شنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۴

نيم-درآمدي بر شناخت در گاتها

هر نگاشته اي «دنياي نشانه» هاي ويژه ي خود را داراست و دلالت هاي معنايي ويژه ي خود را نيز در ذهن خواننده ي خود ايجاد ميکند، ازينرو در ديد نخست، واقعيتي ست کلي و مبهم و مستقل از هر واقعيت ديگري. هر متن داراي مجموعه اي از نشانه هاست. نشانه هاي درون-متني داراي مناسبات دروني بوده و زنجيروار بيکديگر متصل اند. در حقيقت ، خواندن متن کوششي ست براي دريافت نشانه ها و جستجو و کشف رمزگان و فهم روابط دروني آنها با هم.






گاتها، «متن وجود» در «متن انديشه» در «متن زندگي بشر» در «متن هستي» ست.


در آغاز خواندن متن، يافتن اين نشانه ها و معاني و روابط آنها آسان نيست اما هنگاميکه اين مناسبات دروني نشانه ها شناخته شد، فهم ژرفاي معاني آن متن نيز آسان مي شود. گاهي اين ژرفاي معنا در متن، تنها کليد-واژه اي ست و گاهي کليد-جمله اي. خواننده بايد پس از دريافت اين شناخت، به شناخت زير-ساخت ها و روابط اين زير-ساخت ها با يکديگر بپردازد و در پي آن تا شاخه هاي زيرين تر پيش برود.
چيزهايي هستند که بنيانشان همچون افسانه هاي کودکان بر «شنيدن» است و در برابر آن، چيزهايي که «بايد خوانده شوند». گاتها از جمله ي نوشتارهاي دوم است. گاتها ميتواند گفتمان و تلاش انديشه اي باشد که متن زندگي بشر را در متن هستي تفسير ميکند. ازينرو گاتها، «متن وجود» در «متن انديشه» در «متن زندگي بشر» در «متن هستي» ست.




زرتشت، اشا (نظم هستي) را با «وهومن» که انديشه ي نيک باشد و بياري «مزدا» که دانش بزرگ است ميسر ميداند.


زرتشت نخست، هستي را «بازشناسي» کرد و پي آن روابط و نشانه ها را بازشناخت و در فرجام کار، تاويلي خردمندانه و شکل يافته را در قالب زبان به بشر عرضه کرد. متني همسو با ضمير انساني که با وجودش، گذار از چشم-محوري به خرد-محوري در تاريخ پرفراز و نشيب انديشه بشري ممکن گشت. او در گفتمان خود با انسان و جهان سخن مي گويد و هر دو را نقد ميکند. زرتشت، اشا (نظم هستي) را با «وهومن» که انديشه ي نيک باشد و بياري «مزدا» که دانش بزرگ است ميسر ميداند. زرتشت ميکوشد رابطه ي انسان را با جهان روشن کند. پس از آن منظمش کند و آنگاه همه چيز را به همگوني وتعادل برساند.


زرتشت، نخست به جهان انديشيد سپس به بهترين شيوه اي که جهان «دانسته» مي شود. و درپي آن به «ابزاري» که دانستن جهان را ممکن مي کند. زرتشت ميکوشد رابطه ي انسان را با جهان روشن کند. پس از آن منظمش کند و آنگاه همه چيز را به همگوني و تعادل برساند. او جهان را شناخت و گرانيگاه و پل ميان انسان و جهان را «خرد» دانست. او بعنوان يک انسان، با انديشيدن به گفتگو با جهان پرداخت تا





زردشت ، دنئه را به بي پيرايگي و سادگي ِ «توانايي و تشخيص نيک از بد» نام گذارد و «اختيار» را به انسان شناساند.

بتواند بيابد که چگونه ميتوان به «آرميتي» و (آرامش و هماهنگي دروني) دست يافت. پس انديشه اي از جنس انديشه ي کل، جهان و خود را شناخت. انديشه ي نيک را «وهومن» ناميد و بر انديشه ي بد برتري اش داد. او با اصل و پيش-نهاده ي انديشه ي نيک به بازسازي جهان مشغول ميشود. آنگاه او دانست که انسان با «کردار» ميتواند نظم را برقرار سازد ازينرو «نيک و بد» نيز در کردار پا به ساحت انديشه گذاشت. پس «وهوخشترا» که کردار نيک باشد نيز پا به جهان گذارد. او همچون انساني صلح دوست به اهميت و نقش بزرگ گفتگو و گفتار واقف است و آنرا ارج ميگذارد. و آنچه که انسجام دهنده و گردآورنده ي اين سه حوزه با هم است، «نيکي» و امر نيک ست. نيکي همواره با بدي همراه است و ايندو را زرتشت با هم باز شناخت و دانست که انسان بايد به يکي ازيندو بگرود. ازينجا «دين» يا دنئه پا به جهان گذاشت . زردشت ، دنئه را به بي پيرايگي و سادگي ِ «توانايي و تشخيص نيک از بد» نام گذارد و «اختيار» را به انسان شناساند.




ديدگاه کرپني ، ديدگاه «سلطه- تسليم» است. اين ديدگاه تنها به رفع نيازها ميپردازد و از انديشه تهي ست.



زرتشت به نيکي تعلق و گرايش داشت. او «رمز انسان» را «امر نيک» شناخت و «رمز جهان» را «نظم». شناخت رمز و راز انسان و هستي، «دانش نيک» است که در نهايت به بسامان شدن جامعه ي انساني و بازخوردهايي نيک با هستي مي انجامد. او مدام به زندگي صلح جويانه و خردمندانه فکر ميکند و آنرا با تلاش و پشتکار در رسيدن به دانش (که همان رمز هستي باشد) ممکن ميداند.


«کرپن» ها قومي هستند که خود را به عدم شناخت ، به ناآگاهي باخته اند. کرپن ها از ديدگاه زرتشت از خرد سود نمي برند و اخلاق و نيک و بد را نشناخته اند. انسانهايي که بر رابطه ي انسان و جهان، درست تامل ننموده اند و افکارشان بر نظم متمرکز نيست. کرپن ها هنگام نيازمندي به کرنش و قرباني کردن و نيايش چيزهاي پست مي پردازند و بگاه رفع نياز به خشونت و ترويج عادات بد دست ميزنند. ازينرو زرتشت برخود رسالت مي بيند تا گفتمان (ناآگاهي از چيستان زندگي) کرپن ها را به چالش بکشد و ديگر مردمان را از بازخوردهاي بي خردانه با طبيعت برکنار نگاه دارد. ديدگاه کرپني ، ديدگاه «سلطه- تسليم» است. اين ديدگاه تنها به رفع نيازها ميپردازد و از انديشه تهي ست. ديدگاهي که تنها نزاع و غريزه را راه چاره خود شناخته است و با همپرسي و همزيستي و نيز از رابطه ي پاياپاي با طبيعت غافل است.





زرتشت ميکوشد نظم سيال درون هستي را با «اشا» بر روابط انساني جاري سازد و سپهر انديشه ي او را با خرد پر کند تا بتواند به «آرميتي» دست يابد.


زرتشت ميکوشد نظم سيال درون هستي را با «اشا» بر روابط انساني جاري سازد و سپهر انديشه ي او را با خرد پر کند تا بتواند به آرميتي دست يابد. او ميکوشد تا اخلاق را با نظم هستي هماهنگ کند و از همين رو آنرا با نيکي و خرد درهم ميآميزد. نيکي و بدي ، بهشت و دوزخ اند. بهشت و دوزخي که در سيطره اخلاق ميزيند. نيک و بد، هر دو در اخلاقند و اخلاق در هستي آدمي زيست ميکند. اما بد با نظم هماهنگ نيست. پس براي هماهنگي با قانون اشا، نيک پرورانده شود و بدي متروک. امر نيک زرتشت از اينرو پسنديده است که از براي نظم هستي پسنديده است و نه براي اينکه از نظر اخلاقي ، نيک است.


زرتشت يک نويدگر و اصلاح کننده است که انديشه اش هستي-مدار است. ميکوشد انسان را با گيتي و طبيعت هماهنگ کند. او به زندگاني «آري» ميگويد و بد-زندگاني و نبود زندگي را نفي ميکند. او مروج شادي ، پايکوبي و آسايش خردمندانه است. او «قدرت» را از آن اهورا مزدا و ياورانش ميداند. شهرياران نيک عهد نيز قدرتمندند. خردمندان نيز از ديد او از قدرت بهره دارند. او قدرت خردمند را در آفرينندگي متجلي ميکند و با نوآوري بيگانه نيست. او بر نوآوري و ابداع ، تامل ميکند و خشونت را نفي ميکند. از ديدگاه زرتشت، انسان گناهکار نيست. او به دنيا فرستاده نشده است تا کيفر شود. وجود انسان در سيستم تفکري زرتشت، مبارزه است. مبارزه با بدي و پيروي و پروراندن نيکي. از ديدگاه زرتشت ، او به اين امر نيز «مجبور» نيست. ميتواند ميان نيکي ها و بديها تامل و «انتخاب» کند. از ديدگاه زرتشت انسان آزاد است. او ميتواند در همين دنيا به خوشبختي و سعادت دست يابد و آنرا با خرد و دانش بيمه کند.


پرسمان ها و دلمشغولي هاي زرتشت با اينکه از زمان ما نبوده است اما گويي در زمان ما و از ماست. سخنان ارزشيي که همان ارزش و تشابهي را امروزه دارند که همان زمانها نيز در ساختارهاي ما داشته اند. چراکه هنوز مناسبات ميان ما و جهان ما از همان مناسباتست پس اينجا ديگر همزماني تارييخي اهميت نخاهد داشت چراکه اصلاح ساختار مد نظر ماست. ازينرو نيک گفته هاي زرتشت نيز «بي-زمان» خواهد شد چرا که به مهمترين موضوع يعني شناخت و شناساندن نشانه ها و فهماندن چگونه-سازي يک ساختار درست مي پردازد. به اين تفسير، گاتها از آن «گذشته» نيست بلکه همواره به «اکنون» و «آينده» دلالت و تعلق خواهد داشت.





گاتها از آن «گذشته» نيست بلکه همواره به «اکنون» و «آينده» دلالت و تعلق خواهد داشت


آدميان داراي نظامهاي گونه گوني هستند. نظامهاي گونه گوني همچون نظام خوراک، پوشاک، نظامهاي فرهنگي و عرفي و..الخ. مجموعه اي ازين نظامها ست که قوم را مي سازد و گونه گوني آنها ، اقوام و «تمايز» را مي سازد. از ديگر سو بايد هر پديدار را در مناسبتش با مجموعه ي پديدارهايي که خود نيز بخشي از آنهاست بررسي کرد. پس درينجا لازم به تاکيد ميبينم که در خواندن گاتها به تمايز قومي در گفتمان گاتها دقت شود و خواننده، زبان انديشه و منش قومي و نظام ويژه ي ايراني را مدنظر داشته باشد تا به فهم درستي از دلمشغولي هاي اصلاحگر ايراني که براي اصلاح نظام ساختاري ايران و جهان آمده بود برسد.


شود مردمي کيش و آيين ما نگيرد خرد خرده بر دين ما


بياريم باز آب رفته بجوي مگر زان بيابيم باز آبروي (فردوسي)


-------------------------------------


[+]دانلود گاتها از کتابخانه سرود زرتشت.


[+] گفتنيهاي «بلاگ فرهنگ و انديشه»: چندگاه پيش يار گراميم جناب «جواد مفرد» بر من منت گذاردند و پذيرفتند که از نگارندگان فرهنگ و انديشه باشند. لازم ميدانم بار ديگر از ايشان براي همراهي ام در نگارش اين بلاگ سپاسگزاري کنم. گفتارها و مقالات ايشان در فرهنگ و انديشه، خواندني و انديشيدني ست.

zartoshte sofiha

زرتشت در اساطیر و اعتقادات صوفیان

در مورد علل محبوبیت بی نظیر جهانی زرتشت در قرون و اعصار متمادی که سرانجام اساطیر وی به صوفیان اسلامی رسیده است می توان به دلایل زیر اشاره کرد: وی نخستین قانونگذار سیاسی و روحانی بوده که اقدام به آزادی برده ها و رعایا وتقسیم اراضی بزرگ مالکان نموده است. محمد جواد مشکور در کتاب خود خلاصهً ادیان در تاریخ دینهای بزرگ در حالی که از صور مختلف نام زرتشت از جمله گئوماته و زمان وی اطلاع دقیقی نداشته در این باب چنین آورده است: " بر خلاف هخامنشیان ظاهراٌ مادها پیش از ایشان طرفدار دین زرتشت به شمار می رفتند و هنوز دین زرتشت در این سرزمین ایرانگیر نشده بود. از این جهت در زمان کمبوجیه (529- 522 ق.م) پسر کورش مغی زردشتی که گئوماته (522 ق.م) نام داشت برای ترویج دین زردشتی قیام کرد و بتکده ها را ویران ساخت و به جای آن آتشده بنا کرد و بردگان را آزاد و زمین های بزرگ را بین کشاورزان تقسیم کرد و مورد قبول طبقات مستمند و محروم اجتماع گردید به طوریکه پس از کشته شدنش به دست داریوش اول همه ایرانیها و مردم آسیا جز پارسیها که خاندان هخامنشی بودند بر مظلومیت و حقانیت او می گریستند. مدت حکومت سرتاسری رسمی او هفت ماه بود." درجای دیگر دراین باب بیشتر توضیح داده است: " هرودوت پدر تاریخ (482- 424 ق.م)مورخ مشهور یونانی می نویسد که گئوماته در پی بهبود وضع عامهً مردم بوده است. ولی داریوش در سنگ نبشتهً خود در بیستون از روی غرض و دشمنی که با وی داشت، او را به باد ناسزا و دشنام گرفته و منکر همه اصلاحات او شده است. داریوش در آن کتیبه می نویسد: که وی چراگاهها و گله ها و برده ها و خانه هایی را که گئوماته از مردم و لشکریان گرفته بود به ایشان پس داد.باید دانست که گئوماته این زمینها را و گله ها وخانه ها را برای خود نگرفته بود، آنها را از توانگران ستانده بود تا بین فقرا و مستمندان تقسیم کند.آزاد کردن بردگان به دست گئوماته نشان می دهد که اصلاحات او جنبه های عمیق اجتماعی داشته است. وی اراضی و خانه ها و گله های زاید را از اشراف و بزرگان بگرفت ومیان مردم بی زمین و خانه و بی رمه تقسیم کرد. گئوماته می خواست با ضعیف کردن زمینداران بزرگ، طبقهً کشاورزان واقعی را تقویت کند.و پس از این اصلاحات در میان عامهً مردم محبوبیت و پیروان بسیاری پیدا کرد. بنابراین گئوماته با این اصلاحات پبشرو مزدک بامدادان بود یعنی بالغ بر هزار سال (یک عهد سوشیانتی) پیش از این واقعه قیام کرد و برآن شد که اموال مالکان بزرگ و اشراف را بگیرد و بین عامهً مردم تقسیم کند." محمد جواد مشکور در این مبحث سر انجام به یک معضل عظیم جامعه ایرانی ازآغاز عهد ساسانی به بعد اشاره نموده و از قول فردوسی می آورد: چنان دین و دولت به یکدیگرند تو گویی که از بن زیک مادرند چو دین را بود پادشه پاسبان تو این هردو را جز برادر مخوان" نا گفته نماند نه تنها محمد جواد مشکور به طور کلی تمامی محققین تاریخ ایران باستان تا به حال متوجه یکی بودن گئوماته با گوتمه بودا و مهاویرا و زرتشت سپیتمان نشده اند. از علل مهم دیگر محبوبیت جهانی زرتشت تعلق وی به سه خاندان وجیه المله کیانی (فرمانروایان ماد که ابر قدرت ستمگر آشور را بر انداختند) و پیشدادی (خاندان سپیتمه جم داماد و ولیعهد آستیاگ که جهانگشای و غارتگر ملل خاورمیانه یعنی مادیای اسکیتی= افراسیاب را دستگیر کرده و تحویل کیاخسار فرمانروای ماد داده بودند) و هخامنشی شاخهً کورش که در مقام پدر خواندهً بردیه زرتشت بوده و به نوبهً حکومت برده داری و ستمگر بابل را بر انداخته بود. این محبوبیت با کشته شدن وی به دست داریوش (جاماسب، یعنی مغ کش) ازبین نرفت چه سر انجام همین داریوش مجبور گردید که بنا به مصالح سیاسی با دختر گئوماته زرتشت به نام پارمیس (پر عهدو پیمان) که همان پوروچیستای اوستا (پردانش) است ازدواج نماید وبا پسر وی به نام تیگران (خورشید چهر) فرمانروای ارمنستان مصالحه کند. علت سوم محبوبیت زرتشت را باید در شخصیت علمی و اخلاقی خود این متفکر بزرگ و درشت اندام و مو بور جستجو کرد چه فیلسوف و عالم یونانی بزرگ معاصرش یعنی فیثاغورث که با وی ملاقات نموده به صراحت به وسعت نظر و دانایی وی صّحه گذاشته است و دیوخری کوستوم از مورخین کهن آسیای صغیر در مورد شخصیت وی به طور خلاصه می گوید :"زرتشت عاشق دانش و عدالت بود" حال با این تفاصیل ببینیم که زرتشت در اساطیر کهن اسلامی ، خصوصآٌ در اساطیر صوفیان اسلامی چگونه نمودار گشته است: نگارنده که در سالهای اخیر به تدریج تآثیرات عمیق مستقیم و غیر مستقیم زرتشت را بر اسلام دریافته تا کنون نزد صوفیان اسلامی به هفت صورت مختلف نامهای وی که هر کدام متعلق به افراد جداگانه ای پنداشته شده اند، برخورد نموده است و این در حالی است که در این فهرست نامهای قرانی زرتشت را که مأخوذ از تورات می باشند یعنی ایوب، صالح (سلا، شالح)، هامان (وزیر فرعون[ کمبوجیه فاتح مصر]) زکریا ، یحیی و همچنین نامهای ملاکی، یوبال و یافث را که القاب خاص توراتی بردیه زرتشت بوده اند به حساب نیاوریم: این هفت هیئت اسلامی و صوفی نامها و القاب زرتشت از این قرار می باشند: 1- هُدهُد دربار سلیمان (کورش): می دانیم در قرآن هود (سرود خوان) نامی بر سپیتمه جم و پسرش زرتشت می باشد بنا براین صورت اصلی هدهد باید هود هود یعنی هود فرزند هود بوده باشد.در قرآن آمده قوم عاد (مردم انجمنی یعنی همان مغان) توسط توفان از پای در آمدند که اشاره به همان موضوع توفان کولاک برف عهد جمشید دراوستا است و این هم به نوبهً خود بیانگر سرزمین خاستگاهی سردسیری خانواده جمشید در اطراف مصب رود ولگا است چه طبق اخبار خرم دینان و زرتشتیان خاستگاه سپیتمه جمشید قبیله مادرسالار سرمتهای آنتایی (بوسنیها) بوده است که تا پیش اوایل قرن سوم پیش از میلاد در اطراف مصب رود ولگا سکونت داشته اند. خود قوم سپیتاک زرتشت (صالح قرآن) پسر سپیتمه جم (هود) در قرآن ثمود ( به عبری یعنی معدوم) آمده وگفته شده که آنها توسط صیحهً بلند آسمانی (مِگافونی) از پای در آمدند که در اصل باید مَگا فونی یونانیها مراد باشد که به معنی کشتار مغان است. طبق اخبار هرودوت و کتسیاس و مندرجات تورات مغ کشی درجریان قیام داریوش برعلیه گئوماته زرتشت (هامان) صورت گرفته است. اصطلاح صیحهً آسمانی را قرآن را می توان گواه برآن دانست که نام هود به عربی سرود بلند خواننده درک می شده است نه از ریشهً هدایت، چنانکه برخی ها تصور نموده اند.نام قرآنی و انجیلی و توراتی زکریا (سرود دان با حافظه) که هم نامی بر سپیتمه جم و هم نامی بر پسر او سپیتاک زرتشت می باشد گواه درستی این نطر است. جالب است که زکریا در مقام پدر زرتشت دراساطیر توراتی و قرآنی فرزند برخیا (مرد دوردست یا قربانی شده) ذکر گردیده است که این یکی خود به جای ویونگهونت اوستا (یعنی درخشان دور دست) و دوراسرو کتب پهلوی (یعنی صرب دوردست، بوسنیایی) می باشد. بدین ترتیب از هُدهُد یعنی هود پسر هود که در اساطیر صوفیان به شکل پرنده هُدهُد (طیقوربایزید تذکرة اولیای عطّار) وزیر دربار سلیمان (کورش) اراده شده همان گئوماته زرتشت (بردیه پسر خوانده کورش) مراد می باشد. نام هدهد در قرآن ذکر نشده و به جای آن از صالح وایوب و هامان و زکریا و یحیی یاد گردیده است که اسامیی بر زرتشت بوده اند.می دانیم که قرآن از شتر مقدس صالح صحبت می دارد که توسط قومش ثمود پی می گردد و باعث برانگیخته شدن خشم خدا بر قوم ثمود میشود. این بی تردید اشاره به خود نام زرتوشترا (زرتشت) می باشد که در زمان ما نیز ایران شناسان آن را دارندهً شتر زرین معنی می نمایند؛ اما در اصل چنانکه از القاب معروف دیگر وی یعنی زریادر (دارنده تن زرین) و زریر (زئیری وئیری یعنی زرین مو) بر می آید آن در اصل به معانی دارندهً تن زرین و شهریار زرین بوده است. 2- آصف بن برخیا (یعنی فرد برگزیده پسر مرد قربانی شده یا دور دست) که وزیر سلیمان و معاصر گشتاسب و از اوصیاء پیغمبران و مشعلداران هدایت به شمار رفته باز منظور زرتشت است. مراد از برخیا یعنی فرد قربانی شده باید همان سپیتمه جمشید (زکریای پدر) باشد که کورش (سپیتوره) وی را به قتل رسانده بود که تا این داماد و ولیعهد وارث تاج وتخت آستیاگ را از سر راه خویش بر داشته باشد. معهذا کورش در این راه بنا به مصالح سیاسی اقدام تاریخی بی سابقه ای نموده زن سپیتمه یعنی آمی تیدا دختر آستیاگ را به دربار آورده و پسران وی سپیتاک زرتشت (بردیه) و مگابرن (ویشتاسب کیانی، ثری میثونت اوستا) را به برادر خواندگی و پسر خواندگی خویش قبول نموده و حکومت نواحی دربیکان (دریها) در سمت بلخ و گرگان را به ایشان واگذار نموده بود . ظاهراٌ ازدواج دخترش آتوسا (توپل) با سپتاک زرتشت (بردیه) قبل ازاین وقایع صورت گرفته بوده است. واز این جاست که بردیه (تنومند) یا همان گئوماته زرتشت به عنوان پسر واقعی کورش به شمار آمده است. 3- بلعم (مرد درشت اندام) ابن باعورا(زرین): چنانکه از معانی نامهای وی و پدرش بر می آید در این جا نیز همان بردیه زرتشت (تنومند زرین اندام) و پدرش سپیتمه جم (موبد بزرگ سفید و روشن) اراده شده اند. می دانیم که در اوستا پدر زرتشت تحت نام جمشید (موبد درخشان) و هوم زیبا دارندهً چشمان درخشان معرفی شده است و خود زرتشت در اسامی و اقاب مهمش یعنی بردیه، تنائوکسار، زابراتاس، لقمان و نام توراتی یافث به معنی فرد تنومند می باشد. در روایات اسلامی اسطورهً جالبی راجع به وی بیان شده که به سبب مضمون مطالب تاریخی آن ، آن را در اینجا ذکر می کنیم : " بلعم بن باعورا مردی زاهد و پارسا بود که مدت دویست سال خدای را عبادت می کرد و در عهد حضرت موسی زیست. در اثر عبادت کارش به جایی رسید که چون سر بلند می کرد از صفای باطن تا عرش و کرسی را می دید و دعای این مرد مستجاب بود. مردم که از ظهور موسی آگاه شدند. بیمی در دل فراعنه افتاد. پادشاه اردن ارجنابا با امیران خود نزد بلعم بن باعورا آمد گفتند دعا کن خدا شر موسی را از سر ما بر طرف سازد. بلعم گفت وجود پیغمبران لطف است و قدم آن ها مبارک و من هرگز چنین دعایی نکنم از بلعم مأیوس شدند و فکری نمودند مقداری پول و جواهر نزد او بردند و گفتند از شوهر او به خواهد که دعا کند موسی مزاحم کار این پادشاه در این سرزمین نگردد. زن قبول کرد نزد شوهر سعی کرد که دعاکند بلعم گفت ای زن در حق پیغمبران دعا نتوان کرد. ناپسند است. زن آستین او بگرفت و سخت تأکید و اصرار کرد که دعا کند موسی مزاحم این پادشاه نشود. بلعم که به زن زیبای خود علاقه داشت و از او فرزندانی داشت ناچار قبول کرد به صومعه رفت آن جا رسید شیری دید که قصد وی کرد. بر گشت به زن خود گفت ترک این کارکن، تا دعا نکنم. زن گفت ممکن نیست زیرا قوم موسی مارا هلاک کنند. بلعم گفت هر که به خدا ایمان آورد هلاک نمیشود.زن اصرار و او انکار کرد تا کاربه جایی رسید که گفت یا مرا طلاق بده یا دعا کن بلعم در ماند. برخاست باز رو به صومعه نهاد و آن جا ماری دید که روی به وی آورد باز گردید به زن جریان را گفت. تا بار سوم از فشار زن سر به سجده نهاد. گفت ای خدای عالم، موسی و قوم اورا آن جا بدار و شر ایشان را از ما بداردعای او اجابت شد. موسی و قومش تا چهل روز درتیه بماندند و زندانی شدند. قوم موسی هرچه راه می رفتند شب می دیدند سر جای اول هستند به حضرت موسی شکایت کردند. فرمود مناجات می کنم." در این جا موسی (به معنی ایزد عهدو پیمان یا خورشید گردنده) باید کمبوجیه فاتح مصر اراده شده باشد که به سوی حبشه لشکر کشیده و سربازانش در آن دیار سرگردان شده اند و هم زمان این واقعه است که گئوماته زرتشت (بردیه)، نائب السلطنهً کمبوجیه در ایران و برادرخوانده اش بر اساس شایعات مرگ کمبوجیه در سوی مصر و حبشه حکومت خویش را بر امپراطوری هخامنشی را رسمی اعلام می دارد و آن را با برنامهً اصلاحات اقتصادی و اجتماعی و قرهنگی بی نظیر خویش همراه می سازد و همین اصلاحات اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی عمیق وی بوده که اورا در قلب مردم آن عصر و اعصار بعدی جای داده است. در این اسطوره به خیانت زن وی فایدیمه نیز که منجر به قتل او توسط داریوش و شش تن پارسی همدست وی شده، اشاره شده است. احتمال هم وجود دارد منظور از زن محبوب وی آتوسا دختر کورش باشد که شایع بوده از کمبوجیه سخت رنجیده بود. در این رابطه نام مصر هم مطرح است که در باب آن گفتنی است: مسلّم به نظر می رسد آن از نام میثره یعنی ایزد قبیله ای فرمانروایان هیکسوس (حاکمان بیگانه) با پادشاهان شبان که ازاوایل قرن هیجدهم تا اواسط قرن شانزدهم مصر را تصرف کرده بودند بر گرفته شده باشد؛ چه میتانیانی که در رأس این اتحادیه که ترکیبی از اقوام میتانی، هوری، آموری و ماری بوده، قرار داشته اند، از آریائیان میترا پرست بوده اند و خود نام قوم ایشان از کلمهً اوستایی و سانسکریتی میثه (موسی، ریشهً نام میثره) اخذ شده است که به معنی قوم ایزد گردنده عهد و پیمان (خورشید) بوده است. محبوبیت این خدای آریائیان میتانی در مصر به گونه ای بوده که خود مصریها نیز بعد از ورود هیکسوسها به مصر به پرستش این خدا پرداخته و نامهای خویش را بدان مسما ساخته اند، از جمله اهموسه (برادر موسه) که هیکسوسهای تحت رهبری کاموسه (روح موسه، موسی تاریخی تورات) را به سوی فلسطین پس رانده است. این همان واقعه ای است که دذر تورات به خروج یهودیان(در اصل هیکسوسها) از مصر تعبیر شده است. داریوش نام مصر مودرایا آورده که می توان آن را به پارسی سرزمین دریای روان (رود نیل) معنی نمود. 4- بهلول عاقل دیوانه نما که در اساطیر شیعیان با هارون الرشید و جعفر صادق مربوط گردیده، در اصل یک نام زرتشت/ بودا/ مهاویرا در نزد فرقهً جین هندوها بوده است. که در اصل این نام به صورت بهوبالی یعنی در کنار زندگی کننده بوده است. به نظر می رسد این نام در واقع اشاره به سرزمین دور دست مکان فرمانروایی وی در بلخ بوده که نسبت به سرزمین زادگاهیش ماد کوچک (آذربایجان) و همچنین ماد بزرگ و پارس دور افتاده بوده است. جالب است که فرقهً جین تحت نام مهاویرا آن آموزش گئوماته زرتشت را که معابد را محل مردم فریبی می دانسته و وجود آنهارا نمی پسندیده، فراموش نکرده اند و از خود هیچگونه معبدی ندارند. نام هارون الرشید دراسطورهً اسلامی بهلول جایگزین نام پدر بهوبالی یعنی ریشابها (موبد درخشان) نخستین تیرتنکره یعنی نخستین معلم وقانونگذار به شمار رفته است. و این همان است که نزد ایرانیان بیشتر تحت نام جمشید یعنی موبد درخشان آمده و از شمار پادشاهان پیشدادی یعنی نخستین قانونکذاران به شمار آمده است. از اینجا معلوم میشود در واقع نخستین پادشاه پیشدادی همان سپیتمه جمشید بوده است و هوشنگ (هوشیار) دومین پادشاه پیشدادی است و از وی خود همان گئوماته زرتشت مراد بوده است. و از سومین آنان یعنی تهمورث یا تخموروپهً اوستا (پهلوان ببر و پلنگ مانند) همان تیگران (به معنی پلنگ درنده یا تیر انداز) یا همان آرش کمانگیر (در واقع یعنی تیر اندازسرزمین عقاب[ارمنستان]) بوده که در اوستا و کتب پهلوی همچنین با نام خورشید چهر معرفی شده ، پسر کوچک زرتشت بوده و در ارمنستان حکومت کرده و با سپاهیان داریوش نبرد نموده است. گفتنی است سه شعار معروف زرتشتی/ بودایی پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک در نزد جینا (مرد پیروز، منظور مهاویرا) چنین ذکر شده است. " وصول به نیروانا بسته به سه چیز است: ایمان درست، معرفت درست و رفتار درست". 5- لقمان که به لغت افغانی و ایرانی به معنی دانای درشت اندام است. این نام بی شک لقبی بر خود زابراتاس (درشت اندام) یا همان گئوماته زرتشت بوده است. می دانیم که زرتشت از سویی لقب دانا را در عناوین هوشنگ (هوشیار) و هامان (دانای نیکوکار) به همراه داشته و از جانب دیگر لقب درشت اندام را در القابش بردیه، زابراتاس، تنائوکسار که جملگی به معنی بزرگ تن می باشند. گفتنی است زرتشت جینها یعنی مهاویرا معنی دوپهلوی دانای بزرگ و پهلوان بزرگ را یکجا با هم دارد.محققان هندوایرانی که منشأ و خاستگاه بودا و مهاویرا و زرتشت و زابراتاس (لقمان) را پیدا نکرده اند این سوال را پیش کشیده اند که آیا ملاقاتی بین این چهار نفر که در واقع فرد واحدی بوده اند صورت گرفته است یا نه. سرانجام می رسیم به دونام مهم زرتشت که صوفیان اسلامی آنان را به خود تخصیص داده اند یعنی ابراهیم ادهم و بایزید بسطامی: 6- ابراهیم ادهم (یعنی ابراهیم بور) که به طور خلاصه باید گفت داستان زندگی اش کاملاٌ نشانگر زندگی همان شاهزاده بودا(زرتشت شرق فلات ایران) است. علاوه بر اینکه زادگاه وی یعنی بلخ نیز همان شهر محل حکمرانی طولانی زرتشت می باشد.دراین رابطه نام بایزید را در معنی همراه یَزَت (ایزد) می توان با لقب خلیل ابراهیم (زرتشت) که به معنی دوست صمیمی خداست، برابر نهاد. 7- بایزید بسطامی ملقب به سلطان العارفین نیز که صوفیان آن را مرشد بزرگ خویش دانسته اند وخود را سالک راه به شمار آورده اند در اصل خود همان زرتشت است؛ گرچه شیعیان ایرانی وی را نیز نظیر بهلول شاگرد جعفر صادق معرفی نموده اند.نگارنده وقتی به راز این نام پی برد که در شمار بیست امشاسپند مذکور در کتاب پهلوی بندهش چشمش به نام ردُ بَرزید (یعنی سرور بلند قامت) برخورد نمود. با اندکی تجسس برایم مسلم گردید که نام بایزید یا بیازید و بیازیت ترکان از تحریف جزء دوم این نام یعنی بَرزید برخاسته است: چنانکه اشاره کردیم بردیه زرتشت معروف به تنومندی و بلندی سه مرد توصیف می شده و از این جهت هم هست که هرودوت نام وی را سمردیس آورده است. لقب بسطام وی نیز در رابطه با القاب زرتشت است چه آن علی القاعده ریشه در کلمهً اوستایی ویستهم یعنی دارای نیروی گسترده دارد که مطابق معنی لفظی یک ازالقاب توراتی وی یعنی یافث و همجنین نام جینی وی یعنی مهاویرا است.خود نام دو قصبه ای را که در ایران به نام بسطام (ویست خم) نامیده شده اند می توان به معنی جایگاه دارای آتشکدهً گسترده معنی نمود. به نظر می رسد نام قم (کمندان) نیز از این ریشه بوده و به معنی جایگاه دارای آتشکده باشد .گرچه برای بایزید بسطامیی مفروضی در بسطام قبری پیداکرده اند و سلطان محمد خدابنده هم برای آن در جوارش گنبدی برآورده است ولی این قبر را باید از نوع مزار خلیفه/ امام علی (در واقع آلوو در اینجا یعنی آتشکدهً ونابک) در مزار شریف شمرد. از گفته های مهمی که به بایزید منسوب است این دو معروف است: "چنان نمای که هستی نه چنان باش که می نمایی" . " خوشا شهری که بدش بایزید باشد." معروف است در نخستین ملاقات مولانا و شمس تبریزی سوالی که شمس مطرح کرد این بود که بایزید بزرگتر است یا محمد؟ مولانا می گوید محمد شمس الدین می پرسد پس چرا محمد می گوید: " ما عرفناک حق معرفتک" و با یزید گفت:" سبحانی ما اعظم شأنی ؟"مولوی بلخی در مثنوی معنوی اسطوره ای را در همین باب از بایزید بسطامی به نظم کشیده است که نشان می دهد وی در عهد سلاجقه دارای مقام اساطیری ماوراء الطبیعی به شمار می رفته است:
قصهً سبحان ما اعظم شأنی گفتن ابویزید قدس الله سره و اعتراض مریدان و جواب این مر ایشان را نه به طریق گفت زبان بلکه از راه عیان:
با مریدان آن فقیر محتشم بایزید آمد که نک یزدان منم گفت مستانه عیان آن ذو فنون لا اله الّا انا ها فاعبدون چون گذشت آن حال گفتندش صباح تو چنین گفتی و این نبود صلاح گفت این بار ارکنم من مشغله کاردها بر من زنید آن دم هله حق منزه از تن و من با تنم چون چنین گویم بباید کشتنم چون وصیت کرد آن آزاد مرد هر مریدی کاردی آماده کرد مست گشت او باز آن سغراق زفت آن وصیتهاش از خاطر برفت نُقل آمد عقل او آواره شد صبح آمد شمع او بیچاره شد عقل چون شحنه است چون سلطان رسید شحنهً بیچاره در کنجی خزید عقل سایهً حق بود حق آفتاب سایه را با آفتاب او چه تاب چون پری غالب شود بر آدمی گم شوداز مرد وصف مردمی هرچ گوید آن پری گفته بود زین سری زآن آن سری گفته بود چون پری این را قانون بود کردگار آن پری خود چون بود اوی او رفته پری خود او شده ترک بی الهام تازی گو شده چون به خود آید نداند یک لغت چون پری را هست این ذات و صفت پس خداوند پری و آدمی از پری کی باشدش آخر کمی شیر گیر ار خون نره شیر خورد تو بگویی او نکرد آن باده کرد ور سخن پردازد از زر کهن تو بگویی باده گفتست آن سخن باده را میبود این شر و شور نور حق را نیست آن فرهنگ و زور که ترا از تو به کل خالی کند تو شوی پست او سخن عالی کند گرچه قرآن از لب پیغمبر است هرک گوید حق نگفت او کافر است چون همای بی خودی پرواز کرد آن سخن را بایزید آغاز کرد عقل را سیل تحیر در ربود زآن قوی تر گفت کاوّل گفته بود نیست اندر جّبه ام الاّ خدا چند جویی بر زمین و برسما آن مریدان جمله دیوانه شدند کاردها بر جسم پاکش می زدند هر یکی چون ملحدان گرده کوه کارد می زد پیر خود را بی ستوه هرک اندر شیخ تیغی می خلید بازگونه از تن خود می درید یک اثر نه برتن آن ذوفنون وآن مریدان خسته و غرقاب خون هرک او سوی گلویش زخم برد حلق خود ببریده دید آن زار مرد و آنک اورا زخم اندر سینه زد سینه اش بشکافت و شد مردهً ابد وآنکه آگه بود از آن صاحب قران دل ندادش که زند زخم گران نیم دانش دست او را بسته کرد جان ببرد الا که خود را خسته کرد روز گشت و آن مریدان کاسته نوحها از خانه شان برخاسته پیش او آمد هزاران مرد و زن کای دو عالم درج در یک پیرهن این تن تو گر تن آدم بودی چون تن مردم ز خنجر گم شدی با خودی با بی خودی دو چار زد با خود اندر دیدهً خود خوار زد ای زده بر بیخودان تو ذوالفقار برتن خود می زنی آن هوش دار زآنک بی خود فانیست و ایمنست تا ابد در ایمنی او ساکن است.

Ebraime khalil haman zartosht ast

ابراهیم خلیل همان زرتشت و صحائف ابراهیم همان اوستاست

نگارندهً در طی سالها تحقیق بدین نتیجه رسیده است که ابراهیم تورات و قرآن نه یک فرد بلکه پنج تن از پادشاهان آریائیان سکایی ، مادی، هخامنشی و پیشدادی بوده اند که در حدود فاصلهً زمانی بین 705 تا 522 پیش از میلاد حکومت کرده اند و به سبب اینکه فرمانروای ملل بسیاری بوده اند ملقب به ابراهیم یعنی پدرامتهای بسیار شده اند و تورات نویسان آنان را یک فرد واحد به شمار آورده و به واسطهً نام ابرام یعنی پدر عبریها آن را نیای اساطیری یهود و اعراب شمرده اند. ما در این جا به طور خلاصه این پنج را معرفی کرده و دلایل یکی بودن آنان را با ابراهیم تورات و قرآن به تخلیص بیان می نمائیم و خواهیم دید از این میان ایراهیم خلیل (یعنی ابراهیم دوست صمیمی خدا) صاحب صحائف همان زرتشت/ بودااست که در نزد صوفیان با اسامی شاهزاده ابراهیم ادهم (ابراهیم بور) و سلطان بایزید بسطامی (مرد تنومند دوست خالص خدا= خلیل) و شاهزاده بهلول عاقل دیوانه نما یاد گردیده است: 1- پادشاهی اسکیتی به نام فراسپ ( یعنی دارندهً اسبان فراوان همان افراسیاب اول) که از شمال کوهستان قفقاز به سوی آذربایجان لشکر کشی نموده بود در سال 705 پیش از میلاد پادشاه ستمگر آشوری به نام سارگون دوم را در حوالی دژ کولومیان (تخت سلیمان در جنوب آذربایجان) مقتول ساخته است. کتیبه های آشوری نام قاتل سارگون دوم را ذکر نمی نمایند ولی منابع ملی ایرانی می گویند زئینی گو ( یعنی زنندهً و نابودکننده گاو)- که معنی لفظی ظاهری نام سارگون در زبان اوستایی است- از سرزمین تازیان به ایران لشکرکشی نمود ودر این جا به دست افراسیاب (فراسپَ) به قتل رسید و این افراسیاب صاحب فر ایزدی به شمار می رفت. دلیل این که همین فراسپَ یکی از ابراهیم های تورات و قرآن است، نام پدراساطیری ابراهیم تورات تارح (تارخ) می باشد که به جای همان تارگیتای اساطیری اسکیتان لفظاٌ یعنی پدر مردمان گیتی و همچنین نام پسر وی اسحاق (شادمان) است که به جای ایشپاکای اسکیت پسر و جانشین فراسپَ می باشد چه نام ایشپاکای را که دراصل به معنی شهسوار و پادشاه سوارگان می باشد میتوان در زبانهای کهن ایرانی فدیهً و نیاز خدا و شادمان (از ریشهً کلمهً پهلوی سپَخر یا سپََخ) گرفت.می دانیم که تورات صراحتاٌ بدین معانی نام وی اشاره کرده است. 2- ابراهیم دوم مطابق با خشثریتی (کیکاوس) سومین پادشاه ماد است که با ایشپاکای اسکیت متحداٌ علیه آشور می جنگیده اند. و سرانجام هم لشکریان متعاقب و مذاکره کنندهً آشوری را درسرزمین دوردست مازندران در پای حصار شهر آمل توسط سردار خویش آترادات پیشوای مردان (گرشاسب، رستم) شکست داده و قتل عام نموده است. کتسیاس نام خشتریتی (شهریار) را آرباک آورده که می توان آن را به معنی پادشاه عربهای شرقی گرفت یعنی همان اعراب و یهودی که در عهد باستان بین بلخ و گرگان زندگی می کرده اند. از آن جا معلوم میشود این فرمانروای که ملقب به زرتوشترا ( شهریار زرین) بوده ابراهیم نامیده میشده که پسر وی فرائورت ( لفظاٌ یعنی دیندار همان فرود، سیاوش) مطابق با همان اسماعیل تورات و قرآن (به معنی لفظی خداشنو) می باشد. در اساطیر اسلامی نیز کیکاوس (خشتریتی) با ابراهیم و نمرود (نمرو، مردوک خدای بابلیها) مربوط گردیده است. 3- ابراهیم سوم مطابق با کورش یعنی سازنده ویا تجدید عمارت کننده معابد اعراب و یهود است. در تورات وی تحت اسامی سلیمان (مرد صلح) و کورش(قوچ) معرفی گردیده و صراحتآٌ آنان را سازنده و تعمیر کننده معبد اورشلیم دانسته است. اما همین کورش در نزد اعراب یکی از ابراهیم های معروف است و آن همان ابراهیمی است که بنای خانه کعبه بدو منسوب گردیده است: در رابطه با بنای خانهً کعبه توسط کورش شواهد زیر در دست است. این معبد به شکل ساختمان باستانی موسوم به کعبهً زرتشت است که در مقابل مقابر پادشاهان هخامنشی بنا شده است و اختصاص به خدای خاندان شاهی یعنی اهورمزدا (سزور دانا) داشته است که کاسیان (اسلاف لران) وی را ایمیریا می نامیده اند که این نام کاسی هم به معنی سرور دانا و هم به معنی دانای مرگ و میر بوده است. افزون بر این کتاب پهلوی زند وهومن یسن بتکدهً معروفی را با پشوتن (کورش) مربوط ساخته است که باید همان خانهً کعبه منظور باشد که به شکل همان کعبهً زرتشت است. چه بتخانهً کعبه نیز معبد بت هبل بوده که خداوند تفأل ومردگان به شمار می آمده است. از محققان کسی که نخستین بار به طرح موضوع بنای خانهً به امر کورش پرداخته حسن عباسی (سیاوش اوستا) است. از آن جایی که استرابون نام اصلی کورش را آگرادات (یعنی مخلوق آتش) آورده لذا از ابراهیم فرزند آذر روایات اسلامی همان کورش هخامنشی منظور گردیده است. کورش ( لفظاٌ یعنی قوچ ،فریدون شاهنامه) در محیط عربستان همچنین با نام ذوالقرنین یعنی قوچ دارای دوشاخ معروف بوده و از وی به عنوان جهانگشایی بزرگ (= فریدون)- کسی که به مشارق و مغارب عالم رسید- یاد می شده است. 4- ابراهیم چهارم همان کمبوجیه پسر کورش و فاتح مصر است؛ چه مطابق اساطیر توراتی، ابراهیم زن خویش سارا (ملکه، شاهدخت) را در مصر خواهر خود خوانده بود. و این با اخبار و شایعات کهن در مورد ازدواج کمبوجیه با خواهرش آتوسا مطابقت دارد چه در مقام فرعون مصر، چه در مقام ابراهیم شوهرو برادر خوانده آتوسا در مصر؛ گرچه ابراهیم در مقام اخیر بیشتر به جای همان بردیه زرتشت می باشد که برادر خوانده و شوهر آتوسا بوده است. به هرحال از آن ابراهیمی که مرگش در شام اتفاق می افتد همان کمبوجیه پسر و جانشین کورش منظور می باشد. نا گفته نماند عنوان پدر امتهای فراوان بیش ازهرکس نشانگرجهانگشایان باستانی بزرگی همچون کموجیه پسر کورش بوده تا یک یهودی فرضی سرگردانی که تورات از وی به تصویر کشیده است. 5- ابراهیم پنجم همان گئوماته زرتشت (زریادر، ایرج،بردیه)است که شوهر اصلی آتوسا دختر کورش و برادر خواندهً وی بوده است؛ چه دلایل زیادی در باب یکی بودن ابراهیم صاحب صحائف یا همان ابراهیم خلیل با زرتشت / بودای صاحب اوستا (کتاب دانش)/ تری پیتاکا (سه سبد قانون و دانش) است که به هیچ وجه اتفاقی و تصادفی نمی باشند. از مورخین کهن اسلامی کسی که به طوری بدین مطلب پی برده شهرستانی است گرچه این نظر را با صراحت بیان نمی ننموده است. استاد هاشم رضی این مطلب را چنین بیان مینماید: "عبدالکریم شهرستانی در کتاب الملل والنحل تحت عنوان مجوس و اصحاب اثنین از همان ابتدا کار را یکسره کرده و پس از شرحی در بارهً دین حنیف و ابراهیم می گوید تمام رعایا و ملوک عجم بر دین ابراهیم بودند، و این بر اساس یکی دانستن زرتشت و ابراهیم صورت گرفته است." دلایل یکی بودن ابراهیم خلیل و زرتشت/ بودا از این قرار می باشند: الف- ویران کردن بتخانه ها و معابد بت پرستی: داریوش قاتل گئوماته زرتشت می گوید که گئوماته (یعنی دانای سرودهای دینی) معابد را ویران و زمینهای اشراف را بین رعایا تقسیم مینمود. متقابلاٌ در اساطیر اسلامی می خوانیم ابراهیم خلیل (یعنی ابراهیمی که دوست صمیمی خداست) چون بتها را شکست به امر نمرود (نامرو، مردوک خدای بابل) به آتش افکنده شد ولی آتش به امر خدا زیر پای او گلستان شد. اصل قسمت اخیر این اسطورهً منسوب به دوران کودکی زرتشت بوده و از این قرار می باشد: " در بیابان آتش افروختند و زرتشت را از پدر ربوده و در آتش افکندند ولی آتش پیش پای او سرد گردیده وگلستان شد." ب- ازدواج آنها با خواهر خوانده شان سارا (آتوسا): خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران از داستان عاشقانهً معروف در عهد هخامنشیان و اسکندر سخن رانده که قهرمانلن آن زریادر(مرد زرین تن= زرتشت) و آتوسا (دختر کورش) بوده اند که بزرگان ایرانی دیوارهای اتاقهای خویش را به تصویر آنان مزین می نموده اند. می دانیم که زرتشت سوای مقام دامادی، مقام پسرخواندگی کورش را نیز دارا بود. ج- شایعهً نسبت همسری همسر و خواهر خواندهً آنها سارا (یعنی ملکه آتوسا) با فرعون مصر (منظور کمبوجیه فاتح مصر) که خبر آن حتی به گوش هرودوت پدر تاریخ نیز رسیده بود. د- مطابقت نامهای زرتشت/ بودا در نزد صوفیان یعنی ابراهیم ادهم (یعنی ابراهیم زرین مو) و بایزید بسطامی ( یعنی مرد تنومندی که دوست خالص خدا است) و بهلول (تارک الدنیا) با زرتشت (یعنی فرد زین پیکر)- که تصور میشده در خلوت با اهورا مزدا به همپرسگی پرداخته است- و همچنین مطابقت زندگی شاهزاده بودا با ابراهیم ادهم همانند قطعه های مکمل نقش قالی واحدی می باشند. ه- مطابقت مطالب کتاب صحائف گم شده منسوب به ابراهیم خلیل با مطالب اوستای زرتشت و تری پیتاکای بودا: اوستای موجود مرکب از پنج کتاب زیر است: یَسنا که به معنی سروهای نیایش است. یَشتها که به معنی سرودهای ستایش و قربانی دادن می باشد.ویسپرد که به معنی همهً ردان و بزرگان دین است. وندیداد که به معنی قانون ضد دیو است. خرده اوستا که به معنی اوستای کوچک است. کتب مقدس بودایی عبارتند از تری پیتاکا (سه سبد قانون و دانش) که مشتمل از سه قسمت است: سوت تا (حکایات)، وینایا (انضباط) و آبیداما (شریعت). کتاب های دیگر دهاما پادا (کلمات قصار منسوب به بودا) و یاتاکا ( داستان تولد و سر گذشت بودا) می باشند. متقابلاٌ در کتاب قصص الانبیاء تألیف حسین عماد زاده در مورد صحائف ابراهیم خلیل می خوآنیم: "شب اول ماه رمضان بود که بیست صحیفه بر ابراهیم نازل شد و بر طبق آن سنن و آداب و احکام شریعت را به مردم تعلیم فرمود. اباذر غفاری از حضرت خاتم النبیین پرسید صحائف ابراهیم چه بود؟ رسول الله فرمود همهً آنها مثلها و قصه ها، حکمتها و نصیحتها بود که بر مردمان بیان می کرد و تعلیم می داد از آن جمله است: ای پادشاه امتحان داده ای تو، من ترا نفرستادم که متاع دنیا را جمع کنی و خود را بدان مشغول سازی و بدان مفاخره کنی بلکه تورا فرستادم که دعوی مظلومان را اجابت کنی و از بینوایان دستگیری نمایی و حساب نفس خود بکنی و در نیکی و بدی کار خود فکر و اندیشه کنی و از نعمتهای بی انتهای من شکر گذاری نمایی وسپاس به جای آوری و نیاز خود را در خلال راز با من به میان نهی و زبان خود را از گفتار بی جهت نگاهداری تا گمراه نشوی تو باید از حلال دنیا بهرهً خود برداری و برای آخرت توشه ذخیره سازی نفس را به کمال رسانیده به سوی آخرت بشتابی و آنگاه فرمودند. این آیات را بخوان " قد افلح من تزکی و ذکر اسم ربه فصلی بل تؤثرون الحیوة الدنیا و الاخرة خیر و ابقی ان هذا لفی الصحف الاولی صحف ابراهیم و موسی." یعنی محقق است هر که ذکات دهد و تزکیهً نفس کند رستگار می گردد ونام خدا را فراموش نکند و نفس خود را از معصیت پاک و مهذب دارد و به یاد پروردگار خویش باشد و نماز گذارد و زندگانی آخرت را به دنیا نفروشد که آخرت باقی و دنیا فانی است؛ اینها حقایقی است در صحائف اولیه ثبت است و آن صحیفهً حضرت ابراهیم و موسی است.... در سنت و سیرهً وی گفته شده است اولین کسی است که مهمان خانهً مجانی باز کرد و بدون میهمان غذا نخورد . سعدی این خصلت ابراهیم خلیل را که یادآور خصال والای مردم دوستی گئوماته زرتشت/ گوتمه بودا است در بوستان چنین به نظم کشیده است، گرچه در اینجا دین گبری(زرتشتی) خودی ابراهیم خلیل اساساٌ به ظاهر و باطن فرهنگ وآیینی پست پنداشته شده است : شنیدم که یک هفته ابن السبیل نیامد به مهمانسرای خلیل زفرخنده خویی نخوردی پگاه مگر بینوایی در آید ز راه برون رفت و هر جانبی بنگرید براطراف وادی نگه کرد و دید به تنها یکی در بیابان چوبید سرو مویش از گرد پیری سپید به دلداریش مرحبایی بگفت برسم کریمان صلایی بگفت که ای چشمهای مرا مردمک یکی مردمی کن به نان و نمک نعم گفت و برجست و برداشت گام که دانست خلقش علیه السلام رقیبان مهمانسرای خلیل به عزت نشاندند پیر ذلیل بفرمود ترتیب کردند خوان نشستند بر هر طرف همگنان چو بسم الله آغاز کردند جمع نیامد زپیرش حدیثی به سمع چنین گفتش ای پیر دیرینه روز چو پیران نمی بینمت صدق و سوز به شرط است وقتیکه روزی خوری که نام خداوند روزی بری بگفتا نگیرم عصایی به دست که نشنیدم از پیر آذرپرست بدانست پیغمبر نیک فال که گبریست پیر تبه بوده حال به خواری براندش چو بیگانه دید که منکر بود پیش پاکان پلید سروش آمد از کردگار جلیل به هیبت ملامت کنان کای خلیل منش داده صد سال روزی و جان ترا نفرت آمد از او یک زمان گر او می برد پیش آتش سجود تو وا پس چرا می بری دست جود گره بر سر بند احسان مزن که این رزق و شیدست آن مکرو فن زیان می کند مرد تفسیر دان که علم و ادب می فروشد به نان کجا عقل یا شرع فتوی دهد که اهل خرد دین به دنیا دهد ولیکن تو بستان که صاحب خرد از ارزان فروشان به رغبت برد." و- یوستی و ویندیشمان اوستا شناسان معروف آلمانی مجموعاٌ مطلب مذکور در کتاب پهلوی بندهش 32- 2 را چنین معنی کرده اند: " زرتشت از پوروشسپ (دارندهً اسبان فراوان) در هیدای نیش (کاخ زیر زمینی) واقع در کنار رود دارجه (رودخانهً مغانجیک شهرستان مراغه) زاده شد." این جانب نگارندهً مقاله از مردم همین روستای مغانجیق توصیف یک قصر باستانی زیرزمینی را در کنار این رودخانه شنیده بودم که لابد آن در اعصار پیش از اسلام مسکن زادگاه زرتشت به شمار می رفته است. جای دیگر که در این رابطه صحبت شده مندرجات کتاب پهلوی زادسپرم فصل 16- 12 است که در آن صحبت از این است چون زرتشت ر در غار گرگان می اندازند به طور شگفت انگیزی نجات می یابد. مادرش در جستجوی کودک چون به غار گرگان می رسد، به تصور این که اورا کشته خواهد یافت می بیند زنده و سالم است. سپس با خود می گوید: " بعد از این تا زنده هستم اگر رک (رغه، مراغه) و نوتر (نوتاترج در کنار دجله) به هم به پیوندد کودک را به دست کسی نخواهم داد." این مطلب در اساطیر اسلامی مذکور در تاریخ انبیاء در مورد مولود و میلاد ابراهیم خلیل الله چنین ذکر شده است: "نه ماه از آثار و علائم آسمانی که منجمین پیش بینی کرده بودند(نظیر آن چه در مورد زرتشت گفته شده) گذشت. مادر ابراهیم به نام ورقه ( مربوط به برگ هوم، یکی ازالقاب پدر زرتشت) خواهر سارا (شاهدخت) مادر لوط دختر های لاحج پیغمبر انذار کننده بود از شهر بیرون رفت و به غاری در کوه رسید وبه درون آن غار رفت و ابراهیم متولد شد."