شنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۹۸

معنی جُغد (شوغذه، چائوکه/چوک) و سُغد

نامهای پهلوی جغد یعنی شوغذه و چائوکه به ترتیب به صورت شو-غَو-دا و شائو-گه معانی شب صدای غرّا کننده و مرغ شبانگاه هستند.
نام سرزمین سُغد به صورت سَئوکَ-دا به معنی سرزمین سود دهنده است. استاد پورداود کشور سوهی (پرسود) در اوستا و کتاب پهلوی را نام کشور شرقی و ارزهی (کشور سمت غروب یا سرزمین بزکوهی) را نام کشورغربی شمرده است. مهرداد بهار جای آنها را بر اساس نسخه دیگر بندهشن بر عکس آورده است.

جمعه، شهریور ۰۸، ۱۳۹۸

همخوانی نامهای شهر نیسا، بیضا و انشان

نامهای نیسا (محل آسودن)، بیضا (بئجه، محل اصلی) و انشان (محل گسترده) در مورد تل ملیان (مهلیان، مسکن بزرگ) با هم همخوانی دارند.
आञ्छन n. Anchana stretching

معنی ایرانی محتمل عروس

از آن جایی که واژۀ عروس در قرآن نیامده است. برخی آنرا با واژه اَلوس پهلوی به معنی سفید سنجیده اند. ولی واژۀ اوستایی مرکب اَر-اوسَ (خواهان ارج) هم علی القاعده می تواند به اَروس تبدیل گردد. امّا در ویکشونری واژۀ عروس را از اصل عربی و از ریشۀ عَرس و عُرس به معنی ازدواج گرفته اند.

شهرهای الیپی

در نوشته های کهن در سرزمین آلیپی (الیبی، سرزمین اشراف ماد) از شهرهای نیسابی (نیسایه، نهاوند)، آراپخا (کرکوک)، هوباهنا (هوبانی، همبانا، کرمانشاه) و ماروبیشتی (دشت بزان کوهی، کورودشت/کوهدشت) نام برده شده است. شهر باستانی مهم دیگر این ناحیه آریارمی (آریااوروه، به قول تاریخ ماد دیاکونوف همان اوروهٔ پرچراگاه اوستا) بوده است. معلوم می‌شود از مادهای آریزانتی خبر هرودوت (به معنی قبیلهٔ نجبا و اشراف ماد) مردم همین منطقه منظور بوده اند.

سه‌شنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۹۸

ریشهٔ سنسکریتی نام جَنبل (جَمبل)

این واژهٔ که به همراه جادو به کار می رود و نخستین شاهد آن در ادبیات فارسی از غلامحسین خان افضل الملک کرمانی از سمت کرمان در مجاورت فرهنگ هند کهن است، به صورت جَمبهه-اَل در سنسکریت به معنی جادوی باز دارندهٔ است.
जम्भ m. jambha charm, अलति verb alati { al } prevent.

دوشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۹۸

منشأ باستانی محتمل نام ایران

رضا سالار
البته استاد گرامی! پژوهش‌های پرفسور جهانشاه درخشانی در کتاب، ایران و قفقاز، بسیار جالب است. طبق پژوهش های ایشان بر می‌آید که در حماسه گیل‌گمش، اِرانو(در زبان اکدی)، ایلیانوم (در زبان سومری)، به معنای «درخت زندگانی» آمده و منظور مناطق جنگلی فلات ایران بوده است. (Iran and the Caucasus)
جواد مفرد
این نظر قابل تأمل است چون نام کوتیان شمال غرب ایران در سنسکریت به معنی درخت است ولی در زبانهای ایرانی به معنی سگ. اگر معنی درخت را برای نام کوتی اصیل بدانیم و تصویر آن ایزد درختی مکشوفه از لرستان را متعلق به خدا-نیای قبیله ای کوتیان، نام اِرانو را می توان با کوتیان ربط داد. این نام به صورت اَرانیا در سنسکریت به معنی جنگل است. نام حلبچه (شهر زور) در سرزمین کوتیان را نیز می توان در اکدی به معنی سرزمین جنگلی گرفت. جالب است که در اوستا حلبچه (شهر زور) محل درگیری کیاخسار (کیخسرو) با پادشاه آشور ساراک (ائوروَ سارَ) جنگل سفید خوانده شده است. گیل گمش برای کسب درخت جاودانگی از کوه مَشو دارای میوه های زرین (کوه میشو مرند دارای زرد آلوهای معروف) عبور کرده و به دریای مصب رودخانه ها (مازندران) می رسد. نام شهرزور را شهر جنگلی (شهر رزور)، شهر جنگل سفید یا شهر جنگل سیاه و شهر منطقه گود معنی کرده اند. در اوستا در رابطه جنگ هئوسرو (کیخسرو، به تصور من همان کیاخسار/هوخشتره) و ائوروَ سار (به تصور من همان ساراک پادشاه آشور) از جنگل سفید (سپید رزور) اسم برده شده است که لابد در مرز ماد و آشور بوده است. وجود دخمه کیاخسار در درۀ شهرزور نیز این مطلب را تأیید می کند که از جنگل سفید همان منطقه شهرزور مراد شده است. بر این اساس نام شهرزور در نزد مغان به صورت شَری رزورَ (جنگل درخشان) درک میشده است.
نام کنونی شهرزور یعنی حلبچه را میشود از ریشه اکدی "هالبو= جنگل" + جا (معادل شی- رزور) به معنی محل جنگلی یا از ریشه کُردی هه لبه جه (جای درخشان و فروزان) گرفت. در اوستا در این سمت از سرزمینی به نام خشتروسوک (منطقه روشن و درخشان) اسم برده شده است که با همان جنگل سفید اوستا مطابقت دارد؛ چه مطابق هرتسفلد نام شهرزور (به شکل سو رزور) به معنی جنگل درخشان همان منطقه جنگل سفید اوستاست. نام باستانی تر منطقه یعنی خارشی نیز به صورت خارسانو در بین النهرین باستان به معنی جنگل بوده است. در اوستا کیخسرو در جنگل آریائیان (منظور حلوان، از ریشۀ اکدی هَلبو= جنگل) و مخاصمش ائوروَ-سارَ (ساراک) در جنگل سفید (حَلَبچه، از کلمۀ آرامی حَلَب= سفید، شهر زور) مقابل هم نیاز به ایزد هوا (وایو، انلیل) می آورند که در جنگ مقابل یکدیگر پیروز گردند.
جالب است واژۀ اِرِنو در اکدی به معنی سرو آزاد یعنی درخت مقدس پارسها است:
erēnu (1) EREN : cedar

جمعه، شهریور ۰۱، ۱۳۹۸

اتیمولوژی واژۀ استکان

در باب استکان واژۀ اَستاگهه در سنسکریت به معانی نه سطحی (دارای عمق) و خیلی عمیق جالب است:
अस्ताघ adj. astAgha not shallow
अस्ताघ adj. astAgha very deep
اَستاگهه سنسکریت را میشود با اَ-ستیغ (نه بلند) ایرانی سنجید.
اما واژهٔ دوستکان را که خاستگاه نام استکان می دانند، نظر به کلمهٔ شیرازی دوسکومی (پیالهٔ بزرگ، مخزن آب روی دست-بازو) و واژهٔ سنسکریتی دوستهه (دوش-ت) به معنی روی بازو، می توان به معنی مخزن آب روی دست-بازو گرفت.
.दोस्थ adj. dostha placed on the arm

چهارشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۹۸

سه‌شنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۹۸

اتیمولوژی محتمل لَکلَک

لکلک در زبان اکدی به صورت لَکَ لَکَ آمده است که لفظاً می توان به معنی مهاجر مقبول عامه گرفت. نام ایرانی لکلک یعنی زاغوَر به معنی زاغ خشنود کننده است.
معنی عربی لقلق (لکلک) را جنجال و صدای لرزش دار آورده اند. منوچهری در مورد زاغوَر (زاغ خشنود کننده، لکلک) سروده است: گر ندانی ز زاغور بلبل
بنگرش گاه نغمه و غلغل.

دوشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۹۸

اتیمولوژی واژۀ دیوار

دیوار در ترکیب سنسکریتی دهایه-واره به معنی لایه های روی هم انباشته است. در اوستایی هم دی به معنی بر آمدگی و وارَ به معنی نگهدار و دیوار است:
धाय m. dhAya layer
वार m. vAra { vR } keeping back
वार्य m. vArya wall

یکشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۹۸

ارتباط واژۀ مازنی با دیو زبانهای سامی

نام دیوان مازنی (طبق کتاب زند وهومن یسن، آشوریان) به صورت ما-ذانی به معنی شخص محترم و با تربیت و بسیار دانا است. خود معنی دیو (بر گرفته از دیپی سومری) در زبانهای سامی به معنی مردم صاحب دیوان و کتابت است:
महाजनः m. mahAjanaH gentleman
اطلاق نام مازندران (محل آمدن دیوان مازنی) به این سرزمین مربوط به لشکرکشی آشوریان به شهر آمل مازندران است که به رهبری رئیس رئیسان آشوری شانابوشو در آغاز حکومت آشوربانیپال به منظور تسلیم فرمانروای مادی خشثریتی (کیکاوس) صورت گرفت که از پیش اسرحدون از شهر کارکاشی (کاشان) گریخته و به شهر آمل رفته و دور آن حصار مادی کشیده بود. لشکریان آشوری در اینجا از آترادات پیشوای آماردان (گرشاسب، رستم، آذربرزین هفتخوان مازندران) شکست خوردند و ماد مستقل شد.
در شاهنامۀ فردوسی نوشتن آموختن ایرانیان از دیوان توسط تهمورث چنین یاد شده است:
کی نامور دادشان زینهار / بدان تا نهانی کنند آشکار
چو آزاد گشتند از بند او / بجستند به ناچار پیوند او
نبشتن به خسرو بیاموختند / دلش را به دانش برافروختند
نبشتن یکی نه که نزدیکِ سی /چه رومی چه تازی و چه پارسی
چه هندی چه چینی و چه پهلوی / نگاریدن آن کجا بشنوی
بنا به آرتور کریستن سن خود تهمورث یا تخمو-اوروپه (پهلوان اروپا= سرزمین ارابه) با آرپوکسائیس (پادشاه سرزمین ارابه) در اساطیر اسکیتی مطابقت دارد که پادشاه تراسپیان (اسب پرورها، روسها) و کاتیاریان (دارندگان شمشیر، مجارها) در شمال دریای سیاه مطابقت دارد. می دانیم در اساطیر یونانی هم آموزش خط با الهۀ اُروپا و نزد ژرمنها با اودن (خدای بزرگ ژرمنها) پیوند دارد.

معنی کرکویه

نظر به آتشکده و پرستشگاه بودن کرکویه می توان اصل آن را گرکویه یعنی کوی سرود دینی (آتشکده سرودهای دینی) گرفت.
طبق لغت نامه دهخدا: کرکویه. [ ک َ ی َ] (اِخ ) کرکوی. شهری است از نواحی سیستان و مجوسان در آنجا آتشکدۀ بزرگی دارند. (از معجم البلدان). کرکوی: [ ک َ ] (اِخ ) (آتش ...) آتش کرکویه. آتشگاهی بوده است در سیستان و معبد جای گرشاسب که مردمان به امید برکات آنجا می شدند و دعا می کردند و مستجاب می شد. در نبرد میان کیخسرو و افراسیاب کیخسرو آنجا شد و پلاس پوشید و دعا کرد ایزد تعالی آنجا روشنایی فرا دید آورد و تاریکی که از جادوی افراسیاب پیدا آمده بود ناچیز گشت و افراسیاب بگریخت، پس کیخسرو در آنجا که معبد گرشاسب بود آتشگاهی بساخت و اکنون آتشگاهست. (از تاریخ سیستان صص 35 - 37).
سرود آتشکدۀ کرکوی؛ این سرود از جمله اشعار شش هجایی اواخر دورۀ ساسانی و یا اوایل عهد اسلامی است که با توجه به یکی از روایات کهن حماسی بوجود آمده و باقی مانده است و چنانکه از ظاهر آن پیداست این سرود به لهجه ٔنسبتاً جدید دری، یعنی لهجۀ شرقی ایران است که مقارن ظهور اسلام معمول بوده و آن سرود این است:
فرخته ۞ باذا روش
خنیده گرشسب هوش ۞
همی برست از جوش
انوش کن می انوش
دوست بذا گوش ۞
به آفرین نهاده گوش
همیشه نیکی کوش
[ که ] دی گذشت و دوش
شاها خدایگانا
به آفرین شاهی.
(تاریخ ادبیات در ایران ذبیح اﷲ صفا ج 1 ص 130).
///////////////////////////
افروخته بادا روشنائی
تابنده بادا هوش گرشاسب
از جوش رسته است
نوش کن می را، نوش
یار در آغوش گیر
به نیکی و آفرین گوش بدار
تا ميتوانی نيکی کن
که پلشتی ها نابود شدنی اند.
.... Image may contain: outdoor

جمعه، مرداد ۲۵، ۱۳۹۸

معانی محتمل میمون، کپی، بوزینه

نظر به واژۀ لاتینی مونه (میمون) نام میمون معرّب از مه-مونه در لاتین به معنی میمون من گرفته شده است. در وجه اشتقاق عامیانۀ خود مونه، آن را به معنی بانوی من گرفته اند. خود واژۀ مونه در زبان لاتین به معانی مال من و دارای گردن پر مو است. احتمالاً این نام مه -مونه (میمون من) از زبان بوزینه بازان دوره گرد رومی به اعراب رسیده است که خود بدین صورت در زبان عرب معنی مبارک را می داده است.
نام پهلوی کپی متعلق به میمون در سنسکریت به معنی قهوه ای است.
نام فارسی بوزینه با توجه به واژۀ بوزه (تنۀ درخت) به معنی زندگی کننده در تنۀ درختان بوده است.

آتشکدهٔ آمل چارتاقی مهری (مهرابه) است

این معبد که به نام‌های اعوام کوی (در اصل اَوی-اَم کوی= کوی ایزد دلیر) و معبد شمس آل رسول (در واقع پرستشگاه ایزد خورشید) شناخته می‌شود، به وضوح نشانگر مهرابه بودن آن است.

شنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۹۸

کارخوندیر و سیگرفانیکه و سیگریسو نامهای قدیمی سامن و الیگودرز و صحنه به نظر می رسند

واژۀ مشابه کارخوندیر نام محلی که در سمت بیت کاپسی (ملایر) یاد شده، در سنسکریت معنی وسیله کندن را می دهد، به وضوح یادآور شهر زیر زمینی سامن قدیمی (دارای جای امن زیر زمینی) است.
खनित्र n. khanitra instrument for digging
نام الیگودرز با توجه به نام آن در نقشه های بطلمیوسی یعنی سیگر-فانیکه (محل نگهبانی به هم پیوسته دراز)، مرکب از واژه های سنسکریت و اوستایی الَگهو-دَرِز (محل حصار دراز استوار) به نظر می رسد.
अलघु adj. alaghu long
سیگریسو (محل نیرومند گسترده) در کتیبه های آشوری مطابق شهر صحنه است.
शक्र adj. zAkra powerful
सहन adj. sahana powerful

جمعه، مرداد ۱۸، ۱۳۹۸

معنی واژهٔ وَئجه (ویج) در ائیرینه وَئجه

استاد پورداود در جلد اول یسنا از قول ایرانشناسان واژهٔ وَئجه را از همان بیجَ سنسکریت به معنی تخم آورده و با اصطلاح عامیانه و ملامت بار بیج در فارسی مرتبط دانسته است. بنابراین ایرانویج (ائیرینه وَئجه) که به خوارزم و اطراف آتشکدهٔ آذرگشنسب در سمت کوه سهند اطلاق گردیده است، به معنی سرزمین تخمه و نژاد آریایی است. به نظر می رسد شباهت ظاهری و اشتراک معنی وَئجه (بیجه) با بیضه تصادفی نیست و کلمهٔ بیضه معرب از بیجه (علی القاعده همان بیزه، بیژ آذری) است. واژه های ویژه (خاص، اصلی) و بَچه (وَچه) به ظاهر به وَئجه نزدیک هستند. ولی خود واژهٔ وَچه در اوستایی به معنی خواسته شده و دعا شده کوچک با وتسهٔ سنسکریت یعنی بچه در معنی زادهٔ مطلوب و آرزو شده همخوانی دارد. واژهٔ ویژه و اَپِچَک پهلوی نیز بر گرفته از وی/اَپَ (سراسر گسترده) و ژه (چَک، چیده و برگزیده) هستند. یعنی برگزیده از میان مجموعه.

پنجشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۹۸

معنی نام آله و اِرِزیفیه و کرکس

ریشهٔ هندواروپایی نام عقاب را اور/اول- (آره، آله) به معنی پرندهٔ بزرگ آورده اند. لذا احتمالآ ربط دادن ارزیفیه اوستایی با آن سهو است. چون ارزیفیه در اوستا نام کوه کرکس است و به صورت اِرغی-وَیه یعنی مرغ خوراک متعفن (لاشه) است. خود نام کرکس هم به صورت کَراییکا-آجَ در سنسکریت به معنی مرغ لاشه خور و به صورت کرک-اَس در زبانهای ایرانی به معنی مرغ لاشه است: واژهٔ کرکس در لاتین به معنی لاشه آمده است. احتمال دارد این نام را از ایرانیها گرفته باشند. لابد در باب کرکس در روم واژهٔ مترادف پرنده هم همراه آن ذکر می شده است. جزء اَس در کرکس می تواند نظیر کلمه آس در زبانهای ژرمن به معنی لاشه بر گرفته از کلمۀ اَس (اَش اوستایی) به معنی خوردن و طعمه باشد.

چهارشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۹۸

وجه اشتقاق واژه های آفتاب، دو گلو، گوساله، چراغ، بیمار، مروارید، ابریشم، ارمغان، پل دختر، عنبر نسارا، مُو، انگور، خرما، رَز، افسار، افسر، کلاه و کفتار

معنی و وجه اشتقاق واژۀ آفتاب
اَپَ در سانسکریت و اوستایی پیشوندی به معنی دور و پایین است. بنابراین آفتاب یعنی آنچه از دور به پایین می تابد و گرما می دهد. آفتابه (بیرون تاب دهندۀ آب) ربطی بدان ندارد.
لغت نامۀ دهخدا جزء آف را به معنی خور (خورشید) و فرهنگ معین آن را به معنی آب گرفته است. نظر دکتر معین از منطق به دور است ولی نظر دهخدا هم بیشتر شبیه یک حدس است چه آف بدین صورت جایی صریحاً به معنی خور (خورشید) نیامده است. تنها اوف در تداول فرهنگ کودکان به معنی بسیار سوزاننده بکار رفته است. به نظر نمی رسد ریشۀ این کلمه با واژۀهندوایرانی آگ (آتش) یکی باشد که در نام سرزمین آگوان (جایگاه آتش) یا همان اران (جایگاه "آر= آتش") یا آلوانی (آلوو+ وان= جایگاه آتش) دیده میشود. چون علی القاعده تبدیل "و" به "گ" می افتد نه "گ" به "و".
ریشۀ ایرانی واژۀ دوگلو/دوقلو
ریشۀ اوستایی واژۀ دوگلو/دوقلو واژه های گولی بلوچی و گلو در کُردی و گیله در آذری به معنی حبه و خوشه و سیاهی مرکز چشم است: دو گیله (دو حبه) و سه گیله (سه حبه). لذا دو گلو میشود دو دانه و دو حبه. کَلَ در سنسکریت به معنی نطفه و اتم و دانه است با گلو کُردی (قلو، گیله) و کل مازندرانی به معنی دانه مرتبط می نماید. در هیچ لهجه ترکی واژۀ دوقلو یافت نمیشود. ترکی دوقلو، اِکیز است (دو گانه، دو دانه). به سبب عدم مراجعه به لهجه های محلی ایرانی در انتساب آن به زبان ترکی دچار سهو شده اند. لو در ترکی علامت نسبت و مالکیت است. دوغو در ترکیه به معنی محل زایش خورشید (شرق) به کار میرود، بنابراین دوغولو در زبان ترکی یعنی شرقی یا منسوب به زایش، نه دوقلو/دوگلو.گلو/قلو در دوقلو/دوگلو بر گرفته از واژۀ اوستایی گَرِوَ (تخمۀ بچه در زهدان) است (علی القاعده تبدیل "ر" به "ل" اتفاق افتاده است). گَرِوَ در فرهنگ واژه های احسان بهرامی صفحه 469 بدین معنی آمده است: "تخمۀ بچه در زهدان". کلمات گلوله و گروهه (هر چیز گرد) هم از این ریشه به نظر می رسند.
ریشه فارسی واژۀ گوساله
علامت پسوند ه در گوساله را در فارسی می توان علامت تصغیر به جای اَک پهلوی گرفت. بنابراین ساله در گوساله یعنی خرد سال و گوساله یعنی گاو خرد سال.
ریشۀ واژۀ چراغ
نظر به کلمۀ چیثره (روشنی) در اوستا و چیتره در سنسکریت (به معنی روشنی) معلوم میشود واژۀ چراغ در اصل چیهراگ (روشنی دهنده) بوده است.
चित्र adj. chitra bright
وجه اشتقاق واژۀ ویمار پهلوی (بیمار)
با توجه به واژه های اوستایی وی (افتادن) و مَر (آرزومندانه در خواست کمک کردن)، جزء مار در کلمه بیمار به معنی نیاز به یاری است، لذا وی-مار یعنی افتاده به وضعیت نیاز به یاری.
اتیمولوژی مُروارید
مُروارید می تواند تلخیص مَرِگ-واریتَ باشد یعنی درخشندۀ پوشیده و مخفی. بر این اساس مَرِگ-ان (مرجان) و مرگواریت (مروارید) به معنی درخشنده و درخشنده پوشیده هر دو از یک ریشه ایرانی گرفته شده اند :
वारित adj. vArita hidden, वारित adj. vArita concealed, वारित adj. vArita covered.
اتیمولوژی ابریشم
به ظاهر ابریشم (ابریشوم) می تواند به معنی رشتۀ درخشان (ابهه- رشمی) باشد:
आभा f. AbhA splendor, रश्मि m. rashmi string
ولی آلترناتیو ائیبی (دراز، بلند)- ریشوم (تار موی درخشان) یعنی یعنی تار موی درخشان دراز منطقی تر است.
उमा f. umA splendour
اتیمولوژی واژهٔ ارمغان
اَرمغان از کلمه پهلوی اِرمه-گان به معنی هدیۀ دوست صمیمی و هدیۀ میهمان گرفته شده است. به لغت اوستایی و سنسکریت هم اَریَمیه-غان (ایرمه-غان) معنی بسیار قابل توجه هدیۀ بسیار دوستانه به رسم میهمانی را می دهد.
معنی پل دختر
نام پل های تاقداری که به پل دختر معروف هستند در اساس از تحریف و ساده کردن واژۀ نام پُل تاقدار (تاودار/تاب دار) ساخته شده اند.
خود واژۀ دختر را در سنسکریت می توان به معنی شیر دهنده (دارای شیر) گرفت:
दुग्ध n. dugdha(-ra): (to give) milk
دوشیزه فارسی را هم در رابطه آن می توان به همین معنی دارندۀ شیردهی گرفت:
ईश adj. iza owning
در مقابل آن، پسر (payas-ar= برخوردار از نطفه) یا همان پوت-رَ سنسکریت مترادف با واژۀ هندواروپایی سون به معنی دارای تخمه و نطفۀ رشد و بقای نسل است.
اتیمولوژی محتمل عنبرنسارا
اتیمولوژی محتمل عنبرنسارا (پشکل الاغ) که برای آن خاصیت دارویی و پاک کنندگی و زدایندگی قائل بوده اند:
اَن-بَر (محصول اَن)
نیژ-آره (پاک کننده). نیژ (زدودن و پاک کردن. ص817 فرهنگ واژه های اوستای احسان بهرامی)
برای واژۀ به ظاهر عامیانۀ فارسی اَن، ریشۀ سنسکریتی روشنی وجود دارد:
हान adj. hAna gone or departed, हान n. hAna giving up, हान n. hAna relinquishing.
سومت بختیاری و تَزّک آذری که به عنبرنسارا گفته میشوند به ترتیب به معنی همراه دارندۀ سودمندی و پاکیزه گرداننده هستند.
معنی مُو، انگور و خرما و رَز
موو/مَو در سنسکریت به معنی مجتمع و خوشه ای است. لابد انگور و خرما (مُو پارسی میانه) به خاطر خوشه ای بودن بدان نامیده شده اند. خود واژۀ انگور هم به صورت انگوره در سنسکریت به معنی خوشه ای است. کلمه سنسکریتی گرامه هم که شباهتی به خرما و خرمن دارد به معنی انبوه و خوشه ای است. رَز در معنی انگور در اوستایی به معنی پیراستن (هرس کردنی) است.
اتیمولوژی واژه های افسار و افسر
نظر به کلمۀ پهلوی پتی سَر (وسیلۀ فرمانبری سر) که به افسار گفته می شده است، خود افسار مرکب از کلمات اوستایی اَپ (چیره شدن و بدست آوردن) و سر بوده است یعنی وسیلۀ کنترل سَرِ مَرکب. استاد پور داود واژۀ افسر را بر گرفته از اَئیپی/ائیبی (روی)-سَر اوستایی دانسته است، یعنی چیزی که بر روی سر گذارند.
معنی واژۀ کُلاه
واژۀ کُلاه (کلاف پهلوی) به صور گولا و گولاکَ در سنسکریت به معنی گرد و کروی می باشد:
गोल m. gola sphere, globe, circle, गोलक m. golaka sphere, ball or globe.
در این رابطه واژۀ فارسی کَلاف (کلاو، کلاب) صورتی از واژۀ سنسکریتی کَلاپه (مجموعه، انبوهه) به نظر می رسد:
कलाप m. kalApa collection
اتیمولوژی کفتار
کفتار (هفتار هرمزگانی) می تواند به معنی جانور درندۀ لاشه رها شده (هاپیته-درَ) باشد:
हापित adj. hApita caused to be left or abandoned
خود واژۀ کَفتار به صورت فارسی کَفت-ار و هیئت اوستایی کَرپ-دَر به ترتیب معنی شکافنده و درندۀ پیکر و جسد معنی می دهد.

یکشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۹۸

اتیمولوژی افزار (ابزار)

اَو-سارَ (وسیلۀ یاری):
सार m. sAra substance

اتیمولوژی محتمل ابریشم

ابریشم (ابریشوم) می تواند به معنی رشتۀ درخشان (ابهه- رشمی) باشد:
आभा f. AbhA splendor, रश्मि m. rashmi string
ولی آلترناتیو ائیبی (دراز، بلند)- ریشوم (تار موی درخشان) منطقی تر است.
उमा f. umA splendour

اسطورۀ آرگناودها به رهبری یاسون به الهام از اسطورۀ ثراتئونۀ اوستا ساخته شده است

به نظر می رسد اسطورۀ آرگناودها به رهبری یاسون به الهام از اسطورۀ ثراتئونۀ اوستا ساخته شده است:
۱- نام یاسون بحر پیما و بر تن کننده پوست پلنگ (تشکیل دهندۀ درفش پارسیان) به معنی شفا دهنده و منجی است. متقابلاً در بابل برای کوروش (مرد سیلابی) یا همان ثراتئونۀ اوستا (منسوب به رودخانه) اسطورۀ طوفان بزرگ ساخته بودند که به صورت نوح (کشتیبان تسلی دهنده و منجی) جانشین لَمک (نیرومند، ثروتمند= آستیاگ) به نویسندگان تورات رسیده است. در اوستا ثراتئونه قادر به پرواز در آوردن پائوروَ قایقران (پاروزن در بالا پرواز کننده) به مدت سی روز (به جای حدود سی سال حکومتش) است که یاد آور پرندۀ گردش کننده رها شده از کشتی نوح است. به نظر می آید نخستین سئوشیانت (سود رسان) زرتشتیان یعنی اوخشیت ارته (کسی که قانون مقدس را می پروراند) انعکاس کوروش به عنوان منجی نخستین آینده بوده باشد.
مطابق بروسوس کاهن و مورخ بابلی، کوروش را در بابل تحت نام خیستروس (مخلوق برتر، پیشداد) به عنوان پادشاه عهد طوفان بزرگ معرفی می کردند:
क्षत्र n. kshatra supremacy
۲- یاسون با مِدیا (شاهدخت مادی) شاهدخت آمازونها (گرجیها) ازدواج می کند. متقابلاً کوروش بعد از سر راه بر داشتن سپیتمه، داماد و ولیعهد آستیاگ و پادشاه ولایات جنوب قفقاز با همسر وی ملکه آمیتیس (بی نهایت دانا) دختر آستیاگ ازدواج می نماید.

شنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۹۸

نکته ای دیگر در باب مطابقت آدونیس/دوموزی با عیسی مسیح خدایگانی

نام خدای شفابخش فینیقی یعنی اِشمون به معنی لفظی آن که نام او اعلان شده است (=نابو اکدی ایزد پزشکی) ملقب به شاهزادۀ مقدس که با آدونیس (سرور من، دوموزی) ربط داده شده است، با تئیاس (خدای شفا دهنده) پدر آدونیس و همچنین زکریا (اعلان و ذکر شده) پدر یحیی (خیرخواه یا زنده می ماند) و حامی مریم (مادر مقدس) مرتبط می نماید.
داستان یونانی-فینیقی فرار میرهه (ماریا/مریم) از این قرار است وی که به تضییق ایشتار (آفرودیت) دوازده شب در نهانی با پدرش تئیاس در آمیخته بود در فرار از پدرش تئیاس که راز میرهه بودن وی را دریافته بود، ایزدان وی را به شکل درخت میرهه در آوردند و آدونیس از آن درخت زاده شد. در روایات اسلامی این اسطوره به نحوی دیگر به خود زکریا نسبت داده شده است:
چون در اساطیر اسلامی در رابطه با زکریا که طبق برخی روایات متهم به رابطه نامشروع با مریم بود، همچنین در اقادا و تلمود سهندرین یهودیان آمده است: پس از شهادت حضرت یحیی، زکریا به خارج شهر گریخت. در آن جا درختی شکاف برداشت و حضرت درون آن پنهان شد؛ اما تعقیب کنندگان با راهنمایی شیطان از مخفیگاه آن حضرت آگاه شدند و درخت را با ارّه به دو نیم و آن حضرت را شهید کردند.

پنجشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۹۸

The seven common aspects of Dumuzid (plant God) with Jesus Christ

1. Dumuzid (the child in the womb) as found by chasing demons in the stables: is similar to that of the three eastern magus find Jesus Christ baby in the stable.
2- Myrrh s escape (mother of Dumuzid/Adonis = my Sir) with her baby from killer similar to Maria and her child escape from murderers to Egypt.
3. In Phoenicia was called Dumuzid often Adonis (my Lord), who is also the title of Jesus Christ with his disciples. His mother's name is Myrrh (Myrrha, the sacred tree) and similar to the name of Maria (female Saint in Aramaic). His father's name is Theias (God) as the King of Syria, as we know. God is the father of Jesus Christ.
4. One of Dumuzid's friends showing Dumuzid of demons by taking bribes: However, shows Judas Iscariot, disciple of Jesus Christ, showing him to the Romans against the thirty pieces of silver.
5. The Holy Cross's character in Dumuzids turban and clothes has a connection with the character of the Jesu Holy Cross (the cross of Jesus Christ wearing on his shoulder).
6. Plant God Dumuzid is particularly wine grapes God, and according to the Gospel of John 15:1.2: Jesus said, “I am the true vine, and my Father is the gardener. He cuts off every branch of mine that does not produce fruit. He also trims every branch that produces fruit to prepare it to produce even more”.
7. For Adonis (Dumuzids) – held a mourning ceremony every year and on his return was celebrated in the following days by lifting his pictures and his cross symbol: like the Christians believed Jesus Christ crucifixion and, therefore, his resurrection. The Greece God Dionysus (the young God of wine) that cross fixed has been one of Dumuzids manifestations. The teacher Judas son Zipporai and of Dumuzid are community in Cross symbol has connected to each other and it has mediated that Jesus Christ has become half human and demigod.