نام شهرکرد وایلام و برخی نواحی دیگر چهارمحال بختیاری و ایلام در کتیبه های کهن عیلامی
در وبلاگ همراه اندیشه که در واقع به صورت دایره المعارفی در باب تاریخ و فرهنگ کهن عیلام است به مطلبی تحت عنوان شوتروک ناخونته اول پادشاه عیلامی در باب جغرافیای ناحیه ای جنگلی و کوهستانی در مجاورت عیلام بر خوردم که بسیار جالب است و پرده از روی نام و نشان شهر کرد و نقاط بین راه آن تا اراضی خود عیلام بر میدارد. تعیین و تبیین این نوع اسناد جغرافیای تاریخی برای نگارنده که مغزش دهه هاست به تطابق درس نقشه جغرافیا را با طبیعت مشغول است کار چندان دشواری نیست. به هر ترتیب نگارنده مطلب را چنین حلاجی می نماید: پادشاه عیلامی که برای تهیه چوب مورد نیاز ساختمان معبد شهر شوش بدان ناحیه عزیمت نموده بود؛ سندی جغرافیایی ارزنده ای از این نواحی ناحیه چهار محال بختیاری به یادگار نهاده است. سومریان نیز مشتری چوبهای جنوب این ناحیه یعنی کهکیلویه و بویر احمدی حالیه بودند و آن را از طریق دریا از بندر دیلمون (دیلم) وارد می نموده اند. هانی پادشاه عیلامی اجاپیر (ایذه) از تصرف دو ناحیه مرزی به نامهای شیل هیتی (سیل- وائیتی، مطابق سیلاب حالیه) و پیرین (پس ریش حالیه) خبر داده است که در سمت کهکیلویه و بویر احمدی قرار گرفته اند. نواحی سر راه شوتروک ناخونته اول پادشاه عیلامی به اکلات مرکز جنگل چوبهای معابد به همراه نامهای کنونی معادل آنها عبارتند از: تهربما (سر صحرا)، تدا (چیداک)، وکل (ده ولی)، هاشمار (=عقاب، اردال=بلندی منسوب به عقاب)،هاشنام (هفشجان)، لوبومی (لردگان)، میموراشی (= چشمه میمو،ممکا = چشمه مم)، شالی (شلمزار) و سر انجام خود ا- کلات (= علی القاعده به تلفظ پارسی قدیم ا- کرت= معبد کلاته یا دژ سنگی) که مقصد سفر شوتروک ناخونته اول بوده به وضوح همان ده کرد (شهرکُرد حالیه) است. در مقاله در رابطه با شوتروک ناخونته دوم از رود هیثیته یا ایدیده (سیمره/کرخه)، شهرهای ی دورانتاش یا دورانداسی ( چغازنبیل) و تیکنی (چغامیش) را به عنوان شهرهای واقع مجاورت آن نام برده شده است.
مطلب وبلاگ همراه اندیشهً آقای رضا صدیقی در باب این اماکن در رابطه با شوتروک ناخونته اول از این قرار است:
ق م 1171-1207 شوتروک – ناخونته اول
"شوتروک ناخونته اول یکی از فرمانروایان عیلامی است که در سال 1207 ق م به قدرت رسید.یک کتیبه شوتروک ناخونته از انتقال استلی از آیا به شوش و هدیه آن به اینشوشیناک می پردازد . کتیبه می گوید بسیاری از شاهان گذشته جایی را که چوب های برگزیده (واژه های عیلامی برای این عبارت هوساهتیک هستند. معنی درست واژه عیلامی هوسامه نیز می باشد:" در اکالات پرستشگاهی برای اینشوشیناک از چوب ....برآورده بودند".) در آنجا پیدا می شد، نمی شناختند.اما وی از درگاه ایزدش اینشوشیناک خواست تا این محل را به او نشان دهد و اینشوشیناک نیز دعای او را اجابت کرد.راه این محل از تهریما،تدا،و کل و سپس هاشمار و هاشنام (تنگ هاشمار که در اسناد آشوری از آن نام رفته باید در کنار پیچ و خم های دیاله در جبل حمرین بوده باشد.) می گذرد. از جاهایی به نام شالی،میموراشی،ولوپونی نیز نامبرده شده است.وی به کمک اینشوشیناک جایی را که چوب های برگزیده می رویید پیدا و در آنجا درختکاری نمود.وی چوب های برگزیده به شوش آورد .به لطف هوبان و اینشوشیناک روی آنها کار کرد و در پرستشگاهی که فراز شوش نهاده بود به اینشوشیناک هدیه نمود. در کتیبه های دیگر به دورانتاش که بعدها به نام دورانداسی خوانده شد، بر کرانه رودخانه هیثیته یا ایدیده و به جایی به نام تیکنی اشاره می کند. کتیبه های دیگروی حاکی از آن است که وی با آجر پرستشگاه اینشوشیناک در شوش را آرایش داد. پرستشگاه ایزد بانو مانزات را مرمت کرد.وجود حوض های سنگی برای پرستش ایزدان عیلامی به طور اخص برای اینشوششیناک و سوهسیپا بیان کننده انجام منظم قربانی ها ست. جزیره لیان(بوشهر کنونی) به شوتروک ناخونته تعلق داشت.در آنجا وی پرستشگاه ایزد بانو کیریریشا را بازسازی کرد."
در وبلاگ همراه اندیشه جای دیگر در رابطه با فرمانروای عیلامی عهد مادها به نام آتاهامیتی ایشوشیناک (حدود 653 پیش از میلاد) از اماکن بزرگ و کوچک چندی یاد نموده که به همراه نامهای معادل کنونی آنها از این قرارند: پسی تمه (به زبانهای ایرانی یعنی جایگاه تیمار و مواظبت، رامشیر)، شامار شوشو (شماره پنج)، بسیت (بسیتین)، شپشیلات (شکریات). در منطقه ای به نام راشی: هامانو (هفت گل)، بیت ایمیبی (تمبی)، بوبه (بی بی گل)، بیت بوناکی (جانکی)، بیت ارابی (ال-ربی، باغ ملک)، در منطقه کرخه ماداکتو (شهر ویران نزدیک دره شهر)، دورانداسی (چغازنبیل)، توبا/تل توبا (هفت تپه)، دین شاری که محل پرستش الهه رئا بوده مطابق با قصبه عبدالخان است. در جنوب که مساکن آرامی ها بوده است از هایااوسی (هویزه)، گاتودو (قجریه) و دائه با (تابان) نام برده شده است. در رابطه با نامهای کنونی ویرانه های با شکوه چُغامیش (تیکنی) و چُغازنبیل (دورانتاش) گفتنی است این اسامی را به ترتیب می توان تپه عظیم و تپه ژنده پیل مانند معنی نمود.
آقای رضا صدیقی در سلسله مقالات خود در باب تاریخ عیلام اشاره به قصبه هایی می نمایند که مسلم می نماید در قسمتهای ایلام کنونی یعنی شمال عیلام باستانی (خوزستان) قرار داشته اند. زیرا برای نمونه نامهایی که وی از سیاهه 250 تایی این قصبه های شمال عیلام می نماید به وضوع با نام و نشان و موقعیت جغرافیایی و شرایط اقلیمی کوهستانی و دارای حیات وحش غنی ایلام حالیه همخوانی دارد. چنانکه اشاره شد ایشان از این لیست طویل به آوردن نمونه ها قناعت کرده و نگارنده نیز در حال حاضر به منبع پایه برای بررسی کل این مجموعه اسامی جغرافیایی دسترسی ندارد. لذا نگارنده به ناچار به بررسی همین فهرست اندک بسنده می کند تا شاید این روش بکار دیگران هم بیاید تا آنان که این منبع پایه ای را در دست دارند گام پیش بگذارند و تاریخچهً قصبات و شهرکهای ناشناخته استان کم اسم و رسم ایلام را با شهرکها و روستاهای دارای فرهنگ طبیعی و سنتیش با تاریخ عیلام جنوبی به اعصار و قرون دور دست تاریخ برند.
مقاله رضا صدیقی در وبلاگش همراه اندیشه از این قرار است (این جانب نظر خود را در باب جایگاه کنونی این قصبات ذکر خواهم کرد که این گام نخستین مسلماً خالی از خطا نخواهد بود).
شوتروک ها(1207-116ق م):
عیلام با روی کار آمدن شوتروک ناخونته (1171-1207ق م) دوره بزرگ تاریخ خود را آغاز نمود.از شوتروک ناخونته کتیبه های زیادی به دست آمده است . وی در آنها بر خود می بالد که کارهایی که فرمانروایان گذشته انجام نداده بودند او به انجامشان مبادرت ورزیده است .جزیره لیان به امپراطوری شوتروک ها تعلق داشت.دراین میان آشور – دان یکم (1154-1189 ق م ) فرمانروایی دیرپای خودر را در آشور آغاز نموده است.در سال 1171 ق م کوتیر- ناخونته (1166-1170 ق م) به فرمانروایی دودمان کاسی خاتمه داد.وی پرستشگاه کیریریشا در جزیره لیان را بازسازی کرد.
در میان شوتروک ها ،شیلهاک اینشوشیناک (1151-1165 ق م ) بی تردید بزرگترین فرمانروای عیلام بوده است.روزگار وی اوج دستاوردهای سیاسی عیلام و اوج اهمیت بازرگانی و اقتصادی این سرزمین بوده است.
کتیبه ای ازوی باقی مانده است که با نیایش طولانی به درگاه ایزدانی که در عیلام آنها را می پرستیدند آغاز می شود،یعنی هوبان ،اینشوشیناک (شبان مردم شوش) کیریریشا،نانار،ناخونته،تمتی،سیلی،شیموت،هوتران،تیرو،ناپ-باهایی-هوتیپ-ناپیپ.
وی در آنچه در پی می آید نام 250 شهر وقصبه را می برد که در هشت گروه می آید که در قلمرو امپراطوری عیلام قرار داشتند.برخی نام ها با بیت"خانه"یا شا(از ) آغاز می شوند که ریشه سامی دارند.اسامی دیگر به ریشه کاسی دلالت می کنند و ریشه بقیه ناشناخته است.
گروه یک:42 ناحیه مانند بیت ناپاهه(خانه آهنگران)،شاایمیره(ازخران)و ...
گروه دوم:تنها نام شابربری ( از گرگها)و شا...نانگری(از...درودگران)را می توان نام برد.
گروه سوم:31 شهر
گروه چهارم:11 شهر مانند شانیشه (از مردم) و...
گروه پنجم:41 شهر مانند بیت ریه هاپی (خانه شبان بزرگ)
شاپور نامشهوم (نامی کاسی به معنای "از آن پشتیبان خدا")،ایشیرتوشا اداد (حرم اداد)،بیت ریکیم اداد(خانه تند اداد).
گروه ششم:49 شهر در ناحیه حلوان مانند سه بیتاتی(خانه ها)،بیت هوبانی(جای مخازن)و تعدادی نام ها که ثابت می کند به سرزمین کاسی ها رسیده ایم که عبارت اند از:بیت ناپ شومالیا(خانه ایزد شومالیا)،بیت میلی شپاک ( خانه ملی شیپاک)،شابور اهوته،بیت باری(خانه گرگ ها و شهرکاپلو.
گروه هفتم:10 شهر
گروه هشتم:26 محله مانند نارسیلام(رود سیلام) و...
بدون تردید،برخی از مکان هایی که از آنها نام رفته با تخت جمشید کنونی فاصله زیادی نداشتند.
وی لقب گسترنده امپراطوری بر خود نهاد.درروزگار وی اینشوشیناک "شبان مردم" بزرگترین ایزد قلمرو او گردید.
درباره دوره ای که بیش از سیصد سال از مرگ هوته لودوش –اینشوشیناک (991-996ق م)می گذرد منابع به کلی سکوت می کنند.گورها محل بناهای قدیمیتر پرستشگاهی را در شوش پوشانده اند."
نظر اینجانب به عنوان محقق جغرافیای تاریخی ایران در باب تطبیق اسامی این قصبات با معادلهای پیشنهادی آن چنین است: بیت ناپاهه (خانه آهنگران، روستای آهنگران پهله یا طبق قاعدهً تبدیل حروف "ن" و "پ" به "م" در تلفظ ماماههً خود نام ناپاهه= شهرمیمه)، شا ایمیره (جایگاه نگهداری خران و اسبان= سیمره، شهر حالیه دره شهر که نام قدیمی اش را به شاخه اصلی رودکرخه داده است)، شابربری (جایگاه گرگ= روستای شباب چرداول)، شانانگری (جایگاه درودگران= قصبه برزه یا به احتمال کمتر در ترکیب شانا-انگری یعنی جایگاه انگری، روستای انجیره)، شانیشه (جایگاه مردم= دهلران)، بیت رهاپی (خانه شبان بزرگ= مه شوان، موسیان)، شاپورنامشهوم (جایگاه پشتیبان خدا= قصبه دارای آتشکده باستانی موشکان شهرستان سرابله، یا به احتمال کمتر شهرک چوار)، ایشیرتوشا آداد (حرم آداد، به فارسی شهر نیرومند آفریده= پهله)، بیت ریکیم آداد (خانهً تند آداد، روستای ریکا در شمال صالح آباد)، سه بیتانی (جایگاه خانه ها= قلعه درهً ارگوازی)، بیت هوبانی (مخازن، به فارسی یعنی جایگاه خوبان= مهران)، بیت باری (خانهً گرگ=علی القاعده به تلفظ پهلویش بالا= بالا/حصین آباد، شهر ایلام حالیه) شهر کاپلو (قصبه کره پو) و سر انجام نار سیلام (رود سیلام= دارای رود پرآب) با شهر آبدانان در ایلام همخوانی دارد.
از مطابقت نام شانیشه (جایگاه مردم) با دهلران (در پایه ده لولوبیان یعنی ده مردم) این نتیجه مهم عاید میگردد که نیاکان غیر آریایی لرها هم از لولوبیان (یعنی لولو ها بومیان آذربایجان و کردستان) بوده اند چون تبدیل حرف "ل" به "ر" در رابطه با این همانی بودن نامهای لُر و لولو (=مردم)، از ویژگیهای زبانهای مادی و پارسی کهن بوده است که اساساً در زبان خود حرف "ل" نداشته اند و حرف "ل" زبانهای دیگر را به صورت "ر" تلفظ می نموده اند. لذا در این باب که دیاکونوف در تاریخ ماد با ارائه نمونه هایی لغوی در زبانهای لولوبی و کاسیان بومی غیر آریایی و عیلامی، لولوبیان آذربایجان و کردستان و بومیان سرزمین کاسیان لرستان را از تبار عیلامیها شمرده یعنی در کل ساکنین بومی کهن زاگروس را عیلامی تباران آورده، محق بوده است.
چهارشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۷
نام و نشان عیلام
تحقیق کوتاهی در باب نام و نشان مردم عیلام
نام عیلام را در زبانهای سومری و اکدی به معنی کشور مرتفع و بالایی گرفته اند ولی معنی اصلی این نام را که به زبان اکدی به صورت ایلا- متو آورده اند به طور ساده در زبان اکدی، از زبانهای رایج در خود عیلام باستانی، می توان به معنی "کشور خدا" گرفت چه خود نام عیلامی این سرزمین یعنی هل تمپت نیز به همین معنی کشور سرور دانا (این شوشیناک) است که پیداست این نام با اهورامزدای پارسیان کهن و برهمای هندوان که به معنی سرور و خالق دانا هستند، ارتباط پیدا می کند و می تواند اساس این نامها به شمار آید. از آنجایی که کشور عیلام را به نامهای بابلی و پارسی شوشون (سرزمین ایزد اسب) و انشان (سرزمین سرور) می نامیده اند. لذا از این مطلب معلوم میشود که آریائیان نام اهورامزدا/برهما و اهریمن/شیوا را به واسطهً خدای عیلامی این شوشیناک (خدا- شبان اسبان) جایگزین ناستیاهای خویش یعنی ایزدان خیر و شّر اسب سیمای روز و شب نموده اند. می دانیم در بابل هم خدایان بزرگ خرد و ویرانگری یعنی انکی/ائا (خدای خرد زمین و آبها) و آداد/ارّا (ایزد ویرانگری) برادران همزاد به شمار میرفتند. ایزد عیلامی شیموت (قاصد نیرومند خدایان= خورشید) هم که برایش گاو قربانی می نموده اند شباهت تامی با ایزد مهر میانجی (جبرئیل= نیرومند خدای قرآن) همسر منزیت (الهه ماه، مثیه = ناپیر؟) دارد. نام شیموت شباهت تامی با خدای خورشید هوریانی یعنی شیمیگی دارد. جالب است که روحانیون مار ، هزارپا و عقرب پرست عیلامی شاتان (شیطان) نامیده می شده اند. عدم حضور خدایان آریایی از جمله میثره در فهرست طولانی خدایان عیلامی معلوم میدارد که آریائیان در عهد دیرین در جوار عیلامی ها نبوده و نظریه بومی دیرین فلات ایران بودن آریائیها مردود است ولی در عوض نظریه بومی ماقبل تاریخی بودن خود عیلامی ها در جنوب فلات ایران قویاً مستدل می باشد. به نظر میرسد موضوع از خاندان سام (سامیان= اعراب و یهود و غیره) به شمار رفتن عیلام در تورات از آنجا حادث شده که عبرانیها (مردم باستانی اشنونه که در سمت بین بابل و خانقین در جوار مردم عیلام قرار داشته) با آنان آمیختگی داشته و عبریهای اشنونه به هنگام فرار در مقابل حمورابی به سوی این همسایه خویش نیز پناه برده بوده اند.
ولی در باب اینکه مردم عیلام خویشاوند کدام ملیت روی زمین بوده گروهی به سمت بومیان کهن شبه قاره هند و گروهی دیگر به سمت بومیان قفقاز متوجه شده اند؛ نگارنده هم با توجه به اینکه شمال فلات ایران را اراضی دیرین عیلامی تباران لولوبی (بومیان رشته کوه زاگروس و کردستان و آذربایجان) میگردد و نه هوری تباران قفقازی الاصل میشود که این مردم اخیر قرابت نزدیکی با عیلامیان نداشته اند، علی الخصوص که اعداد شمارشی زبان قفقازی گرجی کوچکترین مشابهتی با عیلامی از خود نشان نمی دهد. لذا نگارنده راه را به سوی تئوری خویشاوندی عیلامیان با بومیان سیه چرده شبه قاره هند هم چندان باز نمی بیند. و در این راه از نظریه خویشاوندی عیلامیها با تامیلها و موضوع نظریه مهاجرت تامیلها از سمت دره سند را این باب چندان قابل تعمق در نمی یابم گرچه که عیلامیان نیز بومیان دراویدی دره سند ایزدان خود را غالباً به سیمای گاو تصویر می نموده اند ولی این یک تأثیر و اشتراک باورهای سنتی کهن بوده است نه خویشاوندی نزدیک زبانی و نژادی. بنابراین در این باب محققان سیلانی که تامیلها و پالاوائیها از نژاد آریاییان و بومیان عهد هخامنشی به بعد دره سند و فلات ایران می پندارند به وضوح اغراق آمیز به نظر میرسد از جمله تشابه ظاهری نام پالاوائیها با پهلوهای پارتی (اسلاف آریایی بلوچان) را دلیل بر این همانی آنان گرفته اند. به هر حال مطرح نمودن و مقابله کردن نام و نشانهای قومی و جغرافیایی کهن چنانکه در وبلاگ پژوهشهای ایرانی دوستمان رضا مرادی غیاث آبادی با بیان نظرات تامیلها و شرق شناسان صورت گرفته ارزشمند است اگر در ادامه تحقیق دلایل قانع کننده ای در تأیید و تکمیل یا رد این نظرات پدید بیآیند و این چنین موضوعاتی تاریخی قابل توجهی کمتر به حال خود رها شده و کان لم یکن نمانند. جورج کامرون عیلام شناس در این باب به صراحت میگوید: "بسیاری از عناصر مشخصه ی زبان عیلامی ظاهرا در یک گروه زبانی که امروز تنها در ناحیه ی قفقاز یافت می شود و از آن به عنوان خانواده ی زبان های قفقازی یاد می کنند نیز وجود دارد، اما پاره ای شباهت های آوایی و نحوی با گویش «تامیلی» زبان «دراویدی» در جنوب هند نیز پیدا شده است ظاهرا بسیاری از این عناصر در زبان های کاسی ها و لولوبیان و گوتیان در زاگروس مرکزی، هالدی یانی ها در کوه های ارمنستان که سایر ملل آریایی به آن تکلم می کردند دارد." اما چهره نژادی سفید گندمگون خاص بومیان ایرانی شمال خلیج فارس و جنوب خوزستان به طور بارزی با بومیان دراویدی هند تفاوت دارد و این امر را می توان دلیل آن دانست که عیلامی تباران بومیان بسیار دیرین جنوب ایران بوده اند و به همین سبب هم به درجاتی با همسایگان شمالی و شرقی خویش قرابت نژادی و فرهنگی داشته اند.
اثری باستانی از عیلام
اسامی خدایان عیلام بر اساس کتیبه هیتا و به ترتیب اهمیت از منبع مذهب قوم عیلام(2600تا 5000سال پیش)-دکتر محمد رحیم صراف-تهران – انتشارات سمت (به نقل از وبلاگ همراه اندیشه، رضا صدیقی) از این قرارند::
1-آمال یا آمبا AMBA:سومین خدا
2-سیت یا زیتSIT:-چهارمین خدا
3-سیرناپیرSIRNAPIR:-هشتمین خدا
4-او ک گابانا:UKGABNA:دهمین خدا
5-ایم ایتکی ،تولات –هوربی:مقامهای یازدهمو سیزدهم و چهاردهم
6-خدای دوازدهم :خوانا نیست
7-نینورتاNINURTAخدای زمین،باروری،حاصلخیزی
8-سیاشومSIASHUMحافظ کاخ های خدایان-خدای مهمی که نام وی به همراه دو خدای دیگر عیلامی به عنوان شاهد پادشاه عیلامی آورده شده است: ...........یک شاه به الهه سیاشوم ،خدای ناپیر و الهه ناروندی وفاداراست
9-گوگوموکتیر،هومکت،روح اویشنا،روح اوساک،لامبانی،هورباهیر17-21-23-23-24-28-30مین خدایان عیلامی
10-ایشخارISHCHARAسی و یکمین خدا-نمادش در منابع عقرب است.
11-نیتوتیرNITUTIR،تیوکTIUKسیمیت-سارارارSIMIT-SARARAR:32-33-و 34مین خدا
12-کیرویزیرKIRWIZIRبیست و نهمین خدا
13-هومبان(HUMBAN):خدای آسمان/ لقب وی DINGER GAL یا خدای بزرگ است.مهمترین و قدیمیترین خدای عیلام که از ابتدا تا 644 ق م مورد پرستش بوده است.
14-پی نین کیر(PININKIR):مادر خدایان وی دارای معبدی در جبهه شمال غربی زیگورات چغازنبیل است.
15-منزاتMANZAT :هجدهمین خدا
16-هوتران:HUTRAN
17-نین کاراک: NINKARAK: الهه بنادر-نام وی علاوه بر کتیبه فوق بر روی ستونی که در شوش کشف گردیده است مربوط به زمان پادشاهی شیلهاک اینشوشیناک نشان می دهد که وی بیش از یازده قرن پرستش می شده است.
18-نیارسینAاNIARSIN در قسمتی از کتیبه نقش برجسته کول فرح یا دره شادی مربوط به هانی حکمران ایذه (717-699 ق م ) می گوید:
"من...زیارتگاه الهه نیارزینادر آیاپیر ،الهه...لیپین LIPINرا بنا نمودم..."
19-ناپیر (NAPIR): خدای ماه (درخشنده)
20-هوساHUSA
21-ناریدیNARIDEخدای پیروزی
در اثری از دوره کوتیک اینشوشیناک آمده است:"پیروزی به وسیله ناروندی به دست آمده است.
22-اینشوشیناکINSHUSHINAK فراوانی آثار به دست آمده شامل آجرهای معابد،ستون ها ، لوح ها ،کلون درب وغیره نشانگر آن است که خدای مذکور محبوب ترین خدای عیلامیها بوده است.وی را خدای شهر شوش لقب داده اند .
22-شیموتSHIMUTبشارت دهنده قدرت.روز مخصوصی در تقویم عیلامیها برای عبادت این خدا ثبت شده است.در این روز که مصادف با یکی از روزهای اواسط اردیبهشت است گاو نری برای شیموت قربانی می شده است.این خدا در ردیف هفتم مجمع خدایان دوره هیتا قرار دارد و بعد از اسم اینشوشیناک دیده می شود.
23-ناهی تیNAHITIخدای خورشید(نا=روز و هیت +روشنی بخش روز)،خدای تجارت .نام برخی از شاهان عیلام از این خدا الهام گرفته است:کوتیر ناهونته ، شوتروک ناهونته و غیره.
وجود خدایان متعدد بیانگر تنوع قومی و اعتقادی و تلاش برای گرد آمدن در یک تشکیلات واحد است.
کول فرح(دره شادی)صحنه حمل مجسمه خدایان با شرکت بزرگان عیلامی
نام عیلام را در زبانهای سومری و اکدی به معنی کشور مرتفع و بالایی گرفته اند ولی معنی اصلی این نام را که به زبان اکدی به صورت ایلا- متو آورده اند به طور ساده در زبان اکدی، از زبانهای رایج در خود عیلام باستانی، می توان به معنی "کشور خدا" گرفت چه خود نام عیلامی این سرزمین یعنی هل تمپت نیز به همین معنی کشور سرور دانا (این شوشیناک) است که پیداست این نام با اهورامزدای پارسیان کهن و برهمای هندوان که به معنی سرور و خالق دانا هستند، ارتباط پیدا می کند و می تواند اساس این نامها به شمار آید. از آنجایی که کشور عیلام را به نامهای بابلی و پارسی شوشون (سرزمین ایزد اسب) و انشان (سرزمین سرور) می نامیده اند. لذا از این مطلب معلوم میشود که آریائیان نام اهورامزدا/برهما و اهریمن/شیوا را به واسطهً خدای عیلامی این شوشیناک (خدا- شبان اسبان) جایگزین ناستیاهای خویش یعنی ایزدان خیر و شّر اسب سیمای روز و شب نموده اند. می دانیم در بابل هم خدایان بزرگ خرد و ویرانگری یعنی انکی/ائا (خدای خرد زمین و آبها) و آداد/ارّا (ایزد ویرانگری) برادران همزاد به شمار میرفتند. ایزد عیلامی شیموت (قاصد نیرومند خدایان= خورشید) هم که برایش گاو قربانی می نموده اند شباهت تامی با ایزد مهر میانجی (جبرئیل= نیرومند خدای قرآن) همسر منزیت (الهه ماه، مثیه = ناپیر؟) دارد. نام شیموت شباهت تامی با خدای خورشید هوریانی یعنی شیمیگی دارد. جالب است که روحانیون مار ، هزارپا و عقرب پرست عیلامی شاتان (شیطان) نامیده می شده اند. عدم حضور خدایان آریایی از جمله میثره در فهرست طولانی خدایان عیلامی معلوم میدارد که آریائیان در عهد دیرین در جوار عیلامی ها نبوده و نظریه بومی دیرین فلات ایران بودن آریائیها مردود است ولی در عوض نظریه بومی ماقبل تاریخی بودن خود عیلامی ها در جنوب فلات ایران قویاً مستدل می باشد. به نظر میرسد موضوع از خاندان سام (سامیان= اعراب و یهود و غیره) به شمار رفتن عیلام در تورات از آنجا حادث شده که عبرانیها (مردم باستانی اشنونه که در سمت بین بابل و خانقین در جوار مردم عیلام قرار داشته) با آنان آمیختگی داشته و عبریهای اشنونه به هنگام فرار در مقابل حمورابی به سوی این همسایه خویش نیز پناه برده بوده اند.
ولی در باب اینکه مردم عیلام خویشاوند کدام ملیت روی زمین بوده گروهی به سمت بومیان کهن شبه قاره هند و گروهی دیگر به سمت بومیان قفقاز متوجه شده اند؛ نگارنده هم با توجه به اینکه شمال فلات ایران را اراضی دیرین عیلامی تباران لولوبی (بومیان رشته کوه زاگروس و کردستان و آذربایجان) میگردد و نه هوری تباران قفقازی الاصل میشود که این مردم اخیر قرابت نزدیکی با عیلامیان نداشته اند، علی الخصوص که اعداد شمارشی زبان قفقازی گرجی کوچکترین مشابهتی با عیلامی از خود نشان نمی دهد. لذا نگارنده راه را به سوی تئوری خویشاوندی عیلامیان با بومیان سیه چرده شبه قاره هند هم چندان باز نمی بیند. و در این راه از نظریه خویشاوندی عیلامیها با تامیلها و موضوع نظریه مهاجرت تامیلها از سمت دره سند را این باب چندان قابل تعمق در نمی یابم گرچه که عیلامیان نیز بومیان دراویدی دره سند ایزدان خود را غالباً به سیمای گاو تصویر می نموده اند ولی این یک تأثیر و اشتراک باورهای سنتی کهن بوده است نه خویشاوندی نزدیک زبانی و نژادی. بنابراین در این باب محققان سیلانی که تامیلها و پالاوائیها از نژاد آریاییان و بومیان عهد هخامنشی به بعد دره سند و فلات ایران می پندارند به وضوح اغراق آمیز به نظر میرسد از جمله تشابه ظاهری نام پالاوائیها با پهلوهای پارتی (اسلاف آریایی بلوچان) را دلیل بر این همانی آنان گرفته اند. به هر حال مطرح نمودن و مقابله کردن نام و نشانهای قومی و جغرافیایی کهن چنانکه در وبلاگ پژوهشهای ایرانی دوستمان رضا مرادی غیاث آبادی با بیان نظرات تامیلها و شرق شناسان صورت گرفته ارزشمند است اگر در ادامه تحقیق دلایل قانع کننده ای در تأیید و تکمیل یا رد این نظرات پدید بیآیند و این چنین موضوعاتی تاریخی قابل توجهی کمتر به حال خود رها شده و کان لم یکن نمانند. جورج کامرون عیلام شناس در این باب به صراحت میگوید: "بسیاری از عناصر مشخصه ی زبان عیلامی ظاهرا در یک گروه زبانی که امروز تنها در ناحیه ی قفقاز یافت می شود و از آن به عنوان خانواده ی زبان های قفقازی یاد می کنند نیز وجود دارد، اما پاره ای شباهت های آوایی و نحوی با گویش «تامیلی» زبان «دراویدی» در جنوب هند نیز پیدا شده است ظاهرا بسیاری از این عناصر در زبان های کاسی ها و لولوبیان و گوتیان در زاگروس مرکزی، هالدی یانی ها در کوه های ارمنستان که سایر ملل آریایی به آن تکلم می کردند دارد." اما چهره نژادی سفید گندمگون خاص بومیان ایرانی شمال خلیج فارس و جنوب خوزستان به طور بارزی با بومیان دراویدی هند تفاوت دارد و این امر را می توان دلیل آن دانست که عیلامی تباران بومیان بسیار دیرین جنوب ایران بوده اند و به همین سبب هم به درجاتی با همسایگان شمالی و شرقی خویش قرابت نژادی و فرهنگی داشته اند.
اثری باستانی از عیلام
اسامی خدایان عیلام بر اساس کتیبه هیتا و به ترتیب اهمیت از منبع مذهب قوم عیلام(2600تا 5000سال پیش)-دکتر محمد رحیم صراف-تهران – انتشارات سمت (به نقل از وبلاگ همراه اندیشه، رضا صدیقی) از این قرارند::
1-آمال یا آمبا AMBA:سومین خدا
2-سیت یا زیتSIT:-چهارمین خدا
3-سیرناپیرSIRNAPIR:-هشتمین خدا
4-او ک گابانا:UKGABNA:دهمین خدا
5-ایم ایتکی ،تولات –هوربی:مقامهای یازدهمو سیزدهم و چهاردهم
6-خدای دوازدهم :خوانا نیست
7-نینورتاNINURTAخدای زمین،باروری،حاصلخیزی
8-سیاشومSIASHUMحافظ کاخ های خدایان-خدای مهمی که نام وی به همراه دو خدای دیگر عیلامی به عنوان شاهد پادشاه عیلامی آورده شده است: ...........یک شاه به الهه سیاشوم ،خدای ناپیر و الهه ناروندی وفاداراست
9-گوگوموکتیر،هومکت،روح اویشنا،روح اوساک،لامبانی،هورباهیر17-21-23-23-24-28-30مین خدایان عیلامی
10-ایشخارISHCHARAسی و یکمین خدا-نمادش در منابع عقرب است.
11-نیتوتیرNITUTIR،تیوکTIUKسیمیت-سارارارSIMIT-SARARAR:32-33-و 34مین خدا
12-کیرویزیرKIRWIZIRبیست و نهمین خدا
13-هومبان(HUMBAN):خدای آسمان/ لقب وی DINGER GAL یا خدای بزرگ است.مهمترین و قدیمیترین خدای عیلام که از ابتدا تا 644 ق م مورد پرستش بوده است.
14-پی نین کیر(PININKIR):مادر خدایان وی دارای معبدی در جبهه شمال غربی زیگورات چغازنبیل است.
15-منزاتMANZAT :هجدهمین خدا
16-هوتران:HUTRAN
17-نین کاراک: NINKARAK: الهه بنادر-نام وی علاوه بر کتیبه فوق بر روی ستونی که در شوش کشف گردیده است مربوط به زمان پادشاهی شیلهاک اینشوشیناک نشان می دهد که وی بیش از یازده قرن پرستش می شده است.
18-نیارسینAاNIARSIN در قسمتی از کتیبه نقش برجسته کول فرح یا دره شادی مربوط به هانی حکمران ایذه (717-699 ق م ) می گوید:
"من...زیارتگاه الهه نیارزینادر آیاپیر ،الهه...لیپین LIPINرا بنا نمودم..."
19-ناپیر (NAPIR): خدای ماه (درخشنده)
20-هوساHUSA
21-ناریدیNARIDEخدای پیروزی
در اثری از دوره کوتیک اینشوشیناک آمده است:"پیروزی به وسیله ناروندی به دست آمده است.
22-اینشوشیناکINSHUSHINAK فراوانی آثار به دست آمده شامل آجرهای معابد،ستون ها ، لوح ها ،کلون درب وغیره نشانگر آن است که خدای مذکور محبوب ترین خدای عیلامیها بوده است.وی را خدای شهر شوش لقب داده اند .
22-شیموتSHIMUTبشارت دهنده قدرت.روز مخصوصی در تقویم عیلامیها برای عبادت این خدا ثبت شده است.در این روز که مصادف با یکی از روزهای اواسط اردیبهشت است گاو نری برای شیموت قربانی می شده است.این خدا در ردیف هفتم مجمع خدایان دوره هیتا قرار دارد و بعد از اسم اینشوشیناک دیده می شود.
23-ناهی تیNAHITIخدای خورشید(نا=روز و هیت +روشنی بخش روز)،خدای تجارت .نام برخی از شاهان عیلام از این خدا الهام گرفته است:کوتیر ناهونته ، شوتروک ناهونته و غیره.
وجود خدایان متعدد بیانگر تنوع قومی و اعتقادی و تلاش برای گرد آمدن در یک تشکیلات واحد است.
کول فرح(دره شادی)صحنه حمل مجسمه خدایان با شرکت بزرگان عیلامی
پنجشنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۷
نامه ای بی تعارفی به سران جمهوری اسلامی
آهای مردم که در ساحل نشسته، شاد و خدانید ولی این ملت نالان را از ته دل میگریانید؛ بینش و کردارتان انقلاب کبیر ملت ایران هر روز بیش از روز پیش کم عمق و بی محتوی می سازد. تحت عناوین صد در صد مقدسات و ممنوع النقدها میکربهایی فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و قضایی خطرناکتری از طاعون و وبای جمع شده است. برای حفظ انقلاب بسیار بزرگ ضد امپریالیستی ملت ایران که قبای جمهوری ممنوع النقد اسلامی ایران به تن کرده است جز ویران کردن این تنیده های عنکبوت اهریمن تاریخ و روی آوردن به مردم گرایی صرف چاره ای منطقی ندارید. حتی طرح شاه در ارائه حزب رستاخیز ملی منطقی تر و فراگیرتر از دیکتاتوری جمهوری غلات روحانیون شیعه حاضر بوده است. شعار دموکراتیک و ملی هر دو فریب خلق اند؛ اوج شعارهای انحرافی جمهوری اسلامی بوده و هست و باعث قتل هزاران پیر و جوان بی گناه که هر کدام به شیوه خود میهن شان را دوست می داشتند. در طبیعت نه خدایی ماوراء الطبیعی و نه مهدی موعودی جز خورشید و زمین و عامه مردم؛ وجود ندارند. تبلیغ این باورهای خرافی خود فریبی و عوام فریبی با توجه به عواقب کشنده آن عامل قاطع بسیار خطرناک برای مردم ایران و منافع مردم ایران و بقاء ایران است. اگر شما به دنبال سنت و احساسا ت شکل گرفته شخصی خود بخواهید بروید، برای شخص خود آزادید ولی این زهر هلاهل و غیر قابل اثبات و غیر منطقی را به اجبار به حلقوم این ضعیف و ضعفا نریزید. مردم ایران نظیر تمام مردم دنیا ادیان باورهای دینی شان به عنوان باور شخصی برای خود و خانواده شان میخواهند؛ نه زور چپانیهای شما را، که خود دانید جز نتیجه منفی عاید نمی سازد؛ از هر جای این جریان متوالی وحشتناک ضرر دینی و ملی و میهنی برگردید برد کرده اید؛ نه اینکه همانند آن طفل اهریمنی سرطانی وقتی که آب از سر گذشته بود بخواهید بگویید من صدای شما ملت ایران را شنیدم. گند تک حزبی و میدانداری صرف به به و چه چه گویان در رسانه های عمومی جمهوری اسلامی کار را به جایی رسانده است که حتی روشنفکران نسبتاً متعهد ایرانی برای رساندن پیام خود به مردم به رسانه های پر کرّ و فرّ اهریمنان سیاست و اقتصاد جهانی متوسل میشوند و جز این هم چاره ای ندارند. چون مردم از برنامه های تلویزیونی ملال آور شما، به اژدهایان جهانی بزرگ خوش رنگ و رقصان روی می آورند. آزادی احزاب سیاسی مستقل و روزنامه های مستقل و شرکت دادن نمایندگان عموم باورهای سیاسی و دینی در بسیج و سپاه و انتخابات ریاست جمهوری و مجلس درمان اساسی مرض حاضر است؛ نه پا تو کفش دگراندیشان نمودن که شما مرسوم نموده اید.
شمس تبریز ایزد خورشید مردم تبریز بوده است
مراد از شمس تبریزی همان ایزد خورشید مهر بوده که در تبریز پرستش میشده است
نظر به وجود بقعه خانقاهی (خونگاهی= خورشید کده) کهن و معروف صاحب الامر (ایزد مهرموعود) که اسطوره گاو قربانی معبد وی نیز در تبریز حفظ شده است مسلم می نماید که از محمد شمس تبریزی افسانه ای (=سئوشیانت ایزد خورشید مهر) که مولانا خود را عاشق و مرید وی می شمرد خود ایزد مهر موعود میانی ایرانیان یعنی هوشیدر ماه (دانای درخشان بزرگ) یا همان اوخشیت نمنگهه (پرورنده نماز درخشان = محمد) منظور بوده است که مولوی به کنایه ولی بسیار پر شور و عاشقانه از وی سخن رانده است یعنی سرانجام مولوی بلخی نیز نظیر حافظ شیراز، مهرپرستی صوفی گرایانه را به عنوان مسلک خویش انتخاب نموده بود. در این رابطه نام کوهستان سرخ فام کنار شهر تبریز یعنی عون عالی (یاور عالی مقام) را به سادگی می توان به معنی کوه منجی (سئوشیانت/ایزد مهر) به شمار آورد. صورتهای کهن نام شهر تبریز یعنی تارماکیس، تارویی، تبرمایس و خود تبریز را نیز در رابطه با هم می توان مورد بررسی قرار داد تا مانند احمد کسروی در این باب با پشت دست بر زمین زدن شرافتمندانه، از گودی جغرافیای تاریخی تبریز خارج نشویم. در این رابطه کسانی قبلاً با ارائهی معنی «نورفشان» برای تبریزآن را با خورشید پرستی و آتش پرستی ارتباط داده اند. محمد حسین خلف تبریزی برهان (سدهی 17) بنای تبریز را با آتشکدهها مربوط دانسته و عنوان کرده که تبریز در گذشته «آذربادگان» (یعنی نگهبان آتش) نامیده میشد: منابع بیزانسی از تبریز تحت نام تبرمایس یاد می کنند که یادآور نام کهن تارماکیس(تار-مه- کاس= دژ درخشان باشکوه) یا "تار-باک-ایس"( دژ پرستشگاه بغ) در عهد آشوریان و اورارتوئیان است که در منابع آشوری برای دژ مضاعف کنار آن نام تارویی بکار رفته و منطقه متعلق به قبیله دالیان (عقابان، گریفونها) ذکر شده است. می دانیم که در اسطوره گرجی امیران، الهه زرین گیسی به نام دالی (ذالی/زالی،عقابی)، مادر مهر (امیران) به شمار رفته است و در بالای درفش کاویانی هخامنشیان تندیس عقاب طلایی به نشانی پرستش ایزد مهر (زروان خورشید؛ زال زر سیمرغ آشیان) نصب شده بوده است. شاردن هنگامی که در تبریزبوده، به استناد گفتهی میرزا طاهر خزانهدار ادارهی مالیهی تبریز، معنی این نام شهر را به صورت تاب (نور، درخشندگی و گرما) + ریز (فشان) (نور فشان، محل معبد خورشید نورافشان) توضیح داده است. در مجموع کلمه تارویی (دژ کوچک) یا تاور (دژ درخشان و سترگ) را که ریشه ایرانی مشترک این نامها می نماید سوای معنی دژ/پناهگاه درخشان آنها می توان در زبانهای کهن ایرانی به معانی ورزاو، درخت، بیشه و عالی گرفت. بنابراین باید دید کدام یک از این مفاهیم در باب موقعیت و شرایط جغرافیایی و فرهنگی آنها مناسب می افتد: در این باب معنی جزء ماکیس (جایگاه بزرگ درخشان، جایگاه فرد بزرگوار) یا باکیس (مکان پرستش بغ/ ایزد مهر) می تواند گرهگشا باشد. لذا برای نامهای تارویی و تارماکیس معانی دژ و پناهگاه کوچک و دژ سرور و بزرگ درخشان یا دژ خدای خورشید مهر یا همان جایگاه معبد ایزد نورافشان خورشید (= جایگاه صاحب الامر/ایزد مهر) از دیگر آلترناتیوها مناسب تر می افتد. بنابراین اگر هم تارماکیس (تبریز) در زمانهای بسیار کهن صرفاً به معنی دژ بزرگ، باشکوه و مستحکم گرفته شده باشد، در دورانهای تاریخی که با مادهای میثره پرست آغاز میگردد، آن مسلماً به مفهوم دژ معبد بغ (ایزد مهر) و محل معبد "خورشید نورافشان" (شمس- تاب-ریز) مفهوم میگردیده است. در مرکز شهر تبریز نام محله معروف امیر خیز یادآور مفهوم ایزد مهر گردنده و رستاخیز کننده (شمس تبریز دنیاگرد) و نام دژ کهن تارماکیس است. خود نام تارو در فلات آناتولی نزد هیتیان و هوریان و اورارتویان پسر تارهونتا (هوا-خدا، تاربان خبر موسی خورنی) و خورشید الههً آرینا یا للوانی (الهه خورشید جهان زیرین) محسوب میشد. ایزد تارو همانند معادل ایرانیش ایزد مهر ( سئوشیانت هوشیدر ماه، اوخشیت نمنگهه) در غاری یا چشمه ساری در جهان فرودین پنهان می گشت و مراسم گوناگونی برای باز گردانیدن وی وجود داشت. مهمترین جشن به افتخار هوا-خدا جشن پورولی (=سال نو) در بهار بود. نام قبیله دالیان نیز که در محل دژ های تارویی و تارماکیس سکونت داشته اند با نام هوا-خدای هیتی زالیانو مطابقت می نماید. کتیبه های سارگون دوم پادشاه آشوری بین اوشکایا (اسکو) و تارماکیس از قصبه ای به نام آنیاشتیانا (جایگاه مردم بیگانه کیش) همانند تارماکیس به عنوان محل ذخیره اسبان پادگانهای اورارتویی یاد می نماید که با قصبه اصبلان (جایگاه اسبان) کنونی نزدیک خسروشاه مطابقت می نماید. وجود این اصطبلهای اورارتویی در این دو منطقه نیز خود تبار آسیای صغیری قبیله دالیان را تقویت می نماید.
برای آشنایی با افسانه هایی که در افواه در باب شمس تبریزی اساطیری ناپدید شده (در واقع ایزد جاودانی مهر محبوس در غار و منتظر رستاخیز) پدید آمده بوده است، مقاله تحقیقی غلامحسین دلیر پور در اینجا از سایت هفت نامه بوشهری نسیم جنوب نقل می نمائیم:
شمس تبريزي، و اسرار فاش نشدني (از غلامحسين دليرپور)
چون حديث روي شمس الدين رسيد
شمس چارم آسمان رو در کشيد
شمس تبريزي که نور مطلق است
آفتاب است وزانوار حق است
اين نفس جان دامنم بر تافته است
بوي پيراهان يوسف يافته است
من چه گويم يک رگم هشيار نيست
شرح آن ياري که او را بار نيست
شرح اين هجران و اين خون جگر
اين زمان بگذار تا وقت دگر
شمس تبريزي رندي عالم سوز، شوريده اي از شوريدگان عالم، نادره دري در ميان خرابه هاي تن خاکي، سراسر زندگي اش خاصه قبل از رسيدن به مولانا به کلي از نظرها برون است. اگر چه توانست شخصي چون مولانا را منقلب کرده دگرگون سازد اما به جرأت مي توان گفت شهرت و آوازه ي او به خاطر ديدارش با مولانا جلال الدين و تأثير در اين قطب بزرگ زمان بوده است و اگر اين ملاقات رخ نمي داد هرگز اين همه بزرگي و شکوه در در نظر خلق جلوه نمي کرد .اما با اين که به خاطر تأثير عميقش بر جلال الدين ،هزاران مريد را به جوش وخروش واداشت تا او را بشناسند و بدانند کيست وکجايي است؟ هرگز اسرارش فاش نشد. حتي مرگش نيز در پرده ي ابهام مانده، آيا کشته شد وبه چاه افکنده شد؟ و يا درگاه مرگ چون مسيح مجرد بسوي ملکوت پروازکرد. تنها آنچه درباره اش مي توان به جرأت گفت آنکه گوهري بود والا که هيچ گوهرشناسي جز مولانا نتوانست او رابشناسد وبر او ارج نهد.
نام وزادگاه
نام اومحمد بن علي بن ملک داد تبريزي ،که اوراشمس تبريزي- وگاهي کامل تبريزي، سيف تبريزي، پرنده و آفاقي مي خواندند. درمورد تولد و مکان وسال تولدش – همچون بقيه زندگاني او- اطلاعي دردست نيست ،اما ازانجا که ملاقات اوبا مولوي درسال 642 (هـ ق) اتفاق افتاده و در آن زمان حدود60سالگي بوده، تولدش رامي توان درحدود 582 ياچيزي حدود( 585-580) در نظر گرفت و نيز در کتاب مناقب ،سن او بالحني 60سالگي گفته شده که بيشتراين امکان ميدهد که حداقل سن او60 سال بوده،چنانکه 60 سال واندي نيز گفته شده است. محل تولد او را اکثرا تبريزگفته اند وخود نيز درچند جا ي به اين نکته اشارت دارد مانند :« آنجا (تبريز) کساني بوده اند که من کمترين ايشانم ومرا بيرون انداخته اند .»
از نسب واجداد او نيز هيچ اطلاع کاملي در دست نيست واز آنجا که هيچ کدام از تذکره نويسان نتوانسته اند به درستي از پدر و مادرش ياد کنند و نيز چنانچه از گفتار خودش بر مي آيد: «پدرم را گفتم تو همچون مرغي که درزير پايش تخم اردک گذاشته باشند » و يا «پدرم در کارم حيران بود.» پدرش از طايفه مشهور علما وفضلا نبوده و اجدادش نيز معلوم نيست که از بزرگاني باشد .بعضي گفته اند فرزند علاءالدين ازنسل کيا ازملاحده رودباربوده که به تبريز مهاجرت کرده است. عد ه اي اورا ازتبريزميدانند ومي گويند پدرش بزازبوده وهمچنين گفته اند اصل آن خراسان ومحل تولدش تبريز:« تازمان خداوندگارمولوي هيچ آفريده رابرحال اواطلاعي نبود و الحاله هيچ کس رابرحقايق اسرار او وقوف نخواهد بود،پيوسته ازخلق خودراپنهان داشتي .» سپهسالارص 123
دوران کودکي
شمس کودکي پيش رس واستثنايي بوده :«مراگفتند به خردي :چرا دلتنگی، مگر جامه ات مي بايد ياسيم؟ گفتم: اي کاش اين جامه نيز که دارم بستندي.»
ازهمسالان خود کناره مي گرفته، تفريحات آنها دلش راخوش نمي داشته است، مانند کودکان ديگربازي نميکرده ،به وعظ ودرس روي مي آورده است«هرگزکعب نباختمي نه به تکلف الاطبعا» ويا «دستم به هيچ کارنرفتي هرجا وعظي بودي آنجا رفتمي.»خواندن کتاب را به شدّت دوست ميداشته وازهمان کودکي شرح حال مشايخ بزرگ صوفيه رامطالعه مي کرده است «من به وقت کودکي حکايتي درکتابي خواندم که... .»
شمس به زودي امکان روشن بيني استعداد و کشف بينشمندي ودرک امورغيبي را درخود احساس مي کند.تنها وي درآغاز مي پندارد که کودکان ديگرنيز همانند اويند .ليکن به زودي به تفاوت وامتياز خود نسبت به انها پي مي برد «من کودک بودم ،خدا را مي ديدم ملک را مي ديدم مغيبات اعلي واسفل رامشاهده مي کردم .گمان مي بردم جمله مردمان همچنان مي بينند ، آخرمعلوم شد که نمي ديده اند.»حتّي دربرابر شگفتي پدرش از دگرگوني خويش مي گويد «همچون مرغي هستي که تخم اردک زير پايش باشد وچون تخم بچه شود ناگاه در آب شنا کند....»
پس از سپري شدن دوران کودکي ،شمس در بلوغ نوجواني يک دوره ي سي چهل روزه ي بي اشتهايي شديد را مي گذراند :«سي چهل روز که هنوز بالغ نبودم از اين عشق [عرفاني] آرزوي طعام نکردمي و اگر سخن طعام گفتندي من سر باز کشيدمي»
شمس ممکن است در ابتدا همراه شيخ بهاالدين زکريا ،شيخ فخرالدين عراقي وامير حسين هروي در خدمت باباکمال خجندي بوده که در اين صورت خرقه ي ارادت او به امام هشتم امام رضا (ع) منتهي مي شود .اما بنا بر گفته ي افلاکي شمس را از نوجواني به زنبيل بافي عارف (ابوبکر سله باف تبريزي ) در زادگاهش تبريز مي سپارند :«مرا شيخي بود ابوبکر نام جمله ولايت ها از او بيافتم». مولوي نيز در باره ي او ميگويد: «شمس الدين در علم کيميا نظير نداشت ودر دعوت کواکب و قسم رياضيات والهيات وحکميات ونجوم ومنطق او را بي نظير مي خواندند اما چون با مردان خدا مصاحب شد همه را در جريده ي لا ثبت فرموده مجرد شد .»شمس خود گويد :«اگر ربع مسکون يک طرف باشند جمله ومن سوئي هر مشکلشان که باشد جواب دهم وهيچ نگريزم واز شاخ به شاخ نجهم وسخن نگردانم.»
پس از اين که در مي يابد که ابوبکر از تربيت او عاجز است در پي پرورشگري بزرگتر به سير و سفر مي پردازد ودر پي گمشده ي خود شهر به شهر مي گردد پس از آن در بغداد خدمت شيخ اوحدالدين کرماني دريافت و گويند آن گاه که مولوي در دمشق مشغول تحصيل بوده او را ديده . در حال شمس گمشده ي خويش را در مولوي مي يابد :«در من چيزي بود که شيخم (بوبکر)آن را در من نمي ديد، هيچ کس نديده بود. آن چيز را مولانا ديد.»
رسيدن شمس به مولانا
شمس در سال 642(هـ ق) در قونيه به مولوي مي رسد (ممکن است قبلا در دمشق نيز او را ملاقات کرده باشد) و در آن هنگام شمس حدود 60ساله و مولوي 38 سال داشته وقرب ده هزار مريد اطراف او بوده اندکه همه از اکابر وبزرگان بوده اند :
زاهد کشوري بدم واعظ منبري بدم
کرد فضاي دل مرا عاشق کف زنان تو
گويند سه ماه تمام (شمس ومولانا) در حجره ي خلوت نشستند و اصلا بيرون نيامدند وبه کلي حضرت مولانا از تدريس وتذکير فارغ گشته به تقديس قديس اعظم (شمس) مشغول شد وتمام اکابر وعلماي قونيه به جوش وخروش آمده که اين چه حال است و کيست واز کجاست که او را از دوستان قديم بريده به خود مشغول داشته است؟.بديع الزمان در مورد مولوي گويد که «مولوي از 38 سالگي شعر را آغاز کرده وقبل از آن هيچ گونه آثاري از شعر نداشته ودر مسجد و مدرسه تدريس ميکرده واين انقلاب به خاطر رسيدن وتاثير شمس در اوست.همچنان افلاکي مي گويد :«مولوي طريق پدر داشت.مگر سماع نمي کرد تا به فرمان شمس سماع آغاز کرد» شمس به رقص وسماع علاقه اي وافر داشته چنان که آن را در حد نماز و روزه واجب دانسته و مي گويد: «هفت آسمان و زمين همه در رقص آيند آن ساعت که صادقي به رقص در آيد» حتي در زمان او هفته اي يک بار براي بانوان رقص مي گذاشته اند. مولوي که تا قبل از رسيدن شمس ازسماع بي بهره بود ،موسيقي مي آموزد و حتي رقص چرخان (که تا آن روز معمول نبود) را نيز به شمس مي آموزد.
روزي مولانا در باب او مي گويد :«علماي ظاهر واقف اخبار رسولند وحضرت مولانا (شمس) واقف اسرار رسولند.» ولد به پيش شمس رفته مي گويد امروز پدرم اوصاف عظمت شما را بسيار کردند .گفت من از درياي عظمت پدرت يک قطره بيش نيستم اما هزار چندانم که فرمود .چون اين با مولانا گفت مولانا فرمود او خود را ستود وعظمت خود را نمود وصد چندان است که فرمود. ونيز در وصف او گويد«اين مردمان گويند که ما شمس الدين تبريزي را ديده ايم. اي خواجه ما او را ديده ايم .کجا ديدي؟ يکي بر سر بام اشتري را نمي بيند مي گويد که من سوراخ سوزن را ديدم ورشته گذرانيدم!.شمس نيز شيفته مولاناست«ازآن ما اين ساعت عمر است که به خدمت مولانا آييم،اين ساعت در عالم قطب اوست.» مزاحمت هاي ديگران را با نهايت بردباري ناديده گرفته در قالب داستاني چنين گويد:«جايگاه آن بهتر که آدمي را مونسي باشد اگر در قعر زمين باشد آن بهتر و اگر در سوراخ موشي باشد بهتر آن است .
حسد حسودان ورفتن شمس
شمس مولانا را ازخواندن کتاب و وعظ وتدريس باز داشت وچون مولانا کتاب پدر مي خواند گفت ديگر سخنان پدرت مخوان وبعد فرمود که با کس سخن مگوي ....و بدين علت روح اهل صفا به يکبارگي تشنه ماند واز حسرت ايشان به مولانا چشم زخم رسيد . واما چون اذيت وآزار فزوني يافت به خاطر حسد حسودان در آخر شوال 643از قونيه خارج شد وحدود يازده ماه بعد او را در دمشق يافتند .رفتن او مولوي را در بستر بيماري انداخت وهر روز تب او شدت مي يافت تا عاقبت سلطان ولد رابا بيست نفر به طلب شمس فرستاد . گويند چون سلطان ولد آماده رفتن شد مولوي از بستر برخاسته کيسه اي زر ولد را داد که چون او را يافتي در کفش شمس الدين بريز و نيز غزلي با اين مطلع نوشته او را داد:
برويد اي حريفان بکشيد يار ما را
به من آوريد حالي صنم گريز پا را
اگر او به وعده گويد که دم دگر بيايم
همه وعده مکر باشد بفريبد او شما را...
سلطان ولد به دمشق رفته اورا مي يابد وزرها درون کفش وي مي ريزد شمس مي گويد ما را به سيم وزر چه فريبد؟ ما را طلب مولانا کفايت است .وسپس همراه سلطان ولد به قونيه بازگشت اما ديري نپاييد که چون توجه مولانا به شمس فزوني يافت و عشق او بيش از اول گشت باز مريدان حسدورزي کرده گستاخي از حد گذراندند واين حسدورزي ها چنان فزوني يافت که به مرگ شمس انجاميد:
باز گستاخان ادب بگذاشتند
تخم کفران و حسدها کاشتند
خويش را کشتند وگشتند از طريق
آنچ کشتند آنچنان برداشتند
گويند روزي با هم مجالست مي کردند صدايي از بيرون آمد شمس گفت به کشتنم مي طلبند مولانا گفت مصلحت است . چون بيرون رفت هفت نفر در کمين بودند با کاردي او را زدند . برخي گويند او را درون چاهي انداختند . تاريخ ناپديد شدنش را 645(هـ ق) ذکر کرده اند .
پس از رفتن شمس، دوري مولانا از مريدانش بيشتر شد چنانکه باعث پشيماني آن ها گرديد. پس از چهلم روز دستار دخاني بر سر نهاد وديگر دستار سفيد نبست.
قدر غم گر چشم سر بگريستي
روز وشبها تا سحر بگريستي
شمس تبريزي برفت و کو کسي
تا برآن فخرالبشر بگريستي .
بر گرفته از:
خط سوم،
ديوان شمس،
مقدمه اي بر مثنوي،
ارزش ميراث صوفيه،
ولد نامه،
مناقب العارفين.
نظر به وجود بقعه خانقاهی (خونگاهی= خورشید کده) کهن و معروف صاحب الامر (ایزد مهرموعود) که اسطوره گاو قربانی معبد وی نیز در تبریز حفظ شده است مسلم می نماید که از محمد شمس تبریزی افسانه ای (=سئوشیانت ایزد خورشید مهر) که مولانا خود را عاشق و مرید وی می شمرد خود ایزد مهر موعود میانی ایرانیان یعنی هوشیدر ماه (دانای درخشان بزرگ) یا همان اوخشیت نمنگهه (پرورنده نماز درخشان = محمد) منظور بوده است که مولوی به کنایه ولی بسیار پر شور و عاشقانه از وی سخن رانده است یعنی سرانجام مولوی بلخی نیز نظیر حافظ شیراز، مهرپرستی صوفی گرایانه را به عنوان مسلک خویش انتخاب نموده بود. در این رابطه نام کوهستان سرخ فام کنار شهر تبریز یعنی عون عالی (یاور عالی مقام) را به سادگی می توان به معنی کوه منجی (سئوشیانت/ایزد مهر) به شمار آورد. صورتهای کهن نام شهر تبریز یعنی تارماکیس، تارویی، تبرمایس و خود تبریز را نیز در رابطه با هم می توان مورد بررسی قرار داد تا مانند احمد کسروی در این باب با پشت دست بر زمین زدن شرافتمندانه، از گودی جغرافیای تاریخی تبریز خارج نشویم. در این رابطه کسانی قبلاً با ارائهی معنی «نورفشان» برای تبریزآن را با خورشید پرستی و آتش پرستی ارتباط داده اند. محمد حسین خلف تبریزی برهان (سدهی 17) بنای تبریز را با آتشکدهها مربوط دانسته و عنوان کرده که تبریز در گذشته «آذربادگان» (یعنی نگهبان آتش) نامیده میشد: منابع بیزانسی از تبریز تحت نام تبرمایس یاد می کنند که یادآور نام کهن تارماکیس(تار-مه- کاس= دژ درخشان باشکوه) یا "تار-باک-ایس"( دژ پرستشگاه بغ) در عهد آشوریان و اورارتوئیان است که در منابع آشوری برای دژ مضاعف کنار آن نام تارویی بکار رفته و منطقه متعلق به قبیله دالیان (عقابان، گریفونها) ذکر شده است. می دانیم که در اسطوره گرجی امیران، الهه زرین گیسی به نام دالی (ذالی/زالی،عقابی)، مادر مهر (امیران) به شمار رفته است و در بالای درفش کاویانی هخامنشیان تندیس عقاب طلایی به نشانی پرستش ایزد مهر (زروان خورشید؛ زال زر سیمرغ آشیان) نصب شده بوده است. شاردن هنگامی که در تبریزبوده، به استناد گفتهی میرزا طاهر خزانهدار ادارهی مالیهی تبریز، معنی این نام شهر را به صورت تاب (نور، درخشندگی و گرما) + ریز (فشان) (نور فشان، محل معبد خورشید نورافشان) توضیح داده است. در مجموع کلمه تارویی (دژ کوچک) یا تاور (دژ درخشان و سترگ) را که ریشه ایرانی مشترک این نامها می نماید سوای معنی دژ/پناهگاه درخشان آنها می توان در زبانهای کهن ایرانی به معانی ورزاو، درخت، بیشه و عالی گرفت. بنابراین باید دید کدام یک از این مفاهیم در باب موقعیت و شرایط جغرافیایی و فرهنگی آنها مناسب می افتد: در این باب معنی جزء ماکیس (جایگاه بزرگ درخشان، جایگاه فرد بزرگوار) یا باکیس (مکان پرستش بغ/ ایزد مهر) می تواند گرهگشا باشد. لذا برای نامهای تارویی و تارماکیس معانی دژ و پناهگاه کوچک و دژ سرور و بزرگ درخشان یا دژ خدای خورشید مهر یا همان جایگاه معبد ایزد نورافشان خورشید (= جایگاه صاحب الامر/ایزد مهر) از دیگر آلترناتیوها مناسب تر می افتد. بنابراین اگر هم تارماکیس (تبریز) در زمانهای بسیار کهن صرفاً به معنی دژ بزرگ، باشکوه و مستحکم گرفته شده باشد، در دورانهای تاریخی که با مادهای میثره پرست آغاز میگردد، آن مسلماً به مفهوم دژ معبد بغ (ایزد مهر) و محل معبد "خورشید نورافشان" (شمس- تاب-ریز) مفهوم میگردیده است. در مرکز شهر تبریز نام محله معروف امیر خیز یادآور مفهوم ایزد مهر گردنده و رستاخیز کننده (شمس تبریز دنیاگرد) و نام دژ کهن تارماکیس است. خود نام تارو در فلات آناتولی نزد هیتیان و هوریان و اورارتویان پسر تارهونتا (هوا-خدا، تاربان خبر موسی خورنی) و خورشید الههً آرینا یا للوانی (الهه خورشید جهان زیرین) محسوب میشد. ایزد تارو همانند معادل ایرانیش ایزد مهر ( سئوشیانت هوشیدر ماه، اوخشیت نمنگهه) در غاری یا چشمه ساری در جهان فرودین پنهان می گشت و مراسم گوناگونی برای باز گردانیدن وی وجود داشت. مهمترین جشن به افتخار هوا-خدا جشن پورولی (=سال نو) در بهار بود. نام قبیله دالیان نیز که در محل دژ های تارویی و تارماکیس سکونت داشته اند با نام هوا-خدای هیتی زالیانو مطابقت می نماید. کتیبه های سارگون دوم پادشاه آشوری بین اوشکایا (اسکو) و تارماکیس از قصبه ای به نام آنیاشتیانا (جایگاه مردم بیگانه کیش) همانند تارماکیس به عنوان محل ذخیره اسبان پادگانهای اورارتویی یاد می نماید که با قصبه اصبلان (جایگاه اسبان) کنونی نزدیک خسروشاه مطابقت می نماید. وجود این اصطبلهای اورارتویی در این دو منطقه نیز خود تبار آسیای صغیری قبیله دالیان را تقویت می نماید.
برای آشنایی با افسانه هایی که در افواه در باب شمس تبریزی اساطیری ناپدید شده (در واقع ایزد جاودانی مهر محبوس در غار و منتظر رستاخیز) پدید آمده بوده است، مقاله تحقیقی غلامحسین دلیر پور در اینجا از سایت هفت نامه بوشهری نسیم جنوب نقل می نمائیم:
شمس تبريزي، و اسرار فاش نشدني (از غلامحسين دليرپور)
چون حديث روي شمس الدين رسيد
شمس چارم آسمان رو در کشيد
شمس تبريزي که نور مطلق است
آفتاب است وزانوار حق است
اين نفس جان دامنم بر تافته است
بوي پيراهان يوسف يافته است
من چه گويم يک رگم هشيار نيست
شرح آن ياري که او را بار نيست
شرح اين هجران و اين خون جگر
اين زمان بگذار تا وقت دگر
شمس تبريزي رندي عالم سوز، شوريده اي از شوريدگان عالم، نادره دري در ميان خرابه هاي تن خاکي، سراسر زندگي اش خاصه قبل از رسيدن به مولانا به کلي از نظرها برون است. اگر چه توانست شخصي چون مولانا را منقلب کرده دگرگون سازد اما به جرأت مي توان گفت شهرت و آوازه ي او به خاطر ديدارش با مولانا جلال الدين و تأثير در اين قطب بزرگ زمان بوده است و اگر اين ملاقات رخ نمي داد هرگز اين همه بزرگي و شکوه در در نظر خلق جلوه نمي کرد .اما با اين که به خاطر تأثير عميقش بر جلال الدين ،هزاران مريد را به جوش وخروش واداشت تا او را بشناسند و بدانند کيست وکجايي است؟ هرگز اسرارش فاش نشد. حتي مرگش نيز در پرده ي ابهام مانده، آيا کشته شد وبه چاه افکنده شد؟ و يا درگاه مرگ چون مسيح مجرد بسوي ملکوت پروازکرد. تنها آنچه درباره اش مي توان به جرأت گفت آنکه گوهري بود والا که هيچ گوهرشناسي جز مولانا نتوانست او رابشناسد وبر او ارج نهد.
نام وزادگاه
نام اومحمد بن علي بن ملک داد تبريزي ،که اوراشمس تبريزي- وگاهي کامل تبريزي، سيف تبريزي، پرنده و آفاقي مي خواندند. درمورد تولد و مکان وسال تولدش – همچون بقيه زندگاني او- اطلاعي دردست نيست ،اما ازانجا که ملاقات اوبا مولوي درسال 642 (هـ ق) اتفاق افتاده و در آن زمان حدود60سالگي بوده، تولدش رامي توان درحدود 582 ياچيزي حدود( 585-580) در نظر گرفت و نيز در کتاب مناقب ،سن او بالحني 60سالگي گفته شده که بيشتراين امکان ميدهد که حداقل سن او60 سال بوده،چنانکه 60 سال واندي نيز گفته شده است. محل تولد او را اکثرا تبريزگفته اند وخود نيز درچند جا ي به اين نکته اشارت دارد مانند :« آنجا (تبريز) کساني بوده اند که من کمترين ايشانم ومرا بيرون انداخته اند .»
از نسب واجداد او نيز هيچ اطلاع کاملي در دست نيست واز آنجا که هيچ کدام از تذکره نويسان نتوانسته اند به درستي از پدر و مادرش ياد کنند و نيز چنانچه از گفتار خودش بر مي آيد: «پدرم را گفتم تو همچون مرغي که درزير پايش تخم اردک گذاشته باشند » و يا «پدرم در کارم حيران بود.» پدرش از طايفه مشهور علما وفضلا نبوده و اجدادش نيز معلوم نيست که از بزرگاني باشد .بعضي گفته اند فرزند علاءالدين ازنسل کيا ازملاحده رودباربوده که به تبريز مهاجرت کرده است. عد ه اي اورا ازتبريزميدانند ومي گويند پدرش بزازبوده وهمچنين گفته اند اصل آن خراسان ومحل تولدش تبريز:« تازمان خداوندگارمولوي هيچ آفريده رابرحال اواطلاعي نبود و الحاله هيچ کس رابرحقايق اسرار او وقوف نخواهد بود،پيوسته ازخلق خودراپنهان داشتي .» سپهسالارص 123
دوران کودکي
شمس کودکي پيش رس واستثنايي بوده :«مراگفتند به خردي :چرا دلتنگی، مگر جامه ات مي بايد ياسيم؟ گفتم: اي کاش اين جامه نيز که دارم بستندي.»
ازهمسالان خود کناره مي گرفته، تفريحات آنها دلش راخوش نمي داشته است، مانند کودکان ديگربازي نميکرده ،به وعظ ودرس روي مي آورده است«هرگزکعب نباختمي نه به تکلف الاطبعا» ويا «دستم به هيچ کارنرفتي هرجا وعظي بودي آنجا رفتمي.»خواندن کتاب را به شدّت دوست ميداشته وازهمان کودکي شرح حال مشايخ بزرگ صوفيه رامطالعه مي کرده است «من به وقت کودکي حکايتي درکتابي خواندم که... .»
شمس به زودي امکان روشن بيني استعداد و کشف بينشمندي ودرک امورغيبي را درخود احساس مي کند.تنها وي درآغاز مي پندارد که کودکان ديگرنيز همانند اويند .ليکن به زودي به تفاوت وامتياز خود نسبت به انها پي مي برد «من کودک بودم ،خدا را مي ديدم ملک را مي ديدم مغيبات اعلي واسفل رامشاهده مي کردم .گمان مي بردم جمله مردمان همچنان مي بينند ، آخرمعلوم شد که نمي ديده اند.»حتّي دربرابر شگفتي پدرش از دگرگوني خويش مي گويد «همچون مرغي هستي که تخم اردک زير پايش باشد وچون تخم بچه شود ناگاه در آب شنا کند....»
پس از سپري شدن دوران کودکي ،شمس در بلوغ نوجواني يک دوره ي سي چهل روزه ي بي اشتهايي شديد را مي گذراند :«سي چهل روز که هنوز بالغ نبودم از اين عشق [عرفاني] آرزوي طعام نکردمي و اگر سخن طعام گفتندي من سر باز کشيدمي»
شمس ممکن است در ابتدا همراه شيخ بهاالدين زکريا ،شيخ فخرالدين عراقي وامير حسين هروي در خدمت باباکمال خجندي بوده که در اين صورت خرقه ي ارادت او به امام هشتم امام رضا (ع) منتهي مي شود .اما بنا بر گفته ي افلاکي شمس را از نوجواني به زنبيل بافي عارف (ابوبکر سله باف تبريزي ) در زادگاهش تبريز مي سپارند :«مرا شيخي بود ابوبکر نام جمله ولايت ها از او بيافتم». مولوي نيز در باره ي او ميگويد: «شمس الدين در علم کيميا نظير نداشت ودر دعوت کواکب و قسم رياضيات والهيات وحکميات ونجوم ومنطق او را بي نظير مي خواندند اما چون با مردان خدا مصاحب شد همه را در جريده ي لا ثبت فرموده مجرد شد .»شمس خود گويد :«اگر ربع مسکون يک طرف باشند جمله ومن سوئي هر مشکلشان که باشد جواب دهم وهيچ نگريزم واز شاخ به شاخ نجهم وسخن نگردانم.»
پس از اين که در مي يابد که ابوبکر از تربيت او عاجز است در پي پرورشگري بزرگتر به سير و سفر مي پردازد ودر پي گمشده ي خود شهر به شهر مي گردد پس از آن در بغداد خدمت شيخ اوحدالدين کرماني دريافت و گويند آن گاه که مولوي در دمشق مشغول تحصيل بوده او را ديده . در حال شمس گمشده ي خويش را در مولوي مي يابد :«در من چيزي بود که شيخم (بوبکر)آن را در من نمي ديد، هيچ کس نديده بود. آن چيز را مولانا ديد.»
رسيدن شمس به مولانا
شمس در سال 642(هـ ق) در قونيه به مولوي مي رسد (ممکن است قبلا در دمشق نيز او را ملاقات کرده باشد) و در آن هنگام شمس حدود 60ساله و مولوي 38 سال داشته وقرب ده هزار مريد اطراف او بوده اندکه همه از اکابر وبزرگان بوده اند :
زاهد کشوري بدم واعظ منبري بدم
کرد فضاي دل مرا عاشق کف زنان تو
گويند سه ماه تمام (شمس ومولانا) در حجره ي خلوت نشستند و اصلا بيرون نيامدند وبه کلي حضرت مولانا از تدريس وتذکير فارغ گشته به تقديس قديس اعظم (شمس) مشغول شد وتمام اکابر وعلماي قونيه به جوش وخروش آمده که اين چه حال است و کيست واز کجاست که او را از دوستان قديم بريده به خود مشغول داشته است؟.بديع الزمان در مورد مولوي گويد که «مولوي از 38 سالگي شعر را آغاز کرده وقبل از آن هيچ گونه آثاري از شعر نداشته ودر مسجد و مدرسه تدريس ميکرده واين انقلاب به خاطر رسيدن وتاثير شمس در اوست.همچنان افلاکي مي گويد :«مولوي طريق پدر داشت.مگر سماع نمي کرد تا به فرمان شمس سماع آغاز کرد» شمس به رقص وسماع علاقه اي وافر داشته چنان که آن را در حد نماز و روزه واجب دانسته و مي گويد: «هفت آسمان و زمين همه در رقص آيند آن ساعت که صادقي به رقص در آيد» حتي در زمان او هفته اي يک بار براي بانوان رقص مي گذاشته اند. مولوي که تا قبل از رسيدن شمس ازسماع بي بهره بود ،موسيقي مي آموزد و حتي رقص چرخان (که تا آن روز معمول نبود) را نيز به شمس مي آموزد.
روزي مولانا در باب او مي گويد :«علماي ظاهر واقف اخبار رسولند وحضرت مولانا (شمس) واقف اسرار رسولند.» ولد به پيش شمس رفته مي گويد امروز پدرم اوصاف عظمت شما را بسيار کردند .گفت من از درياي عظمت پدرت يک قطره بيش نيستم اما هزار چندانم که فرمود .چون اين با مولانا گفت مولانا فرمود او خود را ستود وعظمت خود را نمود وصد چندان است که فرمود. ونيز در وصف او گويد«اين مردمان گويند که ما شمس الدين تبريزي را ديده ايم. اي خواجه ما او را ديده ايم .کجا ديدي؟ يکي بر سر بام اشتري را نمي بيند مي گويد که من سوراخ سوزن را ديدم ورشته گذرانيدم!.شمس نيز شيفته مولاناست«ازآن ما اين ساعت عمر است که به خدمت مولانا آييم،اين ساعت در عالم قطب اوست.» مزاحمت هاي ديگران را با نهايت بردباري ناديده گرفته در قالب داستاني چنين گويد:«جايگاه آن بهتر که آدمي را مونسي باشد اگر در قعر زمين باشد آن بهتر و اگر در سوراخ موشي باشد بهتر آن است .
حسد حسودان ورفتن شمس
شمس مولانا را ازخواندن کتاب و وعظ وتدريس باز داشت وچون مولانا کتاب پدر مي خواند گفت ديگر سخنان پدرت مخوان وبعد فرمود که با کس سخن مگوي ....و بدين علت روح اهل صفا به يکبارگي تشنه ماند واز حسرت ايشان به مولانا چشم زخم رسيد . واما چون اذيت وآزار فزوني يافت به خاطر حسد حسودان در آخر شوال 643از قونيه خارج شد وحدود يازده ماه بعد او را در دمشق يافتند .رفتن او مولوي را در بستر بيماري انداخت وهر روز تب او شدت مي يافت تا عاقبت سلطان ولد رابا بيست نفر به طلب شمس فرستاد . گويند چون سلطان ولد آماده رفتن شد مولوي از بستر برخاسته کيسه اي زر ولد را داد که چون او را يافتي در کفش شمس الدين بريز و نيز غزلي با اين مطلع نوشته او را داد:
برويد اي حريفان بکشيد يار ما را
به من آوريد حالي صنم گريز پا را
اگر او به وعده گويد که دم دگر بيايم
همه وعده مکر باشد بفريبد او شما را...
سلطان ولد به دمشق رفته اورا مي يابد وزرها درون کفش وي مي ريزد شمس مي گويد ما را به سيم وزر چه فريبد؟ ما را طلب مولانا کفايت است .وسپس همراه سلطان ولد به قونيه بازگشت اما ديري نپاييد که چون توجه مولانا به شمس فزوني يافت و عشق او بيش از اول گشت باز مريدان حسدورزي کرده گستاخي از حد گذراندند واين حسدورزي ها چنان فزوني يافت که به مرگ شمس انجاميد:
باز گستاخان ادب بگذاشتند
تخم کفران و حسدها کاشتند
خويش را کشتند وگشتند از طريق
آنچ کشتند آنچنان برداشتند
گويند روزي با هم مجالست مي کردند صدايي از بيرون آمد شمس گفت به کشتنم مي طلبند مولانا گفت مصلحت است . چون بيرون رفت هفت نفر در کمين بودند با کاردي او را زدند . برخي گويند او را درون چاهي انداختند . تاريخ ناپديد شدنش را 645(هـ ق) ذکر کرده اند .
پس از رفتن شمس، دوري مولانا از مريدانش بيشتر شد چنانکه باعث پشيماني آن ها گرديد. پس از چهلم روز دستار دخاني بر سر نهاد وديگر دستار سفيد نبست.
قدر غم گر چشم سر بگريستي
روز وشبها تا سحر بگريستي
شمس تبريزي برفت و کو کسي
تا برآن فخرالبشر بگريستي .
بر گرفته از:
خط سوم،
ديوان شمس،
مقدمه اي بر مثنوي،
ارزش ميراث صوفيه،
ولد نامه،
مناقب العارفين.
چهارشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۷
بقعه صاحب الامر تبریز معبدی از عهد مهرپرستی است
بقعه صاحب الامر واقع در کنار مهران رود، در داخل شهر تبریز خانقاه مهرپرستان بوده است
نام مهران رود (میثان/میدان رود) و اسطوره قربانی مهرپرستانه گاو در کنار نام بقعه "صاحب الامر (منجی موعود= عنوان ایزد مهر/میثه/مسیح/مهدی)" گواه صادقی بر این نظر می باشند. گرچه منابع تاریخی مربوطه حافظه شان از عهد اوزون حسن آق قویونلو و شاه طهماسب صفوی فراتر نمی روند. در ذیل مقاله تحقیقی عبدالعلی کارنگ را در این باب از دایره المعارف شهر تبریز در ذیل نقل می نمائیم در این باب ما مطالبی را کنه در باب اسطوره این بقعه اضافه می نمائیم که ایشان به واساطه عدم آشنایی کافی از کنه اساطیر مربوط به ایزد مهر آنها را ناگفته گذاشته است. شباهت اساسی داستان گاو قربانی آن را با سنن قربانی گاو توسط خدا/سئوشیانت منجی یعنی میر (امیر، مهر؛ اسماعیل تورات و قرآن) در نزد کردان یزیدی (ایزد دوستان در اساس مهرپرستان) بسیار جالب و آشکار است. یزیدیان در مراسم قباخ (گاو قربانی خدا) گاوی فراری را طی مراسمی بین مقبره شیخ شمس (خورشید) و شیخ عدی (ایزد چشمه ساران) که هر دو وجوهی از خود ایزد مهر (میر) هستند، برای این ایزد گاوی قربانی می نمایند. فرقه صوفیان علوی بکتاش ولی (ایزد یاور ومیانجی) و بوگومیلهای بوسنی (ایزد دوستان) باز ماندگان مهرپرستی قدیم در دوسوی غرب و شرق امپراطوری بزرگ عثمانی بوده اند. نام بکتاش ولی در خود ایران به صورت پوریای ولی (فرزند و نائب) قهرمان اساطیری زورخانه ها بر جای مانده است. نظر به سنن اوستایی و ودایی نام مؤبدانی که ائیریامن (دوست=مهر) نامیده می شده اند و نامشان به خورشید نیز اطلاق میگردیده است، مؤبدان معابدخورشیدی بوده اند؛ احتمالاً آتشی در محراب هم به نشانه خورشید می افروخته اند که به تدریج به ایزد آتش (آذر) تعلق گرفته است که مؤبدانش آثرون (آتربان= نگهبان آتش) خوانده می شدند. در این رابطه گفتنی است در عهد باستان هردو بزرگ جنگ آریایی ها یعنی ایز خورشید مهر و ایزد رعد ورثرغنه را تحت نام بهرام (رامش دهنده نیک) آورده اند. از این میان آن بهرامی که آتشکده ها به وی اختصاص داشته همان ایزد مهر است چه از جمله آتشکده مزار شریف در جوار بلخ که به نامهای ونابک و فرنبغ (دوستدار خدا) نامیده میشده است بعدا در عهد مسلمین مقبره علی ولی الله (در واقع الِ [خدای] یاور الله) تصور شده است. و این همان لقب ایزد مهر ( در مقام حضرت میر/امیر المؤمنان) ملقب به اوخشیت نمنگهه (=پرورنده نماز) است که با سماجت سنتهای کهن ایرانی وارد اذان نماز شیعیان گردیده است. حتی عنوان اسدالله غالب نیز که لقب علی بن ابی طالب به شمار آمده اساساً متعلق به ایزد مهر (هرمس= شیر) بوده است. ایزد مهر همچنین به همراه آلب ارسلان سلجوقی تاریخی در نقش امیرارسلان نامدار قهرمان اسطوره عامیانه امیر ارسلان (شیر نامور مهر/شمس پسر ملک شاه) و ملکه فرخ لقا (ماه/قمر) دختر پطرس (سنگ) گردیده است که به وضوح یاد آور مشیه (مثیه/مهر/خورشید) و همزاد مزدوجش مشیانه (مثیانه/مهریانه/ماه) زادگان صخره است که مطابق کتب پهلوی ابتدا به شکل دو ساقه ریواس بهم آمیخته رسته بوده اند. می دانیم ایزد مهر در نقش سوشیانت میانی در اوستا مسما به اوخشیت نمنگهه (خورشید نامی پرورنده نماز) و هوشیدر مه (بزرگ درخشان) است. مطابق نوشته نادر میرزا در کتاب تاریخ و جغرافیای دارالسلطنه تبریز در زمان اوزون حسن در جوار همان مکان بقعه صاحب الامر یک خانقاه (در اصل خونگاه یعنی مهرابهً "ایزد و منجی درخشان= مهر") قرار داشت که به امر اوزون حسن به عمارت و آبادانی آنها پرداخته شده بود. مقالهً تحقیقی عبدالعلی کارنگ در بارهً بقعهً صاحب الامر از این قرار است:
بقعهء صاحب الامر
بقعه يا مقام صاحب الامر در جانب شرقی ميدان صاحب آباد قرار گرفته است.
يک گنبد و دو منارهء بلند دارد. نخست مسجد سلطنتی شاه طهماسب صفوی بود1.در سال 1045 قمری به وسيلهء سپاهيان سلطان مراد چهارم تخريب شد2. پس از عقب نشينی عثمانيان دو باره آباد گرديد3. در زلزلهء شديد سال 1193 ه. ق ، باز فرو ريخت. در سال 1208 به وسيلهء جعفر قلی خان دنبلی ملقب به باتمانقليچ پسر احمد خان تجديد بنا يافت4.در 1265 ه.ق ، حادثه ای در اين مسجد روی داد که عوام الناس را که به علت بنای نخستين اين مسجد از طرف پادشاه شيعهء صفوی بدان علاقمند بودند بيشتر علاقمند ساخت. نادر ميرزا در اين خصوص می نويسد:
قصابی در وسط ميدان صاحب الامر می خواست گاوی ذبح کند،گاو از زير دست وی در رفت و به مقام صاحب الامر گريخت، قصاب ريسمانی برد و در گردن گاو انداخت تا او را بيرون بکشد، گاو زور داد و قصاب به زمين خورد و در حال قالب تهی کرد. در اين حال حال بانگ صلوات مردم بلند شد و اين امر معجزتی تلقی گرديد. بازار را تا يکماه آذين بستند، تبريزشهر صاحب الامر به شمار آمد و مردم خود را از پرداخت ماليات و توجه به حکم حاکم معاف دانستند.گاو را به منزل آقا مير فتاح بردند، مردم دسته دسته با نذر و نياز به زيارت گاو رفتند و به شرف سم بوسيش نائل گرديدند. در ظرف يک ماه موئی بر بدن گاو باقی نماند و همه به تبرٌک رفت.
مسجد نيزمورد عنايت خاص قرار گرفت، کور و گنگ و لنگ غرفه ها و شاه نشين های آن را پر کرد.هر روز معجزه و آوازه ای تازه بر سر زبانها افتاد، بزرگان پرده و فرش و ظرف می فرستادند، کنسولگری انگليس هم چهل چراغی فرستاد که هم اکنون زير گنبد مسجد آويزان است.
حشمت الدوله حاکم شهر از بيم عوام درمانده بود، قضا را گاو مرد و غوغا اندکی فرو نشست، اما از برکت وجود عوام نان غوغائيان مدتها تو روغن بود5.
در 1266 ه. ق ، ميرزا علی اکبر خان مترجم کنسولگری روس که مردی ثروتمند بود به آئينه بندی قسمتی از بقعه و دهليز و تعميرات آن اقدام کرد و صحن و مدرسهء کنونی را احداث و موقوفاتی برای آنها تعيين نمود. نام اين صحن و مدرسه که در سال 1345 ه. ق ، بدون توجه به اهميت و حيثيت تاريخی آن در نتيجهء امتداد يافتن خيابان دارائی تخريب شد در بدو تاًسيس اکبريه بود6.ملی بعد ها صحن مقام صاحب الامر خواندهشد7. يکبار نيز در سال 1326 شمسی از محل عطايای شاهانه تعميراتی در قسمتهای مختلف آن مدرسه به عمل آمد اما افسوس کع عدم توجه شهرداری اين بنا را نيز مانند چند بنای جالب اين شهر از بين برد، ناگفته نماند که در مدخل دهليز و اندرون بقعه دو طاق مرمری از زمان شاه طهماسب صفوی باقی و پا برجاست.
بلندی طاق مرمری مدخل دهليز يا کفشکن که از بيرون نظر هر بيننده ای را به خود جلب می کند 5/3 متر است. اين طاق از سه قطعه سنگ ترکيب يافته است، دو پايه و يک طاق بزرگ يکپارچه به عرض 220 و بلندی 175 سانتی متر. بلندی پايه ها 175 و عرض آنها 32 سانتی متر است. سطح بيرونی طاق و پايه ها را گل و بوته و اسليمی و ختائی برجستهء دل انگيزی پوشانده است و فقط در بالای طاق، عبارت« بسم الله الرحمن الرحيم» در وسط ترنج بيضی شکل منکسری به خط ثلث نقر گرديده است.
سنگنبشتهء مرمرينی که در جانب شمالی اين طاق بر روی ديوار نصب شده 40 سانتيمتر و بلندی 120 سانتيمتر عرض دارد و مطالب ذيل به طور برجسته در آن حک شده است:« چون همگی توجه عاطر خير تاًثير همايون ما به حصول مطالب و رفاهيت کافهء رعايا و بر دفع ورفع بدع و نامشروعات متعلق و مصروف است لهذا شمه ای از عنايت نيرٌ شاهانه بر ساحت حال رعايای دارالسلطنهء تبريز پرتو انداخته، تمغای کيالٌی برنج و زغال بازار را منع فرموديم و بر حکام و کلانتران و متصديان و مستاًجران و مستوفی و مقطعی وجوه آنجا ابواب باز يافت و اخذ تمغاوات مذکوره را مسدود8».
بلندی طاق مرمری مدخل بقعه 3 متر و عرض آن 180 سانتيمتر است. اين طاق نيز سه پارچه است، دو پايه و يک طاق، بلندی پايه ها 150 و عرض آنها 30 سانتيمتر است که قسمت اصلی طاق برروی آنها استوار شده و در بالای آن عبارات« قال الله تبارک و تعالي: و ان المساجد لله، فلا تدعوا مع الله احداً، و لمٌا قام عبدالله يدعوه کادوا يکونوا عليه لبداً 9 . کتيبه علاالدين».
اين کتيبه همچنانکه از رقم آن نيز معلوم می شود به خط علاءالدين تبريزی خطاط معروف زمان شاه طهماسب صفوی است10.
قسمتی از سنگهای مرمری که در بنای اصلی به کار رفته بود پله و سنگ فرش آستانه و دهليز بقعه را تشکيل می دهد. در وسط بقعه صندوق چوبی مشبکی گذاشته اند که معمولاً روی قبر گذاشته می شود ولی زير آنقبری وجود ندارد و فقط وسيله ای است برای اغوای عوام و جلب آنان به زيارت بقعه.
ديوار های داخلی بقعه يا به عبارت بهتر مسجد، تزئينات متعددی دارد که از آن جمله است کتيبه های برنزی برجسته ای متضمن عبارات « يا مفتح الابواب، يا من مفتح هوالابواب و به ثقتی و فتوحي، يا کافی المهمات، الهم صل علی النبی محمد المصطفی و علی المرتضی و فاطمة البتول والحسن و الحسين و علی و محمد الباقر» در دست راست و عبارات « يا رفيع الدرجات، يا قاضی الحاجات، جعفرالصادق و موسی الکاظم و علی و التقی و علی و الحسن و المهدی صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين، فی 1201 من الحجرة» در دست چپ.
سالها قبل از وقوع معجزهء پناهنده شدن گاو، در بين عوام الناس شايع بوده که کسی حضرت امام عصر(ع) را به روًيا و يا به عيان در محراب آن مسجد ديده است11 ، از همان زمان بر جلو محراب نرده ای کشيده وپرده ای انداخته اند که چشم کسی بدان نيفتد و پای احدی بدان نرسد.بالای طاق محراب هم آئينه بندی شده، اکنون عوام به خصوص زنانبه قصد قربت از دور و نزديک به زيارت بقعه می آيند و از نرده و پردهء محراب حاجت می طلبند و بر اين و آن بوسه می زنند12.
مسجدی نيز در جانب شمالی دهليز بقعه واقع شده است که آن مسجد صاحب الامر يا مسجد شيخان يا مسجد ثقةالاسلام گويند. اين مسجد در ساليان پيش رونقی داشت اما اکنون متروک است و جز چند صباحی از ماههای محرم داير نيست. تکميل بنای مزبور در سال 1265 ه. ق ، اتفاق افتاده و امامت آن با مرحوم ميرزا محمد شفيع ثقة الاسلام پيشوای شيخيه( جد مرحوم ثقة الاسلام شهيد) بود.
مرحوم ميرزا علی آقا ثقة الاسلام در رسالهء « تاريخ امکنهء شريفه و رجال برجسته» شرح ذيل را که حاوی اطلاعات ارزنده ای در بارهء مسجد مزبور است آورده:« در سمت شمالی مقام جای مسجدی بوده که معمرين وجود آن را نقل می کنند که ايوانی بود بی سقف که حضرت جد امجد حاج ميرزا محمد شفيع ثقةالاسلام اعلی الله مقامه در تاريخ هزار و دويست و شصت و پنج همانجا را تعمير کرده و مبالغی بر آن افزوده اند و فعلاً مسجدی عالی است و بنا به گفتهء معمرين معادل جای دو گنبد از طرف غربی همان مسجد سابقاً محل مسجد بوده که بعد جد مرحوم ازجانب شرقی وشمالی بر آن افزوده است.
بعد در تاريخ هزار و دويست و نود و يک از طرف شرقی مسجد عمارت جديد کرده و يک طاق نيز افزودند و مسجد زمستانی ديگر در جانب شرقی مسجد احداث کردند، بعد ذلک در سال هزار و سيصد و ده هجری که سال و بائی عام بود، حضرت والد ماجد حاج ميرزا موسی آقای ثقةالاسلام اعلی الله در جته به واسطهء شکست فاحشی که در آن طاقهای جديدالاحداث و مسجد زمستانی واقع شده بود مجدداً يک جرگه طاق احداثی را با مسجد زمستانی برداشته به وسعت مسجد افزودند و مسجد زمستانی موقوف شد و فعلاً مسجدی چهار ستون سنگی عرض و شش ستون طول و طول آن به قبله افتاده و مقام نيز در سوی قبلهء همين مسجد است و ما بين اين مسجد و مقام، رواق مقام واقع شده که از متعلقات مقام و در حکم دهليز اصل مقام است13.
از نوشته های تاريخ داری که در منضمات مقام هنوز باقی مانده و نوشته ای بر بالای سر در مدرسهء اکبريه که روی به مغرب و مشرف به ميدان صاحب آباد يا صاحب الامر می باشد. اين نوشته در روی گچ کنده شده و عبارت است از:
اين بارگاه کيست که گويند بيحراس14
کی 2 اوج عرش سطح حضيض ترا مماس
در بالای اين بيت عبارت« استاد جبار 1271 » و در زير بيت عبارت« عمل تبريزي» نوشته شده است.
=====================================
زيرنويس
1. در تاريخ عالم آرای عباسی ضمن اشاره به بناهای برجسته ای که به امرشاه طهماسب صفوی ايجاد گرديده به عبارت ذيل به عمارت مسجد شاه طهماسب اشارت رفته است:«... از آثارش باروی بلدهء طهران و باروی مشهد مقدس و مطلا گردانيدن گنبد مبارک حضرت امام الجن و الانس و ميل طلای سر گنبد و عمارات دولتخانهء مبارکهء دارالسلطنهء قزوين و حمامات متعدد چهار بازار و باغ ارم تمامی موسوم به سعادت آباد که به لطافت و خوبی شهرهء جهان و نمونه ای از باغ جنان است و مسجدی در صاحب آباد تبريز....» ص 124، ج1 ، تهران 1334 ش. و در تاريخ امکنهءشريفه و رجال برجسته، مرحوم ثقةالاسلام نيز بدين مسجد اشارات رفته است. ص 35.
2. کاتب چلبی در کتاب جهان نما ضمن بحث از تبريز می نويسد:« در قسمت شرقی ميدان- صاحب آباد- متصل به جامع سلطان حسن، مسجد مزين ديگری وجود داشت که چون بنايش از شاه طهماسب بود عساکر عثمانی جا به جا خرابش کردند» ص 381- 385 ، قسطنطنيه 1145 ه. ق ، مقالهء تبريز، مندرج در شمارهء 5 مجلهء معلم امروز، تبريز 1335 ش ، ترجمهء نوشتهء کاتب چلبی است.
3. نخستين تعمير کامل مسجد گويا در زمان شاه سليمان صفوی از طرف ميرزا محمد ابراهيم وزير آذربايجان که عمارات فراوانی در تبريز تعمير و بنا نمود صورت گرفته و اين مطلب از وقفنامهء مورخ 1090 ه. ق ، بخوبی استفاده می شود. تاريخ امکنهء شريفه، ص 27.
4- ماده تاريخ اين تجديد بنا مصراع« ز حکم خان بشد اين مسجد آباد» است. همان کتاب،ص 25.
5- تاريخ و جغرافی دارالسلطنهء تبريز، نادر ميرزا، ص 110- 111 ، طهران 1323 ه. ق ، .
6- همهء مهندسين ماًمور تهيهء نقشهء جامع شهر تبريز از اين اقدام شهرداری متاًسف و ناراضی بودند و اعتراضی نيز در اين باره جهت تقديم به وزارت کشور تهيه می کردند.
7- راجع به توجه مردم به مقام صاحب الامر مرحوم ثقةالاسلام شهيد نوشته ای دارد که خالی از لطف نيست.« بالجمله مقام صاحب الامر و به عبارت صحيحه مسجد صاحب آباد اکنون از مواضع متبرکهء شهر تبريز و محل اعتناء و اعتماد عوام و خواص است، چنانچه در ليالی جمعه و ساير ليالی ايام متبرکه تردد و ازدحام می شود و نذورات آرند و در ايام محرم و صفر که بهار ايام عزاداری است کافهء دستجات سينه زنان و خونين کفنان در صحن آن اجتماع نمايند و نوحه خوانند و در روز عاشورا ازدحامی فوق العاده شود و در تمامی دستجات تا دير وقت ظهر در صحن مسجد بالمناوبه حاضر شوند و اهالی شهر از وضيع و شريف در صحن و حجرات و پشت بامها جمع شوند و در نوحه و گريه با سينه زنان مشارکت نمايند.» تاريخ امکنهء شريفه، ص 29.
8- نويسندهء اين کتيبه معلوم نيست ولی زيبايی و شيوه و مفاد نوشته نشان می دهد که سنگنبشته متعلق به زمان شاه طهماسب و شايد به خط علاالدين می باشد.
9- آيهء 18 و 19 ، سورهء الجن« و آنکه سجده گاهها از آن خداست پس با او کسی را نخوانيد و آنکه چون بندهء خدا بپا خواست تا او را بخواند نزديک بود بر او انبوه هايی شوند.»
10- برای استحضار از شرح حال مفصل علاالدين می توان به تذکره های مهم خوشنويسان رجوع کرد، ما در اينجا فقط مجملی از نوشتهء صاحب کتاب پيدايش خط و خطاطان را می آوريم:« مولانا علا بيگ تبريزی ملقب به جمال الملک به وفور کمالات ممتاز و در اقطار آذربايجان به فضايل کثيره معروف بود. مدتها در خدمت شمس الدين محمد تبريزی که از اجلهء خوشنويسان آن عصر بود به فرا گرفتن خط پرداخت و به پايه ای رسيد که در خط جلی سرآمد اقران گرديد.
شاه طهماسب صفوی اول چون مراتب کمالات و حسن خط او را شنيد بخواست و تشويق و اکرامش نمود و مقرر داشت تا کتيبه های مسجد صاحب آباد و مسجد جامع را در تبريز به خط جلی بنگاشت، سپس الواحی که جهت تخفيف باج و خراج از جانب شاه طهماسب مقرر گرديد او مسوده کرد و حجاران نقر نمودند و ملازمان شاهی به شهر های بزرگ ايران بردند و در جوامع مهمه نصب کردند
چنانکه در اصفهان و ساير شهرها هنوز آن لوحه ها در سر درب يا کنار مساجد منسوب و باقی اند. در قبرستان تخت فولاد اصفهان بعضی سنگهای قبور بزرگان به خط اوست. قرآن زيبايی نيز به خط وی در استانبول موجود است.» ص 202 و 203 ، چاپ قاهره 1345 ه. ق ،
11- تاريخ نادر ميرزا، ص 110و 111 ، تاريخ امکنهء شريفه، ص 27 و 28.
12- عوام الناس که به قصد زيارت می آمدند، غالباً روزی را در غرفات و زير طاقنماهای حياط استراحت می کردند- و بسا اوقات مشتری خوبی هم برای پيشگويان و فالگيران و رمالانی به شمار می رفتند که در حجرات طبقهء پائين مدرسهء اکبريه اقامت داشتند. از رمالان و دعانويسان معروف، افراد خانوادهء قره سيد بودند که حجره های متعددی را در اختيار داشتند. در سال 1345 ه. ش، از طرف شهربانی تبريز بساط اين قبيل کارها در شهر بر چيده شد.
13- تاريخ امکنهء شريفه، ص 36.
14-15- کتابت غلط اين دو کلمه لابد از قلت سواد کاتب يا عدم توجه بانی نشاًت گرفته است.
آثار باستانی آذربايجان، آثار و ابنيه تاريخی شهر ستان تبريز
جلد اول چاپ دوم سال 1374 صفحه 89
نشر انجمن آثار و مفاخر فرهنگي
تاليف : عبدالعلی کارنگ
نام مهران رود (میثان/میدان رود) و اسطوره قربانی مهرپرستانه گاو در کنار نام بقعه "صاحب الامر (منجی موعود= عنوان ایزد مهر/میثه/مسیح/مهدی)" گواه صادقی بر این نظر می باشند. گرچه منابع تاریخی مربوطه حافظه شان از عهد اوزون حسن آق قویونلو و شاه طهماسب صفوی فراتر نمی روند. در ذیل مقاله تحقیقی عبدالعلی کارنگ را در این باب از دایره المعارف شهر تبریز در ذیل نقل می نمائیم در این باب ما مطالبی را کنه در باب اسطوره این بقعه اضافه می نمائیم که ایشان به واساطه عدم آشنایی کافی از کنه اساطیر مربوط به ایزد مهر آنها را ناگفته گذاشته است. شباهت اساسی داستان گاو قربانی آن را با سنن قربانی گاو توسط خدا/سئوشیانت منجی یعنی میر (امیر، مهر؛ اسماعیل تورات و قرآن) در نزد کردان یزیدی (ایزد دوستان در اساس مهرپرستان) بسیار جالب و آشکار است. یزیدیان در مراسم قباخ (گاو قربانی خدا) گاوی فراری را طی مراسمی بین مقبره شیخ شمس (خورشید) و شیخ عدی (ایزد چشمه ساران) که هر دو وجوهی از خود ایزد مهر (میر) هستند، برای این ایزد گاوی قربانی می نمایند. فرقه صوفیان علوی بکتاش ولی (ایزد یاور ومیانجی) و بوگومیلهای بوسنی (ایزد دوستان) باز ماندگان مهرپرستی قدیم در دوسوی غرب و شرق امپراطوری بزرگ عثمانی بوده اند. نام بکتاش ولی در خود ایران به صورت پوریای ولی (فرزند و نائب) قهرمان اساطیری زورخانه ها بر جای مانده است. نظر به سنن اوستایی و ودایی نام مؤبدانی که ائیریامن (دوست=مهر) نامیده می شده اند و نامشان به خورشید نیز اطلاق میگردیده است، مؤبدان معابدخورشیدی بوده اند؛ احتمالاً آتشی در محراب هم به نشانه خورشید می افروخته اند که به تدریج به ایزد آتش (آذر) تعلق گرفته است که مؤبدانش آثرون (آتربان= نگهبان آتش) خوانده می شدند. در این رابطه گفتنی است در عهد باستان هردو بزرگ جنگ آریایی ها یعنی ایز خورشید مهر و ایزد رعد ورثرغنه را تحت نام بهرام (رامش دهنده نیک) آورده اند. از این میان آن بهرامی که آتشکده ها به وی اختصاص داشته همان ایزد مهر است چه از جمله آتشکده مزار شریف در جوار بلخ که به نامهای ونابک و فرنبغ (دوستدار خدا) نامیده میشده است بعدا در عهد مسلمین مقبره علی ولی الله (در واقع الِ [خدای] یاور الله) تصور شده است. و این همان لقب ایزد مهر ( در مقام حضرت میر/امیر المؤمنان) ملقب به اوخشیت نمنگهه (=پرورنده نماز) است که با سماجت سنتهای کهن ایرانی وارد اذان نماز شیعیان گردیده است. حتی عنوان اسدالله غالب نیز که لقب علی بن ابی طالب به شمار آمده اساساً متعلق به ایزد مهر (هرمس= شیر) بوده است. ایزد مهر همچنین به همراه آلب ارسلان سلجوقی تاریخی در نقش امیرارسلان نامدار قهرمان اسطوره عامیانه امیر ارسلان (شیر نامور مهر/شمس پسر ملک شاه) و ملکه فرخ لقا (ماه/قمر) دختر پطرس (سنگ) گردیده است که به وضوح یاد آور مشیه (مثیه/مهر/خورشید) و همزاد مزدوجش مشیانه (مثیانه/مهریانه/ماه) زادگان صخره است که مطابق کتب پهلوی ابتدا به شکل دو ساقه ریواس بهم آمیخته رسته بوده اند. می دانیم ایزد مهر در نقش سوشیانت میانی در اوستا مسما به اوخشیت نمنگهه (خورشید نامی پرورنده نماز) و هوشیدر مه (بزرگ درخشان) است. مطابق نوشته نادر میرزا در کتاب تاریخ و جغرافیای دارالسلطنه تبریز در زمان اوزون حسن در جوار همان مکان بقعه صاحب الامر یک خانقاه (در اصل خونگاه یعنی مهرابهً "ایزد و منجی درخشان= مهر") قرار داشت که به امر اوزون حسن به عمارت و آبادانی آنها پرداخته شده بود. مقالهً تحقیقی عبدالعلی کارنگ در بارهً بقعهً صاحب الامر از این قرار است:
بقعهء صاحب الامر
بقعه يا مقام صاحب الامر در جانب شرقی ميدان صاحب آباد قرار گرفته است.
يک گنبد و دو منارهء بلند دارد. نخست مسجد سلطنتی شاه طهماسب صفوی بود1.در سال 1045 قمری به وسيلهء سپاهيان سلطان مراد چهارم تخريب شد2. پس از عقب نشينی عثمانيان دو باره آباد گرديد3. در زلزلهء شديد سال 1193 ه. ق ، باز فرو ريخت. در سال 1208 به وسيلهء جعفر قلی خان دنبلی ملقب به باتمانقليچ پسر احمد خان تجديد بنا يافت4.در 1265 ه.ق ، حادثه ای در اين مسجد روی داد که عوام الناس را که به علت بنای نخستين اين مسجد از طرف پادشاه شيعهء صفوی بدان علاقمند بودند بيشتر علاقمند ساخت. نادر ميرزا در اين خصوص می نويسد:
قصابی در وسط ميدان صاحب الامر می خواست گاوی ذبح کند،گاو از زير دست وی در رفت و به مقام صاحب الامر گريخت، قصاب ريسمانی برد و در گردن گاو انداخت تا او را بيرون بکشد، گاو زور داد و قصاب به زمين خورد و در حال قالب تهی کرد. در اين حال حال بانگ صلوات مردم بلند شد و اين امر معجزتی تلقی گرديد. بازار را تا يکماه آذين بستند، تبريزشهر صاحب الامر به شمار آمد و مردم خود را از پرداخت ماليات و توجه به حکم حاکم معاف دانستند.گاو را به منزل آقا مير فتاح بردند، مردم دسته دسته با نذر و نياز به زيارت گاو رفتند و به شرف سم بوسيش نائل گرديدند. در ظرف يک ماه موئی بر بدن گاو باقی نماند و همه به تبرٌک رفت.
مسجد نيزمورد عنايت خاص قرار گرفت، کور و گنگ و لنگ غرفه ها و شاه نشين های آن را پر کرد.هر روز معجزه و آوازه ای تازه بر سر زبانها افتاد، بزرگان پرده و فرش و ظرف می فرستادند، کنسولگری انگليس هم چهل چراغی فرستاد که هم اکنون زير گنبد مسجد آويزان است.
حشمت الدوله حاکم شهر از بيم عوام درمانده بود، قضا را گاو مرد و غوغا اندکی فرو نشست، اما از برکت وجود عوام نان غوغائيان مدتها تو روغن بود5.
در 1266 ه. ق ، ميرزا علی اکبر خان مترجم کنسولگری روس که مردی ثروتمند بود به آئينه بندی قسمتی از بقعه و دهليز و تعميرات آن اقدام کرد و صحن و مدرسهء کنونی را احداث و موقوفاتی برای آنها تعيين نمود. نام اين صحن و مدرسه که در سال 1345 ه. ق ، بدون توجه به اهميت و حيثيت تاريخی آن در نتيجهء امتداد يافتن خيابان دارائی تخريب شد در بدو تاًسيس اکبريه بود6.ملی بعد ها صحن مقام صاحب الامر خواندهشد7. يکبار نيز در سال 1326 شمسی از محل عطايای شاهانه تعميراتی در قسمتهای مختلف آن مدرسه به عمل آمد اما افسوس کع عدم توجه شهرداری اين بنا را نيز مانند چند بنای جالب اين شهر از بين برد، ناگفته نماند که در مدخل دهليز و اندرون بقعه دو طاق مرمری از زمان شاه طهماسب صفوی باقی و پا برجاست.
بلندی طاق مرمری مدخل دهليز يا کفشکن که از بيرون نظر هر بيننده ای را به خود جلب می کند 5/3 متر است. اين طاق از سه قطعه سنگ ترکيب يافته است، دو پايه و يک طاق بزرگ يکپارچه به عرض 220 و بلندی 175 سانتی متر. بلندی پايه ها 175 و عرض آنها 32 سانتی متر است. سطح بيرونی طاق و پايه ها را گل و بوته و اسليمی و ختائی برجستهء دل انگيزی پوشانده است و فقط در بالای طاق، عبارت« بسم الله الرحمن الرحيم» در وسط ترنج بيضی شکل منکسری به خط ثلث نقر گرديده است.
سنگنبشتهء مرمرينی که در جانب شمالی اين طاق بر روی ديوار نصب شده 40 سانتيمتر و بلندی 120 سانتيمتر عرض دارد و مطالب ذيل به طور برجسته در آن حک شده است:« چون همگی توجه عاطر خير تاًثير همايون ما به حصول مطالب و رفاهيت کافهء رعايا و بر دفع ورفع بدع و نامشروعات متعلق و مصروف است لهذا شمه ای از عنايت نيرٌ شاهانه بر ساحت حال رعايای دارالسلطنهء تبريز پرتو انداخته، تمغای کيالٌی برنج و زغال بازار را منع فرموديم و بر حکام و کلانتران و متصديان و مستاًجران و مستوفی و مقطعی وجوه آنجا ابواب باز يافت و اخذ تمغاوات مذکوره را مسدود8».
بلندی طاق مرمری مدخل بقعه 3 متر و عرض آن 180 سانتيمتر است. اين طاق نيز سه پارچه است، دو پايه و يک طاق، بلندی پايه ها 150 و عرض آنها 30 سانتيمتر است که قسمت اصلی طاق برروی آنها استوار شده و در بالای آن عبارات« قال الله تبارک و تعالي: و ان المساجد لله، فلا تدعوا مع الله احداً، و لمٌا قام عبدالله يدعوه کادوا يکونوا عليه لبداً 9 . کتيبه علاالدين».
اين کتيبه همچنانکه از رقم آن نيز معلوم می شود به خط علاءالدين تبريزی خطاط معروف زمان شاه طهماسب صفوی است10.
قسمتی از سنگهای مرمری که در بنای اصلی به کار رفته بود پله و سنگ فرش آستانه و دهليز بقعه را تشکيل می دهد. در وسط بقعه صندوق چوبی مشبکی گذاشته اند که معمولاً روی قبر گذاشته می شود ولی زير آنقبری وجود ندارد و فقط وسيله ای است برای اغوای عوام و جلب آنان به زيارت بقعه.
ديوار های داخلی بقعه يا به عبارت بهتر مسجد، تزئينات متعددی دارد که از آن جمله است کتيبه های برنزی برجسته ای متضمن عبارات « يا مفتح الابواب، يا من مفتح هوالابواب و به ثقتی و فتوحي، يا کافی المهمات، الهم صل علی النبی محمد المصطفی و علی المرتضی و فاطمة البتول والحسن و الحسين و علی و محمد الباقر» در دست راست و عبارات « يا رفيع الدرجات، يا قاضی الحاجات، جعفرالصادق و موسی الکاظم و علی و التقی و علی و الحسن و المهدی صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين، فی 1201 من الحجرة» در دست چپ.
سالها قبل از وقوع معجزهء پناهنده شدن گاو، در بين عوام الناس شايع بوده که کسی حضرت امام عصر(ع) را به روًيا و يا به عيان در محراب آن مسجد ديده است11 ، از همان زمان بر جلو محراب نرده ای کشيده وپرده ای انداخته اند که چشم کسی بدان نيفتد و پای احدی بدان نرسد.بالای طاق محراب هم آئينه بندی شده، اکنون عوام به خصوص زنانبه قصد قربت از دور و نزديک به زيارت بقعه می آيند و از نرده و پردهء محراب حاجت می طلبند و بر اين و آن بوسه می زنند12.
مسجدی نيز در جانب شمالی دهليز بقعه واقع شده است که آن مسجد صاحب الامر يا مسجد شيخان يا مسجد ثقةالاسلام گويند. اين مسجد در ساليان پيش رونقی داشت اما اکنون متروک است و جز چند صباحی از ماههای محرم داير نيست. تکميل بنای مزبور در سال 1265 ه. ق ، اتفاق افتاده و امامت آن با مرحوم ميرزا محمد شفيع ثقة الاسلام پيشوای شيخيه( جد مرحوم ثقة الاسلام شهيد) بود.
مرحوم ميرزا علی آقا ثقة الاسلام در رسالهء « تاريخ امکنهء شريفه و رجال برجسته» شرح ذيل را که حاوی اطلاعات ارزنده ای در بارهء مسجد مزبور است آورده:« در سمت شمالی مقام جای مسجدی بوده که معمرين وجود آن را نقل می کنند که ايوانی بود بی سقف که حضرت جد امجد حاج ميرزا محمد شفيع ثقةالاسلام اعلی الله مقامه در تاريخ هزار و دويست و شصت و پنج همانجا را تعمير کرده و مبالغی بر آن افزوده اند و فعلاً مسجدی عالی است و بنا به گفتهء معمرين معادل جای دو گنبد از طرف غربی همان مسجد سابقاً محل مسجد بوده که بعد جد مرحوم ازجانب شرقی وشمالی بر آن افزوده است.
بعد در تاريخ هزار و دويست و نود و يک از طرف شرقی مسجد عمارت جديد کرده و يک طاق نيز افزودند و مسجد زمستانی ديگر در جانب شرقی مسجد احداث کردند، بعد ذلک در سال هزار و سيصد و ده هجری که سال و بائی عام بود، حضرت والد ماجد حاج ميرزا موسی آقای ثقةالاسلام اعلی الله در جته به واسطهء شکست فاحشی که در آن طاقهای جديدالاحداث و مسجد زمستانی واقع شده بود مجدداً يک جرگه طاق احداثی را با مسجد زمستانی برداشته به وسعت مسجد افزودند و مسجد زمستانی موقوف شد و فعلاً مسجدی چهار ستون سنگی عرض و شش ستون طول و طول آن به قبله افتاده و مقام نيز در سوی قبلهء همين مسجد است و ما بين اين مسجد و مقام، رواق مقام واقع شده که از متعلقات مقام و در حکم دهليز اصل مقام است13.
از نوشته های تاريخ داری که در منضمات مقام هنوز باقی مانده و نوشته ای بر بالای سر در مدرسهء اکبريه که روی به مغرب و مشرف به ميدان صاحب آباد يا صاحب الامر می باشد. اين نوشته در روی گچ کنده شده و عبارت است از:
اين بارگاه کيست که گويند بيحراس14
کی 2 اوج عرش سطح حضيض ترا مماس
در بالای اين بيت عبارت« استاد جبار 1271 » و در زير بيت عبارت« عمل تبريزي» نوشته شده است.
=====================================
زيرنويس
1. در تاريخ عالم آرای عباسی ضمن اشاره به بناهای برجسته ای که به امرشاه طهماسب صفوی ايجاد گرديده به عبارت ذيل به عمارت مسجد شاه طهماسب اشارت رفته است:«... از آثارش باروی بلدهء طهران و باروی مشهد مقدس و مطلا گردانيدن گنبد مبارک حضرت امام الجن و الانس و ميل طلای سر گنبد و عمارات دولتخانهء مبارکهء دارالسلطنهء قزوين و حمامات متعدد چهار بازار و باغ ارم تمامی موسوم به سعادت آباد که به لطافت و خوبی شهرهء جهان و نمونه ای از باغ جنان است و مسجدی در صاحب آباد تبريز....» ص 124، ج1 ، تهران 1334 ش. و در تاريخ امکنهءشريفه و رجال برجسته، مرحوم ثقةالاسلام نيز بدين مسجد اشارات رفته است. ص 35.
2. کاتب چلبی در کتاب جهان نما ضمن بحث از تبريز می نويسد:« در قسمت شرقی ميدان- صاحب آباد- متصل به جامع سلطان حسن، مسجد مزين ديگری وجود داشت که چون بنايش از شاه طهماسب بود عساکر عثمانی جا به جا خرابش کردند» ص 381- 385 ، قسطنطنيه 1145 ه. ق ، مقالهء تبريز، مندرج در شمارهء 5 مجلهء معلم امروز، تبريز 1335 ش ، ترجمهء نوشتهء کاتب چلبی است.
3. نخستين تعمير کامل مسجد گويا در زمان شاه سليمان صفوی از طرف ميرزا محمد ابراهيم وزير آذربايجان که عمارات فراوانی در تبريز تعمير و بنا نمود صورت گرفته و اين مطلب از وقفنامهء مورخ 1090 ه. ق ، بخوبی استفاده می شود. تاريخ امکنهء شريفه، ص 27.
4- ماده تاريخ اين تجديد بنا مصراع« ز حکم خان بشد اين مسجد آباد» است. همان کتاب،ص 25.
5- تاريخ و جغرافی دارالسلطنهء تبريز، نادر ميرزا، ص 110- 111 ، طهران 1323 ه. ق ، .
6- همهء مهندسين ماًمور تهيهء نقشهء جامع شهر تبريز از اين اقدام شهرداری متاًسف و ناراضی بودند و اعتراضی نيز در اين باره جهت تقديم به وزارت کشور تهيه می کردند.
7- راجع به توجه مردم به مقام صاحب الامر مرحوم ثقةالاسلام شهيد نوشته ای دارد که خالی از لطف نيست.« بالجمله مقام صاحب الامر و به عبارت صحيحه مسجد صاحب آباد اکنون از مواضع متبرکهء شهر تبريز و محل اعتناء و اعتماد عوام و خواص است، چنانچه در ليالی جمعه و ساير ليالی ايام متبرکه تردد و ازدحام می شود و نذورات آرند و در ايام محرم و صفر که بهار ايام عزاداری است کافهء دستجات سينه زنان و خونين کفنان در صحن آن اجتماع نمايند و نوحه خوانند و در روز عاشورا ازدحامی فوق العاده شود و در تمامی دستجات تا دير وقت ظهر در صحن مسجد بالمناوبه حاضر شوند و اهالی شهر از وضيع و شريف در صحن و حجرات و پشت بامها جمع شوند و در نوحه و گريه با سينه زنان مشارکت نمايند.» تاريخ امکنهء شريفه، ص 29.
8- نويسندهء اين کتيبه معلوم نيست ولی زيبايی و شيوه و مفاد نوشته نشان می دهد که سنگنبشته متعلق به زمان شاه طهماسب و شايد به خط علاالدين می باشد.
9- آيهء 18 و 19 ، سورهء الجن« و آنکه سجده گاهها از آن خداست پس با او کسی را نخوانيد و آنکه چون بندهء خدا بپا خواست تا او را بخواند نزديک بود بر او انبوه هايی شوند.»
10- برای استحضار از شرح حال مفصل علاالدين می توان به تذکره های مهم خوشنويسان رجوع کرد، ما در اينجا فقط مجملی از نوشتهء صاحب کتاب پيدايش خط و خطاطان را می آوريم:« مولانا علا بيگ تبريزی ملقب به جمال الملک به وفور کمالات ممتاز و در اقطار آذربايجان به فضايل کثيره معروف بود. مدتها در خدمت شمس الدين محمد تبريزی که از اجلهء خوشنويسان آن عصر بود به فرا گرفتن خط پرداخت و به پايه ای رسيد که در خط جلی سرآمد اقران گرديد.
شاه طهماسب صفوی اول چون مراتب کمالات و حسن خط او را شنيد بخواست و تشويق و اکرامش نمود و مقرر داشت تا کتيبه های مسجد صاحب آباد و مسجد جامع را در تبريز به خط جلی بنگاشت، سپس الواحی که جهت تخفيف باج و خراج از جانب شاه طهماسب مقرر گرديد او مسوده کرد و حجاران نقر نمودند و ملازمان شاهی به شهر های بزرگ ايران بردند و در جوامع مهمه نصب کردند
چنانکه در اصفهان و ساير شهرها هنوز آن لوحه ها در سر درب يا کنار مساجد منسوب و باقی اند. در قبرستان تخت فولاد اصفهان بعضی سنگهای قبور بزرگان به خط اوست. قرآن زيبايی نيز به خط وی در استانبول موجود است.» ص 202 و 203 ، چاپ قاهره 1345 ه. ق ،
11- تاريخ نادر ميرزا، ص 110و 111 ، تاريخ امکنهء شريفه، ص 27 و 28.
12- عوام الناس که به قصد زيارت می آمدند، غالباً روزی را در غرفات و زير طاقنماهای حياط استراحت می کردند- و بسا اوقات مشتری خوبی هم برای پيشگويان و فالگيران و رمالانی به شمار می رفتند که در حجرات طبقهء پائين مدرسهء اکبريه اقامت داشتند. از رمالان و دعانويسان معروف، افراد خانوادهء قره سيد بودند که حجره های متعددی را در اختيار داشتند. در سال 1345 ه. ش، از طرف شهربانی تبريز بساط اين قبيل کارها در شهر بر چيده شد.
13- تاريخ امکنهء شريفه، ص 36.
14-15- کتابت غلط اين دو کلمه لابد از قلت سواد کاتب يا عدم توجه بانی نشاًت گرفته است.
آثار باستانی آذربايجان، آثار و ابنيه تاريخی شهر ستان تبريز
جلد اول چاپ دوم سال 1374 صفحه 89
نشر انجمن آثار و مفاخر فرهنگي
تاليف : عبدالعلی کارنگ
شنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۷
جغرافیای تاریخی نام برخی از شهرهای سمت ری باستان
بررسی نامهای تاریخی کهن قزوین، نهاوند، آشتیان ، تفرش، اراک ، قم و فراهان
در صفحه 502حواشی فصل دوم تاریخ ماد تألیف دیاکونوف، ترجمه کریم کشاورز ضمن ذکر مناطق سمت این حوالی از سه شهر بیت ایشتار، کاپسی، تادی روتا (با علامت سؤال یعنی قرائت نامطمئن) و نیروتا کتا (جایگاه پایین رود) نام برده شده است که به ترتیب مطابق آشتیان (اشتجان) یا کنگاور، اراک (ور، ارک)، تفرش یا توسیرکان و نهاوند (جای پایین آمدن) می باشند. نام کاپسی در ترکیب گپ (دشت) و سی (گسترده) که در کتیبه های مربوط به لشکرکشیها و سالنامه آشوری به کرّات یاد شده با شهر قزوین مطابق است . نامهای ور (دژ) ورشه (دژ شاهی، آبادی سلطان= سلطان آباد) که در عهد تسلط اعراب و بعد از آن در این منطقه از آن نام برده شده است، قابل تطبیق با قصبه حصار می باشد که اکنون شهر اراک گفته میشود که پیشترعراق (لابد مأخوذ ازارک یعنی دژ) نامیده می شده است. کسروی در کتاب کاروند خود به درستی حدس زده است که این اماکن این مناطق خصوصا آشتیان جایگاه دینی والایی داشته و مکان معابد کهنی بوده اند. ولی در این باب نظریهً تبدیل شدن اشتیجان/هشتیجان(جایگاه پایینی یا مرکزی) به اشتجان (آشتیان) منطقی تر و مستندتر می نماید. نام تادی روتا (دارای نهر نیرومند) نه متعلق به تفرش (دارای چشمه گرم یا نیرومند) بلکه متعلق به از آن توسیرکان می نماید. سرانجام از بین عناوین شهرهای یاد شده، اگر نام قم (کم- مندان) را تلخیصی از صورت فارسی کلمه زعفران یعنی کرکُم به شماریم به خطا نرفته ایم چه مطابق اخبار ملوک الفرس ثعالبی این منطقه در قدیم به داشتن زعفران معروف بوده است. جزء کر در این نام می توانست به سادگی به معنی کار (آبادی) گرفته شده و در اثر کثرت و سادگی تلفظ از این نام جدا گردد. فراهان (فرمیهن یعنی "جایگاه با شکوه و فر") هم جای مجلل ترین معبد/ آتشکده ایرانیان باستان یعنی کا- ریان (یعنی پرستشگاه باشکوه) یکی از چهار آتشکده معروف عهد ساسانیان بوده است که بعد از به غارت رفتن آن توسط اعراب آتش مقدس آن به دژ روستای پردغان (فردجان) حمل شده بود.
کسروی در کاروند خود نام آشتیان از از کلمه اوستایی یشت (پرستش) گرفته و آنجا را معبد قربانگاهی مهمی در گذشته یاد کرده است. در تاریخ قم هم از معابد دینی پرتعداد آشتیان سخن به میان آمده است . اما نظر به مجاورت نه چندان نزدیک به هم شهرهای یاد شده در سالنامه های آشوری یاد شده مسلم به نظر می رسد که از بیت ایشتار همان معبد معروف ناهید در کنگاور مراد بوده باشد چه خود نام آشتیان (جایگاه پایینی یا جایگاه مرکزی) گواه صادقی در این باب است که موضوع را به نفع معبد ناهید کنگاور (=کنگ دژ) فیصله می دهد: در تاریخ قم آورده شده است: ابرشتجان (مرکز بزرگ= اراک) اردوان اصغر بن بلاش آن را بنا کرده است و بعضی دیگر گویند که نام ابرشتجان پیش از این استجان بوده است.اهل این دیه قومی را از پیغمبر بکشتند و حق سبحانه و تعالی بر ایشان خشم گرفت و این دیه را به زمین فرو برد و بعد از آن این دیه که امروز قائم است به عوض آن بر بالای آن بنا کردند و گفتند ابرشتجان یعنی بالاتر آشتجان (آشتیان بالا) و بدین دیه اشراف و بزرگان عجم ساکن بوده اند و از آتشکده ها آتشی است که به خوزان است و گویند که به ابرشتجان شانزده آتشکده بوده است و رئیس این دیه یزدانفاذار بوده و او کسی است که باروی قم را کشیده است و بعضی دیگر گویند که سجاران و ابرشتجان را فیران بن ویسان (پیران ویسه وزیر افراسیاب) بنا کرده است و این هر دو دیه قدیمی ترین بناهای ناحیت کبودان است.(سیفی،1361-ص72)"
در مقاله تحقیقی زیر به خطا شهر "ور" یا "ورشه" با "آشتیان" یکی دانسته اند، در حالی که ورشه (دژ شاهی) همان سلطان آباد یا حصار یا ارک (ارگ) است که اکنون اراک گوئیم و قبلاً عراق عجم هم نامیده می شده است. از اینجا مطلب بسیار مهم دیگری معلوم میشود آن این که نام کشور عراق نه از ترجمه نام اکدی ادیکلات (دجله) بلکه از ترجمه نام سرزمین سومر ( یعنی سرزمین محروسه= ور) عاید شده است؛ چون اوستا سرزمین سومر را ورنه (یعنی سرزمین محروسه پایینی) قید کرده و آنجا مسقط الرأس فریدون (کورش سوم) به شمار آورده است. در واقع کورش سوم در شهر بابل این دیار تاجگذاری کرده بود. بنابراین در اوستا از دیوان مازنی (غنی و پرثروت= نینوا پایتخت آشور) و سرزمین ورنه در اصل کشورهای آشور و اکد/سومر منظور بوده اند که بنابر اوستا فرمانروایان پیشدادی ( آریائیان میتانی شمال بین النهرین) با آنها در زد و خورد بوده اند. اما بعداً چون بعد از محو امپراتوری آشور توسط کی آخسارو (کیخسرو) خاطره شیرین شکست دادن ایرانیان مادی و آماردی به اشوریان که توسط آترادات پیشوای آماردان (رستم هفتخوان مازندران) و خشتریته سومین پادشاه ماد (کیکاوس) در پای حصار شهر آمل مازندران صورت گرفته بوده و این در خاطره خوش ایرانیان جاودانه به یادگار مانده بود، این نامهای کهن را به خود مازندران و گیلان اطلاق نموده اند .
آشتيان(شهرستان)
جلد: 1، از دایره المعارف اسلامی
نویسنده: هادی عالم زاده
شماره مقاله:224
آشتیان، کوچکترین شهرستان استان مرکزی ایران، واقع در مرکز جغرافیایی استان میان مدارات ْ34 و َ22، و ْ34 و َ34 شمالی و نصفالنهارات ْ49 و َ48 و ْ50 و َ16 شرقی (نقشة عملیات مشترک، قم) با 1920 کمـ 2 وسعت و 20718 نفر جمعیت (سرشماری عمومی نفوس و مسکن، نتایج مقدماتی کل کشور، 4). این شهرستان از شمال و غرب به شهرستان تفرش، از شرق به شهرستان قم و از جنوب به شهرستان اراک (مرکز استان) و محلات محدود است (شناسنامة شهرها، 7) نام پیشین آن وَرشه یا وَرَّه بوده است. دربارة وجه تسمیة آن نکـ آشتیان، شهر.
سیمای طبیعی: حد شمالی شهرستان آشتیان از دامنة جنوبی مرتفعترین کوه این ناحیه، کوه کلاهه (به زبان محلی کوهکله) آغاز و در جنوب به زمینهای هموارِ مجاورِ کویر میقان (در شمال خاوری اراک) منتهی میشود. کوه کلاهه با ارتفاع 084‘3 متر، این شهرستان را از تفرش، و کوههای شمال شرقی، زیرگان، با 640‘2 متر بلندی آن را از بخش دستجرد (از شهرستان قم) جدا میسازد (نقشة عملیات مشترک). بر اثر بالا آمدن کوه کلاهه و فرو نشستن بخش جنوبی آن، تندان پرشیبی نزدیک به قائم و نیز کوههایی که از متفرعات کوه کلاهه به شمار میآید، پدید آمده است. این کوهها هریک نامی دارد: میراب (فیلکوه)، وریانان، دَسْتِزما، توتستان (پونستان) و دیدگاه. کوه دیدگاه در پی آتشفشانی زیردریایی شکل یافته و قلة 200‘2 متری آن را توفها و گدازههای آتشفشانی پوشانده است (از این توفها به جای سنگ پا استفاده میشود). در این کوهها و دامنههای جنوبی آنها، آثاری از آهکهای نومولیتدار، توفهای سبز، توفهای بازالتی، جوش سنگها، سنگوارههای اسکوتلا، لایههای ماسهسنگ از دورههای اولیگوسِن و بوردیگالین و نیز نشانههایی از کنارة دریایی از دوران سوم دیده میشود. در دامنة این مرتفعات، درهها و مسیلهای بسیاری پدید آمده که هریک را به نامی میخوانند. سیلابهای این درهها و مسیلها همه به سوی جنوب روان میگردد و به کویر میقان میریزد و در مسیر خود آبرفتهایی از آهکرس (مارن)، رس خالص، شن و انواع دیگر تشکیل میدهد که در همهجا یکسان نیست (قریب، 9-10، 13-15). ارتفاع مناطق شمالی شهرستان از سطح دریا تقریباً 000‘2 متر است؛ این ارتفاع از شمال به سوی جنوب کاهش مییابد. آب و هوای آن خشک و سرد است. بارندگی معمولاً از اواخر آبان و اوایل آذر آغاز میگردد و تا اواسط بهار ادامه مییابد؛ میزان بارندگی سالانه در نواحی کوهستانی از 200 تا 250 میلیمتر در سال تغییر میکند. این میزان در نواحی کویری تا 100 میلیمتر پائین میآید (آمارنامه، د؛ قریب، 9، 15). فصل سرما در بخش شمالی از اول تا آذر آغاز میگردد و تا اواسط فروردین و گاه تا پایان آن ادامه مییابد. گاهی زمستانها در این بخش از شهرستان به قدری سرد و طولانی میشود که در اوایل بهار برای بیرون آوردن کشتزارهای گندم و جو از زیر برف ناگزیرند بر آنها خاکستر بیفشانند و گاه سرما و یخبندان شدید موجب یخزدگی و فساد ریشة گندم و جو میگردد (قریب، 15).
بیشتر نواحی شهرستان به علت واقع شدن میان کوهها (در شمال) و کویر میقان (در جنوب) تقریباً پیوسته در معرض وزش باد است. جهت بادها روزها از کویر به سوی کوه و شبها از کوه به سوی کویر است. علاوه بر بادهای شبانه روزی، گاهی نیز بادهایی از جنوب غربی به شمال شرقی میوزد که غالباً همراه با باران است (قریب، 16؛ فووریه، 390).
پیشینة تاریخی: ناحیهای که امروز شهرستان آشتیان به شمار میآید، تقریباً همان سرزمینی است که در متون کهن «وَرَه» (وَرَّه) نامیده شده است. البلدان یعقوبی (کهنترین مأخذ در این باب، حدود 280ق/893م) در ذیل «قم و مضافات آن» نوشته است: «... و سپس به کوههای آن میرسد، که از آنهاست کوهی معروف به روستای سرداب و کوهی معروف به مَلاحه و آن را دوازده روستاست: ... و روستای فراهان و روستای وَرَه و روستای طبرس ...» (ص 49، 50). مؤلف تاریخ قم از کتاب اصفهان نقل کرده است که: «تکویر قم بر چهار رستاق است از جمله رساتیق اصفهان ... رستاقهای چهارگانة اصفهانی ]کذا[، رستاق کمیدان، رستاق اناربار، رستاق ورَّه ...» (قمی، 57) وی میافزاید: «عدد دیههای این رساتیق چهارگانه به قم بر وجهی که مثبت است در کتاب ریوع و در دیوان فارسی و در دستورات قدیمه سیصد و چهل و سه دیهاند و بیست و سه طسوج: ... رستاق ورَّه پنج طسوج ]و[ هفتاد و نه قریه» است (صص 57، 58). در فصل سوم از باب دوم، پس از بحث مفصل در باب خراج قم، به ذکر اسامی «ضَیْعتها و دیههای» رساتیق، «مجرد از مال و خراج» آنها پرداخته و 36 موضع و دیه رستاق وره را برشمرده است (صص 122، 135، 138). مؤلف تاریخ اراک کوشیده تا نام آبادیهای ناحیة آشتیان امروز را با نام 35 موضع و دیه مذکور در تاریخ قم تطبیق دهد. وی 23 آبادی موجود را همان «مواضع و دیههای» رستاق وره دانسته که از آن میان اشتجان است (دهگان، 142، 143؛ نیز نکـ آشتیان، شهر) .
این ناحیه در گذشتههای دور جزء سرزمین کوهستانی پهناوری بوده است که یونانیان آن را مِدیا (لسترنج، 200؛ افضلالملک، افضلالتواریخ، 299) و جغرافینویسان اسلامی، الجبال (ابنحوقل، 304)، ناحیت جبال (حدودالعالم، 139)، اقلیمالجبال (مقدسی، 384)، قهستان عراق (بکران، 56)، جبال و عراق (یاقوت، 2/99). کوهستان (اصطخری، 161) و ولایت عراق عجم (مستوفی، 51) نامیدهاند. یاقوت به کار بردن نام «عراق» را برای سرزمین جبال غلط و اصطلاحی نو میداند و مینویسد وجه تسمیة آن معلوم نیست و آنگاه به حدس، وجهی برای این نامگذاری بیان میکند (2/99) .
با توجه به روایات مربوط به آتشکدههای واقع در رستاق وره و فراهان و جز آن (ابنفقیه، 75، 77؛ قمی، 88-90؛ دهگان، تاریخ اراک، 11، 14)، میتوان حدس زد که این ناحیه در دورة پیش از اسلام از اهمیتی مذهبی برخوردار بوده است و با آنکه این ناحیه و نواحی مجاور آن: قم، کاشان، اصفهان، قزوین، زنجان و ری در سالهای 21 تا 24ق/642 تا 645م به تصرف مسلمانان درآمد (ابناثیر، 3/18-24؛ بلاذری، 308)، آتشکدة قریة فردجان «تا آنگاه که بیرون ]ابنفقیه: برون[ ترکی امیر قم بدین دیه رسید ... و آن را در سنة ثمان و ثمانین و مأتین ]288ق/901؛ ابنفقیه: 282ق/895م [ گرفت ... و آتشکده را زیر و زبر گردانید و آتش را بنشاند» به جای بوده است (قمی، 89؛ ابنفقیه، 77).
اجمالاً این قدر میدانیم که فتح وره، طبرس و فراهان در 23 و 24ق/644 و 645م، در روزگار خلافت عمربنخطاب انجام گرفته. ولی تعیین تاریخ دقیق و نیز نام سرداری که نخستینبار به این سرزمین گام نهاد، مشکل است، زیرا متون در این نکته که آیا این ناحیه با فتح قم، اصفهان یا همدان به صرف مسلمانان درآمده، خموشاند. قم را ابوموسی عبداللهبنقیس اشعری در 23ق/644م گشود. اصفهان در همین سال توسط عبداللهبن بُدَیْلبن وَرْقاء خُزاعی فتح شد و همدان در 23 یا 24ق/644 یا 645م به دست جریربنعبدالله بَجْلی گشوده شد (بلاذری، 306، 308؛ ابناثیر، 3/18-24). تاریخ قم اندکی دقیقتر در اینباره سخن گفته: «ملک ]مالک[بنعامر اشعری با پسرعمّ خود ابیموسی اشعری از کوفه به ناحیت بصره و اهواز و اصفهان آمده بود و او با ابوموسی اشعری آن نواحی را فتح کرد. بعد از ابوموسی او را به ناحیت جبل فرستاد و ملک ]مالک[ بعضی از ناحیت جبل آنچ فرا پیش ساوه بود فتح کرد» (صص 260، 261). باتوجه به برخی قراین نظیر رواج تاریخ هلاک شدن یزدگرد به عنوان مبدأ تقویم تا اواخر سدة 2ق/اوایل سدة 9م (که بنا بر گفتة بیرونی «بیشترین گبرکان و مغان تاریخ از هلاک شدن یزدگرد دارند»)، به جای ماندن آتشکدههایی فروزان تا اواخر سدة 3ق/اواخر سدة 9م، بقایای دخمهها و قبور سفالین، تداوم برخی سنتهای زردشتی (قمی، 28، 89؛ بیرونی، 238؛ اعتمادالسلطنه، مرآه، 546؛ سیفی، 15، 18، 89؛ قریب، 24)، میتوان احتمال داد که پذیرش و گسترش اسلام در این سرزمین به کندی صورت گرفته باشد، ولی به نظر میرسد که از همان آغازِ گسترش اسلام در ناحیة وره، احتمالاً به علت مجاورت و ارتباط با قم، تشیع بدانجا راه یافته باشد، زیرا آشتیان پیوسته از سرزمینهای شیعهنشین به شمار میآمده است (راوندی، 395؛ مستوفی، 75، 76). در 189ق/805م، به فرمان هارونالرشید، وره و رستاقهای مجاور، همراه با قم از اصفهان جدا گردید (قمی، 28-31). یعقوبی نیز قم و مضافات آن (مشتمل بر دوازده رستاق و از آن میان وره) را جدا از اصفهان و دیگر بلاد آورده است (صص 49، 51). ابنفقیه (د 290ق/903م) در گفتگو از بخشهای قم که جدا از اصفهان بدان پرداخته، سختی از وره به میان نیاورده، ولی نام برخی از رساتیق مجاور آشتیان چون فراهان را جزء 24 رستاق همدان ذکر کرده است (صص 66، 98-100). از زمان تألیف تاریخ قم (378ق/988م) تا روزگار قاجار (1193-1344ق/1779-1925م) دیگر به ندرت نامی از وره یا آشتیان در کتب تاریخی و جغرافیایی به میان آمده (سیفی، 19-32) ولی در برخی از متون از رساتیق مجاور وره خاصه تفرش (طبرش، طبرس)، فراهان و ساروق سخن رفته است. در راحهالصدور (تألیف 599ق/1203م) از قم، کاشان، آبه، طبرش، فراهان و مصلحگاه به عنوان نجای باطنیان» و رافضیان نام برده شده است (ص 395). یاقوت از ساروق واقع در ولایت فراهان یاد کرده و آن را از توابع همدان دانسته است (3/170). مستوفی پس از گفتوگو در باب تفرش دربارة فراهان نوشته: «ولایتی است و درو دیههای معتبر بُوَد و دیه ساروق دارالملکآنجاست»؛ سپس راجع به نمکزار فراهان میافزاید: «در آن ولایت بحیرهای است که آن را مغول ناوور خوانند» (ص 75). از این سخن میتوان احتمال داد که مغولان به این نواحی نیز راه یافته و بر اثر اقامت ممتد در پیرامون این نمکزار آن را به این نام خواندهاند. امیناحمد رازی پس از توصیف تفرش، بیآنکه بگوید جزء کدام ولایت است، دربارة فراهان نوشته: «ولایتی آبادان است و در زمان سابق از مثوبات ]مضافات[ قم بوده، الحال سر خود است» (2/488، 490). از این عبارات نمیتوان چیزی در باب وره دریافت. در کتاب خلاصهالبلدان که باب چهارم آن «در ذکر احوال دارالمؤمنین قم» است (و اين باب هم بيشتر گزیده و تلخیص شدة تاریخ قم است)، ذکری از اشتجان یا آشتیان در میان نیست و ذیل «رستاق وره و اروندجرد» نیز نام هیچیک از دیههای وره نیامده است (حسینی قمی، 202-211). پیش از آنکه سلطانآباد (عراق یا اراک فعلی) در روزگار فتحعلیشاه قاجار توسط یوسفخانگرجی در 1240ق/1825م بنا و آباد گردد، ناحیة تفرش «در تحت حکومت قم بود و از کوهستان آن ولایت محسوب میشد» (سیفی، 33-35، به نقل از میرزازینالعابدین شیرازی، مقدمة دیوان سرخوش؛ معین، ذیل اراک). در سالهای 1313-1317ق/1893-1899م آشتیان، تفرش، گرکان، فراهان و سلطانآباد از اعمال حکومت عراق به شمار میآمده است (افضلالملک، 298). نیامدن نام وره، آشتیان و دیگر بهبهان این شهرستان در این مدتدراز در متون تاریخی و جغرافیایی، میتواند حاکی از عدم اهمیت این ناحیه باشد. در سالهای حدود 1311ش سلطانآباد و حومه، فراهان، کشزاز، سربند، آشتیان و گَرَکان و تفرش، رودبار، بُزچَلّو و وَفس، شَراه و مشکآباد و لاخور از تقسیمات حکومتی عراق (اراک) بوده است (کیهان، 2/386). در 1316ش که ایران به 10 استان تقسیم گردید. سلطانآبادِ عراق با شمول بر 4 بخش سربند، طَرخوران (مشتمل بر دهستانهای آشتیان، تفرش، رودبار)، فَرمَهین و کُمیجان، شهرستان اراک را نشکیل داد (فرهنگ جغرافیایی ایران، 15). چندی نیز بخش آشتیان با بخشهای حومه، خلجستان و فراهان جزء شهرستان تفرش، از استان مرکزی (به مرکزیت تهران) گردید (معین، 5/393؛ سیفی، 45-46). در 8 اسفند 1356ش با تصویب هیأت وزیران، اراک مرکز استان مرکزی گشت و بخشهای آشتیان و خلجستان مشتمل بر دهستانهای آشتیان، دستگرد، راهجرد و قاهان به شهرستان آشتیان بدل گردید. سرانجام با تصویب شورای انقلاب جمهوری اسلامی ایران، در 22 دی 1358ش بخش خلجستان به مرکزیت دستجرد غربی بجز دهستان راهجرد غربی از شهرستان آشتیان جدا شد و به شهرستان قم الحاق گردید و دهستان راهجرد غربی نیز به بخش مرکزی شهرستان آشتیان پیوست (سیفی، 46، 47، 76) .
در صفحه 502حواشی فصل دوم تاریخ ماد تألیف دیاکونوف، ترجمه کریم کشاورز ضمن ذکر مناطق سمت این حوالی از سه شهر بیت ایشتار، کاپسی، تادی روتا (با علامت سؤال یعنی قرائت نامطمئن) و نیروتا کتا (جایگاه پایین رود) نام برده شده است که به ترتیب مطابق آشتیان (اشتجان) یا کنگاور، اراک (ور، ارک)، تفرش یا توسیرکان و نهاوند (جای پایین آمدن) می باشند. نام کاپسی در ترکیب گپ (دشت) و سی (گسترده) که در کتیبه های مربوط به لشکرکشیها و سالنامه آشوری به کرّات یاد شده با شهر قزوین مطابق است . نامهای ور (دژ) ورشه (دژ شاهی، آبادی سلطان= سلطان آباد) که در عهد تسلط اعراب و بعد از آن در این منطقه از آن نام برده شده است، قابل تطبیق با قصبه حصار می باشد که اکنون شهر اراک گفته میشود که پیشترعراق (لابد مأخوذ ازارک یعنی دژ) نامیده می شده است. کسروی در کتاب کاروند خود به درستی حدس زده است که این اماکن این مناطق خصوصا آشتیان جایگاه دینی والایی داشته و مکان معابد کهنی بوده اند. ولی در این باب نظریهً تبدیل شدن اشتیجان/هشتیجان(جایگاه پایینی یا مرکزی) به اشتجان (آشتیان) منطقی تر و مستندتر می نماید. نام تادی روتا (دارای نهر نیرومند) نه متعلق به تفرش (دارای چشمه گرم یا نیرومند) بلکه متعلق به از آن توسیرکان می نماید. سرانجام از بین عناوین شهرهای یاد شده، اگر نام قم (کم- مندان) را تلخیصی از صورت فارسی کلمه زعفران یعنی کرکُم به شماریم به خطا نرفته ایم چه مطابق اخبار ملوک الفرس ثعالبی این منطقه در قدیم به داشتن زعفران معروف بوده است. جزء کر در این نام می توانست به سادگی به معنی کار (آبادی) گرفته شده و در اثر کثرت و سادگی تلفظ از این نام جدا گردد. فراهان (فرمیهن یعنی "جایگاه با شکوه و فر") هم جای مجلل ترین معبد/ آتشکده ایرانیان باستان یعنی کا- ریان (یعنی پرستشگاه باشکوه) یکی از چهار آتشکده معروف عهد ساسانیان بوده است که بعد از به غارت رفتن آن توسط اعراب آتش مقدس آن به دژ روستای پردغان (فردجان) حمل شده بود.
کسروی در کاروند خود نام آشتیان از از کلمه اوستایی یشت (پرستش) گرفته و آنجا را معبد قربانگاهی مهمی در گذشته یاد کرده است. در تاریخ قم هم از معابد دینی پرتعداد آشتیان سخن به میان آمده است . اما نظر به مجاورت نه چندان نزدیک به هم شهرهای یاد شده در سالنامه های آشوری یاد شده مسلم به نظر می رسد که از بیت ایشتار همان معبد معروف ناهید در کنگاور مراد بوده باشد چه خود نام آشتیان (جایگاه پایینی یا جایگاه مرکزی) گواه صادقی در این باب است که موضوع را به نفع معبد ناهید کنگاور (=کنگ دژ) فیصله می دهد: در تاریخ قم آورده شده است: ابرشتجان (مرکز بزرگ= اراک) اردوان اصغر بن بلاش آن را بنا کرده است و بعضی دیگر گویند که نام ابرشتجان پیش از این استجان بوده است.اهل این دیه قومی را از پیغمبر بکشتند و حق سبحانه و تعالی بر ایشان خشم گرفت و این دیه را به زمین فرو برد و بعد از آن این دیه که امروز قائم است به عوض آن بر بالای آن بنا کردند و گفتند ابرشتجان یعنی بالاتر آشتجان (آشتیان بالا) و بدین دیه اشراف و بزرگان عجم ساکن بوده اند و از آتشکده ها آتشی است که به خوزان است و گویند که به ابرشتجان شانزده آتشکده بوده است و رئیس این دیه یزدانفاذار بوده و او کسی است که باروی قم را کشیده است و بعضی دیگر گویند که سجاران و ابرشتجان را فیران بن ویسان (پیران ویسه وزیر افراسیاب) بنا کرده است و این هر دو دیه قدیمی ترین بناهای ناحیت کبودان است.(سیفی،1361-ص72)"
در مقاله تحقیقی زیر به خطا شهر "ور" یا "ورشه" با "آشتیان" یکی دانسته اند، در حالی که ورشه (دژ شاهی) همان سلطان آباد یا حصار یا ارک (ارگ) است که اکنون اراک گوئیم و قبلاً عراق عجم هم نامیده می شده است. از اینجا مطلب بسیار مهم دیگری معلوم میشود آن این که نام کشور عراق نه از ترجمه نام اکدی ادیکلات (دجله) بلکه از ترجمه نام سرزمین سومر ( یعنی سرزمین محروسه= ور) عاید شده است؛ چون اوستا سرزمین سومر را ورنه (یعنی سرزمین محروسه پایینی) قید کرده و آنجا مسقط الرأس فریدون (کورش سوم) به شمار آورده است. در واقع کورش سوم در شهر بابل این دیار تاجگذاری کرده بود. بنابراین در اوستا از دیوان مازنی (غنی و پرثروت= نینوا پایتخت آشور) و سرزمین ورنه در اصل کشورهای آشور و اکد/سومر منظور بوده اند که بنابر اوستا فرمانروایان پیشدادی ( آریائیان میتانی شمال بین النهرین) با آنها در زد و خورد بوده اند. اما بعداً چون بعد از محو امپراتوری آشور توسط کی آخسارو (کیخسرو) خاطره شیرین شکست دادن ایرانیان مادی و آماردی به اشوریان که توسط آترادات پیشوای آماردان (رستم هفتخوان مازندران) و خشتریته سومین پادشاه ماد (کیکاوس) در پای حصار شهر آمل مازندران صورت گرفته بوده و این در خاطره خوش ایرانیان جاودانه به یادگار مانده بود، این نامهای کهن را به خود مازندران و گیلان اطلاق نموده اند .
آشتيان(شهرستان)
جلد: 1، از دایره المعارف اسلامی
نویسنده: هادی عالم زاده
شماره مقاله:224
آشتیان، کوچکترین شهرستان استان مرکزی ایران، واقع در مرکز جغرافیایی استان میان مدارات ْ34 و َ22، و ْ34 و َ34 شمالی و نصفالنهارات ْ49 و َ48 و ْ50 و َ16 شرقی (نقشة عملیات مشترک، قم) با 1920 کمـ 2 وسعت و 20718 نفر جمعیت (سرشماری عمومی نفوس و مسکن، نتایج مقدماتی کل کشور، 4). این شهرستان از شمال و غرب به شهرستان تفرش، از شرق به شهرستان قم و از جنوب به شهرستان اراک (مرکز استان) و محلات محدود است (شناسنامة شهرها، 7) نام پیشین آن وَرشه یا وَرَّه بوده است. دربارة وجه تسمیة آن نکـ آشتیان، شهر.
سیمای طبیعی: حد شمالی شهرستان آشتیان از دامنة جنوبی مرتفعترین کوه این ناحیه، کوه کلاهه (به زبان محلی کوهکله) آغاز و در جنوب به زمینهای هموارِ مجاورِ کویر میقان (در شمال خاوری اراک) منتهی میشود. کوه کلاهه با ارتفاع 084‘3 متر، این شهرستان را از تفرش، و کوههای شمال شرقی، زیرگان، با 640‘2 متر بلندی آن را از بخش دستجرد (از شهرستان قم) جدا میسازد (نقشة عملیات مشترک). بر اثر بالا آمدن کوه کلاهه و فرو نشستن بخش جنوبی آن، تندان پرشیبی نزدیک به قائم و نیز کوههایی که از متفرعات کوه کلاهه به شمار میآید، پدید آمده است. این کوهها هریک نامی دارد: میراب (فیلکوه)، وریانان، دَسْتِزما، توتستان (پونستان) و دیدگاه. کوه دیدگاه در پی آتشفشانی زیردریایی شکل یافته و قلة 200‘2 متری آن را توفها و گدازههای آتشفشانی پوشانده است (از این توفها به جای سنگ پا استفاده میشود). در این کوهها و دامنههای جنوبی آنها، آثاری از آهکهای نومولیتدار، توفهای سبز، توفهای بازالتی، جوش سنگها، سنگوارههای اسکوتلا، لایههای ماسهسنگ از دورههای اولیگوسِن و بوردیگالین و نیز نشانههایی از کنارة دریایی از دوران سوم دیده میشود. در دامنة این مرتفعات، درهها و مسیلهای بسیاری پدید آمده که هریک را به نامی میخوانند. سیلابهای این درهها و مسیلها همه به سوی جنوب روان میگردد و به کویر میقان میریزد و در مسیر خود آبرفتهایی از آهکرس (مارن)، رس خالص، شن و انواع دیگر تشکیل میدهد که در همهجا یکسان نیست (قریب، 9-10، 13-15). ارتفاع مناطق شمالی شهرستان از سطح دریا تقریباً 000‘2 متر است؛ این ارتفاع از شمال به سوی جنوب کاهش مییابد. آب و هوای آن خشک و سرد است. بارندگی معمولاً از اواخر آبان و اوایل آذر آغاز میگردد و تا اواسط بهار ادامه مییابد؛ میزان بارندگی سالانه در نواحی کوهستانی از 200 تا 250 میلیمتر در سال تغییر میکند. این میزان در نواحی کویری تا 100 میلیمتر پائین میآید (آمارنامه، د؛ قریب، 9، 15). فصل سرما در بخش شمالی از اول تا آذر آغاز میگردد و تا اواسط فروردین و گاه تا پایان آن ادامه مییابد. گاهی زمستانها در این بخش از شهرستان به قدری سرد و طولانی میشود که در اوایل بهار برای بیرون آوردن کشتزارهای گندم و جو از زیر برف ناگزیرند بر آنها خاکستر بیفشانند و گاه سرما و یخبندان شدید موجب یخزدگی و فساد ریشة گندم و جو میگردد (قریب، 15).
بیشتر نواحی شهرستان به علت واقع شدن میان کوهها (در شمال) و کویر میقان (در جنوب) تقریباً پیوسته در معرض وزش باد است. جهت بادها روزها از کویر به سوی کوه و شبها از کوه به سوی کویر است. علاوه بر بادهای شبانه روزی، گاهی نیز بادهایی از جنوب غربی به شمال شرقی میوزد که غالباً همراه با باران است (قریب، 16؛ فووریه، 390).
پیشینة تاریخی: ناحیهای که امروز شهرستان آشتیان به شمار میآید، تقریباً همان سرزمینی است که در متون کهن «وَرَه» (وَرَّه) نامیده شده است. البلدان یعقوبی (کهنترین مأخذ در این باب، حدود 280ق/893م) در ذیل «قم و مضافات آن» نوشته است: «... و سپس به کوههای آن میرسد، که از آنهاست کوهی معروف به روستای سرداب و کوهی معروف به مَلاحه و آن را دوازده روستاست: ... و روستای فراهان و روستای وَرَه و روستای طبرس ...» (ص 49، 50). مؤلف تاریخ قم از کتاب اصفهان نقل کرده است که: «تکویر قم بر چهار رستاق است از جمله رساتیق اصفهان ... رستاقهای چهارگانة اصفهانی ]کذا[، رستاق کمیدان، رستاق اناربار، رستاق ورَّه ...» (قمی، 57) وی میافزاید: «عدد دیههای این رساتیق چهارگانه به قم بر وجهی که مثبت است در کتاب ریوع و در دیوان فارسی و در دستورات قدیمه سیصد و چهل و سه دیهاند و بیست و سه طسوج: ... رستاق ورَّه پنج طسوج ]و[ هفتاد و نه قریه» است (صص 57، 58). در فصل سوم از باب دوم، پس از بحث مفصل در باب خراج قم، به ذکر اسامی «ضَیْعتها و دیههای» رساتیق، «مجرد از مال و خراج» آنها پرداخته و 36 موضع و دیه رستاق وره را برشمرده است (صص 122، 135، 138). مؤلف تاریخ اراک کوشیده تا نام آبادیهای ناحیة آشتیان امروز را با نام 35 موضع و دیه مذکور در تاریخ قم تطبیق دهد. وی 23 آبادی موجود را همان «مواضع و دیههای» رستاق وره دانسته که از آن میان اشتجان است (دهگان، 142، 143؛ نیز نکـ آشتیان، شهر) .
این ناحیه در گذشتههای دور جزء سرزمین کوهستانی پهناوری بوده است که یونانیان آن را مِدیا (لسترنج، 200؛ افضلالملک، افضلالتواریخ، 299) و جغرافینویسان اسلامی، الجبال (ابنحوقل، 304)، ناحیت جبال (حدودالعالم، 139)، اقلیمالجبال (مقدسی، 384)، قهستان عراق (بکران، 56)، جبال و عراق (یاقوت، 2/99). کوهستان (اصطخری، 161) و ولایت عراق عجم (مستوفی، 51) نامیدهاند. یاقوت به کار بردن نام «عراق» را برای سرزمین جبال غلط و اصطلاحی نو میداند و مینویسد وجه تسمیة آن معلوم نیست و آنگاه به حدس، وجهی برای این نامگذاری بیان میکند (2/99) .
با توجه به روایات مربوط به آتشکدههای واقع در رستاق وره و فراهان و جز آن (ابنفقیه، 75، 77؛ قمی، 88-90؛ دهگان، تاریخ اراک، 11، 14)، میتوان حدس زد که این ناحیه در دورة پیش از اسلام از اهمیتی مذهبی برخوردار بوده است و با آنکه این ناحیه و نواحی مجاور آن: قم، کاشان، اصفهان، قزوین، زنجان و ری در سالهای 21 تا 24ق/642 تا 645م به تصرف مسلمانان درآمد (ابناثیر، 3/18-24؛ بلاذری، 308)، آتشکدة قریة فردجان «تا آنگاه که بیرون ]ابنفقیه: برون[ ترکی امیر قم بدین دیه رسید ... و آن را در سنة ثمان و ثمانین و مأتین ]288ق/901؛ ابنفقیه: 282ق/895م [ گرفت ... و آتشکده را زیر و زبر گردانید و آتش را بنشاند» به جای بوده است (قمی، 89؛ ابنفقیه، 77).
اجمالاً این قدر میدانیم که فتح وره، طبرس و فراهان در 23 و 24ق/644 و 645م، در روزگار خلافت عمربنخطاب انجام گرفته. ولی تعیین تاریخ دقیق و نیز نام سرداری که نخستینبار به این سرزمین گام نهاد، مشکل است، زیرا متون در این نکته که آیا این ناحیه با فتح قم، اصفهان یا همدان به صرف مسلمانان درآمده، خموشاند. قم را ابوموسی عبداللهبنقیس اشعری در 23ق/644م گشود. اصفهان در همین سال توسط عبداللهبن بُدَیْلبن وَرْقاء خُزاعی فتح شد و همدان در 23 یا 24ق/644 یا 645م به دست جریربنعبدالله بَجْلی گشوده شد (بلاذری، 306، 308؛ ابناثیر، 3/18-24). تاریخ قم اندکی دقیقتر در اینباره سخن گفته: «ملک ]مالک[بنعامر اشعری با پسرعمّ خود ابیموسی اشعری از کوفه به ناحیت بصره و اهواز و اصفهان آمده بود و او با ابوموسی اشعری آن نواحی را فتح کرد. بعد از ابوموسی او را به ناحیت جبل فرستاد و ملک ]مالک[ بعضی از ناحیت جبل آنچ فرا پیش ساوه بود فتح کرد» (صص 260، 261). باتوجه به برخی قراین نظیر رواج تاریخ هلاک شدن یزدگرد به عنوان مبدأ تقویم تا اواخر سدة 2ق/اوایل سدة 9م (که بنا بر گفتة بیرونی «بیشترین گبرکان و مغان تاریخ از هلاک شدن یزدگرد دارند»)، به جای ماندن آتشکدههایی فروزان تا اواخر سدة 3ق/اواخر سدة 9م، بقایای دخمهها و قبور سفالین، تداوم برخی سنتهای زردشتی (قمی، 28، 89؛ بیرونی، 238؛ اعتمادالسلطنه، مرآه، 546؛ سیفی، 15، 18، 89؛ قریب، 24)، میتوان احتمال داد که پذیرش و گسترش اسلام در این سرزمین به کندی صورت گرفته باشد، ولی به نظر میرسد که از همان آغازِ گسترش اسلام در ناحیة وره، احتمالاً به علت مجاورت و ارتباط با قم، تشیع بدانجا راه یافته باشد، زیرا آشتیان پیوسته از سرزمینهای شیعهنشین به شمار میآمده است (راوندی، 395؛ مستوفی، 75، 76). در 189ق/805م، به فرمان هارونالرشید، وره و رستاقهای مجاور، همراه با قم از اصفهان جدا گردید (قمی، 28-31). یعقوبی نیز قم و مضافات آن (مشتمل بر دوازده رستاق و از آن میان وره) را جدا از اصفهان و دیگر بلاد آورده است (صص 49، 51). ابنفقیه (د 290ق/903م) در گفتگو از بخشهای قم که جدا از اصفهان بدان پرداخته، سختی از وره به میان نیاورده، ولی نام برخی از رساتیق مجاور آشتیان چون فراهان را جزء 24 رستاق همدان ذکر کرده است (صص 66، 98-100). از زمان تألیف تاریخ قم (378ق/988م) تا روزگار قاجار (1193-1344ق/1779-1925م) دیگر به ندرت نامی از وره یا آشتیان در کتب تاریخی و جغرافیایی به میان آمده (سیفی، 19-32) ولی در برخی از متون از رساتیق مجاور وره خاصه تفرش (طبرش، طبرس)، فراهان و ساروق سخن رفته است. در راحهالصدور (تألیف 599ق/1203م) از قم، کاشان، آبه، طبرش، فراهان و مصلحگاه به عنوان نجای باطنیان» و رافضیان نام برده شده است (ص 395). یاقوت از ساروق واقع در ولایت فراهان یاد کرده و آن را از توابع همدان دانسته است (3/170). مستوفی پس از گفتوگو در باب تفرش دربارة فراهان نوشته: «ولایتی است و درو دیههای معتبر بُوَد و دیه ساروق دارالملکآنجاست»؛ سپس راجع به نمکزار فراهان میافزاید: «در آن ولایت بحیرهای است که آن را مغول ناوور خوانند» (ص 75). از این سخن میتوان احتمال داد که مغولان به این نواحی نیز راه یافته و بر اثر اقامت ممتد در پیرامون این نمکزار آن را به این نام خواندهاند. امیناحمد رازی پس از توصیف تفرش، بیآنکه بگوید جزء کدام ولایت است، دربارة فراهان نوشته: «ولایتی آبادان است و در زمان سابق از مثوبات ]مضافات[ قم بوده، الحال سر خود است» (2/488، 490). از این عبارات نمیتوان چیزی در باب وره دریافت. در کتاب خلاصهالبلدان که باب چهارم آن «در ذکر احوال دارالمؤمنین قم» است (و اين باب هم بيشتر گزیده و تلخیص شدة تاریخ قم است)، ذکری از اشتجان یا آشتیان در میان نیست و ذیل «رستاق وره و اروندجرد» نیز نام هیچیک از دیههای وره نیامده است (حسینی قمی، 202-211). پیش از آنکه سلطانآباد (عراق یا اراک فعلی) در روزگار فتحعلیشاه قاجار توسط یوسفخانگرجی در 1240ق/1825م بنا و آباد گردد، ناحیة تفرش «در تحت حکومت قم بود و از کوهستان آن ولایت محسوب میشد» (سیفی، 33-35، به نقل از میرزازینالعابدین شیرازی، مقدمة دیوان سرخوش؛ معین، ذیل اراک). در سالهای 1313-1317ق/1893-1899م آشتیان، تفرش، گرکان، فراهان و سلطانآباد از اعمال حکومت عراق به شمار میآمده است (افضلالملک، 298). نیامدن نام وره، آشتیان و دیگر بهبهان این شهرستان در این مدتدراز در متون تاریخی و جغرافیایی، میتواند حاکی از عدم اهمیت این ناحیه باشد. در سالهای حدود 1311ش سلطانآباد و حومه، فراهان، کشزاز، سربند، آشتیان و گَرَکان و تفرش، رودبار، بُزچَلّو و وَفس، شَراه و مشکآباد و لاخور از تقسیمات حکومتی عراق (اراک) بوده است (کیهان، 2/386). در 1316ش که ایران به 10 استان تقسیم گردید. سلطانآبادِ عراق با شمول بر 4 بخش سربند، طَرخوران (مشتمل بر دهستانهای آشتیان، تفرش، رودبار)، فَرمَهین و کُمیجان، شهرستان اراک را نشکیل داد (فرهنگ جغرافیایی ایران، 15). چندی نیز بخش آشتیان با بخشهای حومه، خلجستان و فراهان جزء شهرستان تفرش، از استان مرکزی (به مرکزیت تهران) گردید (معین، 5/393؛ سیفی، 45-46). در 8 اسفند 1356ش با تصویب هیأت وزیران، اراک مرکز استان مرکزی گشت و بخشهای آشتیان و خلجستان مشتمل بر دهستانهای آشتیان، دستگرد، راهجرد و قاهان به شهرستان آشتیان بدل گردید. سرانجام با تصویب شورای انقلاب جمهوری اسلامی ایران، در 22 دی 1358ش بخش خلجستان به مرکزیت دستجرد غربی بجز دهستان راهجرد غربی از شهرستان آشتیان جدا شد و به شهرستان قم الحاق گردید و دهستان راهجرد غربی نیز به بخش مرکزی شهرستان آشتیان پیوست (سیفی، 46، 47، 76) .
از سئوشیانتها فقط ایزد خورشید، مهر زنده و جاویدان طبیعی است
کورش سوم در مقام منجی موعود زرتشتیان و قوم یهود و شیعیان
در کتب پهلوی در شمار جاودانیهای زرتشتیان به ظاهر از کورش سوم (فریدون) اسمی دیده میشود. اما از پسر خوانده و دامادش گائوماته بردیه (سپیتاک زرتشت) تحت سه نام اشم یخمی هوشت (مرد بسیار پارسا و خوب و روشن) و هئوئیشت (نیکوترین) پسر گئورو (دارای سرودهای باشکوه) و زرتشت (زرین اندام) یاد شده است. پیداست نام دومی از القاب معروف سپیتاک زرتشت (گئوماته بردیه) پسر سپیتمه جمشید ملقب به گودرز(= دارای سرودهای با ارزش) اخذ شده است. نظر به مطابقت کلمه اوستایی گائو (سرود) با گئو (گاو) معلوم میشود چرا نام گودرز را همچنین به معنی دارای گاوان باارزش گرفته اند چون در وندیداد یکی از القاب معروف سپیتمه جمشید (داماد و ولیعهد آستیاگ/ازی دهاک مادی) پدر سپیتاک زرتشت، هئو رمه یعنی دارنده رمه های خوب است. گرچه اطلاع زیادی از این سه نقش اساطیری داماد و پسرخوانده معروف کورش سوم به دست داده نشده است ولی اطلاعاتی که از معنی و مفهوم این اسامی در این باب پدید می آیند برای شناسایی فرد تاریخی معروف زیر لوای این اسامی کفایت می نماید. بنابراین در رابطه با کورش سوم/فریدون فرمانروای اساطیری آریائیان این سؤال پیش می آید که چرا نامی از خود کورش سوم یعنی فریدون شاهنامه که ایرانیان باستان وی را پدر می نامیده اند، در بین یاران جاودانی سئوشیانت (موعود سودرسان) موجود نیست؟ بررسی بیشتر در این باب خود سئوشیانت (سودرسان) موعود آخر را نقش اساطیری کورش سوم /فریدون نشان میدهد. چه نام شاهنامه ای آفریدون (فریدون) در لغت اوستایی به معنی آفرین شده، تحسین و حمد شده است و از همین معانی القاب اوست که جنبه تاریخی نوح (تسلی دهنده) نجات یافته از طوفان بین النهرینی تورات (منظور سقوط امپراطوری برده داران بابل توسط کورش سوم) و احمد موعود مردمان سامی خاورمیانه زاده شده اند. می دانیم در اوستا آخرین سئوشیانت نامش استوت ارته آمده است که به معنی مظهر و پیکر قانون مقدس و نیز به معنی ستوده پاک (=محمد) است. پیداست نامهای فریدون و احمد و محمد با همین معنی دوم آن ارتباط داشته و از منشأ آن اخذ شده اند. ناگفته نماند نام اوستایی کورش سوم یعنی ثراتئونه به معنی سومین است که در این باب تبدیل به سومین سئوشیانت گردیده است. نامهای دو سئوشیانت دیگر یعنی اوخشیت ارته (پروراننده درخشان قانون مقدس) یا هوشیدر بامی (بودا=منور سمت بامیان) و هوشیدر ماه (سرور درخشان) نیز بسیار جالب هستند چه از اینان اولی لقب پیامبر معبود پادشاهان کوشانی نیمه شرقی فلات ایران یعنی خود بودای پنجم موعود مراد گردیده است . می دانیم که کوشانیان خود را ثابت در قانون (حامی قانون گوتمه بودا یعنی همان گائوماته بردیه/زرتشت) می خواندند. چه از گفته های کتسیاس طبیب و مورخ یونانی دربار پادشاهان میانی هخامنشیان معلوم میگردد که سپیتاک زرتشت (گائوماته بردیه) در عهد کورش کبیر به عنوان شاهزاده و نماینده کورش نزدیک به سه دهه از مرکز حکومتی خود بلخ بر امور سیاسی و فرهنگی شمال هند نظارت داشته است و تعالیم فرهنگی و اقتصادی و اخلاقی را هم در آن سمت انجام داده است. مسلم می نماید از این جاست که دریاچه هامون (کانس اویه در اوستا به معنی چاه آب) محل سئوشیانتها به شمار رفته است و نیز از همین رو است مکان مهدی موعود شیعیان چاه پنداشته شده است. نام مادر مهدی موعود یعنی نرگس (نر کئس= به اوستایی یعنی فرد دلیر) هم با مفهوم نام مادر سئوشیانت سوم یعنی ویسپ تئورو وئیری (به همه شکست دهنده) مربوط است. اما از موعود میانی و دوم هوشیدر ماه (سرور درخشان) بی شک ایزد آریایی خورشید مهر میانجی (مثیه/مسیح) در ایران باستان و سمت آسیای صغیر منظور شده است که خدایی منجی و جاودانی به شمار میرفته است و مسیحیت جنبه خدایی عیسی مسیح را به طور غالب از آیینهای دینی منسوب به وی اخذ نموده است. حتی نامهای موسی (موسه/میثه) و مصر (میثره) را میتانیان مهرپرست درون اتحادیه قبایل هیکسوس در سمت مصر و فلسطین از خود به یادگار گذاشته اند. نام اوستایی اصلی این سئوشیانت، اوخشیت نمنگهه (پرورنده -گردنده تابان= خورشید) است. در واقع هم کورش سوم و هم گائوماته بردیه (زرتشت= زرین تن یا همان گوتمه بودا یعنی سرود دان منور) مهر پرست بوده اند و اساساً آتشکده های کهن ایران باستان مهرابه های ایزد خورشید بوده اند. مسلم به نظر میرسد اهورامزدا/برهما پرستی (در اساس پرستش خدای بابلی خرد و زمین یعنی انکی/ائا) نه از سوی گائوماته زرتشت (بردیه) بلکه از سوی قاتلش داریوش اول (همان جاماسپ روایات ملی، داماد زرتشت) به پیروی از سنن دینی بابلیها در ایران ترویج پیدا کرده و جایگزین مهرپرستی گردیده است. در اسطورهً گرجی معروف امیران (مهر) و اساطیر ارمنی مربوط مهر و همچنین ارتاوازدا (دانای نیک کردار= گائوماته بردیه) از کورش سوم، ایزد مهر و گائوماته بردیه به ترتیب تحت عناوین کوروشا(به مثابه سگ بالدار=پارس یعنی پلنگ)، امیران (امری، یعنی جنگاور بی مرگ) و ارتاوازد ( دانای نیک کردار در مقام پسر خوانده ارتاشس یعنی پادشاه نیک کردار، کورش سوم) به عنوان جاودانان در بند یاد گردیده است.
در کتب پهلوی در شمار جاودانیهای زرتشتیان به ظاهر از کورش سوم (فریدون) اسمی دیده میشود. اما از پسر خوانده و دامادش گائوماته بردیه (سپیتاک زرتشت) تحت سه نام اشم یخمی هوشت (مرد بسیار پارسا و خوب و روشن) و هئوئیشت (نیکوترین) پسر گئورو (دارای سرودهای باشکوه) و زرتشت (زرین اندام) یاد شده است. پیداست نام دومی از القاب معروف سپیتاک زرتشت (گئوماته بردیه) پسر سپیتمه جمشید ملقب به گودرز(= دارای سرودهای با ارزش) اخذ شده است. نظر به مطابقت کلمه اوستایی گائو (سرود) با گئو (گاو) معلوم میشود چرا نام گودرز را همچنین به معنی دارای گاوان باارزش گرفته اند چون در وندیداد یکی از القاب معروف سپیتمه جمشید (داماد و ولیعهد آستیاگ/ازی دهاک مادی) پدر سپیتاک زرتشت، هئو رمه یعنی دارنده رمه های خوب است. گرچه اطلاع زیادی از این سه نقش اساطیری داماد و پسرخوانده معروف کورش سوم به دست داده نشده است ولی اطلاعاتی که از معنی و مفهوم این اسامی در این باب پدید می آیند برای شناسایی فرد تاریخی معروف زیر لوای این اسامی کفایت می نماید. بنابراین در رابطه با کورش سوم/فریدون فرمانروای اساطیری آریائیان این سؤال پیش می آید که چرا نامی از خود کورش سوم یعنی فریدون شاهنامه که ایرانیان باستان وی را پدر می نامیده اند، در بین یاران جاودانی سئوشیانت (موعود سودرسان) موجود نیست؟ بررسی بیشتر در این باب خود سئوشیانت (سودرسان) موعود آخر را نقش اساطیری کورش سوم /فریدون نشان میدهد. چه نام شاهنامه ای آفریدون (فریدون) در لغت اوستایی به معنی آفرین شده، تحسین و حمد شده است و از همین معانی القاب اوست که جنبه تاریخی نوح (تسلی دهنده) نجات یافته از طوفان بین النهرینی تورات (منظور سقوط امپراطوری برده داران بابل توسط کورش سوم) و احمد موعود مردمان سامی خاورمیانه زاده شده اند. می دانیم در اوستا آخرین سئوشیانت نامش استوت ارته آمده است که به معنی مظهر و پیکر قانون مقدس و نیز به معنی ستوده پاک (=محمد) است. پیداست نامهای فریدون و احمد و محمد با همین معنی دوم آن ارتباط داشته و از منشأ آن اخذ شده اند. ناگفته نماند نام اوستایی کورش سوم یعنی ثراتئونه به معنی سومین است که در این باب تبدیل به سومین سئوشیانت گردیده است. نامهای دو سئوشیانت دیگر یعنی اوخشیت ارته (پروراننده درخشان قانون مقدس) یا هوشیدر بامی (بودا=منور سمت بامیان) و هوشیدر ماه (سرور درخشان) نیز بسیار جالب هستند چه از اینان اولی لقب پیامبر معبود پادشاهان کوشانی نیمه شرقی فلات ایران یعنی خود بودای پنجم موعود مراد گردیده است . می دانیم که کوشانیان خود را ثابت در قانون (حامی قانون گوتمه بودا یعنی همان گائوماته بردیه/زرتشت) می خواندند. چه از گفته های کتسیاس طبیب و مورخ یونانی دربار پادشاهان میانی هخامنشیان معلوم میگردد که سپیتاک زرتشت (گائوماته بردیه) در عهد کورش کبیر به عنوان شاهزاده و نماینده کورش نزدیک به سه دهه از مرکز حکومتی خود بلخ بر امور سیاسی و فرهنگی شمال هند نظارت داشته است و تعالیم فرهنگی و اقتصادی و اخلاقی را هم در آن سمت انجام داده است. مسلم می نماید از این جاست که دریاچه هامون (کانس اویه در اوستا به معنی چاه آب) محل سئوشیانتها به شمار رفته است و نیز از همین رو است مکان مهدی موعود شیعیان چاه پنداشته شده است. نام مادر مهدی موعود یعنی نرگس (نر کئس= به اوستایی یعنی فرد دلیر) هم با مفهوم نام مادر سئوشیانت سوم یعنی ویسپ تئورو وئیری (به همه شکست دهنده) مربوط است. اما از موعود میانی و دوم هوشیدر ماه (سرور درخشان) بی شک ایزد آریایی خورشید مهر میانجی (مثیه/مسیح) در ایران باستان و سمت آسیای صغیر منظور شده است که خدایی منجی و جاودانی به شمار میرفته است و مسیحیت جنبه خدایی عیسی مسیح را به طور غالب از آیینهای دینی منسوب به وی اخذ نموده است. حتی نامهای موسی (موسه/میثه) و مصر (میثره) را میتانیان مهرپرست درون اتحادیه قبایل هیکسوس در سمت مصر و فلسطین از خود به یادگار گذاشته اند. نام اوستایی اصلی این سئوشیانت، اوخشیت نمنگهه (پرورنده -گردنده تابان= خورشید) است. در واقع هم کورش سوم و هم گائوماته بردیه (زرتشت= زرین تن یا همان گوتمه بودا یعنی سرود دان منور) مهر پرست بوده اند و اساساً آتشکده های کهن ایران باستان مهرابه های ایزد خورشید بوده اند. مسلم به نظر میرسد اهورامزدا/برهما پرستی (در اساس پرستش خدای بابلی خرد و زمین یعنی انکی/ائا) نه از سوی گائوماته زرتشت (بردیه) بلکه از سوی قاتلش داریوش اول (همان جاماسپ روایات ملی، داماد زرتشت) به پیروی از سنن دینی بابلیها در ایران ترویج پیدا کرده و جایگزین مهرپرستی گردیده است. در اسطورهً گرجی معروف امیران (مهر) و اساطیر ارمنی مربوط مهر و همچنین ارتاوازدا (دانای نیک کردار= گائوماته بردیه) از کورش سوم، ایزد مهر و گائوماته بردیه به ترتیب تحت عناوین کوروشا(به مثابه سگ بالدار=پارس یعنی پلنگ)، امیران (امری، یعنی جنگاور بی مرگ) و ارتاوازد ( دانای نیک کردار در مقام پسر خوانده ارتاشس یعنی پادشاه نیک کردار، کورش سوم) به عنوان جاودانان در بند یاد گردیده است.
چهارشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۷
آتشکده فردجان فراهان همان فردقان کنونی است
شهر کهن فردجان که دارای آتشکده معروفی بوده است خود همان فرمیهن (فراهان) است
در باب محل آتشکده فردجان رضا مرادی غیاث آبادی متوجه روستای کوچکی در شهرستان فراهان به نام به پردغان (پرذغان) شده است که نظر به زاغه های فراوان آن باید به معنی دارای زاغه های فراوان باشد و چنین روستای کوچک و دور افتاده ای با گذرگاههای صعب العبور بعید است که مرکز کهن ولایت فراهان کهن و مقر آتشکده معروف آن بوده باشد گرچه بنای زیر زمینی سترگ این روستا در کنار نام فریبنده اش معمایی بزرگ به نظر میرسد و شبه انگیز است. معهذا ستون آجری وخاکی تنومند مکشوفه از روستای پردغان را نمی توان در آتشکده های قدیمی دید که ساختمانهایی نه چندان با عظمتی بوده اند که سقفی طاق دار داشته اند؛ گرچه در مورد آتشکده فردجان موضوع فرق میکرده است و در آن از درها و برج و بارو های با شکوهش سخن رفته است. اما در مجموع به نظر نگارنده خود شهرک فراهان (فراخوَن= بسیار درخشان) یعنی فرمیهن (یعنی جایگاه دینی درخشان) باید همان فردجان (فرث کان یعنی محل فراخ یا فر- داغان باستانی یعنی جایگاه آتش فرّ) بوده باشد و به احتمال زیاد زیارتگاه نسبتاً با شکوه آن نیز همان محل آتشکده معروف کهن آن است. چون معمولاً تسلل قدسیت محل با تغییر تدریجی ادیان قطع نشده و طبق سنت و عادت رنگ عوض کرده، و نزد نسلهای بعدی ادامه پیدا می کند. از سوی دیگر اطلاق نام فراهان (جایگاه فر درخشان یا جایگاه فراخ و فراوانی) از قدیم روی این منطقه مرکزیت سیاسی و دینی فرمیهن (فراهان) را تضمین می نماید. موضوع مهم دیگر در این باب این است که نام و نشان این اتشکده با آتشکده فروبا/فروبغ یا فرنبغ (یعنی آتش فره ایزدی یا شوکت جاودانی) که آتشکده مؤبدان در منطقه ای به نام کا- ریان (در اصل یعنی پرستشگاه اهل ری) یا خواریان (یعنی منسوب به دشت ری یا خورشید) که به واسطه همنامی مکان به سهو محلش در کاریان فارس به شمار آمده، مطابقت می نماید چه از سویی مسمغان (رهبر بزرگ مغان) در عهد ساسانیان در نواحی ری سکونت داشته است و از سوی دیگر آتشکده مجلل فردجان سمت قم که در های مطلا داشته است که اعراب آنها را کنده و برده اند با آن ساختمان خاکی محقر ناحیه کاریان دور افتاده استان فارس که اتشکده کاریان معروف عهد کهن پنداشته شده، همخوانی ندارد. مگر اینکه آتشکده ابراهیم (کعبه زرتش) در نقش رستم را همان آتشکده کاریان بشماریم. فردوسی در یک بیت شعر معروف خود از فرنبغ به صورت خّراد یاد کرده که به نظر میرسد با توجه اصل نام فردجان یعنی فر- داغان (فر آتشین) یا فرث کان (جایگاه فراخ و فراوانی و ثروت) پدید آمده باشد، چه در خرده اوستا از این آتشکده آنجا به صورت خورداد یادگردیده است: " چو آذرگشسپ و چو خراد و مهر فروزان به کردار گردان سپهر". در نیایش آتش بهرام در خرده اوستا بند 19و پازند مربوطهً آن از همین آتشکده فرنبغ کا-ریان تحت نام اتش مینویی آذر خورداد (آتش داده خورشید) نام برده شده است. این نام اخیر این آتشکده به همراه نام سه آتشکده کهن معروف دیگر یعنی آذرگشنسب (=آتش شیر نر، ویرانه معبد کایین کعبه= کعبه شاهی در بین سهند و مراغه) و آذربرزین مهر (قدمگاه نیشابور) و ونابک (=بغ مهر، همان معبد مزار شریف که مقبره علی ابن ابی طالب به شمار میرود) نشانگر آن است که آتشکده های معروف کهن ایران در اساس به ایزد خورشید مهر اختصاص داشته اند.
آتشکده پَردَغان
بازماندی در پیوند با مزدکیان فراهان
رضا مرادی غیاث آبادی
ابن فقیه همدانی در «مختصرالبلدان» (اوایل سده چهارم هجری) و حسن قمی در «تاریخ قم» (از اواخر سده چهارم هجری) آوردهاند که در روستای «فردجان» آتشکدهای بزرگ و کهن با باروهای بلند و قلعه مانند وجود داشته که در زمان حاکمیت حجاج بن یوسف و خلافت عبدالملک بن مروان (اواخر سده یکم هجری) به این روستا یورش آوردند و پس از تسخیر آبادی، درهای زرین آتشکده را کندند و برای کعبه به مکه فرستادند. در این منابع همچنین آمده است که آتشکده فردجان بار دیگر در سال 288 هجری قمری به فرمان امیر قم به نام «بیرون ترکی» با منجنیق و عراده ویران و تباه شد و دیگر هیچگاه رونق نگرفت (نقل به مضمون از: ابن فقیه، ص 75؛ قمی، فصل هفتم).
نام فردجان در تعدادی دیگر از متون جغرافیای تاریخی سدههای میانه آمده است. یاقوت حَمَوی در «معجم البلدان» (اوایل سده هفتم هجری) اشارهای کوتاه به قلعه فردجان در فراهان کرده و ابن خلدون نیز قلعه فردجان را پناهگاه علاءالدوله کاکویه (حاکم غزنوی اصفهان که بعدها اعلان استقلال کرد) به هنگام حمله سپاه مسعود غزنوی میداند (ابن خلدون، ص 543).
در تمامی منابع، جز توصیفی کلی از محل روستا، قلعه و آتشکده در محال فراهان، هیچگونه نشانی دقیقی از محل آن داده نشده است. به ویژه که بسیاری از نامها در گذر زمان دچار تطور و تعریب شده و شکل اصلی آنها از دست رفته است.
نام «فردجان» در متون گوناگون به شکلهای متفاوتی نوشته و ثبت شده که از آن جمله است: «فوردجان»، «فردغان»، «فردکان» و حتی «مزدجان». شاید ضبط مزجان ناشی از اشتباه کاتب بوده باشد، اما پیوند و وابستگی این آتشکده به مزدک بامدادان در گزارشهای ابن فقیه از متوکلی باز شناخته شده است. در این گزارش که مفهوم آن چندان روشن و آشکار نیست، به پیشنهاد مزدک به قباد برای برافروختن سه آتشکده بزرگ بجای شمار فراوانی آتشکدههای بیحاصل اشاره شده است و اینکه آتش آذرگشسپ آذربایجان پس از جان باختن مزدک ناپدید شد و مردم آن آتش را در آتشکده فردجان یافتند (ابن فقیه، ص 77).
جای این روستا و آتشکده و قلعه برای همیشه فراموش شده بود تا اینکه در تابستان سال 1373 یکی از همولایتیهای پژوهشگر بنام آقای علی محمودی فراهانی خبر داد که به احتمال بازماندههای این آتشکده و قلعه در کوهستانهای شمال فراهان با همت همولایتی دیگری یعنی استاد محمد رضا محطاط شناسایی شده است. از آنجا که فراهان یکی از معدود مناطقی است که میتوان نمونههای متنوعی از اقوام، ادیان و زبانها را در آن مشاهده و بررسی کرد، آقای محطاط به هنگام پژوهشهای میدانی خود در باره زبان تاتی با روستای «پَردَغان» و آثار نهفتهٔ تازه پیدا شده در آن آشنا میشود.
روستای «پردغان» که با همین تلفظ در میان مردم محلی متداول و تلفظ «فردجان» معرب شده آن است، در کوهستانهای شمال فراهان جای دارد. برای رسیدن به آنجا ابتدا میباید در جاده پَرمَن /فرمهین (در 40 کیلومتری شمال اراک) به سوی کمیجان رفت و پس از رسیدن به روستای «خِنِجین» که در میانههای این راه واقع است، به راهی فرعی و صعبالعبور پیچید که به سوی شمال شرقی میرود. این راه کوهستانی و ناهموار پس از دوازده کیلومتر به روستای پردغان میرسد.
این روستا اکنون جمعیت اندکی در حدود پنجاه خانوار دارد که ترک زبانند و به باغداری، کشاورزی و گلهداری میپردازند. کمترین امکانات رفاهی، بهداشتی و آموزشی در این روستای دورافتاده وجود ندارد. روستا در وضعیت بنبست قرار دارد و از راهی که بدان میرود، نمیتوان به جای دیگری رفت. از کنار روستا، رودی پرآب و بسیار خنک و زلال میگذرد که در ادامه به رود قرهچای میریزد. در بالاتر از این منطقه، رود دیگری به نام «مزدقان/ مزدکان» جاری است که با نام روستا و نام مزدک قابل مقایسه و تطبیق است. چشمانداز و طبیعت روستا بسیار زیبا و به دلیل وجود کوهستانهای بلند و درههای عمیق، باشکوه و تماشایی است. نگارنده در دامنه کوهستانهای پردغان، گیاه مقدس «هوم» (در اوستایی: «هَـئـومَـه») را نیز به هر دو شکل سبز و زرین دیده است.
چنانکه گفته شد، مردمان پردغان گلهدار هستند و همهٔ آنان آغلها و زاغههایی برای نگهداری حیوانات دارند. زاغهها، محلی برای نگهداری حیوانات در فصل سرد زمستان است که در زیر زمین کنده میشوند و راهی شیبدار و تند برای رفتوآمد دارند. زاغهها بنا به طبیعت خود تاریک هستند.
یکی از زاغهداران روستا که مشغول کندن اطراف زاغه در زیر زمین بوده تا زاغه خود را وسیعتر کند، به آثاری از آجر و دیوار برخورد میکند. مرد روستایی، بدون آسیب رساندن به بازمانده بنای ناشناخته، زاغه را از سمتهای دیگر گشاد میکند و در نتیجه چند متر از طول و بلندای این سازه آجری از زیر خاک بیرون میآید.
بخشی از بازماندهٔ احتمالی آتشکده پردغان، فراهان
عکس از غیاث آبادی، تیرماه 1384
سازهای که اکنون هویدا شده، ظاهراً بخشی از یک ستون آجری بزرگ است. پلان این ستون به مانند چهار ستون استوانهای بزرگ است که از پهلو به یکدیگر چسبیده و یک ستون منفرد خاجی شکل را به وجود آوردهاند. از بخش بیرون آمده ستون که کمتر از نیمی از آن است، میتوان تخمین زد که طول هر ضلع آن حدود سه متر و محیطی در حدود دوازده متر به خط مستقیم داشته است. چنین ستون عظیمی بیتردید میتواند از آنِ بنایی بسیار بزرگ باشد. بازماندههای این بنای بزرگ در زیر روستای پردغان قرار دارد و خانههای مردم بر روی آوار آن ساخته شده است.
ممکن است که این بنای بزرگ همان قلعه یا آتشکده فردجان باشد که در متون تاریخی از آن یاد شده است. اما به صرف گزارشهای متون تاریخی نمیتوان در بارهٔ کاربری واقعی این بنا اظهارنظر کرد و نیاز به کاوش و پژوهشهای میدانی دارد.
نگارنده تاکنون چند بار از این محوطه بازدید کرده و امیدوار بوده تا در این سالهایی که از شناسایی یک بنای بزرگ در روستای پردغان میگذرد، گمانهها و کاوشهایی برای دستیابی به بخشهای وسیعتر بنا و آزادسازی قسمتهایی از آن انجام شود؛ اما تاکنون این کار آغاز نشده است.
--------------------------
منابع:
ابن خلدون، العبر- تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتی، جلد سوم، انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1375.
ابن فقیه همدانی، مختصرالبلدان، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1349.
زمانی نیا، مصطفی، کهن دیار فراهان- از سپیده دم تاریخ تا هزیمت خوارزمشاه، انتشارات کتاب سیامک، 1382. (این کتاب منبعی مفید برای آشنایی با گذشته فراهان و پیگیری مزدکیان و خرمدینان فراهان است.)
قمی، حسن، تاریخ قم، تصحیح سید جلالالدین طهرانی، چاپ دوم، انتشارات توس، 1361.
در باب شناخت فراهان
(بر گرفته از وبلاگ vasheghan.ir)
فراهان شامل ناحيه ي وسيعي است بين شهرستانهاي اراك و تفرش و آشتيان. اين ناحيه ي بسيار كهن از دوران مادها تا كنون يادگارهائي در خود نگه داشته است كه حين تحقيق با آن اسامي آشنا خواهيم شد.
قديمي ترين سندي كه در آن از فراهان نام رفته است تاريخ قم است مربوط به سال 378 هجري قمري يعني بيش از هزار سال پيش كه در آن زمان روستاي فراهان جزء شهرستان قم بوده ، توضيح آنكه در تقسيمات كشوري دوره هخامنشي ايران به چند استان و هر استان به چند رستاك يا تسوج تقسيم ميشده كه روستاك يا روستاق كه معرب آن است شامل چند ده يا ديه بوده است.
حمدالله مستوفي در نزهت القلوب ص 75 در قسمت عراق حجم، فراهان را ولايت آورده است چنين ميگويد. «فراهان ولايتي است و در ديه ها معتبر بود، ديه ساروق را دارلملك آنجا و طهمورث ساخت، اكنون دولت آباد و ماستر معظم قراي آنجاست» اكثر قريب باتفاق مسالك و ممالك از فراهان نام برده اند.
زنده ياد استاد دهگان در گزارشنامه ص 282-181 چنين آورده است. «.... و اما واژه فراهان بطورقطع مركب از دو عضو است كه خوشبختانه هر دو عضو زنده و در اسماء امكنه متداول ميباشند. «فره» به فتح اول و ثاني به معني شكوه است عضو دوم يعني «آن» يكمن علامت جمع باشد » تا اينجا وجه تسميه از استاد دهگان اما نظر و اعتقاد اينجانب راجع به فراهان، واژه فراهان بدون شك مركب است به دو صورت.
فر+هان و يا فراه + آن.
فر يا خره خلاصه و جوهر آتش است، در اوستا موسوم به «خوارنگهه » كه در پهلوي خره و در فارسي فره ميگوئيم و آن عبارت است از فروغ يا بزرگي و شكوه كه از طرف اهورا مزدا به پيامبرش بخشيده مي شود.
ميدانيم كه فراهان از لحاظ زبان شناسي و ريشه يابي با تعداد زيادي از واژه هاي مادي و فرس هخامنشي و اوستايي هم ريشه و هم خانواده است. از جمله، فروردين فرورتيش و... فرورتي در سنگ نوشته هاي بهستان (بيستون) آمده كه مربوط به هخامنشيان است.
و در تاريخ ماد دياكونوف، نام دومين پادشاه ماد فرورتيش (دیندار) ذكر شده، اين واژه در اوستا به صورت فروشي و در پهلوي فر و هر آمده و امروزه اين واژه به غلط فروهر تلفظ ميشود.
در فرهنگ ايران باستان استاد پور داود ص 53 ميخوانيم فروهر مركب شده از فر+ور كه (فر) به معني پيش و «ور» داراي چندين معني است. ور= برگزيدن، گرديدن، باوركردن، بارور نمودن، آبستن كردن، پوشانده، پنهان كردن، و سينه و در اوستا «ور» به معني باغ آمده است مثلاً در واژه «ور جمشيد» به معني باغ جمشيد كياني آمده و دروازه ورچه يعني باغ كوچك.
همانطور كه اشاره شده فره در اوستا، خره يا خوره (يا واو معدوله) ميباشد و مشتقات آن عبارتند از: خرهمند، خرهناك و مانند آن كه همگي در فرهنگها به معني شوكت و شكوه و شان ميباشد.
پس با اين ترتيب فراهان = محل شكوه و جلال، اما به اعتقاد اينجانب فراهان = فر + آن كه به مرور زمان فراهان گرديده است.
فراه (فراخ، باشکوه و ثروتمند) در زبان پهلوي بمعني شهر است و نمونه آن امروزه در افغانستان شهر فر داريم «آن» يا «ان» علامت جمع است كه معني فراهان ميشود شهرهايي شهركها و همانطور كه خواهيم ديد، تعداد كثيري شهركهاي كهن در منطقه فراهان وجود داشته كه همگي به تلي از خاك بدل شده اند.
بهر صورت فراهان را ميتوان محل فر و شكوه و جلال و يا محل شهرها و شهركها معني كرد.
فرمئين FARMAIN = فرمهين
نام شهريست در فراهان كه مركز بخش نيز ميباشد.
پيشنه تاريخي اين شهر بدوران باستان ميرسد، تپه هاي قديمي و نامهاي روستاهاي پيرامون آن همگي نشانه قدمت و ديرپايي اين منطقه است، هم اكنون شهرك زير زميني ويران شده دولف آباد كه بمرور زمان زلف آباد شده است در كنار آن ميباشد. مردم منطقه ي فراهان بآنجا فرمئين گويند. اين واژه بدون شك از دوران باستان تا كنون پايدار مانده، كاوشهاي باستانشناسي و تحقيقات مردمشناسي و زبانشناسي كمك بزرگي براي شناختن منطقه خواهد بود.
واژه فرمئين يا فرمهين از دو بخش تركيب يافته است. فر+مئين يا فر+ مهين.
در مورد واژه فر در نامهاي مختلف از جمله، فراهان، بحث و بررسي شده است واژه فر، در دوران ساساني به خره XORRA يا خوره XORRA يا XVARRA بدل شده است كه بمعني ، نور، فروغ، موهبت ايزدي- بخش، حصه قسمت بوده است.
همان واژه است كه به كور يا كوره بمعني قريه و ديه آمده است. معني ايالت يا استان و گاهي معني شهر را هم داشته است مانند: حوره، اردشير- يا خوره، استخر.
خوره اردشير- شهري بوده است در فارس كه گويند اردشير ساساني آنرا ساخته است.
آن شهر امروز فيروز آباد نام دارد.
كه اكنون گرانمايه دهقان پير همي خواندش خره، اردشير
«فردوسي»
بنابراين فره همان فر ميباشد بمعني، شان و شوكت و جلال و شكوه و شاهد آن:
سري بي تن و پهن گشته بگرز نه شان رنگ ماند و نه فرو نه برز
«ابوشكوربلخي»
بقاش باد و بكام و مراد دل برساد مباد خانة او خالي از سعادت و فر
«فرخي»
ز فرماه فروردين جهان چون خلد رضوان شد هم حالش دگرگون شد، همه اسمش دگرسان شد
«امير معزي»
هزار بار نكوتر نبرد اين يمين ز فر مملكت كيقباد و كيخسرو
«ابن يمين»
بنابراين فر يا فره يا خره يا خوره همگي بمعني، شوكت و شكوه و جلال، فروغ و نور ميباشند و مردم نوراني را فرمند يا فرهومند يا فرهمند گويند.
بخش دوم نام مورد بررسي مهين يا مئين ميباشد.
اگر بگوش پيرمردان منطقه ي فراهان بدقت گوش دهيم اين نام را فرمئين گويند نه فرمهين.
واژه مئين يا مهين ، چندين هزار ساله است، ريشه و بن استواري دارد، بي نام و نشان نيست و بايد گفت از وارگان دساتبري دوران صفويه نبوده، اين واژه كهنتر از تاريخ نوشته ي ايران است و پيش از مادها و هخامنشيان واژه مئين يا ميهن وجود داشته است در نامة ديني ايرانيان باستان و سنگ نبشته ها فراوان بكار رفته است.
در زبان اوستايي واژه مئث MAETHA بمعني، جاي، خانه، جاي زيست آمده است (1) از همين بن و ريشه واژه مئثن MAETHNA بمعني، ميهن، خانه جاي زيست، باشگاه مي باشد.
گفتني است كه حرف ث كه در زبان انگليسي TH كه واژه اوستائي مئثن ديده مي شود در فارسي امروزي گاهي به «هـ» تبديل مي شود مانند مئثر كه در فارسي مهر شده است و چئيثر كه در فارسي چهر گرديده همين حرف ث يا TH انگليسي گاهي به ت تغيير مي كند چنانكه ثوخش در فارسي تخشا= كوشا شده است.
بنابراين مئيثن اوستايي در فارسي، مئين يا مهن يا ميهن يا مهين گرديده است. كه در اين صورت تلفظ و گويش آهالي فراهان در مورد اين واژه درست است.
از سويي ديگر ميدانيم واژه مه MAH كه در فرهنگهاي فارسي بمعني بزرگ آمده است. در نخست مز MAZ اوستايي و مس سانسكريت MAS و در زبان پهلوي مه گرديده و فارسي دري مهتر، مهتري، مست، مهي از همان بن و ريشه است.
از همين واژه مه در زبان پهلوي (1) MEHAN ، بمعني ميهن آمده كه با واژه اوستايي MAETHANA نزديكي دارد و بمعني ميهن، خانه و اقامتگاه است.
در برهان قاطع: ميهن، بمعني حامي و آرام و بنگاه و خانمان و زاد و بوم و قبيله آمده است.
روانشاد دكتر معين، در فرهنگ فارسي، واژه ميهن را از بن اوستايي MAETHANA آورده و پهلوي آن MEHAN نوشته شده، كه بمعني محل اقامت، جاي باش (باشگاه) وطن (عربي است) زاد و بوم، دوره و خانمان مي باشد.
بدل گفت اگر جنگجويي كنم به پيكار او سر خرديي كنم
بگويند مر دوده و ميـــهنم كه بي سر ببينند خسته تنم
«عنصري»
اگر دورم ز ميهن و جاي خويش مرا يار ايزد به هر كار بيش
«فردوسي»
در نوشته ها و قباله ها نام مورد بررسي فرمهين نوشته شده است.
ميهن نيز بن و ريشه اوستايي دارد. MAHIN صفت نسبي است و تركيب يافته است از مه = مز= مس بمعني بزرگ +ين ، كه نشانه نسبت است و بمعني بزرگترين.
حا سدم گويد چرا در پيشگاه مهتران ما ذليليم و حقير و تو، اميني و مهين
«منوچهري»
بنابراين معني واژه مورد بحث ميشود، جايگاه، خانمان يا ميهن و سرزمين با شكوه و فر.
ياقوت در معجم البلدان از چند شهر نام ميبرد كه واژه اوستائي، مئيثن يا ميهن در آنها بجاي مانده است.
خشميئن = خوش ميهن، ارتخشميئن = اردشير ميهن، خورميئن = خورشيد ميهن براي آگاهي بيشتر از واژه ميهن به فرهنگ ايران باستان بخش نخست نگارش پور داود مراجعه فرمايند.
در باب محل آتشکده فردجان رضا مرادی غیاث آبادی متوجه روستای کوچکی در شهرستان فراهان به نام به پردغان (پرذغان) شده است که نظر به زاغه های فراوان آن باید به معنی دارای زاغه های فراوان باشد و چنین روستای کوچک و دور افتاده ای با گذرگاههای صعب العبور بعید است که مرکز کهن ولایت فراهان کهن و مقر آتشکده معروف آن بوده باشد گرچه بنای زیر زمینی سترگ این روستا در کنار نام فریبنده اش معمایی بزرگ به نظر میرسد و شبه انگیز است. معهذا ستون آجری وخاکی تنومند مکشوفه از روستای پردغان را نمی توان در آتشکده های قدیمی دید که ساختمانهایی نه چندان با عظمتی بوده اند که سقفی طاق دار داشته اند؛ گرچه در مورد آتشکده فردجان موضوع فرق میکرده است و در آن از درها و برج و بارو های با شکوهش سخن رفته است. اما در مجموع به نظر نگارنده خود شهرک فراهان (فراخوَن= بسیار درخشان) یعنی فرمیهن (یعنی جایگاه دینی درخشان) باید همان فردجان (فرث کان یعنی محل فراخ یا فر- داغان باستانی یعنی جایگاه آتش فرّ) بوده باشد و به احتمال زیاد زیارتگاه نسبتاً با شکوه آن نیز همان محل آتشکده معروف کهن آن است. چون معمولاً تسلل قدسیت محل با تغییر تدریجی ادیان قطع نشده و طبق سنت و عادت رنگ عوض کرده، و نزد نسلهای بعدی ادامه پیدا می کند. از سوی دیگر اطلاق نام فراهان (جایگاه فر درخشان یا جایگاه فراخ و فراوانی) از قدیم روی این منطقه مرکزیت سیاسی و دینی فرمیهن (فراهان) را تضمین می نماید. موضوع مهم دیگر در این باب این است که نام و نشان این اتشکده با آتشکده فروبا/فروبغ یا فرنبغ (یعنی آتش فره ایزدی یا شوکت جاودانی) که آتشکده مؤبدان در منطقه ای به نام کا- ریان (در اصل یعنی پرستشگاه اهل ری) یا خواریان (یعنی منسوب به دشت ری یا خورشید) که به واسطه همنامی مکان به سهو محلش در کاریان فارس به شمار آمده، مطابقت می نماید چه از سویی مسمغان (رهبر بزرگ مغان) در عهد ساسانیان در نواحی ری سکونت داشته است و از سوی دیگر آتشکده مجلل فردجان سمت قم که در های مطلا داشته است که اعراب آنها را کنده و برده اند با آن ساختمان خاکی محقر ناحیه کاریان دور افتاده استان فارس که اتشکده کاریان معروف عهد کهن پنداشته شده، همخوانی ندارد. مگر اینکه آتشکده ابراهیم (کعبه زرتش) در نقش رستم را همان آتشکده کاریان بشماریم. فردوسی در یک بیت شعر معروف خود از فرنبغ به صورت خّراد یاد کرده که به نظر میرسد با توجه اصل نام فردجان یعنی فر- داغان (فر آتشین) یا فرث کان (جایگاه فراخ و فراوانی و ثروت) پدید آمده باشد، چه در خرده اوستا از این آتشکده آنجا به صورت خورداد یادگردیده است: " چو آذرگشسپ و چو خراد و مهر فروزان به کردار گردان سپهر". در نیایش آتش بهرام در خرده اوستا بند 19و پازند مربوطهً آن از همین آتشکده فرنبغ کا-ریان تحت نام اتش مینویی آذر خورداد (آتش داده خورشید) نام برده شده است. این نام اخیر این آتشکده به همراه نام سه آتشکده کهن معروف دیگر یعنی آذرگشنسب (=آتش شیر نر، ویرانه معبد کایین کعبه= کعبه شاهی در بین سهند و مراغه) و آذربرزین مهر (قدمگاه نیشابور) و ونابک (=بغ مهر، همان معبد مزار شریف که مقبره علی ابن ابی طالب به شمار میرود) نشانگر آن است که آتشکده های معروف کهن ایران در اساس به ایزد خورشید مهر اختصاص داشته اند.
آتشکده پَردَغان
بازماندی در پیوند با مزدکیان فراهان
رضا مرادی غیاث آبادی
ابن فقیه همدانی در «مختصرالبلدان» (اوایل سده چهارم هجری) و حسن قمی در «تاریخ قم» (از اواخر سده چهارم هجری) آوردهاند که در روستای «فردجان» آتشکدهای بزرگ و کهن با باروهای بلند و قلعه مانند وجود داشته که در زمان حاکمیت حجاج بن یوسف و خلافت عبدالملک بن مروان (اواخر سده یکم هجری) به این روستا یورش آوردند و پس از تسخیر آبادی، درهای زرین آتشکده را کندند و برای کعبه به مکه فرستادند. در این منابع همچنین آمده است که آتشکده فردجان بار دیگر در سال 288 هجری قمری به فرمان امیر قم به نام «بیرون ترکی» با منجنیق و عراده ویران و تباه شد و دیگر هیچگاه رونق نگرفت (نقل به مضمون از: ابن فقیه، ص 75؛ قمی، فصل هفتم).
نام فردجان در تعدادی دیگر از متون جغرافیای تاریخی سدههای میانه آمده است. یاقوت حَمَوی در «معجم البلدان» (اوایل سده هفتم هجری) اشارهای کوتاه به قلعه فردجان در فراهان کرده و ابن خلدون نیز قلعه فردجان را پناهگاه علاءالدوله کاکویه (حاکم غزنوی اصفهان که بعدها اعلان استقلال کرد) به هنگام حمله سپاه مسعود غزنوی میداند (ابن خلدون، ص 543).
در تمامی منابع، جز توصیفی کلی از محل روستا، قلعه و آتشکده در محال فراهان، هیچگونه نشانی دقیقی از محل آن داده نشده است. به ویژه که بسیاری از نامها در گذر زمان دچار تطور و تعریب شده و شکل اصلی آنها از دست رفته است.
نام «فردجان» در متون گوناگون به شکلهای متفاوتی نوشته و ثبت شده که از آن جمله است: «فوردجان»، «فردغان»، «فردکان» و حتی «مزدجان». شاید ضبط مزجان ناشی از اشتباه کاتب بوده باشد، اما پیوند و وابستگی این آتشکده به مزدک بامدادان در گزارشهای ابن فقیه از متوکلی باز شناخته شده است. در این گزارش که مفهوم آن چندان روشن و آشکار نیست، به پیشنهاد مزدک به قباد برای برافروختن سه آتشکده بزرگ بجای شمار فراوانی آتشکدههای بیحاصل اشاره شده است و اینکه آتش آذرگشسپ آذربایجان پس از جان باختن مزدک ناپدید شد و مردم آن آتش را در آتشکده فردجان یافتند (ابن فقیه، ص 77).
جای این روستا و آتشکده و قلعه برای همیشه فراموش شده بود تا اینکه در تابستان سال 1373 یکی از همولایتیهای پژوهشگر بنام آقای علی محمودی فراهانی خبر داد که به احتمال بازماندههای این آتشکده و قلعه در کوهستانهای شمال فراهان با همت همولایتی دیگری یعنی استاد محمد رضا محطاط شناسایی شده است. از آنجا که فراهان یکی از معدود مناطقی است که میتوان نمونههای متنوعی از اقوام، ادیان و زبانها را در آن مشاهده و بررسی کرد، آقای محطاط به هنگام پژوهشهای میدانی خود در باره زبان تاتی با روستای «پَردَغان» و آثار نهفتهٔ تازه پیدا شده در آن آشنا میشود.
روستای «پردغان» که با همین تلفظ در میان مردم محلی متداول و تلفظ «فردجان» معرب شده آن است، در کوهستانهای شمال فراهان جای دارد. برای رسیدن به آنجا ابتدا میباید در جاده پَرمَن /فرمهین (در 40 کیلومتری شمال اراک) به سوی کمیجان رفت و پس از رسیدن به روستای «خِنِجین» که در میانههای این راه واقع است، به راهی فرعی و صعبالعبور پیچید که به سوی شمال شرقی میرود. این راه کوهستانی و ناهموار پس از دوازده کیلومتر به روستای پردغان میرسد.
این روستا اکنون جمعیت اندکی در حدود پنجاه خانوار دارد که ترک زبانند و به باغداری، کشاورزی و گلهداری میپردازند. کمترین امکانات رفاهی، بهداشتی و آموزشی در این روستای دورافتاده وجود ندارد. روستا در وضعیت بنبست قرار دارد و از راهی که بدان میرود، نمیتوان به جای دیگری رفت. از کنار روستا، رودی پرآب و بسیار خنک و زلال میگذرد که در ادامه به رود قرهچای میریزد. در بالاتر از این منطقه، رود دیگری به نام «مزدقان/ مزدکان» جاری است که با نام روستا و نام مزدک قابل مقایسه و تطبیق است. چشمانداز و طبیعت روستا بسیار زیبا و به دلیل وجود کوهستانهای بلند و درههای عمیق، باشکوه و تماشایی است. نگارنده در دامنه کوهستانهای پردغان، گیاه مقدس «هوم» (در اوستایی: «هَـئـومَـه») را نیز به هر دو شکل سبز و زرین دیده است.
چنانکه گفته شد، مردمان پردغان گلهدار هستند و همهٔ آنان آغلها و زاغههایی برای نگهداری حیوانات دارند. زاغهها، محلی برای نگهداری حیوانات در فصل سرد زمستان است که در زیر زمین کنده میشوند و راهی شیبدار و تند برای رفتوآمد دارند. زاغهها بنا به طبیعت خود تاریک هستند.
یکی از زاغهداران روستا که مشغول کندن اطراف زاغه در زیر زمین بوده تا زاغه خود را وسیعتر کند، به آثاری از آجر و دیوار برخورد میکند. مرد روستایی، بدون آسیب رساندن به بازمانده بنای ناشناخته، زاغه را از سمتهای دیگر گشاد میکند و در نتیجه چند متر از طول و بلندای این سازه آجری از زیر خاک بیرون میآید.
بخشی از بازماندهٔ احتمالی آتشکده پردغان، فراهان
عکس از غیاث آبادی، تیرماه 1384
سازهای که اکنون هویدا شده، ظاهراً بخشی از یک ستون آجری بزرگ است. پلان این ستون به مانند چهار ستون استوانهای بزرگ است که از پهلو به یکدیگر چسبیده و یک ستون منفرد خاجی شکل را به وجود آوردهاند. از بخش بیرون آمده ستون که کمتر از نیمی از آن است، میتوان تخمین زد که طول هر ضلع آن حدود سه متر و محیطی در حدود دوازده متر به خط مستقیم داشته است. چنین ستون عظیمی بیتردید میتواند از آنِ بنایی بسیار بزرگ باشد. بازماندههای این بنای بزرگ در زیر روستای پردغان قرار دارد و خانههای مردم بر روی آوار آن ساخته شده است.
ممکن است که این بنای بزرگ همان قلعه یا آتشکده فردجان باشد که در متون تاریخی از آن یاد شده است. اما به صرف گزارشهای متون تاریخی نمیتوان در بارهٔ کاربری واقعی این بنا اظهارنظر کرد و نیاز به کاوش و پژوهشهای میدانی دارد.
نگارنده تاکنون چند بار از این محوطه بازدید کرده و امیدوار بوده تا در این سالهایی که از شناسایی یک بنای بزرگ در روستای پردغان میگذرد، گمانهها و کاوشهایی برای دستیابی به بخشهای وسیعتر بنا و آزادسازی قسمتهایی از آن انجام شود؛ اما تاکنون این کار آغاز نشده است.
--------------------------
منابع:
ابن خلدون، العبر- تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتی، جلد سوم، انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1375.
ابن فقیه همدانی، مختصرالبلدان، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1349.
زمانی نیا، مصطفی، کهن دیار فراهان- از سپیده دم تاریخ تا هزیمت خوارزمشاه، انتشارات کتاب سیامک، 1382. (این کتاب منبعی مفید برای آشنایی با گذشته فراهان و پیگیری مزدکیان و خرمدینان فراهان است.)
قمی، حسن، تاریخ قم، تصحیح سید جلالالدین طهرانی، چاپ دوم، انتشارات توس، 1361.
در باب شناخت فراهان
(بر گرفته از وبلاگ vasheghan.ir)
فراهان شامل ناحيه ي وسيعي است بين شهرستانهاي اراك و تفرش و آشتيان. اين ناحيه ي بسيار كهن از دوران مادها تا كنون يادگارهائي در خود نگه داشته است كه حين تحقيق با آن اسامي آشنا خواهيم شد.
قديمي ترين سندي كه در آن از فراهان نام رفته است تاريخ قم است مربوط به سال 378 هجري قمري يعني بيش از هزار سال پيش كه در آن زمان روستاي فراهان جزء شهرستان قم بوده ، توضيح آنكه در تقسيمات كشوري دوره هخامنشي ايران به چند استان و هر استان به چند رستاك يا تسوج تقسيم ميشده كه روستاك يا روستاق كه معرب آن است شامل چند ده يا ديه بوده است.
حمدالله مستوفي در نزهت القلوب ص 75 در قسمت عراق حجم، فراهان را ولايت آورده است چنين ميگويد. «فراهان ولايتي است و در ديه ها معتبر بود، ديه ساروق را دارلملك آنجا و طهمورث ساخت، اكنون دولت آباد و ماستر معظم قراي آنجاست» اكثر قريب باتفاق مسالك و ممالك از فراهان نام برده اند.
زنده ياد استاد دهگان در گزارشنامه ص 282-181 چنين آورده است. «.... و اما واژه فراهان بطورقطع مركب از دو عضو است كه خوشبختانه هر دو عضو زنده و در اسماء امكنه متداول ميباشند. «فره» به فتح اول و ثاني به معني شكوه است عضو دوم يعني «آن» يكمن علامت جمع باشد » تا اينجا وجه تسميه از استاد دهگان اما نظر و اعتقاد اينجانب راجع به فراهان، واژه فراهان بدون شك مركب است به دو صورت.
فر+هان و يا فراه + آن.
فر يا خره خلاصه و جوهر آتش است، در اوستا موسوم به «خوارنگهه » كه در پهلوي خره و در فارسي فره ميگوئيم و آن عبارت است از فروغ يا بزرگي و شكوه كه از طرف اهورا مزدا به پيامبرش بخشيده مي شود.
ميدانيم كه فراهان از لحاظ زبان شناسي و ريشه يابي با تعداد زيادي از واژه هاي مادي و فرس هخامنشي و اوستايي هم ريشه و هم خانواده است. از جمله، فروردين فرورتيش و... فرورتي در سنگ نوشته هاي بهستان (بيستون) آمده كه مربوط به هخامنشيان است.
و در تاريخ ماد دياكونوف، نام دومين پادشاه ماد فرورتيش (دیندار) ذكر شده، اين واژه در اوستا به صورت فروشي و در پهلوي فر و هر آمده و امروزه اين واژه به غلط فروهر تلفظ ميشود.
در فرهنگ ايران باستان استاد پور داود ص 53 ميخوانيم فروهر مركب شده از فر+ور كه (فر) به معني پيش و «ور» داراي چندين معني است. ور= برگزيدن، گرديدن، باوركردن، بارور نمودن، آبستن كردن، پوشانده، پنهان كردن، و سينه و در اوستا «ور» به معني باغ آمده است مثلاً در واژه «ور جمشيد» به معني باغ جمشيد كياني آمده و دروازه ورچه يعني باغ كوچك.
همانطور كه اشاره شده فره در اوستا، خره يا خوره (يا واو معدوله) ميباشد و مشتقات آن عبارتند از: خرهمند، خرهناك و مانند آن كه همگي در فرهنگها به معني شوكت و شكوه و شان ميباشد.
پس با اين ترتيب فراهان = محل شكوه و جلال، اما به اعتقاد اينجانب فراهان = فر + آن كه به مرور زمان فراهان گرديده است.
فراه (فراخ، باشکوه و ثروتمند) در زبان پهلوي بمعني شهر است و نمونه آن امروزه در افغانستان شهر فر داريم «آن» يا «ان» علامت جمع است كه معني فراهان ميشود شهرهايي شهركها و همانطور كه خواهيم ديد، تعداد كثيري شهركهاي كهن در منطقه فراهان وجود داشته كه همگي به تلي از خاك بدل شده اند.
بهر صورت فراهان را ميتوان محل فر و شكوه و جلال و يا محل شهرها و شهركها معني كرد.
فرمئين FARMAIN = فرمهين
نام شهريست در فراهان كه مركز بخش نيز ميباشد.
پيشنه تاريخي اين شهر بدوران باستان ميرسد، تپه هاي قديمي و نامهاي روستاهاي پيرامون آن همگي نشانه قدمت و ديرپايي اين منطقه است، هم اكنون شهرك زير زميني ويران شده دولف آباد كه بمرور زمان زلف آباد شده است در كنار آن ميباشد. مردم منطقه ي فراهان بآنجا فرمئين گويند. اين واژه بدون شك از دوران باستان تا كنون پايدار مانده، كاوشهاي باستانشناسي و تحقيقات مردمشناسي و زبانشناسي كمك بزرگي براي شناختن منطقه خواهد بود.
واژه فرمئين يا فرمهين از دو بخش تركيب يافته است. فر+مئين يا فر+ مهين.
در مورد واژه فر در نامهاي مختلف از جمله، فراهان، بحث و بررسي شده است واژه فر، در دوران ساساني به خره XORRA يا خوره XORRA يا XVARRA بدل شده است كه بمعني ، نور، فروغ، موهبت ايزدي- بخش، حصه قسمت بوده است.
همان واژه است كه به كور يا كوره بمعني قريه و ديه آمده است. معني ايالت يا استان و گاهي معني شهر را هم داشته است مانند: حوره، اردشير- يا خوره، استخر.
خوره اردشير- شهري بوده است در فارس كه گويند اردشير ساساني آنرا ساخته است.
آن شهر امروز فيروز آباد نام دارد.
كه اكنون گرانمايه دهقان پير همي خواندش خره، اردشير
«فردوسي»
بنابراين فره همان فر ميباشد بمعني، شان و شوكت و جلال و شكوه و شاهد آن:
سري بي تن و پهن گشته بگرز نه شان رنگ ماند و نه فرو نه برز
«ابوشكوربلخي»
بقاش باد و بكام و مراد دل برساد مباد خانة او خالي از سعادت و فر
«فرخي»
ز فرماه فروردين جهان چون خلد رضوان شد هم حالش دگرگون شد، همه اسمش دگرسان شد
«امير معزي»
هزار بار نكوتر نبرد اين يمين ز فر مملكت كيقباد و كيخسرو
«ابن يمين»
بنابراين فر يا فره يا خره يا خوره همگي بمعني، شوكت و شكوه و جلال، فروغ و نور ميباشند و مردم نوراني را فرمند يا فرهومند يا فرهمند گويند.
بخش دوم نام مورد بررسي مهين يا مئين ميباشد.
اگر بگوش پيرمردان منطقه ي فراهان بدقت گوش دهيم اين نام را فرمئين گويند نه فرمهين.
واژه مئين يا مهين ، چندين هزار ساله است، ريشه و بن استواري دارد، بي نام و نشان نيست و بايد گفت از وارگان دساتبري دوران صفويه نبوده، اين واژه كهنتر از تاريخ نوشته ي ايران است و پيش از مادها و هخامنشيان واژه مئين يا ميهن وجود داشته است در نامة ديني ايرانيان باستان و سنگ نبشته ها فراوان بكار رفته است.
در زبان اوستايي واژه مئث MAETHA بمعني، جاي، خانه، جاي زيست آمده است (1) از همين بن و ريشه واژه مئثن MAETHNA بمعني، ميهن، خانه جاي زيست، باشگاه مي باشد.
گفتني است كه حرف ث كه در زبان انگليسي TH كه واژه اوستائي مئثن ديده مي شود در فارسي امروزي گاهي به «هـ» تبديل مي شود مانند مئثر كه در فارسي مهر شده است و چئيثر كه در فارسي چهر گرديده همين حرف ث يا TH انگليسي گاهي به ت تغيير مي كند چنانكه ثوخش در فارسي تخشا= كوشا شده است.
بنابراين مئيثن اوستايي در فارسي، مئين يا مهن يا ميهن يا مهين گرديده است. كه در اين صورت تلفظ و گويش آهالي فراهان در مورد اين واژه درست است.
از سويي ديگر ميدانيم واژه مه MAH كه در فرهنگهاي فارسي بمعني بزرگ آمده است. در نخست مز MAZ اوستايي و مس سانسكريت MAS و در زبان پهلوي مه گرديده و فارسي دري مهتر، مهتري، مست، مهي از همان بن و ريشه است.
از همين واژه مه در زبان پهلوي (1) MEHAN ، بمعني ميهن آمده كه با واژه اوستايي MAETHANA نزديكي دارد و بمعني ميهن، خانه و اقامتگاه است.
در برهان قاطع: ميهن، بمعني حامي و آرام و بنگاه و خانمان و زاد و بوم و قبيله آمده است.
روانشاد دكتر معين، در فرهنگ فارسي، واژه ميهن را از بن اوستايي MAETHANA آورده و پهلوي آن MEHAN نوشته شده، كه بمعني محل اقامت، جاي باش (باشگاه) وطن (عربي است) زاد و بوم، دوره و خانمان مي باشد.
بدل گفت اگر جنگجويي كنم به پيكار او سر خرديي كنم
بگويند مر دوده و ميـــهنم كه بي سر ببينند خسته تنم
«عنصري»
اگر دورم ز ميهن و جاي خويش مرا يار ايزد به هر كار بيش
«فردوسي»
در نوشته ها و قباله ها نام مورد بررسي فرمهين نوشته شده است.
ميهن نيز بن و ريشه اوستايي دارد. MAHIN صفت نسبي است و تركيب يافته است از مه = مز= مس بمعني بزرگ +ين ، كه نشانه نسبت است و بمعني بزرگترين.
حا سدم گويد چرا در پيشگاه مهتران ما ذليليم و حقير و تو، اميني و مهين
«منوچهري»
بنابراين معني واژه مورد بحث ميشود، جايگاه، خانمان يا ميهن و سرزمين با شكوه و فر.
ياقوت در معجم البلدان از چند شهر نام ميبرد كه واژه اوستائي، مئيثن يا ميهن در آنها بجاي مانده است.
خشميئن = خوش ميهن، ارتخشميئن = اردشير ميهن، خورميئن = خورشيد ميهن براي آگاهي بيشتر از واژه ميهن به فرهنگ ايران باستان بخش نخست نگارش پور داود مراجعه فرمايند.
شنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۷
پیر و پاتالهای ایرانشناسی
زمانی که به عنوان دانشجوی دانشگاه تبریز مطمئن شدم جایگاه آتشکده آذرگشنسب را در پای کوه سهند نزدیک مراغه پیدا کرده ام خواستم آن را به اداره فرهنگ و هنر مراغه خبر دهم. طبقه دوم بود و ساعت 3 بعد از ظهر بود که بالا رفتم. تعطیل بود. کودکی در حیاط خانه بازی میکرد. یک بشکه نفتی پر نفت و روباز را هم نمی دانم به چه علتی کنار دفتر اداره گذاشته بودند. به هر حال از کودک تو حیاط پرسیدم. اداره تعطیل شده جواب داد نه بر میگردند. کمی منتظر شدم. ناگاه ساواک که در طبقه اول و منزل ساواکی معروف شهردر کمین نشسته بود بر سرم ریخت. توسط ستوان اوحدی سریعا آزاد شدم. نگفتم که برای اثبات و گزارش چه چیزی آمده ام.سال بعد بیچاره ساواکی که عده ای از مردم شهر در جریان انقلاب به همان خانه هجوم آوردند؛ از ترس سکته کرد و مرد.انتظار فرجی از ساواکی نداشتم و موضوع گزارش جای این آتشکده مهم دوران ماد اصلا مطرح نکردم ولی انتظاری از استاد سرکاراتی استاد ایرانشناسی دانشگاه تبریز داشتم که بعد از شنیدن حرفهای من رنگ و رویش پرید و تقریبا به حالت جنون آمیزی دچار شد... ولی استاد ثروتیان برخورد منطقی داشت و گزارش 150صفحه ای مرا برای نشر به دانشکده ادبیات ارائه کرد ولی در همان سال خود استاد ثروتیان اخراج شد و مدتی بعد هم نوبت اخراج دانشجویان دگراندیش بود که من هم در زمره ایشان بودم.دیگر وزارت فرهنگ و هنری هم برجای نماندو با کپیی که از نوشته هایم داشتم سه سال بعد با پای ورم کرده از سرما از زندان بزرگ روشنفکران به نام میهن گریختم تا گزارش خود را تکمیل و از خارج کشور به دنیای فرهنگ ارائه دهم. در سوئد نیز بواوتاس ایرانشناس را پیدا کردم که دوست سرکاراتی بود محافظه کاری از نوع دوست ایرانیش. گزارش مفصل خود را که دیگر به صورت کتابی به نام گزارش زادگاه زرتشت و تاریخ اساطیری ایران در آمده بود به مجله بررسی کتاب نزد محمد جعفر محجوب فرستادم. مرحوم ایشان هم به قدری محجوب بودند که حرف زدن بر روی حرف ایرانشناسان محافظه کار گذشته را گناه بزرگی میشمردند و من پیرو هرتسفلد انقلابی و مرتد به شمار آمدم و لذا نقدی صورت نگرفت و مجله صرفا به صورت آگهی از انتشار ان خبر داد. از این دست استادان علی اکبری هم بودند که به میانجیگری شاگردش حتی حاضر به بحث در باب کنار گرفتن کفن قهرمانان اساطیری کهن ایران نشدند. ولی جوانان امرداد و دیگر جوانان به استقبال امدند؛ درود بر این جوانان و پیرانی نظیر استاد بهروز ثروتیان که به دنبال حقایق تاریخی میگردند و سخن غالب ایرانشناسان معروف و محافظه کار گذشته را حجت نمی دانند. .
انار و هندوانه میوه های مختص ایزد خورشید مهر
آیا مراد از جسم کروی دست برخی از تصاویر ایزد بزرگ آریائیان کهن، مهر انار است یا هندوانه؟
ترانه گنوسی مروارید خبر از سفر شاهزاده ای از اشکانیان میثره/مهرپرست می دهد که برای کسب مروارید درشت و درخشان و گرانبها به سوی مصر (سرزمین ایزد خورشید میثره) عازم میگردد. ظاهراً در باب اینکه خود کلمه اشک یا ارشک از لقب ارشن (دلیر) یا رشن (عادل) یعنی عنوان خاندان پادشاهی پارتی اشکانی مناسبتی با ایزد خورشید و عهد و پیمان اشکانیان یعنی میثره دارد یا نه سندی موجود نیست. ولی در این باب کلمات فارسی ارز (نام اصیل ایرانی برای انار= نورانی) و ارزش هردو از ریشه ارج و یادآور میوه ایزد خورشید میثره می باشند بسیار قابل توجه است که علی القاعده می تواند ریشه نام اشک یا ارشک به شمار آید. این امر هم که امپراتوری اشکانیان آریانا (سرزمین نیک نژادان) خوانده شده، گواه صادقی بر درستی این نظر است. لذا ما در اینجا باید کنجکاو این باشیم که این جسم کروی در برخی از تصاویر در دست ایزد خورشید مهر دیده میشود، چه چیزی مراد بوده است. اگر هم خود خورشید منظورباشد (همچنانکه از ترانه گنوسی مروارید بر می آید)، تصاویر مهر سمبل زمینی خورشید را جسمی کروی نسبتاً کوچک و بدون فروغ و اشعه نوری نشان میدهند که سنتهای موجود شب یلدای حالیه آن را بیش از آنکه انار (ارز) بنمایند، هندوانه (تربوزه= میوه کروی آبدار) نشان میدهند. ولی بعید به نظر میرسد که جای تمثیل عامیانه هندوانه بعداً به زیر بغل حمل شده؛ در گذشته های دور جای سنتیش دست ایزد مهر بوده باشد؛ چه اندازه ای که میوه گرمسیری مقدس انار (به عربی یعنی میوه نورانی) یا ارز (به فارسی یعنی میوه باارزش و مقدس) دارد، برای حمل در کف دست مناسبتر می نماید. می دانیم که انار در قرآن و سنن اوستایی از میوه های بهشتی به شمار آمده است. به هر حال شب یلدا (به اوستایی یاردا یعنی تقسیم سال که قاچ قاچ کردن هندوانه یلدا معرف آن است)، چله (شب چهلم زمستان)، سده (سی + ده) نامهای مختلف این جشن کهن ایرانی بوده است که تحت نام سده به هوشنگ شاه پیشدادی (متی وزه از پادشاهان مهر پرست آریائیان میتانی نیمه دوم هزاره دوم پیش از میلاد در شمال بین النهرین) منسوب گردیده است.
سلامتي در شب انار و هندوانه
ارايه کننده: سحر ميرشاهي | در تاريخ : December 22, 2006
"...هر يك از خوراكيهاي شب يلدا، خواص درماني و طبيعي مخصوص دارند، چنانچه جعفر شهري در كتاب «طهران قديم» در رابطه با خواص مواد غذايي كه در اين شب خورده ميشود، آورده است: «مردم معتقد بودند با خوردنيهاي سفره شب يلدا، مثل خوراكيهاي پاي سفره هفتسين طبيعت گرم خود را ميتوانند سرد كنند و طبيعت سرد خود را گرم كنند. به اين صورت كه اگر از گرمي مزاج رنج ميبرند، هندوانه و انار و اگر از سردي ناراحت ميشوند، توت و كشمش و خرما و مثل آن بخورند».
البته در علم چيزي به نام سردي و گرمي تاييد نشده است اما فوايد خوراكيهاي شب يلدا به قدري زياد است كه خوردن هر يك، خواص درماني خاص خود را دارد. در واقع اين ميوهها و خوراكيها هر يك بار معنايي نمادين با خود دارد. هندوانه كه قاچهاي مدور ميخورد، چون خورشيد، يادآور گرماي تابستان و فرونشاندن عطش است يا انار، صندوقچه دانههاي مرواريد سرخ، نماد زايش و سلامتي است.
هندوانههاي به شرط چاقو
در سراسر ايران، جايي را نمييابيد كه خوردن هندوانه در شب يلدا، جزء آداب و رسوم آن نباشد زيرا عدهاي اعتقاد دارند كه اگر مقداري هندوانه در شب چله بخورند، در سراسر چله بزرگ و كوچك، يعني زمستاني كه در پيش دارند، سرما و بيماري بر آنها غلبه نخواهد كرد.
در حقيقت مصرف هندوانه، به دليل سرشاربودن از انواع ويتامينها و املاح معدني، نياز بدن به اين مواد مغذي را تامين كرده و مايعات هدررفته را جبران ميكند. وجود مقادير بالايي از آنتياكسيدانهاي مختلف در اين ميوه، آن را ارزشمند ساخته است.
ويتامينهاي «آ» و «ث» و «ليكوپن» از مهمترين ضداكسيدكنندههاي هندوانه به شمار ميآيند. اين تركيبات با غيرفعالكردن راديكالهاي آزاد از اكسيداسيون كلسترول و تنگشدن ديواره عروق و در نهايت از بروز بيماريهاي قلبي و سكته جلوگيري ميكنند.به علاوه مطالعات نشان ميدهد كه مصرف منظم اين ميوه، از بروز حملات آسم، سرطان كولون و حتي آرتروز ميكاهد؛ حتي هندوانه را درمان بيماريهاي كليه، نقرس و بواسير هم ميدانند.
تخم هندوانه نيز حاوي 30درصد روغن است كه از نظر خواص شيميايي مانند بادام است و مغز تخم هندوانه هم انگلهاي روده و معده را از بين ميبرد. در نسخ قديمي به خواص پوست سفيد داخل آن اشاره شده است كه براي زخم گلو و دهان بسيار مفيد است.
هندوانه از ديدگاه طب قديم سرد و تر است و در گذشته از آن به عنوان تببر نيز استفاده ميكردهاند. اين ميوه عطش را كم ميكند و پوست را مرطوب نگه ميدارد. از نظر كالريكي، ميوه مناسبي در رژيم غذايي كاهش وزن به شمار ميآيد.
جالب است بدانيد مردم تالش به جز خوردن هندوانه در شب يلدا، با پوست آن فال هم ميگيرند. براي اين كار پوست هندوانههاي شب يلدا را ميبرند، آن را چهار قسمت كرده، چهار تكه را در دست گرفته و نيت ميكنند. پس از آن پوستهها را از جلو به پشت سر مياندازند.
طبق رسم تالشيها، اگر دو قطعه سبز و دو قطعه سفيد بيفتد، خوب است. يك قطعه سبز و سه قطعه سفيد، باطل است و هر چهار قطعه سبز يعني اينكه «شما خيلي خوششانسايد».
ترش يا شيرين
بسياري از مردم معتقدند كه انار، درمانكننده بسياري از بيماريها و دردهاست. اين اعتقاد درستي است، چرا كه انار، بسياري از بيماريها را درمان ميكند.نكته جالب اينكه خواص درماني و حياتي در انار شيرين به مراتب بيشتر و كاملتر است زيرا انار شيرين، اناري است كه كاملاً رسيده و تركيبات شيميايي آن، كامل شده است و به شكل طبيعي به تكامل مواد مغذي موجود رسيده است.
در انار ترش كه مواد قندي آن كمتر است، مواد اسيدي مانند اسيد ماليك و اسيدسيتريك وجود دارد كه در بعضي از افراد ايجاد ناراحتي خواهد كرد.انار براي سلامتي پوست بسيار مفيد است و نكته بسيار مهم اين است كه با مصرف انار، سموم بدن دفع ميشود.
پاكسازي سموم از بدن، در ايجاد شادماني و نشاط در افراد بسيار تاثيرگذار است و كبد كه وظيفه پاكسازي سموم از بدن را دارد با مصرف انار تقويت ميشود.مصرف انار باعث رفع لكهاي پوستي ميشود و براي رفع خستگي و آرامش اعصاب بسيار كارآمد است.
انار در حقيقت يك ميوه نيست، بلكه يك پزشك و درمانكننده بيماريهاي كبد، مسموميتهاي خون، خستگي جسمي و عصبي و بالاخره رفع كننده بيماريهاي عفوني و انگلهاي دستگاه گوارش است.
در شيراز و بخشهاي جنوبي كشور، رسم است كه انار شب يلدا را با گلپر ميخورند، گلپر علاوه بر خواص بيشمار باعث افزايش قواي بدني ميشود و تركيب انار و گلپر از سرماخوردگي پيشگيري ميكند.
ترانه گنوسی مروارید خبر از سفر شاهزاده ای از اشکانیان میثره/مهرپرست می دهد که برای کسب مروارید درشت و درخشان و گرانبها به سوی مصر (سرزمین ایزد خورشید میثره) عازم میگردد. ظاهراً در باب اینکه خود کلمه اشک یا ارشک از لقب ارشن (دلیر) یا رشن (عادل) یعنی عنوان خاندان پادشاهی پارتی اشکانی مناسبتی با ایزد خورشید و عهد و پیمان اشکانیان یعنی میثره دارد یا نه سندی موجود نیست. ولی در این باب کلمات فارسی ارز (نام اصیل ایرانی برای انار= نورانی) و ارزش هردو از ریشه ارج و یادآور میوه ایزد خورشید میثره می باشند بسیار قابل توجه است که علی القاعده می تواند ریشه نام اشک یا ارشک به شمار آید. این امر هم که امپراتوری اشکانیان آریانا (سرزمین نیک نژادان) خوانده شده، گواه صادقی بر درستی این نظر است. لذا ما در اینجا باید کنجکاو این باشیم که این جسم کروی در برخی از تصاویر در دست ایزد خورشید مهر دیده میشود، چه چیزی مراد بوده است. اگر هم خود خورشید منظورباشد (همچنانکه از ترانه گنوسی مروارید بر می آید)، تصاویر مهر سمبل زمینی خورشید را جسمی کروی نسبتاً کوچک و بدون فروغ و اشعه نوری نشان میدهند که سنتهای موجود شب یلدای حالیه آن را بیش از آنکه انار (ارز) بنمایند، هندوانه (تربوزه= میوه کروی آبدار) نشان میدهند. ولی بعید به نظر میرسد که جای تمثیل عامیانه هندوانه بعداً به زیر بغل حمل شده؛ در گذشته های دور جای سنتیش دست ایزد مهر بوده باشد؛ چه اندازه ای که میوه گرمسیری مقدس انار (به عربی یعنی میوه نورانی) یا ارز (به فارسی یعنی میوه باارزش و مقدس) دارد، برای حمل در کف دست مناسبتر می نماید. می دانیم که انار در قرآن و سنن اوستایی از میوه های بهشتی به شمار آمده است. به هر حال شب یلدا (به اوستایی یاردا یعنی تقسیم سال که قاچ قاچ کردن هندوانه یلدا معرف آن است)، چله (شب چهلم زمستان)، سده (سی + ده) نامهای مختلف این جشن کهن ایرانی بوده است که تحت نام سده به هوشنگ شاه پیشدادی (متی وزه از پادشاهان مهر پرست آریائیان میتانی نیمه دوم هزاره دوم پیش از میلاد در شمال بین النهرین) منسوب گردیده است.
سلامتي در شب انار و هندوانه
ارايه کننده: سحر ميرشاهي | در تاريخ : December 22, 2006
"...هر يك از خوراكيهاي شب يلدا، خواص درماني و طبيعي مخصوص دارند، چنانچه جعفر شهري در كتاب «طهران قديم» در رابطه با خواص مواد غذايي كه در اين شب خورده ميشود، آورده است: «مردم معتقد بودند با خوردنيهاي سفره شب يلدا، مثل خوراكيهاي پاي سفره هفتسين طبيعت گرم خود را ميتوانند سرد كنند و طبيعت سرد خود را گرم كنند. به اين صورت كه اگر از گرمي مزاج رنج ميبرند، هندوانه و انار و اگر از سردي ناراحت ميشوند، توت و كشمش و خرما و مثل آن بخورند».
البته در علم چيزي به نام سردي و گرمي تاييد نشده است اما فوايد خوراكيهاي شب يلدا به قدري زياد است كه خوردن هر يك، خواص درماني خاص خود را دارد. در واقع اين ميوهها و خوراكيها هر يك بار معنايي نمادين با خود دارد. هندوانه كه قاچهاي مدور ميخورد، چون خورشيد، يادآور گرماي تابستان و فرونشاندن عطش است يا انار، صندوقچه دانههاي مرواريد سرخ، نماد زايش و سلامتي است.
هندوانههاي به شرط چاقو
در سراسر ايران، جايي را نمييابيد كه خوردن هندوانه در شب يلدا، جزء آداب و رسوم آن نباشد زيرا عدهاي اعتقاد دارند كه اگر مقداري هندوانه در شب چله بخورند، در سراسر چله بزرگ و كوچك، يعني زمستاني كه در پيش دارند، سرما و بيماري بر آنها غلبه نخواهد كرد.
در حقيقت مصرف هندوانه، به دليل سرشاربودن از انواع ويتامينها و املاح معدني، نياز بدن به اين مواد مغذي را تامين كرده و مايعات هدررفته را جبران ميكند. وجود مقادير بالايي از آنتياكسيدانهاي مختلف در اين ميوه، آن را ارزشمند ساخته است.
ويتامينهاي «آ» و «ث» و «ليكوپن» از مهمترين ضداكسيدكنندههاي هندوانه به شمار ميآيند. اين تركيبات با غيرفعالكردن راديكالهاي آزاد از اكسيداسيون كلسترول و تنگشدن ديواره عروق و در نهايت از بروز بيماريهاي قلبي و سكته جلوگيري ميكنند.به علاوه مطالعات نشان ميدهد كه مصرف منظم اين ميوه، از بروز حملات آسم، سرطان كولون و حتي آرتروز ميكاهد؛ حتي هندوانه را درمان بيماريهاي كليه، نقرس و بواسير هم ميدانند.
تخم هندوانه نيز حاوي 30درصد روغن است كه از نظر خواص شيميايي مانند بادام است و مغز تخم هندوانه هم انگلهاي روده و معده را از بين ميبرد. در نسخ قديمي به خواص پوست سفيد داخل آن اشاره شده است كه براي زخم گلو و دهان بسيار مفيد است.
هندوانه از ديدگاه طب قديم سرد و تر است و در گذشته از آن به عنوان تببر نيز استفاده ميكردهاند. اين ميوه عطش را كم ميكند و پوست را مرطوب نگه ميدارد. از نظر كالريكي، ميوه مناسبي در رژيم غذايي كاهش وزن به شمار ميآيد.
جالب است بدانيد مردم تالش به جز خوردن هندوانه در شب يلدا، با پوست آن فال هم ميگيرند. براي اين كار پوست هندوانههاي شب يلدا را ميبرند، آن را چهار قسمت كرده، چهار تكه را در دست گرفته و نيت ميكنند. پس از آن پوستهها را از جلو به پشت سر مياندازند.
طبق رسم تالشيها، اگر دو قطعه سبز و دو قطعه سفيد بيفتد، خوب است. يك قطعه سبز و سه قطعه سفيد، باطل است و هر چهار قطعه سبز يعني اينكه «شما خيلي خوششانسايد».
ترش يا شيرين
بسياري از مردم معتقدند كه انار، درمانكننده بسياري از بيماريها و دردهاست. اين اعتقاد درستي است، چرا كه انار، بسياري از بيماريها را درمان ميكند.نكته جالب اينكه خواص درماني و حياتي در انار شيرين به مراتب بيشتر و كاملتر است زيرا انار شيرين، اناري است كه كاملاً رسيده و تركيبات شيميايي آن، كامل شده است و به شكل طبيعي به تكامل مواد مغذي موجود رسيده است.
در انار ترش كه مواد قندي آن كمتر است، مواد اسيدي مانند اسيد ماليك و اسيدسيتريك وجود دارد كه در بعضي از افراد ايجاد ناراحتي خواهد كرد.انار براي سلامتي پوست بسيار مفيد است و نكته بسيار مهم اين است كه با مصرف انار، سموم بدن دفع ميشود.
پاكسازي سموم از بدن، در ايجاد شادماني و نشاط در افراد بسيار تاثيرگذار است و كبد كه وظيفه پاكسازي سموم از بدن را دارد با مصرف انار تقويت ميشود.مصرف انار باعث رفع لكهاي پوستي ميشود و براي رفع خستگي و آرامش اعصاب بسيار كارآمد است.
انار در حقيقت يك ميوه نيست، بلكه يك پزشك و درمانكننده بيماريهاي كبد، مسموميتهاي خون، خستگي جسمي و عصبي و بالاخره رفع كننده بيماريهاي عفوني و انگلهاي دستگاه گوارش است.
در شيراز و بخشهاي جنوبي كشور، رسم است كه انار شب يلدا را با گلپر ميخورند، گلپر علاوه بر خواص بيشمار باعث افزايش قواي بدني ميشود و تركيب انار و گلپر از سرماخوردگي پيشگيري ميكند.
سهشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۷
آیا خانه کعبه را آریائیان ایرانی و میتانی بنا نموده اند؟
آیا خانه کعبه را آریائیان باستان بنا نموده اند؟
دو تن از محققین ایرانی معاصر حسن عباسی (سیاوش اوستا) و رضا مرادی غیاث آبادی هردو بر این باورند که در عمارت خانه و یا بازسازی اساسی کعبه ایرانیان عهد باستان نقش اساسی داشته اند. گرچه ایشان برداشت متفاوتی از جنبه دینی پرستشگاه کعبه دارند. حسن عباسی در قیاس خانه کعبه با کعبه زرتشت (آتشکده ابراهیم) در نقش رستم، خانه کعبه را همان خانه کیوان (ستاره زحل/پیر فلک =زروان) میداند ولی به خطا اصل آنرا صرفاً یک آتشکده تصور می کند. ولی غیاث آبادی آنجا خانه خورشیدی و متعلق به ایزد خورشید مهر معرفی می نماید.
نگارنده نظر سومی در این باب دارد که با نظر غیاث آبادی همانندیهای دارد: قبلاً بر این باور بودم همانطوری که کورش (فریدون= کشورگشا، ابراهیم) دستور باز سازی معبد اورشلیم را صادر نموده، چنین خدمتی را -در مقابل 200 خروار کندر خراج آزادانه اعراب برای هخامنشیان- برای ایشان هم انجام داده است ولی سندی بر این امر وجود ندارد. به هر حال در این صورت از آنجایی که کورش خود مهر/ مردوک پرست بوده است لذا نتیجه این میشد که مرمت خانه کعبه بدست رعایای ایرانی و یا بابلی کورش از برای ایزد خورشید شمس (معادل مهر/مردوک) یا اللات ساخته شده باشد. اما بت کعبه به نام هبل (ایزد خورشیدی تجارت، بخت و تقدیر، مردوک/ضحاک ماردوش/مهر) خوانده است که با نام ایزد و الهه خورشید خود اعراب یعنی شمس یا الهه خورشید اللات متفاوت بوده و نشانگر تبار خارجی آن است. نظر حسن عباسی ( متخلص به سیاوش اوستا) در این باب در مورد آتشکده بودن کعبه نارسایی و اشکال اساسی دارد. چه همانطوریکه می دانیم مردوک به عنوان گوساله رب النوع خورشید با مهر آریائیان (میثره، میثه) و آشّور (خدای ملی آشوریان) مطابقت پیدا می کند. آشوری ها خدای دانش را نین ایگی آزاک می نامیده اند و نین نزد خود کلدانیان ایزد زحل (پیر فلک، کیوان، زروان/وارونا) محسوب میشد ولی خدای دانای تقدیر بابلی های همجوار عربستان خود مردوک/مهر/میثره (بت هبل اعراب) بوده است.
در منابع کهن اعراب و یهود اشاره ای به عمارت کعبه توسط ذوالقرنین یا سلمان فارسی و یا سلیمان اعراب که جملگی القاب کورش سوم بوه اند، نشده است. گرچه از چاهی قدیمی به نام سلمان در سمت مکه سخن رفته است. اما روایات پهلوی پشوتن (=تن به سزا ارزانی) یا همان جاماسپ (مغکش) یعنی داریوش اول (=هوشمند) را در رابطه با خانهً کعبه قرار داده و او را ویرانگر این بتکده در روز رستاخیز سوشیانت معرفی می نمایند. مسلم به نظر می رسد که در این گفته حقیقتی تاریخی نهفته است ولی نه آنچنانکه روایات پهلوی متأخر وانمود می کنند. چه داریوش در کتیبه بیستون می نویساند که گائوماتای مغ (سپنداته/سپیتاک زرتشت/بردیه، داماد و پسر خوانده کورش) معابد بت پرستی را ویران نموده بود ولی من امر به بازسازی آنها دادم. این نشانگر آن است که از ابراهیم خلیل الله بت شکن کسی جز همین گائوماته بردیه ویرانگر معابد بت پرستی ( همان گوتمه بودا/گوتمه مهاویرا) که زمان کورش سوم (فرشوشتر= شهریار جوان) در بلخ و شمال هندوستان حکومت می نموده، مراد نبوده است. پس باید گائوماته زرتشت (سپنداته/ اسفندیار/ بردیه/زریادر) را ویرانگر بتخانه کعبه وداریوش اول (ابراهیم سازنده خانه کعبه؛ اسفندیار جعلی قاتل اسفندیار اصلی و تصاحب کننده و زن و دختر کوچک وی) را بازسازی کننده عمارت جدید کعبه به شمار آورد که آن را برای خدایی معادل با معبودش اهورامزدا در نزد اعراب یعنی هبل (ایزد بخت و تقدیر و تجارت، در اصل همان مردوک/ مهر/ شیخو کاسیان) بنا و باز سازی نموده است.
آتشکده ابراهیم یا کعبه زرتشت نیز که شباهت فراوانی به کعبه مکه دارد در ارتباط با میثره (مهر) یا اهورامزدا از عهد کورش به بعد و به احتمال زیاد در عهد خود داریوش اول بنا شده است. اسطوره هاجر و حجرالاسود و اسماعیل (خدای شنوا) پسر هاجر (صخره) و ابراهیم (خدای زمینیانف شاهنشاه) به وضوح به ارتباط خانه کعبه با منشأ مهر پرستانه آن اشاره می نماید چه اسماعیل (=خدای شنوا) ی خانهً کعبه همان مهر (= الله بی فرزند و الرحمان و الرحیم، مثیه/مشیه) فرزند صخره (الهه زمین) و گیه مرتن (پدر مردم جهان) دارنده لقب اوستایی هزارگوش (یعنی بسیار شنوا) است. معنی مادی و میتانی کرشی (زاده صخره= مهر ایزد/اسماعیل/نینورتا فرزند الهه نین خورساگ= سرزمین صخره ای) که برای نام قریش بیشتر مناسب می افتد ما را برآن می دارد که قریش را در اصل از آریائیان میتانی اسب پرور و مهرپرست درون اتحادیه هیکسوسها (شبانان اسب، پادشاهان شبان) بشماریم که در حدود سال1550 پیش از میلاد از مصر سفلی رانده شده و در فرار از تعقیب مصریان با اسبان تیزرو شان بدین ناحیه رسیده اند. در ارتباط نام قریش (به عربی یعنی کوسه ماهی) با کورش (به پهلوی یعنی قوچ وحشی، بزکوهی) محققین ره به بیراهه برده اند. اما کلمه بابلی قوروس (جوان) می توانست بیانگر نام خدای جوان خانهً کعبه یعنی اساف/تموز/هبل (مردوک/مهر) باشد. از سوی دیگر کلمه عبری قرش به معنی بیگانه و خارجی نام قریش را به وضوح با میتانیان مهرپرست درون هیکسوسها (فرمانروایان بیگانه مصر) مرتبط می سازد؛ هیکسوسهایی که میتانیان در رأس رهبری آن قرار داشته اند؛ چه نامهای موسی عمران و اسماعیل تورات و قرآن در واقع اشاره به میثه امُری یعنی ایزد خورشید بی مرگ مهر در درون اتحادیه قبایل هیکسوس می باشند که مطابق اساطیر با عصایش چشمه آب افشان در صخره پدید آورده است. یعنی همان چشمه اساطیری که در روایات اساطیری توراتی و قرآنی به تجلیات عربی و عبری میثره/مهر (میثه) یعنی موسی و اسماعیل نسبت داده شده است.
کعبه زرتشت یا آتشکده ابراهیم در نقش رستم:
هنوز از محققان معروف ایرانشناسی کسی این سؤال را به درستی و وضوح مطرح و حل نکرده است که این معبد که در مقابل دخمه های صلیبی شکل پادشاهان بزرگ هخامنشی بنا شده است، به کدام خدای ایرانی اختصاص داشته است؟ نظر به صلیب خورشیدی و نقش میانجی ایزد خورشید مهر در جهان آخرت و شباهت نسبی این بنا به چارتاقیهای میترایی دوره اشکانی، باید آن را معبد میترایی نوع هخامنشی به حساب بیاوریم. ریچارد فرای در میراث باستانی ایران از این مکان تحت عنوان پارسی آیدانه (زیارتگاه) یاد کرده و می افزاید که بابلیها و عیلامی ها پرستشگاه را خانه خدا میگفته اند.
این معبد میترایی که در عهد فرمانروایان محلی پارس در عهد یونانیان یعنی فراتاکاراها نیز به همراه درفش کاویانی فریدونی(کورش میثره پرست) تصویر گردیده است؛ بعید است که آن به اهورامزدا اختصاص داشته باشد؛ چه اصولاً اهورامزا فاقد معبد بوده است. محمدجواد مشکور از میثره پرستی فراتاکاراها خبر می دهد. ولی ریچارد فرای خدای بالدار ایشان اهورامزدا میداند. نگارنده تصویری از این ایزد را مشاهده ننموده است. در صورت بی ریش یعنی جوان نشان داده شدن می توان حکم به مهر/سروش بودن وی داد. حتی سومین فرشته جهان آخرت زرتشتیان یعنی رشن (فرشته عدالت) ملقب به رزیشته با نظم ترین یکی از تجلیات خود این بزرگترین خدای خورشید و عهدو پیمان و شادی و سرور آریائیان یعنی ایزد مهر بوده است. بنابراین اگر اصل الله اکبر الرحمن و الرحیم قرآن را همان ایزد مهر/میثره آریائیان منظور بداریم به خطا نرفته ایم. به هر حال از نام و نشان چهار آتشکده بزرگ ایران باستان یعنی آذرگشنسب (آتش شیرنر) ، آذربرزین مهر، آذرفرنبغ و ونابک بلخ چنین بر می آید که اینها در اصل در رابطه با خورشید پرستی/مهرپرستی بوده اند تا اهورامزداپرستی. مسلم می نماید در اصل از ایزد بالدار اوستایی سروش (بسیار شنوا) ملقب به بزرگتر یعنی الله اکبر و مسلح به گرز و راهنمای ارواح در جهان زیرین جز خود همان ایزد مهر (میثره) ملقب هزار گوش (یعنی سیار شنوا) مراد نمی باشد که بزرگترین وجه در تثلیث فرشتگان مهر، سروش و رشن در روز بازپسین است. بنابراین سبب و انگیزه احداث این پرستشگاه/آیدانه مهری در مقابل دخمه های پادشاهان بزرگ هخامنشی از همین نقشهای وی در جهان بازپسین معلوم میشود. گفتنی است در ایران باستان پیش از ساسانیان، اهورامزداپرستی به عمق نرفته بوده و حرف اول را همچنان پرستش ایزد خورشید میثره/مهر می زده است. وجود سه جشن آیینی خورشیدی یلدا (یاردا= تقسیم سال، میلاد) و نوروز مردوکی/مهری/جمشیدی (= منسوب به جام خورشید) و جشن پاییزی(سهم وتقدیری) مهرگان گواه صادقی بر این نظر است. کلمه جشن را هم اوستاشناسان کج سلیقه از یسن یعنی پرستش گرفته و کلمه سانسکریتی جیشنو (یعنی فتح و شادی) را در این باب ندیده اند. اصلا اهورامزدا و برهما (هردو به معنی خالق دانا) به عنوان ایزدان خرد بر گرفته از آیین و رسوم خدای بابلی ائا/انکی یعنی خدای خرد و زمین و آبهای ژرف بوده اند که برادرهمزاد ویرانگری به عنوان خدای طوفان و طاعون و رعد و خشکسالی به نام آداد (به زبانهای آریایی یعنی بیدادگر= شیوا/اهر من) داشته است.
بر گردیم به موضوع خود بنای خانه کعبه مکه.
استدلال بسیار عالمانه رضا مرادیغیاث آبادی برای خانه خورشیدی (چارتاقی مهری) بودن کعبه مکه از این قرار است: ".....روایتهای تاریخی پیرامون زمان و علل ساخت کعبه و نیز بانیان سازندهٔ آن، بسیار فراوان و متفاوت است. ارزقی در «اخبار مکه» و ابن رسته اصفهانی در «اعلاقالنفیسه» و خربوطلی در «تاریخ الکعبه» فهرستی بلندبالا از این روایتها را آوردهاند. روایتهایی که به موجب آنها، حتی حضرت آدم نیز به عنوان نخستین سازنده کعبه معرفی شده است (ابن رسته، ص 35؛ خربوطلی، ص 11 تا 14). از هیچیک از این روایتها و گزارشهای پرشمار دیگری که در زمینه سرآغاز ساخت کعبه موجود است، نمیتوان چندان به واقعیت نزدیک شد. اما از مجموع آنها میتوان اینها را دانست که: 1- زمان ساخت کعبه و برگزاری آیینهای آن به روزگارانی باز میگردد که دست تاریخ از آن کوتاه است. 2- کعبه نه تنها برای ساکنان شبهجزیره، که برای تمامی مردمان خاورمیانهٔ باستان مقدس بوده است. 3- ملاحظاتی در پیوند با خورشید و خانهٔ خورشید در کعبه به کار گرفته شده است.
شواهدی در دست است که نشان میدهد برای ساخت یا بازسازی کعبه در دورهای خاص، برخی ملاحظات خورشیدی به کار گرفته شده و کعبه با خورشید در پیوند بوده است. کعبه در 21 درجه و 25 دقیقه عرض شمالی و در فاصله 2 درجه در جنوب مدار رأسالسرطان جای دارد. از آنجا که در پیرامون مدار رأسالسرطان، از دریای سرخ تا اقیانوس هند، چندان شهر باستانی مهمی وجود نداشته است؛ چنین به نظر میرسد که شهر مکه، یکی از معدود گزینههای قابل انتخاب برای جوامع باستانی بوده است که برای ساخت خانه خدا، در جستجوی مکانی بر روی مدار رأسالسرطان بودهاند. یعنی مداری که خورشید در بالاترین نقطه اوج خود (در ظهر انقلاب تابستانی) درست به بالای سر و قبهٔ آسمان میرسد. احتمالاً آنان در این مکان، بنای مکعبی بدون سقفی میسازند تا در ظهر نخستین روز تابستان، پرتوهای خورشید نیمروزی با کمترین میزان انحراف از قبه آسمان به درون بنا بتابد. این رویداد جز در نواحی پیرامون مدار رأس السرطان (23.5 درجه شمالی) در جای دیگری اتفاق نمیافتد.
از نگاه اخترشناسی باستانی، آسمان از طبقاتی ساخته شده که «فلک» نامیده میشدهاند. نخستین فلک متعلق به ماه، دومین فلک متعلق به تیر/ عطارد، سومین فلک متعلق به ناهید/ زهره، چهارمین فلک متعلق به خورشید، پنجمین بهرام/ مریخ، ششمین مشتری/ اورمزد، و هفتمین فلک از آنِ کیوان/ زحل بوده است. اصطلاح مشهور «هفت آسمان» نیز از همین باور کهن برگرفته شده است. البته فلک هشتمی هم بوده که متعلق به ستارگان ثابت/ ثوابت دانسته می شده است. این طبقات و افلاک بر مبنای مدت زمان یک دور کامل چرخش اجرام آسمانی بر دور زمین و رسیدن به نقطه مفروض آغازین در فلک ثوابت معین میشده است. ماه با زمان تقریبی 29.5 روز و کیوان/ زحل با زمان تقریبی 29.5 سال، به ترتیب نزدیکترین و دورترین فلک غیرثوابت شناخته میشدهاند.
فلک خورشید یا مداری که خورشید در آسمان بر گرد زمین میچرخیده است، فلک خورشید یا آسمان چهارم یا فلک چهارم نامیده میشده است. پیشینیان معتقد بودهاند که خورشید در این فلک خانهای دارد که «بیت المعمور» نامیده میشود (از جمله بنگرید به: منتهی الارب و فرهنگ آنندراج).
به این ترتیب، بیتالمعمور خانه خورشید است در آسمان و در فلک چهارم. اما در روی زمین نیز، خانه کعبه به عنوان نماینده زمینی بیتالمعمور کیهانی شناخته میشده است. ابن رسته اصفهانی روایت جالبی را در این زمینه نقل کرده که بیگمان شکل اسلامی شدهٔ یک باور کهن است:
"از ابن عباس روایت شده که کعبه در مقابل بیتالمعمور و درست در زیر آن قرار دارد. بنحوی که اگر از بیتالمعمور چیزی فرو افتد، فقط بر روی کعبه میافتد" (ابن رسته، ص 35). این روایت را ابن رسته به نقل از کعب و جعفر بن محمد (ع) نیز آورده است که "بیتالحرام در زیر بیتالمعمور است" (همان، همان صفحه).
همو (ص 36) نقل میکند که جبرئیل از برای حضرت آدم دو نقطه برای اعتراف (عرفات) قرار داد که یکی از آنها برای وقت «غروب» و دیگری برای «بامداد» بود. با اینکه کعبه در ابتدا بدون سقف بوده، اما بعدها سقفی دوپوش نیز برای آن ساخته میشود که دارای چهار روزنه مربع شکل و زیر یکدیگر در هر یک از بامها بوده است تا نور را به داخل کعبه هدایت کند:
"کعبه در زمان ابراهیم (ع) بدون سقف بوده و سپس قریش در جاهلیت آن سقف را بنا نهادند (همو، ص 41). در سقف خانه کعبه چهار روزنه قرار دارد. . . روی هر یک مرمری یمنی قرار دارد که از آن نور به داخل کعبه میتابد" (همو، ص 43 و 44).
بجز شواهد روایی و مکتوب، پلان کعبه نیز وجود برخی ملاحظات خورشیدی در بنا را تأیید میکند. چنانکه در نقشه دیده میشود، کعبه بهرغم نام و شهرت خود، یک چهارضلعی غیر منتظم است و ساختمانی متشکل از یک مکعب کامل نیست و قاعدهای مربع ندارد. هیچکدام از هر چهار ضلع قاعده بنا با یکدیگر هماندازه نیستند و هیچکدام از زوایای آن که به «رکن» مشهور است، 90 درجه نیستند.
طرح از ر. م. غیاث آبادی.
اندازه اضلاع و زاویهها بر اساس دادههای احیایی (ص 172) به نقل از:
Topographic Tactical Charts, UK, 1977.
خورشید در آغاز تابستان (انقلاب تابستانی) از روبروی ضلع شمال شرقی بنا (در میان دو رکن عراقی و حجرالاسود) طلوع میکند و پرتوهای آن به این دیوار میتابد. در ورودی کعبه نیز در همین دیوار قرار دارد و سکوی مشهور به «مقام ابراهیم» نیز در روبروی همین در و دیوار واقع است.
خورشید در 24 روز پیش و پس از انقلاب تابستانی و به هنگام نیمروز، درست به بالای کعبه میرسد و چهار ستون نورانی از دو مجموعه روزنههای چهارگانه که در زیر و روی هم در سقفهای دوگانه ساخته شدهاند، میگذرد و بر کف کعبه میتابد. خورشید در هنگام غروب انقلاب تابستانی تقریباً به محاذات رکن شامی میرسد.
در هنگام غروب انقلاب زمستانی، خورشید به محاذات ضلع جنوبغربی کعبه (در میان دو رکن شامی و یمانی) میرسد، در حالیکه نقطه طلوع آن، تقریباً در روبروی رکن حجرالاسود بوده است.
کعبه در طول زمان بارها و بارها بر اثر حوادث انسانی و به خصوص سوانح طبیعی، ویران شده و مجدداً برجای پیشین خود بازسازی شده است. ایرانیانِ پیش از اسلام، علاوه بر اینکه هر ساله به طواف کعبه میرفتهاند (مسعودی، ج 1، ص 254)، هدایا و پوششهایی را نیز برای کعبه میفرستادهاند و بازسازی و مرمت آنرا به عهده میگرفتهاند. به ویژه که شمار فراوانی از ایرانیان، ساکن شبهجزیره بودهاند و به قول محمد بن احمد مَقْدِسی در «احسن التقاسیم» شمار بازرگانان، صنعتکاران و کشتیسازان ایرانی در کرانههای دریای سرخ به اندازهای فراوان بوده که زبان غالب در آنجا، زبان فارسی بوده است.
ارزقی در «اخبار مکه» از گروه هیربدانی یاد میکند که مقیم شهر مکه بودهاند. یکی از آنان به نام «مهر» در آنجا خواندن و نوشتن آموزش میداده و کوچهای در مکه به نام او کوچهٔ «مهر» نامیده میشده است (ارزقی، ص 495 و 536).
جلیل اخوان زنجانی در «رصد و تاریخ گذاری در ایران» (ص 178) این گمان را پیش کشیده است که واژه «تازی» دلالت بر اعراب نمیکند و منظور از تازیان یا تاجیان/ تاجیکان، ایرانیان ساکن شبهجزیره بوده است.( اینجانب نگارنده مقاله باید به عنوان جمله معترضه اضافه نماایم تازی یعنی منسوب به ژدهای نیرومند= مردوک/ماردوش).
در بارهٔ ساخت کعبه به دست ایرانیان، روایتهای جالبی از ابوالفرج اصفهانی در «الاغانی» در دست است: او آورده است که ابن مسجع (موسیقیدان بزرگ ایرانی که در شبهجزیره به بردگی گرفته شده بود و کسی بود که نغمههای موسیقی ایرانی را بر نغمهها و الحان عربی توافق و تطبیق داد) آوازی را به عربی در نزد خواجه خود خواند. خواجه پرسید که این آواز را از که آموختی؟ و ابن مسجع گفته بود که از «ایرانیانی که مشغول ساختن کعبه هستند» (سامی، ص 494).
منابع:
ابن رسته اصفهانی، الاعلاق النفیسه، ترجمه دکتر حسین قره چانلو، چاپ دوم، انتشارات امیرکبیر، 1380.
احیایی، ماشاالله علی، مسئله آموز صد مدرس- بحثی در باره قبله مدینهٔ منوره، در: تحقیقات اسلامی، شماره 1 و 2، ویژه تاریخ علم، 1372، صفحه 165 تا 178.
ارزقی، ابوالولید محمد بن عبدالله بن احمد، اخبار مکه، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، 1368.
الخربوطلی، د. علی حسنی، تاریخ الکعبه، للنشر دار الجیل، بیروت، 2004.
زنجانی، جلیل اخوان، رصد و تاریخگذاری در ایران، انتشارات بهمن برنا، 1384.
سامی، علی، نقش ایران در تمدن اسلامی، انتشارات نوید شیراز، 1365.
مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجواهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، دو جلد، 1356.
المقدسی، شمسالدین محمد بن احمد، احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم، حواشی محمد امین الضنّاوی، دارالکتب العلمیه، بیروت، 2003.
دو تن از محققین ایرانی معاصر حسن عباسی (سیاوش اوستا) و رضا مرادی غیاث آبادی هردو بر این باورند که در عمارت خانه و یا بازسازی اساسی کعبه ایرانیان عهد باستان نقش اساسی داشته اند. گرچه ایشان برداشت متفاوتی از جنبه دینی پرستشگاه کعبه دارند. حسن عباسی در قیاس خانه کعبه با کعبه زرتشت (آتشکده ابراهیم) در نقش رستم، خانه کعبه را همان خانه کیوان (ستاره زحل/پیر فلک =زروان) میداند ولی به خطا اصل آنرا صرفاً یک آتشکده تصور می کند. ولی غیاث آبادی آنجا خانه خورشیدی و متعلق به ایزد خورشید مهر معرفی می نماید.
نگارنده نظر سومی در این باب دارد که با نظر غیاث آبادی همانندیهای دارد: قبلاً بر این باور بودم همانطوری که کورش (فریدون= کشورگشا، ابراهیم) دستور باز سازی معبد اورشلیم را صادر نموده، چنین خدمتی را -در مقابل 200 خروار کندر خراج آزادانه اعراب برای هخامنشیان- برای ایشان هم انجام داده است ولی سندی بر این امر وجود ندارد. به هر حال در این صورت از آنجایی که کورش خود مهر/ مردوک پرست بوده است لذا نتیجه این میشد که مرمت خانه کعبه بدست رعایای ایرانی و یا بابلی کورش از برای ایزد خورشید شمس (معادل مهر/مردوک) یا اللات ساخته شده باشد. اما بت کعبه به نام هبل (ایزد خورشیدی تجارت، بخت و تقدیر، مردوک/ضحاک ماردوش/مهر) خوانده است که با نام ایزد و الهه خورشید خود اعراب یعنی شمس یا الهه خورشید اللات متفاوت بوده و نشانگر تبار خارجی آن است. نظر حسن عباسی ( متخلص به سیاوش اوستا) در این باب در مورد آتشکده بودن کعبه نارسایی و اشکال اساسی دارد. چه همانطوریکه می دانیم مردوک به عنوان گوساله رب النوع خورشید با مهر آریائیان (میثره، میثه) و آشّور (خدای ملی آشوریان) مطابقت پیدا می کند. آشوری ها خدای دانش را نین ایگی آزاک می نامیده اند و نین نزد خود کلدانیان ایزد زحل (پیر فلک، کیوان، زروان/وارونا) محسوب میشد ولی خدای دانای تقدیر بابلی های همجوار عربستان خود مردوک/مهر/میثره (بت هبل اعراب) بوده است.
در منابع کهن اعراب و یهود اشاره ای به عمارت کعبه توسط ذوالقرنین یا سلمان فارسی و یا سلیمان اعراب که جملگی القاب کورش سوم بوه اند، نشده است. گرچه از چاهی قدیمی به نام سلمان در سمت مکه سخن رفته است. اما روایات پهلوی پشوتن (=تن به سزا ارزانی) یا همان جاماسپ (مغکش) یعنی داریوش اول (=هوشمند) را در رابطه با خانهً کعبه قرار داده و او را ویرانگر این بتکده در روز رستاخیز سوشیانت معرفی می نمایند. مسلم به نظر می رسد که در این گفته حقیقتی تاریخی نهفته است ولی نه آنچنانکه روایات پهلوی متأخر وانمود می کنند. چه داریوش در کتیبه بیستون می نویساند که گائوماتای مغ (سپنداته/سپیتاک زرتشت/بردیه، داماد و پسر خوانده کورش) معابد بت پرستی را ویران نموده بود ولی من امر به بازسازی آنها دادم. این نشانگر آن است که از ابراهیم خلیل الله بت شکن کسی جز همین گائوماته بردیه ویرانگر معابد بت پرستی ( همان گوتمه بودا/گوتمه مهاویرا) که زمان کورش سوم (فرشوشتر= شهریار جوان) در بلخ و شمال هندوستان حکومت می نموده، مراد نبوده است. پس باید گائوماته زرتشت (سپنداته/ اسفندیار/ بردیه/زریادر) را ویرانگر بتخانه کعبه وداریوش اول (ابراهیم سازنده خانه کعبه؛ اسفندیار جعلی قاتل اسفندیار اصلی و تصاحب کننده و زن و دختر کوچک وی) را بازسازی کننده عمارت جدید کعبه به شمار آورد که آن را برای خدایی معادل با معبودش اهورامزدا در نزد اعراب یعنی هبل (ایزد بخت و تقدیر و تجارت، در اصل همان مردوک/ مهر/ شیخو کاسیان) بنا و باز سازی نموده است.
آتشکده ابراهیم یا کعبه زرتشت نیز که شباهت فراوانی به کعبه مکه دارد در ارتباط با میثره (مهر) یا اهورامزدا از عهد کورش به بعد و به احتمال زیاد در عهد خود داریوش اول بنا شده است. اسطوره هاجر و حجرالاسود و اسماعیل (خدای شنوا) پسر هاجر (صخره) و ابراهیم (خدای زمینیانف شاهنشاه) به وضوح به ارتباط خانه کعبه با منشأ مهر پرستانه آن اشاره می نماید چه اسماعیل (=خدای شنوا) ی خانهً کعبه همان مهر (= الله بی فرزند و الرحمان و الرحیم، مثیه/مشیه) فرزند صخره (الهه زمین) و گیه مرتن (پدر مردم جهان) دارنده لقب اوستایی هزارگوش (یعنی بسیار شنوا) است. معنی مادی و میتانی کرشی (زاده صخره= مهر ایزد/اسماعیل/نینورتا فرزند الهه نین خورساگ= سرزمین صخره ای) که برای نام قریش بیشتر مناسب می افتد ما را برآن می دارد که قریش را در اصل از آریائیان میتانی اسب پرور و مهرپرست درون اتحادیه هیکسوسها (شبانان اسب، پادشاهان شبان) بشماریم که در حدود سال1550 پیش از میلاد از مصر سفلی رانده شده و در فرار از تعقیب مصریان با اسبان تیزرو شان بدین ناحیه رسیده اند. در ارتباط نام قریش (به عربی یعنی کوسه ماهی) با کورش (به پهلوی یعنی قوچ وحشی، بزکوهی) محققین ره به بیراهه برده اند. اما کلمه بابلی قوروس (جوان) می توانست بیانگر نام خدای جوان خانهً کعبه یعنی اساف/تموز/هبل (مردوک/مهر) باشد. از سوی دیگر کلمه عبری قرش به معنی بیگانه و خارجی نام قریش را به وضوح با میتانیان مهرپرست درون هیکسوسها (فرمانروایان بیگانه مصر) مرتبط می سازد؛ هیکسوسهایی که میتانیان در رأس رهبری آن قرار داشته اند؛ چه نامهای موسی عمران و اسماعیل تورات و قرآن در واقع اشاره به میثه امُری یعنی ایزد خورشید بی مرگ مهر در درون اتحادیه قبایل هیکسوس می باشند که مطابق اساطیر با عصایش چشمه آب افشان در صخره پدید آورده است. یعنی همان چشمه اساطیری که در روایات اساطیری توراتی و قرآنی به تجلیات عربی و عبری میثره/مهر (میثه) یعنی موسی و اسماعیل نسبت داده شده است.
کعبه زرتشت یا آتشکده ابراهیم در نقش رستم:
هنوز از محققان معروف ایرانشناسی کسی این سؤال را به درستی و وضوح مطرح و حل نکرده است که این معبد که در مقابل دخمه های صلیبی شکل پادشاهان بزرگ هخامنشی بنا شده است، به کدام خدای ایرانی اختصاص داشته است؟ نظر به صلیب خورشیدی و نقش میانجی ایزد خورشید مهر در جهان آخرت و شباهت نسبی این بنا به چارتاقیهای میترایی دوره اشکانی، باید آن را معبد میترایی نوع هخامنشی به حساب بیاوریم. ریچارد فرای در میراث باستانی ایران از این مکان تحت عنوان پارسی آیدانه (زیارتگاه) یاد کرده و می افزاید که بابلیها و عیلامی ها پرستشگاه را خانه خدا میگفته اند.
این معبد میترایی که در عهد فرمانروایان محلی پارس در عهد یونانیان یعنی فراتاکاراها نیز به همراه درفش کاویانی فریدونی(کورش میثره پرست) تصویر گردیده است؛ بعید است که آن به اهورامزدا اختصاص داشته باشد؛ چه اصولاً اهورامزا فاقد معبد بوده است. محمدجواد مشکور از میثره پرستی فراتاکاراها خبر می دهد. ولی ریچارد فرای خدای بالدار ایشان اهورامزدا میداند. نگارنده تصویری از این ایزد را مشاهده ننموده است. در صورت بی ریش یعنی جوان نشان داده شدن می توان حکم به مهر/سروش بودن وی داد. حتی سومین فرشته جهان آخرت زرتشتیان یعنی رشن (فرشته عدالت) ملقب به رزیشته با نظم ترین یکی از تجلیات خود این بزرگترین خدای خورشید و عهدو پیمان و شادی و سرور آریائیان یعنی ایزد مهر بوده است. بنابراین اگر اصل الله اکبر الرحمن و الرحیم قرآن را همان ایزد مهر/میثره آریائیان منظور بداریم به خطا نرفته ایم. به هر حال از نام و نشان چهار آتشکده بزرگ ایران باستان یعنی آذرگشنسب (آتش شیرنر) ، آذربرزین مهر، آذرفرنبغ و ونابک بلخ چنین بر می آید که اینها در اصل در رابطه با خورشید پرستی/مهرپرستی بوده اند تا اهورامزداپرستی. مسلم می نماید در اصل از ایزد بالدار اوستایی سروش (بسیار شنوا) ملقب به بزرگتر یعنی الله اکبر و مسلح به گرز و راهنمای ارواح در جهان زیرین جز خود همان ایزد مهر (میثره) ملقب هزار گوش (یعنی سیار شنوا) مراد نمی باشد که بزرگترین وجه در تثلیث فرشتگان مهر، سروش و رشن در روز بازپسین است. بنابراین سبب و انگیزه احداث این پرستشگاه/آیدانه مهری در مقابل دخمه های پادشاهان بزرگ هخامنشی از همین نقشهای وی در جهان بازپسین معلوم میشود. گفتنی است در ایران باستان پیش از ساسانیان، اهورامزداپرستی به عمق نرفته بوده و حرف اول را همچنان پرستش ایزد خورشید میثره/مهر می زده است. وجود سه جشن آیینی خورشیدی یلدا (یاردا= تقسیم سال، میلاد) و نوروز مردوکی/مهری/جمشیدی (= منسوب به جام خورشید) و جشن پاییزی(سهم وتقدیری) مهرگان گواه صادقی بر این نظر است. کلمه جشن را هم اوستاشناسان کج سلیقه از یسن یعنی پرستش گرفته و کلمه سانسکریتی جیشنو (یعنی فتح و شادی) را در این باب ندیده اند. اصلا اهورامزدا و برهما (هردو به معنی خالق دانا) به عنوان ایزدان خرد بر گرفته از آیین و رسوم خدای بابلی ائا/انکی یعنی خدای خرد و زمین و آبهای ژرف بوده اند که برادرهمزاد ویرانگری به عنوان خدای طوفان و طاعون و رعد و خشکسالی به نام آداد (به زبانهای آریایی یعنی بیدادگر= شیوا/اهر من) داشته است.
بر گردیم به موضوع خود بنای خانه کعبه مکه.
استدلال بسیار عالمانه رضا مرادیغیاث آبادی برای خانه خورشیدی (چارتاقی مهری) بودن کعبه مکه از این قرار است: ".....روایتهای تاریخی پیرامون زمان و علل ساخت کعبه و نیز بانیان سازندهٔ آن، بسیار فراوان و متفاوت است. ارزقی در «اخبار مکه» و ابن رسته اصفهانی در «اعلاقالنفیسه» و خربوطلی در «تاریخ الکعبه» فهرستی بلندبالا از این روایتها را آوردهاند. روایتهایی که به موجب آنها، حتی حضرت آدم نیز به عنوان نخستین سازنده کعبه معرفی شده است (ابن رسته، ص 35؛ خربوطلی، ص 11 تا 14). از هیچیک از این روایتها و گزارشهای پرشمار دیگری که در زمینه سرآغاز ساخت کعبه موجود است، نمیتوان چندان به واقعیت نزدیک شد. اما از مجموع آنها میتوان اینها را دانست که: 1- زمان ساخت کعبه و برگزاری آیینهای آن به روزگارانی باز میگردد که دست تاریخ از آن کوتاه است. 2- کعبه نه تنها برای ساکنان شبهجزیره، که برای تمامی مردمان خاورمیانهٔ باستان مقدس بوده است. 3- ملاحظاتی در پیوند با خورشید و خانهٔ خورشید در کعبه به کار گرفته شده است.
شواهدی در دست است که نشان میدهد برای ساخت یا بازسازی کعبه در دورهای خاص، برخی ملاحظات خورشیدی به کار گرفته شده و کعبه با خورشید در پیوند بوده است. کعبه در 21 درجه و 25 دقیقه عرض شمالی و در فاصله 2 درجه در جنوب مدار رأسالسرطان جای دارد. از آنجا که در پیرامون مدار رأسالسرطان، از دریای سرخ تا اقیانوس هند، چندان شهر باستانی مهمی وجود نداشته است؛ چنین به نظر میرسد که شهر مکه، یکی از معدود گزینههای قابل انتخاب برای جوامع باستانی بوده است که برای ساخت خانه خدا، در جستجوی مکانی بر روی مدار رأسالسرطان بودهاند. یعنی مداری که خورشید در بالاترین نقطه اوج خود (در ظهر انقلاب تابستانی) درست به بالای سر و قبهٔ آسمان میرسد. احتمالاً آنان در این مکان، بنای مکعبی بدون سقفی میسازند تا در ظهر نخستین روز تابستان، پرتوهای خورشید نیمروزی با کمترین میزان انحراف از قبه آسمان به درون بنا بتابد. این رویداد جز در نواحی پیرامون مدار رأس السرطان (23.5 درجه شمالی) در جای دیگری اتفاق نمیافتد.
از نگاه اخترشناسی باستانی، آسمان از طبقاتی ساخته شده که «فلک» نامیده میشدهاند. نخستین فلک متعلق به ماه، دومین فلک متعلق به تیر/ عطارد، سومین فلک متعلق به ناهید/ زهره، چهارمین فلک متعلق به خورشید، پنجمین بهرام/ مریخ، ششمین مشتری/ اورمزد، و هفتمین فلک از آنِ کیوان/ زحل بوده است. اصطلاح مشهور «هفت آسمان» نیز از همین باور کهن برگرفته شده است. البته فلک هشتمی هم بوده که متعلق به ستارگان ثابت/ ثوابت دانسته می شده است. این طبقات و افلاک بر مبنای مدت زمان یک دور کامل چرخش اجرام آسمانی بر دور زمین و رسیدن به نقطه مفروض آغازین در فلک ثوابت معین میشده است. ماه با زمان تقریبی 29.5 روز و کیوان/ زحل با زمان تقریبی 29.5 سال، به ترتیب نزدیکترین و دورترین فلک غیرثوابت شناخته میشدهاند.
فلک خورشید یا مداری که خورشید در آسمان بر گرد زمین میچرخیده است، فلک خورشید یا آسمان چهارم یا فلک چهارم نامیده میشده است. پیشینیان معتقد بودهاند که خورشید در این فلک خانهای دارد که «بیت المعمور» نامیده میشود (از جمله بنگرید به: منتهی الارب و فرهنگ آنندراج).
به این ترتیب، بیتالمعمور خانه خورشید است در آسمان و در فلک چهارم. اما در روی زمین نیز، خانه کعبه به عنوان نماینده زمینی بیتالمعمور کیهانی شناخته میشده است. ابن رسته اصفهانی روایت جالبی را در این زمینه نقل کرده که بیگمان شکل اسلامی شدهٔ یک باور کهن است:
"از ابن عباس روایت شده که کعبه در مقابل بیتالمعمور و درست در زیر آن قرار دارد. بنحوی که اگر از بیتالمعمور چیزی فرو افتد، فقط بر روی کعبه میافتد" (ابن رسته، ص 35). این روایت را ابن رسته به نقل از کعب و جعفر بن محمد (ع) نیز آورده است که "بیتالحرام در زیر بیتالمعمور است" (همان، همان صفحه).
همو (ص 36) نقل میکند که جبرئیل از برای حضرت آدم دو نقطه برای اعتراف (عرفات) قرار داد که یکی از آنها برای وقت «غروب» و دیگری برای «بامداد» بود. با اینکه کعبه در ابتدا بدون سقف بوده، اما بعدها سقفی دوپوش نیز برای آن ساخته میشود که دارای چهار روزنه مربع شکل و زیر یکدیگر در هر یک از بامها بوده است تا نور را به داخل کعبه هدایت کند:
"کعبه در زمان ابراهیم (ع) بدون سقف بوده و سپس قریش در جاهلیت آن سقف را بنا نهادند (همو، ص 41). در سقف خانه کعبه چهار روزنه قرار دارد. . . روی هر یک مرمری یمنی قرار دارد که از آن نور به داخل کعبه میتابد" (همو، ص 43 و 44).
بجز شواهد روایی و مکتوب، پلان کعبه نیز وجود برخی ملاحظات خورشیدی در بنا را تأیید میکند. چنانکه در نقشه دیده میشود، کعبه بهرغم نام و شهرت خود، یک چهارضلعی غیر منتظم است و ساختمانی متشکل از یک مکعب کامل نیست و قاعدهای مربع ندارد. هیچکدام از هر چهار ضلع قاعده بنا با یکدیگر هماندازه نیستند و هیچکدام از زوایای آن که به «رکن» مشهور است، 90 درجه نیستند.
طرح از ر. م. غیاث آبادی.
اندازه اضلاع و زاویهها بر اساس دادههای احیایی (ص 172) به نقل از:
Topographic Tactical Charts, UK, 1977.
خورشید در آغاز تابستان (انقلاب تابستانی) از روبروی ضلع شمال شرقی بنا (در میان دو رکن عراقی و حجرالاسود) طلوع میکند و پرتوهای آن به این دیوار میتابد. در ورودی کعبه نیز در همین دیوار قرار دارد و سکوی مشهور به «مقام ابراهیم» نیز در روبروی همین در و دیوار واقع است.
خورشید در 24 روز پیش و پس از انقلاب تابستانی و به هنگام نیمروز، درست به بالای کعبه میرسد و چهار ستون نورانی از دو مجموعه روزنههای چهارگانه که در زیر و روی هم در سقفهای دوگانه ساخته شدهاند، میگذرد و بر کف کعبه میتابد. خورشید در هنگام غروب انقلاب تابستانی تقریباً به محاذات رکن شامی میرسد.
در هنگام غروب انقلاب زمستانی، خورشید به محاذات ضلع جنوبغربی کعبه (در میان دو رکن شامی و یمانی) میرسد، در حالیکه نقطه طلوع آن، تقریباً در روبروی رکن حجرالاسود بوده است.
کعبه در طول زمان بارها و بارها بر اثر حوادث انسانی و به خصوص سوانح طبیعی، ویران شده و مجدداً برجای پیشین خود بازسازی شده است. ایرانیانِ پیش از اسلام، علاوه بر اینکه هر ساله به طواف کعبه میرفتهاند (مسعودی، ج 1، ص 254)، هدایا و پوششهایی را نیز برای کعبه میفرستادهاند و بازسازی و مرمت آنرا به عهده میگرفتهاند. به ویژه که شمار فراوانی از ایرانیان، ساکن شبهجزیره بودهاند و به قول محمد بن احمد مَقْدِسی در «احسن التقاسیم» شمار بازرگانان، صنعتکاران و کشتیسازان ایرانی در کرانههای دریای سرخ به اندازهای فراوان بوده که زبان غالب در آنجا، زبان فارسی بوده است.
ارزقی در «اخبار مکه» از گروه هیربدانی یاد میکند که مقیم شهر مکه بودهاند. یکی از آنان به نام «مهر» در آنجا خواندن و نوشتن آموزش میداده و کوچهای در مکه به نام او کوچهٔ «مهر» نامیده میشده است (ارزقی، ص 495 و 536).
جلیل اخوان زنجانی در «رصد و تاریخ گذاری در ایران» (ص 178) این گمان را پیش کشیده است که واژه «تازی» دلالت بر اعراب نمیکند و منظور از تازیان یا تاجیان/ تاجیکان، ایرانیان ساکن شبهجزیره بوده است.( اینجانب نگارنده مقاله باید به عنوان جمله معترضه اضافه نماایم تازی یعنی منسوب به ژدهای نیرومند= مردوک/ماردوش).
در بارهٔ ساخت کعبه به دست ایرانیان، روایتهای جالبی از ابوالفرج اصفهانی در «الاغانی» در دست است: او آورده است که ابن مسجع (موسیقیدان بزرگ ایرانی که در شبهجزیره به بردگی گرفته شده بود و کسی بود که نغمههای موسیقی ایرانی را بر نغمهها و الحان عربی توافق و تطبیق داد) آوازی را به عربی در نزد خواجه خود خواند. خواجه پرسید که این آواز را از که آموختی؟ و ابن مسجع گفته بود که از «ایرانیانی که مشغول ساختن کعبه هستند» (سامی، ص 494).
منابع:
ابن رسته اصفهانی، الاعلاق النفیسه، ترجمه دکتر حسین قره چانلو، چاپ دوم، انتشارات امیرکبیر، 1380.
احیایی، ماشاالله علی، مسئله آموز صد مدرس- بحثی در باره قبله مدینهٔ منوره، در: تحقیقات اسلامی، شماره 1 و 2، ویژه تاریخ علم، 1372، صفحه 165 تا 178.
ارزقی، ابوالولید محمد بن عبدالله بن احمد، اخبار مکه، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، 1368.
الخربوطلی، د. علی حسنی، تاریخ الکعبه، للنشر دار الجیل، بیروت، 2004.
زنجانی، جلیل اخوان، رصد و تاریخگذاری در ایران، انتشارات بهمن برنا، 1384.
سامی، علی، نقش ایران در تمدن اسلامی، انتشارات نوید شیراز، 1365.
مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجواهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، دو جلد، 1356.
المقدسی، شمسالدین محمد بن احمد، احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم، حواشی محمد امین الضنّاوی، دارالکتب العلمیه، بیروت، 2003.
اشتراک در:
پستها (Atom)