در باب سیاهی سر و صورت حاجی فیروز مرحوم مهرداد بهار حدس هایی زده بود، مبنی بر اینكه این سیاهی باید به بازگشت او (حاجی فیروز) از دنیای مردگان مربوط باشد. به تازگی شیدا جلیلوند با یافته های جدید و ترجمه لوح اكدی به همین داستان فرود «ایشتر» به زمین رسیده است. دکتر مزداپور در این راه به درستی ریشه اکدی حاجی فیروز را در اسطوره ایزد نباتات تموز (دوموزی،هابیل یعنی [دریغ از] فرزند حقیقی) که مسافر فیروزمند سالانه سر سبزی طبیعت بهاری از جهان زیرین به روی زمین می باشد، در یافته است. عنوان حاجی (=زائر) این سرخ پوش نیز درتأیید همین مسافر زائر شادی و نشاط آور جهان زیرین بودن وی است. می دانیم شهر بابل (مملکت چهار گوشه ورنهً اوستا [یعنی دژ پایینی] پایتخت فریدون/کورش) در امپراطوریهای ایرانی پیش از اسلام و حتی پیش از آن پایتخت فرهنگی ایرانیان و پاریس جهان باستان در بین النهرین سامی نشین بوده است.
"دكتر مزداپور، داستان این حركت نمادین و اسطوره ای را كه بنیادی ترین نماد نوروز است، چنین شرح داده است: «ایشتر» كه همان الههً همسر «تموز» است، شاه _ دوموزی _ را برای ازدواج برمی گزیند. یك روز الهه «ایشتر» به زمین می رود، علت این تصمیم هنوز معلوم نیست، برخی حدس زده اند شاید خودش، الهه زیر زمین نیز باشد. با ورود الهه به زیر زمین، باروری در روی زمین متوقف می شود. دیگر نه درختی سبز می شود و نه دیگر گیاهی می روید و زندگی از جریان طبیعی می ایستد و هیچ كس نیست كه برای معبد خدایان هدیه بدهد. از این رو خدایان از ایستایی جهان ناراحت بودند و برای پیدا كردن راه حل، جلسه ای ترتیب می دهند و قرار می شود نیمی از سال را _ دوموزی _ به زیر زمین برود و وقتی دوموزی به روی زمین می آید، نیم دیگر سال را خواهرش كه «گشتی ننه» نام دارد به جای برادر به زیر زمین برود. وقتی دوموزی به روی زمین می آید، بهار می شود و تمام مراسم نوروز هم ظاهراً و احتمالاً به دلیل آمدن اوست. وقتی _ دوموزی _ را از زیر زمین به بیرون می فرستند، لبانش را قرمز می كنند و دایره و تنبك و ساز و نی لبك به دستش می دهند و این یعنی خود حاجی فیروز. دكتر مزداپور معتقد است با ترجمه این روح اكدی از اسطوره حاجی فیروز رازگشایی شد.
پس در این هفته های آخر سال ما هم از لوح دلمان مهر برداریم و راز مهر بگشاییم و بگذاریم كه احساس هوایی بخورد. سامانه بالامحله/روزنامه ایران/آفتاب".
شنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۷
پنجشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۷
آروکو (ایرج تاریخی اصلی) همان چیش پیش دوم هخامنشی است
مطابق کتیبه های آشوری کورش اول پسر خود آروکو (یعنی نجیب= ایرج) را در حدود سال 639 قبل از میلاد به رسم گروگان نزد آشوربانیپال پادشاه آشور فرستاد. این به معنی یک قرارداد سیاسی بسیار مهم بوده است. زیرا آشوریان از اتحاد پارسها با مادها در وحشت بوده اند. این پیش بینی و دوربینی درست هم بوده است چه سرانجام همین اتحاد ماد و پارس امپراطوریهای آشور و اورارتو و بابل را برای همیشه از روی پهنه گیتی بر انداخت. بنابراین باید به رد پایی از این گروگان رفتن آروکو (ایرج تاریخی) در تاریخ اساطیری ایران پرداخت. در شاهنامه خبر این خبر مربوط به ایرج با برادران اساطیری ایرج یعنی سلم و تور در آمیخته است. آنجا که فریدون (در اینجا منظور کورش اول) پسران خود را برای ازدواج پیش بخت سرو (بخت النصر، منظور آشوربانیپال پادشاه آشور و بابل) پادشاه هاماوران (سرزمین دشمنان، منظور امپراطوری آشور) روانه میکند. طبیعی است که آشوریان برای تحکیم روابط آشور با پارسیان هخامنشی ترتیب ازدواجی برای آروکو با شاهدخت یا اشراف زاده ای آشوری صورت داده اند. در شاهنامه نام ایرانی این همسر ایرج/آروکو، سهی (یعنی باشکوه و آزاده) یاد شده است. مطابق شاهنامه پسران فریدون/کورش از این سفر به ایران برگشتند و ایرج/آروکو به سلطنت ایران منسوب گردید. بدیهی است که آشوریان از بازگشت این داماد خویش به پارس و حاکمیت وی حمایت می نموده اند. اما در هنگام حکومت وی پادشاه ماد فرائورت (فرود/سیاوش) پسر خشتریتی (کیکاوس) توانست پارس را با ماد متحد کرده شروع به کشورگشایی در فلات ایران نماید که سرانجام در شهر گنجه اران (کنگ دژ سیاوش) توسط مادیای اسکیتی (افراسیاب تورانی= پر آسیب) غافلگیر کشته میشود. مسلم به نظر میرسد که در این واقعه آروکو/چیش پیش دوم/ایرج داماد فرائورت (آستیاگ اول) نیز جان داده باشد. چه سوای موضوع به قتل رسیدن ایرج توسط تور (تورانی، منظور افراسیاب/ مادیای اسکیتی) از سوی دیگر در تواریخ ملی ایران یعنی اوستا و کتب پهلوی و شاهنامه از فرمانروایی به اغریرث (یاری رسان) یاور ایرانیان یاد میشود که وی هم به دست افراسیاب به قتل رسیده است. اما در این نام توگدامه کیمری رهبر کیمریان آریایی کپادوکیه نیز اشتراک دارد که در کیلیکیه به دست مادیای اسکیتی به قتل رسیده بود چه اغریرث غالبا خویش و برادر افراسیاب و از تورانیان (سکائیان، کیمریان) به شمار رفته است. اما در نسخه ایرانی کتاب پهلوی بندهش خبر بکری در این باب داریم که در فصل 33 میگوید فرش نوتر (یعنی شهریار جوان، منظور آروکو/ایرج/چیش پیش دوم) پسر منوشچهر (هخامنشی، منظور کورش اول هخامنشی) به دست افراسیاب به قتل رسید و ایرانشهر توسط تورانیان غارت شد. شاهنامه خبر از کشته شدن نوذر به دست افراسیاب و از دو فرزند برومند او به نامهای توس و گستهم یاد می کند که سرانجام به حکومت کیخسرو (کی آخسارو، هوخشتره) بر ایران رضایت دادند. می دانیم هرودوت میگوید که مادیای اسکیتی (داماد آشوربانیپال) به مدت بیست و هشت سال آسیای مقدم را به باد غارت گرفته بود تا اینکه توسط کی آخسارو (هوخشتره، کیخسرو) [در کنار دریاچه اورمیه]غافلگیرانه به قتل رسید. کتاب پهلوی بندهش نام پسران ایرج را وانیتار (پیروزمند) و اناستوخ ( نا ستوه و شکست ناپذیر) قید نموده است که به وضوح با کورش دوم (سپهسالار توس؛ قهرمان اصلی کورشنامه گزنفون) و آریارمنه (گستهم) مطابقت می نمایند که می دانیم در پیروزی ایرانیان بر سکاها (تورانیان) و دیوان دژبهمن (یعنی آشوریان شهر نینوا پایتخت آشور) سرداران فتوحات بزرگ و تاریخی بی نظیر یا کم نظیر ایرانیان بوده اند. مسلم به نظر میرسد همین کورش دوم و برادرش آریارمن بوده که از سوی مادرشان (ماندانا) نواده آستیاگ اول/فرائورت/سیاوش به شمار می رفته اند؛ نه آن کورش کشورگشا (= فریدون) که در اوستا به درستی ملقب به ثراتئون (یعنی سومین، منظور کورش سوم) است که نواده کورش دوم و پسر کمبوجیه دوم بوده است.
چهارشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۷
چرا غالب بازاریها و روحانیت با دموکراسی و آزادی احزاب مخالف هستند؟.
ایرانیان در صد بیشترشان به علت فقر جغرافیایی به طور طبیعی کشش به سوی احزاب چپ دارند. کردستان ایران پیشرو دارندگان چنین تفکری است. آیا شما که شعار سرنگونگی میدهید بینش چپ دارید؟ در این صورت به شما توصیه میکنم شعار ایران دموکراتیک را با آزادی احزاب سر دهید حتی در چهارچوب ولایت فقیه چپهای مذهبی و غیر مذهبی میتوانند رشد سرسام آور کرده و فقس تنگ ولایت فقیه را بترکانند. آخوند پروری و شاه پروری ضد دموکراتیک غرب برای جلوگیری از همین تشکل احزاب چپ گرا و مردمی بوده و هست. چون آزادی احزاب در دوره مستأجل دموکراتیک مصدق داشت بدین سمت و سو میرفت که کودتا را راه انداختند.اتحاد بازاریها و روحانیت زیر لوای فریبنده ولایت فقیه برای جلوگیری از نهادینه شدن حکومت مردم بر مردم و آزادی احزاب است. چون معلوم است برنده مسابقات بلوک احزاب دارندگان گرایش عدالتخواهانه و سوسیالیستی در جامعه و طبیعت فقر زده ایران است.
یکشنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۷
بهرام ورجاوند همان بهرام جنابی رهبر قرامطه است
بهرام ورجاوند زرتشتیان همان بهرام جنابی رهبر قرامطه است
در متون پهلوي پس از اسلام قسمت بر " آمدن شــاه بهرام ورجاوند " درباره يورش سپاه اسلام و مژده پايان دادن اين فرهنگ توسط بهرام ورجاوند چنين امده است :
كي باشد كه پيكي آيد از هندوستان
كه بگويد امده ان بهرام شاه از دوده كيان
كه درفش اراسته دارد بر ائين خسروان
مردي ايد و بگويد ما چه ديديم از دشت تازيان
ببستند پادشاهي از خسروان ــ نه با هنر ــ نه به مردي ــ بلكه با افسوس و ريشخند
زن و خواسته هاي شيرين و باغ و بوستان ــ جزيه بر نهادند بر مردمان
پس از ما بيايد ان شاه بهرام ورجاوند از دوده كيان تا بياوريم كين از تازيان
مزگت ها ( مسجد ها ) را فرو نهيم و برنشانيم به جايشان اتشان
بتكده ها را بركنيم و پاك كنيم از جهان
در اين متن پهلوي ايراني پس از اسلام امده است كه شـــخصي نجات دهنده برايرهايي سرزمين ايران شهر از دست تازيان به نام شاه بـــــهرام ورجاوند خواهد امد وبتكده هاي تازيان را ويران ميــــكنند و به جايش اتش كهن ايـــــــران و كردار نيك ــ گفتار نيك ــ پندار نيك ــ را جايگزينش خواهد كرد. (منبع سایت درفش کیانی).
متقابلاً در باب بهرام جنابی رهبر قرامطه (=حروفیه جنوب)که علی القاعده نامش مترادف بهرام ورجاوند است- و پسرش ابوطاهر که از سمت هندیجان و اهواز و فارس بودند،در نوشته تحقیقی یعقوب جعفری می خوانیم:
اعتقادات قرامطه:
اصول اوليه اعتقادات قرامطه، همان اصول پذيرفته شده در فرقه اسماعيليه است، منتها اين گروه از اسماعيليه، يک سلسله اعتقادات ويژه اي دارند که آنها را از ديگر گروههاي اين فرقه متمايز مي سازد. البته اعتقاداتي که به آنها منسوب است در کتب مخالفان آنها آمده و لذا نمي توان صحت آن را تضمين کرد.
طبق نوشته نوبختي و ابي خلف اشعري، قرامطه به امامت محمد بن اسماعيل بن جعفر معتقدند و او را همان امام قائم مهدي مي دانند و حتي به نبوت و رسالت او و ساير ائمه قائل هستند و مي گويند: رسالت در روز غدير خم از پيامبر قطع و به اميرالمؤمنين علي و پس از او به ائمه بعد منتقل شد و آنها در عين اين که امام هستند مقام رسالت را نيز دارند. آنها مي گويند: محمد بن اسماعيل زنده است و در بلاد روم غايب مي باشد.20
ابوالحسن اشعري مي گويد: قرامطه معتقدند که محمد بن اسماعيل هم اکنون زنده است و او همان مهدي است که از ظهور او خبر داده شده است.21
شهرستاني مي گويد: آنها (که در عراق به باطنيه و قرامطه و مزدکيه و در خراسان به تعليميه و ملحده معروف هستند) کلام خود را با بعضي از گفته هاي فلاسفه مخلوط کرده اند و کتابهايي در اين باره نوشته اند. آنها مي گويند: خداوند نه موجود و نه لاموجود است و همينطور نه عالم و نه جاهل و نه قادر و نه عاجز است و به همين گونه است ساير صفات خدا! زيرا اثبات حقيقي، اقتضا مي کند که خداوند در جهتي که بر او اطلاق مي کنيم با ساير موجودات شريک باشد و اين همان تشبيه است.22 و نيز مي گويند: همانگونه که افلاک و طبايع با تحريک نفس و عقل در حرکت هستند، جامعه بشري نيز با شرايع و به تحريک پيامبر و وصي او درحرکتند و اين در هر زماني داير خواهد بود، آنهم به صورت هفت تا هفت تا، تا به دوره پاياني خود منتهي شود و زمان قيامت فرا برسد و تکاليف برداشته شود.23
ابوالحسن ملطي پس از نسبت دادن عقايد عجيبي به آنها مانند اينکه آنها، فرائض;
چون نماز، روزه، زکات و حج را واجب نمي دانند. اضافه مي کند که آنها معتقدند: کساني که با عقيده آنها مخالفند، کافر و مشرک هستند و خون و مالشان حلال است و مي توان آنها را اسير گرفت!24
البته عقايدي که به قرامطه نسبت داده شد، بسيار بيش از اينهاست و اما تنها نمونه هايي از آن را آورديم تا زمينه اي براي بحثهاي بعدي باشد.
تشکيل دولت قرامطه در احساء و بحرين
به گفته مورّخان در سال 286 در مناطقي ازجنوب خليج فارس در بحرين و قطيف و احساء، قرمطي ها حکومت نسبتاً مقتدري تشکيل دادند که در رأس آن، شخصي به نام ابوسعيد جنابي بود. درباره اين شخص اطلاعات گوناگوني در دست است که مورّخان به صورت پراکنده نوشته اند. يک گزارش از ابن حوفل در باره او در دست است که اطلاعات خوبي در مورد سوابق ابوسعيد و چگونگي آشنايي او با قرمطيگري و کيفيت تشکيل حکومت در بحرين و موارد ديگر به دست مي دهد و ما اينک متن عبارت ابن حوقل را مي آوريم:
ابوسعيد بهرام جنابي از مردم جنابه و آرد فروش بود. او دعوت قرمطيان را قبول کرد و به عبدان کاتب شوهر خواهر حمدان قرمط گرويد و در نواحي خود; يعني جنابه (گنابه) و شهرهايي از مناطق گرمسير فارس به دعوت پرداخت و مال هاي فراواني از مردم گرفت. تا اين که حمدان قرمط از کلواذ براي او نامه اي نوشت و او را پيش خود فراخواند. پس از چندي او را همراه با عبدان کاتب، به بحرين فرستاد و او را مأمور به دعوت مردم آنجا کرد و با اموال و نامه ها وتوصيه هاي خود، او را تقويت نمود.
ابوسعيد که به بحرين آمد با زني از آل سنبر ازدواج کرد و در ميان اعراب منطقه، به دعوت پرداخت و مردم به او گرويدند و او با کمک آنان شهرهاي اطراف را فتح کرد و عشاير و قبايل از ترس يا رغبت دعوت او را پذيرفتند.25
طبري در گزارش کوتاهي مي گويد:
در اين سال (286) مردي از قرامطه به نام ابوسعيد جنابي در بحرين خروج کرد، جماعتي از اعراب و قرامطه دور او جمع شدند... و کار او بالا گرفت. مردم آباديها را کُشت و به موضعي به نام قطيف رفت که ميان آنجا و بصره چند مرحله (منزل) است و از مردم قطيف هم کشت. گفته شده که او اراده بصره نمود، والي بصره تصميم قرامطه را به سلطان گزارش داد و او دستور داد که خراج و صدقات را جمع و حصاري دور بصره درست کنند. هزينه اين کار چهارده هزار دينار تخمين زده شد که اين هزينه را صرف کرده، حصاري دور بصره کشيدند.26
ابن عماد حنبلي جزئيات بيشتري را به دست مي دهد و اظهار مي دارد که: حصار شهر بصره به دستور معتضد عباسي کشيده و ابوسعيد در بصره پيمانه کشي مي کرد و در مورد لقب او مي گويد: او از جنابه يکي از روستاهاي اهواز بود. سپس از قول صولي نقل مي کند که ابوسعيد مرد فقيري بود که آرد غربال مي کرد. او به بحرين آمد و در آنجا خروج کرد و جماعتي از بقاياي زنج و دزدها به او ملحق شدند و کار او بالا گرفت و سپاه خليفه را بارها شکست داد.37
طبق گزارش ثابت بن سنان: قرامطه بحرين در سال 306 به دمشق حمله کردند و بسياري از مردم را کشتند و مهمتر اين که آنها به مصر هم هجوم آوردند و در محلي به نام عين شمس با لشگر جوهر صقلي فرمانده سپاه المعزلدين اللّه فاطمي روبرو شدند و آنها را شکست دادند ولي در حمله بعدي لشکر فاطميان توانستند به قرامطه بحرين شکست بدهند و آنها را از مصر خارج کنند حسين بن بهرام قرمطي بحريني چنين سرود:
يا مصران لم اسق ارضک من دم *** يروي ثراک، فلاسقاني النيل28
مشابه اين اطلاعات در بسياري از کتب تاريخي آمده که ما از نقل آنها خودداري مي کنيم و فقط اين نکته را از ابن اثير اضافه مي کنيم که ابو سعيد جنابي سرسلسله قرامطه بحرين در حالي کشته شد که بر احساء29 و قطيف و هجر و طائف و ساير بلاد بحرين حکومت مي کرد. او را غلام خودش به قتل رسانيد.30
پس از کشته شدن ابوسعيد، فرزند او ابوطاهر سليمان جنابي ـ جنجالي ترين چهره در ميان حکام قرمطي ـ قدرت را به دست گرفت و برنامه ها و تندرويهاي پدر را دنبال نمود. او به تمام نواحي و اطراف دست اندازي کرد و همو بود که بارها به کاروانهاي حجّاج حمله کرد و آنها را کشت و بالأخره به مکه نيز حمله کرد و کشتارهاي بيرحمانه اي به راه انداخت و حجرالأسود را از کعبه ربود که شرح مفصّل آن به زودي خواهد آمد.
ابوطاهر آدم بي رحم و متهوّري بود. او در سال 311 به بصره که حصاري دور آن کشيده بودند، حمله کرد و نيروهاي او با نردبانهاي مخصوص از بالاي حصار به داخل شهر نفوذ کردند.
به گفته ابن کثير: در اين حمله هزار و هفتصد سواره تحت فرمان او بود و پس از عبور از حصار شهر هفده روز در آنجا ماندند و بسياري از مردم را کشتند...31
ابوطاهر شهر هجر را پايتخت خود قرار داده بود که به گفته ياقوت مرکز بحرين بود و گاهي هم به همه بلاد بحرين هجر اطلاق مي شد.32 او سربازان از جان گذشته و پيشمرگان بسياري داشت که همين امر رمز پيروزيهاي نظامي پي درپي او بود. نوشته اند که ابن ابي الساج هنگام حرکت دادن سپاه سي هزار نفري خود به عزم جنگ با قرمطيان، پيکي براي اتمام حجت نزد پيشواي آنان ابوطاهر جنابي فرستاد. چون پيک پيش ابوطاهر آمد ابوطاهر از او پرسيد: ابن ابي الساج چه تعداد سپاهي با خود آورده است؟ پيک جواب داد: سي هزار نفر. ابوطاهر او را مسخره کرد و گفت: در حقيقت سه نفر هم ندارد. آنگاه روي به يکي از جنگجويان خود نمود و به او فرمان داد که در دم، خنجر برکشيده و شکم خود را بدريد. ابوطاهر به پيک گفت: با چنين جانبازي که از جنگجويان من ديدي، ابن ابي الساج چه کار تواند کرد؟33
بهرحال ابوطاهر موجود عجيبي بود و به بسياري از شهرهاي اطراف مانند شهرهاي کوفه و بصره و رقه و قادسيه و رأس العين و نصيبين و کفرتوثا و موصل و چند شهر ديگر حمله کرد و تمامي اين حمله ها با کشتارهاي وسيعي همراه بود او حتي قصد دمشق و فلسطين کرد ولي موفق نشد و همچنين او تا يک فرسخي بغداد رسيد ولي از آنجا بازگشت.34
ابوطاهر از شعرهم بهره اي داشت و در قطعه شعري که به او منسوب است از بلند پروازي هاي خود و همينطور از اينکه او داعي بر مهدي است خبر داده است. البته منظور او از مهدي، مهدي فاطمي است که در آفريقا خروج کرده بود. آن شعرها اين است:
أغرّکُمُ منّي رجوعي الي هَجَر *** فعمّا قليل سوف يأتيکم الخبر
اذ اطلع المرّيخ من ارض بابل *** و قارنه کيوان فالحذر الحذر
فَمَنْ مُبلغٌ اهل العراق رسالة *** بانّي انا المرهوب في البدو والحضر
فياويلهم من وقعة بعد وقعة *** يساقون سوق الشاة للذبح و البقر
سأصرف خيلي نحو مصر و برقة *** الي قيروان الترک و الروم والخزر
تا آنجا که مي گويد:
انا الداع للمهدي لاشک غيره *** انا الصارم الضرغام و الفارس الذکر
أعمّر حتي يأتي عيسي بن مريم *** فيحمد آثاري وارضي بما أمر35
البته ما اينجا درصدد ذکر جزئيات دست اندازيهاي ابوطاهر به شهرها نيستيم، از آنچه که به اختصار گفتيم، معلوم شد که ابوطاهر دولت مقتدري در بحرين و جنوب خليج فارس تشکيل داده بود و مقابله با آن کار آساني نبود و مسلمانان را در جريان ربوده شدن
حجرالاسود به وسيله قرامطه که شرح آن را به زودي خواهيم آورد، نبايد چندان توبيخ کرد.
پس از مرگ ابوطاهر در سال 332 چند تن ديگر از سلسله جنابيان قرمطي در بحرين حکومت کردند ولي ديگر آن قدرت و شوکت را نداشتند.
حمله قرامطه به مکه و داستان حجرالاسود (از یعقوب جعفری منبع کتابخانه تخصصی حج و زیارت)
هجوم بي امان قرامطه بحرين (از فرقه های اسماعیلیه) به شهرها و آبادي هاي دور و نزديک و کشتارهاي بي رحمانه مردم، رعب و وحشت زايد الوصفي در مسلمين به وجود آورده بود و در اين ميان کاروانهاي حجاج بيش از همه در معرض خطر بودند. کاروانهاي حجاج بخصوص حاجياني که از طرف عراق به مکه مي رفتند و مجبور بودند از حوزه نفوذ قرامطه عبور کنند، همواره مورد حمله آنها بودند اين حملات در سالهاي 313 و 314 آنچنان شديد بود که در اين سالها هيچيک از کساني که از راه عراق به مکه عازم بودند، موفق به انجام مناسک حج نشدند.36
تا اينکه در سال 317 خشونت به اوج خود رسيد و فاجعه عظيم رخ داد. در اين سال، قرامطه طبق يک نقشه و توطئه حساب شده، به کاروانهايي که از طريق عراق رهسپار مکه بودند، حمله نکردند و کاروانهاي حجاج از جمله کاروان عراق به سرپرستي منصور ديلمي سالم و بدون مزاحمت به مکه رسيدند37 اما چون روز ترويه رسيد قرامطه به فرماندهي ابوطاهر جنابي حجاج را غافلگير کردند و با يک يورش وحشيانه، هم به آنها و هم به ساکنين شهر مکه حمله کردند و دست به کشتار عجيبي زدند و اهانت بي سابقه در مورد مسجدالحرام اتفاق افتاد.
گفته شده است که در اين واقعه ابوطاهر با يک سپاه نهصد نفري وارد مسجدالحرام شد و اين در حالي بود که او مست بود و بر روي اسبي قرار داشت و ششمير عرياني در دستش بود حتي اسب او نزديک بيت ادرار کرد.38
طبق نقل مورخان، قرامطه هر چه توانستند از حجاج و اهل مکه کشتند و از مقدسات اسلامي هتک حرمت کردند. آنها هزار و هفتصد نفر را در حالي که از استار کعبه گرفته بودند، کشتند.39 شمشيرهاي قرامطه طواف کنندگان، نمازگزاران و کساني را که به دره ها و کوهها فرار کرده بودند، درو مي کرد و مردم فرياد مي زدند که آيا همسايگان خدا را مي کشي و آنها مي گفتند: کسي که با اوامر الهي مخالفت کند همسايه خدا نيست. تعداد کشته شدگان مجموعاً به حدود سي هزار نفر رسيد که بسياري از آنها را در چاه زمزم ريختند و بعضي ها را بدون غسل و کفن و نماز در جاهاي ديگر دفن کردند.40
در همان حال که قرامطه مردم را از دم تيغ مي گذرانيدند و از کشته ها پشته مي ساختند، ابوطاهر کنار در کعبه اين شعر را ترنّم مي کرد:
أنا بالله و بالله أنا *** يخلق الخلق وافنيهم انا41
قرامطه علاوه بر کشتارهاي بي رحمانه و غارت اموال حجاج و اهل مکه، زيورها و از جمله پرده کعبه را غارت کردند و در آن را کندند و خواستند ناودان بيت را از جاي خود بکنند ولي متصدي اين کار سقوط کرد و مرد و مهمتر از همه، حجرالأسود را از جاي خود برداشتند و با خود به بحرين بردند. موضوع ربودن حجرالأسود در همه کتابهاي تاريخي که جريان حمله قرامطه به مکه را نقل کرده اند، آمده است و در بعضي از کتب اين مطلب هم اضافه شده که ابوطاهر با گرز به حجرالأسود زد و حجر شکست و در همين حال خطاب به مردم مي گفت: اي نادان ها! شما مي گفتيد هرکس وارد اين خانه شود در امنيت قرار مي گيرد در حالي که ديديد آنچه را که من کردم. يک نفر از مردم که خود را براي کشته شدن آماده کرده بود لجام اسب او را گرفته و گفت: معناي اين سخن (که مضمون آيه اي از قرآن است) آن نيست که تو مي گويي بلکه معناي آيه اين است که هرکس وارد اين خانه شد او را در امان قرار دهيد. در اين حال، قرمطي اسب خود را حرکت داد و رفت و به او توجهي نکرد.42
به گفته ابن کثير، ابوطاهر قبه اي را که روي چاه زمزم بود خراب کرد و دستور داد باب کعبه را از جاي خود کندند و پوشش کعبه را برداشته و ميان اصحاب خود قطعه قطعه کرد و به مردي دستور داد که بالاي کعبه رفته و ميزاب را از جاي خود بکند ولي او از بالا افتاد و مرد، در اينحال ابوطاهر از کندن ميزاب منصرف شد سپس دستور داد که حجرالاسود را قلع کنند پس مردي آمد و با گرزي بر آن کوبيد و گفت: طيراً ابابيل کجاست؟ حجارة من سجيل کجاست؟ سپس حجرالاسود را کندند و به بلاد خود حمل کردند.43
در تکمله اي که براي تاريخ طبري نوشته اند، آمده است که: قرامطه آثار خلفا را، که با آنها کعبه را زينت داده بودند، غارت کردند. آنها درة اليتيم را که چهارده مثقال طلا بود و نيز گوشواره هاي ماريه و شاخ قوچ ابراهيم و عصاي موسي که هر دو با طلا قابل شده بودند و طبق و قرقره اي از طلا و هفده قنديل از نقره و سه محراب نقره اي که از قامت انسان کوتاهتر بود و به صدر بيت نصب شده بود، همه را غارت کردند.44
در جريان کشتار حجاج به وسيله قرامطه چندين نفر از علما و محدثين نيز در حال طواف کشته شدند که نام تعدادي از آنان، از جمله: حافظ ابوالفضل محمد بن حسين جارودي
و شيخ حنفي ها در بغداد ابوسعيد احمد بن حسين بردعي و ابوبکر بن عبداللّه رهاوي و علي بن بابوبه صوفي و ابوجعفر محمد بن خالد بردعي (که ساکن مکه بود) در کتب تاريخي آمده است.45
نقل شده است که يک نفر از محدثين در آن زمان، در حال طواف بود، وقتي طواف او تمام شد، شمشيرها احاطه اش کردند و چون خود را در آن حال ديد اين شعر را خواند:
تري المحبين صرعي في ديارهم *** کفتية الکهف لايدرون کم لبثوا46
قرامطه يازده روز و به نقلي شش روز و به نقلي هفت روز در مکه ماندند، آنگاه به سرزمين خودشان ـ هجر ـ بازگشتند و حجرالأسود را با خود بردند، گفته شده که زير حجرالأسود، چهل شتر هلاک شدند و جاي حجرالاسود در گوشه کعبه خالي ماند و مردم دست خود را به جاي آن مي کشيدند و تبرک مي جستند47 قرامطه، حجرالاسود را به شهر احساء بردند و اين که در بعضي از منابع محل نگهداري حجرالأسود، بحرين يا هجر ذکر شده بدان جهت است که در آن زمان به منطقه وسيعي از شمال عربستان فعلي، بحرين و يا هجر گفته مي شد که شهر احساء داخل همين منطقه قرار داشت.
وقتي قرامطه همراه باحجرالأسود و اموال غارت شده مردم، از مکه خارج و رهسپار هجر شدند، ابن محلب که در آن زمان امير مکه از طرف عبّاسيان بود، با جمعيتي قرامطه را دنبال کردند و از آنها خواستند که حجرالأسود را به جاي خود برگردانند و به جاي آن تمام اموال اينها را تملّک کنند. قرامطه نپذيرفتند در اين هنگام امير مکه با قرامطه جنگيد ولي به دست آنها کشته شد.48
همانگونه که گفتيم قرامطه خود را از اسماعيليه مي دانستند و لذا مطابق بعضي از نقل ها قرامطه در مکه به نام عبيداللّه مهدي که همان ابو عبيداللّه المهدي الفاطمي العلوي است که در آفريقا بود خطبه خواندند و حوادث را طي نامه اي به او نوشتند. وقتي عبيدالله مهدي از جريان آگاه شد طي نامه شديداللحني به ابوطاهر قرمطي نوشت: تعجّب کردم از نامه اي که بر من نوشتي و در آن بر من منت گذاشتي که به نام ما جرائمي را درباره حرم خدا و همسايگان او مرتکب شدي، آنهم در اماکني که از عهد جاهليت تاکنون خونريزي در آنجا و اهانت به اهل آنجا حرام بوده است، آنگاه از اين هم تجاوز کردي و حجرالأسود را که دست راست خدا در زمين است کندي و به شهر خود حمل نمودي و انتظار داشتي که از تو تشکر کنيم. خداوند تو را لعنت کند...49
اين نامه را ثابت بن سنان به صورت ديگري آورده مطابق نوشته او بعد از جريان قرامطه، ابو عبيداللّه المهدي نامه اي به ابوطاهر نوشت و عمل او را تقبيح کرد و او را لعن نمود و از جمله نوشت: براي ما در تاريخ نقطه سياهي به وجود آوردي که گذشت روزگار آن را از بين نمي برد... تو با اين کارهاي شنيع بر دولت ما و پيروان ما و دعاة ما نام کفر و زندقه را محقّق کردي... او در اين نامه ادامه داد که اگر اموال مردم مکه و حجاج را به خودشان برنگرداني و حجرالاسود را به جاي خود عودت ندهي و پرده کعبه را بازپس ندهي، به زودي با لشکري که طاقت مقابله با آن را نداري به سوي تو خواهم آمد و من از تو برئ هستم همانگونه که از شيطان رجيم برئ هستم.50
حجرالأسود مدت 22 سال در بحرين ماند و در طول اين مدت اقدامات دو قطب سياسي در جهان اسلام; يعني عباسي ها در بغداد و فاطمي ها در آفريقا براي وادار کردن قرامطه به باز پس دادن حجرالأسود بي نتيجه ماند، خلفا تا پنجاه هزار دينار به قرامطه پيشنهاد کردند که در مقابل آن حجرالأسود را بازپس بدهند، ولي آنها قبول نکردند51 به گفته ابن سنان که خود معاصر با وقوع اين قضايا بود، براي قرامطه پولهاي زيادي جهت ردّ حجرالأسود وعده کردند اما مورد قبول آنها واقع نشد و اين تهديد مهدي علوي فاطمي بود که آنها را مجبور به اين کار نمود.52
بهرحال حجرالأسود در سال 339 به مکه برگردانيده شد و آن را يک نفر از قرامطه به نام سنبر (که احتمالاً پدر زن ابوسعيد قرمطي باشد) به مکه حمل نمود. گفته شده است که حجرالأسود را پيش از حمل به مکه، به شهر کوفه بردند و در ستون هفتم از جامع کوفه نصب کردند تا مردم آن را ببينند و برادر ابوطاهر نامه اي نوشته بود که در آن آمده بود: ما حجرالأسود را به امر کسي اخذ کرديم و به امر همان شخص بازگردانيديم.53 و در بعضي از کتب جمله اخير به اين صورت آمده است: اخذناه بقدرة اللّه ورددناه، بمشيئة اللّه ما آن را با قدرت خدا اخذ کرديم و با مشيّت او برگردانديم.54
وقتي حجرالأسود به مکه رسيد، امير مکه و همچنين جمعيتي از مردم مکه حاضر شدند و سنبر با دست خود حجرالاسود را به جاي خود قرار داد و گفته شده که حجر را شخصي به نام حسن بن مزوق بنّا به ديوار کعبه نصب کرد و با گچ آن را محکم نمود.55 و از افراد ديگري نيز نام برده شده است.
درباره اين که چه کسي حجرالأسود را در جايگاه اصلي خود قرار داد، از يکي از علماي بزرگ ما مطلبي نقل شده که همراه با جريان کوتاهي است که ما آن را به اختصار نقل مي کنيم:
از شيخ بزرگوار جعفر بن محمد قولويه که يکي از علما و محدّثين صاحب نام شيعه و استاد شيخ مفيد بود نقل شده در آن سال که حجرالأسود را قرامطه به مکه برگرداندند، رهسپار مکه شد; چون طبق عقيده علماي شيعه، حجرالأسود را کسي جز وليّ خدا و معصوم در جاي خود نمي گذارد و ابن قولويه براي ديدن امام عصر ـ عجّ ـ که حجرالأسود را به جاي خود خواهد نهاد تدارک اين سفر را ديد. متأسفانه او در بين راه مريض شد و در بغداد ماند و نتوانست به مسافرت خود ادامه بدهد. يکي از دوستان مورد اعتماد خود را که معروف به ابن هشام بود، نايب گرفته و نامه اي را به او داد و سفارش کرد که اين نامه را به کسي بده که حجرالأسود را در ديوار کعبه نصب کند. ابن هشام به مکه رفت و هنگام نصب حجرالأسود در آن مراسم حاضر بود. ابن هشام مي گويد: مي ديدم هرکس حجرالاسود را در جاي خود مي گذارد مي افتد تا اينکه جوان خوش صورت و گندم گوني پيدا شد و حجر را از دست آنها گرفت و در محل خود نصب کرد و حجر در آنجا ماند و مردم خوشحال شدند آن آقا از مسجد خارج شد و من او را دنبال کردم تا بالأخره نامه ابن قولويه را به او دادم و او بدون آنکه نامه را بخواند فرمود: به او بگو خوفي بر تو نيست و سي سال ديگر زنده خواهي ماند. اين را گفت و در حالي که من بهت زده شده بودم از نظرم ناپديد شد.56
بهرحال، حجرالأسود پس از 22 سال به جاي خود عودت داده شد و نگراني عميق مسلمانان بلاد پايان يافت و اين لکه ننگ بر دامن قرامطه تا ابد باقي ماند.
ما تصور مي کنيم که سران قرامطه افرادي سودجو، جاه طلب و رياست خواه بودند که از عقايد ريشه دار مردم دائر بر ظهور مهدي و نجات دهنده، سوءاستفاده کردند و نارضايي شديد مردم از حکومت عباسيان زمينه مناسبي شد که آنها خود را نمايندگان و داعيان مهدي معرفي سازند و افراد ناآگاه را که از وضع موجود در رنج و زحمت بودند، دور خود جمع کنند. آنها که افرادي فقير و گاهي متوسط بودند با اميدهاي واهي، دور قرامطه را که خود را داعيان بر مهدي قلمداد کرده بودند، گرفتند و در عمل به خاطر رسيدن به مال و ثروت بادآورده، دست به خشونت هاي بي حدّي که سرانشان آنها را مجاز کرده بودند، زدند.
اينکه قرامطه بحرين گاهي خود را به فاطميان مغرب مي چسبانيدند; يکي براي استفاده از داعيه مهدويگري آنان بخصوص ابوعبيدالله المهدي العلوي بود و ديگري به علت رقابت و خصومتي بود که ميان فاطميان و عبّاسيان وجود داشت57 و اينها که در قلمرو عباسيان بودند و نارضايي مردم را از حکومت آنان مي ديدند، از اميدهاي مردم بر دور دست ها سوء استفاده مي کردند و آنها را به اطاعت از فاطميان مي خواندند، و شايد فتنه اي را که در سال 317 در
مکه به وجود آوردند و مراسم حج را بهم زدند و حجرالأسود را ربودند به اين جهت بوده که زمينه را براي تسلط فاطميان بر مکه فراهم سازند، چون شايع بود که کسي مي تواند لقب اميرالمؤمنين بگيرد که بر حرمين شريفين تسلط داشته باشد و امير حاج را او معين کند. اما با وجود اين ديديم که خليفه فاطمي چگونه اعمال قرامطه را تقبيح کرد و طي نامه شديد اللحني که قسمتهايي از آن را پيش از اين آورديم از آنها بيزاري جست و عمل آنها را مايه شرمندگي و رسوايي دانست.
بطوري که اشاره کرديم، سران قرامطه از موضوع مهدويّت بسيار سوء استفاده کردند. يکبار در سال 316 قرامطه در نزديکي کوفه از سپاه عباسيان شکست خوردند و پرچم هاي آنان به دست نيروهاي خليفه افتاد. در آن پرچم ها اين آيه نوشته شده بود: و نريد أن نمنّ علي الذين استضعفوا في الأرض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين 58 بطوري که مي دانيم اين آيه که مربوط به نجات قوم موسي از دست فرعون است، به ظهور حضرت مهدي و نجات جامعه بشري از فرعونيان و طاغوتيان نيز تفسير شده است. سران قرمطي با عوام فريبي خاصي اعتقاد مردم را درباره مهدويت، بازيچه دست خود کرده بودند.
پس از افول قدرت قرامطه حکومتها آنها را هرکجا يافتند کشتند بخصوص سلطان محمود غزنوي که بسيار ضد قرامطه بود. شاعر دربار او فرخي سيستاني گفته:
ملک ري از قرمطيان بستدي *** ميل تو اکنون به منا و صفاست
و پس از مرگ او گفت:
آه و دردا که کنون قرمطيان شاد شوند *** ايمني يابند از سنگ پراکند و دار
پـاورقي ها:
..........
20 ـ المقالات و الفرق، ص 83 و فرق الشيعه، ص 104.
21 ـ اشعري، مقالات الاسلاميين، ج 1، ص 98.
22 ـ شهرستاني، الملل و النحل، ج 1، ص 194.
23 ـ همان، ص 194.
24 ـ ملطي، التنبيه و الرد، ص 21 ـ 20.
25 ـ ابن حوقل، صورة الأرض، ص 62.
26 ـ تاريخ طبري، ج 5، ص 286.
27 ـ ابن عماد حنبلي، شذرات الذهب، ج 2، ص 192.
28 ـ ثابت بن سنان، تاريخ اخبار القرامطه، ص 58 و 59.
29 ـ در بعضي از کتب مورخان غربي که به فارسي ترجمه شده، نام اين شهر لحساء آمده است که اشتباه است و صحيح آن همان احساء مي باشد اين اشتباه به کتب بعضي از مورخان ايراني نيز (مانند آقاي انصاف پور در کتاب روند نهضتها) راه يافته است.
30 ـ کامل ابن اثير، ج 6، ص 187.
31 ـ ابن کثير، البداية والنهاية، ج 11، ص 158.
32 ـ ياقوت حموي، معجم البلدان، ج 5، ص 393.
33 ـ انصاف پور، روند نهضتها، ص 470، به نقل از حبيب السير.
34 ـ کامل ابن اثير، ج 5، ص 187. همچنين رجوع شود به: مقريزي، الخطط، ج 1، ص 250 به بعد.
35 ـ ابن تغري، النجوم الزاهره، ج 3، ص 226.
36 ـ ابن کثير، البداية و النهاية، ج 11، ص 165 ـ 163.
37 ـ همان، ص 171; و تقي الدين الفاسي، شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ج 2، ص 218.
38 ـ نجم عمر بن فهد، اتحاف الوري باخبار ام القري، ص 374، در شفاءالغرام تعداد سپاه قرامطه هفتصد نفر ذکر شده.
39 ـ شفاء الغرام، ج 2، ص 218.
40 ـ احمد السباعي، تاريخ مکه، ج 1، ص 171.
41 ـ تاريخ اخبار القرامطه، ص 54. اين شعر به صورتهاي مختلف نقل شده آنچه در بالا آورديم، علاوه بر اخبار القرامطه، در کتابهاي: النجوم الظاهرة، ج 3، ص 224 و شذرات الذهب، ج 2، ص 274 و اتحاف الوري، ج 2، ص 375 و تاريخ مکه، ج 1، ص 171 و چندين کتاب ديگر به همين صورت آمده ولي در بعضي کتب ديگر مصراع دوم شعر به اين صورت نقل شده: اخلق الخلق و افنيهم انا. البداية و النهايه، ج 11، ص 171 که نوعي ادعاي الوهيت است و لذا بنظر مي رسد که صورت دوم درست نباشد.
42 ـ ابن جوزي، المنتظم، ج 6، ص 223.
43 ـ البداية و النهاية، ج 11، ص 172.
44 ـ عريب القرطبي، صلة تاريخ الطبري، ص 134 (ذيل حوادث سال 316) گفتني است که تاريخ طبري با حوادث سال 302 پايان مي يابد. ضمناً همانگونه که مي دانيم فتنه قرامطه در مکه در سال 317 اتفاق افتاده ولي قرطبي آن را در ذيل حوادث سال 316 آورده که اشتباه است.
45 ـ اتحاف الوري، ج 2، ص 376.
46 ـ البداية و النهاية، ج 11، ص 172.
47 ـ اتحاف الوري، ج 2، ص 178.
48 ـ کامل ابن اثير، ج 6، ص 204 و البداية و النهاية، ج 11، ص 172. ابن کثير نام امير مکه را ذکر نکرده ولي ابن اثير او را ابن محلب مي داند و بعضي از مورخان از جمله ذهبي نام او را ابن محارب ذکر کرده اند. العبر في خبر من غبر، ج 2، ص 167. و به همين صورت است در: النجوم الزاهره، ج 2، ص 224.
49 ـ اتحاف الوري، ج 2، ص 378.
50 ـ تاريخ اخبار القرامطه، ص 54.
51 ـ البداية و النهاية، ج 11، ص 237.
52 ـ تاريخ اخبار القرامطه، ص 57.
53 ـ البداية و النهاية; ج 11، ص 237. و تاريخ اخبار القرامطه، ص 57 و کامل ابن اثير، ج 6، ص 335.
54 ـ النجوم الزاهره، ج 3، ص 302.
55 ـ اتحاف الوري، ج 2، ص 395.
56 ـ قطب راوندي، الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 476. و کشف الغمه، ج 2، ص 502 و بحارالانوار، ج 52، ص 58.
57 ـ کار اين رقابت بعدها به جايي رسيد که خليفه عباسي در قدح نست فاطميان مصر که خود را از بني هاشم مي دانستند، در سال 402 شهادتنامه اي درست کرد و از علما و بزرگان مخصوص علويون از جمله سيد مرتضي و سيد رضي امضا گرفت و اين در حالي بود که سيد رضي در مدح فاطميان شعر گفته بود. رجوع شود به: سيوطي، حسن المحاضره، ج 2، ص 151. و کامل ابن اثير، ج 7، ص 263.
58 ـ کامل ابن اثير، ج 6، ص 194.
در متون پهلوي پس از اسلام قسمت بر " آمدن شــاه بهرام ورجاوند " درباره يورش سپاه اسلام و مژده پايان دادن اين فرهنگ توسط بهرام ورجاوند چنين امده است :
كي باشد كه پيكي آيد از هندوستان
كه بگويد امده ان بهرام شاه از دوده كيان
كه درفش اراسته دارد بر ائين خسروان
مردي ايد و بگويد ما چه ديديم از دشت تازيان
ببستند پادشاهي از خسروان ــ نه با هنر ــ نه به مردي ــ بلكه با افسوس و ريشخند
زن و خواسته هاي شيرين و باغ و بوستان ــ جزيه بر نهادند بر مردمان
پس از ما بيايد ان شاه بهرام ورجاوند از دوده كيان تا بياوريم كين از تازيان
مزگت ها ( مسجد ها ) را فرو نهيم و برنشانيم به جايشان اتشان
بتكده ها را بركنيم و پاك كنيم از جهان
در اين متن پهلوي ايراني پس از اسلام امده است كه شـــخصي نجات دهنده برايرهايي سرزمين ايران شهر از دست تازيان به نام شاه بـــــهرام ورجاوند خواهد امد وبتكده هاي تازيان را ويران ميــــكنند و به جايش اتش كهن ايـــــــران و كردار نيك ــ گفتار نيك ــ پندار نيك ــ را جايگزينش خواهد كرد. (منبع سایت درفش کیانی).
متقابلاً در باب بهرام جنابی رهبر قرامطه (=حروفیه جنوب)که علی القاعده نامش مترادف بهرام ورجاوند است- و پسرش ابوطاهر که از سمت هندیجان و اهواز و فارس بودند،در نوشته تحقیقی یعقوب جعفری می خوانیم:
اعتقادات قرامطه:
اصول اوليه اعتقادات قرامطه، همان اصول پذيرفته شده در فرقه اسماعيليه است، منتها اين گروه از اسماعيليه، يک سلسله اعتقادات ويژه اي دارند که آنها را از ديگر گروههاي اين فرقه متمايز مي سازد. البته اعتقاداتي که به آنها منسوب است در کتب مخالفان آنها آمده و لذا نمي توان صحت آن را تضمين کرد.
طبق نوشته نوبختي و ابي خلف اشعري، قرامطه به امامت محمد بن اسماعيل بن جعفر معتقدند و او را همان امام قائم مهدي مي دانند و حتي به نبوت و رسالت او و ساير ائمه قائل هستند و مي گويند: رسالت در روز غدير خم از پيامبر قطع و به اميرالمؤمنين علي و پس از او به ائمه بعد منتقل شد و آنها در عين اين که امام هستند مقام رسالت را نيز دارند. آنها مي گويند: محمد بن اسماعيل زنده است و در بلاد روم غايب مي باشد.20
ابوالحسن اشعري مي گويد: قرامطه معتقدند که محمد بن اسماعيل هم اکنون زنده است و او همان مهدي است که از ظهور او خبر داده شده است.21
شهرستاني مي گويد: آنها (که در عراق به باطنيه و قرامطه و مزدکيه و در خراسان به تعليميه و ملحده معروف هستند) کلام خود را با بعضي از گفته هاي فلاسفه مخلوط کرده اند و کتابهايي در اين باره نوشته اند. آنها مي گويند: خداوند نه موجود و نه لاموجود است و همينطور نه عالم و نه جاهل و نه قادر و نه عاجز است و به همين گونه است ساير صفات خدا! زيرا اثبات حقيقي، اقتضا مي کند که خداوند در جهتي که بر او اطلاق مي کنيم با ساير موجودات شريک باشد و اين همان تشبيه است.22 و نيز مي گويند: همانگونه که افلاک و طبايع با تحريک نفس و عقل در حرکت هستند، جامعه بشري نيز با شرايع و به تحريک پيامبر و وصي او درحرکتند و اين در هر زماني داير خواهد بود، آنهم به صورت هفت تا هفت تا، تا به دوره پاياني خود منتهي شود و زمان قيامت فرا برسد و تکاليف برداشته شود.23
ابوالحسن ملطي پس از نسبت دادن عقايد عجيبي به آنها مانند اينکه آنها، فرائض;
چون نماز، روزه، زکات و حج را واجب نمي دانند. اضافه مي کند که آنها معتقدند: کساني که با عقيده آنها مخالفند، کافر و مشرک هستند و خون و مالشان حلال است و مي توان آنها را اسير گرفت!24
البته عقايدي که به قرامطه نسبت داده شد، بسيار بيش از اينهاست و اما تنها نمونه هايي از آن را آورديم تا زمينه اي براي بحثهاي بعدي باشد.
تشکيل دولت قرامطه در احساء و بحرين
به گفته مورّخان در سال 286 در مناطقي ازجنوب خليج فارس در بحرين و قطيف و احساء، قرمطي ها حکومت نسبتاً مقتدري تشکيل دادند که در رأس آن، شخصي به نام ابوسعيد جنابي بود. درباره اين شخص اطلاعات گوناگوني در دست است که مورّخان به صورت پراکنده نوشته اند. يک گزارش از ابن حوفل در باره او در دست است که اطلاعات خوبي در مورد سوابق ابوسعيد و چگونگي آشنايي او با قرمطيگري و کيفيت تشکيل حکومت در بحرين و موارد ديگر به دست مي دهد و ما اينک متن عبارت ابن حوقل را مي آوريم:
ابوسعيد بهرام جنابي از مردم جنابه و آرد فروش بود. او دعوت قرمطيان را قبول کرد و به عبدان کاتب شوهر خواهر حمدان قرمط گرويد و در نواحي خود; يعني جنابه (گنابه) و شهرهايي از مناطق گرمسير فارس به دعوت پرداخت و مال هاي فراواني از مردم گرفت. تا اين که حمدان قرمط از کلواذ براي او نامه اي نوشت و او را پيش خود فراخواند. پس از چندي او را همراه با عبدان کاتب، به بحرين فرستاد و او را مأمور به دعوت مردم آنجا کرد و با اموال و نامه ها وتوصيه هاي خود، او را تقويت نمود.
ابوسعيد که به بحرين آمد با زني از آل سنبر ازدواج کرد و در ميان اعراب منطقه، به دعوت پرداخت و مردم به او گرويدند و او با کمک آنان شهرهاي اطراف را فتح کرد و عشاير و قبايل از ترس يا رغبت دعوت او را پذيرفتند.25
طبري در گزارش کوتاهي مي گويد:
در اين سال (286) مردي از قرامطه به نام ابوسعيد جنابي در بحرين خروج کرد، جماعتي از اعراب و قرامطه دور او جمع شدند... و کار او بالا گرفت. مردم آباديها را کُشت و به موضعي به نام قطيف رفت که ميان آنجا و بصره چند مرحله (منزل) است و از مردم قطيف هم کشت. گفته شده که او اراده بصره نمود، والي بصره تصميم قرامطه را به سلطان گزارش داد و او دستور داد که خراج و صدقات را جمع و حصاري دور بصره درست کنند. هزينه اين کار چهارده هزار دينار تخمين زده شد که اين هزينه را صرف کرده، حصاري دور بصره کشيدند.26
ابن عماد حنبلي جزئيات بيشتري را به دست مي دهد و اظهار مي دارد که: حصار شهر بصره به دستور معتضد عباسي کشيده و ابوسعيد در بصره پيمانه کشي مي کرد و در مورد لقب او مي گويد: او از جنابه يکي از روستاهاي اهواز بود. سپس از قول صولي نقل مي کند که ابوسعيد مرد فقيري بود که آرد غربال مي کرد. او به بحرين آمد و در آنجا خروج کرد و جماعتي از بقاياي زنج و دزدها به او ملحق شدند و کار او بالا گرفت و سپاه خليفه را بارها شکست داد.37
طبق گزارش ثابت بن سنان: قرامطه بحرين در سال 306 به دمشق حمله کردند و بسياري از مردم را کشتند و مهمتر اين که آنها به مصر هم هجوم آوردند و در محلي به نام عين شمس با لشگر جوهر صقلي فرمانده سپاه المعزلدين اللّه فاطمي روبرو شدند و آنها را شکست دادند ولي در حمله بعدي لشکر فاطميان توانستند به قرامطه بحرين شکست بدهند و آنها را از مصر خارج کنند حسين بن بهرام قرمطي بحريني چنين سرود:
يا مصران لم اسق ارضک من دم *** يروي ثراک، فلاسقاني النيل28
مشابه اين اطلاعات در بسياري از کتب تاريخي آمده که ما از نقل آنها خودداري مي کنيم و فقط اين نکته را از ابن اثير اضافه مي کنيم که ابو سعيد جنابي سرسلسله قرامطه بحرين در حالي کشته شد که بر احساء29 و قطيف و هجر و طائف و ساير بلاد بحرين حکومت مي کرد. او را غلام خودش به قتل رسانيد.30
پس از کشته شدن ابوسعيد، فرزند او ابوطاهر سليمان جنابي ـ جنجالي ترين چهره در ميان حکام قرمطي ـ قدرت را به دست گرفت و برنامه ها و تندرويهاي پدر را دنبال نمود. او به تمام نواحي و اطراف دست اندازي کرد و همو بود که بارها به کاروانهاي حجّاج حمله کرد و آنها را کشت و بالأخره به مکه نيز حمله کرد و کشتارهاي بيرحمانه اي به راه انداخت و حجرالأسود را از کعبه ربود که شرح مفصّل آن به زودي خواهد آمد.
ابوطاهر آدم بي رحم و متهوّري بود. او در سال 311 به بصره که حصاري دور آن کشيده بودند، حمله کرد و نيروهاي او با نردبانهاي مخصوص از بالاي حصار به داخل شهر نفوذ کردند.
به گفته ابن کثير: در اين حمله هزار و هفتصد سواره تحت فرمان او بود و پس از عبور از حصار شهر هفده روز در آنجا ماندند و بسياري از مردم را کشتند...31
ابوطاهر شهر هجر را پايتخت خود قرار داده بود که به گفته ياقوت مرکز بحرين بود و گاهي هم به همه بلاد بحرين هجر اطلاق مي شد.32 او سربازان از جان گذشته و پيشمرگان بسياري داشت که همين امر رمز پيروزيهاي نظامي پي درپي او بود. نوشته اند که ابن ابي الساج هنگام حرکت دادن سپاه سي هزار نفري خود به عزم جنگ با قرمطيان، پيکي براي اتمام حجت نزد پيشواي آنان ابوطاهر جنابي فرستاد. چون پيک پيش ابوطاهر آمد ابوطاهر از او پرسيد: ابن ابي الساج چه تعداد سپاهي با خود آورده است؟ پيک جواب داد: سي هزار نفر. ابوطاهر او را مسخره کرد و گفت: در حقيقت سه نفر هم ندارد. آنگاه روي به يکي از جنگجويان خود نمود و به او فرمان داد که در دم، خنجر برکشيده و شکم خود را بدريد. ابوطاهر به پيک گفت: با چنين جانبازي که از جنگجويان من ديدي، ابن ابي الساج چه کار تواند کرد؟33
بهرحال ابوطاهر موجود عجيبي بود و به بسياري از شهرهاي اطراف مانند شهرهاي کوفه و بصره و رقه و قادسيه و رأس العين و نصيبين و کفرتوثا و موصل و چند شهر ديگر حمله کرد و تمامي اين حمله ها با کشتارهاي وسيعي همراه بود او حتي قصد دمشق و فلسطين کرد ولي موفق نشد و همچنين او تا يک فرسخي بغداد رسيد ولي از آنجا بازگشت.34
ابوطاهر از شعرهم بهره اي داشت و در قطعه شعري که به او منسوب است از بلند پروازي هاي خود و همينطور از اينکه او داعي بر مهدي است خبر داده است. البته منظور او از مهدي، مهدي فاطمي است که در آفريقا خروج کرده بود. آن شعرها اين است:
أغرّکُمُ منّي رجوعي الي هَجَر *** فعمّا قليل سوف يأتيکم الخبر
اذ اطلع المرّيخ من ارض بابل *** و قارنه کيوان فالحذر الحذر
فَمَنْ مُبلغٌ اهل العراق رسالة *** بانّي انا المرهوب في البدو والحضر
فياويلهم من وقعة بعد وقعة *** يساقون سوق الشاة للذبح و البقر
سأصرف خيلي نحو مصر و برقة *** الي قيروان الترک و الروم والخزر
تا آنجا که مي گويد:
انا الداع للمهدي لاشک غيره *** انا الصارم الضرغام و الفارس الذکر
أعمّر حتي يأتي عيسي بن مريم *** فيحمد آثاري وارضي بما أمر35
البته ما اينجا درصدد ذکر جزئيات دست اندازيهاي ابوطاهر به شهرها نيستيم، از آنچه که به اختصار گفتيم، معلوم شد که ابوطاهر دولت مقتدري در بحرين و جنوب خليج فارس تشکيل داده بود و مقابله با آن کار آساني نبود و مسلمانان را در جريان ربوده شدن
حجرالاسود به وسيله قرامطه که شرح آن را به زودي خواهيم آورد، نبايد چندان توبيخ کرد.
پس از مرگ ابوطاهر در سال 332 چند تن ديگر از سلسله جنابيان قرمطي در بحرين حکومت کردند ولي ديگر آن قدرت و شوکت را نداشتند.
حمله قرامطه به مکه و داستان حجرالاسود (از یعقوب جعفری منبع کتابخانه تخصصی حج و زیارت)
هجوم بي امان قرامطه بحرين (از فرقه های اسماعیلیه) به شهرها و آبادي هاي دور و نزديک و کشتارهاي بي رحمانه مردم، رعب و وحشت زايد الوصفي در مسلمين به وجود آورده بود و در اين ميان کاروانهاي حجاج بيش از همه در معرض خطر بودند. کاروانهاي حجاج بخصوص حاجياني که از طرف عراق به مکه مي رفتند و مجبور بودند از حوزه نفوذ قرامطه عبور کنند، همواره مورد حمله آنها بودند اين حملات در سالهاي 313 و 314 آنچنان شديد بود که در اين سالها هيچيک از کساني که از راه عراق به مکه عازم بودند، موفق به انجام مناسک حج نشدند.36
تا اينکه در سال 317 خشونت به اوج خود رسيد و فاجعه عظيم رخ داد. در اين سال، قرامطه طبق يک نقشه و توطئه حساب شده، به کاروانهايي که از طريق عراق رهسپار مکه بودند، حمله نکردند و کاروانهاي حجاج از جمله کاروان عراق به سرپرستي منصور ديلمي سالم و بدون مزاحمت به مکه رسيدند37 اما چون روز ترويه رسيد قرامطه به فرماندهي ابوطاهر جنابي حجاج را غافلگير کردند و با يک يورش وحشيانه، هم به آنها و هم به ساکنين شهر مکه حمله کردند و دست به کشتار عجيبي زدند و اهانت بي سابقه در مورد مسجدالحرام اتفاق افتاد.
گفته شده است که در اين واقعه ابوطاهر با يک سپاه نهصد نفري وارد مسجدالحرام شد و اين در حالي بود که او مست بود و بر روي اسبي قرار داشت و ششمير عرياني در دستش بود حتي اسب او نزديک بيت ادرار کرد.38
طبق نقل مورخان، قرامطه هر چه توانستند از حجاج و اهل مکه کشتند و از مقدسات اسلامي هتک حرمت کردند. آنها هزار و هفتصد نفر را در حالي که از استار کعبه گرفته بودند، کشتند.39 شمشيرهاي قرامطه طواف کنندگان، نمازگزاران و کساني را که به دره ها و کوهها فرار کرده بودند، درو مي کرد و مردم فرياد مي زدند که آيا همسايگان خدا را مي کشي و آنها مي گفتند: کسي که با اوامر الهي مخالفت کند همسايه خدا نيست. تعداد کشته شدگان مجموعاً به حدود سي هزار نفر رسيد که بسياري از آنها را در چاه زمزم ريختند و بعضي ها را بدون غسل و کفن و نماز در جاهاي ديگر دفن کردند.40
در همان حال که قرامطه مردم را از دم تيغ مي گذرانيدند و از کشته ها پشته مي ساختند، ابوطاهر کنار در کعبه اين شعر را ترنّم مي کرد:
أنا بالله و بالله أنا *** يخلق الخلق وافنيهم انا41
قرامطه علاوه بر کشتارهاي بي رحمانه و غارت اموال حجاج و اهل مکه، زيورها و از جمله پرده کعبه را غارت کردند و در آن را کندند و خواستند ناودان بيت را از جاي خود بکنند ولي متصدي اين کار سقوط کرد و مرد و مهمتر از همه، حجرالأسود را از جاي خود برداشتند و با خود به بحرين بردند. موضوع ربودن حجرالأسود در همه کتابهاي تاريخي که جريان حمله قرامطه به مکه را نقل کرده اند، آمده است و در بعضي از کتب اين مطلب هم اضافه شده که ابوطاهر با گرز به حجرالأسود زد و حجر شکست و در همين حال خطاب به مردم مي گفت: اي نادان ها! شما مي گفتيد هرکس وارد اين خانه شود در امنيت قرار مي گيرد در حالي که ديديد آنچه را که من کردم. يک نفر از مردم که خود را براي کشته شدن آماده کرده بود لجام اسب او را گرفته و گفت: معناي اين سخن (که مضمون آيه اي از قرآن است) آن نيست که تو مي گويي بلکه معناي آيه اين است که هرکس وارد اين خانه شد او را در امان قرار دهيد. در اين حال، قرمطي اسب خود را حرکت داد و رفت و به او توجهي نکرد.42
به گفته ابن کثير، ابوطاهر قبه اي را که روي چاه زمزم بود خراب کرد و دستور داد باب کعبه را از جاي خود کندند و پوشش کعبه را برداشته و ميان اصحاب خود قطعه قطعه کرد و به مردي دستور داد که بالاي کعبه رفته و ميزاب را از جاي خود بکند ولي او از بالا افتاد و مرد، در اينحال ابوطاهر از کندن ميزاب منصرف شد سپس دستور داد که حجرالاسود را قلع کنند پس مردي آمد و با گرزي بر آن کوبيد و گفت: طيراً ابابيل کجاست؟ حجارة من سجيل کجاست؟ سپس حجرالاسود را کندند و به بلاد خود حمل کردند.43
در تکمله اي که براي تاريخ طبري نوشته اند، آمده است که: قرامطه آثار خلفا را، که با آنها کعبه را زينت داده بودند، غارت کردند. آنها درة اليتيم را که چهارده مثقال طلا بود و نيز گوشواره هاي ماريه و شاخ قوچ ابراهيم و عصاي موسي که هر دو با طلا قابل شده بودند و طبق و قرقره اي از طلا و هفده قنديل از نقره و سه محراب نقره اي که از قامت انسان کوتاهتر بود و به صدر بيت نصب شده بود، همه را غارت کردند.44
در جريان کشتار حجاج به وسيله قرامطه چندين نفر از علما و محدثين نيز در حال طواف کشته شدند که نام تعدادي از آنان، از جمله: حافظ ابوالفضل محمد بن حسين جارودي
و شيخ حنفي ها در بغداد ابوسعيد احمد بن حسين بردعي و ابوبکر بن عبداللّه رهاوي و علي بن بابوبه صوفي و ابوجعفر محمد بن خالد بردعي (که ساکن مکه بود) در کتب تاريخي آمده است.45
نقل شده است که يک نفر از محدثين در آن زمان، در حال طواف بود، وقتي طواف او تمام شد، شمشيرها احاطه اش کردند و چون خود را در آن حال ديد اين شعر را خواند:
تري المحبين صرعي في ديارهم *** کفتية الکهف لايدرون کم لبثوا46
قرامطه يازده روز و به نقلي شش روز و به نقلي هفت روز در مکه ماندند، آنگاه به سرزمين خودشان ـ هجر ـ بازگشتند و حجرالأسود را با خود بردند، گفته شده که زير حجرالأسود، چهل شتر هلاک شدند و جاي حجرالاسود در گوشه کعبه خالي ماند و مردم دست خود را به جاي آن مي کشيدند و تبرک مي جستند47 قرامطه، حجرالاسود را به شهر احساء بردند و اين که در بعضي از منابع محل نگهداري حجرالأسود، بحرين يا هجر ذکر شده بدان جهت است که در آن زمان به منطقه وسيعي از شمال عربستان فعلي، بحرين و يا هجر گفته مي شد که شهر احساء داخل همين منطقه قرار داشت.
وقتي قرامطه همراه باحجرالأسود و اموال غارت شده مردم، از مکه خارج و رهسپار هجر شدند، ابن محلب که در آن زمان امير مکه از طرف عبّاسيان بود، با جمعيتي قرامطه را دنبال کردند و از آنها خواستند که حجرالأسود را به جاي خود برگردانند و به جاي آن تمام اموال اينها را تملّک کنند. قرامطه نپذيرفتند در اين هنگام امير مکه با قرامطه جنگيد ولي به دست آنها کشته شد.48
همانگونه که گفتيم قرامطه خود را از اسماعيليه مي دانستند و لذا مطابق بعضي از نقل ها قرامطه در مکه به نام عبيداللّه مهدي که همان ابو عبيداللّه المهدي الفاطمي العلوي است که در آفريقا بود خطبه خواندند و حوادث را طي نامه اي به او نوشتند. وقتي عبيدالله مهدي از جريان آگاه شد طي نامه شديداللحني به ابوطاهر قرمطي نوشت: تعجّب کردم از نامه اي که بر من نوشتي و در آن بر من منت گذاشتي که به نام ما جرائمي را درباره حرم خدا و همسايگان او مرتکب شدي، آنهم در اماکني که از عهد جاهليت تاکنون خونريزي در آنجا و اهانت به اهل آنجا حرام بوده است، آنگاه از اين هم تجاوز کردي و حجرالأسود را که دست راست خدا در زمين است کندي و به شهر خود حمل نمودي و انتظار داشتي که از تو تشکر کنيم. خداوند تو را لعنت کند...49
اين نامه را ثابت بن سنان به صورت ديگري آورده مطابق نوشته او بعد از جريان قرامطه، ابو عبيداللّه المهدي نامه اي به ابوطاهر نوشت و عمل او را تقبيح کرد و او را لعن نمود و از جمله نوشت: براي ما در تاريخ نقطه سياهي به وجود آوردي که گذشت روزگار آن را از بين نمي برد... تو با اين کارهاي شنيع بر دولت ما و پيروان ما و دعاة ما نام کفر و زندقه را محقّق کردي... او در اين نامه ادامه داد که اگر اموال مردم مکه و حجاج را به خودشان برنگرداني و حجرالاسود را به جاي خود عودت ندهي و پرده کعبه را بازپس ندهي، به زودي با لشکري که طاقت مقابله با آن را نداري به سوي تو خواهم آمد و من از تو برئ هستم همانگونه که از شيطان رجيم برئ هستم.50
حجرالأسود مدت 22 سال در بحرين ماند و در طول اين مدت اقدامات دو قطب سياسي در جهان اسلام; يعني عباسي ها در بغداد و فاطمي ها در آفريقا براي وادار کردن قرامطه به باز پس دادن حجرالأسود بي نتيجه ماند، خلفا تا پنجاه هزار دينار به قرامطه پيشنهاد کردند که در مقابل آن حجرالأسود را بازپس بدهند، ولي آنها قبول نکردند51 به گفته ابن سنان که خود معاصر با وقوع اين قضايا بود، براي قرامطه پولهاي زيادي جهت ردّ حجرالأسود وعده کردند اما مورد قبول آنها واقع نشد و اين تهديد مهدي علوي فاطمي بود که آنها را مجبور به اين کار نمود.52
بهرحال حجرالأسود در سال 339 به مکه برگردانيده شد و آن را يک نفر از قرامطه به نام سنبر (که احتمالاً پدر زن ابوسعيد قرمطي باشد) به مکه حمل نمود. گفته شده است که حجرالأسود را پيش از حمل به مکه، به شهر کوفه بردند و در ستون هفتم از جامع کوفه نصب کردند تا مردم آن را ببينند و برادر ابوطاهر نامه اي نوشته بود که در آن آمده بود: ما حجرالأسود را به امر کسي اخذ کرديم و به امر همان شخص بازگردانيديم.53 و در بعضي از کتب جمله اخير به اين صورت آمده است: اخذناه بقدرة اللّه ورددناه، بمشيئة اللّه ما آن را با قدرت خدا اخذ کرديم و با مشيّت او برگردانديم.54
وقتي حجرالأسود به مکه رسيد، امير مکه و همچنين جمعيتي از مردم مکه حاضر شدند و سنبر با دست خود حجرالاسود را به جاي خود قرار داد و گفته شده که حجر را شخصي به نام حسن بن مزوق بنّا به ديوار کعبه نصب کرد و با گچ آن را محکم نمود.55 و از افراد ديگري نيز نام برده شده است.
درباره اين که چه کسي حجرالأسود را در جايگاه اصلي خود قرار داد، از يکي از علماي بزرگ ما مطلبي نقل شده که همراه با جريان کوتاهي است که ما آن را به اختصار نقل مي کنيم:
از شيخ بزرگوار جعفر بن محمد قولويه که يکي از علما و محدّثين صاحب نام شيعه و استاد شيخ مفيد بود نقل شده در آن سال که حجرالأسود را قرامطه به مکه برگرداندند، رهسپار مکه شد; چون طبق عقيده علماي شيعه، حجرالأسود را کسي جز وليّ خدا و معصوم در جاي خود نمي گذارد و ابن قولويه براي ديدن امام عصر ـ عجّ ـ که حجرالأسود را به جاي خود خواهد نهاد تدارک اين سفر را ديد. متأسفانه او در بين راه مريض شد و در بغداد ماند و نتوانست به مسافرت خود ادامه بدهد. يکي از دوستان مورد اعتماد خود را که معروف به ابن هشام بود، نايب گرفته و نامه اي را به او داد و سفارش کرد که اين نامه را به کسي بده که حجرالأسود را در ديوار کعبه نصب کند. ابن هشام به مکه رفت و هنگام نصب حجرالأسود در آن مراسم حاضر بود. ابن هشام مي گويد: مي ديدم هرکس حجرالاسود را در جاي خود مي گذارد مي افتد تا اينکه جوان خوش صورت و گندم گوني پيدا شد و حجر را از دست آنها گرفت و در محل خود نصب کرد و حجر در آنجا ماند و مردم خوشحال شدند آن آقا از مسجد خارج شد و من او را دنبال کردم تا بالأخره نامه ابن قولويه را به او دادم و او بدون آنکه نامه را بخواند فرمود: به او بگو خوفي بر تو نيست و سي سال ديگر زنده خواهي ماند. اين را گفت و در حالي که من بهت زده شده بودم از نظرم ناپديد شد.56
بهرحال، حجرالأسود پس از 22 سال به جاي خود عودت داده شد و نگراني عميق مسلمانان بلاد پايان يافت و اين لکه ننگ بر دامن قرامطه تا ابد باقي ماند.
ما تصور مي کنيم که سران قرامطه افرادي سودجو، جاه طلب و رياست خواه بودند که از عقايد ريشه دار مردم دائر بر ظهور مهدي و نجات دهنده، سوءاستفاده کردند و نارضايي شديد مردم از حکومت عباسيان زمينه مناسبي شد که آنها خود را نمايندگان و داعيان مهدي معرفي سازند و افراد ناآگاه را که از وضع موجود در رنج و زحمت بودند، دور خود جمع کنند. آنها که افرادي فقير و گاهي متوسط بودند با اميدهاي واهي، دور قرامطه را که خود را داعيان بر مهدي قلمداد کرده بودند، گرفتند و در عمل به خاطر رسيدن به مال و ثروت بادآورده، دست به خشونت هاي بي حدّي که سرانشان آنها را مجاز کرده بودند، زدند.
اينکه قرامطه بحرين گاهي خود را به فاطميان مغرب مي چسبانيدند; يکي براي استفاده از داعيه مهدويگري آنان بخصوص ابوعبيدالله المهدي العلوي بود و ديگري به علت رقابت و خصومتي بود که ميان فاطميان و عبّاسيان وجود داشت57 و اينها که در قلمرو عباسيان بودند و نارضايي مردم را از حکومت آنان مي ديدند، از اميدهاي مردم بر دور دست ها سوء استفاده مي کردند و آنها را به اطاعت از فاطميان مي خواندند، و شايد فتنه اي را که در سال 317 در
مکه به وجود آوردند و مراسم حج را بهم زدند و حجرالأسود را ربودند به اين جهت بوده که زمينه را براي تسلط فاطميان بر مکه فراهم سازند، چون شايع بود که کسي مي تواند لقب اميرالمؤمنين بگيرد که بر حرمين شريفين تسلط داشته باشد و امير حاج را او معين کند. اما با وجود اين ديديم که خليفه فاطمي چگونه اعمال قرامطه را تقبيح کرد و طي نامه شديد اللحني که قسمتهايي از آن را پيش از اين آورديم از آنها بيزاري جست و عمل آنها را مايه شرمندگي و رسوايي دانست.
بطوري که اشاره کرديم، سران قرامطه از موضوع مهدويّت بسيار سوء استفاده کردند. يکبار در سال 316 قرامطه در نزديکي کوفه از سپاه عباسيان شکست خوردند و پرچم هاي آنان به دست نيروهاي خليفه افتاد. در آن پرچم ها اين آيه نوشته شده بود: و نريد أن نمنّ علي الذين استضعفوا في الأرض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين 58 بطوري که مي دانيم اين آيه که مربوط به نجات قوم موسي از دست فرعون است، به ظهور حضرت مهدي و نجات جامعه بشري از فرعونيان و طاغوتيان نيز تفسير شده است. سران قرمطي با عوام فريبي خاصي اعتقاد مردم را درباره مهدويت، بازيچه دست خود کرده بودند.
پس از افول قدرت قرامطه حکومتها آنها را هرکجا يافتند کشتند بخصوص سلطان محمود غزنوي که بسيار ضد قرامطه بود. شاعر دربار او فرخي سيستاني گفته:
ملک ري از قرمطيان بستدي *** ميل تو اکنون به منا و صفاست
و پس از مرگ او گفت:
آه و دردا که کنون قرمطيان شاد شوند *** ايمني يابند از سنگ پراکند و دار
پـاورقي ها:
..........
20 ـ المقالات و الفرق، ص 83 و فرق الشيعه، ص 104.
21 ـ اشعري، مقالات الاسلاميين، ج 1، ص 98.
22 ـ شهرستاني، الملل و النحل، ج 1، ص 194.
23 ـ همان، ص 194.
24 ـ ملطي، التنبيه و الرد، ص 21 ـ 20.
25 ـ ابن حوقل، صورة الأرض، ص 62.
26 ـ تاريخ طبري، ج 5، ص 286.
27 ـ ابن عماد حنبلي، شذرات الذهب، ج 2، ص 192.
28 ـ ثابت بن سنان، تاريخ اخبار القرامطه، ص 58 و 59.
29 ـ در بعضي از کتب مورخان غربي که به فارسي ترجمه شده، نام اين شهر لحساء آمده است که اشتباه است و صحيح آن همان احساء مي باشد اين اشتباه به کتب بعضي از مورخان ايراني نيز (مانند آقاي انصاف پور در کتاب روند نهضتها) راه يافته است.
30 ـ کامل ابن اثير، ج 6، ص 187.
31 ـ ابن کثير، البداية والنهاية، ج 11، ص 158.
32 ـ ياقوت حموي، معجم البلدان، ج 5، ص 393.
33 ـ انصاف پور، روند نهضتها، ص 470، به نقل از حبيب السير.
34 ـ کامل ابن اثير، ج 5، ص 187. همچنين رجوع شود به: مقريزي، الخطط، ج 1، ص 250 به بعد.
35 ـ ابن تغري، النجوم الزاهره، ج 3، ص 226.
36 ـ ابن کثير، البداية و النهاية، ج 11، ص 165 ـ 163.
37 ـ همان، ص 171; و تقي الدين الفاسي، شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ج 2، ص 218.
38 ـ نجم عمر بن فهد، اتحاف الوري باخبار ام القري، ص 374، در شفاءالغرام تعداد سپاه قرامطه هفتصد نفر ذکر شده.
39 ـ شفاء الغرام، ج 2، ص 218.
40 ـ احمد السباعي، تاريخ مکه، ج 1، ص 171.
41 ـ تاريخ اخبار القرامطه، ص 54. اين شعر به صورتهاي مختلف نقل شده آنچه در بالا آورديم، علاوه بر اخبار القرامطه، در کتابهاي: النجوم الظاهرة، ج 3، ص 224 و شذرات الذهب، ج 2، ص 274 و اتحاف الوري، ج 2، ص 375 و تاريخ مکه، ج 1، ص 171 و چندين کتاب ديگر به همين صورت آمده ولي در بعضي کتب ديگر مصراع دوم شعر به اين صورت نقل شده: اخلق الخلق و افنيهم انا. البداية و النهايه، ج 11، ص 171 که نوعي ادعاي الوهيت است و لذا بنظر مي رسد که صورت دوم درست نباشد.
42 ـ ابن جوزي، المنتظم، ج 6، ص 223.
43 ـ البداية و النهاية، ج 11، ص 172.
44 ـ عريب القرطبي، صلة تاريخ الطبري، ص 134 (ذيل حوادث سال 316) گفتني است که تاريخ طبري با حوادث سال 302 پايان مي يابد. ضمناً همانگونه که مي دانيم فتنه قرامطه در مکه در سال 317 اتفاق افتاده ولي قرطبي آن را در ذيل حوادث سال 316 آورده که اشتباه است.
45 ـ اتحاف الوري، ج 2، ص 376.
46 ـ البداية و النهاية، ج 11، ص 172.
47 ـ اتحاف الوري، ج 2، ص 178.
48 ـ کامل ابن اثير، ج 6، ص 204 و البداية و النهاية، ج 11، ص 172. ابن کثير نام امير مکه را ذکر نکرده ولي ابن اثير او را ابن محلب مي داند و بعضي از مورخان از جمله ذهبي نام او را ابن محارب ذکر کرده اند. العبر في خبر من غبر، ج 2، ص 167. و به همين صورت است در: النجوم الزاهره، ج 2، ص 224.
49 ـ اتحاف الوري، ج 2، ص 378.
50 ـ تاريخ اخبار القرامطه، ص 54.
51 ـ البداية و النهاية، ج 11، ص 237.
52 ـ تاريخ اخبار القرامطه، ص 57.
53 ـ البداية و النهاية; ج 11، ص 237. و تاريخ اخبار القرامطه، ص 57 و کامل ابن اثير، ج 6، ص 335.
54 ـ النجوم الزاهره، ج 3، ص 302.
55 ـ اتحاف الوري، ج 2، ص 395.
56 ـ قطب راوندي، الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 476. و کشف الغمه، ج 2، ص 502 و بحارالانوار، ج 52، ص 58.
57 ـ کار اين رقابت بعدها به جايي رسيد که خليفه عباسي در قدح نست فاطميان مصر که خود را از بني هاشم مي دانستند، در سال 402 شهادتنامه اي درست کرد و از علما و بزرگان مخصوص علويون از جمله سيد مرتضي و سيد رضي امضا گرفت و اين در حالي بود که سيد رضي در مدح فاطميان شعر گفته بود. رجوع شود به: سيوطي، حسن المحاضره، ج 2، ص 151. و کامل ابن اثير، ج 7، ص 263.
58 ـ کامل ابن اثير، ج 6، ص 194.
جمعه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۷
de falska käslorna och tankarna
de äkta känslorna
är gudomliga
vid sidan om
de goda och äkta tankarna.
men de falska känslorna
vid sidan om
delvis goda tankar
är acceptabel.
är gudomliga
vid sidan om
de goda och äkta tankarna.
men de falska känslorna
vid sidan om
delvis goda tankar
är acceptabel.
سؤالات کلیدی من در باب تاریخ اساطیری ایران
سؤالات کلیدی من در باب تاریخ اساطیری ایران
سؤال 1- آیا در اوستا از خاندان هوگو (دارندگان چهارپایان خوب، در اصل هخا-؟) که از افراد آن جاماسپ (=مغکش، داماد زرتشت) و فرشوشتر (=شهریار جوان) پدر زن زرتشت (زرین تن) نام برده شده اند هخامنشیان منظور نیستند؟
راهنمایی اگر جاماسپ (مغکش) را همان داریوش (داماد بردیه) و فرشوشتر(= نوذر یعنی فرمانروای نو و جوان) را همان کورش سوم (= ثراتئونه یعنی سومی) بدانیم؛ بدانجا میرسیم که زرتشت همان گائوماته بردیه داماد و پسر خوانده کورش سوم بوده است که داریوش و همدستانش وی را ترور کردند. از محل ساتراپی گائوماته بردیه در بلخ و شمال هندوستان معلوم میگردد که اسم اصلی وی سپیتاک پسر سپیتمه جمشید (داماد و ولیعهد آستیاگ آخرین پادشاه ماد) بوده است. القاب زرتشت، زریادر، زریر (جملگی یعنی زرین تن و زرین موی) را از نام سپیتاک (روشن و سفید) استخراج نموده اند. میدانیم که موسی خورنی اسم آرای پدر خوانده و آرای پسر خوانده را به جای کورش سوم/فریدون (کشورگشا) و بردیه/ایرج آورده است. ویشتاسپ حامی زرتشت هم نه ویشتاسپ هخامنشی پدر داریوش بلکه معاصر او مگابرن ویشتاسپ پسرخوانده دیگر کورش و پسر بزرگ سپیتمه بوده است. سئیریمه (سلم) به همین معنی پسر بزرگ است. پیداست تور (وحشی) هم لقب پسر اصلی کو رش سوم یعنی کمبوجیه سوم بوده است که به دروغ داریوشی شایع بوده است که قاتل بردیه (نائب السلطنه اش در ایران) است و همین دروغ تاریخی شایع هنوز در کتابهای رسمی تاریخ ضبط است.
سؤال 2- آیا کیانیان یعنی کی قباد (فرمانروای روحانی)، اپیوه (دارای اخلاف نیک)، کیکاوس (یعنی پادشاه سرزمین چشمه زارها=کاشان)، سیاوش/فرود (مقتول به دست افراسیاب تورانی)، کیخسرو فاتح دژ بهمن دیوان در آن سوی اردبیل (در اساس اربیل) و قاتل افراسیاب، و آخروره (خون نریز و رحمدل) همان پادشاهان ماد یعنی دایائوکو (قاضی)، اوپیته (نیک پدر)، خشتریتی (شهریار نیرومند)، حاکم نواحی اطراف کوه کرکس، فرائورت (دیندار)، کی آخسارو (هوخشتره، فاتح و ویرانگر آشور و کشنده مادیای اسکیتی قاتل پدرش فرائورت)، آستیاگ (تاجدار یا ثروتمند) نیستند؟
سؤال 3 - آیا پیشدادیان حاکم "خونیرث" (دارای ارابه باشکوه) پرورش دهندگان اسبان ارابه همان پادشاهان آریائیان میتانی نیمه دوم هزاره دوم پیش از میلاد در شمال بین النهرین نیستند که مرکز حکومتشان شهر واشوکانی (مرکز ارابه ها، شهر کردنشین حسیکه کنونی در سوریه) نیستند که نخستین فرمانروایشان پراترنه (پیشداد) نام داشته است و کهن ترین فن رساله ارابه رانی با اسب از ایشان به یادگار مانده است؟ اگر بدانیم برای هر نام پیشدادی در میان پادشاهان میتانی معادل و مترادفی موجود است.
برای شناسایی زرتشت تاریخی در درجه اول باید این همانی بودن وی را با گائوماته بردیه (حاکم ارمنستان و اران و آذربایجان بعد حاکم بلخ و شمال هندوستان، شوهر آتوسا دختر کورش و پسر خوانده وی)، سپیتاک (پسر داماد و ولیعهد آستیاگ یعنی سپیتمه حاکم ولایات جنوب قفقاز) که کورش وی را به عنوان پسرخوانده خود به حکومت ناحیه دربیکان/دری ها در سمت بلخ انتخاب نموده بود (همانکه هرتسفلد وی را زرتشت تاریخی می داند)، زریادر/زریر حاکم ولایات جنوب قفقاز (شوهر آتوسا دختر کورش و برادر مگابرن ویشتاسپ پسر بزرگ سپیتمه) را مد نظر قرار داد. می دانیم که روایات ملی و یونانی و رومی نیز میگویند که زرتشت زاده رغه آذربایجان (مراغه) بود و از آنجا به حکومت بلخ بر گمارده شده است. سرنخ گره در همین حکومت در دو منطقه دوردست از هم جنوب یعنی ولایات جنوب قفقاز و بلخ و شمال هندوستان در عهد کورش (فریدون، فرشوشتر یعنی شهریار جوان) است که پدر زن و پدرخوانده و همچنین برادر خوانده بردیه/ایرج/برمایون و برادرش مگابرن ویشتاسپ/سلم/ارجاسپ/کتایه به شمار میرفته است. کورش بعد از قتل پدر ایشان سپیتمه، همسر مسن وی یعنی آمیتیدا دختر معروف آستیاگ را به مقاصد سیاسی به همسری انتخاب نموده بود. خارس میتیلنی میگوید ویشتاسپ و برادرش زریادر از آفرودیت آسمانی(آمیتیدا)و ایزد آدونیس (سپیتمه جمشید) به دنیا آمده بودند.
سؤال 1- آیا در اوستا از خاندان هوگو (دارندگان چهارپایان خوب، در اصل هخا-؟) که از افراد آن جاماسپ (=مغکش، داماد زرتشت) و فرشوشتر (=شهریار جوان) پدر زن زرتشت (زرین تن) نام برده شده اند هخامنشیان منظور نیستند؟
راهنمایی اگر جاماسپ (مغکش) را همان داریوش (داماد بردیه) و فرشوشتر(= نوذر یعنی فرمانروای نو و جوان) را همان کورش سوم (= ثراتئونه یعنی سومی) بدانیم؛ بدانجا میرسیم که زرتشت همان گائوماته بردیه داماد و پسر خوانده کورش سوم بوده است که داریوش و همدستانش وی را ترور کردند. از محل ساتراپی گائوماته بردیه در بلخ و شمال هندوستان معلوم میگردد که اسم اصلی وی سپیتاک پسر سپیتمه جمشید (داماد و ولیعهد آستیاگ آخرین پادشاه ماد) بوده است. القاب زرتشت، زریادر، زریر (جملگی یعنی زرین تن و زرین موی) را از نام سپیتاک (روشن و سفید) استخراج نموده اند. میدانیم که موسی خورنی اسم آرای پدر خوانده و آرای پسر خوانده را به جای کورش سوم/فریدون (کشورگشا) و بردیه/ایرج آورده است. ویشتاسپ حامی زرتشت هم نه ویشتاسپ هخامنشی پدر داریوش بلکه معاصر او مگابرن ویشتاسپ پسرخوانده دیگر کورش و پسر بزرگ سپیتمه بوده است. سئیریمه (سلم) به همین معنی پسر بزرگ است. پیداست تور (وحشی) هم لقب پسر اصلی کو رش سوم یعنی کمبوجیه سوم بوده است که به دروغ داریوشی شایع بوده است که قاتل بردیه (نائب السلطنه اش در ایران) است و همین دروغ تاریخی شایع هنوز در کتابهای رسمی تاریخ ضبط است.
سؤال 2- آیا کیانیان یعنی کی قباد (فرمانروای روحانی)، اپیوه (دارای اخلاف نیک)، کیکاوس (یعنی پادشاه سرزمین چشمه زارها=کاشان)، سیاوش/فرود (مقتول به دست افراسیاب تورانی)، کیخسرو فاتح دژ بهمن دیوان در آن سوی اردبیل (در اساس اربیل) و قاتل افراسیاب، و آخروره (خون نریز و رحمدل) همان پادشاهان ماد یعنی دایائوکو (قاضی)، اوپیته (نیک پدر)، خشتریتی (شهریار نیرومند)، حاکم نواحی اطراف کوه کرکس، فرائورت (دیندار)، کی آخسارو (هوخشتره، فاتح و ویرانگر آشور و کشنده مادیای اسکیتی قاتل پدرش فرائورت)، آستیاگ (تاجدار یا ثروتمند) نیستند؟
سؤال 3 - آیا پیشدادیان حاکم "خونیرث" (دارای ارابه باشکوه) پرورش دهندگان اسبان ارابه همان پادشاهان آریائیان میتانی نیمه دوم هزاره دوم پیش از میلاد در شمال بین النهرین نیستند که مرکز حکومتشان شهر واشوکانی (مرکز ارابه ها، شهر کردنشین حسیکه کنونی در سوریه) نیستند که نخستین فرمانروایشان پراترنه (پیشداد) نام داشته است و کهن ترین فن رساله ارابه رانی با اسب از ایشان به یادگار مانده است؟ اگر بدانیم برای هر نام پیشدادی در میان پادشاهان میتانی معادل و مترادفی موجود است.
برای شناسایی زرتشت تاریخی در درجه اول باید این همانی بودن وی را با گائوماته بردیه (حاکم ارمنستان و اران و آذربایجان بعد حاکم بلخ و شمال هندوستان، شوهر آتوسا دختر کورش و پسر خوانده وی)، سپیتاک (پسر داماد و ولیعهد آستیاگ یعنی سپیتمه حاکم ولایات جنوب قفقاز) که کورش وی را به عنوان پسرخوانده خود به حکومت ناحیه دربیکان/دری ها در سمت بلخ انتخاب نموده بود (همانکه هرتسفلد وی را زرتشت تاریخی می داند)، زریادر/زریر حاکم ولایات جنوب قفقاز (شوهر آتوسا دختر کورش و برادر مگابرن ویشتاسپ پسر بزرگ سپیتمه) را مد نظر قرار داد. می دانیم که روایات ملی و یونانی و رومی نیز میگویند که زرتشت زاده رغه آذربایجان (مراغه) بود و از آنجا به حکومت بلخ بر گمارده شده است. سرنخ گره در همین حکومت در دو منطقه دوردست از هم جنوب یعنی ولایات جنوب قفقاز و بلخ و شمال هندوستان در عهد کورش (فریدون، فرشوشتر یعنی شهریار جوان) است که پدر زن و پدرخوانده و همچنین برادر خوانده بردیه/ایرج/برمایون و برادرش مگابرن ویشتاسپ/سلم/ارجاسپ/کتایه به شمار میرفته است. کورش بعد از قتل پدر ایشان سپیتمه، همسر مسن وی یعنی آمیتیدا دختر معروف آستیاگ را به مقاصد سیاسی به همسری انتخاب نموده بود. خارس میتیلنی میگوید ویشتاسپ و برادرش زریادر از آفرودیت آسمانی(آمیتیدا)و ایزد آدونیس (سپیتمه جمشید) به دنیا آمده بودند.
چهارشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۷
قهرمانهای بزرگ ایران باستان
نخستین قهرمانان بنیانگذار ایران باستان و تاریخ ایران کدامند؟ بشناسیم و بعد قضاوت کنیم
در تاریخ ایران باستان در غرب که توسط یونانیها معرفی شده است کورش سوم (فریدون) فرمانروای قهرمان بلا منازع ایران معرفی شده است. اما به قول هاتف اصفهانی دل هر ذره ای که بشکافی آفتابیش در میان بینی. از تاریخ هرودوت و کورشنامه گزنفون معلوم میشود که کورش سوم محبوبیت جهانی خود را در ترکیب با نیایش کورش دوم سپهسالار کی آخسارو (کیخسرو، هوخشتره) و همچنین سردار رهایبخش ایرانیان آترادات پیشوای آماردان (رستم/گرشاسپ) بدست آورده است. کورش نواده دختری آستیاگ اول (تاجدار اول منظور فرائورت/سیاوش) نه همین کورش سوم (فریدون شاهنامه) بلکه کورش دوم (توس سپهسالار ایران در جنگهای رهایبخش مادها و پارسها از سلطه آشوریها و متحدان سکایی ایشان) است که به همراه برادرش آریارمنه (گستهم) در رأس سپاهیان کی آخسارو دلاوریها نموده است و از این جهت هم هست که ایرانیان ایشان را به همراه فرمانروایشان کی آخسارو از جاودانیهای بزرگ ایران زمین شمرده اند. در واقع قسمت اعظم اوستا و شاهنامه که بازگو کننده وقایع عصر قهرمانان ایران در زمان کیانیان (مادها) است همین قیام و انقلاب بزرگ مادها و پارسها ست که اساس ایران کنونی را به یادگار گذاشته است. دایائوکو (کیقباد) و پسرش اوپیته (اپیوه) ارزش مقامشان در تأسیس حکومت ماد (به هوشیاری تکیه زده به حمایت اوراتو و ماننا) است. قیام اساسی علیه سلطه نابودکننده آشور توسط چهارپسر اوپیته تحت رهبری خشتریتی (کیکاوس) برادر بزرگتر، صورت گرفته است که سرانجام منجر به شکست آشوریان در پای حصار شهر آمل مازندران گردیده است. آنجا که خشتریتی و بزرگان ماد را به محاصره گرفته بودند؛ توسط آترادات (گرساسپ/رستم) پیشوای سکائیان آماردی کشتار گردیدند و بنای ایران مستقل بنیاد نهاده شد. این واقعه بسیار مهم در شاهنامه به صورت هفتخوان رستم در مازندران منعکس گردیده است. بنابراین گرشاسپ/رستم (=در هم شکننده ستمگران) نه یک پهلوانی با نیروی مافوق بشر بلکه سردار بینانگذار نخستین ایران مستقل در کنار خشتریتی (کیکاوس) است. یعنی نخستین رهبران سیاسی انقلاب انقلابهای ایرانیان همین آترادات (رستم/گرشاسپ) و خشتریتی (کیکاوس) است که آشوریان وی را دشمن محتال می نامیده اند. دومین فرمانروای قهرمان همان کی آخسارو (کیخسرو، هوخشتره) و سردارش توس (کورش دوم) است که قسمت اعظم سرودهای اوستا و اشعار حماسی شاهنامه در ترکیب با حماسه آترادات (رستم/گرشاسپ) به عهد ایشان اختصاص دارد. اوستا به صراحت کیخسرو را نخستین متحد کننده ایرانیان معرفی نموده است. در سومین مرحله تشکیل دهنده امپراطوری بزرگ ایرانیان کورش سوم (فریدون) قرار دارد که در عهد خاندان داریوش حماسه آترادات (آگرادات، رستم/گرشاسپ) را با وی مرتبط ساخته اند. این خبر منابع یونانی و رومی که نام اصلی کورش سوم (ثراتئونه اوستا= یعنی سومی) یا همان فریدون (کشورگشا) را آگرادت (آترادات یعنی مخلوق آتش، مطابق خبر استرابون) یا پسر آترادات(=آگرادات، مخلوق آتش، مطابق خبر کتسیاس) معرفی نموده اند از همین فقره انتساب عمدی وی آترادات پیشوای آماردان عاید گردیده است. کاوه آهنگر قیام کننده علیه بیداد ضحاک (آشور یعنی خدای آشوریان که به معنی خندان است) نه مربوط به عهد فریدون/کورش بلکه به عهد خشتریتی (کیکاوس) تعلق دارد. چون در کتاب یهودی تویت نام کاوه آهنگر به صورت آهیگر (اخگر) قید شده که صورت دیگر همان نام آترادات (آگرادات= مخلوق آتش) است. در روایات اساطیری ایرانی منحصر به فرد آذربرزین نامه نام ایرانی تاریخی دیگر آترادات به شکل آذربرزین قید گردیده است. گائوماته بردیه (پسر سپیتمه و داماد و پسرخوانده کورش سوم) که در ایران بیشتر تحت نام زرتشت سپیتمان معروف شده است در واقع شاعر و فیلسوف نظریه پرداز انقلاب بزرگ تشکیل دولت و امپراطوری ایرانیان و یک مصلح اجتماعی به تمام معنی بوده است. در این رابطه گفتنی است که ایرانیان عهد طلایی خود را همان چهار و نیم سال زمامداری گائوماته بردیه/سپیتمان زرتشت و برادرش مگابرن ویشتاسپ به عنوان نائب السلطنه کمبوجیه سوم به شمار می آورده اند. کمبوجیه در این ایام به سفر جنگی مصر و حبشه رفته بود و در بازگشت کشته شد. چنانکه شاملو شاعر دریافته از دروغهای بعدی داریوش در باب ساخته و پرداخته نمودن تنی بودن کمبوجیه و بردیه پیداست که وی نیز به مانند برادر خوانده اش گائوماته بردیه توسط داریوش و سران پارسی همدستش از ترور گردیده بوده است. تنها شایعه خبر مرگ کمبوجیه در مصر بوده است که گائوماته بردیه حکومت خود بر امپراطوری هخامنشی را با بخشش مالیاتهای امپراطوری به مدت پنج سال و برچیدن بتخانه ها، آزادی بردگان، تقسیم اراضی رسمی اعلام نموده بود. این اصلاحات تا آن تاریخ نظیر نداشته است از اینجاست که در ایران عصر وی عهد طلایی ایرانیان به شمار رفته و در سمت هند چند مکتب به نامهای مختلف او از جمله گوتمه بودا و گوتمه مهاویرا و گوتمه شوارا تشکیل یافته که موفقترینشان بودائیگری است. القاب گوتمه و گائوماته مترادف هم به معنی حافظ و دانای سرودهای دینی هستند. بی جهت نیست که پدر تاریخ هرودوت میگوید که مردم آسیا از شنیدن خبر ترور گائوماته بردیه (سپیتاک زرتشت) به سوگ نشستند. در کتاب پهلوی زند بهمن یشت در فقرات 20- 29در این باب مندرج است که "اهورامزدا درختی را به زرتشت نشان داد و گفت: این درخت عبارت است از گیتی و هفت شاخهً فلزی که از آن سرزده است عبارت است از هفت دوره آینده جهان . شاخهً زرین آن اشاره است به عهد زرتشت (گائوماته بردیه پسر کوچک سپیتمه، داماد و پسر خوانده کورش سوم، حاکم بلخ و شمال هندوستان) و گشتاسپ (مگابرن، پسر بزرگ سپیتمه، پسرخوانده دیگر کورش سوم، حاکم گرگان)، شاخهً سیمین آن اشاره است به عهد ارتخشتر (اردشیر درازدست) که وهومن سپنداتان (در اصل خشایارشا پدر اردشیر درازدست)خوانند؛ شاخه های دیگر این درخت که شاخه های رویین، برنجین، ارزیزین، پولادین و آهن آلوده و تیره باشد به حسب ترتیب متعلق است به عهدهای اردشیر بابکان، بلاش اشکانی، بهرام گور، خسرو پسر قباد و آخرین شاخه که آهن آلوده و تیره باشد، عهد سلطنت دیوان ژولیده موی و خشم نژاد." که لابد از این عهد خشم و کین عهد زشت و شوم استیلای عرب اراده شده است(جلد دوم یشتها صفحه 284و285). در موضوع سه شئوشیانت زرتشتیان (یعنی منجی های سودرسان) یعنی اوخشیت ارته (پروراننده قانون مقدس)، اوخشیت نمه (پرورنده نماز) و استوت ارته (مظهر قانون مقدس) باید گفته شود این موعودها به ترتیب نشانگر ایزد مهر، گائوماته زرتشت و کورش سوم (فریدون) هستند. مسیحیان و مسلمین در باب موعود این باور کهن ایرانی را در وجود عیسی، محمد و مهدی موعود ریخته و از این باور پیروی کرده اند. مطابق قرآن محمد خود را همان احمد موعود (=استوت ارته، در معنی ستوده پاک) گمان میکرد و محمد رضا نیز خود را کمربسته ابوالفضل می پنداشت که در عمل هم کمربسته ارتجاع دینی و هم کمر بسته ابر قدرت غرب می بود. اخیرا علاقمندان و پژوهنگان تاریخ به طور طبیعی با پیشرفت دانشها درک بهتری از بسیاری از مورخین عهد پهلوی پیدا نموده اند که در توجیه استبداد سلطنتی دون کیشوت وار تاریخ ایران را به کورش سوم منتهی می نمودند و عصر استبداد، وابستگی،عقب ماندگی و شرمساری ایرانیان را با نخستین امپراطوری بزرگ ایران و جهان را لعاب میکشیدند. حال لعاب مذهبی آیینهای کهن ایرانی معرب را شق دینی استبداد به رخ می مالد.
در تاریخ ایران باستان در غرب که توسط یونانیها معرفی شده است کورش سوم (فریدون) فرمانروای قهرمان بلا منازع ایران معرفی شده است. اما به قول هاتف اصفهانی دل هر ذره ای که بشکافی آفتابیش در میان بینی. از تاریخ هرودوت و کورشنامه گزنفون معلوم میشود که کورش سوم محبوبیت جهانی خود را در ترکیب با نیایش کورش دوم سپهسالار کی آخسارو (کیخسرو، هوخشتره) و همچنین سردار رهایبخش ایرانیان آترادات پیشوای آماردان (رستم/گرشاسپ) بدست آورده است. کورش نواده دختری آستیاگ اول (تاجدار اول منظور فرائورت/سیاوش) نه همین کورش سوم (فریدون شاهنامه) بلکه کورش دوم (توس سپهسالار ایران در جنگهای رهایبخش مادها و پارسها از سلطه آشوریها و متحدان سکایی ایشان) است که به همراه برادرش آریارمنه (گستهم) در رأس سپاهیان کی آخسارو دلاوریها نموده است و از این جهت هم هست که ایرانیان ایشان را به همراه فرمانروایشان کی آخسارو از جاودانیهای بزرگ ایران زمین شمرده اند. در واقع قسمت اعظم اوستا و شاهنامه که بازگو کننده وقایع عصر قهرمانان ایران در زمان کیانیان (مادها) است همین قیام و انقلاب بزرگ مادها و پارسها ست که اساس ایران کنونی را به یادگار گذاشته است. دایائوکو (کیقباد) و پسرش اوپیته (اپیوه) ارزش مقامشان در تأسیس حکومت ماد (به هوشیاری تکیه زده به حمایت اوراتو و ماننا) است. قیام اساسی علیه سلطه نابودکننده آشور توسط چهارپسر اوپیته تحت رهبری خشتریتی (کیکاوس) برادر بزرگتر، صورت گرفته است که سرانجام منجر به شکست آشوریان در پای حصار شهر آمل مازندران گردیده است. آنجا که خشتریتی و بزرگان ماد را به محاصره گرفته بودند؛ توسط آترادات (گرساسپ/رستم) پیشوای سکائیان آماردی کشتار گردیدند و بنای ایران مستقل بنیاد نهاده شد. این واقعه بسیار مهم در شاهنامه به صورت هفتخوان رستم در مازندران منعکس گردیده است. بنابراین گرشاسپ/رستم (=در هم شکننده ستمگران) نه یک پهلوانی با نیروی مافوق بشر بلکه سردار بینانگذار نخستین ایران مستقل در کنار خشتریتی (کیکاوس) است. یعنی نخستین رهبران سیاسی انقلاب انقلابهای ایرانیان همین آترادات (رستم/گرشاسپ) و خشتریتی (کیکاوس) است که آشوریان وی را دشمن محتال می نامیده اند. دومین فرمانروای قهرمان همان کی آخسارو (کیخسرو، هوخشتره) و سردارش توس (کورش دوم) است که قسمت اعظم سرودهای اوستا و اشعار حماسی شاهنامه در ترکیب با حماسه آترادات (رستم/گرشاسپ) به عهد ایشان اختصاص دارد. اوستا به صراحت کیخسرو را نخستین متحد کننده ایرانیان معرفی نموده است. در سومین مرحله تشکیل دهنده امپراطوری بزرگ ایرانیان کورش سوم (فریدون) قرار دارد که در عهد خاندان داریوش حماسه آترادات (آگرادات، رستم/گرشاسپ) را با وی مرتبط ساخته اند. این خبر منابع یونانی و رومی که نام اصلی کورش سوم (ثراتئونه اوستا= یعنی سومی) یا همان فریدون (کشورگشا) را آگرادت (آترادات یعنی مخلوق آتش، مطابق خبر استرابون) یا پسر آترادات(=آگرادات، مخلوق آتش، مطابق خبر کتسیاس) معرفی نموده اند از همین فقره انتساب عمدی وی آترادات پیشوای آماردان عاید گردیده است. کاوه آهنگر قیام کننده علیه بیداد ضحاک (آشور یعنی خدای آشوریان که به معنی خندان است) نه مربوط به عهد فریدون/کورش بلکه به عهد خشتریتی (کیکاوس) تعلق دارد. چون در کتاب یهودی تویت نام کاوه آهنگر به صورت آهیگر (اخگر) قید شده که صورت دیگر همان نام آترادات (آگرادات= مخلوق آتش) است. در روایات اساطیری ایرانی منحصر به فرد آذربرزین نامه نام ایرانی تاریخی دیگر آترادات به شکل آذربرزین قید گردیده است. گائوماته بردیه (پسر سپیتمه و داماد و پسرخوانده کورش سوم) که در ایران بیشتر تحت نام زرتشت سپیتمان معروف شده است در واقع شاعر و فیلسوف نظریه پرداز انقلاب بزرگ تشکیل دولت و امپراطوری ایرانیان و یک مصلح اجتماعی به تمام معنی بوده است. در این رابطه گفتنی است که ایرانیان عهد طلایی خود را همان چهار و نیم سال زمامداری گائوماته بردیه/سپیتمان زرتشت و برادرش مگابرن ویشتاسپ به عنوان نائب السلطنه کمبوجیه سوم به شمار می آورده اند. کمبوجیه در این ایام به سفر جنگی مصر و حبشه رفته بود و در بازگشت کشته شد. چنانکه شاملو شاعر دریافته از دروغهای بعدی داریوش در باب ساخته و پرداخته نمودن تنی بودن کمبوجیه و بردیه پیداست که وی نیز به مانند برادر خوانده اش گائوماته بردیه توسط داریوش و سران پارسی همدستش از ترور گردیده بوده است. تنها شایعه خبر مرگ کمبوجیه در مصر بوده است که گائوماته بردیه حکومت خود بر امپراطوری هخامنشی را با بخشش مالیاتهای امپراطوری به مدت پنج سال و برچیدن بتخانه ها، آزادی بردگان، تقسیم اراضی رسمی اعلام نموده بود. این اصلاحات تا آن تاریخ نظیر نداشته است از اینجاست که در ایران عصر وی عهد طلایی ایرانیان به شمار رفته و در سمت هند چند مکتب به نامهای مختلف او از جمله گوتمه بودا و گوتمه مهاویرا و گوتمه شوارا تشکیل یافته که موفقترینشان بودائیگری است. القاب گوتمه و گائوماته مترادف هم به معنی حافظ و دانای سرودهای دینی هستند. بی جهت نیست که پدر تاریخ هرودوت میگوید که مردم آسیا از شنیدن خبر ترور گائوماته بردیه (سپیتاک زرتشت) به سوگ نشستند. در کتاب پهلوی زند بهمن یشت در فقرات 20- 29در این باب مندرج است که "اهورامزدا درختی را به زرتشت نشان داد و گفت: این درخت عبارت است از گیتی و هفت شاخهً فلزی که از آن سرزده است عبارت است از هفت دوره آینده جهان . شاخهً زرین آن اشاره است به عهد زرتشت (گائوماته بردیه پسر کوچک سپیتمه، داماد و پسر خوانده کورش سوم، حاکم بلخ و شمال هندوستان) و گشتاسپ (مگابرن، پسر بزرگ سپیتمه، پسرخوانده دیگر کورش سوم، حاکم گرگان)، شاخهً سیمین آن اشاره است به عهد ارتخشتر (اردشیر درازدست) که وهومن سپنداتان (در اصل خشایارشا پدر اردشیر درازدست)خوانند؛ شاخه های دیگر این درخت که شاخه های رویین، برنجین، ارزیزین، پولادین و آهن آلوده و تیره باشد به حسب ترتیب متعلق است به عهدهای اردشیر بابکان، بلاش اشکانی، بهرام گور، خسرو پسر قباد و آخرین شاخه که آهن آلوده و تیره باشد، عهد سلطنت دیوان ژولیده موی و خشم نژاد." که لابد از این عهد خشم و کین عهد زشت و شوم استیلای عرب اراده شده است(جلد دوم یشتها صفحه 284و285). در موضوع سه شئوشیانت زرتشتیان (یعنی منجی های سودرسان) یعنی اوخشیت ارته (پروراننده قانون مقدس)، اوخشیت نمه (پرورنده نماز) و استوت ارته (مظهر قانون مقدس) باید گفته شود این موعودها به ترتیب نشانگر ایزد مهر، گائوماته زرتشت و کورش سوم (فریدون) هستند. مسیحیان و مسلمین در باب موعود این باور کهن ایرانی را در وجود عیسی، محمد و مهدی موعود ریخته و از این باور پیروی کرده اند. مطابق قرآن محمد خود را همان احمد موعود (=استوت ارته، در معنی ستوده پاک) گمان میکرد و محمد رضا نیز خود را کمربسته ابوالفضل می پنداشت که در عمل هم کمربسته ارتجاع دینی و هم کمر بسته ابر قدرت غرب می بود. اخیرا علاقمندان و پژوهنگان تاریخ به طور طبیعی با پیشرفت دانشها درک بهتری از بسیاری از مورخین عهد پهلوی پیدا نموده اند که در توجیه استبداد سلطنتی دون کیشوت وار تاریخ ایران را به کورش سوم منتهی می نمودند و عصر استبداد، وابستگی،عقب ماندگی و شرمساری ایرانیان را با نخستین امپراطوری بزرگ ایران و جهان را لعاب میکشیدند. حال لعاب مذهبی آیینهای کهن ایرانی معرب را شق دینی استبداد به رخ می مالد.
یکشنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۷
معنی نام عاشیق ترانه سرایان حماسی و عاشقی آذری
اگر این نام را از کلمات عربی عشق و عاشقی مشتق بدانیم تمام قضیه حل نمیشود چه در اوستا گروهی از سرود خوانان که دارای زبان و فرهنگ غیر ایرانی بودند اوسیج (ترانه سرایان خواهان سلامتی) خوانده شده اند و روش کار عاشیقها هنوز هم انعام گرفتن به هنگام ترانه سرایی است سرودهایی که به سلامتی خواهان سرود سلامتی خوانده میشوند.در سانسکریت هم که نزدیکتر از زبان ایرانی به زبان سکایی بوده است آشیس-ک دعای خیر و برکت خوان به همین معنی است. بنابراین در اساس نام عاشیقها یک کلمه ایرانی و سکایی به معنی ترانه سرایان خواهان سلامتی نهفته است.
والنتاین ایزد مهر در سلک رومیان است
زمانی امپراطور کلاودیوس(41-54بعد از میلاد) که بنیادجشن والنتاین به زمان وی منسوب است؛ هنوز مسیحیت نضج نگرفته بود و داشت از سنن میترایی (مهری) برای رشد و گسترش خود بهره میگرفت؛ پرستش ایزد ایرانی مهر در امپراتوری روم تحت عناوین مختلف در اوج محبوبیت خود بوده است. می دانیم ایزد مهر (خداوند زورخانه ها و ورزشهای رزمی ایرانیان= پوریای ولی اساطیری= بسیار نیرومند) در واقع خداوند خورشید و مهر و سلامتی و عهد و پیمان به شمار میرفته است و الله الرحمن و الرحیم قرآن صفت بخشنده و مهربان خود را از وی به عاریت گرفته است. نظریه انطباق والنتاین با الهه زمین ایرانیان سپندارمذ که لابد به مناسبت نزدیکی (و نه مقارنت) روز والنتاین با ایام ماه اسفند (ماه الهه سپندارمذ) بدین نظریه انحرافی رسیده اند، میدانیم روز والنتاین در اواخر ماه بهمن واقع است نه در اسفند ماه لذا مطابقت سپندارمذ با والنتاین تاب انتقاد ندارد. می دانیم روز والنتاین دقیقاً در اواسط فوریه یعنی اواخر بهمن ماه واقع است. لقب پوریای ولی ایزد مهر یعنی یاور بسیار نیرومند نشانگر آن است که والنتاین (سالم و نیرومند) از ترجمه لاتینی همین لقب ایرانی نام ایزد مهر پدید آمده است. می دانیم ایزد مهر همچنین دارای عناوین بهرام (رامش نیک دهنده)، ائیریامن (دوست منش)، بهمن (نیکومنش) بوده است که هر یک از اینان بعداً نام ایزد و امشاسپندی جداگانه به حساب آمده است. مسلم به نظر میرسد پیش ایرانیان باستان ایزد مهر ایزد آغاز و پایان هر دو جشن چله بزرگ و کوچک بهمن ماه بوده است که از اولی جشنهای سده و شب یلدای ایرانیان و عید کریسمس مسیحیان و از دومی همین والنتاین غربیان به یادگار مانده است. در جشن مهرگان منسوب به ایزد مهر حتی پادشاهان هخامنشی کنار مردم به طرب و خوشی و رقص و شادمانی می پرداخته اند.
والنتاین چیست (حمید نوروز علی)
روز والنتاین (روز عشاق و یا روز عشق ورزی) مصادف با ۲۵ بهمنماه (۱۴ فوریه) در بعضی فرهنگها روز ابراز عشق است.
این ابراز عشق معمولاً با فرستادن کارت والنتاین به صورت ناشناس انجام میشود. سابقهٔ تاریخی روز والنتاین به جشنی که به افتخار قدیس والنتاین در کلیساهای کاتولیک برگزار میشد، باز میگردد.
در سده سوم میلادی که مطابق میشود با اوایل شاهنشاهی ساسانی در ایران، در روم باستان فرمانروایی بوده است بنام کلودیوس دوم. کلودیوس عقاید عجیبی داشته است از جمله اینکه سربازی خوب خواهد جنگید که مجرد باشد. از این رو ازدواج را برای سربازان امپراتوری روم قدغن میکند.
کلودیوس به قدری بیرحم وفرمانش به اندازهای قاطع بود که هیچ کس جرات کمک به ازدواج سربازان را نداشت. اما کشیشی به نام والنتیوس یا والنتاین، مخفیانه عقد سربازان رومی را با دختران محبوبشان جاری میکرد. کلودیوس دوم از این جریان خبردار میشود و دستور میدهد که والنتاین را به زندان بیندازند.
والنتاین در زندان عاشق دختر زندانبان میشود. سرانجام کشیش به جرم جاری کردن عقد عشاق، با قلبی عاشق اعدام میشود!
بنابراین او را به عنوان فدایی و شهید راه عشق میدانند و از آن زمان نهاد و نمادی میشود برای عشقدر ایران باستان، نه چون رومیان از سه قرن پس از میلاد، که از بیست قرن پیش از میلاد، روزی موسوم به روز عشق بوده است. در تقویم جدید ایرانی دقیقا مصادف است با ۲۹ بهمن، یعنی تنها ۳ روز پس از روز والنتاین. این روز سپندارمذگان یا «اسفندارمذگان» نام داشته است. سپندارمذگان جشن زمین و گرامی داشت عشق است که هر دو در کنار هم معنا پیدا میکردند. در این روز زنان به شوهران خود با محبت هدیه میدادند. مردان نیز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده، به آنها هدیه داده و از آنها اطاعت میکردند. اخیرا گروهی از دوستداران فرهنگ ایرانی پیشنهاد کرده اند که به منظور حفظ فرهنگ ایرانی سپندارمذگان بجای والنتاین به عنوان روز عشق گرامی داشته شود.
از چند سال پیش در ایران صحبتهایی مبنی بر آمیختن والنتاین با سنتهای اسلامی به گوش میرسد.
محمدرضا زائری، روحانی محافظه کاران، از پیشنهاد دهندگان طرح نامگذاری روز اول ازدواج حضرت علی (ع) (امام اول شیعیان) و همسرش فاطمه زهرا (س)، به عنوان روز عشق ورزی بود.
محمد علی ابطحی معاون پارلمانی سید محمد خاتمی رئیس جمهور سابق ایران، از جمله افراد حکومتی بود که روز والنتاین را در وبنوشت خود تبریک گفت. این تبریک با واکنشهای تندی روبرو شد.
توضیحات بیشتر
اکثر فرهنگ های دیرین دنیا ، یه روز در سال برای جشن ابراز عشق و علاقه دارن . ما ایرانی ها هم در فرهنگ زرتشتی ماه مهر رو داریم که مظهر مهربانی ایرانیان و ماه ابراز عشق هست که تو اون ماه روز هایی برای ابراز علاقه به اشخاص مختلف و مراسم متعدد جشن های مهربانی هست. تا حدی که مهربانی جزو عبادت های زرتشتیان یا اجداد ما بوده . تو فرهنگ زرتشتی یه روز دیگه هم هست که این روز (سپندارمزگان) یا (اسفندارمزگان) نام داشته .
فلسفه بزرگداشتن این روز به عنوان (روز عشق) به این صورت بوده که در ایران باستان هر ماه رو سی روز حساب می کردند و علاوه بر اینکه ماه ها اسم داشتند، هریک از روزهای ماه نیز یک نام داشتند. بعنوان مثال روز اول (روز اهورا مزدا)، روز دوم، روز بهمن ( سلامت، اندیشه) که نخستین صفت خداوند است، روز سوم اردیبهشت یعنی (بهترین راستی و پاکی) که باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهریور یعنی (شاهی و فرمانروایی آرمانی) که خاص خداوند است و روز پنجم(سپندار مز) بوده است. سپندار مز لقب ملی زمینه. یعنی گستراننده، مقدس، فروتن. زمین نماد عشقه چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می ورزه. زشت و زیبا رو به یک چشم می نگره و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می ده. به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندار مزگان رو بعنوان نماد عشق می پنداشتند. در هر ماه، یک بار، نام روز و ماه یکی می شده که در همان روز که نامش با نام ماه مقارن می شد، جشنی ترتیب می دادند متناسب با نام آن روز و ماه. مثلا شانزدهمین روز هر ماه مهر نام داشته که در ماه مهر، (مهرگان) لقب می گرفت. همین طور روز پنجم هر ماه سپندار مز یا اسفندار مز نام داشت که در ماه دوازدهم سال که آن هم اسفندار مز نام داشت، جشنی با همین عنوان می گرفتند. یعنی پنجم اسفند روز جشن عشاق یا جشن سپندار مزگان هست.
سپندار مزگان جشن زمین و گرامی داشت عشقه که هر دو در کنار هم معنا پیدا می کردند. در این روز زنان به شوهران خود با محبت هدیه می دادند. مردان نیز زنان و دختران رو بر تخت شاهی می نشوندن ، به اونها هدیه می دادن و ازشون اطاعت می کردند این میشه حرمت واقعی زن- ببینین دین مهر یعنی چی!!
.« این بود آیین پارسی و آن نیز آیین تازی که بر دار کردند دوازده هزار کودک رومشکان را در قعر باخت نبرد»
سمبلهای والنتاین شامل موارد زیر میباشد:
1- شکل یک قلب ساده و یا تیر خورده: از آنجـایـی کـه قـلب مرکز احساسات عمیق،اصیل و پر شور است. قلب تیر خورده آسیب پذیری عشق را نشان میدهد. هنگامی که شما از سوی معشوق خود طرد میشود. قلب تیر خورده نشانه پیوند و اتحاد زن و مرد نیز می باشد.
کـه به شـکل یک کودک برهنه، فربه و بالدار ترسیم میگردد. این کودک شیطان با لبخندی موذیانه - کیوپید(CUPID)2- تـیـر و کمان نیز با خود حمل میکند. چنانچه یکی از تیرهای این کودک به قلب فردی اصابت کند وی فورا عاشق می شود. کـیوپید در واقع پسر ونوس الهه عشق و زیبایی در افسانه های روم باستان می بـاشد. معنی لغوی آن “آرزو ” است. همتای کوپید در افسانه های یونانی اروس نام دارد کوپید برخی اوقات آمور نیز نامیده میگردد.
3-کبوتر،قمری و مرغ عشق: این پرندگان نماد وفاداری، پاکی و معصومیت هستند.
. 4- گل رز: گل سرخ شهبانوی گلهاست. نماد جنگ و صلح، عشق و گذشت
5- تور: جنـس دستـمال خانم هـا را در گـذشـته تشـکـیـل میـداده است. در زمــانهای دیرین رسم برآن بوده که هرگاه دسـتـمال خـانمـی به زمیــن می افتاد مردی که متوجه آن میشده بلافاصله آن را از زمین برداشته و به زن می داد.
6- گره های عشق: از یک سری حلقه های در هم تنیده و بافته شـده تشکـیـل یـــافته اند. این حلقه ها آغاز و پایانی ندارند و نماد عشق جاودانی و پایدار است.
: این علامت به معنی بوسه در کارت های تبریک و نامه های روز والنتاین است. X 7- علامت
8- روبان قرمز: این رسم به زمانهای قدیم بازمیگردد که شوالیه ها هنـگـامیکه عـازم جنـگ بودند نوار یا روسری از معشوقه خود دریافت کرده و آن را به یادگار با خود میبردند.
سالیانه بیش از یک میلیارد کارت تبریک والنتاین در سراسر جهان رد و بدل میگردد که ۸۵ درصد آنها توسط زنان خریداری میشود.
سالیانه ۵۰ میلیون گل رز و میلیونها جعبه شکلات در سالروز والنتاین هدیه داده میشود که اغلب آنها را مردان خریداری میکنند.
هدایای روز والنتاین شامل: گل رز و یا دسته گل کوچک، شکلات، کارت تبریک والنتاین، عروسک، شمع، یک نامه عاشقانه، یک قطعه شعر عاشقانه و یا هدیه کوچک.
برای جشن گرفتن این روز به یک کافی شاپ و یا برای صرف شام به یک رستوران دنج بروید.
رنگهای روز والنتاین شامل قرمز، سفید و صورتی است.
در خصوص تاریخچه و مبداء والنتاین اختلاف نظر وجود داشته تا جایی که والنتاین با افسانه در آمیخته است.
هویت والنتاین مبهم است. در کل ۳ روایت در رابطه با والنتاین نقل گردیده که به آنها اشاره میکنیم.
۱۵ فوریه در رم باستان جشنواره ای به نام لوپرکالیا میان کافران متداول بوده است که جشن تطهیر و زمان خانه تکانی بوده است. در این جشن مشرکین از خدای بخاطر محافظت از چوپانها و گله هایشان از گزند گرگها قدردانی میکردند. در این فستیوال بمنظور بزرگداشت فانوس خدای حاصلخیزی، باروری و جنگلها رومیان یک سگ و دو بز نر را قربانی کرده و از پوست آنها شلاق میساختند. مردان با این شلاقها به میان مردم رفته و به هر کسی که میرسیدند ضربه ای با شلاق به آنها میزدند. دختران داوطلبانه برای شلاق خوردن صف میکشیدند. آنها اعتقاد داشتند که شلاق خوردن با تازیانه های ساخته شده از پوست بز باروری آنها را تضمین میکند. همچنین در این جشن طی بزرگداشت الهه ای بنام JUNO FEBRUTA زنان مجرد نامه های عاشقانه مینوشتند و درون گلدانهایی می انداختند. (و یا تنها نام خود را روی برگه ای مینوشتند) مردان مجرد روم نیز هر کدام یکی از این یادداشتها را از درون گلدانها بیرون کشیده و مشتاقانه بدنبال دختر نویسنده نامه میرفتند. (نوعی دوست یابی) این آشنایی ها اغلب به ازدواج می انجامید. این رسم تا قرن هجدهم ادامه داشت اما از آن به بعد مردان رم ترجیح دادند پیش از آشنایی زن را ببینند!
کلیسای کاتولیک حداقل ۳ قدیس بنام والنتین یا والنتینوس شناسایی کرده که هر سه در روز ۱۴ فوریه به شهادت رسیده اند.
والنتاین مقدس یک کشیش مسیحی بوده که در قرن سوم خدمت میکرده زمانی که امپراطور کلاودیس دوم بر روم حکمرانی میکرده است. کلادیوس دریافت که مردان مجرد از آنجایی که همسر و خانواده ای ندارند (مردان متاهل حاضر به ترک همسر و خانواده خود نبودند) نسبت به مردان متاهل بیشتر به سربازی روی آورده و سربازان بهتر، کاراتر و جنگجو تری نیز میباشند. از همین رو ازدواج را برای مردان جوان غیر قانونی و ممنوع اعلام کرد. والنتاین که این حکم را ناعادلانه و ظالمانه میپنداشت از فرمان کلادیوس سرباز زد. والنتاین مخفیانه عشاق جوان را به عقد یکدیگر در می آورد. هنگامی که این عمل والنتاین بر ملا گشت کلودیوس حکم اعدام وی را صادر کرد.
خود والنتاین نخستین فردی بود که برای اولین بار نامه والنتاین را نگاشت. وی هنگامی که در زندان بسر میبرد دلداده دختر جوانی شد که دختر زندانبان وی بود. این دختر جوان زمانی که والنتاین در بازداشت بسر میبرد به ملاقات وی می آمد. در انتهای این نامه والنتاین چنین نوشته بود: “از طرف والنتاین تو.” این عبارت کماکان در نامه های روز والنتاین استفاده میشود.
والنتاین در روز ۱۴ فوریه اعدام شد. تقریبا در سال ۲۶۹ پس از میلاد. به گرامیداشت وی کلیسایی در سال ۳۵۰ پس از میلاد بنا گردید که پیکر وی نیز در آنجا دفن شده است. در واقع روز والنتاین سالروز مرگ و خاک سپاری والنتاین میباشد.
فردی بود که روز ۱۴ فوریه را، در سال ۴۹۸ پس از میلاد، روز والنتانوس روز نام نهاد . پاپ اعظم گلاسیوس. در واقع وی این روز را جایگزین آیین کفرآمیز لوپرکالیا که مختص کافران بود کرد. وی در گلدانها عوض نام دختران اسامی مقدسین مسیحی را نهاد. و با این کار به لوپرکالیا تقدس بخشید. در این آیین مرد و زن هر دو یک نام قدیس را از گلدان بیرون میکشیدند که میبایست تا آخر سال خصوصیات اخلاقی آن قدیس را الگو قرار داده و در خود متجلی می ساختند.
روایت دیگر: در دوران کلادیوس مسیحیت به شدت سرکوب میشد. والنتاین نه تنها کشیش و مبلغ مسیحیت بود بلکه رهبر جنبش زیر زمینی مسیحیان نیز بود. اغلب کشیشها در این دوران زندانی و سپس اعدام گردیدند. والنتاین پس از به زندان افتادن دختر نابینای زندانبان خود را شفا میدهد. کلادیوس پس از اینکه از این خبر مطلع میگردد به خشم آمده و دستور میدهد سر وی را از تنش جدا سازند.
کهن ترین نامه و شعر والنتاین توسط چارلز، دوک اورلئان نگاشته شد. وی زمانی که در سال ۱۴۱۵ و در قرن شانزدهم در زندان برج لندن در اسارت بسر میبرد این نامه را برای همسر خود نوشت.
روایت دیگر حاکی از آن است که والنتاین یک مسیحی بوده که عاشق کودکان بوده. اما از آنجایی که وی از پرستش خدایان سر باز میزده به زندان فرستاده میشود. اما کودکان که به وی علاقه مند بودند دلتنگ وی شده و برای وی پیامهای مهر آمیزی مینوشتند. این کودکان نامه ها را از لابه لای میله های زندان به درون سلول والنتاین می انداختند. وی در سال ۱۴ فوریه ۲۶۹پس از میلاد اعدام شد.
برخی هم روز والنتاین را به باور مردمان انگلیس و فرانسه قرون وسطی نسبت میدهند. آنها اعتقاد داشتند که پرندگان در روز ۱۴ فوریه جفت خود را انتخاب میکنند.
برگزاری جشن والنتاین امروزی از دو کشور فرانسه و انگلیس آغاز گردیده است.
ابتدا کارتهای تبریک والنتاین را هر کس خودش تهیه میکرد اما از سال ۱۸۰۰ کارتهای تبریک والنتاین تجاری به بازار عرضه گشت. البته این کارتها نیز دست نوشته و دارای نمادهای والنتاین نقاشی شده بودند. سپس کارتهای تبریک چاپی جایگزین آنها گردید.
در گذشته دور در ایتالیا و انگلیس رسم بر آن بود که زنان مجرد پیش از طلوع آفتاب روز والنتاین از خواب برخاسته و لب پنجره اتاق خود می ایستادند تا مردی از مقابل پنجره آنان عبور کند. اعتقاد بر آن بود که با اولین مردی که در آن روز ببینند، ظرف یکسال ازدواج خواهند کرد. شکسپیر نیز در نمایشنامه هملت به این باور اشاره کرده است.
در برخی کشورها رسم بر این است که مردان جوان روز والنتاین لباس به زنان هدیه میدهند. چنانچه زن آن لباس را برای خود نگه دارد نشانه آنست که زن خواهان ازدواج با آن مرد است.
. در فرانسه پسران اسم معشوقه خود را روی آستین لباسشان می نوشتند تا به همه بگویند: ازحس من آگاه شوید
در زمانهای گذشته در ولز چنین مرسوم بود که در سالروز والنتاین قاشقهای چوبی به یکدیگر هدیه بدهند. روی این قاشقهای چوبی معمولا نقش قلب و کلید و قفل کنده کاری شده بود. معنی این کنده کاریها چنین بود: “تو قلب مرا گشوده ای” یا “کلید دروازه قلب من دست توست. ”
برخی باورهای آمیخته با خرافات نیز در رابطه با روز والنتاین وجود دارد. اگر در این روز سینه سرخ از بالای سر دختری عبور کند او با یک ملوان ازدواج خواهد کرد و اگر گنجشک عبور کند همسرش مرد فقیری میشود اما بسیار خوشبخت خواهند شد و اگر آن پرنده سهره باشد آن دختر با مردی پولدار ازدواج خواهد کرد.
کودکان انگلیسی در صدها سال پیش در این روز مانند بزرگترها لباس بتن میکردند و خانه به خانه به ترانه سرایی و آواز خوانی میپرداختند.
اما در ژاپن روز والنتاین به گونه ای دیگر مرسوم است. روز والنتاین این دختران هستند که باید به مردان شکلات هدیه بدهند. اما در روزی موسوم به زنان شاغل به اجبار باید به تمام همکاران مرد خود بویژه رییس خود شکلات هدیه بدهند “روز سفید که تاریخ آن ۱۴ مارس میباشد مردان برای جبران محبت خانمها به آنها هدیه میدهند. ”(WHITE DAY) البته اغلب فقط به دوستان دختر خود. هدیه مردان معمولا یک لباس زنانه سفید رنگ است.
در چین هم افسانه ای وجود دارد که نمادی از عشق است و روز والنتاین چینی ها محسوب میگردد. این روز هفتمین روز از هفتمین ماه در تقویم چینی است. این روز فستیوال دختران نیز نامیده میگردد. در این روز مردم چین به ستاره ها خیره میشوند. دختران نیز دعا میکنند تا کدبانوهای با کفایتی در آینده شوند و همچنین شوهر مناسبی نصیبشان گردد. پسران مجرد نیز دعا میکنند تا هر چه زودتر معشوق خود را بیابند.
بنابراین روز والنتاین از روم به فرانسه و انگلیس وسپس به آمریکا راه یافت و اکنون در تمام جهان جشن گرفته میشود.
والنتاین چیست (حمید نوروز علی)
روز والنتاین (روز عشاق و یا روز عشق ورزی) مصادف با ۲۵ بهمنماه (۱۴ فوریه) در بعضی فرهنگها روز ابراز عشق است.
این ابراز عشق معمولاً با فرستادن کارت والنتاین به صورت ناشناس انجام میشود. سابقهٔ تاریخی روز والنتاین به جشنی که به افتخار قدیس والنتاین در کلیساهای کاتولیک برگزار میشد، باز میگردد.
در سده سوم میلادی که مطابق میشود با اوایل شاهنشاهی ساسانی در ایران، در روم باستان فرمانروایی بوده است بنام کلودیوس دوم. کلودیوس عقاید عجیبی داشته است از جمله اینکه سربازی خوب خواهد جنگید که مجرد باشد. از این رو ازدواج را برای سربازان امپراتوری روم قدغن میکند.
کلودیوس به قدری بیرحم وفرمانش به اندازهای قاطع بود که هیچ کس جرات کمک به ازدواج سربازان را نداشت. اما کشیشی به نام والنتیوس یا والنتاین، مخفیانه عقد سربازان رومی را با دختران محبوبشان جاری میکرد. کلودیوس دوم از این جریان خبردار میشود و دستور میدهد که والنتاین را به زندان بیندازند.
والنتاین در زندان عاشق دختر زندانبان میشود. سرانجام کشیش به جرم جاری کردن عقد عشاق، با قلبی عاشق اعدام میشود!
بنابراین او را به عنوان فدایی و شهید راه عشق میدانند و از آن زمان نهاد و نمادی میشود برای عشقدر ایران باستان، نه چون رومیان از سه قرن پس از میلاد، که از بیست قرن پیش از میلاد، روزی موسوم به روز عشق بوده است. در تقویم جدید ایرانی دقیقا مصادف است با ۲۹ بهمن، یعنی تنها ۳ روز پس از روز والنتاین. این روز سپندارمذگان یا «اسفندارمذگان» نام داشته است. سپندارمذگان جشن زمین و گرامی داشت عشق است که هر دو در کنار هم معنا پیدا میکردند. در این روز زنان به شوهران خود با محبت هدیه میدادند. مردان نیز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده، به آنها هدیه داده و از آنها اطاعت میکردند. اخیرا گروهی از دوستداران فرهنگ ایرانی پیشنهاد کرده اند که به منظور حفظ فرهنگ ایرانی سپندارمذگان بجای والنتاین به عنوان روز عشق گرامی داشته شود.
از چند سال پیش در ایران صحبتهایی مبنی بر آمیختن والنتاین با سنتهای اسلامی به گوش میرسد.
محمدرضا زائری، روحانی محافظه کاران، از پیشنهاد دهندگان طرح نامگذاری روز اول ازدواج حضرت علی (ع) (امام اول شیعیان) و همسرش فاطمه زهرا (س)، به عنوان روز عشق ورزی بود.
محمد علی ابطحی معاون پارلمانی سید محمد خاتمی رئیس جمهور سابق ایران، از جمله افراد حکومتی بود که روز والنتاین را در وبنوشت خود تبریک گفت. این تبریک با واکنشهای تندی روبرو شد.
توضیحات بیشتر
اکثر فرهنگ های دیرین دنیا ، یه روز در سال برای جشن ابراز عشق و علاقه دارن . ما ایرانی ها هم در فرهنگ زرتشتی ماه مهر رو داریم که مظهر مهربانی ایرانیان و ماه ابراز عشق هست که تو اون ماه روز هایی برای ابراز علاقه به اشخاص مختلف و مراسم متعدد جشن های مهربانی هست. تا حدی که مهربانی جزو عبادت های زرتشتیان یا اجداد ما بوده . تو فرهنگ زرتشتی یه روز دیگه هم هست که این روز (سپندارمزگان) یا (اسفندارمزگان) نام داشته .
فلسفه بزرگداشتن این روز به عنوان (روز عشق) به این صورت بوده که در ایران باستان هر ماه رو سی روز حساب می کردند و علاوه بر اینکه ماه ها اسم داشتند، هریک از روزهای ماه نیز یک نام داشتند. بعنوان مثال روز اول (روز اهورا مزدا)، روز دوم، روز بهمن ( سلامت، اندیشه) که نخستین صفت خداوند است، روز سوم اردیبهشت یعنی (بهترین راستی و پاکی) که باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهریور یعنی (شاهی و فرمانروایی آرمانی) که خاص خداوند است و روز پنجم(سپندار مز) بوده است. سپندار مز لقب ملی زمینه. یعنی گستراننده، مقدس، فروتن. زمین نماد عشقه چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می ورزه. زشت و زیبا رو به یک چشم می نگره و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می ده. به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندار مزگان رو بعنوان نماد عشق می پنداشتند. در هر ماه، یک بار، نام روز و ماه یکی می شده که در همان روز که نامش با نام ماه مقارن می شد، جشنی ترتیب می دادند متناسب با نام آن روز و ماه. مثلا شانزدهمین روز هر ماه مهر نام داشته که در ماه مهر، (مهرگان) لقب می گرفت. همین طور روز پنجم هر ماه سپندار مز یا اسفندار مز نام داشت که در ماه دوازدهم سال که آن هم اسفندار مز نام داشت، جشنی با همین عنوان می گرفتند. یعنی پنجم اسفند روز جشن عشاق یا جشن سپندار مزگان هست.
سپندار مزگان جشن زمین و گرامی داشت عشقه که هر دو در کنار هم معنا پیدا می کردند. در این روز زنان به شوهران خود با محبت هدیه می دادند. مردان نیز زنان و دختران رو بر تخت شاهی می نشوندن ، به اونها هدیه می دادن و ازشون اطاعت می کردند این میشه حرمت واقعی زن- ببینین دین مهر یعنی چی!!
.« این بود آیین پارسی و آن نیز آیین تازی که بر دار کردند دوازده هزار کودک رومشکان را در قعر باخت نبرد»
سمبلهای والنتاین شامل موارد زیر میباشد:
1- شکل یک قلب ساده و یا تیر خورده: از آنجـایـی کـه قـلب مرکز احساسات عمیق،اصیل و پر شور است. قلب تیر خورده آسیب پذیری عشق را نشان میدهد. هنگامی که شما از سوی معشوق خود طرد میشود. قلب تیر خورده نشانه پیوند و اتحاد زن و مرد نیز می باشد.
کـه به شـکل یک کودک برهنه، فربه و بالدار ترسیم میگردد. این کودک شیطان با لبخندی موذیانه - کیوپید(CUPID)2- تـیـر و کمان نیز با خود حمل میکند. چنانچه یکی از تیرهای این کودک به قلب فردی اصابت کند وی فورا عاشق می شود. کـیوپید در واقع پسر ونوس الهه عشق و زیبایی در افسانه های روم باستان می بـاشد. معنی لغوی آن “آرزو ” است. همتای کوپید در افسانه های یونانی اروس نام دارد کوپید برخی اوقات آمور نیز نامیده میگردد.
3-کبوتر،قمری و مرغ عشق: این پرندگان نماد وفاداری، پاکی و معصومیت هستند.
. 4- گل رز: گل سرخ شهبانوی گلهاست. نماد جنگ و صلح، عشق و گذشت
5- تور: جنـس دستـمال خانم هـا را در گـذشـته تشـکـیـل میـداده است. در زمــانهای دیرین رسم برآن بوده که هرگاه دسـتـمال خـانمـی به زمیــن می افتاد مردی که متوجه آن میشده بلافاصله آن را از زمین برداشته و به زن می داد.
6- گره های عشق: از یک سری حلقه های در هم تنیده و بافته شـده تشکـیـل یـــافته اند. این حلقه ها آغاز و پایانی ندارند و نماد عشق جاودانی و پایدار است.
: این علامت به معنی بوسه در کارت های تبریک و نامه های روز والنتاین است. X 7- علامت
8- روبان قرمز: این رسم به زمانهای قدیم بازمیگردد که شوالیه ها هنـگـامیکه عـازم جنـگ بودند نوار یا روسری از معشوقه خود دریافت کرده و آن را به یادگار با خود میبردند.
سالیانه بیش از یک میلیارد کارت تبریک والنتاین در سراسر جهان رد و بدل میگردد که ۸۵ درصد آنها توسط زنان خریداری میشود.
سالیانه ۵۰ میلیون گل رز و میلیونها جعبه شکلات در سالروز والنتاین هدیه داده میشود که اغلب آنها را مردان خریداری میکنند.
هدایای روز والنتاین شامل: گل رز و یا دسته گل کوچک، شکلات، کارت تبریک والنتاین، عروسک، شمع، یک نامه عاشقانه، یک قطعه شعر عاشقانه و یا هدیه کوچک.
برای جشن گرفتن این روز به یک کافی شاپ و یا برای صرف شام به یک رستوران دنج بروید.
رنگهای روز والنتاین شامل قرمز، سفید و صورتی است.
در خصوص تاریخچه و مبداء والنتاین اختلاف نظر وجود داشته تا جایی که والنتاین با افسانه در آمیخته است.
هویت والنتاین مبهم است. در کل ۳ روایت در رابطه با والنتاین نقل گردیده که به آنها اشاره میکنیم.
۱۵ فوریه در رم باستان جشنواره ای به نام لوپرکالیا میان کافران متداول بوده است که جشن تطهیر و زمان خانه تکانی بوده است. در این جشن مشرکین از خدای بخاطر محافظت از چوپانها و گله هایشان از گزند گرگها قدردانی میکردند. در این فستیوال بمنظور بزرگداشت فانوس خدای حاصلخیزی، باروری و جنگلها رومیان یک سگ و دو بز نر را قربانی کرده و از پوست آنها شلاق میساختند. مردان با این شلاقها به میان مردم رفته و به هر کسی که میرسیدند ضربه ای با شلاق به آنها میزدند. دختران داوطلبانه برای شلاق خوردن صف میکشیدند. آنها اعتقاد داشتند که شلاق خوردن با تازیانه های ساخته شده از پوست بز باروری آنها را تضمین میکند. همچنین در این جشن طی بزرگداشت الهه ای بنام JUNO FEBRUTA زنان مجرد نامه های عاشقانه مینوشتند و درون گلدانهایی می انداختند. (و یا تنها نام خود را روی برگه ای مینوشتند) مردان مجرد روم نیز هر کدام یکی از این یادداشتها را از درون گلدانها بیرون کشیده و مشتاقانه بدنبال دختر نویسنده نامه میرفتند. (نوعی دوست یابی) این آشنایی ها اغلب به ازدواج می انجامید. این رسم تا قرن هجدهم ادامه داشت اما از آن به بعد مردان رم ترجیح دادند پیش از آشنایی زن را ببینند!
کلیسای کاتولیک حداقل ۳ قدیس بنام والنتین یا والنتینوس شناسایی کرده که هر سه در روز ۱۴ فوریه به شهادت رسیده اند.
والنتاین مقدس یک کشیش مسیحی بوده که در قرن سوم خدمت میکرده زمانی که امپراطور کلاودیس دوم بر روم حکمرانی میکرده است. کلادیوس دریافت که مردان مجرد از آنجایی که همسر و خانواده ای ندارند (مردان متاهل حاضر به ترک همسر و خانواده خود نبودند) نسبت به مردان متاهل بیشتر به سربازی روی آورده و سربازان بهتر، کاراتر و جنگجو تری نیز میباشند. از همین رو ازدواج را برای مردان جوان غیر قانونی و ممنوع اعلام کرد. والنتاین که این حکم را ناعادلانه و ظالمانه میپنداشت از فرمان کلادیوس سرباز زد. والنتاین مخفیانه عشاق جوان را به عقد یکدیگر در می آورد. هنگامی که این عمل والنتاین بر ملا گشت کلودیوس حکم اعدام وی را صادر کرد.
خود والنتاین نخستین فردی بود که برای اولین بار نامه والنتاین را نگاشت. وی هنگامی که در زندان بسر میبرد دلداده دختر جوانی شد که دختر زندانبان وی بود. این دختر جوان زمانی که والنتاین در بازداشت بسر میبرد به ملاقات وی می آمد. در انتهای این نامه والنتاین چنین نوشته بود: “از طرف والنتاین تو.” این عبارت کماکان در نامه های روز والنتاین استفاده میشود.
والنتاین در روز ۱۴ فوریه اعدام شد. تقریبا در سال ۲۶۹ پس از میلاد. به گرامیداشت وی کلیسایی در سال ۳۵۰ پس از میلاد بنا گردید که پیکر وی نیز در آنجا دفن شده است. در واقع روز والنتاین سالروز مرگ و خاک سپاری والنتاین میباشد.
فردی بود که روز ۱۴ فوریه را، در سال ۴۹۸ پس از میلاد، روز والنتانوس روز نام نهاد . پاپ اعظم گلاسیوس. در واقع وی این روز را جایگزین آیین کفرآمیز لوپرکالیا که مختص کافران بود کرد. وی در گلدانها عوض نام دختران اسامی مقدسین مسیحی را نهاد. و با این کار به لوپرکالیا تقدس بخشید. در این آیین مرد و زن هر دو یک نام قدیس را از گلدان بیرون میکشیدند که میبایست تا آخر سال خصوصیات اخلاقی آن قدیس را الگو قرار داده و در خود متجلی می ساختند.
روایت دیگر: در دوران کلادیوس مسیحیت به شدت سرکوب میشد. والنتاین نه تنها کشیش و مبلغ مسیحیت بود بلکه رهبر جنبش زیر زمینی مسیحیان نیز بود. اغلب کشیشها در این دوران زندانی و سپس اعدام گردیدند. والنتاین پس از به زندان افتادن دختر نابینای زندانبان خود را شفا میدهد. کلادیوس پس از اینکه از این خبر مطلع میگردد به خشم آمده و دستور میدهد سر وی را از تنش جدا سازند.
کهن ترین نامه و شعر والنتاین توسط چارلز، دوک اورلئان نگاشته شد. وی زمانی که در سال ۱۴۱۵ و در قرن شانزدهم در زندان برج لندن در اسارت بسر میبرد این نامه را برای همسر خود نوشت.
روایت دیگر حاکی از آن است که والنتاین یک مسیحی بوده که عاشق کودکان بوده. اما از آنجایی که وی از پرستش خدایان سر باز میزده به زندان فرستاده میشود. اما کودکان که به وی علاقه مند بودند دلتنگ وی شده و برای وی پیامهای مهر آمیزی مینوشتند. این کودکان نامه ها را از لابه لای میله های زندان به درون سلول والنتاین می انداختند. وی در سال ۱۴ فوریه ۲۶۹پس از میلاد اعدام شد.
برخی هم روز والنتاین را به باور مردمان انگلیس و فرانسه قرون وسطی نسبت میدهند. آنها اعتقاد داشتند که پرندگان در روز ۱۴ فوریه جفت خود را انتخاب میکنند.
برگزاری جشن والنتاین امروزی از دو کشور فرانسه و انگلیس آغاز گردیده است.
ابتدا کارتهای تبریک والنتاین را هر کس خودش تهیه میکرد اما از سال ۱۸۰۰ کارتهای تبریک والنتاین تجاری به بازار عرضه گشت. البته این کارتها نیز دست نوشته و دارای نمادهای والنتاین نقاشی شده بودند. سپس کارتهای تبریک چاپی جایگزین آنها گردید.
در گذشته دور در ایتالیا و انگلیس رسم بر آن بود که زنان مجرد پیش از طلوع آفتاب روز والنتاین از خواب برخاسته و لب پنجره اتاق خود می ایستادند تا مردی از مقابل پنجره آنان عبور کند. اعتقاد بر آن بود که با اولین مردی که در آن روز ببینند، ظرف یکسال ازدواج خواهند کرد. شکسپیر نیز در نمایشنامه هملت به این باور اشاره کرده است.
در برخی کشورها رسم بر این است که مردان جوان روز والنتاین لباس به زنان هدیه میدهند. چنانچه زن آن لباس را برای خود نگه دارد نشانه آنست که زن خواهان ازدواج با آن مرد است.
. در فرانسه پسران اسم معشوقه خود را روی آستین لباسشان می نوشتند تا به همه بگویند: ازحس من آگاه شوید
در زمانهای گذشته در ولز چنین مرسوم بود که در سالروز والنتاین قاشقهای چوبی به یکدیگر هدیه بدهند. روی این قاشقهای چوبی معمولا نقش قلب و کلید و قفل کنده کاری شده بود. معنی این کنده کاریها چنین بود: “تو قلب مرا گشوده ای” یا “کلید دروازه قلب من دست توست. ”
برخی باورهای آمیخته با خرافات نیز در رابطه با روز والنتاین وجود دارد. اگر در این روز سینه سرخ از بالای سر دختری عبور کند او با یک ملوان ازدواج خواهد کرد و اگر گنجشک عبور کند همسرش مرد فقیری میشود اما بسیار خوشبخت خواهند شد و اگر آن پرنده سهره باشد آن دختر با مردی پولدار ازدواج خواهد کرد.
کودکان انگلیسی در صدها سال پیش در این روز مانند بزرگترها لباس بتن میکردند و خانه به خانه به ترانه سرایی و آواز خوانی میپرداختند.
اما در ژاپن روز والنتاین به گونه ای دیگر مرسوم است. روز والنتاین این دختران هستند که باید به مردان شکلات هدیه بدهند. اما در روزی موسوم به زنان شاغل به اجبار باید به تمام همکاران مرد خود بویژه رییس خود شکلات هدیه بدهند “روز سفید که تاریخ آن ۱۴ مارس میباشد مردان برای جبران محبت خانمها به آنها هدیه میدهند. ”(WHITE DAY) البته اغلب فقط به دوستان دختر خود. هدیه مردان معمولا یک لباس زنانه سفید رنگ است.
در چین هم افسانه ای وجود دارد که نمادی از عشق است و روز والنتاین چینی ها محسوب میگردد. این روز هفتمین روز از هفتمین ماه در تقویم چینی است. این روز فستیوال دختران نیز نامیده میگردد. در این روز مردم چین به ستاره ها خیره میشوند. دختران نیز دعا میکنند تا کدبانوهای با کفایتی در آینده شوند و همچنین شوهر مناسبی نصیبشان گردد. پسران مجرد نیز دعا میکنند تا هر چه زودتر معشوق خود را بیابند.
بنابراین روز والنتاین از روم به فرانسه و انگلیس وسپس به آمریکا راه یافت و اکنون در تمام جهان جشن گرفته میشود.
شنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۷
روایات ارداویرافنامه اساس داستان عروج پیامبر اسلام
ارداويراف، نخستين قديس ايراني كه به آسمان سفر كرد
(خبرگزاری میراث فرهنگی)
«ارداويرافنامه» يكي از محبوب ترين متون داستاني پهلوي ساساني يا فارسي ميانه زرتشتي، ويراسته و ترجمه كيخسرو دستور جاماسپ جي جاماسپ آسا با مقدمه دكتر كتايون مزداپور از سوي انتشارات توس منتشر شد.
ميراث خبر، سرويس فرهنگ- «ارداويرافنامه» يكي از محبوب ترين متون داستاني پهلوي ساساني يا فارسي ميانه زرتشتي، ويراسته و ترجمه كيخسرو دستور جاماسپ جي جاماسپ آسا با مقدمه دكتر كتايون مزداپور از سوي انتشارات توس منتشر شد.
«ارداويرافنامه» از معدود متون پهلوي است كه در سده هاي بعد به دليل محبوبيتش در ميان مردم، به كرات رونويسي شد. «ارداويرافنامه» داستاني ديني است كه در آن قديسي به نام «ويراف» يا «ويراز» به بهشت، دوزخ و برزخ سفر مي كند تا در باب درستي آداب و رسوم و آيين ها و تفسيرهاي مذهبي دين زرتشتي اطمينان حاصل كند. «ويراف» بدين منظور از سوي روحانيون و موبدان دين بهي مامور اين سفر معنوي هفت روزه مي شود.
در اين سفر روان «ارداويراف» از تن او جدا مي شود و هر روز به مكاني از عالم (بهشت، دوزخ و برزخ) سفر مي كند. او از پل «چينود» ]كه بعدها در دين اسلام به نام «پل صراط» از آن ياد مي شود[ مي گذرد؛ با بوي خوش بهشت به آنجا كشانده مي شود و جايگاه روان پرهيزكاران بهشتي را با راهنمايي سروش اشو و ايزد آذر مي بيند، سپس به برزخ يا همستگان كشانده مي شود و از آنجا همچنان با راهنمايي سروش اشو و ايزد آذر با بوي بد و باد سرد به دوزخ كشيده مي شود. جايي كه مردمان بر سر عهد و پيمان خود نبودند يا دين زشت را تابعيت مي كردند. از نظر «ارداويراف» سه روزي كه او به ديدار از روان دوزخيان مي گذراند به اندازه نه هزار سال مي گذرد. او شاهد كيفر گناهكاران دوزخ بود. بيشترين گناهكاران كساني بودند كه به گناه خيانت و پيمان شكني آلوده شده بودند. «ارداويرافنامه» داراي فهرستي از عناوين كارهاي نيك و كارهاي بد است.
بدين ترتيب، روان «ارداويراف» اين روحاني كه از سوي ديگر روحانيون و موبدان به اين سفر معنوي ماموريت يافته بود، پس از هفت روز به تن خود باز مي گردد.
«ارداويراف» پس از پيوستن به تن خود، كاتبي را فرا مي خواند تا شرح سفر خود را بنويسد و آن را «ارداويرافنامه» بنامد.
ارداویرافنامه ...
مهیار، 9 خرداد 85 - 07:30
اَرداویرافنامه یا اَرداویرازنامه نام یکی از کتابهای نوشته شده به زبان پارسی میانه است که از پیش از اسلام بجا مانده است.
ویراف مقدس، نام یکی از موبدان که به عقیده پارسیان صاحب معراج بوده و ارداویرافنامه معراجنامه اوست. داستان دینی ارداویراف همانندی زیادی با کمدی الهی دانته دارد و پژوهشگران بر این باورند که دانته در آفریدن اثر خود از منابع عربی یاری گرفته و آن منابع به نوبه خود از ارداویرافنامه اقتباس کردهاند.
کتاب معروف ارداویرافنامه تصویر جامعی را ازجهنم زرتشتیگری بدست میدهد. این کتاب که ظاهرأ درقرن سوم هجری برشتهٔ تحریر درآمده است، یکی از منابع مهم تاریخ شفاهی آئین باستانی زرتشتی است. از محتوای کتاب چنین برمیآید که متن اصلی پهلوی آن به اواخر دورهٔ ساسانی تعلق داشته است. کتاب داستان سفریکی از قدیسین دین زرتشت به وادی روح است. این مرد ویراف نام دارد که او را اردا بمعنای قدیس لقب داده اند. ارداویراف را مؤبدان آئین مزدیسنی شربتی مخدر و مقدس میخورانند که تحت تأثیر آن وی به مدت سه شبانه روز به خواب میرود و پس از بیداری داستان سیروسلوک روحی خود را برای دیگران بازگو میکند. گرچه قصهٔ سیروسلوک روحی اردا ویراف جنبهٔ موهومی دارد و آشکارا از تأثیر بنگ یا مخدری شبیه به آن سرچشمه گرفته است، باز منبعی بی نظیر از برداشتی که زرتشیان ازبهشت وجهنم داشتهاند را به ما ارائه میدهد.
داستان:
در دیباچه ترجمه کهن ارداویرافنامه به پارسی چنین آمده است: ایدون گویند که چون شاه اردشیر بابکان بپادشاهی بنشست، نود پادشاه بکشت و بعضی گویند نودوشش پادشاه بکشت و جهان را از دشمنان خالی کرد و آرمیده گردانید و دستوران و موبدانی که در آنزمان بودند همه را پیش خویشتن خواند و گفت که دین راست و درستکه ایزد تعالی بزرتشت... گفت و زرتشت در گیتی روا کرد مرا بازنمائید تا من این کیشها و گفت و گویها از جهان برکنم و اعتقاد با یکی آورم و کس بفرستاد بهمه ولایتها، هرجایگاه که دانائی و یا دستوری بود همه را بدرگاه خود خواند. چهل هزار مرد بر درگاه انبوه شد. پس بفرمود و گفت آنهایی که ازین داناترند باز پلینند. چهارهزار داناتر از آن جمله گزیدند و شاهانشاه را خبر کردند و گفت دیگر بار احتیاط بکنید، دیگر نوبت از آن جمله قومی که به تمیز و عاقل و افستا و زند بیشتر از بردارند جدا کنید. چهارصد مرد برآمد که ایشان افستا و زند بیشتر ازبر داشتند. دیگرباره احتیاط کردند در میان ایشان چهل مرد بگزیدند که ایشان افستا جمله از بر داشتند. دیگر در میان آن جملگی هفت مرد بودند که از اول عمر تا به آن روزگار که ایشان رسیده بودند بر ایشان هیچ گناه پیدا نیامده بود و بغایت عظیم پهریخته بودند و پاکیزه درمنشن و گوشن و کنشن و دل در ایزد بسته بودند. بعد از آن هر هفت را بنزدیک شاه اردشیر بردند. بعد از آن شاه فرمود که مرا میباید که این شک و گمان از دین برخیزد و مردمان همه بر دین اورمزد و زرتشت باشند و گفت و گوی از دین برخیزد چنانکه مرا و همه عالمان و دانایان را روشن شود که دین کدامست و این شک و گمان از دین بیفتد.
بعد از آن ایشان پاسخ دادند که کسی این خبر باز نتواند دادن الا آنکسی که از اول عمر هشتسالگی تا بدان وقت که رسیده باشد هیچ گناه نکرده باشد و این مرد ویرافست که از او پاکیزهتر و مینوروشنتر وراستگویتر کس نیست و این قصه اختیار بر وی باید کردن و ما ششگانه دیگر یزشنها و نیرنگها که در دین از بهر این کار گفته است بجای آوریم تا ایزد عز و جل احوالها به ویراف نماید و ویراف ما را از آن خبر دهد تا همه کس به دین اورمزد و زرتشت بیگمان شوند و ویراف این کار در خویشتن پذیرفت و شاه اردشیر را آن سخن خوش آمد و پس گفتند این کار راست نگردد الا که بدرگاه آذران شوند و پس برخاستند و عزم کردند و برفتند و بعد از آن، آن شش مرد که دستوران بودند از یک سوی آتشگاه یزشنها پساختند و آن چهل دیگر سویها باچهل هزار مرد دستوران که بدرگاه آمده بودند همه یزشنها پساختند و ویراف سر و تن بشست و جامه سفید درپوشید و بوی خوش برخویشتن کرد و پیش آتش بیستد و از همه گناهها پتفت بکرد... پس شاهنشاه اردشیر با سواران سلاح پوشیده، گرد بر گرد آتشگاه نگاه میداشت تا نه که آشموغی یا منافقی پنهان چیزی بر ویراف نکنند که اورا خللی رسد و چیزی بدی در میان یزشن کند که آن نیرنگ باطل شود.
پس در میان آتشگاه تختی بنهادند و جامههای پاکیزه برافکندند و ویراف را بر آن تخت نشاندند و رویبند بر وی فروگذاشتند و آن چهل هزار مرد بر یزشن کردن ایستادند و درونی بیشتند و قدری په بر آندرون نهادند. چون تمام بیشتند یک قدح شراب به ویراف دادند و ...هفت شبانروز ایشان بهمجا یزشن میکردند و آن شش دستور ببالین ویراف نشسته بود سی و سه مرد دیگر که بگزیده بودند از گرد بر گردتخت یزشن میکردند و آن تیرست و شصت مرد که پیشتر بگزیده بودند از آن گرد بر گرد ایشان یزشن میکردند و آن سی وشش هزار گرد برگرد آتشگاه گنبد یزشن میکردند و شاهنشاه سلاح پوشیده و بر اسب نشسته با سپاه از بیرون گنبد میگردید باد را آن جا راه نمیدادند وبهرجائی که این یزشنکنان نشسته بودند بهر قومی جماعتی شمشیرکشیده و سلاح پوشیده ایستاده بودند تا گروهها بر جایگاه خویشتن باشند و هیچ کس بدان دیگر نیامیزند و آن جایگاه که تخت ویراف بوداز گرد بر گرد تخت پیادگان با سلاح ایستاده بودند و هیچ کس دیگر رابجز آن شش دستور نزدیک تخت رها نمیکردند، چو شاهنشاه درآمدی از آنجا بیرون آمدی و گرد بر گرد آتشگاه نگاه میداشتی. و بر این سختی کالبد ویراف نگاه میداشتی. یشتند تا هفت شبانروز برآمد. بعد از هفت شبانروز ویراف بازجنبید و باززیید و بازنشست و مردمان و دستوران چون بدیدند که ویراف از خواب درآمد خرمی کردند و شادشدند و رامش پذیرفتند و بر پای ایستادند و نماز بردند و گفتند: شادآمدی اردایویراف... چگونه آمدی و چون رستی و چه دیدی؟ ما را بازگوی تا ما نیز احوال آن جهان بدانیم... ارداویراف واج گرفت، چیزی اندک مایه بخورد و واج بگفت پس بگفت این زمان دبیری دانا را بیاورید تا هرچه من دیدهام بگویم و نخست آن در جهان بفرستید تا همه کس را کار مینو و بهشت و دوزخ معلوم شود و قیمت نیکی کردن بدانند و از بد کردن دور باشند پس دبیری دانا بیاوردند و در پیش ارداویراف بنشست.
منبع:
لغتنامه دهخدا
ارداویرافنامه در یادنامه پورداود ج 1.»
ارداویرافنامه
از ویکینبشته
بخش یکم
به نام ایزدان
۱) ایدون گویند که یک بار اشو زردشت دینی را که پذیرفت اندر جهان روا بکرد. ۲) و تا تمامی سیصد سال دین اندر ویژگی (پاکی) و مردم اندر بی گمانی بودند. ۳) و پس روح پلید ناخجسته دروند؛ گمان کردن مردمان را به این دین؛ ۴) آن اسکندر ناخجسته رومی مصر نشیمن را گمراه کرد؛ که با نیروی گران و نبرد و بیماری به ایران شهر آمد. ۵) و او آن ایران کشور خدای را اوژد. ۶) و دربار و فرمانروایی را آشفته و ویران کرد. ۷) و این دین؛ یعنی همه اوستا و زند؛ که بر پوستهای پیراسته گاو و آب زر نوشته؛ اندر استخر پاپکان؛ در دژنبشت نهاده شده بود. ۸) و آن پتیاره بدبخت اَهلُمُگ (بدعتگذار) دروند اندرکردار (بدکردار)؛ الکساندر رومی مصر نشیمن؛ برآورد و بسوخت. ۹) و چندین (تن از) دستوران و داوران و هیربدان و موبدان و دینبرداران و ابزارمندان و دانایان ایران شهر را بکشت. ۱۰) و مهان و کدخدایان ایرانشهر را؛ یکی با دیگری؛ کین و ناآشتی به میان(شان) افگند. ۱۱) و خود شکست و به دوزخ شد. ۱۲) و پس از آن مردمان ایرانشهر را؛ یکی با دیگری؛ آشوب و پیکار بود. ۱۳) و چون شان خدایگان و کشورخدای و سالار و دستور دین آگاه نبود؛ ۱۴) به امر ایزدان به گمان بودند (شدند). ۱۵) و بس گونه کیش و گروش و بدعت و گمانی و اختلاف عقیده اندر جهان به پیدایی آمد. ۱۶) تا آنکه زادنیک فَروَهَر؛ انوشهروان؛ آذربادماراسپندان؛ که به او؛ به سخنِ به دین کرد (بنا بر رواین دین کرد)؛ روی گداخته بر بر(ش) ریخته (شد). ۱۷) و چندین جدال و داوری با دگرکیشان و دگرگروشان بکرد. ۱۸) و این دین اندر پریشانی و مردمان اندر گمان بودند. ۱۹) و پس مغمردان و دستوران دین؛ (هر) آنکه بودند؛ ۲۰) از آن مر اندوهمند و پراندوه بودند. ۲۱) و به بارگاه آذرفرنبغ پیروز انجمن آراستند. ۲۲) و بس گونه سخن و سگالش ابر این بود؛ ۲۳) که چارهمان باید خواستن ۲۴) تا مان کسی شود و از (جهان) مینوی آگاهی آورد؛ ۲۵) که مردمان؛ که اندر این زمان هستند؛ بدانند؛ ۲۶) که این «یزش» و «درون» و «آفرینگان» و «نیرنگ» و «پادیاب» و «یوشداسری» که ما به کرده آوریم؛ به ایزدان رسد یا به دیوان؛ ۲۷) و به فریاد روان ما رسد یا نه. ۲۸) و پس به همداستانی دیندستوران همه مردم به بارگاه آذرفرنبغ (فرا) خوانده شدند. ۲۹) و از همگان جدا کردند هفت مرد؛ که به ایزدان و دین بیگمانتر بودند. ۳۰) و ایشان را منش و گوش و کنش خویش پیراستهتر و فراوانتر (بود). ۳۱) و گفتند که شما به خویش (به تنهایی) بنشینید؛ ۳۲) و از شما یکی که به این کار به و بیگناهتر و نیکنامتر بگزینید. ۳۳) و پس آن هفت مرد بنشستند؛ ۳۴) و از هفت؛ سه و از سه؛ یکی «ویراز» نام بگزیدند. ۳۵) و هست(ند) (کسانی) که «وه شاپور» نام گویند. ۳۶) و پس آن «ویراز» چون آن سخن شنود بر پای ایستاد؛ ۳۷) و دست به کش کرد (یعنی برای احترام دستهای خود را در زیر بغل خود نهاد) و گفت ۳۸) که اگر به نظرتان آید؛ پس ناخواسته منگم مدهید. ۳۹) تا شما مزدیسنان آزمون (را) نیزه افگنید ۴۰) و اگرنیزه به من رسد؛ کام (خویش) شوم به آن جای پاکان و ناپاکان ۴۱) و این پیام بدرستی برم و براستی آورم ۴۲) و پس آن مزدیسنان آزمون (را) نیزه آوردند. ۴۳) نخستینبار «هومت» را و دیگربار «هوخت» را و سهدیگر بار «هوورشت» را؛ هر سه نیزه به «ویراز» آمد.
بخش دوم
۱) و آن «ویراز» را هفت خواهر بود ۲) و آنها٬ هر هفت خواهران٬ «ویراز» را چون زن بودند. ۳) و ایشان دین (اوستا) را از بر و یشت کرده بودند. ۴) و هنگامی که شنودند٬ پس ایشان را چنان بسیار تنگ آمد٬ ۵) که گریستند و بانگ کردند. ۶) و اندر انجمن مزدیسنان پیش شدند. ۷) بایستادند و نماز بردند. ۸) گفتند که مکنید شما مزدیسنان این چیز را٬ ۹) چه ما هفت خواهریم و آن یک برادر. ۱۰) و هر هفت خواهر آن برادر را زن هستیم٬ ۱۱) چون خانه ای که هفت فرسپ و ستونی زیر٬ اندر نهاده شده است٬ ۱۲) هنگامی که آن ستون بستانند آن فرسپها بیفتند٬ ۱۳) آن سان ما هفت خواهر را٬ برادر این یک است٬ که زیش و دارشمان (بدوست). ۱۴) و فراز از ایزدان٬ (ما را) هر نیکی از اوست. ۱۵) شما (او را) پیش از زمان از این شهر زندگان به آنِ مردگان فرستید٬ ۱۶) بر ما ستم بی جهت کرده شود.
۱۷) و پس آن مزدیسنان٬ چون آن سخن شنودند٬ آن هفت خواهران را خرسندی دادند٬ ۱۸) و گفتند که ما «ویراز» را تا هفت روز تندرست به شما سپاریم٬ ۱۹) و این فرخی نام بر این مرد بماند ۲۰) و پس آنها همداستان بودند.
۲۱) و پس آن «ویراز» پیش مزدیسنان دست به کش کرد و به ایشان گفت٬ ۲۲) که دستوری هست تا درگذشتگان را ستایم و خورش خورم و اندرز کنم٬ پس می و منگ بدهید؟ ۲۳) دستوران فرمودند که همگونه کن.
۲۴) و پس آن دیندستوران اندرمان مینو (جای مقدس و پاک) جایی٬ که سی گام به آن خوب (اتش) (بود)٬ گزیدند. ۲۵) و آن «ویراز» سر و تن بشست و جامه نو به تن کرد. ۲۶) به بوی خوش (خود را) بویمند کرد٬ به تختگاه شایسته بستر نو و پاک گسترد٬ ۲۷) به گاه و بستر پاک بنشست. ۲۸) و «درون» یشت و درگذشتگان را به یاد آورد و خورش خورد. ۲۹) و پس آن دیندستوران می و منگ گشتاسپی سه جام زرین پر کردند. ۳۰) و یک جام به «هومت» و دیگر جام به «هوخت» و سدیگر جام به «هوورشت» فراز به «ویراز» دادند. ۳۱) و آن می و منگ بخورد و هوشیارانه «باج» بگفت و به بستر خفت.
۳۲) آن دیندستوران و هفت خواهران هفت روز شبان٬ به آتش همیشهسوز و بویگذار (پراگندهکننده بوی خوش)٬ «نیرنگ دینی» و «اوستا و زند» بگفتند. ۳۳) و «نسک» خواندند و «گاهان» سرودند و به تاریکی پاس داشتند. ۳۴) و آن هفت خواهران به پیرامون بستر آن «ویراز» نشستند. ۳۵) و هفت روز شبان «اوستا» خواندند. ۳۶) آن هفت خواهران با همه مزدیسنان و دیندستوران و هیربدان و موبدان به هیچ آیین نگهبانی را بنهشتند.
بخش سوم
۱) و روان آن «ویراز» از تن به «چکاد داییتی» و چینودپل» شد. ۲) و هفتم روز شبان باز آمد و اندر تن شد. ۳) «ویراز» برخاست٬ چنانکه (کسی) از خواب خوش خیزد. ۴) بهمن منش (شاد) و خرم.
۵) و آن خواهران با دیندستوران و مزدیسنان چون «ویراز» را دیدند شاد و خرم بودند. ۶) و گفتند که درست آمدی (خوش آمدی)٬ تو «ویراز»٬ پیامبر ما مزدیسنان٬ از شهر مردگان به این شهر زندگان آمدی. ۷) آن هیربدان و دیندستوران پیش «ویراز» نماز بردند. ۸) و پس آن «ویراز» چون (آنها را) دید (به) پذیره آمد و نماز برد و گفت که شما را درود از «سروش» اشو و ایزد «آذر» و «فرهدین مزدیسنان»٬ ۱۱) و درود از دیگر اشوان و درود از نیکی و آسانی دیگر مینوان بهشت.
۱۲) و پس دیندستوران گفتند ۱۳) که درست آمدی (خوش آمدی) تو «ویراز» پیامبر ما مزدیسنان و درود باد تو را نیز. ۱۴) هر چه دیدی براستی به ما گوی.
۱۵) پس آن «ویراز» گفت که نخست گوش (کفتار) ۱۶) اینکه گرسنگان و تشنگان (را) نخست خورش (باید) دادن٬ ۱۷) و پس پرسش ازش کردن و کار فرمودن.
۱۸) پس دیندستوران فرمودند که انوش (نوشدارو) خوش ۱۹) و خورش نیکپخته و خوشبوی و خوردی (خوراک) و آب سرد و می آوردن. ۲۰) و «درون» یشتند و «ویراز» «باج» گرفت و خورش خورد و «میزد» انجام داد٬ «باج» بگفت. ۲۱) و ستایش «هرمز» و «امشاسپندان» و سپاس «خرداد» و «امرداد»٬ «امشاسپندان»٬ برشمرد و «آفرینگان» گفت.
۲۲) و فرمود که آورید دبیردانا و فرزانه. ۲۳) و آوردند دبیر فرهیخته فرزانه و (دبیر در) پیش نشست. ۲۴) و هر چه «ویراز» گفت٬ درست٬ روشن و مفصل نوشت.
بخش چهارم
۱) و ایدون فرمود نبشتن ۲) که به شب نخست به پذیره من بیامد «سروش» اشو و ایزد «آذر». ۳) و به من نماز بدند و گفتند ۴) که درست آمدی٬ تو اردا «ویراز»٬ هنگامی که هنوز زمان آمدنت نبود (اکنون زمان آمدن تو به این جهان نیست). ۵) من گفتم پیامبر هستم. ۶) و پس «سروش» پیروزگر اشو و ایزد «آذر» دست من فراز گرفتند. ۷) نخستگام به «هومت» و دیگرگام به «هوخت» و سهدیگرگام به «هوورشت» فراز بر «چینودپل» آمدم٬ که بس نگهبان نیرومند «هرمز» داد (است).
۸) هنگامی که به آنجا فراز آمدم ۹) دیدم روان گذشتهگان را٬ هنگامی که اندر آن سه شب نخست روانشان به بالین تن نشست و ۱۰) گوش (گفتار) گاهانی گفت ۱۱)» اُشتا اَهمای٬ یهمای اُشتا کُهمایچیت» (سطر اول بند ۱ یسن ۴۳ است) یعنی؛ نیکی کسی را (که) از نیکیش دیگری را هم نیکی (است). ۱۲) و اندر آن سه شب آن اندازه نیکی و آسانی بدو آمده بود ۱۳) که همه نیکی که به گیتی دید. ۱۴) چون مردی که تا به گیتی بود ازش آسانتر (آسودهتر) و خوشتر و خرمتر نبود
۱۵) به بامدادان سهدیگر آن رواتن اشوان اندر ارور بوی خوش بگشت. ۱۶) و خوشترش آمد آن بوی از هر بوی خوشیکش به (جهان) زندگان به بینی بر شد. ۱۷) و آن بوی و باد از جنوبیتر جهت٬ از نیمه ایزدان بیاید (نیمه جنوب جایگاه ایزدان و نیمه شمال جایگاه دیوان است).
۱۸) و دین خودش و کنش خودش (به) هیات کنیزی نیک به دیدن٬ خوب رسته٬ یعنی به فرارونی (نیکی) رسته بود٬ ۱۹) فراز پستان٬ یعنی پستانش برجسته٬ دل و جان (را) گرامی٬ ۲۰) که هیاتش ایدون روشن که دیدن (را) گرامیتر (ین)٬ نگرش (را) بایستهتر (ین).
۲۱) و پرسید روان اشوان از آن کنیز ۲۲) که تو کهای؟ خویش کهای؟ که هرگز به گیتی زندگان هیچ کنیزی را هیات نیکتر و زیباتر از آنِ تو ندیدم.
۲۳) و پاسخش داد آن که دین خودش و کنش خودش و کنش خود (بود) ۲۴) که من کنش توام٬ جواب منش خوبگوش خوبکنش خوبدیدن ۲۵) کامه و کنش تو را (ست) که من ایدون مه و به و خوشبوی و پیروزگر و بیعیبم٬ چون تو (را) به نظر آید. ۲۶) چه تو به گیتی «گاهان» سرودی و آب به را ستودی و آتش را نگهبانی کردی. ۲۷) و مرد اشو را خشنود کردی٬ (هر) که از دور فراز آمد٬ (هر) که از نزدیک. ۲۸) هنگامی که من نیک بودم٬ پس نیکوترم کردی. ۳۰) و هنگامی که ارزانی بودم٬ پس ارزانیترم کردی. ۳۱) و هنگامی که به گاه نامداران نشستم٬ پس (به گاه) نامدارترم نشاستی. ۳۲) و هنگامی که ستودنی بودم٬ پس ستودنیترم کردی. ۳۳) به این «هومت» و «هوخت» و «هوورشت» که تو ورزیدی٬ ۳۴) تو (ای) مرد اشو٬ پس از تو ستایش کنند٬ ۳۵) به دیر ستایشی (ستایش طولانی) و هم پرسشی (گفتگو) «هرمز» را٬ هنگامی که دیر زمان «هرمز» را ستایش و هم پرسشی فرارون کنند ۳۶) ازش آسانی (باشد).
بخش پنجم
۱)پس آن «چیود پل» ۹ نیزه پهنا (به پهنای ۹ نیزه) باز بود (شد). ۲) من به همراهی «سروش» اشو و ایزد «آذر» به «چینود پل» به خواری (به آسانی) و به فراخی و نیک دلیرانه و پیروزگرانه بگذشتم٬ ۳) به بس نگهبانی ایزد «مهر» و «رشن» راست و «وای به» و اید «بهرام» نیرومند و ایزد «اشتاد» گسترشدهنده جهان و فرهدین به مزذیسنان. ۴) و فروهر اشوان و دیگر مینوان به من٬ «ارداویراز»٬ نخست نماز بردند ۵) و دیدم من٬ «ارداویراز» «رش راست» را٬ که ترازوی زرد زرین به دست داشت و (کارهای) اشوان و دروندان را اندازه (می) کرد.
۶) و پس «سروش» اشو و ایزد «آذر» دست من فراز گرفتند ۷) و گفتند که بیای تا به تو نماییم بهشت و دوزخ٬ روشنی و خواری و آسانی و فراخی و خوشی و خرمی و رامش و شادی و خوشبویی بهشت٬ پاداش اشوان. ۸) و نماییمت تاریکی و تنگی و دشخواری و بدی و رنج و عذاب و درد و بیماری و سهمگنی و بیمگنی و ریشگنی و گندگی در دوزخ٬ پادافراه گونهگونه٬ که دیوان و جاودان به بزهگران کنند. ۹) و نماییمت گاه راستان و آن دروغزنان. ۱۰) و نماییمت پاداش خوب گروشان به «هرمز» و «امشاسپندان» به اندر (ون) بهشت. ۱۳) و نماییمت زخم و پادافراه گونهگونه به دروندان به اندر (ون) دوزخ از «اهریمن» و «دیوان» پتیاره.
الگو:خرد
منابع
تایپ شده توسط وبنوشت خط میخی
برای ادامه و متن کامل ترجمه فارسی ارداویرافنامه رجوع کنید به:
بهار، مهرداد: پژِوهشی در اساطیر ایران، پاره نخست و دویم، چاپ سوم، نشر آگه، تهران ۱۳۷۸ صفحههای ۲۹۹ تا
۳۳۴.
داستان معراج (عروج آسمانی) و سراج (سفر شبانه) محمد بر طبق روایات اسلامی
(منبع درسهایی از تاریخ تحلیلی اسلام-11)
معروف آن است که رسولخدا«ص»در آنشب در خانهام هانى دختر ابیطالب بود و از آنجا بمعراج رفت،و مجموع مدتىکه آنحضرت به سرزمین بیت المقدس و مسجد اقصى و آسمانهارفت و بازگشت از یک شب بیشتر طول نکشید بطورى که صبحآنشب را در همانخانه بود،و در تفسیر عیاشى است که امامصادق(ع)فرمود:رسولخدا«ص»نماز عشاء و نماز صبح را درمکه خواند،یعنى اسراء و معراج در این فاصله اتفاق افتاد،و درروایات به اختلاف عبارت از رسولخدا«ص»و ائمه معصومین روایتشده که فرمودند:
جبرئیل در آنشب بر آنحضرت نازل شد و مرکبى را کهنامش«براق» (22) بود براى او آورد و رسول خدا«ص»بر آن سوارشده و بسوى بیت المقدس حرکت کرد،و در راه در چند نقطهایستاد و نماز گذارد،یکى در مدینه و هجرتگاهى که سالهاىبعد رسولخدا«ص»بدانجا هجرت فرمود،و یکى هم مسجدکوفه،و دیگر در طور سیناء،و بیت اللحم-زادگاه حضرتعیسى(ع)-و سپس وارد مسجد اقصى شد و در آنجا نماز گذاردهو از آنجا به آسمان رفت.
و بر طبق روایاتى که صدوق(ره)و دیگران نقل کردهاند ازجمله جاهائى را که آن آنحضرت در هنگام سیر بر بالاى زمینمشاهده فرمود سرزمین قم بود که بصورت بقعهاى میدرخشید وچون از جبرئیل نام آن نقطه را پرسید پاسخداد:اینجا سرزمین قماست که بندگان مؤمن و شیعیان اهل بیت تو در اینجا گرد میآیندو انتظار فرج دارند و سختیها و اندوهها بر آنها وارد خواهد شد.
و نیز در روایات آمده که در آنشب دنیا بصورت زنى زیبا وآرایش کرده خود را بر آنحضرت عرضه کرد ولى رسول خدا«ص» بدو توجهى نکرده از وى در گذشت.
سپس به آسمان دنیا صعود کرد و در آنجا آدم ابو البشر را دید،آنگاه فرشتگان دسته دسته به استقبال آمده و با روى خندان برآنحضرت سلام کرده و تهنیت و تبریک گفتند،و بر طبق روایتىکه على بن ابراهیم در تفسیر خود از امام صادق(ع)روایت کردهرسولخدا«ص»فرمود: فرشتهاى را در آنجا دیدم که بزرگتر از اوندیده بودم و(بر خلاف دیگران)چهرهاى در هم و خشمناکداشت و مانند دیگران تبریک گفت ولى خنده بر لب نداشت وچون نامش را از جبرئیل پرسیدم گفت:این مالک،خازن دوزخاست و هرگز نخندیده است و پیوسته خشمش بر دشمنان خدا وگنهکاران افزوده میشود،بر او سلام کردم و پس از اینکه جوابسلام مرا داد از جبرئیل خواستم دستور دهد تا دوزخ را بمن نشاندهد و چون سر پوش را برداشت لهیبى از آن برخاست که فضا رافرا گرفت و من گمان کردم ما را فرا خواهد گرفت،پس از وىخواستم آنرا به حال خود برگرداند. (23)
و بر طبق همین روایت در آنجا ملک الموت را نیز مشاهدهکرد که لوحى از نور در دست او بود و پس از گفتگوئى که باآنحضرت داشت عرضکرد:همگى دنیا در دست من همچوندرهم(و سکهاى)است که در دست مردى باشد و آنرا پشت و روکند،و هیچ خانهاى نیست جز آنکه من در هر روز پنجبار بدانسرکشى میکنم و چون بر مردهاى گریه مىکنند بدانهامىگویم:گریه نکنید که من باز هم پیش شما خواهم آمد و پساز آن نیز بارها میآیم تا آنکه یکى از شما باقى نماند،در اینجا بودکه رسولخدا«ص»فرمود:براستى که مرگ بالاترین مصیبت وسختترین حادثه است،و جبرئیل در پاسخ گفت:حوادث پساز مرگ سختتر از آن است.
و سپس فرمود:
و از آنجا بگروهى گذشتم که پیش روى آنها ظرفهائى ازگوشت پاک و گوشت ناپاک بود و آنها ناپاک را مىخوردند و پاک رامیگذاردند،از جبرئیل پرسیدم:اینها کیانند؟گفت:افرادى از امت توهستند که مال حرام میخورند و مال حلال را وامیگذارند و مردمىرا دیدم که لبانى چون لبان شتران داشتند و گوشتهاى پهلوشان راچیده و در دهانشان میگذاردند،پرسیدم:اینها کیانند؟گفت: اینها کسانى هستند که از مردمان عیبجوئى مىکنند.و مردماندیگرى را دیدم که سرشان را با سنگ میکوفتند و چون حال آنها را پرسیدم پاسخداد:اینان کسانى هستند که نماز شامگاه و عشاءرا نمیخوانده و میخفتند،و مردمى را دیدم که آتش در دهانشانمیریختند و از نشیمنگاهشان بیرون مىآمد و چون وضع آنها راپرسیدم،گفت:اینان کسانى هستند که اموال یتیمان را به ستممیخورند،و گروهى را دیدم که شکمهاى بزرگى داشتند ونمىتوانستند از جا برخیزند گفتم:اى جبرئیل اینها کیانند؟ گفت:کسانى هستند که ربا میخورند،و زنانى را دیدم که برپستان آویزانند،پرسیدم:اینها چه زنانى هستند؟گفت: زنانزناکارى هستند که فرزندان دیگران را بشوهران خود منسوبمیدارند،و سپس بفرشتگانى برخوردم که تمام اجزاء بدنشانتسبیح خدا میکرد (24) .
و از آنجا به آسمان دوم رفتیم و در آنجا دو مرد را شبیهبیکدیگر دیدم و از جبرئیل پرسیدم: اینان کیانند؟گفت:هر دوپسر خاله یکدیگر یحیى و عیسى علیهما السلام هستند،بر آنها سلامکردم و پاسخ داده تهنیت ورود به من گفتند،و فرشتگان زیادىرا که به تسبیح پروردگار مشغول بودند در آنجا مشاهده کردم.
و از آنجا به آسمان سوم بالا رفتیم و در آنجا مرد زیبائى راکه زیبائى او نسبتبه دیگران همچون ماه شب چهارده نسبتبستارگان دیگر بود مشاهده کردم و چون نامش را پرسیدم جبرئیلگفت:این برادرت یوسف است،بر او سلام کردم و پاسخ داد وتهنیت و تبریک گفت،و فرشتگان بسیارى را نیز در آنجا دیدم.
از آنجا به آسمان چهارم بالا رفتیم و مردى را دیدم و چون ازجبرئیل پرسیدم گفت:او ادریس است که خدا ویرا به اینجاآورده،بر او سلام کرده پاسخ داد و براى من آمرزش خواست، وفرشتگان بسیارى را مانند آسمانهاى پیشین مشاهده کردم وهمگى براى من و امت من مژده خیر دادند.
سپس بآسمان پنجم رفتیم و در آنجا مردى را بسن کهولتدیدم که دورش را گروهى از امتش گرفته بودند و چون پرسیدمکیست؟جبرئیل گفت:هارون بن عمران است،بر او سلامکردم و پاسخ داد،و فرشتگان بسیارى را مانند آسمانهاى دیگرمشاهده کردم.
آنگاه به آسمان ششم بالا رفتیم و در آنجا مردى گندمگون وبلند قامت را دیدم که مىگفت: بنى اسرائیل پندارند منگرامىترین فرزندان آدم در پیشگاه خدا هستم ولى این مرد از مننزد خدا گرامىتر است،و چون از جبرئیل پرسیدم:کیست؟ گفت:برادرت موسى بن عمران است،بر او سلام کردم جوابداد و همانند آسمانهاى دیگر فرشتگان بسیارى را در حال خشوعدیدم.
سپس بآسمان هفتم رفتیم و در آنجا بفرشتهاى برخورد نکردمجز آنکه گفت:اى محمد حجامت کن و به امتخود نیزسفارش حجامت را بکن،و در آنجا مردى را که موى سر وصورتش سیاه و سفید بود و روى تختى نشسته بود دیدم و جبرئیلگفت:او پدرت ابراهیم است،بر او سلام کرده جواب داد وتهنیت و تبریک گفت،و مانند فرشتگانى را که در آسمانهاىپیشین دیده بودم در آنجا دیدم،و سپس دریاهائى از نور که ازدرخشندگى چشم را خیره میکرد،و دریاهائى از ظلمت وتاریکى،و دریاهائى از برف و یخ لرزان دیدم و چون بیمناکشدم جبرئیل گفت:این قسمتى از مخلوقات خدا است.
و در حدیثى است که فرمود:چون به حجابهاى نور رسیدمجبرئیل از حرکت ایستاد و بمن گفت:برو!
و در حدیث دیگرى فرمود:از آنجا به سدرة المنتهى رسیدم ودر آنجا جبرئیل ایستاد و مرا تنها گذارده گفت:برو!گفتم:اىجبرئیل در چنین جائى مرا تنها مىگذارى و از من مفارقتمیکنى؟گفت اى محمد اینجا آخرین نقطهاى است که صعود به آنراخداى عز و جل براى من مقرر فرموده و اگر از اینجا بالاتر آیم پر و بالم میسوزد (25) ،آنگاه با من وداع کرده و من پیش رفتم تا آنگاهکه در دریاى نور افتادم و امواج مرا از نور به ظلمت و از ظلمتبهنور وارد مىکرد تا جائیکه خداى تعالى میخواست مرا متوقفکند و نگهدارد آنگاه مرا مخاطب ساخته با من سخنانى گفت.
و در اینکه آن سخنانى که خدا بآنحضرت وحى کرده چه بودهاست در روایات بطور مختلف نقل شده و قرآن کریم بطور اجمالو سربسته میگوید«فاوحى الى عبده ما اوحى»- پس وحى کرد بهبندهاش آنچه را وحى کرد-و از اینرو برخى گفتهاند:مصلحتنیست در اینباره بحثشود زیرا اگر مصلحتبود خداى تعالىخود میفرمود،و بعضى هم گفتهاند:اگر روایت و دلیل معتبرىاز معصوم وارد شد و آنرا نقل کرد،مانعى در اظهار و نقل آننیست.
و در تفسیر على بن ابراهیم آمده که آن وحى مربوط بمسئلهجانشینى و خلافت على بن ابیطالب(ع)و ذکر برخى از فضائلآنحضرت بوده،و در حدیث دیگر است که آن وحى سه چیز بود:1- وجوب نماز2- خواتیم سوره بقره 3- آمرزش گناهان ازجانب خداى تعالى غیر از شرک، و در حدیث کتاب بصائر استکه خداوند نامهاى بهشتیان و دوزخیان را باو داد.
و بهر صورت رسولخدا«ص»فرمود:پس از اتمام مناجات باخداى تعالى باز گشتم و از همان دریاهاى نور و ظلمت گذشتهدر سدرة المنتهى بجبرئیل رسیدم و بهمراه او باز گشتم.
روایت دیگرى در این باره
درباره چیزهائیکه رسولخدا«ص»آنشب در آسمانها وبهشت و دوزخ و بلکه روى زمین مشاهده کرد روایات زیاد دیگرى نیز بطور پراکنده وارد شده که ما ذیلا قسمتى از آنها راانتخاب کرده و براى شما نقل مىکنیم:
در احادیث زیادى که از طریق شیعه و اهل سنت از ابنعباس و دیگران نقل شده آمده است که رسولخدا«ص» صورتعلى بن ابیطالب را در آسمانها مشاهده کرد و یا فرشتهاى رابصورت آنحضرت دید و چون از جبرئیل پرسید در جواب گفت: چون فرشتگان آسمان اشتیاق دیدار على(ع)را داشتند خداىتعالى این فرشته را بصورت آنحضرت خلق فرمود و هر زمان که ما فرشتگان مشتاق دیدار على بن ابیطالب میشویم به دیدن اینفرشته میآئیم.
و در حدیث نیز آمده که صورت ائمه معصومین پس ازعلى(ع)را تا حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف درسمت راست عرش مشاهده کرد و چون پرسید گفتند:اینهاحجتهاى الهى پس از تو در روى زمین هستند.
و در حدیث دیگرى است که رسول خدا«ص»گوید:ابراهیمخلیل در آنشب فرمودند:-اى محمد امتخود را از جانب منسلام برسان و بآنها بگو:بهشت آبش گوارا و خاکش پاک وپاکیزه و دشتهاى بسیارى خالى از درخت دارد و با ذکر جمله«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر و لا حول و لا قوة الا بالله» درختى در آن دشتها غرس میگردد،امتخود را دستور داده تادرخت در آن زمینها زیاد غرس کنند. (26)
شیخ طوسى(ره)در امالى از امام صادق(ع)ازرسولخدا«ص»روایت کرده که فرمود:در شب معراج چونداخل بهشتشدم قصرى از یاقوت سرخ دیدم که از شدتدرخشندگى و نورى که داشت درون آن از بیرون دیده میشد ودو قبه از در و زبر جد داشت از جبرئیل پرسیدم:این قصر ازکیست؟گفت:از آن کسى که سخن پاک و پاکیزه گوید،و روزه را ادامه دهد(و پیوسته گیرد)و اطعام طعام کند،و در شبهنگامى که مردم در خوابند تهجد-و نماز شب-انجام دهد، على(ع)گوید:من به آنحضرت عرضکردم:آیا در میان امتشما کسى هست که طاقت اینکار را داشته باشد؟فرمود:هیچمیدانى سخن پاک گفتن چیست؟عرضکردم:خدا و پیغمبرداناترند فرمود:کسى که بگوید:«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا اللهو الله اکبر»هیچ میدانى ادامه روزه چگونه است؟گفتم:خدا ورسولش داناترند،فرمود:ماه صبر-یعنى ماه رمضان-را روزه گیردو هیچ روز آنرا افطار نکند،و هیچ دانى اطعام طعام چیست؟ گفتم:خدا و رسولش داناترند،فرمود:کسى که براى عیال ونانخواران-خود(از راه مشروع)خوراکى تهیه کند که آبروىایشان را از مردم حفظ کند،و هیچ میدانى تهجد در شب که مردمخوابند چیست؟ عرضکردم:خدا و رسولش داناترند،فرمود: کسى که نخوابد تا نماز عشاء خود را بخواند-در آنوقتى که یهود و نصارى و مشرکین میخوابند.
این حدیث را نیز که متضمن فضیلتى از خدیجه-بانوىبزرگوار اسلام-میباشد بشنوید:
عیاشى در تفسیر خود از ابو سعید خدرى روایت کرده کهرسولخدا«ص»فرمود:در آن شبى که جبرئیل مرا به معراج بردچون بازگشتیم بدو گفتم:اى جبرئیل آیا حاجتى دارى؟گفت: حاجت من آن است که خدیجه را از جانب خداى تعالى و ازطرف من سلام برسانى و رسولخدا«ص»چون خدیجه را دیدارکرد سلام خداوند و جبرئیل را به خدیجه رسانید و او در جوابگفت:
«ان الله هو السلام و منه السلام و الیه السلام و على جبرئیل السلام».
(خبرگزاری میراث فرهنگی)
«ارداويرافنامه» يكي از محبوب ترين متون داستاني پهلوي ساساني يا فارسي ميانه زرتشتي، ويراسته و ترجمه كيخسرو دستور جاماسپ جي جاماسپ آسا با مقدمه دكتر كتايون مزداپور از سوي انتشارات توس منتشر شد.
ميراث خبر، سرويس فرهنگ- «ارداويرافنامه» يكي از محبوب ترين متون داستاني پهلوي ساساني يا فارسي ميانه زرتشتي، ويراسته و ترجمه كيخسرو دستور جاماسپ جي جاماسپ آسا با مقدمه دكتر كتايون مزداپور از سوي انتشارات توس منتشر شد.
«ارداويرافنامه» از معدود متون پهلوي است كه در سده هاي بعد به دليل محبوبيتش در ميان مردم، به كرات رونويسي شد. «ارداويرافنامه» داستاني ديني است كه در آن قديسي به نام «ويراف» يا «ويراز» به بهشت، دوزخ و برزخ سفر مي كند تا در باب درستي آداب و رسوم و آيين ها و تفسيرهاي مذهبي دين زرتشتي اطمينان حاصل كند. «ويراف» بدين منظور از سوي روحانيون و موبدان دين بهي مامور اين سفر معنوي هفت روزه مي شود.
در اين سفر روان «ارداويراف» از تن او جدا مي شود و هر روز به مكاني از عالم (بهشت، دوزخ و برزخ) سفر مي كند. او از پل «چينود» ]كه بعدها در دين اسلام به نام «پل صراط» از آن ياد مي شود[ مي گذرد؛ با بوي خوش بهشت به آنجا كشانده مي شود و جايگاه روان پرهيزكاران بهشتي را با راهنمايي سروش اشو و ايزد آذر مي بيند، سپس به برزخ يا همستگان كشانده مي شود و از آنجا همچنان با راهنمايي سروش اشو و ايزد آذر با بوي بد و باد سرد به دوزخ كشيده مي شود. جايي كه مردمان بر سر عهد و پيمان خود نبودند يا دين زشت را تابعيت مي كردند. از نظر «ارداويراف» سه روزي كه او به ديدار از روان دوزخيان مي گذراند به اندازه نه هزار سال مي گذرد. او شاهد كيفر گناهكاران دوزخ بود. بيشترين گناهكاران كساني بودند كه به گناه خيانت و پيمان شكني آلوده شده بودند. «ارداويرافنامه» داراي فهرستي از عناوين كارهاي نيك و كارهاي بد است.
بدين ترتيب، روان «ارداويراف» اين روحاني كه از سوي ديگر روحانيون و موبدان به اين سفر معنوي ماموريت يافته بود، پس از هفت روز به تن خود باز مي گردد.
«ارداويراف» پس از پيوستن به تن خود، كاتبي را فرا مي خواند تا شرح سفر خود را بنويسد و آن را «ارداويرافنامه» بنامد.
ارداویرافنامه ...
مهیار، 9 خرداد 85 - 07:30
اَرداویرافنامه یا اَرداویرازنامه نام یکی از کتابهای نوشته شده به زبان پارسی میانه است که از پیش از اسلام بجا مانده است.
ویراف مقدس، نام یکی از موبدان که به عقیده پارسیان صاحب معراج بوده و ارداویرافنامه معراجنامه اوست. داستان دینی ارداویراف همانندی زیادی با کمدی الهی دانته دارد و پژوهشگران بر این باورند که دانته در آفریدن اثر خود از منابع عربی یاری گرفته و آن منابع به نوبه خود از ارداویرافنامه اقتباس کردهاند.
کتاب معروف ارداویرافنامه تصویر جامعی را ازجهنم زرتشتیگری بدست میدهد. این کتاب که ظاهرأ درقرن سوم هجری برشتهٔ تحریر درآمده است، یکی از منابع مهم تاریخ شفاهی آئین باستانی زرتشتی است. از محتوای کتاب چنین برمیآید که متن اصلی پهلوی آن به اواخر دورهٔ ساسانی تعلق داشته است. کتاب داستان سفریکی از قدیسین دین زرتشت به وادی روح است. این مرد ویراف نام دارد که او را اردا بمعنای قدیس لقب داده اند. ارداویراف را مؤبدان آئین مزدیسنی شربتی مخدر و مقدس میخورانند که تحت تأثیر آن وی به مدت سه شبانه روز به خواب میرود و پس از بیداری داستان سیروسلوک روحی خود را برای دیگران بازگو میکند. گرچه قصهٔ سیروسلوک روحی اردا ویراف جنبهٔ موهومی دارد و آشکارا از تأثیر بنگ یا مخدری شبیه به آن سرچشمه گرفته است، باز منبعی بی نظیر از برداشتی که زرتشیان ازبهشت وجهنم داشتهاند را به ما ارائه میدهد.
داستان:
در دیباچه ترجمه کهن ارداویرافنامه به پارسی چنین آمده است: ایدون گویند که چون شاه اردشیر بابکان بپادشاهی بنشست، نود پادشاه بکشت و بعضی گویند نودوشش پادشاه بکشت و جهان را از دشمنان خالی کرد و آرمیده گردانید و دستوران و موبدانی که در آنزمان بودند همه را پیش خویشتن خواند و گفت که دین راست و درستکه ایزد تعالی بزرتشت... گفت و زرتشت در گیتی روا کرد مرا بازنمائید تا من این کیشها و گفت و گویها از جهان برکنم و اعتقاد با یکی آورم و کس بفرستاد بهمه ولایتها، هرجایگاه که دانائی و یا دستوری بود همه را بدرگاه خود خواند. چهل هزار مرد بر درگاه انبوه شد. پس بفرمود و گفت آنهایی که ازین داناترند باز پلینند. چهارهزار داناتر از آن جمله گزیدند و شاهانشاه را خبر کردند و گفت دیگر بار احتیاط بکنید، دیگر نوبت از آن جمله قومی که به تمیز و عاقل و افستا و زند بیشتر از بردارند جدا کنید. چهارصد مرد برآمد که ایشان افستا و زند بیشتر ازبر داشتند. دیگرباره احتیاط کردند در میان ایشان چهل مرد بگزیدند که ایشان افستا جمله از بر داشتند. دیگر در میان آن جملگی هفت مرد بودند که از اول عمر تا به آن روزگار که ایشان رسیده بودند بر ایشان هیچ گناه پیدا نیامده بود و بغایت عظیم پهریخته بودند و پاکیزه درمنشن و گوشن و کنشن و دل در ایزد بسته بودند. بعد از آن هر هفت را بنزدیک شاه اردشیر بردند. بعد از آن شاه فرمود که مرا میباید که این شک و گمان از دین برخیزد و مردمان همه بر دین اورمزد و زرتشت باشند و گفت و گوی از دین برخیزد چنانکه مرا و همه عالمان و دانایان را روشن شود که دین کدامست و این شک و گمان از دین بیفتد.
بعد از آن ایشان پاسخ دادند که کسی این خبر باز نتواند دادن الا آنکسی که از اول عمر هشتسالگی تا بدان وقت که رسیده باشد هیچ گناه نکرده باشد و این مرد ویرافست که از او پاکیزهتر و مینوروشنتر وراستگویتر کس نیست و این قصه اختیار بر وی باید کردن و ما ششگانه دیگر یزشنها و نیرنگها که در دین از بهر این کار گفته است بجای آوریم تا ایزد عز و جل احوالها به ویراف نماید و ویراف ما را از آن خبر دهد تا همه کس به دین اورمزد و زرتشت بیگمان شوند و ویراف این کار در خویشتن پذیرفت و شاه اردشیر را آن سخن خوش آمد و پس گفتند این کار راست نگردد الا که بدرگاه آذران شوند و پس برخاستند و عزم کردند و برفتند و بعد از آن، آن شش مرد که دستوران بودند از یک سوی آتشگاه یزشنها پساختند و آن چهل دیگر سویها باچهل هزار مرد دستوران که بدرگاه آمده بودند همه یزشنها پساختند و ویراف سر و تن بشست و جامه سفید درپوشید و بوی خوش برخویشتن کرد و پیش آتش بیستد و از همه گناهها پتفت بکرد... پس شاهنشاه اردشیر با سواران سلاح پوشیده، گرد بر گرد آتشگاه نگاه میداشت تا نه که آشموغی یا منافقی پنهان چیزی بر ویراف نکنند که اورا خللی رسد و چیزی بدی در میان یزشن کند که آن نیرنگ باطل شود.
پس در میان آتشگاه تختی بنهادند و جامههای پاکیزه برافکندند و ویراف را بر آن تخت نشاندند و رویبند بر وی فروگذاشتند و آن چهل هزار مرد بر یزشن کردن ایستادند و درونی بیشتند و قدری په بر آندرون نهادند. چون تمام بیشتند یک قدح شراب به ویراف دادند و ...هفت شبانروز ایشان بهمجا یزشن میکردند و آن شش دستور ببالین ویراف نشسته بود سی و سه مرد دیگر که بگزیده بودند از گرد بر گردتخت یزشن میکردند و آن تیرست و شصت مرد که پیشتر بگزیده بودند از آن گرد بر گرد ایشان یزشن میکردند و آن سی وشش هزار گرد برگرد آتشگاه گنبد یزشن میکردند و شاهنشاه سلاح پوشیده و بر اسب نشسته با سپاه از بیرون گنبد میگردید باد را آن جا راه نمیدادند وبهرجائی که این یزشنکنان نشسته بودند بهر قومی جماعتی شمشیرکشیده و سلاح پوشیده ایستاده بودند تا گروهها بر جایگاه خویشتن باشند و هیچ کس بدان دیگر نیامیزند و آن جایگاه که تخت ویراف بوداز گرد بر گرد تخت پیادگان با سلاح ایستاده بودند و هیچ کس دیگر رابجز آن شش دستور نزدیک تخت رها نمیکردند، چو شاهنشاه درآمدی از آنجا بیرون آمدی و گرد بر گرد آتشگاه نگاه میداشتی. و بر این سختی کالبد ویراف نگاه میداشتی. یشتند تا هفت شبانروز برآمد. بعد از هفت شبانروز ویراف بازجنبید و باززیید و بازنشست و مردمان و دستوران چون بدیدند که ویراف از خواب درآمد خرمی کردند و شادشدند و رامش پذیرفتند و بر پای ایستادند و نماز بردند و گفتند: شادآمدی اردایویراف... چگونه آمدی و چون رستی و چه دیدی؟ ما را بازگوی تا ما نیز احوال آن جهان بدانیم... ارداویراف واج گرفت، چیزی اندک مایه بخورد و واج بگفت پس بگفت این زمان دبیری دانا را بیاورید تا هرچه من دیدهام بگویم و نخست آن در جهان بفرستید تا همه کس را کار مینو و بهشت و دوزخ معلوم شود و قیمت نیکی کردن بدانند و از بد کردن دور باشند پس دبیری دانا بیاوردند و در پیش ارداویراف بنشست.
منبع:
لغتنامه دهخدا
ارداویرافنامه در یادنامه پورداود ج 1.»
ارداویرافنامه
از ویکینبشته
بخش یکم
به نام ایزدان
۱) ایدون گویند که یک بار اشو زردشت دینی را که پذیرفت اندر جهان روا بکرد. ۲) و تا تمامی سیصد سال دین اندر ویژگی (پاکی) و مردم اندر بی گمانی بودند. ۳) و پس روح پلید ناخجسته دروند؛ گمان کردن مردمان را به این دین؛ ۴) آن اسکندر ناخجسته رومی مصر نشیمن را گمراه کرد؛ که با نیروی گران و نبرد و بیماری به ایران شهر آمد. ۵) و او آن ایران کشور خدای را اوژد. ۶) و دربار و فرمانروایی را آشفته و ویران کرد. ۷) و این دین؛ یعنی همه اوستا و زند؛ که بر پوستهای پیراسته گاو و آب زر نوشته؛ اندر استخر پاپکان؛ در دژنبشت نهاده شده بود. ۸) و آن پتیاره بدبخت اَهلُمُگ (بدعتگذار) دروند اندرکردار (بدکردار)؛ الکساندر رومی مصر نشیمن؛ برآورد و بسوخت. ۹) و چندین (تن از) دستوران و داوران و هیربدان و موبدان و دینبرداران و ابزارمندان و دانایان ایران شهر را بکشت. ۱۰) و مهان و کدخدایان ایرانشهر را؛ یکی با دیگری؛ کین و ناآشتی به میان(شان) افگند. ۱۱) و خود شکست و به دوزخ شد. ۱۲) و پس از آن مردمان ایرانشهر را؛ یکی با دیگری؛ آشوب و پیکار بود. ۱۳) و چون شان خدایگان و کشورخدای و سالار و دستور دین آگاه نبود؛ ۱۴) به امر ایزدان به گمان بودند (شدند). ۱۵) و بس گونه کیش و گروش و بدعت و گمانی و اختلاف عقیده اندر جهان به پیدایی آمد. ۱۶) تا آنکه زادنیک فَروَهَر؛ انوشهروان؛ آذربادماراسپندان؛ که به او؛ به سخنِ به دین کرد (بنا بر رواین دین کرد)؛ روی گداخته بر بر(ش) ریخته (شد). ۱۷) و چندین جدال و داوری با دگرکیشان و دگرگروشان بکرد. ۱۸) و این دین اندر پریشانی و مردمان اندر گمان بودند. ۱۹) و پس مغمردان و دستوران دین؛ (هر) آنکه بودند؛ ۲۰) از آن مر اندوهمند و پراندوه بودند. ۲۱) و به بارگاه آذرفرنبغ پیروز انجمن آراستند. ۲۲) و بس گونه سخن و سگالش ابر این بود؛ ۲۳) که چارهمان باید خواستن ۲۴) تا مان کسی شود و از (جهان) مینوی آگاهی آورد؛ ۲۵) که مردمان؛ که اندر این زمان هستند؛ بدانند؛ ۲۶) که این «یزش» و «درون» و «آفرینگان» و «نیرنگ» و «پادیاب» و «یوشداسری» که ما به کرده آوریم؛ به ایزدان رسد یا به دیوان؛ ۲۷) و به فریاد روان ما رسد یا نه. ۲۸) و پس به همداستانی دیندستوران همه مردم به بارگاه آذرفرنبغ (فرا) خوانده شدند. ۲۹) و از همگان جدا کردند هفت مرد؛ که به ایزدان و دین بیگمانتر بودند. ۳۰) و ایشان را منش و گوش و کنش خویش پیراستهتر و فراوانتر (بود). ۳۱) و گفتند که شما به خویش (به تنهایی) بنشینید؛ ۳۲) و از شما یکی که به این کار به و بیگناهتر و نیکنامتر بگزینید. ۳۳) و پس آن هفت مرد بنشستند؛ ۳۴) و از هفت؛ سه و از سه؛ یکی «ویراز» نام بگزیدند. ۳۵) و هست(ند) (کسانی) که «وه شاپور» نام گویند. ۳۶) و پس آن «ویراز» چون آن سخن شنود بر پای ایستاد؛ ۳۷) و دست به کش کرد (یعنی برای احترام دستهای خود را در زیر بغل خود نهاد) و گفت ۳۸) که اگر به نظرتان آید؛ پس ناخواسته منگم مدهید. ۳۹) تا شما مزدیسنان آزمون (را) نیزه افگنید ۴۰) و اگرنیزه به من رسد؛ کام (خویش) شوم به آن جای پاکان و ناپاکان ۴۱) و این پیام بدرستی برم و براستی آورم ۴۲) و پس آن مزدیسنان آزمون (را) نیزه آوردند. ۴۳) نخستینبار «هومت» را و دیگربار «هوخت» را و سهدیگر بار «هوورشت» را؛ هر سه نیزه به «ویراز» آمد.
بخش دوم
۱) و آن «ویراز» را هفت خواهر بود ۲) و آنها٬ هر هفت خواهران٬ «ویراز» را چون زن بودند. ۳) و ایشان دین (اوستا) را از بر و یشت کرده بودند. ۴) و هنگامی که شنودند٬ پس ایشان را چنان بسیار تنگ آمد٬ ۵) که گریستند و بانگ کردند. ۶) و اندر انجمن مزدیسنان پیش شدند. ۷) بایستادند و نماز بردند. ۸) گفتند که مکنید شما مزدیسنان این چیز را٬ ۹) چه ما هفت خواهریم و آن یک برادر. ۱۰) و هر هفت خواهر آن برادر را زن هستیم٬ ۱۱) چون خانه ای که هفت فرسپ و ستونی زیر٬ اندر نهاده شده است٬ ۱۲) هنگامی که آن ستون بستانند آن فرسپها بیفتند٬ ۱۳) آن سان ما هفت خواهر را٬ برادر این یک است٬ که زیش و دارشمان (بدوست). ۱۴) و فراز از ایزدان٬ (ما را) هر نیکی از اوست. ۱۵) شما (او را) پیش از زمان از این شهر زندگان به آنِ مردگان فرستید٬ ۱۶) بر ما ستم بی جهت کرده شود.
۱۷) و پس آن مزدیسنان٬ چون آن سخن شنودند٬ آن هفت خواهران را خرسندی دادند٬ ۱۸) و گفتند که ما «ویراز» را تا هفت روز تندرست به شما سپاریم٬ ۱۹) و این فرخی نام بر این مرد بماند ۲۰) و پس آنها همداستان بودند.
۲۱) و پس آن «ویراز» پیش مزدیسنان دست به کش کرد و به ایشان گفت٬ ۲۲) که دستوری هست تا درگذشتگان را ستایم و خورش خورم و اندرز کنم٬ پس می و منگ بدهید؟ ۲۳) دستوران فرمودند که همگونه کن.
۲۴) و پس آن دیندستوران اندرمان مینو (جای مقدس و پاک) جایی٬ که سی گام به آن خوب (اتش) (بود)٬ گزیدند. ۲۵) و آن «ویراز» سر و تن بشست و جامه نو به تن کرد. ۲۶) به بوی خوش (خود را) بویمند کرد٬ به تختگاه شایسته بستر نو و پاک گسترد٬ ۲۷) به گاه و بستر پاک بنشست. ۲۸) و «درون» یشت و درگذشتگان را به یاد آورد و خورش خورد. ۲۹) و پس آن دیندستوران می و منگ گشتاسپی سه جام زرین پر کردند. ۳۰) و یک جام به «هومت» و دیگر جام به «هوخت» و سدیگر جام به «هوورشت» فراز به «ویراز» دادند. ۳۱) و آن می و منگ بخورد و هوشیارانه «باج» بگفت و به بستر خفت.
۳۲) آن دیندستوران و هفت خواهران هفت روز شبان٬ به آتش همیشهسوز و بویگذار (پراگندهکننده بوی خوش)٬ «نیرنگ دینی» و «اوستا و زند» بگفتند. ۳۳) و «نسک» خواندند و «گاهان» سرودند و به تاریکی پاس داشتند. ۳۴) و آن هفت خواهران به پیرامون بستر آن «ویراز» نشستند. ۳۵) و هفت روز شبان «اوستا» خواندند. ۳۶) آن هفت خواهران با همه مزدیسنان و دیندستوران و هیربدان و موبدان به هیچ آیین نگهبانی را بنهشتند.
بخش سوم
۱) و روان آن «ویراز» از تن به «چکاد داییتی» و چینودپل» شد. ۲) و هفتم روز شبان باز آمد و اندر تن شد. ۳) «ویراز» برخاست٬ چنانکه (کسی) از خواب خوش خیزد. ۴) بهمن منش (شاد) و خرم.
۵) و آن خواهران با دیندستوران و مزدیسنان چون «ویراز» را دیدند شاد و خرم بودند. ۶) و گفتند که درست آمدی (خوش آمدی)٬ تو «ویراز»٬ پیامبر ما مزدیسنان٬ از شهر مردگان به این شهر زندگان آمدی. ۷) آن هیربدان و دیندستوران پیش «ویراز» نماز بردند. ۸) و پس آن «ویراز» چون (آنها را) دید (به) پذیره آمد و نماز برد و گفت که شما را درود از «سروش» اشو و ایزد «آذر» و «فرهدین مزدیسنان»٬ ۱۱) و درود از دیگر اشوان و درود از نیکی و آسانی دیگر مینوان بهشت.
۱۲) و پس دیندستوران گفتند ۱۳) که درست آمدی (خوش آمدی) تو «ویراز» پیامبر ما مزدیسنان و درود باد تو را نیز. ۱۴) هر چه دیدی براستی به ما گوی.
۱۵) پس آن «ویراز» گفت که نخست گوش (کفتار) ۱۶) اینکه گرسنگان و تشنگان (را) نخست خورش (باید) دادن٬ ۱۷) و پس پرسش ازش کردن و کار فرمودن.
۱۸) پس دیندستوران فرمودند که انوش (نوشدارو) خوش ۱۹) و خورش نیکپخته و خوشبوی و خوردی (خوراک) و آب سرد و می آوردن. ۲۰) و «درون» یشتند و «ویراز» «باج» گرفت و خورش خورد و «میزد» انجام داد٬ «باج» بگفت. ۲۱) و ستایش «هرمز» و «امشاسپندان» و سپاس «خرداد» و «امرداد»٬ «امشاسپندان»٬ برشمرد و «آفرینگان» گفت.
۲۲) و فرمود که آورید دبیردانا و فرزانه. ۲۳) و آوردند دبیر فرهیخته فرزانه و (دبیر در) پیش نشست. ۲۴) و هر چه «ویراز» گفت٬ درست٬ روشن و مفصل نوشت.
بخش چهارم
۱) و ایدون فرمود نبشتن ۲) که به شب نخست به پذیره من بیامد «سروش» اشو و ایزد «آذر». ۳) و به من نماز بدند و گفتند ۴) که درست آمدی٬ تو اردا «ویراز»٬ هنگامی که هنوز زمان آمدنت نبود (اکنون زمان آمدن تو به این جهان نیست). ۵) من گفتم پیامبر هستم. ۶) و پس «سروش» پیروزگر اشو و ایزد «آذر» دست من فراز گرفتند. ۷) نخستگام به «هومت» و دیگرگام به «هوخت» و سهدیگرگام به «هوورشت» فراز بر «چینودپل» آمدم٬ که بس نگهبان نیرومند «هرمز» داد (است).
۸) هنگامی که به آنجا فراز آمدم ۹) دیدم روان گذشتهگان را٬ هنگامی که اندر آن سه شب نخست روانشان به بالین تن نشست و ۱۰) گوش (گفتار) گاهانی گفت ۱۱)» اُشتا اَهمای٬ یهمای اُشتا کُهمایچیت» (سطر اول بند ۱ یسن ۴۳ است) یعنی؛ نیکی کسی را (که) از نیکیش دیگری را هم نیکی (است). ۱۲) و اندر آن سه شب آن اندازه نیکی و آسانی بدو آمده بود ۱۳) که همه نیکی که به گیتی دید. ۱۴) چون مردی که تا به گیتی بود ازش آسانتر (آسودهتر) و خوشتر و خرمتر نبود
۱۵) به بامدادان سهدیگر آن رواتن اشوان اندر ارور بوی خوش بگشت. ۱۶) و خوشترش آمد آن بوی از هر بوی خوشیکش به (جهان) زندگان به بینی بر شد. ۱۷) و آن بوی و باد از جنوبیتر جهت٬ از نیمه ایزدان بیاید (نیمه جنوب جایگاه ایزدان و نیمه شمال جایگاه دیوان است).
۱۸) و دین خودش و کنش خودش (به) هیات کنیزی نیک به دیدن٬ خوب رسته٬ یعنی به فرارونی (نیکی) رسته بود٬ ۱۹) فراز پستان٬ یعنی پستانش برجسته٬ دل و جان (را) گرامی٬ ۲۰) که هیاتش ایدون روشن که دیدن (را) گرامیتر (ین)٬ نگرش (را) بایستهتر (ین).
۲۱) و پرسید روان اشوان از آن کنیز ۲۲) که تو کهای؟ خویش کهای؟ که هرگز به گیتی زندگان هیچ کنیزی را هیات نیکتر و زیباتر از آنِ تو ندیدم.
۲۳) و پاسخش داد آن که دین خودش و کنش خودش و کنش خود (بود) ۲۴) که من کنش توام٬ جواب منش خوبگوش خوبکنش خوبدیدن ۲۵) کامه و کنش تو را (ست) که من ایدون مه و به و خوشبوی و پیروزگر و بیعیبم٬ چون تو (را) به نظر آید. ۲۶) چه تو به گیتی «گاهان» سرودی و آب به را ستودی و آتش را نگهبانی کردی. ۲۷) و مرد اشو را خشنود کردی٬ (هر) که از دور فراز آمد٬ (هر) که از نزدیک. ۲۸) هنگامی که من نیک بودم٬ پس نیکوترم کردی. ۳۰) و هنگامی که ارزانی بودم٬ پس ارزانیترم کردی. ۳۱) و هنگامی که به گاه نامداران نشستم٬ پس (به گاه) نامدارترم نشاستی. ۳۲) و هنگامی که ستودنی بودم٬ پس ستودنیترم کردی. ۳۳) به این «هومت» و «هوخت» و «هوورشت» که تو ورزیدی٬ ۳۴) تو (ای) مرد اشو٬ پس از تو ستایش کنند٬ ۳۵) به دیر ستایشی (ستایش طولانی) و هم پرسشی (گفتگو) «هرمز» را٬ هنگامی که دیر زمان «هرمز» را ستایش و هم پرسشی فرارون کنند ۳۶) ازش آسانی (باشد).
بخش پنجم
۱)پس آن «چیود پل» ۹ نیزه پهنا (به پهنای ۹ نیزه) باز بود (شد). ۲) من به همراهی «سروش» اشو و ایزد «آذر» به «چینود پل» به خواری (به آسانی) و به فراخی و نیک دلیرانه و پیروزگرانه بگذشتم٬ ۳) به بس نگهبانی ایزد «مهر» و «رشن» راست و «وای به» و اید «بهرام» نیرومند و ایزد «اشتاد» گسترشدهنده جهان و فرهدین به مزذیسنان. ۴) و فروهر اشوان و دیگر مینوان به من٬ «ارداویراز»٬ نخست نماز بردند ۵) و دیدم من٬ «ارداویراز» «رش راست» را٬ که ترازوی زرد زرین به دست داشت و (کارهای) اشوان و دروندان را اندازه (می) کرد.
۶) و پس «سروش» اشو و ایزد «آذر» دست من فراز گرفتند ۷) و گفتند که بیای تا به تو نماییم بهشت و دوزخ٬ روشنی و خواری و آسانی و فراخی و خوشی و خرمی و رامش و شادی و خوشبویی بهشت٬ پاداش اشوان. ۸) و نماییمت تاریکی و تنگی و دشخواری و بدی و رنج و عذاب و درد و بیماری و سهمگنی و بیمگنی و ریشگنی و گندگی در دوزخ٬ پادافراه گونهگونه٬ که دیوان و جاودان به بزهگران کنند. ۹) و نماییمت گاه راستان و آن دروغزنان. ۱۰) و نماییمت پاداش خوب گروشان به «هرمز» و «امشاسپندان» به اندر (ون) بهشت. ۱۳) و نماییمت زخم و پادافراه گونهگونه به دروندان به اندر (ون) دوزخ از «اهریمن» و «دیوان» پتیاره.
الگو:خرد
منابع
تایپ شده توسط وبنوشت خط میخی
برای ادامه و متن کامل ترجمه فارسی ارداویرافنامه رجوع کنید به:
بهار، مهرداد: پژِوهشی در اساطیر ایران، پاره نخست و دویم، چاپ سوم، نشر آگه، تهران ۱۳۷۸ صفحههای ۲۹۹ تا
۳۳۴.
داستان معراج (عروج آسمانی) و سراج (سفر شبانه) محمد بر طبق روایات اسلامی
(منبع درسهایی از تاریخ تحلیلی اسلام-11)
معروف آن است که رسولخدا«ص»در آنشب در خانهام هانى دختر ابیطالب بود و از آنجا بمعراج رفت،و مجموع مدتىکه آنحضرت به سرزمین بیت المقدس و مسجد اقصى و آسمانهارفت و بازگشت از یک شب بیشتر طول نکشید بطورى که صبحآنشب را در همانخانه بود،و در تفسیر عیاشى است که امامصادق(ع)فرمود:رسولخدا«ص»نماز عشاء و نماز صبح را درمکه خواند،یعنى اسراء و معراج در این فاصله اتفاق افتاد،و درروایات به اختلاف عبارت از رسولخدا«ص»و ائمه معصومین روایتشده که فرمودند:
جبرئیل در آنشب بر آنحضرت نازل شد و مرکبى را کهنامش«براق» (22) بود براى او آورد و رسول خدا«ص»بر آن سوارشده و بسوى بیت المقدس حرکت کرد،و در راه در چند نقطهایستاد و نماز گذارد،یکى در مدینه و هجرتگاهى که سالهاىبعد رسولخدا«ص»بدانجا هجرت فرمود،و یکى هم مسجدکوفه،و دیگر در طور سیناء،و بیت اللحم-زادگاه حضرتعیسى(ع)-و سپس وارد مسجد اقصى شد و در آنجا نماز گذاردهو از آنجا به آسمان رفت.
و بر طبق روایاتى که صدوق(ره)و دیگران نقل کردهاند ازجمله جاهائى را که آن آنحضرت در هنگام سیر بر بالاى زمینمشاهده فرمود سرزمین قم بود که بصورت بقعهاى میدرخشید وچون از جبرئیل نام آن نقطه را پرسید پاسخداد:اینجا سرزمین قماست که بندگان مؤمن و شیعیان اهل بیت تو در اینجا گرد میآیندو انتظار فرج دارند و سختیها و اندوهها بر آنها وارد خواهد شد.
و نیز در روایات آمده که در آنشب دنیا بصورت زنى زیبا وآرایش کرده خود را بر آنحضرت عرضه کرد ولى رسول خدا«ص» بدو توجهى نکرده از وى در گذشت.
سپس به آسمان دنیا صعود کرد و در آنجا آدم ابو البشر را دید،آنگاه فرشتگان دسته دسته به استقبال آمده و با روى خندان برآنحضرت سلام کرده و تهنیت و تبریک گفتند،و بر طبق روایتىکه على بن ابراهیم در تفسیر خود از امام صادق(ع)روایت کردهرسولخدا«ص»فرمود: فرشتهاى را در آنجا دیدم که بزرگتر از اوندیده بودم و(بر خلاف دیگران)چهرهاى در هم و خشمناکداشت و مانند دیگران تبریک گفت ولى خنده بر لب نداشت وچون نامش را از جبرئیل پرسیدم گفت:این مالک،خازن دوزخاست و هرگز نخندیده است و پیوسته خشمش بر دشمنان خدا وگنهکاران افزوده میشود،بر او سلام کردم و پس از اینکه جوابسلام مرا داد از جبرئیل خواستم دستور دهد تا دوزخ را بمن نشاندهد و چون سر پوش را برداشت لهیبى از آن برخاست که فضا رافرا گرفت و من گمان کردم ما را فرا خواهد گرفت،پس از وىخواستم آنرا به حال خود برگرداند. (23)
و بر طبق همین روایت در آنجا ملک الموت را نیز مشاهدهکرد که لوحى از نور در دست او بود و پس از گفتگوئى که باآنحضرت داشت عرضکرد:همگى دنیا در دست من همچوندرهم(و سکهاى)است که در دست مردى باشد و آنرا پشت و روکند،و هیچ خانهاى نیست جز آنکه من در هر روز پنجبار بدانسرکشى میکنم و چون بر مردهاى گریه مىکنند بدانهامىگویم:گریه نکنید که من باز هم پیش شما خواهم آمد و پساز آن نیز بارها میآیم تا آنکه یکى از شما باقى نماند،در اینجا بودکه رسولخدا«ص»فرمود:براستى که مرگ بالاترین مصیبت وسختترین حادثه است،و جبرئیل در پاسخ گفت:حوادث پساز مرگ سختتر از آن است.
و سپس فرمود:
و از آنجا بگروهى گذشتم که پیش روى آنها ظرفهائى ازگوشت پاک و گوشت ناپاک بود و آنها ناپاک را مىخوردند و پاک رامیگذاردند،از جبرئیل پرسیدم:اینها کیانند؟گفت:افرادى از امت توهستند که مال حرام میخورند و مال حلال را وامیگذارند و مردمىرا دیدم که لبانى چون لبان شتران داشتند و گوشتهاى پهلوشان راچیده و در دهانشان میگذاردند،پرسیدم:اینها کیانند؟گفت: اینها کسانى هستند که از مردمان عیبجوئى مىکنند.و مردماندیگرى را دیدم که سرشان را با سنگ میکوفتند و چون حال آنها را پرسیدم پاسخداد:اینان کسانى هستند که نماز شامگاه و عشاءرا نمیخوانده و میخفتند،و مردمى را دیدم که آتش در دهانشانمیریختند و از نشیمنگاهشان بیرون مىآمد و چون وضع آنها راپرسیدم،گفت:اینان کسانى هستند که اموال یتیمان را به ستممیخورند،و گروهى را دیدم که شکمهاى بزرگى داشتند ونمىتوانستند از جا برخیزند گفتم:اى جبرئیل اینها کیانند؟ گفت:کسانى هستند که ربا میخورند،و زنانى را دیدم که برپستان آویزانند،پرسیدم:اینها چه زنانى هستند؟گفت: زنانزناکارى هستند که فرزندان دیگران را بشوهران خود منسوبمیدارند،و سپس بفرشتگانى برخوردم که تمام اجزاء بدنشانتسبیح خدا میکرد (24) .
و از آنجا به آسمان دوم رفتیم و در آنجا دو مرد را شبیهبیکدیگر دیدم و از جبرئیل پرسیدم: اینان کیانند؟گفت:هر دوپسر خاله یکدیگر یحیى و عیسى علیهما السلام هستند،بر آنها سلامکردم و پاسخ داده تهنیت ورود به من گفتند،و فرشتگان زیادىرا که به تسبیح پروردگار مشغول بودند در آنجا مشاهده کردم.
و از آنجا به آسمان سوم بالا رفتیم و در آنجا مرد زیبائى راکه زیبائى او نسبتبه دیگران همچون ماه شب چهارده نسبتبستارگان دیگر بود مشاهده کردم و چون نامش را پرسیدم جبرئیلگفت:این برادرت یوسف است،بر او سلام کردم و پاسخ داد وتهنیت و تبریک گفت،و فرشتگان بسیارى را نیز در آنجا دیدم.
از آنجا به آسمان چهارم بالا رفتیم و مردى را دیدم و چون ازجبرئیل پرسیدم گفت:او ادریس است که خدا ویرا به اینجاآورده،بر او سلام کرده پاسخ داد و براى من آمرزش خواست، وفرشتگان بسیارى را مانند آسمانهاى پیشین مشاهده کردم وهمگى براى من و امت من مژده خیر دادند.
سپس بآسمان پنجم رفتیم و در آنجا مردى را بسن کهولتدیدم که دورش را گروهى از امتش گرفته بودند و چون پرسیدمکیست؟جبرئیل گفت:هارون بن عمران است،بر او سلامکردم و پاسخ داد،و فرشتگان بسیارى را مانند آسمانهاى دیگرمشاهده کردم.
آنگاه به آسمان ششم بالا رفتیم و در آنجا مردى گندمگون وبلند قامت را دیدم که مىگفت: بنى اسرائیل پندارند منگرامىترین فرزندان آدم در پیشگاه خدا هستم ولى این مرد از مننزد خدا گرامىتر است،و چون از جبرئیل پرسیدم:کیست؟ گفت:برادرت موسى بن عمران است،بر او سلام کردم جوابداد و همانند آسمانهاى دیگر فرشتگان بسیارى را در حال خشوعدیدم.
سپس بآسمان هفتم رفتیم و در آنجا بفرشتهاى برخورد نکردمجز آنکه گفت:اى محمد حجامت کن و به امتخود نیزسفارش حجامت را بکن،و در آنجا مردى را که موى سر وصورتش سیاه و سفید بود و روى تختى نشسته بود دیدم و جبرئیلگفت:او پدرت ابراهیم است،بر او سلام کرده جواب داد وتهنیت و تبریک گفت،و مانند فرشتگانى را که در آسمانهاىپیشین دیده بودم در آنجا دیدم،و سپس دریاهائى از نور که ازدرخشندگى چشم را خیره میکرد،و دریاهائى از ظلمت وتاریکى،و دریاهائى از برف و یخ لرزان دیدم و چون بیمناکشدم جبرئیل گفت:این قسمتى از مخلوقات خدا است.
و در حدیثى است که فرمود:چون به حجابهاى نور رسیدمجبرئیل از حرکت ایستاد و بمن گفت:برو!
و در حدیث دیگرى فرمود:از آنجا به سدرة المنتهى رسیدم ودر آنجا جبرئیل ایستاد و مرا تنها گذارده گفت:برو!گفتم:اىجبرئیل در چنین جائى مرا تنها مىگذارى و از من مفارقتمیکنى؟گفت اى محمد اینجا آخرین نقطهاى است که صعود به آنراخداى عز و جل براى من مقرر فرموده و اگر از اینجا بالاتر آیم پر و بالم میسوزد (25) ،آنگاه با من وداع کرده و من پیش رفتم تا آنگاهکه در دریاى نور افتادم و امواج مرا از نور به ظلمت و از ظلمتبهنور وارد مىکرد تا جائیکه خداى تعالى میخواست مرا متوقفکند و نگهدارد آنگاه مرا مخاطب ساخته با من سخنانى گفت.
و در اینکه آن سخنانى که خدا بآنحضرت وحى کرده چه بودهاست در روایات بطور مختلف نقل شده و قرآن کریم بطور اجمالو سربسته میگوید«فاوحى الى عبده ما اوحى»- پس وحى کرد بهبندهاش آنچه را وحى کرد-و از اینرو برخى گفتهاند:مصلحتنیست در اینباره بحثشود زیرا اگر مصلحتبود خداى تعالىخود میفرمود،و بعضى هم گفتهاند:اگر روایت و دلیل معتبرىاز معصوم وارد شد و آنرا نقل کرد،مانعى در اظهار و نقل آننیست.
و در تفسیر على بن ابراهیم آمده که آن وحى مربوط بمسئلهجانشینى و خلافت على بن ابیطالب(ع)و ذکر برخى از فضائلآنحضرت بوده،و در حدیث دیگر است که آن وحى سه چیز بود:1- وجوب نماز2- خواتیم سوره بقره 3- آمرزش گناهان ازجانب خداى تعالى غیر از شرک، و در حدیث کتاب بصائر استکه خداوند نامهاى بهشتیان و دوزخیان را باو داد.
و بهر صورت رسولخدا«ص»فرمود:پس از اتمام مناجات باخداى تعالى باز گشتم و از همان دریاهاى نور و ظلمت گذشتهدر سدرة المنتهى بجبرئیل رسیدم و بهمراه او باز گشتم.
روایت دیگرى در این باره
درباره چیزهائیکه رسولخدا«ص»آنشب در آسمانها وبهشت و دوزخ و بلکه روى زمین مشاهده کرد روایات زیاد دیگرى نیز بطور پراکنده وارد شده که ما ذیلا قسمتى از آنها راانتخاب کرده و براى شما نقل مىکنیم:
در احادیث زیادى که از طریق شیعه و اهل سنت از ابنعباس و دیگران نقل شده آمده است که رسولخدا«ص» صورتعلى بن ابیطالب را در آسمانها مشاهده کرد و یا فرشتهاى رابصورت آنحضرت دید و چون از جبرئیل پرسید در جواب گفت: چون فرشتگان آسمان اشتیاق دیدار على(ع)را داشتند خداىتعالى این فرشته را بصورت آنحضرت خلق فرمود و هر زمان که ما فرشتگان مشتاق دیدار على بن ابیطالب میشویم به دیدن اینفرشته میآئیم.
و در حدیث نیز آمده که صورت ائمه معصومین پس ازعلى(ع)را تا حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف درسمت راست عرش مشاهده کرد و چون پرسید گفتند:اینهاحجتهاى الهى پس از تو در روى زمین هستند.
و در حدیث دیگرى است که رسول خدا«ص»گوید:ابراهیمخلیل در آنشب فرمودند:-اى محمد امتخود را از جانب منسلام برسان و بآنها بگو:بهشت آبش گوارا و خاکش پاک وپاکیزه و دشتهاى بسیارى خالى از درخت دارد و با ذکر جمله«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر و لا حول و لا قوة الا بالله» درختى در آن دشتها غرس میگردد،امتخود را دستور داده تادرخت در آن زمینها زیاد غرس کنند. (26)
شیخ طوسى(ره)در امالى از امام صادق(ع)ازرسولخدا«ص»روایت کرده که فرمود:در شب معراج چونداخل بهشتشدم قصرى از یاقوت سرخ دیدم که از شدتدرخشندگى و نورى که داشت درون آن از بیرون دیده میشد ودو قبه از در و زبر جد داشت از جبرئیل پرسیدم:این قصر ازکیست؟گفت:از آن کسى که سخن پاک و پاکیزه گوید،و روزه را ادامه دهد(و پیوسته گیرد)و اطعام طعام کند،و در شبهنگامى که مردم در خوابند تهجد-و نماز شب-انجام دهد، على(ع)گوید:من به آنحضرت عرضکردم:آیا در میان امتشما کسى هست که طاقت اینکار را داشته باشد؟فرمود:هیچمیدانى سخن پاک گفتن چیست؟عرضکردم:خدا و پیغمبرداناترند فرمود:کسى که بگوید:«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا اللهو الله اکبر»هیچ میدانى ادامه روزه چگونه است؟گفتم:خدا ورسولش داناترند،فرمود:ماه صبر-یعنى ماه رمضان-را روزه گیردو هیچ روز آنرا افطار نکند،و هیچ دانى اطعام طعام چیست؟ گفتم:خدا و رسولش داناترند،فرمود:کسى که براى عیال ونانخواران-خود(از راه مشروع)خوراکى تهیه کند که آبروىایشان را از مردم حفظ کند،و هیچ میدانى تهجد در شب که مردمخوابند چیست؟ عرضکردم:خدا و رسولش داناترند،فرمود: کسى که نخوابد تا نماز عشاء خود را بخواند-در آنوقتى که یهود و نصارى و مشرکین میخوابند.
این حدیث را نیز که متضمن فضیلتى از خدیجه-بانوىبزرگوار اسلام-میباشد بشنوید:
عیاشى در تفسیر خود از ابو سعید خدرى روایت کرده کهرسولخدا«ص»فرمود:در آن شبى که جبرئیل مرا به معراج بردچون بازگشتیم بدو گفتم:اى جبرئیل آیا حاجتى دارى؟گفت: حاجت من آن است که خدیجه را از جانب خداى تعالى و ازطرف من سلام برسانى و رسولخدا«ص»چون خدیجه را دیدارکرد سلام خداوند و جبرئیل را به خدیجه رسانید و او در جوابگفت:
«ان الله هو السلام و منه السلام و الیه السلام و على جبرئیل السلام».
جمعه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۷
معنی نام تالش
نام تالش(دال-ایش) را به درستی با همان نام سرزمین کادوسیان عهد باستان مطابقت داده اند. ولی نام ایرانی تالش از ریشه اکدی کادوسی گرفته نشده است بلکه این دو نام مترادف هم به معنی سرزمین عقاب پرستان هستند. دلیل این گفته وجود نام کهن معروف دیگر آنجا یعنی دیلمنستان است که در شکل دالمن-ستان به همین معنی سرزمین عقاب است. جالب است که در اسطوره بابلی سفر گیلگامش به دریای مصب رودخانه ها (مازندران)از همین سرزمین و کلا فلات ایران تحت نام دیلمون صحبت شده است که می توان آنرا به معنی روباه-عقاب یعنی سیمرغ معنی نمود. لابد از همین جاست که در اوستا یعنی نامه دیرین ایرانیان نیای اساطیری دوم ایرانیان تخموروپه یعنی سیمرغ دم دراز پهلوان (تهمورث) قید شده است.ناگفته نماند ایرانشناسانی که نمونه برای تبدیل حرف ک ب س و ت در زبانهای ایرانی قائل شده اند مثالشان همین تبدیل کادوسی (در اصل کاشو شو بابلی یعنی عقاب)به تالش است.ملک الشعرای بهار به طور ناشناس با مطرح کردن سؤال نمونه دیگر از این نوع تبدیل به روزنامه احمد کسروی وی را در مخمصه گذاشته و به تند گویی کشانده بود.
یکشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۷
معنی لغوی سده و یلدا
برای نشان دادن ترکیب سی و ده سده دو مثال می آورم. معنی سده را صد روز یا طلوع خورشید گرفته اند، نگارنده نظر سومی مستندی بر این نام دارم از آنجاییکه اسم دیگر سده، چله (چهله) است؛ لذا پیشنهاد من سی + ده است. این هم مثالهای مشابهش از اسدی طوسی: گزین کرد هم در زمان پهلوان ده و دو هزار از دلاور مهان. ده و شش هزار از مهان سرای ز گوهر کمرشان ز دیبا قبای. معنی ایرانی لغت یلدا را با توجه به تقسیم هندوانه شب یلدا می توان تقسیم سال گرفت چه لغت اوستایی یاردا(تقسیم سال) که طبق قاعده تبدیل حرف "ر" اوستایی به "ل" پهلوی میتوانست در پهلوی تبدیل به یلدا گردد. جنبه غیر مذهبی شب یلدا با معنی میلاد آن مغایر است.
جمعه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۷
min nya mor
Mediciner
Ska komma
med flytfåglar.
Tranan
min mor
har lämnat
Jorden.
Tranans barnbarn
är
med hennes
Lika.
Och
På jorden
är
hon
min nya mor
Ska komma
med flytfåglar.
Tranan
min mor
har lämnat
Jorden.
Tranans barnbarn
är
med hennes
Lika.
Och
På jorden
är
hon
min nya mor
چهارشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۷
زبان آذری در خطر است
به تلویزیونهای باکو که نگاه میکنم می بینم چه بلایی بر سر زبان مردم آذری این دیار در آورده اند؛زبان دانمارکی و نروژی و سوئدی یکی هستند و اختلاف در حد لهجه است ولی اینان زبان خود را فدای همسایه همخانواده خویش نمی کنند و تعصبی هم برای بیرون راندن لغات مصطلح غیر اصیل از خود نشان نمی دهند. نمی دانم این چه سیاستی احمقانه ای است که زبان محلی را با منطق بی منطقی خالص سازی زبان ترکی آذری از شکل و شمایل اصلی خود دور می سازند مثلا یاخشی ما را با ایی یونانی الاصل ترکی عثمانی جایگزین می کنند.پان ترکیستها بیش از هر کس دیگر در این قربانی کردن زبان آذری مقصرند.آنچه را پان ایرانیستها نتوانستند این به ظاهر خودیها خاله خرس وار به مورد اجرا گذاشته اند.
Bedragare företag som kallas Resurs bank
För 5 år sedan fick jag bli kund hos resurs bank utan riktig information, sedan ändrade jag samma år och jag använde inte deras tjänst och betalade en summa enbart till medlemskapet. jag bad dem att ta bort min medlemskap. jag bad även året efter och året efter, och året efter det,och bad även föra året. deras svar allt jämnt och slätt varit vi har tagit dit namn från våra kunder, men du måste betala medlemskapet även denna gång. I praktiken har bedragare företataget tagit mig slav och lämnar mig inte ifred, fastän slaven är beroende av mediciner.
En kopia av bedragarens svar för varje år.
Tack för Ditt meddelande
Adressändring/Uppsägning
Om ditt ärende gäller adressändringar, uppsägningar eller liknande frågor, tar vi hand om ditt ärende så fort som möjligt.
Gäller ditt ärende uppsägning, ange detta tydligt i mailet. Därefter kommer en bekräftelse skickas per post till dig. Kontot kommer att avslutas om skulden är slutbetald förutsatt att inga nya inköp görs efter din uppsägning.
Kontoutdrag
Om du saknar månadens kontoutdrag med inbetalningsinformation (skall nå dig senast den 22:e i månaden) kan det bero på att vi har fel adress. Vänligen maila in din nya adress, glöm inte ange ditt personnummer.
Konto- och kundspecifika frågor
Gäller ditt ärende konto- eller kundspecifika frågor, vänligen kontakta vår kundtjänst på telefon: 042-38 20 93, vardagar 8.15-18. På grund av banksekretess kan vi tyvärr inte lämna svar via e-post.
Har du övriga frågor om ditt konto gå in på www.resurs.se , välj "frågor och svar". För aktuell kontoinformation välj "kontrollera konto".
Du kan även få aktuell kontoinformation etc via vårt talsvar: 042-38 20 87.
Med vänliga hälsningar
Resurs Bank
En kopia av bedragarens svar för varje år.
Tack för Ditt meddelande
Adressändring/Uppsägning
Om ditt ärende gäller adressändringar, uppsägningar eller liknande frågor, tar vi hand om ditt ärende så fort som möjligt.
Gäller ditt ärende uppsägning, ange detta tydligt i mailet. Därefter kommer en bekräftelse skickas per post till dig. Kontot kommer att avslutas om skulden är slutbetald förutsatt att inga nya inköp görs efter din uppsägning.
Kontoutdrag
Om du saknar månadens kontoutdrag med inbetalningsinformation (skall nå dig senast den 22:e i månaden) kan det bero på att vi har fel adress. Vänligen maila in din nya adress, glöm inte ange ditt personnummer.
Konto- och kundspecifika frågor
Gäller ditt ärende konto- eller kundspecifika frågor, vänligen kontakta vår kundtjänst på telefon: 042-38 20 93, vardagar 8.15-18. På grund av banksekretess kan vi tyvärr inte lämna svar via e-post.
Har du övriga frågor om ditt konto gå in på www.resurs.se , välj "frågor och svar". För aktuell kontoinformation välj "kontrollera konto".
Du kan även få aktuell kontoinformation etc via vårt talsvar: 042-38 20 87.
Med vänliga hälsningar
Resurs Bank
یکشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۷
جغرافیای باستانی نواحی ماد مرکزی
نامهای باستانی مناطق بین استانهای کرمانشاهان و سمنان
ما در اینجا مطالب مربوطه در این باب را از تنها تاریخ معتبر ماد یعنی تاریخ ماد تألیف دیاکونوف، به ترجمه کریم کشاورز را نقل نموده و تبیین خود را در پایان ضمن متن بر آن می افزائیم: سارگون دوم پادشاه سفاک آشوری در سال 713 قبل از میلاد لشکرکشی به داخل ماد را آغاز کرد. مادها از سال 714 منتظر این حمله بودند و از آن بیم داشتند. بیمشان تنها سال 705 ریخت که در آن هنگام سارگون برده دار شکارگر مادها خود به دست فراسپ پادشاه کشورگشای سکایی (افراسیاب اول) در کنار دژکولومیان (تخت سلیمان) غافلگیر شده و به قتل رسید. بنا به اوستا، یشت نوزدهم زمانی که فراسیاب اول (فراسپ) فرمانروای تازی زئینی گو (زنگیاب، سارگون دوم) را به قتل رساند، دارای فر کیانی بود. به هر حال در گزارشهای سالنامه های سارگون ضمن شرح لشکرکشیهای وی اسامی کهن مناطق مختلفی قید شده اند که بسیاری از آنها قابل تعیین می باشند. ما در اینجا صرفا نامهای مذکور در همان گزارشهای سال 713 قبل از میلاد را مورد مداقه قرار می دهیم: بهانهً لشکرکشی سال 713 شورشی بود که در ناحیه کارالا (در یکی از دره های زاب کوچک، محتملا ناحیه سنقر کلیایی) وقوع یافت و ساکنان آنجا مردی را که دست نشانده آشوریان بودند طرد کردند. سارگون ساکنان کارالا را قلع و قمع کرده و 2200 تن از سران ایشان را امان داده و به حضور پذیرفت. از آنجا عازم ماد مرکزی و الیپی (کرمانشاهان) گشت. پس از ورود به الیپی دالتو (یا تالتو) پادشاه آنجا را بر سریر سلطنت وی مستقر ساخت. این عمل بدان سبب ضرورت یافت که پادشاه مزبور طرفدار آشور بود و اتباع وی و حتی بزرگان و اعیان نیز از این رهگذر از وی ناراضی بودند. لشکریان آشور از آنجا به داخل ماد رهسپار شدند. متن منبع ما در این مورد چنین میگوید. نظر به آغاز و انجام رفت لشکرکشی، مسیر این تهاجم بین کرمانشاهان (الیپی) و سمنان (سرزمین آریبی=عربهای شرقی) قرار داشته است:
"کشور سیگری سو (صحنه)، کشور بیت باعان (خانه خدا= معبد ایشتار کنگاور)، ایالت ماد که در مرز الیپی است (ناحیه همدان)، کشور ...، کشور آپساخوتی (دارای گردنده سخت گذر=آدراپانای خبر ایزیدور خاراکسی، اسد آباد)، کشور پارنوآتی (نوبران)، کشور اوتیرنا (=جایگاه بزرگ، بیوران)، دهکده دیریستانو (=صومعه ، رازگان)، کشور...، کشور اوریاکی (که بعداً اوپیته فرزند دایائوکو آن را تسخیر نمود، و در ناحیه رودکها قرار داشته، همان خرقان)، کشورریمانوتی (رباط کریم)، ایالت کشور اوپورئی (چشمهً با شکوه=رغه، ری) کشور اویا دائوئه (ایوانکی)، کشور بوستیس (پلشت)، کشور آگازی (علی القاعده همان اوالی، آبعلی) کشور آمباندا (دماوند)، کشور دانانو (=جایگاه بالایی/ فرازکوه، فیروزکوه)، ایالات دوردست در مرزهای کشور آریبی مشرق (یهودیان سمت سمنان که از عهد حمورابی بدین ناحیه کوچیده بودند)، ایالت مادهای مقتدر که یوغ خدای اشور را فرو افکندند و مانند دزدان به کوهها و بیابانها روی آوردند، من هیزم شعله ور به تمام دهکده های ایشان افکندم و سراسر سرزمین ایشان را به تلهای ویران و فراموش شده مبدل ساختم." بیشترین نامهای عمومی مناطق ماد بزرگ و میانی و مراکز آنها را در گزارشهای لشکرکشی سالنامه های تیگلت پیلسر پادشاه آشوری می توان پیدا نمود که متن آنها با توضیحات الحاقی اش از سوی ما در تعلیقات فصل دوم تاریخ ماد، صفحات 508 و509 از این قرار است:
"تعیین مسیر و محل لشکرکشی های تیگلت پیلسر به خاک ماد بسیار دشوار است. ما چهار روایت اصلی در بارهً نواحیی که وی در نوردیده بوده، در دست داریم. در سالنامه ها مذکور است که لشکرکشی اول (744 ق.م) اختصاص به [نامورو در دره دیاله (یا پارسوا= ناحیه کناری)] و بیت زاتی (شازند)، بیت آبدادانا (بیجار)، بیت کاپسی (وفس) و بیت تازاکی (تویسرکان) داشته است. در سالنامه های مزبور ضمناً برخی جنگهایی را که در سرزمینهای پارسوا که پایتخت آن نیکور (ننور) بوده و بیت زاتی (شازند) و تا حدی آبدادانا (بیجار) و بیت سانگی (سنندج) و بیت کاپسی (وفس) و دیگر آرنزیاش (انجرود)، کیشه سو (همدان)، ارازیاش (اردلان)، سومورزو (سنقر) و بین همبان (طاق بستان) وقوع یافته بوده بر می شمرند. و از آن پس فهرست کلی از حکام که سر به اطاعت نهاده بودند، میدهند که درست محفوظ نمانده است. ظاهراً شرحی که در لوح سنگی اول نمرود آمده نیز مربوط به همین لشکرکشی می باشد: بیت همبان (طاق بستان)، سومورزو (سنقر)، بیت باروآ (بهاره)، بیت زوآلزاش (دلیجان)، بیت ماتی (محلات)، توپلیاش (تفرش)، تیل تارانزای (کلاترزان)، پارسوا، بیت کیپ سی تا شهر زاکروتی (بوئین زهرا) و مادهای نیرومند. لشکرکشی دوم (737 ق.م)، طبق مندرجات سالنامه ها به بیت سانگی (سنه، سنندج)، بیت تازاکی (تویسرکان)، مادها، بیت زوآلزاشو (دلیجان) و بیت ماتی (محلات) تخصیص داده شده بوده است. و جداگانه نام نقاط مسکونی زیر آورده شده است: ناحیه ای که مرکز آن بیت ایشتار (کنگاور) بوده، بیت کاپسی (وفس)، شهر تادی روتا (سهرورد) و نیروتاکتا (تاکستان)، سیبور (ساوجبلاغ)... آریاما (رامند)، خروسی (خلجستان)، ساکسوکنو (ساوه)، کارزیبرا (گازران)، بیت ساگبات (قم)، سیلخازی (سیالک)، تیل آشوری (یکی از تپه های باستانی مجاور سیالک کاشان). دومین لوح سنگی نمرود یکجا امکنه زیر را بر میشمرد: بیت همبان، بیت سومورزو، بیت باروآ (بهاره)، بیت زوآلزاش، بیت ماتی، توپلیاش (تفرش)، بیت تارانزای، پارسوا، بیت کاپسین و نقطه مسکونی زاکروتی (بوئین زهرا) که ظاهراً مربوط به لشکرکشی اول بوده است. و بیت ایشتار (کنگاور) و نیشای (نهاوند) و گیزین کی سی (قزوین)، نقطه مسکونی سیبور، اورننا (=کوهپایه، کرج)، نیپاریا (=منازل زیر زمینی، تهران) و کشورهای بوستوس (پلشت)، آریارمی (ورامین، حالا تصور میکنم آریارمی یا همان آریا اوروه مطابق تپه گیان نهاوند است)، خروسنی (خوار)، روآ (ری، قبل از کویر نمک)، اوشکاکان (مشکان)، شیکراکی (جوشقان) و تیل آشوری یا دژ بابلیان (کاشان). ضمناً در کتیبه مصراً اظهار شده که همهً این نواحی جزو قلمرو آشور بوده و حکامی و جانشینانی از طرف آن کشور در آنجا مستقر بوده اند. کتیبه ای از بر لوح گلین از نمرود به تاریخ 728 ق.م باقی است که اطلاعات دقیقتر ولی کلی به ما میدهد. فهرست آن کتیبه چنین است: نامرو (دره دیاله)، بیت سانگی تویی (سنندج)، بیت همبان (طاق بستان)، سومورزو (سنقر)، باروآ (بهاره)، بیت زوالزاش (دلیجان)، بیت ماتی (محلات)، توپلیاش (تفرش)، تارانزای (کلاترزان)، پارسوا، بیت زاتی (زرند)، بیت آبدادانی، بیت سانگی، بیت تازاکی (تویسرکان)، بیت ایشتار (کنگاور)، زاکروتی (بوئین زهرا). کتیبهً مزبور ضمناً به خصوص تصریح می کند که نواحی یاد شده که تقریباً همه مربوط به لشکرکشی اول بوده جزو ایالات آشور شده بوده اند. و بعد بلافاصله اسامی ذیل آمده است: گیزینی کی سی (قزوین)، نیشا (نهاوند)، سیبور (ساوجبلاغ). اوریمزان (فیروز آباد)، رعوسان (ری)، نیپاریا (تهران)، پوستوس (پلشت)، آریارمی (ورامین، حالا تصور میکنم آریارمی یا همان آریا اوروه مطابق تپه گیان نهاوند است)، خروسی (خوار، گرمسار)، ساکسوکنو (ساوه)، آراکتو (اراک)، کارزیبرا (گازران)، گوکی ننانا (کوشکک)، بیت ساگبات (قم)، سیلخازی یا دژ بابلیان (سیالک)، روآ (ری، قبل از کویر نمک)، اوشکاکانا (مشکان)، شیکراکی (جوشقان) و سرزمین طلا (منظور منطقه ای در نواحی کویری انار خیز جنوبی؟).
در منابع کهن بین النهرین در رابطه با لشکرکشی بابلیها و آشوریها همچنین از شهرها و نواحی زیر هم یاد شده است: اورکیش (شهر پایینی، الکوت)، ناوار (سرزمین الهه کاسی کوهستان شمالی، حوضهً دره دیاله)، خارسی (کارس منابع یونانی، کرمانشاهان)، کیماش (بلوک کماسی کردستان)، خومورتی (توز خورماتو)، خوخونوری (باوه نور)، گانخار (قصبهً گهواره بین کرمانشاه و سرپل ذهاب)، آل شوسین (قصر شیرین)، دیمات ان لی لیا (ده مندلی)، خامازی (خفاجه)، کوک کوما (کمیجان)، رمدانی (رزن)، خارخوبارا (خدابنده)، کیلامباته (کبوتر آهنگ)، اوریانگو (انگوران)، زابشالی (حوضهً زاب سفلی)، داگارا (دیاله)، هابهی (بلوک بهی سقز)، کیروری (کفری کردستان عراق)، سیمره (حوضه رود سیروان)، اولمانیا (حلوان)، آداعوش (قلعه دیزه)، خارگا (خانقین)، خارماسا (خورمال)، گیلزان (طبق قاعده تبدیل گ به و، ب همان قصبه بارزان)، بادتیریکان (خارخار، دیوان دره)، کارزیابکو (بعقوبه).
در لشکرکشی سارگون دوم آشوری حدود سال 715 پیش از میلاد از سوی آشور به سمت کردستان و زنجان و میانه که به مقصد نبرد با اوراتو صورت گرفته است از قلاع و قصبات زیر یاد شده است: سوریگاش (سقز)، آپپاتار (آبدادانا، بیجار)، کیت پات (تکاب) کیشّلو (کوشکین)، کیندائو (زنجان)، آنزاری (انجرود)، بیت باگای (قیدار)، شوآن داخول (شیخ طبق)، دوردوکان (ترکمان)، سوکا (سبز)، میسو (میانه)، بالا (بادلو)، آبی تیکنا (آچاچی) و سرانجام دژ پانزیش که بین میانه و زنجان قرار داشته با قصبه آغ کند مطابقت دارد. در لشکرکشیهای سارگون دوم آشوری به ماد از سیگریس در ناحیه رودکها (سجاس)، بیت خیرمامی (فرمیهن)، اومارگی (آورزمان)، مالی (ملایر) نیز نام برده شده است. ناحیه رودکها (شانارته) شامل دره قزل اوزن (گیزیل بوندا، رودک علیا) و دره خررود/قره چای (راماتئا، رودک سفلی) بوده است.
ما در اینجا مطالب مربوطه در این باب را از تنها تاریخ معتبر ماد یعنی تاریخ ماد تألیف دیاکونوف، به ترجمه کریم کشاورز را نقل نموده و تبیین خود را در پایان ضمن متن بر آن می افزائیم: سارگون دوم پادشاه سفاک آشوری در سال 713 قبل از میلاد لشکرکشی به داخل ماد را آغاز کرد. مادها از سال 714 منتظر این حمله بودند و از آن بیم داشتند. بیمشان تنها سال 705 ریخت که در آن هنگام سارگون برده دار شکارگر مادها خود به دست فراسپ پادشاه کشورگشای سکایی (افراسیاب اول) در کنار دژکولومیان (تخت سلیمان) غافلگیر شده و به قتل رسید. بنا به اوستا، یشت نوزدهم زمانی که فراسیاب اول (فراسپ) فرمانروای تازی زئینی گو (زنگیاب، سارگون دوم) را به قتل رساند، دارای فر کیانی بود. به هر حال در گزارشهای سالنامه های سارگون ضمن شرح لشکرکشیهای وی اسامی کهن مناطق مختلفی قید شده اند که بسیاری از آنها قابل تعیین می باشند. ما در اینجا صرفا نامهای مذکور در همان گزارشهای سال 713 قبل از میلاد را مورد مداقه قرار می دهیم: بهانهً لشکرکشی سال 713 شورشی بود که در ناحیه کارالا (در یکی از دره های زاب کوچک، محتملا ناحیه سنقر کلیایی) وقوع یافت و ساکنان آنجا مردی را که دست نشانده آشوریان بودند طرد کردند. سارگون ساکنان کارالا را قلع و قمع کرده و 2200 تن از سران ایشان را امان داده و به حضور پذیرفت. از آنجا عازم ماد مرکزی و الیپی (کرمانشاهان) گشت. پس از ورود به الیپی دالتو (یا تالتو) پادشاه آنجا را بر سریر سلطنت وی مستقر ساخت. این عمل بدان سبب ضرورت یافت که پادشاه مزبور طرفدار آشور بود و اتباع وی و حتی بزرگان و اعیان نیز از این رهگذر از وی ناراضی بودند. لشکریان آشور از آنجا به داخل ماد رهسپار شدند. متن منبع ما در این مورد چنین میگوید. نظر به آغاز و انجام رفت لشکرکشی، مسیر این تهاجم بین کرمانشاهان (الیپی) و سمنان (سرزمین آریبی=عربهای شرقی) قرار داشته است:
"کشور سیگری سو (صحنه)، کشور بیت باعان (خانه خدا= معبد ایشتار کنگاور)، ایالت ماد که در مرز الیپی است (ناحیه همدان)، کشور ...، کشور آپساخوتی (دارای گردنده سخت گذر=آدراپانای خبر ایزیدور خاراکسی، اسد آباد)، کشور پارنوآتی (نوبران)، کشور اوتیرنا (=جایگاه بزرگ، بیوران)، دهکده دیریستانو (=صومعه ، رازگان)، کشور...، کشور اوریاکی (که بعداً اوپیته فرزند دایائوکو آن را تسخیر نمود، و در ناحیه رودکها قرار داشته، همان خرقان)، کشورریمانوتی (رباط کریم)، ایالت کشور اوپورئی (چشمهً با شکوه=رغه، ری) کشور اویا دائوئه (ایوانکی)، کشور بوستیس (پلشت)، کشور آگازی (علی القاعده همان اوالی، آبعلی) کشور آمباندا (دماوند)، کشور دانانو (=جایگاه بالایی/ فرازکوه، فیروزکوه)، ایالات دوردست در مرزهای کشور آریبی مشرق (یهودیان سمت سمنان که از عهد حمورابی بدین ناحیه کوچیده بودند)، ایالت مادهای مقتدر که یوغ خدای اشور را فرو افکندند و مانند دزدان به کوهها و بیابانها روی آوردند، من هیزم شعله ور به تمام دهکده های ایشان افکندم و سراسر سرزمین ایشان را به تلهای ویران و فراموش شده مبدل ساختم." بیشترین نامهای عمومی مناطق ماد بزرگ و میانی و مراکز آنها را در گزارشهای لشکرکشی سالنامه های تیگلت پیلسر پادشاه آشوری می توان پیدا نمود که متن آنها با توضیحات الحاقی اش از سوی ما در تعلیقات فصل دوم تاریخ ماد، صفحات 508 و509 از این قرار است:
"تعیین مسیر و محل لشکرکشی های تیگلت پیلسر به خاک ماد بسیار دشوار است. ما چهار روایت اصلی در بارهً نواحیی که وی در نوردیده بوده، در دست داریم. در سالنامه ها مذکور است که لشکرکشی اول (744 ق.م) اختصاص به [نامورو در دره دیاله (یا پارسوا= ناحیه کناری)] و بیت زاتی (شازند)، بیت آبدادانا (بیجار)، بیت کاپسی (وفس) و بیت تازاکی (تویسرکان) داشته است. در سالنامه های مزبور ضمناً برخی جنگهایی را که در سرزمینهای پارسوا که پایتخت آن نیکور (ننور) بوده و بیت زاتی (شازند) و تا حدی آبدادانا (بیجار) و بیت سانگی (سنندج) و بیت کاپسی (وفس) و دیگر آرنزیاش (انجرود)، کیشه سو (همدان)، ارازیاش (اردلان)، سومورزو (سنقر) و بین همبان (طاق بستان) وقوع یافته بوده بر می شمرند. و از آن پس فهرست کلی از حکام که سر به اطاعت نهاده بودند، میدهند که درست محفوظ نمانده است. ظاهراً شرحی که در لوح سنگی اول نمرود آمده نیز مربوط به همین لشکرکشی می باشد: بیت همبان (طاق بستان)، سومورزو (سنقر)، بیت باروآ (بهاره)، بیت زوآلزاش (دلیجان)، بیت ماتی (محلات)، توپلیاش (تفرش)، تیل تارانزای (کلاترزان)، پارسوا، بیت کیپ سی تا شهر زاکروتی (بوئین زهرا) و مادهای نیرومند. لشکرکشی دوم (737 ق.م)، طبق مندرجات سالنامه ها به بیت سانگی (سنه، سنندج)، بیت تازاکی (تویسرکان)، مادها، بیت زوآلزاشو (دلیجان) و بیت ماتی (محلات) تخصیص داده شده بوده است. و جداگانه نام نقاط مسکونی زیر آورده شده است: ناحیه ای که مرکز آن بیت ایشتار (کنگاور) بوده، بیت کاپسی (وفس)، شهر تادی روتا (سهرورد) و نیروتاکتا (تاکستان)، سیبور (ساوجبلاغ)... آریاما (رامند)، خروسی (خلجستان)، ساکسوکنو (ساوه)، کارزیبرا (گازران)، بیت ساگبات (قم)، سیلخازی (سیالک)، تیل آشوری (یکی از تپه های باستانی مجاور سیالک کاشان). دومین لوح سنگی نمرود یکجا امکنه زیر را بر میشمرد: بیت همبان، بیت سومورزو، بیت باروآ (بهاره)، بیت زوآلزاش، بیت ماتی، توپلیاش (تفرش)، بیت تارانزای، پارسوا، بیت کاپسین و نقطه مسکونی زاکروتی (بوئین زهرا) که ظاهراً مربوط به لشکرکشی اول بوده است. و بیت ایشتار (کنگاور) و نیشای (نهاوند) و گیزین کی سی (قزوین)، نقطه مسکونی سیبور، اورننا (=کوهپایه، کرج)، نیپاریا (=منازل زیر زمینی، تهران) و کشورهای بوستوس (پلشت)، آریارمی (ورامین، حالا تصور میکنم آریارمی یا همان آریا اوروه مطابق تپه گیان نهاوند است)، خروسنی (خوار)، روآ (ری، قبل از کویر نمک)، اوشکاکان (مشکان)، شیکراکی (جوشقان) و تیل آشوری یا دژ بابلیان (کاشان). ضمناً در کتیبه مصراً اظهار شده که همهً این نواحی جزو قلمرو آشور بوده و حکامی و جانشینانی از طرف آن کشور در آنجا مستقر بوده اند. کتیبه ای از بر لوح گلین از نمرود به تاریخ 728 ق.م باقی است که اطلاعات دقیقتر ولی کلی به ما میدهد. فهرست آن کتیبه چنین است: نامرو (دره دیاله)، بیت سانگی تویی (سنندج)، بیت همبان (طاق بستان)، سومورزو (سنقر)، باروآ (بهاره)، بیت زوالزاش (دلیجان)، بیت ماتی (محلات)، توپلیاش (تفرش)، تارانزای (کلاترزان)، پارسوا، بیت زاتی (زرند)، بیت آبدادانی، بیت سانگی، بیت تازاکی (تویسرکان)، بیت ایشتار (کنگاور)، زاکروتی (بوئین زهرا). کتیبهً مزبور ضمناً به خصوص تصریح می کند که نواحی یاد شده که تقریباً همه مربوط به لشکرکشی اول بوده جزو ایالات آشور شده بوده اند. و بعد بلافاصله اسامی ذیل آمده است: گیزینی کی سی (قزوین)، نیشا (نهاوند)، سیبور (ساوجبلاغ). اوریمزان (فیروز آباد)، رعوسان (ری)، نیپاریا (تهران)، پوستوس (پلشت)، آریارمی (ورامین، حالا تصور میکنم آریارمی یا همان آریا اوروه مطابق تپه گیان نهاوند است)، خروسی (خوار، گرمسار)، ساکسوکنو (ساوه)، آراکتو (اراک)، کارزیبرا (گازران)، گوکی ننانا (کوشکک)، بیت ساگبات (قم)، سیلخازی یا دژ بابلیان (سیالک)، روآ (ری، قبل از کویر نمک)، اوشکاکانا (مشکان)، شیکراکی (جوشقان) و سرزمین طلا (منظور منطقه ای در نواحی کویری انار خیز جنوبی؟).
در منابع کهن بین النهرین در رابطه با لشکرکشی بابلیها و آشوریها همچنین از شهرها و نواحی زیر هم یاد شده است: اورکیش (شهر پایینی، الکوت)، ناوار (سرزمین الهه کاسی کوهستان شمالی، حوضهً دره دیاله)، خارسی (کارس منابع یونانی، کرمانشاهان)، کیماش (بلوک کماسی کردستان)، خومورتی (توز خورماتو)، خوخونوری (باوه نور)، گانخار (قصبهً گهواره بین کرمانشاه و سرپل ذهاب)، آل شوسین (قصر شیرین)، دیمات ان لی لیا (ده مندلی)، خامازی (خفاجه)، کوک کوما (کمیجان)، رمدانی (رزن)، خارخوبارا (خدابنده)، کیلامباته (کبوتر آهنگ)، اوریانگو (انگوران)، زابشالی (حوضهً زاب سفلی)، داگارا (دیاله)، هابهی (بلوک بهی سقز)، کیروری (کفری کردستان عراق)، سیمره (حوضه رود سیروان)، اولمانیا (حلوان)، آداعوش (قلعه دیزه)، خارگا (خانقین)، خارماسا (خورمال)، گیلزان (طبق قاعده تبدیل گ به و، ب همان قصبه بارزان)، بادتیریکان (خارخار، دیوان دره)، کارزیابکو (بعقوبه).
در لشکرکشی سارگون دوم آشوری حدود سال 715 پیش از میلاد از سوی آشور به سمت کردستان و زنجان و میانه که به مقصد نبرد با اوراتو صورت گرفته است از قلاع و قصبات زیر یاد شده است: سوریگاش (سقز)، آپپاتار (آبدادانا، بیجار)، کیت پات (تکاب) کیشّلو (کوشکین)، کیندائو (زنجان)، آنزاری (انجرود)، بیت باگای (قیدار)، شوآن داخول (شیخ طبق)، دوردوکان (ترکمان)، سوکا (سبز)، میسو (میانه)، بالا (بادلو)، آبی تیکنا (آچاچی) و سرانجام دژ پانزیش که بین میانه و زنجان قرار داشته با قصبه آغ کند مطابقت دارد. در لشکرکشیهای سارگون دوم آشوری به ماد از سیگریس در ناحیه رودکها (سجاس)، بیت خیرمامی (فرمیهن)، اومارگی (آورزمان)، مالی (ملایر) نیز نام برده شده است. ناحیه رودکها (شانارته) شامل دره قزل اوزن (گیزیل بوندا، رودک علیا) و دره خررود/قره چای (راماتئا، رودک سفلی) بوده است.
اشتراک در:
پستها (Atom)