چهارشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۷
بزرگداشت کورش بزرگ ایرادی ندارد ولی ما بیشتر مدیون ملی شدن نفت دکتر مصدق دموکرات و میهن پرست بزرگ هستیم؛ نه شهنشاهان دیکتاتور و غیر دیکتاتوردور و نزدیک
چرا بزرگداشت برای بزرگترین قهرمان سیاسی قرن نه ولی بزرگداشت برای کشور گشای سیاس و دوهزار ششصد سال پیش و صرفا خوب در میان شاهان. لابد این سنگ قیمتی بزرگ را استبداد پسندان فریبکار برای جمع آوری قلوب ملی گرایان غلتانده اند.در حالی که دامن زدن به احساسات ناسیونالیستی در ایران چند ملیتی و به رسمیت نشناختن حق و حقوق هویتی ایشان عواقب وخیم دارد، من هم در روزگار جوانی فرقی بین ناسیونالیسم و میهن پرستی قائل نبودم. حالا ولی خوب میفهمم برای حفظ ایران وطنپرستی دارو و درمان و ناسیونالیسم سم مهلک است. کورش سوم(ثراتئونه= یعنی سومین) که همان فریدون(از خاندان فرد دوست منش= هخامنش) شاهنامه است و از سر عقب ماندگی و نکبت فرهنگی مان هنوز آنها را یکی گمان نمی کنیم. مگر ما میخواهیم کشورگشایی کنیم که بزرگداشت برای یک کشور گشای سیاس کهن بگیریم. اگر منظور بنیانگذار دولت سرتاسری در ایران باشد همان کیخسرو (کی آخسارو؛ هوخشتره) ارجهیت دارد که در تاریخ ایران مقدم بوده و اوستا به درستی وی را متحد کننده کشور نامیده است. گرچه این رئیس سیاس قبایل ماد و پارس امپراتوری برده برده داران آشور را چنگیز وار از روی زمین محو کرد ولی شاه قهرمان بزرگ کتابهای دینی و فرهنگی بزرگ مردم ایران یعنی اوستا و شاهنامه همین کیخسرو است.از لحاظ مقام و محبوبیت تنها سردار و پهلوان بزرگ مقدم بر وی یعنی آترادات پیشوای آماردان(رستم/گرشاسپ هفتخوان مازندران) با وی برابری می کند که در عهد پدر بزرگ کی آخسارو (کیخسرو) یعنی خشتریتی/کیکاوس نخستین پیروزی نظامی بزرگ ایرانیان را در برابر تجاوزکاران اشوری در زیر حصار شهر آمل مازندران رقم زد و ایران مستقل بنیاد نهاده شد. .
سهشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۷
ریشه ترکه (شاخه نو رسته) ریکا، کیجا و کوته
ریشه واژه های ترکه (شاخه نو رسته) ریکا، کیجا و کوته
در زبان مازندرانی به نوزاد حیوانات کوته گفته میشود و ما در آذربایجان در زبان آذری آن را به صورت گده و گوده تلفظ نموده و آنها را در مقام تحقیر در مورد بچه های شرور بکار می بریم و غالباً آن را با کلمه فارسی گدا معادل میگیریم. ولی کلمه فارسی گدا از ریشهً سانسکریتی جاتکه (گدا) اخذ شده است. لذا کلمات کوته ، کوتولو و کوچلو باید از همان ریشهً واژهً فارسی کودک (کوتکَ اوستایی) گرفته باشد. امّا واژه ترکه را که در این رابطه مطرح است، باید مرکب از واژهً تر (شاخه و ساقهً نورسته) و علامت تصغیر "ک" شمرد. اشتقاق ترکه از تر و راکه و یا ریکا (به مازندرانی یعنی بچه، نوزاد) که برخی اخیراً بدان گمان می برند، اشتباهی به نظر می رسد چه کلمه راکه یا ریکا خود مرکب از رو (رسته، روییده) و همان علامت تصغیر "ک" می باشد. به نظر میرسد نام مازندرانی کیجا یعنی دختر مرکب باشد از کی (که او) و زا که از ریشهً زاییدن است. در جایی با توجه به ظاهر اسامی، کیجا را به معنی کوی جا و ریکا را به معنی شکارچی گرفته ام. واژه ریدگ پهلوی معنی پسر جوان شباهت زیادی به ریکای مازندرانیها به معنی پسر دارد. لابد ریدکا بوده و حرف "د" به تلخیص افتاده است. در سانسکریت هم کلمه ای به شکل ریددهه riddha به معنی افزایش و رشد آمده است. از کلمه جوان هم چنین مفهومی اراده میشود.
در زبان مازندرانی به نوزاد حیوانات کوته گفته میشود و ما در آذربایجان در زبان آذری آن را به صورت گده و گوده تلفظ نموده و آنها را در مقام تحقیر در مورد بچه های شرور بکار می بریم و غالباً آن را با کلمه فارسی گدا معادل میگیریم. ولی کلمه فارسی گدا از ریشهً سانسکریتی جاتکه (گدا) اخذ شده است. لذا کلمات کوته ، کوتولو و کوچلو باید از همان ریشهً واژهً فارسی کودک (کوتکَ اوستایی) گرفته باشد. امّا واژه ترکه را که در این رابطه مطرح است، باید مرکب از واژهً تر (شاخه و ساقهً نورسته) و علامت تصغیر "ک" شمرد. اشتقاق ترکه از تر و راکه و یا ریکا (به مازندرانی یعنی بچه، نوزاد) که برخی اخیراً بدان گمان می برند، اشتباهی به نظر می رسد چه کلمه راکه یا ریکا خود مرکب از رو (رسته، روییده) و همان علامت تصغیر "ک" می باشد. به نظر میرسد نام مازندرانی کیجا یعنی دختر مرکب باشد از کی (که او) و زا که از ریشهً زاییدن است. در جایی با توجه به ظاهر اسامی، کیجا را به معنی کوی جا و ریکا را به معنی شکارچی گرفته ام. واژه ریدگ پهلوی معنی پسر جوان شباهت زیادی به ریکای مازندرانیها به معنی پسر دارد. لابد ریدکا بوده و حرف "د" به تلخیص افتاده است. در سانسکریت هم کلمه ای به شکل ریددهه riddha به معنی افزایش و رشد آمده است. از کلمه جوان هم چنین مفهومی اراده میشود.
یکشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۷
معنی لفظی نامهای جندق و ترود
معنی نامهای ترود و جندق که استاد پرویز رجبی کتاب معروفش را به نام این قصبه های شمال و جنوب کویر نمک نامگذاری نموده است: در اوستا کلمه ثروت(ترود)# به معنی جوی آب است و نظری را هم که استاد رجبی در این باب برای نگارنده ارسال نمود؛ تقریباً همین است منتهی ایشان آن را به معنی دارای دو رود کم اب میگیرند. اما نظر به نام دو دژ مضاعفی که به نامهای تارویی (دژ کوچک) و تارماکیس (دژ بزرگ)در مکان شهر تبریز حالیه در کنار هم قرار داشته اند و خود نام تبریز (تبرمایس قدیم)از تلخیص همین نام تارماکیس (دژ بزرگ) عاید شده است؛ لذا معنی آلترناتیو دیگر نام ترود(در تر کیب تارو-اوذ، در این باب دارای احتمال ضعیف تر) این است که آن به معنی روستای دارای دژبلند گرفته گردد. جندق هم بیش از آنکه به معنی شهر و قصبه باشد به معنی جای کنده شده یا قصبه دارای خندق حفاظتی است.
#thraota اکنون بعد از مدتها که از در گذشت استاد رجبی میگذرد در مورد ترود به نتایج دیگری نیز رسیده ام که در همین رابطه هستند: ترود را سوای دارای نهر باریک و جوی آب همچنین می توان بر گرفته از تهرو-ئیتی اوستایی گرفت یعنی مردمی که در ته پناهگاهای زیر زمینی و غارها رفت و آمد و زندگی میکنند. چون مردم آنجا غارهایی در کلوتها ایجاد کرده و در آنها می زیسته اند، لذا از تَر (محل محافظت) یا تهرو (پناهگاه) در نام ترود می تواند همین پناهگاههای غاری بوده باشد. احتمال کمی هم وجود دارد در اصل تَیَ- رود یعنی دارای رود پنهان و زیر زمینی بوده باشد.
#thraota اکنون بعد از مدتها که از در گذشت استاد رجبی میگذرد در مورد ترود به نتایج دیگری نیز رسیده ام که در همین رابطه هستند: ترود را سوای دارای نهر باریک و جوی آب همچنین می توان بر گرفته از تهرو-ئیتی اوستایی گرفت یعنی مردمی که در ته پناهگاهای زیر زمینی و غارها رفت و آمد و زندگی میکنند. چون مردم آنجا غارهایی در کلوتها ایجاد کرده و در آنها می زیسته اند، لذا از تَر (محل محافظت) یا تهرو (پناهگاه) در نام ترود می تواند همین پناهگاههای غاری بوده باشد. احتمال کمی هم وجود دارد در اصل تَیَ- رود یعنی دارای رود پنهان و زیر زمینی بوده باشد.
شنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۷
پادوهای ارتجاع مزین سلطنت
خواستم از جوانان روزنامکی و پیران میرفطروسی و آجودانی که از سر بی سر و سامانی و بی سرپرستی به دنبال رضاشاه دیکتاتور بیسواد میدوند و این ضد مشروطه واقعی قهرمان مشروطه سلطنتی(به مثابه جمهوری دیکتاتوری ولایت فقیه)معرفی می نمایند؛ حرفی بزنم دیدم که کسی حرف دل مرا جلوتر با همان بیت شعری که می خواستم شروع نمایم به خوبی زده است و راهم کوتاه شد.لبّ سخن من این بوده و هست اگر رضا خان در همان سمت سردار سپهی باقی می ماند از نظر مشت آهنینش یک قهرمان ملی میشد؛ ولی با پااز حریم سپهبدی به سلطنت استبدادی گذاشتن؛ و تغییر و تبدیل قوانین اساسی مشروطه به استبدادی عواقبش همین روزهای سیاه دیکتاتوری پشت دیکتاتوری است که تجربه میکنیم و درس عبرت هم نمیگیریم.در باب جریان تبدیل قوانین مشروطه به استبدادی توسط مثلث داور ، نصرت الدوله و تیمورتاش و.. که در دوره رضا شاه اتفاق افتاده است؛ خواندن کتاب بی نظیر بازیگران عصر طلایی ابراهیم خواجه نوری برای این راستگرایان پیر و جوان توصیه میشود.فی المثل القبیح به کسی که فرد را قهرمانانه از رودخانه گذر داده حق تجاوز قائل نشوند.
والا به مصداق همان عبارت فارسی معروف آن کس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابد الدهر بماند..
نقدی بر کتاب در دست چاپ خاطرات اردشیر زاهدی
دارا نيروئي- لوس انجلس
هر دم از این باغ بری میرسد تازه تر از تازه تری میرسد
پس از آنان دیگر، ناگهان چشممان بجمال کتاب خاطرات اردشیر زاهدی دارد روشن می شود که قسمتهائی از آن در تاریخ 10 شهریور 1384 بر روی سایت roozonline.com تحت عنوان « کودتای 28 مرداد دروغ است» به چاپ رسیده است.
ما کاری بکار سایر مطالب خاطرات ایشان نداریم که اینروزها خاطره نویسی مد روز است و از شعبان تا رمضان همه دست بقلم شده اند و اولاد وطن را در برابر سیلی از اطلاعات متناقض حیران و انگشت به دهان رها کرده اند، اما نسبت به ماجرای 28 مرداد نمی توانیم ساکت بمانیم که « اگر خاموش بنشینی گناه است»
اگر کسی میداند که این حضرات بدنبال چه چیز هستند بالای غیرت ما را روشن کنند. ما و تعداد بسیاری از یاران از حل این معما درمانده ایم که براستی این آقایان چه منظوری از تحریف واقعیات روشن ترازروز دارند. در اینکه بساط سلطنت در ایران برای همیشه برچید ه شده است جای شکی نیست و بسیار ساده اندیشی و آرزوپروری است که تصور کنیم اولاً مشروطه سلطنتی در ایران حاکم گردد، ثانیاً رضا پهلوی شاه آن مشروطه مفروضه بشود و ثالثاً در آن رژیم مفروضه مهجوره مجهوله پست سفارت کبرا یا وزارت علیا نصیب جناب اردشیر زاهدی گردد. ( از دوستان ریاضی دان خواهشمندیم درصد- یا در هزار- و یا درمیلیارد چنین احتمالی را محاسبه و اعلام نمایند.)
پس سبب چیست که آقای اردشیر زاهدی و امثالهم همواره سعی در خراب کردن چهره خدشه ناپذیر دکتر محمد مصدق و منزه جلوه دادن محمد رضا شاه و نفی کودتای 28 مرداد دارند؟ پاسخ این سئوال را سعی می کنیم حتی الامکان در این یادداشت روشن کنیم.
اگر چه « آش آنقدر شور است که خان هم فهمیده است» و اکنون عالم و آدم دقیقاً و با جزئیات باخبرند که این کودتای ننگین- که آثار شوم آن تا به امروزچون يوغ برگردن نحيف ومانند زنجيرگران برپاي مردم محروم ایران سنگینی میکند- چگونه انجام پذیرفت، لکن برای آگاهی جوانان عزیز مملکت و آن دسته از کسانی که ممکن است تحت تاثیر نوشته های عوامفریبانه اي مانند خاطرات اردشیر زاهدی قرار گیرند، چند نکته از نوشته ایشان را پاسخ می دهیم:
1- آقای اردشیر زادهدی می نوسند: " در مرداد 1332 پادشاه به موجب قانون اساسی در غیاب پارلمان، از اختیار خودش در عزل و نصب وزیران استفاده کرد و فرمان برکناری نخست وزیری که قانون اساسی را زیر پا گذاشته بود و مثل دیکتاتورها عمل میکرد صادر کرد."
پاسخ: فرمان عزل نخست وزیر به تاریخ 22 مرداد صادر شده و در ساعت 1:30 بعد از نیمه شب بامداد 25 مرداد در زمانی که نخست وزیر در منزل خود در خواب بوده است توسط سرهنگ نصیری بدرب منزل ایشان برده می شود در حالکی که چند کامیون سرباز مسلح نیز از کامیونها پیاده شده و در کنار سرهنگ نصیری صف کشیده بودند. اشاره آقای اردشیر زاهدی به قانون اساسی تداعی این نکته است که بر اساس بند 42 متمم همان قانون اساسی( و بر اساس سابقه مسافرت شاه به لندن و واشنگتن) پادشاه می بایستی قبل از حرکت به خارج شورای سلطنت را معین و به دولت ابلاغ ميكرد.
آیا حرکت عجولانه شاه و نوع ابلاغ فرمان و عدم اطلاع احدی از آحاد ملت از اینکه پادشاه مملکت به چه مدت و به چه مقصدی خاک وطن را ترک کرده است محکمترین دلیل برای هر عقل سلیمی نمی باشد که موضوع برکناری در کار نبوده بلکه توطئه نظامی که همان کودنا باشد طرح ریزی شده است؟ (1)
2- آقای زاهدی می نویسند: " چرا امریکایی ها چهل سال است از عهده کوبا در چند قدمی خودشان بر نمی آیند و چرا نتوانسته اند وضع لیبی را عوض کنند؟ وقتی پای عراق و افغانستان به میان می آید امریکا باید میلیارد ها دلار به گفته خودشان خرج کند، اما یک دولت ملی و قانونی مردمی را با شصت هزار دلار در چند ساعت می توانند بردارد؟"
پاسخ: الف) در مورد عراق و افغانستان و لیبی به نظر می رسد جناب اردشیر زاهدی تقویم خود را گم کرده باشند. چرا که شرایط زمانی فعلی را با شرایط 52 سال قبل ( زمان کودتای امريکائی- انگلیسی) دارند مقایسه می کنند.
ب) اما چرا حریف کوبا نمی شوند؟ زیرا که در داخل کوبا نظمامیان خیانتکاری مثل فضل الله زاهدي وجاسوسان مزدوري مانند جمال امامی و میر اشرافی و خودفروختگان عوامفریبي همچون آیت الله کاشانی و خود شیفتگان قدرت طلبی مثل محمد رضا شاه دست همکاری به امپریالیست امریکا نمی دهند.
ج) در مورد رقم دلاری این کودتا نیز آقای اردشیر زاهدی باز یک تکه از کل تصویر را ملاک قرار داده اند به این معنا که رقم 60000 دلار رقمی بوده است که سازمان سیا در اختیار فضل الله زاهدی قرار داده تا بین سایر افسران میهن پرست!! تقسیم کنند که البته بعداً این رقم به 135,000 دلار افزایش پیدا کرده است. علاوه بر اینها پس از موفقیت کودتا سازمان سیا مبلغ یک میلیون دلار به به شخص سرلشگر بازنشسته زاهدی پرداخت کرده است. هم چنین به برادران رشیدیان ماهانه مبلغ 10 هزار دلار، به آیت الله کاشانی مبلغ 10,000 دلار پرداخته است و نیز بین اوباش و اجامر و چماقداران و چاقوكشها که در صبح 28 مرداد محیط پایتخت را به آشوب کشانده و رعب و وحشت در شهر بوجود آوردند مبلغ 900,000 دلار تقسیم کرده است. به علاوه بلافاصله بعد از برقراری دولت کودتا به فوریت مبلغ 5 میلیون دلار کمک بلاعوض در اختیار ان دولت گذاشته شد.(2) ( که اگر این ارقام را به نرخ امروزی محاسبه کنیم خواهیم دید که سر به مليونها ها دلار خواهد زد چراکه در آن زمان نفت به قیمت زیر یک دلار به فروش می رفت)
3- آقای زاهدی می نویسند: " ادعای باطل کرمیت روزولت را در کتابش باور می کنند اما کسی به بقیه حرفهایش در همان کتاب توجه نمی كند که گفته است فقط معدودی همکار داشت و روی پشتیبانی ارتش و مردم از شاه حساب می کرد..."
پاسخ: آقای اردشیر زاهدی از طرفي اعتراض دارند که چرا مردم ادعای باطل کرمیت روزولت را باور می کنند و از طرف دیگر اعتراض می کنند که چرا مردم به بقیه حرفهایش ( لابد این قسمت حرفهای کرمیت روزولت باطل نیست) توجه نمی کنند! بالاخره آقای زاهدی تکلیف مردم را روشن نمی کنند که نوشته های کرمیت روزولت ادعای باطلی است یا نه، شاید هم 50 درصد راست و 50 درصد باطل باشد آن هم به سليقه و انتخاب آقای زاهدی.
4- آقای اردشیر زاهدی می گویند: " من فکر می کنم در اسناد وزارت خارجه امریکا بهتر می شود دید که امریکائی ها تا چه اندازه از واقعه 28 مرداد مبهوت شده بودند. در همان اسناد سیا که چند سال بعد از 28 مرداد نوشته شده آمده است که " در 28 مرداد یک اتفاق باور نکردنی افتاد. بعد از اعلام خبر پیروزی مردم امریکائيها باور نمی کردند و می گفتند شوخی است."
پاسخ: اتفاقاً آقای اردشیر زاهدی در این قسمت یک حقیقت را متذکر شده اند و آن اینکه پس از اینکه كودتا در 25 مرداد شکست می خورد، سازمان سیا به کرمیت روزولت دستور می دهد که فوراً خاک ایران را ترک کند اما روزولت که این شکست را نمی توانسته بپذیرد طرح جایگزین را که همانا کودتای دوم باشد به مورد اجرا می گذارد. به این ترتیب پر واضح و طبیعی است که سازمان سیا که کار سرنگونی دکتر محمد مصدق را منتفی شده میدانست در حالی که منتظر ورود روزولت بود ناگهان با شنیدن خبرموفقیت نقشه جایگزین واقعاً و براستی شگفت زده شود و اعلام دارد که " در 28 مرداد یک اتفاق باور نکردنی افتاده..... این یک شوخی است."
5- آقای اردشیر زاهدی اضافه می کنند:" خیلی جای تاسف است که عده ای در داخل و خارج ایران سال های متمادی به یک مقدار دروغ چسبیده اند و هر چه حقایق تازه منتشر می شود باز همان دروغها را تکرار می کنند. پس فایده ای اسناد چیست؟"
پاسخ: بنظر ما نیز واقعاً و حقیقتاً جای تاسف بسیار است که که عده معدودی مثل اردشیر زاهدی آن هم فقط در خارج مملکت به مقداری دروغ و اوهام چسبیده اند و هر چه حقایق تازه در هزاران کتاب و مقاله و سند بطور روزمره منتشر می شود دنیای اوهام و خیالات خود را رها نمی کنند و 28 مرداد را کماکان قیام ملی می نامند تا آنجایی که احتمالاً امر بخودشان هم مشتبه شده باشد. اما فایده اسناد در این است که آنان که مهر میهن و غم مردم در سینه و سر می پرورانند با خواندن نوشته های بنده و اردشیر زاهدی و دیدن تناقض های آشکار به صرافت مطالعه می افتند و دست بکار مقایسه می شوند و مراجعه به همان اسناد را راه دریافت حقیقت و دلیل راه خود خود به فر دانائی می بینند و بر آنها ست که از لابلای آن اسناد طریق روشن آینده وطن را دریابند.
6- آقای اردشیر زاهدی می نویسند:" با استفاده از مقررات حکومت نظامی هر کسی را که دلش (مصدق) میخواست به زندان می انداخت و هر مدت که میخواست در زندان نگاه می داشت. در سال های 1331 و 1332 حدود 75 نفر از مهمترین سیاستمداران مملکت زندانی شدند. روزنامه ها پشت سر هم به وسیله حکومت نظامی توقیف می شدند، شخصیت های مملکت یا در زندان بودند یا فراری بودند و یا از ترس لجن مال شدن ساکت می ماندند. حتی خود شاه مملکت از همه کنار کشیده و از تهران خارج شده بود که دست نخست وزیر باز باشد."
پاسخ: آقای اردشیر زاهدی اسامی (هیچیک) از 75 نفر نفر زندانی را که به قول ایشان " از مهمترین سیاستمداران مملکت" بوده اند و هم چنین نام ( هیچیک) از " شخصیت های مملکت" را که در زندان یا فراری بودند و یا گوشه نشینی پیشه کرده یودند را ذکر نکرده اند.
به نظر می رسد که شرح و بسط اوضاعي را که ایشان تحریر کرده اند مربوط به سالهای 1332 تا 1335 بوده و تنها جای عاملین آن یعنی محمد رضا شاه و دکتر مصدق و تاریخ آن بر اساس اوهام ایشان جابجا شده باشد. شاید هم منظور آقای زاهدی از شخصیت های فراری همانا اعضای خانواده پهلوی باشد که بدرستی و به حق به دستور دولت اجازه ورود به کشور را نداشتند. هم چنین که لابد خود آقاي زاهدی فهرست روزنامه های توقیف شده ادعائی را در اختیار دارند چرا که طبق آمار رسمی مملکتی در آن دوران بیش از 50 روزنامه مخالف دولت در مملکت انتشار می یافت که دکتر مصدق کتباً به شهربانی دستور داده بود که مزاحم نشریات مخالف دولت نشوند.
7- آقای زاهدی در قسمت دیگری می نویسند: " روز 28 مرداد مصدق به ارتش دستور داد مردمی را که تظاهرات می کردند به گلوله ببندند. آن روز حدود 400 نفر از مردم مخالف مصدق کشته و یا زخمی شدند."
پاسخ: اسناد مدون و غیر قابل انکار نشان می دهد که با وجود تقاضا و اصرار تعداد زیادی از ملیون و نظامیان میهن پرست برای اجازه تیر اندازی به شورشیان و اخلالگران دکتر محمد مصدق هرگز چنین اجازه ای را صادر نکرده است. و نیزبراي رقم 400 نفری که ایشان بدان اشاره دارند پایه و اساس قابل اتکاء موجود نیست.
جمع بندي كلي:
آقاي اردشير زاهدي با سماجت و لجاجت بارزي حقايق هزاران بار نوشته شده ي مربوط به دوران اسفند ماه 1331 تا 28 مرداد 1332 را انکار می کنند و با خطاب کردن واهی دروغ به خاطرات کرمیت روزولت این ماجرا را آنچنان که به دلخواه و آرزو و رویای خودشان بوده است ترسیم کرده اند بنحوي که انگار که ایشان در شهر کورها زندگی می کنند. معلوم نیست که چرا نوشته های آقای روزولت دروغ ولکن ادعاهای آقای زاهدی درست باید باشد زیراکه کرمیت روزولت در کتاب خاطرات خود دلیلی برای دروغپردازی ندارد. به عکس این آقای اردشیر زاهدی است که دلایل بی شماری برای نفی و وارونه جلوه دادن کودتای نا مردمی و شرم آور 28 مرداد دارد که ایشان بلاشک فرزند و داماد 2 نفر اصلی و مقدم کودتا بوده اند و سالهای سال با تمام بی کفایتی و تنها براي دستخوش و پاداش عاملیت پدرشان در کودتا در سمت وزیر خارجه و یا به عنوان سفیر کبیر ایران در واشنگتن با بودجه کلان بی حد و مرز از- کیسه ملت مظلوم ایران- مشغول نوعی سلطنت ،تاخت وتاز و عیش و عشرت بوده اند.
بنابراین فقط شاید چنین باید پنداشت که دلیل این ادعای پوچ این باشد که آقای اردشیر زاهدی هنوز در مستی و نشئه مهمانیهای افسانه ای آن دوران بسر می برند، در دل کین مصدق را دارند که محبوبیت جاودانی پیرمرد را بر نمی تابند و در سر خیالات و رویای بازگشت بدان ایام را می پرورانند و بهمین خاطر کماکان به این ادعاي مضحک ادامه می دهند.
در خاتمه برای اینکه طریق انصاف را پیش گرفته باشيم و خواننده را به تصمیم گیری شخصی و اختیاری راهبرده باشیم مطلب را به این طریق جمع بندی می کنیم:
آقای زاهدی در متن نوشته های خویش جمله اي را نوشته اند تحت عنوان " سئوال من این است" اینک سئوال ملت هم این است که : اگر کتاب روزولت دروغ است پس کتاب " تمام مردان شاه" نوشته استفن کینرز هم دروغ است؟(3) آيا کتاب " سیاست خارجی امریکا و شاه" نوشته گازیوروفسكي هم دروغ است؟ اظهارات و معذرت خواهی بیل کلینتون از ملت ایران هم دروغ است؟ سخنان مادلین آلبرایت وزیر امور خارجه اسبق ایالات متحده امریکا که در نیویورک تایمز 18 مارچ 2000 بچاپ رسیده هم دروغ است؟ آیا خاطرات ژنرال شوارتسکف که در تاریخ دهم مرداد 1332 با گذرنامه سیاسی و دو چمدان حاوی میلیون دلار وارد تهران شده و به ملاقات شاه رفت هم دروغ است؟ آیا خاطرات برادران دالاس و طرح " عملیات آژاکس" هم دروغ است؟ آیا لغت آژاکس که به معنای چکمه و با لگد کسی را از جائی بیرون انداختن است همینطوري و اتفاقی روی عملیات براندازی دولت دکتر مصدق گذاشته شده بود؟ و .... اگر بخواهیم که تمامی کتابها و مقالات و گزارشات و اسناد محرمانه منتشر شده مربوط به واقعه 28 مرداد را فقط نام ببریم به واقع بیش از دهها صفحه را در برخواهد گرفت که لزومی برای اینکار نیست که عاقل را اشارتی کافی است.(4)
پانویس ها
(1) فرمان کذائی برکناری صد البته که توسط کرمیت روزولت در اختیار سرهنگ نصیری قرار میگیرد. لابد این نکته هم که در بیش از یک صد جلد کتاب نوشته شده است بزعم آقای اردشیر زاهدی دروغ است.
(2) رجوع فرمائید به کتاب" سیاست خارجی ایالات متحده و شاه" نوشته گازیوروفسكي
“Us foreign policy & The Shah” Gasiorowski
(3) کتاب " تمام مردان شاه" All the shah’s men نوشته استفن کینزر. بر اساس بیش از 500 جلد کتاب و رساله و سند و مقاله به رشته تحریر درآمده است. فهرست تمامی این کتابها و مقالات و اسناد در انتهای متن انگلیسی کتاب " تمام مردان شاه" تحت عنوان یادداشتها یا notes ذکر گردیده است. مراجعه فرمایید و لذت ببريد.
(4) برای یافتن کتب بیشتر مراجعه فرمائید در سایت google وجستجو کنید: سیاست خارجی ایالات متحده و خاورمیانه و شگفت زده شوید از تعداد و تنوع آنها كه اكثرشان هم درباره ايران هستند.
همچنين در سايت AMAZON ميتوانيد جستجو فرماييد تحت عنوان ايران- شاه- خاورميانه
والا به مصداق همان عبارت فارسی معروف آن کس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابد الدهر بماند..
نقدی بر کتاب در دست چاپ خاطرات اردشیر زاهدی
دارا نيروئي- لوس انجلس
هر دم از این باغ بری میرسد تازه تر از تازه تری میرسد
پس از آنان دیگر، ناگهان چشممان بجمال کتاب خاطرات اردشیر زاهدی دارد روشن می شود که قسمتهائی از آن در تاریخ 10 شهریور 1384 بر روی سایت roozonline.com تحت عنوان « کودتای 28 مرداد دروغ است» به چاپ رسیده است.
ما کاری بکار سایر مطالب خاطرات ایشان نداریم که اینروزها خاطره نویسی مد روز است و از شعبان تا رمضان همه دست بقلم شده اند و اولاد وطن را در برابر سیلی از اطلاعات متناقض حیران و انگشت به دهان رها کرده اند، اما نسبت به ماجرای 28 مرداد نمی توانیم ساکت بمانیم که « اگر خاموش بنشینی گناه است»
اگر کسی میداند که این حضرات بدنبال چه چیز هستند بالای غیرت ما را روشن کنند. ما و تعداد بسیاری از یاران از حل این معما درمانده ایم که براستی این آقایان چه منظوری از تحریف واقعیات روشن ترازروز دارند. در اینکه بساط سلطنت در ایران برای همیشه برچید ه شده است جای شکی نیست و بسیار ساده اندیشی و آرزوپروری است که تصور کنیم اولاً مشروطه سلطنتی در ایران حاکم گردد، ثانیاً رضا پهلوی شاه آن مشروطه مفروضه بشود و ثالثاً در آن رژیم مفروضه مهجوره مجهوله پست سفارت کبرا یا وزارت علیا نصیب جناب اردشیر زاهدی گردد. ( از دوستان ریاضی دان خواهشمندیم درصد- یا در هزار- و یا درمیلیارد چنین احتمالی را محاسبه و اعلام نمایند.)
پس سبب چیست که آقای اردشیر زاهدی و امثالهم همواره سعی در خراب کردن چهره خدشه ناپذیر دکتر محمد مصدق و منزه جلوه دادن محمد رضا شاه و نفی کودتای 28 مرداد دارند؟ پاسخ این سئوال را سعی می کنیم حتی الامکان در این یادداشت روشن کنیم.
اگر چه « آش آنقدر شور است که خان هم فهمیده است» و اکنون عالم و آدم دقیقاً و با جزئیات باخبرند که این کودتای ننگین- که آثار شوم آن تا به امروزچون يوغ برگردن نحيف ومانند زنجيرگران برپاي مردم محروم ایران سنگینی میکند- چگونه انجام پذیرفت، لکن برای آگاهی جوانان عزیز مملکت و آن دسته از کسانی که ممکن است تحت تاثیر نوشته های عوامفریبانه اي مانند خاطرات اردشیر زاهدی قرار گیرند، چند نکته از نوشته ایشان را پاسخ می دهیم:
1- آقای اردشیر زادهدی می نوسند: " در مرداد 1332 پادشاه به موجب قانون اساسی در غیاب پارلمان، از اختیار خودش در عزل و نصب وزیران استفاده کرد و فرمان برکناری نخست وزیری که قانون اساسی را زیر پا گذاشته بود و مثل دیکتاتورها عمل میکرد صادر کرد."
پاسخ: فرمان عزل نخست وزیر به تاریخ 22 مرداد صادر شده و در ساعت 1:30 بعد از نیمه شب بامداد 25 مرداد در زمانی که نخست وزیر در منزل خود در خواب بوده است توسط سرهنگ نصیری بدرب منزل ایشان برده می شود در حالکی که چند کامیون سرباز مسلح نیز از کامیونها پیاده شده و در کنار سرهنگ نصیری صف کشیده بودند. اشاره آقای اردشیر زاهدی به قانون اساسی تداعی این نکته است که بر اساس بند 42 متمم همان قانون اساسی( و بر اساس سابقه مسافرت شاه به لندن و واشنگتن) پادشاه می بایستی قبل از حرکت به خارج شورای سلطنت را معین و به دولت ابلاغ ميكرد.
آیا حرکت عجولانه شاه و نوع ابلاغ فرمان و عدم اطلاع احدی از آحاد ملت از اینکه پادشاه مملکت به چه مدت و به چه مقصدی خاک وطن را ترک کرده است محکمترین دلیل برای هر عقل سلیمی نمی باشد که موضوع برکناری در کار نبوده بلکه توطئه نظامی که همان کودنا باشد طرح ریزی شده است؟ (1)
2- آقای زاهدی می نویسند: " چرا امریکایی ها چهل سال است از عهده کوبا در چند قدمی خودشان بر نمی آیند و چرا نتوانسته اند وضع لیبی را عوض کنند؟ وقتی پای عراق و افغانستان به میان می آید امریکا باید میلیارد ها دلار به گفته خودشان خرج کند، اما یک دولت ملی و قانونی مردمی را با شصت هزار دلار در چند ساعت می توانند بردارد؟"
پاسخ: الف) در مورد عراق و افغانستان و لیبی به نظر می رسد جناب اردشیر زاهدی تقویم خود را گم کرده باشند. چرا که شرایط زمانی فعلی را با شرایط 52 سال قبل ( زمان کودتای امريکائی- انگلیسی) دارند مقایسه می کنند.
ب) اما چرا حریف کوبا نمی شوند؟ زیرا که در داخل کوبا نظمامیان خیانتکاری مثل فضل الله زاهدي وجاسوسان مزدوري مانند جمال امامی و میر اشرافی و خودفروختگان عوامفریبي همچون آیت الله کاشانی و خود شیفتگان قدرت طلبی مثل محمد رضا شاه دست همکاری به امپریالیست امریکا نمی دهند.
ج) در مورد رقم دلاری این کودتا نیز آقای اردشیر زاهدی باز یک تکه از کل تصویر را ملاک قرار داده اند به این معنا که رقم 60000 دلار رقمی بوده است که سازمان سیا در اختیار فضل الله زاهدی قرار داده تا بین سایر افسران میهن پرست!! تقسیم کنند که البته بعداً این رقم به 135,000 دلار افزایش پیدا کرده است. علاوه بر اینها پس از موفقیت کودتا سازمان سیا مبلغ یک میلیون دلار به به شخص سرلشگر بازنشسته زاهدی پرداخت کرده است. هم چنین به برادران رشیدیان ماهانه مبلغ 10 هزار دلار، به آیت الله کاشانی مبلغ 10,000 دلار پرداخته است و نیز بین اوباش و اجامر و چماقداران و چاقوكشها که در صبح 28 مرداد محیط پایتخت را به آشوب کشانده و رعب و وحشت در شهر بوجود آوردند مبلغ 900,000 دلار تقسیم کرده است. به علاوه بلافاصله بعد از برقراری دولت کودتا به فوریت مبلغ 5 میلیون دلار کمک بلاعوض در اختیار ان دولت گذاشته شد.(2) ( که اگر این ارقام را به نرخ امروزی محاسبه کنیم خواهیم دید که سر به مليونها ها دلار خواهد زد چراکه در آن زمان نفت به قیمت زیر یک دلار به فروش می رفت)
3- آقای زاهدی می نویسند: " ادعای باطل کرمیت روزولت را در کتابش باور می کنند اما کسی به بقیه حرفهایش در همان کتاب توجه نمی كند که گفته است فقط معدودی همکار داشت و روی پشتیبانی ارتش و مردم از شاه حساب می کرد..."
پاسخ: آقای اردشیر زاهدی از طرفي اعتراض دارند که چرا مردم ادعای باطل کرمیت روزولت را باور می کنند و از طرف دیگر اعتراض می کنند که چرا مردم به بقیه حرفهایش ( لابد این قسمت حرفهای کرمیت روزولت باطل نیست) توجه نمی کنند! بالاخره آقای زاهدی تکلیف مردم را روشن نمی کنند که نوشته های کرمیت روزولت ادعای باطلی است یا نه، شاید هم 50 درصد راست و 50 درصد باطل باشد آن هم به سليقه و انتخاب آقای زاهدی.
4- آقای اردشیر زاهدی می گویند: " من فکر می کنم در اسناد وزارت خارجه امریکا بهتر می شود دید که امریکائی ها تا چه اندازه از واقعه 28 مرداد مبهوت شده بودند. در همان اسناد سیا که چند سال بعد از 28 مرداد نوشته شده آمده است که " در 28 مرداد یک اتفاق باور نکردنی افتاد. بعد از اعلام خبر پیروزی مردم امریکائيها باور نمی کردند و می گفتند شوخی است."
پاسخ: اتفاقاً آقای اردشیر زاهدی در این قسمت یک حقیقت را متذکر شده اند و آن اینکه پس از اینکه كودتا در 25 مرداد شکست می خورد، سازمان سیا به کرمیت روزولت دستور می دهد که فوراً خاک ایران را ترک کند اما روزولت که این شکست را نمی توانسته بپذیرد طرح جایگزین را که همانا کودتای دوم باشد به مورد اجرا می گذارد. به این ترتیب پر واضح و طبیعی است که سازمان سیا که کار سرنگونی دکتر محمد مصدق را منتفی شده میدانست در حالی که منتظر ورود روزولت بود ناگهان با شنیدن خبرموفقیت نقشه جایگزین واقعاً و براستی شگفت زده شود و اعلام دارد که " در 28 مرداد یک اتفاق باور نکردنی افتاده..... این یک شوخی است."
5- آقای اردشیر زاهدی اضافه می کنند:" خیلی جای تاسف است که عده ای در داخل و خارج ایران سال های متمادی به یک مقدار دروغ چسبیده اند و هر چه حقایق تازه منتشر می شود باز همان دروغها را تکرار می کنند. پس فایده ای اسناد چیست؟"
پاسخ: بنظر ما نیز واقعاً و حقیقتاً جای تاسف بسیار است که که عده معدودی مثل اردشیر زاهدی آن هم فقط در خارج مملکت به مقداری دروغ و اوهام چسبیده اند و هر چه حقایق تازه در هزاران کتاب و مقاله و سند بطور روزمره منتشر می شود دنیای اوهام و خیالات خود را رها نمی کنند و 28 مرداد را کماکان قیام ملی می نامند تا آنجایی که احتمالاً امر بخودشان هم مشتبه شده باشد. اما فایده اسناد در این است که آنان که مهر میهن و غم مردم در سینه و سر می پرورانند با خواندن نوشته های بنده و اردشیر زاهدی و دیدن تناقض های آشکار به صرافت مطالعه می افتند و دست بکار مقایسه می شوند و مراجعه به همان اسناد را راه دریافت حقیقت و دلیل راه خود خود به فر دانائی می بینند و بر آنها ست که از لابلای آن اسناد طریق روشن آینده وطن را دریابند.
6- آقای اردشیر زاهدی می نویسند:" با استفاده از مقررات حکومت نظامی هر کسی را که دلش (مصدق) میخواست به زندان می انداخت و هر مدت که میخواست در زندان نگاه می داشت. در سال های 1331 و 1332 حدود 75 نفر از مهمترین سیاستمداران مملکت زندانی شدند. روزنامه ها پشت سر هم به وسیله حکومت نظامی توقیف می شدند، شخصیت های مملکت یا در زندان بودند یا فراری بودند و یا از ترس لجن مال شدن ساکت می ماندند. حتی خود شاه مملکت از همه کنار کشیده و از تهران خارج شده بود که دست نخست وزیر باز باشد."
پاسخ: آقای اردشیر زاهدی اسامی (هیچیک) از 75 نفر نفر زندانی را که به قول ایشان " از مهمترین سیاستمداران مملکت" بوده اند و هم چنین نام ( هیچیک) از " شخصیت های مملکت" را که در زندان یا فراری بودند و یا گوشه نشینی پیشه کرده یودند را ذکر نکرده اند.
به نظر می رسد که شرح و بسط اوضاعي را که ایشان تحریر کرده اند مربوط به سالهای 1332 تا 1335 بوده و تنها جای عاملین آن یعنی محمد رضا شاه و دکتر مصدق و تاریخ آن بر اساس اوهام ایشان جابجا شده باشد. شاید هم منظور آقای زاهدی از شخصیت های فراری همانا اعضای خانواده پهلوی باشد که بدرستی و به حق به دستور دولت اجازه ورود به کشور را نداشتند. هم چنین که لابد خود آقاي زاهدی فهرست روزنامه های توقیف شده ادعائی را در اختیار دارند چرا که طبق آمار رسمی مملکتی در آن دوران بیش از 50 روزنامه مخالف دولت در مملکت انتشار می یافت که دکتر مصدق کتباً به شهربانی دستور داده بود که مزاحم نشریات مخالف دولت نشوند.
7- آقای زاهدی در قسمت دیگری می نویسند: " روز 28 مرداد مصدق به ارتش دستور داد مردمی را که تظاهرات می کردند به گلوله ببندند. آن روز حدود 400 نفر از مردم مخالف مصدق کشته و یا زخمی شدند."
پاسخ: اسناد مدون و غیر قابل انکار نشان می دهد که با وجود تقاضا و اصرار تعداد زیادی از ملیون و نظامیان میهن پرست برای اجازه تیر اندازی به شورشیان و اخلالگران دکتر محمد مصدق هرگز چنین اجازه ای را صادر نکرده است. و نیزبراي رقم 400 نفری که ایشان بدان اشاره دارند پایه و اساس قابل اتکاء موجود نیست.
جمع بندي كلي:
آقاي اردشير زاهدي با سماجت و لجاجت بارزي حقايق هزاران بار نوشته شده ي مربوط به دوران اسفند ماه 1331 تا 28 مرداد 1332 را انکار می کنند و با خطاب کردن واهی دروغ به خاطرات کرمیت روزولت این ماجرا را آنچنان که به دلخواه و آرزو و رویای خودشان بوده است ترسیم کرده اند بنحوي که انگار که ایشان در شهر کورها زندگی می کنند. معلوم نیست که چرا نوشته های آقای روزولت دروغ ولکن ادعاهای آقای زاهدی درست باید باشد زیراکه کرمیت روزولت در کتاب خاطرات خود دلیلی برای دروغپردازی ندارد. به عکس این آقای اردشیر زاهدی است که دلایل بی شماری برای نفی و وارونه جلوه دادن کودتای نا مردمی و شرم آور 28 مرداد دارد که ایشان بلاشک فرزند و داماد 2 نفر اصلی و مقدم کودتا بوده اند و سالهای سال با تمام بی کفایتی و تنها براي دستخوش و پاداش عاملیت پدرشان در کودتا در سمت وزیر خارجه و یا به عنوان سفیر کبیر ایران در واشنگتن با بودجه کلان بی حد و مرز از- کیسه ملت مظلوم ایران- مشغول نوعی سلطنت ،تاخت وتاز و عیش و عشرت بوده اند.
بنابراین فقط شاید چنین باید پنداشت که دلیل این ادعای پوچ این باشد که آقای اردشیر زاهدی هنوز در مستی و نشئه مهمانیهای افسانه ای آن دوران بسر می برند، در دل کین مصدق را دارند که محبوبیت جاودانی پیرمرد را بر نمی تابند و در سر خیالات و رویای بازگشت بدان ایام را می پرورانند و بهمین خاطر کماکان به این ادعاي مضحک ادامه می دهند.
در خاتمه برای اینکه طریق انصاف را پیش گرفته باشيم و خواننده را به تصمیم گیری شخصی و اختیاری راهبرده باشیم مطلب را به این طریق جمع بندی می کنیم:
آقای زاهدی در متن نوشته های خویش جمله اي را نوشته اند تحت عنوان " سئوال من این است" اینک سئوال ملت هم این است که : اگر کتاب روزولت دروغ است پس کتاب " تمام مردان شاه" نوشته استفن کینرز هم دروغ است؟(3) آيا کتاب " سیاست خارجی امریکا و شاه" نوشته گازیوروفسكي هم دروغ است؟ اظهارات و معذرت خواهی بیل کلینتون از ملت ایران هم دروغ است؟ سخنان مادلین آلبرایت وزیر امور خارجه اسبق ایالات متحده امریکا که در نیویورک تایمز 18 مارچ 2000 بچاپ رسیده هم دروغ است؟ آیا خاطرات ژنرال شوارتسکف که در تاریخ دهم مرداد 1332 با گذرنامه سیاسی و دو چمدان حاوی میلیون دلار وارد تهران شده و به ملاقات شاه رفت هم دروغ است؟ آیا خاطرات برادران دالاس و طرح " عملیات آژاکس" هم دروغ است؟ آیا لغت آژاکس که به معنای چکمه و با لگد کسی را از جائی بیرون انداختن است همینطوري و اتفاقی روی عملیات براندازی دولت دکتر مصدق گذاشته شده بود؟ و .... اگر بخواهیم که تمامی کتابها و مقالات و گزارشات و اسناد محرمانه منتشر شده مربوط به واقعه 28 مرداد را فقط نام ببریم به واقع بیش از دهها صفحه را در برخواهد گرفت که لزومی برای اینکار نیست که عاقل را اشارتی کافی است.(4)
پانویس ها
(1) فرمان کذائی برکناری صد البته که توسط کرمیت روزولت در اختیار سرهنگ نصیری قرار میگیرد. لابد این نکته هم که در بیش از یک صد جلد کتاب نوشته شده است بزعم آقای اردشیر زاهدی دروغ است.
(2) رجوع فرمائید به کتاب" سیاست خارجی ایالات متحده و شاه" نوشته گازیوروفسكي
“Us foreign policy & The Shah” Gasiorowski
(3) کتاب " تمام مردان شاه" All the shah’s men نوشته استفن کینزر. بر اساس بیش از 500 جلد کتاب و رساله و سند و مقاله به رشته تحریر درآمده است. فهرست تمامی این کتابها و مقالات و اسناد در انتهای متن انگلیسی کتاب " تمام مردان شاه" تحت عنوان یادداشتها یا notes ذکر گردیده است. مراجعه فرمایید و لذت ببريد.
(4) برای یافتن کتب بیشتر مراجعه فرمائید در سایت google وجستجو کنید: سیاست خارجی ایالات متحده و خاورمیانه و شگفت زده شوید از تعداد و تنوع آنها كه اكثرشان هم درباره ايران هستند.
همچنين در سايت AMAZON ميتوانيد جستجو فرماييد تحت عنوان ايران- شاه- خاورميانه
پادشاهان پیشدادی همان پادشاهان آریائیان میتانی هستند
پیشدادیان در اساس همان پادشاهان دیرین آریائیان میتانی در شمال بین النهرین بوده اند
نگارنده قبلاً بر اساس مطابقت نامها و اساطیر برخی از پادشاهان پیشدادی از جمله کیومرث با گیلگامش بدین نتیجه رسیده بودم که نام و نشان این پادشاهان نخستین ایرانی در اساس از اساطیر بابلی گرفته شده اند؛ ولی امروزصبح در مورخه 2008/10/8 که تلاش دوباره ای روی نامهای پادشاهان میتانی انجام داده و نامهای ایشان را در مقابله با پیشدادیان روایات ملی ایران مورد بررسی قرار دادم که از آن موضوع اینهمانی بودن نام پادشاهان میتانی با پیشدادیان برایم مسلم شد. بنابراین دلیل اینکه نامی از پادشاهان پیشدادی در منابع ودایی در نمیابیم همین موضوع تعلق این پادشاهان اساطیری بدان سوی غرب فلات ایران یعنی جنوب شرقی آسیای صغیر و شمال بین النهرین است. مطابقت یکجا و متوالی هم معانی لفظی پیشدادیان اساطیری با پادشاهان دیرین هزاره دوم پیش از میلاد ابداً و قطعاً نمی تواند امری تصادفی باشد.
اسامی پادشاهان معروف میتانی با معادل و مترادف پیشدادی آنها را به ترتیب تاریخیشان قید می نمائیم:
1-پراترنه (پیشداد) که معادل فرواک (پیش آهنگ) از پادشاهان پیشدادی است. 2-شائوشتره (شهریار شایسته) که معادل گرشاه (شاه کوهستانیان= فرمانروای هوریان یعنی رعایای مردم حاکم میتانی است. در کتب پهلوی گرشاه لقب کیومرث (مرد گیاه= ایزد مهر آریائیان پدر مهری و زوجش مهریانه ریواس شکل یا یمه و یمی اوستا و وداها) به شمار رفته است. 3- آرتاتمه (تاریک یا پر و کامل و غلیظ پاکدین) معادل سیامک (سیاه) یا سامک (کناری= ثریته اوستا پدر کرساسپ/ گرشاسپ از خاندان سام) و همچنین توماسپ (دارندهً اسب سیاه) از پادشاهان پیشدادی است. 4- متی وزه (دانا/مهربان) معادل هوشنگ (دانا) پادشاه معروف پیشدادی و نیای اساطیری آریائیان است. از این پادشاه قرار داد صلحی با پادشاه سوبیّ لو لیومه پادشاه هیتی بر جای مانده است که در رأس خدایان ایشان نام خدای قبیله ای میتانیها یعنی میثره (مهر /میثه /موسی) قرار گرفته است. 5-توشراته (سرور توانا) معادل تهمورث/تهمورت (پهلوان سرور و آزاده) است. 6-شوترنه یعنی تازه رسته معادل نوذر (فرمانروای نو) از خاندان پیشدادی است.
7-شتوئره (زننده، کشنده) معادل گرشاسپ/کرساسپ (سرکوب کننده ستمگران و راهزنان) از پادشاهان پیشدادی است.
8-سرانجام واشاسته (همراه خوشیهای فراوان) معادل اورواخشیه (شادی بخش) است که در اوستا در مقام برادر مقتول کرساسپ/گرشاسپ معرفی شده است.
در پایان گفنتی است از آنجاییکه نام سرزمین پیشدادیان در اوستا خونیرث یعنی ارابه درخشان یا به طور ساده چخره یعنی سرزمین چرخ ذکر شده است، لذا می توان منظور اصلی از این سرزمین را همان سرزمین میتانیان در شمال بین النهرین به شمار آورد چه خود کلمه میثه یعنی ریشه نام ایزد میثره/مهر در اوستا مترادف با میر سامیان(امیران قهرمان خورشیدی اسطوره ای گرجیان، عمران قرآن و عمرام تورات= خورشید شکست ناپذیر مرمان) به معنی گشتن و گردیدن است و دو مُهر باستانی باز مانده از میتانیان گواه صادقی بر پرستش ایزد قبیله ای خورشید گردنده چرخگون میتانیان یعنی میثه/مهر می باشند. به نظر میرسد نام مردمی که هردوت در سمت شمال شرق فلات آناتولی به نام ماریان ( به لغت میتانی جنگجویان) نشان داده است؛ متعلق به خود گروههای پراکنده میتانی بوده است. ظاهرا این مردم اسلاف کردان شکاک (=شیپاکها، به ارمنی ویشپازونرها) بوده اند. خدای میتانی که در کتیبه پیمان صلح متی وزه پادشاه میتانی با سوبّی لولیومه پادشاه هیتیان بعد از میثره و در مقام دوم از ان نام برده شده است همانا وارونا (زروان) می باشد. حال که بعد از گذشت یک هفته با توجه بدین قرابت فرهنگی و تاریخی میتانیان و مادها (ساگارتیان) و مطابقت نام قومی با معانی و ریشه مشترک نامهای قومی و زبان مشترک ایشان اندیشیدم و ناگزیر بدین نتیجه رسیدم که میتانیان با مادیان ساگارتی قبایل قوم واحدی بوده اند که در آغاز به اسم میتانی (گردنده) و بعداً به اسامی مادی (آماتای، مردم در گشت و گذار، ایلات کوچ نشین)، ساگارتی (گردنده، از ریشه اوستایی سکریتی)، کر تی (گردنده) و گوران (چوپان) نامیده شده اند. از اینجاست که موسی خورنی مورخ ارمنی عهد قباد و انوشیروان در کتاب خود تاریخ ارمنستان از مادهای سئورومتی مغ سمت دشت مغان و قراباغ را که تحت فرمانروایی مانوح (سپیتمه جمشید) و پسرش شمشون (سپیتاک زرتشت) بوده اند عهد خود تحت نام آماتونی (مردم در آمد و رفت) نام برده است. احتمال بسیار دارد که متصرفات سیاسی میتانیها در همان اواسط هزاره دوم پیش از میلاد از سمت شرق در قسمت شمال شرقی به قسمتهای شمالی ایران امتداد داشته است. به هر حال محل فدیه پادشاهان پیشدادی اوستا کوههای البرز و سبلان (هوکر) قید شده است.
مطلب زیر را که در ارتباط با همین موضوع ایزد مهر و چرخ خورشیدی آن است بدین بحث اضافه می نماییم:
زایش ایزد مهر بنا به نقوش دو مُهر میتانیان میثره/میثه پرست
در دو مُهر میتانی در متن زیر تصویر آن دیده میشوند به وضوح زایش میثه/میثره به عنوان ایزد خورشید را از درون درخت سرو یا کاج مشاهده می نماییم. این اسطوره هم در باب موسی دارندهً ید بیضا (علی القاعده همان میثره/میثه) که در کنار درخت طوبای(=خیر و شادی) منور به نور الهی به همپرسگی خدا نائل میشود و هم درباب عیسی در رحم مریم باکرهً که هنگام زایمان به درخت نخلی یا همان طوری که در اسطوره آدونیس فینیقیها آمده به درخت میرهه (=درخت فراوان ترشح کننده، مورد) پناه مبرد، دخالت دارد. چنانکه برخی از محققین تاریخ باستان معتقد هستند میتیانیها در درون اتحادیه قبایل هیکسوس (حاکمان خارجی) در مقام فرمانروایی قرار داشته اند و آخرین فرمانروای هیکسوسی یا پادشاهان شبان مصر که در اواسط قرن 16 پیش از میلاد از مصر به سمت فلسطین باز پس رانده شدند، کاموسه (یعنی روح همنشین ایزد میثره/میثه = موسی کلیم الله) نام داشته است. معادل میثره در نزد عیلامیهای باستان ناخونته ایزد خورشید و روشنایی و تجارت بوده است. بر این اساس میثره با هرمس ایزد عهد و پیمان و تجارت تراکیائیها و یونانیها پیوند یافته و تبار اصیل هندواروپایی پیدا می کند.
مطلب جالب زیر را در این باب از سایت در جستجوی سده های فراموش شدهً دوستم ا. پریان به عینه نقل می نمایم:
درنیمه دوم هزاره دوم پیش از میلاد پادشاهی «هوریان (Hurrians)» در شمال میان رودان و در میان دو رود دجله و فرات پدیدار گشت. جنگهایی که پادشاهی همسایه آن (یعنی هتیتی ها) با بابلیان و آشوریان نموده بودند و همچنین یورش «کاشی ها (Kassites)» به بابل فرصتی مناسب را بدست میتانی ها گذاشت تا پادشاهی خود را سازماندهی نموده و گسترش دهند.
نام این پادشاهی هوری در نوشته های میخی هتیتی ها، KUR URUmi-it-ta-ni یا همان «میتانی»(فرزند میثره/میثه) نوشته شده و با آن شناخته شده است. با گسترش سرزمین های درفرمان در سده 14 پ.م، گستره پادشاهی آنها دربرگیرنده سراسر جنوب شرق ترکیه کنونی، شمال سوریه تا شهر «حلب» کنونی و شمال عراق امروزی شد. میتانی ها مردمانی بودند که گمان می رود پادشاهان، درباریان و جنگنجویان آنها «هندواروپایی» بودند. نام میتانی نخستین بار در یادواره های جنگهای سوریه (1480 پ.م) نوشته شده و نام خدایان در پرستش آنها آشکارا دارای ریشه «هندوآریایی» و زبان آنها یکی از شاخه های هندواروپایی بوده است.
آنها در روزگار پادشاهی بنام «شوتارنا (Šuttarna)» در نخستین سالهای سده چهاردهم پ.م در اوج نیرو و مرزهای گسترده بودند، چنانچه همسایگان آنها دولتهای آشور، هتیتی ها و حتی مصر دارای دادوستد دوستانه و پیوندها سیاسی با آنها بوده و از آنها حساب می بردند. شوتارنا نامی است که احتمال دارد دارای پیوند با ریشه ایرانی «خَشثَر» به معنی شهر باشد. سرانجام پس از چند درگیری با فراعنه مصر بر سر بدست گرفتن سوریه، دولت میتانی پیمان نامه ای را با مصر به امضا رساند و پس از آن بود که شوتارنا دختر خود را برای ازدواج با «آمنهوتپ سوم (Amenhotep III)» روانه مصر ساخت.
یک مهر بدست آمده از زمان شوتارنا ما را از نمایش دایره بالدار در میان میتانی ها آگاه می سازد. در کنار این مهر به خط میخی نام «شوتارنا پسر کیرتا شاه میتانی» نوشته شده است. دایره بالدار میان بالها به شکل یک چرخ ارابه دیده شده و سبک نمایش این دایره بالدار آشکارا با گونه مصری خود (یعنی بِهِدِتی) متفاوت است. درنگاه نخست به این مهر چنین دیده می شود که این دایره بالدار همچون درفشی بر روی یک پایه قرار گرفته و دوشیر به همراه دو شاهین نشسته بر پشت آن شیرها در زیر آن دیده می شود. نمایش دایره بالدار در این مهر آشکار است که نمایش گونه ای شکوه و جلال شاهانه بوده و شاه میتانی این درفش دایره بالدار را همیشه همراه خود داشته است.
درمهری دیگر که از میتانی ها برجای مانده است، دو موجود بالدار که در دو سوی پایه ای که دایره بالدار برآن سوار است، زانو زده اند. دایره بالدار نمایش داده شده در این مهر از گونه دایره بالدار مصری تاثیر پذیرفته است. در اینجا نیز دایره نمایش داده شده به شش بخش تقسیم شده و همچون مهر بالا این دایره به یک چرخ ارابه مانند است.
بطور کلی در هنر نمایش پیکره ها در این دومهر میتانی، هنر پیکره نگاری آناتولی و نمایش موجودات افسانه ای، نمایان است. میتانی ها در روزگار پسان تر بدست پادشاهی هتیتی ها ناتوان و دست نشانده آنها شده و گنجینه های آنها به پادشاهی نوین انتقال یافت. هتیتی ها مردمانی بودند که به زبانی از شاخه های هندو اروپایی سخن می گفتند و از سده 18 پ.م یک پادشاهی مستقل را در مرکز آناتولی و شمال دریای مدیترانه پی ریزی نموده بودند. نام پادشاهی آنها در نوشته های میخی برجا مانده از آنها URUha-at-ti نوشته شده است.
نگارنده قبلاً بر اساس مطابقت نامها و اساطیر برخی از پادشاهان پیشدادی از جمله کیومرث با گیلگامش بدین نتیجه رسیده بودم که نام و نشان این پادشاهان نخستین ایرانی در اساس از اساطیر بابلی گرفته شده اند؛ ولی امروزصبح در مورخه 2008/10/8 که تلاش دوباره ای روی نامهای پادشاهان میتانی انجام داده و نامهای ایشان را در مقابله با پیشدادیان روایات ملی ایران مورد بررسی قرار دادم که از آن موضوع اینهمانی بودن نام پادشاهان میتانی با پیشدادیان برایم مسلم شد. بنابراین دلیل اینکه نامی از پادشاهان پیشدادی در منابع ودایی در نمیابیم همین موضوع تعلق این پادشاهان اساطیری بدان سوی غرب فلات ایران یعنی جنوب شرقی آسیای صغیر و شمال بین النهرین است. مطابقت یکجا و متوالی هم معانی لفظی پیشدادیان اساطیری با پادشاهان دیرین هزاره دوم پیش از میلاد ابداً و قطعاً نمی تواند امری تصادفی باشد.
اسامی پادشاهان معروف میتانی با معادل و مترادف پیشدادی آنها را به ترتیب تاریخیشان قید می نمائیم:
1-پراترنه (پیشداد) که معادل فرواک (پیش آهنگ) از پادشاهان پیشدادی است. 2-شائوشتره (شهریار شایسته) که معادل گرشاه (شاه کوهستانیان= فرمانروای هوریان یعنی رعایای مردم حاکم میتانی است. در کتب پهلوی گرشاه لقب کیومرث (مرد گیاه= ایزد مهر آریائیان پدر مهری و زوجش مهریانه ریواس شکل یا یمه و یمی اوستا و وداها) به شمار رفته است. 3- آرتاتمه (تاریک یا پر و کامل و غلیظ پاکدین) معادل سیامک (سیاه) یا سامک (کناری= ثریته اوستا پدر کرساسپ/ گرشاسپ از خاندان سام) و همچنین توماسپ (دارندهً اسب سیاه) از پادشاهان پیشدادی است. 4- متی وزه (دانا/مهربان) معادل هوشنگ (دانا) پادشاه معروف پیشدادی و نیای اساطیری آریائیان است. از این پادشاه قرار داد صلحی با پادشاه سوبیّ لو لیومه پادشاه هیتی بر جای مانده است که در رأس خدایان ایشان نام خدای قبیله ای میتانیها یعنی میثره (مهر /میثه /موسی) قرار گرفته است. 5-توشراته (سرور توانا) معادل تهمورث/تهمورت (پهلوان سرور و آزاده) است. 6-شوترنه یعنی تازه رسته معادل نوذر (فرمانروای نو) از خاندان پیشدادی است.
7-شتوئره (زننده، کشنده) معادل گرشاسپ/کرساسپ (سرکوب کننده ستمگران و راهزنان) از پادشاهان پیشدادی است.
8-سرانجام واشاسته (همراه خوشیهای فراوان) معادل اورواخشیه (شادی بخش) است که در اوستا در مقام برادر مقتول کرساسپ/گرشاسپ معرفی شده است.
در پایان گفنتی است از آنجاییکه نام سرزمین پیشدادیان در اوستا خونیرث یعنی ارابه درخشان یا به طور ساده چخره یعنی سرزمین چرخ ذکر شده است، لذا می توان منظور اصلی از این سرزمین را همان سرزمین میتانیان در شمال بین النهرین به شمار آورد چه خود کلمه میثه یعنی ریشه نام ایزد میثره/مهر در اوستا مترادف با میر سامیان(امیران قهرمان خورشیدی اسطوره ای گرجیان، عمران قرآن و عمرام تورات= خورشید شکست ناپذیر مرمان) به معنی گشتن و گردیدن است و دو مُهر باستانی باز مانده از میتانیان گواه صادقی بر پرستش ایزد قبیله ای خورشید گردنده چرخگون میتانیان یعنی میثه/مهر می باشند. به نظر میرسد نام مردمی که هردوت در سمت شمال شرق فلات آناتولی به نام ماریان ( به لغت میتانی جنگجویان) نشان داده است؛ متعلق به خود گروههای پراکنده میتانی بوده است. ظاهرا این مردم اسلاف کردان شکاک (=شیپاکها، به ارمنی ویشپازونرها) بوده اند. خدای میتانی که در کتیبه پیمان صلح متی وزه پادشاه میتانی با سوبّی لولیومه پادشاه هیتیان بعد از میثره و در مقام دوم از ان نام برده شده است همانا وارونا (زروان) می باشد. حال که بعد از گذشت یک هفته با توجه بدین قرابت فرهنگی و تاریخی میتانیان و مادها (ساگارتیان) و مطابقت نام قومی با معانی و ریشه مشترک نامهای قومی و زبان مشترک ایشان اندیشیدم و ناگزیر بدین نتیجه رسیدم که میتانیان با مادیان ساگارتی قبایل قوم واحدی بوده اند که در آغاز به اسم میتانی (گردنده) و بعداً به اسامی مادی (آماتای، مردم در گشت و گذار، ایلات کوچ نشین)، ساگارتی (گردنده، از ریشه اوستایی سکریتی)، کر تی (گردنده) و گوران (چوپان) نامیده شده اند. از اینجاست که موسی خورنی مورخ ارمنی عهد قباد و انوشیروان در کتاب خود تاریخ ارمنستان از مادهای سئورومتی مغ سمت دشت مغان و قراباغ را که تحت فرمانروایی مانوح (سپیتمه جمشید) و پسرش شمشون (سپیتاک زرتشت) بوده اند عهد خود تحت نام آماتونی (مردم در آمد و رفت) نام برده است. احتمال بسیار دارد که متصرفات سیاسی میتانیها در همان اواسط هزاره دوم پیش از میلاد از سمت شرق در قسمت شمال شرقی به قسمتهای شمالی ایران امتداد داشته است. به هر حال محل فدیه پادشاهان پیشدادی اوستا کوههای البرز و سبلان (هوکر) قید شده است.
مطلب زیر را که در ارتباط با همین موضوع ایزد مهر و چرخ خورشیدی آن است بدین بحث اضافه می نماییم:
زایش ایزد مهر بنا به نقوش دو مُهر میتانیان میثره/میثه پرست
در دو مُهر میتانی در متن زیر تصویر آن دیده میشوند به وضوح زایش میثه/میثره به عنوان ایزد خورشید را از درون درخت سرو یا کاج مشاهده می نماییم. این اسطوره هم در باب موسی دارندهً ید بیضا (علی القاعده همان میثره/میثه) که در کنار درخت طوبای(=خیر و شادی) منور به نور الهی به همپرسگی خدا نائل میشود و هم درباب عیسی در رحم مریم باکرهً که هنگام زایمان به درخت نخلی یا همان طوری که در اسطوره آدونیس فینیقیها آمده به درخت میرهه (=درخت فراوان ترشح کننده، مورد) پناه مبرد، دخالت دارد. چنانکه برخی از محققین تاریخ باستان معتقد هستند میتیانیها در درون اتحادیه قبایل هیکسوس (حاکمان خارجی) در مقام فرمانروایی قرار داشته اند و آخرین فرمانروای هیکسوسی یا پادشاهان شبان مصر که در اواسط قرن 16 پیش از میلاد از مصر به سمت فلسطین باز پس رانده شدند، کاموسه (یعنی روح همنشین ایزد میثره/میثه = موسی کلیم الله) نام داشته است. معادل میثره در نزد عیلامیهای باستان ناخونته ایزد خورشید و روشنایی و تجارت بوده است. بر این اساس میثره با هرمس ایزد عهد و پیمان و تجارت تراکیائیها و یونانیها پیوند یافته و تبار اصیل هندواروپایی پیدا می کند.
مطلب جالب زیر را در این باب از سایت در جستجوی سده های فراموش شدهً دوستم ا. پریان به عینه نقل می نمایم:
درنیمه دوم هزاره دوم پیش از میلاد پادشاهی «هوریان (Hurrians)» در شمال میان رودان و در میان دو رود دجله و فرات پدیدار گشت. جنگهایی که پادشاهی همسایه آن (یعنی هتیتی ها) با بابلیان و آشوریان نموده بودند و همچنین یورش «کاشی ها (Kassites)» به بابل فرصتی مناسب را بدست میتانی ها گذاشت تا پادشاهی خود را سازماندهی نموده و گسترش دهند.
نام این پادشاهی هوری در نوشته های میخی هتیتی ها، KUR URUmi-it-ta-ni یا همان «میتانی»(فرزند میثره/میثه) نوشته شده و با آن شناخته شده است. با گسترش سرزمین های درفرمان در سده 14 پ.م، گستره پادشاهی آنها دربرگیرنده سراسر جنوب شرق ترکیه کنونی، شمال سوریه تا شهر «حلب» کنونی و شمال عراق امروزی شد. میتانی ها مردمانی بودند که گمان می رود پادشاهان، درباریان و جنگنجویان آنها «هندواروپایی» بودند. نام میتانی نخستین بار در یادواره های جنگهای سوریه (1480 پ.م) نوشته شده و نام خدایان در پرستش آنها آشکارا دارای ریشه «هندوآریایی» و زبان آنها یکی از شاخه های هندواروپایی بوده است.
آنها در روزگار پادشاهی بنام «شوتارنا (Šuttarna)» در نخستین سالهای سده چهاردهم پ.م در اوج نیرو و مرزهای گسترده بودند، چنانچه همسایگان آنها دولتهای آشور، هتیتی ها و حتی مصر دارای دادوستد دوستانه و پیوندها سیاسی با آنها بوده و از آنها حساب می بردند. شوتارنا نامی است که احتمال دارد دارای پیوند با ریشه ایرانی «خَشثَر» به معنی شهر باشد. سرانجام پس از چند درگیری با فراعنه مصر بر سر بدست گرفتن سوریه، دولت میتانی پیمان نامه ای را با مصر به امضا رساند و پس از آن بود که شوتارنا دختر خود را برای ازدواج با «آمنهوتپ سوم (Amenhotep III)» روانه مصر ساخت.
یک مهر بدست آمده از زمان شوتارنا ما را از نمایش دایره بالدار در میان میتانی ها آگاه می سازد. در کنار این مهر به خط میخی نام «شوتارنا پسر کیرتا شاه میتانی» نوشته شده است. دایره بالدار میان بالها به شکل یک چرخ ارابه دیده شده و سبک نمایش این دایره بالدار آشکارا با گونه مصری خود (یعنی بِهِدِتی) متفاوت است. درنگاه نخست به این مهر چنین دیده می شود که این دایره بالدار همچون درفشی بر روی یک پایه قرار گرفته و دوشیر به همراه دو شاهین نشسته بر پشت آن شیرها در زیر آن دیده می شود. نمایش دایره بالدار در این مهر آشکار است که نمایش گونه ای شکوه و جلال شاهانه بوده و شاه میتانی این درفش دایره بالدار را همیشه همراه خود داشته است.
درمهری دیگر که از میتانی ها برجای مانده است، دو موجود بالدار که در دو سوی پایه ای که دایره بالدار برآن سوار است، زانو زده اند. دایره بالدار نمایش داده شده در این مهر از گونه دایره بالدار مصری تاثیر پذیرفته است. در اینجا نیز دایره نمایش داده شده به شش بخش تقسیم شده و همچون مهر بالا این دایره به یک چرخ ارابه مانند است.
بطور کلی در هنر نمایش پیکره ها در این دومهر میتانی، هنر پیکره نگاری آناتولی و نمایش موجودات افسانه ای، نمایان است. میتانی ها در روزگار پسان تر بدست پادشاهی هتیتی ها ناتوان و دست نشانده آنها شده و گنجینه های آنها به پادشاهی نوین انتقال یافت. هتیتی ها مردمانی بودند که به زبانی از شاخه های هندو اروپایی سخن می گفتند و از سده 18 پ.م یک پادشاهی مستقل را در مرکز آناتولی و شمال دریای مدیترانه پی ریزی نموده بودند. نام پادشاهی آنها در نوشته های میخی برجا مانده از آنها URUha-at-ti نوشته شده است.
نام گروههای آوازخوان کهن در سمت شمال فلات ایران
معانی نامهای گروههای آواز خوان کهن در فلات ایران و نواحی مجاور آن
1- گوسان یا غو ذان به زبان پهلوی به معنی دانای آواز و سرودهای دینی و غیر دینی است. مسلم به نظر می رسد نام سرودهای کهن دینی کُردان یعنی گورانی از همین ریشه به معنی سرودهای با شکوه و شگرف است. نگارنده معتقد است که نام قرآن نیز ریشه در همین کلمه ایرانی مادی گائو- رئو- ان(یعنی منسوب به سرود روحانی با شکوه) دارد و از مادها به مردم بین النهرین و عربستان رسیده است. در واقع معجزه قرآن همین بی همتا بودن جنبه آهنگین آن به شمار رفته است چون معنی لفظی اوستا (افد ستا) نیز در واقع همین سرودهای ستایش شگرف می باشد.
2 – اوزان که به خوانندگان ترک زبانان کهن اطلاق می شده است تلخیصی از کلمات ایرانی سکائی آواز ذان یعنی دانای آواز می باشد.
3-عاشیق باید از همان ریشه اوستایی اوسیج باشد که در اوستا از آن یاد شده و به معنی سرود خوان جادوگر خواهان سلامتی و شفا است.
4- بخشی یعنی نام شمن های جادوگر ترانه سرا که در نزد ترک زبانان آسیای میانه رایج است از کلمه چینی پکسی یعنی شمن و روحانی عالی رتبه خلسه گر مأخوذ است.
5- گام یا کام یعنی نام دیگر سرودخوانان شمنی ترکان را می توان در زبان آریائیان سکایی "سرور سرودخوان خواهان کامروایی" معنی نمود.
6- در جمهوری آذربایجان نیز نظیر ایران ترانه سرایان تحت عنوان عمومی خواننده معرفی میشوند. ولی عاشیق ها معمولاً از خواننده ها متمایز هستند.
7- خود نام مغ (ما گائو) یعنی روحانیون کهن ایرانی را چنانکه در القاب گائومات (دانای سرود دینی) و گائوتمه (حافظ سرود دینی) بر جای مانده است به سادگی می توان به معنی سرور روحانی دانای سرودهای دینی معنی نمود. این نامها بنا به سه دهه تحقیق نگارنده متعلق به سپیتاک نواده دختری آستیاگ و پسر سپیتمه جمشید پادشاه سئورومتی ولایات جنوب قفقاز بوده است که بعد از قتل پدر و پدر بزرگ مادریش توسط کورش سوم به مقام دامادی و پسر خواندگی وی رسید و از امارات آذربایجان و اران و ارمنستان به حکومت بلخ و شمال غربی هندوستان بر گزیده شد. همان فردی که در تاریخ به اسامی مختلف از جمله بردیه، زرتشت ، بودا ، مهاویرا ، ایوب، یحیی، بهوبالی (بهلول)، اویس قرنی ، بایزید بسطامی و شاهزاده ابراهیم ادهم بلخی اساطیری معروف گردیده است. محبوبیت بی نظیر وی در اصل به واسطه اصلاحات اجتماعی و اقتصادی عمیق وی به نفع رعایای امپراطوری هخامنشی بوده است چنانکه هرودوت در باب ترور وی توسط داریوش اول شیاد سیاسی دروغباف و شش تن همدستان وی از اشراف پارسی میگوید که در قتل وی مردم آسیا دریغ خورده و به سوگ نشستند. معنی حرف هرودوت اکنون به خوبی درک میکنیم که در دوردستهای شرق آسیا دنیا بر اساس تعلیمات اخلاقی منسوب به وی دینی را تحت نام بودائیگری با موفقیت تجربه می کند. ولی در ایران تجربه شکل زرتشیگری آن به شکل درباری آن که خیلی دیر هم به صحنه آمد، تجربه ناموفقی پشت سر گذاشت.
1- گوسان یا غو ذان به زبان پهلوی به معنی دانای آواز و سرودهای دینی و غیر دینی است. مسلم به نظر می رسد نام سرودهای کهن دینی کُردان یعنی گورانی از همین ریشه به معنی سرودهای با شکوه و شگرف است. نگارنده معتقد است که نام قرآن نیز ریشه در همین کلمه ایرانی مادی گائو- رئو- ان(یعنی منسوب به سرود روحانی با شکوه) دارد و از مادها به مردم بین النهرین و عربستان رسیده است. در واقع معجزه قرآن همین بی همتا بودن جنبه آهنگین آن به شمار رفته است چون معنی لفظی اوستا (افد ستا) نیز در واقع همین سرودهای ستایش شگرف می باشد.
2 – اوزان که به خوانندگان ترک زبانان کهن اطلاق می شده است تلخیصی از کلمات ایرانی سکائی آواز ذان یعنی دانای آواز می باشد.
3-عاشیق باید از همان ریشه اوستایی اوسیج باشد که در اوستا از آن یاد شده و به معنی سرود خوان جادوگر خواهان سلامتی و شفا است.
4- بخشی یعنی نام شمن های جادوگر ترانه سرا که در نزد ترک زبانان آسیای میانه رایج است از کلمه چینی پکسی یعنی شمن و روحانی عالی رتبه خلسه گر مأخوذ است.
5- گام یا کام یعنی نام دیگر سرودخوانان شمنی ترکان را می توان در زبان آریائیان سکایی "سرور سرودخوان خواهان کامروایی" معنی نمود.
6- در جمهوری آذربایجان نیز نظیر ایران ترانه سرایان تحت عنوان عمومی خواننده معرفی میشوند. ولی عاشیق ها معمولاً از خواننده ها متمایز هستند.
7- خود نام مغ (ما گائو) یعنی روحانیون کهن ایرانی را چنانکه در القاب گائومات (دانای سرود دینی) و گائوتمه (حافظ سرود دینی) بر جای مانده است به سادگی می توان به معنی سرور روحانی دانای سرودهای دینی معنی نمود. این نامها بنا به سه دهه تحقیق نگارنده متعلق به سپیتاک نواده دختری آستیاگ و پسر سپیتمه جمشید پادشاه سئورومتی ولایات جنوب قفقاز بوده است که بعد از قتل پدر و پدر بزرگ مادریش توسط کورش سوم به مقام دامادی و پسر خواندگی وی رسید و از امارات آذربایجان و اران و ارمنستان به حکومت بلخ و شمال غربی هندوستان بر گزیده شد. همان فردی که در تاریخ به اسامی مختلف از جمله بردیه، زرتشت ، بودا ، مهاویرا ، ایوب، یحیی، بهوبالی (بهلول)، اویس قرنی ، بایزید بسطامی و شاهزاده ابراهیم ادهم بلخی اساطیری معروف گردیده است. محبوبیت بی نظیر وی در اصل به واسطه اصلاحات اجتماعی و اقتصادی عمیق وی به نفع رعایای امپراطوری هخامنشی بوده است چنانکه هرودوت در باب ترور وی توسط داریوش اول شیاد سیاسی دروغباف و شش تن همدستان وی از اشراف پارسی میگوید که در قتل وی مردم آسیا دریغ خورده و به سوگ نشستند. معنی حرف هرودوت اکنون به خوبی درک میکنیم که در دوردستهای شرق آسیا دنیا بر اساس تعلیمات اخلاقی منسوب به وی دینی را تحت نام بودائیگری با موفقیت تجربه می کند. ولی در ایران تجربه شکل زرتشیگری آن به شکل درباری آن که خیلی دیر هم به صحنه آمد، تجربه ناموفقی پشت سر گذاشت.
پنجشنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۷
محاسن و معایب اسلام
اصول دین و فروع دین اسلام کدام محاسن و معایب را دارند؟
حسن البناء مؤسس خوان المسلمین گفته است: " اسلام محاسن تمام گفته است اسلام محاسن تمام مکاتب دینی و سیاسی را داراست بدون اینکه معایب آنها را داشته باشد." سؤال این است که این محاسن بزرگ کجا بروز و نمود پیدا کرده که مردم دنیا از آن غافل مانده اند؟ خودمان را فریب ندهیم ببینیم اسلام چه محاسن و چه معایبی دارد تا این کودک نه چندان نوزاد را که قرنهاست با گریه های موزونش انس گرفته ایم با ضایعات همراه آن به دور نیاندازیم:
به همراه محاسن ممکن معایب کلان اصول دین اسلام یعنی توحید، نبوت و معاد و افزوده های شیعی آن یعنی عدل و امامت را باید به چشم بصیرت بیبینیم: در اصول سه گانه اول به همراه موضوع امامت شیعیان جز اسارت فکری دیده نمیشود و حسن قابل توجهی را در بر ندارند. یکی یک دانه کردن خدایی مذکر عملا به تثبت دیکتاتوریهای فردی روی زمین انجامیده است. روز قیامت آن چنانی هم حتی به عقل هیچ آدم ناقص الخلقه ای نمی گنجد. نبوت و امامتی هم که شامل دانشمندان و فیلسوفان بزرگ قرون دور و نزدیک نمی شود به قول عوام باید در کوزه حبسش کرد. در اصل شیعی نیکوی عدل، رکن اساسی قانون اجتماع بشری نهفته است ولی سر رشته گرهی به جای اجتماعات بشری به ناکجا آباد خداوند موهوم آسمانها و زمین وصل است. یعنی غالباً منظور این نیست که در روی زمین عدالت اجتماعی و اقتصادی حاکم باشد؛ بلکه به عبارت سفسطه آمیز خیلی گمراه کننده متشبث میشوند بدین عبارت که خدا عادل است و ظالم نیست. یا مذموم تر اینکه مهدی موعودی بیاید عدالت را با شمشیر برّا به اجرا گذارد. معلوم نیست خدایی که حکم قتل دیگر اندیشان را صادر میکند چگونه عادل خدایی است. اتفاقاً بر عکس صفت قاسم الجبارین از القاب الهی اگر به معنی واقعی کلمه گرفته شود بسیار انقلابی و ضد امپریالیستی است ولی در تاریخ جهان اسلام چه بسا رقبای نظری و فلسفی و سیاسی که بر اساس تعبیر و تفسیر ظالمانه مفسرین اسلامی از آن، سرشان به فنا نرفته است. از جمله دوست من از فقیرترین خانواده های ایرانی که صرفاً به خاطر علامیه درون کیف دستی اش اعدام شد و پدر یک چشمش را با خواهرانش در مزارع دیمی نالان گذاشت و رفت. اما در فروع دین اسلام که ضمناً و عملا غالباً اصول دین اصلی اسلام هستند محاسن و معایب بیشتری را می توان سراغ گرفت: نماز و روزه هر دو به کلام صریح و بی رو دروایستی سرکار گذاشتن ملتهای میلیاردی اسلامی می باشند. عملاً نماز خوان وقتی در آخر نماز دست به دعا بر میدارد از درگاه خداوند که بابت نماز گزاری به وی از درگاه ناکجا آبادی وی طلبکار است استغاثهً بخشش گناهان و طلب رسیدن به آمال و آرزوهایش را می کند. یعنی نماز با جواز دست بدعا بردن، عملاً در گناه و بی قانونی را برای شخص مؤمن باز میگذارد. مشکل بزرگتر آن از خود بیگانه کردن و سلب اراده فکر آزاد از مسلمین است از اینجاست که درخت اسلام به بار نمی نشیند؛ درختانی هم از قبیل ابن سینا، زکریای رازی، خیام و ابوریحان بیرونی در گذشته دور به نام اسلام ببار نشستند اساساً باورمندان اساس اسلام نبودند. موضوع به اصول و فروع دین شک نکنید در اسلام بدین معنی این است که عقل سلیمت را از کار بیانداز و اراده به سنتهای فرسوده و نامعقول بسپار. امروزه می دانیم شک که زاینده دانش و خرد و اختراعات و اکتشافات است.خمس و زکات بسیار قانون اجتماعی خردمندانه ای است که مسلمین کشف کرده اند که اگر به طور علمی و حساب شده مسترد و صرف نیزهای نیازمندان شود کاری است کارستان؛ ولی در اسلام این قانون اجتماعی نه همانند برنامه پیشرفته سوسیال دموکراتهای اروپایی بلکه هر دنبلی و اختیاری است و آن چه هم که تقدیم میشود عمدتا به طبقه برگزیده مفتخواران روحانی و نژاد نه چندان شریف سّیدها میرسد. در جهاد هم محاسنی انقلابی وجود دارد اگر آن را به معنی نبرد با جهانخواران بگیریم ولی در عربستان اسلامی که عملاً خود جهانخوارانش اداره میکنند؛ جهاد به معنی نبرد علیه مساوات طلبان گرفته شده است و حّج یادگار عصر نه چندان جاهلیت عرب هم اکنون در محیط خانه کعبه به معنی خدا بده برکت این هم در آمدی کلانی دیگر روی بشکه های نفتی به غارت رونده نسلهای دوباره ملخ خور آیند،ه گرفته میشود. شیاطین اصلی در واقع سنگ به دست شیطان زده ها برای مضروب ساختن شیطان خیالی داده اند. در موضوع امر به معروف و نهی از منکر هم طبیعی است اول باید عالم مجرب رشته ای از علم شد تا در آن صاحب نظر شد و نظر داد. این اصل به صورت کنونیش بیشتر گویای روش شیوخ درون شکل اجتماعی قبیله ای است تا موردی که به توان آن را تفسیر به گسترش علم و دانش در اجتماعات مسلمین شمرد. کسب دانش نه در اصول دین و نه در فروع دین اسلام گنجانده شده است. آن حدیث نبوی که میگوید علم را بجویید حتی اگر در چین باشد؛ اکنون به اراده خردمندان چین در خارج از حیطه اسلام علناً تحقق پذیرفته است. اصول خفیه تولی و تبری در تکمیل منطق گریزی و فرقه گرایی مفرط است که دموکراسی و ازادی احزاب و اندیشه ها را در غالب جوامع اسلامی متوقف نموده است.
از نظر اخلاقی روابط خانوادگی و حفظ شئون آن در اسلام محاسن بزرگی دارد وقتی ما روابط خانوادگی لجام گسیخته و بی در و پیکر و هر کی هر کی در پیکر اجتماعات غربی را که در این راه از خواب مرگ محمدی جوامع مسملین به شدت بهرمند هستند؛ مشاهده می نمائیم. ولی در حال حاضر این حسن اسلامی هم غالبا با پایمال کردن حقوق زنان که اسلام از آغاز حقوق انسانی ایشان را بسیار خوار شمرده، معادل گرفته میشود.
حسن البناء مؤسس خوان المسلمین گفته است: " اسلام محاسن تمام گفته است اسلام محاسن تمام مکاتب دینی و سیاسی را داراست بدون اینکه معایب آنها را داشته باشد." سؤال این است که این محاسن بزرگ کجا بروز و نمود پیدا کرده که مردم دنیا از آن غافل مانده اند؟ خودمان را فریب ندهیم ببینیم اسلام چه محاسن و چه معایبی دارد تا این کودک نه چندان نوزاد را که قرنهاست با گریه های موزونش انس گرفته ایم با ضایعات همراه آن به دور نیاندازیم:
به همراه محاسن ممکن معایب کلان اصول دین اسلام یعنی توحید، نبوت و معاد و افزوده های شیعی آن یعنی عدل و امامت را باید به چشم بصیرت بیبینیم: در اصول سه گانه اول به همراه موضوع امامت شیعیان جز اسارت فکری دیده نمیشود و حسن قابل توجهی را در بر ندارند. یکی یک دانه کردن خدایی مذکر عملا به تثبت دیکتاتوریهای فردی روی زمین انجامیده است. روز قیامت آن چنانی هم حتی به عقل هیچ آدم ناقص الخلقه ای نمی گنجد. نبوت و امامتی هم که شامل دانشمندان و فیلسوفان بزرگ قرون دور و نزدیک نمی شود به قول عوام باید در کوزه حبسش کرد. در اصل شیعی نیکوی عدل، رکن اساسی قانون اجتماع بشری نهفته است ولی سر رشته گرهی به جای اجتماعات بشری به ناکجا آباد خداوند موهوم آسمانها و زمین وصل است. یعنی غالباً منظور این نیست که در روی زمین عدالت اجتماعی و اقتصادی حاکم باشد؛ بلکه به عبارت سفسطه آمیز خیلی گمراه کننده متشبث میشوند بدین عبارت که خدا عادل است و ظالم نیست. یا مذموم تر اینکه مهدی موعودی بیاید عدالت را با شمشیر برّا به اجرا گذارد. معلوم نیست خدایی که حکم قتل دیگر اندیشان را صادر میکند چگونه عادل خدایی است. اتفاقاً بر عکس صفت قاسم الجبارین از القاب الهی اگر به معنی واقعی کلمه گرفته شود بسیار انقلابی و ضد امپریالیستی است ولی در تاریخ جهان اسلام چه بسا رقبای نظری و فلسفی و سیاسی که بر اساس تعبیر و تفسیر ظالمانه مفسرین اسلامی از آن، سرشان به فنا نرفته است. از جمله دوست من از فقیرترین خانواده های ایرانی که صرفاً به خاطر علامیه درون کیف دستی اش اعدام شد و پدر یک چشمش را با خواهرانش در مزارع دیمی نالان گذاشت و رفت. اما در فروع دین اسلام که ضمناً و عملا غالباً اصول دین اصلی اسلام هستند محاسن و معایب بیشتری را می توان سراغ گرفت: نماز و روزه هر دو به کلام صریح و بی رو دروایستی سرکار گذاشتن ملتهای میلیاردی اسلامی می باشند. عملاً نماز خوان وقتی در آخر نماز دست به دعا بر میدارد از درگاه خداوند که بابت نماز گزاری به وی از درگاه ناکجا آبادی وی طلبکار است استغاثهً بخشش گناهان و طلب رسیدن به آمال و آرزوهایش را می کند. یعنی نماز با جواز دست بدعا بردن، عملاً در گناه و بی قانونی را برای شخص مؤمن باز میگذارد. مشکل بزرگتر آن از خود بیگانه کردن و سلب اراده فکر آزاد از مسلمین است از اینجاست که درخت اسلام به بار نمی نشیند؛ درختانی هم از قبیل ابن سینا، زکریای رازی، خیام و ابوریحان بیرونی در گذشته دور به نام اسلام ببار نشستند اساساً باورمندان اساس اسلام نبودند. موضوع به اصول و فروع دین شک نکنید در اسلام بدین معنی این است که عقل سلیمت را از کار بیانداز و اراده به سنتهای فرسوده و نامعقول بسپار. امروزه می دانیم شک که زاینده دانش و خرد و اختراعات و اکتشافات است.خمس و زکات بسیار قانون اجتماعی خردمندانه ای است که مسلمین کشف کرده اند که اگر به طور علمی و حساب شده مسترد و صرف نیزهای نیازمندان شود کاری است کارستان؛ ولی در اسلام این قانون اجتماعی نه همانند برنامه پیشرفته سوسیال دموکراتهای اروپایی بلکه هر دنبلی و اختیاری است و آن چه هم که تقدیم میشود عمدتا به طبقه برگزیده مفتخواران روحانی و نژاد نه چندان شریف سّیدها میرسد. در جهاد هم محاسنی انقلابی وجود دارد اگر آن را به معنی نبرد با جهانخواران بگیریم ولی در عربستان اسلامی که عملاً خود جهانخوارانش اداره میکنند؛ جهاد به معنی نبرد علیه مساوات طلبان گرفته شده است و حّج یادگار عصر نه چندان جاهلیت عرب هم اکنون در محیط خانه کعبه به معنی خدا بده برکت این هم در آمدی کلانی دیگر روی بشکه های نفتی به غارت رونده نسلهای دوباره ملخ خور آیند،ه گرفته میشود. شیاطین اصلی در واقع سنگ به دست شیطان زده ها برای مضروب ساختن شیطان خیالی داده اند. در موضوع امر به معروف و نهی از منکر هم طبیعی است اول باید عالم مجرب رشته ای از علم شد تا در آن صاحب نظر شد و نظر داد. این اصل به صورت کنونیش بیشتر گویای روش شیوخ درون شکل اجتماعی قبیله ای است تا موردی که به توان آن را تفسیر به گسترش علم و دانش در اجتماعات مسلمین شمرد. کسب دانش نه در اصول دین و نه در فروع دین اسلام گنجانده شده است. آن حدیث نبوی که میگوید علم را بجویید حتی اگر در چین باشد؛ اکنون به اراده خردمندان چین در خارج از حیطه اسلام علناً تحقق پذیرفته است. اصول خفیه تولی و تبری در تکمیل منطق گریزی و فرقه گرایی مفرط است که دموکراسی و ازادی احزاب و اندیشه ها را در غالب جوامع اسلامی متوقف نموده است.
از نظر اخلاقی روابط خانوادگی و حفظ شئون آن در اسلام محاسن بزرگی دارد وقتی ما روابط خانوادگی لجام گسیخته و بی در و پیکر و هر کی هر کی در پیکر اجتماعات غربی را که در این راه از خواب مرگ محمدی جوامع مسملین به شدت بهرمند هستند؛ مشاهده می نمائیم. ولی در حال حاضر این حسن اسلامی هم غالبا با پایمال کردن حقوق زنان که اسلام از آغاز حقوق انسانی ایشان را بسیار خوار شمرده، معادل گرفته میشود.
یکشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۷
Visingö i den nordiska mytologin
Visingsöns mytologiska spår
Visingsö (Vätterns pärla) är gudinnan Frejas/ Friggs ö (Fensalarna= ”den heliga ö som ligger i en sjö i Vanheim dvs. Sverige”)
Ordet vis eller ves är feminin variant av vi eller ve dvs. det är synonymt med vandis. Då kan man tänka sig med stort säkerhet att Visingsö har varit svenska motsvarigheten till den norska gudinnan Nerthus´ kultplats i Tysnesön. En berömd nordisk myt efter vikingatiden tyder på att namnet haft anknytning med ordet Vis fastän på annat sätt: ”Enligt legenden skapades ön av jätten ”Vist”(den vätskande - badande Tyr- Oden) när han kastade ut en tuva (egentligen Tyrvas- Frejas ridarkvast) i sjön för att hans fru (Frigg -Freja) skulle ha något att kliva på när hon tog sig över Vättern. Vist, som själv bara behövde ett steg för att komma över sjön, står idag staty med Visingsö i händerna vid E4:an i höjd med Huskvarna”. Själva Friggs föräldrar dvs. Fjorgyn och Fjorgynn (hon gör fjordarna gynnsamma) har varit Mälarens gud -och gudinna. Om namnet Tuva i denna myt måste vi lägga till att det inte är märkligt att Vadstenabrakteaten (av guld, från 400-talet) har under sin gudabild namnet ”Luwa (eller tuwa) tuwa” (man kan tolka som lövad av tuva eller lövad med tuva, majstångens gud). På så viss kan vi veta att Vättern egentligen betyder gudinnan Freja- Friggs badort.
Vadstenabrakteaten (av guld, från 400-talet)
Visingsö historia
Visingsö, med sin bördiga jordmån och sitt ypperliga läge, har i alla tider varit en attraktiv plats. Tidigt efter att inlandsisen dragit sig tillbaka och ön höjt sig över havsytan - Vättern var en del av det väldiga Yoldiahavet som bildades när isen drog sig tillbaka - steg de första människorna iland.
På Visingsö finns fornlämningar från alla åldrar: Flintyxor från äldre stenåldern och hällskistor från yngre stenåldern, den mest välbevarade hällkistan kan du se intill landsvägen strax söder om Rökinge - den är från 1600-talet före Kristus. Från bronsåldern finns skärvstenshögar och ett antal gravhögar - den största, Hagahögen, ligger vid skogsbrynet öster om södra gravfältet i Stigby.
De allra flesta fornlämningarna stammar emellertid från Järnåldern. Vid utgrävningar 1995-1996 fann man spåren efter ett långhus från tiden runt Kristi födelse, dvs förromersk järnålder. De tre stora gravfälten med tillsammans ca 850 fornlämningar är i huvudsak ifrån den yngre järnåldern, dvs Vikingatiden. Gravfälten var ursprungligen betydligt större, många av gravkullarna har förstörts bl a genom uppodling.
Från den yngre järnåldern finns också två runstenar bevarade, den finns numera inmurade i väggarna Braheskolans museum. De många fynden från den yngre järnåldern vittnar om att här fanns ett blomstrande ösamhälle, jämförbart med exempelvis Birka och Gamla Uppsala. Ön var ett handels- och hantverkscentrum av stor betydelse. Här har dock inte funnits någon stadsbebyggelse utan befolkningen har troligen varit spridd över ön.
Av byanamnen på Visingsö kan man kan man utläsa att ön vid denna tid var "fullt utbyggd", med något undantag är nämligen namnen av den karaktären att de bildats under järnåldern och i något fall kanske ännu tidigare. Rökinge anses vara ett uråldrigt bynamn, medan exempelvis Erstad, Tunnerstad och Vrixlösa härstammar från åren runt vår tideräknings början. Förutom de idag existerande byarna har här funnits ytterligare byar. Husaby, Ströja och Vallby avhystes när Visingsborgs grevskap skapades i slutet av 1500-talet. Husaby var under tidig medeltid benämning på den gård eller by som bl a hade som uppgift att samla in skatterna, som betalades i natura, inom ett visst område.
Det centrala läget mitt i Vättern och mitt i södra Sverige gjorde ön attraktiv ur många synpunkter. Härifrån kunde man med lätthet nå både Öster- och Västergötland, och härifrån kunde man enkelt ta sig till och från de rika bygderna i norr, Närke och vidare upp i Mälardalen, liksom också söderut mot de Småländska landskapen och vidare mot Danernas områden och kusten. Vättern var motsvarigheten till dagens E4. De stora skogarna, Tiveden och Holaveden var osäkra och långsamma färdvägar, här lurade stråtrövare och här var hindren många. Sjön däremot gav en snabb och förhållandevis säker framfart.
Läget gjorde att ön var idealisk som centralpunkt i det rike som växte fram. Under tidig medeltid etablerade sig kungamakten på ön. På den södra udden uppfördes under 1100-talet en, med tidens mått mätt, imponerande borg för kungamaktens räkning - den första svenska kungliga borgen. Visingsö slott, eller Näs borg, kom att vara i kungamaktens ägo fram till att den förstördes i en strid 1318. Här avled flera av de tidiga kungarna, bl a Magnus Ladulås.
Rikets centrum flyttades så småningom upp till den nygrundade huvudstaden Stockholm, men Kronan behöll stora jordegendomar på ön. Med dessa som grund bildades trehundra år senare den Braheska grevskapet Visingsborg och som inledde öns nästa storhetstid.
Greve Per Brahe d ä fick sitt grevskap under 1560-talet och greven inledde genast byggandet av ett slott vid öns östra strand. Under sonsonen Per Brahe d y blomstrade grevskapet ett århundrade senare. Den grevliga eran och glansen fick emellertid ett abrupt slut när kung Karl XI drog in grevskapet till Kronan en kort tid efter Per Brahe d y:s död 1680. Det ståtliga slottet lämnades mer eller mindre åt sitt öde under några tiotal år fram till 1716 då man beslöt att inhysa krigsfångar här. Karl XII härjade som värst ute i Europa och skickade hem krigsfångar i mängd. Majoriteten av fångarna på Visingsborg var ryssar och enligt traditionen ska det ha varit fångarna, som av glädje över kungens död 1718, satte eld på slottet.
En lugnare period inleddes åter på ön. De kungliga markerna utnyttjades för jakter och skogsbruk. På Kungsgården uppfördes de ståtliga ladugårdarna i korsvirkesteknik som står kvar än idag. I början av 1800-talet sökte Kronan lämplig mark för ekplantering och fann att man att marken på Visingsö var precis vad man sökte. Större delen av Kronans marker på östra delen av ön förvandlades till en jättelik ekplantering, man bytte också till sig närliggande marker för samma ändamål. Syftet med ekplanteringen var att säkra flottans tillgång på skeppsvirke. Idag när ekarna är avverkningsklara är emellertid inte flottan längre intresserad och virket levereras till fredligare ändamål.
Under 1800-talet, efter Göta Kanals öppnande, ökade båttrafiken på Vättern och därmed också besöksströmmen till Visingsö. I början av 1900-talet upptäckte teosofernas ledare Madame Katherine Tingley ön. Vid sitt första besök blev hon överförtjust och beslöt att förlägga ett teosofiskt centrum på ön. Under hennes ledning hölls också en världskongress för fred på Visingsö 1913. Teosofrörelsen var verksam på ön fram till på 1930-talet då verksamheten ebbade ut.
Turismen hade dock kommit för att stanna. Ön har mycket att erbjuda i turistiskt hänseende med sina många historiska minnesmärken och sin vackra natur. Tidigt insåg bönderna sin chans att tjäna en slant och började skjutsa turister på sina hästvagnar. Vagnarna anpassades efter hand till verksamheten, de blev både större och bekvämare, och Remmalagen är fortfarande en av öns främsta kännetecken.
Idag samsas historia och tradition med moderniteter och nya teknologier på ett väl fungerande sätt på ön.
Visingsö (Vätterns pärla) är gudinnan Frejas/ Friggs ö (Fensalarna= ”den heliga ö som ligger i en sjö i Vanheim dvs. Sverige”)
Ordet vis eller ves är feminin variant av vi eller ve dvs. det är synonymt med vandis. Då kan man tänka sig med stort säkerhet att Visingsö har varit svenska motsvarigheten till den norska gudinnan Nerthus´ kultplats i Tysnesön. En berömd nordisk myt efter vikingatiden tyder på att namnet haft anknytning med ordet Vis fastän på annat sätt: ”Enligt legenden skapades ön av jätten ”Vist”(den vätskande - badande Tyr- Oden) när han kastade ut en tuva (egentligen Tyrvas- Frejas ridarkvast) i sjön för att hans fru (Frigg -Freja) skulle ha något att kliva på när hon tog sig över Vättern. Vist, som själv bara behövde ett steg för att komma över sjön, står idag staty med Visingsö i händerna vid E4:an i höjd med Huskvarna”. Själva Friggs föräldrar dvs. Fjorgyn och Fjorgynn (hon gör fjordarna gynnsamma) har varit Mälarens gud -och gudinna. Om namnet Tuva i denna myt måste vi lägga till att det inte är märkligt att Vadstenabrakteaten (av guld, från 400-talet) har under sin gudabild namnet ”Luwa (eller tuwa) tuwa” (man kan tolka som lövad av tuva eller lövad med tuva, majstångens gud). På så viss kan vi veta att Vättern egentligen betyder gudinnan Freja- Friggs badort.
Vadstenabrakteaten (av guld, från 400-talet)
Visingsö historia
Visingsö, med sin bördiga jordmån och sitt ypperliga läge, har i alla tider varit en attraktiv plats. Tidigt efter att inlandsisen dragit sig tillbaka och ön höjt sig över havsytan - Vättern var en del av det väldiga Yoldiahavet som bildades när isen drog sig tillbaka - steg de första människorna iland.
På Visingsö finns fornlämningar från alla åldrar: Flintyxor från äldre stenåldern och hällskistor från yngre stenåldern, den mest välbevarade hällkistan kan du se intill landsvägen strax söder om Rökinge - den är från 1600-talet före Kristus. Från bronsåldern finns skärvstenshögar och ett antal gravhögar - den största, Hagahögen, ligger vid skogsbrynet öster om södra gravfältet i Stigby.
De allra flesta fornlämningarna stammar emellertid från Järnåldern. Vid utgrävningar 1995-1996 fann man spåren efter ett långhus från tiden runt Kristi födelse, dvs förromersk järnålder. De tre stora gravfälten med tillsammans ca 850 fornlämningar är i huvudsak ifrån den yngre järnåldern, dvs Vikingatiden. Gravfälten var ursprungligen betydligt större, många av gravkullarna har förstörts bl a genom uppodling.
Från den yngre järnåldern finns också två runstenar bevarade, den finns numera inmurade i väggarna Braheskolans museum. De många fynden från den yngre järnåldern vittnar om att här fanns ett blomstrande ösamhälle, jämförbart med exempelvis Birka och Gamla Uppsala. Ön var ett handels- och hantverkscentrum av stor betydelse. Här har dock inte funnits någon stadsbebyggelse utan befolkningen har troligen varit spridd över ön.
Av byanamnen på Visingsö kan man kan man utläsa att ön vid denna tid var "fullt utbyggd", med något undantag är nämligen namnen av den karaktären att de bildats under järnåldern och i något fall kanske ännu tidigare. Rökinge anses vara ett uråldrigt bynamn, medan exempelvis Erstad, Tunnerstad och Vrixlösa härstammar från åren runt vår tideräknings början. Förutom de idag existerande byarna har här funnits ytterligare byar. Husaby, Ströja och Vallby avhystes när Visingsborgs grevskap skapades i slutet av 1500-talet. Husaby var under tidig medeltid benämning på den gård eller by som bl a hade som uppgift att samla in skatterna, som betalades i natura, inom ett visst område.
Det centrala läget mitt i Vättern och mitt i södra Sverige gjorde ön attraktiv ur många synpunkter. Härifrån kunde man med lätthet nå både Öster- och Västergötland, och härifrån kunde man enkelt ta sig till och från de rika bygderna i norr, Närke och vidare upp i Mälardalen, liksom också söderut mot de Småländska landskapen och vidare mot Danernas områden och kusten. Vättern var motsvarigheten till dagens E4. De stora skogarna, Tiveden och Holaveden var osäkra och långsamma färdvägar, här lurade stråtrövare och här var hindren många. Sjön däremot gav en snabb och förhållandevis säker framfart.
Läget gjorde att ön var idealisk som centralpunkt i det rike som växte fram. Under tidig medeltid etablerade sig kungamakten på ön. På den södra udden uppfördes under 1100-talet en, med tidens mått mätt, imponerande borg för kungamaktens räkning - den första svenska kungliga borgen. Visingsö slott, eller Näs borg, kom att vara i kungamaktens ägo fram till att den förstördes i en strid 1318. Här avled flera av de tidiga kungarna, bl a Magnus Ladulås.
Rikets centrum flyttades så småningom upp till den nygrundade huvudstaden Stockholm, men Kronan behöll stora jordegendomar på ön. Med dessa som grund bildades trehundra år senare den Braheska grevskapet Visingsborg och som inledde öns nästa storhetstid.
Greve Per Brahe d ä fick sitt grevskap under 1560-talet och greven inledde genast byggandet av ett slott vid öns östra strand. Under sonsonen Per Brahe d y blomstrade grevskapet ett århundrade senare. Den grevliga eran och glansen fick emellertid ett abrupt slut när kung Karl XI drog in grevskapet till Kronan en kort tid efter Per Brahe d y:s död 1680. Det ståtliga slottet lämnades mer eller mindre åt sitt öde under några tiotal år fram till 1716 då man beslöt att inhysa krigsfångar här. Karl XII härjade som värst ute i Europa och skickade hem krigsfångar i mängd. Majoriteten av fångarna på Visingsborg var ryssar och enligt traditionen ska det ha varit fångarna, som av glädje över kungens död 1718, satte eld på slottet.
En lugnare period inleddes åter på ön. De kungliga markerna utnyttjades för jakter och skogsbruk. På Kungsgården uppfördes de ståtliga ladugårdarna i korsvirkesteknik som står kvar än idag. I början av 1800-talet sökte Kronan lämplig mark för ekplantering och fann att man att marken på Visingsö var precis vad man sökte. Större delen av Kronans marker på östra delen av ön förvandlades till en jättelik ekplantering, man bytte också till sig närliggande marker för samma ändamål. Syftet med ekplanteringen var att säkra flottans tillgång på skeppsvirke. Idag när ekarna är avverkningsklara är emellertid inte flottan längre intresserad och virket levereras till fredligare ändamål.
Under 1800-talet, efter Göta Kanals öppnande, ökade båttrafiken på Vättern och därmed också besöksströmmen till Visingsö. I början av 1900-talet upptäckte teosofernas ledare Madame Katherine Tingley ön. Vid sitt första besök blev hon överförtjust och beslöt att förlägga ett teosofiskt centrum på ön. Under hennes ledning hölls också en världskongress för fred på Visingsö 1913. Teosofrörelsen var verksam på ön fram till på 1930-talet då verksamheten ebbade ut.
Turismen hade dock kommit för att stanna. Ön har mycket att erbjuda i turistiskt hänseende med sina många historiska minnesmärken och sin vackra natur. Tidigt insåg bönderna sin chans att tjäna en slant och började skjutsa turister på sina hästvagnar. Vagnarna anpassades efter hand till verksamheten, de blev både större och bekvämare, och Remmalagen är fortfarande en av öns främsta kännetecken.
Idag samsas historia och tradition med moderniteter och nya teknologier på ett väl fungerande sätt på ön.
شنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۷
Småland betyder egentligen smedernas land
Vad betyger egentligen namnet till småland? "Under vikingatiden producerades järn i det myr- och sjörika Småland" skrivs in wikipedias första rad om smålands historia. och det försätter: "Bergsbruk kan man tala om först på 1400-talet, då malm började brytas i Tabergsområdet. Järnhanteringens uppsving kom under 1500- och 1600-talen då utländska smeder lärde ut nya metoder. 1542-1543 Dackefejden ett uppror lett av Nils Dacke mot Gustav Vasa som eskalerade till ett inbördeskrig mot kungen. Möjligen var detta början till slutet för smålandens Då är problemet löst till det gåtfulla namnet Småland. Det vill jag säga att namnets urspråg är Sme(d)ernas land.
Jag har redan haft en teori vilken har varit grundat på Smålands namn i i dess begrep som små-länderna, nu är jag tvången att ändra och rätta denna teori:
Omkring mitten av andra århundradets efter Kristus har en kinesisk delikat från befälhavaren Pan-Tchaos sidan träffat handelsmän från de borta varande länderna Teole(Thule) och Mongki i norr om Svata havet. Teole (Thule= unge krigarnas lan´) är naturligtvis Sverige(svenernas land=svenskarnas land,dvs landet till de unga krigarnas stund som dyrkade den unga guden Frej) men vilket land är Mongci. nu tror jag att det här har varit ett gammalt svensk namn till Finland och dess rätta variant har ursprungligen varit Mångsjö (tusen sjöarnas land) dvs. Filand-Suomi (sump-sjöarnas land).
Jag har redan haft en teori vilken har varit grundat på Smålands namn i i dess begrep som små-länderna, nu är jag tvången att ändra och rätta denna teori:
Omkring mitten av andra århundradets efter Kristus har en kinesisk delikat från befälhavaren Pan-Tchaos sidan träffat handelsmän från de borta varande länderna Teole(Thule) och Mongki i norr om Svata havet. Teole (Thule= unge krigarnas lan´) är naturligtvis Sverige(svenernas land=svenskarnas land,dvs landet till de unga krigarnas stund som dyrkade den unga guden Frej) men vilket land är Mongci. nu tror jag att det här har varit ett gammalt svensk namn till Finland och dess rätta variant har ursprungligen varit Mångsjö (tusen sjöarnas land) dvs. Filand-Suomi (sump-sjöarnas land).
پنجشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۷
معنی نام درخت پسته
معنی لفظی پسته میوهً "پوزه باز" یا "انتها باز" (پی-اوستیک) است
محمدحسن ابریشمی در مقاله خود راجع به تاریخچه و نام و نشان پسته می آورد: " نامهای پسته در زبانهای دیگر ــ مثلاً فُستُق / فُستَق در عربی ، فستقا/ بستقا در سریانی ، پیستکِه یا پیستکیون و غیره در یونانی ، پیستاکیوم و غیره در لاتینی (که نامهای پسته در بعض زبانهای اروپایی از آن گرفته شده است )، پی ـ سه ـ تَه در چینی و فُسُدَسیو/ فُسُدَسو در ژاپنی (واژه های چینی و ژاپنی به نقل از لاوفر ، ص 246ـ253) ــ از صورت پهلوی (فارسی میانه ) این نام ، یعنی پِسْتَگ (مکنزی ، ص 127) یا از واژة مفروض ایرانیِ پِسْتَکَه گرفته شده است . واژة بُستَک (و معرّبِ آن بُسْتَج ) که در بعض واژه نامه های قدیم به معنای «صمغ درخت پسته » آمده است (مثلاً، برهان قاطع ، زیر این واژه ها)، ظاهراً صورت دیگری ، شاید گویشی / محلی ، از همان پستگ / پستک فارسی میانه باشد. در دورة ساسانی پسته را «وَنِ گُرگانی » نیز می گفته اند ( رجوع کنید به دنبالة مقاله ). طبق تحقیق و تجربة نگارنده ، صوت ضبط شدة ناشی از شکستن دانة پستة ریز (محصول درختان پستة خودروی جنگلهای نواحی سرخس و بادغیس ) تداعی کنندة تلفظ نام پسته در گویشهای ایرانی ( پیستَه / پیستک / پستک ) است ، لذا بعید نیست که واژة ایرانی پسته اصلاً «کلمه ای صوتی » بوده باشد (برای برخی شاهدهای شعری در تأیید این نظریه رجوع کنید به ابریشمی ، 1371ش ، ص 11؛ همو، 1373ش ، ص 40، 42)...." آقاى دكتر ((هانرى لوكلر)) در كتاب خود به نام ((ميوه هاى فرانسه)) مى نويسد: "نام پسته يا ((پيستاس )) از شهر (پستياك) يكى از شهرهاى سوريه گرفته شده است كه سالها پيش از اين درخت آن بطور وحشى در آنجا مى روييده است و كشت آن از آنجا به تمام كشورهاى عالم پراكنده شده در همه جا تعميم يافته است." آشکار است که این نظریه بر اساس مشابهت نام این شهر باستانی پستیاک در سوریه با پسته پدید آمده است. در حالی که اساس را باید در ویژگیهای خود میوه پسته دانست؛ افزون بر اینکه پسته در عهد باستان با فلات بزرگ ایران شناخته میشده است نه با اسم شهر کوچک نه چندان با اسم و رسمی در سوریه عهد باستان.
لذا این جانب جواد مفرد کهلان در باب ریشه ایرانی نام پسته مطمئن هست که این نام از تلخیص کلمه مرکب پهلوی "پوزاوستک" یعنی پوزه باز یا "انتها باز" (پی-اوستیک) اخذ شده است که منطقی ترین معنی لفظی هم هست که برای نام میوه این درخت می توان پیدا نمود. علی القاعده در این تلخیص حروف "ز" و "س" در ترکیب با هم تبدیل به یک "س" گردیده اند.
محمدحسن ابریشمی در مقاله خود راجع به تاریخچه و نام و نشان پسته می آورد: " نامهای پسته در زبانهای دیگر ــ مثلاً فُستُق / فُستَق در عربی ، فستقا/ بستقا در سریانی ، پیستکِه یا پیستکیون و غیره در یونانی ، پیستاکیوم و غیره در لاتینی (که نامهای پسته در بعض زبانهای اروپایی از آن گرفته شده است )، پی ـ سه ـ تَه در چینی و فُسُدَسیو/ فُسُدَسو در ژاپنی (واژه های چینی و ژاپنی به نقل از لاوفر ، ص 246ـ253) ــ از صورت پهلوی (فارسی میانه ) این نام ، یعنی پِسْتَگ (مکنزی ، ص 127) یا از واژة مفروض ایرانیِ پِسْتَکَه گرفته شده است . واژة بُستَک (و معرّبِ آن بُسْتَج ) که در بعض واژه نامه های قدیم به معنای «صمغ درخت پسته » آمده است (مثلاً، برهان قاطع ، زیر این واژه ها)، ظاهراً صورت دیگری ، شاید گویشی / محلی ، از همان پستگ / پستک فارسی میانه باشد. در دورة ساسانی پسته را «وَنِ گُرگانی » نیز می گفته اند ( رجوع کنید به دنبالة مقاله ). طبق تحقیق و تجربة نگارنده ، صوت ضبط شدة ناشی از شکستن دانة پستة ریز (محصول درختان پستة خودروی جنگلهای نواحی سرخس و بادغیس ) تداعی کنندة تلفظ نام پسته در گویشهای ایرانی ( پیستَه / پیستک / پستک ) است ، لذا بعید نیست که واژة ایرانی پسته اصلاً «کلمه ای صوتی » بوده باشد (برای برخی شاهدهای شعری در تأیید این نظریه رجوع کنید به ابریشمی ، 1371ش ، ص 11؛ همو، 1373ش ، ص 40، 42)...." آقاى دكتر ((هانرى لوكلر)) در كتاب خود به نام ((ميوه هاى فرانسه)) مى نويسد: "نام پسته يا ((پيستاس )) از شهر (پستياك) يكى از شهرهاى سوريه گرفته شده است كه سالها پيش از اين درخت آن بطور وحشى در آنجا مى روييده است و كشت آن از آنجا به تمام كشورهاى عالم پراكنده شده در همه جا تعميم يافته است." آشکار است که این نظریه بر اساس مشابهت نام این شهر باستانی پستیاک در سوریه با پسته پدید آمده است. در حالی که اساس را باید در ویژگیهای خود میوه پسته دانست؛ افزون بر اینکه پسته در عهد باستان با فلات بزرگ ایران شناخته میشده است نه با اسم شهر کوچک نه چندان با اسم و رسمی در سوریه عهد باستان.
لذا این جانب جواد مفرد کهلان در باب ریشه ایرانی نام پسته مطمئن هست که این نام از تلخیص کلمه مرکب پهلوی "پوزاوستک" یعنی پوزه باز یا "انتها باز" (پی-اوستیک) اخذ شده است که منطقی ترین معنی لفظی هم هست که برای نام میوه این درخت می توان پیدا نمود. علی القاعده در این تلخیص حروف "ز" و "س" در ترکیب با هم تبدیل به یک "س" گردیده اند.
سهشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۷
هیکسوسها اساس تاریخ اساطیری تورات
تحقیقی در اسامی شجرهً نامه پادشاهان هیکسوسی (پادشاهان شبان) مصر باستان
نگارنده باید اذعان نماید این نخستین بررسی تطبیقی عمومی شجره نامه پادشاهان هیکسوسی از سوی این جانب است قبلاً از میان این اسامی تنها نام آخرین فرعون هیکسوسی مصر را که با رعایایش به سوی فلسطین پس رانده شده است یعنی کاموسه (روح همزاد ایزد میثه) را به عنوان همان موسی کلیم الله تاریخی شناسایی نموده بودم. هیکسوسهایی که حدوداً یک قرن ونیم(در بین سالهای1760تا 1550 پیش از میلاد) مصر سفلی را به تصرف خود در آورده بودند. حال تلاشی روی رد پای پادشاهان دیگر پادشاهان میتانی/هیکسوسی در تواریخ اساطیری خواهم کرد، چه به گواهی تورات و همچنین وجود همین نام موسه/ میثه (میثره) در ترکیب نام آخرین پادشاه هیکسوسی و پادشاهان مصری بعد از هیکسوسها وجود قبایل میتانی و همراهان هوریانی ایشان در ترکیب اتحادیه قبایل هیکسوس مسلم است گرچه عناوین رسمی ایشان در شجره نامه هیکسوسها مرکب از اسامی سامی کنعانی و قبطی ایشان است. از نامهای اساطیری توراتی عمران، موسی، هارون، مریم لا اقل سه قبیله میتانیان میثه/میثره پرست، هوریان و مردم سامی ماری (که در مقابل تهاجم حمورابی پادشاه معروف بابلی به شهر و سرزمینشان ماری در کنار شمال غربی و ویرانی شهر بسیار پیشرفته ایشان به سمت فلسطین پناه آورده بود) به سادگی قابل شناسایی می باشند. نظر به نامها و گفتار های اساطیری تورات گفته میشود که عبرانیان و فینیقیان (کنعانیان) در ترکیب هیکسوسها سهیم بوده اند. از آنجاییکه مسیر مهاجرتی که برای ابراهیم از بین النهرین و شهر اور به مصر و سرانجام و عودت و اسکان در فلسطین تصویر گردیده؛ لذا برای شناسایی این ابراهیم رهبر گروهی از سفر کردگان فراری به سوی مصر باید قبایل ولایات بزرگی را که حمورابی در هنگام تصرف و ویرانی مراکز دولتی این سرزمینها مجبور به گریز و کوچ نموده باید شناسایی نمود: از خود پادشاهان معروف پیش از سقوط ماری (حدود 1761پیش از میلاد) چهار نام ایگید لیم، یحدون لیم، یسمه عداد و زیمری لیم (در عهد سقوط) از سلاله سرزمین اشنونه (بین بغداد و خانقین) نیز درست در همان سال به دست حمورابی سقوط کرده لذا نام پادشاهان معروف آنجا یعنی ایبال پی ال اول، ایپیک عداد دوم، نرام سین، دودوشه، ایبال پی ال دوم (در عهد سقوط) را نیز مدّ نظر قرار می دهیم: همین نام آخری که در زبانهای سامی کهن آن را می توان "دارای وارث فدیه شده و نجات داده خدا " به وضوح میگوید که همین پادشاه شهر و دیار بابلی اشنونه (به معنی شهر دور درخشنده که مترادف نام شهر اور تورات است که مسکن اولیه ابراهیم به شمار رفته، ویرانه های تل اسمر حالیه) همان ابراهیم اساطیری فدیه کننده فرزند سرانجام نجات یابنده است که خود یا مردم آواره اش در حرکت رانده شدگان هیکسوسی به سمت مصر شرکت جسته است. جالب است که نام آخرین فرمانروای ماری یعنی زیمری لیم (کامل) را هم در در اساطیر توراتی و قرآنی متعلق به هیکسوسها (حاکمان خارجی) را به صورت سامری (تماشاگر کوهستان) مشاهده می نماییم. موضوع اختلاف قرآن و تورات در نام پدر ابراهیم یعنی تارح و آزر نیز در رابطه با نام سلف ایبال پی ال دوم (ابراهیم/ابرام تاریخی) قابل حل است. چه هر دوی نامهای آزر (آ ذر) و تارح (تاره) در زبانهای کهن ایرانی که پیش از اسلام زبان سیاسی و دینی مهم منطقه خاورمیانه بوده اند، به معانی آتش و پدر می باشند و کلمه اوستایی ددوش (صرف نظر از منشأ سامی آن به معنی عمو او) خود بدین صورت معانی آفریننده، پدر و خالق/پدر روشنایی (آذر، آتش) را می داده است. ظاهراً این نام اصلی همان فردی است که کاهن مصری مانتو او را تحت نام دودموسه به عنوان فرعون مصر معرفی نموده و از عصر وی به بعد را عهد نزول بلای خدا بیان کرده است. لذا تلاش بی جهتی نموده اند که تا این نام را با جهوتپره از فراعنه سلاله 13 مربوط سازند. جالب است که روایات اسلامی خود آزر را گاهی عموی ابراهیم و گاها پدر او به حساب آورده اند. به نظر می رسد موضوع سه شوشیانت (منجی و سود رسان مردمان ستمدیده روی زمین) در پایان هزاره های زرتشتی و منجی توراتی کهن حیمدا (به زبانهای اوستایی و سانسکریتی یعنی شادیخواه، لابد اعراب آن را با نامهای محمد و احمد ربط میداده اند) از نام و نشانهای همین سه پادشاه هیکسوسی سلالهً 15 مصر گرفته شده اند. مسلماً با ورود قبایل هیکسوس قید و بندهای نظام برده داری در مصر سفلی از هم گسیخته بوده و مردم تحت ستم منطقه این سه پادشاه هیکسوسی را به چشم منجیان موعود خویش دیده و نام و نشان ایشان را به عنوان منجیان موعود به نسلهای آینده خویش سپرده اند.. ولی در ادامه حکومت هیکسوسها نظام ستمگرانهً برده داری به تدریج در مصر سفلی معاودت نموده و حکومت هیکسوسها پایگاه مردمی خود در میان طبقات زحمت کش جامعه مصری را از دست داده است. جالب است که نام خیان یعنی دومین پادشاه هیکسوسی در زبان سانسکریت (زبان میتانی ها و آریائیان هندو) به معنی سوار یعنی مترادف سوشیانت در زبان آرامی است.
در شجره نامه فراعنه مصر که آخرینشان یعنی کاموسه همان موسی کلیم الله است اسامی مختلف پادشاهان هیکسوسی به قرار زیر آمده است؛ نگارنده در حال حاضر سوای اینها وجود نام معروف یوسف (فرزند تأسف انگیز) چوپان جوان تراژدی معروف تورات را در نام سالاتیس نخستین پادشاه معروف هیکسوسی(بیگانه) در مصر بوده و نامش در زبانهای سامی به معانی به محنت افتاده دوردستها و همچنین دارنده بزکوهی یا بز بزرگ یا چوپان بزرگ است، به روشنی ملاحظه می نماید. بی جهت نیست تاج زرین ملکه های هیکسوسی را تندیسهای بزان کوهی تشکیل داده اند. لابد با توجه به همین معنی دوم نام این پادشاه یا وجود خود قبیلهً اسب پروران میتانی بوده که بعداً هیکسوسها را پادشاهان شبان نامیده اند. جالب است که نام شاه/فرعون مقدم یا متأخر بر سالاتیس را یعقوب بر (فرزند مرد کشتی گیر و نیرومند) قید نموده اند که به وضوح مأخذ و منشأ نام یعقوب تورات یعنی پدر یوسف کنعانی مصر می باشد. مسلم به نظر می رسد که ابراهیم به جای ایبال پی ال اول هم قرار گرفته چه نام پسر و جانشین کشورگشای این شاه سر سلسله اشنونه یعنی ایپیک عداد دوم (فرزند باز یافته توسط عداد خدای جنگ و رعد که برایش کودک قربانی میشده) به نام و نشان ایشاک تورات یعنی صورت عبری نام اسحق(شاد) پسر ابراهیم/ابرام بسیار شبیه می باشد. براین اساس نام ناحور تورات (به زبان آرامی یعنی منّور) در مقام جّد ابراهیم مطابق با نرام سین یعنی محبوب ایزد ماه در سلاله شاهان اشنونه بوده است. جالب است که نام اشنونه (پرستنده درخشنده" دور دست" = عبری، ابرامی یا سرور ماه) و نام ایزد مصری جهوتی (منشأ نام یهوه و یهود) هر دو مترادف هم نشانگر ماه پرستی یهودیان می باشند. به نظر میرسد حمله حمورابی به اشنونه باعث مهاجرت بزرگ یهود به سوی شرق و غرب شده است. در ارمنستان هم ماه پرستی رواج داشته و نامهای اورارتو و آرما را می توان سرزمین ایزد ماه به شمار آورد ولی این مردم از تبار سامی نبوده اند. اما جالب است که در نام سامی اورارتو کلمه اور مترادف با اشنونا (اش-نانا) به معنی شهر سرور ماه است. سه نام مربوط به تثلیث برادران ابراهیم شیخ الانبیاء و ناحور (داغ) و هاران (راه) مربوط به سه پادشاه اشنوناکی قدیمیتر در سده اول هزاره دوم پیش از میلاد یعنی به ترتیب بیلالمه (پیر علما)، نور اهوم (دارای نور گدازنده= آذر- شّداد) و عبدی اراه (بنده راه و طریقت) می باشند. بیلالمه جانشین نوراهوم به عقیده برخی از دانشمندان مصنف مجموعه قوانینی به زبان اکدی است که دو قرن پیش از عهد حمورابی تدوین شده، ولی نکات مشترک بسیاری با آن دارد. پس ابراهیم شیخ الانبیاء در قرآن به درستی خلف آزر (آذر) ذکر شده است. فرمانروایان اشنونه خود را خادمان تیشبیک (رب النوع توفان و رعد) به شمار آورده اند و ضمناً معابد خود را به نینازو (ایزد دارو و درمان) و همچنین ایزد ماه (نانا) که پدر ایزد رعد به شمار می رفته، اختصاص داده بودند. نام تیشبیک در تورات به صورت ایلیای تشبی (در اصل یعنی خدای طوفان و رعد) به صورت یکی از انبیای معروف برجای مانده و یکی از اسفار تورات به وی اختصاص یافته است. نام پدر توراتی ابراهیم یعنی تارح ایزد توفان و رعد نیز متعلق به همین ایزد خاص این سرزمین است.
2nd INTERMEDIATE
PERIOD 1640-1532
15th Dynasty (Hyksos).
Salitis; Sheshi;
Khian (Swoserenre')
Apophis c. 1585-1542
('Awoserre' and others)
Khamudi c. 1542-1532
16th Dynasty
Minor Hyksos rulers, contemp-
orary with the 15th Dynasty
17th Dynasty 1640 - 1550
Numerous Theban kings;
numbers give positions in the
complete list
Inyotef V c.1640-1635
(Nubkheperre') 1
Sebekemzaf I (Sekhemre'-
wadjkha'u) 3; Nebireyeraw
(Swadjenre') 6; Sebekamzaf II
(Sekhemre'-shedtawy) 10; Ta'o
(or Djehuti'o) I (Senakhtenre') 13;
Ta'o (or Djehuti'o) II
(Seqenenre') 14
Kamose c.1555-1550
( Wadjkheperre') 15
فهرست پادشاهان اشنونه با اطلاعاتی مربوط بدانها از سایت پادشاهی بین النهرین، اشنونه به عینه نقل میشود جالب است که در شمار پادشاهان آنجا نام دیگری هم تحت نام سیلّی سین که مرکب از نام سین (به معنی تجلیل شده "ایزد ماه= یهوه") می باشد، دیده میشود و جالبتر اینکه نامهای سه گانه مربوط به فرمانروایان اشنونه (=شهر بهشتی صلح ابدی، ادن اصلی تورات) یعنی ایتوریا (کوهستانی، نگهبان) که بانی معبد به شمار آمده، شولیجیا (دست نشاندهً خدا) و ایلشو ایلیا (دارای صلح خدایگانی) به ترتیب با پادشاهان اساطیری معروف عبرانیها یعنی داود (عزیز) ، شائول (ترفیع یافته از سوی خداوند) و سلیمان ( مرد صلح) مطابقت دارند. خود نام اشنونه را همچنین می توان در زبان عبری به معنی مردم در کنار حرکت کننده یا در کنار زندگی کننده یعنی مترادف خود نام عبرانیان گرفت. لابد بر همین پایه بوده که ایرانیان باستان قسمت غربی ولایت اشنونه را بعدآً پارسوا یعنی ناحیه کناری می نامیده اند. بهشت ادن (عدن) تورات هم به گواهی تورات همین ناحیه کنار رود دجله بوده که سومریان و اکدیان ایدیگنا (رود باغ بهشتی) می نامیده اند:
CITY STATE OF ESHNUNNA
The minor city of Eshnunna (modern Tell Asmar) was situated in the Diyala Valley to the north-east of Sumer itself, but it was still very much a part of Sumerian culture and civilisation. Occupied from circa 2900 BC, it was never a significant power during Sumerian times, but in the period of Ur's Third Dynasty it was a well-attested city and capital of one of Ur's provinces with the same name. As Ur headed towards collapse, the city (which is not mentioned in the king list) gained an independent dynasty of its own. Its kings, some of whom bore Elamite names, may even have been united with Assyria for a time, and were a threat to later Babylonian hegemony.
Although information on the kingdom is sparse, a historical framework for Amorite Eshnunna can be pieced together from building inscriptions, year dates, letters, and seal inscriptions both from Eshnunna and elsewhere. There were apparently twenty-eight kings between 2065 - 1762 BC although six are missing from this list.
fl c.2030 BC Ituria Governor? under Ur.
Ituria, a city leader, builds a temple for his divine overlord, Shu-Sin of Ur. Soon afterwards a palace is attached to this.
fl c.2026 BC Shu-ilija / Ilshu-Ilia Son. Claimed the independent kingship of the city.
c.2026 BC Eshnunna breaks away from the control of Ur during the second year of Ibbi-Sin's reign. Shu-ilija maintains good relationships with Ishbi-Erra of Isin as does his successor. However, the succeeding kings drop the title of king to use the lesser one of 'énsi' (governor) or 'ishshakum' insisting that the kingship of the state belongs to the city's god, Tishpak.
fl c.2010 BC Nurahum / Nur-Akhum Received help from Isin to win a battle against Subartu.
Kirikiri Bore an Elamite name.
Bilalama Bore an Elamite name.
Eshnunna appears to maintain close contacts with Elam, although it seems not to have been conquered by the Elamites.
Ishar-Ramashshu
fl to c.1940 BC Usurawassu / Usur-Awasu
The city is sacked during the time of Usurawassu, possibly by Anum-muttabbil of Der, and may be temporarily subject to that city. Little is known about the subsequent nine rulers.
Abimadar Not on all lists.
Azuzum
Urninmar / Ur-Ninmar / Ur-Ninkimara
Urningishzida / Ur-Ningizzidda
Ipiqadad I / Ibiq-Adad I
Abdi-Erah
Shiqlanum
fl bef c.1895 BC Sharrija / Sharria
Belakum / Belakim
Warassa
fl c.1870 BC Ibalpiel I Reigned for at least ten years (from a seal impression).
http://www.historyfiles.co.uk/FeaturesMiddEast/MesopotamiaMap.htmEshnunna seems to flourish again, perhaps due to the decline of Isin and Larsa from the middle of the century. Ibalpiel re-adopts the title of king, perhas in recognition of the fact that there is no longer a single 'kingship of Sumer and Akkad' to which to defer.
c.1862 - 1818 BC Ipiqadad II / Ibiq-Adad II Son. Assumed divine status - practice copied by all successors.
Ipiqadad pursues an expansionist policy. The previously independent minor cities of Nerebtum (modern Ishcali), Shaduppum (Tell Harmal), and Dur-Rimush (location unknown) are all incorporated into the state.
fl c.1830 - 1815 BC Naramsin / Naram-Sin Son. Also king of Assyria, probably by conquest.
Naramsin extends Eshnunna's territory considerably into northern Babylonia at a time when the small kingdom based at Babylon can do little more than defend its own walls, and apparently also temporarily conquers the Assyrians at Ashur, as well as the small state of Ekallatum.
Dannum-tahaz Son? May have ruled briefly after Ibalpiel II.
c.1808 - 1780 BC Dadusha Son of Ipiqadad II.
c.1780 BC The kingdom of Upper Mesopotamia turns on its recent ally and seizes Nerebtum and Shaduppum, although these and more are quickly taken back upon the death of Shamshi-Adad in 1766 BC.
c.1779 - 1765 BC Ibalpiel II / Ibal-pi-El II Son or grandson. One of the major leaders of this period.
c.1776 BC The kingdom of Upper Mesopotamia is attacked simultaneously by Yamkhad and Eshnunna, leading to its disappearance and a general restoration of the old order.
c.1766 BC Eshnunnan troops take part in the siege of Razama by Atamrum of Andarig, but Ibalpiel hurries to assist Razama, collecting troops and a battering ram from his governor in Qattunan on the way. The Razamans manage to repel Atamrum before he arrives, so he returns home.
c.1764 - 1762 BC Silli-Sin
c.1764 BC Eshnunna had been forming ties with Mari in the face of Babylon's growing power, but as part of a coalition which attempts to invade Babylonia the city is defeated and crushed by Hammurabi.
c.1762 BC The Babylonian Empire captures the only remaining political power to oppose them when they take Eshnunna, inheriting well-established trade routes and economic stability, and ending 250 years of Eshnunna's independence.
c.1756 BC There is evidence that just four years after its supposed capture, the entire town is ravaged by a terrible flood. After that, the city only rarely appears in cuneiform textual sources, reflecting a probable decline and eventual disappearance.
Iqishi-Tishpak Descendant of Naramsin? Vassal of Babylon?
? - c.1736? BC Anni Killed in Babylon.
c.1741 - 1736 BC One of Eshnunna's last notable acts is to side with Rim-Sin II of Larsa in his revolt against the Babylonian Empire. Anni is captured by the Babylonians and is strangled. The city is destroyed.
نگارنده باید اذعان نماید این نخستین بررسی تطبیقی عمومی شجره نامه پادشاهان هیکسوسی از سوی این جانب است قبلاً از میان این اسامی تنها نام آخرین فرعون هیکسوسی مصر را که با رعایایش به سوی فلسطین پس رانده شده است یعنی کاموسه (روح همزاد ایزد میثه) را به عنوان همان موسی کلیم الله تاریخی شناسایی نموده بودم. هیکسوسهایی که حدوداً یک قرن ونیم(در بین سالهای1760تا 1550 پیش از میلاد) مصر سفلی را به تصرف خود در آورده بودند. حال تلاشی روی رد پای پادشاهان دیگر پادشاهان میتانی/هیکسوسی در تواریخ اساطیری خواهم کرد، چه به گواهی تورات و همچنین وجود همین نام موسه/ میثه (میثره) در ترکیب نام آخرین پادشاه هیکسوسی و پادشاهان مصری بعد از هیکسوسها وجود قبایل میتانی و همراهان هوریانی ایشان در ترکیب اتحادیه قبایل هیکسوس مسلم است گرچه عناوین رسمی ایشان در شجره نامه هیکسوسها مرکب از اسامی سامی کنعانی و قبطی ایشان است. از نامهای اساطیری توراتی عمران، موسی، هارون، مریم لا اقل سه قبیله میتانیان میثه/میثره پرست، هوریان و مردم سامی ماری (که در مقابل تهاجم حمورابی پادشاه معروف بابلی به شهر و سرزمینشان ماری در کنار شمال غربی و ویرانی شهر بسیار پیشرفته ایشان به سمت فلسطین پناه آورده بود) به سادگی قابل شناسایی می باشند. نظر به نامها و گفتار های اساطیری تورات گفته میشود که عبرانیان و فینیقیان (کنعانیان) در ترکیب هیکسوسها سهیم بوده اند. از آنجاییکه مسیر مهاجرتی که برای ابراهیم از بین النهرین و شهر اور به مصر و سرانجام و عودت و اسکان در فلسطین تصویر گردیده؛ لذا برای شناسایی این ابراهیم رهبر گروهی از سفر کردگان فراری به سوی مصر باید قبایل ولایات بزرگی را که حمورابی در هنگام تصرف و ویرانی مراکز دولتی این سرزمینها مجبور به گریز و کوچ نموده باید شناسایی نمود: از خود پادشاهان معروف پیش از سقوط ماری (حدود 1761پیش از میلاد) چهار نام ایگید لیم، یحدون لیم، یسمه عداد و زیمری لیم (در عهد سقوط) از سلاله سرزمین اشنونه (بین بغداد و خانقین) نیز درست در همان سال به دست حمورابی سقوط کرده لذا نام پادشاهان معروف آنجا یعنی ایبال پی ال اول، ایپیک عداد دوم، نرام سین، دودوشه، ایبال پی ال دوم (در عهد سقوط) را نیز مدّ نظر قرار می دهیم: همین نام آخری که در زبانهای سامی کهن آن را می توان "دارای وارث فدیه شده و نجات داده خدا " به وضوح میگوید که همین پادشاه شهر و دیار بابلی اشنونه (به معنی شهر دور درخشنده که مترادف نام شهر اور تورات است که مسکن اولیه ابراهیم به شمار رفته، ویرانه های تل اسمر حالیه) همان ابراهیم اساطیری فدیه کننده فرزند سرانجام نجات یابنده است که خود یا مردم آواره اش در حرکت رانده شدگان هیکسوسی به سمت مصر شرکت جسته است. جالب است که نام آخرین فرمانروای ماری یعنی زیمری لیم (کامل) را هم در در اساطیر توراتی و قرآنی متعلق به هیکسوسها (حاکمان خارجی) را به صورت سامری (تماشاگر کوهستان) مشاهده می نماییم. موضوع اختلاف قرآن و تورات در نام پدر ابراهیم یعنی تارح و آزر نیز در رابطه با نام سلف ایبال پی ال دوم (ابراهیم/ابرام تاریخی) قابل حل است. چه هر دوی نامهای آزر (آ ذر) و تارح (تاره) در زبانهای کهن ایرانی که پیش از اسلام زبان سیاسی و دینی مهم منطقه خاورمیانه بوده اند، به معانی آتش و پدر می باشند و کلمه اوستایی ددوش (صرف نظر از منشأ سامی آن به معنی عمو او) خود بدین صورت معانی آفریننده، پدر و خالق/پدر روشنایی (آذر، آتش) را می داده است. ظاهراً این نام اصلی همان فردی است که کاهن مصری مانتو او را تحت نام دودموسه به عنوان فرعون مصر معرفی نموده و از عصر وی به بعد را عهد نزول بلای خدا بیان کرده است. لذا تلاش بی جهتی نموده اند که تا این نام را با جهوتپره از فراعنه سلاله 13 مربوط سازند. جالب است که روایات اسلامی خود آزر را گاهی عموی ابراهیم و گاها پدر او به حساب آورده اند. به نظر می رسد موضوع سه شوشیانت (منجی و سود رسان مردمان ستمدیده روی زمین) در پایان هزاره های زرتشتی و منجی توراتی کهن حیمدا (به زبانهای اوستایی و سانسکریتی یعنی شادیخواه، لابد اعراب آن را با نامهای محمد و احمد ربط میداده اند) از نام و نشانهای همین سه پادشاه هیکسوسی سلالهً 15 مصر گرفته شده اند. مسلماً با ورود قبایل هیکسوس قید و بندهای نظام برده داری در مصر سفلی از هم گسیخته بوده و مردم تحت ستم منطقه این سه پادشاه هیکسوسی را به چشم منجیان موعود خویش دیده و نام و نشان ایشان را به عنوان منجیان موعود به نسلهای آینده خویش سپرده اند.. ولی در ادامه حکومت هیکسوسها نظام ستمگرانهً برده داری به تدریج در مصر سفلی معاودت نموده و حکومت هیکسوسها پایگاه مردمی خود در میان طبقات زحمت کش جامعه مصری را از دست داده است. جالب است که نام خیان یعنی دومین پادشاه هیکسوسی در زبان سانسکریت (زبان میتانی ها و آریائیان هندو) به معنی سوار یعنی مترادف سوشیانت در زبان آرامی است.
در شجره نامه فراعنه مصر که آخرینشان یعنی کاموسه همان موسی کلیم الله است اسامی مختلف پادشاهان هیکسوسی به قرار زیر آمده است؛ نگارنده در حال حاضر سوای اینها وجود نام معروف یوسف (فرزند تأسف انگیز) چوپان جوان تراژدی معروف تورات را در نام سالاتیس نخستین پادشاه معروف هیکسوسی(بیگانه) در مصر بوده و نامش در زبانهای سامی به معانی به محنت افتاده دوردستها و همچنین دارنده بزکوهی یا بز بزرگ یا چوپان بزرگ است، به روشنی ملاحظه می نماید. بی جهت نیست تاج زرین ملکه های هیکسوسی را تندیسهای بزان کوهی تشکیل داده اند. لابد با توجه به همین معنی دوم نام این پادشاه یا وجود خود قبیلهً اسب پروران میتانی بوده که بعداً هیکسوسها را پادشاهان شبان نامیده اند. جالب است که نام شاه/فرعون مقدم یا متأخر بر سالاتیس را یعقوب بر (فرزند مرد کشتی گیر و نیرومند) قید نموده اند که به وضوح مأخذ و منشأ نام یعقوب تورات یعنی پدر یوسف کنعانی مصر می باشد. مسلم به نظر می رسد که ابراهیم به جای ایبال پی ال اول هم قرار گرفته چه نام پسر و جانشین کشورگشای این شاه سر سلسله اشنونه یعنی ایپیک عداد دوم (فرزند باز یافته توسط عداد خدای جنگ و رعد که برایش کودک قربانی میشده) به نام و نشان ایشاک تورات یعنی صورت عبری نام اسحق(شاد) پسر ابراهیم/ابرام بسیار شبیه می باشد. براین اساس نام ناحور تورات (به زبان آرامی یعنی منّور) در مقام جّد ابراهیم مطابق با نرام سین یعنی محبوب ایزد ماه در سلاله شاهان اشنونه بوده است. جالب است که نام اشنونه (پرستنده درخشنده" دور دست" = عبری، ابرامی یا سرور ماه) و نام ایزد مصری جهوتی (منشأ نام یهوه و یهود) هر دو مترادف هم نشانگر ماه پرستی یهودیان می باشند. به نظر میرسد حمله حمورابی به اشنونه باعث مهاجرت بزرگ یهود به سوی شرق و غرب شده است. در ارمنستان هم ماه پرستی رواج داشته و نامهای اورارتو و آرما را می توان سرزمین ایزد ماه به شمار آورد ولی این مردم از تبار سامی نبوده اند. اما جالب است که در نام سامی اورارتو کلمه اور مترادف با اشنونا (اش-نانا) به معنی شهر سرور ماه است. سه نام مربوط به تثلیث برادران ابراهیم شیخ الانبیاء و ناحور (داغ) و هاران (راه) مربوط به سه پادشاه اشنوناکی قدیمیتر در سده اول هزاره دوم پیش از میلاد یعنی به ترتیب بیلالمه (پیر علما)، نور اهوم (دارای نور گدازنده= آذر- شّداد) و عبدی اراه (بنده راه و طریقت) می باشند. بیلالمه جانشین نوراهوم به عقیده برخی از دانشمندان مصنف مجموعه قوانینی به زبان اکدی است که دو قرن پیش از عهد حمورابی تدوین شده، ولی نکات مشترک بسیاری با آن دارد. پس ابراهیم شیخ الانبیاء در قرآن به درستی خلف آزر (آذر) ذکر شده است. فرمانروایان اشنونه خود را خادمان تیشبیک (رب النوع توفان و رعد) به شمار آورده اند و ضمناً معابد خود را به نینازو (ایزد دارو و درمان) و همچنین ایزد ماه (نانا) که پدر ایزد رعد به شمار می رفته، اختصاص داده بودند. نام تیشبیک در تورات به صورت ایلیای تشبی (در اصل یعنی خدای طوفان و رعد) به صورت یکی از انبیای معروف برجای مانده و یکی از اسفار تورات به وی اختصاص یافته است. نام پدر توراتی ابراهیم یعنی تارح ایزد توفان و رعد نیز متعلق به همین ایزد خاص این سرزمین است.
2nd INTERMEDIATE
PERIOD 1640-1532
15th Dynasty (Hyksos).
Salitis; Sheshi;
Khian (Swoserenre')
Apophis c. 1585-1542
('Awoserre' and others)
Khamudi c. 1542-1532
16th Dynasty
Minor Hyksos rulers, contemp-
orary with the 15th Dynasty
17th Dynasty 1640 - 1550
Numerous Theban kings;
numbers give positions in the
complete list
Inyotef V c.1640-1635
(Nubkheperre') 1
Sebekemzaf I (Sekhemre'-
wadjkha'u) 3; Nebireyeraw
(Swadjenre') 6; Sebekamzaf II
(Sekhemre'-shedtawy) 10; Ta'o
(or Djehuti'o) I (Senakhtenre') 13;
Ta'o (or Djehuti'o) II
(Seqenenre') 14
Kamose c.1555-1550
( Wadjkheperre') 15
فهرست پادشاهان اشنونه با اطلاعاتی مربوط بدانها از سایت پادشاهی بین النهرین، اشنونه به عینه نقل میشود جالب است که در شمار پادشاهان آنجا نام دیگری هم تحت نام سیلّی سین که مرکب از نام سین (به معنی تجلیل شده "ایزد ماه= یهوه") می باشد، دیده میشود و جالبتر اینکه نامهای سه گانه مربوط به فرمانروایان اشنونه (=شهر بهشتی صلح ابدی، ادن اصلی تورات) یعنی ایتوریا (کوهستانی، نگهبان) که بانی معبد به شمار آمده، شولیجیا (دست نشاندهً خدا) و ایلشو ایلیا (دارای صلح خدایگانی) به ترتیب با پادشاهان اساطیری معروف عبرانیها یعنی داود (عزیز) ، شائول (ترفیع یافته از سوی خداوند) و سلیمان ( مرد صلح) مطابقت دارند. خود نام اشنونه را همچنین می توان در زبان عبری به معنی مردم در کنار حرکت کننده یا در کنار زندگی کننده یعنی مترادف خود نام عبرانیان گرفت. لابد بر همین پایه بوده که ایرانیان باستان قسمت غربی ولایت اشنونه را بعدآً پارسوا یعنی ناحیه کناری می نامیده اند. بهشت ادن (عدن) تورات هم به گواهی تورات همین ناحیه کنار رود دجله بوده که سومریان و اکدیان ایدیگنا (رود باغ بهشتی) می نامیده اند:
CITY STATE OF ESHNUNNA
The minor city of Eshnunna (modern Tell Asmar) was situated in the Diyala Valley to the north-east of Sumer itself, but it was still very much a part of Sumerian culture and civilisation. Occupied from circa 2900 BC, it was never a significant power during Sumerian times, but in the period of Ur's Third Dynasty it was a well-attested city and capital of one of Ur's provinces with the same name. As Ur headed towards collapse, the city (which is not mentioned in the king list) gained an independent dynasty of its own. Its kings, some of whom bore Elamite names, may even have been united with Assyria for a time, and were a threat to later Babylonian hegemony.
Although information on the kingdom is sparse, a historical framework for Amorite Eshnunna can be pieced together from building inscriptions, year dates, letters, and seal inscriptions both from Eshnunna and elsewhere. There were apparently twenty-eight kings between 2065 - 1762 BC although six are missing from this list.
fl c.2030 BC Ituria Governor? under Ur.
Ituria, a city leader, builds a temple for his divine overlord, Shu-Sin of Ur. Soon afterwards a palace is attached to this.
fl c.2026 BC Shu-ilija / Ilshu-Ilia Son. Claimed the independent kingship of the city.
c.2026 BC Eshnunna breaks away from the control of Ur during the second year of Ibbi-Sin's reign. Shu-ilija maintains good relationships with Ishbi-Erra of Isin as does his successor. However, the succeeding kings drop the title of king to use the lesser one of 'énsi' (governor) or 'ishshakum' insisting that the kingship of the state belongs to the city's god, Tishpak.
fl c.2010 BC Nurahum / Nur-Akhum Received help from Isin to win a battle against Subartu.
Kirikiri Bore an Elamite name.
Bilalama Bore an Elamite name.
Eshnunna appears to maintain close contacts with Elam, although it seems not to have been conquered by the Elamites.
Ishar-Ramashshu
fl to c.1940 BC Usurawassu / Usur-Awasu
The city is sacked during the time of Usurawassu, possibly by Anum-muttabbil of Der, and may be temporarily subject to that city. Little is known about the subsequent nine rulers.
Abimadar Not on all lists.
Azuzum
Urninmar / Ur-Ninmar / Ur-Ninkimara
Urningishzida / Ur-Ningizzidda
Ipiqadad I / Ibiq-Adad I
Abdi-Erah
Shiqlanum
fl bef c.1895 BC Sharrija / Sharria
Belakum / Belakim
Warassa
fl c.1870 BC Ibalpiel I Reigned for at least ten years (from a seal impression).
http://www.historyfiles.co.uk/FeaturesMiddEast/MesopotamiaMap.htmEshnunna seems to flourish again, perhaps due to the decline of Isin and Larsa from the middle of the century. Ibalpiel re-adopts the title of king, perhas in recognition of the fact that there is no longer a single 'kingship of Sumer and Akkad' to which to defer.
c.1862 - 1818 BC Ipiqadad II / Ibiq-Adad II Son. Assumed divine status - practice copied by all successors.
Ipiqadad pursues an expansionist policy. The previously independent minor cities of Nerebtum (modern Ishcali), Shaduppum (Tell Harmal), and Dur-Rimush (location unknown) are all incorporated into the state.
fl c.1830 - 1815 BC Naramsin / Naram-Sin Son. Also king of Assyria, probably by conquest.
Naramsin extends Eshnunna's territory considerably into northern Babylonia at a time when the small kingdom based at Babylon can do little more than defend its own walls, and apparently also temporarily conquers the Assyrians at Ashur, as well as the small state of Ekallatum.
Dannum-tahaz Son? May have ruled briefly after Ibalpiel II.
c.1808 - 1780 BC Dadusha Son of Ipiqadad II.
c.1780 BC The kingdom of Upper Mesopotamia turns on its recent ally and seizes Nerebtum and Shaduppum, although these and more are quickly taken back upon the death of Shamshi-Adad in 1766 BC.
c.1779 - 1765 BC Ibalpiel II / Ibal-pi-El II Son or grandson. One of the major leaders of this period.
c.1776 BC The kingdom of Upper Mesopotamia is attacked simultaneously by Yamkhad and Eshnunna, leading to its disappearance and a general restoration of the old order.
c.1766 BC Eshnunnan troops take part in the siege of Razama by Atamrum of Andarig, but Ibalpiel hurries to assist Razama, collecting troops and a battering ram from his governor in Qattunan on the way. The Razamans manage to repel Atamrum before he arrives, so he returns home.
c.1764 - 1762 BC Silli-Sin
c.1764 BC Eshnunna had been forming ties with Mari in the face of Babylon's growing power, but as part of a coalition which attempts to invade Babylonia the city is defeated and crushed by Hammurabi.
c.1762 BC The Babylonian Empire captures the only remaining political power to oppose them when they take Eshnunna, inheriting well-established trade routes and economic stability, and ending 250 years of Eshnunna's independence.
c.1756 BC There is evidence that just four years after its supposed capture, the entire town is ravaged by a terrible flood. After that, the city only rarely appears in cuneiform textual sources, reflecting a probable decline and eventual disappearance.
Iqishi-Tishpak Descendant of Naramsin? Vassal of Babylon?
? - c.1736? BC Anni Killed in Babylon.
c.1741 - 1736 BC One of Eshnunna's last notable acts is to side with Rim-Sin II of Larsa in his revolt against the Babylonian Empire. Anni is captured by the Babylonians and is strangled. The city is destroyed.
دوشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۷
معنی نامهای انگور و انجیر
تحقیقی در باب ریشهً مشترک و نزدیک نامهای ایرانی گیاهان انگور و انجیر و گیلاس و آلبالو
انگور (از سایت تبیان، گیاهان در قرآن)
" نام قرآنی: عنب ( مفرد)، اعناب (جمع)
نامهای متداول:
فارسی: انگور، فرشك؛ عربی: عنب؛ عبری: عنو؛ اردو، هندی، پنجابی، بنگالی: انگور؛ تلگو، سانسكریت، مراتی، گجراتی: دركش؛ ملیالمی: مونتارنگا؛ كشمیری: داج؛ انگلیسی:grape ؛فرانسوی:cultive-vigne ؛ یونانی:roga،staphilia؛ آلمانی: ,Weineere Traube ؛ اسپانیایی: uva؛ لاتینی:acinus ؛ ایتالیایی: acino ,uva روسی:vinograd.
نام علمی:Vitis vinifera(از تیره انگورVitaceae). "
واژهٔ انجیر در زبانهای دیگر(ویکیپدیا)
"انجیر در زبان انگلیسی با نام فیگ، در یونانی با نام سیکور، در عبری با تینا، در عربی با تین، در اسپانیایی با هیگو، در پرتقالی با فیگو، در آلمانی با فیجی و در در هندی با نام ویجاک شناخته شده است. اين درخت از تيره توت است."
برای نامهای گیلاس (آلبالوی جنگلی) و آلبالو معانی میوه جنگلی یا خوشه ای و سرخ میوه مناسب به نظر می آید. امّا با توجه به متفاوت بودن نامهای غیر آریایی دو گیاه انگور و انجیر و همچنین با توجه به اینکه نواحی شرق و غرب فلات ایران به ترتیب از خاستگاههای اولی تاک انگور و درخت انجیر بوده است، لذا جزء اول انجیر یعنی انگ را باید به معنی شهد شیرین معنی نمود وجز پسوندی ایر را علامت حالت دارندگی و یا قداست یا گیر (درخت) به شمار آورد.می دانیم درخت انجیر در نزد هندوان باستان بسیار مقدس به شمار می آمده است. اما نام انگور به ظاهر نه از این ریشه بلکه از کلمه سانسکریتی انگوره (خوشه ای ) مأخوذ می نماید. بر این پایه می توان نام ودایی انگیرا س را که شباهتی با نام انجیر دارد علی القاعده به معنی ارواح پاک نیاکان گرفت چه آنان به سان هئومه (گیاه شراب مقدس) با دیار ارواح نیاکان پیوستگی دارد. محققین وداها هم با توجه به اشاره صریح این کتاب دینی کهن نام انگیراس را با سرزمین ارواح نیاکان پیوند داده اند. .
انگور (از سایت تبیان، گیاهان در قرآن)
" نام قرآنی: عنب ( مفرد)، اعناب (جمع)
نامهای متداول:
فارسی: انگور، فرشك؛ عربی: عنب؛ عبری: عنو؛ اردو، هندی، پنجابی، بنگالی: انگور؛ تلگو، سانسكریت، مراتی، گجراتی: دركش؛ ملیالمی: مونتارنگا؛ كشمیری: داج؛ انگلیسی:grape ؛فرانسوی:cultive-vigne ؛ یونانی:roga،staphilia؛ آلمانی: ,Weineere Traube ؛ اسپانیایی: uva؛ لاتینی:acinus ؛ ایتالیایی: acino ,uva روسی:vinograd.
نام علمی:Vitis vinifera(از تیره انگورVitaceae). "
واژهٔ انجیر در زبانهای دیگر(ویکیپدیا)
"انجیر در زبان انگلیسی با نام فیگ، در یونانی با نام سیکور، در عبری با تینا، در عربی با تین، در اسپانیایی با هیگو، در پرتقالی با فیگو، در آلمانی با فیجی و در در هندی با نام ویجاک شناخته شده است. اين درخت از تيره توت است."
برای نامهای گیلاس (آلبالوی جنگلی) و آلبالو معانی میوه جنگلی یا خوشه ای و سرخ میوه مناسب به نظر می آید. امّا با توجه به متفاوت بودن نامهای غیر آریایی دو گیاه انگور و انجیر و همچنین با توجه به اینکه نواحی شرق و غرب فلات ایران به ترتیب از خاستگاههای اولی تاک انگور و درخت انجیر بوده است، لذا جزء اول انجیر یعنی انگ را باید به معنی شهد شیرین معنی نمود وجز پسوندی ایر را علامت حالت دارندگی و یا قداست یا گیر (درخت) به شمار آورد.می دانیم درخت انجیر در نزد هندوان باستان بسیار مقدس به شمار می آمده است. اما نام انگور به ظاهر نه از این ریشه بلکه از کلمه سانسکریتی انگوره (خوشه ای ) مأخوذ می نماید. بر این پایه می توان نام ودایی انگیرا س را که شباهتی با نام انجیر دارد علی القاعده به معنی ارواح پاک نیاکان گرفت چه آنان به سان هئومه (گیاه شراب مقدس) با دیار ارواح نیاکان پیوستگی دارد. محققین وداها هم با توجه به اشاره صریح این کتاب دینی کهن نام انگیراس را با سرزمین ارواح نیاکان پیوند داده اند. .
یکشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۷
آسورا وارونا همان زروان است
تشابهه خدای کنعانی و مصری هائورون با زروان
خدای سفنیکس شکل (یعنی دارای بدن شیر و آدمی سر) هائورون در زبان سامی عبری معانی شکاف و آزادی و سفیدی(=اسورا، اهورا) را می دهد. متقابلاً در مجسمه ای گریفون شکل منسوب به زروان یا هائورون که در مصر پیدا شده سر وی دارای شکاف و گودی بزرگی است. این بدان معنی است که در موردی (به احتمال زیاد در هیئت منشأ کنعانی هائورون) هائورون نه به شکل سفنیکس بلکه به صورت گریفون (با بدن عقاب و شیر سر یعنی به شکل ایزد زروان) تصویر میشده است. کلمه هارون را در زبانهای کهن هندوایرانی از جمله زبان آریائیان میتانی که بر هوریان حکومت می نموده اند می توان به معنی نگهبان بلند گرفت. نام هارون در هیئت آرون در زبانهای سامی به معنی شیر است. لابد از روی همین معانی است که هائورون معادل سفنیکس بزرگ هورماخه (سنفنیکس ایزد خورشید) در غزهً کنار نیل گرفته شده است و سفنیکس هائورون کارندهً درخت مرگ معرفی گردیده است. نظر به تأخر پیدایی نام هارون نسبت به نام اصیل مصری هورماخه می توان پیدایی نام هائورون در مصر را به عهد آمدن هیکسوسها (پادشاهان شبان) از سمت کنعان به مصر به شمار آورد که در ترکیب و رأس فرمانروایی ایشان فرمانروایان قبایل هوری و میتانی قرار داشته اند. نامهای اساطیری فرمانروایان ایشان موسه (میثه/ میثره، موسی کلیم الله) و هارون (هوریان) گواه صادقی در این باب هستند. در رابطه با ارتباط نام زروان با هوریان گفتنی است که نام زروان نخستین بار در کتیبه های میخی شهر نوزی کهن که در غرب عراق و در اراضی هوری نشین واقع بوده؛ پیدا شده است. بر این پایه زال زر (پیر زرین) اساطیر ایرانی را باید اشاره به همین زروان دانست چه در کتیبه های آشوری در همان حوالی منطقه نوزی از قبیله بزرگی به نام زالپیتیان (زال پدران) نام برده شده است. گفتنی است زال و زروان (پیر) همریشه بوده و مترادف نام یونانی کرونوس (زمان) و نام هندی و میتانی آدیتیا وارونا (پاسدار جاودانی نظم و قانون) هستند. جالب است که در مقابل نام الههً آبهای اوستا یعنی اردویسور اناهیتا (الههً باکره آب رودهای مواج و نیرومند) با ترجمهً نام الههً آب رودخانه های بزرگ مصری یعنی مهت ورت یکی است. از آنجاییکه در اساطیر ودایی آدیتی (بی نهایت) مادر خدایان و آدیتیا (=ابدی، غالباً همان وارونا) به شمار رفته لذا می توان چنین نتیجه گرفت که در نزد آریائیان هندو ایرانی دیرین غالباً آدیتیا و آدیتی همان وارونا (ایزد آسمان) و وارونی (ایزد شادی و شراب) منظور میشده اند. بعداً این دو ایزد و الههً توأمان یکی شده در وجود زروان متجلی گردیده است؛ چه در نزد میتانیان/هوریان میثره و وارونا پرست اواسط هزاره دوم پیش از میلاد وارونا در مقام بزرگترین خدایان بعد از میثره قرار داشته است. .
خدای سفنیکس شکل (یعنی دارای بدن شیر و آدمی سر) هائورون در زبان سامی عبری معانی شکاف و آزادی و سفیدی(=اسورا، اهورا) را می دهد. متقابلاً در مجسمه ای گریفون شکل منسوب به زروان یا هائورون که در مصر پیدا شده سر وی دارای شکاف و گودی بزرگی است. این بدان معنی است که در موردی (به احتمال زیاد در هیئت منشأ کنعانی هائورون) هائورون نه به شکل سفنیکس بلکه به صورت گریفون (با بدن عقاب و شیر سر یعنی به شکل ایزد زروان) تصویر میشده است. کلمه هارون را در زبانهای کهن هندوایرانی از جمله زبان آریائیان میتانی که بر هوریان حکومت می نموده اند می توان به معنی نگهبان بلند گرفت. نام هارون در هیئت آرون در زبانهای سامی به معنی شیر است. لابد از روی همین معانی است که هائورون معادل سفنیکس بزرگ هورماخه (سنفنیکس ایزد خورشید) در غزهً کنار نیل گرفته شده است و سفنیکس هائورون کارندهً درخت مرگ معرفی گردیده است. نظر به تأخر پیدایی نام هارون نسبت به نام اصیل مصری هورماخه می توان پیدایی نام هائورون در مصر را به عهد آمدن هیکسوسها (پادشاهان شبان) از سمت کنعان به مصر به شمار آورد که در ترکیب و رأس فرمانروایی ایشان فرمانروایان قبایل هوری و میتانی قرار داشته اند. نامهای اساطیری فرمانروایان ایشان موسه (میثه/ میثره، موسی کلیم الله) و هارون (هوریان) گواه صادقی در این باب هستند. در رابطه با ارتباط نام زروان با هوریان گفتنی است که نام زروان نخستین بار در کتیبه های میخی شهر نوزی کهن که در غرب عراق و در اراضی هوری نشین واقع بوده؛ پیدا شده است. بر این پایه زال زر (پیر زرین) اساطیر ایرانی را باید اشاره به همین زروان دانست چه در کتیبه های آشوری در همان حوالی منطقه نوزی از قبیله بزرگی به نام زالپیتیان (زال پدران) نام برده شده است. گفتنی است زال و زروان (پیر) همریشه بوده و مترادف نام یونانی کرونوس (زمان) و نام هندی و میتانی آدیتیا وارونا (پاسدار جاودانی نظم و قانون) هستند. جالب است که در مقابل نام الههً آبهای اوستا یعنی اردویسور اناهیتا (الههً باکره آب رودهای مواج و نیرومند) با ترجمهً نام الههً آب رودخانه های بزرگ مصری یعنی مهت ورت یکی است. از آنجاییکه در اساطیر ودایی آدیتی (بی نهایت) مادر خدایان و آدیتیا (=ابدی، غالباً همان وارونا) به شمار رفته لذا می توان چنین نتیجه گرفت که در نزد آریائیان هندو ایرانی دیرین غالباً آدیتیا و آدیتی همان وارونا (ایزد آسمان) و وارونی (ایزد شادی و شراب) منظور میشده اند. بعداً این دو ایزد و الههً توأمان یکی شده در وجود زروان متجلی گردیده است؛ چه در نزد میتانیان/هوریان میثره و وارونا پرست اواسط هزاره دوم پیش از میلاد وارونا در مقام بزرگترین خدایان بعد از میثره قرار داشته است. .
شنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۷
etymologin av namnen lejon och räv
Etymologin av namnet lejon
Etymologer har inte hittat något klart rot till de europeiska gemensamma namnen lejon och räv (i deras olika namnvarianter). Jag tror att jag har gjort dessa i samma gång:
Orden lev, levi, rivi och rovas (persiska robah) betyder på kurdiska (från de forna skythiska ursprungen) räv, och de har också samma rot som det svenska ordet räv. Dessa namn betyder också på gamla indoiranska språken rövare (eng, ravish-, lat, rap-) och de har samma rot som de gamla egyptiska låneorden rw och labu dvs., lejon. Från andra hål är de slaviska språkens lev [= rev med gamla persiska uttalet] varianten till ordet lejon. Då vet vi även varför det egyptiska lejons skepande gudinnans namn dvs., Pakhet, betyder rövare.
Etymologer har inte hittat något klart rot till de europeiska gemensamma namnen lejon och räv (i deras olika namnvarianter). Jag tror att jag har gjort dessa i samma gång:
Orden lev, levi, rivi och rovas (persiska robah) betyder på kurdiska (från de forna skythiska ursprungen) räv, och de har också samma rot som det svenska ordet räv. Dessa namn betyder också på gamla indoiranska språken rövare (eng, ravish-, lat, rap-) och de har samma rot som de gamla egyptiska låneorden rw och labu dvs., lejon. Från andra hål är de slaviska språkens lev [= rev med gamla persiska uttalet] varianten till ordet lejon. Då vet vi även varför det egyptiska lejons skepande gudinnans namn dvs., Pakhet, betyder rövare.
پرستش ایزد بهرام به صورت پیر هریشت در نواحی زرتشتی نشین یزد زنده مانده است
جشن ایزد آریایی کهن بهرام/ایندره به صورت عید زرتشتی هیرومبا زنده مانده است
نام زرتشتی این جشن یعنی هیرومبا را به همراه نام زیارتگاه مربوطه اش یعنی پیر هریشت (خر سوار) به سادگی می توان به معنی مرد گورخر سوار معنی نمود. از گفتار استرابون در مورد سنت قربانی خران و گور خران به ایزد جنگ کرمانیها یعنی بهرام/ایندره/آداد به سادگی معلوم میشود که ساکنین حواشی کویر های جنوبی ایران که دارای گورخران کویری فراوان بوده اند؛ در مراسم جشن ایزد جنگ و رعد خویش یعنی بهرام (بهرام گور خدا) این ستور را قربانی مینموده اند. مخالفین اسلامی و مسیحی از برای تباه ساختن این خدا/منجی ایرانیان و سامیان شمال بین النهرین اسطوره دجّال و خر دجّال را در مقابله با آن پدید آورده اند. راجع به لقب پیر این فرد اساطیری گفتنی است که یکی از القاب معروف ایندره/ بهرام که در وداها بر جای مانده است همانا پورویه یعنی پیر است. در سمت هندوستان او را نه به صورت گور خر سوار بلکه سوار بر ستوران نیرومند محلی خویش یعنی فیل آیرواته (روغنمالی شده) و اسب اوچچه سروس (اسب اصیل تیز رو= رخش) نشان داده اند. از اینجاست که خود بهرام در نبرد با تیشتر خود به صورت اسب سفید و درخشان ظاهر میگردد. بر این پایه از بهرام ورجاورند و گرشاسپ زابلی خداگونه، منجیان زرتشتیان همین قدیس پیر هریشت منظور هستند. این ایزد گورخر سوار با مرکبش در تورات کتاب عزرای نبی و روایات اسلامی تحت نام عزرای نبی (پیامبر نیرومند از القاب ایندره/بهرام) ظاهر شده و با بازگشت مردگان (روز رستاخیز) و فرهنگ جوامع ایرانی زرتشتی و روز جشن تیرگان ایرانی (به نشانی روز آب افشانی برای ارواح) پیوند یافته است. نظیر مقبرهً پیر هریشت ولی شکل مفصل تر و صورت اسلامی گرفته ایزد بهرام در آتشکده ونابک مزار شریف بلخ (خوبر عهد کهن که با خیبر مشتبه شده) به عنوان مرقد علی ( فرد والامقام) معروف است. .
در پورتال جامع گردشگری ایران در باب جشن زرتشتی هیرومبا و پیر هریشت می خوانیم: "جشن زرتشتی هیرومبا: هیرومبا جشنی است شبیه آتش افروزی جشن سده که هر سال در روستای «شریف آباد» اردکان برگزار می شود، تاریخ برگزاری جشن با گاه شماری بدون کبیسه، هفته آخر ماه فروردین است.
زرتشتیان شریف آباد برای تهیه هیزم آتش هیرومبا به نیایشگاه «پیرهریشت» می روند، آن ها زمانی حرکت می کنند که پیش از غروب آفتاب به پیرهریشت برسند، آن ها اسباب و اثاثیه خود را با وانت یا الاغ می برند و شب در همان جا اقامت می کنند، سپیده دم روز بعد، مردان و جوانان پس از نیایش به صحرا می روند و بوته های خار را برای آتش هیرومبا جمع آوری می کنند، بانوانی که در پیرهریشت مانده اند، ناشتایی تهیه کرده و آن را به صحرا می فرستند پس از آنکه هیزم آماده شد مردان به پیرهریشت بر می گردند و مراسم چوب زنی انجام می شود، مراسم چوب زنی این گونه برگزار می شود، کسانی را که برای اولین بار در مراسم جمع آوری هیزم شرکت کرده اند یا در آن سال صاحب فرزند شده اند، بر سر دست بلند می کنند و یا شادی و سرور به او چوب می زنند، بستگان این شخص باید کله قندی تقدیم کنند تا او رها شود با این کله قند شربت درست می کنند و آن را می نوشند.
به هنگام عصر، هیزم ها را با وانت یا الاغ به شریف آباد می برند و میدان کنار آدریان انباشته می سازند، سپس آتش می افروزند و مراسم مذهبی را گرداگرد آتش برگزار می کنند.
بامدادروز بعد، زنان شریف آبادی به محل آتش هیرومبا می آیند، خاکسترها راکنار میزنند، گلوله های سرخ آتش در آتشدان گذاشته به خانه خود می برند، در خانه با چوب سندل، کندر دود کرده و آن را دور خانه می چرخانند، آنگاه خارج می شوند و به سوی آدریان شریف آباد بازمی گردند و آتش را به آتش بند (مسئول نگهبانی از آتش) می سپارند، جشن هیرومبا در گذشته در روستای «مزرعه کلانتر» نیز برگزار می شد.
این مراسم با اندک تفاوت در روستاهای «اله آباد» و «نرسی آباد» به نام «هیبدوگ» و در روستای «خرمشاه» به نام «شاخ شاخ درین» برگزار می شود."
نام زرتشتی این جشن یعنی هیرومبا را به همراه نام زیارتگاه مربوطه اش یعنی پیر هریشت (خر سوار) به سادگی می توان به معنی مرد گورخر سوار معنی نمود. از گفتار استرابون در مورد سنت قربانی خران و گور خران به ایزد جنگ کرمانیها یعنی بهرام/ایندره/آداد به سادگی معلوم میشود که ساکنین حواشی کویر های جنوبی ایران که دارای گورخران کویری فراوان بوده اند؛ در مراسم جشن ایزد جنگ و رعد خویش یعنی بهرام (بهرام گور خدا) این ستور را قربانی مینموده اند. مخالفین اسلامی و مسیحی از برای تباه ساختن این خدا/منجی ایرانیان و سامیان شمال بین النهرین اسطوره دجّال و خر دجّال را در مقابله با آن پدید آورده اند. راجع به لقب پیر این فرد اساطیری گفتنی است که یکی از القاب معروف ایندره/ بهرام که در وداها بر جای مانده است همانا پورویه یعنی پیر است. در سمت هندوستان او را نه به صورت گور خر سوار بلکه سوار بر ستوران نیرومند محلی خویش یعنی فیل آیرواته (روغنمالی شده) و اسب اوچچه سروس (اسب اصیل تیز رو= رخش) نشان داده اند. از اینجاست که خود بهرام در نبرد با تیشتر خود به صورت اسب سفید و درخشان ظاهر میگردد. بر این پایه از بهرام ورجاورند و گرشاسپ زابلی خداگونه، منجیان زرتشتیان همین قدیس پیر هریشت منظور هستند. این ایزد گورخر سوار با مرکبش در تورات کتاب عزرای نبی و روایات اسلامی تحت نام عزرای نبی (پیامبر نیرومند از القاب ایندره/بهرام) ظاهر شده و با بازگشت مردگان (روز رستاخیز) و فرهنگ جوامع ایرانی زرتشتی و روز جشن تیرگان ایرانی (به نشانی روز آب افشانی برای ارواح) پیوند یافته است. نظیر مقبرهً پیر هریشت ولی شکل مفصل تر و صورت اسلامی گرفته ایزد بهرام در آتشکده ونابک مزار شریف بلخ (خوبر عهد کهن که با خیبر مشتبه شده) به عنوان مرقد علی ( فرد والامقام) معروف است. .
در پورتال جامع گردشگری ایران در باب جشن زرتشتی هیرومبا و پیر هریشت می خوانیم: "جشن زرتشتی هیرومبا: هیرومبا جشنی است شبیه آتش افروزی جشن سده که هر سال در روستای «شریف آباد» اردکان برگزار می شود، تاریخ برگزاری جشن با گاه شماری بدون کبیسه، هفته آخر ماه فروردین است.
زرتشتیان شریف آباد برای تهیه هیزم آتش هیرومبا به نیایشگاه «پیرهریشت» می روند، آن ها زمانی حرکت می کنند که پیش از غروب آفتاب به پیرهریشت برسند، آن ها اسباب و اثاثیه خود را با وانت یا الاغ می برند و شب در همان جا اقامت می کنند، سپیده دم روز بعد، مردان و جوانان پس از نیایش به صحرا می روند و بوته های خار را برای آتش هیرومبا جمع آوری می کنند، بانوانی که در پیرهریشت مانده اند، ناشتایی تهیه کرده و آن را به صحرا می فرستند پس از آنکه هیزم آماده شد مردان به پیرهریشت بر می گردند و مراسم چوب زنی انجام می شود، مراسم چوب زنی این گونه برگزار می شود، کسانی را که برای اولین بار در مراسم جمع آوری هیزم شرکت کرده اند یا در آن سال صاحب فرزند شده اند، بر سر دست بلند می کنند و یا شادی و سرور به او چوب می زنند، بستگان این شخص باید کله قندی تقدیم کنند تا او رها شود با این کله قند شربت درست می کنند و آن را می نوشند.
به هنگام عصر، هیزم ها را با وانت یا الاغ به شریف آباد می برند و میدان کنار آدریان انباشته می سازند، سپس آتش می افروزند و مراسم مذهبی را گرداگرد آتش برگزار می کنند.
بامدادروز بعد، زنان شریف آبادی به محل آتش هیرومبا می آیند، خاکسترها راکنار میزنند، گلوله های سرخ آتش در آتشدان گذاشته به خانه خود می برند، در خانه با چوب سندل، کندر دود کرده و آن را دور خانه می چرخانند، آنگاه خارج می شوند و به سوی آدریان شریف آباد بازمی گردند و آتش را به آتش بند (مسئول نگهبانی از آتش) می سپارند، جشن هیرومبا در گذشته در روستای «مزرعه کلانتر» نیز برگزار می شد.
این مراسم با اندک تفاوت در روستاهای «اله آباد» و «نرسی آباد» به نام «هیبدوگ» و در روستای «خرمشاه» به نام «شاخ شاخ درین» برگزار می شود."
مقبره شوش دانیال متعلق به کوتیک این شوشیناک پادشاه معروف عیلامی است
مقبرهً هرمی شکل کنونی شوش دانیال متعلق به کوتیک این شوشیناک پادشاه معروف عیلامی است
این مطلب جالب در مقاله تابوت از دایرهٌ المعارف اسلام در مبحث تابوت نقل شده است:" مقارن ورود اسلام به ایران ، تابوت دانیال نبی در شوش بسیار مورد احترام بود و اهل کتاب آن را در مجامع خود برده ، گاه با توسل به آن ، طلب باران می کردند. ابوموسی اشعری این تابوت را به همراه استخوانهای دانیال (و به گزارش ابن کثیر، ج 1، جزء 2، ص 37ـ 38: پیکر سالم دانیال ) در نهر شوش دفن کرد (اصطخری ، ص 92؛ ابن حوقل ، ص 255). به گفتة مقدسی (ص 417) مردم شوش و شوشتر برای تصاحب این تابوت ، با هم اختلاف داشتند." این بدان معنی است که جنگ بر سر تابوت زرین یک پادشاه معروف عیلامی بوده است که نامش با شهر شوش پیوند داشته است واز میان پادشاهان معروف عیلامی نام کوتیک این شوشیناک (کسی که از جانب شبان/خدای مردم شوش حمایت میشود، به اکدی پوزور این شوشیناک که در طی نیمه دوم سدهً بیست و دوم پیش از میلاد حکومت نموده، نزدیکترین نام به شوش دانیال (داور خدایی مردم شوش) است . لذا مسلم می نماید که مقبرهً هرمی شکل شوش دانیال به جای ویرانهً زیگورات شده آن بنا شده است. آوازه و شهرت این پادشاه در عهد هخامنشیان به قدری بوده است که کورش/ فریدون را با وی سنجیده اند چه طبق اسطوره شاهنامه پدر فریدون/کورش را تقدیم مارهای ضحاک (مردوک) نمودند و مسلم می نماید که این از معنی لفظی نام پدر کوتیک این شوشیناک یعنی شین پی ایش هوک (یعنی کسی که به مار اهدا شده است) بر خاسته است. می دانیم که کورش در آغاز در همین سرزمین انشان (سرزمین این شوشیناک، شوش) فرمانروایی می نموده است. از اینجاست که در تورات کورش سوم را در کتابهای دانیال نبی و ارمیا و اشعیا منجی و قوچ مرد خدا و شبان خدا نامیده اند. خود نام دانیال نبی تورات هم که در همان اوان فتح بابل توسط کورش در بابل به پیروزی میرسد در اساس اشاره به خود کورش (لفظاً یعنی قوچ کوهی) و وزیر و سردار او گائوبریاس (سنخنور) فاتح اصلی بابل و همچنین کوتیک این شوشیناک (یعنی کسی که از جانب شبان/خدا مردم شوش حمایت میشود) می باشد. در کتاب دانیال که پیشگوییهایی است که بعداً به شکل ایماء و اشاره از روی اخبار تاریخی و اساطیری قدیمی ساخته و پرداخته شده اند. ضمن روایات اساطیری که در قدیم نزد یونانیان هم شایع بوده گبریاس/ دانیال وزیر جنگ سیاس کورش با گوشهای بریده (=در اصل اشاره به نام مگوش= مغ) از اردوی کورش به درون حصار شهر بابل نزد بابلیها پناه می برد و با این ترفند دروازه دژ را بر روی سپاهیان کورش در خارج حصار باز می نماید. در تعبیر رؤیاهای پادشاه بابل توسط دانیال از دولتهای بابل و پارس و اشکانی و یونان/روم به ترتیب تحت نام چهار جانور توتمی آنها یعنی شیر (یا ببر= بوری اوستا) ، پلنگ (= پارس)، خرس (=ارشک) و جانور هولناک (گرگ) یا وحش ده شاخ (مملکت ده سوی) نام برده شده است. .
بقعهً دانیال نبی در شهر شوش
این مطلب جالب در مقاله تابوت از دایرهٌ المعارف اسلام در مبحث تابوت نقل شده است:" مقارن ورود اسلام به ایران ، تابوت دانیال نبی در شوش بسیار مورد احترام بود و اهل کتاب آن را در مجامع خود برده ، گاه با توسل به آن ، طلب باران می کردند. ابوموسی اشعری این تابوت را به همراه استخوانهای دانیال (و به گزارش ابن کثیر، ج 1، جزء 2، ص 37ـ 38: پیکر سالم دانیال ) در نهر شوش دفن کرد (اصطخری ، ص 92؛ ابن حوقل ، ص 255). به گفتة مقدسی (ص 417) مردم شوش و شوشتر برای تصاحب این تابوت ، با هم اختلاف داشتند." این بدان معنی است که جنگ بر سر تابوت زرین یک پادشاه معروف عیلامی بوده است که نامش با شهر شوش پیوند داشته است واز میان پادشاهان معروف عیلامی نام کوتیک این شوشیناک (کسی که از جانب شبان/خدای مردم شوش حمایت میشود، به اکدی پوزور این شوشیناک که در طی نیمه دوم سدهً بیست و دوم پیش از میلاد حکومت نموده، نزدیکترین نام به شوش دانیال (داور خدایی مردم شوش) است . لذا مسلم می نماید که مقبرهً هرمی شکل شوش دانیال به جای ویرانهً زیگورات شده آن بنا شده است. آوازه و شهرت این پادشاه در عهد هخامنشیان به قدری بوده است که کورش/ فریدون را با وی سنجیده اند چه طبق اسطوره شاهنامه پدر فریدون/کورش را تقدیم مارهای ضحاک (مردوک) نمودند و مسلم می نماید که این از معنی لفظی نام پدر کوتیک این شوشیناک یعنی شین پی ایش هوک (یعنی کسی که به مار اهدا شده است) بر خاسته است. می دانیم که کورش در آغاز در همین سرزمین انشان (سرزمین این شوشیناک، شوش) فرمانروایی می نموده است. از اینجاست که در تورات کورش سوم را در کتابهای دانیال نبی و ارمیا و اشعیا منجی و قوچ مرد خدا و شبان خدا نامیده اند. خود نام دانیال نبی تورات هم که در همان اوان فتح بابل توسط کورش در بابل به پیروزی میرسد در اساس اشاره به خود کورش (لفظاً یعنی قوچ کوهی) و وزیر و سردار او گائوبریاس (سنخنور) فاتح اصلی بابل و همچنین کوتیک این شوشیناک (یعنی کسی که از جانب شبان/خدا مردم شوش حمایت میشود) می باشد. در کتاب دانیال که پیشگوییهایی است که بعداً به شکل ایماء و اشاره از روی اخبار تاریخی و اساطیری قدیمی ساخته و پرداخته شده اند. ضمن روایات اساطیری که در قدیم نزد یونانیان هم شایع بوده گبریاس/ دانیال وزیر جنگ سیاس کورش با گوشهای بریده (=در اصل اشاره به نام مگوش= مغ) از اردوی کورش به درون حصار شهر بابل نزد بابلیها پناه می برد و با این ترفند دروازه دژ را بر روی سپاهیان کورش در خارج حصار باز می نماید. در تعبیر رؤیاهای پادشاه بابل توسط دانیال از دولتهای بابل و پارس و اشکانی و یونان/روم به ترتیب تحت نام چهار جانور توتمی آنها یعنی شیر (یا ببر= بوری اوستا) ، پلنگ (= پارس)، خرس (=ارشک) و جانور هولناک (گرگ) یا وحش ده شاخ (مملکت ده سوی) نام برده شده است. .
بقعهً دانیال نبی در شهر شوش
پنجشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۷
شاه و شیخ اهریمنان وعده وعید
در دیار ما چه بسا شاه و شیخ اهریمن صفت که زیر لوای خدای خرد سروری ننموده اند
به قول کارل پوپر فیلسوف منتقد اجتماعی آنانکه وعده بهشت می دهند جهنم خلق می کنند
در تاریخ بشریت، به ویژه ایران بیشتر اهریمن و اهریمن صفتی مسلط بوده است آنهم اغلب تحت ادعای عوامفریبانهً اهورامزداپرستی و الله الرحمن و الرحیم پرستی . نمونه این دروغگویان مدعی راستگویی داریوش اول هخامنشی است که برای رسیدن به سلطنت پسر کورش سوم یعنی کمبوجیه و همچنین داماد و پسرخوانده او سپیتاک بردیه (گائوماته زرتشت، حاکم بلخ و شمال هندوستان) را ترور کرده و برای توجیه کار خویش شایعه پراکنی موفقیت آمیزی کرد؛ مبنی بر اینکه کورش پسر واقعی دیگری به نام بردیه داشته است که توسط برادرش به قتل رسیده بود ولی کسی از آن خبر نداشت! امّا وی عین شکل و قیافه و رفتار و کردار همین گائوماته زرتشت (زریادر/زریر) حاکم و نائب السلطنه کمبوجیه را دارا بوده است. حال بعد از گذشت قرنها خردمندانی نظیر احمد کسروی و احمد شاملو پیدا شدند که بردیه را نه تنها از دروغگویی تبرئه کرده بلکه وی را محبوب جهانیان نشان داده؛ در عوض خود داریوش اول جنایت پیشه را دروغگو خوانده اند. بردیه ای که نسب از سئوروماتها (جمشیدیان سرزمین سرما؛ مغان دشت مغان، هم تبار صربوکرواتها) و پادشاهان ماد (کیانیان) می برد و به قول هرودوت محبوبیتی بی نظیر در میان مردم آسیا داشته است. هنوز ملتهای این قهرمان سیاسی و فرهنگی خود را نه تحت نام اصلی وی یعنی سپیتاک پسر سپیتمه بلکه تحت عناوین متفاوت زرتشت سپیتمان، گائوتمه بودا، گائوتمه مهاویرا، شاهزاده ابراهیم ادهم، ابراهیم بت شکن فرزند آذر و عناوین اساطیری معروف دیگر می شناسند که هر یک از آنها فرد تاریخی جداگانه ای تصور گردیده اند. محبوبیت جهانی شاهزاده شاعر انقلابی به سبب اصلاحات عمیق اجتماعی بزرگ او به نفع رعایا تحت ستم و بردگان امپراطوری هخامنشی و بخشیدن مالیاتهای گزاف امپراطوری بوده است که از آغاز تاریخ تا قرنها بعد از وی نظیر نداشته است. دروغهای متوالی داریوش مرا هم همچون احمد شاملو متقاعد نموده است که قتل کمبوجیه سوم در هنگام باز گشت از مصر نیز توسط همان گروه تبهکار هفت نفری همراه داریوش صورت گرفته است؛ چه هرودوت خبر از خواب نگران شدید کورش سوم از جاه طلبی های داریوش داده است. با قتل گئوماته فرمانروایی انقلاب بزرگ مردم ایران تحت رهبری مادها و پارسها از محتوی مردمگرایانه خود خارج شده به دست حکومت اشرافی شاخه هخامنشی خاندان داریوش افتاد و شدیداً به قهقرا رفت. همچنانکه در عهد مصدق انگلیس سیاست خارجی ابرقدرت امریکا را متقاعد به استعمار جهانیان کرده، از خصلت انسانگرایانه آن خارج ساخته و ضد بشری نمود.
این مطلب را صرفاً نه بدان سبب میگویم؛ که مثلاً زرتشتیان زرتشت تاریخی واقعی خود (سپیتاک بردیه پسر سپیتمه) و مسیحیان مسیح واقعی خود ( یهودای جلیلی انقلابی پسر زیپورایی) و یهودیان موسی و اقعی خود (کا-موسه، رهبر هیکسوسهای رانده شده از مصر) و بودائیان گوتمه بودای واقعی خود (گائوماته بردیه مصلح انقلابی بلخ و شمال هند) را هنوز به خوبی نشناخته اند؛ بلکه دریغ درد از اینکه هنوز در قرن بیست و یکم در دیار ما قلم به دستانی پیر و جوان هستند که وقیحانه به دفاع از همان نوع شاهان و شیخان مستبد و نا آگاه اهریمنی و اهمرمن گرا از تبار داریوش (صرف نظر از نیزه سیاسی پارسی دور رس وی) و کرتیرهای محافظه کار و خودبین و منفعت طلب در مقابل اندیشمندان پوست در کاه شده صلیبها و لب دوخته زندانها بر خاسته اند. اگر چه این استبداد پروری در ذات اقلیم نه چندان مطمئن به ریزشهای نادر جوی مناطق غالباً مسلمان نهفته بوده است که مردم را به دعا و نیاز به درگاه خدایان آسمانی می کشانده است. کلاً مردم ما بدین سبب در طی قرون و اعصار به فریب اهریمنی، اهورا مزدا خدای خرد خود را نه در درون خود و جامعه بشری بلکه در هپروت آسمانها جسته اند و معبودان زمینی زمانه شان آریا- امریکا مهرها و اصحاب سنتهای کهن و بی پایه دینی بوده اند (که سنت آن به سبب ناامیدیها از مردم روی زمین همچون طاعونی از گذشته به ارث مانده است) نه مردمگرایانی از تبار گئوماته زرتشتهای بت شکن، مانی ، مزدک ، بابک ، مصدق ، فاطمی ، ارانی ، حنیف نژاد و جزنی که در راه مردم در جهل اهریمنی مسلط مرکب زمانه سر افرازانه سوختند و از جهان رفتند. فریدون مشیری گرانمایه هم که این قهرمانان ملتهای ما را به درستی گلهای فصلی کمیاب و بسیار خوشبوی کویری دریافته است مأیوسانه از کویر مرگبار فرهنگ تاریخ بشری نالیده است.
مرگ آدمیت(از فریدون مشیری)
گشت آغشته به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
صدر پیغام آوران حضرت باری تعالی
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که باشلاق وخون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرد
بعد دنیا هی پر از آدم شدواین اسیاب گشت وگشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ آدمیت برنگشت
قرنها
روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا از خوبیها تهی است
صحبت از آزادگی پاکی مروت ابلهی است
صحبت از موسی وعیسی ومحمد نابجاست
من که از پژمردن یک شاخه گل از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس از غم یک مرد در زنجیر
حتی قاتلی بردار
اشک در چشمان وبغضم در گلوست
وندرین ایام زهرم در پیاله زهرم در پیاله زهر ماریست ازسبو
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت وکور درمیان مردمی با این مصیبتها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق گفتگو از مرگ انسانیت است (گفتگو از مرگ انسانیت است)
به قول کارل پوپر فیلسوف منتقد اجتماعی آنانکه وعده بهشت می دهند جهنم خلق می کنند
در تاریخ بشریت، به ویژه ایران بیشتر اهریمن و اهریمن صفتی مسلط بوده است آنهم اغلب تحت ادعای عوامفریبانهً اهورامزداپرستی و الله الرحمن و الرحیم پرستی . نمونه این دروغگویان مدعی راستگویی داریوش اول هخامنشی است که برای رسیدن به سلطنت پسر کورش سوم یعنی کمبوجیه و همچنین داماد و پسرخوانده او سپیتاک بردیه (گائوماته زرتشت، حاکم بلخ و شمال هندوستان) را ترور کرده و برای توجیه کار خویش شایعه پراکنی موفقیت آمیزی کرد؛ مبنی بر اینکه کورش پسر واقعی دیگری به نام بردیه داشته است که توسط برادرش به قتل رسیده بود ولی کسی از آن خبر نداشت! امّا وی عین شکل و قیافه و رفتار و کردار همین گائوماته زرتشت (زریادر/زریر) حاکم و نائب السلطنه کمبوجیه را دارا بوده است. حال بعد از گذشت قرنها خردمندانی نظیر احمد کسروی و احمد شاملو پیدا شدند که بردیه را نه تنها از دروغگویی تبرئه کرده بلکه وی را محبوب جهانیان نشان داده؛ در عوض خود داریوش اول جنایت پیشه را دروغگو خوانده اند. بردیه ای که نسب از سئوروماتها (جمشیدیان سرزمین سرما؛ مغان دشت مغان، هم تبار صربوکرواتها) و پادشاهان ماد (کیانیان) می برد و به قول هرودوت محبوبیتی بی نظیر در میان مردم آسیا داشته است. هنوز ملتهای این قهرمان سیاسی و فرهنگی خود را نه تحت نام اصلی وی یعنی سپیتاک پسر سپیتمه بلکه تحت عناوین متفاوت زرتشت سپیتمان، گائوتمه بودا، گائوتمه مهاویرا، شاهزاده ابراهیم ادهم، ابراهیم بت شکن فرزند آذر و عناوین اساطیری معروف دیگر می شناسند که هر یک از آنها فرد تاریخی جداگانه ای تصور گردیده اند. محبوبیت جهانی شاهزاده شاعر انقلابی به سبب اصلاحات عمیق اجتماعی بزرگ او به نفع رعایا تحت ستم و بردگان امپراطوری هخامنشی و بخشیدن مالیاتهای گزاف امپراطوری بوده است که از آغاز تاریخ تا قرنها بعد از وی نظیر نداشته است. دروغهای متوالی داریوش مرا هم همچون احمد شاملو متقاعد نموده است که قتل کمبوجیه سوم در هنگام باز گشت از مصر نیز توسط همان گروه تبهکار هفت نفری همراه داریوش صورت گرفته است؛ چه هرودوت خبر از خواب نگران شدید کورش سوم از جاه طلبی های داریوش داده است. با قتل گئوماته فرمانروایی انقلاب بزرگ مردم ایران تحت رهبری مادها و پارسها از محتوی مردمگرایانه خود خارج شده به دست حکومت اشرافی شاخه هخامنشی خاندان داریوش افتاد و شدیداً به قهقرا رفت. همچنانکه در عهد مصدق انگلیس سیاست خارجی ابرقدرت امریکا را متقاعد به استعمار جهانیان کرده، از خصلت انسانگرایانه آن خارج ساخته و ضد بشری نمود.
این مطلب را صرفاً نه بدان سبب میگویم؛ که مثلاً زرتشتیان زرتشت تاریخی واقعی خود (سپیتاک بردیه پسر سپیتمه) و مسیحیان مسیح واقعی خود ( یهودای جلیلی انقلابی پسر زیپورایی) و یهودیان موسی و اقعی خود (کا-موسه، رهبر هیکسوسهای رانده شده از مصر) و بودائیان گوتمه بودای واقعی خود (گائوماته بردیه مصلح انقلابی بلخ و شمال هند) را هنوز به خوبی نشناخته اند؛ بلکه دریغ درد از اینکه هنوز در قرن بیست و یکم در دیار ما قلم به دستانی پیر و جوان هستند که وقیحانه به دفاع از همان نوع شاهان و شیخان مستبد و نا آگاه اهریمنی و اهمرمن گرا از تبار داریوش (صرف نظر از نیزه سیاسی پارسی دور رس وی) و کرتیرهای محافظه کار و خودبین و منفعت طلب در مقابل اندیشمندان پوست در کاه شده صلیبها و لب دوخته زندانها بر خاسته اند. اگر چه این استبداد پروری در ذات اقلیم نه چندان مطمئن به ریزشهای نادر جوی مناطق غالباً مسلمان نهفته بوده است که مردم را به دعا و نیاز به درگاه خدایان آسمانی می کشانده است. کلاً مردم ما بدین سبب در طی قرون و اعصار به فریب اهریمنی، اهورا مزدا خدای خرد خود را نه در درون خود و جامعه بشری بلکه در هپروت آسمانها جسته اند و معبودان زمینی زمانه شان آریا- امریکا مهرها و اصحاب سنتهای کهن و بی پایه دینی بوده اند (که سنت آن به سبب ناامیدیها از مردم روی زمین همچون طاعونی از گذشته به ارث مانده است) نه مردمگرایانی از تبار گئوماته زرتشتهای بت شکن، مانی ، مزدک ، بابک ، مصدق ، فاطمی ، ارانی ، حنیف نژاد و جزنی که در راه مردم در جهل اهریمنی مسلط مرکب زمانه سر افرازانه سوختند و از جهان رفتند. فریدون مشیری گرانمایه هم که این قهرمانان ملتهای ما را به درستی گلهای فصلی کمیاب و بسیار خوشبوی کویری دریافته است مأیوسانه از کویر مرگبار فرهنگ تاریخ بشری نالیده است.
مرگ آدمیت(از فریدون مشیری)
گشت آغشته به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
صدر پیغام آوران حضرت باری تعالی
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که باشلاق وخون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرد
بعد دنیا هی پر از آدم شدواین اسیاب گشت وگشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ آدمیت برنگشت
قرنها
روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا از خوبیها تهی است
صحبت از آزادگی پاکی مروت ابلهی است
صحبت از موسی وعیسی ومحمد نابجاست
من که از پژمردن یک شاخه گل از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس از غم یک مرد در زنجیر
حتی قاتلی بردار
اشک در چشمان وبغضم در گلوست
وندرین ایام زهرم در پیاله زهرم در پیاله زهر ماریست ازسبو
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت وکور درمیان مردمی با این مصیبتها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق گفتگو از مرگ انسانیت است (گفتگو از مرگ انسانیت است)
پادشاهان آریائیان میتانی در مقام پادشاهان پیشدادی
پیشدادیان در اساس همان پادشاهان دیرین آریائیان میتانی در شمال بین النهرین بوده اند
نگارنده قبلاً بر اساس مطابقت نامها و اساطیر برخی از پادشاهان پیشدادی از جمله کیومرث با گیلگامش بدین نتیجه رسیده بودم که نام و نشان این پادشاهان نخستین ایرانی در اساس از اساطیر بابلی گرفته شده اند؛ ولی امروزصبح در مورخه 2008/10/8 که تلاش دوباره ای روی نامهای پادشاهان میتانی انجام داده و نامهای ایشان را در مقابله با پیشدادیان روایات ملی ایران مورد بررسی قرار دادم که از آن موضوع اینهمانی بودن نام پادشاهان میتانی با پیشدادیان برایم مسلم شد. بنابراین دلیل اینکه نامی از پادشاهان پیشدادی در منابع ودایی در نمیابیم همین موضوع تعلق این پادشاهان اساطیری بدان سوی غرب فلات ایران یعنی جنوب شرقی آسیای صغیر و شمال بین النهرین است. مطابقت یکجا و متوالی هم معانی لفظی پیشدادیان اساطیری با پادشاهان دیرین هزاره دوم پیش از میلاد ابداً و قطعاً نمی تواند امری تصادفی باشد.
اسامی پادشاهان معروف میتانی با معادل و مترادف پیشدادی آنها را به ترتیب تاریخیشان قید می نمائیم:
1-پراترنه (پیشداد) که معادل فرواک (پیش آهنگ) از پادشاهان پیشدادی است. 2-شائوشتره (شهریار شایسته) که معادل گرشاه (شاه کوهستانیان= فرمانروای هوریان یعنی رعایای مردم حاکم میتانی است. در کتب پهلوی گرشاه لقب کیومرث (مرد گیاه= ایزد مهر آریائیان پدر مهری و زوجش مهریانه ریواس شکل یا یمه و یمی اوستا و وداها) به شمار رفته است. 3- آرتاتمه (تاریک یا پر و کامل و غلیظ پاکدین) معادل سیامک (سیاه) یا سامک (کناری= ثریته اوستا پدر کرساسپ/ گرشاسپ از خاندان سام) و همچنین توماسپ (دارندهً اسب سیاه) از پادشاهان پیشدادی است. 4- متی وزه (دانا/مهربان) معادل هوشنگ (دانا) پادشاه معروف پیشدادی و نیای اساطیری آریائیان است. از این پادشاه قرار داد صلحی با پادشاه سوبیّ لو لیومه پادشاه هیتی بر جای مانده است که در رأس خدایان ایشان نام خدای قبیله ای میتانیها یعنی میثره (مهر /میثه /موسی) قرار گرفته است. 5-توشراته (سرور توانا) معادل تهمورث/تهمورت (پهلوان سرور و آزاده) است. 6-شوترنه یعنی تازه رسته معادل نوذر (فرمانروای نو) از خاندان پیشدادی است.
7-شتوئره (زننده، کشنده) معادل گرشاسپ/کرساسپ (سرکوب کننده ستمگران و راهزنان) از پادشاهان پیشدادی است.
8-سرانجام واشاسته (همراه خوشیهای فراوان) معادل اورواخشیه (شادی بخش) است که در اوستا در مقام برادر مقتول کرساسپ/گرشاسپ معرفی شده است.
در پایان گفنتی است از آنجاییکه نام سرزمین پیشدادیان در اوستا خونیرث یعنی ارابه درخشان یا به طور ساده چخره یعنی سرزمین چرخ ذکر شده است، لذا می توان منظور اصلی از این سرزمین را همان سرزمین میتانیان در شمال بین النهرین به شمار آورد چه خود کلمه میثه یعنی ریشه نام ایزد میثره/مهر در اوستا مترادف با میر سامیان(امیران قهرمان خورشیدی اسطوره ای گرجیان، عمران قرآن و عمرام تورات= خورشید شکست ناپذیر مرمان) به معنی گشتن و گردیدن است و دو مُهر باستانی باز مانده از میتانیان گواه صادقی بر پرستش ایزد قبیله ای خورشید گردنده چرخگون میتانیان می باشند. به نظر میرسد نام مردمی که هردوت در سمت شمال شرق فلات آناتولی به نام ماریان ( به لغت میتانی جنگجویان) نشان داده است؛ متعلق به خود گروههای پراکنده میتانی بوده است. ظاهرا این مردم اسلاف کردان شکاک (=شیپاکها، به ارمنی ویشپازونرها) بوده اند.
مطلب زیر را که در ارتباط با همین موضوع ایزد مهر و چرخ خورشیدی آن است بدین بحث اضافه می نماییم:
زایش ایزد مهر بنا به نقوش دو مُهر میتانیان میثره/میثه پرست
در دو مُهر میتانی در متن زیر تصویر آن دیده میشوند به وضوح زایش میثه/میثره به عنوان ایزد خورشید را از درون درخت سرو یا کاج مشاهده می نماییم. این اسطوره هم در باب موسی دارندهً ید بیضا (علی القاعده همان میثره/میثه) که در کنار درخت طوبای(=خیر و شادی) منور به نور الهی به همپرسگی خدا نائل میشود و هم درباب عیسی در رحم مریم باکرهً که هنگام زایمان به درخت نخلی یا همان طوری که در اسطوره آدونیس فینیقیها آمده به درخت میرهه (=درخت فراوان ترشح کننده، مورد) پناه مبرد، دخالت دارد. چنانکه برخی از محققین تاریخ باستان معتقد هستند میتیانیها در درون اتحادیه قبایل هیکسوس (حاکمان خارجی) در مقام فرمانروایی قرار داشته اند و آخرین فرمانروای هیکسوسی یا پادشاهان شبان مصر که در اواسط قرن 16 پیش از میلاد از مصر به سمت فلسطین باز پس رانده شدند، کاموسه (یعنی روح همنشین ایزد میثره/میثه = موسی کلیم الله) نام داشته است.
مطلب جالب زیر را در این باب از سایت در جستجوی سده های فراموش شدهً دوستم ا. پریان به عینه نقل می نمایم:
درنیمه دوم هزاره دوم پیش از میلاد پادشاهی «هوریان (Hurrians)» در شمال میان رودان و در میان دو رود دجله و فرات پدیدار گشت. جنگهایی که پادشاهی همسایه آن (یعنی هتیتی ها) با بابلیان و آشوریان نموده بودند و همچنین یورش «کاشی ها (Kassites)» به بابل فرصتی مناسب را بدست میتانی ها گذاشت تا پادشاهی خود را سازماندهی نموده و گسترش دهند.
نام این پادشاهی هوری در نوشته های میخی هتیتی ها، KUR URUmi-it-ta-ni یا همان «میتانی» نوشته شده و با آن شناخته شده است. با گسترش سرزمین های درفرمان در سده 14 پ.م، گستره پادشاهی آنها دربرگیرنده سراسر جنوب شرق ترکیه کنونی، شمال سوریه تا شهر «حلب» کنونی و شمال عراق امروزی شد. میتانی ها مردمانی بودند که گمان می رود پادشاهان، درباریان و جنگنجویان آنها «هندواروپایی» بودند. نام میتانی نخستین بار در یادواره های جنگهای سوریه (1480 پ.م) نوشته شده و نام خدایان در پرستش آنها آشکارا دارای ریشه «هندوآریایی» و زبان آنها یکی از شاخه های هندواروپایی بوده است.
آنها در روزگار پادشاهی بنام «شوتارنا (Šuttarna)» در نخستین سالهای سده چهاردهم پ.م در اوج نیرو و مرزهای گسترده بودند، چنانچه همسایگان آنها دولتهای آشور، هتیتی ها و حتی مصر دارای دادوستد دوستانه و پیوندها سیاسی با آنها بوده و از آنها حساب می بردند. شوتارنا نامی است که احتمال دارد دارای پیوند با ریشه ایرانی «خَشثَر» به معنی شهر باشد. سرانجام پس از چند درگیری با فراعنه مصر بر سر بدست گرفتن سوریه، دولت میتانی پیمان نامه ای را با مصر به امضا رساند و پس از آن بود که شوتارنا دختر خود را برای ازدواج با «آمنهوتپ سوم (Amenhotep III)» روانه مصر ساخت.
یک مهر بدست آمده از زمان شوتارنا ما را از نمایش دایره بالدار در میان میتانی ها آگاه می سازد. در کنار این مهر به خط میخی نام «شوتارنا پسر کیرتا شاه میتانی» نوشته شده است. دایره بالدار میان بالها به شکل یک چرخ ارابه دیده شده و سبک نمایش این دایره بالدار آشکارا با گونه مصری خود (یعنی بِهِدِتی) متفاوت است. درنگاه نخست به این مهر چنین دیده می شود که این دایره بالدار همچون درفشی بر روی یک پایه قرار گرفته و دوشیر به همراه دو شاهین نشسته بر پشت آن شیرها در زیر آن دیده می شود. نمایش دایره بالدار در این مهر آشکار است که نمایش گونه ای شکوه و جلال شاهانه بوده و شاه میتانی این درفش دایره بالدار را همیشه همراه خود داشته است.
درمهری دیگر که از میتانی ها برجای مانده است، دو موجود بالدار که در دو سوی پایه ای که دایره بالدار برآن سوار است، زانو زده اند. دایره بالدار نمایش داده شده در این مهر از گونه دایره بالدار مصری تاثیر پذیرفته است. در اینجا نیز دایره نمایش داده شده به شش بخش تقسیم شده و همچون مهر بالا این دایره به یک چرخ ارابه مانند است.
بطور کلی در هنر نمایش پیکره ها در این دومهر میتانی، هنر پیکره نگاری آناتولی و نمایش موجودات افسانه ای، نمایان است. میتانی ها در روزگار پسان تر بدست پادشاهی هتیتی ها ناتوان و دست نشانده آنها شده و گنجینه های آنها به پادشاهی نوین انتقال یافت. هتیتی ها مردمانی بودند که به زبانی از شاخه های هندو اروپایی سخن می گفتند و از سده 18 پ.م یک پادشاهی مستقل را در مرکز آناتولی و شمال دریای مدیترانه پی ریزی نموده بودند. نام پادشاهی آنها در نوشته های میخی برجا مانده از آنها URUha-at-ti نوشته شده است.
نگارنده قبلاً بر اساس مطابقت نامها و اساطیر برخی از پادشاهان پیشدادی از جمله کیومرث با گیلگامش بدین نتیجه رسیده بودم که نام و نشان این پادشاهان نخستین ایرانی در اساس از اساطیر بابلی گرفته شده اند؛ ولی امروزصبح در مورخه 2008/10/8 که تلاش دوباره ای روی نامهای پادشاهان میتانی انجام داده و نامهای ایشان را در مقابله با پیشدادیان روایات ملی ایران مورد بررسی قرار دادم که از آن موضوع اینهمانی بودن نام پادشاهان میتانی با پیشدادیان برایم مسلم شد. بنابراین دلیل اینکه نامی از پادشاهان پیشدادی در منابع ودایی در نمیابیم همین موضوع تعلق این پادشاهان اساطیری بدان سوی غرب فلات ایران یعنی جنوب شرقی آسیای صغیر و شمال بین النهرین است. مطابقت یکجا و متوالی هم معانی لفظی پیشدادیان اساطیری با پادشاهان دیرین هزاره دوم پیش از میلاد ابداً و قطعاً نمی تواند امری تصادفی باشد.
اسامی پادشاهان معروف میتانی با معادل و مترادف پیشدادی آنها را به ترتیب تاریخیشان قید می نمائیم:
1-پراترنه (پیشداد) که معادل فرواک (پیش آهنگ) از پادشاهان پیشدادی است. 2-شائوشتره (شهریار شایسته) که معادل گرشاه (شاه کوهستانیان= فرمانروای هوریان یعنی رعایای مردم حاکم میتانی است. در کتب پهلوی گرشاه لقب کیومرث (مرد گیاه= ایزد مهر آریائیان پدر مهری و زوجش مهریانه ریواس شکل یا یمه و یمی اوستا و وداها) به شمار رفته است. 3- آرتاتمه (تاریک یا پر و کامل و غلیظ پاکدین) معادل سیامک (سیاه) یا سامک (کناری= ثریته اوستا پدر کرساسپ/ گرشاسپ از خاندان سام) و همچنین توماسپ (دارندهً اسب سیاه) از پادشاهان پیشدادی است. 4- متی وزه (دانا/مهربان) معادل هوشنگ (دانا) پادشاه معروف پیشدادی و نیای اساطیری آریائیان است. از این پادشاه قرار داد صلحی با پادشاه سوبیّ لو لیومه پادشاه هیتی بر جای مانده است که در رأس خدایان ایشان نام خدای قبیله ای میتانیها یعنی میثره (مهر /میثه /موسی) قرار گرفته است. 5-توشراته (سرور توانا) معادل تهمورث/تهمورت (پهلوان سرور و آزاده) است. 6-شوترنه یعنی تازه رسته معادل نوذر (فرمانروای نو) از خاندان پیشدادی است.
7-شتوئره (زننده، کشنده) معادل گرشاسپ/کرساسپ (سرکوب کننده ستمگران و راهزنان) از پادشاهان پیشدادی است.
8-سرانجام واشاسته (همراه خوشیهای فراوان) معادل اورواخشیه (شادی بخش) است که در اوستا در مقام برادر مقتول کرساسپ/گرشاسپ معرفی شده است.
در پایان گفنتی است از آنجاییکه نام سرزمین پیشدادیان در اوستا خونیرث یعنی ارابه درخشان یا به طور ساده چخره یعنی سرزمین چرخ ذکر شده است، لذا می توان منظور اصلی از این سرزمین را همان سرزمین میتانیان در شمال بین النهرین به شمار آورد چه خود کلمه میثه یعنی ریشه نام ایزد میثره/مهر در اوستا مترادف با میر سامیان(امیران قهرمان خورشیدی اسطوره ای گرجیان، عمران قرآن و عمرام تورات= خورشید شکست ناپذیر مرمان) به معنی گشتن و گردیدن است و دو مُهر باستانی باز مانده از میتانیان گواه صادقی بر پرستش ایزد قبیله ای خورشید گردنده چرخگون میتانیان می باشند. به نظر میرسد نام مردمی که هردوت در سمت شمال شرق فلات آناتولی به نام ماریان ( به لغت میتانی جنگجویان) نشان داده است؛ متعلق به خود گروههای پراکنده میتانی بوده است. ظاهرا این مردم اسلاف کردان شکاک (=شیپاکها، به ارمنی ویشپازونرها) بوده اند.
مطلب زیر را که در ارتباط با همین موضوع ایزد مهر و چرخ خورشیدی آن است بدین بحث اضافه می نماییم:
زایش ایزد مهر بنا به نقوش دو مُهر میتانیان میثره/میثه پرست
در دو مُهر میتانی در متن زیر تصویر آن دیده میشوند به وضوح زایش میثه/میثره به عنوان ایزد خورشید را از درون درخت سرو یا کاج مشاهده می نماییم. این اسطوره هم در باب موسی دارندهً ید بیضا (علی القاعده همان میثره/میثه) که در کنار درخت طوبای(=خیر و شادی) منور به نور الهی به همپرسگی خدا نائل میشود و هم درباب عیسی در رحم مریم باکرهً که هنگام زایمان به درخت نخلی یا همان طوری که در اسطوره آدونیس فینیقیها آمده به درخت میرهه (=درخت فراوان ترشح کننده، مورد) پناه مبرد، دخالت دارد. چنانکه برخی از محققین تاریخ باستان معتقد هستند میتیانیها در درون اتحادیه قبایل هیکسوس (حاکمان خارجی) در مقام فرمانروایی قرار داشته اند و آخرین فرمانروای هیکسوسی یا پادشاهان شبان مصر که در اواسط قرن 16 پیش از میلاد از مصر به سمت فلسطین باز پس رانده شدند، کاموسه (یعنی روح همنشین ایزد میثره/میثه = موسی کلیم الله) نام داشته است.
مطلب جالب زیر را در این باب از سایت در جستجوی سده های فراموش شدهً دوستم ا. پریان به عینه نقل می نمایم:
درنیمه دوم هزاره دوم پیش از میلاد پادشاهی «هوریان (Hurrians)» در شمال میان رودان و در میان دو رود دجله و فرات پدیدار گشت. جنگهایی که پادشاهی همسایه آن (یعنی هتیتی ها) با بابلیان و آشوریان نموده بودند و همچنین یورش «کاشی ها (Kassites)» به بابل فرصتی مناسب را بدست میتانی ها گذاشت تا پادشاهی خود را سازماندهی نموده و گسترش دهند.
نام این پادشاهی هوری در نوشته های میخی هتیتی ها، KUR URUmi-it-ta-ni یا همان «میتانی» نوشته شده و با آن شناخته شده است. با گسترش سرزمین های درفرمان در سده 14 پ.م، گستره پادشاهی آنها دربرگیرنده سراسر جنوب شرق ترکیه کنونی، شمال سوریه تا شهر «حلب» کنونی و شمال عراق امروزی شد. میتانی ها مردمانی بودند که گمان می رود پادشاهان، درباریان و جنگنجویان آنها «هندواروپایی» بودند. نام میتانی نخستین بار در یادواره های جنگهای سوریه (1480 پ.م) نوشته شده و نام خدایان در پرستش آنها آشکارا دارای ریشه «هندوآریایی» و زبان آنها یکی از شاخه های هندواروپایی بوده است.
آنها در روزگار پادشاهی بنام «شوتارنا (Šuttarna)» در نخستین سالهای سده چهاردهم پ.م در اوج نیرو و مرزهای گسترده بودند، چنانچه همسایگان آنها دولتهای آشور، هتیتی ها و حتی مصر دارای دادوستد دوستانه و پیوندها سیاسی با آنها بوده و از آنها حساب می بردند. شوتارنا نامی است که احتمال دارد دارای پیوند با ریشه ایرانی «خَشثَر» به معنی شهر باشد. سرانجام پس از چند درگیری با فراعنه مصر بر سر بدست گرفتن سوریه، دولت میتانی پیمان نامه ای را با مصر به امضا رساند و پس از آن بود که شوتارنا دختر خود را برای ازدواج با «آمنهوتپ سوم (Amenhotep III)» روانه مصر ساخت.
یک مهر بدست آمده از زمان شوتارنا ما را از نمایش دایره بالدار در میان میتانی ها آگاه می سازد. در کنار این مهر به خط میخی نام «شوتارنا پسر کیرتا شاه میتانی» نوشته شده است. دایره بالدار میان بالها به شکل یک چرخ ارابه دیده شده و سبک نمایش این دایره بالدار آشکارا با گونه مصری خود (یعنی بِهِدِتی) متفاوت است. درنگاه نخست به این مهر چنین دیده می شود که این دایره بالدار همچون درفشی بر روی یک پایه قرار گرفته و دوشیر به همراه دو شاهین نشسته بر پشت آن شیرها در زیر آن دیده می شود. نمایش دایره بالدار در این مهر آشکار است که نمایش گونه ای شکوه و جلال شاهانه بوده و شاه میتانی این درفش دایره بالدار را همیشه همراه خود داشته است.
درمهری دیگر که از میتانی ها برجای مانده است، دو موجود بالدار که در دو سوی پایه ای که دایره بالدار برآن سوار است، زانو زده اند. دایره بالدار نمایش داده شده در این مهر از گونه دایره بالدار مصری تاثیر پذیرفته است. در اینجا نیز دایره نمایش داده شده به شش بخش تقسیم شده و همچون مهر بالا این دایره به یک چرخ ارابه مانند است.
بطور کلی در هنر نمایش پیکره ها در این دومهر میتانی، هنر پیکره نگاری آناتولی و نمایش موجودات افسانه ای، نمایان است. میتانی ها در روزگار پسان تر بدست پادشاهی هتیتی ها ناتوان و دست نشانده آنها شده و گنجینه های آنها به پادشاهی نوین انتقال یافت. هتیتی ها مردمانی بودند که به زبانی از شاخه های هندو اروپایی سخن می گفتند و از سده 18 پ.م یک پادشاهی مستقل را در مرکز آناتولی و شمال دریای مدیترانه پی ریزی نموده بودند. نام پادشاهی آنها در نوشته های میخی برجا مانده از آنها URUha-at-ti نوشته شده است.
جمعه، مهر ۱۲، ۱۳۸۷
منافات علم و تجدد اسلامی واسلام فقاهتی
آیا اسلام تشریفاتی در آتیه ایران جایگاهی خواهد داشت؟ چگونه؟
محمد و قرآنش از اساس اسلام را بر تعید کورکورانه و تبعیض و حتی حکم قتل کفار و مرتدین از اسلام بنا کرده اند، چگونه میشود از غلظت کشنده این اسلام آن قدر کاست که دست و پاگیر عقل و درایت و همت و اوقات شبانه روزی جماعت مسلمان نگردد تا مردم مسلمان از قافله تمدن بیش از پیش عقب تر نمانند؟ بی جهت نیست که در روزگار ما هر کجا کویر طبیعی و صنعتی می بینیم ساکنینش اکثرا مسلمانان هستند. از همین رو است که امریکای جهانخوار در بحران و به ظاهر خواهان دموکراسی شیخان غیر دموکرات عرب کشورهای نفت خیز وابسته به خود را حمایت کرده و در آب نمک اقتصاد و سیاست خود خوابانیده است. اکنون برای مردم میهن ما که پرده از روی ادعاهای جماعت وعاظ دینی کنار میرود معایب دعا و عبادت و ایمان کور کورانه به خدای موهوم آشکار میشود: کسی به درگاه خدا عبادت می کند و نماز میگزارد هنگامی در آخر نماز بعد از تشهد در حالی که دستها را به سوی ناکجا آباد خدای مفروض بلند کرده عملاً در مقابل نمازی که برای وی به جای آورده طلبکار است. از وی طلب بخشش گناهان و سلامتی و مال و فرزند و خلاصه هر آرزوی که برایش مهم است خواستار میشود. یعنی انسان نمازگزار طفیلی ناکجاآباد عملا نه پاسخگوی وجدان اخلاقی خویش بلکه وابسته به عبادات بسیار تشریفاتی خویش نسبت به خدا میشود. خدایی که از سویی میگوید من بی نیازم و از سوی دیگر میگوید اگر به درگاهم نماز نگذارید به آتش جهنم خواهمتان سوزاند. درستش این است که اول بیایند وجود این خدا بسیار مبهم را نه با سفسطه و به ابهام انداختن مردم عامی بلکه با دلایل علمی ناب ثابت کنند (که عقلای زمان غالبا به نفی این سلطان خودپسند آسمانی رسیده اند) تا بعد این مردم مؤمن در واقع جویندگان بهشت آن جهانی در هپروت الهی را وادار کنند که این همه طفیلی گری از درگاه خدایشان بکنند. فقها برای این کار شک را که پایه پیدایی دانش و عقل است در باب قرآن و خدا و پیغمبر و حتی ائمه شیعه گناه نابخشودنی و ارتداد میشمارند و از دور خارج میسازند و بعد از آن در تکمیل عقل زدایی مقام خدا و قرآن و پیغمبر و اعوان و انصارش را به مرزهای دوردست و عرش اعلا می برند. در حالی که کنکاش علمی بی طرفانه از منابع تاریخی معلوم میدارد که در واقعیت جایگاه آنها نسبت به زمانه ما کاملاً بر عکس است. حال سؤال منطقی این است آیا میشود فرمالیته این اسلام انعطاف ناپذیر و دگم را نظیر فرمالیته مسیحیت تنها برای تشریفات حفظ کرد؟ به نظر من در کشور جمهوری اسلامی ولایت فقیهی ما که تجربه ناموفقی از این نوع اسلام را به بوته آزمایش گذاشته است، به جای رقابت در میان قاریان قرآن، اصحاب به به و چه چه؛ باید میدان رقابت رسمی را به اندیشمندان اسلامی متجدد همچون سامی و سروش و سران نهضت آزادی دهند تا به قولی عامیانه پیش از اینکه این سقف این خانه بر سر همه ایشان فرو بریزد از این دیوارهای حایل گلایه نکنند چرا نگفتید؟ چون جواب مشخص است ایشان خواهند گفت که تا دهن باز کردیم که بگوییم آن را شکاف نابجا حساب کرده با یک کنده گل گرفتید؟
محمد و قرآنش از اساس اسلام را بر تعید کورکورانه و تبعیض و حتی حکم قتل کفار و مرتدین از اسلام بنا کرده اند، چگونه میشود از غلظت کشنده این اسلام آن قدر کاست که دست و پاگیر عقل و درایت و همت و اوقات شبانه روزی جماعت مسلمان نگردد تا مردم مسلمان از قافله تمدن بیش از پیش عقب تر نمانند؟ بی جهت نیست که در روزگار ما هر کجا کویر طبیعی و صنعتی می بینیم ساکنینش اکثرا مسلمانان هستند. از همین رو است که امریکای جهانخوار در بحران و به ظاهر خواهان دموکراسی شیخان غیر دموکرات عرب کشورهای نفت خیز وابسته به خود را حمایت کرده و در آب نمک اقتصاد و سیاست خود خوابانیده است. اکنون برای مردم میهن ما که پرده از روی ادعاهای جماعت وعاظ دینی کنار میرود معایب دعا و عبادت و ایمان کور کورانه به خدای موهوم آشکار میشود: کسی به درگاه خدا عبادت می کند و نماز میگزارد هنگامی در آخر نماز بعد از تشهد در حالی که دستها را به سوی ناکجا آباد خدای مفروض بلند کرده عملاً در مقابل نمازی که برای وی به جای آورده طلبکار است. از وی طلب بخشش گناهان و سلامتی و مال و فرزند و خلاصه هر آرزوی که برایش مهم است خواستار میشود. یعنی انسان نمازگزار طفیلی ناکجاآباد عملا نه پاسخگوی وجدان اخلاقی خویش بلکه وابسته به عبادات بسیار تشریفاتی خویش نسبت به خدا میشود. خدایی که از سویی میگوید من بی نیازم و از سوی دیگر میگوید اگر به درگاهم نماز نگذارید به آتش جهنم خواهمتان سوزاند. درستش این است که اول بیایند وجود این خدا بسیار مبهم را نه با سفسطه و به ابهام انداختن مردم عامی بلکه با دلایل علمی ناب ثابت کنند (که عقلای زمان غالبا به نفی این سلطان خودپسند آسمانی رسیده اند) تا بعد این مردم مؤمن در واقع جویندگان بهشت آن جهانی در هپروت الهی را وادار کنند که این همه طفیلی گری از درگاه خدایشان بکنند. فقها برای این کار شک را که پایه پیدایی دانش و عقل است در باب قرآن و خدا و پیغمبر و حتی ائمه شیعه گناه نابخشودنی و ارتداد میشمارند و از دور خارج میسازند و بعد از آن در تکمیل عقل زدایی مقام خدا و قرآن و پیغمبر و اعوان و انصارش را به مرزهای دوردست و عرش اعلا می برند. در حالی که کنکاش علمی بی طرفانه از منابع تاریخی معلوم میدارد که در واقعیت جایگاه آنها نسبت به زمانه ما کاملاً بر عکس است. حال سؤال منطقی این است آیا میشود فرمالیته این اسلام انعطاف ناپذیر و دگم را نظیر فرمالیته مسیحیت تنها برای تشریفات حفظ کرد؟ به نظر من در کشور جمهوری اسلامی ولایت فقیهی ما که تجربه ناموفقی از این نوع اسلام را به بوته آزمایش گذاشته است، به جای رقابت در میان قاریان قرآن، اصحاب به به و چه چه؛ باید میدان رقابت رسمی را به اندیشمندان اسلامی متجدد همچون سامی و سروش و سران نهضت آزادی دهند تا به قولی عامیانه پیش از اینکه این سقف این خانه بر سر همه ایشان فرو بریزد از این دیوارهای حایل گلایه نکنند چرا نگفتید؟ چون جواب مشخص است ایشان خواهند گفت که تا دهن باز کردیم که بگوییم آن را شکاف نابجا حساب کرده با یک کنده گل گرفتید؟
پنجشنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۷
etymologin till namnet Linköping
Linköpings betyder egentligen den stad som ligger vid Stångån
Man har trott att namnet Linköping härstammat av växten ljungs namn eller från svenka folknamnet ljungarna och de har inte lagt märke att staden Linköping sannerligen består i sin flesta delar av backar/sluttningar. Helt enkelt vill jag säga att namnet Linköping är en förkortade variant av ”Li[de]n-köping”, dvs., namnet är grundad av samma rot som namnen till Lidingö eller Lidköping (den sakta gående åns stad) . Det vilse ledande namnet på historiker är historiska namnet Ljunga kauping från Florens handskriften hör som egentligen hör till Jönköping (=staden vid beständiga ån); Eftersom enligt Elof Hellquists svensk etymologisk ordbok, sidan 416, orden ljunga och juni har varit synonyma och de härstammar från samma rot. Då betyder själva namnet Stångån egentligen ”den sakta gående ån = stånd-gå-ån) och det har inte haft någon anknytning med ordet stång som Elof Hellquist trott.
Här lägger jag en artikel om växten Ljung (som felaktigt trots vara roten till namnet Linköping) vilken visar dess viktiga urhem inte varit Linköping och Östergötland utan Västergötland och södra Sverige.
Ljung (växt)
Från Wikipedia
Ljung (Calluna vulgaris) är den enda arten i släktet Calluna, och är en av de vanligaste och individrikaste arterna i Norden. Den är vanlig i skogar (utom på de skuggigaste ställena) men växer allra mest på öppen mark, särskilt mager jord, än på torr mark (hedar), än i kärrens närhet, och i mängd anträffas den på de kala skären vid kusterna.
Närbild av ljungblommor
I fjälltrakterna delar den utrymmet med kråkriset (Empetrum nigrum) och några för fjällen artegna ljungväxter och finns något högre än trädgränsen. Först i det allra nordligaste Norge blir den något mindre vanlig. Rent av förhärskande är denna art på de s.k. ryorna eller ljunghedarna i södra Sverige, till exempel i nordvästra Skåne och de beryktade Svältorna i Västergötland. Genom sin förnöjsamhet med jordmånen och sin hårda, sega beskaffenhet i förening med ytterst tät förgrening förmår denna växt uttränga övriga småbuskar, örter och gräs. En stor del av ljungryorna har i historisk tid uppkommit genom att människorna utrotat skogen. På ljungbackar och hedar kan träd gro, i synnerhet tall och björk, och om ljungbestånden nedtrampas av får eller annan boskap, och om marken gödslas och beskuggas genom trädplantering, ger ljungen slutligen vika och platsen kan återföras till en gräs- eller örtbacke med eller utan skog.
En ljungplanta liknar oftast ett miniatyrträd med ormlikt vriden, nedböjd eller uppstigande stam. Ibland slår dessa rötter på flera punkter och blir då mera busklik. Plantan växer ofta spaljéformigt tryckt mot marken eller klippan. Veden är hård och tät. Ljungplantan kan bli upp till omkring 25 år gammal och man har iakttagit mer än 50-årig ljung. I de täta bestånden på en hed uppstår därför luckor efter avdöende individer. Men de fylls av snabbt växande fröplantor och på detta sätt tar ljungen även nya områden i besittning. Fröna är mycket små, fint gropiga och glänsande.
Bladen är mycket små, av barrlik form och tätt tegellagda i 4 rader. I blomman är 4-talet rådande, och ståndarna är åtta. Hos Calluna är blomfodret större än blomkronan och av kronans rödvioletta färg. Både foder och krona är djupt kluvna. Blommorna är märkliga genom hyllets fasta och styva byggnad. Det sitter kvar efter att blomningen torkat, men nästan oförändrat till form och färg. Ljungen kan därför anses som ett slags eternell. Blomningen infaller i augusti. Då blir den ödsliga heden mycket vacker. Så långt blicken når är den höljd av sin rosenvioletta blomstermatta i klar och mild färgglans.
Utanför Norden finns ljungen i hela Europa (utom de sydligaste medelhavsländerna), på Island och (sällsynt) i Nordamerika. I Sveriges landsbygder kallades den förut även lyng, ling, rossling ("hästljung"), gröne, graun, moris o.s.v.
Ljungens bark innehåller garvämne; dess rötter är ett starkt korgflätningsmaterial. Den har visat sig lämplig till färgning av brunt, gult och rött. Blommorna är genom sin talrikhet en viktig näringskälla för biet, som ur dem bereder en mörkgul honung. Dessutom är ljungen användbar som bränsle och på flygsandfält nedgräves avskuren ljung i massor för att binda den lösa sanden på ställen där sandgräs sedan ska planteras.
Ljung är Västergötlands landskapsblomma, och är en av Skottlands nationalblommor.
Man har trott att namnet Linköping härstammat av växten ljungs namn eller från svenka folknamnet ljungarna och de har inte lagt märke att staden Linköping sannerligen består i sin flesta delar av backar/sluttningar. Helt enkelt vill jag säga att namnet Linköping är en förkortade variant av ”Li[de]n-köping”, dvs., namnet är grundad av samma rot som namnen till Lidingö eller Lidköping (den sakta gående åns stad) . Det vilse ledande namnet på historiker är historiska namnet Ljunga kauping från Florens handskriften hör som egentligen hör till Jönköping (=staden vid beständiga ån); Eftersom enligt Elof Hellquists svensk etymologisk ordbok, sidan 416, orden ljunga och juni har varit synonyma och de härstammar från samma rot. Då betyder själva namnet Stångån egentligen ”den sakta gående ån = stånd-gå-ån) och det har inte haft någon anknytning med ordet stång som Elof Hellquist trott.
Här lägger jag en artikel om växten Ljung (som felaktigt trots vara roten till namnet Linköping) vilken visar dess viktiga urhem inte varit Linköping och Östergötland utan Västergötland och södra Sverige.
Ljung (växt)
Från Wikipedia
Ljung (Calluna vulgaris) är den enda arten i släktet Calluna, och är en av de vanligaste och individrikaste arterna i Norden. Den är vanlig i skogar (utom på de skuggigaste ställena) men växer allra mest på öppen mark, särskilt mager jord, än på torr mark (hedar), än i kärrens närhet, och i mängd anträffas den på de kala skären vid kusterna.
Närbild av ljungblommor
I fjälltrakterna delar den utrymmet med kråkriset (Empetrum nigrum) och några för fjällen artegna ljungväxter och finns något högre än trädgränsen. Först i det allra nordligaste Norge blir den något mindre vanlig. Rent av förhärskande är denna art på de s.k. ryorna eller ljunghedarna i södra Sverige, till exempel i nordvästra Skåne och de beryktade Svältorna i Västergötland. Genom sin förnöjsamhet med jordmånen och sin hårda, sega beskaffenhet i förening med ytterst tät förgrening förmår denna växt uttränga övriga småbuskar, örter och gräs. En stor del av ljungryorna har i historisk tid uppkommit genom att människorna utrotat skogen. På ljungbackar och hedar kan träd gro, i synnerhet tall och björk, och om ljungbestånden nedtrampas av får eller annan boskap, och om marken gödslas och beskuggas genom trädplantering, ger ljungen slutligen vika och platsen kan återföras till en gräs- eller örtbacke med eller utan skog.
En ljungplanta liknar oftast ett miniatyrträd med ormlikt vriden, nedböjd eller uppstigande stam. Ibland slår dessa rötter på flera punkter och blir då mera busklik. Plantan växer ofta spaljéformigt tryckt mot marken eller klippan. Veden är hård och tät. Ljungplantan kan bli upp till omkring 25 år gammal och man har iakttagit mer än 50-årig ljung. I de täta bestånden på en hed uppstår därför luckor efter avdöende individer. Men de fylls av snabbt växande fröplantor och på detta sätt tar ljungen även nya områden i besittning. Fröna är mycket små, fint gropiga och glänsande.
Bladen är mycket små, av barrlik form och tätt tegellagda i 4 rader. I blomman är 4-talet rådande, och ståndarna är åtta. Hos Calluna är blomfodret större än blomkronan och av kronans rödvioletta färg. Både foder och krona är djupt kluvna. Blommorna är märkliga genom hyllets fasta och styva byggnad. Det sitter kvar efter att blomningen torkat, men nästan oförändrat till form och färg. Ljungen kan därför anses som ett slags eternell. Blomningen infaller i augusti. Då blir den ödsliga heden mycket vacker. Så långt blicken når är den höljd av sin rosenvioletta blomstermatta i klar och mild färgglans.
Utanför Norden finns ljungen i hela Europa (utom de sydligaste medelhavsländerna), på Island och (sällsynt) i Nordamerika. I Sveriges landsbygder kallades den förut även lyng, ling, rossling ("hästljung"), gröne, graun, moris o.s.v.
Ljungens bark innehåller garvämne; dess rötter är ett starkt korgflätningsmaterial. Den har visat sig lämplig till färgning av brunt, gult och rött. Blommorna är genom sin talrikhet en viktig näringskälla för biet, som ur dem bereder en mörkgul honung. Dessutom är ljungen användbar som bränsle och på flygsandfält nedgräves avskuren ljung i massor för att binda den lösa sanden på ställen där sandgräs sedan ska planteras.
Ljung är Västergötlands landskapsblomma, och är en av Skottlands nationalblommor.
اشتراک در:
پستها (Atom)