بررسی اسطورهً معروف آریائیان اسکیتی
هرودوت، پدر تاریخ، تک نگاشتهً بی نظیری در مورد تاریخ و جغرافیای تاریخی کهن اروپای شرقی به یادگار گذاشته است، که نگارنده به سبب نقش اساسی آن در اساطیر سایر ملل خاورمیانه و آسیای میانه و اروپا در طی سه دهه تحقیق مستمر خودف هر بار که فرجی در این باب عاید شده، به بررسی مجدد آن پرداخته است؛ تا از این طریق معمای ملل باستانی شمالی مانند آمازونها/ سئوروماتها، ایسدونها، ماساگتها، اسکیتان و آریماسپیان و غیره را مکشوف گردد. از محققین اروپایی، آرتور کریستن سن دانمارکی نخستین کسی است که در این باب تحقیقاتی به عمل آورده و به درستی نام پرذات اوستا (همان پیشداد شاهنامه) را علی القاعده مأخوذ از نام پارالات اساطیر اسکیتی دانسته است که این خود معنی دو پهلوی نخستین انسانها و نخستین قانونگذاران را به دست می دهد. اما کریستن سن به اشتباه هوشنگ (مانو ویوسوت و برهمای وداها) و تهمورث (دارای کردار پهلوانی ،ویشنو) را با تارگی تای و آرپوکسائیس مطابقت می دهد. در صورتی که هوشنگ (هوشیار) به وضوح با مانو (دانا) و برهما (خالق دانا) مترادف بوده و ربطی با تارگی تای (پدر مردم گیتی) ندارد. همین طور آرپوکسائیس (پادشاه سرزمین ناشاد) با تهمورث (دارای کردار پهلوانی، ویشنو) ندارد. می دانیم در اساطیر ایرانی برادر دیگر تثلیث هندو ایرانی یعنی ویگرد (ویرانگر= شیوا) نیز ذکر گردیده است. این تثلیث خدایان در واقع همان تثلیث اهورامزدا (ییمه خشئته، اشوین ناستیه، برهما)، میثره (ویشنو) و اهریمن (ییمه، اشوین دسره) است. بنابر این ایرانیان تنها نام پرذات را از اسکیتان به عاریت گرفته اند و آن را به تثلیث خدا/ پادشاهان اسطوره ای معروف خود و خانواده های تاریخی منسوب بدیشان از جمله خاندان سپیتمه جمشید اطلاق نموده اند؛ چه نامهای تهمورث و تخموروپهً شاهنامه و اوستا از سوی دیگر به ترتیب به جای برادر بزرگ گئوماته زرتشت یعنی مگابرن ویشتاسپ (ارجاسپ) و پسر کوچکتر زرتشت یعنی تیگران (خورشیدچهر، راهوله) است. از اینجا معلوم میشود خود نامهای هوشنگ (هوشیار) و جمشید ( شاه موبد درخشان) نیز به ترتیب با هامان (دانای نیک) یعنی زرتشت و سپیتمه هوم (پدر زرتشت) مطابقت داده می شده است. ولی در اصل در اوستا و شاهنامه از این خاندان هم خدا /پادشاهان اساطیری خونیرث (آریانا، آریاورته) و هم خاندان سپیتمه جمشید فرمانروای مغ سئورومتی قفقاز و داماد و ولیعهد آستیاگ توأماً منظور شده اند. سبب معروفیت و محبوبیت سپیتمه جمشید و خاندانش نزد ایرانیان باستان از آنجاست که وی ولی نعمت غارتگر خود مادیای اسکیتی جهانگشا را که به قول هرودوت به مدت 28 سال آسیا مقدم را به باد غارت گرفته بود، به هنگام یورش غالفگیرانهً مادها و پارسیان به رهبری کی آخسارو و سردارانش کورش دوم (توس) و برادرش آریارمنه (گستهم) در حوالی شهر رغهً زرتشتی (مراغه) دستگیر کرده و تحویل کی آخسارو (کیخسرو، هوخشتره) داده بود. و این پیروزی مقدمه براندازی امپراتوری وحشتناک و جابرانه آشور از صفحه روزگار توسط آنان گردید. بنابر این پرچمداری عدالت اجتماعی بردیه زرتشت، پسرخوانده و داماد کورش را محبوبیت هر سه خاندان مادی و پیشدادی و هخامنشی شاخهً کورش که وی بدیشان منسوب بود، تکمیل می نموده است. می دانیم که در وداها همینطور از ییمه (یمه)، مانو ویوسوت (هوشنگ) و ویوسوت (خورشید دور درخشنده) اسم برده شده است بدون اینکه از اصطلاح پرذات یا پارالات اسم برده شده باشد.
عقايد سكاها؛ (تکمیل شدهً مطلب برگرفته از سایت کتابخانهً ادیان و مذاهب) "قوم سكاها شاخه اى ديگر از قوم آريا است . قوم سكاها كه در زبان هاى اروپائى به قوم اسکیت معروف است ، در ابتدا با ديگر اقوام هند و اروپائى زندگى مى كرده است و بعدها مهاجرت كرده است. رنه گروسه محقق فرانسوى مى گويد: اين قوم كه با ديگر اقوام هند اروپائى از جلگه هاى روسيه مهاجرت كرد، سرانجام رو به سوى سيحون و كاشغر نمود و تا خاك چين پيش رفت . تحركات سكاها آخرين مهاجرت قبائل آريائى محسوب مى شود. قوم سكاها، مردمى بدوى صحرانشين و بسيار خشن و خون ريز بودند. در اوستا از اين قوم ياد شده است . كتيبه ها و الواح باستانى بدست آمده از تمدن آشورى ها، ياد آور نام سكاهاست(700 -750ق .م ). در منابع يونانى نيز از اين قوم ياد شده است كه : سكاها در علف زارهاى جنوبى روسيه كنونى مى زيستند. سابقه زندگى اين قوم در كنار سيحون بوده و سپس به روسيه مهاجرت كرده اند. اين قوم آفتى بزرگ و بلائى هولناك براى ديگر اقوام بشمار مى رفته است . اسنادى از قساوت و جنايات اين قوم افسار گسيخته تاريخ در دست است كه حكايت از بيرحمى فوق تصور اين قوم دارد. تورات دردى بزرگ از سبعيت اين قوم در سينه دارد: ... اى فرزندان بنيامين !از اورشليم فرار كنيد، زيرا بلائى از طرف شمال در حركت است و شكستى عظيم روى خواهد داد. خداوند خدا گويد: اينك قومى از زمين شمال مى آورم . امتى بزرگ از اقصاى زمين بر خواهد خاست ... كمان و نيزه بر خواهند گرفت . ايشان مردمى بيرحم اند... با آواز خود مانند دريا طغيان خواهند كرد... هرودت در کتاب چهارم تاریخ خود "ملپ من" ضمن احوال سکاها مى گويد: عقيده قوم سكاها بر اين است كه از تمام ملل بهتراند و نژاد برترى دارند. آنان در رابطه با نژاد خود مى گويند: در آن زمان كه زمين خالى از سكنه بود، نخستين انسان که تارگى تاى نام داشت و پدر او زئوس و مادرش دختر رود بورستین بود. تارگى سه پسر داشت دو تن مهتر که لیپوکسائیس و آرپوکسائیس نام داشتند و برادر کهتر که کولاکسائیس خوانده می شد و در آن زمان از آسمان" گاو آهن " و " زنجير"، " تبر"و "پياله زرين" به زمين افتاد. اين اشيا به خاطر سوزندگی آنها نصيب دو فرزند مهترش نگرديد و تمام آنها به فرزند سوم وى کولاکسائیس رسيد که این ابزار زرینه در دست وی سوزشی نداشتند. آن دو برادر حكومت و پادشاهى روى زمين را به برادر سوم واگذار نمودند. قوم سكاها از نژاد فرزند سوم یعنی کولاکسائیس است كه به مقام سلطنت رسيد.از سه پسر تارگی تای سه گروه به وجود آمدند. از نسل لیپوکسائیس، ائوخاتها به وجود آمدند. از نسل آرپوکسائیس کاتیارها و تراسپیها پیدا شدند و از برادر کهتر یعنی کولاکسائیس دستهً پارالاتها پدید گشتند. هرودت در رابطه با عقايد و مذهب اين قوم مى گويد: اين قوم ارباب انواع را مى پرستيدند. خدايان آنان عبارت بود از: 1تابيت نى ؛ رب النوع اجاق خانواده . 2 پاپاى ؛ خداى آسمان . 3 هى توسوره ؛ خداى آفتاب . 4 آپی ؛ خداى زمين كه زن آسمان بود. 5 آرهيم پاسا؛ خداى زيبايى. 6 تاهیس ماساد؛ خداى دريا. اين قوم براى خدايان خود قربانى نمى كردند و معبد نمى ساختند. از كشتن خوك و نگهداشتن آن خوددارى مى كردند، زيرا در مذهب آنان حرام بود. سكاها وقتى دشمن خود را مى كشتند، خون او را مى آشاميدند. سكاها به تفأل و گفته هاى فال گيران و جادوگران اعتقاد بسيار داشتند. آنان وقتى پادشاه متوفاى خود را مى خواستند دفن كنند، شكم او را پاره كرده و پس از تخليه امعاء و احشاء وى درون شكم را با ادويه و كندر پر مى كردند. بدن پادشاه را موميائى كرده و در اطراف كشور مى گرداندند و سپس در مقبره عمومى پادشاهان دفن مى كردند. همراه شاه متوفا يكى از زنان غير عقدى او و ديگر خدمه : آشپز، غلامان و نامه رسان او را با اسب و جواهرات وى دفن مى كردند. تورات از قوم سكاها به "اشکناز" و "یأجوج و مأجوج" ياد كرده و آنان را از اعقاب "يافث بن نوح" معرفى كرده است. "
نام لیپوکسائیس (در اصل روپو خشائیس) به معنی پادشاه سرزمین نشاط و شادی است. اصلاً این ریشهً معنی نام سکایی ایوروپا یعنی سرزمین دارای نشاط خوب است. و ملت منسوب بدان یعنی ائوخاتیان به معنی دارای خدمتکاران خوب به وضوح یاد آور نام اسلاوها (بردگان، در اصل ملت اسکلاو یعنی منسوب ایزد خورشید صاحب جام) است چه نام سکایی دیگر آنان که معروف تر بوده یعنی داسی های منابع یونانی و رومی به لغت سکایی و سانسکریت به معنی بردگان و خدمتکاران است. گفتنی است نام این مردم را هرودوت به هنگام شرح لشکرکشی داریوش به سرزمین سکانیان اروپایی از راه تراکیه، آندروفاق آورده است که در اصل آندروپاق بوده که به معنی مردمی است که از میان آنان برده و خدمتکار گرفته می شده است. ولی هرودوت آن را به خطا به معنی آدممخواران گرفته است گرچه بعید هم نیست که اینان نیز همان طور که هرودوت میگوید نظیر خویشاوندان ایسدون خویش (اسلاف صربها و بوسنی ها) پیران خود را به وصیت آنان کشته و گوشتشان را همراه گوشت احشام طعمه می ساخته اند. آرپوکسائیس به معنی پادشاه سرزمین ناشاد یعنی فرمانروای استپهای آسیایی و اروپای شرقی است. ملل منسوب بدان یعنی کاتیاریان (همه کس هرکس، آزادگان) و تراسپیان (یعنی اسپ پروران یا آنانکه نگهبانانشان سگانند) به ترتیب اسلاف صربها (به سانسکریتی یعنی همه کس هر کس، آزادگان) / کروواتها (هئوروواتها، به اوستایی یعنی همه کس هرکس ها، آزادگان) و اسلاف بلغاران اسپ پرور (ووسونها، دارندگان سگان خوب) هستند. هرودوت نام اینان را جای دیگر به ترتیب صورت ایسدون (تیراندازان) و سئورومتها (مادرسالارشان، یا دارندگان شمشیر) ذکر نموده است. شاخه ای از اینان که در سمت لهستان می زیسته اند و هرودوت نام ایشان را نیز ایسدون (تیرانداز) آورده همان شاخه ای از ایشان می باشند که نامهایشان به صورت آنتاها (کناریها)، وندها (بیرونیها) و اسکلاوها (اسلاوها) و سر انجام بوسنی ها (کناری ها) قید شده است و در اساطیر ایرانی نام این مردم در نام خاص دوراسرو (یعنی صرب دوردست) که از نیاکان سئورومتی بردیه زرتشت به شمار رفته زنده مانده است. سرانجام کولاکسائیس بمعنی پادشاه خانواده و ملت هندوایرانی (آریایی) منسوب بدان پارالاتها به معنی قانونگذاران است که لابد در مقام روحانی و مشاور حکومت بوده اند.
جمعه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۶
پنجشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۶
نام و نشان اسلاف تاجیکان
معنی لفظی نام تاجیکان
فرضيه های مختلف تاريخی و جديد در باره ريشه شناسی واژهٔ تاجیک:
میرزا شکورزاده محقق تاجیک در دو تألیف خود به نامهای "تاجیکان در مسیر تاریخ" و "تاجیکان، آریائیها وفلات ایران" نظریات ادبا و محققین ایرانی و تاجیک را در باب نام تاجیک که خود اغلب استنادی است به نوشته های محققین اروپایی می باشند جمع آوری کرده ولی به نتیجهً مطلوب و مشخصی دست نیافته است . در کّل محققین در باره نام تاجیک چنین معلومات و نظریاتی را جمع آوری نموده اند: تاجیک نام قبایل دئی بوده، پارتها و اشکانیان "دئی"، "تاجیک" و "دجیک" خوانده می شدند تاجیک از "تای" است و همريشه با کلمه یونانی "تگاس" به معنای پیشوا و "دديک" تاجیک صفت منسوب است از واژه "تاج" تاجیک شکل ایرانی نام تایوچی (یعنی یوئه چی بزرگ، تخار) در منابع کهن چینی است. تاجیک به معنی رعیت ترکها است. تاجيک همريشه است با نام مردم ايرانی "تات". تاجيک صفت منسوب است از نام قبيلهً عربی "طای" تاجیک صورت ديگری از "تازیک" و "تاژیک" به معنای اولاد عرب است که در عجم بزرگ شده و بر آمده باشد. تاجیک صورت ثانوی نام دادیکان خبر هرودوت است. تاجيک از ریشه "تژی" در زبان سکایی به معنی گردنده و کوچ نشین است
ما نتیجه مطلوب و نهایی خود را در باب زوج نامهای مترادف تات و تاجیک با اصلاحات تکمیلی از مجموع پنج نظریهً اخیر استخراج خواهیم نمود ولی ابتدا و مقدمتاً بگویم که چگونه در مسیر سه دهه تحقیقات خود بدین جا رسیدم: این نامها از جمله نامهای پر معمای تاریخ ایران باستان می باشند، نگارنده قبلاً از برخی نظریات محققین و ایرانشناسان که آشنا بودم قانع نشده و اراده کردم مستقلانه با بررسی هایی خود را با نظر منطقی تری اقناع نمایم. بار اول متوجه نام تخاران (اکثریت) در زبان چینیها یعنی تا- یوئه چی (یعنی یوئه چی بزرگ) شدم تصورم بر این بود که حرف "چ" علی القاعده به واسطهً حروف "ز" و "ژ" به "ج" تبدیل گشته و از تلخیص تایوجی بعلاوه پسوند نسبت ایرانی "ایک" نام تاجیک عاید شده است. ایرادی که به این نظریه وارد است بیگانگی و دوری فرهنگ چینی از محیط فرهنگ ایرانی فلات ایران و یکسان نبودن خود تایوچیها (تخاران) با اسلاف ایرانی تاجیکان یعنی سکائیان پارسی دروپیک (دربیکان، دریها، سکائیان پارسی برگ هئومه) است. بعد از کنار گذاشتن این نظریه به سوی نظر سابق خود بر گشتم که مطابق آن نامهای تاجیک و تازی را از ریشهً همان نام کردان توژیک (تئوژیه اوستا) به معنی گردنده و کوچ نشین میگرفتم. ولی در چگونگی اطلاق این نام از توژیکان (سکائیان کردوخی) شمال بین النهرین به روی سکائیان برگ هومه (دریها) در ماوراء النهر که اختلاف لهجهً زیادی با هم داشته اند، دلیل منطقی نمی یافتم و لذا این امر به راحتی قابل توجیه نبود. ولی به تدریج کم و کیف قضایای پنهان تاریخی از طریق تحقیق بیشتر آشکار گشت. بدین ترتیب که دریافتم اعراب شرقی عهد باستان که در کتیبه های سارگون دوم آشوری در حدود سال 713 پیش از میلاد در سمت سمنان و خراسان از آریبی شرق یعنی عربهای شرقی سخن به میان آورده است و آپیان مورخ یونان باستان از اعرابی صحبت می دارد که در بین بلخ و گرگان می زیسته اند و لابد به سبب تسلط فراورت فرمانروای ماد (اسماعیل تورات و قرآن) بر این اقوام بوده که کتسیاس نام وی را آربیان ( یعنی منسوب به عربها) آورده است و در حقیقت به واسطهً همین نام بوده که وی تبدیل به نیای قبیله ای اعراب (در اصل همان اعراب شرقی) گردیده است. چشمهً اساطیری منسوب به وی هم نه در محیط شبه جزیره ًعربستان بلکه در کنار کویر نمک، در نزدیکی کاشان بوده و همان چشمه فین معروف آنجا بوده است که در محیط شهر زادگاهی وی کاشان (مقر حکومت پدر وی خشتریتی= کیکاوس) قرار گرفته است. با اینکه تاجیکان زبان عربی نیاکان عرب خود را با زبان دری نیاکان دربیک/ دروپیک خود جایگزین نموده اند ولی البسهً آنها یادگار نیاکان عرب ایشان است. این اعراب شرقی که در بین ایشان مردم عبری نیز وجود داشته اند تأثیر فرهنگی عظیمی بر فرهنگ یهود و اعراب گذاشته اند که اساطیر تورات و قرآن گواه صادق آن است. بت منات همین نیای عرب تاجیکان بوده است که در معبد سومنات هند پرستش می شده است. به نظر می رسد نام چینی باختر (بلخ، بخذی، بلخ شاهسدان= لانشهً چینیان) یعنی طاهیا اشاره به نام سرزمین همین مردم بوده است چه این اسامی به ترتیب در زبانهای کهن ایرانی و زبان عربی به معنی بسیار بخشنده و سودرسان است. پیداست نام عربی طایی یا طی به معنی بسیار بخشنده و همچنین در اساس به معنی گردنده (=عرب) در اصل متعلق به همین مردم بوده است. و از اینجاست که در عهد باستان نام منطقهًً رود وخش (اوخشن، گاو) در تاجیکستان با کلمهً سامی تور به شکل توریئوا (منابع یونانی) و تایوآن (منابع چینی) نامگذاری شده است. چنانکه اشاره شد ایرانشناسان غربی از جمله ریچارد فرای نام تاجیک را از همین نام طایی مأخوذ دانسته اند ولی ایشان تصور نموده اند که این نام از طاییهای عربستان در جوار حیره میزیسته اند بر روی تاجیکان رفته است در صورتی که قضیه بر عکس است و ایرانیان این نام آشنای شمال شرقی فلات ایران را به اعراب عربستان که در مجاورت مرزهای غربی فلات ایران می زیسته اند اطلاق نموده اند و این نامگذاری در این سو از طرف ایرانیان پیش از اسلام صورت گرفته بوده است. هرودوت نیز این مردم را می شناسد و در شمار لشکریان خشایارشا به هنگام لشکرکشی به یونان، از ایشان با نام ایرانی دادیک یاد می کند که مترادف طی و طایی زبان عرب (علی القاعده همان تازیک و تاجیک ایرانیان) است. از این نام به خوبی استنباط میشود که نام تاتها نیز با همین نام دادیک پیوند دارد ولی بیگانگی لهجهً ایرانی تاتی و کلیمی بودن ایشان نشانگر آن است که اکثریت اعراب شرقی به کسوت تاجیکان و اکثریت یهود شرقی به کسوت تاتها در آمده اند. آشکار است که نامهای دادیک و تات از سوی دیگر معنی مردم تاجرپیشه و کاروانسالار را هم می داده است، لابد نام مردم ایرانی تبار سرت (تاجر) در آسیای در رابطه با همین معنی پدید آمده است. از آنجایی که گئوماته زرتشت/ گوتمه بودا در بلخ و شمال هندوستان از جمله بر همین اعراب و یهود شرقی فرمان رانده است لذا نامهای معروف توراتی و قرآنی وی یعنی ایوب (برگماشته بر آزمایشهای سخت) و ابراهیم خلیل الله (پدرامتهای فراوان که دوست صدیق خداست) از ایشان به شبه جزیرهً عربستان رفته است. نامهای افغانی و عربی دیگر وی یعنی ابراهیم ادهم (پدر بور دارندهً امتهای فراوان)، لقمان (دانای درشت اندام) و حاتم طایی (حاکم روحانی دانا و بسیار بخشنده) سوغات و یادگار تاریخی همین مردمان شرق فلات ایران بوده اند. می دانیم که همین گئوماته زرتشت/ گوتمه بودا (پادشاه تاجیکان) با بخشیدن مالیاتها و آزاد کردن بردگان و تقسیم اراضی بین رعایا ، برای بار نخست در تاریخ باستان کاری کرده بود کار کارستان؛ و از همین روست که تنها کسی است که تحت اسامی مختلف خود در همهً ادیان بزرگ دنیا ستایش شده است.
·
فرضيه های مختلف تاريخی و جديد در باره ريشه شناسی واژهٔ تاجیک:
میرزا شکورزاده محقق تاجیک در دو تألیف خود به نامهای "تاجیکان در مسیر تاریخ" و "تاجیکان، آریائیها وفلات ایران" نظریات ادبا و محققین ایرانی و تاجیک را در باب نام تاجیک که خود اغلب استنادی است به نوشته های محققین اروپایی می باشند جمع آوری کرده ولی به نتیجهً مطلوب و مشخصی دست نیافته است . در کّل محققین در باره نام تاجیک چنین معلومات و نظریاتی را جمع آوری نموده اند: تاجیک نام قبایل دئی بوده، پارتها و اشکانیان "دئی"، "تاجیک" و "دجیک" خوانده می شدند تاجیک از "تای" است و همريشه با کلمه یونانی "تگاس" به معنای پیشوا و "دديک" تاجیک صفت منسوب است از واژه "تاج" تاجیک شکل ایرانی نام تایوچی (یعنی یوئه چی بزرگ، تخار) در منابع کهن چینی است. تاجیک به معنی رعیت ترکها است. تاجيک همريشه است با نام مردم ايرانی "تات". تاجيک صفت منسوب است از نام قبيلهً عربی "طای" تاجیک صورت ديگری از "تازیک" و "تاژیک" به معنای اولاد عرب است که در عجم بزرگ شده و بر آمده باشد. تاجیک صورت ثانوی نام دادیکان خبر هرودوت است. تاجيک از ریشه "تژی" در زبان سکایی به معنی گردنده و کوچ نشین است
ما نتیجه مطلوب و نهایی خود را در باب زوج نامهای مترادف تات و تاجیک با اصلاحات تکمیلی از مجموع پنج نظریهً اخیر استخراج خواهیم نمود ولی ابتدا و مقدمتاً بگویم که چگونه در مسیر سه دهه تحقیقات خود بدین جا رسیدم: این نامها از جمله نامهای پر معمای تاریخ ایران باستان می باشند، نگارنده قبلاً از برخی نظریات محققین و ایرانشناسان که آشنا بودم قانع نشده و اراده کردم مستقلانه با بررسی هایی خود را با نظر منطقی تری اقناع نمایم. بار اول متوجه نام تخاران (اکثریت) در زبان چینیها یعنی تا- یوئه چی (یعنی یوئه چی بزرگ) شدم تصورم بر این بود که حرف "چ" علی القاعده به واسطهً حروف "ز" و "ژ" به "ج" تبدیل گشته و از تلخیص تایوجی بعلاوه پسوند نسبت ایرانی "ایک" نام تاجیک عاید شده است. ایرادی که به این نظریه وارد است بیگانگی و دوری فرهنگ چینی از محیط فرهنگ ایرانی فلات ایران و یکسان نبودن خود تایوچیها (تخاران) با اسلاف ایرانی تاجیکان یعنی سکائیان پارسی دروپیک (دربیکان، دریها، سکائیان پارسی برگ هئومه) است. بعد از کنار گذاشتن این نظریه به سوی نظر سابق خود بر گشتم که مطابق آن نامهای تاجیک و تازی را از ریشهً همان نام کردان توژیک (تئوژیه اوستا) به معنی گردنده و کوچ نشین میگرفتم. ولی در چگونگی اطلاق این نام از توژیکان (سکائیان کردوخی) شمال بین النهرین به روی سکائیان برگ هومه (دریها) در ماوراء النهر که اختلاف لهجهً زیادی با هم داشته اند، دلیل منطقی نمی یافتم و لذا این امر به راحتی قابل توجیه نبود. ولی به تدریج کم و کیف قضایای پنهان تاریخی از طریق تحقیق بیشتر آشکار گشت. بدین ترتیب که دریافتم اعراب شرقی عهد باستان که در کتیبه های سارگون دوم آشوری در حدود سال 713 پیش از میلاد در سمت سمنان و خراسان از آریبی شرق یعنی عربهای شرقی سخن به میان آورده است و آپیان مورخ یونان باستان از اعرابی صحبت می دارد که در بین بلخ و گرگان می زیسته اند و لابد به سبب تسلط فراورت فرمانروای ماد (اسماعیل تورات و قرآن) بر این اقوام بوده که کتسیاس نام وی را آربیان ( یعنی منسوب به عربها) آورده است و در حقیقت به واسطهً همین نام بوده که وی تبدیل به نیای قبیله ای اعراب (در اصل همان اعراب شرقی) گردیده است. چشمهً اساطیری منسوب به وی هم نه در محیط شبه جزیره ًعربستان بلکه در کنار کویر نمک، در نزدیکی کاشان بوده و همان چشمه فین معروف آنجا بوده است که در محیط شهر زادگاهی وی کاشان (مقر حکومت پدر وی خشتریتی= کیکاوس) قرار گرفته است. با اینکه تاجیکان زبان عربی نیاکان عرب خود را با زبان دری نیاکان دربیک/ دروپیک خود جایگزین نموده اند ولی البسهً آنها یادگار نیاکان عرب ایشان است. این اعراب شرقی که در بین ایشان مردم عبری نیز وجود داشته اند تأثیر فرهنگی عظیمی بر فرهنگ یهود و اعراب گذاشته اند که اساطیر تورات و قرآن گواه صادق آن است. بت منات همین نیای عرب تاجیکان بوده است که در معبد سومنات هند پرستش می شده است. به نظر می رسد نام چینی باختر (بلخ، بخذی، بلخ شاهسدان= لانشهً چینیان) یعنی طاهیا اشاره به نام سرزمین همین مردم بوده است چه این اسامی به ترتیب در زبانهای کهن ایرانی و زبان عربی به معنی بسیار بخشنده و سودرسان است. پیداست نام عربی طایی یا طی به معنی بسیار بخشنده و همچنین در اساس به معنی گردنده (=عرب) در اصل متعلق به همین مردم بوده است. و از اینجاست که در عهد باستان نام منطقهًً رود وخش (اوخشن، گاو) در تاجیکستان با کلمهً سامی تور به شکل توریئوا (منابع یونانی) و تایوآن (منابع چینی) نامگذاری شده است. چنانکه اشاره شد ایرانشناسان غربی از جمله ریچارد فرای نام تاجیک را از همین نام طایی مأخوذ دانسته اند ولی ایشان تصور نموده اند که این نام از طاییهای عربستان در جوار حیره میزیسته اند بر روی تاجیکان رفته است در صورتی که قضیه بر عکس است و ایرانیان این نام آشنای شمال شرقی فلات ایران را به اعراب عربستان که در مجاورت مرزهای غربی فلات ایران می زیسته اند اطلاق نموده اند و این نامگذاری در این سو از طرف ایرانیان پیش از اسلام صورت گرفته بوده است. هرودوت نیز این مردم را می شناسد و در شمار لشکریان خشایارشا به هنگام لشکرکشی به یونان، از ایشان با نام ایرانی دادیک یاد می کند که مترادف طی و طایی زبان عرب (علی القاعده همان تازیک و تاجیک ایرانیان) است. از این نام به خوبی استنباط میشود که نام تاتها نیز با همین نام دادیک پیوند دارد ولی بیگانگی لهجهً ایرانی تاتی و کلیمی بودن ایشان نشانگر آن است که اکثریت اعراب شرقی به کسوت تاجیکان و اکثریت یهود شرقی به کسوت تاتها در آمده اند. آشکار است که نامهای دادیک و تات از سوی دیگر معنی مردم تاجرپیشه و کاروانسالار را هم می داده است، لابد نام مردم ایرانی تبار سرت (تاجر) در آسیای در رابطه با همین معنی پدید آمده است. از آنجایی که گئوماته زرتشت/ گوتمه بودا در بلخ و شمال هندوستان از جمله بر همین اعراب و یهود شرقی فرمان رانده است لذا نامهای معروف توراتی و قرآنی وی یعنی ایوب (برگماشته بر آزمایشهای سخت) و ابراهیم خلیل الله (پدرامتهای فراوان که دوست صدیق خداست) از ایشان به شبه جزیرهً عربستان رفته است. نامهای افغانی و عربی دیگر وی یعنی ابراهیم ادهم (پدر بور دارندهً امتهای فراوان)، لقمان (دانای درشت اندام) و حاتم طایی (حاکم روحانی دانا و بسیار بخشنده) سوغات و یادگار تاریخی همین مردمان شرق فلات ایران بوده اند. می دانیم که همین گئوماته زرتشت/ گوتمه بودا (پادشاه تاجیکان) با بخشیدن مالیاتها و آزاد کردن بردگان و تقسیم اراضی بین رعایا ، برای بار نخست در تاریخ باستان کاری کرده بود کار کارستان؛ و از همین روست که تنها کسی است که تحت اسامی مختلف خود در همهً ادیان بزرگ دنیا ستایش شده است.
·
شنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۶
اقوام تورانی آسیای میانه
بررسی نام و نشان قبایل سکایی کهن آسیای میانه
نگارنده در طی سالهای گذشتهً دور و نزدیک ضمن مقالاتی چندین بار در همین راه شناسایی سکائیان آسیای میانه تلاش نموده است؛ ولی پیشرفت در این راه چندان موفقیت آمیز نبوده و غالبا چیز جدید زیادی به آن چه ایرانشناسان در ما سبق به دست آورده اند، اضافه ننموده است. اما این بار در بررسی مجدد ماهیت تاریخی این قبایل با دستاورد جدیدی به سراغ منابع تاریخی مربوط بدیشان خواهم رفت؛ چه در این روزها بالاخره بعد از سه دهه موفق شده ام که معنی اصلی نامهای سکا، ماساگت، آلان و اوستی را به ترتیب در کلمات گوزن، گوزن بزرگ (گوزن شمالی)، قوم منسوب به توتم گوزن بزرگ (مرکب ایزد خورشید) و قوم منسوب به ایزد خورشید (واستی دژی یا واسترژی) پیدا کنم و اینها به نوبه خود پرتو نیرومندی بر روی داده های تاریخی کهن افکنده و به تعیین و تبیین نامهای باستانی ملل آسیای میانی قدیم کمک شایانی می نمایند. نام قبایل مذکور خصوصاً در رابطه با رانده شدن یوئه چی ها از ترکستان کنونی چین (سین کیانگ) توسط هونها که در اواخر قرن دوم پیش از میلاد صورت گرفت در منابع یونانی و چینی با اهمیت زیادی نقل گردیده است. در این راه هنوز نوشته و. بارتولد ایرانشناس روسی در کتاب جغرافیای تاریخی ایران پس از گذشت یک قرن هنوز جالبترین و کاملترین نوشته در این باب به نظر می رسد. ما پیش از بررسی دوبارهً نامهای این قبایل مندرجات کتاب وی را در این مورد نقل می نمائیم: "در سال 206 پیش از میلاد یوفیدم در محاربه به آنتیوخوس کبیر شامی تهدید کرده بود که عشایر صحرانشین را به مملکت دعوت خواهد کرد و در نتیجهً همین تهدید بود که آنتیوخوس حاضر به عقد صلح گردید. دیمیتری پسر یوفیدم تحت فشار یوکراتید از مملکت باختر رانده شد و فقط هندوستان یعنی مملکت ماورای هندوکش را مالک بود. یوکراتید مجبور بود که با اخلاف یوفیدم در هندوستان و پادشاهان یونانی حوضهً رود هیرمند و علاوه بر آن به طوری که یوستین می نویسد با ملل آریانا (خراسان) و سغدیانا (ماوراء النهر) محاربه کند، به همین جهت پارتها که در آن دوره تحت سلطنت مهرداد اول قوت گرفته بودند موفق گردیدند که ایالت آسپیونا (فرغانه) و توریوییا (تایوآن منابع چینی=وخش، آمودریا) را از تصرف باختریها خارج کنند. بنا به قول گوتشمید قطعات مذکور جزو ولایت آریانا (خراسان بزرگ) بودند. روایت دیگری هست که مهرداد ملک خود را تا هندوستان بسط داد ولی به طوری که گوتشمید ثابت می کند پارتها به هندوستان لشکرکشی نکرده بودند، بلکه این تهاجم از طرف سکاها که در تواریخ چین به ملت سه مسطور است و در آن زمان از هفت آب رانده شده بودند به عمل آمده است. به طوری که معلوم شده این حرکت مربوط به یکی از مهاجرتهای مهم در آسیای مرکزی بوده است. تقریباً مقارن همین هجوم سکاها، مملکت سغدیانا هم به تصرف یوئه چی ها در آمد و بنا به قول گوتشمید علت اظهارات یوستین که سغدیها را جزو دشمنان یوکراتید قرار داده همین فقره می باشد. یوئه چیها از مملکت سغدیان جلوتر رفتند و مملکت باختر (بلخ) را تصرف کردند. استرابون به جای یوئه چی ها اقوام آسی، پاسیانی، تخار و ساکارا اوک را فاتح باختر می نامد و تروگ پمپی(که یوستین آز آن استفاده کرده) سارا اوکها و آسیانها را ذکر کرده است. یکی از فصول کتاب تروگ پمپی که مفقود گردیده عنوان ذیل را داشته است: "چگونه آسیانها نزد تخارها پادشاه شدند.". بطلمیوس در ردیف تخارها (به فتح یا به ضم تا) از قوم یات (خانه به دوش) در سیردریا سخن می راند. گوتشمید چنین نتیجه میگیرد که فاتح باختر تخارها بوده اند." آسیانها، آسیها، یاتها و یواچیها کلماتی هستند که خواسته اند کم و بیش اردوی عمدهً تخار را که شاید تلفظ آن سخت و مشکل بوده ادا کنند." گوتشید علت بروز اختلاف قول را بین چنیها- که فقط از یک دولت فاتحان باخحتر اسم می برند- و نویسندگان قدیم یونان که اسم سارااوکها و یا سکارااوکها را هم ذکر می کنند، بدین نحو بیان می کند که ساکارااوکها صفحه مرگیانا را که سابقا قسمتی از باختر بود مسخر ساخته بودند و بعدها این صفحه را پارتها از آنان گرفتند. فرهاد دوم جانشین مهرداد اول ساکارا اوکها را مغلوب ساخت ولی در اواخر سلطنت فرهاد همین سکاها شکست سختی به پارتها دادند. خود فرهاد در جنگ کشته شد. سکاها مملکت پارتها را غارت کردند و بعد مملکتی را به نام آنان به اسم سکاستن و یا سجستان (سیستان) نامیده شد، متصرف گردیدند.... تخارها در تخارستان قرون بعد اسکان گرفتند و ظاهراً در مملکت واقع در غرب بلخ نفوذ کمی داشتند. ما دیدیم که در قرن دوم پیش از میلاد پارتها قسمت غربی باختریان متصرف گردیدند. بعدها در جنوب حوضهً رود هیرمند دولت جداگانه ای از پارتها تشکیل گردید که قلمرو آن تا مصب رود سند بسط می یافت. از بین یوئه چیها (تخاران، یوئه چیهای بزرگ) و یواچژیها (یوئه چیهای کوچک) بعد از یک صد سال سکونت در باختر قومی به نام کوشان ترقی کرد و به تدریج قسمت عمدهً هندوستان را مسخر ساخت. سلاطین این طایفه خود را "ثابت قدم در قانون" یعنی حامی آیین بودا می نامند. فقط از قرن سوم بعد از میلاد تخارها را و یا به طوری که منابع هندی می گویند سکاها را از هندوستان بیرون می کنند و سلاطین آنها به بلخ مراجعت کرده و تحت نفوذ سیاسی و مدنی سلسلهً ساسانیان که در آن زمان تشکیل شده بود در می آیند." معنی لفظی نامهای تخار (اکثریت یوئه چی ها) ، یات/ یوئه چژی (اقلیت یوئه چی ها)، آسیانی (قوم منسوب به عقاب)، سارااوکها (دارندگان کلاهخود بلند) یا سکارااوک (سکائیان تیزخود) و پاسیانی (مردم سرزمین گذرگاهی) به سادگی آنان را با تایوچه ایها و یوئه چژیهای منایع چینی، دریهای ساسانی (سکائیان پارسی برگ هومه)، اسلاف بلوچان/ کوفچها (دارندگان کلاهخود تاج خروسی، خوچی) و سکائیان داهه/ پارتی شمالی (لابد آنان که ولایات توریوییا و اسپیونا را متصرف شده بودند، مطابقت می دهد. در مورد تطبیق نام دریهای ساسانی با آسیها گفتنی است که این هردو نام در زبانهای سکایی -که از آنها در نزد مردم آسیای میانه و مجارها به یادگار مانده- به معنی قوم منسوب به عقاب (سیمرغ) می باشد. در همین مورد اخیر توضیحات دکتر علی مظاهری درجلد 2 کتاب جادهً ابریشم بسیار جالب توجه است: "پارسیان در خبر آمیانوس مارسلینوس به معنی ساسانیان، یا آن حریفان خطرناکی می باشند که این ژنرال بیزانسی آنان را نسبتاً خوب می شناخت. وی میگوید که آنان اصلاً سکایی نژاد هستند و حق با اوست، زیراکه ماخذ چینی هم از سوی خود برای پارسیان ساسانیانی، داشتن تباری تایوئه چی (تخاری) قائلند (به یاد بیاوریم گفتهً تروگ پمپی که میگوید آسیها= ساسانیان در نزد یوئه چی ها به مقام فرمانروایی رسیده بودند). تنها میگوئیم که این سکائیان پارس نشین لابد از عشیره ای خویشاوند با سکائیان هندنشین بودند (بر پایه گفته های و.بارتولد اینان خود همان سکائیان پارسی رانده شده از هند بودند) که همزمان با ایشان به سمت جنوبی هندوکش گذر کردند تا مقارن زمان پرثوه ها در زرنج (اصطلاح قبل از مقدونی) که سپس به کشور سکستان یا سیستان تبدیل یافت، استقرار یابند. در این منطقه است که این سکائیان به زندگی دیهقانی خو گرفتند و برای ما مسکوکات بسیار فراوان سگزی به تقلید مسکوکات قبل از عصر خود یعنی مقدونیان بلخ از آنان به یادگار ماند. از زمانی بسیار قدیم، یعنی بلافاصله بر رد پای مقدونیان (85 ق.م.) گروهی از این سکائیان از رودبار هیلمند ، از راه کوتیه و مولتان به رودبار سند رسیده که در آنجا حکومت سکائیان هند را بنیان نهادند. در مجموع این جناح دست چپ همان اردویی است که ملوک مقدونی را از بلخ رانده بود. و اما جناح دست راس، بی آنکه هرگز به طور کامل زرنج سکستان زرنج (سیستان) را که همچون میهن دومش گردیده بود، ترک گفته گوید، به تدریج و بیش از پیش در فارسستان یا پارسیس یونان راه یافت." می دانیم در طبری و ابن اثیر نیز نژاد ساسانیان را با سکائیان - در اینجا اسلاف کردان (سکائیان کردوخی) پیوند داده شده است آنجا که از زبان اردوان پنجم اشکانی، اردشیر بابکان را بار آمده در چادر کردان معرفی می نماید:" تو پای از گلیم خویش بیرون نهادی و مرگ را به جانب خویش خواندی ای کرد نژاد (لفظاً یعنی از چوپانان خانه به دوش) که در چادر کردان پرورده شده ای ترا که رخصت داد که آن تاج را بر سر گذاردی." در مورد ساکارااوکها (سکائیان تیزخود) گفتنی است که سرزمین بلوچستان در عهد ساسانیان به نام ایشان توران خوانده می شده است. این خود گواه آنست که نام و نژاد بلوچان (دارندگان کلاهخودهای بلند) متعلق به همین سکائیان رانده شده از آسیای میانه و ماوراء النهر می باشد.
نگارنده در طی سالهای گذشتهً دور و نزدیک ضمن مقالاتی چندین بار در همین راه شناسایی سکائیان آسیای میانه تلاش نموده است؛ ولی پیشرفت در این راه چندان موفقیت آمیز نبوده و غالبا چیز جدید زیادی به آن چه ایرانشناسان در ما سبق به دست آورده اند، اضافه ننموده است. اما این بار در بررسی مجدد ماهیت تاریخی این قبایل با دستاورد جدیدی به سراغ منابع تاریخی مربوط بدیشان خواهم رفت؛ چه در این روزها بالاخره بعد از سه دهه موفق شده ام که معنی اصلی نامهای سکا، ماساگت، آلان و اوستی را به ترتیب در کلمات گوزن، گوزن بزرگ (گوزن شمالی)، قوم منسوب به توتم گوزن بزرگ (مرکب ایزد خورشید) و قوم منسوب به ایزد خورشید (واستی دژی یا واسترژی) پیدا کنم و اینها به نوبه خود پرتو نیرومندی بر روی داده های تاریخی کهن افکنده و به تعیین و تبیین نامهای باستانی ملل آسیای میانی قدیم کمک شایانی می نمایند. نام قبایل مذکور خصوصاً در رابطه با رانده شدن یوئه چی ها از ترکستان کنونی چین (سین کیانگ) توسط هونها که در اواخر قرن دوم پیش از میلاد صورت گرفت در منابع یونانی و چینی با اهمیت زیادی نقل گردیده است. در این راه هنوز نوشته و. بارتولد ایرانشناس روسی در کتاب جغرافیای تاریخی ایران پس از گذشت یک قرن هنوز جالبترین و کاملترین نوشته در این باب به نظر می رسد. ما پیش از بررسی دوبارهً نامهای این قبایل مندرجات کتاب وی را در این مورد نقل می نمائیم: "در سال 206 پیش از میلاد یوفیدم در محاربه به آنتیوخوس کبیر شامی تهدید کرده بود که عشایر صحرانشین را به مملکت دعوت خواهد کرد و در نتیجهً همین تهدید بود که آنتیوخوس حاضر به عقد صلح گردید. دیمیتری پسر یوفیدم تحت فشار یوکراتید از مملکت باختر رانده شد و فقط هندوستان یعنی مملکت ماورای هندوکش را مالک بود. یوکراتید مجبور بود که با اخلاف یوفیدم در هندوستان و پادشاهان یونانی حوضهً رود هیرمند و علاوه بر آن به طوری که یوستین می نویسد با ملل آریانا (خراسان) و سغدیانا (ماوراء النهر) محاربه کند، به همین جهت پارتها که در آن دوره تحت سلطنت مهرداد اول قوت گرفته بودند موفق گردیدند که ایالت آسپیونا (فرغانه) و توریوییا (تایوآن منابع چینی=وخش، آمودریا) را از تصرف باختریها خارج کنند. بنا به قول گوتشمید قطعات مذکور جزو ولایت آریانا (خراسان بزرگ) بودند. روایت دیگری هست که مهرداد ملک خود را تا هندوستان بسط داد ولی به طوری که گوتشمید ثابت می کند پارتها به هندوستان لشکرکشی نکرده بودند، بلکه این تهاجم از طرف سکاها که در تواریخ چین به ملت سه مسطور است و در آن زمان از هفت آب رانده شده بودند به عمل آمده است. به طوری که معلوم شده این حرکت مربوط به یکی از مهاجرتهای مهم در آسیای مرکزی بوده است. تقریباً مقارن همین هجوم سکاها، مملکت سغدیانا هم به تصرف یوئه چی ها در آمد و بنا به قول گوتشمید علت اظهارات یوستین که سغدیها را جزو دشمنان یوکراتید قرار داده همین فقره می باشد. یوئه چیها از مملکت سغدیان جلوتر رفتند و مملکت باختر (بلخ) را تصرف کردند. استرابون به جای یوئه چی ها اقوام آسی، پاسیانی، تخار و ساکارا اوک را فاتح باختر می نامد و تروگ پمپی(که یوستین آز آن استفاده کرده) سارا اوکها و آسیانها را ذکر کرده است. یکی از فصول کتاب تروگ پمپی که مفقود گردیده عنوان ذیل را داشته است: "چگونه آسیانها نزد تخارها پادشاه شدند.". بطلمیوس در ردیف تخارها (به فتح یا به ضم تا) از قوم یات (خانه به دوش) در سیردریا سخن می راند. گوتشمید چنین نتیجه میگیرد که فاتح باختر تخارها بوده اند." آسیانها، آسیها، یاتها و یواچیها کلماتی هستند که خواسته اند کم و بیش اردوی عمدهً تخار را که شاید تلفظ آن سخت و مشکل بوده ادا کنند." گوتشید علت بروز اختلاف قول را بین چنیها- که فقط از یک دولت فاتحان باخحتر اسم می برند- و نویسندگان قدیم یونان که اسم سارااوکها و یا سکارااوکها را هم ذکر می کنند، بدین نحو بیان می کند که ساکارااوکها صفحه مرگیانا را که سابقا قسمتی از باختر بود مسخر ساخته بودند و بعدها این صفحه را پارتها از آنان گرفتند. فرهاد دوم جانشین مهرداد اول ساکارا اوکها را مغلوب ساخت ولی در اواخر سلطنت فرهاد همین سکاها شکست سختی به پارتها دادند. خود فرهاد در جنگ کشته شد. سکاها مملکت پارتها را غارت کردند و بعد مملکتی را به نام آنان به اسم سکاستن و یا سجستان (سیستان) نامیده شد، متصرف گردیدند.... تخارها در تخارستان قرون بعد اسکان گرفتند و ظاهراً در مملکت واقع در غرب بلخ نفوذ کمی داشتند. ما دیدیم که در قرن دوم پیش از میلاد پارتها قسمت غربی باختریان متصرف گردیدند. بعدها در جنوب حوضهً رود هیرمند دولت جداگانه ای از پارتها تشکیل گردید که قلمرو آن تا مصب رود سند بسط می یافت. از بین یوئه چیها (تخاران، یوئه چیهای بزرگ) و یواچژیها (یوئه چیهای کوچک) بعد از یک صد سال سکونت در باختر قومی به نام کوشان ترقی کرد و به تدریج قسمت عمدهً هندوستان را مسخر ساخت. سلاطین این طایفه خود را "ثابت قدم در قانون" یعنی حامی آیین بودا می نامند. فقط از قرن سوم بعد از میلاد تخارها را و یا به طوری که منابع هندی می گویند سکاها را از هندوستان بیرون می کنند و سلاطین آنها به بلخ مراجعت کرده و تحت نفوذ سیاسی و مدنی سلسلهً ساسانیان که در آن زمان تشکیل شده بود در می آیند." معنی لفظی نامهای تخار (اکثریت یوئه چی ها) ، یات/ یوئه چژی (اقلیت یوئه چی ها)، آسیانی (قوم منسوب به عقاب)، سارااوکها (دارندگان کلاهخود بلند) یا سکارااوک (سکائیان تیزخود) و پاسیانی (مردم سرزمین گذرگاهی) به سادگی آنان را با تایوچه ایها و یوئه چژیهای منایع چینی، دریهای ساسانی (سکائیان پارسی برگ هومه)، اسلاف بلوچان/ کوفچها (دارندگان کلاهخود تاج خروسی، خوچی) و سکائیان داهه/ پارتی شمالی (لابد آنان که ولایات توریوییا و اسپیونا را متصرف شده بودند، مطابقت می دهد. در مورد تطبیق نام دریهای ساسانی با آسیها گفتنی است که این هردو نام در زبانهای سکایی -که از آنها در نزد مردم آسیای میانه و مجارها به یادگار مانده- به معنی قوم منسوب به عقاب (سیمرغ) می باشد. در همین مورد اخیر توضیحات دکتر علی مظاهری درجلد 2 کتاب جادهً ابریشم بسیار جالب توجه است: "پارسیان در خبر آمیانوس مارسلینوس به معنی ساسانیان، یا آن حریفان خطرناکی می باشند که این ژنرال بیزانسی آنان را نسبتاً خوب می شناخت. وی میگوید که آنان اصلاً سکایی نژاد هستند و حق با اوست، زیراکه ماخذ چینی هم از سوی خود برای پارسیان ساسانیانی، داشتن تباری تایوئه چی (تخاری) قائلند (به یاد بیاوریم گفتهً تروگ پمپی که میگوید آسیها= ساسانیان در نزد یوئه چی ها به مقام فرمانروایی رسیده بودند). تنها میگوئیم که این سکائیان پارس نشین لابد از عشیره ای خویشاوند با سکائیان هندنشین بودند (بر پایه گفته های و.بارتولد اینان خود همان سکائیان پارسی رانده شده از هند بودند) که همزمان با ایشان به سمت جنوبی هندوکش گذر کردند تا مقارن زمان پرثوه ها در زرنج (اصطلاح قبل از مقدونی) که سپس به کشور سکستان یا سیستان تبدیل یافت، استقرار یابند. در این منطقه است که این سکائیان به زندگی دیهقانی خو گرفتند و برای ما مسکوکات بسیار فراوان سگزی به تقلید مسکوکات قبل از عصر خود یعنی مقدونیان بلخ از آنان به یادگار ماند. از زمانی بسیار قدیم، یعنی بلافاصله بر رد پای مقدونیان (85 ق.م.) گروهی از این سکائیان از رودبار هیلمند ، از راه کوتیه و مولتان به رودبار سند رسیده که در آنجا حکومت سکائیان هند را بنیان نهادند. در مجموع این جناح دست چپ همان اردویی است که ملوک مقدونی را از بلخ رانده بود. و اما جناح دست راس، بی آنکه هرگز به طور کامل زرنج سکستان زرنج (سیستان) را که همچون میهن دومش گردیده بود، ترک گفته گوید، به تدریج و بیش از پیش در فارسستان یا پارسیس یونان راه یافت." می دانیم در طبری و ابن اثیر نیز نژاد ساسانیان را با سکائیان - در اینجا اسلاف کردان (سکائیان کردوخی) پیوند داده شده است آنجا که از زبان اردوان پنجم اشکانی، اردشیر بابکان را بار آمده در چادر کردان معرفی می نماید:" تو پای از گلیم خویش بیرون نهادی و مرگ را به جانب خویش خواندی ای کرد نژاد (لفظاً یعنی از چوپانان خانه به دوش) که در چادر کردان پرورده شده ای ترا که رخصت داد که آن تاج را بر سر گذاردی." در مورد ساکارااوکها (سکائیان تیزخود) گفتنی است که سرزمین بلوچستان در عهد ساسانیان به نام ایشان توران خوانده می شده است. این خود گواه آنست که نام و نژاد بلوچان (دارندگان کلاهخودهای بلند) متعلق به همین سکائیان رانده شده از آسیای میانه و ماوراء النهر می باشد.
دوشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۶
حمزه نامه یادگار اعراب شرقی (اسلاف عرب تاجیکان) از کیخسرو است
بررسی اساس تاریخی افسانه های حمزه نامه
در متن کتاب امیر حمزهً صاحب قران از عمرو عیار همکار نزدیک امیر حمزهً صاحب قران و از ملک ایرج نوجوان رهبر ایرانیان آتش عهد وی سخن به میان آمده است که معلوم می نمایند در اصل از حمزه صاحب قران یعنی فرمانروای کشورگشای طویل العمر نه حمزه بن عبالله آذرک خارجی و نه حمزه ابن عبدالمطلب بلکه کیخسرو (کی آخسارو، هوخشتره)فرمانروای بزرگ ایران مادها مراد است که دارای لقب هرمس یعنی شیر درنده بوده است که مترادف نام حمزه است. در تأیید این گفته لقبهای عمرو و عمران متعلق به سپیتمه جمشید و پسرش ایرج (بردیه زرتشت) را هم به عنوان گواه صادق در دست داریم چه در اساطیر کهن ارانی (آذری) ده ده قورقود و اسطورهً گرجی امیران، بردیه زرتشت پسر خوانده و داماد کورش (فریدون) و پسر سپیتمه جمشید -که این خود فرمانروای سئورمتی قفقاز وهمدست کی آخسارو در قتل مادیای جهان گشای اسکیتی (افراسیاب) و داماد پسر او آستیاگ بوده - با نامهای عمران و امیران معرفی گردیده است به عبارت دیگر یعنی فرزند عمرو. نام اسب حمزه یعنی اشغر (شیراسب) نیز به وضوح یادآور نام اسب کیخسرو یعنی گشنسب (اسب پریال) می باشد.برای اطلاع از اسطورهً حمزه نامه مطلب زیر را ضمیمه می نمائیم: افسانه های حمزه نامه پوريا ماهرويان نمايشگاهی ديدنی تحت عنوان ماجراهای حمزه از روز 6 مارس در موزه " ويکتوريا و آلبرت" واقع در لندن برگزار شد. در اين نمايشگاه که تا 8 ژوئن ادامه خواهد داشت، تعدادی از نقاشی های کم نظير کتاب حمزه نامه که در سده های 15 و 16ميلادی تهيه شده است به نمايش گذاشته شده اند. در کل حمزه نامه 360 داستان دارد. اين مجموعه در دو نسخه مختلف تنظيم شده است. نسخه اصلی آن حاوی 186 نقاشی و يا مجالس تصويری می باشد و در نيمه دوم قرن 15 ميلادی تهيه شده است. بسياری ااز اشعار اين نسخه را ميرعلاالدوله قزوينی و مير سيد علی که نظارت برتهيه اين نسخه را به عهده داشتند، سروده اند. اين نسخه در دوازده مجلد يکصد صفحه ای تهيه شد. قطع اين نسخه يک متر در يک متر و نيم است. تهيه هر جلد از اين مجموعه دو سال به طول انجاميده است. مسئوليت تهيه نسخه دوم حمزه نامه به محمد عارف قندهاری نويسنده کتاب تاريخ اکبری و گرد آورنده آئين اکبری واگذار شد. اين نسخه ابتدا در 15 مجلد و سپس در 17 مجلد تهيه شد. حمزه بن عبدالمطلب عموی پيامبر اسلام، يکی از مظاهر شجاعت و دلاوری اسلام است. از رشادت های او در جنگ های صدر اسلام داستان های بسياری گفته شده است. حمزه که از وی به عنوان سيدالشهدا نيز نام برده اند، در جنگ احد به دستور هند همسر ابوسفيان و بدست وحشی حبشی کشته شد. اما در افسانه های پارسی و اسلامی هندوستان ، حمزه شخصيتی فرا واقعی دارد. داستان هايی که از او نقل می کنند از او شخصيتی حماسی و افسانه ای می سازد. در واقع شخصيت حمزه در اين روايات فقط نامش را از عموی پيامبر اسلام وام گرفته است و در باقی موارد( از جمله فرزندان و همسرانش) شباهتی با حمزه بن عبدالمطلب ندارد. اين شخصيت بيشتر براساس افسانه های پارسی و داستان های هزار ويک شب شکل گرفته است. حمزه مانند ديگر قهرمانان افسانه های پارسی از صفات دلاوری، جوانمردی، جسارت، زيبايی ظاهری و قوای جسمانی فوق العاده برخوردار است. چهره او تلفيقی است از نژاد مغولی و هندی. ديگر شخصيت های حمزه نامه نيز يا مغول هستند يا هندی و يا ترکيبی از هر دو. حتا چهره های ايرانيانی مانند خسرو پرويز، بزرگمهر حکيم و يا انوشيروان نيز مانند مغول ها ترسيم شده است. حمزه افسانه ای بر اساس دو شخصيت واقعی شکل گرفته است. يک انوشيروان ساسانی و ديگری حمزه بن عبدالله که در قرن دوم و سوم هجری درسيستان می زيسته و ازقهرمانانی بوده که بر عليه هارون االرشيد طغيان کرده است. اما در بسياری از موارد شباهت هايی بين شخصيت حمزه وامير تيمور لنگ ديده می شود. افسانه های حمزه علاوه بر فارسی در زبان های ديگر مانند عربی، ترکی، اردو و گرجی نيز روايت شده اند. در حمزه نامه روايت شده است: امير حمزه همسر مهرنگار دختر انوشيروان ساسانی بوده است. او از مهرنگار پسری به نام قباد دارد و ديگر فرزندان او ابراهيم، علمشاه رومی و بديع الزمان هستند. مرکب امير حمزه، اسبی سه چشم و بالدار به نام اشغر است که از مادری پری و پدری ديو به دنيا آمده است. دشمن قسم خورده حمزه، زمرد شاه پادشاه مشرق زمين است. هر دو طرف، ماموران و پيشمرگان شجاع ودليری دارند که از آنها به عنوان عيار نام برده شده است. ماموريت اصلی عياران جاسوسی و از بين بردن دشمنان بود. درميان آنان، عياران زن هم به چشم می خورند که معروفترين آنها خوش خرام است، که در جنگاوری کم از عياران مرد ندارد. مجموعه حمزه نامه در زمان اکبرشاه از شاهان سلسله تيموريان هند گردآوری شد. اکبرشاه که از نواده تيمور لنگ، از پادشاهان با درايت هندوستان به شمار می رود دردوران پادشاهی خود ممالک گجرات، بنگاله، سند و کشمير را تصرف کرد. او علاقه بی حد و حصری به زبان و فرهنگ پارسی داشت. و برای اشاعه فرهنگ اسلامی و زبان پارسی کوشش های بسياری نمود. به دستور اکبرشاه برای اولين بار در هندوستان زبان پارسی به عنوان زبان رسمی و فرهنگی هندوستان اعلام شد. او همچنين دستور داد تمام کتاب های دينی ادبی قديم هند به پارسی برگردانده شود. از جمله کتاب هايی که در اين دوران گردآوری و به پارسی برگردانده شد حمزه نامه است. قصد او تهيه يک شاهنامه بر اساس داستان های هندی و مغولی به زبان پارسی بود. از اين رو، در قرن پانزده ميلادی به دستور اکبر شاه و به همت وزيرش ابوالفضل، از بيش از يکصد نقاش، تذهيب کار، خطاط وصحاف برای ترسيم نقاشی ها و يا مجالس تصويری مجموعه حمزه نامه دعوت شد. بيشتر اين افراد را هنرمندان ايرانی تشکيل می دادند. به همين علت است که شباهت های بسياری بين مينياتورهای ايرانی عصر صفويه و اين نقاشی ها به چشم می خورد و تقريبا تمام مشخصات مينياتورهای ايرانی از جمله عدم بکار گيری پرسپکتيو در اين نقاشی ها محسوس است. از جمله هنرمندانی که به دعوت اکبرشاه به هندوستان رفتند می توان از قاسم علی و آقا ميرک از شاگردان برجسته کمال الدين بهزاد استاد مسلم مينياتور ايرانی، نام برد. به همين دليل در بسياری ازنقاشی های حمزه نامه تاثير آثار بهزاد کاملا مشهود است. حتا تعداد اندکی از نقاش هايی حمزه نامه منسوب به کمال الدين بهزاد هستند. بسياری از داستان ها و شخصيت های حمزه نامه تحت تاثير شاهنامه فردوسی هستند. در حاليکه عده ای ااز مورخين پيدايش شخصيت حمزه و داستان های حمزه نامه را سالها پيش از تنظيم شاهنامه فردوسی می دانند. برخلاف شاهنامه، بيشتر افسانه های حمزه نامه به طور شفاهی تا زمان گردآوری آن (قرن 15 ميلادی) حفظ شده اند. از اين رو بسياری از داستانها در طی اين سالها دستخوش تغيير شده اند، و در طول زمان به آنها اضافه يا از آنها کاسته شده است. .حمزه نامه که در آن روزگار نقطه عطفی در پرورش وگسترش نقاشی مغولی به شمار می آمد، اکنون نيز يکی ااز مهمترين آثار هنری است که از دوران امپراطوری تيموريان در هندوستان به جای مانده است.
در متن کتاب امیر حمزهً صاحب قران از عمرو عیار همکار نزدیک امیر حمزهً صاحب قران و از ملک ایرج نوجوان رهبر ایرانیان آتش عهد وی سخن به میان آمده است که معلوم می نمایند در اصل از حمزه صاحب قران یعنی فرمانروای کشورگشای طویل العمر نه حمزه بن عبالله آذرک خارجی و نه حمزه ابن عبدالمطلب بلکه کیخسرو (کی آخسارو، هوخشتره)فرمانروای بزرگ ایران مادها مراد است که دارای لقب هرمس یعنی شیر درنده بوده است که مترادف نام حمزه است. در تأیید این گفته لقبهای عمرو و عمران متعلق به سپیتمه جمشید و پسرش ایرج (بردیه زرتشت) را هم به عنوان گواه صادق در دست داریم چه در اساطیر کهن ارانی (آذری) ده ده قورقود و اسطورهً گرجی امیران، بردیه زرتشت پسر خوانده و داماد کورش (فریدون) و پسر سپیتمه جمشید -که این خود فرمانروای سئورمتی قفقاز وهمدست کی آخسارو در قتل مادیای جهان گشای اسکیتی (افراسیاب) و داماد پسر او آستیاگ بوده - با نامهای عمران و امیران معرفی گردیده است به عبارت دیگر یعنی فرزند عمرو. نام اسب حمزه یعنی اشغر (شیراسب) نیز به وضوح یادآور نام اسب کیخسرو یعنی گشنسب (اسب پریال) می باشد.برای اطلاع از اسطورهً حمزه نامه مطلب زیر را ضمیمه می نمائیم: افسانه های حمزه نامه پوريا ماهرويان نمايشگاهی ديدنی تحت عنوان ماجراهای حمزه از روز 6 مارس در موزه " ويکتوريا و آلبرت" واقع در لندن برگزار شد. در اين نمايشگاه که تا 8 ژوئن ادامه خواهد داشت، تعدادی از نقاشی های کم نظير کتاب حمزه نامه که در سده های 15 و 16ميلادی تهيه شده است به نمايش گذاشته شده اند. در کل حمزه نامه 360 داستان دارد. اين مجموعه در دو نسخه مختلف تنظيم شده است. نسخه اصلی آن حاوی 186 نقاشی و يا مجالس تصويری می باشد و در نيمه دوم قرن 15 ميلادی تهيه شده است. بسياری ااز اشعار اين نسخه را ميرعلاالدوله قزوينی و مير سيد علی که نظارت برتهيه اين نسخه را به عهده داشتند، سروده اند. اين نسخه در دوازده مجلد يکصد صفحه ای تهيه شد. قطع اين نسخه يک متر در يک متر و نيم است. تهيه هر جلد از اين مجموعه دو سال به طول انجاميده است. مسئوليت تهيه نسخه دوم حمزه نامه به محمد عارف قندهاری نويسنده کتاب تاريخ اکبری و گرد آورنده آئين اکبری واگذار شد. اين نسخه ابتدا در 15 مجلد و سپس در 17 مجلد تهيه شد. حمزه بن عبدالمطلب عموی پيامبر اسلام، يکی از مظاهر شجاعت و دلاوری اسلام است. از رشادت های او در جنگ های صدر اسلام داستان های بسياری گفته شده است. حمزه که از وی به عنوان سيدالشهدا نيز نام برده اند، در جنگ احد به دستور هند همسر ابوسفيان و بدست وحشی حبشی کشته شد. اما در افسانه های پارسی و اسلامی هندوستان ، حمزه شخصيتی فرا واقعی دارد. داستان هايی که از او نقل می کنند از او شخصيتی حماسی و افسانه ای می سازد. در واقع شخصيت حمزه در اين روايات فقط نامش را از عموی پيامبر اسلام وام گرفته است و در باقی موارد( از جمله فرزندان و همسرانش) شباهتی با حمزه بن عبدالمطلب ندارد. اين شخصيت بيشتر براساس افسانه های پارسی و داستان های هزار ويک شب شکل گرفته است. حمزه مانند ديگر قهرمانان افسانه های پارسی از صفات دلاوری، جوانمردی، جسارت، زيبايی ظاهری و قوای جسمانی فوق العاده برخوردار است. چهره او تلفيقی است از نژاد مغولی و هندی. ديگر شخصيت های حمزه نامه نيز يا مغول هستند يا هندی و يا ترکيبی از هر دو. حتا چهره های ايرانيانی مانند خسرو پرويز، بزرگمهر حکيم و يا انوشيروان نيز مانند مغول ها ترسيم شده است. حمزه افسانه ای بر اساس دو شخصيت واقعی شکل گرفته است. يک انوشيروان ساسانی و ديگری حمزه بن عبدالله که در قرن دوم و سوم هجری درسيستان می زيسته و ازقهرمانانی بوده که بر عليه هارون االرشيد طغيان کرده است. اما در بسياری از موارد شباهت هايی بين شخصيت حمزه وامير تيمور لنگ ديده می شود. افسانه های حمزه علاوه بر فارسی در زبان های ديگر مانند عربی، ترکی، اردو و گرجی نيز روايت شده اند. در حمزه نامه روايت شده است: امير حمزه همسر مهرنگار دختر انوشيروان ساسانی بوده است. او از مهرنگار پسری به نام قباد دارد و ديگر فرزندان او ابراهيم، علمشاه رومی و بديع الزمان هستند. مرکب امير حمزه، اسبی سه چشم و بالدار به نام اشغر است که از مادری پری و پدری ديو به دنيا آمده است. دشمن قسم خورده حمزه، زمرد شاه پادشاه مشرق زمين است. هر دو طرف، ماموران و پيشمرگان شجاع ودليری دارند که از آنها به عنوان عيار نام برده شده است. ماموريت اصلی عياران جاسوسی و از بين بردن دشمنان بود. درميان آنان، عياران زن هم به چشم می خورند که معروفترين آنها خوش خرام است، که در جنگاوری کم از عياران مرد ندارد. مجموعه حمزه نامه در زمان اکبرشاه از شاهان سلسله تيموريان هند گردآوری شد. اکبرشاه که از نواده تيمور لنگ، از پادشاهان با درايت هندوستان به شمار می رود دردوران پادشاهی خود ممالک گجرات، بنگاله، سند و کشمير را تصرف کرد. او علاقه بی حد و حصری به زبان و فرهنگ پارسی داشت. و برای اشاعه فرهنگ اسلامی و زبان پارسی کوشش های بسياری نمود. به دستور اکبرشاه برای اولين بار در هندوستان زبان پارسی به عنوان زبان رسمی و فرهنگی هندوستان اعلام شد. او همچنين دستور داد تمام کتاب های دينی ادبی قديم هند به پارسی برگردانده شود. از جمله کتاب هايی که در اين دوران گردآوری و به پارسی برگردانده شد حمزه نامه است. قصد او تهيه يک شاهنامه بر اساس داستان های هندی و مغولی به زبان پارسی بود. از اين رو، در قرن پانزده ميلادی به دستور اکبر شاه و به همت وزيرش ابوالفضل، از بيش از يکصد نقاش، تذهيب کار، خطاط وصحاف برای ترسيم نقاشی ها و يا مجالس تصويری مجموعه حمزه نامه دعوت شد. بيشتر اين افراد را هنرمندان ايرانی تشکيل می دادند. به همين علت است که شباهت های بسياری بين مينياتورهای ايرانی عصر صفويه و اين نقاشی ها به چشم می خورد و تقريبا تمام مشخصات مينياتورهای ايرانی از جمله عدم بکار گيری پرسپکتيو در اين نقاشی ها محسوس است. از جمله هنرمندانی که به دعوت اکبرشاه به هندوستان رفتند می توان از قاسم علی و آقا ميرک از شاگردان برجسته کمال الدين بهزاد استاد مسلم مينياتور ايرانی، نام برد. به همين دليل در بسياری ازنقاشی های حمزه نامه تاثير آثار بهزاد کاملا مشهود است. حتا تعداد اندکی از نقاش هايی حمزه نامه منسوب به کمال الدين بهزاد هستند. بسياری از داستان ها و شخصيت های حمزه نامه تحت تاثير شاهنامه فردوسی هستند. در حاليکه عده ای ااز مورخين پيدايش شخصيت حمزه و داستان های حمزه نامه را سالها پيش از تنظيم شاهنامه فردوسی می دانند. برخلاف شاهنامه، بيشتر افسانه های حمزه نامه به طور شفاهی تا زمان گردآوری آن (قرن 15 ميلادی) حفظ شده اند. از اين رو بسياری از داستانها در طی اين سالها دستخوش تغيير شده اند، و در طول زمان به آنها اضافه يا از آنها کاسته شده است. .حمزه نامه که در آن روزگار نقطه عطفی در پرورش وگسترش نقاشی مغولی به شمار می آمد، اکنون نيز يکی ااز مهمترين آثار هنری است که از دوران امپراطوری تيموريان در هندوستان به جای مانده است.
شنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۶
سرزمین خاستگاهی آریائیان هندو ایرانی همان خراسان بزرگ است
آریاورتهً آریائیان هندی و آریاوئجه ایرانیان باستان در اصل همان خراسان بزرگ بوده است
در مورد تاریخ کهن و جغرافیای تاریخی دیرین ایران اغلب به نامهایی بر می خوریم که معنی لفظی آنها کاملاً روشن و مبرهن می نماید، در صورتیکه در موارد بسیاری کنکاشهای عمیقتر و بیشتر به نتایج متفاوت و دیگرگونه ای منجر میگردند، بنابراین حتی بر بدیهیات نیز باید به دیده شک و تردید نگاه کرد که در عرصه اجتماع هم آفت دینها و سیاستهای عوام فریب و ابزار جهانخواران در همین جا کمین کرده است. در پهنهً علم هم چنانکه گفته اند شک راهگشای دانش و خرد است. به هر حال از این گونه نامهای جغرافیایی به ظاهر بدیهی نامهای خراسان و گرگان است که امروزه حتی عوام به آنها معنی جای بر آمدن خورشید (شرق) و محل زندگی گرگها قائل میشوند؛ ولی اینها ظواهر موضوع هستند. چون در صورت اول می بایستی ایالتی هم در غرب ایران خوروران(خاوران، در اصل یعنی مغرب) نام میگرفت و در سمت مازندران و گرگان موضوع کثرت و درندگی گرگهای ولایت گرگان زبانزد مردم میشد در صورتی که چنین نیست. اینجانب که با اتکا به منابع کهن سومری و اکدی نامهای مناطق چهارگانه ایران را از نظر می گذراندم. تنها نامی که بدین منطقه می توانست تعلق گیرد در نام بابلی اوممان ماندا (مردم سرزمین عشایر کوچ نشین) به اصطلاح وحشیان شمالی را یافتم ولی خود آریائیان ایرانی و هندی این اصطلاح اخیر را در مورد سکائیان دشتهای گسترده اوراسیا که همسایه شمالی آریائیان بوده اند با عناوین تورانی و داهه (داسه) -هر دو به معنی وحشی- نامیده اند. می دانیم که سرزمین داهه ها در غرب دریای مازندران واقع بوده است. نظر به منابع کهن یونانی داهه ها و خویشاوندان ماساگت ایشان صرفاً خورشیدپرست (میتره پرست) بوده اند. اصلاً نام ماساگت (اسلاف آلانها) را می توان به معنی خورشید سروران گرفت، چه هم اکنون نیز اسلاف اوستی آنان خدای خورشید و آسمان را واستی دژی یعنی خدای مراتع گسترده (مهر دارای چراگاههای فراخ) می نامند. نام خوارزم یعنی سرزمین خورشید نیز گواه دیگری بر همین امر خورشیدپرستی سکائیان داهه و ماساگت است. بنابراین جای آریائیان اسب پرور هندوایرانی -که به تعدد خدایان اعتقاد داشته اند- یعنی آریاورتهً وداها و آریاوئجه ( آریا وراجه) ایرانیان یعنی مسکن دیرین اقوام آریایی هندوایرانی به غیراز خراسان بزرگ -که شامل بخش بزرگی از افغانستان شمالی هم میشده- نبوده است. از اینجا معلوم میشود نامهای آریا (نجیب) و آریا ورته در تقابل با نام تور (وحشی) و توران پدید آمده است و نه چنانکه گفته میشود در مقابل با بومیان دیرین فلات ایران که از لحاظ مدنیت بر آریائیان تفوق داشته اند. می دانیم که درسه گوش دیگرفلات ایران مردمانی از تبار عیلامی و دراویدی و سومری و سامی و قفقازی سکونت داشته اند که از لحاظ زبان و فرهنگ کاملاً با ایرانیان بیگانه بوده اند. گرچه در آن روزگاررطوبت و سرسبزی فلات ایران بسیار بهتر از امروز بوده است، معهذا خشکی از سمت کویرها خصوصاً کویر لوت به سمت شمال پیشروی می کرده است و از همینجاست که ریگ ودا در مورد آریاورته(مراتع خوب آریائیها) میگوید که در آنجا صد زمستان (اشاره به شمال خراسان) و صد خزان (اشاره به جنوب خراسان و کویرهای خشک وبی علف لوت و نمک آن) روی داده است. در این باب مندرجات اوستای متأخر یعنی وندیداد که سرمای ایرانویج را به گزاف توصیف کرده است باعث گردیده که عده ای از ایرانشناسان از جمله مارکوارت آلمانی به خطا سرزمین خوارزم آریائیان سکائی را همان ایرانویج یعنی سرزمین اصلی آریائیهای هندوایرانی تصور نمایند. گرچه کتب پهلوی به جهت زادگاه زرتشت بودن شهرستان مراغه (رغهً زرتشتی) اصرار دارند که آریاویج (یعنی ایران اصلی) همین شهرستان جنوب آذربایجان شرقی است.این احتمال هم وجود دارد که در این توصیف اغراق آمیز(9 ماه زمستان) سرزمین خاستگاهی سئورومتی خاندان سپیتمه جمشید و مغان همراه وی در سمت شمال کوهستان قفقاز، مد نظر نویسندگان وندیداد قرار گرفته است. به هر حال در این راه اشتقاق نام خراسان از کلمات خو (خوب) و رئوذان (مرتع) را می توان دلیل اصلی و نهایی یکی بودن آریا ورته با خراسان اعلام نمود. در نزد محققین هندی نظری رایج است که آریا ورته (مراتع خوب آریائیها) با سرزمین نه چندان دارای علفزار بلوچستان مطابقت می دهند که پیداست این موضوع با توجه به بومیان دراویدی کهن این مناطق و عدم سر سبزی آن از عهد دیرین نظری نادرست است ایشان می بایستی کمی بیشتر به سمت شمال یعنی خراسان بزرگ متوجه می شدند. از آنجائیکه اساطیر کهن سومری رهبر سهمناک مخاصمان بزرگشان را با نام هندوایرانی کینگو (شاه) بیان نموده اند، لذا معلوم میشود که سومریان بر اثر فشار مستقیم همین همسایگان اسب پرور خویش از سمت کردستان ایران به سوی بین النهرین مهاجرت نموده اند. در این صورت ورود آریائیان هندوایرانی به آریاورته باید قبل از آغاز هزارهً سوم پیش از میلاد صورت گرفته باشد. در مورد صور مختلف نامهای کهن گرگان یعنی وهرکانه، هیرکانی گفتنی است که این اسامی را علی القاعده در اصل می توان مرکب از کلمات اوستایی وه (هئو، یعنی خوب) و رغانه (دشتستان) گرفت یعنی در مجموع یعنی دشت خوب و این معنی را ما در نام دشت گرگان شاهد هستیم. اینجا در عهد باستان محل فرمانروایی مگابرن ویشتاسپ برادر سپیتاک زرتشت (گئوماته بردیه) بوده است که بعد از ترور برادرش توسط داریوش و شش تن سران پارسی همراهش در گرگان و خراسان علیه ویشتاسپ هخامنشی و پسرش داریوش قیام نمود. در روایات ملی وی را تحت نام ارجاسب خیون و همچنین تهمورث پیشدادی معرفی نموده اند. از اینجا معلوم میشود که نام خیون نه به معنی هون بلکه به معنی منطقه خوب یعنی همان گرگان (در اصل خو-رغان) است. لقب تهمورث وی یعنی پهلوان سرزمین راه و گذرگاهی اشاره به نام پارتها از قبائل داهه دارد که ظاهرا مگابرن ویشتاسپ لا اقل بر قسمتی از اراضی آنان حکومت می نموده است. مسلم به نظر می رسد که وی بعد از این که از عهده نیروهای عمدهً داریوش و ویشتاسپ هخامنشی بر نیامد به سمت داهه های شمالی پناه برد. مندرجات کتاب پهلوی یادگار زریران نیز از شکست سخت وی و مصدوم شدنش از نیروهای ویشتاسپ و اسفندیار(منظور داریوش) سخن می راند که با اعضاء ناقص گردیده اش به سمت توران روانه گردیده است. از آنجائی که در کتیبه بیستون نام او در مقام رهبری شورشیان گرگان و خراسان به عمد از قلم افتاده است، بی شک نشانگر این است که وی در این جنگها مقتول نشده است. از این که ارجاسپ (مگابرن ویشتاسپ) تورانی قلمداد شده سوای حکومت وی برسکائیان داهه، اصل سئورومتی نیاکان پدری وی می باشد. نام تخموروپه اوستا یعنی پهلوان پلنگ مانند که بعدها با تهمورث یکی گرفته شده است در اصل متعلق به پسر برادر مگابرن ویشتاسپ یعنی تیگران (خورشید چهر) پسر کوچک سپیتاک زرتشت بوده است که در ارمنستان با نیروهای داریوش نبرد کرده و سر انجام به پیش نیاکان سئورومتی خویش (اسلاف کرواتها) در شمال کوهستان قفقار بزرگ پناهنده شده است.
در مورد تاریخ کهن و جغرافیای تاریخی دیرین ایران اغلب به نامهایی بر می خوریم که معنی لفظی آنها کاملاً روشن و مبرهن می نماید، در صورتیکه در موارد بسیاری کنکاشهای عمیقتر و بیشتر به نتایج متفاوت و دیگرگونه ای منجر میگردند، بنابراین حتی بر بدیهیات نیز باید به دیده شک و تردید نگاه کرد که در عرصه اجتماع هم آفت دینها و سیاستهای عوام فریب و ابزار جهانخواران در همین جا کمین کرده است. در پهنهً علم هم چنانکه گفته اند شک راهگشای دانش و خرد است. به هر حال از این گونه نامهای جغرافیایی به ظاهر بدیهی نامهای خراسان و گرگان است که امروزه حتی عوام به آنها معنی جای بر آمدن خورشید (شرق) و محل زندگی گرگها قائل میشوند؛ ولی اینها ظواهر موضوع هستند. چون در صورت اول می بایستی ایالتی هم در غرب ایران خوروران(خاوران، در اصل یعنی مغرب) نام میگرفت و در سمت مازندران و گرگان موضوع کثرت و درندگی گرگهای ولایت گرگان زبانزد مردم میشد در صورتی که چنین نیست. اینجانب که با اتکا به منابع کهن سومری و اکدی نامهای مناطق چهارگانه ایران را از نظر می گذراندم. تنها نامی که بدین منطقه می توانست تعلق گیرد در نام بابلی اوممان ماندا (مردم سرزمین عشایر کوچ نشین) به اصطلاح وحشیان شمالی را یافتم ولی خود آریائیان ایرانی و هندی این اصطلاح اخیر را در مورد سکائیان دشتهای گسترده اوراسیا که همسایه شمالی آریائیان بوده اند با عناوین تورانی و داهه (داسه) -هر دو به معنی وحشی- نامیده اند. می دانیم که سرزمین داهه ها در غرب دریای مازندران واقع بوده است. نظر به منابع کهن یونانی داهه ها و خویشاوندان ماساگت ایشان صرفاً خورشیدپرست (میتره پرست) بوده اند. اصلاً نام ماساگت (اسلاف آلانها) را می توان به معنی خورشید سروران گرفت، چه هم اکنون نیز اسلاف اوستی آنان خدای خورشید و آسمان را واستی دژی یعنی خدای مراتع گسترده (مهر دارای چراگاههای فراخ) می نامند. نام خوارزم یعنی سرزمین خورشید نیز گواه دیگری بر همین امر خورشیدپرستی سکائیان داهه و ماساگت است. بنابراین جای آریائیان اسب پرور هندوایرانی -که به تعدد خدایان اعتقاد داشته اند- یعنی آریاورتهً وداها و آریاوئجه ( آریا وراجه) ایرانیان یعنی مسکن دیرین اقوام آریایی هندوایرانی به غیراز خراسان بزرگ -که شامل بخش بزرگی از افغانستان شمالی هم میشده- نبوده است. از اینجا معلوم میشود نامهای آریا (نجیب) و آریا ورته در تقابل با نام تور (وحشی) و توران پدید آمده است و نه چنانکه گفته میشود در مقابل با بومیان دیرین فلات ایران که از لحاظ مدنیت بر آریائیان تفوق داشته اند. می دانیم که درسه گوش دیگرفلات ایران مردمانی از تبار عیلامی و دراویدی و سومری و سامی و قفقازی سکونت داشته اند که از لحاظ زبان و فرهنگ کاملاً با ایرانیان بیگانه بوده اند. گرچه در آن روزگاررطوبت و سرسبزی فلات ایران بسیار بهتر از امروز بوده است، معهذا خشکی از سمت کویرها خصوصاً کویر لوت به سمت شمال پیشروی می کرده است و از همینجاست که ریگ ودا در مورد آریاورته(مراتع خوب آریائیها) میگوید که در آنجا صد زمستان (اشاره به شمال خراسان) و صد خزان (اشاره به جنوب خراسان و کویرهای خشک وبی علف لوت و نمک آن) روی داده است. در این باب مندرجات اوستای متأخر یعنی وندیداد که سرمای ایرانویج را به گزاف توصیف کرده است باعث گردیده که عده ای از ایرانشناسان از جمله مارکوارت آلمانی به خطا سرزمین خوارزم آریائیان سکائی را همان ایرانویج یعنی سرزمین اصلی آریائیهای هندوایرانی تصور نمایند. گرچه کتب پهلوی به جهت زادگاه زرتشت بودن شهرستان مراغه (رغهً زرتشتی) اصرار دارند که آریاویج (یعنی ایران اصلی) همین شهرستان جنوب آذربایجان شرقی است.این احتمال هم وجود دارد که در این توصیف اغراق آمیز(9 ماه زمستان) سرزمین خاستگاهی سئورومتی خاندان سپیتمه جمشید و مغان همراه وی در سمت شمال کوهستان قفقاز، مد نظر نویسندگان وندیداد قرار گرفته است. به هر حال در این راه اشتقاق نام خراسان از کلمات خو (خوب) و رئوذان (مرتع) را می توان دلیل اصلی و نهایی یکی بودن آریا ورته با خراسان اعلام نمود. در نزد محققین هندی نظری رایج است که آریا ورته (مراتع خوب آریائیها) با سرزمین نه چندان دارای علفزار بلوچستان مطابقت می دهند که پیداست این موضوع با توجه به بومیان دراویدی کهن این مناطق و عدم سر سبزی آن از عهد دیرین نظری نادرست است ایشان می بایستی کمی بیشتر به سمت شمال یعنی خراسان بزرگ متوجه می شدند. از آنجائیکه اساطیر کهن سومری رهبر سهمناک مخاصمان بزرگشان را با نام هندوایرانی کینگو (شاه) بیان نموده اند، لذا معلوم میشود که سومریان بر اثر فشار مستقیم همین همسایگان اسب پرور خویش از سمت کردستان ایران به سوی بین النهرین مهاجرت نموده اند. در این صورت ورود آریائیان هندوایرانی به آریاورته باید قبل از آغاز هزارهً سوم پیش از میلاد صورت گرفته باشد. در مورد صور مختلف نامهای کهن گرگان یعنی وهرکانه، هیرکانی گفتنی است که این اسامی را علی القاعده در اصل می توان مرکب از کلمات اوستایی وه (هئو، یعنی خوب) و رغانه (دشتستان) گرفت یعنی در مجموع یعنی دشت خوب و این معنی را ما در نام دشت گرگان شاهد هستیم. اینجا در عهد باستان محل فرمانروایی مگابرن ویشتاسپ برادر سپیتاک زرتشت (گئوماته بردیه) بوده است که بعد از ترور برادرش توسط داریوش و شش تن سران پارسی همراهش در گرگان و خراسان علیه ویشتاسپ هخامنشی و پسرش داریوش قیام نمود. در روایات ملی وی را تحت نام ارجاسب خیون و همچنین تهمورث پیشدادی معرفی نموده اند. از اینجا معلوم میشود که نام خیون نه به معنی هون بلکه به معنی منطقه خوب یعنی همان گرگان (در اصل خو-رغان) است. لقب تهمورث وی یعنی پهلوان سرزمین راه و گذرگاهی اشاره به نام پارتها از قبائل داهه دارد که ظاهرا مگابرن ویشتاسپ لا اقل بر قسمتی از اراضی آنان حکومت می نموده است. مسلم به نظر می رسد که وی بعد از این که از عهده نیروهای عمدهً داریوش و ویشتاسپ هخامنشی بر نیامد به سمت داهه های شمالی پناه برد. مندرجات کتاب پهلوی یادگار زریران نیز از شکست سخت وی و مصدوم شدنش از نیروهای ویشتاسپ و اسفندیار(منظور داریوش) سخن می راند که با اعضاء ناقص گردیده اش به سمت توران روانه گردیده است. از آنجائی که در کتیبه بیستون نام او در مقام رهبری شورشیان گرگان و خراسان به عمد از قلم افتاده است، بی شک نشانگر این است که وی در این جنگها مقتول نشده است. از این که ارجاسپ (مگابرن ویشتاسپ) تورانی قلمداد شده سوای حکومت وی برسکائیان داهه، اصل سئورومتی نیاکان پدری وی می باشد. نام تخموروپه اوستا یعنی پهلوان پلنگ مانند که بعدها با تهمورث یکی گرفته شده است در اصل متعلق به پسر برادر مگابرن ویشتاسپ یعنی تیگران (خورشید چهر) پسر کوچک سپیتاک زرتشت بوده است که در ارمنستان با نیروهای داریوش نبرد کرده و سر انجام به پیش نیاکان سئورومتی خویش (اسلاف کرواتها) در شمال کوهستان قفقار بزرگ پناهنده شده است.
جمعه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۶
ادونیای تورات به جای سپیتمه جمشید و پسرش سپیتاک زرتشت است
ادونیای تورات هم به جای سپیتمه جمشید و هم به جای پسر وی سپیتاک زرتشت است
در تورات کتاب اول پادشاهان نام سپیتمه جمشید ولیعهد و داماد آستیاگ ملقب به زیبا و پسر کوچکش سپیتاک زرتشت (زریادر، گئوماته بردیه) هر دو به عنوان فردی واحد تحت نام/ لقب ادونیا (سرور من) معرفی شده اند. نام داود (عزیز) نیز در اینجا هم به جای کمبوجیه دوم پدر کورش سوم (سلیمان، سلمان فارسی) و نیز به جای سپیتمه جمشید شوهر آمیتی دا (ماندانا دختر معروف آستیاگ پادشاه معروف ماد) می باشد. نام ادونیا (آدونیس) را همچنین خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران به عنوان شوهر آفرودیت آسمانی (آمیتی دا، ماندانا) به جای نام سپیتمه جمشید پدر سپیتاک زرتشت (زریادر، حاکم قفقاز) به کار برده است. می دانیم کتسیاس پزشک و مورخ یونانی دربار پادشاهان میانی هخامنشی می گوید که کورش پس از قتل سپیتمه جمشید، با همسر وی آمیتی دا (ماندانا) دختر آستیاگ ازدواج نمود و پسران وی یعنی مگابرن ویشتاسپ و زریادر زرتشت را از حکومت ماد سفلی و قفقاز خلع و ایشان را به عنوان پسر خواندگانش به ساتراپی ولایات گرگان و بلخ بر گزید و هرودوت در این باب اضافه می کند که گئوماته بردیه (همان زریادر زرتشت) به مقام دامادی کورش رسید و با دختر معروف وی آتوسا (هدسا، استر، بتشبع تورات) ازدواج نمود. در تورات این وقایع به همراه کودتای داریوش (اخشورش) علیه حکومت مردمی سپتیاک زرتشت به صورت تنیده و در هم بافته ای خاصی نقل گردیده است. معذا از معنی لفظی اسامی توراتی مربوطه می توان شخصیت های تاریخی معروف این وقایع را که در کتاب پرسیکای کتسیاس و تاریخ هرودوت و کتیبه داریوش در بیستون نقل گردیده اند به سادگی شناسایی نمود. ما در اینجا مطالب کتاب اول پادشاهان تورات را در این باب به عینه از سایت مرکز پژوهشهای مسیحی نقل نموده و سر انجام از معنی لفظی نام شخصیتهای توراتی معروف مربوطه، نامهای ایرانی اصلی آنان را در خبر کتسیاس و هرودوت و کتیبهً بیستون معین می نمائیم:
"کتاب اول پادشاهان (ترجمه قدیمی(
نقشهً سلطنت ادُنيا و داود پادشاه پير و سالخورده شده، هر چند او را به لباس ميپوشانيدند، ليكن گرم نميشد. 2 و خادمانش وي را گفتند: «به جهت آقاي ما، پادشاه، باكرهاي جوان بطلبند تا به حضور پادشاه بايستد و او را پرستاري نمايد، و در آغوش تو بخوابد تا آقاي ما، پادشاه، گرم بشود.» 3 پس در تمامي حدود اسرائيل دختري نيكو منظر طلبيدند و اَبيشَكِ شونميّه را يافته، او را نزد پادشاه آوردند. 4 و آن دختر بسيار نيكو منظر بود و پادشاه را پرستاري نموده، او را خدمت ميكرد. امّا پادشاه او را نشناخت. 5 آنگاه اَدُنيّا پسر حَجِّيت، خويشتن را برافراشته، گفت: «من سلطنت خواهم نمود.» و براي خود ارابهها و سواران و پنجاه نفر را كه پيش روي وي بدوند، مهيّا ساخت. 6 و پدرش او را در تمامي ايّام عمرش نرنجانيده، و نگفته بود چرا چنين و چنان ميكني، و او نيز بسيار خوشاندام بود و مادرش او را بعد از اَبْشالوم زاييده بود. 7 و با يوآب بن صَرُويَه و ابياتار كاهن مشورت كرد و ايشان اَدُنيّا را اعانت نمودند. 8 و اما صادوق كاهن و بَناياهُو ابن يَهُوياداع و ناتان نبي و شِمْعِي و رِيعي و شجاعاني كه از آن داود بودند، با اَدُنيّا نرفتند. 9 و اَدُنيّا گوسفندان و گاوان و پرواريها نزد سنگ زُوحَلَت كه به جانب عين روجَل است، ذبحنمود، و تمامي برادرانش، پسران پادشاه را با جميع مردان يهودا كه خادمان پادشاه بودند، دعوت نمود. 10 اما ناتان نبي و بَناياهُو و شجاعان و برادر خود، سليمان را دعوت نكرد. 11 و ناتان به بَتْشَبَع، مادر سليمان، عرض كرده، گفت: «آيا نشنيدي كه اَدُنيّا، پسر حَجِّيت، سلطنت ميكند و آقاي ما داود نميداند. 12 پس حال بيا تو را مشورت دهم تا جان خود و جان پسرت، سليمان را برهاني. 13 برو ونزد داود پادشاه داخل شده، وي را بگو كه اي آقايم پادشاه، آيا تو براي كنيز خود قسم خورده، نگفتي كه پسر تو سليمان، بعد از من پادشاه خواهد شد؟ و او بر كرسيِ من خواهد نشست؟ پس چرا اَدُنيّا پادشاه شده است؟ 14 اينك وقتي كه تو هنوز در آنجا با پادشاه سخن گويي، من نيز بعد از تو خواهم آمد و كلام تو را ثابت خواهم كرد.» 15 پس بَتْشَبَع نزد پادشاه به اطاق درآمد و پادشاه بسيار پير بود و اَبيشَك شونميّه، پادشاه را خدمت مينمود. 16 و بَتْشَبَع خم شده، پادشاه را تعظيم نمود و پادشاه گفت: «تو را چه شده است؟» 17 او وي را گفت: «اي آقايم تو براي كنيز خود به يَهُوَه خداي خويش قسم خوردي كه پسر تو، سليمان بعد از من پادشاه خواهد شد و او بر كرسي من خواهد نشست. 18 و حال اينك اَدُنيّا پادشاه شده است و آقايم پادشاه اطلاع ندارد. 19 و گاوان و پرواريها و گوسفندان بسيار ذبحكرده، همة پسران پادشاه و ابياتار كاهن و يوآب، سردار لشكر را دعوت كرده، اما بندهات سليمان را دعوت ننموده است. 20 و اما اي آقايم پادشاه، چشمان تمامي اسرائيل به سوي توست تا ايشان را خبر دهي كه بعد از آقايم، پادشاه، كيست كه بر كرسي وي خواهد نشست. 21 والاّ واقع خواهد شد هنگامي كه آقايم پادشاه با پدران خويش بخوابد كه من و پسرم سليمان مقصّر خواهيم بود.» 22 و اينك چون او هنوز با پادشاه سخن ميگفت، ناتان نبي نيز داخل شد. 23 و پادشاه را خبر داده، گفتند كه «اينك ناتان نبي است.» و او به حضور پادشاه درآمده، رو به زمين خم شده، پادشاه را تعظيم نمود. 24 و ناتان گفت: «اي آقايم پادشاه، آيا تو گفتهاي كه اَدُنيّا بعد از من پادشاه خواهد شد و او بر كرسي من خواهد نشست؟ 25 زيرا كه امروز او روانه شده، گاوان و پرواريها و گوسفندان بسيار ذبح نموده، و همة پسران پادشاه و سرداران لشكر و ابياتار كاهن را دعوت كرده است، و اينك ايشان به حضورش به اكل و شرب مشغولند و ميگويند اَدُنيّاي پادشاه زنده بماند. 26 ليكن بندهات مرا و صادوق كاهن و بَناياهُو ابن يَهُوياداع و بندهات، سليمان را دعوت نكرده است. 27 آيا اين كار از جانب آقايم، پادشاه شده و آيا به بندهات خبر ندادي كه بعد از آقايم، پادشاه كيست كه بر كرسي وي بنشيند؟» پادشاهي سليمان: 28 و داود پادشاه در جواب گفت: «بَتْشَبَع را نزد من بخوانيد.» پس او به حضور پادشاه درآمد و به حضور پادشاه ايستاد. 29 و پادشاه سوگند خورده، گفت: «قسم به حيات خداوند كه جان مرااز تمام تنگيها رهانيده است، 30 چنانكه براي تو، به يَهُوَه خداي اسرائيل، قسم خورده، گفتم كه پسر تو، سليمان بعد از من پادشاه خواهد شد، و او به جاي من بر كرسي من خواهد نشست، به همان طور امروز به عمل خواهم آورد.» 31 و بَتْشَبَع رو به زمين خم شده، پادشاه را تعظيم نمود و گفت: «آقايم، داودِ پادشاه تا به ابد زنده بماند!» 32 و داود پادشاه گفت: «صادوق كاهن و ناتان نبي و بَناياهُو بن يَهُوياداع را نزد من بخوانيد.» پس ايشان به حضور پادشاه داخل شدند. 33 و پادشاه به ايشان گفت: «بندگان آقاي خويش را همراه خود برداريد و پسرم، سليمان را بر قاطر من سوار نموده، او را به جِيْحُون ببريد. 34 و صادوق كاهن و ناتان نبي او را در آنجا به پادشاهي اسرائيل مسح نمايند و كَرِنّا را نواخته، بگوييد: سليمان پادشاه زنده بماند! 35 و شما در عقب وي برآييد تا او داخل شده، بر كرسي من بنشيند و او به جاي من پادشاه خواهد شد، و او را مأمور فرمودم كه بر اسرائيل و بر يهودا پيشوا باشد.» 36 و بَناياهُو ابن يَهُوياداع در جواب پادشاه گفت: «آمين! يَهُوَه، خداي آقايم، پادشاه نيز چنين بگويد. 37 چنانكه خداوند با آقايم، پادشاه بوده است، همچنين با سليمان نيز باشد، و كرسي وي را از كرسي آقايم داودِ پادشاه عظيمتر گرداند.»38 و صادوق كاهن و ناتان نبي و بَناياهُو ابن يَهُوياداع و كريتيان و فليتيان رفته، سليمان را بر قاطرِ داودِ پادشاه سوار كردند و او را به جِيْحُون آوردند. 39 و صادوق كاهن، حُقّه روغن را از خيمه گرفته، سليمان را مسح كرد و چون كَرِنّا را نواختند تمامي قوم گفتند: «سليمان پادشاه زنده بماند.» 40 و تمامي قوم در عقب وي برآمدند و قوم ناي نواختند و به فرح عظيم شادي نمودند، بهحدي كه زمين از آواز ايشان منشق ميشد. 41 و اَدُنيّا و تمامي دعوت شدگاني كه با او بودند، چون از خوردن فراغت يافتند، اين را شنيدند و چون يوآب آواز كَرِنّا را شنيد، گفت: «چيست اين صداي اضطراب در شهر؟» 42 و چون او هنوز سخن ميگفت، اينك يوناتان بن ابياتارِ كاهن رسيد و اَدُنيّا گفت: «بيا زيرا كه تو مرد شجاع هستي و خبر نيكو ميآوري.» 43 يوناتان در جواب اَدُنيّا گفت: «به درستي كه آقاي ما، داودِ پادشاه، سليمان را پادشاه ساخته است. 44 و پادشاه، صادوق كاهن و ناتان نبي و بَناياهُو ابن يَهُوياداع و كَرِيتيان و فِلِيتيان را با او فرستاده، او را بر قاطر پادشاه سوار كردهاند. 45 و صادوق كاهن و ناتان نبي، او را در جِيْحُون به پادشاهي مسح كردهاند و از آنجا شادي كنان برآمدند، چنانكه شهر به آشوب درآمد. و اين است صدايي كه شنيديد. 46 و سليمان نيز بر كرسي سلطنت جلوس نموده است. 47 و ايضاً بندگان پادشاه به جهت تهنيت آقاي ما، داودِ پادشاه آمده، گفتند: خداي تو اسم سليمان را از اسم تو افضل و كرسي او را از كرسي تو اعظم گرداند. و پادشاه بر بستر خود سجده نمود. 48 و پادشاه نيز چنين گفت: متبارك باد يَهُوَه، خداي اسرائيل، كه امروز كسي را كه بر كرسي من بنشيند، به من داده است و چشمان من، اين را ميبيند.» 49 آنگاه تمامي مهمانان اَدُنيّا ترسان شده، برخاستند و هركس به راه خود رفت. 50 و اَدُنيّا از سليمان ترسان شده، برخاست و روانه شده، شاخهاي مذبح را گرفت. 51 و سليمان را خبر داده، گفتند كه «اينك اَدُنيّا از سليمان پادشاهميترسد و شاخهاي مذبح را گرفته، ميگويد كه سليمان پادشاه امروز براي من قسم بخورد كه بندة خود را به شمشير نخواهد كُشت.» 52 و سليمان گفت: «اگر مرد صالح باشد، يكي از مويهايش بر زمين نخواهد افتاد، اما اگر بدي در او يافت شود، خواهد مُرد.» 53 و سليمان پادشاه فرستاد تا او را از نزد مذبح آوردند و او آمده، سليمان پادشاه را تعظيم نمود و سليمان گفت: «به خانة خود برو.»
ترجمه تفسیری
داود پادشاه در سن پيري داود پادشاه بسيار پير شده بود و هر چند او را با لحاف ميپوشاندند، ولي گرم نميشد. 2 درباريان به او گفتند: «علاج تو در اين است كه يك دختر جوان از تو پرستاري كند و در آغوشت بخوابد تا گرم بشوي.» 3و4 پس در سراسر كشور اسرائيل گشتند تا زيباترين دختر را براي او پيدا كنند. سرانجام دختري بسيار زيبا به نام ابيشگ از اهالي شونم انتخاب شد. او را نزد پادشاه آوردند و او مشغول پرستاري از پادشاه شد، ولي پادشاه با او نزديكي نكرد.
ادونيا، مدعي تاج و تخت 5و6 پس از مرگ ابشالوم، پسر بعدي پادشاه به نام ادونيا كه مادرش حجيت بود، به اين انديشه افتاد تا بر تخت سلطنت بنشيند. از اين رو عرابهها و عرابهرانان و يك گارد پنجاه نفره براي خود گرفت. ادونيا جواني بود خوشاندام، و پدرش داود پادشاه در تمام عمرش هرگز براي هيچ كاري او را سرزنش نكرده بود. 7 ادونيا نقشه خود را به اطلاع يوآب و ابياتار كاهـن رساند و آنها نيز قول دادند از او حمايت كنند. 8 اما صادوق كاهن، بنايا، ناتان نبي، شمعي، ريعي و گارد سلطنتي نسبت به داود پادشاه وفادار ماندند و از ادونيا حمايت نكردند.9 يك روز ادونيا به عين روجل رفت و در محلي به نام «سنگ مار» مهماني مفصلي ترتيب داد و گاوان و گوسفندان پرواري سر بريد. او پسران ديگر پادشاه و مقامات دربار را كه از يهودا بودند دعوت كرد تا در جشن شركت كنند. 10 اما او ناتان نبي، بنايا، محافظان دربار و برادر ناتني خود سليمان را به آن مهماني دعوت نكرد.
سليمان پادشاه ميشود 11 پس ناتان نبي نزد بتشبع مادر سليمان رفت و به او گفت: «آيا ميداني كه ادونيا پسر حجيت، خود را پادشاه ناميده و پادشاه ما داود از اين موضوع بيخبر است؟ 12 اگر ميخواهي جان خودت و پسرت سليمان را نجات بدهي، آنچه ميگويم، بكن. 13 پيش داود پادشاه برو و به او بگو: اي پادشاه، مگر شما قول نداديد كه پسر من سليمان بعد از شما پادشاه بشود؟ پس چرا حالا ادونيا پادشاه شده است؟ 14 همان وقت كه تو مشغول صحبت كردن با داود هستي، من هم ميآيم و حرف تو را تأييد ميكنم.» 15 پس بتشبع به اتاق پادشاه رفت. داود پادشاه خيلي پير شده بود و ابيشگ از او پرستاري ميكرد. 16 بتشبع جلو رفت و تعظيم كرد. پادشاه پرسيد:«چه ميخواهي؟» 17 بتشبع جواب داد: «اي پادشاه، براي اين كنيزتان به خداوند، خداي خود قسم خورديد كه بعد از شما پسرم سليمان بر تختتان بنشيند؛ 18 ولي حالا ادونيا بجاي او پادشاه شده است و شما از اين موضوع بيخبريد. 19 ادونيا جشن بزرگي گرفته و گاوان و گوسفندان زيادي سربريده و تمام پسرانتان را با ابياتار كاهن و يوآب فرمانده سپاهتان به اين جشن دعوت كرده اما پسرتان سليمان را دعوت نكرده است. 20 حال اي پادشاه، تمام ملت اسرائيل منتظرند تا ببينند شمـا چه كسـي را به جانشيني خود انتخاب ميكنيد. 21 اگر زودتر تصميم نگيريد، بعد از شما با من و پسرم سليمان مثل يك خيانتكار رفتار خواهند كرد.» 22و23 وقتي بتشبع مشغول صحبت بود، به پادشاه خبر دادند كه ناتان نبي ميخواهد به حضور پادشاه شرفياب شود. ناتان داخل شد و به پادشاه تعظيم كرد 24 و گفت: «اي سرور من، آيا شما ادونيا را جانشين خود كردهايد تا بر تخت سلطنت بنشيند؟ 25 چون امروز ادونيا جشن بزرگي برپا كرده و گاوان و گوسفندان بسياري سر بريده و پسرانتان را با ابياتار كاهن و فرماندهان سپاهتان به اين جشن دعوت كرده است. هماكنون ايشان ميخورند و مينوشند و خوشميگذرانند و فرياد ميزنند: زنده باد ادونياي پادشاه! 26 اما من و صادوق كاهن و بنايا و سليمان به آن جشن دعوت نشدهايم! 27 آيا اين كار با اطلاع پادشاه انجام گرفته است؟ پس چرا پادشاه به ما نگفتهاند كه چه كسي را به جانشيني خود برگزيدهاند؟» 28 با شنيدن اين حرفها، پادشاه دستور داد بتشبع را احضار كنند. پس بتشبع به اتاق برگشت و در حضور پادشاه ايستاد.29 آنگاه پادشاه چنين گفت: «به خداوند زنده كه مرا از تمام خطرات نجات داده، قسم ميخورم كه 30 همانطور كه قبلاً در حضور خداوند، خداي اسرائيل برايت قسم خوردم، امروز كاري ميكنم كه پسرت سليمان بعد از من پادشاه شود و برتخت سلطنت من بنشيند!» 31 آنگاه بتشبع در حضور پادشاه تعظيم كرد و گفت: «پادشاه هميشه زنده بماند!» 32 سپس پادشاه گفت: «صادوق كاهن و ناتان نبي و بنايا را پيش من بياوريد.» وقتي آنها به حضور پادشاه شرفياب شدند، 33 پادشاه به ايشان گفت: «همراه درباريان من، سليمان را به جيحون ببريد. او را بر قاطر مخصوص من سوار كنيد 34 و صادوق كاهن و ناتان نبي وي را در آن شهر بعنوان پادشاه اسرائيل تدهين كنند. بعد شيپورها را به صدا در آوريد و با صداي بلند بگوييد: زنده باد سليمان پادشاه! 35 سپس سليمان را همراه خود به اينجا برگردانيد و او را به نام پادشاه جديد بر تخت سلطنت من بنشانيد، چون من وي را رهبر قوم اسرائيل و يهودا تعيين كردهام.» 36 بنايا جواب داد: «اطاعت ميكنيم. خداوند، خدايت براي اين كار به ما توفيق دهد. 37 همانطور كه خداوند با تو بوده است، با سليمان پادشاه هم باشد و سلطنت او را از سلطنت تو شكوهمندتر كند.» 38 پس صادوق كاهن، ناتان نبي و بنايا با محافظان دربار، سليمان را بر قاطر داود پادشاه سوار كردند و به جيحون بردند. 39 در آنجا صادوق كاهن، ظرف روغن مقدس را كه از خيمه عبادت آورده بود، گرفته و روغن آن را بر سر سليمان ريخته، او را تدهين نمود. بعد شيپورها را نواختند و تمام مردم فرياد بر آوردند: «زنده باد سليمان پادشاه!» 40 سپس همه با هم شاديكنان به اورشليم برگشتند. صداي ساز و آواز آنه چنان بلند بود كه زمين زير پايشان ميلرزيد! 41 ادونيا و مهمانانش به آخر جشن نزديك ميشدند كه اين سروصدا به گوششان رسيد. وقتي يوآب صداي شيپورها را شنيد پرسيد: «چه خبر است؟ اين چه غوغايي است كه در شهر برپا شده؟» 42 حرف او هنوز تمام نشده بود كه يوناتان پسر ابياتار كاهن از راه رسيد. ادونيا به او گفت: «داخل شو! تو جوان خوبي هستي و حتماً خبري خوش برايم آوردهاي!» 43 يوناتان گفت: «آقاي ما داود پادشاه، سليمان را جانشين خود كرده است! 44و45 او سليمان را بر قاطر مخصوص خود سوار كرده، همراه صادوق كاهن، ناتان نبي، بنايا و گارد سلطنتي به جيحون فرستاده است. صادوق و ناتان، سليمان را بعنوان پادشاه جديد تدهين كردهاند! اينك آنها برگشتهاند و از اين جهت تمام شهر جشن گرفتهاند و شادي ميكنند. اين هلهله شادي از خوشحالي مردم است! 46 سليمان بر تخت سلطنت نشسته است 47 و درباريان براي عرض تبريك نزد داود پادشاه ميروند و ميگويند: خداي تو سليمان را مشهورتر از تو بگرداند و سلطنت او را بزرگتر و با شكوهتر از سلطنت تو بسازد؛ و داود پادشاه نيز در بستر خود سجده كرده 48 به دعاهاي خير ايشان اينطور جواب ميدهد: سپاس بر خداوند، خداي اسرائيل كه به من طول عمر داده است تا با چشمان خود ببينـم كه خـدا پسرم را برگزيده است تا بر تخت سلطنت من بنشيند و بجـاي مـن پادشاه شود!» 49 ادونيا و مهمانان او وقتي اين خبر را شنيدند، ترسيدند و پا به فرار گذاشتند. 50 ادونيا از ترس سليمان به خيمه عبادت پناه برد و در پاي قربانگاه بست نشست. 51 به سليمان خبر دادند كه ادونيا از ترس او به عبادتگاه پناه برده و در آنجا بست نشسته و ميگويد: «سليمان براي من قسم بخورد كه مرا نخواهد كشت.» 52 سليمان گفت: «اگر ادونيا رفتار خود را عوضكند، با او كاري ندارم؛ در غير اين صورت سزاي او مرگ است.»
53 سپس سليمان كسي را فرستاد تا ادونيا را از عبادتگاه بيرون بياورد. ادونيا آمد و در حضور سليمان پادشاه تعظيم كرد. سليمان به او گفت: «ميتواني به خانهات برگردي!»
کتاب اول پادشاهان (ترجمه قدیمی(
وصيت داود به سليمان و چون ايّام وفات داود نزديك شد، پسر خود سليمان را وصيت فرموده، گفت: 2 «من به راه تمامي اهل زمين ميروم. پس تو قوي و دلير باش. 3 وصاياي يَهُوَه، خداي خود را نگاه داشته، به طريقهاي وي سلوك نما، و فرايض و اوامر و احكام و شهادات وي را به نوعي كه در تورات موسي مكتوب است، محافظت نما تا در هر كاري كه كني و به هر جايي كه توجه نمايي، برخوردار باشي. 4 و تا آنكه خداوند ، كلامي را كه دربارة من فرموده و گفته است، برقرار دارد كه اگر پسران تو راه خويش را حفظ نموده، به تمامي دل و به تمامي جان خود در حضور من به راستي سلوك نمايند، يقين كه از تو كسي كه بر كرسي اسرائيل بنشيند، مفقود نخواهد شد. 5 «و ديگر تو آنچه را كه يوآب بن صَرُويَه به من كرد ميداني، يعني آنچه را با دو سردار لشكر اسرائيل اَبْنِير بن نير و عماسا ابن يَتَر كرد و ايشان را كشت و خون جنگ را در حين صلح ريخته، خون جنگ را بر كمربندي كه به كمر خود داشت و بر نعليني كه به پايهايش بود، پاشيد. 6 پس موافق حكمت خود عمل نما و مباد كه موي سفيد او به سلامتي به قبر فرو رود. 7 و اما با پسران بَرْزِلاّي جِلْعادي احسان نما و ايشان از جملة خورندگان بر سفرة تو باشند، زيرا كه ايشان هنگامي كه از برادر تو اَبْشالوم فرار ميكردم، نزد من چنين آمدند. 8 و اينك شِمْعِي ابن جيراي بنياميني از بَحُوريم نزد توست و او مرا در روزي كه به مَحَنايم رسيدم به لعنت سخت لعن كرد، ليكن چون به استقبال من به اردن آمد براي او به خداوند قسم خورده، گفتم كه تو را با شمشير نخواهم كشت. 9 پس الا´ن او را بيگناه مشمار زيرا كه مرد حكيم هستي و آنچه را كه با او بايد كرد، ميداني. پس مويهاي سفيد او را به قبر با خون فرود آور.»10 پس داود با پدران خود خوابيد و در شهر داود دفن شد. 11 و ايّامي كه داود بر اسرائيل سلطنت مينمود، چهل سال بود. هفت سال در حِبرون سلطنت كرد و در اورشليم سي و سه سال سلطنت نمود. 12 و سليمان بر كرسي پدر خود داود نشست و سلطنت او بسيار استوار گرديد. سلطنت سليمان 13 و اَدُنيّا پسر حَجِّيت نزد بَتْشَبَع، مادر سليمان آمد و او گفت: «آيا به سلامتي آمدي؟» او جواب داد: «به سلامتي.» 14 پس گفت: «با تو حرفي دارم.» او گفت: «بگو.» 15 گفت: «تو ميداني كه سلطنت با من شده بود و تمامي اسرائيل روي خود را به من مايل كرده بودند تا سلطنت نمايم.اما سلطنت منتقل شده، از آنِ برادرم گرديد زيرا كه از جانب خداوند از آن او بود. 16 و الا´ن خواهشي از تو دارم؛ مسألت مرا رد مكن.» او وي را گفت: «بگو.» 17 گفت: «تمنّا اين كه به سليمان پادشاه بگويي زيرا خواهش تو را رد نخواهد كرد تا اَبيشَكِ شونميّه را به من به زني بدهد.» 18 بَتْشَبَع گفت: «خوب، من نزد پادشاه براي تو خواهم گفت.» 19 پس بَتْشَبَع نزد سليمان پادشاه داخل شد تا با او دربارة اَدُنيّا سخن گويد. و پادشاه به استقبالش برخاسته، او را تعظيم نمود و بر كرسي خود نشست و فرمود تا به جهت مادر پادشاه كرسي بياورند و او به دست راستش بنشست. 20 و او عرض كرد: «يك مطلب جزئي دارم كه از تو سؤال نمايم. مسألت مرا رد منما.» پادشاه گفت: «اي مادرم بگو زيرا كه مسألت تو را رد نخواهم كرد.» 21 و او گفت: «اَبيشَكِ شونميّه به برادرت اَدُنيّا به زني داده شود.» 22 سليمان پادشاه، مادر خود را جواب داده، گفت: «چرا اَبيشَكِ شونَميّه را به جهت اَدُنيّا طلبيدي؟ سلطنت را نيز براي وي طلب كن چونكه او برادر بزرگ من است، هم به جهت او و هم به جهت ابياتار كاهن و هم به جهت يوآب بن صَرُويَه.» 23 و سليمان پادشاه به خداوند قسم خورده، گفت: «خدا به من مثل اين بلكه زياده از اين عمل نمايد اگر اَدُنيّا اين سخن را به ضرر جان خود نگفته باشد. 24 و الا´ن قسم به حيات خداوند كه مرا استوار نموده، و مرا بر كرسي پدرم، داود نشانيده، و خانهاي برايم به طوري كه وعده نموده بود، برپا كرده است كه اَدُنيّاامروز خواهد مرد.» 25 پس سليمان پادشاه به دست بَناياهُو ابن يَهُوياداع فرستاد و او وي را زد كه مرد. 26 و پادشاه به ابياتار كاهن گفت: «به مزرعة خود به عناتوت برو زيرا كه تو مستوجب قتل هستي، ليكن امروز تو را نخواهم كشت، چونكه تابوت خداوند، يَهُوَه را در حضور پدرم داود برميداشتي، و در تمامي مصيبتهاي پدرم مصيبت كشيدي.» 27 پس سليمان، ابياتار را از كهانت خداوند اخراج نمود تا كلام خداوند را كه دربارة خاندان عيلي در شيلوه گفته بود، كامل گرداند. 28 و چون خبر به يوآب رسيد، يوآب به خيمة خداوند فرار كرده، شاخهاي مذبح را گرفت زيرا كه يوآب، اَدُنيّا را متابعت كرده، هرچند اَبْشالوم را متابعت ننموده بود. 29 و سليمان پادشاه را خبر دادند كه يوآب به خيمة خداوند فرار كرده، و اينك به پهلوي مذبح است. پس سليمان، بَناياهُو ابن يَهُوياداع را فرستاده، گفت: «برو و او را بكش.» 30 و بَناياهُو به خيمة خداوند داخل شده، او را گفت: «پادشاه چنين ميفرمايد كه بيرون بيا.» او گفت: «ني، بلكه اينجا ميميرم.» و بَناياهُو به پادشاه خبر رسانيده، گفت كه «يوآب چنين گفته، و چنين به من جواب داده است.»31 پادشاه وي را فرمود: «موافق سخنش عمل نما و او را كشته، دفن كن تا خون بيگناهي را كه يوآب ريخته بود از من و از خاندان پدرم دور نمايي. 32 و خداوند خونش را بر سر خودش رد خواهد گردانيد به سبب اينكه بر دو مرد كه از او عادلتر و نيكوتر بودند هجوم آورده، ايشان را باشمشير كشت و پدرم، داود اطلاع نداشت، يعني اَبْنِير بن نير، سردار لشكر اسرائيل و عماسا ابن يَتَر، سردار لشكر يهودا. 33 پس خون ايشان بر سر يوآب و بر سر ذُريّتش تا به ابد برخواهد گشت و براي داود و ذريتش و خاندانش و كرسياش سلامتي از جانب خداوند تا ابدالا´باد خواهد بود.» 34 پس بَناياهُو ابن يَهُوياداع رفته، او را زد و كشت و او را در خانهاش كه در صحرا بود، دفن كردند. 35 و پادشاه بَناياهُو ابن يَهُوياداع را به جايش به سرداري لشكر نصب كرد و پادشاه، صادوق كاهن را در جاي ابياتار گماشت.36 و پادشاه فرستاده، شِمْعِي را خوانده، وي را گفت: «به جهت خود خانهاي در اورشليم بنا كرده، در آنجا ساكن شو و از آنجا به هيچ طرف بيرون مرو. 37 زيرا يقيناً در روزي كه بيرون روي و از نهر قِدرون عبور نمايي، بدان كه البته خواهي مرد و خونت بر سر خودت خواهد بود.» 38 و شِمْعِي به پادشاه گفت: «آنچه گفتي نيكوست. به طوري كه آقايم پادشاه فرموده است، بندهات چنين عمل خواهد نمود.» پس شِمْعِي روزهاي بسيار در اورشليم ساكن بود.39 اما بعد از انقضاي سه سال واقع شد كه دو غلام شِمْعِي نزد اَخِيش بن مَعْكَه، پادشاه جَتّ فرار كردند و شِمْعِي را خبر داده، گفتند كه «اينك غلامانت در جَتّ هستند.» 40 و شِمْعي برخاسته، الاغ خود را بياراست و به جستجوي غلامانش، نزد اَخِيش به جَتّ روانه شد، و شِمْعِي رفته، غلامان خود را از جَتّ بازآورد. 41 و به سليمان خبر دادند كه شِمْعِي از اورشليم به جَتّ رفته و برگشته است. 42 و پادشاه فرستاده، شِمْعِي راخواند و وي را گفت: «آيا تو را به خداوند قسم ندادم و تو را به تأكيد نگفتم در روزي كه بيرون شوي و به هر جا بروي يقين بدان كه خواهي مرد، و تو مرا گفتي سخني كه شنيدم نيكوست؟ 43 پس قسم خداوند و حكمي را كه به تو امر فرمودم، چرا نگاه نداشتي؟» 44 و پادشاه به شِمْعِي گفت: «تمامي بدي را كه دلت از آن آگاهي دارد كه به پدر من داود كردهاي، ميداني و خداوند شرارت تو را به سرت برگردانيده است. 45 و سليمان پادشاه، مبارك خواهد بود و كرسي داود در حضور خداوند تا به ابد پايدار خواهد ماند.» 46 پس پادشاه بَناياهُو ابن يَهُوياداع را امر فرمود و او بيرون رفته، او را زد كه مرد. و سلطنت در دست سليمان برقرار گرديد.
ترجمه تفسیری
وصيت داود به سليمان وقت وفات داود پادشاه نزديك ميشد، پس به پسرش سليمان اينطور وصيت كرد: 2 «چيزي از عمرم باقي نمانده است. تو قوي و شجاع باش 3 و همواره از فرمانهاي خداوند، خدايت پيروي كن و به تمام احكام و قوانينش كه در شريعت موسي نوشته شدهاند عمل نما تا به هر كاري دست ميزني و به هر جايي كه ميروي كامياب شوي. 4 اگر چنين كني، آنگاه خداوند به وعدهاي كه به من داده وفا خواهد كرد. خداوند فرموده است: اگر نسل تو با تمام وجود احكام مرا حفظ كنند و نسبت به من وفادار بمانند، هميشه يكي از ايشان بر مملكت اسرائيل سلطنت خواهد كرد. «5در ضمن تو ميداني كه يوآب چه بر سر من آورد و چطور دو سردار مرا يعني ابنير و عماسا را كشت و دست خود را به خون اين بيگناهان آلوده كرد. يوآب وانمود كرد كه آنها را در جنگ كشته ولي حقيقت اين است كه در زمان صلح ايشان را كشته بود. 6 تو يك مرد دانا هستي و ميداني چه بايد كرد تا او كشته شود. 7 اما با پسران برزلائي جلعادي با محبت رفتار كن و بگذار هميشه از سفره شاهانه تو نان بخورند. چون وقتي از ترس برادرت ابشالوم فرار ميكردم، آنها از من پذيرايي كردند. 8 شمعي پسر جيراي بنياميني را هم كه از اهالي بحوريم است به ياد داري. وقتي من به محنايم ميرفتم او به من اهانت كرد و ناسزا گفت. اما وقتي او براي استقبال از من به كنار رود اردن آمد، من براي او به خداوند قسم خوردم كه او را نكشم؛ 9 ولي تو نگذار او بيسزا بماند. تو مردي دانا هستي و ميداني چه بايد كرد كه او نيز كشته شود.»
وفات داود 10 وقتي داود درگذشت او را در شهر اورشليم به خاك سپردند. 11 داود چهل سال بر اسرائيل سلطنت نمود. از اين چهل سال، هفت سال در شهر حبرون سلطنت كرد و سي و سه سال در اورشليم. 12 سپس سليمان بجاي پدر خود داود بر تخت نشست و پايههاي سلطنت خود را استوار كرد.
مرگ ادونيا 13 يك روز ادونيا به ديدن بتشبع مادر سليمان رفت. بتشبع از او پرسيد: «به چه قصدي به اينجا آمدهاي؟»ادونيا گفت: «قصد بدي ندارم. 14 آمدهام تا از تو درخواستي بكنم.» بتشبع پرسيد: «چه ميخواهي؟» 15 ادونيا گفت: «تو ميداني كه سلطنت مال من شده بود و تمام مردم هم انتظار داشتند كه بعد از پدرم، من به پادشاهي برسم؛ ولي وضع دگرگون شد و برادرم سليمان به پادشاهي رسيد، چون اين خواست خداوند بود. 16 اما حال خواهشي دارم و اميدوارم كه اين خواهش مرا رد نكني.» بتشبع پرسيد: «چه ميخواهي؟» 17 ادونيا گفت: «از طرف من با برادرم سليمانِ پادشاه، گفتگو كن چون ميدانم هر چه تو از او بخواهي انجام ميدهد. به او بگو كه ابيشگ شونمي را به من به زني بدهد.» 18 بتشبع گفت: «بسيار خوب، من اين خواهش را از او خواهم كرد.» 19 پس بتشبع به همين منظور نزد سليمان پادشاه رفت. وقتي او داخل شد، پادشاه به پيشوازش برخاست و به او تعظيم كرد و دستور داد تا براي مادرش يك صندلي مخصوص بياورند وكنارتخت او بگذارند. پس بتشبع در طرف راست سليمان پادشاه نشست. 20 آنگاه بتشبع گفت: «من يك خواهش كوچك از تو دارم؛ اميدوارم آن را رد نكني.» سليمان گفت: «مادر، خواهش تو چيست؟ ميداني كه من هرگز خواست تو را رد نميكنم.» 21 بتشبع گفت: «خواهش من اين است كه بگذاري برادرت ادونيا با ابيشگ ازدواج كند.» 22 سليمان در جواب بتشبع گفت: «چطور است همراه ابيشگ، سلطنت را هم به او بدهم، چون او برادر بزرگ من است! تا او با يوآب و ابياتار كاهن روي كار بيايند و قدرت فرمانروايي را بدست بگيرند!» 23و24 سپس سليمان به خداوند قسم خورد و گفت: «خدا مرا نابود كند اگر همين امروز ادونيا را به سبب اين توطئه كه عليه من چيده است نابود نكنم! به خداوند زنده كه تخت و تاج پدرم را به من بخشيده و طبق وعدهاش اين سلطنت را نصيب من كرده است قسم، كه او را زنده نخواهم گذاشت.» 25 پس سليمان پادشاه به بنايا دستور داد كه ادونيا را بكشد، و او نيز چنين كرد.
تبعيد ابياتار و مرگ يوآب 26 سپس پادشاه به ابياتار كاهن گفت: «به خانه خود در عناتوت برگرد. سزاي تو نيز مرگ است، ولي من اكنون تو را نميكشم، زيرا در زمان پدرم مسئوليت نگهداري صندوق عهد خداوند با تو بود و تو در تمام زحمات پدرم با او شريك بودي.» 27 پس سليمان پادشاه، ابياتار را از مقام كاهني بركنار نموده و بدين وسيله هر چه خداوند در شهر شيلوه درباره فرزندان عيلي فرموده بود، عملي شد. 28 وقتي خبر اين وقايع به گوش يوآب رسيد، او به خيمه عبادت پناه برد و در پاي قربانگاه بست نشست. (يوآب هر چند در توطئة ابشالوم دست نداشت اما در توطئه ادونيا شركت كرده بود.) 29 وقتي به سليمان پادشاه خبر رسيد كه يوآب به خيمه عبادت پناه برده است، بنايا را فرستاد تا او را بكشد. 30 بنايا به خيمه عبادت داخل شد و به يـوآب گفت: «پادشاه دستور ميدهد كه از اينجا بيـرون بيايي.» يوآب گفت: «بيرون نميآيم و همين جا ميميرم.» بنايا نزد پادشاه برگشت تا كسب تكليف كند. 31 پادشاه گفت: «همانطور كه ميگويد، عمل كن. او را بكـش و دفن كن. كشتن او، لكههاي خوناشخاص بيگناهي را كه او ريخته است از دامن من و خاندان پدرم پاك ميكند. 32 او بدون اطلاع پدرم، ابنير فرمانده سپاه اسرائيل و عماسا فرمانده سپاه يهودا را كه بهتر از وي بودند كشت. پس خداوند هم انتقام اين دو بيگناه را از او خواهد گرفت 33 و خون ايشان تا به ابد برگردن يوآب و فرزندان او خواهد بود. اما خداوند نسل داود را كه بر تخت او مينشينند تا به ابد بركت خواهد داد.» 34 پس بنايا به خيمه عبادت برگشت و يوآب را كشت. بعد او را در كنار خانهاش كه در صحرا بود دفن كردند.35 آنگاه پادشاه، بنايا را بجاي يوآب به فرماندهي سپاه منصوب كرد و صادوق را بجاي ابياتار به مقام كاهني گماشت.
مرگ شمعي 36 سپس پادشاه، شمعي را احضار كرد. وقتي شمعي آمد، پادشاه به او گفت: «خانهاي براي خود در اورشليم بساز و از اورشليم خارج نشو. 37 اگر شهر را ترك كني و از رود قدرون بگذري، بدان كه كشته خواهي شد و خونت به گردن خودت خواهد بود.» 38 شمعي عرض كرد: «هر چه بگوييد اطاعت ميكنم.» پس در اورشليم ماند و مدتها از شهر بيرون نرفت.39 ولي بعد از سه سال، دو نفر از غلامان شمعي پيش اخيش، پادشاه جَت فرار كردند. وقتي به شمعي خبر دادند كه غلامانش در جت هستند، 40 او الاغ خود را آماده كرده، به جت نزد اخيش رفت. او غلامانش را در آنجا يافت و آنها را به اورشليم باز آورد. 41 سليمان پادشاه وقتي شنيد كه شمعي از اورشليم به جت رفته و برگشته است، 42 او را احضار كرد و گفت: «مگر تو را به خداوند قسم ندادم و به تأكيد نگفتم كه اگر از اورشليم بيرون بروي تو راميكشم؟ مگر تو نگفتي هر چه بگوييد اطاعت ميكنم؟ 43 پس چرا قول خود را شكستي و دستور مرا اطاعت نكردي؟ 44 تو خوب ميداني چه بديهايي در حق پدرم داود پادشاه كردي. پس امروز خداوند تو را به سزاي اعمالت رسانده است. 4 اما خداوند به من بركت خواهد داد و سلطنت داود را تا ابد پايدار خواهد ساخت.»
46 آنگاه به فرمان پادشاه، بنايا شمعي را بيرون برد و او را كشت. به اين ترتيب، سلطنت سليمان برقرار ماند.
راهنمای بابهاي 1 و 2 . به سلطنت رسيدن سليمان سليمان گرچه از بتشبع بدنيا آمده بود كه داود حقي نسبت به او نداشت، و گرچه طبيعتاً وارث سلطنت نبود، ولي از سوي داود برگزيده شد تا جانشين داود شود و خدا نيز اين را تأييد كرد (1 : 30 ؛ اول تواريخ 22 : 9 ، 10).
ادونيا، چهارمين پسر داود، قرار بود وارث تخت سلطنت شود (2 : 15 ، 22 ؛ دوم سموئيل 3 : 3 و 4)؛ چون امنون، ابشالوم و احتمالاً كيلاب، مرده بودند. بهمين دليل، موقعي كه داود در بستر مرگ بود و پيش از آنكه سليمان رسماً براي پادشاهي مسح شود، ادونيا توطئه كرد تا سلطنت را از سليمان بگيرد. ولي ناتان نبي اين توطئه را خنثي كرد. اما ادونيا در عزم خود براي ربودن سلطنت راسخ بود و طولي نكشيد كه كشته شد."
چنانکه اشاره شد داود (عزیز) هم به جای کمبوجیه دوم ملقب به گرامی و همچنین به عوض سپیتمه جمشید شوهر اول آمیتی دا/ ماندانا است. ادونیا (سرور من) نیز شخصیتی مرکب از سپیتمه جمشید و پسر کوچکش سپیتاک زرتشت است. و سلیمان (مرد صلح) کسی به جز کورش سوم که مقبره اش هم اکنون نیز مادر/ مزار سلیمان نامیده میشود نمی باشد. ابیشک شونمیه (بسیار تکثیر کننده تفسیر خوابهای پدر) همان مادانا/ آمیتی دا دختر رؤیاهای پدرش آستیاگ است که سخنوری بی مانند شمرده می شده است و نام مادرش حجیت یعنی شادمان کننده یادآور نام دختر دیگر آستیاگ یعنی آموخا ملکهً بابل است که باغهای معلق بابل به نام وی بنا شده بود و نوازنده ای بی نظیر به شمار می آمده است. این دو همان خواهرانی می باشند که تحت نام شهرزاد (شهرنواز) و دینارزاد (ارنواز) قصه پردازان داستانهای کتاب معروف هزار و یک شب به حساب آمده اند. بتشبع (توپل) همان آتوسا (دارای اندام پر)دختر معروف کورش سوم، همسر گئوماته بردیه (زرتشت) است که در تورات به عنوان همسر داود (عزیز) معرفی شده است. در اوستا نام وی به عنوان همسر زرتشت، هووی یعنی نیک نسب آورده شده است بنایاهو (فرزند مرد شریف) همان آراسپ (کشنده مرد نجیب) سردار کورش در کورشنامهً گزنفون است که در تراژدی قتل آبرادات (سپیتمه جمشید) نقشی اساسی داشته است. شمعی (شنونده و مطیع) و یوآب (خدا پدر) و ابیاتار کاهن (موبد عالی مقام و باز مانده) به ترتیب خواجه سرایان دربار کمبوجیه و بردیه (گئوماته زرتشت) در خبر کتسیاس یعنی ارتاسیراس (شنونده پاک و مؤمن) و بغ پت (خدا سرور) و ایکسابت (پرکساپس، دانای اسرار) در خبر کتسیاس می باشند که در به پادشاهی رسیدن سپنداته زرتشت (بردیه پسر خوانده کورش) وی را یاری می نمایند. سر انجام ناتان نبی (= موبد) همان گوبریاس (گبر=مرشد و معلم) است که بنا به گفتهً هرودوت در کودتای درباری داریوش (اخشورش) علیه بردیه نقشی اساسی به عهده داشته است. جالب است که تورات در ادامه این گفتار از جانشین و پسر سلیمان با اسامی رحبعام (آزادی دهندهً مردم) و یربعام (ضد مردم) نام می برد که به ترتیب هملن گئوماته بردیه (داماد و پسر خواندهً کورش سوم/ سلیمان) و کمبوجیه سوم (پسر کورش سوم) می باشند. نامهای پسران داود (در مقام سپیتمه جمشید و کورش سوم) که در حواشی از آنها یاد شد یعنی ابشالوم (پدر صلح)، کیلاب (در تمام و کمال از پدر) و امنون (امین، با وفا، معلم) همان پسر و پسر خواندگان کورش (فریدون) یعنی سلم (مگابرن ویشتاسپ) ، تور (کمبوجیه سوم) و ایرج (گئوماته زرتشت، بردیه) هستند.
در تورات کتاب اول پادشاهان نام سپیتمه جمشید ولیعهد و داماد آستیاگ ملقب به زیبا و پسر کوچکش سپیتاک زرتشت (زریادر، گئوماته بردیه) هر دو به عنوان فردی واحد تحت نام/ لقب ادونیا (سرور من) معرفی شده اند. نام داود (عزیز) نیز در اینجا هم به جای کمبوجیه دوم پدر کورش سوم (سلیمان، سلمان فارسی) و نیز به جای سپیتمه جمشید شوهر آمیتی دا (ماندانا دختر معروف آستیاگ پادشاه معروف ماد) می باشد. نام ادونیا (آدونیس) را همچنین خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران به عنوان شوهر آفرودیت آسمانی (آمیتی دا، ماندانا) به جای نام سپیتمه جمشید پدر سپیتاک زرتشت (زریادر، حاکم قفقاز) به کار برده است. می دانیم کتسیاس پزشک و مورخ یونانی دربار پادشاهان میانی هخامنشی می گوید که کورش پس از قتل سپیتمه جمشید، با همسر وی آمیتی دا (ماندانا) دختر آستیاگ ازدواج نمود و پسران وی یعنی مگابرن ویشتاسپ و زریادر زرتشت را از حکومت ماد سفلی و قفقاز خلع و ایشان را به عنوان پسر خواندگانش به ساتراپی ولایات گرگان و بلخ بر گزید و هرودوت در این باب اضافه می کند که گئوماته بردیه (همان زریادر زرتشت) به مقام دامادی کورش رسید و با دختر معروف وی آتوسا (هدسا، استر، بتشبع تورات) ازدواج نمود. در تورات این وقایع به همراه کودتای داریوش (اخشورش) علیه حکومت مردمی سپتیاک زرتشت به صورت تنیده و در هم بافته ای خاصی نقل گردیده است. معذا از معنی لفظی اسامی توراتی مربوطه می توان شخصیت های تاریخی معروف این وقایع را که در کتاب پرسیکای کتسیاس و تاریخ هرودوت و کتیبه داریوش در بیستون نقل گردیده اند به سادگی شناسایی نمود. ما در اینجا مطالب کتاب اول پادشاهان تورات را در این باب به عینه از سایت مرکز پژوهشهای مسیحی نقل نموده و سر انجام از معنی لفظی نام شخصیتهای توراتی معروف مربوطه، نامهای ایرانی اصلی آنان را در خبر کتسیاس و هرودوت و کتیبهً بیستون معین می نمائیم:
"کتاب اول پادشاهان (ترجمه قدیمی(
نقشهً سلطنت ادُنيا و داود پادشاه پير و سالخورده شده، هر چند او را به لباس ميپوشانيدند، ليكن گرم نميشد. 2 و خادمانش وي را گفتند: «به جهت آقاي ما، پادشاه، باكرهاي جوان بطلبند تا به حضور پادشاه بايستد و او را پرستاري نمايد، و در آغوش تو بخوابد تا آقاي ما، پادشاه، گرم بشود.» 3 پس در تمامي حدود اسرائيل دختري نيكو منظر طلبيدند و اَبيشَكِ شونميّه را يافته، او را نزد پادشاه آوردند. 4 و آن دختر بسيار نيكو منظر بود و پادشاه را پرستاري نموده، او را خدمت ميكرد. امّا پادشاه او را نشناخت. 5 آنگاه اَدُنيّا پسر حَجِّيت، خويشتن را برافراشته، گفت: «من سلطنت خواهم نمود.» و براي خود ارابهها و سواران و پنجاه نفر را كه پيش روي وي بدوند، مهيّا ساخت. 6 و پدرش او را در تمامي ايّام عمرش نرنجانيده، و نگفته بود چرا چنين و چنان ميكني، و او نيز بسيار خوشاندام بود و مادرش او را بعد از اَبْشالوم زاييده بود. 7 و با يوآب بن صَرُويَه و ابياتار كاهن مشورت كرد و ايشان اَدُنيّا را اعانت نمودند. 8 و اما صادوق كاهن و بَناياهُو ابن يَهُوياداع و ناتان نبي و شِمْعِي و رِيعي و شجاعاني كه از آن داود بودند، با اَدُنيّا نرفتند. 9 و اَدُنيّا گوسفندان و گاوان و پرواريها نزد سنگ زُوحَلَت كه به جانب عين روجَل است، ذبحنمود، و تمامي برادرانش، پسران پادشاه را با جميع مردان يهودا كه خادمان پادشاه بودند، دعوت نمود. 10 اما ناتان نبي و بَناياهُو و شجاعان و برادر خود، سليمان را دعوت نكرد. 11 و ناتان به بَتْشَبَع، مادر سليمان، عرض كرده، گفت: «آيا نشنيدي كه اَدُنيّا، پسر حَجِّيت، سلطنت ميكند و آقاي ما داود نميداند. 12 پس حال بيا تو را مشورت دهم تا جان خود و جان پسرت، سليمان را برهاني. 13 برو ونزد داود پادشاه داخل شده، وي را بگو كه اي آقايم پادشاه، آيا تو براي كنيز خود قسم خورده، نگفتي كه پسر تو سليمان، بعد از من پادشاه خواهد شد؟ و او بر كرسيِ من خواهد نشست؟ پس چرا اَدُنيّا پادشاه شده است؟ 14 اينك وقتي كه تو هنوز در آنجا با پادشاه سخن گويي، من نيز بعد از تو خواهم آمد و كلام تو را ثابت خواهم كرد.» 15 پس بَتْشَبَع نزد پادشاه به اطاق درآمد و پادشاه بسيار پير بود و اَبيشَك شونميّه، پادشاه را خدمت مينمود. 16 و بَتْشَبَع خم شده، پادشاه را تعظيم نمود و پادشاه گفت: «تو را چه شده است؟» 17 او وي را گفت: «اي آقايم تو براي كنيز خود به يَهُوَه خداي خويش قسم خوردي كه پسر تو، سليمان بعد از من پادشاه خواهد شد و او بر كرسي من خواهد نشست. 18 و حال اينك اَدُنيّا پادشاه شده است و آقايم پادشاه اطلاع ندارد. 19 و گاوان و پرواريها و گوسفندان بسيار ذبحكرده، همة پسران پادشاه و ابياتار كاهن و يوآب، سردار لشكر را دعوت كرده، اما بندهات سليمان را دعوت ننموده است. 20 و اما اي آقايم پادشاه، چشمان تمامي اسرائيل به سوي توست تا ايشان را خبر دهي كه بعد از آقايم، پادشاه، كيست كه بر كرسي وي خواهد نشست. 21 والاّ واقع خواهد شد هنگامي كه آقايم پادشاه با پدران خويش بخوابد كه من و پسرم سليمان مقصّر خواهيم بود.» 22 و اينك چون او هنوز با پادشاه سخن ميگفت، ناتان نبي نيز داخل شد. 23 و پادشاه را خبر داده، گفتند كه «اينك ناتان نبي است.» و او به حضور پادشاه درآمده، رو به زمين خم شده، پادشاه را تعظيم نمود. 24 و ناتان گفت: «اي آقايم پادشاه، آيا تو گفتهاي كه اَدُنيّا بعد از من پادشاه خواهد شد و او بر كرسي من خواهد نشست؟ 25 زيرا كه امروز او روانه شده، گاوان و پرواريها و گوسفندان بسيار ذبح نموده، و همة پسران پادشاه و سرداران لشكر و ابياتار كاهن را دعوت كرده است، و اينك ايشان به حضورش به اكل و شرب مشغولند و ميگويند اَدُنيّاي پادشاه زنده بماند. 26 ليكن بندهات مرا و صادوق كاهن و بَناياهُو ابن يَهُوياداع و بندهات، سليمان را دعوت نكرده است. 27 آيا اين كار از جانب آقايم، پادشاه شده و آيا به بندهات خبر ندادي كه بعد از آقايم، پادشاه كيست كه بر كرسي وي بنشيند؟» پادشاهي سليمان: 28 و داود پادشاه در جواب گفت: «بَتْشَبَع را نزد من بخوانيد.» پس او به حضور پادشاه درآمد و به حضور پادشاه ايستاد. 29 و پادشاه سوگند خورده، گفت: «قسم به حيات خداوند كه جان مرااز تمام تنگيها رهانيده است، 30 چنانكه براي تو، به يَهُوَه خداي اسرائيل، قسم خورده، گفتم كه پسر تو، سليمان بعد از من پادشاه خواهد شد، و او به جاي من بر كرسي من خواهد نشست، به همان طور امروز به عمل خواهم آورد.» 31 و بَتْشَبَع رو به زمين خم شده، پادشاه را تعظيم نمود و گفت: «آقايم، داودِ پادشاه تا به ابد زنده بماند!» 32 و داود پادشاه گفت: «صادوق كاهن و ناتان نبي و بَناياهُو بن يَهُوياداع را نزد من بخوانيد.» پس ايشان به حضور پادشاه داخل شدند. 33 و پادشاه به ايشان گفت: «بندگان آقاي خويش را همراه خود برداريد و پسرم، سليمان را بر قاطر من سوار نموده، او را به جِيْحُون ببريد. 34 و صادوق كاهن و ناتان نبي او را در آنجا به پادشاهي اسرائيل مسح نمايند و كَرِنّا را نواخته، بگوييد: سليمان پادشاه زنده بماند! 35 و شما در عقب وي برآييد تا او داخل شده، بر كرسي من بنشيند و او به جاي من پادشاه خواهد شد، و او را مأمور فرمودم كه بر اسرائيل و بر يهودا پيشوا باشد.» 36 و بَناياهُو ابن يَهُوياداع در جواب پادشاه گفت: «آمين! يَهُوَه، خداي آقايم، پادشاه نيز چنين بگويد. 37 چنانكه خداوند با آقايم، پادشاه بوده است، همچنين با سليمان نيز باشد، و كرسي وي را از كرسي آقايم داودِ پادشاه عظيمتر گرداند.»38 و صادوق كاهن و ناتان نبي و بَناياهُو ابن يَهُوياداع و كريتيان و فليتيان رفته، سليمان را بر قاطرِ داودِ پادشاه سوار كردند و او را به جِيْحُون آوردند. 39 و صادوق كاهن، حُقّه روغن را از خيمه گرفته، سليمان را مسح كرد و چون كَرِنّا را نواختند تمامي قوم گفتند: «سليمان پادشاه زنده بماند.» 40 و تمامي قوم در عقب وي برآمدند و قوم ناي نواختند و به فرح عظيم شادي نمودند، بهحدي كه زمين از آواز ايشان منشق ميشد. 41 و اَدُنيّا و تمامي دعوت شدگاني كه با او بودند، چون از خوردن فراغت يافتند، اين را شنيدند و چون يوآب آواز كَرِنّا را شنيد، گفت: «چيست اين صداي اضطراب در شهر؟» 42 و چون او هنوز سخن ميگفت، اينك يوناتان بن ابياتارِ كاهن رسيد و اَدُنيّا گفت: «بيا زيرا كه تو مرد شجاع هستي و خبر نيكو ميآوري.» 43 يوناتان در جواب اَدُنيّا گفت: «به درستي كه آقاي ما، داودِ پادشاه، سليمان را پادشاه ساخته است. 44 و پادشاه، صادوق كاهن و ناتان نبي و بَناياهُو ابن يَهُوياداع و كَرِيتيان و فِلِيتيان را با او فرستاده، او را بر قاطر پادشاه سوار كردهاند. 45 و صادوق كاهن و ناتان نبي، او را در جِيْحُون به پادشاهي مسح كردهاند و از آنجا شادي كنان برآمدند، چنانكه شهر به آشوب درآمد. و اين است صدايي كه شنيديد. 46 و سليمان نيز بر كرسي سلطنت جلوس نموده است. 47 و ايضاً بندگان پادشاه به جهت تهنيت آقاي ما، داودِ پادشاه آمده، گفتند: خداي تو اسم سليمان را از اسم تو افضل و كرسي او را از كرسي تو اعظم گرداند. و پادشاه بر بستر خود سجده نمود. 48 و پادشاه نيز چنين گفت: متبارك باد يَهُوَه، خداي اسرائيل، كه امروز كسي را كه بر كرسي من بنشيند، به من داده است و چشمان من، اين را ميبيند.» 49 آنگاه تمامي مهمانان اَدُنيّا ترسان شده، برخاستند و هركس به راه خود رفت. 50 و اَدُنيّا از سليمان ترسان شده، برخاست و روانه شده، شاخهاي مذبح را گرفت. 51 و سليمان را خبر داده، گفتند كه «اينك اَدُنيّا از سليمان پادشاهميترسد و شاخهاي مذبح را گرفته، ميگويد كه سليمان پادشاه امروز براي من قسم بخورد كه بندة خود را به شمشير نخواهد كُشت.» 52 و سليمان گفت: «اگر مرد صالح باشد، يكي از مويهايش بر زمين نخواهد افتاد، اما اگر بدي در او يافت شود، خواهد مُرد.» 53 و سليمان پادشاه فرستاد تا او را از نزد مذبح آوردند و او آمده، سليمان پادشاه را تعظيم نمود و سليمان گفت: «به خانة خود برو.»
ترجمه تفسیری
داود پادشاه در سن پيري داود پادشاه بسيار پير شده بود و هر چند او را با لحاف ميپوشاندند، ولي گرم نميشد. 2 درباريان به او گفتند: «علاج تو در اين است كه يك دختر جوان از تو پرستاري كند و در آغوشت بخوابد تا گرم بشوي.» 3و4 پس در سراسر كشور اسرائيل گشتند تا زيباترين دختر را براي او پيدا كنند. سرانجام دختري بسيار زيبا به نام ابيشگ از اهالي شونم انتخاب شد. او را نزد پادشاه آوردند و او مشغول پرستاري از پادشاه شد، ولي پادشاه با او نزديكي نكرد.
ادونيا، مدعي تاج و تخت 5و6 پس از مرگ ابشالوم، پسر بعدي پادشاه به نام ادونيا كه مادرش حجيت بود، به اين انديشه افتاد تا بر تخت سلطنت بنشيند. از اين رو عرابهها و عرابهرانان و يك گارد پنجاه نفره براي خود گرفت. ادونيا جواني بود خوشاندام، و پدرش داود پادشاه در تمام عمرش هرگز براي هيچ كاري او را سرزنش نكرده بود. 7 ادونيا نقشه خود را به اطلاع يوآب و ابياتار كاهـن رساند و آنها نيز قول دادند از او حمايت كنند. 8 اما صادوق كاهن، بنايا، ناتان نبي، شمعي، ريعي و گارد سلطنتي نسبت به داود پادشاه وفادار ماندند و از ادونيا حمايت نكردند.9 يك روز ادونيا به عين روجل رفت و در محلي به نام «سنگ مار» مهماني مفصلي ترتيب داد و گاوان و گوسفندان پرواري سر بريد. او پسران ديگر پادشاه و مقامات دربار را كه از يهودا بودند دعوت كرد تا در جشن شركت كنند. 10 اما او ناتان نبي، بنايا، محافظان دربار و برادر ناتني خود سليمان را به آن مهماني دعوت نكرد.
سليمان پادشاه ميشود 11 پس ناتان نبي نزد بتشبع مادر سليمان رفت و به او گفت: «آيا ميداني كه ادونيا پسر حجيت، خود را پادشاه ناميده و پادشاه ما داود از اين موضوع بيخبر است؟ 12 اگر ميخواهي جان خودت و پسرت سليمان را نجات بدهي، آنچه ميگويم، بكن. 13 پيش داود پادشاه برو و به او بگو: اي پادشاه، مگر شما قول نداديد كه پسر من سليمان بعد از شما پادشاه بشود؟ پس چرا حالا ادونيا پادشاه شده است؟ 14 همان وقت كه تو مشغول صحبت كردن با داود هستي، من هم ميآيم و حرف تو را تأييد ميكنم.» 15 پس بتشبع به اتاق پادشاه رفت. داود پادشاه خيلي پير شده بود و ابيشگ از او پرستاري ميكرد. 16 بتشبع جلو رفت و تعظيم كرد. پادشاه پرسيد:«چه ميخواهي؟» 17 بتشبع جواب داد: «اي پادشاه، براي اين كنيزتان به خداوند، خداي خود قسم خورديد كه بعد از شما پسرم سليمان بر تختتان بنشيند؛ 18 ولي حالا ادونيا بجاي او پادشاه شده است و شما از اين موضوع بيخبريد. 19 ادونيا جشن بزرگي گرفته و گاوان و گوسفندان زيادي سربريده و تمام پسرانتان را با ابياتار كاهن و يوآب فرمانده سپاهتان به اين جشن دعوت كرده اما پسرتان سليمان را دعوت نكرده است. 20 حال اي پادشاه، تمام ملت اسرائيل منتظرند تا ببينند شمـا چه كسـي را به جانشيني خود انتخاب ميكنيد. 21 اگر زودتر تصميم نگيريد، بعد از شما با من و پسرم سليمان مثل يك خيانتكار رفتار خواهند كرد.» 22و23 وقتي بتشبع مشغول صحبت بود، به پادشاه خبر دادند كه ناتان نبي ميخواهد به حضور پادشاه شرفياب شود. ناتان داخل شد و به پادشاه تعظيم كرد 24 و گفت: «اي سرور من، آيا شما ادونيا را جانشين خود كردهايد تا بر تخت سلطنت بنشيند؟ 25 چون امروز ادونيا جشن بزرگي برپا كرده و گاوان و گوسفندان بسياري سر بريده و پسرانتان را با ابياتار كاهن و فرماندهان سپاهتان به اين جشن دعوت كرده است. هماكنون ايشان ميخورند و مينوشند و خوشميگذرانند و فرياد ميزنند: زنده باد ادونياي پادشاه! 26 اما من و صادوق كاهن و بنايا و سليمان به آن جشن دعوت نشدهايم! 27 آيا اين كار با اطلاع پادشاه انجام گرفته است؟ پس چرا پادشاه به ما نگفتهاند كه چه كسي را به جانشيني خود برگزيدهاند؟» 28 با شنيدن اين حرفها، پادشاه دستور داد بتشبع را احضار كنند. پس بتشبع به اتاق برگشت و در حضور پادشاه ايستاد.29 آنگاه پادشاه چنين گفت: «به خداوند زنده كه مرا از تمام خطرات نجات داده، قسم ميخورم كه 30 همانطور كه قبلاً در حضور خداوند، خداي اسرائيل برايت قسم خوردم، امروز كاري ميكنم كه پسرت سليمان بعد از من پادشاه شود و برتخت سلطنت من بنشيند!» 31 آنگاه بتشبع در حضور پادشاه تعظيم كرد و گفت: «پادشاه هميشه زنده بماند!» 32 سپس پادشاه گفت: «صادوق كاهن و ناتان نبي و بنايا را پيش من بياوريد.» وقتي آنها به حضور پادشاه شرفياب شدند، 33 پادشاه به ايشان گفت: «همراه درباريان من، سليمان را به جيحون ببريد. او را بر قاطر مخصوص من سوار كنيد 34 و صادوق كاهن و ناتان نبي وي را در آن شهر بعنوان پادشاه اسرائيل تدهين كنند. بعد شيپورها را به صدا در آوريد و با صداي بلند بگوييد: زنده باد سليمان پادشاه! 35 سپس سليمان را همراه خود به اينجا برگردانيد و او را به نام پادشاه جديد بر تخت سلطنت من بنشانيد، چون من وي را رهبر قوم اسرائيل و يهودا تعيين كردهام.» 36 بنايا جواب داد: «اطاعت ميكنيم. خداوند، خدايت براي اين كار به ما توفيق دهد. 37 همانطور كه خداوند با تو بوده است، با سليمان پادشاه هم باشد و سلطنت او را از سلطنت تو شكوهمندتر كند.» 38 پس صادوق كاهن، ناتان نبي و بنايا با محافظان دربار، سليمان را بر قاطر داود پادشاه سوار كردند و به جيحون بردند. 39 در آنجا صادوق كاهن، ظرف روغن مقدس را كه از خيمه عبادت آورده بود، گرفته و روغن آن را بر سر سليمان ريخته، او را تدهين نمود. بعد شيپورها را نواختند و تمام مردم فرياد بر آوردند: «زنده باد سليمان پادشاه!» 40 سپس همه با هم شاديكنان به اورشليم برگشتند. صداي ساز و آواز آنه چنان بلند بود كه زمين زير پايشان ميلرزيد! 41 ادونيا و مهمانانش به آخر جشن نزديك ميشدند كه اين سروصدا به گوششان رسيد. وقتي يوآب صداي شيپورها را شنيد پرسيد: «چه خبر است؟ اين چه غوغايي است كه در شهر برپا شده؟» 42 حرف او هنوز تمام نشده بود كه يوناتان پسر ابياتار كاهن از راه رسيد. ادونيا به او گفت: «داخل شو! تو جوان خوبي هستي و حتماً خبري خوش برايم آوردهاي!» 43 يوناتان گفت: «آقاي ما داود پادشاه، سليمان را جانشين خود كرده است! 44و45 او سليمان را بر قاطر مخصوص خود سوار كرده، همراه صادوق كاهن، ناتان نبي، بنايا و گارد سلطنتي به جيحون فرستاده است. صادوق و ناتان، سليمان را بعنوان پادشاه جديد تدهين كردهاند! اينك آنها برگشتهاند و از اين جهت تمام شهر جشن گرفتهاند و شادي ميكنند. اين هلهله شادي از خوشحالي مردم است! 46 سليمان بر تخت سلطنت نشسته است 47 و درباريان براي عرض تبريك نزد داود پادشاه ميروند و ميگويند: خداي تو سليمان را مشهورتر از تو بگرداند و سلطنت او را بزرگتر و با شكوهتر از سلطنت تو بسازد؛ و داود پادشاه نيز در بستر خود سجده كرده 48 به دعاهاي خير ايشان اينطور جواب ميدهد: سپاس بر خداوند، خداي اسرائيل كه به من طول عمر داده است تا با چشمان خود ببينـم كه خـدا پسرم را برگزيده است تا بر تخت سلطنت من بنشيند و بجـاي مـن پادشاه شود!» 49 ادونيا و مهمانان او وقتي اين خبر را شنيدند، ترسيدند و پا به فرار گذاشتند. 50 ادونيا از ترس سليمان به خيمه عبادت پناه برد و در پاي قربانگاه بست نشست. 51 به سليمان خبر دادند كه ادونيا از ترس او به عبادتگاه پناه برده و در آنجا بست نشسته و ميگويد: «سليمان براي من قسم بخورد كه مرا نخواهد كشت.» 52 سليمان گفت: «اگر ادونيا رفتار خود را عوضكند، با او كاري ندارم؛ در غير اين صورت سزاي او مرگ است.»
53 سپس سليمان كسي را فرستاد تا ادونيا را از عبادتگاه بيرون بياورد. ادونيا آمد و در حضور سليمان پادشاه تعظيم كرد. سليمان به او گفت: «ميتواني به خانهات برگردي!»
کتاب اول پادشاهان (ترجمه قدیمی(
وصيت داود به سليمان و چون ايّام وفات داود نزديك شد، پسر خود سليمان را وصيت فرموده، گفت: 2 «من به راه تمامي اهل زمين ميروم. پس تو قوي و دلير باش. 3 وصاياي يَهُوَه، خداي خود را نگاه داشته، به طريقهاي وي سلوك نما، و فرايض و اوامر و احكام و شهادات وي را به نوعي كه در تورات موسي مكتوب است، محافظت نما تا در هر كاري كه كني و به هر جايي كه توجه نمايي، برخوردار باشي. 4 و تا آنكه خداوند ، كلامي را كه دربارة من فرموده و گفته است، برقرار دارد كه اگر پسران تو راه خويش را حفظ نموده، به تمامي دل و به تمامي جان خود در حضور من به راستي سلوك نمايند، يقين كه از تو كسي كه بر كرسي اسرائيل بنشيند، مفقود نخواهد شد. 5 «و ديگر تو آنچه را كه يوآب بن صَرُويَه به من كرد ميداني، يعني آنچه را با دو سردار لشكر اسرائيل اَبْنِير بن نير و عماسا ابن يَتَر كرد و ايشان را كشت و خون جنگ را در حين صلح ريخته، خون جنگ را بر كمربندي كه به كمر خود داشت و بر نعليني كه به پايهايش بود، پاشيد. 6 پس موافق حكمت خود عمل نما و مباد كه موي سفيد او به سلامتي به قبر فرو رود. 7 و اما با پسران بَرْزِلاّي جِلْعادي احسان نما و ايشان از جملة خورندگان بر سفرة تو باشند، زيرا كه ايشان هنگامي كه از برادر تو اَبْشالوم فرار ميكردم، نزد من چنين آمدند. 8 و اينك شِمْعِي ابن جيراي بنياميني از بَحُوريم نزد توست و او مرا در روزي كه به مَحَنايم رسيدم به لعنت سخت لعن كرد، ليكن چون به استقبال من به اردن آمد براي او به خداوند قسم خورده، گفتم كه تو را با شمشير نخواهم كشت. 9 پس الا´ن او را بيگناه مشمار زيرا كه مرد حكيم هستي و آنچه را كه با او بايد كرد، ميداني. پس مويهاي سفيد او را به قبر با خون فرود آور.»10 پس داود با پدران خود خوابيد و در شهر داود دفن شد. 11 و ايّامي كه داود بر اسرائيل سلطنت مينمود، چهل سال بود. هفت سال در حِبرون سلطنت كرد و در اورشليم سي و سه سال سلطنت نمود. 12 و سليمان بر كرسي پدر خود داود نشست و سلطنت او بسيار استوار گرديد. سلطنت سليمان 13 و اَدُنيّا پسر حَجِّيت نزد بَتْشَبَع، مادر سليمان آمد و او گفت: «آيا به سلامتي آمدي؟» او جواب داد: «به سلامتي.» 14 پس گفت: «با تو حرفي دارم.» او گفت: «بگو.» 15 گفت: «تو ميداني كه سلطنت با من شده بود و تمامي اسرائيل روي خود را به من مايل كرده بودند تا سلطنت نمايم.اما سلطنت منتقل شده، از آنِ برادرم گرديد زيرا كه از جانب خداوند از آن او بود. 16 و الا´ن خواهشي از تو دارم؛ مسألت مرا رد مكن.» او وي را گفت: «بگو.» 17 گفت: «تمنّا اين كه به سليمان پادشاه بگويي زيرا خواهش تو را رد نخواهد كرد تا اَبيشَكِ شونميّه را به من به زني بدهد.» 18 بَتْشَبَع گفت: «خوب، من نزد پادشاه براي تو خواهم گفت.» 19 پس بَتْشَبَع نزد سليمان پادشاه داخل شد تا با او دربارة اَدُنيّا سخن گويد. و پادشاه به استقبالش برخاسته، او را تعظيم نمود و بر كرسي خود نشست و فرمود تا به جهت مادر پادشاه كرسي بياورند و او به دست راستش بنشست. 20 و او عرض كرد: «يك مطلب جزئي دارم كه از تو سؤال نمايم. مسألت مرا رد منما.» پادشاه گفت: «اي مادرم بگو زيرا كه مسألت تو را رد نخواهم كرد.» 21 و او گفت: «اَبيشَكِ شونميّه به برادرت اَدُنيّا به زني داده شود.» 22 سليمان پادشاه، مادر خود را جواب داده، گفت: «چرا اَبيشَكِ شونَميّه را به جهت اَدُنيّا طلبيدي؟ سلطنت را نيز براي وي طلب كن چونكه او برادر بزرگ من است، هم به جهت او و هم به جهت ابياتار كاهن و هم به جهت يوآب بن صَرُويَه.» 23 و سليمان پادشاه به خداوند قسم خورده، گفت: «خدا به من مثل اين بلكه زياده از اين عمل نمايد اگر اَدُنيّا اين سخن را به ضرر جان خود نگفته باشد. 24 و الا´ن قسم به حيات خداوند كه مرا استوار نموده، و مرا بر كرسي پدرم، داود نشانيده، و خانهاي برايم به طوري كه وعده نموده بود، برپا كرده است كه اَدُنيّاامروز خواهد مرد.» 25 پس سليمان پادشاه به دست بَناياهُو ابن يَهُوياداع فرستاد و او وي را زد كه مرد. 26 و پادشاه به ابياتار كاهن گفت: «به مزرعة خود به عناتوت برو زيرا كه تو مستوجب قتل هستي، ليكن امروز تو را نخواهم كشت، چونكه تابوت خداوند، يَهُوَه را در حضور پدرم داود برميداشتي، و در تمامي مصيبتهاي پدرم مصيبت كشيدي.» 27 پس سليمان، ابياتار را از كهانت خداوند اخراج نمود تا كلام خداوند را كه دربارة خاندان عيلي در شيلوه گفته بود، كامل گرداند. 28 و چون خبر به يوآب رسيد، يوآب به خيمة خداوند فرار كرده، شاخهاي مذبح را گرفت زيرا كه يوآب، اَدُنيّا را متابعت كرده، هرچند اَبْشالوم را متابعت ننموده بود. 29 و سليمان پادشاه را خبر دادند كه يوآب به خيمة خداوند فرار كرده، و اينك به پهلوي مذبح است. پس سليمان، بَناياهُو ابن يَهُوياداع را فرستاده، گفت: «برو و او را بكش.» 30 و بَناياهُو به خيمة خداوند داخل شده، او را گفت: «پادشاه چنين ميفرمايد كه بيرون بيا.» او گفت: «ني، بلكه اينجا ميميرم.» و بَناياهُو به پادشاه خبر رسانيده، گفت كه «يوآب چنين گفته، و چنين به من جواب داده است.»31 پادشاه وي را فرمود: «موافق سخنش عمل نما و او را كشته، دفن كن تا خون بيگناهي را كه يوآب ريخته بود از من و از خاندان پدرم دور نمايي. 32 و خداوند خونش را بر سر خودش رد خواهد گردانيد به سبب اينكه بر دو مرد كه از او عادلتر و نيكوتر بودند هجوم آورده، ايشان را باشمشير كشت و پدرم، داود اطلاع نداشت، يعني اَبْنِير بن نير، سردار لشكر اسرائيل و عماسا ابن يَتَر، سردار لشكر يهودا. 33 پس خون ايشان بر سر يوآب و بر سر ذُريّتش تا به ابد برخواهد گشت و براي داود و ذريتش و خاندانش و كرسياش سلامتي از جانب خداوند تا ابدالا´باد خواهد بود.» 34 پس بَناياهُو ابن يَهُوياداع رفته، او را زد و كشت و او را در خانهاش كه در صحرا بود، دفن كردند. 35 و پادشاه بَناياهُو ابن يَهُوياداع را به جايش به سرداري لشكر نصب كرد و پادشاه، صادوق كاهن را در جاي ابياتار گماشت.36 و پادشاه فرستاده، شِمْعِي را خوانده، وي را گفت: «به جهت خود خانهاي در اورشليم بنا كرده، در آنجا ساكن شو و از آنجا به هيچ طرف بيرون مرو. 37 زيرا يقيناً در روزي كه بيرون روي و از نهر قِدرون عبور نمايي، بدان كه البته خواهي مرد و خونت بر سر خودت خواهد بود.» 38 و شِمْعِي به پادشاه گفت: «آنچه گفتي نيكوست. به طوري كه آقايم پادشاه فرموده است، بندهات چنين عمل خواهد نمود.» پس شِمْعِي روزهاي بسيار در اورشليم ساكن بود.39 اما بعد از انقضاي سه سال واقع شد كه دو غلام شِمْعِي نزد اَخِيش بن مَعْكَه، پادشاه جَتّ فرار كردند و شِمْعِي را خبر داده، گفتند كه «اينك غلامانت در جَتّ هستند.» 40 و شِمْعي برخاسته، الاغ خود را بياراست و به جستجوي غلامانش، نزد اَخِيش به جَتّ روانه شد، و شِمْعِي رفته، غلامان خود را از جَتّ بازآورد. 41 و به سليمان خبر دادند كه شِمْعِي از اورشليم به جَتّ رفته و برگشته است. 42 و پادشاه فرستاده، شِمْعِي راخواند و وي را گفت: «آيا تو را به خداوند قسم ندادم و تو را به تأكيد نگفتم در روزي كه بيرون شوي و به هر جا بروي يقين بدان كه خواهي مرد، و تو مرا گفتي سخني كه شنيدم نيكوست؟ 43 پس قسم خداوند و حكمي را كه به تو امر فرمودم، چرا نگاه نداشتي؟» 44 و پادشاه به شِمْعِي گفت: «تمامي بدي را كه دلت از آن آگاهي دارد كه به پدر من داود كردهاي، ميداني و خداوند شرارت تو را به سرت برگردانيده است. 45 و سليمان پادشاه، مبارك خواهد بود و كرسي داود در حضور خداوند تا به ابد پايدار خواهد ماند.» 46 پس پادشاه بَناياهُو ابن يَهُوياداع را امر فرمود و او بيرون رفته، او را زد كه مرد. و سلطنت در دست سليمان برقرار گرديد.
ترجمه تفسیری
وصيت داود به سليمان وقت وفات داود پادشاه نزديك ميشد، پس به پسرش سليمان اينطور وصيت كرد: 2 «چيزي از عمرم باقي نمانده است. تو قوي و شجاع باش 3 و همواره از فرمانهاي خداوند، خدايت پيروي كن و به تمام احكام و قوانينش كه در شريعت موسي نوشته شدهاند عمل نما تا به هر كاري دست ميزني و به هر جايي كه ميروي كامياب شوي. 4 اگر چنين كني، آنگاه خداوند به وعدهاي كه به من داده وفا خواهد كرد. خداوند فرموده است: اگر نسل تو با تمام وجود احكام مرا حفظ كنند و نسبت به من وفادار بمانند، هميشه يكي از ايشان بر مملكت اسرائيل سلطنت خواهد كرد. «5در ضمن تو ميداني كه يوآب چه بر سر من آورد و چطور دو سردار مرا يعني ابنير و عماسا را كشت و دست خود را به خون اين بيگناهان آلوده كرد. يوآب وانمود كرد كه آنها را در جنگ كشته ولي حقيقت اين است كه در زمان صلح ايشان را كشته بود. 6 تو يك مرد دانا هستي و ميداني چه بايد كرد تا او كشته شود. 7 اما با پسران برزلائي جلعادي با محبت رفتار كن و بگذار هميشه از سفره شاهانه تو نان بخورند. چون وقتي از ترس برادرت ابشالوم فرار ميكردم، آنها از من پذيرايي كردند. 8 شمعي پسر جيراي بنياميني را هم كه از اهالي بحوريم است به ياد داري. وقتي من به محنايم ميرفتم او به من اهانت كرد و ناسزا گفت. اما وقتي او براي استقبال از من به كنار رود اردن آمد، من براي او به خداوند قسم خوردم كه او را نكشم؛ 9 ولي تو نگذار او بيسزا بماند. تو مردي دانا هستي و ميداني چه بايد كرد كه او نيز كشته شود.»
وفات داود 10 وقتي داود درگذشت او را در شهر اورشليم به خاك سپردند. 11 داود چهل سال بر اسرائيل سلطنت نمود. از اين چهل سال، هفت سال در شهر حبرون سلطنت كرد و سي و سه سال در اورشليم. 12 سپس سليمان بجاي پدر خود داود بر تخت نشست و پايههاي سلطنت خود را استوار كرد.
مرگ ادونيا 13 يك روز ادونيا به ديدن بتشبع مادر سليمان رفت. بتشبع از او پرسيد: «به چه قصدي به اينجا آمدهاي؟»ادونيا گفت: «قصد بدي ندارم. 14 آمدهام تا از تو درخواستي بكنم.» بتشبع پرسيد: «چه ميخواهي؟» 15 ادونيا گفت: «تو ميداني كه سلطنت مال من شده بود و تمام مردم هم انتظار داشتند كه بعد از پدرم، من به پادشاهي برسم؛ ولي وضع دگرگون شد و برادرم سليمان به پادشاهي رسيد، چون اين خواست خداوند بود. 16 اما حال خواهشي دارم و اميدوارم كه اين خواهش مرا رد نكني.» بتشبع پرسيد: «چه ميخواهي؟» 17 ادونيا گفت: «از طرف من با برادرم سليمانِ پادشاه، گفتگو كن چون ميدانم هر چه تو از او بخواهي انجام ميدهد. به او بگو كه ابيشگ شونمي را به من به زني بدهد.» 18 بتشبع گفت: «بسيار خوب، من اين خواهش را از او خواهم كرد.» 19 پس بتشبع به همين منظور نزد سليمان پادشاه رفت. وقتي او داخل شد، پادشاه به پيشوازش برخاست و به او تعظيم كرد و دستور داد تا براي مادرش يك صندلي مخصوص بياورند وكنارتخت او بگذارند. پس بتشبع در طرف راست سليمان پادشاه نشست. 20 آنگاه بتشبع گفت: «من يك خواهش كوچك از تو دارم؛ اميدوارم آن را رد نكني.» سليمان گفت: «مادر، خواهش تو چيست؟ ميداني كه من هرگز خواست تو را رد نميكنم.» 21 بتشبع گفت: «خواهش من اين است كه بگذاري برادرت ادونيا با ابيشگ ازدواج كند.» 22 سليمان در جواب بتشبع گفت: «چطور است همراه ابيشگ، سلطنت را هم به او بدهم، چون او برادر بزرگ من است! تا او با يوآب و ابياتار كاهن روي كار بيايند و قدرت فرمانروايي را بدست بگيرند!» 23و24 سپس سليمان به خداوند قسم خورد و گفت: «خدا مرا نابود كند اگر همين امروز ادونيا را به سبب اين توطئه كه عليه من چيده است نابود نكنم! به خداوند زنده كه تخت و تاج پدرم را به من بخشيده و طبق وعدهاش اين سلطنت را نصيب من كرده است قسم، كه او را زنده نخواهم گذاشت.» 25 پس سليمان پادشاه به بنايا دستور داد كه ادونيا را بكشد، و او نيز چنين كرد.
تبعيد ابياتار و مرگ يوآب 26 سپس پادشاه به ابياتار كاهن گفت: «به خانه خود در عناتوت برگرد. سزاي تو نيز مرگ است، ولي من اكنون تو را نميكشم، زيرا در زمان پدرم مسئوليت نگهداري صندوق عهد خداوند با تو بود و تو در تمام زحمات پدرم با او شريك بودي.» 27 پس سليمان پادشاه، ابياتار را از مقام كاهني بركنار نموده و بدين وسيله هر چه خداوند در شهر شيلوه درباره فرزندان عيلي فرموده بود، عملي شد. 28 وقتي خبر اين وقايع به گوش يوآب رسيد، او به خيمه عبادت پناه برد و در پاي قربانگاه بست نشست. (يوآب هر چند در توطئة ابشالوم دست نداشت اما در توطئه ادونيا شركت كرده بود.) 29 وقتي به سليمان پادشاه خبر رسيد كه يوآب به خيمه عبادت پناه برده است، بنايا را فرستاد تا او را بكشد. 30 بنايا به خيمه عبادت داخل شد و به يـوآب گفت: «پادشاه دستور ميدهد كه از اينجا بيـرون بيايي.» يوآب گفت: «بيرون نميآيم و همين جا ميميرم.» بنايا نزد پادشاه برگشت تا كسب تكليف كند. 31 پادشاه گفت: «همانطور كه ميگويد، عمل كن. او را بكـش و دفن كن. كشتن او، لكههاي خوناشخاص بيگناهي را كه او ريخته است از دامن من و خاندان پدرم پاك ميكند. 32 او بدون اطلاع پدرم، ابنير فرمانده سپاه اسرائيل و عماسا فرمانده سپاه يهودا را كه بهتر از وي بودند كشت. پس خداوند هم انتقام اين دو بيگناه را از او خواهد گرفت 33 و خون ايشان تا به ابد برگردن يوآب و فرزندان او خواهد بود. اما خداوند نسل داود را كه بر تخت او مينشينند تا به ابد بركت خواهد داد.» 34 پس بنايا به خيمه عبادت برگشت و يوآب را كشت. بعد او را در كنار خانهاش كه در صحرا بود دفن كردند.35 آنگاه پادشاه، بنايا را بجاي يوآب به فرماندهي سپاه منصوب كرد و صادوق را بجاي ابياتار به مقام كاهني گماشت.
مرگ شمعي 36 سپس پادشاه، شمعي را احضار كرد. وقتي شمعي آمد، پادشاه به او گفت: «خانهاي براي خود در اورشليم بساز و از اورشليم خارج نشو. 37 اگر شهر را ترك كني و از رود قدرون بگذري، بدان كه كشته خواهي شد و خونت به گردن خودت خواهد بود.» 38 شمعي عرض كرد: «هر چه بگوييد اطاعت ميكنم.» پس در اورشليم ماند و مدتها از شهر بيرون نرفت.39 ولي بعد از سه سال، دو نفر از غلامان شمعي پيش اخيش، پادشاه جَت فرار كردند. وقتي به شمعي خبر دادند كه غلامانش در جت هستند، 40 او الاغ خود را آماده كرده، به جت نزد اخيش رفت. او غلامانش را در آنجا يافت و آنها را به اورشليم باز آورد. 41 سليمان پادشاه وقتي شنيد كه شمعي از اورشليم به جت رفته و برگشته است، 42 او را احضار كرد و گفت: «مگر تو را به خداوند قسم ندادم و به تأكيد نگفتم كه اگر از اورشليم بيرون بروي تو راميكشم؟ مگر تو نگفتي هر چه بگوييد اطاعت ميكنم؟ 43 پس چرا قول خود را شكستي و دستور مرا اطاعت نكردي؟ 44 تو خوب ميداني چه بديهايي در حق پدرم داود پادشاه كردي. پس امروز خداوند تو را به سزاي اعمالت رسانده است. 4 اما خداوند به من بركت خواهد داد و سلطنت داود را تا ابد پايدار خواهد ساخت.»
46 آنگاه به فرمان پادشاه، بنايا شمعي را بيرون برد و او را كشت. به اين ترتيب، سلطنت سليمان برقرار ماند.
راهنمای بابهاي 1 و 2 . به سلطنت رسيدن سليمان سليمان گرچه از بتشبع بدنيا آمده بود كه داود حقي نسبت به او نداشت، و گرچه طبيعتاً وارث سلطنت نبود، ولي از سوي داود برگزيده شد تا جانشين داود شود و خدا نيز اين را تأييد كرد (1 : 30 ؛ اول تواريخ 22 : 9 ، 10).
ادونيا، چهارمين پسر داود، قرار بود وارث تخت سلطنت شود (2 : 15 ، 22 ؛ دوم سموئيل 3 : 3 و 4)؛ چون امنون، ابشالوم و احتمالاً كيلاب، مرده بودند. بهمين دليل، موقعي كه داود در بستر مرگ بود و پيش از آنكه سليمان رسماً براي پادشاهي مسح شود، ادونيا توطئه كرد تا سلطنت را از سليمان بگيرد. ولي ناتان نبي اين توطئه را خنثي كرد. اما ادونيا در عزم خود براي ربودن سلطنت راسخ بود و طولي نكشيد كه كشته شد."
چنانکه اشاره شد داود (عزیز) هم به جای کمبوجیه دوم ملقب به گرامی و همچنین به عوض سپیتمه جمشید شوهر اول آمیتی دا/ ماندانا است. ادونیا (سرور من) نیز شخصیتی مرکب از سپیتمه جمشید و پسر کوچکش سپیتاک زرتشت است. و سلیمان (مرد صلح) کسی به جز کورش سوم که مقبره اش هم اکنون نیز مادر/ مزار سلیمان نامیده میشود نمی باشد. ابیشک شونمیه (بسیار تکثیر کننده تفسیر خوابهای پدر) همان مادانا/ آمیتی دا دختر رؤیاهای پدرش آستیاگ است که سخنوری بی مانند شمرده می شده است و نام مادرش حجیت یعنی شادمان کننده یادآور نام دختر دیگر آستیاگ یعنی آموخا ملکهً بابل است که باغهای معلق بابل به نام وی بنا شده بود و نوازنده ای بی نظیر به شمار می آمده است. این دو همان خواهرانی می باشند که تحت نام شهرزاد (شهرنواز) و دینارزاد (ارنواز) قصه پردازان داستانهای کتاب معروف هزار و یک شب به حساب آمده اند. بتشبع (توپل) همان آتوسا (دارای اندام پر)دختر معروف کورش سوم، همسر گئوماته بردیه (زرتشت) است که در تورات به عنوان همسر داود (عزیز) معرفی شده است. در اوستا نام وی به عنوان همسر زرتشت، هووی یعنی نیک نسب آورده شده است بنایاهو (فرزند مرد شریف) همان آراسپ (کشنده مرد نجیب) سردار کورش در کورشنامهً گزنفون است که در تراژدی قتل آبرادات (سپیتمه جمشید) نقشی اساسی داشته است. شمعی (شنونده و مطیع) و یوآب (خدا پدر) و ابیاتار کاهن (موبد عالی مقام و باز مانده) به ترتیب خواجه سرایان دربار کمبوجیه و بردیه (گئوماته زرتشت) در خبر کتسیاس یعنی ارتاسیراس (شنونده پاک و مؤمن) و بغ پت (خدا سرور) و ایکسابت (پرکساپس، دانای اسرار) در خبر کتسیاس می باشند که در به پادشاهی رسیدن سپنداته زرتشت (بردیه پسر خوانده کورش) وی را یاری می نمایند. سر انجام ناتان نبی (= موبد) همان گوبریاس (گبر=مرشد و معلم) است که بنا به گفتهً هرودوت در کودتای درباری داریوش (اخشورش) علیه بردیه نقشی اساسی به عهده داشته است. جالب است که تورات در ادامه این گفتار از جانشین و پسر سلیمان با اسامی رحبعام (آزادی دهندهً مردم) و یربعام (ضد مردم) نام می برد که به ترتیب هملن گئوماته بردیه (داماد و پسر خواندهً کورش سوم/ سلیمان) و کمبوجیه سوم (پسر کورش سوم) می باشند. نامهای پسران داود (در مقام سپیتمه جمشید و کورش سوم) که در حواشی از آنها یاد شد یعنی ابشالوم (پدر صلح)، کیلاب (در تمام و کمال از پدر) و امنون (امین، با وفا، معلم) همان پسر و پسر خواندگان کورش (فریدون) یعنی سلم (مگابرن ویشتاسپ) ، تور (کمبوجیه سوم) و ایرج (گئوماته زرتشت، بردیه) هستند.
اشتراک در:
پستها (Atom)