پنجشنبه، مرداد ۰۴، ۱۴۰۳

مأخذ نامهای عمرام (عمران) و اولادش موسی و هارون و مریم

به نظر می رسد از ترکیب نام خمودی (دارای قانون درخشان) آخرین پادشاه هیکسوسی رانده شده به فلسطین و فرعون اهموسه که وی را تعقیب کرده، نام و اسطوره موسی را ساخته اند.
با توجه به نامهای اهموسه و برادرش کاموسه، گفته میشود موسه نام یک خدای مصری در عهد هیکسوسها (حاکمان خارجی) است. شبیه ترین نامها به موسه، میثه (میثره) خدای میتانیان و نیز ایزد جوانِ مرگ کنعانی موت است که تصور میشد عصایش به مار تبدیل میشود.
نظر به اینکه نامهای عمرام و هارون و مریم (ماریا) یاد آور ملل آموری و هوری (همراهان میتانیها) و ماری می باشند، لذا نام موسی بیشتر یاد آور ایزد عهد و پیمان میتانیان و هوریان یعنی میثه/میثره می باشد تا ایزد مرگ موت. ارابه های جنگی بسته شده به اسب هیکسوسها را نیز نشانگر وجود مردمان هوری و میتانی درون هیکسوسها می دانند. عصا و مار مربوط به موسی نیز در باب میثره هم مصداق دارند. ولی این احتمال هم می رود، موسه در اساس همان موت کنعانیان بوده باشد و شجره نامهٔ توراتی مذکور بعداً بدین شکل ساخته و پرداخته شده است.

معنی نامهای گیو و گیوی

نامهای گیو و گیوی (کیوی) به معنی منسوب به دارندهٔ نیرومندی و بزرگی هستند:
गायति{गै} verb 1 Par gAyati[gai] relate
व adj. va strong
به عبارت دیگر نام گیو با گَو فارسی (صاحب نیرومندی، پهلوان) مرتبط به نظر می رسد.
هیئت ویو، گیو را هم می توان گسترده نیرو (نیرومند و پایدار) گرفت و این ربطی هم با چوب گَوَه و کفش سبک و بادوام باستانی گیوه پیدا می کند:
वयते{वे} verb vayate[ve] overspread as with a web
व adj. va strong

سه‌شنبه، مرداد ۰۲، ۱۴۰۳

معنی نامهای رخش و اِرِخشَ (آرش)

نام اسب رستم یعنی رخش به معنی دفاع کننده و نجات دهنده بوده و به این معنی در خوان اول و سوم هفتخوان رستم در مازندران اشاره رفته است:
रक्षा f. rakshA defence
रक्षति{रक्ष्} verb rakshati[raksh] rescue
रक्षति{रक्ष्} rakshati[raksh] save
आरक्ष m. Araksha protection
ولی هیئت اوستایی نام آرش یعنی اِرِخش به معنی کمانگیر به نظر می رسد:
वृक्ष m. vRksha staff of a bow
"خوان اول: نبرد رخش با شیر:
رستم راه دو روزه را یک روزه پیمود؛ به همین دلیل گرسنه شد و تا خواست استراحت کند. ناگهان دشتی پر از گورخر پدیدار شد. رستم با رخش به سمت آن‌ها رفت و کمند انداخت و گوری را شکار کرد. آتشی برافروخت و گور را بریان کرد و خورد. آن‌گاه افسار رخش را باز کرد و او را برای چرا رها کرد و خود در نیستانی بستر خواب ساخت به خواب رفت. اما آن نیستان بیشهٔ شیری بود که در نیمه‌های شب به لانه‌اش بازمی‌گشت. هنگامی که رستم در خواب عمیق فرورفته بود شیر به رخش حمله کرد، رخش خروشید سُم‌هایش را بر سر شیر کوبید و دندان بر پشت شیر فرو برد و آن‌قدر شیر را به زمین زد تا جان بداد. وقتی رستم از خواب بیدار شد، دید شیر از پای درآمده گفت:
«ای رخش ناهوشیار! که گفت که تو با شیر کارزار کنی؟ اگر به‌دست شیر کشته می‌شدی من این خود (کلاه خود) و کمند و کمان و گرز و تیغ و ببر بیان را چگونه پیاده به مازندران می‌کشیدم؟ »
خوان سوم: نبرد با اژدها
رخش تا گرگ و میش هوا به چرا مشغول بود. اما مکانی که رستم در آنجا خوابیده بود لانه اژدهایی بود که از ترس آن هیچ جنبنده‌ای یارای گذشتن از آن دشت را نداشت. وقتی اژدها به خانهٔ خود بازگشت، رستم را در خواب و رخش را در چرا دید و به سوی رخش حمله‌ور شد.
رخش بیدرنگ به بالین رستم شتافت و سم خود را بر زمین کوبید شیهه کشید. رستم از خواب گران بیدار شد آماده نبرد شد امّا چیزی نیافت کمی از رفتار رخش آزرده گشت. اژدها ناگهان ناپدید شده بود رستم به بیابان نظر کرد و چیزی ندید. به رخش خروشید که چرا بیهوده او را از خواب بیدار کرده‌است و دوباره سر بر بالین گذاشت و خوابید. اژدها دوباره از تاریکی بیرون جهید. رخش باز به سوی رستم تاخت و سم خود را بر خاک کوبید و گرد و خاک کرد. رستم بیدار شد و بر بیابان نگاه کرد و باز چیزی ندید. دژم شد و به رخش گفت: اگر دوباره بیخود بیدارم کنی سرت را می برم و پیاده به مازندران می روم.
سومین بار اژدها پدیدار شد که از نفسش آتش فرو می‌ریخت. رخش از چراگاه بیرون دوید امّا نمی‌دانست چه‌کار کند چون اژدها زورمند بود و رستم خشمگین. چاره‌ای نداشت به بالین رستم دوید و خروشید و جوشید و زمین را به سم چاک کرد. رستم از خواب گران برجست و با رخش برآشفت. امّا این بار اژدها نتوانست ناپدید گردد و رستم در تاریکی شب او را دید. تیغ از نیام کشید به سوی اژدها آمد و گفت: «نامت چیست که اکنون زندگانی بر تو سر آمد. می‌خواهم که بی‌نام به‌دست من کشته نگردی.»
اژدها غرید و گفت: عقاب را یارای پریدن بر این دشت نیست و ستاره این زمین را به خواب نمی‌بیند. تو جان به دست مرگ سپردی که پا در این دشت گذاشتی. نامت چیست؟ جای آن است که مادر بر تو بگرید. رستم گفت: من رستم‌دستان از خاندان نیرم هستم و به تنهایی لشکری را حریفم. باش تا دستبرد مردان را ببینی. این را گفت و به اژدها حمله کرد. اژدها زورمند بود و چنان با رستم گلاویز شد که گویی پیروز خواهد شد. رخش چون چنین دید ناگاه برجست و دندان در تن اژدها فرو برد و پوست او را چون شیر از هم بدرید. رستم از کار رخش خیره ماند. تیغ برکشید و سر از تن اژدها جدا کرد. رودی از خون بر زمین جاری شد و تن اژدها چون لخت کوهی بیجان بر زمین ماند. رستم خدا را یاد کرد و سپاس گفت. در آب سر و تن را بشست، سوار رخش شد و به راه افتاد." عنوان چوبین، بهرام سردار ساسانی را که با صفت شیواتیر آرش کمانگیر سنجیده اند، در سنسکریت می توان به معانی تنومند و منضبط گرفت. از این میان معنی دوم به خصال مثبت او نزدیکتر است: सुपीन adj. supina very fat or big
सुविनय adj. suvinaya (chi-vin) well educated or disciplined
«بهرام چوبینه تنها سردار دورهٔ ساسانی است که بر پادشاه خود قیام‌ می‌کند و تنها مردی است که حکومت چهارصد‌‌ سالهٔ ساسانیان را به لرزه می‌افکند و یکی از کسانی است که با جمع کردن صفات گوناگونی چون مردانگی و مکّاری، دلیری و بلند‌ پروازی و عدالت‌خواهی و خونریزی، برای فرمان راندن خلق شده‌اند. مردی که کارآمدتر از همهٔ مردان زمان خود است و سرانجام در نیمهٔ راه از پای ‌درمی‌افتد.» (اسلامی ندوشن،1348 :390).
۱- او [در شاهنامهٔ فردوسی و برخی منابع دیگر] انسانی است که از ماوراء الطبیعه مدد می‌گیرد و گاهی فرّه ایزدی دارد.
٢- اهداف او شخصی نیست و در صدد رستگاری جامعه و ملّت خویش است.
٣- از لحاظ قدرت و نیروی و وضعیت جسمانی، از دیگران به نحوی چشم‌گیر، متمایز است. ۴- از ثبات اندیشه و عزم پایدار برخوردار است. ۵- مدبّر است و از هوش و فراست بسیار برخوردار است. ۶- در برابر حوادث سهمگین، تاب و تحمّل فوق‌العاده‌ای دارد. ٧- هماورد او (ضد قهرمان) نیز کمابیش همین صفات را (در ابعاد منفی) دارد. ٨- معمولاً قهرمانی ملّی است و سرنوشت او با سرنوشت یک ملّت و گاهی بشریت یکی است. با بررسی دقیق داستان بهرام چوبینه، تمامی مشخصات فوق را کمابیش در شخصیت بهرام مشاهده می‌کنیم. « پیکر بهرام آن‌گونه که وصف شده مبیّن استحکام است. بلند‌بالا قوی استخوان و لاغر، سیاه‌چرده و با موهای مجعّد، هیأتش اطاعت و احترام و اطمینان را در زیر‌دستانش بر‌می‌انگیخته. از نظر روحی نیز یک سردار بزرگ است. دارای اراده‌ای قوی، قوهٔ تخیّل و ابتکار و تدبیر، دلاوری و گستاخی» (اسلامی ندوشن:1348: 397)

معنی نام شهر قبادیان تاجیکستان

نام شهر قبادیان (کواد-یان) که گنجینهٔ هخامنشی و سلوکی آمودریا در سمت آن پیدا شده به معنی محل فرمانروای خوب است. احتمال دارد آنجا محل شهر ایوکراتیدیه (شهر فرمانروای خوب) ساخت فرمانروای یونانی ایوکراتید بوده باشد.
کواد در اوستا به معنی شاه منتخب است. مطابق هرتسفلد، کیانیان در اطراف البرز و الوند ساکن بوده اند. کیقباد که زو (یاور) و ویتی ریسا (ریسای درستکار) از وی حمایت می کرده اند، مطابق دیاکو (شاه) است که متحدینش ایرانزو ماننایی و رؤسای اورارتویی بوده اند و پایتختش در حدود میانهٔ کنونی قرار داشته است.

مطابقت نام اوغوزخان ترکان با کولاکسائیس سکاها

اوغوز به معنی اتحادیهٔ تیره ها و قبایل بوده است. یعنی ترکیب اوغ (گروه، تیره) و علامت پسوند جمع "ز". بنابراین اوغوز خان به معنی پادشاه قبایل، معادل کولاکسائیس سکاها (کولا- خشائیس، پادشاه قبایل) و یادآور نام ابراهیم تورات (پدر امتهای فراوان) بوده و اینها در واقع نه نام خاص بلکه عنوان رهبران اتحادیهٔ قبایل بزرگ بوده اند.
ओघ m. ogha multitude
ओघ m. ogha flock
ओघ m. ogha heap or quantity

دوشنبه، مرداد ۰۱، ۱۴۰۳

آتش‌های مینویی زرتشتی

آذر در آسمان، فضا و حتی در آتش‌های کوچک خانگی حضور دارد. در این باور اساطیری نزد ایرانیان، در جهان پنج گونه آتش مینویی وجود دارد.
آتش برزیسوه (بلند سود، آتش آسمانی و خورشیدی): این آتش در برابر اهورامزدا می‌سوزد.
آتش وهوفریانه (نیک دوست): آتش وهوفریانه در بدن مردمان و جانوران قرار دارد.
آتش اوروازیشته (شادمانه ترین): که در گیاهان حضور دارد.
آتش وازیشته (وزنده ترین): این آتش در ابرها جای دارد.
آتش سپنیشته: آتش سپنیشته (خوشبختی آورترین) در کانون خانواده قرار دارد.

جمعه، تیر ۲۹، ۱۴۰۳

رائفی پور از دارندگان تریبون جمهوری اسلامی گفته است: «حضرت زرتشت همان حضرت ابراهیم است.»

یکی بودن ابراهیم خلیل الله با زرتشت سپیتمان
رائفی پور از دارندگان تریبون جمهوری اسلامی گفته است: «حضرت زرتشت همان حضرت ابراهیم است.»
این نظر تازه ای نیست. در عهد اسلامی قدیم هم این نظر میان برخی اهل علم تاریخ از جمله فردوسی بزرگ مطرح بوده است:
نُهم گفت زردشت پیشین بروی
براهیم پیغمبر راست گوی بعضی از نویسندگان فرهنگ فارسی هم، زرتشت را همان ابراهیم خلیل دانسته‎اند (اسدی، لغت فرس، چاپ تهران، ص 7).
ولی اثبات آن در گذشته سخت بوده است. دلایلی که اکنون برای آن وجود دارد، از این قرار است:
عنوان خلیل الله ابراهیم هم به معنی دوست و مصاحب خدا مطابق با همپرسگی های زرتشت سپیتمان با اهورامزدا و امشاسپندان و مراقبه و مکاشفه گوتمه بودا است. محمد بر خلاف نویسندگان تورات در قرآن از صحف ابراهیم خلیل الله سخن رانده که مطابق اوستای سه بخشی زرتشت و تریپیتاکای بودا (سه کتاب برگزیده /سبد بودا) است: اوستا کتاب دینی زرتشتیان در زمان ساسانیان در ٢١ نَسک در قالب "سه بخشِ" گاسانیک(٧نسک)، هاتک‌مان‌سریک(٧ نسک) و داتیک (٧ نسک) جمع‌آوری شده بود. نَسک به لغت اکدی-آرامی به معنی نوشتهٔ برگزیده است. در روایات اسلامی صُحف ابراهیم مشتمل بر بیست نَسک آمده است.
ابراهیم به معنی پدر اُمتهای بسیار لقبی سامی برای امپراطوران بزرگ بوده است که در تورات اختصاص به ابرام (پدر عالی) یافته است که این خود یادآور نخستین فرمانروای اسکیتان تارگیتای (پدر عالی) است. و آن در رابطه با هامان (زمزمه گر، گائوماته بردیه) نیز که هم در رابطه با فرعون ایرانی (کمبوجیه) و هم در رابطه خشایارشا (شاه بت شکن) و داریوش است، درست در می آید. طبق کتیبهٔ داریوش در بیستون، گائوماته بردیه معابد بت پرستی را ویران میکرده است که این وی را مطابق ابراهیم خلیل الله بت شکن فرزند آذر (آتش) نشان می دهد. این موضوع هم که در تورات ابراهیم زن خود سارا (ملکه) را به پیش فرعون مصر می فرستد با این گفتهٔ هرودوت همخوانی دارد که گائوماته بردیه نائب السلطنهٔ کمبوجیه، همسر خود آتوسا (دختر کوروش) را به پیش کمبوجیه (فاتح مصر) فرستاده بود. معلوم هم نیست که ابرام/ابراهیم واحد تورات، این پدر عالی و پدر امتهای فراوان سامی در عرصهٔ تاریخ چه کسی است. ولی ابراهیم ادهم شاهزادهٔ صوفی اساطیری بلخ را با گوتمه بودای سکایی بلخ یکی می دانند و گوتمه بودای سکایی بلخ را هاروی کرافت با گائوماته بردیه (حاکم دربیکان سکایی سمت بلخ در عهد کوروش و نائب السلطنهٔ کمبوجیه و وهیزداته بردیه) مطابقت می دهد و همین گائوماته بردیهٔ بلخ را هرتسفلد تحت نام سپیتاک سپیتمان خبر کتسیاس به عنوان پسر خواندهٔ کوروش حاکم سکائیان دربیکی سمت بلخ و ناظر امور درهٔ سند آورده است و او را همان زرتشت سپیتمان می داند. پس عنوان ابراهیم ادهم بلخی یعنی پدر امتهای فراوان مرجع بلخی، مربوط به گوتمه بودا/زرتشت سپیتمان بلخ اصالت دارد.
अधम adj. adhama base
مطابق هرودوت، گائوماته بردیه (گوتمه بودا/سپیتاک سپیتمان) در آسیا محبوبیت فراوانی داشته است ("مردم آسیا از مرگ او دریغ خوردند.") نامهای کهن بوداسف و بلوهر نیز که در ارتباط با بودا می باشند، در این رابطه هستند:
بوداسف را به لغت اوستایی می توان به معنی بُت شکن معنی کرد:
buda (buiti, bot) : idol
spa: break
و نام بلوهر را که متعلق به استاد و پیشکسوت بوداسف آورده اند می توان به معنی آتش خورشیدی و نورانی گرفت:
भालु m. bhAlu sun
हर adj. hara obtaining, fire
بلوهر معلم گوتمه بودا (گائوماته بردیه) بنا به گزنفون و کتسیاس در واقع پدر فیلسوف وی سپیتمه (بسیار سفید و درخشان) ملقب به جمشید (جام درخشان، خورشیدی) داماد و ولیعهد آژدهاک (آستیاگ) بوده است، همانکه در روایات اسلامی تحت نام آذر (آتش) پدر ابراهیم خلیل الله معرفی شده است :
श्वित adj. svita white
तम ind. tama much
نام پدر بودا یعنی سودهودانا هم به همین معنی است:
शुद्ध adj. suddha white
दान n. dAna giving, gift.
نامهای مادر گوتمه بودا، گائوماته بردیه/سپیتاک سپیتمان و زرتشت سپیتمان یعنی مایا (متفکر)، آمیتیس (بسیار دانا) و دوغدو (دااُختو، سنگهواک، دانای گفتار) هم مشترک هستند. در این نوشته به طور چکیده در باب یک فرد استثنایی تاریخ کهن، از یک مصلح بزرگ اجتماعی که مردم آسیا از مرگ او دریغ خورده بود، سخن به میان آمد که در تاریخ مدون و تاریخ اساطیری ادیان تحت نامهای مختلفی ذکر شده است؛ یعنی از یکی بودن ابراهیم خلیل الله، ابراهیم ادهم، گائوماته بردیه، سپیتاک سپیتمان، گوتمه بودا، زرتشت سپیتمان (منهای عناوین زریادر و سپنتداتهٔ او) سخن رفت که برای هر موردش قبلاً مقالات جداگانه ای آورده ام. اینجا نتایج آنها یکجا بیان شد.
منابع عمده:
١- تاریخ ماد تألیف دیاکونوف، ترجمهٔ کریم کشاورز.
٢- فرهنگ واژه های اوستایی، تألیف احسان بهرامی.
٣- فرهنگ لغات سنسکریت، آنلاین

بی بی شهربانو عنوان الههٔ عیلامی

در عیلام فستیوالی به نام «الههٔ نگهبان پایتخت» وجود داشته است که در آن از رمه های سلطنتی برای وی قربانی میشده است. حدس می زنند آن لقب پینیکیر (الههٔ بزرگ) بوده است. به نظر می رسد نام بی بی شهربانوی ری و شهربانو دختر هرمزان حاکم خوزستان از عنوان «نگهبان پایتخت» این الهه گرفته شده اند.

معنی نیبیرو

نام اکدی نیبیرو را که جایگاه خدایان در آسمان به شمار رفته به معنی گذرگاه و جای گذرگاهی گرفته اند. و این بیشتر یادآور کهکشان راه شیری است:
Nibiru: to "crossing" or "point of transition

مطابقت ساگ بیتو با ساوه

نام ساگ بیتو را که در سمت کوههای پربرف خرقان آورده اند با ساوه همخوانی دارد. هاناشیروکا (شیرکُش) در آنجا حکومت می کرده است که از شمشی اداد پنجم پادشاه آشور شکست سختی خورده بود. نامهای مشابه ساگ بیتو (ساوه) به صور بیت ساگبات و بیت سانگی و بیت سانگ تویی متعلق به کاشان و سنجان و سنندج به نظر می آیند:
ساگ بیتو (ساوه) و ساگبات (کاشان) به معنی محل با شکوه به نظر می رسند:
sahig: sava: glorious
भवति{भू} verb 1 bhavati[bhU] become
نامهای بیت سانگی (سنجان) و بیت سانگ تویی (سنندج) را می توان به معنی خانهٔ سنگی و خانهٔ سنگی نیرومند گرفت.