اساس بابلی و بومی نوروز و مهرگان و سدهً ایرانیان
نوروز ایرانیان همانطوری که آرتورکریستن سن ایرانشناس دانمارکی آورده در اساس جشنی بابلی بوده است که نزد پادشاهان بابلی به مدت 12 روز در آغاز بهار در معبد اساگیلای مردوک در شهر بابل با شکوه تمام برگزار میشده است و به نام زگموک(= جشن آغازسال) خوانده میشده است و پادشاهان بابل(از جمله فریدون/کورش) در حضور مردوک(ایزد جنگ و خورشید مهر ایرانیان، ویشنوی هندوان) و همهً خدایان تحت ریاست وی، دست تندیس مردوک را در دست گرفته و با وی تجدید عهد و پیمان میکرده اند. تصور میشده است که خدایان در روز زگموگ (نوروز) سرنوشت مردم و جهان و زندگی شاه را برای یکسال آینده رقم میزنند. بدین مناسبت آتش افروخته و شاهان بار عام با شکوهی را به بزرگان ملک خود در روز اول سال میداده اند. جشن نباتات بهاری در نزد سامیان غربی شبه جزیره عربستان یعنی فینیقیها به ایزد نباتات آنها آدونیس(جمشید ایرانیان، تموز بابلیها) اختصاص داده میشده است که لابد از اینجاست نوروز ایرانی به جمشید شاه/خدای اساطیری نباتات و جهان زیرین نسبت داده میشده است. مردوک(قهرمان سرکوبگر= کرساسپ خداگونهً اوستا/ مهر ایزد جنگ) و آدونیس(=سرور من، تموز،جمشید اوستا) تحت نامهای مختلف از جمله یعقوب(کشتی گیر) و یوسف(=تموز، دارای زندگی مغموم و تأسف انگیز) در اعتقادات اسلامی و یهودی و مسیحی جزء انبیاء و شاه شیخان (داوران) معروف یهود به شمار آمده اند. منشأ جشن مهرگان هم که به فریدون/ کورش همین جشن نوروز بابلی ایزد مردوک است که در ایران با میثره (مهر) معادل گرفته شده است. تغییر مکان مهرگان به ماه مهر پائیز از آنجا پدید آمده است که نام ماه مهر به جای ماه پارسی قدیمی باگیادی (پرستش و یاد بغ/ مهر) انتخاب گردید. جشن سده (سی+ ده= جشن چلهً زمان) نیز که آغاز سال را بر اساس کوتاهترین روز و بلندترین شب در کنار هم (در25دسامبر) نشان میداد و تجسم طفولیت روز و ایزد خورشید(مهر) بود، توسط مغان مهرپرست آسیای صغیر به ایزد خورشیدشان اختصاص داده شده، و روز تولد (میلاد= یلدای) وی محسوب گردیده بود که مسیحیان هم آن را مانند چند سنت مهرپرستی دیگر از ایشان اخذ کرده، مختص میلاد عیسی مسیح(یهودای جلیلی پسر زیپورایی+ آدونیس خدا) نموده اند. خود نام یلدا به لغت سریانی به معنی میلاد و به شکل اوستاییش(علی القاعده یردا) به معنی تقسیم سال است. سنت قارچ کردن هندوانه های شب یلدای ایرانیان هم اشاره به همین مفهوم دارد. به سبب این که بعد از این دراز ترین شب سال، شبها از اوج به سیر نزولی و روزها از حضیض به سیر صعودی می روند و مناسبترین روز برای جشن میلاد ایزد خورشید بوده است. خود نام ایرانی هوشنگ یا آذر هوشنگ(آتش خدای خردمند) که جشن سده و اسطورهً کشف آتش در روز سده به وی منسوب است به وضوح یادآور آتراهاسیس سومریها( به معنی بسیار خردمند= مانوی هندوان) است. مسلم به نظر میرسد جزء آترا (بسیار) با آترهً زبانهای کهن ایرانی یعنی آذر(آتش)یکی گرفته شده است. خود نام آتراهاسیس(نوح تورات، اوتناپیشتیم، خضر) با ائا/ انکی خدای زمین و دریاها و خرد در پیوند بوده است. اسامی اخلاف توراتی نوح (آرامش و تسّلی دهنده) هم نشانگر نام انکی/ائا است چه نام پسران وی یعنی سام (نامی)، حام(خشمناک) و یافث (پهلوان زیبا و تنومند) یادآور اخلاف وی یعنی نینورتا(سرور کامل و سالم)، آداد(شکننده) و مردوک (خدای مسلط و قهرمان خدایان) است. بی شک از همین تثلیث است که اسامی اساطیری پسران فریدون/کورش یعنی سلم(سلامت، سالم)، تور(عصبانی) و ایرج(نجیب، از القاب مردوک/ویشنو/کریشنا/ رام چندره= منجی نجیب) بیرون تراویده است. در اساس تاریخی این تثلیث، نامهای ایرانی مگابرن ویشتاسپ(پسرخوانده بزرگ کورش)، کمبوجیه(پسر واقعی کورش) و سپیتاک زرتشت/گئوماته بردیه(پسر خواندهً کوچک و داماد کورش) قرار گرفته بوده است که به ترتیب با نامهای اساطیری خدایگانی بابلی دارای مناسبت جایگزین گردیده اند. نام مشابه ایرانی سام تورات یعنی سیامک/سامک (به معنی لفظی مشهور و نامی) همان ایزد بابلی معروفی که بیشتر با نامهای نینورتا(کامل، سالم)، نبو(نامی) و اسماعیل(خدای نامی) معروف بوده است. از آنجاییکه این ایزد از جمله اشکال معروفش اژدها(مار نیرومند) بوده است، لذا معلوم میشود نام ایرانی کهن تئوژیه(مرکب از تئو= نیرومند و اژیه= مار) که در وندیداد به سامیان، خصوصاً اعراب اطلاق گردیده است به مناسبت همین خدای قبیله ای ایشان بوده است. این نام همان است که اکنون در فارسی تازی گوییم و معنی واقعی آن را هم ندانیم. نام انلیل (ایزد هوا، وایو و اندروای اوستا و کتب پهلوی، الله)در تورات تحت نام تارح(وزش باد) پدر همان برادران معروف ابراهیم (انکی)، ناحور(مردوک) و هاران(آداد) به شمار رفته است. می دانیم که در آسیای صغیر عهد باستان ایزد باد را تارو(تارح) می نامیده اند. در اساطیر زرتشتی این تثلیث اعقاب وی به صورت برادران هوشنگ(دانا، انکی)، ویگرد(ایزد هوا وکشاورزی، آداد) و تهمورث(=پهلوان، تاز، مردوک) قید شده است. جاهای دیگر نام ویگرد با معادل ایرانیش فرواک (ایزد تندر، آداد) جایگزین گشته است. بر پایهً نام بابلی آنو(خدای آسمان) نام زروان(خدای زمان وآسمان بی کران، پدر اهورامزدا= انکی و اهریمن= آداد) را می توان به معنی خدای پیر آسمان گرفت. در اوستا القاب کرساسپ(= رستم/ کریشنا/کرسن، در هم شکنندهً ستمگران)، برادرمقتولش اورواخشیه(شادی بخش،زواره= یاریگر) و پدردانایش ثریته(زال= پیر) که به جای نام آترادات پیشوای آماردان و برادر و پدرش که نام واقعی ایشان بر جای نمانده، قرار گرفته اند، بی تردید مأخوذ از نامها و القاب مردوک (=قاسم الجبارین) و برادرش دوموزی(ایزد شادی و جهان زیرین= جمشید خداگونه) و انکی/ ائا ( خدای پیر و خردمند اوقیانوسها و زمین) است. در ادبیات ودایی پدر اهورامزدا و اهریمن (در هیئت اشوینها، ایزدان همزاد خیر و شر و روز و شب) به جای زروان، ویوسوت (همان ویونگهونت اوستا) آمده است. این نشانگر آن است ویوسوت هندوان همان آنوی بابلیها است. این نام را به معنی ایزد درخشان دور دستهای آسمان آورده اند. بر این اساس در شجره نامهً خدایان معروف ایرانی و خدا/پادشاهان شاهنامه ای پیشدادی(خاندان قانونگذار هوشنگ) تنها معادل بابلی سر سلسلهً یعنی کیومرث (گیه مرتن،جان میرا) ناگفته می ماند که آن هم با اندکی تفحص معلوم میشود که مراد از کیومرث نه آداپا(پدر مسبب فناپذیری، آدم) بلکه همان گیلگامش فرمانروای اساطیری بابلیها می باشد که به دنبال گیاه جاودانگی برآمد، بدان دست یافت ولی در هنگام خوابش ماری(ائا/انکی مار شکل) آن را ربود و وی همانند رفیقش انکیدو(مخلوق گاوسان انکی) به مرگ گرفتار آمد. در اساطیر ایرانی کهن کیومرث نیز با گاو مقدسی همزاد و رفیق و با گیاه مقدسی(ریباس/هوم) در پیوند است. از روی مجسمه های گیلگامشی مکشوفه از آذربایجان گفته میشود که وی در در ایرانف خصوصاً در آذربایجان به عنوان خدای مهمی پرستش میشده است و به احتمال زیاد اصل اسطوره اش از همینجا بوده است. خود نام بومی گیلگامش در نزد مهاجرین آریایی علی القاعده می توانست به صورت گی-ریگا- مش(یعنی موجود/گیاه معاند مرگ یا دور اندازنده مرگ) معنی گردد. مسلم می نماید نام اساطیری درخت ون جوت بیش(درخت رنج زدا) نیز که منجی سرزمین ایرانویج (ایالت شهر مغ سرمتی نشین رغهً زرتشتی، شهرستان مراغه و حوالی آن) به صورت فردی از جاودانیهای معروف زرتشتی معرفی گردیده است، متعلق به همان معنی ایرانی نام گیلگامش می باشد. در اساطیر زرتشتی دو نطفهً کیومرث(گرشاه، شاه کوهستان) در روز مهر ماه مهر(روز جشن مهرگان) برای تولید مثل نسل بشر از تن او خارج میشود. در قرون گذشته دشواری تحقیق تطبیقی در اساطیر ادیان و ریشهً لغات کهن مربوط به آنها، باعث به وجود مباحثات مناقشه آمیز در حوزه های محدثین کاملاً تبعیض گرای اسلامی شده است که اساطیر اسلامی را سخن ناب الله محمد انگاشته اند و صاحبان ادیان و مکاتب دیگر را در ذلالت و گمراهی و کفر. در حالی که بررسی عمیق و علمی نشانگر آنند که احادیث پیغمبران الهی بزرگ بر پایه اساطیر خدایان بابلی هستند و ادیان اسلام و زرتشتی و هندی و کلیمی و مسیحی در اغلب موارد به طور مشترک بر پایهً آنها بنا شده اند. این فقیهان محدث و پیروان ایشان در حال حاضر هم غالباً گوشه نشین و بیگانه از جهان و جهانیان و علوم نوین ایشان بوده و تقریباً با روش تحقیق علمی تطبیقی بیگانه اند. ما در اینجا صرفاً برای آشنایی جامع با نظرات و بیانات ضد و نقیض توجیه گرایانه و نفی گرایانهً نوین آنان در مورد جشن نوروز ملل غیر سامی خاورمیانه را که بی خبر از ریشه های اساطیری ادیان و بر اساس نظریات مراجع تحجر اندیش اسلاف کهن ایشان تنظیم شده است، در اینجا به عینه نقل می نمائیم: نوروز در روایات اسلامی:
منبع :فصلنامه علوم حدیث شماره 15 (از مهدی مهریزی)
دين جهانى، با آداب و سُنن ملّى چه رفتارى دارد؟ آيا آنها را كنار مى نهد و خود به ساختن آداب و رسوم تازه مى پردازد؟ يا آنها را تأييد مى كند و در كنار خويش مى نشاند؟ و يا از ميان آنها گزينش مى كند؟
نخست بايد دانست كه دين كامل، آن نيست كه خود، همه چيز را برعهده گيرد و به جاى همه استعدادهاى آدمى و همه نهادهاى مدنى بنشيند؛ بلكه دين كامل، دينى است كه همه اينها را در جاى خود، به درستى مى بيند و جهتى كلّى به آنها مى دهد و آنچه را از توان (قُواى فردى) و (نهادهاى جمعى) خارج است، بر عهده مى گيرد و اين، فلسفه اى عميق دارد؛ زيرا چنان كه دين، فعل تشريعى خداوندى است، قواى آدمى و لوازم تابعه آن (مانند نهادهاى جمعى) نيز فعل تكوينى الهى اند و هيچ گاه تكوين و تشريع، ناسازگارى ندارند؛ چرا كه از مبدأ واحدى دستور مى گيرند.
اگر با اين پيش زمينه عقلى به منابع و مصادر دينى بنگريم، مى يابيم كه خواست دين، برچيدن بساط سُنن ملّى قومى نيست؛ بلكه بر آن است كه اين سنّت ها را سَمت و سوى عالى بخشد و دين، تنها آنچه را كه با فطرت آدمى مغايرت دارد، برمى چيند. چنان كه قرآن كريم، حرمت و احترام ماه هاى حرام را كه رسمى جاهلى بود پاس داشت:
فإذا انسلخ الأشهر الحُرم فاقتلوا المشركين. [1]
پس چون ماه هاى حرامْ سپرى شدند، مشركان را بكشيد.
يا أيها الذين آمنوا! لاتحلّوا شعائر اللّه ولا الشهر الحرام. [2]
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! حرمت شعائر خدا و ماه حرام را نگه داريد.
رسول خدا فرموده است:
مَنْ سَنَّ سُنَةً حَسَنَةً عُمِلَ بِها مِنْ بَعْدِهِ، كانَ لَهُ أجُرهُ وَ مِثْلُ اُجورهِم مِنْ غَيْرِ أنْ يَنْقُصَ مِنْ اُجورِهِمْ شَيْئاً وَمَنْ سَنَّ سُنَّةً سَيِئَةً فَعُمِلَ بِها بَعْدَهُ، كانَ عَلَيْهِ وِزْرهُ وَ مِثْلُ أوزارِهِمْ مِنْ غَيرِ أنْ يَنْقُصَ مِنْ أوزارِهِمْ شَيْئا. [3]
آن كه سنّتى نيك را پايه گذارى كند و بدان عمل شود، پاداش عمل خودش به اندازه پاداش ديگر عاملان، به وى داده مى شود، بدون آن كه از پاداش عاملان كم شود؛ و آن كه سنّتى بد را پايه گذارَد و بدان عمل شود، وَبال عمل خودش و ديگران برعهده اوست، بدون آن كه از وِزْر و وَبال ديگران كاسته شود.
اميرالمؤمنين به مالك اشتر فرمود:
ولاتَنْقُضْ سُنّةً صالِحَةً عَمِلَ بها صدورُ هذِهِ الاُمَةِ وَاجْتَمَعَتْ بِها الاُلْفَة وَصَلُحَتْ عليها الرعِيَّةُ وَلاتَحْدُثَنَّ سنّةً تَضُرُّ بشىء مِنْ ماضى تلكَ السُّنَنِ فيكونُ الأجْرُ لِمَنْ سَنَّها وَالوِزْرُ عليكَ بِما نَقَضْتَ مِنها. [4]
آيين پسنديده اى را بر هم مريز كه بزرگان اين امتْ بِدان رفتار نموده اند و به وسيله آن، مردم به هم پيوسته اند، و رعيّت با يكديگر سازش كرده اند؛ و آيينى مگذار كه چيزى از سنّت هاى نيك گذشته را زيان رسانَد تا پاداش از آنِ نهنده سنّت باشد و گناه شكستن آن بر تو مانَد.
از سوى ديگر ،به نمونه هايى از سنّت هاى پيش از اسلام (جاهلى) برمى خوريم كه مورد تأييد اسلام قرار گرفتهاند:
1) ديه در جاهليت، صد شتر بود. پيامبر(ص) آن را امضا نمود. [5]
2) زنان حائض، در جاهليت از شركت در اعياد مذهبى و مراسم قربانى ممنوع بودند و اسلام نيز آن را حفظ كرد. [6]
3) پيامبر(ص) در «حِلفُ الفضول» در سن 25 سالگى شركت كرد و بعدها بدان افتخار مى كرد و مى فرمود: (اگر بار ديگر بدان پيمان دعوت شوم، مى پذيرم). [7]
4) تحريم لباس شُهرت در فقه، شاهدى ديگر بر پذيرش سنّت هاى ملّى صالح است. [8] روشن است كه لباس شهرت در هر جامعه اى با آداب و رسوم همان جامعه مشخّص مى گردد.
5) ارجاع مسائلى چند به عُرف، گواه ديگرى بر اين موضوع است: مقدار نَفَقه، [9] استطاعت در حج [10] و زكات [11] اين شواهد، گواهى مى دهند كه آيين اسلام، بر محو همه سنّت ها توصيه نمى كند؛ بلكه آنچه را كه خير و صلاحى در پى دارد، و يا اين كه مفسده اى به دنبال ندارد، مى پذيرد و جز آن را طرد مى كند كه مى توان از اين نمونه ها نام بُرد:
1) سنّتى كه نشانگر يك آيين باطل باشد. حرمت حمل و ساخت و نگهدارى صليب، از اين قبيل است. [12] رسول خدا وقتى عَديّ بن حاتم را ديد كه صليب به گردن دارد، فرمود: «اين بت را كنار بگذار». [13]
2) سنّتى كه ترويج خُرافه باشد. حليمه سعديه، وقتى در كودكيِ پيامبر(ص)، خواست مهره اى به بازوى رسول خدا ببندد، با اعتراض پيامبر(ص) رو به رو شد. رسول خدا فرمود: «خداوند، نگهدار ماست و از اين مهره، كارى ساخته نيست». [14]
3) سنّتى كه با احكام شرعْ ناسازگار باشد. پيامبر(ص) با زينب، همسر زيد (پسر خوانده خود) ازدواج كرد تا نشان دهد اين سنّت جاهلى كه: «نمى توان با زنِ پسر خوانده ازدواج كرد»، غلط است. [15]
حال كه نظرگاه كلّى دين در باب آداب و سنن بومى و ملّى روشن شد، به يكى از رسم هاى كهن و ريشه دار ايرانى، يعنى نوروز، مىنگريم.
اگر در باب نوروز، دستورى خاص از سوى دين در تأييد يا رد، به دست ما نمى رسيد، براساس همان قاعده نخست مى گفتيم نوروز به عنوان رسمى ايرانى كه مردمانى آن را از ديربازْ حرمت مى نهاده اند، جاى مذمّت و منع ندارد؛ چرا كه اصل «نوروز» به عنوان نشانى از آيين هاى باطل، مورد تكريم و احترام نيست؛ بلكه رنگ و بوى ملّى و بوميِ آن، منظور نظر مردمان است. بلى؛ اگر در آن، ناشايستى نهفته باشد، يا ترويج خُرافه اى صورت گيرد، بايد آن را وانهاد.
ليك، احاديثى در مصادر شيعه و اهل سنّتْ روايت شده اند كه برخى بر آن، مُهر تأييد مى زنند و برخى ديگر، قهر مى ورزند و با آن مى ستيزند. اين دوگانگيِ روايت ها سبب شده است كه از ديرباز، عالمان حوزه دين، به چگونگيِ حلّ اين تعارض بينديشند؛ برخى جانب تأييد را گرفته، از آن دفاع كنند و برخى ديگر، جانب رد را اختيار نمايند.
رسالت اين نوشتار، نخست، گزارش تلاش عالمان در برخورد با اين روايت هاست و در پس آن مى كوشد از منظر ديگرى بِدان بنگرد. شايد ثمر بخشد!
پيش از طرح ديدگاه ها سزاوار است روايت ها نقل شوند. بر اين اساس، مباحث اين نوشتار، در سه بخشْ تنظيم مى گردد: نوروز در روايات، ديدگاه ها، و ارزيابى نهايى:
يك. نوروز در روايات
چنان كه گذشت، روايت ها در زمينه نوروز، به دو گروه تقسيم مى شوند: گروهى به تصريح يا اشاره، آن را تأييد كردهاند و گروهى ديگر، آن را مذمّت مىكنند.
1) روايات موافق
الف. احاديث شيعه
1. كلينى (م329ق) در «الكافى» چنين روايت مى كند:
عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زياد و أحمد بن محمد جميعاً، عن ابن محبوب، عن ابراهيم الكرخى، قال: سألتُ أباعبداللّه(ع) عن الرجل تكون له ضيعة، فإذا كان يوم المَهرَجان أو النَّيروز، أهدوا اليه الشىء ليس هو عليهم، يتقرّبون بذلك اليه. فقال(ع): «أليس هم مُصلّين؟». قلتُ: بلى. قال: فليقبل هديّتهم و لْيُكافِهِم؛ فإنّ رسول اللّه(ص) قال: «لو أهدى اليّ كراع لقبلتُ، و كان ذلك من الدين، ولو أنّ كافراً أو منافقاً أهدى اليّ وسقاً ما قبلت، و كان ذلك من الدين. أبى اللّه عزّ وجلّ لى زبد المشركين والمنافقين وطعامهم». [16]
ابراهيم كرخى مى گويد: از امام صادق(ع) پرسيدم كه: شخصى مزرعه اى دارد. روز مهرگان يا نوروز، هدايايى به او داده مى شود و قصد تقرّب جُستن به وى را ندارند [آيا بپذيرد؟ ]. فرمود: آيا نمازگزار هستند؟ گفتم: آرى. فرمود: بايد هديه آنان را بپذيرد و تلافى كند. به درستى كه رسول خدا فرمود: اگر برايم ران بُزى هديه آورند، مى پذيرم و اين، جزو ديندارى است و اگر كافر يا منافقى ران گاو يا گوسفندى برايم هديه آورد، نخواهم پذيرفت و اين هم جزو ديندارى است. خداوند، خوراك و دستاورد مشرك و منافق را براى ما روا نداشته است.
2. شيخ صدوق (م381ق) در «كتاب من لايحضره الفقيه» آورده است:
أتى على(ع) بهدية النَّيروز، فقال(ع): «ما هذا؟». قالوا: يا أميرالمؤمنين! اليوم النَّيروز. فقال(ع): «إصنعوا لنا كلّ يوم نَيروزاً». [17]
براى على(ع) هديه نوروز آوردند. فرمود: «اين چيست؟». گفتند: اى اميرمؤمنان! امروز، نوروز است. فرمود: هر روزِ ما را نوروز سازيد!
3. همو نقل مى كند: روى أنّه قال (ع): نيروز ناكل يوم. [18]
روايت شده است كه على(ع) فرمود: هر روزِ ما نوروز است.
4.نعمان بن محمد تميمى (م 363ق ) در كتاب «دعائم الاسلام» روايت مى كند:
عنه [على ](ع) أنّه اُهدى اليه فالوذج، فقال: «ماهذا». قالوا: يوم نيروز. قال: فَنَيرزوا إن قدرتم كلَّ يومٍ [يعنى تهادوا و تواصلوا فى اللّه ]. براى على(ع) فالوده هديه آوردند. فرمود: «اين چيست؟». گفتند امروز، نوروز است. فرمود: اگر مى توانيد، هر روز را نوروز سازيد [يعنى به خاطر خداوند، به يكديگر هديه بدهيد و به ديدار يكديگر برويد]. [19]
5. شيخ طوسى (م460ق) در «مصباح المتهجّد» چنين آورده است: عن المُعلَّى بنِ خُنيس، عن مولانا الصادق(ع) فى يوم النَّيروز، قال(ع): إذا كان يوم النيروز، فاغتسل و البس أنظف ثيابك و تطيب بأطيب طيبك و تكون ذلك اليوم صائماً، فإذا صلّيت النوافل والظهر والعصر فصلّ بعد ذلك أربع ركعات، تقرأ فى أوّل كلّ ركعة فاتحة الكتاب و عشر مرّاتٍ «إنّا أنزلناه فى ليلة القدر»، و فى الثانية فاتحة الكتاب و عشر مرّات «قل يا أيها الكافرون»، وفى الثالثة فاتحة الكتاب و عشر مرّاتٍ «قل هو اللّه أحد»، و فى الرابعة فاتحة الكتاب و عشر مرّاتٍ «المعوّذتين»، و تسجد بعد فراغك من الركعات سجدة الشكر و تدعو فيها، يغفر لك ذنوب خمسين سنة. [20]
امام صادق(ع) در روز نوروز فرمود: هنگامى كه نووز شد، غسل كن و لباس پاكيزه بپوش و خودت را خوشبو ساز و آن روز را روزه بدار. پس هنگامى كه نماز ظهر و عصر و نافله هاى آن را به جاى آوردى، نمازى چهار ركعتى بگزار كه در ركعت اوّل آن، سوره حمد و ده مرتبه سوره قدر را مى خوانى. در ركعت دوم آن، سوره حمد و ده مرتبه سوره كافرون را مى خوانى. در ركعت سوم آن، سوره حمد و ده مرتبه سوره توحيد را مى خوانى و در ركعت چهارم، سوره حمد را با سوره هاى فلق و ناس. پس از نماز هم سجده شكر مى گزارى و دعا مى كنى. [بدين ترتيب، ] گناهان پنجاه سالهات بخشوده مى شود.
6. ابن فهد حلّى (م841ق) در كتاب «المهذّب البارع» چنين آورده است:
و ممّا ورد فى فضله و يعضد ما قلناه، ما حدّثنى به المولى السيد المرتضى العلاّمة بهاء الدين على بن عبدالحميد النسّابة دامت فضائله ، ما رواه بإسناده إلى المعلّى بن خُنيس عن الصادق(ع): إنّ يوم النوروز، هواليوم الّذى أخذ فيه النّبى(ص) لأميرالمؤمنين(ع) العهد بغديرخم، فأقرّوا له بالولاية، فطوبى لمن ثبت عليها والويل لمن نكثها، وهو اليوم الّذى وَجَّه فيه رسول اللّه(ص) عليّاً(ع) إلى وادى الجن، فأخذ عليهم العهود والمواثيق. وهو اليوم الذى ظفر فيه بأهل النَّهروان، و قتل ذَا الثَدْية. وهو اليوم الذى يظهر فيه قائمنا أهل البيت وولاة الأمر و يظفّره اللّه تعالى بالدجّال، فيصلبه على كناسة الكوفة. و ما من يوم نوروز إلاّ و نحن نتوقّع فيه الفرج؛ لأنه من أيّامنا حفظه الفرس وضيَّعتموه. ثم إنَّ نبيّاً من أنبياء بنى إسرائيل سأل رَبَّه اَنْ يُحييَ القوم الّذين خرجوا من ديارهم وهم اُلوف حذر الموت فأماتهم اللّه تعالى، فأوحى إليه أنْ «صُبِّ عليهم الماء فى مضاجعهم»، فصَبَّ عليهم الماء فى هذا اليوم، فعاشوا وهم ثلاثون ألفاً، فصار صبُّ الماء فى يوم النيروز سنّة ماضيةً لايعرف سببها إلاّ الراسخون فى العلم. وهم أوّل يوم ٍ من سنة الفرس.
قال المعلّى: وأَملى عليّ ذلك، فكتبته من إملائه. [21]
از آنچه در فضليت نوروزْ روايت شده و گفته ما را تأييد مى كند، حديثى است كه علامه سيد بهاءالدين على بن عبد الحميد، با سند خود از مُعلّى بن خُنيس نقل كرده است كه: روز نوروز، همان روز است كه پيامبر(ص) در غديرخم براى اميرالمؤمنين(ع) بيعت گرفت و مسلمانان به ولايت وى اقرار كردند. خوشا به حال آنان كه به اين بيعت، استوار ماندند و واى بر آنان كه آن را شكستند. و اين، همان روزى است كه پيامبر(ص) على(ع) را به منطقه جنّيان روانه ساخت و از آنان عهد و پيمان گرفت. و همان روز است كه على(ع) بر نهروانيان پيروز شد و ذوالثديه (صاحب پستان) را به قتل رساند. و همان روز است كه قائم ما و صاحبان حكومت، ظهور مى كنند و خداوند، او را بر دجّالْ پيروز مى گرداند و دجّال را در زباله دان كوفه به دار مى آويزد. ما در هر نوروز، اميد فرج داريم؛ چرا كه نوروز، از ايّام ماست كه پارسيانْ آن را پاس داشتند و شما آن را تباه نموديد.
همچنين پيامبرى از پيامبران بنى اسرائيل، از خداوند خواست كه گروهى چند هزار نفره را كه از بيم مرگ، ديار خويش را ترك گفتند و گرفتار مرگ شدند، زنده سازد. خداوند، بر آن پيامبر، وحى فرستاد كه بر محل گورستان آنان آب بپاشد. پيامبر در روز نوروز، چنين كرد. سپس زنده شدند و تعدادشان سى هزار نفر بود. از همين روز، پاشيدن آب در نوروز، سنّتى ديرينه شد كه سبب آن را جز آنان كه دانشى پايدار دارند، ندانند و همان، آغاز سال پارسيان است.
معلّى گويد: امام صادق(ع) اين سخنان را بر من املا كرد و من نوشتم.
7. علاّمه مجلسى (م1111ق) در «بحارالأنوار» آورده است:
رأيت في بعض الكتب المعتبرة، روى فضل اللّه بن على بن عبيد اللّه بن محمد بن عبداللّه بن محمد بن محمد بن عبيد اللّه بن الحسين بن على بن محمد بن الحسن بن جعفر بن الحسن بن الحسن بن على بن أبى طالب، عن أبي عبداللّه جعفر بن محمد بن أحمد بن العباس الدوريستي، عن أبي محمد جعفر بن أحمد بن علي المونسي القمي، عن علي بن بلال، عن أحمد بن محمد بن يوسف، عن حبيب الخير، عن محمد بن الحسين الصائغ، عن أبيه، عن مُعَلّى بن خُنَيس، قال: دخلت على الصادق جعفر بن محمد(ع) يوم النَّيروز، فقال(ع): «أتعرف هذا اليوم؟». قلت: جعلت فداك، هذا يومٌ تعظّمه العجم وتتهادى فيه. فقال أبو عبداللّه الصادق(ع): «والبيت العتيق الذي بمكة، ما هذا إلاّ لأمر قديم اُفسّره لك حتى تفهمه». قلت: يا سيدي! إن علم هذا من عندك أحب إليّ من أن يعيش أمواتي و تموت أعدائي. فقال: «يا مُعلّى! إن يوم النيروز هو اليوم الذي أخذ اللّه فيه مواثيق العباد أن يعبدوه و لا يشركوا به شيئاً، و أن يؤمنوا برسله و حججه، و أن يؤمنوا بالأئمة(ع)». وهو أوّل يوم طلعت فيه الشمس، و هبت به الرياح، و خلقت فيه زهرة الأرض. وهو اليوم الذي استوت فيه سفينة نوح(ع) على الجودي. و هو اليوم الذي أحيى اللّه فيه الذين خرجوا من ديارهم و هم ألوفٌ حذر الموت، فقال لهم اللّه موتوا ثمّ أحياهم. وهو اليوم الذي نزل فيه جبرئيل على النبي(ص). و هو اليوم الذي حمل فيه رسول اللّه(ص) أميرالمؤمنين(ع) على منكبه حتى رمى أصنام قريش من فوق البيت الحرام فهشمها، و كذلك إبراهيم(ع). و هو اليوم الذي أمر النبى(ص) أصحابه أن يبايعوا علياً(ع) بإمرة المؤمنين. و هو اليوم الذي وجه النبي(ص) علياً(ع) إلى وادي الجن يأخذ عليهم البيعة له. وهو اليوم الذي بويع لأميرالمؤمنين(ع) فيه البيعة الثانية. و هو اليوم الذي ظفر فيه بأهل النهروان و قتل ذا الثديّة. وهو اليوم الذي يظهر فيه قائمنا و ولاة الأمر. وهو اليوم الذي يظفر فيه قائمنا بالدجال فيصلبه على كناسة الكوفة. و ما من يوم نَيروز إلاّ و نحن نتوقّع فيه الفرج؛ لأنه من أيامنا وأيام شيعتنا، حفظته العجم وضيّعتموه أنتم.
وقال(ع): (إن نبياً من الأنبياء سأل ربه كيف يحيي هؤلاء القوم الذين خرجوا، فأوحى اللّه إليه أن يصب الماء عليهم في مضاجعهم في هذا اليوم، وهو أول يوم من سنة الفرس، فعاشوا و هم ثلاثون ألفاً، فصار صب الماء في النيروز سنّة).
فقلت: يا سيدي! ألا تعرّفني جعلت فداك أسماء الأيام بالفارسية؟ فقال(ع): «يا مُعَلّى! هي أيام قديمة من الشهور القديمة، كلّ شهر ثلاثون يوماً لا زيادة فيه ولا نقصان». [22]
مُعلّى پسر خُنَيس گويد: در روز نوروز، بر امام صادق(ع) وارد شدم. فرمود: «آيا اين روز را مى شناسى؟». گفتم: قربانت گردم! اين روز را فارسيانْ گرامى مى دارند و به يكديگر هديه مى دهند. فرمود: «سوگند به خانه كعبه كه اين، رمزى ديرينه دارد و برايت روشن مى سازم تا آگاه گردى». گفتم: سرورم !آموختن اين امر از شما برايم بهتر از آن است كه مردگان زنده شوند و دشمنانم بميرند.
آن گاه فرمود: «اى معلّى! روز نوروز، همان روز است كه خداوند از بندگان پيمان گرفت او را بپرستند و به او شرك نورزند، به پيامبران و حجت هايش بگروند و به امامان ايمان آورند. اين همان روز است كه خورشيد طلوع كرد، بادها وزيدن گرفت و گل هاى زمين روييدند. اين همان روزى است كه كشتى نوح(ع) بر ساحل جودى آرامش يافت و همان روزى است كه خداوند، گروهى چند هزار نفره را كه از ترس مرگ از خانه ها بيرون رفته بودند زنده ساخت، پس از آن كه آنان را ميرانده بود. اين، روز فرود جبرئيل بر پيامبر اسلام است و روزى است كه پيامبر(ص) امام على(ع) بر دوش گرفت تا بت هاى قريش را در مسجد الحرام شكست و در همين روز، ابراهيم، بت ها را شكست. اين همان روزى است كه پيامبر به يارانش دستور داد با على(ع) بيعت كنند و در همين روز، على را براى بيعت گرفتن از جنيان فرستاد. در همين روز، دومين بيعت با اميرالمؤمنين انجام شد. در همين روز بر نهروانيان پيروز شد و ذوالثديه (صاحب پستان) را به قتل رساند. در اين روز، قائم ما و صاحبان حكومتْ قيام كنند و در همين روز، قائم ما بر دجّال پيروز گردد و او را در زباله دان كوفه به دار آويزد. در هر روز نوروزى، ما آرزوى فرج داريم؛ چرا كه آن از روزهاى ما و شيعيان ماست. فارسيان، آن را گرامى داشتند و شما آن را ضايع كرديد.»
و فرمود: يكى از پيامبران بنى اسرائيل از خداوند پرسيد چگونه مردمانى را كه خارج شدند، زنده مى كند. خداوند بدو وحى كرد كه در نوروز، آب بر قبر آنان بپاشد و آن، اولين روز سال فارسيان است و آنها زنده شدند، در حالى كه سى هزار نفر بودند. از همين جا پاشيدن آب در نوروز، سنّت شده است.
گفتم: آيا نام هاى روزهاى فارسى را به من تعليم نمىدهى؟ فرمود: اى معلّى! اينها روزهايى كهن از ماه هايى كهن است. هر ماه، سى روز است، بدون كم و كاست.
گفتنى است ابن فهد نيز بخشى از اين روايت را پيش از علاّمه مجلسى در كتاب «المهذّب البارع» آورده است. [23]
8. مُحدث نورى (م1320ق) در «مستدرك الوسائل» به نقل از كتاب حسين بن همدان آورده است:
عن المفضّل بن عمر، عن الصادق(ع)، قال له فى خبر طويل فى جملة كلامه(ع):أ فأوحى اللّه اليه: «يا حزقيل! هذا يوم شريف عظيم قدره عندى، و قد آليت أن لايسألنى مؤمن فيه حاجة الا قضيتها فى هذا اليوم و هو يوم نيروز». [24]
مفضّل، فرزند عمر از امام صادق(ع) نقل مى كند كه: خداوند بر حزقيلْ وحى فرستاد كه: «اين روز، روزى گرامى و بلند مرتبه نزد من است. با خود عهد كرده ام هر مؤمنى در اين روز از من حاجتى بخواهد آن را برآورده سازم و آن روز، نوروز است».
ب.احاديث اهل سنت
9. بخارى (194-256ق) در «التاريخ الكبير» چنين روايت مى كند:
حمّاد بن سلمة بن على بن زيد، عن السعر التميمى: أتى عليٌّ بفالوذج. قال: «ما هذا؟». قالوا: اليوم النيروز. قال: فنَيرِزوا كل يوم! [25]
سعر تميمى گويد: براى على(ع) فالوده آوردند. فرمود: «اين چيست؟». گفتند: امروز نوروز است. فرمود: هر روز را نوروز كنيد!
10. بيرونى (م440ق) در «الآثار الباقية» آورده است:
أو قسّم الجام بين أصحابه و قال: ليت لنا كلّ يومٍ نوروز! [26]
[از آن جا كه نسخه عربى مورد استفاده ما افتادگى دارد، ترجمه حديث را از جديدترين كتاب كه بر اساس برخى نسخه ها كامل شده است، در اين جا مى آوريم: ] آورده اند كه در نوروز، جامى سيمين، پر از حلوا، براى پيغمبر(ص) هديه آوردند. آن حضرت پرسيد: «اين چيست؟». گفتند: امروز، روز نوروز است. پرسيد: «نوروز چيست؟» گفتند: عيد بزرگ ايرانيان است. فرمود: «آرى در اين روز بود كه خداوند، عسكره را زنده كرد». پرسيدند: عسكره چيست؟ فرمود: «عسكره، هزاران مردمى بودند كه از ترس مرگ، ترك ديار كرده، سر به بيابان نهادند و خداوند به آنان فرمود: "بميريد" پس مردند. پس آنان را زنده كرد و ابرها را امر فرمود كه بر آنان ببارند. از اين روست كه سنّت آب پاشيدن [ در نوروز ]، رواج يافته است». آن گاه از حلوا تناول كرد و جام را ميان اصحابْ قسمت كرد و فرمود: كاش هر روز براى ما نوروز بود! [27]
11. فيروز آبادى (729-817ق) در «القاموس» آورده است:
قدم الى على شىء من الحلاوى، فسأل عنه، فقالوا: «للنيروز»، فقال: «نيروزنا كل يوم!» و فى المهرجان قال: مَهرِجونا كل يوم! [28]
مقدارى حلوا براى على(ع) آوردند. پرسيد كه چيست. گفتند: براى نوروز است. فرمود: هر روز ما نوروز است.
و در مهرگان گفت: هر روز را براى ما مهرگان كنيد!
2) روايات مخالف
الف. احاديث شيعه
12. قطب الدين راوندى (م573) در كتاب «لبّ اللباب» آورده است:
عن رسول اللّه(ص): أبدلكم بيومين يومين: بيوم النيروز و المهرجان، الفطر والأضحى. [29]
دو روز را براى شما جانشين دو روز كردم: عيد فطر و قربان را به جاى عيد نوروز و مهرگان.
13. ابن شهرآشوب (م588ق) در كتاب «المناقب» روايت مى كند:
و حكي أن المنصور تقدّم إلى موسى بن جعفر(ع) بالجلوس للتهنئة في يوم النيروز و قبض ما يحمل إليه فقال (ع): «إني قد فتشت الأخبار عن جدي رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله فلم أجد لهذا العيد خبراً وإنه سنة للفرس و محاها الإسلام، و معاذ اللّه أن نحيي ما محاه الإسلام». فقال المنصور: «إنما نفعل هذا سياسةً للجند، فسألتك باللّه العظيم إلاّ جلست»؛ فجلس و دخلت عليه الملوك والأمراء والأجناد يهنؤونه، و يحملون إليه الهدايا و التحف، و على رأسه خادم المنصور يحصي ما يحمل، فدخل في آخر الناس رجل شيخ كبير السنّ، فقال له: يا ابن بنت رسول اللّه! إنني رجل صعلوك لا مال لي أتحفك ولكن أتحفك بثلاثة أبيات قالها جدّي في جدّك الحسين بن على(ع):
عجبت لمصقول علاك فرنده يوم الهياج وقد علاك غبار
ولأسهم نفذتك دون حرائر يدعون جدّك والدموع غزار
ألاّ تغضغضت السهام وعاقها عن جسمك الإجلال والإكبار
قال: «قبلت هديتك، اجلس بارك اللّه فيك»، و رفع رأسه إلى الخادم و قال: «امض إلى أميرالمؤمنين و عرّفه بهذا المال، و ما يصنع به». فمضى الخادم وعاد وهو يقول: «كلها هبة منى له، يفعل به ما أراد». فقال موسى للشيخ: اقبض جميع هذا المال فهو هبة منى لك. [30]
آورده اند كه منصور به امام كاظم(ع) پيشنهاد كرد كه نوروز را براى تبريك و شاد باش و گرفتن هدايا جلوس كنند.
حضرت كاظم در جواب فرمود: من در ميان روايت هاى جدّم رسول خدا(ص) جستجو كردم و تأييدى براى اين عيد نيافتم. همانا اين سنّت فارسيان است كه اسلام، آن را نابود ساخته است و پناه مى برم به خدا كه آنچه را اسلامْ نابود ساخته، زنده بدارم.
منصور گفت: «اين كار را جهت اداره نظاميان انجام مى دهيم و شما را به خداوند سوگند مى دهم كه جلوس داشته باشيد». آن گاه حضرت پذيرفت و فرمانروايان و لشكريان، براى تبريك آمدند و هدايايى با خود آوردند. خدمتگزار منصور، بالاى سر حضرت ايستاده بود و هدايا را مى شمرد. آخرين نفر، مردى كهن سال بود. به امام كاظم(ع) گفت: «اى فرزند دختر پيامبر خدا! من مردى تهى دستم و مالى ندارم تا هديه دهم؛ ولى چند بيت شعر كه جدّ من درباره جدّتان حسين(ع) سروده، به شما هديه مى كنم».
حضرت فرمود: «هديهات را پذيرفتم. بنشين. خداوند به تو بركت دهد!».
آن گاه حضرت، سر بلند كرد و به خدمتگزار منصور گفت كه نزد منصور روانه شود و اين هدايا را برايش بازگو كند. خدمتگزار رفت و باز گشت و گفت منصور گفته است: «اين هدايا از آنِ شماست. هر چه مى خواهيد با آنها انجام دهيد». امام كاظم(ع) هم به پيرمرد فرمود: «اين اموال را به عنوان هديه براى خودت بردار».
ب. احاديث اهل سنّت
14. بخارى (م256ق) در «التاريخ الكبير» آورده است:
أيوب بن دينار، عن أبيه: «إنّ عليّاً لا يقبل هدية النيروز». حدّثنى ابراهيم بن موسى عن حفص بن غياث، وقال أبو نعيم: حدّثنا أيوب بن دينار أبو سليمان المكتب، سمع علياً بهذا. [31]
ايوب بن دينار گويد: على(ع) هديه نوروز را نمى پذيرفت.
15. آلوسى (م1342ق) در «بلوغ الارب» مى گويد:
قدم النبى(ص) المدينة ولهم يومان يلعبون فيهما، فقال: «ما هذا اليومان؟». فقالوا: «كنّا نلعب فيهما فى الجاهلية. فقال: قد أبدلكم اللّه تعالى بهما خيراً منهما يوم الأضحى و يوم الفطر». قيل: هما النيروز والمهرجان. [32]
پيامبر(ص) وارد مدينه شد. مردمان مدينه دو عيد داشتند كه در آنها به سرگرمى و خوشى مى پرداختند. رسول خدا فرمود: «اين دو روز چيست؟». گفتند دو يادگار جاهليت است. فرمود: «خداوند، بهتر از آنها را جايگزين كرده است: عيد قربان و عيد فطر». گفته شده كه آن دو روز، نوروز و مهرگان بود.
تا اين جا شانزده حديث از مصادر مختلف شيعه و سنّى در تأبيد يا ردّ نوروز گرد آمد. تلاش ما در اين بخش، فحص كامل و استقصاى همه روايت ها بود و تلاش شد روايت ها براساس تاريخ ثبت و كتابتْ تنظيم گردد؛ چنان كه كوشيديم هر روايت را مصدريابى كرده، به منابع گوناگونش ارجاع دهيم. حال، پس از نقل روايت ها به بيان ديدگاهها و ارزيابى نهايى رو مى كنيم.
دو. ديدگاه ها
ترديدى نيست كه روايت هاى متفاوت، زمينه شكل گيرى آراى متفاوت اند و جستجو در كتب فقه و حديث، اين امر را روشن مى سازد.
پارهاى از دانشوران، به نقد روايت هاى نوروز پرداخته و با ذكر خلل ها و سستى هايى كه در آنهاست، آنها را قابل اعتنا و اتكا نشمرده اند؛ چنان كه در مقابل، بيشتر فقيهان به مضمون روايت هاى دسته نخستْ فتوا داده و آدابى را براى نوروز در كتب فقهى خويش برشمرده اند. اينان ضمن فتوا دادن به محتواى روايات، در مقام پاسخگويى به ناقدان و منتقدان نيز برآمدهاند.
اينك مرورى بر اين دو ديدگاه مى افكنيم.
الف. مخالفان
ناقدان و مخالفان احاديث نوروز، بسيار نيستند. اينان كوشيده اند خلل هاى موجود در روايت هاى دسته نخست را برملا سازند و در نتيجه به محتواى دسته دوم از روايت ها ملتزم شده اند؛ گرچه كوشش آنان در تصحيح و تأييد دسته دوم متمركز نيست.
اينان براى روايت هاى موافق، ضعف ها و كاستى هايى از اين دست برشمردهاند:
1. ضعف سند،
2. تناقض و تهافت در روايت هاى معلّى،
3. ذكر نشدن روايت هاى معلّى در مصادر كهن،
4. عدم تطبيق وقايع ذكر شده در روايت ها با واقعيت هاى تاريخى،
5. معلوم نبودن نوروز ايرانى،
6. ترويج شعائر مجوس.
مخالفان، بر پايه اين ايرادها، روايات موافق را بى اعتبار مى دانند و به هيچ رو گراميداشت نوروز را روا نمى انگارند. اينان بر اين باورند كه آداب و سنن ذكر شده در اين روايت ها قابل اخذ و عمل نيست و نمى توان با قاعده «تسامح در ادلّه سنن» از ضعف و سستى اينها چشم پوشيد؛ چرا كه با محذور بزرگى چون ترويج شعائر مجوسى روبه رور هستيم. در اين جا پارهاى از اين ديدگاه ها را مى آوريم:
آقا رضى قزوينى (در رساله اى كه در سال 1062قمرى نگاشته)، شايد نخستين كسى باشد كه به تفصيل، نوروز را نقد كرد. وى به طور عمده منكر تطبيق نوروز رايج با نوروز ياد شده در روايات است و از اين طريق بر روايت هاى مؤيد، خرده مى گيرد و پس از نقل روايت معلّى مى نويسد:
با توجه به استحباب اعمال مذكوره در نوروز و اين كه اين اعمال، موقته است و در امثال اين عبادات، اگر التزام وقت خاص نشود و در اوقات ديگر به عمل آيد، بدعت مى باشد، بنابراين، تعبد به اين عمل [را ] مكلّفى تواند كه لااقل ظن به تعيين وقت مذكور تحصيل كرده باشد. تحصيل اين ظن، لامحاله از امارات شرعيه و عرفيه تواند بود و چون در عرف به اعتبار اختلاف اصطلاحات حاليه نوروز متعدد است چنان كه بعضى از آن، بعد از اين مذكور مى گردد و اشهريت بعضى به بعضى ازمنه اماره نمى شود و در ظاهر قرآنْ چيزى در اين باب نيست، اماره آن از روايات و اخبارْ تتبّع بايد نمود. [33]
محمد اسماعيل خواجويى (م1173ق) تناقض هاى روايت هاى معلّى را دليل ناتمام بودن آن مى داند و مى نويسد:
فقير بى بضاعت گويد: به حسب ظاهرى ميان اين حديث و حديث سابق تناقض است؛ چه، در حديث سابق مذكور است كه پيغمبر(ص) در روز نوروز، اميرالمؤمنين(ع) را به دوش مبارك برداشته تا بتان قريش را از فوق كعبه به زير انداخته، شكست و فانى ساخت، و اين، بلاشبهه در سال فتح مكه معظمه بود، چنان كه اخبار بسيار از طرق خاصه و عامه دلالت بر اين دارد و فتح مكه معظمه در ماه مبارك رمضان سال هشتم هجرت واقع شد، چنان كه شيخ مفيد و نيز طبرسى و اين شهرآشوب و ديگرانى روايت كرده اند، و احاديث معتبره بر اين دلالت كرده است، و اكثر برآن اند كه در روز سيزدهم ماه بوده، و بعضى بيستم هم گفته اند، و حركت حضرت از مدينه در روز جمعه دوم ماه مبارك رمضان، بعد از نماز عصر بوده، و روز غدير خم در سال دهم هجرت در حجة الوداع در روز هجدهم ذى الحجة الحرام بود. پس چگونه تواند بود كه هر دو در روز، نوروز باشد؟ چه، نوروز، از قرار حساب گذشته، بعد از شش هفت سال از فتح مكه معظمه، بلكه بيشتر، به ذى الحجة خواهد رسيد، نه بعد از يك سال، چنان كه مقتضاى اين دو حديث است. [34]
وى ادامه مى دهد:
و چون هر دو به يك طريق از معلّى منقول است، پس ترجيح احدهما بر ديگرى من حيث السند متصور نيست، و بنابراين، مضمون هيچ يك حجت نخواهد بود، و بر آن، اعتماد نشايد كرد، و به او استدلال نتوان نمود؛ چه، تناقض در كلام معصومين(ع) غير واقع است. پس، از اين جا فهميده مى شود كه اين دو حديث، كلاهما او احدهما از معصوم تلقى نگرديده، و چون از او نباشد، حجيت را نشايد و سند شرعى نتواند بود. [35]
استاد محمد تقى مصباح در حاشيه بر «بحارالأنوار»، ذيل اين روايت ها نگاشته است:
در باب نوروز، دو دسته روايت مختلف روايت شده است. يكى را معلّى از امام صادق(ع) آورده و بر عظمت و ارزش نوروز دلالت دارد و ديگرى حديث امام كاظم(ع) است كه آن را از سنّت هاى پارسيان دانسته كه اسلام، آن را از ميان برداشته است.
بايد دانست كه هيچ يك از آنها صحيح نيست و از اعتبار برخوردار نمى باشد تا بتوان بر پايه آن، حكم شرعى را اثبات كرد. گذشته از آن كه روايت معلّى، ايرادهاى ديگرى دارد، از جهت تطبيق نوروز بر مناسبت هاى ماه هاى عربى. [36]
آن گاه مى نويسد:
ظاهر روايت منصور، حرمت بزرگداشت نوروز است؛ چرا كه اين كار، بزرگداشت شعائر كفار و زنده داشتن سنّت هايى است كه اسلام، آنها را ميرانده است. اين روايت گرچه واجد شرايط حجّيت نيست اما مطلب كلى اى كه در آن آمده (يعنى حرمت بزرگداشت شعائر كفار)، با ادلّه عامه به اثبات رسيده است و اين كه نوروز از آن آداب و رسوم است، به وجدانْ اثبات مى شود.
و اما فتواى فقيهان، مبنى بر استحباب غسل و روزه در نوروز، مبتنى بر قاعده تسامح در ادلّه سنن است؛ ولى اين جا محل اجراى آن قاعده نيست؛ زيرا قاعده تسامح در ادلّه سنن، از مواردى كه احتمال حرمت تشريعى دارند، انصراف دارد. [37]
جناب آقاى سيد جواد مدرّسى در مقاله اى در مجلّه «نور علم» مى نويسد: با وجود تضارب روايات و عدم توجه قدما و كدورت متن و عدم صحت سند، فتواى به مشروعيت نوروز، و تعيين روز آن، مشكل است. راهى كه باقى مى ماند، تمسك به ادلّه «تسامح در ادله سنن» است؛ و لكن تعيين روز، گفتار بعض فقهاست نه مضمون روايت؛ و ادله مذكور، شامل كلام فقها نمى شود.
از جهت ديگر، عيد نوروز از شعائر مجوسى و محتمل الحرمه است و ادله تسامح در سنن چنان كه بعضى گفته اند از چنين موردى منصرف است. [38]
آقاى رسول جعفريان نيز در اين باره گفته است: اين بود آنچه در منابع شيعه قرن ششم درباره نوروزْ نقل شده است. در اين باره، مهم، همان روايت معلّى بن خنيس است و جز آن، چيزى درباره تاييد نوروز به چشم نمى خورد. منشأ آنچه در آثار بعدى درباره استحباب غسل روز نوروز و نماز و دعاى مربوطه آمده، همين نص است و بس. البته مطالب ديگرى نيز افزوده شده كه منشأ آنها را اشاره خواهيم كرد. [39]
و در جاى ديگر گفته است:
و مشكل اين دو حديث (منظور، دو حديثى است كه ابن فهد حلّى در تأييد نوروز از معلّى نقل كرده است)، آن است كه در منابع كهن شيعه نيامده است. افزون بر آن، روايات مزبور كه در اصل بايد يكى باشد، حاوى دو نوع آگاهى درباره روز نوروز است كه اين، خود، منشأ شبهه درباره آن شده و احتمال جعل آن را تقويت مى كند. افزون بر آن، دانسته است كه، ابن غضايرى گفته: «غاليان رواياتى را به معلّى بن خنيس نسبت داده اند و نمى توان بر اخبار وى اعتماد كرد». در اين صورت، اين روايت كه بى گرايش غاليانه يا نگرش افراطى همه نيست ، از همان دسته مجعولاتى مى باشد كه غاليان به معلّى نسبت داده اند. بايد اين دو نكته را نيز يادآورى كرد كه گفته شده قرامطه (گرايشى وابسته به مذهب افراطى اسماعيليه) دو روز را در سال كه نوروز و مهرگان بوده روزه مى گرفته اند. بلافاصله بايد تأكيد كنيم كه مجوسيان، نه تنها نوروز را روزه نمى گرفته اند، بلكه به نقل بيرونى اساساً «مجوس را روزهاى نيست و هر كس از ايشان روزه بگيرد، گنه كرده است». [40]
ب. موافقان
آداب نوروز از قبيل روزه، نماز، ادعيه، در كتب حديثى و فقهى، از زمان شيخ طوسى در ميان عالمان شيعه رواج داشته است.
شيخ طوسى (م460ق) در «مصباح المتهجد)، [41] پس از او ابن ادريس (م598ق) در «السرائر) [42] و سپس يحيى بن سعيد (م589ق) در «الجامع للشرائع) [43] و پس از وى، شهيد اول (م786ق) در «القواعد و الفوائد) [44] و نيز «الدروس) [45]و «البيان) [46] و «الذكرى) [47] و «اللمعة) [48] بدان اشاره دارد.
ابن فهد (م841ق) در «المهذّب البارع) [49] و محقق كَرَكى (م940ق) در «جامع المقاصد) [50] و شهيد ثانى (م966ق) در «المسالك) [51] و «شرح اللمعة) [52] و محقق اردبيلى(م993ق) در «مجمع الفائدة و البرهان) [53] و شيخ بهايى(م1030ق) در «جامع عباسى) [54] و «الحبل المتين) [55] و فاضل هندى(م1137ق) در «كشف اللثام) [56] و شيخ يوسف بحرانى (م1186ق) در «الحدائق الناضرة) [57] و كاشف الغطاء (م1228ق) در «كشف الغطاء) [58] و نراقى (م1245ق) در «مستند الشيعة) [59] و صاحب جواهر در (م1266ق) «جواهر الكلام) [60] و شيخ انصارى (م1281ق) در «كتاب الطهارة) [61] بدين آدابْ فتوا دادهاند.
همچنين در كتب فتوايى و فقهى معاصر، چون: العروة الوثقى، [62] جامع المدارك، [63] المستند [64] فتوا بدين آداب به چشم مى خورد.
در كتب روايى نيز چنان كه در بخش نخست آورديم ، آداب نوروز، در: مصباح المتهجّد، وسائل الشيعة و بحارالأنوار، ياد شده است؛ چنان كه روايت هايى نيز كه به گونه اى ضمنى نوروز را تأييد مى كنند در: الكافى، كتاب من لايحضره الفقيه و دعائم الاسلام منقول است.
شايد همين كثرت فتواها و نقل ها سبب شده است كه صاحب «جواهر» بگويد:
غسل روز نوروز، نزد متأخران مشهور است؛ بلكه مخالفى در آن نديديم. [65]
بجز اين، تلاش محدّثان و فقيهان در پاسخگويى به ديدگاه مخالفان نيز درخور درنگ است. علامه مجلسى در «بحارالأنوار»، بيشترين كوشش را در اين باره به انجام رسانده و شبهه هاى مخالفان را پاسخ گفته است؛ وى در قسمتى از نوشتار مفصلش در نقد روايت ابن شهرآشوب (در مذمت نوروز)، مى نويسد:
اين حديث، با روايت هايى كه معلّى بن خنيس آورده مغايرت دارد و بر جايگاه نداشتن نوروز در شريعتْ دلالت دارد؛ ليك روايت هاى معلّى از نظر سند، قوى تر و نزد اصحاب ،مشهورتر ند.
از سوى ديگر مى توان گفت كه اين، حديث تقيه است؛ چرا كه در روايات «مناقب»، مطالبى ذكر شده كه زمينه تقيه دارد. [66]
پس از وى نيز عالمان ديگرى به پاسخگويى اجمالى يا تفصيلى گام برداشتهاند.
شيخ انصارى در نقد روايت «مناقب» مى گويد:
روايت «مناقب» نمى تواند با احاديث معلّى معارضه كند؛ زيرا روايت معلّى نزد اصحاب، از شهرت بيشترى برخوردار است و احتمال تقيّه در روايت «مناقب» وجود دارد. [67]
همچنين صاحب «جواهر» در دفاع از روايت هاى معلّى و نقد حديث «مناقب» مى نويسد:
روايت معلّى جاى مناقشه در سند و دلالت ندارد؛ چنان كه حديث «مناقب» نمى تواند با آن معارضه كند؛ چرا كه با سستى اى كه در آن مشهود است، احتمال تقيه نيز در آن مى رود. [68]
گفتنى است حمل روايت «مناقب» بر تقيه بعيد نيست؛ چرا كه اهل سنّت، روزه نوروز را مكروه مى دانند. [69] و بدين جهت، در تعارض روايت هاى معلّى و «مناقب»،
جانب روايات معلّى رجحان مى يابد.
بجز اينها، رساله ها و كتبى نيز در تأييد فضيلت نوروز و روايات معلّى تدوين شده، كه برخى به چاپ رسيده و برخى ديگر، خطى باقى مانده اند. [70]
سه. ارزيابى نهايى
چنان كه پيش از اين ياد شد، اين نوشتار، نوروز را از منظر حديث و روايت مى كاود و از تاريخ و تقويم نگارى و فقه، تنها آن را برمى رسد كه به گونه اى با حديث و روايتْ مرتبط شود و در نقد يا تأييد آن، سودمند افتد.
اينك نكته هايى درباب اين رواياتْ آورده مى شود تا پس از آن به جمع بندى نهايى نزديك شويم.
يكم: در نقد نوروز، چهار حديث آورديم. اين احاديث، به هيچ رو قابل تصحيح و اعتبار نيستند؛ زيرا:
1. روايت اول و چهارم، مضمونى واحد دارند كه اوّلى در مصادر شيعه و دومى در مصادر اهل سنّت ياد شده است. روايت شيعى را به قطب راوندى (از عالمان قرن ششم) نسبت داده اند كه در كتاب «مستدرك الوسائل» حاجى نورى (م1320ق) روايت شده است. اين روايت، گذشته از آن كه در مصادر كهنْ موجود نيست، مضمون آن را هم نمى توان تأييد كرد؛ زيرا چگونه دو عيد باستانى ايرانى در جزيرة العرب در سال هاى نخستين اسلام، رايج و مرسوم بود كه پيامبر(ص) آنها را با فطر و اضحى منسوخ بدارد؟! بى ترديد، نوروز و مهرگان، از آيين هايى باستانى ايرانيان اند كه آوازه شان، پس از ارتباط اعراب با ايرانيان، بدان سرزمين رفته است و پيش از آن، آن چنان مقبول مردمان نبوده اند كه پيامبر(ص) آنها را با اعياد اسلامى نسخ كند.
حديث ديگر، آن است كه آلوسى آورده است و تعبيرهاى «نوروز» و «مهرگان» در متن آن نيست و ظاهراً راويان، اين دو را از روى احتمال (نه قطع و يقين)، به روايت افزوده اند. بدين رو آلوسى پس از نقل حديث مى گويد: «قيل: هما النيروز والمهرجان». گفتنى است كه برخى نويسندگان، اين اضافه را به آلوسى نسبت داده اند كه جزو حديث آورده است:
آلوسى در «بلوغ الارب»(ج1، ص364، قاهره، 1925م) نقل مى كند كه انصار، عيد نوروز و مهرگان را بر حضرت رسول(ص) عرضه كردند. حضرت فرمودند: خداوند متعال، بهتر از آن را (فطر و اضحى را) به من داده است. [71]
چنان كه پيش از اين آورديم، روايت آلوسى چنين است:
قدم النبى(ص) المدينة و لهم يومان يلعبون فيهما. فقال: «ما هذا اليومان؟». فقالوا: كنّا نلعب فيهما فى الجاهلية. فقال: «قد أبدله اللّه تعالى بهما خيراً منهما: يوم الأضحى و يوم الفطر». قيل: هما النيروز و المهرجان.
2. روايت «مناقب»، گذشته از آن كه مرسل است و با تعبير «حُكيَ (آورده اند)» نقل شده است، نه حاكى آن معلوم است و نه مصدر نقل ابن شهرآشوب.
3. روايت بخارى كه على(ع) هديه نوروز را نمى پذيرفت، گذشته از آن كه با روايت ديگر بخارى كه على(ع) هديه نوروز را مى پذيرفت معارضه دارد، با نقل هاى بسيار ديگر شيعى نيز ناسازگار است و نمى توان به آن، استناد جُست.
دوم: در ارزيابى سندى روايت هاى موافق، مى توان چنين گفت:
1. روايت كلينى از سند معتبر برخوردار است.
2. روايت شيخ طوسى از معلّى، اگر چه بدون سند است، ليكن وى در كتاب «فهرست» به كتاب معلّى سند معتبر دارد. [72] محتمل است آن روايت، براساس همين سند باشد.
3. علامه مجلسى در« زاد المعاد» مى گويد: «به اسانيد معتبره از معلّى بن خنيس كه از خواص حضرت صادق(ع) بوده است، منقول است) [73] و سپس روايتى را نقل مى كند كه ذيل آن، مطابق روايتى است كه شيخ در «مصباح» آورده است.
4. نقل اين روايت ها در مصادر كهنى چون: الكافى، كتاب من لا يحضره الفقيه، مصباح المتهجّد و دعائم الاسلام، مى تواند شاهدى بر اعتبار آنها باشد.
بر اين پايه مى توان گفت از مجموع احاديث دوازده گانه مى توان اين مطلب را به پيشوايان دينى نسبت داد كه رفتار ايرانيان در گراميداشت نوروز، در مرأى و منظر آنان بوده و نه تنها مخالفتى با آن نكرده اند، بلكه نسبت به اصل آن و پاره اى رفتارهاى ضمنى آن، روى خوش نشان داده و تشويق كردهاند.
بلى؛ ما معتقديم كه بر پايه اين احاديث و بدون شواهد تاريخى ديگر، نمى توان خصوصيت هاى موجود در آنها را به اثبات رساند و اشارات تاريخى موجود در آنها را تأييد كرد. چنان كه به جهت برخى نكات تاريخى نامعلوم در آنها نمى توان اين كليّت را تضعيف كرد و ناديده انگاشت.
سوم: بررسى مصادر كهن، نشان مى دهد كه نوروز به عنوان يك آيين ايرانى، در فرهنگ مسلمانان و شيعيانْ رواج داشته است.
اينك شواهد اين امر را بجز روايات ياد شده، بازگو مى كنيم:
1. به اعتقاد برخى متخصصان تبديل گاه شمار، در جلسه مشورتى خليفه دوم براى تعيين تقويم، هرمزان تازه مسلمانْ شركت داشت و تقويم ايرانى را براى حاضران شرح كرد و خليفه، آن تقويم را براى امور ديوانى و خراج پذيرفت [74] و روشن است كه نوروز، جزئى از تقويم ايرانى به شمار مى رود.
2. نجاشى در شرح حال ابوالحسن نصر بن عامر بن وهب سنجارى نوشته است كه وى از ثقات شيعيان است و كتاب هايى دارد، از جمله: «كتاب ما روى فى يوم النيروز». [75]
همچنين ابن نديم درباره صاحب بن عبّاد، آورده است كه «كتاب الأعياد و فضائل النيروز» نگاشته است. [76]
در دوره صفويه نيز نوروزيه هايى بسيار به قلم علماى دينْ تحرير شد. [77]
3. خراج در دوره عباسيان بر اساس نوروز تنظيم مى شده است. [78]
4. خلفاى اموى و عباسى هداياى نوروز را مى پذيرفته اند؛ بلكه دستور مى داده اند تا برايشان ارسال گردد. [79]
گفتنى است در برخى مناطق، حاكمان اهل سنّت، گرفتن هداياى نوروز را منع مى كردند؛ چنان كه از برگزارى مراسم نوروز، ممانعت به عمل مى آوردند. [80]
5. از ديرباز تاكنون، نوروز در سروده هاى شاعران تازى گو و پارسى زبانْ حضور جدّى دارد و اين نيز شاهدى گويا بر حضور نوروز در فرهنگ ايرانيان مسلمان است. [81]
با توجه به اين شواهد و امور ديگر، نوروز را در دوره اسلامى از شعائر مجوسى دانستن، سخنى نا صواب است؛ چنان كه آن را ترويج آيين آتش پرستان انگاشتن، واقعيت خارجى ندارد. گذشته از اينها در روايات اسلامى و سخن فقيهان، فضيلت روزه نوروز مطرح است و به نقل بيرونى: «مجوس را روزه اى نيست و هر كس از ايشان روزه بگيرد، گناه كرده است». [82]
گيريم روزگارى نيز نوروز چنان بود؛ ولى زمانى كه در عرف ايرانيان مسلمان، آن حالت از ميان رفت، ديگر ذَمّى بر آن نيست. همان گونه كه امام خمينى فتوا داد كه شطرنج، اگر روزى ابزار قمار نباشد، حرمتى در بازى با آن نيست [83] و استاد مطهرى، مجسمه سازى را مجاز دانست؛ چرا كه فلسفه حرمت آن،به جهت فاصله گرفتن از دوران بت پرستى، از ميان رفته است [84] و نمونه هاى بسيار ديگر.
اصوليان را قاعده اى است كه در اين جا به كار آيد. آنان گويند اگر در ميان مردمان، آداب و رسومى رواج داشت و در جان و دل آنان رسوخ يافته بود، چنانچه شرع با آن روى خوشى ندارد و مى خواهد آن را طرد سازد، بايد ادله اى روشن و قوى كه همپاى سيره باشد، ارائه دهد وگرنه نمى توان گفت شارع از آن سيره بيزار است و آن را طرد كرده است. به تعبير ديگر، سيره هاى راسخ و استوار را نمى توان با عمومات يا ادلّه سست بنيان طرد كرد؛ بلكه دليل مانع و رادع بايد به اندازه قوت سيره، قوت داشته باشد.
بر اين اساس و با توجه به آنچه در ريشه دارى نوروز و گذشته اش در ميان ايرانيان گفته شد، دليلى بر منع و ردع آن از سوى شرع در دست نيست؛ چرا كه ادلّه خاص چنان كه ياد شد موهون است كه وجهش گذشت و عمومات را نيز در چنين مواردى ياراى رويارويى نخواهد بود.
چهارم: اگر بپذيريم كه روايت هاى موافقْ قابل اعتماد نيستند و نمى توان بر پايه آنها رأى و حكمى را اثبات كرد، همچنان كه نمى توان بر دسته دوم از احاديث تكيه زد، در اين فرض بايد حكم نوروز را با اصل اوّلى و قاعده عام دينى نشان داد.
همان گونه كه در ابتداى مقاله گذشت، اسلام كه دينى جهانى است و همه انسان ها را به سوى خود فراخوانده است، به اقتضاى خصلت جهان شمولى اش، هيچ گاه به معارضه سنّت ها و آداب و رسوم ملّى نرفته، مگر آن جا كه ترويج باطل باشد يا به تثبيت خرافه اى انجامد و يا ملازم با محرّمات شرعى گردد.
آيين نوروز، قرن هاست در ايران اسلامى بر پاداشته مى شود و مسلمانان، نه به عنوان ترويج آيين مجوس، بلكه به عنوان آيينى ملّى بدان مى نگرند. بمانَد كه رسم نوروز، پيش از آيين زردتشت نيز در ايران برپا بوده است. [85]
از سوى ديگر، نوروز، تثبيت خرافه اى باطل كه با دين ناسازگار باشد، نيست و در سرشت خود، محرّمات شرعى را به همراه ندارد؛ ولى اگر كسى يا كسانى آن را به محرّمات بيالايند، اين بدان ماند كه ساير كردارهاى مباح و حتى امور شرعى را با محرّمات شرعى همراه كنند، كه طبعاً معنايش ناپسند شدن آن امر مباح يا شرعى نيست؛ بلكه آنان كه چنين مى كنند، قابل سرزنش و مذمت اند.
از سوى ديگر، بسيارى از رفتارهاى پسنديده، چون: پاكيزگى و آراستگى، سير و سفر، ديد و بازديد، بخشش و دلجويى، هديه دادن در اين رسم و آيين به انجام مى رسد كه از نگاه شرع و عقل، ستودنى است.
با اين وصف، ايستادگى در برابر اين آيين ملّى، از زاويه شرع و دين، مستندى محكم ندارد و نشايد بدان دامن زد.
پنجم: آنچه تأييد شده يا مورد ردع قرار نگرفته، چيزى است كه در عرف عمومى ايرانيان، نوروز ناميده مى شود. اگر در طول زمان، تغييراتى در آن صورت گرفته است كه همين عرف عمومى آنها را برمى تابد، خللى در اين امضا يا عدم ردع شرعْ وارد نمى سازد.
بر اين پايه، ايرادى كه برخى فقيهان و نويسندگان در اين موضوع گرفته اند (كه نامعلوم بودن روز نوروز و تغيير آن، به شرعى بودنش لطمه مى زند)، پذيرفتنى نيست.
حاصلْ آن كه:
1. روايت هاى وارد شده در مخالفت با نوروز، به هيچ روى قابل تأييد و اعتبار نيستند.
2. در روايت هاى موافق، به جهت شواهد و قرائن ياد شده، مى توان گفت كه اصل آيين نوروز، مورد امضا و تأييد است؛ گرچه خصوصيت هاى ياد شده در احاديث را نمى توان تأييد كرد.
3. از آن رو كه نوروز در ميان ايرانيان در دوره اسلامى رايج بود و به عنوان سيره اى عمومى استمرار داشت، نمى توان طرد و ردع آن را از سوى شارع با قواعد كلّى يا ادلّه سست پذيرفت؛ بلكه ردع چنين سيره هايى نيازمند ادلّه خاص و قوى است.
4. اگر بپذيريم كه ادلّه موافق و مخالف، هيچ كدام قابل اعتماد و تأييد نيست، اقتضاى قواعد عمومى دينى، عدم مخالفت با نوروز است. [86]
پى نوشتها
[*]. مجله علوم حديث.
[1]. سوره توبه، آيه 5.
[2]. سوره مائده، آيه 2.
[3]. كنزالعمّال، ج15، ص78.
[4]. نهج البلاغة، تحقيق: صبحى صالح، ص431.
[5]. وسائل الشيعة، ج19، ص142.
[6]. دائرة المعارف الاسلامية، ج8، ص165.
[7]. تاريخ سياسى اسلام، ج1، ص72.
[8]. بحارالأنوار، ج70، ص251.
[9]. جواهر الكلام، ج16، ص59.
[10]. نظرية العرف، ص96.
[11]. شرح اللمعة، ج1، ص308.
[12]. تحريرالوسيلة، ج1، ص496.
[13]. بحارالأنوار، ج9، ص98.
[14]. فروغ ابديت، ج1، ص33.
[15]. بحارالأنوار، ج43، ص234.
[16]. الكافى، ج5، ص141؛ كتاب من لايحضره الفقيه، ج3، ص300؛ تهذيب الأحكام، ج6، ص378؛ وسائل الشيعة، ج12، ص215.
[17]. كتاب من لا يحضره الفقيه، ج3، ص300؛ وسائل الشيعة، ج12، ص213.
[18]. كتاب من لا يحضره الفقيه، ج3، ص300؛ وسائل الشيعة، ج12، ص213.
[19]. دعائم الاسلام، ج2، ص326 .
[20]. مصباح المتهجّد، ص591؛ وسائل الشيعة، ج12، ص428 و ج5، ص288 و ج7، ص346.
[21]. المهذّب البارع، ج1، ص194-195.
[22]. بحارالأنوار، ج56، ص91.
[23]. المهذّب البارع، ج2، ص195-196.
[24]. مستدرك الوسائل، ج1،ص471؛ (چاپ سنگى) ج6، ص354 (چاپ آل البيت).
[25]. التاريخ الكبير ،البخارى، ج1، ص414.
[26]. الآثار الباقية، بغداد: مكتبة المثنّى، ص230 .
[27]. القاموس، ج2، ص279 (داراحياء التراث العربى).
[28]. آثار الباقيه، ترجمه: اكبر داناسرشت، تهران: اميركبير، 1363، ص325.
[29]. مستدرك الوسائل، ج6، ص152 (چاپ آل البيت).
[30]. المناقب، ج4، ص319، ج3، ص433؛ بحارالأنوار، ج48، ص108-109 و ج95، ص419.
[31]. التاريخ الكبير، ج4، ص201.
[32]. بلوغ الارب، ج1، ص364.
[33]. نامه مفيد، ش9، ص215.
[34]. همان، ص218.
[35]. همان جا.
[36]. بحارالأنوار، ج56، ص100(پاورقى).
[37]. همان جا.
[38]. نور علم، ش20، ص115.
[39]. نامه مفيد، ش9، ص206.
[40]. همان، ص210.
[41]. مصباح المتهجد، ص591.
[42]. السرائر، ج1، ص315.
[43]. الجامع للشرائع، ص33.
[44]. القواعد و الفوائد، ج1، ص3.
[45]. الدروس، ص2.
[46]. البيان، ص4.
[47]. الذكرى، ص23.
[48]. اللمعة، ص34.
[49]. المهذّب البارع، ج1، ص194-195.
[50]. جامع المقاصد، ج1، ص75.
[51]. شرح اللمعة، ج1، ص316.
[52]. مسالك الأفهام، ج1، ص171.
[53]. مجمع الفائدة والبرهان، ج2، ص73.
[54]. جامع عباسى، ص11 و 78.
[55]. الحبل المتين، ص80.
[56]. كشف اللثام، ج1، ص11.
[57]. الحدائق الناضرة، ج4، ص212.
[58]. كشف الغطاء، ص324.
[59]. مستند الشيعة، ج1، ص208.
[60]. جواهر الكلام، ج5، ص40.
[61]. كتاب الطهارة، ص328.
[62]. العروة الوثقى، ج1، ص461 و ج22، 242.
[63]. جواهر الكلام، ج5، ص40.
[64]. جامع المدارك، ج3، ص182.
[65]. المستند، ج17، ص299.
[66]. بحارالأنوار، ج56، ص100.
[67]. كتاب الطهارة، ص328.
[68]. جواهر الكلام، ج5، ص40.
[69]. بدائع الصنائع، ج2، ص79؛ المغنى، ج3، ص99.
[70]. چاپ شده ها مانند: رساله نوروزيه، سيد هاشم نجفى يزدى، 1371قمرى. براى نسخه هاى خطى بنگريد به: الذريعة الى تصانيف الشيعة، ج24، ص379-384؛ نامه مفيد، ش9، ص213-215، مقاله« نوروز در فرهنگ شيعه».
[71]. نور علم، ش8، ص108.
[72]. الفهرست، شيخ طوسى، ص193.
[73]. زاد المعاد، ص482.
[74]. گاهشمارى هجرى قمرى و ميلادى، دكتر رضا عبداللهى، ص25-26.
[75]. رجال النجاشى، ص428.
[76]. الفهرست، ابن النديم، ص190.
[77]. بنگريد: الذريعة، ج24، ص379-348؛ نامه مفيد، ش9، ص213-215، مقاله (نوروز در فرهنگ شيعه).
[78]. تاريخ الطبرى، ج9، ص218 و ج10، ص39 و ج11، ص203.
[79]. تاريخ اليعقوبى، ج2، ص306 و 313؛ عيون أخبار الرضا(ع)، ص550.
[80]. نامه مفيد، ش9، ص208-207.
[81]. نوروزگان، ص167-197؛ نامه مفيد، ش9، ص207-206؛ نور علم، ش20، ص104، 106، 107.
[82]. الآثار الباقية، ص230، آثار الباقيه، ص357.
[83]. صحيفه نور، ج21، ص15.
[84]. تعليم و تربيت در اسلام، ص46 .
[85]. آيين ها و جشن هاى كهن در ايران امروز، محمود روح الامينى، تهران: آگاه، ص38-36.
[86]. جهت آگاهى بيشتر، بنگريد به: بحارالأنوار، ج59، ص91-143؛ زادالمعاد، ص485-842؛ المهذّب البارع، ج1؛ بلوغ الارب، ج1، ص348-357؛ الخطط المقريزية، ج1، ص369-367؛ الآثار الباقية، ص212-33؛ رساله نوروزيه، سيد هاشم نجفى يزدى ( يزد: پاينده)؛ نوروز در تاريخ و دين، سيد عبدالرضا شهرستانى (نجف: مطبعة الآداب)؛ النوروزه أثره فى الادب العربى، فؤاد عبدالمعطى الصياد (جامعة بيروت، 1972م)؛ نوروز، تاريخچه و مرجع شناسى، پرويز اذكايى (وزارت فرهنگ و هنر، 1353)؛ النوروز فى مصادر الفقه والحديث، مركز المعجم الفقهى (قم)؛ نوروزگان، مرتضى هنرى (سازمان ميراث فرهنگى، 1377)؛ «نوروز در فرهنگ شيعه»، رسول جعفريان (نامه مفيد، ش9، ص201220)؛ «نوروز در تاريخ و اسلام»، سيد جواد مدرسى (نور علم، ش20، ص115-103)؛ (عيد نوروز و صبغه هاى اسلامى آن)، ابراهيم شكورزاده (مجله دانشكده ادبيات و علوم انسانى دانشگاه مشهد، سال 15، ش1و2، ص258 242)؛ «نوروز ايرانى در تقويم اسلامى»، ابوالفضل نبئى (مجله دانشكده ادبيات و علوم انسانى دانشگاه مشهد، سال 15، ش4، ص738، 703).
سهشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۶
جمعه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۶
تحقیقی در بارهً بنیاد نام ماههای ایرانی
معمای نام ماههای ایرانی با ریشهً بابلی آنها قابل حلّ است
سه ماه پاییز که به نام ایزد - الهه های معروف ایران باستان مهر(ایزد جنگ و خورشید و عهد و پیمان)، آبان(منسوب به ناهید، الههً آبها) و آذر(آتش مقدس) واضح و مبرهن هستند و نیازی به کنکاش بیشتر ندارند. با این تذکر که نام آذر ایزد آتش در اساطیر سومری به صورت هندورسانگا (دارای گرز بزرگ) ذکر شده که این معنی در اوستا لقب گرشاسپ(کرساسپ، رستم، مردوک یعنی در هم شکنندهً ستمگران) یا همان آترادات (مخلوق آتش) پیشوای تاریخی سکائیان آماردی و شکست دهندهً آشوریان(دیوان مازندران) در کنارشهر آمل است. خود نام زال نیز در لغت سومری مترادف نام آترادات زبان اوستایی یعنی مخلوق آتش است. این نامهای اوستایی سه ماه پائیز به جای ماههای هفتم و هشتم و نهم هخامنشیان یعنی بغیادیش(نیایش بغ= مهر)، ورکه زنه(ورچه زنه، زن با شکوه= ناهید) و آثیادیا(آذر)می باشند. امّا نام بقیه ماههای هخامنشیان یعنی ادوکنیش(ماه کانال)، ثورواهر(بهار روشن)، ثایگر چیش(چیدن سیر)، گرمپد(جایگاه گرما) ، انامک(اسم رمز)، ثورانا باشیش (ماه جشن غله)، سورانا باهشیش (شادیبخش، کارپاشیای عیلامی)/ درنه باجی(هوم زرین)، زامی ما(ماه سرد و مهلک)/مرغزن (سامیا) و ویخنه(حفر) ربطی به نام ماههای خدایگانی کنونی که یادگار دورهً اشکانی- ساسانی است ندارد. پس اساساً خود این امشاسپندان(بی مرگان مقدس) دیگر که نامهای خود را به نه ماه ایرانیان داده اند، از کجا نشأت گرفته و منشأ نام ماههای ایرانی از عهد اشکانی-ساسانی شده اند؟ اگر موضوع را همانطور که رایج است سهل و ساده بگیریم و آنها را هم اصولاً الهه- ایزدان آریایی بشماریم به خطا رفته ایم چه شاخهً آریائیان هندی و سکایی با این نامها آشنایی ندارند. پس به ناچار باید به سرزمین سومری/سامی نشین بین النهرین برویم که قرنها مقر پادشاهان اشکانی و ساسانی بوده است. مقابلهً نام 9 امشاسپند دیگر با ترجمهً نام و نشان خدایان بابلی به سادگی نشان میدهد که این نامها از همفکری و تعاون مغان زرتشتی با مغان بابلی اکدی و کلدانی پدید آمده است چه به طور ساده نام 9 امشاسپند دیگر نامهای سه تثلیث گروههای خدایان معروف بابلی می باشند که نامهای اعضاءهر تثلیث بیانگر نام ماههای فصلی از سال شده است: فروردین: فرشتهً حامی روح/فروهر نیاکان مطابق نام خدایان بابلی همسان نرگال(ایزد جهان زیرین) و نی نازو (شفابخش، منجی) است. از این گروه خدایان زیر زمینی می توان از آدونیس فینیقیها (به معنی سرور من)، تموز بابلیها(=هابیل، به معنی دریغ فرزند اصلی= بت هبل اعراب، یوسف یهود) و ایمرو (ایزد جهان زیرین هندوان) و یمه (جمشید، ایزد جهان زیرین آریائیها) نام برد. جالب است که خارس میتیلنی به جای نام سپیتمه جمشید پدر بردیه زرتشت، نام آدونیس را ذکر می کند. بنابراین همانطوری که گفته میشود باغهای معلق آدونیس (ایزد رستنیها) همانند معادلش جمشید جوان و زیبا با جشن نوروز فروردینگان مربوط بوده است. اردیبهشت(بهترین راستی و درستی و کمال): این نام به وضوح نشانگر نام ایزد معروف بابلی نینورتا(کامل، سالم)/نبو(پیامبر و اعلام شده) است که در عهد باستان در فلات ایران و بین النهرین و شبه جزیرهً عربستان پرستش میشده است. این همان خدایی است که تحت نام اسماعیل (اسم- خدا) نیای قبیله ای اعراب به شمار آمده است. نامهای ایزد و الههً ایرانی همزاد اشا و اشی (راست و درست و عادل) نیز مربوط به همین ایزد می باشند. خرداد(خدای همهً خدایان): همان انلیل (الیل، الله) سلطان خدایان بابلی است که کاسیان (اسلاف لران) وی را هاربه (خدای همگان) می نامیده اند. نام این ایزد در زبان سومری معنی ایزد هوا را می داده است. ولی شکل اکدی الیل در زبانهای سامی به همان مفهوم الله(خدا) بوده است. کلمهً تشهد مسلمین نیز اشاره به نام انلیل دارد که می توانست به شکل ان- لا- ایل(الله) صرف شود. تیر(ماه تیشتر، ایزد باران): این ماه باید به نام ایرانی آداد سامیان( یعنی ایزد رعد و باران و توفان) نامیده شده باشد. ایزدی که سومریان وی را ایشکور(کوهستانی )می نامیدند. نامهای امرداد (بی مرگ) و شهریور(شهریار برتر زمین) که به وضوح متعلق به برادر زاده و برادر توأمش مردوک و انکی/ائا(خدای زمین) می باشند. این تثلیث انکی (خدای زمین)، مردوک( سرکوبگر، مار شکل) و آداد (تندر) در تورات به صورت تثلیث برادران ابراهیم(پدر امتهای فراوان)، ناحور(مار فیس فیس کننده) و هاران(کوهستانی) با اهمیت تمام قید شده است. به نظر می رسد تثلیث معروف مسیحی پدر(انکی) و پسر(عیسی، ایشوم/نی نازو= رهبر/منجی شفابخش ) و روح القدوس(ایزد تندر) با جایگزین کردن نام ایشوم(عیسی) به جای نام مردوک عاید گردیده است. سر انجام در نام سه ماه زمستان تثلیث سومری/اکدی آنو (خدای آسمان روشن)، رئیس الوزرا و نمایندهً او در زمین یعنی ایشوم (رهبر، منجی) و اینانا(الههً مقدس زمین) را شاهد هستیم. چون آنو (ایزد آسمان) همان است که نزد هندو ایرانیان تبدیل به دی و دیائوس (خدای آسمان روشن) شده است. ایشوم بابلیها متصف به نیکوکار و رحمان و الرحیم، چنانکه از مندرجات کتاب استر و منابع یونانی بر می آید به جای همان وهومن(هامان، بهمن، نیکومنش) است. سپنت آرمئیتی ( الههً دانا و مقدس زمین) در عهد ماقبل مادها تحت همان نامهای سومری و اکدی در غالب مردم نقاط مختلف فلات ایران از جمله نزد لولوبیان در آذربایجان و کردستان و همچنین در مازندران و کرمان(آراتتا) با اهمیت فراوان پرستش می شده است.
سه ماه پاییز که به نام ایزد - الهه های معروف ایران باستان مهر(ایزد جنگ و خورشید و عهد و پیمان)، آبان(منسوب به ناهید، الههً آبها) و آذر(آتش مقدس) واضح و مبرهن هستند و نیازی به کنکاش بیشتر ندارند. با این تذکر که نام آذر ایزد آتش در اساطیر سومری به صورت هندورسانگا (دارای گرز بزرگ) ذکر شده که این معنی در اوستا لقب گرشاسپ(کرساسپ، رستم، مردوک یعنی در هم شکنندهً ستمگران) یا همان آترادات (مخلوق آتش) پیشوای تاریخی سکائیان آماردی و شکست دهندهً آشوریان(دیوان مازندران) در کنارشهر آمل است. خود نام زال نیز در لغت سومری مترادف نام آترادات زبان اوستایی یعنی مخلوق آتش است. این نامهای اوستایی سه ماه پائیز به جای ماههای هفتم و هشتم و نهم هخامنشیان یعنی بغیادیش(نیایش بغ= مهر)، ورکه زنه(ورچه زنه، زن با شکوه= ناهید) و آثیادیا(آذر)می باشند. امّا نام بقیه ماههای هخامنشیان یعنی ادوکنیش(ماه کانال)، ثورواهر(بهار روشن)، ثایگر چیش(چیدن سیر)، گرمپد(جایگاه گرما) ، انامک(اسم رمز)، ثورانا باشیش (ماه جشن غله)، سورانا باهشیش (شادیبخش، کارپاشیای عیلامی)/ درنه باجی(هوم زرین)، زامی ما(ماه سرد و مهلک)/مرغزن (سامیا) و ویخنه(حفر) ربطی به نام ماههای خدایگانی کنونی که یادگار دورهً اشکانی- ساسانی است ندارد. پس اساساً خود این امشاسپندان(بی مرگان مقدس) دیگر که نامهای خود را به نه ماه ایرانیان داده اند، از کجا نشأت گرفته و منشأ نام ماههای ایرانی از عهد اشکانی-ساسانی شده اند؟ اگر موضوع را همانطور که رایج است سهل و ساده بگیریم و آنها را هم اصولاً الهه- ایزدان آریایی بشماریم به خطا رفته ایم چه شاخهً آریائیان هندی و سکایی با این نامها آشنایی ندارند. پس به ناچار باید به سرزمین سومری/سامی نشین بین النهرین برویم که قرنها مقر پادشاهان اشکانی و ساسانی بوده است. مقابلهً نام 9 امشاسپند دیگر با ترجمهً نام و نشان خدایان بابلی به سادگی نشان میدهد که این نامها از همفکری و تعاون مغان زرتشتی با مغان بابلی اکدی و کلدانی پدید آمده است چه به طور ساده نام 9 امشاسپند دیگر نامهای سه تثلیث گروههای خدایان معروف بابلی می باشند که نامهای اعضاءهر تثلیث بیانگر نام ماههای فصلی از سال شده است: فروردین: فرشتهً حامی روح/فروهر نیاکان مطابق نام خدایان بابلی همسان نرگال(ایزد جهان زیرین) و نی نازو (شفابخش، منجی) است. از این گروه خدایان زیر زمینی می توان از آدونیس فینیقیها (به معنی سرور من)، تموز بابلیها(=هابیل، به معنی دریغ فرزند اصلی= بت هبل اعراب، یوسف یهود) و ایمرو (ایزد جهان زیرین هندوان) و یمه (جمشید، ایزد جهان زیرین آریائیها) نام برد. جالب است که خارس میتیلنی به جای نام سپیتمه جمشید پدر بردیه زرتشت، نام آدونیس را ذکر می کند. بنابراین همانطوری که گفته میشود باغهای معلق آدونیس (ایزد رستنیها) همانند معادلش جمشید جوان و زیبا با جشن نوروز فروردینگان مربوط بوده است. اردیبهشت(بهترین راستی و درستی و کمال): این نام به وضوح نشانگر نام ایزد معروف بابلی نینورتا(کامل، سالم)/نبو(پیامبر و اعلام شده) است که در عهد باستان در فلات ایران و بین النهرین و شبه جزیرهً عربستان پرستش میشده است. این همان خدایی است که تحت نام اسماعیل (اسم- خدا) نیای قبیله ای اعراب به شمار آمده است. نامهای ایزد و الههً ایرانی همزاد اشا و اشی (راست و درست و عادل) نیز مربوط به همین ایزد می باشند. خرداد(خدای همهً خدایان): همان انلیل (الیل، الله) سلطان خدایان بابلی است که کاسیان (اسلاف لران) وی را هاربه (خدای همگان) می نامیده اند. نام این ایزد در زبان سومری معنی ایزد هوا را می داده است. ولی شکل اکدی الیل در زبانهای سامی به همان مفهوم الله(خدا) بوده است. کلمهً تشهد مسلمین نیز اشاره به نام انلیل دارد که می توانست به شکل ان- لا- ایل(الله) صرف شود. تیر(ماه تیشتر، ایزد باران): این ماه باید به نام ایرانی آداد سامیان( یعنی ایزد رعد و باران و توفان) نامیده شده باشد. ایزدی که سومریان وی را ایشکور(کوهستانی )می نامیدند. نامهای امرداد (بی مرگ) و شهریور(شهریار برتر زمین) که به وضوح متعلق به برادر زاده و برادر توأمش مردوک و انکی/ائا(خدای زمین) می باشند. این تثلیث انکی (خدای زمین)، مردوک( سرکوبگر، مار شکل) و آداد (تندر) در تورات به صورت تثلیث برادران ابراهیم(پدر امتهای فراوان)، ناحور(مار فیس فیس کننده) و هاران(کوهستانی) با اهمیت تمام قید شده است. به نظر می رسد تثلیث معروف مسیحی پدر(انکی) و پسر(عیسی، ایشوم/نی نازو= رهبر/منجی شفابخش ) و روح القدوس(ایزد تندر) با جایگزین کردن نام ایشوم(عیسی) به جای نام مردوک عاید گردیده است. سر انجام در نام سه ماه زمستان تثلیث سومری/اکدی آنو (خدای آسمان روشن)، رئیس الوزرا و نمایندهً او در زمین یعنی ایشوم (رهبر، منجی) و اینانا(الههً مقدس زمین) را شاهد هستیم. چون آنو (ایزد آسمان) همان است که نزد هندو ایرانیان تبدیل به دی و دیائوس (خدای آسمان روشن) شده است. ایشوم بابلیها متصف به نیکوکار و رحمان و الرحیم، چنانکه از مندرجات کتاب استر و منابع یونانی بر می آید به جای همان وهومن(هامان، بهمن، نیکومنش) است. سپنت آرمئیتی ( الههً دانا و مقدس زمین) در عهد ماقبل مادها تحت همان نامهای سومری و اکدی در غالب مردم نقاط مختلف فلات ایران از جمله نزد لولوبیان در آذربایجان و کردستان و همچنین در مازندران و کرمان(آراتتا) با اهمیت فراوان پرستش می شده است.
دوشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۶
نینورتا همان تاز نیای اساطیری اعراب است
معنی نام ایرانی تازی پرستندهً ایزدی به شکل مار نیرومند(اژدها) است
بومیان دیرین فلات ایران نیز بهرام ایزد رعد و جنگ آریائیان را تحت نام نینورتا(سرور کامل) می پرستیده اند به عبارت دیگر اعراب را به نام این خدای مشترک خود با اعراب نامگذاری نموده اند: از جمله القاب بابلی نینورتا، شاه درخت نخل، اژدها، مرد- عقرب، مار هفت سر، کشندهً قهرمانان است. نینورتا گاهی فرزند انلیل(ایزد هوا و آسمان شب، وارونا) و گاهی فرزند برادرش انکی(ایزد دانای آبهای ژرف و زمین، برهما/اهورا مزدا) به شمار آمده است. دلیل اینکه این ایزد در شکل مرد- عقرب در فلات ایران باستان پرستش میشده است همانا تصاویر باستانشناسی بسیاری که بر ظروف سفالی مختص ناحیهً جیرفت کرمان (آراتتای باستانی) دیده میشود. موضوع لقب شاه درخت نخل هم مهم است چه سلم ریشهً نام سلمان فارسی هم در زبان ملل سامی به معنی درخت نخل است. برای خود موضوع برادران اهورا مزدا(ایزد دانایی و روشنایی) و اهریمن(ایزد تاریکی) نیز در اینجا منشأ سومری انکی/ائا و انلیل/الیل را به وضوح مشاهده می نماییم.آریائیان ایرانی نینورتا را تحت نام ورثرغنه (کشندهً دشمن، بهرام) و آریائیان هندو وی را بیشتر تحت نام ایندره (درندهً دشمنان) ستایش می نموده اند و آتشکده های معروف ونابک مزارشریف و آذرگشنسب رغهً زرتشتی(مراغه) را به وی منتسب می نموده اند. در مورد آتشکده ونابک بهرام(نینورتا) در مزار شریف می دانیم که آنجا به صورت مقبره دوم علی بن ابی طالب پرستشگاه بزرگ معتقدین شیعه و سنی افغانی در آمده است که در اینجا نیز علی و نینورتا به هم رسیده و مطابقت یافته اند. نظر به شکل اژدهایی معروف نینورتا/ اسماعیل نیای اساطیری اعراب، نام تازی(تئوژی) را که ایرانیان بر اعراب اطلاق نموده اند به سادگی می توان به لغت اوستایی به معنی پرستنده مار نیرومند(اژدها) گرفت. نظر به معنی لفظی نینورتا(سرور دارندهً بنیادها، کامل) معلوم میگردد که کلمهً اسلام نیز در اصل از نام همین خدای قبیله ای اعراب گرفته شده است و در اساس به معنی آیین پرستندگان ایزد کامل و بی عیب و سالم بوده است. لابد از اینجاست که در سورهً حشر قرآن آیهً 23 کلمهً سلام به معنی منزه و کامل آمده است(الملک القدوس السلام) . پس در واقع ما مسلمانها اعم از اعتقاددار و بی اعتقاد ناخود آگاه همین لقب نینورتا/ اسماعیل (ایزد قبیله ای اعراب) را هنگام ملاقات همدیگر تکرار می نماییم و پیداست همین معنی نام اسلام می توانست دستاویزی شود بر این که اعراب از عهد باستان دیگر ملل و نحل را ناکامل ، ناقص، عجم و مطرود به شمار بیاورند. دکتر محمد خزائلی در اعلام قرآن ضمن اینکه اسلام را به معنی بی عیب (کامل) می آورد با استناد به مندرجات قرآن تاریخچهً نام اسلام را به عهد اساطیری ابراهیم(انکی پدر نینورتا) و اعقابش(نینورتا ، مردوک/ آشور و دیگران) می رساند. این بدان معنی است که اعراب این لفظ را از بابلیهایی گرفته اند که دین قدیم خود را کامل و بی عیب(=اسلام) محسوب میکرده اند.
بومیان دیرین فلات ایران نیز بهرام ایزد رعد و جنگ آریائیان را تحت نام نینورتا(سرور کامل) می پرستیده اند به عبارت دیگر اعراب را به نام این خدای مشترک خود با اعراب نامگذاری نموده اند: از جمله القاب بابلی نینورتا، شاه درخت نخل، اژدها، مرد- عقرب، مار هفت سر، کشندهً قهرمانان است. نینورتا گاهی فرزند انلیل(ایزد هوا و آسمان شب، وارونا) و گاهی فرزند برادرش انکی(ایزد دانای آبهای ژرف و زمین، برهما/اهورا مزدا) به شمار آمده است. دلیل اینکه این ایزد در شکل مرد- عقرب در فلات ایران باستان پرستش میشده است همانا تصاویر باستانشناسی بسیاری که بر ظروف سفالی مختص ناحیهً جیرفت کرمان (آراتتای باستانی) دیده میشود. موضوع لقب شاه درخت نخل هم مهم است چه سلم ریشهً نام سلمان فارسی هم در زبان ملل سامی به معنی درخت نخل است. برای خود موضوع برادران اهورا مزدا(ایزد دانایی و روشنایی) و اهریمن(ایزد تاریکی) نیز در اینجا منشأ سومری انکی/ائا و انلیل/الیل را به وضوح مشاهده می نماییم.آریائیان ایرانی نینورتا را تحت نام ورثرغنه (کشندهً دشمن، بهرام) و آریائیان هندو وی را بیشتر تحت نام ایندره (درندهً دشمنان) ستایش می نموده اند و آتشکده های معروف ونابک مزارشریف و آذرگشنسب رغهً زرتشتی(مراغه) را به وی منتسب می نموده اند. در مورد آتشکده ونابک بهرام(نینورتا) در مزار شریف می دانیم که آنجا به صورت مقبره دوم علی بن ابی طالب پرستشگاه بزرگ معتقدین شیعه و سنی افغانی در آمده است که در اینجا نیز علی و نینورتا به هم رسیده و مطابقت یافته اند. نظر به شکل اژدهایی معروف نینورتا/ اسماعیل نیای اساطیری اعراب، نام تازی(تئوژی) را که ایرانیان بر اعراب اطلاق نموده اند به سادگی می توان به لغت اوستایی به معنی پرستنده مار نیرومند(اژدها) گرفت. نظر به معنی لفظی نینورتا(سرور دارندهً بنیادها، کامل) معلوم میگردد که کلمهً اسلام نیز در اصل از نام همین خدای قبیله ای اعراب گرفته شده است و در اساس به معنی آیین پرستندگان ایزد کامل و بی عیب و سالم بوده است. لابد از اینجاست که در سورهً حشر قرآن آیهً 23 کلمهً سلام به معنی منزه و کامل آمده است(الملک القدوس السلام) . پس در واقع ما مسلمانها اعم از اعتقاددار و بی اعتقاد ناخود آگاه همین لقب نینورتا/ اسماعیل (ایزد قبیله ای اعراب) را هنگام ملاقات همدیگر تکرار می نماییم و پیداست همین معنی نام اسلام می توانست دستاویزی شود بر این که اعراب از عهد باستان دیگر ملل و نحل را ناکامل ، ناقص، عجم و مطرود به شمار بیاورند. دکتر محمد خزائلی در اعلام قرآن ضمن اینکه اسلام را به معنی بی عیب (کامل) می آورد با استناد به مندرجات قرآن تاریخچهً نام اسلام را به عهد اساطیری ابراهیم(انکی پدر نینورتا) و اعقابش(نینورتا ، مردوک/ آشور و دیگران) می رساند. این بدان معنی است که اعراب این لفظ را از بابلیهایی گرفته اند که دین قدیم خود را کامل و بی عیب(=اسلام) محسوب میکرده اند.
یکشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۶
اساس ایرانی و هیتی و کیلیکیه ای اسطورهً شمشون تورات
منشأ ایرانی و هیتی اسطورهً توراتی شمشون و دلیله
مضمون نام شمشون (منسوب به خورشید) به وضوح حاوی معنی نام تالوس(خدای خورشید کرتیها) وحتی عامل شکست و قتلش طالوت قرآن(لفظاً یعنی زیبا) است که این فرد اساطیری اخیر در اساس همان سپتمه جمشید زیبای اساطیر ایرانی(گودرز، هوم عابد) شوهر آمیتیدا(دانا منش) دختر آستیاگ و ولیعهد وی و قاتل اصلی مادیای اسکیتی یا همان افراسیاب(بسیار ستمگر) است، افراسیابی که از بزرگترین جهانگشایان عهد باستان(شاید از نظر وسعت امپراتوریش بزرگترین آنان) بوده است و بنا به مندرجات اوستا در آغاز صاحب فر ایزدی(روئین تن) به شمار میرفته است. در اساطیر یونانی نیز تالوس غولی به شمار آمده است روئین تن که فقط در قسمت پایین ساق پای او، رگی وجود داشت که زیر قوزک پای او قرار گرفته و ممکن بود، موجب هلاک او گردد. هنگام ورود آرگوناوتها(کشتی تیزرو) به این جزیره این مدیا(مادیا=دانا) به وسیله جادو این رگ حیاتی وی را پاره کرد و تالوس جان سپرد. بنا به روایت دیگر یکی از آرگوناوتهای تحت رهبری یاسون (منجی، در اصل کی آخسارو پادشاه بزرگ ماد، ویرانگر آشور و کشندهً مادیای اسکیتی) به نام پوئه آس(پیشگو،مغ، سپیتمه جمشید، شوهر آمیتی دا) این رگ را به وسیلهً تیری سوراخ کرد و تالوس بر اثر آن بمرد. بنا به مندرجات تاریخ ارمنستان موسی خورنی اسطورهً کشتیرانی کی آخسارو(خسیسوتریوس، هوخشثره) در عهد توفان بزرگ (منظور ویرانی امپراتوری آشور) عن قریب مربوط به عهد کمی بعد از قتل مادیای اسکیتی است. از اینجاست که در وجود شمشون / تالوس(خدای خورشید) علاوه بر افراسیاب (بسیار ستمگر و آسیب رسان) یا همان مادیای اسکیتی تاریخی، خدای قبیله ای خورشید آشوریان یعنی آشور خدای خورشید خندان را مشاهده میکنیم که در میان خون و آتش ویرانهً شهرهای نینوا و شهر آشور به خاک مذلت نشسته است. همان طور که یونانیان در اسطورهً آرگوناوتها این حماسه بزرگ ایرانیان مادی و پارسی را با اضافاتی در یونان بومی نموده اند، در تورات نیز این اسطوره حماسی ایرانیان رنگ و بوی یهودی و فلسطینی گرفته است: در اینجا فلسطینیان و خدای قبیله ای آنان یعنی داجون(خدای بارانی، ویرانی، ایزد اجساد و جهان زیرین) توسط شمشونِ نابینا شده به خاک هلاکت و ویرانی کشیده میشود. در تورات، دلیله دختر زیبای فلسطینی جایگزین ملکهً مدیا (نوادهً کی آخسارو، همسر سپیتمه جمشید) و همچنین خود مادیای اسکیتی(افراسیاب جادوگر) شده است. در اسطورهً گرجی امیران نام دلیله به صورت دالی مادر امیران(ایزد جاودانی خورشید) به شمار آمده است که نیروی حیات وی در گیسوان طلاییش نهفته است و چون همسر شکارچی معشوقش، وی را با تراشیدن آنها وی را از آنها بی بهره میسازد با روزگارش به سر می آید. از اینجا به نظر میرسد که نام دالی/ دالیله(الههً خورشید گردنده) متعلق به همان خدا/الههً خورشید هیتیان یعنی اِشتان بوده باشد که هم مانند شمشون مذکر و هم مانند معشوقهً وی دلیله مؤنث به شمار رفته است. این الهه با نامهای سومری و هیتی اوتو ای سال لوگال(آه ای خورشید الهه و ملکه) و آرینا هم معروف بوده است. مسلم به نظر میرسد این ایزد/الهه در کیلیکیه(سرزمین واژگون و چرخ) تحت نام ساندون(سانتون =مقدس یا سندون= دلیله) پرستش میشده است. چه بدین معانی در اسطورهً شمشون اشاره شده است. می دانیم در تورات این موهای سر دارنده نیروی عظیم خدایگانی متعلق به خود شمشون (اشتان مذکر) به حساب آمده است. در روایات ایرانی این اسطورهً مرد روئین تن ضمن داستان رستم و اسفندیار بیان شده است که در واقع از این رستم (پهلوان) داریوش هخامنشی و از این اسفندیار(مخلوق مقدس نابینا گردیده) گئوماته زرتشت پسر خوانده و داماد کورش و پسر سپیتمه جمشید مراد بوده است. در تورات سفر داوران اسطورهً شمشون پسر مانوح (بازمانده) و دلیله از این قرار بیان گردیده است(منبع مرکز پژوهشهای مسیحی):
کتاب داوران (ترجمه قدیمی)
شمشون
1 و بني اسرائيل بار ديگر در نظر خداوند شرارت ورزيدند، و خداوند ايشان را به دست فلسطينيان چهل سال تسليم كرد.
2 و شخصي از صُرعَه از قبيلة دان، مانوح نامبود، و زنش نازاد بوده، نميزاييد. 3 و فرشتة خداوند به آن زن ظاهر شده، او را گفت: «اينك تو حال نازاد هستي و نزاييدهاي. ليكن حامله شده، پسري خواهي زاييد. 4 و الا´ن باحذر باش و هيچ شراب و مسكري منوش و هيچ چيز نجس مخور.5 زيرا يقيناً حامله شده، پسري خواهي زاييد، و استره بر سرش نخواهد آمد، زيرا آن ولد از رحم مادر خود براي خدا نذيره خواهد بود؛ و او به رهانيدن اسرائيل از دست فلسطينيان شروع خواهد كرد.»
6 پس آن زن آمده، شوهر خود را خطاب كرده، گفت: «مرد خدايي نزد من آمد، و منظر او مثل منظر فرشتة خدا بسيار مهيب بود. و نپرسيدم كه از كجاست و از اسم خود مرا خبر نداد. 7 و به من گفت اينك حامله شده، پسري خواهي زاييد، و الا´ن هيچ شراب و مسكري منوش، و هيچ چيز نجس مخور زيرا كه آن ولد از رحم مادر تا روز وفاتش براي خدا نذيره خواهد بود.»
8 و مانوح از خداوند استدعا نموده، گفت: «آه اي خداوند، تمنا اينكه آن مرد خدا كه فرستادي، بار ديگر نزد ما بيايد و ما را تعليم دهد كه با ولدي كه مولود خواهد شد، چگونه رفتار نماييم.»
9 و خدا آواز مانوح را شنيد و فرشتة خدا بار ديگر نزد آن زن آمد و او در صحرا نشسته بود، اما شوهرش مانوح نزد وي نبود. 10 و آن زن به زودي دويده، شوهر خود را خبر داده، به وي گفت: «اينك آن مرد كه در آن روز نزد من آمد، بار ديگر ظاهر شده است.»
11 و مانوح برخاسته، در عقب زن خود روانه شد، و نزد آن شخص آمده، وي را گفت: «آيا توآن مرد هستي كه با اين زن سخن گفتي؟» او گفت: «من هستم.» 12 مانوح گفت: «كلام تو واقع بشود. اما حكم آن ولد و معاملة با وي چه خواهد بود؟» 13 و فرشتة خداوند به مانوح گفت: «از هر آنچه به زن گفتم اجتناب نمايد. 14 از هر حاصل مو زنهار نخورد و هيچ شراب و مسكري ننوشد، و هيچ چيز نجس نخورد و هر آنچه به او امر فرمودم، نگاهدارد.»
15 و مانوح به فرشتة خداوند گفت: «تو را تعويق بيندازيم و برايت گوسالهاي تهيه بينيم.» 16 فرشتة خداوند به مانوح گفت: «اگر چه مرا تعويق اندازي، از نان تو نخواهم خورد، و اگر قرباني سوختني بگذراني آن را براي يهوه بگذران.» زيرا مانوح نميدانست كه فرشتة خداوند است. 17 و مانوح به فرشتة خداوند گفت: «نام تو چيست تا چون كلام تو واقع شود، تو را اكرام نماييم.» 18 فرشتة خداوند وي را گفت: «چرا دربارة اسم من سؤال ميكني؟ چونكه آن عجيب است.»
19 پس مانوح گوساله و هدية آردي را گرفته، بر آن سنگ براي خداوند گذرانيد، و فرشته كاري عجيب كرد و مانوح و زنش ميديدند. 20 زيرا واقع شد كه چون شعلة آتش از مذبح به سوي آسمان بالا ميرفت، فرشتة خداوند در شعلة مذبح صعود نمود، و مانوح و زنش چون ديدند، رو به زمين افتادند. 21 و فرشتة خداوند بر مانوح و زنش ديگر ظاهر نشد. پس مانوح دانست كه فرشتة خداوند بود. 22 و مانوح به زنش گفت: «البته خواهيم مرد، زيرا خدا را ديديم.» 23 اما زنش گفت: «اگر خداوند ميخواست ما را بكشد قرباني سوختني و هدية آردي را از دست ما قبول نميكرد، و همة اين چيزها را به ما نشان نميداد، و در اين وقت مثل اين امور را به سمع ما نميرسانيد.»
24 و آن زن پسري زاييده، او را شَمْشُون نام نهاد. و پسر نمو كرد و خداوند او را بركت داد. 25 و روح خداوند در لشكرگاه دان در ميان صُرْعَه و اَشْتَأوُل به برانگيختن او شروع نمود.
ترجمه تفسیری
تولد سامسون
1 قوم اسرائيل بار ديگر نسبت به خداوند گناه ورزيدند. بنابراين خداوند ايشان را مدت چهل سال به دست فلسطينيها گرفتار نمود. 2و3 روزي فرشته خداوند بر همسر مانوح از قبيله دان كه در شهر صرعه زندگي ميكرد ظاهر شد. اين زن، نازا بود و فرزندي نداشت، اما فرشته به او گفت: «هر چند تا بحال نازا بودهاي، ولي بزودي حامله شده، پسريخواهي زاييد. 4 مواظب باش شراب و مسكرات ننوشي و چيز حرام و ناپاك نخوري. 5 موي سر پسرت هرگز نبايد تراشيده شود، چون او نذيره بوده، از بدو تولد وقف خدا خواهد بود. او شروع به رهانيدن اسرائيليها از دست فلسطينيها خواهد كرد.»
6 آن زن با شتاب پيش شوهرش رفت و به او گفت: «مرد خدايي به من ظاهر شد كه صورتش مانند فرشته خدا مهيب بود. من نام و نشانش را نپرسيدم و او هم اسم خود را به من نگفت. 7 اما گفت كه من صاحب پسري خواهم شد. او همچنين به من گفت كه نبايد شراب و مسكرات بنوشم و چيز حرام و ناپاكي بخورم؛ زيرا كودك نذيره بوده، از شكم مادر تا دم مرگ وقف خدا خواهد بود!»
8 آنگاه مانوح چنين دعا كرد: «اي خداوند، خواهش ميكنم تو آن مرد خدا را دوباره نزد ما بفرستي تا او به ما ياد دهد با فرزندي كه به ما ميبخشي چه كنيم.» 9 خدا دعاي وي را اجابت فرمود و فرشته خدا بار ديگر بر زن او كه در صحرا نشسته بود، ظاهر شد. اين بار هم شوهرش مانوح نزد وي نبود. 10 پس او دويده، به شوهرش گفت: «آن مردي كه به من ظاهر شده بود، باز هم آمده است!»
11 مانوح بشتاب همراه همسرش نزد آن مرد آمده، از او پرسيد: «آيا تو همان مردي هستي كه با زن من صحبت كرده بودي؟»
فرشته گفت: «بلي.»
12 پس مانوح از او پرسيد: «بعد از تولد بچه چگونه بايد او را بزرگ كنيم؟»
13و14 فرشته جواب داد: «زن تو بايد از آنچه كه او را منع كردم، پرهيز كند. او نبايد از محصول درخت انگور بخورد يا شراب و مسكرات بنوشد. او همچنين نبايد چيز حرام و ناپاك بخورد. او بايد هر چه به او امر كردهام بجا آورد.»
15 آنگاه مانوح به فرشته گفت: «خواهش ميكنم همين جا بمان تا بروم و برايت غذايي بياورم.» 16 فرشته جواب داد: «در اينجا منتظر ميمانم، ولي چيزي نميخورم. اگر ميخواهي چيزي بياوري، هديهاي بياور كه بعنوان قرباني سوختني به خداوندتقديم گردد.» (مانوح هنوز نميدانست كه او فرشته خداوند است.)
17 سپس مانوح اسم او را پرسيده، گفت: «وقتي هر آنچه گفتهاي واقع گردد ميخواهيم به مردم بگوييم كه چه كسي اين پيشگويي را كرده است!»
18 فرشته گفت: «نام مرا نپرس، زيرا نام عجيبي است!»
19 پس مانوح بزغاله و هديهاي از آرد گرفته، آن را روي قربانگاهي سنگي به خداوند تقديم كرد و فرشته عمل عجيبي انجام داد. 20و21 وقتي شعلههاي آتش قربانگاه بسوي آسمان زبانه كشيد فرشته در شعله آتش به آسمان صعود نمود! مانوح و زنش با ديدن اين واقعه رو بر زمين نهادند و مانوح فهميد كه او فرشته خداوند بوده است. اين آخرين باري بود كه آنها او را ديدند.
22 مانوح به همسر خود گفت: «ما خواهيم مرد، زيرا خدا را ديديم!» 23 ولي زنش به او گفت: «اگر خداوند ميخواست ما را بكشد هديه و قرباني ما را قبول نميكرد، اين وعده عجيب را به ما نميداد و اين كار عجيب را بعمل نميآورد.»
24 آن زن پسري بدنيا آورد و او را «سامسون» نام نهاد. او رشد كرد و بزرگ شد و خداوند او را بركت داد. 25 هر وقت كه سامسون به لشكرگاه دان كه بين صرعه و اشتاعول قرار داشت ميرفت، روح خداوند وي را به غيرت ميآورد.
کتاب داوران (ترجمه قدیمی(
ازدواج شمشون
1و شَمْشُون به تِمْنَه فرود آمده، زني از دختران فلسطينيان در تِمْنَه ديد. 2 و آمده، به پدر و مادر خود بيان كرده، گفت: «زني از دختران فلسطينيان در تِمْنَه ديدم. پس الا´ن او را براي من به زني بگيريد.» 3 پدر و مادرش وي را گفتند: «آيا از دختران برادرانت و در تمامي قوم من دختري نيست كه تو بايد بروي و از فلسطينيان نامختون زن بگيري؟» شَمْشُون به پدر خود گفت: «او را براي من بگير زيرا در نظر من پسند آمد.» 4 اما پدر و مادرش نميدانستند كه اين از جانب خداوند است، زيرا كه بر فلسطينيان علتي ميخواست، چونكه در آن وقت فلسطينيان بر اسرائيل تسلط ميداشتند.
5 پس شَمْشُون با پدر و مادر خود به تِمْنَه فرود آمد؛ و چون به تاكستانهاي تِمْنَه رسيدند، اينك شيري جوان بر او بغريد. 6 و روح خداوند بر او مستقر شده، آن را دريد به طوري كه بزغالهاي دريده شود، و چيزي در دستش نبود؛ و پدر و مادر خود را از آنچه كرده بود، اطلاع نداد. 7 و رفته، با آن زن سخن گفت وبه نظر شَمْشُون پسند آمد. 8 و چون بعد از چندي براي گرفتنش برميگشت، ازراه به كنار رفت تا لاشة شير را ببيند؛ و اينك انبوه زنبور ، و عسل در لاشة شير بود. 9 و آن را به دست خود گرفته، روان شد و در رفتن ميخورد تا به پدر و مادر خود رسيده، به ايشان داد و خوردند. اما به ايشان نگفت كه عسل را از لاشة شير گرفته بود.
10 و پدرش نزد آن زن آمد و شَمْشُون در آنجا مهماني كرد، زيرا كه جوانان چنين عادت داشتند. 11 و واقع شد كه چون او را ديدند، سي رفيق انتخاب كردند تا همراه او باشند. 12 و شَمْشُون به ايشان گفت: «معمايي براي شما ميگويم، اگر آن را براي من در هفت روز مهماني حل كنيد و آن را دريافت نماييد، به شما سي جامة كتان و سي دست رخت ميدهم. 13 و اگر آن را براي من نتوانيد حل كنيد، آنگاه شما سي جامة كتان و سي دست رخت به من بدهيد.» ايشان به وي گفتند: «معماي خود را بگو تا آن را بشنويم.» 14 به ايشان گفت: «از خورنده خوراك بيرون آمد، و از زورآور شيريني بيرون آمد.» و ايشان تا سه روز معما را نتوانستند حل كنند.
15 و واقع شد كه در روز هفتم به زن شَمْشون گفتند: «شوهر خود را ترغيب نما تا معماي خود را براي ما بيان كند، مبادا تو را و خانة پدر تو را به آتش بسوزانيم. آيا ما را دعوت كردهايد تا ما را تاراج نماييد يا نه؟» 16 پس زن شَمْشُون پيش او گريسته، گفت: «به درستي كه مرا بغض مينمايي و دوست نميداري زيرا معمايي به پسران قوم من گفتهاي و آن را براي من بيان نكردي.» او وي را گفت: «اينك براي پدر و مادر خود بيان نكردم؛ آيا براي تو بيان كنم؟» 17 و در هفت روزي كه ضيافت ايشان ميبود پيش او ميگريست، و واقع شد كه در روز هفتم چونكه او را بسيار الحاحمينمود، برايش بيان كرد و او معما را به پسران قوم خود گفت. 18 و در روز هفتم مردان شهر پيش از غروب آفتاب به وي گفتند كه «چيست شيرينتر از عسل و چيست زورآورتر از شير.» او به ايشان گفت: «اگر با گاو من خيش نميكرديد، معماي مرا دريافت نمينموديد.» 19 و روح خداوند بر وي مستقر شده، به اَشْقَلون رفت و از اهل آنجا سي نفر را كشت، و اسباب آنها را گرفته، دستههاي رخت را به آناني كه معما را بيان كرده بودند، داد و خشمش افروخته شده، به خانة پدر خود برگشت. 20 و زن شَمْشُون به رفيقش كه او را دوست خود ميشمرد، داده شد.
ترجمه تفسیری
ازدواج سامسون
1 يك روز كه سامسون به تمنه رفته بود، دختري فلسطيني توجه او را جلب نمود. 2 چون به خانه بازگشت جريان را با پدر و مادرش در ميان گذاشت و از آنها خواست تا آن دختر را برايش خواستگاري كنند. 3 آنها اعتراض نموده، گفتند: «چرا بايد بروي و همسري از اين فلسطينيهاي بتپرست بگيري؟ آيا در بين تمام خاندان و قوم ما دختري پيدا نميشود كه تو با او ازدواج كني؟»
ولي سامسون به پدر خود گفت: «دختر دلخواه من همان است. او را براي من خواستگاري كنيد.»
4 پدر و مادر او نميدانستند كه دست خداوند در اين كار است و بدين وسيله ميخواهد براي فلسطينيها كه در آن زمان بر بنياسرائيل حكومت ميكردند، دامي بگستراند.
5 سامسون با پدر و مادرش به تمنه رفت. وقتي آنها از تاكستانهاي تمنه عبور ميكردند شير جواني بيرون پريده، به سامسون حمله كرد. 6 در همان لحظه روح خداوند بر او قرار گرفت و با اينكه سلاحي با خود نداشت، شير را گرفته مثل يك بزغاله آن را دريد! اما در اين باره چيزي به پدر و مادر خود نگفت. 7 وقتي سامسون به تمنه رسيد با دختر مورد نظر خود صحبت كرد و او را پسنديد.
8 بعد از مدتي، سامسون براي عروسي باز به تمنه رفت. او از جاده خارج شد تا نگاهي به لاشه شير بياندازد. چشمش به انبوهي از زنبور و مقداري عسل در داخل لاشه افتاد. 9 مقداري از آن عسل را با خود برداشت تا در بين راه بخورد. وقتي به پدر و مادرش رسيد كمي از آن عسل را به آنها داد و ايشان نيز خوردند. اما سامسون به ايشان نگفت كه آن عسل را از كجا آورده است.
10و11 درحاليكه پدر سامسون تدارك ازدواج او را ميديد، سامسون مطابق رسم جوانان آن زمان ضيافتي ترتيب داد و سي نفر از جوانان دهكده در آن شركت كردند. 12 سامسون به آنها گفت: «معمايي به شما ميگويم. اگر در اين هفت روزي كه جشن داريم جواب معما را گفتيد، من سي رداي كتاني و سي دست لباس به شما ميدهم. 13 ولي اگر نتوانستيد جواب بدهيد، شما بايد اين لباسها را به من بدهيد!»
آنها گفتند: «بسيار خوب، معماي خود را بگو تا بشنويم.»
14 سامسون گفت: «از خورنده خوراك بيرون آمد و از زورآور شيريني!» سه روز گذشت و ايشان نتوانستند جواب معما را پيدا كنند.
15 روز چهارم همگي آنها نزد زن سامسون رفتند و به او گفتند: «جواب اين معما را از شوهرت بپرس وبه ما بگو وگرنه خانه پدرت را آتش خواهيم زد و تو را نيز خواهيم سوزانيد. آيا اين مهماني فقط براي لخت كردن ما بود؟»
16 پس زن سامسون پيش او رفته، گريه كرد و گفت: «تو مرا دوست نداري. تو از من متنفري؛ چون براي جوانان قوم من معمايي گفتهاي، ولي جواب آن را به من نميگويي.»
سامسون گفت: «من آن را به پدر و مادرم نيز نگفتهام، چطور انتظار داري به تو بگويم!» 17ولي او دست بردار نبود و هر روز گريه ميكرد، تا اينكه سرانجام در روز هفتم مهماني، سامسون جواب معما را به وي گفت. او نيز جواب را به جوانان قوم خود بازگفت. 18 پس در روز هفتم، پيش از غروب آفتاب آنها جواب معما را به سامسون چنين گفتند: «چه چيزي شيرينتر از عسل و زورآورتر از شير ميباشد؟»
سامسون گفت: «اگر با ماده گاو من شخم نميكرديد، جواب معما را نمييافتيد!» 19 آنگاه روح خداوند بر سامسون قرار گرفت و او به شهر اشقلون رفته، سي نفر از اهالي آنجا را كشت و لباسهاي آنها را براي سي جواني كه جواب معمايش را گفته بودند، آورد و خود از شدت عصبانيت به خانه پدر خود بازگشت. 20 زن سامسون نيز به جواني كه در عروسي آنها ساقدوش سامسون بود، به زني داده شد.
کتاب داوران (ترجمه قدیمی(
انتقام شمشون
1 و بعد از چندي، واقع شد كه شَمْشُون در روزهاي درو گندم براي ديدن زن خود با بزغالهاي آمد و گفت: «نزد زن خود به حجره خواهم درآمد.» ليكن پدرش نگذاشت كه داخل شود. 2 و پدرزنش گفت: «گمان ميكردم كه او را بغض مينمودي، پس او را به رفيق تو دادم؛ آيا خواهر كوچكش از او بهتر نيست؟ او را به عوض وي براي خود بگير.» 3 شَمْشُون به ايشان گفت: «اين دفعه از فلسطينيان بيگناه خواهم بود اگر ايشان را اذيتي برسانم.» 4 و شَمْشُون روانه شده، سيصد شغال گرفت، و مشعلها برداشته، دم بر دم گذاشت، و در ميان هر دو دم مشعلي گذارد. 5 و مشعلها را آتش زده، آنها را در كشتزارهاي فلسطينيان فرستاد، و بافهها و زرعها و باغهاي زيتون را سوزانيد. 6 و فلسطينيان گفتند: «كيست كه اين را كرده است؟» گفتند: «شَمْشُون داماد تِمني، زيرا كه زنش را گرفته، او را به رفيقش داده است.» پس فلسطينيان آمده، زن و پدرش را بهآتش سوزانيدند. 7 و شَمْشُون به ايشان گفت: «اگر به اينطور عمل كنيد، البته از شما انتقام خواهم كشيد و بعد از آن آرامي خواهم يافت.» 8 و ايشان را از ساق تا ران به صدمهاي عظيم كشت. پس رفته، در مغارة صخرة عِيطام ساكن شد.
9 و فلسطينيان برآمده، در يهودا اردو زدند و در لَحي متفرق شدند. 10 و مردان يهودا گفتند: «چرا بر ما برآمديد؟» گفتند: «آمدهايم تا شَمْشُون را ببنديم و برحسب آنچه به ما كردهاست به او عمل نماييم.» 11 پس سه هزار نفر از يهودا به مغارة صخرة عِيطام رفته، به شَمْشُون گفتند: «آيا ندانستهاي كه فلسطينيان بر ما تسلط دارند، پس اين چه كار است كه به ما كردهاي؟» در جواب ايشان گفت: «به نحوي كه ايشان به من كردند، من به ايشان عمل نمودم.» 12 ايشان وي را گفتند: «ما آمدهايم تا تو را ببنديم و به دست فلسطينيان بسپاريم.» شَمْشُون در جواب ايشان گفت: «براي من قسم بخوريد كه خود بر من هجوم نياوريد. « 13 ايشان در جواب وي گفتند: «حاشا! بلكه تو را بسته، به دست ايشان خواهيم سپرد، و يقيناً تو را نخواهيم كشت.» پس او را به دو طناب نو بسته، از صخره برآوردند.
14 و چون او به لَحي رسيد، فلسطينيان از ديدن او نعره زدند؛ و روح خداوند بر وي مستقر شده، طنابهايي كه بر بازوهايش بود، مثل كتاني كه به آتش سوخته شود گرديد، و بندها از دستهايش فروريخت. 15 و چانة تازة الاغي يافته، دست خود را دراز كرد و آن را گرفته، هزار مرد با آن كشت. 16 و شَمْشُون گفت: «با چانة الاغ توده بر توده، با چانة الاغ هزار مرد كشتم.» 17 و چون از گفتن فارغ شد، چانه را از دست خود انداخت و آن مكان را رَمَتْلَحي ناميد.
18 پس بسيار تشنه شده، نزد خداوند دعا كرده، گفت كه «به دست بندهات اين نجات عظيم را دادي و آيا الا´ن از تشنگي بميرم و به دست نامختونان بيفتم؟» 19 پس خدا كفهاي را كه در لَحي بود، شكافت كه آب از آن جاري شد؛ و چون بنوشيد جانش برگشته، تازه روح شد. از اين سبب اسمش عين حَقوري خوانده شد كه تا امروز در لَحي است. 20 و او در روزهاي فلسطينيان، بيست سال بر اسرائيل داوري نمود.
ترجمه تفسیری
انتقام سامسون از فلسطينيها
1 پس از مدتي، در موقع درو گندم، سامسون بزغالهاي بعنوان هديه برداشت تا پيش زن خود برود. اما پدر زنش وي را به خانه راه نداد، 2 و گفت: «من گمان ميكردم تو از او نفرت داري، از اين رو وي را به عقد ساقدوش تو درآوردم. اما خواهر كوچكش از او خيلي زيباتر است؛ ميتواني با او ازدواج كني.»
3 سامسون فرياد زد: «اكنون ديگر هر بلايي بر سر فلسطينيها بياورم تقصيرش به گردن من نيست.» 4 پس بيرون رفته، سيصد شغال گرفت ودمهاي آنها را جفت جفت بهم بست و در ميان هرجفت مشعلي قرارداد. 5 بعد مشعلها را آتش زد و شغالها را در ميان كشتزارهاي فلسطينيان رها نمود. با اين عمل تمام محصول و درختان زيتون سوخته و نابود شد.
6 فلسطينيها از يكديكر ميپرسيدند: «چه كسي اين كار را كرده است؟» بالاخره فهميدند كه كار سامسون داماد تمني بوده است، زيرا تمني زن او را به مرد ديگري داده بود. پس فلسطينيها آن دختر را با پدرش زنده زنده سوزانيدند .7 سامسون وقتي اين را شنيد خشمگين شد و قسم خورد كه تا انتقام آنها را نگيرد آرام ننشيند. 8 پس با بيرحمي بر فلسطينيها حمله برده، بسياري از آنها را كشت، سپس به صخره عيطام رفت و در غاري ساكن شد. 9 فلسطينيها نيز سپاهي بزرگ به سرزمين يهودا فرستادند و شهر لحي را محاصره كردند.
10 اهالي يهودا پرسيدند: «چرا ما را محاصره كردهايد؟»
فلسطينيها جواب دادند: «آمدهايم تا سامسون را بگيريم وبلايي را كه بر سر ما آورد بر سرش بياوريم.»
11 پس سه هزار نفر از مردان يهودا به غار صخره عيطام نزد سامسون رفتند. وقتي پيش او رسيدند گفتند: «اين چه كاريست كه كردي؟ مگر نميداني كه ما زير دست فلسطينيها هستيم؟»
ولي سامسون جواب داد: «من فقط آنچه را كه بر سر من آورده بودند، تلافي كردم.» 12 مردان يهودا گفتند: «ما آمدهايم تو را ببنديم و به فلسطينيها تحويل دهيم.»
سامسون گفت: «بسيار خوب، ولي به من قول دهيد كه خود شما مرا نكشيد.»
13 آنها جواب دادند: «تو را نخواهيم كشت.» پس با دو طناب نو او را بستند و با خود بردند. 14 چون سامسون به لحي رسيد، فلسطينيها از ديدن او بانگ برآوردند. در اين هنگام روح خداوند بر سامسون قرار گرفت و طنابهايـي كه به دستهايش بسته شـده بـود مثل نخي كه به آتش سوخته شود از هم باز شد. 15 آنگاه استخوان چانه الاغي مرده را كه بر زمين افتاده بود برداشت و با آن هزار نفر از فلسطينيها را كشت. 16 سپس گفت:
«با چانهاي از يك الاغ
از كشتهها پشتهها ساختهام،
با چانهاي از يك الاغ
يك هزار مرد را من كشتهام»
17 سپس چانه الاغ را به دور انداخت و آن مكان را رَمَتلَحي (يعني «تپة استخوان چانه») ناميد.
18 سامسون بسيار تشنه شد. پس نزد خداوند دعا كرده، گفت: «امروز اين پيروزي عظيم را به بندهات دادي؛ ولي اكنون از تشنگي ميميرم و به دست اين بتپرستان گرفتار ميشوم.» 19 پس خداوند از داخل گودالي كه در آنجا بود آب بر زمين جاري ساخت. سامسون از آن آب نوشيد و روحش تازه گشت. سپس آن چشمه را عينحقوري (يعني «چشمه مردي كه دعا كرد») ناميد. اين چشمه تا به امروز درآنجا باقيست.
20 سامسون مدت بيست سال رهبري اسرائيل را بعهده داشت، ولي فلسطينيها هنوز هم بر سرزمين آنها مسلط بودند.
مضمون نام شمشون (منسوب به خورشید) به وضوح حاوی معنی نام تالوس(خدای خورشید کرتیها) وحتی عامل شکست و قتلش طالوت قرآن(لفظاً یعنی زیبا) است که این فرد اساطیری اخیر در اساس همان سپتمه جمشید زیبای اساطیر ایرانی(گودرز، هوم عابد) شوهر آمیتیدا(دانا منش) دختر آستیاگ و ولیعهد وی و قاتل اصلی مادیای اسکیتی یا همان افراسیاب(بسیار ستمگر) است، افراسیابی که از بزرگترین جهانگشایان عهد باستان(شاید از نظر وسعت امپراتوریش بزرگترین آنان) بوده است و بنا به مندرجات اوستا در آغاز صاحب فر ایزدی(روئین تن) به شمار میرفته است. در اساطیر یونانی نیز تالوس غولی به شمار آمده است روئین تن که فقط در قسمت پایین ساق پای او، رگی وجود داشت که زیر قوزک پای او قرار گرفته و ممکن بود، موجب هلاک او گردد. هنگام ورود آرگوناوتها(کشتی تیزرو) به این جزیره این مدیا(مادیا=دانا) به وسیله جادو این رگ حیاتی وی را پاره کرد و تالوس جان سپرد. بنا به روایت دیگر یکی از آرگوناوتهای تحت رهبری یاسون (منجی، در اصل کی آخسارو پادشاه بزرگ ماد، ویرانگر آشور و کشندهً مادیای اسکیتی) به نام پوئه آس(پیشگو،مغ، سپیتمه جمشید، شوهر آمیتی دا) این رگ را به وسیلهً تیری سوراخ کرد و تالوس بر اثر آن بمرد. بنا به مندرجات تاریخ ارمنستان موسی خورنی اسطورهً کشتیرانی کی آخسارو(خسیسوتریوس، هوخشثره) در عهد توفان بزرگ (منظور ویرانی امپراتوری آشور) عن قریب مربوط به عهد کمی بعد از قتل مادیای اسکیتی است. از اینجاست که در وجود شمشون / تالوس(خدای خورشید) علاوه بر افراسیاب (بسیار ستمگر و آسیب رسان) یا همان مادیای اسکیتی تاریخی، خدای قبیله ای خورشید آشوریان یعنی آشور خدای خورشید خندان را مشاهده میکنیم که در میان خون و آتش ویرانهً شهرهای نینوا و شهر آشور به خاک مذلت نشسته است. همان طور که یونانیان در اسطورهً آرگوناوتها این حماسه بزرگ ایرانیان مادی و پارسی را با اضافاتی در یونان بومی نموده اند، در تورات نیز این اسطوره حماسی ایرانیان رنگ و بوی یهودی و فلسطینی گرفته است: در اینجا فلسطینیان و خدای قبیله ای آنان یعنی داجون(خدای بارانی، ویرانی، ایزد اجساد و جهان زیرین) توسط شمشونِ نابینا شده به خاک هلاکت و ویرانی کشیده میشود. در تورات، دلیله دختر زیبای فلسطینی جایگزین ملکهً مدیا (نوادهً کی آخسارو، همسر سپیتمه جمشید) و همچنین خود مادیای اسکیتی(افراسیاب جادوگر) شده است. در اسطورهً گرجی امیران نام دلیله به صورت دالی مادر امیران(ایزد جاودانی خورشید) به شمار آمده است که نیروی حیات وی در گیسوان طلاییش نهفته است و چون همسر شکارچی معشوقش، وی را با تراشیدن آنها وی را از آنها بی بهره میسازد با روزگارش به سر می آید. از اینجا به نظر میرسد که نام دالی/ دالیله(الههً خورشید گردنده) متعلق به همان خدا/الههً خورشید هیتیان یعنی اِشتان بوده باشد که هم مانند شمشون مذکر و هم مانند معشوقهً وی دلیله مؤنث به شمار رفته است. این الهه با نامهای سومری و هیتی اوتو ای سال لوگال(آه ای خورشید الهه و ملکه) و آرینا هم معروف بوده است. مسلم به نظر میرسد این ایزد/الهه در کیلیکیه(سرزمین واژگون و چرخ) تحت نام ساندون(سانتون =مقدس یا سندون= دلیله) پرستش میشده است. چه بدین معانی در اسطورهً شمشون اشاره شده است. می دانیم در تورات این موهای سر دارنده نیروی عظیم خدایگانی متعلق به خود شمشون (اشتان مذکر) به حساب آمده است. در روایات ایرانی این اسطورهً مرد روئین تن ضمن داستان رستم و اسفندیار بیان شده است که در واقع از این رستم (پهلوان) داریوش هخامنشی و از این اسفندیار(مخلوق مقدس نابینا گردیده) گئوماته زرتشت پسر خوانده و داماد کورش و پسر سپیتمه جمشید مراد بوده است. در تورات سفر داوران اسطورهً شمشون پسر مانوح (بازمانده) و دلیله از این قرار بیان گردیده است(منبع مرکز پژوهشهای مسیحی):
کتاب داوران (ترجمه قدیمی)
شمشون
1 و بني اسرائيل بار ديگر در نظر خداوند شرارت ورزيدند، و خداوند ايشان را به دست فلسطينيان چهل سال تسليم كرد.
2 و شخصي از صُرعَه از قبيلة دان، مانوح نامبود، و زنش نازاد بوده، نميزاييد. 3 و فرشتة خداوند به آن زن ظاهر شده، او را گفت: «اينك تو حال نازاد هستي و نزاييدهاي. ليكن حامله شده، پسري خواهي زاييد. 4 و الا´ن باحذر باش و هيچ شراب و مسكري منوش و هيچ چيز نجس مخور.5 زيرا يقيناً حامله شده، پسري خواهي زاييد، و استره بر سرش نخواهد آمد، زيرا آن ولد از رحم مادر خود براي خدا نذيره خواهد بود؛ و او به رهانيدن اسرائيل از دست فلسطينيان شروع خواهد كرد.»
6 پس آن زن آمده، شوهر خود را خطاب كرده، گفت: «مرد خدايي نزد من آمد، و منظر او مثل منظر فرشتة خدا بسيار مهيب بود. و نپرسيدم كه از كجاست و از اسم خود مرا خبر نداد. 7 و به من گفت اينك حامله شده، پسري خواهي زاييد، و الا´ن هيچ شراب و مسكري منوش، و هيچ چيز نجس مخور زيرا كه آن ولد از رحم مادر تا روز وفاتش براي خدا نذيره خواهد بود.»
8 و مانوح از خداوند استدعا نموده، گفت: «آه اي خداوند، تمنا اينكه آن مرد خدا كه فرستادي، بار ديگر نزد ما بيايد و ما را تعليم دهد كه با ولدي كه مولود خواهد شد، چگونه رفتار نماييم.»
9 و خدا آواز مانوح را شنيد و فرشتة خدا بار ديگر نزد آن زن آمد و او در صحرا نشسته بود، اما شوهرش مانوح نزد وي نبود. 10 و آن زن به زودي دويده، شوهر خود را خبر داده، به وي گفت: «اينك آن مرد كه در آن روز نزد من آمد، بار ديگر ظاهر شده است.»
11 و مانوح برخاسته، در عقب زن خود روانه شد، و نزد آن شخص آمده، وي را گفت: «آيا توآن مرد هستي كه با اين زن سخن گفتي؟» او گفت: «من هستم.» 12 مانوح گفت: «كلام تو واقع بشود. اما حكم آن ولد و معاملة با وي چه خواهد بود؟» 13 و فرشتة خداوند به مانوح گفت: «از هر آنچه به زن گفتم اجتناب نمايد. 14 از هر حاصل مو زنهار نخورد و هيچ شراب و مسكري ننوشد، و هيچ چيز نجس نخورد و هر آنچه به او امر فرمودم، نگاهدارد.»
15 و مانوح به فرشتة خداوند گفت: «تو را تعويق بيندازيم و برايت گوسالهاي تهيه بينيم.» 16 فرشتة خداوند به مانوح گفت: «اگر چه مرا تعويق اندازي، از نان تو نخواهم خورد، و اگر قرباني سوختني بگذراني آن را براي يهوه بگذران.» زيرا مانوح نميدانست كه فرشتة خداوند است. 17 و مانوح به فرشتة خداوند گفت: «نام تو چيست تا چون كلام تو واقع شود، تو را اكرام نماييم.» 18 فرشتة خداوند وي را گفت: «چرا دربارة اسم من سؤال ميكني؟ چونكه آن عجيب است.»
19 پس مانوح گوساله و هدية آردي را گرفته، بر آن سنگ براي خداوند گذرانيد، و فرشته كاري عجيب كرد و مانوح و زنش ميديدند. 20 زيرا واقع شد كه چون شعلة آتش از مذبح به سوي آسمان بالا ميرفت، فرشتة خداوند در شعلة مذبح صعود نمود، و مانوح و زنش چون ديدند، رو به زمين افتادند. 21 و فرشتة خداوند بر مانوح و زنش ديگر ظاهر نشد. پس مانوح دانست كه فرشتة خداوند بود. 22 و مانوح به زنش گفت: «البته خواهيم مرد، زيرا خدا را ديديم.» 23 اما زنش گفت: «اگر خداوند ميخواست ما را بكشد قرباني سوختني و هدية آردي را از دست ما قبول نميكرد، و همة اين چيزها را به ما نشان نميداد، و در اين وقت مثل اين امور را به سمع ما نميرسانيد.»
24 و آن زن پسري زاييده، او را شَمْشُون نام نهاد. و پسر نمو كرد و خداوند او را بركت داد. 25 و روح خداوند در لشكرگاه دان در ميان صُرْعَه و اَشْتَأوُل به برانگيختن او شروع نمود.
ترجمه تفسیری
تولد سامسون
1 قوم اسرائيل بار ديگر نسبت به خداوند گناه ورزيدند. بنابراين خداوند ايشان را مدت چهل سال به دست فلسطينيها گرفتار نمود. 2و3 روزي فرشته خداوند بر همسر مانوح از قبيله دان كه در شهر صرعه زندگي ميكرد ظاهر شد. اين زن، نازا بود و فرزندي نداشت، اما فرشته به او گفت: «هر چند تا بحال نازا بودهاي، ولي بزودي حامله شده، پسريخواهي زاييد. 4 مواظب باش شراب و مسكرات ننوشي و چيز حرام و ناپاك نخوري. 5 موي سر پسرت هرگز نبايد تراشيده شود، چون او نذيره بوده، از بدو تولد وقف خدا خواهد بود. او شروع به رهانيدن اسرائيليها از دست فلسطينيها خواهد كرد.»
6 آن زن با شتاب پيش شوهرش رفت و به او گفت: «مرد خدايي به من ظاهر شد كه صورتش مانند فرشته خدا مهيب بود. من نام و نشانش را نپرسيدم و او هم اسم خود را به من نگفت. 7 اما گفت كه من صاحب پسري خواهم شد. او همچنين به من گفت كه نبايد شراب و مسكرات بنوشم و چيز حرام و ناپاكي بخورم؛ زيرا كودك نذيره بوده، از شكم مادر تا دم مرگ وقف خدا خواهد بود!»
8 آنگاه مانوح چنين دعا كرد: «اي خداوند، خواهش ميكنم تو آن مرد خدا را دوباره نزد ما بفرستي تا او به ما ياد دهد با فرزندي كه به ما ميبخشي چه كنيم.» 9 خدا دعاي وي را اجابت فرمود و فرشته خدا بار ديگر بر زن او كه در صحرا نشسته بود، ظاهر شد. اين بار هم شوهرش مانوح نزد وي نبود. 10 پس او دويده، به شوهرش گفت: «آن مردي كه به من ظاهر شده بود، باز هم آمده است!»
11 مانوح بشتاب همراه همسرش نزد آن مرد آمده، از او پرسيد: «آيا تو همان مردي هستي كه با زن من صحبت كرده بودي؟»
فرشته گفت: «بلي.»
12 پس مانوح از او پرسيد: «بعد از تولد بچه چگونه بايد او را بزرگ كنيم؟»
13و14 فرشته جواب داد: «زن تو بايد از آنچه كه او را منع كردم، پرهيز كند. او نبايد از محصول درخت انگور بخورد يا شراب و مسكرات بنوشد. او همچنين نبايد چيز حرام و ناپاك بخورد. او بايد هر چه به او امر كردهام بجا آورد.»
15 آنگاه مانوح به فرشته گفت: «خواهش ميكنم همين جا بمان تا بروم و برايت غذايي بياورم.» 16 فرشته جواب داد: «در اينجا منتظر ميمانم، ولي چيزي نميخورم. اگر ميخواهي چيزي بياوري، هديهاي بياور كه بعنوان قرباني سوختني به خداوندتقديم گردد.» (مانوح هنوز نميدانست كه او فرشته خداوند است.)
17 سپس مانوح اسم او را پرسيده، گفت: «وقتي هر آنچه گفتهاي واقع گردد ميخواهيم به مردم بگوييم كه چه كسي اين پيشگويي را كرده است!»
18 فرشته گفت: «نام مرا نپرس، زيرا نام عجيبي است!»
19 پس مانوح بزغاله و هديهاي از آرد گرفته، آن را روي قربانگاهي سنگي به خداوند تقديم كرد و فرشته عمل عجيبي انجام داد. 20و21 وقتي شعلههاي آتش قربانگاه بسوي آسمان زبانه كشيد فرشته در شعله آتش به آسمان صعود نمود! مانوح و زنش با ديدن اين واقعه رو بر زمين نهادند و مانوح فهميد كه او فرشته خداوند بوده است. اين آخرين باري بود كه آنها او را ديدند.
22 مانوح به همسر خود گفت: «ما خواهيم مرد، زيرا خدا را ديديم!» 23 ولي زنش به او گفت: «اگر خداوند ميخواست ما را بكشد هديه و قرباني ما را قبول نميكرد، اين وعده عجيب را به ما نميداد و اين كار عجيب را بعمل نميآورد.»
24 آن زن پسري بدنيا آورد و او را «سامسون» نام نهاد. او رشد كرد و بزرگ شد و خداوند او را بركت داد. 25 هر وقت كه سامسون به لشكرگاه دان كه بين صرعه و اشتاعول قرار داشت ميرفت، روح خداوند وي را به غيرت ميآورد.
کتاب داوران (ترجمه قدیمی(
ازدواج شمشون
1و شَمْشُون به تِمْنَه فرود آمده، زني از دختران فلسطينيان در تِمْنَه ديد. 2 و آمده، به پدر و مادر خود بيان كرده، گفت: «زني از دختران فلسطينيان در تِمْنَه ديدم. پس الا´ن او را براي من به زني بگيريد.» 3 پدر و مادرش وي را گفتند: «آيا از دختران برادرانت و در تمامي قوم من دختري نيست كه تو بايد بروي و از فلسطينيان نامختون زن بگيري؟» شَمْشُون به پدر خود گفت: «او را براي من بگير زيرا در نظر من پسند آمد.» 4 اما پدر و مادرش نميدانستند كه اين از جانب خداوند است، زيرا كه بر فلسطينيان علتي ميخواست، چونكه در آن وقت فلسطينيان بر اسرائيل تسلط ميداشتند.
5 پس شَمْشُون با پدر و مادر خود به تِمْنَه فرود آمد؛ و چون به تاكستانهاي تِمْنَه رسيدند، اينك شيري جوان بر او بغريد. 6 و روح خداوند بر او مستقر شده، آن را دريد به طوري كه بزغالهاي دريده شود، و چيزي در دستش نبود؛ و پدر و مادر خود را از آنچه كرده بود، اطلاع نداد. 7 و رفته، با آن زن سخن گفت وبه نظر شَمْشُون پسند آمد. 8 و چون بعد از چندي براي گرفتنش برميگشت، ازراه به كنار رفت تا لاشة شير را ببيند؛ و اينك انبوه زنبور ، و عسل در لاشة شير بود. 9 و آن را به دست خود گرفته، روان شد و در رفتن ميخورد تا به پدر و مادر خود رسيده، به ايشان داد و خوردند. اما به ايشان نگفت كه عسل را از لاشة شير گرفته بود.
10 و پدرش نزد آن زن آمد و شَمْشُون در آنجا مهماني كرد، زيرا كه جوانان چنين عادت داشتند. 11 و واقع شد كه چون او را ديدند، سي رفيق انتخاب كردند تا همراه او باشند. 12 و شَمْشُون به ايشان گفت: «معمايي براي شما ميگويم، اگر آن را براي من در هفت روز مهماني حل كنيد و آن را دريافت نماييد، به شما سي جامة كتان و سي دست رخت ميدهم. 13 و اگر آن را براي من نتوانيد حل كنيد، آنگاه شما سي جامة كتان و سي دست رخت به من بدهيد.» ايشان به وي گفتند: «معماي خود را بگو تا آن را بشنويم.» 14 به ايشان گفت: «از خورنده خوراك بيرون آمد، و از زورآور شيريني بيرون آمد.» و ايشان تا سه روز معما را نتوانستند حل كنند.
15 و واقع شد كه در روز هفتم به زن شَمْشون گفتند: «شوهر خود را ترغيب نما تا معماي خود را براي ما بيان كند، مبادا تو را و خانة پدر تو را به آتش بسوزانيم. آيا ما را دعوت كردهايد تا ما را تاراج نماييد يا نه؟» 16 پس زن شَمْشُون پيش او گريسته، گفت: «به درستي كه مرا بغض مينمايي و دوست نميداري زيرا معمايي به پسران قوم من گفتهاي و آن را براي من بيان نكردي.» او وي را گفت: «اينك براي پدر و مادر خود بيان نكردم؛ آيا براي تو بيان كنم؟» 17 و در هفت روزي كه ضيافت ايشان ميبود پيش او ميگريست، و واقع شد كه در روز هفتم چونكه او را بسيار الحاحمينمود، برايش بيان كرد و او معما را به پسران قوم خود گفت. 18 و در روز هفتم مردان شهر پيش از غروب آفتاب به وي گفتند كه «چيست شيرينتر از عسل و چيست زورآورتر از شير.» او به ايشان گفت: «اگر با گاو من خيش نميكرديد، معماي مرا دريافت نمينموديد.» 19 و روح خداوند بر وي مستقر شده، به اَشْقَلون رفت و از اهل آنجا سي نفر را كشت، و اسباب آنها را گرفته، دستههاي رخت را به آناني كه معما را بيان كرده بودند، داد و خشمش افروخته شده، به خانة پدر خود برگشت. 20 و زن شَمْشُون به رفيقش كه او را دوست خود ميشمرد، داده شد.
ترجمه تفسیری
ازدواج سامسون
1 يك روز كه سامسون به تمنه رفته بود، دختري فلسطيني توجه او را جلب نمود. 2 چون به خانه بازگشت جريان را با پدر و مادرش در ميان گذاشت و از آنها خواست تا آن دختر را برايش خواستگاري كنند. 3 آنها اعتراض نموده، گفتند: «چرا بايد بروي و همسري از اين فلسطينيهاي بتپرست بگيري؟ آيا در بين تمام خاندان و قوم ما دختري پيدا نميشود كه تو با او ازدواج كني؟»
ولي سامسون به پدر خود گفت: «دختر دلخواه من همان است. او را براي من خواستگاري كنيد.»
4 پدر و مادر او نميدانستند كه دست خداوند در اين كار است و بدين وسيله ميخواهد براي فلسطينيها كه در آن زمان بر بنياسرائيل حكومت ميكردند، دامي بگستراند.
5 سامسون با پدر و مادرش به تمنه رفت. وقتي آنها از تاكستانهاي تمنه عبور ميكردند شير جواني بيرون پريده، به سامسون حمله كرد. 6 در همان لحظه روح خداوند بر او قرار گرفت و با اينكه سلاحي با خود نداشت، شير را گرفته مثل يك بزغاله آن را دريد! اما در اين باره چيزي به پدر و مادر خود نگفت. 7 وقتي سامسون به تمنه رسيد با دختر مورد نظر خود صحبت كرد و او را پسنديد.
8 بعد از مدتي، سامسون براي عروسي باز به تمنه رفت. او از جاده خارج شد تا نگاهي به لاشه شير بياندازد. چشمش به انبوهي از زنبور و مقداري عسل در داخل لاشه افتاد. 9 مقداري از آن عسل را با خود برداشت تا در بين راه بخورد. وقتي به پدر و مادرش رسيد كمي از آن عسل را به آنها داد و ايشان نيز خوردند. اما سامسون به ايشان نگفت كه آن عسل را از كجا آورده است.
10و11 درحاليكه پدر سامسون تدارك ازدواج او را ميديد، سامسون مطابق رسم جوانان آن زمان ضيافتي ترتيب داد و سي نفر از جوانان دهكده در آن شركت كردند. 12 سامسون به آنها گفت: «معمايي به شما ميگويم. اگر در اين هفت روزي كه جشن داريم جواب معما را گفتيد، من سي رداي كتاني و سي دست لباس به شما ميدهم. 13 ولي اگر نتوانستيد جواب بدهيد، شما بايد اين لباسها را به من بدهيد!»
آنها گفتند: «بسيار خوب، معماي خود را بگو تا بشنويم.»
14 سامسون گفت: «از خورنده خوراك بيرون آمد و از زورآور شيريني!» سه روز گذشت و ايشان نتوانستند جواب معما را پيدا كنند.
15 روز چهارم همگي آنها نزد زن سامسون رفتند و به او گفتند: «جواب اين معما را از شوهرت بپرس وبه ما بگو وگرنه خانه پدرت را آتش خواهيم زد و تو را نيز خواهيم سوزانيد. آيا اين مهماني فقط براي لخت كردن ما بود؟»
16 پس زن سامسون پيش او رفته، گريه كرد و گفت: «تو مرا دوست نداري. تو از من متنفري؛ چون براي جوانان قوم من معمايي گفتهاي، ولي جواب آن را به من نميگويي.»
سامسون گفت: «من آن را به پدر و مادرم نيز نگفتهام، چطور انتظار داري به تو بگويم!» 17ولي او دست بردار نبود و هر روز گريه ميكرد، تا اينكه سرانجام در روز هفتم مهماني، سامسون جواب معما را به وي گفت. او نيز جواب را به جوانان قوم خود بازگفت. 18 پس در روز هفتم، پيش از غروب آفتاب آنها جواب معما را به سامسون چنين گفتند: «چه چيزي شيرينتر از عسل و زورآورتر از شير ميباشد؟»
سامسون گفت: «اگر با ماده گاو من شخم نميكرديد، جواب معما را نمييافتيد!» 19 آنگاه روح خداوند بر سامسون قرار گرفت و او به شهر اشقلون رفته، سي نفر از اهالي آنجا را كشت و لباسهاي آنها را براي سي جواني كه جواب معمايش را گفته بودند، آورد و خود از شدت عصبانيت به خانه پدر خود بازگشت. 20 زن سامسون نيز به جواني كه در عروسي آنها ساقدوش سامسون بود، به زني داده شد.
کتاب داوران (ترجمه قدیمی(
انتقام شمشون
1 و بعد از چندي، واقع شد كه شَمْشُون در روزهاي درو گندم براي ديدن زن خود با بزغالهاي آمد و گفت: «نزد زن خود به حجره خواهم درآمد.» ليكن پدرش نگذاشت كه داخل شود. 2 و پدرزنش گفت: «گمان ميكردم كه او را بغض مينمودي، پس او را به رفيق تو دادم؛ آيا خواهر كوچكش از او بهتر نيست؟ او را به عوض وي براي خود بگير.» 3 شَمْشُون به ايشان گفت: «اين دفعه از فلسطينيان بيگناه خواهم بود اگر ايشان را اذيتي برسانم.» 4 و شَمْشُون روانه شده، سيصد شغال گرفت، و مشعلها برداشته، دم بر دم گذاشت، و در ميان هر دو دم مشعلي گذارد. 5 و مشعلها را آتش زده، آنها را در كشتزارهاي فلسطينيان فرستاد، و بافهها و زرعها و باغهاي زيتون را سوزانيد. 6 و فلسطينيان گفتند: «كيست كه اين را كرده است؟» گفتند: «شَمْشُون داماد تِمني، زيرا كه زنش را گرفته، او را به رفيقش داده است.» پس فلسطينيان آمده، زن و پدرش را بهآتش سوزانيدند. 7 و شَمْشُون به ايشان گفت: «اگر به اينطور عمل كنيد، البته از شما انتقام خواهم كشيد و بعد از آن آرامي خواهم يافت.» 8 و ايشان را از ساق تا ران به صدمهاي عظيم كشت. پس رفته، در مغارة صخرة عِيطام ساكن شد.
9 و فلسطينيان برآمده، در يهودا اردو زدند و در لَحي متفرق شدند. 10 و مردان يهودا گفتند: «چرا بر ما برآمديد؟» گفتند: «آمدهايم تا شَمْشُون را ببنديم و برحسب آنچه به ما كردهاست به او عمل نماييم.» 11 پس سه هزار نفر از يهودا به مغارة صخرة عِيطام رفته، به شَمْشُون گفتند: «آيا ندانستهاي كه فلسطينيان بر ما تسلط دارند، پس اين چه كار است كه به ما كردهاي؟» در جواب ايشان گفت: «به نحوي كه ايشان به من كردند، من به ايشان عمل نمودم.» 12 ايشان وي را گفتند: «ما آمدهايم تا تو را ببنديم و به دست فلسطينيان بسپاريم.» شَمْشُون در جواب ايشان گفت: «براي من قسم بخوريد كه خود بر من هجوم نياوريد. « 13 ايشان در جواب وي گفتند: «حاشا! بلكه تو را بسته، به دست ايشان خواهيم سپرد، و يقيناً تو را نخواهيم كشت.» پس او را به دو طناب نو بسته، از صخره برآوردند.
14 و چون او به لَحي رسيد، فلسطينيان از ديدن او نعره زدند؛ و روح خداوند بر وي مستقر شده، طنابهايي كه بر بازوهايش بود، مثل كتاني كه به آتش سوخته شود گرديد، و بندها از دستهايش فروريخت. 15 و چانة تازة الاغي يافته، دست خود را دراز كرد و آن را گرفته، هزار مرد با آن كشت. 16 و شَمْشُون گفت: «با چانة الاغ توده بر توده، با چانة الاغ هزار مرد كشتم.» 17 و چون از گفتن فارغ شد، چانه را از دست خود انداخت و آن مكان را رَمَتْلَحي ناميد.
18 پس بسيار تشنه شده، نزد خداوند دعا كرده، گفت كه «به دست بندهات اين نجات عظيم را دادي و آيا الا´ن از تشنگي بميرم و به دست نامختونان بيفتم؟» 19 پس خدا كفهاي را كه در لَحي بود، شكافت كه آب از آن جاري شد؛ و چون بنوشيد جانش برگشته، تازه روح شد. از اين سبب اسمش عين حَقوري خوانده شد كه تا امروز در لَحي است. 20 و او در روزهاي فلسطينيان، بيست سال بر اسرائيل داوري نمود.
ترجمه تفسیری
انتقام سامسون از فلسطينيها
1 پس از مدتي، در موقع درو گندم، سامسون بزغالهاي بعنوان هديه برداشت تا پيش زن خود برود. اما پدر زنش وي را به خانه راه نداد، 2 و گفت: «من گمان ميكردم تو از او نفرت داري، از اين رو وي را به عقد ساقدوش تو درآوردم. اما خواهر كوچكش از او خيلي زيباتر است؛ ميتواني با او ازدواج كني.»
3 سامسون فرياد زد: «اكنون ديگر هر بلايي بر سر فلسطينيها بياورم تقصيرش به گردن من نيست.» 4 پس بيرون رفته، سيصد شغال گرفت ودمهاي آنها را جفت جفت بهم بست و در ميان هرجفت مشعلي قرارداد. 5 بعد مشعلها را آتش زد و شغالها را در ميان كشتزارهاي فلسطينيان رها نمود. با اين عمل تمام محصول و درختان زيتون سوخته و نابود شد.
6 فلسطينيها از يكديكر ميپرسيدند: «چه كسي اين كار را كرده است؟» بالاخره فهميدند كه كار سامسون داماد تمني بوده است، زيرا تمني زن او را به مرد ديگري داده بود. پس فلسطينيها آن دختر را با پدرش زنده زنده سوزانيدند .7 سامسون وقتي اين را شنيد خشمگين شد و قسم خورد كه تا انتقام آنها را نگيرد آرام ننشيند. 8 پس با بيرحمي بر فلسطينيها حمله برده، بسياري از آنها را كشت، سپس به صخره عيطام رفت و در غاري ساكن شد. 9 فلسطينيها نيز سپاهي بزرگ به سرزمين يهودا فرستادند و شهر لحي را محاصره كردند.
10 اهالي يهودا پرسيدند: «چرا ما را محاصره كردهايد؟»
فلسطينيها جواب دادند: «آمدهايم تا سامسون را بگيريم وبلايي را كه بر سر ما آورد بر سرش بياوريم.»
11 پس سه هزار نفر از مردان يهودا به غار صخره عيطام نزد سامسون رفتند. وقتي پيش او رسيدند گفتند: «اين چه كاريست كه كردي؟ مگر نميداني كه ما زير دست فلسطينيها هستيم؟»
ولي سامسون جواب داد: «من فقط آنچه را كه بر سر من آورده بودند، تلافي كردم.» 12 مردان يهودا گفتند: «ما آمدهايم تو را ببنديم و به فلسطينيها تحويل دهيم.»
سامسون گفت: «بسيار خوب، ولي به من قول دهيد كه خود شما مرا نكشيد.»
13 آنها جواب دادند: «تو را نخواهيم كشت.» پس با دو طناب نو او را بستند و با خود بردند. 14 چون سامسون به لحي رسيد، فلسطينيها از ديدن او بانگ برآوردند. در اين هنگام روح خداوند بر سامسون قرار گرفت و طنابهايـي كه به دستهايش بسته شـده بـود مثل نخي كه به آتش سوخته شود از هم باز شد. 15 آنگاه استخوان چانه الاغي مرده را كه بر زمين افتاده بود برداشت و با آن هزار نفر از فلسطينيها را كشت. 16 سپس گفت:
«با چانهاي از يك الاغ
از كشتهها پشتهها ساختهام،
با چانهاي از يك الاغ
يك هزار مرد را من كشتهام»
17 سپس چانه الاغ را به دور انداخت و آن مكان را رَمَتلَحي (يعني «تپة استخوان چانه») ناميد.
18 سامسون بسيار تشنه شد. پس نزد خداوند دعا كرده، گفت: «امروز اين پيروزي عظيم را به بندهات دادي؛ ولي اكنون از تشنگي ميميرم و به دست اين بتپرستان گرفتار ميشوم.» 19 پس خداوند از داخل گودالي كه در آنجا بود آب بر زمين جاري ساخت. سامسون از آن آب نوشيد و روحش تازه گشت. سپس آن چشمه را عينحقوري (يعني «چشمه مردي كه دعا كرد») ناميد. اين چشمه تا به امروز درآنجا باقيست.
20 سامسون مدت بيست سال رهبري اسرائيل را بعهده داشت، ولي فلسطينيها هنوز هم بر سرزمين آنها مسلط بودند.
ریشه های اساطیری غدیر خم
آیا حدیث غدیرخم خبر یک واقعه ای تاریخی است یا اسطوره ای خدایگانی؟
جنبه هایی از این حدیث اسلامی معروف -که شیعیان روی صحت و درستی تاریخی آن تأکید فراوان میکنند و روایات سنیان هم به وجود خبر آن اقرار میکنند- موضوع را قابل تردید می سازد. از جمله اینکه چرا این موضوع پیش غالب مسلمین (اهل سنت) خبری اصیل گرفته نشده است. همچنین موارد به آسمان بلند نمودن محمد دست داماد و پسر عموی تنومندش علی ابن ابی طالب را به سیاقی که پیش عرب نا مرسوم و معنی لفظی ملالتبار غدیر خم یعنی برکهً آب متعفن و بد بو که به سبب مفهومش مکان مناسبی برای اعلام ولایتعهدی و جانشینی علی از سوی محمد نبوده است. مطابق یک روایت معروف اهل سنت گرچه محمد در حجة الوداع (آخرین سفر بین مکه و مدینه) از غدیر گذشته بود ولی در این هنگام علی در یمن به سر می برده است(قاضى عضد الدين ايجى در «مواقف»). بنابراین از این نظر هم که عده ای میگویند محمد خواسته بود با این کار از داماد خصم پرورش دفاع نیرومندی در مقابل معاندینش نموده باشد، چندان قانع کننده و درست به نظر نمی رسد. خصوصاً اسطورهً غدیر خبر از آگاهی و وقوف کامل محمد از مرگش در آیندهً نزدیک آن زمان میدهد در حالی که بنا به گزارشهای تاریخی موجود وی حتی ساعات آخرعمرش نیز مرگش را باور نمیکرد. به نظر می رسد غدیرخم به عنوان نمادی برای جهان زیرین و مرگ به شمار می رفته است که طبق اسطورهً آن محمد از مرگش سخن به میان می آورد. اهل سنت دلیل اصلی رد اساس تاریخی واقعه غدیر خم را با چنین ادله ای منطقی بیان کرده اند: "برخى از عالمان عامه گفته اند: چگونه ممكن است رسول خدا(ص) همه صحابه را به امامت على(ع) دعوت كند ولى آنان با او به مخالفت برخيزند. به عبارت ديگر براى ردّ تمامى نصوص و استدلالات همين كافى است كه ما مى بينيم صحابه رسول خدا(ص) به آن عمل نكرده اند، و اگر بخواهيم اين روايات و نصوص را (اگرچه متواترند) بپذيريم ناچاريم صحابه رسول خدا(ص) و سلف صالح را متهم به زيرپا گذاشتن حق كنيم و البته اين ممكن نيست، پس بناچار نصوص را ترك مى كنيم و مى گوييم منظور از نصوص و روايات چيز ديگرى بوده است. اين، مضمون سخنى است كه ابن حجر در «صواعق»85 آورده است. و صريح سخنى است كه شيخ سليم البشرى در «المراجعات» نوشته است، او مى نويسد:
اهل بصيرت نافذ و صاحبان تفكر صحيح صحابه را از مخالفت با رسول خدا(ص) منزّه مى دانند، پس ممكن نيست كه نصّى را از او بر امامت شخصى بشنوند و از او روى گردان شوند و به اوّلى و دومى و سومين شخص روى آورند". (اهل سنت و واقعهً غدیر، از سید محمود مدنی) در مورد تأثیر اساطیر بابلی که در فرهنگ شبه جزیرهً عربستان به طور گسترده انتشار یافته بوده است و منشاً غالب اساطیر مربوط به بتان اعراب گردیده بود، تحقیق درست و اساسی صورت نگرفته است. نگارنده اخیراً بعد از کنار زدن ریشه های ایرانی و یهودی و مسیحی روایات قرآنی ریشه غالب خود این روایات بر زمینه ای از باورهای بابلیهای باستان دریافته است که زمانی طولانی پرچمدار علوم و باورهای دینی عهد جهان کهن بوده اند. بر این اساس این سؤال برایم پیش آمد که آیا موضوع غدیر خم از اسطورهً انلیل و نین لیل و فرزندشان مسلامتایا (ایزد ترعه ها و مسیلها و جهان فرودین) بیرون نتراویده است. چه غدیر خم در موقیت بازرگانی ممتاز وسط راه مکه و مدینه واقع شده بوده است و این انتساب و گره زدن یک اسطوره معروف بابلی از جمله اسطوره معروف انلیل و نین لیل و پسرشان مسلامتائیا بدین مکان را هموار می نموده است. مطابق اسطورهً انلیل(الیل، ایزد هوا و آسمان) و نین لیل(ملکهً آسمان)، نین لیل جوان با عدم توجه به سفارش مادرش برای آبتنی به ترعهً اینون بیردو میرود و در آنجا توسط انلیل خدا به مسلامتائیا آبستن میشود ولی این عمل انلیل از سوی خدایان تقبیه و مجبور به ترک شهر و دیارش میگردد. انلیل اعلامیه ای در بارهً سرنوشت صادر میکند:" خدا کند که بذر سلطنتی من به زیر زمین و جهان فرودین برود." سپس با نین لیل به اتاقی میرود و او را به ولی و جانشینش در روی زمین یعنیمسلامتائیا(به عربی یعنی پیامبر یا پیامرسان مرگ، جبرائیل/عزرائیل) آبستن میکند. نام انلیل(الیل) بی شک با ایزد سامی ایل(الله) ملقب به رحمان و رحیم ربط داده مشده است. این لقب وی نام مکتب دینی اسلام(دین صلح و سلامتی) را در اساس مختص وی نشان میدهد. نامهای موزون اکدی انلیل(الیل) و نین لیل در خود زبان عرب می توانست به معنی هرکه کس که من(خدای مورد پرستش=محمد) خدای اویم نین(والامقام=علی) نیز خدای اوست، گرفته شود.نام و نشان این ایزد و الهه اعراب پیش از اسلام را در نام بتان عشقی مزدوج معروف آنان یعنی اساف و نائله مشاهده می کنیم. در از آن جاییکه جزء نین در نام سومری خدای زیرزمینی مسلامتائیا یعنی نین گیش زیدا(فرمانروای درخت خوب) و نینورتا هم وجود داشته، بنابراین نین لیل در اینجا با نین گیش زیدا/نینورتا جایگزین گردیده است .نین گیش زیدا همسر الهه گشتی نانّا(بانوی تاک) و پسر نین ازو(سرور شفابخش) شناخته می شد. او را در بابل پسر ارش کی گال(بانوی جایگاه بزرگ، الههً معبد بزرگ) و سرور بزرگ(الله اکبر=انلیل یا انکی)می شمردند. نامهای ارش کی گال و نین خورساگ(الههً سرزمین سنگی و بیابانی) اصلهای نام و نشان هاجر(حاجر) مادر اسماعیل هستند. اسطورهً اسماعیل به توسط روایات مربوط به ایزد معروف زیرزمین بابلیها یعنی تموز(دوموزی= پسر حقیقی) به هابیل(دریغ فرزند اصلی) و هبل بت معروف کعبه می پیوندد. در مورد خود این ایزد درختان و جهان زیرین نین گیش زیدا میدانیم این محتوی و معنی اصلی همان خطابهً معروف منسوب به محمد بن عبدالله در غدیر خم (محل مرداب و چند درخت خرما)می باشد. غدیر خمی که به نظر میرسد در جابجای اسطوره جانشین ترعه اینون بیردو شده است. اصلاً به مسلم می نماید خود نامهای سومری انلیل(الیل اکدیان) و مسلامتائیا (خدا/رسول جهان زیرین) سر منشأ نامهای الله محمد ، مسیح (درمعنی عبری آن یعنی پیغامبر) و انجیل (یعنی خبر خوش و فرشته) بوده باشند. به نظر میرسد نام مسلامتائیا به همراه نام بابلی معروف دیگر او یعنی نرگال(فرمانروای جهان زیرین)منشاً نام ایزد اوستایی نئیروسنگهه (مرد پیام) بوده باشد. نظر به نام عبری مشیلامیتها (مرد کامل و سالم و صلح دوست) احتمال دارد نام مسلامتائیا با کلمهً مسلم و اسلام که به پیروی از آیین حنیفان(پاکدینان عربستان) پدید آمده و به معانی صلح و سلامتی بوده، مربوط میشده است. گرچه از نظر اصولی اسلامی که محمد در مدینه آن را تبلیغ و عملی نموده، در این معنی صدق نمی کند. بر اساس معنی لفظی شکل عبری این نام در مفهوم مرد صلح، ما به سوی نام خدای پر معمای آشوری به نام شولمان (سلمان، سلیمان) باید همین مسلامتائیای بابلیها یا همان نرگال اراده شده باشد که نظیر سلیمان تورات و روایات اسلامی متصف به ملبس به جامهً با عظمت پر ابهت است. پس بی جهت نیست نام این خدا به صورت شخص اسطوره ای سلمان فارسی وارد احادیث اسلامی شده و حدیث نبوی السلمان منّی برایش پدید آمده است. اما چرا با عنوان فارسی؟ در جواب می توان استدلال نمود که در اینجا نام عنوان پارسی اساطیری کورش هخامنشی(لفظاً یعنی کورش دوست منش، صلح دوست) در تورات یعنی سلیمان(مرد صلح= هخامنش) با نام و نشان این خدای همنام سامیان باستان در آمیخته است. نام سلمان در زبان عربی از سوی دیگر به مفهوم شمشیر، سمبل ایزد جنگ و مرگ و همچنین به معنی درخت بلند است. بنابراین اگر لفظ منّی همراه سلمان را در این حدیث معروف در اصل لقبی به شمار بیاوریم در این صورت این خدا همان نرگال/ مسلامتائیا است. محمد در قرآن سوره نحل آیهً 103 بدون ذکر صریح نام سلمان فارسی از شایعه تعلیم قرآن (کتاب اسلام و مسلمین) به محمد توسط عجمی یاد میشود: می دانيم که می گويند: اين قرآن را شخصی به او می آموزد، اما زبان اين فرد پارسی است، حال آنکه قرآن به زبان کاملاً عربی ست! این نکته بیانگر آن است که نام اسلام به طور اساسی با نام سلمان فارسی اساطیری عرب گره خورده بوده است. با اندکی تفحص در اساطیر کهن بابلی معلوم میگردد منات(مؤنث منّی) الههً زیرزمین بابلیها همانارش کی گال(بانوی جایگاه بزرگ یا مامناتوم) معشوقهً نرگال/ مسلامتائیا(ارّا، ایزد صحرای خشک و بی حاصل) می باشد. این الهه خود نزد اعراب عهد باستان به صورت بت مؤنث منات (الههً مرگ و جهان زیرین) پرستش می شده است. لابد رنگ سیاه بت منات لابد اشاره به االهه جهان زیرین بودن وی بوده است. کوهی که هنوز هم به نام منات(الههً مرگ و جنگ) یا شوهرش منی(مرگ) نامیده میشود، همانجایی است که در مراسم حج مراسم قربانی کردن دامها توسط حاجیان در آن صورت میگیرد. گفته میشود نام سلمان در پیش از اسلام به چاه معروفی در سر راه بازرگانان عربستان اطلاق میشده است که لابد با اصلیت خدای جهان زیرین بودن وی ارتباط داشته است. از سوی دیگر به نظر می رسد نرگال(خدای جهان زیرین) با نینورتا (فرمانروای زمین) -که در اساطیربابلی با چاه و صحرا مربوط است- یا ارّا(ایزد ویرانگر صحراها)، همان اسماعیل نیای اساطیری اعراب، در اصل خدای جنگ مناطق صحرایی مطابق بوده باشد. نام بابلی دیگر نینورتا یعنی نبو(نامیده، اعلام شده)که خدای حکمت و سرنوشت به شمار می رفته با معنی لفظی عربی نام اسماعیل(خدای نامیده شده) یکی است. بنابراین حدیث مسلمین که میگوید سلمان عالم اسم اعظم بوده است معادل به شمار رفتن وی با اسماعیل را خاطرنشان می سازد. جالب است که نام اخیر در عربی به صورت السَامئیل معنی ایزد مرگ را میدهد. لابد خود کلمه عرب(ارابو، صحرانشین) با نام ارّای همین ایزد یعنی ایزد ویرانگر مناطق خشک و بی آب ربط داده میشده است. اعراب بتی هم به نام مناف(مقام عالی) داشته اند که تصور شده است همان منای مذکر باشد که ظاهرا در بتکده اعراب شرقی سمت هند(نیاکان عرب تاجیکان)، یعنی معبد سومنات هم پرستش میشده است. معهذا به احتمال زیاد از مناف همان خدای زمین آبهای ژرف وخرد معروف بابلیها یعنی اِئآ / انکی (خدای زمین) اراده میگردیده است که مسلم به نظر میرسد با ابراهیم یا همان ابرام (پدرعالی) تورات ، انجیل و قرآن، پدر اسماعیل(نینورتا) مطابق باشد.
واقعه غدیر خم
پیامبر اکرم بنا بر امر الهی، در سال دهم هجرت تصمیم به زیارت خانه خدا و بجاآوردن حج نمودند؛ لذا مردم را از این امر مطلع کردند(29) و حتی برای آگاه نمودن اهالی مناطق مختلف، قاصدانی را به آن شهرها گسیل داشتند. فرستادگان حضرت نیز همانگونه که وجود مقدس رسول اکرم خود اعلام نموده بودند، این پیام را به مردم رساندند که این آخرین حج رسول خداست و این سفر دارای اهمیت فراوانی است. هر کس که توانایی و استطاعت آن را دارد، بر او لازم است که پیامبر اکرم را در این سفر همراهی نماید. گرچه رسول اکرم با همراهی عدهای از اصحاب خویش پیش از این، اعمال عمره مفرده را انجام داده بودند،(30) اما این نخستین بار و تنها مرتبهای در طول حیات طیبه پیامبر اسلام بود که بنا بر امر الهی، حضرت تصمیم به بجایآوردن و تعلیم مناسک حج گرفتند. پس از این اعلام، جمعیت کثیری در مدینه جهت همراهی با رسول خدا و بجای آوردن اعمال حج، مجتمع گشتند. مورخان و صاحبنظران از این سفر رسول خدا با عنوان حجةالوداع(31)، حجةالاسلام، حجةالبلاغ(32)، حجة الکمال و حجة التمام(33) یاد مینمایند.
رسول اکرم با پای پیاده و در حالیکه غسل نموده بودند، در روز شنبه 24 یا 25 ذیقعده به همراه همراهان خود و اهلبیت گرامیشان و عامه مهاجرین و انصار و جمعیت کثیری که گرداگرد حضرت اجتماع کرده بودند، به قصد بجای آوردن مناسک حج از مدینه خارج گشتند. تعداد جمعیتی که به همراه حضرت از مدینه خارج شده بودند را بین 70000 تا 120000 (و حتی برخی بیشتر از 120000) نقل نمودهاند؛(34) اما افراد بسیاری به غیر از این عده، نظیر اشخاصی که در مکه مقیم بودند و یا اشخاصی که از شهرهای دیگر خود به مکه آمده و در آنجا به حضرت ملحق شدند، به همراه پیامبر و با اقتدای به ایشان مناسک حج را در این سفر بجای آورده و رسول خدا را همراهی نمودند. امام علی، پیش از تصمیم پیامبر برای بجای آوردن مناسک حج، از طرف ایشان برای تبلیغ اسلام و نشر معارف الهی به جانب یمن فرستاده شده بودند؛ اما هنگامی که از تصمیم پیامبر برای سفر حج و لزوم همراهی سایر مسلمین با آن حضرت در این سفر، آگاه گشتند، به همراه عدهای از یمن به سمت مکه حرکت نمودند و در آنجا پیش از آغاز مناسک، به رسول اکرم ملحق شدند.(35)
رسول خدا و همراهیان آن حضرت، در میقات مسجد شجره مُحرم گشتند و بدین ترتیب اعمال حج را آغاز نمودند. گرچه اصول و کلیات مناسک حج قبلا و به هنگام نزول آیات مربوطه، توسط رسول اکرم توضیح داده شده بود، اما در این سفر، پیامبر این اعمال را به طور عملی برای مردم آموزش داده و جزئیات را برای آنان تبین نمودند و در مواقف گوناگون، با ایراد خطابه، مردم را نسبت به سایر تکالیف الهی و وظایف شرعیشان آگاهی بخشیدند.
سرانجام اعمال حج، پایان یافت و پیامبر اکرم به همراه جمعیت کثیری که ایشان را همراهی مینمودند، شهر مکه را ترک نمودند و رهسپار مدینه شدند که در بین راه به محل غدیر خم رسیدند.
غدیر در لغت به معنای آبریز و مسیل،(36) و غدیر خم در جغرافیا، نام محلی است که به خاطر وجود برکهای در این محل، که در آن آب باران جمع میشده است، به این نام (غدیر خم) شهرت یافته است. غدیر در 3 - 4 کیلومتری جحفه واقع شده و جحفه در 64 کیلومتری مکه قرار دارد که یکی از میقاتهای پنجگانه میباشد. در جحفه راه اهالی مصر، مدینه، عراق و شام از یکدیگر جدا میشود.(37) غدیر خم به علت وجود مقداری آب و چندین درخت کهنسال، محل توقف و استراحت کاروانیان واقع میشد اما دارای گرمایی طاقت فرسا و شدید بود.(38)
هنگامی که رسول اکرم در روز 5شنبه 18 ذیالحجه به وادی غدیر خم رسیدند و پیش از جدایی اهالی شام، مصر و عراق از میان جمعیت، جبرئیل امین از جانب خداوند بر ایشان نازل گردید و آیه: « یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک فان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس »(39) را نازل نمود و از جانب حق تعالی، رسول اکرم را امر نمود تا حکم آنچه را که در قبل بر پیامبر درباره امام علی نازل گشته بود، به مردم ابلاغ نمایند. در این هنگام، پیشتازان کاروان و افرادی که جلوتر حرکت مینمودند، حوالی جحفه رسیده بودند. رسول اکرم پس از نزول آیه، دستور توقف کاروانیان را صادر نمودند و امر فرمودند تا آنانی که پیشاپیش حرکت مینمودند، به محل غدیر بازگردند و افرادی که در پس قافله، عقب مانده بودند، سریعتر به کاروان در این وادی، ملحق شوند.(40) همچنین به چند تن از صحابه دستور دادند تا فضای زیر چند درخت کهنسال را که در آن محل قرار داشتند، آماده نمایند؛ خارها را از زمین برکنند و سنگهای ناهموار موجود در زیر آن درختان را جمعآوری نمایند. در این هنگام، زمان به جای آوردن نماز ظهر فرارسید و رسول اکرم فریضه ظهر را در گرمای شدید،(41)(42) به همراه جمعیت کثیر حاضر، ادا نمودند. شدت گرما در وادی غدیر به حدی بود که اشخاص، گوشهای از ردا و لباس خویش را برای در امان بودن از شدت تابش آفتاب، بر سر میافکندند و مقداری از آنرا برای کاستن از شدت گرمای شنها و سنگها، در زیر پای خویش میگستردند.(43) برای رسول خدا نیز پارچهای بر روی شاخسار آن درختان کهن افکندند تا مانعی در برابر حرارت موجود و تابش خورشید، ایجاد نمایند. هنگامی که حضرت از نماز فارغ گشت، از جهاز شتران، در همان محلی که به فرمان رسول خدا توسط صحابه آماده شده بود، منبری ساختند و وجود مقدس پیامبر اکرم بر فراز آن در آمدند و شروع به ایراد خطبه، با صدایی بلند و رسا نمودند؛ در حالیکه جمعیت فراوان همراه پیامبر، بر گرداگرد حضرت جمع گشته بودند و به سخنان نبیاکرم گوش فرا میدادند و برخی از افراد نیز برای آنکه همگان از کلام رسول خدا مطلع گردند، سخنان آن حضرت را با صدایی بلند برای افرادی که دورتر قرار داشتند، تکرار مینمودند.
خطابه حضرت در میان جمعیت بدین گونه ایراد گردید:
« حمد و ستایش مخصوص خداوند است و از او یاری میخواهیم و به او ایمان داریم و از شرور نفسهایمان و زشتیهای کردارمان، به او پناه میبریم؛ خداوندی که هدایتگری وجود ندارد برای کسانی که گمراهشان نماید و گمراه کنندهای وجود ندارد برای اشخاصی که او هدایتشان نماید و شهادت میدهم که جز خدا، معبودی نیست و محمد(صلی الله علیه و آله) بنده و فرستاده اوست و اما بعد؛ ای مردم، خداوند لطیف و خبیر (دارای لطف فراوان و بسیار آگاه) مرا خبر داد که من به زودی (به سوی او) فرا خوانده میشوم و (دعوت او را) اجابت خواهم نمود.(44) من مسئول هستم و شما نیز مسئولید. پس (درباره دعوت و مسئولیت من) چه میگویید؟ »
حاضران در پاسخ گفتند: « شهادت میدهیم که دعوت خویش را ابلاغ نمودی و نصیحت کردی و کوشش نمودی، پس خداوند شما را جزای خیر دهد.»(45)
سپس رسول خدا فرمودند: « آیا شهادت نمیدهید که معبودی جز خدا نیست و محمد(صلی الله علیه و آله) بنده و فرستاده اوست؟ و (آیا شهادت نمیدهید که) بهشت و دوزخ خداوند، حق است و مرگ، حق است و قیامت میآید و در آن شکی نیست و خداوند کسانی را که در قبرها هستند مبعوث میگرداند؟»
حاضران گفتند: « بله ای رسول خدا، شهادت میدهیم.»
سپس در ادامه، رسول اکرم خداوند را بر این امر شاهد گرفتند و از مردم پرسیدند: « آیا (کلام مرا) میشنوید؟»
حاضرین گفتند: «بله یا رسولالله.»(46)
پس حضرت فرمودند: «من پیش از شما در کنار حوض (کوثر) حاضر میگردم و شما در کنار آن بر من وارد میگردید و عرض آن به اندازه فاصله مابین بُصری (شهری در حوالی شام) و صَنعا (شهری در یمن) میباشد. در آن قدحهایی به تعداد ستارگان، از جنس نقره است؛ پس بنگرید که پس از من چگونه درباره ثقلین (دو شئ گرانبها) رفتار مینمایید.»
در این هنگام فردی ندا داد که « ثقلین چه هستند ای رسول خدا؟»
رسول اکرم فرمودند: « ثقل اکبر کتاب خداست. جانبی از آن بدست خداوند و جانب دیگر آن در دستان شماست. پس به آن متمسک شوید. (آنرا گرفته و از هدایت آن بهره برید.) که اگر به آن تمسک جویید، گمراه نمیشوید و ثقل دیگر و کوچکتر، عترت من هستند. خداوند لطیف خبیر مرا خبر داد که این دو ثقل تا هنگامی که در کنار حوض بر من وارد شوند، از یکدیگر جدا نمیگردند(47) و من این را از پروردگارم مسئلت نمودهام. پس، از این دو پیشی نگیرید که هلاک میگردید و از این دو، باز نمانید که هلاک میشوید.(48)»
سپس رسول خدا، دست امام علی را بلند نمود تا همه مردم، ایشان را در کنار رسول خدا مشاهده نمودند.(49) در این هنگام رسول اکرم از حاضرین پرسیدند: « ای مردم، آیا من از خود شما، بر شما اولی و مقدمتر نیستم؟»(50)(51)
مردم پاسخ دادند: « بله، ای رسول خدا.»(52)
حضرت در ادامه فرمودند: «خداوند ولی من است و من ولی مؤمنین هستم و من نسبت به آنان از خودشان اولی و مقدم میباشم.»(53)
آنگاه فرمودند: « پس هر کس که من مولای او هستم، علی مولای اوست.»(54)، رسول خدا 3 بار این جمله را تکرار نمودند(55) و فرمودند: «خداوندا، دوست بدار و سرپرستی کن، هر کسی که علی را دوست و سرپرست خود بداند و دشمن بدار هر کسی که او را دشمن میدارد(56) و یاری نما هر کسی که او را یاری مینماید و به حال خود رها کن، هر کس که او را وا میگذارد.(57)»
سپس خطاب به مردم فرمودند: «ای مردم، حاضرین به غایبین (این پیام را) برسانند.»(58)
هنوز جمعیت متفرق نگشته بودند که بار دیگر جبرائیل نازل شد و از جانب خداوند، آیه: « الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الإسلام دینا»(59) را بر پیامبر فرو فرستاد. هنگامی که این آیه نازل گردید، نبی اکرم فرمودند: «اللهاکبر بر کامل شدن دین و تمام گشتن نعمت و رضایت پروردگار به رسالت من و ولایت علی پس از من.»(60)
در این موقع، مردم به امیر مؤمنان، امام علی(علیه السلام) تهنیت گفتند. از جمله کسانی که پیشاپیش سایر صحابه، به امام علی تهنیت گفتند، ابوبکر و عمر بودند. عمر پیوسته خطاب به امیر مؤمنان میگفت: « بر تو گوارا باد ای پسر ابیطالب، تو مولای من و مولای هر مرد و زن با ایمان گشتی.»(61)
در این هنگام، حسان بن ثابت که از شعرای زبردست بود از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) اجازه خواست تا آنچه را که در این موقف درباره امام علی (علیه السلام) از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) شنیده است، در ضمن ابیاتی بسراید. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: «به برکت الهی، بگو.» حسان، خطاب به بزرگان قریش گفت: « ای بزرگان قریش، سخن مرا به گواهی و امضای پیامبر گوش کنید.» و این چنین سرود:
«در روز غدیر پیامبرشان با بانگ بلند ندایشان در داد، غدیری که در سرزمین خم قرار داشت و ای کاش مردم جهان بودند و رسول خدا را در حال ندا میدیدند که میفرمود: آیا من سرپرست و ولی شما نیستم؟
مردم در پاسخ او بدون هیچ پرده پوشی گفتند: معبود تو، مولای ما و تو ولی ما هستی؛ و تو ای خواننده شعر، اگر در آنجا بودی، حتی یک نفر هم مخالف نمییافتی.
در این هنگام رو به علیبنابیطالب کرد و فرمود: یا علی، برخیز که من تو را برای امامت و هدایت خلق بعد از خود (و از جانب خداوند) شایسته دیدم.»
جنبه هایی از این حدیث اسلامی معروف -که شیعیان روی صحت و درستی تاریخی آن تأکید فراوان میکنند و روایات سنیان هم به وجود خبر آن اقرار میکنند- موضوع را قابل تردید می سازد. از جمله اینکه چرا این موضوع پیش غالب مسلمین (اهل سنت) خبری اصیل گرفته نشده است. همچنین موارد به آسمان بلند نمودن محمد دست داماد و پسر عموی تنومندش علی ابن ابی طالب را به سیاقی که پیش عرب نا مرسوم و معنی لفظی ملالتبار غدیر خم یعنی برکهً آب متعفن و بد بو که به سبب مفهومش مکان مناسبی برای اعلام ولایتعهدی و جانشینی علی از سوی محمد نبوده است. مطابق یک روایت معروف اهل سنت گرچه محمد در حجة الوداع (آخرین سفر بین مکه و مدینه) از غدیر گذشته بود ولی در این هنگام علی در یمن به سر می برده است(قاضى عضد الدين ايجى در «مواقف»). بنابراین از این نظر هم که عده ای میگویند محمد خواسته بود با این کار از داماد خصم پرورش دفاع نیرومندی در مقابل معاندینش نموده باشد، چندان قانع کننده و درست به نظر نمی رسد. خصوصاً اسطورهً غدیر خبر از آگاهی و وقوف کامل محمد از مرگش در آیندهً نزدیک آن زمان میدهد در حالی که بنا به گزارشهای تاریخی موجود وی حتی ساعات آخرعمرش نیز مرگش را باور نمیکرد. به نظر می رسد غدیرخم به عنوان نمادی برای جهان زیرین و مرگ به شمار می رفته است که طبق اسطورهً آن محمد از مرگش سخن به میان می آورد. اهل سنت دلیل اصلی رد اساس تاریخی واقعه غدیر خم را با چنین ادله ای منطقی بیان کرده اند: "برخى از عالمان عامه گفته اند: چگونه ممكن است رسول خدا(ص) همه صحابه را به امامت على(ع) دعوت كند ولى آنان با او به مخالفت برخيزند. به عبارت ديگر براى ردّ تمامى نصوص و استدلالات همين كافى است كه ما مى بينيم صحابه رسول خدا(ص) به آن عمل نكرده اند، و اگر بخواهيم اين روايات و نصوص را (اگرچه متواترند) بپذيريم ناچاريم صحابه رسول خدا(ص) و سلف صالح را متهم به زيرپا گذاشتن حق كنيم و البته اين ممكن نيست، پس بناچار نصوص را ترك مى كنيم و مى گوييم منظور از نصوص و روايات چيز ديگرى بوده است. اين، مضمون سخنى است كه ابن حجر در «صواعق»85 آورده است. و صريح سخنى است كه شيخ سليم البشرى در «المراجعات» نوشته است، او مى نويسد:
اهل بصيرت نافذ و صاحبان تفكر صحيح صحابه را از مخالفت با رسول خدا(ص) منزّه مى دانند، پس ممكن نيست كه نصّى را از او بر امامت شخصى بشنوند و از او روى گردان شوند و به اوّلى و دومى و سومين شخص روى آورند". (اهل سنت و واقعهً غدیر، از سید محمود مدنی) در مورد تأثیر اساطیر بابلی که در فرهنگ شبه جزیرهً عربستان به طور گسترده انتشار یافته بوده است و منشاً غالب اساطیر مربوط به بتان اعراب گردیده بود، تحقیق درست و اساسی صورت نگرفته است. نگارنده اخیراً بعد از کنار زدن ریشه های ایرانی و یهودی و مسیحی روایات قرآنی ریشه غالب خود این روایات بر زمینه ای از باورهای بابلیهای باستان دریافته است که زمانی طولانی پرچمدار علوم و باورهای دینی عهد جهان کهن بوده اند. بر این اساس این سؤال برایم پیش آمد که آیا موضوع غدیر خم از اسطورهً انلیل و نین لیل و فرزندشان مسلامتایا (ایزد ترعه ها و مسیلها و جهان فرودین) بیرون نتراویده است. چه غدیر خم در موقیت بازرگانی ممتاز وسط راه مکه و مدینه واقع شده بوده است و این انتساب و گره زدن یک اسطوره معروف بابلی از جمله اسطوره معروف انلیل و نین لیل و پسرشان مسلامتائیا بدین مکان را هموار می نموده است. مطابق اسطورهً انلیل(الیل، ایزد هوا و آسمان) و نین لیل(ملکهً آسمان)، نین لیل جوان با عدم توجه به سفارش مادرش برای آبتنی به ترعهً اینون بیردو میرود و در آنجا توسط انلیل خدا به مسلامتائیا آبستن میشود ولی این عمل انلیل از سوی خدایان تقبیه و مجبور به ترک شهر و دیارش میگردد. انلیل اعلامیه ای در بارهً سرنوشت صادر میکند:" خدا کند که بذر سلطنتی من به زیر زمین و جهان فرودین برود." سپس با نین لیل به اتاقی میرود و او را به ولی و جانشینش در روی زمین یعنیمسلامتائیا(به عربی یعنی پیامبر یا پیامرسان مرگ، جبرائیل/عزرائیل) آبستن میکند. نام انلیل(الیل) بی شک با ایزد سامی ایل(الله) ملقب به رحمان و رحیم ربط داده مشده است. این لقب وی نام مکتب دینی اسلام(دین صلح و سلامتی) را در اساس مختص وی نشان میدهد. نامهای موزون اکدی انلیل(الیل) و نین لیل در خود زبان عرب می توانست به معنی هرکه کس که من(خدای مورد پرستش=محمد) خدای اویم نین(والامقام=علی) نیز خدای اوست، گرفته شود.نام و نشان این ایزد و الهه اعراب پیش از اسلام را در نام بتان عشقی مزدوج معروف آنان یعنی اساف و نائله مشاهده می کنیم. در از آن جاییکه جزء نین در نام سومری خدای زیرزمینی مسلامتائیا یعنی نین گیش زیدا(فرمانروای درخت خوب) و نینورتا هم وجود داشته، بنابراین نین لیل در اینجا با نین گیش زیدا/نینورتا جایگزین گردیده است .نین گیش زیدا همسر الهه گشتی نانّا(بانوی تاک) و پسر نین ازو(سرور شفابخش) شناخته می شد. او را در بابل پسر ارش کی گال(بانوی جایگاه بزرگ، الههً معبد بزرگ) و سرور بزرگ(الله اکبر=انلیل یا انکی)می شمردند. نامهای ارش کی گال و نین خورساگ(الههً سرزمین سنگی و بیابانی) اصلهای نام و نشان هاجر(حاجر) مادر اسماعیل هستند. اسطورهً اسماعیل به توسط روایات مربوط به ایزد معروف زیرزمین بابلیها یعنی تموز(دوموزی= پسر حقیقی) به هابیل(دریغ فرزند اصلی) و هبل بت معروف کعبه می پیوندد. در مورد خود این ایزد درختان و جهان زیرین نین گیش زیدا میدانیم این محتوی و معنی اصلی همان خطابهً معروف منسوب به محمد بن عبدالله در غدیر خم (محل مرداب و چند درخت خرما)می باشد. غدیر خمی که به نظر میرسد در جابجای اسطوره جانشین ترعه اینون بیردو شده است. اصلاً به مسلم می نماید خود نامهای سومری انلیل(الیل اکدیان) و مسلامتائیا (خدا/رسول جهان زیرین) سر منشأ نامهای الله محمد ، مسیح (درمعنی عبری آن یعنی پیغامبر) و انجیل (یعنی خبر خوش و فرشته) بوده باشند. به نظر میرسد نام مسلامتائیا به همراه نام بابلی معروف دیگر او یعنی نرگال(فرمانروای جهان زیرین)منشاً نام ایزد اوستایی نئیروسنگهه (مرد پیام) بوده باشد. نظر به نام عبری مشیلامیتها (مرد کامل و سالم و صلح دوست) احتمال دارد نام مسلامتائیا با کلمهً مسلم و اسلام که به پیروی از آیین حنیفان(پاکدینان عربستان) پدید آمده و به معانی صلح و سلامتی بوده، مربوط میشده است. گرچه از نظر اصولی اسلامی که محمد در مدینه آن را تبلیغ و عملی نموده، در این معنی صدق نمی کند. بر اساس معنی لفظی شکل عبری این نام در مفهوم مرد صلح، ما به سوی نام خدای پر معمای آشوری به نام شولمان (سلمان، سلیمان) باید همین مسلامتائیای بابلیها یا همان نرگال اراده شده باشد که نظیر سلیمان تورات و روایات اسلامی متصف به ملبس به جامهً با عظمت پر ابهت است. پس بی جهت نیست نام این خدا به صورت شخص اسطوره ای سلمان فارسی وارد احادیث اسلامی شده و حدیث نبوی السلمان منّی برایش پدید آمده است. اما چرا با عنوان فارسی؟ در جواب می توان استدلال نمود که در اینجا نام عنوان پارسی اساطیری کورش هخامنشی(لفظاً یعنی کورش دوست منش، صلح دوست) در تورات یعنی سلیمان(مرد صلح= هخامنش) با نام و نشان این خدای همنام سامیان باستان در آمیخته است. نام سلمان در زبان عربی از سوی دیگر به مفهوم شمشیر، سمبل ایزد جنگ و مرگ و همچنین به معنی درخت بلند است. بنابراین اگر لفظ منّی همراه سلمان را در این حدیث معروف در اصل لقبی به شمار بیاوریم در این صورت این خدا همان نرگال/ مسلامتائیا است. محمد در قرآن سوره نحل آیهً 103 بدون ذکر صریح نام سلمان فارسی از شایعه تعلیم قرآن (کتاب اسلام و مسلمین) به محمد توسط عجمی یاد میشود: می دانيم که می گويند: اين قرآن را شخصی به او می آموزد، اما زبان اين فرد پارسی است، حال آنکه قرآن به زبان کاملاً عربی ست! این نکته بیانگر آن است که نام اسلام به طور اساسی با نام سلمان فارسی اساطیری عرب گره خورده بوده است. با اندکی تفحص در اساطیر کهن بابلی معلوم میگردد منات(مؤنث منّی) الههً زیرزمین بابلیها همانارش کی گال(بانوی جایگاه بزرگ یا مامناتوم) معشوقهً نرگال/ مسلامتائیا(ارّا، ایزد صحرای خشک و بی حاصل) می باشد. این الهه خود نزد اعراب عهد باستان به صورت بت مؤنث منات (الههً مرگ و جهان زیرین) پرستش می شده است. لابد رنگ سیاه بت منات لابد اشاره به االهه جهان زیرین بودن وی بوده است. کوهی که هنوز هم به نام منات(الههً مرگ و جنگ) یا شوهرش منی(مرگ) نامیده میشود، همانجایی است که در مراسم حج مراسم قربانی کردن دامها توسط حاجیان در آن صورت میگیرد. گفته میشود نام سلمان در پیش از اسلام به چاه معروفی در سر راه بازرگانان عربستان اطلاق میشده است که لابد با اصلیت خدای جهان زیرین بودن وی ارتباط داشته است. از سوی دیگر به نظر می رسد نرگال(خدای جهان زیرین) با نینورتا (فرمانروای زمین) -که در اساطیربابلی با چاه و صحرا مربوط است- یا ارّا(ایزد ویرانگر صحراها)، همان اسماعیل نیای اساطیری اعراب، در اصل خدای جنگ مناطق صحرایی مطابق بوده باشد. نام بابلی دیگر نینورتا یعنی نبو(نامیده، اعلام شده)که خدای حکمت و سرنوشت به شمار می رفته با معنی لفظی عربی نام اسماعیل(خدای نامیده شده) یکی است. بنابراین حدیث مسلمین که میگوید سلمان عالم اسم اعظم بوده است معادل به شمار رفتن وی با اسماعیل را خاطرنشان می سازد. جالب است که نام اخیر در عربی به صورت السَامئیل معنی ایزد مرگ را میدهد. لابد خود کلمه عرب(ارابو، صحرانشین) با نام ارّای همین ایزد یعنی ایزد ویرانگر مناطق خشک و بی آب ربط داده میشده است. اعراب بتی هم به نام مناف(مقام عالی) داشته اند که تصور شده است همان منای مذکر باشد که ظاهرا در بتکده اعراب شرقی سمت هند(نیاکان عرب تاجیکان)، یعنی معبد سومنات هم پرستش میشده است. معهذا به احتمال زیاد از مناف همان خدای زمین آبهای ژرف وخرد معروف بابلیها یعنی اِئآ / انکی (خدای زمین) اراده میگردیده است که مسلم به نظر میرسد با ابراهیم یا همان ابرام (پدرعالی) تورات ، انجیل و قرآن، پدر اسماعیل(نینورتا) مطابق باشد.
واقعه غدیر خم
پیامبر اکرم بنا بر امر الهی، در سال دهم هجرت تصمیم به زیارت خانه خدا و بجاآوردن حج نمودند؛ لذا مردم را از این امر مطلع کردند(29) و حتی برای آگاه نمودن اهالی مناطق مختلف، قاصدانی را به آن شهرها گسیل داشتند. فرستادگان حضرت نیز همانگونه که وجود مقدس رسول اکرم خود اعلام نموده بودند، این پیام را به مردم رساندند که این آخرین حج رسول خداست و این سفر دارای اهمیت فراوانی است. هر کس که توانایی و استطاعت آن را دارد، بر او لازم است که پیامبر اکرم را در این سفر همراهی نماید. گرچه رسول اکرم با همراهی عدهای از اصحاب خویش پیش از این، اعمال عمره مفرده را انجام داده بودند،(30) اما این نخستین بار و تنها مرتبهای در طول حیات طیبه پیامبر اسلام بود که بنا بر امر الهی، حضرت تصمیم به بجایآوردن و تعلیم مناسک حج گرفتند. پس از این اعلام، جمعیت کثیری در مدینه جهت همراهی با رسول خدا و بجای آوردن اعمال حج، مجتمع گشتند. مورخان و صاحبنظران از این سفر رسول خدا با عنوان حجةالوداع(31)، حجةالاسلام، حجةالبلاغ(32)، حجة الکمال و حجة التمام(33) یاد مینمایند.
رسول اکرم با پای پیاده و در حالیکه غسل نموده بودند، در روز شنبه 24 یا 25 ذیقعده به همراه همراهان خود و اهلبیت گرامیشان و عامه مهاجرین و انصار و جمعیت کثیری که گرداگرد حضرت اجتماع کرده بودند، به قصد بجای آوردن مناسک حج از مدینه خارج گشتند. تعداد جمعیتی که به همراه حضرت از مدینه خارج شده بودند را بین 70000 تا 120000 (و حتی برخی بیشتر از 120000) نقل نمودهاند؛(34) اما افراد بسیاری به غیر از این عده، نظیر اشخاصی که در مکه مقیم بودند و یا اشخاصی که از شهرهای دیگر خود به مکه آمده و در آنجا به حضرت ملحق شدند، به همراه پیامبر و با اقتدای به ایشان مناسک حج را در این سفر بجای آورده و رسول خدا را همراهی نمودند. امام علی، پیش از تصمیم پیامبر برای بجای آوردن مناسک حج، از طرف ایشان برای تبلیغ اسلام و نشر معارف الهی به جانب یمن فرستاده شده بودند؛ اما هنگامی که از تصمیم پیامبر برای سفر حج و لزوم همراهی سایر مسلمین با آن حضرت در این سفر، آگاه گشتند، به همراه عدهای از یمن به سمت مکه حرکت نمودند و در آنجا پیش از آغاز مناسک، به رسول اکرم ملحق شدند.(35)
رسول خدا و همراهیان آن حضرت، در میقات مسجد شجره مُحرم گشتند و بدین ترتیب اعمال حج را آغاز نمودند. گرچه اصول و کلیات مناسک حج قبلا و به هنگام نزول آیات مربوطه، توسط رسول اکرم توضیح داده شده بود، اما در این سفر، پیامبر این اعمال را به طور عملی برای مردم آموزش داده و جزئیات را برای آنان تبین نمودند و در مواقف گوناگون، با ایراد خطابه، مردم را نسبت به سایر تکالیف الهی و وظایف شرعیشان آگاهی بخشیدند.
سرانجام اعمال حج، پایان یافت و پیامبر اکرم به همراه جمعیت کثیری که ایشان را همراهی مینمودند، شهر مکه را ترک نمودند و رهسپار مدینه شدند که در بین راه به محل غدیر خم رسیدند.
غدیر در لغت به معنای آبریز و مسیل،(36) و غدیر خم در جغرافیا، نام محلی است که به خاطر وجود برکهای در این محل، که در آن آب باران جمع میشده است، به این نام (غدیر خم) شهرت یافته است. غدیر در 3 - 4 کیلومتری جحفه واقع شده و جحفه در 64 کیلومتری مکه قرار دارد که یکی از میقاتهای پنجگانه میباشد. در جحفه راه اهالی مصر، مدینه، عراق و شام از یکدیگر جدا میشود.(37) غدیر خم به علت وجود مقداری آب و چندین درخت کهنسال، محل توقف و استراحت کاروانیان واقع میشد اما دارای گرمایی طاقت فرسا و شدید بود.(38)
هنگامی که رسول اکرم در روز 5شنبه 18 ذیالحجه به وادی غدیر خم رسیدند و پیش از جدایی اهالی شام، مصر و عراق از میان جمعیت، جبرئیل امین از جانب خداوند بر ایشان نازل گردید و آیه: « یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک فان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس »(39) را نازل نمود و از جانب حق تعالی، رسول اکرم را امر نمود تا حکم آنچه را که در قبل بر پیامبر درباره امام علی نازل گشته بود، به مردم ابلاغ نمایند. در این هنگام، پیشتازان کاروان و افرادی که جلوتر حرکت مینمودند، حوالی جحفه رسیده بودند. رسول اکرم پس از نزول آیه، دستور توقف کاروانیان را صادر نمودند و امر فرمودند تا آنانی که پیشاپیش حرکت مینمودند، به محل غدیر بازگردند و افرادی که در پس قافله، عقب مانده بودند، سریعتر به کاروان در این وادی، ملحق شوند.(40) همچنین به چند تن از صحابه دستور دادند تا فضای زیر چند درخت کهنسال را که در آن محل قرار داشتند، آماده نمایند؛ خارها را از زمین برکنند و سنگهای ناهموار موجود در زیر آن درختان را جمعآوری نمایند. در این هنگام، زمان به جای آوردن نماز ظهر فرارسید و رسول اکرم فریضه ظهر را در گرمای شدید،(41)(42) به همراه جمعیت کثیر حاضر، ادا نمودند. شدت گرما در وادی غدیر به حدی بود که اشخاص، گوشهای از ردا و لباس خویش را برای در امان بودن از شدت تابش آفتاب، بر سر میافکندند و مقداری از آنرا برای کاستن از شدت گرمای شنها و سنگها، در زیر پای خویش میگستردند.(43) برای رسول خدا نیز پارچهای بر روی شاخسار آن درختان کهن افکندند تا مانعی در برابر حرارت موجود و تابش خورشید، ایجاد نمایند. هنگامی که حضرت از نماز فارغ گشت، از جهاز شتران، در همان محلی که به فرمان رسول خدا توسط صحابه آماده شده بود، منبری ساختند و وجود مقدس پیامبر اکرم بر فراز آن در آمدند و شروع به ایراد خطبه، با صدایی بلند و رسا نمودند؛ در حالیکه جمعیت فراوان همراه پیامبر، بر گرداگرد حضرت جمع گشته بودند و به سخنان نبیاکرم گوش فرا میدادند و برخی از افراد نیز برای آنکه همگان از کلام رسول خدا مطلع گردند، سخنان آن حضرت را با صدایی بلند برای افرادی که دورتر قرار داشتند، تکرار مینمودند.
خطابه حضرت در میان جمعیت بدین گونه ایراد گردید:
« حمد و ستایش مخصوص خداوند است و از او یاری میخواهیم و به او ایمان داریم و از شرور نفسهایمان و زشتیهای کردارمان، به او پناه میبریم؛ خداوندی که هدایتگری وجود ندارد برای کسانی که گمراهشان نماید و گمراه کنندهای وجود ندارد برای اشخاصی که او هدایتشان نماید و شهادت میدهم که جز خدا، معبودی نیست و محمد(صلی الله علیه و آله) بنده و فرستاده اوست و اما بعد؛ ای مردم، خداوند لطیف و خبیر (دارای لطف فراوان و بسیار آگاه) مرا خبر داد که من به زودی (به سوی او) فرا خوانده میشوم و (دعوت او را) اجابت خواهم نمود.(44) من مسئول هستم و شما نیز مسئولید. پس (درباره دعوت و مسئولیت من) چه میگویید؟ »
حاضران در پاسخ گفتند: « شهادت میدهیم که دعوت خویش را ابلاغ نمودی و نصیحت کردی و کوشش نمودی، پس خداوند شما را جزای خیر دهد.»(45)
سپس رسول خدا فرمودند: « آیا شهادت نمیدهید که معبودی جز خدا نیست و محمد(صلی الله علیه و آله) بنده و فرستاده اوست؟ و (آیا شهادت نمیدهید که) بهشت و دوزخ خداوند، حق است و مرگ، حق است و قیامت میآید و در آن شکی نیست و خداوند کسانی را که در قبرها هستند مبعوث میگرداند؟»
حاضران گفتند: « بله ای رسول خدا، شهادت میدهیم.»
سپس در ادامه، رسول اکرم خداوند را بر این امر شاهد گرفتند و از مردم پرسیدند: « آیا (کلام مرا) میشنوید؟»
حاضرین گفتند: «بله یا رسولالله.»(46)
پس حضرت فرمودند: «من پیش از شما در کنار حوض (کوثر) حاضر میگردم و شما در کنار آن بر من وارد میگردید و عرض آن به اندازه فاصله مابین بُصری (شهری در حوالی شام) و صَنعا (شهری در یمن) میباشد. در آن قدحهایی به تعداد ستارگان، از جنس نقره است؛ پس بنگرید که پس از من چگونه درباره ثقلین (دو شئ گرانبها) رفتار مینمایید.»
در این هنگام فردی ندا داد که « ثقلین چه هستند ای رسول خدا؟»
رسول اکرم فرمودند: « ثقل اکبر کتاب خداست. جانبی از آن بدست خداوند و جانب دیگر آن در دستان شماست. پس به آن متمسک شوید. (آنرا گرفته و از هدایت آن بهره برید.) که اگر به آن تمسک جویید، گمراه نمیشوید و ثقل دیگر و کوچکتر، عترت من هستند. خداوند لطیف خبیر مرا خبر داد که این دو ثقل تا هنگامی که در کنار حوض بر من وارد شوند، از یکدیگر جدا نمیگردند(47) و من این را از پروردگارم مسئلت نمودهام. پس، از این دو پیشی نگیرید که هلاک میگردید و از این دو، باز نمانید که هلاک میشوید.(48)»
سپس رسول خدا، دست امام علی را بلند نمود تا همه مردم، ایشان را در کنار رسول خدا مشاهده نمودند.(49) در این هنگام رسول اکرم از حاضرین پرسیدند: « ای مردم، آیا من از خود شما، بر شما اولی و مقدمتر نیستم؟»(50)(51)
مردم پاسخ دادند: « بله، ای رسول خدا.»(52)
حضرت در ادامه فرمودند: «خداوند ولی من است و من ولی مؤمنین هستم و من نسبت به آنان از خودشان اولی و مقدم میباشم.»(53)
آنگاه فرمودند: « پس هر کس که من مولای او هستم، علی مولای اوست.»(54)، رسول خدا 3 بار این جمله را تکرار نمودند(55) و فرمودند: «خداوندا، دوست بدار و سرپرستی کن، هر کسی که علی را دوست و سرپرست خود بداند و دشمن بدار هر کسی که او را دشمن میدارد(56) و یاری نما هر کسی که او را یاری مینماید و به حال خود رها کن، هر کس که او را وا میگذارد.(57)»
سپس خطاب به مردم فرمودند: «ای مردم، حاضرین به غایبین (این پیام را) برسانند.»(58)
هنوز جمعیت متفرق نگشته بودند که بار دیگر جبرائیل نازل شد و از جانب خداوند، آیه: « الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الإسلام دینا»(59) را بر پیامبر فرو فرستاد. هنگامی که این آیه نازل گردید، نبی اکرم فرمودند: «اللهاکبر بر کامل شدن دین و تمام گشتن نعمت و رضایت پروردگار به رسالت من و ولایت علی پس از من.»(60)
در این موقع، مردم به امیر مؤمنان، امام علی(علیه السلام) تهنیت گفتند. از جمله کسانی که پیشاپیش سایر صحابه، به امام علی تهنیت گفتند، ابوبکر و عمر بودند. عمر پیوسته خطاب به امیر مؤمنان میگفت: « بر تو گوارا باد ای پسر ابیطالب، تو مولای من و مولای هر مرد و زن با ایمان گشتی.»(61)
در این هنگام، حسان بن ثابت که از شعرای زبردست بود از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) اجازه خواست تا آنچه را که در این موقف درباره امام علی (علیه السلام) از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) شنیده است، در ضمن ابیاتی بسراید. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: «به برکت الهی، بگو.» حسان، خطاب به بزرگان قریش گفت: « ای بزرگان قریش، سخن مرا به گواهی و امضای پیامبر گوش کنید.» و این چنین سرود:
«در روز غدیر پیامبرشان با بانگ بلند ندایشان در داد، غدیری که در سرزمین خم قرار داشت و ای کاش مردم جهان بودند و رسول خدا را در حال ندا میدیدند که میفرمود: آیا من سرپرست و ولی شما نیستم؟
مردم در پاسخ او بدون هیچ پرده پوشی گفتند: معبود تو، مولای ما و تو ولی ما هستی؛ و تو ای خواننده شعر، اگر در آنجا بودی، حتی یک نفر هم مخالف نمییافتی.
در این هنگام رو به علیبنابیطالب کرد و فرمود: یا علی، برخیز که من تو را برای امامت و هدایت خلق بعد از خود (و از جانب خداوند) شایسته دیدم.»
اشتراک در:
پستها (Atom)