زروان در مقام پیر شالیار و دانای سیمیار کُردان
مطلب زیر که در کتاب کردستان رشید یاسمی آمده، به عینه از سایت آریا بوم نقل میشود. جالب است که رشید یاسمی پیر شالیار (شهریار پیر) را نه همان زروان (ایزد پیر زمانهً بیکران) بلکه به سهو همان زرتشت (در نقش هوشنگ پیشدادی) می داند.. لقب سیمیار پیر شالیار/ زرتشت را به سادگی می توان صورتی از کلمهً مرکب کردی سیوی یار یعنی یاور یتیمان به شمار آورد. محققان اساطیر در معرفی زروان که خدای کهن بومی مردم نواحی کردنشین حالیه بوده است، بدین نتیجه رسیده اند که او به عنوان خدای بزرگ شیر سر و عقاب/سیمرغ تن به طور اخص در نظم- قانون(عدالت)- تقدیر- پادشاه(شهریار) نشان میدهد. جالب است که در اساطیر سومری مأوای آنزو خدای حکمت که به هئیت سیمرغ و ایزد توفان است قلّهً دست نیافتنی کوهی به نام کارنئول در مناطق غرب ایران است می دانیم آشوریان نیز از گردنهً سخت گذر هاشمار= سیمرغ در این مناطق یاد نموده اند. به هر حال آنزو از سویی با زال/زر خردمند و مربیش سیمرغ و از سوی دیگر با خود اهورامزدا و پدرش زروان مطابقت پیدا می کند. آنزوی اساطیر سومری نظیر زروان با تقدیر و الواح تقدیر پیوستگی دارد. نظر به زاده شدن دو فرزند مذکر همزاد یعنی اهریمن و اهورامزدا از شکم این ایزد مسلم به نظر میرسد که اصل وی با زالیانو/کوماربی یعنی خدای آسمان و هوای هیتیان-هوریان می پیوسته است که با انلیل بابلیان(الله اعراب) یکی به شمار میرفته است. مطابق اساطیر هیتی-هوری وی برای اینکه تکه گوشت آلت تناسلی آنو(خدای آسمان) که وی گاز گرفته بود ، به دو فرزند پسر -که نامشان آرانزاهوس(شریر/دّجال) و تاش میشو(نجیب) بوده است- آبستن نشود، آن را به بیرون تف میکند و این دو ایزد از آن پدید، می آیند. این اسطوره معروف هیتی در غرب اساس آن اسطورهً یونانی معروف شده است که میگوید کرونوس (زمان/زروان) به سبب اینکه می دانست فرزندی از وی او را از تخت خدایگانیش ساقط خواهد کرد، لذا بچه هایش قورت می داد. ولی زنش رئا برای حفظ ششمین فرزندش، زئوس قطعه سنگی را به جای بچه به او خوراند. به هر حال رد پای پرستش زروان این خدای کهن بومی در فلات آناتولی و کردستان، در منطقهً اورامان کردستان بر جای مانده است. توضیحات مربوط بدین خدا/رهبر دینی کهن را ضمن دو مقالهً زیر ارائه می نمائیم:
"مراسمی به نام «پیرشالیار» در اورامان تخت(هورامان) کردستان و در کنار مرقد پیرشالیار که در سه روز انجام میشود. در این مراسم از باغ پیرشالیار گردوهایی چیده شده و برای اهالی فرستاده میشود.
آغاز مراسم روز چهارشنبه است. بامداد روز نخست دامداران دامهای نذری خود را میآورند و قربانی میکنند، گوشت قربانی در بین مردم تقسیم میشود و مقداری دیگر از گوشتها برای تهیهی غذای دسته جمعی، «آش جو» یا «هولوشینه تشی» به داخل خانهی پیر برده میشود.
نیمروز روز دوم گروههای دف زن خود را آماده کرده و شروع به دف زنی میکنند. نوجوانان، جوانان و پیران دست در دست هم زنجیرهای بزرگ تشکیل داده و رقص دسته جمعی را آغاز میکنند و با حرکتی نمادین همبستگی همیشگی خود را به نمایش میگذارند. در هنگام رقص، افرادی نیز قصیدههایی از بر میخوانند و گروه بزرگ رقص هم لفظ «جلاله الله» را زمزمه میکنند. در این سه روز مردم هورامان تخت تمام کارهای خود را تعطیل کرده و فقط وقتشان را در این جشن باستانی صرف میکنند.
درروز پایانی نیز مردم تا شب به رقص میپردازند و ساعاتی از شب را نیز در خانهی پیرشالیار میگذرانند، که به این شب، شب نشست یا «شه وونیشتی» گفته میشود. در این شب سخنرانان به سخنرانی درمورد پیر شالیار و بحثهای مذهبی و عرفانی میپردازند. بعد از آن سرودی یا قصیدهای خوانده میشود وپایان جلسه با دعا ختم میشود.
پیرشالیار کیست ؟
پیرشالیار فرزند جاماسب، یکی از رهبران و مُغان آیین زردشت بوده که در اورامان میزیسته است، وی مردی دانا و آگاه با طبعی روان بود.
این مغ کتابی را به نام «مارفهتو پیرشالیار» (معرفت پیرشهریار) به لجههی کردی اورامی به نظم درآورده است مشتمل بر امثال و حکم و پند و اندرز با ذکر نکاتی چند از آداب و رسوم آیین باستانی و تاکید و توصیه در جهت حفظ و نگهداری آن. نسخهی این کتاب اکنون کمیاب است و فقط عبارات و ابیاتی از آن را برخی از مردم آن سامان از بر دارند و در مواردی به جای ضرب المثل به کار میبرند.
در این کتاب منظوم، بعد از هر دو بیت، بیتی تکرار شده است به این مضمون :
گوشت جه واتهی پیرشالیار بوو هوشت جه کیاستهی زانای سیمیار بوو
(به گفته پیرشهریار گوش بده، و برای درک نوشته زردشت دانا و هوشیار باش )
چند بند دیگر از آن منظومه :
داران گیانداران، جهرگ و دل بهرگهن گایی پر بهرگهن گایی بی بهرگهن که رهگ جه هیلین، هیلی جه کهرگهن رواس جه رواس ورگهن جه ورگهن
(درختان جان دارند، جگر و دلشان برگ است، گاهی پر برگ و گاهی بیبرگند. مرغ از تخم است، و تخم از مرغ، روباه از روباه است و گرگ از گرگ)
وهوری وهوارو، وهورهوهرینه وریسه ، بریو چوارسه رینه
کهرگی سیاوه هیلیش چهرمینه گوشلی مه مریو دوی درینه
(برفی میباره که برف خوره است، و رسن که پاره شود چهار سر پیدا میکند، ماکیان سیاه، تخمش سفید است، دیگچه که سوراخ شد، دو در پیدا میکند)."(بر گرفته از سایت پایگاه پژوهشی آریابوم)
کیش زروانی در ایران
کیش زروانی یکی از باستانی ترین ادیان ایرانیان است که پس از گذشت هزاران سال دوباره در زمان ساسانیان پایه گرفت و رواج به سزائی یافت.
پیروان این کیش،زروان اکرانه را خدای بزرگ و خالق اهورامزدا و اهریمن می دانند.در اوستا چندبار نام زروان در ردیف دیگر ایزدان آمده و از آن به عنوان فرشته زمان بی کران یاد شده است.در اغلب نوشته ها،زروان با صفات اکرانه((Akarana به معنی بی کران آمده که در میتو خرد پازند به "زروان درنگ خدای"و در رساله پارسی علمای اسلام به زمان "زمان درنگ خدای" تعبیر شده است،از این دو صفت پیداست که برای زمان آغاز و انجامی تصور نشده ،آن را همیشه پایدار و به عبارت دیگر قدیم و جاودانی دانسته اند،در زادسپرم فصل یک بند بیست و چهار،زروان به صراحت آفریده اهورامزدا محسوب شده و در ردیف ایزدان دیگر آمده و در خور نیایش خوانده شده است؛ولی پیش از زرتشت به عنوان آفریدگار خالق هستی پرستش می شده است.مغان می گویند:پیش از آنکه آفرینش شروع شود و پیش از آنکه آسمان و زمین و هیچ مخلوقی موجود باشد،در بسیط هستی وجودی حقیقی موجود بود که زروان نام داشت.
این زروان خداوند فر یا بخت و اقبال و تقدیر نیز خوانده می شد.وی مدت 1000سال عبادت کرد و قربانی داد تا از او فرزندی به نام ارمیزت(اورمزد،Ormizt) متولد شود که زمین و آسمان و آنچه در آنهاست بیافریند.چون هزار سال بدین منوال سپری شد در دلش اندیشه شک و تردید راه یافت که آیا این قربانی و عبادت و رنج به ثمر خواهد رسید و دارای فرزندی به نام اورمزد خواهد شد؟
در حالیکه در اندیشه زروان این تردید راه یافت،ارمیزت،اورمزد و اهریمن را آبستن بود،چون از حال توامان آگاهی یافت با خود گفت،هر یک زودتر بیرون آید شاهی جهان را به او خبر خواهد داد.اورمزد از این اندیشه آگاهی یافته اهریمن را از پندار زروان خبر داد.پس اهریمن شکم پدر را شکافت و خود را در برابر او نمایان ساخت،زروان با شگفتی از او پرسید:تو کیستی؟
اهریمن پاسخ داد:من فرزند تو هستم.
زروان گفت:فرزند من بایستی درخشنده و دارای بوی خوش باشد،در خالیکه تو تاریک و بدبو هستی.
اورمزد خبردار شد فوراً از شکم پدر بیرون آمد و در برابر وی ایستاد،زروان که اورا درخشنده و خوش بو یافت دانست که این پیکر درخشان پسرش است که برای تولدش آنهمه عبادت کرده و قربانی داده بود.
پس دسته ای از چوب مقدس که در دست داشت به او داد و گفت:تا کنون من برای زادن تو قربانی می کردم و از این پس تو باید برای من قربانی کنی و فدیه دهی.
در این هنگام اهریمن نزد زروان ایستاده گفت:تو عهد کرده بودی که هر یک از ما زودتر بیرون آید و به تو نمایان شود شاهی جهان را به او دهی،اینک بنابر آن پیمان باید مرا شاهی دهی.
زروان اورا خطاب کرده گفت:ای موجود پلید؛9000 سال از فرمانروائی بر جهان را به تو می دهم ولی از آن پس فرمانروائی از آن اورمزد است و فرمان و اراده او اجرا خواهد شد.
بعد از آن آفرینش شروع شد،آنچه را که اورمزد می آفرید خوب و سودمند بود و آنچه را که اهریمن خلق می کرد زشت و زیان آور.
در رساله علمای اسلام درباره کیش زروانی چنین آمده است:
"دیگر بدانند در آفرینش جهان و اختران و گردش افلاک و روشنی و تاریکی و نکوئی و بدی که در جهان پدید است،ولی در کتاب پهلوی جهان را آفریده گویند و پیداست که جزء از "زمان" همه چیز آفریده است و آفریدگار زمان را هم گویند زمانه- زمان را که کرانه پدید نیست بالا و پائین پدید نیست همیشه بوده و همیشه باشد.هرکه خردی دارد نگوید که زمانه از کجا آمده پس آتش و آب را بیافرید ،چون به هم رسیدند اورمزد به وجود آمد،زمان هم آفریدگارز بود هم خداوند – پس اورمزد پاک و روشن و خوشبوی و نیکوکردار بود،بر همه نیکوئی ها توانا بود. پس چون فراشیب تر نگرید- در960 هزار فرسنگ اهریمن را دید سیاه و گنده و پلید و بدکردار.اورمزد را شگفت آمد که خصمی سهمگین است.اورمزد چون آن خصم را دید اندیشه کرد که مرا این خصم از میان برباید گرفت....(روایت داراب هرمز دیار جلد دوم ص 63 از روایات دستور برزو.)
پلوتارخوس در کتاب ایزیس و اوزیرس درباره کیش زروانی که اولین دین ایرانیان بوده می نویسد:
که در پنج هزار سال پیش از جنگ تروا گروهی از مردم به دو خدا معتقد بودند و باور داشتند که یکی از این دو،آفریننده نیکی و آن دیگری پدید آورنده چیزهای بد و زیان آور است،اما دسته ای دیگر که زرتشتی هستند آفریننده نیکی ها را خدا و آن دیگری را دیو و شیطان می خوانند.زرتشت یکی ازاین دو نیرو را هرمزد و دیگری را اهریمن خوانده و معتقد بود که هرمزد به روشنی محض و اهریمن(Areimanios) به تاریکی و ظلمت مطلق شبیه است و مهر(Mitres) را واسطه ای بین آن دو می دانست.وی مردم را تعلیم داد که برای هرمزد ، نذور و پیشکش ها گذرانند برای دفع آسیب و بلاها.
پلوتارخوس به طور روشن و مشخص سراسر آفرینش را بر اساس اندیشه زروانی اثر فعل دو خدا ،یا دو نیرو تصویر می کند.
در برابر واژه ایزد ،Theos،و در برابر واژه دیو ،Daimon،را می گذارد.
نام این دو در اوستا یزت(Yazata)و دئو(Daeva)است.دایمون در بنیاد خدائی است با ویژگی های مبهم و غیر مشخص که هر چند با خمیره و سرشت شریری که دارد آفریننده زشتی هاست،اما توانائی آن را دارد که موجودات نیک هم بیافریند.
اما آنچه در روایت این مورخ ویژگی دارد،همتوانی و قدرت فعل دو نیروست که در دو قطب مخالف ،رویاروی هم قرار می گیرند و آفرینش ،اثر فعل این دوست.
اهریمن به تاریکی و ظلمت و نادانی همانند است و اورمزد به روشنایی و نور.موردی که جلب توجه می کند نقش برابری هرمزد و اهریمن در آفرینش و نیایش مومنان است.آفرینش به دست هردو انجام شده و هردوی آنان مورد احترام واقع می شوند.
هرمزد جهت طلب خیر و برکت و اهریمن برای آوردن آفت وشر.یکی از این دو را بر دیگری برتری نیست و از لحاظ قدرت و حیطه عمل یکسانند،چون همزاد هستند.
کیش زروانی تا این اواخر چنانکه باید و شاید شناخته نبود و اهمیت چندانی به آن داده نمی شد.اما با پیدا شدن متون مانوی،ارزش و اعتبار و گسترش دین زروانی نیز آشکار گشت.چون در دیانت مانوی،زروان بالاترین خدا و هرمزد پسر او معرفی شده است.اینک دانسته می شود که چنین تفکری به پیروی و اعتبار فکر زروانی است.اما مطالعات و حاصل پژوهشها نشان میدهد که دیانت زروانی دارای ریشه ای قدیمی تر از آن است که تصور می شد.
برخی از پژوهشگران بر پایه افسانه ای که بعدها برای زروان ساخته و پرداخته شد،یعنی اینکه اورمزد و اهریمن یا سپنت مئین یئ- وانگره مئین یو هردو گوهر قدیم و خود آفریده و پسران توام زروان هستند،متوجه گاتاها گردیدند.در یک قطعه گاثائی از هردو گوهر همزاد که نماینده خیروشر هستند یاد شده است(گات ها یسنا-هات 3/30).
یکی از پژوهشگران اوستایی متوجه این نکته شده و استنباط خود را با افسانه زروانی تحلیل کرده است.دانشمندان علم کلام مزدائی با پدید آوردن کیش زروانی ،راهی در تحلیل و بررسی متافیزیک مزدائی گشودند و گفتند:اهورامزدا و اهریمن ،توامان خدای بزرگ ،یعنی زروان بیکرانه هستند.
یونکر بر این باور است که اشاره گاثائی دلیلی است برکهن بودن این اندیشه و مساله زروانیسم که در عصر اشکانی و ساسانی موضوعی تازه ای نبوده است بلکه بازگشت و عطفی بوده به یک اصل کهن.(کتاب فرهنگ نامهای اوستا جلد دوم صفحات 35 و 634 و کتاب آغاز دیانت زرتشتی تالیف مولتن ص 349).
آنچه مسلم است از روزگاران باستان ،حتی خیلی پیش از زرتشت ،کیش زروانی شناخته شده و رواج داشته است.برخی از پژوهشگران زروان را با برهما و کرونوس و ساتورن یکی دانسته اند.
زروانیان نیز به نوعی قیامت معتقد بوده اند و سر انجام عالم را فانی دانسته اند.دین زروان در زمانی منحصر بفرد بود و بعد از آن همراه با مهر پرستی در میان آریائیان رواج کامل یافت.
ولی پس از ظهور زرتشت و تعالیم او دین زروانی تقریبا منقرض شد و در زمان اشکانیان دوباره پا به منصه ظهور گذاشت تا آنجا که دین زرتشتی را تحت الشعاع قرار داد و مغان زروانی با موبدان زرتشتی به رقابت پرداخته علیه یکدیگر تبلیغ کردند.
ظهور مجدد کیش زروانی یکی از جلوه های فلسفی آئین زرتشتی بودکه در عصر اشکانی علم مزدائی را بنیان نهاد.
این کوششی بود برای داخل کردن عناصر فلسفی ،اولویت زمان و قدمت آن بود که در هیات خدای بزرگ جلوه گر شد.اگر وجود خدائی لازم می بود که یکتا باشد،ازلی و ابدی باشد،هیچ نوع تجسمی را ارائه ندهد و صفات و کرداری نداشته باشد و به هر حال همه مشخصات خدائی را داشته باشد تا مورد توجه و اعتماد همگان قرار گیرد،جز زروان اکران (زمان بی کران)چه چیزی می توانسته معرفی گردد؟
از طرفی دیگر به گونه منطقی در چنین تفکری،مساله خیروشر حل می گشت(خیر و شر همانها بودند که از شکم زروان متولد شدند و گاه چیرگی ازآن بود و زمان قصد مستقیمی در پیدائی هیچ یک از این دو نداشت).
از گروه پژوهشی آریارمن گردآوری
پنجشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۷
چهارشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۷
اودیسه همان اودن خدای اسکاندیناویها بوده است
اسطورهً اودیسه /اولیس=اودن در اساس حماسهً مهاجرت دریایی گوتهای ژرمنی به اسکاندیناوی است
در کتب تاریخی و اساطیری کهن اشارات صریحی به مهاجرت گوتها به اسکاندیناوی به عمل آمده است، گرچه ثبت کنندگان اخبار در جنوب اروپا در فاصلهً دور دستی از ایشان واقع بودند و این اشارات مختصر و در هاله ای از ابهامات بیان شده اند. هرودوت در این باب اشاره میکند که "آریماسپیان (دارندگان اسبان کند رو= گوتهای گپیدی) که سنت پرستش خدای یک چشم را دارند، در جوار گریفونها (مردم ناحیه بالتیک) و هیپربوریان (اسکاندیناویائیها) میزیستند به منظور مهاجرت همسایگان خود را مورد تهاجم قرار دادند و موجب جابجایی اقوام شمالی گشتند." در یک سرود حماسی کهن از آنگلوساکسونها به نام بئوولف که نام فرمانروای قهرمان حماسه است بر میخوریم. خبر از فتوحات جهانگشایانه او و اژدهاکشی وی در اسکاندیناوی و سمت آلمان و همچنین اخبار حماسهً قهرمان دیگری است به نام سیگموند که اژدهایی به نام فافنر را به قتل میرساند که در واقع نام هر دو قهرمان، یعنی بئوولف(گرگ سفید و درخشان) و سیگموند (حامی پیروزی) القاب اودن(ووتان= خدای دانا) یعنی خدای قبیله ای گوتها هستند. اودن یک چشم مطابق خدای آسمان و خورشید قوچ شاخ مصریان یعنی آمون (سّری، مرموز) بوده و به عنوان خدای دانای زمین مطابق انکی/ ائای بابلیان (اوآنس) است که مطابق اساطیر بابلی وی در هیئت نیمه انسان و نیمه ماهی نوشتن را برای نخستین بار به مردم یاد داد. این اسطوره یاد گیری در نزد ژرمنها با فدیه کردن یک چشم اودن همراه گردیده است. در اساطیر اسکاندیناوی خود نام اژدها مقتول فافنر (دانای معماها) به جای همین انکی/ائا خدای مار شکل زمین بابلیها است که در تورات به صورت مار دانای باغ عدن و فریب دهندهً آدم و حوا ظاهر شده است. به نظر میرسد نام عمومی خدایان گوتهای اسکاندیناوی یعنی آسار هم که ریشهً قانع کننده ای برای آن در زبانهای ژرمنی یافت نمیشود، در زبان مصریان باستان به معنی سرور و رئیس، نامی بر خدا/پادشاه محبوب مصریان یعنی اوزیریس (ایزد بینای تخت نشین) بوده است. ولی نظر به نامهای کهن خدای ملی سوئدیها (به معنی لفظی دوستان قسم خورده) یعنی فری (دوست) روت (روتسی/روس، دوست) و وه (مبارک، مقدس) معلوم میشود، بر خلاف نام آسارها ، نام گروه خدایان کهنتر اسکاندیناوی یعنی وان ها، ریشهً محلی ژرمنی داشته و به معنی خدایان دوستی بوده است. خصوصیات خاورمیانه ای کهن اودن به عنوان خدای قبیله ای ژرمنها نیز گواه مهاجرت گوتهای اسکاندیناوی از جنوب دریای بالتیک به اسکاندیناوی است. اما خود اساطیر ژرمنی منسوب به اودن نیز رد پای مشخص خود را در روایت اساطیری یونانیان برجای گذاشته اند که در اینجا دو نمونه بارز آن را که از قبل بدانها پی برده بودم ارائه می نمایم. در اینجا اسناد اساطیری و لغوی اصل ژرمنی داشتن اودیسه و بلروفون را -که همان خدای ژرمنهای شمالی اودن(اود) می باشد- ارائه می نماییم: 1-نامهای همریشه اودن و اود خدای آسمان و خورشید یک چشم ژرمنها در زبانهای ژرمنی دو معنی دارد یکی ایزد خشمگین و دیگری ایزد دانا است که اولی همچنین معنی لفظی نام اودیسه(اولیس) و دومی لقب/صفت معروف وی است. 2-اودن تحت نام اود نظیر اودیسه عاشق آوارهً دنیاگردی است که همسرش فریا(ملکه) از دوری وی اشکهایی میریزد که در روی زمین تبدیل به طلای سرخ میگردد. 3- در پرستش فریا که تحت نام نرسوس (الههً زمین)برگزار میشده است. تندیس وی را در ارابه ای همواره پوشالی نگه میداشته اند. معنی لفظی پنلوپ همسر وفادار اودیسه نیز به همین معنی دارای صورت پوشیده است. 4- معنی لفظی نام سرزمین اودیسه و پنلوپ یعنی ایتاکا (سرزمین سرگردانها) به وضوح یادآور سرزمین فریا و برادرش فری یعنی فولک وانگ(سرزمین مردم گردنده= سامیهای گوزن پرور شمال سوئد کهن) است. این سوئدیهای ناحیه سمت استکهلم ایزد و الههً قبیله ای خاصشان همین ایزد و الههً برادر و خواهر بوده اند. 5- نام پدر اودیسه یعنی لائرتس در سمت غرب اروپا می توانست از ترکیب حرف تعریف لا و آئرتیوس (ایزد هوا) به وجود آید. این نام در اسم ایزد کلتی لایر نیز دیده میشود که گفته میشود مأخذ نام ایرلند است. نامهای پدر و جد اودن یعنی بور و بوره نیز در اصل به همین معنی ایزد باد شمالی و رعد و خالق اند. معهذا نام لائرتس به یونانی در معنی لفظی "خار/چوب جمع کن" اصیل به نظر میرسد چه این معنی لغوی نام مردم بومی جنوب اسکاندیناوی یعنی فین ودنها بوده و ترجمه آن است . اسم فین ودنها هنوز هم در نام بخشی از منطقهً اسمولند سوئد زنده است. ظاهراً این اسم همچنین نام خدای قبیله ای ایشان نیز بوده است چه در اساطیر اسکاندیناوی از گوزنی خدایگانی به نام اِک تیرنر (خدا-خار درخت بلوط) در پای درخت اساطیری مقدس ایگدراسیل(منظورسوئد /اسکاندیناوی) صحبت شده است. درخت بلوط به خدای رعد و باد وباران، یومبلای فنلاندیها/لاپهای گوزن پرور و تور/ بور ژرمنها اختصاص داده شده بود. در واقع مهاجرت گوتها از جنوب دریای بالتیک به مقصد اسکاندیناوی به سوی سرزمین فین ودنها و نواحی شمالی تر از آن صورت گرفته است. نام پسر اودیسه یعنی تله ماخوس(جنگجوی دوردست) با تیر/هپریون(ایزد جنگاور خورشید دوردست) مطابقت دارد. 6-اساطیر ژرمنی اسکاندیناوی نیز از اشتراک آسار(خدایان ژرمن، به رهبری اودن= اودیسه) در جنگ تروا به تفصیل و صراحت سخن میگویند. در مورد اساس ژرمنی داشتن اسطوره بلروفون (کشندهً غول/خدای متورم) دلایل روشنی وجود دارند: 1- اودن به همراه دو برادرش کشندهً غول عظیمی به نام ایمیر است که در زبانهای ژرمن به معنی غرنده از سر درد و عصبانیت است. اصل این ایزد به تیامات (شیر- عقاب شکل)و یم الهه/ایزد آبهای بابلیها و فنیقی ها میرسد. در زبان سامی عبری نام ییم به معنی غول عصبانی است. ایمیر غولی به شمار آمده است که از خون وی دریاها به وجود آمده اند. 2- در اسطورهً بلروفون نام غول شیر-بز- اژدها شکل مقتول به صورت شیمریا (زمستانی) قید شده است که با غول/خدای ژرمنی ایمیر یا هیمر(به زبانهای هندوایرانی یعنی زمستانی) مطابقت می نماید. 3- نام و نشان اسب بالدار بلروفون یعنی پگاسوس(اسب کنار چشمه) به وضوح یادآور ایگدراسیل/اسلیپنر(هر دو به معنی اسب عجیب) است که محلش کنار چشمهً اساطیری ئورد(تقدیر) است که منتسب به اودن است. 4-مطابق اساطیر اسکاندیناوی جنگاوران مقتول در مراسم قربانی انسان در معبد اوپسالا که برای اودن و دو برادرش ویله(تور) و فری(وه) میگرفت قتلشان به مثابه سقوط از اسب و درخت ایگدراسیل اودن تصور و تصویر میشد. در اسطوره بلروفون خود بلروفون به عنوان خدای بیگانه توسط خدای رقیب یونانیش زئوس مورد هدف قرار گرفته و از اسبش ساقط میشود. 5- نام پنلوپ (پوشیده، محجوب) زن اودیسه با الههً ژرمنی فریق (معشوق) یا فریا (ملکه) زن اودن/اود پیوستگی دارد. در اسکاندیناوی تندیس این الهه ژرمنی را تحت نام نرسوس (الههً زمین) در جزیرهً بکری در داخل ارابه ای مستور نگه می داشته اند. تحت نام فریا ارابهً وی نظیر ارابهً کیبله الههً فریقی- یونانی (به معنی دختر پر زلف، ذولیخا) با گربه سانان بزرگی کشیده میشوند. در اینجا محض آشنایی با قهرمانان اساطیری ایلیاد و اودیسه سر گذشت سران جنگ تروا(بر گرفته از وبلاگ سانی): هومركهن ترین و نامدارترین حماسه سرای یونانی است. وی را از افتخارات سرزمین یونان قدیم می دانند..او طى سال هاى آخر سده هشتم و اوايل سده نهم پيش از ميلاد مى زيست. منظومه هاى ايلياد و اُدیسه هومر آنچنان سرشار از حوادث افسانه اى است كه دانشمندان تصور مى كردند كه همه وقايع مندرج در آنها زاده تخيل است و بسيارى فكر مى كردند كه حتى شهر تروا( تروی) وجود نداشته است. حفارى هاى بعدى در نيمه دوم قرن نوزدهم در تپه اى در آسياى صغير كه با توصيفات ايلياد شباهت داشت نشان داد كه مردم در آنجا بيش از ده دوره مختلف سكونت داشته و همه شواهد حكايت از وجود تروا داشت.
کارهومرآن بود که به یونانیان زبان آموخت. اثری جاودانی که زبان یونانی را آراسته و پیراسته کرد. يونانيان قديم هميشه وى را شاعر ملى خود به شمار آورده اند.
بنابر روایات ،هومر نابینا بوده است و شاید نخستین شاعر نابینا در تاریخ باشد .در روایتی دیگر گويند در پایان زندگی نابينا شد و از شهري به شهري ميرفت و اشعار رزمي خود را به نواي چنگ ميخواند.
منظومهً "ايلياد " و سرگذشت " آشیل" ، قهرمان اسطورهای یونان: آشیل، فرانسوی نام آخیلِس، قهرمان یونان در داستان نبرد تروا است.
آشیل پسر پلیوس (پهلوان یونانی و از یاران هراکلس) و دریا پری ای به نام تتیس بود.تتیس یکی از رب النوعهای دریا والهه فنا ناپذیر آب است .او هفت فرزند به دنیا می آورد که فقط آشیل میماند.
زئوس (خدای خدایان اساطیر یونان و پدر اکثر خرده خدایان نسل جدید) قصد داشت خود با تتیس وصلت کند، اما با پیشگویی تایتان پرومتوس مبنی بر اینکه "پسر تتیس از پدرنیرومند تر شود" او را به پلیوس پهلوان که مورد لطفش بود، واگذاشت
تتیس آشیل نوزاد را به جهان زیرین برد و او را از پاشنه گرفته، در رود سیاه جهان مردگان (استیکس) فرو کرد. تمام تن او جز پاشنه که در دست مادر بود به آن آب آغشته شد و تنها آن نقطه آسیبپذیر باقی ماند.همه پیکر او به جز پاشنه پایش رویین بود.
سالها بعد ...
هکتور و پاریس شاهزادگان تروا در ایالت اسپارتا مهمان هستند. شاه منلاس،همسری زیبا به نام هلن دارد که پاریس جوان راعاشق خود کرده است. موقع برگشتن به تروی پاریس با هلن فرار میکنه. آگامنون،پادشاه جاه طلب یونان ، به بهانه . پس گرفتن هلن به تروا حمله میکنه
آشیل سردارهمیشه فاتح یونان با آگامنون میانه خوبی ندارد و درخواست همکاری را رد میکند. اما دوستش اُدیسه با وعده هایی خیال انگیز بالاخره او را عازم تروی میکند.
آنها به تروی میرسند و آشیل با یک اقدام غیر منتظره با یاری 50 مرد خود ،معبد آپولو تروی را تصرف میکند.به هنگام شب معاون آشیل به او خبر میدهد که برسيس خواهر کوچک آندر،همسر هکتور،گروگان آنهاست.آشیل پیش او میرود تا صحبت کند ولی دختر با گستاخی جواب او را میدهد.
آگامنون ، آشیل را به پیش خود میخواند و از اینکه او سرخود حمله را آغاز کرده ، ابراز نارضایتی میکند و برای اینکه کاملا حالش را بگیرد،دستور میدهد برسیس را نزد او بیاورند تا شبی را خوش باشد. آشیل دیوانه میشود و نیروهای خود را از آنها جدا کرده و از ادامه حمله سرباز میزند.
صبح فردا جنگ اصلی آغاز میشود ولی هکتور یک تنه ، نیروهای اسپارتا را مجبور به عقب نشینی میکند
آگامنون که اوضاع را وخیم میبیند، دستور میدهد آشیل را بیاورند .ولی به او گفته میشود که آشیل به خاطر برسیس ، حاضر به همکاری نیست . آگامنون برسیس را اذیت نکرده ولی از حرصش او را به سربازان شکست خورده سپرده تا کمی خوش باشند.
برسیس مشغول مبارزه با سربازان است که آشیل سر میرسد و او را نجات میدهد. دختر کمی با آشیل مهربان میشود و دلیل جنگ او را با تروی میپرسد و آشیل در پاسخ میگوید خودش هم نمیداند و فقط برای جنگ زائیده شده است.
شب هنگام برسیس به خیال اینکه آشیل خوابیده با چاقو به او حمله میکند.اما آشیل بیدار میشود. برسیس میگوید اگر تو را نکشم، فردا هزاران مرد را میکشی و آشیل اجازه میدهد این کار را انجام دهد. ولی عشق دستان برسیس را سست میکند ...
از آن سو پاریس که از کشته شدن هموطنان خود ناراحت است، تصمیم میگیرد که منلاس را به مبارزه تن به تن دعوت کند تا هر که پیروز شد، هلن را با خود ببرد. در روز مبارزه پاریس کم میاورد و به هکتور پناه میبرد. هکتور مجبور به کشتن منلاس میشود و آتش خشم سپاهیان او را بر می انگیزد.
دوست قدیمی آشیل، پاتروکلوس که با وجود سن کم با پوشیدن لباسهای او به افراد آماده باش میدهد و ناغافل به تروی حمله میکنند. هکتور که دل خوشی از آشیل ندارد به تصور او با پسر درگیر میشود و او را میکشد.ولی با برداشتن کلاه خود ، همه . چیز آشکار میشود
خبرکشته شدن پاتروکلوس به آشیل میرسد و او خشمگین به تنهائی به نزدیک دروازه رفته و هکتور را به مبارزه میخواند.هکتور در نبرد تن به تن کشته می شود.وآشیل جنازه اش را به ارابه میبندد و با خود میبرد.
شب پیریام برای بردن جنازه پسرش به نزد آشیل می آید و به پای او می افتد تا جنازه هکتور را پس بدهد. آشیل درمانده قبول میکند. برسیس ناگهان پدر را میبیند. آشیل به برسیس اجازه رفتن میدهد.اما او هر چند از کشته شدن هکتور ناراضی است، حاضر به رفتن نیست ولی از پدر شرم دارد و مجبور به رفتن میشود.
پس از روزها انتظار بالاخره نیروهای اسپارتا ناامید از نفوذ به قلعه، تصمیم به بازگشت میگیرند. اما ناگهان جرقه ای در ذهن اودیسه روشن میشود و پیشنهاد ساختن اسب چوبی را میدهد.
صبح فردا اهالی تروی، با منظره ای عجیب رو به رو میشوند. آگامنون با سربازانش رفته و یک اسب چوبی عظیم برای آنها به یادگار گذاشته است. با شکوه فراوان اسب را به داخل میبرند. .
شب سربازان داخل اسب چوبی ازغفلت نگهبانان استفاده کرده و تروی را به آتش میکشند.
منظومه ایلیاد اینجا ناگهان تمام میشود، اما نویسنده دیگری بعد از هومر ماجرا را اینگونه ادامه میدهد. آشیل که این چنین میبیند به تنهائی به دنبال برسیس میرود.
برسیس و آشیل همدیگر را می یابند ولی پاریس غافلگیرانه به پاشنه پای آشیل تیراندازی میکند.
التماس برسیس سودی ندارد و زندگی کوتاه این پهلوان مشهورپایان می پذیرد.
پاریس در جنگی که خود افروخته جانش را از دست می دهد.
سرانجام تروی سقوط میکند ولی کسی زنده نیست تا بر آن حکومت کند.
روئین تنان نه تنها مغلوب پهلوان دیگری نشدند که مقهور غرور پهلوانی خود شدند.
محور اساسی منظومه ایلیاد خشم آشیل و اهمیت سرنوشت در زندگی انسان است.در ایلیاد منظومهء هومر از داستان جنگ ده سالهء تروا ،خشم ویرانگر آشیل و اختلاف او با آگاممنون بر سر تصاحب برسیس به ترک سردار بزرگ از صحنهء نبرد می انجامد. یک نمونه دیگر از این بروز خشم رفتار ننگین آشیل با هکتور و نعش اوست. از اینرو آشیل در ادبیات یونان و روم و اروپای قرونوسطی نماد خشم بشمار میرفت.خشم آشیل در ایلیاد دارای آنچنان اهمیتی است که کتاب با موضوع آن آغاز میگردد: ای الهه، سرود خشم آشیل را بخوان!
: منظومه " اُدیسه " ، سرگذشت زیرک ترین سردارجنگ تروا
ادیسه، اودیسئوس (یا به تلفظ فرانسوی اولیس) فرزند لائرت و آنتیکله ، پادشاه شهر ایتاکا از جزایر دریای ایونیا( غرب یونان) بود.
ادیسه در ادبیات غرب یک قهرمان است. یک قهرمان شور انگیز برای مردم . پس از آشیل و پاتروکل بزرگترین و نام آور ترین قهرمان یونان است.
هلن دختر زئوس همسر منلاس همراه پاریس شاهزاده تروا از خانه گریخته و به کشور او رفته است..آگامنون،پادشاه جاه طلب یونان ، برای پس گرفتن هلن به تروا حمله میکنه.ادیسه نیز با وعده هایی خیال انگیز آشیل سردار همیشه فاتح یونان را همراه خود عازم تروی میکند.این جنگ سالها طول میکشه بدون اینکه به نتیجه ای برسه تا اینکه ادیسه پیشنهاد ساخت اسب چوبی رو میده. یونانیها داخل اسب پنهان میشن . ارتش یونان وانمود کرد که شکست خود را قبول کرده و اسب را به عنوان هدیه به مردم تروا پیشکش میکند. تروائیان متوجهٔ حیلهٔ خصم خود نشدند و اسب را وارد شهر کردند و به جشن و پای کوبی پرداختند. شب هنگام زمانی که تروائیان مست و مدهوش به خواب رفته بودند ادیسه به همراه یاران خود از اسب بیرون آمد و دروازههای شهر را گشود و ارتش یونان وارد شهر شد.
آن شب یونانیان بسیاری از مردم تروا را کشتند و شهر را غارت کردند اما اتفاقی که در آن شب زندگی ادیسه را دیگرگون کرد این بود که وی به تاراج معبد پوزوئیدون(نپتون رمی) پرداخت و مجسمهٔ او را شکست، کاهنه ی معبد، کاساندرا در اثر این کار ادیسه را نفرین کرد، و از خدایان خواست تا او را آواره کنند.
بعد از جنگ به دستور ادیسه دو روزه دوازده کشتی ساخته میشه تا یونانی ها به وطنشون برگردن، اما میون طوفان کشتی ها همدیگه رو گم میکنن. بعد از طوفان ادیسه و همراهانش به یه جزیره میرسن. زمان گشت و گذار به غاري میرن که توسط یکی از سیکلوپسها اسير ميشن. اونا غولهای یه چشم بزرگی بودن که از نزدیکی خدای زمین و بهشت بوجود اومدند و ظاهرا سه تا هم بیشتر نبودند.
سیکلوپس دوتا از یونانی ها رو میخوره و ميخوابه. ادیسه و همراهاش درخت نوك تيزي روبر میدارن و چشم اون غول رو كور ميكنن.
ادیسه و دوستانش به جزیره دیگه ای میرن، سیرس چند نفری رو که وارد جزیره میشن با جادو به خوک تبدیل میکنه. ادیسه از مرکوری كمك ميگيره و سیرس رو وادار میکنه مردان اونو به شکل اولشون برگردونه.
سیرس به ادیسه هشدار میده که در سفرش مواظب سیرن های خوش صدا(حوری های دریایی)باشه. چون هرکس جذب آواز اونا بشه میمیره. ادیسه گوش یاران خود را با موم پر کرد و خود را نیز به دکل کشتی بست تا بتوانند از حوری ها به سلامت بگذرند.ادیسه یک سال در این جزیره ماند و از او به گرمی پذیرایی کردند.
ادیسه همسر زیبایی به نام پنه لوپه داشت و پسری هم به نام تلماک .هنگامی که تلماک یک ساله بود ، ادیسه برای جنگ با تروا فراخوانده شد.
پنه لوپه دختر ایکاریوس بود.او خود یکی از موثر ترین شخصیتهای داستان بشمار می رود و رفتار او نمونه کامل فضیلت انسانی است.
پنه لوپه همسر با وفای ادیسه در غیبت اولیس خواستگاران زیادی داشت و به رسم بیوه زنان یونان باید همسری انتخاب می کرد.خواستگارانش دائما تلاش میکردن تا مجبورش کنن با اونها ازدواج کنه.آنها خانه او را به اشغال خود در آورده اند.
پنه لوپه بهانه می آورد که ادیسه همسر اوست ولی خواستگارها می گویند که ادیسه کشته شده است و باید ناچار با یکی از آنها ازدواج کند. اما پنه لوپه در قلب خود به بازگشتن ادیسه ایمان دارد. برای همین از خواستگارها فرصت می خواهد تا فرشی را بدوزد تا پس از آن به خواستگارها پاسخ دهد.
پنه لوپه روزها می بافد وهر شب فرش را می شکافد تا کار بافتن فرش پایان نپذیرد...
اما.................
اولیس ازپنه لوپه متوقع وفا است. اما خود وفا دار نبوده است . یکی از مهمترین و با ارزشترین غنایم جنگ در هر مکتب و سرزمینی زنان بودند. به اولیس هم بیوه یکی از سرشناسان تروا رسیده بود.
پنه لوپه نباید وفاداری را متوقع می بود؟ در همه آن سالهای زنده به گوری ،بازوان چیره هیچ مردی را طلب نکرده بود؟ پنه لوپه هم می توانست و هم می خواست...
ادیسه اما مرد قهرمان قصه است.اوادیسه بود و قهرمان و شاید قهرمان بودنش به او این حق را میداد که اگرتقاضای بخشش کند توقع بخشیده شدن را داشته باشد. اما کم نبودند و نیستند سربازان دون پایه ادیسه که به مزیت مردیشان این تقاضا را دارند.
سرانجام رازپنه لوپه فاش شد...بنابراین گفت همسر کسی می شود که بتواند کمان ادیسه را خم کند.
ادیسه و همراهاش تو آخرين سفر درياييشون، بعد از گذشتن از نشانه های هرکول که منظور همون شهر هرکولانئم هست ، بعد از 5 ماه به نیمکره جنوبی و جزیره برزخ میرسن اما چون هدف اونا پالایش در برزخ نبود، طوفانی میاد و از رسیدن اونا به جزیره جلوگیری میکنه. تمام یارانش کشته میشن.
ادیسه جون سالم به در میبره و بعد نوزده روز مبارزه با انواع خطرات در یک جزیره دور افتاده، یه کشتی دیگه میسازه
سرانجام ادیسه با کمک اتنه الهه ی(خدای) حکمت و شجاعت حامی جنگ و صلح و فرمان روای طوفان در یونان باستان ، از جنگ تروا بازگشت و در قالب یک چوپان به زندگی اش ادامه داد ..او با استفاده از تیر و کمان و مهارتش در این .رشته، در لباس گدایان توانست در مسابقه خم کردن کمان شرط را ببرد.
ادیسه تک تک خواستگارهاروکه در این مدت اموالش را به سرقت برده بودند میکشه.ادیسه زمانی به میهن بازگشت که پسرش بیست و یک ساله بود.
در حالیکه تمامی قهرمانان داستان پس از مدتی به خانه و کاشانه خود باز می گردند ، ادیسه 10 سال سرگردان است
عبارت محوری داستان ادیسه که می گوید همه انسانها به خدایان نیازمند هستند ، ناظر به همین مسئله است. خدایان می خواهند به ادیسه بیاموزند که او علی رغم تمامی زیرکی خود نیازمند خدایان است.
محورهای اساسی داستان ادیسه را دو چیز تشکیل می دهد:
محوراول غرور ادیسه نسبت به دانش و توانایی خویش است. ادیسه در زبان یونانی به معنای زیرک است
محور دوم داستان ادیسه عشق پنه لوپه همسر ادیسه و انتظار او برای بازگشت همسرش است.
البته دانته در کتاب معروف کمدی الهی ،سرانجام این داستان را به گونه ای کاملا متفاوت نقل میکند.
ادیسه ماجراهاي زيادي داره كه مفصلا در كتاب ايلياد و اديسه نوشته هومر شاعر يوناني شرح داده شده. داستان اُدیسه از كتاب ايلياد شروع ميشه: پاریس،فرزند پادشاه تروا،«هلن» شاهزاده زیبای یونانی رااز چنگ شوهر وی بدر برد خشم یونانیان رابرانگیخت و جنگ تروا به همین دلیل اتفاق افتاد.
اُدیسه، سرگذشت ماجراها و سفر دریایی را که (ادیسه-یکی از سران جنگ تراوا )، هنگام بازگشت از جنگ به سوی منزل و رسیدن به زنی به نام پنه لوپه ، با آنها روبرو گردید، بازگو میکند.این سفر بیش از بیست سال به درازا می انجامدو ماجراهای مختلف و خطیری برای وی و همراهانش پیش میاید.
دانته در کتاب معروف کمدی الهی میگوید: در ادیسه هومر همه چیز در باره ای الیسه عالی است. او یک قهرمان است. اما این قهرمان یک جا اشتباه می کند.چون ادیسه میگوید : می روم تا صفات انسان و دانش را کشف کنم . در واقع در خوانشی سطحی این نوع سخن هیچ مشکلی وجود ندارد بلکه این سخن قابل ستایش و افرین است اما از نگاه دانته او انچه را که ادعا می کند در اختیار ندارد. برای دانته این یک غرور کاذب است. ادعایی است که در حیطه ای توانایی ادیسه نیست. او یک قهرمان ناکام است که غرور کاذب قهرمانی به زمین اش می زند. بر علاوه او می رود تا حقیقت را در دریا و اب و کوه در یابد . او ازاین نکته اگاه نیست که خود بخشی از حقیقت است و حقیقت در همه جا پراگنده است. ادیسه قهرمانگرایی می کند. همین گناه بزرگ اش است. این کار را می کند که قهرمان باشد نه که دنبال حقیقت را گرفته باشد.
دانته در کتابش ادیسه را به جهنم می اندازد و ماجراي مرگ اونو نقل ميكنه، كه البته اين داستان زائيده تخيل خود دانته هست. چون هومر هيچوقت ماجراي مرگ ادیسه رو ننوشت.
گردآوری و ویرایش : سانی،
July 14, 2007
در کتب تاریخی و اساطیری کهن اشارات صریحی به مهاجرت گوتها به اسکاندیناوی به عمل آمده است، گرچه ثبت کنندگان اخبار در جنوب اروپا در فاصلهً دور دستی از ایشان واقع بودند و این اشارات مختصر و در هاله ای از ابهامات بیان شده اند. هرودوت در این باب اشاره میکند که "آریماسپیان (دارندگان اسبان کند رو= گوتهای گپیدی) که سنت پرستش خدای یک چشم را دارند، در جوار گریفونها (مردم ناحیه بالتیک) و هیپربوریان (اسکاندیناویائیها) میزیستند به منظور مهاجرت همسایگان خود را مورد تهاجم قرار دادند و موجب جابجایی اقوام شمالی گشتند." در یک سرود حماسی کهن از آنگلوساکسونها به نام بئوولف که نام فرمانروای قهرمان حماسه است بر میخوریم. خبر از فتوحات جهانگشایانه او و اژدهاکشی وی در اسکاندیناوی و سمت آلمان و همچنین اخبار حماسهً قهرمان دیگری است به نام سیگموند که اژدهایی به نام فافنر را به قتل میرساند که در واقع نام هر دو قهرمان، یعنی بئوولف(گرگ سفید و درخشان) و سیگموند (حامی پیروزی) القاب اودن(ووتان= خدای دانا) یعنی خدای قبیله ای گوتها هستند. اودن یک چشم مطابق خدای آسمان و خورشید قوچ شاخ مصریان یعنی آمون (سّری، مرموز) بوده و به عنوان خدای دانای زمین مطابق انکی/ ائای بابلیان (اوآنس) است که مطابق اساطیر بابلی وی در هیئت نیمه انسان و نیمه ماهی نوشتن را برای نخستین بار به مردم یاد داد. این اسطوره یاد گیری در نزد ژرمنها با فدیه کردن یک چشم اودن همراه گردیده است. در اساطیر اسکاندیناوی خود نام اژدها مقتول فافنر (دانای معماها) به جای همین انکی/ائا خدای مار شکل زمین بابلیها است که در تورات به صورت مار دانای باغ عدن و فریب دهندهً آدم و حوا ظاهر شده است. به نظر میرسد نام عمومی خدایان گوتهای اسکاندیناوی یعنی آسار هم که ریشهً قانع کننده ای برای آن در زبانهای ژرمنی یافت نمیشود، در زبان مصریان باستان به معنی سرور و رئیس، نامی بر خدا/پادشاه محبوب مصریان یعنی اوزیریس (ایزد بینای تخت نشین) بوده است. ولی نظر به نامهای کهن خدای ملی سوئدیها (به معنی لفظی دوستان قسم خورده) یعنی فری (دوست) روت (روتسی/روس، دوست) و وه (مبارک، مقدس) معلوم میشود، بر خلاف نام آسارها ، نام گروه خدایان کهنتر اسکاندیناوی یعنی وان ها، ریشهً محلی ژرمنی داشته و به معنی خدایان دوستی بوده است. خصوصیات خاورمیانه ای کهن اودن به عنوان خدای قبیله ای ژرمنها نیز گواه مهاجرت گوتهای اسکاندیناوی از جنوب دریای بالتیک به اسکاندیناوی است. اما خود اساطیر ژرمنی منسوب به اودن نیز رد پای مشخص خود را در روایت اساطیری یونانیان برجای گذاشته اند که در اینجا دو نمونه بارز آن را که از قبل بدانها پی برده بودم ارائه می نمایم. در اینجا اسناد اساطیری و لغوی اصل ژرمنی داشتن اودیسه و بلروفون را -که همان خدای ژرمنهای شمالی اودن(اود) می باشد- ارائه می نماییم: 1-نامهای همریشه اودن و اود خدای آسمان و خورشید یک چشم ژرمنها در زبانهای ژرمنی دو معنی دارد یکی ایزد خشمگین و دیگری ایزد دانا است که اولی همچنین معنی لفظی نام اودیسه(اولیس) و دومی لقب/صفت معروف وی است. 2-اودن تحت نام اود نظیر اودیسه عاشق آوارهً دنیاگردی است که همسرش فریا(ملکه) از دوری وی اشکهایی میریزد که در روی زمین تبدیل به طلای سرخ میگردد. 3- در پرستش فریا که تحت نام نرسوس (الههً زمین)برگزار میشده است. تندیس وی را در ارابه ای همواره پوشالی نگه میداشته اند. معنی لفظی پنلوپ همسر وفادار اودیسه نیز به همین معنی دارای صورت پوشیده است. 4- معنی لفظی نام سرزمین اودیسه و پنلوپ یعنی ایتاکا (سرزمین سرگردانها) به وضوح یادآور سرزمین فریا و برادرش فری یعنی فولک وانگ(سرزمین مردم گردنده= سامیهای گوزن پرور شمال سوئد کهن) است. این سوئدیهای ناحیه سمت استکهلم ایزد و الههً قبیله ای خاصشان همین ایزد و الههً برادر و خواهر بوده اند. 5- نام پدر اودیسه یعنی لائرتس در سمت غرب اروپا می توانست از ترکیب حرف تعریف لا و آئرتیوس (ایزد هوا) به وجود آید. این نام در اسم ایزد کلتی لایر نیز دیده میشود که گفته میشود مأخذ نام ایرلند است. نامهای پدر و جد اودن یعنی بور و بوره نیز در اصل به همین معنی ایزد باد شمالی و رعد و خالق اند. معهذا نام لائرتس به یونانی در معنی لفظی "خار/چوب جمع کن" اصیل به نظر میرسد چه این معنی لغوی نام مردم بومی جنوب اسکاندیناوی یعنی فین ودنها بوده و ترجمه آن است . اسم فین ودنها هنوز هم در نام بخشی از منطقهً اسمولند سوئد زنده است. ظاهراً این اسم همچنین نام خدای قبیله ای ایشان نیز بوده است چه در اساطیر اسکاندیناوی از گوزنی خدایگانی به نام اِک تیرنر (خدا-خار درخت بلوط) در پای درخت اساطیری مقدس ایگدراسیل(منظورسوئد /اسکاندیناوی) صحبت شده است. درخت بلوط به خدای رعد و باد وباران، یومبلای فنلاندیها/لاپهای گوزن پرور و تور/ بور ژرمنها اختصاص داده شده بود. در واقع مهاجرت گوتها از جنوب دریای بالتیک به مقصد اسکاندیناوی به سوی سرزمین فین ودنها و نواحی شمالی تر از آن صورت گرفته است. نام پسر اودیسه یعنی تله ماخوس(جنگجوی دوردست) با تیر/هپریون(ایزد جنگاور خورشید دوردست) مطابقت دارد. 6-اساطیر ژرمنی اسکاندیناوی نیز از اشتراک آسار(خدایان ژرمن، به رهبری اودن= اودیسه) در جنگ تروا به تفصیل و صراحت سخن میگویند. در مورد اساس ژرمنی داشتن اسطوره بلروفون (کشندهً غول/خدای متورم) دلایل روشنی وجود دارند: 1- اودن به همراه دو برادرش کشندهً غول عظیمی به نام ایمیر است که در زبانهای ژرمن به معنی غرنده از سر درد و عصبانیت است. اصل این ایزد به تیامات (شیر- عقاب شکل)و یم الهه/ایزد آبهای بابلیها و فنیقی ها میرسد. در زبان سامی عبری نام ییم به معنی غول عصبانی است. ایمیر غولی به شمار آمده است که از خون وی دریاها به وجود آمده اند. 2- در اسطورهً بلروفون نام غول شیر-بز- اژدها شکل مقتول به صورت شیمریا (زمستانی) قید شده است که با غول/خدای ژرمنی ایمیر یا هیمر(به زبانهای هندوایرانی یعنی زمستانی) مطابقت می نماید. 3- نام و نشان اسب بالدار بلروفون یعنی پگاسوس(اسب کنار چشمه) به وضوح یادآور ایگدراسیل/اسلیپنر(هر دو به معنی اسب عجیب) است که محلش کنار چشمهً اساطیری ئورد(تقدیر) است که منتسب به اودن است. 4-مطابق اساطیر اسکاندیناوی جنگاوران مقتول در مراسم قربانی انسان در معبد اوپسالا که برای اودن و دو برادرش ویله(تور) و فری(وه) میگرفت قتلشان به مثابه سقوط از اسب و درخت ایگدراسیل اودن تصور و تصویر میشد. در اسطوره بلروفون خود بلروفون به عنوان خدای بیگانه توسط خدای رقیب یونانیش زئوس مورد هدف قرار گرفته و از اسبش ساقط میشود. 5- نام پنلوپ (پوشیده، محجوب) زن اودیسه با الههً ژرمنی فریق (معشوق) یا فریا (ملکه) زن اودن/اود پیوستگی دارد. در اسکاندیناوی تندیس این الهه ژرمنی را تحت نام نرسوس (الههً زمین) در جزیرهً بکری در داخل ارابه ای مستور نگه می داشته اند. تحت نام فریا ارابهً وی نظیر ارابهً کیبله الههً فریقی- یونانی (به معنی دختر پر زلف، ذولیخا) با گربه سانان بزرگی کشیده میشوند. در اینجا محض آشنایی با قهرمانان اساطیری ایلیاد و اودیسه سر گذشت سران جنگ تروا(بر گرفته از وبلاگ سانی): هومركهن ترین و نامدارترین حماسه سرای یونانی است. وی را از افتخارات سرزمین یونان قدیم می دانند..او طى سال هاى آخر سده هشتم و اوايل سده نهم پيش از ميلاد مى زيست. منظومه هاى ايلياد و اُدیسه هومر آنچنان سرشار از حوادث افسانه اى است كه دانشمندان تصور مى كردند كه همه وقايع مندرج در آنها زاده تخيل است و بسيارى فكر مى كردند كه حتى شهر تروا( تروی) وجود نداشته است. حفارى هاى بعدى در نيمه دوم قرن نوزدهم در تپه اى در آسياى صغير كه با توصيفات ايلياد شباهت داشت نشان داد كه مردم در آنجا بيش از ده دوره مختلف سكونت داشته و همه شواهد حكايت از وجود تروا داشت.
کارهومرآن بود که به یونانیان زبان آموخت. اثری جاودانی که زبان یونانی را آراسته و پیراسته کرد. يونانيان قديم هميشه وى را شاعر ملى خود به شمار آورده اند.
بنابر روایات ،هومر نابینا بوده است و شاید نخستین شاعر نابینا در تاریخ باشد .در روایتی دیگر گويند در پایان زندگی نابينا شد و از شهري به شهري ميرفت و اشعار رزمي خود را به نواي چنگ ميخواند.
منظومهً "ايلياد " و سرگذشت " آشیل" ، قهرمان اسطورهای یونان: آشیل، فرانسوی نام آخیلِس، قهرمان یونان در داستان نبرد تروا است.
آشیل پسر پلیوس (پهلوان یونانی و از یاران هراکلس) و دریا پری ای به نام تتیس بود.تتیس یکی از رب النوعهای دریا والهه فنا ناپذیر آب است .او هفت فرزند به دنیا می آورد که فقط آشیل میماند.
زئوس (خدای خدایان اساطیر یونان و پدر اکثر خرده خدایان نسل جدید) قصد داشت خود با تتیس وصلت کند، اما با پیشگویی تایتان پرومتوس مبنی بر اینکه "پسر تتیس از پدرنیرومند تر شود" او را به پلیوس پهلوان که مورد لطفش بود، واگذاشت
تتیس آشیل نوزاد را به جهان زیرین برد و او را از پاشنه گرفته، در رود سیاه جهان مردگان (استیکس) فرو کرد. تمام تن او جز پاشنه که در دست مادر بود به آن آب آغشته شد و تنها آن نقطه آسیبپذیر باقی ماند.همه پیکر او به جز پاشنه پایش رویین بود.
سالها بعد ...
هکتور و پاریس شاهزادگان تروا در ایالت اسپارتا مهمان هستند. شاه منلاس،همسری زیبا به نام هلن دارد که پاریس جوان راعاشق خود کرده است. موقع برگشتن به تروی پاریس با هلن فرار میکنه. آگامنون،پادشاه جاه طلب یونان ، به بهانه . پس گرفتن هلن به تروا حمله میکنه
آشیل سردارهمیشه فاتح یونان با آگامنون میانه خوبی ندارد و درخواست همکاری را رد میکند. اما دوستش اُدیسه با وعده هایی خیال انگیز بالاخره او را عازم تروی میکند.
آنها به تروی میرسند و آشیل با یک اقدام غیر منتظره با یاری 50 مرد خود ،معبد آپولو تروی را تصرف میکند.به هنگام شب معاون آشیل به او خبر میدهد که برسيس خواهر کوچک آندر،همسر هکتور،گروگان آنهاست.آشیل پیش او میرود تا صحبت کند ولی دختر با گستاخی جواب او را میدهد.
آگامنون ، آشیل را به پیش خود میخواند و از اینکه او سرخود حمله را آغاز کرده ، ابراز نارضایتی میکند و برای اینکه کاملا حالش را بگیرد،دستور میدهد برسیس را نزد او بیاورند تا شبی را خوش باشد. آشیل دیوانه میشود و نیروهای خود را از آنها جدا کرده و از ادامه حمله سرباز میزند.
صبح فردا جنگ اصلی آغاز میشود ولی هکتور یک تنه ، نیروهای اسپارتا را مجبور به عقب نشینی میکند
آگامنون که اوضاع را وخیم میبیند، دستور میدهد آشیل را بیاورند .ولی به او گفته میشود که آشیل به خاطر برسیس ، حاضر به همکاری نیست . آگامنون برسیس را اذیت نکرده ولی از حرصش او را به سربازان شکست خورده سپرده تا کمی خوش باشند.
برسیس مشغول مبارزه با سربازان است که آشیل سر میرسد و او را نجات میدهد. دختر کمی با آشیل مهربان میشود و دلیل جنگ او را با تروی میپرسد و آشیل در پاسخ میگوید خودش هم نمیداند و فقط برای جنگ زائیده شده است.
شب هنگام برسیس به خیال اینکه آشیل خوابیده با چاقو به او حمله میکند.اما آشیل بیدار میشود. برسیس میگوید اگر تو را نکشم، فردا هزاران مرد را میکشی و آشیل اجازه میدهد این کار را انجام دهد. ولی عشق دستان برسیس را سست میکند ...
از آن سو پاریس که از کشته شدن هموطنان خود ناراحت است، تصمیم میگیرد که منلاس را به مبارزه تن به تن دعوت کند تا هر که پیروز شد، هلن را با خود ببرد. در روز مبارزه پاریس کم میاورد و به هکتور پناه میبرد. هکتور مجبور به کشتن منلاس میشود و آتش خشم سپاهیان او را بر می انگیزد.
دوست قدیمی آشیل، پاتروکلوس که با وجود سن کم با پوشیدن لباسهای او به افراد آماده باش میدهد و ناغافل به تروی حمله میکنند. هکتور که دل خوشی از آشیل ندارد به تصور او با پسر درگیر میشود و او را میکشد.ولی با برداشتن کلاه خود ، همه . چیز آشکار میشود
خبرکشته شدن پاتروکلوس به آشیل میرسد و او خشمگین به تنهائی به نزدیک دروازه رفته و هکتور را به مبارزه میخواند.هکتور در نبرد تن به تن کشته می شود.وآشیل جنازه اش را به ارابه میبندد و با خود میبرد.
شب پیریام برای بردن جنازه پسرش به نزد آشیل می آید و به پای او می افتد تا جنازه هکتور را پس بدهد. آشیل درمانده قبول میکند. برسیس ناگهان پدر را میبیند. آشیل به برسیس اجازه رفتن میدهد.اما او هر چند از کشته شدن هکتور ناراضی است، حاضر به رفتن نیست ولی از پدر شرم دارد و مجبور به رفتن میشود.
پس از روزها انتظار بالاخره نیروهای اسپارتا ناامید از نفوذ به قلعه، تصمیم به بازگشت میگیرند. اما ناگهان جرقه ای در ذهن اودیسه روشن میشود و پیشنهاد ساختن اسب چوبی را میدهد.
صبح فردا اهالی تروی، با منظره ای عجیب رو به رو میشوند. آگامنون با سربازانش رفته و یک اسب چوبی عظیم برای آنها به یادگار گذاشته است. با شکوه فراوان اسب را به داخل میبرند. .
شب سربازان داخل اسب چوبی ازغفلت نگهبانان استفاده کرده و تروی را به آتش میکشند.
منظومه ایلیاد اینجا ناگهان تمام میشود، اما نویسنده دیگری بعد از هومر ماجرا را اینگونه ادامه میدهد. آشیل که این چنین میبیند به تنهائی به دنبال برسیس میرود.
برسیس و آشیل همدیگر را می یابند ولی پاریس غافلگیرانه به پاشنه پای آشیل تیراندازی میکند.
التماس برسیس سودی ندارد و زندگی کوتاه این پهلوان مشهورپایان می پذیرد.
پاریس در جنگی که خود افروخته جانش را از دست می دهد.
سرانجام تروی سقوط میکند ولی کسی زنده نیست تا بر آن حکومت کند.
روئین تنان نه تنها مغلوب پهلوان دیگری نشدند که مقهور غرور پهلوانی خود شدند.
محور اساسی منظومه ایلیاد خشم آشیل و اهمیت سرنوشت در زندگی انسان است.در ایلیاد منظومهء هومر از داستان جنگ ده سالهء تروا ،خشم ویرانگر آشیل و اختلاف او با آگاممنون بر سر تصاحب برسیس به ترک سردار بزرگ از صحنهء نبرد می انجامد. یک نمونه دیگر از این بروز خشم رفتار ننگین آشیل با هکتور و نعش اوست. از اینرو آشیل در ادبیات یونان و روم و اروپای قرونوسطی نماد خشم بشمار میرفت.خشم آشیل در ایلیاد دارای آنچنان اهمیتی است که کتاب با موضوع آن آغاز میگردد: ای الهه، سرود خشم آشیل را بخوان!
: منظومه " اُدیسه " ، سرگذشت زیرک ترین سردارجنگ تروا
ادیسه، اودیسئوس (یا به تلفظ فرانسوی اولیس) فرزند لائرت و آنتیکله ، پادشاه شهر ایتاکا از جزایر دریای ایونیا( غرب یونان) بود.
ادیسه در ادبیات غرب یک قهرمان است. یک قهرمان شور انگیز برای مردم . پس از آشیل و پاتروکل بزرگترین و نام آور ترین قهرمان یونان است.
هلن دختر زئوس همسر منلاس همراه پاریس شاهزاده تروا از خانه گریخته و به کشور او رفته است..آگامنون،پادشاه جاه طلب یونان ، برای پس گرفتن هلن به تروا حمله میکنه.ادیسه نیز با وعده هایی خیال انگیز آشیل سردار همیشه فاتح یونان را همراه خود عازم تروی میکند.این جنگ سالها طول میکشه بدون اینکه به نتیجه ای برسه تا اینکه ادیسه پیشنهاد ساخت اسب چوبی رو میده. یونانیها داخل اسب پنهان میشن . ارتش یونان وانمود کرد که شکست خود را قبول کرده و اسب را به عنوان هدیه به مردم تروا پیشکش میکند. تروائیان متوجهٔ حیلهٔ خصم خود نشدند و اسب را وارد شهر کردند و به جشن و پای کوبی پرداختند. شب هنگام زمانی که تروائیان مست و مدهوش به خواب رفته بودند ادیسه به همراه یاران خود از اسب بیرون آمد و دروازههای شهر را گشود و ارتش یونان وارد شهر شد.
آن شب یونانیان بسیاری از مردم تروا را کشتند و شهر را غارت کردند اما اتفاقی که در آن شب زندگی ادیسه را دیگرگون کرد این بود که وی به تاراج معبد پوزوئیدون(نپتون رمی) پرداخت و مجسمهٔ او را شکست، کاهنه ی معبد، کاساندرا در اثر این کار ادیسه را نفرین کرد، و از خدایان خواست تا او را آواره کنند.
بعد از جنگ به دستور ادیسه دو روزه دوازده کشتی ساخته میشه تا یونانی ها به وطنشون برگردن، اما میون طوفان کشتی ها همدیگه رو گم میکنن. بعد از طوفان ادیسه و همراهانش به یه جزیره میرسن. زمان گشت و گذار به غاري میرن که توسط یکی از سیکلوپسها اسير ميشن. اونا غولهای یه چشم بزرگی بودن که از نزدیکی خدای زمین و بهشت بوجود اومدند و ظاهرا سه تا هم بیشتر نبودند.
سیکلوپس دوتا از یونانی ها رو میخوره و ميخوابه. ادیسه و همراهاش درخت نوك تيزي روبر میدارن و چشم اون غول رو كور ميكنن.
ادیسه و دوستانش به جزیره دیگه ای میرن، سیرس چند نفری رو که وارد جزیره میشن با جادو به خوک تبدیل میکنه. ادیسه از مرکوری كمك ميگيره و سیرس رو وادار میکنه مردان اونو به شکل اولشون برگردونه.
سیرس به ادیسه هشدار میده که در سفرش مواظب سیرن های خوش صدا(حوری های دریایی)باشه. چون هرکس جذب آواز اونا بشه میمیره. ادیسه گوش یاران خود را با موم پر کرد و خود را نیز به دکل کشتی بست تا بتوانند از حوری ها به سلامت بگذرند.ادیسه یک سال در این جزیره ماند و از او به گرمی پذیرایی کردند.
ادیسه همسر زیبایی به نام پنه لوپه داشت و پسری هم به نام تلماک .هنگامی که تلماک یک ساله بود ، ادیسه برای جنگ با تروا فراخوانده شد.
پنه لوپه دختر ایکاریوس بود.او خود یکی از موثر ترین شخصیتهای داستان بشمار می رود و رفتار او نمونه کامل فضیلت انسانی است.
پنه لوپه همسر با وفای ادیسه در غیبت اولیس خواستگاران زیادی داشت و به رسم بیوه زنان یونان باید همسری انتخاب می کرد.خواستگارانش دائما تلاش میکردن تا مجبورش کنن با اونها ازدواج کنه.آنها خانه او را به اشغال خود در آورده اند.
پنه لوپه بهانه می آورد که ادیسه همسر اوست ولی خواستگارها می گویند که ادیسه کشته شده است و باید ناچار با یکی از آنها ازدواج کند. اما پنه لوپه در قلب خود به بازگشتن ادیسه ایمان دارد. برای همین از خواستگارها فرصت می خواهد تا فرشی را بدوزد تا پس از آن به خواستگارها پاسخ دهد.
پنه لوپه روزها می بافد وهر شب فرش را می شکافد تا کار بافتن فرش پایان نپذیرد...
اما.................
اولیس ازپنه لوپه متوقع وفا است. اما خود وفا دار نبوده است . یکی از مهمترین و با ارزشترین غنایم جنگ در هر مکتب و سرزمینی زنان بودند. به اولیس هم بیوه یکی از سرشناسان تروا رسیده بود.
پنه لوپه نباید وفاداری را متوقع می بود؟ در همه آن سالهای زنده به گوری ،بازوان چیره هیچ مردی را طلب نکرده بود؟ پنه لوپه هم می توانست و هم می خواست...
ادیسه اما مرد قهرمان قصه است.اوادیسه بود و قهرمان و شاید قهرمان بودنش به او این حق را میداد که اگرتقاضای بخشش کند توقع بخشیده شدن را داشته باشد. اما کم نبودند و نیستند سربازان دون پایه ادیسه که به مزیت مردیشان این تقاضا را دارند.
سرانجام رازپنه لوپه فاش شد...بنابراین گفت همسر کسی می شود که بتواند کمان ادیسه را خم کند.
ادیسه و همراهاش تو آخرين سفر درياييشون، بعد از گذشتن از نشانه های هرکول که منظور همون شهر هرکولانئم هست ، بعد از 5 ماه به نیمکره جنوبی و جزیره برزخ میرسن اما چون هدف اونا پالایش در برزخ نبود، طوفانی میاد و از رسیدن اونا به جزیره جلوگیری میکنه. تمام یارانش کشته میشن.
ادیسه جون سالم به در میبره و بعد نوزده روز مبارزه با انواع خطرات در یک جزیره دور افتاده، یه کشتی دیگه میسازه
سرانجام ادیسه با کمک اتنه الهه ی(خدای) حکمت و شجاعت حامی جنگ و صلح و فرمان روای طوفان در یونان باستان ، از جنگ تروا بازگشت و در قالب یک چوپان به زندگی اش ادامه داد ..او با استفاده از تیر و کمان و مهارتش در این .رشته، در لباس گدایان توانست در مسابقه خم کردن کمان شرط را ببرد.
ادیسه تک تک خواستگارهاروکه در این مدت اموالش را به سرقت برده بودند میکشه.ادیسه زمانی به میهن بازگشت که پسرش بیست و یک ساله بود.
در حالیکه تمامی قهرمانان داستان پس از مدتی به خانه و کاشانه خود باز می گردند ، ادیسه 10 سال سرگردان است
عبارت محوری داستان ادیسه که می گوید همه انسانها به خدایان نیازمند هستند ، ناظر به همین مسئله است. خدایان می خواهند به ادیسه بیاموزند که او علی رغم تمامی زیرکی خود نیازمند خدایان است.
محورهای اساسی داستان ادیسه را دو چیز تشکیل می دهد:
محوراول غرور ادیسه نسبت به دانش و توانایی خویش است. ادیسه در زبان یونانی به معنای زیرک است
محور دوم داستان ادیسه عشق پنه لوپه همسر ادیسه و انتظار او برای بازگشت همسرش است.
البته دانته در کتاب معروف کمدی الهی ،سرانجام این داستان را به گونه ای کاملا متفاوت نقل میکند.
ادیسه ماجراهاي زيادي داره كه مفصلا در كتاب ايلياد و اديسه نوشته هومر شاعر يوناني شرح داده شده. داستان اُدیسه از كتاب ايلياد شروع ميشه: پاریس،فرزند پادشاه تروا،«هلن» شاهزاده زیبای یونانی رااز چنگ شوهر وی بدر برد خشم یونانیان رابرانگیخت و جنگ تروا به همین دلیل اتفاق افتاد.
اُدیسه، سرگذشت ماجراها و سفر دریایی را که (ادیسه-یکی از سران جنگ تراوا )، هنگام بازگشت از جنگ به سوی منزل و رسیدن به زنی به نام پنه لوپه ، با آنها روبرو گردید، بازگو میکند.این سفر بیش از بیست سال به درازا می انجامدو ماجراهای مختلف و خطیری برای وی و همراهانش پیش میاید.
دانته در کتاب معروف کمدی الهی میگوید: در ادیسه هومر همه چیز در باره ای الیسه عالی است. او یک قهرمان است. اما این قهرمان یک جا اشتباه می کند.چون ادیسه میگوید : می روم تا صفات انسان و دانش را کشف کنم . در واقع در خوانشی سطحی این نوع سخن هیچ مشکلی وجود ندارد بلکه این سخن قابل ستایش و افرین است اما از نگاه دانته او انچه را که ادعا می کند در اختیار ندارد. برای دانته این یک غرور کاذب است. ادعایی است که در حیطه ای توانایی ادیسه نیست. او یک قهرمان ناکام است که غرور کاذب قهرمانی به زمین اش می زند. بر علاوه او می رود تا حقیقت را در دریا و اب و کوه در یابد . او ازاین نکته اگاه نیست که خود بخشی از حقیقت است و حقیقت در همه جا پراگنده است. ادیسه قهرمانگرایی می کند. همین گناه بزرگ اش است. این کار را می کند که قهرمان باشد نه که دنبال حقیقت را گرفته باشد.
دانته در کتابش ادیسه را به جهنم می اندازد و ماجراي مرگ اونو نقل ميكنه، كه البته اين داستان زائيده تخيل خود دانته هست. چون هومر هيچوقت ماجراي مرگ ادیسه رو ننوشت.
گردآوری و ویرایش : سانی،
July 14, 2007
صحائف رش و جلوه یزیدیان همان صحایف ابراهیم خلیل مسلمین است
صحایف رش و جلوهً یزیدیان همان صحائف گم شدهً ابراهیم خلیل الله مسلمین است
این جانب که قبلاً با توجه به اینکه ابراهیم ادهم(پدر امتهای فراوان بور) را با گئوماته زرتشت/گوتمه بودا مطابق یافته بودم، بدین نتیجه رسیده بودم که منظور از صحائف ابراهیم همان کتب اوستایی و بودایی منسوب به زرتشت و بودا است. حال که مرکز اساطیر ادیان را بابل باستان در می یابم، متوجه شدم که ابراهیم اصلی تورات و قرآن در اصل همان خدای بابلی مشهور انکی/ائا(خدای فریب کار ودانای مارشکل زمین و آبهای ژرف) است. اثبات این امر با توجه به معانی لفظی مقدسین و مقدسات یزیدیان بسیار ساده است.
1-نام شیخ عدی که معبد- مقبره اش در دره ای در کنار چشمهً مقدس (کانی سپی) واقع است و یزیدیان آیین خود را به وی منتسب می نمایند- در زبان عربی به صورت عدّی به معنی ایزد چشمه زاران و آبهای ژرف است. می دانیم که نام سومری اِئا به معنی دارندهً معبد آبهای ژرف می باشد.
2-نام توراتی یسّا(ایزد چشمه زاران) که اسم پدر داود(عزیز، لقب مردوک خدای بابلیها ) به شمار رفته است، به جای نام اِئا، خدای بابلی زمین و دریاها و چشمه هاست؛ از این جا معلوم میشود که خود نام یزیدیان هم از ریشهً همین نام سامی ائای بابلیان سومری اخذ شده است. گرچه به سبب اینکه وی خدای زمین هم بوده است سامیان وی را بیشتر تحت نام ابراهیم(پدر امتهای فراوان) و نوح (منجی) می شناخته اند. 3- مصحف رش به زبانهای سامی به معنی کتاب ایزد چشمه زاران است یعنی کتاب ائا/ انکی خدای بابلی معروف زمین و آبهای ژرف است. نام صحیفهً دوم ایشان یعنی جلوه را -که در آن از تعالیم ملک طاووس(پرندهً برهما یعنی خالق دانا یعنی هیئت هندی ائا/انکی) سخن رفته است-می توان از ریشهً کلمهً عربی جُلّ یعنی والامقام(=مناف) گرفت که لقبی بر ائا/انکی(بت مناف اعراب) بوده است. 4- در نزد یزیدیان نامهای پسران نوح(شیخ عدی خداگونه) مالک السلام و میران یاد شده اند که به وضوح یادآور نام نینورتا/سلم/سلیمان/سلمان/سام/اسماعیل و مردوک/مهر می باشند. 5- یزیدیان را شیطان پرستان نیز می نامند این از اینجاست که ائای مارشکل که در تورات آدم(آداپای بابلیها) و زنش حوا را فریب می دهد مطابق همان شیطان(فان یونانیان) است. 6- در باورهای یزیدیان از فرشتگانی به نامهای ملک طاووس (ملک آراسته) و ملک مقرب و ایزد شمس(خورشید) یاد میشود که به ترتیب مطابق با ائا، و ایسیمود/ایسی مو( اسماعیل) وزیر ائا و مهر، ایزد خورشید آریائیان هندوایرانی و میتانی(مردوک بابلیان) بوده است. در رابطه با مطابقت طاووس ملک با ائا (ایزد مارشکل نیرنگ = شیطان شیطانپرستان)گفتنی است که این پرندهً بسیار زیبا پرندهً ایزدان یونانی و هندو یی فان (شیطان)و برهما (خالق دانا) به شمار میرفته است.جالب است که در اوستا آراستی (آراسته) در مقام برادر سپیتمه جمشید/تموز پسر یا برادر ائا یاد شده است. 7- در نزد فرق مختلف یزیدیان جشن عین الجم (خدای مارشکل چشمه ها=ائا) رایج است و ابراهیم خلیل الله (انکی/ائایی که دوست صمیمی انلیل، خدای بزرگ است) محبوبترین پیغمبران است. با این تذکر که کلمهً یّم (علل القاعده جم) در زبان عربی به معانی جالب دریا، مار، کبوتر چاهی و کبوتر صحرایی است و خدای مار شکل زمین ودریاها یعنی ائا/انکی در نقش توراتیش نوح (آتراهاسیس بابلیها به معنی بسیار خردمند) از کشتی نجاتش کبوتری را به نشانهً رهایی از طوفان و سیلاب بزرگ (طوفان زمستانی یمهً اوستا) به آسمان به پرواز در می آورد.
در اینجا مقالهً زیر را برای آشنایی با یزیدیان قید می نمائیم: یزیدیان کیستند؟ مهرداد فرهمند، بی بی سی(خبرنامهً گویا) چهارشنبه برای یزیدیان روز مقدس هفته است و در همین روز در شهر کوچک قحطانیه در شمال غرب عراق، امدادگران اجساد یزیدیان را از زیرآوار بیرون می کشیدند، یزیدیانی که قربانی یکی از مرگبارترین حملات انتحاری در عراق شده اند، حمله ای که به گفته مقامات عراقی و آمریکایی، رد پای القاعده در آن دیده می شود و هدف از آن، سوزاندن فرقه های بیشتری در آتش جنگ فرقه ای عراق است.
یزیدیان جز در عراق در ترکیه، ایران، سوریه و قفقاز زندگی می کنند و اگرچه آماری رسمی و مشخص در مورد آنان در دست نیست اما شمار آنان در مجموع این کشورها تا پانصد هزار نفر برآورد می شود که حدود دویست هزار نفر از آنان در عراق زندگی می کند. یزیدیان، قرنها در این سکونتگاهها در روستاهای دورافتاده و در انزوا زیسته اند و همسایگان مسلمان و مسیحی شان آنان را با نام "شیطان پرست" می شناسند، عنوانی که یزیدیان برای خود نمی پسندند. اما شاید همین نگاه به یزیدیان، آنان را آماج حمله مسلمانان تندرویی کرده باشد که ریختن خون "کفار" را مباح می دانند، آن هم کفاری که شیطان، دشمن اصلی بشریت را می پرستند.
از دید مورخان ادیان، شیطان پرستی برچسبی است که پیروان ادیان جدیدتر به کسانی که همچنان به ادیان قدیمی تر باور داشتند می زدند و خدایان آنان را شیطان و منشأ شر خطاب می کردند، همان گونه که مسیحیان اروپا در مورد اروپاییانی که به باورهای پیشین خود باقی مانده بودند چنین کردند. اما در باور یزیدی، شیطان دشمن اصلی بشریت نیست، بلکه مقربترین فرشته خداوند و نخستین آفریده اوست و ملک طاووس نام دارد؛ فرشته ای که خداوند تنها با این انگیزه به او فرمان داد به آدم سجده کند که او را بسنجد و هنگامی که او از سجده کردن سر باز زد، بر تقربش به درگاه الهی افزوده شد و خداوند اداره جهان را به وی سپرد.
یزیدیان بر این باورند که قدمت کیش آنان به زمان پیدایش بشر باز می گردد و یزیدیان از نسل آدمند و نه از نسل حوا؛ در حالی که در باور ادیان ابراهیمی، ابنای بشر حاصل ازدواج آدم و حوا هستند، یزیدیان خود را حاصل پسری می دانند که از بذری که آدم کشت پدید آمد و سپس با حوریه ای وصلت کرد. بدین ترتیب، یزیدیان خود را تافته ای جدابافته می دانند که نباید با دیگر اقوام وصلت کنند و دیگر ابنای بشر را به کیش خود بپذیرند. چند ماه پیش که دختری یزیدی با پسر مسلمانی از خانه گریخت خویشاوندانش او را گرفتند و سنگسار کردند. چند روز بعد، شماری از یزیدیان به دست افراد مسلح تیرباران شدند. با تمام این جدایی پیشگی، یزیدیان از تبار دیگر کردهایی اند که در جوارشان زندگی می کنند و زبانی متفاوت با آنان که گویش کرمانجی (کردی شمالی) است ندارند. با وجود آنکه در باور یزیدی، دین آنان پیشینه ای به قدمت تاریخ بشر دارد اما مورخان، کیش یزیدی را در شمار دیگر فرقی طبقه بندی می کنند که پس از اسلام، به نیت احیای سنتهای پیشینیان و با انگیزه حفظ و بازیافت هویت تاریخی در نقاط مختلف خاورمیانه زاییده شدند و رشد کردند، هرچند بنیانگذارانشان صوفیان مسلمان بودند.
علویان، کاکه ای ها (اهل حق) و شیدلیها که همگی در مناطق کردنشین ایران، عراق، ترکیه و سوریه و نواحی همجوارشان زندگی می کنند، از این دسته مذاهب به شمار می روند و همگی این وجه مشترک را دارند که از سویی آداب نیایش جمعی شان همچون نذر و نیاز و قربان به یکدیگر شباهت دارد و با صوفیان مسلمان مشترک است و دیگر اینکه گرچه پیروانی از میان ترکان و اعراب هم یافته اند، مرکز عمده نشو و نمایشان کردستان بوده و فرهنگ و زبان کردی رکن مهمی از آیین آنان را تشکیل می دهد.
باور بر این است که نام کیش یزیدی ریشه در واژه فارسی ایزد دارد. عناصری همچون ستایش خورشید و آتش در این آیین نشانه هایی از باورهای باستانی ایرانیان، مهرپرستی و دین زرتشت دارد.
اعتقاد به تناسخ و سیر تکاملی روح از طریق زایشهای پی در پی و دمیده شدن در کالبدهای پیاپی یزیدیان را با مسالک شرقی پیوند می دهد. از سوی دیگر، یزیدیان همچون مسلمانان روزانه پنج بار به شیوه خود نماز می گزارند، اما قبله شان در چهار بار از این نمازهای پنجگانه، خورشید است و در نیمروز، مقبره شیخ عدی بن مسافر، صوفی عرب قرن ششم هجری که به باور مورخان، بنیانگذار کیش یزیدی است. مقبره شیخ عدی در روستای لالش در 36 کیلومتری موصل در شمال عراق، قبله گاه یزیدیان است و هر یزیدی در صورت توانایی باید در طول عمرش دست کم یک بار به زیارت این آرامگاه برود. موسم این "حج"، تابستان است، در کنار قبله گاه یزیدیان، چشمه گاه مقدسی قرار دارد که زمزم خوانده می شود، کوهی مقدس است که نامش را عرفات نام نهاده اند، پلی نیز هست به نام پل صراط، در موسم زیارت گاوی را هم قربانی می کنند.
یزیدیان همچون صوفیان در مراسم خود به ذکر و سماع می پردازند و پیروان این کیش به طبقات پیر و شیخ و مرید تقسیم می شوند. نزدیکترینها به یزیدیان، چه در باور و اساطیر، همچون اعتقاد به ملائک هفتگانه و تناسخ و سنتها و آیینها، طایفه یارسانند که در عراق کاکه ای و در ایران اهل حق نامیده می شوند که بسیاری از ایرانیان آنان را با عنوان "علی اللهی" می شناسند، نامی که همچون "شیطان پرست" برای یزیدیان، مورد پسند آنان نیست. پاره ای از پیروان اهل حق نیز در مورد شیطان نگرشی همچون یزیدیان دارند، یزیدیان نیز به اهل حق احساس نزدیکی می کنند و آنان را در جمع خود شرکت می دهند اما با آنان وصلت نمی کنند. اکثریت اهل حق را نیز همچون یزیدیان، کردها تشکیل می دهند، اما در ایران و عراق و قفقاز، این آیین در میان ترکان نیز پیرو دارد.
این جانب که قبلاً با توجه به اینکه ابراهیم ادهم(پدر امتهای فراوان بور) را با گئوماته زرتشت/گوتمه بودا مطابق یافته بودم، بدین نتیجه رسیده بودم که منظور از صحائف ابراهیم همان کتب اوستایی و بودایی منسوب به زرتشت و بودا است. حال که مرکز اساطیر ادیان را بابل باستان در می یابم، متوجه شدم که ابراهیم اصلی تورات و قرآن در اصل همان خدای بابلی مشهور انکی/ائا(خدای فریب کار ودانای مارشکل زمین و آبهای ژرف) است. اثبات این امر با توجه به معانی لفظی مقدسین و مقدسات یزیدیان بسیار ساده است.
1-نام شیخ عدی که معبد- مقبره اش در دره ای در کنار چشمهً مقدس (کانی سپی) واقع است و یزیدیان آیین خود را به وی منتسب می نمایند- در زبان عربی به صورت عدّی به معنی ایزد چشمه زاران و آبهای ژرف است. می دانیم که نام سومری اِئا به معنی دارندهً معبد آبهای ژرف می باشد.
2-نام توراتی یسّا(ایزد چشمه زاران) که اسم پدر داود(عزیز، لقب مردوک خدای بابلیها ) به شمار رفته است، به جای نام اِئا، خدای بابلی زمین و دریاها و چشمه هاست؛ از این جا معلوم میشود که خود نام یزیدیان هم از ریشهً همین نام سامی ائای بابلیان سومری اخذ شده است. گرچه به سبب اینکه وی خدای زمین هم بوده است سامیان وی را بیشتر تحت نام ابراهیم(پدر امتهای فراوان) و نوح (منجی) می شناخته اند. 3- مصحف رش به زبانهای سامی به معنی کتاب ایزد چشمه زاران است یعنی کتاب ائا/ انکی خدای بابلی معروف زمین و آبهای ژرف است. نام صحیفهً دوم ایشان یعنی جلوه را -که در آن از تعالیم ملک طاووس(پرندهً برهما یعنی خالق دانا یعنی هیئت هندی ائا/انکی) سخن رفته است-می توان از ریشهً کلمهً عربی جُلّ یعنی والامقام(=مناف) گرفت که لقبی بر ائا/انکی(بت مناف اعراب) بوده است. 4- در نزد یزیدیان نامهای پسران نوح(شیخ عدی خداگونه) مالک السلام و میران یاد شده اند که به وضوح یادآور نام نینورتا/سلم/سلیمان/سلمان/سام/اسماعیل و مردوک/مهر می باشند. 5- یزیدیان را شیطان پرستان نیز می نامند این از اینجاست که ائای مارشکل که در تورات آدم(آداپای بابلیها) و زنش حوا را فریب می دهد مطابق همان شیطان(فان یونانیان) است. 6- در باورهای یزیدیان از فرشتگانی به نامهای ملک طاووس (ملک آراسته) و ملک مقرب و ایزد شمس(خورشید) یاد میشود که به ترتیب مطابق با ائا، و ایسیمود/ایسی مو( اسماعیل) وزیر ائا و مهر، ایزد خورشید آریائیان هندوایرانی و میتانی(مردوک بابلیان) بوده است. در رابطه با مطابقت طاووس ملک با ائا (ایزد مارشکل نیرنگ = شیطان شیطانپرستان)گفتنی است که این پرندهً بسیار زیبا پرندهً ایزدان یونانی و هندو یی فان (شیطان)و برهما (خالق دانا) به شمار میرفته است.جالب است که در اوستا آراستی (آراسته) در مقام برادر سپیتمه جمشید/تموز پسر یا برادر ائا یاد شده است. 7- در نزد فرق مختلف یزیدیان جشن عین الجم (خدای مارشکل چشمه ها=ائا) رایج است و ابراهیم خلیل الله (انکی/ائایی که دوست صمیمی انلیل، خدای بزرگ است) محبوبترین پیغمبران است. با این تذکر که کلمهً یّم (علل القاعده جم) در زبان عربی به معانی جالب دریا، مار، کبوتر چاهی و کبوتر صحرایی است و خدای مار شکل زمین ودریاها یعنی ائا/انکی در نقش توراتیش نوح (آتراهاسیس بابلیها به معنی بسیار خردمند) از کشتی نجاتش کبوتری را به نشانهً رهایی از طوفان و سیلاب بزرگ (طوفان زمستانی یمهً اوستا) به آسمان به پرواز در می آورد.
در اینجا مقالهً زیر را برای آشنایی با یزیدیان قید می نمائیم: یزیدیان کیستند؟ مهرداد فرهمند، بی بی سی(خبرنامهً گویا) چهارشنبه برای یزیدیان روز مقدس هفته است و در همین روز در شهر کوچک قحطانیه در شمال غرب عراق، امدادگران اجساد یزیدیان را از زیرآوار بیرون می کشیدند، یزیدیانی که قربانی یکی از مرگبارترین حملات انتحاری در عراق شده اند، حمله ای که به گفته مقامات عراقی و آمریکایی، رد پای القاعده در آن دیده می شود و هدف از آن، سوزاندن فرقه های بیشتری در آتش جنگ فرقه ای عراق است.
یزیدیان جز در عراق در ترکیه، ایران، سوریه و قفقاز زندگی می کنند و اگرچه آماری رسمی و مشخص در مورد آنان در دست نیست اما شمار آنان در مجموع این کشورها تا پانصد هزار نفر برآورد می شود که حدود دویست هزار نفر از آنان در عراق زندگی می کند. یزیدیان، قرنها در این سکونتگاهها در روستاهای دورافتاده و در انزوا زیسته اند و همسایگان مسلمان و مسیحی شان آنان را با نام "شیطان پرست" می شناسند، عنوانی که یزیدیان برای خود نمی پسندند. اما شاید همین نگاه به یزیدیان، آنان را آماج حمله مسلمانان تندرویی کرده باشد که ریختن خون "کفار" را مباح می دانند، آن هم کفاری که شیطان، دشمن اصلی بشریت را می پرستند.
از دید مورخان ادیان، شیطان پرستی برچسبی است که پیروان ادیان جدیدتر به کسانی که همچنان به ادیان قدیمی تر باور داشتند می زدند و خدایان آنان را شیطان و منشأ شر خطاب می کردند، همان گونه که مسیحیان اروپا در مورد اروپاییانی که به باورهای پیشین خود باقی مانده بودند چنین کردند. اما در باور یزیدی، شیطان دشمن اصلی بشریت نیست، بلکه مقربترین فرشته خداوند و نخستین آفریده اوست و ملک طاووس نام دارد؛ فرشته ای که خداوند تنها با این انگیزه به او فرمان داد به آدم سجده کند که او را بسنجد و هنگامی که او از سجده کردن سر باز زد، بر تقربش به درگاه الهی افزوده شد و خداوند اداره جهان را به وی سپرد.
یزیدیان بر این باورند که قدمت کیش آنان به زمان پیدایش بشر باز می گردد و یزیدیان از نسل آدمند و نه از نسل حوا؛ در حالی که در باور ادیان ابراهیمی، ابنای بشر حاصل ازدواج آدم و حوا هستند، یزیدیان خود را حاصل پسری می دانند که از بذری که آدم کشت پدید آمد و سپس با حوریه ای وصلت کرد. بدین ترتیب، یزیدیان خود را تافته ای جدابافته می دانند که نباید با دیگر اقوام وصلت کنند و دیگر ابنای بشر را به کیش خود بپذیرند. چند ماه پیش که دختری یزیدی با پسر مسلمانی از خانه گریخت خویشاوندانش او را گرفتند و سنگسار کردند. چند روز بعد، شماری از یزیدیان به دست افراد مسلح تیرباران شدند. با تمام این جدایی پیشگی، یزیدیان از تبار دیگر کردهایی اند که در جوارشان زندگی می کنند و زبانی متفاوت با آنان که گویش کرمانجی (کردی شمالی) است ندارند. با وجود آنکه در باور یزیدی، دین آنان پیشینه ای به قدمت تاریخ بشر دارد اما مورخان، کیش یزیدی را در شمار دیگر فرقی طبقه بندی می کنند که پس از اسلام، به نیت احیای سنتهای پیشینیان و با انگیزه حفظ و بازیافت هویت تاریخی در نقاط مختلف خاورمیانه زاییده شدند و رشد کردند، هرچند بنیانگذارانشان صوفیان مسلمان بودند.
علویان، کاکه ای ها (اهل حق) و شیدلیها که همگی در مناطق کردنشین ایران، عراق، ترکیه و سوریه و نواحی همجوارشان زندگی می کنند، از این دسته مذاهب به شمار می روند و همگی این وجه مشترک را دارند که از سویی آداب نیایش جمعی شان همچون نذر و نیاز و قربان به یکدیگر شباهت دارد و با صوفیان مسلمان مشترک است و دیگر اینکه گرچه پیروانی از میان ترکان و اعراب هم یافته اند، مرکز عمده نشو و نمایشان کردستان بوده و فرهنگ و زبان کردی رکن مهمی از آیین آنان را تشکیل می دهد.
باور بر این است که نام کیش یزیدی ریشه در واژه فارسی ایزد دارد. عناصری همچون ستایش خورشید و آتش در این آیین نشانه هایی از باورهای باستانی ایرانیان، مهرپرستی و دین زرتشت دارد.
اعتقاد به تناسخ و سیر تکاملی روح از طریق زایشهای پی در پی و دمیده شدن در کالبدهای پیاپی یزیدیان را با مسالک شرقی پیوند می دهد. از سوی دیگر، یزیدیان همچون مسلمانان روزانه پنج بار به شیوه خود نماز می گزارند، اما قبله شان در چهار بار از این نمازهای پنجگانه، خورشید است و در نیمروز، مقبره شیخ عدی بن مسافر، صوفی عرب قرن ششم هجری که به باور مورخان، بنیانگذار کیش یزیدی است. مقبره شیخ عدی در روستای لالش در 36 کیلومتری موصل در شمال عراق، قبله گاه یزیدیان است و هر یزیدی در صورت توانایی باید در طول عمرش دست کم یک بار به زیارت این آرامگاه برود. موسم این "حج"، تابستان است، در کنار قبله گاه یزیدیان، چشمه گاه مقدسی قرار دارد که زمزم خوانده می شود، کوهی مقدس است که نامش را عرفات نام نهاده اند، پلی نیز هست به نام پل صراط، در موسم زیارت گاوی را هم قربانی می کنند.
یزیدیان همچون صوفیان در مراسم خود به ذکر و سماع می پردازند و پیروان این کیش به طبقات پیر و شیخ و مرید تقسیم می شوند. نزدیکترینها به یزیدیان، چه در باور و اساطیر، همچون اعتقاد به ملائک هفتگانه و تناسخ و سنتها و آیینها، طایفه یارسانند که در عراق کاکه ای و در ایران اهل حق نامیده می شوند که بسیاری از ایرانیان آنان را با عنوان "علی اللهی" می شناسند، نامی که همچون "شیطان پرست" برای یزیدیان، مورد پسند آنان نیست. پاره ای از پیروان اهل حق نیز در مورد شیطان نگرشی همچون یزیدیان دارند، یزیدیان نیز به اهل حق احساس نزدیکی می کنند و آنان را در جمع خود شرکت می دهند اما با آنان وصلت نمی کنند. اکثریت اهل حق را نیز همچون یزیدیان، کردها تشکیل می دهند، اما در ایران و عراق و قفقاز، این آیین در میان ترکان نیز پیرو دارد.
یکشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۷
حماسهً ایلیاد در اساس بیانگر سقوط امپراطوری هیتیان به دست یونانیان است
حماسه ایلیاد در اصل روایت اساطیری سقوط امپراطوری بزرگ هیتیان به دست اقوام دریایی است
کتیبه های مصری قرن 12پیش از میلاد خبر از سقوط امپراطوری هیتیان به دست اقوام دریایی(اقوام جزایر دوردست) میدهند. در میان اقوام دریایی نامهای آخائیان و دانائیان به وضوح متعلق به یوانیان است. یونانیان خود را در آن زمان عموماً دوریان می خوانده اند که معنی مردم بالا دست(ملت هیپریون= خورشید) را میدهد. دوریان شامل دو گروه بزرگ دیگر به نامهای آئولیان(پرستندگان ایزد باران و رعد= زئوس) و ایونیان (صاحبان ابزار چوبی، اتاق و جامه دان بزرگ چوبی) هم میشدند. مسلم به نظر میرسد اسب چوبی بزرگ اساطیری تروا اشاره به همین معنی نام یونانیان است. به نظر میرسد نام هلن(الاّس) که یونانیان خود را بدان خوانده اند بر گرفته از نام هیتی آلاّنی باشد که به معنی که مترادف با هرا به معنی بانو و ملکهً آسمانی است چه این نام متعلق به حبات (الهه بزرگ/مادر) همسر تارو/تشوپ(ایزد توفان و رعدهیتیان = زئوس یونانیان) بوده است. جالب است که نامهای یونانی و هیتی ایلیاس و تروا را به سادگی می توان شهر و معبد ایزد توفان و رعد معنی نمود. جالب است که ایلیای نبی تورات هم که بر گرفته از همین نام یونای ایلیاس(ایلیا) است، با توفان و گردباد خدایگانی پیوند دارد. این مطلب نشانگر آن است که نام شهر تروا/ایلیاد با نام و نشانهای خدای قومی هیتیان یعنی حاتی(هیتئوس/زئوس یونانیها=ایزد باران و رعد) و تارو (یعنی ایزد توفان و رعد هیتیان) یکی بوده است و این سبب آن شده است که بعدها در روایات اساطیری یونانیان سقوط امپراطوری بزرگ هیتی با سقوط دژ/معبد نسبتاً کوچک تروا (ویلوسای منابع هیتی یعنی شهر ایزد باد و رعد) یکی گرفته شود. نام قهرمان یونانی روئین تن و میرای ایلیاد یعنی آخیلوس(آشیلوس نیمه خدا، نیمه انسان) از سویی یادآور مردم تحت فرمانش آخائیان (مردم آهیوهً منابع هیتی در غرب دریای مرمره) و از سوی دیگر بیانگر صورت یونانی حماسهً گیلگامش (پیر مرد جوان، پهلوان دو سوم خدا یک سوم انسانی) قهرمان میرای اساطیر بابلی است که منشأ اسطورهً شمشون تورات نیز می باشد. نام دوست و مصاحب آشیلوس یعنی پاتروکلس (دارای پدر معروف) هم با نام نشان انکیدو(مخلوق انکی/ابرام= پدر عالی) دوست و مصاحب گیلگامش مطابقت دارد. نظر به نام شمشون (مخلوق ایزد خورشید) می توان نام آخیلوس را در اصل مأخوذ از آخی- هلیوس(مخلوق میرا و مغموم مورد حمایت ایزد خورشید=هلیوس/آپولون) گرفت که در ایلیاد از این رابطهً خدایگانی ایشان به صراحت صحبت شده است.اسامی پاریس (در اصل پو-اورائوس= زیبای شرط بندی، یا پرائوس= زیبا، مطبوع)و پدرش پریام(فدیه آور) نیز اسمهای اساطیری معروف کهن خاورمیانه بوده و از نام و نشانهای خدایان آدونیس/آتیس(جوان خوشگل) و تئییاس (خدای زمین= انکی/ابرام/ابراهیم فدیه آورندهً فرزند) بر گرفته شده اند. معنی لفظی ابراهیم(پدر امتهای فراوان) یعنی اسم توراتی دیگر ابرام/انکی نیز در نام پدر پریاموس یعنی لائومدون (فرمانروای مردمان) به وضوح دیده میشود. نام آخائیان را با توجه به اینکه همچنین دانائی اوی(مردم سرزمین برشته شده و سوخته) و آرگی اوی(سرزمین مشعشع) آورده اند، می توان به معنی مردم سرزمین بدون برف و سرما گرفت که در مقام مقابله با نام بعدی مناطق سرد سیر شرقی دریای مرمره یعنی فریقیا (یعنی سرزمین سرما) مستدل میگردد. نام کشتی اساطیری معروف آرگوس آرگناوتها به رهبری یاسون (منجی) نیز ریشه در همین حملهً مردم دریایی آخائیان به آسیای صغیر تحت تسلط هیتیان داشته است. کسب پشم زرین سرزمین سمت کلخید (گرجستان) که هدف آرگناوتها به شمار آمده بی شک اشاره به فتح مملکت بزرگ هیتیان و پایتخت آن کشور خاطی(هات توشا، هیتی) توسط آخائیان بوده است. چون نام خاطی به صورت ختین-ئوس در یونانی به معنی پوست و پشم بوده است. این کلمه در نام خدا/پادشاه اساطیری مار نشان یونانی-هیتی یعنیارختونیوس (خدای سرزمین پشم خوب) نیز به یادگار مانده است. در اینجا روایات و تفاسیر و توضیحات محققان پیشین را در اینجا ضمیمه می نمایم که حاوی اطلاعات باستانشناسی و اساطیری است. ایلیاد
(بر گرفته ازسایت p30world forums)
دومين حماسه كهن جهان- پس از حماسه سومري گيل گمش_ ايلياد و اديسه هومراست كه قدمت آنها حدود هشتصد سال پيش از ميلاد مي رسد. ايلياد بر24 بخش(سرود)است و موضوع جنگ مردم يونان با تروا (شهري بوده در آسياي صغير يا تركيه امروز) است كه ده سال طول كشيد.
پادشاه تروا موسوم به پريام پنجاه پسر داشت كه در بين آنها هكتور به دليري و پاريس به زيبايي معروف بودند. چون پيشگويان گفته بودند كه وجود پاريس براي پدر بد شگون خواهد بود،به دستور پدر، او را در كوهستاني رها كردند. پاريس بزرگ شد و به كار چوپاني پرداخت. روزي سه الهه بر او نمايان شدند و از او خوا ستند كه بگويد كه كدام يك از آنان زيباترند.پاريس يكي از آنها، يعني آفروديت را زيبا تر دانست؛ از اين رو دو الهه ديگر از او و مردم تروا دست برداشتند. سرانجام گذار پاريس به اسپارت افتاد و در آنجا هلن، زن زيباي منلاس پادشاه اسپارت را در غياب او دزديد و به تروا گريخت. آگاممنون برادر منلاس تصميم گرفت با كمك بزرگان ديگر، هلن را باز گردانند. كشتي ها و مردان بسياري تحت فرماندهي بزرگاني چون اوليس و آشيل به جانب تروا روانه شدند.در اين ميان حوادثي اتفاق مي افتد.مثلا پيشگويان گفته بودند
كه گشايش شهر تروا به دست آشيل خواهد بود اما او پس از پيروزي در كنار ديوار خواهد مرد. از اين رو تتيس مادر آشيل كه از ايزد بانوان است او را در جامه ي زنان از ميدان خارج مي كند اما اوليس او را دوباره به صحنه مي كشاند. همچنين طوفان سختي رخ داد كه پيشگويان عقيده داشتند كه خدايان خشمگين اند. اگاممنون بر آن شدتا دخترش ايفي ژني را جهت رضاي خدايان قرباني كند اما الهه يي موسوم به آرتيمس دختر را ربود و به جاي آن گوزني ماده نهاد.
سرانجام يونانيان براي جنگ از كشتي پياده شدند .مردم تروا به كمك همسايگان تروابه رهبري هكتوربا يونانيان به جنگ پرداختند.محاصره شهر تروا ده سال طول كشيد. برخي از خدايان از جمله زئوس خداي خدايان و آفُرديت طرفدار مردم تروا وهرا وآتنه (آن دو الهه يي كه همراه آفرديت براي داوري به نزد پاريس رفته بودند) طرفدارمردم يونان بودند.
در دهمين سال جنگ آگا ممنون سردار يونان در يكي از حمله ها دختر كاهن معبد آيولون را به غنيمت مي گيرد.آيولون نيز بلايي بر سپاه يونانيان نازل مي كند. آگاممنون به اصرار سران سپاه خاصه آشيل دخترك را پس مي دهد اما در عوض دستور مي دهد كه آشيل هم بريزييس را كه در يكي از حملات به غنيمت گرفته و سخت عاشق او شده بود پس دهد. آشيل عصباني مي شود واز جنگ كناره گيري مي كند و قلبا دوست دارد كه يونانيان كست بخورند. با كنار رفتن آشيل هكتور يونانيان را شكست مي دهد پاتروكل يكي از خدازادگان كه دوست صميمي آشيل است طاقت نمي آورد و سلاح آشيل را گرفته به جنگ مي رود اما هكتوراو را مي كشد. آشيل خشمگين مي شود (زئوس هم ازاين قضيه خشمگين است)و زرهي را كه خدايان براي او ساخته بودند بر تن مي كند و به لشكر تروا حمله مي برد و بسياري ازجمله هكتور را مي كشد. جنازه ي هكتور را به ارابه بسته و به دنبال خود به گرداگرد باروهاي تروا مي گرداند. پاريس تيري به پاشنه ي پاي آشيل رو يين تن مي زند و او را مي كشد (فقط پاشنه ي آشيل رويينه نيست). پس از جنگي سخت يونانيان جنازه ي آشيل را پس مي گيرند .
مادرش تتيس او را دفن مي كند و جوشنش را به اوليس مي بخشد. آژاكس يكي از پهلوانان يوناني چنان از اين عمل خشمناك مي شود كه بر گله اي از گوسفندان – به خيال اين كه سران يونانيان هستند –حمله مي برد و چون حقيقت را در مي يابد. چنان خشمگين مي شود كه خود را با شمشير مي كشد.
در تروا بتي بود موسوم به پالاديوم كه زئوس به مردم شهر تروا اهدا كرده بود. معروف بود كه تا آن بت در شهر است تروا تسخير نشدني است . اوليس به لباس گدايان وارد شهر مي شود و بت را مي دزدد. در اين ضمن آتنه از الهگان مخالف با مردم تروا به يونانيان مي آموزد كه اسب چوبين بزرگي بسازند و پهلواناني چون اوليس و منلاس در داخل آن پنهان شوند .يونانيان چنين ميكنند و سپس خيمه هاي خود را آتش زده سوار كشتي مي شوند.اهالي تراوا فريب مي خورند و گمان مي كنند كه يونانيان به كلي رفته اند.بر آنند تا اسب چوبين به جا مانده را به شهر بردند.لاكوئون از دلاوران تروا كه متوجه خدعه ي يونانيان شده است مي خواهد اطرافيان را آگاه كند،اما دو اژدها كه آفريده ي خدايان دشمن تراوا هستند از دريا بر آمده و اوو دو پسرش را خفه مي كنند.مردم اسب چوبين را به داخل شهر مي برند. شب بعد كه جشن پيروزي گرفته و مست كرده اند،پهلوانان يوناني از شكم اسب بيرون مي آيند و دروازه شهر را مي گشايند.يونانيان كه در پشت جزيره پنهان اند وارد شهر مي شوند. مردان تراوا را مي كشند و زنان را بين خود تقسيم ميكنند.سرانجام منلاس به هلن دست مي يابد. او را به اسپارت مي برند و از آن پس او را الهه يي مي پندارند.
تروا افسانه است یا واقعیت؟
۲۴ آبان ۱۳۸۴ از سایت بانک اطلاعات گردشگری
تروا نام محوطهاي باستاني با قدمت بيش از 4 هزار سال در ناحيه آسياي صغير واقع در تركيه امروزي است كه در حماسه جاودان هومر، ايلياد، از آن ياد شده است. اين محوطه باستاني به خاطر ارزش تاريخي و فرهنگي خود، از سال 1998 در فهرست ميراث جهاني يونسكو به ثبت رسيده است. تروا نام محوطهاي باستاني با قدمت بيش از 4 هزار سال در ناحيه آسياي صغير واقع در تركيه امروزي است كه در حماسه جاودان هومر، ايلياد، از آن ياد شده است. اين محوطه باستاني به خاطر ارزش تاريخي و فرهنگي خود، از سال 1998 در فهرست ميراث جهاني يونسكو به ثبت رسيده است. محوطه باستاني تروا، در دهه 1870 و در پي حفاريهاي هاينريش شليمان، باستانشناس آلماني در اين ناحيه كشف شد. حفاريهاي بعدي نشان داد كه در اين محوطه، در طول تاريخ شهرهاي مختلفي ساخته شده است كه يكي از نخستين آنها كه با نام تروا 7A شناخته ميشود، به عنوان همان ترواي مورد اشاره هومر شناخته ميشود. تروا در شمال غربي تركيه و در نزديكي شهر امروزي كاناخال واقع است، و سهلالوصولترين نقطه در ميان آسيا و اروپا را اشغال كرده است. در عهد باستان، اين محوطه ناظر بر وروديِ داردانل يا هِلسپونت بود، تنگه باريكي كه درياي اژه را به درياي مرمره، استانبول، و درياي سياه متصل ميكرد. هر چند شواهد جغرافيايي و تاريخي زيادي در دست است كه نشان ميدهد محوطه باستاني تروا در تركيه همان ترواي مورد اشاره هومر است، اما اين بدان معنا نيست كه تمام آن چه در حماسه ايلياد درباره تروا آمده است، واقعيت تاريخي دارد. در واقع اثر هومر، تركيبي از افسانه و واقعيت است. موقعيت جغرافيايي و استراتژيك تروا باعث شد كه در طول تاريخش همواره هدف حملات رقباي خود باشد. در واقع از هزاره سوم پيش از ميلاد تا سال 1915 كه نبرد گاليپولي در آن سوي تنگه اتفاق افتاد، جنگهاي بسياري در اين منطقه درگرفت. در آن زمان هر قدرتي حكومت تروا و گاليپولي را در دست داشت ميتوانست ترافيك دريايي ميان دو درياي اژه و سياه را كنترل كند. به بيان ديگر، هدف از اين جنگها پول و قدرت بود، نه مطابق آن چه در افسانه هومر آمده است، زني به نام هلن. در حال حاضر محوطه باستاني تروا تشكيل شده است از تپهاي به ابعاد تقريبي 200 در 150 متر با ده آبادي يا شهرك كه يكي بر روي ديگري ساخته شده و بيانگر يك دوره تقريباً 4500 ساله زندگي در اين منطقهاند. اولين آبادي در حدود سال 3 هزار پيش از ميلاد ساخته شده و آخرين آبادي به حدود 1400 پس از ميلاد يعني اواخر دوره بيزانس بازميگردد. در طول اين سالها تپهاي كه تروا بر آن واقع است حدود 10 متر از دشتهاي اطراف بالاتر قرار گرفت. در زماني كه اولين آبادي در اين ناحيه ساخته شد، آب داردانل تا بخش شمالي تپه جريان داشت، اما خط ساحل به تدريج عقب رانده شد تا آنجا كه در اواخر عصر مفرغ اين تنگه دستكم يك مايل از تروا فاصله داشت. ناحيه شمالي تپه به باتلاق تبديل شد و كشتيها مجبور بودند در نزديكي شهر امروزي بِسيك تپ در درياي اژه لنگر بيندازند. مطابق آن چه در ايلياد هومر و ديگر منابع باستاني آمده است، جنگ تروا دو طرف عمده داشت: شهرهاي متحد يونان عليه تروا و متحدانش (يعني آمازونيها و ليسهايها). بنابراين جنگ ميان شرق و غرب بود و در اين ميان هر دو طرف مخاصمه زنهاي يكديگر را ميربودند: ترواييها هلن، زن منلاس از اسپارت را دزديدند، و يونانيها بريسئيس و كريئيس از تروا را به عنوان معشوقه به اسارت گرفتند. پس از چندين نبرد كه مجموعاً ده سال طول كشيدند شهر ويران شد، و در اين ميان يونانيها از اسبي چوبي براي ورود به شهر استفاده كردند. در منابع باستاني اين طور آمده كه اين جنگها در اواخر عصر مفرغ و در ربع اول قرن دوازده پيش از ميلاد رخ داده است. با بررسي بقاياي تروا در اين دوره درمييابيم كه دو تخريب و ويراني صورت گرفته است، يكي در اواخر قرن سيزدهم (آبادي ششم) و ديگري در آغاز قرن دوازدهم پيش از ميلاد (آبادي هفتم). آبادي ششم مستحكمترين و بزرگترين آبادي عصر مفرغ در اين محوطه را شامل ميشده است (به طور كلي از 3 هزار تا هزار سال پيش از ميلاد عصر مفرغ قلمداد ميشود). تاريخ تقريبي اين آبادي را ميتوان 1700 تا 1275 پيش از ميلاد در نظر گرفت، و مشخص است كه سيستم دفاعي آن دو جزءِ عمده داشته است: ديواري مستحكم كه قلعه را احاطه كرده بوده و يك خندق كه كل شهر را در احاطه خود داشته است. اما سازندگان اين سيستم دفاعي چه كساني بودند؟ به رغم حفاريهاي گستردهاي كه در 130 سال گذشته در محوطه تروا انجام شده است، فقط يك اثر مكتوب متعلق به اواخر عصر مفرغ داريم كه ميتواند به ما در اين زمينه كمك كند. اين اثر مكتوب مهري برنزي است كه در سال 1995 كشف شد و فقط چند ميليمتر قطر دارد. بر اين مهر نوشتههايي به زبان هیتیان لوويایی نقش شده است، زباني كه در هزاره دوم پيش از ميلاد در پادشاهي هتيت در مركز تركيه مرسوم بوده است. اما چرا تروا اين قدر براي مردم آن زمان اهميت داشته است؟ برخي از كارشناسان بر اين عقيدهاند كه اهميت تروا در مكان استراتژيك آن بوده است. بنا بر اين نظريه، تروا از اين جهت هدف دلخواه ديگر حكمرانان بوده است كه فاتح جنگ فرصت پيدا ميكرده بر عبور و مرور كشتيهاي تجاري در درياي سياه نظارت و كنترل داشته باشد و از كشتيهايي كه از اين قسمت از دريا ميگذشتهاند عوارض بگيرد. اين عوارض دريافتي احتمالاً شكل كالا و مواد خام را داشته است، چرا كه تا آنجا كه ميدانيم سكه تا قرن هفتم پيش از ميلاد اختراع نشد. در مورد هلن هم هيچ شواهدي در دست نيست كه نشان دهد او بهانه جنگ تروا بوده است، گرچه اين را به يقين ميدانيم كه در اواخر هزاره دوم پيش از ميلاد زنها كالا به شمار ميآمدهاند. بهترين شواهد ما در اين زمينه از كاخ پيلوس در جنوب غربي يونان به دست آمده است. كارل بلگنِ باستانشناس در اين كاخ تعداد زيادي لوح گلي كشف كرده است كه به خط يوناني ابتدايي نوشته شده و بر يكي از اين الواح كه به قرن سيزدهم بازميگردد از زناني سخن به ميان آمده است كه از خليج غربي تركيه به عنوان برده گرفته شده و به پيلوس آورده ميشدند تا در صنعت نساجي آنجا مشغول به كار شوند. از اين كه اسبي بزرگ و توخالي در جنگ تروا نقشي مهم بازي كرده است هيچ نشاني در دست نيست، اما ظاهراً ديوارهاي مستحكم پيرامون تروا با اهرم بزرگي تخريب شدهاند. زره جنگجوياني هم كه به تروا حمله كردند از برنز ساخته شده بود. اما در يافتههاي ما از حفاريها هويت مهاجمان مشخص نشده است، و چيزي كه اين قضيه را پيچيدهتر ميكند اين است كه در حوالي سال 1200 قلاع بسياري در تركيه و يونان بر اثر جنگ تخريب شدند، از جمله تيرينز و پيلوس و هاتوسا. در مورد دلايل اين تخريب گسترده هنور اتفاق نظر وجود ندارد، اما فقط يك عامل در اين امر دخيل نبوده است: زلزله و جنگ و احتمالاً تغيير شديد آب و هوا از جمله دلايل اين رخداد بودهاند. البته با اين جنگ زندگي در تروا خاتمه نيافت: بخشهايي از ديوارها و باروهاي آن تعمير شدند و خانههاي جديدي هم ساخته شد و به اين ترتيب آبادي هفتم در اين محل شكل گرفت. كارشناسان بر اين عقيدهاند كه در همين زمان عده زيادي از جنوب شرقي اروپا به اين منطقه كوچ كردند. زلزله ديگري احتمالاً در قرن دهم پيش از ميلاد رخ داد كه پس از آن ما هيچ مدركي حاكي از زندگي در اين محل در دست نداريم تا قرن هشتم پيش از ميلاد كه ايلياد هومر نوشته شده است. در قرن هفتم معروف شد كه جنگ تروا در اين منطقه رخ داده است. در اين زمان هنوز بخشهايي از ديوارهاي قلعه متعلق به اواخر عصر مفرغ پا بر جا بود، و ظاهراً رسم «دوشيزگان لوكريايي» هم در همين زمان پا گرفت. آژاكس، قهرمان يوناني، در معبد آتن در تروا به كاساندرا، دختر پريام، تجاوز كرد، و بنا بر سنت به عنوان مجازات مقرر شد كه شهر لوكريس، زادگاه آژاكس، سالانه دو دوشيزه به تروا بفرستد تا در معبد آتن خدمت كنند و به اين ترتيب حريم اين الهه از لوث اين گناه پاك شود. اين سنت تا اوايل قرن اول پيش از ميلاد ادامه يافت، و شايد حضور همين دوشيزگان يوناني در تروا باعث اين تصور شد كه جنگ هومري در اين منطقه رخ داده است. در اين مدت افراد بزرگي هم از اين ناحيه عبور و ديدار كردند: كوروش، پادشاه ايران، هنگام جنگ با يونان، اسكندر كبير هنگام جنگ با ايرانيها، و بسياري از امپراتوران رومي كه اخلاف ترواييهاي عصر مفرغ به شمار ميرفتند.
کتیبه های مصری قرن 12پیش از میلاد خبر از سقوط امپراطوری هیتیان به دست اقوام دریایی(اقوام جزایر دوردست) میدهند. در میان اقوام دریایی نامهای آخائیان و دانائیان به وضوح متعلق به یوانیان است. یونانیان خود را در آن زمان عموماً دوریان می خوانده اند که معنی مردم بالا دست(ملت هیپریون= خورشید) را میدهد. دوریان شامل دو گروه بزرگ دیگر به نامهای آئولیان(پرستندگان ایزد باران و رعد= زئوس) و ایونیان (صاحبان ابزار چوبی، اتاق و جامه دان بزرگ چوبی) هم میشدند. مسلم به نظر میرسد اسب چوبی بزرگ اساطیری تروا اشاره به همین معنی نام یونانیان است. به نظر میرسد نام هلن(الاّس) که یونانیان خود را بدان خوانده اند بر گرفته از نام هیتی آلاّنی باشد که به معنی که مترادف با هرا به معنی بانو و ملکهً آسمانی است چه این نام متعلق به حبات (الهه بزرگ/مادر) همسر تارو/تشوپ(ایزد توفان و رعدهیتیان = زئوس یونانیان) بوده است. جالب است که نامهای یونانی و هیتی ایلیاس و تروا را به سادگی می توان شهر و معبد ایزد توفان و رعد معنی نمود. جالب است که ایلیای نبی تورات هم که بر گرفته از همین نام یونای ایلیاس(ایلیا) است، با توفان و گردباد خدایگانی پیوند دارد. این مطلب نشانگر آن است که نام شهر تروا/ایلیاد با نام و نشانهای خدای قومی هیتیان یعنی حاتی(هیتئوس/زئوس یونانیها=ایزد باران و رعد) و تارو (یعنی ایزد توفان و رعد هیتیان) یکی بوده است و این سبب آن شده است که بعدها در روایات اساطیری یونانیان سقوط امپراطوری بزرگ هیتی با سقوط دژ/معبد نسبتاً کوچک تروا (ویلوسای منابع هیتی یعنی شهر ایزد باد و رعد) یکی گرفته شود. نام قهرمان یونانی روئین تن و میرای ایلیاد یعنی آخیلوس(آشیلوس نیمه خدا، نیمه انسان) از سویی یادآور مردم تحت فرمانش آخائیان (مردم آهیوهً منابع هیتی در غرب دریای مرمره) و از سوی دیگر بیانگر صورت یونانی حماسهً گیلگامش (پیر مرد جوان، پهلوان دو سوم خدا یک سوم انسانی) قهرمان میرای اساطیر بابلی است که منشأ اسطورهً شمشون تورات نیز می باشد. نام دوست و مصاحب آشیلوس یعنی پاتروکلس (دارای پدر معروف) هم با نام نشان انکیدو(مخلوق انکی/ابرام= پدر عالی) دوست و مصاحب گیلگامش مطابقت دارد. نظر به نام شمشون (مخلوق ایزد خورشید) می توان نام آخیلوس را در اصل مأخوذ از آخی- هلیوس(مخلوق میرا و مغموم مورد حمایت ایزد خورشید=هلیوس/آپولون) گرفت که در ایلیاد از این رابطهً خدایگانی ایشان به صراحت صحبت شده است.اسامی پاریس (در اصل پو-اورائوس= زیبای شرط بندی، یا پرائوس= زیبا، مطبوع)و پدرش پریام(فدیه آور) نیز اسمهای اساطیری معروف کهن خاورمیانه بوده و از نام و نشانهای خدایان آدونیس/آتیس(جوان خوشگل) و تئییاس (خدای زمین= انکی/ابرام/ابراهیم فدیه آورندهً فرزند) بر گرفته شده اند. معنی لفظی ابراهیم(پدر امتهای فراوان) یعنی اسم توراتی دیگر ابرام/انکی نیز در نام پدر پریاموس یعنی لائومدون (فرمانروای مردمان) به وضوح دیده میشود. نام آخائیان را با توجه به اینکه همچنین دانائی اوی(مردم سرزمین برشته شده و سوخته) و آرگی اوی(سرزمین مشعشع) آورده اند، می توان به معنی مردم سرزمین بدون برف و سرما گرفت که در مقام مقابله با نام بعدی مناطق سرد سیر شرقی دریای مرمره یعنی فریقیا (یعنی سرزمین سرما) مستدل میگردد. نام کشتی اساطیری معروف آرگوس آرگناوتها به رهبری یاسون (منجی) نیز ریشه در همین حملهً مردم دریایی آخائیان به آسیای صغیر تحت تسلط هیتیان داشته است. کسب پشم زرین سرزمین سمت کلخید (گرجستان) که هدف آرگناوتها به شمار آمده بی شک اشاره به فتح مملکت بزرگ هیتیان و پایتخت آن کشور خاطی(هات توشا، هیتی) توسط آخائیان بوده است. چون نام خاطی به صورت ختین-ئوس در یونانی به معنی پوست و پشم بوده است. این کلمه در نام خدا/پادشاه اساطیری مار نشان یونانی-هیتی یعنیارختونیوس (خدای سرزمین پشم خوب) نیز به یادگار مانده است. در اینجا روایات و تفاسیر و توضیحات محققان پیشین را در اینجا ضمیمه می نمایم که حاوی اطلاعات باستانشناسی و اساطیری است. ایلیاد
(بر گرفته ازسایت p30world forums)
دومين حماسه كهن جهان- پس از حماسه سومري گيل گمش_ ايلياد و اديسه هومراست كه قدمت آنها حدود هشتصد سال پيش از ميلاد مي رسد. ايلياد بر24 بخش(سرود)است و موضوع جنگ مردم يونان با تروا (شهري بوده در آسياي صغير يا تركيه امروز) است كه ده سال طول كشيد.
پادشاه تروا موسوم به پريام پنجاه پسر داشت كه در بين آنها هكتور به دليري و پاريس به زيبايي معروف بودند. چون پيشگويان گفته بودند كه وجود پاريس براي پدر بد شگون خواهد بود،به دستور پدر، او را در كوهستاني رها كردند. پاريس بزرگ شد و به كار چوپاني پرداخت. روزي سه الهه بر او نمايان شدند و از او خوا ستند كه بگويد كه كدام يك از آنان زيباترند.پاريس يكي از آنها، يعني آفروديت را زيبا تر دانست؛ از اين رو دو الهه ديگر از او و مردم تروا دست برداشتند. سرانجام گذار پاريس به اسپارت افتاد و در آنجا هلن، زن زيباي منلاس پادشاه اسپارت را در غياب او دزديد و به تروا گريخت. آگاممنون برادر منلاس تصميم گرفت با كمك بزرگان ديگر، هلن را باز گردانند. كشتي ها و مردان بسياري تحت فرماندهي بزرگاني چون اوليس و آشيل به جانب تروا روانه شدند.در اين ميان حوادثي اتفاق مي افتد.مثلا پيشگويان گفته بودند
كه گشايش شهر تروا به دست آشيل خواهد بود اما او پس از پيروزي در كنار ديوار خواهد مرد. از اين رو تتيس مادر آشيل كه از ايزد بانوان است او را در جامه ي زنان از ميدان خارج مي كند اما اوليس او را دوباره به صحنه مي كشاند. همچنين طوفان سختي رخ داد كه پيشگويان عقيده داشتند كه خدايان خشمگين اند. اگاممنون بر آن شدتا دخترش ايفي ژني را جهت رضاي خدايان قرباني كند اما الهه يي موسوم به آرتيمس دختر را ربود و به جاي آن گوزني ماده نهاد.
سرانجام يونانيان براي جنگ از كشتي پياده شدند .مردم تروا به كمك همسايگان تروابه رهبري هكتوربا يونانيان به جنگ پرداختند.محاصره شهر تروا ده سال طول كشيد. برخي از خدايان از جمله زئوس خداي خدايان و آفُرديت طرفدار مردم تروا وهرا وآتنه (آن دو الهه يي كه همراه آفرديت براي داوري به نزد پاريس رفته بودند) طرفدارمردم يونان بودند.
در دهمين سال جنگ آگا ممنون سردار يونان در يكي از حمله ها دختر كاهن معبد آيولون را به غنيمت مي گيرد.آيولون نيز بلايي بر سپاه يونانيان نازل مي كند. آگاممنون به اصرار سران سپاه خاصه آشيل دخترك را پس مي دهد اما در عوض دستور مي دهد كه آشيل هم بريزييس را كه در يكي از حملات به غنيمت گرفته و سخت عاشق او شده بود پس دهد. آشيل عصباني مي شود واز جنگ كناره گيري مي كند و قلبا دوست دارد كه يونانيان كست بخورند. با كنار رفتن آشيل هكتور يونانيان را شكست مي دهد پاتروكل يكي از خدازادگان كه دوست صميمي آشيل است طاقت نمي آورد و سلاح آشيل را گرفته به جنگ مي رود اما هكتوراو را مي كشد. آشيل خشمگين مي شود (زئوس هم ازاين قضيه خشمگين است)و زرهي را كه خدايان براي او ساخته بودند بر تن مي كند و به لشكر تروا حمله مي برد و بسياري ازجمله هكتور را مي كشد. جنازه ي هكتور را به ارابه بسته و به دنبال خود به گرداگرد باروهاي تروا مي گرداند. پاريس تيري به پاشنه ي پاي آشيل رو يين تن مي زند و او را مي كشد (فقط پاشنه ي آشيل رويينه نيست). پس از جنگي سخت يونانيان جنازه ي آشيل را پس مي گيرند .
مادرش تتيس او را دفن مي كند و جوشنش را به اوليس مي بخشد. آژاكس يكي از پهلوانان يوناني چنان از اين عمل خشمناك مي شود كه بر گله اي از گوسفندان – به خيال اين كه سران يونانيان هستند –حمله مي برد و چون حقيقت را در مي يابد. چنان خشمگين مي شود كه خود را با شمشير مي كشد.
در تروا بتي بود موسوم به پالاديوم كه زئوس به مردم شهر تروا اهدا كرده بود. معروف بود كه تا آن بت در شهر است تروا تسخير نشدني است . اوليس به لباس گدايان وارد شهر مي شود و بت را مي دزدد. در اين ضمن آتنه از الهگان مخالف با مردم تروا به يونانيان مي آموزد كه اسب چوبين بزرگي بسازند و پهلواناني چون اوليس و منلاس در داخل آن پنهان شوند .يونانيان چنين ميكنند و سپس خيمه هاي خود را آتش زده سوار كشتي مي شوند.اهالي تراوا فريب مي خورند و گمان مي كنند كه يونانيان به كلي رفته اند.بر آنند تا اسب چوبين به جا مانده را به شهر بردند.لاكوئون از دلاوران تروا كه متوجه خدعه ي يونانيان شده است مي خواهد اطرافيان را آگاه كند،اما دو اژدها كه آفريده ي خدايان دشمن تراوا هستند از دريا بر آمده و اوو دو پسرش را خفه مي كنند.مردم اسب چوبين را به داخل شهر مي برند. شب بعد كه جشن پيروزي گرفته و مست كرده اند،پهلوانان يوناني از شكم اسب بيرون مي آيند و دروازه شهر را مي گشايند.يونانيان كه در پشت جزيره پنهان اند وارد شهر مي شوند. مردان تراوا را مي كشند و زنان را بين خود تقسيم ميكنند.سرانجام منلاس به هلن دست مي يابد. او را به اسپارت مي برند و از آن پس او را الهه يي مي پندارند.
تروا افسانه است یا واقعیت؟
۲۴ آبان ۱۳۸۴ از سایت بانک اطلاعات گردشگری
تروا نام محوطهاي باستاني با قدمت بيش از 4 هزار سال در ناحيه آسياي صغير واقع در تركيه امروزي است كه در حماسه جاودان هومر، ايلياد، از آن ياد شده است. اين محوطه باستاني به خاطر ارزش تاريخي و فرهنگي خود، از سال 1998 در فهرست ميراث جهاني يونسكو به ثبت رسيده است. تروا نام محوطهاي باستاني با قدمت بيش از 4 هزار سال در ناحيه آسياي صغير واقع در تركيه امروزي است كه در حماسه جاودان هومر، ايلياد، از آن ياد شده است. اين محوطه باستاني به خاطر ارزش تاريخي و فرهنگي خود، از سال 1998 در فهرست ميراث جهاني يونسكو به ثبت رسيده است. محوطه باستاني تروا، در دهه 1870 و در پي حفاريهاي هاينريش شليمان، باستانشناس آلماني در اين ناحيه كشف شد. حفاريهاي بعدي نشان داد كه در اين محوطه، در طول تاريخ شهرهاي مختلفي ساخته شده است كه يكي از نخستين آنها كه با نام تروا 7A شناخته ميشود، به عنوان همان ترواي مورد اشاره هومر شناخته ميشود. تروا در شمال غربي تركيه و در نزديكي شهر امروزي كاناخال واقع است، و سهلالوصولترين نقطه در ميان آسيا و اروپا را اشغال كرده است. در عهد باستان، اين محوطه ناظر بر وروديِ داردانل يا هِلسپونت بود، تنگه باريكي كه درياي اژه را به درياي مرمره، استانبول، و درياي سياه متصل ميكرد. هر چند شواهد جغرافيايي و تاريخي زيادي در دست است كه نشان ميدهد محوطه باستاني تروا در تركيه همان ترواي مورد اشاره هومر است، اما اين بدان معنا نيست كه تمام آن چه در حماسه ايلياد درباره تروا آمده است، واقعيت تاريخي دارد. در واقع اثر هومر، تركيبي از افسانه و واقعيت است. موقعيت جغرافيايي و استراتژيك تروا باعث شد كه در طول تاريخش همواره هدف حملات رقباي خود باشد. در واقع از هزاره سوم پيش از ميلاد تا سال 1915 كه نبرد گاليپولي در آن سوي تنگه اتفاق افتاد، جنگهاي بسياري در اين منطقه درگرفت. در آن زمان هر قدرتي حكومت تروا و گاليپولي را در دست داشت ميتوانست ترافيك دريايي ميان دو درياي اژه و سياه را كنترل كند. به بيان ديگر، هدف از اين جنگها پول و قدرت بود، نه مطابق آن چه در افسانه هومر آمده است، زني به نام هلن. در حال حاضر محوطه باستاني تروا تشكيل شده است از تپهاي به ابعاد تقريبي 200 در 150 متر با ده آبادي يا شهرك كه يكي بر روي ديگري ساخته شده و بيانگر يك دوره تقريباً 4500 ساله زندگي در اين منطقهاند. اولين آبادي در حدود سال 3 هزار پيش از ميلاد ساخته شده و آخرين آبادي به حدود 1400 پس از ميلاد يعني اواخر دوره بيزانس بازميگردد. در طول اين سالها تپهاي كه تروا بر آن واقع است حدود 10 متر از دشتهاي اطراف بالاتر قرار گرفت. در زماني كه اولين آبادي در اين ناحيه ساخته شد، آب داردانل تا بخش شمالي تپه جريان داشت، اما خط ساحل به تدريج عقب رانده شد تا آنجا كه در اواخر عصر مفرغ اين تنگه دستكم يك مايل از تروا فاصله داشت. ناحيه شمالي تپه به باتلاق تبديل شد و كشتيها مجبور بودند در نزديكي شهر امروزي بِسيك تپ در درياي اژه لنگر بيندازند. مطابق آن چه در ايلياد هومر و ديگر منابع باستاني آمده است، جنگ تروا دو طرف عمده داشت: شهرهاي متحد يونان عليه تروا و متحدانش (يعني آمازونيها و ليسهايها). بنابراين جنگ ميان شرق و غرب بود و در اين ميان هر دو طرف مخاصمه زنهاي يكديگر را ميربودند: ترواييها هلن، زن منلاس از اسپارت را دزديدند، و يونانيها بريسئيس و كريئيس از تروا را به عنوان معشوقه به اسارت گرفتند. پس از چندين نبرد كه مجموعاً ده سال طول كشيدند شهر ويران شد، و در اين ميان يونانيها از اسبي چوبي براي ورود به شهر استفاده كردند. در منابع باستاني اين طور آمده كه اين جنگها در اواخر عصر مفرغ و در ربع اول قرن دوازده پيش از ميلاد رخ داده است. با بررسي بقاياي تروا در اين دوره درمييابيم كه دو تخريب و ويراني صورت گرفته است، يكي در اواخر قرن سيزدهم (آبادي ششم) و ديگري در آغاز قرن دوازدهم پيش از ميلاد (آبادي هفتم). آبادي ششم مستحكمترين و بزرگترين آبادي عصر مفرغ در اين محوطه را شامل ميشده است (به طور كلي از 3 هزار تا هزار سال پيش از ميلاد عصر مفرغ قلمداد ميشود). تاريخ تقريبي اين آبادي را ميتوان 1700 تا 1275 پيش از ميلاد در نظر گرفت، و مشخص است كه سيستم دفاعي آن دو جزءِ عمده داشته است: ديواري مستحكم كه قلعه را احاطه كرده بوده و يك خندق كه كل شهر را در احاطه خود داشته است. اما سازندگان اين سيستم دفاعي چه كساني بودند؟ به رغم حفاريهاي گستردهاي كه در 130 سال گذشته در محوطه تروا انجام شده است، فقط يك اثر مكتوب متعلق به اواخر عصر مفرغ داريم كه ميتواند به ما در اين زمينه كمك كند. اين اثر مكتوب مهري برنزي است كه در سال 1995 كشف شد و فقط چند ميليمتر قطر دارد. بر اين مهر نوشتههايي به زبان هیتیان لوويایی نقش شده است، زباني كه در هزاره دوم پيش از ميلاد در پادشاهي هتيت در مركز تركيه مرسوم بوده است. اما چرا تروا اين قدر براي مردم آن زمان اهميت داشته است؟ برخي از كارشناسان بر اين عقيدهاند كه اهميت تروا در مكان استراتژيك آن بوده است. بنا بر اين نظريه، تروا از اين جهت هدف دلخواه ديگر حكمرانان بوده است كه فاتح جنگ فرصت پيدا ميكرده بر عبور و مرور كشتيهاي تجاري در درياي سياه نظارت و كنترل داشته باشد و از كشتيهايي كه از اين قسمت از دريا ميگذشتهاند عوارض بگيرد. اين عوارض دريافتي احتمالاً شكل كالا و مواد خام را داشته است، چرا كه تا آنجا كه ميدانيم سكه تا قرن هفتم پيش از ميلاد اختراع نشد. در مورد هلن هم هيچ شواهدي در دست نيست كه نشان دهد او بهانه جنگ تروا بوده است، گرچه اين را به يقين ميدانيم كه در اواخر هزاره دوم پيش از ميلاد زنها كالا به شمار ميآمدهاند. بهترين شواهد ما در اين زمينه از كاخ پيلوس در جنوب غربي يونان به دست آمده است. كارل بلگنِ باستانشناس در اين كاخ تعداد زيادي لوح گلي كشف كرده است كه به خط يوناني ابتدايي نوشته شده و بر يكي از اين الواح كه به قرن سيزدهم بازميگردد از زناني سخن به ميان آمده است كه از خليج غربي تركيه به عنوان برده گرفته شده و به پيلوس آورده ميشدند تا در صنعت نساجي آنجا مشغول به كار شوند. از اين كه اسبي بزرگ و توخالي در جنگ تروا نقشي مهم بازي كرده است هيچ نشاني در دست نيست، اما ظاهراً ديوارهاي مستحكم پيرامون تروا با اهرم بزرگي تخريب شدهاند. زره جنگجوياني هم كه به تروا حمله كردند از برنز ساخته شده بود. اما در يافتههاي ما از حفاريها هويت مهاجمان مشخص نشده است، و چيزي كه اين قضيه را پيچيدهتر ميكند اين است كه در حوالي سال 1200 قلاع بسياري در تركيه و يونان بر اثر جنگ تخريب شدند، از جمله تيرينز و پيلوس و هاتوسا. در مورد دلايل اين تخريب گسترده هنور اتفاق نظر وجود ندارد، اما فقط يك عامل در اين امر دخيل نبوده است: زلزله و جنگ و احتمالاً تغيير شديد آب و هوا از جمله دلايل اين رخداد بودهاند. البته با اين جنگ زندگي در تروا خاتمه نيافت: بخشهايي از ديوارها و باروهاي آن تعمير شدند و خانههاي جديدي هم ساخته شد و به اين ترتيب آبادي هفتم در اين محل شكل گرفت. كارشناسان بر اين عقيدهاند كه در همين زمان عده زيادي از جنوب شرقي اروپا به اين منطقه كوچ كردند. زلزله ديگري احتمالاً در قرن دهم پيش از ميلاد رخ داد كه پس از آن ما هيچ مدركي حاكي از زندگي در اين محل در دست نداريم تا قرن هشتم پيش از ميلاد كه ايلياد هومر نوشته شده است. در قرن هفتم معروف شد كه جنگ تروا در اين منطقه رخ داده است. در اين زمان هنوز بخشهايي از ديوارهاي قلعه متعلق به اواخر عصر مفرغ پا بر جا بود، و ظاهراً رسم «دوشيزگان لوكريايي» هم در همين زمان پا گرفت. آژاكس، قهرمان يوناني، در معبد آتن در تروا به كاساندرا، دختر پريام، تجاوز كرد، و بنا بر سنت به عنوان مجازات مقرر شد كه شهر لوكريس، زادگاه آژاكس، سالانه دو دوشيزه به تروا بفرستد تا در معبد آتن خدمت كنند و به اين ترتيب حريم اين الهه از لوث اين گناه پاك شود. اين سنت تا اوايل قرن اول پيش از ميلاد ادامه يافت، و شايد حضور همين دوشيزگان يوناني در تروا باعث اين تصور شد كه جنگ هومري در اين منطقه رخ داده است. در اين مدت افراد بزرگي هم از اين ناحيه عبور و ديدار كردند: كوروش، پادشاه ايران، هنگام جنگ با يونان، اسكندر كبير هنگام جنگ با ايرانيها، و بسياري از امپراتوران رومي كه اخلاف ترواييهاي عصر مفرغ به شمار ميرفتند.
پنجشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۷
Sleipner-yggdrasil
Vad Betyder egentligen Sleipner?
Mytologer hittad betydelsen ”halkig” till Odens åtta fotade häst Sleipner; men en sådan lösning inte garanterad, eftersom man inte har lagt märke till Sleipners andra namn dvs., Yggdrasil (den häpnads väckande hästen). Gåtan löser sig när man härstammar Sleipners namn av två sammansatta ord slå och häpner, som sammanlagt blir ”häpnads väckande”.
En del Odinsmyternas ursprung kan man hitta i forntida Egypten, där guden Set (Satan, Loke) slår med sin pillar till en av Sol- himmelgudens Horus öga. Horus (den höge, sekret) är den egyptiska motsvirigheten till den nordiska enögde guden Odin den höge. Dessutom dödar Set- Satan- Loke den sköna guden Balder (den vite och sköne guden)/Osiris tillsammans med blinde guden Höder (hattaren, argsinte, slavernas Chernobog= den mörka guden). Också i den originella egyptiska myten dödar Set (Satan, Chernobog) sin broder Osiris/Balder (slavernas Bielobog).
Mytologer hittad betydelsen ”halkig” till Odens åtta fotade häst Sleipner; men en sådan lösning inte garanterad, eftersom man inte har lagt märke till Sleipners andra namn dvs., Yggdrasil (den häpnads väckande hästen). Gåtan löser sig när man härstammar Sleipners namn av två sammansatta ord slå och häpner, som sammanlagt blir ”häpnads väckande”.
En del Odinsmyternas ursprung kan man hitta i forntida Egypten, där guden Set (Satan, Loke) slår med sin pillar till en av Sol- himmelgudens Horus öga. Horus (den höge, sekret) är den egyptiska motsvirigheten till den nordiska enögde guden Odin den höge. Dessutom dödar Set- Satan- Loke den sköna guden Balder (den vite och sköne guden)/Osiris tillsammans med blinde guden Höder (hattaren, argsinte, slavernas Chernobog= den mörka guden). Också i den originella egyptiska myten dödar Set (Satan, Chernobog) sin broder Osiris/Balder (slavernas Bielobog).
یکشنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۷
عید پوریم بر گرفته از جشن آتش چهارشنبه سوری است
جشن پوریم یهود به پیروی از جشن چهار شنبه سوری ایرانیان پدید آمده است
مطابق کتاب استر قدرت فوق العاده مردوخای و استر یهودی در دربار هخامنشی باعث شد كه این قوم اقدام به انتقام نمايند تا جايي كه برابر مندرجات كتاب استر ، بيش از هفتاد و پنج هزار نفر از ايرانيان در هجوم وحشيانه بني اسرائيل كشته شدند. به همين مناسبت يهوديان هر ساله در اين ايام با آتش زدن عروسك هامان وزير شاه هخامنشي كه در صدد از بين بردن نفوذشان بود ، اقدام به برگزاري جشن پوريم در سراسر جهان مي نمايند.(سایت مسجدالاقصی) نظر به تقارن و مصادف گردیدن جشن پوریم (قرعه و بخت و اقبال) ماه آدار یهود با جشن چهار شنبه سوری آخر ماه اسفند که نظیر این جشن ایرانی جشن آتش افروزی به مناسبت پیروزی بر رفع اشرار و دشمنان است. به سادگی به بنیاد ایرانی این جشن میرسیم. گر چه جشن پوریم به مناسبت پیروزی بر دشمنان اجتماعی خارجی قوم یهود (منظور برده داران اسارتگر بابلی) است که در اصل اشاره به واقعهً ویرانی بابل و اسارت بابلیان به دست خشایارشا بوده و در اسطوره با کودتای درباری داریوش علیه گئوماته بردیه در آمیخته است؛ ولی در اصل ایرانی چهار شنبه سوری بیشتر مراد آسودن از سرما و امراض وبلایای طبیعی است. مسلم به نظر میرسد خود نام جشن پوریم در اساس بر گرفته از اوستایی پورومیا (پیروزی بر پدیدهً طبیعی یا اجتماعی بسیار بد آهنگ و نحس) است. چه نام ماه آدار- که علی القاعده در نزد ایرانیان می توانست آذار، آذر یا آزار تلفظ گردد- به شکل آدارین در زبان درباری رایج سلاطین هخامنشی، اشکانی و ساسانی یعنی آرامی به معنی ماه چیزهای بد و زشت (امراض و بلایا و مصائب) است. چنانکه پیداست ظاهر نام این ماه آرامی به سادگی بیانگر کلمات فارسی آزار و آذر بوده است که در باب مراسم جشن چهار شنبه سوری منظور شده اند. چون به طوری که گفته میشود این جشن، سور(جشن) دفع آزار بلایا با آتش مقدس است. این سنت بسیار دیرینه به نظر میرسد چه نام ماههای اوستایی (مادی) متوالی اسفند (ا- سپنت، به معنی نامقدس)، فروردین(ماه پرورده شدن و روح گرفتن زمین) که همان ماههای پارسیان هخامنشی ویاخن (دارای هوای بد) و آدوکانیش (ماه آسودن و فراغت زمین از آسیب و بلایا) می باشند به وضوح فلسفهً وجودی جشن چهار شنبه سوری را به عنوان پیش در آمد جشن بزرگتر نوروز نشان میدهد. انتخاب روز چهار شنبه هم روی منطق لغوی و سنتی نیرومندی بوده است چه کلمهً چسورهً یا چسره اوستایی (یعنی عدد چهار) در زبانهای اوستایی و سانسکریت لفظاً به معنی شوم بوده است. از همین روست که دیو معروفی در اوستا آخره توئیروه(ایزد ویرانگر چهار چهره) شده که به نظر میرسد شیوا منظور باشد. از این جهت هم بوده است که چهار شنبه روز مشئومی به شمار میرفته است. حتی اطلاق نام اوستایی تیر (نام ماه چهارم) به روز نحس سیزدهم هر ماه هم از همین روی صورت میگرفته است. تیر/بهرام/آداد /شیوا/ایندره بیشتر ایزد نفرین و ویرانگر توفان و رعد و برق است. وی در اوستا تحت نام بهرام(ایزد رعد) و تیشتر(ایزد باران) در نبرد با اپوش (دیو بی فروغ تاریکی و خشکی) در نقش مثبت خود ظاهر گردیده است. جالب است که در کتاب پهلوی بندهش تیر/رام با تیشتر و بهرام(به-رام) یعنی نقشهای مثبت خود در نبرد است. نام اوستایی ارخش (آرش، آرس یونانیان) نیز- که جشن تیرگان به دو منسوب است- به معنی نفرین و ویرانگری در اصل خود همین تیر/آداد/شیوا/بهرام/منوش چثره(در معنی چهار چهره) است که جشن تیرگان در روز تیر ماه تیر(روز سیزدهم ماه تیر یعنی روزی که با نام آن ماه همنام میشده) به نام وی است. مناسبت تیر آرش ایرانیان هم که در نبرد با افراسیاب (بسیار پر آسیب) انداخته میشود بی شک به مناسبت رفع شَر مادیای اسکیتی داماد تورانی آشوربانیپال است که به مدت 28 سال خاورمیانه را، سوای متصرفات آشور به باد غارت گرفته بود. تا سر انجام کی آخسارو(هوخشتره) به همدستی سپیتمه جمشید/گودرز کشوادگان مغ-پادشاه سئورومتی ولایات قفقاز و پارسیان هخامنشی به رهبری کورش دوم (توس) و برادرش آریارمنه (گستهم) وی را غافلگیرانه در حدود شهرستان مراغه در جوار جنوب شرقی دریاچه اورمیه شکست داده و به قتل رساندند. و این مقدمهً پیروزیهای بزرگتر ایرانیان گردید چه بلافاصله بعد از آن نوبت به ویرانی و کشتار آشوریان امپراطوری برده داری وحشتناک آشوریان (دیوان اردبیل= منظور نینوا) رسید که قرنها ملل خاورمیانه به صلابه می کشید و توسط ایرانیان برای همیشه از روی زمین محو شد. سپیتمه جمشید به مقام دامادی پادشاه بزرگ ماد رسید و سوای آن به ولیعهدی رسمی ولیعهد آستیاگ نیز بر گزیده شد و از این وصلت سپیتاک زرتشت/گئوماته بردیه (داماد و پسر خواندهً کورش سوم) مصلح اجتماعی بزرگ این عهد متولد گردید که محبوبیت هر سه خاندان پادشاهی عهد سرفرازی و جهانسالاری ایرانیان را هم به ارث بود ، چه وی به طور سببی و نسبی نزدیک بدیشان تعلق داشت. در باب خود کلمهً جشن لازم به تذکر است که آن دو ریشهً اوستایی یسن(ستایش رزم آوران پیروزیهای بزرگ) و سانسکریتی جیشنو (فتح و پیروزی) یکجا به همراه داشته است. نا گفته نماند اوستا و تکمیلی اش شاهنامه سرشار از ستایش فتح و پیروزی قهرمانان بزرگ ایرانی در عصر زرین جهان سالاری ایرانیان خصوصاً دورهً کی آخسارو/کیخسرو(هووسروه= نکونام) است، که جشن نوروز را بدو و خصوصاً به داماد مغ شاه سئورمتیش (شوهر نواده اش آمیتی دا، دوغدو مادر زرتشت) یعنی سیتمه جمشید نسبت داده اند. در اصل جشن نوروز در اساس جشن پادشاهان بابلی بوده و نامش به بابلی زگموک (جشن آغاز سال نو) است که از میان پادشاهان بابلی، متحد مادها بخت النصر داماد دیگر کیخسرو، شوهر نواده او آموخا (ارنواز/ارنواک اوستا، ظله تورات) بود که گفته میشود باغهای معلق بابل(منشاً بابلی هفت سین) از عجایب هفتگانه به نام همین شاهدخت مادی معروف وی بنا شده بود. مقالهً زیر ازدکتر شاهین سپنتا در سایت اسرائیل- ایران تذکر گرهی مصادف بودن شب چهارشنبه سوری با جشن پوریم را بدست داد، گر چه ایشان در اینجا صرفا به ذکر صورت اسطوره ای داستان توراتی پرداخته و از کنه جزئیات آن که احتیاج به صرف وقت بیشتر به تطبیق جزئیات تواریخ و اساطیر مربوطه آن دارد، غافل مانده اند :
برگزاری جشن پوریم هم زمان با چهارشنبه سوری و در آستانه جشن نوروز
23 اسفند ماه امسال ، یهودی های ایران و جهان در چهاردهمین روز از ماه عبری « آذار » ، هم زمان با چهارشنبه سوری و در آستانه نوروز همیشه پیروز ، جشن بزرگ پوریم ( Purim ) را که جشن آزادی نیز نامیده می شود ، برگزار می کنند و به این ترتیب برای همیشه تاریخ ، پیوند خود را با کشور و ملت ایران حفظ می کنند.
پیشینه برگزاری جشن پوریم به دوران پادشاهی « خشایار شا » پادشاه هخامنشی بر می گردد. در آن زمان « خشایار شا » از بین دوشیزگان زیبای ایرانی ، استر ( ستاره ) را که یک دختر یهودی یتیم بود و افزون بر جمال زیبا ، خصال زیبا نیز داشت به همسری برگزید.
پسر عموی شهبانو « استر » نیز « مردخای » نام داشت و در بارگاه « خشایار شا » خدمت می کرد . چون او مردی دین دار و با انصاف و جهان دیده بود در شمار رایزنان « خشایار شا » قرار داشت . در این میان نخست وزیر « خشایارشا » که « هامان » نام داشت بنا به مصلحت شخصی بر آن می شود تا یهودیان را از چشم شاه بیندازد و خود را نیز در نزد شاه محبوب تر کند.از این روی به « خشایار شا » می گوید که قوم یهود که از دیر باز به ویژه از زمان کوروش بزرگ مورد توجه پادشاهان ایران قرار داشته اند ، رفته رفته در سراسر ایران پراکنده شده اند و از ارکان اقتصادی و فرهنگی کشور به شمار می روند و بیم آن می رود که در آینده ای نه چندان دور پایه های حکومت شما را سست کنند و قدرت را در دست گیرند.پس بر ماست که زمینه نفوذ هر چه بیشتر آنان در ایران را محدود کنیم.
هامان پس از این زمینه چینی بدون جلب نظر نهایی شاه ، دور از چشمان او یک توطئه پنهانی را طراحی می کند و جهت انتخاب زمان مناسب برای انجام آن کار به همدستان خود پیشنهاد می کند که قرعه کشی صورت گیرد و بر اساس « قرعه » ، روز سیزدهم ماه آذار برای این کار برگزیده می شود.
خوشبختانه « مردخای » از این نیرنگ آگاه می شود و شهبانو « استر » را نیز آگاه می کند . شهبانو « استر » هم « خشایار شا » را از نیرنگ هامان آگاه می کند و با هوشمندی « خشایار شا » و یاری « استر » ، یهودیان ایران از آن سرنوشت غمبار رهایی یافتند و این بار قرعه به نام خود هامان و همدستانش افتاد و به همان سرنوشت شومی گرفتار آمدند که برای یهودیان ایران در نظر داشتند.
بر همین اساس چنان که گفته شد یهودی های ایران و جهان همه ساله جشنی را به نام « پوریم » یا « قرعه » برگزار می کنند و آن را جشن آزادی یا رهایی نیز می نامند .
این جشن باستانی و ملی ، همه ساله به عنوان نمادی از همبستگی یهودیان ایران با دیگر هموطنان ایرانی با شور و شوقی وصف ناپذیر توسط یهودیان و گرو ه هایی از ایرانیان برگزار می شود. جشن پوريم به صورت متغییر بیشتر در ماه اسفند و گاهي در ماه فروردين برگزار مي شود و امسال در 23 اسفند ماه برگزار مي شود.
گفتنی است که پس از در گذشت شهبانوی ایران « استر » و پسر عمویش « مردخای » هر دو را در شهر همدان ، در مرکز ایران به خاک سپردند و امروز آرامگاه استر و مردخای زیارتگاه یهودیان و همه ایرانیان است.
مطابق کتاب استر قدرت فوق العاده مردوخای و استر یهودی در دربار هخامنشی باعث شد كه این قوم اقدام به انتقام نمايند تا جايي كه برابر مندرجات كتاب استر ، بيش از هفتاد و پنج هزار نفر از ايرانيان در هجوم وحشيانه بني اسرائيل كشته شدند. به همين مناسبت يهوديان هر ساله در اين ايام با آتش زدن عروسك هامان وزير شاه هخامنشي كه در صدد از بين بردن نفوذشان بود ، اقدام به برگزاري جشن پوريم در سراسر جهان مي نمايند.(سایت مسجدالاقصی) نظر به تقارن و مصادف گردیدن جشن پوریم (قرعه و بخت و اقبال) ماه آدار یهود با جشن چهار شنبه سوری آخر ماه اسفند که نظیر این جشن ایرانی جشن آتش افروزی به مناسبت پیروزی بر رفع اشرار و دشمنان است. به سادگی به بنیاد ایرانی این جشن میرسیم. گر چه جشن پوریم به مناسبت پیروزی بر دشمنان اجتماعی خارجی قوم یهود (منظور برده داران اسارتگر بابلی) است که در اصل اشاره به واقعهً ویرانی بابل و اسارت بابلیان به دست خشایارشا بوده و در اسطوره با کودتای درباری داریوش علیه گئوماته بردیه در آمیخته است؛ ولی در اصل ایرانی چهار شنبه سوری بیشتر مراد آسودن از سرما و امراض وبلایای طبیعی است. مسلم به نظر میرسد خود نام جشن پوریم در اساس بر گرفته از اوستایی پورومیا (پیروزی بر پدیدهً طبیعی یا اجتماعی بسیار بد آهنگ و نحس) است. چه نام ماه آدار- که علی القاعده در نزد ایرانیان می توانست آذار، آذر یا آزار تلفظ گردد- به شکل آدارین در زبان درباری رایج سلاطین هخامنشی، اشکانی و ساسانی یعنی آرامی به معنی ماه چیزهای بد و زشت (امراض و بلایا و مصائب) است. چنانکه پیداست ظاهر نام این ماه آرامی به سادگی بیانگر کلمات فارسی آزار و آذر بوده است که در باب مراسم جشن چهار شنبه سوری منظور شده اند. چون به طوری که گفته میشود این جشن، سور(جشن) دفع آزار بلایا با آتش مقدس است. این سنت بسیار دیرینه به نظر میرسد چه نام ماههای اوستایی (مادی) متوالی اسفند (ا- سپنت، به معنی نامقدس)، فروردین(ماه پرورده شدن و روح گرفتن زمین) که همان ماههای پارسیان هخامنشی ویاخن (دارای هوای بد) و آدوکانیش (ماه آسودن و فراغت زمین از آسیب و بلایا) می باشند به وضوح فلسفهً وجودی جشن چهار شنبه سوری را به عنوان پیش در آمد جشن بزرگتر نوروز نشان میدهد. انتخاب روز چهار شنبه هم روی منطق لغوی و سنتی نیرومندی بوده است چه کلمهً چسورهً یا چسره اوستایی (یعنی عدد چهار) در زبانهای اوستایی و سانسکریت لفظاً به معنی شوم بوده است. از همین روست که دیو معروفی در اوستا آخره توئیروه(ایزد ویرانگر چهار چهره) شده که به نظر میرسد شیوا منظور باشد. از این جهت هم بوده است که چهار شنبه روز مشئومی به شمار میرفته است. حتی اطلاق نام اوستایی تیر (نام ماه چهارم) به روز نحس سیزدهم هر ماه هم از همین روی صورت میگرفته است. تیر/بهرام/آداد /شیوا/ایندره بیشتر ایزد نفرین و ویرانگر توفان و رعد و برق است. وی در اوستا تحت نام بهرام(ایزد رعد) و تیشتر(ایزد باران) در نبرد با اپوش (دیو بی فروغ تاریکی و خشکی) در نقش مثبت خود ظاهر گردیده است. جالب است که در کتاب پهلوی بندهش تیر/رام با تیشتر و بهرام(به-رام) یعنی نقشهای مثبت خود در نبرد است. نام اوستایی ارخش (آرش، آرس یونانیان) نیز- که جشن تیرگان به دو منسوب است- به معنی نفرین و ویرانگری در اصل خود همین تیر/آداد/شیوا/بهرام/منوش چثره(در معنی چهار چهره) است که جشن تیرگان در روز تیر ماه تیر(روز سیزدهم ماه تیر یعنی روزی که با نام آن ماه همنام میشده) به نام وی است. مناسبت تیر آرش ایرانیان هم که در نبرد با افراسیاب (بسیار پر آسیب) انداخته میشود بی شک به مناسبت رفع شَر مادیای اسکیتی داماد تورانی آشوربانیپال است که به مدت 28 سال خاورمیانه را، سوای متصرفات آشور به باد غارت گرفته بود. تا سر انجام کی آخسارو(هوخشتره) به همدستی سپیتمه جمشید/گودرز کشوادگان مغ-پادشاه سئورومتی ولایات قفقاز و پارسیان هخامنشی به رهبری کورش دوم (توس) و برادرش آریارمنه (گستهم) وی را غافلگیرانه در حدود شهرستان مراغه در جوار جنوب شرقی دریاچه اورمیه شکست داده و به قتل رساندند. و این مقدمهً پیروزیهای بزرگتر ایرانیان گردید چه بلافاصله بعد از آن نوبت به ویرانی و کشتار آشوریان امپراطوری برده داری وحشتناک آشوریان (دیوان اردبیل= منظور نینوا) رسید که قرنها ملل خاورمیانه به صلابه می کشید و توسط ایرانیان برای همیشه از روی زمین محو شد. سپیتمه جمشید به مقام دامادی پادشاه بزرگ ماد رسید و سوای آن به ولیعهدی رسمی ولیعهد آستیاگ نیز بر گزیده شد و از این وصلت سپیتاک زرتشت/گئوماته بردیه (داماد و پسر خواندهً کورش سوم) مصلح اجتماعی بزرگ این عهد متولد گردید که محبوبیت هر سه خاندان پادشاهی عهد سرفرازی و جهانسالاری ایرانیان را هم به ارث بود ، چه وی به طور سببی و نسبی نزدیک بدیشان تعلق داشت. در باب خود کلمهً جشن لازم به تذکر است که آن دو ریشهً اوستایی یسن(ستایش رزم آوران پیروزیهای بزرگ) و سانسکریتی جیشنو (فتح و پیروزی) یکجا به همراه داشته است. نا گفته نماند اوستا و تکمیلی اش شاهنامه سرشار از ستایش فتح و پیروزی قهرمانان بزرگ ایرانی در عصر زرین جهان سالاری ایرانیان خصوصاً دورهً کی آخسارو/کیخسرو(هووسروه= نکونام) است، که جشن نوروز را بدو و خصوصاً به داماد مغ شاه سئورمتیش (شوهر نواده اش آمیتی دا، دوغدو مادر زرتشت) یعنی سیتمه جمشید نسبت داده اند. در اصل جشن نوروز در اساس جشن پادشاهان بابلی بوده و نامش به بابلی زگموک (جشن آغاز سال نو) است که از میان پادشاهان بابلی، متحد مادها بخت النصر داماد دیگر کیخسرو، شوهر نواده او آموخا (ارنواز/ارنواک اوستا، ظله تورات) بود که گفته میشود باغهای معلق بابل(منشاً بابلی هفت سین) از عجایب هفتگانه به نام همین شاهدخت مادی معروف وی بنا شده بود. مقالهً زیر ازدکتر شاهین سپنتا در سایت اسرائیل- ایران تذکر گرهی مصادف بودن شب چهارشنبه سوری با جشن پوریم را بدست داد، گر چه ایشان در اینجا صرفا به ذکر صورت اسطوره ای داستان توراتی پرداخته و از کنه جزئیات آن که احتیاج به صرف وقت بیشتر به تطبیق جزئیات تواریخ و اساطیر مربوطه آن دارد، غافل مانده اند :
برگزاری جشن پوریم هم زمان با چهارشنبه سوری و در آستانه جشن نوروز
23 اسفند ماه امسال ، یهودی های ایران و جهان در چهاردهمین روز از ماه عبری « آذار » ، هم زمان با چهارشنبه سوری و در آستانه نوروز همیشه پیروز ، جشن بزرگ پوریم ( Purim ) را که جشن آزادی نیز نامیده می شود ، برگزار می کنند و به این ترتیب برای همیشه تاریخ ، پیوند خود را با کشور و ملت ایران حفظ می کنند.
پیشینه برگزاری جشن پوریم به دوران پادشاهی « خشایار شا » پادشاه هخامنشی بر می گردد. در آن زمان « خشایار شا » از بین دوشیزگان زیبای ایرانی ، استر ( ستاره ) را که یک دختر یهودی یتیم بود و افزون بر جمال زیبا ، خصال زیبا نیز داشت به همسری برگزید.
پسر عموی شهبانو « استر » نیز « مردخای » نام داشت و در بارگاه « خشایار شا » خدمت می کرد . چون او مردی دین دار و با انصاف و جهان دیده بود در شمار رایزنان « خشایار شا » قرار داشت . در این میان نخست وزیر « خشایارشا » که « هامان » نام داشت بنا به مصلحت شخصی بر آن می شود تا یهودیان را از چشم شاه بیندازد و خود را نیز در نزد شاه محبوب تر کند.از این روی به « خشایار شا » می گوید که قوم یهود که از دیر باز به ویژه از زمان کوروش بزرگ مورد توجه پادشاهان ایران قرار داشته اند ، رفته رفته در سراسر ایران پراکنده شده اند و از ارکان اقتصادی و فرهنگی کشور به شمار می روند و بیم آن می رود که در آینده ای نه چندان دور پایه های حکومت شما را سست کنند و قدرت را در دست گیرند.پس بر ماست که زمینه نفوذ هر چه بیشتر آنان در ایران را محدود کنیم.
هامان پس از این زمینه چینی بدون جلب نظر نهایی شاه ، دور از چشمان او یک توطئه پنهانی را طراحی می کند و جهت انتخاب زمان مناسب برای انجام آن کار به همدستان خود پیشنهاد می کند که قرعه کشی صورت گیرد و بر اساس « قرعه » ، روز سیزدهم ماه آذار برای این کار برگزیده می شود.
خوشبختانه « مردخای » از این نیرنگ آگاه می شود و شهبانو « استر » را نیز آگاه می کند . شهبانو « استر » هم « خشایار شا » را از نیرنگ هامان آگاه می کند و با هوشمندی « خشایار شا » و یاری « استر » ، یهودیان ایران از آن سرنوشت غمبار رهایی یافتند و این بار قرعه به نام خود هامان و همدستانش افتاد و به همان سرنوشت شومی گرفتار آمدند که برای یهودیان ایران در نظر داشتند.
بر همین اساس چنان که گفته شد یهودی های ایران و جهان همه ساله جشنی را به نام « پوریم » یا « قرعه » برگزار می کنند و آن را جشن آزادی یا رهایی نیز می نامند .
این جشن باستانی و ملی ، همه ساله به عنوان نمادی از همبستگی یهودیان ایران با دیگر هموطنان ایرانی با شور و شوقی وصف ناپذیر توسط یهودیان و گرو ه هایی از ایرانیان برگزار می شود. جشن پوريم به صورت متغییر بیشتر در ماه اسفند و گاهي در ماه فروردين برگزار مي شود و امسال در 23 اسفند ماه برگزار مي شود.
گفتنی است که پس از در گذشت شهبانوی ایران « استر » و پسر عمویش « مردخای » هر دو را در شهر همدان ، در مرکز ایران به خاک سپردند و امروز آرامگاه استر و مردخای زیارتگاه یهودیان و همه ایرانیان است.
اساس مصری وبابلی باورهای دینی یهود
تأثیر اساسی و بزرگ اساطیر دینی مصر در فرهنگ دینی کهن یهود و مسیحیان
اسطورهً معروف مصری اوزیس (ملکهً اریکه نشین) و اوزیریس (پادشاه اریکه نشین) حاوی مطالبی است که نشان میدهد یکی از منابع اساطیری معروف و اساسی داستان خدا-برادران نامتجانس اهورا مزدا و اهریمن، خصوصا اساس اسطورهً خواهر و برادر تخت سلطنت نشین همزاد جمشید و جمی یادگار بزرگ فرهنگ مصریان کهن در دین و اساطیر و سنن ایرانیان باستان است: اسطوره بر این اساس است که پسر و دختر الههً آسمان(نوت) و ایزد زمین(گب) یعنی اوزیریس و اوزیس با هم ازدواج میکنند و ست (خدای ویرانی و صحرا و آشوب) برادر آنها و نابرادری یا عموی هوروس(ایزد خورشید دوردست=هیپریون یونانیها) این امر را نمی پسندد و اوزیریس را به قتل می رساند. بعد از آن اوزیریس، خدا/پادشاه جهان زیرین میگردد. در اساطیر کهن هندو ایرانی این دو تحت عناوین خواهر و برادر همزاد جمشید(یمه/جم درخشان= همزاد مذکر) و جمی(همزاد مؤنث) یاد میشوند که از این میان یمه (جمشید میمرد یا بدست اژیدهاک=پادشاه مردوک پرست کشته میشود) و در خدا/پادشاه جهان زیرین میگردد.چه نام پدر اینان یعنی ویوسوست یا ویونگهونت (خورشید دور درخشنده) در وداها و اوستا به وضوح با هوروس مصریان به معنی لفظی(خورشید دوردست) مطابقت دارد. پیداست خود نام هوروس همچنین یادآور نام اهورا ایرانیان به معنی خالق است و لابد با ان معادل گرفته شده است. مسلم به نظر میرسد نبرد و ستیز بی امان هوروس با برادر بزرگ همزادش ست (خدای ویرانی و آشوب) منشأ اسطورهً ستیزخدایان بزرگ وهمزاد خیر و شر ایرانی یعنی اهورامزدای سیمرغ شکل و با اهریمن ماروش است. در نزد مصریان هم هوروس و هم ست با سری به شکل پرندگان تصویر گردیده اند. خصوصاً شاهین (سائینی اوستا، سیمرغ) سمبل هوروس و مار یکی از موجودات منسوب به ست است که در نزد ایرانیان با توجه به سمبلهای مار/اژدهای خدایان بزرگ بابلی یعنی انکی و مردوک به جای ست مرغ سر آورده شده است. تصاویر دایره بالدار مصری که در مصر و آثار باستانی فارس دیده میشود. نشان از علاقهً خاص ایرانیان بدین سمبل مخصوص ایزدان خورشیدی مصر یعنی هوروس و رع می باشد. جالب است نام هرمس(=ستون) خدای معروف یونانی/مصری و همچنین نام اهرام ثلاثهً معروف مصر با ست خدای مخصوص مصر علیا که اهرام ثلاثه را در خود جای داده، مترادف است. گرچه از هرمس مصریان/سامیها در اصل خدای شیروش/سفنیکس شکل حائورون مصریان / کنعانیان مراد بوده است. مصریان بعد از پس راندن هیکسوسهای پرستندهً موسه/موسی/میثه(میثره، خدای قبیله ای میتانیان حاکم بر اتحادیهً قبایل هیکسوس، خدای جنگ و خورشید و عهدو پیمان=هرمس ایرانی)، خدای بزرگ ایشان را با ست (خدای ویرانگری) معادل به حساب آورده اند. تورات و قرآن به درستی نام آخرین فرمانروای هیکسوسی و مخاصم مصری او را با عناوین موسی کلیم الله و فرعوان برادر خوانده موسی معرفی نموده اند چه اینان به ترتیب کاموسه(همکلام میثه) و اخموسه(برادر موسی) نام داشته اند. قرآن هیکسوسها (=پادشاهان بیگانه) را تحت نام اصحاب الرأس (پادشاهان چوپان) یاد نموده است. سوای دو مورد فوق در فرهنگ اساطیر ایرانی- بر خلاف همسایگان یهودیشان که خیلی از ایشان تأثیر پذیرفته اند- به سادگی تأثیر از اساطیر مصر باستان در نمی یابیم. این دو مورد هم باید غیر مستقیم توسط مرمان آسیای صغیر به ایران رسیده باشد. از این موارد ناب در فرهنگ تورات و یهود نامهای اساطیری صهیون(کوه ازدحام)، جهوت (زهوتی، ایزد ماه که ریشهً مصری نام زئوس یعنی در اصل خدای ماه یونان هم هست)، تور سینا (کوه ایزد گاو شکل ماه)، یهوه (ایزد ماه) است که در ستارهً داودی شش پر ماه در درفش یهود تصویر شده اند. در این رابطه بسیار جالب است که اسامی اساطیری دیگر کوه مقدس تور سینا، یعنی صهیون (سیون، به اکدی)، قرقیسیا (کیر-کوسیا به عبری/هوریانی)، آرماختون (به لوویایی/یونانی) هم جملگی به معنی کوه سرزمین "ایزد ماه(یهوه صبایوت)" می باشند. از موارد قابل ذکر دیگر نام حّوا (مادر الهه) است که در معنی الههً هوا و دم با الههً مادر مصری سرکت مشترک است. در باب اشتراک و تأثیر و تأثر مصریان با بابلیان گفتنی است. به نظر میرسد نام ایزد معروف بابلی نبو(=اسماعیل، نیای اساطیری عرب) که همچنین نینورتا/حائوران/ملقارت/رشپ شولمان/نین گیرسو(خدای شیر فش= به عربیهرمس و صاحب گرز و پهلوان سفرهای جنگی) نامیده شده است، علی الاصول از لقب مصری وی یعنی نب آهایو(جنگجوی بزرگ) اخذ شده است چه این همان خدا/پهلوانی است که نزد یونانیها تحت نام هراکلس (پهلوان معروف، حائوران/حائورون کنعانی) دارای گرز و خفتان از پوست شیر بومی شده است. در سنت دینی مسیحیان هم موارد مهمی و نابی وجود دارد که بر گرفته از فرهنگ اساطیری مصر است. از آن جمله نام و نشان خدایان ایزیس (فرمانروا/ایزد منجی مردم در جهان دیگر)، الهه ایسائوس (آنکه می آید بزرگ است) و ایهی (ایزد زمزمه های خدایی، خدای جوانی که از او به عنوان خدای متصدی نان و شراب مقدس یاد شده است). مسلم به نظر برای خود موسی که از عهد هیکسوسها به شکل نام خدایگانی موسه در نام فرمانروایان مصر دیده میشود (از جمله در نامهای اهموسه و مخاصم هیکسوسیش کاموسه)، دو ریشهً متفاوت میتانی و بابلی (سومری/اکدی) وجود داشته است: در نزد میتانیان- که از اعضاء مهم اتحادیهً قبایل هیکسوسها در مصر بوده اند، همچنانکه از اسم خودشان پیداست این نام خدای قبیله ای آنان یعنی میثه(میثره، ایزد خورشید و عهد و پیمان و جنگ) بوده است که معادل با مردوک بابلیها (یعنی گوسالهً رب النوع آفتاب) به شمار میرفته است. اما در نزد بابلیها نام موسی(موشه) به صور موش و موش هوشو به معنی مار/اژدها در مقام سمبل ویژهً مردوک ایزد بزرگ بابلیها است. ید بیضا و ده فرمان موسی بیانگر میثهً میتیانیها (خدای عهد و پیمان و خورشید) و عصای اساطیری موسی که در بابل پیش همانند فرعونی خودش تبدیل به مار/اژدها میگردد، نشانگر نام مردوک خدا/پهلوان بابلی است که سوای این نقش در تورات جداگانه در نقش یعقوب (کشتی گیر) نیای اساطیری امم سامی ظاهر شده است. موسی کلیم الله تاریخی تورات و قرآن همان فرعون هیکسوسی مترادفش کاموسه (روح همنشین ایزد موسه) است که توسط اهموسه (به معنی برادر موسه)فرعون مصری بنیانگذار سلسله هیجدهم جدید التأسیس مصر با رعایای هیکسوسی (=خارجی) خودش از مصر سفلی به فلسطین/یهودیه باز پس رانده شد. هیکسوسها یا پادشاهان شبان (اصحاب الرأس قرآن) حدوداً بیش از یک قرن و نیم در مصر حکومت نموده اند. دوست عزیزم آریارمن(س.فرناباز) که این مقاله حاصل ونتیجهً بحث و گفتگوی اخیر با اوست، سلسله مقالاتی تحقیقی بسیار جالبی در باب منشاً دایره بالدار هخامنشیان و خصوصاً اساس اساطیری و دینی کهن مصری آن دارد که ضمن آنها اساطیر معروف مصری را در این باب با جزئیات مورد برسی قرار داده و در وبلاگش در جستجوی سده های فراموش شده درج نموده است. در اینجا بخشهایی از مطالب وی در این وبلاگ تحقیقاتی را بی کم و کاست در باب اسطوره هوروس و ست ضمیمه می نمایم:
ریشه های پیدایش نگاره دایره بالدار (جستار هفتم)
سرانجام نوشتارهای ما در شش جستار پیشین (درباره ریشه های پیدایش دایره بالدار مصریان) براین بود که به شهر «ادفو» (Edfu) رفته در ویرانه های باستانی پرستشگاه هوروس به جستجوی اسطوره دایره بالدار باشیم. دستاورد جستارهای پیشین ما در وبلاگ «در جستجوی سده های فراموش شده» این بود که دریافتیم دایره بالدار مصریان نمادی برگرفته از اندیشه های خورشید و درخشندگی آن در آسمان و نیز نمادی از باورهای دیرین درباره نبردهای روشنایی و تاریکی، نبرد نیکی و بدی، نمادی از چیرگی روشنایی و پیروزی هوروس خدای آسمان و شاهین بر «ست» خدای آشفتگی و بدی و نشانه ای برای برپایی یک پادشاهی نیرومند در مصر (که خود را نماینده روشنایی و نیکی می دانست) بود.
از اینرو بود فرعونها که خود را «هوروس» و نیز فرزند «را» خدای خورشید می نامیدند، برای آسمانی نمودن پادشاهی خویش و نمایش توانایی و گستردگی باور به نیروی چیرگی خود بر دشمنان و پراکندن ترس در دلهای مردمان از خشم خود، دایره بالدار را ارج نهادند و بویژه در روزگار پادشاهی نوین آنرا با شکوه بسیار بر سردر کاخها، بر دیوارها، زیر سقف ها، آسمانه ها، ستونهای سنگی، تخت ها، مهرها و... نمایش می دادند. فراز پندارها درباره این دایره بالدار مصری اسطوره ای بود که برای پاسداشت یاد دلاوریهای هوروس پدیدار گشت و بر دیوارهای پرستشگاه ادفو در مصر بالا به دبیره هیروگلیف نگاشته شد.
شهر ادفو در کرانه غربی رود نیل میان شهرهای «اسنا» (Esna) و «آسوان» (Aswan) است که مردمی نزدیک به شصت هزار تن را در خود جای داده است. در این شهر است که ویرانه هایی دیده می شود که در نوشته های هیروگلیف آنرا wetjese-hor خوانده که بخش دوم این نام، همان نام هوروس است و پسان تر رومیان آنرا «آپولینوپولیس مگنا» (Apollinopolis magna) نامیدند که معنی آن «شهر هوروس برتر» بود. آپولو از خدایان خورشیدی یونانیان بود و نامی بود که یونانیان و رومیان به هوروس داده بودند. هم هرودوت (کتاب دوم) و هم پلوتارک (داستان ایزیس و ازیریس) و دیگر نویسندگان کلاسیک هوروس را آپولو و در پیوند با خورشید خوانده اند.
یافته های بدست آمده از ادفو نشان می دهد که دیرینگی ویرانه ها به روزگار خاندان پنجم رسیده و مصریان در روزگار پادشاهی نوین این جایگاه را به یاد هوروس خدای آسمان «بهوتت» (Behutet) نیز می گفتند که این واژه مصری به معنی «رنگارنگ» است و یادآوری رنگارنگی بالهای هوروس و نیز پرتوهای خورشید در آسمان بود.
در نزدیکی ادفو بود که پرستشگاههایی برای خدایان و ایزدبانوان در «دندرا» (Dendera) ، «اسنا» (Esna)، «کومومبو» (Komombo) و «فیلایی» (Philaie) برپا شده بود. اما به راستی نامداری ادفو بیشتر از این جایگاهها و این نامداری برای برپایی پرستشگاه هوروس خدای آسمان و شاهین بود.
پرستشگاه هوروس به یاد پیروزی های او و همزمان با نامداری و پراکندگی اسطوره های نبرد با ست و در روزگار پادشاهی نوین ساخته شد. برخی نوشته های بدست آمده از آن نشان می دهد که پرستشگاه نه در یک زمان کوتاه که در روزگاری دراز هنگام فرمانروایی «رامسس یکم» (Ramesses I) (1346-1322 پ.م)، «ستی یکم» (Seti I) (1321-1300 پ.م) و «رامسس دوم» (Ramesses II) (1300-1233 پ.م) ساخته شده است. این دیرینگی در ساخت پرستشگاه نشان می دهد که هوروس چگونه نامدار بود و فرعونها که خود را هوروس می نامیدند چقدر برایش ارزش می نهادند که هریک چون شاهان هخامنشی که به تخت جمشید افزودند، آنها نیز به پرستشگاه هوروس افزودند.
در آن روزگاران سوی پرستشگاه و از دروازه بزرگ آن تا درون آن در راستای گردش در آسمان و از شرق به غرب بود. در شرق این پرستشگاه دروازه بزرگی به یاد هوروس برپا شده بود که اکنون تنها نشانه هایی از آن برجا مانده است و شیوه هنری ساخت آن همان شیوه نامدار هنر دروازه ها و پنجره های مصری بود که در جایگاههای دیگر مانند کارناک، فیلایی، دندرا و ... بکار رفت و پسان تر سر در کاخها و دروازه های بزرگ هخامنشیان از آن الگوبرداری گردید.
پرستشگاه کهن ادفو بیش از هزار سال زیست و دوران پادشاهی شکوهمند نوین مصریان، دوران چیرگی آشوریان، پارسها و یونانیان را دید. این پرستشگاه تا روزگار چیرگی یونانیان برمصر برپا بود و در روزگار بطلمیوس سوم برآن شدند تا به یاد همان هوروس پرستشگاهی بزرگتر و باشکوهتر را برجای این ساختمان فرسوده و کهن برپا سازند.
ساخت پرستشگاه نوین هوروس در سال 237 پ.م و درست برروی همان پرستشگاه کهن آغاز شد. سرانجام پس از سالهای دراز در روزگار پادشاهی بطلمیوس دوازدهم و سال 57 پ.م به پایان رسید. باز هم دیرهنگامی تا پایان ساخت پرستشگاه نشان از بزرگی و نامداری هوروس در میان مصریان داشت.
اینبار دروازه ای بزرگ و بلند را که هنوز پابرجاست چون دروازه پرستشگاه کرناک، به همان الگوی کهن مصری در جنوب پرستشگاه هوروس برپا ساختند. دروازه ای که ما ایرانیان با دیدن آن ناخودآگاه به یاد هنر ساخت دروازه بزرگ «مردمان» که در روزگار پادشاهی خشایارشا در پارسه برپا شد و نیز دروازه های کاخ «تچر» و ... می افتیم. درست در بخش بالای دروازه، نگاره ای بزرگ از دایره بالدار به همراه مارهای ایارت دیده می شود که نمایش آن در بالای دروازه به گونه ای شکوهمند چیرگی و توانمندی دایره بالدار هوروس را نشان می دهد..."
دوست محقق مان آریامن (س. فرناباز) حتی تشابه اساسی اسطورهً مصری اوزیریس و اوزیس با اسطورهً ایرانی جمشید و خواهر همزادش جمی را از نظر نیانداخته است. در این وبلاگ، ضمن مقالهً پنجم نگارهً دایرهً بالدار این مطلب را چنین شرح داده است: روزگار پادشاهی ازیریس بر سرزمین مصر در چند سرچشمه آورده شده است. به نوشته پلوتارک (46-120 م) در داستان ازیریس و ایزیس، ازیریس در هنگام پادشاهیش تلاش کرد مصریان را شهرنشین (متمدن) ساخته و به آنها هنر کشاورزی آموخت. او بود که مردم را سامان داد و داد و قانون را برپا نمود. به مردم فرمان داد خدایان را پرستش کنند و آرامش و آبادانی و پیشرفت را به سرزمین مصر داد. نیز او برآن شد که به دیگر مردمان نیز شهروندی و پیشرفت در زندگی را بیاموزد. پس روزگار پادشاهی ازیریس روزگار شادی و خوشبختی مصریان و آبادانی مصر بود. نوشته های پلوتارک را سرچشمه هایی به دبیره هیروگلیف در خود مصر بازتاب می دهند. ستون یادبود «آمن موس» (Amenmose) که اینک در موزه لوور پاریس نگاهداری می شود، در 1400 پ.م آشکارا از آبادانی و پیشرفت سرزمین مصر در روزگار ازیریس سخن می گوید. در این ستون سنگی ازیریس آورنده خوشبختی و فراوانی برای مصریان، نگاهدارنده آبهای سرگردان «نو» (Nu)، آورنده بادهای دلنواز شمالی، بالنده گیاهان و ستارگان، دارنده چوبدستی (عصا) و تازیانه پادشاهی و دارنده تاج «پردار» بزرگ (تاج فرعونها) خوانده شده است:
«درود بر تو ای Wesir ]ازیریس[ ... نخستین جاودانگی، با خوشبختی بسیار در جایگاه مقدس، ...، او به سرزمین خوراک داد، بهترین در میان خدایان 9 گانه بود، نیرومندترین روان در میان خدایان، از اوست که نو آبهای خود را نگاه داشت، از اوست که باد شمالی بالای رودخانه وزید، هوا گرایش داشت که از بینی او بوزد، پس دل او آرامش را دریافت. با خواست او گیاهان سبز بالیدند و برای او زمین بخشش خود را داد، آسمان و ستارگان از او فرمانبرداری کردند، از برای او دروازه های بزرگ آسمان باز شدند، او دریافت کننده ستایش از آسمانهای نیمروز و پرستش شده در آسمان شمالی بود. ستارگانی که به دور ستاره قطبی می گشتند، در فرمانش بودند و جایگاهش ستارگان خستگی ناپذیر بود و او با آرامش با چوبدستی که دردست داشت پیش می رفت ... آنهایی که در جهان زیرین بودند، زمین را بوسیدند و آنهایی که در بیابان، او را کرنش کردند. نیاکان هنگامیکه او را می دیدند شادی می کردند. آنهاییکه فراتر بودند در ترس او بودند. دو سرزمین ]مصر بالا و مصر پایین[ با یکدیگر یگانه شدند ... او پادشاهی را از گب بدست آورد ... او ]گب[ پادشاهیش را برای راهنمایی جهان به آینده ای خوشبخت به ازیریس بخشید. او سرزمین خود را به او داد. آبهای آن، هوای آن، گیاهان آن، چراگاههای آن و همه آفریدگان آن، همه روندگان آن، همه پرندگان آن، همه کسانیکه آتشین هستند، خزندگان و جنبندگان آن، همه بیابانهای سرکش و همه چیز به پسر نوت بخشیده شد و دو سرزمین با این بخشش ها خوش و خرم بود ...»
اسطورهً معروف مصری اوزیس (ملکهً اریکه نشین) و اوزیریس (پادشاه اریکه نشین) حاوی مطالبی است که نشان میدهد یکی از منابع اساطیری معروف و اساسی داستان خدا-برادران نامتجانس اهورا مزدا و اهریمن، خصوصا اساس اسطورهً خواهر و برادر تخت سلطنت نشین همزاد جمشید و جمی یادگار بزرگ فرهنگ مصریان کهن در دین و اساطیر و سنن ایرانیان باستان است: اسطوره بر این اساس است که پسر و دختر الههً آسمان(نوت) و ایزد زمین(گب) یعنی اوزیریس و اوزیس با هم ازدواج میکنند و ست (خدای ویرانی و صحرا و آشوب) برادر آنها و نابرادری یا عموی هوروس(ایزد خورشید دوردست=هیپریون یونانیها) این امر را نمی پسندد و اوزیریس را به قتل می رساند. بعد از آن اوزیریس، خدا/پادشاه جهان زیرین میگردد. در اساطیر کهن هندو ایرانی این دو تحت عناوین خواهر و برادر همزاد جمشید(یمه/جم درخشان= همزاد مذکر) و جمی(همزاد مؤنث) یاد میشوند که از این میان یمه (جمشید میمرد یا بدست اژیدهاک=پادشاه مردوک پرست کشته میشود) و در خدا/پادشاه جهان زیرین میگردد.چه نام پدر اینان یعنی ویوسوست یا ویونگهونت (خورشید دور درخشنده) در وداها و اوستا به وضوح با هوروس مصریان به معنی لفظی(خورشید دوردست) مطابقت دارد. پیداست خود نام هوروس همچنین یادآور نام اهورا ایرانیان به معنی خالق است و لابد با ان معادل گرفته شده است. مسلم به نظر میرسد نبرد و ستیز بی امان هوروس با برادر بزرگ همزادش ست (خدای ویرانی و آشوب) منشأ اسطورهً ستیزخدایان بزرگ وهمزاد خیر و شر ایرانی یعنی اهورامزدای سیمرغ شکل و با اهریمن ماروش است. در نزد مصریان هم هوروس و هم ست با سری به شکل پرندگان تصویر گردیده اند. خصوصاً شاهین (سائینی اوستا، سیمرغ) سمبل هوروس و مار یکی از موجودات منسوب به ست است که در نزد ایرانیان با توجه به سمبلهای مار/اژدهای خدایان بزرگ بابلی یعنی انکی و مردوک به جای ست مرغ سر آورده شده است. تصاویر دایره بالدار مصری که در مصر و آثار باستانی فارس دیده میشود. نشان از علاقهً خاص ایرانیان بدین سمبل مخصوص ایزدان خورشیدی مصر یعنی هوروس و رع می باشد. جالب است نام هرمس(=ستون) خدای معروف یونانی/مصری و همچنین نام اهرام ثلاثهً معروف مصر با ست خدای مخصوص مصر علیا که اهرام ثلاثه را در خود جای داده، مترادف است. گرچه از هرمس مصریان/سامیها در اصل خدای شیروش/سفنیکس شکل حائورون مصریان / کنعانیان مراد بوده است. مصریان بعد از پس راندن هیکسوسهای پرستندهً موسه/موسی/میثه(میثره، خدای قبیله ای میتانیان حاکم بر اتحادیهً قبایل هیکسوس، خدای جنگ و خورشید و عهدو پیمان=هرمس ایرانی)، خدای بزرگ ایشان را با ست (خدای ویرانگری) معادل به حساب آورده اند. تورات و قرآن به درستی نام آخرین فرمانروای هیکسوسی و مخاصم مصری او را با عناوین موسی کلیم الله و فرعوان برادر خوانده موسی معرفی نموده اند چه اینان به ترتیب کاموسه(همکلام میثه) و اخموسه(برادر موسی) نام داشته اند. قرآن هیکسوسها (=پادشاهان بیگانه) را تحت نام اصحاب الرأس (پادشاهان چوپان) یاد نموده است. سوای دو مورد فوق در فرهنگ اساطیر ایرانی- بر خلاف همسایگان یهودیشان که خیلی از ایشان تأثیر پذیرفته اند- به سادگی تأثیر از اساطیر مصر باستان در نمی یابیم. این دو مورد هم باید غیر مستقیم توسط مرمان آسیای صغیر به ایران رسیده باشد. از این موارد ناب در فرهنگ تورات و یهود نامهای اساطیری صهیون(کوه ازدحام)، جهوت (زهوتی، ایزد ماه که ریشهً مصری نام زئوس یعنی در اصل خدای ماه یونان هم هست)، تور سینا (کوه ایزد گاو شکل ماه)، یهوه (ایزد ماه) است که در ستارهً داودی شش پر ماه در درفش یهود تصویر شده اند. در این رابطه بسیار جالب است که اسامی اساطیری دیگر کوه مقدس تور سینا، یعنی صهیون (سیون، به اکدی)، قرقیسیا (کیر-کوسیا به عبری/هوریانی)، آرماختون (به لوویایی/یونانی) هم جملگی به معنی کوه سرزمین "ایزد ماه(یهوه صبایوت)" می باشند. از موارد قابل ذکر دیگر نام حّوا (مادر الهه) است که در معنی الههً هوا و دم با الههً مادر مصری سرکت مشترک است. در باب اشتراک و تأثیر و تأثر مصریان با بابلیان گفتنی است. به نظر میرسد نام ایزد معروف بابلی نبو(=اسماعیل، نیای اساطیری عرب) که همچنین نینورتا/حائوران/ملقارت/رشپ شولمان/نین گیرسو(خدای شیر فش= به عربیهرمس و صاحب گرز و پهلوان سفرهای جنگی) نامیده شده است، علی الاصول از لقب مصری وی یعنی نب آهایو(جنگجوی بزرگ) اخذ شده است چه این همان خدا/پهلوانی است که نزد یونانیها تحت نام هراکلس (پهلوان معروف، حائوران/حائورون کنعانی) دارای گرز و خفتان از پوست شیر بومی شده است. در سنت دینی مسیحیان هم موارد مهمی و نابی وجود دارد که بر گرفته از فرهنگ اساطیری مصر است. از آن جمله نام و نشان خدایان ایزیس (فرمانروا/ایزد منجی مردم در جهان دیگر)، الهه ایسائوس (آنکه می آید بزرگ است) و ایهی (ایزد زمزمه های خدایی، خدای جوانی که از او به عنوان خدای متصدی نان و شراب مقدس یاد شده است). مسلم به نظر برای خود موسی که از عهد هیکسوسها به شکل نام خدایگانی موسه در نام فرمانروایان مصر دیده میشود (از جمله در نامهای اهموسه و مخاصم هیکسوسیش کاموسه)، دو ریشهً متفاوت میتانی و بابلی (سومری/اکدی) وجود داشته است: در نزد میتانیان- که از اعضاء مهم اتحادیهً قبایل هیکسوسها در مصر بوده اند، همچنانکه از اسم خودشان پیداست این نام خدای قبیله ای آنان یعنی میثه(میثره، ایزد خورشید و عهد و پیمان و جنگ) بوده است که معادل با مردوک بابلیها (یعنی گوسالهً رب النوع آفتاب) به شمار میرفته است. اما در نزد بابلیها نام موسی(موشه) به صور موش و موش هوشو به معنی مار/اژدها در مقام سمبل ویژهً مردوک ایزد بزرگ بابلیها است. ید بیضا و ده فرمان موسی بیانگر میثهً میتیانیها (خدای عهد و پیمان و خورشید) و عصای اساطیری موسی که در بابل پیش همانند فرعونی خودش تبدیل به مار/اژدها میگردد، نشانگر نام مردوک خدا/پهلوان بابلی است که سوای این نقش در تورات جداگانه در نقش یعقوب (کشتی گیر) نیای اساطیری امم سامی ظاهر شده است. موسی کلیم الله تاریخی تورات و قرآن همان فرعون هیکسوسی مترادفش کاموسه (روح همنشین ایزد موسه) است که توسط اهموسه (به معنی برادر موسه)فرعون مصری بنیانگذار سلسله هیجدهم جدید التأسیس مصر با رعایای هیکسوسی (=خارجی) خودش از مصر سفلی به فلسطین/یهودیه باز پس رانده شد. هیکسوسها یا پادشاهان شبان (اصحاب الرأس قرآن) حدوداً بیش از یک قرن و نیم در مصر حکومت نموده اند. دوست عزیزم آریارمن(س.فرناباز) که این مقاله حاصل ونتیجهً بحث و گفتگوی اخیر با اوست، سلسله مقالاتی تحقیقی بسیار جالبی در باب منشاً دایره بالدار هخامنشیان و خصوصاً اساس اساطیری و دینی کهن مصری آن دارد که ضمن آنها اساطیر معروف مصری را در این باب با جزئیات مورد برسی قرار داده و در وبلاگش در جستجوی سده های فراموش شده درج نموده است. در اینجا بخشهایی از مطالب وی در این وبلاگ تحقیقاتی را بی کم و کاست در باب اسطوره هوروس و ست ضمیمه می نمایم:
ریشه های پیدایش نگاره دایره بالدار (جستار هفتم)
سرانجام نوشتارهای ما در شش جستار پیشین (درباره ریشه های پیدایش دایره بالدار مصریان) براین بود که به شهر «ادفو» (Edfu) رفته در ویرانه های باستانی پرستشگاه هوروس به جستجوی اسطوره دایره بالدار باشیم. دستاورد جستارهای پیشین ما در وبلاگ «در جستجوی سده های فراموش شده» این بود که دریافتیم دایره بالدار مصریان نمادی برگرفته از اندیشه های خورشید و درخشندگی آن در آسمان و نیز نمادی از باورهای دیرین درباره نبردهای روشنایی و تاریکی، نبرد نیکی و بدی، نمادی از چیرگی روشنایی و پیروزی هوروس خدای آسمان و شاهین بر «ست» خدای آشفتگی و بدی و نشانه ای برای برپایی یک پادشاهی نیرومند در مصر (که خود را نماینده روشنایی و نیکی می دانست) بود.
از اینرو بود فرعونها که خود را «هوروس» و نیز فرزند «را» خدای خورشید می نامیدند، برای آسمانی نمودن پادشاهی خویش و نمایش توانایی و گستردگی باور به نیروی چیرگی خود بر دشمنان و پراکندن ترس در دلهای مردمان از خشم خود، دایره بالدار را ارج نهادند و بویژه در روزگار پادشاهی نوین آنرا با شکوه بسیار بر سردر کاخها، بر دیوارها، زیر سقف ها، آسمانه ها، ستونهای سنگی، تخت ها، مهرها و... نمایش می دادند. فراز پندارها درباره این دایره بالدار مصری اسطوره ای بود که برای پاسداشت یاد دلاوریهای هوروس پدیدار گشت و بر دیوارهای پرستشگاه ادفو در مصر بالا به دبیره هیروگلیف نگاشته شد.
شهر ادفو در کرانه غربی رود نیل میان شهرهای «اسنا» (Esna) و «آسوان» (Aswan) است که مردمی نزدیک به شصت هزار تن را در خود جای داده است. در این شهر است که ویرانه هایی دیده می شود که در نوشته های هیروگلیف آنرا wetjese-hor خوانده که بخش دوم این نام، همان نام هوروس است و پسان تر رومیان آنرا «آپولینوپولیس مگنا» (Apollinopolis magna) نامیدند که معنی آن «شهر هوروس برتر» بود. آپولو از خدایان خورشیدی یونانیان بود و نامی بود که یونانیان و رومیان به هوروس داده بودند. هم هرودوت (کتاب دوم) و هم پلوتارک (داستان ایزیس و ازیریس) و دیگر نویسندگان کلاسیک هوروس را آپولو و در پیوند با خورشید خوانده اند.
یافته های بدست آمده از ادفو نشان می دهد که دیرینگی ویرانه ها به روزگار خاندان پنجم رسیده و مصریان در روزگار پادشاهی نوین این جایگاه را به یاد هوروس خدای آسمان «بهوتت» (Behutet) نیز می گفتند که این واژه مصری به معنی «رنگارنگ» است و یادآوری رنگارنگی بالهای هوروس و نیز پرتوهای خورشید در آسمان بود.
در نزدیکی ادفو بود که پرستشگاههایی برای خدایان و ایزدبانوان در «دندرا» (Dendera) ، «اسنا» (Esna)، «کومومبو» (Komombo) و «فیلایی» (Philaie) برپا شده بود. اما به راستی نامداری ادفو بیشتر از این جایگاهها و این نامداری برای برپایی پرستشگاه هوروس خدای آسمان و شاهین بود.
پرستشگاه هوروس به یاد پیروزی های او و همزمان با نامداری و پراکندگی اسطوره های نبرد با ست و در روزگار پادشاهی نوین ساخته شد. برخی نوشته های بدست آمده از آن نشان می دهد که پرستشگاه نه در یک زمان کوتاه که در روزگاری دراز هنگام فرمانروایی «رامسس یکم» (Ramesses I) (1346-1322 پ.م)، «ستی یکم» (Seti I) (1321-1300 پ.م) و «رامسس دوم» (Ramesses II) (1300-1233 پ.م) ساخته شده است. این دیرینگی در ساخت پرستشگاه نشان می دهد که هوروس چگونه نامدار بود و فرعونها که خود را هوروس می نامیدند چقدر برایش ارزش می نهادند که هریک چون شاهان هخامنشی که به تخت جمشید افزودند، آنها نیز به پرستشگاه هوروس افزودند.
در آن روزگاران سوی پرستشگاه و از دروازه بزرگ آن تا درون آن در راستای گردش در آسمان و از شرق به غرب بود. در شرق این پرستشگاه دروازه بزرگی به یاد هوروس برپا شده بود که اکنون تنها نشانه هایی از آن برجا مانده است و شیوه هنری ساخت آن همان شیوه نامدار هنر دروازه ها و پنجره های مصری بود که در جایگاههای دیگر مانند کارناک، فیلایی، دندرا و ... بکار رفت و پسان تر سر در کاخها و دروازه های بزرگ هخامنشیان از آن الگوبرداری گردید.
پرستشگاه کهن ادفو بیش از هزار سال زیست و دوران پادشاهی شکوهمند نوین مصریان، دوران چیرگی آشوریان، پارسها و یونانیان را دید. این پرستشگاه تا روزگار چیرگی یونانیان برمصر برپا بود و در روزگار بطلمیوس سوم برآن شدند تا به یاد همان هوروس پرستشگاهی بزرگتر و باشکوهتر را برجای این ساختمان فرسوده و کهن برپا سازند.
ساخت پرستشگاه نوین هوروس در سال 237 پ.م و درست برروی همان پرستشگاه کهن آغاز شد. سرانجام پس از سالهای دراز در روزگار پادشاهی بطلمیوس دوازدهم و سال 57 پ.م به پایان رسید. باز هم دیرهنگامی تا پایان ساخت پرستشگاه نشان از بزرگی و نامداری هوروس در میان مصریان داشت.
اینبار دروازه ای بزرگ و بلند را که هنوز پابرجاست چون دروازه پرستشگاه کرناک، به همان الگوی کهن مصری در جنوب پرستشگاه هوروس برپا ساختند. دروازه ای که ما ایرانیان با دیدن آن ناخودآگاه به یاد هنر ساخت دروازه بزرگ «مردمان» که در روزگار پادشاهی خشایارشا در پارسه برپا شد و نیز دروازه های کاخ «تچر» و ... می افتیم. درست در بخش بالای دروازه، نگاره ای بزرگ از دایره بالدار به همراه مارهای ایارت دیده می شود که نمایش آن در بالای دروازه به گونه ای شکوهمند چیرگی و توانمندی دایره بالدار هوروس را نشان می دهد..."
دوست محقق مان آریامن (س. فرناباز) حتی تشابه اساسی اسطورهً مصری اوزیریس و اوزیس با اسطورهً ایرانی جمشید و خواهر همزادش جمی را از نظر نیانداخته است. در این وبلاگ، ضمن مقالهً پنجم نگارهً دایرهً بالدار این مطلب را چنین شرح داده است: روزگار پادشاهی ازیریس بر سرزمین مصر در چند سرچشمه آورده شده است. به نوشته پلوتارک (46-120 م) در داستان ازیریس و ایزیس، ازیریس در هنگام پادشاهیش تلاش کرد مصریان را شهرنشین (متمدن) ساخته و به آنها هنر کشاورزی آموخت. او بود که مردم را سامان داد و داد و قانون را برپا نمود. به مردم فرمان داد خدایان را پرستش کنند و آرامش و آبادانی و پیشرفت را به سرزمین مصر داد. نیز او برآن شد که به دیگر مردمان نیز شهروندی و پیشرفت در زندگی را بیاموزد. پس روزگار پادشاهی ازیریس روزگار شادی و خوشبختی مصریان و آبادانی مصر بود. نوشته های پلوتارک را سرچشمه هایی به دبیره هیروگلیف در خود مصر بازتاب می دهند. ستون یادبود «آمن موس» (Amenmose) که اینک در موزه لوور پاریس نگاهداری می شود، در 1400 پ.م آشکارا از آبادانی و پیشرفت سرزمین مصر در روزگار ازیریس سخن می گوید. در این ستون سنگی ازیریس آورنده خوشبختی و فراوانی برای مصریان، نگاهدارنده آبهای سرگردان «نو» (Nu)، آورنده بادهای دلنواز شمالی، بالنده گیاهان و ستارگان، دارنده چوبدستی (عصا) و تازیانه پادشاهی و دارنده تاج «پردار» بزرگ (تاج فرعونها) خوانده شده است:
«درود بر تو ای Wesir ]ازیریس[ ... نخستین جاودانگی، با خوشبختی بسیار در جایگاه مقدس، ...، او به سرزمین خوراک داد، بهترین در میان خدایان 9 گانه بود، نیرومندترین روان در میان خدایان، از اوست که نو آبهای خود را نگاه داشت، از اوست که باد شمالی بالای رودخانه وزید، هوا گرایش داشت که از بینی او بوزد، پس دل او آرامش را دریافت. با خواست او گیاهان سبز بالیدند و برای او زمین بخشش خود را داد، آسمان و ستارگان از او فرمانبرداری کردند، از برای او دروازه های بزرگ آسمان باز شدند، او دریافت کننده ستایش از آسمانهای نیمروز و پرستش شده در آسمان شمالی بود. ستارگانی که به دور ستاره قطبی می گشتند، در فرمانش بودند و جایگاهش ستارگان خستگی ناپذیر بود و او با آرامش با چوبدستی که دردست داشت پیش می رفت ... آنهایی که در جهان زیرین بودند، زمین را بوسیدند و آنهایی که در بیابان، او را کرنش کردند. نیاکان هنگامیکه او را می دیدند شادی می کردند. آنهاییکه فراتر بودند در ترس او بودند. دو سرزمین ]مصر بالا و مصر پایین[ با یکدیگر یگانه شدند ... او پادشاهی را از گب بدست آورد ... او ]گب[ پادشاهیش را برای راهنمایی جهان به آینده ای خوشبخت به ازیریس بخشید. او سرزمین خود را به او داد. آبهای آن، هوای آن، گیاهان آن، چراگاههای آن و همه آفریدگان آن، همه روندگان آن، همه پرندگان آن، همه کسانیکه آتشین هستند، خزندگان و جنبندگان آن، همه بیابانهای سرکش و همه چیز به پسر نوت بخشیده شد و دو سرزمین با این بخشش ها خوش و خرم بود ...»
اشتراک در:
پستها (Atom)