یکشنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۸

گناه پایه نه از شیخ و شحنه است

گنه ز شاه و خمین-خامنه نیست
آن یکی خدمت میهن به سبک جاهلی
و این یکی
حکم شریعتش اجرا نموده است
ما ملتیم مرده به استبداد
ز خود بیگانه و مغز باخته
به قول دوستدارمان
"روزمره و دینخو"
زانکه در اساس هم
در آراتتا و ماد کیانی
اینسو کوش سیران و کیقباد
خود شیخ الشیوخ مهین میهن اند.
زینکه نیاکان نیک ما خانه
بر روی پل لرزان نموده اند.
و از این ویرانگاهها است
که
شیطان لعبته باز جهانی
بازی خونین نموده است
بهر نفع خویش.
نیز زاین رو است
که زیر این پل لرزان ما چیده است
بساط حیلت و غارت
بهر غذای صنعت خویش
و واسفا
که
در این دزد بازار جهانی
اکثریت این زادگان ارض
نه پای بر خطه خرد و بازوان جمع
بلکه
در کج راهه گان دوردست
به کورش کشورگشایمان
و یا به نزدیکتر
به دینداران دار و چفت زن
افتخاری عبث
و بس بلیغ کنند.
جملگی سرکارمان نهاده اند
با نماز و روزه اجباری
به نام کتاب و دین
از برای خدای بی نیاز
در اصل
از برای
بنده ماوراء خودپرست پر نیاز وی
چون
به گفته عطار عقلمان
سیمرغ معهودمان
نیست جز همان
جمع آحاد خود باز یافته
ز خود بیگانی مان

جمعه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۸

کوتیان همان نیاکان آریایی تورانی کردان کردوخی هستند

دیاکونوف در تاریخ ماد کوتیان یا گوتیان را تباری عیلامی یا قفقازی قائل شده و ضمناً میگوید: "در کتیبه های اکدی گاهی لغاتی از زبان گو (یعنی زبان مردم "سرزمین رودخانه ها = اورارتو، نائیری"، که وی احتمال میدهد همان زبان قوم گوتی/ کوتی باشد) یاد شده ولی متأسفانه برای جمع آوری این لغات اقدامی به عمل نیامده است". ما هم که دسترسی بدین لغات نداریم این لغات را دور زده و از راههای دیگر هندو ایرانی بودن زبان گوتی را معلوم می نمائیم.اصطلاح کوتی در زبان مازندرانی و زبان اسلاوها به معنی سگ و در زبانهای ایرانی کهن به صور گوتی یا کوتی به معنی بزکوهی و قوچ وحشی است. اگر نام کاسپیان به لغت اوستایی به معنی سگپرست و کوتیان (ساکنین کهن آذربایجان و نواحی کردنشین) را هم به همین مفهوم بگیریم، در این صورت نژاد و فرهنگ کاسپیان با کوتیان مرتبط میگردد، ولی مردم جنگلی بومی مازندران و گیلان نمی توانستند قادر به کوچ دسته جمعی باشند، لذا نام گوتی یا کوتی بیشتر به مفهوم دوم آن یعنی دارندگان توتم بزکوهی که مترادف نامهای سکا و کًرد (کورو-تی= بز-کوهی) هم هست، منطقی تر به نظر میرسد. معهذا این هر دو معنی در توتم سگسان شاخدار سکایی-کوتی که یونانیان خیمریا (بز-شیر، کیمری) نامیده اند به هم رسیده اند و گوتیان می توانستند همجواران غربی خویشاوند کاسپیان خود بوده باشند. مسلم به نظر میرسد نام بت زرین گوساله سامری قرآن اشاره به همین توتم کیمری (گومری= گاو کشتارگر) مردم کوتی-کیمری است. نگارنده که قبل از تدوین همین مقاله نیاکان کردوخیها با کمی تردید همان سکائیان آریایی مهاجرین سکایی اواخر قرن هفتم پیش از میلاد می انگاشتم به خطا رفته بودم. چه سکائیان کردوخی تحت اسامی گوتی و کیمری از اواخر هزاره سوم پیش از میلاد در شمال بین النهرین و کپادوکیه سکنی گرفته بوده اند. باستانشناسان تمثال سر پادشاهی کوتی را که بر سرش دستار کُردی است از همدان پیدا نموده اند که از حیث ظاهر هم با بسیاری از مردم آذربایجان و مردمان زاگروس نشین (کردان و لران) مشابهت دارد. اگر این مجسمه سر را به دارنده به حکم منطق به شاه کوتی دارنده طولانی ترین سالهای سلطنت یعنی ایارلاگاب با 15 سال سلطنت منتسب کنیم به راه منطقی رفته ایم؛ گرچه تضمینی برای آن نیست. غالب محققان و ایرانشناسان بر اساس منابع موجود کُردان را در درجه نخست اعقاب همان گوتیان به شمار آورده اند که لا اقل تا عهد داریوش اول هخامنش کردانن را رسماً تحت همین نام گوتیان/کوتیان می شناخته اند. ای.م. دیاکونوف در تایخ ماد ضمن گفتار کوتیان در رابطه با این مجسمه سر حرف پر مغزی در باب دلیل عقب ماندگی ذهنی جوامع خاورمیانه (خصوصا دارندگان دین اسلام یادگار عهد برده داری) زده است که ارزش بازگویی دارد: "حکومتهای استبدادی موجب خرد کردن شخصیت (مسخ شخصیت) در مشرق باستانی شده است".
در قسمت علیای رود دیاله در نقش صخره برجسته ً شیخ خان پادشاه کوتی دستار بر سری با تبر زینی بر کمر و کمانی در دست پا را روی دشمن مغلوب نهاده است. نام این شخص را دیاکونوف لی شیر پیر اینی (به اکدی یعنی برومند باد خلف ما) خوانده است و کامرون و شیل آن را تاردونی پسر ایکی قرائت نموده اند که مسلم به نظر میرسد حق با دیاکونوف باشد. چون عنوان اکدی لی شیر پیر اینی به وضوح مطابق نام فرمانروای کوتی اینی ماباگش (=اینی ما باوش به زبان کردی یعنی پایدار بماند خلف ما) می باشد. اگر باگش (باوش) را در اصل نام خدای اژدهاوش خرد و زمین کوتی یعنی باب در خبر موسی خورنی بشماریم به خطا نرفته ایم. این ایزد به همراه تیران (ایزد قوچ-پلنگ شکل رعد) و واهاگن (ایزد عقاب - هما شکل جنگ و خورشید) تثلیث پسران تیگران (ایزد پلنگ بالدار شکل آسمان، زروان) به شمار رفته است. نظر به کلمه کردی شوش یعنی دانا اسم دیگر باب/باگش باید همین شوش بوده باشد. بنابراین، این ایزد در اساس با خدای این شوشیناک عیلامیان و ائا/انکی سومریان یعنی خدای خرد و آبها و زمین و دونیاش کاسیان و اهورامزدای پارسیان یکی می بوده است. لذا به نظر میرسد اصل ایزد اوستایی اشی (راستی و عدالت) اژی یعنی ایزد اژدهاوش بوده است. از در نقش بر جسته بایزید در ارمنستان دو روحانی تمثال سگسان شاخدار و مقدسی را روی پایه ای همراهی می نمایند، چون این منطقه از نواحی مسکونی کوتیان کهن یا همان سکائیان کیمری بوده است؛ لذا سگسان مربوطه را می توان تمثال خدای قومی سکائیان کیمری یا کوتیان به شمار آورد. نام این ایزد سکایی-کوتی را در مقابله فرهنگهای منطقه جنوب قفقاز و نواحی دور و نزدیک آن می توان معین نمود. آلانهای آریایی سکایی خدایی داشته اند به نام توتیر (تیر نیرومند) و ترکان آذری اران (اوتیان، ارانیان، آلوانیان، آغوانیان) همین ایزد و توتم قبیله ای را بیشتر تحت عنوان پیر دانا، شاعر، نویسنده تنبورزنی به نام ده ده قورقود (پدر حامی مردمی با توتم جانوران وحشی و درنده) معرفی می نموده اند و ارامنه نیز وی را به عنوان ایزد دانش و کتابت خود از آریائیان تورانی کوتی (کیمریان، کردوخیان) به عاریت گرفته بودند. ایرانیان کهن این ایزد را تحت نامهای تور و تیر می شناختند و ایزد و نیای قبیله ای تورانیان (سگساران و گرگساران اطراف دریای مازندران) محسوب می داشتند. از همین نام توتمی است که نامهای توران و تورک پدید آمده است. جالب است که ایزد سکایی الاصل تور اسکاندیناوی هم همواره به همراه توتم دو بزکوهی اش نشان داده شده است. بر این اساس نام آخرین پادشاه کوتی یعنی تیریکان را می توان از همین نام توتمی و خدایگانی مأخوذ دانست. انتخاب چهارمین ماه سال ایرانی به نام تیر و چهارمین روز هفته سغدی را به نام تیر روز می توان در همان موضوع نحوست چهارشنبه سوری شمرد که ایرانیان با آتشهای مقدس خود را از آن نحوست این شب همین شب محافظت می نموده اند . جالب است که ترکان مانوی ماه چقشباط (مأخوذ از لغت سانسکریتی سیکسا پدَ یعنی ماه امر به پرهیز) خود را -که یاد آور نام چهارشنبه است- با عید بم خویش ("که در آن زمستان از بین رفته و زمین پرشکوفه میشده") در همان روزهای عید نوروز جمشیدی ایرانیان که به مناسبت بازگشت روح به طبیعت بود، جشن میگرفته اند. در تأیید و تأکید این موضوع باید گفت روز سیزدهم هر ماه زرتشتی (از جمله روز خانه منحوس سیزده بدر در ماه فروردین) نیز به نام این ایزد تورانی تیر روز نامیده شده است. در مقابل روز هفتم و ماه هفتم مقدس سال به بزرگترین و محبوبترین خدای ایرانیان یعنی ایزد مهر یا همان امشاسپند امرداد (مخلوق مقدس جاودانی، ایزد امری= خورشید بیمرگ و جاودانی خوارزمیان) تعلق یافته بوده است. تصور میشد که به هنگام جشن مهرگان یعنی مهر روز مهرماه نخستین زوج همزاد انسانها به نام مشیه (میثیه/مهر، خورشید) و مشیانه (میثیانه/مهریانه، ماه) به شکل دو ساقه ریواس به هم پیچیده از نطفه کیومرث از زمین بروئیدند و پس از آن تبدیل به دو انسان نر و ماده بسیار شبیه به هم شدند. در جشن "بگمود" (خدای ویرانگر) یا همان تیرگان در منطقه کُرد و سریانی نشین آدیابنه در کنار چشمه ای که در آن غسل تعمید می کردند، کودکی را با بر آتش افکندن از برای این ایزد تورانی و سامی یعنی تیر-آداد قربانی می نموده اند و بعد با انداختن تیر ها بر هوا شادمانی کرده و به خانه بر میگشتند. به قول ابوریحان بیرونی ایرانیان در این روز ظرفهای آشپزخانه را شکسته و به درون آتش می افکندند و چنان وا نمود میکردند که از اسارت افراسیاب (یعنی فرمانروای بسیار آسیب رسان) آسوده شده اند و در آبها آبتنی می نمودند چون معتقد بودند که کیخسرو (کی آخسارو، هوخشتره بنیانگذار ایران) در این روز در چشمه ای از نبیره خود بیژن (فرد بسیار دانا/منظور سپنداته زرتشت)غسل تعمید گرفته است. جالب است که بیرونی جای دیگر جشن تیرگان را با موضوع کتابت ربط داده و آن را به ویگرد/ تخموروپه (سگبالدار نیرومند آسمانگرد) یعنی برادر هوشنگ مربوط مربوط می سازد و میگوید که مردم در این روز پوشاکی از نوع لباس دبیران بر تن میکردند.
اسامی فرمانروایان کوتی (سکائیان کهن) ترکی نیستند. اینان همانند آلانهای آریایی در پرستش این ایزد توتمی با ترکان (گرگساران) اشتراک داشته اند. نام ده ده قورقود (پدر توتمی جانوران درنده) به وضوح حاکی از تجمع دو ملیت مختلف کوتی (سکا) و ترک (گرگسار) در اران بوده است که به تدریج مردم آذری زبان آن دیار را تشکیل داده اند. این ایزد توتمی نزد گرجیان تحت نام کوروشا به عنوان سگبالدار اساطیری و شکارگر بزان کوهی یاد شده است. این نام در فرهنگ لغت پهلوی به صورت کوروشک نوعی قوچ وحشی به شمار رفته است. از اینجا معنی کلمه کوروش هم معلوم است و همچنین آشکار میگردد چرا در نام نیاکان فریدون (کورش سوم) در کتاب پهلوی بندهش عنوان تور (= کوروش) در شجره نامه وی چندین بار تکرار گردیده است. این نام در اوستا بیشتر به صورت تخموروپه (پلنگ پهلوان) ظاهر گردیده است که نظیر اصل خود تیر ایزد نامش با پیدایی و رواج کتابت همراه است. جالب است که موسی خورنی قاتل آژی دهاک مادی یعنی کورش سوم را تحت نام مترادفش تیگران (ببر، پلنگ) ذکر نموده و وی را به اشتباه نه خود کورش سوم بلکه متحد ارمنی وی تصور نموده است. جالب تر اینکه خود کلمه پارس در زبان سکاها به معنی پلنگ (سگبالدار) بوده که از زبان سکائیان نزد ترکان به یادگار مانده است. درفش کاویانی هخامنشی هم از چرم این حیوان توتمی ایرانیان پارسی و سکایی تشکیل یافته بوده است. از آنجاییکه کتب پهلوی محل زایش نخستین انسان یعنی گیه مرتن یا کیومرث و همزاد گاو شکل وی را کنار رود دائیتی (موردی چای شهرستان مراغه در جنوب کوه سهند) یعنی سرزمین کوتیان باستانی نشان داده و پلنگینه پوشش معرفی می نمایند؛ لذا باید از کیومرث هم در اصل همین توتم سگسان شاخدار کوتیان اراده شده باشد. چه جزء اول این اسامی مطابق گئو (چهارپا) و جز دوم آنها برابر مر تن (موجود درنده و کشنده) است که بعدها به پیروی از معتقدات بابلی از آن معنی جاندار میرنده اراده گردیده است. صورت ایرانی نام کیمریان باید گومر یان بوده باشد که به معنی مردم منسوب به جانور چهارپای درنده است. آشور ناسیراپال پادشاه آشوری حدود سال 881 پیش از میلاد در جنگ با نورآداد فرمانروای لولوبی تا کوه نیسیر (به سومری یعنی کوه "ماربزرگ=اژدها") پیش رانده بود. در بین النهرین باستان این کوه را محل توقف کشتی اوتناپیشتیم (نوح) می دانستند. بنابراین نیسیر (به لولوبی کی نی پا) باید همان کوه آرارات (همان "ماسیس=بزرگ" نزد ارامنه) باشد. به نظر میرسد این کوه به ایزد اورارتویی/هوریانی تیشپا/ توشپا (ایزد کشتارگر آسمانی) اختصاص یافته بود چه در اوستا و کتب پهلوی این کوه تحت نام ارزور (کوه جنگجوی اهریمنی نیرومند) آمده و مکان کمین اشرار و راهزنان معرفی شده است و در زبان کُردی توشپا به معنی پایگاه زیرین موجود موذی و شرور می باشد. ارامنه کوه آرارات را با هاروت (ایزد طوفان و هوا، هاربه کاسیان) و ماروت (ایزد طوفان و جنگ، ماروتاش کاسیان) و الهه جهان زیرین ساندرامت (سپنتارمذ، ارش کی گال سومری یعنی بانوی جایگاه بزرگ در زیرزمین) مربوط می دانستند. جالب است کردان این نواحی شکاک نام دارند که مترادف سکا و کوتی است و بی شک اعقاب ایشان. موسی خورنی نیز حوالی شرقی کوه آرارات را مسکن اژدها زادگان (به ارمنی ویشپازوننر) آورده است که بی تردید اشاره به معنی لفظی کهن به یادگار مانده این کوه می باشد. این کوه را در بین النهرین عهد باستان به گوتیان (کوتیان) منسوب می داشته اند و از همینجاست که نام محل توقف کشتی نوح در قرآن کوه جودی (یعنی کوه گوتیان) قید شده است. می دانیم اوتوخگال پادشاه سومری شهر اوروک و دشمن بیرحم گوتیان، گوتیان را مارگزنده کوهستان و متجاوز به حریم خدایان (سومر= سرزمین محروسه خدایگانی) نامیده است. نام لولوبی کوه نیسیر /آرارات یعنی کی نی پا در زبان کردی به معنی منطقه شخم زده شده و حک شده است که نام عربی کوه آرارات یعنی حارث از ترجمه همین نام عاید شده است. ظاهرا این نام اشاره به سنگواره نهنگ دریایی عظیمی است که هنوز هم نزد معتقدان مذاهب کشتی نوح تصور میگردد. نام ترکی کوه آرارات یعنی آگری (از ریشه آغیر=سنگین و بزرگ) یادآور نام ارمنی کوه آرارات یعنی ماسیس (بزرگ) می باشد. موضوع به زمین نشستن کشتی نوح/اوتناپیشتیم در کوه آرارات/نیسیر از معنی لفظی سومری نام اورارتو (زمان به زمین نشستن کشتی) بر خاسته است. لولوبیان رعایای کوتیان و کاسیان که در سرتاسر شمال غرب فلات ایران پراکنده بودن نامشان را در اسم کنونی لُر از خود به یادگار گذاشته اند.

ياكوبسن مستشرق دانماركي، نويسنده فهرست اسامي پادشاهان سومر و ديگران، براساس مدارك واسناد موجود مكرر اشاره كرده است كه کوتيان شاه نداشتند و به همين دليل استكه شاهان کوتي درمدتهاي معيني حكومت كرده اند و بعد ازخاتمه این مدت، كناررفته و ديگري جاي اوراگرفته است، مگردرمواردي كه حاكم دوباره انتخاب شده وحكومتش طولاني بوده،مثل ايارلاگاب كه پانزده سال سلطنت كرد و يا قبل ازخاتمه مدت حكومتش درگذشته است،مثل تيريكا يا تيريكان كه چهل روزسلطنت كرده است.اين امراي کوتي هيچگونه قرابتي باهم ديگرنداشتند چنانكه ياكوبسن درفهرست شاهان ذكركرده است،تكرار يك اسم درحقيقت انتخاب آن براي باردوم است. بنابراين گفته روشن مي شود كه درعهد بسياركهن يكي ازاقوام کوتی در آذربایجان و کردستان،نظامي حكومتي،مبتني براصول دمكراسي قبیله ای داشته ومردم اين قوم شاهان خودراانتخاب مي كردند.اسامي اين شاهان عبارتنداز:1-ايمتا،2-اينگه شوش يااينگيشو، 3-سارلاگاب يا كي كي لاگاب،4-شولمه يا ايارلاگاش،5-الولومش،6-ايني ماباگش يا الي ماباكاش، 7-اينگه شوش ياايكش هوش يا ايگه شائوش،8 - ايرلگب ياايارلاگاب،9- ايباته،10- ايارلاكابه يا ايارلانگاب،11- كوروم،12- خابيلكين،13- لائه رابوم،14- ايراروم،15- ايبرانوم-16- خابلوم، 17- پوزورسوئن،18- ايارلاگاندا،19- سي اوم،20-نامعلوم،21-تيريگان.
همانگونه كه مي بينيم درانتهاي نام سارلاگاب یا کی کی لاگاب، ایرلگب یا ایارلاگاب، ایارلانگاب جزء گاب به صورت پسوندی مکرر شده است و این جزء در زبان های سکایی به گاپ یا گپ معنی شاه و فرمانروا بوده است و در لهجه های ایرانی به معنی نیرومند و ستبر بر جای مانده است. همچنین نام کورو (که با پسوند اکدی اوم همراه است) در زبانهای ایرانی و سکایی مترادف با کورتی (کُرد) به معنی قوچ وحشی و بزکوهی بوده است. این گواه آن است که کردوخیان (کورو- تی ها) همان کوتیان عهد باستان بوده اند که حتی در زمان کوروش (که علی القاعده نام خودش نیز از همین ریشه به معنی قوچ- شیر وحشی است) تحت همان نام قدیمی شان کوتی یا گوتی نامیده می شده اند. از اینجا معلوم میشود نام کوتیان (گوتیان) نه صرفا به معنی مازندرانی و اسلاوی آن یعنی دارندگان توتم سگ بلکه همچنین و در اصل به معنی دارندگان توتم گاو کوهی (منظور قوچ وحشی و بزکوهی) بوده است و چنانکه گفته شد این همچنین معنی لفظی سکا و اسکیت یعنی نام سکاها هم می باشد.
براین اساس معانی محتمل اسامی این فرمانروایان بر اساس فقه اللغت سانسکریتی، سکایی و ایرانی از این قرار است: ایمتا (دانای نجیب که بدین معنی مترادف هوشنگ و ایرج است)، اینگه شوش (دانای طریقت)، سارلاگاب (شاه رعایا) یا کی کی لاگاب (کسی که شاه و رئیس دینی قبیله است)، شولمه (چوپان و رمه دار)، ایارلاگاش (مؤبد یاور همگان)، الولومش (مخلوق آتش)، اینی ما باگش یا الی ما باگش (پایدارمانده توسط ایزد)، ایارلاگاب (شاه مؤبد آتش)، ایباته (سرور دانا)، کوروم (قوچ وحشی)، خابیل کین (به لغت اکدی دریغ از فرزند اصلی= هابیل، تموز)، لائه رابوم (به زبانهای سامی یعنی مؤبد خدایگانی)، ایرا روم (دارای نیروی با شکوه )، ابرانوم (بخشنده)، خابلوم (به لغت اکدی یعنی دریغ از فرزند اصلی)، پوزور سوئن (به زبان اکدی یعنی بسیار ثروتمند)، سی اوم (سود رسان، مبارک) و سرانجام تیریکان که به معنی پرستنده ایزد روحانی کاتبی یعنی تیر است که از کوتیان به ارامنه به ارث رسیده بوده است. دژ مستحکم آشوری خارخار(دیواندره حالیه) واقع در ماد غربی در عهد باستان به نام همین ایزد توتمی درنده و شاخدار و ناخوشایند و ویرانگر ایرانیان و تورانیان یعنی تیر، تیریکان نامیده میشده است.

سه‌شنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۸۸

تحقیقی در باره معانی لفظی نامهای آریایی پادشاهان کاسی

چنانکه می دانیم کاسیان یعنی نیاکان لرها و مردم کرمانشاهان (گورانها) را به درستی طبقه فرمانروای لولوبیان به شمار آورده اند. هنوز در تاریخ ایران این سلسله مورد توجه چندانی واقع نشده و جزو سلسله ایرانی معرفی شده ایران در مدارس و دانشگاههای ایران نیستند. دلیل عمده و اصلی آن ناشناخته ماندن نام و نشان ایشان است که ما در اینجا صرفاً تلاشی در شناسایی نام و نشان خود پادشاهان کاسی می نمائیم که دارای نامهای کاسی هندوایرانی بوده اند: در تاریخ اساطیری ایران نام و نشان پسر کشور گشای اورشی گوروماش (= مرد بزرگوار کشورگشا، مطابق مرداس گرانمایه شاهنامه) یعنی آگوم دوم (اژدهای ثانی= اژی دهاک) ملقب به عناوین کاک رمه (دارنده شمشیر خونین= اژی دهاک خونین نیزه) خلف نورانی خداوند شوکامونا (ایزد جهان زیرین یعنی جهان مردگان و خدای آتش و مشعل زیرزمینی و خورشید جهان زیرین= جمشید اوستا ) به سادگی قابل شناسایی است چه مراکز حکومتی وی در اوستا یعنی کرند و بابل و همچنین نام خود وی و خداوندگار سلفش شوکامونا به وضوح نشانگر اژی دهاک و جمشید (ایزد و پادشاه درخشان جهان زیرین) اوستا و شاهنامه است. اما به ظاهر نام نشانی از دیگر پادشاهان کاسی در منابع کهن ملی نمی یابیم ما در اینجا قدم نخستین را با استفاده از فرهنگ لغت سانسکریت در ترجمه اسامی پادشاهان کاسی (صرفا به دارندگان نامهای هندوایرانی آیشان) بر میداریم تا در این راه پرتوی به این قوم فراموش شده از تبار آریائیان هندوایرانی و لولوبی (بومیان دیرین شمال غرب ایران) افکنده باشیم و راهی را برای تحقیق بیشتر خود و دیگران آغاز کرده باشیم:
نام گانداش در سانسکریت به معنی "دارنده شمشیر دو لبه" است. گانداش معاصر شمشو ایلونی پسر حمورابی بوده است. مطابق منابع بابلی نیزه پیروزی وی که نامش بر حک شده بوده در جنگ بابلیها در معبد انلیل شهر بابلی نیپور پیدا شده بود. کاش تیل یاش (ماه درخشان روی زمین)، اوشی (درخشان، مطلوب و دانا)، آبی راتاش (شاد و متمتع از خوشیها= ضحاک)، هاربه شیپاک (افعی کامل)، تیپ تکزی (دارای سلاح برّنده و نیرومند)، بورنابوراش (فرمانروای برنای محافظ کشور)، اولام بوریاش (فرمانروای آرامش دهنده)، کاداش مان (پرستشگر)، هاربه (کامل، شایسته)، کاراینداش (دارای کردار درخشان)، کوری گالزو (شکارگر بزکوهی یا افشاننده شراب مقدس)، کاراهارداش (دارای کردار بخشنده)، نازی بوغاش (مورد حمایت خداوند)، نازی ماروتاش (مورد حمایت ایزد جنگ) کاداش مان تورگو (پرستشگر ایزد اسب سوار)، کاداش مان انلیل (پرستشگر ایزد هوا و آسمان)، کودور انلیل ( دلبسته بر ایزد آسمان و هوا)، شگاراکتی شوریاش (نیرومند شده توسط ایزد خورشید) و سرانجام میلی شیپاک که نام وی را می توان به معنی جنگجوی دوستار ایزد ماروش گرفت.
فهرست پادشاهان کاسی در کلیّت خود از این قرار است:
c.1730 BC Gandash Kassite leader when they arrived in Babylonia.
c.1715 BC Agum1
1708 BC

c.1680 BC
c. 1678
Kashtiliash

Ushi.
Abiratash
Kashtilish2
Urshigoromash
Harbe shipak
Tiptekzi
c.1595 - 1545 BC Agum II The first Kassite king of Babylonia.
c.1545 - BC? Burnaburiash I
Kashtiliash III
c.1520 BC Elam plunders Akkad's temples.

Ulamburiash Brother. Lord of the 'Sealand' from c.1460 BC.

c.1460 BC Sealand falls to the Kassites, and is absorbed into Babylonia.

Agum III
Kadashman-Harbe I
Karaindash
1391- BC? Kurigalzu I Died 1377.
Kurigalzu I rebuilds the temple at Ur, and constructs a new capital city, named Dur-Kurigalzu, 'fortress of Kurigalzu', in the far north of Babylonia.
1391 - 1375 BC Kadashman-Enlil I A correspondent in the Egyptian Armana letters.

1375 - 1347 BC Burnaburiash II A correspondent in the Egyptian Armana letters.

In the Egyptian Armana letters, Burnaburiash claims supremacy over the Assyrians. Whether this had ever been a fact, it is certainly not a realistic claim by this point. Burnaburiash even marries a daughter of the Assyrian king, Assur-Uballit I, as his main wife. A comprehensive archive is kept at Nippur from this point.
1347 - 1345 BC Karahardash Son. m dau of the Assyrian king. Murdered.

1345 BC The Kassite king is happy to marry a daughter of the powerful Assyrian king, Ashur-Uballit I, but the marriage leads to the Kassite faction at court murdering the Babylonian king and placing Nazibugash, a pretender, on the throne. Assur-Uballit promptly marches into Babylonia to avenge his son-in-law. He raises Kurigalzu, a Kassite of the royal house, to the throne.
1345 BC Nazibugash Pretender. (Not in the Georges Roux list.)
1345 - 1324 BC Kurigalzu II Raised by Ashur-Uballit I of Assyria.

1323 - 1298 BC Nazimaruttash
c.1320 BC The Kassites briefly occupy Elam.

1297 - 1280 BC Kadashman-Turgu
1279 - 1265 BC Kadashman-Enlil II
1265 - 1255 BC Kudur-Enlil
1255 - 1243 BC Shagarakti-Shuriash
1243 - 1235 BC Kashtiliash IV Taken in chains to Assyria. The Nippur archive is ended.
1235 - 1227 BC The Kassites are conquered by Assyria and direct rule by Assyria lasts for eight years. Kassite subject states in Canaan become vulnerable to later attacks by the Israelites.

c.1230 BC The Kassites are defeated in battle by Elam. In two successive Elamite campaigns, Nippur is taken and Isin is attacked.

1227 - 1224 BC Enlil-nadin-shumi Assyrian puppet.

1223 BC Kadashman-Harbe II Assyrian puppet.

1222 - 1217 BC Adad-shuma-iddina Assyrian puppet.

1217 BC A Kassite rebellion throws off Assyrian control.

1216 - 1187 BC Adad-shuma-usur
1186 - 1172 BC Melishipak/Meli-Shipak
1171 - 1159 BC Marduk-apal-iddina I
1158 BC Zababa-shuma-iddina
c.1158 - 1155 BC The overthrow of the Kassites in Babylon is achieved by the Elamites. Babylon itself falls in 1157. The Elamites control Babylonia for three years in a short-lived empire.

یکشنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۸۸

مهرپرستی صوفیانه که سرانجام به صورت مکتب بکتاشیه در آمده است

انتساب بکتاش (=خدای یاور) مجهول الهویه از نظر تاریخ بشری به سرزمین نیشابور یعنی محل معبد میترایی بزرگ آذربرزین مهر )قدمگاه نیشابور) خود به وضوح اصل خدایگانی وی را با ایزد خورشید و عهد و پیمان یعنی ایزد مهر درخراسان بزرگ منطبق می سازد. خود نام خراسان (محل آمدن خورشید) و خوارزم (سرزمین خورشید) گواه پرستش این ایزد بزرگ اقوام آریایی کهن در مقام بزرگترین خدا در این منطقه است. این ایزد صرفا در تطابق با اسلام علویان به مقام پیامبر صوفیان بکتاشی نزول کرده است. در کتاب ختایی نامه منسوب شاه اسماعیل صفوی که به نظر میرسد در اصل اهدایی شاعری صوفی با تخلص ختایی به شاه اسماعیل بوده، با زبان آذری مقام اولوهیت حاج بکتاش ولی شیرسوار چنین به وصف کشیده شده است:
ايلقيت ايلقيت اسه¬ ن يئل حاجي بكتاش!!Ilqıt ılqıt əsən yel Hacı Bəktaş
(اي نسيم نرم نرمك وزان، اي حاجي بكتاش!!)
گئجه گوندوز خيالينا يانارامGecə gündüz xəyalına yanaram
بير گئجه رؤياما گير، حاجي بكتاش!Bir gecə röyama gir, Hacı Bəktaş
گوناهكارام، گوناهيمدان بئزارامGünahkaram, günahımdan bezaram
اؤزوم دارا چكديم، سور، حاجي بكتاش!Özüm dara çəkdim,sor Hacı Bəktaş
شب و روز در خیالت می سوزم، شبی به رؤیایم بیا ای حاجی بکتاش، گنهکارم از گناهم بیزارم، از من بخواه که در ره تو خود را به دارآویزم.
ياندي بو غريب قول، نه¬دير چاراسي؟Yandı bu qərib qul, nədir çarası
يينه تازالاندي اوره¬ك ياراسيYinə təzələndi ürək yarası
اونولماز دردلره درمان اولاسيOnulmaz dərdlərə dərman olası
بو سنين بدنين، سار، حاجي بكتاش!Bu sənin bədənin,sar Hacı Bəktaş
این برده غریب سوخت، بگو چاره چیست. شما که درمان دردهای ناعلاج هستید. این تن را متعلق به خود بدان ای حاجی بکتاش.
درديمين درماني، يارامين اوجو yaramın ucu ,Dərdimin dərmanı
دؤرد گوروه مووجوددور گوروه-ي ناجيDörd gürüh movcuddur gürühi- nacı
بئلينده كمري، باشيندا تاجيBelində kəməri, başında tacı
اوزوندن آخير نور، حاجي بكتاش!Üzündən axır nur, Hacı Bəktaş
درمان دردمی و مرحم زخمم، چهار گروه موجودند، گروههای منجی، رخسارتان نورافشان ای حاجی بکتاش.
صاديقلارين صيدقي، عاشيغين رنجي Sadıqların sidqi, aşığın rənci
پيرلرين پيريسين، گنجلرين گنجيPirlərin pirisin, gənclərin gənci
هم دريا، هم صدف، هم دورر هم اينجيhəm sədəf, həm dürr, həm inci . Həm dərya
هم عوممان، هم ايرماق، گَل٬ حاجي بكتاش!, həm ırmaq, gəl Hacı Bəktaş Həm umman,
بیا ای صادق صادقها، رنج عاشقان، پیر پیرانی و جوان جوانان، هم دریایی و هم صدف، هم درّ ،هم مروارید، هم دریای عمان و هم مرتعی تو.
گاهي بولود اولوب گؤيه آغارسين göyə ağarsın Gahi bulud olub
گاهي ياغمير اولوب يئره ياغارسينGahi yağmur olub yerə yağarsın
آي ميسين، گون موسون، قاندان دوغارسين؟Aymısın, günmüsün, qandan doğarsın
ايلقيت ايلقيت اسه¬ن يئل٬ حاجي بكتاش!Ilqıt ılqıt əsən yel, Hacı Bəktaş
گاهی ابرشده در آسمان روانی، گاهی باران شده به زمین می باری، ماهی تو؟ خورشیدی؟ یا [مانند انسانها] زاده خونی؟ اي نسيم نرم نرمك وزان، اي حاجي بكتاش.
آرينين ياپديغي بالا بنزه¬رسينArının yapdığı bala bənzərsin
شو غوربت ائللرده كؤنلوم ايله¬رسينŞu qurbət ellərdə könlüm eylərsin
بن ائديب ده، ايقرارينا باغلارسينBən edib də, iqrarına bağlarsın
ساييلين ساتديغي قول، حاجي بكتاش!Sayilin satdığı qul, Hacı Bəktaş
همانند عسل زنبورانی، در این دیار غربت بر روی زمینی، این من گفته و روی اقرار خود پایبندی تو، به بندگی فروخته شده یک سائلی تو ای حاجی بکتاش.
درديمند ختايي، ائيله¬ر نييازيDərdimənd Xətayi, eylər niyazi
اولو پير، قاتاردان آييرما بيزي, qatardan ayırma bizi!Ulu pir
بو محشر گونودور، ايسته¬ريز سيزي istəriz sizi, məhşər günüdür Bu
محمد اؤنونده جار، حاجي بكتاش!Məhəmməd önündə car, Hacı Bəktaş ختایی دردمند نیاز و فدیه می آورد تا ای پیر سزاوار ما را از قافله خود جداننمایی، در این روز محشر شما را به کمک می طلبیم. ای منادی پیش محمد ای حاجی بکتاش.
از اشعار منسوب به خود "حاجي بكتاش ولي خراساني" این دوبیت معروف زیراست که صوفی متفکری از زبان این ایزد ملکوتی زده است:
ايسسيليك اوددادير، ساجدا دئييلدير oddadır, sacda deyildir İssilik
درويشليك خيرقه¬ده، تاجدا دئيلديرtacda deyildir,Dərvişlik xirqədə
هر نه آختاريرسان، اينساندا آرا!Hər nə axtarırsan, insanda ara
قودوس´دا، مككه´ده، حاج´دا دئييلدير!! Qudus’da, Məkkə’də, Hac’da deyildir. گرما در آتش است، در ساج(تاوه) نیست. هر آنچه میجویی در انسان بجوی، در بیت المقدس، مکه و حج نیست.
قدمگاه هشت تاقی نیشابور که همان معبد میترایی معروف آذربزین مهر نیشابور عهد دیرین است


نگاهی به زندگی‌نامه «حاج بكتاش»، عارف اساطیری نيشابوری
گروه فرهنگ و هنر: بكتاشيان بخشی بزرگی از مسلمانان علوی آلبانی محسوب می‌شوند و سابقه‌ی طريقت آنها به عارف قرن هشتم «حاج بكتاش ولی» بازمی‌گردد. متن زير به معرفی اين عارف نيشابوری شيعه می‌پردازد.
به گزارش خبرگزاری قرآنی ايران (ايكنا) شعبه منطقه آلبانی، «حاج بكتاش»، عارفی از نيشابور ايران بود كه احتمالاً شاگرد طريقتی سيد «احمد يسوی» بوده است. حاج بكتاش ولی، بی هيچ كم وكاست، عارفی شيعی بوده است. آنچه اكنون در ميان بكتاشيه به عنوان اصول اعتقادات رواج دارد نيز منشائی شيعی را تأييد می‌كند.
نويسنده اين اثر توانسته است خلاصه‌ای از تطور تاريخی و اعتقادات بكتاشيه آلبانی را بيان كند. البته اشكالاتی هم بر نوشتار او وارد است خصوصاً آنجا كه اعتقاد به تناسخ را به عنوان يكی از گزاره‌های باور بكتاشی می‌داند كه در پانويس به آن اشارت رفته است.
بعد ديگر اين نوشتار كه به طور خلاصه در صفحات انتهايی آن آمده است امتزاج اين طريقت و شخصيت های خاصی از آن در سياست ناسيوناليستی آلبانی است كه اين خود نيز معلول عواملی تاريخی در رابطه‌ی بكتاشيه با دولت عثمانی است
طريقت بكتاشی كه امروزه به عنوان جامعه‌ای از مسلمانان (جامعه بكتاشيان) در آلبانی شناخته می‌شود، طريقتی اسلامی است كه ميزان قابل توجهی از جمعيت مسلمان آلبانی را در بر می‌گيرد. باور‌ها بر اين است كه اين طريقت به حاج بكتاش ولی (متوفی 1290 م) عارف مسلمانی كه در نيمه دوم قرن سيزده ميلادی در آناتولی می زيست، بازمی گردد. در افسانه های بكتاشی آمده است كه حاج بكتاش ولی در دوران سلطنت ارهان يا سلطان مراد اول به عنوان «شيخ مستظهری» بوده است كه نقش مسلمان كردن جوانان تازه سرباز مسيحی بالكانی ارتش عثمانی را بازی می‌كرده است.
بسياری از محققان بر اين باورند كه حاجی بكتاش ولی در قرن 13 ميلادی در ميان درويشان آناطولی ظاهر شد و به احتمال زياد شاگرد بابا اسحاق، شخصيت معارض سلاجقه در سال 1240 م، بود. سامی فراشری، يكی از محبان و محققان قابل توجه بكتاشی در آلبانی، مدعی است كه حاجی بكتاش ولی از «اولياء الله" بوده و موطن وی نيشابور از شهرهای خراسان ايران بوده است.او از «لقمان پرنده» كسب معرفت كرد و سپس به آناطولی رفت.
هر چند كه از نظر تاريخی چنين زمانی دير به نظر می‌آيد، اما چنين آمده كه وی در خلال حياتش سلطان اورهان (حاكم از سال 1326 تا 1359م) را ملاقات كرده است. گرچه گفته شده است كه او نخستين پير طريقت بكتاشی است، اما اين طريقت توسط يكی از صوفيان به نام باليم سلطان (متوفی 1520م) تأسيس شده است. او همانی است كه هم طريقت و هم تكيه‌ی اصلی آن را در مركز آناطولی شهری كه اكنون حاجی بكتاش ناميده می‌شود بنا نهاد.
بر اساس گفته‌ی فراشری، بكتاشيان از قرن 16 ميلادی تبديل توسط مرشد بزرگ باليم سلطان، پير ثانی طريقت، تبديل به طريقتی حقيقی شد. توسط همين پير بود كه بكتاشيزم ساختاری گسترده يافت و نظام سلسله مراتبی در آن متمركز شد. با اين كه دكترين بكتاشی مخالف عقايد عمومی عثمانی‌ها و به اسلام شيعی نزديك بوده با اين حال دولت و علمای عثمانی با آن مسامحه كرده و اين طريقت برای مدت طولانی در امپرطوری عثمانی به حيات خود ادامه داد.
به خاطر شيوه مشوقانه طريقت بكتاشی نسبت به لشگر جان‌نثاری، اين طريقت فضای مناسبی برای گسترش راه عرفانی خود در ميان مسلمانان بالكان خصوصأ در شمال يونان و جنوب آلبانی پديد آورد. برخی شرق‌شناسان بی‌توجهی بكتاشيان بر آداب و عبادات ظاهری اسلام را به عنوان نحوه‌ی مواجهه بكتاشيان با اسلام بيان كرده‌اند. اين در حالی است كه بسياری از بكتاشيان چنين ايده‌ای را به عنوان عقيده‌ای گمراهانه رد كرده‌اند .
موافقت آنها با شريعت، چنانكه توسط «جان گينك اسلی بيرگ» محقق انگليسی گواهی شده است، بسيار محكم توسط بكتاشيان آلبانی همچون بابا سليم كاليجانی و بابا رجب (متوفی 1995) تأييد شده است. بابا سليم گفته است كه بكتاشيان نه تنها نمازهای يوميه را در مساجد يا «ميدان‌های» خود انجام داده و به شريعت باور دارند، بلكه نمازهای مستحب سحرگاه و شبانگاه را نيز ادا می‌كنند‌.
گر چه برخی بكتاشيان را به اشتباه بخشی از اسلام سنی می‌دانند، اما بر اساس مبانی نظری ايشان، بكتاشيان می‌توانند به عنوان فرقه‌ای از شيعيان نگريسته شوند.
چنان كه همانند شيعيان اثنی عشری ايران به دوازده امام قائلند و امام جعفر الصادق (متوفی 765 م) را به عنوان مهم‌ترين امام خود می‌دانند.
مبانی نظری بكتاشيان به نحو ماهرانه‌ای توسط شاعر برجسته ملی نعيم فراشری، شايد معروفترين محب در آلبانی، آنچنان كه در زير آمده خلاصه شده است: بكتاشيان به خدای بزرگ و متعال، محمد، علی، خديجه، فاطمه، حسن و حسين باور دارند.
آنان به دوازده امام كه امام علی، امام حسن، امام حسين، امام زين‌العابدين، اما محمد باقر، امام جعفر صادق، امام موسی كاظم، امام رضا، امام محمد تقی، امام علی النقی، امام حسن عسكری، امام محمد مهدی[عج] باور دارند.
برخلاف جريان اصلی شيعيان، بكتاشيان ارتباط خود با طريقت عرفانی را از طريق امام موسی كاظم می‌دانند و حاج بكتاش ولی از فرزندان آن امام دانسته شده است. بكتاشيان همانند ديگر شيعيان، برای امام حسين و شهدای كربلا ماتم می‌گيرند. دوره ويژه ی عزاداری آنان «ماتم» نام دارد. در اين ايام آنان از اول تا دهم محرم روزه گرفته، نوحه سرايی می‌كنند. جدا از ماتم، بكتاشيان آلبانی برخی جشن‌ها را نيز بومی كرده‌اند.
يكی از اين مراسم بومی زيارت كوه تومور در ماه آگوست است كه هر ساله در يادواره‌ی عباس ابن علی، برادر ناتنی امام حسين، به قربانی می پردازند.
بكتاشيان باور دارند كه حضرت عباس به طور معجزه‌آسايی با اسب خويش از كربلا به قله كوه تومور آمده است.
از ديگر جشن‌های بكتاشيان، نوروز ايرانی است كه آنان آن روز را ميلاد امام علی می پندارند.بكتاشيان چون ديگر مسلمانان، به خدا، روز حساب، ملائك، انبياء و... باور دارند. اما باور آنان در اين زمينه‌ها بيشتر باطنی است تا ظاهری. اين نقطه تفارق بكتاشيان با ديگر مسلمانان است.
علاوه بر اين برخی بكتاشيان به برخی عقايد مشركانه‌ای باور دارند كه در جريان اصلی اسلام وجود ندارد. يكی از آنان باور به تناسخ و تكامل روح بعد از مرگ در موقعيتی چون نيروانا يا عذاب آن در قالب حيوانات است. به خاطر اين اعتقاد، بكتاشيان كه عقيده دارند يزيد قاتل امام حسين پس از جنگ كربلا به خرگوش بدل شده، گوشت آن حيوان را نمی‌خورند.
بكتاشيان بر عقيده وحدت وجود كه توسط صوفی بزرگ ابن عربی (متوفی 1240) نظام بندی شده، تأكيد دارند. اين مساله اغلب به طور اشتباه توسط خاور شناسان غربی، همه خدايی پنداشته شده، هر چند به آن ايده نزديك است. بكتاشيان اعمال و آداب خود را بر تفسير عرفانی از قرآن و سنت نبوی پايه ريزی می‌كنند. آنها دكترين نوشته شده‌ای بر اين امور ندارند و آن قوانين بر حسب اينكه تعليمات كدام پير باشد متفاوت است. آنها همچنين به دو طبقه از معنای قرآن قائلند، ظاهر و باطن و دومی را افضل و جاودان می‌دانند.
هر چند كه دانشگاهيان سعی كرده‌اند تا اسلام بكتاشی را به مسيحيت پيوند دهند و بگويند كه بكتاشيان به تثليثی باورمندند كه همانند مسيحيت است، اما باور آنها به امر يگانه همانند نيست. درست است كه بكتاشيان در برخی از ادعيه خود، نام‌های الله، محمد، علی را در يك نفس ذكر می‌كنند، اما الله را به عنوان آفريننده، محمد را به عنوان كسی كه راه به سوی او را ساخته است و علی و حاج بكتاش ولی را به عنوان راهنمايان به راه می‌شناسند.
اغلب بكتاشيان برداشت مطابق مسيحيت را صحيح ندانسته و ذكر الله، محمد، علی را به عنوان بخشی از باور خود به وحدت وجود می‌دانند.
در آغاز قرن بيستم، بكتاشيان در مقابل تلاشهای يك بكتاشی يونانی به نام بابا كاسو درآمدند كه قصد داشت ساختار «پدر، پسر و روح القدس» را وارد نظام باور بكتاشيان كند.
بكتاشيه از زمان تأسيسش توسط باليم سلطان دارای ساختار سلسله مراتبی بوده است. در حال حاضر، رهبر عالی آن، دده بابا، dedebaba يا پدربزرگ عالی kryegjysh، نام دارد كه در انجام مأموريتش از سوی افرادی كه دده يا پدر بزرگ (يا خليفه) نام دارند، حمايت می‌شود. مقام پايين دده‌ها، بابا نام دارد. باباها درويشانی هستند كه امام تكيه‌ها بوده و دارای موقعيت ارشاد (هدايت معنوی) هستند. پس از آنها درويشان معمولی هستند، سپس محبان (كسانی كه برای طريقت قسم خورده‌ اند) و بعد عاشقان كه عوام حامی طريقتند.
در تاريخ متاخر آلبانی، طبقه‌ی محب اغلب در سرنوشت طريقت بيش از باباها يادراويش تأثيرگذار بوده است. يك نمونه از آنها نعيم فراشری است كه امروزه از سوی بكتاشيان آلبانی به عنوان بزرگ‌ترين قهرمان آنان نگريسته می‌شود.
درويشان بكتاشی تاج سفيدی بر سر می‌گذارند كه چهار تا و دوازده گوشه دارد. عدد چهار سمبلی از چهار منزل سلوك يعنی: 1-شريعت2-طريقت3-معرفت4-حقيقت.
دوازده گوشه نيز اشاره به تعداد امامان و نيز اشاره به فائق آمدن به 12 خصلت است:1-بی بصيرتی، 2- غفلت، 3- گناه، 4- اميال پست، 5- نااميدی، 6- لباس زيبا، 7- خصلت های حيوانی، 8- تكبر، 9-كينه جويی، 10-بی صبری، 11-اندوه از شكست، 12-غفلت از ذكرحق .
بكتاشيان همچنين ميگويند كه استفاده از كلاه چهار تا از زمان سلطان محمد دوم ريشه گرفته است. زيرا كه باباها برای پنهان كردن هويت خود در نزد حاكميت تاجی همانند دراويش تيجانی به سر می‌نهادند. آنها بر سر نهادن تاج 12 گوشه را دوباره در زمان سلطان عبد الحميد از سر گرفتند....

شنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۸۸

آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست!!

وقتی رقیه طفل نالان وطن
پای چال و سنگسارش میرود
این آتش قدسی کجاست؟
وقتی ملیحه مادری پای دارش می رود
این جاوید آتش در کجاست؟
وقتی بلوچان کویرش تیر باران میشود
این جاوید آتش در کجاست؟
وقتی کرد کردستان به زندان خموشی میرود
این آتش عالی کجاست؟
وقتی کشتزاران ترکمن غرق در خون میشود
این آتش کجاست؟
وقتی جمع فرزندان خلق دفن لعنت آبادش شدند
این آتش نبود
وقتی افشین قهرمان و بابکی مسلخ برفت
دل گواهی داد دیگر
آتش سرخی بمرد
آن اوانی فاطمی در دم خنجر بشد
آن اوانی مصداق وطن در غل و زنجیری شد
آتش دلها بمرد
وقتی گل سرخ وطن نشکفته پر پر میشود
این آتش دلها کجاها میدود
وقتی حنیفی واقعی تیر باران میشود
این آتش کدام کجراهه هاست...
لّب کلام
خلق مستان و اناالحق گویان وطن
پای دارش میروند
زین سبب گویم در این مام وطن
قرنهاست
اهریمن فرمانده و
جهل فرزند وی ورا فرمانبراست
گرچه زینسان است اوضاع وطن
ولی
این کهن مبتلا بوم و بر
مام میهن است

چراغ در اصل، معادل فارسی لغت عربی شمع بوده است

دولت به من نمی دهد از گوسفند چرخ
از بهر درد دنبه و بهر چراغ په (پیه) (از خاقانی شیروانی)
از علم تاریخ که به عرصه احساس و هنر بر آئیم مجمع چراغ و شمع و پروانه در محفل عارفانه و عاشقانهً حافظ می یابیم:

چراغ روی تو را شمع گشت پروانه مرا ز حال تو با حال خویش پروا نه
خرد که قید مجانین عشق می‌فرمود به بوی سنبل زلف تو گشت دیوانه
به بوی زلف تو گر جان به باد رفت چه شد هزار جان گرامی فدای جانانه
من رمیده ز غیرت ز پا فتادم دوش نگار خویش چو دیدم به دست بیگانه
چه نقشه‌ها که برانگیختیم و سود نداشت فسون ما بر او گشته است افسانه
بر آتش رخ زیبای او به جای سپند به غیر خال سیاهش که دید به دانه
به مژده جان به صبا داد شمع در نفسی ز شمع روی تواش چون رسید پروانه
مرا به دور لب دوست هست پیمانی که بر زبان نبرم جز حدیث پیمانه
حدیث مدرسه و خانقه مگوی که باز فتاد در سر حافظ هوای میخانه

به دنبال مترادف فارسی لغت شمع به لغت نامه های ایرانی مراجعه نمودم. به ظاهر از نام و نشان معادل فارسی شمع خبری نبود. به ناچار به بررسی وجه اشتقاق خود لغت پهلوی چراغ پرداختم و این را همان معادل در این رابطه فراموش شده لغت عربی زیبای شمع یافتم. چه کلمه چراغ (به زبان زرتشتیان چرو) بی شک مرکب از چربی (علی القاعده صورتی از کلمه پهلوی چرپ = چرو) و جز آغ (آگ) یعنی آتش یافتم. در مجموع یعنی مشعلی که با چربی میسوزد و پر واضح است که این خود معادل و مترادف همان واژه شمع عربی میگردد که به سبب سادگی تلفظ، جای چراغ را گرفته است و نام چراغ به حوزهً انواع نور افشانهای جدید تبعید کرده است. راجع به استعمال لغت آغ (آگ و آگنی سانسکریتی، اوگنی اسلاوی به معنی آتش) باید گفت که آن در زبانهای ایرانی واژه آگر کردی، اخگر فارسی و آغ زبان پهلوی را که در یک نفرین تهدید آمیز زنانه آذری به صورت به چشمت آغ (آتش میله شعله ور) می اندازم، باقی مانده است. در نمونه اصیل بر جای مانده از زبانهای قدیم ایرانی نام آغوان (آگوان، یعنی جایگاه آتش) است که یکی از نامهای قدیمی اران (جمهوری آذربایجان کنونی) است. می دانیم که صور دیگر نام قدیمی این منطقه یعنی خود نام اران (به کردی یعنی جایگاه آر=آتش)، اردان (جایگاه آر =آتش)، آلوانیا (=جایگاه آلوو، آلبانیا)، شهرستان آتورپاتکان مذکور در کتاب پهلوی شهرستانهای ایران جملگی به همین معنی جایگاه آتش مقدس (منظور ناحیه آتشهای شعله ور از چشمه های نفت و گاز باکو) می باشند. از این رو هم هست که زبان ترکی ارانی نام فارسی آذری را به خود گرفته است که به تدریج جایگزین زبان پهلوی معرب آذربایجان گردیده است. زبان ارانی (آغوانی) با سکائیان ترک زبان (آذریها) و آریایی زبان (کُردها) در عهد مادیای اسکیتی (افراسیاب= پر آسیب) بدین ناحیه رسیده است. مطابق اوستا و کتب پهلوی افراسیاب عده کثیری مردمانی سکایی (تورانی) را در کنار رود ناوتاگ (رود قابل کشتیرانی منظور رودهای کورا-ارس) سکنی داد. استرابون جغرافی نویس قدیم یونانی-رومی این مطلب را چنین بیان کرده است. سکاها بهترین سرزمینها (قره باغ و حوالی آن ) را در ارمنستان تصرف نموده، به نام خویش سکاشنا (جایگاه زیست سکاها خواندند. در این تهاجم سکاها فرائورت (فرود، سیاوش) پادشاه کشورگشای ماد و همدست پارسیش چیش پیش دوم (نوذر، آروکو، ایرج) در حدود شهر گنجه غافلگیر شده و جان خود را از دست دادند. اما پادشاه مدبر ایران مادها یعنی کی آخسارو (کیخسرو، هوخشتره) و متحدان پارسیش یعنی کورش دوم (سپهسالار طوس) و آریارمنه (گستهم) پسران چیش پیش دوم بعد از گذشت بیست هشت سال به ویرانگریهای مادیای اسکیتی پایان داده و به انتقام خون پدرانشان وی را حدود سال 612 پیش از میلاد در کنار دریاچه اورمیه کنار شهر مراغه غافلگیر کرده و دستگیر و اعدام نمودند.

جمعه، اسفند ۳۰، ۱۳۸۷

بنیادهای اسطورۀ همای چهر زاد (شهرزاد) و داراب

فردوسی همای دختر بهمن (خشایارشا/اردشیر) را که در اوستا در مقام دختر ویشتاسپ نوذری (هخامنشی) نام برده شده است همان شهرزاد می داند که نام و نشانش مطابق شهر زاد قصه گوی هزار یک شب است:
یکی دختری بود نامش همای/هنرمند و با دانش و پاک رای
همی خواندندی ورا شهر زاد/ز گیتی به دیدار او بود شاد
مسعودی در مروج الذهب از شهرزاد و دینار زاد (یاور شهرزاد) نام می برد، به عقیده او شهرزاد نام مادر همای (همای شهرزاد، همای شاهدخت) بوده است که پیداست اضافه صفت و موصوف در این رابطه اضافه بنوت به شمار رفته است. مسعودی شهرزاد را یهودی می داند یعنی او را با استر تورات مرتبط می داند. طبری، استر (ایشتار، آتوسا) را مادر بهمن (خشایارشا) دانسته و به هما نام شهر زاد را می دهد.
همای (هومایه) در اساس طبق مندرجات اوستا نام دختر ویشتاسپ و خواهر داریوش بوده است چنانکه دِغویه خاورشناس نامی هلندی دریافته است که در روایات اساطیری با شهرزاد (شاهدخت) و استر/ایشتار (الهه زیبایی) در آمیخته و تبدیل به ملکۀ اساطیری هخامنشی (نوذری)عهد بهمن (خشایارشا/اردشیر) شده است.
مطابقت نام آمِستریس با همای شاهنامه
در شاهنامه و کتاب پهلوی بندهش از ملکه ای به نام همای یاد میشود که حدود سی سال در عهد کیانی (در اینجا منظور هخامنشی) فرمانروایی کرده است. تاریخ هخامنشی ملکه ای هخامنشی نمی شناسد که بر تخت نشسته باشد. ولی همانطور حسن پیرنیا در کتاب ایران باستان بدان توجه نموده است. این نام یادآور نام ملکه های درباری آمستریس نام هخامنشی خصوصاَ آمستریس زن پر نفوذ خشایارشا است. هیئت یونانی نام آمستریس را می توان در اساس دارای ترکیب اَمَ-ستری-ایس گرفت یعنی زن نیرومند؛ و این می تواند در اساس لقب زنان درباری متنفذ دربار هخامنشیان بوده باشد. از میان آنان آمستریس زن خشایارشا (بهمن)- که در عهد طولانی حکومت اردشیر درازدست قدرت اصلی مملکت در دستان او بود- آمستریس دختر داریوش دوم، آمستریس دختر اردشیر دوم معروف تر هستند. در روایات مربوط به همای هم او منتسب به بهمن (خشایارشا) و داراب (داریوش دوم) است. نام همای را هم میشود به صورت هو-مها-یه به معنی زن بزرگ و نیرومند گرفت یعنی آن ترجمه همان عنوان آمستریس کهن در قرون بعد از هخامنشیان بوده است.
نام کیانیان فرعی یا نوذریان یعنی ویشتاسپ، سپنداته (در واقع نام اصلی گائوماته مغ شوهر آتوسا در خبر کتسیاس)، وهومن سپنداتان، ارتخشتر وهومن، همای، داراب و دارا به ترتیب مطابق ویشتاسپ هخامنشی، داریوش اول (شوهر آتوسا)، خشایارشا، اردشیر درازدست، آمستریس، داریوش دوم و داریوش سوم هستند.
بیان دیگر همین مطلب فوق:
مطابق شدن آمِستریس و آمیتیس با همای دختر اردشیر بهمن
در اساطیر ملی بهمن اسفندیار (خشایارشا) با پسرش اردشیر بهمن مشتبه و یکی گرفته است و همای دختر وی محسوب است. هُمایه در لغت سانسکریت به معنی قربانی کننده است که اسطوره به آب سپردن فرزندش داراب (منظور داریوش دوم) نیز گواه این خصلت وی است می تواند همان ملکه آمِستریس (بانوی نیرومند) مادر اردشیر اول (نه به قول شاهنامه دختر او) بوده باشد که در حکومت او متنفذ و سهیم بوده است. بنا به ایرانیکا "آمستریس ملکه هخامنشی، دختر اتانس (یکی از هفت توطئه‌گر علیه گئومات مغ) و مادر اردشیر یکم هخامنشی و مادر خواهر و زن او آمیتیس بود. به گفته کتسیاس او بد اخلاق و در قساوت مشهور بود. او تأثیر مضری بر دربار اردشیر اول گذاشت. برای مثال، او باعث شد که جاری‌اش (زن برادر شوهر) فلج شود و دو بار او پسران اشرافزادگان پارسی به جهت قربانی نزد خدای عالم مردگان، زنده به گور کرد. او در سن پیری، نزدیک به اواخر حکومت اردشیر درگذشت."
होम homa m. sacrifice
به نظر می رسد در رابطه با همای (در معنی نیک اندیش) نام آمیتیس (آمیتیدا= بسیار دانا) دختر بهمن (خشایارشا) و خواهر و زن اردشیر و نام مادر "داریوش دوم" (ملقب به نوتوس= فرزند نامشروع) یعنی کوسمارتیدن (دانای گل ها) دخیل بوده اند. این دو در اوستا تحت نام همایه و واریذکنا (دختر آب دهنده [گلها]) دختران ویشتاسپ نوذری به شمار رفته اند. به نظر می آید لقب چهر آزادِ (نجیب تبارِ) همای در مقابل واریذکنا (کوسمارتیدن، بانوی محافظ گلها) است که زن بابلی غیر شرعی اردشیر بوده است.
بهمن نام اساطیری چند پادشاه هخامنشی (کیانیان نوذری) است که اساسا متعلق به خشایارشا (شهریار نیکو کردار) است چه کتب پهلوی وی را وهومن سپنداتان یعنی بهمن اسفندیار نامیده اند. نام (اساساٌ لقب) اسفندیار متعلق به گائوماته بردیه (سپیتاک زرتشت) پسر سپیتمه و داماد و پسر خوانده کورش سوم بوده است. اما از آنجاییکه داریوش بعد از ترور وی با زن او آتوسا (هووی اوستا یعنی نیکزاد= همای، چهرزاد) دختر معروف کورش ازدواج نمود و خشایارشا از وی زاده شد، موضوع مشتبه شده و لقب سپنداته (اسفندیار، مبلغ آیین زرتشت) به داریوش منتقل شده است. مگر اینکه تصور کنیم که خشایارشا واقعاً از پشت گائوماته بردیه بوده است. لااقل محض گمان خلق چنین بوده است. مطلب دیگری که باعث اغتشاش سپنداته/ گائوماته بردیه با داریوش میشده است همانا نام مشترک حامیان بزرگ این هر دو مخاصم یعنی مگابرن ویشتاسپ (ارجاسپ) برادر سپیتاک زرتشت/ زریادر/ گائوماته بردیه و ویشتاسپ هخامنشی پدر داریوش بوده است که اولی حاکم گرگان و دومی حاکم پارت بوده است که بعد از ترور شدن گائوماته بردیه به دست داریوش و سران پارسی همدستش با هم نبرد کرده اند. اما آن بهمن نامی که پدر همای چهرزاد به شمار رفته بی شک همان اردشیر دوم است که ملقب به بهمن (نیکوکار و با حافظه) بوده که دخترش آتوسا (=همایه، دارای دانش خوب) را به عنوان ملکه دربار برگزیده بود. اما پسری که از وی بعد از به سلطنت رسید اسمش اًخُس (وهوکا یعنی یعنی نیکوکار) بوده است که مترادف نام پارسی داریه وهو است که علی القاعده میتوانست به داراو و داراب تبدیل گردد. این فرمانروای هخامنشی در تاریخ تحت لقبش به سومین اردشیر[شهریار نیکو کردار] معروف گردیده است. داستان جان بدر بردن دوران کودکیش از تصفیه های خونین خانوادگی عهد خود او حکایت دارد. در مورد این داراب/ داریه وهو /اردشیر سوم فاتح دوباره مصر چنین داوری شده است: " اگر شقاوتهاییکه مورخان به او نسبت داده اند، مرتکب نمی شد، شایسته آن بود که شاه بزرگش بخوانند، زیرا او دارای نیروی اراده و لیاقت بود، بدین جهت است که نولدکه ایرانشناس معروف آلمانی میگوید: بعد از داریوش اول از دودمان هخامنشی او یگانه پادشاهی بود که از لشکرکشیهای خود با بهره مندی بیرون آمد، مرگ او برای ایران ضایعه بزرگی بود."
در روایات ملی کهن ایرانی دارای سوم (دارای دارایان، داریوش سوم) و حتی اسکندر مقدونی پسران داراب (اردشیر سوم، اُخًس یا داریوش دوم) به شمار رفته اند. اما داریوش سوم پسر ارسان/ارشک و نبیره داریوش دوم بوده است و اسکندر تباری هخامنشی ندارد. موضوع ارتباط وی با هخامنشیان از آنجا حادث شده است که بیستانس (لفظاً یعنی دارای تن دوبرابر) پسر اردشیر سوم/داراب بر اثر ترس از دسایس خواجه دربار پدرش به نام باگواس (لفظاً یعنی خداخواه) از ایران گریخته و به اسکندر پناه برده بود. اساس داستان هزار و یک شب یعنی موضوع شهرزاد قصه گوی مربوط به توطئه های خونین و فراوان درباری در عهد همین پادشاهان هخامنشی خصوصا اردشیر دوم [که غالبا توسط مادرش پروشات (پریزاد) صورت میگرفته است] و پسر و جانشین اردشیر دوم یعنی اردشیر سوم (داراب) می باشند. نام پریزاد (پروشات) به صورت پوروزاد در شرق فلات ایران به همان معنی شهرزاد می بوده است. هما (آتوسا دختر اردشیر دوم) در شاهنامه و استر (آتوسا دختر کورش سوم) در تورات را به خطا با شهرزاد "هزار و یک شب" یعنی ظاهراَ پروشات (پریزاد) ملکه دسیسه باز و خونخوار زن داریوش دوم و مادر اردشیر دوم مقابله و مقایسه نموده اند. گرچه در هزار و یک شب استحاله یافته و تبدیل به منجی دربار پادشاهان هخامنشی متأخر شده است.
خلاصه روایات اساطیری در معرفی همای چهر زاد (آتوسا) و داراب (داراو/داریوش دوم یا اردشیر سوم)
همای چهر زاد: هما که بنا به وصیت پدر بر تخت پادشاهی نشست بنا را بر عدل و داد نهاد و شهر را آباد کرد و موجبات رفاه و آسودگی مردم را فراهم آورد سپس بعد از مدتی که آبستن بود پسری به دنیا آورد ولی چون بنا بر وصیت پدر بعد از او فرزند درون شکم او پادشاه می شود از ترس اینکه اطرافیان و بزرگان کشور تاج وتخت را از او بگیرند فرزند را درون صندوق چوبی نهاده و زر و یاقوت در آن نهاده و درون دجله می اندازد و چنین وانمود می کند که فرزندش سقط شده است .
گازوری صندوق را از آب می گیرد ونام کودک را داراب می گذارد و کودک به سن رشد رسید میل فراوانی به سوارکاری و تیر و کمان پیدا کرد و گازور از پول درون صندوق برای تربیتش استفاده کرد و او جوانی نیرومند گردید سپس از پدر و مادر خود می خواهد که پدر و مادر واقعی او را معرفی کنند وهمسر گازور داستان صندوق را برایش تعریف می کند داراب شمشیر و سپر و اسبی فراهم کرده و به دنبال پدر و مادر واقعی خود می رود.
رشنواد سردار ایرانی که به دستور هما شاه ایران به جنگ رومیان می رفته در بین راه به این جوان بر می خورد و او را با خود همراه می کند و از اصل و نسبش می پرسد و داراب داستان صندوق را بیان می کند رشنواد شب در خواب می بیند که داراب شاه ایران است . در جنگ با رومیان نیز داراب رشادت زیادی از خود نشان می دهد و تمام فرماندهان از او تعریف می کنند . رشنواد پس از شکست رومیان طی نامه ای داستان داراب و صندوق و رشادتهای او را برای هما تعریف می کند و هما نیز داستان صندوق را در هنگام ولادت فرزند تعریف نموده و همه باور می کنند که داراب فرزند هما می باشد و پادشاه ایران است سپس شهر را آذین کرده و داراب با سپاه ایران وارد شهر می شود و بر تخت سلطنت می نشیند آنگاه هما تاج پادشاهی را بر سر او می گذارد و خود از سلطنت کناره گیری می کند و به خاطر بیم از کاری که در حق پسر روا داشته از او می خواهد که از پایتخت دور باشد و در منطقه پارس حکومت کند که داراب قبول می کند . هما در پارس با عدل داد فرمان می راند و پس از سی سال حکومت در سن 80 سالگی فوت میکند پس از این واقعه شعیب پادشاه عرب با لشکری زیاد به ایران حمله می کند که داراب او را شکست داده و پس از بازگشت پارس را که مادرش آباد کرده بود پایتخت خود قرار داده و پایتخت از بلخ به پارس منتقل می گردد .
داراب: به ترتیبی که در بالا ذکر شد داراب به حکومت رسیده و پایتخت خود را پارس قرار داده و بر دو خطه پارس و بلخ پادشاهی می کند داراب با پادشاه یونان جنگیده و او را خراج گذار خود قرار داده سپس دختر پادشاه یونان را نیز به همسری بر می گزیند و از او پسری به دنیا می آید به نام دارا و شهر دارابگرد را نیز داراب تأسیس نمود و همچنین اغلب ممالک آن زمان خراجگذار داراب بودند . پدر زن داراب که پادشاه یونان بود فرزندی به دنیا آورد که نام او را اسکندر گذاشته که بعدها به ذوالقرنین معروف گشت (به نشانه حمل معنوی شاخ خدای مصری آمون چنانکه بر روی سکه مصری وی باقی مانده است) و پدر را از تسلیم خراج به داراب منع کرد. داراب پادشاهی نیرومند و توانا بود و مدت پادشاهی اش 12 سال و مدت عمرش 50 سال بود.

پنجشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۷

پیام نوروزی به آن رقیق القلب های وطنی که به مرگ ماهیان نوروزی اشک میریزند

من به عنوان دانشجوی آبیاری عهد استبداد عتیق و جدید مقدس برای طبیعت ایران ایده آل آینده چندی پیش طرحی ارائه دادم که برخی سایتها هم آن را انعکاس دادند و آن این بود که آب خلیج فارس را ازتنگه هرمز به ارتفاع 400 متری به داخل تونلی زیر زمینی به باتلاق جازموریان و کویر لوت برسانیم تا طبیعت نیمه جان جنوب شرق ایران را حیات تازه ببخشیم. آنهاییکه به مرگ ماهیان نوروزی ماتم میگیرند بزرگترین نیاز ملت بزرگ ایران یادشان نرود: در اولویت عاجل علاج قلب کویری و نیمه کویری مادر وطن و حتی درمان اقتصاد بیمار و روان اکثریت جامعه انسانی این وطن در عصر علم و تکنیک و هنر و دموکراسی ها نیاز به بازسازی دارد و رهایی انسانهای پای دار و سنگسار... در این راه کویر فرهنگ و سنت و سیاست استبدادی لباس تقدس بر تن کرده اهریمنی سر راه است و این امر به حق جای گریه و زاری فراوان دارد. دکتر هولاکویی گفت ما ملت دربو داغونی هستیم و من اضافه می کنم از مملکتی با طبیعتی در بوداغون و فرهنگ مغزکش. فکر میکنم آن روزی که اکثریت مردم بر این مصائب آگاه گردند. رنگ سرخ گلهای بهاریمان مفهوم واقعی خواهد داد. والا نه آن ماه محرم ماه ماست نه گریه و زاری منطق بی منطقی برای قربانیان ان ماه اساسا به ما مربوط است. خیلی ساده بگویم سر کارمان گذاشته اند....

دوشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۷

چهارشنبه سوری

ظاهرا مراسم چهارشنبه سوری برگرفته از آئينهای کهن ايرانيان است که همچنان در ميان آنها و با اشکال ديگر در ميان باقی بازماندگان اقوام آريائی رواج دارد.
اما دکتر کورش نيکنام موبد زرتشتی و پژوهشگر در آداب و سنن ايران باستان، عقيده دارد که چهارشنبه سوری هيچ ارتباطی با ايران باستان و زرتشتيان ندارد و شکل گيری اين مراسم را پس از حمله اعراب به ايران می داند.
در ايران باستان هفت روز هفته نداشتيم. در ايران كهن هر يك از سي روز ماه، نامي ويژه دارد، كه نام فرشتگان است. شنبه و يکشنبه و... بعد از تسلط اعراب به فرهنگ ايران وارد شد. بنابراين اينکه ما شب چهارشنبه ای را جشن بگيريم (چون چهارشنبه در فرهنگ عرب روز نحس هفته بوده) خودش گويای اين هست که چهارشنبه سوری بعد از اسلام در ايران مرسوم شد." این نتیجه گیری جای ایراد بسیار دارد و آن اینکه فرهنگهای اعراب و آرامیان سامی از عهد باستان هم از ایرانیان متأثر شده و هم بر آنها تأثیر گذاشته است. فرهنگ اعراب خود وارث فرهنگ تمدنهای دیگر بوده به نظر من ما خاورمیانه ایها هم از نظر نژادی و هم فرهنگی شدیداً درهم آمیخته ایم. برای نمونه منابع کهن آشوری و یونانی از اعراب و یهودی شرقی صحبت میدارند که در بین گرگان و بلخ می زیسته اند. و از همه مهمتر پایتخت فرهنگی ایران از عهد هخامنشیان تا دوره مغول یعنی تیسفون و بابل در سرزمین سامی تباران قرار داشته است. به هر حال چهارشنبه در زمان ساسانیان (مثلاً در عهد بهرام گور پرورش یافته نزد اعراب حیره) روز نحس هفته به شمار میرفته است که با آتشهای مقدس شّر دفع آن میشده است. اشعار زیر از فردوسی گواه آن است که آن در داستان بهرام چوبینه با «پَـرموده» پسر ساوه‌شاه آمده است که هنگامی که هر دو سپاه آماده رزم بودند، ستاره‌ بینی بهرام را پند می‌دهد که:
ستاره‌ شمر گفت بهرام را
که در «چارشنبه» مزن کام را
اگر زین بپیچی گزند آیدت
همه کار ناسودمند آیدت
یکی باغ بُـد در میان سپاه
از این روی و زان روی بُـد رزم‌گاه
بشد «چارشنبه» هم از بامداد
بدان باغ که امروز باشیم شاد
ببردند پر مایه گستردنی
می و رود و رامشگر و خوردنی
...ز جیحون همی آتش افروختند
زمین و هوا را همی سوختند
چون مسلم به نظر میرسد در اصل گفته رمال ، مزن گام را بوده است یعنی بهرام چوبین از سفر جنگی خود صرف نظر نماید چون چهارشنبه روز منحوسی برای عزیمت (در اینجا سفر جنگی) بوده است. ولی چون یکجا متوقف شدن فراغتی برای کام رانی فرمانروایان فراهم می آورده است، فردوسی بی مناسبت ندیده است که گام را با کام جایگزین سازد. باور به نحوست چهارشنبه نزد ایرانیان باستان در نام مشترک چهارشنبه سغدیان و سیزدهمین روز ماههای زرتشتی یعنی تیر (تور/ شیوا/ایندره/آداد) نام ایزد ویرانگری به وضوح قابل مشاهده است. ایزد هندو ایرانی تیشتر (آهنگر) هم که جایگزین تیر شده نتوانسته است نحوست این خدای شوم را کاملا زائل گرداند. اگر ایزد خرد بابلی ائا/انکی را معادل اهورامزدا قرار دهیم برادر همزاد او آداد/ایشکور/تیر ایزد رعد و ویرانگری و بلایا را معادل اهریمن ایرانیان خواهیم یافت. در جشن تابستانی تیرماه یعنی بگمود/تیرگان این ایزد در شمال بین النهرین برای وی کودکان را با افکندن بر آتش قربانی می نموده اند. لابد قربانی شدن دختربچگان نیز برای همسر وی شالا (شاکتی هندوان) صورت میگرفته است.

نوروز جشن کهن بومیان نیمه شمالی فلات ایران

تحقیقاتی که ایرانشناسان در باب نوروز انجام داده اند به دو صورت متفاوت در مقاله نوروز آرتور کریستن سن و مبحث نوروز گزارش یشتهای ابراهیم پورداود منعکس گردیده اند. آرتورکریستن سن منشأ نوروز را همان جشن بابلی زگموک (جشن آغاز سال) اعلام می کند که از دوره پادشاه سومری گودآ (تقریباً 2340سال پیش از میلاد) در بابل به موقع اعتدال بهاری انجام میگرفته است. تصور وی بر این است که این جشن در دو هزاره پیش از میلاد بابل اکدیان نیز برگزار شده است؛ اما دلایل به نفع منشأ ایرانی نوروز سنگینی می نماید. چون دومین فرمانروای آخرین سلسله پادشاهی اکدی یعنی نبوکد نصر (بخت النصر) که داماد پادشاه ماد آستیاگ بود و در عهد کی آخسارو (کیخسرو، هوخشتره، پدر آستیاگ) با دختر او آموخا ازدواج کرده بود. این ازدواج مهم و معروف سیاسی در زمان کی آخسارو پادشاه معروف ماد(کیانی) بین این نواده دختری او و بخت النصر پسر سرسلسله آخرین پادشاهی اکدیان یعنی نبوپیلسر عنقریب پیش از هجوم مادها به آشور در حال جنگ با بابلیها صورت گرفت. می دانیم که این یک ازدواج سیاسی برای تحکیم امر اتحاد این دو دولت بود که در مقابل امپراطوری برده داران ستمگر و غارتگر آشور صورت گرفت و متعاقب به زودی برای همیشه طومار امپراطوری آشور برای همیشه از روی صحنه گیتی بسته شد. شدت عمل تخریبی مادها به رهبری کی آخسارو در ویرانی مراکز آشوریان نینوا و شهر آشور به قدری وحشتناک بود که حتی داماد بابلی پادشاه ماد یعنی نبوکد نصر شروع به ساختن حصار مادی حصین دور شهر بابل نمود و برای ملکه آموخا ملقب به سمیرامیس (یعنی شاهدخت سرزمین سرما) نواده کی آخسارو (به قول بابلیها پادشاه اوممان ماندا یعنی وحشیان شمالی) در همین شهر بابل شروع به درست کردن هفت سین ایرانی بر روی ستونهای بزرگ و بلند نمود که در تاریخ حدایق معلقه (باغهای آویزان) معروف شده و از عجایب هفتگانه معروف عهد باستان به شمار رفته است. از اینجا معلوم میشود رویکرد بسیار با شکوه پادشاه نبوکد نصر (بخت النصر) به زگموک سومری یا نوروز در نشان دادن همبستگی به پادشاهی خطرناک و تهدید کننده ایران بود که در اتحادیه نیرومندی از مادها و پار سها به وجود آمده بود. چنانکه می دانیم این ترس بی جهت نبود چون جانشین پارسی آستیاگ یعنی کورش سوم خود پادشاهی اکدیان بابل را نیز برای همیشه از هستی ساقط نمود. در همین رابطه است که یهود مطابق کتاب استر تورات یهود سرکوبی شدید استقلال طلبان بابلی توسط خشایارشا (بهمن اسفندیار) را در همان ایام عید نوروز ایرانی و زگموک بابلی با کودتای داریوش علیه گائوماته بردیه شوهر دختر معروف و زیبای کورش یعنی آتوسا (ملقب به ایشتار/استر) در آمیخته، تحت نام پوریم (بخت و اقبال) جشن ملی خویش قرار داده است. موضوع بخت و اقبال به سنت پادشاهان متأخر اکدی بر میگردد که تصور میشد که در روز زگموک ایزد بزرگ بابلیان یعنی مردوک در در معبد اساگیلا (سر به فلک کشیده) در مجمع خدایان و پادشاه بابل تقدیر بشر و طبیعت را در این روز رقم میزند. در همسایگی شمالی یهود فنینیقیان یعنی نیاکان لبنانیها نیز برای خدای ملی و سر سبزی خود آدونیس (بعل، تموز) به هنگام مرگ و عودت متعاقبش از جهان زیرین (آغاز بهار) مراسم عزاداری و جشن برگزار میکردند که این سنت ایشان را مسیحیت اقتباس نموده و عید پاک (پوسک= عودت خدا) نامیده اند. خود فینیقیها طبق سنت هر ساله در سر ستونها هفت سینی ا ز رستنیها را به نشانه باغ آدونیس و در اساس برای آزمایش و پیشگویی محصول سال کشت می نمودند. در اساطیر آستیاگ و ولیعهد و دامادش سپیتمه به ترتیب تحت عناوین ازدهاک (ثروتمند) و جم (=انجمنی، موبد، مغ) در عناوین خدایان اژی دهاک (ماروش، مردوک) و یمه (جم، همزاد، تموز) اشتراک یافته اند. می دانیم سپیتمه پدر سپیتاک زرتشت در شاهنامه تحت عناوین گودرزکشوادگان (شیواسخن دارای سرودهای با ارزش) و هوم عابد بهتر شناخته شده است. جمشید اساطیری که به دست اژی دهاک کشته میشود همان تیامات/تیامه (تئو یمه) است که مطابق اساطیر بابلی کهن به دست مردوک ایزد اژدهاوش بابلی مقتول میگردد.

باغهای آویزان شهر بابل
اخبار ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه در باب نوروز بزرگ ایرانیان از این قرار است : دانشمندان ایران گویند که در نوروز ساعتی است که در آن سپهر پیروز، روان¬ها را برای ایجاد آفرینش به جنبش درآورد. این روز که روز خرداد است نوروز بزرگ نام دارد و در میان ایرانیان جشنی با اهمیت است. گویند که خدا در این روز آفرینش همهً آفریدگان را به پایان رسانید. در این روز او ستاره¬ی مشتری را آفرید و فرخنده¬ترین ساعات متعلق به مشتری است. اما آخرین عمل آفرینش اورمزد به اعتقاد زردشتیان، آفرینش انسان است و اگر آفرینش ستاره¬ی مشتری بعدا بدان اضافه شده بدین دلیل است که ستاره¬ی مشتری هم نام اورمزد است. در نوروز بزرگ (یا روز خرداد از ماه فروردین) است که طبق متون پهلوی بیشتر رویدادهای مهم جهان در گذشته و آینده در این روز اتفاق افتد، از جمله : تولد زردشت (سپیتاک- گائوماته بردیه پسر سپیتمه ، داماد و پسر خوانده کورش، حاکم ولایات قفقاز و زمان کورش حاکم بلخ شمال هندوستان)، گسترش دین، پیام اورمزد به زردشت، پذیرش گشتاسپ (برادر بزرگ سپیتاک زرتشت، حاکم ماد سفلی و در زمان کورش حاکم گرگان) دین زردشت را، تولد و عروج کیخسرو، روزی که سام نریمان (آترادات پیشوای مردان)، ضحاک-اژی دهاک (آشور- مردوک، منظور حاکمان آشوری) را بکشد و چندی به عنوان پادشاه هفت کشور بر تخت نشیند و چون کیخسرو ظهور کند آن را بدو واگذار کند، و در آن مدت سوشیانس (منجی سودرسان) موبد موبدان او گردد پس تن گشتاسپ شاه (در اصل مگابرن ویشتاسپ برادر بزرگ سپیتاک زرتشت که در حکومت سرتاسری مستأجل برادرش سپیتاک بردیه شریک بوده) زنده گردد و کیخسرو و فرمانروایی را بدو واگذر کند و سوشیانش مقام خود را به پدرش زردشت (سپیتاک بردیه پسر سپیتمه) دهد. در این روز است که اورمزد خدا رستاخیز تن پسین کند و جهان از مرگ و رنج و بدی برهد و اهرمن سرکوب گردد. بنابراین در مجموع در تأثیر و تأثر متقابل فرهنگهای فلات ایران و بین النهرین و هلال خضیب اساس نوروز بابلی یعنی زگموک هم به سومریان از بومیان دیرین فلات ایران (به قول سومریان سرزمین دیلمون یعنی جایگاه سیمرغ) برمیگردد که این سنت ماقبل تاریخی خود را به سرزمین جدید خود شومر (سرزمین محروسه) در جنوب بین النهرین برده بودند. جالب است که در کتیبه ای از آشورناسیراپال از ناحیه ای به نام سی پیرمن در سمت کردستان با لهجه زنانه سخن به میان آمده که این نامی بر زبان سومریان یعنی امه سال (یعنی زبان زنان) بوده است که در آن زمان در بین النهرین زبانی مرده محسوب بوده است. شهر سی پیرمن با خود شهر سنندج (سنه، صد خانیه خبر یاقوت حموی) مطابقت دارد چه نام رودخانه آنجا یعنی سیروان و نام بخش اصلی قدیمی شهر یعنی سیسر (به قول قدامه و ابن خردادبه) به وضوح گواه این معنی هستند. بر این پایه مهاجرت سومریان به سوی جنوب بین النهرین از همین نواحی از طریق کنار رود سیروان (دیاله) روی داده و بر اثر فشار کاسیان آریایی و لولوبی یعنی نیاکان گورانها و لران صورت گرفته است. در نیمه دوم هزاره دوم پیش از میلاد کاسیان حتی بر خود بین النهرین مسلط گردیدند. پادشاه بزرگ اینان آگوم کاک رمه (=اژی دهاک دارای شمشیر خونین) با آژی دهاک تاریخی اوستا مطابقت می نماید؛ چه اوستا به صراحت مقر های حکومتی آژی دهاک تاریخی را شهر کرند ناحیه گورانهای کرمانشاهان و شهر بابل معرفی نموده است. در سوی شمال بین النهرین نیز آریائیان میتانی در هزاره دوم پیش از میلاد طلایه داران فرهنگ جشن نوروزی بوده اند که در میان اعقاب یزیدی ایشان به صورت منحصر به فردی حفظ گردیده است. مسلم به نظر میرسد در اوستا از پیشوایان دینی به نام اوسیج (مربوط به چشمه) که گروهی دینی مخاصم مغان زرتشتی به شمار رفته اند همان یزیدیان مهر پرست مراد بوده اند که جمشید جم /تموز را عین جم (چشمه موبد) و ایزد مهر (معادل مردوک) را در مقام رهبری دینی خود که با یک ضربه چشمه در صخره ایجاد نموده شیخ عدی (یعنی منسوب به چشمه سار) و شیخ شمس می نامند. مطابق یک نوشته سریانی از زبان ایزد جم/تموز یزیدیان آمده است که " من در میان شادیها و ستایشها فرود می آیم". جای دیگر میگوید: "گوش فرا دارید، گوش فرا دارید دوستان من و عزیزان من، من زمین را با نعمتها و برکتها غنی می سازم". از این فقره معلوم میشود که نام یزیدیان از ریشه عربی زیاد کننده نعمات اخذ گردیده است. گفته شده است خود ملل سومری و سامی بین النهرین این جشن را به ایزد سرخپوش و مسافر جهان زیرین یعنی تموز (دریغ) ایزد رستنیها نسبت می داده اند که همه ساله در آغاز بهار برای سر سبزی زمین بر روی زمین باز میگردد. این سنت در آیین نوروزی کنونی ایرانیان به صورت حاجی فیروز سرخپوش سیه روی (به علامت مسافر فیروزمند و شادی آور جهان زیرین) حفظ گردیده است. از همین رو ست که در سنتهای نوروزی ایرانیان زرتشتی از آمدن فروهر ها (ارواح پاک نیاکان) و همسپدم (هم صحبتی با زندگان) بر روی زمین و آفرینش انسان در ایام نوروزی صحبت شده است. در زگموک بابلی عهد بخت النصر به جای تموز (بعل، آدونیس= سرور) مراسم به مردوک رب النوع بابلیها داده میشده است که حاکی از تصنعی و وارداتی بودن این جشن ایراانی به بابل است. در فلات ایران و شبه قاره هند ایزد جهان زیرین و معادل تموز/دوموزی سومریان یمه (=همزاد، جمشید) بود و از همین روست که در سنن ایرانی همانطوری که در شاهنامه هم ثبت شده، جشن نوروز بیشتر به همین جمشید نسبت داده شده است. اما نظر به نام مادی و هخامنشی معروف دیگر جشن نوروز یعنی سکیا (پیروزی بر سکاها) انتساب این جشن (یعنی فتح و پیروز) بر روز پیروزی ایرانیان به رهبری کی آخسارو (کیخسرو، هوخشتره) بر مادیای اسکیتی جهانگشا (افراسیاب= پر آسیب که به قول هرودوت 28 سال آسیای مقدم را از شمال دریای سیاه به باد غارت گرفته بود) به طور مسلم رواج و رسمیت داشته است. میر نوروزی میرا و موقتی هم که در زمان گودآی سومری نیز رونق داشته است در ایران بعد از شکست اسکیتان (تورانیان) و آشوریان (دیوان دژبهمن=نینوا) در مراسم جشن سکیای ایام نوروزی با افراسیاب-مادیای اسکیتی ملقب به مئیری (امیر مجرم میرا) جایگزین شده بوده است. در کتاب پهلوی بندهش بوستان اوروج (بوستان افروز= روح نواز، سترغم، اسپرغم) یا همان گیاه خوشبوی ریحان کوهی گیاه گاه فرود آمدن فروهر ها یعنی گیاه نوروزیست. در امپراطوری روم نوروز تحت نام هیلاریا (شادی و نشاط) به ایزد رستنیهای فریقی الاصل آتیس (=جوان خوشگل، جمشید زیبا، آدونیس فینیقیها و یونانیان) تخصیص داشت و در تمام امپراطوری روم جشن گرفته میشد. امروزه محدوده مراسم و سنن نوروز از ژاپن تا مراکش گسترده شده است و دولت جمهوری ولایت فقیهی ایران نه نماینده این جشن و کلا فرهنگ و سنن کهن ایرانی بلکه در اساس نماینده سنن شکل تحجر گرفته شیوه مزورانه باطنی به طرفداری غلو آمیز از آل علی بوده است که ایرانیان زمانی بنا به مقاصد سیاسی لاجرم برای گریز از بار قیادت خفت بار اسلام رسمی درباری خلفای استثمارگر عرب بدان پناه برده بودند و امروزه این اسلام خود بافته قفس تنگ و تاری سر راه پیشرفت و تجدد و دموکراسی و آزادی افکار و رفاه و آسایش و استفاده از نعمتهای این جهانی شده است که در وجه جهان خیالی و ناکجا آباد و ساختگی اخروی ارزان فروخته میشود.

سه‌شنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۷

معرفی نام و نشان کاسیان و پادشاهان کاسی و دو عدد کودورو(یعنی نشانهای مرزی) معروف ایشان

نظر به شکل نام پادشاهان کاسی که غالباً بومی غیر آریایی از نوع لولوبی (مردم و رعایای کوهستانی) است؛ کاسیان را مردمی از تبار لولوبی به شمار آورده اند؛ چون عنوان یانزی (شاه) که نزد لولوبیان و کاسیان مشترک بوده است و همچنین اطلاق نام لُر (علی القاعده مأخوذ از لولو-بی یعنی لولوها= مردم و رعایای کوهستانی) به اعقاب کاسیان دلیل قانع کننده ای در این باب است. اما نام و نشان خدا- الهه های کاسی که از نوع هندو ایرانی منحص به فردی هستند و برای نمونه در میان آنها نامهای ماروتاش (ایزد جنگ و باد)، سوریاش (ایزد خورشید) از تبار آریائیان هندی شیمالیا (الهه کوهستانهای پر برف) و بوریاش (ایزد باران و رعد) از نوع اسلاوی و یونانی – ایرانی بوده و ایزدان کاسی دونیاش (ایزد زمین بخشنده= هوشنگ) و دور (ایزد کشاورزی و صنعت= تیشتر) مطابق ایزدان کهن ارمنی واناتور (ایزد زمین دهنده) و تیر (ایزد خوابگزار و صنایع) می باشند. این امر نشانگر آن است که در میان کاسیان که نامشان را می توان به معنی پرستندگان اژدها معنی نمود قبیله روحانی غالبی از هندو اروپائیان وجود داشته اند. این معنی را در نام قبیله همسایه و مزدوج کنار هایاساها (نیاکان ارامنه) یعنی آزی ها (نیاکان ماریان-پارتهای ارمنستان) پیدا نمود که به همین معنی است. جالب است که در مهر بزرگی از بابل از دوره کاسیان ایزد اژدهاوش زمین را می بینیم که بر تخت سلطنت و خدایی زمین چنبر زده است. از سوی دیگر می دانیم که دو مقر حکومتی آزی دهاک خدا- فرمانروای اژدهاوش اوستا یعنی کرند و بابل همان دو مقر حکومتی فرمانروایان بزرگ کاسی از جمله آگوم کاک رمه (اژدهای دارنده شمشیر خونین) است. این خود به وضوح نشانگر آن است که این نیاکان آریایی کاسیان گروه بزرگی از همان مردم آریایی آزی- ماریان- سکائیان پارتی بوده اند که در سمت ارمنستان کوچک سکنی داشته اند. جالب است که بدانیم پریتهوی در سانسکریت نام الهه زمین است و پارتیان در نبرد با رومیان پرچمی به شکل اژدها بر می افراشته اند. بنابراین نبرد جمشید (همزاد درخشان= ایزد خورشید آریائیان ایرانی یعنی ایزد مهر) و آژی دهاک (ایزد زمین کاسیان و ازی ها) را به سادگی می توان نتیجه به رقابت بی امان و شدید دو گروه مغان مادی-پارسی و مغان کاسی تعبیر و تفسیر نمود. از اینجا می توان چنین نتیجه گرفت که گورانهای کرمانشان که نامشان مترادف با مغ (عاد قرآن) به معنی انجمنی است همان قبیله مغان کاسی بوده اند. می دانیم که در قرآن رهبر ملکوتی قوم عاد تحت نام هود یاد شده است که مطابق هودها ایزد رعد و برق است که مطابق قرآن خشم خودش بر خلقش را با باد سرد نشان میداده است. از آنجاییکه گائوماته بردیه مغ (سپیتاک زرتشت) داماد و پسرخوانده کورش (فرشوشتر/فریدون) در هنگام حاکمیت خود بر امپراطوری هخامنشی در همین سرزمین گورانها در ناحیه کرمانشاهان در قصبه سیکایه آواوائوتیش (سکاوند هرسین) سکنی گزیده بود، معلوم میگردد که از قبیله مغان درون اتحادیه قبایل ماد همین نیاکان گورانها و موخهای اران (دشت مغان) و کنار ارس مراد بوده اند. می دانیم که دخمه گئوماته بردیه درشت اندام با تصویر وی در همین سرزمین گورانها قرار دارد. مطابق کتیبه بیستون داریوش (جاماسپ= مغ کش) و شش تن سران پارسی همدست وی در این مکان گائوماته بردیه/ گوتمه بودا/ ابراهیم بت شکن/ لقمان/ صالح/ سپیتاک زرتشت پسر سپیتمه و نواده دختری آستیاگ را ترور نموده اند. وی که برادرخوانده و شوهر خواهر کمبوجیه و مورد اعتماد وی بوده در زمان لشکرکشی کمبوجیه به مصر از مرکز حکومتیش در بلخ و شمال هندوستان به سمت پارس فرا خوانده شده و به نیابت سلطنت بر گزیده شده بود. داریوش بنا به مقاصد سیاسی این شریف ترین رهبر سیاسی و دینی اعصار باستان را بنا به مقاصد سیاسی بردیه دروغین خوانده که دروغ وی بیست و پنج قرن موجب فریب جهانیان شده است. شواهد و قرائن تاریخی که از روی دروغهای داریوش از جمله اصرار وی در تنی بودن برادری کمبوجیه و گائوماته بردیه و ازدواج با دختر وی پارومیدا (پوروچیستا، دختر کوچک زرتشت) حاکی از آن است همانطوری که احمد شاملو با تکیه به عقل سلیم دریافته هم کمبوجیه و هم نائب السلطنته و برادرخوانده وی طبق نقشه از قبل طراحی شده داریوش(که هرودوت نیز در رابطه با آخرین رؤیای کورش از آن یاد کرده) ترور شده اند. جالب است گورانها سرودهای دینی خود را نه اوستا (افدستا یعنی اشعار شگرف ستایش) بلکه گائو-رئو- ان (به کردی گورانی) می خوانده اند که به همان معنی سرودهای با شکوه بوده و به نظر میرسد که مأخذ نام قرآن باشد. نظر به توصیفات اوستا از زیبایی و چشمان روشن سییتمه جمشید (=موبد درخشان و سفید رخسار) و پسرش سییتاک زرتشت (مرد سفید زرین اندام) و نیز خبر خرمدینان مبنی بر تبار پدری شروین زرتشت (شاهزاده زرین اندام) که از دیار زنج (سرزمین زنان آمازون، سئورومات، قوم سلم شاهنامه) به شمار رفته، معلوم میگردد که سپیتمه داماد و ولیعهد آستیاگ از مغان سئورومتی(صربوکرواتی) یعنی آنتاها (بوسنی ها، دوراسروها یعنی مردم کناری) بوده اند که لقب روحانی بوگومیل یعنی دوستداران خدا- خداپرستان را بر خود داشته اند. این خبر خرمدینان دقیق به نظر میرسد چه به درستی مادر شروین زرتشت را هم از تبار پادشاهان کیانی ایران نشان داده اند. می دانیم که مادر سپیتاک زرتشت یعنی آمیتیدا (دانای سخنان نیکو) یا دوغدو (شاهدخت) دختر آستیاگ/فراهیم روان (ثروتمند) بوده است. در شاهنامه خاندان سپیتمه تحت نام گودرزیان یعنی دارندگان سرودهای با ارزش معرفی شده اند. به نظر میرسد که سپیتمه از سوی مادیای اسکیتی (افراسیاب تورانی) به حکومت ولایات جنوب قفقاز منسوب شده بوده است. اما وی بعدا به حمایت کی آخسارو (کیخسرو، هوخشتره) برخاست و در دستگیری ولی نعمت غارتگر قبلی خود شرکت نمود. در اوستا وی در این مقام بیشتر تحت نام سرورهوم عابد معرفی گردیده است. از این خاندان نامهای گودرزکشوادگان (دانای سرود دینی شیوا سخن)، گیو (مرد سرود دینی) و بیژن (بسیار درخشان) اشاره به خود سپیتمه جمشید و پسرش بردیه زرتشت و نواده اش تیگران/خورشید چهر می باشند. جالب است که در شاهنامه فردوسی مغان سمت اران در جزو رعایای سپیتمه جمشید تحت نام کاتوزیان (پرستندگان اژدها) معرفی شده و مکانشان سمت کوهستان قفقاز نشان داده شده است: "گروهی که کاتوزیان خوانیش به رسم پرستندگان دانیش جدا کردشان از میان گروه پرستنده را جایگه کرد کوه". موسی خورنی نیز در سمت ارمنستان از مردمی به نام ویشپازوننر (اژدها زادگان) یاد میکند که در کوهستان سکونت داشته و از نسل آژیدهاک (پرستنده ایزد ماروش زمین) به شمار می رفته اند.
نام ایزد ماروش کاسی که در اوستا اژی دهاک قید گردیده است شیپاک (ویشنوی هندوان) بوده است که در زبانهای کهن ایرانی به معنی شخص ماروش است. جالب است که نام این ایزد با ایزد ماروش بابلی یعنی مردوک (توژیه= مار نیرومند) معادل گرفته میشده است. ضحاک (خندان) در واقع معادل و مترادف آشّور یعنی خدای قبیله ای آشوریان بوده است که خود با مردوک بابلی همسان به شمار می آمده است. کاسیان خدا و الهه قبیله ای خود را کاشّو و کاسیتنا می نامیده اند که مطابق خدایان کاسی دونیاش و ایمیریا (انکی/ائای بابلی، اهورامزدا/برهما) و الهه زمین نین خورساگ بابلیها /سپنت آرمئیتی ایرانیان (ساندرامت ارامنه) هستند.



دخمه گائوماته بردیه (زرتشت) در روستای سکاوند بخش هرسین کرمانشاهان

کودرو یعنی نشان و سند مرزی نقر شده بر یک سنگ سیاه از میلی شیپاک دوم پادشاه کاسی حدود سالهای 1200 پیش از میلاد، که در شوش کشف شده و در موزهً لوور پاریس است. به نظر میرسد شکل آن مأخذ اصلی شکل کشتی نوح تورات باشد.

سنگ نوشته ي مردوک آپال ايدين
اين اثر که درسال 1345 خ در شمال سرپل ذهاب يافـته شده، به خط ميخي بابلي بوده وبه ادراه ي کل فـرهـنگ کرمانشاه منتقـل شده واز آنجا به تهـران برده شد .کشف اين سنگ نگاره روشنگر ارتباط اين ناحيه با بابل دوره ي کاسيها بود.سنگي نامرتب وچهارپهـلو بوده وبالا آن از پايين باريکتر است . جنس آهـکي وازسنگهاي رودخانه يي يا آبشست است.اندازه ي آن 0.36 در 0.6 بود.ه وناهـمواريها را تا حدي صاف کرده وکنده کاري کرده اند.اين سنگ چون هـمانندگان کودورو است ودر سه بخش است.1- بخش يکم در 17 شکل برجسته است ودر 4 سوي آن کنده شده است.هـريک از اين نشانه ها رمز يکي از خدايان است که به صورتي تخيلي مجسم شده است .اين اشکال عـبارتند از : 1- ستاره ي چارپر با چار پرتو محاط دردايره خداي آفـتاب يا " شمس " 2- هـلال ماه خداي ماه يا " سين" 3- ستاره ي 8 پر محاط در دايره يا خداي" ايشتار " 4- ساغـري مانند کـفـش دهان باريک نشانه ي خداي آتش يا " نوسکو " 5- سرقـوچ برسکويي که داخل تاق ذوزنقه يي است نشانه ي خداي آبها يا " اِآ يا آنکي " 6- پرنده يي شبيه کلاغ نشسته بر چوبدست نشان خداي "زابابا" يا نشان خداي جنگ " اورورو" 7- حيوان نشسته مانند سگ نشان خداي عالم بالا يا " گوله " 8 نقـش نيزه ي ايستاده يا آتشدان نشان خداي بابل " مردوک " 9- دوشاخ منحني برپشت گوسپند نشان خداي آذرخش يا اداد" 10- دوسکوي مربعي نشانه ي خداي ؟ 11- سربزکوهي گردن بلند برسکو نشان خداي طوفان "مول لیل" 12- نيم تنه ي دوشير که پشت بهـم برسکويي نشسته اند نشان خداي نین گیرسو 13- غـرالي که نيمي از بدنش ماهي گون است نشان خداي آبهاي زيرزميني "آپ سو" 14- حيوان نشسته با دوشاخ بلند شبيه " موش هوشو" نشان خداي دانش يا " نبو" 15- حيواني باسرشير وبدن مرغ نشان خداي عالم پايين " نرگال" 16- ماري بلند که سرش را بلند کرده است نشان عالم پايين "سييرو" است.
دربخش دوم درپايين اين سنگ نوشته يي کوتاه به خط بابلي است که در اصل در6 ستون است که دو پلمه ي آن بدلايلي پاک شده است .ازاين سنگ 4 پلمه به جاست که64 سطر ميشود. بيگمان ازميان رفـتن اين دوسطر کيود پراکندگي اين ستون ميشود.اين سنگها که "کودورو" نامدارد حدود زمينهاي کشتزار ومراتع رانشان ميدهـد معـمولا دردو نسخه آماده ميشد که يکي در زمين مربوطه وديگري درمعـبد نگهـداري ميشد. نام کليه ي خدايان يادشده در کتيبه گواهي بر انتقام از صاحب آن بود درصورتيکه از قانون تخطيميکرد.در برخي از اين سنگها نام کسان وشهـرها يي بدست آمده که ما شناختي از آن نداريم.در اين سنگ نگاره ي يادشده افـزون بر مرزهاي زمينها ونامهاي کسان بسيارنام مردوک آپال ايدين " (1129- 1117پ م) پادشاه بابل کاسي آمده است : « براي شاه مردوک آپال ايدين شاه اين سرزمين پسرملي شي پاک » اين سنگ نگاره در ناحيه ي لولوبي يافـته شده وبدوران کاسيها که 6 سده بربابل فـرمانروايي کرده اند وبه زمان مردوک از آخرين شاهان کاسي مربوط است.ازدوران کاسيها کودرو هاي بسياري به جامانده است که براي ثبت املاک وزمينها نوشته ميشد وبسياري ازاينها در موزه هاي کشورها نگهداري ميشود.در شوش هـم نمونه هاي ديگري ازاين سنگها بدست آمده است از جمله سنگ نگاره يديگرياز مردوک آپال که ارتباط نزديکي با اين سنگ نگاره ي ذهاب دارد اينکه اين سنگ نگاره در لولوبي بدست آمده نشان از دلبستگي کاسيها به زادگاه اصليشان زاگروس بوده است.ميتوان گمان کرد که سنگ نگاره ي ماننده يي که در شوش يافـته شده است وهـردو درزمان يک شاه نوشته شده است ، در جنگ هاي بابل وعـيلام در هـزاره ي يک پ م اين سنگ نگاره از معـبدي در بابل بدست فاتحان عـيلامي افـتاده و به شوش برده شده است. بخش سوم اين سنگ نگاره بدون هـيچ نوشته ي است که بايد در دل خاک مي نشست و از ديده دور مي بود آنرا به حال خود رها کرده بودند.

Kassite Kings of Babylonia / Dynasty III
c.1595 - 1157 BC
The Kassites were another non-Semitic, non-Indo-European mountain people just like the Amorites, and their language matches nothing else known today. They invaded Babylonia in the eighteenth century BC and although initially defeated, they retired to Mari from where they eventually took over Babylonia, ruling over it and the Amorite peoples.
In fact, the Kassites had the longest period of rule in Babylonia. Thanks to the relative absence of information, they were long thought to have achieved little in the way of cultural development. However, it now appears that the kingdom made great strides in cementing the cultural unification of southern Mesopotamia - which in their time truly became 'Babylonia', instead of just another Mesopotamian city state with extensive possessions - and those possessions stretched all the way southwards to Bahrain. Egypt's Amarna archive holds Babylonian diplomatic correspondence, which gives us much more information about Babylonian kings than Babylonian records themselves.
Known by their neighbours as the 'kings of the land of Karduniash' (possibly the Kassite name for Babylonia), the Kassites themselves achieved political power but did not have a cultural impact on the region. In some Assyrian sources, the ruler was termed 'king of the Kassites', reflecting the dual nature of Kassite rule; holding political power but sufficiently distinct from the rest of the population to be regarded as a separate group.
c.1730 BC Gandash Kassite leader when they arrived in Babylonia.
c.1715 BC The invading Kassite army under Gandash is crushed by Iluma-Ilum of the Sealand Dynasty. However, Gandash does successfully conquer Mari, and the Kassite kings reside there.
c.1595 BC The economically weakened Amorite Babylonian Empire is sacked by the Hittites, and is left leaderless, allowing the Kassites to move south from Mari and take over (although the exact date at which this happens is unknown). A dark age period follows and lasts approximately two centuries. At around the same time it seems that the Kassites devastate Elam.

c.1595 - 1545 BC Agum II The first Kassite king of Babylonia.
c.1545 - BC? Burnaburiash I
Kashtiliash III
c.1520 BC Elam plunders Akkad's temples.

Ulamburiash Brother. Lord of the 'Sealand' from c.1460 BC.
c.1460 BC Sealand falls to the Kassites, and is absorbed into Babylonia.

Agum III
Kadashman-Harbe I
Karaindash
1391- BC? Kurigalzu I Died 1377.
Kurigalzu I rebuilds the temple at Ur, and constructs a new capital city, named Dur-Kurigalzu, 'fortress of Kurigalzu', in the far north of Babylonia.
1391 - 1375 BC Kadashman-Enlil I A correspondent in the Egyptian Armana letters.
1375 - 1347 BC Burnaburiash II A correspondent in the Egyptian Armana letters.
In the Egyptian Armana letters, Burnaburiash claims supremacy over the Assyrians. Whether this had ever been a fact, it is certainly not a realistic claim by this point. Burnaburiash even marries a daughter of the Assyrian king, Assur-Uballit I, as his main wife. A comprehensive archive is kept at Nippur from this point.

1347 - 1345 BC Karahardash Son. m dau of the Assyrian king. Murdered.

1345 BC The Kassite king is happy to marry a daughter of the powerful Assyrian king, Ashur-Uballit I, but the marriage leads to the Kassite faction at court murdering the Babylonian king and placing Nazibugash, a pretender, on the throne. Assur-Uballit promptly marches into Babylonia to avenge his son-in-law. He raises Kurigalzu, a Kassite of the royal house, to the throne.
1345 BC Nazibugash Pretender. (Not in the Georges Roux list.)
1345 - 1324 BC Kurigalzu II Raised by Ashur-Uballit I of Assyria.

1323 - 1298 BC Nazimaruttash
c.1320 BC The Kassites briefly occupy Elam.

1297 - 1280 BC Kadashman-Turgu
1279 - 1265 BC Kadashman-Enlil II
1265 - 1255 BC Kudur-Enlil
1255 - 1243 BC Shagarakti-Shuriash
1243 - 1235 BC Kashtiliash IV Taken in chains to Assyria. The Nippur archive is ended.

1235 - 1227 BC The Kassites are conquered by Assyria and direct rule by Assyria lasts for eight years. Kassite subject states in Canaan become vulnerable to later attacks by the Israelites.

c.1230 BC The Kassites are defeated in battle by Elam. In two successive Elamite campaigns, Nippur is taken and Isin is attacked.

1227 - 1224 BC Enlil-nadin-shumi Assyrian puppet.

1223 BC Kadashman-Harbe II Assyrian puppet.

1222 - 1217 BC Adad-shuma-iddina Assyrian puppet.

1217 BC A Kassite rebellion throws off Assyrian control.

1216 - 1187 BC Adad-shuma-usur
1186 - 1172 BC Melishipak/Meli-Shipak
1171 - 1159 BC Marduk-apal-iddina I
1158 BC Zababa-shuma-iddina
c.1158 - 1155 BC The overthrow of the Kassites in Babylon is achieved by the Elamites. Babylon itself falls in 1157. The Elamites control Babylonia for three years in a short-lived empire.
1158 - 1155 BC Kutir-Nahhunte Son of Shutruk-Nahhunte of Elam and his successor there.
1157 - 1155 BC Enlil-nadin-ahhe/Enlil-Shuma-Usur Possibly fights on against Elam.

یکشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۷

نشان ملی ایران زمین - شیر و خورشید جاودان

این نشان با داستان بزمی بسیارمحبوب عاشقانه ایرانیان یعنی امیرارسلان رومی و ملکه فرخ لقا پیوند دارد


سكه شیر و خورشید از دوران سلجوقیان آسیای صغیر
سید احمد کسروی تحقیقی ترین مقاله موجود را در باب نشان شیر و خورشید پرچم ایران تحریر نموده و در کتاب کاروند خود ثبت نموده است ولی به جای اصلاح و تکمیل آن دنباله و ادامه تحقیق و تفحص خود را رها کرده و نیروی خود را در این باب به دفاع از خود و جدال با نظریات انتقادی و گزنده ملک الشعرای بهار نموده است. اصلاحیه مهمی که نگارنده را وادار و تشویق به ادامه راه وی نمود این است که وی گرچه بر روی موضوع نقش شیر در سکه های پادشاهان ارمنی را از پادشاهان لئو یا لیون نام تصریح می نماید ولی تأکید ندارد که علت وجودی نقش شیر در سکه های این پادشاهان اشاره به نام خود آنهاست که در زبان لاتینی کلیساهای مسیحیان به معنی شیر بوده است. همین موضوع مطابقت نام شیر و شاه شیرنام بی شک برای غیاث الدین کیخسرو پادشاه سلجوقی آسیای صغیر الهامبخش بوده است که پای حماسه آلب ارسلان فاتح جنگ ملازگرد مقابل بیزانس را در رویایی با حریفان به میان بکشد. پس بنا به حکم منطق داستان آن نه بر اثر داستان عامیانه عاشقانه دور و درازی -که ابن عبری در مورد عشق خود غیاث الدین کیخسرو به یک دختر گرجی بیان می نماید- صورت گرفته است. بر عکس منطقی و مسلم به نظر می رسد اساس این داستان ازدواج با شاهدخت گرجی/ارمنی در اصل متعلق به خود آلب ارسلان باشد؛ ولی چون ضرب سکه آن به عهد غیاث الدین کیخسرو سلجوقی صورت گرفته است؛ موضوع مشتبه شده و داستان عاشقانه به غیاث الدین کیخسرو نسبت داده شده است. بنابراین سبب و فلسفه وجودی شیر و ملکه خورشید نشان درفش غیاث الدین کیخسرو آن است که نام بنیانگذار واقعی سلاجقه بزرگ و فاتح آسیای صغیر یعنی الب ارسلان به زبان ترکی به معنی شیر قهرمان بوده است. حماسه آلب ارسلان در شکست امپراطور بیزانس ارمانیوس دیوجانوس در ملازگرد در روایات شفاهی ایران به صورت امیرارسلان رومی پسر ملکشاه رومی (در واقع پدر ملکشاه) زنده مانده است. می دانیم خود آلب ارسلان شاهدختی گرجی/ارمنی دخت شاه هیپوکراتس بن گریگور را به همسری داشته است که بعد از وی به ازدواج خواجه نظام الملک طوسی در آمد. در جریان فتوحات آلب ارسلان فتح قلعه مستحکم آنی ارمنستان با منجنیق یادآور فتح قلعه سنگباران توسط امیرارسلان داستانسرایان عهد قاجاری است. بنابراین مسلم است که خود غیاث الدین کیخسرو آگاهانه و برای ترجیح مقام خویش و برای نشان دادن شکوه خاندان خویش نام سر سلسله نامور و قهرمان بزرگ اجداد سلجوقی خویش یعنی آلب ارسلان را بر روی سکه رسمی دولت خویش نقش نموده بوده است. لابد شاهدخت تصویر سکه غیاث الدین کیخسرو نیز همان فرخ لقای اساطیری اسطوره امیرارسلان است که دختر پطرس امپراطور اساطیری روم (بیزانس، در واقع هیپوکراتس حاکم گرجستان/ارمنستان) و معشوق امیر ارسلان به شمار رفته است که ظاهرا اسم واقعی محلی این شاهدخت گرجی/ارمنی در منابع تاریخی باقی نمانده است. پایه داستان عامیانهً دلپسند امیرارسلان صرفاً ساخته خیال پردازی میرزا محمدعلی نقیب الممالک قصه گوی دربار ناصرالدین شاه نبوده و بر اساس حماسه آلب ارسلان فاتح جنگ ملازگرد ساخته و پرداخته شده است.جالب است در اسطوره امیرارسلان نامهای خواجه نظام الملک را در مقام پدری الب ارسلان و ملکشاه به صورت خواجه نعمان و نام امپراتور قدرتمند بیزانس آرمانیوس دیوجانوس را در دیو مقام فولاد زره دیو و مادر فولاد زره شناسایی نمود: آلب ارسلان خواجه را به عنوان وزیر خویش برگزید، و او را پدری دلسوز و مهربان می‌پنداشت و هیچ امری را بدون مشورت وی انجام نمی‌داد و خلاف امر وی را نمی‌پسندید پس از اینکه آلب ارسلان لحظات آخر عمرش را سپری می‌نمود فرزندش ملکشاه را وصیت نمود که در اداره امور حکومتی از رای خواجه عدول نکند و او را پدری دلسوز و مهربان مشفق بداند و ملک‌شاه نیز پذیرفت و او را در سمت وزارت ابقاء نمود خواجه‌‌‌‌‌‌‌نظام الملک در عهد وزارت خود خدمات فرهنگی بسیار عظیمی را انجام داد که بدون تردید می‌توان گفت که در طول تاریخ سابقه نداشته است. بر روی مُهر نظام‌الملک این جمله نوشته شده بوده است: الحمد لله علي نعمه. نام و لقب آرمانیوس دیوجانوس را هم به ترتیب می توان به معنی فولاد زره و زاده دیو یا دیو زن معنی نمود. به هر صورت همین شیر و خورشید داستان آلب ارسلان- غیاث الدین کیخسرو با اصلاحات و کسر و اضافاتی از سلاجقه آسیای صغیر به مغولان و صفویان و قاجاریان و پهلوی ها به ارث رسیده و نقش ملی درفش ایران گردیده است.
در اینجا مقاله تحقیقی سید احمد کسروی به عینه از سامانه فرهنگسرا نقل می نمائیم:
مطالب این قسمت برگفته شده از کتاب "تاریخچه شیر و خورشید" نوشته زنده یاد احمد کسروی است.
تاريخچه تکامل پرچم ايران
تا آنجا که ما میدانیم تا کنون کسی از ایرانیان یا از ایران شناسان اروپا و آمریکا دربارۀ شیر و خورشید و چگونگی پیدایش آن و اینکه از کی و چگونه نشان رسمی دولت ایران شده، تحقیقی از روی دلیل و گواه ننموده است. من از هشت سال پیش توجه بدین موضوع داشته و از یکسوی در کتابها بجستجو پرداخته و از سوی دیگر بگردآوردن سکه های کهنه که در این باره از ابزارهای کار است کوشیده ام و بیاری خدا به نتیجه های سودمندی رسیده ام که اینک برای آگاهی همه بر این صفحه ها مینگارم. شیر و خورشید را ما از کودکی دیده و هر روز چندبار تماشا میکنیم و از اینرو شگفتی آن از دیده ما برخاسته. لیکن هرگاه بیگانه هوشمندی ناگهان آنرا دیده و آگاهی یابد که نشان رسمی دولت ماست در شگفت فرو می رود.
آن کدام شیر است که دم برانگیخته و شمشیر بدست گرفته، خورشید را بر پشت میکشد؟ آیا این شکل همچون شکلهای متولوجی یونان در نتیجه افسانه کهنه ای پیدا شده؟ یا فرزانه ای آنرا بنام رمز و برای اشاره بپاره اندرزهای اجتماعی پدید آورده؟ یا چه مایه و بنیاد دیگری برای پیدایش خود دارد؟ اینها پرسشهایی است که هر بیگانه هوشمند از دیدن شیر و خورشید ما از اندیشه خود گذارنیده و هرگاه بر یکتن ایرانی برخورد، از او نیز می پرسد. اما او چه داند که حقیقت کار بر خود ایرانیان هم پوشیده است.
این عادت همه جا در مردم هست که چون پی به حقیقت چیزی نبردند، دست بدامن افسانه و پندار میزنند. در پیش ایرانیان از اینگونه موضوعها فراوان است که چون راه بحقیقت آنها نیافته اند، برای هرکدام افسانه ای ساخته اند. درباره شیر و خورشید هم این سخن بر سر زبانهاست که شیر نشان ارمنیان و خورشید نشان ایرانیان بوده، و شاه عباس کبیر (صفوی) استقلال ارمنستان را برانداخته و بیادگار این فیروزی خورشید را بر پشت شیر نشانده و این نقش را پدید آورده است.
نزد هر کسی که سخن از شیر و خورشید گوئیم، چه دانا و چه کانا، چه مسلمان و چه ارمنی، بیدرنگ این افسانه را میسراید. بلکه برخی ارمنیان بدروغ نسبت این سخن را بکتابهای تاریخ ارمنستان میدهند. با آنکه این سخن از هیچروی با تاریخ سازش ندارد و چندین خرده بر آن میتوان گرفت، که نخست، آنکه نشان ایران بودن خورشید پاک بی دلیل است. و شیر هم اگر چه در ارمنستان معروف بوده و برخی پادشاهان بویژه چند تن از حکمرانان روبنیانان فراوان او را بکار میبرده اند، با اینهمه چنانکه خواهیم دید نشان خاص ارمنستان نبوده است. دوم آنکه پیدایش شیر و خورشید بی شک قرنها پیش از صفویان بوده و ما چنانکه خواهیم دید، سکه هایی در دست داریم که چندین صد سال پیش از شاه عباس کبیر زده شده. سوم، برافتادن استقلال ارمنستان بدست ایرانیان از داستانهای دوره پیش از اسلام ایران و از کارهای پادشاهان ساسانی است. و استقلالی هم که ارمنیان پس از پیدایش اسلام در بخشی از ارمنستان پیدا کرده و پادشاهان باکراتونی دویست سال کمابیش فرمانروا بودند، در قرن پنجم هجری با دست رومیان برافتاده و پادشاهی که سپس روبنیانان در بیرون ارمنستان در کیلیکیا بنیاد نهاده بودند و سیصد سال برپا بود، این پادشاهی نیز در قرن هشتم، بکوشش مصریان از میان رفته بود، پس کدام استقلال ارمنیان را شاه عباس برانداخته؟
شیر تنها و خورشید تنها
یکی از عادتهای دیرینه آدمیان است که در کارهای خود از شکلهای جانواران و دیگر آفریدها استفاده می جویند. چنانکه اینهمه الفبای گوناگون ریشه هرکدام از آنها شکلهای جانوران و دیگر چیزها بوده که آدمیان دیرین برای فهمانیدن اندیشه های خود بکار می برده اند. از جمله از روی دلیل هایی که خواهیم شمرد در ایران و دیگر سرزمینها از قرنهای بسیار باستان، پادشاهان و فرمانروایان شکلهای جانوران و ستارهای آسمانی، بویژه دو شکل شیر و خورشید را بر درفشها (پرچمها) و سکه ها و دیگر ابزارهای شاهی می نگاشته اند.
خورشید درخشان ترین جرم آسمانی و پادشاه ستارگان است. و میدانیم که نزد مردمان باستان جایگاه بس بلندی داشته که گاهی به پرستشش نیز برمیخاسته اند. شیر هم دلیرترین همه درندگان و پیش مردم بسنگینی و پابرجایی، بلکه بمردانگی نیز موصوف است، که خود بهترین نمونه پهلوانی و برای نقش بر درفشها و سپرها و دیگر ابزارهای جنگ شایانترین شکل می باشد.
در ارجمندی شیر پیش مردمان این بس که نام او را در هر زبان و هر سرزمین، بکودکان میدهند و ما پادشاهان بسیاری بنام لئو، یا اسد، یا شیر، یا ارسلان در تاریخ داریم. و از برخی از ایشان دلیل در دست هست که بشکل شیر علاقه داشته و برواج و شهرت آن می کوشیده اند.
از جمله خاندان روبنیان که گفتیم در کیلیکیا برای ارمنیان بنیاد پادشاهی نهاده بودند، و شش تن از ایشان نام لوون (که شکل ارمنی لئو است) داشته اند و از برخی از ایشان دلیلها هست که به مناسبت نام خویش علاقه به نقش شیر داشته اند. و چون از نشان ارمنستان نیز سخن بمیان آورده ایم و باید تحقیق نماییم که آیا شیر نشان آن سرزمین بوده یا نه؟
از لوون اول و لوون دوم سکه هایی فراوان در دست است که همگی با نقش شیر است، و سکه بی این نقش از این دو پادشاه بسیار اندک است. ولی از دیگر پادشاهان آن خاندان که نام لوون نداشه اند سکه با نقش شیر بسیار کم و بی این نقش بسیار فراوان است.
در زمان لوون دوم که با سلطان صلاح الدین ایوبی همزمان بود، فردریک بارباروسا، امپراتور آلمان بهمدستی پادشاه انگلستان و پادشاه فرانسه، هر کدام با سپاهی انبوه و دسته هایی از ترسایان داوطلب جهاد از اروپا، آهنگ شام و فلسطین کردند که آن شهرها را از چنگ صلاح الدین بیرون آرند. این لشکر کشی در تاریخ بنام سومین لشکر کشی چلیپائیان معروف و از حادثه های مهم تاریخ اسلام و آسیاست و به مناسبت گفتگو از شیر، این نکته را در اینجا یاد می نماییم که ریچارد پادشاه انگلستان در نتیجه مردانگی ها و دلاوریها که در این جنگها از خویشتن آشکار ساخت، پیش ترسایان به "شیر دل" معروف گردید.
لوون بعلت همکیشی با ترسایان و نزدیکی سرزمینش بشام و فلسطین، یاری و همراهی از آن مردم دریغ نداشت و بپاداش این نیکیها ی او فردریک وعده داد که چون به اروپا باز گردد، تاجی برای او گسیل دارد. ولی چون فردریک در راه بازگشت زندگی را بدرود گفت، پسر و جانشین او به انجام وعده پدر به همدستی پاپ روم تاجی و درفشی برای لوون آماده ساخته و بدست فرستادگان خود نزد او فرستادند. آنها بر درفش به مناسبت نام لوون، صورت شیری را نگارده بودند. درفش شاهی که از پیش روی لوون کی کشیدند و تا آن هنگام با نقش عقاب بود، از این پس با نقش شیر گردید.
لوون ششم آخرین پادشاه ارمنی کیلیکیا که بدست سپاه مصر گرفتار شده و مدتها با زن و دختر خود در مصر در بند و زندان میزیست و پس از رهایی به پایمردی پادشاه اسپانیا از آنجا به اروپا رفته و آخرین سالهای خویش را در پاریس بود و در سال 1493 میلادی در آن شهر بدرود زندگی گفته و در کلیسای "سن دنیس" بخاک رفت.
از این داستانها دو مطلب بدست می آید: نخست آنکه شکل شیر نزد ارمنیان کیلیکیا هم بر سکه ها و هم بر درفشها معروف بوده. و دوم آنکه بیشتر بدست پادشاهان لوون نام بوده که این شکل در آنجا شهرت و رواج یافته است. شاید این عقیده ایرانیان که شیر را میگویند نشان ارمنستان بوده از اینجا برخاسته، ولی چنانکه گفتیم این عقیده نادرست است. زیرا نخست آنکه لیلیکیا بیرون ارمنستان بوده و در خود ارمنستان که در زمان پادشاهان باکراتونی استقلال داشت، شکل شیر بسیار کم بکار میرفته و چندان معروف نبوده است.
دوم آنکه در کیلیکیا نیز چنانکه گفتیم پادشاهانی که نام لوون نداشته اند شکل شیر را گاه گاهی بکار برده و نقشهای دیگر نیز فراوان بکار می برده اند. سوم آنکه چه در زمان این پادشاهان کیلیکیا و چه پیش یا پس از زمان ایشان شکل شیر را در ایران و دیگر سرزمینها نیز فراوان بکار می برده اند و هیچگونه عنوان اختصاصی به ارمنیان در میان نبوده است.
در ایران، چه پیش از پیدایش اسلام و چه پس از پیدایش آن، نقش شیر آنقدر معروف بوده که هم بر روی درفشها و سکه ها و خرگاه ها و دیگر ابزارهای شاهی می نگاشته اند و هم آنکه پیکر آنرا بر روی دیوارها یا بر سر دروازه ها از سنگ می تراشیده اند.
نخستین دلیل این موضوع یکی سنگ شیر همدان است که از شاهکارهای فن سنگتراشی باستان، که بر اثر مرور زمان تاریخ آن از میان رفته است. دیگری پیکر شیر و گاو است که در چندین جا بر روی دیوارها کوشک هخامنشیان در استخر نگاشته شده. بدینسان که شیر چنگان بر کمر گاو فرو برده و بدریدن آن پرداخته است. دومین دلیل، سکه های فراوانی است که از پادشاهان ایران از مغولان و صفویان و دیگران با نقش شیر در دست هست. نگارنده دانه هایی را از این سکه ها در تصرف دارم. سومین دلیل یادهایی است که شاعران پارسی در قصیده ها و مثنویهای خود از درفشها و نقشهای گوناگون آنها نموده و چه بسا که نام شیر را برده اند. بلکه می توان گفت که در زبان شاعران پارسی "شیر علم" یکی از ضرب المثلهای معروف بوده.
این بیت از مولانا است:
ما همه شیریم شیران علم حمله مان از باد باشد دمبدم

کمتر کسی از دانا و کانا است که از بر نداند و در گفتگوهای خود مثل وار بر زبان نراند. ازرقی از شاعران زمان سلجوقیان می گوید:

بدان گهی که چو دریا بلان آهن پوش برون شوند خروشان همال پیش همال
پلنگ و شیر بجنبند بر هلال علم تن از نسیج یمانی و جان ز باد شمال
جمال الدین عبدالرزاق می گوید:
ز هیبت تو دل شیر آسمان همه وقت چنانکه شیر علم روز باد در خفقان

هرگاه کسی در این باره بجستجو پرداخته و بگردآوردن شعرها که شاعران پارسی زبان درباره درفش و شیر آن سروده اند کوشش نماید، شاید بیست صفحه بیشتر را پر سازد. استاد سخن، استاد ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه در بسیار جاها یاد درفش می نماید و در دو جا درفشهای گوناگون سرداران ایران را یکایک می ستاید. نخستین جا در داستان رستم و سهراب است که هجیر در پاسخ پرسشهای سهراب از یکایک سرداران ایران نام برده و درفش هر کدام را جداگانه می ستاید.
یکی زرد خورشید پیکر درفش سرش ماه زرین غلافش بنفش
زده پیش او پیل پیکر درفش بنزدش سواران زرینه کفش
یکی شیر پیکر درفش بنفش درخشان گهر در میان درفش
درفشش ببین اژدها پیکر است بر آن نیزه بر شیر زرین سر است

دومین جا در داستان شمردن کیخسرو پهلوانان را، شعرهایی درباره درفشها دارد که برخی چون تکرار همان ستایشهاست که در شعرهای بالا ستوده از یاد آنها چشم می پوشیم و برخی دیگر را که تکرار نیست در پایین می نگاریم:

یکی ماه پیکر درفش از برش بابر اندر آورده تا به ابلق سرش
درفشی برآورده پیکر پلنگ همی از درفشش بیازید جنگ

فردوسی شاهنامه را از روی نامه های باستان که از زمان ساسانیان بیادگار مانده بوده، سروده و این یقین است که این ستایشهای درفشها نیز از آن نامه های باستان است. پس نتیجه این است که در زمان ساسانیان و پیش از آنان در ایران درفشهای گوناگون از زرد و سرخ و بنفش و سیاه بکار برده و بر پرچم های دیبای آنها شکلهای گوناگون از خورشید، ماه، شیر، پلنگ، گرگ، گراز، پیل، اژدها، آهو و مرغ همای نگاشته و بر نوک آنها پیکرهایی از ماه و از شیر، از سیمین و از زرین نصب می نموده اند.
نظامی گنجوی در مثنوی لیلی و مجنون که بگفته خود در سال 584 سروده در داستان رزم نوفل با قبیله لیلی میگوید:

خورشید درفش ده زبانه چون صبح دمیده دم نشانه
گشته ز می از درم چو دریا سنگ آبله رو تر از ثریا
هر شیر سیاه کایستاده چون مار سیه دهان گشاده
شیران سپاه در دریدن دیوان سپید در دویدن

این ابیات می رساند که در زمان نظامی بر درفشها نقش خورشید را با ده زبانه در گرداگردش و همچنین شکل شیرهای سیاه را با دهانهای باز می نگاشته اند. و اینکه گفتیم در زمان نظامی از اینجاست که میدانستیم شاعر آگاهی از رنگ و نقش درفشهای تازیان بیابان نشین نداشته و این ستایش را از روی درفشهای زمان و سرزمین خود (ایران) برآورده است.
درباره آفتاب گذشته از این بیتهای نظامی و شعرهای فردوسی دلیل دیگری در دست نیست. جز اینکه سکه ای هم با نقش مزبور در تصرف نگارنده است که دانسته نیست که از چه زمان و از کدام پادشاه است. بهرحال در خور شک نیست که هم بر درفشها و هم بر سکه ها آنرا می نگاشته اند. بویژه در زمانهای پیش از اسلام که فراوان بکار میرفته، ولی از پیدایش اسلام، گویا بعلت اینکه آتش پرستی و خورشید پرستی از کیش زردشتیان مشهور بوده (حقیقت این است که آتش در نزد زرتشتیان مقدس است، اما پرستیده نمی شود - فرهنگسرا) فرمانروایان اسلام از بیم تهمت از بکار بردن خورشید اندیشه داشته اند و از اینجاست که در این زمانها این نقش کمتر بوده است. شیر اکنون هم بر درفشهای برخی دولت ها از جمله آنها دولت انگلیس و بلژیک است بکار میرود. خورشید هم نشان آرژانتین از دولت های آمریکای جنوبی است.
شیر و خورشید چگونه بهم پیوسته اند
یک سند تاریخی داستان پیدایش شیر و خورشید و زمان و تاریخ آنرا برای ما آشکار می سازد. این سند نوشته ابن عبری تاریخ نگار، و دانشمند معروف است که در کتاب "مختصر تاریخ الدول" و درخور همه گونه شگفت است که چنین سندی از چشمها پنهان مانده و کسی تاکنون به حل معمای شیر و خورشید برنخواسته و میدان برای آنگونه افسانه ها و پندارها باز شده است.
خاندان سلجوقیان که در بخشی از آسیای کوچک فرمانروا بودند مشهور است. ابن عبری درباره غیاث الدین کیخسرو، پسر علاالدین کیکاوس که از پادشاهان آن خاندان و دومین کیخسرو از ایشان است و در سال 634 هجری بجای پدر خود به پادشاهی یافته بود، میی نویسد که او دختر پادشاه گرجستان را بزنی گرفت. در آنزمان زیبایی زنان گرجستان بویژه زیبایی شاهزادگان گرجی در سراسر شرق و غرب شهرت یافته و بسیاری از فرمانروایان دور و نزدیک از مسلمان و ترسا زن از آن خاندان می گرفتند در این باره داستانهایی در تاریخ است که فرصت یاد کردن نداریم.
ابن عبری می گوید، کیخسرو شیدای رخسار دلارای شاهزاده خانم گرجی گردیده، دل و دین و تاب و توان از دست داد و بفرمان عشق می خواست روی درهم و دینار را با نقش آن رخسار دلارا بیاراید. نزدیکان کیخسرو بپاس اسلام رأی بدین کار نمی دادند، ولی چون او پافشاری داشت، چنین تدبیر اندیشیدند که صورت شیری نگاشته و روی همچون خورشید آن شاهزاده گرجی را همچون خورشیدی بر فراز آن بنگارند که هم دلخواه کیخسرو انجام گرفته و هم مردم پی به حقیقت کار نبرده و چنین پندارند که مقصود نقش صورت طالع پادشاه است.
مقصود ابن عبری نکوهش کیخسرو است که چرا بدانسان زبون عشق زنی بوده. بر ابن عبری باید بخشود، زیرا او از زیر چرخشت استخوانهای عشق در نیامده بود و از اندیشه خام و دل بیدرد بهتر از این چه تراود؟ بلکه باید خورسند بود که او بدین نکوهش برخاسته که ما از سخنانش بدینسان سود برداشته و دشوار تاریخی خود را آسان می سازیم. و چون او در آغاز جوانیش زمان کیخسرو را دریافته و زادگاهش نیز ملطیه یکی از شهرهای آسیای کوچک بوده، از اینرو در تاریخ سلجوقیان روم، بویژه در سرگذشت و داستان کیخسرو و جانشینانش بینا و آگاه بوده. و آنگاه که او یکی از مؤلفان دانشمند است که پیرامون گزافه نمی گردد و از اینجا سخن او بسی استوار و از نظر تاریخ ایران در خور ارزش بسیار است.
گذشته از آنکه دانه های بسیاری از آن سکه کیخسرو با نقش شیر و چهره خورشیدوار شاهزاده خانم گرجی در دست است که از جمله دانه ای در تصرف نگارنده است. خود این سکه بر استواری گفته ابن عبری بهترین دلیل است. زیرا کسانیکه در فن سکه شناسی دست دارند می دانند که پیش از این سکه های کیخسرو هرگز سکه ای با نقش شیر و خورشید دیده نشده و این سکه ها نخستین سکه با نقش مزبور می باشد و چون از هر حیث با نوشته ابن عبری درست می آید از اینجا استواری آن نوشته هویداست.
باید گفت شیر و خورشید چون پدید آورده عشق است، چه بهتر از اینکه بهره ایران سرزمین شاعران گردیده. زیرا نقش مزبور شعر و داستانش هم شعر است. انوشه روان شاهزاده گرجی که زیبایی رخسار او چنین نقش شگفتی پدید آورده و به ایران سرزمین ویس و رامین (افسانه ویس و رامین از زبان پارسی به زبان گرجی ترجمه یافته و پیش گرجیان بسیار معروف می باشد) ارمغان ساخته. ایران که بر همه سرزمینهای پیرامون خود عنوان استادی و آموزگاری دارد و سالیان دراز گرجستان زیبا یکی از جگر گوشه هایش بوده، نشان با این بنیاد تاریخی از هر حیث برتری دارد برآن نشانها که دولت های دیگر دارند و هرگز بنیادی برای آنها در تاریخ نتوان یافت.
شیر و خورشید چگونه شهرت یافته و از کی نشان رسمی ایران شده؟
پر روشن است که در این باره ما باید چگونگی شیر و خورشید را زمان بزمان و قرن بقرن از دیده بگذرانیم. ولی افسوس که پس از سکه های کیخسرو تا زمان پادشاهان صفوی که سیصد سال کمابیش فاصله است، ما آگاهی درستی از چگونگی شیر و خورشید نداریم.
بدین تفصیل که پس از کیخسرو از چند تن جانشینان او که تا آخر قرن هفتم زیر دست مغولان فرمانروایی داشتند، نگارنده هرگز سکه ندیده ام، با آنکه یقین دارم که سکه داشته اند. از مغولان و قره قوینلویان و آق قوینلویان و سربداران و تیموریان و دیگران نیز که از زمان کیخسرو تا پیدایش صفویان در ایران و این پیرامونها پادشاهی داشته اند هر چه سکه من دیده ام همه با خط و نوشته بوده و هرگز سکه ای با نقش جانور یا آدمی از این پادشاهان ندیده ام. (مگر یکدانه سکه مسی که سپس یاد آن خواهیم کرد).
لیکن چون در زمان صفویان شیر و خورشید یکی از نقشهای معروف بوده و فراوان آنرا بکار می برده اند، از اینجا بدو جهت پیداست که نقش مزبور پیش صفویان نیز معمول بوده است. اول آنکه اگر شیر و خورشید پس از کیخسرو از میان برخاسته بود و پادشاهانی که میانه او و صفویان بوده اند هیچکدام آنرا بکار نمی برد، پادشاهان صفوی از کجا پی به نقش مزبور برده و در سکه های خود می نگاردند. چه این گمان بسیار دور است که بگوییم آنرا از روی سکه های کهنه کیخسرو برداشته بودند. زیرا گردآوری سکه های کهنه که امروز در میان ماست، در آنزمان نبوده است.
دوم آنکه در سکه های کیخسرو چنانکه دیدیم، خورشید دایره درست و از پشت شیر جداست، ولی در سکه های صفویان همچون سکه های امروزی (این نوشتار مربوط است بزمانی که زنده یاد کسروی حیات داشت. ایشان در سال 1324 در کاخ دادگستری ترور شد) ما خورشید نیم دایره و چسبیده به پشت شیر است. این تفاوت دلیل است که شیر و خورشید را صفویان یکسره از روی سکه های کیخسرو برنداشته اند و واسطه های بسیار در میان بوده. چه برای نیم دایره شده خورشید و چسبیدن آن به پشت شیر جهتی جز این نتوان پنداشت که در نتیجه شتابکاری و سهل انگاری نقاشان بتدریج و کم کم بدین حال رسیده است.
گذشته از اینها یکدانه سکه مسی در تصرف نگارنده است که بر یکروی آن نقش شیر و خورشید است و خطی بر فراز آن بوده که زنگ گرفته و از میان رفته و از اینرو نتوان دانست که سکه کدام زمان و کدام پادشاه است. ولی چون از یکسوی در اینجا نیز خورشید نیم دایره و چسبیده به پشت شیر است و از اینجا پیداست که از سکه های کیخسرو نمی باشد، و از سوی دیگر از عبارت "لا اله لا الله محمد رسول الله" که بر روی دیگر سکه است و نامی از "علی" و دیگر امامان برده نشده، و همچنین از طرز خط که کوفی است، پیداست که از سکه های صفویان و خاندانهای پس از ایشان هم نیست، نتیجه اینست که سکه مزبور از پادشاهی است که میانه زمان کیخسرو و دوره صفویان فرمانروایی داشته و نقش شیر و خورشید در آنزمان نیز بکار برده می شده است.
باری چنانکه گفتیم در زمان صفویان شیر و خورشید بسیار معروف بوده است، و از زمان ایشان است که این نقش در ایران شهرت و رواج یافته، ولی باید دانست که در زمان شاه اسماعیل هرگز این نقش بکار نرفته. زیرا گذشته از آنکه هرگز سکه ای از آن پادشاه با نقش شیر و خورشید دیده نشده، قاسمی گنابدی که در زمان او میزیسته و جنگها و کارهای او را بنظم سروده در بسیاری از جاها درفشهای او را می ستاید، چنانکه می گوید:
علمهای سبزش ستون سپهر مه رایت آینه ماه و مهر
و باز می گوید:
علمها چو خوبان قد آراستند بنظاره جنگ برخاستند
شد از پرچم طوق عالی اساس عیان ابلق آسمان را قطاس
مه سر علم بر فلک سر فراز جلا جل دف زهره را کرده ساز
از اینگونه شعرها بسیار دارد، ولی در هیچ جا نامی از شیر یا شیر و خورشید نمی برد و هویداست که در آنزمان این نقش بکار نمیرفته است.
شاه طهماسب پسر شاه اسماعیل توجه به نقش شیر و خورشید داشته. ولی چنانکه گفتیم این پادشاه می پنداشته که شیر و خورشید صورت طالع پادشاهی است، و چون طالع خود او برج حمل (بره) بوده، از اینرو در سکه های مسی که فلوس می نامیدند، خورشید را بر پشت بره نشانیده است. نگارنده دو سکه از این "بره و خورشید" را دارم که در پشت یکی نام شاه طهماسب آشکار نوشته شده. از اینجا می توان انگاشت که جهت بکار نبردن شاه اسماعیل شیر و خورشید را نیز این پندار بوده. زیرا او برج عقرب بوده و نمی خواسته خورشید را بر پشت کژدم بنشاند. راستی هم اگر می نشاند شکل بسیار نا زیبایی درست می شد.
شاه عباس هر چه فلوس با نقش خورشید دارد، در همگی خورشید با شیر است، با آنکه طالع آن پادشاه برج سنبله بوده است و نتوان گفت که چون خورشید با سنبله درست نمی آمده بجای سنبله همسایه آسمانی او شیر را بکار کشیده اند، زیرا سنبله صورت زنی است که خوشه ای بدست گرفته و نقش خورشید با او هیچگونه مانعی نداشته است و می توانستند خورشید را بر روی سینه او بنگارند. باید گفت تا زمان شاه عباس آن پندار از میان برخاسته و حقیقت داستان شیر و خورشید بدست آمده بود. یا اینکه شاه مزبور براهنمایی ستاره شناسان آن ارتباط علمی خورشید و شیر را که گفتیم در فن ستاره شناسی کهنه معروفست در اندیشه داشته که بر خلاف شیوه گذشتگان خود خورشید را با سنبله نقش ننموده است.
نقش شیر و خورشید بر فلوس های زمان شاه عباس بسیار فراوان است و شاید از اینجا نسبت پیدایش شیر و خورشید را بشاه مزبور میدهند که او باعث شهرت و رواج آن گردیده است.
پس از شاه عباس هم تا آخر صفویان شیر و خورشید در سکه ها معمول و معروف بوده و فلوسهایی با نقش مزبور از هر کدام از جانشینان او در دست است، و در برخی از شعرهای آنزمان نیز یاد این فلوسها و شیرها شده است. ملا نویدی شیرازی که در زمان شاه سلیمان صفوی در سپاهان میزیسته این دو بیت شعر را سروده است:
ای آنکه حدیث عقل را تفسیری بیهوده ز بی زری چرا دلگیری
آوردن زر بدست آسان نبود خوابیده بروی هر فلوسی شیری
باید گفت مقصود از شیر در این ابیات شیر با خورشید است نه شیر تنها. چه دیدیم که شیر تنها در آنزمان بر سکه ها کمتر نقش می شده، بویژه در سپاهان که معمول نبوده است.
از این فلوسها پیداست که در آنزمان شیر و خورشید شکل ثابتی نداشته و در هر شهری به شکل دیگری آنرا می نگاشته اند. چنانکه شیر گاهی رویش از اینسو و گاهی از آنسوی، و گاهی دمش برانگیخته و گاهی فروآویخته است. خورشید را هم در برخی بزرگ و در برخی کوچک نگاشته اند.
از زمان صفویان دلیلی هم درباره درفشها در دست است. بدین تفصیل که محمدرضا بیک نامی که در زمان شاه سلطان حسین حاکم ایروان بوده است در سال 1715 میلادی بفرستادگی از آن پادشاه بدربار لویی چهاردهم پادشاه فرانسه رفته و مدتی در آنجا باشکوه بسیار میزیسته است. در بیست و چند سال پیش یکی از مؤلفان فرانسه بنام موریس هربرت کتابی درباره این سفر محمدرضا بیک و همراهانش و داستان ایشان در پاریس بعنوان "فرستاده ایران به دربار لویی چهاردهم" تألیف و آنرا در سال 1907 میلادی به چاپ رسانیده است. در این کتاب تصویرهایی نیز از محمدرضابیک و همراهانش در هنگام گذار از کوچه های پاریس چاپ شده است که بگفته مؤلف از روی تصویرهایی برداشته شده که در همان زمان سفر محمدرضابیک درست کرده بودند. در برخی از این تصویرها درفش ایران بر فراز سر محمدرضابیک پرچم گشاده و بر روی پرده آن شکل شیری است با خورشیدی در فراز آن. لیکن در اینجا نیز همچون شیر و خورشیدهای زمان کیخسرو، خورشید از پشت شیر جدا و دایره درست است. از اینجا پیداست که در زمان صفویان شیر و خورشید را چنانکه بر فلوسها بوده بر روی درفشها رسم نمی کرده و خورشید را دایره جدا از پشت شیر نقش می نموده اند.
پس از دوره صفویان بار دیگر رشته آگاهی ما درباره شیر و خورشید گسیخته می شود و از نادرشاه و پسرانش و از کریمخان و جانشینانش فلوسی یا سکه دیگری با نقش شیر و خورشید، که به یقین از ایشان باشد در دست نداریم. ولی این پیداست که زمان اینان تفاوتی با زمان صفویان نداشته و اینان نیز بر فلوسها و درفشها شیر و خورشید را نگاشته و گاهی هم نقشهای دیگر بکار می برده اند.
اما قاجاریان، چون در دوره ایشان است که در شکل شیر و خورشید تغییرها رخ داده و سرانجام کار نشان رسمی ایران می شود. اینست که باید از این دوره به تفضیل سخن راند.
از زمان آقامحمدخان نیز آگاهی درباره شیر و خورشید در دست نیست. ولی از زمان فتحعلی شاه و جانشین او محمدشاه، گذشته از فلوسهایی که در دست است، خوشبختانه نوشته یکی از مؤلفان اروپا نیز در دست است که کمک بسیار بکار ما دارد. این نوشته عبارت از شرحی است که مسیو دوبو مؤلف معروف فرانسوی در کتاب خود (لاپرس) که در زمان محمدشاه تألیف نمود می نگارد.
مؤلف مزبور می گوید: یکی از شیوه های پادشاه ایران است که درفشهای بسیار بکار می برد و بر این درفشها دو نقش نگاشته می شود، یکی نقش تیغ دو سر علی (ذوالفقار) و دیگری صورت شیر خوابیده ای که خورشید از پشت او در می آید. این دو نقش را در کوشک پادشاهی نیز نگاشته اند. همچنین بر نشانهایی که شاه ایران به سپاهیان و سرکردگان و نمایندگان اروپایی بنام نواختن ایشان می دهد نیز این دو نقش هست.
مؤلف دیگری از فرانسویان، مسیو لانگله، که بیش از "دوبو" در زمان فتحعلی شاه کتاب کوچکی درباره ایران نگاشته، او نیز از شیر و خورشید یاد نموده و شگفت است که نام "مهر و شیر" به او میدهد و دانسته نیست که این عبارت را از کجا برداشته است. لانگله پنداشته که شیر و خورشید از بازمانده های ایران باستان و یادگار آتش و آفتاب پرستی ایرانیان دیرین است. میگوید بهم چشمی سلطان سلیم سوم عثمانی که نشان "هلال" را اختراع نموده، فتحعلی شاه هم نشان "مهر و شیر" را درست نموده است.
از این نوشته ها پیداست که در زمان فتحعلی شاه و محمدشاه بر درفشها دو نقش می نگاشته اند، یکی شیر و خورشید که شیر خوابیده بوده و دیگری تیغ دو سر یا ذوالفقار. و این دو نقش را بر دیوارهای کوشک پادشاهی نیز می نگاشته اند. همچنین دو نشان از این دو نقش درست کرده بودند، چنانکه هم اکنون این نشان معمول است و در وزارتخانه ها، بویژه در وزارت جنگ به کسانی که در خور نواختن باشند بخشیده می شود.
ولی فلوسهایی از فتحعلی شاه در دست است که گذشته از شیر و خورشید، نقشهایی دیگر نیز از خورشید تنها و مرغ و مانند اینها بکار رفته و در شیر و خورشید در برخی شیر ایستاده است.
از همان زمانها یک رشته فلوسهایی نیز در دست است که شیر تنها و خوابیده است و اگر چه تاریخ درستی در هیچکدام پیدا نیست و لی از شکل سکه ها یقین است که در زمان فتحعلی شاه و محمدشاه یا در آغازهای پادشاهی ناصرالدین شاه زده شده است. اما تا کنون نگارنده در هیچ فلوسی یا سکه نقره ای نقش ذوالفقار را ندیده ام. گویا این نقش را در شکه ها هرگز بکار برده نمی شده است.
اکنون می رسیم به دوره ای که شیر و خورشید نشان رسمی ایران می گردد. تفضیل این سخن آنکه از ناصرالدین شاه یکرشته فلوسهایی با نقش شیر و خورشید در دست است که شیر خوابیده ولی از هر حیث مانند شیر نشانهای امروزی است. تاریخ این فلوسها سال 1272 هجری است. ولی در یکرشته فلوس های دیگر که نیز در دست است و چند سال پس از آن فلوسها در سال 1284 هجری ضرب شده است، ناگهان شیر بپاخاسته و برای نخستین بار شمشیر بدست گرفته است.
از اینجا پیداست که شمشیر بدست گرفتن شیر از سال 1280 و آن نزدیکی ها است و گمان می کنیم که نشان رسمی ایران شدن شیر و خورشید هم از همان زمان آغاز شده باشد.
بدین تفصیل که در زمانهای پیشین در ایران و دیگر دولت های مشرق این رسم که هرکدام نشان خاصی برای خود داشته باشد نبوده. چنانکه دیدیم در زمان صفویان و دیگران شکلهای گوناگون بکار می رفته. در زمان فتحعلی شاه که دیگر شکلها را از میان برده بودند، باز در درفشها گذشته از شیر و خورشید، نقش ذوالفقار را هم بکار می برده اند و بر سکه ها مرغ و آفتاب را هم می نگاشته اند. بهرحال این یقین است که در قرنهای باستان نشان دولتی به این معنی که امروز است نبوده. لیکن در زمان ناصرالدین شاه که ایران با دولت های اروپا رابطه بسیار یافته، ناچار شده که همچون آن دولت ها این نیز نشان خاصی داشته باشد و برای این کار گویا دو شکل ذوالفقار و شیر و خورشید پیشین را یکی کرده و آن شمشیر را که به تنهایی نشانی بوده، بدست شیر داده اند. چیزی که هست، بپاس شکوه امام تیغ دو سر بدست شیر نداده اند. از همین زمان است که شیر و خورشید شکل ثابتی پیدا کرده که در همه جا روی شیر بسوی دست چپ و دمش برانگیخته و گردنش یالدار است، و پیوسته ایستاده رویش برگشته بسوی بیرون است. (تفاوت بزرگ دیگر شیر و خورشیدهای امروزی با شیر و خورشیدهای پیشین این است که شیر امروزی یالدار است و در نقشهای پیشین چنانکه دیدیم شیر بی یال بود است. این نکته را یکی از دانشمندان روسی که در تهران نشیمن دارد، به نگارنده یادآوری کرد که شیرهای ایران که تا صد و دویست سال پیش بسیار فراوان بوده و اکنون کم شده، هم نر و هم ماده شان بی یال است. و از اینجاست که در نقشهای پیشین همه جا شیر بی یال نگاشته اند. اما شیر یالدار که از زمان ناصرالدین شاه بدینسوی دیده می شود، از روی نقشهای اروپاست)
در اینجا ما تاریخچه شیر و خورشید را بپایان می بریم. ما آنچه میدانستیم تا اینجا نگاشتیم، ولی بی گفتگوست که از نوشته های کهنه و وزارتخانه ها و فرمانهای کهنه که در پاره ای از خاندانها است می توان آگاهی های بیشتری بدست آورد. بویژه درباره گزارشهای آخری شیر و خورشید که از آرشیو وزارتخانها، بویژه وزارت خارجه میتوان استفاده فراوان کرد.
تا آنجا که ما میدانیم تنها شاعری که یاد شیر و خورشید را در شعر کرده، انوشه روان ملک الشعرا صبوری است که این دو بیتی از اوست:
گر شیر نشان دولت جاوید است خورشید بپشت اوست هر کس دید است
آن ترک پسر که این نشان هسته بسر شیری باشد که روی او خورشید است