شنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۷

سنن بر نشستن کوسه و میرنوروزی بقایای مهر پرستی

سنت بر نشستن کوسه یادگاری از دوران مهرپرستی است

مطابق گفته ابوریحان "در زمان ساسانيان ، آذر اول بهار بوده است (لابد بدین معنی که فروردین ماه نیز به نام آذر/کانون= آتش نامیده میشده است)، ودر نخستين روز آذر مردي بنام (كوسه) بر خري مي نشست و كلاغي به دست مي گرفت و بادبزني بر دست ديگر و خود را باد ميزد و زمستان را وداع مينمود؛ و از مردم چيزي دريافت ميكرد.اين رسم در شيراز رواج داشت." این بیش از هر سنت دیگر نشانگر سنتهای بهرام پرستی و مهرپرستی است که در مراسم ایشان به ترتیب توتمهای خر یاگور خر و کلاغ یا کلاغ سیاه بیش از هر توتم دیگر مورد توجه بوده است. ظاهراً نمی توان نام کوسه را در این باب مأخذی برای کلمه لاتینی کورووسه (مأخذ نام کرواسی و کروات و صرب یعنی اعقاب سرمتها) یعنی منسوب به کلاغ به شمار آورد. چون خود معانی این اسامی کهن کرواتها وصربها یعنی ملت منسوب کلاغ در این رابطه نشانگر آن است این سنن جدید مهرپرستان از مهر پرستی اروپایی وارد ایران شده است؛ چه در اوستای بازمانده از دوره ساسانی به صراحت از سنتهای مهرپرستی خارجی نشر یافته نزد ایرانیان به عنوان سنت دروغگویان در باب ایزد مهر با اهمیت خاص صحبت شده است. مسلم به نظر میرسد در اصل خود کوسه نشانگر مهر ایزد خورشید و جنگ آریائیان(جمشید= جام درخشان) بوده است چون ایزد خورشید و جنگ یک چشم ژرمنهای شرقی و اسکاندیناوی یعنی اودن (نشئه) نیز نظیر مهر (میثره، ایزد گیاه و شراب و شادی) همواره به همراه دو کلاغش نشان داده می شده است. ژرمنها این سنت را باید از آریائیان سرمتی (= یعنی مردم مادرسالار میثره/مهر پرست) به ارث برده باشند. سکاها و اسلاوها این ایزد خورشید را خویتوسورو (خورشید جنگاور) و داژبوگ (خدای پرجوش و خروش و داغ) می نامیده اند. در خوارزم مهر ایزد خورشید را اُمرو و در غرب ایران میر و امیر (حضرت امیر خداگونه= اسدالله غالب) میگفته اند. این عنوان اخیر در نام اساطیری میر نوروزی بهتر بر جای مانده است. مسلم می نماید موضوع عید قربان نیز در اساس بدین خدای خورشید قربانی کننده گاو نر بر میگردد اسم چه نام و نشان مادر و پدر اسماعیل یعنی ابراهیم (یعنی پدر امتهای فراوان، لقب انکی/ائا/اهورامزدا خدای زمین و خرد) و هاجر (حجر=سنگ) جز این خدای میتانی/ایرانی زادهً صخره را نشان نمی دهد. اسماعیل ( خدای شنوا) در اینجا ایزدی به جز ایزد مهر ملقب به هزار گوش و خوش اندام مراد نمی باشد. در مورد صفت خوش اندام باید گفت که ایزد مهر در تصاویر ایزدی بی ریش و جوان و نیرومند مجسم شده است و از اینجاست که موسی خورنی وی را به جای اهورای بی ریش اشتباهاً اهورای تاس معرفی نموده است. صفت کوسه ایزد مهر (جمشید دارای جوانی جاودانی؛ خورشید شکست ناپذیر) گواه ایرانی صادقی در این باب است. گرچه نام اسماعیل از سوی دیگر مطابق ایزد بابلی نینورتا/نبو (دارای نام اعلان شده) است که با چاه و کشاورزی و نبرد و پهلوانی و دانش مرتبط بوده است. گرچه ایزد جوانی که در رابطه با قربانی گاو مقدس عید قربان است صرفاً همانا ایزد مهر آریائیان میتانی/ ایرانی بوده است.
عباس احمدی ضمن مقاله اساطیری خود در باب پیشگویی سقوط جمهوری اسلامی که در اخبار روز منتشر شده؛ نظری جالبی در باب سنن ایرانی بر نشستن کوسه و میر نوروزی آورده که عیناً نقل میشود: "هردوی این آیین ها (جشن بر نشستن کوسه و میر نوروزی که به درستی غالباً هم منشأ به شمار رفته اند) نسخه ی بهداشتی شده ی آیین مادرسالارنه ی شاه کشی در نظام ظالمانه ی پدرسالاری می باشد. بازیگر اصلی درجشن زمستانی کوسه برنشین، کوسه ی خرسوار است. کوسه ی خرسوارهمان شاه موقت است که برای یک روز نقش شاه واقعی را بازی می کند. در انتهای روز، مردم به این شاه یک روزه حمله می کنند و او را از تخت سلطنت به زیر می کشند. تنها تفاوتی که در این جا دیده می شود این است که به جای آن که شاه را به شهادت برسانند، او را کتک می زنند. کوسه ی خر سوار، به جای آن که در تپه ی جلجتا به صلیب کشیده شود، به صورت آیینی مورد حمله قرار می گیرد و ممکن است که کتک مفصلی بخورد، اما واقعا به قتل نمی رسد. کوسه خرسوار در مراسم کوسه برنشین، نسخه ی زمینی شده ی خدای خورشیدی (جمشیدی/مهری) است و به همین علت در فصل زمستان برگزار می شده است.
بازیگر اصلی در جشن بهاری میرنوروزی، امیر اسب سوار است که برای مدت کوتاهی نقش شاه را بازی می کند و پس از آن، از تخت سلطنت به زیر کشیده می شود. امیر اسب سوار در مراسم میرنوروزی (خورشید شاه میرا و موقتی) ، نسخه ی زمینی شده ی خدای درختی است (چنانکه مهر ایزد/آدونیس فینیقیها بوده) و به همین علت در بهار اجرا می گردیده است."
در همین رابطه سایت سورهً مهر مطالبی دارد تحت عنوان شاه بازی دارد که قسمت مربوطه آن نقل میگردد:
در ايران باستان به اين شخص ميرنوروزي (مراسم نوروز در ارتباط با بارآوري و خورشيد است) مي‌گفتند كه در زمان نوروز حكومت را به دست مي‌گرفت و سپس خلع مي‌شد. حافظ خطاب به مير محبوس مي‌گويد:

سخن در پرده مي‌گويم چو گل از غنچه بيرون آي
كه پيش از چند روزي نيست حكم مير نوروزي

بيضايي در «نمايش در ايران» در مورد ميرنوروزي مي‌نويسد: «از مقولة اين جشنها خصوصاً دو تا هست كه بايد از آنها ياد كرد. يكي دستة «كوسه» است كه پس از اسلام هم ادامة خود را حفظ كرد و در قرنهاي پنجم و ششم با تغيير كوچكي در شكل و هنگام برگزاري بدل به دستة (ميرنوروزي) يا (پادشاه نوروزي) شد كه همچنان تا نيم قرن پيش در شهرهاي آباد و امروزه در ولايات دورافتاده جاري بوده و هست. ميرنوروزي مرد پست و كريه‌چهره‌اي بود كه در روزهاي نوروز براي مضحكه و شادي چند روزي بر تخت مي‌نشست و به جاي پادشاه يا امير واقعي حكمهاي مسخره‌اي صادر مي‌كرد، براي مصادرة اموال فلان ثروتمند يا به بند كشيدن فلان زورمند، اين بازي ظاهراً براي تفريح و خنده بوده است، ولي در عمق آن مي‌توان نمونه‌اي از عكس‌العملهاي كينه‌جويانة مردم زيردست را نسبت به زبردستان ديد. دستة ميرنوروزي با حفظ همين روحية هجوآلود ماية نمايشي هم داشته است؛ با شبيه‌سازيهاي لازم و قرارهاي قبلي براي اعمال و اجرا. كسي كه به سال 1302 شمسي اين ماجرا را در بجنورد ديد ـ‌‌‌ مرحوم محمد قزويني‌ ـ آن را چنين يادداشت كرد: «در دهم فروردين ديدم جماعت كثيري سواره و پياده مي‌گذرند كه يكي از آنها با لباس فاخر بر اسب رشيدي نشسته و چتري بر سر افراشته بود. جماعتي در جلو و عقب او روان بودند، يك دسته هم پياده به‌عنوان شاطر و فر‌ّاش كه بعضي چوبي در دست داشتند،‌ در ركاب او يعني پيشاپيش و جنبين و عقب او روان بودند. چند نفر هم چوبهاي بلند در دست داشتند كه بر سر هر چوبي سر حيواني از قبيل گاو يا گوسفند بود، يعني استخوان جمجمه حيوان، و اين رمز آن بود كه امير از جنگي فاتحانه برگشته و سرهاي دشمنان را با خود مي‌آورد، دنبال اين جماعت انبوه كثيري از مردم متفرقه روان بودند و هياهوي بسيار داشتند. (مقايسه شود با دستة‌ كوسه و دستة كراسوس) تحقيق كردم، گفتند كه در نوروز يك نفر امير مي‌شود كه تا سيزده عيد امير و حكمفرماي شهر است و بعد از تمام شدن سيزده دورة ‌امارت او به سر مي‌آيد. ... گويا در يك خانواده اين شغل ارثي بود» (مجلة يادگار، سال اول، شمارة 3 كه در اين مورد سه شاهد از كتابهاي تاريخ جهانگشاي جويني، تذكرة دولتشاه سمرقندي و ديوان حافظ آورده است).

هیچ نظری موجود نیست: