دوشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۴۰۳

مطابقت دریای ستویس با دریای عمان و اقیانوس هند

در کتاب پهلوی بندهش از دریاهای فراخکرت (اقیانوسها)، ستویس (دارای صد حاکمیت)، دریای جزر و مد خیز پودیک (پوئیتیک، موّاج، خلیج فارس)، دریای کمرود (مازندران)، دریای سیاه بن (دریای سیاه) نام برده شده است که از این میان ستویس (دارای صد حاکمیت) مطابق دریای عمان و اقیانوس هند است. ستویس در نجوم کهن ایرانی همان نام کهکشان به نظر می رسد.

شنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۴۰۳

وجه تسمیهٔ نام کوه سردسیری سامبوران مرند

گفته میشود قله کوه سامبوران در بین اهالی به سانبیران معروف است ولی در نقشه های زمین شناسی به نام سردابه نامیده می شود؛ چرا که همیشه سوز سردی در قله کوه صورت را نوازش می کند (سرداوا= سردهاوا= سردابه).
بر این اساس نام این کوه در اصل سَم (زَم)-بی-ران بوده است. یعنی محل سرد سیر باشنده.

معنی نام اروپا

نامهای کوه قفقاز (کوه سرزمین ارابه) و کپ کوف (کوه سرزمین ارابه) و نام لاتینی کهن اروپای شرقی یعنی روتنیا (سرزمین ارابه) نشان میدهند که نام یونانی ایو-روپا (اروپا) به معنی سرزمین ارابه های خوب، مترادف ایو-کارونا (اوکراین) بوده و در اصل به شمال دریای سیاه، مسکن اولیهٔ هندواروپائیان اطلاق می شده است. نامهای تاور و کریم و پنتی کپهٔ شبه جزیرهٔ کریمه هم در این رابطه اند:
The meaning of the name Europe
I believe I have found seven ancient names in the Greek and Iranian ancient sources which show that north of the Black Sea has been the original home of the Indo-Europeans and this country has been called by seven names which have a common meaning: Europe (the land of the fine chariots), Arpoa (chariot land), Kapia (chariot land), Khonirath (land of shining chariots), Ruthenia (chariots land), Eu-karrona (Ukraine, the place of good chariots), Kerch (cart) and Panti kapa (wagons way)
Europe means "the land of fine carriages"
The seven historical and etymological evidences about the name of Europe which prove that Eu-ropa has meant the land of the fine chariots:
1-Mythical Scythian royal name Arpo-xiais (Takhmo-ropa/Tahmo-ratha) which means in Avestan the king/hero of the chariots land. 2, 3- The names of the Caucasus Mountains in old Persian means the mountain of the land of chariots. The meaning of the Pahlavi names to Caucasus (Kap gas) and Kap Koph:
These names mean the land of the chariot (Kap-gas) and the mountain in the land of the chariot. In ancient times the northern Black Sea was a place for the manufacture of chariots, and the names of Europe (Eu-rope) and Khoni-rath (Khvani-rath, the original home of the Parthians) also meant in this respect the place of good chariots.
4- According to the Pahlavi books, Khonirath (Khvani-rath) was the original home of the Indo-Europeans and migration took place from there to other countries:
कापा f. kApA chariot (Kupe in Russian)
eu: good
ροπη: torque (chariot)
арба: chariot
xais: king
According to Arthur Christensen Avestas Takhmoropa is Scythian´s
Arpoksais (wagon king, Gelon, Ruthen) that Herodotus tells us that his two people has been Traspies (horse keepers or forest dwellers, Russians) and Katyars (sword people, Magyars/Hungarian):
ग्लौ f. glau (gola) globe, round, from PIE *kw(e)-kwl-o- "wheel, circle," suffixed, reduplicated form of root *kwel- 5- Ruthen: rotary (wheel):
Ruthenian and Ruthene are exonyms of Latin origin, formerly used in Eastern and Central Europe as common ethnonyms for East Slavs: rotary (adj.)
1731, from Medieval Latin rotarius "pertaining to wheels," from Latin rota "a wheel, a potter's wheel; wheel for torture," from PIE root *ret- "to run, to turn, to roll" (source also of Sanskrit rathah "car, chariot;" Avestan ratho; Lithuanian ratas "wheel," ritu "I roll;" Old Irish roth, Welsh rhod "carriage wheel"). The root also forms the common West Germanic word for "wheel" (originally "spoked wheel"): Old High German rad, German Rad, Dutch rad, Old Frisian reth, Old Saxon rath.
6- The meaning of Panti kapa, Kerch (*kers- "to run."), Crim and Taur:
The old and current names of this city, which is located next to gorge on the Crimean Peninsula, can mean fish passage and throat, but the common meaning of Kapa and Kerch, which means cart, shows their meanings as the land of the chariot road and the land of the chariot:
The names of the Crimean peninsula (Panti kapa, Carim, Kerch, Taur) also mean the land of the chariot road in Indo-European languages: पान्थ m. pAntha wanderer, way, कापा f. kApA carriage
क्रम m. krama way [of wagon]
Crim: Latin carrum, carrus (plural carra), originally "two-wheeled Celtic war chariot,"
Kerch: *kers- "to run."
tour (v.):
1746, "make a tour, travel about," from tour (n.). Related: Toured; touring.
tour (n.):
c. 1300, "a turn, a shift on duty," from Old French tor, tourn, tourn "a turn, trick, round, circuit, circumference," from torner, tourner "to turn" (see turn (v.)). Sense of "a continued ramble or excursion" is from 1640s.
car (n.):
c. 1300, "wheeled vehicle," from Anglo-French carre, Old North French carre, from Vulgar Latin *carra, related to Latin carrum, carrus (plural carra), originally "two-wheeled Celtic war chariot," from Gaulish karros, a Celtic word (compare Old Irish and Welsh carr "cart, wagon," Breton karr "chariot"), from PIE *krsos, from root *kers- "to run." The Celtic-Latin word also made it into Greek, as karron "wagon with four wheels."
Even the name Saka can be taken as a synonym of Tor (Tour), which means wanderer with a chariot:
Saka: Saka derived from an Iranian verbal root sak-, "go, roam" (related to "seek").
7- Finally, the name of Ukraine itself does not actually mean the neighboring land, but in the Greek form Eu-karrona, means the place of good chariots, which is a synonym of Eu-ropa.

معنی پَنتی کَپه، کِرچ، کریمه و تائور

نامهای کهن و کنونی این شهر را که در کنار بُغاز شبه جزیرهٔ کریمه واقع شده است به معنی راه ماهی و گلوگاه گرفته اند، ولی معنی مشترک کپه و کرچ به معنی گاری معنی آنها را سرزمین راه ارابه و سرزمین ارابه نشان میدهد:
نامهای شبه جزیرهٔ کریمه (پنتی کپه، کریم، کرچ و تائور) هم به زبانهای هندواروپایی به معنی سرزمین راه ارابه است:
पान्थ m. pAntha wanderer, way, कापा f. kApA carriage
Kerch: *kers- "to run."
क्रम m. krama way [of wagon]
Krim: Latin carrum, carrus (plural carra), originally "two-wheeled Celtic war chariot,"
tour (v.):
1746, "make a tour, travel about," from tour (n.). Related: Toured; touring.
tour (n.):
c. 1300, "a turn, a shift on duty," from Old French tor, tourn, tourn "a turn, trick, round, circuit, circumference," from torner, tourner "to turn" (see turn (v.)). Sense of "a continued ramble or excursion" is from 1640s.
car (n.):
c. 1300, "wheeled vehicle," from Anglo-French carre, Old North French carre, from Vulgar Latin *carra, related to Latin carrum, carrus (plural carra), originally "two-wheeled Celtic war chariot," from Gaulish karros, a Celtic word (compare Old Irish and Welsh carr "cart, wagon," Breton karr "chariot"), from PIE *krsos, from root *kers- "to run." The Celtic-Latin word also made it into Greek, as karron "wagon with four wheels."
حتی نام سکا را هم می توان مترادف تور به معنی گردنده با ارابه گرفت:
Saka: Saka derived from an Iranian verbal root sak-, "go, roam" (related to "seek").
سرانجام خود نام اوکراین (روتنیا، سرزمین چرخ) در واقع نه به معنی سرزمین کناری بلکه به صورت یونانی ایو-کارّونا به معنی محل ارابه های خوب است که مترادف ایو-روپا است.

دوشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۴۰۳

عناوین مهدی و فارقلیط ترجمهٔ نام سو-شیانت موعود زرتشتیان هستند

(The titles Mahdi and paracletus are translation of the Zoroastrian name Su-shyant)
در اوستایی نام سوشیانت را سودرسان معنی کرده اند ولی نام مهدی در معنی راه هدایت یافته ترجمهٔ نام سنسکریتی و اوستایی سو-شیانت نام موعود زرتشتیان در معنی هدایت کنندهٔ خوب است: در سنسکریت:
su- (सु) prefix means good
स्यन्त्तृ adj. syantt[R] driving
در اوستایی:
su: to do good
shyanta (khshayanta): leadership
مطابق روایات مذهبی گفته شده است: ناگفته نماند که نام «مَهدی» (راه هدایت یافته، رهیافته) برای صاحب الزمان (عج)، با توجّه به روایات و مقام امامت آن حضرت، به معنای اسم فاعل، یعنی، «هدایت کننده» مردم نیز می آید؛ مانند این که از امام باقر (ع) سؤال شد که آیا شما مَهدى هستید؟ آن حضرت فرمود: همه ما [اهل بیت] به سوى خدا هدایت
مى‏کنیم.[2] [2]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق و مصحح، غفاری، علی اکبر و آخوندی، محمد، ج 1، ص 536، دارالکتب الاسلامیة، تهران، چاپ چهارم، 1407ق.
مطابقت مهدی با فارَقلیط و سوشیانت استوت ارته
سوشیانت به معانی سنسکریتی تسّلی دهنده (شادی و رفاه بخش) و قائم مأخذ نام فارقلیط:
सुस्थ adj. sustha well situated
सुस्थ adj. sustha healthy
सुस्थ adj. sustha happy
सुस्थ adj. sustha faring well
सुस्थता f. susthatA welfare
सुस्थता f. susthatA health
सुस्थता f. susthatA happiness
सुष्ठान adj. sushthAna standing firm
به نظر می رسد معنی قائم (استوار) متعلق به سوشیانت استوت ارته را نوّاب اربعه به عمد به قایم (پنهان) تبدیل نموده اند.
مطابق منابع اسلامی «فارقلیط» از جمله القابی است که به منجی مسیحیان داده شده و لفظاً به معنی آموزگار، شفیع و هادی و تسّلی دهنده بوده و تحقق بخش عدالت در جهان آینده است. شیعیان معتقدند که منجی آینده، امام دوازدهم است که از نظرها غایب گردیده و روزی دوباره ظاهر شده و برای برقراری عدالت و صلح قیام خواهد کرد. نام او «مهدی» به معنای هدایت کننده است. در اسلام، مهدی موعود(عج) از سوی پدر از خاندان نبوت است و از سوی مادر نیز به قیصر روم منتسب است.
فارَقلیط یا پارَکلیت ((به یونانی: παράκλητος),(به لاتین: paracletus)) به مَعنای تسلی بخش و یاری دهنده است. در نوشته‌های مسیحیان بیشتر به عنوان لقبی برای روح‌القدس دانسته می‌شود. مسلمانان با یکی دانستن این نام با احمد (ستوده، استوت ارته، در معنی ستوده به پاکی= یهودا/ نام اصلی عیسی بن مریم) باور دارند؛ که فارقلیط در انجیل وعدهٔ ظهور پیامبر اسلام است.
فارقلیط از زبان یونانی (پاراکلتوس یا parakletos) گرفته شده‌است که به معنای «کسی است که دلداری می‌دهد-تسلی بخش» یا «کسی که میانجی گری می‌کند و شفاعت کننده» است. ریشه این واژه از دو بخش پارا (فرا)+کالین (خوان) تشکیل شده‌است و معنای تحت اللفظی آن در پارسی «فراخوان» است. پاراکلیت بازتابی از واژهٔ عبری «مناهم» (به عبری: מְנַחֵם) به معنای تسلی دهنده‌است. برپایهٔ فرهنگ واژگان یونانی -انگلیسی عهد جدید و دیگر نوشته‌های مسیحی نخستین ولتر بویر: معنی تکنیکی "وکیل" نادر است. این واژه چند بار در عهد جدید، به عنوان لقبی برای روح القدس آمده‌است که در مبحث روح القدس‌شناسی مسیحی و تثلیث الهی، استفاده می‌شود.
مطابق فرهنگ قاموس المعانی یکی از معانی مَهدی/هادی هم تسکین و تسلی دهنده (فارَقلیط) است:
مَهْدِی - مَهْدِی [هدی]: مفع، آنكه خداوند او را هدايت به راه حق نموده است.
هاديًا مهديًا [عمومی] هادی مهدی
هدی [عمومی] آرام کردن، از شدت چيزی کاستن، آرام کردن، تسکين دادن، ساکت کردن.
اساس تاریخی و اساطیری امام مهدی موعود و یاران و دشمن وی
پنج موردی که نشان میدهد اسطورۀ مهدی موعود از داستان زندگی المهدی قائم ابوالحسن یحیی بن عمر علوی انقلابی پیش از تولد حسن عسکری گرفته شده است:
١- یحیی یعنی زنده می ماند (جاودانی) و عمر (آبادگر یا معمر) مطابق جاودانی و معمر بودن و آبادگر بودن مهدی موعود شیعیان اثنی عشری می باشد. بنا به ابن اثیر و مسعودی بعضی از اصحابش شکست او را نپذیرفتند و گفتند: "او کشته نشد و او است که المهدی القائم (=سوشیانت استوت ارته زرتشتیان یعنی رهبر استوار دارنده آیین داد و عدل) می باشد و در آینده قیام خواهد کرد." ٢- از خاندان علوی شاخۀ زید بن علی حسین بن علی ابی طالب است که حماسۀ قیام مساوات طلبانه او در سمت کوفه در عهد حسن عسکری زنده و محبوب شیعیان علوی بوده است.
٣- کُنیۀ مهدی ابوالحسنِ (پدرِ حسن، به کسرِ "ر") او به سادگی نزد ایرانیان علوی سمت کوفه می توانست به مهدی پسرِ حسن (پدۯ حسن، به سکون "ر") تعبیر و تفسیر گردد.
٤- مهدی قائم ابوالحسن در منطقۀ شاهی کوفه به قتل رسیده است و نام شاهی را چنانکه در نامهای شاخه کارون موسوم به شاهو (شاهور) و چاهو(چاهور) شاهد هستیم صورت عربی نام ایرانی چاهی به شمار رفته است. لذا این گفته که اصرار دارد مهدی قائم در چاه قایم شده است از همین فقره تاریخی قتل موعود شدن یحیی در منطقه چاهی عاید گردیده است.
٥- مطابق تواریخ اسلامی معتبر حسن عسکری فرزندی نداشته است و نواب اربعه داستان مهدی موعود خود را بر اساس واقعه قتل حماسی مهدی ابوالحسن یحیی بن عمر علوی در منطقه شاهی (چاهی) ساخته اند که در عهد ایشان هنوز داستانی معروف و محبوب بوده است. یعنی داستان مهدی موعود پایه و اساسی دیگر داشته است که توسط نواب اربعه بدین شکل در آمده و در جای خالی فرزند حسن عسکری (حسن عقیم) قرار گرفته است.
مطابقت شعیب صالح با کیخسرو: در مورد شعیب صالح (متحد کنندۀ نیکوکار) که همواره پیروز به شمار رفته است و از جمله یاران برجستۀ امام مهدی در مقابلۀ سفیانی (عثمان، مار) است، گفته شده است که وی از سمت ری بر می خیزد و در شهر زورا مخاصمین خود را شکست میدهد و شهر اصطخر (منظور شهر سترگ) را فتح می کند، سپس به سوی قرقیسیا (کارکمیش) در جهت شام و اورشلیم می رود و به حضور یاران امام مهدی می‌رسد تا زمینۀ ظهور امام مهدی را فراهم آورد.
متقابلاً کیخسرو (کیاخسار) یا همان هوخشتره (پادشاه نیک)، ملقب به متحد کنندۀ کشور از جمله جاودانی ها و یاران سوشیانت است. وی در تاریخ از سمت ری در ماد بر می خیزد و دژ تو در توی کیشه سو (مقّر آشوریان در خاک ماد، همدان) را فتح می کند و در سمت شهرزور آشوریان (مردم خدای آشّور= ملت خدای خندان/ضحاک) را شکست میدهد و سرانجام لشکری برای دفع آخرین مقاومت کنندگان آشوری به یاری بابلیان به سمت شام و اورشلیم می فرستد.
نام دشمن امام مهدی سفیانی نیز در اساس مترادف نامهای عثمان (مار، نام دیگر سفیانی) و اژی دهاک (مار افعی) مخاصم سوشیانت به نظر می رسد. چون این نام می تواند به صورت اولیۀ سرپ-یانی به معنی منسوب به مار باشد که علی القاعده حرف ساکن «ر» در وسط آن افتاده است و به واسطۀ مرتبط شدن با نام خاندان ابوسفیان، پیش شیعیان رسمیت پیدا کرده است. सर्प m. sa[r]pa serpent
نام یمانی هم در شمار یاران امام مهدی موعود، سوای نام یَمن در معنی خجسته و مبارک، در مقام مخاصم سفیانی، یادآور سام گرشاسب (خجستۀ دشمن شکن) قهرمان اوستایی رهایی بخش دورۀ کیانیان (پادشاهان ماد) است که از جاودانان زرتشتی و مخاصم اژی دهاک و از یاران سوشیانت است:
सौम्य adj. saumya auspicious
این نیز بسیار محتمل است که نام سفیانی از عنوان اوستایی اَژی دهاک یعنی سپَ یَئونه (ویرانگر جهان) اخذ شده بوده است.
ولی سید خراسانی صاحب علم سیاه (ابومسلم خراسانی) که به سمت عراق یورش می برد و نفس زکیۀ انقلابی (محمد بن عبدالله بن حسن مجتبی) در شمار یاران امام مهدی از افراد تاریخی عهد اعراب هستند.
در روایات شیعیان کسان دیگری نیز بدین ها اضافه شده اند:
مفضل بن عمر از امام صادق(ع) نقل می‌کند: از پشت شهر کوفه ۲۷ مرد همراه حضرت قائم(عج) بیرون می‌آیند، پانزده تن آنان از قوم حضرت موسى(ع) هستند که «به حق هدایت کنند و بدان دادگرى نمایند» (اشاره به آیه ۱۵۹ از سوره اعراف است) و هفت تن آنان اصحاب کهف هستند و (دیگر) یوشع بن نون، سلمان فارسى، ابو دجانه انصارى، مقداد، مالک اشتر، می‌باشند (که جمعا ۲۷ نفر می‌شوند) پس اینها یاران و حکمرانان او هستند.

یکشنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۴۰۳

اتیمولوژی پگاه

پِگاه، گاه واقع در پی و اساس است ولی در ویکی‌پدیا به سهو آن را با روز در پیشرو در سنسکریت مقایسه کرده اند:
Borrowed from Classical Persian پگاه (pagāh, “dawn, morning”) or inherited from Sanskrit *प्राग्राह (prāgrāha, “the day in front”).

تثلیث توراتی ابراهیم، ناهور، هاران ریشهٔ سکایی-ایرانی دارد

ابراهیم (پدر امتهای فراوان) یاد آور کولاکسائیس (پادشاه همهٔ قبایل سکایی، شاه اسکول= شاه صاحب جام، جمشید) است و هاران (چاران، پادشاه سرزمین ارابه) مطابق آرپوکسائیس سکاها (پادشاه سرزمین ارابه، تهمورث) است. سرانجام ناهور (ناچور) به معنی روشن و زیبا مطابق لیپوکسائیس (پادشاه سرزمین زیبا، هوشنگ) است.

مطابقت آربوای نقشه های بطلمیوسی با شیراز

نام شیراز (شی-راز، محل با شکوه) مطابق آربوای نقشه های بطلمیوسی (مسکن رسا) به نظر می رسد:
आर्पयति{आर्} verb caus. Arpayati[Ar] settle
भाविक adj. bhAvika expressive
shi: place
राढा f. rADhA splendour
نام باستانی شیریکوم را نیز که یاد آور شیراز هست می توان جای محترم و با شکوه گرفت:
shi: place
ऋचति{ऋच्} verb 6 richati[rich] honor

شنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۴۰۳

معنی نام بوزینه و کپی و میمون

نام فارسی بوزینه با توجه به واژۀ بوزه (تنۀ درخت) به معنی زندگی کننده در تنۀ درختان بوده است:
بوزه (بوز): تنه ٔ درخت. (برهان) (آنندراج) (شرفنامه ٔ منیری). تنه ٔ درخت که نرد نیز گویند. (رشیدی) (جهانگیری).
نام پهلوی کپی متعلق به میمون در زبان سنسکریت به معنی قهوه ای است:
कपि adj. kapi brown, ape
نام مم بلوچی (خرس) به معنی دارای نیروی بزرگ به نظر می رسند:
mah: great
ama: strong
ولی نام میمون عربی بر گرفته از ترکیب میم-[اوس] یونانی و لاتین به معنی تقلید کننده و مون زبان لاتین (بوزینه) به نظر می آید در مجموع یعنی بوزینهٔ تقلید کننده. میمون به معنی مبارک در عربی نشان میدهد که آن وام واژه ای از سرزمینهای مجاور است چون میمون در نزد عرب تقدیس نمی شده است.

The meaning of the name Europe

I believe I have found seven ancient names in the Greek and Iranian ancient sources which show that north of the Black Sea has been the original home of the Indo-Europeans and this country has been called by five names which have a common meaning: Europe (the land of the fine chariots), Arpoa (chariot land), Kapia (chariot land), Khonirath (land of shining chariots), Ruthenia (chariot land), Kerch (cart) and Panti kapa
Europe means "the land of fine carriages"
The seven historical and etymological evidences about the name of Europe which prove that Eu-ropa has meant the land of the fine chariots:
1-Mythical Scythian royal name Arpo-xiais (Takhmo-ropa/Tahmo-ratha) which means in Avestan the king/hero of the chariots land. 2, 3- The names of the Caucasus Mountains in old Persian means the mountain of the land of chariots.
The meaning of the Pahlavi names to Caucasus (Kap gas) and Kap Koph:
These names mean the land of the chariot (Kap-gas) and the mountain in the land of the chariot. In ancient times the northern Black Sea was a place for the manufacture of chariots, and the names of Europe (Eu-rope) and Khoni-rath (Khvani-rath, the original home of the Parthians) also meant in this respect the place of good chariots.
4- According to the Pahlavi books, Khonirath (Khvani-rath) was the original home of the Indo-Europeans and migration took place from there to other countries:
कापा f. kApA chariot (Kupe in Russian)
eu: good
ροπη: torque (chariot)
арба: chariot
xais: king
According to Arthur Christensen Avestas Takhmoropa is Scythian´s
Arpoksais (wagon king, Gelon, Ruthen) that Herodotus tells us that his two people has been Traspies (horse keepers or forest dwellers, Russians) and Katyars (sword people, Magyars/Hungarian):
ग्लौ f. glau (gola) globe, round, from PIE *kw(e)-kwl-o- "wheel, circle," suffixed, reduplicated form of root *kwel- 5- Ruthen: rotary (wheel):
Ruthenian and Ruthene are exonyms of Latin origin, formerly used in Eastern and Central Europe as common ethnonyms for East Slavs: rotary (adj.)
1731, from Medieval Latin rotarius "pertaining to wheels," from Latin rota "a wheel, a potter's wheel; wheel for torture," from PIE root *ret- "to run, to turn, to roll" (source also of Sanskrit rathah "car, chariot;" Avestan ratho; Lithuanian ratas "wheel," ritu "I roll;" Old Irish roth, Welsh rhod "carriage wheel"). The root also forms the common West Germanic word for "wheel" (originally "spoked wheel"): Old High German rad, German Rad, Dutch rad, Old Frisian reth, Old Saxon rath.
6,7- The meaning of Panti kapa, Kerch (*kers- "to run."), Crim and Taur:
The old and current names of this city, which is located next to gorge on the Crimean Peninsula, can mean fish passage and throat, but the common meaning of Kapa and Kerch, which means cart, shows their meanings as the land of the chariot road and the land of the chariot:
The names of the Crimean peninsula (Panti kapa, Carim, Kerch, Taur) also mean the land of the chariot road in Indo-European languages: पान्थ m. pAntha wanderer, way, कापा f. kApA carriage
क्रम m. krama way [of wagon]
Crim: Latin carrum, carrus (plural carra), originally "two-wheeled Celtic war chariot,"
Kerch: *kers- "to run."
tour (v.):
1746, "make a tour, travel about," from tour (n.). Related: Toured; touring.
tour (n.):
c. 1300, "a turn, a shift on duty," from Old French tor, tourn, tourn "a turn, trick, round, circuit, circumference," from torner, tourner "to turn" (see turn (v.)). Sense of "a continued ramble or excursion" is from 1640s.
car (n.):
c. 1300, "wheeled vehicle," from Anglo-French carre, Old North French carre, from Vulgar Latin *carra, related to Latin carrum, carrus (plural carra), originally "two-wheeled Celtic war chariot," from Gaulish karros, a Celtic word (compare Old Irish and Welsh carr "cart, wagon," Breton karr "chariot"), from PIE *krsos, from root *kers- "to run." The Celtic-Latin word also made it into Greek, as karron "wagon with four wheels."
Even the name Saka can be taken as a synonym of Tor (Tour), which means wanderer with a chariot:
Saka: Saka derived from an Iranian verbal root sak-, "go, roam" (related to "seek").

جمعه، فروردین ۳۱، ۱۴۰۳

نام روسها در تاریخ هرودوت

هرودوت نام روسها (به روسی یعنی مردم جنگلی) را جایی بودین و جای دیگر ضمن اسطورهٔ پسران تارگیتای تراسپی آورده است که هر دو به معنی مردم جنگلی هستند:
भूय n. bhUya (bo) being
diva-an[gha]/dun[ge]: forest
त्रस n. trasa wood
bha (भ). to be, exist

معنی نام عیلام (ایلام)

با توجه به نامهای بومی و اوستایی و پارسی عیلام یعنی هلتمتی (سرزمین خدای فرزانه) و وَرِنه (سرزمین برگزیده، بنا به وندیداد سرزمین آفریدهٔ اهورامزدا) و خوزستان (سرزمین سرور) نام عیلام به سومری به معنی سرزمین واقعی خدا به نظر می رسد:
il_u/god
am/indeed

بررسی نام ماهیان اساطیری بزرگ ایران کهن

(Review of the names of the great mythical fishes of ancient Iran)
معنی نامهای اوستایی و پهلوی کَرَ ماهی (اَرَز)، خر سِپای و واسی (پیسو، کرابو) و پنچا سدوَرا:
نام کَرَماهی (ماهی بُرنده) و خَر سپای (برندهٔ منبسط، که عنبر سرگین او به شمار رفته) به ترتیب مربوط به کوسه ماهی و وال به نظر می رسند:
खर adj. khara (kara) cutting
स्फायते{स्फाय्} verb sphAyate[sphAy] expand
نام نهنگ هم به معنی کُشنده است:
निहन् Nihan-. —to kill
و نام وال به معنی انبوه و عظیم است:
वलय n. valaya multitude
واسی (پیسو= آراسته، زیبا) و کرابو (دلفین) می توانند به معانی سنسکریتی خوب/عالی و دلسوز و اَرَز (کرَماهی، کوسه ماهی) به معنی اوستایی آن، جنگی باشد:
वसु adj. vasu good
वसु adj. vasu excellent
क्रपते{क्रप्} verb krapate[krap] compassionate
پنچا سَدوَرا مطابق ماهی مرکب است:
پنچا سَدوَرا (دارای پنجهٔ گسترده) مطابق بندهش جانور دریایی است که ترسناکتر از کره ماهی است و در پناهگاه خود در دریا زندگی می کند.
نگاهی به ماهیان اساطیری ایران بر اساس نوشته های دیگران:
زمین همچون کرماهی، واسی، ماهی نگاه‌دار جهان (انکی/اِئا) و ماهیان آسمانی که جایگاه ویژه‌ای در باورهای مردمان باستان داشته‌اند.
ماهی به سبب زندگی در آب‌های جاری و ژرفای دریاها، در اندیشه مردمان جهان باستان با خدایان ناظر بر آب‌ها و نیروهای نگاهبان زندگی همبستگی بسیار دارد.
در اساطیر ایران جمشید نخستین انسانی است که به پرورش ماهی در ماهی‌خانه پرداخت؛
«بپرورد ماهی در آن آب پاک
بپرداخت آب میانگاه خاک»
«فردوسی»
نزد صوفیه ماهی عبارت است از عارف کامل و این معنی به حسب استغراقی که کاملان را در بحر معرفت است مناسبت تمام دارد (سجادی: ۱۳۳۹، ۸۳) بنابراین یکی از معانی پرتکرار ماهی در ادبیات عرفانی ما انسان غرقه در بحر عشق است.
کَرماهی ها که ماهیان چرخان نگاهبان درخت زندگی هستند به همراه ماهی واسی که به گفته بندهش همه جانداران مزدا آفریده در پناه سرداری و نگهبانی او می‌زیند از مهم‌ترین جانوران یادشده در نوشتارهای اوستایی هستند.
ماهی در اندیشه و نوشتارهای ایرانی
١. کرماهی:
در آیین زرتشت این اعتقاد وجود دارد که اهریمن در برابر هر آفریده نیکوی اهورایی دست به ایجاد عاملی مخرب می‌زند تا مبارزه دایمی روشنی و تیرگی ادامه یابد. هنگامی که اهورا درخت گوکَرَن را در دریای فراخكرت می‌آفریند، اهریمن چلپاسه‌ای (مارمولک) گسیل می‌دارد تا ریشه درخت را بجود و حیات را بر روی زمین نابود کند. اما در اطراف ریشه درخت در اعماق فراخكرت دو کرماهی خانه دارند که پیوسته به دور ریشه می‌چرخند و چنان که در مینوی خرد آمده وزغ و دیگر حیوانات موذی اهریمن‌زاده را از آن دور نگاه می‌دارند (تفضلی: ۱۳۹۱، ۸۱).
این دو ماهی همه جهات را با چشمانی باز محافظت می‌‌کنند، از این رو نیروی دید آنها در اوستا بسیار ستوده شده است: نیروی بینایی ماهی کر در آب چنان است که خیزابی همچند مویی را در رودی دورکرانه، در ژرفای هزار بالای آدمی تواند دید (دین یشت، کرده ۲، بند ۷).
کَر به لغت اوستایی به معنی بُرنده است و دریانوردان خلیج فارس هنوز نوعی از ماهیان این دریا را که گاه تا ۱۵ متر طول دارد کَرماهی می‌نامند (اقتداری: ۲۵۳۶، ۷۸). دو ماهی نگهبان درخت زندگی در دوره پیش از اسلام جایگاهی ثابت در سفالگری و فلزکاری ایران دارند و در دوره اسلامی نیز نمود آنها را در قالی‌‌های ایرانی (طرح‌هایی همچون هراتی، ماهی درهم، ریزه ماهی و …) می‌توان دید.
۴, ٣, ٢. واسی، خرسپای و پَنچا سَدوَرا:
ماهی دیگری به نام ماهی واسی نیز در اوستا ستایش شده (یسنا، هات ۴۲، بند ۴)، که در دریای فراخكرت زندگی می‌کند. او را به سهو با پَنچا سَدوَرا که به معنی دارای پنجهٔ گسترده و همان ماهی مرکب است و خر سپای (بُرنده منبسط، وال) یکی به شمار آورده اند.
ماهی واسی چنان حساس است که بدان دریای ژرف اگر به شمار سوزنی آب بیفزاید یا کاهد، او داند. او بزرگ ترین آفریده اهورامزدا است. درازای تن بزرگ خوب رسته او بدان اندازه است که اگر مردی از بامداد تا شامگاه بتازد آن را نتواند پیمود. همه جانداران مزدا آفریده در پناه سرداری و نگهبانی او می‌زیند (بندهش، بخش ۹, بند ۱۵۰). چنانکه اشاره شد واسی (خوب، عالی، پیسو، دلفین) را در دوره‌های بعد با وال (خر سپای) مشتبه شده اند:
«
به آب و آتش گستاخ در رَود گویی
سمندر است در آتش در آب ماهی وال»
«امیر معزی»

سه‌شنبه، فروردین ۲۸، ۱۴۰۳

نامهای عربی و ترکی آریائیان یعنی عجم و گائور در سنسکریت مترادف آریا هستند

نامهای عربی و ترکی آریائیان یعنی عجم و گائور در سنسکریت مترادف آریا هستند:
(Ajam, gaur and Arya are synonyms)
आर्य adj. Arya noble
गौर adj. gaura splendorous, chief
अजम ajama.—a (A Great, grand, noble.)
अज m. aja leader, म ma authority

معنی نام جشن زرتشتی محلی هیرومبا

این نام را با هیر (به معنی ثروت) و هیر (به معنی هیربد) مربوط دانسته اند. ولی نظر به ویژگی سوزاندن بوته خارهای صحرایی خشک زمستانی در جشن بهاری هیرومبا، آن را می توان به صورت هیرو-انبُه به معنی جشن سوزاندن انبوههٔ بوته های صحرایی باریک گرفت. نظیر جشن والبوری اسکاندیناوی که جشن سوزاندن بوته های خشک جمع آوری شده در ماه اول بهار است:
हिर m. hira strip
براین اساس نام هیربد در معنی سرور بوتهٔ خشک به سبب جمع آوری کردن بوته های خشک برای آتش آتشکده ها بدیشان داده شده است. واژهٔ اوستایی اَئثرپت را هم که با هیربد مرتبط است، همچنین مؤبد (مغ پت) را می توان به معنی سرور جمع آوری کنندهٔ بوتهٔ خشک برای آتش های مقدس گرفت:
आश्रय m. Asraya union
मेघ m. megha mass
نامهای دیگر این جشن یعنی هیبیدوگ (هیتو-بیدوگ، بستن ترکه ها) و شاخ شاخ دُربند هم اشاره به سوزاندن ترکه ها و شاخه های جمع آوری شده دارند.

دوشنبه، فروردین ۲۷، ۱۴۰۳

مطابقت دریای کیانسی با هامون و دریاچهٔ حوض سلطان قم (از بقایای دریاچهٔ ساوه)

طبق اوستا و کتابهای پهلوی باوری وجود داشته است که هامون را مکان اولیهٔ سؤشیانتها می شمرده است:
کیانسه یا کیانسیه دریاچه‌است که هووی همسر زردشت پس از نزدیکی با زردشت خود را در آن می‌شوید و نطفه‌های زردشت از طریق هووی وارد آب می‌شوند و توسط ایزد نریوسنگ نطفه‌ها در اختیار ایزد بانو اردوی سوره آناهیتا برای نگهداری قرار می‌گیرد تا در زمان مناسب با نطفه مادران فرزندان موعود زردشت (اوشیدر، اوشیدر ماه و سوشیانس) بیامی‌زند. جای نگهداری این نطفه‌ها همان آب کیانسه‌است که ۹۹۹۹۹ فروهر مقدس از آنها نگهداری می‌کنند. کیانسه همان دریاچه هامون امروزی در سیستان است.
ولی مطابق یک باور دیگر مغان ری، دریای کیانسی (کیان-سی-آوه) در اصل به معنی آب گستردهٔ پادشاهان، همان دریاچهٔ حوض سلطان قم/ساوه (دارای آب گسترده) بوده و چاه سئوشیانس موعود آن همان چاه جمکران قم بوده است:
In Persian, Kayan is a variant of the name Kian, which means “royal”.
si-ava: stretch water
اینکه گفته شده است با تولد محمد دریاچهٔ ساوه (کیان-سی، یعنی دریاچهٔ پادشاهان) خشکید، اشاره به زوال بخت پادشاهی ایران است.
مطابق لغت نامهٔ دهخدا: «ساوه. [وَ] (اِخ) نام شهر مشهور و معروف در عراق عجم و گویند دریاچه ای در آنجا بود که هر سال یک کس در آن غرق میکردند تا از سیلان ایمن میبودند و در شب ولادت سرور کاینات آن دریاچه خشک شد. (برهان) (آنندراج)».
این گفته از معنی سنسکریتی کیان-سی (در مفهوم محل پایین انداختن تن) بر خاسته است:
Kayan: body
Śī (शी).—1) To lie, lie down.
دریاچهٔ حوض سلطان که به «دریاچهٔ شاهی» نیز معروف است، با مساحت تقریبی ۲۴۰ کیلومتر مربع در جنوب رشته‌کوه‌ البرز قرار دارد. وسعت و شکل دریاچه متناسب با ورود آب و میزان بارندگی آن در فصول مختلف سال، متفاوت است؛ بدین ترتیب، سطح آب دریاچه پیوسته نوسان می‌کند. این دریاچه از دو چالهٔ جدا از هم تشکیل شده است. چالهٔ غربی به نام «حوض سلطان» و چالهٔ شرقی به نام «حوض مره» است که به‌وسیله یک آبراهه به هم وصل می‌شوند. در فصول پرآب ابتدا چالهٔ مره پر می‌شود و سپس آب اضافی آن به حوض سلطان راه پیدا می‌کند.

یکشنبه، فروردین ۲۶، ۱۴۰۳

معنی نامهای قفقاز (کپ گاس) و کپ کوف و اروپا

این نامها به معنی سرزمین ارابه (کپ-گاس) و کوه سرزمین ارابه به نظر می رسند. در عهد باستان شمال دریای سیاه محل ساختن ارابه بوده است و نامهای اروپا (ایو-روپه) و خونیرث (خونی-رث، مسکن اولیهٔ پارتها) هم در این رابطه به معنی محل ارابه های خوب بوده اند:
कापा f. kApA carriage
I have found three historical and etymological evidences about the name of Europe which prove that Eu-Ropa has meant the land of the fine chariots.
1-Mythical Scythian royal name Arpo-xiais (Takhmo-ropa/Tahmo-ratha) which means in Avestan the king/hero of the chariot land. 2- The name of the Caucasus Mountains in old Persian means the mountain of the land of chariots.
3- North of the Black Sea has been a wagon-producing area in prehistoric times.
The meaning of the Pahlavi names to Caucasus (Kap gas) and Kap Koph:
These names mean the land of the chariot (Kap-gas) and the mountain in the land of the chariot. In ancient times the northern Black Sea was a place for the manufacture of chariots, and the names of Europe (Eu-Rope) and Khoni-Rath (Khoni-Rath, the original home of the Parthians) also meant in this respect the place of good chariots:
कापा f. kApA chariot (Kupe in Russian)
eu: good
ροπη: torque (chariot)
арба: chariot
xais: king

اتیمولوژی خاقان و خان و خانوم

Khan: from earlier قَان (qān), derived from Old Turkic 𐰴𐰣 (qan) a contraction of 𐰴𐰍𐰣 (qaɣan); doublet of خَاقَان (ḵāqān) an earlier form, from Middle Persian hʾkʾn' (xāgān), from Old Turkic 𐰴𐰍𐰣 (qaɣan); ultimately of unknown origin, suggested as a borrowing.
در زبانهای هندوایرانی می توان برای خاقان صورت خاگَ (خدا، خورشید، درخشان) و ان (علامت نسبت) گرفت در مجموع یعنی خدایگان (منسوب به خدا) یا با شکوه و درخشان در این صورت ترکان و مغولان آنرا از سکاها، سرکردگان دیرین استپها گرفته اند:
खग m. khaga deity
खग m. khaga sun
خود خان و خانوم هم می توانند از خوَن هندوایرانی به معنی با شکوه و درخشان گرفته شده باشند.

شنبه، فروردین ۲۵، ۱۴۰۳

معنی ایرانی نامهای ابن سینا و خیّام و حافظ

(The Iranian meaning of the names Ibn Sina, Khayyam and Hafez)
رتباط عنوان ابن سینا با سئنَ
ا سَ-اینَ به لغت سنسکریت به معانی سرور دانش و سرور آسمانی است:
स [sa] n. knowledge
इन m. ina lord
स [sa] air , wind
इन m. ina lord
عطار در تفسیر رسالهٔ الطیر ابن سینا به سئنَ (سیمرغ، مرغ/مرغان دانا) پرداخته است و این را می توان بدان تفسیر کرد که عنوان ابن سینای وی از سر تخلص او به حکیم سئنَ اوستایی بوده است نه به سبب جدّ سوم یا هفتم سینا نامی که بر وی قائل شده اند:
هنگامی که از واژه «سَئِنَ» در اوستا (بدون ترکیب با مرغو) استفاده شده، می‌تواند ارجاع به یکی از حکیمان اساطیری بزرگ زرتشتی (آنزو سومریان، دانای آسمانی) باشد که بنا به فقرهٔ ٩٧ فروردین اوستا با صد پیرو در این جهان به سر برد و بنا به کتاب پهلوی دینکرد صد سال پس از زرتشت به دنیا آمد و دویست سال پس از آن در گذشت و در ترویج دین زرتشتی کوشید. شهرت سَئنِ حکیم به حکمت و دانایی قطعاً یکی از عوامل اصلی تعبیر سیمرغ به دانایی و حکمت در فرهنگ ایرانی است. در فروردین‌یشت (کردهٔ بیست و چهارم، بند ٩٧) از این حکیم چنین یاد شده است: «فروهر پاکدین سَئِنَ پسر اهوم ستوت (پرستندهٔ بدون قربانی) را می‌ستائیم. نخستین کسی که با صد پیرو در این زمین ظهور کرد» (پورداود،١٣۴٧: ج٢، ٨٢). پورداود در شرح این سئن، او را همان حکیم بلندمرتبه زرتشتی و سئن را دقیقاً به معنای سیمرغ می‌داند.
چگونه حسین بن عبدالله «ابن سینا» شد؟
حسین بن عبدالله معروف به ابوعلی سینا در ۹۸۰ میلادی در اَفشَنه، در نزدیکی بخارا به دنیا آمد و در ۱۰۳۷ میلادی در همدان درگذشت. درباره زندگی و آثار ابوعلی سینا زیاد گفته و نوشته شده است. اما شاید تا کنون به پرسشی درباره او زیاد پرداخته نشده باشد و آن این که نام حسین بن عبدالله چگونه تبدیل به ابن سینا یا ابوعلی سینا شده است، حال آن که نام هیچ یک از اجداد حسین بن عبدالله، سینا نبوده است. از طرفی وی فرزندی هم نداشته است که ابوعلی نام بگیرد.
به قول دکتر پرویز شهریاری، هیچ یک از اجداد حسین بن عبدالله نام «سینا» نداشته اند و در دایرة المعارف ها معمولاً تا جدّ ششم او را بر می شمرند و در مورد جدّ هفتم می نویسند گویا «سینا»
بوده است. ما امروزه هم با وجود این همه نوشتار ممکن است جدّ هفتم خود را نشناسیم چگونه می توانیم قرن ها پس از ابن سینا جدّ هفتم او را شناسایی کنیم؟ در مورد كنيهٔ «ابن سينا» كه مشهورترين معرف اين طبيب پرآوازه به معنی پسر سينا (پور سينا) است، بايد گفت كه گرچه در فرهنگ‌های مختلف «سينا» را نام پدر، پدربزرگ، جدّ دوم، جدّ سوم و... اين دانشمند نوشته‌اند، اما واقعيت اين است كه هيچ‌يك از اجداد او نام «سينا» نداشته‌اند و به عقيده محقق و رياضيدان معاصر زنده‌ياد دكتر پرويز شهرياری (و استاد پورداود): «برخی فرهنگ‌ها چون درمانده‌اند تا چند پشت، اين انديشمند را اسمهايی گذاشته‌اند و پشت آخر را گفته‌اند سينا كه هيچ مبنايی ندارد.» به نظر دكتر شهرياری، سابقه اسمی «سينا» مربوط به صورت قديمی تر آن «سئنه» پزشك مشهوری در ايران باستان مي‌باشد كه حدود ٧٠٠ سال قبل از ميلاد در هگمتانه (همدان امروزی) مي‌زيسته و از چنان شهرتی در پزشكی برخوردار بوده كه پس از مرگ، نامش تبديل به اسطوره شده است؛ اسطوره‌ای كه به شاهنامه نيز راه يافته و كلمه «سيمرغ» از همين اسم گرفته شده، پرنده اساطيری كه نماد پزشك و حكيم چاره‌ساز است. دكتر شهرياری می گويد: «درست همان ‌طوری كه كسی را كه در دريا كار می كند، فرزند دريا می گويند.»
خیّام به معنی صاحب جام می
به ظاهر نام خیّام می تواند به معنی اوستایی آن، دارای دانش با شکوه باشد:
خوَاِئوئی (با شکوه)، مَ (ما، می، دانش):
khvaeui: excellent
म m. ma magic formula, knowledge
ولی با توجه به اهمیت شراب در نوروزنامهٔ خیام، ترکیب اوستایی خوَ-یامَ (صاحب جام می) برای نام خیام محتمل تراست.
مطابق لغت نامهٔ دهخدا: خیام. [ خ َی ْ یا] (اِخ) شهرت و لقب و تخلص ابوالفتح و بقولی ابوحفص غیاث الدین عمربن ابراهیم نیشابوری است و او را خیامی نیز می نامند [متوفی بین ۵١۵ - ۵١٧ هَ. ق.]. او حکیم و ریاضی دان و شاعر معروف ایران در قرن پنجم و ششم هَ. ق. است. سبب شهرت او به خیام درست معلوم نیست و احتمال داده اند که پدرش خیمه دوز بوده است. تفصیل زندگی او نیز با روایات افسانه آمیز مخلوط گشته است.
معنی ایرانی محتمل حافظ
نظر به این دعای فال حافظ: «ای حافظ شیرازی! تو محرم هر رازی! تو را به خدا و به شاخ نباتت قسم می دهم که هر چه صلاح و مصلحت می بینی برایم آشکار و آرزوی مرا برآورده سازی»، احتمال دارد یک عنوان ایرانی به صورت هافیز وجود داشته است، معادل ایشیک (آرزوی سلامتی کننده) در آذری که به سهو اکنون عاشیق نوشته میشود و عنوان ترانه سرایان و نوازندگان موسیقی بوده و هست که در مقابل وجهی به سلامتی در خواست کننده ترانهٔ سلامتی خوانده و می خوانند. اولیا چلبی نام عاشیق را به صورت ایشیک آورده که ترکیب ایش (آرزو کننده در اوستایی و سنسکریت و پسوند نسبت ایک) است. چون این معنی نام های پهلوی کهن ایشان اوسان و گوسان (گو-اوسان، آرزو و دعای سلامتی کننده) هم هست:
حافظ و خدا حافظ به معنی اوستایی آرزوی نگهداری کننده و آرزوی خدا نگهداری:
نظر به کلمهٔ اوستایی هَپ-ایز یعنی آرزوی نگهداری که می توانست در فارسی به صورت هافیز و هافِز در بیاید، بنابراین هافیز/هافز دعاگو و شاعر آرزو کنندهٔ خدانگهداری است و واژهٔ خداهافیز (آرزوی خدا نگهداری) در تمامیت آن ایرانی بوده است. هافیز/هافِز فارسی با حافظ عربی که در قرآن نیز بیان شده، هم شکل و هم معنی مشابهی داشته، جایگزین شده و فراموش گردیده است. چون اعراب اصطلاح معادل آن یعنی الله حافظ را ندارند.
اجزاء هَپ-ایز در فرهنگ لغات اوستایی احسان بهرامی، جلد سوم صفحهٔ ١۵۴۵ و جلد اول صفحهٔ ٢٣٨:
هَپ: پیشرفت دادن، پروراندن، پاییدن، نگهداشتن.
ایز (ایش): امیدوار شدن، آرزو کردن، جستجو کردن.

جمعه، فروردین ۲۴، ۱۴۰۳

معنی ایرانی محتمل حافظ

احتمال دارد یک عنوان ایرانی به صورت هافیز وجود داشته است، معادل ایشیک (آرزوی سلامتی کننده) در آذری که به سهو اکنون عاشیق نوشته میشود و عنوان ترانه سرایان و نوازندگان موسیقی بوده و هست که در مقابل وجهی به سلامتی در خواست کننده ترانهٔ سلامتی خوانده و می خوانند. اولیا چلبی نام عاشیق را به صورت ایشیک آورده که ترکیب ایش (آرزو کننده در اوستایی و سنسکریت و پسوند نسبت ایک) است. چون این معنی نام های پهلوی کهن ایشان اوسان و گوسان (گو-اوسان، آرزو و دعای سلامتی کننده) هم هست:
حافظ و خدا حافظ به معنی اوستایی آرزوی نگهداری کننده و آرزوی خدا نگهداری:
نظر به کلمهٔ اوستایی هَپ-ایز یعنی آرزوی نگهداری که می توانست در فارسی به صورت هافیز و هافِز در بیاید، بنابراین هافیز/هافز دعاگو و شاعر آرزو کنندهٔ خدانگهداری است و واژهٔ خداهافیز (آرزوی خدا نگهداری) در تمامیت آن ایرانی بوده است. هافیز/هافِز فارسی با حافظ عربی که در قرآن نیز بیان شده، هم شکل و هم معنی مشابهی داشته، جایگزین شده و فراموش گردیده است. چون اعراب اصطلاح معادل آن یعنی الله حافظ را ندارند.
اجزاء هَپ-ایز در فرهنگ لغات اوستایی احسان بهرامی، جلد سوم صفحهٔ ١۵۴۵ و جلد اول صفحهٔ ٢٣٨:
هَپ: پیشرفت دادن، پروراندن، پاییدن، نگهداشتن.
ایز (ایش): امیدوار شدن، آرزو کردن، جستجو کردن.

نام خیّام می تواند به معنی اوستایی آن، دارای دانش با شکوه باشد

خوَاِئوئی (با شکوه)، مَ (ما، می، دانش):
khvaeui: excellent
म m. ma magic formula, knowledge
مطابق لغت نامهٔ دهخدا: خیام. [ خ َی ْ یا] (اِخ) شهرت و لقب و تخلص ابوالفتح و بقولی ابوحفص غیاث الدین عمربن ابراهیم نیشابوری است و او را خیامی نیز می نامند [متوفی بین 515 - 517 هَ. ق.]. او حکیم و ریاضی دان و شاعر معروف ایران در قرن پنجم و ششم هَ. ق. است. سبب شهرت او به خیام درست معلوم نیست و احتمال داده اند که پدرش خیمه دوز بوده است. تفصیل زندگی او نیز با روایات افسانه آمیز مخلوط گشته است.

ارتباط عنوان ابن سینا با سئنَ

سَ-اینَ به سنسکریت به معانی سرور دانش و سرور آسمانی است:
स [sa] n. knowledge
इन m. ina lord
स [sa] air , wind
इन m. ina lord
عطار در تفسیر رسالهٔ الطیر ابن سینا به سئنَ (سیمرغ، مرغ/مرغان دانا) پرداخته است و این را می توان بدان تفسیر کرد که عنوان ابن سینای وی از سر تخلص او به حکیم سئنَ اوستایی بوده است نه به سبب جدّ سوم یا هفتم سینا نامی که بر وی قائل شده اند:
هنگامی که از واژه «سَئِنَ» در اوستا (بدون ترکیب با مرغو) استفاده شده، می‌تواند ارجاع به یکی از حکیمان اساطیری بزرگ زرتشتی (آنزو سومریان، دانای آسمانی) باشد که بنا به فقرهٔ ٩٧ فروردین اوستا با صد پیرو در این جهان به سر برد و بنا به کتاب پهلوی دینکرد صد سال پس از زرتشت به دنیا آمد و دویست سال پس از آن در گذشت و در ترویج دین زرتشتی کوشید. شهرت سَئنِ حکیم به حکمت و دانایی قطعاً یکی از عوامل اصلی تعبیر سیمرغ به دانایی و حکمت در فرهنگ ایرانی است. در فروردین‌یشت (کرده بیست و چهارم، بند 97) از این حکیم چنین یاد شده است: «فروهر پاکدین سَئِنَ پسر اهوم ستوت را می‌ستائیم. نخستین کسی که با صد پیرو در این زمین ظهور کرد» (پورداوود،1347: ج2، 82). پورداوود در شرح این سئن، او را همان حکیم بلندمرتبه زرتشتی و سئن را دقیقاً به معنای سیمرغ می‌داند.
چگونه حسین بن عبدالله «ابن سینا» شد؟
حسین بن عبدالله معروف به ابوعلی سینا در ۹۸۰ میلادی در اَفشَنه، در نزدیکی بخارا به دنیا آمد و در ۱۰۳۷ میلادی در همدان درگذشت. درباره زندگی و آثار ابوعلی سینا زیاد گفته و نوشته شده است. اما شاید تا کنون به پرسشی درباره او زیاد پرداخته نشده باشد و آن این که نام حسین بن عبدالله چگونه تبدیل به ابن سینا یا ابوعلی سینا شده است، حال آن که نام هیچ یک از اجداد حسین بن عبدالله، سینا نبوده است. از طرفی وی فرزندی هم نداشته است که ابوعلی نام بگیرد.
به قول دکتر پرویز شهریاری، هیچ یک از اجداد حسین بن عبدالله نام «سینا» نداشته اند و در دایرهٔ المعارف ها معمولا تا جد ششم او را بر می شمرند و در مورد جد هفتم می نویسند گویا «سینا» بوده
است. ما امروزه هم با وجود این همه نوشتار ممکن است جد هفتم خود را نشناسیم چگونه می توانیم قرن ها پس از ابن سینا جد هفتم او را شناسایی کنیم؟ در مورد كنيهٔ «ابن سينا» كه مشهورترين معرف اين طبيب پرآوازه به معنی پسر سينا (پور سينا) است، بايد گفت كه گرچه در فرهنگ‌های مختلف «سينا» را نام پدر، پدربزرگ، جد دوم، جد سوم و... اين دانشمند نوشته‌اند، اما واقعيت اين است كه هيچ‌يك از اجداد او نام «سينا» نداشته‌اند و به عقيده محقق و رياضيدان معاصر زنده‌ياد دكتر پرويز شهرياری (و استاد پورداود): «برخی فرهنگ‌ها چون درمانده‌اند تا چند پشت، اين انديشمند را اسمهايی گذاشته‌اند و پشت آخر را گفته‌اند سينا كه هيچ مبنايی ندارد.» به نظر دكتر شهرياری، سابقه اسمی «سينا» مربوط به صورت قديمی تر آن «سئنه» پزشك مشهوری در ايران باستان مي‌باشد كه حدود 700 سال قبل از ميلاد در هگمتانه (همدان امروزی) مي‌زيسته و از چنان شهرتی در پزشكی برخوردار بوده كه پس از مرگ، نامش تبديل به اسطوره شده است؛ اسطوره‌ای كه به شاهنامه نيز راه يافته و كلمه «سيمرغ» از همين اسم گرفته شده، پرنده اساطيری كه نماد پزشك و حكيم چاره‌ساز است. دكتر شهرياری می گويد: «درست همان ‌طوری كه كسی را كه در دريا كار می كند، فرزند دريا می گويند.

چهارشنبه، فروردین ۲۲، ۱۴۰۳

ریشهٔ نام اقیانوس

در یونانی اوکیانوس را به معنی رود گرداگرد زمین گرفته اند، بدون اینکه ریشه های آن مشخص شده باشد. کلمات سنسکریتی زیر نشانگر این معنی هستند:
ओघ m. ogha flood
यून n. yUna band
ocean (n.)
c. 1300, occean, "the vast body of water on the surface of the globe," from Old French occean "ocean" (12c., Modern French océan), from Latin oceanus, from Greek ōkeanos, the great river or sea surrounding the disk of the Earth (as opposed to the Mediterranean), a word of unknown origin; Beekes suggests it is Pre-Greek. Personified as Oceanus, son of Uranus and Gaia and husband of Tethys.

احتمال هندوایرانی بودن واژهٔ قُربان

نظر به اینکه اعراب واژهٔ عید الأضحی (قربانی کردن) را برای عید قربان به کار می برند، واژهٔ قُربان می تواند برگرفته از زبان هندوایرانیان به معنی پرستش همراه با بریدن باشد. نام ضحّاک را هم می توان با ضحّیٰ (قربانی کردن) در نام عید الأضحی (قربانی کردن) مرتبط دانست:
खुरति{खुर्} verb khurati[khur] cut up
पनयते{पन्} verb caus. panayate[pan] praise

اتیمولوژی پالیز

پالیز را که با باغ و بوستان برابر گرفته اند می توان در سنسکریت به معنی محل دارای میوه گرفت:
फल n. phala fruit
ईश adj. iza owning
این معنی سنسکریتی پارادیس (محل عالی) و این هم معنی سنسکریتی پالیز/پاریز (محل میوه) و این دو یکی نیستند. پارادیس پارسی را به غلط محل درون حصار معنی نموده اند:
पर adj. para exceeding, excellent
देश m. desa country, place
फल n. phala fruit
ईश adj. iza owning

بررسی معانی سراندیپ و سریلانکا و اسطورهٔ اسلامی آن

(Examination of the meanings of Serandip and Sri Lanka and its Islamic myth)
گفته شده «سرندیپ» نام فارسی یا اردوی سری لانکا است که از واژهٔ سوارنادویپا در زبان سنسکریت و در اصل از زبان تامیل به فارسی راه یافته و به معنی جزیره طلایی است. ولی نام سریلانکا را در سنسکریت می توان به مفهوم جزیرهٔ زیبا گرفت. نام سراندیپ هم به لغت سنسکریت به همین معنی است: در اوستایی و سنسکریت سرنه به معنی زیبا است (نام چشمهٔ سرئین [چشمهٔ ناهید] به معنی چشمهٔ زیباست) و دویپَ در سنسکریت به معنی جزیره است:
सरु adj. saru (sarana) fine
द्वीप m.,n. dvipa island
به نظر می رسد منظور از ساحل امن اساطیر هندو که کشتی مانو (آدم ثانی، نوح) در آن آرام گرفت همین سراندیپ بوده باشد که مطابق روایات اسلامی محل هبوط آدم ابوالبشر است (در اساس منظور آدم ثانی، نوح، مانو بوده است.)
در بسیاری از روایات اسلامی؛ کوه سراَندیب (سیلان یا سری‌لانکا) را در جنوب هندوستان به عنوان محل هبوط و اقامتگاه اولیه آدم ذکر کرده‌اند. در این جزیره، کوهی است که پرتقالیها آن را کوه آدم نامیده‌اند در آن جای پای آدم است. ارتفاع این کوه 7420 پاست و می‌گویند گیاهی که در این جزیره می‌روید از برگهایی است که آدم با خود از بهشت حمل کرد. مسلمانان و مسیحیان و بوداییان به زیارت جای پای آدم که بر روی سنگی بر فراز کوه آدم حک شده، می‌روند. گفته شده منشأ این فکر که محل فرود آدم در جنوب هندوستان بوده، سوای ریشه های آن در اساطیر هند، پندار بعضی از مفسرین است که براساس آنچه در سِفْر پیدایش تورات آمده که در بهشت آدم چهار نهر جریان داشته، که نخستین آن فیشون بوده، فکر کرده‌اند رود فیشون، نهر هند است و بهشت عدن در هندوستان بوده و آدم و حوا پس از خروج از هندوستان به جنوب یعنی جزیره سراندیب (سیلان) هبوط کرده است. اما وقتی باستان‌شناسان خرابه‌های بین‌النهرین را مورد کاوش قرار دادند، دریافتند که بهشت آدم ابوالبشر (آداپا) در بین‌النهرین بوده است. ولی به هر صورت بهشت آدم ثانی (مانو) سراندیپ به شمار رفته است.
حوّای هبوط کرده در جده/عرفات در جایگاه نائله (عطیه)/پاندورا
اعراب «اساف» (اندوه) را به صورت مرد و «نائله» (عطیه) را زنی دانسته‌اند که در سعی صفا و مروه، آنها را استلام می‌کردند. مطابق لغت نامهٔ دهخدا: اساف. [اِ] (اِخ) گویند که صفا و مروة نام مردی و زنی بوده است که در زمان جاهلیت در خانه ٔ کعبه زنا کردند، حق تعالی ایشان را سنگ گردانید. اهل مکه مرد را بر سر کوه صفا و زن را بر سر کوه مروة بردند تا بینندگان را عبرت باشد و آن کوهها بدین نام مشهور شد. بعضی گویند که این نام خود این کوهها راست و نام آن مرد و زن اساف و ناهله (نائله) ۞ بوده است. (نزهة القلوب ج 3 ص 7).
متقابلاً پاندورا (به یونانی: Πανδώρα)، در اسطوره‌های یونان، نخستین زن روی زمین، فرض شده‌است. هفائستوس او را به دستور زئوس از آب و گِل ساخت تا پرومتئوس که با انسان‌ها دوستی می‌کرد را مجازات کند. خدایان به او نعمت‌های فراوانی بخشیدند؛ آفرودیته به او زیبایی بخشید، آپولو موسیقی، هرمس باور دینی و هر خدای المپین دیگری نیز به همین ترتیب هدیه‌ای به پاندورا داد. از این رو در پایان هرمس، نام پاندورا به معنی «تمام نعمت‌ها» را روی او می‌گذارد. پرومتئوس او را از زئوس نپذیرفت. اما برادرش اپیمتئوس (پس اندیش، دریغ خورنده، اساف) او را به همسری برگزید. پاندروا دَرِ جعبه‌ای که گفته شده بود هرگز نگشاید، گشود و مصیبت‌ها بر روی زمین پراکنده شد. تنها، امید، در جعبه باقی‌ماند تا آرام‌بخش بشر باشد.
مکان نزول شیطان - مار در روایات اسلامی
"بر اساس برخی گزارش‌های نه چندان صحیح، شیطان در اندرون ماری پنهان شده و به بهشت راه یافت. صرف نظر از پذیرش این موضوع، کتاب‌های تاریخی در مورد منطقه فرود شیطان و مار گزارش‌هایی داده‌اند که با وجود تفاوت‌های فاحشی در میان این گزارش‌ها، برخی از آنها به داستان‌سرایی نزدیک‌تر است. به هر حال برخی می‌گویند ابلیس در «میسان»، (بیسان) .... و مار در «اصبهان» فرود آمدند؛ اما برخی نیز گفته‌اند که ابلیس بر ساحل دریاى «ایله» و یا جده فرود آمد و مار در صحرا، مدینه، و یا اصفهان فرود آمد!"
سبب این گفته که مار در اصفهان هبوط کرده است، وجود معبد کهن ماربین آن و پرستش ایزد اژدهاوش سومری نین گیرسو در ناحیهٔ باستانی سیماشکی (سمیروم- اصفهان) بوده است.

سه‌شنبه، فروردین ۲۱، ۱۴۰۳

بُشقاب به معانی ظرف غذا و کفهٔ آراسته

به ظاهر نظر می رسد بُشقاب در اصل شکل ساده شدهٔ بهَکشَیه-بیه در سنسکریت به معنی ظرف مناسب غذا بوده است که در زبانهای ایرانی با تعویض جای دو حرف مجاور هم «ک» و «ش»، به بشکیه- به (بشکاپ، بشقاب) تلخیص یافته است:
भक्ष्य adj. bhakshya fit for food
भक्ष्य m. bhakshya dish
भवति{भू} verb 1 bhavati[bhU] become
از سوی دیگر بشقاب به صورت اوستایی بوش-گپ (کفهٔ آراسته) بیان دیگر همان اصطلاح قدیمی لب تخت برای بشقاب است (کفه تختی که دارای لبهٔ برجسته است) که این نظر ساده تر و منطقی تر است.
نام قابلمه را هم در سنسکریت می توان به معنی ظرف بزرگ گرفت:
कपाल m.n. kapAla dish
mah: big
دیگ را نیز از لغت اوستایی دَژ به معنی [وسیلهٔ] داغ کردن و پختن آورده اند.

منشأ سومری الهه های اوستایی ارت (اَشی) و چیستا

(The Sumerian origin of the Avestan goddesses Art (Ashi) and Chista)
بنا به نظر برخی از باستانشناسان سومریان از بومیان باستانی ماقبل تاریخ فلات ایران بوده و از آنجا به جنوب بین النهرین کوچ کرده اند. لذا مطابقت نام نشان برخی از خدایان و الهه های سومری با خدایان و الهه ها و امشاسپندان ایرانی استبعاد ندارد، از سوی دیگر تیسفون در سرزمین بابل در ایران پیش از اسلام مرکز حکومتی ایرانیان بوده و فرهنگ آنجا بر فرهنگ ایرانی تأثیر می گذاشته است. مطابقت اَرت/اَشی اوستا با اَشنان الههٔ غله و ثروت سومری-اکدی:
الههٔ سومری-اکدی اَشنان (غله) را با محصولات فراوان مرتبط دانسته اند. نام و نشان اََرت/اَشی اوستایی نشانگر وی است:
अर्थ m. artha (asha) wealth
āśa m. (√2. aś), food, grain, eating
اَرت یا اَرد یا اَشی در اوستا اشی ونگوهی از جمله ایزدان دین زرتشتی است. در اوستا گاهی اسم مجرد و به معنی توانگری و بخشایش و برکت و نعمت و مزد و پاداش و بهره است و گاهی اسم خاص ایزدی است که نگهبانی ثروت و دارائی به عهدهٔ اوست. ارت مثل سفندارمذ و ناهید و چیستا (فرشتهٔ علم) مؤنث تصور شده‌است. ایزدی است که در جهان مادی ثروت و نعمت و جلال و خوشی دینداران از پرتو اوست. در جهان معنوی و در روز واپسین پاداش اعمال نیک و سزای کردار زشت به دستیاری او بخشیده خواهد شد. در گات‌ها از او اسم برده شده‌است. گذشته از امشاسپندان (وهومن، اردیبهشت، شهریور، سپندارمذ، خرداد، امرداد) و آذر و سروش و ارت دیگر به اسامی هیچ‌یک از فرشتگان و ایزدان مزدیسنا در گات‌ها برنمی‌خوریم، در قسمت‌های دیگر اوستا نیز ارت گاهی اسم مجرد و گاهی اسم فرشته است. بیست و پنجمین روز ماه موسوم است به ارت یعنی پاسبانی این روز به عهده فرشته توانگری است در یسنا ارت در ردیف فرشتگان سی روزه یاد شده‌است. پارندی که در پهلوی پازند گویند از یاران و همراهان ایزد ارت شمرده شده و وظیفه آنان نزدیک بهمدیگر است، پارند نیز مانند ارت مؤنث است و گاهی اسم مجرد است به معنی فیض و فراوانی و نعمت. یشت هفدهم اوستا به اشی نیاز شده‌است. او خدای‌بانوی باروری است که جوانان آماده زناشویی را یاری می‌کند. جانوران نیز در هنگام جفت‌یابی در پناه او هستند. او به زنان زیبایی می‌بخشد، بخت و توانگری می‌دهد و در خانه برکت پدیدمی‌آورد. اشی در این یشت چنین توصیف شده: «اشی خوب، زیبا، شکوهمند، به پیکر یک دوشیزه زیبا، بالا بلند، راست روییده، از تخمه آسمانی، از زایش والا.» نام الههٔ دانش اوستایی چیستا با گیشتو سومری (دانش، لقب یا نام دیگر الههٔ دانش نیسابا) مرتبط می نماید:
Nisaba's epithets include "lady of wisdom", "professor of great wisdom" (geštu2, diri tuku-e)
नेष ind. neSa with the best guides or guidance
भवति{भू} verb 1 bhavati[bhU] become
چیستا ایزدبانوی ایرانی است که در اوستا به‌معنای علم، دانش، فرزانگی و معرفت آمده‌است. همچنین چیستا، دارندهٔ راه‌های خوب و آموزنده و راهنمای راه‌های خوب نیز دانسته می‌شود. به‌همین‌دلیل، او را ایزدبانوی دانش نیز می‌دانند. او را ایزدبانویی می‌دانند که به‌همراه سروش، همیشه میترا را همراهی می‌کنند. سپیدپوش است و در طرف چپ مهر است. واژه‌ی چیستی به‌معنی اندیشیدن و دانستن نیز از این واژه مشتق شده‌است. پوروچیستا، کوچک‌ترین دختر زرتشت نیز از همین کلمه ترکیب یافته و به‌معنای بسیار دانا و پُردانش است.
نام پوروچیستا دختر زرتشت با پارمیس از همسران داریوش، دختر بردیه (منظور گائوماته بردیه) همخوانی دارد:
प्रमीति f. pramiti destruction
प्रमिति f. pramiti correct notion

یکشنبه، فروردین ۱۹، ۱۴۰۳

اساطیر هندوایرانی مربوط به فیل سفید

طبق افسانه‌های آسیای شرقی، پیش از تولد بودا، مادرش مایا در خواب یک فیل سفید کوچک، شش عاج سفید را دید که از کوه طلایی فرود آمد و وارد اتاق او شد و اخترشناسان، رؤیای ملکه را به نشانه تولد قریب الوقوع یک منجی جهانی دیدند و بودا به دنیا آمد.
متقابلاً طبق اساطیر کهن ایرانی:
بابک، پدر اردشیر بابکان، سه شب سه خواب در مورد ساسان دید (کارنامۀ اردشیر بابکان، چاپ انکلساریا، صص ۳-۵؛ در کارنامه پدر واقعی اردشیر ساسان است نه بابک) که همه را خوابگزاران چنین گزاردند که این ساسان یا یکی از فرزندان او به شاهی جهان خواهد رسید. آن خوابها یکی آن بود که خورشید از سر ساسان چنان می‌تابد که همه جهان را روشنی می‌گیرد؛ دوم آن بود که ساسان بر پیلی سپید و آراسته نشسته و «هر که در کشور پیرامون او ایستند و به او نماز برند»؛ و سوم آن بود که هر سه آتش بزرگ فرنبغ و گشسپ و برزین‌مهر به خانۀ ساسان افروخته‌اند و به همه جهان روشنی همی دهند.

معانی سراندیپ و سریلانکا

گفته شده «سرندیپ» نام فارسی یا اردوی سری لانکا است که از واژهٔ سوارنادویپا در زبان سنسکریت و در اصل از زبان تامیل به فارسی راه یافته و به معنی جزیره طلایی است. نام سریلانکا را در سنسکریت می توان به مفهوم جزیرهٔ زیبا گرفت. نام سراندیپ هم به لغت سنسکریت به همین معنی است: در اوستایی و سنسکریت سرنه به معنی زیبا است (نام چشمهٔ سرئین [چشمهٔ ناهید] به معنی چشمهٔ زیباست) و دویپَ در سنسکریت به معنی جزیره است:
सरु adj. saru (sarana) fine
द्वीप m.,n. dvipa island
به نظر می رسد ساحل امن اساطیر هندو که کشتی مانو در آن آرام گرفت همین سراندیپ بوده باشد که مطابق روایات اسلامی محل هبوط آدم ابوالبشر است.

معنی بهستان (بهساند) نام کهن میاندوآب

نام میاندوآب که حمدالله مستوفی به صورت بهستان و اولیا چلبی به صورت بهساند ثبت کرده همان دوآب شرفنامه است. این نام به صورت بهی در نام محلهٔ مرکزی میاندوآب باقی است و به معنی اوستایی محل منسوب به دو رودخانه است:
bi: two
ह m. ha water
bih: double
सन्धा f. sandhA union, ह m. ha water

جمعه، فروردین ۱۷، ۱۴۰۳

معنی ایرانی نام اوزبَک

(Iranian meaning of the name Uzbek)
نظر به واژه های اوستایی اوز (شریف) و بَگ (بیگ، بَک،فغ، سرور، دارا) نام و عنوان اوزبک می تواند در معنی سرور شریف از زبانهای ایرانی آسیای میانه وارد زبان ترکی شده باشد. این نام یا لقب ابتدا به اشراف و بزرگان قبایل اطلاق میشده است. در ترکی برای نام اوزبک معانی خود سرور و سرور اوغوزها قائل شده اند که به اندازهٔ معنی تمام ایرانی آن یعنی سرور شریف قانع کننده نیستند.
گفته میشود وجه تسمیهٔ ازبک به سربازان شیبانیان این بود که فرمانروای اردوی زرین در زمان منگو تیمور فرزند هولاکو و پشت ششم شیبان فردی به نام اوزبیک خان بود. از فرمانروایان ازبک، اوزبیک خان و پسرش جانی بیگ در تاریخ پیش از تیمور مشهورند. در ترکیب نامهای این پدر و پسر واژه های ایرانی مشهودند:
گفته شده است واژه"بیگ" (بیک، بک) دارای اصل پارسی است در زبان پارسی باستان به بزرگان "بگ" می گفتند که دگرگون شده آن واژهٔ "بغ" است در زبان روسی و اکراینی نیز به بزرگ" بوگ" یا "بیگ" میگویند.
در مورد ایرانی بودن صورت فَغ (بَغ) و فغفور (بَغپور):
فغفور. [ف َ] (اِ مرکب ) پادشاه چین را گویند هرکه باشد. (برهان). لقب پادشاهان چین و کلمه ٔ پارسی است ، فغ (بَغ) به معنی خدای یا بت و پور یا فور به معنی پسر. (یادداشت مؤلف). بغپور. (فرهنگ فارسی معین):
چو آگاهی آمد به فغفور از این که آمد فرستاده ای سوی چین.
فردوسی.
نجوید همی جنگ تو فور هند نه فغفور چین و نه سالار سند.
فردوسی.
بر آن دوستی نیز بیشی کنم ابا دخت فغفور خویشی کنم.
فردوسی.
روم و چین صافی کند یاران او در روم و چین نایبی فغفور گردد، حاسبی قیصر شود.
فرخی.
گر نامه کند شاه سوی قیصر رومی ور پیک فرستد سوی فغفور ختایی.
منوچهری.
قیصر شرابدار تو، چیپال چوب زن خاقان رکابدار تو،فغفور پرده دار.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 40).
چو آمد سوی کاخ فغفور چین ابا این پسنده دلیران کین.
اسدی.
کمین بنده ٔ اوست در روم قیصر کهین چاکر اوست فغفور در چین.
سوزنی.
باغ چو ارتنگ چین نماید خرم زآنک بدان خرمی خرامد فغفور.
سوزنی.
دین سره نقدی است به شیطان مده یاره ٔ فغفور به سگبان مده.
نظامی.
خداوندی که چون خاقان و فغفور بصد حاجت دری بوسندش از دور.
نظامی.
نبودم تحفه ٔ چیپال و فغفور که پیش آرم زمین را بوسم از دور.
نظامی .
|| گاه مطلقاً به معنی پادشاه به کار رود:
نشاید شد به جاه و مال مغرور چو مرگ آید چه دربان و چه فغفور.
ناصرخسرو.
ز دولتخانه ٔ این هفت فغفور سخن را تازه تر کردند منشور.
نظامی در مورد ریشهٔ ایرانی نام جانی بیگ پسر اوز بیک :
جانی. (ص نسبی) منسوب به جان. حیوانی. قلبی. (ناظم الاطباء). گرامی. عزیز. سخت محبوب. صمیمی. نهایت گرامی. هم اخت. هم خوی:
گرچه در تبریز دارم دوستان دوستی جانی مرا او بود و بس.
خاقانی.
یک نصیحت ز سر صدق جهانی ارزد مشنو ار در سخنم فایده ٔ جانی نیست.
سعدی.
با حریفانی همه هم دستان و یکدل و هم دم و یارانی جانی همراز و محرم. نازنینانی پاکیزه تر از قطره ٔ آب و آمیزنده تر از آب و شراب. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان).
- جانی جانی؛ سخت دوست و یگانه. دوست هم سر.
- دشمن جانی؛ سخت دشمن. دشمنی که قصد جان آدمی دارد.
- دوست جانی؛ یار گرامی. یار عزیز. یار صمیمی:
گرچه در تبریز دارم دوستان دوستی جانی مرا او بود و بس.
خاقانی.
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن از دوستان جانی مشکل بود بریدن.
حافظ.
- همدم جانی؛ دوست خالص و مخلص. دوست یگانه و گرامی:
در ازل هر کو بفیض دولت ارزانی بود تا ابد جام مرادش همدم جانی بود.
حافظ.
- یار جانی؛ دوست عزیز. دوست همسر. دوست گرامی و مهربان. دوست صمیمی: گفتم ای یار جانی، دوست و یار جانی دادن جان را برای یار یا دوست خود دریغ ندارد.

پنجشنبه، فروردین ۱۶، ۱۴۰۳

مطابقت خایدالو و خارتیش و سیماش با مسجد سلیمان و خرم آباد و سمیروم

مطابق کتیبه های آشوری بابلی خایدالو و خارتیش به ترتیب از مراکز عیلامیان و کاسیان بوده اند. گروهی حدس زده اند خایدالو از مراکز مهم عیلامیان همان خرم آباد واقع در سرزمین کاسیان می باشد که با وجود شهر خارتیش از مراکز کاسیان (اسلاف لُران) این نظریه به تناقض بر می خورد.
ولی آشکار است که شهر خایدالو (قابل تصحیف به خدا-لایا، محل خدا) می تواند همان شهر مسجد سلیمان کنونی باشد:
کتیبهٔ آشور بانیپال دربارهٔ فتح و نابودی عیلام چنین می‌گوید:
تمام خاک شهر شوشان و شهر خایدالو (مسجد سلیمان) و شهر ماداکتو (کنار دره شهر کنونی) و شهرهای دیگر را با توبره به آشور کشیدم، و در مدت یک ماه و یک روز کشور عیلام را با همه پهنای آن، جاروب کردم. من این کشور را از چارپایان و گوسپند، و نیز از نغمه‌های موسیقی بی‌بهره ساختم و به درندگان، ماران، جانوران و آهوان رخصت دادم که آن را فرو گیرند.
لذا شهر عیلامی خایدالو، همان مسجد سلیمان کنونی است، نه خرم آباد (خارتیش باستانی، با شکوه و خرّم) که در سرزمین کاسیان (اسلاف لُران) واقع بوده است.
نظریات باستانشناسی مقدماتی متناقض پیشین در مورد محل خایدالو:
ژاک دومرگان از قول ژماسپرو خایدالو را در بخش‌های گمنامی که ماد را احاطه کرده‌است، دانسته و اضافه می‌نماید که «در آنجا است که محتملاً شاه عیلام (کدورنان خونت) به هنگام حملهٔ فاتحین شمال و اشغال ماداکتو به آنجا گریخته و پناه جسته است».
رومن گیرشمن این نام را هیدالو نوشته است و آن را ناحیهٔ پر ثروت شوشتر می‌داند. رشید یاسمی محل شهر را دز ملکان می‌دانند و در خصوص نگارش (میدالو) این گونه نوشته‌است: «در کنار شط کارون در طرف بالا واقع بوده‌است و از شوش به آنجا ۲۲ فرسنگ به خط مستقیم مسافت بوده‌است؛ چنان‌که میام میدالو مالمی (ایذه) ۱۳ فرسخ می‌شمرده‌اند.» در کتاب مشیرالدوله ایران قدیم یا تاریخ مختصر ایران تا انقراض ساسانیان نیز آمده‌است که «شهر خایدالو در جای خرم‌آباد امروزی بوده‌است». برخی دیگر از محققان از جمله ژاک دو مورگان و دهخدا نیز این نظر را داشته‌اند. حاجی‌علی رزم‌آرا در کتاب جغرافیای نظامی ایران نوشته است: «در جلگهٔ خرم‌آباد در چهار هزار سال قبل، شهری موسوم به خایدالو (یا خایدر) در عصر عیلام وجود داشته که آثار و خرابه‌های شهر مذکور در اطراف منار خرم‌آباد باقی است.» در تمدن عیلامیان، خرم‌آباد مرکز منطقه‌ای به نام سیماش بوده‌است که شاهان نیمه‌مستقلی داشته‌است (سلسلهٔ سیماشکی) که به دلیل موقعیت جغرافیایی و انسانی‌اش بارها در جنگ‌ها مفرّ و مأمن شاهان عیلامی بوده‌است.
سمیروم جایگاه سیماش باستانی
منابع مکتوب آشوری که به ثبت لشکرکشی سال ٧١٣ پ.م. سارگون دوم به غرب ایران پرداخته اند، از جای­نام «سیماش» (دژ ولایت عیلامی سیماشکی) نام می­برند که در شرق سرزمین الیپی (کرمانشاهان و لرستان و حوالی آنها) و در مجاورت مادهای دوردست شرق (اصفهان) قرار داشته است.
نظر به موقعیت جغرافیایی داده شده برای سیماش و معنی لفظی آن، نام سیماش را می توان به معنی محل سردسیر گرفت که این یاد آور شهر سردسیری کنونی سمیروم (منسوب به سرما) در آن حوالی یاد شده، می باشد.
مطابقت نام آوان با شوشتر
نامهای شوش و شوشتر را به معنی محل خوش و محل خوشتر گرفته اند. شوش به نام باستانی خود مانده و حدس میزنند که نام شهر عیلامی آوان نیز با شوشتر جایگزین شده است. معنی سنسکریتی آوان هم گواه آن است:
अवन n. avana pleasure
نام شوشتر در نزهة القلوب به هر دو صورت تُستر و شُستر ذکر شده است که هر دو هیئت به سنسکریت و اوستایی به معنی خوشتر هستند:
तोष m. tosha pleasure
सुस्थ adj. sustha happy
نام شهر عیلامی آدامدون/ آدامشول در سمت آوان به ظاهر یاد آور نام دزفول است. در سمت اندیمشک/دزفول ویرانه های شهری به نام اوان وجود دارد که یاد آور نام آدامدون و خود اوان است.
محل سیماشکی (منطقهٔ سیماش، سمیروم) و خایدالو (مسجد سلیمان) در این نقشه به تقریب درست مشخص شده است:

چهارشنبه، فروردین ۱۵، ۱۴۰۳

معنی نام باستانی پالوم (هارون آباد)

نظر به کشفیات باستانشناسی هارون آباد (آبادی محل نگهبانی، اسلام آباد غرب) نام سابق آن پالوم (محل نگهبانی) بوده است:
पाल m. pAla[um] keeper
معنی نام روستای فوداج بیرجند
نام این روستای قدیمی در اساس ترکیب پوی اوستایی به معنی نگهبانی و دژ است. در مجموع یعنی دژ نگهبانی.

مطابقت خایدالو با مسجد سلیمان

شهر خایدالو (قابل تصحیف به خدا-لایا، محل خدا) می تواند همان شهر مسجد سلیمان کنونی باشد:
کتیبهٔ آشور بانیپال دربارهٔ فتح و نابودی ایلام چنین می‌گوید:
تمام خاک شهر شوشان و شهر خایدالو (مسجد سلیمان) و شهر ماداکتو (کنار دره شهر کنونی) و شهرهای دیگر را با توبره به آشور کشیدم، و در مدت یک ماه و یک روز کشور ایلام را با همه پهنای آن، جاروب کردم. من این کشور را از چارپایان و گوسپند، و نیز از نغمه‌های موسیقی بی‌بهره ساختم و به درندگان، ماران، جانوران و آهوان رخصت دادم که آن را فرو گیرند.
لذا شهر عیلامی خایدالو، همان مسجد سلیمان کنونی است، نه خرم آباد (خارتیش باستانی، با شکوه) که در سرزمین کاسیان (اسلاف لُران) واقع بوده است.

معنی نام دو ایل ارکوازی و چوار در ایلام

نام این دو ایل خویشاوند ایلام را می توان با ارک (هَرِک، بار انداختن)- وازی (وذی، رفتن) و چهار-وار (گروه) مرتبط دانست. یعنی در مجموع آنها به معنی ایل کوچ نشین و ایل چهار عشیره ای می باشند.

سمیروم جایگاه سیماش باستانی

منابع مکتوب آشوری که به ثبت لشکرکشی سال ٧١٣ پ.م. سارگون دوم به غرب ایران پرداخته اند، از جای­نام «سیماش» (دژ ولایت عیلامی سیماشکی) نام می­برند که در شرق سرزمین الیپی (کرمانشاهان و لرستان و حوالی آنها) و در مجاورت مادهای دوردست شرق (اصفهان) قرار داشته است.
نظر به موقعیت جغرافیایی داده شده برای سیماش و معنی لفظی آن، نام سیماش را می توان به معنی محل سردسیر گرفت که این یاد آور شهر سردسیری کنونی سمیروم (منسوب به سرما) در آن حوالی یاد شده، می باشد.

دوشنبه، فروردین ۱۳، ۱۴۰۳

معنی نام روستاهای دویجان مرند و داویجان ملایر

این دو نام شکلی از دوی-جان زبانهای قدیم ایرانی به معنی محل دوگانه و دو قسمتی به نظر می رسند. به گزارش ایرنا، روستای زیبا و با قدمت داویجان چون میان دو قلعه تاریخی واقع است، بدین نام (دِوُن، داویجان) مسمی گشته است.
معنی نام روستای فوداج بیرجند نام این روستای قدیمی در اساس ترکیب پوی اوستایی (به معنی نگهبانی) و دژ است. در مجموع یعنی دژ نگهبانی.

معنی نام روستاهای چورس و جواش در شمال غرب ایران

نام چورس می تواند به معنی جای چهار راهی (چهار-رس) یا جای چهار قسمتی (چورس ارامنه) باشد.
نام جواش (جی-واش) را هم می توان جایگاه علوفه معنی کرد.

نامهای الیل/انلیل و الله و یهوه مرتبط به نظر می رسند

یهوه «منم که منم » یا «هستم آنکه هستم » معنی می‌دهد. و شاید «یاهو» (ای آن که او [خدا]) مخفف یهوه باشد. (قاموس کتاب مقدس). نام او برای اهمیت فراوان دادن به وی به اشاره و ایهام یاد میشده است که این مفهوم آن، او را به الله و اِلیل می پیوندد:
معنی نام اکدی اِللیل «ایزد روح و آسمان» که نام انلیل است و خود این شکل انلیل را در سومری به معنی خدای روح گرفته اند و این معنی الله (خدای پنهان) هم هست: مکتب نحوی بصره با رد ارتباط مستقیم بین دو کلمۀ اله (اِل) و الله، ساخت «الله» را بی‌واسطه و آنی (مرتجل) یا به شکل «لاه» از ریشه «ل-ی-ه» می‌داند که حرف تعریف «اَل» یا واژۀ «اِل» (اله، خدا) به آن چسبیده‌ است. «لاه» به معنی «پنهان بودن» یا «برفراز رفتن و علو یافتن» است. پس «الله» به معنی خدایی است که از دید بندگان پنهان می‌ماند یا والا و متعالی است.

معنی نام وَهریز (وهرز)

این نام در ترکیب پهلوی- اوستایی وَه-رز به معنی تیرانداز خوب است: او را با عنوانش وهریز یا وهرز می‌شناسند، از پارسی میانه: wḥlyč وَهرِز یا وهریز، در عربی: بهریز، در ارمنی: Վահրիճ واهریچ و در یونانی باستان: Οὐαριζης اوآریزس.
مطابق ایرانیکا از شخصی که در کتاب مُجمل التواریخ به عنوان "راست [تیر] انداز" و "سخت کمان وراز" یاد شده همان گستهم نوذری (آریارمن هخامنشی) منظور است. نام اوستایی گستهم یعنی ویستئورو را میشود به معانی گستریده پهلوانی و دور تیرانداز گرفت. بر این اساس آرش کمانگیر سپاه منوچهر (چیش پیش) در ترکیب اضافهٔ بنوت همان آرشام پسر آریارمن (گستهم نوذری) میگردد. خود ارشامَ به معنی خرس نیرومند و آسیب رسانندهٔ نیرومند است.