معنی کلمهً اوستایی سونو مذخه
در وندیداد یعنی اوستای متأخر فقره26 فرگرد هفتم از جانور یا حشرهً موذیی به نام سونومذخه اسم برده شده است که تعیین و شناسایی آن موجب بحثهای فراوان شده است: از جمله سید حسن تقی زاده مقاله ای را به انگلیسی برای شناسایی آن بدان اختصاص داده و آنرا با حشره ریز گیاهی سن یک دانسته است. عده ای آنرا مرکب از دو نام سن و ملخ گرفته اند(از جمله هاشم رضی در وندیداد مفصل چهار جلدی خود). در ترجمه پهلوی وندیداد آن را عنکبوت معنی کرده اند.از این میان ترجمه کانگا که آن را مگس سگ معنی نموده است منطقی می نماید چه در سرزمین مغان یعنی آذربایجان کلمه سن ناشناخته است ولی بدن سگها در منطقه پر از مگسهای زرد سمج و گزنده ای است که برای همه شناخته شده است و در آذری به نام ایت میلچگی یعنی مگس سگ نامیده میشوند.چون سگ نزد مغان موجود بسیار محترم و مقدس به شمار میرفته است، بنابراین از مگس سگ آزار دهنده و سمج سگان حشرهً بسیار منفوری اراده میشده است. لابد این سگ مگسان تن سگان بعد از هنگام طعمه قرار گرفتن تن مردگان در دخمه های رها شده زرتشتیان توسط سگان، مسببین کرم زدن و تعفن اجساد به شمار میرفته اند. بنابراین در اساس ترجمه نادرستی از این فقرهً اوستایی صورت گرفته است. چه کلمهً اوستایی ائو-گزد- ستمه(سخت گزنده و درد و آسیب رسان) به معنی بر عکس خود به معنی یارمندترین گرفته شده است. ترجمه فقرات 25و 26 فرگرد هفتم وندیداد در واقع باید از این قرار باشد:"[پرسید زرتشت]. ای دادار گیتی استومند، ای اشو. چگونه آن مردمان پاک و طاهر می شوند ای اشو اهورمزد، که نسا را با پلیدی نزدیک آب یا آتش به ناپاکی فراز برند. آنگاه گفت اهورا مزدا: ناپاک هستند ای زرتشت به آن به کردار سگ مگس سخت گزنده [و لجوج] بوند. آنان که نسا پوسندگان دروند(هستند). به آن به [کردار]بی آبی و بی گیاهی به شدت آسیب رسان و گزنده بوند(دراین جمله سونو مذخه به اشتباه با سن یکی گرفته شده)؛ که نسا پوسندگان دروند [هستند]."
جمعه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۷
تحقیقی در باب معنی نام ماههای عرب
تحقیقی در باب ریشهً نام ماههای عربی رجب، رمضان ، شعبان و شوال
در اسامی ماههای عربی که با سه ماه ربیع اول (به معنی ماه اول بهار)، ربیع ثانی و ربیع الآخر شروع میشوند، مستتر بودن نقش اساسی نام فصل و ماه و طبیعت در اسامی ماههای اعراب آشکار میشود. این سنت نامگذاری ماهها با فصلهای مربوطه پیش نزد امم سامی خصوصا سامیان مندایی (صابیان، مغتسله) مرسوم بوده است. و وقوف بر این امر کلید رمز و معمای شناسایی معنی لفظی این نامها را به دست می دهد. تعجب آور است که محققین و علمای عرب و عجم از قدیم از پیدایی این رمز ریشهً لغوی اصلی این ماهها غافل مانده اند. نظر به واقع شدن ماه رجب در فصل گرما (تابستان) نام این ماه ششم عربی را می توان از ریشهً سامی آرامی ریزبا(علی الاصول رِجبا، خورشید، تابستان) یا از سامی غربی رشپ(ایزد آتش) گرفت. یعنی در مجموع معلوم میشود ماه رجب در اصل به معنی ماه فصل گرما و تابستان بوده است. می دانیم که ماه ششم پارسیان هخامنشی یعنی گرما باشیش (گرماپاش) خوانده میشده است و ماههای ایرانی آبان و آذر (آتش، آثیادیای پارسی هخامنشی یعنی ماه ستایش آتش) در تقویم سامیان آرامی کانون اول و آخر (=آتشدان1و2) نامگذاری گردیده اند. در همین رابطه گفتنی است نام ماه مهر(ایزد دوستی) نیز بی جهت با ماه سامی کیسیلیمو (امنیت، اعتماد) همسان نشده و نام ماههای فروردین ( روحبخش) و اردیبهشت (بهشت برتر) و اسفند (در معنی نامبارک) بی سبب با ماههای سامی نیسانو (معجزه تولید) و آیارو (گل آرایشی) و آدّارو/محرم (ناشاد و تیره) مطابقت نیافته است. نام دو ماه اول تابستان اعراب با کلمهً جمادی شروع میشوند معنی سخت شدن زمین و محصولات کشاورزی را می دهند. بر پایه کشف رمز نام ماه رجب، نام ماه رمضان (ماه هشتم) نیز علی الاصول به تلخیص از نام رمثانه عبری یعنی ماه شدت گرما حادث شده و با کلمه معادل و شناخته شدهً عربی رمضان (سوزان) جایگزین گردیده است. بر همین اساس نام ماه شوال(ماه نهم) علی القاعده از تحریف و تلخیص نام ماه هشتم سامی مندایی شُمبلت (ماه کاسته شدن گرما) یعنی آغاز و مقدمهً زمستان پدید آمده است. نام ماه شعبان در زبان عربی را با توجه به نام ماههای سامی عبری آراه ثمن (به معنی ماه هشتم) و تَوت(تبت، به معنی ماه دهم) به سادگی می توان هفتمین ماه (=سبعاً) معنی نمود. می دانیم که در خاورمیانه از عهد بسیار کهن عدد هفت تقدیس میشده است.
مقالهً زیر که از سایت پرس و جو(در گاه پاسخگویی به مسائل دینی) نقل میشود در این باب حاوی اطلاعات جالبی است گرچه اطلاعات آن کامل نیست و نیاز به تحقیق و بررسی علمی بیشتر دارد:
A study in the origins and first development of the art of counting time among the primitive and early culture By Martin P. Nilson 1920
در اين کتاب در ص237 چنين آمده است.
"سری ماههائی که حالا به وسيله مسلمانان استفاده مي شود را سری قديمی مکه می نامند که تعيين شده بود از روی اتفاقات مهمی که در آن زمان رخ می داده و نام های سری مکه عبارت بودند از: 1- صفر الاول 2- صفرالاخر 3- ربيع الاول 4- ربيع الاخر 5- جمادی الاول 6- جمادی الاخر 7- رجب 8- شعبان 9- رمضان 10- شوال 11- ذوالقعده 12-ذوالحجه.
1- صفرالاول- نام آن را بعدها تغيير دادند و به نام محرم نامگذاری نمودند و يک ماه مقدس می باشد ( بنا بر قول بخاری نويسنده عرب ) . هم چنانکه دو ماه صفر در فصل زمستان قرار می گرفته و فصل بارندگی و سرما بوده است ریشه لغت صفریعنی خالی بودن است و چون هیچ محصولی در آن موقع برداشت نمی شده بدترین دوره برای بدست آوردن غذا بوده است ( ولهاوزن ص 96 ).
2- ربيع- پس از پائيز و باران زمستان آغاز می شده و جلگه ها سر سبز می گشته و قبيله ها گله های خود را در دشتها پراکنده می نمودند و شترها دهمين ماه بارداری خود را می گذراندند و اين گفته بوسيله علم صرف تأیيد می شود. 3- ريشه لغت جماد به معنی سبز شدن سخت می باشد که متناسب است با سرمای تيز. 4- ماه رمضان يعنی سوزان که هيچ شکی در آن وجود ندارد. 5- ماههای شوال و شعبان که ريشه معانی مطمئن آن در دست نيست. 6- سه ماه ديگر رجب - ذوالقعده- ذوالحجه از روی جشنها گرفته شده است. در ماه رجب جشنی برگزار می شد به طوری که در مکانی مقدس شتر و گوسفند قربانی می نمودند و ريشه لغت به معنی بيم داشتن يا احترام گذاردن می باشد و بنا براين آن را مقدس می خواندند.
7- دو ماه ديگر نسبت داده شده به ماه زيارت رفتن و ذوالقعده که به ماه جلسه يا نشست معروف است. اين نام را برای اين انتخاب نمودند چون هيچگونه سفری در اين ماه انجام نمی شده و يا هيچگونه گردش و شکاری در آن ماه صورت نمی گرفته و آن اولين ماه از ماه صلح می باشد. نام ذوالحجه از خود مراسم حج گرفته شده است. "
همچنانکه ديديم ماههای عربی اصولا بر مبنای سال شمسی درست شده است و آن بايد ثابت بوده باشد در متد تجربی. البته ماه های سری مکه از اصلاح تقويم سريانی بدست آمده است. همچنانکه می بينيم در تقويم سريانی ماه ها همانند تقويم عربی می باشد. برای مثال کانون اول – کانون آخر و يا تشرين اول – تشرين آخرکه بر مبنای سال های شمسی بوده که خود رساله ديگری می طلبد. حال ببينيم منظور از اهله که در قران آ مده است چيست.
سوره بقره آ يه 189 از تو سئوال کنند در باره هلال ها بگو آنها هستند فصل های ثابت (مواقع معين) برای انسان ها و حج آ ن درست... در مواقع معين هلال ها که منظور بیش از يک هلال است در صورتيکه اگر منظور هلال ماه باشد ما یک هلال نمی بينيم ؟ البته مترجم قرآن انگليسیMarmaduke-Pickthall مواقيت را بهFixed Seasons فصل ثابت ترجمه نموده است. در ادامه آيه برای انسانها و حج...که قرآن فقط یک تقويم را پيشنهاد می کند ولي متاسفانه در همين ايران عزيز داراي سه نوع تقويم می باشيم.
برای اینکه بدانيم منظور از هلال ماه چيست دانشمند فضائي امریکا Carl-Sagen در کتاب خود COSMOS در ص 47 بيان ميدارد.
On December 21 the first day of winter there are two daggers of sunlight that flank
The spiral a unique application of the midday sun the read the calendar in the sky.
در روز 21 دسامبر اولين روز از زمستان ( اول دي ماه ) نور خورشيد بصورت دو نشان مجموعه ای از هلال ها را در ميان گرفته و يک شکل بي نظير برای خواندن تقویم از روی آ سمان را بوجود می آ ورد. البته اين یک بحث علمی است چون در آن روز خورشيد در وسط روز بر کره زمين عمود واقع مي شود و چون کره خورشيد بزرگتر از کره زمين است لهذا اشعه خورشيد پس از برخورد به کره زمين روی خود انعکاس يافته و هلال ها را بروی خورشيد می توان مشاهده نمود.
اگرما مبنای تقویم خود را بر روی ماه های قمری قرار دهيم، نمی توانيم ماه های حرام و حلال یا روزهای خوب و بد را تشخيص دهيم. چنانکه در سوره ابراهيم آيه 5 ميفرماید: " و به يقين ما موسِي را با آيات خودمان فرستاديم که قوم خويش را از تاريکی ها بسوی روشنائی در آورد و روزهای خدا را بيادشان بياورد. " و درسوره الجاثيه آیه14 ميفرمايد:
" آ نانکه ايمان آوردند بگو شما مومنان از مردمی که به ایام الهی امیدوار نيستند در گذرید." این آیات کاملا دلالت بر ثابت بودن ماهها و داشتن روزهای معين دارد هم چنانکه در تورات آمده است.
سفر خروج باب 23 14- در هر سال سه مرتبه عید برای من نگاه دارید. 15- عید فطير را نگاه دار و چنانکه ترا امر فرموده ام هفت روز نان فطیر بخور در زمان معین در ماه ابیب زیرا که در آن از مصر بیرون آ مدی و هیچ کس بحضور من تهی دست حاضر نشود.
درآخر سال Ingathering را وقتی نوبر غلات خود را که در مزرعه کاشته و عید جمع Harvest 16- و عید حصاد که حاصل خود را از صحرا جمع کرده اید.
در کتاب Life of Mohammad در قسمت What is Islam اثر W.Montgomery-Watt یکی از بزرگترین محققان غربی در اسلام در ص 187 چنین آمده است:
«يكي از غيرمعمول ترين مسائل اسلام قبول نمودن تقويم قمري است كه سال آن 12 ماه يا 354 روز است. و اين بدين معني است كه تمام ماهها حتي ماه زيارت و روزه در هر سال 11 روز زودتر از حد معمول انجام مي شود. » حال براي اينكه ببينيم نويسنده كتاب (عرب از زمان هاي اوليه تا فرو ريختن بغداد) اثر آرتور هلیم درباره ماه مبارك رمضان چه مي گويد. وي در صفحه 70 كتاب خود چنين مي گويد:
" نام ماه رمضان كه ماه روزه و نيايش است، معني اصلي آن (فصل گرماي زياد) است ولی چون سال های عربی اخذ شده از روی ماه های قمری است بنابراین دیگر جائی برای حقیقت نمی ماند و 12 ماه رفته رفته جاهای اصلی خود را نسبت به خورشید از دست داده و ماه رمضان بجای اینکه در فصل گرمای زیاد قرار گیرد مطابق میشود با دسامبر و.. " ماه ها حتی ماه زیارت و روزه در هر سال 11 روز زودتر از حد معمول انجام می شود و شب قدر هم که در ماه مبارک رمضان قرار می گرفته در جای اصلی خود قرار نمی گیرد و شناسائی آن هم دیگر امکان ندارد. برای اینکه به وجود حقیقی نام ها پی ببریم و بدانیم که آنها چگونه منظم و مرتب درست شده و چگونه در زمانهای قبل انرا تهیه نموده اند کافی است تقویم اسلامی زمان پیامبر اسلام را با دقت مطالعه نمائیم.
نيمكره شمال
ذوالقعده محرم. Jan
شوال صفر .Feb
رمضان قطب جنوب=شب قدر=21 ربيع الاول. Mar
شعبان ربيع الآخر. Apr
رجب جمادي الاول. May
جمادي الآخر جمادي الآخر. Jun
جمادي الاول رجب. Jul
ربيع الآخر شعبان. Aug
ربيع الاول قطب شمال=شب قدر=23 رمضان. Sep
صفر عيد فطر=1 شوال. Oct
محرم ذوالقعده . Nov
ذوالحجه عيد قربان=1=ژانويه=محرم ذوالحجه. Dec
تطابق آن با ماههاي ايراني نام ماهها
11 دي تا 11 بهمن 31 روز محرم
12 بهمن تا 9 اسفند 29 يا 28 روز صفر
10 اسفند تا 11 فروردين 31 روز ربيع الاول
12 فروردين تا 10 ارديبهشت 30 روز ربيع الآخر
11 ارديبهشت تا 10 خرداد 31 روز جمادي الاول
11 خرداد تا 9 تيـر 30 روز جمادي الآخر
10 تيـر تا 9 مرداد 31 روز رجب
10 مرداد تا 9 شهريور 31 روز شعبان
10 شهريور تا 8 مهر 30 روز رمضان
9 مهر تا 9 آبان 31 روز شوال
10 آبان تا 9 آذر 31 روز ذوالقعده
10 آذر تا 10 دي 31 روز ذوالحجه
نام ماهها و معاني آن با فصول
محرم (صفرالاول) 11 دي تا 11 بهمن فصل سرما: در اين دو ماه چيزي روئيده نمي شود.
صفر 12 بهمن تا 9 اسفند از صفر يعني خالي بودن
ربيع الاول 10 اسفند تا 11 فروردين فصل شبنم، شكوفه، باران
ربيع الآخر 12 فروردين تا 10 ارديبهشت
جمادي الاول 11 ارديبهشت تا 10 خرداد از جماد بي حركت بودن
جمادي الآخر 11 خرداد تا 9 تيـر فصل روئيدن سخت
رجب 10 تيـر تا 9 مرداد بيم ترس (از ماههاي حرام براي جلوگيري از جنگ و خونريزي)
شعبان 10 مرداد تا 9 شهريور انشعاب طوايف و گله ها در صحرا رمضان 10 شهريور تا 8 مهر گرما شوال 9 مهر تا 9 آبان خنك شدن هوا (باد شوال) كه چندين روز پس از ميزان شروع مي شود
ذوالقعده 10 آبان تا 9 آذر اعراب در خانه ها مي نشستند
ذوالحجه 10 آذر تا 10 دي فصل حج یکی از نکات قابل توجه قرار کرفتن عید قربان یعنی بزرگ ترین عید مسلمانان در آغاز سال و مشترک بودن این عید با عید ژانویه است.
در اسامی ماههای عربی که با سه ماه ربیع اول (به معنی ماه اول بهار)، ربیع ثانی و ربیع الآخر شروع میشوند، مستتر بودن نقش اساسی نام فصل و ماه و طبیعت در اسامی ماههای اعراب آشکار میشود. این سنت نامگذاری ماهها با فصلهای مربوطه پیش نزد امم سامی خصوصا سامیان مندایی (صابیان، مغتسله) مرسوم بوده است. و وقوف بر این امر کلید رمز و معمای شناسایی معنی لفظی این نامها را به دست می دهد. تعجب آور است که محققین و علمای عرب و عجم از قدیم از پیدایی این رمز ریشهً لغوی اصلی این ماهها غافل مانده اند. نظر به واقع شدن ماه رجب در فصل گرما (تابستان) نام این ماه ششم عربی را می توان از ریشهً سامی آرامی ریزبا(علی الاصول رِجبا، خورشید، تابستان) یا از سامی غربی رشپ(ایزد آتش) گرفت. یعنی در مجموع معلوم میشود ماه رجب در اصل به معنی ماه فصل گرما و تابستان بوده است. می دانیم که ماه ششم پارسیان هخامنشی یعنی گرما باشیش (گرماپاش) خوانده میشده است و ماههای ایرانی آبان و آذر (آتش، آثیادیای پارسی هخامنشی یعنی ماه ستایش آتش) در تقویم سامیان آرامی کانون اول و آخر (=آتشدان1و2) نامگذاری گردیده اند. در همین رابطه گفتنی است نام ماه مهر(ایزد دوستی) نیز بی جهت با ماه سامی کیسیلیمو (امنیت، اعتماد) همسان نشده و نام ماههای فروردین ( روحبخش) و اردیبهشت (بهشت برتر) و اسفند (در معنی نامبارک) بی سبب با ماههای سامی نیسانو (معجزه تولید) و آیارو (گل آرایشی) و آدّارو/محرم (ناشاد و تیره) مطابقت نیافته است. نام دو ماه اول تابستان اعراب با کلمهً جمادی شروع میشوند معنی سخت شدن زمین و محصولات کشاورزی را می دهند. بر پایه کشف رمز نام ماه رجب، نام ماه رمضان (ماه هشتم) نیز علی الاصول به تلخیص از نام رمثانه عبری یعنی ماه شدت گرما حادث شده و با کلمه معادل و شناخته شدهً عربی رمضان (سوزان) جایگزین گردیده است. بر همین اساس نام ماه شوال(ماه نهم) علی القاعده از تحریف و تلخیص نام ماه هشتم سامی مندایی شُمبلت (ماه کاسته شدن گرما) یعنی آغاز و مقدمهً زمستان پدید آمده است. نام ماه شعبان در زبان عربی را با توجه به نام ماههای سامی عبری آراه ثمن (به معنی ماه هشتم) و تَوت(تبت، به معنی ماه دهم) به سادگی می توان هفتمین ماه (=سبعاً) معنی نمود. می دانیم که در خاورمیانه از عهد بسیار کهن عدد هفت تقدیس میشده است.
مقالهً زیر که از سایت پرس و جو(در گاه پاسخگویی به مسائل دینی) نقل میشود در این باب حاوی اطلاعات جالبی است گرچه اطلاعات آن کامل نیست و نیاز به تحقیق و بررسی علمی بیشتر دارد:
A study in the origins and first development of the art of counting time among the primitive and early culture By Martin P. Nilson 1920
در اين کتاب در ص237 چنين آمده است.
"سری ماههائی که حالا به وسيله مسلمانان استفاده مي شود را سری قديمی مکه می نامند که تعيين شده بود از روی اتفاقات مهمی که در آن زمان رخ می داده و نام های سری مکه عبارت بودند از: 1- صفر الاول 2- صفرالاخر 3- ربيع الاول 4- ربيع الاخر 5- جمادی الاول 6- جمادی الاخر 7- رجب 8- شعبان 9- رمضان 10- شوال 11- ذوالقعده 12-ذوالحجه.
1- صفرالاول- نام آن را بعدها تغيير دادند و به نام محرم نامگذاری نمودند و يک ماه مقدس می باشد ( بنا بر قول بخاری نويسنده عرب ) . هم چنانکه دو ماه صفر در فصل زمستان قرار می گرفته و فصل بارندگی و سرما بوده است ریشه لغت صفریعنی خالی بودن است و چون هیچ محصولی در آن موقع برداشت نمی شده بدترین دوره برای بدست آوردن غذا بوده است ( ولهاوزن ص 96 ).
2- ربيع- پس از پائيز و باران زمستان آغاز می شده و جلگه ها سر سبز می گشته و قبيله ها گله های خود را در دشتها پراکنده می نمودند و شترها دهمين ماه بارداری خود را می گذراندند و اين گفته بوسيله علم صرف تأیيد می شود. 3- ريشه لغت جماد به معنی سبز شدن سخت می باشد که متناسب است با سرمای تيز. 4- ماه رمضان يعنی سوزان که هيچ شکی در آن وجود ندارد. 5- ماههای شوال و شعبان که ريشه معانی مطمئن آن در دست نيست. 6- سه ماه ديگر رجب - ذوالقعده- ذوالحجه از روی جشنها گرفته شده است. در ماه رجب جشنی برگزار می شد به طوری که در مکانی مقدس شتر و گوسفند قربانی می نمودند و ريشه لغت به معنی بيم داشتن يا احترام گذاردن می باشد و بنا براين آن را مقدس می خواندند.
7- دو ماه ديگر نسبت داده شده به ماه زيارت رفتن و ذوالقعده که به ماه جلسه يا نشست معروف است. اين نام را برای اين انتخاب نمودند چون هيچگونه سفری در اين ماه انجام نمی شده و يا هيچگونه گردش و شکاری در آن ماه صورت نمی گرفته و آن اولين ماه از ماه صلح می باشد. نام ذوالحجه از خود مراسم حج گرفته شده است. "
همچنانکه ديديم ماههای عربی اصولا بر مبنای سال شمسی درست شده است و آن بايد ثابت بوده باشد در متد تجربی. البته ماه های سری مکه از اصلاح تقويم سريانی بدست آمده است. همچنانکه می بينيم در تقويم سريانی ماه ها همانند تقويم عربی می باشد. برای مثال کانون اول – کانون آخر و يا تشرين اول – تشرين آخرکه بر مبنای سال های شمسی بوده که خود رساله ديگری می طلبد. حال ببينيم منظور از اهله که در قران آ مده است چيست.
سوره بقره آ يه 189 از تو سئوال کنند در باره هلال ها بگو آنها هستند فصل های ثابت (مواقع معين) برای انسان ها و حج آ ن درست... در مواقع معين هلال ها که منظور بیش از يک هلال است در صورتيکه اگر منظور هلال ماه باشد ما یک هلال نمی بينيم ؟ البته مترجم قرآن انگليسیMarmaduke-Pickthall مواقيت را بهFixed Seasons فصل ثابت ترجمه نموده است. در ادامه آيه برای انسانها و حج...که قرآن فقط یک تقويم را پيشنهاد می کند ولي متاسفانه در همين ايران عزيز داراي سه نوع تقويم می باشيم.
برای اینکه بدانيم منظور از هلال ماه چيست دانشمند فضائي امریکا Carl-Sagen در کتاب خود COSMOS در ص 47 بيان ميدارد.
On December 21 the first day of winter there are two daggers of sunlight that flank
The spiral a unique application of the midday sun the read the calendar in the sky.
در روز 21 دسامبر اولين روز از زمستان ( اول دي ماه ) نور خورشيد بصورت دو نشان مجموعه ای از هلال ها را در ميان گرفته و يک شکل بي نظير برای خواندن تقویم از روی آ سمان را بوجود می آ ورد. البته اين یک بحث علمی است چون در آن روز خورشيد در وسط روز بر کره زمين عمود واقع مي شود و چون کره خورشيد بزرگتر از کره زمين است لهذا اشعه خورشيد پس از برخورد به کره زمين روی خود انعکاس يافته و هلال ها را بروی خورشيد می توان مشاهده نمود.
اگرما مبنای تقویم خود را بر روی ماه های قمری قرار دهيم، نمی توانيم ماه های حرام و حلال یا روزهای خوب و بد را تشخيص دهيم. چنانکه در سوره ابراهيم آيه 5 ميفرماید: " و به يقين ما موسِي را با آيات خودمان فرستاديم که قوم خويش را از تاريکی ها بسوی روشنائی در آورد و روزهای خدا را بيادشان بياورد. " و درسوره الجاثيه آیه14 ميفرمايد:
" آ نانکه ايمان آوردند بگو شما مومنان از مردمی که به ایام الهی امیدوار نيستند در گذرید." این آیات کاملا دلالت بر ثابت بودن ماهها و داشتن روزهای معين دارد هم چنانکه در تورات آمده است.
سفر خروج باب 23 14- در هر سال سه مرتبه عید برای من نگاه دارید. 15- عید فطير را نگاه دار و چنانکه ترا امر فرموده ام هفت روز نان فطیر بخور در زمان معین در ماه ابیب زیرا که در آن از مصر بیرون آ مدی و هیچ کس بحضور من تهی دست حاضر نشود.
درآخر سال Ingathering را وقتی نوبر غلات خود را که در مزرعه کاشته و عید جمع Harvest 16- و عید حصاد که حاصل خود را از صحرا جمع کرده اید.
در کتاب Life of Mohammad در قسمت What is Islam اثر W.Montgomery-Watt یکی از بزرگترین محققان غربی در اسلام در ص 187 چنین آمده است:
«يكي از غيرمعمول ترين مسائل اسلام قبول نمودن تقويم قمري است كه سال آن 12 ماه يا 354 روز است. و اين بدين معني است كه تمام ماهها حتي ماه زيارت و روزه در هر سال 11 روز زودتر از حد معمول انجام مي شود. » حال براي اينكه ببينيم نويسنده كتاب (عرب از زمان هاي اوليه تا فرو ريختن بغداد) اثر آرتور هلیم درباره ماه مبارك رمضان چه مي گويد. وي در صفحه 70 كتاب خود چنين مي گويد:
" نام ماه رمضان كه ماه روزه و نيايش است، معني اصلي آن (فصل گرماي زياد) است ولی چون سال های عربی اخذ شده از روی ماه های قمری است بنابراین دیگر جائی برای حقیقت نمی ماند و 12 ماه رفته رفته جاهای اصلی خود را نسبت به خورشید از دست داده و ماه رمضان بجای اینکه در فصل گرمای زیاد قرار گیرد مطابق میشود با دسامبر و.. " ماه ها حتی ماه زیارت و روزه در هر سال 11 روز زودتر از حد معمول انجام می شود و شب قدر هم که در ماه مبارک رمضان قرار می گرفته در جای اصلی خود قرار نمی گیرد و شناسائی آن هم دیگر امکان ندارد. برای اینکه به وجود حقیقی نام ها پی ببریم و بدانیم که آنها چگونه منظم و مرتب درست شده و چگونه در زمانهای قبل انرا تهیه نموده اند کافی است تقویم اسلامی زمان پیامبر اسلام را با دقت مطالعه نمائیم.
نيمكره شمال
ذوالقعده محرم. Jan
شوال صفر .Feb
رمضان قطب جنوب=شب قدر=21 ربيع الاول. Mar
شعبان ربيع الآخر. Apr
رجب جمادي الاول. May
جمادي الآخر جمادي الآخر. Jun
جمادي الاول رجب. Jul
ربيع الآخر شعبان. Aug
ربيع الاول قطب شمال=شب قدر=23 رمضان. Sep
صفر عيد فطر=1 شوال. Oct
محرم ذوالقعده . Nov
ذوالحجه عيد قربان=1=ژانويه=محرم ذوالحجه. Dec
تطابق آن با ماههاي ايراني نام ماهها
11 دي تا 11 بهمن 31 روز محرم
12 بهمن تا 9 اسفند 29 يا 28 روز صفر
10 اسفند تا 11 فروردين 31 روز ربيع الاول
12 فروردين تا 10 ارديبهشت 30 روز ربيع الآخر
11 ارديبهشت تا 10 خرداد 31 روز جمادي الاول
11 خرداد تا 9 تيـر 30 روز جمادي الآخر
10 تيـر تا 9 مرداد 31 روز رجب
10 مرداد تا 9 شهريور 31 روز شعبان
10 شهريور تا 8 مهر 30 روز رمضان
9 مهر تا 9 آبان 31 روز شوال
10 آبان تا 9 آذر 31 روز ذوالقعده
10 آذر تا 10 دي 31 روز ذوالحجه
نام ماهها و معاني آن با فصول
محرم (صفرالاول) 11 دي تا 11 بهمن فصل سرما: در اين دو ماه چيزي روئيده نمي شود.
صفر 12 بهمن تا 9 اسفند از صفر يعني خالي بودن
ربيع الاول 10 اسفند تا 11 فروردين فصل شبنم، شكوفه، باران
ربيع الآخر 12 فروردين تا 10 ارديبهشت
جمادي الاول 11 ارديبهشت تا 10 خرداد از جماد بي حركت بودن
جمادي الآخر 11 خرداد تا 9 تيـر فصل روئيدن سخت
رجب 10 تيـر تا 9 مرداد بيم ترس (از ماههاي حرام براي جلوگيري از جنگ و خونريزي)
شعبان 10 مرداد تا 9 شهريور انشعاب طوايف و گله ها در صحرا رمضان 10 شهريور تا 8 مهر گرما شوال 9 مهر تا 9 آبان خنك شدن هوا (باد شوال) كه چندين روز پس از ميزان شروع مي شود
ذوالقعده 10 آبان تا 9 آذر اعراب در خانه ها مي نشستند
ذوالحجه 10 آذر تا 10 دي فصل حج یکی از نکات قابل توجه قرار کرفتن عید قربان یعنی بزرگ ترین عید مسلمانان در آغاز سال و مشترک بودن این عید با عید ژانویه است.
چهارشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۷
سابقهً عنوان بهشت مازندران و گیلان
بهشت مازندران و پل چینوت ایرانیان در قرآن تبدیل به جنت و پل صراط و اعراف دیوار حایل بین بهشت و دوزخ جهان دیگر شده است
پل چینوت ایرانیان باستان (به معنی قضاوتگاه دیوار گذرگاهی) که در کتب پهلوی مکان آن در کوهستان نزدیک شهر رغهً زرتشتی (مراغه) در آذربایجان درکوههای مجاور دوسوی رود دائیتی (رود قضاوت، موردی چای کنونی) یعنی کوههای هرا (=نگهبانی یا بغگر=کوه خدا) و ارزیش (راست بر افراشته) مشخص شده است، در قرآن تبدیل به اعراف (دیوار وپل صراط حائل برای شناخت نیک و بد) معرفی گردیده و سورهً مفصلی از قرآن به نام و نشان آن اختصاص داده شده است. برای مقابله و مقایسه این اصل ایرانی و فرع اسلامی ابتدا روایات کتب پهلوی را در باب پل چینوت نقل نموده و سپس مقالات پل صراط (در رابطه با دوزخ) و دیوار اعراف قرآن (در رابطه با بهشت) را که مباحث جداگانه ای به شمار رفته و لذا جداگانه تفسیر شده اند، به عینه از پایگاه علوم و معارف اسلامی نقل می نمائیم:
پل چینوت:
بهترین شرح و تحقیق در باب پل چینوت (چینوت پرتو) در کتاب دینهای ایران باستان هنریک ساموئل نیبرگ می توان پیدا کرد . این کتاب توسط دکتر سیف الدین نجم آبادی ترجمه شده و به صورت دستخط فارسی مترجم توسط مرکز مطالعهً فرهنگها چاپ است. وی بعد از شرح و تفسیر لغوی نظرات اوستا شناسان غربی راجع به پل چینوت که در مجموع آن را به معنی پل داوری و ممیزی نیک و بد از آنها افاده شده است، می آورد: "موارد کهن برای پل چینوت در اوستای نوین فرگرد 19 وندیدا بند 28 تا 32 است. بخشهایی در این تکه که بد روایت شده نا آشکار است، ولی بخشهای اصلی بی هیچ رنجی از هم باز شناخته میشوند و میتواند اشاره های بسیار کوچکف توصیف را غالباً تکمیل کند، و آن هم به یاری شرح روان پس از مرگ، در قطعات پهلوی مشهور هادخت نسک و مینوک خرد. در این قطعه چنین می آید که روان آزاد (اورون) سه روز و سه شب پس از مرگ بر بالین مرده خواهد ماند. این مرحلهً سه روز و سه شب، در وندیداد هم در فرگرد 19 یاد شده است. در اینجا این توصیف هنگام صبح پس از شب سوم گنجانده شده است. در هادخت نسک توصیف بدین گونه دنبال میشود که روان گرونده به اشه(راستی و عدالت) در این بامداد در یک سبزه زار خوشبوئی در می آید که یک باد خوش نیمروزی از روبرو بر او میوزد و پس از آن دئنای(روح مجسم) او در اندام یک دوشیزه زیبا 15 ساله از روبرو به او بر خورد میکند و گفتگویی بدین ترتیب بین آنان آغاز میشود: در پاسخ روان که با شگفتی همراه است و می پرسد او چه کسی است، میگوید: ای جوان نیکومنش، نیکوسخن، نیکوکار و نیکو دئنا من به راستی همان دئنای خودت هستم. هر کس برای بزرگی، نیکی و زیبائی دوست داشتی، بدانگونه در برابر تو آشکار شده ام. بعد از آن روان آزاد به سه گام روان به خانهً آمرزیدگان و در گذشتگان به بالا به سوی روشنائیهای بی پایان پرواز میکند. ولی در فقرهً 29 فرگرد 19 وندیداد چنین می آید که: " او (=روان) بر راهی می آید که زروان آن را ساخته راهی است که هم برای پیروان اشه تعیین شده است و هم برای پیروان دروغ به سوی چینوت پرتو، پلی که مزدا ساخته است؛" سپس آنجا از روان دربارهً شرکت او در جهان مادی پرسش میشود. پس از آن آن دوشیزهً خوشبوی خوش اندام- که در اینجا با نام دئنا یاد نمیشود- با دو سگ می آید. در این جا یک پندار بسیار کهن آریایی از سرزمین مردگان را باز می شناسیم که در هند هم دیده شده است؛ و در آنجا دو سگ را به عنوان نگهبانان حکومت "یمه" (ایزد سمت جنوب و جهان زیرین) می پندارند. این دو شیزه از روی کوهستان هرا می اید و روان پیرو اشه را از روی پل چینوت به سوی دیوار (هئِتو، سد)که نشان دهندهً مرز جهان خدایان آسمان است، می برد(بند30).هئتو همان واژه ای است که در هندی علی القاعده تبدیل به ستو (پل، بند) شده است. وهومنه (ایزد منش نیک، بهمن پسر اهورا مزدا) از روی تخت بر می خیزد و به روان خوشامد میگوید(بند31) و پس از آن این روان به پیشگاه اهورامزداه و امشاسپندان در گرودنمانه یا خانهً آواز وسرودها در می آید. ادبیات پهلوی جزئیات این صحنه را به درازا باز میگوید. بخش دوم کتاب مینوک خرد به هادخت نسک بسیار نزدیک میشود ولی در توصیف خود از سفر آسمانی روان گردندهً اشه از پل چینوت چنین یاد میکند که آن پلی است دراز و هر گاه روان گرونده، اشه از آن پل بخواهد عبور کند، به پهنای یک فرسنگ فراخ میشود. در بندهش بخش 30 جای افسانه ای پل چینوت را در می یابیم: در میان جهان(منظور سرزمین ماد) کوهستان چکات دائیتیک(کوهستان دادگاه)، کوه هرای بلند (که بعدها با البرز مشتبه شده) قرار گرفته است؛ آنجا ئیکه خدای داوران رشنو (خدای سوگند و آزمایش) ترازوی خود را در دست دارد. و در شمال در پای این کوه که زیر آن دوزخ قرار داردف پایان پل چینوت استف و آن سر دیگر پل در نوک این کوه است. پل چینوت در بالاترین نقطه به تیزی لبهً شمشیری باریک است. این بخش ضمناً شرح مفصلی دارد از سر نوشت گروندگان اشه و روان بد، پس از سه روز و سه شب بر بالین مرده، و بر خورد با دوشیزه و گفتگو میان او و روان، پس از آنگذر از پل چینوت که باریکی آن برای روان پیرو اشه فراخ میشود در صورتی که روان بد از جای باریک به دوزخ فرو می افتد." مطلب قابل توجهی که ایرانشناسان از آن غافل مانده اند معنی اصلی نام گرودمان یا گرودنمانه یعنی جایگاه نگهبانی شده(=وَر اوستا) است که مترادف پئری دز(پارادیس، فردوس) می باشد. چون این معنی لفظی نام سرزمین سومر (شومر) در جنوب بین النهرین بوده است. لذا بهشت این جهانی عهد باستان همان سرزمین سومر در جنوب عراق بوده است؛ چه بهشت عدن(یعنی باغ محروسه عالی) تورات نیز در اساس همینجاست. گرچه خود سومریان بهشت این جهانی خود را در سمت سرزمینهای خاستگاهیشان در سمت فلات ایران در گیلان (دیلم، دیلمون) و مازندران می دانسته اند. جالب است که معنی اصلی کلمهً عربی جّنت نیز همین سرزمین محروسه و پنهانگاهی است. می دانیم نام ایرانی پئیری دز (پارادیس) از زبان ایرانیان باستان به یونانیها و از ایشان به اروپا و جهانیان رسیده است. خود کلمه فارسی بهشت صفت عالی از کلمه به (خوب) می باشد که جایگزین پئیری دز (فردوس) گردیده است. از این موضوع به وضوح معلوم میگردد که اساس خود باور وجود بهشت و جهنم در جهان بعد از مرگ قرآن نیز از ایرانیان مادی و پارسی و بومیان دیرین ایرانی و عراقی سومری گرفته شده است. می دانیم نسل زبان و ملیت باخته و در آمیختهً مردم سومر هم در ایران و هم در عراق به دنبال بهشت گم شده و موعودشان به وساطت آیین زرتشتی به طور غالب به کیش اسلام شیعی در آمده اند.
جایگاه بهشتی این جهانی ایران، از دوران ماقبل تاریخ همانا سرزمین سرسبز جنوب دریای مازندران یعنی نواحی گیلان و مازندران و گرگان بوده است که سومریان در بابل آنجا را بهشت دیلمون (تیلمون) می نامیده اند؛ چون سوای اسطورهً بابلی گیلگامش که در آن از سفر خدا-پهلوان بابلی از جنوب بین النهرین از طریق کوه مشو (کوه میشو کنار مرند) به سمت سرزمین بهشتی دیلمون در جوار دریای مصب رودخانه ها (مازندران، محل اوتناپیشتیم انسان نامیرا و جاودانی) صحبت میدارد، اوستا نیز نام سرزمینهای گیلان (سرزمین جنگلی)، مازندران(سرزمین خوشی و کامجویی) و گرگان (سرزمین محروسه= سومر) را ورنه (سرزمین پناهگاهی و محروسه) و وهرکانه(منطقهً نیکو و سالم) نامیده است. نام بومی این منطقه یعنی کادوسیان (کادو-شیان، به معنی مردم سرزمین آرزویی و دلپذیر) گواه بارز دیگری بر این امر است. جالب است که شاهنامه کادوسیان را تحت نام کاتوزیان ملت جمشید (سپیتمه، داماد و ولیعهد آستیاگ و پدر سپیتاک زرتشت/بردیه داماد و پسر خواندهً کورش) آورده که در ولایات جنوب کوهستان قفقاز فرمان می رانده است. از این جا معلوم میشود که ور جمشید (بهشت جمشید) هم در اصل همان سرزمین گیلان(دیلمان، دیلمون سومریها و اکدیان بابلی) بوده است. اوتناپیشتیم (نوح) نقش این جهانی در واقع همان ائا(ایزد دیلمون= معبد آبها)/انکی خدای خرد آبها و زمین بابلیها است که مکانش دریای مازندران به شمار میرفته است. ایرانیان باستان او را با خدا-پادشاهان اساطیری معروف جمشید و هوشنگ (مانو هندوان=دانا) مطابقت داده اند. نامهای اوستایی گیلان یعنی ور و ورنه که در اوستا رابطه با جمشید(سپیتمه) و فریدون (کورش سوم) قید شده اند مترادف هم به معنی سرزمین محروسه و پناهگاهی می باشند. بر این اساس به نظر میرسد در پیدایی نام پل چینوت، پل صراط و اعراف نام سرزمین پارت (پرتو یعنی پل و گذزگاه) در جوار سرزمین گرگان (سرزمین محروسه) الهام گر بوده است. می دانیم مردم گرگان برای حفاظت جان و اموال خویش از دستبرد داهه های تورانی حصار گلی عظیمی را در مرزهای شمالیشان احداث کرده بودند که هنوز آثار آن باقی است. در رابطه با نام مازندران باید افزود که این نام را می توان از ریشهً اوستایی مئذنه یعنی سرزمین خوشی و کامجویی به عبارت دیگر بهشت گرفت. این معنی کلمهً مئذنه در مورد خود آشوریان با مفهوم نام پایتخت آنان یعنی نینوا (یعنی شهر رفاه و آسایش) مطابق میشده است. بنابراین وجه اشتراکی در معنی نام مازندران و شهر نینوای آشوریان وجود داشته است که از زمان لشکرکشی آشوریان حدود سال 668 پیش از میلاد به مازندران این دو معنی به هم رسیده اند: لشکریان آشوری به سرداری رئیس رئیسان شانابوشو برای تسلیم خشتریتی (کیکاوس) که پایتختش را در مقابل تهاجم آشور از کاشان بدان سوی البرز به شهر آمل انتقال داده بود، حمله ور شده بودند. اما در زیر حصار شهر آمل مازندران گرفتار حمله ببر مازندران آترادات پیشوای مردان (سکائیان آماردی) یا همان گرشاسپ/رستم و سپاهیان آماردیش واقع شده و قتل عام گردیدند و ابر قدرت برده داران آشوری اولین شکست بزرگ تاریخی و بسیار تلخ خود را از دست آماردان و مادها تجربه نمودند. لابد این معنی کلمه مئذنه به همراه سنت مادرسالاری طبریان نام مازندران و مزنی/مزنه(مز-زنه) اوستا را پدید آورده است. چنانکه می دانیم فردوسی در شاهنامه به هنگام شرح حماسه پیروزی بزرگ ایرانیان (مادها و آماردان) بر دیوان مازندران (آشوریان مهاجم به مازندران) از مازندران بسان بهشت روی زمینی یاد کرده است.
چنین گفت کز شهر مازندران یکی خوشنوازم زرامشگران
..................
به بربط چو بایست برساخت رود برآورد مازندرانی سرود
که مازندران شهر ما یاد باد همیشه برو بومش آباد باد
که در بوستانش همیشه گلست بکوه اندرون لاله و سنبلست
هوا خوشگوار و زمین پرنگار نه گرم ونه سرد و همیشه بهار
نوازنده بلبل به باغ اندرون گرازنده آهو براغ اندرون
همیشه نیاساید از جست و جوی همه ساله هر جای، رنگست و بوی
گلابست گوئی بجویش روان همی شاد گردد زبویش روان
دی و بهمن و آذر و فرودین همیشه پر از لاله بینی زمین
همه ساله خندان لب جویبار بهر جای باز شکاری بکار
سراسر همه کشور آراسته زدینار و دیبا و از خواسته
بتان پرستده با تاج زر همان نامداران زرین کمر
کسی کاندر آن بوم آباد نیست بکام از دل و جان خود شاد نیست
چو کاوس بشنید از او این سخن یکی تازه اندیشه افکند بن
دل رزمجویش ببست اندر آن که لشگر کشد سوی مازندران
اینک مطالب پایگاه علوم و معارف اسلامی را ضمن دو مقالهً متواتر بی کم و کاست در اینجا نقل می نمائیم:
در صراط ومعناي آن در روز قيامت:
بسم الله الرّحمَن الرّحيم
وَ لاحَولَ وَ لاقُوَّةَ إلاّ باللَه العليِّ العظيمِ
والْحَمدُللَّه ربِّ العالَمين وصلَّی اللهُ عَلی سيِّدِنا محمَّدٍ وَءَالِه الطّاهرينَ
وَ لَعنةُ اللَه علَي أعدآئِهم أجمعينَ مِنَ الآنَ إلَي يَوم الدّين.
قالَ اللهُ الحَكيمُ في كِتابهِ الكَريمِ:
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُواْ لَمْ يَكُنِ اللَهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لَا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقًا * إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ خَـٰلِدِينَ فِيهَا أَبَدًا وَ كَانَ ذَ'لِكَ عَلَی اللَهِ يَسِيرًا.[1]
«بدرستيكه آن كساني كه كافر شدند و ستم نمودند، البتّه چنين نيست كه خداوند ايشان را بيامرزد، و چنين نيست كه خداوند به راهي ايشان را رهبري كند مگر به راه دوزخ كه در آن جاودان و مخلّد بمانند؛ و اين عمل براي خدا كاري آسان است.»
دوزخ داراي صراط است
از اين آيه استفاده ميشود كه جهنّم داراي طريق و راهي است كه كافران و ظالمان از آن راه به جهنّم ميرسند، و اين طريقي است كه ميپيمايند.
أُحْشُرُواْ الَّذِينَ ظَلَمُواْ وَ أَزْوَ'جَهُمْ وَ مَا كَانُوا يَعْبُدُونَ * مِن دُونِ اللَهِ فَاهْدُوهُمْ إِلَی' صِرَ'طِ الْجَحِيمِ * وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَّسْئُولُونَ *
مَا لَكُمْ لَا تَنَاصَرُونَ * بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مَسْتَسْلِمُونَ. [2]
«اينك در موقف قيامت و بازپرسي در حشر حاضر كنيد كساني را كه ستم كردهاند! و نيز جفتهايشان را و آنچه را كه غير از خداوند معبود قرار دادند! و جملگي را بسوي صراط جهنّم هدايت كنيد! و همه را در موقف سؤال و عرْض نگاه داريد؛ كه البتّه آنها مورد سؤال و بازپرسي قرار ميگيرند كه: چرا شما يكديگر را در راه خدا و كمال تقرّب خود ياري نكرديد؟ و البتّه همه آنها در آن روز به حال ذلّت و تسليم در ميآيند.»
در آيه شريفه نيز راهي بسوي جحيم بيان شده است و مراد از جحيم همان دوزخ و جهنّم است، زيرا هر آتشي كه در هوا و مسير باد قرار گيرد و يا بوسيله دستگاه دَمِ كوره به آن پيوسته هوا دهند و برافروختگي و آتشگيري او شديد باشد آن را جَحيم گويند. و از مادّۀ جَحِمَتِ النّارُِ جَحْمًا و جَحَمًا، و جَحُمَتِ النّارُِ جُحومًا به معناي روشن شدن و آتش گرفتن مادّۀ آتشي و اضطرام و لهيب آوردن آن؛ و از باب جَحَمَ ـَ جَحْمًا متعدّي آن، يعني آتش زدن و برافروختن و آتش انداختن و شعلهور كردن آن استعمال شده است.
صراط بسوي جهنّم يكي از منازلي است كه كافران و ستمگران در پيش دارند. و راهي است كه مؤمنان نيز بايد از آن عبور كنند و به بهشت بروند، و اين راه يا روي جهنّم و يا داخل آنست؛ و به قول معروف پلي است كه زده ميشود و از آن بايد عبور مردم باشد. و عوام آنرا پل صراط ميگويند، و البتّه اين تعبير غلط است چون پل و صراط يك معني دارد و اضافه اسم به مرادف خود صحيح نيست؛ نظير شبِ ليلةُ الرَّغائب و سنگِ حَجَر الاسود.
باري، بايد دانست كه آيا اين پل كجا زده ميشود؟ روي جهنّم و يا در داخل آن؟ و آيا بايد همه افراد از روي آن عبور كنند يا بعضي؟ و آيا هر كس بخواهد به بهشت برود حتماً بايد از اين صراط بگذرد يا نه بهشت راه ديگر هم دارد؟ و اصولاً حقيقت صراط چيست؟ چرا انسان براي اينكه در بهشت برود از روي اين پل بايد عبور كند؟ چه ملازمهاي است بين بهشت رفتن و عبور از صراط نمودن؟
شكّ نيست كه تمام افراد بشر كه در دنيا زندگي ميكنند، هر يك در باطن و وجدان خود يك هدف و مقصدي دارند كه براي وصول به آن هدف حركت ميكنند؛ اعمّ از اينكه آن مقصد را بدانند و يا ندانند.
و در هر حال خواه و ناخواه هر كس در ذات و واقعيّت خود روي آن مقصد در حركت است، و افعال و اعمالي كه انجام ميدهد روي غرضي است كه ميخواهد نقاط ضعف را در خود ترميم كند و حاجات باطني و نفساني خود را بواسطه اين اعمالي كه بجاي ميآورد برآورده كند.
هرنفسي راه خاصي به سوي خدا دارد
ما در دنيا زيست ميكنيم، و يك سال و دو سال و بيشتر رو به جلو ميرويم تا زمان مرگ فرا ميرسد و بايد از اينجا ارتحال نمائيم؛ و در اين امر ترديدي نيست. و بنابراين در دوران زندگي، ما در باطن خود سيري داريم و بسوي هدفي در تكاپو هستيم، و مسلّماً اين سير در مسافتهاي مكاني دنيا نيست كه از نقطهاي شروع كنيم و به نقطه ديگري
برسيم، بلكه در باطن خودمان اين سير و دگرگوني براي ما حاصل ميشود.
هر كس از افراد بشر، سياه، سفيد، مؤمن، كافر، منافق اين سير را دارد و در ملكات خود سير ميكند، و براي جبران نقاط ضعفي كه در نفسش موجود است و در خود مييابد اين حركات خارجي را انجام ميدهد. و اين سفر را به پايان ميرساند، به گمان اينكه آنها ميتوانند گم شدۀ خود را به دست آورند و نقاط ضعف خود را ترميم كنند.
و نيز شكّي نيست در اينكه افراد بشر در عين آنكه همه داراي غرائزي هستند، ولي آن غرائز و ملكات در آنها متفاوت است. بعضيها از هنگام خلقت شجاعند و بعضيها جبان و ترسو و بعضيها متوسّط الحالند، آنهم به درجات و مراتب مختلف. بعضيها از زمان كودكي حَيي هستند يعني با حيا و بعضيها خيلي بارز و ظاهر و شكفته؛ و همچنين در سائر صفات مثل بخل و حسد و كينه و حسّ انتقام و صفات حسنه افراد متفاوتند. ولي هر كدام از اينها روي ملكات و غرائز خودشان سير ميكنند و بايد آن ملكات را به حال اعتدال در آورند.
هر كس بايد خودش را در آن موقعيّت و ظرفيّتي كه هست تكميل كند، و خود را يك انسان متوسّط و معتدلي قرار دهد كه آن اخلاق و ملكاتش جنبه افراط و تفريط نداشته باشد و انسان پسنديدهاي باشد.
بنابراين هر كس از طريق نفس خودش يك راه خاصّي بسوي پروردگار دارد، و لذا بزرگان از اهل حكمت فرمودهاند: الطُّرُقُ إلَی اللَهِ بِعَدَدِ أنْفاسِ الْخَلآئِق. «راههائي كه بسوي خدا موجود است به
تعداد نفسها و جانهاي مخلوقات است.» يعني هر موجودي از نقطه نظر آن نفسانيّت خاصّي كه دارد يك راه بخصوص از باطن خود به خدا دارد.
و البتّه اين عين عبارت آيه و يا حديثي نيست، وليكن گفتار بزرگانست و درست هم هست.
و از اين گذشته انبياء و اولياء آمدهاند تا انسان را به خدا دعوت كنند، و از نقطه نظر باطن و وجدان گذشته، از خارج برنامهاي براي او قرار دهند كه انسان بر اساس آن برنامه عمل كند و به مقصود برسد. آن راههائي را هم كه براي وصول به مقصود معيّن كردهاند مختلف است.
شرايع الهيّه با اينكه همه دعوت به توحيد ميكنند ولي از جهت قوانين و فرامين بر حسب تكامل تفاوت دارند. مثلاً شريعت حضرت موسی غير از شريعت حضرت عيسی است، شريعت حضرت إبراهيم يك منهاج خاصّي دارد، شريعت حضرت رسول اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم كه متمّم و مكمّل تمام شرايع است آن صراط مستقيمي را نشان ميدهد كه در تمام قوا انسان را از حال افراط و تفريط در صراط وسطيّت و عدالت ميآورد و به اقصر فاصله و در اسرع وقت به مقصود ميرساند.
مثلاً حضرت نوح طبق گفتۀ قرآن در روي زمين و در ميان قوم خود نهصد و پنجاه سال زندگي كرد، وليكن رسول خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم مدّت زندگي دنيويشان شصت و سه سال بود و داراي مقامات و درجاتي بودند كه مسلّماً حضرت نوح با آنكه پدر بزرگ آن حضرت بود نداشت؛ و از نقطه نظر مكتب شاگرد اين مكتب، و از ولايت و روحانيّت اين فرزند بهرمند ميگشت.
وَإِنّي وَ إنْ كُنْتُ ابْنَ ءَادَمَ صُورَة ٍ فَلي فيهِ مَعْنًي شاهدٌ بِأبُوَّتي[3]
«و حقّاً من اگر چه از نقطه نظر صورت فرزند آدم أبوالبشر هستم، وليكن از جهت باطن و حقيقت در من معنائي وجود دارد كه گواهي ميدهد كه من پدر او هستم.»
و لذا ميبينيم حضرت آدم بوالبشر و حضرت نوح و إبراهيم و موسی و عيسی و سائر انبياء علی نبيّنا وآله و عليهم الصّلوة و السّلام براي رفع موانع غيبي و بازشدن سبل سلام و طيّ معارج و مدارج قُرب، به انوار طيّبه پنج تن آل عبا توسّل ميجستهاند. و بنابراين راههاي باطني ايشان بسوي خدا مختلف بوده و تمام اين راهها هم موصل به مطلوب و مقام قرب و معرفت حضرت حقّ بوده است.
در آيه مباركه:
وَالَّذِينَ جَـٰهَدُوا فِينَا لَنَهْدِينَّهُمْ سُبُلَنَا وَ إِنَّ اللَهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ [4].
«كساني كه در راه ما جهاد ميكنند، ما آنها را به راههاي خود هدايت مينمائيم.»
صراط مستقيم واحد است و سبل سلام متعدد
ملاحظه ميشود كه سبل (يعني راه) به صيغه جمع آمده است، يعني براي وصول به خدا و كسب مقام تقرّب و خلوص خداوند راههائي وجود دارد؛ امّا صراط مستقيم واحد است و نميتواند بيش از يكي باشد.
اهْدِنَا الصِّرَ'طَ الْمُسْتَقِيمَ صِرَ'طَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ.[5]
«راه مستقيم را به ما نشان بده و ما را به آن راه هدايت كن! راه كساني كه بر ايشان نعمت عنايت نمودي!»
وَ إِذًا لَّاتَيْنَـٰهُم مِّن لَّدُنَّآ أَجْرًا عَظِيمًا وَ لَهَدَيْنَهُمْ صِرَ'طًا مُّسْتَقِيمًا[6].
كساني كه تسليم محض خدا و رسول خدا باشند و در برابر فرامين خدا چون و چرا نداشته باشند و نسبت به مواعظ و اندرزهاي حقّ مطيع محض باشند، اين امر براي آنان پسنديده و اختيار شده است و موجب قدم راسخ و گام راستين ميباشند؛ و در نتيجه از جانب خدا به آنان اجري عظيمي خواهد رسيد، و در صراط مستقيم خداوند هدايتشان خواهد فرمود.
در قرآن مجيد صراط مستقيم در سي و سه مورد آمده است، به لفظ مستقيم فقط؛ و در همه جا به لفظ واحد آمده است؛ و اصولاً در قرآن صراط به صيغه جمع مانند صُرُط نيامده است.
و امّا سبيل به صيغه جمع زياد آمده است؛ مانند:
يَهْدِي بِهِ اللَهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَ'نَهُ و سُبُلَ السَّلَـٰمِ.[7]
«خداوند بواسطه قرآن كريم كساني را كه از مقام رضاي خدا پيروي كنند به سبل سلام هدايت ميكند.»
ثُمَّ كُلِي مِن كُلِّ الثَّمَرَ'تِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكَ ذُلُلاً. [8]
«(خداوند به زنبور عسل وحي فرستاد كه...) سپس از تمام ثمرات بخور و راههاي پروردگارت را به حال تسليم و انقياد و مذلّت بپيما!»
وَ مَا لَنَآ أَلَّا نَتَوَكَّلَ عَلَی اللَهِ وَ قَدْ هَدَ'نَا سُبُلَنَا. [9]
«(پيامبران در پاسخ طواغيت و مستكبران جهان گفتند:) چرا ما بر
خداي خودمان توكّل ننمائيم و امور خود را به او نسپاريم در حاليكه او راههاي ما را بسوي مقام قرب خود به ما هدايت كرد.»
و از اينجا استفاده ميشود كه راههاي بسوي خدا بسيار است؛ ولي صراط مستقيم تنها يكي است و تمام اين راهها به مقدار نزديك بودنش به راه مستقيمي كه اقصر فاصله بين بنده و بين خداست، از صراط مستقيم بهره دارند.
پس هر چه زاويۀ انحراف آن سبل از راه راست تصوّري و توهّمي كه بين اين دو نقطه است بيشتر باشد، بهرۀ آن سبل از صراط مستقيم كمتر؛ و هر چه زاويه انحرافشان كمتر باشد بهرهشان از صراط مستقيم بيشتر است.
باري انسان در دنيا قدم ميگذارد، خواه از مكتب انبياء استفاده كند و يا نكند، سير خود را در دنيا ميكند و ميميرد و در باطنش راهي داشته است كه به تربيت انبياء به كمال و تمام رسيده و يا نرسيده است؛ بالاخره در باطن خود پيوسته حركت و سيري داشته است. در اين حقيقت كه شكّي نيست.
اين راهي كه انسان در دنيا بسوي خدا داشته است، در عالم قيامت ظهور و بروزي دارد. چون سابقاً دانستيم كه تمام موجودات و افعال اين عالم مادّه و طبع و عالم مُلك و شهادت، در آن عالم غيب و ملكوت يك صورت ملكوتي دارند. يكي از چيزهائي كه در اينجا صورت مُلكي دارد همين سير نفساني انسان است رو به مبدأ خود كه در آنجا صورت ملكوتيش همان صراط است.
و شكّي نيست كه اين صراط را انسان در دنيا داشته است. و چون هر كس در دنيا يك صراط دارد، در آخرت هم همان صراط را به صورت ملكوتي آن عالم دارد. و صراط دنيا كه در عالم طبع و مادّه، در عالم شهوت، در عالم غضب، در عالم اوهام و اعتباريّات، دنيا را اداره ميكند، و روي امور اعتباريّه پيوند ميدهد و موجودات متفرّق را بر اساس همين اعتبار به هم متّصل ميكند، بايد در قيامت صورت ملكوتي كه بروز صورت مُلكي است داشته باشد.
بنابراين تمام افراد بشر كه در دنيا آمدند و از دنيا ميروند؛ اصل ظهور و بروز دنيا در قيامت، جهنّم است، و راهي كه انسان از دنيا به بهشت دارد صراطي است در جهنّم كه
بايد از آن عبور كند و به بهشت برسد.
چون هر چيزي كه انسان را از خدا دور كند جهنّم است. مراد از دنيا زندگي كردن بر روي زمين نيست، بلكه زندگي كردن در عالم تعلّقات است. هر فردي كه در دنيا ميآيد تعلّقاتي پيدا ميكند؛ ظهور و بروز اين تعلّقات جدا كنند و غافل كنندۀ از خدا در آخرت، جهنّم است. در آيه شريفه داريم:
تمام افراد بايد از جهنم عبور كنند
وَ إِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَی' رَبِّكَ حَتّمًا مَّقْضِيًا ثُمَّ نُنْجيّ الَّذِينَ اتَّقَواْ وَ نَذَرُ الظَّـٰلِمِينَ فِيهَا جِثِيًّا. [10]
«و يك فرد از شما نيست مگر اينكه وارد جهنّم ميشود! و اين حكم اي پيغمبر، حكم حتمي و قضاء لازمي است كه پروردگارت بر عهدۀ خود نهاده است! و پس از ورود در جهنّم ما كساني را كه تقوی پيشه ساختهاند نجات ميدهيم، و ميگذاريم كه ستمگران در دوزخ به رو به زانو در افتاده يَله و رها بمانند.» و آيات قبل از اين چنين است:
وَ يَقُولُ الإنسَـٰنُ أَءِذَا مَامِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا * أَوَلَا يَذْكُرُ الإنسَـٰنُ أَنَّا خَلَقْنَـٰهُ مِن قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئًا * فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّيـٰطِينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا * ثُمَّ لَنَنزِعَنَّ مِن كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَی الرَّحْمَـٰنِ عِتِيًّا * ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلَی' بِهَا صِلِيًّا [11].
«و انسان چنين ميگويد كه: آيا اگر من بميرم هر آينه بطور
يقين زنده از ميان قبر بر خواهم خاست؟ آيا اين انسان نميداند كه سابقاً هيچ چيز نبوده، و ما او را از هيچ آفريدهايم؟ اي پيغمبر! به پروردگار تو سوگند كه ما انسان و شياطين را محشور ميكنيم و سپس همه را به زانو در افتاده در اطراف جهنّم حاضر ميسازيم، و پس از آن ما از هر گروه و دستهاي آن كس را كه طغيان و سركشي او بر خداوند رحمن شديدتر باشد بيرون ميكشيم؛ و آنگاه آن افرادي را كه سزاوارتر به آتش دوزخند البتّه ما بهتر ميشناسيم.»
باري، از جمله وَ إِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كه نه تنها اطلاق دارد بلكه نصّ در تعميم است، و حصر بين نفي و اثبات است؛ استفاده ميشود كه تمام افراد بشر بدون استثناء: كافران، منافقان، مؤمنان، همه و همه وارد جهنّم ميشوند. از رسول خدا پرسيدند: آيا شما هم وارد جهنّم ميشويد؟ فرمود: آري، ولي ما مانند برقِ خاطف به سرعت عبور ميكنيم.
وقتي اين آيه وارد شد، در روايت است كه آنقدر رسول الله گريه كردند كه زمينتر شد. و بعد به دنبالش اين جمله آمد: ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَواْ وَ نَذَرُ الظَّـٰلِمِينَ فِيهَا جِثِيًّا. چون تمام امّت را خدا به جهنّم ميبرد، و بار تمام امّت به دوش رسول خداست و او حميم و دلسوز است بر آنها، لذا گريه ميكند از روي ترحّم.
حال بايد ديد سرّش چيست كه همه وارد جهنّم ميشوند؟
سرّش اينستكه جهنّم در آخرت مظهر دنياست در اينجا، و انبياء و ائمّه و اولياء هم در اين دنيا آمدند، پس همه در جهنّم آمدند
و از اين جهنّم بايد به بهشت بروند. چون دنيا پل آخرت و جهنّم پل بهشت است، و رسيدن به بهشت و مقام قرب حضرت حقّ بدون آمدن در دنيا و مجاهدات نفسانيّه ممكن نيست؛ پس همه بايد در اين جهنّم بيايند و سپس خلاص شوند.
چرا پيامبران چون برق از جهنم عبورميكنند
آن كساني كه مانند پيامبران در دنيا ميآيند و ميروند و هيچ آلوده نميشوند، و رنگ و بوي دنيا را بخود نميگيرند، و زَن و فرزند و كسب و تجارت آنها را از خدا باز نميدارد؛ آنان بسرعت برق از آن عبور ميكنند. و به مصداق آيه شريفه:
رِجِالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تِجَـٰرَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَهِ وَ إِقَامِ الصَّلَـٰوةِ وَ إِيتَآءِ الزَّكَـٰوةِ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الابْصَـٰرُ.[12]
«مرداني هستند كه هيچ خريد و فروش و كسب و كار آنان را از ياد خدا و اقامه نماز و دادن زكات باز نميدارد، و از روزي كه دلها و چشمها در آن روز دگرگون ميشود سخت در هراسند.»
أبداً از دنيا آلوده نشدهاند، و دنيا نتوانسته است آنان را بخود سوق دهد و گرايش دهد.
و بنابراين چون از طرفي در دنيا آمده و رفتهاند پس در جهنّم آمدهاند و خارج شدهاند؛ و از طرف ديگر چون در اينجا محبّت دنيا را بخود نخريدند و آلوده نشدند لذا در اين دنيا وقوف نكردهاند و چون برق گذشتند.
رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم در اين جهان يعني در روي زمين شصت و سه سال درنگ فرمود، ولي يك لحظه در دنيا نبود. دنيا يعني
تعلّق و محبّت به غير خدا و دلبستگي به زينتهاي آن، و گرايش به عالم غرور و باطل.
پس پيامبر در روي زمين درنگ كرد ولي در دنيا درنگ نكرد. و چون روي زمين آمد بدون يك لحظه تأمّل و توقّف بر رياست و جاه و حبّ مال و سائر تعلّقات دنيويّه، كَالبَرقِ الخاطِف به سرعت از آن عبور كرد.
دنيا يعني عالم اعتبار، حقائق را كنار زدن، و به اعتباريّات مشغول شدن، و پشت حجاب ظلماني ماندن، و از سطح انسانيّت تنازل نمودن و در حدود افكار بهائم و شياطين زيست كردن. چقدر زندگي رسول الله اينچنين بوده است؟ هيچ هيچ. اصلاً زندگاني پيغمبر اكرم اينچنين نبوده است. پيامبر اكرم در تمام مدّت عمر تا هنگام رحلت يك دقيقه مانند مردم دنيا روي هدف و مقصد دنيا زندگي نكرد.
در روايت داريم كه انبياء و اولياء از صراط كالبرقِ الخاطِف ميگذرند. شما هنگام برق زدن آسمان، آسمان را ديدهايد؟ چگونه آن برق به شما ميرسد و چشم را خيره ميكند؛ با همين سرعت آنها از صراط عبور ميكنند. دنيا پل است و حتماً بايد از جهنّم بگذرند؛ انبياء كه به عالم اعتبار وارد شدند وليكن عبورشان زماني طول نكشيد، چون دل ندادند؛ در آنجا هم از صراط چون برق ميگذرند.
از انبياء و ائمّه و اولياء گذشته، افراد ديگر كه در درجات مختلف پائينتري هستند و به دنيا دل دادهاند، به حسب اختلاف درجات و بستگي آنها به دنيا عبورشان مختلف است.
افرادي در دنيا آمدهاند و مؤمن هم بودهاند وليكن براي وصول به مقام توحيد و قطع علاقه كلّيّه از دنيا دچار ابتلائاتي ميشدهاند؛ آنان هم از صراط عبور ميكنند، غاية الامر نه به آن سرعت بلكه به سرعت باد.
افرادي اهل آخرت هستند و نميتوان آنان را از اشقياء شمرد، بلكه از اصحاب اليميناند، اهل گناه هم نيستند، ولي آن عشق و شور و جذبه اهل توحيد كه چون جرقه آتش، اوهام و اعتبارات را بسوزانند در سرشان نيست، و دنبال خدا هم ميگشتهاند ولي نه با آن همّت بُرّنده و عزم كوبنده و با آن سرعت قاطع؛ اينها از روي صراط مانند آدم اسب سوار عبور ميكنند، آتش هم به آنها نميرسد؛ امّا به همان مقداري كه چون اسب سواري از پلي عبور كند و در زير آن آتش باشد به او حرارت ميرسد، به همان مقدار اصحاب اليمين در طول عبور از صراط گرماي آتش را احساس مينمايند.
و بعضي ديگر در عين آنكه از اصحاب اليمين هستند امّا به اين قدر پاك و پاكيزه نيستند قدري تقصير و خطا هم نموده و گناهاني هم داشتهاند و خداوند آنان را آمرزيده، اينها از روي پل مانند آدم پياده عبور ميكنند.
الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَـٰئِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَوَ'حِشَ إِلَّا اللَمَمَ إِنَّ رَبَّكَ وَ'سِعُ الْمَغْفِرَةِ. [13]
«آن كساني كه از گناهان كبيره و قبائح اعمال اجتناب ميورزند مگر از خطاها و گناهان كوچك. چون پروردگار تو اي پيغمبر مقام
مغفرتش بسيار باز و وسيع است.»
اينچنين افرادي همانطور كه بعداً در بحث شفاعت خواهد آمد بدون شفاعت به بهشت ميروند، ولي البتّه مانند كسي كه بخواهد مثلاً پياده از روي چنين پلي عبور كند البتّه مشكلتر است از كسي كه با اسب ميرود.
لابدّ منظرۀ آتش را بيشتر ميبيند، و از حرارت آن بيشتر متأثّر ميگردد.
بعضي از افراد مرتكب گناهان كبيره شدهاند ولي چون داراي ايمان راسخ بودهاند مورد شفاعت قرار گرفتهاند، اينها آهسته و لنگان ميگذرند.
و افراد ظالم و كافر به جهنّم ميافتند، و چقدر جهنّمشان طول بكشد خدا ميداند. البتّه درجات ظلم و كفر مختلف است؛ آنقدر بايد بمانند تا آتش آنها را تطهير كند: يك ماه، دو ماه، يك سال، دو سال، ده سال، هزار سال، خدا ميداند چقدر ميمانند؛ چون روز قيامت پنجاه هزار سال است و بالاخره بايد آنقدر بمانند تا بيرون آيند. مگر افرادي كه در آتش مخلّدند يعني بطور جاودان بايد بمانند؛ آنان افرادي هستند كه وجودشان آتش شده است و إنشاءالله تعالی در بحث جهنّم از خصوصيّات احوال مخلّدين در آتش گفتگو خواهد شد.
كساني كه از آتش بيرون ميآيند، در حوض كوثر غسل ميكنند و آن تاريكيها و خرابيها به بركت ولايت از بين ميرود و پاك و پاكيزه به بهشت ميروند.
آيا اين صراط بر روي جهنّم زده ميشود و يا در داخل آنست؛ ما در اين باره روايتي نداريم، وليكن روايتي را كه شارح مطالب مذكوره است در «مجمع البيان» از ابن مسعود نقل ميكند كه:
مراتب عبور مردم از صراط در قيامت
عَنْ رَسُولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ: قَالَ: يَرِدُ النَّاسُ النَّارَ ثُمَّ يَصْدُوُنَ بِأَعْمَالِهِمْ؛ فَأَوَّلَهُمْ كَلَمْعِ الْبَرْقِ، ثُمَّ كَمَرِّ الرِّيحِ، ثُمَّ كَحَضْرِ الْفَرَسِ، ثُمَّ كَالرَّاكِبِ، ثُمَّ كَشَدِّ الرَّجُلِ، ثُمَّ كَمَشْيِهِ.
«از رسول خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم روايت ميكند كه فرمودند: مردم بواسطه اعمالشان داخل در آتش ميشوند و سپس از آتش خارج ميشوند؛ پس اوّلِ آنان به سرعت برق چشم، از آن گذشته مانند سرعت وزش باد، و از آن گذشته مانند سرعت اسب تندرو در حال دويدن، و پس از آن مانند شخص سواره، و پس از آن مانند سرعت كسي كه ميدود، و پس از آن مانند سرعت كسي كه راه ميرود.»[14]
و در «تفسير عليّ بن إبراهيم قمّي» وارد است كه:
الصِّرَاطُ أَدَقُّ منَ الشَّعْرِ وَ أَحَدٌ مِنَ السَّيْفِ.
«پل جهنّم كه از آن به بهشت ميروند از مو باريكتر و از شمشير برّندهتر است.»
اين همان صراط مستقيم است كه صراط عليّ بن أبيطالب است كه حقّاً چقدر باريك و چه اندازه تيز است. شما اعمال أميرالمؤمنين عليه السّلام را در نظر بگيريد! و ببينيد در هر لحظه در تمام جهات مراعات كردن ظاهر و باطن، و جمع بين عوالم، و دادن حقّ هر ذي حقّي را به او، و در عالم وحدت رفتن، و احكام آن را با عالم كثرت مخلوط نكردن، و حقّ
عالم كثرت را ادا كردن، در مقام عبوديّت حضرت حقّ عبد صرف بودن، و آثار توحيد او را در جميع عوالم و در تمام حركات و سكنات مراعات نمودن، و تمام جهات لازم درجات و مراتب سلوك و مجاهده را بنحو اعلی و اتمّ رعايت كردن، آن هم نه تنها در يك لحظه و دو لحظه بلكه در تمام دوران مدّت حيات؛ ببينيد چقدر لطيف و عميق و دقيق است، و چقدر برّنده و داراي احتياط و مراقبت.
و البتّه به مجرّد مختصر انحراف انسان در جهنّم نميافتد، وليكن حقّ آن صراط مستقيمي كه به اين دقّت است نيز ادا نشده و به قدر انحرافش بهره از صراط مستقيم كمتر دارد. و به هر مقداري كه انحراف از اين صراط بيشتر باشد خطرش بيشتر است، و از اين خصوصيّتِ استقامت در طريق بهرۀ كمتري دارد.
و البتّه اين صراط مستقيم همان است كه حضرت باقر عليه السّلام دربارۀ آن ميفرمايد از مو باريكتر و از شمشير تيزتر است. و اختلاف عبور مردم از آن مانند برق خاطف و وزش باد و دويدن و حركت سواره و حركت پياده، به همان درجه اختلاف رويّه و سلوك آنها با آن حضرت است.
و حقيقت مطلب اينستكه انسان بايد در دنيا زندگي كند، و از آن براي عوالم ديگر بگذرد و عبور كند. اگر همانطور كه انبياء و ائمّۀ طاهرين زندگي كردند توأم با صدق و امانت و توحيد باشد، خوب عبور ميكند؛ و گرنه نه. صراط همان صورت واقعيّه حقيقيّه انسانيّت است؛ و حقيقت آن صورت، مسير و راه عليّ بن أبيطالب
است. أميرالمؤمنين عليه السّلام در دنيا زراعت كرد، باغ تهيّه كرد، قنات جاري كرد، نخلستان ايجاد كرد، ولي آلوده نشد. ازدواج كرد، و فرزندان آورد، آلوده نشد. حكومت نمود و آلوده نشد.
اين غير از اقسام كارهاي مردم است. أميرالمؤمنين از اين اعمال جز نفس عمل غرضي و مقصدي نداشت. جز خدا نيّتي نداشت. مردم براي نيّتها انجام ميدهند، و اين همان مَفْرق طُرق اولياء خدا با سائر افراد مردم است؛ اولياي خدا كارشان رنگ خدائي دارد و هيچ رنگي از آن نيكوتر نيست.
صِبْغَةَ اللَهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَهِ صِبْغَةً.[15]
اولياء خدا در عبور از صراط دهشت ندارند
البتّه اولياء خدا هم مقام و مرتبه أميرالمؤمنين را پيدا نميكنند، امّا از نقطه نظر پيروي از آن حضرت ممكن است صراطشان مستقيم گردد و آنان نيز كَالبَرقِ الخاطِف از صراط عبور كنند. چون به مقام مقرّبين و مخلَصين رسيدهاند، و كسي كه بدين مقام رسد ديگر آتش براي او معني ندارد.
و البتّه هم بايد چنين باشد، زيرا كه آنها امامند براي اينكه دست مردم را بگيرند و همانند خود حركت دهند، و الاّ معناي امامت صادق نيست.
اينان كساني هستند كه در صراط مستقيم سير دارند و چنين افرادي غصّه و اندوه ندارند.
لَا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعَ الاكْبَرُ. [16]
«دهشت و تكانِ بزرگترين، آنان را به وحشت و هراس
نمياندازد.»
مَن جَآءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُو خَيْرٌ مِّنْهَا وَ هُمْ مِّن فَزَعٍ يَؤْمَئِذٍ ءَامِنُونَ. [17]
«كسي كه حسنهاي بياورد براي او پسنديده است؛ و ايشان از دهشت و اضطراب آن روز در امانند.»
وَ إِ ذًا لَّاتَيْنَـٰهُمْ مِّن لَّدُنَّآ أَجْرًا عَظِيمًا * وَ لَهَدَيْنَـٰهُمْ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا. [18]
افرادي كه تسليم محض خدا و رسول باشند، و در مرافعات و مخاصمات خود فقط به رسول الله رجوع نموده و حكم آن حضرت را از جان ودل بپذيرند، آنان مؤمن حقيقي بوده و خداوند ميفرمايد: «و در آن وقت بنابراين ما از نزد خود به آنها مزد عظيمي ميدهيم و هر آينه آنان را در صراط مستقيم هدايت مينمائيم!»
و چون راهشان راست و استوار است به يك لحظه از اين طرف جهنّم به آن طرف ميرسند! و مانند انبياء و اولياء هيچ آلودگي ندارند؛ هيچ هيچ. اين لازمه مقام تسليم و اطاعت است كه آنان را با انبياء و اولياء معيّت ميدهد و همنشين ميكند و از صراط مستقيم برخوردار مينمايد. و اين همان صراطي است كه ما در شبانه روز چندين مرتبه ميگوئيم: اهْدِنَا الصِّرَ'طَ الْمُسْتَقِيمَ، و هدايت به آن را به تمام معنی از خداوند تقاضا مينمائيم!
خلاصه هر كس در دنيا مطيعِ محض خدا و رسول خدا باشد، و در كارهاي خود هيچ چون و چرا نكند، و در برابر خواستههاي آنان
از خود اظهار سليقه و ردّ و ايراد ننمايد؛ خداوند او را بدين مقام موفّق ميكند.
و آنان از روي پل حركت ميكنند چون برق.
وليكن أَصْحَـٰبُ الْيَمِينِ مَآ أَصْحَـٰبُ الْيَمِينِ فَأَصْحَـٰبُ الْمَيْمَنَةِ مَآ أَصْحَـٰبُ الْمَيْمَنَةِ؛[19] كساني كه از ياران و گروه سمت راست هستند، از سعيدان و نيكبختان هستند وليكن آن قاطعيّت در امر توحيد را ندارند و آن معيّت با رسولان و اطاعت صرف كه چون شمشير برّنده است و يا آن گونه دقّت كه چون مو باريك است در آنها نيست، و اسرار خفيّه پيامبران و امامان را نميتوانند تحمّل نمايند، و لقاء الله را ادراك نكردهاند، و إلَهِي مَا عَبَدْتُكَ خَوْفًا مِنْ عِقَابكَ وَ لَا طَمَعًا فِي ثَوَابِكَ بَلْ وَجَدْتُكَ أَهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُكَ [20] را چون بزرگان و پيش كسوتان راستين و سابقين نميفهمند.
ميگويند: خدايا ما در دنيا آمديم زندگي كنيم و به ما دستورهائي دادي كه چنين بكن و چنان نكن! و ما مال حرام نميخوريم، دزدي نميكنيم، قمار نميكنيم، به نواميس مردم تعدّي نمينمائيم؛ ولي ما طالب عيش در دنيا هستيم، غذاي لذيذ ميخواهيم، و همانطور كه به ما وعده دادهاي حورالعين ميخواهيم، جنّات و أنهار ميخواهيم، و ما به اين چيزها اشتها داريم ؛ و هر چه خدا بفرمايد: من اينها را به شما ميدهم ولي شما قصد همّت بر آنها نكنيد، و نظر خود را بالاتر كنيد، ببينيد امامتان چه ميخواست!
هر كه كارَد، قصدِ گندم بايدش كاه خود اندر تَبَع ميآيدش
ميگويند: آن امام ما بود، آن عليّ بن أبيطالب بود؛ به ما چه مربوط؟
باري اينان آدمهاي خوبي هستند و صالح العمل، ولي آن خصوصيّات درشان نيست، و آن دقّت صراط را ندارند. و اينها به هر مقداري كه به دنيا تعلّق دارند، به همان مقدار عبورشان از صراط به طول ميانجامد.
چون گفتيم كه بايد از دنيا به آخرت رسيد و از جهنّم و صراط داخل در بهشت شد، و الاّ قبل از آمدن به دنيا هم ما داخل بهشت بوديم، وليكن آن بهشت استعداد و قابليّت بود نه بهشت فعليّت، و بين بهشتي كه ما ميخواهيم برويم و كمر بستهايم و بار سفر و زاد و راحله تهيّه كردهايم و بين بهشتي كه سابقاً بودهايم فاصله بسيار است، يك صد هزار سال مسافت است؛ اين كجا و آن كجا؟
شكّر مازندران و شكّرهندوستان هر دو شيريناند امّا اين كجا و آن كجا
دانۀ فلفل سياه و خال مهرويان سياه هر دو جانسوزند امّا اين كجا و آن كجا
عيناً مانند يك درخت بزرگ و پهناور سيب كه شاخ و برگش در اطراف، آنرا چون روضه رضوان نموده و هزار عدد سيب سهيل زده بر آن طنّازي و دلربائي دارد؛ با يك دانه تخم سيب. اين درخت سيب همان دانه تخم است و آن دانه همين درخت است، امّا اين كجا و آن كجا؟ چقدر فاصله است؟ اين فعليّت است، سيب شيرين است،
مفرّح ذات است؛ آن قابليّت است، استعداد محض است. در بهشتي كه سابقاً بوديم نيز مسأله از همين قرار بوده است؛ و پس از آن بايد در اين دنيا بيائيم و از اين جهنّم و كلاس امتحان و ابتلاء بگذريم.
اين راه بهشت است كه تحمّل و شكيبائي و صبر و استقامت است.
أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُم مَّثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُم مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَآءُ وَ الضَّرَّآءُ.[21]
«آيا تا آنگاه كه نظير جريان وَ مَثل كساني كه قبل از شما آمدهاند و آنان را گرفتاري و عسرت و شدّت فرا گرفت، و به شما نرسيده است؛ چنين ميپنداريد كه داخل بهشت ميشويد؟!»
وَ لَنَبْلُوَنَّكُم بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجَوْعِ وَ نَقْصٍ مِّنَ الامْوَ'لِ وَ الانْفُسِ وَالثَّمَرَ'تِ وَ بَشِّرِ الصَّـٰبِرِينَ. [22]
«و هر آينه حتماً و يقيناً ما شما را به مقداري از ترس و گرسنگي و كمبود مالها و جانها و ثمرهها آزمايش ميكنيم! و اي پيامبر! شكيبايان را بشارت به قبولي و رستگاري از اين امتحان بده!»
فَلَيَعْلَمَنَّ اللَهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكَـٰذِبِينَ. [23]
«آزمايشها و امتحانات خدا براي علم خداست كه بداند راستان شما كيانند، و دروغگويان كيانند.» و البتّه معلوم است كه علم خدا حضوري است، و نفس اعمال مردم در خارج و تحقّق آن علم خداست؛ پس معناي دانستن خدا نفس بجاي آوردن اعمال شما خواهد بود!
الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا ءَامَنَّا وَ هُمْ لَايُفْتَنُونَ. [24]
«آيا مردم چنين گمان ميكنند كه به مجرّد آنكه بگويند ما ايمان آوردهايم، يَله و رها ميشوند و مورد امتحان و آزمايش قرار نميگيرند؟»
پاورقي
[1] - آيات 168 و 169 از سوره 4: نساء
[2] ـ آيات 22 تا 26، از سورۀ 37: الصّآفّات
[3] ـ «ديوان ابن فارض» ص 105، بيت 631 از تائيّه كبری: نظم السّلوك
[4] آيه 69، از سورۀ 29: العنكبوت
[5] ـ آيه 6 و صدر آيه 7، از سورۀ 1: الفاتحة
[6] ـ آيه 67 و 68، از سورۀ 4: النّسآء
[7] ـ صدر آيه 16، از سورۀ 5: المآئدة
[8] ـ صدر آيه 69، از سورۀ 16: النّحل
[9] ـ صدر آيه 12، از سورۀ 14: إبراهيم
[10] ـ آيه 71 و 72، از سورۀ 19: مريم
[11] ـ آيات 66 تا 70، از سورۀ 19: مريم
[12] ـ آيه 37، از سورۀ 24: النّور
[13] ـ صدر آيه 32، از سورۀ 53: النّجم
[14] ـ «مجمع البيان» طبع صيدا، ج 3، ص 525
[15] ـ صدر آيه 138، از سورۀ 2: البقرة
[16] ـ صدر آيه 103، از سورۀ 21: الانبيآء
[17] ـ آيه 89، از سورۀ 27: النّمل
[18] ـ آيه 67 و 68، از سورۀ 4: النّسآء
[19] ـ آيه 27، از سورۀ 56: الواقعة
[20] ـ «بحار» طبع كمپاني، ج 9، و «شرح ابن ميثم» ج 5، ص 361
[21] ـ صدر آيه 214، از سورۀ 2: البقرة
[22] ـ آيه 155، از سورۀ 2: البقرة
[23] ـ ذيل آيه 3، از سورۀ 29: العنكبوت
[24] ـ آيه 1 و 2، از سورۀ 29: العنكبوت
أعراف و أهل آن:
از کتاب معاد شناسي / جلد دهم / قسمت اول: أعراف و اهل آن، یکی بودن راه خدا،سعادت زندگی با امید به لقاء خدا، فانی بودن ظاهر و ث... (پایگاه علوم و معارف اسلامی، سید محمدحسین حسینی تهرانی)
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحيـم
الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ والصَّلَوةُ والسَّلامُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ و ءَالِهِ الطّاهِرين
و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الانَ إلَي قيامِ يَوْمِ الدّين
و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم
قال اللهُ الحكيمُ في كِتابِه الكَريم:
وَ بَيْنَهُمَا حِجَابٌ وَ عَلَي الاعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلَّا بسِيمَاهُمْ وَ نَادَوْا أَصْحَـٰبَ الْجَنَّةِ أَن سَلَامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوهَا وَ هُمْ يَطْمَعُونَ.[1]
«و ميان بهشتيان و دوزخيان حجابي است، و بر اعراف مرداني هستند كه هر يك از بهشتيان و دوزخيان را از علائم چهره و سيمايشان ميشناسند، و هنوز خودشان داخل در بهشت نگرديدهاند ولي اميد و انتظار و طمع دخول در آن را دارند؛ به بهشتيان ندا ميكنند كه: سلام باد بر شما.»
اين آيۀ شريفه، محلّ و موقف اعراف و اهل آن را نشان ميدهد، كه در عَرصات قيامت، و در بين بهشت و دوزخ و مُهَيمن بر هر دو، و فاصلۀ بين سعادتمندان و اشقياء ميباشد. و چون در بين آياتي واقع است كه حال و خصوصيّات برخورد و
ملاقات و گفتگوي بهشتيان با جهنّميان را بيان ميكند، و موقعيّت و منزلت اهل اعراف را نشان ميدهد؛ اوّلاً لازم است كه تمام اين آيات را بياوريم، و سپس در اطراف و جوانب آن به بحث پردازيم:
آيات أعراف در قرآن كريم
امّا آيات:
وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـٰلِحَـٰتِ لَا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَآ أُولَـٰٓئكَ أَصْحَـٰبُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَـٰلِدُونَ * وَ نَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الانْهَـٰرُ وَ قَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَنـٰنَا لِهَـٰذَا وَ مَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلَآ أَنْ هَدَنـٰنَا اللَهُ لَقَدْ جَآءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ وَ نُودُوٓا أَن تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ.
وَ نَادَي'ٓ أَصْحَـٰبُ الْجَنَّةِ أَصْحَـٰبَ النَّارِ أَن قَدْ وَجَدْنَا مَا وَعَدَنَا رَبُّنَا حَقًّا فَهَلْ وَجَدتُم مَا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا قَالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنُ بَيْنَهُمْ أَن لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي الظَّـٰلِمِينَ * الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَهِ وَ يَبْغُونَهَا عِوَجًا وَ هُم بِا لا خِرَةِ كَـٰفِرُونَ.
وَ بَيْنَهُمَا حِجَابٌ وَ عَلَي الاعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلَّا بِسِيمَیـٰهُمْ وَ نَادَوْا أَصْحَـٰبَ الْجَنَّةِ أَن سَلَـٰمٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوهَا وَ هُمْ يَطْمَعُونَ * وَ إِذَا صُرِفَتْ أَبْصَـٰرُهُمْ تِلْقَآءَ أَصْحَـٰبِ النَّارِ قَالُوا رَبَّنَا لَا تَجْعَلْنَا مَعَ الْقَوْمِ الظَّـٰلِمِينَ.
وَ نَادَي'ٓ أَصْحَـٰبُ الاعْرَافِ رِجَالاً يَعْرِفُونَهُم بِسِيمَیٰهُمْ قَالُوا
مَآ أَغْنَي' عَنكُمْ جَمْعُكُمْ وَ مَا كُنتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ * أَهَـٰٓؤُلَآءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لَا يَنَالُهُمُ اللَهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لَا خَوْفٌ علَيْكُمْ وَ لَآ أَنتُمْ تَحْزَنُونَ.
وَ نَادَي'ٓ أَصْحَـٰبُ النَّارِ أصْحَـٰبَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنَا مِنَ الْمَآءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَهُ قَالُوٓا إِنَّ اللَهَ حَرَّمَهُمَا عَلَي الْكَـٰفِرِينَ * الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْوًا وَ لَعِبًا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيَو'ةُ الدُّنْيَا فَالْيَوْمَ نَنسَیٰهُمْ كَمَا نَسُوا لِقَآءَ يَوْمِهِمْ هَـٰذَا وَ مَا كَانُوا بِـَايَـٰتِنَا يَجْحَدُونَ.[2]
«و كساني كه ايمان بياورند و عمل نيكو انجام دهند ـ و البتّه ما بيش از وسع كسي به او تكليف نميكنيم ـ آنان اهل بهشتند، و پيوسته و بطور جاودان در آن زيست ميكنند.
و ما از دلها و سينههاي آنان هر گونه غِلّ و آلودگي را بيرون كشيديم. و در بهشت در زير قصرهايشان نهرهائي جاري است. و ميگويند: سپاس و حمد اختصاص به خداوند دارد كه ما را بدين منزل و مقام رهبري كرد؛ و اگر هر آينه خداوند ما را بدينجا هدايت نميفرمود، ما هيچگاه خود به خود و در خود چنين نبوديم كه بتوانيم بدين مقام و منزل هدايت شويم؛ همانا رسولان خدا ما را بحقّ هدايت كردند و براي ما حق را نشان دادند. و آنگاه بر آنان ندائي رسد كه: اينست آن بهشتي كه در پاداش أعمالي كه شما در دنيا بجاي ميآوردهايد، بر سبيل اعطاء و ارث به شما موهبت شده است.
و آنگاه بهشتيان به جهنّميان ندا ميكنند كه: آنچه را كه پروردگار
ما به ما وعده داده بود، همه را حقّ و استوار يافتيم! آيا آنچه را هم كه پروردگار شما به شما بيم داده بود و بر حذر داشته بود، حقّ و استوار يافتيد؟!
در جواب ميگويند: آري! و در اين وقت إعلان كنندهاي در ميان آنها اعلان ميكند كه: لعنت و دورباش از رحمت خدا بر ستمكاران باد!
ستمكاران كساني هستند كه راه خدا را بر مردم ميبندند، و آن راه را كج و مُعوَج ميجويند، و آنان به روز حشر و قيامت ايمان ندارند.
و بين اين دو گروه (بهشتيان و دوزخيان) پرده و حجابي است. و بر قسمتهاي بالاي آن حجاب، كه أعراف آن باشد، مرداني هستند كه تمام افراد را يكايك (چه از بهشتيان و چه از دوزخيان) از سيما و آثار و علائمشان ميشناسند.
و افرادي كه (بر قسمتهاي پائين آن حجاب قرار دارند و) هنوز خودشان داخل در بهشت نگرديدهاند ولي اميد و انتظار و طمع دخول در آن را دارند، به بهشتيان ندا ميكنند كه: سلام باد بر شما!
و چون نگاه آنان را به طرف دوزخيان برگردانند گويند: بارپروردگارا! ما را با قوم ستمگر، يكجا قرار مده، و با معيّت آنان ما را مگذار!
و صاحبان و ملازمان اعراف، مرداني راكه از سيما و علائمشان ميشناسند ندا ميدهند كه: آنچه را كه شما اندوختيد و جمع كرديد،
و آنچه را به مباهات و سرافرازي و بلند پروازي و استكبار بدان اتّكاء داشتيد، به هيچگونه دستي از شما نگرفت، و سودي نبخشيد و شما را در امروز بينياز ننمود!
آيا نميبينيد اين بهشتيان را كه شما در دنيا سوگند ياد ميكرديد كه خداوند آنان را مشمول رحمت خود نميگرداند و در بهشت داخل نميكند (چگونه همگي مشمول رحمت شده و در بهشتها مسكن گزيدهاند! و اين اصحاب أعراف به اين بهشتيان خطاب ميكنند كه) داخل شويد در بهشت بدون هيچگونه خوف و انديشه، و بدون هيچگونه حزن و غصّهاي كه در شما راه نخواهد يافت!
و اهل جهنّم در اين حال اهل بهشت را ندا دهند كه: از آب و طعامي كه خداوند شما را روزي فرموده است قدري هم بر ما افاضه كنيد و ما را بهرمند سازيد! اهل بهشت در جواب گويند: آب و طعام بهشت را خداوند بر كافران و منكران حرام فرموده است.
بر آن كساني كه دين خود را لهو و لعب پنداشتند، و باطل و بازيچه گرفتند، و حيات و زندگي دنيا آنان را فريفت. پس به پاداش آنكه آنان چنين روزي را كه روز لقاء و ديدار ماست فراموش كردند و به خاطر نياوردند، و آنكه آيات ما را انكار ميكردند؛ ما نيز امروز آنها را مورد نظر رحمت قرار نميدهيم، و در بوتۀ نسيان و فراموشي مياندازيم!»
اين مجموع آياتي بود كه در آن، أعراف به كار رفته بود، و ديديم كه فقط لفظ اعراف در دو جا آمده، و اهل اعراف و رجال اعراف كه
به عنوان ضمير نيز چند جا آمده بود فقط در همين آيات بود.
تفسير اجمالي آيۀ أعراف
آنچه با دقّت تامّ و توجّه كامل به دقائق اين آيات بدست ميآيد، آنستكه: اعراف فاصله و حجابي است بين بهشتيان و جهنّميان؛ اين حجاب داراي درجات و مراتبي است.
در درجات اعلاي آن نفوس قدسيّه كه حاكم و مسيطر بر بهشت و دوزخند و هر يك از آنان را از علائم و سيمايشان ميشناسند، قرار دارند.
آنان به قدري قويّ و در مراتب خلوص و قرب، پا در افق عالي نهادهاند كه مُهَيمن و مسلّط بر هر دو گروه از بهشتيان و جهنّميان هستند، و بهشت و جهنّم در زير نظر و در حيطۀ نفوذ و ارادۀ آنهاست.
آنانند كه به بهشتيان ميگويند: ادْخُلُوا الْجَنَّةَ، داخل در بهشت شويد!
و آنانند كه يَعْرِفُونَ كُلَّا بِسِيماَ'هُمْ، همه را از علائم و سيمايشان ميشناسند.
و آنانند كه أَذَّنَ مُؤَذِّنُ بَيْنَهُمْ، در ميان مردم محشر اعلان ميكنند كه: دوري از رحمت خدا فقط براي ستمكاران است.
و آنانند كه در خطاب مجهول: وَ نُودُوا أَن تِلْكُمُ الْجَنَّةُ، فاعل آن ندا هستند، و به اهل بهشت خير مقدم ميگويند و بشارت به خلود و دوام ميدهند.
و آنانند كه جهنّميان را مورد مؤاخذه و بازپرسي قرار ميدهند و ميگويند: مَآ أَغْنَي' عَنكُمْ جَمْعُكُمْ وَ مَا كُنتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ. و نيز به
آنها ميگويند: ببينيد اين بهشتيان هستند كه شما سوگند ميخورديد كه خداوند آنان را به بهشت وارد نميكند.
و در درجات پائين اعراف، جماعاتي از مردم هستند كه به آن نفوس قدسيّه و مُخْلَصه مرتبط، و پيرو و شيعۀ آنان بوده و جزء گروه آنان محسوب ميشدهاند ـ همچون لشگريان حاكم و سلطان كه جزء دستگاه حكومتاند ـ ولي بواسطۀ گناه و خطائي كه انجام دادهاند، يكسره به بهشت نرفته و در انتظار فيض رحمت و شفاعت و اخذ ورقۀ عبور از صراط هستند. آنان هنوز داخل در بهشت نشدهاند، و در بين بهشت و دوزخ واقعند، ولي اميد رحمت و نزول فيض و ورود در بهشت را دارند.
و آنانند كه به بهشتياني كه قبل از آنها داخل در بهشت شدهاند و آرميدهاند، سلام ميفرستند و ميگويند: سَلَـٰمٌ عَلَيْكُمْ.
و آنانند كه چون صورتشان به جانب ظالمان و دوزخيان منعطفشود، گويند: بار پروردگارا! ما را با گروه ستمگران قرار مده، رَبَّنَا لَا تَجْعَلْنَا مَعَ الْقَوْمِ الظَّـٰلِمِينَ!
و ما در موارد عديده از اين دورۀ علوم و معارف اسلام، چه در «إمام شناسي» و چه در «معاد شناسي» به إثبات رسانيدهايم كه بندگان مُخلَصين حضرت حقّ، در محشر براي سؤال و كتاب حضور ندارند؛ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ * إِلَّا عِبَادَ اللَهِ الْمُخْلَصِينَ [3]، و مقام آنها اعلي و اشرف است، و حساب و كتاب امّتها به دست آنان است.
پس آنها كه به مقام بقاء بالله فائز گرديدهاند، و داراي مقام بقاء بعد از فناء و منزلت جَمعُ الجَمعي هستند از بهشت و دوزخ بالاتر، و در حجاب اقرب، مهيمن و مسيطر بر دو گروه بوده و از آن افق اعلي به همه مينگرند! و همه را ميشناسند، و مقام و درجۀ هر يك را معيّن و مشخّص ميسازند.
اين اجمال استفادهاي بود كه از آيات اعراف نموديم. حال بپردازيم به بحث دقيق قرآني از راه تفسير آيه به آيه، و در ضمن از روايات وارده از اهل بيت عصمت كه همگي مؤيّد و شاهد بر اين حقيقت است نمونههائي ذكر كنيم، بِحَولِ اللَهِ و قُوَّتِهِ؛ و لا حَولَ و لاقُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ العَليِّ العَظيم:
تفسير تفصيلي آيۀ أعراف
وَ بَيْنَهُمَا حِجَابٌ وَ عَلَي الاعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلَّا بِسِيماَ'هُمْ.
أعرافِ حجاب و پرده، قسمتهاي بالاي آنرا گويند. و نيز اعراف، نام براي تپّهها و تلهاي بلندي است كه از رَمْلهاي بيابان تشكيل شده است، و غالباً بواسطۀ وزش بادهاي تند اين تلهاي رملي بوجود ميآيد.
و چون در اين آيه، اعراف به دنبال حجاب ذكر شده است، محتمل است كه معناي اوّل از آن مراد باشد. و بودن مرداني بر روي اعراف، معناي دوّم را تقويت ميكند. وليكن بين اين دو معني در آيۀ مباركه، منافات و مغايرتي نيست، زيرا كه معناي حجاب: ما يَحْجُبُ شَيْئاً عَن شَيْءٍ (چيزي كه چيزي را از چيز ديگري مستور
كند) ميباشد، و بنابراين ميتوان گفت كه: اين مرداني كه بر روي اعراف قرار دارند، در مقام و محلّ مرتفع و بلندي هستند كه بر هر دو جمعيّت، از گروه بهشتيان و گروه جهنّميان سيطره و إشراف دارند، و بر هر دو منزل و درجه از بهشت و دوزخ واقف ميباشند. و به همين جهت كانوا عَلَي الاعْرافِ، روي اعراف هستند، تا آنكه همۀ طبقات و اصناف را به سيما و علائمشان بشناسند. چون مادّۀ لغويِ اعراف از عَرَفَ يَعْرِفُ مَعْرِفَةً و عِرْفاناً به معناي شناختن و دانستن است.
خداوند تعالي در قرآن كريم در سورۀ حديد، وصف اعراف را با تعبير «سُور» كه به معناي ديوار است، و گفتگوي بين بهشتيان و دوزخيان را كه در اينجا آمده است، در آنجا به عنوان گفتگوي بين منافقين و منافقات با مؤمنين و مؤمنات بيان ميكند؛ و چنانكه ميبينيم در هر دو جا بيان يك امر و حقيقت را به دو عنوان و تعبير مينمايد:
يَوْمَ يَقُولُ الْمُنَـٰفِقُونَ وَ الْمُنَـٰفِقَـٰتُ لِلَّذِينَ ءَامَنُوا انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَرَآءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا فَضُرِبَ بَيْنَهُم بِسُورٍ لَهو بَابُ بَاطِنُهو فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظَـٰهِرُهو مِن قِبَلِهِ الْعَذَابُ. [4]
«روز قيامت روزي است كه مردان منافق و زنان منافق، به كساني كه ايمان آوردهاند ميگويند: شما به ما نظري كنيد! و نگاهي بيندازيد! تا بدينوسيله ما از نور چهرۀ شما، مقداري براي خود بهره
برداشته و اقتباس كنيم!
به آنها در پاسخ گفته ميشود: شما به عقب و قهقرا برگرديد! و از آنجا طلب نور كنيد! در اين حال بين اين دو دسته، ديواري زده ميشود كه دري دارد؛ و آن در، ظاهري دارد و باطني؛ در باطنش رحمت است، و در ظاهرش از مقابل در، عذاب است.»
و در ذيل آيۀ اعراف داشتيم:
وَ نَادَي'ٓ أَصْحَـٰبُ النَّارِ أَصْحَـٰبَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنَا مِنَ الْمَآءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَهُ قَالُوا إِنَّ اللَهَ حَرَّمَهُمَا عَلَي الْكَـٰفِرِينَ.
«و جهنّميان به بهشتيان ندا ميكنند: قدري از آب و يا طعامي كه خداوند به شما روزي كرده است، بر ما رحمت آورده و إفاضه كنيد! در جواب آنها اهل بهشت ميگويند: خداوند آن آب و طعام را بر كافران حرام كردهاست.»
در قياس اين دو آيۀ واقع در سورۀ اعراف و سورۀ حديد، ميبينيم كه: گفتار منافقين به مؤمنين كه به ما نظري كنيد تا از نور شما توشهاي برگيريم، و آنچه در جواب ميشنوند كه به عقب و پشت برگرديد و از آنجا التماس نور كنيد (اُنظُرُونا نَقْتَبِسْ مِن نُورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَرَآءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا ) بعينه همان گفتار اهل جهنّم است به اهل بهشت كه: بر ما از آب و طعامي كه خدا به شما داده است بدهيد! و جواب ميشنوند كه: خداوند آنها را بر كافران حرام نموده است (أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنَا مِنَ الْمَآءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَهُ قَالُوا إِنَّ اللَهَ حَرَّمَهُمَا عَلَي الْكَـٰفِرِينَ).
حجاب بين بنده بهشتي و دوزخي، امر واحدي است
پس بنابراين، سور و ديوارِ كشيده شده بين منافقين و مؤمنين، همان حجاب و اعراف فاصل بين بهشتيان و دوزخيان است. و در آيۀ سورۀ حديد كه فقط منافقين را بر روي درِ اين سور قرار داده است، به جهت آنستكه آنان با مؤمنين در ظاهر امرشان اشتراك دارند، چون بنا به فرض منافق هستند. پس درِ اين ديوار كه باطنش و حقيقتش ايمان و واقع است، رحمت؛ و ظاهرش از جلوي در، عذاب است؛ و منافقان چون از حقيقت خبري ندارند، از باطن كه رحمت است سودي نميبرند، و فقط از ظاهر اسلام و ايمان در دنيا استفاده كردهاند كه آنهم در محشر به صورت عذاب جلوهگر ميگردد.
و حاصل معني آنستكه حجاب و ديوار چيز واحدي هستند ولي داراي دو وجهه و دو جهت: ظاهري و باطني، ظاهرش عذاب است و باطنش رحمت. كساني كه به باطنش رسيدهاند، از فوز و كاميابي إيمان و حقيقت بهرمند شدهاند؛ و كساني كه به ظاهرش اكتفا كرده و از باطن خبري ندارند همان دستهاي هستند كه از حقيقت ايمان و عقيدۀ پاك بيبهرهاند، و فقط براي حفظ مصالح شخصيّه ايمان آوردهاند، و همان دستهاي هستند كه از ظاهر در برابر اين ديوار در عذابند.
و گويا اين ديوار چنين است كه اگر هر آينه انظارشان از ظاهر تجاوز ميكرد و به باطن ميرسيد، به نعيم الهي ميرسيدند و رحمت حقّ آنانرا فرا ميگرفت؛ ولي چون به ظاهر قناعت كردند، از درون آن بيبهرهاند.
پس ديوار و حجاب يكي است؛ ظاهري دارد و باطني. و مؤمنان و كافران، در مقابل خود فقط يك راه به سوي خدا دارند كه بايد بپيمايند، و اين راه واحد است، همچنانكه ديوار و حجاب واحد است.
و اختلاف فقط از ناحيۀ ادراك و فهم آنهاست؛ عيناً مانند حاليكه در دنيا دارند، كه بين مؤمنان و كافران فرقي نيست در اينكه هر دو بايد راهي را كه به سوي خدا دارند طي كنند؛ اين راه را مؤمنان بطور استقامت طي ميكنند و گام در صراط مستقيم مينهند، و كافران منحرف ميشوند و بطور اعوجاج و كجي ميپيمايند.
پس همه با هم هستند، و اختلاف از جهت استقامت و انحراف نفوس است، و از جهت اراده و انتخاب خوب و يا اراده و انتخاب زشت.
و لذا ميبينيم در ذيل آيۀ سورۀ حديد وارد است كه:
يُنَادُونَهُمْ أَلَمْ نَكُن مَعَكُمْ قَالُوا بَلَي' وَ لَـٰكِنَّكُمْ فَتَنتُمْ أَنفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الامَانِيُّ حَتَّي' جَآءَ أَمْرُ اللَهِ وَ غَرَّكُم بِاللَهِ الْغَرُورُ. [5]
«(چون بين منافقان و مؤمنان ديوار زده ميشود، و سور كشيده ميشود) منافقان به مؤمنان ميگويند: مگر ما با شما در دنيا نبودهايم و معيّت نداشتهايم؟! مؤمنان در پاسخ ميگويند: آري! وليكن شما خود را به فتنه و فساد انداختيد! و پيوسته انتظار كشيديد!
و در شكّ و ترديد بسر برديد! و آرزوهاي دراز شما را فريفت، تا آنكه امر خدا نازل شد و مرگ گريبانتان را گرفت، و آن غَرور و شيطان و نفس گولزننده و فريب دهنده شما را گول زد (و با خدعه و مكر شما را در غفلت نگاه داشت، تا ناگهان امر خدا آمد و كار از كار گذشت).»
راه خدا يكي است؛ يكي به استقامت و ديگري به انحراف ميپيمايد
و اين همان امر واحدِ ذووجهين را ميرساند، كه منافقان با مؤمنان از هر جهت از جهات طبيعي و مزاياي مادّي در دنيا با هم بودند، در يك زمين، و يك عشيره، و يك غذا، و يك كسب و كار، و يك پدر و مادر، و يك مقدار عمر، و بالاخره چنانكه ميبينيم در اين جهات طبيعي مَيْزي و فرقي ندارند، و ليكن نيّت و هدف و أخلاق و گرايش معنوي تفاوت داشت، و همين موجب شد كه آنان را به دوزخ بكشاند و مؤمنان را به بهشت رهبري كند.
پس صراط واحد است، و آن راهي است كه بايد انسان بسوي خداوند تعالي طي كند؛ مؤمنان از راه مستقيم، و كافران و منافقان و بدكاران از راه اعوجاج و انحراف طي ميكنند.
و قبل از آيۀ اعراف آمده است:
وَ نَادَي' أَصْحَـٰبُ الْجَنَّةِ أَصْحَـٰبَ النَّارِ أَن قَدْ وَجَدْنَا مَا وَعَدَنَا رَبُّنَا حَقًّا فَهَلْ وَجَدتُم مَا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا قَالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنُ بَيْنَهُمْ أَن لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي الظَّـٰلِمِينَ * الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَهِ وَ يَبْغُونَهَا عِوَجًا وَ هُم بِا لا خِرَةِ كَـٰفِرُونَ.
«اهل بهشت به اهل جهنّم گويند: حقّاً آنچه را كه پروردگار ما به
ما وعده داده بود، حقّ و محكم و ثابت يافتيم! آيا آنچه را هم كه پروردگار شما به شما وعده داده بود (از پاداش سخت) حقّ و محكم و ثابت يافتيد؟!
در پاسخ گويند: آري! و در اين حال إعلان كنندهاي اعلام ميدارد كه: لعنت خداوند بر ظالمان است؛ آن كساني كه مردم را از راه خدا بازداشتند، و راه را به روي آنها بستند، و آن را كج و مُعوج پنداشتند، و به آخرت كافر شدند.»
پس راه، راه واحد است، و آن راه براي خداست و بسوي خداست؛ يكي به استقامت و درستي و راستي طي ميكند، و ديگري به انحراف و كجي ميپيمايد. و اين همان حقيقت واحد سور و حجاب و اعراف است، كه يكي به باطن توجّه دارد، و يكي به ظاهر؛ باطنش رحمت، و ظاهرش نقمت و نكبت است.
و اين مطلب در قرآن كريم تصريحاً و تلويحاً بسيار آمده است؛ مثلاً خداوند ميفرمايد:
يَعْلَمُونَ ظَـٰهِرًا مِنَ الْحَيَو'ةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ عَنِ الاخِرَةِ هُمْ غَـٰفِلُونَ. [6]
«از حيات و زندگي دنيا ظاهري را ميدانند و بس، و ايشان از زندگي و حيات آخرت غافل هستند.»
راه بسوي خدا ظاهري دارد و باطني
در اينجا روشن است كه به قرينۀ مقابله كه آخرت را در مقابل ظاهر حيات دنيا قرار داده است، منظور و مقصود از آخرت، باطن
حيات دنياست. پس يك حيات است و بس؛ ظاهري دارد و باطني: ظاهرش همين زندگي بهيميّت و شهوت و وهم و غفلت از سراي جاوداني و حيات انساني ابدي و معنوي است، و باطنش حيات انساني و معنوي و روحي و عقلي است كه مستلزم و ملازم با بيداري و هشياري است، كه هر كدام از اين دو صورت كه دو وجهۀ اين حيات واحد را تشكيل دادهاند، پس از مرگ بطور بروز و ظهور نمايان شده و تجلّي مينمايند
و ميفرمايد:
أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِيٓ أَنفُسِهِم مَا خَلَقَ اللَهُ السَّمَـٰوَ 'تِ وَ الارْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّي وَ إِنَّ كَثِيرًا مِنَ النَّاسِ بِلِقَآيءِ رَبِّهِمْ لَكَـٰفِرُونَ. [7]
«آيا اين مردم با خود فكر نميكنند كه پروردگار، آسمانها و زمين و ما بينهما را نيافريده است مگر به حقّ و أجل مُسمّي؟! و حقّاً كه بسياري از مردم، به زيارت و لقاء پروردگارشان كافرند.»
يعني خلقت آسمانها و زمين، اگر به ديدۀ حق نگريسته شود و با حقّ و أجل مسمّي ملاحظه گردد، راه مستقيم و استوار فكري است؛ و اگر به ديدۀ باطل نگريسته شود و با انكار لقاء خداوند توأم باشد، راه كج و انحراف فكري است.
و ميفرمايد:
وَ الَّذِينَ كَفَرُوٓا أَعْمَـٰلُهُمْ كَسَرَابِ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْـَانُ مَآءً
حَتَّي' إِذَا جَآءَه و لَمْ يَجِدْهُ شَيْـًا وَ وَجَدَ اللَهَ عِندَهُ و فَوَفّئهُ حِسَابَهُ. [8]
«و كساني كه كفر ورزيدهاند، كردار آنان همچون سرابي است كه در زمين خشك و لم يَزْرعي واقع است. شخص تشنه آن را آب ميپندارد و به دنبالش ميرود، تا همينكه بدان رسيد، أبداً آبي را نمييابد، بلكه آنجا خداوند را مييابد كه حساب او را بطور تامّ و تمام ميكند، و در حساب استيفا مينمايد.»
راه بسوي خدا واحد است؛ شخص كافر سراب را به صورت آب ميبيند، و مؤمن آب را به صورت آب. و هر دو با هم ميروند؛ اوّلي تشنه كام ميماند و به سزاي غفلت و خيال باطلش ميرسد، و دوّمي سيراب ميگردد.
عمر و زندگي با اميد لقاء خداوندْ سعادت، و بدون آن آتش است
و ميفرمايد:
فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّي'عَن ذِكْرِنَا وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَو'ةَ الدُّنْيَا * ذَ 'لِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَي'. [9]
«پس اي پيغمبر! روي گردان از كسي كه از ياد ما روي گردانيده است، و غير از زندگي و حيات دنيا چيزي را نميخواهد! اين نهايت درجۀ بلوغ علم و پايۀ دانش آنانست. بدرستيكه پروردگار تو داناتر است به كسي كه از راه او گمراه شده، و به كسي كه در راه او راهنمائي شده و راه را يافته است!»
اين آيه روشن است در اينكه زندگي كردن در دنيا، و غير از بهيميّت و مراتب نازلۀ از عيش و عشرت چيزي را نفهميدن و نخواستن، عين گمراهي و إعراض از ياد خداست؛ و زندگي كردن در اين دنيا و مقصد را لقاي خدا قرار دادن و غير از اين مراتب نازله چيزي را عاليتر و بهتر خواستن، عين اهتداء و راه يافتگي است.
و ميفرمايد:
إِنَّ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَآءَنَا وَ رَضُوا بِالْحَيَو'ةِ الدُّنْيَا وَاطْمَأَنُّوا بِهَا وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ ءَايَـٰتِنَا غَـٰفِلُونَ * أُولَـٰئِكَ مَأْوئهُمُ النَّارُ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ. [10]
«و حقّاً آن كساني كه اميد ديدار و ملاقات با ما را ندارند، و به زندگي پست دنيوي قناعت كردهاند، و بدان دل داده و اعتماد نموده و سكون و آرامش خود را در آن قرار دادهاند، و آن كساني كه از آيات ما در غفلت هستند؛ حقاً محلّ و مأواي آنان در پاداش چنين كرداري كه نمودهاند، آتش است.»
اين آيه ميرساند كه اطمينان و دلبستگي به اين ظاهر زندگي دنيوي، و اكتفا به آن، و عدم اميد لقاي خدا، آتش است. و به عكس، همين زندگي چنانچه توأم با اميد لقاي پروردگار، و عدم اتّكاء و اعتماد به امور زوال پذير دنيا باشد، و با توجّه و درايت به آيات خدا بوده باشد، سعادت و بهشت است.
و آيات وارده در اين سبكِ بيان بسيار است، و از همه بليغتر و
رساتر اين آيه است كه:
أَلَمْتر إِلَي الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَهِ كُفْرًا وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ * جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا وَ بِئْسَ الْقَرَارُ. [11]
«آيا نظري نيفكندي بسوي كساني كه نعمت خدا را به كفر تبديل كردند و قوم خود را به ديار هلاكت و نابودي كشاندند؟ آنان در جهنّم ميسوزند، و جهنّم بد قرارگاهي است!»
سابقاً ذكر كرديم كه مراد از نعمت در اين آيه، ولايت است.[12] و ولايت، سبيل و راه بسوي خداست؛ و در مقابلش كفر است، يعني بستنِ راه و مسدود شدن طريق عبوديّت.
ظاهر، فاني و از بين رونده؛ و باطن ثابت و پابرجاست
پس غايت و نهايت سير چنين افرادي كه بر ظاهر جمود دارند و از باطن إعراض ميكنند، بَوار و هلاك و نابودي است. و ظاهر، از بين رونده، و خراب شونده، و نابود است؛ و باطن، پايدار، و ثابت، و بادوام، و پا برجا؛ همچنانكه خداوند ميفرمايد:
وَ بَشِّرِ الَّذِينَ ءَامَنُوٓا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِندَ رَبِّهِمْ. [13]
« و اي پيامبر! به كساني كه ايمان آوردهاند بشارت بده كه از براي آنان در نزد پروردگارشان گامي متين و قدمي راستين است.»
و نيز ميفرمايد: فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ. [14]
«در نشيمنگاه راست و درستي، در نزد خداوند مالك و مقتدر، نشست دارند.»
و نيز ميفرمايد:
لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوًا وَ لَا تَأْثِيمًا. [15]
«در بهشت خداوندي، سابقون كه مقرّبان درگاه او هستند هيچگاه سخن لغو و بيهوده، و سخني كه آنان را به گناه اندازد نميشنوند.»
و نيز ميفرمايد:
لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوًا وَ لَا كِذَّ 'باً [16]
«متّقيان در بهشت، هيچوقت سخن لغو و بيهوده، و سخن دروغ نميشنوند.»
و عليهذا نهايت و غايتِ مؤمنان، محلّ صدق و حقّ است، كه در آنجا أبداً دروغ و لغو و باطل نيست، به خلاف غير مؤمنان.
صفات و خصوصيّات نفسانيّۀ اهل أعراف
و بالجملة، اصحاب أعالي و مقامات مرتفع أعراف، كساني هستند كه بر هر دو مكان از بهشت و آتش تسلّط و هيمَنه و اشراف دارند، و بر هر دو گروه از سعادتمندان و شقاوت پيشگان سيطره و استيلا دارند.
چون ميدانيم كه آن تلها و فاصلههاي بين آنها مانند تلّ رَمل و شن از رمل مادّي طبيعي نيست، چون در آن روز، زمين به گونۀ فعلي
نيست، و در آن پست و بلندي و اعوجاج و كژي نيست.
وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفًا * فَيَذَرُهَا قَاعًا صَفْصَفًا * لَا تَرَي' فِيهَا عِوَجًا وَ لَآ أَمْتًا. [17]
«و اي پيامبر! چون از تو دربارۀ كوهها در روز قيامت بپرسند، پس بگو: خداوند چنان آنها را از جا بر كند و خرد كند و خاك شدۀ آنرا بر باد دهد كه هيچ از آن اثري نماند. و بنابراين، آن كوهها به صورت زمين مستوي و همواري در آيد كه أبداً در آن هيچگونه كجي و بلندي را نميبيني!»
پس مراد از اهل اعراف، ارتفاع مقام و منزلت آنهاست نسبت به اهل محشر كه اهل جمعند.
و آنانند كه از مُحضَرين نيستند، چون از مُخلَصيني هستند كه خداوند آنان را از صَعْقه و نفخ صور، و از فزع و دهشت آن روز، در حفظ و مصونيّت داشته است. و مقام و محلّ آنان حِجاب است كه در آن رحمتي است كه هر چيزي را فرا گرفته، و مسلّط بر آتش است كه بر اهلش استيلا دارد.
و ميتوان اين معني را از اين گفتار خداي تعالي استشعار نمود كه فرمودهاست: فَأَذَّنَ مُؤَذِّنُ بَيْنَهُمْ أَن لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي الظَّـٰلِمِينَ «مؤذّني و اعلان كنندهاي اعلام كرد در بين بهشتيان و دوزخيان.» و نفرمود: فَأَذَّنَ بَيْنَهُمْ مُؤَذِّنٌ «مؤذّني و اعلان كنندهاي كه بين آنها بود اعلام كرد.» زيرا در صورت اوّل ظاهر اينستكه مؤذّن و اعلان كننده از خود
آنها نيست بلكه مسيطر بر آنهاست، به خلاف صورت دوّم كه ظاهر اينستكه مؤذّن و اعلان كنندهاي كه از آنها بود چنين گفت.
و آنانند كه در روز قيامت حاكمند، هم حاكم بر بهشت و هم حاكم بر جهنّم. از جهنّميان بازپرسي و مؤاخذه ميكنند و آنان را مورد عتاب و ملامت قرار ميدهند. و آيۀ اعراف صريح در اين مطلب است:
وَ نَادَي' أَصْحَـٰبُ الاعْرَافِ رِجَالاً يَعْرِفُونَهُم بِسِيماَهُمْ قَالُوٓا ما أَغْنَي'عَنكُمْ جَمْعُكُمْ وَ مَا كُنتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ * أَهَـؤُلَآءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لَا يَنَالُهُمُ اللَهُ بِرَحْمَةٍ.
«و اهل اعراف، مرداني را كه از روي سيما و علائمشان ميشناسند ندا ميكنند كه: آنچه را كه شما جمع كرديد و آنچه را كه موجب استكبار خود قرار داديد، شما را بينياز ننمود و دستي از شما نگرفت! آيا اين بهشتيان نيستند كه شما سوگند ميخورديد كه خداوند آنان را داخل در بهشت نميكند؟!»
و سپس خود اهل اعراف به بهشتيان امر ميكنند كه:
ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لَا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لَا أَنتُمْ تَحْزَنُونَ.
«داخل در بهشت شويد، بدون آنكه هيچ خوف و ترسي براي شما باشد، و بدون آنكه هيچ غصّه و اندوهي داشته باشيد!»
و آنانند اصحاب روح كه فقط در معيّت فرشتگان، در روز قيامت حقّ سخن گفتن را دارند، و سخن آنها صواب است.
يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلَائِكَةُ صَفًّا لَا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ و
الرَّحْمَـٰنُ وَ قَالَ صَوَابًا. [18]
«روز قيامت روزي است كه روح و فرشتگان بطور صفوف منظّم در پيشگاه خداوند قيام ميكنند، و كسي سخن نميگويد مگر آن كسي كه خداوند رحمن به او اذن داده باشد، و سخن به راستي بگويد.»
زيرا كه با وحيِ روح، علم به كتاب و ايمان پيدا ميشود، و روح مقام و موجودي است أفضل از همۀ ملائكه.
وَ كَذَ 'لِكَ أَوْحَيْنَآ إِلَيْكَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَـٰبُ وَ لَا الإيمَـٰنُ. [19]
«و همچنين اينطور است كه ما روحي را از امرمان به تو وحي كرديم، كه قبل از اين وحي نميدانستي كه كتاب چيست، و نميدانستي كه ايمان چيست!»
حكم و قضاوت اهل أعراف بر خاسران و مجرمان
و آنانند كه در روز قيامت حكم به خسران و زيان كساني ميكنند كه در جان و نفسهاي خود و اهلشان دچار خسران و زيان شدهاند:
وَ تَریَهُمْ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا خَـٰشِعِينَ مِنَ الذُّلِّ يَنظُرُونَ مِن طَرْفٍ خَفِيٍّ وَ قَالَ الَّذِينَ ءَامَنُوا إِنَّ الْخَـٰسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَـٰمَةِ. [20]
«(و اي پيامبر!) ميبيني كه ستمكاران را بر آتش عرضه ميدارند،
و آنان از شدّت ذلّت و سرافكندگي، ترسناك و دل تهي شده، و با نگاه ضعيف از گوشۀ چشم به آن مينگرند. و كساني كه ايمان آوردهاند ميگويند: زيانكاران كساني هستند كه دربارۀ نفوس خود واهل خود در روز قيامت دچار خسران شدهاند!»
ظاهراً اين ايمان آورندگان، به عنوان قضاوت و حكومت چنين حكمي را ميكنند؛ و اين، اختصاص به متّصفان به صفات اهل اعراف دارد و اين حكم از وظائف اهل آن است.
و آنانند كه به آنها علم و ايمان داده شده، و در پاسخ سوگند مجرمان كه ما غير از ساعتي درنگ نكرديم ميگويند: شما در كتاب خدا تا روز بعث درنگ كردهايد!
سوگند مجرمان در قيامت، كه ما غير از ساعتي درنگ نكردهايم
وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ مَا لَبِثُوا غَيْرَ سَاعَةٍ كَذَ'لِكَ كَانُوا يُؤْفَكُونَ * وَ قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِيمَـٰنَ لَقَدْلَبِثْتُمْ فِي كِتَـٰبِ اللَهِ إلَي' يَوْمِ الْبَعْثِ فَهَـٰذَا يَوْمُ الْبَعْثِ وَلَـٰكِنَّكُمْ كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ. [21]
«و در روزي كه ساعت قيامت بر پا شود، مجرمان سوگند ياد ميكنند كه غير از يك ساعت در دنيا درنگ نكردهاند؛ اينچنين دأب و روش آنها بود كه به دروغ و بهتان سخن ميگفتند. و كساني كه به آنها علم و ايمان داده شده است ميگويند: شما در كتاب خدا تا روز بازپسين و حشر درنگ كردهايد! و اينست روز بازپسين، و ليكن شما چنين بوديد كه نميدانستيد.»
پاسخ اهل أعراف از ادّعاي مجرمان
اين گمان غلط و پندار نادرست آنان، به جهت آنستكه در دنيا خود را مقيّد ساخته بودند، و أنظار خود را به نگاه كردن و توجّه به همان ساعتي كه در آن سرگرم افكار شيطاني، و هواجس نفساني، و ملتذّات حيواني بودند منعطف داشته بودند، و بيشتر از اين مقدار انظار و افكار خود را وسعت نبخشيده بودند كه زمانهاي خود را قبل از دنيا، و امور واقعۀ خود را بعد از دنيا بنگرند، و به حسب سيطرۀ زمان، اين أمَد طويل و مدّت طولاني و دراز را ادراك كنند!
آنان فقط ساعت فعلي و زودگذر را ميديدند كه پيوسته به وجود ميآيد و از بين ميرود، يك ساعت ظاهر ميشود و آن ساعت مختفي ميشود؛ و بنابراين سوگند ياد ميكنند در روز حشر كه ما غير از يك ساعت در دنيا توقّف نداشتهايم!
آري اگر تمام مدّت زندگي و حيات دنيوي را نسبت به عمر زمان و دَهْر اندازه بگيريم، بسيار كم است و حقّاً ميتوان گفت: ساعتي بيش نيست؛ ولي آنان چنين منظوري از تقليل را نداشتهاند، و گرنه حرف صحيحي بود. و چون اين مقصودشان نبوده است، از آنها مؤاخذه ميشود، و اين قول به درنگ يك ساعت را به عنوان إفك و دروغ از آنان ميشنوند.
و ليكن همانطور كه گفته شد، بنا بر اصل قياس عمر انسان به سعۀ زمان و عالم طويل و دهرِ سرمد، بيش از يك ساعت نيست؛ همچنانكه خدا فرمايد:
كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ مَا يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوٓا إِلَّا سَاعَةً مِن نَهَارٍ. [22]
«گويا آنها در روزي كه آنچه از آن بيم داده شدهاند را ببينند، بيش از يك ساعت از روز درنگ نكردهاند.»
و نيز فرمايد:
قَـٰلَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الارْضِ عَدَدَ سِنِينَ * قَالُوا لَبِثْنَا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْئَلِ الْعَـآدِّينَ * قَـٰلَ إِن لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلاً لَوْ أَنـَّكُمْ كُنتُمْ تَعْلَمُونَ. [23]
«خداوند در روز قيامت به كافران ميگويد: چند سال شما در روي زمين توقّف كرديد؟ آنان ميگويند: ما يك روز يا مقداري از يك روز را توقّف كردهايم! و تو اي پروردگار! از حسابگران بپرس (كه ما در اين سخن راست ميگوئيم).
خداوند ميگويد: شما اگر از زندگاني ابدي خود مطّلع بوديد، ميدانستيد كه مدّت توقّفتان در دنيا، با آنكه چندين سال بوده است، بسيار اندك و كم بودهاست!»
باري، شايد گفتار اهل علم و ايمان به مجرمان كه: شما در كتاب خدا تا يوم بعث درنگ كرديد! و اينست روز بعث (وَ قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الإيمَـٰنَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتَـٰبِ اللَهِ إِلَي' يَوْمِ الْبَعْثِ فَهَـٰذَا يَوْمُ الْبَعْثِ وَلَـٰكِنَّكُمْ كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ) اشاره باشد به گفتار خداوند متعال در آيۀ:
وَ لَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَبِّكَ إِلَي' أَجَلٍ مُسَمًّي لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ. [24]
«و اگر گفتاري از پروردگار تو اي پيغمبر سبقت نگرفته بود كه: آنان را تا اجل مسمّي نگاه ميداريم، هر آينه بين آنها حكم ميشد.»
و همچنين اشاره باشد به آيۀ:
هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن طِينٍ ثُمَّ قَضَي'ٓ أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّي عِندَهُ. [25]
«اوست آن كسي كه شما را از گِل آفريد و اجل را معيّن كرد، و اجل مسمّي در نزد اوست.»
و در صدر بحث «معاد شناسي» در جلد اوّل، مجلس دوّم، بحثي راجع به اجل و اجل مسمّي در پيرامون آيۀ كريمۀ:
مَا خَلَقَ اللَهُ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَآ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّي. [26]
«خداوند آسمانها و زمين و آنچه بين آنهاست را نيافريد مگر به حقّ و اجل مسمّي.»
آورديم و روشن شد كه: اجل مسمّي ثابت است و در نزد خداست، و وجهۀ ملكوتي و ثابت اين اجل است.
و عليهذا گفتار اهل علم و ايمان ـ كه اصحاب اعرافند ـ به مجرمان، از آن جنبۀ ملكوتي و تعيين اجل مسمّي است، به اينكه
چون درنگ شما و انتهاء آن هر دو مسلّم بوده است، بنابراين اينست روز بعث! و ليكن شما بر اين تحديد و انتهاء ملكوتي علم نداشتيد! و اجل مسمّي را حاكم و محيط بر اجل نميديديد! و نميدانستيد كه: إِنَّ السّاعَةَ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أوْ هُوَ أقْرَبُ. «ساعت قيامت و روز بعث مانند چشم بر هم گذاردن است بلكه نزديكتر.» و نميدانستيد كه: وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةُ بِالْكَـٰفِرِينَ. «روز جهنّم به كافران احاطه دارد.»
و بنابراين در غفلت و جهل بسر برديد! و اينك دانستيد كه اينست روز بعث و يوم الحشر و القيامة.
يك نكته ناگفته نماند: اين ادّعاي غير صحيح از مجرمين كه ما غير از يك ساعت توقّف نكردهايم، و پس از آن ظهور بطلان اين ادّعا، و امثال اين اختلافاتي كه در مخاصمات بين ضعفاء و مستكبران واقع ميشود، و ردّ و بدلهائي را كه قرآن بين تابعين و متبوعين بيان ميكند، و در روز قيامت با يكدگر مشاجرات و منازعاتي در پيرامون مسائل دنيويّه دارند كه هر كدام ميخواهند جُرم و جَريمه را به گردن ديگري اندازند؛ منافاتي ندارد با آنچه سابقاً گذشت كه: روز قيامت، روزي است كه حقائق ظهور و بروز ميكند، و حجابها و پردهها كنار ميرود، و سرائر و بواطن آشكارا ميشود. زيرا اين كشف حقائق و آشكارا شدن و غير قابل إنكار گشتن، داراي مراتب و درجاتي است: در نزد بعضي تامّ و تمام و به كمال مرتبه، و در نزد بعضي ديگر فيالجمله و مقدار كمي؛ و اين تفاوت مراتب در تمام شؤون قيامت موجود است.
روايات دالّه بر اينكه أعراف، موقف اهل عرفان است
روايات وارده در اين باب از جهت مفاد و موضوع به چند بخش قسمت ميشوند:
اوّل:
رواياتي كه دلالت دارند بر اينكه در مادّۀ اعراف، عرفان و معرفت به كار رفته است. و شايد ريشۀ اين نوع تعبير، از آيۀ قرآن گرفته شده باشد كه: وَ عَلَي الاعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلَّا بِسِيمَا'هُمْ.
چون در اين آيه، وقوف بر اعراف را از آنِ كساني قرار داده است كه معرفت دارند بواسطۀ علامت و نشانههائي كه در سيماي مردم است، اگر ضمير هُمْ به كُلاًّ بر گردد؛ و يا به نشانههائي كه در سيماي خودشان است اگر ضمير هُمْ به رِجَالٌ بر گردد.
و ممكنست بگوئيم به هر دو يعني به رِجَالٌ و كُلاًّ بر گردد، و از نقطۀ نظر ادبيّت اشكالي ندارد. و عنوان ارجاع ضمير به جامع بين دو چيز مذكور در عبارت، خالي از لطف نيست.
در تفسير «مجمع البيان» آورده است كه:
بَكر بن عبدالله مُزْني به حسن گفت: به من چنين رسيده است كه: اهل اعراف، گروهي هستند كه نيكيها و بديهاي آنان به قدر هم است، و لذا بين بهشت و دوزخ وقوف دارند.
حسن دست خود را بر ران خود زد و گفت: اهل اعراف كساني هستند كه خداوند آنان را براي معرفت و شناسائي اهل بهشت و جهنّم در آن محلّ وقوف داده است؛ تا بعضي را از بعضي ديگر تميز دهند. و سوگند به خدا كه چه بگويم؟ شايد بعضي از آنان، با ما در
اين خانه باشند!
و ثَعلبي با اسناد خود در تفسير از ضحّاك، از ابن عبّاس آوردهاست كه: اعراف مكان بالا و مرتفعي است بر روي صراط، و بر آن حمزة و عبّاس و عليّ و جعفر قرار دارند. و آنان محبّان خود را به سفيدي چهره، و دشمنان خود را به سياهي چهره ميشناسند.
و سپس گفته است:
قَالَ أَبُوجَعْفَرٍ الْبَاقِرُ عَلَيْهِ السَّلَامُ: هُمْ ءَالُ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِم السَّلَامُ؛ لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ عَرَفَهُمْ وَ عَرَفُوهُ، وَ لَا يَدْخُلُ النَّارَ إلَّا مَنْ أَنْكَرَهُمْ وَ أَنْكَروُهُ.
«حضرت باقر عليه السّلام گفتند: اهل اعراف آل محمّد عليهمالسّلام هستند؛ داخل بهشت نميشود مگر كسي كه آنها را بشناسد و آنها او را بشناسند، و داخل آتش نميگردد مگر كسي كه آنها را ناشناخته بگيرد و آنان او را ناشناخته بگيرند.» [27]
م و در «تفسير عيّاشي» از هِلْقام از حضرت باقر عليه السّلام آورده است كه در جواب اينكه پرسيده بود: مراد از وَ عَلَي الاعْرَافِ رِجَالٌ در آيۀ شريفة: وَ عَلَي الاعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلَّا بِسِيمَاهُمْ چيست؟ فرمودند: آيا شما در بين خودتان، اهل خبره و شناسائي نداريد؟! آيا بر قبائل خود كساني را كه خوبان را از بدان بشناسند نداريد؟!
هِلقام گويد: عرض كردم: آري.
حضرت فرمود: ما هستيم آن مرداني كه تمام خلائق را از روي
سيما و علائم ميشناسيم![28]
روايات دالّه بر اينكه اهل أعراف، عارفان به خلائقاند
و نيز عيّاشي از زاذان، از سلمان آورده است كه گفت: شنيدم بيش از دهبار رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم به علي ميفرمود:
يَا عَلِيُّ! إِنَّكَ وَ الاوْصِيَآءَ مِنْ بَعْدِكَ أَعْرَافٌ بَيْنَ الْجَنَّةِ وَالنَّارِ؛ لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إلَّا مَنْ عَرَفَكُمْ وَ عَرَفْتُمُوهُ، وَ لَا يَدْخُلُ النَّارَ إلَّا مَنْ أَنْكَرَكُمْ وَ أَنْكَرْتُمُوهُ. [29]
«اي عليّ! تو و اوصياء بعد از تو، أعراف هستيد بين بهشت و آتش؛ داخل در بهشت نميشود مگر كسي كه شما را بشناسد و شما هم او را بشناسيد، و داخل آتش نميشود مگر كسي كه شما را ناشناخته گيرد و شما هم او را ناشناخته گيريد!»
و نيز عيّاشي از سَعد بن طَريف از حضرت باقر عليه السّلام در تفسير اين آيه آورده است كه فرمودند:
اي سعد! ايشان آل محمّد عليهم السّلام هستند؛ داخل بهشت نميشود مگر كسي كه آنها را بشناسد و آنها او را بشناسند، و داخل جهنّم نميشود مگر كسي كه آنان را ناشناخته گيرد و آنان او را ناشناخته گيرند. [30]
و نيز عيّاشي از ثُمالي از حضرت باقر عليه السّلام آورده است كه در پاسخ كسي كه از گفتار خداوند تعالي: وَ عَلَي الاعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلَّا بِسِيمَا'هُمْ سؤال كرده بود فرمودهاند:
نَحْنُ الاعْرَافُ! الَّذِينَ لَا يُعْرَفُ اللَهُ إلَّا بِسَبَبِ مَعْرِفَتِنَا. وَ
نَحْنُ الاعْرَافُ! الَّذِينَ لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إلَّا مَنْ عَرَفَنَا وَعَرَفْنَاهُ، وَ لَايَدْخُلُ النَّارَ إلَّا مَنْ أَنْكَرَنَا وَ أَنْكَرْنَاهُ.
وَ ذَلِكَ بِأَنَّ اللَهَ لَوْ شَآءَ أَنْ يُعَرِّفَ النَّاسَ نَفْسَهُ لَعَرَّفَهُمْ، وَ لَكِنَّهُ جَعَلَنَا سَبَبَهُ وَ سَبِيلَهُ وَ بَابَهُ الَّذِي يُؤْتَي مِنْهُ. [31]
«ما هستيم اعراف! آن كساني كه خداوند شناخته نميشود مگر بوسيلۀ شناخت ما. و ما هستيم اعراف! آن كساني كه داخل بهشت نميشود مگر آن كه ما را بشناسد و ما او را بشناسيم، و داخل آتش نميشود مگر آن كه ما را انكار كند و ما او را انكار كنيم.
و اين بجهت آنستكه خداوند اگر إراده ميفرمود و ميخواست خود را بدون واسطه به مردم بشناساند البتّه ميشناسانيد، وليكن او ما را سبب و وسيله و دري قرار داده است كه بايد از آن داخل شد.»
و در «بصائر الدّرجات» از محمّد بن الحسين از موسي بن سَعْدان از عبدالله بن قاسم از بعضي اصحابش از سعد إسكاف ـ پس از سؤال او از حضرت باقر عليه السّلام از تفسير اين آيه، و پس از جواب آنحضرت بر همين نهجي كه أخيراً از «تفسير عيّاشي» ذكر شد ـ آورده است كه حضرت به دنبال آن اضافه ميكنند كه:
فَلَا سَوَآءٌ مَا اعْتَصَمَتْ بِهِ الْمُعْتَصِمَةُ وَ مَنْ ذَهَبَ مَذْهَبَ النَّاسِ؛ ذَهَبَ النَّاسُ إلَي عَيْنٍ كَدِرَةٍ يَفْرُغُ بَعْضُهَا فِي بَعْضٍ، وَ مَنْ أَتَي ءَالَ مُحَمَّدٍ أَتَي عَيْناً صَافِيَةً تَجْرِي بِعِلْمِ اللَهِ لَيْسَ لَهَا نَفَادٌ وَ لَاانْقِطَاعٌ.
ذَلِكَ بِأَنَّ اللَهَ لَوْ شَآءَ لَارَاهُمْ شَخْصَهُ حَتَّي يَأْتُوهُ مِنْ بَابِهِ، لَكِنْ جَعَلَ اللَهُ مُحَمَّدًا وَ ءَالَ مُحَمَّدٍ الابْوَابَ الَّتِي يُؤْتَي مِنْهَا وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ: وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَن تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِن ظُهُورِهَا وَ لَـٰكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَي' وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَ 'بِهَا [32]. [33]
«و بنابراين مساوي نيستند آنچه كه معتصمين بدان تمسّك ميجويند با آنچه كه مردم به هر سو راهي را انتخاب نموده و ميروند؛ مردم پيوسته براي آبخوردن به سوي چشمههاي آلوده و كدر ميروند كه بعضي از آنها در بعضي ديگر ريخته شده و آميخته ميگردد، ولي كسي كه به سوي آل محمّد بيايد به سوي چشمۀ صاف و پاكي آمده است كه به علم خدا جاري است و هيچگاه انقطاع و نابودي ندارد.
و اين حقيقت به جهت آنستكه اگر خداوند اراده فرموده بود كه خودش را بشخصه به مردم بشناساند تا بدون هيچ واسطه از در خدا وارد شده و او را ببينند، البتّه چنين كاري را ميكرد، وليكن محمّد و آل محمّد را درهائي براي شناسائي خود قرار داده است كه بايد از آن درها وارد شوند؛ و اينست معناي گفتار خدا كه: نيكوئي و خوبي به اين نيست كه شما در خانهها از پشت آنها وارد شويد! وليكن خوبي براي كسي است كه تقوي پيشه ساخته است! و شما به خانهها از درهاي آنها وارد شويد!»
باري، و نظير مفاد اين روايت را دربارۀ اهل اعراف، فُرات بن
إبراهيم در تفسير خود، از أصبَغ بن نُباته و از حَبّة عُرَني از أميرالمؤمنين عليه السّلام، [34] و شيخ صدوق «در معاني الاخبار» از حضرت باقر از حضرت أميرالمؤمنين عليهم السّلام، [35] و عليّ بن إبراهيم در تفسير خود، [36] و كليني از حضرت صادق عليه السّلام در گفتگوي ابن كَوّاء با أميرالمؤمنين عليه السّلام [37 آوردهاند.
مؤذّن و إعلان كننده لعنت خدا بر ظالمين، أميرالمؤمنين است
دوّم:
رواياتي كه دلالت دارند بر آنكه اعلان كنندۀ بين بهشتيان و دوزخيان كه: لعنت خدا بر ظالمان است، أميرالمؤمنين عليه السّلام هستند.
طبرسي از أبوالقاسم حَسْكاني با اسناد خود از محمّد بن حنفيّه از أميرالمؤمنين عليه السّلام آورده است كه إنَّهُ قَالَ: أَنَا ذَلِكَ الْمُؤَذِّنُ! «من آن مؤذّن هستم!»
و نيز حسكاني با اسناد خود از أبوصالح از ابن عبّاس روايت كرده است كه:
م إنَّ لِعَلِيٍّ فِي كِتَابِ اللَهِ أَسْمَآءٌ لَا يَعْرِفُهَا النَّاسُ؛ قَوْلُهُ: فَأَذَّنَ مُؤَذِّنُ بَيْنَهُمْ، فَهُوَ الْمُؤَذِّنُ بَيْنَهُمْ؛ يَقُولُ: أَلَا لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي الظَّـٰلِمِينَ، الَّذِينَ كَذَّبُوا بِوِلَايَتِي وَاسْتَخَفُّوا بِحَقِّي. [38]
«از براي عليّ عليه السّلام در كتاب خدا اسمهائي هست كه مردم آنها را نميدانند؛ مثل گفتار خدا كه ميفرمايد: «مؤذّني بين بهشتيان و جهنّميان اعلان كرد.» كه اوست همان مؤذّنِ بين ايشان؛ ندا ميدهد: آگاه باشيد كه لعنت خدا بر ستمكاران است. ستمكاران كساني هستند كه ولايت مرا تكذيب كردهاند و حقّ مرا سبك شمردهاند.»
و عيّاشي از محمّد بن فُضيل از حضرت امام رضا عليه السّلام در گفتار خداوند: فَأَذَّنَ مُؤَذِّنُ بَيْنَهُمْ أَن لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي الظَّـٰلِمِينَ روايت كرده است كه:
قَالَ: الْمُؤَذِّنُ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ. [39]
«حضرت فرمودند: مؤذّن و اعلام دارنده أميرالمؤمنين عليهالسّلام است.»
و كليني، از حسين بن محمّد از مُعَلَّي بن محمّد از وَشّاء از احمدبن عمر حَلاّل [40] آورده است كه از حضرت أبوالحسن عليهالسّلام دربارۀ تفسير گفتار خداي تعالي: فَأَذَّنَ مُؤَذِّنُ بَيْنَهُمْ أَن لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي الظَّـٰلِمِينَ سؤال كردم، حضرت فرمودند: مؤذّن أميرالمؤمنين
عليهالسّلام است. [41]
پاورقي
[1] - سورۀ أعراف: 7، آيۀ 46.
[2] ـ آيات 42 تا 51، از سورۀ 7: الاعراف
[3] ـ قسمتي از آيۀ 127 و آيۀ 128، از سورۀ 37: الصّافّات
[4] ـ آيۀ 13، از سورۀ 57: الحديد
[5] ـ آيۀ 14، از سورۀ 57: الحديد
[6] ـ آيۀ 7، از سورۀ 30: الرّوم
[7] ـ آيۀ 8، از سورۀ 30: الرّوم
[8] ـ قسمتي از آيۀ 39، از سورۀ 24: النّور
[9] ـ آيۀ 29 و 30، از سورۀ 53: النّجم
[10] ـ آيۀ 7 و 8، از سورۀ 10: يونس
[11] ـ آيۀ 28 و 29، از سورۀ 14: إبراهيم
[12] ـ «معاد شناسي» ج 8، اواخر مجلس 58
[13] ـ قسمتي از آيۀ 2، از سورۀ 10: يونس
[14] ـ آيۀ 55، از سورۀ 54: القمر
[15] ـ آيۀ 25، از سورۀ 56: الواقعة
[16] ـ آيۀ 35، از سورۀ 78: النّبأ
[17] ـ آيات 105 تا 107، از سورۀ 20: طه
[18] ـ آيۀ 38، از سورۀ 78: النّبأ
[19] ـ نيمۀ اوّل از آيۀ 52، از سورۀ 42: الشّوري
[20] ـ قسمتي از آيۀ 45، از سورۀ 42: الشّوري
[21] ـ آيۀ 55 و 56، از سورۀ 30: الرّوم
[22] ـ قسمتي از آيۀ 35، از سورۀ 46: الاحقاف
[23] ـ آيات 112 تا 114، از سورۀ 23: المؤمنون
[24] ـ قسمتي از آيۀ 14، از سورۀ 42: الشّوري
[25] ـ قسمتي از آيۀ 2، از سورۀ 6: الانعام
[26] ـ قسمتي از آيۀ 8، از سورۀ 30: الرّوم
[27] ـ «مجمع البيان» طبع صيدا، مجلّد 2، ص 423
[28] ـ «تفسير عيّاشي» ج 2، ص 18
[29] - همان
[30] - همان
[31] ـ همان مصدر، ص 19
[32] ـ قسمتي از آيۀ 189، از سورۀ 2: البقرة
[33] ـ «بحار الانوار» ج 8، ص 336، به نقل از «بصآئر الدّرجات» ص 146
[34] ـ «تفسير فرات» ص 46
[35] ـ «معاني الاخبار» طبع مطبعۀ حيدري، ص 59
[36] ـ «تفسير قمّي» ص 694
[37] ـ «اُصول كافي» طبع حروفي، ج 1، ص 184
[38] ـ «مجمع البيان» مجلّد 2، ص 422؛ و «بحار الانوار» ج 8، ص 331
[39] ـ «تفسير عيّاشي» ج 2، ص 17؛ و اين روايت را در تفسير «برهان» طبع حروفي رحلي، ج 2، ص 17 (و از طبع سنگي، ج 1، ص 355 )؛ و تفسير «صافي» ج 1، ص 578 آورده است.
[40] ـ احمد بن عمر حلاّل، از اصحاب امامين همامين موسي بن جعفرالكاظم و عليّ بن موسي الرّضا عليهم السّلام ميباشد، كه هر دو بزرگوار مكنّي به أبوالحسن هستند. (م)
[41] ـ «اُصول كافي» ج 1، ص 426
پل چینوت ایرانیان باستان (به معنی قضاوتگاه دیوار گذرگاهی) که در کتب پهلوی مکان آن در کوهستان نزدیک شهر رغهً زرتشتی (مراغه) در آذربایجان درکوههای مجاور دوسوی رود دائیتی (رود قضاوت، موردی چای کنونی) یعنی کوههای هرا (=نگهبانی یا بغگر=کوه خدا) و ارزیش (راست بر افراشته) مشخص شده است، در قرآن تبدیل به اعراف (دیوار وپل صراط حائل برای شناخت نیک و بد) معرفی گردیده و سورهً مفصلی از قرآن به نام و نشان آن اختصاص داده شده است. برای مقابله و مقایسه این اصل ایرانی و فرع اسلامی ابتدا روایات کتب پهلوی را در باب پل چینوت نقل نموده و سپس مقالات پل صراط (در رابطه با دوزخ) و دیوار اعراف قرآن (در رابطه با بهشت) را که مباحث جداگانه ای به شمار رفته و لذا جداگانه تفسیر شده اند، به عینه از پایگاه علوم و معارف اسلامی نقل می نمائیم:
پل چینوت:
بهترین شرح و تحقیق در باب پل چینوت (چینوت پرتو) در کتاب دینهای ایران باستان هنریک ساموئل نیبرگ می توان پیدا کرد . این کتاب توسط دکتر سیف الدین نجم آبادی ترجمه شده و به صورت دستخط فارسی مترجم توسط مرکز مطالعهً فرهنگها چاپ است. وی بعد از شرح و تفسیر لغوی نظرات اوستا شناسان غربی راجع به پل چینوت که در مجموع آن را به معنی پل داوری و ممیزی نیک و بد از آنها افاده شده است، می آورد: "موارد کهن برای پل چینوت در اوستای نوین فرگرد 19 وندیدا بند 28 تا 32 است. بخشهایی در این تکه که بد روایت شده نا آشکار است، ولی بخشهای اصلی بی هیچ رنجی از هم باز شناخته میشوند و میتواند اشاره های بسیار کوچکف توصیف را غالباً تکمیل کند، و آن هم به یاری شرح روان پس از مرگ، در قطعات پهلوی مشهور هادخت نسک و مینوک خرد. در این قطعه چنین می آید که روان آزاد (اورون) سه روز و سه شب پس از مرگ بر بالین مرده خواهد ماند. این مرحلهً سه روز و سه شب، در وندیداد هم در فرگرد 19 یاد شده است. در اینجا این توصیف هنگام صبح پس از شب سوم گنجانده شده است. در هادخت نسک توصیف بدین گونه دنبال میشود که روان گرونده به اشه(راستی و عدالت) در این بامداد در یک سبزه زار خوشبوئی در می آید که یک باد خوش نیمروزی از روبرو بر او میوزد و پس از آن دئنای(روح مجسم) او در اندام یک دوشیزه زیبا 15 ساله از روبرو به او بر خورد میکند و گفتگویی بدین ترتیب بین آنان آغاز میشود: در پاسخ روان که با شگفتی همراه است و می پرسد او چه کسی است، میگوید: ای جوان نیکومنش، نیکوسخن، نیکوکار و نیکو دئنا من به راستی همان دئنای خودت هستم. هر کس برای بزرگی، نیکی و زیبائی دوست داشتی، بدانگونه در برابر تو آشکار شده ام. بعد از آن روان آزاد به سه گام روان به خانهً آمرزیدگان و در گذشتگان به بالا به سوی روشنائیهای بی پایان پرواز میکند. ولی در فقرهً 29 فرگرد 19 وندیداد چنین می آید که: " او (=روان) بر راهی می آید که زروان آن را ساخته راهی است که هم برای پیروان اشه تعیین شده است و هم برای پیروان دروغ به سوی چینوت پرتو، پلی که مزدا ساخته است؛" سپس آنجا از روان دربارهً شرکت او در جهان مادی پرسش میشود. پس از آن آن دوشیزهً خوشبوی خوش اندام- که در اینجا با نام دئنا یاد نمیشود- با دو سگ می آید. در این جا یک پندار بسیار کهن آریایی از سرزمین مردگان را باز می شناسیم که در هند هم دیده شده است؛ و در آنجا دو سگ را به عنوان نگهبانان حکومت "یمه" (ایزد سمت جنوب و جهان زیرین) می پندارند. این دو شیزه از روی کوهستان هرا می اید و روان پیرو اشه را از روی پل چینوت به سوی دیوار (هئِتو، سد)که نشان دهندهً مرز جهان خدایان آسمان است، می برد(بند30).هئتو همان واژه ای است که در هندی علی القاعده تبدیل به ستو (پل، بند) شده است. وهومنه (ایزد منش نیک، بهمن پسر اهورا مزدا) از روی تخت بر می خیزد و به روان خوشامد میگوید(بند31) و پس از آن این روان به پیشگاه اهورامزداه و امشاسپندان در گرودنمانه یا خانهً آواز وسرودها در می آید. ادبیات پهلوی جزئیات این صحنه را به درازا باز میگوید. بخش دوم کتاب مینوک خرد به هادخت نسک بسیار نزدیک میشود ولی در توصیف خود از سفر آسمانی روان گردندهً اشه از پل چینوت چنین یاد میکند که آن پلی است دراز و هر گاه روان گرونده، اشه از آن پل بخواهد عبور کند، به پهنای یک فرسنگ فراخ میشود. در بندهش بخش 30 جای افسانه ای پل چینوت را در می یابیم: در میان جهان(منظور سرزمین ماد) کوهستان چکات دائیتیک(کوهستان دادگاه)، کوه هرای بلند (که بعدها با البرز مشتبه شده) قرار گرفته است؛ آنجا ئیکه خدای داوران رشنو (خدای سوگند و آزمایش) ترازوی خود را در دست دارد. و در شمال در پای این کوه که زیر آن دوزخ قرار داردف پایان پل چینوت استف و آن سر دیگر پل در نوک این کوه است. پل چینوت در بالاترین نقطه به تیزی لبهً شمشیری باریک است. این بخش ضمناً شرح مفصلی دارد از سر نوشت گروندگان اشه و روان بد، پس از سه روز و سه شب بر بالین مرده، و بر خورد با دوشیزه و گفتگو میان او و روان، پس از آنگذر از پل چینوت که باریکی آن برای روان پیرو اشه فراخ میشود در صورتی که روان بد از جای باریک به دوزخ فرو می افتد." مطلب قابل توجهی که ایرانشناسان از آن غافل مانده اند معنی اصلی نام گرودمان یا گرودنمانه یعنی جایگاه نگهبانی شده(=وَر اوستا) است که مترادف پئری دز(پارادیس، فردوس) می باشد. چون این معنی لفظی نام سرزمین سومر (شومر) در جنوب بین النهرین بوده است. لذا بهشت این جهانی عهد باستان همان سرزمین سومر در جنوب عراق بوده است؛ چه بهشت عدن(یعنی باغ محروسه عالی) تورات نیز در اساس همینجاست. گرچه خود سومریان بهشت این جهانی خود را در سمت سرزمینهای خاستگاهیشان در سمت فلات ایران در گیلان (دیلم، دیلمون) و مازندران می دانسته اند. جالب است که معنی اصلی کلمهً عربی جّنت نیز همین سرزمین محروسه و پنهانگاهی است. می دانیم نام ایرانی پئیری دز (پارادیس) از زبان ایرانیان باستان به یونانیها و از ایشان به اروپا و جهانیان رسیده است. خود کلمه فارسی بهشت صفت عالی از کلمه به (خوب) می باشد که جایگزین پئیری دز (فردوس) گردیده است. از این موضوع به وضوح معلوم میگردد که اساس خود باور وجود بهشت و جهنم در جهان بعد از مرگ قرآن نیز از ایرانیان مادی و پارسی و بومیان دیرین ایرانی و عراقی سومری گرفته شده است. می دانیم نسل زبان و ملیت باخته و در آمیختهً مردم سومر هم در ایران و هم در عراق به دنبال بهشت گم شده و موعودشان به وساطت آیین زرتشتی به طور غالب به کیش اسلام شیعی در آمده اند.
جایگاه بهشتی این جهانی ایران، از دوران ماقبل تاریخ همانا سرزمین سرسبز جنوب دریای مازندران یعنی نواحی گیلان و مازندران و گرگان بوده است که سومریان در بابل آنجا را بهشت دیلمون (تیلمون) می نامیده اند؛ چون سوای اسطورهً بابلی گیلگامش که در آن از سفر خدا-پهلوان بابلی از جنوب بین النهرین از طریق کوه مشو (کوه میشو کنار مرند) به سمت سرزمین بهشتی دیلمون در جوار دریای مصب رودخانه ها (مازندران، محل اوتناپیشتیم انسان نامیرا و جاودانی) صحبت میدارد، اوستا نیز نام سرزمینهای گیلان (سرزمین جنگلی)، مازندران(سرزمین خوشی و کامجویی) و گرگان (سرزمین محروسه= سومر) را ورنه (سرزمین پناهگاهی و محروسه) و وهرکانه(منطقهً نیکو و سالم) نامیده است. نام بومی این منطقه یعنی کادوسیان (کادو-شیان، به معنی مردم سرزمین آرزویی و دلپذیر) گواه بارز دیگری بر این امر است. جالب است که شاهنامه کادوسیان را تحت نام کاتوزیان ملت جمشید (سپیتمه، داماد و ولیعهد آستیاگ و پدر سپیتاک زرتشت/بردیه داماد و پسر خواندهً کورش) آورده که در ولایات جنوب کوهستان قفقاز فرمان می رانده است. از این جا معلوم میشود که ور جمشید (بهشت جمشید) هم در اصل همان سرزمین گیلان(دیلمان، دیلمون سومریها و اکدیان بابلی) بوده است. اوتناپیشتیم (نوح) نقش این جهانی در واقع همان ائا(ایزد دیلمون= معبد آبها)/انکی خدای خرد آبها و زمین بابلیها است که مکانش دریای مازندران به شمار میرفته است. ایرانیان باستان او را با خدا-پادشاهان اساطیری معروف جمشید و هوشنگ (مانو هندوان=دانا) مطابقت داده اند. نامهای اوستایی گیلان یعنی ور و ورنه که در اوستا رابطه با جمشید(سپیتمه) و فریدون (کورش سوم) قید شده اند مترادف هم به معنی سرزمین محروسه و پناهگاهی می باشند. بر این اساس به نظر میرسد در پیدایی نام پل چینوت، پل صراط و اعراف نام سرزمین پارت (پرتو یعنی پل و گذزگاه) در جوار سرزمین گرگان (سرزمین محروسه) الهام گر بوده است. می دانیم مردم گرگان برای حفاظت جان و اموال خویش از دستبرد داهه های تورانی حصار گلی عظیمی را در مرزهای شمالیشان احداث کرده بودند که هنوز آثار آن باقی است. در رابطه با نام مازندران باید افزود که این نام را می توان از ریشهً اوستایی مئذنه یعنی سرزمین خوشی و کامجویی به عبارت دیگر بهشت گرفت. این معنی کلمهً مئذنه در مورد خود آشوریان با مفهوم نام پایتخت آنان یعنی نینوا (یعنی شهر رفاه و آسایش) مطابق میشده است. بنابراین وجه اشتراکی در معنی نام مازندران و شهر نینوای آشوریان وجود داشته است که از زمان لشکرکشی آشوریان حدود سال 668 پیش از میلاد به مازندران این دو معنی به هم رسیده اند: لشکریان آشوری به سرداری رئیس رئیسان شانابوشو برای تسلیم خشتریتی (کیکاوس) که پایتختش را در مقابل تهاجم آشور از کاشان بدان سوی البرز به شهر آمل انتقال داده بود، حمله ور شده بودند. اما در زیر حصار شهر آمل مازندران گرفتار حمله ببر مازندران آترادات پیشوای مردان (سکائیان آماردی) یا همان گرشاسپ/رستم و سپاهیان آماردیش واقع شده و قتل عام گردیدند و ابر قدرت برده داران آشوری اولین شکست بزرگ تاریخی و بسیار تلخ خود را از دست آماردان و مادها تجربه نمودند. لابد این معنی کلمه مئذنه به همراه سنت مادرسالاری طبریان نام مازندران و مزنی/مزنه(مز-زنه) اوستا را پدید آورده است. چنانکه می دانیم فردوسی در شاهنامه به هنگام شرح حماسه پیروزی بزرگ ایرانیان (مادها و آماردان) بر دیوان مازندران (آشوریان مهاجم به مازندران) از مازندران بسان بهشت روی زمینی یاد کرده است.
چنین گفت کز شهر مازندران یکی خوشنوازم زرامشگران
..................
به بربط چو بایست برساخت رود برآورد مازندرانی سرود
که مازندران شهر ما یاد باد همیشه برو بومش آباد باد
که در بوستانش همیشه گلست بکوه اندرون لاله و سنبلست
هوا خوشگوار و زمین پرنگار نه گرم ونه سرد و همیشه بهار
نوازنده بلبل به باغ اندرون گرازنده آهو براغ اندرون
همیشه نیاساید از جست و جوی همه ساله هر جای، رنگست و بوی
گلابست گوئی بجویش روان همی شاد گردد زبویش روان
دی و بهمن و آذر و فرودین همیشه پر از لاله بینی زمین
همه ساله خندان لب جویبار بهر جای باز شکاری بکار
سراسر همه کشور آراسته زدینار و دیبا و از خواسته
بتان پرستده با تاج زر همان نامداران زرین کمر
کسی کاندر آن بوم آباد نیست بکام از دل و جان خود شاد نیست
چو کاوس بشنید از او این سخن یکی تازه اندیشه افکند بن
دل رزمجویش ببست اندر آن که لشگر کشد سوی مازندران
اینک مطالب پایگاه علوم و معارف اسلامی را ضمن دو مقالهً متواتر بی کم و کاست در اینجا نقل می نمائیم:
در صراط ومعناي آن در روز قيامت:
بسم الله الرّحمَن الرّحيم
وَ لاحَولَ وَ لاقُوَّةَ إلاّ باللَه العليِّ العظيمِ
والْحَمدُللَّه ربِّ العالَمين وصلَّی اللهُ عَلی سيِّدِنا محمَّدٍ وَءَالِه الطّاهرينَ
وَ لَعنةُ اللَه علَي أعدآئِهم أجمعينَ مِنَ الآنَ إلَي يَوم الدّين.
قالَ اللهُ الحَكيمُ في كِتابهِ الكَريمِ:
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُواْ لَمْ يَكُنِ اللَهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لَا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقًا * إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ خَـٰلِدِينَ فِيهَا أَبَدًا وَ كَانَ ذَ'لِكَ عَلَی اللَهِ يَسِيرًا.[1]
«بدرستيكه آن كساني كه كافر شدند و ستم نمودند، البتّه چنين نيست كه خداوند ايشان را بيامرزد، و چنين نيست كه خداوند به راهي ايشان را رهبري كند مگر به راه دوزخ كه در آن جاودان و مخلّد بمانند؛ و اين عمل براي خدا كاري آسان است.»
دوزخ داراي صراط است
از اين آيه استفاده ميشود كه جهنّم داراي طريق و راهي است كه كافران و ظالمان از آن راه به جهنّم ميرسند، و اين طريقي است كه ميپيمايند.
أُحْشُرُواْ الَّذِينَ ظَلَمُواْ وَ أَزْوَ'جَهُمْ وَ مَا كَانُوا يَعْبُدُونَ * مِن دُونِ اللَهِ فَاهْدُوهُمْ إِلَی' صِرَ'طِ الْجَحِيمِ * وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَّسْئُولُونَ *
مَا لَكُمْ لَا تَنَاصَرُونَ * بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مَسْتَسْلِمُونَ. [2]
«اينك در موقف قيامت و بازپرسي در حشر حاضر كنيد كساني را كه ستم كردهاند! و نيز جفتهايشان را و آنچه را كه غير از خداوند معبود قرار دادند! و جملگي را بسوي صراط جهنّم هدايت كنيد! و همه را در موقف سؤال و عرْض نگاه داريد؛ كه البتّه آنها مورد سؤال و بازپرسي قرار ميگيرند كه: چرا شما يكديگر را در راه خدا و كمال تقرّب خود ياري نكرديد؟ و البتّه همه آنها در آن روز به حال ذلّت و تسليم در ميآيند.»
در آيه شريفه نيز راهي بسوي جحيم بيان شده است و مراد از جحيم همان دوزخ و جهنّم است، زيرا هر آتشي كه در هوا و مسير باد قرار گيرد و يا بوسيله دستگاه دَمِ كوره به آن پيوسته هوا دهند و برافروختگي و آتشگيري او شديد باشد آن را جَحيم گويند. و از مادّۀ جَحِمَتِ النّارُِ جَحْمًا و جَحَمًا، و جَحُمَتِ النّارُِ جُحومًا به معناي روشن شدن و آتش گرفتن مادّۀ آتشي و اضطرام و لهيب آوردن آن؛ و از باب جَحَمَ ـَ جَحْمًا متعدّي آن، يعني آتش زدن و برافروختن و آتش انداختن و شعلهور كردن آن استعمال شده است.
صراط بسوي جهنّم يكي از منازلي است كه كافران و ستمگران در پيش دارند. و راهي است كه مؤمنان نيز بايد از آن عبور كنند و به بهشت بروند، و اين راه يا روي جهنّم و يا داخل آنست؛ و به قول معروف پلي است كه زده ميشود و از آن بايد عبور مردم باشد. و عوام آنرا پل صراط ميگويند، و البتّه اين تعبير غلط است چون پل و صراط يك معني دارد و اضافه اسم به مرادف خود صحيح نيست؛ نظير شبِ ليلةُ الرَّغائب و سنگِ حَجَر الاسود.
باري، بايد دانست كه آيا اين پل كجا زده ميشود؟ روي جهنّم و يا در داخل آن؟ و آيا بايد همه افراد از روي آن عبور كنند يا بعضي؟ و آيا هر كس بخواهد به بهشت برود حتماً بايد از اين صراط بگذرد يا نه بهشت راه ديگر هم دارد؟ و اصولاً حقيقت صراط چيست؟ چرا انسان براي اينكه در بهشت برود از روي اين پل بايد عبور كند؟ چه ملازمهاي است بين بهشت رفتن و عبور از صراط نمودن؟
شكّ نيست كه تمام افراد بشر كه در دنيا زندگي ميكنند، هر يك در باطن و وجدان خود يك هدف و مقصدي دارند كه براي وصول به آن هدف حركت ميكنند؛ اعمّ از اينكه آن مقصد را بدانند و يا ندانند.
و در هر حال خواه و ناخواه هر كس در ذات و واقعيّت خود روي آن مقصد در حركت است، و افعال و اعمالي كه انجام ميدهد روي غرضي است كه ميخواهد نقاط ضعف را در خود ترميم كند و حاجات باطني و نفساني خود را بواسطه اين اعمالي كه بجاي ميآورد برآورده كند.
هرنفسي راه خاصي به سوي خدا دارد
ما در دنيا زيست ميكنيم، و يك سال و دو سال و بيشتر رو به جلو ميرويم تا زمان مرگ فرا ميرسد و بايد از اينجا ارتحال نمائيم؛ و در اين امر ترديدي نيست. و بنابراين در دوران زندگي، ما در باطن خود سيري داريم و بسوي هدفي در تكاپو هستيم، و مسلّماً اين سير در مسافتهاي مكاني دنيا نيست كه از نقطهاي شروع كنيم و به نقطه ديگري
برسيم، بلكه در باطن خودمان اين سير و دگرگوني براي ما حاصل ميشود.
هر كس از افراد بشر، سياه، سفيد، مؤمن، كافر، منافق اين سير را دارد و در ملكات خود سير ميكند، و براي جبران نقاط ضعفي كه در نفسش موجود است و در خود مييابد اين حركات خارجي را انجام ميدهد. و اين سفر را به پايان ميرساند، به گمان اينكه آنها ميتوانند گم شدۀ خود را به دست آورند و نقاط ضعف خود را ترميم كنند.
و نيز شكّي نيست در اينكه افراد بشر در عين آنكه همه داراي غرائزي هستند، ولي آن غرائز و ملكات در آنها متفاوت است. بعضيها از هنگام خلقت شجاعند و بعضيها جبان و ترسو و بعضيها متوسّط الحالند، آنهم به درجات و مراتب مختلف. بعضيها از زمان كودكي حَيي هستند يعني با حيا و بعضيها خيلي بارز و ظاهر و شكفته؛ و همچنين در سائر صفات مثل بخل و حسد و كينه و حسّ انتقام و صفات حسنه افراد متفاوتند. ولي هر كدام از اينها روي ملكات و غرائز خودشان سير ميكنند و بايد آن ملكات را به حال اعتدال در آورند.
هر كس بايد خودش را در آن موقعيّت و ظرفيّتي كه هست تكميل كند، و خود را يك انسان متوسّط و معتدلي قرار دهد كه آن اخلاق و ملكاتش جنبه افراط و تفريط نداشته باشد و انسان پسنديدهاي باشد.
بنابراين هر كس از طريق نفس خودش يك راه خاصّي بسوي پروردگار دارد، و لذا بزرگان از اهل حكمت فرمودهاند: الطُّرُقُ إلَی اللَهِ بِعَدَدِ أنْفاسِ الْخَلآئِق. «راههائي كه بسوي خدا موجود است به
تعداد نفسها و جانهاي مخلوقات است.» يعني هر موجودي از نقطه نظر آن نفسانيّت خاصّي كه دارد يك راه بخصوص از باطن خود به خدا دارد.
و البتّه اين عين عبارت آيه و يا حديثي نيست، وليكن گفتار بزرگانست و درست هم هست.
و از اين گذشته انبياء و اولياء آمدهاند تا انسان را به خدا دعوت كنند، و از نقطه نظر باطن و وجدان گذشته، از خارج برنامهاي براي او قرار دهند كه انسان بر اساس آن برنامه عمل كند و به مقصود برسد. آن راههائي را هم كه براي وصول به مقصود معيّن كردهاند مختلف است.
شرايع الهيّه با اينكه همه دعوت به توحيد ميكنند ولي از جهت قوانين و فرامين بر حسب تكامل تفاوت دارند. مثلاً شريعت حضرت موسی غير از شريعت حضرت عيسی است، شريعت حضرت إبراهيم يك منهاج خاصّي دارد، شريعت حضرت رسول اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم كه متمّم و مكمّل تمام شرايع است آن صراط مستقيمي را نشان ميدهد كه در تمام قوا انسان را از حال افراط و تفريط در صراط وسطيّت و عدالت ميآورد و به اقصر فاصله و در اسرع وقت به مقصود ميرساند.
مثلاً حضرت نوح طبق گفتۀ قرآن در روي زمين و در ميان قوم خود نهصد و پنجاه سال زندگي كرد، وليكن رسول خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم مدّت زندگي دنيويشان شصت و سه سال بود و داراي مقامات و درجاتي بودند كه مسلّماً حضرت نوح با آنكه پدر بزرگ آن حضرت بود نداشت؛ و از نقطه نظر مكتب شاگرد اين مكتب، و از ولايت و روحانيّت اين فرزند بهرمند ميگشت.
وَإِنّي وَ إنْ كُنْتُ ابْنَ ءَادَمَ صُورَة ٍ فَلي فيهِ مَعْنًي شاهدٌ بِأبُوَّتي[3]
«و حقّاً من اگر چه از نقطه نظر صورت فرزند آدم أبوالبشر هستم، وليكن از جهت باطن و حقيقت در من معنائي وجود دارد كه گواهي ميدهد كه من پدر او هستم.»
و لذا ميبينيم حضرت آدم بوالبشر و حضرت نوح و إبراهيم و موسی و عيسی و سائر انبياء علی نبيّنا وآله و عليهم الصّلوة و السّلام براي رفع موانع غيبي و بازشدن سبل سلام و طيّ معارج و مدارج قُرب، به انوار طيّبه پنج تن آل عبا توسّل ميجستهاند. و بنابراين راههاي باطني ايشان بسوي خدا مختلف بوده و تمام اين راهها هم موصل به مطلوب و مقام قرب و معرفت حضرت حقّ بوده است.
در آيه مباركه:
وَالَّذِينَ جَـٰهَدُوا فِينَا لَنَهْدِينَّهُمْ سُبُلَنَا وَ إِنَّ اللَهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ [4].
«كساني كه در راه ما جهاد ميكنند، ما آنها را به راههاي خود هدايت مينمائيم.»
صراط مستقيم واحد است و سبل سلام متعدد
ملاحظه ميشود كه سبل (يعني راه) به صيغه جمع آمده است، يعني براي وصول به خدا و كسب مقام تقرّب و خلوص خداوند راههائي وجود دارد؛ امّا صراط مستقيم واحد است و نميتواند بيش از يكي باشد.
اهْدِنَا الصِّرَ'طَ الْمُسْتَقِيمَ صِرَ'طَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ.[5]
«راه مستقيم را به ما نشان بده و ما را به آن راه هدايت كن! راه كساني كه بر ايشان نعمت عنايت نمودي!»
وَ إِذًا لَّاتَيْنَـٰهُم مِّن لَّدُنَّآ أَجْرًا عَظِيمًا وَ لَهَدَيْنَهُمْ صِرَ'طًا مُّسْتَقِيمًا[6].
كساني كه تسليم محض خدا و رسول خدا باشند و در برابر فرامين خدا چون و چرا نداشته باشند و نسبت به مواعظ و اندرزهاي حقّ مطيع محض باشند، اين امر براي آنان پسنديده و اختيار شده است و موجب قدم راسخ و گام راستين ميباشند؛ و در نتيجه از جانب خدا به آنان اجري عظيمي خواهد رسيد، و در صراط مستقيم خداوند هدايتشان خواهد فرمود.
در قرآن مجيد صراط مستقيم در سي و سه مورد آمده است، به لفظ مستقيم فقط؛ و در همه جا به لفظ واحد آمده است؛ و اصولاً در قرآن صراط به صيغه جمع مانند صُرُط نيامده است.
و امّا سبيل به صيغه جمع زياد آمده است؛ مانند:
يَهْدِي بِهِ اللَهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَ'نَهُ و سُبُلَ السَّلَـٰمِ.[7]
«خداوند بواسطه قرآن كريم كساني را كه از مقام رضاي خدا پيروي كنند به سبل سلام هدايت ميكند.»
ثُمَّ كُلِي مِن كُلِّ الثَّمَرَ'تِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكَ ذُلُلاً. [8]
«(خداوند به زنبور عسل وحي فرستاد كه...) سپس از تمام ثمرات بخور و راههاي پروردگارت را به حال تسليم و انقياد و مذلّت بپيما!»
وَ مَا لَنَآ أَلَّا نَتَوَكَّلَ عَلَی اللَهِ وَ قَدْ هَدَ'نَا سُبُلَنَا. [9]
«(پيامبران در پاسخ طواغيت و مستكبران جهان گفتند:) چرا ما بر
خداي خودمان توكّل ننمائيم و امور خود را به او نسپاريم در حاليكه او راههاي ما را بسوي مقام قرب خود به ما هدايت كرد.»
و از اينجا استفاده ميشود كه راههاي بسوي خدا بسيار است؛ ولي صراط مستقيم تنها يكي است و تمام اين راهها به مقدار نزديك بودنش به راه مستقيمي كه اقصر فاصله بين بنده و بين خداست، از صراط مستقيم بهره دارند.
پس هر چه زاويۀ انحراف آن سبل از راه راست تصوّري و توهّمي كه بين اين دو نقطه است بيشتر باشد، بهرۀ آن سبل از صراط مستقيم كمتر؛ و هر چه زاويه انحرافشان كمتر باشد بهرهشان از صراط مستقيم بيشتر است.
باري انسان در دنيا قدم ميگذارد، خواه از مكتب انبياء استفاده كند و يا نكند، سير خود را در دنيا ميكند و ميميرد و در باطنش راهي داشته است كه به تربيت انبياء به كمال و تمام رسيده و يا نرسيده است؛ بالاخره در باطن خود پيوسته حركت و سيري داشته است. در اين حقيقت كه شكّي نيست.
اين راهي كه انسان در دنيا بسوي خدا داشته است، در عالم قيامت ظهور و بروزي دارد. چون سابقاً دانستيم كه تمام موجودات و افعال اين عالم مادّه و طبع و عالم مُلك و شهادت، در آن عالم غيب و ملكوت يك صورت ملكوتي دارند. يكي از چيزهائي كه در اينجا صورت مُلكي دارد همين سير نفساني انسان است رو به مبدأ خود كه در آنجا صورت ملكوتيش همان صراط است.
و شكّي نيست كه اين صراط را انسان در دنيا داشته است. و چون هر كس در دنيا يك صراط دارد، در آخرت هم همان صراط را به صورت ملكوتي آن عالم دارد. و صراط دنيا كه در عالم طبع و مادّه، در عالم شهوت، در عالم غضب، در عالم اوهام و اعتباريّات، دنيا را اداره ميكند، و روي امور اعتباريّه پيوند ميدهد و موجودات متفرّق را بر اساس همين اعتبار به هم متّصل ميكند، بايد در قيامت صورت ملكوتي كه بروز صورت مُلكي است داشته باشد.
بنابراين تمام افراد بشر كه در دنيا آمدند و از دنيا ميروند؛ اصل ظهور و بروز دنيا در قيامت، جهنّم است، و راهي كه انسان از دنيا به بهشت دارد صراطي است در جهنّم كه
بايد از آن عبور كند و به بهشت برسد.
چون هر چيزي كه انسان را از خدا دور كند جهنّم است. مراد از دنيا زندگي كردن بر روي زمين نيست، بلكه زندگي كردن در عالم تعلّقات است. هر فردي كه در دنيا ميآيد تعلّقاتي پيدا ميكند؛ ظهور و بروز اين تعلّقات جدا كنند و غافل كنندۀ از خدا در آخرت، جهنّم است. در آيه شريفه داريم:
تمام افراد بايد از جهنم عبور كنند
وَ إِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَی' رَبِّكَ حَتّمًا مَّقْضِيًا ثُمَّ نُنْجيّ الَّذِينَ اتَّقَواْ وَ نَذَرُ الظَّـٰلِمِينَ فِيهَا جِثِيًّا. [10]
«و يك فرد از شما نيست مگر اينكه وارد جهنّم ميشود! و اين حكم اي پيغمبر، حكم حتمي و قضاء لازمي است كه پروردگارت بر عهدۀ خود نهاده است! و پس از ورود در جهنّم ما كساني را كه تقوی پيشه ساختهاند نجات ميدهيم، و ميگذاريم كه ستمگران در دوزخ به رو به زانو در افتاده يَله و رها بمانند.» و آيات قبل از اين چنين است:
وَ يَقُولُ الإنسَـٰنُ أَءِذَا مَامِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا * أَوَلَا يَذْكُرُ الإنسَـٰنُ أَنَّا خَلَقْنَـٰهُ مِن قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئًا * فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّيـٰطِينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا * ثُمَّ لَنَنزِعَنَّ مِن كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَی الرَّحْمَـٰنِ عِتِيًّا * ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلَی' بِهَا صِلِيًّا [11].
«و انسان چنين ميگويد كه: آيا اگر من بميرم هر آينه بطور
يقين زنده از ميان قبر بر خواهم خاست؟ آيا اين انسان نميداند كه سابقاً هيچ چيز نبوده، و ما او را از هيچ آفريدهايم؟ اي پيغمبر! به پروردگار تو سوگند كه ما انسان و شياطين را محشور ميكنيم و سپس همه را به زانو در افتاده در اطراف جهنّم حاضر ميسازيم، و پس از آن ما از هر گروه و دستهاي آن كس را كه طغيان و سركشي او بر خداوند رحمن شديدتر باشد بيرون ميكشيم؛ و آنگاه آن افرادي را كه سزاوارتر به آتش دوزخند البتّه ما بهتر ميشناسيم.»
باري، از جمله وَ إِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كه نه تنها اطلاق دارد بلكه نصّ در تعميم است، و حصر بين نفي و اثبات است؛ استفاده ميشود كه تمام افراد بشر بدون استثناء: كافران، منافقان، مؤمنان، همه و همه وارد جهنّم ميشوند. از رسول خدا پرسيدند: آيا شما هم وارد جهنّم ميشويد؟ فرمود: آري، ولي ما مانند برقِ خاطف به سرعت عبور ميكنيم.
وقتي اين آيه وارد شد، در روايت است كه آنقدر رسول الله گريه كردند كه زمينتر شد. و بعد به دنبالش اين جمله آمد: ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَواْ وَ نَذَرُ الظَّـٰلِمِينَ فِيهَا جِثِيًّا. چون تمام امّت را خدا به جهنّم ميبرد، و بار تمام امّت به دوش رسول خداست و او حميم و دلسوز است بر آنها، لذا گريه ميكند از روي ترحّم.
حال بايد ديد سرّش چيست كه همه وارد جهنّم ميشوند؟
سرّش اينستكه جهنّم در آخرت مظهر دنياست در اينجا، و انبياء و ائمّه و اولياء هم در اين دنيا آمدند، پس همه در جهنّم آمدند
و از اين جهنّم بايد به بهشت بروند. چون دنيا پل آخرت و جهنّم پل بهشت است، و رسيدن به بهشت و مقام قرب حضرت حقّ بدون آمدن در دنيا و مجاهدات نفسانيّه ممكن نيست؛ پس همه بايد در اين جهنّم بيايند و سپس خلاص شوند.
چرا پيامبران چون برق از جهنم عبورميكنند
آن كساني كه مانند پيامبران در دنيا ميآيند و ميروند و هيچ آلوده نميشوند، و رنگ و بوي دنيا را بخود نميگيرند، و زَن و فرزند و كسب و تجارت آنها را از خدا باز نميدارد؛ آنان بسرعت برق از آن عبور ميكنند. و به مصداق آيه شريفه:
رِجِالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تِجَـٰرَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَهِ وَ إِقَامِ الصَّلَـٰوةِ وَ إِيتَآءِ الزَّكَـٰوةِ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الابْصَـٰرُ.[12]
«مرداني هستند كه هيچ خريد و فروش و كسب و كار آنان را از ياد خدا و اقامه نماز و دادن زكات باز نميدارد، و از روزي كه دلها و چشمها در آن روز دگرگون ميشود سخت در هراسند.»
أبداً از دنيا آلوده نشدهاند، و دنيا نتوانسته است آنان را بخود سوق دهد و گرايش دهد.
و بنابراين چون از طرفي در دنيا آمده و رفتهاند پس در جهنّم آمدهاند و خارج شدهاند؛ و از طرف ديگر چون در اينجا محبّت دنيا را بخود نخريدند و آلوده نشدند لذا در اين دنيا وقوف نكردهاند و چون برق گذشتند.
رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم در اين جهان يعني در روي زمين شصت و سه سال درنگ فرمود، ولي يك لحظه در دنيا نبود. دنيا يعني
تعلّق و محبّت به غير خدا و دلبستگي به زينتهاي آن، و گرايش به عالم غرور و باطل.
پس پيامبر در روي زمين درنگ كرد ولي در دنيا درنگ نكرد. و چون روي زمين آمد بدون يك لحظه تأمّل و توقّف بر رياست و جاه و حبّ مال و سائر تعلّقات دنيويّه، كَالبَرقِ الخاطِف به سرعت از آن عبور كرد.
دنيا يعني عالم اعتبار، حقائق را كنار زدن، و به اعتباريّات مشغول شدن، و پشت حجاب ظلماني ماندن، و از سطح انسانيّت تنازل نمودن و در حدود افكار بهائم و شياطين زيست كردن. چقدر زندگي رسول الله اينچنين بوده است؟ هيچ هيچ. اصلاً زندگاني پيغمبر اكرم اينچنين نبوده است. پيامبر اكرم در تمام مدّت عمر تا هنگام رحلت يك دقيقه مانند مردم دنيا روي هدف و مقصد دنيا زندگي نكرد.
در روايت داريم كه انبياء و اولياء از صراط كالبرقِ الخاطِف ميگذرند. شما هنگام برق زدن آسمان، آسمان را ديدهايد؟ چگونه آن برق به شما ميرسد و چشم را خيره ميكند؛ با همين سرعت آنها از صراط عبور ميكنند. دنيا پل است و حتماً بايد از جهنّم بگذرند؛ انبياء كه به عالم اعتبار وارد شدند وليكن عبورشان زماني طول نكشيد، چون دل ندادند؛ در آنجا هم از صراط چون برق ميگذرند.
از انبياء و ائمّه و اولياء گذشته، افراد ديگر كه در درجات مختلف پائينتري هستند و به دنيا دل دادهاند، به حسب اختلاف درجات و بستگي آنها به دنيا عبورشان مختلف است.
افرادي در دنيا آمدهاند و مؤمن هم بودهاند وليكن براي وصول به مقام توحيد و قطع علاقه كلّيّه از دنيا دچار ابتلائاتي ميشدهاند؛ آنان هم از صراط عبور ميكنند، غاية الامر نه به آن سرعت بلكه به سرعت باد.
افرادي اهل آخرت هستند و نميتوان آنان را از اشقياء شمرد، بلكه از اصحاب اليميناند، اهل گناه هم نيستند، ولي آن عشق و شور و جذبه اهل توحيد كه چون جرقه آتش، اوهام و اعتبارات را بسوزانند در سرشان نيست، و دنبال خدا هم ميگشتهاند ولي نه با آن همّت بُرّنده و عزم كوبنده و با آن سرعت قاطع؛ اينها از روي صراط مانند آدم اسب سوار عبور ميكنند، آتش هم به آنها نميرسد؛ امّا به همان مقداري كه چون اسب سواري از پلي عبور كند و در زير آن آتش باشد به او حرارت ميرسد، به همان مقدار اصحاب اليمين در طول عبور از صراط گرماي آتش را احساس مينمايند.
و بعضي ديگر در عين آنكه از اصحاب اليمين هستند امّا به اين قدر پاك و پاكيزه نيستند قدري تقصير و خطا هم نموده و گناهاني هم داشتهاند و خداوند آنان را آمرزيده، اينها از روي پل مانند آدم پياده عبور ميكنند.
الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَـٰئِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَوَ'حِشَ إِلَّا اللَمَمَ إِنَّ رَبَّكَ وَ'سِعُ الْمَغْفِرَةِ. [13]
«آن كساني كه از گناهان كبيره و قبائح اعمال اجتناب ميورزند مگر از خطاها و گناهان كوچك. چون پروردگار تو اي پيغمبر مقام
مغفرتش بسيار باز و وسيع است.»
اينچنين افرادي همانطور كه بعداً در بحث شفاعت خواهد آمد بدون شفاعت به بهشت ميروند، ولي البتّه مانند كسي كه بخواهد مثلاً پياده از روي چنين پلي عبور كند البتّه مشكلتر است از كسي كه با اسب ميرود.
لابدّ منظرۀ آتش را بيشتر ميبيند، و از حرارت آن بيشتر متأثّر ميگردد.
بعضي از افراد مرتكب گناهان كبيره شدهاند ولي چون داراي ايمان راسخ بودهاند مورد شفاعت قرار گرفتهاند، اينها آهسته و لنگان ميگذرند.
و افراد ظالم و كافر به جهنّم ميافتند، و چقدر جهنّمشان طول بكشد خدا ميداند. البتّه درجات ظلم و كفر مختلف است؛ آنقدر بايد بمانند تا آتش آنها را تطهير كند: يك ماه، دو ماه، يك سال، دو سال، ده سال، هزار سال، خدا ميداند چقدر ميمانند؛ چون روز قيامت پنجاه هزار سال است و بالاخره بايد آنقدر بمانند تا بيرون آيند. مگر افرادي كه در آتش مخلّدند يعني بطور جاودان بايد بمانند؛ آنان افرادي هستند كه وجودشان آتش شده است و إنشاءالله تعالی در بحث جهنّم از خصوصيّات احوال مخلّدين در آتش گفتگو خواهد شد.
كساني كه از آتش بيرون ميآيند، در حوض كوثر غسل ميكنند و آن تاريكيها و خرابيها به بركت ولايت از بين ميرود و پاك و پاكيزه به بهشت ميروند.
آيا اين صراط بر روي جهنّم زده ميشود و يا در داخل آنست؛ ما در اين باره روايتي نداريم، وليكن روايتي را كه شارح مطالب مذكوره است در «مجمع البيان» از ابن مسعود نقل ميكند كه:
مراتب عبور مردم از صراط در قيامت
عَنْ رَسُولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ: قَالَ: يَرِدُ النَّاسُ النَّارَ ثُمَّ يَصْدُوُنَ بِأَعْمَالِهِمْ؛ فَأَوَّلَهُمْ كَلَمْعِ الْبَرْقِ، ثُمَّ كَمَرِّ الرِّيحِ، ثُمَّ كَحَضْرِ الْفَرَسِ، ثُمَّ كَالرَّاكِبِ، ثُمَّ كَشَدِّ الرَّجُلِ، ثُمَّ كَمَشْيِهِ.
«از رسول خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم روايت ميكند كه فرمودند: مردم بواسطه اعمالشان داخل در آتش ميشوند و سپس از آتش خارج ميشوند؛ پس اوّلِ آنان به سرعت برق چشم، از آن گذشته مانند سرعت وزش باد، و از آن گذشته مانند سرعت اسب تندرو در حال دويدن، و پس از آن مانند شخص سواره، و پس از آن مانند سرعت كسي كه ميدود، و پس از آن مانند سرعت كسي كه راه ميرود.»[14]
و در «تفسير عليّ بن إبراهيم قمّي» وارد است كه:
الصِّرَاطُ أَدَقُّ منَ الشَّعْرِ وَ أَحَدٌ مِنَ السَّيْفِ.
«پل جهنّم كه از آن به بهشت ميروند از مو باريكتر و از شمشير برّندهتر است.»
اين همان صراط مستقيم است كه صراط عليّ بن أبيطالب است كه حقّاً چقدر باريك و چه اندازه تيز است. شما اعمال أميرالمؤمنين عليه السّلام را در نظر بگيريد! و ببينيد در هر لحظه در تمام جهات مراعات كردن ظاهر و باطن، و جمع بين عوالم، و دادن حقّ هر ذي حقّي را به او، و در عالم وحدت رفتن، و احكام آن را با عالم كثرت مخلوط نكردن، و حقّ
عالم كثرت را ادا كردن، در مقام عبوديّت حضرت حقّ عبد صرف بودن، و آثار توحيد او را در جميع عوالم و در تمام حركات و سكنات مراعات نمودن، و تمام جهات لازم درجات و مراتب سلوك و مجاهده را بنحو اعلی و اتمّ رعايت كردن، آن هم نه تنها در يك لحظه و دو لحظه بلكه در تمام دوران مدّت حيات؛ ببينيد چقدر لطيف و عميق و دقيق است، و چقدر برّنده و داراي احتياط و مراقبت.
و البتّه به مجرّد مختصر انحراف انسان در جهنّم نميافتد، وليكن حقّ آن صراط مستقيمي كه به اين دقّت است نيز ادا نشده و به قدر انحرافش بهره از صراط مستقيم كمتر دارد. و به هر مقداري كه انحراف از اين صراط بيشتر باشد خطرش بيشتر است، و از اين خصوصيّتِ استقامت در طريق بهرۀ كمتري دارد.
و البتّه اين صراط مستقيم همان است كه حضرت باقر عليه السّلام دربارۀ آن ميفرمايد از مو باريكتر و از شمشير تيزتر است. و اختلاف عبور مردم از آن مانند برق خاطف و وزش باد و دويدن و حركت سواره و حركت پياده، به همان درجه اختلاف رويّه و سلوك آنها با آن حضرت است.
و حقيقت مطلب اينستكه انسان بايد در دنيا زندگي كند، و از آن براي عوالم ديگر بگذرد و عبور كند. اگر همانطور كه انبياء و ائمّۀ طاهرين زندگي كردند توأم با صدق و امانت و توحيد باشد، خوب عبور ميكند؛ و گرنه نه. صراط همان صورت واقعيّه حقيقيّه انسانيّت است؛ و حقيقت آن صورت، مسير و راه عليّ بن أبيطالب
است. أميرالمؤمنين عليه السّلام در دنيا زراعت كرد، باغ تهيّه كرد، قنات جاري كرد، نخلستان ايجاد كرد، ولي آلوده نشد. ازدواج كرد، و فرزندان آورد، آلوده نشد. حكومت نمود و آلوده نشد.
اين غير از اقسام كارهاي مردم است. أميرالمؤمنين از اين اعمال جز نفس عمل غرضي و مقصدي نداشت. جز خدا نيّتي نداشت. مردم براي نيّتها انجام ميدهند، و اين همان مَفْرق طُرق اولياء خدا با سائر افراد مردم است؛ اولياي خدا كارشان رنگ خدائي دارد و هيچ رنگي از آن نيكوتر نيست.
صِبْغَةَ اللَهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَهِ صِبْغَةً.[15]
اولياء خدا در عبور از صراط دهشت ندارند
البتّه اولياء خدا هم مقام و مرتبه أميرالمؤمنين را پيدا نميكنند، امّا از نقطه نظر پيروي از آن حضرت ممكن است صراطشان مستقيم گردد و آنان نيز كَالبَرقِ الخاطِف از صراط عبور كنند. چون به مقام مقرّبين و مخلَصين رسيدهاند، و كسي كه بدين مقام رسد ديگر آتش براي او معني ندارد.
و البتّه هم بايد چنين باشد، زيرا كه آنها امامند براي اينكه دست مردم را بگيرند و همانند خود حركت دهند، و الاّ معناي امامت صادق نيست.
اينان كساني هستند كه در صراط مستقيم سير دارند و چنين افرادي غصّه و اندوه ندارند.
لَا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعَ الاكْبَرُ. [16]
«دهشت و تكانِ بزرگترين، آنان را به وحشت و هراس
نمياندازد.»
مَن جَآءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُو خَيْرٌ مِّنْهَا وَ هُمْ مِّن فَزَعٍ يَؤْمَئِذٍ ءَامِنُونَ. [17]
«كسي كه حسنهاي بياورد براي او پسنديده است؛ و ايشان از دهشت و اضطراب آن روز در امانند.»
وَ إِ ذًا لَّاتَيْنَـٰهُمْ مِّن لَّدُنَّآ أَجْرًا عَظِيمًا * وَ لَهَدَيْنَـٰهُمْ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا. [18]
افرادي كه تسليم محض خدا و رسول باشند، و در مرافعات و مخاصمات خود فقط به رسول الله رجوع نموده و حكم آن حضرت را از جان ودل بپذيرند، آنان مؤمن حقيقي بوده و خداوند ميفرمايد: «و در آن وقت بنابراين ما از نزد خود به آنها مزد عظيمي ميدهيم و هر آينه آنان را در صراط مستقيم هدايت مينمائيم!»
و چون راهشان راست و استوار است به يك لحظه از اين طرف جهنّم به آن طرف ميرسند! و مانند انبياء و اولياء هيچ آلودگي ندارند؛ هيچ هيچ. اين لازمه مقام تسليم و اطاعت است كه آنان را با انبياء و اولياء معيّت ميدهد و همنشين ميكند و از صراط مستقيم برخوردار مينمايد. و اين همان صراطي است كه ما در شبانه روز چندين مرتبه ميگوئيم: اهْدِنَا الصِّرَ'طَ الْمُسْتَقِيمَ، و هدايت به آن را به تمام معنی از خداوند تقاضا مينمائيم!
خلاصه هر كس در دنيا مطيعِ محض خدا و رسول خدا باشد، و در كارهاي خود هيچ چون و چرا نكند، و در برابر خواستههاي آنان
از خود اظهار سليقه و ردّ و ايراد ننمايد؛ خداوند او را بدين مقام موفّق ميكند.
و آنان از روي پل حركت ميكنند چون برق.
وليكن أَصْحَـٰبُ الْيَمِينِ مَآ أَصْحَـٰبُ الْيَمِينِ فَأَصْحَـٰبُ الْمَيْمَنَةِ مَآ أَصْحَـٰبُ الْمَيْمَنَةِ؛[19] كساني كه از ياران و گروه سمت راست هستند، از سعيدان و نيكبختان هستند وليكن آن قاطعيّت در امر توحيد را ندارند و آن معيّت با رسولان و اطاعت صرف كه چون شمشير برّنده است و يا آن گونه دقّت كه چون مو باريك است در آنها نيست، و اسرار خفيّه پيامبران و امامان را نميتوانند تحمّل نمايند، و لقاء الله را ادراك نكردهاند، و إلَهِي مَا عَبَدْتُكَ خَوْفًا مِنْ عِقَابكَ وَ لَا طَمَعًا فِي ثَوَابِكَ بَلْ وَجَدْتُكَ أَهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُكَ [20] را چون بزرگان و پيش كسوتان راستين و سابقين نميفهمند.
ميگويند: خدايا ما در دنيا آمديم زندگي كنيم و به ما دستورهائي دادي كه چنين بكن و چنان نكن! و ما مال حرام نميخوريم، دزدي نميكنيم، قمار نميكنيم، به نواميس مردم تعدّي نمينمائيم؛ ولي ما طالب عيش در دنيا هستيم، غذاي لذيذ ميخواهيم، و همانطور كه به ما وعده دادهاي حورالعين ميخواهيم، جنّات و أنهار ميخواهيم، و ما به اين چيزها اشتها داريم ؛ و هر چه خدا بفرمايد: من اينها را به شما ميدهم ولي شما قصد همّت بر آنها نكنيد، و نظر خود را بالاتر كنيد، ببينيد امامتان چه ميخواست!
هر كه كارَد، قصدِ گندم بايدش كاه خود اندر تَبَع ميآيدش
ميگويند: آن امام ما بود، آن عليّ بن أبيطالب بود؛ به ما چه مربوط؟
باري اينان آدمهاي خوبي هستند و صالح العمل، ولي آن خصوصيّات درشان نيست، و آن دقّت صراط را ندارند. و اينها به هر مقداري كه به دنيا تعلّق دارند، به همان مقدار عبورشان از صراط به طول ميانجامد.
چون گفتيم كه بايد از دنيا به آخرت رسيد و از جهنّم و صراط داخل در بهشت شد، و الاّ قبل از آمدن به دنيا هم ما داخل بهشت بوديم، وليكن آن بهشت استعداد و قابليّت بود نه بهشت فعليّت، و بين بهشتي كه ما ميخواهيم برويم و كمر بستهايم و بار سفر و زاد و راحله تهيّه كردهايم و بين بهشتي كه سابقاً بودهايم فاصله بسيار است، يك صد هزار سال مسافت است؛ اين كجا و آن كجا؟
شكّر مازندران و شكّرهندوستان هر دو شيريناند امّا اين كجا و آن كجا
دانۀ فلفل سياه و خال مهرويان سياه هر دو جانسوزند امّا اين كجا و آن كجا
عيناً مانند يك درخت بزرگ و پهناور سيب كه شاخ و برگش در اطراف، آنرا چون روضه رضوان نموده و هزار عدد سيب سهيل زده بر آن طنّازي و دلربائي دارد؛ با يك دانه تخم سيب. اين درخت سيب همان دانه تخم است و آن دانه همين درخت است، امّا اين كجا و آن كجا؟ چقدر فاصله است؟ اين فعليّت است، سيب شيرين است،
مفرّح ذات است؛ آن قابليّت است، استعداد محض است. در بهشتي كه سابقاً بوديم نيز مسأله از همين قرار بوده است؛ و پس از آن بايد در اين دنيا بيائيم و از اين جهنّم و كلاس امتحان و ابتلاء بگذريم.
اين راه بهشت است كه تحمّل و شكيبائي و صبر و استقامت است.
أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُم مَّثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُم مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَآءُ وَ الضَّرَّآءُ.[21]
«آيا تا آنگاه كه نظير جريان وَ مَثل كساني كه قبل از شما آمدهاند و آنان را گرفتاري و عسرت و شدّت فرا گرفت، و به شما نرسيده است؛ چنين ميپنداريد كه داخل بهشت ميشويد؟!»
وَ لَنَبْلُوَنَّكُم بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجَوْعِ وَ نَقْصٍ مِّنَ الامْوَ'لِ وَ الانْفُسِ وَالثَّمَرَ'تِ وَ بَشِّرِ الصَّـٰبِرِينَ. [22]
«و هر آينه حتماً و يقيناً ما شما را به مقداري از ترس و گرسنگي و كمبود مالها و جانها و ثمرهها آزمايش ميكنيم! و اي پيامبر! شكيبايان را بشارت به قبولي و رستگاري از اين امتحان بده!»
فَلَيَعْلَمَنَّ اللَهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكَـٰذِبِينَ. [23]
«آزمايشها و امتحانات خدا براي علم خداست كه بداند راستان شما كيانند، و دروغگويان كيانند.» و البتّه معلوم است كه علم خدا حضوري است، و نفس اعمال مردم در خارج و تحقّق آن علم خداست؛ پس معناي دانستن خدا نفس بجاي آوردن اعمال شما خواهد بود!
الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا ءَامَنَّا وَ هُمْ لَايُفْتَنُونَ. [24]
«آيا مردم چنين گمان ميكنند كه به مجرّد آنكه بگويند ما ايمان آوردهايم، يَله و رها ميشوند و مورد امتحان و آزمايش قرار نميگيرند؟»
پاورقي
[1] - آيات 168 و 169 از سوره 4: نساء
[2] ـ آيات 22 تا 26، از سورۀ 37: الصّآفّات
[3] ـ «ديوان ابن فارض» ص 105، بيت 631 از تائيّه كبری: نظم السّلوك
[4] آيه 69، از سورۀ 29: العنكبوت
[5] ـ آيه 6 و صدر آيه 7، از سورۀ 1: الفاتحة
[6] ـ آيه 67 و 68، از سورۀ 4: النّسآء
[7] ـ صدر آيه 16، از سورۀ 5: المآئدة
[8] ـ صدر آيه 69، از سورۀ 16: النّحل
[9] ـ صدر آيه 12، از سورۀ 14: إبراهيم
[10] ـ آيه 71 و 72، از سورۀ 19: مريم
[11] ـ آيات 66 تا 70، از سورۀ 19: مريم
[12] ـ آيه 37، از سورۀ 24: النّور
[13] ـ صدر آيه 32، از سورۀ 53: النّجم
[14] ـ «مجمع البيان» طبع صيدا، ج 3، ص 525
[15] ـ صدر آيه 138، از سورۀ 2: البقرة
[16] ـ صدر آيه 103، از سورۀ 21: الانبيآء
[17] ـ آيه 89، از سورۀ 27: النّمل
[18] ـ آيه 67 و 68، از سورۀ 4: النّسآء
[19] ـ آيه 27، از سورۀ 56: الواقعة
[20] ـ «بحار» طبع كمپاني، ج 9، و «شرح ابن ميثم» ج 5، ص 361
[21] ـ صدر آيه 214، از سورۀ 2: البقرة
[22] ـ آيه 155، از سورۀ 2: البقرة
[23] ـ ذيل آيه 3، از سورۀ 29: العنكبوت
[24] ـ آيه 1 و 2، از سورۀ 29: العنكبوت
أعراف و أهل آن:
از کتاب معاد شناسي / جلد دهم / قسمت اول: أعراف و اهل آن، یکی بودن راه خدا،سعادت زندگی با امید به لقاء خدا، فانی بودن ظاهر و ث... (پایگاه علوم و معارف اسلامی، سید محمدحسین حسینی تهرانی)
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحيـم
الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ والصَّلَوةُ والسَّلامُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ و ءَالِهِ الطّاهِرين
و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الانَ إلَي قيامِ يَوْمِ الدّين
و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم
قال اللهُ الحكيمُ في كِتابِه الكَريم:
وَ بَيْنَهُمَا حِجَابٌ وَ عَلَي الاعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلَّا بسِيمَاهُمْ وَ نَادَوْا أَصْحَـٰبَ الْجَنَّةِ أَن سَلَامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوهَا وَ هُمْ يَطْمَعُونَ.[1]
«و ميان بهشتيان و دوزخيان حجابي است، و بر اعراف مرداني هستند كه هر يك از بهشتيان و دوزخيان را از علائم چهره و سيمايشان ميشناسند، و هنوز خودشان داخل در بهشت نگرديدهاند ولي اميد و انتظار و طمع دخول در آن را دارند؛ به بهشتيان ندا ميكنند كه: سلام باد بر شما.»
اين آيۀ شريفه، محلّ و موقف اعراف و اهل آن را نشان ميدهد، كه در عَرصات قيامت، و در بين بهشت و دوزخ و مُهَيمن بر هر دو، و فاصلۀ بين سعادتمندان و اشقياء ميباشد. و چون در بين آياتي واقع است كه حال و خصوصيّات برخورد و
ملاقات و گفتگوي بهشتيان با جهنّميان را بيان ميكند، و موقعيّت و منزلت اهل اعراف را نشان ميدهد؛ اوّلاً لازم است كه تمام اين آيات را بياوريم، و سپس در اطراف و جوانب آن به بحث پردازيم:
آيات أعراف در قرآن كريم
امّا آيات:
وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـٰلِحَـٰتِ لَا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَآ أُولَـٰٓئكَ أَصْحَـٰبُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَـٰلِدُونَ * وَ نَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الانْهَـٰرُ وَ قَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَنـٰنَا لِهَـٰذَا وَ مَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلَآ أَنْ هَدَنـٰنَا اللَهُ لَقَدْ جَآءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ وَ نُودُوٓا أَن تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ.
وَ نَادَي'ٓ أَصْحَـٰبُ الْجَنَّةِ أَصْحَـٰبَ النَّارِ أَن قَدْ وَجَدْنَا مَا وَعَدَنَا رَبُّنَا حَقًّا فَهَلْ وَجَدتُم مَا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا قَالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنُ بَيْنَهُمْ أَن لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي الظَّـٰلِمِينَ * الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَهِ وَ يَبْغُونَهَا عِوَجًا وَ هُم بِا لا خِرَةِ كَـٰفِرُونَ.
وَ بَيْنَهُمَا حِجَابٌ وَ عَلَي الاعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلَّا بِسِيمَیـٰهُمْ وَ نَادَوْا أَصْحَـٰبَ الْجَنَّةِ أَن سَلَـٰمٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوهَا وَ هُمْ يَطْمَعُونَ * وَ إِذَا صُرِفَتْ أَبْصَـٰرُهُمْ تِلْقَآءَ أَصْحَـٰبِ النَّارِ قَالُوا رَبَّنَا لَا تَجْعَلْنَا مَعَ الْقَوْمِ الظَّـٰلِمِينَ.
وَ نَادَي'ٓ أَصْحَـٰبُ الاعْرَافِ رِجَالاً يَعْرِفُونَهُم بِسِيمَیٰهُمْ قَالُوا
مَآ أَغْنَي' عَنكُمْ جَمْعُكُمْ وَ مَا كُنتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ * أَهَـٰٓؤُلَآءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لَا يَنَالُهُمُ اللَهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لَا خَوْفٌ علَيْكُمْ وَ لَآ أَنتُمْ تَحْزَنُونَ.
وَ نَادَي'ٓ أَصْحَـٰبُ النَّارِ أصْحَـٰبَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنَا مِنَ الْمَآءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَهُ قَالُوٓا إِنَّ اللَهَ حَرَّمَهُمَا عَلَي الْكَـٰفِرِينَ * الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْوًا وَ لَعِبًا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيَو'ةُ الدُّنْيَا فَالْيَوْمَ نَنسَیٰهُمْ كَمَا نَسُوا لِقَآءَ يَوْمِهِمْ هَـٰذَا وَ مَا كَانُوا بِـَايَـٰتِنَا يَجْحَدُونَ.[2]
«و كساني كه ايمان بياورند و عمل نيكو انجام دهند ـ و البتّه ما بيش از وسع كسي به او تكليف نميكنيم ـ آنان اهل بهشتند، و پيوسته و بطور جاودان در آن زيست ميكنند.
و ما از دلها و سينههاي آنان هر گونه غِلّ و آلودگي را بيرون كشيديم. و در بهشت در زير قصرهايشان نهرهائي جاري است. و ميگويند: سپاس و حمد اختصاص به خداوند دارد كه ما را بدين منزل و مقام رهبري كرد؛ و اگر هر آينه خداوند ما را بدينجا هدايت نميفرمود، ما هيچگاه خود به خود و در خود چنين نبوديم كه بتوانيم بدين مقام و منزل هدايت شويم؛ همانا رسولان خدا ما را بحقّ هدايت كردند و براي ما حق را نشان دادند. و آنگاه بر آنان ندائي رسد كه: اينست آن بهشتي كه در پاداش أعمالي كه شما در دنيا بجاي ميآوردهايد، بر سبيل اعطاء و ارث به شما موهبت شده است.
و آنگاه بهشتيان به جهنّميان ندا ميكنند كه: آنچه را كه پروردگار
ما به ما وعده داده بود، همه را حقّ و استوار يافتيم! آيا آنچه را هم كه پروردگار شما به شما بيم داده بود و بر حذر داشته بود، حقّ و استوار يافتيد؟!
در جواب ميگويند: آري! و در اين وقت إعلان كنندهاي در ميان آنها اعلان ميكند كه: لعنت و دورباش از رحمت خدا بر ستمكاران باد!
ستمكاران كساني هستند كه راه خدا را بر مردم ميبندند، و آن راه را كج و مُعوَج ميجويند، و آنان به روز حشر و قيامت ايمان ندارند.
و بين اين دو گروه (بهشتيان و دوزخيان) پرده و حجابي است. و بر قسمتهاي بالاي آن حجاب، كه أعراف آن باشد، مرداني هستند كه تمام افراد را يكايك (چه از بهشتيان و چه از دوزخيان) از سيما و آثار و علائمشان ميشناسند.
و افرادي كه (بر قسمتهاي پائين آن حجاب قرار دارند و) هنوز خودشان داخل در بهشت نگرديدهاند ولي اميد و انتظار و طمع دخول در آن را دارند، به بهشتيان ندا ميكنند كه: سلام باد بر شما!
و چون نگاه آنان را به طرف دوزخيان برگردانند گويند: بارپروردگارا! ما را با قوم ستمگر، يكجا قرار مده، و با معيّت آنان ما را مگذار!
و صاحبان و ملازمان اعراف، مرداني راكه از سيما و علائمشان ميشناسند ندا ميدهند كه: آنچه را كه شما اندوختيد و جمع كرديد،
و آنچه را به مباهات و سرافرازي و بلند پروازي و استكبار بدان اتّكاء داشتيد، به هيچگونه دستي از شما نگرفت، و سودي نبخشيد و شما را در امروز بينياز ننمود!
آيا نميبينيد اين بهشتيان را كه شما در دنيا سوگند ياد ميكرديد كه خداوند آنان را مشمول رحمت خود نميگرداند و در بهشت داخل نميكند (چگونه همگي مشمول رحمت شده و در بهشتها مسكن گزيدهاند! و اين اصحاب أعراف به اين بهشتيان خطاب ميكنند كه) داخل شويد در بهشت بدون هيچگونه خوف و انديشه، و بدون هيچگونه حزن و غصّهاي كه در شما راه نخواهد يافت!
و اهل جهنّم در اين حال اهل بهشت را ندا دهند كه: از آب و طعامي كه خداوند شما را روزي فرموده است قدري هم بر ما افاضه كنيد و ما را بهرمند سازيد! اهل بهشت در جواب گويند: آب و طعام بهشت را خداوند بر كافران و منكران حرام فرموده است.
بر آن كساني كه دين خود را لهو و لعب پنداشتند، و باطل و بازيچه گرفتند، و حيات و زندگي دنيا آنان را فريفت. پس به پاداش آنكه آنان چنين روزي را كه روز لقاء و ديدار ماست فراموش كردند و به خاطر نياوردند، و آنكه آيات ما را انكار ميكردند؛ ما نيز امروز آنها را مورد نظر رحمت قرار نميدهيم، و در بوتۀ نسيان و فراموشي مياندازيم!»
اين مجموع آياتي بود كه در آن، أعراف به كار رفته بود، و ديديم كه فقط لفظ اعراف در دو جا آمده، و اهل اعراف و رجال اعراف كه
به عنوان ضمير نيز چند جا آمده بود فقط در همين آيات بود.
تفسير اجمالي آيۀ أعراف
آنچه با دقّت تامّ و توجّه كامل به دقائق اين آيات بدست ميآيد، آنستكه: اعراف فاصله و حجابي است بين بهشتيان و جهنّميان؛ اين حجاب داراي درجات و مراتبي است.
در درجات اعلاي آن نفوس قدسيّه كه حاكم و مسيطر بر بهشت و دوزخند و هر يك از آنان را از علائم و سيمايشان ميشناسند، قرار دارند.
آنان به قدري قويّ و در مراتب خلوص و قرب، پا در افق عالي نهادهاند كه مُهَيمن و مسلّط بر هر دو گروه از بهشتيان و جهنّميان هستند، و بهشت و جهنّم در زير نظر و در حيطۀ نفوذ و ارادۀ آنهاست.
آنانند كه به بهشتيان ميگويند: ادْخُلُوا الْجَنَّةَ، داخل در بهشت شويد!
و آنانند كه يَعْرِفُونَ كُلَّا بِسِيماَ'هُمْ، همه را از علائم و سيمايشان ميشناسند.
و آنانند كه أَذَّنَ مُؤَذِّنُ بَيْنَهُمْ، در ميان مردم محشر اعلان ميكنند كه: دوري از رحمت خدا فقط براي ستمكاران است.
و آنانند كه در خطاب مجهول: وَ نُودُوا أَن تِلْكُمُ الْجَنَّةُ، فاعل آن ندا هستند، و به اهل بهشت خير مقدم ميگويند و بشارت به خلود و دوام ميدهند.
و آنانند كه جهنّميان را مورد مؤاخذه و بازپرسي قرار ميدهند و ميگويند: مَآ أَغْنَي' عَنكُمْ جَمْعُكُمْ وَ مَا كُنتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ. و نيز به
آنها ميگويند: ببينيد اين بهشتيان هستند كه شما سوگند ميخورديد كه خداوند آنان را به بهشت وارد نميكند.
و در درجات پائين اعراف، جماعاتي از مردم هستند كه به آن نفوس قدسيّه و مُخْلَصه مرتبط، و پيرو و شيعۀ آنان بوده و جزء گروه آنان محسوب ميشدهاند ـ همچون لشگريان حاكم و سلطان كه جزء دستگاه حكومتاند ـ ولي بواسطۀ گناه و خطائي كه انجام دادهاند، يكسره به بهشت نرفته و در انتظار فيض رحمت و شفاعت و اخذ ورقۀ عبور از صراط هستند. آنان هنوز داخل در بهشت نشدهاند، و در بين بهشت و دوزخ واقعند، ولي اميد رحمت و نزول فيض و ورود در بهشت را دارند.
و آنانند كه به بهشتياني كه قبل از آنها داخل در بهشت شدهاند و آرميدهاند، سلام ميفرستند و ميگويند: سَلَـٰمٌ عَلَيْكُمْ.
و آنانند كه چون صورتشان به جانب ظالمان و دوزخيان منعطفشود، گويند: بار پروردگارا! ما را با گروه ستمگران قرار مده، رَبَّنَا لَا تَجْعَلْنَا مَعَ الْقَوْمِ الظَّـٰلِمِينَ!
و ما در موارد عديده از اين دورۀ علوم و معارف اسلام، چه در «إمام شناسي» و چه در «معاد شناسي» به إثبات رسانيدهايم كه بندگان مُخلَصين حضرت حقّ، در محشر براي سؤال و كتاب حضور ندارند؛ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ * إِلَّا عِبَادَ اللَهِ الْمُخْلَصِينَ [3]، و مقام آنها اعلي و اشرف است، و حساب و كتاب امّتها به دست آنان است.
پس آنها كه به مقام بقاء بالله فائز گرديدهاند، و داراي مقام بقاء بعد از فناء و منزلت جَمعُ الجَمعي هستند از بهشت و دوزخ بالاتر، و در حجاب اقرب، مهيمن و مسيطر بر دو گروه بوده و از آن افق اعلي به همه مينگرند! و همه را ميشناسند، و مقام و درجۀ هر يك را معيّن و مشخّص ميسازند.
اين اجمال استفادهاي بود كه از آيات اعراف نموديم. حال بپردازيم به بحث دقيق قرآني از راه تفسير آيه به آيه، و در ضمن از روايات وارده از اهل بيت عصمت كه همگي مؤيّد و شاهد بر اين حقيقت است نمونههائي ذكر كنيم، بِحَولِ اللَهِ و قُوَّتِهِ؛ و لا حَولَ و لاقُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ العَليِّ العَظيم:
تفسير تفصيلي آيۀ أعراف
وَ بَيْنَهُمَا حِجَابٌ وَ عَلَي الاعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلَّا بِسِيماَ'هُمْ.
أعرافِ حجاب و پرده، قسمتهاي بالاي آنرا گويند. و نيز اعراف، نام براي تپّهها و تلهاي بلندي است كه از رَمْلهاي بيابان تشكيل شده است، و غالباً بواسطۀ وزش بادهاي تند اين تلهاي رملي بوجود ميآيد.
و چون در اين آيه، اعراف به دنبال حجاب ذكر شده است، محتمل است كه معناي اوّل از آن مراد باشد. و بودن مرداني بر روي اعراف، معناي دوّم را تقويت ميكند. وليكن بين اين دو معني در آيۀ مباركه، منافات و مغايرتي نيست، زيرا كه معناي حجاب: ما يَحْجُبُ شَيْئاً عَن شَيْءٍ (چيزي كه چيزي را از چيز ديگري مستور
كند) ميباشد، و بنابراين ميتوان گفت كه: اين مرداني كه بر روي اعراف قرار دارند، در مقام و محلّ مرتفع و بلندي هستند كه بر هر دو جمعيّت، از گروه بهشتيان و گروه جهنّميان سيطره و إشراف دارند، و بر هر دو منزل و درجه از بهشت و دوزخ واقف ميباشند. و به همين جهت كانوا عَلَي الاعْرافِ، روي اعراف هستند، تا آنكه همۀ طبقات و اصناف را به سيما و علائمشان بشناسند. چون مادّۀ لغويِ اعراف از عَرَفَ يَعْرِفُ مَعْرِفَةً و عِرْفاناً به معناي شناختن و دانستن است.
خداوند تعالي در قرآن كريم در سورۀ حديد، وصف اعراف را با تعبير «سُور» كه به معناي ديوار است، و گفتگوي بين بهشتيان و دوزخيان را كه در اينجا آمده است، در آنجا به عنوان گفتگوي بين منافقين و منافقات با مؤمنين و مؤمنات بيان ميكند؛ و چنانكه ميبينيم در هر دو جا بيان يك امر و حقيقت را به دو عنوان و تعبير مينمايد:
يَوْمَ يَقُولُ الْمُنَـٰفِقُونَ وَ الْمُنَـٰفِقَـٰتُ لِلَّذِينَ ءَامَنُوا انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَرَآءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا فَضُرِبَ بَيْنَهُم بِسُورٍ لَهو بَابُ بَاطِنُهو فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظَـٰهِرُهو مِن قِبَلِهِ الْعَذَابُ. [4]
«روز قيامت روزي است كه مردان منافق و زنان منافق، به كساني كه ايمان آوردهاند ميگويند: شما به ما نظري كنيد! و نگاهي بيندازيد! تا بدينوسيله ما از نور چهرۀ شما، مقداري براي خود بهره
برداشته و اقتباس كنيم!
به آنها در پاسخ گفته ميشود: شما به عقب و قهقرا برگرديد! و از آنجا طلب نور كنيد! در اين حال بين اين دو دسته، ديواري زده ميشود كه دري دارد؛ و آن در، ظاهري دارد و باطني؛ در باطنش رحمت است، و در ظاهرش از مقابل در، عذاب است.»
و در ذيل آيۀ اعراف داشتيم:
وَ نَادَي'ٓ أَصْحَـٰبُ النَّارِ أَصْحَـٰبَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنَا مِنَ الْمَآءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَهُ قَالُوا إِنَّ اللَهَ حَرَّمَهُمَا عَلَي الْكَـٰفِرِينَ.
«و جهنّميان به بهشتيان ندا ميكنند: قدري از آب و يا طعامي كه خداوند به شما روزي كرده است، بر ما رحمت آورده و إفاضه كنيد! در جواب آنها اهل بهشت ميگويند: خداوند آن آب و طعام را بر كافران حرام كردهاست.»
در قياس اين دو آيۀ واقع در سورۀ اعراف و سورۀ حديد، ميبينيم كه: گفتار منافقين به مؤمنين كه به ما نظري كنيد تا از نور شما توشهاي برگيريم، و آنچه در جواب ميشنوند كه به عقب و پشت برگرديد و از آنجا التماس نور كنيد (اُنظُرُونا نَقْتَبِسْ مِن نُورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَرَآءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا ) بعينه همان گفتار اهل جهنّم است به اهل بهشت كه: بر ما از آب و طعامي كه خدا به شما داده است بدهيد! و جواب ميشنوند كه: خداوند آنها را بر كافران حرام نموده است (أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنَا مِنَ الْمَآءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَهُ قَالُوا إِنَّ اللَهَ حَرَّمَهُمَا عَلَي الْكَـٰفِرِينَ).
حجاب بين بنده بهشتي و دوزخي، امر واحدي است
پس بنابراين، سور و ديوارِ كشيده شده بين منافقين و مؤمنين، همان حجاب و اعراف فاصل بين بهشتيان و دوزخيان است. و در آيۀ سورۀ حديد كه فقط منافقين را بر روي درِ اين سور قرار داده است، به جهت آنستكه آنان با مؤمنين در ظاهر امرشان اشتراك دارند، چون بنا به فرض منافق هستند. پس درِ اين ديوار كه باطنش و حقيقتش ايمان و واقع است، رحمت؛ و ظاهرش از جلوي در، عذاب است؛ و منافقان چون از حقيقت خبري ندارند، از باطن كه رحمت است سودي نميبرند، و فقط از ظاهر اسلام و ايمان در دنيا استفاده كردهاند كه آنهم در محشر به صورت عذاب جلوهگر ميگردد.
و حاصل معني آنستكه حجاب و ديوار چيز واحدي هستند ولي داراي دو وجهه و دو جهت: ظاهري و باطني، ظاهرش عذاب است و باطنش رحمت. كساني كه به باطنش رسيدهاند، از فوز و كاميابي إيمان و حقيقت بهرمند شدهاند؛ و كساني كه به ظاهرش اكتفا كرده و از باطن خبري ندارند همان دستهاي هستند كه از حقيقت ايمان و عقيدۀ پاك بيبهرهاند، و فقط براي حفظ مصالح شخصيّه ايمان آوردهاند، و همان دستهاي هستند كه از ظاهر در برابر اين ديوار در عذابند.
و گويا اين ديوار چنين است كه اگر هر آينه انظارشان از ظاهر تجاوز ميكرد و به باطن ميرسيد، به نعيم الهي ميرسيدند و رحمت حقّ آنانرا فرا ميگرفت؛ ولي چون به ظاهر قناعت كردند، از درون آن بيبهرهاند.
پس ديوار و حجاب يكي است؛ ظاهري دارد و باطني. و مؤمنان و كافران، در مقابل خود فقط يك راه به سوي خدا دارند كه بايد بپيمايند، و اين راه واحد است، همچنانكه ديوار و حجاب واحد است.
و اختلاف فقط از ناحيۀ ادراك و فهم آنهاست؛ عيناً مانند حاليكه در دنيا دارند، كه بين مؤمنان و كافران فرقي نيست در اينكه هر دو بايد راهي را كه به سوي خدا دارند طي كنند؛ اين راه را مؤمنان بطور استقامت طي ميكنند و گام در صراط مستقيم مينهند، و كافران منحرف ميشوند و بطور اعوجاج و كجي ميپيمايند.
پس همه با هم هستند، و اختلاف از جهت استقامت و انحراف نفوس است، و از جهت اراده و انتخاب خوب و يا اراده و انتخاب زشت.
و لذا ميبينيم در ذيل آيۀ سورۀ حديد وارد است كه:
يُنَادُونَهُمْ أَلَمْ نَكُن مَعَكُمْ قَالُوا بَلَي' وَ لَـٰكِنَّكُمْ فَتَنتُمْ أَنفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الامَانِيُّ حَتَّي' جَآءَ أَمْرُ اللَهِ وَ غَرَّكُم بِاللَهِ الْغَرُورُ. [5]
«(چون بين منافقان و مؤمنان ديوار زده ميشود، و سور كشيده ميشود) منافقان به مؤمنان ميگويند: مگر ما با شما در دنيا نبودهايم و معيّت نداشتهايم؟! مؤمنان در پاسخ ميگويند: آري! وليكن شما خود را به فتنه و فساد انداختيد! و پيوسته انتظار كشيديد!
و در شكّ و ترديد بسر برديد! و آرزوهاي دراز شما را فريفت، تا آنكه امر خدا نازل شد و مرگ گريبانتان را گرفت، و آن غَرور و شيطان و نفس گولزننده و فريب دهنده شما را گول زد (و با خدعه و مكر شما را در غفلت نگاه داشت، تا ناگهان امر خدا آمد و كار از كار گذشت).»
راه خدا يكي است؛ يكي به استقامت و ديگري به انحراف ميپيمايد
و اين همان امر واحدِ ذووجهين را ميرساند، كه منافقان با مؤمنان از هر جهت از جهات طبيعي و مزاياي مادّي در دنيا با هم بودند، در يك زمين، و يك عشيره، و يك غذا، و يك كسب و كار، و يك پدر و مادر، و يك مقدار عمر، و بالاخره چنانكه ميبينيم در اين جهات طبيعي مَيْزي و فرقي ندارند، و ليكن نيّت و هدف و أخلاق و گرايش معنوي تفاوت داشت، و همين موجب شد كه آنان را به دوزخ بكشاند و مؤمنان را به بهشت رهبري كند.
پس صراط واحد است، و آن راهي است كه بايد انسان بسوي خداوند تعالي طي كند؛ مؤمنان از راه مستقيم، و كافران و منافقان و بدكاران از راه اعوجاج و انحراف طي ميكنند.
و قبل از آيۀ اعراف آمده است:
وَ نَادَي' أَصْحَـٰبُ الْجَنَّةِ أَصْحَـٰبَ النَّارِ أَن قَدْ وَجَدْنَا مَا وَعَدَنَا رَبُّنَا حَقًّا فَهَلْ وَجَدتُم مَا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا قَالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنُ بَيْنَهُمْ أَن لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي الظَّـٰلِمِينَ * الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَهِ وَ يَبْغُونَهَا عِوَجًا وَ هُم بِا لا خِرَةِ كَـٰفِرُونَ.
«اهل بهشت به اهل جهنّم گويند: حقّاً آنچه را كه پروردگار ما به
ما وعده داده بود، حقّ و محكم و ثابت يافتيم! آيا آنچه را هم كه پروردگار شما به شما وعده داده بود (از پاداش سخت) حقّ و محكم و ثابت يافتيد؟!
در پاسخ گويند: آري! و در اين حال إعلان كنندهاي اعلام ميدارد كه: لعنت خداوند بر ظالمان است؛ آن كساني كه مردم را از راه خدا بازداشتند، و راه را به روي آنها بستند، و آن را كج و مُعوج پنداشتند، و به آخرت كافر شدند.»
پس راه، راه واحد است، و آن راه براي خداست و بسوي خداست؛ يكي به استقامت و درستي و راستي طي ميكند، و ديگري به انحراف و كجي ميپيمايد. و اين همان حقيقت واحد سور و حجاب و اعراف است، كه يكي به باطن توجّه دارد، و يكي به ظاهر؛ باطنش رحمت، و ظاهرش نقمت و نكبت است.
و اين مطلب در قرآن كريم تصريحاً و تلويحاً بسيار آمده است؛ مثلاً خداوند ميفرمايد:
يَعْلَمُونَ ظَـٰهِرًا مِنَ الْحَيَو'ةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ عَنِ الاخِرَةِ هُمْ غَـٰفِلُونَ. [6]
«از حيات و زندگي دنيا ظاهري را ميدانند و بس، و ايشان از زندگي و حيات آخرت غافل هستند.»
راه بسوي خدا ظاهري دارد و باطني
در اينجا روشن است كه به قرينۀ مقابله كه آخرت را در مقابل ظاهر حيات دنيا قرار داده است، منظور و مقصود از آخرت، باطن
حيات دنياست. پس يك حيات است و بس؛ ظاهري دارد و باطني: ظاهرش همين زندگي بهيميّت و شهوت و وهم و غفلت از سراي جاوداني و حيات انساني ابدي و معنوي است، و باطنش حيات انساني و معنوي و روحي و عقلي است كه مستلزم و ملازم با بيداري و هشياري است، كه هر كدام از اين دو صورت كه دو وجهۀ اين حيات واحد را تشكيل دادهاند، پس از مرگ بطور بروز و ظهور نمايان شده و تجلّي مينمايند
و ميفرمايد:
أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِيٓ أَنفُسِهِم مَا خَلَقَ اللَهُ السَّمَـٰوَ 'تِ وَ الارْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّي وَ إِنَّ كَثِيرًا مِنَ النَّاسِ بِلِقَآيءِ رَبِّهِمْ لَكَـٰفِرُونَ. [7]
«آيا اين مردم با خود فكر نميكنند كه پروردگار، آسمانها و زمين و ما بينهما را نيافريده است مگر به حقّ و أجل مُسمّي؟! و حقّاً كه بسياري از مردم، به زيارت و لقاء پروردگارشان كافرند.»
يعني خلقت آسمانها و زمين، اگر به ديدۀ حق نگريسته شود و با حقّ و أجل مسمّي ملاحظه گردد، راه مستقيم و استوار فكري است؛ و اگر به ديدۀ باطل نگريسته شود و با انكار لقاء خداوند توأم باشد، راه كج و انحراف فكري است.
و ميفرمايد:
وَ الَّذِينَ كَفَرُوٓا أَعْمَـٰلُهُمْ كَسَرَابِ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْـَانُ مَآءً
حَتَّي' إِذَا جَآءَه و لَمْ يَجِدْهُ شَيْـًا وَ وَجَدَ اللَهَ عِندَهُ و فَوَفّئهُ حِسَابَهُ. [8]
«و كساني كه كفر ورزيدهاند، كردار آنان همچون سرابي است كه در زمين خشك و لم يَزْرعي واقع است. شخص تشنه آن را آب ميپندارد و به دنبالش ميرود، تا همينكه بدان رسيد، أبداً آبي را نمييابد، بلكه آنجا خداوند را مييابد كه حساب او را بطور تامّ و تمام ميكند، و در حساب استيفا مينمايد.»
راه بسوي خدا واحد است؛ شخص كافر سراب را به صورت آب ميبيند، و مؤمن آب را به صورت آب. و هر دو با هم ميروند؛ اوّلي تشنه كام ميماند و به سزاي غفلت و خيال باطلش ميرسد، و دوّمي سيراب ميگردد.
عمر و زندگي با اميد لقاء خداوندْ سعادت، و بدون آن آتش است
و ميفرمايد:
فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّي'عَن ذِكْرِنَا وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَو'ةَ الدُّنْيَا * ذَ 'لِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَي'. [9]
«پس اي پيغمبر! روي گردان از كسي كه از ياد ما روي گردانيده است، و غير از زندگي و حيات دنيا چيزي را نميخواهد! اين نهايت درجۀ بلوغ علم و پايۀ دانش آنانست. بدرستيكه پروردگار تو داناتر است به كسي كه از راه او گمراه شده، و به كسي كه در راه او راهنمائي شده و راه را يافته است!»
اين آيه روشن است در اينكه زندگي كردن در دنيا، و غير از بهيميّت و مراتب نازلۀ از عيش و عشرت چيزي را نفهميدن و نخواستن، عين گمراهي و إعراض از ياد خداست؛ و زندگي كردن در اين دنيا و مقصد را لقاي خدا قرار دادن و غير از اين مراتب نازله چيزي را عاليتر و بهتر خواستن، عين اهتداء و راه يافتگي است.
و ميفرمايد:
إِنَّ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَآءَنَا وَ رَضُوا بِالْحَيَو'ةِ الدُّنْيَا وَاطْمَأَنُّوا بِهَا وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ ءَايَـٰتِنَا غَـٰفِلُونَ * أُولَـٰئِكَ مَأْوئهُمُ النَّارُ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ. [10]
«و حقّاً آن كساني كه اميد ديدار و ملاقات با ما را ندارند، و به زندگي پست دنيوي قناعت كردهاند، و بدان دل داده و اعتماد نموده و سكون و آرامش خود را در آن قرار دادهاند، و آن كساني كه از آيات ما در غفلت هستند؛ حقاً محلّ و مأواي آنان در پاداش چنين كرداري كه نمودهاند، آتش است.»
اين آيه ميرساند كه اطمينان و دلبستگي به اين ظاهر زندگي دنيوي، و اكتفا به آن، و عدم اميد لقاي خدا، آتش است. و به عكس، همين زندگي چنانچه توأم با اميد لقاي پروردگار، و عدم اتّكاء و اعتماد به امور زوال پذير دنيا باشد، و با توجّه و درايت به آيات خدا بوده باشد، سعادت و بهشت است.
و آيات وارده در اين سبكِ بيان بسيار است، و از همه بليغتر و
رساتر اين آيه است كه:
أَلَمْتر إِلَي الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَهِ كُفْرًا وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ * جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا وَ بِئْسَ الْقَرَارُ. [11]
«آيا نظري نيفكندي بسوي كساني كه نعمت خدا را به كفر تبديل كردند و قوم خود را به ديار هلاكت و نابودي كشاندند؟ آنان در جهنّم ميسوزند، و جهنّم بد قرارگاهي است!»
سابقاً ذكر كرديم كه مراد از نعمت در اين آيه، ولايت است.[12] و ولايت، سبيل و راه بسوي خداست؛ و در مقابلش كفر است، يعني بستنِ راه و مسدود شدن طريق عبوديّت.
ظاهر، فاني و از بين رونده؛ و باطن ثابت و پابرجاست
پس غايت و نهايت سير چنين افرادي كه بر ظاهر جمود دارند و از باطن إعراض ميكنند، بَوار و هلاك و نابودي است. و ظاهر، از بين رونده، و خراب شونده، و نابود است؛ و باطن، پايدار، و ثابت، و بادوام، و پا برجا؛ همچنانكه خداوند ميفرمايد:
وَ بَشِّرِ الَّذِينَ ءَامَنُوٓا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِندَ رَبِّهِمْ. [13]
« و اي پيامبر! به كساني كه ايمان آوردهاند بشارت بده كه از براي آنان در نزد پروردگارشان گامي متين و قدمي راستين است.»
و نيز ميفرمايد: فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ. [14]
«در نشيمنگاه راست و درستي، در نزد خداوند مالك و مقتدر، نشست دارند.»
و نيز ميفرمايد:
لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوًا وَ لَا تَأْثِيمًا. [15]
«در بهشت خداوندي، سابقون كه مقرّبان درگاه او هستند هيچگاه سخن لغو و بيهوده، و سخني كه آنان را به گناه اندازد نميشنوند.»
و نيز ميفرمايد:
لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوًا وَ لَا كِذَّ 'باً [16]
«متّقيان در بهشت، هيچوقت سخن لغو و بيهوده، و سخن دروغ نميشنوند.»
و عليهذا نهايت و غايتِ مؤمنان، محلّ صدق و حقّ است، كه در آنجا أبداً دروغ و لغو و باطل نيست، به خلاف غير مؤمنان.
صفات و خصوصيّات نفسانيّۀ اهل أعراف
و بالجملة، اصحاب أعالي و مقامات مرتفع أعراف، كساني هستند كه بر هر دو مكان از بهشت و آتش تسلّط و هيمَنه و اشراف دارند، و بر هر دو گروه از سعادتمندان و شقاوت پيشگان سيطره و استيلا دارند.
چون ميدانيم كه آن تلها و فاصلههاي بين آنها مانند تلّ رَمل و شن از رمل مادّي طبيعي نيست، چون در آن روز، زمين به گونۀ فعلي
نيست، و در آن پست و بلندي و اعوجاج و كژي نيست.
وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفًا * فَيَذَرُهَا قَاعًا صَفْصَفًا * لَا تَرَي' فِيهَا عِوَجًا وَ لَآ أَمْتًا. [17]
«و اي پيامبر! چون از تو دربارۀ كوهها در روز قيامت بپرسند، پس بگو: خداوند چنان آنها را از جا بر كند و خرد كند و خاك شدۀ آنرا بر باد دهد كه هيچ از آن اثري نماند. و بنابراين، آن كوهها به صورت زمين مستوي و همواري در آيد كه أبداً در آن هيچگونه كجي و بلندي را نميبيني!»
پس مراد از اهل اعراف، ارتفاع مقام و منزلت آنهاست نسبت به اهل محشر كه اهل جمعند.
و آنانند كه از مُحضَرين نيستند، چون از مُخلَصيني هستند كه خداوند آنان را از صَعْقه و نفخ صور، و از فزع و دهشت آن روز، در حفظ و مصونيّت داشته است. و مقام و محلّ آنان حِجاب است كه در آن رحمتي است كه هر چيزي را فرا گرفته، و مسلّط بر آتش است كه بر اهلش استيلا دارد.
و ميتوان اين معني را از اين گفتار خداي تعالي استشعار نمود كه فرمودهاست: فَأَذَّنَ مُؤَذِّنُ بَيْنَهُمْ أَن لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي الظَّـٰلِمِينَ «مؤذّني و اعلان كنندهاي اعلام كرد در بين بهشتيان و دوزخيان.» و نفرمود: فَأَذَّنَ بَيْنَهُمْ مُؤَذِّنٌ «مؤذّني و اعلان كنندهاي كه بين آنها بود اعلام كرد.» زيرا در صورت اوّل ظاهر اينستكه مؤذّن و اعلان كننده از خود
آنها نيست بلكه مسيطر بر آنهاست، به خلاف صورت دوّم كه ظاهر اينستكه مؤذّن و اعلان كنندهاي كه از آنها بود چنين گفت.
و آنانند كه در روز قيامت حاكمند، هم حاكم بر بهشت و هم حاكم بر جهنّم. از جهنّميان بازپرسي و مؤاخذه ميكنند و آنان را مورد عتاب و ملامت قرار ميدهند. و آيۀ اعراف صريح در اين مطلب است:
وَ نَادَي' أَصْحَـٰبُ الاعْرَافِ رِجَالاً يَعْرِفُونَهُم بِسِيماَهُمْ قَالُوٓا ما أَغْنَي'عَنكُمْ جَمْعُكُمْ وَ مَا كُنتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ * أَهَـؤُلَآءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لَا يَنَالُهُمُ اللَهُ بِرَحْمَةٍ.
«و اهل اعراف، مرداني را كه از روي سيما و علائمشان ميشناسند ندا ميكنند كه: آنچه را كه شما جمع كرديد و آنچه را كه موجب استكبار خود قرار داديد، شما را بينياز ننمود و دستي از شما نگرفت! آيا اين بهشتيان نيستند كه شما سوگند ميخورديد كه خداوند آنان را داخل در بهشت نميكند؟!»
و سپس خود اهل اعراف به بهشتيان امر ميكنند كه:
ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لَا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لَا أَنتُمْ تَحْزَنُونَ.
«داخل در بهشت شويد، بدون آنكه هيچ خوف و ترسي براي شما باشد، و بدون آنكه هيچ غصّه و اندوهي داشته باشيد!»
و آنانند اصحاب روح كه فقط در معيّت فرشتگان، در روز قيامت حقّ سخن گفتن را دارند، و سخن آنها صواب است.
يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلَائِكَةُ صَفًّا لَا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ و
الرَّحْمَـٰنُ وَ قَالَ صَوَابًا. [18]
«روز قيامت روزي است كه روح و فرشتگان بطور صفوف منظّم در پيشگاه خداوند قيام ميكنند، و كسي سخن نميگويد مگر آن كسي كه خداوند رحمن به او اذن داده باشد، و سخن به راستي بگويد.»
زيرا كه با وحيِ روح، علم به كتاب و ايمان پيدا ميشود، و روح مقام و موجودي است أفضل از همۀ ملائكه.
وَ كَذَ 'لِكَ أَوْحَيْنَآ إِلَيْكَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَـٰبُ وَ لَا الإيمَـٰنُ. [19]
«و همچنين اينطور است كه ما روحي را از امرمان به تو وحي كرديم، كه قبل از اين وحي نميدانستي كه كتاب چيست، و نميدانستي كه ايمان چيست!»
حكم و قضاوت اهل أعراف بر خاسران و مجرمان
و آنانند كه در روز قيامت حكم به خسران و زيان كساني ميكنند كه در جان و نفسهاي خود و اهلشان دچار خسران و زيان شدهاند:
وَ تَریَهُمْ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا خَـٰشِعِينَ مِنَ الذُّلِّ يَنظُرُونَ مِن طَرْفٍ خَفِيٍّ وَ قَالَ الَّذِينَ ءَامَنُوا إِنَّ الْخَـٰسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَـٰمَةِ. [20]
«(و اي پيامبر!) ميبيني كه ستمكاران را بر آتش عرضه ميدارند،
و آنان از شدّت ذلّت و سرافكندگي، ترسناك و دل تهي شده، و با نگاه ضعيف از گوشۀ چشم به آن مينگرند. و كساني كه ايمان آوردهاند ميگويند: زيانكاران كساني هستند كه دربارۀ نفوس خود واهل خود در روز قيامت دچار خسران شدهاند!»
ظاهراً اين ايمان آورندگان، به عنوان قضاوت و حكومت چنين حكمي را ميكنند؛ و اين، اختصاص به متّصفان به صفات اهل اعراف دارد و اين حكم از وظائف اهل آن است.
و آنانند كه به آنها علم و ايمان داده شده، و در پاسخ سوگند مجرمان كه ما غير از ساعتي درنگ نكرديم ميگويند: شما در كتاب خدا تا روز بعث درنگ كردهايد!
سوگند مجرمان در قيامت، كه ما غير از ساعتي درنگ نكردهايم
وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ مَا لَبِثُوا غَيْرَ سَاعَةٍ كَذَ'لِكَ كَانُوا يُؤْفَكُونَ * وَ قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِيمَـٰنَ لَقَدْلَبِثْتُمْ فِي كِتَـٰبِ اللَهِ إلَي' يَوْمِ الْبَعْثِ فَهَـٰذَا يَوْمُ الْبَعْثِ وَلَـٰكِنَّكُمْ كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ. [21]
«و در روزي كه ساعت قيامت بر پا شود، مجرمان سوگند ياد ميكنند كه غير از يك ساعت در دنيا درنگ نكردهاند؛ اينچنين دأب و روش آنها بود كه به دروغ و بهتان سخن ميگفتند. و كساني كه به آنها علم و ايمان داده شده است ميگويند: شما در كتاب خدا تا روز بازپسين و حشر درنگ كردهايد! و اينست روز بازپسين، و ليكن شما چنين بوديد كه نميدانستيد.»
پاسخ اهل أعراف از ادّعاي مجرمان
اين گمان غلط و پندار نادرست آنان، به جهت آنستكه در دنيا خود را مقيّد ساخته بودند، و أنظار خود را به نگاه كردن و توجّه به همان ساعتي كه در آن سرگرم افكار شيطاني، و هواجس نفساني، و ملتذّات حيواني بودند منعطف داشته بودند، و بيشتر از اين مقدار انظار و افكار خود را وسعت نبخشيده بودند كه زمانهاي خود را قبل از دنيا، و امور واقعۀ خود را بعد از دنيا بنگرند، و به حسب سيطرۀ زمان، اين أمَد طويل و مدّت طولاني و دراز را ادراك كنند!
آنان فقط ساعت فعلي و زودگذر را ميديدند كه پيوسته به وجود ميآيد و از بين ميرود، يك ساعت ظاهر ميشود و آن ساعت مختفي ميشود؛ و بنابراين سوگند ياد ميكنند در روز حشر كه ما غير از يك ساعت در دنيا توقّف نداشتهايم!
آري اگر تمام مدّت زندگي و حيات دنيوي را نسبت به عمر زمان و دَهْر اندازه بگيريم، بسيار كم است و حقّاً ميتوان گفت: ساعتي بيش نيست؛ ولي آنان چنين منظوري از تقليل را نداشتهاند، و گرنه حرف صحيحي بود. و چون اين مقصودشان نبوده است، از آنها مؤاخذه ميشود، و اين قول به درنگ يك ساعت را به عنوان إفك و دروغ از آنان ميشنوند.
و ليكن همانطور كه گفته شد، بنا بر اصل قياس عمر انسان به سعۀ زمان و عالم طويل و دهرِ سرمد، بيش از يك ساعت نيست؛ همچنانكه خدا فرمايد:
كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ مَا يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوٓا إِلَّا سَاعَةً مِن نَهَارٍ. [22]
«گويا آنها در روزي كه آنچه از آن بيم داده شدهاند را ببينند، بيش از يك ساعت از روز درنگ نكردهاند.»
و نيز فرمايد:
قَـٰلَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الارْضِ عَدَدَ سِنِينَ * قَالُوا لَبِثْنَا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْئَلِ الْعَـآدِّينَ * قَـٰلَ إِن لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلاً لَوْ أَنـَّكُمْ كُنتُمْ تَعْلَمُونَ. [23]
«خداوند در روز قيامت به كافران ميگويد: چند سال شما در روي زمين توقّف كرديد؟ آنان ميگويند: ما يك روز يا مقداري از يك روز را توقّف كردهايم! و تو اي پروردگار! از حسابگران بپرس (كه ما در اين سخن راست ميگوئيم).
خداوند ميگويد: شما اگر از زندگاني ابدي خود مطّلع بوديد، ميدانستيد كه مدّت توقّفتان در دنيا، با آنكه چندين سال بوده است، بسيار اندك و كم بودهاست!»
باري، شايد گفتار اهل علم و ايمان به مجرمان كه: شما در كتاب خدا تا يوم بعث درنگ كرديد! و اينست روز بعث (وَ قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الإيمَـٰنَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتَـٰبِ اللَهِ إِلَي' يَوْمِ الْبَعْثِ فَهَـٰذَا يَوْمُ الْبَعْثِ وَلَـٰكِنَّكُمْ كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ) اشاره باشد به گفتار خداوند متعال در آيۀ:
وَ لَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَبِّكَ إِلَي' أَجَلٍ مُسَمًّي لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ. [24]
«و اگر گفتاري از پروردگار تو اي پيغمبر سبقت نگرفته بود كه: آنان را تا اجل مسمّي نگاه ميداريم، هر آينه بين آنها حكم ميشد.»
و همچنين اشاره باشد به آيۀ:
هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن طِينٍ ثُمَّ قَضَي'ٓ أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّي عِندَهُ. [25]
«اوست آن كسي كه شما را از گِل آفريد و اجل را معيّن كرد، و اجل مسمّي در نزد اوست.»
و در صدر بحث «معاد شناسي» در جلد اوّل، مجلس دوّم، بحثي راجع به اجل و اجل مسمّي در پيرامون آيۀ كريمۀ:
مَا خَلَقَ اللَهُ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَآ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّي. [26]
«خداوند آسمانها و زمين و آنچه بين آنهاست را نيافريد مگر به حقّ و اجل مسمّي.»
آورديم و روشن شد كه: اجل مسمّي ثابت است و در نزد خداست، و وجهۀ ملكوتي و ثابت اين اجل است.
و عليهذا گفتار اهل علم و ايمان ـ كه اصحاب اعرافند ـ به مجرمان، از آن جنبۀ ملكوتي و تعيين اجل مسمّي است، به اينكه
چون درنگ شما و انتهاء آن هر دو مسلّم بوده است، بنابراين اينست روز بعث! و ليكن شما بر اين تحديد و انتهاء ملكوتي علم نداشتيد! و اجل مسمّي را حاكم و محيط بر اجل نميديديد! و نميدانستيد كه: إِنَّ السّاعَةَ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أوْ هُوَ أقْرَبُ. «ساعت قيامت و روز بعث مانند چشم بر هم گذاردن است بلكه نزديكتر.» و نميدانستيد كه: وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةُ بِالْكَـٰفِرِينَ. «روز جهنّم به كافران احاطه دارد.»
و بنابراين در غفلت و جهل بسر برديد! و اينك دانستيد كه اينست روز بعث و يوم الحشر و القيامة.
يك نكته ناگفته نماند: اين ادّعاي غير صحيح از مجرمين كه ما غير از يك ساعت توقّف نكردهايم، و پس از آن ظهور بطلان اين ادّعا، و امثال اين اختلافاتي كه در مخاصمات بين ضعفاء و مستكبران واقع ميشود، و ردّ و بدلهائي را كه قرآن بين تابعين و متبوعين بيان ميكند، و در روز قيامت با يكدگر مشاجرات و منازعاتي در پيرامون مسائل دنيويّه دارند كه هر كدام ميخواهند جُرم و جَريمه را به گردن ديگري اندازند؛ منافاتي ندارد با آنچه سابقاً گذشت كه: روز قيامت، روزي است كه حقائق ظهور و بروز ميكند، و حجابها و پردهها كنار ميرود، و سرائر و بواطن آشكارا ميشود. زيرا اين كشف حقائق و آشكارا شدن و غير قابل إنكار گشتن، داراي مراتب و درجاتي است: در نزد بعضي تامّ و تمام و به كمال مرتبه، و در نزد بعضي ديگر فيالجمله و مقدار كمي؛ و اين تفاوت مراتب در تمام شؤون قيامت موجود است.
روايات دالّه بر اينكه أعراف، موقف اهل عرفان است
روايات وارده در اين باب از جهت مفاد و موضوع به چند بخش قسمت ميشوند:
اوّل:
رواياتي كه دلالت دارند بر اينكه در مادّۀ اعراف، عرفان و معرفت به كار رفته است. و شايد ريشۀ اين نوع تعبير، از آيۀ قرآن گرفته شده باشد كه: وَ عَلَي الاعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلَّا بِسِيمَا'هُمْ.
چون در اين آيه، وقوف بر اعراف را از آنِ كساني قرار داده است كه معرفت دارند بواسطۀ علامت و نشانههائي كه در سيماي مردم است، اگر ضمير هُمْ به كُلاًّ بر گردد؛ و يا به نشانههائي كه در سيماي خودشان است اگر ضمير هُمْ به رِجَالٌ بر گردد.
و ممكنست بگوئيم به هر دو يعني به رِجَالٌ و كُلاًّ بر گردد، و از نقطۀ نظر ادبيّت اشكالي ندارد. و عنوان ارجاع ضمير به جامع بين دو چيز مذكور در عبارت، خالي از لطف نيست.
در تفسير «مجمع البيان» آورده است كه:
بَكر بن عبدالله مُزْني به حسن گفت: به من چنين رسيده است كه: اهل اعراف، گروهي هستند كه نيكيها و بديهاي آنان به قدر هم است، و لذا بين بهشت و دوزخ وقوف دارند.
حسن دست خود را بر ران خود زد و گفت: اهل اعراف كساني هستند كه خداوند آنان را براي معرفت و شناسائي اهل بهشت و جهنّم در آن محلّ وقوف داده است؛ تا بعضي را از بعضي ديگر تميز دهند. و سوگند به خدا كه چه بگويم؟ شايد بعضي از آنان، با ما در
اين خانه باشند!
و ثَعلبي با اسناد خود در تفسير از ضحّاك، از ابن عبّاس آوردهاست كه: اعراف مكان بالا و مرتفعي است بر روي صراط، و بر آن حمزة و عبّاس و عليّ و جعفر قرار دارند. و آنان محبّان خود را به سفيدي چهره، و دشمنان خود را به سياهي چهره ميشناسند.
و سپس گفته است:
قَالَ أَبُوجَعْفَرٍ الْبَاقِرُ عَلَيْهِ السَّلَامُ: هُمْ ءَالُ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِم السَّلَامُ؛ لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ عَرَفَهُمْ وَ عَرَفُوهُ، وَ لَا يَدْخُلُ النَّارَ إلَّا مَنْ أَنْكَرَهُمْ وَ أَنْكَروُهُ.
«حضرت باقر عليه السّلام گفتند: اهل اعراف آل محمّد عليهمالسّلام هستند؛ داخل بهشت نميشود مگر كسي كه آنها را بشناسد و آنها او را بشناسند، و داخل آتش نميگردد مگر كسي كه آنها را ناشناخته بگيرد و آنان او را ناشناخته بگيرند.» [27]
م و در «تفسير عيّاشي» از هِلْقام از حضرت باقر عليه السّلام آورده است كه در جواب اينكه پرسيده بود: مراد از وَ عَلَي الاعْرَافِ رِجَالٌ در آيۀ شريفة: وَ عَلَي الاعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلَّا بِسِيمَاهُمْ چيست؟ فرمودند: آيا شما در بين خودتان، اهل خبره و شناسائي نداريد؟! آيا بر قبائل خود كساني را كه خوبان را از بدان بشناسند نداريد؟!
هِلقام گويد: عرض كردم: آري.
حضرت فرمود: ما هستيم آن مرداني كه تمام خلائق را از روي
سيما و علائم ميشناسيم![28]
روايات دالّه بر اينكه اهل أعراف، عارفان به خلائقاند
و نيز عيّاشي از زاذان، از سلمان آورده است كه گفت: شنيدم بيش از دهبار رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم به علي ميفرمود:
يَا عَلِيُّ! إِنَّكَ وَ الاوْصِيَآءَ مِنْ بَعْدِكَ أَعْرَافٌ بَيْنَ الْجَنَّةِ وَالنَّارِ؛ لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إلَّا مَنْ عَرَفَكُمْ وَ عَرَفْتُمُوهُ، وَ لَا يَدْخُلُ النَّارَ إلَّا مَنْ أَنْكَرَكُمْ وَ أَنْكَرْتُمُوهُ. [29]
«اي عليّ! تو و اوصياء بعد از تو، أعراف هستيد بين بهشت و آتش؛ داخل در بهشت نميشود مگر كسي كه شما را بشناسد و شما هم او را بشناسيد، و داخل آتش نميشود مگر كسي كه شما را ناشناخته گيرد و شما هم او را ناشناخته گيريد!»
و نيز عيّاشي از سَعد بن طَريف از حضرت باقر عليه السّلام در تفسير اين آيه آورده است كه فرمودند:
اي سعد! ايشان آل محمّد عليهم السّلام هستند؛ داخل بهشت نميشود مگر كسي كه آنها را بشناسد و آنها او را بشناسند، و داخل جهنّم نميشود مگر كسي كه آنان را ناشناخته گيرد و آنان او را ناشناخته گيرند. [30]
و نيز عيّاشي از ثُمالي از حضرت باقر عليه السّلام آورده است كه در پاسخ كسي كه از گفتار خداوند تعالي: وَ عَلَي الاعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلَّا بِسِيمَا'هُمْ سؤال كرده بود فرمودهاند:
نَحْنُ الاعْرَافُ! الَّذِينَ لَا يُعْرَفُ اللَهُ إلَّا بِسَبَبِ مَعْرِفَتِنَا. وَ
نَحْنُ الاعْرَافُ! الَّذِينَ لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إلَّا مَنْ عَرَفَنَا وَعَرَفْنَاهُ، وَ لَايَدْخُلُ النَّارَ إلَّا مَنْ أَنْكَرَنَا وَ أَنْكَرْنَاهُ.
وَ ذَلِكَ بِأَنَّ اللَهَ لَوْ شَآءَ أَنْ يُعَرِّفَ النَّاسَ نَفْسَهُ لَعَرَّفَهُمْ، وَ لَكِنَّهُ جَعَلَنَا سَبَبَهُ وَ سَبِيلَهُ وَ بَابَهُ الَّذِي يُؤْتَي مِنْهُ. [31]
«ما هستيم اعراف! آن كساني كه خداوند شناخته نميشود مگر بوسيلۀ شناخت ما. و ما هستيم اعراف! آن كساني كه داخل بهشت نميشود مگر آن كه ما را بشناسد و ما او را بشناسيم، و داخل آتش نميشود مگر آن كه ما را انكار كند و ما او را انكار كنيم.
و اين بجهت آنستكه خداوند اگر إراده ميفرمود و ميخواست خود را بدون واسطه به مردم بشناساند البتّه ميشناسانيد، وليكن او ما را سبب و وسيله و دري قرار داده است كه بايد از آن داخل شد.»
و در «بصائر الدّرجات» از محمّد بن الحسين از موسي بن سَعْدان از عبدالله بن قاسم از بعضي اصحابش از سعد إسكاف ـ پس از سؤال او از حضرت باقر عليه السّلام از تفسير اين آيه، و پس از جواب آنحضرت بر همين نهجي كه أخيراً از «تفسير عيّاشي» ذكر شد ـ آورده است كه حضرت به دنبال آن اضافه ميكنند كه:
فَلَا سَوَآءٌ مَا اعْتَصَمَتْ بِهِ الْمُعْتَصِمَةُ وَ مَنْ ذَهَبَ مَذْهَبَ النَّاسِ؛ ذَهَبَ النَّاسُ إلَي عَيْنٍ كَدِرَةٍ يَفْرُغُ بَعْضُهَا فِي بَعْضٍ، وَ مَنْ أَتَي ءَالَ مُحَمَّدٍ أَتَي عَيْناً صَافِيَةً تَجْرِي بِعِلْمِ اللَهِ لَيْسَ لَهَا نَفَادٌ وَ لَاانْقِطَاعٌ.
ذَلِكَ بِأَنَّ اللَهَ لَوْ شَآءَ لَارَاهُمْ شَخْصَهُ حَتَّي يَأْتُوهُ مِنْ بَابِهِ، لَكِنْ جَعَلَ اللَهُ مُحَمَّدًا وَ ءَالَ مُحَمَّدٍ الابْوَابَ الَّتِي يُؤْتَي مِنْهَا وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ: وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَن تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِن ظُهُورِهَا وَ لَـٰكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَي' وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَ 'بِهَا [32]. [33]
«و بنابراين مساوي نيستند آنچه كه معتصمين بدان تمسّك ميجويند با آنچه كه مردم به هر سو راهي را انتخاب نموده و ميروند؛ مردم پيوسته براي آبخوردن به سوي چشمههاي آلوده و كدر ميروند كه بعضي از آنها در بعضي ديگر ريخته شده و آميخته ميگردد، ولي كسي كه به سوي آل محمّد بيايد به سوي چشمۀ صاف و پاكي آمده است كه به علم خدا جاري است و هيچگاه انقطاع و نابودي ندارد.
و اين حقيقت به جهت آنستكه اگر خداوند اراده فرموده بود كه خودش را بشخصه به مردم بشناساند تا بدون هيچ واسطه از در خدا وارد شده و او را ببينند، البتّه چنين كاري را ميكرد، وليكن محمّد و آل محمّد را درهائي براي شناسائي خود قرار داده است كه بايد از آن درها وارد شوند؛ و اينست معناي گفتار خدا كه: نيكوئي و خوبي به اين نيست كه شما در خانهها از پشت آنها وارد شويد! وليكن خوبي براي كسي است كه تقوي پيشه ساخته است! و شما به خانهها از درهاي آنها وارد شويد!»
باري، و نظير مفاد اين روايت را دربارۀ اهل اعراف، فُرات بن
إبراهيم در تفسير خود، از أصبَغ بن نُباته و از حَبّة عُرَني از أميرالمؤمنين عليه السّلام، [34] و شيخ صدوق «در معاني الاخبار» از حضرت باقر از حضرت أميرالمؤمنين عليهم السّلام، [35] و عليّ بن إبراهيم در تفسير خود، [36] و كليني از حضرت صادق عليه السّلام در گفتگوي ابن كَوّاء با أميرالمؤمنين عليه السّلام [37 آوردهاند.
مؤذّن و إعلان كننده لعنت خدا بر ظالمين، أميرالمؤمنين است
دوّم:
رواياتي كه دلالت دارند بر آنكه اعلان كنندۀ بين بهشتيان و دوزخيان كه: لعنت خدا بر ظالمان است، أميرالمؤمنين عليه السّلام هستند.
طبرسي از أبوالقاسم حَسْكاني با اسناد خود از محمّد بن حنفيّه از أميرالمؤمنين عليه السّلام آورده است كه إنَّهُ قَالَ: أَنَا ذَلِكَ الْمُؤَذِّنُ! «من آن مؤذّن هستم!»
و نيز حسكاني با اسناد خود از أبوصالح از ابن عبّاس روايت كرده است كه:
م إنَّ لِعَلِيٍّ فِي كِتَابِ اللَهِ أَسْمَآءٌ لَا يَعْرِفُهَا النَّاسُ؛ قَوْلُهُ: فَأَذَّنَ مُؤَذِّنُ بَيْنَهُمْ، فَهُوَ الْمُؤَذِّنُ بَيْنَهُمْ؛ يَقُولُ: أَلَا لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي الظَّـٰلِمِينَ، الَّذِينَ كَذَّبُوا بِوِلَايَتِي وَاسْتَخَفُّوا بِحَقِّي. [38]
«از براي عليّ عليه السّلام در كتاب خدا اسمهائي هست كه مردم آنها را نميدانند؛ مثل گفتار خدا كه ميفرمايد: «مؤذّني بين بهشتيان و جهنّميان اعلان كرد.» كه اوست همان مؤذّنِ بين ايشان؛ ندا ميدهد: آگاه باشيد كه لعنت خدا بر ستمكاران است. ستمكاران كساني هستند كه ولايت مرا تكذيب كردهاند و حقّ مرا سبك شمردهاند.»
و عيّاشي از محمّد بن فُضيل از حضرت امام رضا عليه السّلام در گفتار خداوند: فَأَذَّنَ مُؤَذِّنُ بَيْنَهُمْ أَن لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي الظَّـٰلِمِينَ روايت كرده است كه:
قَالَ: الْمُؤَذِّنُ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ. [39]
«حضرت فرمودند: مؤذّن و اعلام دارنده أميرالمؤمنين عليهالسّلام است.»
و كليني، از حسين بن محمّد از مُعَلَّي بن محمّد از وَشّاء از احمدبن عمر حَلاّل [40] آورده است كه از حضرت أبوالحسن عليهالسّلام دربارۀ تفسير گفتار خداي تعالي: فَأَذَّنَ مُؤَذِّنُ بَيْنَهُمْ أَن لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي الظَّـٰلِمِينَ سؤال كردم، حضرت فرمودند: مؤذّن أميرالمؤمنين
عليهالسّلام است. [41]
پاورقي
[1] - سورۀ أعراف: 7، آيۀ 46.
[2] ـ آيات 42 تا 51، از سورۀ 7: الاعراف
[3] ـ قسمتي از آيۀ 127 و آيۀ 128، از سورۀ 37: الصّافّات
[4] ـ آيۀ 13، از سورۀ 57: الحديد
[5] ـ آيۀ 14، از سورۀ 57: الحديد
[6] ـ آيۀ 7، از سورۀ 30: الرّوم
[7] ـ آيۀ 8، از سورۀ 30: الرّوم
[8] ـ قسمتي از آيۀ 39، از سورۀ 24: النّور
[9] ـ آيۀ 29 و 30، از سورۀ 53: النّجم
[10] ـ آيۀ 7 و 8، از سورۀ 10: يونس
[11] ـ آيۀ 28 و 29، از سورۀ 14: إبراهيم
[12] ـ «معاد شناسي» ج 8، اواخر مجلس 58
[13] ـ قسمتي از آيۀ 2، از سورۀ 10: يونس
[14] ـ آيۀ 55، از سورۀ 54: القمر
[15] ـ آيۀ 25، از سورۀ 56: الواقعة
[16] ـ آيۀ 35، از سورۀ 78: النّبأ
[17] ـ آيات 105 تا 107، از سورۀ 20: طه
[18] ـ آيۀ 38، از سورۀ 78: النّبأ
[19] ـ نيمۀ اوّل از آيۀ 52، از سورۀ 42: الشّوري
[20] ـ قسمتي از آيۀ 45، از سورۀ 42: الشّوري
[21] ـ آيۀ 55 و 56، از سورۀ 30: الرّوم
[22] ـ قسمتي از آيۀ 35، از سورۀ 46: الاحقاف
[23] ـ آيات 112 تا 114، از سورۀ 23: المؤمنون
[24] ـ قسمتي از آيۀ 14، از سورۀ 42: الشّوري
[25] ـ قسمتي از آيۀ 2، از سورۀ 6: الانعام
[26] ـ قسمتي از آيۀ 8، از سورۀ 30: الرّوم
[27] ـ «مجمع البيان» طبع صيدا، مجلّد 2، ص 423
[28] ـ «تفسير عيّاشي» ج 2، ص 18
[29] - همان
[30] - همان
[31] ـ همان مصدر، ص 19
[32] ـ قسمتي از آيۀ 189، از سورۀ 2: البقرة
[33] ـ «بحار الانوار» ج 8، ص 336، به نقل از «بصآئر الدّرجات» ص 146
[34] ـ «تفسير فرات» ص 46
[35] ـ «معاني الاخبار» طبع مطبعۀ حيدري، ص 59
[36] ـ «تفسير قمّي» ص 694
[37] ـ «اُصول كافي» طبع حروفي، ج 1، ص 184
[38] ـ «مجمع البيان» مجلّد 2، ص 422؛ و «بحار الانوار» ج 8، ص 331
[39] ـ «تفسير عيّاشي» ج 2، ص 17؛ و اين روايت را در تفسير «برهان» طبع حروفي رحلي، ج 2، ص 17 (و از طبع سنگي، ج 1، ص 355 )؛ و تفسير «صافي» ج 1، ص 578 آورده است.
[40] ـ احمد بن عمر حلاّل، از اصحاب امامين همامين موسي بن جعفرالكاظم و عليّ بن موسي الرّضا عليهم السّلام ميباشد، كه هر دو بزرگوار مكنّي به أبوالحسن هستند. (م)
[41] ـ «اُصول كافي» ج 1، ص 426
جمعه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۷
کنیهً ابوتراب علی چگونه پدید آمده است
کنیهً ابوتراب علی بن ابی طالب از کجا پیدا شده است؟
ابوتراب
از سایت امام مهدی ، فرهنگ مهدویت
«ابوتراب کنیه ی مهدی موعود (عج) است. «ابوتراب» کنیه ی حضرت علی علیه السلام نیز هست. یکی از وجوه قرار دادن این کنیه، آن است که شاید مراد از «ابوتراب» صاحب خاک و مربّی زمین باشد. امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه ی شریفه ی: «وَ اَشْرَقَتِ الْاَرضُ بِنُورِ رَبِّها (زمر/69) : و زمین (در آن روز) به نور پروردگارش روشن می شود». فرمودند: «هنگامی که قائم (عج) ما قیام کند، زمین به نور پروردگارش روشن می شود، و بندگان از نور آفتاب مستغنی می شوند و ظلمت بر طرف می گردد». («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 60 - «تفسیر نمونه»، ج 19، ص 545) .
از این مطلب چنین مستفاد میگردد که کنیه ابوتراب علی بن ابوطالب به واسطه تصاحب زمینهای گستردهً فدک(پنبه خیز) در اطراف مدینه بوده است که از اراضی یهودیان بوده و بعد از شکست یهودیان خیبر به دستور محمد نصیب وی گردیده بود. روایات اسلامی معروفی که حاکی بیرون از در خانه و بر خاک خوابیدن علی می باشد. در این صورت چنانکه از استاد علی اکبرجعفری شنیدم به سبب رفتار یا رفتارهای ناپسندی توسط فاطمه زهرا از خانه اخراج شده بوده است. از روایات اسلامی هم که سعی در کتمان صفات و جنبه های خفت آور وی دارند بوی همین مفهوم به مشام میرسد. اصلاً به احتمال زیاد مسبب جوانمرگ شدن خود فاطمه زهرا- اگر مرگ وی طبیعی نبوده باشد- نه به واسطهً ضربهً خلیفه ودامادش عمر(مورد اتهام شیعیان) بلکه بواسطهً ضربهً همسرش صورت گرفته است؛ چه در غیر این صورت علی این جرم و اهانت را بی جواب رها نمی کرد: بر اساس دایرة المعارف تشیع، ج1، ص 30، مطلب از این قرار ذکر شده است: در باره اطلاق کنیه ابو تراب به امام علی(ع) و این که این کنیه را پیامبر(ص) به او داده است اتفاق نظر دارند، اما در باره چگونگی دادن آن کنیه به آن حضرت دو روایت متفاوت ذکر میکنند. پارهای منابع با ذکر حدیثی از عمار یاسر میگویند که در غزوه ذوالعشیره، پیامبر(ص) علی(ع) را که در نخلستان بنی مدلج به خواب رفته بود با پای خود تکان داد و فرمود: «ای ابوتراب برخیز» و در پی آن چگونگی شهادت او را پیشگویی فرمود. و در روایتی دیگر آمده که روزی علی(ع) از خانه بیرون آمد و در سایه مسجد بخفت، پس از آن پیامبر(ص) به نزد فاطمه(س) آمد و پرسید. پسر عمّت کجاست؟ فاطمه(س) پاسخ گفت: «در مسجد خفته است» پیامبر(ص) برفت و او را دید که ردا از پشتش افتاده و خاک آلوده شده است. پیامبر(ص) به پاک کردن خاک از پشت او پرداخت و در آن حال میفرمود: «ای ابوتراب برخیز». در سایت امام علی روایات بسیار طرفدارانه و پرده پوشانهً شیعیان در این باب چنین قید شده است: چون پيامبر وفات يافت على (ع) را به اين دو كنيه صدا مىكردند.يكى ديگر از كنيههاى على (ع) ،ابو تراب است كه آن را پيامبر برگزيده و بر وى اطلاق كرده بود. در استيعاب نقل شده است:«به سهل بن سعد گفته شد:حاكم مدينه مىخواهد تو را وادارد تا بر فراز منبر،على را دشنام گويى.سهل پرسيد:چه بگويم؟گفت:بايد على را با كنيه ابو تراب خطاب كنى.سهل پاسخ داد:به خدا سوگند جز پيامبر كسى على را بدين كنيت،نامگذارى نكرده است. پرسيد:چگونهاى ابو العباس؟جواب داد:على (ع) نزد فاطمه رفت و آنگاه بيرون آمد و در حياط مسجد دراز كشيد و به خواب رفت.پس از او،پيغمبر (ص) پيش فاطمه آمد و از او پرسيد:پسر عمويت كجاست؟فاطمه گفت:اينك او در مسجد آرميده است.پيامبر به صحن مسجد آمد و على را ديد كه ردايش بر پشت مباركش افتاده و پشتش خاك آلود شده است.پيامبر با دستشروع به پاك كردن خاك از پشت على كرد و فرمود:بنشين اى ابو تراب!به خدا سوگند جز پيامبر كسى او را بدين نام،نخوانده است.و قسم به خدا در نظر من هيچ اسمى از اين نام دوست داشتنىتر نيست.» نسايى در خصايص از عمار بن ياسر نقل كرده است كه گفت:«من و على بن ابيطالب (ع) در غزوه عشيره از قبيله ينبع با يكديگر بوديم.تا آنجا كه عمار گفت:سپس خواب هر دوى ما را فرا گرفت، من و على به راه افتاديم تا آنكه در زير سايه نخلها و روى زمين خاكى و بى گياه آرميديم.سوگند به خدا كه جز پيامبر كسى ما را از خواب بيدار نكرد.او با پايش ما را تكان مىداد و ما به خاطر آنكه روى زمينى خاكى دراز كشيده بوديم،به خاك آلوده شديم.در آن روز بود كه پيغمبر (ص) به على (ع) فرمود.تو را چه مىشود اى ابو تراب؟چرا كه پيامبر آثار خاك را بر على (ع) مشاهده كرده بود.»
البته ممكن است كه اين واقعه چند بار اتفاق افتاده باشد.در روايتى ديگر آمده است:چون پيامبر على را در سجده ديد در حالى كه خاك بر چهرهاش نشسته و يا آنكه گونهاش خاك آلود بوده به او فرمود:«ابو تراب!چنين كن». همچنين گفته شده است پيامبر با چنين كنيهاى،على (ع) را خطاب كرد.چرا كه گفت:اى على! نخستين كسى كه خاك را از سرش مىتكاند تويى.
على (ع) ،اين كنيه را از ديگر كنيهها بيشتر خوش مىداشت.زيرا پيامبر وى را با همين كنيه خطاب مىكرد.دشمنان آن حضرت مانند بنى اميه و ديگران،بر آن حضرت به جز اين كنيه نام ديگرى اطلاق نمىكردند.آنان مىخواستند با گفتن ابو تراب،آن حضرت را تحقير و سرزنش كنند و حال آنكه افتخار على (ع) به همين كنيه بود.دشمنان على،به سخنگويان دستور داده بودند تا با ذكر كنيه ابو تراب بر فراز منابر،آن حضرت را مورد سرزنش قرار دهند و اين كنيه را براى او عيب و نقصى قلمداد نمايند.چنان كه حسن بصرى گفته است،گويا كه ايشان با استفاده از اين عمل،لباسى پر زيب و آرايه بر تن آن حضرت مىپوشاندند.چنان كه جز نام ترابى و ترابيه بر پيروان امير المؤمنين (ع) اطلاق نمىكردند.بدان گونه كه اين نام،تنها بر شيعيان على (ع) اختصاص يافت. كميت مىگويد: گفتند رغبت و دين او ترابى است من نيز به همين وسيله در بين آنان ادعا كنم و به اين لقب مفتخر مىشوم. هنگامى كه كثير غرة گفت:جلوه آل ابو سفيان در دين روز طف و جلوه بنى مروان در كرم و بزرگوارى روز عقر بود،يزيد بن عبد الملك به او گفت:نفرين خدا بر تو باد!آيا ترابى و عصبيت؟!در اين باره مؤلف در قصيدهاى سروده است: به نام دو فرزندت،مكنى شدى و نسل رسول خدا در اين دو فرزند به جاى ماند پيامبر تو را بو تراب خواند دشمنان آن را بر تو عيب مىشمردند و حال آنكه براى تو اين كنيه افتخارى بود.
ابوتراب
از سایت امام مهدی ، فرهنگ مهدویت
«ابوتراب کنیه ی مهدی موعود (عج) است. «ابوتراب» کنیه ی حضرت علی علیه السلام نیز هست. یکی از وجوه قرار دادن این کنیه، آن است که شاید مراد از «ابوتراب» صاحب خاک و مربّی زمین باشد. امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه ی شریفه ی: «وَ اَشْرَقَتِ الْاَرضُ بِنُورِ رَبِّها (زمر/69) : و زمین (در آن روز) به نور پروردگارش روشن می شود». فرمودند: «هنگامی که قائم (عج) ما قیام کند، زمین به نور پروردگارش روشن می شود، و بندگان از نور آفتاب مستغنی می شوند و ظلمت بر طرف می گردد». («نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 60 - «تفسیر نمونه»، ج 19، ص 545) .
از این مطلب چنین مستفاد میگردد که کنیه ابوتراب علی بن ابوطالب به واسطه تصاحب زمینهای گستردهً فدک(پنبه خیز) در اطراف مدینه بوده است که از اراضی یهودیان بوده و بعد از شکست یهودیان خیبر به دستور محمد نصیب وی گردیده بود. روایات اسلامی معروفی که حاکی بیرون از در خانه و بر خاک خوابیدن علی می باشد. در این صورت چنانکه از استاد علی اکبرجعفری شنیدم به سبب رفتار یا رفتارهای ناپسندی توسط فاطمه زهرا از خانه اخراج شده بوده است. از روایات اسلامی هم که سعی در کتمان صفات و جنبه های خفت آور وی دارند بوی همین مفهوم به مشام میرسد. اصلاً به احتمال زیاد مسبب جوانمرگ شدن خود فاطمه زهرا- اگر مرگ وی طبیعی نبوده باشد- نه به واسطهً ضربهً خلیفه ودامادش عمر(مورد اتهام شیعیان) بلکه بواسطهً ضربهً همسرش صورت گرفته است؛ چه در غیر این صورت علی این جرم و اهانت را بی جواب رها نمی کرد: بر اساس دایرة المعارف تشیع، ج1، ص 30، مطلب از این قرار ذکر شده است: در باره اطلاق کنیه ابو تراب به امام علی(ع) و این که این کنیه را پیامبر(ص) به او داده است اتفاق نظر دارند، اما در باره چگونگی دادن آن کنیه به آن حضرت دو روایت متفاوت ذکر میکنند. پارهای منابع با ذکر حدیثی از عمار یاسر میگویند که در غزوه ذوالعشیره، پیامبر(ص) علی(ع) را که در نخلستان بنی مدلج به خواب رفته بود با پای خود تکان داد و فرمود: «ای ابوتراب برخیز» و در پی آن چگونگی شهادت او را پیشگویی فرمود. و در روایتی دیگر آمده که روزی علی(ع) از خانه بیرون آمد و در سایه مسجد بخفت، پس از آن پیامبر(ص) به نزد فاطمه(س) آمد و پرسید. پسر عمّت کجاست؟ فاطمه(س) پاسخ گفت: «در مسجد خفته است» پیامبر(ص) برفت و او را دید که ردا از پشتش افتاده و خاک آلوده شده است. پیامبر(ص) به پاک کردن خاک از پشت او پرداخت و در آن حال میفرمود: «ای ابوتراب برخیز». در سایت امام علی روایات بسیار طرفدارانه و پرده پوشانهً شیعیان در این باب چنین قید شده است: چون پيامبر وفات يافت على (ع) را به اين دو كنيه صدا مىكردند.يكى ديگر از كنيههاى على (ع) ،ابو تراب است كه آن را پيامبر برگزيده و بر وى اطلاق كرده بود. در استيعاب نقل شده است:«به سهل بن سعد گفته شد:حاكم مدينه مىخواهد تو را وادارد تا بر فراز منبر،على را دشنام گويى.سهل پرسيد:چه بگويم؟گفت:بايد على را با كنيه ابو تراب خطاب كنى.سهل پاسخ داد:به خدا سوگند جز پيامبر كسى على را بدين كنيت،نامگذارى نكرده است. پرسيد:چگونهاى ابو العباس؟جواب داد:على (ع) نزد فاطمه رفت و آنگاه بيرون آمد و در حياط مسجد دراز كشيد و به خواب رفت.پس از او،پيغمبر (ص) پيش فاطمه آمد و از او پرسيد:پسر عمويت كجاست؟فاطمه گفت:اينك او در مسجد آرميده است.پيامبر به صحن مسجد آمد و على را ديد كه ردايش بر پشت مباركش افتاده و پشتش خاك آلود شده است.پيامبر با دستشروع به پاك كردن خاك از پشت على كرد و فرمود:بنشين اى ابو تراب!به خدا سوگند جز پيامبر كسى او را بدين نام،نخوانده است.و قسم به خدا در نظر من هيچ اسمى از اين نام دوست داشتنىتر نيست.» نسايى در خصايص از عمار بن ياسر نقل كرده است كه گفت:«من و على بن ابيطالب (ع) در غزوه عشيره از قبيله ينبع با يكديگر بوديم.تا آنجا كه عمار گفت:سپس خواب هر دوى ما را فرا گرفت، من و على به راه افتاديم تا آنكه در زير سايه نخلها و روى زمين خاكى و بى گياه آرميديم.سوگند به خدا كه جز پيامبر كسى ما را از خواب بيدار نكرد.او با پايش ما را تكان مىداد و ما به خاطر آنكه روى زمينى خاكى دراز كشيده بوديم،به خاك آلوده شديم.در آن روز بود كه پيغمبر (ص) به على (ع) فرمود.تو را چه مىشود اى ابو تراب؟چرا كه پيامبر آثار خاك را بر على (ع) مشاهده كرده بود.»
البته ممكن است كه اين واقعه چند بار اتفاق افتاده باشد.در روايتى ديگر آمده است:چون پيامبر على را در سجده ديد در حالى كه خاك بر چهرهاش نشسته و يا آنكه گونهاش خاك آلود بوده به او فرمود:«ابو تراب!چنين كن». همچنين گفته شده است پيامبر با چنين كنيهاى،على (ع) را خطاب كرد.چرا كه گفت:اى على! نخستين كسى كه خاك را از سرش مىتكاند تويى.
على (ع) ،اين كنيه را از ديگر كنيهها بيشتر خوش مىداشت.زيرا پيامبر وى را با همين كنيه خطاب مىكرد.دشمنان آن حضرت مانند بنى اميه و ديگران،بر آن حضرت به جز اين كنيه نام ديگرى اطلاق نمىكردند.آنان مىخواستند با گفتن ابو تراب،آن حضرت را تحقير و سرزنش كنند و حال آنكه افتخار على (ع) به همين كنيه بود.دشمنان على،به سخنگويان دستور داده بودند تا با ذكر كنيه ابو تراب بر فراز منابر،آن حضرت را مورد سرزنش قرار دهند و اين كنيه را براى او عيب و نقصى قلمداد نمايند.چنان كه حسن بصرى گفته است،گويا كه ايشان با استفاده از اين عمل،لباسى پر زيب و آرايه بر تن آن حضرت مىپوشاندند.چنان كه جز نام ترابى و ترابيه بر پيروان امير المؤمنين (ع) اطلاق نمىكردند.بدان گونه كه اين نام،تنها بر شيعيان على (ع) اختصاص يافت. كميت مىگويد: گفتند رغبت و دين او ترابى است من نيز به همين وسيله در بين آنان ادعا كنم و به اين لقب مفتخر مىشوم. هنگامى كه كثير غرة گفت:جلوه آل ابو سفيان در دين روز طف و جلوه بنى مروان در كرم و بزرگوارى روز عقر بود،يزيد بن عبد الملك به او گفت:نفرين خدا بر تو باد!آيا ترابى و عصبيت؟!در اين باره مؤلف در قصيدهاى سروده است: به نام دو فرزندت،مكنى شدى و نسل رسول خدا در اين دو فرزند به جاى ماند پيامبر تو را بو تراب خواند دشمنان آن را بر تو عيب مىشمردند و حال آنكه براى تو اين كنيه افتخارى بود.
تحقیقی در معانی نامهای قرآن
تحقیقی در باب معانی لفظی نامهای قرآن و ارتباط لغوی آنها با اوستا و تورات
لّب سخن دکتر محمد خزائلی و منابع وی در فرهنگ اعلام قرآن در باب معنی لفظی اصلی قرآن این است که "پیش از نزول قرآن هم عنوان قرآن سابقه داشته و مخصوصاً آیهً 62 از سورهً یونس " و ما تتلو من قرآن"(هیچ قسمتی از قرآن را تلاوت نمی کنید) بهترین مؤید است (لابد منظور کتاب مدون تورات بوده، نه قرآن در حال پدید آمدن و حادث شدن). یهودیان قسمتی از تورات را به نام قرائت می نامیده اند و سریانیها نیز قسمتهایی از انجیل را نام قیریانه که همریشه با قرائت است، می داده اند." از این گفته مستفاد میشود که نام عربی قرآن در رابطه و قیاس با خود نام تورات و از ترجمهً لفظی آن پدید آمده است. به احتمال زیاد از قیریانه سریانیها (به معنی لفظی محل ملاقات) که خزائلی بدان اشاره می نماید نه همان فصل انجیلی قرنتیان(نامه های اول و دوم پولس به قرنتیان) بلکه محل اساطیری معروف یهود و مسیحیان منظور بوده است که مکان خطابهً کوهستان معروف عیسی مسیح، کوه صیون(کوه موعظه یا کوه ایزد ماه)، هارمجدون (کوه خطابه) و قرقیسیا (کوه محل ملاقات زائرین) نام گرفته است. در نزد ایرانیان کلمه نبی به قرآن اطلاق شده است که به معنی کتاب و نوشته یعنی یکی از اسامی شناخته شده قرآن می باشد. احتمال ریشه ایرانی خود قرآن از کلمهً اوستایی و پارسی گائو-رئو-ان(سرودهای با شکوه نیایش) یعنی مترادف اوستا (در هیئت افد-ستا) هم بسیارمنطقی به نظر میرسد، موزون بودن آیات قرآن نیز این نظر را تقویت می نماید. کلام موزون معجزه آسای خدایگانی قرآن نیز در واقع اشاره به همین معنی است. در این باب جالب است که نام خود طبقهً رواحانی آریایی مغ (ماگئو) مترادف با گئوماته و گئوتمه به معنی دانای اشعار و سرودهای دینی است. در واقع محمد هم نه یک فیلسوف والا بلکه شاعری حنفایی سیاس و مکار بوده و مخالفین عقیدتی باهوش خود را با کفر و ارتداد و تهدید از میدان به در می برده است. از اینجاست که خدای خود را هم در قرآن مکار خوانده است و قرآن موزون پر از کلام پر تناقض است که در شرایط مختلف به مناسبتهای مختلف آورده شده و کلام خدایگانیشان محسوب گردیده است. نتیجهً طبیعی این انقلاب اسلامی که اساس بر تسلیم در مقابل اوامر موهوم الله موهوم (خدای پدرش عبدالله) و نماینده اش(محمد/احمد) و تعطیل افکار فلسفی و باورهای غیر اسلامی است، مسلط کردن سیستم اجتماعی برده داری دو لایه فکری و اقتصادی بر سیستم قبیله ای دیرین عربستان بوده است. محمد خود را در قرآن به زیرکی (که شاید باوری هم بدان داشته) همان موعود امم سامی احمد (ستوده خدا = استوت ارته =ستوده پاک زرتشتیها) معرفی نموده است. گرچه محیط عربستان بیشتر تحت تسلط فرهنگ بابلی و یهودی بوده است، معهذا همین نام ایرانی گائورانی به طور اساسی در پدید آمدن و به رسمیت افتادن نام قرآن نقش داشته است. چون کُردان جنوبی در دامنه های زاگروس سرودهای دینی و حماسی کهن خود را گورانی و تیرهً قومی و فرهنگی بزرگی از خودشان را که علی اللهی (در اساس آلوو اللهی) هستند، گوران می نامند که خود این نامها با کلمه گبر(گوور ترک زبانان یعنی زرتشتیان) مطابقت می نماید. جالب است که در آذربایجان کهن صنف خوانندگان سرودهای حماسی و دینی را گوسان(گائو- زان) یعنی دانای سرودهای دینی و حماسی می نامیده اند که از همان ریشه گائو (یعنی سرود دینی) گرفته شده است. می دانیم ایرانیان باستان وزیر اعظم و سخنگوی دولت را گائوبریا(گائوبروه) می نامیده اند که از همین ریشه بوده و لابد با نام جبرئیل (مرد پیام نیرومند خدا) که در قرآن به صورت واسطهً خدا و محمد به شمار آمده است، مربوط گردیده است. در این رابطه باید افزود نام اوستایی نسک (کتاب، به زبانهای سامی کهن یعنی آیات) نیز اصلی بابلی داشته و به معنی قانون و روش (نسق) بوده و هم معنی تورات است. نام جبرئیل( نیرومند خدا= نریوسنگ اوستایی) به عنوان فرشته پیام آور در تورات همچنین به صورت آشوری و عبری نیسروچ(محافظ نیرومند آیه های آسمانی)/عزازیل(نیرومند خدا، عزیز خدا) آمده است. این نامها نشانگر مردوک خدای ملی بابلیها که در روایات بین النهرینی دوره انحطاط تمدن بابل بدین اشکال ظاهر شده است. نام بابلی کهن نوسکو (شمع و چراغ شب یا دارای آیات نورانی، اسرافیل) به عنوان وزیر انلیل(الله) نشانگر ایشوم/هندورسانگا (ایزد منجی دارای گرز بزرگ= سروش سرور روشنایی وپیغام ایزدی ایرانیان) است. فرشتهً مقرب توراتی/قرآنی دیگر میکائیل(کامل خدا) مطابق با ایسی مو(اسماعیل/نینورتا= کامل/نبو) وزیر انکی/ائا (خدای زمین و آبها) است. حتی به نظر میرسد نام عزرائیل (نصرت خدا و یاور خدا یا معروف خدا=اسماعیل/نبو) به وی مربوط باشد چه این ایزد در هیئت نین گیرسو از ایزدان جهان زیرین به شمار رفته و یهود نام میکائیل را به سمائیل(اسماعیل) نسبت داده اند. این سه فرشتهً مقرب انلیل/ الله(اساساً خدایان معروف بابلی) یعنی میکائیل/عزرائیل، اسرافیل و جبرئیل در قرآن همچنین تحت نامهای اسماعیل(ایسی مو، نبو، نینورتا)، الیشع (=منجی، ایشوم، هندورسانگا، عیسو) و ذوالکفل (=صاحب قدرت، مردوک) در کنار هم در ردیف اخیار معروف جهان یاد شده و با پادشاهان معروف و آخر ماد یعنی فرائورت/سیاوش، کی آخسارو(هوخشتره، کی خسرو) و آستیاگ (اژی دهاک مادی، نیای مادری سپیتاک زرتشت) مطابقت یافته اند. بنابراین در مجموع نتیجه میگیریم که خود نام قرآن نیز بی شک در رابطه با موضوعات رستاخیز و پیام آور بزرگ از جنوب ماد و بین النهرین به شبه جزیره رسیده است. ناگفته نماند جزء گائو همچنین در القاب ایرانی و هندی سپیتاک زرتشت(بردیه/ایرج) یعنی گئوماته (دانای سرودهای دینی) و گوتمه (محافظ سرودهای دینی) دیده میشود. سپیتاک زرتشت/گئوماته در هند تحت اسامی گوتمه بودا، گوتمه شوارا، گوتمه مهاویرا و گوتمه (از سرایندگان وداها) شناخته شده که هر یک از اینها به صورت شخصیتهای تاریخی جداگانه ای در آمده اند. هرودوت نام گئوماته/سمردیس را جایی به صورت پاتی زیت آورده که دقیقاً مترادف گوتمهً هندوان است. چیزی که شک و شبهه در این باب باقی نمی گذارد همانا مشترک بودن معنی نامهای اوستای اصلی یعنی اوستا (افد-ستا) و گاثاها (گائو-سها) یعنی سرودهای دینی با شکوه با معنی مادی-فارسی قرآن (گائو-رئو- آن) می باشد. در این صورت این نام ایرانی بیشتر توسط قبیلهً بزرگ عرب زرتشتی بنی تمیم در فرهنگ عربستان منتشر و معروف شده است. آیهً 103سورهً نحل قرآن که در آن از شایعهً تعلیم قرآن توسط فرد عجمی (ایرانی) به محمد خبر میدهد، وزینترین سند در این باب است. فرقه های گوران جشن آیینی بزرگ خود را به جم (الجم، عجم) می نامند که نام خدا-پادشاه موبد اساطیری کهن و معروف ایرانیان است. نام سلمان فارسی اساطیری هم که تلاش شده است در این رابطه فردی تاریخی معرفی گردد در اساس متعلق به خدایی است که در تورات نیز به صورت سلیمان در سلک پادشاهان یهود در آمده است. وی که نامش را به دین اسلام هم داده است تحت نامهای مختلف از جمله نینورتا(خدای کامل و سالم)، نین گیرسو، نبو،یغوث، ایسی مو و اسماعیل به عنوان خدای قبیله ای عرب، خدای جنگ و اسبان(فرس- ان) و چاه و کانال و کشاورزی خدای بزرگی در نزد امم سامی کهن بوده است. نامهای سلمان فارسی (حاکم مدائن، منظور حاکم بابل) و سلیمان از نظر تاریخی بعدها به کورش سوم (فریدون) اطلاق میشده است. اختصاص نام مادر سلیمان (در واقع مزار سلیمان) به مقبرهً کورش در پاسارگاد(مشهد مرغاب) گواه زنده در این باب است. به هر حال اصلاً اعراب یهودی ثروتمند مدینه و حبشه بعد از افول فرهنگ بابلی سکاندار فرهنگ دینی عربستان بوده اند، گرچه خود یهودیان و تورات شدیداً از فرهنگ و سنن بابلیان عهد باستان تأثیر پذیرفته بودند. بررسی دقیق چهار نام معروف قرآن یعنی قرآن، فرقان، کتاب و ذکر در رابطه با هم معانی و ابعاد معانی آن را به روشنی به تصویر میکشد: یکی از معانی مسلم قرآن که غالباً پذیرفته شده است ریشهً آن از فعل قرأ و قرائت می باشد نامهای سوم و چهارم قرآن یعنی کتاب و ذکر به وضوح اشاره به همین معنی داشته و مؤید آن هستند. اما در رابطه با وجه مشترک معانی نامهای اول و دوم قرآن و فرقان یک مفهوم مستتری وجود دارد که محققان قرآن از قدیم الایام از وجود آن بی اطلاع مانده اند: کلمهً تورات در نزد امم سامی بیش از آن که به معنی عبری آن قوانین و دستورهای دینی(طورات در زبان عرب) گرفته شود، مفهوم کتاب و آیه های بزرگ کوهستان (تور-آت) را می داده است. مسلم به نظر میرسد با توجه به همین معنی تورات است که در انجیل متّا تعالیم معروف منسوب به عیسی مسیح تحت نام خطابه/موعظهً کوهستان ذکر شده است. در رابطه جزء ات نام "تور- آت"( در معنی عربی آیه های کوهستان) باید افزود خزائلی در بارهً ریشهً کلمهً آیه می آورد: " لفظ آیه اصلاً عبری است و اصل عبری آن آته به معنی نشان و تشخیص و به معنی معجزه است و در قرآن مجید هم آیه در این دو معنی استعمال شده و هم بر مجموعهً کلمات میان دو فاصله اطلاق گردیده است. ضمناً در کتاب اوستا بیشتر آیات با کلمهً آات = ایدون، ایضاً شروع میشود." اساساً اعراب از قدیم تورات موضوعات مربوط به ده فرمان موسی به شمار می آوردند که در تورسینا (در اصل یعنی کوه ایزد ماه) بر موسی نازل شده بوده است. بنابراین قرآن اساساً به قیاس با نام تورات در زبان عرب از ریشه اسم عام عربی قرن (در معنی قله و کوه= تور ) گرفته میشده است. قرآن شناسان غالباً مصدر قرَن را در رابطه با قرآن نه اسم عام عربی بلکه فعل عربی قرَن(نزدیک شدن) دانسته اند. در این باب اصل را می توان بر کلمه سومری کور قرار داد که به معنی کوه بلند و آسمان است. در این رابطه با توجه به پسوند علامت جمع یا نسبت "ان" باز هم رد پای فرهنگ ایران باستان با کلمات اوستایی گئیر (کوهستان) و گَرُ (سرود) به میان کشیده میشود. دلایل تکمیلی در رابطه با وجود این معنی قرآن و چنین بر داشتی از آن خود نام دوم قرآن یعنی فرقان (به لفظ سریانی یعنی تشخیص میان حق و باطل) است که به همان سیاق پدید آمدن نام قرآن از ریشهً قرن از بُن اسم عام عربی فرق (قّله و رأس= تور) اخذ گردیده است. جالب است که روایات ایرانی عهد اعراب نیز کتاب اوستا را نازل شده بر زرتشت بر فراز کوه سبلان(هوکر اوستا، احقاف قرآن) خاطر نشان میکنند. به عبارتی این نام قرآن نیز هر دو معنی دوبعدی مشترک تورات و قرآن در زبان عربی را متضمن است. چون پیشتر تورات منسوب به موسی(تورات اصلی اعراب) را هم فرقان می نامیده اند، بر این پایه نامهای قرآن و فرقان به عنوان نام عربی مشترک تورات و اوستا در محیط عربستان شناخته شده بوده است و محمد نیز همین نامها را برای مجموعه تعالیم خود برگزیده است. موضوع رفتن محمد به غار کوه حرا برای ارتباط با الله و کسب قرآن و مقام نبوت تأیید دیگری برهمین معنی است. محمد در آغاز خود را در زمره و سلک پیغمبران منسوب به یهود می دید و از اینجا بود که قبلهً نماز خود را سمت بیت المقدس اختیار کرده بود؛ ولی چون نتوانست قبایل عرب یهودی نسبتاً ثروتمند و ذاتاً از نظر دینی نژاد پرست مدینه را به پیامبری و رسالت خویش قانع نماید از در ستیز با ایشان در آمد، خصوصا بعد از حماسهً جنگ خندق که برای کسب مال و منال برای طرفداران فقیر خویش به قتل و غارت و اسارت شقاوتمندانه سه قبیلهً بزرگ یهودی مدینه پرداخت و چنانکه در تاریخ طبری به تفصیل نقل گردیده در مورد بنی قریظه شقاوت را از حد گذراند(صورت وسیعتری دگرگونه ای از این واقعه هم بعد از ناکامی در ادامهً جنگ تحمیلی و صلح جام زهرنوشان در ایران در رابطه با چپگرایان زندانی پدید آمد). ایشان ابتدا از محمد در مقابل بت پرستان حمایت نمودند ولی چون جواب سؤالات دینی شان از وی را که مشکل امّی بودن و ادعای پیامبری را یکجا با خود داشت کاملاً درست نمی دیدند دین و رسالت وی را نپذیرفتند و طبیعتاً در مواردی به مقابله و مجادله با تعلیمات وی بر آمدند و متهم شدند که در جنگ خندق در مقابل تهاجم بت پرستان مکه به مسلمانان مدینه که منجر به باز پس راندن مّکیها توسط مسلمین شد، بر خلاف قرارداد دوستی و اتحادشان با محمد و مسلمین بی طرفی اختیار ننموده و حتی به گونه ای با مهاجمان مکه همکاری کرده اند و بهانهً همین امر سبب و دستاویز سر نوشت دردناکشان گردید. مطابق روایات مسلمین حدود 700 نفر اسیر بنی قریظه را که بعد از حدود 20روز محاصره گشتن در محله هایشان ، مسالمت آمیز تسلیم شده بودند، توسط علی بن ابی طالب و زبیر بن عوام به داوری رئیس قبیله، سعد بن معاذ زخمی مشرف به مرگ که توسط محمد برگزیده شده بود، سر بریده شدند و ریحانه زن زیبای کعب رئیس قبیله بنی قریظه به حرمسرای محمد برده شد. محمد در پی آمد یکسره کردن کار این اعراب یهودی مدینه و حوالی آن با بازگشت به اصل خویش با اختیار قبلهً کعبهً نیاکانش به جای بیت المقدس یهود، اسلام را تبدیل به دین ملی اعراب نمود. در مورد انگیزهً خارجی ادعای نبوت و خاتمیت وی گفتنی است، چنانکه خود محمد در قرآن اشاره میکند در محیط عربستان باور یهودی/بابلی/مانوی/زرتشتی ظهور منجی موعودی به نامهای احمد (از همان ریشهً نام محّمد و حیمدا، استوت ارتهً زرتشتیان یعنی ستوده شدهً دین پناه) از قرون قبل به طور گسترده شایع بوده است. چنانکه می دانیم در نزد شیعیان حتی این منجی موعود در شکل نیمه اسلامی- نیمه زرتشتی خیالیش مهدی موعود از عهد محمد هم گذشته و دوباره به قوت سر درآورده است و در روزگار پیشرفت سریع و بلاوقفهً علم و صنعت جهانیان، آن موضوع داغ بحث و فحص چرخانندگان به حقنه منتخب عرصه سیاست و فرهنگ ایران شده است. به نوعی شیعه اثنی عشری به عوض همگرایی با اهل سنت همراه قافله تمدن (غیر وهابی) به غُلات شیعه گرایش پیدا کرده است (اگر ایشان در مورد یکی از این خاندان غلو کرده اند، شیعه حاکم بر ایران غلو را در این باب از 14 تن به اصطلاح معصومین نیز گذرانده است). بنابراین در کلّ به عبارتی نظر به ریشه ها پایه گذار نا خود آگاه اسلام اعم از اسلام رسمی سنی و اسلام معاندان شیعه، عبدالمطلب- در مقام بالاترین مقام روحانی عربستان یعنی کلیددار کعبه- بوده که پسر جوانمرگش را عبدالله و نوادهً امّی متفکرش را محّمد نامگذاری نموده است.
در باب معانی لفظی اسامی قرآن نظریات محققان و علمای دین و سنت را از مقالهً معتبر زیر به عینه ذکر میکنیم:
چهار نام از نامهاي قرآن
علی اصغر آخوندی، کارشناس ارشد علوم قرآنی
هر كدام از كتابهاي آسماني براي خود نام خاصي داشته اند، قرآن نيز كه مجموعه آياتي است كه ازطريق وحي به جان و دل پيامبر گرامي اسلام نازل شده، داراي نام و يا نامهايي است كه در خود قرآن آمده است.
در باره اينكه در زمان خود رسول خدا(ص) از اينمجموعه وحيالهي به چه نام مشخصي ياد ميشده نيز، سخن قطعي و روشني در دست نيست. اما تكرار كلمه قرآن در جاي جاي مجموعه وحي اين گمان را تقويت ميكند كه اين مجموعه به همان نام قرآن خوانده ميشد. همچنين در رواياتي كه از پيامبر(ص) وائمه(ع) درباره فضل قرآن نقل شده نام«قرآن»، «مصحف» و «كتابالله» تكرار شدهاست.
به هر حال براي قرآن اين كتاب آسماني مسلمانان، نامهاي گوناگوني در خود قرآن اطلاق شده است كه هر كدام بيانگر بعد خاصي از قرآن و داراي بار ويژهاي است.
شيخ طوسي در مقدمه تفسیر تبيان بهچهار نام معروف و مشهور قرآن اشاره ميكند. (1)
شيخ در مورد اسامي قرآن چنين مينویسد: خداوند تعالي قرآن را با چهار اسم نامبرده است:
1ـ قرآن: آن را در آياتي قرآن ناميده است: «انا جعلناه قرآناً عربياً»،(2)«شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن» و...(3)
2ـ فرقان: آنرا در آيهاي فرقان ناميده است: «تبارك الذي انزل الفرقانعليعبده ليكونللعالمين نذيراً».(4)
3ـ كتاب: در آيهاي كتاب نيز ناميده شده است: «الحمد لله الذي انزلعليعبده الكتاب و لم يجعل لهعوجاً قيماً».(5)
4ـ ذكر: در آيهاي به ذكر نيز نامبردار گشته است: «انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون».(6)
1ـ قرآن
واژه قرآنبار در قرآن به كار رفته است و جز چهار بار آن بقيه بر كتاب آسماني مسلمانان اطلاق شده است. چهار موردي كه برايغير كتاب بكار رفته دو بار در سوره اسراء آیه 87 و سوره قيامت آیات و 18 است.(7)
واژه قرآن همان گونه كه اكثر لغويون گفتهاند از (قرأ ـ يقرأ ـ قراءه) گرفته شده است. (8)و معناياصليرا نيز در اينباب«جمعكردن» بيانكردهاند.(9)
و چنان كه ابن فارس آورده است هرگاه پس از دو حرف«قر» حرف عله يا همزه بياید دلالت بر جمع و اجتماع دارد. از «قري» القرية را مثال زده و بدينخاطر قريه ناميده شده است كه مردم در آن جمع ميشوند. و واژه قرآنرا نيز از «قرأ» ميداند، بدينخاطر كهدر آناحكام، و داستان ها و غيره جمع شده است.(10)
آنچه گفتیم در رابطه با اشتقاق واژه قرآن بود و در مورد معناي اصطلاحي آن نيز چند احتمال ميرود:
ناميدن مجموعه وحي محمدي به قرآنبراساس دو معنا احتمال ميرود:
اول: آنكه قرآن به معني خواندن و تلاوت كردن است و مصدر (قرأت قرآناً) يعنی(تلاوت كردم) ميباشد.
دوم: به معني گرد هم آمدن و جمع كردن است و مصدر (قرأت الشيء) يعنی قسمت هاي آنگرد هم آمدند و جمع شدند.
در مقام ترجيح يكي از دو احتمال، احتمال اول بهتر و شايسته تر به نظر می رسد؛ چرا كهخداوند ميفرمايد: «انعلينا جمعهو قرآنه، فاذا قرأناه فاتبع قرآنه»(11)
(همانا بر ما جمع كردن و تلاوت آن(قرآن) ميباشد. پس هرگاه آن را تلاوت كرديم اين تلاوت را پيروي كن).
مراد در اين آيه اين است كه هرگاه آن را بر تو تلاوت ميكنيم پس تلاوت آن را دنبال كن. و اگر اين آيه حمل شود بر جمع كردن(احتمال دوم) ديگر لازم نميآمد پيروياز يك يك آيات كه در اوقات مختلف نازل شده و تنها زماني اتباع و پيروي واجب ميشد كه آيات با يكديگر جمعشده باشند. براساس اين قول«فاذا قراناه فاتبع قرآنه» يعنيهرگاه آن را جمعكرديم پساز جمع آن پيروي كن. و اتباع و پيروي از آن بر تكامل جميع آن وابسته بود و اين خلاف اجماع است. پس معناي اول شايستهتر است.
چنان كه آمد نظر مفسرین و اكثر لغويون بر اين است كه واژه قرآن مصدر (قرأ يقرأ قرآناً) ميباشد وليعلاوه بر اين نظر بعضي آنرا از «قرن» مشتق ميدانند كه به معني ضميمه كردن چيزي به چيزي است. زيرا كه سورهها و آيات قرآن ضميمه يكديگرند. بعضي نيز گفتهاند كه قرآن از قرينه مشتق شده زيرا آيات آن شبيه يكديگرند و گويا كه قرينه هم هستند. علاوه بر اينها شافعي نظر ديگري دارد كه لفظ قرآنمشتق از چيزي نميباشد، قرآن اسم است. مهموز نيست و از قرائت گرفته نشده است بلكه اسمي براي كتاب خداوند است مانند توراتو انجيل.(12)
يكي از محققان معاصر در جمع بندي اين نظرات چنين گفته است: قرآن در لغت به معناي خواندن است. اين واژه در آغاز به صورت وصف در مورد اين كتاب آسماني به كار رفته، ولي تدريجاً جنبه علميت پيدا كرده است. اما اين راي كه اين كلمه از ماده «قرن» گرفته شده و همزه آن زائده ميباشد، وجه قابل اعتنايي نيست. نظير اين وجه ديدگاهي است كه معتقد است واژه قرآن اسميجامد و علم براي قرآن است مانند تورات و انجيل. بهعلاوه اين لفظ در خود قرآن در چند مورد به معناي خواندن بهكار رفته است. ظاهراً در اطلاق كلمه قرآن بر اين كتاب، عنايتي جز اينكه الفاظي است خواندني منظور نيست چنان كه در اطلاق كلمه كتاب معنايي جز اينكه آياتي است نوشتني يا نوشته شده در لوح محفوظ، فهميده نميشود.(13)
2ـ فرقان
چنان كه پيش از اين آمد يكي از نامهاي قرآن «فرقان» است. فرقان بهمعناي فرق گذاشتن و جدايي بين دو چيز ميباشد. (14). و بدين خاطر قرآن «فرقان» ناميد هشده است كه بين حقو باطل فرقميگذارد و تمييز ميدهد. قرآن با استفاده از ادله خود بر صحت حق و بطلان باطل دلالت ميكند و بين آن دو يعني حق و باطل جدايي و فاصله مياندازد.(15)
در جایي از تفسیر تبیان شيخ طوسی فرقان چنينمعنا شده است: فرقان همان قرآن است، بدين خاطر فرقان ناميده شده كه با استفاده از وعظ و زجر از زشتي ها و تشويق بر كارهاي خير كه شامل آن است، در امور دين بين صواب و خطا و حق و باطل فاصله و جداييميافكند.(16)
3ـ كتاب
يكي ديگر از نام هاي رايج قرآن كتاب است. شايد بتوانگفت در قرآن كريم پس از واژه قرآن بيشتر از هر واژهاي كلمه كتاب در مورد قرآن به كار رفته است. اين كلمه گاهي به صورت مفرد و گاهي با اضافه و به صورت «كتاب الله» و گاهي همراه با صفاتي مانند مبين، حكيم، منير، مسطور، متشابه و غير اينها ذكر شدهاست.(17)
كتاب مصدري از «كتبتكتاباً» است، و در اصل بهمعناي مكتوب است. كتابت بهمعناي جمع شدنگرفته شده است چنان كه عرب ميگويد: «كتبتالسقاء» يعني درزهاي مشك را با بند دوختم و فراهم آوردم.
و «الكتبة» به معني خزره، بندي است كه با آن درز مشك را فراهم آورند. كتابت به معني ضميمهكردن پارهاي از چيزي ب پاره ديگر به منظور نزديك ساختن آنها ميباشد. و «الكتيب» به معناي گردان نظامي است كه تمام افراد آن به يكديگر پيوستهاند.(18)
پس واژه كتاب به معناي جمع كردن چيزي بر چيزي ديگر است.(19) و علت اين كه به نوشتار كتاب گفته ميشود اين است كه حروف و كلمات با يكديگر ضميمه ميشوند. اطلاق كتاب بر قرآن نيز از آن نظر است كه قرآن كلمات و حروفرا در سطرها جمع كرده و يا سورهها و آيهها را جمعكردهاست.(20)
یکی از دانشمندان اطلاق كتاب بر قرآن را بدينخاطر ميداند كه انواع علوم و قصهها و اخبار را با بليغ ترين صورت جمع كرده است.(21)
4ـ ذكر
چنانچه پيش از اين آمد يكي ديگر از نامهاي قرآن «ذكر» است كهخداوند فرمودهاست: «انا نحننزلنا الذكر و انا له لحافظون» (22)(ما ذكر (قرآن) را نازلكرديمو ما نيز نگهبانآنهستيم)
در قرآنحدود بيست بار واژه ذكر بهمعني قرآنآمدهاست.(23)
اينكه خداوند قرآن را ذكر ناميد، دو احتمال دارد: اول اينكه قرآنذكري است از سويخداوند تعاليكه بندگانش را در آن ياد كرده است و فرايض و حدود و احكامش را در آن به ايشان شناسانده است. احتمال دوم اينكه ذكر بهمعني شرف است و قرآن ذكر و شرفي است براي كساني كه به آن ايمان آوردهاند و معارفش را تصديق كردهاند. همان گونه كهخداوند نيز فرموده است: «و انه لذكر لكو لقومك».(24)(اين قرآن شرفي است براي تو و قومت).(25)
------------ --------- --------- ---
پی نوشت:
1- تبيان؛ ج، صو 73.
2- زخرف/ 3.
3- بقره/.
4- فرقان/.
5- كهف/1.
6- حجر/9.
7- عبدالباقي، محمد فؤاد؛ المعجم المفهرس لالفاظ القران الكريم؛ ص و 540.
8- جوهري، الصحاح تاجاللغة و صحاحالعربية؛ ج، ص.
9- تبيان؛ ج، ص.
10- ابنفارس؛ معجم مقاييس اللغة؛ج5، ص و 79.
11- قيامت/17 و 18.
12- اتقان؛ ج، صو 184 ـ جعفري، يعقوب؛ سيري در علوم قرآن؛ ص.
13- مصباح يزدي، محمد تقي؛ قرآن شناسي؛ج، ص.
14- معجم المقاييس اللغة؛ ج، ص.
15- تبيان؛ ج، ص.
16- تبيان؛ ج، ص.
17- سيري در علوم قرآن؛ ص.
18- تبيان؛ ج، ص.
19- معجم مقاييس اللغة؛ ج، ص.
20- سيري در علومقرآن؛ ص.
21- اتقان؛ ج، ص.
22- حجر/9.
23- سيري در علوم قرآن؛ ص.
24- زخرف/.
25- تبيان؛ ج، ص.
لّب سخن دکتر محمد خزائلی و منابع وی در فرهنگ اعلام قرآن در باب معنی لفظی اصلی قرآن این است که "پیش از نزول قرآن هم عنوان قرآن سابقه داشته و مخصوصاً آیهً 62 از سورهً یونس " و ما تتلو من قرآن"(هیچ قسمتی از قرآن را تلاوت نمی کنید) بهترین مؤید است (لابد منظور کتاب مدون تورات بوده، نه قرآن در حال پدید آمدن و حادث شدن). یهودیان قسمتی از تورات را به نام قرائت می نامیده اند و سریانیها نیز قسمتهایی از انجیل را نام قیریانه که همریشه با قرائت است، می داده اند." از این گفته مستفاد میشود که نام عربی قرآن در رابطه و قیاس با خود نام تورات و از ترجمهً لفظی آن پدید آمده است. به احتمال زیاد از قیریانه سریانیها (به معنی لفظی محل ملاقات) که خزائلی بدان اشاره می نماید نه همان فصل انجیلی قرنتیان(نامه های اول و دوم پولس به قرنتیان) بلکه محل اساطیری معروف یهود و مسیحیان منظور بوده است که مکان خطابهً کوهستان معروف عیسی مسیح، کوه صیون(کوه موعظه یا کوه ایزد ماه)، هارمجدون (کوه خطابه) و قرقیسیا (کوه محل ملاقات زائرین) نام گرفته است. در نزد ایرانیان کلمه نبی به قرآن اطلاق شده است که به معنی کتاب و نوشته یعنی یکی از اسامی شناخته شده قرآن می باشد. احتمال ریشه ایرانی خود قرآن از کلمهً اوستایی و پارسی گائو-رئو-ان(سرودهای با شکوه نیایش) یعنی مترادف اوستا (در هیئت افد-ستا) هم بسیارمنطقی به نظر میرسد، موزون بودن آیات قرآن نیز این نظر را تقویت می نماید. کلام موزون معجزه آسای خدایگانی قرآن نیز در واقع اشاره به همین معنی است. در این باب جالب است که نام خود طبقهً رواحانی آریایی مغ (ماگئو) مترادف با گئوماته و گئوتمه به معنی دانای اشعار و سرودهای دینی است. در واقع محمد هم نه یک فیلسوف والا بلکه شاعری حنفایی سیاس و مکار بوده و مخالفین عقیدتی باهوش خود را با کفر و ارتداد و تهدید از میدان به در می برده است. از اینجاست که خدای خود را هم در قرآن مکار خوانده است و قرآن موزون پر از کلام پر تناقض است که در شرایط مختلف به مناسبتهای مختلف آورده شده و کلام خدایگانیشان محسوب گردیده است. نتیجهً طبیعی این انقلاب اسلامی که اساس بر تسلیم در مقابل اوامر موهوم الله موهوم (خدای پدرش عبدالله) و نماینده اش(محمد/احمد) و تعطیل افکار فلسفی و باورهای غیر اسلامی است، مسلط کردن سیستم اجتماعی برده داری دو لایه فکری و اقتصادی بر سیستم قبیله ای دیرین عربستان بوده است. محمد خود را در قرآن به زیرکی (که شاید باوری هم بدان داشته) همان موعود امم سامی احمد (ستوده خدا = استوت ارته =ستوده پاک زرتشتیها) معرفی نموده است. گرچه محیط عربستان بیشتر تحت تسلط فرهنگ بابلی و یهودی بوده است، معهذا همین نام ایرانی گائورانی به طور اساسی در پدید آمدن و به رسمیت افتادن نام قرآن نقش داشته است. چون کُردان جنوبی در دامنه های زاگروس سرودهای دینی و حماسی کهن خود را گورانی و تیرهً قومی و فرهنگی بزرگی از خودشان را که علی اللهی (در اساس آلوو اللهی) هستند، گوران می نامند که خود این نامها با کلمه گبر(گوور ترک زبانان یعنی زرتشتیان) مطابقت می نماید. جالب است که در آذربایجان کهن صنف خوانندگان سرودهای حماسی و دینی را گوسان(گائو- زان) یعنی دانای سرودهای دینی و حماسی می نامیده اند که از همان ریشه گائو (یعنی سرود دینی) گرفته شده است. می دانیم ایرانیان باستان وزیر اعظم و سخنگوی دولت را گائوبریا(گائوبروه) می نامیده اند که از همین ریشه بوده و لابد با نام جبرئیل (مرد پیام نیرومند خدا) که در قرآن به صورت واسطهً خدا و محمد به شمار آمده است، مربوط گردیده است. در این رابطه باید افزود نام اوستایی نسک (کتاب، به زبانهای سامی کهن یعنی آیات) نیز اصلی بابلی داشته و به معنی قانون و روش (نسق) بوده و هم معنی تورات است. نام جبرئیل( نیرومند خدا= نریوسنگ اوستایی) به عنوان فرشته پیام آور در تورات همچنین به صورت آشوری و عبری نیسروچ(محافظ نیرومند آیه های آسمانی)/عزازیل(نیرومند خدا، عزیز خدا) آمده است. این نامها نشانگر مردوک خدای ملی بابلیها که در روایات بین النهرینی دوره انحطاط تمدن بابل بدین اشکال ظاهر شده است. نام بابلی کهن نوسکو (شمع و چراغ شب یا دارای آیات نورانی، اسرافیل) به عنوان وزیر انلیل(الله) نشانگر ایشوم/هندورسانگا (ایزد منجی دارای گرز بزرگ= سروش سرور روشنایی وپیغام ایزدی ایرانیان) است. فرشتهً مقرب توراتی/قرآنی دیگر میکائیل(کامل خدا) مطابق با ایسی مو(اسماعیل/نینورتا= کامل/نبو) وزیر انکی/ائا (خدای زمین و آبها) است. حتی به نظر میرسد نام عزرائیل (نصرت خدا و یاور خدا یا معروف خدا=اسماعیل/نبو) به وی مربوط باشد چه این ایزد در هیئت نین گیرسو از ایزدان جهان زیرین به شمار رفته و یهود نام میکائیل را به سمائیل(اسماعیل) نسبت داده اند. این سه فرشتهً مقرب انلیل/ الله(اساساً خدایان معروف بابلی) یعنی میکائیل/عزرائیل، اسرافیل و جبرئیل در قرآن همچنین تحت نامهای اسماعیل(ایسی مو، نبو، نینورتا)، الیشع (=منجی، ایشوم، هندورسانگا، عیسو) و ذوالکفل (=صاحب قدرت، مردوک) در کنار هم در ردیف اخیار معروف جهان یاد شده و با پادشاهان معروف و آخر ماد یعنی فرائورت/سیاوش، کی آخسارو(هوخشتره، کی خسرو) و آستیاگ (اژی دهاک مادی، نیای مادری سپیتاک زرتشت) مطابقت یافته اند. بنابراین در مجموع نتیجه میگیریم که خود نام قرآن نیز بی شک در رابطه با موضوعات رستاخیز و پیام آور بزرگ از جنوب ماد و بین النهرین به شبه جزیره رسیده است. ناگفته نماند جزء گائو همچنین در القاب ایرانی و هندی سپیتاک زرتشت(بردیه/ایرج) یعنی گئوماته (دانای سرودهای دینی) و گوتمه (محافظ سرودهای دینی) دیده میشود. سپیتاک زرتشت/گئوماته در هند تحت اسامی گوتمه بودا، گوتمه شوارا، گوتمه مهاویرا و گوتمه (از سرایندگان وداها) شناخته شده که هر یک از اینها به صورت شخصیتهای تاریخی جداگانه ای در آمده اند. هرودوت نام گئوماته/سمردیس را جایی به صورت پاتی زیت آورده که دقیقاً مترادف گوتمهً هندوان است. چیزی که شک و شبهه در این باب باقی نمی گذارد همانا مشترک بودن معنی نامهای اوستای اصلی یعنی اوستا (افد-ستا) و گاثاها (گائو-سها) یعنی سرودهای دینی با شکوه با معنی مادی-فارسی قرآن (گائو-رئو- آن) می باشد. در این صورت این نام ایرانی بیشتر توسط قبیلهً بزرگ عرب زرتشتی بنی تمیم در فرهنگ عربستان منتشر و معروف شده است. آیهً 103سورهً نحل قرآن که در آن از شایعهً تعلیم قرآن توسط فرد عجمی (ایرانی) به محمد خبر میدهد، وزینترین سند در این باب است. فرقه های گوران جشن آیینی بزرگ خود را به جم (الجم، عجم) می نامند که نام خدا-پادشاه موبد اساطیری کهن و معروف ایرانیان است. نام سلمان فارسی اساطیری هم که تلاش شده است در این رابطه فردی تاریخی معرفی گردد در اساس متعلق به خدایی است که در تورات نیز به صورت سلیمان در سلک پادشاهان یهود در آمده است. وی که نامش را به دین اسلام هم داده است تحت نامهای مختلف از جمله نینورتا(خدای کامل و سالم)، نین گیرسو، نبو،یغوث، ایسی مو و اسماعیل به عنوان خدای قبیله ای عرب، خدای جنگ و اسبان(فرس- ان) و چاه و کانال و کشاورزی خدای بزرگی در نزد امم سامی کهن بوده است. نامهای سلمان فارسی (حاکم مدائن، منظور حاکم بابل) و سلیمان از نظر تاریخی بعدها به کورش سوم (فریدون) اطلاق میشده است. اختصاص نام مادر سلیمان (در واقع مزار سلیمان) به مقبرهً کورش در پاسارگاد(مشهد مرغاب) گواه زنده در این باب است. به هر حال اصلاً اعراب یهودی ثروتمند مدینه و حبشه بعد از افول فرهنگ بابلی سکاندار فرهنگ دینی عربستان بوده اند، گرچه خود یهودیان و تورات شدیداً از فرهنگ و سنن بابلیان عهد باستان تأثیر پذیرفته بودند. بررسی دقیق چهار نام معروف قرآن یعنی قرآن، فرقان، کتاب و ذکر در رابطه با هم معانی و ابعاد معانی آن را به روشنی به تصویر میکشد: یکی از معانی مسلم قرآن که غالباً پذیرفته شده است ریشهً آن از فعل قرأ و قرائت می باشد نامهای سوم و چهارم قرآن یعنی کتاب و ذکر به وضوح اشاره به همین معنی داشته و مؤید آن هستند. اما در رابطه با وجه مشترک معانی نامهای اول و دوم قرآن و فرقان یک مفهوم مستتری وجود دارد که محققان قرآن از قدیم الایام از وجود آن بی اطلاع مانده اند: کلمهً تورات در نزد امم سامی بیش از آن که به معنی عبری آن قوانین و دستورهای دینی(طورات در زبان عرب) گرفته شود، مفهوم کتاب و آیه های بزرگ کوهستان (تور-آت) را می داده است. مسلم به نظر میرسد با توجه به همین معنی تورات است که در انجیل متّا تعالیم معروف منسوب به عیسی مسیح تحت نام خطابه/موعظهً کوهستان ذکر شده است. در رابطه جزء ات نام "تور- آت"( در معنی عربی آیه های کوهستان) باید افزود خزائلی در بارهً ریشهً کلمهً آیه می آورد: " لفظ آیه اصلاً عبری است و اصل عبری آن آته به معنی نشان و تشخیص و به معنی معجزه است و در قرآن مجید هم آیه در این دو معنی استعمال شده و هم بر مجموعهً کلمات میان دو فاصله اطلاق گردیده است. ضمناً در کتاب اوستا بیشتر آیات با کلمهً آات = ایدون، ایضاً شروع میشود." اساساً اعراب از قدیم تورات موضوعات مربوط به ده فرمان موسی به شمار می آوردند که در تورسینا (در اصل یعنی کوه ایزد ماه) بر موسی نازل شده بوده است. بنابراین قرآن اساساً به قیاس با نام تورات در زبان عرب از ریشه اسم عام عربی قرن (در معنی قله و کوه= تور ) گرفته میشده است. قرآن شناسان غالباً مصدر قرَن را در رابطه با قرآن نه اسم عام عربی بلکه فعل عربی قرَن(نزدیک شدن) دانسته اند. در این باب اصل را می توان بر کلمه سومری کور قرار داد که به معنی کوه بلند و آسمان است. در این رابطه با توجه به پسوند علامت جمع یا نسبت "ان" باز هم رد پای فرهنگ ایران باستان با کلمات اوستایی گئیر (کوهستان) و گَرُ (سرود) به میان کشیده میشود. دلایل تکمیلی در رابطه با وجود این معنی قرآن و چنین بر داشتی از آن خود نام دوم قرآن یعنی فرقان (به لفظ سریانی یعنی تشخیص میان حق و باطل) است که به همان سیاق پدید آمدن نام قرآن از ریشهً قرن از بُن اسم عام عربی فرق (قّله و رأس= تور) اخذ گردیده است. جالب است که روایات ایرانی عهد اعراب نیز کتاب اوستا را نازل شده بر زرتشت بر فراز کوه سبلان(هوکر اوستا، احقاف قرآن) خاطر نشان میکنند. به عبارتی این نام قرآن نیز هر دو معنی دوبعدی مشترک تورات و قرآن در زبان عربی را متضمن است. چون پیشتر تورات منسوب به موسی(تورات اصلی اعراب) را هم فرقان می نامیده اند، بر این پایه نامهای قرآن و فرقان به عنوان نام عربی مشترک تورات و اوستا در محیط عربستان شناخته شده بوده است و محمد نیز همین نامها را برای مجموعه تعالیم خود برگزیده است. موضوع رفتن محمد به غار کوه حرا برای ارتباط با الله و کسب قرآن و مقام نبوت تأیید دیگری برهمین معنی است. محمد در آغاز خود را در زمره و سلک پیغمبران منسوب به یهود می دید و از اینجا بود که قبلهً نماز خود را سمت بیت المقدس اختیار کرده بود؛ ولی چون نتوانست قبایل عرب یهودی نسبتاً ثروتمند و ذاتاً از نظر دینی نژاد پرست مدینه را به پیامبری و رسالت خویش قانع نماید از در ستیز با ایشان در آمد، خصوصا بعد از حماسهً جنگ خندق که برای کسب مال و منال برای طرفداران فقیر خویش به قتل و غارت و اسارت شقاوتمندانه سه قبیلهً بزرگ یهودی مدینه پرداخت و چنانکه در تاریخ طبری به تفصیل نقل گردیده در مورد بنی قریظه شقاوت را از حد گذراند(صورت وسیعتری دگرگونه ای از این واقعه هم بعد از ناکامی در ادامهً جنگ تحمیلی و صلح جام زهرنوشان در ایران در رابطه با چپگرایان زندانی پدید آمد). ایشان ابتدا از محمد در مقابل بت پرستان حمایت نمودند ولی چون جواب سؤالات دینی شان از وی را که مشکل امّی بودن و ادعای پیامبری را یکجا با خود داشت کاملاً درست نمی دیدند دین و رسالت وی را نپذیرفتند و طبیعتاً در مواردی به مقابله و مجادله با تعلیمات وی بر آمدند و متهم شدند که در جنگ خندق در مقابل تهاجم بت پرستان مکه به مسلمانان مدینه که منجر به باز پس راندن مّکیها توسط مسلمین شد، بر خلاف قرارداد دوستی و اتحادشان با محمد و مسلمین بی طرفی اختیار ننموده و حتی به گونه ای با مهاجمان مکه همکاری کرده اند و بهانهً همین امر سبب و دستاویز سر نوشت دردناکشان گردید. مطابق روایات مسلمین حدود 700 نفر اسیر بنی قریظه را که بعد از حدود 20روز محاصره گشتن در محله هایشان ، مسالمت آمیز تسلیم شده بودند، توسط علی بن ابی طالب و زبیر بن عوام به داوری رئیس قبیله، سعد بن معاذ زخمی مشرف به مرگ که توسط محمد برگزیده شده بود، سر بریده شدند و ریحانه زن زیبای کعب رئیس قبیله بنی قریظه به حرمسرای محمد برده شد. محمد در پی آمد یکسره کردن کار این اعراب یهودی مدینه و حوالی آن با بازگشت به اصل خویش با اختیار قبلهً کعبهً نیاکانش به جای بیت المقدس یهود، اسلام را تبدیل به دین ملی اعراب نمود. در مورد انگیزهً خارجی ادعای نبوت و خاتمیت وی گفتنی است، چنانکه خود محمد در قرآن اشاره میکند در محیط عربستان باور یهودی/بابلی/مانوی/زرتشتی ظهور منجی موعودی به نامهای احمد (از همان ریشهً نام محّمد و حیمدا، استوت ارتهً زرتشتیان یعنی ستوده شدهً دین پناه) از قرون قبل به طور گسترده شایع بوده است. چنانکه می دانیم در نزد شیعیان حتی این منجی موعود در شکل نیمه اسلامی- نیمه زرتشتی خیالیش مهدی موعود از عهد محمد هم گذشته و دوباره به قوت سر درآورده است و در روزگار پیشرفت سریع و بلاوقفهً علم و صنعت جهانیان، آن موضوع داغ بحث و فحص چرخانندگان به حقنه منتخب عرصه سیاست و فرهنگ ایران شده است. به نوعی شیعه اثنی عشری به عوض همگرایی با اهل سنت همراه قافله تمدن (غیر وهابی) به غُلات شیعه گرایش پیدا کرده است (اگر ایشان در مورد یکی از این خاندان غلو کرده اند، شیعه حاکم بر ایران غلو را در این باب از 14 تن به اصطلاح معصومین نیز گذرانده است). بنابراین در کلّ به عبارتی نظر به ریشه ها پایه گذار نا خود آگاه اسلام اعم از اسلام رسمی سنی و اسلام معاندان شیعه، عبدالمطلب- در مقام بالاترین مقام روحانی عربستان یعنی کلیددار کعبه- بوده که پسر جوانمرگش را عبدالله و نوادهً امّی متفکرش را محّمد نامگذاری نموده است.
در باب معانی لفظی اسامی قرآن نظریات محققان و علمای دین و سنت را از مقالهً معتبر زیر به عینه ذکر میکنیم:
چهار نام از نامهاي قرآن
علی اصغر آخوندی، کارشناس ارشد علوم قرآنی
هر كدام از كتابهاي آسماني براي خود نام خاصي داشته اند، قرآن نيز كه مجموعه آياتي است كه ازطريق وحي به جان و دل پيامبر گرامي اسلام نازل شده، داراي نام و يا نامهايي است كه در خود قرآن آمده است.
در باره اينكه در زمان خود رسول خدا(ص) از اينمجموعه وحيالهي به چه نام مشخصي ياد ميشده نيز، سخن قطعي و روشني در دست نيست. اما تكرار كلمه قرآن در جاي جاي مجموعه وحي اين گمان را تقويت ميكند كه اين مجموعه به همان نام قرآن خوانده ميشد. همچنين در رواياتي كه از پيامبر(ص) وائمه(ع) درباره فضل قرآن نقل شده نام«قرآن»، «مصحف» و «كتابالله» تكرار شدهاست.
به هر حال براي قرآن اين كتاب آسماني مسلمانان، نامهاي گوناگوني در خود قرآن اطلاق شده است كه هر كدام بيانگر بعد خاصي از قرآن و داراي بار ويژهاي است.
شيخ طوسي در مقدمه تفسیر تبيان بهچهار نام معروف و مشهور قرآن اشاره ميكند. (1)
شيخ در مورد اسامي قرآن چنين مينویسد: خداوند تعالي قرآن را با چهار اسم نامبرده است:
1ـ قرآن: آن را در آياتي قرآن ناميده است: «انا جعلناه قرآناً عربياً»،(2)«شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن» و...(3)
2ـ فرقان: آنرا در آيهاي فرقان ناميده است: «تبارك الذي انزل الفرقانعليعبده ليكونللعالمين نذيراً».(4)
3ـ كتاب: در آيهاي كتاب نيز ناميده شده است: «الحمد لله الذي انزلعليعبده الكتاب و لم يجعل لهعوجاً قيماً».(5)
4ـ ذكر: در آيهاي به ذكر نيز نامبردار گشته است: «انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون».(6)
1ـ قرآن
واژه قرآنبار در قرآن به كار رفته است و جز چهار بار آن بقيه بر كتاب آسماني مسلمانان اطلاق شده است. چهار موردي كه برايغير كتاب بكار رفته دو بار در سوره اسراء آیه 87 و سوره قيامت آیات و 18 است.(7)
واژه قرآن همان گونه كه اكثر لغويون گفتهاند از (قرأ ـ يقرأ ـ قراءه) گرفته شده است. (8)و معناياصليرا نيز در اينباب«جمعكردن» بيانكردهاند.(9)
و چنان كه ابن فارس آورده است هرگاه پس از دو حرف«قر» حرف عله يا همزه بياید دلالت بر جمع و اجتماع دارد. از «قري» القرية را مثال زده و بدينخاطر قريه ناميده شده است كه مردم در آن جمع ميشوند. و واژه قرآنرا نيز از «قرأ» ميداند، بدينخاطر كهدر آناحكام، و داستان ها و غيره جمع شده است.(10)
آنچه گفتیم در رابطه با اشتقاق واژه قرآن بود و در مورد معناي اصطلاحي آن نيز چند احتمال ميرود:
ناميدن مجموعه وحي محمدي به قرآنبراساس دو معنا احتمال ميرود:
اول: آنكه قرآن به معني خواندن و تلاوت كردن است و مصدر (قرأت قرآناً) يعنی(تلاوت كردم) ميباشد.
دوم: به معني گرد هم آمدن و جمع كردن است و مصدر (قرأت الشيء) يعنی قسمت هاي آنگرد هم آمدند و جمع شدند.
در مقام ترجيح يكي از دو احتمال، احتمال اول بهتر و شايسته تر به نظر می رسد؛ چرا كهخداوند ميفرمايد: «انعلينا جمعهو قرآنه، فاذا قرأناه فاتبع قرآنه»(11)
(همانا بر ما جمع كردن و تلاوت آن(قرآن) ميباشد. پس هرگاه آن را تلاوت كرديم اين تلاوت را پيروي كن).
مراد در اين آيه اين است كه هرگاه آن را بر تو تلاوت ميكنيم پس تلاوت آن را دنبال كن. و اگر اين آيه حمل شود بر جمع كردن(احتمال دوم) ديگر لازم نميآمد پيروياز يك يك آيات كه در اوقات مختلف نازل شده و تنها زماني اتباع و پيروي واجب ميشد كه آيات با يكديگر جمعشده باشند. براساس اين قول«فاذا قراناه فاتبع قرآنه» يعنيهرگاه آن را جمعكرديم پساز جمع آن پيروي كن. و اتباع و پيروي از آن بر تكامل جميع آن وابسته بود و اين خلاف اجماع است. پس معناي اول شايستهتر است.
چنان كه آمد نظر مفسرین و اكثر لغويون بر اين است كه واژه قرآن مصدر (قرأ يقرأ قرآناً) ميباشد وليعلاوه بر اين نظر بعضي آنرا از «قرن» مشتق ميدانند كه به معني ضميمه كردن چيزي به چيزي است. زيرا كه سورهها و آيات قرآن ضميمه يكديگرند. بعضي نيز گفتهاند كه قرآن از قرينه مشتق شده زيرا آيات آن شبيه يكديگرند و گويا كه قرينه هم هستند. علاوه بر اينها شافعي نظر ديگري دارد كه لفظ قرآنمشتق از چيزي نميباشد، قرآن اسم است. مهموز نيست و از قرائت گرفته نشده است بلكه اسمي براي كتاب خداوند است مانند توراتو انجيل.(12)
يكي از محققان معاصر در جمع بندي اين نظرات چنين گفته است: قرآن در لغت به معناي خواندن است. اين واژه در آغاز به صورت وصف در مورد اين كتاب آسماني به كار رفته، ولي تدريجاً جنبه علميت پيدا كرده است. اما اين راي كه اين كلمه از ماده «قرن» گرفته شده و همزه آن زائده ميباشد، وجه قابل اعتنايي نيست. نظير اين وجه ديدگاهي است كه معتقد است واژه قرآن اسميجامد و علم براي قرآن است مانند تورات و انجيل. بهعلاوه اين لفظ در خود قرآن در چند مورد به معناي خواندن بهكار رفته است. ظاهراً در اطلاق كلمه قرآن بر اين كتاب، عنايتي جز اينكه الفاظي است خواندني منظور نيست چنان كه در اطلاق كلمه كتاب معنايي جز اينكه آياتي است نوشتني يا نوشته شده در لوح محفوظ، فهميده نميشود.(13)
2ـ فرقان
چنان كه پيش از اين آمد يكي از نامهاي قرآن «فرقان» است. فرقان بهمعناي فرق گذاشتن و جدايي بين دو چيز ميباشد. (14). و بدين خاطر قرآن «فرقان» ناميد هشده است كه بين حقو باطل فرقميگذارد و تمييز ميدهد. قرآن با استفاده از ادله خود بر صحت حق و بطلان باطل دلالت ميكند و بين آن دو يعني حق و باطل جدايي و فاصله مياندازد.(15)
در جایي از تفسیر تبیان شيخ طوسی فرقان چنينمعنا شده است: فرقان همان قرآن است، بدين خاطر فرقان ناميده شده كه با استفاده از وعظ و زجر از زشتي ها و تشويق بر كارهاي خير كه شامل آن است، در امور دين بين صواب و خطا و حق و باطل فاصله و جداييميافكند.(16)
3ـ كتاب
يكي ديگر از نام هاي رايج قرآن كتاب است. شايد بتوانگفت در قرآن كريم پس از واژه قرآن بيشتر از هر واژهاي كلمه كتاب در مورد قرآن به كار رفته است. اين كلمه گاهي به صورت مفرد و گاهي با اضافه و به صورت «كتاب الله» و گاهي همراه با صفاتي مانند مبين، حكيم، منير، مسطور، متشابه و غير اينها ذكر شدهاست.(17)
كتاب مصدري از «كتبتكتاباً» است، و در اصل بهمعناي مكتوب است. كتابت بهمعناي جمع شدنگرفته شده است چنان كه عرب ميگويد: «كتبتالسقاء» يعني درزهاي مشك را با بند دوختم و فراهم آوردم.
و «الكتبة» به معني خزره، بندي است كه با آن درز مشك را فراهم آورند. كتابت به معني ضميمهكردن پارهاي از چيزي ب پاره ديگر به منظور نزديك ساختن آنها ميباشد. و «الكتيب» به معناي گردان نظامي است كه تمام افراد آن به يكديگر پيوستهاند.(18)
پس واژه كتاب به معناي جمع كردن چيزي بر چيزي ديگر است.(19) و علت اين كه به نوشتار كتاب گفته ميشود اين است كه حروف و كلمات با يكديگر ضميمه ميشوند. اطلاق كتاب بر قرآن نيز از آن نظر است كه قرآن كلمات و حروفرا در سطرها جمع كرده و يا سورهها و آيهها را جمعكردهاست.(20)
یکی از دانشمندان اطلاق كتاب بر قرآن را بدينخاطر ميداند كه انواع علوم و قصهها و اخبار را با بليغ ترين صورت جمع كرده است.(21)
4ـ ذكر
چنانچه پيش از اين آمد يكي ديگر از نامهاي قرآن «ذكر» است كهخداوند فرمودهاست: «انا نحننزلنا الذكر و انا له لحافظون» (22)(ما ذكر (قرآن) را نازلكرديمو ما نيز نگهبانآنهستيم)
در قرآنحدود بيست بار واژه ذكر بهمعني قرآنآمدهاست.(23)
اينكه خداوند قرآن را ذكر ناميد، دو احتمال دارد: اول اينكه قرآنذكري است از سويخداوند تعاليكه بندگانش را در آن ياد كرده است و فرايض و حدود و احكامش را در آن به ايشان شناسانده است. احتمال دوم اينكه ذكر بهمعني شرف است و قرآن ذكر و شرفي است براي كساني كه به آن ايمان آوردهاند و معارفش را تصديق كردهاند. همان گونه كهخداوند نيز فرموده است: «و انه لذكر لكو لقومك».(24)(اين قرآن شرفي است براي تو و قومت).(25)
------------ --------- --------- ---
پی نوشت:
1- تبيان؛ ج، صو 73.
2- زخرف/ 3.
3- بقره/.
4- فرقان/.
5- كهف/1.
6- حجر/9.
7- عبدالباقي، محمد فؤاد؛ المعجم المفهرس لالفاظ القران الكريم؛ ص و 540.
8- جوهري، الصحاح تاجاللغة و صحاحالعربية؛ ج، ص.
9- تبيان؛ ج، ص.
10- ابنفارس؛ معجم مقاييس اللغة؛ج5، ص و 79.
11- قيامت/17 و 18.
12- اتقان؛ ج، صو 184 ـ جعفري، يعقوب؛ سيري در علوم قرآن؛ ص.
13- مصباح يزدي، محمد تقي؛ قرآن شناسي؛ج، ص.
14- معجم المقاييس اللغة؛ ج، ص.
15- تبيان؛ ج، ص.
16- تبيان؛ ج، ص.
17- سيري در علوم قرآن؛ ص.
18- تبيان؛ ج، ص.
19- معجم مقاييس اللغة؛ ج، ص.
20- سيري در علومقرآن؛ ص.
21- اتقان؛ ج، ص.
22- حجر/9.
23- سيري در علوم قرآن؛ ص.
24- زخرف/.
25- تبيان؛ ج، ص.
اشتراک در:
پستها (Atom)