دوشنبه، آبان ۰۹، ۱۴۰۱

اتیمولوژی گنجشک (وینجئیچکَ)

نام گنجشک (وینجئیچکَ زبانهای ایرانی کهن) را می توان به صورت اوستایی «وینجئی-چکَ» به معنی پرندهٔ کوچک جیک جیک کننده گرفت:
गुञ्जति{गुञ्ज्} verb 1 Par gunjati[gunj] speak indistinctly
میشکا و جیکا نامهای مازندرانی گنجشک قابل توجه هستند. میشکا صورتی از همان ویشکا (وینجشکَ) است و جیکا یعنی جیک جیک کننده.

اتیمولوژی ترکی و فارسی قایق

گفته شده است قایق واژه ای ترکی از ریشهٔ قالماق (ایستادن، ماندن) که به واسطه بر روی آب ایستادن وسیله (قایق) به آن قایق گفته می شود. دیوان لغات الترک ص. 513. در این صورت مصدر امری آن قال بوده و اصل آن قالیق یعنی «[روی آب] ماننده».
ولی ریشهٔ اوستایی قایق به صورت گا (رفت و آمد) - ئیک (پسوند صفت ساز) در مجموع یعنی گذر کننده و وسیلهٔ گذر مفهوم منطقی تری را ارائه می نماید.
در این رابطه اگر گاری را بر گرفته از هیئت گا-ری بگیریم آن مترادف آر-رئوه (ارابه) به معنی با شکوه رونده خواهد شد.

شنبه، آبان ۰۷، ۱۴۰۱

اتیمولوژی محتمل قوطی

کلمهٔ قوطی که گفته می‌شود اصل یونانی دارد، در زبانهای هندوایرانی به صورت گودیهه به معنی پوشاننده و مخفی کننده، محصور کننده کوچک به نظر می رسد:
गुधित adj. gudh[ita] surrounded
गुधित adj. gudh[ita] enclosed

جمعه، آبان ۰۶، ۱۴۰۱

اتیمولوژی محتمل کاغذ

کاغذ را به لغت سنسکریت می توان به معنی مناسب نوشتن جمله ها گرفت. در کاغذ جزء کاریه (مناسب) با جزء اوستایی کا (شایسته، مناسب) جایگزین شده است:
कर्गज n. kargaja(kargadha) paper
कागद n. kAgada (kAgadha) paper
कार्य adj. kArya fit to be done
गदा f. gadA series of sentences
गद m. gada sentence

مطابقت برادران شاهچراغ با علی عماد الدوله و حسن رکن الدوله

نام شاهچراغ به معنی شاهان بنیانگذار حکومت بوئیان دیلمی به نظر می رسد چون محل مدفن علی عمادالدوله و برادرش حسن رکن الدوله در سمت شیراز دانسته شده است. بدین دلیل که خود واژهٔ بویه را می توان بر گرفته از «با» ی اوستایی (درخشیدن)، به معنی منسوب به روشنی و چراغ به شمار آورد:
भा f. bhA (bA) light
مطابق روایات تاریخی مقبرۀ علی عمادالدوله و برادرش حسن رکن الدوله در شیراز، سمت حرم منسوب به ”علی بن حمزه بن موسی کاظمِ“ چوب فروش (در واقع منتسب به علی بن ابی حمزه بطائنی، رهبر شیعیان واقفی) قرار داشته است و گمان می برند که اثری از مقابر ایشان بر جای نمانده است در حالی که شواهد امر دال بر آن هستند که خود مقبرۀ شاهچراغ، منسوب به احمد بن موسی الکاظم و برادرش علاء الدین حسین در واقع به ترتیب متعلق به علی عمادالدوله و حسن رکن الدوله می باشند که در اینجا نام علی عمادالدوله با برادر کوچکترش احمد معزالدوله و احمد بن موسی الکاظم (ساکن بغداد، مقتول در اسفراین؟) جایگزین شده است. جنگهایی که در این شهر شیراز به شاهچراغ نسبت داده میشود به وضوح یاد آور نبردهای علی عمادواله با رقیبانش از جمله با حاکم اصفهان یاقوت (قتلغ اساطیری= خجسته) در این سمت است. جالب است که بانی عمارت مقبرهٔ شاهچراغ به صراحت عضدالدوله دیلمی ذکر شده است.
چون خاندان شیعی آل بویه (علی عمادالدوله و عضد الدوله و دیگران) با صاحبان ادیان و مذاهب از جمله زرتشتیان و سنی ها با مسامحه و مصالحه رفتار میکردند، از این روی نام زرتشتی و ملی شاهچراغ به مقبره علی عمادالدوله بزرگ خاندان بویه در شیراز اطلاق شده که لابد عضدالدوله دیلمی این مقبرۀ عمو و سلف خود را عمارت نموده بود؛ بدین ترتیب این عمارت تحت عنوان مستتر شاهچراغ (شاه آل بویه) به تدریج نزد مردم شیراز از حالت احترام آمیز فراتر رفته و صورت قداست بر خود گرفته است تا اینکه در عهد اتابکان فارس به صورت زیارتگاه رسمی بزرگی در آمده است که ابن بطوطه جهانگرد مراکشی که در سال ۷۴۸ (ه. ق) برای بار دوم به شیراز سفر کرده، در سفرنامه خود دربارۀ اقدامات ملکه تاشی خاتون و توصیف آرامگاه، چنین نوشته‌است: ”این آرامگاه در نظر شیرازی‌ها احترام تمام دارد و مردم برای تبرک و توسل به زیارتش می‌روند. تاشی خاتون، مادر شاه ابواسحاق، در جوار این بقعه بزرگ، مدرسه و زاویه‌ای ساخته‌است که در آن به اطعام مسافران می‌پردازند و عده‌ای از قاریان پیوسته بر سر تربت امامزاده، قرآن می‌خوانند شب‌های دوشنبه، خاتون به زیارت آرامگاه می‌آید و در آن شب قضات و فقها و سادات شیراز نیز حاضر می‌شوند. این جمعیت در بقعه جمع می‌شوند و با آهنگ خوش به قرائت قرآن مشغول می‌شوند. خوراک و میوه به مردم داده میشود و پس از صرف طعام، واعظ، بالای منبر می‌رود و تمام این کارها در بین نماز عصر و شام انجام می‌گیرد. خاتون در غرفه مشبکی که مشرف به مسجد است، می‌نشیند. در آخر هم (به احترام این بقعه) همانند سرای پادشاهان طبل و شیپور و بوق می‌نوازند.“ در سایت سبحان تحت عنوان چرا شاهچراغ بدین نام خوانده میشود، روایات افسانه ای و غلوی علوی و مصادره به مطلوبانهٔ مربوط به وی را می خوانیم:
فضایل و شخصیت حضرت احمد بن موسی(ع)
حضرت سید امیر احمد علیه السلام ملقب به شاهچراغ(ع) و سید السادات الاعاظم فرزند بزرگوار امام موسی بن جعفر(ع) و برادر امام علی بن موسی الرضا(ع) است. در میان فرزندان حضرت موسی الکاظم احمد به کرم و جلالت و شجاعت و عبادت از همه امتیاز داشت .شیخ مفید رحمت الله علیه در کتاب خود به نام ”ارشاد“ می نویسد: «حضرت احمد بن موسی (ع) جلیل القدر، کریم و پرهیزکار بود و حضرت موسی بن جعفر(ع) او را دوست و مقدم می داشت و مزرعه خود که معروف به ”یسیره“ بود به او بخشید. می گویند حضرت احمد بن موسی(ع) هزار بنده خرید و همگی را آزاد کرد.»
بصیرت بی نقص و ولایت پذیری مطلق
علامه مجلسی در کتاب بحار الانوار جلد۱، با توجه عظمت مقام و شخصیت ممتاز حضرت احمد بن موسی(ع) می نویسد: «پس از اشاعه خبر شهادت امام موسی بن جعفر (ع) مردم به خاطر جلالت و وفور عبادت، نشر شریعت و کرامات حضرت احمد بن موسی (ع) برای بیعت با او به عنوان امام هشتم اجتماع کردند، حضرت احمد بن موسی به منبر رفته و خطبه ای در کمال فصاحت و بلاغت بیان فرمودند سپس اظهار داشت: ”پس از پدرم، برادرم رضا امام هشتم شیعیان و خلیفه به حق و ولی خداست و اطاعت او از جانب خدا و رسولش به من و شما واجب است پس از آن حضرت احمد بن موسی(ع) از فضایل و کمالات برادرش امام رضا (ع) سخن گفت، آنگاه شیعیان در حالیکه حضرت احمد بن موسی(ع) پیشاپیش آنها حرکت می کرد خدمت حضرت ثامن الائمه علیه السلام رسیدند و با آن حضرت بیعت کردند. امام رضا علیه السلام در حق برادرش احمد دعا نمودند و اظها ر داشتند: ”همچنان که حق را پنهان نداشته و ضایع نکردی خداوند در دنیا و آخرت تو را ضایع نگرداند.»
شیراز از برکتش دارالعلم و دارالامان است و از وجود تابناکش طناز و بر فلک سرافراز است. شخصیت والای این امیر بزرگوار در احادیث معتبر شیعیان چون خورشیدی فروزان جلوه گر است و انوار قدسی وجود مبارکش چون آفتاب، تابان است جایگاه منورش مظهر عشق و ایمان و شهادت است. شیعیان و محبان اهل بیت رسالت پس از حضور با برکت امام هشتم علیه السلام در خراسان برای زیارت چهره تابناک امامت و ولایت از نقاط مختلف، به سوی ایران حرکت می کنند. حضرت احمد بن موسی (ع) نیز در همین سنوات (۱۹۸-۲۰۳ ه.ق) با جناب سید امیر محمد عابد و سید علاءالدین حسین (برادران ایشان) و جمع کثیری از برادرزادگان و محبان اهل بیت، به قصد زیارت حضرت رضا(ع) از مدینه حرکت می نمایند تا از طریق شیراز به طوس عزیمت کنند. در بین راه نیز عده کثیری از شیعیان به آنان ملحق می شوند. خبر حرکت چنین قافله بزرگی مأمون خلیفه عباسی را به وحشت انداخت. لذا امریه ای صادر نمود تا تمام حکام بلاد مانع حرکت قافله بنی هاشم شوند.
ورود به سرزمین فارس و شهادت:
چون کاروان اهل بــــیت عصمت و طـهــارت و شیعیانشان به سرزمین فــــــارس می رسنــد، مـــأموران خبــر ورود آن حــضرت را بــــه «قتلغ» حاکم فارس می رسانند.
قتلغ که از دست نشاندگان مأمون عباسی بود لشکــری انبوه و کارآزموده را تجـهیز نمود و در هشت فرسنگی شـــیراز و در محــــلی به نام «خانه زنیان» راه را بر آن کاروان بست. حضرت سید امیر احمد(ع) چون گروه کفار را که برای کار زار صف آرایی کرده مشاهده نمودند به همراهان خویش فرمودند: «این قوم ظالم به قصد ریختن خون فرزندان علی(ع) آمده اند، هرکس میل بازگشت به مدینه را داشته باشد و یا راه گریز از این مهلکه بداند، مختار است.» برادران، برادرزادگان و یاران که حضرت را در جهاد مصمم دیدند وفاداری خود را نسبت به ایشان ابراز داشتند.
بر اساس آنچه مورخان نوشته اند جنگ در چند نوبت در گرفت که بر اثر رشادت و شجاعت بی مانند سید احمد بن موسی(ع) و تهور یارانشان هر بار لشکر اشرار شکست خورده و عقب نشینی می کردند و جمــــعی از امامزادگان و شیعـــیان آن حضرت مجروح یا شهید می گشتند. ســپاهیان قتلغ که یـــارای مقـــاومت در خود ندیـــدند به مکر و خدعه پنـــاه آورده و شایـــعه وفات حــــضرت علی بن موسی الرضا(ع) را در میان یاران حضرت پراکندند و عده کمی را به مقابله فرستاده و افراد بسیار و کارآزموده را در پناهگاه های شهر پنهان و آماده نبرد ساختند. شیعیان که از خبر شهادت امام رضا(ع) دلشکسته بودند بی مهابا بر مزدوران قتلغ حمله بردند و آنان را تار و مار ساختند و با تصور پیروزی وارد شهر شدند. اما ستمگران که از قبل آماده و در کمین بودند بر آنان تاختند و هرکدام را به وضعی به شهادت رساندند. حضرت احــــمد بن موسی(ع) با آن که ضربتـــی بر فرق مـــــبارکش خورده بود و زخم های کاری بر بدن داشتند همچنان با شــــجاعت مـــــی جنگیدند و از دشمن می کشتند تا به این مکان که اکنون تربت مقدس آن بزرگوار است رسیدند و از شدت جراحات به درجه رفیع شهادت نایل گردیدند. جسد مطهر حضرت بعد از شهادت برای حفظ از تطاول دشمن به مشیت الهی از نظرها غایب گردید و بر مدفن آن حضرت کسی واقف نبود تا زمان سلطنت عضدالدوله دیلمی، که اهل ایمان مکرراً از حوالی محل شهادت مشاهده نور می نمودند، به اطلاع حاکم شهر رساندند که چراغی در نهایت روشنایی در بالای تلی از خاک می درخشد و تا طلوع صبح نورافشانی می کند.
او پــــس از مشورت با علما و مشایــخ زمان دستور داد محــل مــــزبور را شکافتنــد تا بر لوحی از سنگ یشـم رسیدنــد که بر آن نوشته بود «السید امیر احمد بن موسی الکاظم». چون سنگ را برداشتند سردابی عمیق آشکار گشت، مشهور است که شیخ ابوعبدالله محمدبن خفیف معروف به شیخ کبیر که در تقوی و پرهیزگاری سرآمد عصر خود بود به سرداب مشرف شد. جسد مطهر آن حضرت صحیح و سالم و بدون تغییر و تبدیل در حالی که نوری بس شگفت از آن ساطع بود مشاهده نمودند و انگشتری در دست راست حضرتش یافتند که بر نگین آن منقوش بود «العزه لله احمد بن موسی». سپس عضدالدوله دستور داد تا بنایی شایسته بر مرقد مبارکش مرتب سازند.“

پنجشنبه، آبان ۰۵، ۱۴۰۱

اتیمولوژی فندک (وَندک)

برخی ریشۀ مکر و حیله برای فندک/بندک قائل شده اند ولی بهتر است آن با کلمهٔ اوستایی وَندَکِ (از ریشهٔ وید: سود جستن) به معنی فراهم کننده (فند، وسیله) سنجیده شود. پس می توان در مجموع آن را ترکیب اوستایی وَند-دَغ یعنی وسیلهٔ سوزاندن در نظر گرفت. به نظر می رسد کلمهٔ فنّ به معنی راه حلّ مشکل با واژهٔ فارسی فند (وسیله، راه حلّ) مرتبط و معرّب از فارسی با‌شد. فنّ در عربی در اصل به معنی گونه و نوع بوده است:
दाह m. dAha(dagha) heat
दाह m. dAha(dagha) glowing

معنی نام دژ باستانی دسکره (دستگرد)

نظر به اینکه نام دیگر دسکره، شهروان (شهرَبان، شهرآبان) یعنی شهر محافظتی بوده است؛ لذا دسکره در اساس به معنی محل استوار بوده است؛ چون دستگرد (دستکرد) به معنی استوار ساخته شده است. بر این اساس دسکره صورتی از دستکره به معنی محل استوار است:
दिष्ट adj. diSTa (daS) fixed
करोति{कृ} verb 8 kar(o)ti[kR] make
دسکره. [دَ ک َ رَ] (اِخ) شهری است از عراق عجم. (جهانگیری) (برهان). شهری بوده در عراق عرب نزدیک دجله فیمابین بغداد و واسط و آنرا شهروان میگفتند. (انجمن آرا) (آنندراج). پایتخت خسرو پرویز در ساحل رود دیالمه به شانزده فرسنگی شمال شرقی بغداد. هرقل در 622 م. پس از شش جنگ متمادی با ایران بدانجا دست یافت و شهر را تاراج و ویران کرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). قریه ای در عمل طربق خراسان در نزدیکی شهر آبان (و شهر آبان در شرقی بغداد بوده است) و موسوم است به دسکرةالملک چون که هرمزبن اردشیربن بابک اغلب اوقات اینجا را برای خود اقامتگاه قرار میداد به این مناسبت نام فوق را به آن داده اند. فعلاً هم آثار صنادید عجم در آنجا پدید است. (از معجم البلدان). دهی است نزدیک شهر آبان، از آن ده است احمدبن بکرون شیخ خطیب بغدادی . (منتهی الارب): هرقل روم را صافی کرد و فرخان از روم هزیمت شد و هرقل بیامد از پس فرخان و با ملک عجم بگریخت و به دسکره آمد و آنجا حصاری بود بزرگ و استوار... و در سواد عراق شهری از آن بزرگتر نبود. (تاریخ طبری از جهانگیری).
کاروانی همی از ری بسوی دسکره شد
آب پیش آمد و مردم همه بر قنطره شد
گله ٔ دزدان از دور چو آن می دیدند
هریکی زایشان گفتی که یکی قسوره شد.
لبیبی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 67).

چهارشنبه، آبان ۰۴، ۱۴۰۱

اتیمولوژی اندیشه و اندرز

به نظر می رسد اندیشه از تلخیص ترکیب اوستایی هَن (همگی، رسایی) و دَئِسه (چشم انداز) و اندرز از هَن (همگی، رسایی، با هم) و دَرِس (ژرف بینی کردن) عايد شده باشد.

اتیمولوژی بیگانه

بعید است این واژه ترکیب پیشوند سلبی بی و پسوند گانه باشد. بلکه صورت ایرانی ترکیب سنسکریتی باهیه (خارجی، بیرون) و جنه/گنه (فرد، قبیله) یا به احتمال بیشتر همان گانهٔ فارسی (پسوند نسبت) به نظر می رسد. خود واژهٔ بیرون هم در واقع به معنی جهت خارج است. شکل اوستایی پیشوند بی، وی (ضد، خارج و بدونِ) است و در واژهٔ ویران باقی مانده است:
बाह्य adj. bAhya foreign, outer
जन m. jana person
जन m. jana tribe
गण m. gaNa tribe
बहिः indecl. bahiH out of
बाह्य adj. bAhya outdoor
बहिः indecl. bahiH outside
वि (vi), opposition, separation, against, indicating reciprocity.

سه‌شنبه، آبان ۰۳، ۱۴۰۱

معنی نام نورد/کازرون

نظر به نام کازرون یعنی شهر گازران پارچه بافی، نام قدیمی دیگر آن نورد می تواند به معنی شهر نورد پارچه بافی (دستگاه چرخاندن و جمع کردن پارچه حول محورها) باشد.
چون گفته شده است نام شهر تاریخی کازرون، از گازران و گازرون گرفته شده‌است، زیرا در زمان دیلمیان که کارخانه‌های پارچه‌بافی در کازرون پارچه‌های توزی و دبیکی را می‌بافت و صادر می‌کرد، دوازده هزار گازر یعنی شویندگان الیاف کتان، در این شهر زندگی می‌کردند و به همین جهت این شهر به شهر گازران یعنی شهر گازرها معروف شده بود که نام گازران در بعضی متون به صورت گازران و کازران آمده‌است. گازران در تلفظ به صورت گازرون و کازرون تحریف یافت و اکنون نام کازرون باقی مانده‌است. در بعضی کتب گازرات نیز آمده‌است. کازرون به واسطه تولید پارچه‌های مرغوب با شهر دمیاط مصر رقابت می‌کرده و به همین جهت به دمیاط عجم نیز مشهور است.

دوشنبه، آبان ۰۲، ۱۴۰۱

معنی نام نهر سَدیر

نام نهر سَدیر را از سه دیر فارسی می دانند. ولی اگر آن را صفت این نهر بگیریم، آن به معنی اوستایی نهر شتابنده خواهد بود.

ریشهٔ اوستایی اصطلاح فارسی واسه

در اوستایی وَس خواهش کردن، آرزو کردن، خواستن است. واسه اینکه در معنی به خواست و خاطر این که، با آن همشکلی و همخوانی دارد. به قول دوستمان محمد لیوانی در مازندرانی واسه را وسه گویند. به معنی برای. (ته وسه =برای تو). بنابراین «خواستن چیزی برای کسی» معنی اصلی واسه به نظر می رسد. واژهٔ هَوَس نیز چنانکه دوستمان امین کیخا در یافته اند در این رابطه است: هوس در اوستایی به صورت هوَ-وَس معنی دارای اشتیاق و آرزومندی و خواست برای خود معنی می‌دهد.
واسه در لغت نامهٔ دهخدا. [س ِ] (حرف اضافه) در تداول عوام، برای. بهرِ. (یادداشت مؤلف). رجوع به سوی شود. کلمه ٔ تعلیل مأخوذ از واسطه ٔ تازی به معنی به سبب و به جهت و برای و بهر. (ناظم الاطباء). رجوع به واسطه شود.

اتیمولوژی گُل

از آنجایی که نام گُل به خصوص به گُل سرخ اطلاق می‌شده است، لذا آن با واژهٔ سنسکریتی گئورَ (گئولَ، سرخ و مایل به سرخی) مرتبط است؛ لابد این واژه در ایران باستان هم مصطلح بوده است. بر گرفته شدن آن از واژهٔ اوستایی وَرد استبعاد دارد:
गौर adj. gaura reddish

یکشنبه، آبان ۰۱، ۱۴۰۱

معنی یک متن پهلوی

«در کتابی خوانده ام از آن پارسیان به خط پهلوی که زردشت را گفتند جانور چند گونه است هم برین گونه جواب داد گفت ژیانی گویا و ژیانی گویا میرا و ژیانی میرا».
پندنامهٔ کیکاوسی
اینجا صحبت از جانداران/جانوران است. به پهلوی، ژیانی گویا (جانداران از نوع رمه)، ژیانی گویا میرا (جانداران رمه ای کشنده)، ژیانی میرا (جانوران کشنده). ژیان کُردی به معنی زندگی هم از همین ریشهٔ ژی (زی، ژی، جی) است.

اتیمولوژی واژه های ناب و نوش و نوشین و گوارا و گوهر

واژهٔ ناب صورتی از واژهٔ ناف (اصلی) به نظر می رسد. اشتقاق آن به نا (حرف نفی) و آب درست نمی نماید.
واژه های نوشیدن و نوشین بر گرفته از تلخیص واژهٔ اوستایی و فارسی نی- شمیدن (نی- شویدن، پایین آشامیدن) به نظر می رسند.
به نظر می آید واژه های گوارا (گوهاراک پهلوی) و گوارش از کلمهٔ گیو-آرک (یعنی زندگی آور) اخذ شده اند.
ولی گوهر به معنی ثروت گرانبها از ریشهٔ دیگری به نظر می رسد:
गय m. gaya wealth
हारी f. hAri pearl

پنجشنبه، مهر ۲۸، ۱۴۰۱

مطابقت سروآ-اِترِت با سارینای اسکیتان و سارای تورات

در تورات نام تارگیتای اسکیتی (پدر عالی) به ابرام (پدر عالی) و ابراهیم (پدر امتهای فراوان) ترجمه شده و به واسطهٔ اسکیتان شهر بیت شئان (اسکیتوپل) در اسرائیل پدر امم سامی به شمار رفته است. عنوان ابراهیم (پدر امتهای فراوان) در مورد کشورگشایان بزرگ اسکیتی (سکایی) مانند ایشپاکای (اسحق) و پارتاتوا (بسیار نیرومند، يعقوب، کشتی گیر) نیز به کار رفته است. بر این پایه سروآ-اِترِت (شاهدخت محافظت شده) همسر آشوری پارتاتوا و مادر مادیای اسکیتی (افراسیاب، یوسف باج گیرنده از مصر) با سارینا ملکهٔ اساطیری معروف اسکیتان (سکاها، تورانیان) و سارای تورات (ملکه) همسر ابراهیم مطابقت می نماید.
در اساطیر ایرانی سارینا تحت عنوان ویسپان فریا (دوست داشته شده توسط همگان، فرنگیس) دختر افراسیاب (مادیای کشورگشا) و مادر کیخسرو (کیاخسار، هوخشتره) به شمار رفته است.
در تورات خیلی از نامهای تاریخی کشورگشایان معروف سکایی و ایرانی را ترجمه کرده و در شمار اولاد نخستین آدم جا زده اند. بدین طریق ملت کوچک بنی اسرائیل با مصادره به مطلوب تواریخ ایرانی و سکایی را برای خود بزرگنمایی به خویش اختصاص داده است. خنوخ و آرپاکشاد (آرپوکسائیس) و متوشائیل و... لمک و تارح و ابراهیم و یعقوب و یوسف از این شمارند. چون عده ای از سکاها در اسرائیل ماندگار شدند. می توانند واسطه قرار گرفته باشند. حماسهٔ خود یهود فتح مصر توسط هیکسوسها و پس رانده شدنشان است.

چهارشنبه، مهر ۲۷، ۱۴۰۱

منظور از اصحاب الرسّ قرآن، پارتهای مهر پرست بوده اند

نظر به این که مسکن پیامبر ملکوتی این قوم گرامی دارندهٔ درخت [سرو کاشمر]، چاه (رسّ، غار) به شمار رفته است و ایزد مهر پارتیان ساکن غار شمرده می شده است؛ لذا منظور از اصحاب الرسّ همان پارتها بوده اند که آتشکدهٔ بزرگشان در پارت به نام ایزد مهر، آذر برزین مهر خوانده می‌شده است.
نام پیامبر اصحاب الرسّ در احادیث اسلامی یعنی حنظله (در اساس هنجله، محترم، مقدس) بن صفوان (تخته سنگ) هم متعلق به ایزد مهر نظر می رسد. چون گفته می‌شود ایرانیان شب چله یا یلدا را شب تولد ایزد مهر (میتره) خدای روشنایی می‌دانند. در این شب میتره از دل سنگی درون غاری به دنیا می آید:
अञ्जलि m. [h]anjali reverence
مطابق احادیث اسلامی روایت معروف مربوط به اصحاب الرسّ از این قرار است:
قوم رَسّ پس از عصر سلیمان بن داود می زیستند و ۱٢ قریه داشتند که در کنار رود ارس در بلاد مشرق واقع بود که گواراترین آب را داشت و همه ۱٢ قریه آز آن نهر سیراب می شدند و سرزمینی سبز و خرم بود اسامی ۱٢ قریه عبارتند از: آبان ،آذر، دی، بهمن، اسفند، فروردین، اردیبهشت، خرداد، مرداد، تیر، مهر، شهریور.
بزرگترین شهر آن ها که مرکز و پایتخت این شهرها بود شهر اسفندیار بود. در این پایتخت پادشاهی به نام ترکوذ بن عابود می زیست قوم رس قومی بودند که درخت صنوبر را می پرستیدند و آن را شاه درخت می نامیدند این دخت را یافث بن نوح در کنار نهر روشاب (روشن آب) کاشت و رشد کرد و پس از طوفان مورد احترام و استفاده مردم قرار گرفت.
چشمه آب رس و درخت صنوبر در همین قریه بود و از شاخه های همین درخت در سایر قرا غرس شد و بهشتی به وجود آورده بودند. به قدری به آن احترام می گذاشتند که هیچ فردی از انسان و حیوان حق نداشت از آب چشمه ای که کنا ر درخت بود بیاشامد و یا از شاخ و برگ آن و میوه آن بخورد یا جدا کند و هر انسان یا حیوانی که چنین می کرد او را می کشتند و می گفتند این آب زندگی ربّ النوع ما می باشد و هیچکس حق ندارد حیات او را به خطر اندازد و وقتی آب از درخت عبور می کرد مردم از آن استفاده می کردند.
در هر شهر و قریه یک روز از سال را عید می گرفتند و اطراف آن درخت اجتماع می کردند و از پارچه های حریر که بر روی آن صور و نقوش گوناگون رسم می شد بر شاخه های درخت می بستند و گوسفند و گاو بر پای آن قربانی می کردند و آنگاه آتش می افروختند و چون شعله می کشید، قربانی ها را به درون آتش می افکندند و به طرف درخت سجده کرده و تضرع و گریه و زاری می نمودند. تا از آنان راضی شود. در این حال با کمک شیطان نیز از شاخه های این درخت صدائی شبیه صدای کودکان برمی خاست و برگ های آن تکان می خورد و مردم وقتی این صدا را می شنیدند سر از سجده برداشته و می گفتند دلمان خنک و دیده مان روشن شد و سپس به شکرانه رضایت ربّ النوع خود شراب می نوشیدند و دف و دست می زدند. و یک روز یا یک شب جشن و شادمانی می کردند و بعد به شهرهای خود برمی گشتند.
عجم به افتخار این ایام و این امکنه اسامی ماه های خود را مأخوذ از آن شهرها کرد. همچنین در هریک از ماه ها روز عید مخصوص به یکی از شهر ها بود مثلاً شهریور ماه عید اهالی قریه شهریور بود. و چون اسفند می رسید جشن عمومی بود و در آن اهالی تمام قریه های ۱٢ گانه در پایتخت گرد می آمدند. و اطراف درخت خیمه های بزرگ از دیبا و حریر منقوش به صور گوناگون بر پا کرده و ۱٢ درب مخصوص ۱٢ قریه قرار می دادند و نام هر یک بر بالای آن نصب می شد تا هر یک از باب مخصوص خود وارد و خارج شوند. قربانی ها در این روز چندین برابر اعیاد مخصوص سایر قبائل بود و آنگاه پس از شنیدن و دیدن تکان و اصواتی که به واسطهٔ شیطان از درخت بر می خاست همه سر از سجده بر داشته و از فرط مسرت و نشاط به نوشیدن مشروب و زدن دف پایکوبی می پرداختند و به عدد شهر های ۱٢ گانه ۱٢ روز این جشن ادامه داشت و سپس به شهر های خود بر می گشتند.
خداوند متعال پیامبری از بنی اسرائیل مبعوث کرد بنام حنظله بن صفوان از اولاد یهودا بن یعقوب. او مدت ها در میان این قوم بود و مردم را به دین داری و خدا پرستی دعوت کرد ولی اثری نبخشید و دعوت او را نپذیرفتند تا اینکه روزی از ایام عید بزرگ که همه مردم قریه ها در اطراف درخت جمع بودند آن پیامبر گرامی دست به دعا برداشت و عرض کرد، الهی تو می دانی که من مدتی است این قوم را به توحید و صلاح و سعادت دعوت می کنم. ابا می کنند و کفر می ورزند و مرا تکذیب می کنند و برای پرستش درخت و لهو و لعب جمع می شوند. درختی را می پرستند که نه نفع دارد و نه ضرر خدایا این درخت را خشک گردان تا آنان مأیوس گردند. دعای پیامبر مستجاب شد و چون صبح روز عید بزرگ همه آن قوم از خواب بیدار شدند دیدند درخت یک جا خشک شده است به طوری که انگار این درخت سال هاست خشک بوده با اینکه شب آن روز درخت سرسبز و خرم بود. مردم هر یک سخنی گفتند.
گروهی گفتند خدای آسمان و زمین درخت را خشکاند تا به او متوجه شویم. و دسته دیگر گفتند این پیامبر که ما را به ترک پرستش درخت و دعوت به خداپرستی می کرد سحر کرده و درخت را خشکانده است پس بر پیامبر غضب کرده و همه تصمیم بر قتل او گرفتند. جعبه ای آهنین ساختند با دهانه گشاد و پایین تنگ و از او خواستند یا سحر خود را باطل کند و درخت دوباره سبز شود یا در جعبه آهنین خواهی ماند. پس او را در درون جعبه گذاشته و بر آب انداختند و بر جعبه می کوبیدند تا اینکه در آن جعبه آهنین در گذشت. او در لحظات آخرعمر عرض کرد پروردگارا تو شاهد حال من هستی و جای تنگ و سخت مرا ببین و حال تباه و ضعف مرا نگاه کن، روح مرا قبض کن که دیگر طاقت ندارم و تو خود از این قوم کیفر بگیر. دعای آن حضرت مستجاب و همانجا جان به جان آفرین تسلیم کرد.

سه‌شنبه، مهر ۲۶، ۱۴۰۱

در بارهٔ نام خدای بابلی ایسیمود

نام ایسیمود خدای دوچهره به اکدی با دانش و دانشمند معنی می دهد: (ایسّی-مود: با دانش). احتمال دارد آن ربطی با نام زوج اهورا مزدا (خدای دانا)- اهریمن و خصوصاً پیروان آنها، زوج ناستیاها (در معنی افزایندهٔ دانش) - اشوینها (بسیار بینایان) داشته باشد.
नय m. naya wisdom
स्त्यायते{स्त्यै} verb styAyate[styai] increase

معنی نام عجم (اَجم)

نام عجمی (اجمی، محل منسوب به شیر درنده) در اساس به معنی پارسی (منسوب به شیر و پلنگ) به نظر می رسد که درفش کاویانی شان از پوست شیر یا پلنگ بوده است و نشان می دهد که وجود نقش شیر در پرچم ملی ایران بسیار ریشه دار بوده است. از این موضوع هم که نام پارس به عمد نزد مغان ماد در اوستا یاد نشده است، این موضوع مشهود است؛ چون واژهٔ پارس به معنی شیر درنده در نزد مغان ماد محبوبیت نداشته و آن از زیانکاران به شمار می رفته است:
از آن جایی که به طور منطقی واژهٔ عجم به معنی عربی ظاهری آن، گنگ و لال را قانع کننده نیافته اند اصل آن را با نام جم (همزاد)، یعنی نام نیای اساطیری مرتبط دانسته اند. نام تخت "جمشید (جم)" نیز گواهی، بر آن است. بر این اساس به نظر می رسد واژهٔ عجم از تلخیص و تحریف واژهٔ مرکب آل جم (اولاد "جمشید، نیای اساطیری ایرانیان") در زبان عربی عايد شده است. می توان تصور کرد در فرایند پدید آمدن این کلمه ابتدا جزء آل با حرف تعریف شمسی اَل (اَ) جایگزین شده و واژهٔ اَجم با واژهٔ مأنوس تر عجم در عربی عوض گردیده است. ولی این راه دوری است و محتمل بودن این فرضیه را می کاهد گر چه واژهٔ جم می تواند در الهام بخشی پیدایی واژهٔ اجم (عجم) دخیل بوده باشد.
امّا محتمل تر آن است خود اَجم (عجم) به معنی محل شیر درنده از ترجمهٔ واژهٔ معرّب فارسیه (محل منسوب شیر درنده) عايد گردیده باشد که از کلمهٔ فارس به معنی شیر اخذ شده است و بنا به لغت نامهٔ دهخدا «بدین صورت در عربی از اسامی شیر است» و با واژهٔ پارس سکایی و ترکی یعنی پلنگ مرتبط بوده و از ریشهٔ واژهٔ اوستایی پَرِث (پَرِت، ستیزه و پرخاش کردن) به نظر می رسد: طبق لغت نامهٔ دهخد، اجم. [اَ ج َ] (ع اِ) نیستانها و بیشهٔ شیر که مکمن شیران باشد. (شعوری از محمودی). انبوههای درختان:
قلعه خالی کند از خصم زبردست به تیر
همچو خالی کند از شیر به شمشیر اجم.
فرخی.
صد ره فزون دیدم ترا کز قلب لشکر در شدی
با گرگ تنها در اجم، با شیر تنها در عرین.
فرخی.
به روز جنگ چنین باشد و به روز شکار
هزبر و ببر برون آرد از میان اجم.
فرخی.
تیغش به جنگ، پیل برون آرد از حصار
تیرش به صید، شیر برون آرد از اجم.
فرخی.
برخی از اسامی عربی یا ایرانی و معرّب شیر مطابق لغت نامهٔ دهخدا:
اسدة. اسامة. باقر. بیاض. بربار. بهنس. بهینس. متبهنس. بیهس. شاه دد. شاه ددان. سلطان وحوش. مُجَهْجَهٔ. حامی. حلبس.حلبیس. حطام. حطوم. مِحْطَم. حیةالوادی. حیدر. حیدرة. حادر. دلهث. حمارس. حارس. حمزه. دلاهث. دلهاث. ساعدة. ضبارم. ضمزر. ضمزز. طیثار. عنسة. عنترة. عفرنا. متبلل. مبربر. محمی. لبوة. لبوءة (ماده شیر). مبیح. محتصر. متحرب. محرب. مریمة. مبرر. هرماس. (یادداشت مؤلف). سرحان. (لغت نامهٔ مقامات حریری). قسورة. لیث. هزبر. (دهار). ابولبید. ابولِبَد. اخثم. اخنس. اربد. ارقب. اسجر. اسد. اشجع. اشدخ. اشهب. اصبح. اصحر. اصدع. اصهب. اصید. اضبط. اغثر. اغثی. اغثی. اغلب. افضح. اقدم. الیس. جائب العین. جاهل. جأب. جراض. جرائض. جرئض. جریاض. جرواض. جرهام. جری. جلنبط. جواس. جهضم. جهم. خابس. خبوس. خبعثنة. خباس. خثعم. خبعثن. خیس. خیتعور. خزرج. خشام. خطار. خنابس. خنوس. خنافس. خوان. دبحس. دریاس. دبخس. ذوالزوائد. ذولبیدة. راهب. رئبال. ریبال. رزم. رماحس. زفر. زائف. زباف. زنبر. زهدم. سلاقم. سلقم. سرحان. سوار. سندری. سید. ساری. ساعدة. سبر. شاکی. شجعم. شداقم. شدقم. شدید. شرابت. شرنبث. شریس. شنابث. شنبث. شندخ. شَکِم. شیظم. شیظمی. صارم. صعب. صلام. صلادم. صلقم. صلقام. صیاد. صم. صلهام. صمصام. صمة. صمادحی. صمصم. ضابط. ضبثم. ضیثم. ضموز. ضنبارم. ضنبارمة. ضباث. ضبارک. ضباثم. ضبوث. ضبر. ضبور. ضبث. ضبراک. ضرضم. ضراک. ضیغم. ضیغمی. ضیغنی. ضرغام. ضرغامة. ضرغم. ضرز. ضغز. ضمرز. طحطاح. طحن. طیشار. عادی. عارن. عثمثم. عترس. عَتَرَّس. عجوز. عرس. عذافر. عرزم. عِرْزَم. عَرازِم. عِرازِم. عرندس. عرصم. عِرْصام. عراصم. عرفاس. عفراس. عزام. عَرْهَم. عَرْهَم. عُراهِم. عروة. عسرب. عَسْلَق. عِسْلِق. عَسَلَّق. عسالق. عضمر. عطاط. عفرفرة. عفرن. عفرین. عفرناة. عَفَرْنی. عشارب. عَشْرَب. عَشَرَّب. عشرم. عشارم. عَمَیْثَل. عنابس. عنبس. عائث. عیاث. عیوث. عوف. عابس. عبوس. عباس. عیار. غثوثر. غادی. غثاغث. غثث. غشرب. غدف. غضب. غَطَمَّش. غضوب. غالی (به لغت یونانی). غَضَوَّر. غضنفر. غضافر. غیال. فارس.
در مورد جایگاه جم در فرهنگ هندوایرانی گفته می‌شود، نخستین کسی که در بارهٔ افسانهٔ جم، از آغاز نشأت آن در دورهٔ هندوایرانی تا زمان فردوسی به پژوهش پرداخته، روث است. او یَمه-یِمه و خواهرش را نخستین زوج بشر هندوایرانی می‌داند که حاصل وصلت میان نور گنبد آسمانی (ویوَسوَنت) و ابر تاری که خبر از طوفان می‌دهد (سَرَنیُو) هستند.
این‌همانی جم و جمی و مشی و مشیانه در اساطیر (از مجید طامه)
"اساطیر ودایی و ایرانی هماهنگی هایی در زمینه آفرینش مردمان با یکدیگر دارند که خود معرف جنبهﻫای هندوایرانی واحدی در این باره است. در وداها نظریهٔ واحدی دربارهٔ منشا و نحوهٔ خلقت انسان دیده نمیﺷود، اما در مجموع این نظر فائق است که نژاد مردم از نیایی نخستین پدید آمده است. این نیای نخستین گاه منو و گاه یمه دانسته شده است.
به نظر کریستن‌سن، جم در دورهٔ هندوایرانی نخستین انسان به شمار میﺭفته، ولی بعدها هم در ایران و هم در هند این نقش به شخصیتﻫای دیگری منتقل شده است. وی معتقد است که خود کلمهﻯ جم که به معنی «جفت، زوج، توأمان» است، دلالت بر این دارد که وی و خواهرش (جمگ) در اصل نخستین زوج بشر محسوب میﺷدهﺍند، و در نظر انسان اولیه این اندیشه که نخستین نر و نخستین ماده از یک اصل بوده باشند، کاملاً طبیعی است. نیز محتمل است که یمه در آغاز خود نر و ماده با هم بوده و در رشد بعدی اساطیر خواهر-همسری پیدا کرده است.
پیدایی مَشی و مَشیانه همزمان از شاخهﻯ ریواس تأییدی بر این نظر است و احتمالاً افسانهﻯ جم و جمگ و افسانهٔ مشی و مشیانه دو شاخه از یک اصل هستند. جم، اصلی هندوایرانی دارد اما مشی (به معنی میرا، مرد) در ایران پس از جدا شدن اقوام آریایی، بر نخستین نر نهاده شده و بسیاری از مشخصات افسانهٔ قدیمی جم به مشی و مشیانه منتقل شد و همتای مادینهٔ او جمگ از صحنه ناپدید گردید و تنها در بعضی از روایت ها اثری از او برجای ماند.
بعضی از خصوصیات جم باستانی در روایت های ایرانی بعدی به تدریج شاخ و برگ پیدا میﻛنند و بعضی کمﺭنگ و محو میﺷوند. کریستن سن معتقد است که بایستی در یکی از سنت های قدیمی ایرانی، جم نخستین بشر بوده باشد و با خواهرش جمیگ نخستین زوج بشر بوده باشند و چون آغاز جهان با آغاز فرمانروایی جم بوده وی هم «نخستین انسان» و هم «نخستین شهریار» به شمار میﺭفته است. خصوصیت نخستین انسان بودن او تنها در کتابﻫای پهلوی و روایت های زردشتیان به فارسی در قالب داستان ازدواج او با خواهرش منعکس است که ادامهﻯ نسل بشر از آنان بود؛ اما جم در سنت ایرانی مقام نخستین انسان بودن را از دست میﺩهد و تنها شاهی از شاهان پیشدادی محسوب میﺷود."

یکشنبه، مهر ۲۴، ۱۴۰۱

اتیمولوژی واژهٔ شوخ

به نظر می رسد واژهٔ شوخ از ترکیب کلمات اوستایی و پهلوی شا (شادی و خوشی) و اوخ (اوک، پسوند صفت ساز و اسم ساز) پدید آمده باشد.

شنبه، مهر ۲۳، ۱۴۰۱

معنی نام زواره/اوزوارگ

این هر دو هیئت نام برادر رستم دستان را می توان به معنی یاور و پشتیبان برتر و عالی معنی کرد. رسالتی هم که وی در شاهنامه دارد پشتیبانی بیدریغ او از برادر نامدارش رستم است.

مطابقت هفت امشاسپند ایرانی با هفت آپکالّو بابلی (مردان دانا)

अंश m. aMsha part, group of men
Span (to be wise)-da/ta (to protect)
هفت امشاسپند ایرانی یاوران خردمند خدای دانا، اهورامزدا به شمار می آیند. متقابلاْ هفت آپکالّوها (مردان دانا) در بابل خردمندان در حلقهٔ یاوری خدای دریا و خرد، اِئا بوده اند.

چهارشنبه، مهر ۲۰، ۱۴۰۱

معنی فرشید ورد

در شاهنامه از دو فرد بد عاقبت به نام فرشیدورد نام برده شده است. نظر به سرانجام‌ بد آنان، این نام را می توان به معنی کسی گرفت که فر درخشنده از او برگشته است. در اوستا نام مشابهی به صورت فرش‌-همورد یاد شده است که آن را می توان به معنی هماورد نو گرفت.

معنی نامهای شاهنامه ای برته (فرته) و فرطوس

در شاهنامه یکی از سرداران کیخسرو نامش برته (فرته) پسر توانه (توانمند) است. این نام به صورت پَرِته در اوستایی به معنی جنگاور است. نام شاهنامه ای فرطوس را بر این اساس می توان به معنی دوستدار جنگاوری گرفت. این نام به صورت pratavas در سنسکریت به معنی بسیار نیرومند است.

دوشنبه، مهر ۱۸، ۱۴۰۱

اتیمولوژی واژه های قلندر و قالی در اوستایی و سنسکریت

खर adj. khara[an] rough
धारयति{धृ} verb caus. dhArayati[dhR] wear[e.g. cloth, disguise, etc]
چون مطابق ویکشنری هم قلندر به معنی دارای لباس زبر است:
Borrowed from Persian قلندر‎ (qalandar), from Arabic قَلَنْدَر‎ (qalandar), from Classical Persian کلندر‎ (kalandar, “a rough, uncouth man”).
واژهٔ قالی نیز می تواند برگرفته از همین کلمهٔ کهَرَ (کهَلَ، کالَ) یعنی زبر و ستبر بوده باشد.

معنی نام برخی نواحی همدان

ازندریان (ساخته شده از سنگ)، قروا (واقع در گودی) -درجزین (واقع در دره)، جورقان (محل گود و تالابی)، برزول (محل زراعت)، فرسفج (محل پرسیب)، دمق (محل دارای دامداری)، سامن (محل امن)، لالجین (محل لاله)، فامنین (پا-مان- یون محل خانه های استوار، یا فام-مان-یون، محل خانه های رنگی، اوشی شی باستانی؟ محل درحشان)، مریانج (محل چمنزاری)

معنی نام زرتشتی هوشت

هوشت (گرامی ترین) در نزد زرتشتیان یزد، به معنی مؤبد است:
स्विष्ट adj. svishTa (havishta) well worshiped or honoured
स्विष्ट adj. svishTa (havishta) well or properly sacrificed
hava
9 (poss. pron. fNI) one's own (see "haom", see also "h'a") (I) own
ishta: superlative sign
هاوشت: [وُ] (اِ) رجوع به هاوش شود. در پهلوی hawisht به معنی مغ (روحانی زرتشتی)، مؤبد. شاگرد. روحانی جوان (زرتشتی) که در مراسم دینی به قربانی کننده، یاری کند. در اوستا havishta آمده که در فرهنگهای فارسی جزو لغات زند و پازند ضبط شده و به معنی امت گرفته اند. (پورداود، خرده اوستا حاشیهٔ صص 238 - 239)(از حاشیهٔ برهان چ معین ص 2312).

جمعه، مهر ۱۵، ۱۴۰۱

مفهوم اصلی نام ترکمن از بررسی دقیق نام بومِن معلوم میگردد

معنی نام بومِن امپراطور باستانی ترک
نام مغولی این امپراطور را منابع کهن چینی، تومِن نوشته اند که به معنی دارندهٔ سپاه ده هزار نفری است. نام ترکی این امپراطور یعنی بومِن را به معنی ابر دود گرفته اند؛ ولی نظر به هیئت مغولی نام وی جزء مِن (مین) این نام همان هزار مغولی و ترکی با من (کس) زبان‌های ایرانی جایگزین است و جزء بو بر گرفته از تلخیص بئور (ده هزار) زبان‌های ایرانی است که علی القاعده حرف ساکن «ر» در وسط این نام مرکب ساقط شده است.
بر این پایه نام ترکمن به معنی افراد و رعایای ترک است.

معنی نام شاهنامه ای فرخار

نام فرخار را که هم نام شهر و هم نام افرادی بوده است با برغر سغدی و ویهارهٔ سنسکریت به معنی بتخانه سنجیده اند‌؛ امّا ساده تر آن است که آنرا به معنی بسیار سترگ (فرَ-خارا) بگیریم که هم می‌تواند نام شهر و هم نام فرد باشد.

مطابقت نام ویسپان فریای ایرانی با زارینای سکایی

نام ویسپان فریا (فرنگیس در شاهنامه) در معنی دوست داشته شده توسط همگان که نام دختر افراسیاب و مادر کیخسرو به شمار رفته با نام زارینای سکایی (یعنی مورد توجه سکاها) همخوانی دارد:
धारिन् adj. dhArin observing
زارینا. (اِخ) ملکهٔ سکاها است. مؤلف ایران باستان آرد: دیودور از قول کتزیاس تمجید زیاد از ملکه سکاها، زارینا کرده و گوید:... او این ملت را از قید رقیت مردمان مجاور خلاصی داد. شهرهای زیاد بساخت و اخلاق مردم خود را ملایم کرد. به شکرانهٔ این کارها سکاها پس از مرگ ملکه مقبره ای برای او ساختند به شکل هرم... روی آن، مجسمه بزرگی از طلا نصب کرده و آن را تعظیم و تکریم میکردند چنانکه پهلوانی را کنند. (ایران باستان ج 1 ص 212 و 214).

پنجشنبه، مهر ۱۴، ۱۴۰۱

معنی نام برته (فرته)

در شاهنامه یکی از سرداران کیخسرو نامش برته (فرته) پسر توانه (توانمند) است. این نام به صورت پَرِته در اوستایی به معنی جنگاور است.

چهارشنبه، مهر ۱۳، ۱۴۰۱

معنی رشنواد و کشواد

نام رشنواد را که رهاننده و معرف و حامی داراب از کیانیان نوذری به شمار رفته از واژهٔ اوستایی رشن (راستگویی) گرفته اند. اما معنی جزء واد (وَد) آن ناگفته مانده است. این واژه در سنسکریت به معنی سخن و گفتار است و ظاهراً همین واژه است که به صورت وأد به معنی سخن گفتن به آواز بلند از طریق ایرانیان به عربی راه یافته است. واژهٔ وأد در قاموس اعلام قرآن به معنی زنده به گور کردن دختران به کار رفته و به معنی سخن و گفتار دیده نمیشود. در مجموع رشنواد به معنی راست سخن گوینده به نظر می رسد. جزء واد در نام شاهنامه ای کشواد (شیوا سخن و سخن سنج) نیز به کار رفته است:
कष m. kasha assay on
वदति{वद्} verb 1 vadati[vad] speak
वदति{वद्} verb 1 vadati[vad] express
वदति{वद्} vadati[vad] talk

دوشنبه، مهر ۱۱، ۱۴۰۱

معنی نام نوعی بزکوهی موسوم به مارخور

مارخور به عنوان نام نوع بزکوهی بزرگ با شاخهای پیچ خورده می تواند به معنی مار خار باشد یعنی دارای شاخهای مارگونه:
احتمال زیاد دارد شوک که نام دیگر خار است، مشابه اصطلاح تک و توک، تصغیر شاک (شاخ) باشد که با نام شکه (سکا، بزکوهی) مرتبط است.
از سوی دیگر سروَ srva در اوستایی به معنی شاخ، علی القاعده می توانست در فارسی به صور خرو، خورو و خور در آید. نظیر تبدیل ماس به ماخ (ماه) و نشاستن به نشاختن. بنابراین مارخور را همچنین می توان به معنی دارای شاخ کُشنده گرفت.
گفته میشود بز کوهی مارخور یا مارخور (نام علمی: Capra falconeri) یکی از گونه‌های بزرگ‌جثهٔ بز کوهی است که در شمال‌شرقی افغانستان، شمال پاکستان، کشمیر، جنوب تاجیکستان و جنوب ازبکستان زندگی می‌کند. این حیوان در معرض خطر انقراض قرار دارد[۱] و برآورد می‌شود که جمعیت آن در حیات‌وحش کمتر از ۲٬۵۰۰ رأس است. مارخور حیوان ملی پاکستان است و نامش را از زبان فارسی و به معنای خورندهٔ مار گرفته است.[۲] ولی با وجود مقررات حفاظتی که برای آن تعیین شده شکار آن ادامه دارد و جمعیتش در دو نسل اخیر بیش از ۲۰ درصد کاهش داشته‌است.
نام مارخور که در فارسی، اردو، پشتو، پنجابی و کشمیری نام این جانور است، برگرفته از باورهای محلی است که این حیوان مارها را کشته و آن‌ها را می‌خورد.

مطابقت اشکش شاهنامه با خدای خورشید بلوچان

پس گستهم اشکش تیزگوش
که با زور و دل بود و با مغز و هوش
سپاهش ز گردان کوچ و بلوچ
سگالیده جنگ و برآورده خوچ
نام اشکش را که در شاهنامه به کرّات یاد شده به صورت اَش-کَش به اوستایی و سنسکریت می توان به معنی بسیار درخشان گرفت که مناسب خدای خورشید است. این نام شاهنامه ای که نام رهبر اساطیری بلوچان به روزگار کیانیان اساطیری به شمار رفته است، مطابق خدای خورشید قومی بلوچان به نظر می رسد. چون از سوی دیگر خوچ (تاج خروس، بلوچ) و خروس (سمبل خورشید) در فرهنگ و اساطیر بلوچان جایگاه والایی دارند.

مطابقت سکائیان آسیانی با بلوچان

مطابق علی اکبر مظاهری در جلد اول کتاب جادهٔ ابریشم، سکائیانی که به سمت توران سمت غربی درهٔ سند یعنی بلوچستان رفتند، پرستندهٔ سگ بالدار آسمانی (بسلوچ، بهلوچ، بلوچ) بوده اند. بارتولد نام گروه ایشان را که پیشاپیش تخاران (مه-یوئه چی ها)، به این ناحیه رسیدند، آسیانی ذکر کرده است. این نام به صورت آسو-يَئونی معنی منسوبین به تیز پرواز آسمانی را می دهد. لابد همین توتم قومی این مردم بوده است که در شاهنامه به صورت سیمرغ سمت سیستان و زابلستان معرفی شده است.

شنبه، مهر ۰۹، ۱۴۰۱

تصویر دئنای نکوروی و زشت روی

تصویر این سینی قدیمی جالب است: دئنای نکوروی (نکیر) با سگ و دئنای زشت روی گنهکاران (ما-نکوروی، منکر) با چهار دست که روی یک دستش عقرب و در دست دیگرش ماری است و با گرگ درنده اش نشان داده شده است.
عقیده بر این بوده که دئنا بلافاصله بعد از مردن شخص بر او ظاهر می‌ شود. شخص نکوکردار با دئنای نکوروی و شخص بد کردار با دئنای زشت روی استقبال می‌گردد.
https://m.facebook.com/story.php?story_fbid=5509209959163713&id=100002242897622

معنی نام شهر سخت سر (رامسر

نظر به اینکه سخت سر، حاکم نشین و محلی مستحکم بوده است؛ لذا نام آنجا را می توان به معنی سرای نیرومند گرفت. سخت به معنی نیرومند و سر به معنی سرای و مکان:
शक्ति m. shakti power
sar (saray): house