شنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۴

isaye masih ve asatyre irane bastan

تأثیر قاطع و ریشه ای اساطیر ایرانی بر بنیادهای مسیحیت

کلاٌ تأثیر اساسی آیینهای ایران باستان بر اساطیر و آیینهای مسیحیت را به پنج صورت مهم می توان بازیابی نمود: 1- به صورت حضور زکریا (که همان جمشید، سپیتمه، گودرز،هوم، پوروشسپ پدرزرتشت وحتی به جای خود زرتشت است) و یحیی (که به جای همان زرتشت وهمچنین به جای متاثیاس، معلم انقلابی یهود در عهد هیرود کبیر و همکاریهودای جلیلی فرزند زیپورایی = عیسی مسیح تاریخی است) در کنار مریم و عیسی مسیح: در انجیل لوقا مژدهً تولد یحیی پیغمبر با چنین کلماتی بازگویی شده است: "داستان رااز یک کاهن یهودی شروع می کنم به نام زکریا که در زمانی زندگی میکرد که هیرودیس، پادشاه یهودیه بود. زکریا از افراد گروه ابیا بود که در خانه خدا خدمت می کردند. همسرش الیزابت هم مثل خودش از قبیلهً کاهنان یهود و از نسل هارون برادر موسی بود. زکریا و الیزابت هردو در نظر خدا بسیار درستکار بودند و با جان و دل از کّلیهً دسورات و قوانین خدا اطاعت می کردند. وطی آنها فرزندی نداشتند، چون الیزابت بچه دار نمی شد و از این گذشته هر دوی ایشان خیلی پیر شده بودند. یک روز که زکریا در خانهً خدا مشغول خدمت بود(چون گروه ابیا در آن هفته سر خدمت بودند)، این افتخار نصیب او هم شد که به جایگاه مقدس خانهً خدا وارد شود و در حضور خداوند بخور بسوزاند. در همین وقت مردم دسته دسته در صحن خانه خدا ایستاده بودند و مثل همیشه در وقت سوزانیدن بخور دعا می کردند. زکریا در جایگاه مقدس بود که ناگهان فرشته ای بر او ظاهر شد و در طرف راست ظرفی که در روی آن بخور می سوزاندند، ایستاد. زکریا از دیدن فرشته تکانی خورد و ترسید! اما فرشته به او گفت: "زکریا، نه ترس، چون من آمده ام به تو بگویم که خدا دعای تو را شنیده است و همسرش الیزابت برای تو پسری می زاید و تو اسمش را یحیی می گذاری. هر دو شما از تولدش غرق شادی میشوید و در شادی شما هم خیلی ها شریک میشوند. زیرا او یکی از مردان بزرگ خدا میشود. او هرگز نباید لب به شراب یا مشروبات مستی آور دیگر بزند، چون حتّی پیش از تولدش از روح خدا پُرخواهد بود. او خیلی از یهودی ها را به سوی خداوند، خدای خود بر می گرداند. مثل الیاس (کی آخسار، هووخشتره) یک مرد خشن و با قدرت میشود. پیشاپیش مسیح می آید تا مردم را برای آمدن او آماده کند و به آنها یاد بدهد که مثل اجداد خود، خداوند را دوست داشته و مردم خداترسی باشند." دراینجا زکریا به معانی دانای سرودهای دینی و با حافظه هم به جای سپیتمه (جمشید، گودرز، پوروشسپ) و هم به جای زرتشت پسر همین سپیتمه می باشد؛ چه وی در مقام شوهر الیزابت (توپل) خود همان گئوماته زرتشت شوهر آتوسا (توپل) دختر معروف کورش است. از سوی دیگر خود یحیی (لفظاٌ یعنی زنده می ماند، جاودانی، یا بخشیدهً خدا) ملقب به معمدان (غسل تعمید دهنده) همان زرتشت/ بیژن است که در اساطیر ایرانی اسفندیار و کیخسرو را غسل تعمید جاودانگی می دهد. این نام در معنی بخشیدهً خدا همچنین حاوی مفهوم لفظی نام متاثیاس است که فرزند فردی به نام مارقالوث بوده است و چنانکه قبلاٌ اشاره شد همکار انقلابی یهودای جلیلی فرزند زیپورایی بوده که به فرمان هیرودیس به قتل رسیده است و خود همین یهودای جلیلی که از واقعه سرنگون کردن تمثال عقاب طلایی (سمبل امپراطوری روم) از بالای درب بیت المقدس جان سالم به در برده بود خود نیز معلم و روحانی انقلابی بوده و در عهد هیرودیس و جانشینانش زندگی کرده و سرانجام توسط پونتوس پلاطس والی رومی یهودیه دستگیر و اعدام گردیده است. درخود انجیلها به معنی لفظی نام پدر همین یهودای جلیلی اشاره شده است چه در انجیل مرقس میخوانیم: "یکی از همان روزها، عیسی از شهر ناصره استان جلیل نزد یحیی - که لباسی از پشم شترو کمر بندی از چرم داشت و خوراکش هم ملخ و عسل صحرایی بود- رفت و یحیی هم او را در رود اردن تعمید داد. هنگامی عیسی از آب بیرون آمد، دید که آسمان باز شد و روح پاک خدا به شکل کبوتری فرود آمد و روی او قرار گرفت وصدایی از آسمان گفت: "تو فرزند عزیز منی که از تو بسیارخشنودم" و ما می دانیم که کلمهً عبری زیپورای یعنی نام پدر یهودای جلیلی (عیسی مسیح تاریخی)به معنی پرنده است. در مورد مطابقت نام زکریا با سپیتمه (پوروشسپ، جمشید، گودرز، یعنی پدر زرتشت) گفتنی است، غیاث الدین خواندمیر در حبیب السیر اسطورهً دیرینه ای را در مورد زکریا نقل می نماید که به وضوح یادآور اسطوره های اوستایی وپارسی و شاهنامه ای پناه بردن جمشید به درون درخت و اره گردیدن وی توسط مأموران اژیدهاک (ضحاک) و سپیتوره (دارندهً بره سفید یعنی کورش) می باشد.در این جا ابتدا باید اضافه کنیم چنانکه کتسیاس مورخ و طبیب یونانی دربار پادشاهان میانی هخامنشی می گوید در اصل سپیتمه (جمشید، فرواک، یا همان زکریا) به فرمان کورش(فریدون) به قتل رسیده بود تا این داماد و ولیعهد رسمی آستیاگ (اژیدهاک، بیوراسب) را از سر راه خود بر داشته باشد و قتل وی توسط اژی دهاک افسانهً جا افتاده ای بیش نبوده است. خواند میر می آورد چون مریم عذرا به عیسی مسیح حامله گشت یهود که کارشان برافترا بود جناب نبوی (زکریا) را که دوست خانوادهً مریم (الههً تقدیر) و یوسف (در اصل اسطوره الهه اریسفون) بود به زنا متهم داشته و قاصد قتل اوشدند و زکریا این معنی را فهم کرده به طریق فراراز میان آن اشرار بیرون رفت و در اثناء راه از درختی آوازی شنید که یا نبی الله، به جانب من بیا. زکریا به نزدیک آن درخت رفت و درخت شقه شده و زکریا را در جوف خود جای داد و بعد با اجزایش به هم متصل گشت. ولی شیطان گوشهً جامهً او را بگرفت تا از درخت بیرون ماند و جمعی که از عقب زکریا متوجه بودند، شیطان را به طورت انسانی دیده، پرسیدند که پیری با این صفات در این راه به نظر تو آمد؟ ابلیس جواب داد که من شخصی ساحرتر از آن پیر ندیدم که به سحر این شجره را شکافت و در جوف آن پنهان شد و اینک گوشهً جامهً او بیرون مانده و قوم به تعلیم آن لعین زکریا علیه السلام را با اره دوپاره کردند." دراساطیرپارسیان زرتشتی اساس این اسطوره به جمشید (سپیتمه) منسوب شده و شاعری پارسی به نام نوشیروان آن را چنین به نظم کشیده است : چو شه جمشید دانست حال آن روز شبان و روز او می بود پر سوز از آن پس سال صد در بیشهً چین بگشتندش شبان و روز غمگین همان شیطان و بیور هردو باهم بدیدنش همانجا بود پر غم چو شه جمشید دید ایشان بدانجا بنالید آن زمان در پیش یکتا به غورم رس خداوندا در این دم رهم از هردو تن من خود پر از غم درختی بود آنجا ای نکوکار ببین تو قدرت آن پاک دادار دهن باز کرد از لطف یزدان که شه جمشید گشت آنجای پنهان همان ضحاک و شیطان ستمگر ندیدنش بدانجایش تو بنگر درون آن درخت او گشت پنهان از او بودند پس هردو پریشان همان ابلیس ناپاک ستمکار بدانسته ازآن احوال و کردار به بیورگفت آن شیطان بد رگ درون آن درخت او هست بی شک از پس آمدند آن هردو بد فعل که تا او را کند آن هردو نااهل به فرمود آنگهی آن هر دو ایشان گنای مینوی با ضحاک ماران به فرق آن درخت اره نهادند بریدند و پس آنها هر دو شادند.... بریدند پس درخت شاه جمشید که او از جان شیرین گشت نومید.... فردوسی اره شدن جمشید توسط ضحاک (در واقع سپیتورهً اوستا، کورش) را چنین تصویر نموده است: چو جمشید را بخت شد کندرو به تنگ آوریدش جهاندار نو برفت و بدو داد تخت و کلاه بزرگی و دیهیم و گنج و سپاه نهان گشت و گیتی برو شد سیاه سپرده به ضحاک تخت و کلاه چو صد سالش اندر جهان کس ندید ز چشم همه مردمان ناپدید صدم سال روزی به دریای چین پدید آمد آن شاه ناپاک دین چو ضحاکش آورد ناکه به چنگ یکایک ندادش زمانی درنگ به اره مراورا به دونیم کرد جهان را از او پاک و بی بیم کرد گذشته برو سالیان هفت سد پدید آوریدش بسی نیک و بد با توجه به نام دریای چین و حکومت سپیتمه/جمشید در سمت آذربایجان محتملاٌ محل اختفای سپیتمه (جمشید) جزیرهً شاهی دریاچهً چیچست (اورمیه) یا یکی دیگر از جزایر این دریاچه بوده است و لابد در آنجا وی توسط مأموران کورش (سپیتورهً اوستا) دستگیر شده وبه قتل رسیده است. گفتنی است که زکریا در اساطیرعهد اسلامی فرزند برخیا (مرد دوردست) یاد شده و با یک نسل تأخیر معاصر داریوش به حساب آمده است. ما معنی نام برخیا را در نامهای اوستایی ویونگهان (درخشندهً دوردست) و دوراسرو (صرب دوردستها) سراغ داریم که نامهای پدر سپیتمه/ جمشید ذکرشده اند. در کتب پهلوی نام این فرد اسطوره ای همچنین سامک (کناری) و سیامک (سیاه مویمند=سرمت) ذکر شده که منظور سرمتهای آنتایی یعنی صربهای دوردست (= بوسنی ها) می باشند که روزگاری درکنار مصب رود ولگا سکنی داشته اند. نامهای توراتی و قرآنی شالح و زکریا یعنی واعظ و با حافظه به جای فرواک کتب پهلوی می باشند که به همان معنی واعظ بوده و نام پدر هوشنگ (زرتشت) به شمار آمده است. قابل توجه است چنانکه اشاره شد یحیی در انجیل متی دارای لباسی از پشم شتر(اشاره به شتر اسطوره ای صالح، زرتوشترا= زرتشت) و کمربند چرمی (به جای زنار زرتشتیان) است و مانند بهوبالی فرقهً جین هندوان (بهلول،در اصل زرتشت/ بودا) در بیابان با حشرات و پرندگان معاشرت می کند. بدیهی است این بدان معنی نیست که زرتشت تحت اسامی زکریا یا یحیی بن زکریا در بالین مریم اسطوره ای (الهه تقدیروجهان زیرین) حضور یافته باشد و از قدیسه ای به نام مریم ،عیسی مسیح (در اصل یهودای جلیلی فرزند زیپورایی) زاده شده باشد. به طور ساده مسیحیان با ربط دادن عیسی مسیح به زرتشت (زکریا و یحیی) و ماریا (قدیسه ای که الههً تقدیر و جهان زیرین و مادر آدونیس خدای محبوب فنیقی به شمار می رفته) خواسته اند که مقام الوهیت به یهودای جلیلی فرزند زیپورایی داده و وی را محشور با خانواده معروف و محبوب زرتشت و معادل خدای معروف فینیقی آدونیس (سرور من) نشان دهند. 2- به صورت اسطورهً حضور سه مغ شرقی بر بالین مریم و عیسی نوزاد: در انجیل متی موضوع آمدن ستاره شناسان شرقی در جستجوی عیسی نوزاد با چنین عباراتی بیان گردیده است: "عیسی در زمان سلطنت هیرودیس، در شهر بیت لحم یهودیه به دنیا آمد. در آن موقع چند ستاره شناس از مشرق زمین به اورشلیم آنده پرسیدند:« کجاست آن کودکی که باید پادشاه یهود بشود؟ ما ستارهً اورا در سرزمینهای دوردست شرق دیده ایم و آمده ایم او را بپرستیم.» وقتی این مطلب به گوش هیرودیس پادشاه رسید، سخت پریشان حال شد و بین تمام مردم اورشلیم سرو صدای آن پیچید. او تمام علمای مذهبی قوم یهود را فرا خواند و از آنها پرسید:«آیا پیغمبران خبر داده اند که مسیح کجا باید به دنیا بیاید؟» آنها جواب دادند: « بلی، در بیت لحم چون میکای پیغمبر اینطور نوشته است: ای شهر کوچک بیت لحم،تو در یهودیه یک دهکده بی ارزش نیستی،چون از تو پیشوائی ظهور می کند تا قوم بنی اسرائیل را رهبری کند.» آنگاه هیرودیس پیغام محرمانه ای برای ستاره شناسان فرستاد و خواهش کرد بیایند او را ببینند.در این دیدار برای او دقیقاٌ معلوم شد که اولین بار ستاره را کی ستاره را دیدند. بعد هم به آنها گفت:« به بیت لحم بروید و دنبال آن بچه بگردید، و بعد پیش من برگردید وبه من هم بروم او را بپرستم.» پس از این گفت و گو، ستاره شناسان به راه خود ادامه دادند. ناگهان دوباره ستاره دیدند که در پیشاپیش آنها حرکت تا به بیت لحم رسیده بالای جایی که کودک در آنجا بود ایستاد. ستاره شناسان از شادی در پوست نمی گنجیدند. وارد خانه ای شدند که کودک و مادرش مریم در آن بودند. پیشانی در خاک گذاشتند کودک را پرستش کردند. سپس هدیه های خویش را باز کردند و طلا و عطر و مواد خوشبو به او تقدیم کردند. اما در راه باز گشت به وطن، از راه اورشلیم نرفتند تا به هیرودیس گزارش بدهند، چون خداوند در خواب به آنها فرموده بود کهاز راه دیگری به وطن بر گردند." در مورد سه مغ ستاره شناس مذکور گفتنی است که در روایات کهن برای آنان اسامی کاسپار، ملخیور و بالتاسار را آورده اند که به ترتیب نشانگر کاسپیریان،حبشیان ماهیخوار سواحل بلوچستان (علی الاصول مسی خورها، ملیخورها) سورنی پرتوسورها، طبق قاعده تبدیل حروف زبانهای ایرانی همان بالتیسورها) می باشند. می دانیم این مردمان تحت حاکمیت پادشاه قدرتمند خاندان سورنی یعنی گندوفار بوده اند. مطابق روایات مسیحیان گویا گندوفار(گندآور) توسط سنت توماس آیین عیسوی پذیرفت؛ معهذا این روایت درست نیست چه گندوفار بین سالهای 48 تا19 قبل از میلاد حکومت کرده است. نام مغان (مردم انجمنی) در اینجا سوای نام روحانیون کهن ایران همچنین یادآور نام کهن سرزمین بلوچستان یعنی ماگان ( یعنی سرزمین پر تمساح) بوده است. 3- به شکل مراسم دینی میترایی که مسیحیان آنها را به خود اختصاص داده اند و بعد هم برای ایز گم کردن به میتراپرستان اتهام تقلید شیطانی از مسیحیت را زده اند. از آن جمله اند اسطورهً زایش میترا و روز تولد وی در 25 دسامبر و مراسم تطهیر و غسل تعمید و استفادهً آیینی از کلاه شبه میترایی و مراسم عشاء ربانی (شام مقدس آخر) که با صرف نان و شراب مقدس همراه بوده است. استاد هاشم رضی در مقالهً میترا (مهر) در این باره می آورد:" انجمن های میترایی سری بود و در سردابها تشکیل میشد و مهرابه های مهری دینان نیز به شکل غار بنا میشد و در آن دخمه ها، مراسم اسرارآمیز آیین انجام میشد. مراسم تطهیر و غسل تعمید در هر دو مذهب مشترک بود. عید فصح عیسویان اقتباسی است از جشن اردیبهشتی مهرپرستان، در این جشن میترا به آسمان صعود می کند چنانکه عیسی نیز به آسمان بالا می رود. افروختن شمع در کلیساها، حوضچهً آب مقدس در مدخل کلیساها،نواختن ناقوس، سرود دسته جمعی با موسیقی همه اقتباسهایی از آیین میترایی است. مراسم شام واپسین اکاریست و صرف نان و شراب مترک در دو آیین است. دوازده مقام میترایی و دوازده فلک یاور میترا، بدل به حواریون دوازده گانهً عیسی شدند. روز یکشنبه چنانچه ارنامش پیداست، روز ویژهً مهرپرستان بود که به وسیلهً مسیحیان اقتباس شده و روز مقدس شمرده شد. عید کریسمس، روز تولد مهر بود که در سدهً چهارم میلادی روز تولد مسیح معین شد. رهبانیت و ریاضت در آیین میترا وجود داشت و در عیسویت نیز داخل شد. مسیح و مهر هردو در رستاخیز ظهور می کنند و اعمال مردمان را داوری می نمایند. اعتقاد به روح و خلود و قیامت از موارد مشترک است . تولد هردو از مادری باکره و دوشیزه است. هنگام زایش هر دو شبانان حضور می یابند.همانگونه که مهر میانجی میان خداوند و بشر است، مسیح نیز واسطهً خدا و انسان می باشد. در آیین میترا هفت درجه و مقام وجود داشت و شمعدان هفت شاخه که در مراسم کلیسا از آن استفاده میشود، نشان هفت مقام در آیین میترا است. نشان هلال ماه بالای هفت شاخهً شمعدان مؤید این نظر است. مقام هفتم از آیین میترا، مقام پدر پدران است که وارد آیین مسیح شد و کشیشان پدران مقدس و پاپ پدرپدران شد. مهر در برج بره،بره به دوش دارد وعیسی نیز بره به آغوش گرفته است." 4- اعتقاد به ظهور اژدها (اژی دهاک، اِئا/ مردوک) در روز رستاخیز: درانجیل مکاشفه یوحنا درباب حبس هزار سالهً شیطان (اژی دهاک، به عنوان خدای زمین) میخوانیم: "بعد فرشته ای را دیدم که از آسمان پایین آمد و در دستش کلید چاه بی ته و زنجیر محکمی بود. فرشته اژدها را گرفت و به مدت هزارسال او را زنجیر کرد و در چاه بی ته انداخت. بعد در آن را بست و قفل کرد، به طوریکه نه تواند هیچ ملتی را قول بزند، تا آن هزار سال به پایان رسد. پس ازآن برای چند لحظه باز آزاد گذاشته میشود. اژدها، همان مار قدیم است که به او اهریمن و شیطان هم میگویند." در اساطیر پهلوی اژی دهاک (مارشکل) سلطنت هزارساله داشته و به طور دائمی در عرض یک هزاره در بند است تا اینکه بعد طی این مدت درآغاز هزارهً هوشیدر آزاد می گردد ولی بدست گرشاسب/ رستم از جاودانهای زرتشتیان کشته میشود. 5- به شکل ظهور غول ظالم که مطابق با ظهور سوشیانت زرتشتیها هم امام زمان و هم دّجال(در ظاهر به معنی بسیار مّکار و در اصل به معنی مغ= انجمنی) نزد شیعیان است: در انجیل مکاشفهً یوحنا در این باب می خوانیم: "وقتی دورهً سه سال و نیمهً شهادت خود را تمام کردند، آن غول ظالم از ته چاه بیرون می آید، به ایشان (دوشاهد بلا آور خدا) اعلان جنگ می دهد. بعد آنها را شکست داده می کشد و اجساد آنها را سه روز و نیم در خیابانهای شهر بزرگ به نمایش می گذارند. این شهر ازنظر ظلم و فساد شبیه سدوم و مصر است و جایی است که خداوند ایشان روی صلیب کشته شد. به کسی اجازه داده نمیشود جنازهً آنها را تماشا خواهند کرد. در سراسر دنیا، همه برای این دوسخنگوی خدا که این قدر مردم را به تنگ آورده بودند به جشن و پایکوبی خواهند پرداخت و برای همدیگر هدیه خواهند فرستاد." این اعتقاد لابد از آنجا برخاسته که مکان سوشیانت یعنی ناجی موعود زرتشتیان دریای کانس اویه (یعنی لفظاٌ کان و چاه آب) یا همان دریاچهً هامون (جای تجمع آب فراوان) به شمارمی آمده است و این در نزد مسیحیان و شیعیان به مفهوم چاه غول ظالم و دّجال و امام زمان گرفته شده است. نا گفته نماند غول ناجی که از نطفهً حفاظت شدهً زرتشت تنومند در دریای کانس اویه محسوب می شده است انعکاسی از شکل خیالی و اخروی خود وی بوده است.

یکشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۴

Mahdi

magale
Javad Mofrad
ریشهً کهن ایرانی اعتقاد به امام زمان
که ولایت فقیه براساس آن بنا شده است

شود مردمی کیش و آیین ما نگیرد خرد خرده بر دین ما
بیاریم آن آب رفته به جوی مگر زان بیابیم باز آبروی
(فردوسی)

دکتر منصور انصاری (روشنگر) در کتاب خود شیعه گری و امام زمان از دیدگاه منتقدانه و نفی وجود امام زمان در عرصهً تاریخ ،تحقیقاتی را در بارهً امام زمان شیعیان یعنی مهدی موعود انجام داده که بسیار جالب است؛ ولی از آنجاییکه وی منشأ اسطوره ای این باور یعنی سوشیانت زرتشتی ها نا دیده گرفته و یا اصلاٌ از وجود آن بی خبر مانده است؛ باید گفت که تنها قسمت کوجکی از این راه را پیموده است. هفت مشخصهً مهم و اساسی که اسطورهً مهدی موعود را با سوشیانت زرتشتیان ربط می دهد عبارتند از: نام و القاب خود وی، نامهای پدر و مادر او، همچنین موضوعات خردّجال و سفیانی و تعداد تقریبی یاران او و چاه آبی که محل زندگی مخفی وی به شمار آمده است. 1- نام و القاب مهم وی: یعنی مهدی و ابا صالح و خاتم الاوصیا. خود نام مهدی را به لغت اوستایی می توان بزرگ دانا معنی نمود که به ظاهر با نام عربی مهدی یعنی هدایت کننده، متناسب می شده است. نظر به یکی از القاب معروف زرتشت پیامبرعدالت اجتماعی نزد هندوان مکتب جین یعنی مهاویرا (یعنی بزرگ دانا) مسلم مینماید که این نام اوستایی هم به سوشیانت (یاری رسان، نقش اُخروی زرتشت) یعنی آخرین موعود زرتشتی اطلاق می شده است و نوّاب ایرانی و یا مّتأثر از فرهنگ ایرانی وی که اسطورهً مهدی موعود را شکل داده و رسمیت بخشیده اند از قبل با این نام آشنا بوده اند و آنها این نام را که برایش در زبان عربی معنی مناسب هدایت کننده موجود بوده، به عنوان نام اصلی امام زمان انتخاب کرده اند. اگر به روایات علوی شیعیان اعتماد کنیم خود امامان شیعیان از پیش با نام مهدی آشنا بوده اند و این پیشینه نزد ایشان حتی با لقب خاتم الاوصیاء خود شیعیان (در واقع سوشیانت، آخرین موعود زرتشتی) نیزبیان شده است. پس معلوم میشود که ایرنیانی که در پشت شیعه گری در مقابل خلفای بنی امیه و بنی عباس سنگر گرفته بوده اند فرهنگ سوشیانت پرستی را وارد اسلام شیعیان نموده اند و شیعیان علوی نیز از این موضوع که موجب قوت قلبشان می شده استقبال نموده اند. بی شک لقب مهم دیگر امام زمان یعنی ابا صالح هم مربوط به سوشیانت است چه صالح (نیکوکار) نام قرآنی معروف زرتشت است،چون نام زرتشت به ظاهر دارندهً شتر زرین معنی می داده است که در قرآن این شتر زرین اسطوره ای و مقدس را در رابطه با پیغمبری به نام صالح (نیکوکار) می بینیم که بی شک از آن خود همان زرتشت مراد است چه رابط این دو نام اسم توراتی هامان (نیکومنش) می باشد که نامی بر بردیه یا همان گئوماته زرتشت بوده است. بنا بر این در این جا ابا صالح به معنی کسی است که پدرش صالح (= هامان زرتشت، یا حسن عسکری) است، نه اینکه وی پدر فردی به اسم صالح باشد.بدیهی است چنین برداشتی از این نام می توانست در محیط فرهنگی مختلط ایرانی و عربی زبان صورت گیرد. در این باب باید توضیح داد کلمهً اوستایی اَئیپی (یعنی پی، خلف) علی القاعده در تلفظ عربی آن به صورت ابی و ابا در می آمده است.بنا بر این چنانکه گفته شد اباصالح در اصل به معنی فرزند و خلف شخص صالح (هامان زرتشت، یا حسن عسکری) را می داده است. می دانیم در اساطیر زرتشتی سوشیانت ازآن نطفه ای از زرتشت است که در دریای کانس اویه نگهداری گردیده است. جالب است که نام توطئه کننده بر قتل هامان/ گئوماته زرتشت (زریر) در کتاب توراتی استر و کتاب پهلوی یادگار زریران به ترتیب مردوخای (کوبنده، ضربت زننده) و بیدرفش جادو (یعنی یهودی کشتار کننده، یا یهودی کشنده چارپای مقدس) ذکر شده است. پس بی جهت نیست که گفته میشود امام زمان به وسیله زنی ریش دار( که یادآور استر تورات است) شهید خواهد شد. گفتنی است اشو (به معنی نظم درست و راست دهنده) که مترادف با تیرتنکرهً جینها (قانونگذاران خداگونه) و پیشدادیان اوستا (نخستین قانونگذاران) است، از سویی لقبی بر زرتشت و از سوی دیگر مطابق نام سوسیانت (سود رسان) یعنی استوت ارته (یعنی مظهر و پیکرقانون مقدس) است که خود یادآور نام ایرانی مَهدی یعنی بزرگ دانا است. معنی لقب اشوی زرتشت (به معنی ناظم عادل) در نامهای فرآنی و توراتی صالح و هامان تبدیل به اسم خاص وی شده است. جالب است که در شاهنامه هامان ویسه ( مرد نیک اندیش خردمند) و برادرش پیران ویسه از تورانیان دوست ایرانیان به شمار آمده اند. در اساطیر مربوط به مهدی موعود از شعیب بن صالح از قبیلهً زرتشتی عرب بنی تمیم به عنوان سردار وی سخن رفته که به وضوح با خورشید چهر (تیگران) پسرکوچک زرتشت که سرور سپاهیان به شمار آمده ،مطابقت دارد. 2- نام پدر و مادر وی: یکی از القاب اوستایی مهم زرتشت- که بعداٌ نام فردی مجّزا از زرتشت گمان شده- زئیری وئیری ( به معانی زرین مو و دارندهً جوشن زرین) است پس در مفهوم دوم آن - که در اوستا نیز بدان اشاره شده- زرتشت به صورت جنگجوی بزرگی ظاهر گردیده است و لابد از همینجاست که وی در شرق نزد هندوان تحت نامهای بودا(مّنور) و مهاویرا (بزرگ دانا) از طبقهً جنگجویان به شمار آمده است. براین اساس خود نام حسن عسکری (نیکوکار درون لشکریان) با زئیری وئیری زرتشت (زریر،هامان تورات، لفظاٌ یعنی نیکومنش) مطابق می گردیده است و این امر از آنجا حادث می شده که فرزند اساطیری نطفهً آنان یعنی مهدی موعود و سوشیانت نیز علی الاصول باهم منطبق میگردیده است. نام مادر امام زمان یعنی نرجس (نرگس، نرکس) به لغت اوستایی به معنی دلیر شایسته است که آن به وضوح همان لقب اوستایی ویسپ تئورویری (یعنی به همه شکست دهنده) می باشد که لقب اردت فذری (دارای پدر نیک) مادر سوشیانت (سود رسان، ناجی) است: در اسطورهً امام زمان، نرجس شاهدختی از سمت روم شرقی و دختر شاهزاده یشوعا (نجات دهنده) به شمار آمده است که می دانیم این نام در واقع مربوط به عیسی مسیح پیامبر روم شرقی (بیزانس) بوده است. خود عنوان شاهدختی نرجس به وضوح یادآور نام اردت فذری (یعنی دارای پدراشرافی و نجیب) یعنی اسم مادر سوشیانت ایرانیان زرتشتی می باشد. طبق اساطیر اردت فذری فرزند شخصی به نام بهروز پسر فریان (به معنی دوست نیکو) است که در اوستا و شاهنامه تحت اسامی فریان و پیران نیای اساطیری کردان کردوخی (سکائیان شرق آسیای صغیر و شمال بین النهرین)به شمار آمده است. مطابق اساطیر شیعه نرجس مادر امام موعود، بعد از جشن عروسی نا موفقش با شاهزاده ای رومی، مطابق الهامی که درخواب بروی نازل میشود، به سوی جبهه جنگ رومیان و مسلمین می شتابد و در آنجا به اسارت مسلمین در می آید و توسط کشتی از سوریه از راه رود فرات به بغداد آورده میشود و از آنجا توسط نمایندهً امام علی النقی که از قبل توسط وی بدین مأموریت بدانجا فرستاده شده بود خریداری شده و به سامره رسانده میشود تا این شاهدخت قدیس رومی موعود عروس علی النقی و همسر حسن عسکری گردد. در اساطیر تصریح گردیده که نرجس نه از بد حادثه بلکه بنا به رضایت خود از روی همان رؤیایی که در خواب بروی نازل گشته بود به جبهه رومیان میشتابد و درآنجا توسط جهادگران مسلمان در مقابل رومیان به اسارت و کنیزی در می آید تا بدین صورت به همسری حسن عسکری در آید.متقابلاٌ نام نرجس (علی القاعده همان نرکئیثیهً اوستایی، نر کئیز) به وضوح کلمهً فارسی کنیز دلیر را تداعی می نماید. این اسطوره امام موعود که می گوید امام دهم به توسط نماینده اش که با کرامات امامت از قبل برای خریداری نرجس آماده شده بود تا وی را به ازدواج پسرش حسن عسکری در بیاورد صرفاٌ مانند خود موضوع نرجس ادامهً یک اسطوره است که از زرتشتیان به شیعیان رسیده است و اسطوره سازان شیعی تنها تغییراتی مقتضی مرام و احساس خود در آن وارد نموده اند.بنابراین موضوع امام زمان دروغ آشکار و عمدی نبوده بلکه یک جریان یک اسطورهً دور دست بوده که شیعیان آن را از نیاکان عمده ایرانی و زرتشتی خویش به ارث برده بوده اند. گفتنی است معتمد خلیفهً عباسی بلا فاصله بعد از مرگ حسن عسکری که در سن 28 یا 29 سالگی در گذشته بود امر به بازرسی دقیق اعقاب احتمالی وی داده بود و مأموران خلیفه نیز فقط به یک مورد مشکوک بارداری نزد کنیز وی به نام صیقل برخوردند که بدین خاطر وی را پیش معتمد این خلیفهً عباسی دوسال تحت نظر گرفتند و چون اطمینان حاصل شد که وی باردار نیست اورا هم آزاد نمودند. بی شک خود همین موضوع کنکاش معتمد، خلیفهً عباسی در بارهً اهل و عیال حسن عسکری به راحتی می توانست باعث زمینهً افسانه سازی در مورد مهدی موعود پنهان از انظار و پناه گرفته در چاه شده باشد.چنانکه گفته شد خود نام ایرانی نرجس (دلیر نجیب وشایسته) مطابق با همان مادر سوشیانت ویسپه تئوروئیری (به همه شکست دهنده) یا اردت فذری (دارای پدر نیک و شریف ) است. همچنین آشکار است نام و اسطورهً نرجس به وضوح مفهوم نام حسن عسکری (نیکوی میان لشکریان) را تداعی می نموده و این زمینه را برای پیوند اسطوره ای آن دو فراهم می کرده است. از سوی دیگر پیداست که محل زندگانی حسن عسکری یعنی سامره که در شمال بغداد و در ساحل دجله واقع شده، در تیر رس فرهنگ نیرومند سوشیانت پرستی ایرانیان تحت سلطه خلفای عباسی قرار داشته است وبدیهی است که شیعیان تحت ستم نیز به این فرهنگ کهن ایرانیان گرایش پیدا می نموده و بدان پناه می برده اند. به عبارتی دیگر گرایش ایرانیان به شیعه گری که به عنوان سلاحی در مقابل ستم خلفای بنی امیه و بنی عباس به کار می رفته زمینهً بسیار مساعدی را برای ترکیب نام و نشان سوشیانت و پدر و مادر وی با اسطورهً حسن عسکری و فرزند اسطوره ای وی فراهم می نموده است. در اسطوره نرجس مادر امام زمان خود موضوع به بردگی رفتن نرجس و حملش با کشتی روی آبهای رود فرات اشاره به معنی لفظی ظاهری نام دریای کانس اویه (به ظاهر یعنی کنیز روی آب) یعنی محل سوشیانت در شکل نطفه ای پیش زایشش می باشد. 3- دّجال (در اصل به معنی انجمنی یعنی مغ، نه بسیار دروغگو) و خر دجّال ( در اصل یعنی مغ بزرگ یا بزرگ و سرور مغان) یادآورخر سه پای زرتشتیان است که موجود اساطیری مقدسی به شمار رفته است وخود در اصل مأخوذ از یک لقب زرتشت میباشد.در اینجا باید گفت کلمات ایرانی مغ و گور (گبر) به معنی انجمن و گروه عظیم میباشند. می دانیم کلمه گور در نام علی الهی های ایران یعنی گورانها برجای مانده است. به هر حال می دانیم خر در فارسی به معنی بزرگ بوده و واژهً سه پا کلمهً سپاه را تداعی می نموده است. اما چنانکه اشاره شد خر سه پا در اصل یعنی بزرگی که سه پا قد دارد ( همان سه مردیس منابع یونان باستان) به وساطت نام عزرای تورات ( یعنی مدد رسان منظور زرتشت) و خر اسطوره ای آن در منابع اسلامی به زرتشت بزرگ جثه برمی گردد که دارای القاب تنائوکسار (بزرگ تن) بردیه (بلند قامت) و سه مردیس (به بزرگی سه کس) بوده است. گفتنی است در اساطیر ملل مختلف نام زرتشت با فیل سفید و شترزرین و اسب گشن یا کبود و خر مقدّس پیوند داده شده است.بنابر این خر دّجال همان خر سه پای اساطیر زرتشتی است. معلوم میشود در برخی از اساطیر کهن زرتشتی چنانکه به دوران مسلمین رسیده گفته می شده زرتشت/ سوشیانت سوار بر این خر اسطوره ای ظهور خواهد کرد. همچنانکه در اساطیرتوراتی واسلامی مربوط به عزرا(مدد رسان، همان سوشیانت) گفته شده وی به صورت سوار بر الاغ ظاهر شده و مردگانی را در سمت ایران به زندگانی باز گردانده است. ناگفته نماند این موضوع به انجیلها نیز راه یافته و عیسای نفس زندگانی دهنده سوار بر الاغ تصور شده است. از این جا همچنین معلوم میشود که اصل خود سوشیانت (سود رسان، ناجی) به زرتشت بر می گشته است؛ ولی چون بعداٌ زرتشت را به عنوان یکی از جاودانیهای زرتشتیان، فی الواقع کشته شده در قرن ششم پیش از میلاد می شمردند، لذا سوشیانت را فرزند از نطفه ای از زرتشت می شمردند که در دریای کانس اویه (کان آب) یا همان دریاچهً هامون ( لفظاٌ یعنی محل تجمع آب فراوان) پنهان شده وبه طور معجزه آسایی توسط فروهرها (ارواح پاک، ملائک) حفظ میشود. 4- طبق اساطیر شیعیان امام زمان دروغین دیگری که پیش از مهدی موعود می آید نامش سفیانی است. این نام را بنا به شباهتی که به نام ابوسفیان دارد کلمه ای عربی پنداشته واز خانواده وی دانسته اند. اما این واژه در اصل ایرانی است و علی القاعده از نام اوستایی آثویان (آسفیان پهلوی) یعنی مربوط به آثویه (کامیاب، کمبوجیه) گفته شده است و منظور از آن همان فریدون (کورش) فرزند آثویه (کمبوجیهً دوم) بوده است که در کتب پهلوی در ردیف جاودانیهای معروف زرتشتی با نام پشوتن (یعنی سازندهً سد [ آهنین دربند داریال قفقاز، سد ذوالقرنین]) ظاهر می گردد.علاوه برنام خصوصیات لشکرکشیهای جنگجویانهً آنان نیز همانند است. پشوتن در کتب پهلوی دررابطه با رستاخیز سوشیانت نقش مهم و بزرگی به عهده دارد. کتاب پهلوی زندوهومن یسن در بارهً پشوتن در روز رستاخیز چنین آورده است: " و من اورمزد دادار، نیروسنگ ایزد و سروش اشو را به کنگ دژ که سیاوش درخشان بر پا کرد فرستم تا به چهرومیان (یعنی فرزند مملکت چهارگوشهً کادوسیان گیلان و اران) پسر گشتاسپ پیراستار راست فره دین کیان بگوید که ای پشوتن درخشان ! به این ده های ایران که من اورمزد آفریدم فراز رو؛ و با آتش و آب وآیین هادخت و دوازده هومیست را به جا بیاور و نیرو سنگ ایزد و سروش اشو (پاک) از چکاد دائیتی نیک (قلهً کنار رود دائیتی در شهر رغهً زرتشتی[ مراغه]) به کنگ دژ (گنجه) که سیاوش درخشان (فرائورت چهارمین فرمانروای بزرگ ماد) برپا کرده روند، بدو بانگ کنند که فراز رو ای پشوتن درخشان، چهرومیان پسرگشتاپ و پیراستار راست فرهً دین کیان! فراز رو به این ده های ایران که من اورمزد آفریدم و پایگاه دین خداوندی را باز به پیرای. ایشان مانند مینویان بر روند... و فراز رود پشوتن درخشان با یک صدو پنجاه مرد اشو که هاوشت (پیرو) پشوتن هستند و جامهً نیک مینوی از سمور سیاه برتن دارند، با منش نیک و گفتار نیک و کردار نیک... فراز رود، پشوتن پسر گشتاسپ، به دست یاری آذرفرنبغ و آذرگشنسپ وآذربرزین مهر... و همهً دیوان و دروجان (شریران) و بدتخمگان و جادوگران به ژرفترین تاریکی دوزخ رسند؛ به هم کوششی پشوتن درخشان آن بتکده (منظور خانهً کعبه که به شکل آتشکده ً کعبهً زرتشت ساخته شده، چه در روایات مهدی موعود به فتح آن صریحاٌ اشاره گردیده) را برکنند." گفتنی است نام اوستایی پشوتن یعنی پیشیوشیوثن (تن به سزا ارزانی) یادآور نامهای آرا (نجیب) و ایرج ( منسوب به نجیب)می باشد که بین فریدون (کورش) و پسر خوانده اش بردیه زرتشت مشترک بوده است. در اینجا جا دارد به نظریهً ساخته شدن خانهً کعبه به عنوان آتشکده توسط ایرانیان دورهً هخامنشی اشاره شود که حسن عباسی (سیاوش اوستا) در بارهً آن سخن گفته است. ولی این جانب معتقد است از آنجاییکه خانهً کعبه اختصاص به بت هبل (ایزد دانای مردگان) داشته از این رو کعبهً زرتشت را نیز که در مقابل آرامگاههای پادشاهان هحامنشی قرار گرفته، باید آیدنهً اهورامزدا(معبد ایمیریا ، برهما ، جمشید) شمرد که در اصل ایزد دانای مردگان و حامی خاندان پادشاهی به شمار می رفته است.در این صورت ابراهیم قرآن را باید بیشتر با ابراهیم ادهم یعنی زرتشت/ بودا مطابق دانست، تا جّد مادری سوم او یعنی خشثریتی (کیکاوس) که کتسیاس نام وی را در ردیف پادشاهان ماد آرباک (یعنی پادشاه عربهای باستانی ساکن بین بلخ و گرگان، اسلاف تاجیکان) آورده است. به هر حال از ابراهیم تورات پسر تارح (پدر خوب) همین آرباک (کیکاوس) پسر کی اوپیته ( شاه دارای پدر نیک) منظور گشته است. گفتنی است خانهً کعبه همچنین بیت زحل (خانهً فرد دور و کناری و نشانهً نحس اکبر) خوانده میشده که این از سوی دیگر مناسبتی با نام هاجر (بیگانه، نه ترس = الههً آسیای صغیری کیبله) داشته که کنیز و همسرابراهیم (کاوس/کمبوجیه/زرتشت) به شمار آمده است.با اندکی تفحص معلوم میشود ابراهیم خلیل همان آرباک (پادشاه عربهای بین بلخ و گرگان،خشتریتی، کیکاوس) بوده که دژ دفاعی خود را در مقابل آشوریان تخلیه نمود تا آنان را به پای مرگ درزیر حصار شهر آمل مازندران بکشاند و ابراهیم سفر کننده به مصر که سارا (ملکه)زن خود را خواهر خوانده بودهمان کمبوجیه سوم، تصرف کننده مصر بوده که شایع بوده با خواهرش آتوسا ازدواج نموده بوده است. ابراهیم ازدواج کرده با هاجر کنیز همان گئوماته زرتشت (ابراهیم ادهم= بور) بوده که شوهر آتوسا و همچنین چکر زنی به نام ارنیج بیردا (فایدیمه، یعنی نگهبان سرور) بوده است. بنابراین نام ابراهیم به معنی پدر ملتهای فراوان در واقع لقبی بوده که به پادشاهان بزرگ ماد و هخامنشیان شاخهً کورش و همچنین به خود گئوماته زرتشت که به هردوی این خاندان پیوند داشته، اطلاق میشده است. بی شک ابراهیمی که از شهر اور(یعنی نورانی و درخشان) به شمار آمده، همان زرتشت/بودا/مهاویرا بوده که قریب 16 سال در بلخ بامی یعنی بلخ مشعشع حکومت کرده و از آنجا بر قسمتی از هند نظارت نموده است چه کتسیاس در شمار سپاهیان وی از هندوان و فیلان هندی یاد کرده است. گفتنی است کیکاوس و خلف پنجم وی یعنی سپیتاک زرتشت در نام زراتوشترا (شهریار زرین) نیز باهم مشترک بوده اند. چنانکه اشاره شد نامهای دوهمسر ابراهیم یعنی سارا (ملکه) و هاجر کنیز (خدمتگزاربیگانه) به وضوح یادآور نام زنان معروف گئوماته زرتشت یعنی هووی (عالی نسب، آتوسا) و ارنیج بردا (فایدیمه، کنیز و نگهبان سرور) می باشند. ناگفته نماند زرتشت یا همان بودای پنجم هندوان همانند فرزند نطفهً خود سوشیانت از جاودانیها به شمار آمده اند.براین اساس از ابراهیم صاحب صحف باید زرتشت منظور شده باشد و ابراهیمی که خانهً کعبه را بنا کرده باید کورش هخامنشی (پشوتن، ذوالقرنین) بوده باشد چه اسامی اسماعیل (خداشنو) و اسحق (شادمان) که پسران وی به شمار آمده اند به وضوح یادآور زرتشت همپرسگی کننده با خدا و کمبوجیه (شادکام) پسرخوانده و پسر وی می باشند. می دانیم که کورش (سلیمان، سلمان فارسی) معبد خویشاوندان یهودی اعراب را نیز در اورشلیم برای آنان ساخته بود ولی بر عکس گئوماته زرتشت آن ابراهیمی بوده که بتها را شکسته و معابد را ویران می نموده است. می دانیم اعراب شبه جزیرهً عربستان تابع هخامنشیان به شمار می رفتند و سالیانه به عنوان خراج هزار تالان (دویست خروار) کندر می پرداخته اند. و سیاست کورش در ساختن خانه کعبه تسخیر دلهای اعراب و انقیاد ایشان بوده است. 5 - تعداد یاران سوشیانت و مهدی موعود هردو حدوداٌ بین 150 تا 300 نفرذکر شده اند که غالباٌ هم از مردم سمت ایران به شمار رفته اند. تعداد ابدال(مؤمنین خاص و عالیمقام) متعلق به سوشیانت و مهدی موعود هر دودقیقاٌ 30 ذکر شده اند. 6- موضوع در چاه زندگی کردن مهدی موعود از آنجا حادث شده که گفته می شده سوشیانت به عنوان نطفهً زرتشت در دریای کانس اویه (به معانی کان آب، چاه آب) یا همان دریاچهً هامون (جای تجمع آبهای فراوان) نگهداری میشود. پیداست این موضوع در رابطه با به مهدی موعود تبدیل به چاه محل زندگی مخفی وی گردیده است. ظاهراٌ نام چاه جمکران قم در این رابطه معنی جای جمع کردن نامه ها را در اذهان تداعی کرده است. 7- هردو موعود زرتشتی و شیعی در رابطه با هم بوده و مخلوق اساطیری ایرانیان می باشند: چنانکه گفته شد نّواب اربعه شکل دهنده اسطورهً مهدی موعود خود ایرانی و یا شدیداٌ تحت تأثیر فرهنگ سوشیانت پرستی ایرانیان قرار داشته اند و از سوی دیگر چنانکه دکتر منصور انصاری تصریح میکند مسئلهً سر و کیسه کردن سهم امام مهدی شیعیان در پیش نّواب اربعه انگیزهً اصلی ایشان بوده و به طوریکه وی از یکی از بزرگان جامعه شناسی نقل قول می کند: "یک مذهب همه پذیرای (مقبول همگان) هنگامی پا به عرصهً وجود می گذارد که یک عقیدهً خرافی (بهتر است بگوییم اسطوره ای) لباس فلسفی ( و دینی) به تن کند." در مجموع در پشت سر این دو موعود اساطیری اصلاحات اجتماعی و اقتصادی مساوات طلبانهً بزرگ مرد تاریخ ادیان بزرگ جهان گئوماته زرتشت نهفته بوده است و ایشان انعکاس موعودوار همین فردی هستند که هرودوت در بارهً محبوبیت بی نظیر وی می گوید: " در مرگ وی مردم آسیا به سوگ نشستند." پس بی جهت نیست که وی تحت نامهای مجرد فراوان از جمله ایوب ، بودا ، مهاویرا، زرتشت ، صالح ، زکریا و یحیی در نزد صاحبان ادیان بزرگ و معروف جهانی ستوده شده است.لاجرم موضوع نجات دهنده وقتی عمده شده که مردم سرزمین چهار راهی شمال خاور میانه، خصوصاٌ ایران و اسرائیل تحت ستم داخلی و خارجی مستأصل شده بودند و سازمان دهی درست مردمی برای دفاع از حقوق خویش را نداشته اند و قدرت سیاسی و اقتصادی جامعه به طور اغراق آمیزی در فرد رهبر، در مورد امام زمان موعود، در رهبری خداگونه ، نظیر زرتشت مردمگرا تجلی پیدا می کرده است. برای کسب اطلاع از انگیزهً اقتصادی نواب اربعه معجزات امام زمان نزد معتقدین ایشان را در این جا ضمیمه می کنیم:


معجزات امام زمانارسال شده در تاريخ : Tuesday, September 13 @ 09:47:25 UTC توسط admin



عالم شهير، علامه سيد هاشم حسيني بحراني(ره) مؤلف اثر گرانسنگ تفسير البرهان، المحجة في ما نزل القائم الحجّة و آثار گرانسنگي كه برپاية روايات اهل بيت(ع) مي‌باشد، در كتاب ارزشمند ديگري به نام معاجز المهدي(ع) به گردآوري يكصد و بيست و پنج مورد از معجزات حضرت صاحب الزمان(ع) پرداخته بوده‌اند كه اين كتاب در حال حاضر از سوي مؤسسة فرهنگي موعود در دست ترجمه و انتشار مي‌باشد.گزيده‌اي از ميان معجزات بسيار فراوان آن حضرت(ع) را براي اين شمارة مجله انتخاب كرده‌ايم كه به حضور شما تقديم مي‌گردد.1.حقّ پسرعموهامردي از سرزمين عراق، اموالي را به ناحية مقدسة صاحب الزمان(ع) رسانيد، پذيرفته نشد و به او گفته شد:أخرج حقَّ ولد عمِّك منه و هو أربعمائه درهم.حق پسر عموهايت را، كه 400 درهم است، از اين مال خارج كن.آن مرد، ملكي از عموزادگانش در دست داشت كه در آن شريك بودند و او حق آنها را نگه داشته بود. چون حساب كرد، حق عموزادگانش از آن مال همان چهارصد درهم بود، آن مقدار را بيرون كرد و بقيه را فرستاد، پذيرفته شد.1 2.شمشير فراموش شدهعلي بن محمد مي‏گويد: مردي از اهل «آبة» مالي را آورده بود كه به (ناحية مقدسه) برساند، اما يك شمشير را فراموش كرده بود. آنچه را همراه داشت، تقديم نمود، حضرت(ع) به او نوشتند:ما خبر السَّيف الَّذي نسيته؟از شمشيري كه فراموش كردي چه خبر؟23. عزل خادم معصيت كارحسن بن حنشيف از پدرش نقل مي‏كند، كه حضرت قائم(ع) خدمتگزاراني را به مدينه فرستادند و همراه آنان، دو خادم نيز بودند [كه غلام نبودند، بلكه اجير شده بودند] و به خفيف هم، نامه نوشتند كه با آنها حركت كند. هنگامي كه فرستادگان به كوفه رسيدند، يكي از آن دو خادم شرابي مست كننده آشاميد. هنوز از كوفه بيرون نرفته بودند كه از سامرا توقيعي رسيد كه:الخادم الِّذي شرب المسكر و عزل عن الخدمة.خادمي كه شراب نوشيده، برگردانيده و از خدمت، معزول شود.34. پانصد درهمي كه بيست درهم كم داشت محمد بن شاذان نيشابوري مي‏گويد: پانصد درهم (از سهم امام) كه 20 درهم آن كم بود نزد من جمع شده بود. برايم ناگوار بود كه 500 درهمي را كه 20 درهمش كم است، بفرستم. لذا 20 درهم از مال خودم روي آن گذاشتم و نزد اسدي (نماينده حضرت(ع)) فرستادم ولي ننوشتم چقدر از خودم گذاشته‏ام؛ توقيعي برايم رسيدكه:و صلت خمسمائة درهم لك منها عشرون درهماً.پانصد درهمي كه بيست درهمش، از آن تو بود رسيد.45. دستبند قلابيعلي بن محمد مي‏گويد: ابن عجمي، ثلث دارايي خود را نذر ناحية مقدسة حضرت صاحب(ع) نمود و سند آنرا نيز نوشت، ولي پيش از آنكه آن ثلث را خارج كند، بخشي از اموالش را به پسرش، ابي مقدام، داد اما كسي از آن آگاه نبود؛ توقيعي از جانب حضرت(ع) به او رسيد كه:فأين المال الّذي عزلته لأبي المقدام؟[سهم نذر ما از] مالي كه براي ابي مقدام كنار گذاشتي چه شد؟56. نياز به كفنعلي بن زياد صيمري به امام عصر(ع) نامه‏اي نوشت و تقاضاي كفني كرد، حضرت براي او مرقوم داشتند:إنَّك تحتاج إليه في سنة ثمانين.تو در سال 80 به آن احتياج پيدا مي‏كني.و او در سال 80 مرد و چند روز پيش از وفاتش، [كفن را] براي او فرستادند.6 7. دكان‌ها به جاي قرض محمد بن هارون مي‏گويد: پانصد دينار از اموال حضرت(ع) (بابت سهم امام) به عهدة من بود، و من دست تنگ و ناراحت بودم، با خود گفتم: من دكان‏هايي دارم كه آنها را به 530 دينار خريده‏ام، [آنها را] به جاي 500 دينار متعلق به ناحيه مقدسه مي‏گذارم. و اين مطلب را حتي به زبان نياوردم. امام عصر(ع) به محمد بن جعفر طي نامه‏اي نوشتند كه:إقبض الحوانيت من محمّد بن هارون بالخمسمائة دينار الَّتي لنا عليه.به جاي پانصد ديناري كه از محمد بن هارون مي‏خواهيم، دكان‏ها را از او بگير.78. كتمان نيابت به فرمان امام(ع)حسين بن حسن علوي مي‏گويد: مردي از نديمان «روزحسني» و مرد ديگري كه همراه او بود به او گفت:اينك او (يعني صاحب الزمان(ع)) اموال مردم را [به عنوان سهم حضرت(ع)] جمع‏آوري مي‏كند، و او وكلايي دارد، سپس وكلاي آن حضرت را كه در اطراف پراكنده بودند، نام برد، و اين خبر به گوش عبيدالله بن سليمان (وزير) رسيد؛ وزير همت گماشت تا وكلا را بگيرد. سلطان گفت: جستجو كنيد و ببينيد خود اين مرد [يعني امام عصر(ع)] كجاست، زيرا اين كار سختي است.عبيدالله بن سليمان گفت: وكلا را مي‏گيريم. سلطان گفت: نه، بلكه اشخاصي را كه نمي‏شناسند به‏عنوان جاسوسي با پول نزد وكلا مي‏فرستيم، هر كس از آنها پولي قبول كرد، او را مي‏گيريم.از جانب حضرت توقيعي صادر گرديد كه به همه وكلا دستور داده شود، از هيچ‏كس چيزي نگيرند و از گرفتن سهم امام خودداري نمايند و خود را به ناداني بزنند.مردي ناشناس به‏عنوان جاسوسي نزد محمد بن احمد [نايب امام(ع)] آمد و در خلوت به وي گفت: مالي همراه دارم كه مي‏خواهم آن را [به آن حضرت(ع)] برسانم. محمد گفت: اشتباه كردي، من از اين موضوع خبري ندارم. او مدام مهرباني و حيله‏گري مي‏كرد و محمد خود را به ناداني مي‏زد. آنها جاسوس‌ها را در اطراف منتشر كرده بودند، اما وكلا به واسطة دستوري كه به آن‏ها رسيده بود، از دريافت وجوهات خودداري مي‏كردند.89. نهي از زيارت كاظمين[از ناحية مقدس حضرت صاحب‏الامر(ع)] توقيعي صادر شد كه در آن زيارت مقابر قريش [امامان مدفون در كاظمين(ع)] و حاير [كربلاي معطي ] نهي گرديده بود. چون چند ماه گذشت، وزير [يعني ابوالفتح جعفر بن فرات] باقطايي را خواست و به او گفت: با بني فرات9 و برسي‌ها ملاقات كن و به آنها بگو، مبادا به زيارت مقابر قريش بروند، زيرا خليفه دستور داده است، تا هر كس را زيارت كند، در كمينش باشند و او را بگيرند.1010. نام و نسب غيرواقعينصربن‏صباح مي‏گويد: مردي از اهالي بلخ، پنج دينار را توسط رساننده‏اي به جانب امام زمان(ع) فرستاد و نامه‏اي نوشت كه نام خود را در آن تغيير داده بود. رسيدي از سوي آن حضرت(ع) به نام و نسب اصلي وي، به همراه دعاي خير برايش صادر شد.1111. چرخاندن انگشت و بيان حاجتمحمّد بن شاذان مي‏گويد: مردي از اهالي بلخ، اموالي را به همراه نامه‏اي كه ضميمة آن بود به امام عصر، ارواحنا فداه، ارسال داشت كه هيچ اسم و آدرسي همراه آن نبود، و انگشت خود را بي‏آنكه چيزي نوشته باشد، روي آن چرخانيده و به نامه‏رسان گفته بود: اين مال را ببر و هركس داستان آن را به تو گفت و پاسخ نامه را داد، مال را به او بده. آن مرد به محلّة عسكري، به سراغ جعفر [نايب امام زمان(ع)] رفت و داستان را به او گفت. جعفر گفت: آيا تو به بداء اقرار داري؟ آن مرد گفت: آري، گفت: براي صاحب تو بداء شده و به تو امر كرده كه اين مال را به من بدهي. نامه‏رسان گفت: اين جواب مرا قانع نمي‏سازد و از نزد او بيرون آمد، و در حالي كه ميان اصحاب ما مي‏چرخيد، اين توقيع از جانب خود آن حضرت(ع) براي او صادر شد:هذا مال قد كان غرِّر به و كان فوق صندق، فدخل اللُّصوص البيت و أخذوا ما في الصُّندق و سلم المالُ.اين مال، در معرض خطر و بالاي صندوقي بوده است و دزداني به آن خانه آمده و محتويات صندوق را برده ولي اين مال سالم مانده است.جواب نامه در همان رقعه نوشته شده بود:كما تدور سألت الدُّعاء فعل الله بك و فعل.وقتي انگشتت را روي نامه مي‏چرخاندي، التماس دعا داشتي خداوند برايت چنان كند؛ و چنان كرد.1212. درخواست نانوشتهابي محمد ثماني مي‏گويد: دربارة دو مسئله به امام عصر(ع) نامه‏اي نوشتم و مي‏خواستم تا راجع به مسئله سومي نيز بنگارم، اما با خود گفتم: شايد آن حضرت(ع) اين مسأله را پسنديده نشمارند؛ و توقيعي صادر شد كه در آن به دو موضوع و موضوع سوم، كه فقط در دلم بود و آنرا ننوشته بودم، پاسخ گفته بودند.1313. تغيير توقيع بر اساس سؤال جديدابوالحسن اسدي مي‏گويد: توقيعي از جانب نايب امام زمان(ع) شيخ ابوجعفر، محمّد بن عثمان عمري(ره) ابتداً و بدون سؤال، بدين شرح صادر گرديد:بسم الله الرَّحمن الرَّحيم، لعنة اللهِ والملائكة والنَّاس أجمعين علي من استحلَّ من مالنا درهماً.به نام خداوند بخشاينده و مهربان، لعنت خداوند و ملائكه و همه مردم بر كسي باد كه درهمي از مال ما را بر خود حلال شمارد.مي‏گويد: در دلم خطور كرد كه اين توقيع دربارة كسي است كه درهمي از اموال ناحيه را بر خود حلال شمارد و نه كسي كه از اموال ناحيه مي‏خورد ولي آن را بر خود حلال نمي‏شمارد، و با خود گفتم: آن دربارة همة كساني است كه حرامي را حلال شمارند، پس برتري امام(ع) بر ديگران در اين باب چيست؟ مي‏گويد: قسم به خدايي كه محمّد(ص) را به پيامبري فرستاد، ديگر بار به آن توقيع نگريستم و ديدم آن توقيع بر طبق آنچه در دلم خطور كرده، تغيير يافته و چنين شده است:بسم اللّهِ الرَّحمن الرَّحيم، لعنةُ الله والملائكة والنَّاس أجمعين علي من أكل من مالنا درهماً حراماً.به نام خداوند بخشنده و مهربان، لعنت خداوند و ملائكه و همه مردم بر كسي باد كه درهمي از مال ما را به حرام بخورد.ابوجعفر خزاعي مي‏گويد: ابو علي اسدي اين توقيع را و ما به آن نگريستيم و آن را خوانديم.14 ابوذر ياسري
پي‌نوشت‌ها:1. الكليني، محمد بن يعقوب بن اسحاق، اصول كافي، ج 1، ص 518، ح 7؛ با استفاده از ترجمه سيد جواد مصطفوي؛ نيز الراوندي، الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 702، ح 19.2. همان، ج 1، ص 523، ح 19.3. همان، ج 1، ص 523، ح 21.4. همان، ج 1، ص 523، ح 23.5. اصول كافي، ج 1، ص 524، ح 26.6. همان، ج 1، ص 524، ح 26.7. همان، ج 1، ص 524، ح 26.8. همان، ج 1، ص 524، ح 28.9. بني فرات قبيله‏اي هستند، شيعة مذهب كه بيشتر آنها به مقام وزارت رسيدند، يكي از آنها همين «ابوالفتح بن فرات» است كه وزير «مقتدر» هيجدهمين خليفة عباسي بود و پس از مقتدر، وزير «محمد ابن جعفر» و برس دهي است بين كوفه وحله و گفته‏اند اين واقعة و واقعه سابق از موجبات غيبت كبري شد كه در سال 329 ق. اتفاق افتاد.10. كليني، همان، ج 1، ص 525، ح 29.11. طبري (الآملي)، محمد بن جرير، دلائل الإمامة، ص 287.12. همان، ص 287.13. همان.14. محمدبن علي‏بن الحسين بن بابويه (شيخ صدوق)، كمال‌الدين و تمام النعمة، باب 45، ح 52؛ با استفاده از ترجمه چنگيز پهلوان؛ نيز ابي منصور احمدبن طالب (شيخ طبرسي)، الإحتجاج، ص 480.
ماهنامه موعود شماره 56





معجزات امام زمان(ع)-2 ارسال شده در تاريخ : Thursday, October 13 @ 20:22:51 UTC توسط admin



طلب وجه اسب و شمشير از جانب حضرتبدر، غلام احمد بن حسن مي‏گويد: وارد جبل1 شدم در حالي كه معتقد به امامت [حضرت صاحب‏الامر(ع)] نبودم، ولي اولاد علي(ع) را به طور كلي دوست مي‏داشتم تا آنكه يزيد بن عبدالله مرد و در زمان بيماريش وصيت كرد كه اسب سمندش را با شمشير و كمربندش به مولايش [حضرت قائم(ع)] بدهند. من ترسيدم كه اگر آن اسب را به «اذكوتكين»2 ندهم، آزاري از او به من برسد، لذا آن اسب و شمشير و كمربند را پيش خود به هفتصد دينار قيمت كردم و به هيچ‏كس اطلاع ندادم؛ ناگاه از عراق توقيع مباركي از امام زمان(ع) به من رسيد كه:هفتصد ديناري را كه بابت بهاي اسب و شمشير و كمربند نزد تو است، براي ما بفرست.[و از اينجا به امامت آن حضرت معتقد شدم].3مژدة مولود توسط حضرتمردي مي‏گويد: براي ابراهيم پسري متولد شد، گفت: به حضرت امام عصر(ع) نامه‏اي نوشتم و از ايشان اجازه خواستم تا او را در روز هفتم ختنه كنم؛ جواب رسيد:انجام مده.او هم در روز هفتم يا هشتم مرد. آنگاه خبر مرگش را برايشان نوشتم، پاسخ فرمودند:به جاي او، [فرزندان] ديگري به تو عطا شود كه نام اولي را احمد و بعد از او را جعفر بگذار.و همان‌طور شد كه فرموده بودند.همچنين، زماني آمادة عزيمت به سفر حج شدم و با مردم خداحافظي كردم، و آمادة حركت بودم كه توقيعي از ناحية مقدس حضرت(ع) به اين مضمون برايم صادر گرديد:ما اين كار را خوش نداريم، خود داني.و من دلتنگ و اندوهگين شدم و براي حضرت نوشتم: من بر شنيدن امر و فرمان‏بردن از شما پابرجا ايستاده‏ام، ولي از بازماندن از حج نيز اندوهگينم. توقيع شريف ديگري ارسال فرمودند كه:دلتنگ مباش كه سال آينده حج خواهي گزارد.چون سال بعد رسيد، عريضه‌‌اي به محضرشان نوشتم و اجازه خواستم؛ و حضرت اجازه فرمودند. سپس نوشتم: من محمد بن عباس را، به عنوان هم كجاوة خود، برگزيده‏ام و به ديانت و صيانت او اطمينان دارم، پاسخ آمد:اسدي، خوب رفيقي است، اگر او ‏آمد ديگري را برمگزين.و اسدي، خود، آمد و با او هم كجاوه شدم.4پاسخ حضرت و رفع اختلاف دربارة امامت حسن بن عيسي مي‏گويد: چون امام عسكري(ع) درگذشتند، مردي از اهل مصر، در حالي‌كه مالي متعلق به امام زمان(ع) همراه داشت، به مكه آمد و دربارة جانشين امام(ع) اختلاف شده بود. بعضي از مردم مي‌گفتند: امام عسكري(ع) بدون فرزند درگذشته‌اند و جانشين ايشان همان جعفر (كذاب) است. و برخي ديگر مي‌گفتند: آن حضرت(ع) داراي فرزند بوده‌اند.حسن بن عيسي، مردي را، كه كنيه‏اش ابوطالب بود، همراه با نامه‏اي به سامرا فرستاد، [تا كسب خبر كند.] او نزد جعفر آمد و از او دليل و برهان خواست، و جعفر گفت: الان حاضر نيست. مرد به در خانه آمد و نامه را به [يكي از اصحاب ما (شيعيان) داد، پاسخ آمد كه:خدا دربارة رفيقت (حسن بن عيسي) به تو اجر دهد، او مرد و نسبت به مالي‏كه همراه داشت، به فرد اميني وصيت كرد كه هرگونه لازم است عمل كند. و نامة او، پاسخ داده شد.چون به مكه باز گشت، [اوضاع] همانطور بود كه حضرت فرموده بودند.5پيشگويي حضرت دربارة وفات اسحاق بن يعقوبطبري مي‏گويد: احمد بن اسحاق قمي، نمايندة حضرت امام عسكري(ع) بود و پس از آنكه آن حضرت(ع)، رحلت نمودند، امر نمايندگي مولايمان حضرت صاحب‏الزمان(ع) را پذيرفت، و نامه‏ها و اموال امام را از نمايندگان آن حضرت در مناطق ديگر دريافت مي‏كرد و به ايشان مي‏رساند. روزي اجازه خواست تا به قم برود، و به او اجازه داده شد و امام(ع) فرمودند:او به قم نمي‏رسد و در راه مريض خواهد شد و از دنيا خواهد رفت.او در شهر حلُوان6 مريض شد و درگذشت و به خاك سپرده شد. خدايش رحمت كند.و مولاي ما(ع)، پس از درگذشت احمد بن اسحاق، مدتي در سامرا اقامت داشتند ولي پس از آن، از انظار غايب گرديدند؛ همانطور كه در روايات ائمه(ع) اين مطلب بيان شده بود. بعضي از افراد آن حضرت را در برخي از اماكن شريف، رؤيت نموده‏اند و دلايلي، نيز، مبني بر درستي اين رؤيت وجود دارد.7 بيان دقيق مقدار اموال و صاحبان آن توسط حضرتابوعباس دينوري سراج، ملقب به آستاره مي‏گويد: يك يا دو سال پس از رحلت حضرت امام عسكري(ع) براي رفتن به حج، از اردبيل به دينور8 آمدم، در حالي كه مردم (در مورد امام پس از آن حضرت) در حيرت بودند. اهل دينور، خبر آمدنم را پخش كردند و شيعيان، دورم جمع شدند و گفتند: شانزده هزار دينار از اموال متعلق به امام(ع) نزد ما جمع شده و مي‏خواهيم آنها را با تو بفرستيم تا به هركس كه بايد، تسليم كني.به آنان گفتم: اكنون، در شرايط حيرت هستيم و امامي را كه اموال را بايد به آن حضرت تقديم كنيم، نمي‏شناسيم.و آنان گفتند: ما با توجه به آنچه از اعتماد و كرامتي كه داري، آنرا ببر و جز با وجود دليل و نشانه آن را به كسي نده.ابوعباس مي‏گويد: هر مالي با اسم صاحب آن در كيسه‏اي قرار داده شد و من آن را برداشتم و بيرون آمدم. وقتي به قرميسين9، كه محل سكونت احمد بن حسن بود، رسيدم، نزد او رفتم و سلام كردم. همين كه مرا ديد، بشارت داد و هزار دينار را همراه كيسه‏اي كه ندانستم داخل آن چيست، و پارچه‏اي رنگارنگ، را به من داد و گفت: اين را به خود ببر و غير از امام، كسي آنرا از دستت خارج نسازد.مي‏گويد: مال و پارچه را به همراه آنچه داخل آن بود، از او گرفتم.وارد بغداد شدم، و هدفي جز يافتن كسي كه نماينده امام(ع) ‏باشد، نداشتم. به من گفتند كه اينجا سه شخص، معروف به باقطاني و اسحاق أحمر و اباجعفر عمري هستند كه ادّعاي نمايندگي امام زمان(ع) را دارند. او مي‏گويد: از باقطاني شروع كردم و نزدش رفتم و او را ديدم. شيخي بود با دليري آشكار و اسب‏هاي عربي و غلامان بسيار كه مردم گرد او جمع شده بودند و گفت و گو مي‏كردند. بر او وارد شدم و سلام گفتم؛ به من خوش آمد گفت و نزديك خويش برد و گرامي داشت و با من به گفت و گو نشست.نشستن خود را طولاني كردم تا آن كه بيشتر مردم بيرون رفتند. سپس از خواسته‌ام پرسيد، برايش توضيح دادم كه من فردي از اهل دينور هستم و همراه خود اموالي آورده‌ام كه مي‏خواهم آنرا تقديم كنم.گفت: آنرا بگذار، و من گفتم: امام(ع) را مي‏جويم. گفت: فردا نزد من بيا. فردا نزد او بازگشتم، اما نشاني از امام(ع) نبود. روز سوم نيز رفتم ولي باز هم خبري از امام(ع) برايم نياورده بود.احمد بن دينوري مي‏گويد: نزد اسحاق احمر رفتم. و او را جواني پاكيزه يافتم كه منزلش از منزل باقطاني بزرگتر، و اسب‏ها و البسه و دليري و غلامانش از او بيشتر بود، و افراد بيشتري پيرامونش حلقه زده بودند.مي‏گويد: داخل رفتم و سلام گفتم، به من خوش آمد گفت و مرا نزديك خويش برد. صبر كردم تا از جمعيت كاسته شود؛ و از حاجتم سؤال كرد. آنچه را به باقطاني گفته بودم، به او گفتم، و سه روز نزدش رفتم اما [نشاني از] امام(ع) نياورد.احمد مي‏گويد: لذا، نزد ابا جعفر عمري رفتم و او را شيخي متواضع، بر آستري سفيدرنگ. در خانه‏اي كوچك كه غلام و كنيز و اسبي مانند دو نفر ديگر، نداشت نشسته بروي پشم، يافتم. سلام گفتم و جوابم داد و مرا نزديك خويش برد و سنگيني بار و شرمندگي‌ام را زدود، سپس از حالم پرسيد، به او گفتم كه حامل اموالي هستم. گفت: اگر دوست داري كه اين اموال به شخصي كه بايد، برسد بايد به سامرا، به خانه ابن‏الرضا (امام جواد)(ع) بروي و فلان نمايندة امام زمان(ع) را بجويي، كه آنچه مي‏خواهي را آنجا خواهي يافت.مي‏گويد: از نزد او بيرون آمدم و راه سامرا را در پيش‏گرفتم و به خانه امام عسكري(ع) رفتم و از آن نماينده جستجو كردم، دربان گفت كه هم‏اكنون مشغول كاري است و به زودي بيرون خواهد آمد. كنار در، به انتظار نشستم؛ پس از لحظه‏اي بيرون آمد. برخاستم و به او سلام گفتم. دست مرا گرفت و به خانه‏اش برد و دليل آمدنم را پرسيد، به او گفتم كه مالي را از منطقة كوهستاني با خود آورده‏ام و مي‏خواهم آن را به امام زمان(ع) تقديم نمايم. گفت: باشد، و سپس طعامي برايم آورد و به من گفت: از اين غذا بخور و استراحت كن كه خسته هستي و تا وقت نماز فرصتي هست، و من (نيز) آنچه را مي‏خواهي برايت خواهم آورد.احمد بن دينوري مي‏گويد: غذا را خوردم و خوابيدم. هنگام نماز برخاستم و نمازگزاردم سپس به حمام رفتم و شست‌وشويي كردم، و به خانة آن مرد بازگشتم و صبر كردم، تا آنكه ربع شب سپري شد. در آن وقت در حالي كه همراه خود نامه‏اي داشت، به نزد من آمد. درون نامه آمده بود:به نام خداوند بخشنده مهربان، احمد بن محمد دينوري آمده و با خود 16000 دينار در فلان و فلان كيسه‏ها آورده است. از آن جمله كيسه‏اي از فلان شخص داراي فلان مقدار دينار و كيسه‏اي از ديگري (با ذكر نام) داراي فلان مقدار دينار است. تا آنكه كيسه‏ها به آخر رسيد و كيسه‏اي متعلق به فلان ذراع كه محتوي شانزده دينار است.مي‏گويد: شيطان مرا وسوسه كرد كه آقايم از من به اين (اموال) آگاه‏تر بودند و آن اسامي را تا پايانش خواندم، سپس فرموده بودند:و در ميان آن، از قرميسين، از برادر پشم فروشم احمد بن حسن ما درايي، كيسه‏اي است كه در آن 1000 دينار و فلان تعداد لباس است، از آن جمله فلان لباس و لباسي به فلان رنگ تا آنكه تمام لباس‏ها را با ذكر صاحب و رنگ‏هاي آن برشمردند.مي‏گويد: خداوند را سپاس گفتم، و او را به سبب منّتي كه بر من نهاد و شك من را برطرف كرد، شكر نمودم. آنگاه (نمايندة امام(ع) دستور داد تا همة آنچه را آورده‌ام، برادرم و مطابق گفتة اباجعفر عمري عمل كنم.به بغداد و نزد اباجعفر رفتم. رفت و آمدم، سه روز به طول انجاميد. همين كه نگاه اباجعفر به من افتاد، گفت: چرا به سامرا نرفتي؟ عرض كردم: آقاي من، از سامرا مي‏آيم.احمد مي‏گويد: مشغول گفت و گو با اباجعفر بودم كه نامه‏اي از جانب مولايمان حضرت امام زمان(ع) به او رسيد و در آن مطالبي مانند آنچه همراه من بود در مورد بيان صورت اموال و لباس‏ها درج گرديده بود، و فرموده بودند كه وي، همة آنها را به محمّد بن قّطان قمي تقديم كند. لذا اباجعفر لباسش را پوشيد و به من گفت: آنچه را آورده‏اي، بردار و به منزل محمد بن قطان بياور. مي‌گويد: اموال و لباس‏ها را به منزل محمد بن قطّان برده، تقديم او كردم و به قصد حجّ بيرون آمدم. پس از آنكه به دينور بازگشتم، مردم گرد من جمع شدند، و من توقيعي را كه نماينده مولايمان، عليه السلام به من داده بود، را بيرون آوردم و براي آنان خواندم، همين كه به ذكر كيسه منسوب به ذراع رسيد، غش كرد و افتاد. مراقب او بوديم كه به هوش آمد، همين‏كه به هوش آمد به سجده افتاد و خداوند را شكر كرد و سپس گفت: سپاس خداوندي را است كه بر ما به هدايت منت نهاد، اكنون دانستم كه زمين از حجّت حق تهي نمي‏ماند؛ به خدا اين كيسه را اين ذراع به من داده بود و هيچ‏كس جز خداوند از آن آگاه نبود.مي‏گويد: بيرون آمدم و روزي از روزها، بعد از آن، اباالحسن مادرايي را ديدم و آن ماجرا را برايش بازگفتم و آن توقيع را برايش خواندم. گفت: سبحان‏اللّه! در چيزي شك نكردم، هرگز ترديد مكن كه خداوند عزوجل، زمين را از حجت تهي نمي‏گرداند.10رفع حوائج و تولد فرزند با دعاي حضرتقاسم بن علا مي‏گويد: به صاحب‏الزمان(ع) سه عريضه، پيرامون حوائجي كه داشتم، نوشتم و نيز عرض نمودم كه مردي سالمند هستم و فرزندي ندارم. آن حضرت(ع) به مطالبم پاسخ گفتند، اما در مورد فرزند چيزي نفرمودند.براي بار چهارم، نامه‏اي نوشتم و از ايشان خواستم كه برايم دعا كنند تا خداوند فرزندي به من عطا نمايد، پس اجابت فرمودند و مرقوم نمودند:خداوندا، به او فرزند پسري عطا كن كه چشمش به واسطة آن روشن گردد و او را وارث وي قرار ده.مي‏گويد: توقيع مبارك حضرت(ع) رسيد، و من مي‏دانستم كه همسرم حامله است. نزد او رفتم و از آن پرسيدم، به من خبر داد كه مريضي‏اش برطرف گرديده و نوزاد پسري به دنيا آورده است.11يقين پسر مهزيار به امام زمان(ع) و انتصاب به نمايندگي حضرت از محمدبن ابراهيم بن مهزيار نقل شده است، كه در حال ترديد (نسبت به امام(ع)) وارد عراق شد و اين توقيع از سوي حضرت ولي‌عصر(عج) براي وي صادر گرديد:«به مهزياري بگو، آنچه را از دوستان آن سامان حكايت كردي فهميديم، به آنها بگو، آيا قول خداي تعالي را نشنيديد كه مي‏فرمايد:يا أيها الّذين آمنوا أطيعوا الله و أطيعوالرّسول و أولى الأمر منكم.اي كساني‌كه ايمان آورده‌ايد، از خدا اطاعت كنيد و از رسول و اولوالأمر خويش فرمان بريد.آيا اين دستور تا روز قيامت نيست؟ آيا خداي تعالي پناهگاه‌هايي براي شما قرار نداده است كه بدان پناهنده شويد؟ آيا از زمان آدم(ع) تا زمان امام گذشته ابومحمّد صلوات الله عليه پرچم‌هاي هدايت را براي شما قرار نداده است؟ و اگر عَلَمي نهان شد، عَلَمي ديگر آشكار نگرديد، و اگر ستاره‏اي افول كرد، ستاره‏اي ديگر ندرخشيد؟ و چون خداي تعالي ابومحمد(ع) را قبض روح كرد، پنداشتيد كه او رابطة بين خود و خلقش را قطع كرده است؟ هرگز چنين نبوده و تا روز قيامت چنين نخواهد بود در آن روز امر خداي تعالي ظاهر شود و آنان ناخشنود باشند.اي محمد بن ابراهيم! براي چيزي كه به خاطر آن آمدي، شك به خود راه مده كه خداي تعالي زمين را از حجّت خالي نگذارد، آيا پدرت پيش از وفاتش به تو نگفت: هم اكنون بايد كسي را حاضر كني كه اين دينارهايي كه نزد من است وزن كند و چون دير شد و شيخ بر جان خود ترسيد كه به زودي بميرد، به تو گفت: آنها را تو خود وزن كن و كيسة بزرگي به تو داده، و تو سه كيسه داشتي و يك كيسه كه دينارهاي گوناگون در آن بود، آنها را وزن كردي و شيخ با خاتم خود آنها را مهر كرد و گفت تو هم آنها را مهر كن؛ اگر زنده ماندم كه خود مي‏دانم چه كنم واگر مُردم، تو اوّلاً دربارة خود و ثانياً دربارة من از خدا بپرهيز و مرا خلاص كن و چنان باش كه به تو گمان دارم؛ خدا تو را رحمت كند. آن دينارهايي را كه از مابين نقدين از حساب ما جدا كردي و ده و اندي دينار است بيرون كن و از جانب خود آنها را مسترد كن كه زمانه بسيار سخت است و خداوند ما را بسنده است و چه نيكو ياوري است.»محمدبن ابراهيم مي‌گويد: براي زيارت امام زمان(ع) به محلة عسكر رفتم و قصد ناحية مقدسه را داشتم، زني مرا ديد و گفت: آيا تو محمد بن ابراهيمي؟ گفتم: آري، گفت: بازگرد كه در اين هنگام به مقصود نمي‏رسي و شب هنگام مراجعت كن كه در به رويت باز است؛ داخل در سراشو و قصد آن اتاقي را كن كه چراغش روشن است. و من هم چنان كردم و قصد آن در را كردم و به ناگاه ديدم كه باز است. داخل سرا شدم و قصد همان اتاقي را كردم كه توصيف كرده بود و در اين بين كه خود را ميان دو قبر ديدم و گريه و ناله مي‏كردم، ناگاه صدايي را شنيدم كه مي‏گفت:اي محمد! تقواي الهي پيشه ساز و از گذشته توبه كن، كه كار بزرگي را عهده‏دار شدي.13آيت‌الله سيدهاشم حسيني بحرانيترجمه: ابوذر ياسريپي‌نوشت‌ها:1. روستايي بين بغداد و آذربايجان قديم بوده است.2. نام يكي از حاكمان ترك عباسي.3. كليني، الكافي، ج 1، ص 522، ح 17. با استفاده از ترجمة سيدجواد مصطفوي4. همان، ج 1، ص 22، ح 18.5. همان، ج 1، ص 523، ح 19.6. حُلوان بر اماكن متعددي اطلاق شده است، ولي در اينجا منظور حلوان عراق است كه شهري آباد بوده، ولي تخريب شده، و از بين رفته است.7. الطبري(الآملي)، محمد بن جرير، دلائل الإمامة، ص 272؛ نيز حضيني، الهداية الكبري، ص 372.8. دينور نام شهري در كردستان ايران است.9. قرميسين شهري است معروف در كنار دينوري و بين همدان و حلوان در مسير عراق.10. الطبري (الآملي)، همان، ص 272.11. همان.12. سورة نساء(4)، آية 59.13. الطبري، همان، ص 287.ماهنامه موعود شماره 57

logman

magale
javad Mofrad
تحقیقی در باب
ملاقات فیثاغورث ریاضی دان با زرتشت یا همان لقمان حکیم
ابتدا در باب ارتباط نام لقمان و زرتشت که در عنوان مقاله یکی گرفته شدند باید بگویم. در منابع یونانی و رومی صحبت از دیدار فیثاغورث در حدود اواسط قرن ششم پیش از میلاد با مغ معروفی در امپراطوری کورش هخامنشی است که با نامهای زابراتاس، زاراتاس ، زاراس، زاریت و زرواستر معرفی گردیده است. برخی از محققین معاصر به سبب تردیدی که در زمان زندگی زرتشت در قرن ششم قبل از میلاد کرده اند؛ منکر صحت این ملاقات تاریخی گردیده اند. در صورتیکه نامهای زابراتاس (دارای پیکر تنومند)، زراتاس (زرین پیکر)، زاریت (زرین) یا زرواستر( بر خوردار از پیکر زرین یا شهریار زرین) به وضوح هم نشانگر نام زرتشت (دارای تن زرین) و هم لقمان ( دانای زمخت اندام) می باشند. پس بی جهت نیست که زرتشت در تاریخ همچنین با نامهای بردیه ( بزرگ تن)، زریادر (دارندهً تن زرین) و تنائو کسار (بزرگ تن)، ابراهیم ادهم (ابراهیم بور)، بیژن ( دور درخشنده)، بودا (مّنور)، مهاویرا (بزرگ دانا) و لقمان (به معنی دانای دارندهً تن زمخت در زبانهای ایرانی و افغانی) معروف گردیده است. وی همان کسی است که در قرآن تحت اسامی ایّوب، صالح، هامان و لقمان به کرات یاد شده است. و در هند تحت نامهای بودا و مهاویرا مشهور گردیده و از آنجا و همچنین از طریق نامهای توراتی و قرآنی اش شهرهً آفاق گردیده است. موضوع برده بودن لقمان در عهد جوانی، از جزء مان (مانیه) در نام خود وی بر گرفته شده است که در زبانهای کهن ایرانی به معنی بردهً خانگی بوده است و چون اصل زرتشت (شروین خرمدینان، لقمان مسلمین) به دیار زنج (یعنی قبایل مادر سالار آمازون/ سرمت یعنی اسلاف صربوکرواتها) می رسیده، لذا به اشتباه لقمان را از دیار زنج آفریقا یعنی حبشه به شمار آورده اند. موضوع سیاه پوست بودن وی باید از اینجا و همچنین لقب ادهم وی که معنی دوپهلوی بور و سیاه را می داده، بیرون تراویده باشد. جالب است که در اساطیر اسلامی او را پسر خواهر درشت اندام ایّوب به شمار آورده و عمر هزار ساله بر وی قائل شده اند و انباذ قلیس ( امپدو کلس فیلسوف یونانی قرن پنجم پیش از میلاد) را از شاگردان وی شمرده اند. سعدی اشعاری را در باب وی آورده که دانستن آن خالی از لطف نمی نماید: شنیدم که لقمان سیه فام بود نه تن پرور نازک اندام بود یکی بندهً خویش پنداشتن زبون دید در کار گل داشتن جفا دید و با جور و قهرش به ساخت به سالی سرایی ز بهرش به ساخت چو پیش آمدش بندهً رفته باز ز لقمانش آمد نهیبی فراز به پایش در افتاد و پوزش نمود به خندید لقمان که پوزش چه سود به سالی ز جورت جگر خون کنم به یک ساعت از دل بدر چون کنم ولی هم ببخشایم ای نیکمرد که سود تو مارا زیانی نکرد تو آباد کردی شبستان خویش مرا حکمت و معرفت گشت بیش غلامیست در رختم ای نیکبخت که فرمایشم وقتها کار سخت دگر ره نیازارمش سخت دل چو باد آیدم سختی کار گل هر آنکس که جور بزرگان نبرد نسوزد دلش بر ضعیفان خورد گر از حاکمان سخت آید سخن تو بر زیر دستان درشتی مکن نکو گفت بهرام شه با وزیر که دشوار بر زیردستان مگیر مولوی نیز اشعاری در این باب دارد که جالب است: نه که لقمان را که بندهً پاک بود روز و شب در بندگی چالاک بود خواجه اش می داشتی در کار پیش بهترش دیدی زفرزندان خویش ژانک لقمان گرچه بنده زاد بود خواجه بود و از هوی آزاد بود گفت شاهی شیخ را اندر سخن چیزی از بخشش ز من در خواست کن گفت ای شه شرم ناید مر ترا که چنین گویی مرا زین برترآ من دو بنده دارم و ایشان حقیر وآن دو برتو حاکمانند و امیر گفت شه آن دو چه اند آن ذلت است گفت آن یک خشم و دیگر شهوت است شاه آن دان کو زشاهی فارغست بی مه و خورشید نورش باز غست مخزن آن دارد که مخزن عار اوست هستی او دارد که با هستی عدو است خواجهً لقمان به ظاهر خواجه وش در حقیقت بنده لقمان خواجه اش در جهان باژگونه زین بسی است در نظرشان گوهری کم ز خسی است از اشعار مولانا چنین برمی آید که منظور از شاه وخواجهً لقمان همان کورش بوده که پدر زرتشت (لقمان) یعنی سپیتمه ولیعهد و داماد آستیاگ را به قتل رسانده و با زن وی آمیتیدا ازدواج صوری نموده و پسران وی یعنی سپیتاک زرتشت (زریادر، گئوماته بردیه) ومگابرن ویشتاسپ را به پسر خواندگی و برادری خود قبول کرده و به حکومت نواحی بلخ و گرگان منسوب کرده بود. افزون براین دختر معروف خود آتوسا (هووی) را به همسری سپیتاک زرتشت در آورده بود . نگارنده قبل از درک موضوع یکی بودن لقمان با زرتشت، لقمان را با فیلسوف بزرگ یونانی/ رومی یعنی آلکمایون برابر می نهاد وبه عبث برای آن پی توجیه لغوی میبود. به هر حال فیثاغورث تشنهً علوم که پایش به مراکز امپراطوری کورش هخامنشی رسیده بود، فرصت دیدار فرزانهً بی نظیر تاریخ ایران باستان یعنی زرتشت را- که تحت نام لقمان با افلاطون در یک رده قرار داده میشود- از دست نداده است؛ چه همانطوریکه دیوخری کوستوم، از مورخین کهن آسیای صغیر میگوید معروف است که زرتشت فردی به شمار می رفته که خود عاشق دانش و عدالت اجتماعی بوده است.نویسندگان کهن یونانی و رومی محل دیدار فیثاغورث و زرتشت را بابل یا پارس یا سمت بلخ و هندوستان آورده اند که با توجه به نارسایی و عدم صراحت بیاناتی که در این باب آمده تعیین محل ملاقات آنان دشوار می نماید، ولی از آنجاییکه گفته شده فیثاغورث در سفر تحقیقاتی خویش تا حدود هندوستان پیش رفت باید محل ملاقات آنان بلخ یعنی محل حکومت زرتشت در عهد کورش بوده باشد. و الّا سفر به سوی هندوستان وی چندان هدفمند نمی نماید. برای بررسی سفر فیثاغورث به بین النهرین و فلات ایران مطالب کتاب زرتشت در گاثاها را، تر جمه و تحقیق استاد هاشم رضی را در دست داریم. از آنجاییکه نگارنده در اغلب موارد با نتیجه گیریهای وی موافق نبوده و نظر دیگری دارم، لذا مطالب وی و منبع او را به عنوان دادهً خام استفاده می نمایم. بهتر است که توضیحی در باب دلیل این امر بدهم که ابهامی در مورد برجای نماند:اگر چه مطالب کتاب زرتشت در گاثاها، ترجمه و تحقیق استاد هاشم رضی در مورد نظرات ایرانشناسان در باب ایرانشناسان در باب ملاقات فیثاغورث و زرتشت بسیار جالب است. اما همانطوریکه از متن ترجمه و تحقیق وی آشکار است وی و مرجعش یعنی فردریک ویندیشمن در موضوع انکار تاریخی و حقیقی بودن خبر ملاقات فیثاغورث و زرتشت به خطا میروند. اصولاٌ کار اینان ترجمه و تألیف منابع تاریخ اساطیری ایران است تا تحقیق در این باب . اما نزد نگارنده موضوع عکس آن است : سالها پیگیرانه اما بدون تعجیل روی موضوعات خاصی در باب تاریخ اساطیری ایران کار کرده و سر انجام بعد از متقاعد شدن آن را برای انتشار آماده می سازم و مخارج امرارو معاشم هم از این راه نیست. چنانکه تألیف کتاب368 صفحه ای گزارش زادگاه زرتشت و تاریخ اساطیری ایران قریب 12 سال طول کشید. استاد هاشم رضی و منبع وی در همان گام اول به بیراهه می روند وفتی که نظرات برخی از ایرانشناسان بزرگ غربی در مورد زندگی زرتشت در قرن ششم قبل از میلاد را قبول نمی کنند و همین را دلیل نفی خبر ملاقات فیثاغورث و زرتشت خود می آورند و به سوی نظریهً ناکجا آباد دولت کیانیان در سمت خوارزم کشیده میشوند. تفاوت نظرات اساساٌ از اینجا شروع میشود که نگارنده با کشف اتفاقی محل نگهداری اوستای عهد ساسانی در جنب خانهً خود در روستای چیکان مراغه (شیچیکان کتاب پهلوی دینکرد) که با دیدن دو مُهر بزرگ اوستایی همراه بود سر نخ رشتهً سرخ تاریخ اساطیری ایران را به دست آورده بود و افزون براین کشف مکان آتشکدهً آذرگشنسب در آن حوالی بود که در حدود 10 کیلومتری جنوب شرقی شهر مراغه (رغه زرتشتی) واقع شده است یعنی همانجاییکه استاد پورداود حدس آن را زده بود و ..... نگارنده بر اساس این اکتشافات از آستانهً در عرض سی سال تحقیق دوایری از اطلاعات تاریخ باستانی ایران را ترسیم نموده، نه با مرکزی فرضی و خیالی، چنانکه ایانشناسان تا به حال کرده اند، بلکه با جغرافیای تاریخی مشخص که حل معمای تاریخ اساطیری ایران را ممکن می ساختند. پیداست پی این کار را بایستی گروه ایرانشناسان و باستانشناسان داخلی و خارجی به عهده می گرفتند که این طور نشد. بدین سبب که نگارنده در آن سال که دانشجوی دانشگاه تبریز بودم، وجود این اماکن باستانی را در همان سال اول دانشجویی به وزارت فرهنگ و هنر گزارش کردم و جواب رسید نامه را با تشکری از معاونت ادارهً فرهنگ و هنر، دراردوی عمران ملی بندر عباس دریافت نمودم، درهمان سال هم به طور اتفاقی ملاقات اتفاقی کوتاهی باهاشم رضی در محل کتابفروشی فروهر پیش آمد که با غلبهً احساسات من همراه بود و فرصت طرح آن گزارش باستانشناسی پیش نیامد. چند ماه بعد آتش انقلاب بر افروخته شد و بساط ایرانشناسی دولتی تقریبا برچیده شد و راه اینجانب از آن وقت که 27 سال از آن می گذرد به خارج کشور کشیده شد و زنجیرهً تحقیقات در این راه ادامه گردید. حال برگردیم برسر موضوع ملاقات فیثاغورث و زرتشت در کتاب زرتشت در گاثاها که استاد هاشم رضی آن را از روی نوشته های ایرانشناس آلمانی فردریک ویندیشمن ترجمه و تدوین نموده است. چنانکه قبلاٌ اشاره شد نگارنده اطلاعات مزبور را به عنوان مصالح خام استفاده کرده و تنها نظرات درست را دستچین خواهد نمود: تا آنجا که ما آگاهی داریم نخستین برخورد بین آراء یونانیان و اندیشه های مغان برخوردی است که میان فیثاغورث و مغی به نام های زابراتاس ، زاراتاس ، زاریت و زرواستر روی داده و سالها ادامه داشته است. تاریخ نگاران باستانی و شرح حال نویسان کنونی در مورد سال تولد این خردمند و فیلسوف بزرگ اتفاق نظر ندارند. عده ای سال تولد او را 608 و 605 و عده ای دیگر به سال 570 پیش از میلاد می دانند. ولی ما اطمینان داریم که سالهای پر ارزش زندگی او در زمان کورش (598- 529) گذشته و زمانی که وی اقامتگاه خود را جهت یک مسافرت طولانی علمی ترک نموده، قبل از مرگ بنیانگذار سلسله هخامنشی یعنی کورش سوم بوده است.... دقت مختصری در روحیهً کنجکاو فیثاغورث نسبت به درک و شناخت مذاهب مختلف، خود موجب تثبیت این نظریه می گردد که وی به بابل، مرکز آسیایی دانش بشری، مسافرت نموده و به طور قطع با کلدانیها و مغان نیز آشنایی یافته است. در ضمن با مطالعهً روحیهً تاریخ نگاران و دانشمندان ادوار کهن در می یابیم که اصولاٌ درر آن زمان مردمی یافت میشده اند که برای دریافت چگونگی وقایع تاریخی و مطالعه و تحقیق مذاهب ملل مختلف، سالهای متمادی عمر خود را دور از وطن و در میان اقوام و ملل بیگانه و با سختی و رنج بسیار به سر می کرده اند. یامبلیخوس گوید:" در این زمان فیثاغورث علاقهً فراوانی به مکالمه با مغ داشته و به همین علت با علایق آنان آشنا شده و به طریقهً پرستش خدایانشان آگاهی یافته و در شمارش اعداد، حساب، موسیقی و سایر علوم زمان آنان به کمال فضل رسیده است. وی مدت دوازده سال در آنجا اقامت نموده و در سن 56 سالگی بابل را به قصد ساموس ترک گفته است." پلینی بزرگ در تاریخ طبیعی خود آورده: " ازآنجا (بابل) به سرزمینهای پارسیان رفته و دانستنیهای بسیار از مجوس (مغان) فراگرفته است." آپولیوس فلوریدوس گوید:" سر انجام فیثاغورث، امپدوکلس، دموکریتوس و افلاطون برای آموزش ساحری مجوسیان به پیش رانده و رنج سفر را تقبل کردند." کلمنس اسکندرانی می آورد:"نویسندگانی یافت میشوند که می گویند فیثاغورث توسط مجوسی پارسی تعلیم یافته است."دیوژنوس لائرتوس می گوید :" او در فرصتی نیکو به بهترین وجه با مجوس گفتگو کرده است." پورفیریوس در کتاب زندگی فیثاغورث گوید و از قول وی در بارهً مغ (زابراتاس) چنین می گوید:" او راستی را قبل از هر چیز جایگزین ساخته است، دور نمایی از خدانمایی را نشان می دهد که بدنش از نور و روشنایی خالص پر شده است، روح وی به سوی راستی گرایش داشته و از زشتی و دروغ بری و گریزان است. و سپس ادامه می دهد او از مجوس، پرستش خدایان برحق و سایر فرایز زندگی را شنیده و آموخته است.زمانی که او موطن خویش را جهت آموزش و سنن و رسوم یونانیان و بربریان ترک گفت. هنوز جوان بوده و از یک روح کنجکاو سرشار بود. او زمانیکه پولیکرات او را با نامه هایی به آمازیس توصیه نمود، در مصر اقامت داشت، و زبان آنان را آموخت. چنانچه به وسیله آنتیفون در کتابش دربارهً مردانی که در فضیلت براو برتری داشته اند، نقل شده است سپس وی به سوی بابل و مجوس روبرده است. اما در بابل به همان ترتیب که با کلدانیان گفت و گو کرد با زابراتاس نیز مکالمه نمود. با کسی که سر پیچی و گناه را از همان ابتدا از زندگی خود زدوده بود و طریق پاکی و راستی را به مردم شریف آموزاند. او همچنین دکترین زابراتاس را در بارهً طبیعت آموخته و نخستین مبانی و اصول جهانشناسی را نیز یاد گرفت". به نظر می رسد آن چه را که پورفیریوس در اینجا ذکر کرده از آریستوکسنیوس اخذ کرده، از نوشته های کسی که قسمتهای قابل توجه نگاشته هایش توسط هیپولیتوس نگهداری شده بوده است. آریستوکسنیوس روایت کرده که زاریت (زابراتاس)، دکترین خویش را برای فیثاغورث چنین شرح داده است:" از آغاز دوسبب و یا دو اصل برای اشیاء عالم وجود موجود بوده است، یکی پدر و دیگری مادر، روشنایی به جای پدر و تاریکی به جای مادر بوده است: از روشنایی، گرما، خشکی، سبکی و سرعت به وجود آمده و از تاریکی، سرما، رطوبت، سنگینی و تنبلی پدید آمده است؛ و از تمامی اینها دنیای نرینه و مادینه به وجود آمده است. دنیا هم چون موسیقی از یک هماهنگی برخوردار است و گردش منظم خورشید و پدید آمدن روز و شب دلیل این هماهنگی است." پلوتارک نیز در این باب گوید: "زابراتاس استاد فیثاغورث دو را مادر نمرات و یک را پدر نامیده است." اگر ما طالب درک بیشتری در رابطه با زابراتاس یا زرواستر باشیم کافی است بگوییم که به عقیده سویداس که زارس (زرین) مجوسی یاد کرده و وی را معلم فیثاغورث می نامد، یا به نظر پلینی که زاتاس (دادگرو قانونگذار) مدی صحبت می کند و همچنین آگاثیاس و فوتیوس که زورواستر (زراتوشترا، زرتشت) را زارادس (فرد زرین) یا زاراسدس (فرد زرین شکل) نامیده اند معلوم میشود اینها همه نشانگر یک فرد بوده اند. ناگفته نماند آپیولیوس ستایشگر تنها کسی است که نام معلم مغ فیثاغورث را به شکل زورواستر (یعنی زرتشت) آورده است. چنانکه اشاره کردیم آپولیوس فلوریدوس معتفد است که فیثاغورث داوطلبانه در صدد آموزش رموز و اسرار مصریان بر آمده و در مصر از کاهنان، فنون و نیروهای باور نکردنی جشن های قربانی دار، علم شگفت انگیز اعداد و دانشهای استادانهً هندسه را فرا گرفته است؛ اما به آموزش این هنرها قانع و راضی نشده و برای پی بردن به دانستنیهای بیشتراز مصر روی به کلده و بابل نهاده و سپس به سوی هندوستان رهسپار گشته است و در آن سامان با برهمنان که طبقهً مذهبی بوده و علما و مردان خردمندی داشته اند آشنایی یافته و سپس با گیمنوسوفیستها " حکیمانی که برهنه و عریان زندگی میکرده اند" طرح دوستی ریخته اند. نگارنده در پایان باید بیفزاید که لابد همین گیمنوسوفیستها بوده اند که دین زرتشتی را در شرق به هیئت بودائیگری عرضه نموده اند که به نظر نگارنده از نظر عمده کردن مسائل اخلاقی بر دیگر ادیان موجود مزیت دارد.