یکشنبه، دی ۱۰، ۱۳۹۶
معنی محتمل نام شهرک باستانی کسکر/دولابِ طالش
مطابق لغت نامۀ دهخدا دولاب که همچنین کسکر نام داشته است ابنیه اش از گچ و سنگ بوده است. این می رساند که نام کسکر معرب گچکار و نام دولاب در اساس داو-لاو-ه (ساخته شده از ملات گچ) بوده است:
دولاب . (اِخ ) نام یکی از شهرهای قدیم گیلان . (یادداشت مؤلف ). مقدسی دولاب را شهر مهم جیلان معرفی کرده گوید شهری است پاکیزه، ابنیۀ آن از گچ و سنگ است. بازاری نیکو و مسجدی در وسط بازار دارد. ابوالفداء گوید دولاب همان کسکر است . مقدسی در تنها کتاب مسالکی که از این ایالت به دست ما رسیده می گوید دولاب در چهار منزلی بیلمان است که به گفته ٔ ابوالفداء شهری کوچک مانند یک قریه بوده و ظاهراً یکی از نقاط مهم ولایت طالش بوده است. (سرزمینهای خلافت شرقی ص ١۸۷).
در این رابطه به نظر می رسد کلمه دیوار مرکب از جزء داو (رده و چینه دیوار) و پسوند ملکی ور بوده باشد.
معنی نامهای افغان و پشتون
نامهای اَوَگانه، اَوَکانه، اَپَکانه، افغان و پشتون را در زبانهای هندوایرانی به طور ساده می توان مترادف هم به معنی منطقۀ کناری و مردم کناری گرفت. چون هرودوت در سمت آراخوزی (منطقۀ پُر رود، رَخج) از مردمی به نام آپاریتی ها (به لغت سنسکریت و اوستایی یعنی مردم ناحیۀ پشتی) یاد کرده است که مطابق پشتونها هستند. پیشوندهای اَوَ و اَپَ در اوستا و سنسکریت به معنی کناری و پشتی و کانه/گانه به معنی منسوب به مکان است و کلمات پَشت (در پشتون) و پُشت بر گرفته از پَرشتی (پُشت) اوستایی و سنسکریت هستند که علی القاعده حرف صامت "ر" در آن به حرف صامت بعدی "ش" ادغام شده است:
पृष्ठ n. pRSTha back [of the body].
مطابق لغت نامۀ دهخدا افغان همان اوغان است و وجه اشتقاق مقنع برای آن نیافته اند (از دائرة المعارف اسلام از فرهنگ فارسی).
آقاى علىاكبر جعفرى، محقق ايرانی، از لحاظ زبانشناسى به درستی ريشۀ كلمۀ افغان را در زبانهاى سانسكريت و اوستا میداند و بدین معنی نزدیک میشود، وى مینويسد:
"خـوشــبـختانه در واژه نـامـه هاى سـانسـكـريـت چـنيـن واژهاى داريـم و اوگـنـه (Avagana) به معنى «جدا گرديده از قبيله و قوم» آمده است. (دانش نامۀ افغان)".
در اینجا برای آشنایی با نظریات پیشینیان (صرف نظر از قوت و ضعف دیدگاههای به کار رفته در آن) در بارۀ نام و نشان قبایل دیرین افغان و افغانستان مطلب اکادمیسین سیستانی را به اختصار می نمائیم:
باری اگر به تاریخ قبل از اسلام افغانستان تألیف مرحوم کهزاد که در نوع خود کم نظیر است نظر بیندازیم، به نظر میرسد که افغانها (پشتونها) ازقدیمی ترین قبایل مهاجرآریائی اند که پس از مهاجرت از مناطق علیای سیر دریا و شمال جیحون (آمو) ابتدا به باختر یا بلخ و سپس درجنوب هندوکش به وادی های رود کابل و وادی رود ارغتداب و هیرمند و وادی های رودخانه گومل وکُرم تا سند متوطن شده اند و قرنها و سده های متمادی در این وادیهای به شغل گله داری و زراعت مشغول بوده اند.
مرحوم کهزاد، به شهادت سرودهای ویدی (که به ١٤٠٠ قبل از میلاد متعلق اند - تاریخ مختصر افغانستان، ص٨-)، از قبیلۀ بزرگ «بهاراته» یادآور میشود و مینویسد: « بهارت» یا «بهاراته» یکی ازقبایل خیلی مهم کتله آریائی باختری است که بعد از فرودآمدن درجنوب هندوکش بعضی عشایرآن از راه وادی ارغنداب و برخی از راه های درۀ «کوبها»(کابل) و«کرومو» (کرم) و«گوماتی» (گومل) به پنجاب انتشار یافتند.» (کهزاد ،تاریخ افغانستان ، ج ١، ص ٨٢، ١۵٨ چاپ ٢٠٠٢).
کهزاد براساس تحقیقات دانشمندان هندی و منابع سانسکریت مخصوصاً «مهاباراته» از جنگ میان ده قبیله آریائی در مناطق جنوب هندوکش نام میبرد که برخی از آنها تاهنوز نام خود را حفظ کرده اند:
١- الینا ها Alinas(نورستانیها - ریشۀ نام این قبیله در نامهای الینگار و الیشنگ باقی مانده است.)
٢- پکتها Pakthas(پکتویس، پختون ، پختانه)
٣- بهالاناها Bhalanas(اهالی موجوده درۀ بولان)
٤- شیواها Chivas
۵- ویشانن ها Vishanins
٦- انوها Anus
٧- دریوهوها Druhyus
٨- تورواشاها Turvasa
٩- یادوها Yadus
١٠- پوروها Purus(ساکنین اندوس علیا و باشندگان حواشی گندهارا)
مرحوم کهزاد در مورد پکتها متذکر میشود که «پکتها» مانند قبیله معروف «بهارت»، یکی از قبایل معروف «ویدی» باختری است که پیش از عصر مهاجرت درجامعه آریائی در باختر میزیست. در حوالی ١٩٠٠ تا ٢٠٠٠ قبل از میلاد که آغاز مهاجرت آریاها از باختر محسوب میشود، قبیله پکتها دو حصه شده، شاخه ئی با قبایل وعشایر دیگر که معروفترین آنها در جزء پنکه جانا (یعنی قبایل پنجگانه) و اتحادیه «ده قبیله» اسم برده شده اند، به جنوب هندوکش فرود آمده و بالاخره در دامنۀ کهسار و مناطق دشوار گذار جنوب شرقی آریانا مسکن گرفتند و آنجا را بنام «مسکن پکتها» (در واقع به معنی محل سازندگان ظروف آب پخته و بلورین، محل بلورها/کافریها/کاسپاتیریان کهن) معروف ساختند. حصه ایکه مهاجرت نکردند، مانند بسا قبایل دیگر در باختر به زندگی ادامه داده و در همانجا ماندند. (کهزاد، همان، ص ٨٩-٩٠).
کهزاد از اینهم جلوتر گام میگذارد و در بارۀ پکتها میگوید: آن شاخۀ قبیلۀ پکتها که از بخدی (بلخ) به جنوب هندوکش فرود آمدند، در عصر ویدی در دره ها و دامنه های دو طرف سپینغر مستقر و مقیم شدند. سرودهای ریگوید درجنگ ده قبیله و جا های دیگر از ایشان نام می برد و در بعضی موارد ازشاهان آنها هم اسم برده است. نام و نشان این قبیله باستانی کشور در مرور زمانه همیشه زنده ونمایان بوده و مورخین بزرگ هرکدام آزآنها اسم برده اند. هرودوت پدر مورخین درقرنها قبل ازمیلاد (٤٢۵-٤٨٦ق.م) از قوم «پکتی» یا «پکتیس» یا «پکتویس» و از محل سکونت آنها «پکتیکا» یا «پکتیا» از هر دو ذکرکرده است. بطلیموس جغرافیا نگار مصری یک قرن قبل از میلاد از آنها به صورت ضمنی یاد کرده و خاک آنها را« پکتین» بطرف جنوب پاروپامیزاد قرار میدهد. هرودوت در مورد پکتیس ها میگوید: لباس و اسلحۀ آنها از پوست و تیر و کمان آنها بشکل و نمونه محلی خودشان بود. رئیس ایشان «ارتینتArtynte » نام داشت.( همان، ص ٩١).
بنا بر روایت هرودوت مورخ یونانی چهار قبیله معروف در«پکتیکا» (در اصل متن در آراخوزی) زندگانی داشتند: گندهاریها Gandhari، اپاریتی ها (مردمان کناری) Aparitae، ستاگیدیها و دادیکیها (تاجیکان؟).
١- گندهاریها: بنابر پژوهش های مرحوم کهزاد، باشندگان گندهارا، در سر زمینی که از کابل تا درۀ سند را احتوا میکرد، زندگی میکردند. گندهاریها بارها ازحوزه شرقی رود کابل به نقاط دیگرمهاجرت کرده اند. از آنجمله به حوزۀ رود «سراسواتی» یا «هرااواتی» (رود ارغنداب) یعنی در وادی قندهار مهاجرت کردند. گندهاریها در آخرین مهاجرت خود به حوزۀ ارغنداب، دراثر ورود کوشانیها به حصص جنوبی آریانا، کاسۀ آب «فـوFo » از یادگارهای مهم بودا را با خود از اندوس علیا (پشاور) به وادی ارغنداب بردند.( همان ،ص ٩٧)
وشاید همین کاسه ای باشد که امروز درخرقۀ شریف قندهار موجود است و مردم درآن پول خیرات و نذور خود را می اندازند و بصورت دیگ بزرگی از سنگ سیاه است که گنجایش یک گاو را دارد و در سطح بیرونی دیگ خطوط عربی حک شده است تا به آن صبغۀ تقدس داده باشند. ظاهراً نام قندهار شکل متحول و معرب کلمۀ «گندهارا» تواند بود، مگرمرحوم کهزاد بر آن است که: اسم موجودۀ «قندهار» از نام «گندوفار» پادشاه دودمان مستقل پهلوا (نیمه اول قرن اول میلادی) به میان آمده است، زیرا مشارالیه به اسم خود شهری در حوزه ارعنداب به نام «گندوفار» یا چیزی شبیه آن ساخته بود. (همان ، ص ٩٨)
٢- ستاگیدی ها: به قول مرحوم کهزاد، یکی از کهن ترین اقوام کشورما است که «هرودوت» و بطلیموس هردو از آن نام برده اند. هرودوت آنها را با گندهاریها مربوط و جزء یک ولایت میشمارد و میگوید که ستاگیدیها با اهالی اراخوزی (قندهار) هم تماس داشتند. قرار نظر «آندره برتلو» ایشان در کوه های پاروپامیزس و حوزه علیای هیرمند و نقطه ایکه حالا غزنی درآن آباد است، بود و باش داشتند.» "بیلو" در کلمۀ «ستک» نام «ختک» را سراغ میدهد. بهرحال معلوم میشود که ستاگیدیها مردمان مالدار بودند و لباس شان شباهت به گندهاری ها داشت. حصه بالای بدن و رانهای خود را اکثراً برهنه میگذاشتند. شمشیرکوتاه و راست استعمال میکردند و بند آن را به شانه چپ خویش وصل میکردند.
٣- اپاریتی ها: قومی بوده که در دامنه های جنوبی سپینغرمی زیستند. «بیلو» درکتاب نژادهای افغانستان، ایشان را به استناد تذکار هرودت درعلاقۀ پکتیا قرار میدهد واین علاقه ایست که قسمت جنوبی و شرقی افغانستان را تا سواحل رود سند در برمیگیرد. بیلو درکتاب فوق الذکر خود «اپاریتی» ها را عبارت از همین «اپریدی»ها میداند و «افریدیها» امروز یکی از قبایل بزرگ و معروف پشتون است که در دو طرف دره خیبر زنگی دارند. (همان، ص١٠٠).
٤- دادیکیها: هرودت محل اقامت ایشان را در پکتیکا قرار میدهد و ازاین معلوم میشود که یکی از شعب پکتیها (پختونها؟) بودند و با گندهاری ها تماس و پیوستگی داشتند. کهزاد این دادیک ها را عبارت از تاجیکها میداند (همان، ص١٠٠)، اما دانشمند معاصرافغان کاندیدای اکادمیسین انورنومیالی که در مورد نژادهای افغانستان تحقیقات وسیعی دارد، برای من توضیح داد که هنوز هم یک قبیله از پشتونها بنام «دادیک» در میان کاکرستان واقع درجنوب قندهار و شرق کویته بلوچستان زندگی دارند. آقای نومیالی افزود که تعبیر نام «دادیک» به تاجیک تعبیر درستی نیست و بیلو این نظر را قبول ندارد. او متذکر شد که اطلاعات مرحوم کهزاد و مرحوم حبیبی در مورد «دادیک» ها که آنها را به تاجیک ها نسبت داده اند، کافی نبوده است و این قبیله به همان نام ونشان تاریخی خود امروز در منطقۀ کاکرستان زندگی دارند.
اقتدارحسین صدیقی دانشمند و محقق هندی، مینویسد که:« افغانها از اعقاب آریائی ها و سایر مهاجرانی هستند که درابتدای ورود درقسمتهای مختلف شمال غرب هند از١۵٠٠ قبل از میلاد به این طرف ساکن شدند.» (افغانستان، جنگ وسیاست، ص٢٤٣،ح١۵، دایرةالمعارف اسلامی، ج ١، ص٢٢٤) آمدن سرودهای ویدی در ١۵٠٠ قبل از میلاد بنابر دایرة المعارف اسلامی حساب کنیم.
شنبه، دی ۰۹، ۱۳۹۶
چهار نظر در بارۀ معنی تاریخی محتمل نام افغان
نظر اول: فردوسی از دو فرمانروای هپتالی تحت عنوان فغانیش (فغان-ایش= خدایان پرست) نام می برد. یکی معاصر پیروز پسر یزد گرد بدو پناه برد و او هم وی را در رسیدن به سلطنت یاری داد. دیگری را از نسل خشنواز و بهرام گور دانسته اند که انوشیروان از وی حمایت نمود. اگر نام فغانیش را نظیر نام هپتال (برگزیدۀ هفت قبیله) عنوانی بر پادشاهان هپتالی بدانیم، بدین نتیجه رهنمون میشویم که نامهای افغان (در معنی منسوب به خدا) و ابدالی (منسوب به بندگان برگزیده خدا) یادگار این عناوین پادشاهان هپتالی می باشند. حرف الف اول نام افغان می تواند علامت تأکید و فراوانی باشد. یعنی افغان می تواند معنی بسیار خداپرست را بدهد.
نظر دوم :اینکه نام افغان در معنی مردم محل آبها نامی بر منطقه هرخوائیتی (رخج، منطقه رودخانه ها) بوده است. منابع هندی هم نام افغان (اواکانه) را نام منطقه رخج ذکر کرده اند:
हरस्वत् f. harasvat rivers.
نظر سوم: نام پختون/پشتون (مردم ناحیه پاکتیا آئکی باستانی) با توجه به نام مردم باستانی آن سمت، کاسپاتیریان (دارندگان ظروف سفالی و جام و شیشه) می تواند به معنی مردم پزندۀ سفال و شیشه (سفالگر، شیشه گر) باشد. بر این اساس واژۀ افغان (اوَ-کانه) بر گرفته از اَوَ-گاهه سنسکریت (دلو، سطل، جام و کوزه آب) است. بر این پایه نام های هرخوئیتی و رخَج و ارغنداب را نیز می توان به معنی محل منسوب به ظروف آب رودخانه و ظروف شیشه ای گرفت:
पक्तव्य adj. paktavya be cooked or baked, आवयास् m. AvayAs water.
काच-पात्री f. kAca-pAtrI glass basin
हरस्वत् f. harasvat rivers
रक m. raka crystal
अर्क m. arka crystal, अन्ध n. andha water
अवगाह m. avagAha bucket
نام غلزایی نیز که نام افغان بدانها اطلاق شده، در سنسکریت به ظرف آب است:
कलश m. kalaza water-pot.
نظر چهارم: نامهای اَوَگانه، اَوَکانه، اَپَکانه، افغان و پشتون را در زبانهای هندوایرانی به طور ساده می توان به معنی منطقۀ کناری و مردم کناری گرفت. چون هرودوت در سمت آراخوزی از مردمی به نام آپاریتی ها (مردم ناحیۀ پشتی) یاد کرده است که مطابق پشتونها هستند. پیشوندهای اَوَ و اَپَ به معنی کناری و پشتی و کانه/گانه به معنی منسوب به مکان است و کلمات پَشت (در پشتون) و پُشت بر گرفته از پَرشتی (پُشت) اوستایی هستند که علی القاعده حرف صامت "ر" در آن به حرف صامت بعدی "ش" ادغام شده است:
पृष्ठ n. pRSTha back [of the body].
پیشدادیان اصلی اوستا مطابق پارالاتهای سکایی هستند
کوروشا (بزکوهی خوار) در نزد سکاها و گرجی ها (همان خیمیریای یونانی) ترکیبی (اتحادیه ای) از شیر (سمبل سغدی ها، ایرانیها) و بزکوهی (سمبل سکاها، تورانیان) و مار (سمبل سئوروماتها، قوم سلم) به شمار می رفته است. در اساطیر ایرانی این کوروشا با نام کوروش (فریدون) ملقب به آگرادات (مخلوق برتر= پرذات) مقابله شده و وی دارای سه پاره تن (پسر) به اسامی سلم و تور و ایرج به شمار رفته است. در اساطیر ایرانی تنها چهار نام گیه مرتن (مرد ناطق) و هوشنگ (پادشاه سرزمین زیبا) و تهمورث (پهلوان سرزمین ارابه) و ویگرد (پادشاه سرزمین بزکوهی گردنده) با اصل اسکیتی تارگیتای (پدر ناطق) و سه پسرش لیپوکسائیس (پادشاه سرزمین زیبا) و آرپوکسائیس (پادشاه سرزمین ارابه) و کولاکسائیس (پادشاه سرزمین بزکوهی) مطابقت دارند. بنا به زات اسپرم مهاجرت آریائیان از خونیرث (سرزمین ارابه درخشان، منظور اطراف شبه جزیره کریمه) در زمان هوشنگ روی داد و آتش های مقدس بر پشت گاو سر سئوک حمل شدند. نام اروپا در هیئت ایو-روپه (سرزمین دارای ارابه های با گشتاور خوب) مطابق همان ناحیۀ آرپوکسائیس/تهمورث (پهلوان سرزمین ارابه) است که هیئت اوستایی نام وی یعنی تخمو-اوروپه (پهلوان اوروپه) حاوی نام اروپا است.
جمعه، دی ۰۸، ۱۳۹۶
اتیمولوژی محتمل واژۀ اُردک و غورباغه
احتمال دارد واژۀ اُردک (مرغابی) که ریشۀ آن روشن نیست، در اساس در زبانهای اوستایی-پهلوی چنین ترکیب ساده ای داشته باشد:
اورودَ uruda (رود) - اَک ak (پسوند نسبت).
خود نام غورباغه را در سنسکریت می توان دارای صدای شدید و ترسناک معنی کرد، در آذری هم به همین معنی است:
घोर adj. ghora violent, scary, वक्य n. vakya voice
معنی مشترک نامهای تارگیتای، گیه مَرِتن و مانو ویوسوت
با توجه به کلمات سنسکریتی زیر نخستین انسان آریائیان سکایی، ایرانی و هندی به معنی مرد سخنگوی بوده است. به قول منابع عهد اسلامی مردِ زندۀ گویا:
तर्कयति verb 10 tarkayati { tark } speak or to shine, तर्क m. tarka reasoning, तायते verb 1 tAyate { tAy } spread.
गायते verb 1 gAyate { gai } sing, मर्त m. marta man.
मनु m. manu man, वाश adj. vAza sounding, -वत् suffix -vat full of.
پنجشنبه، دی ۰۷، ۱۳۹۶
سر نوشت من و گزارشهایم
لازم شد قدری از انگیزه و تاریخچه تحقیقات صحبت کنم تا معلوم شود انگیزه نوشتن از سَر اولترا ناسیونالیستی نیست. از کودکی عاشق تاریخ اساطیری و تاریخ ایران باستان بودم. اینکه ایران یک تاریخ اساطیری و حماسی جداگانه در کنار یک تاریخ مدون ایران باستان دارد حساس بودم و تشابه داستان فریدون و ضحاک با کوروش و آستیاگ و مشابهت گشتاسپ نوذری با گشتاسپ هخامنشی دلیل بر این همانی آنان تصور میکردم ولی علم تاریخ را به عنوان تفریح می خواندم و رشته درسی خود را در دبیرستان ریاضی و در دانشگاه آبیاری و آبادانی انتخاب کرده بودم. اما چطور شد که ابتدا به نوشتن گزارش زادگاه زرتشت و سپس به گزارش تاریخ اساطیری ایران پرداختم. در نوجوانی زمانی که ششم ابتدایی می خواندم از زیر بنای مسجد روستای ما چیکان مراغه دو مهر بزرگ از جنس سنگ رستی سفید پیدا شد که روی آن حروف اوستایی و پهلوی نقش بسته بود. آن وقت تصور کردم چون از زیر بنای مسجد پیدا شده لابد خط کوفی است که شباهتی به خط های پهلوی و اوستایی دارد. از سوی دیگر برایم سؤال بود که نام شهر مدفون شده کنار روستا چیست که ویرانه معبد آن کایین گبه (اسب شاهی) نام دارد. وقتی وارد دانشگاه تبریز شدم. هنگام بررسی نام و نشان رودخانه های اطراف دریاچه ارومیه از کتاب دریاچۀ چیچست دکتر رحیم هویدا متوجه شدم نام آن شهر ویران شده کنار روستا جزنق بوده و معبد آن همان آتشکده قدیمی آذرگشنسب (آتش اسب نر) آتشکده ارتشیان و پادشاهان در دامنۀ جنوبی کوه سهند قبل از حمل شدن آتش آن به شیز (تخت سلیمان) بوده است که در ارتباط با زادگاه زرتشت است. از روی جلد دوم یشتهای استاد پورداود هم متوجه شدم دو محل نگهداری اوستا در اطراف این آتشکده یعنی شسپیکان (محل مرتع) و شیچیکان (محل قضاوت) همان مراغه (محل مرغزاری) که در قرون اولیه هجری محل مراجعه به کتب ایران باستان بوده و روستای چیکان آن بوده اند. رشته درسی خودم (آبیاری و آبادانی) فرعی شد و شروع به گزارش زادگاه زرتشت به وزارت فرهنگ و هنر در تهران کردم. جواب تشویق آمیز و پر مهر معاون وزیر فرهنگ را دریافت کردم. در ادامه گزارش زادگاه زرتشت پایم به تاریخ اساطیری مربوطه کشیده شد و متوجه این همانی کیانیان و نوذریان با مادها و هخامنشیان شدم. مطلبی در 120 صفحه تحت عنوان "گزارش زادگاه زرتشت و تاریخ اساطیری ایران" تهیه کردم که دکتر بهمن سرکاراتی و دکتر بهروز ثروتیان در جریان آن بودند و دکتر بهروز ثروتیان که مسئول انتشارات دانشکده ادبیات دانشگاه تبریز هم بود، تصمیم به انتشار آن از طریق این نشریه دانشگاهی گرفت و نوشته را برای ادیت به آقایی به نام جهانگیری در دانشکده ادبیات فرستاد. ولی همزمان موج انقلاب 57 در نشریه اختلال به وجود آورد و در ادامه دو-سه سال بعد از انقلاب بهروز ثروتیان به سبب ارتباط با رژیم شاهنشاهی و من به سبب چند مورد شرکت در تظاهرات سیاسی از دانشگاه اخراج شدیم و من دفتر و دستکم را به زحمت زیاد به سوئد منتقل کردم و هنوز هم در ادامه راه "گزارش زادگاه زرتشت و تاریخ اساطیری ایران" هستم. این گزارش در دوره خاتمی در ایران اجازه انتشار یافت و از طریق انتشارات نگین منتشر شد.
در سوئد بعد از فراغت از تألیف کتاب «گزارش زادگاه زرتشت و تاریخ اساطیری ایران» و پنچ جلد کتاب دیگر به عنوان محقق تاریخ ادیان یک سال در دانشگاه به عنوان محقق و دانشجو مشغول بودم که کتاب سوئدی ام «رشته سرخ تاریخ اساطیری» محصول آن است. برای استخدام در دانشگاه به عنوان محقق ادیان دو سال باید کلاسهای ادبیات سوئدی را با شش ساعت کلاس روزانه طی میکردم که انجام آن در سن پنچاه سالگی و آسیب دیدگی چهاز هاضمه و اعصاب که از ایران داشتم ممکن نشد و بعد از گذشت مدتی از آن صرف نظر نمودم و محقق خانگی شدم . در عرض این ۳۲ سال تنها چهار بار به ایران مسافرت کرده ام و تعداد تألیفات چاپ شدهً کاغذی و انترنتی به ۲۱ عدد رسیده است.
مطابقت کید و فور شاهنامه با تاکسیل و پُروس
در شاهنامه در رابطه با لشکرکشی اسکندر از دو پادشاه هند نام برده شده که یکی به نام کید (مهربان) متحد و همراه اسکندر و دیگری به نام فور رقیب و هماورد او ذکر شده است. نام این دو در تواریخ یونانی مربوط به لشکرکشی اسکندر به هند به ترتیب تاکسیل (آزاد منش) و پُروس (نیرومند) آمده است.
چهارشنبه، دی ۰۶، ۱۳۹۶
ریشۀ واژه های خیار و خیابان و خیاو
کلمۀ پهلوی خیار مرکب از خوَرِ اوستایی (خوردنی) و "رو" (روییدنی) یعنی رستنی خوردنی به نظر می رسد. واژۀ خیابان را هم می توان به معنی [راه] مرتبط کننده بین منازل و باغها گرفت:
ख्याप्य adj. khyApya to be related
نام شهر قدیمی خیاو را میشود دارای آب و چشمه خوب معنی کرد.
شنبه، دی ۰۲، ۱۳۹۶
نام و نشان شب یلدا
شب چله نزد ایرانیان: زمستان به دو چله کوچک و بزرگ تقسیم می شود. چله بزرگ از اول دی ماه تا ١۰ بهمن ماه را در بر می گیرد و از ١۰ بهمن به بعد را چله کوچک می گویند. یلدا، شب نخست چله بزرگ است. شب یلدا یا «شب چله» شب اول زمستان و درازترین شب سال است و فردای آن با دمیدن خورشید، روزها طولانی تر شده و تابش نور، افزونی می یابد. این بود که ایرانیان باستان، آخر پاییز و اول زمستان را شب زایش مهر یا زایش خورشید می خواندند و برای آن جشن بزرگی بر پا می کردند. در زمان ابوریحان بیرونی به دی ماه، «خور ماه» (خورشید ماه) نیز می گفتند که نخستین روز آن خرم روز (روز شادمانی خورشید) نام داشت و ماهی بود که آیین های بسیاری در آن برگزار می شد. از آن جا که خرم روز، نخستین روز دی ماه، بلندترین شب سال را پشت سر دارد پیوند آن با خورشید، معنایی ژرف می یابد. از پس بلندترین شب سال که یلدا نامیده می شود خورشید از نو زاده می شود و طبیعت دوباره آهنگ زندگی ساز می کند و خرمی جهان را فرا می گیرد. به عبارتی دیگرخورشید در حرکت سالانه خود، در آخر پاییز به پایین ترین نقطه افق جنوب شرقی می رسد که موجب کوتاه شدن طول روز و افزایش زمان تاریکی شب می شود. اما از آغاز زمستان یا انقلاب زمستانی، خورشید دگر باره به سوی شمال شرقی بازمی گردد که نتیجه آن افزایش روشنایی روز و کاهش شب است. به عبارت دیگر، در شش ماهه آغاز تابستان تا آغاز زمستان، در هر شبانه روز خورشید اندکی پایین تر از محل پیشین خود در افق طلوع می کند تا در نهایت در آغاز زمستان به پایین ترین حد جنوبی خود با فاصله ٥/٢۳ درجه از شرق یا نقطه اعتدالین برسد. از این روز به بعد، مسیر جا به جایی های طلوع خورشید معکوس شده و مجددا به سوی بالا و نقطه انقلاب تابستانی باز می گردد. آغاز بازگشت خورشید به سوی شمال شرقی و افزایش طول روز، در اندیشه و باورهای مردم باستان به عنوان زمان زایش یا تولد دیگرباره خورشید دانسته می شد و آن را گرامی و فرخنده می داشتند.
تنوع برگزاری یلدا : یکی از آیین های شب یلدا در ایران، تفال به دیوان حافظ است. مردم دیوان اشعار لسان الغیب را با نیت بهروزی و شادکامی می گشایند و فال دل خویش را از او طلب می کنند. در برخی دیگر از نقاط ایران نیز شاهنامه خوانی رواج دارد. نقل خاطرات و قصه گویی پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها نیز یکی از مواردی است که یلدا را برای خانواده ایرانی دلپذیرتر می کند. اما همه این ها بهانه هایی است تا خانواده ها گرد یکدیگر جمع شوند و بلند ترین شب سال را با شادی و صفا سحر کنند.در سراسر ایران زمین، جایی را نمی یابید که خوردن هندوانه در شب یلدا جزء آداب و رسوم آن نباشد. در نقاط مختلف ایران، انواع تنقلات و خوراکی ها به تبع محیط و سبک زندگی مردم منطقه مصرف می شود اما هندوانه میوه ای است که هیچ گاه از قلم نمی افتد، زیرا عده زیادی اعتقاد دارند که اگر مقداری هندوانه در شب چله بخورند در سراسر چله بزرگ و کوچک یعنی زمستانی که در پیش دارند سرما و بیماری بر آنها غلبه نخواهد کرد.در گذشته، آیین هایی در این هنگام برگزار می شده است که یکی از آنها جشنی شبانه و بیداری تا بامداد و تماشای طلوع خورشید تازه متولد شده، بوده است. جشنی که از لازمه های آن، حضور کهنسالان و بزرگان خانواده، به نماد کهنسالی خورشید در پایان پاییز بوده است و همچنین خوراکی های فراوان برای بیداری دراز مدت که همچون انار و هندوانه و سنجد، به رنگ سرخ خورشید باشند.
کلمۀ شب یلدا را میشود در اساس نه از یلدای سریانی به معنی عام شب تولد بلکه برگرفته یلدای فارسی به معنی خاص شب آفرینش ایزد دلیر دانست: چون کلمۀ پهلوی و فارسی یَل از ریشۀ سنسکریتی اِلا یعنی ورزش به نظر میرسد و استاد پورداود لقب اوستایی ایزد مهر یعنی سورَ را به معنی نَبَرده (یَل) گرفته است. بنابراین یَلدا در زبانهای ایرانی به معنی آفرینش ایزد یَل (ایزد مهر، خورشید شکست ناپذیر نزد رومیان) بوده است. ابوریحان بیرونی به نقل از سلمان فارسی کُشتی به میان بستن را با ایزد مهر و جشن مهرگان وی مربوط دانسته است.
گفته میشود در حدود ۴۰۰۰ سال پیش در مصر باستان جشن «باز زاییده شدن خورشید»، مصادف با شب چله، برگزار میشده است. مصریان در این هنگام از سال به مدت ۱۲ روز، به نشانهٔ ۱۲ ماه سال خورشیدی، به جشن و پایکوبی میپرداختند و پیروزی نور بر تاریکی را گرامی میداشتند. همچنین از ۱۲ برگ نخل برای تزیین مکان برگزاری جشن استفاده میکردند که نشانهٔ پایان سال و آغاز سال نو بوده است.
در روم و یونان قدیم نیز، اولین روز زمستان روز بزرگداشت خداوند خورشید بوده است و آن را تولد خورشید شکست ناپذیر، ناتالیس سول انویکتوس، مینامیدند که از ریشهٔ کلمهٔ ناتال که در بالا اشاره شد برگرفته شده است و معنی آن، میلاد و تولد (یلدا) است. نام ایزد آریائیان سکایی خورشید یعنی گویتو سورو ("جیوتی[س]-سورو"، خورشید جنگاور) منشأ نام خورشید شکست ناپذیر (مهر) نزد ایرانیان و یونیان و رومیان به نظر می رسد.
معانی و مفاهیم محتمل دیگر یلدا در زبانهای ایرانی
در سالهای قبل یلدا را از ریشۀ ایرانی یار-دا (تقسیم سال) بر پایۀ یار (سال) و دا(۴) به معنی تقسیم کردن گرفته ام:
यर्हि ind. yarhi while, दाय m. dAya, division, दाय adj. dAya giving.
امّا الان متوجه میشوم یاردا با منظور داشتن دا(٢) به معنی آفریدن و ساختن نیز در مفاهیم آفرینش سال یا آفرینش یار و یاور به روشنی در مورد یلدا (جشن مهرگان کوچک آغاز زمستان) مصداق دارد. یعنی از آن جایی که می دانیم که ایزد مهر نور و روشنایی خدای یاری و یاوری بوده است، پس در مفهوم ایرانی یَلدا (یاردا) هم تقسیم و آفرینش سال در صبح شب یلدا (در کوتاهترین روز سال، تجسم طفولیت ایزد خورشید)، هم زمان تولد و آفرینش ایزد نور و روشنایی یاری (از ریشه اوستایی "یا" = مهربانی کردن) و یاوری (از ریشه اوستایی اَوَرِ) یعنی ایزد مهر (خورشید شکست ناپذیر) توأماً مستتر است. ریشۀ یار (یال، یل) در اوستا به صورت "یا" به معنی مهربانی کردن و یاری نمودن آمده است. بنابراین بر این پایه ها هم یاردا (یلدا) در اساس به معنی آفرینش و تولد ایزد مهر است. نام خرم روز را که ابوریحان بیرونی برای اول دی آورده می توان به معنی روز شادمانی خورشید یا روز گرامیداشت خورشید گرفت. از اینجاست که این صفت و موصوف در ارمنستان به صورت اضافه بنوت در آمده و ایزد مهر فرزند داود (گرامی) گرفته شده است.
شب چلّه نامیده شدن آن اشاره به شدت و طول تاریکی این شب است. چون فکر میکنم خود نام شب چلّه با کلمه سنسکریتی چیره به معنی شب دارای زمان طولانی مربوط بوده باشد. طبق قاعده حرف "ر" در زبانهای ایرانی به "ل" تبدیل شده است. نظیر تبدیل اروند به الوند:
चिर adj. cira long [time], चिर adj. cira lasting along time.
لذا به نظر می رسد واژۀ چیلّۀ (چلّۀ) بزرگ اشاره به طولانی بودن شب یلدا بوده باشد و چلۀ کوچک اشاره به همان سدۀ اوستایی که به معنی زیان، چپاول، حمله [شدت حمله سرما] است و آتش جشن سده نظیر آتش چهارشنبه سوری برای رفع شّر سرما و مریضی با آتشهای مقدس بوده است. نظر به قابل تبدیل بودن حروف"ج" و "ر" سنسکریت به "ی" و "ل" در زبانهای ایرانی خود یلدا به همان معنی چلّه (محل کشیدگی کمان) است: ज्यार्ध m. jyArdha sine of an arc.
یال در زبان کُردی به معنی ستیغ بلندی است. لذا خود واژۀ یلدا به صورت یال-دا می تواند به معنی محل کشیدگی کمان (چلۀ کمان، معادل jyardha در سنسکریت) گرفته شود. جزء سنسکریتی dha در کلمۀ پهلوی ز-یگ/ز-یک (نخ، تار، زِه= چلۀ کمان) هم دیده میشود.
ایزد مهر زادۀ شب یلدا در اساس ایزد و نور خورشید بوده است
از عهد دیرین مشکلی در تصور چگونگی ارتباط ایزد خورشید و ایزد مهر بوده است. از سویی خدای نور (و خورشید) به شمار می رود، از سوی دیگر در مقام خدای عهد و پیمان از خورشید جداست و به کارهای اجتماعی مشغول است. چنانکه گفته شد استاد پورداود آورده "لقبی که همواره برای میثره آورده شده است سورَ می باشد که به معنی نبرده است." ولی سورَ در سنسکریت به معانی خورشید و خدا است. و در پهلوی سور به معنی جشن هم آمده است که می دانیم ایزد مهر ایزد جشن مهرگان و شب یلدا (جشن مهرگان کوچک آغاز زمستان) بوده است از سوی دیگر دو معنی نبرده (جنگاور) و خورشیدِ سورَ نشانگر نام "خورشید شکست ناپذیر" می باشند. می دانیم عید کریسمس مسیح و مسیحیان را در اساس منسوب خورشید شکست ناپذیر (مهر) پنداشته اند و در عهد اسلامی گفته اند که یلدا نام ملازمِ (در واقع پیشکسوتِ تاریخیِ) عیسی مسیح بوده است.
محققان در بحث سر ایزد مهر از جمله موضوع کوکبی یا اجتماعی میثره به اجماع نظر واحد نرسیده اند و ابهام همچنان باقی است. این جانب عقیده مند هستم که میثره در اساس سنسکریتی خود مه-اَتهَره (مه-اَثره، آتش بزرگ، خورشید) بوده ولی بعداَ به معنی ایزد عهد و پیمان گرفته شده و تبدیل به خدایی با دو جنبۀ متفاوت اجتماعی و کوکبی گردیده است.
مطابقت اسطورۀ دلیله و شمشون با دئیانیرا و هراکلس
مطابق ویکیپدیای انگلیسی، دلیله (سرِ مو، دارای لباس از موی سر) قاتل شوهرش شمشون (شوهر در خدمت او) فرزند مانوح (بازمانده) شباهت زیادی به اسطورۀ یونانی دئیانیرا (شوهرکش) زن آمازون هراکلس (پهلوان معروف) فرزند کوتاه موی زئوس (بازمانده از تبار کرونوس) دارد که توسط لباس سمّی خود هراکلس را مقتول می سازد.
چهارشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۹۶
ریشۀ سنسکریتی کلمات کفش و سندل (کفش چوبی)
کفش به صورت koshi در سنسکریت به معنی کفش (پوشش جعبه ای شکل) است و کلمه یونانی سندل را که گفته میشود اصل ایرانی دارد می توان به صورت سنسکریتی-ایرانی sandalita -سندل (چندل فارسی میانه، کُندۀ کنده شده برای پا) به معنی ساخته شده از تخته چوب سوراخ شده از قسمت قدیمی تنه درخت گرفت.
سهشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۹۶
ریشۀ واژۀ رفتن
رفتن (از ریشۀ rav)در فرهنگ لغات پهلوی به صور رفتن و رُوتن آمده است. در اوستایی واژۀ رِوی به معنی تند و تیز و رَئو به معنی آسان رانده شدن و آسان رفتن و کلمات ری و ریتی در سنسکریت به معنی تند رفتن و رفتن آمده اند.
یکشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۹۶
Europe (Eu-rope) means the fine wagons country
The original Europe has been Taurs country in the North of the Black Sea and around it, where is place as the first wagons invented. The ancient Indo-Iranian religion books of Avesta and Rigveda knows this country, indo-iranians origin chilly country, by the name of Arya-varta, Khvaniratha (both mean the land of magnificent wagon) and Aerina vaeja (the original land of wheels). According to the Rigveda, it happened a hundred winters and hundred autumns in Aryavarta, and according to the Avesta´s, Aerina vaeja has nine winter months:
अरिन् n. arin wheel. वृत् Adj. vRt moving.
According to the Pahlavi books the Aryans wandered from Khvaniratha to other lands under Paradhats time (the first legislators ' time). Herodotus tells us about the Paradhats home at the Skythes (Skythes that have lived in the North of the Black Sea) by the name of Paralats. One of Paradhats was Takhmo-oropa (Europa's hero), also called Takhmo-ratha (chariot country's hero). This displays that the name Oropa ([Eu]-rope) has been synonymous with ([fine] wheel and wagon).The Greek name Eu-rope has really meant it with fine torque (fine wheel and wagon) and it does not mean "she with widespread face" (euru-ope), as has been thought. In this respect, it sounds that the names ruten and taur linked with touring (of rotten tour) and rotate (of latin rota, wheel).
According to Arthur Christensen Avesta Takhmoropa is Skythian´s Arpoksais (wagon king) that Herodotus tells us that his two people has been Traspies (horse keepers, Russians) and Katyars (sword people, Magyars/Hungarian). From the Greek mythical figures half horse and half human Centaurs (bullsruler) could have been characterised as Russians (grooms, rus) and Taurs name is interpreted as the bull of the Greeks. From there, the goddess Europe myth roaring on a bull across the sea. Her name has connection with Taurs and their goddess Iphigenia (the strong goddess), that is equivalent with Avesta´s Ardvisvar-Anahita (the Virgin of the strong-flowing water). Phoenicians (in the sense of the beautiful people) in the relationship with Europe has been the Slavic people veneds (the fine peoples) that Herodotus mentions them under the name Aukhats (the fine families) as Lipoksais people. Lipoksais means fair the people's king. In the Avesta called him Hao-shayangehe (the fine country´s king). Because of the Greeks had more contacts with the Phoenicians of the eastern coast of the Mediterranean Sea, mistaked them with veneds.
Europa (Eu-rope) betyder de fina vagnarnas land
Den ursprungliga Europa har varit taurernas land i norr om Svarta havet och omkring det, där som de första vagnarna uppfunnits. De gamla indo-iranska religion böckerna avesta och rigveda känner till detta land, som indo-iraniers kyliga ursprungsland, vid namnen Arya-varta, Khvaniratha (de praktfula vagnarnas land) and Aerina vaeja (det ursprungliga hjul landet). Enligt rigveda har det hänt hundra vintrar och hundra höst i Aryavarta och Enligt avesta har Aerina-vaeja nio vinters månader. Enligt Pahlavi böckerna vandrats aryaner från khvaniratha under paradhaternas tid (de första lagstiftarnas tid). Herodotos berättar om paradhaterna hos skytherna) som har bott i norr om Svarta havet) vid namn paralaterna. En av paradhaterna är Takhmo-oropa (Europas hjälte), även kallats Takhmo-ratha (vagnlandets hjälte). Här visas namnet Oropa ([Eu]-ropa) har varit synonymt med [fin] vagn. grekiska namnet Eu-rope har egentligen betytt den med fint vridmoment (fin hjul och vagn) och det betyder inte "hon med utbredd ansikte" (euru-ope), som man har trott. I detta förhållande låter det att namnen taur och ruten har anknytning med turnera (av rotten tour-)och rotera (av latin rota, hjul):
अरिन् n. arin wheel. वृत् adj. vRt moving.
Enligt Arthur Christensen avestas Takhmoropa är skythernas Arpoksais (vagn konung) som Herodotos berättar att hans två folk har varit traspier (hästskötarna, ryssar) och katyarer (svärd folket, Magyarer/ungrare). Från de grekiska mytiska figurerna halv häst och halv mänskliga centaurer (tjurhärskare) kan ha menats ryssar (hästskötare, rus) och taurenas namn har tolkat som tjur hos grekerna. Därifrån kommer gudinnan Europes myt rytande på en tjur över havet. Hennes namn hos taurer har varit Iphigen (den starka gudinnan) som mot svarar avestas Ardvisvar-Anahita (de starka flödande vattens jungfru). Fenikier/fenicier (i betydelsen det fina folket) i förhållandet med Europa har varit det slaviska folket veneder (de fina) som Herodotos nämner dem under namnet aukhater (de fina familjerna) som Lipoksais folk. Lipoksais betyder det fagra folkets konung. I avesta heter han Hao-shayangehe (det fina landet konung). Eftersom grekerna hade mer kontakter med fenikierna i östra kusten av Medelhavet misstagit dem de med veneder.
جمعه، آذر ۲۴، ۱۳۹۶
هفت خوان گشتاسپ در روم
در شاهنامه فردوسی برای برخی پهلوانان هفت تنگنا روی میداده است که سوای از دو هفت خوان خطیر رستم و اسفندیار است، یکی از این هفت خوان واره ها ماجرای گشتاسپ پادشاه کیانی پسر لهراسپ و نوه کیخسرو است که به روم گریخته بود و در آن سامان به هفت تنگنا گرفتار شده اما انها را پشت سر مینهد.
١- وقتی گشتاسپ به روم رفت و در انجا با کتایون دختر قیصر اشنا شد و با وی قرار ازدواج گذاشت این خشم قیصر را برانگیخت و فرمان کشتن هر دو را صادر نمود، این از آن رو بود که کتایون برای انتخاب همسر از میان ّبزرگان رومی گشتاسپ را انتخاب نمود که وقتی قیصر فهمید گشتاسپ ایرانیست (اما نمیدانست که گشتاسپ شاهزاده ایران است و گشتاسپ این را پنهان نمود) به مخالفت پرداخت،، که با پا درمیانی روحانی یا اسقف بزرگ روم گشتاسپ از این خطر مرگ نجات یافت..
تو گفتی به دختر که انباز جوی/ نگفتی که رومی سر افراز جوی
کنون جست آن را که آمدش خوش/ تو از راه یزدان سرت پا مکُش
٢-در خان دوم گشتاسپ بر گرگ بیشه فاستون پیروز میشود.
۳-سپس به کوه سیقلات رفته و اژدهای (مار) ان جا از پای در می اورد
٤-در خان چهارم گشتاسب در میدان بازی چوگان که مختص و ابداع ایرانیان است در پیکار با رومیان چنان تاخت و گوی را ربود که رومیان جملگی خیره ماندند و همین باعث شد که رابطه قیصر با داماد خویش پهلوان ایران بهبود یابد...
٥- در خان پنجم گشتاسب در نبرد با الیاس رومی پیروزی می یابد و وی را با نبوغ پهلوانی خویش کنار میزند...
٦- در خان ششم قیصر با نامه ای از ایرانیان میخواهد که به روم باج گزارند، که گشتاسب از قیصر میخواهد وی را چون فرستاده به ایران فرستد و با امدن شاهزاده گشتاسپ به ایران لهراسپ تاج و تخت را به گشتاسپ میدهد ....
۷- .در خان هفتم گشتاسپ قیصر را از هویت خویش که تاکنون پنهان بود آگاه میکند
در نامه ای که گشتاسپ به قیصر میفرستد به او میگوید که من کار سفارت خویش را تمام کردم اکنون تو به ایران بیا که زریر و شاه ایران به پیشوازت خواهند آمد.. و وقتی قیصر به ایران می آید میبیند که داماد و پهلوانش کسی جز پادشاه ایران نیست.... آری ، گشتاسپ همان بود که روزی به پدرش لهراسپ گفته بود که در ایران جز رستم هیچ مردی به پهلوانی بر من برتری ندارد .
ندارم کسی را ز مردان به مرد/ گر آیند پیشم به روز نبرد
مگر رستم زال سام سوار/ که با او نسازد کسی کارزار
(با سپاس نثر و نگارش افتخار روحی فر)
منصور رستگار فسایی در فرهنگ نامهای شاهنامه از روی برخی منابع عهد اسلامی مادر گشتاسپ را جایی نبیره کیکاوس و جایی دختر وی آورده است. ولی درستش همین منبعی است که شما آورده اید چه گشتاسپ (مگابرن تیگران) پادشاه کشور سفلی (اورارتو، ارمنستان در مرز روم دوران بعد) پسر یرواند (اوروت اسپ، لهراسب) و نواده کیاخسار (کیخسرو) و پسر ملکه آمیتیس دختر آستیاگ بوده است. موسی خورنی نام همسر وی را زاروحی (والامقام) آورده است. نام کتایون وی (زاروحی) در واقع در معنی منسوب به کتایه است که در شاهنامه در مقام برادر فریدون (در واقع برادر خوانده کوروش) است. کتسیاس و موسی خورنی مگابرن ویشتاسپ را برادر و برادر خوانده کوروش معرفی نموده اند.
(جواد مفرد کُهلان)
معنی محتمل نام اروپا
نام اروپا را در ترکیب eury-ope به معنی دارای پیشانی بلند نام ملکه ای فینیقی شمرده اند. ولی این نام در ترکیب یونانی eu-rope به معنی گشتاور نیک (ارابۀ خوب) است که با واژۀ ارابۀ فارسی (آ-رَئوه اوستایی یعنی بسیار آسان رانده شونده) همخوانی دارد و به نظر می رسد در اصل نامی بر منطقۀ تاورهای کهن (روتِن های کنونی اوکراین) بوده است که نامهایش معنی گردنده و چرخنده (چرخ و ارابه) را می دهد. چون به نظر می رسد از نامهای خاستگاه آریائیها در وداها و اوستا یعنی آریاورته (محل گردونه خوب) و خونیرث (محل ارابه درخشان) که آریائیها از آن سرزمین زمستانی به اطراف و اکناف مهاجرت کرده اند هم همین سرزمین منظور است. بنا به ریگ ودا در آریاورته صد زمستان و صد خزان روی داده است. سرزمین سردسیری ائیرینه وئجه هم که بنا به وندیداد نه ماه زمستان دارد و می توان نامش را به معنی سرزمین چرخ اصلی گرفت، می تواند در اساس همان سرزمین آریاورته/خونیرث بوده باشد:
अरिन् n. arin wheel.
به سبب اینکه آرتور کریستن سن نام آرپوکسائیس اساطیر اسکیتی (یعنی پادشاه سرزمین ارابه) را با تهمورث (پهلوان سرزمین ارابه) مطابقت داده است که هیئت اوستایی آن تخموروپه است که جزء روپه یا اوروپۀ آن در معنی ارابه (دارای گشتاور خوب) مطابق نام اروپای اصلی در شمال دریای سیاه است. یونانیها نام فینیقیه (سرزمین مردم زیبا= وِنِدیا) در این سمت را به سبب تردد زیاد به سمت شرق با فنیقیه (کنعان) در شرق دریای مدیترانه اشتباه کرده اند. نام پادشاهان اساطیری پارالاتی اسکیتی این سمت یعنی آرپوکسائیس (پادشاه سرزمین ارابه) و لیپوکسائیس (پادشاه زیبا یا پادشاه کناری) با پادشاهان پیشدادی تهمورث و هوشنگ (پادشاه سرزمین خوب)/سامک (کناری) مطابقت دارند. اقوام منتسب به ایشان تراسپیان (اسب پرورها، روسها)- کاتیاریان (قداره بندان، مجارها) و وِنِدهای سمت لهستان (زیبایان) بوده اند.
تراسپیان (اسب پروران= روسها) به سبب تسلط بر تائورها و تقدیس اسب، در اساطیر یونانی با نام کنتائور (یعنی حاکم تائورها) صورت نیمه انسان-نیمه اسب یاد شده اند. کلمۀ تائور در یونانی به معنی گاو نر گرفته شده است. از اینجا می توان گاونری را که الهه اروپا سوار میشود اشاره به خود نام تائورها دانست. بر این پایه الهه اروپا مطابق الهه بزرگ تائورها ایفی ژن (الهه نیرومند) است که این خود از سوی دیگر یاد آور اردویسور اناهیت (الهه پاک آبهای بالندۀ نیرومند، ناهید) ایرانیان است.
جالب است که خود نام ایران و آریاورته را می توان معادل با خونیرث به معنی محل گردونه های رسا و تند رونده گرفت که نامهای موطن ماقبل تاریخی قبل از مهاجرت ایشان در اطراف شبه جزیره کریمه بوده اند. یعنی همانجا که یونانیان ایو-روپه (محل ارابه های خوب) می نامیده اند::
अर adj. ara swift, यान n. yAna wagon.
अर adj. ara swift, . वृत् Adj. vRt moving
چهارشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۹۶
معنی محتمل نام شیدۀ تورانی که پسر افراسیاب به شمار رفته است
نامهای فرنگرسین (بسیار به هراس اندازنده)، افراسیاب (پر آسیب)، شیده (شیدا، دیوانه) با نام مادیای اسکیتی (یعنی فرمانروای گستاخ و ترسناک تورانی) مرتبط به نظر می رسد. مادیایی که از قفقاز وارد اران شد و فرائورت (فرود سیاوش) را در شهر گنجه به قتل رساند و تا به مرز مصر را غارت نمود و خود بعد از گذشت ۲۸ سال در کنار دریاچه ارومیه به دست کیاخسار (کیخسرو) به قتل رسید.
.मदा f. madA arrogance
دوشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۹۶
نسب سکایی احتمالی خاندان سپیتمه (یرواند ارمنستان، جمشید کوه هُکر و رود دائیتی آذربایجان)
می توان تصور کرد سپیتمه (هوم عابد سرور) که در عهد مادیای اسکیتی (افراسیاب) فرمانروای ولایات جنوب کوهستان قفقاز بوده است، روحانی مورد اعتماد وی بوده و از سوی او در این ناحیه حکومت میکرده است؛ گر چه او سرانجام در دستگیر و قتل مادیای سهم بزرگی داشت و به سبب آن از سوی کیاخسار (کیخسرو) به مقام دامادی پادشاه آتی ماد آستیاگ (آژدهاک) و ولیعهدی او رسید؛ چون در شجره نامه ای موسی خورنی برای یرواند (سپیتمه) آورده او از اعقاب و جانشینان پاروئیر (بسیار نیرومند، پارتاتوا) فرمانروای سکایی به شمار رفته است. علاوه بر این در گرشاسب نامه اسدی طوسی نسب همین جمشید شمال ایران (فرمانروایی روحانی و سوفسطایی، عابد هوم، سپیتمه) که در فرگرد دوم وندیداد خاستگاهش منسوب به سرزمین سرما (نواحی شمال قفقاز) است، به تور (سکا) پیوسته است. بنا به کتسیاس و خارس میتیلنی دو پسر سپیتمه از ملکه آمیتیس (دختر آستیاگ) به نامهای مگابرن ویشتاسپ و زریادر سپیتاک در عهد آستیاگ در ارمنستان و رغه (ری) حکمرانی داشته اند که بعد از به قدرت رسیدن کوروش مکان فرمانروایی ایشان از آنجاها به ورکانه (گرگان) و سرزمین دربیکان منتقل شد. از سوی دیگر در شجره نامه پهلوی زرتشت سپیتمان (سپیتاک سپیتمان) از دوراسرو نام برده شده است که می توان به معنی سرمتی دوردست (اژدها پرست دوردست) گرفت. در خبری از کیمیاگران اروپایی قرون وسطی زرتشت سپیتمان را به همین سبب یا به سبب نواده دختری آستیاگ (آژدهاک) بودن اژدها پرور معرفی کرده اند.
امّا ارتباط نام زرتشت با شامیرام (سمیرامیس رهبر قوم سئورومات/ماساگت) و حتی وجود نام دوراسرو (آنکه نامش به دوردستها رفته، که به ظاهر صرب-سرمتی دور دست هم معنی میدهد) مربوط به تبار سئوروماتی زرتشت نیست که قبلاٌ بدان باور داشتم بلکه در خبر موسی خورنی فرار شامیرام (منسوب به مار کشنده، تومیریس) بعد از واقعهً کشته شدن آرا (ایرج فریدون) از دست زرتشت مادی نشانگر حضور سپیتاک سپیتمان (زرتشت سپیتمان، آمرگس/امرایوس پادشاه دربیکان) در نبرد کوروش با ماساگتها و داهه ها می باشد.
یکشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۹۶
مطابقت گوتمه بودا و زرتشت سپیتمان با سپیتاک سپیتمان (گائوماتۀ مغ) حاکم دربیکان بلخ و ناظر امور درۀ سند (هند)
اگر در مورد گائوماته مغ به کتیبه بیستون و گفته هرودوت بسنده کنیم تقریباً نتیجه همان میشود که به تحریف در مورد آن گفته شده؛ ولی چنانکه هرتسفلد می گوید کتسیاس در این باب سخنان بکری دارد که شاهزاده هخامنشی مفروض زیر را همان گائوماته مغ نشان میدهد: بنا به کتسیاس، گئومات مغ (سپیتاک سپیتمان) در عهد کوروش به عنوان حاکم دربیکان سمت بلخ از مرکز بلخ به دره سند (هند) نظارت داشت و در سپاه او فیلان و سواران هندی وجود داشتند. لذا او نه تنها نشانگر بودای بلخ و بامیان و هند بلکه نشانگر زرتشت سپیتمان بلخ نیز هست. از این روی است که هرتسفلد او را تحت نام سپیتاک سپیتمان (گائوماته مغ) به عنوان زرتشت سپیتمان معرفی نموده و هاروی کرافت او را گوتمه بودای بلخ و بامیان می داند. گائوماته مغ بسیار معروف و محبوب عصر خود بوده که کمبوجیه و بردیه (وهیزداته) او را به عنوان نائب السلطنه و اداره کننده امور امپراطوری هخامنشی انتخاب کرده بوده اند. او داماد کوروش (شوهر آتوسا) و پسرخواندۀ کوروش (پسر ملکه آمیتیس دختر آستیاگ) و پسر سپیتمه (فرمانروای ولایات جنوب قفقاز، آذربایجان و اران و ارمنستان) بوده است. پیش از فرمانروایی دربیکان بلخ فرمانروایی روحانی و سیاسی رغه (مقام مسمغان ری) را داشته است. بحث محوری و اساسی ده جلد تاریخ اساطیری تطبیقی ایران همین مسئله مهم بود.
یکشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۹۶
سوگنامه آزمایش آتش سیاوش مربوط به کشته شدن وی در سرزمین اران (سرزمین آتش) است
احتمال زیاد دارد که آزمایش آتش فرود سیاوش (فرائورت تاریخی) مربوط به کشته شدن وی در شهر گنجه (شهر دارای حصار گردادگرد سراسری) در اران (سرزمین آتش) بوده باشد. چونکه فرود سیاوش بانی این شهر گنجۀ اران (کنگ دژ سیاوش) به شمار می رفته است و اسب سیاه درون آتش نشانه تراژدیی است که در اران (آلوانی، آگوان، یعنی سرزمین آتش) برای وی اتفاق افتاده است. بنا به هرودوت فرائورت که ماد و پارس را متحد کرده بود (بنا به گزنفون پدر بزرگ مادری کوروش نیای کوروش بزرگ بود) و در پی متحد کردن نقاط مختلف ایران بود در شهر گنجۀ اران غافلگیرانه توسط مادیای اسکیتی (افراسیاب) داماد پادشاه آشور که از شمال کوهستان قفقاز حمله بود، شکست خورد (و کشته شد).
کلمۀ پهلوی سوتاپه (آتش فرخنده) را هم که نام نامادری کینه ورز سیاوش به شمار آمده می توان با نام الهۀ آتش سکائیان اران یعنی تابیتی/تاپیتی (تابنده، آتش) مقابله نمود.
کنگ دژی که در خوارزم بوده (قوی قریلگان) به سبب گرد بودن حصار آن (کنگ بودن) به سیاوش نسبت داده میشده است. ولی شاه معروف ایران که در آن سمت کشته شد ایرج فریدون (کوروش) منتسب به خانوادۀ سیاک تورا آسپیان (دارای اسب نیرومند سیاه= سیاورشن/سیاوش) است که از نبیرگان دختری فرود سیاوش (فرائورت ملقب به دارنده اسب نر سیاه) بوده است. در واقع نوذر (فرمانروای نو) که از خانواده فریدون به شمار رفته و به دست افراسیاب (مادیای اسکیتی) کشته شده خود همان فرود سیاوش (فرائورت) است.
نام تورا آسپیان (دارندۀ اسبان نیرومند) در شمار پدر فریدون در شجره نامه فریدون در کتاب پهلوی بندهش در واقع معادل نام قوم وی پاسارگادی (دارندۀ گله های با شکوه= هوگوَ اوستا) است. در رابطه با هوگوَها نام کوروش (فریدون) به صورت فرشوشتر (دارندۀ عصای فرمانروایی جدید) در مقام پدر زن زرتشت سپیتمان (سپیتاک سپیتمان) ذکر شده است.
اشتراک در:
پستها (Atom)