جمعه، فروردین ۱۱، ۱۴۰۲

مطابقت قوم ثمود قرآن با داکیائیها و اوکرائینی ها

(The conformity of the Thamud people of the Quran with the Dacians and Ukrainians)
نام قوم ثمود در قرآن و روایات اسلامی همراه با قوم عاد (مردم انجمنی، ژرمنها یعنی قوم منسوب به هود/اود، اودن) و در رقابت با هم ذکر گردیده است. ولی چون نام اصلی آنها در محیط شبه جزیرهٔ عربستان به زبانهای سامی ترجمه شده بوده است، گمان شده است که ایشان از اقوام اعراب بائده (معدوم) باشند. عربستان پیش ار اسلام جای تجمعات قومی بزرگ و شامخی نبوده است. لذا منظور از قوم ثمود مردمی بزرگ اروپایی در جوار قوم عاد (ژرمنها) بوده است. در مقاله ای که پیشتر در باب عاد و ثمود نوشته بودم. نام عاد را به درستی با ژرمنها مطابقت داده بودم. امّا در مورد پیدایی ثمود میان مغان ایرانی و گتهای تراکیه و قوم کوچک سَمودیهای باستانی معدوم هگر، سرگردان مانده بودم.
در مورد گتهای تراکیه (مردم داکیا) راه را درست ولی نا کافی رفته بودم و آن نتیجه گیری این بود:
مطابقت نام صالح با سالموکسیس، خدای جهان زیرین مردم گِت/ داکیا (سرزمین گرگ)
نام و نشان صالح یاد آور نام سالموکسیس (خدای جهان زیرین داکیا، ولس اسلاوها) است و شتر او بیانگر ظاهر نام دیگر این ایزد یعنی گِبلیزیس (خدای جهان زیرین) است که می توانست در زبانهای سامی به معنی خداوند جمل (شتر) گرفته شود.
براین پایه محتمل است نام ثمودیها با سمادعه/سمودعه (گرگها) در عربی یعنی توتم گرگ داکیائیها ربط داده می شده است. ولی بیشتر محتمل است نام ثمودی ها به صورت زَم-اودی ها در زبان های بالکان به معنی مردم کناری و مترادف نام اوکراین بوده است.
حال با اطمینان در این باب بدین نظر رسیده ام که با توجه به ترادف نام و اشتراک صالح (نیکوکار) دارندهٔ شتر زرین و نازل کننده خشم و بلای خدایگانی بر قوم خود با ولس (نیک، سالموکسیس) خدای حامی حیوانات و خدای جهان زیرین اسلاوها (اسکلاوها) است، و نام قوم ثمود (مردم گرگ یا مردم کناری) وی متصّف به دارندگان مساکن نیک را در اصل می توان با اسلاوهای غربی (اوکرائینی ها= مردم کناری و ائوکاتیان سکاها، یعنی دارندگان منازل نیک، بوهمنی ها) مطابق دانست:
با توجه به اینکه در اساطیر سکایی ائوکاتیان (مردم بوهمن) ملت لیپوکسائیس (پادشاه مردم کناری= پادشاه اوکراین) و ابزار زرین و مقدّس ایشان گاو آهن (پولاک= لهستانیها) به شمار رفته اند، لذا نام ثمود را در مقایسه با آن در زبان عربی هم می توان به معنی مردم کناری (ثمُ-اَد) یعنی اوکرائینی ها -لهستانیها -بوهمنی ها (اسلاوهای غربی) گرفت:
چه جزء ثمُ در ثمود (مردم کناری) در عربی به معنی محل آن سویی و کناری و جزء اَد آن در رابطه با بلا و شتر و سِیر کردن در زمین است:
اد. [ اَدد ] (ع مص) آواز گردانیدن شتر در جوف. به اندرون باز گردانیدن شتر ماده آواز خود را. نالهٔ گردانیدن شتر. (تاج المصادر بیهقی). || نالیدن. (زوزنی). نالیدن شتر از جدائی بچه. || دراز کشیدن امری. || سیر کردن در زمین. || رسیدن بلاکسی را. کسی را بلائی رسیدن. (تاج المصادر بیهقی).
چون مطابق روایت قرآنی مغضوب شدن قوم ثمود به خاطر پِی کردن شتر صالح (ولس= نیک، خدای حامی حیوانات اسلاوها) که در زمین خدادادی مشغول سِیر و چریدن بوده، روی داده است.
در این رابطه شرح چگونگی پیدایش سه ملت بزرگ اسلاو در افسانه های اسلاوی که ملهم و متأثر از اسطورهٔ معروف سه برادر لیپوکسائیس (پادشاه کناری، پادشاه اوکراین و لهستان و بوهمن، هوشنگ ایرانیان)، آرپوکسائیس (پادشاه سرزمین ارابه، پادشاه روسها و مجارها، تخموروپه/تهمورث ایرانیان) و کولاکسائیس (پادشاه قبایل، فرمانروای سکاها/ اسکلاوها= ملت جام، جمشید ایرانیان) است، از این قرار است:
لِخ، چِخ و روس (Lech, Čech, and Rus)، سه برادر افسانه‌ای هستند که سه ملت اسلاو با نام‌های لخیا (لهستان)، چخیا (بوهم، موراوی و سیلیزیا و جمهوری چک) و روسنیا (کشورهای امروزین روسیه، بلاروس و اوکراین) را بنیان نهادند. نسخه‌های گوناگونی از این افسانه وجود دارد و در برخی مناطق تعداد برادران را دو و یا تنها یکی بیان کرده‌اند.
در نسخه لهستانی این افسانه آمده که این سه برادر با هم به شکار رفتند که با تعقیب طعمه‌های متفاوت از یکدیگر جدا شدند. روس به شرق رفت، چِخ به غرب رفت و بر کوه ریپ در بوهم ساکن شد و لِخ به سمت شمال رفت. لِخ به دنبال تیر خود می‌گشت که به عقاب سفید خشمگینی رسید که از لانه‌اش مراقبت می‌کرد. او دیدن این منظره در سرخی غروب خورشید را خوش‌یمن دانست و تصمیم گرفت در همان منطقه ساکن شود. او این منطقه را نیزنو (Gniezno به لهستانی یعنی لانه) نامید و عقاب سفید را به عنوان نشان خود برگزید که هنوز به عنوان نشان کشور لهستان بکار می‌رود و پرچم این کشور نیز به معنی خورشید در حال غروب است.
چِخ یا پرائوتیک چِخ (Praotec Čech پدر اولیه چِخ) از نام سکایی بوهمن (دارندهٔ منازل نیک) گرفته شده است. بعداً چاوکهای (چکهای) ژرمن تبار با مردم اسلاوی بوهمن در آمیختند و به سلک اسلاو در آمدند. نام بوهمنی های اسلاو با نام سلتهای همنام آنها (بویی ها) مشتبه شده است.
در نسخه‌ای دیگر از افسانه که در جمهوری چک بیان می‌شود تنها دو برادر بوده‌اند. الویس جیراساک در کتاب خود بیان کرده که دو برادر، چِخ و لِخ از اروپای مرکزی به شرق آمدند که یکی ملت چک و دیگری ملت لهستان را بنیان نهادند.
افسانه‌ای مشابه (که نام‌های آن کمی تغییر کرده‌اند) در داستان‌های محلی دو نقطه از کرواسی وجود دارد:
در گویش کایکاویان در منطقه هرواتسکو زاگوریه (شمال کرواسی) و در گویش چاکاویان در پولیسا (دالماسی مرکزی). نسخه کروات افسانه در سال ۱۹۴۰ بدست اس. ساکاچ بررسی و تحلیل شده‌است.
اولین نسخه داستان لِخ، چِخ و روس در لهستان در کتاب تاریخچهٔ لهستان بزرگ (Wielkopolska Chronicle) آمده است که در سال ۱۲۹۵ در پوزنان نوشته شده‌است. در تاریخ‌نگاری‌های بوهمی، چِخ به تنها یا با لِخ آورده شده‌است و اولین بار نام او در کسماس پراگ در سال ۱۱۲۵ میلادی آمده‌است.
این افسانه نشان می‌دهد که در سده سیزدهم میلادی، سه قوم بزرگ اسلاو از ریشه مشترک زبان، فرهنگ و نژاد خود آگاه بوده‌اند. همچنین این افسانه با این واقعیت که سرزمین مادری اسلاوها در شرق اروپا است همخوانی دارد. این منطقه با پروتو-ایندو-یوروپینز دارای نقطه اشتراک است. در چارچوب فرضیهٔ کورگان آمده که هندو-اروپایی‌هایی که پس از مهاجرت باقی ماندند به زبان بالتو-اسلاوی سخن گفتند.
متقابلاْ در خاورمیانه رد پای صورتی از اسطورهٔ اسکیتی (سکایی) پسران تارگیتای (پدر عالی، تارح تورات) یعنی کولاکسائیس، آرپوکسائیس و لیپوکسائیس به واسطهٔ پسران فریدون پیشدادی (پدر برتر ایرانیان) به تورات رسیده است: مطابقت تثلیث توراتی ابرام، ناحور و هاران با تثلیث شاهنامه ای ایرج و تور و سلم:
معانی نامهای ابرام (پدر عالی)، ناحور (خشن، وحشی) و هاران (سوزاننده) پسران تارح (پدر) به وضوح با نامهای شاهنامه ای ایرج (شیر، پدر نجیب، سمبل سغدیان-ایرانیان)، تور (بزکوهی وحشی، سمبل سکاها) و سلم (مار، سمبل سئوروماتها) پسران اساطیری فریدون (کوروش، ملقب به پدر) همخوانی دارند. به نظر می رسد این تثلیث اسطورۀ توراتی بر گرفته از اساطیر ایرانی و این هم به نوبه خود از اساطیر سکایی مربوط پسران تارگیتای و توتم سکایی مرکبِ کوروشا/خیمَیریا (شیر، بزکوهی، مار) اخذ شده است.
در روایات اسلامی مربوط به قوم صالح (ثمود) از "شعیب بن صالح" ("کولاکسائیس پسر تارگیتای"، فرمانروای قبایل) و اصحاب مدین (قوم مادیای اسکیتی/افراسیاب) نیز یاد شده است. در این روایات نامهای قومی بومی مشابه آنها (سمودی و مدین) در بین سوریه و مصر نیز دخالت داده شده اند. بعلاوه واقعهٔ صیحهٔ آسمانی بزرگ (مگا فونی) نازل شده بر قوم ثمود یاد آور مغ کشی داریوش (ماگو فونی) است که ضمن آن گائوماتای مغ (سپیتاک سپیتمان، زرتشت سپیتمان، گوتمه بودا) و همراهانش ترور میشوند. ولس (صالح) ایزد موسیقی هم بوده است و از این روی با ده ده قورد (پدر حامی حیوانات) شاعر و تنبورنواز قفقازیها و فراواک اساطیر ایرانی همخوانی دارد: نام فرَواک (در معنی پُر آواز) با نام گیه مرتن (کیومرث) و نیز با نام نخستین انسان اسکیتان یعنی تارگیتای در معنی اوستایی-سنسکریتی پدر آواز مرتبط می نماید:
गायक adj. gAya[ka] one who sings
martha[na]: man
तार n. tAra father
गीत n. gita song

چهارشنبه، فروردین ۰۹، ۱۴۰۲

نام و نشان شهرهای بابِل بین النهرین و بابُل مازندران

(Names and emblems of the cities Babylon in Mesopotamia and Babol in Mazandaran)
نام و نشان بابِل بین النهرین:
نام شهر بابِل به معنی «دروازهٔ خدا (مردوک)» بوده و در دروازهٔ معروف بابل یعنی دروازه ایشتار سمبل مردوک یعنی موشهوشو (شیر/ببر/پلنگ- اژدها) نقش بسته بوده است که مأخذ نامهای ایرانی بابل یعنی بَوری و بابیروش گردیده است:
مطابقت سپیتوره با ببر-اژدهای موشهوشو (افعی)
سپی-توره (سگ وحشی، هاروت=شیر) در منابع کهن ایرانی که همراه اژی دهاک (دارای سمبل مار، مردوک، ماروت، نمرود= همراه پلنگ) است، مطابق بَوری (ببر، موجود ترسناک) یعنی نام اوستایی بابل است که تصویر بزرگ وی بر باروی شهر بابل در کنار دروازه ایشتار شهر نقش بسته بوده است. نام باستانی پارسی بابل یعنی بابیر[وش] هم حاوی نام ببر است. حتی صورت ایرانی نام رود دجله یعنی تیگره (ببر) نیز با آن مرتبط می نماید. معلوم میشود ایرانیها نام بابل (دروازهٔ خدا، دروازهٔ مردوک) را با سمبل موشهوشوی مردوک در دروازه ایشتار بابل جایگزین کرده اند.
مطابقت هاروت و ماروت با مردوک، به خصوص مار-شیر موشهوشوی وی
هاروت (شیر یا زیبای در بند و محافظت شده) و ماروت (مار در بند و محافظت شده) مطابق مردوک زیبا و شیر- مار سمّی وی موشهوشو به نظر می رسند؛ چرا که در فرهنگ بابلی متأخر معتقد بوده اند که انشار (خدای تمامی آسمانها) که با آشّور (خندان، ضحّاک) مطابقت داده میشود، مردوک (اژی دهاک ماردوش) را در زیر زمین بابل در بند نموده است:
हरि m. hari lion हार adj. hAra delightful , ऊत adj. Uta protected. उत adj. uta sewn
मार adj. mAra killing, ऊत adj. Uta protected. उत adj. uta sewn
بعداً جزء اوتَ صرفاً به معنی دوخته و بسته شده آن گرفته شده و ایشان را فرشتگان به بند کشیدۀ آویزان در چاه بابل به شمار آورده اند.
معنی دلپذیر و زیبا و شیر هاروت در اساطیر پای الهۀ زیبایی زهره (ایشتار) را نیز در رابطه با وی و ماروت شهر بابل به میان کشیده است. خصوصاً که نقش شیر-مار موشهوشو در دروازه ایشتار ترسیم شده بوده است.
در مجموع هاروت و ماروت آویزان در چاه بابل به ویژه می توانند اشاره به دو جنبهٔ شیر (ببر، پلنگ) و مار خود موشهوشو (سمبل مردوک) در دروازه ایشتار شهر بابل باشند.
بنیادهای نامهای ضحّاک و اژی دهاک
اسطورهٔ ضحّاک شاهنامه ریشه های خدایگانی و تاریخی نسبتاً پیچیده ای در بابِل و ایران دارد. اژی دهاک اوستایی (اژدها) به جای خدایان بابلی و آشوری مردوک دارندهٔ سمبل موشهوشو (مار افعی) و نین گیش زیدا (که دو مار بر شانه هایش رسته است) و آشّور (خندان= ضَحّاک) و نیز به جای آستیاگ مادی (آژدهاک خبر موسی خورنی یعنی ثروتمند) و پادشاهان بابل است. از این روی در شاهنامه جزء دوم نام اژی دهاک (دارای نشان افعی بزرگ)، یعنی دهاک (افعی) با ضحّاک (آشّور) جایگزین شده است. دهاک (افعی) به عنوان پادشاه بابلی کشتار کننده در پارس (پرهشی) مطابق پادشاهان بابلی به خصوص ریموش (افعی) پسر سارگون اکدی است که سپاهیان پادشاه پرهشی یعنی ابالگامش (همزاد، جمشید) را شکست داده و کشتار نموده بود. پادشاه کاسی بابل آگوم کاک رمه (اژدهای دارندهٔ شمشیر خونین) نیز در اوستا به عنوان اژی دهاک معرفی شده است. چون مراکز حکومت وی یعنی کرند و بابل پایتخت‌های اژی دهاک معرفی شده است. به سبب فاصله زمانی طولانی ریموش و آگوم کاک رمه و آخرین پادشاه بابل نابونید (ضحاک بابلی معاصر فریدون/کوروش) پادشاهی ضحّاک هزار سال به شمار رفته است.
نام ایوان ضحّاک در شاهنامهٔ فردوسی به صورت «کنگ دز هوخت» (دژ هوخت کنگ) آمده است که فریدون (کوروش) آن را فتح نموده است:
به خشکی رسیدند سر کینه جوی / به بیت المقدس نهادند روی
که بر پهلوانی زبان راندند / همی کنگ دژ هودخش خواندند
به تازی کنون خانه پاک دان / برآورده ایوان ضحّاک دان
در مورد مطابقت دژ هوخت کنگ با شهر بابِل گفتنی است، کاوشهای باستان شناسی محوطه بابل نشان می دهد که قبل از دیوارها خندقی وجود داشته که آب فرات در آن جاری بوده و از آنجا می گذشت:
hva: possessor
खात n. khAta ditch
kang: surrounding fence
معنی نامهای شهر بابُل مازندران:
نظر به اینکه شهر بابُل در استان مازندران در اقلیم معتدل و مرطوب قرار دارد و از آنجایی که این شهر در اکثر روزهای سال دارای رطوبت ۱۰۰-۹۹ درصد می باشد و نیز با توجه به نام عربی مامطیرِ و نیز بار فروش (به اوستایی و سنسکریت به معنی پُر رطوبت) متعلق به شهر بابُل، نام این شهر مازندران و رود آن باوُل به معنی محل مرطوب به نظر می رسند:
مُمْطِر : - ماطِر
- wet
bar: to have
प्रुषायति {प्रुष्} verb 9 prushAyati {prush, paresh} become wet
भवति {भू} verb 1 bhavati {bhU} become
ओल्ल adj. olla wet

این همانی برادران شدّاد و شدید با برادران رِموس و رومولوس

مطابقت اِرم عاد قرآن با کولوسئوم روم از مطابقت قوم عاد با ژرمنها و رومی ها و مطابقت شداد و شدید اِرم عاد روایات اسلامی با رِموس (روموس، شدید) و رومولوس (اهل شدت) نتیجه میگردد. در قاموس تورات نام روم به معنی شدید و قوی آمده است. بنابراین منظور از بنای عظیم اِرم (بلندی) همان کولوسئوم (بنای عظیم) در روم است:
بعضی در ذیل آیه ۶ تا ۸ سوره فجر ماجرای بهشت شدّاد و هلاکت او را قبل از دیدار آن بهشت نقل کرده‌اند. در این آیات چنین می‌خوانیم: «اَلَمْ تَرَ کَیفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ الَّتِی لَمْ یخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ؛ [۱] آیا ندیدی پروردگارت با قوم عاد چه کرد؟ با آن شهر اِرَم و باعظمت عاد چه نمود؟ همان شهری که مانندش در شهرها آفریده نشده است.»
در قرآن به بنای ارم اشاره شده و در سوره الفجر آیه ۶ تا ۱۵ آمده‌است:
مگر ندانسته‌ای که پروردگارت با عاد چه کرد (۶) با عمارات ستون‌دار ارم (۷) که مانندش در شهرها ساخته نشده بود (۸) و با ثمود همانان که در دره تخته‌سنگها را می‌بریدند (۹) و با فرعون صاحب خرگاه‌ها [و بناهای بلند] (۱۰) همانان که در شهرها سر به طغیان برداشتند (۱۱) و در آنها بسیار تبهکاری کردند (۱۲) [تا آنکه] پروردگارت بر سر آنان تازیانه عذاب را فرونواخت (۱۳) زیرا پروردگار تو سخت در کمین است (۱۴) اما انسان هنگامی که پروردگارش وی را می‌آزماید و عزیزش می‌دارد و نعمت فراوان به او می‌دهد می‌گوید پروردگارم مرا گرامی داشته‌است (۱۵).

سه‌شنبه، فروردین ۰۸، ۱۴۰۲

مطابقت سپیتوره با ببر-اژدهای موشهوشو (افعی)

سپی-توره (سگ وحشی، هاروت=شیر) کشندۀ جمشید، در منابع کهن ایرانی که همراه اژی دهاک (دارای سمبل مار، مردوک، ماروت، نمرود= همراه پلنگ) است، مطابق بَورسپی-توره (سگ وحشی، هاروت=شیر) در منابع کهن ایرانی که همراه اژی دهاک (دارای سمبل مار، مردوک، ماروت، نمرود= همراه پلنگ) است، مطابق بَوری (ببر، موجود ترسناک) یعنی نام اوستایی بابل است که تصویر بزرگ وی بر باروی شهر بابل در کنار دروازه ایشتار شهر نقش بسته بوده است. نام باستانی پارسی بابل یعنی بابیر[وش] هم حاوی نام ببر است. حتی صورت ایرانی نام رود دجله یعنی تیگره (ببر) نیز با آن مرتبط می نماید. معلوم میشود ایرانیها نام بابل (دروازهٔ خدا، دروازهٔ مردوک) را با سمبل موشهوشوی مردوک در دروازه ایشتار بابل جایگزین کرده اند.

دوشنبه، فروردین ۰۷، ۱۴۰۲

معنی نام آتشکدهٔ آذرگشنسب

نام آتشکدهٔ آذرگشنسب (آتش سگ پر یال، آتش شیر) اشاره به حیوان توتمی پارسها، شیر (پارس) داشته است. پارسهایی که به رهبری آریارمنه (گستهم نوذری) و کوروش دوم (توس نوذری) به همراهی کیاخسار (کیخسرو) فرمانروای بزرگ ماد، مادیای اسکیتی کشورگشا (افراسیاب تورانی) را در آذربایجان حوالی کوه سهند و دریاچهٔ ارومیه، و ساراک فرمانروای آشور (ائوروَ سارَ) را در نینوا به قتل رسانده اند. مغان ماد که شیر را ناپسند داشته اند، نام آذرگشنسب را به جای شیر پُر یال، به معنی اسب پُر یال گرفته و در کلّ در اوستا نام پارس را به خاطر معنی شیر درندهٔ آن، تحت عنوان ورنه (سرزمین خوشی، عیلام) مکتوم داشته اند:
केश m. kesha mane
केशिन् m. keshin lion
केशिन् m. keshin horse
केशिन् adj. keshin having tips
केशिन् adj. keshin having fine or long hair
केशिन् adj. keshin having a mane
केशिन् adj. keshin having long hair

اتیمولوژی ارتشتار

واژهٔ ارتشتار را با توجه به شباهتش به رثَ - اِشتار (بر ارابه ایستنده) به معنی ارابه سوار گرفته اند ولی مفهوم اوستایی و سنسکریتی «کشندهٔ دشمن» برای آن منطقی تر است. گرشویچ به‌طور متقاعد کننده‌ای استنباط می‌کند که باید از این کلمه معنی جنگجو (کشندهٔ دشمن) را دریافت:
अर्दति {अर्द्} verb 1 ardati {ard} kill
स्तरु m. staru enemy
نامهای قهرمانی کهن کِرِساسپ (در هم شکننده اشرار و راهزنان، گرشاسب) و رُتستهم (کشندهٔ ستمگران، رستم) در رابطه با معنی کشندهٔ دشمنِ ارتشتار هستند.

اتیمولوژی ببر

نظر به عنوان بیان (بهیانَ، ترسناک) آن، خود ببر هم به معنی ترسناک به نظر می رسد:
भयन n. bhayana fear,
भयानक adj. bhayAnaka scary,
भयानक m. bhayAnaka tiger
bhu: be
भीरु adj. bhiru fearful

معنی نام مردم جِت

نام مردم کهن جِت به صورت جیت در سنسکریت به معنی مردم زیر سلطه و رعیت است:
जीत adj. jita oppressed
چون طبقه ممتاز جتهای پنجابی که در قدیم راجپوتان رتهور نامیده می‌شدند، مردمی ورزیده، تنومند، زیبا و دلیر توصیف شده اند. مردان راجپوت آن دسته از فرزندان خود را که مادرانشان از عامه طبقات پایین و خدمتگزاران طبقاتِ بالا (سودراها) بودند، جِت خطاب می‌کردند.

یکشنبه، فروردین ۰۶، ۱۴۰۲

ریشهٔ واژه های سِتم و شَته

ستهم پهلوی (ستم) می تواند از سِته-اَم یعنی ستیز خطرناک و نیرومند اخذ شده باشد.
شته در سنسکریت به معنی شرور و آسیب رسان و آفت است:
शठ adj. shaTha wicked

معنی کشخوان و توریج

در نوشته های قدیمی از کشخوان (کشتزار قابل آبیاری) و توریج (گریز) یاد شده است که به ترتیب به معنی کشتزار با شکوه و تند رفتن هستند.
तुरि f. turi going swiftly

اتیمولوژی آیَفت (حاجت خواستن)

آیَفت پهلوی (حاجت خواستن) و آیَپتَ اوستایی (در آمد، سود) را به لغت سنسکریت می توان «رویکرد در آمد» گرفت که بیان دیگری از همان خواست بر آورد نیاز و حاجت میگردد:
आय m. Aya revenue
आपतति{आपत्} verb Apatati[Apat] approach

اتیمولوژی اَپاختر و زَرَتوشتره

دو واژهٔ اَپاختر و زَرَتوشتره را که به معنی ستاره گرفته اند به ترتیب می توان واقع در سمت دوردست پشت آسمان و درخشنده در آسمان گرفت:
अपाका ind. apAkA far, back
taru: over side
zaratu: shiny
आष्ट्र n. AshTra [in the] sky
یعنی نام زرتوشترا (زرتشت) معنی درخشنده در آسمان (ستاره) را می دهد.

جمعه، فروردین ۰۴، ۱۴۰۲

معنی و اتیمولوژی نام رُستم

(The meaning and etymology of the name Rostam)
نام رُستم به صورت رُتستخم در نسخهٔ ایرانی کتاب پهلوی بندهشن و کتاب پهلوی درخت آسوریک ذکر شده است. با توجه به مطابقت رستم با گرشاسب (کِرِسا-سپَ، یعنی در هم شکنندهٔ ستمگران و راهزنان که در اوستا بدان اشاره شده) آن را می توان ترکیب رُت/رُد (زنندهٔ یا درندهٔ) - ستخم (ستهم، ستمگران) در نظر گرفت:
रोटते{रुट्} verb 1 roTate[ruT] strike against
रुणद्धि{रुध्} verb ruNaddhi[rudh] tear
शठ adj. shaTha (stahma) wicked
स्तम्भ stambha (stahm) refers to “immoilizing others”
«در ادبیات پهلوی نام رستم به صورت «رُت‌ستَخمَک»/rot-staxmak/ یا «رُت‌ستَخم»/rot-staxm/ معادل «رُت‌ستَهم»/rot-stahm/ آمده‌است. به نظر یوزف مارکوارت واژۀ «رُت‌ستَخمَ» در اوستا «رَئُتَستَخمَ»/rauta-staxma/ یکی از عنوان‌ها و صفت‌های کِرِساسپ (گرشاسب) بوده‌است و این دو پهلوان (گرشاسب و رستم هفتخوان مازندران) نه‌ تنها از جهت اعمال پهلوانی به یکدیگر شبیه‌ هستند، هم خاندان نیز می باشند. گرچه در طول تاریخ در زیر خیمهٔ نام رستم نام آوران ایرانی دیگر و پهلوان اساطیری سکاها هم اشتراک یافته اند:
رستم لقب پهلوانان دشمن شکن
رستم ها (پهلوانان دشمن شکن، رئوت ستهم) در تاریخ ایران زیاد بوده اند که همگی تحت این نام در شاهنامه یکی گرفته شده اند. رستم سمنگان (تور/هراکلس سکایی، گم کنندۀ اسب، یادگار نهندۀ ابزار پهلوانی برای فرزند آتی)، رستم کشندۀ دیو سفید در جنگل مازندران (گیلگامش کشندۀ خومبابا در جنگل سدر)، رستم هفتخوان رستم (آترادات پیشوای مردان شکست دهندۀ آشوریان در زیر حصار شهر آمُل و آزاد کنندۀ خشتریتی= کیکاوس)، رستم کشندۀ اسفندیار (داریوش ترور کنندۀ سپنتداته گائوماته)، رستم سیستانی دستگیر کنندۀ کرسیوز (سورنای سیستانی کشندۀ کراسوس)، رستم کشندۀ اشکبوس و کاموس کشانی (وُل-خشیه= پُر نیرو، ولخش سوم اشکانی شکست دهندۀ کوجولا کدفیسوس کوشانی)، رستم چاه شغاد (پیروز ساسانی) و رستم کشندۀ سهراب (شاپور سردار قباد ساسانی، مغلوب کنندۀ سوخرا در میدان کشتی). در کتابهای پهلوی و اوستا تنها رستم هفت‌خوان مازندران به نامهای رستم و گرشاسب آمده است و بقیه رستم ها از طریق روایات شفاهی به شاهنامه رسیده و در زیر خیمۀ نام رستم با هم مشتبه و یکی شده اند. در کتاب پهلوی یادگار زریران، رستم (رُدستهم، رُتستهم) نام عام به معنی پهلوان دشمن شکن است.
دلایلی بر ترادف نامهای رستم و گرشاسب
آرتور کریستن سن در کتاب کیانیان خود میگوید که «به نظر مارکوارت، رستم هفتخوان مازندران شاهنامه از خاندان سام همان کِرِساسپ اوستا از همان خاندان سام است که دشمنان خود را در کنار دریای فراخ‍کرت کشتار میکند». برای این نظر دلایل لغوی روشنی در معنی براندازهٔ راهزنان وجود دارد که بدانها توجه کافی نشده است:
سوای رُت و رُد سنسکریت به معنی زدن و دریدن و کشتن، در فرهنگ واژه های اوستایی احسان بهرامی صفحه ۱۲۳۴، واژه «رُ» از ریشه «رَوَ» [از ریشه هندواروپایی رِیپ] نیز به معنی بریدن و دریدن آمدن است. جزء دوم نام رستم یعنی ستم (ستهم پهلوی، ستم فارسی) به صورت ستمبه در سنس‍کریت به معنی شورش و راهزنی و دزدی و شورش و طغیان و آسیب زنی به دیگران آمده است، همان‍که به گونهٔ ستم (جور) باقی مانده است (صفحه ۹۱، فارسی باستان، هاشم رضی).
स्तम्भ stambha (stahm) refers to “immoilizing others”
در مقابل نام گرشاسپ/کرساسپ هم در هیئت کِرِسا-سپَ به همین معنی است: کِرِسَ= راهزن (جلد اول یسنا، صفحه ١٦٧ به نقل از بارتولومه)، دشمن و ستیزه جو (صفحه ٣٨٢ فرهنگ واژه های اوستا)، سپا (افکندن و دور انداختن، صفحه ١٩٦ یادداشتهای گاثاها)، برانداختن و ویران کردن (فرهنگ واژه های اوستا.ص ١٤٦٧). در تأیید این وجه اشتقاق در بند ١٣٦ فروردین یشت اوستا می خوانیم: «ما به فروهر پاک سام گرشاسب مجعد موی و مسلح به گرز درود میفرستیم تا بر ضد بازوان قوی دشمن و لشکرش و سنگر فراخش و درفش برافراشته اش آن مقاومت توانیم کرد تا بتوانیم در برابر راهزنان پایداری کنیم».
در باب مطابقت رستم هفتخوان مازندران و گرشاسب اوستا سه موضوع کشتار کردن گرشاسب دشمنان بزرگ خود را در کنار فراخکرت (منظور دریای مازندران)، هفتخوان رستم و کی‍کاوس (پادشاه منطقه چشمه زاران) در مازندران و موضوع تاریخی لشکرکشی رئیس رئیسان آشوری شانابوشو سردار آغاز ح‍کومت آشوربانیپال به شهر آمول (آمُل) که بنا به پراشک شرق شناس چ‍ک به مقصد مقر خشثریتی فرمانروای پارتوکا (سرزمین کنار چشمه= ناحیه کاشان) صورت گرفته که از پیش از اسرحدون از آنجا به شهر آمل مازندران پناه برده و ماد بعد از آن مستقل شده بود، قابل توجه است: خاندان سام-ثریته (شادی بخشنده و محافظت کننده) در کنار هسته میتولوژیک خود یک هسته تاریخی در جنگلهای مازندران در کنار دریای فراخکرت (منظور مازندران) دارند. در عهد هخامنشیان فرد تاریخی قهرمان آنجا آترادات پیشوای آماردان نامیده می شده و سلف سابق کوروش به شمار می رفته است که سوای گرشاسب کنار دریای فراخکرت اوستا و رستم هفتخوان مازندران شاهنامه، مطابق آذربرزینِ مقابل بهمن (در اساس دیوان دژ بهمن) در سمت شهر ساری (در اساس شهر آمل مازندران مکان استقرار خشثریتی= کیکاوس، مقصد لشکرکشی رئیس رئیسان آشوری شانابوشو در آغاز حکومت آشوربانیپال) است که منجر به شکست دیوان (آشوریان) و استقلال مادها گردیده است:
त्रात adj. trAta protected, protection.
शम m. sama final happiness.
در اوستا نام اورواخشیه (بسیار شادیبخش) مترادف با سام (بسیار شادیبخش) و فرامرز (بسیار[شادی] بخشنده) متعلق به برادر سام گرشاسب نریمان (به قول مارکوارت همان رستم هفتخوان مازندران) است که در کنار دریای فراخکرت (مازندران) به دست دشمنانش کشته میشود و سام گرشاسب نریمان از دشمنان وی انتقام میگیرد.
منابع عمده: کیانیان، آرتورکریستن سن؛ تاریخ ماد، دیاکونوف؛ یشت ها (1.2) و یسنا (1،2) استاد پورداود‌؛ فرهنگ لغات سنسکریت نائینی؛ فرهنگ لغات اوستایی احسان بهرامی.

چهارشنبه، فروردین ۰۲، ۱۴۰۲

مطابقت افرواک با تارگیتای

نام ایرانی افرواک به صورت اَفرَ—وَئیج معنی پدر پیش نسل و پدر عالی میدهد که این ترجمه ای از نام تارگیتای (تَرِگی-تای، تارح/ابرام) در اساطیر اسکیتان میگردد.

معنی نام زرتشت (زرتوشترا)

مطابقت نام بامسی بئیرک با زرتشت:
भांश m. bhAMsha portion of an asterism
bair[ak]: body
نام ستاره به سنسکریت یعنی نَک-شَتره به معنی دارای درخشندگی در آسمان شب است. جزء شَت (ست)/شَتره (ستره) به معنی درخشنده (ستاره) در آن همانها هستند که در نامهای زرتشت و زرتوشترا دیده میشوند:
नक्षत्र n. nakshatra star
नक् ind. nak night
नाक m. nAka sky
सटा f. saTA lustre
सटा f. saTA light
र adj. ra possessing
بامسی بئیرک به معنی دارای تن درخشنده همچون ستارگان به نظر می رسد. در اسطورهٔ وی هم به سفیدی و درخشندگی او تأکید شده است.
متقابلاً در قفقاز و آسیای صغیر و یونان و حتی در کتابهای پهلوی نام و نشان زرتشت (دارای کالبد زرین و درخشان) به معنی ستارهٔ درخشان و روشنائی زرین، درک میشده است؛ چون زرنت به معنی درخشان و آسترا (نه اشتر) به معنی ستاره است.
در خود روایتهای کتابهای پهلوی در رابطه با مادر زرتشت از فرّ درخشان آسمانی زرتشت صحبت شده است:
«زوییش (آرزو شده) مادر دوغدو (دانای گفتار، سخنور، مادر زردشت) است که در اسطورهٔ زایش زرتشت فره زرتشت از اهورامزدا از طریق روشنی بی پایان به خورشید و ماه و ستارگان و در نهایت به آتشی که در خانهٔ فِراهیم (ثروتمند، آستیاگ) بود میرسد. این فره از آن آتش هنگامی که زوییش در حال زاییدن دوغدو بود به مادر زرتشت رسید. از دختر تازه متولد شده، نور بزرگی پخش می‌شد که همه چیزهایی که بین زمین و آسمان بودند را روشن می‌کرد.»
عناوین زریادر/زریر و عنوان منجی اوشیدر مه (دارای درخشندگی بزرگ) متعلق به زرتشت نیز در تأیید این معنی و در ارتباط با ستاره نشان بودن نام او هستند. بی جهت نیست مغان شرقی در انجیلها با رصد ستارگان به دنبال آخرین منجی استوت ارته (استواردارندهٔ عدل یا ستوده به پاکی) به عیسی مسیح (یهودا= ستودهٔ خدا پسر زیپورایی) رسیده اند.
واقعهٔ ترور شدن زرتشت سپیتمان (سپیتاک سپیتمان، گائوماته بردیه) مشابه ترور شدن بامسی بئیرک است. قتل بامسی بئیرک نیز نظیر قتل زرتشت سپیتمان درون قومیتی بین تیرهٔ درونی و بیرونی بوده است: مطابق کتب پهلوی نام توربراتریش (آسیب رساننده به برادر) یا براتروریش (آسیب رسان به برادر زخم زن) قاتل زرتشت و از خاندان جمشید، یاد آور داستان کمبوجیه و بردیه و داریوش و گائوماته که از تیرهٔ هحامنشیان فرتره (فراتر، خاندان کوروش) و هخامنشیان نئوتره (نوتر، خاندان داریوش) بوده اند.
مطابقت توربراتروریش با داریوش:
به بیان روشن تر چون نام قاتل زرتشت، توربراتروریش (آسیب رسان به برادر زخم زن) یا توربراتروش (آسیب رسان به برادر) و از خاندان جمشید یاد شده است، این نشانه ها یاد آور محتوی واقعهٔ ترور میان قومی داریوش در رابطه با کمبوجیه و بردیه و گائوماته بردیه است:
तुर adj. tura hurt
भ्रातृ m. bhrAtR brother
रिश m. risha injurer
نام پدرهای بامسی بئیرک و زرتشت سپیتمان یعنی بای بوره (خان بور) و سپیتمه (سفید رخسار) حاکم ولایات جنوب قفقاز هم مرتبط به نظر می رسند.
عزیر - ارمیای پیامبر (یاور و شکست دهنده) به عنوان معلم زرتشت در روایات اسلامی مطابق ایزد عهد و پیمان و یاریگر و میانجی یعنی ایزد مهر جنگاور است. در ریگ ودا هم میثره (مهر) نقشی پیامبرگونه دارد. میثه/میتره به صورت میشع (رستگار کننده، منجی) می توانست نامی سامی بر ایزد میثره (مهر) باشد.
به نظر می آید در انجیلها موضوع ارتباط ستاره با منجی از نام و نشانهای زرتشت سپیتمان (اوشیدر مه) گرفته شده است:
چون در این ارتباط، معانی نامهای سه مغ شرقی انجیلها یعنی ملخیور، گسپار و بالتسار در زبانهای سامی به ترتیب شاه شهر، بسیار نیرومند و خدا شاهی داده است، آمده است. به نظر می رسد این سه تن شاه-مغ در اساس همان سه برادر پیشدادی (پارالات) یعنی هوشنگ (پادشاه سرزمین خوب، لیپوکسائیس)، تهمورث (پهلوان سرزمین ارابه، آرپوکسائیس) و جمشید (کولاکسائیس، پادشاه قبایل) باشند که این سومی در اساطیر اسکیتی که هرودوت نقل کرده با تصرف ابزار طلایی خدایگانی آسمانی به پادشاهی آریائیان سکایی-ایرانی میرسد.
به عبارت ساده نام سه شاه-مغ شرقی روایات مسیحی برگرفته از نام پیشدادیان (نخستین قانونگذاران، در معنی پیشتر هدیه دهنده ها) یعنی در اساس همان سه فرمانروای پیشدادی (پارالاتهای سکایی) هستند: ترانۀ گنوسی مروارید حلقه واسط اسطورۀ پارالاتها (پیشدادیان) و سه شاه-مغ روایات مسیحی به نظر می رسد:
شاهزاده ای اشکانی به نام توماس (مترادف جمشید، در معنی همزاد درخشان) برای کسب مروارید یا جامۀ نور (فرّ ایزدی) از سوی پدر به مصر فرستاده میشود ولی او در آنجا با مصریان همدم و همنشین میشود و مأموریت خود را فراموش می کند تا اینکه پدرش توسط پیک آسمانی وی را از غفلت بیدار می کند. در جمشیدنامه های عامیانه ایرانی هم جمشید (کولاکسائیس اسکیتان) مأموریت مشابهی دارد. مسلّم به نظر می رسد ارتباطی (الهام گرفتنی) بین این داستان و آمدن سه شاهزاده-مغ شرقی برای دیدن کودک خدایگانی صاحب فرّ (عیسی مسیح) وجود دارد:
به گفته دو انجیل پرآوازه متی (ماتئوس) و بَرنابا سفر تاریخی سه مغ بیگانهٔ شرقی نزد عیسای نوزاد پس از آن آغاز می‌شود که ستارهٔ پیامبر به هنگام زایشش در آسمان پدیدار می‌شود. آنان که بر ستاره‌شناسی چیرگی داشتند در پی آن ستاره تا نزد نوزاد آسمانی می‌شتابند و به پاس زادروزش زر، مُر و کُندر (گیاه خوش‌بو) به ارمغان می‌برند.

شنبه، اسفند ۲۷، ۱۴۰۱

رد پای اهورامزدا و اهریمن در اسطورهٔ ابراهیم تورات و قرآن

(The footprints of Ahuramazda and Ahriman in the myth of Abraham in the Torah and the Qur'an)
در داستان برگزیدن پسر قربانی توسط ابراهیم بیان دیگری از گزینش بین اسحق (خندان، آشّور، بهمن) و اسماعیل (خدای با شکوه و دانا، مردوک، اهورامزدا) برای جانشینی وی می بینیم که با داستان زایش زروان و رقابت نخست زادگی و جانشینی اولاد وی اهورامزدا و اهریمن مرتبط میگردد. در بین النهرین گاهی آشّور (بهمن) و مردوک (اهورامزدا) معادل به شمار آمده اند. در تورات به نحوی آشکار تر رقابت جانشینی و نخست زادگی در مورد اولاد اسحاق (نوادگان ابراهیم) بیان شده است. در اسطورهٔ سکایی منشأ این اساطیر رقابت بین فرزندان تارگیتای (پدر عالی، آبرام، افرواک) است که به جانشینی کولاکسائیس (ابراهیم، پدر امتهای فراوان، جمشید) منتهی میگردد.
معنی آسورَ (اهورا)
اَسورَ در سنسکریت به معنی دیو و اهریمن و آسورَ به معنی خدایگانی است:
असुर m. asura demon
आसुर adj. Asura (ahura) divine
به نظر می رسد در اطلاق عنوان آسورا به آشّور و مردوک دو نظر وجود داشته است: در نزد ایرانیانی که مخالف سلطهٔ بابل و آشور بوده اند آسورا به معنی دیو (خدای منفی) و از طرف ایرانیانی که هوادار انها بوده اند به معنی خدای مثبت منظور گردیده است. خدای بابلی که کاملاً اهریمنی به شمار می آمده است خدای خشکسالی «اِرّا» بوده است.
در متون غیر اوستایی، در دو نوشتار و پلاک باستانی مهم رد پای زروان (افرواک، بیکران) و دو پسر وی را می توان یافت. نوشتار رساله ای از راهبی مسیحی به نام یِزنیک کوقباتسی از بنیانگذاران کلیسای ارتدوکس ارمنستان (سده پنجم میلادی) است. در این رساله، مغان به ایزدی دیرینه به نام زروان باور دارند. به باور آنها زروان نخستین هستنده ی جهان بوده و پیش از او هیچ چیز وجود نداشته است و تاریخ هستی از زمانی آغاز می شود که زروان تصمیم می گیرد زاینده شود و چیزی بیافریند. زروان با این سودا هزار سال برای داشتن فرزند قربانی می کند و وقتی می بیند صاحب فرزند نشده تردید می کند. از قصد آغازین او و از هزار سال قربانی هایش اهورا مزدا و از تردیدش اهریمن زاده می شوند. هر دو اهورا و اهریمن در بطن او پنهان بودند تا آنکه زروان اراده کرد پادشاهی گیتی را به آن فرزندی دهد که زودتر زاده می شود. اهورا که خردمند بود از این اراده آگاه شد و آن را با اهریمن در میان گذارد. قرار بر این نبود که اهریمن نخست زاد باشد چرا که اهورا به دهانهٔ رحمِ زمان نزدیک تر بود، اما اهریمن با آگاهی یافتن از اراده زروان شکم او را درید و زودتر زاده شد و پادشاهی گیتی را از او خواست چرا که زروان پیمان بسته بود پادشاهی را به آنی دهد که نخست زاده می شود. زروان با دیدن موجودی تیره و زشت و بدبو گفت که او هرگز خواستار چنین فرزندی نبوده است. اما پس از اندکی اهورامزدا زاییده و آشکار شد فرزند موعود که قرار بود پادشاهی گیتی را داشته باشد، او، یعنی اهورامزداست. زروان باید پیمانی را که بسته بود نگه می داشت. پس پادشاهی را به اهریمن بخشید اما برای آن زمانی را معین کرد. او اهورامزدا را به جانشینی خود گمارد و بَرسَم و اشیای آیینی را به او بخشید و از او خواست تا همانطور که او پیشتر وجود اهورامزدا را خواستار شده بود، از این پس اهورا مزدا زروان را پرستش کند. به این ترتیب آفرینش هستی آغاز شد. اهریمن موجودات پلید و تیرگی ها، و اهورامزدا جانداران سودمند و نیکو را آفریدند. از کشمکش میان این دو گروه جهان به شکلی که می شناسیم پدید آمد.
ولی دیرینه ترین مدرکی که امروز از زروان داریم پلاکی مفرغی مربوط به سده ی هشتم یا هفتم پیش از میلاد است که در لرستان پیدا شده است. گیرشمن نقش روی پلاک را از آنِ زروان دانست. در این نقش ایزدی بالدار دیده می شود که از دوش راست و چپش دو ایزد خارج می شوند. این ایزدان شاخه هایی در دست دارند که مانند شاخه بَرسَم است. گمان می رود این دو ایزدی که از دوش ایزدِ نخستین خارج شده اند همان اهورا و اهریمن باشند که از دل زروان زاده می شوند و به نشانه ی چیرگی بر گیتی و مینو برسم در دست دارند. آنچه این احتمال را که این ایزد بالدار زروانست بالا میبرد اینست که سه گروه سه نفره ی مردان در این پلاک دیده می شود. یکی سه کودک یا نوجوان، دیگری سه مرد کامل و سومی سه پیرمرد را نمایش می دهد که می توان انگاشت گذر زمان را به تصویر کشیده است. برخی باور دارند با پیدا شدن این پلاک در لرستان می توان گمان کرد آیین زروانی از لرستان و ماد برخاسته و در این صورت باید آن را آمیزه ای از ادیان کهن ایلامی و آرای تازه ی آریایی های بومی یا نو آمده، دانست.

رد پای ایلیاد و اودیسه در تورات و قرآن

(Traces of Iliad and Odyssey in Torah and Quran)
در نام و نشان ایلیای نبی (ایلیاس) تورات از حماسهٔ ایلیاد یونانیان الهام گرفته اند:
١- باعث جنگ و خونریزی فراوان در هر دو روایت یک ملکه (ایزابل، هلن) است.
٢- جنگاوران معاند در هر دو درون مغاره قايم میشوند.
٣- قیام خود ایلیاس شباهت زیادی به قیام قهرمانی ایلوس (بنیانگذار ایلیون، تروا) دارد.
ایلوس، بنیان گذار شهر ایلیون (تروا):
وی پسر تروس و کالیرهوئه بود که در مسابقهٔ کُشتی تعیین شده؛ برنده شد و ۵۰ مرد و ۵۰ زن و یک گاو ابلق جایزه گرفت. فرمان یافت هرجا که گاو از رفتن بازماند، شهری بنا کند؛ گاو روی تپه ای نزدیک" کوه ایدا" وایستاد و شهری آن جا بناشد که مردمش همان ۵۰ مرد و ۵۰ زن بودند و ایلیون یا تروا نام گرفت.
زئوس نشانه ای برای شهر فرستاد که تصویر چوبی" آتنه" بود؛ مردم ایلیون اعتقاد داشتند تا آن نشان برجاست شهر آسیبی نمی بیند.
در ایلیاد از جنگ تروا که به‌خاطر دزدیدن هلن دختر زیباروی پادشاه به دست پاریس اتفاق افتاد سخن به میان آمده‌است. داستان در مورد محاصره ۱۰ ساله شهر تروآ (ایلیون) توسط ساکنان بومیِ شماری از ایالت‌های یونانِ میسنی که آخایی (Achae) نامیده می‌شوند است و جنگ‌ها و رویدادها را طی هفته‌ها درگیری میانِ سپاه آخاییان به فرماندهی آگاممنون و سپاه ترواییان به فرماندهی هکتور روایت می‌کنند.
متقابلاً در روایات عهد عتیق شرحی مفصل درباره رواج بعل‌پرستی به وسیله ایزابل همسر آحاب و دخترش و گسترش فساد و ستم اجتماعی در دو سرزمین افرائیم و یهود و قهرمانی ایلیا (ایلیاس) مندرج است. طبق این روایات، ایزابل حاکم مطلق و خونریز و بی‌قانون سرزمین‌های بنی‌اسرائیل بود؛ «انبیاء خداوند را می کشت» و ایشان گروه گروه از دست او در غارها پنهان می‌شدند. ایلیاء (الیاس ) پیامبران بعل را می‌کشد.
ایزابل (به عبری: אִיזֶבֶל) مطابق روایت کتب پادشاهان در تنخ ملکه‌ای فنیقیایی بود؛ روایت او را دختر اثبعل پادشاه صیدون و همسر احاب پادشاه اسرائیل شمالی معرفی کرده‌است. او همچنین عمه دیدو (ملکه کارتاژ) بود. ایزابل نقش تعیین‌کننده‌ای در ظهور توحید در میان بنی‌اسرائیل ایفا کرد؛ تلاش او و همسرش برای رواج پرستش بعل و اشیره در اسرائیل و مبارزه او با انبیای یهوه، باعث شد پرستش همزمان بعل و یهوه نزد یهوه‌پرستان ناممکن پنداشته شود. هر چند عبادت بعل تا مدتی بعد از مرگ ایزابل ادامه پیدا کرد اما نهایتاً بنی‌اسرائیل یهوه را تنها خدای جهان اعلام کردند. چون ایلیا، به فرمان خداوند، دعوت خود را آشکار کرد. مردم به او گرویدند و در شورشی بزرگ، به دستور ایلیا، ۸۵۰ تن از «پیامبران» بعل و اشرا (۲۹) را به قتل رسانیدند.
اخاب، که در این روایت شخصیتی متزلزل دارد، هراسان ماجرا را به ایزابل خبر داد و ملکهٔ فنیقی دستور قتل ایلیا را صادر کرد. ایلیا برای نجات جان خود به بیابان‌ها پناه برد تا سرانجام در مغاره‌ای کلام خدا بر او نازل شد. در این مکاشفه، ایلیا، خداوند را «خدای لشکرها» (رب الجنود) می‌خواند که تعبیری کاملاً نو در روایات «عهد عتیق» است و بیان‌گر رسالت انقلابی ایلیا. خداوند به او دستور می‌دهد که سه تن را برای انهدام خاندان اخاب و احیاء یکتاپرستی موسوی در میان بنی‌اسرائیل به یاری طلبد: حزائیل، ییهو بن نمشی و الیشع بن شافاط.
مطابقت نام و نشان الیسع تورات با اولیس (اودیسه):
الیسع تورات را از اولیس رومیها (فرزند خشم، اودیسه)، ادامه راه دهندهٔ ماجراهای ایلیاد گرفته اند. بی جهت نیست که الیسع ادامه دهندهٔ راه ایلیاس (ایلوس) در تورات بر پسرانش خشم میگیرد:
اودیسه (به یونانی: ادوسئوس) فرمانروای افسانه ای جزیره ایتاکا در یونان باستان و قهرمان دانای اصلی منظومۀ حماسی اودیسه اثر هومر. رومیان باستان او را اولیس (به لاتین: اولوسِس) به معنی فرزند خشم می خواندند. او ادامهٔ دهندهٔ وقایع خطرناک متعاقب ایلیاد است. امروزه در زبان های اروپایی به هر نوع سفر پُرخطر و سرشار از ماجرا هم «اودیسه» اطلاق می شود.
متقابلاُ مطابق تورات الیسع دانا پیش‌بینی می‌کند که خشکسالی زمین‌های اسراییل تمام می‌شود و ارتش اسراییل بر قوم مواب پیروز می‌شود که هر دو این پیش بینی های او به حقیقت می‌پیوندند. وقتی گروهی از پسران الیسع را به دلیل طاس بودن مسخره می‌کنند او آن‌ها را لعنت می‌کند و دو خرس ماده از بین درختان بیرون میایند و آن پسران را می‌کشند. او به مدت ۶۰ سال در اسراییل در مقام پیامبر اسراییل باقی می‌ماند.

مطابقت عُزَیر و متاترونِ قرآن و تلمود با ایزد مهر

(Correspondence of Uzair and Metatron of Quran and Talmud with Mithras)
نظر به صفت ویژه یاریگری و پیامبری و منجی گری ایزد مهر در اوستا، عزیر (به عربی یعنی یاری کننده) به عنوان پسر خدا در نزد اعراب و ایرانیان یمنی می تواند همان میثره اهورا (قابل تفسیر به ایزد مهر پسر اهورا مزدا) بوده باشد که در اساطیر ساکن غار و دارای میوه است:
عزیر (به عربی: عُزَیر) شخصیتی است که در قرآن، در آیه ۳۰ سوره توبه ذکر شده است، که بیان می‌شود او توسط یهودیان به عنوان «پسرِ خدا» مورد تقدیس قرار گرفته است. عزیر در غالب اوقات با عزرا در کتاب مقدس همسان دانسته می‌شود. تاریخ‌دانان امروزی این ارجاع را ارجاعی «توضیح‌ناپذیر یا سردرگم‌کننده» وصف می‌کنند، از آن جا که چنین دیدگاه‌هایی در منابع یهودی یافت نشده است. محققان اسلامی ارجاع قرآنی را به طُرُق گوناگونی تفسیر کرده اند، و برخی توجیه می‌آورند که این ارجاع به گروه به خصوصی از یهودیان اشاره دارد.
عُزِیر (به معنی «یاری») نام یکی از شخصیت‌هایی است که در قرآن نامش ذکر شده‌است. قرآن صراحتاً او را یک پیامبر ندانسته‌است، ولی بسیاری از مفسران بر اساس احادیث، او را یکی از پیامبران می‌دانند. قرآن بیان می‌دارد که گروهی از یهود عُزیر را پسر خدا دانسته و کافر شدند. برخی مفسرین معتقدند این گروه از یهود که عزیر را پسر خدا می‌دانسته‌اند در یمن سکونت داشته‌اند. بنا به روایت قرآن، شخصی که برخی آن را عزیر دانسته‌اند، در زمان ویرانی شهری که برخی مفسرین آن را بیت‌المقدس دانسته‌اند؛ به خواب رفت و پس از صدسال زنده شد، در حالی که رنگ خوراک و نوشیدنی او تغییر نکرده بود. زمانی که عزیر از خواب برخاسته بود، شهر قدس بازسازی شده بود.
مطابقت متاترون با ایزد مهر
تلمود ذکر می‌کند که الیشع بن ابویا که آشر (شادی) نیز نامیده می‌شد وارد بهشت شد و دید متاترون نشسته است (کاری که برای فرشته‌ها در حضور خدا ممنوع است). آشر به متاترون نگاه کرد و گفت "حقیقتاً دو نیرو در بهشت وجود دارند". ربیها توضیح می‌دهند که متاترون اجازه نشستن پیدا کرد زیرا وظیفه او نوشتن کارهای قوم اسراییل بود. تلمود می‌گوید به الیشع ثابت شد که متاترون نمی‌تواند خدای دیگری باشد زیرا متاترون ۶۰ ضربه شلاق با شلاق آتشین دریافت کرد تا نشان داده شود که متاترون خدای دیگر نیست و بلکه یک فرشته است و می‌تواند مورد مجازات قرار گیرد. (تلمود، حگیگا 15a)
تلمود بابلی در دو جای دیگر نیز نام متاترون را ذکر می‌کند (سنهدرین 38b، آوودا زارا 3b). در سنهدرین ربی ایدیث به یهودیان می‌گوید که مواظب باشند متاترون را به جای خدا نگیرند. در آوودا زارا در ربع چهارم خداوند می‌نشیند و به کودکان مدرسه‌ای درس می‌دهد. در سه ربع قبلی متاترون جای خدا را می‌گیرد تا خدا به کارهای دیگر برسد. دانشمند قرائی کیرکیسانی بر اساس نظر تلمود متاترون را "یهوه کوچک" می‌نامد. از نظر عددی در گماتریا لغت متاترون معادل شدای (خدا) است و از این رو گفته می‌شود که که نام او مانند نام اربابش است. ولیکن کیرکیسانی ممکن است عامدانه تلمود را بد ترجمه کرده باشد تا نشان دهد که ربیها به شرک رسیده‌اند. ولیکن نوشته‌های عرفانی غیر از تلمود از یک "یهوه کوچک" سخن می‌گویند. نام متاترون در متون عرفانی مانند مرکابا کتاب اخنوخ ذکر شده است. این کتاب رابطه‌ای بین اخنوخ و متاترون برقرار می‌کند و نام "یهوه کوچک" را ذکر می‌کند. نویسنده کتاب ربی اشماعیل می‌گوید که چگونه متاترون بهشت را به او نشان داد.
زوهر متاترون را "آن جوان" می‌نامد. در زوهر متاترون فرشته‌ای است که قوم اسراییل را از بیابان رهبری کرد (مطابق شدن موسی با میثره/ایزد مهر) بعد از اینکه از مصر خارج شدند. در بعضی متون کابالایی متاترون حالت مسیحایی دارد.
بعضی محققین عقیده دارند که نام متاترون ممکن است از نام میترا گرفته شده باشد. شباهتهایی نیز بین میترا و متاترون وجود دارد.
بعضی دیگر به شباهت لغت متاترون و دو لغت یونانی متا و ترونوس (به معنی تخت یا عرش) اشاره می‌کنند و می‌گویند که این نام ممکن است به معنی کسی باشد که کنار تخت خداوند است. پژوهشگر کتاب مقدس هوگو اودبرگ این فرضیه را مطرح می‌کند که نام متاترون ممکن است از نام میترای ایرانی ریشه گرفته باشد. او تعدادی شباهت بین متاترون و میترا فهرست کرده و عملکردهای آسمانی مشابه آنها را برجسته می‌کند. به نظر اودبرگ تصویر میترا به عنوان نگهبان جهان، میانجی برای زمین، شاهزادهٔ جهان، و شاهد همه افکار، گفتار و کردار، عنوان‌ها و فعالیت‌های مشابهٔ متاترون را به یاد می‌آورد.

جمعه، اسفند ۲۶، ۱۴۰۱

مطابقت الداد و مداد تورات با اردوان دوم و مهرداد دوم اشکانی

الداد و مداد، اردوان دوم و مهرداد دوم پادشاهان اشکانی به نظر می رسند که با یوئه چی ها (یأجوج) - مه یوئه چی ها (مأجوج، تخار) نبرد کرده اند. اردوان در جنگ با آنها زخم برداشته و کشته شده، ولی مهرداد در جنگ با آنان موفق بوده است.
چون مطابق منابع توراتی الداد و مداد دو پیامبر اسراییل هستند که در کتاب اعداد از آنها نام برده شده است. در داستان ذکر شده است که الداد و مداد در چادر اسراییلیان ماندند زمانی که ۷۰ نفر از قوم اسراییل به سمت میشکان در بیرون کمپ اسراییل برای به دست آوردن هدیه پیامبری رفتند. در داستان یوشع بن نون (هوشنگ پسر افرواک)، از موسی درخواست میکند که الداد و مداد را از پیامبری منع کند ولیکن موسی میگوید که اینکه بقیه قوم اسراییل نیز بتوانند پیامبری کنند خوب است. در نوشته های ربانی ذکر شده است که الداد و مداد در مورد جنگ گاگ و مگاگ (یأجوج و مأجوج) صحبت کرده اند و پادشاه مگاگ غیریهودیان را برای جنگ با یهود آماده خواهد کرد تا زمانی که آتشی از جانب خداوند آنان را نابود میکند.

مآخذ نام و نشان ابراهیم اساطیری

گفته میشود پژوهشگران معاصر با رویکرد تاریخی انتقادی ابراهیم را شخصیتی افسانه‌ای می‌دانند که با هدف مشروعیت‌ بخشی به ادعای بنی اسرائیل بر سرزمینشان ایجاد شده‌ است. ولی با روش تطبیق اساطیر ملل قدیم خاورمیانه معلوم میشود که نویسندگان تورات نام و نشان ابراهیم را در اساس از سکائیان این منطقه و ایرانیان گرفته اند.
سه پدر توراتی (نیاکان یوسف) از نظر تاریخ اساطیری و تاریخ همان پادشاهان بزرگ اساطیری و تاریخی سکایی به نظر می رسند:
نخستین فرد از سه پدر تورات یعنی ابراهیم (پدر امتهای فراوان) پسر تارَخ مطابق کولاکسائیس (پادشاه امتها) ملقب به پارالات (پیشداد) پسر تارگیتای در روایات سکایی است. نام آبرام وی به معنی پدر عالی ترجمهٔ نام تارگیتای اسکیتان (تَرِگی تای، پدر عالی) پدر کولاکسائیس به نظر می رسد.
در اساطیر ایرانی نام کولاکسائیس (پادشاه قبایل) با جمشید (جَ-مَیه-خشئته، پادشاه قبایل) جایگزین شده است:
जा f. jA tribe, मय maya consisting of
khshaeta: king
نامهای برادران توراتی ابراهیم (جمشید) یعنی ناحور (خشک) و هاران (چاران، ارابه سوار) از ترجمهٔ نامهای ایرانی هوشنگ (در معنی خشک، در مقام لیپوکسائیس سکاها) و تهمورث (پهلوان ارابه سوار، در مقام آرپوکسائیس سکاها) عاید شده اند.
ابراهیم خلیل (پدر امتهای فراوان دوست منش) و بت مردوک شکن مطابق خشیارشای هخامنشی (دوست منش) فرد دیگری است که شایع بوده است فرزند پیامبر گرامی دارندهٔ آتش [آذر] (زرتشت، سپیتاک سپیتمان، سپنتداته) است؛ چون که آتوسا مادر «خشیارشا» (وهومن سپنتداتان روایات ملی) پیشتر همسر این پیامبر گرامی دارندگان آتش (آذر) بوده است. این دو ابراهیم اساطیری و تاریخی در روایات دینی سامی فرد واحدی گمان شده اند: در تورات اسم پدر ابراهیم، «تارَخ» (تارگیتای) است و در قرآن نام «آزر» (آذر، پیامبر گرامی دارندگان آتش، ابراهیم ادهم اساطیری بلخ) به عنوان «اَبِ» (یعنی پدرِ) ابراهیم خلیل (ابراهیم دوست منش، خشایارشای هخامنشی) مطرح شده است.
فرد دوم این خاندان، اسحق (خندان، فاتح) با ایشپاکای اسکیت (پادشاه سواران سکایی) مطابقت دارد که سارگون دوم آشوری (پادشاه قانونی) را در سمت تخت سلیمان غافلگیرانه مقتول (قربانی) ساخت. اسحق (خندان) در مقام خدایگانی مترادف آشّور (خندان)، خدای ملی آشور و برادرش اسمعیل (شگفت انگیز و با شکوه خدایگانی) یادآور مردوک (پسر اِئا/انکی) خدای ملی با شکوه و محبوب بابل است. لذا خود ابراهیم در مقام خدایگانی با اِئا/انکی خدای معبد آبها و زمین و خرد مطابق میگردد.
سومی، یعقوب (کشتی گیر) مطابق پارتاتوا (پرتوان) است که با شاهدخت آشوری ازدواج کرد و برادرش عیسو (پشمالو) مطابق توگدامهٔ کیمری (مخلوق پشمالو) است:
त्वग्ज n. tvagja hairs on the body
dAma: creature
خود یوسف (پسر یعقوب) یا همان یوزارسف مصریان (شاه سرکوبگر) دستگیر شده در چاه و عزیز مصر، مطابق مادیای اسکیتی کشورگشا (افراسیاب تورانی، پسر پارتاتوا)، باج گیرنده از مصر و کشندهٔ فرائورت (فرود سیاوش) در گنجه و توگدامهٔ کیمری (اغریرث) در کیلیکیه و دستگیر شده در غار زیر زمینی اش در اطراف دریاچهٔ ارومیه است.
مقایسه قصهٔ ابراهیم در قرآن و تورات در منابع اسلامی که نشان میدهد چگونه این ترکیب پادشاه پارالات (پیشداد) و هخامنشی در روایات سکایی و ایرانی تبدیل به پیامبر سامی واحدی شده است.
نویسندگان: محمدمهدى فیروزمهر منبع: میقات حج 1381 شماره 42 حوزه های تخصصی:
ابراهیم علیه السلام در قرآن نام ابراهیم علیه السلام ، 69 بار و در 25 سوره قرآن مجید آمده است. در قرآن از این پیامبر بزرگ مدح و ستایش فراوان شده و صفات ارزنده او یادآوری گردیده است. معرفت او نسبت به خداوند، منطق گویایش در برابر بت پرستان، مبارزات سرسختانه و خستگی ناپذیرش در مقابل جبّاران، ایثار و گذشتش در برابر فرمان پروردگار، استقامت بی نظیرش در برابر توفان حوادث و آزمایش های سخت الهی و الگو و اسوه بودنش برای همه موحّدان، هر یک داستان مفصلی دارد که بررسی تفصیلیِ همه آن ها خارج از حد و حوصله این نوشته است، به طور اجمال، خداوند متعال وی را در قرآن این چنین معرفی و وصف نموده است:
1 ـ «ما او را در دنیا برگزیدیم و او در آخرت از صالحان است. در آن هنگام که پروردگارش به او گفت: اسلام بیاور (در برابر حق تسلیم باش او فرمان پروردگار را از جان و دل پذیرفت) و گفت: در برابر پروردگار جهانیان تسلیم شدم.»
2 ـ «خداوند وسیله رشد و هدایت او را از قبل به او داده و از (شایستگی) او آگاه بود.»
3 ـ «او کسی است که روی دل را به پاکی و خلوص متوجه خدا کرد و هرگز شرک نورزید.»
4 ـ «او کسی است که دلش به یاد خدا قوی و مطمئن شده و به همین جهت به ملکوتی که خدا از آسمان ها و زمین نشانش داد، ایمان آورد و یقین کرد.»
5 ـ «خداوند او را خلیل خود خوانده است.»
6 ـ «خداوند رحمت و برکات خود را بر او و اهل بیتش ارزانی داشت و او را به وفاداری ستود.»
7 ـ «او بسیار بردبار، دلسوز و بازگشت کننده (به سوی خدا) بود.»
8 ـ «او به تنهایی امتی خداپرست و حنیف بود و هرگز شرک نورزید و همواره شکرگزار نعمت های خدابود و خدا او را برگزید و به راه راست هدایتش نمود و به او اجر دنیوی داد و او در آخرت از صالحان است.»
9 ـ «او پیغمبری صدیق بود.»
10 ـ «او از بندگان مؤمن و از نیکوکاران بود و خداوند به او سلام فرستاده است.»
11 ـ «او از نیرو و بصیرت خاص برخوردار بود و خداوند با یاد قیامت او را (از بندگان) خالص و مخلص گردانیده است.»
12 ـ «خداوند او را به شکل های گوناگون آزمود و او به خوبی از عهده آزمایش ها برآمد و به همین جهت خداوند او را «امام» قرار داد.»
13 ـ «او یکی از پنج پیغمبری است که اولو العزم و صاحب شریعت بودند.»
14 ـ «او کلمه توحید را کلمه پاینده در میان نسل خود قرار داد.»
15 ـ «خداوند کتاب و نبوت را در ذریّه او قرار داد.»
16 ـ «خداوند برای او در میان آیندگان لسان صدق (نام نیک) قرار داده است.»
17 ـ «او در قرآن به عنوان نماد مبارزه با بت پرستی و الگو و اسوه نیکو برای مؤمنان و امت اسلام معرفی گردیده است.»
ابراهیم علیه السلام در توراتِ موجود
تورات موجود هم از حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام به بزرگی و عظمت یاد می کند و درباه اش مطالب زیادی نقل کرده است، اما آن خصوصیات و ویژگی هایی که قرآن برای آن حضرت مطرح کرده، در توراتِ موجود حتی شبیه و مانند آن هم یافت نمی شود. در تورات چیزی در باره پیامبری ابراهیم خلیل علیه السلام و مبارزه سرسختانه آن حضرت با بت پرستی و بت پرستان به چشم نمی خورد بلکه احیانا در تورات کنونی مطالبی راجع به ایشان مطرح شده که هرگز لایق شأن و منزلت والای ایشان نبوده و نیست.
برخی از خصوصیاتی که تورات درباره ابراهیم خلیل علیه السلام ذکر کرده، عبارتند از:
1 ـ او دارای اموال، گله و رمه های فراوان بوده است.
2 ـ از مهم ترین کارهای ابراهیم علیه السلام ساختن مذابح و تقدیم قربانی سوختنی به درگاه خدا بوده است.
3 ـ خداوند با او عهد کرده که سرزمین کنعان (فلسطین) را به او و نسلش ببخشد و نیز با او عهد کرده که وی پدر امت های بسیار باشد.
قصه ابراهیم علیه السلام در قرآن و توراتِ موجود
الف ـ قصه ابراهیم علیه السلام در قرآن
داستان زندگی حضرت ابراهیم علیه السلام در قرآن نسبتا مفصل و دارای ابعاد مختلف است. قرآن بر اساس شیوه خاص خود، در موارد متعددی گوشه هایی از داستان آن حضرت را مطرح کرده است.
ابراهیم علیه السلام قهرمان توحید
حقیقتا او شایسته عنوان قهرمان توحید است؛ زیرا مجموع قصه آن حضرت در قرآن بیانگر این است که وی تلاش خالصانه و بی امان و طاقت فرسایی برای حاکم کردن توحید ـ مهم ترین اصل در ادیان توحیدی ـ در زندگی بشر داشته است. تلاش ابراهیم خلیل علیه السلام برای حاکمیت توحید در سرتاسر زندگی انسان و مبارزه اش با بت پرستی و بت پرستان ـ از نزدیک ترین فرد به خود گرفته تا عموم مردم و پادشاهان و گردن کشان زمان خود ـ اصلی ترین بخش از قصه آن حضرت در قرآن است.
درباره عظمت این شخص و اهمیت کار او چیزی بالاتر از آنچه قرآن گفته است ـ که بخشی از آن تحت عنوان ابراهیم علیه السلام در قرآن ذکر شد ـ نمی توان گفت.
ب ـ قصه ابراهیم علیه السلام در تورات
داستان زندگی ابراهیم خلیل علیه السلام در تورات موجود هم، مفصل در فصل 11 ـ 25 از سفر پیدایش بیان شده است. اما چقدر فرق است میان ابراهیمِ تورات و ابراهیمِ قرآن. از مجموع قصه ابراهیم علیه السلام در تورات چنین استفاده می شود که او مردی ثروتمند ـ و شاید ثروتمندترین فرد زمان خود ـ اهل دنیا بود و تمام همّ و غم او این بود که بتواند از خدا به نفع خود و نسلش عهد و امتیاز بگیرد و نیز مذبحی بسازد و برای خدا قربانی سوختنی تقدیم نماید!
این در حالی است که تورات کنونی چیزی از پیامبری و تلاش ابراهیم خلیل علیه السلام برای حاکم کردن توحید در زندگی بشر و مبارزه اش با بت پرستی و خلوص و بندگی وی در برابر خداوند و دیگر فضایل و مناقب ایشان مطرح نکرده است.
درهر حال قصه ابراهیم خلیل علیه السلام در قرآن و تورات موجود مفصل و دارای ابعاد مختلف است، اما در این نوشته سعی خواهد شد که بخش های عمده آن تحت عناوین ذیل مورد بررسی و مقایسه قرار گیرد:
*
پدر ابراهیم تارخ یا آزر؟
در تورات موجود اسم پدر ابراهیم علیه السلام «تارخ» و در قرآن «آزر» به عنوان «اب» (پدر) ابراهیم علیه السلام مطرح شده است.
به همین دلیل برخی از معاندین، بر قرآن اشکال گرفته و گفته اند نام پدر ابراهیم علیه السلام آزر نیست و آن چه قرآن در این زمینه ذکر کرده، اشتباه و نادرست است.

چهارشنبه، اسفند ۲۴، ۱۴۰۱

اتیمولوژی آساره یعنی ستاره به دزفولی

Asa: sky, empty
र n. ra brightness
اتیمولوژی خود ستاره (star)
❇️Reconstruction:Proto-Indo-European/h₂stḗr
Proto-Indo-European
Etymology
From *h₂eh₁s- (“to burn”) +‎ *-tḗr (agent noun), so that the result literally meant "glower, shiner".

در باب اتیمولوژی سگ و سکا

اتیمولوژی سگ در فرهنگ لغات هندواروپایی پوکورنی:
sāg-IE to seek, track, trail
ساگ- (جستجو، ردیابی، دنبال کردن) ریشهٔ مناسبی برای نام سگ است.
ولی نامهای هندوایرانی سوَن (سگ) و ساک (سگ) از ریشهٔ سوَ- (بریدن) و سا- (بریدن) به معنی بُرنده و تیز [دندان] به نظر می رسند:
स्वास् adj. svA[s] sharp (to cut off)
sA: to cut off
نامهای اروپایی سگ dog و canis و hound نیز به همین معنی درنده و تیز دندان به نظر می آیند.
معنی لفظی سکا
معنی لغوی نام سکا (نامی برای بزکوهی) مشخص نیست. معنی تیز [شاخ] برای آن محتمل است. کلاهخودهای شاخی شکل سکایی نیز بر آن گواه هستند. به هر روی منظور از این معانی تیز دندان یا تیزشاخ سکا نه خود سکاها بلکه حیوانات توتمی سکاها یعنی بزکوهی (سکا) و گوزن (مه سکا) و سگ و سگ وحشی (منظور ببر، شیر) و مار بوده اند که در وجود توتم خیمریای سکاها یعنی ترکیب شیر-بزکوهی-مار تجسم یافته اند.
بعید است نام ایل لُر ساکی با سکاهای باستانی مرتبط باشد ولی آن می تواند به معنی دامداران کوچ نشین دارندهٔ سگ باشد.

یکشنبه، اسفند ۲۱، ۱۴۰۱

معادلهای ایرانی عمو و عمه و خاله و خالو (دایی)

عمه و خاله و عمو و خالو (دایی) در سنسکریت:
در سنسکریت پسوند «آ» علامت تأنیث و پسوند «اَ» علامت تذکیر؛ و پیتریویه (به معنی منسوب به پدر) و ماتوله (به معنی منسوب به مادر) است:
पितृव्या f. pitRvyA paternal aunt
मातुला f. mAtulA maternal aunt
पितृव्य m. pitRvya paternal uncle
मातुल m. mAtula maternal uncle
در معادل فارسی آنها، زه (زاینده) علامت تأنیث است:
عمو = اَفدَر (اَو-پدر، یاور پدر)
عمّه = اَفدَرزه (یاور مؤنث پدر)
خالو (دایی) = دایی (دایه، نگهدارنده)
خاله = دایزه (نگهدارندهٔ مؤنث)

نام گیلها می تواند به معنی پوشندگان لباس چرمی باشد.

نظر به چرمپوش بودن کاسپیان باستانی و طیلسان پوش طالشی های قدیم. نام گیلها را می توان از واژهٔ سنسکریتی جهیلّی (جیل کُردی، گیل) گرفت:
झिल्लि f. jhilli parchment
نام قدیمی دیگر آنها کادوسی (پوشندگان کُت چرمی) نیز در این رابطه است:
खद्वा f. khadvA coat
छवि f. chavi skin

معنی نام رشخوار/رشتخوار ترتبت حیدریه و رشت

از آنجاییکه صنعت قدیمی رشخوار/رشتخوار بافتن قالیچه بوده است لذا می توان جزء رشت آن را به معنی رشتن و ریسیدن و پیراستن جزء دوم آن را به معنی خوار (کوچک، معادل پسوند چه در قالیچه) دانست. حتی نام شهر رشت (بیه پس، محل تهیه پسین ابریشم، در مقابل بیه پیش= لاهیجان) را که صنعت قدیمی آن تهیه ابریشم بوده می توان به معنی اوستایی محل پیراستن و رِشتن و ریسیدن گرفت:
रचयति{रच्} verb rachayati[rach] decorate
रूषति{रूष्} verb rUshati[rUsh] decorate
نام بروان کهن در سمت رشت نیز که می تواند خود رشت باشد به معنی محل بافتن و رشتن و پیراستن لباس و پارچه به نظر می رسد:
प्रवाण n. pravANa edging or trimming of a piece of woven cloth
نام دیلمیان گیلان می تواند از واژهٔ دیلم (چوبدستی، نیزه) اخذ شده باشد، چون عنوان اوستایی آنان درُوَنت را هم در اساس می توان به معنی دارندگان چوبدستی (داریان منابع یونانی) گرفت.
بطلمیوس (قرن 2 م.) سرزمین الومائیس را در شمال خورو میترنه (محل بسیار باشکوه، قزوین) و در غرب تپوری (طبرستان) شمرده است. بر این اساس دا-ایلوم یعنی محل دارای چوب محافظ (دیلم):
इली f. ili[um] stick shaped weapon

شنبه، اسفند ۲۰، ۱۴۰۱

اتیمولوژی نام کفشدوزک

به نظر می رسد کفش - دوزک در اساس ترکیب اوستایی کَپَس (زهر و آفت گیاه) و دوزک (دوژ-اَک، دشمن) باشد. در مجموع یعنی دشمن آفت و زهرِ گیاه.
کفشدوزک مانند صیاد شته را شکار می‌کند و به عنوان غذا مصرف می‌کند. شته‌ها از شیرهٔ پروردهٔ گیاهان تغذیه می‌کنند و به عنوان یک آفت به مزارع آسیب می‌رسانند. بنابر این کفشدوزک با خوردن شته‌ها به نوعی برای انسان مفید است.

مطابقت الیصابات و زکریا با اِلی-شاپاش و زیکِر

اِلی شاپاش (مشعل نورانی خدای خورشید) و زیکِر (خورشید مرد) در اوگاریت و ابلا، الههٔ خورشیدی و خورشید خدا (معادل جمی و جمشید ایرانیان) به شمار می رفته اند. به نظر می رسد همین دو باشند که در انجیلها تحت اسامی الیصابات و زکریا با یحیی (کاشف نور) و مریم و عیسی مسیح ارتباط داده شده اند:
مطابق منابع اسلامی اِلیصابات (اِلیزابت، الی-شاپات) همسر زکریا، و نخستین کسی است که پیامبری او را تصدیق کرد. او از دختران هارون کاهن یهودی و از خویشاوندان مریم مادر عیسی است. اسطورهٔ ایرانی جمشید (همزاد درخشان) و اسطورهٔ سامی زکریا (زیکِر، مرد درخشان) سوای لطف خداوندی در دادن فرزند درخشان، در اَره شدنشان درون درخت هم مشترک است.
از خومبابای عیلامیان (خومبان، دیو سفید) نگهبان جنگل سدر نیز می تواند همان هوم زرین/جمشید اوستا مراد باشد که توسط «گیلگامش و انکیدو» (اژی دهاک و سپیتوره) کشته و اره میشود. शुम्भति{शुभ्} verb shumbhati[zubh] shine
ba: to be
or
सोम n. soma (homa) heaven
सोम m. soma (homa) camphor
baba: shiner

پنجشنبه، اسفند ۱۸، ۱۴۰۱

اتیمولوژی اَخگر (آک-گر، شرارهٔ آتش)

اخگر، ذرهٔ درخشان معنی میدهد:
अङ्क m. aGka bit
घर्णोति{घृ} verb gharNoti[ghR] shine
ولی آگر و آیر کُردی تلفظ هایی از همان واژهٔ آذر هستند:
چون مطابق دهخدا «ذ» به «گ» بدل گردد:
آذر = آگر (آتش).
«ذ» بدل ِ «همزه» آید:
پاذیز = پائیز: از سر دولاب برخاست و به دارالملک همدان آمد، فصل پاذیز بود. (راحةالصدور راوندی). در سنه ٔ ست و اربعین و خمسمائة به فصل پاذیز قصد بغداد کرد. (راحةالصدور راوندی).
امّا استاد پورداود آگ در آگر را به معنی آتش گرفته است. در این صورت آگ-گر یعنی آتش درخشان.

در نام و نشان ایلیای نبی (ایلیاس) تورات از حماسهٔ ایلیاد یونانیان الهام گرفته اند

١- باعث جنگ و خونریزی فراوان در هر دو روایت یک ملکه (ایزابل، هلن) است.
٢-جنگاوران معاند در هر دو درون مغاره قايم میشوند.
٣- قیام خود ایلیاس شباهت زیادی به قیام قهرمانی ایلوس (بنیانگذار ایلیون، تروا) دارد.
ایلوس، بنیان گذار شهر ایلیون (تروا):
وی پسر تروس و کالیرهوئه بود که در مسابقهٔ کُشتی تعیین شده؛ برنده شد و ۵۰ مرد و ۵۰ زن و یک گاو ابلق جایزه گرفت. فرمان یافت هرجا که گاو از رفتن بازماند، شهری بنا کند؛ گاو روی تپه ای نزدیک" کوه ایدا" وایستاد و شهری آن جا بناشد که مردمش همان ۵۰ مرد و ۵۰ زن بودند و ایلیون یا تروا نام گرفت.
زئوس نشانه ای برای شهر فرستاد که تصویر چوبی" آتنه" بود؛ مردم ایلیون اعتقاد داشتند تا آن نشان برجاست شهر آسیبی نمی بیند.
در ایلیاد از جنگ تروا که به‌خاطر دزدیدن هلن دختر زیباروی پادشاه به دست پاریس اتفاق افتاد سخن به میان آمده‌است. داستان در مورد محاصره ۱۰ ساله شهر تروآ (ایلیون) توسط ساکنان بومیِ شماری از ایالت‌های یونانِ میسنی که آخایی (Achae) نامیده می‌شوند است و جنگ‌ها و رویدادها را طی هفته‌ها درگیری میانِ سپاه آخاییان به فرماندهی آگاممنون و سپاه ترواییان به فرماندهی هکتور روایت می‌کنند.
متقابلاً در روایات عهد عتیق شرحی مفصل درباره رواج بعل‌پرستی به وسیله ایزابل همسر آحاب و دخترش و گسترش فساد و ستم اجتماعی در دو سرزمین افرائیم و یهود و قهرمانی ایلیا (ایلیاس) مندرج است. طبق این روایات، ایزابل حاکم مطلق و خونریز و بی‌قانون سرزمین‌های بنی‌اسرائیل بود؛ «انبیاء خداوند را می کشت» و ایشان گروه گروه از دست او در غارها پنهان می‌شدند. ایلیاء (الیاس ) پیامبران بعل را می‌کشد.
ایزابل (به عبری: אִיזֶבֶל) مطابق روایت کتب پادشاهان در تنخ ملکه‌ای فنیقیایی بود؛ روایت او را دختر اثبعل پادشاه صیدون و همسر احاب پادشاه اسرائیل شمالی معرفی کرده‌است. او همچنین عمه دیدو (ملکه کارتاژ) بود. ایزابل نقش تعیین‌کننده‌ای در ظهور توحید در میان بنی‌اسرائیل ایفا کرد؛ تلاش او و همسرش برای رواج پرستش بعل و اشیره در اسرائیل و مبارزه او با انبیای یهوه، باعث شد پرستش همزمان بعل و یهوه نزد یهوه‌پرستان ناممکن پنداشته شود. هر چند عبادت بعل تا مدتی بعد از مرگ ایزابل ادامه پیدا کرد اما نهایتاً بنی‌اسرائیل یهوه را تنها خدای جهان اعلام کردند.
چون ایلیا، به فرمان خداوند، دعوت خود را آشکار کرد. مردم به او گرویدند و در شورشی بزرگ، به دستور ایلیا، ۸۵۰ تن از «پیامبران» بعل و اشرا (۲۹) را به قتل رسانیدند.
اخاب، که در این روایت شخصیتی متزلزل دارد، هراسان ماجرا را به ایزابل خبر داد و ملکهٔ فنیقی دستور قتل ایلیا را صادر کرد. ایلیا برای نجات جان خود به بیابان‌ها پناه برد تا سرانجام در مغاره‌ای کلام خدا بر او نازل شد. در این مکاشفه، ایلیا، خداوند را «خدای لشکرها» (رب الجنود) می‌خواند که تعبیری کاملاً نو در روایات «عهد عتیق» است و بیان‌گر رسالت انقلابی ایلیا. خداوند به او دستور می‌دهد که سه تن را برای انهدام خاندان اخاب و احیاء یکتاپرستی موسوی در میان بنی‌اسرائیل به یاری طلبد: حزائیل، ییهو بن نمشی و الیشع بن شافاط.

چهارشنبه، اسفند ۱۷، ۱۴۰۱

داستان هوشع تورات (یوشع) را از اسطورهٔ ایرانی هوشنگ (هوشه) اخذ کرده اند

نام او در اوستا هئوشیَنگه Haoshyangha آمده و به قول یوستى Justi معنى نام او فراهم سازنده منازل خوب مى‏باشد. اسم وى چنانكه برخى از فرهنگ‏نویسان پنداشته‏اند مركب از هوش و فرهنگ نیست و منشأ این لغت‏سازى این شعر شاهنامه است: گرانمایه را نام هوشنگ بود تو گفتى همه هوش و فرهنگ بود. در اوستا هوشنگ با صفت پرذاته Paradhata (پیشداد) كه به معنى قانون‏گزار نخستین مى‏باشد عنوان پیشداد در شاهنامه از هوشنگ تا زاب به پادشاهان یك سلسله اطلاق مى‏شود. در دین كرد آمده كه هوشنگ خواجه‏ى جهان بود دو ثلث دیوان را به كشت و رسم زراعت و كشاورزى را به مردم بیاموخت. در بندهشن آمده كه هوشنگ و گورك نخستین پدر و مادر ایرانیان بودند. بنا به زات اسپرم از كتب پهلوى مهاجرت ایرانیان از خونیرث (كشور مركزى آریاها) به كشورهاى خارجى (از جمله ایران کنونی) در زمان هوشنگ روى داد و این مهاجرت روى گرده‏ى گاو نرى موسوم به سرسئوك انجام گرفت. سه آتش بر روى این گاو روشن بود و چون مهاجران مى‏خواستند از دریا بگذرند این آتشها به دریا ریخت و گوهر آنها یكى بود و به بهره شد و دوباره در سه جاى فروزان گشت و به آذرفر نبغ (آتش موبدان در فارس) و آذر گشنسب آتش پادشاهان و ارتشتاران (در آذربایجان) و آذر بر زمین مهر (آتش كشاورزان در خراسان) موسوم گشت. در بندهشن آمده كه هوشنگ پسر افرواك پسر سیامك پسر مشیك پسر گیومرث بود.
متقابلاً یوشع (هوشع) نیز مانند هوشنگ ایرانیان (هوشه) برای یهود سرزمینهای جدید فراهم می نماید: مطابق روایت تنخ، یوشع از نسل افرایم فرزند یوسف بود. نامش در آغاز هوشع بود اما موسی او را یوشع نامید. او جزء ۱۲ نفری بود که موسی برای بازرسی سرزمین موعود فرستاد. و پس از بازگشت به همراه کالب بن یوفنا تنها کسانی بودند که برای فتح سرزمین موعود اعلام آمادگی کردند ولی بنی‌اسرائیل حاضر به جنگ و حمله به آن سرزمین نشدند. بعد از مرگ موسی، یوشع جانشین او شد و حمله اسرائیلیان به کنعان را رهبری و بعد از آن، سرزمین‌ها را میان اسباط تقسیم کرد. کتاب یوشع مرگ او را در ۱۱۰ سالگی نوشته‌است. یوشع از شخصیت‌های مورد احترام مسلمین است و برخی از مسلمانان او را همراه موسی در سفر به آخر جهان و دیدار با خضر می‌دانند. دهم نیسان به مناسبت عبور بنی‌اسرائیل از رود اردن به رهبری یوشع، در اسرائیل تعطیل رسمی است. ناصرخسرو و ابن بطوطه در کتاب‌هایشان ذکر کرده‌اند، آرامگاه یوشع نبی در شش فرسخ نیم از شهر بروگرد یا بروجرد قرار دارد. در منطقه ای از استان همدان نزدیک شهر بروجرد نیز همچین مقبره منسوب به یوشع ابن نون وجود دارد.
هوشنگ و هوشع (یوشع) در نامهای پدرشان (افرواک/افرایم و نون) مترادف هستند:
अपार adj. apAra boundless
अपार adj. apAra unbounded
वाहक m. vAhaka carrier
Non [S]: eternal
مطابق کتاب پهلوی بندهش از افرواک و زنش فراواکیین پانزده جفت پدید آمد که کلیه نژادهای همه کشورها از پشت آنان است که یکی از آن پانزده جفت هوشنگ و زنش گوزگ نام داشتند ایرانیان از پشت آنان می‌باشند.

معنی نام الههٔ آبهای اوستا (اَرِدوی سورَ اَناهیتَ)

اتیمولوژی آناهیتا (اناهیتَ):
اَن حرف نفی برای موقعی است که یک اسم یا صفت با حروف صدادار شروع میشود. مثل اَن-ایران، اَن- اوشی-روان و اَن-اهیتَ. و آهیتَ/اهیتَ خود مرکب از آهو (عیب و بدی، آهوک پهلوی) و ایتَ (به درستی این طور) است. بنابراین اَناهیتَ به معنی آنکه به درستی بی عیب و کامل و سالم و پاک است:
अहित n. ahita evil
لذا آهیتا در نام آناهیتا (کسی که زشت و ناپاک و معیوب نیست) خود به معنی زشت و ناپاک و معیوب است. می تواند به هیت و هوت در کُردی (زشت) خلاصه شده باشد.
اَناهیتَ (بی عیب و سالم) می تواند عنوان و لقبی بر الههٔ آبها و زیبایی ایرانیان یعنی اَرِدوی سورَ (بسیار زیبا) باشد که چشمهٔ آبگرم زیبای کوه هوکر (سبلان) سرئین (چشمهٔ زیبا) به وی اختصاص داشته است:
सरु adj. saru (saura) fine
योनि m.f. yoni (yauna) fountain

معنی نام کَرَج

کَرَج به معنی محل دارای خانه های ردیف هم است:
काय m. kAya house
काय m. kAya collection
राजि m. rAji row
چون ظاهراً کرج ابودلف هفت ردیف خیابان وسط خانه های مسکونی داشته است. از این روی هفاتق (محل هفت تایی) و کرج (دارای ردیف خانه ها) نامیده اند. قصبهٔ بزرگ هفته در اراک نیز می تواند محل پاتق (فاتق، پاتوق) بوده باشد.
نام منطقهٔ کرارج اصفهان را هم می توان به معنی دارای ردیف زمینهای زراعتی در نظر گرفت.

سه‌شنبه، اسفند ۱۶، ۱۴۰۱

مطابقت هارون تورات و قرآن با حائوران (حورون) خدای سامی غربی

شباهت تامّ هارون به حائوران و محلهای مشترک آنها در یهودیه و مصر و ویژگی یاریگری آنها گواه این همانی آنان است:
نام حائوران (حورون) را می توان با حور عربی به معنی ته چاه و غار در مجموع به معنی ژرفا ربط داد. وی حدود ۶٠٠ پیش از میلاد در سوریه و فلسطین و ماری و مصر مورد پرستش بوده است. حائوران (حورون) یک خدای وابسته به ارواح و جهان فرودین و خدایی یاریگر و در رابطه با سلطان اوگاریت (که خواهان نابودی پسر معاند خودش است) و مار و یک الهه است. متقابلاً هارون قرآن نیز یاریگر موسی (که خواهان سرکوبی معاندین یهودیش از سوی وی است) و ماریا (تلخ) است.

اتیمولوژی پارس

حدس زده اند که واژهٔ پارد در زبانهای اروپایی به معنی پلنگ از زبانهای ایرانی اخذ شده است. و در زبان اوستایی واژه های پَرِت و پِرِثَ به معنی ستیزه و پرخاش و در زبان سکاها واژهٔ پارس به معنی پلنگ بوده است که از آنها به ترکان رسیده است. پارس کردن سگان نیز به معنی ستیزه و پرخاش کردن آنها بوده است. این معنی ستیزه گر و پرخاشگر در مورد شیر و ببر نیز صادق بوده است. از این روی بوده است که درفش کاویانی را از پوست شیر یا پلنگ حیوان توتمی پارسیان باستان ساخته بوده اند و نام عجم به صورت اجم در عربی به معنی مکان شیر است. دلیل این که نام ناحیه و قوم پارس بدین صورت در اوستا ذکر نگردیده، ناخوشایند بودن نامهای شیر و پلنگ در نزد مغان ماد (تدوین کنندگان اوستا) بوده است. این معنی پارس در سنسکریت نیز گواه دارد:
पृदाकु m. pRdA[ku] tiger or panther
pard (n.1)
archaic form of leopard, c. 1300, parde, from Latin pardus "a male panther," from Greek pardos "male panther," from the same source (probably Iranian) as Sanskrit prdaku-s "leopard, tiger, snake," and Persian palang "panther."

یکشنبه، اسفند ۱۴، ۱۴۰۱

قم مرکز تجمع مغان و مسمغان کهن

آتشکدهٔ مزدَجان (محل شخص بزرگ دانا [مسمغان]) و جمکران (محل چاه منجی موعود) و تراکم آتشکده ها در حوالی قم، دلیلی بر آن است که اینجا مرکز استقرار مغان در بین رغه (ری) و اصفهان بوده است.کتیبه های آشوری در این سمت از بیت باگای (شهر سرور معظم، مَزدَجان) و بیت گابای (معبد، گابهٔ اصفهان) نام برده اند.
بفرمود عهد قم و اصفهان
نهاد بزرگان و جای مهان (فردوسی)
مؤلف تاريخ قم شهر جديد دوره اسلامی را در محل دهی به نام «ممجان» در جوار نقطهٔ باستانی «شهرستان» ميداند که در قرن سوم هجری تبديل به شهر بزرگی گرديد. ممجان تلخیص مسمغ گان (مهمغ گان، محل مغ بزرگ) به نظر می رسد. لذا ممجان (مه-مغان، محل بزرگ مغان) همان مزدَجان کهن (مکان بزرگ دانا، بیت باگای باستانی) باید باشد.
مزدَجان و قم (کمندان، محل آب انبار) در جوار هم دو بخش یک شهر بوده اند:
چون دربارهٔ بنای مزدجان در تاريخ قم – ص 62 آمده: «خواجهٔ مزده بر مزده خشم گرفت و گفت تو آنچ مشهور و معروفست بنام خود بنا كرده كه آن مدينه و ديه است و جوی آب كه به غير از خواص كسی آن را نمی شناسد و نمی داند به نام من باز خوانده و مزده را بدين سبب بكُشت و نام مزده مملوك بر مزدجان افتاد در كتاب سيرالملوك به حجم آورده اند كه باروی شهر قم و مزدجان بهران جور بنا كرد.»
حسن قمی در تاریخ قم همچنین در بارهٔ مزدجان، ضمن نقل قول از ابن‌فقیه؛ از چگونگی ویرانی آتشکدهٔ آن در سال 288 هجری می‌‌نویسد: «چنین گوید همدانی در کتاب خود که در دیهی از دیهه‌ای قم، نام آن مزدَجان[Mazdajan] آتشکده کهنه و دیرینه بوده است و در این آتشکده آتش آذرجشنسف بوده است و این آتش از جمله آتش‌هایی بوده که مجوس در وصف و حق آن غلو کرده‌‌اند. پس همه اوقات بدین قریه این آتشکده بوده است تا آنگاه که بیرون ترکی امیر قم بدین دیه رسید و بر باروهای آنها منجنیق‌ها و عراده ها نصب کرد و آن را در سنه ثمان و ثمانین و مأتین بگرفت و فتح کرد و باروی آن خراب کرد و آتشکده را زیر و رو گردانید و آتش را بنشاند...».
وی در ادامه روایت مربوط به وقایع فردجان (پردغان همدان) و مزدجان قم را در هم آمیخته و می‌نویسد: «و نیز گویند که مسلمانان در زمان خلافت عبدالملک بن مروان و والی و حاکم شدن حجاج بن یوسف بر عراقین، بر اهل این دیه خروج کردند و با ایشان محاربه کردند و این دیه را مسخر گردانیدند و درِ آتشکده بکندند و آن دو مصّراع بودند از طلا و آن را برکندند و به پیش حجاج بردند و حجاج آن را به مکه فرستاد تا بر در کعبه درآویختند والله اعلم...».
مسجد جمکران؛ موقعیت مقدس پیشا اسلامی (از مزدک نامه، جمشید کیانفر)
در واقع جمکران از مراکز دینی زرتشتی در منطقه قم بوده و در پیش از اسلام دوازده آتشکده در محله ها و دروازه های آن روشن بوده است. چنانکه خواهیم دید در تاریخ قم از سدهٔ چهارم هجری آمده است: «بر در هر محلتی (محلات دوازده گانه) و دربی "آتش کذه" بود.»
قم از نقاط باستانی ایران است و آثار متعددی از تپه ها و موقعیت های باستانی در این منطقه بدست آمده که قدمت آن را به هزاران سال پیش از اسلام می رساند. یکی از منابعی که به وضعیت قم در دوره ساسانی و اوایل قرون اسلامی اشاره دارد، کتاب تاریخ قم است. این کتاب را حسن بن علی قمی در سده چهارم تالیف کرده است. وی در این کتاب از منابع قدیمی تر استفاده کرده است. این کتاب یکی از معتبر ترین کتاب ها در تاریخ محلی ایران است.
در این کتاب به موقعیت های مقدس زرتشتی در قم اشاره شده است. در این میان دو موقعیت از همه اهمیت بیشتری دارد. یکی از آنها روستای دارای آتشکدهٔ "مزدجان" است و دیگری آبادی "جمکران" که در این کتاب از هر دو به عنوان آبادی های باستانی و قدیمه قم یاد شده است.
موقعیت قدمگاهی مسجد جمکران
مسجد جمکران که اکنون یکی از مساجد مهم ایران است در واقع کاربری قدمگاهی داشته است، در برخی از منابع شیعی آمده است که امام دوازدهم شیعیان محمد بن حسن(ع) به خواب شخصی آمده است و فرموده است که در این مکان مسجدی بنا شود. گر چه برخی از محققان مأخذ اصلی این روایت را مورد تردید جدی قرار داده اند،(نائینی اردستانی،442و443، پاورقی مصحح) اما باور به این مکان ناشی از یک موقعیت قدمگاهی است. چنانکه بسیاری از قدمگاه های ایران توسط مردم خواب نما شده اند و هیچ رخداد تاریخی دلیل این اعتقاد نبوده است.
به جز آن اسناد موثقی در دست است که نشان می دهد در دوران صفوی و قاجار این مکان به عنوان قدمگاه شناخته می شده است.
صاحب کتاب انوار مشعشعین از دوره قاجاری در این باره می گوید: «و چنین معلوم می شود از سنگ تاریخی که در آنجا می باشد که در سنه1116 اکبرشاه او را تعمیر نموده و اکبرشاه در میان
قلعه جمکران منزل داشته و این شعر از باب تاریخ تعمیر اکبر شاه آن مسجد را در آن سنگ تاریخ نوشته بود
شعر471
بود کامل از پی تاریخ پیر عقل گفت
>قائم آل محمد را قدم گاه است این»(نائینی اردستانی، 471و472)
به جز آن سند دیگری نیز قدمگاه بودن این مسجد را تأیید می کند، ضمن آنکه نشان می دهد که اعتقاد به قدمگاه بودن این مکان عقیده ای اسلامی نبوده و مورد مخالفت علمای اسلامی بوده است. طبق نقل کتاب گنجینه آثار قم چاه کوچکی در سطح محراب بوده که مردم خاک از درون آن می بردند و همچنین در سینه اسپر محراب مزبور قطعه سنگی از مرمر بوده که روی آن اثر یک قدم بزرگ با پنجه اش به طور فرو رفته در کمال مهارت حجاری و صیقلی شده بود که مردم معتقد بودند قدمگاه امام زمان است و در سال 1350 قمری آیت الله فیض در روز جمعه ای برای پرساختن چاه و قلع سنگ قدمگاه اقدام می کند(فیض، گنجینه آثار قم، 1350، ج2، قم، مهر استوار، 668/ نامه قم، 1377، شماره3و4، ص13) چون بردن خاک و تقدس برای چاه حالت بدعت پیدا کرده بود.(نک؛ خان
محمدی؛ انوری،176 بنا براین اعتقاد به موقعیت قدمگاهی این مکان مسلم است. علاوه بر آن موقعیت چاه نیز که در تعدادی از قدمگاه ها وجود دارد در این مکان نیز یافت می شود.
آتشکده های جمکران
قمی با استناد به منابع قدیمی تر بیان می کند که جمکران را حضرت سلیمان بنا کرده است، می دانیم که نسبت دادن ساخت مکان ها به سلیمان یا جمشید گواهی بر قدمت آنهاست. و الا چنان که قمی نقل می کند: «این روایت از خلافی خالی نیست سبب آنک بذین ناحیت هیچ بنایی منسوب با سلیمان بن داود نیست و بذو باز نمی خوانند و العلم عندالله.» همچنین در این کتاب آمده است: «و هم گویند که؛ اولین مسجدی که بدین ناحیت بنا نهادند پیش از آمدن عرب بدین ناحیت- مسجد قریه جمکران بود و مردی از اهل اسلام نام خطاب اسدی110 که بدین
ناحیت افتاده بود آن را بنا کرده بود و در آن تنها نماز می گزارد.»(110و111) اما آنچه به اهمیت مذهبی مربوط می شود اشاره قمی به آتشکده های متعدد جمکران است: «و جمکران از آن ماکین بوده است و خذای عزوجل او را پسری داد نام او جلین او در جمکران کوشکی بساخت و آن هنوز باقیست. و همجنین ده محلت و درب بنا کرد و بعد از آن دو محلت و درب با آن اضافت نمود، جنانج مجموع دوازده باشند. و بر در هر محلتی و دربی آتش کذه بود و باغی بنا نهاد و کنیزکان و بندکان خود را در آن ساکن کرد و فرزندان و اعقاب ایشان الی یومنا هذا در آن مساکن اند و بر یکدیگر افتخار می کنند.(همان،184) وی همچنین از سرای موبدان در حوالی
جمکران یاد کرده است.(همان،122) همچنین در این کتاب درباره قلعه ای باستانی در کوهی مشرف بر جمکران آمده است: «و به جمکران کوهی است مشرف بر آن و آنرا ویشویه(وشنویه، کوه دارای آب، کوه خضرنبی) خوانند و بر آن قلعه است بلند کهنه قدیمی و صاحبش را نمی دانند و گویند که اسکندر آنرا بنا کرده است و آب را بر آن روانه کردانید.(183-184) نائینی اردستانی ضمن اشاره به این عبارت آورده است: «وشنویه کوهی با قلعه قدیمی مشرف بر جمکران در سال1285شمسی آن را «قز قلعه سی» می خوانند.»(نائینی اردستانی،440) می دانیم که عبارت قز قلعه سی در زبان ترکی به معنای قلعهٔ دختر (در واقع به معنی قلعهٔ تاقدار) است. با توجه به اینکه دختر یا دختران در نامگذاری ها مربوط به وجود چشمه در آن ناحیه است و لفظ دختر نیز با توجه به قراین و شواهد متعدد باز تابی از ناهید ایزد آبها در فرهنگ زرتشتی است. بنا بر این ممکن است این کوه نیز یکی از مکان های مقدس پیش از اسلام باشد. وجود آثار قدیمی و روان بودن آب از ین قلعه و نسبت آن به اسکندر که در افسانه های ایرانی و اسلامی با اب حیات مربوط است این امر را تأیید می کند. اما اشارات مستقیم به مسجد قدمگاه جمکران نیز در روایاتی که مربوط به دوره اسلامی است قابل ملاحظه است. گویا اهالی قم به این معنی وقوف داشته اند که این قدمگاه بر جای موقعیت مقدس زرتشتی بنا شده است.
روایت های مربوط به قداست مسجد قدمگاه جمکران در کتابی منسوب به ابوجعفر محمدبن بابویه(شیخ صدوق) به نام «مونس الحزین فی معرفه الحق و الیقین» گرد آمده است که از نظر پژوهشگران
انتساب آن به شیخ صدوق اشکال اساسی دارد.(نائینی اردستانی،442و443، پاورقی مصحح) نائینی اردستانی در اثر خود روایات این کتاب را آورده و مورد بررسی قرار داده است که بر اساس آن در خوابی به قداست این مکان اشاره شده است.(همان، 445-466) همچنین در حدیثی منسوب به امام علی(ع) در اشاره به مسجد جمکران آمده است: «کوه سفید به نزدیک دهی کهن در جنب مسجد است و قصری کهن که قصر مجوس است و آن را جمکران خوانند که از زیر یک مناره آن مسجد بیرون آید.»(همان،454). نائینی این عبارات را با باورهای مردم دوره قاجاری درباره این مسجد تطبیق داده و می نویسد: «الحال زمین بتخانه در حوالی مسجد جمکران مشهور و معروفست. از کلام حضرت امیر معلوم می شود که نزدیک مسجد جمکران آتشکده آنها بوده، شاید همان آتشکده مشهور شده به زمین بتخانه.(همان،466) --------
مآخذ
قمی، حسن بن محمد(قرن4هـ.)، تاریخ قم، ترجمه حسن بن علی قمی، تحقیق محمدرضا انصاری قمی، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی، اول، 1385 نائینی اردستانی، محمدعلی، انوارالمشعشعین فی بیان شرافت قم و القمیین، تحقیق محمد رضا انصاری قمی،ج1، قم کتابخانه ایت الله مرعشی،1381 خان محمدی، کریم، محمدرضا انواری، "چاه عریضه مسجد جمکران از خرافه تا واقعیت،" شیعه شناسی، سال دهم، شماره37، بهار1391، 157-200

شنبه، اسفند ۱۳، ۱۴۰۱

اتیمولوژی دختر و پسر

دختر (دوخد-دهر) به معنی دارای شیر و پسر به معنی رشد و افزایش دهنده است:
दुग्ध n. dugdha milk
धार adj. dhAra containing
पूषराति adj. pUSar[Ati] giving growth or increase
دوشیزه هم به معنی دارای شیردوشی است. منظور دوشیدن گاو و گوسفند خانواده نیست، منظور دارای ویژگی شیر دهی نوع خودشان است:
दोह m. doha (dosha) milking
ईश adj. iza owning

اتیمولوژی هاون

در سنسکریت و اوستایی هاون در ترکیب «ها» (سبب) و «وَن» (کوبیدن) به معنی وسیلهٔ کوبیدن به نظر می رسد:
ह m. ha cause, motive
van: to smite

مطابقت چاه جمکران با کانسویه (کیانسیه) در اوستا

(Jamkaran's well is Kansoya in Avesta)
معنی لفظی و تاریخچهٔ جمکران و قُم:
با توجه به آب انبار قدیمی روستای چَم یزد، نام روستای چم به معنی محل چاه آب ”آشامیدنی“ (چَم) به نظر می رسد. ظاهراً شکل معرب چم همان جَم است یا بر عکس چم شکلی از همان جمّ عربی (جای ژرف و پُر از آب) است که در قرآن نیز به معنی کثیر به کار رفته است: جماران (محل جمِّ آب، جای آب انبار) نیز دارای آب انباری به نام حصارک بوده است. گفته میشود مسجد جمکران (کنار آب انبار) هم یک حیاطی داشت و در وسط آن حیاط، یک آب انباری بود که سقف آن یک متر مرتفع تر از حیاط مسجد بود.
خود واژهٔ مرکب «جمکران» در عربی را در ترکیب «جمّ» (جای ژرف از آب) و کر-ان (کنده شده) که در این رابطه اصل به نظر می رسد، می توان به همان معنی آب انبار زیر زمینی گرفت. مترادف جَم به صورتهای کوم و گوم مأخذ نام شهر آب انبار قدیمی قُم است:
कूम n. kUma pond
خود جمکران (آب انبار حفاری شده) به ظاهر به معنی اوستایی محل رفت و آمد کردن [گا-یم کردن] درک شده است. جَم (یَم) و جیم و گا-یَم اوستایی و سنسکریت به معنی رفت و آمد و رفتن به خانه هستند:
गय m. gaya house
यमन् n. yaman (yama) coming, going
مطابق کتاب خلاصة البلدان، «رايت وى [امام زمان] بر اين كوه سفيد بزنند، به نزد «دِهی كهن» كه در جنب مسجد است و «قصرى كهن» كه قصر مجوس است. و آن را جمكران (آب انبار زیر زمینی) خوانند از «زير» يك منارهٔ آن مسجد، بيرون آيد، نزديك آنجا كه آتشخانه گبران بوده است.»
کانس اویه (کیانسی، آب انبار مقذّس)، محل سوشیانت، موعود زرتشتیان نیز همچون آب انبار مقدّسی تصور میشده است:
खा f. khA (kan) fountain, a spring that has been dug up
खेय n. kheya[n] ditch
सूय n. sUya libation (a drink poured out as an offering to a deity.)
گفتار رسمی منابع شیعی در مورد جمکران
به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان، پایگاه اطلاع رسانی مسجد مقدس جمکران در بخش دایرکتوری خود، زیرمجموعه های مختلفی را که با مباحث مهدویت مرتبط هستند معرفی می کند که یکی از جالب ترین موارد این زیرمجموعه ها، اماکن منسوب به امام مهدی علیه السلام است. در لینک مربوط به اماکن منسوب به حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه از جمله مکان های معرفی شده، مسجد مقدس جمکران است که توضیحات جالب و قابل توجهی در این باره ارائه شده است. به عنوان مثال در یکی از موارد توضیحی، موضوع پیشگویی امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام در رابطه با این مسجد است که در ادامه روایت مربوط به این پیشگویی را به شکل مبسوط می خوانید.
محمد بن محمد بن هاشم حسينى رضوى قمى به تقاضاى مولى محمد صالح قمى به سال ١١٧٩ هجری در پيرامون فضيلت شهر قم و بيان تاريخچه تاسيس مسجد مقدس جمكران به فرمان حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالى فرجه كتاب ارزشمندى تأليف كرده و آن را «خلاصة البلدان» نام نهاده است.
شيخ آقا بزرگ تهرانى اين كتاب را مشاهده كرده و انگيزه نگارش آن را بيان فرموده است. صاحب كتاب «انوار المشعشعين» فرازهائى از اين كتاب را در كتاب خود آورده است. وى در نور مشعشع سوم حديثى را از وجود مقدس اميرمؤمنان عليه السلام در رابطه با مسجد مقدس جمكران خطاب به فرزند يمانى آورده است كه متن كامل آن حديث شريف را در اينجا مى آوريم:
در «خلاصة البلدان» اين حديث مذكور است از كتاب مونس الحزين از تأليفات شيخ صدوق، با اسناد صحيح و معتبر از اميرالمؤ منين عليه السلام كه فرمود: اى پسر يمانى در اول ظهور، خروج نمايد قائم آل محمد صل الله علیه وآله از شهرى كه آن را قم مى گويند و مردم را دعوت كند به حق و همه خلايق از شرق و غرب به آن شهر قصد كنند و اسلام تازه گردد و هر كه از خوف اعداء پوشيده و مخفى باشد بيرون آيد وحوش و طيور در مساكن و اوطان خود ايمن بخوابند و چشمهٔ آب حيات از آن شهر ظاهر شود و از آن موضع رايت حق ظاهر شود و ميراث جمله انبياء بر پشت زمين به آن باشد.
اى پسر يمانى اين زمين مقدسه است كه پاك است از تمام لوث ها و از خداى تعالى خواسته كه بهترين خلق خود را ساكن او گرداند و دعايش مستجاب شده و حشر و نشر مردم در اين زمين باشد و بر اين زمين اساس و بنياد قصرى عظيم نمايند، بعد از اينكه بناى قصر مجوس بوده باشد.
و آن قصر از صاحب شهرت ملك روم باشد و از اين زمين گوسفند ابراهيم خليل را آورند قربان كنند و بر اين زمين هزار صنم و بت از اصنام اهل روم بشكنند و بر اين زمين اثر نور حق ساطع شود و از اين زمين رائحه و بوى مشك شنوند، حق تعالى بيت العتيق را به اين شهر فرستد و بناها و آسياب ها بر اين زمين شود و منازل و مواضع زمين هاى اينجا عالى و گرانبها گردد چندان زمين كه پوست گاوى باشد و رايت وى بر اين كوه سفيد بزنند، به نزد «دِهی كهن» كه در جنب مسجد است و «قصرى كهن» كه قصر مجوس است.
و آن را جمكران خوانند از زير يك مناره آن مسجد بيرون آيد نزديك آنجا كه آتشخانه گبران بوده و امام، سفطى از زر بسته باشد و بر براق سوار شده و با ملائكه مقرب و حاملان عرش گردش نمايد و منطق آدم با او باشد و حلم خليل الله و حكمت حضرت داود و عصاى موسى و خاتم حضرت سليمان و تاج طالوت. بر سر آن نوشته است نام هر پيغمبرى و وصى و نام هر مومنى و موحدى. توضيح و بيان: حضرت امیر علیه السلام خبر از مسجد جمكران داده و فرموده كه كوه سفيد به نزديك دهى كهن در جنب مسجد است و امروز همين طريق است كه جمكران نزديك مسجد است و (قصرى كهن كه قصر مجوس ‍است) در زمان صاحب تاريخ قم، قصر موجود بوده است. در فضیلت این مسجد همين بس كه حضرت امير علیه السلام از آن خبر داده و حال آن كه در آن زمان آثار مسجد نبوده است.
و ايضاً حضرت (ع) در اول اين حديث فرمودند: اى پسر يمانى اول ظهور خروج نمايد از شهرى كه آن را قم گويند و در آخر همين حديث، حضرت تعيين مى كند كه قائم آل محمد صل الله علیه وآله از كدام قطعه زمين قم بيرون آيد، و مى فرمايد از زير يك مناره آن مسجد كه مراد مسجد جمكران باشد. حاصل آنكه از اين حديث چنين استفاده مى شود كه حضرت حجت (عج) از قم ظهور نمايد يا از زير يك مناره آن مسجد يا آن كه بگوئيم از نزديك مناره آن مسجد بيرون آيد، هر سه را احتمال مى رود. لكن روايتى وارد شده از حضرت رسول صل الله علیه وآله كه ابتداى ظهورش از كرعه مى باشد همچنانى كه در نجم الثاقب مذكور است و در روايات معتبره وارد شده كه از مكه ظهور خواهد نمود، لكن جمع بين اين روايات سهل و آسان است بعد از اين كه ابتدا بر سه قسم مى باشد ابتداى حقيقى، ابتدای اضافى و ابتدای عرفى؛ مى توان گفت حضرت (عج) اين شهر را به قدوم خود منور مى سازد.
همچنانى كه كلام فرزندش حضرت حجت (عج) دال بر همين مطلب است كه فرمودند: به حسن بن مسلم بگو اين زمين شريفى است و خداى تعالى اين زمين را برگزيده از زمين هاى ديگر و شريفش نموده پس ‍ آنچه مستفاد مى شود از كلام حضرت آن است كه اين زمين را خدا محترما خلق نموده و برگزيده از ساير زمينها كه جايز نيست تصرف و حيازت او به خلاف و خداوند عالم زمين را خلق نمود از براى نبى نوع انسانى كه جايز است تصرف و حيازت نمايد يا كه تصرف مالكانه نمايد بلكه او را محترما و شريفش خلق كرد و خانه خود را بر روى او قرار داد كه بندگانش بروند در آن موضع شريف عبادت كنند او را و اگر مثل ساير زمينها بود هر آينه حضرت حجت نمى فرمود كه چرا حسن بن مسلم اين زمين را تصرف گرفته و زراعت مى كنند پس معلوم مى شود كه اين قطعه زمين به مثل كعبه و بيت الله الحرام مى باشد كه شريك است با موضع كعبه و مسجد الحرام در اين شرافت و فضيلت كه ابتداء خلقتشان مسجد و محترما خلق نموده كه اين از براى احدى جايز نبوده و نخواهد بود حيازت و تصرف مالكانه نمودن هم چنانى كه موضع كعبه و مسجد الحرام امتياز دارد بر ساير مساجدى كه مخلوق آن را مسجد مى نامند، اين مسجد جمكران هم امتياز دارد از ساير مساجد به جهت آنكه اين موضع را خدا مسجد خلقش كرده پس امتياز دارد از مساجدى كه مخلوق آن را مسجد نمايند.»

پنجشنبه، اسفند ۱۱، ۱۴۰۱

فلسفهٔ ایرانشهری دکتر جواد طباطبایی چیست و آیا تفکر ایرانشهری یک تفکر پان است؟

جوابی که داده شده است: ایرانشهری یعنی تداوم اندیشه ایرانی در دوره اسلامی است.
«به عبارت دیگر علایق و باورهای ایرانشهری (نظیر باور به امام زمان، اولاد دختری هرمزان بودن اولاد حسین) در ترکیب با اسلام، شیعه گری را پدید آورده است و این دو در قرون اخیر لازم و ملزوم یکدیگر بوده اند. غالب ایرانیان هنوز طرز فکر شعوبیگری دارند که عجم را بر عرب برتر می شمرده اند و بر شیعه گری تأثیر اساسی گذاشته اند.»
این دیدگاه از نظر بررسی تکوینی و تاریخی جواب درستی است ولی برای شناخت یک پدیده، ساختار و عملکرد آن هم باید مّد نظر باشد. حاکمیت افراطی دینی کنونی جنبهٔ قشری شیعی دورهٔ اسلامی را گرفته و جنبهٔ ایرانشهری آن را خط زده است. این گروه متحجر میدانداری عرصهٔ فرهنگ و سیاست به غیر خودی نمی دهد و در جادهٔ از خود بیگانه کردن ایرانیان می راند. لذا تا آزادی و دموکراسی در جامعهٔ ایران نهادینه نشود این تداوم اندیشهٔ میهن دوستی (ایرانشهری) دچار گسست خواهد بود.