دوشنبه، بهمن ۱۱، ۱۴۰۰

نغمه واژه ای هندوایرانی است

واژۀ نغمه که در قرآن به کار نرفته است به صورت نیگمه در سنسکریت به معنی سخن یک مرد مقدس و کلام خدایگانی است. لذا نغمه از زبانهای هندوایرانی به عربی رفته است:
निगम m. nigama words of a god or holy man
ni: down
गम m. gama similar reading in two texts
شده نغمۀ چنگ بر سوک مرگ
که خواهد فروریختن تار و برگ.
فردوسی.
این سماع خوش و این نالۀ زیر و بم را
نغمه از گوش دل و گوش هویدا نشود.
منوچهری.
وین نیز عجب تر که خورد بادۀ بی چنگ
بی نغمۀ چنگش به می ناب شتاب است.
منوچهری.
به گوشم قوت مسموع و سامع
به ساز و نغمۀ بربط شنیدن.
ناصرخسرو.
بدل نغمۀ عنقاست کنون
نغمۀ جغد بر ایوان اسد.
خاقانی.
در ساز ناز بود ترا نغمه های خوش
این دم قیامت است که خوشتر فزوده ای.
خاقانی.
یافته در نغمۀ داود ساز
قصۀ محمود و حدیث ایاز.
نظامی.

واژۀ میمون هندواروپایی

نام میمون به معنی تقلید کننده است:
मीमांसा f. mimAn-sA reflection, mime
mime (n.)
c. 1600, "a buffoon who practices gesticulations" [Johnson], from French mime "mimic actor" (16c.) and directly from Latin mimus, from Greek mimos "imitator, mimic, actor, mime, buffoon," a word of unknown origin. In reference to a performance, 1932 as "a pantomime," earlier (1640s) in a classical context: The ancient mimes of the Italian Greeks and Romans were dramatic performances, generally vulgar, with spoken lines, consisting of farcical mimicry of real events and persons.

معرّب بودن واژۀ «معنی»

نظر به اینکه در قاموس قرآن واژه های یعنی و معنی دیده نمیشوند، لذا آنها بر گرفته از واژۀ مانه (مَنه) هندوایرانی به نظر می رسند:
मान m. mAna purpose
मन n. mana thought
मन n. mana opinion
मन n. mana idea
मन n. mana belief
ریشۀ هندواروپایی واژۀ معرّب «معنی»:
mean (v.1)
"intend, have in mind;" Middle English mēnen, from Old English mænan "intend (to do something), plan; indicate (a certain object) or convey (a certain sense) when using a word," from Proto-West Germanic *menjojanan (source also of Old Frisian mena "to signify," Old Saxon menian "to intend, signify, make known," Dutch menen, German meinen "think, suppose, be of the opinion"), from PIE *meino- "opinion, intent" (source also of Old Church Slavonic meniti "to think, have an opinion," Old Irish mian "wish, desire," Welsh mwyn "enjoyment"), perhaps from root *men- (1) "to think."
واژه های معنی و یعنی در زبانهای سامی قدیم دیگر هم وجود ندارد. یعنی در ویکشنوری شکل دگرگون شدۀ کلمۀ عینی گمان شده است.

یکشنبه، بهمن ۱۰، ۱۴۰۰

وجه اشتراک نامهای قرآن و زبور

گروهی از وجه اشتراک متنهای قرآن و زبور سخن گفته اند. در این باب همچنین گفتنی است: عناوین کتاب و کلام موزون (دارای قرینه) در مورد نام عبری زبور (کتاب) و نام یونانی آن پسالم (کلام موزون مقدّس) با نامهای قرآن یعنی کتاب و قرآن (در معنی کلام موزون و دارای قرینه) مشترک است. ویژگی قرآن هم موزون بودن تعالیم آن است.
مطابق لغت نامۀ دهخدا: قرآن. [ق ُرْ] (اِخ) نام کتاب آسمانی مسلمانان که بر حضرت محمدبن عبداﷲ (ص) پیامبر اسلام نازل گردید. و در لفظ قرآن اختلاف است. برخی گوینداسم علم غیرمشتق است و مخصوص است به کلام خدا و همزه جزء حروف اصلی آن نیست، ابن کثیر چنین خوانده و از شافعی نیز چنین روایت شده است. برخی دیگر گویند این لفظ مشتق است از «قرنت الشئ بالشئ» و قرآن نامیده شد زیرا در میان سور و آیات و حروف آن مقارنه وجود دارد. فراء گوید: قرآن مشتق است از قرائن و به هر تقدیر بدون همزه است و نون آن اصلی است.
از سوی دیگر طبق نظری شناخته شده، گرچه نه چندان قانع کننده، گفته میشود کتاب قرائت (به لاتین: lectionarium) به فهرست یا کتابی گفته می‌شود که حاوی بخش‌هایی از مجموعه متون مذهبی یهودی یا مسیحی است که با هدف قرائت در روز یا مراسمی مشخص گردآوری می‌شود. کتاب قرائت را در مسیحیت سریانی قریانا می‌نامیدند که ریشۀ واژه قرآن است و برخی از محققان اعتقاد دارند قرآن یا حداقل بخش‌هایی از آن (به خصوص سوره‌های مکی) نیز در ابتدا کارکردی مشابه داشته و برای قرائت در مراسم‌ها گردآوری شده‌است.

شنبه، بهمن ۰۹، ۱۴۰۰

توجیه علمی-فلسفی خلقت

یک توجیه ساده و منطقی برای پیدایی جهان ما وجود دارد و آن اینکه جهان از هیچ مطلق به وجود نیامده است: در آغاز ماده تاریک (فضای مطلق) و نیروی کششی نهفته در آن وجود داشته است. تأثیر این نیروی کششی وارده بر مرکز آن بی نهایت بوده و موجب بیگ بنگ شده است. چون اینشتین معتقد بود اگر نیروی بی نهایت داشته باشیم که بر ماده (لابد همچنین بر مادۀ تاریک) وارد گردد، و آن ماده به ذره فوتون تبدیل می شود و از بر خورد فوتونها به هم ذرات بنیادی دیگر زاده میشوند.

جمعه، بهمن ۰۸، ۱۴۰۰

گرایشهای مهرپرستانۀ حافظ

نظر به اینکه نامهای کهن منسوب به شیراز یعنی شیریکوم و تیرازیش و اربوای نقشه های بطلمیوسی و خود شیراز را می توان محل رازهای دینی گرفت و به نظر می رسد که معبد مهری رازگونۀ این شهر در محل مسجد جامع کنونی شیراز بوده است. لذا می توان نتیجه گرفت که مغان استان فارس به همان آیین مهری بوده اند که از آنها به رومی ها رسیده بود و مسمغان ری (مغان ماد) مغان استان فارس را دروغگویندگان در مورد ایزد مهر می نامیده اند و با آنها در تعارض بوده اند. از اینجاست که در مقابل سرزمین آریاییان پارسی فارس، ناحیه آذربایجان (ماد کوچک) در ماد را به عنوان ایرانویج (سرزمین اصلی آریاییها) معرفی می کرده اند. پس گرایش مهرپرستانۀ حافظ در واقع از همان گرایشهای مهرپرستانه مغان پارس ناشی می‌شده است:
shi-rich-um: place of worship
در نقشه های بطلمیوسی در جنوب مارهاسیوم (مرودشت) شهری به نام آربوا (محل واقع شدن پرستش، پرستشگاه) دیده میشود که با شیراز (محل برگزاری آئین رازهای دینی) مطابقت دارد:
अर्ह n. arha worship,
भवति verb 1 bhavati {bhU} happen
اگر نام تیرازیش عهد هخامنشی را نیز با واژه های سنسکریتی تیرَس (پنهانی) و اِش (ایش اوستائی، راز و نیاز) بسنجیم، تیرازیش هم خود همان شیراز خواهد بود:
तिरस् adverb tiras secretly, ईषतिverb ishati {esh} request
shi-raz: place of worship
نام محراب ربطی به نام ایزد مهر ندارد:
طبق نظریه مذهبی جدّی اسلامی در باب محراب آن را به معنی محل حرب (محل مجادله با گناهان) گرفته اند و این ظاهراً نشانگر منشأ آرامی و عبری محراب است. چه گفته میشود در زبان عبری به نماز و عبادت و ندبه تفیلا (مجادله [با گناهان]) گفته میشود. ولی اطلاق عبادت و ندبه و مجادله به محل سخنرانی منطقی نمی نماید. در مقابل هیئت هندوایرانی میه- راپ (محل ندبه و لابه گری) که سنت مانویان بوده، برای آن بسیار قابل توجه است.
mith: to dwell
रपति {रप्} verb rapati {rap} talk
مطالعۀ اشعار حافظ در بارۀ تأثیرات آیین میترایی در وی و همچنین نظر حافظ در بارۀ آیین میترا و چگونگی اجمالی آیین میترا در عصر حافظ بسیار جالب است:
حلقۀ پیر مغانم ز ازل در گوش است
بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود
حافظ اشاره به آیین خود می کند. وی اشاره به ایران گذشته می کند. هنوز همان نیروی راستی و ایمان و درستی ایران باستان در وی بیدار است و اشاره می کند که تدلیس ها و سالوسهای عصر و صوفی بازی و خانقاه نشینی و راهبی که از مشخصات آن عصر شده بود، در وی و همراهانش بی تأثیر است، چون: (بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود) می دانیم روحانیان و بزرگان آیین میترایی نیز مغ خوانده می شدند (لابد همنان که موبدان زرتشتی ماد ایشان را دروغگویان به مهر نامیده اند) و کتیبه هایی در تأیید این مورد موجود است. پیر مغان پارس همان پتر (پدر) مغان و بزرگ و سرور روحانیان آیین میتراست.
گر مدد خواستم از پیر مغان عیب مکن
پیر ما گفت که در صومعه همت نبود جای دیگر با حسرت از سپری شدن سلطۀ آیین مهر گفت و گو می کند:
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهرۀ ما پیدا بود در این بیت اشاره است به نشان مهر که بر پیشانی مهری دینان، در مدارج معیّنی داغ می شد. رقم مهر تو بر چهرۀ ما پیدا بود اشاره است به نشان مهر (رقم مهر) که بر پیشانی داغ می شد.
یاد باد آن که چو چشمت به عتابم می کشت
معجز عیسویت در لب شکرخا بود در این بیت با نامبردن از عیسی در واقع از مهر (میثیا= مسیحا) یاد می کند و دلایل این امر امروزه واضح و مشهود می باشد. البته برای آن گروهی که در بارۀ مهر و مسیح مطالعاتی داشته باشند.
یاد باد آن که چو یاقوت قدح خنده زدی
در میان من و لعل تو حکایتها بود
و این نیز به مراسم میزد مهری و نوشیدن شراب و مجلس انس و صفا در مهرابه ها است، و بیت بعدی
یاد باد آن که صبوحی زده در مجلس انس
جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود
اما این مراسم در کمال ادب و با توجه به وقار و اخلاق خاص مهری برگذار می شده است و آز آن صوفی مآبی و درویشی که همراه با کثافت کاری نا اخلاقی و ایجاد خلسه و نشئه بود به دور می بود:
یاد باد آن که در آن بزمگه خلق و ادب
آن که اوخندۀ مستانه زدی صهبا بود و در بیت بعدی به کلاه فریژی، یا کلاه شکستۀ مهری اشاره می کند. این کلاهی است که از قسمت فوقانی به سوی جلو بر گشته وبه اصطلاح شکسته است و مهری دینان برای تشخیص به پیروی از میترا به سر می نهادند. همچنین به پیک خورشید در قالب مه نو اشاره می کند:
یاد باد آن که نگارم چو کله بشکستی
در رکابش مه نو پیک جهان پیما بود
شکی نیست که این غزل را حافظ با توجه به آیین میترا که خود از سالکان آن بوده سروده است. در باره این غزل و سایر غزلهای حافظ که اشارات صریحی در این باب دارد، جای مطالعۀ بسیار است."
شهاب الدین سهروردی فیلسوف کُرد/ ایرانی و محیی حکمت اشراق حدود دوقرن قبل از حافظ به صراحت از ایمان به مهر سخن می راند که ما آن را از مقالۀ تجلی آئین مهر در دوران بعد از اسلام، تألیف عبدالرفیع حقیقت در اینجا ضمیمه می نماییم:" شهاب الدین یحیی سهروردی تنها فیلسوف بزرگ و شجاع ایرانی بود که پرده از روی عرفان کهن ایران که همان آیین مهر باشد برداشت و در رسالۀ فارسی در حقیقت عشق خود دربارۀ گاوی که (نزد مهرپرستان/ یزیدیان) معروف است که مهر می کشد عارفانه چنین نوشته است: " از آن صنعت که به شناخت حق تعالی تعلق داشت حسن پدید آمد که آن را نیکویی خوانند و از آن صنعت که به شناخت خود تعلق داشت عشق پدید آمد که آن را مهر(میر، امیر) خوانند." سپس می گوید مهر و عشق بنده ای است خانه زاد که در شهرستان ازل پرورده شده است و سلطان اول و ابد شحنگی کونین بدو ارزانی داشته است و این شحنه هر وقتی بر طرفی زند و هر مدتی نظر به اقلیمی کند و در منشور او چنین نبشته است که در هر شهری که روی نهد می باید که خبر بدان شهر رسد گاوی ازبرای او قربانی کنند که "ان الله یأمرکم ان تذبحو بقرة" و تا گاو نفس را نکشد قدم در آن شهر ننهد و بدن انسان بر مثال شهری است که اعضای او کگوی های او و رگهای او جویهاست که در کوچه رانده اند و حواس و پیشه وران اند که هریکی به کاری مشغول اند. و نفس گاوی است که در این شهر خرابیها می کند و او را دو سرو (شاخ) است، یکی حرص و یکی امل و رنگی خوش دارد، زردی روشن است فریبنده (گاو درخشان و خورشیدی)، که هرکه در او نگاه کند خرم شود (قیاس شود با خر دّجال).... نه پیر است که "البرکة مع اکابرکم" بدو تبریک جویند و نه جوانست که فتوای " الشباب شعبة من الجنون" قلم تکلیف از وی بردارند، نه مشروع در یابد نه معقول فهم کند، نه به بهشت نازد نه از دوزخ ترسد. نه به آهن ریاضت زمین بدن را بشکافد تا مستعد آن شود آن شود که تخم عمل افشاند و نه به دلو فکرت از چاه استنباط آب علم می کشد تا به واسطۀ معلوم به مجهول رسد. پیوسته در بیابان خود کامی چون افسار گسسته می گردد و هر گاوی لایق این قربانی نیست و در هر شهری این چنین گاوی نباشد و هر کس را آن دل نباشد که این قربانی تواند کردن و همه وقتی این توفیق به کسی روی ننماید.".... یکی از مورخان قرن پنجم میلادی (؟) گوید: خورشید را بدان اعتبار مهر خوانده اند که احسان بی منت و عدل شامل دارد. مهر یا میثرا در وهله اول و بالذات به معنی عشق است، ولی عشق مادام که در ممکنات جریان دارد آلوده مشوق است و شوق از وجدان چیزی و فقدان چیزی بر نمی خیزد. چون عشق (مهر) در نتیجۀ تطورات از آلایش شوق پاک شود عشق حقیقی می گردد."
در مجموع می توان گفت حافظ از لحاظ احساسی ایزد مهر و خورشید را که به همراه مادر زمین خدایان طبیعی ما می باشند پرستش می نموده است ولی از لحاظ منطقی آن را هم چندانکه باید و شاید قبول نداشته است و گر نه نمی سرود:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر به نه
چو نه دیدند حقیقت ره افسانه زدند.
پیداست روح سرکش و بی قرار حافظ بالاتر از این بینشهای باستانی و طبیعت گرایانه بوده است چنانکه جایی می گوید:
در اندرون من خسته دل ندانم چیست
که من خموشم او در فغان و در غوغاست جای دیگر در رد ادیان و مذاهب زمان خویش می سراید:
بیا تا گل برافشانیم و طرحی نو در اندازیم
بساط کهنه بر چینیم و طرحی نو در اندازیم سر انجام به قول محمودی بختیاری با بیت دیگری از حافظ شرفی دیگر به این گفتار بخشیم :
بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که علم عشق در دفتر نباشد علیقلی محمودی بختیاری در فرهنگ و تمدن ایران در باره همین اوراق و کتب مورد نظر می آورد حافظ در اینجا آن را در معنی مطلقش به جای قرآن و به اصطلاح کتب آسمانی دیگر می گیرد.

ریشۀ واژۀ معرّب خطر

واژه خطر که در قاموس قرآن به کار نرفته است، در زبانهای سامی در اصل به معنی بلند قدر شدن است و آن به معنی احساس ترس از زبانهای هندوایرانی معرّب شده است:
कातर adj. kAtara afraid of
कातर adj. kAtara frightened
खेद m. kheda distress
कठ n. kaTha distress
بنا بر این خطر در زبانهای هندوایرانی به صورتهای کَتَر و خَتَر بیان می شده است. کَتَر در یونانی به معنی سرنگونی است.

ریشۀ واژۀ صاحب (مالک) در زبانهای هندوایرانی

ناصر انقطاع در مورد واژه صاحب می گوید که «این واژه در زبان عربی به معنی هم صحبت است. نمی دانم واژۀ صاحب به معنی مالک از کجا پیدا شده است». همانطور که خود او تکیه داشت غالب واژه های عربی که دو سه معنی نامتجانس دارد، از آن میان یکی به احتمال زیاد از زبانهای غیر عربی است. یکی از اینها واژۀ صاحب است که در زبان اُردو بسیار مصطلح است و آن به صورت سا-هَپ در زبانهای هندوایرانی معنی نگهدارندۀ اموال (مالک) را می دهد. به نظر می رسد جزء سا در نام سام (سا- اَمَ: صاحب نیرو، مترادف رستم) نیز به معنی مالکیت را می دهد.
स adverb sa possession
hap: keeping
قاموس قرآن در مورد صحبت و صاحب:
صحبت: رفاقت. ملازمت. صاحب يعنى رفيق ملازم. راغب گويد آن در عرف زياد باشد. [يوسف:39]، [جنّ:3]. مراد از صاحبه زن است [نجم:2] و منظور از صاحب رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم است [انبياء:43]. بتها به خويشتن يارى نتوانند و از طرف ما هم يارى كرده نمى‏شوند. اصحاب: جمع صاحب است به معنى رفيقان ملازم [بقره:82]، [بقره:81]. اين كلمه 77 بار در قرآن مجيد آمده، يكبار نيز [ذاريات:59] به كار رفته و بيشتر به جنّت و نار و جحيم اضافه شده است و گاهى آمده: اصحاب البست، اصحاب مدين، اصحاب كهف، اصحاب اليمين، اصحاب القبور، اصحاب الفيل و غيره.

پنجشنبه، بهمن ۰۷، ۱۴۰۰

اتیمولوژی گرامی (بسیار عزیز)

واژه گرامی از گِرامیک پهلوی می آید که خود مرکب از واژه های اوستایی گَر (بزرگ داشتن) و امَ (نیرومند) و پسوند نسبت ایک است. در مجموع یعنی بسیار بزرگوار.

سه‌شنبه، بهمن ۰۵، ۱۴۰۰

واژۀ سرمد (جاودانی) هندوایرانی است

این واژه که در قاموس قرآن ذکر نشده است، به وضوح ریشه هندوایرانی دارد (با تبدیل «و» به «م»، نظیر تبدیل پسوند وند به مند):
सर्वदा indecl. sarvadA always
सर्वदा adverb sarvadA all the time
सर्व adj. sarva whole, entire, all, every
ध adj. dha possessing

ریشۀ واژۀ آهون (نقب)

این واژه که در فرهنگنامه های قدیم به کار رفته است، به معنی کَنده شده به نظر می رسد:
आविहन्ति {आविहन्} verb Avihanti {Avihan} hew at, German heawen
مطابق لغت نامه دهخدا:
آهون. (اِ) رخنه و راه و مجرائی که زیر زمین کنند. نقب. سُمج. سُمجه:
حور بهشتی گرش به بیند بی شک
حفره زند تا زمین بیارد ۞ آهون.
دقیقی.
به آهون زدن در زمین با شتاب
سبکتر روندی ز ماهی در آب.
اسدی.
بن باره سرتاسر آهون زدند
نگون باره بر روی هامون زدند.
اسدی.
منگر سوی حرام و جز حق مشنو
تا نبرد دزد سوی نقد تو آهون.
ناصرخسرو.
دانه مر این را بخوشه ها در خانه ست
بیخ مر آن را بزیر خاک در آهون.
ناصرخسرو.
سر بفلک برکشیده بی خردی
مردمی و سروری در آهون شد.
ناصرخسرو.
بر راه خلق سوی دگر عالم
یکّی رباط یا یکی آهونی ۞.
ناصرخسرو.
مردم بروز در چاهها و آهونها و کاریزهای کهن میگریختند. (راحةالصدور).
|| دائره. زه. طوقه. حلقه: الحماره؛ آنچه گردآهون حوض بنهند... و آن سنگ که صیاد گرد آهون جایگاه خویش بپای کند. (محمودبن عمر ربنجنی). || آبدان:
مشرق بنور صبح سحرگاهان
رخشان بسان طارم زریون است
گوئی میان خیمه ٔ پیروزه
پر زآب زعفران یکی آهون است.
ناصرخسرو.
|| کهف. غار. (برهان). و در بعض فرهنگها معنی معدن نیز بکلمه داده اند. ۞

دوشنبه، بهمن ۰۴، ۱۴۰۰

معرّب بودن واژۀ نقش

به نظر می رسد این واژه که در قاموس قرآن به کار نرفته است، بیش از آنکه با واژه های فارسی نِگاشتن و نِگار (نی-گَر اوستایی) یعنی به سوی پایین کشیدن و نقش کردن چیزی، مرتبط باشد؛ صورتی از نی-کَش اوستایی است که به همان معنی است.

نامهای مختلف کاوۀ آهنگر (کاوۀ آئین گر)

نامهای مختلف کاوۀ آهنگر یعنی کاوه، گابی،جابی، کابی مترادف با ارشک به معنی مؤبد هستند:
अर्चक m. archaka priest
कव्य adj. kavya sacrificial priest
गव f. gava speech
जप m. japa muttered prayer
कबते {कब्} verb kabate {kab} praise

یکشنبه، بهمن ۰۳، ۱۴۰۰

که یزدان ز ناچیز چیز آفرید

که یزدان ز ناچیز چیز آفرید
بدان تا توانایی آرد پدید
اگر ناچیز را چیز جزئی در نظر بگیریم و یزدان را همان مادۀ تاریک سه بعدی جهانی و نیروهای کششی بی نهایت نهفته در آن که باعث انفجار از نقطۀ مرکزی آن شده است، این گفتۀ فردوسی با بیگ بنگ پیوند می یابد. ولی اگر منظور فردوسی از ناچیز عدم مطلق (بدون ابعاد سه گانه/چهار گانه) در نظر بگیریم جایی برای خود یزدان و یا همان مادۀ تاریک بیکران عظیم (فضای مطلق) و بی نهایت نیرومند باقی نمی ماند.
اینشتین گفته است که فضا در حضور ماده منقبض و منسبط میشود و اگر ماده ای تحت تأثیر نیروی بی نهایت بزرگ قرار گیرد آن ماده به یک ذرۀ نور تبدیل میگردد. و به نظر میرسد در پیدایی انرژی و ماده از مادۀ تاریک (فضای تاریک) همین عمل که در مقیاس جهان ما غیر ممکن است، در کیهان مادۀ تاریک جهانی اتفاق افتاده است. دکتر سروش هم ایزد جهان را تقریباً همین نیروی بی نهایت کیهانی معرفی می نماید.
ناچیز. (ص مرکب) بی قدر. بی مقدار. (ناظم الاطباء). پست و ناقابل.(فرهنگ نظام). چیز حقیر. چیز پست. فرومایه. بی ارز. بی ارج. وضیع. ناقابل. بی قابلیت. بی ارزش:
ز خاشاک ناچیز تا عرش راست
سراسر به هستی یزدان گواست.
فردوسی.
همو آفریننده ٔ مور و پیل
ز خاشاک ناچیز و دریای نیل.
فردوسی.
جز این تا بخاشاک ناچیز و پست
بیازد کسی ناسزاوار دست.
فردوسی.
صورتم را که صفر ناچیز است
با الف هم حساب دیدستند.
خاقانی.
گفتم چه بود گیاه ناچیز
تا درصف گل نشیند او نیز.
سعدی.
بگفتا من گلی ناچیز بود
م ولیکن مدتی با گل نشستم.
سعدی.
|| ناکس. فرومایه. پست:
نبد زندگانیش جز هفت ماه تو خواهیش ناچیز خوان خواه شاه.
فردوسی.
هر آنکس که ناچیز بد چیز گشت
وز اندازه ٔ کهتری برگذشت.
فردوسی.
ناچیز که وهم کرده کان چیزی هست
خوش بگذر از این خیال کان چیزی نیست .
عبید زاکانی.
|| نیست و نابود. (ناظم الاطباء). لاشیٔ. عدم. هیچ:
بدان تا توانائی آمد پدید.
فردوسی.
کند چون بخواهد ز ناچیز چیز
که آموزگارش نباید بنیز.
فردوسی.
توانی ز ناچیز چیز آفرید
هم از تو شود چیزها ناپدید.
شمسی (یوسف و زلیخا).
همی گوئی زمانی بود از معلول تا علت
پس از ناچیز محض آورد موجودات را پیدا.
ناصرخسرو.
او زبده ٔ جلال و چو تقدیر ذوالجلال
ناچیز را ز روی کرامات چیز کرد.
خاقانی.
این نقش که نگاشت و از ناچیز بچیز آورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 1).
در اندیشه ٔ من چنان شد درست
که ناچیز بود آفرینش نخست.
نظامی.
|| بیهوده. کار بیهوده و بی نتیجه و بی فایده. (ناظم الاطباء). باطل. غار. اُهلول. هَمرَجَة. (از منتهی الارب). لغو. بیهوده. لهو. عبث: وهمان فروگرفت از مال به کار بردن و بر ناچیز و ببازی و نشاط مشغول بودن. (تاریخ سیستان). || بسیار کم. بسیار قلیل. نهایت اندک. مزجاة. بغایت ناچیز. بسیار اندک.
- ناچیزهمت؛ اندک همت. بی همت. دون همت. پست همت:
کنون پنداری ای ناچیزهمت
که خواهد کردنت روزی فراموش.
سعدی.
|| خراب شده. ویران شده.(ناظم الاطباء).

شنبه، بهمن ۰۲، ۱۴۰۰

معنی نام کوه بی بی شهربانو

قلّۀ دراز این کوه که در جوار شهر ری واقع شده است، بی شک‌در زمان اضطراری جنگها برای مردم ری جان پناه امنی بوده است. بر این اساس نام کوه بی بی شهربانو مرکب است از بی-بی اوستایی (در ترس و وحشت بودن) و شهربانو (نگهبان شهر). در مجموع یعنی کوه نگهبان شهر در زمان ترسناک جنگها.
در اسطورۀ بی بی شهربانو هم وی از ترس دشمنان به کوه شهر ری پناه می برد.

ریشۀ محتمل واژه های موز و مویز

نظر به واژه های مَئذَ اوستایی و مئوچۀ سنسکریت به معانی لذیذ و با مزه و موز این نام از سنسکریت به عربی رفته است و مویز می تواند به معنی میوۀ خشک و کوچک باشد:
मौच n. maucha banana
मोचयति {मुच्} verb caus. mochayati {much} delight
मीवति {मीव्} verb mivati {miv} grow fat or corpulent
icha (iz): little

معنی تُرک در بیت شعر معروف حافظ

واژه تُرک در بیت شعر معروف حافظ می تواند در اوستایی و سنسکریت به معنی بسیار خوشایند و زیبا (تَرک در زبان کُردی) باشد:
तुर adj. tura excelling
क n. ka pleasure

اتیمولوژی محتمل نعناع

جناب ناصر انقطاع واژۀ نعناع را معرّب از واژه ای ایرانی می داند. پیشنهاد وی برای صورت ایرانی آن واژۀ نانو/نانه است که او آن را مناسب برای لای نان معنی می نماید که عامیانه به نظر می رسد. ولی واژه اوستایی ناونگهه (ناونه) به معنی خوشبو و معطر برای آن بسیار منطقی می نماید. قدمت واژۀ نعناع را به عهد زبان هوری-میتانی نیمه هندوایرانی- نیمه قفقازی می رسانند.

پنجشنبه، دی ۳۰، ۱۴۰۰

مأخذ ایرانی نامهای دینی نکیر و منکر

نامهای نکیر و منکر از باورهای مُغان گرفته شده است:
مطابق باور مغان روان آزاد (اوروَن) سه روز و سه شب پس از مرگ بر بالین مرده خواهد ماند. گروندۀ اشه در بامداد در یک سبزه زار خوشبوئی در می آید که یک باد خوش نیمروزی از روبرو بر او می وزد. پس از آن دئنای او (وجدان او) در اندام یک دوشیزۀ زیبا روی (نکوروی، نکیر) پانزده ساله با او برخورد می کند. دئنا به همراه دو سگ، روان آزاد را به سوی پل چینوت در کوه هَرا می برد و بعد گذر از پل چینوت، وهومنه از روی تخت بر می خیزد و به روان خوش آمد میگوید و روان به گرودنمانه به پیشگاه اهورامزدا و امشاسپندان در می آید. وندیداد و کتب پهلوی شرح سرنوشت روان نگروندگان اشه را که باور آن هم وجود داشته ذکر نکرده اند تنها اشاره می کنند که از پل چینوت سقوط می کنند. در روایات اسلامی دئنای نکوروی (اورون) تصحیف به نکیر و رَومان و مبشر و دئنای زشت روی (ما-نکوروی) تصحیف به منکر شده است.
(معنا و دلیل نام‌گذاری دو فرشته «نکیر» و «منکر» چیست؟ (اسلام کوئیست
پرسش
ریشه لغوی اسامی فرشتگان الهی «نکیر» و «منکر» چیست؟ چرا به آنان نکیر و منکر می‌گویند؟ در کدام آیه از قرآن کریم خداوند تبارک و تعالی درباره این دو فرشته صحبت می‌فرمایند؟
پاسخ اجمالی
از رخدادهاى مهم و حتمى عالم برزخ، سؤال دو فرشته «نَکیر» و «مُنکر» است. از روایات و نیز گفتار متکلمان اسلامی برمی‌آید که سؤال نکیر و منکر حقیقتی غیر قابل انکار است.[1] در روایات از «مُنکر» به «ناکِر» نیز یاد شده است.[2] در قرآن کریم اشاره‌ای به این دو فرشته و نام‌های آنها نشده، ولی در برخی از متون و منابع دینی همچون صحیفه سجادیه[3] نامشان به میان آمده است.
پس از این‌که میّت در قبر قرار می‌گیرد، این دو فرشته به سراغ او آمده و درباره خدا، دین، پیامبر و دیگر امور سؤال می‌کنند.[4] البته فرشتگان دیگری نیز در قبر به سراغ شخص می‌روند که
می‌توان به فرشته‌ای به نام «رَومان» اشاره کرد.[5]
معانی نکیر و منکر
از کتاب‌های لغوی چنین به دست می‌آید که این دو کلمه از ماده «نکر» به معنای انکار کردن و ناپسند دانستن گرفته شده است.[6] اما معانی هر کدام از دو کلمه؛ در صورتی که «منکر» به صورت اسم مفعول خوانده شود[منکَر] به معنای چیز ناپسند و ناشناخته خواهد بود. و اگر آن‌را به صورت اسم فاعل بخوانیم، به معنای کسی است که چیزی را انکار کرده و ناپسند می‌شمارد.[7] شاید بتوان گفت؛ تلفظ صحیح این کلمه، به صورت اسم فاعلی باشد؛ زیرا در برخی از روایات، به‌جای «منکر» واژه «ناکر» آمده است و ناکر هم به معنای انکار کننده است.[8] برخی از کتب لغت
نیز به این شیوه از تلفظ اشاره کرده‌اند.[9] لفظ «نکیر» نیز معنای فاعلی از ماده «نُکر» دارد(یا به صورت صفت مشبه یا صیغه مبالغه) و به معنای چیزی است که ناپسندی و سختی آن شدید باشد.[10] بنابر این، معنای این دو کلمه نزدیک به هم است و فقط از حیث داشتن ثبوت یا شدت با یکدیگر متفاوت‌اند. البته کلمه «نکیر» گاهی به عنوان اسمی به‌معنای انکار به‌کار می‌رود و دلالت بر شدت و سختی می‌کند.[11]
وجه تسمیه
در منابع روایی اشاره‌ای به وجه تسمیه این دو فرشته نشده است. اما با توجه به معانی گفته شده، در توضیح این نام‌گذاری، مطالب مختلفی بیان شده است:
.1به این دلیل که میّت کافر، انکار کننده حق است و آنچه که آن دو فرشته برای او می‌آورند و با آن او را عذاب می‌کنند برایش ناپسند است، به این دو فرشته ناکر و نکیر گفته شده است.[12] .2منکر آن عکس العملی(عدم پاسخ گویی به سؤال‌های نکیر و منکر) است که از کافر سرمی‌زند و نکیر آن رفتاری است که آن دو فرشته با کافر دارند. برخی از شارحین، پس از نقل این سخن،
آن‌را رد کرده و مغایر با روایات وارده فریقین(شیعه و سنت) دانسته‌اند.[13] .3منکر عبارت است از اعمال ناپسندی که انسان در دنیا انجام داده و بعد از مرگ به شکل مناسب با همان اعمال برای او تجسم پیدا می‌کند. اما نکیر، ممکن است که وجه تسمیه آن به این دلیل باشد که وقتی انسان اعمال ناپسند خود را می‌بیند، آن‌را انکار کرده و ناپسند شمارد و خود را به خاطر آن سرزنش کند و تمثل آن حالت انکار، به عنوان نکیر متمثل می‌شود؛ چرا که قوای نفسانی انسان و مبادی آثار آن در عرف شرع فرشته نامیده می‌شود. سپس این انکار باعث می‌شود که شخص به اعتقاداتش مراجعه کرده و آنها را مورد بررسی قرار ‌دهد تا ببیند که آیا عقائدش صحیح است یا فاسد
است؟ تا بداند که آیا اهل نجات خواهد بود یا اهل هلاکت و بدبختی است؟[14]
حال اگر این شخص میت مؤمن باشد، این دو فرشته به صورتی زیبا برای او متمثل می‌شوند که در این حالت به این دو فرشته «مبشر» و «بشیر» گفته می شود و اگر کافر باشد، به زشت‌ترین شکل ظاهر می‌شوند که در این صورت به آن‌دو نام‌های «نکیر» و «منکر» اطلاق می‌شود. البته امکان دارد که این دو فرشته، جدای آن دو فرشته اولی باشند ولی از ظاهر بیشتر روایات چنین به دست می‌آید که این دو، همان دو فرشته اولی هستند و فقط اسمشان تغییر می‌کند. مؤید این نظر، آن است که در بیشتر روایات که از نکیر و منکر سخن به میان آمده، هم برای مؤمن و هم غیر مؤمن
می‌باشد.[15] ________________________________________ [1]. ر.ک: «چگونگی سؤال نکیر و منکر در قبر»، سؤال 44047.
[2]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، محقق، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 2، ص 633، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
[3]. »وَ مَلَکِ الْمَوْتِ وَ أَعْوَانِهِ، وَ مُنْکَرٍ وَ نَکِیرٍ، وَ رُومَانَ فَتَّانِ الْقُبُور»؛ علی بن الحسین(ع)(امام چهارم)، الصحیفة السجادیة، ص 40، قم، دفتر نشر الهادی، چاپ اول، 1376ش.
[4]. کافی، ج 3، ص 237.
[5]. الصحیفة السجادیة، ص 40.
[6]. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 12، ص 239، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360ش.
[7].ابن اثیر جزری، مبارک بن محمد، النهایه فی غریب الحدیث و الأثر، محقق، طناحی، محمود محمد، ج 5، ص 115، قم، مؤسسه اسماعیلیان، چاپ چهارم، 1367ش؛ ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، محقق، میر دامادی، جمال الدین،‏ ج 5، ص 233، بیروت، دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع، دار صادر، چاپ سوم، 1414ق.
[8]. بستانی، فؤاد افرام، مهیار، رضا، فرهنگ ابجدی عربی-فارسی، ص 893، تهران، انتشارات اسلامی، چاپ دوم، 1375ش. [9]. واسطی زبیدی، محب الدین سید محمد مرتضی، تاج العروس من جواهر القاموس، محقق، شیری، علی، ج 7، ص 558، بیروت، دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع، چاپ اول، 1414ق.
[10]. همان.
[11]. فرهنگ ابجدی، ص 935. [12]. شیخ مفید، تصحیح اعتقادات الإمامیة، محقق، مصحح، درگاهی، حسین، ص 99، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ دوم، 1414ق.
[13]. کبیر مدنی، سید علیخان، ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، محقق، مصحح، حسینی امینی، محسن، ج 2، ص 65، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، 1409ق.
[14]. فیض کاشانی، محمد محسن، الوافی، ج‏25، ص 603، اصفهان، کتابخانه امام أمیر المؤمنین علی(ع)، چاپ اول، 1406ق.
[15]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 56، ص 234، دار إحیاء التراث العربی‏، بیروت، چاپ اول، 1410ق.

چهارشنبه، دی ۲۹، ۱۴۰۰

مأخذ محتمل کلبتین

واژ ۀ معرّب کلبتین (وسیله قدیمی برای کشیدن دندان و غیره) می تواند ریشۀ سنسکریتی به معنی قابلیت و صلاحیت داشته باشد:
कल्पता f. kalpatA competency
कल्पता f. kalpatA ability

اتیمولوژی فندک (بندک)

برخی ریشۀ مکر و حیله برای فندک/بندک قائل شده اند که منطقی به نظر نمی رسد. می توان آن را ترکیب اوستایی و سنسکریتی پان-دَهه-اَک یعنی پایندۀ سوزاندن در نظر گرفت:
पान n. pAna protection
पान adj. pAna keeping
पान m. pAna inn-keeper
दाह m. dAha heat
दाह m. dAha glowing

سه‌شنبه، دی ۲۸، ۱۴۰۰

معنی نام پروان و پارادان (پردان)

نام ناحیۀ پروان افغانستان مرکب از پَر (کنار) و وان (جا) است. در مجموع یعنی محل کناری. نام مرکز آن چاریکار به معنی محل چراگاهی به نظر می رسد. در عهد باستان در این سمت از ناحیه ای به نام پاردان (پردان) یاد شده است که آن هم به معنی جایگاه کناری است. ولی به احتمال زیاد از پارادان (پردان) نه ناحیۀ کوچک پروان بلکه سرزمین بزرگ پشتوها (مردم کناری) مراد بوده است.

معنی نام ناحیۀ زنگزور (پُر معدن)

در بارۀ ریشۀ نام ناحیۀ پُر معدن زنگزور (ناحیۀ پُر معدن) در ارمنستان یک نیمۀ راه را درست رفته اند: بر پایه داستان‌های محلی یک شاهزاده زنگزوری به مردمش فرمان داد تا گنج‌هایشان را بر سر کوه‌های آن سامان خاک کنند تا بدست مهاجمان بیگانه نیفتد. گنج را به زبان ارمنی گندز و سر کوه را سر می‌نامند که هردو وامواژه‌هایی از فارسی است؛ بنابراین نام این کوه‌ها گندزسر یا همان گنج سر شد که بعدها به گونۀ زنگزور درآمد.
منظور از زنگ می تواند اکسید مس (زنگار) باشد که معدن ناحیۀ زنگزور آن معروف است.

دوشنبه، دی ۲۷، ۱۴۰۰

معنی نام ایروان

نام ایروان را با نامهای ایرانی- ارمنی اروند/یرواند (با شکوه) و اِرِبونی اورارتویی تطبیق داده اند. لذا به نظر می رسد نام اورارتویی اِرِبونی در این زبانها مرکب از اِر (با شکوه) و بونی (باشنده) در نظر گرفته شده است.

یکشنبه، دی ۲۶، ۱۴۰۰

معنی محتمل قارص

نام این شهر کُردنشین ترکیه می تواند به معنی شهر محل کشاورزی باشد. چون حمدالله مستوفی در نزهة القلوب می آورد: قرص (قارص)، در معجم البلدان گوید که شهرکی است بر دو روزه تفلیس و هوای خوش دارد و حاصلش غلۀ عظیم نیکو بود و زمین مرتفع دارد:
कृष m. kRSa agriculture
واژۀ معرّب غرس (نشاندن نهال) بر گرفته از این واژه به نظر می‌رسد.
لذا در مقایسه با این نام مادی قارص معانی ارمنی پیشنهاد شدۀ عروس و دژ کاروت و معنی گرجی دروازه/مرزی (کاری) برای آن مناسب نمی افتند:
Etymology of Kars according to Wikipedia:
The city's name may be derived from the Armenian word հարս (hars), meaning "bride", or from կառուց բերդ (kaṛuts berd), "Kaṛuts Fortress". Another hypothesis has it that the name derives from the Georgian word კარი (kari), meaning "the gate" as was the case for other border region strongholds.

اتیمولوژی هاون

به نظر می رسد نام هاوَن که در اوستا هم آمده ترکیب واژه های ها (بریدن، تکه کردن) -وَن (جا) باشد. در مجموع به معنی جای خرد کردن:
ha: to cut, to divide
वन n. vana abode, place
واژۀ آرد هم از اَرِد اوستایی هم به معنی تحت فشار قرار دادن و آسیب رساندن و خرد کردن است:
आर्द adj. Arda tormenting exceedingly
आर्द adj. Arda pressing hard

اتیمولوژی پرهون (دایره) و دایره و دؤری (بشقاب)

परि adverb pari round
हव m. hava[n] direction
با توجه به دورَگ پهلوی (دور، گرداگرد)، به اوستایی دَرِوَ، dareva و به سنسکریت دهوَرا dhvarA به معنی خمیدن ریشۀ واژۀ دایره به نظر می رسند. در اینها حرف «و» علی القاعده به «ی» تبدیل شده است. مانند شنودن: شنیدن:
ध्वरा f. dhvarA bending
واژۀ دؤری (بشقاب) نیز به معنی دایره ای با آن مرتبط می نماید.
خود واژۀ بشقاب (پشقاب) نیز که ظاهراّ ترکی به نظر می رسد، ولی در ترکی عثمانی مصطلح نیست و همچنین نام دیگر آن سکر و سکرچه به اوستایی به صورت پیخش گف و سکر[چه] به ترتیب به معنی کفۀ خمیده و پیچ خورده و گرد گردیده هستند.

شنبه، دی ۲۵، ۱۴۰۰

معنی نام دارابگرد

نظر به دایره بودن شهر ویران شدۀ دارابگرد، می توان آن را بر گرفته از واژۀ اوستایی دَرِو (خم کردن) و گرد (کرد، ساخته) در نظر گرفت، یعنی آنجا که به شکل دایره ای ساخته شده است. واژۀ اوستایی دَرِو (خم کردن) ریشۀ واژۀ معرّب دایره به نظر می رسد. در آن حرف «و» علی القاعده به «ی» تبدیل شده است. مانند شنودن: شنیدن:
اختلاف است در این واژۀ گرد (جرد) در آخر بعضی اسامی شهرهای قدیم. برخی گِرد، برخی کَرد (ساخت) و برخی به معنی شهر و دژ دانسته اند. لغتهای قدیم ایرانی اوستایی و پهلوی در تأیید دو معنی اول هستند. سومی گواه در زبانهای ژرمن و اسلاو دارد تا زبانهای هندوایرانی.
ترکیب گَر-دا در اوستایی می توانست معنی استوار ساخته شده (دِژ) بدهد: گَر (استوار)، دا (ساخته شده).

جمعه، دی ۲۴، ۱۴۰۰

معنی نام شهر گور

نظر به کشفیات باستانشناسی شهر ویران شدۀ گور، نام شهر گور می تواند اشاره به دایره ای بودن این شهر ساسانی باشد. واژۀ سنسکریتی گوله (دایره ای، کروی) و واژۀ فارسی گلوله گواه آن هستند:
गोल n.f. gola (gora) circle
نام اردشیر خُره این شهر هم با توجه به واژۀ اوستایی خوَرِ-تا (خم گردیده) می تواند به معنی شهر گرد اردشیر باشد:
ह्वरते {ह्वृ} verb 6 Atm hvarate {hvR, khvara} turn off

پنجشنبه، دی ۲۳، ۱۴۰۰

مطابقت بیلقان با پایتاکاران

این دو نام را می توان به ترتیب به صورت بَئیر-کان (مکان سدّ دفاعی) و پَئیتی- کاران (مکان سدّ دفاعی) نه صورتی از یکدیگر بلکه مترادف هم در نظر گرفت. قباد این شهر را به عنوان پایگاه نظامی در مقابل خزران بنا نهاده بود.

سه‌شنبه، دی ۲۱، ۱۴۰۰

داستان ویس و رامین ملهم از داستان بابلی لیلاکس و کیس است

منشأ بابلی داستان لیلی و مجنون (قیس) و ویس و رامین:
یان ریپکا اصل داستان لیلی و مجنون را افسانه‌ای بابلی دانسته‌است. به گفته میرمحمد حجازی داستان بابلی کیس (قیس، یعنی سخت دل) و لیلاکس (لیلی، یعنی زندانی) بر روی خشت نوشته‌های کتابخانه منسوب به بخت‌النصر حکاکی شده‌است. بر اساس این داستان، کیس و لیلاکس که در معبد خورشید و زیر نظر موبد بزرگ ایشتار تحصیل می‌کردند دلباخته یکدیگر شده و عشق زمینی راه را بر عشق به آفتاب بست. لیلاکس به جرم این گناه مجبور به اعتکاف در معبد شد و کیس دیوانه خوانده شد و سر به بیابان گذاشت. لیلاکس به دنبال معشوق از معبد فرار کرد، ولی دستگیر و به زندان معبد بازگردانده شد. سرانجام پس از وقایعی کیس و لیلاکس به هم می‌رسند، ولی کیس بی‌وفایی کرده و با زن چوپان می‌گریزد و لیلاکس را تنها می‌گذارد.
از سوی دیگر تطابق آشکار نامهای ویس (به اوستایی گرفتار عشق، لیلاکس) و رامین (به اوستایی سخت دل، بی مهر، کیس) با لیلاکس و کیس به وضوح می رساند که داستان عاشقانۀ ویس و رامین نسخه بدل ایرانی داستان عاشقانۀ بابلی لیلاکس و کیس است. چنانکه گفته شده است: داستان اروپایی تریستان (افسرده، مجنون)، ایزولت (عاشق ایزوله شده) به نوبۀ خود ملهم از همان ورسیون ویس و رامین این داستان به نظر می رسد.
خلاصۀ داستان ویس و رامین:
داستان از آنجا آغاز می‌شود که پادشاه مرو موبد منیکان‌، در جشن بهاره به شه‌رو ملکه‌ی زیبا‌ چهره ای در غرب ایران (ماه آباد) ابراز علاقه می‌کند. شهرو اما خود را در خزان زندگی می‌بیند و با این بهانه خواستگاری شاه را رد می‌کند. شاه از او می‌خواهد که اگر زمانی صاحب دختری شد، دختر را به ازدواج او درآورد و شهرو که فکر نمی‌کرد، دوباره باردار شود، با شاه پیمان می‌بندد، ولی دست تقدیر برایش جور دیگری رقم زده شده بود.
پس از چندسال شهرو صاحب دختری شد و نامش را ویس گذاشت و اورا به دایه ای در سرزمین خوزان سپرد. دایه سرپرستی کودکی دیگر یعنی رامین برادر موبد منیکان (پادشاه مرو) را هم به عهده داشت. دوسال بعد دایه به شهرو نامه نوشت که دیگر از پس هوسهای ویس برنمی آید. و بدین ترتیب ویس به همدان برگردانده شد.
«شه‌رو» مادر ویس به‌ دلیل آن‌که دختر زیبای خود را در پی قولی که در گذشته‌ها داده بود، به عقد پادشاه پا‌ به‌ سن گذاشته مرو در نیاورد، اورا به یکی از فامیل نزدیک خود شوهر می دهد.
پادشاه مرو از این پیمان‌ شکنی خشمگین شده به همین روی ارتشی آماده کرده و بعد ار جنگ و پیروزی موبد، ویس را به‌ سوی مرو می‌برد.
میان راه پرده‌ی کالسکه‌ی ویس به کنار می‌رود و رامین با دیدن ویس زیبا روی، به او دل می‌بازد.
ویس که هیچ علاقه‌ای به همسر جدید خود «موبد» نداشت، مرگ پدرش را بهانه کرد و از هم‌ بستر‌ شدن با او سرباز می‌زند. در این میان دایه ویس در دوران کودکی، خود را به مرو می‌رساند.
دایه طلسمی می‌سازد و با آن طلسم، توان جنسی از موبد گرفته می شود و بر اثر طوفانی، طلسم برای همیشه گم می‌شود و موبد در ناتوانی جنسی باقی می ماند!!!
از سوی دیگر، رامین دست‌ به‌ دامان دایه می‌شود تا آشنایی رامین را با ویس فراهم کند.
ویس نیز به رامین دل می‌بازد. آنها با یکدیگر فرار کرده ولی شاه هر دو را دستگیر می کند. او از کشتن آنها گذشته ولی در هر زمانی که از کاخ دور می‌شد ویس را زندانی می‌کرد تا مبادا با رامین دیداری کند.
با گفته‌های بزرگان مرو، رامین شهر را ترک می‌کند و ناچار زندگی جدیدی را با دختری از خانواده بزرگان پارتی بنام گل‌نار (معروف به گل) آغاز می کند. ولی یاد و خاطره ویس هرگز از اندیشه او پاک نمی شود و پس از مشاجراتی از یکدیگر جدا می‌شوند.
رامین که اندیشه ویس را از یاد نبرده بود مشغول نوشتن نامه‌ای برای ویس می‌شود. تا سرانجام با پند دایه ویس تصمیم می گیرد که درهنگام شکار و نبود موبد کودتا کند و رامین را جای موبد بر تخت بنشاند.
پس از شنیدن خبر مرگ شاه مرو، رامین به عنوان جانشین وی تاج سلطنت را بر سر می‌گذارد و زندگی رسمی خود را با معشوقه خود آغاز می‌کند تا روزی که ویس پس از سال‌ها به مرگ طبیعی فوت می‌شود.
رامین که زندگی پر از رنجش را برای رسیدن به ویس سپری کرده بود با مرگ ویس کالبد او را در زیر‌زمینی قرار می‌دهد و پس از واگذاری تاج‌ و‌ تخت شاهی به پسر خود تا روز مرگ، به آتش‌کده و در کنار دخمه‌ی ویس می‌رود.
پس از سه سال که رامین نیز می‌میرد، جسد او را در کنار ویس به خاک می‌سپارند و تن آن‌ها در این جهان و روان آن‌ها در مینو به یکدیگر می‌رسند.

احتمال ایرانی بودن نام آدم

در کتب پهلوی شکل نام «نخستین مخلوق» اِوَک-دات آمده است و این در اوستایی می توانست به صورت اَاِوَ- دام (نخستین مخلوق) بیان شود که به سادگی می توانست به آدم تبدیل گردد. خیلی ها معنی عبری سرخ و خاکی را برای آن قبول ندارند و از این روی ریشۀ نام آدم را نامعلوم اعلام کرده اند. کاهنان یهودی می توانستند واژۀ آدم را از کاهنان مغ در بابل (مغان کلدانی) کسب کنند. این رسالت فرهنگی مغان نه از کلام برتر آنها بلکه از سلطۀ ایرانیان عهد هخامنشی بر خاورمیانه بر می خواسته است. واژۀ آدم استثناء نیست. غالب نامهای اولاد آدم در شجره نامۀ تورات ترجمۀ نامهای کیانیان و پیشدادیان به نظر می رسند:
پیرامون واژۀ آدم (ویکیپدیا)
ریشۀ واژه عبری اَدم روشن نیست. شکل مؤنث کلمه (اَدَمَه) به معنای «زمین» یا «خاک» است و آن‌گونه که در باب دوم سفر پیدایش اشکال مؤنث و مذکر کلمه در کنار یکدیگر قرار گرفته‌اند، نشان می‌دهد که آدم به معنای «زمینی» است اما نمی‌توان این فرضیه را قطعی دانست. אדם (‎'dm) که ریشه واژه آدم است، با نام رنگ قرمز در زبان عبری، ارتباط دارد و می‌تواند به رنگ خاکی که آدم از آن ساخته شد یا سرخ‌گونی پوست انسان اشاره داشته باشد. در زبان اکدی، از زبان‌های سامی دیگر، اَدَمو به معنای خون و اَدَمَتو به معنای خون سیاه بوده‌است. در زبان‌های عربستانی جنوبی باستان که از دسته زبان‌های سامی غربی بوده‌اند، ‎'dm به معنای رعیت به کار برده می‌شد و وجود نام‌های شخصی چون «عبد ادم» می‌تواند نشان دهد خدایی به این نام وجود داشته‌است. در تنخ «آدم» علاوه بر نام یک شخصیت، به تمام انسان‌ها نیز اطلاق شده‌ و در دیگر زبان‌های سامی شمال‌غربی مثل فنیقی و اوگاریتی نیز به همین معنی به کار می‌رفته‌است. در زبان اوگاریتی به ال، خدای بزرگ کنعان، «اَب اَدم» (پدر بشر) گفته می‌شد. استفاده از کلمه «قرمز» برای اشاره به انسان ظاهرا محدود به زبان‌های سامی شمال غربی بوده زیرا در زبان اکدی کلمه متفاوتی به کار می‌رفته‌است.

منشأ بابلی داستان لیلی و مجنون (قیس)

یان ریپکا اصل داستان لیلی و مجنون را افسانه‌ای بابلی دانسته‌است. به گفته میرمحمد حجازی داستان بابلی کیس (قیس، یعنی سخت دل) و لیلاکس (لیلی، یعنی زندانی) بر روی خشت نوشته‌های کتابخانه منسوب به بخت‌النصر حکاکی شده‌است. بر اساس این داستان، کیس و لیلاکس که در معبد خورشید و زیر نظر موبد بزرگ ایشتار تحصیل می‌کردند دلباخته یکدیگر شده و عشق زمینی راه را بر عشق به آفتاب بست. لیلاکس به جرم این گناه مجبور به اعتکاف در معبد شد و کیس دیوانه خوانده شد و سر به بیابان گذاشت. لیلاکس به دنبال معشوق از معبد فرار کرد، ولی دستگیر و به زندان معبد بازگردانده شد. سرانجام پس از وقایعی کیس و لیلاکس به هم می‌رسند، ولی کیس بی‌وفایی کرده و با زن چوپان می‌گریزد و لیلاکس را تنها می‌گذارد.
داستان ویس (به اوستایی گرفتار عشق، لیلاکس) و رامین (به اوستایی سخت دل، بی مهر، کیس) نسخۀ ایرانی داستان بابلی لیلاکس و کیس است.

معنی نام قوم اوتی جنوب و قوم اوتی اران

نام قوم اوتی کهن جنوب ایران که نامشان کنار مردمِ با نام یونانی ایختوفاق (ماهیخوار) یاد شده است به معنی بافندگان پارچه و تور و نام قوم سکایی اوتی اَران به معنی ثروتمند (مترادف نام ترکی بیات) به نظر می رسد:
ओतु m. otu woof or cross-threads of a web
ओत adj. ota interwoven
ऊति f. Uti sewing
ऊति f. Uti act of weaving
ऊति f. Uti riches

دوشنبه، دی ۲۰، ۱۴۰۰

معنی نام جزیرۀ اساطیری بوجان اسلاوها

نام جزیرۀ درخت جهانی بوجان اسلاوها (معادل هوم سپید ایرانیان) می تواند به معنی جزیرۀ اژدها باشد. چون در پای آن اژدهایی است. نام بوسنی می تواند از این واژه اخذ شده باشد. چون مطابق اساطیر بوسنی، اژدها مقدم بر آدم ابوالبشر است. نام صرب هم به سنسکریت به معنی اژدها است. این ها اعقاب قوم مارپرست سئورومات بوده اند:
भुजङ्ग m. bhujan[ga] serpent
सर्प m. sarpa serpent

مطابقت فرَواک پیشدادی با نوح

نظر به معنی نام هندواروپایی نوح (نُوا، نُوی) پیشگویی کنندۀ توفان بزرگ فراروی آن با فرَواک (در معنی پیشگو و واعظ) از پیشدادیان (در معنی پیش داوران) مطابق است:
प्रवाक m. pravAka proclaimer
नुवति {नु} verb nuvati {nu} sound
Noah: repose; consolation
Novak: A Slavic and Ashkenazic Jewish surname meaning "new" (e.g., "Novy").
नव adj. nava (nu) new
वाक adj. vAka sounding
نوح در زبانهای هندواروپایی معنی کشتیرانی را هم میدهد:
नौ nau ship
नौका f. naukA ship
از سوی دیگر نام فرَواک (در معنی پُر آواز) با نام گیه مرتن (کیومرث) و نیز با نام نخستین انسان اسکیتان یعنی تارگیتای مرتبط می نماید:
गायक adj. gAya[ka] one who sings
martha: man
तार n. tAra shrill sound
गीत n. gita song

یکشنبه، دی ۱۹، ۱۴۰۰

اسطورۀ برادران توراتی حام، سام و یافث از اسکیتان-ایرانیان گرفته شده است

حام (سوزان و گرم) مطابق لیپوکسائیس (پادشاه سرزمین کناری= اوکراین)/ هوشنگ کاشف آتش است.
سام (مشهور) مطابق کولاکسائیس/سیامک/سامک است که پادشاه معروف اسکیتان پادشاهی و همه قبایل اسکیتی/سکایی به شمار می رفته است.
یافث (گسترده, لطیف) مطابق آرپوکسائیس (پادشاه سرزمین آزاد و گستردۀ شمالی)، تخموروپه/تهمورث روایات ایرانی است که اراضی او شامل سرزمین تراسپیان (اسب پرورها= روسها) و کاتیاریان (شمشیر زنان= مجارها) بوده است.
Ham: hot; heat; brown
उष्ण adj. ushNa (ush) hot
Sem: renown
samaka: king of all
Japheth: fair, enlarged
अरूप adj. arUpa/europa emancipation, widespread

شنبه، دی ۱۸، ۱۴۰۰

فرهاد و شیرین همان فرهاد چهارم و ملکه موزا هستند

مآخذ اشکانی و ساسانی اسطورۀ فرهاد و شیرین:
برخی شیرین و فرهاد را در اصل از اشکانیان دانسته اند. نام فرهاد چهارم و ملکۀ محبوب او موزا/موذا (شیرین) قابل توجه است که این شیرین با شیرین همسر ارمنی خسرو پرویز مشتبه شده، در هم آمیخته است:
मधु adj. madhu (maudha) sweet
نام فرهاد که به صورت فرَ- هَتَ در اوستایی معنی بسیار دوست دارنده و به صورت فرَ-هَد معنی بسیار غار کَننده میدهد، زمینه ساز این اسطوره بوده است:
परा, Parā (fra) great, very
खात n. khAta (had) digging a hole
موزا یا موسا، معروف به تئا موزا، شهبانوی حاکم شاهنشاهی اشکانی از سال ۲ پیش از میلاد تا ۴ میلادی بود. او در اصل برده‌ای رومی بود که توسط آگوستوس، امپراتور روم، (ح. ۲۷ پ. م – ۱۴ م.) به عنوان هدیه به دربار فرهاد چهارم اشکانی (ح. ۳۷ – ۲ پ. م) فرستاده شده‌بود. موزا به سرعت در دربار پیشرفت کرد و به ملکه و همسر مورد علاقه فرهاد چهارم تبدیل شد و از شاهنشاه فرزندی به نام فرهادک (فرهاد پنجم) را زاد. او در سال ۲ پیش از میلاد، همسرش را مسموم کرد و به همراه فرهادک بر تخت نشست. آن دو پس از شش سال سلطنت مشترک به دست بزرگان اشکانی برکنار شدند و به رم گریختند. سپس ارد سوم جانشین آن دو شد.
موزا حدود ۳۰ سال در ایران بود. او نخستین و یکی از سه زن حاکم بر ایران در طول تاریخ است؛ دو زن دیگر دو خواهر از خاندان ساسانی در سده هفتم میلادی به نام‌های بوران‌دخت و آزرمی‌دخت هستند. موزا همچنین نخستین زن در تاریخ ایران است که نقشش بر سکه‌ها زده و نیم‌تنه‌اش با تاج شاهی ساخته شده‌است.
خلاصۀ داستان "خسرو و شیرین" و "فرهاد و شیرین" که به یک قالب واحد در آمده اند:
ندیم خاص خسرو پرویز - شاپور- به دنبال وصف شكوه و جمال ملكه‌ای كه بر سرزمین ارّان حكومت می‌كند، سخن را به برادرزاده‌ی او، شیرین، می‌كشاند. سپس شروع به توصیف زیبایی‌های بی حد او می‌نماید، آنچنان كه دل هر شنونده‌ای را اسیر این تصویر خیالی می‌كرد. حتی اسب این زیبارو نیز یگانه و بی همتاست. سخنان شاپور، پرنده‌ی عشق را در درون خسرو به تكاپو وامی‌دارد و خواهان این پری سیما می‌شود و شاپور را در طلب شیرین به ارّان می‌فرستد.
هنگامی‌ كه شاپور به زادگاه شیرین می‌رسد، در دیری اقامت می‌كند و به واسطه‌ی ساكنان آن دیر از آمدن شیرین و یارانش به دامنه‌ی كوهی در همان نزدیكی آگاه می‌شود. پس تصویری از خسرو می‌كشد و آن را بر درختی در آن حوالی می‌ززند. شیرین را در حین عیش و نوش می‌بیند و دستور می‌دهد تا آن نقش را برای او بیاورند.
شیرین آنچنان مجذوب این نقاشی می‌شود كه خدمتكارانش از ترس گرفتار شدن او، آن تصویر را از بین می‌برند و نابودی آن را به دیوان نسبت می‌دهند و به بهانه ی اینكه آن بیشه، سرزمین پریان است، از آنجا رخت برمی‌بندند و به مكانی دیگر می‌روند اما در آنجا نیز شیرین دوباره تصویر خسرو را كه شاپور نقاشی كرده بود، می‌بیند و از خود بیخود می‌شود. وقتی دستور آوردن آن تصویر را می‌دهد، یارانش آن را پنهان كرده و باز هم پریان را در این كار دخیل می‌دانند و رخت سفر می‌بندند.
در اقامتگاه جدید، باز هم تصویر خسرو، شیرین را مجذوب خود می‌كند و این بار شیرین شخصاً به سوی نقش رفته و آن را برمی‌دارد و چنان شیفته‌ی خسرو می‌شود كه برای به دست آوردن ردّ و نشانی از او، از هر رهگذری سراغ او را می‌گیرد؛ اما هیچ نمی‌یابد.
در این هنگام شاپور كه در كسوت مغان رفته از آنجا می‌گذرد. شیرین او را می‌خواند تا مگر نشانی از نام و جایگاه آن تصویر به او بگوید. شاپور هم در خلوتی كه با شیرین داشت پرده از این راز برمی‌گشاید و نام و نشان خسرو و داستان دلدادگی او به شیرین را بیان می‌كند و همان گونه كه با سخن افسونگر خود، خسرو را در دام عشق شیرین گرفتار كرده، مرغ دل شیرین را هم به سوی خسرو به پرواز درمی‌آورد. شیرین كه در اندیشه ی رفتن به مدائن است، انگشتری را به عنوان نشان از شاپور می‌گیرد تا بدان وسیله به حرمسرای خسرو راه یابد. شیرین كه دیگر در عشق روی دلداده‌ی نادیده گرفتار شده بود، سحرگاهان بر شبدیز می‌نشیند و به سوی مدائن می‌تازد.
از سوی دیگر خسرو كه مورد خشم پدر قرار گرفته به نصیحت بزرگ امید، قصد ترك مدائن می‌كند. قبل از سفر به اهل حرمسرای خود سفارش می‌كند كه اگر شیرین به مدائن آمد، در حق او نهایت خدمت و مهمان نوازی را رعایت كنند و خود با جمعی از غلامانش راه ارّان را در پیش می‌گیرد.
در بین راه كه شیرین خسته از رنج سفر در چشمه‌ای تن خود را می‌شوید، متوجه حضور خسرو می‌شود. هر دو كه با یك نگاه به یكدیگر دل می‌بندند، به امید رسیدن به یاری زیباتر، از این عشق چشم می‌پوشند. خسرو به امید شاهزاده‌ای كه در ارّان در انتظار اوست و شیرین به یاد صاحب تصویری كه در كاخ خود روزگار را با عشق او می‌گذراند.
شیرین پس از طی مسافت طولانی به مدائن رسید؛ اما اثری از خسرو نبود. كنیزان، او را در كاخ جای داده و آنچنان كه خسرو سفارش كرده بود در پذیرایی از او می‌كوشیدند. شیرین كه از رفتن خسرو به اران آگاه شد، بسیار حسرت خورد. رقیبان به واسطه‌ی حسادتی كه نسبت به شیرین داشتند، او را در كوهستانی بد آب و هوا مسكن دادند و شیرین در این مدت تنها با غم عشق خسرو زندگی می‌كرد. از سوی دیگر تقدیر نیز خسرو را در كاخی مقیم كرده بود كه روزگاری شیرین در آن می‌خرامید و صدای دل انگیزش در فضای آن می‌پیچید. اما دیگر نه از صدای گام‌های شیرین خبری بود و نه از نوای سحرانگیزش. شاپور خسرو را از رفتن شیرین به مدائن آگاه می‌كند و از شاه دستور می‌گیرد كه به مدائن رفته و شیرین را با خود نزد خسرو بیاورد. شاپور این بار نیز به فرمان خسرو گردن می‌نهد و شیرین را در حالی كه در آن كوهستان بد آب و هوا به سر می‌برد، نزد خسرو به اران آورد. هنوز شیرین به درگاه نرسیده كه خبر مرگ هرمز كام او را تلخ می‌كند. به دنبال شنیدن این خبر، شاه جوان عزم مدائن می‌كند تا به جای پدر بر تخت سلطنت تكیه زند. دگر باره شیرین قدم در قصر می‌نهد به امید اینكه روی دلداده‌ی خود را ببیند؛ اما باز هم ناامید می‌شود.
خسرو و شیرین بارها در بزم و شكار در كنار هم بودند؛ اما خسرو هیچ گاه نتوانست به كام خود برسد. سرانجام پس از اظهار نیازهای بسیار از سوی خسرو و ناز از سوی شیرین،‌خسرو دل از معشوقه‌ی خود برداشت و عزم روم كرد. در آنجا مریم، دختر پادشاه روم را به همسری برگزید و بعد از مدتی نیز با سپاهی از رومیان به ایران لشكر كشید و تاج و تخت سلطنت را بازپس گرفت. اما در عین داشتن همه‌ی نعمت‌های دنیایی، از دوری شیرین در غم و اندوه بود. شیرین نیز در فراق روی معشوق در تب و تاب و بیقراری بود.
آن شب پس از آن كه خسرو به شبستان رفت، عشق شیرین در دلش تازه شده بود. با خواهش و التماس از مریم خواست تا شیرین را به حرمسرای خود آورد؛ اما با پاسخی درشت از سوی مریم مواجه شد. خسرو كه دیگر نمی‌توانست عشق سركش خود را مهار كند، ‌شاپور را به طلب شیرین فرستاد. اما شیرین با تندی شاپور را از درگاه خود به سوی خسرو روانه كرد.
شیرین این بار نیز در همان كوهستان رخت اقامت افكند و غذایی جز شیر نمی‌خورد. از آنجا كه آوردن شیر از چراگاهی دور، كار بسیار مشكلی بود، شاپور برای رفع این مشكل، فرهاد را به شیرین معرفی كرد.
در روز ملاقات شیرین و فرهاد، فرهاد دل در گرو شیرین می‌بازد. این اولین دیدار آنچنان او را مدهوش می‌كند كه ادراك از او رخت بر می‌بندد و دستورات شیرین را نمی‌فهمد. هنگامی‌ كه از نزد او بیرون می‌آید، سخنان شیرین را از خدمتكارانش می‌پرسد و متوجه می‌شود باید جویی از سنگ، از چراگاه تا محل اقامت شیرین بنا كند. فرهاد آنچنان با عشق و علاقه تیشه بر كوه می‌زد كه در مدت یك ماه، جویی در دل سنگ خارا ایجاد كرد و در انتهای آن حوضی ساخت. شیرین به عنوان دستمزد، گوشواره ی خود را به فرهاد داد اما فرهاد با احترام فراوان گوشواره را نثار خود شیرین كرد و روی به صحرا نهاد این عشق روزگار فرهاد را آنچنان پر تب و تاب و بیقرار ساخت كه داستان آن بر سر زبان‌ها افتاد و خسرو نیز از این دلدادگی آگاه شد. فرهاد را به نزد خود خواند و در مناظره ای كه با او داشت، فهمید توان برابری با عشق او را نسبت به شیرین ندارد. پس تصمیم گرفت به گونه ای دیگر او را از سر راه خود بردارد. خسرو، فرهاد را به كندن كوهی از سنگ می‌فرستد و قول می‌دهد اگر این كار را انجام دهد، شیرین و عشق او را فراموش كند. فرهاد نیز بی درنگ به پای آن كوه می‌رود. نخست بر آن نقش شیرین و شاه و شبدیز را حك كرد و سپس به كندن كوه با یاد دلارام خود پرداخت. آنچنان كه حدیث كوه كندن او در جهان آوازه یافت. روزی شیرین سوار بر اسب به دیدار فرهاد رفت و جامی ‌شیر برای او برد. در بازگشت اسبش در میان كوه فرو ماند و بیم سقوط بود. اما فرهاد اسب و سوار آن را بر گردن نهاد و به قصر برد. خبر رفتن شیرین نزد فرهاد و تأثیر این دیدار در قدرت او برای كندن سنگ خارا به گوش خسرو می‌رسد. او كه دیگر شیرین را، از دست رفته می‌بیند، به دنبال چاره است. به راهنمایی پیران خردمند قاصدی نزد فرهاد می‌فرستد تا خبر مرگ شیرین را به او بدهند مگر در كاری كه در پیش گرفته سست شود. هنگامی ‌كه پیك خسرو، خبر مرگ شیرین را به فرهاد می‌رساند، او تیشه را بر زمین می‌زند و خود نیز بر خاك می‌افتد. شیرین از مرگ او، داغدار می‌شود و دستور می‌دهد تا بر مزار او گنبدی بسازند.
سکۀ ملکۀ اشکانی موزا (شیرین)

جمعه، دی ۱۷، ۱۴۰۰

معنی نامهای باکو (باکویه، باگوان و بادکوبه)

نظر به هیئت بادکوبه این شهر، دو شکل باکویه و باگوان آن را هم می توان به معنی محل بادگیر گرفت:
भाग m. bhAga portion
भोग m. bhoga property
वायु m. vAyu[an] wind

مطابقت شهر وایوتس دزور با یغگنا دزور حالیه

نام یغگنا دزور را به لغت سنسکریت- سکایی و ارمنی می توان به صورت به معنی درۀ پُرباد گرفت. به نظر می رسد این همان شهر قدیمی وایوتس دزور در سمت سیونیک باشد که در زبان سکایی و سنسکریت و ارمنی به معنی محل درۀ تند باد است:
य m. ya wind, घ्न adj. ghna striking with
वायुतेजस् adj. vAyutejas having the sharpness of wind

سورنا در مقام اساطیری رئیس عیاران

سورنا علاوه بر اینکه یکی از وجوه رستم سیستانی را تشکیل میدهد، در روایات تاریخی و اساطیری با نامهای سمبات ارامنه و سندباد و سمک عیار (خادم خورشید شاه= اُرُد) نیز به عنوان رهبر و سر دسته عیاران (یاوران) به هم می رسد:
शुर m. sura hero- na: union
सम्पात m. sampAta confluence
सन्धि m. sandhi union- pat: chief
सामाजिक adj. sAmAjika social

پنجشنبه، دی ۱۶، ۱۴۰۰

مآخذ اشکانی و ساسانی اسطورۀ فرهاد و شیرین

برخی شیرین و فرهاد را در اصل از اشکانیان دانسته اند. نام فرهاد چهارم و ملکۀ محبوب او موزا/موذا (شیرین) قابل توجه است که این شیرین با شیرین همسر ارمنی خسرو پرویز مشتبه شده، در هم آمیخته است:
मधु adj. madhu (maudha) sweet
نام فرهاد که به صورت فرَ- هَتَ در اوستایی معنی بسیار دوست دارنده و به صورت فرَ-هَد معنی بسیار غار کَننده میدهد، زمینه ساز این اسطوره بوده است:
परा, Parā (fra) great, very
खात n. khAta (had) digging a hole
موزا یا موسا، معروف به تئا موزا، شهبانوی حاکم شاهنشاهی اشکانی از سال ۲ پیش از میلاد تا ۴ میلادی بود. او در اصل برده‌ای رومی بود که توسط آگوستوس، امپراتور روم، (ح. ۲۷ پ. م – ۱۴ م.) به عنوان هدیه به دربار فرهاد چهارم اشکانی (ح. ۳۷ – ۲ پ. م) فرستاده شده‌بود. موزا به سرعت در دربار پیشرفت کرد و به ملکه و همسر مورد علاقه فرهاد چهارم تبدیل شد و از شاهنشاه فرزندی به نام فرهادک (فرهاد پنجم) را زاد. او در سال ۲ پیش از میلاد، همسرش را مسموم کرد و به همراه فرهادک بر تخت نشست. آن دو پس از شش سال سلطنت مشترک به دست بزرگان اشکانی برکنار شدند و به رم گریختند. سپس ارد سوم جانشین آن دو شد.
موزا حدود ۳۰ سال در ایران بود. او نخستین و یکی از سه زن حاکم بر ایران در طول تاریخ است؛ دو زن دیگر دو خواهر از خاندان ساسانی در سده هفتم میلادی به نام‌های بوران‌دخت و آزرمی‌دخت هستند. موزا همچنین نخستین زن در تاریخ ایران است که نقشش بر سکه‌ها زده و نیم‌تنه‌اش با تاج شاهی ساخته شده‌است.

معانی محتمل نام برخی از پادشاهان اشکانی

نام پادشاه اشکانی سنتروک را می توان به معنی خوب دفاع کننده گرفت:
सन्त्रायते {संत्रै} verb santrAyate {santrai} protect well or effectually
نامهای پاکور، ونن، وردان و فرهاد به ترتیب به معنی پسر پاینده، شکست دهنده، پیروز و فرد بسیار دوستدار به نظر می رسند.

معنی نامهای شاهنامه ای میلاد، بیژن، گرگین، هجیر و رُهام

نام شاهنامه ای میلاد مرتبط با خاندان کاوگان (اشکانیان) را که به عهد کیانیان منسوب شده است، متعلق به پادشاهان میتردات نام اشکانی شمرده اند. بیشتر به نظر می رسد میلاد لقب میتردات و مترادف آن بوده است تا تلخیص این نام:
मीलति {मील्} verb milati {mil} assemble
मैत्र m. maitra alliance based on good-will
मित्रता f. mitratA alliance
मित्र n. mitra ally
نظر به واژۀ وَرچ اوستایی و گُرج کردی به معنی زیبا، نامهای گرگین و هجیر (زیباچهر)، در اساس مربوط به اُرُد (هئو- رود یعنی زیبا روی) به نظر می رسند که برادر میتردات سوم بوده و پادشاهی میان او و برادرش دست به دست می‌شده است و سرانجام جانشین برادرش گردیده است.
بر این پایه مسلّم به نظر می رسد نام ویون (مهربان، بیژن) در میان پادشاهان اشکانی هم- که گرگین معاند وی بوده است- متعلق به میتردات سوم (مهرداد سوم) است.

رستم (پهلوان) سیستانی که در رابطه با آنها است سورنا (پهلوان) است. به نظر می رسد نام سورنا به معنی مرد شراب نیز درک می‌شده است و رُهام (رُخ- اَمه= زیبا رُخ) همراه مرد میخواره (سورنا) نیز منظور اُرُد اشکانی است:
सुरा f. surA alcoholic drink
na: person
تهمتن برآشفت و با توس گفت که رهام را جام باده است جفت

چهارشنبه، دی ۱۵، ۱۴۰۰

معنی نام زَواره

نام زواره/اوزوارگ برادر رستم را می توان به معنی دوستدار کناری (اوز- وَرَ) گرفت. در فرهنگ نامهای شاهنامه این معنی اساسی را ندیده و به سهو معانی متفاوت نامناسب پهلوانی، تشخیص دهنده و زنده را برای آن پیشنهاد داده اند:
उष m. uSa (uza) lover, helper
उपरि adverb upari (vara) besides
در لغت نامۀ دهخدا نیز زواره به معنی خادم گرفته شده است:
زوار. [زَ] (ص، اِ) خادم. در بعضی از فرهنگها تخصیص کرده اند به خادم بیماران و زندانیان. (جهانگیری). مطلق خادم را گویند عموماً و خادم بیماران و زندانیان خصوصاً. (برهان). خادم، پرستار، مخصوصاً آنکه خدمت بیماران یا زندانیان کند. (فرهنگ فارسی معین). کسی بود که در بندی یا در زندانی بود و از بهر او کاری کند... (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 130). خدمتکار و پرستار بیمار. (ناظم الاطباء). آنکه خدمت بندیان کند و محبوسان را نگاه دارد. فردوسی گوید... ۞ و در فرهنگ در این بیت به معنی برادر رستم گفته که او را زواره نیز گویند و سهو کرده زیرا در آن سفر زواره همراه رستم نبود و فردوسی در آن داستان نام زواره مطلقاً نبرده بلکه مراد منیژه است که در بند خدمت می کرد. (از فرهنگ رشیدی). کسی که خدمت بندیان کند و ایشان را سرپرستی نماید چنانکه منیژه مر بیژن را کرده بود بعد از خلاصی بیژن که رستم و بیژن و منیژه باز می گشتند، فردوسی گوید ۞ ... و در فرهنگ زوار را زواره برادر رستم دانسته و خطا کرده زیرا که در آن داستان اصلاً اسم زواره مذکور نگردید و مقصود از این زواره منیژه است که در چند سال محبوسی بیژن خدمت او را می کرده است و این شعر فردوسی که از زبان کیخسرو گفته به وقتی که در جام گیتی نما حال بیژن را دیده می گوید که دختری نامور در آن زندان زوار یعنی خدمتکار اوست ۞ ... ثابت میشود که منیژه است نه زواره . (انجمن آرا) (آنندراج). خدمتگر و یاری ده باشد.(لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 48) (لغت فرس اسدی چ پاول هرن ص 36). تیماربر. (از صحاح الفرس):
سوی خانه رفتند از چاهسار
به یک دست بیژن به دیگر زوار.
فردوسی.
که بیژن به توران به بند اندر است
زوارش یکی نامور دختر است.
فردوسی.

معنی سنسکریتی واژۀ فرهود (ارائه شده) و فربود (بیدار و هوشیار) و معنی اوستایی پرهام و فرید

معنی سنسکریتی واژۀ فرهود (ارائه شده) و فربود (بیدار و هوشیار) و معنی اوستایی پرهام و فرید:
प्रहुत ppp. prahuta offered
प्रबुध् f. prabudh awaking
نامهای پرهام و فرید را به صورت پَرَ-هامَ و فرَئیتی در اوستایی می توان به ترتیب به معنی پیشاپیش همه و دوست منش گرفت.

سه‌شنبه، دی ۱۴، ۱۴۰۰

ریشۀ محتمل -سام، ابدال، ادیم

ریشۀ واژۀ سام به معنی مرض
در نام بیماری های برِسام و سرسام سام را به معنی مرض گرفته اند. به نظر می رسد آن صورتی از کلمۀ سهم (بیم، ترس) باشد و با واژۀ بیماری (بیم- اری) مرتبط است.
احتمال معرّب بودن ابدال
واژۀ ابدال عربی را از معرّب ها دانسته اند. در این صورت می تواند از این واژه ها اخذ شده باشد:
abhi: towards, against
दल n. dala portion
दल n. dala piece
दल n. dala fragment
اتیمولوژی محتمل ادیم
ادیم به معنی پوست دباغی شده که معرب دانسته اند، می تواند به معنی پوست دباغی شدۀ گوسفند باشد.
एडी f. eDi ewe
आम adj. Ama tender (as a skin)

دوشنبه، دی ۱۳، ۱۴۰۰

ریشۀ واژه های ازل و ابد

واژۀ ازل را که در قاموس قرآن نیامده است با کلمۀ پهلوی اَسَر (بی آغاز، بی سال) سنجیده اند. از سوی دیگر نظر به واژۀ اَ-زَرَ در اوستایی به معنی بی سن و سال، در مجموع در زبانهای ایرانی از ادغام اَسَر و اَ-زَرَ واژۀ ازل پیدا شده که معنی بی آغاز، بی سال و دیرین را می داده است:
adj. ajara (asara) ageless
अजर adj. ajara (asara) ever young
واژۀ معرّب اَبَد نیز به صورت آپَ-دا در معنی اوستایی و سنسکریتی بی سرانجام، هندوایرانی به نظر می رسد:
apa: away from, off, without
दाय m. dAya handing over
दाय adj. dAya giving

سِکّه کلمه ای معرّب از زبانهای هندوایرانی است

کلمات معرب سَبیکه (قطعه طلا یا نقره گداخته و در قالب ریخته شده) و سَبک (فلز ذوب شده را در قالب ریختن) و سکه بر گرفته از سَئِپَکَ زبانهای قدیم ایرانی یا سِچَ سنسکریت به معنی ذوب شده و ریخته گری شده به نظر می آیند:
सेच secha pouring out
सेचन n. sechana casting

یکشنبه، دی ۱۲، ۱۴۰۰

ریشۀ اَوستایی واژه های هوا و هَوَس

واژۀ هَوَس را که در قاموس قرآن دیده نمیشود، از واژه های معرّب از فارسی به شمار آورده اند:
واژۀ اوستایی اوسَ/وَس (خواهش و آرزو) که در نام کاوُس (پادشاه آرزومند) به کار رفته ریشۀ واژۀ هَوَس (هَ- وَس) به نظر می رسد. جزء هَ می تواند از تلخیص هَوَ/هوَ (داشتن) عاید شده باشد.
اَوا- هم در اوستایی به معنی آرزو و خواهش است و هَ- اَوا (هوا) به همان معنی داشتن آرزو و خواهش می باشد.

شنبه، دی ۱۱، ۱۴۰۰

مطابقت درختان اساطیری هولوپّو، ئیگدراسیل، هوم سفید و واق واق

نام درخت اساطیری هولوپّو (بسیار ترسناک) سومریان با درخت ئیگدراسیل ژرمنها (درخت- ستون بسیار ترسناک و شگفت انگیز) و درخت واق واق روایات ایرانی- اسلامی (درخت شگفت انگیز) همانند است. درخت واق واق (واخ واخ) به صورت واک واک (سخن، سخنِ) آن در روایات به معنی درخت سخنگوی در آمده است:
Hu-Luh/Frightened(to/be)
Bu/Perfect
نام درخت هوم سپید (بسیار شگفت انگیز) روایات کهن ایرانی نیز با آن مرتبط است:
हुम् indecl. hum sound used immediately before the singing of the prelude as well as during the chanting of the response [Ved.]
हुम् ind. hum an exclamation
हूम् ind. hUm an exclamation or interjection
स्फीत adj. sphita big

معنی نامهای قوم گال- کِلت

یونانیها نام گال/گِل را به معنی سفید گرفته اند این یاد آور نام قومی است که در اساطیری ژرمنی به نام آلف (آلو، سفید) و آلف های سفید یاد شده و فلزکاران مجّربی به شمار رفته اند:
The Galli of Gallia Celtica were reported to refer to themselves as Celtae by Caesar. Hellenistic folk etymology connected the name of the Galatians (Γαλάται, Galátai) to the supposedly "milk-white" skin (γάλα, gála "milk") of the Gauls.
در کلّ معنی هندواروپایی گال/گِل را هم می توان سفید و درخشان گرفت:
German glühen "to glow, glitter, shine"), from PIE root *ghel- (2) "to shine,"
نام کِلت (حرارت دهنده) متعلق به قوم گال/گِل ها را می توان اشاره به صنعت فلزکاری ایشان دانست:
The etymology of the term Keltoi is unclear. Possible roots include Indo-European *kʲel 'to heat'....
سلت‌ها آهنگران ماهری بودند که ابزار آهنی، سلاح آهنی و جواهرات ظریف می‌ساختند. آن‌ها جشن‌هایی برگزار کرده و به تفریح می‌پرداختند. آنان جنگجویانی خشن اما بی نظم بودند برای همین رومی‌ها آن‌ها را به آسانی شکست دادند.