارد:
उष्ण adj. ushNa warm
उष्ण adj. ushNa hot
نام باستانی اشنویه می تواند آر- ایشتی-یانا (از نواحی ماننا) باشد یعنی محل چشمهٔ آبگرم با شکوه و رسا:
अशीत adj. ashita warm

سه‌شنبه، بهمن ۱۸، ۱۴۰۱

مطابقت نامهای پاپهی، کورتی و کیمری با کُرد

این سه نام به ترتیب معنی قوم دارندهٔ توتم مار (پاپهی)، جهنده (کوردَ) و مارپرست (کای-مری) است:
पापाहि m. pApAhi snake
कूर्द m. kUrda jump (snake)
गूर्द m. gUrda jump (snake)
कृणत्ति{कृत्} verb 7 kRNatti[kRt] wind [as a snake]
Kay: Lover
मार adj. mAra killing, killer(snake)
سرسیدنی اسمیث از مدیران سابق ادارهٔ باستانشناسی عراق، در بارهٔ طوایف قدیمی زاگروس می گوید: «بنا بر اسناد آشوری در تمام سدهٔ سیزدهم پیش از میلاد در این ناحیه اتفاق خاصی رخ نداده است، مگر ظهور قومی به نام پاپهی. سابقاً در آثار آشوری این لفظ را کورتی می خوانده اند و آن را با نام کُرد یکی می دانسته اند. ولی اخیراً معلوم شده است که این قرائت صحیح نیست، زیرا در بغاز کوی الواحی به دست آمده و ذکر قوم پاپانهی رفته است که به احتمال قوی همان پاپهی باید باشد.»

معنی نام بوسنی

نام گروهی از سئوروماتها (گرامی دارندگان مار) که به همراه گروه اصلی سئوروماتها (یازیگها، مارپرستان، صربها) از شرق به بالکان رسیدند، سئوروماتهای آنتایی (کناری) نامیده شده اند. اینان مطابق بوسنی ها (مارپرستان) هستند. در سنت بوسنی مار نخستین مقدّم بر آدم ابوالبشر است:
भुजङ्ग m. bhujan[g]a snake

دوشنبه، بهمن ۱۷، ۱۴۰۱

معنی نام درخت گَز

نظر به شور و گس بودن برگ درخت گَز، آن با توجه به واژهٔ گَس فارسی که می توانست به صورت گَز تلفظ گردد، به معنی گَس بوده است.

یکشنبه، بهمن ۱۶، ۱۴۰۱

معنی تور و سئیریمه و داهی

نام تور (نیرومند) در قفقاز نام نوعی بزکوهی بزرگ است و چهاگا (سکا، بزکوهی) و مه-چهاگا (بزکوهی بزرگ، گوزن) در سنسکریت مآخد نامهای سکا (شکه، شوکا) و ماساگت (جمع ماساگ، بزکوهی بزرگ، گوزن) به نظر می رسند. باستانشنان از تندیس گوزنهای زرین سکایی دریافته اند گوزن نزد سکاها تقدیس می شده است. و آبایف نام آلان را از اِلَن (گوزن، گوزن اساطیری آلانها) آورده است.
نامهای اوستایی سئیریمه (سلم) و داهی (داهه) هم مربوط سئوروماتها (گرامی دارندگان مار) نیاکان صربها و بوسنی ها هستند که زمانی اطراف دریاچه آرال می زیسته اند.
शिरि m. shiri[ma] murderer (snake)
दशन n. dashana (daha) bite

شنبه، بهمن ۱۵، ۱۴۰۱

اتیمولوژی آسمان

آ-سمان در سنسکریت معنی بی پایان و بی نهایت را می دهد:
अ A negative prefix
शमन n. shamana end

معنی نام قبایل منسوب به سلم و تور و ایرج

نامهای سئورومات و یازیگ و صرب و بوسنی به معنی مردم گرامی دارندهٔ مار بوده اند:
در شاهنامهٔ فردوسی زمانی برای آزمایش، فریدون بر پسرانش سلم (سئورومات، مارپرست)، تور (سکا، بزکوهی) و ایرج (شیر) به صورت اژدها ظاهرمیشود که اشاره به توتم مار قوم سلم (سئورومات) است. توتم خیمیریای سئوروماتها و سکاها ترکیب مار و بزکوهی و شیر به شمار می رفته است و در سنت مردم بوسنی مار نخستین (شیطان) گرامی است و مقدم بر آدم ابوالبشر است.
भुजङ्ग m. bhujan[g]a snake
सर्प m. sarpa serpent
सुराf. saurA snake, मत adj. mata believed
यशस् adj. yashas (yasa) honoured, अग m. aga snake
در توتم خیمیریا (بُزکوهی-) بزکوهی سمبل تورانیان (اسکیتان، سکاها) و شیر سمبل دربیکان (دریها، آریائیها) بوده است:
Tor: strong wild goat (in Caucasus)
दर्व m. darva rapacious animal (lion)
हीर m. hira (ira) lion
نام آلانها (منسوبین به گوزن) و روکسولانها (منسوبین به گوزن درخشان، اسلاف کروواتها) و خود نام کرووات (پرستندهٔ گوزن) نیز در رابطه با نام تور (بزکوهی نیرومند، گوزن) است:
कुरङ्ग m. kuranga (kuru) antelope, deer
मत adj. mata (vata) believed
بر روی پردهٔ نمدین پازیریک سمبل مرد-گوزن-پلنگ بالدار آلانها/روکسولانها (کروواتها) با سمبل پرندهٔ ووسونها (بلغاران) در حال نبرد است:
تصویر توتم مرد-گوزن-پلنگ بالدار و تندیس توتم خیمیریا

پنجشنبه، بهمن ۱۳، ۱۴۰۱

شباهت پرچم آشوریان به پرچم هخامنشیان

تصویر فروهر ایزد آشّور بر بالای نماد ایزد شمش مطابق عقاب بالای درفش هخامنشی است که سمبل اهورامزدا است و نماد خورشید درفش هخامنشی سمبل ایزد مهر است.
استاد پورداود به نقل از اوزبیوس (340- 263 میلادی) به نقل از فیلوس بیبلوس (130- 80 میلادی) از زبان زرتشت میگوید "اهورامزدا (خدای دانا) را سری است مانند شاهین، نخستین و جاودانی و فناناپذیر است نه از کسی تولد یافته است و... آفرینندۀ کلیۀ چیزهای نیک است". (جلد اول یشتها، صفحه 39).