جمعه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۸

اصلاحیه ای در مقالهً گاهشماري در استان کردستان

این مقاله با صرف نظر از موضوع فراموش کردن نامهای کردی بهمن ماه از سوی نویسنده آن که نامش از سوی سیمای میراث فرهنگی کردستان ذکر نشده است، خوب نگارش یافته و نگارنده صرفاً توضیحاتی را در تکمیل مطلب و برای تفاوت متن اصلی با افزوده ها، آنها را به رنگ سرخ بدان اضافه می نماید تا برای این توضیحات لزومی به باز نویسی و تکرار مطالب متن آن نباشد.
قوم ماد (به معنی پرستنده ایزد و الهه شراب و شادی=مادَ، مترادف میتانی) در مناطق مختلف ايران، به ويژه در منطقه غرب پراکنده بود. گستردگي قلمرو سکونت اين قوم و تنوع اقليم آن سبب شد که مؤرخين براي تنظيم اقتصاد، معيشت و تطبيق فعاليت هاي خود با آن، چند نوع تقويم را پديد آورند. در نواحي مرتفع شمالي تقويم شباني بر مبناي محاسبات خورشيدي و در نواحي پست تر جنوبي تقويم زراعتي بر مبناي گردش ماه و طلوع ستاره سهيل به وجود آمد. عشاير کوچ رو، ييلاق و قشلاق خود را براساس فصل خورشيدي تنظيم مي کردند.
نزد عشاير کوچ رو جنوب، بهار کردي از 15 بهمن ماه و زمستان کردي از 15 آبان ماه آغاز مي شود. آثار اين نوع تقسيم بندي و تقويم برگرفته از سرشت طبيعت را هنوز مي توان با وجود گذشت قرون متمادي، در رفتارهاي زباني اقوام ساکن زاگرس و پيرامون آن مشاهده کرد.
فصول مختلف سال در کردستان شامل به هار (بهار)، هاوين (تابستان)، پاييز (پاييز) و جستاين يا زستان (زمستان) است. برخي از طوايف کرد مانند شکري ها، شروع سال را اول پاييز مي دانند و از اول پاييز تا پاييز سال بعد را يک سال ورز مي گويند که يک سال کشاورزي است.
ماه هاي کردي در طوايف مختلف، نام هاي گوناگون دارد که در هر حال توصيفي از فصول مختلف سال و با الهام از زندگي گياهان، جانوران و آداب کشاورزي و گله داري است.
فروردين ماه را "جژنانه" مي گويند و ماه جشن است. از اين ماه در برخي از نقاط کردنشين با عنوان "خاکه ليوه" (سرسبزی زمین) نيز ياد مي شود.
ارديبهشت ماه را "گولان"(ماه وسط بهار، به معنی جایگاه چهارپایان) يا "بانه مز" مي گويند که به معناي رفتن گوسفندان به ييلاق است. اين ماه را "شيست باران" که همان شست باران است، نيز مي نامند. "باره بران" به معناي پرش قوچ و "تارا" (ماه تری و نمناکی) نيز از ديگر نام هاي اين ماه است. برخي معتقدند در اين ماه انسان دچار تنبلي مي شود و به خواب تمايل بيشتري پيدا مي کند و اگر بخوابد تا آخر سال تنبل و بيکار خواهد بود(لابد این از مفهوم دیگر کلمه کُردی تارا یعنی تنبلی و کاهلی عاید شده است). اين ماه را در برخي از روستاها، "بخته باران" نيز مي گويند و معتقدند که بارش باران در اين ماه قطعي نيست.
خرداد را "زردان" يا "ئاخر مانگ باهار" (ماه آخربهار) مي نامند. زردان به معني زردي ها و نشانه زرد شدن گياه، به ويژه جو است. از همين رو اين ماه جوزردان نيز ناميده مي شود. در بعضي روستاها به اين ماه "تالف دروين" به معني ماه جمع کردن علف، نيز مي گويند.
تير ماه را "پوشير" (=پشور، نفرین و آشوب) يا "ئه ول مانگ هاوين" (ماه اول تابستان) مي گويند. در اين ماه، کار جدا کردن کاه از دانه گندم انجام مي شود. اهالي معتقدند در اين ماه گاو و گوسفندان زيادي دچار مرگ و مير مي شوند و از اين رو نام ديگر اين ماه در بين مردم "مندار مانگ" يا "مردار مانگ" است.
مرداد ماه را "گه لاويژ" يا "ناوراسي مانگ هاوين" (ماه وسط تابستان) نيز مي گويند. "گه لاويژ" به معني توده محصول و نيز نام ستاره اي است که يک بار در اين ماه و بار ديگر 45 روز پس از شروع زمستان در آسمان پديدار مي شود.
شهريور ماه را "نوخشان" يا "ئاخر مانگ هاوين" (ماه آخر تابستان) مي گويند نوخشان به معني بهره مند شدن است و مقصود بهره وري از زراعت و دام است. برخي به آن نوخشان به معني بهره وري نو لقب داده اند. نام ديگر اين ماه "خرامان" به معني خرمن ها است که بساط خرمن کويي در آن فراهم مي شود.
مهر ماه را "بران" مي گويند. بر به دو معني بهره و قوچ است. نام ديگر اين ماه "رزه بر" به معني برو ميوه، با توجه به مراسم انگور چيني است. لابد نام مهر ماه به صورت میوه ور با ایزد انار و شراب (میزو) یعنی ایزد مهر پیوند داده میشده است.
آبان را "خه رزان" که همان خزان است مي نامند. نام هاي ديگر اين ماه "خزلور" به معني برگ زرد و "باور" به معني ماهي که در آن برگ ريزان مي شود، است. شکارچيان اين ماه را "کوييوار" مي نامند که به معناي زماني است که کبک به نواحي گرمسير کوچ مي کند. بر این پایه نام ماه ایرانی آبان به نادرستی به الههً آبها و زیبایی ناهید ربط داده شده است. این ماه باید به امشاسپند اپم نبات اختصاص می داشت که معنی اصلی آن با توجه به نام همین ماه کُردی باید ماه جدا شدن برگ از ناف و ساقهً درختان باشد که پورداود زمینهً کمکی برای مقایسه پیدا نکرده و آن را ناف و زادهً آب گرفته که مناسبت چندانی با نام و نشان این ماه ندارد.
آذر ماه "ساران" ناميده مي شود. ساران به معناي سردي هاست. به اين ماه "سه رماوز" به معني وزيدن و آغاز سرما نيز مي گويند.
دي ماه را "بفران" يا "ثاول مانگ زستان" نيز مي گويند. نام ديگر اين ماه "بفرانبار" يا "بفرامبار"به معني انبار برف است. "بفراوان" به معني برف زياد و "هول" به معني اول زمستان است. نام ماه ایرانی دی را بر این اساس و نیز با توجه به نام ماههای ماههای بابلی تبتو (ماه آبهای سیلابی) می توان از ریشهً اوستایی "دو-اوی" یعنی ماه به طغیان و جنبش در آمدن آبها گرفت. پورداود نام دی را بدون یافتن هیچ مناسبتی صرفاً به معنی خدا گرفته است.
سرماوز و ریبندان (راهبندان) نامهای کردی ماه بهمن هستند که نویسنده مقاله آنها را از قلم انداخته است. این اشاره معانی کافی است که نام ماه بهمن را از ریشه ایرانی کهن "بس (=وس، زیاد)- زمی (سرما و برف) – ان (علامت نسبت)" بگیریم و آن را ماه سرما و برف زیاد معنی نمائیم. می دانیم در زبانهای هندو ایراني کهن حروف "ز" و "س" و "ش" به "ه" تبدیل شده اند مانند تبدیل زیما (شمی، سمي، یعنی برف و سرما) ایرانی به هیما (ریشه نام هیمالیا= خانه برف و سرما) در سانسکریت و تبدیل برعکس کلمه هرو سانسکریت به واژه سرو در زبانهای ايرانی. لذا اطلاق بهمن به ریزش و حرکت ناگهانی توده برف و یخ از کوهستان با همین معنی لفظی نام این ماه پیوستگی داشته است. از اینجا میتوان نتیجه گرفت جشن سده خلاصه شده جشن سرذه (جشن شدت سرما) در زبان اوستایی و پهلوی است.
اسفند ماه را برخي "ره شه مه" (رئو-شمی= ماه گذر و رفت زمستان) و"ئاخر مانگ زستان" نيز مي گويند و معتقدند که در اين ماه سياهي از دل برف سر برمي آورد. اين ماه را در برخي از مناطق کردستان نوروز ماه انجام مي شود. هیئت پهلوی نام سپندارمذ را می شود علی القاعده می توان مرکب از "سپ (شکستن شدت)- اندرو- ائیث (=ائوت، برف و سرما)" گرفت که مناسبت تامی با رو به کاهش رفتن شدت برف و سرمای آن دارد. حروف " و" و "ث" در زبانهای ایرانی در فارسی به "م" و "ذ" قابل تبدیل بوده اند. نظیر تبدیل پسوند "وند" به "مند" و تبدیل "آثری" به "آذر، آتش".
در نقاط کردنشين دامداران تاريخ و سن خود را بر مبناي قشلاق و ييلاق تعيين مي کنند. و واحد شمارش زمان براي آنها ييلاق و قشلاق است. بيشتر محاسبات و روز شمار کردها، خورشيدي است و حساب قمري جز براي محاسبه ماه رمضان، عيدهاي فطر، قربان و ميلاد مسعود حضرت رسول(ص) چندان کاربردي ندارد. بخشي از حساب روز شمار آنها بر مبناي رومي است.
منبع:سيماي ميراث فرهنگي کردستان

پنجشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۸

تحقیقی در بارهً نام و نشان معبد سیاهگل ایلام و سیاهکل گیلان

موضوع انتساب معبد سیاهگل به دوره ساسانی و آتشکده بودن آن نادرست است. چه در واقع با توجه به چهار دره بودن (چارتاقی بودن) و گنبدی شکل بودن آن باید معبدی میترایی از عهد اشکانیان میثره پرست بوده باشد. برای همین است که نام پادشاهان بزرگی از ایشان میثره دات است یعنی "مخلوق میثره"(مهر داد). لذا نام سیاهگل بی شک از تلخیص نام مرکب عیلامی سیان کوک-ال یعنی معبد خدا برگرفته شده است. نام مشابه سياهگل در سمت شمال یعنی سیاهکل ربطی با آن ندارد چه جزء سیاه در ترکیب نام سیاهکل به وجود آشکار است. براین اساس جزء دوم را می توان مرکب گیل (سرزمین پردرخت و جنگل) گرفت. یعنی سیاهکل میشود همان شهرجنگل سیاه باستانی یا تمیشه (= تم بیشه). نام های کهن کل منطقه یعنی گیلان و ورنه هم به معنی سرزمین جنگلی هستند. جالب است خود کلمهً جنگل را در زبان فارسی به سادگی میتوان مرکب از کلمات پهلوی جین (جا) و گیل (منسوب به درختان) گرفت. بنابراين از شهر تمیشه در آن بیت شعر شاهنامه که به همراه آمل سخن می راند، می تواند اشاره به سیاهکل گیلان باشد:زآمل گذر سوی تمیشه کرد نشست اندران نامور بیشه کرد. ولی مفهوم سی کل یعنی قلعه صخره ای و سنگی .برای این شهر مناسبتر است. اما در نام سیاهگل کاربرد عنوان عیلامی معبد برای آن هم نشان از تقدم این معبد بر عهد ساسانی دارد. در وبلاگهای "حق و صبر" و "شهر من ایلام" مشخصات این معبد که آتشکده ای از عهد ساسانی تصور شده است؛ چنین قید شده است. دو تصویر از آتشکده سیاهگل ایوان که در این وبلاگها دیده میشوند به وضوح نشانگر چارتاقی میترایی بودن آن است:
آتشکده سیاهگل ایوان ( استان ایلام ) : بنای آتشکده (در اصل مهرابه) مربوط به دوره ساسانیان (در اصل اشکانیان) است که در 15کیلومتری جنوب غربی روستای سرتنگ و در مسیر رودخانه خروشان کنگیر ایوان قرار دارد.این بنا یکی از سالم ترین آتشکده های دوران قبل از اسلام در استان می باشد.این بنا روی چهار پایه ساخته شده و دارای گنبدی یک جداره می باشد.

دو تصویر از آتشکده سیاهگل ایوان که در این وبلاگها دیده میشوند به وضوح نشانگر چارتاقی میترایی بودن آن است.

سه‌شنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۸

مکان روئین دژ، موطن وجایگاه خانواده سپنداته (اسفندیار، زرتشت)

اگر نام روئین دژ را برگرفته از کلمه اوستایی رئو-ئین دژ یعنی دژ باشکوه بگیریم؛ خطا نرفته ايم. نام ارجاسپ (دارنده اسب با ارزش) که در کورشنامه گزنفون به صورت آراسپ قید شده است که سردار کورش سوم (فریدون) و قاتل آبرادات/سپیتمه داماد و ولیعهد آستیاگ (اژی دهاک مادی) و دستگیر کننده همسر نقابدار وی بوده، مطابقت دارد. سپیتمه جمشید حاکم ولایات جنوب قفقاز بوده و هرتسفلد پسر کوچک وی یعنی سپیتاک پسر سپیتمه (فرد سفید اندام پسر فرد سفید رخسار) را همان زرتشت سپیتمان (زرین اندام) از خاندان سپیتمه می داند. بر این اساس روئین دژ همان دژ مستحکم شوشی قراباغ (ورجمکرد)است. همسر سپیتمه جمشید/آبرادات یعنی پان ته آ (نقاب پوش) همان گرد آفرید شاهنامه در واقع زن هجیر (=زیبا، سپیتمه جمشید زیبا)است. کورش بعد از ازدواج با همسر سپیتمه پسر او سپيتاک را به مقام دامادی خویش، همسری آتوسا رسانده و مکان حکومت وی از آذربایجان و اران و ارمنستان به بلخ منتقل کرد. لذا سپنداته (اسفندیاری) که براي نجات خواهرانش از بند ارجاسپ به روئین دژ (شوشی یا همدان) می شتابد همان سپیتاک منظور است. کتسیاس در این باب میگویند که آستیاگ در همدان پنهان شده بود و چون دو نواده دختری اش مگابرن ويشتاسپ و زريادر سپیتاک به دستور کورش بازداشت شده و مورد شکنجه قرار گرفتند وی برای نجات ایشان خود را تسلیم نمود. گزنفون در کورشنامه به طورغیر مستقیم از کشته شدن آبرادات (سپیتمه جمشید مقتول) توسط اراسپ/ارجاسپ سردار کورش در دژ شوش (شوشی قره باغ) صحبت میراند؛ همانجا که آميتیدا دختر آستیاگ (آژی دهاک) و همسر سپیتمه جمشید به اسارت و همسری کورش (فریدون) در می آید. اساطیر کهن ایرانی شاهنامه مطلب را به اشکال مختلف به شکل داستانهای اساطیری ملی حفظ نموده اند.

دوشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۸

آیین علوی نه در نواحی انگور خیز بلکه پیشتر از شیعه اثنی عشری در عهد خلفای راشدین در خود عربستان و جنوب عراق شکل گرفته است

در اصل پنجم دینی علویان به صراحت شراب و انگور (درخت هوم مناطق ماد و میتانی) تقدیس گردیده است. از اینجا به ظاهر می توان چنین نتیجه گرفت که مرکز شکل گیری این طریقت را به مناطق کردستان و آذربایجان بوده است که در آنجا باوری اسلامی بر پایه اعتقادات و علایق کهن خود پدید آورده اند؛ ولی در اساس آیین علوی توسط زرتشتیان عرب می/هوم پرست بنی تمیم در خود عربستان زمان خلفای راشدین پایه گذاری شد. گرچه غالباً پدید آورندگان و شکل دهندگان شکل نهایی شیعه اثنی عشری را خاندان نوبختی ذکر مینمایند؛ ولی نقش ایشان فراتر از این حّد شکل و سازمان دهی نهایی دوازده امامی آن نیست چه در اساس شیعه گری با قبیله بزرگ عرب زرتشتی مسلمان شده بنی تمیم به رهبری پدر و پسری با اسامی ابوعبدالله سلام (سلمان فارسی پدر) و عبدالله بن سلام یا عبدالله بن سبا (سلمان فارسی پسر) و با عنوان مشترک قاضی شریح با گرایش به باورهای زرتشتی کهن شان صورت گرفت. جالب است که عنوان سبا به کسر حرف سین در لسان عرب به معنی می و شراب است. بنابراین پیدایی آیین علویان بر شیعه اثنی عشری تقدم داشته است.در کتاب فرق شیعهً ابو محمد نوبختی آمده است: "عبدالله بن سبا (سلمان فارسی پسر) در مدائن بود که خبر در گذشت علی بن ابوطالب را برایش بردند؛ و به کسی که این خبر را به او داد گفت: اگر مغز سرش را در هفتاد کیسه برایمان بیاوری، هفتاد گواه عادل بیاوری که به مردن او گواهی دهند، ما به یقین میدانیم که او نمرده است و کشته نشده است و تا وقتی سراسر زمین را نگرفته باشد، نخواهد مرد."
در سایت حوزه در مقالهً "نصیریه، علویان و شیعه اثنا عشری" از دکتر قاسم جوادی آمده است: یحیی امین در معجم الفرق اسلامیه در باره مکاتب علوی مطالبی آورده و گویا او خواسته است بین نصیریه و نمیریه (پیروان مهدویت ابوالحسن مهدی یحیی بن عمرو که به اشتباه پیروان مهدویت ابوالحسن عسکری یعنی علی النقی به شمار رفته اند) و علویان فرق بگذارد که هم سخن ملل و نحل نویسان توجیه شود و هم وضعیت فعلی علویان از تهمت¬ها مبرا گردد. البته نویسنده تصریح ندارد که منظورش از تفکیک، چنین چیزی بوده است، ولی اگر به طور طبیعی این سه بخش در کنار هم قرار گیرند، چنین نتیجه ای گرفته می شود.
او دربارة نمیریه می نویسد: اینان فرقه ای از غلات و پیرو فردی به اسم نمیری بودند. بعضی گفته اند که او ادعا کرد روح خداوند در پنج نفر ـ بین پیامبر، علی، فاطمه، حسن و حسین، که خدایان پنج¬گانه هستند ـ حلول کرده است. برخی گفته اند که او ادعا کرد خداوند در او حلول کرده است. این نویسنده دربارة نصیریه نیز می نویسد: «فرقه ای از غلات بودند که از بین رفتند.» سپس دیدگاه¬های آنان را بیان می کند. سخنان این نویسنده نظیر سخنان نوبختی اشعری قمی است. وی دربارة علویان نیز می نویسد:
بعضی ادعا کرده اند که اینان منسوب به نصیریه‌اند، ولی خود آن¬ها می گویند که شیعة اثناعشری‌اند، به فقه امام صادق (ع) عمل می کنند و بین آن¬ها و شیعه بعضی تفاوت¬های مذهبی وجود دارد. اینان، در دوستی امام علی و نه در شخص آن حضرت، غلو می کنند و معتقدند که پیامبر به اهل بیتش وصیت نمود. اینان معتقد به قدسیت ائمة اثناعشرند و در نگاه اینان منظور از حدیث «علما امتی کانبیاء بنی اسرائیل»،24 ائمة اثناعشر است. این گروه معتقد به طهارت (عصمت) ائمه‌اند و سلمان را هم به آن¬ها اضافه می کنند. دلیل این اندیشه هم روایت «سلمان منا اهل البیت» است. اینان معتقدند بنیان¬گذاران علویان، ابوذر، حجربن عدی، سلمان فارسی، مقداد، بلال حبشی و عماربن یاسر هستند.25
تا اینجا به نقل دیدگاه¬های عده ای از معاصران دربارة نصیریه و علویان پرداختیم. در بین این نویسندگان، تنها دیدگاه دو نفر با بقیه متفاوت بود: سعید رشید زمیزم، و یحیی امین. این دو، گروه را از غلات معرفی نکردند، قائل به الوهیت امام علی ندانستند و ننوشتند که علویان به حلول خداوند در پنج تن معتقدند. تنها دلیل دیدگاه متفاوت این دو با بقیه این است که دیگران مسموعات خود از غیر علویان را نوشته‌اند، ولی این دو مطالب خود را از علویان نقل کرده‌اند.
در کتاب فرق و مذاهب کلامی که اخیراً با ویراستاری جدید منتشر شده است، فقط با تکیه بر دو منبع ملل و نحل شهرستانی و تاریخ اندیشه های کلامی در اسلام، ترجمة مذاهب الاسلامیین عبدالرحمن بدوی، مبانی اعتقادی علویان چنین شده است.
در این کتاب آمده است که این گروه معتقدند:
1. علی¬بن ابی¬طالب خداست یا الوهیت در او حلول کرده است؛
2. سلمان فارسی فرستادة علی (ع) است؛
3. کلمة سرّ عبارت است از سه حرف ع (علی)، م (محمد) و س (سلمان)؛
4. ابن ملجم، لاهوت را از بند ناسوت رها کرد و از این رو کسانی که به او لعنت می فرستند، بر خطا هستند؛
5. شراب از نور است و بر این اساس، درخت مو را بزرگ می دارند و کندن آن را گناه می شمارند.26

پی¬نوشت¬ها:
24. در حدیث «علما، امتی»، گاهی عبارت «کانبیا» و گاهی «افضل من انبیا» نقل شده است.
25. معجم الفرق الاسلامیة، ص 173 ـ 174.
26. فرق و مذاهب کلامی، ص 318.

شنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۸

تحلیل اقتصادی و سياسی بسيار جالب ابوالحسن بنی صدر

توضیحات ابوالحسن بنی صدر در باب مسائل و مشکلات اقتصادی و سیاسی ایران و جهان بسيار روشنگرانه و آموزنده بود و من قبلاً آنها را از کسي نشنيده بودم. خصوصاً "موضوع اقتصاد تولید محور (نظیر چین و ژاپن) و اقتصاد مصرف محور راندخواران (ایران و عربستان) و اینکه ولی فقيه خرافی ما اختیار دارد و نه مسئولیت و رئیس جمهورش اختیار ندارد ولی مسئولیت بر عهده اوست" که این در واقع منشأ اصلی دیکتاتوری مطلق و بی قانوني و فساد جمهوری اسلامی شده و میشود. نکته سنجی بسیار داهیانه ای بود که به نظر من بایستی است که عاشقان به نجات ایران با دقت آنها را گوش نمایند. می دانیم ولی فقيه سابق نه تنها با این مسائل و مباحث اساسی اقتصادی آشنایی نداشت بلکه اساساً اقتصاد را مال خر میدانست. ولی فقیه دوم و اطرافیانش هم درک ریشه ای از مشکلات اقتصادی ندارند و منتظر امام موعود هستند که با شمشیر به حل این مشکلات ما دست و پا چلفتی ها بیايد. این مصاحبه چهار قسمتی رادیو عصر جدید با ابوالحسن بنی صدر در سایت انقلاب اسلامی در هجرت وی قابل دسترسی است.

پنجشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۸

خاطره از معلم مشوق درسی من حسن شریفی

تشویقهای مکرر حسن شریفی معلم ادبیات مان را که در کلاسهای درسی دوره متوسطه سه ساله دبیرستانی در دبیرستان پهلوی مراغه از من روستایی ساده و فقیر می نمود، هر گز فراموش نکرده و نخواهم نمود. اولین بار که دبیرستان را شروع کردم لباس درستی بر تن و کفش خوبی در پا نداشتم . کت بلند و ارزان قیمتی که تنم بود از جاده پیدا کرده بودم. والدین فقیرم از روستا به مراغه برده و در نزد خانواده پسر عمویم سکونت دادند تا بتوانم دبیرستان را در شهر مراغه شروع کنم. نحوه آغاز درس انگلیسی بدون مقدمه درست شروع شد و تفاوت تلفظ با نوشتار افکار مرا مشوش می ساخت و من بدون اینکه قانع بشوم چرا باید این تفاوت فاحش وجود داشته باشد. تلفظ طوطی وار تعلیمی معلم عجول انگلیسی مان را همانند بقیه دانش آموزان شیک پوش شهرنشین و مرفه با اشاره دست وی به در و دیوار و پنجره و غیره پیروی کرده و ادا می نمودند، من همراهی نمی نمودم و این امر در ابتدا در اتاق دبیران حمل بر کودنی من شده بود. گرچه بعداً متوجه شدم اساساً استعداد و علاقه من به زبانهای خارجی تعریفی نداشته است. اولین معلمی که در یافته بود که این دانش آموز آن قدر ها کودن نیست حسن شریفی دبیر ادبیات مان بود که خصوصاً روی جالب بودن قسمتهای آغازین انشا های من تمرکز کرده و دریافته بود که خیلی خوب شروع میشود و ولی در ادامه به سبب عدم تجارب کافی از زندگی اجتماعی ناقص می ماند. این موضوع برایش آن قدر اهمیت داشت که گاهی تقریباً تمامی ساعت درسی را با تشویق و حمایت من پر میکرد. از آغاز کسی در خوبی اطلاعات تاریخ و جغرافیایم شک نمی کرد. خصوصاً معلممان نرج آبادی به خوبی بدان واقف بود که من علاقه وافری در دوره ابتدایی بر این دروس داشته ام. ولی استعداد ریاضی ام کمی دیر بروز کرد. یادم می آید که در امتحان هندسه جزء سه یا چهار دانش آموزی بودم که در امتحان ثلث اول نمره قبولی گرفته بودم. معلم ریاضیاتمان سخاوتی به تردید بود که من چگونه این نمره را گرفته ام و آن شک خود را در کلاس به زبان آورد ولی از بین همکلاسی ها عطاء الله مردانگاهی (اگر اسم کوچکش درست به یادم مانده باشد) که شاگرد اول کلاس بود آن موضوع را با گفتن اینکه ریاضیات مفرد خوب است؛ بر طرف نمود و خیال معلممان را راحت کرد. بعداً در کلاس به سبب پیشرفت محبوبیت پیدا کرده بودم و همکلاسی ها پهلوان مفردم خطاب مینمودند.

معایب آموزه های اسلام صرف و سبب عقب ماندگی این آموزه ها نسبت به دیگر ادیان و مکاتب

شیخ سعدی شیرازی بیت شعر معروفی بدین مضمون دارد: "اسلام به ذات خود ندارد عیبی هر عیب که هست از مسلمانی ما است." این گفته می توان به شرط جایز دانستن نقد متون قرآن قبول کرد. تا با نقد سره از ناسره و حق (آیات آسمانی) از باطل (آیات شیطانی) مشخص گردد. ولی مشکل اساسی در این راه که سبب عقب ماندگی فرهنگی و علمی و هنری و صنعتی جوامع اسلامی از جوامع شرق و غرب شده است این است که در این جوامع اسلامی هیچ وقت اجازه نقد علمی به متون قرآن داده نشده است و کسی هم که بدین عمل دست بیازد با خطر مرگ و الحاد مواجه است. تنها جواز شرح و تفسیر مداحانه و غلوآمیز و نادرست متون این جهانی قرآن در ارتباط با جهان ماوراء الطبیعه صادر گردیده و میشود. لباس روحانی به تن کردگان که غالباً هم عاری از شناخت علمی و منطقی قرآن هستند با شناخت عاطفی و غیر علمی شرح و تفسیر متون آن را به خود اختصاص داده اند. از این رو است که خاطره دو سفر تجارتی و فرهنگی محمد از مکه به سمت فلسطین و سوریه که در سورهً اسراء آمده است به نادرستی تفسیر به معراج آسمانی محمد گردیده و میگردد و موضوع افطار (=شکستن روزه در میان دو ماه سال) هنوز هم به غلط تفسیر به شق القمر کردن محمد میشود.
دلیل اینکه مارتین لوتری در اسلام برای رفرم پیدا نمیشود به سبب همین صلبی شدن درک نادرست و آسمانی به شمار رفتن محمد و قرآن وی است که نه تنها از شرح و تفسیر علمی آن استقبال نشده است بلکه عامل این عمل در جامعه مورد تکفیر و تلعین و اعدام قرار گرفته اند. بر این اساس حال مطابق مندرجات نقد و اصلاح نشده قرآن تنها مسلمان بنده صالح خدا است ودیگران در بدترین حالت کافر و ملحد واجب القتل و در بهترین حالت کافر اهل ذمه (یعنی کافران جان در امان) هستند که به مسیحیان و یهود و گنوسیان و با تردید زرتشتیان و مانویان هستند. در مورد یهود حتی موضوع اهل ذمه بودن نقض شد و یهودیان مدینه قتل عام و غارت شدند. از این برداشتهای صلبی اسلام است که ضدیت افراطی با دارندگان ادیان دیگرخصوصاً با یهود (به بهانه ضدیت با صهیونیسم) دیده میشود که تندروهای اسلامی با دید مطلق گرایانه خود از مندرجات قرآن در فکر حذف فیزیکی ایشان هستند. اساس این بینش خصوصاً از آن جا است که محمد اعلام کرده بود که با آمدن وی تمامی آیینهای پیش از وی ملغی و بی ارزش شده اند. در حالی که عملاً این بر عکس نتیجه داده است و این جهان غیر دینی و غیر اسلامی هستند که جهان را به شاهراه علم و صنعت و تمدن و بهداشت رهنمون شده اند و مسلمانان متحجر در حال حبس غیر قانونی و گردن زنی و ترور و سنگسار مردمان نگونبخت جوامع خود و دیگران هستند.

شنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۸

نام و نشان نسبتاً دقیق زرتشت و محل نگهداری اوستای عهد ساسانی

نام چیکان بدین صورت خود معنی لفظی ساده ای به زبان اوستایی و پهلوی دارد یعنی محل قضاوت. روستای ما تا چهل سال پیش روستای مرکزی خان بزرگ روستاهای اطراف مراغه یعنی اسدالله آصف بود. اما این نام نه به سبب مرکزیت خانها بلکه در دوره پیش از اسلام به سبب مرکزیت فرهنگی و دینی خود بدین نام مسمی شده بوده است چه در عهد ساسانی اینجا مرکز فرهنگ زرتشتیان بوده است چون بنا به قرائت مارکوارت ایرانشناس آلمانی که پور داود در جلد دوم یشتها آن را یاد کرده است، "در کتاب پهلوی دینکرد اینجا به عنوان محل نگهداری اوستا شی چی کان نامیده شده است". دلیل انتخاب این محل برای این کار قرار گرفتن آتشکده آذرگشنسب در حدود سه کیلومتری این روستا بوده است که ویرانه اش که تا چندی پیش با آجرهای رنگی لعابدار کائین کعبه (کعبه شاهان) خوانده میشد. بنا به روایات دوره اسلامی خسرو انوشیروان یا خسرو پرویز آتش این آتشکده کهن را به محل آتشکده گشنسب بزرگ شهر شیز (ماگشنسب تخت سلیمان) منتقل ساخته بود. نگارنده قبلاً جزء شی در نام شی چیکان را به معنی جا میگرفتم که ریشه اش در کلمه آشیان و پسوند مکانی شن دیده میشود ولی نظر به پسوند مکانی کان در نام شی چی کان آن باید ریشه دیگری داشته باشد.واژهً شی را می توان مصدر از ریشه شو (شدن) گرفت که در این صورت شی چی کان مترادف با چیکان به معنی محل قضاوت کردن میگردد. آلترناتیو دیگر کلمهً شیت در نزد پارسیان (زرتشتیان) است که به معنی شکاف و در پهلوی به معنی صخره و جسم سفت و سنگی است. به نظر میرسد نام ناحیهً شیذر تهران (شی زار) یا چیذر (چی زار) که دارای گورستانی کهن با سنگ قبرهای مکتوب است در این راه گره گشا باشد چون کلمه شیای در زبان کردی به معنی محل لاشه مردگان یعنی معادل همان دخمه و غار مردگان زرتشتی است. گرچه از سوی دیگر کلمه کُردی شی به معنی شرح و تفسیر یعنی معادل و همریشه کلمه چی اوستایی است. در نزدیکی این روستا میان دو کوهستان بلندی است که رودخانه موردی چای (رودخانه مردگان یا مُردابان، دائیتی کتب پهلوی) قرار گرفته در سابق پر از مار ماهی و خرچنگ بود و در دره عمیق و تنگ میان آن دو کوهستان روان است. مطابق کتابهای پهلوی اینجا تحت نام چیکات دائیتی (محل قضاوت گناهان) محل پل خیالی صراط روز بازپسین به شمار میرفته است. همچنین از ریشه مشابه شی کلمات فارسی شغ و شخ وجود دارند که در زبان فارسی به ترتیب به معانی "غار" و "زمین سفت و سنگی " هستند؛ در مجموع اینها ما را به موقعیت بلندی مکان این روستا و نوع خاک رستی سفت و سنگی آن که برای ساختن دخمه های زرتشتی مناسب می بوده است متوجه میگرداند که به همین مرتفع بودن آن سبب شده است که در مسیر راه آهن سرتاسری که با دو کانال دو تپه این روستا را بشکافد. مهندسین ناگزیر شده اند پل راه آهن نسبتاً طویلی به ارتفاع بیست متر در کنار ای روستا ایجاد کنند که طبق طرح مهندسین آلمانی ادامه مسیرش به سوی شرق را با توده های بلند خاک انباشته اند که به واسطه نشست خاک همواره برای قطارها مشکل ساز بوده است. قرار گرفتن روستا در بالای دره پرتگاهی رودخانه پای آن و همچنین نوع خاک رستی سفت زیر سطح روستاکه مساعد برای ایجاد غار بوده و همچنین شکاف تحت الارضی یکی از دو تپه این روستا که بر اثر زلزله ایجاد شده و اکنون با خاک و خاشاک مدفون شده باید اساس نامگذاری کهن این روستا به شی چی کان بوده باشند. مارکوارت و پورداود دنبال شباهت ظاهری نام کهن این روستا یعنی شی چی کان و نام شیز (محل تراوش آب) در بیان عربی آنها را معیار قرار داده و به انحراف کشیده شده اند و شی چیکان را با همان شیز یکی گرفته اند. به هر حال از این میان مفاهیم مشتقات لفظ شی اصل را می توان به همان خاک رستی سفت این روستا داد که از عهد باستان مورد توجه بوده و مورد بهره برداری در دامداری و آیین زرتشتی رها کردن جسد مردگان در غارها قرار داشته است. چهار دهه پیش از زیر بنای قسمت جدید مسجد روستا که در پای جنوبی همین تپه است هنگام پی کنی دو مهر بزرگ رستی که حروفی اوستایی نقر شده بود بیرون آمد و بنا غلامعلی اهل روستای همسایه مان هره (هرق) دوباره جلو چشمان ما روستائیان (از جمله ما کودکان) دوباره دفن شان نمود. ولی من کودک سنگپران بالای این تپه بغل خانه مان، اینگونه معماها را در خاطره دفن نمی کردم. در کار خیریه بنای قسمت جدید مسجد که توسط خویشاوندمان حاجی ایمان به سبب سفر حجش بنا میشد، برادرنو جوان من در بنای مسجد کار میکرد و همین طور دامادمان کم مانده بود که در زیر صخره بغل تپه زنده به گور شود هنگامی که خاک اضافی را به درون غار از زیر زمین کشف شده آن حمل میکردند چون ضمناً پای صخره را کلنگ کاری می نمودند. اکنون روی همین قسمت این تپه مسکن خویشاوندان از جمله خانه خواهر بزرگم هست که به دست اعضای خرد و بزرگ خانواده اش بنا نموده است. کلاً اراضی روستای مان از این نوع غارهای کهن که هر دم از گاهی یکی دیگر از زیر زمین سر باز میکند پر هستند. سوای اینها تونل متروکه بلند زیر زمینی آب که برای رساندن آب رودخانه مردی چای به اراضی این روستا و روستاهای پایین دست به سمت شهر مراغه کنده شده بوده است در زیر باغهای انگور و دره و تپه مسیر آن دیده میشود. از آنها نه تنها به عنوان آغل گوسفندان همچنین به عنوان دخمه مردگان استفاده میشده است. در قسمت غربی روستا قبرهای سطحی زرتشتی که صرفاً چاله پوشیده اسکلت مردگان است دیده میشوند. ظاهراً شهر رغه زرتشتی بزرگ آذربایجان که زادگاه زرتشت (سپیتاک نواده آستیاگ و داماد و پسر خوانده کورش) به شمار میرفته است، شامل تمامی اراضی بین این روستا (از جمله محل آتشکده کائین کعبه در منطقه کاراجیک= محل جنگجویان) تا خود شهر مراغه (محل مرغزار و چمنزار بزرگ) میگردیده است. کتب پهلوی محل خانه زادگاهی زرتشت را در این قسمت طوری نشان میدهند که نشانگر روستای مغانجیق (جایگاه مغان) حدود ده کیلومتری شرق روستای چیکان است که شاید به سبب نامش به عنوان زادگاه زرتشت برگزیده شده است. چون مطابق شواهد و قرائن تاریخی مقر حکومت سپیتمه جمشید (شاه موبد درخشان) -پدر سپیتاک زرتشت که حاکم آذربایجان و ولایات جنوب قفقاز بوده- در منطقه شوشی اران (قراباغ، ورجمکرد) قرار داشته است. گرچه بسیارمحتمل است که پایتخت زمستانی ایشان همین شهر رغه زرتشتی یعنی مراغه بوده است و لذا می توان تصور نمود که زرتشت در فصل سرما در همین شهرستان مراغه متولد شده بوده است. پدر وی سپیتمه داماد و ولیعهد آستیاگ (اژی دهاک) بود که توسط اراسپ/ارجاسپ سردار کورش (فریدون) از بین رفت ولی کورش بعد از آن با آمی تیدا دختر مسن آستیاگ (اژی دهاک مادی) و همسر سپیتمه جمشید ازدواج نمود و فرزندان وی سپیتاک زرتشت و برادر بزرگش مگابرن ویشتاسپ را گرامی داشته و ایشان را از حکومت اران و ارمنستان و آذربایجان و ماد سفلی خلع و به ترتیب به حکومت نواحی دربیکان سمت بلخ و گرگان بر گماشت. ضمناً سپیتاک زرتشت ملقب به گائوماته (یعنی دانای سرود دینی) به مقام دامادی کورش سوم (فریدون) رسید و با دختر معروف وی آتوسا (هدسا، هووی، هئوتس) ازدواج نمود. سپیتاک زرتشت داماد در نزد خانواده کورش بسیار محبوب بوده است چه وه یزداته بردیه پسر کوچک کورش حکومت خویش بر سمت شرقی امپراطوری هخامنشی را به دست وی اداره میکرده است. سنگینی جثه بردیه (تنومند) در این تحویل اداره ملک به سپیتاک زرتشت امر مزید بر علت بوده است. می دانیم که کمبوجیه هم به سبب اعتماد به وی هنگام سفر جنگی خویش به مصر او را نائب السلطنه خویش در ایران قرار داد. اما چون شایعه خبر مرگ کمبوجیه در مصر به وی رسید به دیدار وه یزداته بردیه در سمت جنوب پارس شتافت و از جانب وی امور امپراطوری هخامنشی را رسماً به عهده گرفت. داریوش از این سوء تفاهم سیاسی شایعه مرگ کمبوجیه و رسمی اعلام گشتن حکومت سپیتاک زرتشت (گائوماته بردیه= سرود دان بزرگ اندام) داستان بردیه راستین و دروغین را برای توجیه و رسمیت بخشیدن به کودتای اشرافی خویش پدید آورده است. حکومت سپیتاک زرتشت یا همان گائوماته بردیه که در سمت هندوستان به اسامی شاهزاده گوتمه بودا (سرود دان منور و دانا) و گوتمه مهاویرا (سرود دان دانا و بزرگ) معروف شده است، با اصلاحات اجتماعی و ارضی و رفع تبعیض و مبارزه با خرافات آن قدر نزد مردم گیرایی داشته است که هرودوت میگوید که در واقعه ترور شدن او توسط داریوش و شش تن همدستانش مردم آسیا به سوگ نشستند. مردم شرق آسیا که لابد در آن عهد وی را نمی شناختند وارثین به حق راه وی و شاه هندوی عادل مرید وی آشوکا شده اند. در واقع سپیتاک زرتشت (گائوماته، گوتمه) از جانب کورش و بردیه به عنوان شاهزاده انسان دوست و اصلاح طلب بیش از دو دهه از مرکز بلخ بر امور سیاسی و فرهنگی و اقتصادی شمال غربی هندوستان نظارت داشته است. ایرانیان خیلی دیرتر از هندوان در عهد ساسانیان رسماً به آیین وی شتافتند و حتی در آن هنگام نام و نشان دقیق وی را به یاد نمی آوردند.

چهارشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۸

داستان معراج آسمانی پیامبر اسلام از خاطرات سفر تجارتی و فرهنگی محمد از مکه به بیت المقدس پدید آمده و ربطی با سفر آسمانی احاديت بعدی ندارد

مطابق مطالب سایت "اندیشه قم" یکی از بحث های بسیار مهم مربوط به پیامبر اسلام بحث مربوط به معراج ایشان است که در قرآن کریم نیز مطرح شده است، چنین آغاز می شود:
1. معنی«اسراء»: السّری: سیر اللیل (سیر در شب) كلمه اسراء و سری كه ثلاثی مجرد آن است به معنای سیر در شب است وقتی گفته می شود «سری و اسری» معنایش این است كه فلانی در شب راه پیمود.. به طوری که در این باب از ابن عباس نقل شده که گفته است در سال دوم‏ بعثت ‏بوده، (چنانچه برخى گفته‏اند: شانزده ماه بعد از بعثت‏آن حضرت) واقعه معراج انجام شده است. مطلب اساسی همان متن همان سورهً اول اسراء قرآن است: "»سبحان الذى اسرى بعبده لیلا من المسجد الحرام الى‏المسجد الاقصى‏. « (9) منزه است آن خدائى که سیر شبانه داد بنده خود را از مسجد الحرام به مسجدالاقصى. "
می دانیم محمد دو سفر تجارتی از مکه به سوی فلسطین (مسجدالاقصی) و شام داشته است که یکی در حدود دوازده سالگیش بوده که به همراه عمویش ابوطالب صورت گرفته بود و دیگری در سن بلوغ بعد از ازدواج با خدیجه و از سوی همسر ثروتمندش خدیجه انجام گرفت. مسلم به نظر میرسد که کاروان بیشتر شبها راه می پیموده است که با چنین کلماتی از آن یاد شده است. چنانکه از مضمون آیه اول و دوم و سوم سوره اسراء معلوم میشود وی در این سفرها دانشهایی از احادیث انبیاء را کسب می نموده است:
"سبْحَنَ الَّذِى أَسرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِّنَ الْمَسجِدِ الْحَرَامِ إِلى الْمَسجِدِ الاَقْصا الَّذِى بَرَكْنَا حَوْلَهُ لِنرِيَهُ مِنْ ءَايَتِنَا إِنَّهُ هُوَ السمِيعُ الْبَصِيرُ(1)
پاك و منزه است خدايى كه بنده ‏اش را در يك شب، از مسجد الحرام به مسجد الاقصى -كه گرداگردش را پربركت ساخته‏ ايم- برد، تا برخى از آيات خود را به او نشان دهيم; چرا كه او شنوا و بيناست. (1)

وَ ءَاتَيْنَا مُوسى الْكِتَب وَ جَعَلْنَهُ هُدًى لِّبَنى إِسرءِيلَ أَلاتَتَّخِذُوا مِن دُونى وَكيلاً(2)
ما به موسى كتاب آسمانى داديم; و آن را وسيله هدايت بنى اسرائيل ساختيم; (و گفتيم:) غير ما را تكيه ‏گاه خود قرار ندهيد! (2)

ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كانَ عَبْداً شكُوراً(3)
اى فرزندان كسانى كه با نوح (بر كشتى) سوار كرديم! او بنده شكرگزارى بود. (3)"
این خاطره ساده سفرهای تجارتی محمد از مکه به سوی فلسطین و سوریه در نتیجه سوء تفاهم بسیار غلّو آمیز چنین از روی زمین به آسمان برده شده و موجب تفاسیر بسیارناروا و منحرف کننده و عوامفریبانه شده و به عروج آسمانی تعبیر و تفسیر گشته است؛ همانطور که معنی شق القمر که در واقع به معنی شکافتن ماه روزه یعنی مترادف عید فطر است، به نادرستی تفسیر به دوپاره شدن کره ماه توسط محمد گردیده است.ضمن سوره نجم از پیامبر و از سدره المنتهی وی (درخت سدر دور دست) و بهشت نزدیک آن سخن رفته که بیانگر اعتقاد زرتشتی درختان دریایی مقدس دور دست هوم سفید (گوکرن= درخت دوردست، سمبل خضر/کی خشثرو=هوخشثره یا سمبل نبیره دختریش سپیتاک زرتشت) و درخت درخشان رنجزدای (سمبل فریدون/کورش) در مجاورت آن است:
داستان معراج رسول خدا (از سایت رسول نور)
در داستان معراج رسول خدا(ص) نیز همانند داستان ‏شق القمرموضوعات مختلفى مورد بحث قرار گرفته که ما نیز به‏خواست‏خداى تعالى باید در چند بخش آنرا مورد بحث قراردهیم:
-1اسراء و معراج
نخستین مطلبى که باید مورد توجه در این داستان قرار گیردآن است که داستان معراج رسول خدا(ص)مرکب از دو قسمت‏بوده،قسمت نخست آن که از مسجد الحرام(در شهر مکه) تامسجد الاقصى(در سرزمین فلسطین)و بالعکس انجام شده،ورسول خدا(ص)این مسیر را در یکى از شبها در سالهاى‏توقف خود در مکه از طریق اعجاز طى کرده،که این قسمت رااصطلاحا در کتابها و تواریخ‏«اسراء»مى‏نامند و قسمت دوم که‏از مسجد الاقصى به آسمانها انجام شده و طبق روایات با انبیاءالهى دیدار و گفتگو کرده و بهشت و جهنم و آیات بزرگ دیگرى‏از آیات الهى را مشاهده نموده است که این قسمت را اصطلاحا«معراج‏»مى‏نامند.
که البته دلیل هر یک از این دو قسمت در قرآن و حدیث ازیکدیگر جدا است و اختلافى هم که در گفتار اهل حدیث وتاریخ دیده میشود و همچنین اعتراضها و رد و ایرادهائى که درداستان معراج شده و پاسخهائى که داده یا میدهند هر کدام‏مربوط به یکى از این دو قسمت است که متاسفانه در پاره‏اى ازکتابها و کلمات برخى از بزرگان بخاطر مخلوط شدن این دوقسمت،بحثها نیز به یکدیگر مخلوط شده و موجب ابهام و اشکال‏گردیده است.
-2معراج در چه سالى اتفاق افتاد
در اینکه اسراء و معراج رسول خدا(ص) در چه سالى ازسالهاى بعثت اتفاق افتاده اختلاف است،و اجمالا وقوع آن درمکه و قبل از هجرت ظاهرا قطعى است.بدلیل اینکه آیه‏اى هم‏که در سوره اسراء در این باره آمده و آیات سوره نجم نیز همگى در مکه نازل شده، و اما در اینکه در چه سالى از سالهاى قبل ازهجرت بوده اختلاف است.
الف- از ابن عباس نقل شده که گفته است در سال دوم‏ بعثت ‏بوده،چنانچه برخى گفته‏اند: شانزده ماه بعد از بعثت‏آن حضرت انجام شده (1) .
ب- از کتاب خرائج راوندى از امیر المؤمنین علیه السلام‏روایت‏شده که در سال سوم اتفاق افتاده (2) .
ج- اقوال دیگرى هم وجود دارد،مانند قول به وقوع آن درسال پنجم یا ششم یا دهم یا دوازدهم و یا اینکه گفته‏اند:یک‏سال و پنج ماه قبل از هجرت یا یک سال و شش ماه و یا شش ماه‏قبل از آن... (3) .
ولى بنظر مى‏رسد که از رویهمرفته روایات در این باره‏استفاده مى‏شود که معراج آن حضرت- برخلاف آنچه برخى‏پنداشته‏اند- قبل از وفات ابو طالب و خدیجه بوده و بنابر این ظاهرآن است که معراج قبل از سال دهم انجام شده است.و الله اعلم.
چنانچه در ماه و شب آن نیز اختلاف زیادى است زیرابرخى گفته‏اند:در شب هفدهم ماه مبارک رمضان بوده و قول‏دیگر آنکه در شب هفدهم ربیع الاول و یا شب دوم آن ماه و یا درشب بیست و هفتم رجب انجام شده و یا شب جمعه اول ماه رجب‏بوده (4) ...
و بهر صورت به گفته مرحوم علامه طباطبائى این بحث‏براى‏ما چندان مهم نیست که در تاریخ سال و روز و ماه وقوع معراج‏غور کرده و وقت‏خود را بگیریم،و مهم براى ما بحث‏هاى آینده‏است،و البته تذکر این مطلب لازم است که از روى همرفته‏روایات استفاده میشود که معراج و اسراء رسول خدا(ص)دو بارو یا بیشتر اتفاق افتاده چنانچه در فصلهاى آینده روى آن مشروحابحث‏خواهیم کرد-ان شاء الله تعالى-.
-3اسراء از کجا انجام شد؟
همانگونه که در تاریخ ماه و سال و شب اسراء اختلاف دیده‏مى‏شود در جا و مکانى هم که آنحضرت از آن جا به اسراء رفت‏اختلاف است که برخى گفته‏اند از شعب ابى طالب اسراءانجام شده و در برخى از روایات آمده که از خانه ام هانى دخترابو طالب آنحضرت به اسراء رفت و آیه شریفه‏«سبحان الذى اسرى بعبده لیلا من المسجد الحرام...»را به همه شهر مکه تاویل کرده‏و گفته‏اند:مراد از«مسجد الحرام‏»همه حرام مکه است.و برخى‏هم گفته‏اند:تاویل و حمل لفظ بر مجاز خلاف ظاهر است واسراء از خود مسجد الحرام انجام شده.
ولى با تذکرى که در بخش قبلى دادیم که اسراء بیش ازیکبار انجام شده میتوان میان این روایات را اینگونه جمع کرد که‏یکبار از مسجد الحرام بوده و دفعات دیگر از خانه ام هانى و یاشعب ابى طالب.
اگر چه قول آخر یعنى انجام آن از شعب ابى طالب بعید بنظرمیرسد زیرا بر طبق برخى از روایات هنگامى که ابو طالب درآنشب از غیبت آنحضرت اطلاع یافت‏بنى هاشم را درمسجد الحرام گرد آورد و شمشیرش را برهنه کرده قریش را تهدیدبه جنگ کرد،و چون صبح شد و رسول خدا(ص)بازگشت،بمسجد الحرام آمده و آنچه را دیده بود براى قریش نقل کرد و ازکاروانى که در راه دیده بود خبر داد،و خبرهاى دیگر،که بابودن آنحضرت در شعب و سالهاى محاصره قریش مناسب‏نیست.
و احتمال دیگر نیز آنست که از خانه ام هانى و یا شعب‏ابى طالب خارج شده و بمسجد الحرام آمده و از آنجا به اسراء رفته‏باشد.
-4اسراء چگونه انجام شد؟
شاید بیشترین اختلاف نظرها و رد و ایرادها در ماجراى اسراءو معراج رسول خدا(ص)در این بخش از داستان مزبور باشد که‏هر کس براى خود نظرى ارائه کرده تا آنجا که عایشه-با اینکه‏در هنگام اسراء رسول خدا(ص)پیوندى با آنحضرت نداشته‏و سالها بعد از آن بعنوان همسر بخانه آن حضرت آمده و اساسا چندسال اندک از عمر او بیش نگذشته بود-و یا اصلا بدنیا نیامده‏بوده (5) در اینجا اظهار نظر کرده و گفته است:
»ما فقد (6) جسد رسول الله(ص)و لکن الله اسرى بروحه«‏ (7) .
جسم رسول خدا(ص)مفقود نشد(یا آنرا ناپدید نیافتم)ولى خدا روح‏آنحضرت را به اسراء برد.
و یا معاویه‏اى که در آنروزگار بچه‏اى بیش نبوده و درکوچه‏هاى مکه بدنبال پدرش ابو سفیان سرگرم توطئه و آزار رسول ‏خدا(ص) شب و روزش را سپرى مى‏کرده و تا پایان عمر هم دردشمنى خود با بنى هاشم و خاندان آنحضرت و از بین بردن ‏فضائل و محو نام و آوازه آنها لحظه‏اى دریغ نکرده و از این‏گونه معارف بوئى نبرده در اینجا به اظهار عقیده پرداخته و درباره‏اسراء گفته است:
»انها رؤیة صادقة«‏ (8) .
-رؤیاى صادق و خواب درستى بوده؟!
و قبل از آنکه نظرات و عقاید دیگران را بیان داریم براى‏روشن شدن ذهن خوانندگان محترم باید بگوئیم اینگونه نظرهامخالف اجماع دانشمندان و صریح آیات قرآنى است،که اسراءرسول خدا(ص)با روح و جسم هر دو بوده،زیرا آیه شریفه سوره‏اسراء اینگونه است:
»سبحان الذى اسرى بعبده لیلا من المسجد الحرام الى‏المسجد الاقصى‏. « (9) منزه است آن خدائى که سیر شبانه داد بنده خود را از مسجد الحرام به مسجدالاقصى.
و با توجه به اینکه آیه شریفه در مقام امتنان و منت گذارى بررسول خدا است و این داستان را بعنوان یک معجزه وامر خارق العاده‏اى که از قدرت و عظمت‏بى‏انتهاى خداى عز و جل‏سرچشمه گرفته است‏بیان مى‏دارد،و آنرا نشانه‏اى از عظمت‏خود میداند...
و علت آنرا نیز نشان دادن آیات و نشانه‏هاى عظمت‏خودبه پیامبر بزرگوارش ذکر کرده و بدنبال آن مى‏فرماید:
»لنریه من آیاتنا (10) . «
یعنى-تا به او نشان دهیم آیات و نشانه‏هاى خود را.
بدیهى است که این تعبیرات با خواب دیدن و سیر شبانه درخواب هیچگونه تناسبى ندارد،و این خواب را همه کس میتواندبه بیند چه صالح و چه غیر صالح،و بگفته مرحوم علامه طباطبائى‏چه بسا افراد غیر صالح و گناهکار خوابهائى بهتر و جالب‏تر ازمردمان مؤمن و با تقوى ببینند،و خواب در نزد عموم مردم جزنوعى از تخیل و خیال پردازى نیست که نمى‏تواند نشانه قدرت وعظمت‏خداى تعالى باشد...
و نیز با توجه به اینکه‏«عبد»که در آیه آمده به جسم و روح‏هر دو اطلاق میشود،چنانچه در جاهاى دیگر قرآن هست.
و بهر صورت اصل این مطلب که اسراء رسول خدا(ص)باجسم و روح بوده با توجه به مدلول آیه شریفه و تواتر روایات وارده‏و اجماع و اتفاق کلمات دانشمندان اسلامى قابل انکار نیست (11) ، تنها در مورد معراج رسول خدا(ص)از بیت المقدس به آسمانها وبازگشت آنحضرت و مشاهدات او در آسمانها و دیدار و گفتگو باپیمبران الهى،بحث و مناقشه بسیار شده که اجمالى از آن ذیلااز نظر شما مى‏گذرد:
مرحوم طبرسى در کتاب مجمع البیان پس از ذکر اصل‏داستان اسراء میگوید:تمامى روایاتى که در داستان اسراء ومعراج رسیده به چهار دسته تقسیم میشود:
- 1آندسته از روایاتى که صحت آنها مقطوع است‏بخاطر تواتر اخبار در این باره و گواهى علم و دانش به صحت آن.
- 2آنچه در روایات آمده و عقول مردم صدور آنرا تجویز نموده‏و اصول اسلامى نیز از قبول آنها ابائى ندارد و مى‏پذیرد،که ماهم آنها را مى‏پذیریم و میدانیم که آنها در بیدارى بوده نه در خواب.
- 3روایاتى که ظاهر آنها مخالف با بعضى از اصول اسلامى‏است ولى تاویل آنها بنحوى که با اصول عقلى موافق باشدممکن است که ما اینگونه روایات را بهمین نحو تاویل مى‏کنیم.
- 4روایاتى که نه ظاهر آنها صحیح است و نه قابل تاویل‏است مگر با سختى و دشوارى شدید که در اینگونه روایات بهترآنست که آنها را نپذیرفته و کنار بزنیم.
مرحوم طبرسى پس از این تقسیم بندى مى‏فرماید:
اما دسته اول که مقطوع است همان اصل اسراء و معراج‏آنحضرت است‏بطور اجمال.
و اما دسته دوم مانند روایاتى است که آنحضرت در آسمانهاگردش کرده و پیمبران را دیده و عرش و سدرة المنتهى و بهشت ودوزخ را مشاهده نموده و امثال اینها.
و اما دسته سوم مانند آنچه روایت‏شده که آنحضرت مردمى‏را در بهشت مشاهده نمود که به نعمتهاى الهى متنعم بودند وجمعى را در دوزخ دید که در آن معذب بودند که اینگونه روایات حمل میشود بر اینکه اوصاف و نامهاى ایشان را دیده نه خودشان‏را.
و اما دسته چهارم(که قابل پذیرش نیست)مانند آن روایاتى‏که رسول خدا(ص)با خداى تعالى رو در رو سخن گفت و او رادیده و با او بر تخت نشست و امثال اینگونه روایاتى که ظاهرآنها موجب تشبیه خدا و جسمانیت او است که خداى تعالى ازآنها منزه است و هم چنین روایاتى که میگوید:در آن شب شکم‏آنحضرت را شکافته و شستشو دادند (12) (که اینها را نمى‏توان‏پذیرفت)زیرا آن بزرگوار از عیب و زشتى مبرا است و چگونه‏ممکن است دل و معتقدات آنرا با آب شستشو داد! (13) .
و مرحوم علامه طباطبائى در تفسیر المیزان پس از ذکر کلام‏طبرسى میگوید:
تقسیم مزبور به جا است،جز اینکه بیشتر مثالهائى که آورده‏مورد اشکال است،مثلا گردش در آسمانها و دیدن انبیاء و امثال‏آن و همچنین شکافتن سینه رسول خدا(صلى الله علیه و آله) وشستشوى آن را از دسته چهارم شمرده و حال آنکه از نظر عقل‏هیچ اشکالى ندارد.زیرا مى‏توان گفت همه آنها از باب تمثلات‏برزخى و یا روحى بوده است،و روایات معراج پر است از این‏نوع تمثلات،مانند مجسم شدن دنیا در هیات زنى که همه رقم‏زیور دنیائى به خود بسته و تمثل دعوت یهودیت و نصرانیت ودیدن انواع نعمت‏ها و عذابها براى بهشتیان و دوزخیان و امثال‏اینها.
و از جمله مؤیداتى که گفتار ما را تایید مى‏کند اختلاف لحن‏اخبار این باب است در بیان یک مطلب،مثلا در بعضى از آنهادرباره صعود رسول خدا به آسمان مى‏گوید که به وسیله براق‏صورت گرفته و در بعضى دیگر بال جبرئیل آمده و در بعضى‏نردبانى که یکسرش روى صخره بیت المقدس و سر دیگرش به‏بام فلک و آسمانها رفته است،و از این قبیل اختلاف تعبیر دربیان یک حقیقت‏بسیار است که اگر کسى بخواهد دقت کند درخلال این روایات این باب بسیار خواهد دید.
بنابر این از همین جا مى‏توان حدس زد که منظور از این‏بیانات مجسم ساختن امرى غیر جسمى و غیر مادى است‏به‏صورت امرى مادى به نحو تمثیل و یا تمثل روحى و وقوع اینگونه‏تمثیلات در ظواهر کتاب و سنت امرى است واضح که به هیچ وجه نمى‏شود انکارش کرد. (14)
و مرحوم ابن شهر آشوب در مناقب گوید:
مردم در معراج اختلاف کرده‏اند،خوارج آن را انکار کرده وفرقه جهمیه گفته‏اند معراج، روحانى و به صورت رؤیا بوده است،ولى فرقه امامیه و زیدیه و معتزله گفته‏اند تا بیت المقدس‏روحانى و جسمانى بوده،چون آیه شریفه دارد:«تا مسجداقصى‏».عده‏اى دیگر گفته‏اند: از اول تا به آخر حتى آسمانها راهم با جسد و روح خود معراج کرده است،و این معنى ازابن عباس و ابن مسعود،و جابر و حذیفه و انس و عایشه و ام هانى‏روایت‏شده است.
و ما در صورتى که ادله مذکور دلالت کند آن را انکارنمى‏کنیم،و چگونه انکار کنیم با اینکه سابقه آن در دست‏هست،و آن معراج موسى بن عمران(علیه السلام)است که‏خداى تعالى او را با جسد و روحش تا طور سینا برد،و در قرآن درخصوص آن فرمود:«و ما کنت‏بجانب الطور»«تو در جانب طورنبودى‏»،و نیز ابراهیم را تا آسمان دنیا برده در قرآن فرموده:«و کذلک نرى ابراهیم...»«اینچنین به ابراهیم نشان دادیم...»،وعیسى را تا آسمان چهارم برده در قرآن فرموده:«و رفعناه مکاناعلیا»«او را تا جایى بلند عروج دادیم‏»و در باره رسول خدا(صلى الله‏علیه و آله)فرموده:«فکان قاب قوسین‏»«پس تا اندازه دو تیر کمان‏رسید»و معلوم است که این بخاطر علو همت آن حضرت بود،واین بود گفتار صاحب مناقب (15) .
و مرحوم علامه طباطبائى در تفسیر المیزان پس از نقل کلام‏ابن شهر آشوب گوید:
ولى آنچه سزاوار است در این خصوص گفته شود این است‏که اصل‏«اسراء»و«معراج‏»از مسائلى است که هیچ راهى به‏انکار آن نیست چون قرآن درباره آن به تفصیل بیان کرده،واخبار متواتره از رسول خدا(صلى الله علیه و آله)و امامان اهل بیت‏بر طبق آن رسیده است.
و اما درباره چگونگى جزئیات آن،ظاهر آیه و روایات‏محفوف به قرائنى است که آیه را داراى ظهور نسبت‏به آن‏جزئیات مى‏کنند.ظهورى که به هیچ وجه قابل دفع نیست،و بادر نظر داشتن آن قرائن از آیه و روایات چنین استفاده مى‏شود که‏آنجناب با روح و جسدش از مسجد الحرام تا مسجد اقصى رفته،واما عروجش به آسمانها،از ظاهر آیات سوره نجم که به زودى‏انشاء الله به تفسیرش خواهیم رسید و صریح روایات بسیار زیادى‏که بر مى‏آید که این عروج واقع شده و به هیچ وجه نمى‏توان آن‏را انکار نمود،چیزى که هست ممکن است‏بگوئیم که این‏عروج با روح مقدسش بوده است.
ولیکن نه آنطور که قائلین به معراج روحانى معتقدند که به‏صورت رؤیاى صادقه بوده است، چه اگر صرف رؤیا مى‏بوددیگر جا نداشت آیات قرآنى اینقدر درباره آن اهمیت داده وسخن بگوید،و در مقام اثبات کرامت درباره آنجناب بر آید.
و همچنین دیگر جا نداشت قریش وقتى که آنجناب قصه رابرایشان نقل کرد آنطور به شدت انکار نمایند و نیز مشاهداتى که‏آنجناب در بین راه دیده و نقل فرموده با رؤیا بودن معراج‏نمى‏سازد،و معناى معقولى برایش تصور نمى‏شود.
بلکه مقصود از روحانى بودن آن این است که روح مقدس‏آنجناب به ماوراى این عالم مادى یعنى آنجائى که ملائکه‏مکرمین منزل دارند و اعمال بندگان بدانجا منتهى شده ومقدرات از آنجا صادر مى‏شود عروج نموده و آن آیات کبراى‏پروردگارش را مشاهده و حقایق اشیاء و نتایج اعمال برایش‏مجسم شده،ارواح انبیاى عظام را ملاقات و با آنان گفتگو کرده‏است،ملائکه کرام را دیده و با آنان صحبت نموده است و آیاتى‏از آیات الهى را دیده که جز با عباراتى امثال‏«عرش‏»«حجب‏»«سرادقات‏»تعبیر از آنها ممکن نبوده است.
این است معناى معراج روحانى ولى آقایان چون قائل به‏اصالت وجود مادى بوده و در عالم به غیر از خدا هیچ موجودمجردى را قائل نیستند و از سوى دیگر که کتاب و سنت دروصف امور غیر محسوسه اوصافى را بر مى‏شمارد که محسوس ومادى است مانند ملائکه کرام و عرش و کرسى و لوح و قلم وحجب و سرادقات ناگزیر شده این امور را حمل کنند بر اجسام‏مادیه‏اى که محسوس آدمى واقع نمى‏شوند و احکام ماده راندارند،و نیز تمثیلاتى که در روایات در خصوص مقامات‏صالحین و معارج قرب آنان و بواطن صور معاصى از نتایج اعمال‏و امثال آن وارد شده بر نوعى از تشبیه و استعاره حمل نموده،درنتیجه خود را به ورطه سفسطه بیندازند حس را خطاکار دانسته‏قائل به روابطى جزافى و نامنظم در میان اعمال و نتایج آن شوندو محذورهاى دیگرى از این قبیل را ملتزم گردند.
و نیز به همین جهت‏بوده که وقتى یکعده از انسان‏ها معراج‏جسمانى رسول خدا را انکار کرده‏اند ناگزیر شده‏اند که بگویندمعراج آن حضرت در خواب بوده چون رؤیا به نظر ایشان یک‏خاصیت مادى است‏براى روح مادى،و آنگاه ناچار شده‏اندآیات و روایاتى را که با این گفتارشان سازگارى نداشته تاویل کنند گو اینکه از آیات و روایات یکى هم با گفتار ایشان سازگارنیست (16) .
آیات سوره مبارکه نجم و داستان معراج
نگارنده گوید:پیش از اینکه به جمع‏بندى و نتیجه‏گیرى ونقل اقوال بقیه علماى اسلام و دانشمندان بپردازیم لازم است‏آیات شریفه سوره نجم را نیز که بگفته عموم مفسرین مربوط به‏داستان معراج رسول خدا(ص)(یعنى قسمت دوم از ماجراى‏اسراء و معراج)است مورد بحث و تحقیق قرار داده و سپس به‏جمع بندى اقوال و نتیجه‏گیرى آنها بپردازیم،و در آغاز، متن این‏آیات را با ترجمه ساده آن براى شما میآوریم و سپس به تفسیر ومعناى آن میپردازیم خداى تعالى در این سوره چنین میفرماید:
»و النجم اذا هوى،ما ضل صاحبکم و ما غوى و ما ینطق عن الهوى ان‏هو الا وحى یوحى علمه شدید القوى ذو مرة فاستوى و هو بالافق الاعلى ثم‏ذنا فتدلى فکان قاب قوسین او اذنى فاوحى الى عبده ما اوحى ما کذب‏الفؤاد ما راى ا فتمارونه على مایرى و لقد راه نزلة اخرى عند سدرة المنتهى‏عندها جنة الماوى اذ یغشى السدرة ما یغشى ما زاغ البصر و ما طغى لقدراى من ایات ربه الکبرى«‏.
-قسم به آن ستاره هنگامیکه فرود آید،که این رفیقتان نه گمراه شده‏و نه از راه بدر رفته،و نه از روى هوى سخن گوید،این نیست جز وحیى که به‏او میشود،و فرشته پرقدرت به او تعلیم دهد،آن صاحب نیروئى که نمایان‏شد،و او در افق بالا بود،آنگاه که نزدیک شد و بدو آویخت،که بفاصله‏دو کمان و یا نزدیکتر بود،و به بنده‏اش وحى کرد آنچه را وحى کرد،ودلش تکذیب نکرد آنچه را دیده بود،آیا با او در آنچه دیده بود مجادله‏میکنید،یکبار دیگر نیز فرشته را دید،نزد درخت‏سدر آخرین،که بهشت‏اقامتگاه نزدیک آنست،آندم که درخت‏سدر آنچه را فرا گرفته بود فرا گرفته بود،دیده‏اش خیره نشد و طغیان نکرد،و شمه‏اى از نشانه‏هاى بزرگ‏پروردگارش را بدید.
البته همانطور که مشاهده میکنید این آیات شریفه مانند آیه‏کریمه سوره‏«اسراء»آن صراحت را ندارد،و بخاطر افعال و ضمائربسیار و واضح نبودن مرجع این ضمائر و فاعل افعال مذکوره قدرى‏اجمال و ابهام دارد و همین اجمال و ابهام به تفسیر و معانى آنهاسرایت کرده و اختلافى در گفتار مفسران در تفسیر این آیات‏بچشم مى‏خورد،که ما براى نمونه توجه شما را بموارد زیر جلب‏میکنیم،از آن جمله است این آیه:
«علمه شدید القوى‏»که ضمیر«علمه‏»را برخى به رسول خدابرگردانده و برخى به قرآن.و مراد از«شدید القوى‏»نیز برخى‏گفته‏اند جبرئیل است و برخى گفته‏اند:خداى تعالى است.
و در آیه بعدى نیز در معناى‏«ذو مرة فاستوى‏»برخى گفته‏اند: منظور از«ذو مرة‏»جبرئیل است و برخى گفته‏اند:رسول خدااست.
چنانچه در فاعل‏«فاستوى‏»نیز همین دو قول وجود دارد.
و در مرجع ضمیر«هو»در آیه‏«و هو بالافق الاعلى‏»و فاعل‏«دنا»و«کان‏»نیز همین دو قول دیده میشود.
و در فاعل آیه‏«فاوحى الى عبده...»نیز اختلاف است که‏آیا جبرئیل است‏یا خداى تعالى.
و اختلافات دیگرى که با مراجعه به تفسیرهاى مختلف وگفتار مفسرین شیعه و اهل نت‏بوضوح دیده میشود.
و شاید بخاطر همین اجمال در این آیات بوده که مرحوم شیخ‏طوسى در داستان اسراء و معراج رسول خدا(ص)در تبیان فرموده:
»و الذى یشهد به القرآن الاسراء من المسجد الحرام الى‏المسجد الاقصى،و الثانى یعلم بالخبر (17) . «
-یعنى آنچه قرآن بدان گواهى دهد همان اسراء از مسجد الحرام تا مسجداقصى است و قسمت‏بعدى آن یعنى ماجراى معراج رسول خدا(ص)از روى‏اخبار معلوم شود.
و یا در کلام ابن شهر آشوب آمده بود که:
«و قالت الامامیة و الزیدیة و المعتزلة بل عرج بروحه و بجسمه الى‏بیت المقدس لقوله تعالى«الى المسجد الاقصى«‏ (18) .
که ترجمه‏اش را قبل از این خواندید.
اگر چه در انتساب این کلام به ابن شهر آشوب برخى تردیدکرده و آنرا از تصرفات و تحریفات کسانى دانسته‏اند که کتاب‏مناقب ابن شهر آشوب را مختصر کرده و اصل آنرا از بین برده‏اند (19) .
و احتمالى هم که در کلام علامه طباطبائى درباره معراج وتمثیلات برزخیه و غیره خواندید شاید روى همین خاطر بوده‏است.
ولى با تمام این احوال شواهد و قرائنى در همین آیات شریفه‏هست که بخوبى شان نزول آنرا همانگونه که بسیارى از مفسران‏گفته‏اند و روایاتى هم در این باره رسیده درباره معراج رسول‏خدا(ص)تایید میکند،مانند آیاتى که داستان رؤیت رسول‏خدا(ص)به لفظ ماضى یا مضارع آمده یعنى آیه 10 تا 18 که‏بخوبى روشن است که فاعل آنها رسول خدا است و این رؤیت‏هم بصورت معجزه و خرق عادت و در آسمانها و عوالم دیگرى غیر از این دنیا صورت گرفته چنانچه براى اهل فن روشن است.
و سخن برخى نیز که سعى کرده‏اند این رؤیت را به رؤیت‏قلبى حمل کنند و نظیر حدیث‏«ما رایت‏شیئا الا و رایت الله قبله‏و بعده و معه‏» بدانند خلاف ظاهر است،و اگر در موردى هم بخاطرمحال بودن متعلق رؤیت‏بناچار حمل بر معنائى شود دلیل برحمل جاهاى دیگر نمى‏شود،که بر اهل فن پوشیده نیست،وبحث و توضیح بیشتر هم در این باره از بحث ما که یک بحث‏تاریخى است‏خارج بوده و شما را بجاهائى که در این باره بحث‏علمى و تفسیرى بیشترى کرده‏اند حواله میدهیم،و تنها در اینجا گفتار مرحوم مجلسى را نقل کرده و بدنبال نقل تاریخى خود بازمیگردیم:
ایشان پس از نقل گفتار فخر رازى از مفسران اهل سنت دراثبات معراج جسمانى و گفتار شیخ طبرسى(ره)از مفسران بزرگوارشیعه در این باره گوید:
«بدانکه عروج رسول خدا(ص)به بیت المقدس و از آنجابه آسمان در یک شب با بدن شریف خود از مطالبى است‏که آیات و اخبار متواتر از طریق شیعه و اهل سنت‏بدان‏دلالت دارد و انکار امثال آنها یا تاویل آنها به معراج‏روحانى یا به اینکه این ماجرا در خواب بوده منشاى جزقلت تتبع در آثار ائمه طاهرین،یا قلت تدین و ضعف یقین،و یا تحت تاثیر قرار گرفتن تسویلات و سخنان‏فیلسوف مآبانه فیلسوف نمایان ندارد.و روایاتى که دراین باب رسیده گمان ندارم همانند آن در چیزى از اصول‏مذهب بدان اندازه رسیده باشد و بدین ترتیب من نمى‏دانم‏چه باعث‏شده که آن اصول را پذیرفته و ادعاى علم وآگاهى آنرا کرده‏اند ولى در این مقصد عالى توقف‏نموده‏اند؟و براستى سزاوار است که بدانها گفته شود: «
»افتؤمنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض«‏.
آیا به بعضى از کتاب ایمان آورده و به بعضى دیگر کفرمیورزید.
و اینکه براى عدم پذیرفتن آن مسئله محال بودن خرق و التیام‏در افلاک را بهانه کرده‏اند بر اهل خرد پوشیده نیست که‏آنچه را در این باره بدان تمسک جسته‏اند جز از روى‏شبهات اوهام نیست،با اینکه دلیل آنها در این باره برفرض صحت مربوط است‏به آن فلک اعلى و فلک الافلاک‏که به همه اجسام محیط میباشد نه به افلاک زیرین و انجام‏معراج رسول خدا(ص) مستلزم خرق و التیام در آن نخواهدبود (20) ،و اگر امثال این شکوک و شبهات بتواند مانع از قبول‏روایاتى گردد که تواتر آنها به اثبات رسیده در اینصورت‏میتوان در همه آنچه از ضروریات دین است توقف نمود!ومن براستى تعجب دارم از برخى از متاخرین اصحابمان‏که چگونه براى آنان در امثال این گونه امور سستى‏پیدا شده در صورتیکه مخالفین با اینکه در مقایسه با ایشان‏اخبارشان کمتر و آثارشان نادرتر و پاى بندیشان کمتر است‏رد آنها را تجویز نکرده و اجازه تاویل آنها را نمى‏دهند،که اینان با اینکه از پیروان ائمه اطهار علیهم السلام هستندو چند برابر آنها احادیث صحیحه در دست دارند باز هم درجستجوى پیدا کردن آثار اندکى هستند که از سفهاى آنان‏رسیده و گفتارشان را همراه گفتار شیعیان ذکرمیکنند (21) . «...
و البته با توجه بدانچه گفته شد که طبق روایات بسیار معراج‏رسول خدا(ص)چند بار اتفاق افتاده،چه از نظر تاریخ و چه ازنظر کیفیت و خصوصیات میتوان نوعى توافق میان اقوال مختلف‏برقرار نمود،و به اصطلاح با این ترتیب میان آنها را جمع کرد،به‏این نوع که برخى در سالهاى اول بعثت و برخى در سالهاى آخرو برخى در بیدارى و با جسم و بدن و برخى در عالم رؤیاء و یابصورت تمثیلات برزخى و غیر اینها بوده،و هر یک از این اقوال‏ناظر به یکى از آنها بوده است و الله العالم.
و در پایان این بحث‏بد نیست‏برخى از روایاتى را نیز که درباره اصل داستان اسراء و معراج رسول خدا(ص)رسیده و ما درجاهاى دیگر بطور تفصیل نقل کرده‏ایم براى شما بیاوریم وبدنبال بحث تاریخى خود باز گردیم.
داستان معراج بر طبق روایات
معروف آن است که رسولخدا«ص‏»در آنشب در خانه‏ام هانى دختر ابیطالب بود و از آنجا بمعراج رفت،و مجموع مدتى‏که آنحضرت به سرزمین بیت المقدس و مسجد اقصى و آسمانهارفت و بازگشت از یک شب بیشتر طول نکشید بطورى که صبح‏آنشب را در همانخانه بود،و در تفسیر عیاشى است که امام‏صادق(ع)فرمود:رسولخدا«ص‏»نماز عشاء و نماز صبح را درمکه خواند،یعنى اسراء و معراج در این فاصله اتفاق افتاد،و درروایات به اختلاف عبارت از رسولخدا«ص‏»و ائمه معصومین روایت‏شده که فرمودند:
جبرئیل در آنشب بر آنحضرت نازل شد و مرکبى را که‏نامش‏«براق‏» (22) بود براى او آورد و رسول خدا«ص‏»بر آن سوارشده و بسوى بیت المقدس حرکت کرد،و در راه در چند نقطه‏ایستاد و نماز گذارد،یکى در مدینه و هجرتگاهى که سالهاى‏بعد رسولخدا«ص‏»بدانجا هجرت فرمود،و یکى هم مسجدکوفه، و دیگر در طور سیناء، و بیت اللحم-زادگاه حضرت‏عیسى(ع)-و سپس وارد مسجد اقصى شد و در آنجا نماز گذارده‏و از آنجا به آسمان رفت.
و بر طبق روایاتى که صدوق(ره) و دیگران نقل کرده‏اند ازجمله جاهائى را که آن آنحضرت در هنگام سیر بر بالاى زمین‏مشاهده فرمود سرزمین قم بود که بصورت بقعه‏اى میدرخشید وچون از جبرئیل نام آن نقطه را پرسید پاسخداد:اینجا سرزمین قم‏است که بندگان مؤمن و شیعیان اهل بیت تو در اینجا گرد میآیندو انتظار فرج دارند و سختیها و اندوهها بر آنها وارد خواهد شد.
و نیز در روایات آمده که در آنشب دنیا بصورت زنى زیبا وآرایش کرده خود را بر آنحضرت عرضه کرد ولى رسول خدا«ص‏» بدو توجهى نکرده از وى در گذشت.
سپس به آسمان دنیا صعود کرد و در آنجا آدم ابو البشر را دید،آنگاه فرشتگان دسته دسته به استقبال آمده و با روى خندان برآنحضرت سلام کرده و تهنیت و تبریک گفتند،و بر طبق روایتى‏که على بن ابراهیم در تفسیر خود از امام صادق(ع) روایت کرده‏رسولخدا«ص‏»فرمود: فرشته‏اى را در آنجا دیدم که بزرگتر از اوندیده بودم و(بر خلاف دیگران)چهره‏اى در هم و خشمناک‏داشت و مانند دیگران تبریک گفت ولى خنده بر لب نداشت وچون نامش را از جبرئیل پرسیدم گفت:این مالک،خازن دوزخ‏است و هرگز نخندیده است و پیوسته خشمش بر دشمنان خدا وگنهکاران افزوده میشود،بر او سلام کردم و پس از اینکه جواب‏سلام مرا داد از جبرئیل خواستم دستور دهد تا دوزخ را بمن نشان‏دهد و چون سر پوش را برداشت لهیبى از آن برخاست که فضا رافرا گرفت و من گمان کردم ما را فرا خواهد گرفت،پس از وى‏خواستم آنرا به حال خود برگرداند. (23)
و بر طبق همین روایت در آنجا ملک الموت را نیز مشاهده‏کرد که لوحى از نور در دست او بود و پس از گفتگوئى که باآنحضرت داشت عرضکرد:همگى دنیا در دست من همچون‏درهم(و سکه‏اى)است که در دست مردى باشد و آنرا پشت و روکند،و هیچ خانه‏اى نیست جز آنکه من در هر روز پنج‏بار بدان‏سرکشى میکنم و چون بر مرده‏اى گریه مى‏کنند بدانهامى‏گویم:گریه نکنید که من باز هم پیش شما خواهم آمد و پس‏از آن نیز بارها میآیم تا آنکه یکى از شما باقى نماند،در اینجا بودکه رسولخدا«ص‏» فرمود:براستى که مرگ بالاترین مصیبت وسخت‏ترین حادثه است،و جبرئیل در پاسخ گفت:حوادث پس‏از مرگ سخت‏تر از آن است.
و سپس فرمود:
و از آنجا بگروهى گذشتم که پیش روى آنها ظرفهائى ازگوشت پاک و گوشت ناپاک بود و آنها ناپاک را مى‏خوردند و پاک رامیگذاردند،از جبرئیل پرسیدم:اینها کیانند؟گفت:افرادى از امت توهستند که مال حرام میخورند و مال حلال را وامیگذارند و مردمى‏را دیدم که لبانى چون لبان شتران داشتند و گوشتهاى پهلوشان راچیده و در دهانشان میگذاردند،پرسیدم:اینها کیانند؟گفت: اینها کسانى هستند که از مردمان عیبجوئى مى‏کنند.و مردمان‏دیگرى را دیدم که سرشان را با سنگ میکوفتند و چون حال آنها را پرسیدم پاسخداد:اینان کسانى هستند که نماز شامگاه و عشاءرا نمیخوانده و میخفتند،و مردمى را دیدم که آتش در دهانشان‏میریختند و از نشیمنگاهشان بیرون مى‏آمد و چون وضع آنها راپرسیدم،گفت:اینان کسانى هستند که اموال یتیمان را به ستم‏میخورند،و گروهى را دیدم که شکمهاى بزرگى داشتند ونمى‏توانستند از جا برخیزند گفتم:اى جبرئیل اینها کیانند؟ گفت:کسانى هستند که ربا میخورند،و زنانى را دیدم که برپستان آویزانند،پرسیدم:اینها چه زنانى هستند؟گفت: زنان‏زناکارى هستند که فرزندان دیگران را بشوهران خود منسوب‏میدارند،و سپس بفرشتگانى برخوردم که تمام اجزاء بدنشان‏تسبیح خدا میکرد (24) .
و از آنجا به آسمان دوم رفتیم و در آنجا دو مرد را شبیه‏بیکدیگر دیدم و از جبرئیل پرسیدم: اینان کیانند؟گفت:هر دوپسر خاله یکدیگر یحیى و عیسى علیهما السلام هستند،بر آنها سلام‏کردم و پاسخ داده تهنیت ورود به من گفتند،و فرشتگان زیادى‏را که به تسبیح پروردگار مشغول بودند در آنجا مشاهده کردم.
و از آنجا به آسمان سوم بالا رفتیم و در آنجا مرد زیبائى راکه زیبائى او نسبت‏به دیگران همچون ماه شب چهارده نسبت‏بستارگان دیگر بود مشاهده کردم و چون نامش را پرسیدم جبرئیل‏گفت:این برادرت یوسف است،بر او سلام کردم و پاسخ داد وتهنیت و تبریک گفت،و فرشتگان بسیارى را نیز در آنجا دیدم.
از آنجا به آسمان چهارم بالا رفتیم و مردى را دیدم و چون ازجبرئیل پرسیدم گفت:او ادریس است که خدا ویرا به اینجاآورده،بر او سلام کرده پاسخ داد و براى من آمرزش خواست، وفرشتگان بسیارى را مانند آسمانهاى پیشین مشاهده کردم وهمگى براى من و امت من مژده خیر دادند.
سپس بآسمان پنجم رفتیم و در آنجا مردى را بسن کهولت‏دیدم که دورش را گروهى از امتش گرفته بودند و چون پرسیدم‏کیست؟جبرئیل گفت:هارون بن عمران است،بر او سلام‏کردم و پاسخ داد،و فرشتگان بسیارى را مانند آسمانهاى دیگرمشاهده کردم.
آنگاه به آسمان ششم بالا رفتیم و در آنجا مردى گندمگون وبلند قامت را دیدم که مى‏گفت: بنى اسرائیل پندارند من‏گرامى‏ترین فرزندان آدم در پیشگاه خدا هستم ولى این مرد از من‏نزد خدا گرامى‏تر است،و چون از جبرئیل پرسیدم:کیست؟ گفت:برادرت موسى بن عمران است،بر او سلام کردم جواب‏داد و همانند آسمانهاى دیگر فرشتگان بسیارى را در حال خشوع‏دیدم.
سپس بآسمان هفتم رفتیم و در آنجا بفرشته‏اى برخورد نکردم‏جز آنکه گفت:اى محمد حجامت کن و به امت‏خود نیزسفارش حجامت را بکن،و در آنجا مردى را که موى سر وصورتش سیاه و سفید بود و روى تختى نشسته بود دیدم و جبرئیل‏گفت:او پدرت ابراهیم است،بر او سلام کرده جواب داد وتهنیت و تبریک گفت،و مانند فرشتگانى را که در آسمانهاى‏پیشین دیده بودم در آنجا دیدم،و سپس دریاهائى از نور که ازدرخشندگى چشم را خیره میکرد،و دریاهائى از ظلمت وتاریکى،و دریاهائى از برف و یخ لرزان دیدم و چون بیمناک‏شدم جبرئیل گفت:این قسمتى از مخلوقات خدا است.
و در حدیثى است که فرمود:چون به حجابهاى نور رسیدم‏جبرئیل از حرکت ایستاد و بمن گفت:برو!
و درحدیث دیگرى فرمود:از آنجا به سدرة المنتهى رسیدم ودر آنجا جبرئیل ایستاد و مرا تنها گذارده گفت:برو! گفتم:اى‏جبرئیل در چنین جائى مرا تنها مى‏گذارى و از من مفارقت‏میکنى؟گفت اى محمد اینجا آخرین نقطه‏اى است که صعود به آنراخداى عز و جل براى من مقرر فرموده و اگر از اینجا بالاتر آیم پر و بالم میسوزد (25) ،آنگاه با من وداع کرده و من پیش رفتم تا آنگاه‏که در دریاى نور افتادم و امواج مرا از نور به ظلمت و از ظلمت‏به‏نور وارد مى‏کرد تا جائیکه خداى تعالى میخواست مرا متوقف‏کند و نگهدارد آنگاه مرا مخاطب ساخته با من سخنانى گفت.
و در اینکه آن سخنانى که خدا بآنحضرت وحى کرده چه بوده‏است در روایات بطور مختلف نقل شده و قرآن کریم بطور اجمال‏و سربسته میگوید«فاوحى الى عبده ما اوحى‏»- پس وحى کرد به‏بنده‏اش آنچه را وحى کرد-و از اینرو برخى گفته‏اند:مصلحت‏نیست در اینباره بحث‏شود زیرا اگر مصلحت‏بود خداى تعالى‏خود میفرمود،و بعضى هم گفته‏اند:اگر روایت و دلیل معتبرى‏از معصوم وارد شد و آنرا نقل کرد،مانعى در اظهار و نقل آن‏نیست.
و در تفسیر على بن ابراهیم آمده که آن وحى مربوط بمسئله‏جانشینى و خلافت على بن ابیطالب(ع)و ذکر برخى از فضائل‏آنحضرت بوده،و در حدیث دیگر است که آن وحى سه چیز بود:1- وجوب نماز2- خواتیم سوره بقره 3- آمرزش گناهان ازجانب خداى تعالى غیر از شرک، و در حدیث کتاب بصائر است‏که خداوند نامهاى بهشتیان و دوزخیان را باو داد.
و بهر صورت رسولخدا«ص‏»فرمود:پس از اتمام مناجات باخداى تعالى باز گشتم و از همان دریاهاى نور و ظلمت گذشته‏ در سدرة المنتهى بجبرئیل رسیدم و بهمراه او باز گشتم.
روایت دیگرى در این باره
درباره چیزهائیکه رسولخدا«ص‏»آنشب در آسمانها وبهشت و دوزخ و بلکه روى زمین مشاهده کرد روایات زیاددیگرى نیز بطور پراکنده وارد شده که ما ذیلا قسمتى از آنها راانتخاب کرده و براى شما نقل مى‏کنیم:
در احادیث زیادى که از طریق شیعه و اهل سنت از ابن‏عباس و دیگران نقل شده آمده است که رسولخدا «ص‏» صورت‏ على بن ابیطالب را در آسمانها مشاهده کرد و یا فرشته‏اى رابصورت آنحضرت دید و چون از جبرئیل پرسید در جواب گفت: چون فرشتگان آسمان اشتیاق دیدار على(ع) را داشتند خداى‏تعالى این فرشته را بصورت آنحضرت خلق فرمود و هر زمان که ما فرشتگان مشتاق دیدار على بن ابیطالب میشویم به دیدن این‏فرشته میآئیم.
و در حدیث نیز آمده که صورت ائمه معصومین پس ازعلى(ع)را تا حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف درسمت راست عرش مشاهده کرد و چون پرسید گفتند:اینهاحجتهاى الهى پس از تو در روى زمین هستند.
و در حدیث دیگرى است که رسول خدا«ص‏»گوید:ابراهیم‏خلیل در آنشب فرمودند:-اى محمد امت‏خود را از جانب من‏سلام برسان و بآنها بگو:بهشت آبش گوارا و خاکش پاک وپاکیزه و دشتهاى بسیارى خالى از درخت دارد و با ذکر جمله‏«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر و لا حول و لا قوة الا بالله‏» درختى در آن دشتها غرس میگردد، امت‏خود را دستور داده تادرخت در آن زمینها زیاد غرس کنند. (26)
شیخ طوسى(ره) در امالى از امام صادق(ع)ازرسولخدا«ص‏» روایت کرده که فرمود:در شب معراج چون‏داخل بهشت‏ شدم قصرى از یاقوت سرخ دیدم که از شدت‏درخشندگى و نورى که داشت درون آن از بیرون دیده میشد ودو قبه از در و زبر جد داشت از جبرئیل پرسیدم:این قصر ازکیست؟گفت:از آن کسى که سخن پاک و پاکیزه گوید،و روزه را ادامه دهد(و پیوسته گیرد) و اطعام طعام کند، و در شب‏هنگامى که مردم در خوابند تهجد-و نماز شب-انجام دهد، على(ع) گوید:من به آنحضرت عرضکردم: آیا در میان امت‏شما کسى هست که طاقت اینکار را داشته باشد؟فرمود:هیچ‏میدانى سخن پاک گفتن چیست؟عرض کردم:خدا و پیغمبرداناترند فرمود:کسى که بگوید:«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله‏و الله اکبر»هیچ میدانى ادامه روزه چگونه است؟گفتم:خدا ورسولش داناترند،فرمود:ماه صبر-یعنى ماه رمضان-را روزه گیردو هیچ روز آنرا افطار نکند، وهیچ دانى اطعام طعام چیست؟ گفتم:خدا و رسولش داناترند،فرمود:کسى که براى عیال ونانخواران-خود(از راه مشروع)خوراکى تهیه کند که آبروى‏ایشان را از مردم حفظ کند،و هیچ میدانى تهجد در شب که مردم‏خوابند چیست؟ عرضکردم:خدا و رسولش داناترند،فرمود: کسى که نخوابد تا نماز عشاء خود را بخواند-در آنوقتى که یهود و نصارى و مشرکین میخوابند.
این حدیث را نیز که متضمن فضیلتى از خدیجه-بانوى‏بزرگوار اسلام-میباشد بشنوید:
عیاشى در تفسیر خود از ابو سعید خدرى روایت کرده که‏رسولخدا«ص‏»فرمود:در آن شبى که جبرئیل مرا بمعراج بردچون بازگشتیم بدو گفتم:اى جبرئیل آیا حاجتى دارى؟گفت: حاجت من آن است که خدیجه را از جانب خداى تعالى و ازطرف من سلام برسانى و رسولخدا«ص‏»چون خدیجه را دیدارکرد سلام خداوند و جبرئیل را بخدیجه رسانید و او در جواب‏گفت:
»ان الله هو السلام و منه السلام و الیه السلام و على جبرئیل السلام‏.«
خبر دادن رسولخدا«ص‏»از کاروان قریش
ابن هشام در سیره در ذیل حدیث معراج از ام هانى روایت‏کرده که گوید:رسول خدا«ص‏»آنشب را در خانه من بود و نمازعشاء را خواند و بخفت،ما هم با او بخواب رفتیم، نزدیکیهاى‏صبح بود که ما را بیدار کرد و نماز صبح را خوانده ما هم با اونماز گزاردیم آنگاه رو به من کرده فرمود:اى ام هانى من امشب چنانچه دیدید نماز عشاء را با شما در این سرزمین خواندم سپس‏به بیت المقدس رفته و چند نماز هم در آنجا خواندم و چنانچه‏مشاهده میکنید نماز صبح را دوباره در اینجا خواندم.
این سخن را فرموده برخاست که برود من دست انداخته‏دامنش را گرفتم بطورى که جامه‏اش پس رفت و بدو گفتم:اى‏رسول خدا این سخن را که براى ما گفتى براى دیگران مگو که‏تو را تکذیب کرده و مى‏آزارند،فرمود:بخدا!براى آنها نیز خواهم‏گفت!
ام هانى گوید:من به کنیزک خود که از اهل حبشه بود گفتم: بدنبال رسول خدا«ص‏»برو ببین کارش با مردم بکجا میانجامد وگفتگوى آنها را براى من باز گوى.
کنیزک رفت و باز گشته گفت:چون رسولخدا«ص‏»داستان‏خود را براى مردم تعریف کرد با تعجب پرسیدند:نشانه صدق‏گفتار تو چیست و ما از کجا بدانیم تو راست میگوئى؟فرمود: نشانه‏اش فلان کاروان است که من هنگام رفتن بشام در فلانجا دیدم و شترانشان از صداى حرکت‏براق رم کرده یکى از آنها فرارکرد و من جاى آنرا به ایشان نشان دادم و هنگام بازگشت نیز درمنزل ضجنان(25 میلى مکه)بفلان کاروان برخوردم که همگى‏خواب بودند و ظرف آبى بالاى سر خود گذارده بودند و روى آنرا باسرپوش پوشانده بودند و کاروان مزبور هم اکنون از دره تنعیم وارد مکه خواهند شد،و نشانه‏اش آن است که پیشاپیش آنهاشترى خاکسترى رنگ است و دو لنگه بار روى آن شتر است که‏ یک لنگه آن سیاه مى‏باشد.
و چون مردم این سخنان را شنیدند بسوى دره تنعیم رفته وکاروان را با همان نشانیها که فرموده بود مشاهده کردند که ازدره تنعیم وارد شد و چون آن کاروان دیگر بمکه آمد و داستان رم‏کردن شتران و گم شدن آن شتر را از آنها جویا شدند همه راتصدیق کردند.
محدثین شیعه رضوان الله علیهم نیز بهمین مضمون-با مختصراختلافى-روایاتى نقل کرده‏اند و در پایان برخى از آنها چنین‏است که چون صدق گفتار آنحضرت معلوم شد و راهى براى‏تکذیب و استهزاء باقى نماند آخرین حرفشان این بود که گفتند:
-این هم سحرى دیگر از محمد!
پى‏نوشتها:
- 1بحار الانوار ج 18 ص 381 و الصحیح من السیره ج 1 ص 269-270.

دوشنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۸

معنی لفظی نام شهرک کویری زواره در استان اصفهان

نام شهر زواره علی القاعده باید از ریشه پهلوی کلمه فارسی زغاره (زمین نمناک) گرفته شده باشد چون طبق قاعده حرف "و" به "غ" قابل تبدیل بوده است چنانکه نام "سین مرو" در زبان پهلوی (فارسی میانه)، در فارسی تبدیل به سیمرغ شده است.

شنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۸

دی ماه ماه ایزد بهرام است نه ایزد شراب و شادی مهر و کوسه (کاسی)

نام ماه دهم ایرانی یعنی دی نه باید صرفاً به معنی عام آفریدگار باشد چه هر یک از نام نامهای ایرانی اشاره به نام خدای خاصی دارند. چنانکه دو ماه دیگر زمستان مأخوذ از نام ایزد نیکوکاری بهمن و الهه مقدس زمین سپندارمذ (اسفند) می باشند. پس از آنجاییکه نام ماه دی که به پارسی هخامنشی یعنی انامک (بالا آمدن ابرها= رهل آرامی عیلامی) است با نام ماه سومری معادلش تبتو (ماه آبهای سیلابی) مناسبت و همخوانی دارد و همچنین همخوانی دارد با نام آرامی عیلامی دیگر آن شرمی به معنی جاری شدن آبهای فراوان است؛ لذا نام ماه دی باید مأخوذ از ریشه اوستایی دَه به معنی ویران و نابود کردن یا درخشان بودن بوده باشد که نشانگر نام ورثرغنه (کشنده دشمن، بهرام ایزد رعد و باران و سیلاب جنگ) است.می دانیم دیو با شکل انسانی با شاخهای گاونر به خوبی یادآور بهرام است که مطابق اوستا در دومین تجلی خود به صورت گاونری با شاخهای زرین ظاهر میگردد. جالب است مجسمه های گلی فراوانی با چنین تمثال از دوره ما قبل تاریخ فلات ایران به دست آمده است.دی، دیو یا دذو (خدای درخشان یا خدای ویرانگر) در وداها خصوصاً به ایندره (ایزد درخشان یا کشنده دشمن) که همان ورثرغنه اوستا (کشنده دشمن، بهرام) است، اطلاق گردیده است.
بهار مختاران محقق اساطیر در باب نام و نشان دی ماه مقاله تحقیقی دارند که به جای ایزد بهرام متوجه نام ایزد مهر (یا همان کاسی یا کوسی ایزد شراب و شادی کاسیان و میتانیان،جمشید، تموز، حاجی فیروز) شده اند که مقاله ایشان را در اینجا به عینه نقل می نمائیم: نام ماه دی مشتق از صورت اوستایی
daδvah-؛ daduš- «آفریدگار، دادار» است. دادار نام خاص نیست و می تواند بر ایزدان بسیاری اطلاق گردد. اما بسیاری این نام را بر پایۀ ماهنام فارسی باستان در ماه دهم، یعنی «انامکه» به معنی «بی نام» صفتی برای بزرگترین خدا یعنی اهورامزدا دانسته اند.نیبرگ، 1383: .399.

اما توجه به این نکته که نامگذاری این ماه درست پس از جشن یلدا، تولد مهر، می آید، احتمال اطلاق آن را به مهرنیز قوت می بخشد. در برخی از منابع گفته شده است که در روز پانزدهم این ماه، یعنی دی به مهر، عامۀ مردم جشنی برپا می کردند به نام «دیبگان» که می تواند ترکیبی از دی و بغ (خدا) باشد و در توضیح ماه مهر آوردیم که «بغ» معمولا صفت مهر بوده است. این مقاله بیشتر نگاهی مردم شناسانه به ماهنام فارسی باستان anāmka که برابر با دی ماه است، دارد که همه ترجمۀ آن را «بی نام» تصور کرده اند. در این گفتار پس از اشاره به ریشه شناسی جالب توجۀ رودیگر اشمیت (R. Schmitt)(1) ، ایرانشناس برجسته در زمینۀ فارسی باستان، که با آرای دیگر پژوهشگران متفاوت است، شواهدی برای تقویت نظر او از منابع و آیین های کهن ایرانی می افزاییم، تا از این طریق اهمیت رویکردهای مردم شناسانه برای روشن کردن جنبه های ناشناختۀ فرهنگ کهن خود را خاطر نشان سازیم.
همانطور که گفته شد، اکثر قریب به اتفاق محققان ماهنام فارسی باستان را به صورت a-nāma-ka تفکیک کرده اند، به معنی «بی نام». یوستی (Justi) این ماه را به معنی «[ماهِ ایزد] بی نام» دانسته است ( نک. کنت 1953,167b، براندشتاین-مایرهوفر 1964, 9, 103). ظاهراً این نام عنوان خدای برتر است که یا اهورامزدا منظور است و یا میترا. این تصور یعنی عنوان ایزدِ بی نام در سراسر تاریخ ایران وجود ندارد و حتی اهورامزدا از سوی زرتشت و حتی در کتیبه ها از سوی داریوش به نام خوانده می شود. کلنس در اینباره به خوبی بحث کرده است( نک. Kellens 1976, 131). واژۀ anāmaka- در متون متاخر سنسکریت اصطلاحی برای «شروع ماه» است و نخستین بار براندشتاین-مایرهوفر (پیشین، ص.103) بدان اشاره کردند، ولی بدان توجۀ خاصی نکردند. البته این ماه در فارسی باستان «ماه آغازین» نیست. از آنجاکه این پیشنهادات کاملاً قانع کننده نیستند، پس بهتر است در پی راه حل دیگری برآمد. لکوک (Lecoq 1997, 173) بی هیچ دلیل قانع کننده ای این نام را بازماندۀ نظام کهنی از گاهشماری می داند که در آن ماه زمستانی به علت کاهش فعالیت مردمان عنوان بی نام به خود گرفته است. هینتس (Hinz) با بررسی صورتهای ایلامی آنرا به صورت Ānāmaka با ā آغازین به معنی «بنام، مشهور» بازسازی می کند. او این بازسازی را از روی صورتهای ایلامی انجام داده است. اشمیت با بررسی این نظریات در پی راه حل دیگری بر می آید. به گمان او همه تاکنون در ترکیب این نام صورت nāman- را مفروض دانسته اند، او با تجزیۀ این نام، گویا به نتیجۀ بهتری رسیده است، یعنی به صورت *an-āma-ka به معنای «خام نخوردن، هیچ گوشتی به عنوان غذا نخوردن و یا قربانی گوشتی نکردن» (از ودایی āmd «گوشت خام خوردن» که در آسرودا در توصیف کرکسها می آید) است، به عبارتی بیشتر تصور روزه گرفتن (نخوردن گوشت) و در آن هیچ حیوانی را قربانی نکردن در این ماه را محتمل می داند. می دانیم که قربانی و غذای گوشتی در بین ایرانیان قدیم رایج بوده و منابع یونانی از آن زیاد یاد کرده اند، اما درهیچ جا از روزه سخنی در میان نیست. حال آیا همین شاهد دلیل روشنی نیست که در ماهی برای حفظ دام روزۀ گوشتی گرفته می شده است؟ حتی فرض این موضوع نیز خالی از اهمیت نیست. من در اینجا می کوشم نظر اشمیت را با شواهد دیگری تقویت کنم. نخست آن که توضیح براندشتاین-مایرهوفر از آغاز سال بودن این ماه در منابع ودایی می تواند این تصور را برانگیزد که این ماه در دورانی پیش تر از دوران هخامنشیان، زمانی که سال با زمستان آغاز می شده است، شروع سال بوده است و در دوران هخامنشیان تنها به صورت ماهنامی به گاهشماری آنان الحاق شده است. دیگر آن که این تصور دور از ذهن نیست که نام ماهی در پیوند با تابوی گوشت که خود نقش بزرگی درزندگی اقوام دامپرور و مراسم قربانی ایفاء می کرده، توام باشد. با نگاهی سطحی بر گاهشماری هخامنشی متوجه می شویم که اکثر ماهنام های آن نشانگر زندگی سادۀ زراعی و دامپروری مردم باستان هستند. از سویی باید توجه داشت که در این ماه گاو و گوسپندان باردار هستند. پس تصور ممنوعیت ذبح و خوردن آنان نه تنها زیاد دور از ذهن نیست که بسیار منطقی می نماید (نک. توضیحات ماه هفتم). از این رو تصور اینکه در بین نام- ماههای دوران بسیار کهن، نامی بسیار انتزاعی چون «بی نام» وجود داشته است، کمی مورد تردید است. شاید تنها بتوان همچون لکوک آنرا در پیوند با زمستان توضیح داد و البته با این پیش فرض که «بی نامی» این ماه در پیوند با جادوی نام تصور شود. به این معنی که نامیدن ماهی که در آن نیروی بد یمن زمستان و شر فرمانرواست، شاید از طریق تابوی نام کوششی جادویی در بی نام خواندن آن بوده باشد. اما اینکه این «[ماه] بی نام»، به ایزد ابر مقامی اطلاق شده باشد که از ارجِ مقام، بی نام دانسته می شده است، تصوری دور از ذهن است.
البته با توجه به شواهد بسیاری، توضیح جدید اشمیت در معنای این ماه محتمل به نظر می آید. در گاهنبار پنجم یعنی میذیاریه= میانۀ سال، میانۀ زمستان (انقلاب شتوی)، 80 روز پس از ایاثریمه. پانزدهم ماه دی (ماه دهم) مطابق با انقلاب زمستانی برابر با آفرینش جانداران (گاو وگوسفند) است، وگویا بزرگداشت حیوانات مورد توجۀ بسیاری از مردم بوده است. ارتباط این گاهنبار با ماه دهم (نیز ر. ک. ماه دوازدهم) و قرار گرفتن آفرینش گاو گوسفندان در آن، می تواند شاهدی برای تایید این نظر باشد. همچنین در تقویم آسی که آبایف (Abayev) ارائه کرده است، ماه Komaxsæy که برابر با اواسط دیماه و اوایل بهمن ماه است، ماه روزه است و خوردن غذاهای روزه (Kom در زبان آسی به معنی دهان است، یعنی دهان را از خوردن چیزی نگاه داشتن. روشن نیست چه نوع غذایی) ممنوع است. همانطور که در توضیحات ماه سوم دربارۀ جشن سیر سور گفته شد، جشنی در چهاردهم ماه دی موسوم به سیر سور مرسوم بوده است: « در این روز ایرانیان سیر و شراب می خورند و سبزیها را با گوشتهایی که استعاذه از شیطان بر آن خوانده اند، می پزند و دلیل این جشن این بود که مردم می خواستند که از اندوهی که پس از کشته شدن جمشید بر آنان رسیده بود، و سوگند خورده بودند که به هیچ چربیی دست نزنند، خویش را برهانند. و این رسم در میان آنان برجای ماند، با آن غذا از بیماریهایی که از ارواح بد ناشی می شود، خود را شفا می بخشند».
در همین نمونه نیز نشان از آیینی دیده می شود که در آن خوردن چربی (=گوشت) ممنوع بوده و در این روز خود را از آن اندوه می رهاندند. بیرونی (ص 331) از رسمی نزد قبطیان یاد می کند که برابر با انقلاب شتوی است و در آن خوردن گوشت گاو و حجامت کردن و ... ممنوع است. در بین ِارامنۀ ایران (البته در تاریخی دیرتر) نیز رسمی رایج است موسوم به سارکیس مقدس که در آن شش روز مانده به بیست و پنجم ژانویه (= هفتۀ اول بهمن ماه) روزه می گیرند، یعنی غذاهای چربی دار چون فراورده های لبنی و گوشتی نمی خورند ولی پس از پایان روز ششم، با اجرای مراسمی گاو یا گوسفندی را قربانی می کنند و گوشت آنرا بین نیازمندان پخش می کنند ( انجوی شیرازی، 116-118). همچنین در آیینهای زمستان در برخی از نقاط ایران، فرضاً در همدان و آذربایجان میان دو چلۀ زمستان (چلۀ اولی در ماه دیماه، موسوم به چلۀ بزرگ و چلۀ کوچک در بهمن ماه) رسمی رایج است که بدان «خدیر نبی» می گویند که برای آن چهار پیش آهنگ و پیک در نظر می گیرند. این چهار پیک، چهار برادرند و مظهر آنان چهار شب جمعه است که دوتای آنها در چلۀ بزرگ می آیند و دوتای دیگر در چلۀ کوچک و این چهار برادر حامی تمام حیوانات و جاندارها و مظهر حمایت آنها هستند و چهار شب جمعه ای که بنام این چهار برادرند مقدس ترین شب های سال محسوب می شوند. (انجوی، 1354: 43). جز آن در مناطق مختلف در ایران رسمی رایج است موسم به «کوسه یا کوسا گلین (کوسۀ چوپانان» (همانجا، ص 92) که نقش اصلی آن بر عهدۀ چوپان ده بود و معمولاً ترانه هایی که خوانده می شود در وصف گوسفند (ص 95-97) است و در این مراسم کوسه سری با آغل گوسفندان می زد و از این طریق باعث برکت دام آن خانواده می شد (همانجا: 172-175). در همۀ این مراسم به نوعی اهمیت و تکیه بر دام و دامداری دیده می شود، چه در برکت بخشی به آن، چه در حفظ آن. پس ماه انامکه می تواند ماهی تصور شود که در آن قربانی دام که بیشتر آنان باردار بوده اند، ممنوع بوده است. معمولاً در جشنهای شبانی آواز خوانی و بزرگداشت حیوانات بسیار مرسوم است. جابه جا شدن زمان این جشنها ناشی از تقسیم بندیهای کهن تر، یعنی تقسیم بندی فصلی است که تطبیق آن بر ماههای سال سبب پس و پیش شدن زمان اجرای آنها شده است. جشنی که به این ماه مربوط است و هنوز در سراسر ایران برگزار می شود، آیین «چله» است. در مراسم «چله» نیز گستراندن سفره ای از میوه ها (به ویژه خربزه و هندوانه) و ارزشگذاری بسیار بر آن در تمامی ایران رسم است و نه غذایی گوشتی (در برخی از موارد خوردن مرغ و پلو غذای شب چله است، نک. انجوی، پیشین، 31، 35، 39) که این خود شاید بازماندۀ تصورات و آیینهای بسیار کهنی است که امروز معنی خود را برای ما از دست داده اند(2). بر اساس اطلاعات بالا می توان نتیجه گیری کرد که آیین قربانی در بین اقوام هند و ایرانی معمول و رایج بوده و احتمالاً ماهی در سال که برابر با زمان بارداری آنها بوده است، برای حفظ و نگهداشت دام از قربانی آنها پرهیز می شده و نوعی روزۀ گوشتی برقرار بوده. در اصلاحات زرتشتی این مفهوم، یعنی منع قربانی، از جایگاه ویژه ای برخوردار می شود و بسیار گسترش می یابد. (3)

1- Schmitt, R.,2003, Meno-logium Bagistano-Perspolitanum, Wien
-2 اینکه خوردن گوشت در گاهنبار زیاد مطلوب نبوده است، در روایات پارسی هرمزیار فرامرز، البته بدون ذکر نام گاهنبار، آمده است: «از روایت شاپور بروچی- اگر در گهنبار گوشت نباشد تعلق نیست الا گوشت هر میوه ای که باشد به نیت گهنبار بواج خورند و یا هر چیزی که باشد به نیت گهنبار خوردن یا هر چیزی که ازان یزانیدن باشد به نیت گهنبار خوردن رواست و شاید که گهنبار قبول شود و نیز اند گهنبار هر جای شیر و می فرموده است اگر شیر و یا می باشد گهنبار قبول شود و بهتر است و نیز روش گهنبار آنست که هر یک چیز به نیت گهنبار داشته بخورند آن گهنبار قبول شود دیگر آنکه در گهنبار بجای گوشت گوسفندان مرغ پرنده نفرموده است که در نوشته گواهی نیست و اگر ناچار کنند از سر درماندگی». ر. ک. Dhabhar, M.A., 1932, The Persian Rivayats of Hormazyar Framarz,Bombay, p.324.
3 برای اطلاعات بیشتر ر. ک. بهار مختاریان، (1380)، «روند منطقی تغذیه در اسطوره نخستین انسان»، ایرانشناسی، سال سیزدهم شمارۀ دوم.

به ویژه این اصول قانون اساسی جمهوری اسلامی نمی گذارد آن بندهای درست قانون اساسی از سوی مقامات جمهوری اسلامی مراعات شود

در واقع تشکیلات شورای نگهبان، لباس شخصی و عمل کنترل و انتصابات قوه قضائیه توسط تشکیلات ولی فقیه برای دُور زدن این قوانین مصوبه قوه مقننه طراحی شده است. یعنی با این قوانین ولی فقیه خود به خود بدین وسیله تبدیل مجرم بزرگ اجتماع میگردد. گناه و خطای بزرگ فلسفی و فرهنگی و سیاسی آنجا بوده و هست که مذهب که درستی آن ثابت نشده بود، به ناحق علم جامعه شناسی و مردمگرایی را به سان آن جوان زیر گرفته است. استعمارگران جهانخوار با قدغن کردن نقد دین و اندیشه و سلب آزادی احزاب و روزنامه ها در زمان پهلوی ها این بلیه بزرگ و فاجعه آفرین را برای جامعه کنونی ما به ارمغان گذاشته اند، تا منابع نفتی صنایعشان و همچنین بازار مصرفی کلان جوامع اسلامی را برای خود حفظ کنند.در میان این اصول قانون اساسی، در اصل 27بندی ضمیمه شده است که دست مذهبیون حکومتی را برای سرکوب دگراندیشان باز میگذارد که برای حفظ دموکراسی باید حذف گردد وآن همانا موضوع مخل مبانی اسلام است. چون مبانی اسلام هم باید نقد گردد که مشکل اساسی در همین جاست.بدون نقد و بررسی هیچ کالایی با ارزش و مقدس نیست:
اساس سلب اختيار از مردم و دموکراسي و ایجاد دیکتاتوری با لوای مقدس در بند 110قانون اساسی ریخته شده است:اگرچه رهبري نظام مطابق با اصل پنجاه و هفت، نظارت بر كليه قوا را برعهده دارد اما به استناد اصل نود و نه اين قانون، از طريق شوراي نگهبان، نظارت بر انتخابات مجلس خبرگان رهبري، رياست جمهوري، مجلس شوراي اسلامي و مراجعه به آراي عمومي و همه پرسي را برعهده دارد.
اصل يكصد و ده، وظايف و اختيارات رهبري را به اين شرح بيان مي دارد:
1- «تعيين سياست هاي كلي نظام جمهوري اسلامي ايران، پس از مشورت با مجمع تشخيص مصلحت نظام
2- نظارت بر حسن اجراي سياست هاي كلي نظام
3- فرمان همه پرسي
4- فرماندهي كل نيروهاي مسلح
5- اعلان جنگ و صلح و بسيج نيروها
6- نصب و عزل و قبول استعفاي: الف- فقهاي شوراي نگهبان ب- عالي ترين مقام قوه قضائيه (اين موضوع در اصل يكصد و پنجاه و هفت تبيين گرديده است) ج- رئيس سازمان صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران (اين موضوع در اصل يكصد و هفتاد و پنج تبيين شده است) د- رئيس ستاد مشترك هـ- فرماندهي كل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و- فرماندهان نيروهاي نظامي و انتظامي
7- حل اختلاف و تنظيم روابط قواي سه گانه
8- حل معضلات نظام كه از طرق عادي قابل حل نيست، از طريق مجمع تشخيص مصلحت نظام
9- امضاي حكم رياست جمهوري پس از انتخاب مردم
10- عزل رئيس جمهور با در نظر گرفتن مصالح كشور پس از حكم ديوان عالي كشور به تخلف وي از وظايف قانوني يا راي مجلس شوراي اسلامي به عدم كفايت وي براساس اصل هشتاد و نهم
11- عفو يا تخفيف مجازات محكومين در حدود موازين اسلامي، پس از پيشنهاد رئيس قوه قضائيه رهبر مي تواند بعضي از وظايف و اختيارات خود را به شخص ديگري تفويض كند».

"- برسمیت شناختن حقوق مردم برای اجتماعات قانونی و تشکیل احزاب و تشکل ها و پا‌یبندی به اصل ۲۷ قانون اساسی(تشکیل اجتماعات وراهپیمائی‌ها،بدون حمل سلاح،به‌ شرط آنکه‌ مخل به‌ مبانی اسلام نباشد آزاد است ) . اقدام در این زمینه به شرط حفظ نقد و بررسی اساس مبانی اسلام که می تواند با درایت و همکاری همه علاقمندان به کشور صورت گیرد در طول چند ماه می تواند فضایی توام با دوستی و محبت ملی را جایگزین در گیری سازمان بسیج و نیروهای امنیتی با مردم و یا درگیری مردم با مردم نماید ."

آن بندهای درست قانون اساسی که به واسطه کلان اختیارات قانونی ولی فقیه اجرا نمیشود و نمی تواند هم اجرا شودو اساساًمردم پس انقلاب سال پنجاه هفت 98.2 در صد مردم به سبب همین بندها به قانون اساسی رای دادند، از این قرارند:(منبع پیک نت)

..........
اصل سوم

دولت جمهوری اسلامی ایران موظف است برای نیل به اهداف مذکور در اصل دوم، همه امکانات خود را برای امور زیر به کار برد:
1- ایجاد محیط مساعد برای رشد فضایل اخلاقی بر اساس ایمان و تقوی و مبارزه با کلیه مظاهر فساد و تباهی.
2- بالا بردن سطح آگاهی های عمومی در همه زمینه‏های با استفاده صحیح از مطبوعات و رسانه‏های گروهی و وسایل دیگر.
3- آموزش و پرورش و تربیت بدنی رایگان برای همه در تمام سطوح، و تسهیل و تعمیم آموزش عالی.
4- تقویت روح بررسی و تتبع و ابتکار در تمام زمینه‏های علمی، فنی، فرهنگی و اسلامی از طریق تأسیس مراکز تحقیق و تشویق محققان.
5- طرد کامل استعمار و جلوگیری از نفوذ اجانب.
6- محو هر گونه استبداد و خودکامگی و انحصارطلبی.
7- تأمین آزادیهای سیاسی و اجتماعی در حدود قانون.
8- مشارکت عامه مردم در تعیین سرنوشت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خویش.
9- رفع تبعیضات ناروا و ایجاد امکانات عادلانه برای همه، در تمام زمینه‏های مادی و معنوی.
10- ایجاد نظام اداری صحیح و حذف تشکیلات غیر ضرور.
11- تقویت کامل بنیه دفاع ملی از طریق آموزش نظامی عمومی برای حفظ استقلال و تمامیت ارضی و نظام اسلامی کشور.
12- پی‌ریزی اقتصادی صحیح و عادلانه بر طبق ضوابط اسلامی جهت ایجاد رفاه و رفع فقر و برطرف ساختن هر نوع محرومیت در زمینه‏های تغذیه و مسکن و کار و بهداشت و تعمیم بیمه.
13- تأمین خودکفایی در علوم و فنون صنعت و کشاورزی و امور نظامی و مانند اینها.
14- تأمین حقوق همه جانبه افراد از زن و مرد و ایجاد امنیت قضایی عادلانه برای همه و تساوی عموم در برابر قانون.
.......
اصل ۲۳ - منع تفتیش عقاید
تفتیش عقاید ممنوع است و هیچ‌کس را نمی‌توان به صرف داشتن عقیده‏ای مورد تعرض و موُاخذه قرار دارد.
اصل ۲۴
نشریات و مطبوعات در بیان مطالب آزادند مگر آن که مخل به مبانی اسلام یا حقوق عمومی باشد. تفصیل آن را قانون معین می‌کند.
اصل ۲۵
بازرسی و نرساندن نامه‏ها، ضبط و فاش کردن مکالمات تلفنی، افشای مخابرات تلگرافی و تلکس، سانسور، عدم مخابره و نرساندن آنها، استراق سمع و هر گونه تجسس ممنوع است مگر به حکم قانون.
اصل ۲۶
احزاب، جمعیت‏ها، انجمن‏های سیاسی و صنفی و انجمنهای اسلامی یا اقلیتهای دینی شناخته‌شده آزادند، مشروط به این که اصول استقلال، آزادی، وحدت ملی، موازین اسلامی و اساس جمهوری اسلامی را نقض نکنند. هیچ‌کس را نمی‌توان از شرکت در آنها منع کرد یا به شرکت در یکی از آنها مجبور ساخت.
اصل ۲۷
تشکیل اجتماعات و راه‏پیمایی‏ها، بدون حمل سلاح، به شرط آن که مخل به مبانی اسلام نباشد آزاد است.‏‏
........
اصل ۱۴۱
رییس جمهور، معاونان رییس جمهور، وزیران و کارمندان دولت نمی‌توانند بیش از یک شغل دولتی داشته باشند و داشتن هر نوع شغل دیگر در موسساتی که تمام یا قسمتی از سرمایه آن متعلق به دولت یا موسسات عمومی است و نمایندگی مجلس شورای اسلامی و وکالت دادگستری و مشاوره حقوقی و نیز ریاست و مدیریت عامل یا عضویت در هیأت مدیره انواع مختلف شرکت های خصوصی، جز شرکتهای تعاونی ادارات و موسسات برای آنان ممنوع است. سمتهای آموزشی در دانشگاه‏ها و موسسات تحقیقاتی از این، حکم مستثنی است.

چهارشنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۸

جشن چلّه بزرگ زمستانی (سده) در سنت نیز به غیر از شب آرامش یلدا بوده است

جشن سده (در میان خمسه جشن چله میانی یعنی حدود روز تیرگان بهمن ماه ) و جشن تیرگان (سیزدهم ماه تیر، یک هفته بعداز آغاز چلّه تابستانی) و جشن سیزده بدر (روز تیرگان فرودین ماه) نشانه آنند که این جشنها از برای رفع شّر آفات منسوب به ایزد شرارت (تیر، شیوا، آداد) ازجمله گرمای شدید و سرمای شدید (=سده) منسوب بدان برگزارمیشده است. جالب است که از نام گاهنبار زرتشتی بیستم دی ماه (میانهً چله بزرگ) یعنی میدیارم (میانهً آرامش) نیز معنی شدت سرما برای نام سده (شدت سردی) قابل استنتاج است. آغاز چلّهً تابستانی (انقلاب صیفی) یعنی از اول تیر تا پنجم تیرماه روز اسفند (در همسپت مئیذی=پنجه مسترقه میانی) آغاز این ماه می بوده است و ظاهراً جشن و آتش مقدس همراه خود نداشته است و تحت نام میذیوشم (میانهً تابستان) روز استراحت به شمار میرفته است. گرچه آن را در تقویم جلالی صرفاً یک هفته از جشن معروف تیرگان فاصله و تقدم زمانی بوده است. جالب است که جشن آخر چّله کوچک یعنی روز بیستم بعد از جشن چله بزرگ، مصادف با جشن اسفندگان (روز اسفند یعنی روز پنجم ماه اسفند) میگردیده است. لذا جشن شب یلدا (انقلاب شتوی) که روز مقطع تقسیم سال به دو فصل تابستانی و زمستانی با طولانیترین شب و کوتاهترین روز بوده و در شمال بین النهرین با ایزد خورشید مهر (خورشید شکست ناپذیر) ربط داده میشده اساساً ارتباطی با جشنهای زمستانی چّله بزرگ (سده) و کوچک (اسفندگان) نداشته است. گرچه آغاز چله زمستانی بزرگ یعنی هفتم دی ماه تقویم جلالی تنها یک هفته با شب یلدا (آخر آذر ماه و اول دی ماه) فاصله داشته است. چنانکه اشاره شد مقطع دیگر سال آغاز چلًه تابستانی حدود پنجم تیرماه (روز اسفندگان تیر ماه) در تقویم جلالی محل کوتاهترین شبها و درازترین روزها به شمار می آمده است و آن را هم جشن خاصی همراهی نمی کرده است. لذا در مجموع جشن چّله بزرگ به خطا با جشن یلدا (یک هفته پیش از آغاز چلّهً بزرگ در تقویم جلالی) یکی به شمار رفته است و جشن چلهً زمستانی در اساس همان جشن آخر چلّه بزرگ همان جشن سده در اواسط بهمن ماه (دهم تا شانزدهم آن) بوده است و آن ربطی به جشن و شب نشینی شب بدون آتش آیینی یلدا در مقطع آغاز نیمه زمستانی سال (انقلاب شتوی در آخر آذر ماه و اول دی ماه یا پنجه مسترقه آن) نداشته است و صرفاً در نتیجه ساده شدن بعدی است که زمان آغاز چلهً بزرگ به سهو با شب یلدا در اول دی ماه و آخر آذر ماه یکی شده است. در واقع شب یلدا نه ویژگیهای یک جشن بزرگ بلکه ویژگیهای یک روز استراحت سنتی کهن را به خوبی در خود حفظ نموده است.
جشن سده، نمادي از مقاومت انسان در برابر طبيعت: آتش به همراه آب و خاك و هوا، يكي از چهار عنصر مقدس در طبيعت است كه در بسياري از فرهنگها و از جمله در فرهنگ آريايي مورد احترام و تكريم واقع شده است و برايش جشنها و آدابي برگزار مي شود. مسلم است كه تقدس آتش با خورشيد و نيروي حيات بخش آن كه در آتش به وديعه نهاده شده، مرتبط است. آتش با باروري در ارتباط است. اين گونه از انديشه باروري را در عمل پراكندن خاكستر برخاك يا زمين زراعي مي‌يابيم. از آن‌جا كه خاكستر نماد رستاخيز است،خواست رويش دوباره غلات و گياهان در اين عمل، دور از ذهن نيست.
همچنين آتش زدن ساقه خرد غلات باقي مانده در كشتزارها بعد از كشت محصول، نمادي از باور به نيروي باروري آتش است. هرچند كه اين رسم اكنون در بسياري از نقاط منسوخ شده است، ولي اعتقاد بر اين بود كه اين آتش، زمين را تطهير مي‌كند و رطوبت اضافي‌اش را مي‌خشكاند و منافذ و مجاري بسته زيرزميني را مي‌گشايد و عمل رويش را بهتر و فراوان‌تر مي‌كند. آتش در كنار آب يكي از مصاديق پاك كنندگي و تطهير به شمار مي‌رود، براي اثبات بي‌گناهي و گناهكاري از موارد آزمون متهم است (هم‌چنان كه در اسطوره سياوش به آن برمي‌خوريم)، سوگند به نور و گرماي آتش هنوز در فرهنگ ايراني مشاهده مي‌شود و اجاق خانه‌ها از تقدس برخوردار است.
رسم سوزاندن مرده در آتش از رسم‌هاي قديمي است كه تا دوره ما هم در برخي از فرهنگ‌ها مشاهده مي‌شود. همچنين آييني كه در هند با نام "ساتي" يا "ستي" معروف است و در آن بيوه‌گان بعد از مرگ شوهر، خود را در آتش مي‌سوزانند تا اثبات كنند كه بانوي وفاداري هستند كماكان در عصر حاضر ديده مي‌شود. "ستي" هم نام اين رسم است و از طرفي هم به معني "دوست" و هم به معاني "بانوی اصیل و معطر و خوب" به كار برده مي‌شود. اين واژه در نام‌هاي ايراني هم مشاهده مي‌شود و پيشينه مشترك ايرانيان و هنديان را يادآوري مي‌كند. "مهستي" در واقع "مه ستي" (به كسر ميم) و به معناي بانوي بزرگ است. ساتی در واقع نام الهه ای است که همسر شیوا (ایزد طوفان و رعد و ویرانگری، تیر، هودها/هاروت) به شمار آمده است و برایش نزد سامیان شمال بین النهرین کودک قربانی میشده است. نام ساتی همچنین یاد آور سود (پرستار) الهه زیبایی بابلیها و همسر انلیل (ایزد هوا و آسمان) و همچنین سودابه همسر کیکاووس آسمان پیما و نامادری سیاوش است. معانی "معطرِ" و "اصیل و خوب" ساتی این الهه را با سپنت آرمئیتی الهه مقدس زمین ایرانیان (به معنی لفظی بانوی نجیب و باشکوه) مطابقت می دهد.
آتش همچنين با جاودانگي و مرگ و خون و آداب رازآموزي و عرفاني در ارتباط مستقيم است. آتش با اسطوره‌هاي ايراني و اديان پيش از اسلام در اين سرزمين، پيوندي عميق دارد.
ققنوس كه يكي از پرندگان اساطيري ايرانيان و برخي ديگر از فرهنگ‌ها به شمار مي‌رود، گونه‌اي از مرغ آتش و در عين حال بسيار رمزگونه است. كاوه كه يكي از قهرمانان افسانه‌اي ايران به شمار مي‌رود و ايرانيان را از چنگ ضحاك رهانيد، آهنگر بود و با آتش كوره در تماس مستقيم. اصولا كوره آتش و چكش و سندان در اساطير رموز بسياري را در خود نهفته دارند و اعمال جادويي خاصي به آن‌ها نسبت داده مي‌شود. وجود آتشكده و آتشگاه در سراسر سرزمين ايران و آدابي كه به آن‌ها منتسب است از موارد ديگر احترام و اعتقاد به آتش در ميان ايرانيان و زرتشتيان در همه‌جاي گيتي است.
همان طور كه در ابتداي اين نوشتار اشاره شد جشن سده يكي از جشن‌هاي آتش محسوب مي‌شود. اين‌گونه جشن‌ها تنها مخصوص ايران نيست بلكه در جاي‌جاي دنيا جشن و سروري كه با آتش همراه است مشاهده مي‌شود. جشن هالووين و جشن روز مي از اين جمله‌اند. همچنين آداب بسياري را هم در ايران و هم در نقاط ديگر دنيا سراغ داريم كه مردمان از روي آتش مي‌پرند و به دور آتش مي‌رقصند و بازي‌هايي را با آن ترتيب مي‌دهند.
افسانه پيدايش آتش در ايران را به هوشنگ پيشدادي نسبت مي‌دهند. روزي وي به همراه ياران خود از كوهي مي‌گذشت كه ناگهان ماري( اژدهايي) را در راه مي‌بيند. به عزم كشتن مار، سنگي به طرف مار پرتاب مي‌كند. سنگ به سنگ آتش‌زنه‌اي برخورد مي‌كند و آتشي از آن ميان مي‌جهد. هوشنگ و يارانش آن را پرتوي از جانب خدا مي‌يابند و در برابر‌ش به سجده مي‌افتند. به اين ترتيب آتش توسط هوشنگ كشف مي‌شود و از آن پس جشن سده هرساله توسط ايرانيان برگزار مي‌شود.
در رابطه با زمان برگزاري اين جشن، بايد به دوراني اشاره كنيم كه در تقويم كهن ايراني، سال تنها به دو فصل تابستان(هفت ماه) و زمستان(پنج ماه) تقسيم مي‌شد. تابستان از ماه فروردين آغاز مي‌شد و تا آخر مهر ادامه داشت و زمستان از ابتداي آبان بود تا پايان اسفند.
به اين ترتيب جشن سده كه در 10 بهمن (16بهمن تقوی قدیم جلالی) برگزار مي‌شود مصادف با صدمين روز از آغاز زمستان است. ارتباط جشن سده با صد به اين خاطر است كه بعضي از پژوهشگران واژه سده را از ريشه "ست" در زبان پهلوي به معناي عدد "صد" مي‌دانند. برخي نيز عقيده دارند كه اين تسميه به مناسبت صد روز پيش از به دست آمدن محصول است. از طرفي جشن سده چهل روز پس از شب چله بزرگ (یک هفته بعد ازشب يلدا) و تقریباًهم‌زمان با آغاز چله كوچك است. مسلم می نماید در اساس سده به معنی شدت سرما یا سی و ده (به معنی چهله=چله) است و نام مناسبی برای جشن میان چله زمستانی است.
مهرداد بهار هم عقيده دارد كه: " چهل روز پس از تولد خورشيد، نوعي آيين جادويي آتش روشن كردن را مي‌بينيم كه مربوط به سده است. اما توجيه آن با عدد "صد" اشتقاقي عاميانه است، چنان‌كه پنجاه روز و پنجاه شب مانده به نوروز را "سده" فرض كرده‌اند. به گمان من، سده از ريشه سند اوستايي و به معناي "ظاهر شدن" است.
در رابطه با فلسفه جشن سده بايد ذكر كنيم كه در تفكر مدم عامي سرماي فصل زمستان در بهمن ماه به اوج مي‌رسد و انسان بايد به هر شيوه‌اي كه مي‌داند در برابر آن مقاومت كند. چله بزرگ در ده بهمن به پايان مي‌رسد و چله كوچك به مدت 20 روز آغاز مي‌شود. بنابراين مردم به صورت نمادين آتش روشن مي‌كنند تا وسيله و كمكي براي مقاومت آنان در برابر سرما باشد.
هم‌زمان با جشن سده و فرا رسيدن دهم بهمن ماه، اصطلاح "چارچار" و "اهمن (ا-بهمن) و بهمن" در برخي از مناظق ايران به گوش مي‌رسد. روزهاي "چارچار" و "اهمن و بهمن"، هشت روز است كه چهار روز آخر چله بزرگ و چهار روز اول چله كوچك را در بر مي‌گيرد. سنگسري‌ها عقيده دارند كه بين چله كوچك (دانای سیمیار کردان=یاور زمستان، شیوا/آداد/تیر) و چلّه بزرگ (پیرشالیار کردان= یاور سرما و سال، زروان/انلیل) رقابت شديدي براي سرد كردن هوا وجود دارد. با اين كه چله كوچك از برادر خود، چله بزرك كوچكتر و تعداد روزهايش كمتر است، اما مي‌خواهد كه در سردي و برودت هوا بر او پيشي بگيرد و با او رقابت مي‌كند. سرماي چارچار نتيجه درگيري اين دو رقيب است. به اين ترتيب جشن سده كه يكي از جشن‌هاي فصلي است كه مرحله گذر از چله بزرگ به چله كوچك و در نهايت رسيدن به بهار را تداعي مي‌كند.
"مري بويس" موضوع جالب ديگري را مطرح مي‌كند. وي فلسفه افروختن آتش در جشن سده را در ارتباط با "رپيهوين" مي‌داند. رپيهوين يا آن‌طور كه در اوستايي مشهور است، " رپيتوين" ايزد تابستان و نيمروز و روياننده محصول است كه بر هفت ماه تابستان فرمانروايي مي‌كند و از جمله ايزداني است كه مي‌ميرند و زنده مي‌شوند.
به زعم "مري بويس" مردم با افروختن آتش، صد روز بعد از رفتن رپيهوين و پنجاه روز پيش از بازگشتش، براي گرم كردن گياهان و چيرگي بر سرماي سخت به او ياري مي‌رسانند.
جشن سده در پيش از اسلام در بسياري از شهرهاي ايران برپا مي‌شد. ظاهرا بزرگترين جشن سده پس از ورود اسلام به ايران در سال 323 هجري قمري و در روزگار مرداويچ بن زيار ديلمي و در كنار زاينده رود در شهر اصفهان برگزار مي‌شده است.
امروزه جشن سده بيشتر در برخي از شهرهاي استان يزد و كرمان و توسط زرتشتيان برگزار مي‌شود. در اين مناطق از چند روز قبل از جشن، جوانان و نوجوانان هيزم مورد نياز را فراهم مي‌كنند و توده بزرگي از هيزم را روي هم انباشته مي‌كنند. از بامداد روز جشن سده بانوان در محل برگزاري جشن حضور مي يابند و با كمك يكديگر آش مخصوص و خوراكي‌هاي سنتي تهيه مي‌كنند و نهايتا همگي مردم با حضور روحانيون زرتشتي مراسم جشن سده را برگزار مي‌كنند.
يكي از آيين‌هايي كه در ارتباط با جشن محسوب مي شود، آيين پير شاليار است كه در روستاي "اورامان تخت" برگزار مي‌شود. جشن عروسي پير شاليار (زماون) در روستاي "اورامان تخت" در 2 نوبت برگزار مي‌شود كه يكي از آن‌ها مصادف با جشن سده است.
در رابطه با برگزاري اين جشن، افسانه‌اي وجود دارد كه به طور خلاصه چنين است:حدود 1000 سال پيش، در بخارا پادشاهي زندگي مي‌كرد كه دختري كر و لال داشت و هيچ حكيم و جادوگري نتوانسته بود او را معالجه كند، از سوي ديگر در منطقه اورامان كردستان، مردي مقدس به اسم پيرشاليار زندگي مي‌كرد كه داراي معجزه و كرامات بود و شهرتش عالمگير. چون خبرش به پادشاه رسيد، دخترش را به همراه برادرش (برادر پادشاه) راهي منطقه كرد. آن دو وقتي به نزديكي روستا مي‌رسند، دختر احساس مي‌كند كه شنوايي‌اش را به دست آورده است. پير شاليار از ورود آن‌ها با خبر بود و به پيشواز آن‌ها مي‌آمد. در هنگامي‌كه آن دو تن به خانه پير نزديك مي‌شدند ناگهان از بالاي كوه نزديك آبادي، ديوي نعره‌كشان به درون دره مي‌افتد و با افتادن ديو، زبان دختر نيز بهبود پيدا مي‌كند.
در اين هنگام پير شاليار (معادل زروان خدای هوریانی/انلیل یا ایزد رعد و طوفان تیر) به برادر پادشاه مي‌گويد: دو ديو گوش و زبان دختر را جادو كرده بودند و من با تيرهاي غيبي آن‌ها را نابود كردم (به نظر میرسد اسطوره اشاره ای به ایزد تیر/ آداد/ویشنو و همسرش ساتی داشته باشد).
از آن‌جا كه پادشاه گفته بود هر كس بيماري دختر را معالجه كند مي‌تواند با او ازدواج نمايد، دختر به همسري پير در مي‌آيد. چون پير شاليار از مال دنيا چيزي نداشته، اهالي كمك مي‌كنند و براش عروسي مفصلي مي‌گيرند.در اين عروسي هركدام از طوايف، بخشي از هزينه‌ها و كارهاي عروسي را برعهده مي‌گيرند. پير نيز قبل از مرگش وصيت مي‌كند كه تا آخر دنيا مراسم سالگرد عروسي‌اش را همه ساله برگزار كنند. امروزه هم، روز مراسم عروسي پير شاليار به اطلاع همگان مي‌رسد و با همياري مردم، با روشن كردن آتش و پختن غذا بر روي آن‌ و جشن و سرور و شادماني و اجراي گونه‌اي رقص آييني توسط دراويش، زمستان سرد اورامان به گرمي دل‌انگيزي بدل مي‌شود.
در كتاب "چند چهره كليدي در اساطير گاه‌شماري ايراني" آمده است: "در استان‌هاي غربي و مركزي ايران، در روز دهم بهمن ماه نوعي نمايش مركب از آيين‌هاي جادويي همراه با گردآوري پول و هديه برگزار مي‌شده است. اين نمايش‌ها كه شباهت قابل توجهي با جشن‌هاي شاد و پر سر و صداي اروپائيان دارد، با اين هدف برگزار مي‌شود كه با رفتن به در هر خانه‌اي براي آن بركت و فراواني به ارمغان بياورد و بالاتر از آن سلامت و افزوني گله و رمه را موجب شود." (بر گرفته از خبرگزاری میراث فرهنگی، از مقالهً آرش نورآقايي).
منابع:*رمزپردازي آتش، ژان پير بايار، ترجمه جلال ستاري، تهران، نشر مركز، 1376
*تجلي دوازده ماه در آيينه اساطير و فرهنگ عامه ايران، نوشته دكتر جابر عناصري، نشرقمري مرند، 1374
*آيين‌ها و جشن‌هاي كهن در ايران امروز، نوشته محمود روح‌الاميني، تهران، آگاه، 1376
*چند چهره كليدي در اساطير گاه‌شماري ايراني، انا كراسنوولسكا، ژاله متحدين، چاپ اول بهار 1382
*ازنوروز تا نوروز؛آيين‌ها و مراسم سنتي زرتشتيان، پژوهش و نگارش كورش نيكنام، تهران، فروهر، 1382
* از اسطوره تا تاريخ، مهرداد بهار، گردآورنده و ويراستار ابوالقاسم اسماعيل پور،ويرايش 2،تهران،نشر چشمه، 1377.
به مناسبت فرارسيدن طولاني ترين شب سال شب چله (روزنامه رسالت)
شب چله نزد ايرانيان، زمستان به دو چله کوچک و بزرگ تقسيم مي شود. چله بزرگ از اول دي ماه (در واقع هفتم دی ماه قدیم) تا 10 بهمن ماه (در واقع شانزدهم بهمن ماه قدیم) را در بر مي گيرد و از 10 بهمن (در واقع شانزدهم بهمن ماه قدیم) به بعد را چله کوچک مي گويند. يلدا، شب نخست چله بزرگ است.شب يلدا يا «شب چله» شب اول زمستان و درازترين شب سال است و فرداي آن با دميدن خورشيد، روزها طولاني تر شده و تابش نور، افزوني مي يابد. اين بود که ايرانيان باستان، آخر پاييز و اول زمستان را شب زايش مهر يا زايش خورشيد مي خواندند و براي آن جشن بزرگي بر پا مي کردند. در زمان ابوريحان بيروني به دي ماه، «خور ماه» (خورشيد ماه) نيز مي گفتند که نخستين روز آن خرم روز نام داشت و ماهي بود که آيين هاي بسياري در آن برگزار مي شد. از آن جا که خرم روز، نخستين روز دي ماه، بلندترين شب سال را پشت سر دارد پيوند آن با خورشيد، معنايي ژرف مي يابد. از پس بلندترين شب سال که يلدا ناميده مي شود خورشيد از نو زاده مي شود و طبيعت دوباره آهنگ زندگي ساز مي کند و خرمي جهان را فرا مي گيرد. به عبارتي ديگرخورشيد در حرکت سالانه خود، در آخر پاييز به پايين ترين نقطه افق جنوب شرقي مي رسد که موجب کوتاه شدن طول روز و افزايش زمان تاريکي شب مي شود. اما از آغاز زمستان يا انقلاب زمستاني، خورشيد دگر باره به سوي شمال شرقي بازمي گردد که نتيجه آن افزايش روشنايي روز و کاهش شب است. به عبارت ديگر، در شش ماهه آغاز تابستان تا آغاز زمستان، در هر شبانه روز خورشيد اندکي پايين تر از محل پيشين خود در افق طلوع مي کند تا در نهايت در آغاز زمستان به پايين ترين حد جنوبي خود با فاصله 5/23 درجه از شرق يا نقطه اعتدالين برسد. از اين روز به بعد، مسير جابجايي هاي طلوع خورشيد معکوس شده و مجددا بسوي بالاو نقطه انقلاب تابستاني باز مي گردد. آغاز بازگشت خورشيد به سوي شمال شرقي و افزايش طول روز، در انديشه و باورهاي مردم باستان به عنوان زمان زايش يا تولد ديگرباره خورشيد دانسته مي شد و آن را گرامي و فرخنده مي داشتند.
تنوع برگزاري يلدا : يکي از آيين هاي شب يلدا در ايران، تفال به ديوان حافظ است. مردم ديوان اشعار لسان الغيب را با نيت بهروزي و شادکامي مي گشايند و فال دل خويش را از او طلب مي کنند. در برخي ديگر از نقاط ايران نيز شاهنامه خواني رواج دارد. نقل خاطرات و قصه گويي پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها نيز يکي از مواردي است که يلدا را براي خانواده ايراني دلپذيرتر مي کند. اما همه اين ها بهانه هايي است تا خانواده ها گرد يکديگر جمع شوند و بلند ترين شب سال را با شادي و صفا سحر کنند.در سراسر ايران زمين، جايي را نمي يابيد که خوردن هندوانه در شب يلدا جزء آداب و رسوم آن نباشد. در نقاط مختلف ايران، انواع تنقلات و خوراکي ها به تبع محيط و سبک زندگي مردم منطقه مصرف مي شود اما هندوانه ميوه اي است که هيچ گاه از قلم نمي افتد، زيرا عده زيادي اعتقاد دارند که اگر مقداري هندوانه در شب چله بخورند در سراسر چله بزرگ و کوچک يعني زمستاني که در پيش دارند سرما و بيماري بر آنها غلبه نخواهد کرد.در گذشته، آيين هايي در اين هنگام برگزار مي شده است که يکي از آنها جشني شبانه و بيداري تا بامداد و تماشاي طلوع خورشيد تازه متولد شده، بوده است. جشني که از لازمه هاي آن، حضور کهنسالان و بزرگان خانواده، به نماد کهنسالي خورشيد در پايان پاييز بوده است و همچنين خوراکي هاي فراوان براي بيداري دراز مدت که همچون انار و هندوانه و سنجد، به رنگ سرخ خورشيد باشند.

یکشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۸

بازخوانی سنگ نبشته هخامنشی جزیره خارک

امّا با توجه به اینکه سغدیانس پیش از رسیدن به حکومت، حاکم بلخ بوده لذا حال نظریه دیشبي را فسخ کرده و در این صبح زمستانی سرد و پربرفی آغاز سال 2010 سوئد نظریه ديگری را جایگزين می کنم که هم ساده تر است و هم منطقی تر: اهه -ساکوشا(سانکشا)- هیکَ- بهنم- آنهنه-خائی" یعنی "بود، هیکا (خواجه سرای پادشاه خشایارشا مطابق کتاب استر تورات) در این جزیره صخره ای (سنکوشا/ساکوشا=خارک) [و به دستور شاه، تفسیر نشانهً تاج سنگنوشته]- بنا کرد- این کتیبهً کنده کاری شده (=خایی) نافرسودنی را".

شنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۸

ترجمهً جدیدی از متن سنگنوشتهً خارک

با مراجعه به فرهنگ لغات اوستایی احسان بهرامی و نوشته های میخی کتاب فارسی باستان تآلیف هاشم رضی همه چیز سریع پیش رفت. محققین ایرانی متن سنگنوشته خارک را به درستی خوانده اند ولی در معنی آن در مانده اند که فکر میکنم این کار راهم این جانب توانسته ام به انجام برسانم. متن سنگنوشته میخی پارسی خارک از این قرار است: " اهه -ساکوشا(سانکشا)- هی- کَ(هیث، یا هیکلَ)- بهنم- آنهنه- خائی" یعنی "بود (ساکوشا، از خاندان سلطنت، تفسیر نشانهً تاج سنگنوشته)- بنا کرد- خانهً نیکو-(و)- نافرسودنی- چشمه" در متن سنگنوشته "هی-کَ" در اصل باید به جای کلمهً اوستایی "هیث"(خانه) باشد. چون علامت میخی حرف "ثَ" بسیار شبیه "کَ" است. از سوی دیگر در زبانهای کهن ایرانی مواردی دیده میشود که نشان می دهند حروف ث و س در لهجه ها و تلفظ های متفاوت به خ و ک تبدیل میشده اند. احتمال قوی دیگر این است که این کلمه از واژهً هیکل زبان بومیان سومری به معنی ساختمان بلند اخذ شده بوده است چه حرف صامت آخر آن یعنی "ل" که در زبان پارسی و مادی وجود نداشته، علی القاعده می بایستی در تلفظ و کتابت حذف می شد. حال نگارنده مطمئن است نام شاهزاده ای هخامنشی در لابلای این کلمات مستتر است. چون بعید شاهزاده بانی هیکل(معبد) و چاه آب نام خود را در کتیبه نیاورده باشد، کتیبه بدان سبب نوشته است که نام و نشانی از وی در این جزیره متعلق به ایزد آبهای ژرف (ائا، انکی، خضر) به یادگار گذاشته باشد. کلمه ای که از این میان جلب توجه مینماید ساکوشا (در معنی شایسته و سزاوار) است که هیئتی از نام سکوتیانس (سغدیان، سچتیان از ریشه سچیتن= سزیدن و سازاوار و شایسته بودن) می باشد و این نام پسر اردشیر دراز دست از آلوگونه از مردم بابل بوده است که به همدستی خواجه سرای فارناسیاس برادرش خشایارشای دوم پسر ملکه داماسپیا را به قتل رساند و به پادشاهی رسید و شروع به تسویه خونین از درباریان نمود که این سبب کشته شدن وی بدست برادرش اُخس ( داریوش دوم) فرزند ملکه کسمارتیدن از اهالی بابل گردید. مدت سلطنت سکوتیانس را هفت یا هشت ماه آورده اند. لذا مسلم به نظر میرسد کتیبه خارک را در پیش زمان به سلطنت رسیدنش و در زمان حکومت پدرش اردشیر دراز دست نویسانده است.

جمعه، دی ۱۱، ۱۳۸۸

بحثی در منظور ایهامی اصلی داستان کوتاه سه قطره خون

منظور صادق هدایت از این نثر روان پرایهام و ابیات حزن انگیز که در رابطه با سه قطره خون است در داستان چیست یا چه می تواند باشد؟ علی چنگیزی در نقدی که بر این نوشته صادق آورده موضوع را محدود به روابط احساسی و عاطفی و تألم و هوی و هوس موجود درقلب و ذهن نویسنده و همچنین محیط اجتماعی و فرهنگی داستان نویس دانسته است. ولی این جانب همین این مطلب صادق هدایت را اشاره به تعدی و استبداد شاهنشاهی (معضل سیاسی) جامعه ایرانی در کنار فرهنگ عقب مانده (معضل فرهنگی و دینی) می پندارد. می دانیم صادق هدایت داستان کوتاه سه قطره خون را در سال 1311 (چهارمین سال حکومت رضا شاه) منتشر ساخته است. چون وی ضمن این داستان به صراحت در جامعه دیوانه وار و عقب مانده جامعه و استبداد زده به ناظم و حاکم مقصر و مستبد جامعه اشاره می کند و می گوید:
"ديروز بود دنبال يك گربه‌ي گل باقالي كرد: همينكه حيوان از درخت كاج جلو پنجره‌اش بالا رفت، به قراول دم در گفت حيوان را با تير بزند. اين سه قطره خون مال گربه است ، ولي از خودش كه بپرسند مي‌گويد مال مرغ حق است."
چنین برداشتی از باورها و احساسات صادق هدایت را از باورهای سیاسی و احساساتی که وی در سالهای بعد از انتشار این داستان داشته به روشنی می توان از گفته های بزرگ علوی دوست نزدیک صادق هدایت هم استخراج نمود که در بارهً وی میگوید:"«علت اصلی سرخوردگی‌های صادق هدایت، سرخوردگی از وضع ایران، از ظلم، از دیکتاتوری و استبداد بود. در آن زمان در سینماها وقتی فیلمی می‌خواست شروع بشود، سرود شاهنشاهی می‌زدند. صادق هدایت در این مواقع می‌رفت توی مبال ( توالت) و هیچ وقت برای سرود بلند نشد و یا دیرتر به سالن می‌آمد. این درجه تنفر و بیزاری در وجود او بود». بزرگ علوی دوست و همراه صمیمی صادق هدایت این‌چنین، دلیل اصلی سرخوردگی هدایت از زندگی که نهایتاً منجر به خودکشی و مرگ این نویسنده شهیر ایرانی در 48 سالگی در پاریس شد را وضعیت نابسامان سیاسی ایران می‌داند... هدایت نیز مانند دوستان‌اش نسبت به حزب توده که در ابتدای تشکیل، با اقبال فراوان طبقه روشنفکر و تحصیل‌کرده روبه‌رو بوده، گرایش داشته‌است. با این وجود بر اساس سخنان بسیاری از نزدیکان هدایت، او علی‌رغم سمپاتی به حزب توده ایران، هیچ گاه عضو آن نبوده‌است. بزرگ علوی در این خصوص می‌گوید: « صداق هدایت از هر گونه کار سیاسی پرهیز می‌کرد. البته تمایلاتی به حزب توده داشت، عقیده داشت که این روس‌ها بالاخره می‌آیند و این بساط رژیم رضاخانی را برهم می‌زنند، اخبار پیش‌رفت روس‌ها در جبهه‌های جنگ را تعقیب می‌کرد. اما او آدم مستقلی بود و نمی‌توانست افکار، احساسات و تمایلات خود را در دایره‌ای محدود بکند. با این وجود او به حزب توده تمایل داشت و به کسانی مانند نوشین و من احترام می‌گذاشت و ما را دوست داشت. اما خودش وارد سیاست نمی‌شد» نورالدین کیانوری، دبیر اول وقت حزب توده با تأیید این مطلب معتقد است هدایت هیچ گاه عضو حزب نشد. البته او به حزب سمپاتی داشت و با ما خیلی دوست بود و با نوشین بیش از همه دوست بود. ولی هیچ‌گاه عضو حزب نشد، چرا که اصلاً نمی‌توانست تابع تشکیلات و انضباط حزبی قرار گیرد. "(علی ملیحی " توده ای بود و توده ای نبود، طرحی از زندگی صادق هدایت).
براین اساس می توان قضاوت کرد از نظر صادق هدایت خون برخی از انسانهای خاطی و معترض و رقبای سد راه امیال و اغراض حاکمان در جامعه ایرانی از سوی حاکمان وقت ریخته میشده و این عمل از سوی حاکمان عادی و به حق محسوب شده و به طور ناروا و وارونه توجیه میشده است و صادق هدایت در دارالمجانین عقب ماندگی جامعه ایرانی از این موضوع شدیداً رنج می برده است. به نظر میرسد منظور از درخت کاج "کشور پر از جنگلهای کاج" امپراطوری روسیه تزاری و منظور از جایگاه سه قطره خون زیر پای این کاج خود ایران زیر ظلم و ستم استبداد سلطنتی و تحمیق مذهبی بوده است. در این صورت سمبل سه قطره خون را برای ایران به چه جهت برای انتخاب نموده است؟ چیزی که اکنون به ذهن من خطور میکند، سه نقطه ای است که در نام ایران به خاک خون و ذلالت کشیده شده وجود دارد. صادق هدایت نام خود را به نشانی شکارچی گربه ها احمد خان (به جای رضا خان) انتخاب کرده است. نخست این شعر را از عباس تارزن و شاعر انقلابی و مدعی نا زیبای علامه گری و پیامبری می آورد (که در پایان خود راوی هم آن را سر می دهد) با تار و صدای بلند می خواند:
"دريغا كه بار دگر شام شد،
سراپاي گيتي سيه فام شد،
همه خلق را گاه آرام شد،
. مگر من، كه رنج و غمم شد فزون

جهان را نباشد خوشي در مزاج،
بجز مرگ نبود غمم را علاج،
وليكن در آن گوشه در پاي كاج،
چكيده‌ست بر خاك سه قطره خون."
در ادامه خود راوی قهرمان داستان در این باغ دارالمجانین که به واسطه همراه داشتن ششلول در حضور رخساره از جانب دوستش سیاوش گربه کش به متهم گربه کشی میگردد، سرانجام به دوباره از خود بیگانگی و روانپریشی دچار گشته و به همان نتیجه و احساسی میرسد که عباس انقلابی رسیده بود و ناخاسته پیرو اشعار این تارزن مدعی علامه گری (روشنفکر پیشرو) را می خواند و در حالی که دوست نان به نرخ روز خورش سیاوش ملی گرا و هوسباز پیرو فرهنگ عامه مستبدانه ششلول بدست با حق ناحق کردنها به گربه کشی و زندگی پر هوی و هوس روزمره اش را به طور موفقیت آمیز و بی دغدغه ادامه میدهد:
"ولي سياوش جلو آمد قه‌قه خنديد، دست كرد از جيبم ششلول مرا در آورد روي ميز گذاشت و گفت:
مي‌دانيد ميرزا احمد خان نه فقط خوب تار مي‌زند و خوب شعر مي‌گويد، بلكه شكارچي قابلي هم هست، خيلي خوب نشان ميزند.
: بعد به من اشاره كرد، من هم بلند شدم و گفتم
بله امروز عصر آمدم كه جزوه‌ي مدرسه از سياوش بگيرم، براي تفريح مدتي به درخت كاج نشانه زديم، ولي آن سه قطره خون مال گربه نيست مال مرغ حق است. مي‌دانيد كه مرغ حق سه گندم از مال صغير خورده و هر شب آنقدر ناله مي‌كشد تا سه قطره خون از گلويش بچكد، و يا اينكه گربه اي که قناري همسايه را گرفته بوده و او را با تير زده‌اند و از اينجا گذشته است، حالا صبر كنيد تصنيف تازه اي كه درآورده‌ام بخوانم ، تار را برداشتم و آواز را با ساز جور كرده اين اشعار را خواندم:
دريغا كه بار دگر شام شد،
سراپاي گيتي سيه فام شد،
همه خلق را گاه آرام شد،
مگر من، كه رنج و غمم شد فزون

جهان را نباشد خوشي در مزاج،
بجز مرگ نبود غمم را علاج،
وليكن در آن گوشه در پاي كاج،
چكيده‌ست بر خاك سه قطره خون
«به اينجا كه رسيد مادر رخساره با تغير از اطاق بيرون رفت، رخساره ابروهايش را بالا كشيد و گفت: «اين ديوانه است. بعد دست سياوش را گرفت و هر دو قه‌قه خنديدند و از در بيرون رفتند و در را برويم بستند.
در حياط كه رسيدند زير فانوس من از پشت شيشه‌ي پنجره آن‌ها را ديدم كه يكديگر را در آغوش كشيدند و بوسيدند."