ابراهیم و شیطان وهاجر مسلمین در اصل همان بتان مناف، اساف و نائله اعراب جاهلیت هستند
بتان مناف (مقام عالی)، اساف (به عربی یعنی خشمگین) ابن یعلی یا عمرو (آبادگر، لقب کورش) و زنش نائله (به هدف رسیده)که مورد پرستش مردم جرهم (جنگجویان)بوده و در اسلام با نامهای ابراهیم (پدر امتهای فراوان)، شیطان و هاجر (بیگانه، ترسان، سنگ) جایگزین شده اند، مکانشان به ترتیب خانهً کعبه، در مورد دومی و سومی چسبیده به خانهً کعبه و کنار چاه زمزم و گاهاً روی تپه های صفا و مروه بوده و اعراب برایشان شتر و گوسفند قربانی میکردند و برایشان تلبیه ویژه (همان سنت احرام بستن و هفت سعی میان صفا و مروه حجاج کنونی..) را داشته اند. نزد هرودوت به همراه نام الهه معروف لات اعراب نام معبود کهن دیگر اعراب را به صورت ایتال(خدای جبّار و ستمگر) ذکر کرده است که مطابق اساف یعنی خشمگین است. ظاهراً بت ایتال همان است که در خبر اصنام ابن کلبی، تحت نام اوال (نخستین) بلافاصله بعد از اساف قید شده است. از آنجاییکه در اسطوره اساف و نائله صحبت از جماع ایزد والهه جوانی در میان است، و این نشانهً خدا و الهه عشق و همچنین داستان یوسف (افزاینده، متهم به زنا با زلیخا) و زلیخا (صاحب درهً پر درخت)است. بر این پایه اینان همان بعل و بعلات سامیان شمال شبه جزیره عربستان و انلیل (الله اعراب) و نین لیل بابلیها بوده اند. جالب است که منابع زرتشتی خداوند کشور ویدذفشو(عربستان) را وردت خورنه (افزایندهً نیروی ایزدی) آورده اند که یادآور نامهای اساف و یوسف (افزاینده) است. لابد اسطوره یوسف شوهر مجازی مریم (درخت مقدس مورد) از همین ریشه است. از آنجاییکه نام زلیخا در هیئت ذولیخا به معنی صاحب دره پر درخت است، بنابراین وی را در اصل می توان با الههً نباتات اعراب یعنی عّزی(الههً سرزمین خوش آب و هوا) یکی به شمار آورد که در معبدش سنگ مقدسی (=حجر، حاجر) قرار داده شده بوده است. در رابطه با ایزد جنگ اعراب گفتنی است در شمال حجاز خدای جنگ اعراب که نام صلم (سلم یعنی خدای شمشیر) را بر خود داشته پرستش میشده است، گزنفون نام ایرانی آن را در کورشنامه خود ماراگ دوس (ماردوش، کشندهً بد ذات) پادشاه اعراب آورده است. این ایزد جنگ اعراب بی شک با مردوک بابلیها و آشّور آشوریان(به معنی ضحاک= خندان) مطابقت داده میشده است و پرستش آن نزد اعراب و یهود رواج داشته است: نام توراتی اسحاق (خندان) به عنوان نیای قوم یهود اشاره به پرستش مردوک یعنی مارشکل و گوساله زرین رب النوع آفتاب پسر ائا(انکی) و الهه دامکینا(یعنی زن قانونی) یا دامگال (همسر بزرگ= سارا) است و اسماعیل (در اصل به معنی خدای فرمانروا) نیای اعراب در اصل همان ایزد جنگ نینورتا (فرمانروای سرزمین) پسر ائا(انکی) و الهه نین لیل (نائله، ملکهً هوا) یا نین خورساگ(الههً سرزمین سنگی و بیابانی= حاجر) است. از اینجا مسلم می گردد که ابراهیم به عنوان خدای بابلی واهل شهر اور یا بابل به جای اِئا(انکی، خدای زمین و دانش) بین النهرین بوده است. به نظر میرسد در جنوب شبه جزیره عربستان و نزد نیاکان عرب تاجیکان حاجر و شوهرش ائا (انکی، ابرام/ابراهیم) بیشتر منات و مناف نامیده میشده اند چه نین لیل (سود، نین خورساگ، حاجر) را نین منا نیز نامیده اند و در هنگام فتح معبد منات توسط مسلمین دو شمشیر گرانقیمت از آنجا بدست آمد. ناگفته نماند در اساطیر بابلی اساس اسطوره اساف و نائله و یا هاجر و اسماعیل باقی مانده است: نین لیل برای یافتن پسرش به سوی تپه ها میرود و در این مدت نینورتا (اسماعیل) دشمنانش را که اسیر کرده بود به مادرش تقدیم میکند. اما نخست این خدای جنگ بر روی سنگها علف میرویاند و آن را خورساگ (سرزمین سنگی و بیابانی) می نامد. خود نین لیل از این زمان به بعد نین خورساگ نامیده میشود و سر انجام نینورتا سر نوشت سنگها را تعیین میکند که دشمنان سابق رقیبش آساگ (آساف، شیطان، مار هفت سر) بودند. تصور می شده که آساگ (آساف) به معنی کسی که به بازو میزند و وابسته به سرزمین کوهستانی بوده و باعث درد و بیماری است. ظاهراً حدیث کهن السلمان منی، متضمن یکی به شمار رفتن بتان پسرمنات (نینورتا) و سلم می باشد. چنانکه می دانیم بت منات (الهه جنگ و تقدیر)همسر مناف (مقام عالی، ابراهیم) از آن عربهای شرقی (نیاکان تاجیکان) نیز در نزد هندوان در معبد سومنات با اهمیت تمام پرستش میشده است. به هر حال از آنجائیکه القاب مهم گوتمه بودا(گئوماته زرتشت) سیددهارتا(به هدف رسیده) و تاتاگاتا(به حقیقت نائل گشته) آمده است و این مفاهیم با معانی مناف(نائل) و نائله پیوند می یابد، لذا از اینجا می توان نتیجه گرفت که این القاب در اصل به بت مناف/ ابراهیم عربهای شرقی (نیاکان عرب تاجیکان) اطلاق می شده است و آنان نام این بت محبوب خود را در مورد حاکم شاهزادهً محبوب خویش گئوماته زرتشت (گوتمه بودا) نیز بکار برده اند و از اینجاست که اسطورهً شاهزاده ابراهیم ادهم (ابراهیم بور، پدید آمده است که در عهد باستان داستان عاشقانه اش تحت نام زریادر(زرتشت)و آتوسا (استر تورات، ایشتار پارسی، دختر معروف کورش) معروف بوده است.
معرفی بتان اِساف ( خشمگین) و نائله(به هدف رسیده):
بنابر گفته مورخان، از ديگر بت هاى كعبه كه عمرو بن لحى آنها را در صفا و مروه نصب و مردم را به پرستش آنها دعوت كرد، اساف و نائله بودند. برخى روايات اين دو بت را زن و مردى از قوم جُرهُم دانسته اند كه در كعبه مرتكب گناه و فحشاء شده و در همان مكان مسخ و تبديل به سنگ شدند. شايد به سبب همين روايات است كه برخى مسخ را از باورهاى عرب به شمار آورده اند.532 ابن كلبى مى نويسد، اين دو فرد پس از مسخ شدن، براى پند گرفتن مردم پيشاپيش كعبه نهاده شد، و پس از مدتى از معبودان عرب به شمار آمدند. يكى از اين دو، به كعبه چسبيده بود و ديگرى در جايگاه زمزم قرار داشت. قريش آن دو را كنار يكديگر گذاشت و براى آنها گوسفند و شتر قربانى كرد. اساف و نائله را افزون بر قريش، احابيش نيز پرستش كرده و هر كدام تلبيه اى ويژه داشتند.533 بنابر گفته شهرستانى، اين دو بت را هم عمرو بن لحى به مكه آورده بود.534 اين دو بت از خدايان دوگانه مذكر و مؤنث بودند. با اينكه احتمال مى رود كه داستان فجور اين مرد و زن و مسخ شدن آنها داستانى ساخته مكّيان باشد تا بدين وسيله به كعبه قداست بيشترى داده و با آفريدن معجزه هايى براى آن، منافع زيادترى را به سوى مكه جذب نمايند و برخى پژوهشگران نيز اين دو بت را از تخيلات اساطيرى عرب دانسته اند;535 اما در منابع روايى شيعى نيز اين مطلب از زبان امام على(عليه السلام) نقل شده كه در پاسخ سؤالى درباره اين دو بت فرمود: آنها دو جوان زيبا روى مذكر و مؤنث بودند كه در حال طواف در خانه خدا، در مكان خلوتى دچار فحشاء شده و خداوند آن دو را مسخ كرد. پس از آن قريش گفتند اگر خداوند راضى نبود كه آنها نيز مانند خودش پرستش شوند; آنها را مسخ نمى كرد و تبديل به سنگ نمى كرد.536
با اين كه به طور طبيعى قريش بت هاى كعبه و مكه را پرستش مى كرد، اما آنها اصنام ساير قبايل را نيز مى پرستيدند; به شرط آنكه آنان نيز بت هاى قريش را بپرستند. قريش با اين كار توانسته بود بت هاى عرب را در كعبه جمع كند. همين امر سبب شد كه قبايل ديگر هم كعبه را محترم شمارند و هر ساله براى حج و عمره به آنجا بيايند. اين كار سود مادى و معنوى مطلوبى براى قريش داشت و مكه به صورت بازار ثابتى براى مردم اطراف آن در آمده بود.537 (بر گرفته از مقالهً گونه شناسی پرستش در حجاز عصر جاهلیت)
سر انجام قسمتی از داستان ابراهیم قرآن را از کتاب همراه پیامبران ضمیمه می کنیم که در آن ابراهیم نیای عرب (مناف، خدای دانش اعراب) با ابراهیم خلیل الله بت شکن (گئوماته زرتشت، اسماعیل) و ابراهیم به عنوان نیای اساطیری مشترک اعراب و یهود (خشتریتی، کیکاوس) و ابراهیم معبد ساز پدرخواندهً گئوماته زرتشت/ شاهزاده ابراهیم ادهم اسطوره ای یعنی کورش یکی شده است:
ابراهيم(ع) و بتپرست
نشو و نماى ابراهيم در سرزمين بابِلابراهيم و خدايان بابِلدرخواست ابراهيم برترك بتپرستىپدر (پدر بزرگ)بت شكنى ابراهيممحاكمه ابراهيم(ع)پيروزى علمى قرآن
نشو و نماى ابراهيم در سرزمين بابِل
اگر بين آنچه در سفر پيدايش تورات آمده و بين آنچه باستانشناسان كشف كردهاند، مقايسه كنيم، به دست مىآيد كه دوران حضرت ابراهيم(ع) -چنانكه ساليانى قبل چنين تصور مىرفت، به هزاره دوم قبل از ميلاد مسيح(ع) برنمىگردد، بلكه به قرن نوزدهم و يا بهتر بگوييم به قرن هفدهم(1) [قبل از ميلاد] برمىگردد. شهر اوركلدانى محل پرورش و نشوونماى ابراهيم(ع)بود كه امروزه به «مُغير» معروف است و بين نهرهاى دجله و فرات در دشت سمت جنوب واقع شده است. طبق آنچه از سفر پيدايش برمىآيد، ابراهيم(ع) با پدرش به نزديكى شهر حاران در دورترين نقطه غربى بين النهرين كوچ كردند. منابع تاريخى عربى، زادگاه ابراهيم(ع) را بابل مىداند(2). ياقوت حَمَوى(3)، سرزمين بابِل را اين گونه توصيف مىكند كه بين دجله و فرات واقع شده و همان منطقهاى است كه به آن سواد گفته مىشود. ولادت ابراهيم(ع) نيز در دوران نمرود بن كنعان بن كوش بوده است. تاريخ ثابت كرده زمانى كه ابراهيم(ع) در عراق مىزيست، در عراق تمدن بابِل، حكمفرما بودهاست. ابراهيم و خدايان بابِل: اعتقادات بابِليان چه بود؟ شناخت اين معتقدات، ما را در فهم آيات قرآن كه بيانگر اعتقادات قوم ابراهيم(ع) است يارى خواهد داد. «بابِليان، خدايان زيادى داشتند.... به اين ترتيب كه هر شهرى خدايى داشت كه نگاهبان آن بود، و شهرهاى بزرگ و روستاها، خدايان كوچكترى داشتند كه آنها را پرستيده و بدانان اظهار علاقه مىكردند. هر چند به طور رسمى، همه در مقابل خداى بزرگترشان كرنش مىكردند، ولى پس از آنكه روشن شد خدايان كوچك جلوه و يا صفات خدايانِ بزرگترند، رفته رفته تعداد خدايان اندك شد و بدين سان «مردوك» عنوان خداى بابِل را، كه بزرگ خدايان بابل بود، گرفت. پادشاهان، نياز شديدى به آمرزش و بخشش خدايان داشتند، از اين رو براى آنها پرستشگاه و معبد ساخته و اثاثيه و خوراك و شراب برايشان تهيه مىكردند» (4).در محيطى كه تعدّد خدايان بر آن حاكم بود و مجسمههايى براى پرستش در آنها نصبشده بود، خداوند، أمر فوقالعاده مهم هدايت و ارشاد را به ابراهيم(ع)ارزانى داشت. آن حضرت با نظر صائب خويش و وحى پروردگارش دريافت كه خداوند، يكتا بوده و هم اوست كه حاكم بر اين جهان هستى است. به همين منظور تصميم گرفت به هدايت قوم خود قيام نموده و آنها را از قيد و بند خرافات برهاند.از اين رو، باب پند و اندرز را برايشان گشود و آنها را از وضعيتى كه در آن به سر مىبردند نهى كرد. اين ماجرا را قرآن برايمان چنين بازگو مىكند: وَلَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَكُنّا بِهِ عالِمِينَ * إِذ قالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِيلُ الَّتِى أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ * قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِينَ * قالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَآباؤُكُمْ فِى ضَلالٍ مُبِينٍ * قالُوا أَجِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللّاعِبِينَ * قالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّمواتِ وَالأَرضِ الَّذِى فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلى ذلِكُمْ مِنَ الشّاهِدِينَ؛ (5)ما پيش از اين ابراهيم را كاملاً به رشد و كمال خود رسانيديم و به شايستگى او بر اين مقام آگاهى داشتيم، هنگامى كه با پدر (عمويش) و قوم خود گفت: اين مجسمههاى بىروح و بتهاى بىاثر چيست كه شما خود را در اسارت پرستش آنها قرار دادهايد، به ابراهيم پاسخ دادند: پدرانمان اين بتها را مىپرستيدند. ابراهيم گفت: شما و پدرانتان سخت در گمراهى هستيد. آنها به ابراهيم گفتند: آيا تو دليلى بر حقانيّت خود دارى يا ما را به بازى گرفتهاى؟ وى پاسخ داد: خداى شما، همان خدايى است كه آفريننده زمين و آسمان است و من گواه براين امر هستم. دليلى كه اين قوم براى پرستش بتها مىآوردند، اين بود كه پدرانشان بتها را پرستش مىكردهاند و آنان از پدران خود پيروى كردهاند و اين دليلى پوچ و واهى بود كه مفسدان و تبهكاران در برابر مصلحان و خيرانديشان اظهار مىداشتند و دليل چقدر بىمحتوا بود كه به واسطه آن عقل و خرد خويش را به بند كشيده و به سان چهارپايان، تسليم گذشتگان خود شده بودند. ابراهيم(ع) خواست قوم خود را از پرستش بتها و اعتقادات خرافى و افسانهاى كه در پىداشت آزاد سازد و آنها را به اوج حقيقت، يعنى پرستش خداى يگانه كه لزوماً هر فردى بايد در پى آن باشد، رهنمون گردد. اين موضوعى بود كه ابراهيم(ع) قوم خود را بدان مخاطب ساخت: قالَ أَفَرَأَيْتُمْ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ * أَنْتُمْ وَآباؤُكُمُ الأَقْدَمُونَ * فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِى إِلّا رَبَّ العالَمِينَ * الَّذِى خَلَقَنِى فَهُوَ يَهْدِينِ* وَالَّذِى هُوَ يُطْعِمُنِى وَيَسْقِينِ * وَإِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ * وَالَّذِى يُمِيتُنِى ثُمَّ يُحْيِينِ * وَالَّذِى أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِى خَطِيئَتِى يَوْمَ الدِّينِ؛(6)آيا مىدانيد بتهايى كه شما مىپرستيد و پدرانتان از قديم مىپرستيدند، به جز پروردگار جهانيان، همگى با من مخالف و دشمن هستند. من خدايى را مىپرستم كه مرا آفريد و به راه راست هدايتم فرمود؛ همان خدايى كه چون گرسنه شوم به لطف و كرم خويش مرا غذا مىدهد و چون تشنه گردم مرا سيراب مىسازد، خدايى كه چون بيمار شوم، مرا شفا مىبخشد. هم او كه مرا مىميراند و دوباره زنده مىگرداند و همان خدايى كه چشم اميد دارم در روز رستاخيز از گناهانم درگذرد. اين عبارات نمودار ايمان ابراهيم است؛ ايمانى كه هر عضوى از اعضايش را تسليم خداى خويش ساخته است؛ ايمانى كه غم و اندوه را از دل زدوده و آرامش دل و سعادت را بدان ارزانى مىدارد؛ ايمانى كه دل را از تسليم شدن به خرافات و پناه بردن به اوهام رهايى مىبخشد. بنابراين، جز خدا، كه پروردگار جهانيان است، كسى روزى دهنده و شفا بخش و ميراننده و زنده كننده و بخشاينده گناهان نيست. درخواست ابراهيم برترك بتپرستىپدر (پدر بزرگ) پدر ابراهيم(ع) در صدر بتپرستان قرار داشت. وى از كسانى بود كه بت مىتراشيد و آنها را مىفروخت. از آنجايى كه پدرش مهربانترين مردم نسبت به او بود، كار پدر بر وى گران آمد و بر خود لازم شمرد او را پند و اندرز داده و از فرجام كفرش وى را برحذر دارد. ولى ابراهيم با چه شيوهاى پدر را مخاطب ساخت؟ او پدر را با گفتارى در نهايت ادب و مهربانى مخاطب قرار داد و با دليل و برهان عقلى به بطلان پرستش بتها پرداخت. خداى متعال فرمود:وَاذكُرْ فِى الكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً * إِذْ قالَ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لايَسْمَعُ وَلا يُبْصِرُ وَلا يُغْنِى عَنْكَ شَيْئاً * يا أَبَتِ إِنِّى قَدْ جاءَنِى مِنَ العِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِى أَهْدِكَ صِراطاً سَوِيّاً * يا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّيْطانَ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيّاً * يا أَبَتِ إِنِّى أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيّاً * قالَ أَراغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِى يا إِبْراهِيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِى مَلِيّاً * قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّى إِنَّهُ كانَ بِى حَفِيّاً * وَأَعْتَزِلُكُمْ وَما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَأَدْعُوا رَبِّى عَسى أَلّا أَكُونَ بِدُعاءِ رَبِّى شَقِيّاً؛ (7)اى رسول ما، در كتاب خود شرح حال ابراهيم را، كه پيامبرى بسيار راستگو بود، ياد كن. هنگامى كه باپدر [يا عموى] خود گفت: اى پدر، چرا بت بى جان، كه چشم و گوش ندارد و هيچ رفع نيازى از تو نمىكند، مىپرستى؟ اى پدر، علمى را به من آموختهاند كه تو از آن بهرهاى ندارى؛ پس از من پيروى كن تا تو را به راه راست هدايت كنم. اى پدر، هرگز شيطان را نپرست، چرا كه شيطان نسبت به خداى رحمان سخت نافرمان است. اى پدر، من از اين بيمناك هستم كه عذاب خداوند رحمان برتو فرا رسد و يار و ياور شيطان باشى. گفت: اى ابراهيم، مگر تو از خدايان من رو گردان شدهاى؟ اگر از مخالفت بتها دست برندارى، تو را سنگسار خواهم كرد و گرنه سالها از من دور باش. ابراهيم در پاسخ گفت: تو به سلامت باشى. من از خدا برايت آمرزش مىخواهم كه خدايم درباره من بسيار مهربان است. من از شما و بتهايى كه به جاى خدا مىپرستيد دورى مىگزينم و خداى يكتا را مىخوانم و اميدوارم مرا از لطف خويش محروم نگرداند.اين سخن، احساسات و عواطف هر شنوندهاى را تحريك مىكند. ببينيد چگونه ابراهيم(ع) هرگاه كه قصد پند و اندرز نمود به چه نحو با كلامِ عاطفى «يا ابتِ» و در نهايت احترام و كمال عشق و ادب سخن خود را آغاز كرد.ابراهيم، سخن خود را با برهان عقلى با پدر خويش آغاز مىكند و مىگويد: چرا جسم بىجانى را كه نه مىشنود و نه مىبيند و نه سود و زيانى مىرساند پرستش مىكنى؟ و سپس پند و اندرز خود را پى گرفته و با مهربانى، پدر خويش را به پذيرش حق دعوت مىكند و از بيم اينكه مبادا نظريه پدر، مورد اهانت و اسائه ادب قرار گيرد و بدين ترتيب از او روگردان شود، او را به طور مطلق به جهل و نادانى توصيف نكرد و خود را از حيث علم و دانش در سطح بسيار بالايى مطرح ننمود، تا بر پدر خود اظهار برترى نكند و پدر از او متنفّر نگردد. وى گفت: من داراى علم و دانشى هستم كه از ناحيه خدا به من عطا شده است و تو از چنين علمى برخوردار نيستى. بنابراين پندهايم را بپذير، چرا كه من تو را به راه راست رهنمون مىشوم. و در واقع همان شيطانى كه خداى خود را نافرمانى كرد، دشمن توست و هم او تو را به وادى اين گمراهى كشاند تا تو را به عذاب الهى گرفتار سازد. ولى پدرش با پيش دستى به وى گفت: شگفتا! ابراهيم، آيا تو از پرستش بتها رو گردانى؟ اگر از عقيده خود - كه جلوگيرى از پرستش بتهاست - دست برندارى، تو را سنگباران خواهم كرد. اينك به كنارى رو و اگر در پى رهايى هستى، تا زندهاى از من دور باش. ابراهيم در پاسخ تهديد پدر و از خود راندن وى، جز «سلام عليك» سخن ديگرى نگفت؛ يعنى هرگز از من به تو گزند و آزار و اذيّتى نخواهد رسيد، بلكه از ناحيه من سالم مىمانى، ازخدا خواهم خواست تا تو را ببخشايد و از كيفرت درگذرد، خداوند مقرر فرموده كه لطفش شامل حالم گردد و دعايم را مستجاب گرداند. و اگر از اينكه تو را به ايمان به خدا دعوت مىكنم، ناخرسندى، بنابراين من از تو و قومت و معبودهايى كه به جاى خدا مىپرستيد، دورى جسته، تا خداى يگانه را پرستش نمايم. شايد در پرستش او چون شما در پرستش خدايانتان، نوميد نگشته و تلاش بيهوده نكرده باشم. ابراهيم(ع) همان گونه كه به پدرش وعده داده بود و پيش از اينكه از ايمان وى مأيوسگردد، براى او طلب آمرزش كرد، ولى پس از آنكه برايش روشن شد، وى دشمن خداست و نمىخواهد دست از پرستش بتها بردارد، همان گونه كه در قرآن آمده، از او بيزارى جست: وَما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيّاهُ فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوّاهٌ حَلِيمٌ؛(8)آمرزش طلبى ابراهيم براى پدر [پدر بزرگش] به خاطر وعدهاى بود كه به وى داده بود، ولى زمانى كه روشن شد او دشمن خداست، از او بيزارى جست. به راستى كه ابراهيم فردى بسيار بردبار و خدا ترس بود. بت شكنى ابراهيم ابراهيم تصميم خود را مبنى بر درهم شكستن بتهايى كه قوم او مىپرستيدند، در دل نهان ساخت و سوگند خورد آنها را نابود كند، اين راهى عملى بود كه خواست براى قوم خود آن را ابراز نمايد تا بر آنها اقامه دليل كند كه اين بتها سود و زيانى نمىرسانند و اگر كسى بدانها آسيبى برساند، اين بتها قادر نيستند متقابلاً به آنها زيانى وارد سازند. بنابراين، برهان عملى مىتواند تأثيرى ژرفتر از پند و اندرز در دلها داشته باشد. ابراهيم(ع) در پى فرصت مناسبى بود تا اهداف و مقاصد خويش را در يكى از روزهاى جشن قوم خود عملى سازد. پدرش بدو گفت: اى ابراهيم، امروز عيد است، اگر همراه ما بيرون بيايى و در مراسم جشن و سرور با ما شركت جويى، به تو خوش خواهد گذشت. ابراهيم همراه آنان از شهر بيرون رفت و سپس عذرى برايش پيش آمد كه به واسطه آن مىتوانست باز گردد. هنگام شب نگاهى به ستارگان انداخت و گفت: من در طالع اين ستارگان چنين مىبينم كه بهزودى به بيمارى طاعون مبتلا خواهم شد، به همين دليل مردم ازسرايت آن بيمارى برخودشان بيمناك شده و او را رها ساختند و وى به سمت جايگاه و معبدى - كه بتها در آن قرار داشتند - بازگشت، درحالى كه تصميم برنابودى آنها گرفته بود. ابراهيم(ع) به پرستشگاهى كه بتهاى آنان در آن قرار داشت رسيد. برخى از بتها در كنار برخى ديگر نهاده شده و بتى بزرگ در صدر همه قرار داشت و در برابر آنها قربانىهاى خوراكى و آشاميدنى ديد كه برايشان نذركرده بودند تا به گمان خودشان از آنها بخورند. ابراهيم(ع) با تمسخر بتها را مخاطب ساخت: آيا غذا نمىخوريد؟ و چون كسى پاسخ او را نداد، گفت: چرا سخن نمىگوييد؟ و سپس با دست راست خود به وسيله تبرى همه بتها را شكست و قطعه قطعه ساخت و ازشكستن بت بزرگ - كه بزرگترين خدايان آنها بود، - خوددارى كرد و تبر را به دست آن آويخت و سپس معبد را ترك گفت. در اين زمينه آيات زير را ملاحظه كنيد: وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ * إِذ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ * إِذ قالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ ماذا تَعْبُدُونَ * أَإِفْكاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ* فَما ظَنُّكُمْ بِرَبِّ العالَمِينَ * فَنَظَرَ نَظْرَةً فِى النُّجُومِ * فَقالَ إِنِّى سَقِيمٌ * فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ * فَراغَ إِلى آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَلا تَأْكُلُونَ * ما لَكُمْ لا تَنْطِقُونَ * فَراغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمِينِ؛ (9)در حقيقت ابراهيم از پيروان نوح بود. ابراهيم با قلبى پاك و سالم از جانب خدا آمد، هنگامىكه به پدر (پدر بزرگ) و قوم خود گفت: شما به پرستش چه مشغوليد؟ آيا رواست كه به دروغ، خدايانى را به جاى خداى يكتا برگزينيد؟ پس به خداى جهانيان چه گمان مىبريد؟ آنگاه ابراهيم انديشيد و به ستارگان آسمان نگاهى كرد و به قومش گفت: من بيمارم [و نمىتوانم در جشن شما شركت كنم]. قومش از او دست برداشتند. ابراهيم آهنگ بتهاى آنان كرد و به بتها گفت: آيا غذا نمىخوريد؟ چرا سخن نمىگوييد؟ و سپس تبر را با دست راست محكم بر آنها كوبيد. وَتَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ * فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلّا كَبِيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ؛ (10)به خدا سوگند، پس از آن كه [از شهر] بيرون رفتيد، بتهاى شما را به هر تدبيرى در هم خواهم شكست و [پس از رفتن آنها] بتها را قطعه قطعه كرد، جز بت بزرگشان را كه بدان رجوع كنند. ابراهيم(ع) با شكستن بتها دليلى ملموس بر بطلان بتپرستى قومش اقامه كرد. [او مىگفت:] اگر اينها خدايان راستين بودند، از خويش دفاع مىكردند و به هر كسى كه بدانان آسيب مىرساند، زيان وارد مىساختند. اين موضوع واقعيتى بود كه «هيده يوشى» پادشاه ژاپن آن را دريافته بود. وى مجسمه بزرگى براى بودا ساخته بود... و هنوز ساختن آن به پايان نرسيده بود كه در سال 1596 زلزلهاى در آن سامان رخ داد و آن مجسمه را به زمين افكند و متلاشى ساخت.... نقل شده كه «هيده يوشى» با پرتاب تيرى به سوى آن بت به گونهاى تحقيرآميز آن را مخاطب ساخت و گفت: من تو را با هزينهاى گزاف سرپا كردم، ولى تو حتى نتوانستى پرستشگاهت را نگهدارى! (11)محاكمه ابراهيم(ع) مردم پس از برگزارى مراسم جشن خود، بازگشته و آنچه را بر سر بتها آمده بود، ملاحظه كردند. آنان وحشتزده از خود پرسيدند: كدام فرد ستمپيشه به مقدسات ما چنين كرده است؟ برخى از آنان گفتند: شنيدهايم جوانى به نام ابراهيم به بتها اهانت مىكند و عادت اوست كه از بتها عيبجويى كرده و آنها را به باد مسخره گيرد؛ ما تصور مىكنيم همين شخص است كه دست به چنين عملى يازيده است. خبر تعرّض به بتها به فرمانروايان رسيد و آنان به نيروهاى خود فرمان دادند تا ابراهيم را براى محاكمه در برابر ديدگان مردم حاضر كنند. آنانكه شنيده بودند كه وى از بتها عيبجويى كرده و آنها را تهديد نموده است، مىبايست به اين مطلب گواهى دهند. هنگامى كه ابراهيم(ع) را حاضر كردند، سران حكومت از او پرسيدند: اى ابراهيم، آيا تو با خدايان ما چنين كردى؟آن حضرت احساس كرد فرصت مناسبى براى او پيش آمده تا به اهداف و واقعيتى كه مىخواست قوم او بدان اعتراف كنند، دست يابد. از اين رو با شيوهاى حكيمانه پرسش آنها را چنين پاسخ گفت: شكننده بتها، بتِ بزرگ آنهاست و ساير بتها گواه بر كار آن هستند و ادامه داد: اگر سخن مىگويند ماجرا را از آنها جويا شويد. بتبزرگ خشمگين شده كه چرا شما مردم بتهاى كوچك را مىپرستيد در صورتى كه آن بت، بزرگتر از آنهاست و به همين دليل آنها را شكسته است.مردم به طور ناخودآگاه، در ورطه لغزش و اشتباهى كه ابراهيم(ع) آنها را به اعتراف بدان ناگزير ساخت، گرفتار آمدند. برخى از آنها به بعضى ديگر مىگفتند: شما با پرستش معبودهايى كه قادر بر سخن گفتن نيستند و نيز متهم ساختن ابراهيم، برخود ستم روا داشتهايد، ولى پس از آن حقيقت را دريافتند و از شرم سرافكنده شدند و يك بار ديگر به بحث و مناقشه با ابراهيم(ع) پرداختند و گفتند: تو كه مىدانى اين بتها سخن نمىگويند، پس چرا از ما مىخواهى از آنها بپرسيم؟... اينجا بود كه دليل و برهان ابراهيم(ع) در گوش آنان طنين افكند و با اين سخن رسا، زبان آنها را از سخن گفتن باز داشت: أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَلا يَضُرُّكُمْ * أُفٍّ لَكُمْ وَلِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ؛ آيا به جاى خدا چيزهايى را كه به شما سود و زيانى نمىرسانند، مىپرستيد؟ افّ بر شما و معبودانى كه به جاى خدا مىپرستيد. آيا انديشه نمىكنيد؟. اين آيه شريفه، پستى و بى مقدارى افرادى را كه براى بتها احترام قائل شده و به جاى خدا آنها را مىپرستند، به مردم هر عصر و زمانى گوشزد مىكند. ولى زمانى كه جهل و نادانى در دلها ريشه دوانيد و تعصب كوركورانه بر قلبها حاكم شد، قدرت داورى را كاهش مىدهد. به همين سبب قوم ابراهيم هنگامى كه احساس شكست و رسوايى كردند و از سويى هيچ دليل و برهانى هم نداشتند، ازبحث و مناقشه صرف نظر كرده و براى سرپوش گذاشتن بر رسوايى خود، به زور متوسل شدند و او را محكوم به مرگ با آتش كردند، ولى خداوند با قدرت خويش او را از آتش رهايى بخشيد وبه آتش فرمان داد: «كُونِى بَرْداً وَسَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ» و بنابه فرمان الهى، آتش بر او گلستان شد. خداى متعال فرمود: قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْيُنِ النّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ * قالُوا أَأَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهِيمُ * قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْأَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ * فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظّالِمُونَ * ثُمَّ نُكِسُوا عَلى رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ * قالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَلا يَضُرُّكُمْ* أُفٍّ لَكُمْ وَلِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ * قالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ * قُلْنا يا نارُ كُونِى بَرْداً وَسَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ؛ (12)گفتند: او را در برابر ديدگان مردم حاضركنيد شايد آنها [به كارهاى او] گواهى دهند. گفتند: اىابراهيم، آيا تو با خدايان ما چنين كردى؟ وى گفت: اين كارِ بت بزرگ است، اگر سخن مىگويند از آنها بپرسيد؟ آنان در انديشه فرو رفتند و گفتند: شما به خود ستم كرديد و آنگاه سرافكنده شدند و [گفتند] تو مىدانستى كه اينها سخن نمىگويند. گفت: آيا به جاى خدا چيزى را كه به شما سود و زيانى نمىرساند، مىپرستيد؟ أف بر شما و بر آنچه به جاى خدا پرستش مىكنيد. آيا [در كار خود] نمىانديشيد؟ گفتند: او را در آتش بسوزانيد و بدين وسيله خدايانتان را يارى كنيد، اگر انجام دهنده اين كاريد و ما گفتيم: اى آتش، بر ابراهيم گلستان شو. خداى سبحان ماجراى محاكمه ابراهيم(ع) را با الفاظى كوتاه و بسيار رسا عنوان فرموده است: فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ * قالَ أَتَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ * وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَما تَعْمَلُونَ * قالُوا ابْنُوالَهُ بُنْياناً فَأَلْقُوهُ فِى الجَحِيمِ * فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الأَسْفَلِينَ؛ (13)چون به سرعت به سمت او رفتند، وى گفت: آيا آنچه را خود مىتراشيد پرستش مىكنيد؟ خداوند شما و آنچه را مىسازيد آفريده است. گفتند: جايگاهى برايش بسازيد و او را در آتش افكنيد. در حق او به مكر و حيله متوسل شدند و ما آنها را خوار گردانيديم. با اندكى درنگ در معناى اين آيه شريفه: «قال أتعبدون ما تنحتون» در مىيابيد كه قرآن با اختصارى شگفتآور و بيانى روشن بر پرستش بتها خط بطلان كشيده است؛ آنگونه كه هيچ اديب و سخنورى قادر نيست به بلنداى اين بيان معجزهآسا، كه تنها از ويژگىهاى قرآن است، دست يابد. در اين زمينه ضرب المثلى چينى است كه مىگويد: «هيچ كس از سازندگان بت، پرستش بت نمىكنند؛ زيرا مىدانند بتها از چه مادهاى ساخته شدهاند». ولى چقدر فاصله است بين بلاغت قرآن و ضربالمثل چينى. قرآن اصل معنا را با فشردگى معجزهآسايى بيان داشته كه خود نشانه اين است كه قرآن وحى الهى است.به اين گفته خداى متعال نيز توجه كنيد: «وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَما تَعْمَلُونَ؛ شما و آنچه را به عنوان بت مىسازيد خدا آفريده است». و هم اوست كه انسان را استعداد و توان كار عنايتكرد؛ همانگونه كه ماده ساخته شدن بتها را آفريد بنابراين، چگونه انسانى كه خود آفريده خداست، بايد آفريدهاى مانند خود را، كه بت است، بپرستد؟... چقدر زيبنده است كه انسان خداى آفريننده را بپرستد، نه بت ساخته دست بشر را! پيروزى علمى قرآن؟ با دقت در آيات قرآنى ملاحظه خواهيد كرد كه اين آيات به بيان حوادث تاريخى صحيح پرداخته و علم، به واقعيت آنها اعتراف كرده است؛ مثلاً قرآن يادآور مىشود كه ابراهيم به آسمان نگريست: «فَنَظَرَ نَظْرَةً فِى النُّجُومِ * فَقالَ إِنِّى سَقِيمٌ؛ ابراهيم به ستارگان نگريست و در طالع آنها ديد كه به بيمارى مبتلا خواهد شد». از اين آيه استفاده مىشود كه قوم ابراهيم با علم نجوم (طالع شناسى) سر و كار داشتند و ابراهيم(ع) از همان جنبهاى كه آنها بدان معتقد بودند، عذرى تراشيد. ويل دورانت در كتاب خود مىگويد: «بابليان، دانش اخترشناسى را براى اين نياموختند كه به وسيله رسم نقشه براى كاروانها و كشتىها تعيين مسير نمايند، بلكه بيشتر به اين لحاظ آن را آموختند كه آينده و سرنوشت مردم را تعيين كرده و از آن آگاهى يابند. به همين دليل بيشتر اخترشناسان بابل، طالع بين بودند و بدين ترتيب تلاشهايى كه براى دست يابى علم به آينده انسانها از طريق حركت ستارگان صورت مىگرفت، نوعى از تمايلات بابليان بود.»(14)قرآن از آداب و رسوم قوم ابراهيم سخن به ميان آورده كه آنها براى خوراك خدايان خود قربانى انجام مىدادند: «فَراغَ إِلى آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَلا تَأْكُلُونَ». اين آيه شريفه ياد آور مىشود، هنگامى كه ابراهيم به پرستشگاهى كه خدايان قومش در آن قرار داشتند، رسيد و نزد آنها خوردنىهايى را يافت، از آنان خواست تا غذا بخورند. ويل دورانت در تاريخ تمدن، مىگويد: «پادشاهان، احساس نيازشديدى به بخشش خدايان داشتند. از اين رو براى آنان پيكرهايى ساخته و براى آنها اثاثيه و طعام فراهم مىكردند... و بيشترين چيزى كه به عنوان قربانى انجام مىدادند، خوراك و شراب بود...» (15).قرآن در باره ابراهيم مىفرمايد: او بتها را به جز بتِ بزرگ درهم شكست: «فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلّا كَبِيراً لَهُمْ». از اين آيه شريفه استفاده مىشود كه قوم ابراهيم خدايان زيادى داشتند و در كنار اين خدايان، معبود بزرگى قرار داشت كه ابراهيم(ع) آن را باقى گذاشت و از شكستن آن خود دارى كرد. ويل دورانت در كتاب تاريخ تمدن آورده كه «معبود بزرگ بابليان، مردوك به شمار مىآمد و در كنار اين معبود، خدايان زيادى وجود داشتند». حقايقى كه تنها قرآن آنها را ياد آور شده و علم و دانش اخيراً بدانها اعتراف كرده، به عنوان يك پيروزى علمى براى قرآن به شمار مىآيند كه در دوران پيامبر اكرم(ص) و در محيط رسالت آن حضرت مشخص نبوده و تا دوران اخير، پرده از اسرار و نهان آنها برداشته نشده بود. اين كشف در زمانى رخ داده كه زيستشناسان با حفارىهايى كه در سرزمين بابل انجام دادند، به تخته سنگهايى برخوردند كه اعتقادات آن زمان مردم بابل با خط ميخى بر آنها نگاشته شده بود و با كشف رمزهاى آن، به محتواى آنها پى بردند. .....................................................................................................................................................
…آن تپه از ريگ سرخ تا دوره ابراهيم(ع) هم چنان بماند و در پيش مردم قداست و حرمت داشت و بيابان نوردان و بازرگانان چون به آن جاى مىرسيدند، از روى هيبت و شكوه، اين قداست را پاس مىداشتند و انجام برخى از كارها را در آن حدود جايز نمىدانستند.8 چون ساره همسر زيباى ابراهيم، براى شوى هيچ فرزند نياورد، دل وى بر ابراهيم بسوخت و هاجر كنيز خود و هديه فرعون مصر به ابراهيم داد تا به شوهرى با وى بخسبد، شايد بچهاى بياورد. هاجر از ابراهيم بار بگرفت و پسرى بياورد. نامش اسماعيل كردند. چون اين بچه بيامد، ساره بر هاجر و اسماعيل رشك مىبرد وليكن خداوند به ساره ـ هر چند پير عجوزه بود ـ پسرى ارزانى فرمود. نام اسحق بر آن پسر نهاد وليكن رشك ساره هم چنان بر جاى بود. بنابراين از ابراهيم درخواست تا اين مادر و پسر را از خانه وى و از پيش چشم وى دور كند و درجائى دور و بىآب و آبادانى اندازد. ابراهيم، هاجر و اسماعيل را با اندك آب و آذوقه برداشت و همه جا بگردانيد تا سرانجام به الهام جبرئيل ايشان را در نزديكى آن تپه از ريگ سرخ، در جائى بىآب و سبزه و درخت فرود آورد: «رَبَّنا اِنّى اَسكنتُ من ذُرّيَّتى بِوادٍ غَيرِ ذى زَرعٍ»9 نخست سايبانى از چوب و خار و خاشاك بساخت و آن آرام جان و جگر گوشه را با توكل به خداى در زير آن سايه بان رها كرد و خود به شام بازگشت. از آب و آذوقه ايشان چيزى نماند، هاجر در پى آب، از تپه صفا به مروه و از مروه به سوى صفا مىدويد و مىناليد و اسماعيل نيز گرسنه و تشنه فرياد بر مىداشت و مىگريست و بسختى پاى به زمين مىكوفت، سعى ميان صفا و مروه يادگار همين روزگاران است.
درين هنگام به لطف خداوند رحمن و رحيم از جاى پاى اسماعيل آبى صافى جوشيدن گرفت و به آن مادر و پسر زندگى دوباره بخشيد. آن چشمه وآب را زمزم(مالامال، دارای آب فراوان) گفتند.(بنیان کعبه از غلامرضا افراسیابی)
اسطورهً بناى خانهً كعبه توسط ابراهيم(خشتریتی/کیکاوس/ آرباک ، یا کورش جهانگیر) و اسماعيل( به معنی خداشنو، منظور فرائورت / آربیان پسر خشتریتی یا گئوماته زرتشت داماد و پسر خوانده کورش) که هر چهارفرمانروا لااقل پادشاه اعراب و یهود شرقی (نیاکان عرب تاجیکان و تاتها) در سمت بین بلخ و گرگان بوده اند :
...ابراهيم(ع) مدت زيادى از فرزندش دور بود و سپس براى انجام كارى مهم نزد او آمد. خداوند به ابراهيم دستور بناى كعبه را در مكه داده بود تا نخستين خانهاى باشد كه براى پرستش خدا بنا مىگردد. ابراهيم از حال پسرش اسماعيل جويا شد، او را نزديك زمزم ملاحظه كرد كه مشغول تراشيدن تير بود، به سمت او رفت و اسماعيل به استقبال پدر آمد. آن دو با يكديگر معانقه كردند و هر يك نسبت به ديگرى اظهار عشق و علاقه نموده و بسيار شادمان گشتند. پس از آنكه ابراهيم از ديدار با فرزند شادمان گشته بود بدو اعلان كرد كه خداوند به او فرمان داده تا خانهاى براى پرستش مردم در اين مكان بنا نمايد و به محل آن، كه برفراز تپهاى بلند نزديك آنها قرار داشت، اشاره كرد. اسماعيل به پدر گفت: آنچه را خداوند به تو فرمان داده انجام بده و من در اين كار بزرگ و مهم تو را يارى خواهم كرد. بدين ترتيب ابراهيم(ع) مشغول بناى خانه شد و اسماعيل سنگ بنا را در دسترس او قرار مىداد. پس از آن ابراهيم به اسماعيل فرمود: سنگى مناسب برايم بياور تا آن را بر ركن قرار دهم تا براى مردم نشان و علامتى باشد... جبرئيل او را به حجرالاسود رهنمون شد و آن را برگرفت و در جايگاهش قرار داد. آن دو هرگاه مشغول بنا مىشدند خدا را مىخواندند: «رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ العَلِيمُ» و آنگاه كه بناى خانه بالا رفت و براى آن پيرمرد بالا بردن سنگها دشوار آمد، روى سنگى ايستاد كه همان مقام ابراهيم است(8) و چون قسمتى از ديوار به پايان مىرسيد در حالى كه روى آن سنگ قرار داشت، به سمت ديگر منتقل مىشد و هر زمان از بناى ديوارى فراغت مىيافت، سنگ را به قسمت ديگر منتقل مىساخت و به همين ترتيب بود تا ديوارهاى كعبه به پايان رسيد. اين سنگ از دير زمان تا دوران عمربنخطاب به ديوار كعبه متصل بود و او سنگ را اندكى از خانه كعبه فاصله داد تا نمازگزاران را به خود مشغول نسازد. قرآن با اين آيات بينات به بناى كعبه اشاره مىكند: وَإِذ جَعَلْنا البَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَأَمْناً وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلّىً وَعَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَإِسْمعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِىَ لِلطّائِفِينَ وَالعاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ * وَإِذ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُم بِاللَّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ قالَ وَمَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى عَذابِ النّارِ وَبِئْسَ المَصِيرُ * وَإِذ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ القَواعِدَ مِنَ البَيْتِ وَإِسْمعِيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ العَلِيمُ؛ (9)و آنگاه كه خانه كعبه را ملجأ و جايگاهى أمن براى مردم قرار داديم و مقام ابراهيم را محل پرستش و عبادت خود قرار دادند و از ابراهيم و اسماعيل پيمان گرفتيم كه خانهام را براى طواف كنندگان و معتكفان و اهل ركوع و سجود، از پليدىها پاكيزه گردانند و آنگاه كه ابراهيم گفت: پروردگارا، اين سرزمين را امنيت ببخش و به كسانى كه در اين سرزمين به خدا و روز جزا ايمان آوردهاند، نعمت ارزانى بدار. خداوند فرمود: و آنان را كه كفر ورزيدند، اندكى از نعمت بهرهمند گردانم و سپس آنان را به آتش دوزخ كه بدترين جايگاه است گرفتار سازم. و زمانى كه ابراهيم و اسماعيل ديوارهاى خانه كعبه را بالا مىبردند، عرضه داشتند: خدايا، اين خدمت را از ما بپذير، به راستى كه تو شنونده و دانايى.خداوند در اين آيات، اين نعمت را به مسلمانان عرب يادآور مىشود و آن اينكه خانه كعبه را ملجأ و مرجع مردم قرار داد تا براى انجام عبادت، آهنگِ آن نمايند؛ همان گونه كه خداوند آن را براى هر فرد بيمناكى جايگاه أمن قرار داد. بنابراين كسى كه داخل حرم شود، هيچ كس حق آزار و اذيّت او را ندارد. اين موضوعى است كه از قديمالايام نسبت به حرم پذيرفته شده بوده و از قداستى برخوردار است كه كسى حقّ تعرض به آن را ندارد. در باره «مَقامِ إِبْراهِيمَ» كه خداوند فرمان داد محل آن را جايگاه نماز انتخاب كنند، گفتهشده كه اين مقام، سنگى است كه ابراهيم(ع) هنگام بناى كعبه روى آن مىايستاده و نيز نقل شده كه مقام، عبارت از تمام حرمى است كه پيرامون كعبه قرار دارد و خداوند به سفارش خود به ابراهيم و اسماعيل اشاره مىكند كه بدانها فرمود: خانه كعبه را از پليدىهاى ظاهرى، مانند آلودگىها و پليدهاى معنوى، چون شرك و بتپرستى پاك گردانند تا براى طواف كنندگان پيرامون آن و معتكفان، يعنى كسانى كه براى عبادت، در آن اقامت مىگزينند و آنان كه براى خدا ركوع و سجود مىكنند، پاكيزه باشد.چنانكه قرآن به دعاى ابراهيم(ع) اشاره دارد، آنجا كه از خداى خود خواست، سرزمينى را كه خانه كعبه در آن بنا خواهد شد، أمن قرار دهد و كسانى را كه در آن سرزمين به خدا و روز جزا ايمان آوردهاند، از ميوهها و نعمتهاى زمين بهرهمند سازد. خداوند دعاى او را مستجاب گرداند و او را آگاه ساخت كه خداوند هرگز در اين دنيا از دادن نعمت به كسانى كه كفر ورزيدند، بخل نمىورزد، ولى روز قيامت آنها را به آتش دوزخ كه بدترين جايگاه است كيفر مىدهد.آرى خداوند دعاى ابراهيم(ع) را مستجاب گرداند و مكه را سرزمين أمن قرار داد و هر كس كه متعرض اين شهر شد، خداوند او را به هلاكت رساند، همچنان كه دعايش را مستجاب گرداند و نعمت را بر اهالى آن فزونى بخشيده و انواع ميوهها (نعمتها) از كليه نقاط جهان بدان شهر وارد مىشود. خداوند در پايان، به بناى خانه كعبه و بالا بردن ديوارهاى آن توسط ابراهيم و اسماعيل اشاره مىكند كه آن دو با تضرّع و زارى از خدا خواستند كه اين كار بزرگ و مهمّ را از آنان بپذيرد. 1- ممتحنه (60) آيه 4. 2- سفر پيدايش، فصل 17، آيه 20. 3- ابراهيم(14) آيات 37- 38. 4- گفته شده كه، اسماعيل با پاها و دستهايش به زمين مىكشيد تا اينكه آب از زير پاهايش جوشيد. 5- صافات(37) آيات 99- 112. 6- سفر پيدايش، فصل 22، آيه 2. ذبيح كيست؟اظهر روايات اهل بيت، قول دوم، يعنى اسماعيل است چنان كه آيات 102 تا 111 سوره صافات همين نظريه را تأييد مىكند؛ چه اين كه در اين آيات، مأموريت ابراهيم و موضوع ذبح را بيان مىفرمايد و پس از آن به بيان بشارت خدا به ابراهيم راجع به پيدايش اسحاق مىپردازد و بديهى است كه اسحاق در آن تاريخ وجود نداشته و خدا از پديدآمدنش، به ابراهيم بشارت مىدهد لذا او نمىتواند ذبيح باشد. دليل دوم آن كه، در آيه ديگر خدا ابراهيم(ع) را به ذريّه اسحاق بشارت مىدهد و از پديد آمدن حضرت يعقوب (فرزند اسحاق) سخن مىگويد، بنابراين چگونه تصور مىشود كه خدا از پديد آمدن اولاد و احفاد اسحاق به ابراهيم بشارت دهد و در عين حال او را مأمور به ذبح اسحاق كند؟ به علاوه در حديث صحيح از پيامبر(ص) روايت شده كه فرمود: «أنا ابن الذبيحين؛ من فرزند دو ذبيحم» و جاى ترديد نيست كه رسولاكرم(ص) از فرزندان اسماعيل است كه يكى از آن دو ذبيح تلقى مىشود و ذبيح دوم حضرت عبدالله والد ماجد پيامبر(ص) است. گذشته از اين عبارات تورات بهترين دليل بر اين است كه ذبيح، اسماعيل است نه اسحاق، زيرا در عدد دوم از فصل 22 از سفر تكوين تورات، بيان مىكند كه خدا ابراهيم را مأمور فرمود تا پسر يگانهاش را قربان كند. همچنين در شمارههاى 16 و 17 از همان سفر، از قول فرشته در مقام خطاب به ابراهيم مىگويد: خداوند مىفرمايد: به ذات خود سوگند مىخورم چون اين كار را نمودى و يگانه پسرت را از من دريغ نداشتى، تورا بركت خواهم داد و ذريّه تو را مانند ستارههاى آسمان و شنهاى كنار دريا فزونى خواهم بخشيد. با توجه به اين بيان تورات، به خوبى روشن است كه ذبيح، اسماعيل است و دست تحريفگران تورات، كلمه اسحاق را به جاى كلمه اسماعيل در تورات وارد كرده است. زيرا اين سند مسلّم است كه اسحاق هيچگاه يگانه نبوده و او به تصديق تورات چندين سال پس از اسماعيل متولد شده و اسماعيل تا پايانِ عمرِ ابراهيم، حيات داشته است. بنابر آنچه ذكر شد جاى ترديد نيست كه ذبيح، اسماعيل است، ولى چون يهود از قديم با فرزندان اسماعيل كينه و عناد و دشمنى و حسد داشتهاند، كوشيدهاند تا هرگونه افتخارى را از ايشان سلب كنند، و به خود نسبت دهند و چون داستان ذبح و تسليم جان در پيشگاه خدا برتر از هر افتخارى است، لذا يهود خواستهاند آن را به اسحاق، جدّ خودشان نسبت دهند. تورات، سفر تكوين، شماره 25 از فصل 17 «ج». 7- ابن كثير، بدايه و نهايه، ج1، ص159. 8- ابن اثير، ج1، ص46. 9- بقره(2) آيات 125 - 127.
داستان بنای کعبه:
داستان بناى كعبه از سوى ابراهيم(عليه السلام) از اين قرار است كه(16) : آن حضرت به فرمان خداى سبحان فرزندش اسماعيل (عليه السلام) كه در اين زمان كودكى بيش نبود را به همراه مادرش هاجر در وادى بى آب و علف (مكه) اسكان مى دهد و خود به سرزمين شام برمى گردد... قرآن از قول ابراهيم(عليه السلام) نقل مى كند كه او (به هنگام بازگشت به شام) به درگاه پروردگار عرضه داشت: «پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علفى در كنار خانه اى كه حرم تو است ساكن ساختم تا نماز را بر پا دارند; تو دل هاى گروهى از مردم را متوجه آن ها ساز و از ثمرات به آن ها روزى ده شايد آنان شكر تو را به جاى آورند.» آن وادى كه در آن زمان هيچ نشان حيات و زندگى در خود نداشت با پيدايش آب (چاه زمزم) مورد توجه اعراب باديه نشين (قبيله جُرهم) كه در اطراف زندگى مى كردند، قرار گرفت، در آنجا جمع شده و آن مكان را به عنوان محل زندگى خود برگزيدند. بدين ترتيب اسماعيل(عليه السلام) و هاجر از تنهايى به در آمده و در آن وادى در ميان اعراب باديه نشين رشد و نمو و زندگى مى كردند. ابراهيم(عليه السلام) گاه گاهى پيش از بناى كعبه به آن وادى (مكه) مى آمد و از همسر و فرزندش ديدن مى كرد تا اين كه در يكى از اين سفرها از سوى خدا مأمور مى شود كه كعبه را تجديد بنا كند. بدين ترتيب ابراهيم(عليه السلام) به كمك فرزندش اسماعيل(عليه السلام) كعبه را كه بعد از طوفان زمان نوح(عليه السلام) تا اين زمان ويران و متروك مانده بود براى هميشه سراپا و آباد كرده است: «و (به خاطر بياوريد) هنگامى كه خانه كعبه را به محل بازگشت و مركز امن امان براى مردم قرار داديم و از مقام ابراهيم، عبادتگاهى براى خود انتخاب كنيد و ما به ابراهيم و اسماعيل امر كرديم كه: خانه مرا براى طواف كنندگان و مجاوران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان پاك و پاكيزه كنيد. و به (ياد آوريد) هنگامى را كه ابراهيم عرض كرد: پروردگارا! اين سرزمين شهر امن قرار ده و اهل آن را ـ آن ها كه به خداوند و روز بازپسين ايمان آوردند ـ از ثمرات (گوناگون) روزى ده. گفت: (دعاى تو را اجابت كردم و مؤمنان را از انواع بركات بهره مند ساختم) اما به آن ها كه كافر شدند بهره كمى خواهم داد; سپس آن ها را به عذاب آتش مى كشانم و چه بد سرانجامى است! و (نيز به ياد آوريد) هنگامى را كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاى خانه (كعبه) را بالا مى بردند، (و مى گفتند) پروردگارا از ما بپذير، كه تو شنوا و دانايى. پروردگارا! ما را تسليم فرمان خود قرار ده و از دودمان ما امتى كه تسليم فرمانت باشند (به وجود آور) و طرز عبادتمان را به ما نشان ده و توبه ما را بپذير كه تو توبه پذير و مهربانى. پروردگارا! در ميان آن ها پيامبرى از خودشان برانگيز تا آيات تو را بر آنان بخواند و آن ها را كتاب و حكمت بياموزد و پاكيزه كند; زيرا تو توانا و حكيمى.» پس از ساخت كعبه، ابراهيم(عليه السلام) به فرمان خدا مردم را به انجام مراسم حج دعوت كرد(17) و اعمال و مناسك حج را براى مردم تشريع نمود. آن حضرت خود حج انجام مى داد و در فرزندش اسماعيل(عليه السلام) را هم در انجام اين فريضه شركت مى داد. اين همه، تدبير و تمهيدات الهى بود براى ظهور و پيدايش خاتم پيامبران حضرت محمدبن عبدالله(صلى الله عليه وآله) و دين جهانى اسلام و امت اسلام. به هر حال دو حادثه مهم در زندگى ابراهيم وجود داشت كه تورات هيچ كدام از آن ها را مطرح نكرده است: يكى حادثه بت شكنى و به آتش افكنده شدن آن حضرت و ديگر، بناى كعبه توسط ايشان و فرزندش اسماعيل(عليه السلام).
ذبح فرزند قرآن و تورات در اين جهت هم اتفاق دارند كه ابراهيم خليل(عليه السلام) پس از آن كه در سن پيرى صاحب فرزند شد، خداوند متعال او را مأمور ساخت كه فرزند خويش را براى خدا ذبح نمايد و اين در واقع يك امتحان بسيار سخت و بزرگ براى او بوده است; چرا كه بر اساس فرمان خدا او مى بايست از تنها فرزند خود چشم بپوشد و با دست خود او را براى خدا ذبح نمايد، اما چون ابراهيم(عليه السلام) قهرمان توحيد بود و تمام وجودش تسليم پروردگارش بود از اين امتحان سخت، سربلند بيرون آمده و نهايت توحيد و تسليم در برابر پروردگارش را نشان داد. قرآن و تورات در اين جهت هم متفق هستند كه اين فرمان فرمان آزمايشى بوده و هرگز ذبح فرزند تحقق خارجى پيدا نكرده است; اما در اين كه فرمان ذبح در مورد كدام فرزند ابراهيم(عليه السلام) بوده است قرآن با تورات موجود اختلاف دارد; چرا كه قرآن اسماعيل(عليه السلام) را به عنوان فرزند ذبيح ابراهيم(عليه السلام) معرفى مى كند اما تورات اسحاق(عليه السلام) را. اين اختلاف از اين جهت است كه نويسندگان تورات به خاطر ديدگاه نژاد پرستانه خود همواره اصرار دارند كه فضايل اسماعيل ـ كه جدّ پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است ـ را انكار كنند و آن را براى اسحاق كه جدّ نبى اسرائيل است اثبات نمايند. در قرآن اسماعيل و اسحاق(عليهما السلام)، دو پيامبر از پيامبران الهى و مورد احترام هستند; اما نويسندگان تورات اسماعيل(عليه السلام) را به عنوان مردى وحشى و كسى كه دست همه بر ضد او و دست او بر ضد همه دراز است، معرفى مى كنند.
پىنوشتها: 1 ـ گر چه داشتن اموال و ثروت زياد فى نفسه عيب نيست، اما ذكر اين نوع مسائل به خصوص به آن نحوى كه در تورات آمده ـ صرف نظر از صحّت و سقم آن ـ در شأن و منزلت شخصيتى مثل ابراهيم(عليه السلام) نيست. قرآن هم اين مسايل را در مورد ايشان و ساير پيامبران ذكر نكرده است. 2 ـ سفر پيدايش 11: 25 و 30 3 ـ نكـ : تفسير كبير، ج 13، ص 37; و تفسير بيضاوى، ج2، ص194 4 ـ مراجعه شود به «باب حادى عشر» ص 39 5 ـ تفسير تبيان ج 4 ص 175. صاحب تبيان (مرحوم شيخ طوسى) مى گويد صحّت اين روايت جاى بحث و گفتگو ندارد. 6 ـ شعراء : 219 7 ـ تفسير فخر رازى (التفسير الكيبر) ج13، ص 39; تفسير برهان، ج4، ص 191; الدر المنثور، ج6، ص 331 و 332; نور الثقلين، ج4، ص69 8 ـ نكـ : مفردات راغب ماده «اب». 9 ـ تفسير كبير (فخر رازى)، ج13، ص40 10 ـ ابراهيم : 41 11 ـ براى آگاهى بيشتر، مراجعه شود به الميزان ج7، ص162 تا 165 12 ـ همان 15: 2 ـ 4 13-. سفر پيدايش، 11: 27 14 ـ الميزان، ج3، ص358 و ج7، ص 225 15 ـ سفر پيدايش 12: 5 ـ 9 16 ـ داستان بناى كعبه توسط ابراهيم(عليه السلام) در سوره هاى آل عمران (آيات 96 و 97) و حج (26 و 27) و بقره (125ـ 129) آمده است. 17 ـ حج : 27
منبع: کتابخانه تبیان
یکشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۶
شنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۶
خضر و الیاس همان هوخشتره (کیخسرو) است
کی آخسارو(کسیسوتریوس) در هیئات خضر و ایلیاس
نام خضر مأخوذ از جزء خشتره (شهریار) در نام هوخشتره (شهریار نیک) می باشد که نامش در کتاب تاریخ ارمنستان موسی خورنی به صورت کسیسوتریوس(به لغت ایرانی خشیه خشتریوس یعنی شهریار نیرومند و به آرامی یعنی موبد هنگام بلای عظیم) ذکر شده و پادشاه عهد طوفان بزرگ بین النهرین (ویرانی آشور توسط هوخشتره، کی آخسارو) به شمار آمده است که در واقع از طوفان بزرگ به آب بستن شهرهای بزرگ آشور یعنی نینوا و شهر آشورمنظور است. ایلیا لفظاً یعنی مرد خدا(= متوشائیل) ملقب به تشّبی (گرفتار سازنده)، اورتالیا (=خضر، دارای نورسبز، در اصل فرزند فرد دیندار)، بلیا (=یونس، ویرانگر) و الیشع (منجی) القاب دیگر وی بوده اند. این فرمانروای معروف ماد و فرمانروای قهرمان اوستا و شاهنامه به چندین اسم در تورات و قرآن یاد شده است. اگر جز این بود جای تعجب بود چه وی سایه امپراطوری وحشتناک آشور را از روی ملل دور و نزدیک آشور از جمله یهود برداشت و این امپراطوری برده داران جابر را برای همیشه به دیار عدم فرستاد. در شاهنامه از آشوریها به عنوان دیوان سمت دژ بهمن اردبیل (در اصل شهر نینوا در آن سوی اربیل) یاد شده که توسط کی خسرو (کی آخسارو، هوخشتره) برای ابد نابود شده اند. ايليا, قدرت مردي كه به وسيله روح خدا هدايت ميشد (بر گرفته از سایت مسیحیان) بررسي اجمالي عهد عتيق در بارهً ایلیای نبی:
"ايليا از معروفترين و مهيجترين انبياي اسرائيل بود, شخصيت پيچيده, مرد بيابانگردي كه رو در روي پادشاهان قرار ميگرفت. رسالت و مأموريت او اين بود كه پرستش بعل را از اسرائيل ريشه كن سازد. قاموس كتاب مقدس ( Holman ) به نقل از <نلسون پرايس> ( Nelson Price ) او را "باشكوهترين و رمانتيك ترين شخصيتي كه اسرائيل تاكنون پرورده" بود, توصيف ميكند او نمونهاي از شخصي قدرتمند است كه به وسيله روح خدا هدايت ميشود. او نبوت كرده به اخاب پادشاه گفت كه در اين سالها شبنم و باران جز به كلام او نخواهد باريد. در صرفه صيدون او پسر بيوه زني را زنده كرد (اول پادشاهان 17:17- 24). بر روي كوه كرمل به درخواست او آتش از آسمان نازل شد (اول پادشاهان 18: 16- 46). به علاوه دوم پادشاهان 2: 1- 12 نقل ميكند كه او با رداي خود به آب رودخانه اردن زد و آب از ميان شكافته شد, طوري كه او و اليشع بر خشكي عبور نمودند. سپس در حالي كه اليشع تماشا ميكرد او توسط ارابه آتشين به آسمان ربوده شد. خدا توسط ملاكي نبي وعده داد كه نبياي ديگر همچون ايليا براي اسرائيل ظهور خواهد نمود و او <دل پداران را به سوي پسران و دل پسران را به سوي پدران خواهد برگردانيد> (ملاكي 4: 5- 6). اين نبوت توسط يحيي تعميد دهنده پذيرفت. لوقا پيغام فرشته خداوند را به زكريا, پدر يحيي در مورد پسرش چنين نقل ميكند: <و او به روح و قوت الياس (ايليا) پيش روي وي خواهد خراميد, تا دلهاي پدران را به طرف پسران و نافرمانان را به حكمت عادلان بگرداند تا قومي مستعد براي خدا مهيا سازد> (لوقا1: 17). انجيل متي, مرقس و لوقا ظاهر شدن ايلياي نبي و موسي را به همراه عيسي بر روي كوه تبديل هيئت گزارش ميكنند. در ضمن, بنا به نظر بسياري از محققين كتاب مقدس يكي از دو شاهد مذكور در مكاشفه 11: 4-6 ممكن است ايلياي نبي باشد. علت اين تصور آن است كه < آنها قدرت به بستن آسمان دارند (همچون ايلياي نبي) تا در ايام نبوت ايشان باران نبارد....>. يقينا ايلياي نبي مردي بود كه توسط روح خدا هدايت ميشد. قدرت واقعي اين نبي به دليل معجزاتي كه ميكرد نبود. رمز تمام توانايي او در رابطه شخصي او با خدا نهفته بود. همان روح القدس كه به ايلياي نبي قدرت ميداد, امروزه در وجود همه فرزندان خدا ساكن است. عيسي مسيح وعده داد كه زماني كه روحالقدس بر ما نازل شود قوت مورد نياز را خواهيم يافت (اعمال1 :8) و اين قوت به ما توانايي خواهد داد تا زماني كه به تحقق فرمان بزرگ كمك ميكنيم شاهدان موثر و ثمربخشي براي مسيح باشيم. با اين كه ما هميشه آرزو ميكنيم تا معجزات شگفتانگيزي براي خداوندمان انجام دهيم ولي مهمترين امر اين است كه رابطه ما با خدا هميشه برقرار باشد. او تنها زماني ميتواند ما را به كارگيرد كه ما با تمام وجود خواهان اراده و هدف او براي زندگيمان باشيم."
قرآن و روایات اسلامی اطلاع زیادی از ایلیا (ایلیاس) به دست نمی دهند. در کتاب همراه با پیغمبران در باب ایلیاس قرآن چنین مطالبی بیان گردیده است: پيامبرى الياس(ع):
قوم اِلياس، قبيلهاى از بنىاسرائيل بودند و به شهرى كه امروزه «بَعلبَك» ناميده مىشود مهاجرت نمودند، اين قوم بتى را به نام «بَعْل» پرستش مىكردند. خداوند پيامبرش الياس را براى ارشاد و راهنمايى آنان فرستاد و وى آنها را به پرستش خداى يگانه دعوت كرد و بدانها گفت: آيا نمىخواهيد با انجام دستورات الهى و دورى از معصيت وى، از عذاب و كيفر او برهيد؟ آيا شما پرستش خدايى كه جهان را در بهترين شكل آن آفريده است رها كرده و بت بَعْل را مورد پرستش قرار مىدهيد؟ خدايى كه سزاوار پرستيدن است، خدايى است كه پروردگار شما و پيشينيان شماست: «هُوَ اللَّهُ رَبَّكُمْ وَرَبَّ آبائِكُمُ الأَوَّلِينَ» ولى آن قوم دعوت آن حضرت را تكذيب كرده و نداى او را لبيك نگفتند و پاداش تكذيب آنها اين بود كه خداوند آنها را در دنيا و آخرت به عذاب خويش گرفتار سازد، مگر بندگان خالص او كه در اَمان هستند. خداوند ياد و نامِ نيك الياس(ع) را بر زبان كسانى كه پس از او آمدند جارى ساخت؛ زيرا الياس از بندگان مؤمن خدا بود و در كارهاى خود اخلاص داشت و خداوند از او اين گونه ياد فرموده است: وَإِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ المُرْسَلِينَ * إِذ قالَ لِقَوْمِهِ أَلا تَتَّقُونَ * أَتَدْعُونَ بَعْلاً وَتَذَرُونَ أَحْسَنَ الخالِقِينَ * اللَّهَ رَبَّكُمْ وَرَبَّ آبائِكُمُ الأَوَّلِينَ * فَكَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ * إِلّا عِبادَ اللَّهِ المُخْلَصِينَ * وَتَرَكْنا عَلَيْهِ فِى الآخِرِينَ * سَلامٌ عَلى إِلْ ياسِينَ(1) * إِنّا كَذلِكَ نَجْزِى المُحْسِنِينَ * إِنَّهُ مِنْ عِبادِنا المُؤْمِنِينَ؛ 2 به راستى كه الياس از پيامبران بود، آنگاه كه به قوم خود گفت: آيا از خدا نمىترسيد، بتى را مىپرستيد و از بهترين آفريدگار دست برداشتهايد. خداوند پروردگار شما و پيشينيان شماست، ولى او را تكذيب كردند و آنها براى عذاب احضار خواهند شد، مگر بندگان مخلص خدا، و براى الياس در ميان آيندگان نام نكو گذاشتيم. درود بر الياسين، و ما قطعاً به نيكوكاران اين چنين پاداش مىدهيم، او از بندگان با ايمان ما بود. 1- الياسين جمع الياس است و مقصود از الياسين افراد مخلص قوم الياس هستند، لذا اين جمع بر الياس و طرفداران او اطلاق شده است. 2- صافات (37) آيات 123 - 132."
ازغزلیات مولانا جلال الدین محمد بلخی که در آن ازخضر و ایلیاس (ایلیا) به طور جداگانه یاد شده و آنان افراد جداگانه ای پنداشته شده اند:
ز عشق آن رخ خوب تو ای اصول مرادهر آن که توبه کند توبه اش قبول مباد هزار شکر و هزاران سپاس یزدان راکه عشق تو به جهان پر و بال بازگشاد در آرزوی صباح جمال تو عمریجهان پیر همی خواند هر سحر اوراد برادری بنمودی شهنشهی کردیچه داد ماند که آن حسن و خوبی تو نداد شنیده ایم که یوسف نخفت شب ده سالبرادران را از حق بخواست آن شه زاد که ای خدای اگر عفوشان کنی کردیوگر نه درفکنم صد فغان در این بنیاد مگیر یا رب از ایشان که بس پشیماننداز آن گناه کز ایشان به ناگهان افتاد دو پای یوسف آماس کرد از شبخیزبه درد آمد چشمش ز گریه و فریاد غریو در ملکوت و فرشتگان افتادکه بهر لطف بجوشید و بندها بگشاد رسید چارده خلعت که هر چهارده تانپیمبرید و رسولید و سرور عباد چنین بود شب و روز اجتهاد پیران راکه خلق را برهانند از عذاب و فساد کنند کار کسی را تمام و برگذرندکه جز خدای نداند زهی کریم و جواد چو خضر سوی بحار ایلیاس در خشکیبرای گم شدگان می کنند استمداد دهند گنج روان و برند رنج رواندهند خلعت اطلس برون کنند لباد بس است باقی این را بگویمت فرداشب ار چه ماه بود نیست بی ظلام و سواد
نام خضر مأخوذ از جزء خشتره (شهریار) در نام هوخشتره (شهریار نیک) می باشد که نامش در کتاب تاریخ ارمنستان موسی خورنی به صورت کسیسوتریوس(به لغت ایرانی خشیه خشتریوس یعنی شهریار نیرومند و به آرامی یعنی موبد هنگام بلای عظیم) ذکر شده و پادشاه عهد طوفان بزرگ بین النهرین (ویرانی آشور توسط هوخشتره، کی آخسارو) به شمار آمده است که در واقع از طوفان بزرگ به آب بستن شهرهای بزرگ آشور یعنی نینوا و شهر آشورمنظور است. ایلیا لفظاً یعنی مرد خدا(= متوشائیل) ملقب به تشّبی (گرفتار سازنده)، اورتالیا (=خضر، دارای نورسبز، در اصل فرزند فرد دیندار)، بلیا (=یونس، ویرانگر) و الیشع (منجی) القاب دیگر وی بوده اند. این فرمانروای معروف ماد و فرمانروای قهرمان اوستا و شاهنامه به چندین اسم در تورات و قرآن یاد شده است. اگر جز این بود جای تعجب بود چه وی سایه امپراطوری وحشتناک آشور را از روی ملل دور و نزدیک آشور از جمله یهود برداشت و این امپراطوری برده داران جابر را برای همیشه به دیار عدم فرستاد. در شاهنامه از آشوریها به عنوان دیوان سمت دژ بهمن اردبیل (در اصل شهر نینوا در آن سوی اربیل) یاد شده که توسط کی خسرو (کی آخسارو، هوخشتره) برای ابد نابود شده اند. ايليا, قدرت مردي كه به وسيله روح خدا هدايت ميشد (بر گرفته از سایت مسیحیان) بررسي اجمالي عهد عتيق در بارهً ایلیای نبی:
"ايليا از معروفترين و مهيجترين انبياي اسرائيل بود, شخصيت پيچيده, مرد بيابانگردي كه رو در روي پادشاهان قرار ميگرفت. رسالت و مأموريت او اين بود كه پرستش بعل را از اسرائيل ريشه كن سازد. قاموس كتاب مقدس ( Holman ) به نقل از <نلسون پرايس> ( Nelson Price ) او را "باشكوهترين و رمانتيك ترين شخصيتي كه اسرائيل تاكنون پرورده" بود, توصيف ميكند او نمونهاي از شخصي قدرتمند است كه به وسيله روح خدا هدايت ميشود. او نبوت كرده به اخاب پادشاه گفت كه در اين سالها شبنم و باران جز به كلام او نخواهد باريد. در صرفه صيدون او پسر بيوه زني را زنده كرد (اول پادشاهان 17:17- 24). بر روي كوه كرمل به درخواست او آتش از آسمان نازل شد (اول پادشاهان 18: 16- 46). به علاوه دوم پادشاهان 2: 1- 12 نقل ميكند كه او با رداي خود به آب رودخانه اردن زد و آب از ميان شكافته شد, طوري كه او و اليشع بر خشكي عبور نمودند. سپس در حالي كه اليشع تماشا ميكرد او توسط ارابه آتشين به آسمان ربوده شد. خدا توسط ملاكي نبي وعده داد كه نبياي ديگر همچون ايليا براي اسرائيل ظهور خواهد نمود و او <دل پداران را به سوي پسران و دل پسران را به سوي پدران خواهد برگردانيد> (ملاكي 4: 5- 6). اين نبوت توسط يحيي تعميد دهنده پذيرفت. لوقا پيغام فرشته خداوند را به زكريا, پدر يحيي در مورد پسرش چنين نقل ميكند: <و او به روح و قوت الياس (ايليا) پيش روي وي خواهد خراميد, تا دلهاي پدران را به طرف پسران و نافرمانان را به حكمت عادلان بگرداند تا قومي مستعد براي خدا مهيا سازد> (لوقا1: 17). انجيل متي, مرقس و لوقا ظاهر شدن ايلياي نبي و موسي را به همراه عيسي بر روي كوه تبديل هيئت گزارش ميكنند. در ضمن, بنا به نظر بسياري از محققين كتاب مقدس يكي از دو شاهد مذكور در مكاشفه 11: 4-6 ممكن است ايلياي نبي باشد. علت اين تصور آن است كه < آنها قدرت به بستن آسمان دارند (همچون ايلياي نبي) تا در ايام نبوت ايشان باران نبارد....>. يقينا ايلياي نبي مردي بود كه توسط روح خدا هدايت ميشد. قدرت واقعي اين نبي به دليل معجزاتي كه ميكرد نبود. رمز تمام توانايي او در رابطه شخصي او با خدا نهفته بود. همان روح القدس كه به ايلياي نبي قدرت ميداد, امروزه در وجود همه فرزندان خدا ساكن است. عيسي مسيح وعده داد كه زماني كه روحالقدس بر ما نازل شود قوت مورد نياز را خواهيم يافت (اعمال1 :8) و اين قوت به ما توانايي خواهد داد تا زماني كه به تحقق فرمان بزرگ كمك ميكنيم شاهدان موثر و ثمربخشي براي مسيح باشيم. با اين كه ما هميشه آرزو ميكنيم تا معجزات شگفتانگيزي براي خداوندمان انجام دهيم ولي مهمترين امر اين است كه رابطه ما با خدا هميشه برقرار باشد. او تنها زماني ميتواند ما را به كارگيرد كه ما با تمام وجود خواهان اراده و هدف او براي زندگيمان باشيم."
قرآن و روایات اسلامی اطلاع زیادی از ایلیا (ایلیاس) به دست نمی دهند. در کتاب همراه با پیغمبران در باب ایلیاس قرآن چنین مطالبی بیان گردیده است: پيامبرى الياس(ع):
قوم اِلياس، قبيلهاى از بنىاسرائيل بودند و به شهرى كه امروزه «بَعلبَك» ناميده مىشود مهاجرت نمودند، اين قوم بتى را به نام «بَعْل» پرستش مىكردند. خداوند پيامبرش الياس را براى ارشاد و راهنمايى آنان فرستاد و وى آنها را به پرستش خداى يگانه دعوت كرد و بدانها گفت: آيا نمىخواهيد با انجام دستورات الهى و دورى از معصيت وى، از عذاب و كيفر او برهيد؟ آيا شما پرستش خدايى كه جهان را در بهترين شكل آن آفريده است رها كرده و بت بَعْل را مورد پرستش قرار مىدهيد؟ خدايى كه سزاوار پرستيدن است، خدايى است كه پروردگار شما و پيشينيان شماست: «هُوَ اللَّهُ رَبَّكُمْ وَرَبَّ آبائِكُمُ الأَوَّلِينَ» ولى آن قوم دعوت آن حضرت را تكذيب كرده و نداى او را لبيك نگفتند و پاداش تكذيب آنها اين بود كه خداوند آنها را در دنيا و آخرت به عذاب خويش گرفتار سازد، مگر بندگان خالص او كه در اَمان هستند. خداوند ياد و نامِ نيك الياس(ع) را بر زبان كسانى كه پس از او آمدند جارى ساخت؛ زيرا الياس از بندگان مؤمن خدا بود و در كارهاى خود اخلاص داشت و خداوند از او اين گونه ياد فرموده است: وَإِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ المُرْسَلِينَ * إِذ قالَ لِقَوْمِهِ أَلا تَتَّقُونَ * أَتَدْعُونَ بَعْلاً وَتَذَرُونَ أَحْسَنَ الخالِقِينَ * اللَّهَ رَبَّكُمْ وَرَبَّ آبائِكُمُ الأَوَّلِينَ * فَكَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ * إِلّا عِبادَ اللَّهِ المُخْلَصِينَ * وَتَرَكْنا عَلَيْهِ فِى الآخِرِينَ * سَلامٌ عَلى إِلْ ياسِينَ(1) * إِنّا كَذلِكَ نَجْزِى المُحْسِنِينَ * إِنَّهُ مِنْ عِبادِنا المُؤْمِنِينَ؛ 2 به راستى كه الياس از پيامبران بود، آنگاه كه به قوم خود گفت: آيا از خدا نمىترسيد، بتى را مىپرستيد و از بهترين آفريدگار دست برداشتهايد. خداوند پروردگار شما و پيشينيان شماست، ولى او را تكذيب كردند و آنها براى عذاب احضار خواهند شد، مگر بندگان مخلص خدا، و براى الياس در ميان آيندگان نام نكو گذاشتيم. درود بر الياسين، و ما قطعاً به نيكوكاران اين چنين پاداش مىدهيم، او از بندگان با ايمان ما بود. 1- الياسين جمع الياس است و مقصود از الياسين افراد مخلص قوم الياس هستند، لذا اين جمع بر الياس و طرفداران او اطلاق شده است. 2- صافات (37) آيات 123 - 132."
ازغزلیات مولانا جلال الدین محمد بلخی که در آن ازخضر و ایلیاس (ایلیا) به طور جداگانه یاد شده و آنان افراد جداگانه ای پنداشته شده اند:
ز عشق آن رخ خوب تو ای اصول مرادهر آن که توبه کند توبه اش قبول مباد هزار شکر و هزاران سپاس یزدان راکه عشق تو به جهان پر و بال بازگشاد در آرزوی صباح جمال تو عمریجهان پیر همی خواند هر سحر اوراد برادری بنمودی شهنشهی کردیچه داد ماند که آن حسن و خوبی تو نداد شنیده ایم که یوسف نخفت شب ده سالبرادران را از حق بخواست آن شه زاد که ای خدای اگر عفوشان کنی کردیوگر نه درفکنم صد فغان در این بنیاد مگیر یا رب از ایشان که بس پشیماننداز آن گناه کز ایشان به ناگهان افتاد دو پای یوسف آماس کرد از شبخیزبه درد آمد چشمش ز گریه و فریاد غریو در ملکوت و فرشتگان افتادکه بهر لطف بجوشید و بندها بگشاد رسید چارده خلعت که هر چهارده تانپیمبرید و رسولید و سرور عباد چنین بود شب و روز اجتهاد پیران راکه خلق را برهانند از عذاب و فساد کنند کار کسی را تمام و برگذرندکه جز خدای نداند زهی کریم و جواد چو خضر سوی بحار ایلیاس در خشکیبرای گم شدگان می کنند استمداد دهند گنج روان و برند رنج رواندهند خلعت اطلس برون کنند لباد بس است باقی این را بگویمت فرداشب ار چه ماه بود نیست بی ظلام و سواد
یکشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۶
معنی لفظی شهر بیجار گروس
معنی لفظی نام شهر بیجار
معنی لفظی نام این شهر را مرکب از بی و جار (وجه اشتقاق عامیانه) و نیز به معنی جای سر سبز و بید زار گرفته اند. دایره المعارف انترنتی ویکیپدیا در باب وجه تسمیه این شهر چنین آورده است: "وجه تسمیه بیجار گروس: در وجه تسمیه و علت نامگذاری این منطقه به بیجار گروس نظرات مختلفی وجود دارد . دو نظر كه در این زمینه بیشتر منطقی به نظر می رسد به شرح ذیل می باشند : برخی را عقیده بر این است كه بیجار به معنی سبزه و گیاه است . چنانچه «هفت بیجار» از هفت سبزی درست می شود. بنابراین بیجار محل سبزه و باغ هایی بوده است كه برای جشن و شادی ایلات كرد مناسب به نظر می رسیده به ویژه این كه در دامنه كوه آن ، چشمه های آب شیرین و فروان كه سبب آبادانی بوده آنان را بیشتر به سوی خود جلب و جذب می نموده است . به طوری كه شنیده شده در رشت هم محلی به نام «خشك بیجار» و در افغانستان هم محلی به نام «بیجار» وجود دارد . قول دیگر كه موجهه به نظر می رسد این است كه «بیجار» همان «بیدزار» است یعنی محلی كه درخت بید زیاد در آن می روید ، (جایگاه بید) كه بر اثر كثرت تلفظ افراد مختلف با لهجه های گوناگون كلمه «بیدزار» تصحیف شده و كم كم در گفتار و نگارش به صورت «بیجار» تلفظ و مكتوب گردیده است." نگارنده بر این باور است که در مورد بیجار گروس باید نام باستانی آبدادان (آبددان) را مدّ نظر قرار داد که هرتسفلد آن را بیجار عهد باستان شمرده است. چه نام باستانی آبدادان با صرف نظر از اینکه به زبان بومیان کهن این نواحی (لولوبیان و...) به چه معنایی بوده است؛ به طور ساده در زبان مهاجرین آریایی مادی و سکایی این نواحی باید به معنی جایگاه پرآب گرفته می شد و این معنی را می توان اساس نام بیجار گرفت چه مترادف ایرانی نام آبدادان باید آبیجار (علی القاعده آبیزار، یا آبزار) میگردید و از تلخیص هیئت اخیر علی الاصول بر اثر کثرت تلفظ و گذشت زمان شکل کنونی آن یعنی بیجار عاید می شد که منطقاً این گونه هم شده است. در این باب، مقالهً محمد مریوانی کارشناس باستانشناسی، اساس قرار گرفت که در اینجا نقل میگردد: بيجار گروس در هزاره اول قبل از ميلاد: در اوايل هزاره اول ق.م در بيشتر نواحي ايران و بخصوص در غرب و شمال غرب ايران اقوام كوچك بسياري زندگي مي كردند كه هر كدام بر نواحي كوچكي حكومت مي كردند و خود را شاه آن منطقه مي ناميدند و اين افراد نام سلاله اعلي جد خودرا بر نام منطقه تحت سيطره خود قرار مي دادند و در تاريخ , نواحيي را كه اين گونه اداره مي شد و معمولا مستقل يا نيمه مستقل تحت نفوذ اورارتوها يا آشوريان بودند به نام شاهك مشهور گرديده اند مانند شاهك ابددان شاهك گيزيل بوندا , شاهك ماننا و ..., و همچنين در آثار آشوري و آثار مورخان به جاي شاهك , كلمه بيت نيز به كار رفته است كه منظور خانه ياسرزمين محل زندگي آنان بوده است يكي از آن شاهكها , شاهك نشين ابددان بوده كه در اواخر هزاره دوم و اوايل هزاره اول ق.م از مناطق آباد و فعال ايران در غرب و شمال غرب ايران بوده كه گروهي آن را در مثلث بين سنندج – بيجار , همدان و كرمانشاه مكان يابي مي كنند و مهرداد ملك زاده ابددان را در شمال ناحيه همدان از سمت غرب تا جنوب بيجار مكان يابي مي كند و بلاخره طبق نوشته هاي رحيم رئيسي نيا و باستان شناساني چون هر تسفلد و رايت , شاهك نشين ابددان از نظر مكاني با ناحيه بيجار گروس مطابقت دارد و در واقع بيت ابددان را در ناحيه گروس به شمار مي آورند اما كهنترين اشاره به نام سرزمين ابددان متعلق به لوح مفرغيني است كه در سال 1930 م توسط هر تسفلد در همدان به دست آمده و تاريخ نگاري آن , به سده هاي دوازدهم و يازدهم قبل از ميلاد اواخر هزاره دوم ق.م بر مي گردد و قديميترين اشاره به نام ابددان در نوشته هاي آشوري , مربوط به روزگار شلمنصر سوم 858 – 824 ق.م است به سال 834 ق.م كه پادشاه آشوري پس از لشكر كشي به سرزمين ماناييان پادشاهي مانا شامل سرزمينهايي در جنوب در ياچه اروميه و قسمتي از كردستان و چند شاهك نشين ديگر , به شهر ابدداني تاخته و سپس به نمر در دوره دياله رفت و شورش آنجارا فرو نشانده است و طبق نوشته هاي ديا كونوف در همين لشكر كشي آشوريان بخش علياي قزل اوزن نزديك بيجار را نيز به عنوان آخرين محل به تصرف خود در آوردند با مقايسه اين دو نوشته مشخص مي شود كه شهر ابددان همان حوالي بيجار است كه به عنوان آخرين سرزمين توسط آشوريان متصرف وسپس به سوي دره دياله در نقطه مرزي ايران بر مي گردند و در دوران شمسي اداد پنجم پادشاه آشوري 823 -810ق.م چهار شاهك نشين پارسوا نواحي سنندج , مريوان , زهاب و سليمانيه آلا بريان قسمت علياي زاب كوچك انديا بين ميانه و ارديل و شاهك نشين ابددان – در اين دوران حاكم آن گويا شخصي به نام گيشتا ابدداني بوده است در اسناد و كتيبه ها تحت عنوان نائيري ذكر گرديده است كه بيانگر تابعيت اين شاهكها از فرمانروايان نائيري در غرب بوده است در دوران اداد نيراري سوم پادشاه آشوري در يكي از گل نبشته هاي نمرود كه گويا متعلق به سال 802 ق.م است پادشاه آشوري در فهرستي از سرزمينهاي تابع خويش در زاگرس از سرزمين ابددن نام مي برد و تااين زمان گويا تنها يك بار لشكريان آشوري مستقيما وارد خاك شاهك نشين ابددان شده بودند و آن در طي لشكر كشي سال 834 ق.م شلمنصر بوده است كه در تمامي موارد ديگر ذكر نام ابددان تاسال 802 ق.م يا اشاره به تابعيت اين شاهك نشين دارد يا مربوط به ياد آوري لشكركشي گذشته آنان بوده است در سال 744 ق.م تيگلت پيله سر سوم شاه آشوري به ايران لشكر كشيد به هر جا كه رسيد دهكده ها و نقاط مسكوني را تصرف كرده و سوزاندو هر چه وهر كه به دستشان مي افتاد ضبط و اسير ميكردند كه در اين هنگام تعدادي از شاهكها اسير و تعدادي نيز فرار كردند كه در ميان سرزمينهاي گشوده شده نام سرزمين بيت ابدداني از سرزمينهاي همجوار پرسوا به چشم مي خورد و در اين دوران حاكم ابددان شخصي به نام اكدي بابلي و شايد آشوري منو – كي – صابه بوده است كه اين نشاني از تاثير عناصر فرهنگ بابلي , آشوري در ماد غربي مي باشد و بعدها در لوح گلين نمرور كه به سال 728 ق.م بر مي گردد در ميان سرزمينهاي تابع آشوري در روزگار پادشاهي تيگلت پيله سر نام سرزمين ابدداني به همراه نمر و بيت خمبن، پارسوا و ديگر ولايات كوچك ماد به عنوان يك ايالت درج شده كه بر اساس اين متن در روزگار تيگلت پيله سر بيت ابدداني پاره اي از ماد و به معني محدود كلمه جز ايالات ماد آشوريان به شمار مي آمده است و آخرين باري كه نام بيت ابدداني در متون آشوري پديدار ميشود مربوط به روزگار سارگن دوم 721 تا 705 ق.م است كه طي لشكر كشي سال 714 ق.م به پادشاهي اورارتو سپاهيان آشور به سرزمين پرسوا وارد شده و در اينجا شاهكان سرزمينهاي مجاور و در ميان آنها شاهك نشين بيت ابدداني هدايايي به سارگن تقديم كردند كه از جمله اين هدايا تعدادي اسب و قاطر و دامهاي شاخدار و شترهاي دو كوهان بوده است با وجود اين هدايا سارگن گويد كه هيزم شعله وربه تمام دهكده هاي ايشان افكندم و سراسر سرزمين ايشان را به تلهاي ويران و فراموش شده مبدل ساختنم در همين ايام كه سارگن در بين النهر ين حكومت مي كرد در شمال غرب ايران نيز قوم ماننا حكومتي قدرتمند بوجود آوردند و تعدادي از شاهكهاي اطراف را مطيع خود ساختند و قلمرو تحت نفوز آنان نواحي جنوبي درياچه اروميه تاحوالي سقز كنوني بوده است همزمان با ماننا ها قوم مادها نيز كه در مسير قزل اوزن بين ميانه و همدان و در واقع نزديكتر به ميانه ساكن بودند كم كم در حال قدرت يافتن بودند تا اينكه در اوايل قرن 7 ق.م مسر قزل اوزن را به سوي جنوب پيموده و در بيت كاري يا شهر كار كاسي همدان كنوني مستقر شدند و توانستند به رهبري ديااكو شاهكهاي اطراف واكناف را با خود متحد سازند اما همچنان آشوريان از شاهكهاي غرب چون ابددان و غيره خراج مي گرفتند تا اينكه هوخشتره جانشين ديااكو در سال 673 ق.م در بيت كار ي قيام مي كند و شاهكهاي اطراف كه مدتها بود به اتحاد آنان مادها در آمده بودند وي را در شورش عليه آشوريان همراهي كردند و از آنجا كه سرزمبن ابددان از نواحي نزديك به مادها و از متحدين آنها بود در واقع جزيي از ماد مركزي محسوب ميگرديد تقريبا از اوايل قرن 7 ق.م ابددان نيز جز ايالت ماد محسوب شده و آشوريان از آنان با نام ايالت مادها ي مقتدر نام مي برند از اين هنگام مردم نواحي اطراف ماد كه از اقوام كوتي و لولوبي بوده اند و به زبان كوتي و لولوبيي صحبت ميكردند با مادها آميخته شده وزبان و فرهنگ مادي جايگزين زبانهاي پيشين گرديده و كم كم ناحيه ابددان نيز سكونتگاه مادها قرار ميگيرد و تا اواخر دوره ماد حدود سال 550ق.م به عنوان منطقه اي فعال و از مراكز مهم اقتصادي مادها محسوب ميگردد امروز آثار ي كه نشان دهد بيجار گروس در هزاره دوم و اوايل هزاره اول ق.م مسكوني و فعال بوده بسيار فراوان است كه ما به ذكر چند نمونه اكتفا مي كنيم نمونه اول اينكه در برسيهاي باستان شناختي شمال غربي ايران كه به وسيله سويني در سال 1971 ميلادي انجام شد در منطقه بيجارگروس قبرهايي پيدا شد كه در ساخت آنها از سنگهاي لاشه استفاده شده و اندازه اين قبرها 2 متر در 50/1 متر بوده كه روي آنها را با سنگهاي بزرگ لاشه مسدود كرده و از داخل اين قبرها اشياي سفالي پيدا شد كه با سفالهاي مشخص عصر آهن I يك قابل مقايسه اند در توضيح بايد ذكر كرد كه عصر آهن I همزمان است با سالهاي 1500 تا 1200 ق.م پس قبرهاي به دست آمده در اين منطقه توسط سويني متعلق به حدود 3500 تا 3200 سال پيش است در گروس تپه هاي باستاني فراواني وجود دارند كه آثا ر مربوط به هزارهاي دوم و اوايل هزاره اول قبلاز ميلاد در انها به چشم مي خورد به طوري كه مي توان از جمله آنها به تپه هاي گلاذاكر واقع در روستاي مقلي تپه گله وران در روستاي سعد اباد تپله و همچنين تپه محوطه كاروانسراي قراطوره و دهها تپه ديگر كه در همه آنها آثار متعلق به هزارهاي اول و دوم قبل از ميلاد نمايان است اشاره كرد كه اگر حفاري شوند تاريخ مبهم منطقه كو و بيش مشخص خواهد شد نمونه ديگر مربوط به هزاره اول و دوم ق.م بقاياي سطحي تپه باستاني قلعه بالا قلعه بانو واقع در مركزشهر كنوني بيجار است كه سفالهاي سياه خاكستري عصر مفرغ 2500 – 1500 ق.م وبويژه سفالهاي موسوم به هزاره اول ق.م در اينجا به وفور يافت مي شود كه نشان دهنده سكونت هزاره اول و دوم ق.م در بيجار ميباشد و اثر ديكري كه متعلق به هزاره اول ق.م است بناي قاعه تاريخي و بسيار زيبا و ديدني قمچقاي قمچقي خان است و به اعتقاد كساني كه آن را بررسي كرده اند ساخت اين قلعه با چنين استحكام و نفوذ ناپذيري و با وجود ديوارهاي قطور و عظيم و تونلهاي عميق و طولاني و راههاي مخفي متعلق به همان اقوامي است كه بين سالهاي 800 و 900 ق.م در قسمت كوهستاني فلات ايران زندگي مي كردند و مصالح فراواني كه در دامنه غربي و شمالي دژفرو ريخته حكايت از آن دارد كه در عصر باستان غير از سران و فرماندهان و سپاهيان ساكن در دژ گروهاي غيرنظامي نيز در اين قلعه سكونت داشته اند و از آنجا كه ناحيه ابددان را كه از نظر زماني متعلق به قرون 8 و 9 ق.م مي باشد و از نظر مكاني مطابق با بيجار گروس بوده است و ميدانيم كه در شاهك ابددان بصورت نيمه مستقل بوده اند تعدادي قلعه مستحكم كه زير نظر شاه يا حاكم ابددان اداره ميشد وجود داشته است لذا بر اين اساس متوان گفت كه به احتمال قوي قلعه قمچقاي و دره آن كه به دره پادشاهان معروف است همان مكاني باشد كه شاهان ابددان در قرن 8و 9 ق.م در آنجا ساكن بوده اند چرا كه اين قلعه به حدي مستحكم و غبر قابل نفوذ بوده كه كمتر قومي ميتوانسته چنين قلعهاي را بسازد و يا آن را متصرف شود پس اين قلعه متعلق به اقوامي قدرتمند و بزرگ بوده است كه به نظر نگارنده مي توان همان مركز ناحيه ابددان باشد .
معنی لفظی نام این شهر را مرکب از بی و جار (وجه اشتقاق عامیانه) و نیز به معنی جای سر سبز و بید زار گرفته اند. دایره المعارف انترنتی ویکیپدیا در باب وجه تسمیه این شهر چنین آورده است: "وجه تسمیه بیجار گروس: در وجه تسمیه و علت نامگذاری این منطقه به بیجار گروس نظرات مختلفی وجود دارد . دو نظر كه در این زمینه بیشتر منطقی به نظر می رسد به شرح ذیل می باشند : برخی را عقیده بر این است كه بیجار به معنی سبزه و گیاه است . چنانچه «هفت بیجار» از هفت سبزی درست می شود. بنابراین بیجار محل سبزه و باغ هایی بوده است كه برای جشن و شادی ایلات كرد مناسب به نظر می رسیده به ویژه این كه در دامنه كوه آن ، چشمه های آب شیرین و فروان كه سبب آبادانی بوده آنان را بیشتر به سوی خود جلب و جذب می نموده است . به طوری كه شنیده شده در رشت هم محلی به نام «خشك بیجار» و در افغانستان هم محلی به نام «بیجار» وجود دارد . قول دیگر كه موجهه به نظر می رسد این است كه «بیجار» همان «بیدزار» است یعنی محلی كه درخت بید زیاد در آن می روید ، (جایگاه بید) كه بر اثر كثرت تلفظ افراد مختلف با لهجه های گوناگون كلمه «بیدزار» تصحیف شده و كم كم در گفتار و نگارش به صورت «بیجار» تلفظ و مكتوب گردیده است." نگارنده بر این باور است که در مورد بیجار گروس باید نام باستانی آبدادان (آبددان) را مدّ نظر قرار داد که هرتسفلد آن را بیجار عهد باستان شمرده است. چه نام باستانی آبدادان با صرف نظر از اینکه به زبان بومیان کهن این نواحی (لولوبیان و...) به چه معنایی بوده است؛ به طور ساده در زبان مهاجرین آریایی مادی و سکایی این نواحی باید به معنی جایگاه پرآب گرفته می شد و این معنی را می توان اساس نام بیجار گرفت چه مترادف ایرانی نام آبدادان باید آبیجار (علی القاعده آبیزار، یا آبزار) میگردید و از تلخیص هیئت اخیر علی الاصول بر اثر کثرت تلفظ و گذشت زمان شکل کنونی آن یعنی بیجار عاید می شد که منطقاً این گونه هم شده است. در این باب، مقالهً محمد مریوانی کارشناس باستانشناسی، اساس قرار گرفت که در اینجا نقل میگردد: بيجار گروس در هزاره اول قبل از ميلاد: در اوايل هزاره اول ق.م در بيشتر نواحي ايران و بخصوص در غرب و شمال غرب ايران اقوام كوچك بسياري زندگي مي كردند كه هر كدام بر نواحي كوچكي حكومت مي كردند و خود را شاه آن منطقه مي ناميدند و اين افراد نام سلاله اعلي جد خودرا بر نام منطقه تحت سيطره خود قرار مي دادند و در تاريخ , نواحيي را كه اين گونه اداره مي شد و معمولا مستقل يا نيمه مستقل تحت نفوذ اورارتوها يا آشوريان بودند به نام شاهك مشهور گرديده اند مانند شاهك ابددان شاهك گيزيل بوندا , شاهك ماننا و ..., و همچنين در آثار آشوري و آثار مورخان به جاي شاهك , كلمه بيت نيز به كار رفته است كه منظور خانه ياسرزمين محل زندگي آنان بوده است يكي از آن شاهكها , شاهك نشين ابددان بوده كه در اواخر هزاره دوم و اوايل هزاره اول ق.م از مناطق آباد و فعال ايران در غرب و شمال غرب ايران بوده كه گروهي آن را در مثلث بين سنندج – بيجار , همدان و كرمانشاه مكان يابي مي كنند و مهرداد ملك زاده ابددان را در شمال ناحيه همدان از سمت غرب تا جنوب بيجار مكان يابي مي كند و بلاخره طبق نوشته هاي رحيم رئيسي نيا و باستان شناساني چون هر تسفلد و رايت , شاهك نشين ابددان از نظر مكاني با ناحيه بيجار گروس مطابقت دارد و در واقع بيت ابددان را در ناحيه گروس به شمار مي آورند اما كهنترين اشاره به نام سرزمين ابددان متعلق به لوح مفرغيني است كه در سال 1930 م توسط هر تسفلد در همدان به دست آمده و تاريخ نگاري آن , به سده هاي دوازدهم و يازدهم قبل از ميلاد اواخر هزاره دوم ق.م بر مي گردد و قديميترين اشاره به نام ابددان در نوشته هاي آشوري , مربوط به روزگار شلمنصر سوم 858 – 824 ق.م است به سال 834 ق.م كه پادشاه آشوري پس از لشكر كشي به سرزمين ماناييان پادشاهي مانا شامل سرزمينهايي در جنوب در ياچه اروميه و قسمتي از كردستان و چند شاهك نشين ديگر , به شهر ابدداني تاخته و سپس به نمر در دوره دياله رفت و شورش آنجارا فرو نشانده است و طبق نوشته هاي ديا كونوف در همين لشكر كشي آشوريان بخش علياي قزل اوزن نزديك بيجار را نيز به عنوان آخرين محل به تصرف خود در آوردند با مقايسه اين دو نوشته مشخص مي شود كه شهر ابددان همان حوالي بيجار است كه به عنوان آخرين سرزمين توسط آشوريان متصرف وسپس به سوي دره دياله در نقطه مرزي ايران بر مي گردند و در دوران شمسي اداد پنجم پادشاه آشوري 823 -810ق.م چهار شاهك نشين پارسوا نواحي سنندج , مريوان , زهاب و سليمانيه آلا بريان قسمت علياي زاب كوچك انديا بين ميانه و ارديل و شاهك نشين ابددان – در اين دوران حاكم آن گويا شخصي به نام گيشتا ابدداني بوده است در اسناد و كتيبه ها تحت عنوان نائيري ذكر گرديده است كه بيانگر تابعيت اين شاهكها از فرمانروايان نائيري در غرب بوده است در دوران اداد نيراري سوم پادشاه آشوري در يكي از گل نبشته هاي نمرود كه گويا متعلق به سال 802 ق.م است پادشاه آشوري در فهرستي از سرزمينهاي تابع خويش در زاگرس از سرزمين ابددن نام مي برد و تااين زمان گويا تنها يك بار لشكريان آشوري مستقيما وارد خاك شاهك نشين ابددان شده بودند و آن در طي لشكر كشي سال 834 ق.م شلمنصر بوده است كه در تمامي موارد ديگر ذكر نام ابددان تاسال 802 ق.م يا اشاره به تابعيت اين شاهك نشين دارد يا مربوط به ياد آوري لشكركشي گذشته آنان بوده است در سال 744 ق.م تيگلت پيله سر سوم شاه آشوري به ايران لشكر كشيد به هر جا كه رسيد دهكده ها و نقاط مسكوني را تصرف كرده و سوزاندو هر چه وهر كه به دستشان مي افتاد ضبط و اسير ميكردند كه در اين هنگام تعدادي از شاهكها اسير و تعدادي نيز فرار كردند كه در ميان سرزمينهاي گشوده شده نام سرزمين بيت ابدداني از سرزمينهاي همجوار پرسوا به چشم مي خورد و در اين دوران حاكم ابددان شخصي به نام اكدي بابلي و شايد آشوري منو – كي – صابه بوده است كه اين نشاني از تاثير عناصر فرهنگ بابلي , آشوري در ماد غربي مي باشد و بعدها در لوح گلين نمرور كه به سال 728 ق.م بر مي گردد در ميان سرزمينهاي تابع آشوري در روزگار پادشاهي تيگلت پيله سر نام سرزمين ابدداني به همراه نمر و بيت خمبن، پارسوا و ديگر ولايات كوچك ماد به عنوان يك ايالت درج شده كه بر اساس اين متن در روزگار تيگلت پيله سر بيت ابدداني پاره اي از ماد و به معني محدود كلمه جز ايالات ماد آشوريان به شمار مي آمده است و آخرين باري كه نام بيت ابدداني در متون آشوري پديدار ميشود مربوط به روزگار سارگن دوم 721 تا 705 ق.م است كه طي لشكر كشي سال 714 ق.م به پادشاهي اورارتو سپاهيان آشور به سرزمين پرسوا وارد شده و در اينجا شاهكان سرزمينهاي مجاور و در ميان آنها شاهك نشين بيت ابدداني هدايايي به سارگن تقديم كردند كه از جمله اين هدايا تعدادي اسب و قاطر و دامهاي شاخدار و شترهاي دو كوهان بوده است با وجود اين هدايا سارگن گويد كه هيزم شعله وربه تمام دهكده هاي ايشان افكندم و سراسر سرزمين ايشان را به تلهاي ويران و فراموش شده مبدل ساختنم در همين ايام كه سارگن در بين النهر ين حكومت مي كرد در شمال غرب ايران نيز قوم ماننا حكومتي قدرتمند بوجود آوردند و تعدادي از شاهكهاي اطراف را مطيع خود ساختند و قلمرو تحت نفوز آنان نواحي جنوبي درياچه اروميه تاحوالي سقز كنوني بوده است همزمان با ماننا ها قوم مادها نيز كه در مسير قزل اوزن بين ميانه و همدان و در واقع نزديكتر به ميانه ساكن بودند كم كم در حال قدرت يافتن بودند تا اينكه در اوايل قرن 7 ق.م مسر قزل اوزن را به سوي جنوب پيموده و در بيت كاري يا شهر كار كاسي همدان كنوني مستقر شدند و توانستند به رهبري ديااكو شاهكهاي اطراف واكناف را با خود متحد سازند اما همچنان آشوريان از شاهكهاي غرب چون ابددان و غيره خراج مي گرفتند تا اينكه هوخشتره جانشين ديااكو در سال 673 ق.م در بيت كار ي قيام مي كند و شاهكهاي اطراف كه مدتها بود به اتحاد آنان مادها در آمده بودند وي را در شورش عليه آشوريان همراهي كردند و از آنجا كه سرزمبن ابددان از نواحي نزديك به مادها و از متحدين آنها بود در واقع جزيي از ماد مركزي محسوب ميگرديد تقريبا از اوايل قرن 7 ق.م ابددان نيز جز ايالت ماد محسوب شده و آشوريان از آنان با نام ايالت مادها ي مقتدر نام مي برند از اين هنگام مردم نواحي اطراف ماد كه از اقوام كوتي و لولوبي بوده اند و به زبان كوتي و لولوبيي صحبت ميكردند با مادها آميخته شده وزبان و فرهنگ مادي جايگزين زبانهاي پيشين گرديده و كم كم ناحيه ابددان نيز سكونتگاه مادها قرار ميگيرد و تا اواخر دوره ماد حدود سال 550ق.م به عنوان منطقه اي فعال و از مراكز مهم اقتصادي مادها محسوب ميگردد امروز آثار ي كه نشان دهد بيجار گروس در هزاره دوم و اوايل هزاره اول ق.م مسكوني و فعال بوده بسيار فراوان است كه ما به ذكر چند نمونه اكتفا مي كنيم نمونه اول اينكه در برسيهاي باستان شناختي شمال غربي ايران كه به وسيله سويني در سال 1971 ميلادي انجام شد در منطقه بيجارگروس قبرهايي پيدا شد كه در ساخت آنها از سنگهاي لاشه استفاده شده و اندازه اين قبرها 2 متر در 50/1 متر بوده كه روي آنها را با سنگهاي بزرگ لاشه مسدود كرده و از داخل اين قبرها اشياي سفالي پيدا شد كه با سفالهاي مشخص عصر آهن I يك قابل مقايسه اند در توضيح بايد ذكر كرد كه عصر آهن I همزمان است با سالهاي 1500 تا 1200 ق.م پس قبرهاي به دست آمده در اين منطقه توسط سويني متعلق به حدود 3500 تا 3200 سال پيش است در گروس تپه هاي باستاني فراواني وجود دارند كه آثا ر مربوط به هزارهاي دوم و اوايل هزاره اول قبلاز ميلاد در انها به چشم مي خورد به طوري كه مي توان از جمله آنها به تپه هاي گلاذاكر واقع در روستاي مقلي تپه گله وران در روستاي سعد اباد تپله و همچنين تپه محوطه كاروانسراي قراطوره و دهها تپه ديگر كه در همه آنها آثار متعلق به هزارهاي اول و دوم قبل از ميلاد نمايان است اشاره كرد كه اگر حفاري شوند تاريخ مبهم منطقه كو و بيش مشخص خواهد شد نمونه ديگر مربوط به هزاره اول و دوم ق.م بقاياي سطحي تپه باستاني قلعه بالا قلعه بانو واقع در مركزشهر كنوني بيجار است كه سفالهاي سياه خاكستري عصر مفرغ 2500 – 1500 ق.م وبويژه سفالهاي موسوم به هزاره اول ق.م در اينجا به وفور يافت مي شود كه نشان دهنده سكونت هزاره اول و دوم ق.م در بيجار ميباشد و اثر ديكري كه متعلق به هزاره اول ق.م است بناي قاعه تاريخي و بسيار زيبا و ديدني قمچقاي قمچقي خان است و به اعتقاد كساني كه آن را بررسي كرده اند ساخت اين قلعه با چنين استحكام و نفوذ ناپذيري و با وجود ديوارهاي قطور و عظيم و تونلهاي عميق و طولاني و راههاي مخفي متعلق به همان اقوامي است كه بين سالهاي 800 و 900 ق.م در قسمت كوهستاني فلات ايران زندگي مي كردند و مصالح فراواني كه در دامنه غربي و شمالي دژفرو ريخته حكايت از آن دارد كه در عصر باستان غير از سران و فرماندهان و سپاهيان ساكن در دژ گروهاي غيرنظامي نيز در اين قلعه سكونت داشته اند و از آنجا كه ناحيه ابددان را كه از نظر زماني متعلق به قرون 8 و 9 ق.م مي باشد و از نظر مكاني مطابق با بيجار گروس بوده است و ميدانيم كه در شاهك ابددان بصورت نيمه مستقل بوده اند تعدادي قلعه مستحكم كه زير نظر شاه يا حاكم ابددان اداره ميشد وجود داشته است لذا بر اين اساس متوان گفت كه به احتمال قوي قلعه قمچقاي و دره آن كه به دره پادشاهان معروف است همان مكاني باشد كه شاهان ابددان در قرن 8و 9 ق.م در آنجا ساكن بوده اند چرا كه اين قلعه به حدي مستحكم و غبر قابل نفوذ بوده كه كمتر قومي ميتوانسته چنين قلعهاي را بسازد و يا آن را متصرف شود پس اين قلعه متعلق به اقوامي قدرتمند و بزرگ بوده است كه به نظر نگارنده مي توان همان مركز ناحيه ابددان باشد .
روت تورات در اساس همان فرانک شاهنامه است
رد پای مشهود فرانک شاهنامه در کتاب روت تورات
در کتاب روت تورات که گویی آنرا یک ناظر یهودی شاهد تمام صحنه زندگی بانویی به نام روت (به عبری یعنی خشنود) تحریر کرده است. اسطورهً زندگی فرانک شاهنامه (شاد، مادر فریدون/ کورش سوم) همراه با شجره نامه هخامنشیان شاخهً انشان بازگویی گردیده است. نام فرانک در زبانهای کهن هندوایرانی به معانی دارای فره ایزدی و همچنین به معنی شاد و نیز نام نوعی سگ و گربه وحشی است که از معنی دوم آن اسطورهً توراتی روت (ریشه کن کننده) عاید شده است چه واژه مادی کهن سپاکو (سگ) لفظاً به همین معنی است و از همین لفظ و معنی اسطورهً ولادت کورش هرودوت که مشعر است دایهً کورش سوم زنی مادی به نام سپاکو (= سگ) بوده، پدید آمده است. در اسطوره روت از زنی به نام نعومی (زیبا، خوش) و شوهرش الیملک (خدا شاه) و فرزندانش محلون (انجمنی) و کلیون (سخنگوی انجمن) اسم برده شده اند که در اساس همان ماندانا (شاد) دختر معروف و زیبای آستیاگ اول (فرائورت) است که همسر چیش پیش دوم و دختران معروف آستیاگ دوم یعنی آموخه (ملکهً بابل، ارنواز شاهنامه) و آمی تیدا (زن سپیتمه جمشید/ الیملک پادشاه قفقاز و مادر گئوماته زرتشت، شهرنواز) بوده اند. مطلب جالب این کتاب همانا ذکر شدن اسامی عبری شاهان هخامنشی شاخهً کورش (سلیمان، سلیمان فارسی) در آخر این کتاب می باشد که به ترتیب عبارتند از فارص ( پارس، کناری)، حصرون (شادمانی)، رام (عالیمقام) که این سه یادآور پادشاهان پیشدادی سیامک (سامک، یعنی پادشاه سرزمین کناری در مقام چیش پیش دوم پادشاه پارس)، کوروش دوم ملقب به توس (خوشحال) و برادرش آریارمنه (رامش دهندۀ نجبا) هستند. اسامی بعدی نیز متعلق به خود شاهان هخامنشی و مادی هستند: عمیناداب (دوست پیشه، هخامنش)، نحشون (پیشگو، چیش پیش اول یا کمبوجیه اول)، سلمون (مرد صلح، کورش اول) بوعز (نیرومند و با عزت و نشاط ، چیش پیش دوم)، عوبید (خدمتکار خدا، فرائورت)، یسی (رستگار، کورش دوم) و داود (عزیز) پدر سلیمان (مرد صلح) مطابق با کمبوجیه دوم پدر کورش سوم (فریدون) است. در واقع ازدواج بوعز (مرد نیرومند و با عزت و نشاط) با روت (خشنود) یادآور اسطوره ازدواج چیش پیش دوم با دختر فرائورت (آستیاگ اول پدر کیاخسار در کوروشنامه گزنفون) است و نیز یاد آور ازدواج کوروش دوم با دختر کیاخسار و همچنین بیانگر افسانه ازدواج کمبوجیه دوم با ماندانا (آمی تیدا) دختر آستیاگ است که هرودوت وی را مادر کورش سوم به شمار آورده است.
در اینجا باب چهارم کتاب روت را از سایت مرکز پژوهشهای مسیحی نقل می نمائیم:
ازدواج روت و بوعَزْ به دروازه آمده، آنجا نشست. و اينك آن ولّي كه بوعز دربارة او سخن گفته بود ميگذشت، و به او گفت: «اي فلان! به اينجا برگشته، بنشين.» و او برگشته، نشست. 2 و ده نفر از مشايخ شهر را برداشته، به ايشان گفت: «اينجا بنشينيد.» و ايشان نشستند. 3 و به آن ولّي گفت: «نعومي كه از بلاد موآب برگشته است، قطعة زميني را كه از برادر ما اَليمَلَك بود، ميفروشد. 4 و من مصلحت ديدم كه تو را اطلاع داده، بگويم كه آن را به حضور اين مجلس و مشايخ قوم من بخر. پس اگر انفكاك ميكني، بكن؛ و اگر انفكاكنميكني مرا خبر بده تا بدانم، زيرا غير از تو كسي نيست كه انفكاك كند، و من بعد از تو هستم.» او گفت: «من انفكاك ميكنم.» 5 بوعَزْ گفت: «در روزي كه زمين را از دست نعومي ميخري، از روت موآبيّه، زن متوفي نيز بايد خريد، تا نام متوفي را بر ميراثش برانگيزاني.» 6 آن ولّي گفت: «نميتوانم براي خود انفكاك كنم، مبادا ميراث خود را فاسد كنم. پس تو حق انفكاك مرا بر ذمّه خود بگير زيرا نميتوانم انفكاك نمايم.» 7 و رسم انفكاك و مبادلت در ايّام قديم در اسرائيل به جهت اثبات هر امر اين بود كه شخص كفش خود را بيرون كرده، به همساية خود ميداد. و اين در اسرائيل قانون شده است. 8 پس آن ولّي به بوعَزْ گفت: «آن را براي خود بخر.» و كفش خود را بيرون كرد. 9 و بوعَزْ به مشايخ و به تمامي قوم گفت: «شما امروز شاهد باشيد كه تمامي مايملك اَليمَلَك و تمامي مايملك كِليون و مَحْلون را از دست نعومي خريدم. 10 و هم روت موآبيّه زن مَحْلون را به زني خود خريدم تا نام متوفي را بر ميراثش برانگيزانم، و نام متوفي از ميان برادرانش و از دروازة محلهاش منقطع نشود؛ شما امروز شاهد باشيد.»11 و تمامي قوم كه نزد دروازه بودند و مشايخ گفتند: «شاهد هستيم و خداوند اين زن را كه به خانة تو درآمد، مثل راحيل و ليه گرداند كه خانة اسرائيل را بنا كردند؛ و تو در افراته كامياب شو، و در بيتلحم ناموَر باش. 12 و خانة تو مثل خانة فارص باشد كه تامار براي يهـودا زاييـد، از اولادي كه خداوند تو را از اين دختر، خواهد بخشيد.»بوعز، جد داود 13پس بوعَزْ روت را گرفت و او زن وي شد و به او درآمـد و خداوند او را حمـل داد كه پسـري زاييـد. 14 و زنـان به نعومـي گفتنـد: «متبارك بـاد خداوند كه تو را امروز بيولّي نگذاشته است؛ و نام او در اسرائيل بلند شود. 15 و او برايت تازهكنندة جان و پرورندة پيري تو باشد، زيرا كه عروست كه تو را دوست ميدارد و برايت از هفت پسر بهتـر است، او را زاييـد.» 16 و نعومـي پسـر را گرفته، در آغوش خـود گذاشـت و دايـة اوشـد. 17 و زنان همسايـهاش، او را نام نهـاده، گفتند بـراي نعومي پسـري زاييـده شـد، و نام او را عُوبيـد خواندنـد و او پدر يَسي پـدر داود اسـت.18اين است پيدايش فارَص: فارَص حَصرون را آورد؛ 19 و حَصرون، رام را آورد؛ و رام، عَمّيناداب را آورد؛ 20 و عَمّيناداب نَحْشون را آورد؛ و نَحْشون سَلْمون را آورد؛ 21 و سَلْمون بُوعَز را آورد؛ و بُوعَز عُوبيد را آورد؛ 22 و عُوبيد يَسّي را آورد؛ و يَسّي داود را آورد.
ترجمه تفسیری
ازدواج بوعز با روت بوعز به دروازه شهر كه محل اجتماع مردم شهربود رفت و در آنجا نشست. آنگاه آن مرد كه نزديكترين خويشاوند شوهر نعومي بود به آنجا آمد. بوعز او را صدا زده گفت: «بيا اينجا! ميخواهم چند كلمهاي با تو صحبت كنم.» او آمد و نزد بوعز نشست. 2 آنگاه بوعز ده نفر از ريش سفيدان شهر را دعوت كرد تا شاهد باشند. 3بوعز به خويشاوند خود گفت: «تو ميداني كه نعومي از سـرزمين موآب برگشته است. او در نظر دارد ملك برادرمان اليملك را بفروشد. 4 فكر كردم بهتر است در اين باره با تو صحبت كنم تا اگر مايل باشي، در حضور اين جمع آن را خريداري نمايي. اگر خريدار آن هستي همين حالا بگو. در غير اينصورت خودم آن را ميخرم. اما تو بر من مقدم هستي و بعد از تو حق من است كه آن ملك را خريداري نمايم.» آن مرد جواب داد: «بسيار خوب، من آن را ميخرم.» 5 بوعز به او گفت: «تو كه زمين را ميخري مؤظف هستي با روت نيز ازدواج كني تا بچهدار شود و فرزندانش وارث آن زمين گردند و به اين وسيله نام شوهرش زنده بماند.» 6 آن مرد گفت: «در اينصورت من از حق خريد زمين ميگذرم، زيرا فرزند روت وارث ملك من نيز خواهد بود. تو آن را خريداري كن.» 7 (در آن روزگار در اسرائيل مرسوم بود كه هرگاه شخصي ميخواست حق خريد ملكي را به ديگريواگذار كند، كفشش را از پا در ميآورد و به او ميداد. اين عمل، معامله را در نظر مردم معتبر ميساخت.) 8پس آن مرد وقتي به بوعز گفت: «تو آن زمين را خريداري كن»، كفشش را از پا درآورد و به او داد.9آنگاه بوعز به ريش سفيدان محل و مردمي كه در آنجا ايستاده بودند گفت: «شما شاهد باشيد كه امروز من تمام املاك اليملك، كليون و محلون را از نعومي خريدم. 10 در ضمن با روت موآبي، زن بيوه محلون ازدواج خواهم كرد تا او پسري بياورد كه وارث شوهر مرحومش گردد و به اين وسيله نام او در خاندان و در زادگاهش زنده بماند.»11همه ريش سفيدان و مردمي كه در آنجا بودند گفتند: «ما شاهد بر اين معامله هستيم. خداوند اين زني را كه به خانه تو خواهد آمد، مانند راحيل و ليه بسازد كه فرزنداني براي يعقوب آوردند. باشد كه تو در افراته و بيتلحم معروف و كامياب شوي. 12 با فرزنداني كه خداوند بوسيله اين زن به تو ميبخشد، خاندان تو مانند خاندان فارَص پسر تامار و يهودا باشد.»
نسب نامه داود پادشاه 13 پس بوعز با روت ازدواج كرد و خداوند به آنها پسري بخشيد. 14 زنان شهر بيتلحم به نعومي گفتند: «سپاس بر خداوند كه تو را بيسرپرست نگذاشت و نوهاي به تو بخشيد. باشد كه او در اسرائيل معروف شود. 15 عروست كه تو را دوست ميدارد و براي تو از هفت پسر بهتر بوده، پسري بدنيا آورده است. اين پسر جان تو را تازه خواهد كرد و در هنگام پيري از تو مراقبت خواهد نمود.» 16 نعومي نوزاد را در آغوش گرفت و دايه او شد. 17 زنان همسايه آن نوزاد را عوبيد ناميده گفتند: «پسري براي نعومي متولد شد!» (عوبيد پدر يسي و پدر بزرگ داود پادشاه است.)
18-22 اين است نسب نامه بوعز كه از فارص شروع شده، به داود ختم ميشود: فارص، حصرون، رام، عميناداب،نحشون،سلمون،بوعز، عوبيد، يسي و داود.
راهنما
بابهاي 3 و 4 . ازدواج آنان در زير كليساي تولد مسيح در بيتلحم اتاقي وجود دارد كه گفته ميشود عيسي در آن متولد شده و بر طبق روايتي قديمي اين اتاق قسمتي از خانة اجدادي داود و قبل از او خانة بوعز و روت را تشكيل ميداد. پس بر طبق اين روايت بوعز روت را به همسري برگزيد و آغازگر خانوادهاي شد كه قرار بود مسيح را به جهان آورد و اين عمل در همان اتاقي بوقوع پيوست كه هزار و صد سال بعد خود مسيح متولد شد.
شجرهنامه (4 : 17 - 22) كه بر طبق آن پسر روت عُوبيد و پسر عوبيد يَسي و پسر يسي داود است، در واقع علت اصلي نگاشته شدن كتاب روت است. از اين به بعد توجه عهد عتيق بر ظهور شاه شاهان از تبار داود متمركز است.
در کتاب روت تورات که گویی آنرا یک ناظر یهودی شاهد تمام صحنه زندگی بانویی به نام روت (به عبری یعنی خشنود) تحریر کرده است. اسطورهً زندگی فرانک شاهنامه (شاد، مادر فریدون/ کورش سوم) همراه با شجره نامه هخامنشیان شاخهً انشان بازگویی گردیده است. نام فرانک در زبانهای کهن هندوایرانی به معانی دارای فره ایزدی و همچنین به معنی شاد و نیز نام نوعی سگ و گربه وحشی است که از معنی دوم آن اسطورهً توراتی روت (ریشه کن کننده) عاید شده است چه واژه مادی کهن سپاکو (سگ) لفظاً به همین معنی است و از همین لفظ و معنی اسطورهً ولادت کورش هرودوت که مشعر است دایهً کورش سوم زنی مادی به نام سپاکو (= سگ) بوده، پدید آمده است. در اسطوره روت از زنی به نام نعومی (زیبا، خوش) و شوهرش الیملک (خدا شاه) و فرزندانش محلون (انجمنی) و کلیون (سخنگوی انجمن) اسم برده شده اند که در اساس همان ماندانا (شاد) دختر معروف و زیبای آستیاگ اول (فرائورت) است که همسر چیش پیش دوم و دختران معروف آستیاگ دوم یعنی آموخه (ملکهً بابل، ارنواز شاهنامه) و آمی تیدا (زن سپیتمه جمشید/ الیملک پادشاه قفقاز و مادر گئوماته زرتشت، شهرنواز) بوده اند. مطلب جالب این کتاب همانا ذکر شدن اسامی عبری شاهان هخامنشی شاخهً کورش (سلیمان، سلیمان فارسی) در آخر این کتاب می باشد که به ترتیب عبارتند از فارص ( پارس، کناری)، حصرون (شادمانی)، رام (عالیمقام) که این سه یادآور پادشاهان پیشدادی سیامک (سامک، یعنی پادشاه سرزمین کناری در مقام چیش پیش دوم پادشاه پارس)، کوروش دوم ملقب به توس (خوشحال) و برادرش آریارمنه (رامش دهندۀ نجبا) هستند. اسامی بعدی نیز متعلق به خود شاهان هخامنشی و مادی هستند: عمیناداب (دوست پیشه، هخامنش)، نحشون (پیشگو، چیش پیش اول یا کمبوجیه اول)، سلمون (مرد صلح، کورش اول) بوعز (نیرومند و با عزت و نشاط ، چیش پیش دوم)، عوبید (خدمتکار خدا، فرائورت)، یسی (رستگار، کورش دوم) و داود (عزیز) پدر سلیمان (مرد صلح) مطابق با کمبوجیه دوم پدر کورش سوم (فریدون) است. در واقع ازدواج بوعز (مرد نیرومند و با عزت و نشاط) با روت (خشنود) یادآور اسطوره ازدواج چیش پیش دوم با دختر فرائورت (آستیاگ اول پدر کیاخسار در کوروشنامه گزنفون) است و نیز یاد آور ازدواج کوروش دوم با دختر کیاخسار و همچنین بیانگر افسانه ازدواج کمبوجیه دوم با ماندانا (آمی تیدا) دختر آستیاگ است که هرودوت وی را مادر کورش سوم به شمار آورده است.
در اینجا باب چهارم کتاب روت را از سایت مرکز پژوهشهای مسیحی نقل می نمائیم:
ازدواج روت و بوعَزْ به دروازه آمده، آنجا نشست. و اينك آن ولّي كه بوعز دربارة او سخن گفته بود ميگذشت، و به او گفت: «اي فلان! به اينجا برگشته، بنشين.» و او برگشته، نشست. 2 و ده نفر از مشايخ شهر را برداشته، به ايشان گفت: «اينجا بنشينيد.» و ايشان نشستند. 3 و به آن ولّي گفت: «نعومي كه از بلاد موآب برگشته است، قطعة زميني را كه از برادر ما اَليمَلَك بود، ميفروشد. 4 و من مصلحت ديدم كه تو را اطلاع داده، بگويم كه آن را به حضور اين مجلس و مشايخ قوم من بخر. پس اگر انفكاك ميكني، بكن؛ و اگر انفكاكنميكني مرا خبر بده تا بدانم، زيرا غير از تو كسي نيست كه انفكاك كند، و من بعد از تو هستم.» او گفت: «من انفكاك ميكنم.» 5 بوعَزْ گفت: «در روزي كه زمين را از دست نعومي ميخري، از روت موآبيّه، زن متوفي نيز بايد خريد، تا نام متوفي را بر ميراثش برانگيزاني.» 6 آن ولّي گفت: «نميتوانم براي خود انفكاك كنم، مبادا ميراث خود را فاسد كنم. پس تو حق انفكاك مرا بر ذمّه خود بگير زيرا نميتوانم انفكاك نمايم.» 7 و رسم انفكاك و مبادلت در ايّام قديم در اسرائيل به جهت اثبات هر امر اين بود كه شخص كفش خود را بيرون كرده، به همساية خود ميداد. و اين در اسرائيل قانون شده است. 8 پس آن ولّي به بوعَزْ گفت: «آن را براي خود بخر.» و كفش خود را بيرون كرد. 9 و بوعَزْ به مشايخ و به تمامي قوم گفت: «شما امروز شاهد باشيد كه تمامي مايملك اَليمَلَك و تمامي مايملك كِليون و مَحْلون را از دست نعومي خريدم. 10 و هم روت موآبيّه زن مَحْلون را به زني خود خريدم تا نام متوفي را بر ميراثش برانگيزانم، و نام متوفي از ميان برادرانش و از دروازة محلهاش منقطع نشود؛ شما امروز شاهد باشيد.»11 و تمامي قوم كه نزد دروازه بودند و مشايخ گفتند: «شاهد هستيم و خداوند اين زن را كه به خانة تو درآمد، مثل راحيل و ليه گرداند كه خانة اسرائيل را بنا كردند؛ و تو در افراته كامياب شو، و در بيتلحم ناموَر باش. 12 و خانة تو مثل خانة فارص باشد كه تامار براي يهـودا زاييـد، از اولادي كه خداوند تو را از اين دختر، خواهد بخشيد.»بوعز، جد داود 13پس بوعَزْ روت را گرفت و او زن وي شد و به او درآمـد و خداوند او را حمـل داد كه پسـري زاييـد. 14 و زنـان به نعومـي گفتنـد: «متبارك بـاد خداوند كه تو را امروز بيولّي نگذاشته است؛ و نام او در اسرائيل بلند شود. 15 و او برايت تازهكنندة جان و پرورندة پيري تو باشد، زيرا كه عروست كه تو را دوست ميدارد و برايت از هفت پسر بهتـر است، او را زاييـد.» 16 و نعومـي پسـر را گرفته، در آغوش خـود گذاشـت و دايـة اوشـد. 17 و زنان همسايـهاش، او را نام نهـاده، گفتند بـراي نعومي پسـري زاييـده شـد، و نام او را عُوبيـد خواندنـد و او پدر يَسي پـدر داود اسـت.18اين است پيدايش فارَص: فارَص حَصرون را آورد؛ 19 و حَصرون، رام را آورد؛ و رام، عَمّيناداب را آورد؛ 20 و عَمّيناداب نَحْشون را آورد؛ و نَحْشون سَلْمون را آورد؛ 21 و سَلْمون بُوعَز را آورد؛ و بُوعَز عُوبيد را آورد؛ 22 و عُوبيد يَسّي را آورد؛ و يَسّي داود را آورد.
ترجمه تفسیری
ازدواج بوعز با روت بوعز به دروازه شهر كه محل اجتماع مردم شهربود رفت و در آنجا نشست. آنگاه آن مرد كه نزديكترين خويشاوند شوهر نعومي بود به آنجا آمد. بوعز او را صدا زده گفت: «بيا اينجا! ميخواهم چند كلمهاي با تو صحبت كنم.» او آمد و نزد بوعز نشست. 2 آنگاه بوعز ده نفر از ريش سفيدان شهر را دعوت كرد تا شاهد باشند. 3بوعز به خويشاوند خود گفت: «تو ميداني كه نعومي از سـرزمين موآب برگشته است. او در نظر دارد ملك برادرمان اليملك را بفروشد. 4 فكر كردم بهتر است در اين باره با تو صحبت كنم تا اگر مايل باشي، در حضور اين جمع آن را خريداري نمايي. اگر خريدار آن هستي همين حالا بگو. در غير اينصورت خودم آن را ميخرم. اما تو بر من مقدم هستي و بعد از تو حق من است كه آن ملك را خريداري نمايم.» آن مرد جواب داد: «بسيار خوب، من آن را ميخرم.» 5 بوعز به او گفت: «تو كه زمين را ميخري مؤظف هستي با روت نيز ازدواج كني تا بچهدار شود و فرزندانش وارث آن زمين گردند و به اين وسيله نام شوهرش زنده بماند.» 6 آن مرد گفت: «در اينصورت من از حق خريد زمين ميگذرم، زيرا فرزند روت وارث ملك من نيز خواهد بود. تو آن را خريداري كن.» 7 (در آن روزگار در اسرائيل مرسوم بود كه هرگاه شخصي ميخواست حق خريد ملكي را به ديگريواگذار كند، كفشش را از پا در ميآورد و به او ميداد. اين عمل، معامله را در نظر مردم معتبر ميساخت.) 8پس آن مرد وقتي به بوعز گفت: «تو آن زمين را خريداري كن»، كفشش را از پا درآورد و به او داد.9آنگاه بوعز به ريش سفيدان محل و مردمي كه در آنجا ايستاده بودند گفت: «شما شاهد باشيد كه امروز من تمام املاك اليملك، كليون و محلون را از نعومي خريدم. 10 در ضمن با روت موآبي، زن بيوه محلون ازدواج خواهم كرد تا او پسري بياورد كه وارث شوهر مرحومش گردد و به اين وسيله نام او در خاندان و در زادگاهش زنده بماند.»11همه ريش سفيدان و مردمي كه در آنجا بودند گفتند: «ما شاهد بر اين معامله هستيم. خداوند اين زني را كه به خانه تو خواهد آمد، مانند راحيل و ليه بسازد كه فرزنداني براي يعقوب آوردند. باشد كه تو در افراته و بيتلحم معروف و كامياب شوي. 12 با فرزنداني كه خداوند بوسيله اين زن به تو ميبخشد، خاندان تو مانند خاندان فارَص پسر تامار و يهودا باشد.»
نسب نامه داود پادشاه 13 پس بوعز با روت ازدواج كرد و خداوند به آنها پسري بخشيد. 14 زنان شهر بيتلحم به نعومي گفتند: «سپاس بر خداوند كه تو را بيسرپرست نگذاشت و نوهاي به تو بخشيد. باشد كه او در اسرائيل معروف شود. 15 عروست كه تو را دوست ميدارد و براي تو از هفت پسر بهتر بوده، پسري بدنيا آورده است. اين پسر جان تو را تازه خواهد كرد و در هنگام پيري از تو مراقبت خواهد نمود.» 16 نعومي نوزاد را در آغوش گرفت و دايه او شد. 17 زنان همسايه آن نوزاد را عوبيد ناميده گفتند: «پسري براي نعومي متولد شد!» (عوبيد پدر يسي و پدر بزرگ داود پادشاه است.)
18-22 اين است نسب نامه بوعز كه از فارص شروع شده، به داود ختم ميشود: فارص، حصرون، رام، عميناداب،نحشون،سلمون،بوعز، عوبيد، يسي و داود.
راهنما
بابهاي 3 و 4 . ازدواج آنان در زير كليساي تولد مسيح در بيتلحم اتاقي وجود دارد كه گفته ميشود عيسي در آن متولد شده و بر طبق روايتي قديمي اين اتاق قسمتي از خانة اجدادي داود و قبل از او خانة بوعز و روت را تشكيل ميداد. پس بر طبق اين روايت بوعز روت را به همسري برگزيد و آغازگر خانوادهاي شد كه قرار بود مسيح را به جهان آورد و اين عمل در همان اتاقي بوقوع پيوست كه هزار و صد سال بعد خود مسيح متولد شد.
شجرهنامه (4 : 17 - 22) كه بر طبق آن پسر روت عُوبيد و پسر عوبيد يَسي و پسر يسي داود است، در واقع علت اصلي نگاشته شدن كتاب روت است. از اين به بعد توجه عهد عتيق بر ظهور شاه شاهان از تبار داود متمركز است.
چهارشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۶
یونس همان کی آخسارو است و..
یونس تورات و قرآن در اصل کی آخسارو، ویرانگر آشور در هیئت ائا، خدای آبهای ژرف بابلی است
در شاهنامه از یک واقعهً مهم تاریخ جهان یعنی ویرانی امپراطوری وحشتناک آشور توسط کی آخسارو (کی خسرو، هوخشتره) به طور مفصل یاد شده گرچه مکان دژ بهمن (نینوا یعنی شهر زیبا و مطبوع) که مقر دیوان(آشوریان) معرفی گردیده در سمت اردبیل آورده شده است که آشکار است در اصل سمت اربیل عراق منظور می بوده است. در شاهنامه نیز نظیر واریانتهای ارمنی و اسلامی شخصیت کی آخسارو یعنی خشیسوتریوس (خشیه خشتروس یعنی شهریار دلیر) و خضر (خشثره، همان هوخشتره) از بحر پیمایی طولانی اش سخن رفته است. داستان سیل و طوفان عهد وی نیز در واقع جز همان ویرانی شهرهای بزرگ آشوریان یعنی نینوا (شهر مطوع و زیبا) و شهر آشور (شهر ایزد خندان) با به آب بستن آنها نبوده است. جالب است در تورات پدر یونس (لفظاً ویرانگر) آمیتائیس آمده که به معنی درستکار و متدین می باشد که به وضوح یادآور نام و لقب پدر کی آخسارو یعنی فرائورت (یعنی دیندار،فرود شاهنامه) و سیاوش(سود رسان) است. معنی لفظی خود یونس یعنی ویرانگر، ظالم به وضوح گویای کی آخسارو/ هوخشتره می باشد که عرصهً تاریخ بین النهرین ویرانگرتر از وی را به خود ندیده است. پیداست همین نام عبری یونس(یوناس) متعلق به کی آخسارو به واسطه شباهتش به اوآنس ( ائا، ایزد آبهای ژرف و دانش بابلیها) اسطوره این فرد تاریخی را با این خدای دانش و دریاهای بابلیان سومری و اکدی ربط داده است می دانیم که مطابق گفته بروس مورخ کلدانی عهد سلوکیان بابلیان معتقد بوده اند که این خدای دریاها به شکل نیمه انسان و نیمه ماهی از آب دریاها بیرون آمد و نوشتن را برای نخستین بار به بشریت یاد داد و به دریاها باز گشت.
روایت شاهنامه از تسخیر دو مرحله ای دژ بهمن (نینوا):
به بهمن دژ و باز آمدن كام نايافته رفتن توس و فريبرز
را بـــه زيـــر ســپـــهـــر انـــدر آورد شـــب
چـو خـورشـيـد بـرزد ســر از بــرج شــيــر
آمــــدنــــد آن زمــــان بـــه نـــزديـــك شـــاه
فــــريــــبــــرز بــــا تــــوس نــــوذر دمـــــان
پــيــل و كــوس كـه مـن بــا ســپــهــبــد بــرم
چــنــيــن گــفــت بــا شــاه هــشــيـــار تـــوس
رخ لــعــل دشــمــن كــنــم چـــون بـــنـــفـــش
هــمــان مـــن كـــشـــم كـــاويـــانـــي درفـــش
بـــرنـــشـــانـــم ســـپـــاه بـــنـــه بـــرنـــهـــم
كــنــون هــم چــنــيـــن مـــن ز درگـــاه شـــاه
اســـپـــان بـــنـــفــــش هـــوا كـــرده از ســـم
پــس انــدر فــريــبــرز و كــوس و درفـــش
نـــبـــنـــدد مــــيــــان بـــبـــاشـــد نـــبـــيـــره
چـــو فـــرزنـــد را فـــر و بـــرز كــــيــــان
آيــــيــــن خــــويــــش زمـــانـــه نـــگـــردد ز
بــدو گــفــت شـــاه ار تـــو رانـــي ز پـــيـــش
تــوان ســـاخـــت پـــيـــروزي و دســـتـــگـــاه
بـــه راي خـــداونـــد خـــورشـــيـــد و مــــاه
مــنــشــيــن ز پــاي تـو لـشــگــر بــيــاراي و
فــريــبـــرز را گـــر چـــنـــيـــن اســـت راي
زريـــنـــه كـــفـــش بــه پــا انــدرون كـــرده
بـــشـــد تـــوس بـــا كـــاويــــانــــي درفــــش
پــيــل و ســپــاه بـه پـيــش انــدرون تــوس و
فــــريــــبــــرز كــــاوس در قــــلــــب گــــاه
هــمــي بــردمــيـــد زمــيــن هــمــچــو آتــش
چــو نــزديــك بــهــمــن دژ انـــدر رســـيـــد
نــــهــــادنــــد روي بـــه تـــنـــدي ســـوي دژ
بــشــد تــوس بــا لــشــگــري جــنــگ جــوي
نــــديــــدنــــد جــــنــــگ هــــوا كـــــس روا
ســـــر بـــــاره ي دژ بــــــد انــــــدر هــــــوا
جـــنـــگـــي بـــســـوخـــت مــيـــان زره مـــرد
سـنـان هــا ز گــرمــي هــمــي بــرفــروخــت
ســـــركـــــش اســـــت هــــوا دام آهــــرمــــن
جـهـان سـر بـه ســر گــفــتــي از آتــشــســت
دشـــت نـــبـــرد بــه چــيــزي چــو آيــد بــه
ســپــهــبـــد فـــريـــبـــرز را گـــفـــت مـــرد
چــيـــزي گـــزنـــد بــكــوشــد كــه آرد بــه
بــه گــرز گــران و بــه تــيــغ و كـــمـــنـــد
شـــاه نـــيـــســـت ز آتــش كـــســـي را دل اي
بـــه پـــيـــرامـــن دژ يـــكـــي راه نـــيـــســـت
بــــرفــــروزد هـــــمـــــي تــــن بــــاركــــش
مــيــان زيـــر جـــوشـــن بـــســـوزد هـــمـــي
بـــــه ديـــــده نـــــديـــــدنـــــد جــــــاي درش
بــگــشــتــنــد يــك هــفــتــه گـــرد انـــدرش
بهمن دژ و گرفتن آن را رفتن كي خسرو به
گــــشـــــوادگـــــان بــــر پــــيــــر گــــودرز
چـــــو آگـــــاهـــــي آمـــــد بـــــه آزادگـــــان
بــــر دژ فـــــراز نــــيــــارســــت رفــــتــــن
كــه تــوس و فــريــبــرز گــشــتــنـــد بـــاز
جــــهــــانــــدار نـــــو بــــيــــامــــد ســــپــــاه
بــيــاراســت پــيــلــان و بـــرخـــاســـت غـــو
بـــســـتـــنـــد بـــار نــهــاد از بـــر پـــيـــل و
يــكــي تـــخـــت زريـــن زبـــرجـــد نـــگـــار
زريـــنـــه كـــفـــش بــه پــا انــدرون كـــرده
بــه گـــرد انـــدرش بـــا درفـــش بـــنـــفـــش
بــه دســت بـه سـر بـرش تــاجــي و گــرزي
جـهـان جــوي بــر تــخــت زريــن نــشــســت
كـــرده گــــهــــر بـــه زر انـــدرون نـــقـــش
دو يـــاره ز يـــاقـــوت و طـــوقـــي بــــه زر
شــد چــو كــوه كـه از ســم اســپــان زمــيــن
هــمــي رفــت لــشـــگـــر گـــروهـــا گـــروه
بــپــوشـــيـــد درع و مـــيـــان را بـــبـــســـت
چـو نـزديــك دژ شــد هــمــي بــرنــشــســت
فـــرمــــود بــــا آفــــريــــن يـــكـــي نـــامـــه
نـويـســنــده اي خــواســت بــر پــشــت زيــن
چــنــان چــون بـــود نـــامـــه ي خـــســـروي
ز عــنــبــر نــبــشـــتـــنـــد بـــر پـــهـــلـــوي
خـــســـرو نـــامــــدار جـــهـــان جـــوي كـــي
كــه ايـــن نـــامـــه از بـــنـــده ي كـــردگـــار
پـــاك دســـت بــه يــزدان زد از هـــر بـــدي
كـــه از بـــنـــد آهـــرمـــن بـــد بـــجـــســـت
و رهــــنــــمــــاي خـــداونـــد نـــيــــكــــي ده
كـــه اويـــســـت جـــاويـــد بـــرتـــر خـــداي
خــــــداونــــــد زور خـــــداونـــــد فــــــر و
خـــداونـــد بـــهـــرام و كـــيــــوان و هــــور
شــــيــــر ژيــــان تـــن پـــيـــل و چـــنـــگـــال
مــــــرا داد اورنــــــد و فــــــر كــــــيـــــــان
در گـــاو تــــا بــــرج مــــاهــــي مــــراســــت
جــهــانــي ســراســر بــه شــاهــي مــراســـت
دشـــمـــنـــســـت جــهــان آفــريــن را بــه دل
گـــر ايـــن دژ بـــر بـــوم آهـــرمـــنــــســــت
بـــه خـــاك ســراســر بــه گــرز انــدر آرم
بـــه فـــر و بـــه فـــرمــــان يــــزدان پــــاك
مـــرا خـــود بـــه جـــادو نـــبـــايـــد ســـپـــاه
وگـــر جـــاودان راســـت ايـــن دســـتـــگــــاه
بــــــنــــــد آورم ســـــر جـــــاودان را بــــــه
چــــــو خــــــم دوال كـــــــمـــــــنـــــــد آورم
لــشـــگـــرســـت بــه فــرمــان يــزدان يــكــي
وگـر خـود خـجـســتــه ســروش انــدرســت
جـــان و تـــنـــم كـــه از فـــر و بـــرزســـت
هـــمـــان مـــن نـــه از دســـت آهــــرمــــنــــم
شـــاهـــنـــشـــهـــي كــه ايــنــســت پــيــمـــان
بـــه فـــرمـــان يـــزدان كـــنـــد ايـــن تـــهـــي
نــيــزه بـــســـت هــمــان نــامــه را بــر ســر
يـكـي نـيــزه بــگــرفــت خــســرو بــه دســت
بـه گـيـتـي بـه جـز فــر يــزدان نــخــواســت
بـــه ســــان درفــــشــــي بــــرآورد راســــت
بـــاره رفــــت بـــه نـــزديـــك آن بـــرشـــده
بــفــرمــود تـــا گـــيـــو بـــا نـــيـــزه تـــفـــت
حـــصـــن بـــلــــنــــد بـــبـــر ســـوي ديـــوار
بــدو گــفــت كــايــن نــامــه ي پـــنـــدمـــنـــد
لــخــتــي مــمـــان بــگــردان عــنــان تــيــز و
بـــنـــه نـــامـــه و نــــام يــــزدان بــــخــــوان
يـــزدان پـــرســــت پـــر از آفـــريـــن جـــان
بــشــد گــيــو نــيــزه گــرفــتــه بـــه دســـت
خـــســـرو نـــژاد بــه نـــام جـــهـــان جـــوي
چـــو نـــامـــه بـــه ديـــوار دژ بــــرنــــهــــاد
بـــاد كـــرد پــس آن چـــرمـــه ي تـــيـــزرو
ز دادار نــــيــــكـــــي دهـــــش يـــــاد كـــــرد
بــــردمــــيــــد خـــروش آمـــد و خـــاك دژ
شـــد آن نـــامـــه ي نــــامــــور نــــاپــــديــــد
بــــــرآمــــــد تـــــــراك ازآن بــــــاره ي دژ
هـــمـــان گـــه بـــه فـــرمـــان يـــزدان پـــاك
كـــوهـــســـار خـــروش آمـــد از دشـــت وز
تــو گــفــتــي كــه رعــدســت وقــت بـــهـــار
گــــرد ســــپــــاه چـــه از بـــاره ي دژ چــــه
جــهــان گــشــت چــون روي زنــگــي ســيــاه
كــــام هــــژبــــر هـــوا شـــد بــــه كــــردار
تــو گــفــتــي بــرآمــد يــكـــي تـــيـــره ابـــر
چــنـــيـــن گـــفـــت بـــا پـــهـــلـــوان ســـپـــاه
بـرانـگــيــخــت كــي خــســرو اســپ ســيــاه
بـــهــــاران كــــنــــيــــد هـــوا را چـــو ابـــر
كــه بــر دژ يــكــي تــيـــربـــاران كـــنـــيـــد
تــگـــرگـــي كـــه بـــر دارد از ابـــر مـــرگ
بــرآمـــد يـــكـــي مـــيـــغ بـــارش تـــگـــرگ
فــتــاده بـــه خـــاك بــســي زهــره كــفــتــه
ز ديــوان بــســي شــد بــه پــيــكــان هــلــاك
شــد آن تــيــرگــي ســر بــه ســر نــاپــديــد
ازآن پـــس يـــكـــي روشـــنـــي بـــردمـــيــــد
پــــيــــروز شــــاه بـــه نـــام جــــهــــانــــدار
جــهــان شـــد بـــه كـــردار تـــابـــنـــده مـــاه
هـــوا گـــشـــت خـــنـــدان و روي زمــــيــــن
بــــرآمــــد يــــكــــي بــــاد بــــا آفـــــريـــــن
در دژ پـــــديـــــد آمـــــد از جـــــايـــــگــــــاه
ه بـــرفـــتـــنـــد ديـــوانبـــه فـــرمـــان شــــا
ابــــا پــــيــــر گــــودرز گـــــشـــــوادگـــــان
بــــــه دژ در شــــــد آن شــــــاه آزادگـــــــان
ايـــوان و كــــاخ پـــر از بـــاغ و مـــيـــدان و
يـــكـــي شـــهـــر ديـــد انـــدر آن دژ فــــراخ
نــــاپـــــديـــــد ســــر بــــاره ي دژ بــــشــــد
بـــدان جـــاي كـــان روشـــنـــي بـــردمـــيـــد
يـــكـــي گـــنـــبـــدي تـــا بـــه ابـــر ســـيــــاه
بـــفـــرمـــود خـــســـرو بـــدان جـــايـــگــــاه
بـــه گـــرد انـــدرش طـــاق هـــاي بـــلـــنـــد
درازي و پــــهــــنـــــاي او ده كـــــمـــــنـــــد
آذرگــــشــــســــپ بــــرآورد و بــــنــــهــــاد
ز بــيــرون دو نــيــمــي تـــگ تـــازي اســـپ
هـــم بــــخــــردان ســـتـــاره شـــنـــاســـان و
نـــشـــســـتـــنـــد گـــرد انـــدرش مـــوبـــدان
بـــوي و رنـــگ كــه آتــشــكــده گــشــت بــا
درآن شــارســتــان كـــرد چـــنـــدان درنـــگ
در این باب باید توضیح داده شود که دژ بلندی که آشوریان در ماد بنا کرده بودند و کیخسرو آن را تصرف نمود و پایتخت خویش قرار داد همانا دژ هفت حصارهً کیشه سو در شهر همدان امروزی بوده است. کیخسرو در هنگام حمله غافلگیرانه به اسکیتان تحت رهبری مادیای اسکیتی (افراسیاب دوم) در شهرستان مراغه(رغه زرتشتی) آتشکده آذرگشنسب را بنا نموده بود.
مطلب زیر بر گرفته از کتاب همراه با پیغمبران تألیف آقاى عفيف عبدالفتّاح طبّاره لبنانی، با ترجمه آقایان: حسين خاكساران و عباس جلالى می باشد:
سرگذشت يونس(ع)
نيايش يونس
شهر نينوا در منطقه موصل، پايتخت دولت آشوريان به شمار مىرفت، اين دولت قدرت و استيلاى خود را بر بيشتر كشورهاى آسيا گسترش داد. نينوا در آن دوران از غنىترين و بزرگترين شهرهاى مشرق زمين محسوب مىگشت، فراوانى نعمت و ثروت بى حد و حصر، مردم آن سامان را به وسيله انجام كارهاى ناروا و گناهانشان به ورطه گمراهى كشاند. از طرفى مردم نينوا بتپرست بوده و به خداى متعال ايمان نمىآوردند. بدينسان هلاكت آنها حتمى بود، ولى خداوند رحمت خويش را شامل آنها گردانده و يونس(ع) را به سوى آنان فرستاد، وى آنها را به ايمان به خدا و توبه و بازگشت از گناهانشان دعوت مىفرمود، ولى آنان بر انجام كارهاى خود پافشارى كرده و دعوت وى را نمىپذيرفتند، از اين رو، يونس(ع) آنها را تهديد كرد كه پس از مدتى بر آنان عذاب فرود خواهد آمد. يونس(ع) تصور كرد كه رسالت خويش را به پايان رسانده و تمام دستوراتى را كه خداوند بدو فرمان داده انجام داده است، لذا به سبب انجام كارهاى نارواى مردم و اصرار آنها بر كفر و الحاد، در حالتى از خشم و نگرانى از شهر آنان بيرون رفت، وى بدون اذن پروردگارش شهر را ترك كرد، به اين اعتقاد كه خداوند هرگز او را به انجام اين كار بازخواست نخواهد كرد، از اين رو، به راه خود ادامه داد تا به ساحل دريا رسيد. به كشتى مسافربريى برخورد كه آماده حركت بود. از صاحبان آن تمنّا كرد كه او را با خود سوار كشتى كنند و آنها نيز تقاضاى او را پذيرفتند.
يونس در شكم ماهى
كشتى حامل يونس حركت كرده و در سطح دريا به راه خود ادامه مىداد، خداوند با فرستادن بادى شديد دريا را دستخوش طوفان نمود و امواج شديدى پديد آمد كه هر لحظه كشتى را تهديد به غرق شدن مىكرد كشتىبانان و مسافران سخت نگران شدند و گفتند: بىترديد فردى گنهكار ميان ما وجود دارد، لذا ميان خود به مشورت پرداختند كه قرعه بكشند و هر كس را كه قرعه به نام او در آمد از كشتى بيرون اندازند تا از خطر طوفان مصون بمانند. وقتى قرعه كشيدند. به نام يونس پيامبر درآمد كه سرگذشت خود را براى آنها بازگو كرده بود. آنان گفتند: اين شخص فردى صالح و شايسته است و دور از عقل و خرد است كه وى گنهكار باشد و شايد قرعه بهطور اتفاقى به نام او در آمده باشد، از اين رو، بار دوم قرعه انداختند، اين بار نيز قرعه بهنام او در آمد، لذا وى آماده شد تا لباس از تن خود خارج ساخته و خود را بر دريا افكند، ولى آن جمعيت مانع شدند و بار سوم قرعه انداختند و از آنجايى كه خداوند امر بزرگى را اراده كرده بود، اين بار نيز قرعه به نام او در آمد و او را در دريا انداختند. خداوند ماهى بزرگى را مأمور ساخت و يونس را به كام خود فرو برد، قرآن بدين ماجرا اشاره مىفرمايد: وإِنَّ يُونُسَ لَمِنَ المُرْسَلِينَ * إِذْ أَبَقَ إِلَى الفُلْكِ المَشْحُونِ * فَساهَمَ فَكانَ مِنَ المُدْحَضِينَ * فَالْتَقَمَهُ الحُوتُ وَهُوَ مُلِيمٌ؛1و به راستى يونس از پيامبران الهى بود، آنگاه كه به سوى كشتى پر از مسافر گريخت، قرعه انداختند به نام يونس در آمد و از غرق شدگان بهشمار آمد و ماهى او را به كام خويش فرو برد و مورد ملامت و سرزنش مردم نيز بود.
سرنوشت قوم يونس
آنگاه كه يونس(ع) قوم خود را ترك كرد، آنان مطمئن شدند كه عذاب بر آنها فرود خواهد آمد و مقدمات آن پديدارشده بود. خداوند به دلهاى آنان الهام فرمود كه توبه و انابه كنند، لذا ازكرده خود پشيمان شدند و با پوشيدن لباسهاى خشن، به پيشگاه خداوند تضرع و زارى نمودند و مردان و زنان و كودكان به گريه در آمدند و هر كس به شخصى ستمى روا داشته بود، از او درگذشت و صحنهاى بسيار شگفتآور و هيجانانگيز بهوجود آمد، لذا خداوند بزرگ با لطف و مهربانى خود عذاب را از آنها برطرف ساخت. در قرآن آمده است: فَلَوْلا كَانَتْ قَرْيَةٌ امَنَتْ فَنَفَعَهَا ايمَانُهَا اِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا امَنُوا كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْىِ فى الْحَيوةِ الدُّنْيَا وَمَتَّعْنَاهُمْ اِلى حينٍ2؛ چرا هيچ يك از شهرها و آبادىها ايمان نياوردند كه به حالشان مفيد افتد؟ مگر قوم يونس، هنگامى كه آنها ايمان آوردند عذاب رسوا كننده را در زندگى دنيا از آنها برطرف ساختيم و تامدت معيّنى آنها را بهرهمند ساختيم.معناى آيه شريفه اين است كه: اگر مردم هر منطقهاى ايمان مىآوردند، ايمانشان به سود آنها بود ولى جز قوم يونس كسى ايمان نياورد، به همين دليل وقتى آنها ايمان آوردند خداوند، عذاب و ذلّت و خوارى را از زندگى دنيوى آنان برطرف، و آنها را تا پايان عمر از لذّتهاى زندگى بهره مند ساخت.
نجات يونس و هدايت كردنِ قومش
زمانى كه ماهى، يونس را در كام خود فرو برد، خداوند به آن حيوان الهام فرمود كه به يونس آسيبى نرساند. يونس در شكم ماهى كه جاى گرفت، پنداشت از دنيا رفته است، لذا اعضاى بدنش را حركت داد، دانست كه زنده است، از اين رو به سجده افتاد و عرضه داشت: پروردگارا؛ جايگاهى براى پرستشات برگزيدم كه كسى در چنين جايى تو را ستايش نكرده است. سپس چند روز همچنان در شكم ماهى بسر برد و پيوسته به ذكر و ستايش پروردگار مىپرداخت، پس از آن به عظمت الهى اعتراف كرد و اقرار نمود در كارى كه از او سر زده بهخود ستم روا داشته است، خداوند دعايش را مستجاب كرد و توبهاش را پذيرفت و بهماهى الهام كرد تا يونس را در بيابانى بى آب و علف بيفكند.يونس در حالتى از بيمارى و خستگى از شكم ماهى خارج شد، خداوند درختى با سايه گسترده از نوع كدو، بالاى سرش رويانيد تا به جهت گرماى آفتاب از سايهاش استفاده كند. يونس مدتى را همچنان با همان حالت سپرى كرد تا بهبودى خود را بازيافت و ترس و بيماش برطرف گرديد و دلش آرام گرفت. سپس خداوند به او دستور داد تا نزد قوم كه جمعيّتى بيش از صد هزار نفر بودند و از آنها دست برداشته بود، بازگردد و آنها را به ايمان به خدا دعوتكند، و او نيز رسالتى را كه خدا به او فرمان داده بود، انجام داد، به همين دليل مردم هدايت يافتند، و خداوند اين هدايت يافتهگان را در طول زندگى دنيا از سعادت و خوشبختى بهرهمند ساخت، خداى متعال فرمود: فَلَوْلا أَنَّهُ كانَ مِنَ المُسَبِّحِينَ * لَلَبِثَ فِى بَطْنِهِ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ * فَنَبَذناهُ بِالْعَراءِ وَهُوَ سَقِيمٌ * وَأَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطِينٍ * وَأَرْسَلْناهُ إِلى مائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ * فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلى حِينٍ؛3 اگر يونس ذكر و تسبيح خدا نمىگفت تا قيامت در شكم ماهى باقى مىماند ما او را در حالى كه بيمار و ناتوان بود به خشكى ساحل افكنديم و درختى ازكدو بر او رويانيديم و او را به سوى بيش از يكصد هزار تن فرستاديم. آنها نيز بدو ايمان آوردند و ما نيز بدانان تا زمانى معين نعمت بخشيديم. وَذَا النُّونِ إِذ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى فِى الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّى كُنْتُ مِنَ الظّالِمِينَ * فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَنَجَّيْناهُ مِنَ الغَمِّ وَكَذلِكَ نُنْجِى المُؤْمِنِينَ؛4 و آنگاه كه يونس خشمگين از شهر بيرون رفت، تصور مىكرد ما هرگز قادر بر او نيستيم، سپسدر تاريكى شكمِ ماهى، ما را خواند كه خدايى جز تو نيست و منزهى، بهراستى من از ستمكاران بودم، دعايش را مستجاب گردانديم و او را از غم و اندوه رهانيديم و اين چنين مؤمنين را نجات مىبخشيم.
1- صافات (37) آيات 139 - 142.2- يونس (10) آيه 98.3- صافات (37) آيات 143 - 148.4- انبياء (21) آيات 87 - 88.
در شاهنامه از یک واقعهً مهم تاریخ جهان یعنی ویرانی امپراطوری وحشتناک آشور توسط کی آخسارو (کی خسرو، هوخشتره) به طور مفصل یاد شده گرچه مکان دژ بهمن (نینوا یعنی شهر زیبا و مطبوع) که مقر دیوان(آشوریان) معرفی گردیده در سمت اردبیل آورده شده است که آشکار است در اصل سمت اربیل عراق منظور می بوده است. در شاهنامه نیز نظیر واریانتهای ارمنی و اسلامی شخصیت کی آخسارو یعنی خشیسوتریوس (خشیه خشتروس یعنی شهریار دلیر) و خضر (خشثره، همان هوخشتره) از بحر پیمایی طولانی اش سخن رفته است. داستان سیل و طوفان عهد وی نیز در واقع جز همان ویرانی شهرهای بزرگ آشوریان یعنی نینوا (شهر مطوع و زیبا) و شهر آشور (شهر ایزد خندان) با به آب بستن آنها نبوده است. جالب است در تورات پدر یونس (لفظاً ویرانگر) آمیتائیس آمده که به معنی درستکار و متدین می باشد که به وضوح یادآور نام و لقب پدر کی آخسارو یعنی فرائورت (یعنی دیندار،فرود شاهنامه) و سیاوش(سود رسان) است. معنی لفظی خود یونس یعنی ویرانگر، ظالم به وضوح گویای کی آخسارو/ هوخشتره می باشد که عرصهً تاریخ بین النهرین ویرانگرتر از وی را به خود ندیده است. پیداست همین نام عبری یونس(یوناس) متعلق به کی آخسارو به واسطه شباهتش به اوآنس ( ائا، ایزد آبهای ژرف و دانش بابلیها) اسطوره این فرد تاریخی را با این خدای دانش و دریاهای بابلیان سومری و اکدی ربط داده است می دانیم که مطابق گفته بروس مورخ کلدانی عهد سلوکیان بابلیان معتقد بوده اند که این خدای دریاها به شکل نیمه انسان و نیمه ماهی از آب دریاها بیرون آمد و نوشتن را برای نخستین بار به بشریت یاد داد و به دریاها باز گشت.
روایت شاهنامه از تسخیر دو مرحله ای دژ بهمن (نینوا):
به بهمن دژ و باز آمدن كام نايافته رفتن توس و فريبرز
را بـــه زيـــر ســپـــهـــر انـــدر آورد شـــب
چـو خـورشـيـد بـرزد ســر از بــرج شــيــر
آمــــدنــــد آن زمــــان بـــه نـــزديـــك شـــاه
فــــريــــبــــرز بــــا تــــوس نــــوذر دمـــــان
پــيــل و كــوس كـه مـن بــا ســپــهــبــد بــرم
چــنــيــن گــفــت بــا شــاه هــشــيـــار تـــوس
رخ لــعــل دشــمــن كــنــم چـــون بـــنـــفـــش
هــمــان مـــن كـــشـــم كـــاويـــانـــي درفـــش
بـــرنـــشـــانـــم ســـپـــاه بـــنـــه بـــرنـــهـــم
كــنــون هــم چــنــيـــن مـــن ز درگـــاه شـــاه
اســـپـــان بـــنـــفــــش هـــوا كـــرده از ســـم
پــس انــدر فــريــبــرز و كــوس و درفـــش
نـــبـــنـــدد مــــيــــان بـــبـــاشـــد نـــبـــيـــره
چـــو فـــرزنـــد را فـــر و بـــرز كــــيــــان
آيــــيــــن خــــويــــش زمـــانـــه نـــگـــردد ز
بــدو گــفــت شـــاه ار تـــو رانـــي ز پـــيـــش
تــوان ســـاخـــت پـــيـــروزي و دســـتـــگـــاه
بـــه راي خـــداونـــد خـــورشـــيـــد و مــــاه
مــنــشــيــن ز پــاي تـو لـشــگــر بــيــاراي و
فــريــبـــرز را گـــر چـــنـــيـــن اســـت راي
زريـــنـــه كـــفـــش بــه پــا انــدرون كـــرده
بـــشـــد تـــوس بـــا كـــاويــــانــــي درفــــش
پــيــل و ســپــاه بـه پـيــش انــدرون تــوس و
فــــريــــبــــرز كــــاوس در قــــلــــب گــــاه
هــمــي بــردمــيـــد زمــيــن هــمــچــو آتــش
چــو نــزديــك بــهــمــن دژ انـــدر رســـيـــد
نــــهــــادنــــد روي بـــه تـــنـــدي ســـوي دژ
بــشــد تــوس بــا لــشــگــري جــنــگ جــوي
نــــديــــدنــــد جــــنــــگ هــــوا كـــــس روا
ســـــر بـــــاره ي دژ بــــــد انــــــدر هــــــوا
جـــنـــگـــي بـــســـوخـــت مــيـــان زره مـــرد
سـنـان هــا ز گــرمــي هــمــي بــرفــروخــت
ســـــركـــــش اســـــت هــــوا دام آهــــرمــــن
جـهـان سـر بـه ســر گــفــتــي از آتــشــســت
دشـــت نـــبـــرد بــه چــيــزي چــو آيــد بــه
ســپــهــبـــد فـــريـــبـــرز را گـــفـــت مـــرد
چــيـــزي گـــزنـــد بــكــوشــد كــه آرد بــه
بــه گــرز گــران و بــه تــيــغ و كـــمـــنـــد
شـــاه نـــيـــســـت ز آتــش كـــســـي را دل اي
بـــه پـــيـــرامـــن دژ يـــكـــي راه نـــيـــســـت
بــــرفــــروزد هـــــمـــــي تــــن بــــاركــــش
مــيــان زيـــر جـــوشـــن بـــســـوزد هـــمـــي
بـــــه ديـــــده نـــــديـــــدنـــــد جــــــاي درش
بــگــشــتــنــد يــك هــفــتــه گـــرد انـــدرش
بهمن دژ و گرفتن آن را رفتن كي خسرو به
گــــشـــــوادگـــــان بــــر پــــيــــر گــــودرز
چـــــو آگـــــاهـــــي آمـــــد بـــــه آزادگـــــان
بــــر دژ فـــــراز نــــيــــارســــت رفــــتــــن
كــه تــوس و فــريــبــرز گــشــتــنـــد بـــاز
جــــهــــانــــدار نـــــو بــــيــــامــــد ســــپــــاه
بــيــاراســت پــيــلــان و بـــرخـــاســـت غـــو
بـــســـتـــنـــد بـــار نــهــاد از بـــر پـــيـــل و
يــكــي تـــخـــت زريـــن زبـــرجـــد نـــگـــار
زريـــنـــه كـــفـــش بــه پــا انــدرون كـــرده
بــه گـــرد انـــدرش بـــا درفـــش بـــنـــفـــش
بــه دســت بـه سـر بـرش تــاجــي و گــرزي
جـهـان جــوي بــر تــخــت زريــن نــشــســت
كـــرده گــــهــــر بـــه زر انـــدرون نـــقـــش
دو يـــاره ز يـــاقـــوت و طـــوقـــي بــــه زر
شــد چــو كــوه كـه از ســم اســپــان زمــيــن
هــمــي رفــت لــشـــگـــر گـــروهـــا گـــروه
بــپــوشـــيـــد درع و مـــيـــان را بـــبـــســـت
چـو نـزديــك دژ شــد هــمــي بــرنــشــســت
فـــرمــــود بــــا آفــــريــــن يـــكـــي نـــامـــه
نـويـســنــده اي خــواســت بــر پــشــت زيــن
چــنــان چــون بـــود نـــامـــه ي خـــســـروي
ز عــنــبــر نــبــشـــتـــنـــد بـــر پـــهـــلـــوي
خـــســـرو نـــامــــدار جـــهـــان جـــوي كـــي
كــه ايـــن نـــامـــه از بـــنـــده ي كـــردگـــار
پـــاك دســـت بــه يــزدان زد از هـــر بـــدي
كـــه از بـــنـــد آهـــرمـــن بـــد بـــجـــســـت
و رهــــنــــمــــاي خـــداونـــد نـــيــــكــــي ده
كـــه اويـــســـت جـــاويـــد بـــرتـــر خـــداي
خــــــداونــــــد زور خـــــداونـــــد فــــــر و
خـــداونـــد بـــهـــرام و كـــيــــوان و هــــور
شــــيــــر ژيــــان تـــن پـــيـــل و چـــنـــگـــال
مــــــرا داد اورنــــــد و فــــــر كــــــيـــــــان
در گـــاو تــــا بــــرج مــــاهــــي مــــراســــت
جــهــانــي ســراســر بــه شــاهــي مــراســـت
دشـــمـــنـــســـت جــهــان آفــريــن را بــه دل
گـــر ايـــن دژ بـــر بـــوم آهـــرمـــنــــســــت
بـــه خـــاك ســراســر بــه گــرز انــدر آرم
بـــه فـــر و بـــه فـــرمــــان يــــزدان پــــاك
مـــرا خـــود بـــه جـــادو نـــبـــايـــد ســـپـــاه
وگـــر جـــاودان راســـت ايـــن دســـتـــگــــاه
بــــــنــــــد آورم ســـــر جـــــاودان را بــــــه
چــــــو خــــــم دوال كـــــــمـــــــنـــــــد آورم
لــشـــگـــرســـت بــه فــرمــان يــزدان يــكــي
وگـر خـود خـجـســتــه ســروش انــدرســت
جـــان و تـــنـــم كـــه از فـــر و بـــرزســـت
هـــمـــان مـــن نـــه از دســـت آهــــرمــــنــــم
شـــاهـــنـــشـــهـــي كــه ايــنــســت پــيــمـــان
بـــه فـــرمـــان يـــزدان كـــنـــد ايـــن تـــهـــي
نــيــزه بـــســـت هــمــان نــامــه را بــر ســر
يـكـي نـيــزه بــگــرفــت خــســرو بــه دســت
بـه گـيـتـي بـه جـز فــر يــزدان نــخــواســت
بـــه ســــان درفــــشــــي بــــرآورد راســــت
بـــاره رفــــت بـــه نـــزديـــك آن بـــرشـــده
بــفــرمــود تـــا گـــيـــو بـــا نـــيـــزه تـــفـــت
حـــصـــن بـــلــــنــــد بـــبـــر ســـوي ديـــوار
بــدو گــفــت كــايــن نــامــه ي پـــنـــدمـــنـــد
لــخــتــي مــمـــان بــگــردان عــنــان تــيــز و
بـــنـــه نـــامـــه و نــــام يــــزدان بــــخــــوان
يـــزدان پـــرســــت پـــر از آفـــريـــن جـــان
بــشــد گــيــو نــيــزه گــرفــتــه بـــه دســـت
خـــســـرو نـــژاد بــه نـــام جـــهـــان جـــوي
چـــو نـــامـــه بـــه ديـــوار دژ بــــرنــــهــــاد
بـــاد كـــرد پــس آن چـــرمـــه ي تـــيـــزرو
ز دادار نــــيــــكـــــي دهـــــش يـــــاد كـــــرد
بــــردمــــيــــد خـــروش آمـــد و خـــاك دژ
شـــد آن نـــامـــه ي نــــامــــور نــــاپــــديــــد
بــــــرآمــــــد تـــــــراك ازآن بــــــاره ي دژ
هـــمـــان گـــه بـــه فـــرمـــان يـــزدان پـــاك
كـــوهـــســـار خـــروش آمـــد از دشـــت وز
تــو گــفــتــي كــه رعــدســت وقــت بـــهـــار
گــــرد ســــپــــاه چـــه از بـــاره ي دژ چــــه
جــهــان گــشــت چــون روي زنــگــي ســيــاه
كــــام هــــژبــــر هـــوا شـــد بــــه كــــردار
تــو گــفــتــي بــرآمــد يــكـــي تـــيـــره ابـــر
چــنـــيـــن گـــفـــت بـــا پـــهـــلـــوان ســـپـــاه
بـرانـگــيــخــت كــي خــســرو اســپ ســيــاه
بـــهــــاران كــــنــــيــــد هـــوا را چـــو ابـــر
كــه بــر دژ يــكــي تــيـــربـــاران كـــنـــيـــد
تــگـــرگـــي كـــه بـــر دارد از ابـــر مـــرگ
بــرآمـــد يـــكـــي مـــيـــغ بـــارش تـــگـــرگ
فــتــاده بـــه خـــاك بــســي زهــره كــفــتــه
ز ديــوان بــســي شــد بــه پــيــكــان هــلــاك
شــد آن تــيــرگــي ســر بــه ســر نــاپــديــد
ازآن پـــس يـــكـــي روشـــنـــي بـــردمـــيــــد
پــــيــــروز شــــاه بـــه نـــام جــــهــــانــــدار
جــهــان شـــد بـــه كـــردار تـــابـــنـــده مـــاه
هـــوا گـــشـــت خـــنـــدان و روي زمــــيــــن
بــــرآمــــد يــــكــــي بــــاد بــــا آفـــــريـــــن
در دژ پـــــديـــــد آمـــــد از جـــــايـــــگــــــاه
ه بـــرفـــتـــنـــد ديـــوانبـــه فـــرمـــان شــــا
ابــــا پــــيــــر گــــودرز گـــــشـــــوادگـــــان
بــــــه دژ در شــــــد آن شــــــاه آزادگـــــــان
ايـــوان و كــــاخ پـــر از بـــاغ و مـــيـــدان و
يـــكـــي شـــهـــر ديـــد انـــدر آن دژ فــــراخ
نــــاپـــــديـــــد ســــر بــــاره ي دژ بــــشــــد
بـــدان جـــاي كـــان روشـــنـــي بـــردمـــيـــد
يـــكـــي گـــنـــبـــدي تـــا بـــه ابـــر ســـيــــاه
بـــفـــرمـــود خـــســـرو بـــدان جـــايـــگــــاه
بـــه گـــرد انـــدرش طـــاق هـــاي بـــلـــنـــد
درازي و پــــهــــنـــــاي او ده كـــــمـــــنـــــد
آذرگــــشــــســــپ بــــرآورد و بــــنــــهــــاد
ز بــيــرون دو نــيــمــي تـــگ تـــازي اســـپ
هـــم بــــخــــردان ســـتـــاره شـــنـــاســـان و
نـــشـــســـتـــنـــد گـــرد انـــدرش مـــوبـــدان
بـــوي و رنـــگ كــه آتــشــكــده گــشــت بــا
درآن شــارســتــان كـــرد چـــنـــدان درنـــگ
در این باب باید توضیح داده شود که دژ بلندی که آشوریان در ماد بنا کرده بودند و کیخسرو آن را تصرف نمود و پایتخت خویش قرار داد همانا دژ هفت حصارهً کیشه سو در شهر همدان امروزی بوده است. کیخسرو در هنگام حمله غافلگیرانه به اسکیتان تحت رهبری مادیای اسکیتی (افراسیاب دوم) در شهرستان مراغه(رغه زرتشتی) آتشکده آذرگشنسب را بنا نموده بود.
مطلب زیر بر گرفته از کتاب همراه با پیغمبران تألیف آقاى عفيف عبدالفتّاح طبّاره لبنانی، با ترجمه آقایان: حسين خاكساران و عباس جلالى می باشد:
سرگذشت يونس(ع)
نيايش يونس
شهر نينوا در منطقه موصل، پايتخت دولت آشوريان به شمار مىرفت، اين دولت قدرت و استيلاى خود را بر بيشتر كشورهاى آسيا گسترش داد. نينوا در آن دوران از غنىترين و بزرگترين شهرهاى مشرق زمين محسوب مىگشت، فراوانى نعمت و ثروت بى حد و حصر، مردم آن سامان را به وسيله انجام كارهاى ناروا و گناهانشان به ورطه گمراهى كشاند. از طرفى مردم نينوا بتپرست بوده و به خداى متعال ايمان نمىآوردند. بدينسان هلاكت آنها حتمى بود، ولى خداوند رحمت خويش را شامل آنها گردانده و يونس(ع) را به سوى آنان فرستاد، وى آنها را به ايمان به خدا و توبه و بازگشت از گناهانشان دعوت مىفرمود، ولى آنان بر انجام كارهاى خود پافشارى كرده و دعوت وى را نمىپذيرفتند، از اين رو، يونس(ع) آنها را تهديد كرد كه پس از مدتى بر آنان عذاب فرود خواهد آمد. يونس(ع) تصور كرد كه رسالت خويش را به پايان رسانده و تمام دستوراتى را كه خداوند بدو فرمان داده انجام داده است، لذا به سبب انجام كارهاى نارواى مردم و اصرار آنها بر كفر و الحاد، در حالتى از خشم و نگرانى از شهر آنان بيرون رفت، وى بدون اذن پروردگارش شهر را ترك كرد، به اين اعتقاد كه خداوند هرگز او را به انجام اين كار بازخواست نخواهد كرد، از اين رو، به راه خود ادامه داد تا به ساحل دريا رسيد. به كشتى مسافربريى برخورد كه آماده حركت بود. از صاحبان آن تمنّا كرد كه او را با خود سوار كشتى كنند و آنها نيز تقاضاى او را پذيرفتند.
يونس در شكم ماهى
كشتى حامل يونس حركت كرده و در سطح دريا به راه خود ادامه مىداد، خداوند با فرستادن بادى شديد دريا را دستخوش طوفان نمود و امواج شديدى پديد آمد كه هر لحظه كشتى را تهديد به غرق شدن مىكرد كشتىبانان و مسافران سخت نگران شدند و گفتند: بىترديد فردى گنهكار ميان ما وجود دارد، لذا ميان خود به مشورت پرداختند كه قرعه بكشند و هر كس را كه قرعه به نام او در آمد از كشتى بيرون اندازند تا از خطر طوفان مصون بمانند. وقتى قرعه كشيدند. به نام يونس پيامبر درآمد كه سرگذشت خود را براى آنها بازگو كرده بود. آنان گفتند: اين شخص فردى صالح و شايسته است و دور از عقل و خرد است كه وى گنهكار باشد و شايد قرعه بهطور اتفاقى به نام او در آمده باشد، از اين رو، بار دوم قرعه انداختند، اين بار نيز قرعه بهنام او در آمد، لذا وى آماده شد تا لباس از تن خود خارج ساخته و خود را بر دريا افكند، ولى آن جمعيت مانع شدند و بار سوم قرعه انداختند و از آنجايى كه خداوند امر بزرگى را اراده كرده بود، اين بار نيز قرعه به نام او در آمد و او را در دريا انداختند. خداوند ماهى بزرگى را مأمور ساخت و يونس را به كام خود فرو برد، قرآن بدين ماجرا اشاره مىفرمايد: وإِنَّ يُونُسَ لَمِنَ المُرْسَلِينَ * إِذْ أَبَقَ إِلَى الفُلْكِ المَشْحُونِ * فَساهَمَ فَكانَ مِنَ المُدْحَضِينَ * فَالْتَقَمَهُ الحُوتُ وَهُوَ مُلِيمٌ؛1و به راستى يونس از پيامبران الهى بود، آنگاه كه به سوى كشتى پر از مسافر گريخت، قرعه انداختند به نام يونس در آمد و از غرق شدگان بهشمار آمد و ماهى او را به كام خويش فرو برد و مورد ملامت و سرزنش مردم نيز بود.
سرنوشت قوم يونس
آنگاه كه يونس(ع) قوم خود را ترك كرد، آنان مطمئن شدند كه عذاب بر آنها فرود خواهد آمد و مقدمات آن پديدارشده بود. خداوند به دلهاى آنان الهام فرمود كه توبه و انابه كنند، لذا ازكرده خود پشيمان شدند و با پوشيدن لباسهاى خشن، به پيشگاه خداوند تضرع و زارى نمودند و مردان و زنان و كودكان به گريه در آمدند و هر كس به شخصى ستمى روا داشته بود، از او درگذشت و صحنهاى بسيار شگفتآور و هيجانانگيز بهوجود آمد، لذا خداوند بزرگ با لطف و مهربانى خود عذاب را از آنها برطرف ساخت. در قرآن آمده است: فَلَوْلا كَانَتْ قَرْيَةٌ امَنَتْ فَنَفَعَهَا ايمَانُهَا اِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا امَنُوا كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْىِ فى الْحَيوةِ الدُّنْيَا وَمَتَّعْنَاهُمْ اِلى حينٍ2؛ چرا هيچ يك از شهرها و آبادىها ايمان نياوردند كه به حالشان مفيد افتد؟ مگر قوم يونس، هنگامى كه آنها ايمان آوردند عذاب رسوا كننده را در زندگى دنيا از آنها برطرف ساختيم و تامدت معيّنى آنها را بهرهمند ساختيم.معناى آيه شريفه اين است كه: اگر مردم هر منطقهاى ايمان مىآوردند، ايمانشان به سود آنها بود ولى جز قوم يونس كسى ايمان نياورد، به همين دليل وقتى آنها ايمان آوردند خداوند، عذاب و ذلّت و خوارى را از زندگى دنيوى آنان برطرف، و آنها را تا پايان عمر از لذّتهاى زندگى بهره مند ساخت.
نجات يونس و هدايت كردنِ قومش
زمانى كه ماهى، يونس را در كام خود فرو برد، خداوند به آن حيوان الهام فرمود كه به يونس آسيبى نرساند. يونس در شكم ماهى كه جاى گرفت، پنداشت از دنيا رفته است، لذا اعضاى بدنش را حركت داد، دانست كه زنده است، از اين رو به سجده افتاد و عرضه داشت: پروردگارا؛ جايگاهى براى پرستشات برگزيدم كه كسى در چنين جايى تو را ستايش نكرده است. سپس چند روز همچنان در شكم ماهى بسر برد و پيوسته به ذكر و ستايش پروردگار مىپرداخت، پس از آن به عظمت الهى اعتراف كرد و اقرار نمود در كارى كه از او سر زده بهخود ستم روا داشته است، خداوند دعايش را مستجاب كرد و توبهاش را پذيرفت و بهماهى الهام كرد تا يونس را در بيابانى بى آب و علف بيفكند.يونس در حالتى از بيمارى و خستگى از شكم ماهى خارج شد، خداوند درختى با سايه گسترده از نوع كدو، بالاى سرش رويانيد تا به جهت گرماى آفتاب از سايهاش استفاده كند. يونس مدتى را همچنان با همان حالت سپرى كرد تا بهبودى خود را بازيافت و ترس و بيماش برطرف گرديد و دلش آرام گرفت. سپس خداوند به او دستور داد تا نزد قوم كه جمعيّتى بيش از صد هزار نفر بودند و از آنها دست برداشته بود، بازگردد و آنها را به ايمان به خدا دعوتكند، و او نيز رسالتى را كه خدا به او فرمان داده بود، انجام داد، به همين دليل مردم هدايت يافتند، و خداوند اين هدايت يافتهگان را در طول زندگى دنيا از سعادت و خوشبختى بهرهمند ساخت، خداى متعال فرمود: فَلَوْلا أَنَّهُ كانَ مِنَ المُسَبِّحِينَ * لَلَبِثَ فِى بَطْنِهِ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ * فَنَبَذناهُ بِالْعَراءِ وَهُوَ سَقِيمٌ * وَأَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطِينٍ * وَأَرْسَلْناهُ إِلى مائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ * فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلى حِينٍ؛3 اگر يونس ذكر و تسبيح خدا نمىگفت تا قيامت در شكم ماهى باقى مىماند ما او را در حالى كه بيمار و ناتوان بود به خشكى ساحل افكنديم و درختى ازكدو بر او رويانيديم و او را به سوى بيش از يكصد هزار تن فرستاديم. آنها نيز بدو ايمان آوردند و ما نيز بدانان تا زمانى معين نعمت بخشيديم. وَذَا النُّونِ إِذ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى فِى الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّى كُنْتُ مِنَ الظّالِمِينَ * فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَنَجَّيْناهُ مِنَ الغَمِّ وَكَذلِكَ نُنْجِى المُؤْمِنِينَ؛4 و آنگاه كه يونس خشمگين از شهر بيرون رفت، تصور مىكرد ما هرگز قادر بر او نيستيم، سپسدر تاريكى شكمِ ماهى، ما را خواند كه خدايى جز تو نيست و منزهى، بهراستى من از ستمكاران بودم، دعايش را مستجاب گردانديم و او را از غم و اندوه رهانيديم و اين چنين مؤمنين را نجات مىبخشيم.
1- صافات (37) آيات 139 - 142.2- يونس (10) آيه 98.3- صافات (37) آيات 143 - 148.4- انبياء (21) آيات 87 - 88.
یکشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۶
معمای علی اصغر
معمای موضوع برادران علی اکبر ، علی اوسط و علی اصغر در نزد ما شیعیان
در روایات شیعه که بر پایه کسب ثواب عظیم هنر بی هنری گریاندن و گریستن به گزاف برای شهدای کربلا به وجودآمده اند از نام علی اصغر -که طبق کتب تاریخ در کربلا جنگید و به همراه پدر و دیگر همراهان به شهادت رسید- مرثیه سازان طفل شیرخواری را مجسم ساخته اند که از تشنگی صحرای کربلا بیتاب شده بود و حسین غیرتمند هم به طلب آب وی را پیش محاصره کنندگان آورد و برایش آب طلب نمود و حرمله هم نظیر میدان مسابقه هنر بی نظیر تیراندازی را بر گلوی طفل شیرخوار از خود نشان داد...(چه اشکهای بیخودی که در شرح این واقعه خیالی جانگداز که نریخته ایم). ولی از همین مطالب با ذکر جزئیات باید به درستی اساس این روایتها شک کرد چه بچه شیرخوار با شیر مادر رفع گرسنگی و تشنگی میکند و از امام حسین غیور هم که از سر غیرت تسلیم یزید نشد به دور بوده که جلو دشمنان تن بدین خفت دهد و افزون بر این بچه شیرخواره خود را در هدف تیر دشمنان قرار دهد. موافق روایت طبری طفلی از پسران حسین؟ یا حسن به نام عبدالله در واقعه کربلا از حرمله تیر خورد و شهید گردید: طبری جایی دقیقاً از عبدالله بن حسن بن علی نام نام می برد که در واقعه کربلا شهید شد و گوید مادرش کنیز( به نام ام رباب؟) بود، حرمله بن کاهل تیری بزد و اورا بکشت و پیشتر از زبان علی بن حسین (که طبری دارای تمایلات شیعی گرایانه او را علی اصغر می نامد) به ابن زیاد میگوید برادری داشتم علی-نام که کسان تو اورا بکشتند( این بدان معنی است که فقط یک علی بن حسین در واقعهً کربلا شهید شده است). طبری در این رابطه با تردید از عبدالله بن حسین بن علی از مادری به نام ام رباب نیز نام می برد که گویا در واقعه کربلا شهید شده است. به بیان روشن روایت وجود عبدالله به عنوان فرزند حسین اساساً مشکوک می نماید. ظاهراً شباهت نام حسن و حسین، از نام عبدالله بن حسن، عبدالله بن حسین را پدید آورده است. چه نام قاتل عبدالله بن حسن بن علی یعنی حرمله همانست که قاتل علی اصغر اساطیری به شمار می آید. چون خود نام دو عبدالله (بندهً خدا) نشان میدهد که وی به هر حال وی علی اصغر نام نداشته است. ثانیاً علی اکبر به ظن غالب همان علی بن حسین معروف به زین العابدین است که در واقعه عاشورا زنده ماند و آن دیگری که هم علی اصغر نام داشته و به سهو یا به عمد علی اکبر هم معرفی گشته به همراه پدر جنگیده شهید شده است. روحانیون و مرثیه سرایان ما برای توجیه وجود علی اکبر (یا علی اصغر) فرضی شهید شده درفاجعه کربلا درکنار نام علی اصغر، نام علی اوسط را اختراع کرده اند تا بدین وسیله موضوع افسانهً شهادت علی اکبر(در واقع اصغر بالغ) و یا علی اصغر شیرخوار شش ماههً فرضی کربلا را توجیه نمایند. می دانیم که توجیهات ناروا و ظاهر الصلاح اساس کارمرثیه ثرایان ایرانی بوده و می باشد. در حالی که می دانیم دومین فرزند علی- نام خانواده حسین علی القاعده باید علی اصغر نام میگرفت و نه اینکه نام فرزند علی- نام دومی را علی اوسط گذاشته و منتظر فرزند ذکور ثالثی باشند تا وی را علی اصغر نامگذاری نمایند. اگر فرض کنیم اختلاف زمانی چندانی بین تولد علی اوسط فرضی با علی اصغر نبوده در این صورت باید علی اصغر و علی اکبر فرضی شهید کربلا هردو در واقعه کربلا در سن بلوغ به سر برده باشند که این فرض هم با روایات منسوب به کربلا کاملاً ناسازگار است. ثانیاً روایاتی هم که مربوط به علی اکبر شهید کربلا می باشد جملگی رنگ و بوی افسانه ای دارند و نشان میدهند همانطوریکه طبری آورده یک فرزند کبیر علی-نام حسین در کربلا شهید شده و آنهم همان علی اصغر بالغ بوده است که از علی اکبر(زین العابدین) سن کمتری داشته است. در این رابطه گفتنی است جایگاه مادری شهربانو/ احرار افسانه ای از دختران یزد گرد سوم هم که به عنوان مادر ایرانی علی اکبر (زین العابدین) ذکر شده، ساخته و پرداخته ایرانیان طرفدار خاندان علی بوده است تا قلوب ایرانیان را به سمت آلترناتیو خاندان علی در مقابله با بنی امیه و بنی عباس رهنمون گردانند و این ترفند کاملاً کاری از آب در آمده است. برای آشنایی با نظرات و گفتار خود علمای شیعه در این باب مطالبی را در این باره از سایتهای معتقدین شیعه اثنی عشری نقل می نمائیم:
در بيان عدد اولاد حضرت امام حسين عليه السلام
(بر گرفته از سایت تخصصی امام حسین و علی اصغر)
شيخ مفيد (ره) فرموده كه آن حضرت را شش فرزند بود چهار تن از ايشان پسران بودند :
1 - علي بن الحسين الاكبر ( امام سجاد (ع) ) و كنيت او ابو محمد است و نام مادرش شهربانو یا شاه زنان ـ دختر كسري يزجرد ( دختر یزدگرد پادشاه ساسانی ) ـ است . (1)
2 - علي بن الحسين الاصغر معروف به علي اكبر كه در كربلا با پدرش شهيد شد (به شرحي كه در سايت آمده است) و مادرش ليلي دختر ابومره بن عروه بن مسعود ثقفيه است. او براساس گفته ی شیخ مفید در ارشاد، دو سال پس از وفات جدّش علی(ع) در روز عاشورای سال 42 هـ.ق، متولد شد و اولین فرد از بنی هاشم بود که به میدان رفت، وقتی اذن میدان خواست، امام(ع) به او اذن میدان داد و نگاه نومیدانه ای به او کرد و اشکش سرازیر شد و گریست و فرمود:(2) "خدایا! گواه باش جوانی را به میدان می فرستم که شبیه ترین مردم به پیغمبر تو، در خلقت و اخلاق، گفتار است، ما هر وقت مشتاق دیدار پیغمبرت می شدیم، به روی او نکاه می کردیم ." (3)
3 - جعفر بن الحسين است و مادر او زني از قبيله قضاعیه، او در حيات پدر وفات يافت و اولادي نداشت .
4 - عبدالله ( معروف به حضرت علي اصغر ) و او نيز در كربلا در كنار پدر به زخم تيري شهيد گشت (كه در فرازهايي از عاشورا آمده است .) مادرش رباب، ـ دختر امرء القیس ـ میباشد. امرء القیس در مدینه سه دخترش را به ازدواج امیرالمؤمنین(ع) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) درآورد که داستانش مشهور است. رباب به همسری امام حسین(ع) درآمد و سکینه و عبدالله، فرزندان حسین(ع) از رباب میباشند. اما دختران : 5 ـ يكي سكينه است كه مادر او رباب دختر امرء القيس است . سکینه روز پنجم ماه ربیع الاول سال117هـ.ق وفات کرد؛ وفات خواهرش فاطمه نیز همان سال است.(4) 6 ـ و دختر ديگر فاطمه نام داشت و مادر او ام اسحاق دختر طلحه بن عبيد الله تيميه است.
كه البته در تعداد فرزندان حضرت امام حسين (ع) تا 9 تن نيز روايت شده است .علی بن عیسی الاربلی در "کشف الغمة" گفته: اولاد حسین(ع) ده تن بودند؛ شش پسر و چهار دختر. سه تن از پسران وی علی نام داشتهاند و محمد و عبدالله و جعفر. علی اکبر در کربلا در برابر پدر جنگید و شهید شد و علی اصغر صغیر را تیر زدند؛ همچنین گفتهاند که عبدالله نیز با پدر کشته شد. دختران او زینب و سکینه و فاطمه بودند. نسل امام حسین(ع) از علی اوسط، یعنی زین العابدین(ع) است؛(5) البته قول قوی و قریب به صحت و نظر شیخ مفید است. پس در خاتمه میتوان گفت غیر از امام سجّاد(ع) و جعفر بن الحسین(ع) تمام فرزندان ذکور امام حسین(ع) در کربلا به شهادت رسیدند.
برگرفته از کتاب منتهي الامال، صفحه 658 1) بحارالانوار، ج 45، ص 329 الارشاد، ص 253 نفس المهموم، قم، ص 524، کشف الغمة فی معرفة الائمه، ص 214 2) اللهم اشهد أنه قد برز الیهم غلام اشبه الناس خلقاً و خلقاً و منطقاً برسولک، و کنّا اذا اشتقنا الی نبیّک نظرنا الیه3) نفس المهموم، ص 308 4) نفس المهموم، ص 530 5) کشف الغمة، ص 214، بحارالانوار، ج 45، ص 331
حضرت على اكبر(عليه السلام)
يكى ديگر از تاريخ سازان و ناموران نهضت كربلا، على اكبر(عليه السلام) است.
بعضى از تاريخ نگاران مى نويسند: معاويه كه بر اساس سياست اهريمنى خود، در زدودن نام مولاى متقيان، على(عليه السلام) تلاش مى كرد، وضعيتى را ايجاد كرده بود كه كسى نتواند فرزند خود را «على» نام نهد، ليكن على رغم دشمنى هاى وى، امام حسين(عليه السلام) نام همه پسران خود را على نهاد; على اكبر (شهيد معروف) على اوسط بود و طفل شيرخواره اى كه در آغوش پدر هدف تير خصم قرار گرفت، علىّ اصغر نام داشت. گرچه على اكبر، امامِ سجاد(عليه السلام) است ولى از آن جهت كه دو تن از پسران امام حسين(عليه السلام) به درجه شهادت رسيدند كه يكى كوچك و ديگرى بزرگ بود، ارباب مقاتل شهيد بزرگ تر را «اكبر» لقب دادند; لذا على اكبر در كتب مقاتل به كسى گفته شد كه در واقع على اوسط است.
ابوالفرج اصفهانى در «مقاتل الطالبيين» در باب امام حسين(عليه السلام) ، يادى از شهداى همراه او مى كند و مى نويسد: «و علىّ بن الحسين و هو علىّ الأكبر و لا عقب له و يكنّى أبا الحسن و امّه ليلى».(1) البته گروهى نيز على اكبر را از امام سجاد بزرگ تر مى دانند. اينان امام سجاد را على اصغر خوانده اند.(2)
1 . نكـ : ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين ص52 (منشورات الرضى).
2 . نكـ : بستانى، دائرة المعارف، واژه «حسين».
حضرت علی اصغر علیه السلام
يكى از فرزندان امام حسين (ع) كه شير خوار بود و از تشنگى، روز عاشورا بى تاب شده بود. امام، خطاب به دشمن فرمود: از ياران و فرزندانم، كسى جز اين كودك نمانده است. نمی ببينيد كه چگونه از تشنگى بى تاب است؟ در"نفس المهموم" آمده است كه فرمود: " ان لم ترحمونى فارحموا هذا الطفل"در حال گفتگو بود كه تيرى از كمان حرمله آمد و گوش تا گوش حلقوم على اصغر (ع) را دريد. امام حسين(ع) خون گلوى او را گرفت و به آسمان پاشيد.(1)
در كتابهاى مقتل، هم از"على اصغر"(ع) ياد شده،هم از طفل رضيع (كودك شيرخوار) و در اينكه دو كودك بوده يا هر دو يكى است، اختلاف است.
در زيارت ناحيه مقدسه، درباره اين كودك شهيد، آمده است: "السلام على عبد الله بن الحسين، الطفل الرضيع، المرمى الصريع، المشحط دما، المصعد دمه فى السماء، المذبوح بالسهم فى حجر ابيه، لعن الله راميه حرملة بن كاهل الاسدى".(2) و در يكى از زيارتنامه هاى عاشورا آمده است:" و على ولدك على الاصغر الذى فجعت به" ز اين كودك،با عنوانهاى شيرخواره، شش ماهه، باب الحوايج، طفل رضيع و...ياد می شود و قنداقه و گهواره از مفاهيمى است كه در ارتباط با او آورده می شود.
طفل شش ماهه تبسم نكند پس چه كند
آنكه بر مرگ زند خنده، على اصغر توست
"على اصغر، يعنى درخشانترين چهره كربلا، بزرگترين سند مظلوميت و معتبرترين زاويه شهادت... . چشم تاريخ، هيچ وزنه اى را در تاريخ شهادت، به چنين سنگينى نديده است."(3) على اصغر را باب الحوائج می دانند،گر چه طفل رضيع و كودك كوچك است، امّا مقامش نزد خدا والاست. (4)
در گلخانه شهادت را می گشايد كليد كوچك ما
______________________________
1-معالى السبطين،ج 1،ص 423.
2-بحار الانوار،ج 45،ص 66.
3-اولين دانشگاه و آخرين پيامبر،شهيد پاك نژاد،ج 2،ص 42.
4ـفرهنگ عاشورا،جواد محدّثی.
آیا این مطلب که امام حسین (ع ) علی اصغر را آوردند و فرمودند به او آب دهید, صحیح است ؟ حضرت علی اصغر چگونه شهید شده است ؟
توسط: matin
تاریخ: 29/9/1385
در مقاتل معتبر چنین خبری نیامده است. آنچه وارد شده آن است که حضرت اباعبداللّه(ع)، جناب علی اصغر را در بغل داشتند که تیری گلوی او را شکافت و به شهادت رساند. پاسخ به سؤال های مذکور در قالب طرح زیر ارائه می گردد: الف - آیا در روز عاشورا کودک شیرخواری از امام حسین (ع ) به شهادت رسید؟ ب - آن کودک چگونه به شهادت رسید؟ ج - آیا تقاضای آب در روز عاشورا توسط امام حسین (ع ) برای علی اصغر صحت دارد؟ د - نام آن کودک چه بود؟ ه - سن آن کودک چه مقدار بود؟ پاسخ ها: در مورد بند (الف ) باید گفت جواب مثبت است و دلایل اثبات آن در پاسخ به بند (ب ) خواهد آمد. در مورد پاسخ به بندهای (ب ) و (ج ); دو نظر در باره چگونگی شهادت حضرت علی اصغر(ع ) وجود دارد که البته نزدیک به هم بوده و اختلاف اندکی با یکدیگر دارند. ابومخنف چگونگی شهادت طفل شیرخواره را چنین آورده است ; هنگامی که امام حسین (ع ) بر روی زمین نشست کودک شیرخواره ای را آوردند و امام آن را روی دامن خویش نشانده بود. ابومخنف او را چنین معرفی می کند: ((زعموا انه عبدالله بن الحسین )) یعنی گمان کردند او عبدالله بن حسین است . در ادامه روایتی از عقبه بن بشیر اسدی به نقل از امام باقر(ع ) آورده که امام به عقبه فرمود: شما بنی اسد خونی از ما ریختید که حق ما بر شماست . پرسیدم آن چیست و چه گناهی است ؟ امام فرمود: ((فرزند خردسال امام را نزد حضرت آوردند و امام آن را در دامن داشت که تیری از بنی اسد (حرمله بن کاهل اسدی ) آمد و گلویش را درید. امام حسین (ع ) دست خود را از خون گلوی طفل پر کرد و به آسمان پاشید سپس ...)) . این روایت با این سند معتبر چگونگی شهادت آن طفل صغیر را بیان می کند.(نصوص من تاریخ ابی مخنف , ج 1, ص 487.) ابن طاووس گزارشی دارد که می توان آن را مکمل گزارش قبلی دانست , و آن این است که ; امام حسین (ع ) وقتی که برای وداع و خداحافظی با زنان و کودکان به خیمه ها آمد, به حضرت زینب (س ) فرمود ((ناولینی ولدی الصغیر حتی اودعه)) حضرت فرمود طفل کوچکم را بیاورید تا با او وداع کنم , آن را در آغوش گرفت که ناگهان حرمله , وی را با تیری بکشت... . ابن طاووس در ادامه خبری از امام باقر(ع ) دارد که فرمود: از آن خونی که امام به آسمان پاشید هیچ قطره ای به زمین باز نگشت .(اللهوف فی قتلی الطفوف , ص 68.) در زیارت صادره از ناحیه مقدس امام زمان (عج ) چنین آمده است : ((السلام علی عبدالله الرضیع , المرمی , الصریع , المتشحط دماا, و المصعد بدمه الی السما, المذبوح بالسهم فی حجر ابیه ,...))(مقرم , مقتل الحسین (ع ), ص 272.) در باره چگونگی شهادت علی اصغر(ع ) روایت دیگری نیز گزارش شده است ; گزارش ابن اعثم در کتاب فتوح , نظیر گزارش ابومخنف است .(الفتوح , ج 5, ص 209 - 210.) ناگفته نماند که از کتاب الفتوح ترجمه ای در قرن ششم انجام گرفته است . گویا در آن گزارشی اضافه تر وجود دارد, که از نسخه دیگری از این قرار بوده است : ((]امام [ طفل شیرخوار خود را... در پیش زین گرفته , میان هر دو صف آورد و آواز برآورد: ای قوم , اگر من به زعم شما گناهکارم , این طفل گناهی نکرده او را جرعه ای آب دهید. چون آواز حسین (ع ) شنیدند, یکی از آن گروه تیری به سوی آن حضرت روان کرد. آن تیر بر گلوی آن طفل شیرخوار آمد و از آن سوی بر بازوی حسین (ع ) رسید آن حضرت تیر را بیرون آورد و هم در آن ساعت , آن طفل جان داد.))(الفتوح , ترجمه , ص 908.) سید بن طاووس نیز پس از نقل گزارشی که از ایشان یاد کردیم خبری شبیه به فتوح نقل می کند و در آغاز با استناد به یإ دلیل عقلی این را ترجیح می دهد و این را صحیح تر می انگارد, و آن عبارت است از این که , حضرت زینب (س ) طفل را نزد امام آورد و عرض کرد این بچه تشنه لب است , برای او درخواست آب کن . امام کودک را بر روی دست گرفت و فریاد برآورد: ((یا قوم قد قتلتم شیعتی و اهل بیتی , و قد بقی هذا الطفل یتلظی عطشا فاسقوه شرب من الماء؛ ای مردم پیروان و اهل بیتم را کشتید و تنها این کودک باقی مانده است که از تشنگی لبانش را بر هم می زند, او را با جرعه آبی سیراب کنید». در این بین که کلام امام تمام نشده بود تیری گلوی او را درید.(الملهوف علی قتلی الطفوف , ص 169.) ابن طاووس این گزارش را معقولتر می داند و می گوید وداع و خداحافظی در آن شرایط و اوضاع که آتش جنگ شعله ور بود نامعقول است . باید به ایشان عرض کرد اتفاقا آن وداع خیلی هم معقول است و مقاتل دو وداع تا سه وداع برای امام گزارش کرده اند و هیچ استبعادی ندارد, امام که کانون محبت است در یکی از این چند وداع ها با کودکش وداع کرده باشد, و از نظر عاطفی و رابطه محبت پدر و فرزندی توجیه پذیر است . از طرفی این درخواست حضرت زینب (س ), که خود شاهد ماجرای شهادت و تشنه کامی امام و اصحاب و عیال اوست , شاید جز داغ دل امام را تازه تر کردن چیزی نباشد و خوب می دانست که بستن آب برای آن بود که همین مصیبت ها بر اهل بیت تحمیل شود. در هر صورت درخواست آب برای کودإ شیرخواره در منابع کهن گزارش نشده است و اگر هم اتفاق افتاده باشد, اشکالی ندارد و هیچ نشانه ضعف و زبونی امام نیست، بلکه می توان گفت ویژگی امام(ع) آن است که در عرصه های مختلف عاطفه، عقلانیت و عرفان به خوبی حضور پیدا می کند. به طوری که نهایت محبت به خانواده را ابراز می کند و از سوی دیگر نهایت قساوت و سنگدلی دشمنان را در تاریخ به نمایش می گذارد و از نظر معرفتی و عرفانی آن چنان با خداوند مناجات می کند که مقام «فنا فی الله» را به ظهور می رساند. بنابراین اگر طلب آب واقعیت داشته باشد هیچگونه منافاتی با عزت مداری امام (ع) ندارد بلکه از جهت اتمام حجت و نشان دادن قساوت دشمنان در طول تاریخ قابل دفاع است. لذا اصل عطش در روز عاشورا و طلب آب را می توان پذیرفت اما با رعایت عزت و ابتکار عمل نه به طور ذلیلانه و انفعالی که شأن امام و اهل بیت(ع) و حتی مؤمنان متوسط از چنین ضعف و زبونی به دور است. از این گزارش ها و شواهد, چگونگی شهادت حضرت علی اصغر(ع ) دانسته شد. در مورد پاسخ به بندهای (د) و (ه'); در باره آن بزرگوار گفتگوهای علمی ای صورت گرفته است که برخی از آن مباحث تاریخی را از نظر خواهیم گذراند. - قدیمی ترین منبعی که نام علی اصغر را در آن یافتیم کتاب فتوح ابن اعثم است که گوید, حضرت فرزند شیرخواری به نام علی داشت و گزارش شهادت او نظیر ابومخنف است .(الفتوح , ج 5, ص 209 - 210.) ناگفته نماند که از کتاب الفتوح ترجمه ای در قرن ششم انجام گرفته است . گویا در آن گزارشی اضافه تر وجود دارد, که از نسخه دیگری از این قرار بوده است : ((]امام [ طفل شیرخوار خود را که علی اصغر نام داشت و از تشنگی اضطراب می نمود در پیش زین گرفته , میان هر دو صف آورد و آواز برآورد: ای قوم , ...)).(الفتوح , ترجمه , ص 908.) - در مورد سن آن حضرت گزارشی یافت نشد جز این که مؤرخان آن را شیرخواره گفته اند, و سید بن طاووس آن را سه روزه شناسانده ,(ابن طاووس , الملهوف علی قتلی الطفوف , ص 168, بدون سند آورده است , و در نسخه اللهوف فی قتلی الطفوف این نیامده است .) و یعقوبی گفته است که آن طفل همان زمان در کربلا در روز عاشورا بدنیا آمد, وی را نزد امام آوردند تا کامش را بردارد و اذان در گوشش بگوید که تیری آمد و...(تاریخ الیعقوبی , ج 2, ص 245, بدون ذکر نامی از طفل تازه بدنیا آمده .) ظاهراا یعقوبی تنها کسی است که این راصی را دارد و سن شش ماهگی آن جناب مشهور است . - در مورد نام آن حضرت اختلاف نظر است ; آیا علی اصغر همان عبدالله رضیع (ع ) است ؟ شیخ مفید شش فرزند برای امام حسین (ع ) نام می برد: علی بن حسین ائکبر با کنیه ائبومحمد امام سجاد (ع ), و علی بن حسین اصغر که در کربلا شهید شد مادرش لیلی بنت ائبی مره بن عروه بن مسعود ثقفی بود - او هموست که ما او را به علی اکبر شهید می شناسیم - و جعفر بن حسین که پیش از حادثه کربلا وفات یافت , و عبد الله بن حسین که در کودکی با تیری که از سوی دشمن پرتاب شد در دامن امام حسین (ع ) گلویش ذبح شده و شهید شد, و دخترانی از امام نام می برد.(الارشاد, ج 2, ص 137.) خلیفه بن خیاط, طبری , قاضی نعمان , ابن اثیر و ذهبی نیز نام آن طفل شیرخوار را عبدالله آورده اند,(تاریخ الطبری , ج 5, ص 468; قاضی نعمان , شرح الاخبار, ج 3, ص 178; الکامل فی التاریخ , ج 3, ص 429; ذهبی , تاریخ الاسلام , ج 5, ص 21; شمس الدین , انصار الحسین (ع ), ص 130 - 131, با استناد به طبری , مقاتل الطالبیین , مروج الذهب , ارشاد و زیارت ناحیه مقدسه گوید بین علی اصغر و عبدالله تفاوت است .) همو در میان ما به علی اصغر(ع ) معروف است .(ر.إ: شهید مطهری , گفتارهای معنوی , ص 264. ) خوارزمی نیز از فرزندان شهید امام حسین (ع ), علی و عبدالله را که از همه کوچکتر بود نام برده است .(مقتل خوارزمی , ج 2, ص 53, او در یإ روایت در همین صفحه از طفل شیرخواری بدون نام یاد کرده است .) مرحوم قاضی طباطبایی در کتاب خود, ثابت کرده است که عبدالله رضیع غیر از علی اصغر است و معتقد است مؤرخین نیز در اینجا دچار اشتباه شده اند که علی اصغر را همان عبدالله رضیع دانسته اند.(قاضی طباطبایی ; تحقیق در باره اولین اربعین , ص 670 به بعد.) سیدمحمد تقی آل بحر العلوم در مجلس دهم و محمد بن طاهر سماوی , عبدالله رضیع را نام برده اند.(آل بحر العلوم , سیدمحمد تقی ; مقتل الحسین (ع ), ص 436; سماوی , محمد بن طاهر; ابصار العین , ص 54..) اختلاف نظر در باره شهادت علی اکبر و علی اصغر (غیر از طفل شیرخوار) زیاد است . چکیده و نتیجه گفته بیشتر مؤرخان عبارتست از این که ; کسی که در کربلا شهید شد علی اکبر(ع ) و کسی که زنده ماند علی اصغر امام زین العابدین (ع ) بود و تمامی نسل امام حسین (ع ) نسب به او می برند. این مطابق نظر صریح ابن سعد, بلاذری , مزأی أ, طبری , مقدسی , مسعودی , ابن جوزی و دیگران است . گواه بر این گزارش , فرمایش امام سجاد(ع ) در مجلس عبیدالله بن زیاد است که فرمود: من علی بن حسین ام . ابن زیاد گفت : مگر خدا علی بن حسین را نکشت ؟ امام فرمود: ((کان لی اخ یقال له علی هو اکبر منی قتله الناس )). برادر بزرگتری به نام علی داشتم که مردم او را کشتند.(خوارزمی , مقتل الحسین (ع ), ج 2, ص 42 - 43.) یعقوبی گوید: از جمله فرزندان امام حسین (ع ) علی اکبر بود که فرزندی نداشت و در واقعه طف به شهادت رسید, مادرش لیلی دختر ابی مره ثقفی بود; و علی اصغر (فرزند دیگر امام بود) که مادرش حرار دختر یزدجرد بود و امام نامش را به غزاله تغییر داد.(یعقوبی , تاریخ , ج 2, ص 246 - 247.) شهید در دروس گوید: علی بن حسین را زیارت کنید و بنابر نظر صحیح او همو علی اکبر است . برخی از دانشمندان نظیر شیخ مفید, طبرسی و علامه حلی بر خلاف نظر پیشین اعتقاد دارند. به نظر می رسد در باره اعتقادی که مطابق رأی اکثر دانشمندان است , می توان بحث کرد و آن را در معرض نقد و بررسی قرار داد. مطابق نظر اکثر مؤرخان امام سجاد - علی اصغر- (ع) در سال 33, یا 36, و یا 37 هجری بدنیا آمد و عمر شریفش در روز عاشوراص 23, 25 و یا 28 سال بوده است , و علی اکبر(ع ) در سن 18, 19, و یا 25 سالگی به شهادت رسید. در این صورت چگونه می توان امام سجاد(ع ) را علی اصغر و شهید کربلا را علی اکبر دانست ؟ بله در این موارد گوناگون و مورد اختلاف , یإ صورت متصور است که با گزارش ها نیز مطابق باشد و آن این است که امام سجاد(ع ) 23 ساله و علی اکبر(ع ) 25 ساله بوده باشد, که البته اندإ دانشمندانی بر این اعتقادند. والله اعلم بالصواب . منابع مطالعاتی و ارجاعی ای که در گزارش بالا از آن ها استفاده شده است : الطبقات الکبری , ج 5, ص 211 - 212; همان , ترجمه امام حسین (ع ), تراثنا, ش 10, ص 127و 182و 185و 188; انساب الاشراف , ترجمه الامام الحسین (ع ), ص 146, 200; الاخبار الطوال , ص 256; تاریخ الیعقوبی , ج 2, ص 160; تاریخ الطبری , ج 4, ص 240. 347; ذیل المذیل , ص 24, 119; الکافی , کتاب الحجه, ج 2, ص 367; مروج الذهب , ج 3, ص 71; مقاتل الطالبیین , ص 86, 119 - 120; طبرانی , المعجم الکبیر, ج 3, ص 103; شرح الاخبار, ج 3 ص 152, 154, 196, 2504; الارشاد, ص 238; البدص والتاریخ , ج 6, ص 11; تجارب الامم , ج 2, ص 71; اعلام الوری , ص 19; تاریخ دمشق , ترجمه الامام السجاد(ع ), ص 11, 12, 15, 19, 20; مناقب آل ابی طالب , ج 2, ص 85, 118; المنتظم , ج 5, ص 340, 345; صفه الصفه, ج 1, ص 54; الشجره المبارکه, ص 72 - 73; الکامل فی التاریخ , ج 2, ص 569; روضه الواعظین , ص 201; تذکره الخواص , ص 254- 258; تهذیب الاسماص و اللغات , ج 1, ص 343و 420; رجال العلامه, ص 91; تهذیب الکمال , ج 20, ص 384-403; سیر اعلام النبلاص, ج 3, ص 303و 321, ج 4, ص 386- 387و 401; تاریخ الاسلام حوادث سنه 81-100, ص 432; البدایه و النهایه, ج 8, ص 187و 191; حیاه الحیوان , ج 1, ص 196(بغل ); الدروس , ص 153; بحارالانوار, ج 45, ص 45; نور الابصار, ص 277و 280. و نیز ر.إ. زندگانی امام علی بن الحسین , تاصلیف شهیدی . کتابنامه (برخی از منابع بالا در کتابنامه درج نگردیده است .) 1- آل بحر العلوم , سیدمحمد تقی ; مقتل الحسین (ع ) 2- ابن اثیر, علی بن ابی الکرم محمد بن محمد (630 ه'.); الکامل فی التاریخ ; تحقیق ابوالفداص عبدالله قاضی . - بیروت : دار الکتب العلمیه, چ 1, 1407 ه'. 3- ابن اعثم , اصبو محمد احمد بن اعثم کوفی (م . حدود 314 ه'.); الفتوح . - بیروت : دار الندوه الجدیده, ]بی تا[4- ابن اعثم , اصبو محمد احمد بن اعثم کوفی (م . حدود 314 ه'.); الفتوح ; ترجمه محمد بن احمد مستوفی هروی (قرن ششم هجری ); تصحیح غلامرضا طباطبایی مجد. - تهران , انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی , 1372ه'5- ابن طاووس , علی بن موسی بن جعفر بن محمد (م . 664ه'.); اللهوف فی قتلی الطفوف , .- بیروت : مؤسسه الاعلمی للمطبوعات , چ 1, 1414 ه 6- ابن طاووس , علی بن موسی بن جعفر بن محمد (م . 664ه'.); الملهوف علی قتلی الطفوف ; تحقیق فارس تبریزیان (حسون ).- تهران : دارالائسوه للطباعه و النشر, چ 2, 1375 ش . 7- ابومخنف , لوط بن یحیی (157 ه'); نصوص من تاریخ ابی مخنف ; تحقیق کامل سلیمان الجبوری .- بیروت : دار المحجه البیضاص و دارالرسول الاکرم , چ 1, 1419 ه' 8- خوارزمی , موفق ابن احمد مکی ; مقتل الحسین (ع ); تحقیق شیخ محمد سماوی .- قم : انوارالهدی ,چ 1, 1418 ه 9- سماوی , محمد بن طاهر; ابصار العین ; تحقیق محمد جعفر طبسی .- ]بی جا[: مرکز مطالعات نمایندگی ولی فقیه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی , چ 1, 1377 ش 10- شمس الدین , محمد مهدی ; انصار الحسین (ع ). - بیروت : المؤسسه الدولیه, چ 2, 1417 ه 11- طباطبایی ; تحقیق در باره اولین اربعین 12- مطهری , مرتضی ; حماسه حسینی (ع ).- قم : صدرا, چ 7, 1367 ش 13- مقرم , عبدالرزاق الموسوی ; مقتل الحسین (ع ).- قم : دارالثقافه , 1411 ه 14- یعقوبی , احمد بن ابی یعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (م . 284 ه'); تاریخ الیعقوبی . - بیروت : دار صادر, [بی تا] 15- ذهبی , محمد بن احمد بن عثمان (م . 748 ه'); تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الائعلام ; تحقیق عمر عبدالسلام تبدمةری . - بیروت : دارالکتاب العربی , چ 8, 1410 ه 16- مطهری , مرتضی ; گفتارهای معنوی .- قم : صدرا, 1369 ش
آیا حضرت علی اصغر(ع) در هنگام شهادت در واقعه کربلا شش ساله بوده است یا شش ماهه؟
ارسال توسط matin در 29/9/1385.
کتاب هایی که شرح حال واقعه کربلا را نوشتهاند آن حضرت را طفل تعبیر کردهاند، طفل شیرخوار (رضیع)، کودک، صغیر.سبط ابن جوزی در "تذکرة" از هشام بن محمد کلبی نقل کرده که چون حضرت اما حسین(ع) دید که لشکر در کشتن او اصرار دارند قرآنی بر سر گرفت و با دشمن احتجاج میکرد ناگاه نظرش افتاد به طفلی از اولاد خود که از شدّت تشنگی میگریست، حضرت آن کودک را بر دست گرفت و فرمود: "یا قوم ان لم ترحمونی فارحموا هذا الطفل؛ ای لشکر اگر بر من رحم نمیکنید پس بر این طفل رحم کنید". پس تیری آمد و او را مذبوح کرد.(3) شیخ مفید میفرماید: "ثم جلس الحسین امام الفسطاط فأتی بابنه عبداللَّه و هو طفل؛ حسین(ع) مقابل خمیه نشست و فرزند کوچکش عبداللَّه را در دامن گرفت".(4) در بحار آمده: "و کان عبداللَّه یو مقتل صغیراً جاءه نشّابة و هو فی حجرابیه فذبحته؛ عبداللَّه در روزی که کشته شد کودک بود تیری آمد او را کشت در حالی که در دامن پدرش بود". بعد روایتی را از حمید بن مسلم نقل میکند که؛ "دعا الحسین بغلام فأقعده فی حجره فرماه عقبة بن بشر فذبحه؛ امام حسین فرزندش را خواند و او را در دامنش نشاند ناگاه عقبة بن بشر با تیری او را کشت".(5) بنابراین، در کتب مختلف از آن حضرت، به عنوان صغیر و طفل و غلام تعبیر شده و مقدار سن او که 6 ماهه بوده یا 6 ساله ذکر نشده است، ولی در احتجاج فرموده: "وابن آخر فی الرضاع اسمه عبداللَّه اخذ الطفل لیودّعه فاذا بسهم قد اقبل حتی وقع فی لبّة الصبی فقتله؛ امام حسین(ع) فرزند دیگری شیرخواره داشت که اسمش عبداللَّه بود او را بغل کرد که با او خداحافظی کند، در این هنگام تیری بر حلق او اصابت کرد و او را کشت". از مجموعه روایات و تاریخ استفاده میشود که آن بچه خیلی کوچک بوده یا شیر خواره بوده است. واللَّه اعلم. پی نوشتها: 1. مجله حوزه، شماره 70 و 71، ص 82. 2. ابن طاووس، جمال الاسبوع، ص 510 و مفاتیح الجنان، دعای امام عصر(ع). 3. منتهی الامال، شرح واقعه کربلا، ص 46 و نفس المهموم، ص 370. 4. الارشاد، ص 224. 5. بحارالانوار، ج 45، ص .
در روایات شیعه که بر پایه کسب ثواب عظیم هنر بی هنری گریاندن و گریستن به گزاف برای شهدای کربلا به وجودآمده اند از نام علی اصغر -که طبق کتب تاریخ در کربلا جنگید و به همراه پدر و دیگر همراهان به شهادت رسید- مرثیه سازان طفل شیرخواری را مجسم ساخته اند که از تشنگی صحرای کربلا بیتاب شده بود و حسین غیرتمند هم به طلب آب وی را پیش محاصره کنندگان آورد و برایش آب طلب نمود و حرمله هم نظیر میدان مسابقه هنر بی نظیر تیراندازی را بر گلوی طفل شیرخوار از خود نشان داد...(چه اشکهای بیخودی که در شرح این واقعه خیالی جانگداز که نریخته ایم). ولی از همین مطالب با ذکر جزئیات باید به درستی اساس این روایتها شک کرد چه بچه شیرخوار با شیر مادر رفع گرسنگی و تشنگی میکند و از امام حسین غیور هم که از سر غیرت تسلیم یزید نشد به دور بوده که جلو دشمنان تن بدین خفت دهد و افزون بر این بچه شیرخواره خود را در هدف تیر دشمنان قرار دهد. موافق روایت طبری طفلی از پسران حسین؟ یا حسن به نام عبدالله در واقعه کربلا از حرمله تیر خورد و شهید گردید: طبری جایی دقیقاً از عبدالله بن حسن بن علی نام نام می برد که در واقعه کربلا شهید شد و گوید مادرش کنیز( به نام ام رباب؟) بود، حرمله بن کاهل تیری بزد و اورا بکشت و پیشتر از زبان علی بن حسین (که طبری دارای تمایلات شیعی گرایانه او را علی اصغر می نامد) به ابن زیاد میگوید برادری داشتم علی-نام که کسان تو اورا بکشتند( این بدان معنی است که فقط یک علی بن حسین در واقعهً کربلا شهید شده است). طبری در این رابطه با تردید از عبدالله بن حسین بن علی از مادری به نام ام رباب نیز نام می برد که گویا در واقعه کربلا شهید شده است. به بیان روشن روایت وجود عبدالله به عنوان فرزند حسین اساساً مشکوک می نماید. ظاهراً شباهت نام حسن و حسین، از نام عبدالله بن حسن، عبدالله بن حسین را پدید آورده است. چه نام قاتل عبدالله بن حسن بن علی یعنی حرمله همانست که قاتل علی اصغر اساطیری به شمار می آید. چون خود نام دو عبدالله (بندهً خدا) نشان میدهد که وی به هر حال وی علی اصغر نام نداشته است. ثانیاً علی اکبر به ظن غالب همان علی بن حسین معروف به زین العابدین است که در واقعه عاشورا زنده ماند و آن دیگری که هم علی اصغر نام داشته و به سهو یا به عمد علی اکبر هم معرفی گشته به همراه پدر جنگیده شهید شده است. روحانیون و مرثیه سرایان ما برای توجیه وجود علی اکبر (یا علی اصغر) فرضی شهید شده درفاجعه کربلا درکنار نام علی اصغر، نام علی اوسط را اختراع کرده اند تا بدین وسیله موضوع افسانهً شهادت علی اکبر(در واقع اصغر بالغ) و یا علی اصغر شیرخوار شش ماههً فرضی کربلا را توجیه نمایند. می دانیم که توجیهات ناروا و ظاهر الصلاح اساس کارمرثیه ثرایان ایرانی بوده و می باشد. در حالی که می دانیم دومین فرزند علی- نام خانواده حسین علی القاعده باید علی اصغر نام میگرفت و نه اینکه نام فرزند علی- نام دومی را علی اوسط گذاشته و منتظر فرزند ذکور ثالثی باشند تا وی را علی اصغر نامگذاری نمایند. اگر فرض کنیم اختلاف زمانی چندانی بین تولد علی اوسط فرضی با علی اصغر نبوده در این صورت باید علی اصغر و علی اکبر فرضی شهید کربلا هردو در واقعه کربلا در سن بلوغ به سر برده باشند که این فرض هم با روایات منسوب به کربلا کاملاً ناسازگار است. ثانیاً روایاتی هم که مربوط به علی اکبر شهید کربلا می باشد جملگی رنگ و بوی افسانه ای دارند و نشان میدهند همانطوریکه طبری آورده یک فرزند کبیر علی-نام حسین در کربلا شهید شده و آنهم همان علی اصغر بالغ بوده است که از علی اکبر(زین العابدین) سن کمتری داشته است. در این رابطه گفتنی است جایگاه مادری شهربانو/ احرار افسانه ای از دختران یزد گرد سوم هم که به عنوان مادر ایرانی علی اکبر (زین العابدین) ذکر شده، ساخته و پرداخته ایرانیان طرفدار خاندان علی بوده است تا قلوب ایرانیان را به سمت آلترناتیو خاندان علی در مقابله با بنی امیه و بنی عباس رهنمون گردانند و این ترفند کاملاً کاری از آب در آمده است. برای آشنایی با نظرات و گفتار خود علمای شیعه در این باب مطالبی را در این باره از سایتهای معتقدین شیعه اثنی عشری نقل می نمائیم:
در بيان عدد اولاد حضرت امام حسين عليه السلام
(بر گرفته از سایت تخصصی امام حسین و علی اصغر)
شيخ مفيد (ره) فرموده كه آن حضرت را شش فرزند بود چهار تن از ايشان پسران بودند :
1 - علي بن الحسين الاكبر ( امام سجاد (ع) ) و كنيت او ابو محمد است و نام مادرش شهربانو یا شاه زنان ـ دختر كسري يزجرد ( دختر یزدگرد پادشاه ساسانی ) ـ است . (1)
2 - علي بن الحسين الاصغر معروف به علي اكبر كه در كربلا با پدرش شهيد شد (به شرحي كه در سايت آمده است) و مادرش ليلي دختر ابومره بن عروه بن مسعود ثقفيه است. او براساس گفته ی شیخ مفید در ارشاد، دو سال پس از وفات جدّش علی(ع) در روز عاشورای سال 42 هـ.ق، متولد شد و اولین فرد از بنی هاشم بود که به میدان رفت، وقتی اذن میدان خواست، امام(ع) به او اذن میدان داد و نگاه نومیدانه ای به او کرد و اشکش سرازیر شد و گریست و فرمود:(2) "خدایا! گواه باش جوانی را به میدان می فرستم که شبیه ترین مردم به پیغمبر تو، در خلقت و اخلاق، گفتار است، ما هر وقت مشتاق دیدار پیغمبرت می شدیم، به روی او نکاه می کردیم ." (3)
3 - جعفر بن الحسين است و مادر او زني از قبيله قضاعیه، او در حيات پدر وفات يافت و اولادي نداشت .
4 - عبدالله ( معروف به حضرت علي اصغر ) و او نيز در كربلا در كنار پدر به زخم تيري شهيد گشت (كه در فرازهايي از عاشورا آمده است .) مادرش رباب، ـ دختر امرء القیس ـ میباشد. امرء القیس در مدینه سه دخترش را به ازدواج امیرالمؤمنین(ع) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) درآورد که داستانش مشهور است. رباب به همسری امام حسین(ع) درآمد و سکینه و عبدالله، فرزندان حسین(ع) از رباب میباشند. اما دختران : 5 ـ يكي سكينه است كه مادر او رباب دختر امرء القيس است . سکینه روز پنجم ماه ربیع الاول سال117هـ.ق وفات کرد؛ وفات خواهرش فاطمه نیز همان سال است.(4) 6 ـ و دختر ديگر فاطمه نام داشت و مادر او ام اسحاق دختر طلحه بن عبيد الله تيميه است.
كه البته در تعداد فرزندان حضرت امام حسين (ع) تا 9 تن نيز روايت شده است .علی بن عیسی الاربلی در "کشف الغمة" گفته: اولاد حسین(ع) ده تن بودند؛ شش پسر و چهار دختر. سه تن از پسران وی علی نام داشتهاند و محمد و عبدالله و جعفر. علی اکبر در کربلا در برابر پدر جنگید و شهید شد و علی اصغر صغیر را تیر زدند؛ همچنین گفتهاند که عبدالله نیز با پدر کشته شد. دختران او زینب و سکینه و فاطمه بودند. نسل امام حسین(ع) از علی اوسط، یعنی زین العابدین(ع) است؛(5) البته قول قوی و قریب به صحت و نظر شیخ مفید است. پس در خاتمه میتوان گفت غیر از امام سجّاد(ع) و جعفر بن الحسین(ع) تمام فرزندان ذکور امام حسین(ع) در کربلا به شهادت رسیدند.
برگرفته از کتاب منتهي الامال، صفحه 658 1) بحارالانوار، ج 45، ص 329 الارشاد، ص 253 نفس المهموم، قم، ص 524، کشف الغمة فی معرفة الائمه، ص 214 2) اللهم اشهد أنه قد برز الیهم غلام اشبه الناس خلقاً و خلقاً و منطقاً برسولک، و کنّا اذا اشتقنا الی نبیّک نظرنا الیه3) نفس المهموم، ص 308 4) نفس المهموم، ص 530 5) کشف الغمة، ص 214، بحارالانوار، ج 45، ص 331
حضرت على اكبر(عليه السلام)
يكى ديگر از تاريخ سازان و ناموران نهضت كربلا، على اكبر(عليه السلام) است.
بعضى از تاريخ نگاران مى نويسند: معاويه كه بر اساس سياست اهريمنى خود، در زدودن نام مولاى متقيان، على(عليه السلام) تلاش مى كرد، وضعيتى را ايجاد كرده بود كه كسى نتواند فرزند خود را «على» نام نهد، ليكن على رغم دشمنى هاى وى، امام حسين(عليه السلام) نام همه پسران خود را على نهاد; على اكبر (شهيد معروف) على اوسط بود و طفل شيرخواره اى كه در آغوش پدر هدف تير خصم قرار گرفت، علىّ اصغر نام داشت. گرچه على اكبر، امامِ سجاد(عليه السلام) است ولى از آن جهت كه دو تن از پسران امام حسين(عليه السلام) به درجه شهادت رسيدند كه يكى كوچك و ديگرى بزرگ بود، ارباب مقاتل شهيد بزرگ تر را «اكبر» لقب دادند; لذا على اكبر در كتب مقاتل به كسى گفته شد كه در واقع على اوسط است.
ابوالفرج اصفهانى در «مقاتل الطالبيين» در باب امام حسين(عليه السلام) ، يادى از شهداى همراه او مى كند و مى نويسد: «و علىّ بن الحسين و هو علىّ الأكبر و لا عقب له و يكنّى أبا الحسن و امّه ليلى».(1) البته گروهى نيز على اكبر را از امام سجاد بزرگ تر مى دانند. اينان امام سجاد را على اصغر خوانده اند.(2)
1 . نكـ : ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين ص52 (منشورات الرضى).
2 . نكـ : بستانى، دائرة المعارف، واژه «حسين».
حضرت علی اصغر علیه السلام
يكى از فرزندان امام حسين (ع) كه شير خوار بود و از تشنگى، روز عاشورا بى تاب شده بود. امام، خطاب به دشمن فرمود: از ياران و فرزندانم، كسى جز اين كودك نمانده است. نمی ببينيد كه چگونه از تشنگى بى تاب است؟ در"نفس المهموم" آمده است كه فرمود: " ان لم ترحمونى فارحموا هذا الطفل"در حال گفتگو بود كه تيرى از كمان حرمله آمد و گوش تا گوش حلقوم على اصغر (ع) را دريد. امام حسين(ع) خون گلوى او را گرفت و به آسمان پاشيد.(1)
در كتابهاى مقتل، هم از"على اصغر"(ع) ياد شده،هم از طفل رضيع (كودك شيرخوار) و در اينكه دو كودك بوده يا هر دو يكى است، اختلاف است.
در زيارت ناحيه مقدسه، درباره اين كودك شهيد، آمده است: "السلام على عبد الله بن الحسين، الطفل الرضيع، المرمى الصريع، المشحط دما، المصعد دمه فى السماء، المذبوح بالسهم فى حجر ابيه، لعن الله راميه حرملة بن كاهل الاسدى".(2) و در يكى از زيارتنامه هاى عاشورا آمده است:" و على ولدك على الاصغر الذى فجعت به" ز اين كودك،با عنوانهاى شيرخواره، شش ماهه، باب الحوايج، طفل رضيع و...ياد می شود و قنداقه و گهواره از مفاهيمى است كه در ارتباط با او آورده می شود.
طفل شش ماهه تبسم نكند پس چه كند
آنكه بر مرگ زند خنده، على اصغر توست
"على اصغر، يعنى درخشانترين چهره كربلا، بزرگترين سند مظلوميت و معتبرترين زاويه شهادت... . چشم تاريخ، هيچ وزنه اى را در تاريخ شهادت، به چنين سنگينى نديده است."(3) على اصغر را باب الحوائج می دانند،گر چه طفل رضيع و كودك كوچك است، امّا مقامش نزد خدا والاست. (4)
در گلخانه شهادت را می گشايد كليد كوچك ما
______________________________
1-معالى السبطين،ج 1،ص 423.
2-بحار الانوار،ج 45،ص 66.
3-اولين دانشگاه و آخرين پيامبر،شهيد پاك نژاد،ج 2،ص 42.
4ـفرهنگ عاشورا،جواد محدّثی.
آیا این مطلب که امام حسین (ع ) علی اصغر را آوردند و فرمودند به او آب دهید, صحیح است ؟ حضرت علی اصغر چگونه شهید شده است ؟
توسط: matin
تاریخ: 29/9/1385
در مقاتل معتبر چنین خبری نیامده است. آنچه وارد شده آن است که حضرت اباعبداللّه(ع)، جناب علی اصغر را در بغل داشتند که تیری گلوی او را شکافت و به شهادت رساند. پاسخ به سؤال های مذکور در قالب طرح زیر ارائه می گردد: الف - آیا در روز عاشورا کودک شیرخواری از امام حسین (ع ) به شهادت رسید؟ ب - آن کودک چگونه به شهادت رسید؟ ج - آیا تقاضای آب در روز عاشورا توسط امام حسین (ع ) برای علی اصغر صحت دارد؟ د - نام آن کودک چه بود؟ ه - سن آن کودک چه مقدار بود؟ پاسخ ها: در مورد بند (الف ) باید گفت جواب مثبت است و دلایل اثبات آن در پاسخ به بند (ب ) خواهد آمد. در مورد پاسخ به بندهای (ب ) و (ج ); دو نظر در باره چگونگی شهادت حضرت علی اصغر(ع ) وجود دارد که البته نزدیک به هم بوده و اختلاف اندکی با یکدیگر دارند. ابومخنف چگونگی شهادت طفل شیرخواره را چنین آورده است ; هنگامی که امام حسین (ع ) بر روی زمین نشست کودک شیرخواره ای را آوردند و امام آن را روی دامن خویش نشانده بود. ابومخنف او را چنین معرفی می کند: ((زعموا انه عبدالله بن الحسین )) یعنی گمان کردند او عبدالله بن حسین است . در ادامه روایتی از عقبه بن بشیر اسدی به نقل از امام باقر(ع ) آورده که امام به عقبه فرمود: شما بنی اسد خونی از ما ریختید که حق ما بر شماست . پرسیدم آن چیست و چه گناهی است ؟ امام فرمود: ((فرزند خردسال امام را نزد حضرت آوردند و امام آن را در دامن داشت که تیری از بنی اسد (حرمله بن کاهل اسدی ) آمد و گلویش را درید. امام حسین (ع ) دست خود را از خون گلوی طفل پر کرد و به آسمان پاشید سپس ...)) . این روایت با این سند معتبر چگونگی شهادت آن طفل صغیر را بیان می کند.(نصوص من تاریخ ابی مخنف , ج 1, ص 487.) ابن طاووس گزارشی دارد که می توان آن را مکمل گزارش قبلی دانست , و آن این است که ; امام حسین (ع ) وقتی که برای وداع و خداحافظی با زنان و کودکان به خیمه ها آمد, به حضرت زینب (س ) فرمود ((ناولینی ولدی الصغیر حتی اودعه)) حضرت فرمود طفل کوچکم را بیاورید تا با او وداع کنم , آن را در آغوش گرفت که ناگهان حرمله , وی را با تیری بکشت... . ابن طاووس در ادامه خبری از امام باقر(ع ) دارد که فرمود: از آن خونی که امام به آسمان پاشید هیچ قطره ای به زمین باز نگشت .(اللهوف فی قتلی الطفوف , ص 68.) در زیارت صادره از ناحیه مقدس امام زمان (عج ) چنین آمده است : ((السلام علی عبدالله الرضیع , المرمی , الصریع , المتشحط دماا, و المصعد بدمه الی السما, المذبوح بالسهم فی حجر ابیه ,...))(مقرم , مقتل الحسین (ع ), ص 272.) در باره چگونگی شهادت علی اصغر(ع ) روایت دیگری نیز گزارش شده است ; گزارش ابن اعثم در کتاب فتوح , نظیر گزارش ابومخنف است .(الفتوح , ج 5, ص 209 - 210.) ناگفته نماند که از کتاب الفتوح ترجمه ای در قرن ششم انجام گرفته است . گویا در آن گزارشی اضافه تر وجود دارد, که از نسخه دیگری از این قرار بوده است : ((]امام [ طفل شیرخوار خود را... در پیش زین گرفته , میان هر دو صف آورد و آواز برآورد: ای قوم , اگر من به زعم شما گناهکارم , این طفل گناهی نکرده او را جرعه ای آب دهید. چون آواز حسین (ع ) شنیدند, یکی از آن گروه تیری به سوی آن حضرت روان کرد. آن تیر بر گلوی آن طفل شیرخوار آمد و از آن سوی بر بازوی حسین (ع ) رسید آن حضرت تیر را بیرون آورد و هم در آن ساعت , آن طفل جان داد.))(الفتوح , ترجمه , ص 908.) سید بن طاووس نیز پس از نقل گزارشی که از ایشان یاد کردیم خبری شبیه به فتوح نقل می کند و در آغاز با استناد به یإ دلیل عقلی این را ترجیح می دهد و این را صحیح تر می انگارد, و آن عبارت است از این که , حضرت زینب (س ) طفل را نزد امام آورد و عرض کرد این بچه تشنه لب است , برای او درخواست آب کن . امام کودک را بر روی دست گرفت و فریاد برآورد: ((یا قوم قد قتلتم شیعتی و اهل بیتی , و قد بقی هذا الطفل یتلظی عطشا فاسقوه شرب من الماء؛ ای مردم پیروان و اهل بیتم را کشتید و تنها این کودک باقی مانده است که از تشنگی لبانش را بر هم می زند, او را با جرعه آبی سیراب کنید». در این بین که کلام امام تمام نشده بود تیری گلوی او را درید.(الملهوف علی قتلی الطفوف , ص 169.) ابن طاووس این گزارش را معقولتر می داند و می گوید وداع و خداحافظی در آن شرایط و اوضاع که آتش جنگ شعله ور بود نامعقول است . باید به ایشان عرض کرد اتفاقا آن وداع خیلی هم معقول است و مقاتل دو وداع تا سه وداع برای امام گزارش کرده اند و هیچ استبعادی ندارد, امام که کانون محبت است در یکی از این چند وداع ها با کودکش وداع کرده باشد, و از نظر عاطفی و رابطه محبت پدر و فرزندی توجیه پذیر است . از طرفی این درخواست حضرت زینب (س ), که خود شاهد ماجرای شهادت و تشنه کامی امام و اصحاب و عیال اوست , شاید جز داغ دل امام را تازه تر کردن چیزی نباشد و خوب می دانست که بستن آب برای آن بود که همین مصیبت ها بر اهل بیت تحمیل شود. در هر صورت درخواست آب برای کودإ شیرخواره در منابع کهن گزارش نشده است و اگر هم اتفاق افتاده باشد, اشکالی ندارد و هیچ نشانه ضعف و زبونی امام نیست، بلکه می توان گفت ویژگی امام(ع) آن است که در عرصه های مختلف عاطفه، عقلانیت و عرفان به خوبی حضور پیدا می کند. به طوری که نهایت محبت به خانواده را ابراز می کند و از سوی دیگر نهایت قساوت و سنگدلی دشمنان را در تاریخ به نمایش می گذارد و از نظر معرفتی و عرفانی آن چنان با خداوند مناجات می کند که مقام «فنا فی الله» را به ظهور می رساند. بنابراین اگر طلب آب واقعیت داشته باشد هیچگونه منافاتی با عزت مداری امام (ع) ندارد بلکه از جهت اتمام حجت و نشان دادن قساوت دشمنان در طول تاریخ قابل دفاع است. لذا اصل عطش در روز عاشورا و طلب آب را می توان پذیرفت اما با رعایت عزت و ابتکار عمل نه به طور ذلیلانه و انفعالی که شأن امام و اهل بیت(ع) و حتی مؤمنان متوسط از چنین ضعف و زبونی به دور است. از این گزارش ها و شواهد, چگونگی شهادت حضرت علی اصغر(ع ) دانسته شد. در مورد پاسخ به بندهای (د) و (ه'); در باره آن بزرگوار گفتگوهای علمی ای صورت گرفته است که برخی از آن مباحث تاریخی را از نظر خواهیم گذراند. - قدیمی ترین منبعی که نام علی اصغر را در آن یافتیم کتاب فتوح ابن اعثم است که گوید, حضرت فرزند شیرخواری به نام علی داشت و گزارش شهادت او نظیر ابومخنف است .(الفتوح , ج 5, ص 209 - 210.) ناگفته نماند که از کتاب الفتوح ترجمه ای در قرن ششم انجام گرفته است . گویا در آن گزارشی اضافه تر وجود دارد, که از نسخه دیگری از این قرار بوده است : ((]امام [ طفل شیرخوار خود را که علی اصغر نام داشت و از تشنگی اضطراب می نمود در پیش زین گرفته , میان هر دو صف آورد و آواز برآورد: ای قوم , ...)).(الفتوح , ترجمه , ص 908.) - در مورد سن آن حضرت گزارشی یافت نشد جز این که مؤرخان آن را شیرخواره گفته اند, و سید بن طاووس آن را سه روزه شناسانده ,(ابن طاووس , الملهوف علی قتلی الطفوف , ص 168, بدون سند آورده است , و در نسخه اللهوف فی قتلی الطفوف این نیامده است .) و یعقوبی گفته است که آن طفل همان زمان در کربلا در روز عاشورا بدنیا آمد, وی را نزد امام آوردند تا کامش را بردارد و اذان در گوشش بگوید که تیری آمد و...(تاریخ الیعقوبی , ج 2, ص 245, بدون ذکر نامی از طفل تازه بدنیا آمده .) ظاهراا یعقوبی تنها کسی است که این راصی را دارد و سن شش ماهگی آن جناب مشهور است . - در مورد نام آن حضرت اختلاف نظر است ; آیا علی اصغر همان عبدالله رضیع (ع ) است ؟ شیخ مفید شش فرزند برای امام حسین (ع ) نام می برد: علی بن حسین ائکبر با کنیه ائبومحمد امام سجاد (ع ), و علی بن حسین اصغر که در کربلا شهید شد مادرش لیلی بنت ائبی مره بن عروه بن مسعود ثقفی بود - او هموست که ما او را به علی اکبر شهید می شناسیم - و جعفر بن حسین که پیش از حادثه کربلا وفات یافت , و عبد الله بن حسین که در کودکی با تیری که از سوی دشمن پرتاب شد در دامن امام حسین (ع ) گلویش ذبح شده و شهید شد, و دخترانی از امام نام می برد.(الارشاد, ج 2, ص 137.) خلیفه بن خیاط, طبری , قاضی نعمان , ابن اثیر و ذهبی نیز نام آن طفل شیرخوار را عبدالله آورده اند,(تاریخ الطبری , ج 5, ص 468; قاضی نعمان , شرح الاخبار, ج 3, ص 178; الکامل فی التاریخ , ج 3, ص 429; ذهبی , تاریخ الاسلام , ج 5, ص 21; شمس الدین , انصار الحسین (ع ), ص 130 - 131, با استناد به طبری , مقاتل الطالبیین , مروج الذهب , ارشاد و زیارت ناحیه مقدسه گوید بین علی اصغر و عبدالله تفاوت است .) همو در میان ما به علی اصغر(ع ) معروف است .(ر.إ: شهید مطهری , گفتارهای معنوی , ص 264. ) خوارزمی نیز از فرزندان شهید امام حسین (ع ), علی و عبدالله را که از همه کوچکتر بود نام برده است .(مقتل خوارزمی , ج 2, ص 53, او در یإ روایت در همین صفحه از طفل شیرخواری بدون نام یاد کرده است .) مرحوم قاضی طباطبایی در کتاب خود, ثابت کرده است که عبدالله رضیع غیر از علی اصغر است و معتقد است مؤرخین نیز در اینجا دچار اشتباه شده اند که علی اصغر را همان عبدالله رضیع دانسته اند.(قاضی طباطبایی ; تحقیق در باره اولین اربعین , ص 670 به بعد.) سیدمحمد تقی آل بحر العلوم در مجلس دهم و محمد بن طاهر سماوی , عبدالله رضیع را نام برده اند.(آل بحر العلوم , سیدمحمد تقی ; مقتل الحسین (ع ), ص 436; سماوی , محمد بن طاهر; ابصار العین , ص 54..) اختلاف نظر در باره شهادت علی اکبر و علی اصغر (غیر از طفل شیرخوار) زیاد است . چکیده و نتیجه گفته بیشتر مؤرخان عبارتست از این که ; کسی که در کربلا شهید شد علی اکبر(ع ) و کسی که زنده ماند علی اصغر امام زین العابدین (ع ) بود و تمامی نسل امام حسین (ع ) نسب به او می برند. این مطابق نظر صریح ابن سعد, بلاذری , مزأی أ, طبری , مقدسی , مسعودی , ابن جوزی و دیگران است . گواه بر این گزارش , فرمایش امام سجاد(ع ) در مجلس عبیدالله بن زیاد است که فرمود: من علی بن حسین ام . ابن زیاد گفت : مگر خدا علی بن حسین را نکشت ؟ امام فرمود: ((کان لی اخ یقال له علی هو اکبر منی قتله الناس )). برادر بزرگتری به نام علی داشتم که مردم او را کشتند.(خوارزمی , مقتل الحسین (ع ), ج 2, ص 42 - 43.) یعقوبی گوید: از جمله فرزندان امام حسین (ع ) علی اکبر بود که فرزندی نداشت و در واقعه طف به شهادت رسید, مادرش لیلی دختر ابی مره ثقفی بود; و علی اصغر (فرزند دیگر امام بود) که مادرش حرار دختر یزدجرد بود و امام نامش را به غزاله تغییر داد.(یعقوبی , تاریخ , ج 2, ص 246 - 247.) شهید در دروس گوید: علی بن حسین را زیارت کنید و بنابر نظر صحیح او همو علی اکبر است . برخی از دانشمندان نظیر شیخ مفید, طبرسی و علامه حلی بر خلاف نظر پیشین اعتقاد دارند. به نظر می رسد در باره اعتقادی که مطابق رأی اکثر دانشمندان است , می توان بحث کرد و آن را در معرض نقد و بررسی قرار داد. مطابق نظر اکثر مؤرخان امام سجاد - علی اصغر- (ع) در سال 33, یا 36, و یا 37 هجری بدنیا آمد و عمر شریفش در روز عاشوراص 23, 25 و یا 28 سال بوده است , و علی اکبر(ع ) در سن 18, 19, و یا 25 سالگی به شهادت رسید. در این صورت چگونه می توان امام سجاد(ع ) را علی اصغر و شهید کربلا را علی اکبر دانست ؟ بله در این موارد گوناگون و مورد اختلاف , یإ صورت متصور است که با گزارش ها نیز مطابق باشد و آن این است که امام سجاد(ع ) 23 ساله و علی اکبر(ع ) 25 ساله بوده باشد, که البته اندإ دانشمندانی بر این اعتقادند. والله اعلم بالصواب . منابع مطالعاتی و ارجاعی ای که در گزارش بالا از آن ها استفاده شده است : الطبقات الکبری , ج 5, ص 211 - 212; همان , ترجمه امام حسین (ع ), تراثنا, ش 10, ص 127و 182و 185و 188; انساب الاشراف , ترجمه الامام الحسین (ع ), ص 146, 200; الاخبار الطوال , ص 256; تاریخ الیعقوبی , ج 2, ص 160; تاریخ الطبری , ج 4, ص 240. 347; ذیل المذیل , ص 24, 119; الکافی , کتاب الحجه, ج 2, ص 367; مروج الذهب , ج 3, ص 71; مقاتل الطالبیین , ص 86, 119 - 120; طبرانی , المعجم الکبیر, ج 3, ص 103; شرح الاخبار, ج 3 ص 152, 154, 196, 2504; الارشاد, ص 238; البدص والتاریخ , ج 6, ص 11; تجارب الامم , ج 2, ص 71; اعلام الوری , ص 19; تاریخ دمشق , ترجمه الامام السجاد(ع ), ص 11, 12, 15, 19, 20; مناقب آل ابی طالب , ج 2, ص 85, 118; المنتظم , ج 5, ص 340, 345; صفه الصفه, ج 1, ص 54; الشجره المبارکه, ص 72 - 73; الکامل فی التاریخ , ج 2, ص 569; روضه الواعظین , ص 201; تذکره الخواص , ص 254- 258; تهذیب الاسماص و اللغات , ج 1, ص 343و 420; رجال العلامه, ص 91; تهذیب الکمال , ج 20, ص 384-403; سیر اعلام النبلاص, ج 3, ص 303و 321, ج 4, ص 386- 387و 401; تاریخ الاسلام حوادث سنه 81-100, ص 432; البدایه و النهایه, ج 8, ص 187و 191; حیاه الحیوان , ج 1, ص 196(بغل ); الدروس , ص 153; بحارالانوار, ج 45, ص 45; نور الابصار, ص 277و 280. و نیز ر.إ. زندگانی امام علی بن الحسین , تاصلیف شهیدی . کتابنامه (برخی از منابع بالا در کتابنامه درج نگردیده است .) 1- آل بحر العلوم , سیدمحمد تقی ; مقتل الحسین (ع ) 2- ابن اثیر, علی بن ابی الکرم محمد بن محمد (630 ه'.); الکامل فی التاریخ ; تحقیق ابوالفداص عبدالله قاضی . - بیروت : دار الکتب العلمیه, چ 1, 1407 ه'. 3- ابن اعثم , اصبو محمد احمد بن اعثم کوفی (م . حدود 314 ه'.); الفتوح . - بیروت : دار الندوه الجدیده, ]بی تا[4- ابن اعثم , اصبو محمد احمد بن اعثم کوفی (م . حدود 314 ه'.); الفتوح ; ترجمه محمد بن احمد مستوفی هروی (قرن ششم هجری ); تصحیح غلامرضا طباطبایی مجد. - تهران , انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی , 1372ه'5- ابن طاووس , علی بن موسی بن جعفر بن محمد (م . 664ه'.); اللهوف فی قتلی الطفوف , .- بیروت : مؤسسه الاعلمی للمطبوعات , چ 1, 1414 ه 6- ابن طاووس , علی بن موسی بن جعفر بن محمد (م . 664ه'.); الملهوف علی قتلی الطفوف ; تحقیق فارس تبریزیان (حسون ).- تهران : دارالائسوه للطباعه و النشر, چ 2, 1375 ش . 7- ابومخنف , لوط بن یحیی (157 ه'); نصوص من تاریخ ابی مخنف ; تحقیق کامل سلیمان الجبوری .- بیروت : دار المحجه البیضاص و دارالرسول الاکرم , چ 1, 1419 ه' 8- خوارزمی , موفق ابن احمد مکی ; مقتل الحسین (ع ); تحقیق شیخ محمد سماوی .- قم : انوارالهدی ,چ 1, 1418 ه 9- سماوی , محمد بن طاهر; ابصار العین ; تحقیق محمد جعفر طبسی .- ]بی جا[: مرکز مطالعات نمایندگی ولی فقیه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی , چ 1, 1377 ش 10- شمس الدین , محمد مهدی ; انصار الحسین (ع ). - بیروت : المؤسسه الدولیه, چ 2, 1417 ه 11- طباطبایی ; تحقیق در باره اولین اربعین 12- مطهری , مرتضی ; حماسه حسینی (ع ).- قم : صدرا, چ 7, 1367 ش 13- مقرم , عبدالرزاق الموسوی ; مقتل الحسین (ع ).- قم : دارالثقافه , 1411 ه 14- یعقوبی , احمد بن ابی یعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (م . 284 ه'); تاریخ الیعقوبی . - بیروت : دار صادر, [بی تا] 15- ذهبی , محمد بن احمد بن عثمان (م . 748 ه'); تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الائعلام ; تحقیق عمر عبدالسلام تبدمةری . - بیروت : دارالکتاب العربی , چ 8, 1410 ه 16- مطهری , مرتضی ; گفتارهای معنوی .- قم : صدرا, 1369 ش
آیا حضرت علی اصغر(ع) در هنگام شهادت در واقعه کربلا شش ساله بوده است یا شش ماهه؟
ارسال توسط matin در 29/9/1385.
کتاب هایی که شرح حال واقعه کربلا را نوشتهاند آن حضرت را طفل تعبیر کردهاند، طفل شیرخوار (رضیع)، کودک، صغیر.سبط ابن جوزی در "تذکرة" از هشام بن محمد کلبی نقل کرده که چون حضرت اما حسین(ع) دید که لشکر در کشتن او اصرار دارند قرآنی بر سر گرفت و با دشمن احتجاج میکرد ناگاه نظرش افتاد به طفلی از اولاد خود که از شدّت تشنگی میگریست، حضرت آن کودک را بر دست گرفت و فرمود: "یا قوم ان لم ترحمونی فارحموا هذا الطفل؛ ای لشکر اگر بر من رحم نمیکنید پس بر این طفل رحم کنید". پس تیری آمد و او را مذبوح کرد.(3) شیخ مفید میفرماید: "ثم جلس الحسین امام الفسطاط فأتی بابنه عبداللَّه و هو طفل؛ حسین(ع) مقابل خمیه نشست و فرزند کوچکش عبداللَّه را در دامن گرفت".(4) در بحار آمده: "و کان عبداللَّه یو مقتل صغیراً جاءه نشّابة و هو فی حجرابیه فذبحته؛ عبداللَّه در روزی که کشته شد کودک بود تیری آمد او را کشت در حالی که در دامن پدرش بود". بعد روایتی را از حمید بن مسلم نقل میکند که؛ "دعا الحسین بغلام فأقعده فی حجره فرماه عقبة بن بشر فذبحه؛ امام حسین فرزندش را خواند و او را در دامنش نشاند ناگاه عقبة بن بشر با تیری او را کشت".(5) بنابراین، در کتب مختلف از آن حضرت، به عنوان صغیر و طفل و غلام تعبیر شده و مقدار سن او که 6 ماهه بوده یا 6 ساله ذکر نشده است، ولی در احتجاج فرموده: "وابن آخر فی الرضاع اسمه عبداللَّه اخذ الطفل لیودّعه فاذا بسهم قد اقبل حتی وقع فی لبّة الصبی فقتله؛ امام حسین(ع) فرزند دیگری شیرخواره داشت که اسمش عبداللَّه بود او را بغل کرد که با او خداحافظی کند، در این هنگام تیری بر حلق او اصابت کرد و او را کشت". از مجموعه روایات و تاریخ استفاده میشود که آن بچه خیلی کوچک بوده یا شیر خواره بوده است. واللَّه اعلم. پی نوشتها: 1. مجله حوزه، شماره 70 و 71، ص 82. 2. ابن طاووس، جمال الاسبوع، ص 510 و مفاتیح الجنان، دعای امام عصر(ع). 3. منتهی الامال، شرح واقعه کربلا، ص 46 و نفس المهموم، ص 370. 4. الارشاد، ص 224. 5. بحارالانوار، ج 45، ص .
اشتراک در:
پستها (Atom)