دوشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۹۸

معنی نام دهوک و دیهوک

از آنجایی که نام شهر دهوک در منابع آسوری به شکل نوهَدرا (جایگاه فرمانروا) آمده است؛ لذا شکل اصلی نام دهوک در اساس دِهوکَ (جایگاه فرمانروا) است. کسره با فتحه و ضمه جایگزین شده است:
क m. ka king
نام روستای دیهوک می تواند به معنی ده پناهگاهی باشد:
दाय m. dAya place
ओक m. oka asylum, refuge
دیهوک. (اِخ ) مرکز دهستان دیهوک بخش طبس شهرستان فردوس در 84هزارگزی جنوب خاوری طبس با 1252 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).

معنی نام شهر بلقیس

لغت نامۀ دهخدا در مورد شهر بلقیس [ شَ رِ بِ ] (اِخ ) می گوید: "دور نیست که شهر کهنۀ اسفرایین (که هنوز جلگه ای در آنجا به همین اسم معروف است ) با خرابه های شهر بلقیس یکی باشد. (ترجمۀٔ سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج حاشیۀ ص 419)."
معنی شهر بلقیس: با توجه به ساختار خشتی حصار بزرگ شهر بلقیس، شهر بلقیس می تواند در اصل شهر بُل-خشت باشد که در آن علی القاعده حرف ساکن ت در آخر حذف شده و بُل-خش تبدیل به بلقیس گردیده است. یعنی در مجموع آن به معنی شهری بوده که از خشتهای فراوان ساخته شده است. چون نام شهر اسفرایین کهنه (محل دارای سپر دفاعی) با نام بعدی آن یعنی شهر بلقیس (دارای سپر دفاعی پر خشت) همخوانی دارد.

یکشنبه، مهر ۰۷، ۱۳۹۸

معنی روستاهای یِنگجه و جزن نام ایران

حدود 40 روستا در ایران نام یِنگجه را دارند که بیشترشان در آذربایجان قرار دارند. با توجه به لغات اوستایی یئونَ (جا) و گئیثیه (گیاه) و مرتعی و دامداری بودن روستاهای ینگجه نام، نام آنها به معنی محل مرتع و چمنزار به نظر می رسد. در زبان ترکی علف یونجه، یونوکچه و یوندزه (غذای اسب) نامیده می‌شود. بر این پایه ینگجه یعنی یونجه زار. روستاهای جزن نام ایران نیز می توانند بر گرفته از گئیثیه (گیاه) به معنی علفزار بوده باشند. واژۀ سانسکریتی گاسن یعنی علفزار (مرغزار) و محل خوراک برای نام گزن مناسب ترین ریشه تاریخی می نمایند. خود کلمۀ غذا از این ریشه به نظر می رسد:
.घास m. ghAsa meadow or pasture grass. food

معنی گزاوشت و روشت

ظاهراً معنی نام این مناطق بناب یعنی گزاوشت یعنی محل پر گیاه و غذا و روشت (اِرِ[ث]- ویشت) یعنی محل پر ثروت است.

معنی نام عجبشیر و قلعه ضحاک آن و بناب و دهخوارگان

فرُریون ارُمنون (دژ آرامش دهنده با شکوه) در منابع بیزانسی همان روئین دژ (دژ با شکوه) منابع عهد اسلامی و مراد از آن همان قلعه ضحاک (دژ سهاک، دژ با شکوه) است که مطابق جغرافی نویسان عهد اسلامی هم حدود سه فرسخی شمال غربی مراغه واقع شده است.
خود عجب شیر (عقب-شیر، پشت جریان آب) مطابق اپَخشیر اوستا (اپَ-خشیر، پشت آب) و پَسوی (پَسِ آب) در منابع عهد اسلامی است. در لشکرکشی سارگون دوم آشوری از ماد به اورارتو نام شهر عجبشیر به صورت واجیش (وائیذی شی= واقع در محل آب رودخانه) ذکر شده است.
ابن حوقل از وجود قصبه ای به نام اردهر در اطراف مراغه خبر میدهد که دارای هندوانه های مکعب مستطیلی شیرینی بوده است. نام اردهر به صورت اردی هر یا اردی هرو به معنی ته آب جاری است که مطابق شهر پر میوه و سبزی بناب است. نام اردهر در معنی بالنده خوراک مترادف نام بخش گزاوشت شهر بناب به معنی محل پُر خوراک است.
نامهای باستانی آجیدی (اَجیتی= محل کشتن و شکار) در کتیبه های سارگون دوم و ماتوستانا (ماتهوستانا، محل کشتن و شکار) در نقشه های بطلمیوسی متعلق به دهخوارگان (محل خورش ساختن، آذر شهر) به نظر می رسند. نامهای نخیرخان و توفارگان آنرا هم می توان به صور نخجیرگان و تیوارگان به معنی محل شکار و شکارچیان گرفت. هلاکوخان مغول در شکارگاه آنجا بیمار شد و در گذشت.

شنبه، مهر ۰۶، ۱۳۹۸

مشابه های نام مسجد در اوستایی و اکدی-آسوری

اوستایی:
ظاهراَ واژۀ مرکب اوستایی مَئِثَ-گاتو(گاث) که در زبان کردی به صورت مزگت باقی مانده، معادل گروت-مان پهلوی به اوستایی به معنی محل سرود دینی بوده است و آن در اسلام با مسجد (محل سجده) جایگزین شده است:
maetha: abodegAtu (gAtha): hymn
اکدی- آسوری:
معنی محراب واژۀ اکدی-آشوری مشکیتو- که شباهتی به مسجد دارد- قابل توجه است. ولی مسجد به معنی محراب نیست:
maškittu: : a table of offering , a sacrificial table , an altar
ظاهراً خود محراب از ترکیب این کلمات هندوایرانی به معنی محل سخنرانی عاید شده است:
maetha: abode
rap: talk

جمعه، مهر ۰۵، ۱۳۹۸

معنی فارسی نام داغستان

نام داغستان که تصور میشود نیمه ترکی-نیمه فارسی است می تواند یکسره فارسی و به صورت داهستان به معنی محل بز وحشی (بزکوهی) بوده باشد. چه نامهای مترادف آن سکاییه (شکاییه) و توران نیز به معنی محل شکا و تور (نام یک نوع بزکوهی درشت اندام اهلی شده در قفقاز) است. واژهٔ فارسی تکه (بز نر رهبری کننده) و اِدَکه سنسکریت یعنی بز وحشی (بز کوهی) در این رابطه جلب توجه می نمایند. بنابر این دلیل اینکه در روایات اسلامی آن سوی دروازه های قفقاز محل موجودات وحشی به شمار می رفته از این معنی داغستان (توران، سرزمین موجود وحشی= محل بزکوهی) بر خواسته است.
در رابطه با تبدیل داهستان به داغستان گفتنی است، مطابق لغت نامه دهخدا تبدیل حرف ه به غ و ک در فارسی اتفاق افتاده است:
ه گاه تبدیل به «غ» شود، چون:
آهاردن = آغاردن.
اسپرهم = اسپرغم.
گیاه = گیاغ.
مه = میغ.
ه گاه تبدیل به «ک» شود، چون:
ته = تک (قعر) ۞
احتمالاً نام مردم قفقازی چچن/شاشا در این رابطه از کلمۀ چَچی آذری (بُز) و شاشای سنسکریت (بزکوهی) گرفته شده است.

معنی نام واژۀ کلیسایی مطران

نام مقام کلیسایی مطران که با متروپلیس (مادر شهر یونانی) مقایسه شده، می تواند از ریشۀ اکدی و آسوری مَتارو (به مقام عالی ارتقاء یافتن) اخذ شده باشد. یعنی شخص والامقام.
"matāru (2)
[Measures]
→ utāru
utāru : to be / become outsize , surplus , to be additional , to exceed , to surpass , to outsize ; 1) to increas , to acumulate , frequently opposite of maṭû ; (Š) to make outsize / surpassing , to make excel , to exaggerate / overdo / overstate , to furbish up , to poke , to increase , to enlarge , to overestimate + , to have enough and to spare + ; (D) : to gain , to get / to acquire ; 2) :"
watāru [DIRI : ] (vb. i/i ; pres. ittir, pret. ītir)
G. to increase (v.i.) ; to be in excess ; to surpass D. to increase (v.t.) ; to enlarge
Variants : utāru
Comparison with other Semitic languages :
Arabic : ʾwtara أَوْتَرَ "to stretch"
(http://www.assyrianlanguages.org/akkadian/index_en.php)

پنجشنبه، مهر ۰۴، ۱۳۹۸

ریشۀ ایرانی و عربی واژۀ وجدان

اگر ترکیب اوستایی ویج-دئنَ به وِجدان قائل شویم آن به معنی وجدان اصلی و فرمان درونی اصلی خواهد شد.
बीज n. bija (vija) origin
نظر محمد رضا نظری دارکولی در مورد ریشهٔ واژهٔ وجدان:
"ریشه ی کلمه ی " وجدان " در زبان لکی.
وجدان در زمان پیش از اوستا " وژزان " بوده است.
وج = وژ (wež) به معنای فارسی "خود" دان نیز پیش از اوستا " زان " بوده است، به معنی "دانش".
وجدان = وژزان
وژزان = خوددان یا دانش درونی خود."
ظاهراً جزء اول را یعنی وژ (خود) درست دریافته است ولی نه جزء دوم را که از ریشۀ دئنَ (وجدان) است: چون در کلمه کُردی وژدان (وجدان) وژ (از ریشه سانسکریتی vijAvan) به معنی خود است و کلمه دئن به صورت دَئنا در فرهنگ لغات اوستایی احسان بهرامی به معنی دستور دینی، کیش، وجدان و فرمان درونی آمده است و دَئنا در کتابهای پهلوی به صورت همزاد انسان در جهان دیگر بعد از مرگ ظاهر شده است. بر این پایه هم وژدان/وجدان، ضمیر خود آگاه خود شخص و یا همان وجدان اصلی خود شخص معنی میدهد. در قاموس قرآن خود واژۀ وجدان نیامده است ولی در تفاسیر قرآنی آن را با کلمۀ وَجد (پیدا کردن) ربط داده اند:
وَجد - جِدَة ، وُجْد - وُجُود - وِجْدان به معنى پيداكردن، رسيدن، دست يافتن وغيره است. آن درخدا چنانكه راغب گفته به معنى علم است مثل [اعراف:102]. در بسيارى از آنها وفايى به عهد نيافتيم و دانستيم كه وفايى به عهد خدا ندارند. [طه:115]. گاهى مراد از آن تمكن است مثل [توبه:5]. [بقره:283]. * [طلاق:6]. وُجْد (بر وزن قفل) به معنى تمكن است زنان مطلقه را در بعضى از آنچه قادر هستيد و سكنى گزيده ‏ايد ساكن كنيد و ضررى به آنها نرسانيد.
این واژهٔ سنسکریت هم در باب قابل توجه است که وجدان با خلوص و پاکی مرتبط می سازد:
वीशोधन adj. vizodhana purging
वीशोधन adj. vizodhana cleansing

یکشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۹۸

واژۀ هِزَبر (هُژبر، شیر بیشه) معرّب از فارسی به نظر می رسد

مطابق فرهنگنامه های فارسی هُژبر که در اشعار شاعران ایرانی زیاد به کار رفته بر گرفته از کلمۀ هِزبر عربی است در صورتی که بر عکس به نظر می رسد این کلمه از هَزَ اوستایی یعنی نیرو و ستم و بَر (برنده، درنده) ساخته شده باشد در مجموع یعنی درندۀ نیرومند. جزء بَر (بَرو اوستایی، بُریدن، دریدن) در نام بَبر (بئو-بره= درنده باشنده) هم به کار رفته است.
در شاهنامه در مورد خفتان رستم برای تمایز ببر درنده از ببر (بَوری= قهوه ای رنگ، جند بیدستر) صفت بیان (ترسناک) را بدان افزوده اند:
भयानक adj. bhayAnaka horrible
भयानक m. bhayAnaka tiger
مطابق فرهنگنامه های فارسی:
هِزبر (هُژبر) چابک و ماهر، دلیر، سخت و درشت و ستبر
(اسم) ۱- شیربیشه : ((زان هزبران که نام او بردند و ز سر عجز پیش او مردند...)) (هفت پیکر) توضیح این کلمه ظاهراَ به صورت ((هُژبر)) تصحیف شده. ۲- پهلوان دلیر. یا هزبر وغا. دلیر میدان جنگ.
بکوشید و اندر میان آورید
خروش هزبر ژیان آورید.
فردوسی.
نظر به این کلمات سنسکریتی نام هرات نیز که در قاموس لغات عربی از اسامی شیر درنده به شمار رفته است بر گرفته از زبانهای هندوایرانی است. در نقوش تخت جمشید خراجگزار هرات (هریوه) پوست شیر بر تن دارد:
शुर m. shura lion
हरि m. hari lion
हीर m. hira lion
हरित m. harita lion

شنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۹۸

گور دخمهٔ فخریکا (فقرقا) در نزدیکی مهاباد می تواند متعلق به ایرانزو پادشاه بزرگ ماننا (زو پیشدادی) باشد

چون هرتسفلد حدس می زند که گور دخمهٔ فخریکا متعلق به مادهای ماننایی در حدود 840 و 640 قبل از میلاد باشد که ایرانزو در میانهٔ این عهد زیسته است. به نظر می رسد نام فقرقا (فخریکا) از کلمهٔ پهلوی فَرّخَو-گاس (جای شاه فرهمند) گرفته شده است.

دو گور دخمه صحنه متعلق به پادشاهان الیپی (از جمله تالتا و نیبه) در نیمه اول حکومت مادها به نظر می رسند

گوردخمه صحنه یا گوردخمه دربند در بدنهٔ کوه شوق علی واقع در شمال شهر صحنه و سمت راست رود دربند در استان کرمانشاهِ ایران حجاری شده‌است. این گوردخمه‌ها در بین اهالی محل به قبر کیکاوس، فرهاد تراش و گور شیرین و فرهاد معروف است. در طول مسیر رسیدن به گور دخمه صحنه، که برخی آن را یکی از نادرترین گوردخمه‌های دو طبقه مادها می‌دانند. به فاصله یک صدمتری از گوردخمه بزرگ، گوردخمه دیگری وجود دارد که جهت آن به سوی شرق است. با توجه به این که نوع تراش این گوردخمه شبیه گوردخمه بزرگتر است، بنابراین می‌توان گفت که این دو دخمه هم زمان ساخته شده‌اند.
چون این گور دخمه ها نه تصویر و نه نوشته دارند متعلق به اوایل مادها در منطقه الیپی (محل حکومت خاندان تالتا) به نظر می آیند. ستون و سر ستونهای تخت جمشیدی مانند آن به تقلید ستون و سر ستونهای شهر دور-شاروکین (خُرس آباد) ساخته شده اند.

معنی محتمل قوری (غوری) و کتری

نام قوری (غوری) را با نام ولایت غور افغانستان (به لغت پشتون یعنی کوهستان) ربط می دهند. ولی این نام به صورت غوری-کا در سنسکریت به معنی غُل غُل جوشنده است و با خود واژهٔ غُل و غُر در غُل غُل و غُرغُر هم ریشه است.
घुरिका f. ghurikA snorting
घुर्घुरक m. ghurghuraka gurgling or murmuring sound
घुरघुरायते verb ghuraghurAyate { ghuraghurAya } snort
نام شهر غوریان افغانستان را هم می توان در سنسکریت به معنی دارای چشمهٔ جوشان گرفت.
کلمۀ قلیان را با غَلَیان (جوشش) در عربی سنجیده اند. شباهتش به غُل فارسی تصادفی به نظر می رسد. غَلی در قاموس قرآن به معنی جوشیدن آمده است.
واژهٔ کِتری را می توان برگرفته kettle زبانهای اروپایی (به معنی ظرف گود برای جوشاندن) گرفت:
kettle (n.)
"metal vessel used for boiling or heating liquids over a flame," Old English cetil, citel (Mercian), from Proto-Germanic *katilaz (compare Old Saxon ketel, Old Frisian zetel, Middle Dutch ketel, Old High German kezzil, German Kessel), which usually is said to be derived from Latin catillus "deep pan or dish for cooking," diminutive of catinus "deep vessel, bowl, dish, pot," from Proto-Italic *katino-.

جمعه، شهریور ۲۹، ۱۳۹۸

مشابه های سنسکریتی سیر و سرکه

نامهای ایرانی سیر (سیرکَو، سیک پهلوی) و سرکه با کلمات سنسکریتی سگره (حاوی مواد سمّی) و چوکره (ترشک، سرکه) مطابقت می نمایند:
सगर adj. sagara containing poison
चुक्र m.n. cukra sorrel
चुक्र m.n. cukra vinegar made by acetous fermentation

دوشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۹۸

معنی نام چشمۀ قرآنی بهشتی سلسبیل

دکتر محمد خزائلی در فرهنگ اعلام قرآن در مورد واژۀ سلسبیل که به قول لغت شناسان قدیم آن را به معنی آب گوارا و پیوسته جاری معرّب از زبانهای ایرانی می آورد، ولی اتیمولوژی آن را نمی داند: "لفظ سلسبیل در آیۀ ۱۸سورۀ انسان مذکور است: «عیناً فیها تسمی سلسبیلا». اهل بهشت از چشمه ای در بهشت سیراب میشوند که سلسبیل نامیده میشود.
اجزاء سلسبیل در اساس به وضوح در لغات هندوایرانی سَرَسَ (سَلَسَ، گوارا و زیبا و نیرومند) و بیل (چشمه) دیده میشوند یعنی آن به معنی چشمۀ گوارا و نیرومند است. جزء بیل در نامهای جغرافیایی ایرانی همچون خامده بیل (چشمۀ سیراب کننده)، اندبیل (چند چشمه)، اردبیل (اردی-بیل: دارای آب رود یا چشمه بالنده، رود اردوی-سور-اناهیتَ اوستا) و چشمه بیل معروف پاوه دیده میشود. به نظر می رسد نام قرآنی چاه ویل جهنم قرآن نیز صورتی از این واژه بوده باشد:
सरस adj. sarasa (salasa) fresh, beautiful, juicy, powerful
बिल n. bila opening
از آن جایی که در قاموس قرآن، سلسبیل نام چشمه ای بهشتی به شمار رفته است و مطابق حدیث نبوی منقول در عجایب المخلوقات این چشمه کوه سبلان (هُکر اوستا) یعنی همان چشمهٔ اردویسور اناهیت اوستا ( چشمه پاک بالنده نیرومند) است که چشمه ای بهشتی به شمار رفته است، لذا نام سلسبیل با اردبیل (دارای چشمهٔ بالنده) و چشمهٔ سرئین آن یعنی چشمهٔ زیبا مطابق می‌گردد.

یکشنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۹۸

اتیمولوژی واژۀ کُردی میژو

واژۀ میژو (تاریخ) در کُردی در خود زبان کُردی به صورت ویژ-زو به معنی گفتار دیر زمان است. واژۀ کُردی دیگر برای تاریخ یعنی دیروک (منسوب به زمان دیرین) گواه آن است.

در مورد ریشهٔ محتمل ایرانی و ریشۀ اصلی سامی واژهٔ تاریخ

روزنتال اشتقاق‌های گوناگونی برای واژه تاریخ آورده است: اَرْخُو در اکدی، یرْحْ در عبری، یرَحْ در آرامی، وَرْخ در اتیوپیایی و وْرْخ در عربی جنوبی (یمن). وی احتمال می‌دهد که ریشه واژه تاریخ، توریخ (در سامی به معنای ماه) است و تاریخ از مُوَرَّخ یا مؤَرِّخ اشتقاق یافته است و اشتقاق‌های دیگر را نمی‌پذیرد.
امّا تاریخ (تار-ریخ به تلفظ ایرانی) در سنسکریت و تارَخ (تَر-رَخ) در زبانهای ایرانی را می توان به معنی خراش گذشت زمان معنی کرد و منظور از آن را علامت گذاری روزها و ماه‌ها و سالها با کشیدن شیار روی دیوار و زمین دانست. جالب است که واژهٔ اوستایی شَن مَئویه که یاد آور نام شنبه است به معنی زَخم، شیار، شکاف و بریده است و در کتاب لغت قدیمی منتهی الارب معنی نام روز شنبه، شیار آمده است.
حتی می توان جزء کار در کلمات پهلوی کاران (تاریخ) و کارنامک (تاریخ) را به معنی واژۀ اوستایی کَر (بریدن و چاک دادن و شیار کشیدن) و گار در روزگار پارسی میانه (تاریخ) را به معنی اوستایی گَر (کشیده شدن و علامت گذاری شدن) گرفت. واژۀ پرگار (پره-گار، حلقه کِش) از این ریشه به نظر می رسد. ولی خود واژۀ تاریخ بدین صورت ترکیبی خود در منابع هندوایرانی کهن نیامده است. بر عکس ریشۀ سامی آن از کلمۀ أْرخ (ماه) مسلّم به نظر می رسد:
در ویکشنری ریشۀ واژۀ تاریخ کلمۀ أْرخ (ماه) در زبانهای سامی آمده است:
From the root ء ر خ‎ ‎(ʾ-r-ḵ‎). Assimilated version of تَأْرِيخ‎ ‎(taʾrīḵ‎), verbal noun of أَرَّخَ‎ ‎(ʾarraḵa, “to date, to write the date” ).
صورت مختلف کلمه ماه در زبانهای سامی با آن همخوانی دارد:
warḫu [ITI : ] (n.) [Time] month
Variants : arḫu, urḫu
Comparison with other Semitic languages :
• Syriac : yarḥā ܝܰܪܚܳܐ
• Hebrew : yārēḥa יָרֵחַ "moon"
Ugaritic : yrḫ "moon"

پنجشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۹۸

مطابقت کوراوغلوی اساطیری با بابک خرمدین

رد پای نام اصلی بابک خرمدین یعنی حسن در داستانهای رزمی کوراوغلو:
ظاهراّ نخستین محققی که ولو به اختصار و گذرا به شباهت اسطورهٔ کوراوغلو به حماسهٔ بابک اشاره کرده است، صمد بهرنگی است. در اینجا به وجوه اشتراک این دو حماسهٔ آذربایجانی می پردازیم مبنی بر اینکه بن مایهٔ اسطوره کوراوغلو همان حماسهٔ بابک خرمدین است:
نام دژ بَذ بابک یعنی بلند و نیرومند به وضوح مطابق چملی بِل (کمرهٔ مه آلود) یعنی دژ کوراوغلو است و دو نام حسن کُرد اوغلو پسر کوراوغلو و دلی حسن (حسن دیوانه سر یا حسن دلیر) سردار بی باک و دلیر کوراوغلو نشانه هایی از بابک خرمدین (حسن) را بر خود دارند. مورد اول اشاره به تبار مادی بابک خرمدین و یا پهلوانی او (گُرد بودن وی) است و مورد دوم نشانه بی باک بودن و دلیر بودن او است. در مقام دوم نام او در سفر جنگی ارزروم به همراه دمیرچی اوغلو دلیر حسن یاد میشود، دمیرچی اوغلو دلیر حسنی که همانند بابک خرمدین (حسن) در این نواحی سمت ارمنستان و ارزروم دستگیر و سپس سلاخی میشود. از قرار معلوم بابک خرمدین در قلعه بَذ مه آلود (چملی بل) در ترانه های حماسی که با تنبور می خوانده است خود را کورو اوغلو (پسر کورو/کوروش) تخلص می نموده است. داستان کودکی کوراوغلو به عنوان پسر علی یا آلوو کیشی (آذر مرد) و حامی وی همین مهتر اسبان آسیب دیده از خانهای ستمگر به وضوح یاد آور داستان مادی خبر کتسیاس در باره کودکی کوروش به عنوان پسر آترادات پیشوای مردان (یعنی پسر مخلوق آتش فرزند جنگاوران) است که در سمت گیلان به تحریک مهتر اسبان که از خان مادی خود آسیب دیده بود، دست به قیام می زند. داستان فراری دادن نگار توسط کوراوغلو هم بسیار شبیه فراری دادن گلنار توسط اردشیر بابکان است. به نظر میرسد این روایات حماسی کهن ایرانی در پیش خرمدینان بسیار رایج و پر ارج بوده اند.
از قرار معلوم شغل پدر بابک خرمدین (حسن) فروش "اسلحه" (زیت/زین، از ریشه زی= سلاح) بوده است که نویسندگان عرب به سهو یا به عمد زیت/زین ایرانی (اسلحه) در شغل وی را مطابق زَیت عربی (روغن) آورده و شغل او را روغن فروش گرفته اند. بنابراین در اساس از دمیرچی اوغلو دلی حسن (حسن دلیر آهنگر زاده) کسی به غیر از بابک خرمدین (حسن) منظور نبوده است. نام پدر بابک خرمدین (کوراوغلو) در اسطورهٔ وی، به جای عبدالله یا عامر (نامهای پدر بابک خرمدین)، علی (آلوو) ذکر شده است. جالب است نام خلفای بغداد مخاصم بابک خرمدین در سفر جنگی داغستان (در اینجا منظور دغا-استان= سرزمین مکاران) در رابطه با حسن کوراوغلو (بابک)، عرب پاشا آمده و نام مادر حسن کوراوغلو به جهت عکس العمل در مقابل تهمت ناروای معاندین مؤمنه خانم ذکر شده است. ظاهر نام کورو (کوروش) که بابک خود را در ترانه های حماسی اش بدان تلخص می‌کرد، برداشت پسر مرد کور را برای وی همراه آورده است. بر این پایه است که در مورد بابک خرمدین گفته شده است مادرش (ماهرو) از یک چشم نابینا بوده است.
معنی نامهای افشین بر مبنای اسطوره حماسی آذری کوراوغلو:
نامهای مختلف افشین را به صور افشین، کیدر، خیذر و حیدر آورده اند از این میان حیدر در عربی به معنی شیر است. جالب است که در مقام مقایسه و مقابله در اسطوره بومی آذری بابک خرمدین که به صورت کوراوغلو باقیمانده است، نام افشین به صورت کچل حمزه (شیر تاس) ذکر شده است. لابد خود نام افشین در رابطه با این عنوان کچل است چه آن به وضوح ترکیبی از حرف نفی "اَ" و "فش" (کاکل) و علامت نسبت "ین" است. لاجرم این نامگذاری به جهت سنت از ته تراشیدن موی سر فرمانروایان به سنت برخی قبایل آسیای میانی باستان بوده است، چه می دانیم نام افشین علاوه بر نام افشین معروف عنوان عمومی فرمانروایان اسروشنه بوده است. پس در مجموع می توان چنین نتیجه گرفت که صور مختلف نامهای دیگر افشین در رابطه با معنی شیر درنده بوده اند. چه نام کیدر به وضوح یاد آور کیدارا بینانگذار کوشانیان کوچک در سمت جنوب افغانستان بوده است. این نام را می توان به معنی آنکه می درد (شیر درنده) معنی نمود. کلمه سانسکریتی کتاره (قدّاره) گواه این معنی است. کلمه خیذر را هم می توان شکلی از همین کلمه یا از ریشه خد اوستایی به معنی کَنَنده و درنده گرفت.

دوشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۹۸

ریشۀ و معنی محتمل گل سوسن

در ویکشنری سوسن را نامی یونانی-ایرانی دانسته ولی حدس زده اند که منشأ مصری داشته باشد. با توجه به اجزاء هندواروپایی نام سوسن در لغت نامه هندواروپایی پوکورنی، معنی به اندازۀ کافی خوب و زیبا برای آن به دست می آید:
su-, sū- su̯e-lo- good, well
sā-, sə- IE sāno-s enough, satiate, sufficient

یکشنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۹۸

ریشۀ واژه های بُت و دیو

ریشۀ واژه های بُت و دیو
با توجه به واژه های فارسی بوزه (تنۀ درخت) واژۀ بُت به معنی تندیس به نظر می رسد.
भूत adj. bhUta being or being like anything
بر این پایه نام دیو در مقام خدای نامطلوب بر گرفته از کلمۀ دِوَ در سنسکریت به معنی تندیس و بُت است.
देव m. deva idol
در کتیبه خشایارشا هم دیو به جای تندیس خدایانی نظیر مردوک است. بر این پایه منظور از دیوان (منسوبین به دیو) و دیویسنان (دیوپرستان) به ویژه مردم امپراطوریهای آشور و بابل بوده اند.
در نوشتهٔ موسوم به دئوه به‌ جای مانده از خشایارشا در پارسه آمده است:
4b- و در بین آن سرزمین‌ها ، سرزمین‌هایی بودند که در گذشته در آنجا دیوان (دئوه) ستایش می‌شدند. پس به خواست اهورا‌مزدا، من مکان‌های عبادت دیوان (دیودان ها) را نابود ساختم و دستور دادم: «دیگر هیچ دیوی نباید ستایش شود». هر جا که دیوان عبادت می‌شدند در آن مکان من اهورا‌مزدا را در زمان مناسب و با مراسمی درخور نیایش نمودم.

جمعه، شهریور ۱۵، ۱۳۹۸

اتیمولوژی قبراق

سر ترکی و فارسی بودن قبراق که به صورت کیوراک در ترکی ترکیه نیز مصطلح است، بحث است. در لغت نامۀ دهخدا قبراق جایی فارسی آمده است و در جای دیگر به صورت غبراغ ترکی: "قبراق. [ ق ِ ] (ص) چست و چالاک. و چون لفظ عربی و ترکی نیست باید با غین نوشته شود. (فرهنگ نظام ). (در فرهنگ پهلوی مکنزی هم بر این اساس پهلوی اعلام شده است. در سنسکریت واژۀ jAgarUka به معنی بیدار و shighra به معنی تند است که تنها اندکی شباهت به چالاک و قبراق دارند). غبراغ. [ غ ِ ] (ترکی ، ص) غِبْراق. قِبْراق. جلد. چابک. چست. چالاک. || زود." بر پایۀ فرهنگ نظام و فرهنگ پهلوی مکنزی به قول دوستمان مهدی فاطمی، "قبراق از پارسی میانه: gubrāg پدید آمده است به معنی بیدار، چالاک. و با واژگان فارسی دری گربز و جربزه (کربزه= دارای تن کاری) همریشه است".
قبراق (قیوراق آذری) به شکل گُو-راک در ترکی آذری به معنی "[تند و تیز] مانند شرارۀ آتش" است. بر این اساس اصل ایرانی قبراق را می توان از کلمهٔ مرکب اوستایی جَه-بَرِجَ (جَه-برگه، درخشندهٔ جهنده، جَرّقه) گرفت.
«قبراق: چالاک، زرنگ. پارسی میانه: .gubrāg .پارسی میانه: gubrāstan, gubrās: بیدار کردن، بیدار شدن. پارسی دری: گربز: محیل، مکار، زرنگ. پارسی نو: جربزه: توانایی،عرضه. (مهدی فاطمی)».
به ظاهر این گوبراس می تواند ریشه نام گوبریاس عهد هخامنشیان باشد. گرچه هیئت گئوبروۀ آن معنی دارندۀ چهارپایان زیاد را می دهد.