دوشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۹۷

ترکیب کلمات زیلو و پتو

مطابق لغت نامۀ دهخدا "و" با صدای [ او ] ۞ هنگامی که در آخر اسمی درآید افادهٔ مبالغه یا نسبت کند: ریشو، نازو، اخمو، قهرو، شکمو، غرغرو، جیرجیرو، جرو، رمو، پتو، هافهافو، شپشو، شاشو، نفرینو (آنکه بسیار نفرین کند)، چسو، دماغو، ریغو، کسو، گوزو. و گمان می کنم مازو نیز بسیارماز باشد:
به تن بر یکی ژنده ای از پتو
شب و روز بودی بموی و برو.
براین پایه زیلو (زیرو، مطابق اشارۀ دهخدا آن چه به زیر اندازند) و پتو به ترتیب به معنی منسوب به "زیر و کف" و "پت" (کرک و پشم نرمی که از بن موی بز بشانه برآورند و از آن شال و کلاه نمد و کپنک و امثال آن کنند) است.

شنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۹۷

مأخذ اساطیری نام خواجه نصرالدین

اعراب به جای خواجه نصرالدین شخصیتی فکاهی به نام جحا دارند که این نام در عربی وجه اشتقاق روشنی ندارد. نظر به معنی اوستایی و سنسکریتی جیها (جیحا) یعنی مشتاق پیروی نام او با پیروز (حاجی فیروز= پیروز خندان) ایرانیان قدیم می پیوندد. بنابراین اصل نام جیحا (جیها) از زبانهای هندوایرانی و مراسم حاجی فیروز گرفته شده است و نام خواجه نصرالدین (سرور خندان پیروز آیین) با آن مربوط می نماید که بعداً با خواجه نصیرالدین طوسی و اسب و الاغ اساطیریش (هولاکو) مطابقت داده شده اند.
जय m. jaya victory, ईहा f. ihA desire, हास्य n. m. hAsya laughter
الاغ طنزی آیینی ایرانیان نه در رابطه با حاجی فیروز (هاگی، خجسته، مبارک) بلکه در رابطه با آیین سواری کوسه خنده دار پاییزی بوده است که به قول کتاب زین الاخبار گردیزی در عهد اکاسره از آغاز آذرماه پاییز به نوروز بهاری آمد:
”اولین روز آن [آذر ماه] روز هرمز است و این روز “سواری کوسه” است و آن سنتی است موسوم که مردی کوسه و خنده آور در این روز بر خری سوار شود و …این کوسه پارچه هایی برخود پیچیده و جامه های کهنه می پوشد تا برای شناخته شدن از جمع مردم علامتی باشد .. تن خویش را با روغن هایی که جلو سرما را بگیرد چرب کرده سپس بادبیزنی به دست می گیرد و خود را باد می زند و مردم به او می خندند و بر او آب می پاشند [سنت آب پاشی که روز اول فروردین هم برگزار می شد] و برف و یخ به سوی او پرتاب می کنند…و او هم برای این کار باجی به حکومت می پردازد. ابوسعید احمدبن محمدبن عبدالجلیل مهندس برای من حکایت کرد که در شیراز دیده است مردی از نگهبانان دولت را که دارای ریش بلندی بود و به دنبال آن کوسه ی خر سوار روان بود و مقداری گِل قرمز با خود داشت که به در هر خانه که چیزی نمی دادند از این گل پرتاب می کرد. این روز را ”اسال وهاروگان“نیز گویند و پادشاهان کیانی آن را بهار جشن می نامیدند [احتمالاً این، تلفظ غلط” اپسال وهاری“ یا جشن آبسار بهاری است] “. (آثارالباقیه – ص 342)

جمعه، اسفند ۰۳، ۱۳۹۷

اتیمولوژی پل دختر و تاج

پل دختر در اساس به معنی پل تاقدار (تاگ/داک-دار) یعنی دارای سقف نیرومند است: تاگ/تگ پهلوی (تَوَ اوستایی) در اساس به معنی نیرومند و دار پهلوی به معنی سقف است. تاگ-دار را بعد به اختصار تاق گفته اند. خود واژۀ تاگ هندواروپایی (از ریشۀ ژرمنی täcka یعنی پوشاندن) به معنی سقف آمده است. واژۀ تاج از این ریشه به نظر می رسد.
त्वच् f. tvach cover
کلمۀ دختر به معنی تاقدار در اسامی چهل دختر (چهل تاق، دارای تاقهای زیاد)، هفت دختر (هفت تاق)، چشمه دختر (چشمه تاقدار)، قلعه دختر (قلعۀ تاقدار) مصداق دارد. داک در معنی سفت و سخت و نیرومند در لُری به شاخ اطلاق میشود.

سه‌شنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۹۷

مطابقت جشن تولد خشیارشا با پوریم

نامهای خشایارشا (خشیَه-اَرِشَ= پادشاه نیرومند) و اخشوروش (اخشاه-ویرو-اوش، شاه نیرومند) که مترادف به نظر می رسند به صورت نام خشایارشا و لقب داریوش اول در جشن پوریم به هم رسیده اند. دستور کشته شدن مُردِخای (خواهان کشتن) یادآور همان دستور خشایارشا مبتنی بر ذوب تندیس مردوک (Marduk, Merodach، کُشنده) خدای بابل و کشته شدن مسیستس (خواهان کشتن یا خواهان بزرگی) همسر ارتاینته (نجیب دلپذیر) و برادر خشایارشا، در پی آمد جشن تولد خشیارشا است و نیز کشته شدن هامان (دارای زمزمه های دینی خوب) مطابق کشته شدن گائوماته مغ به توسط داریوش و جشن مغ کشی اولاد وی است. آرتاینته در جشن تولد خشیارشا لباس خشیارشا را بر تن کرده و این باعث خشم آمستریس همسر خشایارشا و قتل مسیستس و نقص عضو آرتاینته شد. متقابلاً در داستان استر از دستور برهنه شدن ملکه وشتی توسط خشیارشا و خشم بر او و جایگزین شدن او توسط استر و توطئه علیه مردوخای سخن رفته است ولی وجه اشتراکها چنان نیست که نوشته های هرودوت کاملاً مطابق کتاب استر باشد.

دوشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۹۷

مطابقت کاوه با ارشک (بنیانگذار اشکانیان) و هارپاگ

تطابق کاوه با ارشک
در تصویر رومی سکه زیرین بالای بین دو نفر، نقش تندیس موبد-شاهی، چرخ و چهار قطعه چرم یاد آور نام کاوه و سرزمین خونیرث اوستا (محل ارابه های درخشان) و چرم درفش کاویانی است. جالب است که کلمات کاوی و ارچک که مطابق نام کاوه و ارشک هستند در سنسکریت مترادف هم به معنی موبد می باشند و مطابق هوفمان، ارشک در آتشکده آذربرزین مهر ناحیه آساک به حکومت رسیده بود. برخی ایران‌شناسان کاوه و پسرانش کارن و قباد را مربوط به عهد اشکانی می دانند. مصرع شاهنامه ای "به فرزند من دست بردن چرا" از زبان کاوه، یاد آور قیام ارشک (قباد، فرمانروای روحانی) به سبب نظر لهو فِرِکلِس والی سلوکی بر برادر و جانشین او تیرداد (کارن، جنگاور) می باشد که سبب قتل فِرِکلِس و قیام ارشک می گردد. ولی چنانکه در ذیل خواهد آمد کاوۀ آهنگر معاصر فریدون (کوروش) با هارپاگ مطابقت می نماید. آرتورکریستن سن در کتاب کاوۀ آهنگر و درفش کاویانی خود می نویسد که "اسطورۀ کاوه و درفش کاویانی مربوط به دورۀ پارتی (اشکانی) است و ایشان درفش چرمی کاویانی را از موطن شمالی خود آورده بوده اند و پس از آن مورد استفاده ساسانیان قرار گرفته است". ایشان در جای دیگر به درفش پادشاهی هخامنشی پرداخته و پیوند استواری بین آن و نام کاوه نمی بیند. به نظر مهرداد بهار "اسطورۀ کاوه هیچ قدمت اسطوره ای باستانی ندارد و شخصیت کاوه و در بازار بودن او، درفش از پیشبند چرمین درست کردن او، و نکاتی مانند، به دنبال پادشاه عادل گشتن تا او را به حکومت برساند و ستم را ساقط کند، همه درون مایه اش داستانهای عیّاری است که وارد حماسه شده است. کاوه در اوستا وجود ندارد. در ادبیات پهلوی نیز نیامده است. در آثار زرتشتی خبر چندانی از کاوه نیست. داستان ساختار عیّاری دارد و در اواخر ساسانیان و یا در اوایل اسلام وارد حماسه ی ملی شده است. بازاری بودن کاوه نشان عیّاری او است". ولی آرتورکریستن سن این نظر افراطی مهرداد بهار را ندارد و به هر دو منشأ هخامنشی (نوذری- فریدونی) و پارتی (اشکانی) کاوه و درفش کاویانی باور دارد و می گوید "اسطوره کاوه در خداینامه نیز، به طور مسلم، وابستگی سستی به داستان نبرد فریدون (کوروش) با ضحّاک (آستیاگ) داشته است. این موضوع نه تنها از توصیف فردوسی بلکه از روایت طبری نیز پیداست".
अर्चक m. archaka priest, कव्य adj. kavya sacrificial priest.
سوگواری اشکانیان. سکه تراژانوس، پیروزی بر پارتیان.
PM TRP COS VI PP SPQR, PARTHIA CAPTA
تطابق کاوه آهنگر با هارپاگ
نامهای مخاصم کوروش و فریدون یعنی آژدهاک (آستیاگ) در خبر موسی خورنی و اژی دهاک اوستا و نیز نامهای حامیان ایشان یعنی هارپاگ (با آتش پزنده) که پسرش به دستور آستیاگ کشته و طعمه خودش شده بود و کاوۀ آهنگر که پسرش طعمه ماران اژی دهاک (دارنده نشان مار افعی) شده بود، همانند هستند: نظر به واژۀ سنسکریتی کَوی (روحانی دانا) نام کاوۀ آهنگر به طور ساده به معانی آهنگر دانا است. معادل تاریخی او هارپاگ (روان کننده مواد مذاب یا نگهبان پختن) سردار آستیاگ است که طبق خبر اسطوره ای هرودوت او هم پسرش توسط آستیاگ (اژدهاک خبر موسی خورنی، ثروتمند) خورش گردیده است. نام توشتر هم که با کاوۀ آهنگر مقابله شده است در فرهنگ سنسکریت نائینی از جمله به معنی قالب گر است. معانی روان کننده مواد مذاب یا نگهبان پختن هارپاگ (هارپاژ) باعث پدید آمدن اساطیر کاوۀ آهنگر و نیز آشپزهای ضحاک (اژدهاک) گردیده است ولی اسطورۀ کاوۀ آهنگر ربطی با اسطورۀ توشتر ندارد. در داستان آشپزهای ضحاک کشتن یک گوسفند و یک زندانی به جای دو زندانی به الهام از داستان آرامی-عبری آهیگر (آه-ایکر"برادر بی فرزند"، صدر اعظم اساطیری سناخریب و اسرحدون) به نظر می رسد که زندانی مشابهی را به جای وی اعدام می کنند و او نجات می یابد و پیروز میگردد. نام توطئه گر علیه آهیگر، پسرخوانده و خواهر زاده اش نادین (رها شده) است که یاد آور پسر رها شده کاوۀ آهنگر از چنگ پادشاه "آشور" (=خندان، ضحاک) است.
اگر نام هارپاگوس را در اساس به معنی دارای گلۀ رسا (هار-پسوش) بگیریم آن به ظاهر مطابق نام اوستایی هوگوَ (دارای گلۀ خوب) میگردد ولی این وجه اشتقاق درست به نظر نمی رسد چون هوگوَ (دارندگان گله خوب) به وضوح با اوگبارو (گئوبروه، دارای گاوان فراوان) مطابقت دارد خاندان که در اوستا از فرزندان او جاماسپ (اسب پرور) و فرشوشتر (دارنده شتران راهوار) یاد شده و به ترتیب داماد و پدرزن زرتشت سپیتمان به شمار رفته اند. در اوستا نام این خاندان با اهمیت زیاد کنار و ردیف نام نوذریان (هخامنشیان، خصوصاً شاخه داریوش) ذکر گردیده است. در روایات مربوط به کاوۀ آهنگر نیز از دو پسر نامی وی قارن (باهوش و مدبر، لقب جاماسب) و قباد (فرمانروا) سخن به میان آمده است.امّا احتمال زیاد دارد فرشوشتر در مقام پدر هووی (نیک نژاد، منظورآتوسا) همسر زرتشت سپیتمان (سپیتاک سپیتمان، گائوماته بردیه) نه پسر هوگوَ بلکه در اساس فرشو-خشتره (شهریار جوان=نوذر) یعنی مراد خود کوروش بزرگ (فریدون) بوده است. فردوسی قیام کاوۀ آهنگر چنین رسا به نظم کشیده است:
بباید بدین بود همداستان که من ناشکبیم بدین داستان
یکی محضر اکنون بباید نوشت که جز تخم نیکی سپهبد نکشت
نگوید سخن جز همه راستی نخواهد به داد اندرون کاستی
زبیم سپهبد همه راستان برآن کار گشتند همداستان
بر آن محضر اژدها ناگزیر گواهی نوشتند برنا و پیر
هم آنگه یکایک ز درگاه شاه برآمد خروشیدن دادخواه
ستم دیده را پیش او خواندند بر نامدارانش بنشاندند
بدو گفت مهتر بروی دژم که بر گوی تا از که دیدی ستم
خروشید و زد دست بر سر ز شاه که شاها منم کاوهٔ دادخواه
یکی بی‌زیان مرد آهنگرم ز شاه آتش آید همی بر سرم
تو شاهی و گر اژدها پیکری بباید بدین داستان داوری
که گر هفت کشور به شاهی تراس چرا رنج و سختی همه بهر ماست
شماریت با من بباید گرفت بدان تا جهان ماند اندر شگفت
مگر کز شمار تو آید پدید که نوبت ز گیتی به من چون رسید
که مارانت را مغز فرزند من همی داد باید ز هر انجمن
سپهبد به گفتار او بنگرید شگفت آمدش کان سخن‌ها شنید
بدو باز دادند فرزند او به خوبی بجستند پیوند او
بفرمود پس کاوه را پادشا که باشد بران محضر اندر گوا
چو بر خواند کاوه همه محضرش سبک سوی پیران آن کشورش
خروشید کای پای مردان دیو بریده دل از ترس گیهان خدیو
همه سوی دوزخ نهادید روی سپر دید دلها به گفتار اوی
نباشم بدین محضر اندر گوا نه هرگز براندیشم از پادشا
خروشید و برجست لرزان ز جای بدرید و بسپرد محضر به پای
گرانمایه فرزند او پیش اوی ز ایوان برون شد خروشان به کوی
مهان شاه را خواندند آفرین که ای نامور شهریار زمین
ز چرخ فلک بر سرت باد سرد نیارد گذشتن به روز نبرد
چرا پیش تو کاوهٔ خام‌گوی بسان همالان کند سرخ روی
همه محضر ما و پیمان تو بدرد بپیچد ز فرمان تو
کی نامور پاسخ آورد زود که از من شگفتی بباید شنود
که چون کاوه آمد ز درگه پدید دو گوش من آواز او را شنید
میان من و او ز ایوان درست تو گفتی یکی کوه آهن برست
ندانم چه شاید بدن زین سپس که راز سپهری ندانست کس
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه برو انجمن گشت بازارگاه
همی بر خروشید و فریاد خواند جهان را سراسر سوی داد خواند
ازان چرم کاهنگران پشت پای بپوشند هنگام زخم درای
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد همانگه ز بازار برخاست گرد
خروشان همی رفت نیزه بدست که ای نامداران یزدان پرست
کسی کاو هوای فریدون کند دل از بند ضحاک بیرون کند
بپویید کاین مهتر آهرمنست جهان آفرین را به دل دشمن است
بدان بی‌بها ناسزاوار پوست پدید آمد آوای دشمن ز دوست
همی رفت پیش اندرون مردگرد جهانی برو انجمن شد نه خرد
بدانست خود کافریدون کجاست سراندر کشید و همی رفت راست
و بنا به نسخه دیگر شاهنامه
خروشید و زد دست بر سر ز شاه که شاها منم کاوه دادخواه بده داد من که امد دستم دوان همی نالم از تو به رنج روان اگر داد دادن بود کار تو بیفزاید ای شاه مقدار تو ز تو آمد بر من ستم بیشتر زنی هر زمان بر دلم نیشتر ستم گر نداری تو بر من روا به فرزند من دست بردن چرا مرا بود هژده پسر در جهان از ایشان یکی مانده است این زمان ببخشای و بر من یکی درنگر که سوزان شود هر زمانم جگر شها من چه کردم یکی بازگوی وگر بی گناهم بهانه مجوی مرا روزگار این چنین گوژ کرد دلی بی امید و سری پر ز درد جوانی نمانده ست و فرزند نیست به گیتی چو فرزند پیوند نیست ستم را میان و کرانه بود همیدون ستم را بهانه بود بهانه چه داری تو بر من بیار که بر من سگالی بد روزگار یکی بی زیان مرد آهنگرم ز شاه آتش آید همی بر سرم بده داد من که امد دستم دوان همی نالم از تو به رنج روان
اگر داد دادن بود کار تو بیفزاید ای شاه مقدار تو
ز تو آمد بر من ستم بیشتر زنی هر زمان بر دلم نیشتر
ستم گر نداری تو بر من روا به فرزند من دست بردن چرا
مرا بود هژده پسر در جهان از ایشان یکی مانده است این زمان
ببخشای و بر من یکی درنگر که سوزان شود هر زمانم جگر
شها من چه کردم یکی بازگوی وگر بی گناهم بهانه مجوی
مرا روزگار این چنین گوژ کرد دلی بی امید و سری پر ز درد
جوانی نمانده ست و فرزند نیست به گیتی چو فرزند پیوند نیست
ستم را میان و کرانه بود همیدون ستم را بهانه بود
بهانه چه داری تو بر من بیار که بر من سگالی بد روزگار
یکی بی زیان مرد آهنگرم ز شاه آتش آید همی بر سرم بهانه چه داری تو بر من بیار که بر من سگالی بد روزگار
یکی بی زیان مرد آهنگرم ز شاه آتش آید همی بر سرم

یکشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۹۷

مطابقت نامهای اسکلاو و آریا

واژهٔ آریا در اوستایی و سنسکریت به معنی نجیب و شایسته است و کلمه سچو-اله-و هم در اوستایی و سنسکریت به معنی بسیار شایسته است. لذا اگر واژهٔ اسکلاو یعنی نام پادشاه اساطیری اسکیتان را با این واژه مرتبط بدانیم در این صورت ایرج و اسکلاو (اسکولاو) نامهای مترادف پادشاه اساطیری مشترک ایرانیان و سکاها خواهد شد. نام اسکلاو از سکاها (اسکیتان) به اسلاوها (صقالبه) و اسلوون ها و اسلاواک ها رفته است.

مطابقت کاوه با ارشک (بنیانگذار اشکانیان)

در تصویر رومی سکه زیرین بالای بین دو نفر، نقش تندیس موبد-شاهی، چرخ و چهار قطعه چرم یاد آور نام کاوه و سرزمین خونیرث اوستا (محل ارابه های درخشان) و چرم درفش کاویانی است. جالب است که کلمات کاوی و ارچک که مطابق نام کاوه و ارشک هستند در سنسکریت مترادف هم به معنی موبد می باشند و مطابق هوفمان، ارشک در آتشکده آذربرزین مهر ناحیه آساک به حکومت رسیده بود. برخی ایران‌شناسان کاوه و پسرانش کارن و قباد را مربوط به عهد اشکانی می دانند. مصرع شاهنامه ای "به فرزند من دست بردن چرا" از زبان کاوه، یاد آور قیام ارشک (قباد) به سبب نظر لهو فِرِکلِس والی سلوکی بر برادر و جانشین او تیرداد (کارن) می باشد. ولی کاوۀ آهنگر معاصر فریدون (کوروش) با هارپاگ مطابقت می نماید.
سوگواری اشکانیان. سکه تراژانوس، پیروزی بر پارتیان.
PM TRP COS VI PP SPQR
PARTHIA CAPTA
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=2194016340816050&set=a.1652251058325917&type=3&theater

شنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۹۷

ترکیب واژۀ خیابان

ख n. kha city, आपन n. Apana coming to, आपण m. ApaNa market
خیابان در مجموع میشود محل آمدن به بازار شهر، در عهد باستان نزدیکی زبانهای آریاییان هندوایرانی بیشتر بوده است و غالب لغات مشترک آنها در ذخیره میلیونی سنسکریت باقی مانده است. در حالی که ذخیره لغات اوستایی و پهلوی حدود 141 هزار عدد می باشد و نمی توان انتظار داشت که همه لغات کهن ایرانی در این 141 هزار عدد باقی مانده باشد.

جمعه، بهمن ۲۶، ۱۳۹۷

صورت اوستایی محتمل واژۀ خیار

در اوستا (ویسپرد ۱٫۲۱) واژۀ خوَ-وریرَ (گیاه-محصول خوب آبیاری شده) به کار رفته است که شکل اولیۀ نام خیار به نظر می سد.
با توجه به واژۀ بادره که در سنسکریت به معنی آب است، نام ایرانی دیگر خیار یعنی بادرنگ نیز به معنی آب-نشان به نظر می آید.

Har skotsk varit Nordmän?

Skotsk i Low land (södra Skottland, Piktia) har varit nordiska stammar, eftersom nuvarande skotsk i Low land är germanspråkiga och namnen på skotsk och pikter i germanska siktar på de nordiska bågskottare och spjutkastare som angripit Romariket gränser i Britanien. Deras land har kallat Kaledonia (de med hårda fötter) som siktar på nordbornas skidor. Sydliga skotsk är nära genetiska släktingar med norrmän och danskar.
دو نام پیکتیا و اسکاتلند در زبانهای ژرمن به معنی سرزمین نیزه اندازان و تیراندازان نشانگر آنند که مردم پیکتیا/کالدونیا (اسکی روها) در مجاورت شمالی بریتانیا از ژرمن ها بوده اند که به مرزهای بریتانیایی روم هجوم می آورده اند. اسکاتلندیهای جنوبی خویشاوند ژنتیکی نزدیک نروژی ها و دانمارکی ها هستند.

دوشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۹۷

معانی محتمل اکدی هویزه و اهواز

نامهای هویزه و اهواز می توانند از لغت اکدی به معنی محل ریزگرد خیز اخذ شده باشند. چون اهواز در کتب جغرافیایی قدیم به بدی آب و هوا متصف است. مفهوم ایرانی اَه- وز (دارای وزش بد) نیز از آنها قابل استخراج است:
ḫawû (ghost, storm), waṣû (to go out, depart).

یکشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۹۷

مطابقت نام و نشان بهرام ورجاوند با ابوطاهر پسر ابوسعید بهرام جنابی

در متون پهلوی پس از اسلام قسمت بر آمدن موعود، شــاه بهرام ورجاوند درباره یورش سپاه اسلام و مژده پایان دادن این فرهنگ توسط بهرام ورجاوند چنین آمده است:
کی باشد که پیکی آید از هندوستان
که بگوید آمده آن بهرام شاه از دوده کیان
که درفش آراسته دارد بر آئین خسروان
مردی آید و بگوید ما چه دیدیم از دشت تازیان
ببستند پادشاهی از خسروان ــ نه با هنر ــ نه به مردی ــ بلکه با افسوس و ریشخند
زن و خواسته های شیرین و باغ و بوستان ــ جزیه بر نهادند بر مردمان
پس از ما بیاید آن شاه بهرام ورجاوند از دوده کیان تا بیاوریم کین از تازیان
مزگت ها (مسجد ها) را فرو نهیم و برنشانیم به جایشان آتشان
بتکده ها را برکنیم و پاک کنیم از جهان
در این متن پهلوی ایرانی پس از اسلام امده است که شـــخصی نجات دهنده برای رهایی سرزمین ایران شهر از دست تازیان به نام شاه بـــــهرام ورجاوند خواهد آمد و بتکده های تازیان را ویران میــــکنند و به جایش آتش کهن ایـــــــران و کردار نیک ــ گفتار نیک ــ پندار نیک ــ را جایگزینش خواهد کرد. (منبع سایت درفش کیانی).
مسلم به نظر می رسد نظر به ویرانی کعبه توسط ابوطاهر جنابی (در معنی پدر پاک برازنده) پیش ایرانیان ملقب به بهرام ورجاوند (برازندۀ کشندۀ دشمن) بوده است و عنوان بهرام و ورجاوند (جناب) را از پدرش ابوسعید بهرام جنابی به ارث برده بوده است. به یقین به صورت اضافه بنوت، عنوان بهرام جنابی (بهرام ورجاوند) کنار نام ابوطاهر می آمده است که آن می توانست با اضافه صفت و موصوف گرفته شدن آن تبدیل به عنوان اصلی وی گردد. قرمطیان، معتقد به قیام مسلحانه و قتل و کشتار و حرق و نهب مخالفان خود بودند. زیارت قبور و بوسیدن حجرالاسود و بسیاری از ارکان حج (بنا بر اعتقادات ریشه دار) معتقد نبودند. از این رو بعضی از نویسندگان جدید این فرقه را بلشویکان اسلام لقب داده‌اند.
در مقایسه با بهرام ورجاوند اساطیری متقابلاً در بارۀ حملۀ ابوطاهر جنّابی تاریخی پسر ابوسعید بهرام جنابی رهبر قرامطه (=حروفیه جنوب) به مکه از سمت خوزستان و بحرین می خوانیم:
در سال ۳۱۷ ه.ق حاجیان، بی مزاحمت و آزار قرمطیان به مکه رسیدند. روز هشتم ذی حجه (روز ترویه) ابوطاهر قرمطی با ششصد سوار و نهصد پیاده به مکه ریختند و اموال حاجیان را غارت کرده و در مسجدالحرام و حتی در خانه کعبه کشتار کرده قسمتی از اجساد را در چاه زمزم ریختند. درب کعبه و حجرالاسود را از جا کنده به هجر بردند. پوشش کعبه را قطعه قطعه کرده تقسیم نمودند و خانه‌های (ثروتمندان) مکه را غارت کردند. بنا به گفته آدام متز: فقرای مکه نیز در غارت شهر مقدس شرکت داشتند و تنها بادیه نشینان بیرون مکه در برابر یورشگران به مقاومت برخاستند.
مسعودی گوید:
"ابوطاهر قرمطی سوی مکه رفت و امیر آنجا محمدبن اسماعیل ملقب به ابن مخلب بود. مردان حکومت و عامه از خارج و غیره به جنگ او آمدند، اما از آن پس که نطیف غلام ابن حاج که جزو شحنه مکه بود کشته شد همه گریختند و او هفتم ذی حجه همین سال(۳۱۷ه) با ششصد سوار و هفتصد پیاده وارد مکه شد و شمشیر در مردم نهاد. دز شمار کشتگان و اسیران از اهل شهر و ولایت‌های دیگر اختلاف هست. بعضی سی هزار و بعضی کمتر و بیشتر گفته‌اند.در دل کوه و دره‌ها و صحراها از تشنگی و سختی آنقدر مردم هلاک شدند که به شمار نیاید. ابوطاهر درب حرم را که پوشش طلا داشت از جا بکند و تخریبات جد به بنای کعبه وارد آورد. اقامت آنان در مکه هشت روز بود که صبح شنبه از همین ماه از مکه به همراه کاروانی از اموال غارت شده و حجرالاسود و... از مکه خارج شدند به سوی بحرین رفتند." قرمطیان سپس سنگ یادشده را به همراه انبوه غنائم به‌دست آمده با خود به احساء بردند. حجرالاسود تا ۲۲ سال در اختیار قرمطیان بود تا این‌که سرانجام به مکان اصلی خود بازگردانده‌شد.
تهاجم ابوطاهر به مکّه نمادی است از خروج قرمطیان (منسوبین به نویسندۀ خط مقرمط محمد وراق/عبدان کاتب) از جهان اسلام و چنین پنداشته می‌شود که هدف از این اقدام بی‌سابقه، تسریع در ظهور مهدی موعود بوده‌است؛ فردی که مطابق باورهای قرمطیان قرار بوده تا دوران نهایی تاریخ را آغاز کرده و به عصر اسلام پایان دهد.
برکشیدن مهدی موعود: از دیگر اقدامات ابوطاهر، ادّعای او مبنی بریافتن مهدی موعود بود. این مهدی موعود فردی بود هم‌چون خود ابوطاهر ایرانی‌تبار به نام «ابوفضل اصفهانی» که مدّعی بود تبارش به پادشاهان ایران می‌رسد. به سال ۹۳۱ م، ابوطاهر این جوان گمنام را به مقام ریاست دولت قرمطی برکشید و به مدّت ۸۰ روز قدرت را تمام و کمال بدو سپرد. ابوفضل در دوران کوتاه فرمان‌روایی‌اش دستور داد تا کتب و نوشته‌های دینی را همه بسوزانند و به جای اللّه، آتش را بپرستند. وی هم‌چنین امر به کشتن خانواده‌های نجبا و اشراف بحرین کرده و حتّی در واپسین روزهای حکومتش قصد کشتار خاندان خود ابوطاهر را داشت که به همین دلیل، ابوطاهر از جان خود بیم‌ناک شده و ترتیبی داد تا این مهدی خیالی را بکشند و سپس اعلان کرد که اشتباه کرده و ابوفضل اصفهانی، مهدی موعود نبوده‌است.
پس از این رویداد، ابوطاهر دوباره رهبری دولت قرمطی را به‌دست گرفته و به تهاجم‌ها و غارت‌هایش بر ضد کاروان‌های حج در عربستان ادامه داد. ابوطاهر که به تندی مخالف شریعت اسلام بود، همواره به تمسخر و استهزاء باورها و آیین‌های اسلامی دست می‌یازید. از او نقل است که:
در این جهان ۳ تن انسانیّت را به فساد کشانده‌اند: یک شبان (موسی)، یک طبیب (عیسی) و یک شترسوار (محمّد) و این شترسوار دزدترین و تردست‌ترین این ۳ تن بوده‌است... (ویکیپدیا)
در بارۀ شرح مبسوط حمله ابوطاهر جنابی و جنبش وی از یعقوب جعفری می خوانیم: پس از کشته شدن ابوسعید، فرزند او ابوطاهر سلیمان جنابی ـ جنجالی ترین چهره در میان حکام قرمطی ـ قدرت را به دست گرفت و برنامه ها و تندرویهای پدر را دنبال نمود. او به تمام نواحی و اطراف دست اندازی کرد و همو بود که بارها به کاروانهای حجّاج حمله کرد و آنها را کشت و بالأخره به مکه نیز حمله کرد و کشتارهای بیرحمانه ای به راه انداخت و حجرالأسود را از کعبه ربود که شرح مفصّل آن به زودی خواهد آمد.
ابوطاهر آدم بی رحم و متهوّری بود. او در سال ۳۱۱ به بصره که حصاری دور آن کشیده بودند، حمله کرد و نیروهای او با نردبانهای مخصوص از بالای حصار به داخل شهر نفوذ کردند. به گفته ابن کثیر: در این حمله هزار و هفتصد سواره تحت فرمان او بود و پس از عبور از حصار شهر هفده روز در آنجا ماندند و بسیاری از مردم را کشتند...۳۱
ابوطاهر شهر هجر را پایتخت خود قرار داده بود که به گفته یاقوت مرکز بحرین بود و گاهی هم به همه بلاد بحرین هجر اطلاق می شد.۳۲ او سربازان از جان گذشته و پیشمرگان بسیاری داشت که همین امر رمز پیروزیهای نظامی پی درپی او بود. نوشته اند که ابن ابی الساج هنگام حرکت دادن سپاه سی هزار نفری خود به عزم جنگ با قرمطیان، پیکی برای اتمام حجت نزد پیشوای آنان ابوطاهر جنابی فرستاد. چون پیک پیش ابوطاهر آمد ابوطاهر از او پرسید: ابن ابی الساج چه تعداد سپاهی با خود آورده است؟ پیک جواب داد: سی هزار نفر. ابوطاهر او را مسخره کرد و گفت: در حقیقت سه نفر هم ندارد. آنگاه روی به یکی از جنگجویان خود نمود و به او فرمان داد که در دم، خنجر برکشیده و شکم خود را بدرید. ابوطاهر به پیک گفت: با چنین جانبازی که از جنگجویان من دیدی، ابن ابی الساج چه کار تواند کرد؟۳۳
بهرحال ابوطاهر موجود عجیبی بود و به بسیاری از شهرهای اطراف مانند شهرهای کوفه و بصره و رقه و قادسیه و رأس العین و نصیبین و کفرتوثا و موصل و چند شهر دیگر حمله کرد و تمامی این حمله ها با کشتارهای وسیعی همراه بود او حتی قصد دمشق و فلسطین کرد ولی موفق نشد و همچنین او تا یک فرسخی بغداد رسید ولی از آنجا بازگشت.۳۴
ابوطاهر از شعرهم بهره ای داشت و در قطعه شعری که به او منسوب است از بلند پروازی های خود و همینطور از اینکه او داعی بر مهدی است خبر داده است. البته منظور او از مهدی، مهدی فاطمی است که در آفریقا خروج کرده بود. آن شعرها این است:
أغرّکُمُ منّی رجوعی الی هَجَر / فعمّا قلیل سوف یأتیکم الخبر
اذ اطلع المرّیخ من ارض بابل / و قارنه کیوان فالحذر الحذر
فَمَنْ مُبلغٌ اهل العراق رسالة / بانّی انا المرهوب فی البدو والحضر
فیاویلهم من وقعة بعد وقعة / یساقون سوق الشاة للذبح و البقر
سأصرف خیلی نحو مصر و برقة / الی قیروان الترک و الروم والخزر
تا آنجا که می گوید:
انا الداع للمهدی لاشک غیره/ انا الصارم الضرغام و الفارس الذکر
أعمّر حتی یأتی عیسی بن مریم / فیحمد آثاری وارضی بما أمر۳۵
البته ما اینجا درصدد ذکر جزئیات دست اندازیهای ابوطاهر به شهرها نیستیم، از آنچه که به اختصار گفتیم، معلوم شد که ابوطاهر دولت مقتدری در بحرین و جنوب خلیج فارس تشکیل داده بود و مقابله با آن کار آسانی نبود و مسلمانان را در جریان ربوده شدن حجرالاسود به وسیله قرامطه که شرح آن را به زودی خواهیم آورد، نباید چندان توبیخ کرد.
پس از مرگ ابوطاهر در سال ۳۳۲ چند تن دیگر از سلسله جنابیان قرمطی در بحرین حکومت کردند ولی دیگر آن قدرت و شوکت را نداشتند. حمله قرامطه به مکه و داستان حجرالاسود (از یعقوب جعفری منبع کتابخانه تخصصی حج و زیارت)
هجوم بی امان قرامطه بحرین (از فرقه های اسماعیلیه) به شهرها و آبادی های دور و نزدیک و کشتارهای بی رحمانه مردم، رعب و وحشت زاید الوصفی در مسلمین به وجود آورده بود و در این میان کاروانهای حجاج بیش از همه در معرض خطر بودند. کاروانهای حجاج بخصوص حاجیانی که از طرف عراق به مکه می رفتند و مجبور بودند از حوزه نفوذ قرامطه عبور کنند، همواره مورد حمله آنها بودند این حملات در سالهای ۳۱۳ و ۳۱۴ آنچنان شدید بود که در این سالها هیچیک از کسانی که از راه عراق به مکه عازم بودند، موفق به انجام مناسک حج نشدند.۳۶
تا اینکه در سال ۳۱۷ خشونت به اوج خود رسید و فاجعه عظیم رخ داد. در این سال، قرامطه طبق یک نقشه و توطئه حساب شده، به کاروانهایی که از طریق عراق رهسپار مکه بودند، حمله نکردند و کاروانهای حجاج از جمله کاروان عراق به سرپرستی منصور دیلمی سالم و بدون مزاحمت به مکه رسیدند۳۷ اما چون روز ترویه رسید قرامطه به فرماندهی ابوطاهر جنابی حجاج را غافلگیر کردند و با یک یورش وحشیانه، هم به آنها و هم به ساکنین شهر مکه حمله کردند و دست به کشتار عجیبی زدند و اهانت بی سابقه در مورد مسجدالحرام اتفاق افتاد.
گفته شده است که در این واقعه ابوطاهر با یک سپاه نهصد نفری وارد مسجدالحرام شد و این در حالی بود که او مست بود و بر روی اسبی قرار داشت و ششمیر عریانی در دستش بود حتی اسب او نزدیک بیت ادرار کرد.۳۸
طبق نقل مورخان، قرامطه هر چه توانستند از حجاج و اهل مکه کشتند و از مقدسات اسلامی هتک حرمت کردند. آنها هزار و هفتصد نفر را در حالی که از استار کعبه گرفته بودند، کشتند.۳۹ شمشیرهای قرامطه طواف کنندگان، نمازگزاران و کسانی را که به دره ها و کوهها فرار کرده بودند، درو می کرد و مردم فریاد می زدند که آیا همسایگان خدا را می کشی و آنها می گفتند: کسی که با اوامر الهی مخالفت کند همسایه خدا نیست. تعداد کشته شدگان مجموعاً به حدود سی هزار نفر رسید که بسیاری از آنها را در چاه زمزم
ریختند و بعضی ها را بدون غسل و کفن و نماز در جاهای دیگر دفن کردند.۴۰ در همان حال که قرامطه مردم را از دم تیغ می گذرانیدند و از کشته ها پشته می ساختند، ابوطاهر کنار در کعبه این شعر را ترنّم می کرد:
أنا بالله و بالله أنا / یخلق الخلق وافنیهم انا۴۱
قرامطه علاوه بر کشتارهای بی رحمانه و غارت اموال حجاج و اهل مکه، زیورها و از جمله پرده کعبه را غارت کردند و در آن را کندند و خواستند ناودان بیت را از جای خود بکنند ولی متصدی این کار سقوط کرد و مرد و مهمتر از همه، حجرالأسود را از جای خود برداشتند و با خود به بحرین بردند. موضوع ربودن حجرالأسود در همه کتابهای تاریخی که جریان حمله قرامطه به مکه را نقل کرده اند، آمده است و در بعضی از کتب این مطلب هم اضافه شده که ابوطاهر با گرز به حجرالأسود زد و حجر شکست و در همین حال خطاب به مردم می گفت: ای نادان ها! شما می گفتید هرکس وارد این خانه شود در امنیت قرار می گیرد در حالی که دیدید آنچه را که من کردم. یک نفر از مردم که خود را برای کشته شدن آماده کرده بود لجام اسب او را گرفته و گفت: معنای این سخن (که مضمون آیه ای از قرآن است) آن نیست که تو می گویی بلکه معنای آیه این است که هرکس وارد این خانه شد او را در امان قرار دهید. در این حال، قرمطی اسب خود را حرکت داد و رفت و به او توجهی نکرد.۴۲
به گفته ابن کثیر، ابوطاهر قبه ای را که روی چاه زمزم بود خراب کرد و دستور داد باب کعبه را از جای خود کندند و پوشش کعبه را برداشته و میان اصحاب خود قطعه قطعه کرد و به مردی دستور داد که بالای کعبه رفته و میزاب را از جای خود بکند ولی او از بالا افتاد و مرد، در اینحال ابوطاهر از کندن میزاب منصرف شد سپس دستور داد که حجرالاسود را قلع کنند پس مردی آمد و با گرزی بر آن کوبید و گفت: طیراً ابابیل کجاست؟ حجارة من سجیل کجاست؟ سپس حجرالاسود را کندند و به بلاد خود حمل کردند.۴۳ در تکمله ای که برای تاریخ طبری نوشته اند، آمده است که: قرامطه آثار خلفا را، که با آنها کعبه را زینت داده بودند، غارت کردند. آنها درة الیتیم را که چهارده مثقال طلا بود و نیز گوشواره های ماریه و شاخ قوچ ابراهیم و عصای موسی که هر دو با طلا قابل شده بودند و طبق و قرقره ای از طلا و هفده قندیل از نقره و سه محراب نقره ای که از قامت انسان کوتاهتر بود و به صدر بیت نصب شده بود، همه را غارت کردند.۴۴
در جریان کشتار حجاج به وسیله قرامطه چندین نفر از علما و محدثین نیز در حال طواف کشته شدند که نام تعدادی از آنان، از جمله: حافظ ابوالفضل محمد بن حسین جارودی
و شیخ حنفی ها در بغداد ابوسعید احمد بن حسین بردعی و ابوبکر بن عبداللّه رهاوی و علی بن بابوبه صوفی و ابوجعفر محمد بن خالد بردعی (که ساکن مکه بود) در کتب تاریخی آمده است.۴۵
نقل شده است که یک نفر از محدثین در آن زمان، در حال طواف بود، وقتی طواف او تمام شد، شمشیرها احاطه اش کردند و چون خود را در آن حال دید این شعر را خواند:
تری المحبین صرعی فی دیارهم / کفتیة الکهف لایدرون کم لبثوا۴۶
قرامطه یازده روز و به نقلی شش روز و به نقلی هفت روز در مکه ماندند، آنگاه به سرزمین خودشان ـ هجر ـ بازگشتند و حجرالأسود را با خود بردند، گفته شده که زیر حجرالأسود، چهل شتر هلاک شدند و جای حجرالاسود در گوشه کعبه خالی ماند و مردم دست خود را به جای آن می کشیدند و تبرک می جستند۴۷ قرامطه، حجرالاسود را به شهر احساء بردند و این که در بعضی از منابع محل نگهداری حجرالأسود، بحرین یا هجر ذکر شده بدان جهت است که در آن زمان به منطقه وسیعی از شمال عربستان فعلی، بحرین و یا هجر گفته می شد که شهر احساء داخل همین منطقه قرار داشت.
وقتی قرامطه همراه باحجرالأسود و اموال غارت شده مردم، از مکه خارج و رهسپار هجر شدند، ابن محلب که در آن زمان امیر مکه از طرف عبّاسیان بود، با جمعیتی قرامطه را دنبال کردند و از آنها خواستند که حجرالأسود را به جای خود برگردانند و به جای آن تمام اموال اینها را تملّک کنند. قرامطه نپذیرفتند در این هنگام امیر مکه با قرامطه جنگید ولی به دست آنها کشته شد.۴۸ همانگونه که گفتیم قرامطه خود را از اسماعیلیه می دانستند و لذا مطابق بعضی از نقل ها قرامطه در مکه به نام عبیداللّه مهدی که همان ابو عبیداللّه المهدی الفاطمی العلوی است که در آفریقا بود خطبه خواندند و حوادث را طی نامه ای به او نوشتند. وقتی عبیدالله مهدی از جریان آگاه شد طی نامه شدیداللحنی به ابوطاهر قرمطی نوشت: تعجّب کردم از نامه ای که بر من نوشتی و در آن بر من منت گذاشتی که به نام ما جرائمی را درباره حرم خدا و همسایگان او مرتکب شدی، آنهم در اماکنی که از عهد جاهلیت تاکنون خونریزی در آنجا و اهانت به اهل آنجا حرام بوده است، آنگاه از این هم تجاوز کردی و حجرالأسود را که دست راست خدا در زمین است کندی و به شهر خود حمل نمودی و انتظار داشتی که از تو تشکر کنیم. خداوند تو را لعنت کند...۴۹
این نامه را ثابت بن سنان به صورت دیگری آورده مطابق نوشته او بعد از جریان قرامطه، ابو عبیداللّه المهدی نامه ای به ابوطاهر نوشت و عمل او را تقبیح کرد و او را لعن نمود و از جمله نوشت: برای ما در تاریخ نقطه سیاهی به وجود آوردی که گذشت روزگار آن را از بین نمی برد... تو با این کارهای شنیع بر دولت ما و پیروان ما و دعاة ما نام کفر و زندقه را محقّق کردی... او در این نامه ادامه داد که اگر اموال مردم مکه و حجاج را به خودشان برنگردانی و حجرالاسود را به جای خود عودت ندهی و پرده کعبه را بازپس ندهی، به زودی با لشکری که طاقت مقابله با آن را نداری به سوی تو خواهم آمد و من از تو برئ هستم همانگونه که از شیطان رجیم برئ هستم.۵۰
حجرالأسود مدت ۲۲ سال در بحرین ماند و در طول این مدت اقدامات دو قطب سیاسی در جهان اسلام; یعنی عباسی ها در بغداد و فاطمی ها در آفریقا برای وادار کردن قرامطه به باز پس دادن حجرالأسود بی نتیجه ماند، خلفا تا پنجاه هزار دینار به قرامطه پیشنهاد کردند که در مقابل آن حجرالأسود را بازپس بدهند، ولی آنها قبول نکردند۵۱ به گفته ابن سنان که خود معاصر با وقوع این قضایا بود، برای قرامطه پولهای زیادی جهت ردّ حجرالأسود وعده کردند اما مورد قبول آنها واقع نشد و این تهدید مهدی علوی فاطمی بود که آنها را مجبور به این کار نمود.۵۲
بهرحال حجرالأسود در سال ۳۳۹ به مکه برگردانیده شد و آن را یک نفر از قرامطه به نام سنبر (که احتمالاً پدر زن ابوسعید قرمطی باشد) به مکه حمل نمود. گفته شده است که حجرالأسود را پیش از حمل به مکه، به شهر کوفه بردند و در ستون هفتم از جامع کوفه نصب کردند تا مردم آن را ببینند و برادر ابوطاهر نامه ای نوشته بود که در آن آمده بود: ما حجرالأسود را به امر کسی اخذ کردیم و به امر همان شخص بازگردانیدیم.۵۳ و در بعضی از کتب جمله اخیر به این صورت آمده است: اخذناه بقدرة اللّه ورددناه، بمشیئة اللّه ما آن را با قدرت خدا اخذ کردیم و با مشیّت او برگرداندیم.۵۴
وقتی حجرالأسود به مکه رسید، امیر مکه و همچنین جمعیتی از مردم مکه حاضر شدند و سنبر با دست خود حجرالاسود را به جای خود قرار داد و گفته شده که حجر را شخصی به نام حسن بن مزوق بنّا به دیوار کعبه نصب کرد و با گچ آن را محکم نمود.۵۵ و از افراد دیگری نیز نام برده شده است.
درباره این که چه کسی حجرالأسود را در جایگاه اصلی خود قرار داد، از یکی از علمای بزرگ ما مطلبی نقل شده که همراه با جریان کوتاهی است که ما آن را به اختصار نقل می کنیم:
از شیخ بزرگوار جعفر بن محمد قولویه که یکی از علما و محدّثین صاحب نام شیعه و استاد شیخ مفید بود نقل شده در آن سال که حجرالأسود را قرامطه به مکه برگرداندند، رهسپار مکه شد; چون طبق عقیده علمای شیعه، حجرالأسود را کسی جز ولیّ خدا و معصوم در جای خود نمی گذارد و ابن قولویه برای دیدن امام عصر ـ عجّ ـ که حجرالأسود را به جای خود خواهد نهاد تدارک این سفر را دید. متأسفانه او در بین راه مریض شد و در بغداد ماند و نتوانست به مسافرت خود ادامه بدهد. یکی از دوستان مورد اعتماد خود را که معروف به ابن هشام بود، نایب گرفته و نامه ای را به او داد و سفارش کرد که این نامه را به کسی بده که حجرالأسود را در دیوار کعبه نصب کند. ابن هشام به مکه رفت و هنگام نصب حجرالأسود در آن مراسم حاضر بود. ابن هشام می گوید: می دیدم هرکس حجرالاسود را در جای خود می گذارد می افتد تا اینکه جوان خوش صورت و گندم گونی پیدا شد و حجر را از دست آنها گرفت و در محل خود نصب کرد و حجر در آنجا ماند و مردم خوشحال شدند آن آقا از مسجد خارج شد و من او را دنبال کردم تا بالأخره نامه ابن قولویه را به او دادم و او بدون آنکه نامه را بخواند فرمود: به او بگو خوفی بر تو نیست و سی سال دیگر زنده خواهی ماند. این را گفت و در حالی که من بهت زده شده بودم از نظرم ناپدید شد.۵۶
بهرحال، حجرالأسود پس از ۲۲ سال به جای خود عودت داده شد و نگرانی عمیق مسلمانان بلاد پایان یافت و این لکه ننگ بر دامن قرامطه تا ابد باقی ماند. ما تصور می کنیم که سران قرامطه افرادی سودجو، جاه طلب و ریاست خواه بودند که از عقاید ریشه دار مردم دائر بر ظهور مهدی و نجات دهنده، سوءاستفاده کردند و نارضایی شدید مردم از حکومت عباسیان زمینه مناسبی شد که آنها خود را نمایندگان و داعیان مهدی معرفی سازند و افراد ناآگاه را که از وضع موجود در رنج و زحمت بودند، دور خود جمع کنند. آنها که افرادی فقیر و گاهی متوسط بودند با امیدهای واهی، دور قرامطه را که خود را داعیان بر مهدی قلمداد کرده بودند، گرفتند و در عمل به خاطر رسیدن به مال و ثروت بادآورده، دست به خشونت های بی حدّی که سرانشان آنها را مجاز کرده بودند، زدند. اینکه قرامطه بحرین گاهی خود را به فاطمیان مغرب می چسبانیدند; یکی برای استفاده از داعیه مهدویگری آنان بخصوص ابوعبیدالله المهدی العلوی بود و دیگری به علت رقابت و خصومتی بود که میان فاطمیان و عبّاسیان وجود داشت۵۷ و اینها که در قلمرو عباسیان بودند و نارضایی مردم را از حکومت آنان می دیدند، از امیدهای مردم بر دور دست ها سوء استفاده می کردند و آنها را به اطاعت از فاطمیان می خواندند، و شاید فتنه ای را که در سال ۳۱۷ در
مکه به وجود آوردند و مراسم حج را بهم زدند و حجرالأسود را ربودند به این جهت بوده که زمینه را برای تسلط فاطمیان بر مکه فراهم سازند، چون شایع بود که کسی می تواند لقب امیرالمؤمنین بگیرد که بر حرمین شریفین تسلط داشته باشد و امیر حاج را او معین کند. اما با وجود این دیدیم که خلیفه فاطمی چگونه اعمال قرامطه را تقبیح کرد و طی نامه شدید اللحنی که قسمتهایی از آن را پیش از این آوردیم از آنها بیزاری جست و عمل آنها را مایه شرمندگی و رسوایی دانست.
بطوری که اشاره کردیم، سران قرامطه از موضوع مهدویّت بسیار سوء استفاده کردند. یکبار در سال ۳۱۶ قرامطه در نزدیکی کوفه از سپاه عباسیان شکست خوردند و پرچم های آنان به دست نیروهای خلیفه افتاد. در آن پرچم ها این آیه نوشته شده بود: و نرید أن نمنّ علی الذین استضعفوا فی الأرض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین ۵۸ بطوری که می دانیم این آیه که مربوط به نجات قوم موسی از دست فرعون است، به ظهور حضرت مهدی و نجات جامعه بشری از فرعونیان و طاغوتیان نیز تفسیر شده است. سران قرمطی با عوام فریبی خاصی اعتقاد مردم را درباره مهدویت، بازیچه دست خود کرده بودند.
پس از افول قدرت قرامطه حکومتها آنها را هرکجا یافتند کشتند بخصوص سلطان محمود غزنوی که بسیار ضد قرامطه بود. شاعر دربار او فرخی سیستانی گفته:
ملک ری از قرمطیان بستدی / میل تو اکنون به منا و صفاست
و پس از مرگ او گفت:
آه و دردا که کنون قرمطیان شاد شوند / ایمنی یابند از سنگ پراکند و دار
پـاورقی ها:
۳۱ ـ ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۱۱، ص ۱۵۸.
۳۲ ـ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج ۵، ص ۳۹۳.
۳۳ ـ انصاف پور، روند نهضتها، ص ۴۷۰، به نقل از حبیب السیر.
۳۴ ـ کامل ابن اثیر، ج ۵، ص ۱۸۷. همچنین رجوع شود به: مقریزی، الخطط، ج ۱، ص ۲۵۰ به بعد.
۳۵ ـ ابن تغری، النجوم الزاهره، ج ۳، ص ۲۲۶.
۳۶ ـ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج ۱۱، ص ۱۶۵ ـ ۱۶۳.
۳۷ ـ همان، ص ۱۷۱; و تقی الدین الفاسی، شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ج ۲، ص ۲۱۸.
۳۸ ـ نجم عمر بن فهد، اتحاف الوری باخبار ام القری، ص ۳۷۴، در شفاءالغرام تعداد سپاه قرامطه هفتصد نفر ذکر شده.
۳۹ ـ شفاء الغرام، ج ۲، ص ۲۱۸.
۴۰ ـ احمد السباعی، تاریخ مکه، ج ۱، ص ۱۷۱.
۴۱ ـ تاریخ اخبار القرامطه، ص ۵۴. این شعر به صورتهای مختلف نقل شده آنچه در بالا آوردیم، علاوه بر اخبار القرامطه، در کتابهای: النجوم الظاهرة، ج ۳، ص ۲۲۴ و شذرات الذهب، ج ۲، ص ۲۷۴ و اتحاف الوری، ج ۲، ص ۳۷۵ و تاریخ مکه، ج ۱، ص ۱۷۱ و چندین کتاب دیگر به همین صورت آمده ولی در بعضی کتب دیگر مصراع دوم شعر به این صورت نقل شده: اخلق الخلق و افنیهم انا. البدایة و النهایه، ج ۱۱، ص ۱۷۱ که نوعی ادعای الوهیت است و لذا بنظر می رسد که صورت دوم درست نباشد.
۴۲ ـ ابن جوزی، المنتظم، ج ۶، ص ۲۲۳.
۴۳ ـ البدایة و النهایة، ج ۱۱، ص ۱۷۲.
۴۴ ـ عریب القرطبی، صلة تاریخ الطبری، ص ۱۳۴ (ذیل حوادث سال ۳۱۶) گفتنی است که تاریخ طبری با حوادث سال ۳۰۲ پایان می یابد. ضمناً همانگونه که می دانیم فتنه قرامطه در مکه در سال ۳۱۷ اتفاق افتاده ولی قرطبی آن را در ذیل حوادث سال ۳۱۶ آورده که اشتباه است.
۴۵ ـ اتحاف الوری، ج ۲، ص ۳۷۶.
۴۶ ـ البدایة و النهایة، ج ۱۱، ص ۱۷۲.
۴۷ ـ اتحاف الوری، ج ۲، ص ۱۷۸.
۴۸ ـ کامل ابن اثیر، ج ۶، ص ۲۰۴ و البدایة و النهایة، ج ۱۱، ص ۱۷۲. ابن کثیر نام امیر مکه را ذکر نکرده ولی ابن اثیر او را ابن محلب می داند و بعضی از مورخان از جمله ذهبی نام او را ابن محارب ذکر کرده اند. العبر فی خبر من غبر، ج ۲، ص ۱۶۷. و به همین صورت است در: النجوم الزاهره، ج ۲، ص ۲۲۴.
۴۹ ـ اتحاف الوری، ج ۲، ص ۳۷۸.
۵۰ ـ تاریخ اخبار القرامطه، ص ۵۴.
۵۱ ـ البدایة و النهایة، ج ۱۱، ص ۲۳۷.
۵۲ ـ تاریخ اخبار القرامطه، ص ۵۷.
۵۳ ـ البدایة و النهایة; ج ۱۱، ص ۲۳۷. و تاریخ اخبار القرامطه، ص ۵۷ و کامل ابن اثیر، ج ۶، ص ۳۳۵.
۵۴ ـ النجوم الزاهره، ج ۳، ص ۳۰۲.
۵۵ ـ اتحاف الوری، ج ۲، ص ۳۹۵.
۵۶ ـ قطب راوندی، الخرائج و الجرائح، ج ۱، ص ۴۷۶. و کشف الغمه، ج ۲، ص ۵۰۲ و بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۵۸.
۵۷ ـ کار این رقابت بعدها به جایی رسید که خلیفه عباسی در قدح نست فاطمیان مصر که خود را از بنی هاشم می دانستند، در سال ۴۰۲ شهادتنامه ای درست کرد و از علما و بزرگان مخصوص علویون از جمله سید مرتضی و سید رضی امضا گرفت و این در حالی بود که سید رضی در مدح فاطمیان شعر گفته بود. رجوع شود به: سیوطی، حسن المحاضره، ج ۲، ص ۱۵۱. و کامل ابن اثیر، ج ۷، ص ۲۶۳.
۵۸ ـ کامل ابن اثیر، ج ۶، ص ۱۹۴.

شنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۹۷

وجه اشتراک ایزدان شیحو، آشّور، مردوک و اهورامزدا

نزد کاسیان ایزد شیحو که معادل مردوک بابلی شمرده می شد، به صورت اکدی سیاهو مترادف با آشّور به معنی خندان است. لذا بی جهت نیست سیاره مشتری (سعد اکبر) سمبل مشترک ایزدان مردوک و اهورامزدا (آفرینندۀ سرزمین های شادیبخش) به شمار رفته است:
ṣiāḫu * : [Moral life → Feelings] to smile , to laugh (D) to amuse

دوشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۹۷

نام و نشان محتمل نیزه دار داریوش در دخمهٔ داریوش

عنوان پتی شووریش در ترکیب پتی-شورو-ایش معنی سرور نیزه انداز را می دهد که این عنوان گئوبرووه، دوست و نیزه دار داریوش بوده است:
पति m. pati master
शूल m.n. shUla (shura) lance
इष्णाति verb 9 ishNAti {ish} throw

یکشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۹۷

ارتباط ریشه و معنی واژه های پروانه (مجوز) و فرمان

کلمات فارسی پروانه (حکم و مجوز) و فرمان در کلمۀ سنسکریتی پرمانه pramANa (فرمانۀ پارسی باستان) به معانی گواهی و قانون و حکمرانی و آمریت به هم می رسند.

شنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۹۷

ریشۀ سنسکریتی واژۀ پرسه (خداحافظی با مردگان)

این کلمه در اوستایی به صورت پَرس pares به معانی پرسیدن و گفتگو کردن آمده است. ریشه و معنی این واژه در کلمات سنسکریتی زیر دیده میشود:
आपृच्छाf.ApRcchA (َAprichchhA) conversation
आपृच्छते verb ApRcchate { Aprach, Aprachh} take leave
आपृच्छते verb ApRcchate { Aprach } inquire for
आपृच्छते verb ApRcchate { Aprach } bid farewell

آیا نور عالَم از انفجار مادۀ تاریک عاید نشده است؟

دانشمندان فضاشناس معتقد هستند که ۹۵درصد فضا را ماده تاریک (فضای خالی تاریک) تشکیل می دهد. من باورم بر این است که آن پنج در صد بقیه هم از انقلاب/انفجار فضای خالی نخستین (مادۀ تاریک نخستین) بر اثر نیروی کششی از هر سوی بی نهایت نهفته در آن، در آن حالت نخستین آن عاید شده است. در واقع اینکه فرمول نسبیت اینشتین در رابطه نیرو و سرعت و جرم می گوید: "اگر بر جسمی نیروی بی نهایت وارد شود آن جسم با سرعت نور حرکت کرده و جرمش بی نهایت میگردد و آن تبدیل به ذره نور میگردد." این نشانگر آن است که در بیگ بنگ همین واقعه اتفاق افتاده و فضای با جرم غیر محسوس در اثر نیروی بی نهایت بزرگ انفجار نخستین به جرم فوتون رسیده و به تدریج پنج در صد فضای نخستین تبدیل به انرژی و پلاسما و ماده گردیده است. این مقالات را در تشریح این نظر به انگلیسی و سوئدی نوشته ام:
My philosophic theory about the origin of the universe
My philosophical theory about Big bang according to these physical relationships:
m = m̥ / √ (1 - v²/c²), t = t̥ / √ (1 - v²/c²), l = l̥ . √ (1 - v²/c²)
When something goes by the speed of light.
Albert Einstein’s theory of relativity provides an explanation to the origin of the universe:
According to comments made about Einstein’s theory of relativity concerning the structure and functions of the cosmos it has been stated: “If we move an object with physical matter with the speed of light this object’s mass (resistance) becomes infinitely large, and the dimension of time will expand so that the time of this object doesn’t change; it will be stable and variable. The object will be contracted in the extension of the movement, i.e. the object is located in contracted space. In other words; an object in such a position will transform into a photon.”
Einstein came to the conclusion that the force must be infinite for this process taking place in the universe (both on a microscopic and macrocosmic dimension). This process therefore is impossible to take place. But what can you say about the photons themselves that move in this enormous speed? Are they anything but compressed, speeding pieces of space? There is a paradox here that can be solved in the following way:
In the beginning there was a revolution in the void of the universe. An infinite driving force from every direction created those particles we today can identify as the creation’s smallest building stones revealed in experiments done in gigantic particle accelerators, for example like that in CERN. These particles were from the beginning moving with the speed of light an infinite amount of photon particles were created which built the universe observable to man today. The big bang theory says that in the beginning the universe burst at once. We can complete this by saying that it was the heavenly void that burst by its own infinite driving force from every direction.
According to the Bible: “And God said, ‘Let there be light’ and there was light.”
And
According to the Koran: God (himself) is “the light of the heavens’ and the earth’s”.
And
According to the Avesta: “light is in a perpetual war wit the darkness”.
In Swedish
Min filosofisk teori om Big bang
Vi tror att Big bang har hänt i den enkla materian (tomma himmeln, mörk och icke partikel) som haft dimensioner och oändligt latent drivkraft inom sig.
Detta är en teori med hjälp av relativitets teori, om filosofins grundläggande fråga. Hur har världen uppståtts? De här relativitets formler har beskrivits med strukturell –och funktionell sätt, men inte på genesis sätt. När någon materia reser sig med nära ljusets hastighet, gäller de här formlerna:
m = m̥ / √ (1 - v²/c²), t = t̥ / √ (1 - v²/c²), l = l̥ . √ (1 - v²/c²)
I ljuset hastighet blir massan av materian oändligt stort, materians längd i rörelsens längs blir oändligt liten och tiden utsträcker sig och blir oändligt stort och fast.
Einstein säger att "det är omöjligt att skaffa oändligt stor kraft för att röra en materia med ljusets hastighet.", men det är tänkbart att denna oändligt stor kraft har funnits i oändliga och mångdimensionella tomma himmeln före Big bang. Vi beskriver de här relativitets formler med genesis sätt i mikrocomsa. De här drivkrafterna har gällt liksom från mångdimensionella oändliga mängder rep från varje håll tills den stora Big bang har hänt och materian och tiden har format sig. Egentligen har Einstein upptäckt genesis formler, men han har inte tänkt på det. Den här har hänt i Big bang och himlen splittrat med och ändlig kraft och ljuset hastighet i begynnelsen.
Nu bryter rörelser av oändliga material i universum de oändliga repformiga drivkrafts banor och Big bang händer inte mer.
Kortfattad: I början sprängdes den mörka oändligt materian (tomma himmeln) av oändligt drivkraft som det har funnits i det och detta har gällt från varje hål och fotoner föds av det.
En filosofisk beskrivning av världens uppkomst
Albert Einsteins relativitetsteori om fotonernas hastighet ger en förklaring till världens uppkomst: Enligt kommentarer, som man har gjort till Einsteins relativitetsteori om världens struktur och funktioner, har man uppgivit: ”Om vi förflyttar ett ting med fysisk existens, med ljusets hastighet, blir detta tings massa (motstånd) oändlig stor, och tidsdimension utvidgar sig, så att detta tings tid inte åldras utan den blir stabil och föränderlig. Tinget blir hopdraget i rörelsens sträckning, med andra ord ligger detta ting i ett hopdraget utrymme. Man kan helt enkelt säga att detta ting i sådant läge förändrar sig till en foton.”
Einstein har dragit denna slutsats av sin relativitetsteori att det behövs oändlig stor kraft för att denna process skall kunna ske i världen (både i mikrokosmos och, makrokosmos), varvid denna process blir omöjlig. Men vad kan man säga om de själva fotonerna, som rör sig med den här ofantliga hastigheten? är de ingenting annat än flygande pressade rymdbitar. Här finns en paradox som kan lösas på detta sätt:
I begynnelsen skedde en revolution i universums tomhet. En oändlig drivkraft från varje håll skapade de partiklar vi idag kan skönja som skapelsens minsta byggstenar vilka reveleras i experiment företagna i gigantiska partikelacceleratorer, till exempel i CERN. Dessa rörde sig från början med ljusets hastighet och en oändlig mängd fotons partiklar bildades som byggde det universum vi ser idag.
Enligt bibeln: ”Och Gud sade: »varde Ljus»; och det vart ljus.”
och
Enligt koranen: är Gud [själv] »himlarnas och jordens ljus».
och
Enligt avesta: »är ljuset i ett evigt krig med mörkret».