پنجشنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۸

تحقیقی در باب ریشه مانوی اسطورهً قرآنی اصحاب قریه (اصحاب یاسین)

اگر یاسین را از کلمه عربی یأس گرفته و آن را سوگواری معنی نمائیم در این صورت این نام بیانگر سنت ندبه معروف مانوی میگردد لذا بر این اساس اصحاب قریه نه چنانکه گفته میشود رسولان عیسی مسیح بلکه رسولان مانوی بوده اند. لذا باید برای پیدایی نام و نشان تاریخی ایشان که در رابطه با شهری به نام قریه بوده اند، به منابع تاریخی مانوی و عیسوی مراجعه نمود و دید که دلایل و اسناد کهن در این باب به نفع کدام فرقه سخن میگویند. با اندکی تفحص معلوم میشود که دلایل به طور قطع و غالب به نفع مانویان سنگینی می نماید. چه خود قریه به عنوان اسم خاص به وضوح مطابق المدینه (تیسفون) محل قتل مانی و جانشین اول او (سیس) است و مطابق اسطوره قرآنی اصحاب قریه تنها سومین رهبر مانوی اننائوس بود که توانست با وجود مقاومت موبدان و کشیشان کیش مانی را چه در غرب و چه در ایران پیشرفت دهد. گفته میشود بعد چون دول ایران و روم از در مخالفت با آیین مانوی در آمدند گروههای بزرگی از مانوی ها به سمت سغد و ترکستان و چین مهاجرت کردند. بنا به نوشته برخی از مورخین در عهد نرسی و هرمزد دوم زجر و آزار مانویان سخت تر شد و بسیاری از آنها کشته شدند. از بزرگان عراق عمرو بن عدی امیر حیره با آنها همراهی کرد و به سبب نبودن ارتباط یا علل دیگر، مانویان شرق از خود بزرگی انتخاب کردند و او از رئیس سریانی و بابلی غرب مستقل شد و چونکه به زبان سریانی نا آشنا بود نوشته های مانوی در شرق به پهلوی ساسانی ترجمه شدند. دین سامی مانی سریانی و آرامی الاصل در بین النهرین و عربستان ریشه دوانده و اساس و مقدمه ای بر پیدایی آیین سامی عربی حنفا و دین اسلام در شبه جزیره عربستان گردید. بنابراین داستان ارتباط اصحاب قریه با رسولان مسیحی و شهر انطاکیه را باید برای همیشه به فراموشی سپرد و این رسولان ستمدیده و مقتول مورد نظر قرآن در اساس خود مانی سلاخی شده توسط بهرام اول ساسانی و موبد موبدانش کرتیر و همچنین جانشینان مقتول و مورد ستم مانی در سمت مقرشان بابل و شهر تیسفون پایتخت ساسانیان بوده اند. سوای این مورد منجمله اعتقاد به دوازده رسول طبقه اجتماعی اول و دوازده دخت نورانی (اشاره به تعداد ماههای سال) از آخرالمرسلین یا رسول سوم (بتول نورانی) است و همچنین اعتقاد به ظهور منجی روز رستاخیز و عید بما (فطر) و نمازهای پنجگانه و روزه و دعای ندبهً کمیل است که در فرهنگ مسلمین و شیعیان از مانویان بین النهرین مورد اقتباس قرار گرفته اند.
درباب اصحاب‌ قريه‌ در دایرة المعارف بزرگ اسلامی، جلد: 9، شماره مقاله:3603 چنین مطالب بیراهه نمایی براساس گفتارهای گذشتگان قید شده است:

اَصْحاب‌ِ قَرْيه‌، قومى‌ شهرنشين‌ كه‌ در قرآن‌ كريم‌ (يس‌/36/13 به‌ بعد) از آنان‌ ياد گرديده‌، و در منابع‌ گاه‌ بدانان‌ اصحاب‌ ياسين‌ نيز گفته‌ شده‌ است‌. در قرآن‌ كريم‌، سخن‌ از آن‌ است‌ كه‌ خداوند دو پيامبر را به‌ سوي‌ اصحاب‌ قريه‌ فرستاد و چون‌ آنان‌ فرستادگان‌ الهى‌ را تكذيب‌ كردند، پيامبر سومى‌ براي‌ پشتيبانى‌ آن‌ دو مبعوث‌ شد. سخن‌ كفار اصحاب‌ قريه‌ به‌ رسولان‌، آن‌ بود كه‌ شما همانند ما بشريد و در دعوي‌ پيامبري‌ و نزول‌ وحى‌، سخن‌ به‌ دروغ‌ مى‌گوييد. با تأكيد پيامبران‌ بر امر ابلاغ‌، اصحاب‌ قريه‌ آنان‌ را به‌ شكنجه‌ و سنگباران‌ تهديد كردند. در اثناي‌ محاجة كفار با پيامبران‌، از آن‌ سوي‌ شهر مردي‌ دوان‌ دوان‌ فرارسيد و قوم‌ را به‌ پيروي‌ رسولان‌، پرستش‌ آفريدگار يكتا و ترك‌ خدايان‌ دروغين‌ بازخواند. سخن‌ قرآن‌ كريم‌ در بارة اصحاب‌ قريه‌ با وعدة ورود اين‌ مؤمن‌ به‌ بهشت‌ و نزول‌ عذابى‌ ناگهانى‌ بر كافران‌ پايان‌ يافته‌ است‌.
آنچه‌ در روايات‌ افزون‌ بر مضامين‌ ياد شده‌ در قرآن‌ كريم‌ مى‌توان‌ يافت‌، چنين‌ است‌: روايات‌ متفقاً شهر اين‌ قوم‌ را همان‌ شهر باستانى‌ انطاكيه‌ دانسته‌اند (نك: قمى‌، 2/213؛ طبري‌، 2/18 به‌ بعد؛ مسعودي‌، 1/79؛ ثعلبى‌، 404- 405؛ طوسى‌، 8/410؛ سيوطى‌، 5/261). از منابع‌ تاريخى‌ چنين‌ برمى‌آيد كه‌ انطاكيه‌ در حدود 300 ق‌ م‌ تأسيس‌ گرديد، تا 64م‌ تختگاه‌ سلوكيان‌ بود و بعد به‌ دست‌ روميان‌ افتاد. بر پاية منابع‌ كهن‌ مسيحى‌، در سدة 1 م‌، دين‌ مسيح‌ توسط بارنابا و پولس‌ به‌ اين‌ شهر رسيد و به‌ رغم‌ مشقات‌ فراوان‌، اين‌ شهر پس‌ از فلسطين‌ به‌ عنوان‌ پايگاه‌ دوم‌ مسيحيت‌ درآمد (نك: اعمال‌ رسولان‌، 11: 26، رسالة اول‌ پطرس‌، 4:16؛ نيز ه د، انطاكيه‌).
در بارة نام‌ پادشاهى‌ كه‌ در زمان‌ رخداد واقعه‌ بر انطاكيه‌ حكومت‌ مى‌كرد، اغلب‌ منابع‌ اسلامى‌ سكوت‌ كرده‌اند و تنها در روايتى‌ از وهب‌ بن‌ منبه‌ و كعب‌ الاحبار آمده‌ كه‌ نام‌ وي‌ آنتيوخوس‌ بوده‌ است‌ (در نسخ‌ ثعلبى‌ با ضبط محرف‌ ابطيخيس‌)؛ اما بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ آنتيوخوس‌ نام‌ 13 تن‌ از پادشاهان‌ سلوكى‌ بوده‌ كه‌ آخرين‌ ايشان‌ در 64 ق‌م‌ از سلطنت‌ خلع‌ شده‌ است‌، در حالى‌ كه‌ اغلب‌ روايات‌ دلالت‌ بر اين‌ دارند كه‌ واقعة مورد نظر پس‌ از ميلاد حضرت‌ مسيح‌ (ع‌) رخ‌ داده‌ است‌ (طبري‌، 2/18 به‌ بعد؛ ثعلبى‌، 404).
دربارة هويت‌ 3 رسول‌ فرستاده‌ شده‌ به‌ سوي‌ اصحاب‌ قريه‌ نيز ميان‌ روايات‌، ناهمخوانيهايى‌ به‌ چشم‌ مى‌خورد: بيشتر مفسران‌ اين‌ 3 رسول‌ را 3 تن‌ از حواريان‌ حضرت‌ عيسى‌(ع‌) مى‌دانند كه‌ توسط آن‌ حضرت‌، يا به‌ امر مستقيم‌ الهى‌ به‌ سوي‌ اصحاب‌ قريه‌ روانه‌ شده‌اند. اغلب‌ نام‌ دو رسول‌ نخست‌ را شمعون‌ (نام‌ ديگر پطرس‌) و يوحنا، و نام‌ رسول‌ سوم‌ را پولس‌ آورده‌اند، ولى‌ مسعودي‌ از قول‌ همة مسيحيان‌ و بعضى‌ مسلمين‌ نام‌ دو رسول‌ اول‌ را پطرس‌ و توما، و نام‌ رسول‌ سوم‌ را پولس‌ ياد كرده‌ است‌. گذشته‌ از اينها، در روايتى‌ از مقاتل‌ آمده‌ كه‌ نام‌ اين‌ 3 تن‌ به‌ ترتيب‌ يومان‌ و مالوس‌ و شمعون‌ (با تحريفى‌ آشكار در ضبط نامها) بوده‌ است‌. در روايتى‌ ديگر كه‌ از كعب‌ الاحبار و وهب‌ بن‌ منبه‌ و به‌ طريقى‌ ضعيف‌ از ابن‌ عباس‌ نقل‌ شده‌، نام‌ ايشان‌ به‌ ترتيب‌ صادق‌، صدوق‌ و شلوم‌ آمده‌، و هرگز به‌ اينكه‌ آنان‌ از حواريون‌ عيسى‌(ع‌) بوده‌اند، اشاره‌ نشده‌ است‌. در پايان‌ بايد به‌ رواياتى‌ غريب‌ از وهب‌ بن‌ منبه‌ و ابن‌ اسحاق‌ توجه‌ كرد كه‌ نام‌ آن‌ دو را فاروفى‌ و رومافى‌ آورده‌اند (نك: طبري‌، همانجا؛ مسعودي‌، ثعلبى‌، همانجاها؛ طبرسى‌، 8/418؛ سيوطى‌، همانجا). گفتنى‌ است‌ كه‌ از ميان‌ نامهاي‌ ياد شده‌، تنها شمعون‌، يوحنا، پولس‌ و توما در منابع‌ مسيحى‌ هويت‌ روشنى‌ دارند و در شمار ياران‌ حضرت‌ عيسى‌(ع‌) از آنان‌ ياد مى‌شود.
اما در مورد هويت‌ شخص‌ مؤمنى‌ كه‌ در جريان‌ ستيزه‌جوييهاي‌ اصحاب‌ قريه‌، «از آن‌ سوي‌ شهر ... دوان‌ دوان‌ آمد»، در منابع‌ تفسيري‌ اختلافى‌ ديده‌ نمى‌شود. روايات‌ به‌ اتفاق‌، نام‌ او را حبيب‌ دانسته‌اند و در متون‌ اسلامى‌ به‌ وي‌ عنوان‌ «صاحب‌ يس‌» داده‌ شده‌، و گاه‌ با تعبير حبيب‌ نجار از او ياد شده‌ است‌ (در بارة وي‌، نك: ه د، آل‌ ياسين‌).
گذشته‌ از آنچه‌ ذكر شد، در روايات‌ دربارة اصل‌ داستان‌ نيز تفصيلاتى‌ وارد شده‌ است‌. در اين‌ ميان‌ مهم‌ترين‌ مسأله‌، داستان‌ مناظرة بين‌ رسول‌ اول‌ و دوم‌ و رسول‌ سوم‌ است‌. اين‌ قصه‌ از امام‌ باقر و صادق‌(ع‌) روايت‌ شده‌، و ثعلبى‌ شكل‌ ديگري‌ از آن‌ را به‌ وهب‌ بن‌ منبه‌ نسبت‌ داده‌ است‌. مضمون‌ حكايت‌ اين‌ است‌ كه‌ خداوند دو رسول‌ را به‌ انطاكيه‌ فرستاد و پادشاه‌ انطاكيه‌ آن‌ دو را دستگير و در بتكده‌اي‌ زندانى‌ كرد. سپس‌ خداوند رسول‌ سومى‌ را به‌ انطاكيه‌ فرستاد و او نزد پادشاه‌ رفته‌، با زيركى‌ خود را به‌ وي‌ نزديك‌ گردانيد. روزي‌ نزد پادشاه‌ از آن‌ دو محبوس‌ سخن‌ به‌ ميان‌ آورد و از او اجازت‌ خواست‌ تا با آنان‌ مناظره‌ كند. در اثناي‌ مناظره‌، رسول‌ سوم‌ چند بار از دو رسول‌ اول‌ و دوم‌ خواست‌ تا كوران‌ و زمين‌گيران‌ را شفا دهند و چون‌ ايشان‌ به‌ اذن‌ خدا آنان‌ را شفا دادند، رسول‌ سوم‌ از آن‌ دو خواست‌ تا مرده‌اي‌ را زنده‌ كنند. در حديث‌ امامان‌ باقر و صادق‌(ع‌) آمده‌ است‌ كه‌ پس‌ از زنده‌ شدن‌ مرده‌، پادشاه‌ و تمام‌ اهل‌ مملكت‌ او به‌ دين‌ خدا ايمان‌ آوردند. روايت‌ وهب‌ كمى‌ به‌ قرآن‌ كريم‌ نزديك‌تر شده‌، و حاكى‌ از آن‌ است‌ كه‌ پادشاه‌ به‌ همراه‌ جمعى‌ ايمان‌ آوردند و جمعى‌ به‌ كفر خود باقى‌ ماندند. در مقايسه‌ ميان‌ اين‌ شكل‌ داستان‌ روايى‌ و آيات‌ قرآنى‌ روشن‌ مى‌شود كه‌ روح‌ آن‌ با آيات‌ مورد نظر سازگاري‌ ندارد؛ نخست‌ به‌ دليل‌ آنكه‌ طبق‌ نص‌ قرآنى‌، بيشتر قريب‌ به‌ اتفاق‌ قوم‌ بر كفر خود باقى‌ ماندند و مستوجب‌ عذاب‌ الهى‌ گشتند، و ديگر آنكه‌ در داستان‌ روايى‌ نقش‌ مؤمن‌ صاحب‌ يس‌ حذف‌ شده‌ است‌ (نك: قمى‌، 2/212؛ مسعودي‌، 1/80؛ ثعلبى‌، 405؛ طبرسى‌، 8/420؛ راوندي‌، 274 – 275).
به‌ هر حال‌ نه‌ تنها داستان‌ اخير با نص‌ قرآنى‌ سازگاري‌ ندارد، بلكه‌ در داستان‌ مشهور كه‌ شهر اصحاب‌ قريه‌ را انطاكيه‌ مى‌شمرد و رسولان‌ سه‌گانه‌ را 3 تن‌ از حواريون‌ عيسى‌(ع‌) معرفى‌ مى‌كند، اگر چه‌ مضامين‌ تا اندازه‌اي‌ با منابع‌ دينى‌ مسيحى‌ سازگار است‌، اما در برخى‌ عناصر داستان‌ تفاوتهايى‌ نيز به‌ چشم‌ مى‌خورد. جريان‌ رفتن‌ برنابا و پولس‌ به‌ انطاكيه‌، و تبليغ‌ دين‌ مسيح‌ در آن‌ ديار،در كتاب‌ اعمال‌ رسولان‌ به‌ خصوص‌ در بابهاي‌ يازدهم‌ تا سيزدهم‌ به‌ تفصيل‌ وارد شده‌ است‌، اما با روايات‌ ياد شده‌ و حتى‌ با نص‌ قرآنى‌ تفاوتهايى‌ در عناصر اساسى‌ دارد؛ بنابر اين‌ نمى‌توان‌ گفت‌ كه‌ داستان‌ مورد نظر قرآن‌ كريم‌، عيناً سرگذشت‌ حواريان‌ عيسى‌(ع‌) در انطاكيه‌ است‌.
مآخذ: ثعلبى‌، احمد، قصص‌ الانبياء، بيروت‌، 1401ق‌/1981م‌؛ راوندي‌، سعيد، قصص‌ الانبياء، به‌ كوشش‌ غلامرضا عرفانيان‌، مشهد، 1409ق‌؛ سيوطى‌، الدر المنثور، قاهره‌، 1314ق‌؛ طبرسى‌، فضل‌، مجمع‌ البيان‌، صيدا، 1333ق‌؛ طبري‌، تاريخ‌؛ طوسى‌، محمد، التبيان‌، به‌كوشش‌ احمد حبيب‌ قصير عاملى‌، نجف‌، 1376ق‌/1957م‌؛ عهد جديد؛ قرآن‌ كريم‌؛ قمى‌، على‌، تفسير، نجف‌، 1386-1387ق‌؛ مسعودي‌، على‌، مروج‌ الذهب‌، ، به‌ كوشش‌ يوسف‌ اسعد داغر، بيروت‌، 1385ق‌/1966م‌.
بخش‌ فقه‌، علوم‌ قرآنى‌ و حديث‌ (رب)
ن‌ * 1 * (رب) 16/11/75
ن‌ * 2 * (رب) 18/11/75

سه‌شنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۸

شهرهای اساطیری خضر و عبقر قرآن همان جزایر خارک و کیش هستند

این جانب قبلاً از طریق بررسی احادیث و روایات مربوط به جزیره خضر و همچنین روایات اساطیری سومری مربوط به دیلمون به انطباق این جزایر با جزایر خارک و کیش رسیده بودم. مورد توجه قرار دادن و بررسی نام شهر اساطیری عبقر که در همین سوره مربوطه آن یعنی سوره الرحمن قرآن نامش در کنار نام شهر خضر ذکر گردیده است، مرا به شناسایی و تعیّن دو باره همان مکان این دو شهر اساطیری قرآنی رهنمون شد که در گفتارهای دیگر تحت نام و نشان دیگر آنها بدانجاها رسیده بودم . چه مشخصاتی که از دو شهر بهشتی این جهانی به نامهای خضر (جزیره سبز ایزد دریاها، یعنی جزیره ائا/انکی سومریها) وعبقر (جزیره پارچه های نفیس) در قرآن داده شده است به وضوح نشانگر همان جزایر معروف باستانی کهن خارک (ایکاره، پارسو=جزیره قربانگاهی ایزد دریاها و خرد) و کیش (دیلمون باستانی، جزیره پارچه های نفیس، جزیره خود ایزد انساگ یا اوتو سومریها = سرور بهترین تولیدات و منسوجات) می باشند. جزیره خارک و معبد بزرگ خدای دریاهای و خرد آن یعنی پارسو (قربانگاه به زبان سومری و اکدی) همان است که نام دیرین خود را به خلیج پارس (فارس) داده است و در این نامگذاری منظور از دریا و خلیج پارس در اساس نه نام سرزمین پارس بلکه همان جزیره خارک (جزیره خضر، پارسو= جزیره قربانگاهی ایزد خردمند دریاها) بوده است.
آيه 70-78 از سوره مکی الرحمن قرآن (منبع تفسير نمونه جلد 23 صفحه 174، سایت غدیر)
آيه و ترجمه
فِيهِنَّ خَيرَتٌ حِسانٌ(70)
فَبِأَى ءَالاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ(71)
حُورٌ مَّقْصورَتٌ فى الخْيَامِ(72)
فَبِأَى ءَالاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ(73)
لَمْ يَطمِثهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانُّ(74)
فَبِأَى ءَالاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ(75)
مُتَّكِئِينَ عَلى رَفْرَفٍ خُضرٍ وَ عَبْقَرِىٍ حِسانٍ(76)
فَبِأَى ءَالاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ(77)
تَبَرَك اسمُ رَبِّك ذِى الجْلَلِ وَ الاكْرَامِ(78)

ترجمه :
70 - و در آن باغهاى بهشتى زنانى هستند نيكو خلق و زيبا.
71 - پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟
72 - حوريانى كه در خيمه هاى بهشتى مستورند.
73 - پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟

--------------------------------------------------------------------------------

تفسير نمونه جلد 23 صفحه 182
74 - زنانى كه هيچ انس و جن قبلا با آنها تماس نگرفته (و دوشيزه اند).
75 - پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟
76 - اين در حالى است كه اين بهشتيان بر تختهائى تكيه زده اند كه با بهترين و زيباترين پارچه هاى سبز رنگ پوشانده شده .
77 - پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟
78 - پربركت و زوال ناپذير است نام پروردگار صاحب جلال و جمال تو.
تفسير:

باز هم همسران بهشتى
در ادامه شرح نعمتهاى دو بهشتى كه در آيات سابق آمده است در اين آيات نيز به قسمتهاى ديگر از اين مواهب اشاره شده است .
نخست مى فرمايد: ((در اين دو بهشت نيز زنانى هستند نيكوخلق و زيبا)) (فيهن خيرات حسان ).
زنانى كه جمع ميان ((حسن سيرت )) و ((حسن صورت )) كرده اند، چرا كه ((خير)) غالبا در مورد صفات نيك و جمال معنوى به كار مى رود و ((حسن )) غالبا در زيبائى و جمال ظاهر.
در رواياتى كه در تفسير اين آيه وارد شده صفات نيك بسيارى براى همسران بهشتى شمرده شده كه مى تواند اشاره اى به صفات عالى زنان دنيا نيز باشد، و الگوئى براى همه زنان محسوب شود، از جمله خوش ‍ زبان بودن ، نظافت و پاكى ، آزار نرسانيدن ، نظرى به بيگانگان نداشتن و مانند آن .

--------------------------------------------------------------------------------

تفسير نمونه جلد 23 صفحه 183
خلاصه اينكه تمام صفات كمال و جمالى كه در يك همسر مطلوب است در آنها جمع است ، و آنچه خوبان همه دارند آنها تنها دارند، و به همين دليل قرآن در يك تعبير كوتاه و پرمعنى از آنها به عنوان ((خيرات حسان )) تعبير كرده است .
و به دنبال ذكر اين نعمت باز مى افزايد: ((كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟ (فباى آلاء ربكما تكذبان ).
سپس در ادامه توصيف اين زنان بهشتى اضافه مى كند: ((آنها حوريانى هستند كه در خيمه هاى بهشتى مستورند)) (حور مقصورات فى الخيام ).
((حور)) جمع ((حوراء)) و ((احور)) به كسى مى گويند كه سياهى چشمش كاملا مشكى و سفيدى آن كاملا شفاف است ، و گاه به زنان سفيد چهره نيز اطلاق شده است .
تعبير به ((مقصورات )) اشاره به اين است كه آنها تنها تعلق به همسرانشان دارند و از ديگران مستور و پنهانند.
((خيام )) جمع ((خيمه )) است ، ولى به طورى كه در روايات اسلامى آمده خيمه هاى بهشتى شباهتى به خيمه هاى اين جهان ندارند، از نظر گستردگى و وسعت و زيبائى .
اين نكته نيز قابل توجه است كه ((خيمه )) طبق آنچه علماى لغت و بعضى

--------------------------------------------------------------------------------

تفسير نمونه جلد 23 صفحه 184
از مفسران گفته اند تنها به معنى خيمه هاى پارچه اى كه در ميان ما معروف است نمى باشد، بلكه به خانه هاى چوبى و يا حتى هر خانه مدورى كلمه خيمه اطلاق مى شود، و گاه گفته شده ((خيمه )) عبارت است از هر خانه اى كه از سنگ و مانند ساخته نشده است .
و بار ديگر همان سؤ ال پرمعنى را تكرار كرده مى گويد: ((كدامين نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟ (فباى آلاء ربكما تكذبان ).
آيه بعد توصيف ديگرى است درباره حوريان بهشتى ، مى فرمايد: ((هرگز پيش از اين جن و انس ديگرى با آنها تماس نگرفته ، و دوشيزه اند)) (لم يطمثهن انس قبلهم و لا جان ).
البته چنانكه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود زنان و مردانى كه در اين دنيا همسر يكديگرند هرگاه هر دو باايمان و بهشتى باشند در آنجا به هم ملحق مى شوند، و با هم در بهترين شرائط و حالات زندگى مى كنند.
و حتى از روايات استفاده مى شود كه مقام اين زنان برتر از حوريان بهشت است به خاطر عبادات و اعمال صالحى كه در اين جهان انجام داده اند.
سپس مى فرمايد: ((كدامين نعمت از نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد))؟ (فباى آلاء ربكما تكذبان ).

--------------------------------------------------------------------------------

تفسير نمونه جلد 23 صفحه 185
در آخرين توصيفى كه در اين آيات از نعمتهاى بهشتى كرده ، مى گويد: ((ساكنان اين دو بهشت در حالى هستند كه تكيه بر تختهائى زده اند كه با بهترين و زيباترين پارچه هاى سبز رنگ پوشانده شده است )) (متكئين على رفرف خضر و عبقرى حسان ).
((رفرف )) در اصل به معنى برگهاى گسترده درختان است و سپس به پارچه هاى زيباى رنگارنگ كه بى شباهت به منظره باغها نيست اطلاق شده .
((عبقرى )) در اصل به معنى هر موجود بى نظير يا كم نظير است ، و لذا به دانشمندانى كه وجود آنها در ميان مردم نادر است ((عباقرة )) مى گويند، بسيارى معتقدند كلمه ((عبقر)) در آغاز اسمى بوده كه عرب براى شهر پريان انتخاب كرده بود، و از آنجا كه اين شهر موضوع ناشناخته و نادرى بوده ، هر موضوع بى نظير را به آن نسبت مى دهند و ((عبقرى )) مى گويند، بعضى نيز گفته اند كه ((عبقر)) شهرى بود كه بهترين پارچه اى ابريشمين را در آن مى بافتند.
ولى به هر حال ريشه اصلى فعلا متروك شده ، و عبقرى به صورت يك كلمه مستقل به معنى ((نادرالوجود)) يا ((عزيزالوجود)) به كار مى رود، و با اينكه مفرد است گاهى معنى جمعى نيز مى دهد (مانند آيه مورد بحث ).
و ((حسان )) جمع ((حسن )) (بر وزن چمن ) به معنى خوب و زيبا است .
به هر حال اين تعبيرات همه حاكى از اين است كه بهشت همه چيزش ‍ ممتاز است ، ميوه ها، غذاها، قصرها، فرشها و خلاصه هر چيزش در نوع خود بى نظير و بى مانند است ، بلكه بايد گفت اين تعبيرات نيز هرگز نمى تواند آن

--------------------------------------------------------------------------------


مفاهيم بزرگ و بى مانند را در خود جاى دهد، و تنها شبحى از آنرا در ذهن ما ترسيم مى كند.

در سایت دینی تبیان همین مطلب با توضیحات بیشتری آورده شده ولی طبق سنت اینجا نیز موضوع واقعیت ملموس این جهانی این دو شهر و جزیره اساطیری در روی زمین پی گیری نشده است.
تفسیر مجمع البيان
70 - در آن [بوستان‏]ها زنانى برگزيده و زيبا هستند. 71 - پس كدام يك از نعمت‏هاى پروردگارتان را دورغ مى‏انگاريد؟! 72 - حوريانى كه در خيمه‏ها[ى بهشتى دور از چشم‏هاى ناپاك ]نگاه داشته شده‏اند. 73 - پس كدام يك از نعمت‏هاى پروردگارتان را دورغ مى‏انگاريد؟! 74 - پيش از اينان هيچ انس و جنّى به آنان دست نزده است. 75 - پس كدام يك از نعمت‏هاى پروردگارتان را دورغ مى‏انگاريد؟! 76 - در حالى كه بر بالشى سبز [و زيبا] و فرشى نيكو تكيه زده‏اند. 77 - پس كدام يك از نعمت‏هاى پروردگارتان را دروغ مى‏انگاريد؟! نگرشى بر واژه‏ها دهمه: اين‏واژه در اصل به مفهوم «سياهى» آمده است، آن گاه به سبز پررنگ نيز گفته شده‏است. سپس به همين تناسب به باغ‏ها و بوستان‏ها و گياهان سرسبز و پرطراوت، كه از خرمى بسيار به سبز پررنگ مى‏مانند، نيز گاه اطلاق شده است. واژه «مدهامتان» از ماده «ادهيمام» و از همين ريشه «دهمه» مى‏باشد. همين گونه «دهماء» و مصغر آن «دُهيماء» كه به معنى مصيبت بزرگ آمده از همين ريشه مى‏باشند و نيز «دهماء» به معناى «ديگ سياه». نضخ: اين واژه به مفهوم تراوش كردن وجوشيدن آب است و «نضّاخة» از همين ماده است كه به مفهوم فواره و فوران نمودن آب آمده است. رمّان: از ريشه رمّ، يرم، رمّاً، به مفهوم جلا دادن دل آمده است. خيرات: اين واژه جمع «خيّره»، هموزن «سيّده» به مفهوم زنان زيباصورت‏و زيباسيرت مى‏باشد و واژه «خير» و «خيار» و «اخيار» نيز در وصف مرد نيك و مردان نيك و خوب به كار مى‏رود. زجاج‏مى‏گويد: اصل «خيرات»، «خيّرات» بود كه مخفف گرديد. خيام: جمع «خيمه» است كه به مفهوم خانه‏اى است كه از پارچه‏هاى گوناگون به كمك ميخ‏ها و ستون‏ها در بيابان‏ها برپا مى‏سازند. رفرف: اين واژه به مفهوم بوستان‏ها و باغ‏هاى بهشت است. به همين جهت هنگامى كه گفته مى‏شود: «رف النبات يرف»، منظور اين است كه گل‏ها و گياهان، سرسبز و پرطراوت شدند. پاره‏اى نيز اين واژه را به مفهوم مجالس بهشتيان، و برخى نيز به معنى بالش‏ها و پشتى‏ها گرفته‏اند. عبقرى: اين واژه اسم جنس است و مفرد آن «عبقريه»، در اصل به مفهوم پديده بى‏نظير و يا كم‏نظير و بسيار خوب آمده؛ و به همين تناسب به جامه‏هاى زيبا و نازك و به فرش‏ها و پشتى‏هاى مخملى نيز گفته مى‏شود. به باور پاره‏اى «عبقر» شهرى است افسانه‏اى كه در آنجا زيباترين و پرشكوه‏ترين پارچه‏ها و فرش‏ها را مى‏بافتند و رنگ‏آميزى مى‏كردند. تفسير بوستان‏هاى زيبا و پرنعمت بهشت‏ در آيات پيش، وصف دو بوستان پرطراوت و پرشكوه - كه از آنِ خداترسان دادپيشه و درست‏انديش بود - ترسيم گرديد، اينك در مورد دو بوستان پرنعمت ديگر مى‏فرمايد: وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ‏ و پايين‏تر از آن دو بهشتى كه از وصف آنها سخن رفت و از آنِ خداترسان است، دو بوستان پرنعمت ديگر نيز هست. واژه «دون» از ديدگاه برخى، نه به مفهوم «غير» كه به مفهوم نزديك آمده و منظور اين است كه: در نزديكى آن دو بوستان شكوهبار و زيبا كه به هر يك از خداپرستان و خداترسان راستين نويد داده شد، دو بوستان ديگر است تا پاداش شايسته‏كردارى و پرواى آنان باشد و بتوانند با ارضاء حس تنوع‏طلبى خويش و گردش در بوستان‏هاى متنوع، به اوج شادى و شادمانى برسند و از نعمت‏ها و موهبت‏ها احساس يكنواختى و خستگى ننمايند. امّا به باور پاره‏اى، منظورِ آيه شريفه، دو بوستان ديگرى است كه از نظر نعمت و موهبت و زيبايى و ظرافت، از دو بوستان نخست، محدودتر است. از پيامبر گرامى آورده‏اند كه فرمود: آن دو بوستان از نظر زيبايى و شكوه، از دو باغ زيبايى كه در آيات پيش از آن‏ها سخن رفت، در درجه پايين‏ترى هستند. پيامبر گرامى در تفسير آيه در اشاره به تفاوت اين چهار بوستان پرنعمت بهشتى فرمود: جنتان من فضةٍ آنيتهما و ما فيهما، جنتان من دهب آنيتهما و ما فيهما.(142) اين دو بهشت اين گونه هستندكه ساختمان و همه ظروف و هر آنچه در آن‏هاست از نقره است، امّا آن دو بهشت ساختمان و همه وسايل پذيرايى آنها از طلا ساخته شده است. «ابوبصير» از حضرت صادق پرسيد: سرورم، اگر مرد توحيدگرا و پرواپيشه‏اى وارد بهشت گردد و همسر او نيز به پاداش ايمان و درستكارى خويش به بهشت درآيد، آيا آن دو مى‏توانند با هم ازدواج كنند؟ قال: قلت جعلت فداك اَخبرنى عن الرجل المؤمن تكون له امرأة مؤمنة يدخلان الجنة يتزوح احدهما الاخر؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: ابامحمد! بى‏گمان خداى توانا دادگر است، از اين رو اگر آن مرد از زن خود برتر باشد، در اقدام به اين ازدواج آزاد است. بنابراين اگر دوست داشت مى‏تواند با او ازدواج كند و آن زن از همسران بهشتى او گردد. همين گونه اگر آن زن از نظر مقام و موقعيت معنوى و ايمان و عمل و آزادگى و دادگرى از شوهرش برتر باشد، او نيز آزاد است كه اگر خواست با شوى خويش در زندگى دنيا، در بهشت نيز پيمان زندگى امضا كند و اگر نخواست به اين كار مجبور نخواهد شد. و نيز از حضرت صادق آورده‏اند كه در تفسير آيه مورد بحث فرمود: نگوييد بهشت پرطراوت خدا يكى است، چرا كه قرآن مى‏فرمايد: و پايين‏تر از آن‏ها دو بهشت ديگر است. و نيز نگوييد كه: بهشت پرطراوت و زيباى خدا براى همگان يكسان و همانند است، چرا كه قرآن مى‏فرمايد: و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات...(143) و برخى از آنان را از نظر درجات برتر از برخى ديگر قرار داديم. و نيز «ابوبصير» مى‏گويد: به امام صادق گفتم: سرورم، اگر دو نفر باايمان و شايسته‏كردار وارد بهشت گردند، امّا يكى از نظر موقعيت در شرايط برترى است، آيا مى‏تواند دوست خود را كه در شرايط فروترى است ملاقات كند؟ آن حضرت فرمود: آن كسى كه در مكان شكوهبارترى است مى‏تواند فرود آيد و دوست خود را ديدار كند و به جاى خويش باز گردد، امّا آن كسى كه در موقعيت فروترى است نمى‏تواند به مكان بالاترى صعود كند، چرا كه موقعيت‏ها بر اساس ايمان و عمل شايسته است. آن گاه افزود: به هر صورت دوستان بهشتى به آسانى مى‏توانند به ديدار يكديگر بروند. ولكنّهم اذا احبوا ذلك و اشتهوه، التقوا على الاسرة.(144) «علاء» آورده است كه به حضرت صادق گفتم: سرورم، هنگامى كه ما مى‏گوييم: در سراى آخرت گروهى پس از تحمل عذاب و كيفر دوزخ براى مدتى، به لطف خدا از آنجا نجات يافته و به بهشت رهسپار مى‏گردند، گروهى به ما خرده مى‏گيرند و با تعجب مى‏پرسند: آيا اينان با دوستان خدا در بهشت پرنعمت و زيبا همنشين مى‏گردند؟ آن حضرت در پاسخ من فرمود: نه، آنان با دوستان خدا و در كنار آنان نخواهند بود، چرا كه خدا بوستان‏ها و بهشت‏هاى ديگرى نيز آفريده است؛ مگر قرآن نمى‏فرمايد: و من دونهما جنتان(145) جز آن دو بهشت پرنعمت، دو بوستان بهشتى ديگر نيز آفريديم؟ پرسيدم: آيا اين گروه كه براى مدتى به دوزخ رفته‏اند، كفرگرا بوده‏اند؟ فرمود: نه، اگر كفرگرا و حق‏ستيز بودند كه به بهشت وارد نمى‏شدند. پرسيدم: پس باايمان بودند؟ فرمود: نه، اگر باايمان بودند كه به دوزخ نمى‏رفتند. آنان ميان حق‏ستيزى و حق‏پذيرى و كفر و ايمان زندگى كردند و در تلاش بودند تا راه يابند، امّا موفق نشدند و به هر صورت آنان در زندگى از نيكان و ايمان‏آوردگان شايسته‏كردار نبوده‏اند. آن گاه مى‏فرمايد: فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ‏ پس اينك كدام يك از نعمت‏هاى پروردگارتان را دروغ مى‏شماريد؟ سپس در اشاره به ويژه‏گى‏هاى اين دو بوستان پرنعمت و زيبا مى‏فرمايد: مُدْهامَّتانِ‏ اين دو بوستان بهشتى بسيار سرسبز و پرطراوت و زيبا هستند، به گونه‏اى كه از خرمى و سرسبزى به سياهى مى‏گرايند. در مورد چهارمين بوستان زيبا و پرشكوهى كه در آيات گذشته از وصف آنها سخن رفت، دو نظر رسيده است: 1 - گروهى بر اين باورند كه هر چهار بوستان مورد اشاره از آن كسى است كه از خدا بترسد و با خودسازى و خردمندى و پروا به بارگاه او نزديك و كارهاى شايسته انجام دهد. 2 - امّا گروهى ديگر بر آنند كه دو بوستان نخست از آن خداترسان شايسته‏كردار است و دو بوستان دوّم از آن ايمانداران و پرواپيشگانى است كه در مرحله بعد قرار دارند. و دگرباره هشدار مى‏دهد كه: فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ‏ پس شما اى پريان و آدميان، كدام يك از نعمت‏هاى پروردگارتان را دروغ مى‏شماريد؟ در پنجمين آيه مورد بحث در بيان وصف ديگرى از اين دو بوستان پرطراوت و زيبا مى‏فرمايد: فِيهِما عَيْنانِ نَضَّاخَتانِ‏ در آن دو بوستان زيبا و پرنعمت، دو چشمه جوشان نيز در حال فوران هستند و از آن‏ها آبى گوارا و صاف و زلال مى‏جوشد. «حسن» مى‏گويد: منظور اين است كه در آن دو بوستان زيبا، دو فواره آب است كه از سرچشمه مى‏جوشند و آب را به سوى آسمان مى‏پاشند و منظره‏اى زيبا پديد مى‏آورند. امّا به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: در آن بوستان‏ها دو چشمه جوشان است كه از آن‏ها براى دوستان خدا مشك و عنبر مى‏جوشد. و پاره‏اى نيز بر آنند كه: از آنها انواع نعمت‏ها و موهبت‏ها مى‏جوشد و به خوبان هديه مى‏گردد. و باز هشدار به آدميان و پريان است كه: فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ‏ پس كدام يك از نعمت‏هاى پروردگارتان را دروغ مى‏شماريد؟ در ادامه آيات در اشاره به ميوه‏هاى آن بوستان‏ها مى‏افزايد: فِيهِما فاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ‏ در اين بوستان‏هاى پر طراوت و نعمت، انواع و اقسام ميوه‏ها فراوان است و درخت خرما و انار بسيار. «زجاج» از «يونس نحوى» آورده است كه: خرما و انار - كه در آيه از آن‏ها نام برده شده - از بهترين ميوه‏ها هستند؛ و قرآن آن‏ها را در كنار هم قرار داده و به هم عطف فرموده است تا برترى و بركت آن‏ها را ترسيم نمايد. «ازهرى» مى‏گويد: من در فرهنگ و ادبيات عرب كسى را سراغ ندارم كه خرما و انگور را در شمار ميوه‏ها نشمارد، چرا كه «فاكهة» مفهوم گسترده‏اى دارد كه همه ميوه‏ها را شامل مى‏شود و آوردن آن دو، پس از واژه «فاكهة» نوعى عطف «خاص» بر «عام» مى‏باشد كه شايد به دليل اهميت آن دو نوع از ميوه‏ها باشد و كسى كه جز اين پندارد از دانش و آگاهى گسترده در فرهنگ قرآن بى‏بهره است وگرنه اين سبك را در اين آيه نيز مى‏توانست بنگرد كه مى‏فرمايد: من كان عدوا للّه و ملائكته و رُسُله و جبرئيل و ميكائيل...(146) آن كس كه دشمن خدا و فرشتگان و فرستادگان او و جبرئيل و ميكائيل باشد، كافر است و خدا كفرگرايان و حق‏ستيزان را دشمن مى‏دارد. در اين آيه «جبرئيل» و «ميكائيل» كه دو فرشته‏اند، پس از واژه «ملائكته» آمده‏اند كه به دليل اهميت و عظمت آن‏هاست، درست نظير آيه مورد بحث. و آن گاه دگرباره قرآن شريف هشدار مى‏دهد كه: فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ‏ پس كدام يك از نعمت‏هاى پروردگارتان را دروغ مى‏شماريد؟! در ادامه آيات در اشاره به حوريان و همسران بهشتى مى‏فرمايد: فِيهِنَّ خَيْراتٌ حِسانٌ‏ در آن بوستان‏هاى چهارگانه بهشتى زنانى زيباصورت و زيباسيرت و خوش‏اخلاق هستند. اين تفسير را «ام سلمه» از پيامبر آورده است، امّا «حسن» مى‏گويد: در آن بوستان‏هاى پرطراوت و زيبا، زنانى زيباچهره و بسيار صاحب‏كمال و جمال هستند كه از هر جهت آراسته‏اند. به باور مفسران اين زنان زيبا و آراسته به كمال كه در بوستان‏هاى چهارگانه بهشت مى‏باشند، نه از حوريان بهشتى كه از زنان شايسته و انديشمند دنيا هستند كه از حوريان زيباتر و جالب‏ترند. و به باور «جرير بن عبدالله» آنان زنان زيبا و شايسته‏كردار و برگزيده‏اى هستند كه در دنيا خوب زندگى كرده‏اند. پاره‏اى در وصف اين زنان پرفضيلت و پرشكوه كه از آنان سخن رفت، افزون بر زيبايى ظاهرى و معنوى از اين صفات پاك و پاكيزه‏اند: 1 - از همسرانشان هرگز عيب‏جويى نمى‏كنند و ناروا نمى‏گويند. 2 - در محافل و مجامع عمومى و راه‏پيمايى‏ها خودنمايى نمى‏كنند و به سرودخوانى و شعار سر دادن نمى‏پردازند. 3 - افزون بر زيبايى ظاهرى و سيرت زيبا، دهانشان بدبو نيست. 4 - آنان از پنجره و پشت‏بام و درب خانه‏ها خودنمايى نمى‏كنند. 5 - به همسرانشان در هيچ مورد نيرنگ نمى‏زنند و نسبت به آنان سراپا مهر و اخلاص هستند. 6 - از بدگويى و درشت‏گويى و انديشه و عملكرد ناروا سخت بدورند. 7 - به مردان بيگانه نه فكر مى‏كنند و نه روى خوش نشان مى‏دهند. 8 - زنانى شايسته‏كردارند و از هر نوع غرور و فريبكارى بيگانه‏اند. 9 - و ديگر ويژگى آنان همسردوستى است كه هرگز همسرانشان را نمى‏آزارند. «عقبه» در اين مورد مى‏گويد: زنان زيبارو و زيباسيرت بهشتى در آن بوستان‏هاى زيبا و پرطراوت دست در دست هم مى‏گذارند و با نوايى دل‏انگيز و زيبا اين گونه مى‏خوانند: نحن الراضيات فلا نسخط المقيمات فلا نطعن... ما زنان بهشتى از نعمت‏هاى خدا شاد و خشنوديم و هرگز ناخشنود نخواهيم شد، و در اين جا زندگى مى‏كنيم و از اين جا بيرون نخواهيم رفت. ما زنانى هستيم برگزيده و زيبا و آراسته به ارزش‏ها و ميان ما و همسران گرانقدرمان عشق و صفا حاكم است. عايشه آورده است كه: وقتى حوريان بهشتى آن گونه زيبا و دل‏انگيز مى‏خوانند، زنان با ايمان وشايسته‏كردار نيز كه در پرتو ايمان و آراستگى معنوى به بهشت مى‏روند اين گونه پاسخ آنان را مى‏دهند: و نحن المصليات و ما صليتن‏ و نحن الصائمات و ما صمتن... ما در زندگى از نمازگزاران آگاه بوديم، امّا شما نماز نخوانديد، و ما روزه‏گيران بوديم، امّا شما روزه نگرفتيد، ما براى عبادت و پرستش خدا وضو ساختيم، امّا شما وضو نساخته‏ايد، و ما در راه خدا انفاق كرديم و دست محرومان را گرفتيم، امّا شما انفاق و بخششى نداشتيد.(147) و بدين سان اينان در بر شمردن افتخارات خويش بر حوريان بهشتى پيروز مى‏گردند. و بار ديگر هشدار مى‏دهد كه: فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ‏ پس كدام يك از نعمت‏هاى پروردگارتان را دروغ مى‏انگاريد؟! در ادامه وصف اين زنان زيبا و آراسته مى‏افزايد: حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ‏ آن زيبارويان زيباسيرت، حوريه‏هايى هستند كه در خيمه‏هاى بهشت پرطراوت و زيبا رو گرفته‏اند. واژه «حور» از ديدگاه «ابن عباس» و «مجاهد» به مفهوم سپيد و بسيار درخشنده و شفاف آمده است؛ و به همين دليل به آرد بسيار سفيد نيز الدقيق الحوارى مى‏گويند، و به زيباچهره‏اى كه سفيدى چشم او بسيار سپيد و درخشان و سياهى چشمش بسيار مشكى و جالب باشد، «العين الحور» گفته مى‏شود. در تفسير آيه مورد بحث دو نظر است: 1 - به باور گروهى منظور اين است كه: آن زنان زيبارو، حوريه‏هايى هستند كه در حجله‏ها و خانه‏هاى زيبا و پرشكوه قرار دارند و بسان همه زنان پاكدامن و باشخصيت وقار و متانت از وجودشان هويداست. 2 - امّا به باور گروهى ديگر نظير «ربيع» منظور اين است كه: آن زيبارويان حوريه‏هايى هستند كه تنها دل در گرو عشق همسران خود دارند. «ابن مسعود» در اين مورد آورده است كه: براى هر حوريه بهشتى قرارگاه و سالنى پرشكوه است كه طول آن به شصت ميل مى‏رسد. و از پيامبر گرامى آورده است كه فرمود: منظور از «خيمه‏هاى بهشتى»، نه چيزى بسان خيمه‏هاى دنيا كه بسيار پرشكوه‏تر از كاخ‏ها هستند، به گونه‏اى كه هر يك از اين خيمه‏ها به شصت ميل مى‏رسد، و از نظر زيبايى همانند مرواريد مى‏درخشد و در هر زاويه‏اى از آن همسر زيبارويى براى انسان‏هاى شايسته‏كردار است كه هيچ كس جز همسرش او را نمى‏بيند. و «ابن عباس» آورده است كه: منظور از خيمه‏هاى مورد نظر آيه كاخ‏هاى شكوهبارى است كه هر كدام از آن‏ها يك فرسخ در يك فرسخ مساحت دارد و در هر كدام تنها چهار هزار دستگيره طلا به كار رفته است. و «انس» از پيامبر آورده است كه: در سفر معراج از كنار جويبارى پر آب و زيبا گذشتم كه در دو ساحل آن كاخ‏هايى از مرجان‏هاى زيبا به چشم مى‏خورد. از ميان آن‏ها نداى گروهى را شنيدم كه به من سلام و درود مى‏فرستند. از جبرئيل پرسيدم: اينان كيانند؟ گفت: اين‏ها حوريه‏هاى بهشت‏اند كه با اجازه پروردگارشان بر شما سلام و درود نثار مى‏كنند. من پاسخ آنان را دادم. آنان افزودند: اى پيامبر خدا! ما حوريه‏ها و زيبارويانى پاك‏سيرت و جاودانه‏ايم و هماره دوشيزه خواهيم بود و خدا ما را همسران مردان آزادمنش و بزرگوار و عدالت‏پيشه برگزيده است. آن گاه پيامبر به تلاوت اين آيه پرداخت كه: حور مقصورات فى الخيام‏ و باز هشدار مى‏دهد كه: فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ‏ پس كدام يك از نعمت‏هاى پروردگارتان را دروغ مى‏شماريد؟! در آيه بعد در ترسيم وصف ديگر اين حوريه‏هاى بهشتى مى‏افزايد: لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌ‏ هرگز پيش از اينان، پرى و انسانى به آن حوريه‏ها دست نزده است و سالم و پاكيزه و زيبا و دوشيزه‏اند. و دگرباره مى‏فرمايد: فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ‏ پس شما اى آدميان و پريان، كدام يك از نعمت‏هاى پرودگارتان را دروغ مى‏انگاريد؟! در آخرين وصف از اين حوريه‏هاى بهشتى مى‏افزايد: مُتَّكِئِينَ عَلى‏ رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَ عَبْقَرِيٍّ حِسانٍ‏ اين بهشتيان سعادتمند در ميان اين همه نعمت‏هاى مادى و معنوى بر تخت‏هايى كه با پرشكوه‏ترين و زيباترين پارچه‏هاى سبزرنگ و پرجاذبه و فرش‏هاى تماشايى و نيكو آراسته شده، تكيه زده‏اند. به باور «جبايى» منظور اين است كه: آنان بر فرش‏هاى زيبا و پشتى‏هاى بلند و پرشكوه تكيه زده‏اند. «سعيد بن جبير» بر آن است كه: واژه رفرف» جمع است و مفرد آن «رفرفه» مى‏باشد كه به مفهوم باغ بهشت آمده است. امّا از ديدگاه گروهى از جمله «ابن عباس» به مفهوم منزل‏ها و كاخ‏هاى بهشتى است. و به باور «حسن» به مفهوم پشتى‏هاى پرشكوه آمده است. در مورد واژه «عبقرى» نيز ديدگاه‏ها متفاوت است: 1 - به باور گروهى از جمله «قتاده» اين واژه به مفهوم پشتى‏ها و بالش‏هاى پرشكوه و زيباست. 2 - امّا از ديدگاه «مجاهد» به مفهوم «حرير» آمده است. 3 - از ديدگاه «حسن» به معناى فرش نيكوست. 4 - و از ديدگاه برخى ديگر به هر نوع جامه و لباس زيبا و پر زرق و برق و رنگ‏آميزى شده، «عبقرى» گفته مى‏شود و بدان دليل كه جمع است، واژه «حسان» كه جمع «حسن» به معناى خوب و زيبا و نيكوست، به عنوان وصف در كنارش آمده است. فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ‏ و در آخرين آيه مورد بحث، اين سوره مباركه را با گراميداشت ذات بى‏همتاى خدا و سر فرود آوردن در پيشگاه او - كه در خور پرستش و سپاس و ستايش است - مى‏فرمايد: تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ‏ بزرگ و بلندمرتبه است نام پرشكوه پروردگارت كه صاحب بزرگى و بخشندگى است. ذات بى‏همتاى او در خور وصف شدن با اوصاف و ويژگى‏هايى است كه جز او را نمى‏توان وصف نمود، چرا كه او پديدآورنده و تدبيرگر هستى است. او سرچشمه كمال و جمال و قدرت و دانش و آگاهى است. او از همگان بى‏نياز است و هماره زنده و پاينده است. و ذات پاك اوست كه شايسته‏كرداران و حق‏طلبان را گرامى مى‏دارد و به آنان پاداش مى‏دهد. از ديدگاه پاره‏اى منظور آيه اين است كه: بركت و رحمت در نام باعظمت پروردگار توست، از اين رو هماره و در هر چيز بركت را از نام بلند او و به وسيله نام او بجوييد. و پاره‏اى نيز بر آنند كه منظور آيه اين است كه: نام باعظمت پروردگارت از هر بدى و صفت ناپسندى پاك و منزه است و نامهاى نيكو از آن اوست. از پيامبر گرامى آورده‏اند كه فرمود: انطقوا بياذالجلال و الاكرام. هماره خدا را با اين اوصاف و ويژگى‏ها ياد كنيد و با همه وجود بگوييد: يا ذوالجلال و الاكرام. پرتوى از سوره مباركه‏ سوره مباركه رحمان نيز در پرتو لطف و مهر خدا به پايان رسيد و ما پس از نگرش بر هفتاد و هشت آيه ديگر از هزاران آيه قرآن شريف، اينك در آستانه سوره ديگرى ايستاده‏ايم. در سوره‏اى كه گذشت، از اين بوستان‏هاى پر گل و لاله از مفاهيم و معارف روح‏پرور و دل‏انگيز و انسان‏ساز قرآن گذشتيم: پرتوى از اوصاف خدا يا رمزى از رحمت گسترده او، آموزش كتاب پرشكوه خدا به انسان، آفرينش انسان و ارزانى شدن نعمت حيات، ارزانى شدن نعمت فرهنگ‏ساز «بيان» به انسان، توجه دادن به اصل اوج‏بخش نظم و حساب در كران تا كران هستى، توجه دادن به خضوع و سجده پديده‏هاى گوناگون هستى در برابر خدا، توجه دادن به نعمت ميزان و قانون عادلانه و قانون‏گرايى و قانون‏مدارى، هشدار از ستم و حق‏كشى و تجاوز به حقوق انسان‏ها، توجه دادن به زمين، اين مهد تمدن‏ها و پيشرفت‏ها و شگفتى‏هاى آن، ترسيم زنجيره‏اى از ميوه‏ها و سبزيجات و گل‏ها و دانه‏هايى كه هر كدام تفكرانگيز هستند و نشان قدرت و علم بى‏كران خداست، رهنمون انسان به راه‏هاى شناخت خدا، توجّه دادن به آفرينش پريان و آدميان، به نعمت دريا و نعمت‏هاى بى‏شمار آن، دعوت به تفكر و انديشه در مورد كشتى و دريا و رابطه اين دو با هم، توجه دادن به پديده مرگ به عنوان دريچه‏اى به سوى جهان ديگر، توجه دادن به قدرت خدا و ناتوانى انسان در برابر ذات پاك او، موضوع پرسش از گناهان، آيا مى‏توان از قلمرو قدرت خدا گريخت؟ چهره‏هاى زشت و نفرت‏انگيز گناهكاران، پاداش خداجويان درستكار و دادپيشه، پاداش نيكى و نيكوكارى، بوستان‏هاى زيبا و پرنعمت بهشت، و ده‏ها درس انسان‏پرور و نكته لطيف و ظريفى كه گذشت. بدان اميد كه ما نيز مورد مهر و لطف آن بخشاينده و بخشايشگر قرار گيريم، به سوى سوره ديگرى از قرآن مى‏رويم.

جمعه، دی ۰۴، ۱۳۸۸

تقلب نبود، خیانت بود

از علی اصغر حاج سیدجوادی
ایران در گذار از دردناکترین زایمان تاریخ سرنوشت.
«چو در طاس لغزنده افتاد مور» «رهاننده را چاره باید نه زور»
در آغاز مسئله بود ـ مسئله ساده بود ـ مسئله پیچیده شد ـ مسئله منفجر شد و سرانجام ـ مسئله معّما شد.


در آغاز مسئله بود، مسئله انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری پس از تأسیس نظام ولایت فقیه پس از انقلاب سال 1357 بود. مسئله ساده بود، زیرا موضوع انجام یک تکلیف قانونی بود که طبق اصل 114 قانون اساسی جمهوری اسلامی: «رئیس جمهور برای مدت 4 سال با رأی مستقیم مردم انتخاب می‌شود و انتخاب مجدد او به صورت متوالی، تنها برای یک دوره بلامانع است.» می‌بینیم که مسئله ساده بود، زیرا هیچگونه اجباری برای دولت جهت انجام یک انتخابات ناخواسته و خارج از قاعده‌ای که در قانون اساسی پیش‌بینی نشده باشد وجود نداشت و هیچ فشاری نیز از سوی مردم برای انجام عملی برخلاف قانون و مغایر با «مصلحت نظام»، «یعنی مثلاً انتخابات قبل از موعد قانونی» بر دولت تحمیل نشده بود. بنابراین انتخابات ریاست جمهوری باید انجام میگرفت زیرا دورۀ چهار ساله ریاست جمهوری احمدی‌نژاد در خرداد 1388 به پابان میرسید، و دولت نیز وظیفه‌ای جز انجام تکلیفی که در قانون اساسی معین شده بود نداشت. بنابراین مسئله ساده بود، زیرا دولت در کار انجام انتخاباتی بود که تکلیف قانونی او بود، و مسئله ساده بود زیرا مردم نیز درصدد شرکت در انتخاباتی برآمدند که طبق اصل 6 قانون اساسی جمهوری اسلامی حق مؤکّد آنها شده بود زیرا که: «در جمهوری اسلامی ایران امور کشور باید به اتکاء آرا عمومی اداره شود از راه انتخابات، انتخابات رئیس جمهور، نمایندگان مجلس شورای اسلامی، اعضای شوراها و نظایر اینها، یا از راه همه‌پرسی در مواردی که در اصول دیگر این قانون معین می‌گردد.» اگر چه این حق یا حق «انتخاب شدن» و حق «انتخاب کردن» در مفهوم «جمهوری» حقی است مبسوط که به مقوله آزادی حق حاکمیت شهروندان باز می‌گردد، همانگونه که در اصل ششم از اصول قانون اساسی جمهوری اسلامی «امور کشور باید به اتکاء آرا عمومی اداره شود از راه انتخابات». اما این حق در مفهوم اسلامی جوهر جمهوریت خود را از دست میدهد و در قانون اساسی جمهوری اسلامی به «حق مشروط» یا «حق محدود» شهروند تبدیل می‌شود، زیرا حق مبسوط شهروندان که ریشه در حق حاکمیت مردم دارد در جمهوری اسلامی در حق جعلی «نظارت استصوابی شورای نگهبان قانون اساسی» به «حق مشروط و محدود» تنزل می‌یابد و آزادی حق انتخابات از شهروندان ایرانی ساقط و به شورای نگهبان محول می‌شود، اما با این همه مسئله همچنان ساده باقی می‌ماند و مردم به خاطرۀ تلخی که از ناکامی خاتمی در دوران هشت ساله ریاست جمهوری او نصیب آنها شده است نادیده می‌گیرند و آنچنان که دیدیم با قبول «حق مشروط و محدود» خود به انتخاب نامزدهائی که از نظارت استصوابی شورای نگهبان گذاشته‌اند تن میدهند، یعنی هم تجربه شکست‌خوردۀ خاتمی را نادیده می‌گیرند و همه دعوت‌های مختلف سازمانها و گروههای داخل و خارج را در تحریم انتخابات زیر پا می‌گذارند، به نظر راقم این سطور دلایل این خطر کردن و اراده‌گرائی مردم را به این ترتیب می‌توان برشمرد:
اول ـ اراده به خطر کردن در انتخاباتی که باید به دست دولت احمدی‌نژاد که خود یکی از چهار نفر نامزد شرکت در انتخابات است انجام پذیرد، این خطرکردن، یعنی به اصطلاح دل به دریازدن مردمی است که به قول خود از احمدی‌نژاد و چهار سال حکومت سراپا خشونت و تحقیر و اهانت و رذالت ذاتی او و شرکایش خسته شده بودند. دل به دریا زدن یعنی هر چه باداباد. یعنی سواد کشتی‌ای شدن که ناخدا و همکارانش کسانی جز دزدان آشکار حقوق کشتی‌نشینان نیستند. اما این گونه دل به دریا زدن خالی از حکمت هم نبود.
دوم ـ تقارن انتخابات ریاست جمهوری اسلامی آمریکا با ریاست جمهوری ایران ـ این تقارن به زمینه انتخابات ایران حساسیتی بخشید که ناشی از پایان دوران جورج بوش، یعنی کسی بود که ایران در کنار کره شمالی و در محور شر و همدست القاعده و حامی حزب‌الله لبنان و حماس فلسطین و تروریست و دشمن اسرائیل می‌شمرد که در تلاش برای رسیدن به، سلاح اتمی تمامی بشریت را به نابودی تهدید می‌کند!. با رفتن بوش کسی به ریاست جمهوری آمریکا میرسید که از قبل، در دوران مبارزه انتخاباتی خود، صلای صلح و مذاکره سر داده بود و با پیروزی در انتخابات همراه با پیام تبریک عید و تجلیل از مردم ایران ، دولت ایران را بدون هیچگونه پیش‌شرط با مشت باز و در شرایط مساوی به پشت میز مذاکره دعوت میکرد. اما از قبل با آگاهی از زمینه مساعدی که سیاست بوش برای دیپلماسی طفره رفتن و سردواندن رژیم جمهوری اسلامی و مخصوصاً دولت احمدی‌نژاد فراهم کرده بود، مذاکره را مشروط به مدتی معین کرد و امکان استفاده از هرگونه وسیله را در صورت ادامه بازی موش و گربه از سوی رژیم جمهوری اسلامی از حیطۀ سیاست حود خارج نکرد.
سوم ـ انصراف خاتمی از شرکت در انتخابات و ورود میرحسین موسوی پس از سالها کناره‌گیری از صحنه کشمکش‌ها و رقابت‌ها و بده‌بستانهای جناحهای درونی قدرت با اتکا به سوابق دوران نخست وزیری و تجربه‌ها و شناسائی‌های قدیمی خود در نهادهای رژیم و همچنین با تکیه به دوربودن بیست ساله خود از گسترش فساد و غارت و جنایت و خشونت‌های دائمی رژیم عموماً و دوران سیاه سفله‌پروری و عوامفریبی و غارتگری چهار ساله ریاست جمهوری احمدی‌نژاد خصوصاً.
چهارم ـ جریان مداوم مقاومت و همبستگی در قشرهای مختلف اجتماعی و مخصوصاً از سوی زنان در زمینه تعاون و دفاع از حقوق اجتماعی و صنفی و تحرک دائمی کانون‌های دانشجوئی و اعتراض و اعتصاب در کارخانه‌ها و مراکز کارگری و خدمات عمومی.
پنجم ـ گسترش گریزناپذیر شبکه ارتباطات و اطلاعات انترنتی و دسترسی به منابع خبری خارج و تفسیرها و مصاحبه‌ها و بیانیه‌های اعتراضی روشنفکران و سازمانها و احزاب سیاسی مخالف با تمام موانع و حصارهای سانسور و اختناق و ارعاب رژیم عموماً و جناح مطلق‌گرای ـ اقتصادی ـ نظامی ـ مذهبی، احمدی‌نژاد و سرداران.
ششم ـ تفاوت بین کمیت و کیفیت گفتارها و سخنان موسوی در زمینه خواست‌ها و حقوق اجتماعی و سیاسی مردم با هرزه‌درائی‌های نفرت‌انگیز و گزافه‌گوئی‌های توخالی احمدی‌نژاد که با حراست آشکار در وعده‌های خود در صورت انتخاب که بطور مستقیم ورود به حریم اختیارات مقام رهبری را در اصل 110 قانون اساسی نشانه می‌گرفت. به عنوان مثال موسوی بازگشت مدیریت صدا و سیما را به حوزه اختیارات دولت وعده میداد که نصب و عزل مسئول و رئیس این نهاد اساسی اطلاعات و ارتباطات کشور با همه وسایل و امکانات مادی و معنوی شگرف خود یکی از شش بند مربوط به اختیار عزل و نصبی است که در اصل 110 وظایف و اختیارات رهبر پیش‌بینی شده است. نهادی که مردم ایران برای شنیدن اخبار و اطلاعات صحیح از کشور خود و جهان خارج به جای صداها و سیماهای آن سوی مرزهای خود در اروپا و آمریکا و حتی به آن طرف آبهای خلیج فارس یعنی تلویزیون الجزیره قطر متوسل می‌شوند. مثال دیگر وعده موسوی به تسلط بر مدیریت دولت بر نیروهای انتظامی و نهادهای خودساخته گشت‌های بسیجی است که عزل و نصب فرماندهان آن یکی از جمله اختیارات شش‌گانه رهبر در اصل 110 قانون اساسی جمهوری اسلامی است، این گونه وعده‌ها برخلاف وعده‌های انتخاباتی خاتمی که به قانونمندی و جامعه مدنی ختم میشد برای مردم ملموس و جذاب بود زیرا مسائلی را وعده میداد که بخشی اجتناب‌ناپذیر از زندگی روزانه مردم است که در حوزه اختیارات مطلقه رهبر به صورت موادی مسموم و وسایلی تحقیرکننده و آزاردهنده روح و جسم مردم ایران درآمده است.
راقم این سطور در فاصله بین انتخاب باراک اوباما به ریاست جمهوری آمریکا و پیشنهاد مذاکره بدون پیش‌شرط او به ایران و انجام انتخابات ریاست جمهوری ایران در مقاله‌ای زیر عنوان «هدیه مسموم اوباما به جمهوری اسلامی» پیش‌بینی میکرد که هسته مرکزی مدیریت سیاسی نظام جمهوری اسلامی که در حلقه «خامنه‌ای ـ رفسنجانی» متبلور می‌شود به این نتیجه رسیده است که با رفتن بوش از کاخ سفید راه فرار از پروندۀ بمب اتمی به بازیگری احمدی‌نژاد بسته می‌شود و مذاکره با آمریکا و گروه 5 به اضافه یک اجتناب‌ناپذیر می‌شود و از سوی دیگر کارنامه سیاه چهار ساله ریاست جمهوری احمدی‌نژاد در مدیریت اجتماعی و اقتصادی و سیاسی کشور جان مردم را از خشم و نارضایتی به لب آورده است. بنابراین برای حفظ نظام ولایت و نجات باقی مانده قدسیت و حرمت جعلی رهبری و امامت راهی جز تعدیل مطلقیت نظام برای کاهش از غلظت روزافزون تنش اجتماعی و نارضایتی و خشم و نفرت مردم باقی نمانده است. در نتیجه انتخابات مجدد احمدی‌نژاد که طبعاً با تشدید فساد و اختناق و تجاوز مداوم به زندگی روزانه مردم همراه خواهد بود نه فقط اقتدار و قدرت مطلقه تحمیلی نظام و رهبری را در قانون اساسی جمهوری اسلامی مخدوش می‌کند، بلکه اصل و اساس نظام ولایت را همچون سلطنت پادشاهی در طوفان خشم و هیاهوی توده‌ها به باد فنا می‌دهد.
تا اینجا مسئله ساده بود، تا اینجا خواست مردم و انتظار آنها در مرز شرکت در انتخابات و ریختن رأی برای انتخاب یکی از چهار نامزد منتخب از قبل تعیین شده به وسیله شورای نگهبان بود.
بنابراین با توجه به دلایلی که در چگونگی حساسیت مردم به دهمین دور انتخابات ریاست جمهوری ذکر شد، ما دلیل ورود غیرمنتظره موسوی به عرصه انتخابات را به به بند هشتم از اصل 110 و مربوط به وظایف و اختیارات رهبر فرض می‌کردیم که در بند 8 از اصل 110 اختیارات رهبر می‌گوید: «حل معضلات نظام که از طرق عادی قابل حل نیست از طریق مجمع تشخیص مصلحت نظام». یعنی مقام رهبری در صورت ایجاد معضلات در نظام نه با مجلس شورای اسلامی یعنی با نمایندگان منتخب مردم مشورت می‌کند که طبق اصل 76 از قانون اساسی: «مجلس شورای اسلامی حق تحقیق و تفحص در تمام امور کشور را دارد». و نه با رئیس جمهور مشورت می‌کند که با رأی مستقیم مردم انتخاب می‌شود که طبق اصل 113 قانون اساسی: «پس از مقام رهبری رئیس جمهور عالی‌ترین مقام رسمی کشور است و...». بنابراین طبق بند 8 از اصل 110 در حل معضلات نظام، مجلس شورای اسلامی و رئیس جمهور که هر دو نهاد با رأی مستقیم مردم انتخاب می‌شوند از مقولۀ «طرق عادی» تلقی می‌شوند و در مرتبه‌ای نیستند که رهبر حل معضلات نظام را با آنها در میان بگذارد، به این جهت معضلات نظام را از طریق مجمع تشخیص مصلحت حل و فصل می‌کند. اما عملاً در آستانه انتخابات ریاست جمهوری به هاشمی رفسنجانی یار و شریک دیرینه رهبر از نحستین روزهای پس از انقلاب 1357 خود هم رئیس مجلس خبرگان است و هم رئیس مجمع تشخیص مصلحت بنابراین عاری از واقعیت نبود که گمان کنیم که مصلحت‌گذاری این دو مقام تصمیم‌گیرنده نظام بر این زمینه باشد که با تجدد انتخاب احمدی‌نژاد نه فقط معضلات عظیمی که از چهار سال ریاست جمهوری او در امور داخلی و در روابط خارجی نظام به وجود آمده است حل نمی‌شود، بلکه با تشدید بدون تردید معضلات به دست احمدی‌نژاد، اصل و اساس نظام ولایت یا درخت پرثمر دین و دنیای آنها از بیخ و بن کنده می‌شود.
در ارزیابی‌های نخستین ما انتخابات ریاست جمهوری خود وسیله‌ای بود برای حل معضلات داخلی و خارجی نظام از نظر دو مقامی که طبق اصل 110 قانون اساسی جمهوری اسلامی و بند هشت از این اصل موظف و مکلف به حل آنها بودند، ورود غیرمنتظره میرحسین موسوی به عرصه مبارزات انتخاباتی و کناره‌گیری خاتمی را نتیجه همان مال‌اندیشی و مصلحت‌گرائی آن دو مقام مسئول میدانستیم که به نظر آنها با تعدیل مراتب مطلقیت یا کاهش فشار اختناق و سرکوب و مزاحمت‌های دائمی و فساد و گرانی میتوان رضایت مردم را جلب کرد و از سوی دیگر تنش روزافزون در روابط بین‌المللی را که که در پرونده اتمی از سوئی و در لفاظی‌ها و حماسه‌سرائی‌های توخالی احمدی‌نژاد از سوی دیگر به حد انفجار رسیده است فروکش کرده است.

مسئله پیچیده شد

اما مسئله پیچیده شد آنجا که ورود موسوی به عرصه رقابت‌های انتخاباتی با اقبال فراوانی از بخش‌های میانه و کانون‌های دانشگاهی و دانشجویان و قشرهای مختلف اجتماعی از زنان و مردان جوان و فعالان سیاسی کانونهای مختلف صنفی روبه‌رو شد که به معنای اعم کلیه نارضیان دوران چهار ساله ریاست جمهوری احمدی‌نژاد را با گستردگی فساد مالی و اقتصادی در نهادهای نظامی و انتظامی خشونت‌گرای آن در برمی‌گرفت. مسئله پیچیده شد، آنجا که خاتمی نیز با این که از نامزدی خود منصرف شده بود اما به حمایت از موسوی و کروبی و در واقع به ضرر احمدی‌نژاد و در کنار آنها قرار گرفت. مسئله پیچیده شد، آنجا که احمدی‌نژاد و حامیان او رونق بخشیدن به فضای انتخابات و افزایش هر بیشتر مردم در حوزه‌های رأی و جلوه‌دادن هر چه افزونتر آزادی گفت و شنود انتقادی را در محافل و مجامع و در وسایل ارتباط جمعی محدودی که در اختیار اصلاح‌طلبان و طرفداران موسوی و کروبی بود با تکیه به پایگاههای ضربتی خود از دایره اقتدار و نظارت و کنترل خود در مواقع ضروری خارج نمیدانستند. مسئله پیچیده شد آنجا که رقابت و دشمنی‌های دیرینه دو جناح‌های قدرت پا به عرصه رقابت‌های انتخاباتی گذاشت و از تاخت و تاز نشریات طرفدار احمدی‌نژاد به کنایه و علناً به رفسنجانی و طرفداران او خشم و ناراحتی احمدی‌نژاد و تبلیغاتچی‌های او از ورود رفسنجانی به صحنه انتخابات که طبعاً بر علیه او و به نفع موسوی بود استنباط میشد.

مسئله پیچیده‌تر شد.

مسئله پیچیده‌تر شد، آنجا که رفسنجانی با نامۀ سرگشادۀ خود به خامنه‌ای به عنوان رهبر، آشکارا وجود بحران در نظام ولایت و یا به رعایت دیگر مخالفت ضمنی خود با انتخاب احمدی‌نژاد و دشواری‌ها و بغرنجی پیش‌آمدهای آینده را به او گوشزد کرد و سنگینی وظیفه او را در حفظ نظام در نتیجه‌ای که از انتخابات به ظهور خواهد رسید یادآوری کرد، مسئله پیچیدهتر شد زیرا با این نامه رفسنجانی حساب خود را از خامنه‌ای جدا کرد و ثابت شد که برخلاف پیش‌بینی مسئله ضرورت حفظ نظام به ازای کاهش تنش‌های روزافزون مطلقیت و خشونت سیاست‌های احمدی‌نژاد بین رهبر و رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام حل نشده است.
مسئله پیچیده‌تر شد از این جهت که رفسنجانی با نامه سرگشاده خود خامنه‌ای را نه در چهار راه سرنوشت خود، بلکه در چهار راه سرنوشت نظام ولایت قرار داده است. مسئله پیچیده‌تر شد، آنجا که احمدی‌نژاد در جلسات تاریخی و بی‌سابقه مناظرۀ بین خود و موسوی و کروبی در صدا و سیمای نظام برای اولین بار چه در مقام نامزدی در انتخابات ریاست جمهوری و چه در مقام رئیس جمهور نهمین دوره «که هنوز تا خاتمه انتخابات و اعلام برنده انتخابات دهمین دوره پایان نیافته بود»، با حمله به رفسنجانی و پسران و حواریون او به دست خود سرپوش از گسستگی بنیانهای نظام و از فساد و عفونت و پوسیدگی درونی آن برداشت و قیافه زشت و کریه نظام ولایت را در پهنه انتخابات در جلوی چشمان حیرت‌زدۀ میلیونها تماشاچی صدا و سیمای نظام منعکس کرد. نقشی را که او در این مناظره‌های فراموش‌نشدنی بازی کرد، همان نقش شاگرد ناشی جادوگر در اثر جاویدان گوته است، هاشمی رفسنجانی به این نتیجه رسیده بود که مردم ایران گذشته از اصل نظام که هدف آنها نبود از حضور و وجود احمدی‌نژاد در صحنه سیاست نظام به ستوه آمده‌اند و ادامه حضور او را برای چهار سال دیگر بیرون از طاقت و تحمل خود میدانند، بنابراین به مصداق «سر خم می سلامت شکند اگر سبوئی» در حال انتظار مردم خلاص شدن از وجود شوم احمدی‌نژاد از طریق انتخابات بیشتر نیست، بنابراین چه بهتر که با تأمین خواست مردم، وسیله را که احمدی‌نژاد است فدای هدف کنیم که نظام ولایت است، ولایتی که ما همچنان در سایه گرانقدر آن از هیچ به همه جا رسیده‌ایم. مسئله پیچیده‌تر شد، آنجا که رفسنجانی بر خلاف خامنه‌ای فقط سرنوشت ولایت و نظام را در خطر نمیدید، بلکه با تجربه‌ای که از آغاز تأسیس ولایت بدست خمینی در صحنۀ حذف خودی از ناخودی اندوخته بود «که خود از بازیگران اصلی آن بود»، به فراست دریافته بود که آغاز دوره دوم ریاست جمهوری احمدی‌نژاد با نفوذ و تسلطی که سپاه پاسداران به دست او در همه نهادهای سیاسی و اقتصادی و قضائی و تقنینی نظام بدست آورده است به نتیجه‌ای جز پایان ولایت ملاها و برچیدن ختم حضور و نفوذ او و خامنه‌ای حتی تا کشیده شدن به صحنه دادگاه و زندان و مصادرۀ همۀ اموال مسروقه خود و فرزندان و خویشان دور و نزدیک او و دیگر همقطاران معّمم او نخواهد رسید.
مسئله پیچیده‌تر شد، آنجا که خطر پیروزی موسوی از راه صندوق آرا به همراه مظاهر مختلف و رنگارنگ شور و اقبال مردم و گسترده‌تر شدن فضای انتقاد و افشاگری در محافل و مجامع و وسایل ارتباط جمعی در جناح احمدی‌نژاد به درجه‌ای از حساسیت رسیده بود که شاگرد ناشی جادوگر در مناظره‌های تلویزیونی صبر و طاقت یک سیاست پیشه مکاری نظیر رفسنجانی و تکیه‌گاههای سی ساله قدرتمداری او را در نظام ولایت فراموش کرده بود و یکباره با خشم و خروشی بی‌لگام نه فقط مشت خود، بلکه مشت تمامی موجودیت سراپا خیانت و جنایت سردمداران نظام را باز کرد.

مسئله منفجر شد

مسئله منفجر شد، آنجا که احمدی‌نژاد در مقام رئیس جمهور و شخص دوم مملکت و نظام در روزهای پایانی دوره چهار ساله ریاست بر قوه اجرائیه و پرده از چهره فساد نظام از سوئی و از گسستگی ساختارهای بنیادی نظام از سوی دیگر برداشت به همراه جناح خود بدون توجه به آثار نکبت باری که از دوران چهار ساله او بر پیکر نظام و موقعیت آن در داخل و خارج مملکت بر جای گذاشته است، در صدد تکرار همان نمایشنامه‌ای برآمدند که در انتخاب نهمین دوره ریاست جمهوری بازی کردند، یعنی با جابه‌جا کردن چهره‌های خود که از قبل در نهادهای قدرت تعبیه کرده بودند، یکباره خط بطلان کشیدند بر هر چه مصلحت‌گرائی و ظاهرسازی و عوامفریبی رایج در جریان انتخابات در نظام خودکامه ولایت است، یعنی کار پیروزی احمدی‌نژاد را در صندوق‌های رأی در پیش چشم حیرت‌زده مردم ایران از مرحله تقلب به درجه خیانت علنی کشاندند.
مسئله منفجر شد، آنجا که شاگرد ناشی جادوگر و دستیاران و سرداران او آنچنان به قدرت و به بازوی اعمال خشونت خود مغرور بودند که خیال می‌کردند، نظیر انتخابات گذشته، روزهای اعتراض و انتقاد و قال و مقال نامزدها زودگذر است و هر اجتماع و هر حرکتی در جهت اعتراض نیز به آسانی با چوب و چماق مزدوران بسیجی از حرارت و جوشش می‌افتد و چند روزی نمی‌گذرد که صداها خاموش و مردم بار دیگر در چنگال تنگناهای روزمره به زندگی گله‌وار خود ادامه میدهند. پس دست به کار شدند و یکباره ظرف طاقت و تحمل مردم را از بی‌شرمی و بی‌باکی خود آنچنان انباشتند که با اعلام صریح پیروزی شصت و سه درصدی احمدی‌نژاد آخرین قطره از طرف طاقت و تحمل مردم که لبریز از خشم و نفرت بود در گستره جامعه سرازیر شد و آنچنان طوفانی برانگیخت که جهانی را از هوشمندی و بلوغ اجتماعی خود شگفت‌زده کرد. مسئله منفجر شد، آنجا که مردم با شجاعت و شهامت و همبستگی تنگاتنگ خود جای ترس و احتیاط را در نظام ولایت عوض کردند، دیگر نترسیدند آنجا که احساس کردند که احمدی‌نژاد و حلقه پاسدار و بسیجی او برای القای ترس تا آخرین مرز نامردمی و جنایت پیش میرانند، زیرا امواج خشم و خروش زنان و جوانان آنچنان توفنده و غیر منتظره بود که افزایش وجشت و ترس در حلقه احمدی‌نژاد را به افزایش میزان جنایت و قتل و کشتار و شکنجه مردم تا مرز تجاوز جنسی به اناث و ذکوذ مجبور می‌کرد.
مسئله منفجر شد، آنجا که تظاهرات صدها هزار نفری مردم از آغاز علنی شدن خیانت در صندوقهای رأی و خواست صریح و یکپارچه مردم و موسوی و کروبی در بطلان انتخابات و تجدید آن و ادامه روزانه تظاهرات یک میلیونی و مقاومت و از خودگذشتگی حیرت‌آور نسل جوان عموماً و دختران دانشجو و زنان خصوصاً در برابر موج سرکوب پاسدار و بسیجی را که تا مرز ارتکاب فجایع بی‌سابقه در زندانهای رسمی و مخفی نظام پیشرفته بود به انعکاس صداهای معترض از درون حوزه‌های مذهبی و از دهان مراجع با نفوذ قم و تهران و مشهد و اصفهان و سایر شهرها منتهی شد، و رقبای احمدی‌نژاد در انتخابات و مخصوصاً کروبی با صراحت و شهامتی قابل تحسین پرده از توحش و قتل‌ها و تجاوزها و شکنجه‌های مزدوران سپاه و بسیج در زندانها و مخصوصاٌ در زندان ناشناخته کهریزک برداشتند.
مسئله منفجر شد، آنجا که حضور مداوم و روزانه مردم در صحنه اعتراض و تحول گام به گام شعارها و افشاگری پیاپی جنایات پاسداران و بسیجی‌ها و افزایش روزانه تجاوز و یورش‌های روزانه و شبانه به خانه‌های مردم به ناچار توالی بی‌وقفه پایداری مردم در برابر وحشی‌گری‌های مزدوران نظام خامنه‌ای را مجبور کرد که ماسک از چهرۀ سیاه و نفرت‌انگیز مقام معظم رهبری بردارد و به خیال خود با تکیه بر اعتبار از اصل بی‌اعتبار و جعلی این مقام: اولاً بدون اعلام رسمی انتخاب احمدی‌نژاد از سوی شورای نگهبان، پیروزی او را در خیانتی چنان آشکار بیشرمانه به او تبریک بگوید و سپس در اولین نماز جمعه پس از آن خیانت آشکار در فضای طوفانی که همه مردم ایران چشم به دهان او دوخته بودند که چگونه با ایفای نقش داور بیطرف میتواند آبی به آتش شعلهور خشم و نفرت مردم بریزد، با وقاحتی که تعیین مرز آن در معیار هیچ صفتی از صفات شرافتمندی و عقلانیت بشری نمی‌گنجد.
نظریات احمدی‌نژادرا بر نظریات یار و شریک سی ساله جنایات و خیانت‌های خود رفسنجانی ترجیح داد و به دنبال آن مردم و نامزدهای راضی را امر به سکوت و تهدید به مجازات کرد.
مسئله منفجر شد، آنجائی که مردم بدون اطلاع از بند 8 از اصل 110 قانون اساسی جمهوری اسلامی که حاوی وظایف و اختیارات رهبر است که رهبر معضلات کشور را که از طرق عادی (بخوانید رئیس جمهور و مجلس شورای اسلامی) قابل حل نیست، از طریق مجمع تشخیص مصلحت حل می‌کند. با شنیدن سخنان خامنه‌ای و طرفداری او از احمدی‌نژاد به این نتیجه رسیدند که نقش رهبر در جمهوری اسلامی و در تمامی اصول قانون اساسی آن دواری نیست بلکه خودکامگی مطلق است که در اصل 57 قانون اساسی به صراحت بیان شده است.
مسئله منفجر شد، آنجا که ولایت امر و امامت امت خود به نغظ مبارک یکباره چهره پاره پاره و شکسته شده نظام ولایت و مشروعیت و قدسیت دروغین آن را در آئینه واقعیت حوادث انتخابات منعکس کرد. و مردم با شعار مرگ بر دیکتاتور و مرگ بر خامنه‌ای به این نتیجه رسیدند که نطفه استبداد خودکامه از آنجا بسته شد که خمینی از همان روزهای اول پس از انقلاب سوار بر مرکب جهل و غرور گفت: بشکنید این قلم‌ها را و آنجا که در رد نظام جمهوری و استقرار جمهوری اسلامی گفت: اگر سی میلیون مردم ایران بگویند: بله، من می‌گویم: نه.

نطفه استبداد خودکامه مذهبی به دست مجلس خبرگان و با حمایت خمینی در قانون اساسی جمهوری اسلامی بسته شد.

و سرانجام مسئله معّما شد.

مسئله معّما شد، آنجا که خامنه‌ای مسئله انتخابات ریاست جمهوری را که حد توقع و انتظار و ظرفیت مردم برای خلاصی از وجود حقیر و تحمل‌ناپذیر احمدی‌نژاد بود به دست خود به مسئله ولایت تبدیل کرد، در آغاز هدف مردم احمدی‌نژاد در نهاد ریاست جمهوری بود، اما خامنه‌ای با طرفداری علنی از احمدی‌نژاد به دست خود آتش به خیمه نظام ولایت انداخت. مسئله معّما شد، آنجا که اکنون که هفت ماه از آغاز خیانت نظام به میلیونها رأی مردم به نفع موسوی می‌گذرد، خشم طوفانی مردم همچنان شعله میکشد، زیرا سقف نظام از بالا و از پایه شکسته است، بازوی سیاسی و نظامی و انتظامی نظام عاجز از اطفای حریق مقاومت و پایداری مردم در سنگر دفاعی افتاده است، نظام ولایت که در آغاز پیوسته در بوق‌های تبلیغاتی خود از حضور «مردم همیشه در صحنه» افتخار میکرد، اکنون از مردم و اجتماع آنها وحشت دارد، تا آنجا که اجتماع چند ده نفر در زیر سقف سالن یک دانشکده را هم برای ادای احترام به برنده جایزه یک کتاب ممنوع میکند و تمام راههائی را که به شهر قم میرسد برای جلوگیری از ورود سیل‌آسای مردم برای شرکت در مراسم تدفین آیت‌الله منتظری مسدود می‌کند.
مسئله معّما شد، آنجا که اکنون نظام در کار خود در آمده است، به اصطلاح عوام نه راه پس دارد و نه راه پیش، از ادامه خشونت و ارتکاب جنایت و تجاوز و توحش تا کنون طرفی نبسته است، زیرا جبهه مقاومت مردمی شکست‌ناپذیر شده است، چیزی را که خواست مردم بود انتخابات از دست مردم با دغلکاری سرقت کردند و سپس درصدد برآمدند که خیانت و فریبکاری خود را به کمک چیزی که هنوز در مقام مقابله با آن نبودند «ولایت» پرده‌پوشی کنند.
مسئله معّما شد آنجا که برای اولین بار در تاریخ پیوند استعمار بیگانگان با استبداد خودکامکان حاکمان، دست حمایت بیگانگان نیز از پشت حاکمان خودکامه ولایت برداشته شده است و اکنون نظام ولایت که داعیۀ رهائی مستضعفان جهان را در سر داشت، نه در داخل مشروعیت دارد و نه در خارج. زیرا ساختار نهادها و بنیادهای نظام ولایت آنچنان از شرافت و اخلاق و عقل و دانش و بینش و بشریت و ایمان تهی شده است که در آن هیچگونه وسیله و ابزاری از حکمت و حکومت برای خروج از بحران مشروعیت وجود ندارد.
مسئله معّما شد، آنجا که در این سوی جبهه نیز در آغاز نامزدهای شرکت در انتخابات هم مورد تأیید شورای نگهبان بودند و هم خود از آغاز عضوی از عناصر تشکیلدهنده نظام ولایت و هیچگونه داعیه و توقعی جز احترام به رأی مردم و قبول نتیجه واقعی انتخابات نداشتند. موسوی و کروبی بارها حمایت از قانون اساسی و ارکان جمهوری اسلامی را به گوش مردم رسانده بودند. بنابراین آنها اگر مانعی در جلوی تجدید انتخاب احمدینژاد بودند، اما هرگز خطری برای موجودیت نظام نبودند.
اما مسئله آنجا معّما شد که موسوی با 20 سال برکنار بودن از صحنۀ فعالیت در نظام، تجربه خاتمی و ریاست جمهوری هشت ساله او را در پشت سرداشت و در نتیجه دلیلی برای تکرار آن تجربه شکست‌خورده نمیدید که خاتمی در اواخر دوران ریاست خود اقرار کرد که نقش او در ریاست جمهوری تدارکاتچی بیش نبوده است. بنابراین نه شورای نگهبان می‌توانست از تأیید نخست‌وزیر سابق نظام در انتخابات ممانعت کند و نه خامنه‌ای میتوانست با نامزدی موسوی مخالفت کند، اما نه فقط احمدی‌نژاد و شرکای او بلکه خامنهای و بیت رهبر نیز از ورود موسوی به صحنه انتخابات احساس خطر کردند از آنجائی که سایه رفسنجانی را نیز در پشت سر موسوی لمس می‌کردند.
مسئله معّما شد که پس از فاش شدن خیانت در آرای مردم و خیزش توفنده و مقاومت غیرمنتظره مردم در برابر فشار سرکوب موسوی و کروبی جبهه مبارزه و مقاومت را ترک نکردند و ایستادند و همچنان ایستاده‌اند و ادامه این ایستادگی آنجا که مبارزه از مرحله انتخابات به مرحله ولایت و سرنوشت نظام میرسد، خود نشانی از نوعی تحول بنیادی در درک و فهم سیاسی موسوی و کروبی در زمینه تحول بنیانی نظام سیاسی ایران و همگامی با پایان یک آغاز که نظام ولایت دینی است و آغاز یک پایان که برآمدن یک الگوی اصیل نظام سیاسی ایران بر اساس جدائی دولت است از هر گونه قید و موازین قدرت خودکامه و استبدادی موروثی و مذهبی و مسلکی.
مسئله معّما شد، آنجا که اکنون دو اردوی متخاصم در مقابل هم ایستاده‌اند، اردوی خامنه‌ای و احمدی‌نژاد در قالب نظام ولایت و دولت مجهز به همه گونه وسایل سرکوب و تبلیغات و درآمدهای بادآورده نفتی.
اما این اردو متکی به نظامی است که از سر تا پا شکسته است، راهی جز توسل دائمی به خشونت و رودرروئی دائمی و خصمانه روزانه با جبهه مقاومت مردمی ندارد، حاضر به عقب‌نشینی و گشودن راهی به روی خروج مسالمت‌آمیز از صحنه قدرت تحمیلی خود ندارد و از سوئی در شهوت ادامه قدرت خودکامه و تتمع از امتیازهای مادی و معنوی سیاست از ادامۀ یک پیشنهاد مورد پذیرش مردم و نامزدهای رقیب نیز عاجز است.
اما در اردوی مقابل، جبهه مقاومت و نامزدهای آنها در انتخابات با تحمل فشار و سرکوب و زندانها و تهدید و ارعاب بر اولین و مشروعترین تقاضای خود که خیانت اردوی احمدی‌نژاد و خامنه‌ای در انتخابات است ایستاده‌اند، و از این حق پایمال شده یا خیانت آشکار به نفع ادامه ریاست ناحق و نامشروع احمدی‌نژاد به هیچوجه چشم نمی‌پوشند.
اما مسئله معّما است آنجا که سرنوشت این مقابله و امتناع این دو اردو، اردوئی که حاضر به استرداد حق و امانت غصب شده از مردم نیست و اردوئی که بدون استرداد این حق خیانت شده بدون موسوی و کروبی یا با موسوی و کروبی عقب نخواهد نشست و معّما این جاست که به فرض عقبنشینی به ضرب و زور و حشی‌گری‌های پاسداران و بسیجی‌ها و مزدوران دادگاههای انقلاب، حریقی که در خیمه ولایت و نظام افتاده است و شعله‌های سوزان آن از درون و بیرون رو به گسترش است خاموش نخواهد شد، زیرا اگر اوضاعی فوق جریان عادی و غیر قابل انتظار انقلاب سال 1357 به تأسیس نظامی فوق جریان عادی و تحریر قانون اساسی فوق آرمانهای انقلاب مردم انجامیده است، هیچ دلیلی بر عدم تغییر آن نظام و ابطال آن قانون پس از گذشت سی و یک سال از عمر پر از جنایت و شقاوت آن و چشم‌پوشی از ضرورتهای اجتناب‌ناپذیر تغییری که در تحول کارکردهای نظام ایجاد شده است وجود ندارد.
ما آنجاست که اردوی مخالف یعنی جبهه مقاومت مردمی اگر در زمینه انتخابات یا استفاده قانونی از حقی که در قانون اساسی پیش‌بینی شده بود دارای برنامه بودند با وجود محرومیت از هرگونه حزب و برنامه و طرح سیاسی و اجتماعی و ممنوعیت از هر گونه توافق‌های جمعی و تبادل و مشورت گروهی و حزبی و صنفی در رأی دادن به نفع موسوی یا کروبی به توافق رسیده بودند اما در آغاز نه سر مقابله با کیان نظام ولایت داشتند و نه هم اکنون به نیروئی سازمان یافته و ریشه‌دار و برنامه‌ئی تدوین شده و آماده برای جانشینی و پرکردن خلاء حکومت و حاکمیت تبدیل شده‌اند. اما آنچه دارند وجود همبستگی و پیوند بدون ارتباط سازمانی در مسیر ادامه مقاومت و پایداری بر سر استرداد حقوق پایمال شده خویس داشت، آنچه دارند چشم نداشتن به ظهور منجی و حاضر نبودن به قبول فرمانهای چشم و گوش بسته از بالاست، جنبش مردمی امروز ایران، جنبشی کثرت‌گرا و مرکب از همۀ اقشار اجتماعی و دربرگیرندۀ عقاید و گرایش‌های متنوع سیاسی مخالف استبداد و خودکامگی فردی یا جمعی است.
جنبش کنونی در فراز مرزهای جنسی و مسلکی و مذهبی و قومی و نژادی قرار دارد و هیچ فرد یا هیچ حزب و سازمانی متولی و قیم آن نیست، جنبش مردمی اکنون به دو تجربۀ تاریخ معاصر خود مجهز است که بر اساس آن پایه نظام سیاسی آینده ایران و قانون اساسی آن گذاشته می‌شود.
تجربه نخست، تجربه محمد رضا شاه بود که پایه خودکامگی و استبداد سلطنت خود را بر حمایت آمریکا و سرکوب آزادی و حقوق و حاکمیت مردم ایران گذاشت و با عبور از این مسیر ضد عقلانیت در چاه انقلاب سرنگون شد، و تجربه دوم تجربه خمینی و پیروان او بود که پایه استبداد مطلقه ولایت دینی را بر دشمنی با غرب عموماً و با آمریکا خصوصاً گذاشت و در نتیجه با اعمال تجاوز به ذاتی‌ترین حقوق فردی و اجتماعی مردم ایران پرونده پیوند و بستگی چندین صد ساله بین دین و مدعیان پاسداری از دین را برای همیشه در بستر علائق ایمانی مؤمنان پاره کرد. و طلیعه بازگشت دین و ایمان دینی را از صحنه عمومی و اجتماعی به حریم خصوصی افراد بشارت داد.
در این نقطۀ تاریخی سرنوشت، الگوی اصیل نظام سیاسی ایران با نگاه به تجربه دردناکی که نسل‌های گذشته از سرگذرانده‌اند بر مبنای دوری از هر گونه الگو و بدیل ساختگی و بدلی مسلکی و ایدئولوژی وارداتی و تقلیدی با تکیه بر واقعیت‌ها و ظرفیت‌های فرهنگی جامعه و ساختارهای اجتماعی و اقتصادی آن شکل میگیرد. این الگو در متن مبارزۀ خود عاری از هر گونه خشونت و انتقامجوئی و پرهیز از هر گونه توهمات افراطی بیگانه با اصل حق تکثر و تنوع عقاید و گرایش‌های اجتماعی و سیاسی است.
و در پایان معّما آنجاست که به قول مثل عرب «درد از توست و دوا و درمان هم از توست»، در مبارزه بین دو اردوی آزادی و حق و اردوی ضد آزادی و ناحق یعنی اکثریت مردم و اقلیت حاکم، جز ادامۀ یک راه حل سیاسی بر پایه عدم خشونت و انتقامجوئی و تخلیه گام به گام مواضعی که از حقوق اساسی مردم غصب شده است راه دیگری وجود ندارد. زیرا نظام ولایت با ادامه خشونت و توحش قادر به ادامه حکومت و حاکمیت نیست و جبهه مقاومت هم نه خواهان مقابله خشونت با خشونت است و نه خواهان سرنگونی انقلابی ولایت مطلقه. بنابراین بر فرهیختگان جامعه از استادان و دانشوران و آزادی‌خواهان معّمر و تجربه اندوخته است که با فرزانگی خود برای خروج از بحران متفقاً پیشنهاد راه حل‌هائی را ارائه دهند نظیر راه‌حلی که در لهستان و چکسلواکی و دیگر کشورهای اروپای شرقی در پیش گرفته شد.
زیرا درد و رنجی که به همت و عقلانیت و اراده و واقع‌نگری بیمار درمان نشود به دست هیچ طبیب بیگانه که هرگز خواهان پایان بیماری نیست درمان نمی‌شود. این همان درد و جهل و غروری بود که شاه و خمینی را از نگاه به واقعیت‌ها بیگانه ساخت.

دوم دیماه 1388
علی اصغر حاج سید جوادی
________________________________________
منبع: عصر نو

متن شعر ساری گلین از ترانه های معروف آذری محبوب من

ساچین اوجون هؤرمزلر؛

گولو سولو (قونچا) درمزلر

ساری گلین

بوسئودا نه سئودادیر ؟

سنی منه وئرمزلر

نئیلیم آمان ، آمان

ساری گلین

بو دره نین اوزونو،

چوبان قایتار قوزونو،

نة اوْلا بیر گون گؤرم

نازلی یاریمین اوزونو

نئیلیم آمان ، آمان

ساری گلین

عاشیق ائللر آیریسی،

شانا تئللر آیریسی،

آیریسی بیر گونونه دؤزمزدیم؛

اوْلدوم ایللر آیریسی

نئیلیم آمان ، آمان

ساری گلین

دوشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۸

شب یلدا به معنی شب تقسیم سال (یارِ-دا) به عنوان جشن وسط نیمه سال پاییز-زمستان (میذیائیری) بوده است نه به معنی میلاد

نام یلدا را عموماً به معنی سریانی آن یعنی میلاد گرفته اند؛ در حالی که آن لغتی پهلوی به معنی هنگام تقسیم سال است. در بیست مقاله تقی زاده که عمدتاً به وسیله احمد آرام ترجمه و جمع آوری شده است مطالب جالبی از نظریات و بحثهای ایران شناسان در باب گاهشماری کهن ایرانیان به طور فشرده ارائه شده است که پیچیدگی بحثهای آنها خواندن و درک آنها را نه تنها برای خواننده متفنن و حتی اهل فن و تخصص نیز دشوار میگرداند. نگارنده بر این باور است که از تاریخ انتشار این کتاب یعنی سال 1341 تا حال محققی و یا پژوهشگاهی مطالب این کتاب را مورد مداقه و بررسی دقیق قرار نداده است. چون تکرار فرضیه غلط ریشه سریانی نام و نشان یلدا خود گواه صادقی بر این نظر است.خود تقی زاده نیز در گرهگاههایی نتایج مطلوب و اصلی در گاهشماری را رها کرده و به دنبال مسائل دیگری از جمله تعیین زمان زرتشت به طریق گاهشماریهای سنتی رفته و هم از رسیدن به کنه آن و هم کنه این باز مانده است. شاید این بدان جهت بوده است کار انفرادی وی روی کار های تحقیقی ایرانشناسان غربی، اشراف کامل و روشن وی بر این نظریات همراه نمی شده است. و در ایران حتی کارهای سترگ ایرانشناسی را تک فدائیان این راه مانند سید حسن تقی زاده و ابراهیم پورداود و و هاشم رضی و بهرام فره وشی به طور فردی انجام داده اند تا پژوهشگاهها و دانشکده ها. چنانکه گفته میشود در عرصه موسیقی و هنر نیز همین روال را داشته است و دولتهای ایران دنبال کار این ایثارگران علم و هنر را چندانکه شایسته و باید پیگیری و حمایت ننموده اند. به هر روی این جانب هم که سالهاست این کتاب سید حسن تقی زاده را در قفسه کتابها نگهداشته ابتدا حوصله وارد شدن بر این بحثهای غامض را نداشتم و هدفی و انگیزه ای هم برای رفتن روی گاهنامه های کهن ایرانی برخود نمی دیدم. ولی با حاشیه نویسی هایی که در حدود یک دهه پیش در آن به عمل آورده بودم، مرا از نظر روانی برای خواندن آن آماده نمود و به تدریج از حاشیه به متن رهنمون شد.
سید حسن تقی زاده در مفصلترین و اساسی ترین بحث خود تحت نام "گاهشماریهای قدیم ایرانی" به توجه ایرانیان باستان به اعتدال ربیعی (ایام عید نوروز بهاری)، اعتدال خریفی (ایام مهرگان پاییزی) و دو مقطع سال با تقسیم شش ماهه به دو فصل تابستانی و زمستانی سال، در کتاب پهلوی بندهشن یعنی میذیوی شم (جشن نیمه تابستان در اوایل تیر ماه) و میذیائیری (جشن نیمه سال در اواخر آذر ماه) سخن رانده است؛ بدون اینکه بتواند یا بخواهد این مقاطع که روزههای عطف طولانیترین روز و کوتاهترین شبهای پیوسته بدان یا عکس آنها قرار داشته اند مورد توجه قرار دهد؛ این در حالی است که کتاب پهلوی بر روی این ویژگی این ایام به شدت تأکید میورزد: "بندهشن مخصوصاً تصریح دارد که از میذیوی شم تا میذیائیری شبها دراز میشود و از میذیائیری تا میذیوی شم شبها کوتاه و روزها دراز میشود. بندهشن گاهنبار میذیوی شم یعنی نخستین روز از پنج روز آن گاهنبار را یازده تیر می داند (که مصادف با ایام جشن تیرگان) است و میذیائیری در حدود اوایل دی و آخر آذر واقع میگردد (که می دانیم ایام شب یلدا است)".
از مطلب اخیر به وضوح معلوم میشود که میذیائیری (یعنی جشن نیمه و وسط سال) همان است که ما امروزه یلدا گوئیم و آن را نامی سریانی به معنی میلاد تصور میکنیم. در حالی که کلمه یلدا علی القاعده صورت پهلوی کلمه مرکب اوستایی "یار- دا" یعنی مقطع و تقسیم سال است. چون حرف "ر" اوستایی علی القاعده به "ل" قابل تبدیل بوده است؛ چنانکه نام اوستایی هربرز در پهلوی به البرز تبدیل گردیده است.
نام و نشان کریسمس (به یونانی و رومی به تولد [عیسی] کرسیتوس معنی در اصل تولد ایزد نور=مهر/آپولون) که معادل اروپایی نام یلدا است، معلوم می دارد که در شمال بین النهرین، محل تلاقی فرهنگ های ایرانی (مادی، میتانی، کپاتوکیایی)، سامی و یونانی و رومی بوده است، هر دو معنی تولد ایزد نور و خورشید (مهر، خورشید شکست ناپذیر) از آن مستفاد می شده است. امّا اساس و تقدم و اصل و فرع با کدام معنی بوده است به ظاهر قضاوت سخت است؛ ولی به هر حال کلمه یلدای ایرانی با توجه به معادل پهلوی دیگر آن یعنی میذیائیری (نیمه و وسط سال)، به همین معنی تقسیم سال بوده است. خصوصاً اینکه نزد ایرانیان سنت و نام و نشان خدایگانی این نام و عید آن را همراهی نمی کنند و یلدا نزد ملل سامی مطرح نیست.

نقد کوتاهی بر مقالهً تحقیقی "ماه در نامهای جغرافیایی ایران"

دکتر شمس الدین نجمی استاد دانشگاه کرمان در این مقاله تعداد 105نام جغرافیایی مرکب از نام ماه (یا مشابهه نام ماه) را در عرصه جغرافیایی گسترده ایران ردیابی کرده و در آنها کلمه ماه (یا متشابهات آن) را جملگی به طور مشترک به معنی ماه (کره ماه) گرفته است. در حالی کلمه اینان را ریشه یکسان همگانی نیست و خود کلمه ماه در ترکیب اینها که عمدتاً به صورت پیشوند در نام اسامی جغرافیایی دیده میشوند در اصل مه (به معنی بزرگ) در حالت صفت بوده که برای نشان دادن بزرگی این شهرها و نواحی به کار میرفته است و یا مای بوده که به معنی شهر و میهن و ولایت بوده است. آلترناتیوهای ممکن دیگر که استعمال محدوتری داشته اند همانا ماه (مئذیه= میانی)، مزو (شراب)، ماس (ماهی)، مِه (بخار هوا)، مه (ما، حرف نفی)، ماه (ماد، به زبانهای سامی شهر و کشور)، مایا (ثروتمند)، ماغ (میغ، گودی)، مام (زادگاه، سرزمین) و سر انجام ماه (ماس، ماونگهه، به معنی کره ماه) است که وی از این میان صرفاً بدین آلترناتیو ضعیف در باب جغرافیای تاریخی روی آورده و این ریشه را بر روی همه این نامها عمومیت داده است. قبل از وی این نامها را با نام سرزمین باستانی ماد (سرزمین شراب، میانی) سنجیده اند که به نوبه خود چندان قابل توجه نیست.

پنجشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۸

نامهای کهن ایرانی و سومری خلیج فارس

نظر به مفهوم قمصر (کامسر)که به معنی جایگاه چاهها و قناتها است؛ معلوم میشود نام خلیج فارس به صورت زره کامسر در خبر حمزه اصفانی و یاقوت حموی اشاره به نام جزیره کیش (کانس اویه اوستا= یعنی جزیره چاههای آب)بوده است. جالب است که نام جزیره اساطیری دیلمون در خلیج فارس هم همین بوده است. این بدان معنی است که ایرانیان خلیج فارس را به نام جزیره کیش یا به نام جزیره معروف ایرانی دیگر یعنی جزیره خارک مشهور به جزیره معبد ایزد آبها (که به سومری و اکدی "پارسو= معبد" میگردد )می نامیده اند. یعنی خود نام فارس از نام سومری و اکدی جزیره خارک یعنی پارسو بدین خلیج اطلاق شده است

سه‌شنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۸

نام و نشان خرمشهر و آبادان در عهد یونانیان

در مقاله جان هانسمن در باب خاراکس و کرخه به نقل از پلینی به محل شهری به نام اسکندریه دجله در محمره (خرمشهر) اشاره میشود که به دستور اسکندر برای در امان بودن از سیل بر روی تپه مصنوعی در محل تلاقی رودهای دجله و کارون بنا شده بود. در مجاورت آن شهری به نام دورین وجود داشته است که مطابق دربند کنونی در غرب خرمشهر است. نامهای دیگر آن را خاراکس سپاسینو (دژ هوسپاسینا) و کرک میشان (دژ میان جزیره، بیان دوره مسلمین) و خاراسن (جایگاه دژ) بوده است و شهری هم به نام فرات در7/ 17کیلومتری جنوب شرقی خاراکس وجود داشته است (که با قصبه فیامی کنونی مطابقت دارد). بعداً شهری با نام یونانی آپولوگوس (آبادان) از اهمیت خاراکس کاسته بود. از گفته های جان هانسمن در می یابیم که باید در اصل نام محمره کلمه ای با مفهوم دژ به لغت پهلوی هروم نهفته باشد یعنی محمره (به سیاق اخذ تصریفی محفظه از لفظ حفظ) از تلخیص تصریف عربی نام ایرانی هروم (دژ بلند) پدید آمده است.

دوشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۸

پدری با جنون مذهبی که به واسطه شرکت در قتل فرزند کبیرش به عذاب وجدان گرفتار است

از دیدگاه «ملا حسنی» فرزندش «رشید»، مستحق اعدام نبود.

از كتاب خاطرات ملا حسنی (حاج شیخ غلامرضا حسنی امام جمعه ارومیه)، که «مركز اسناد انقلاب اسلامی» منتشر نموده است:

«پسر بزرگم رشید با رژیم شاه سخت مبارزه می‌كرد. دوران ستم شاهی كه در دانشگاه تهران تحصیل می‌نمود، یكی دو بار دستگیر و زندانی شد. قبل از پیروزی، وقتی به ارومیه و روستا می‌آمد، در برگزاری هر چه باشكوهتر مراسم نماز جمعه بزرگ‌آباد، تلاش می‌كرد و در فعالیت‌های جنبی آن از قبیل: بیل زنی در باغات، شخم زدن، كمك كردن به فقرا و مستمندان می‌كوشید.

او پس از پیروزی انقلاب، ناگهان به گروه سیاسی سازمان فدائیان خلق پیوست و از سران آنها شد، به طوری كه مسئولیت شاخه آذربایجان غربی بر عهده او بود. خیلی با او صحبت كردم تا در راهش تجدید نظر كند، ولی نكرد....تصمیم گرفتم جلوی فعالیتهای او را بگیرم.

نخست چند بار تذكر و تهدید انجام گرفت ولی فایده‌ نكرد. آن وقت نماینده مجلس و در تهران بودم. یك روز رشید به تهران آمده بود. جایش را شناسایی كردیم. در كمیته انقلاب تهران با آیت‌الله مهدوی‌كنی تماس گرفتم و گفتم یك موردی هست، چند نفر مسلح بفرستد. نگفتم پسرم هست. یكی از محافظان خودم به نام آقای جلیل حسنی را نیز همراه آنها كردم. او از بچه‌های كمیته ارومیه بود و الان به تجارت مشغول است.

گفتم اگر مقاومت یا فرار كرد بزنید...اگر هم تسلیم شد، دستگیر كنید و به كمیته تحویل بدهید. آنها رفتند و او را دستگیر كردند. رشید چند روزی در كمیته تهران بود. بعد برای بازجویی و محاكمه به تبریز انتقال دادند. او چون محل فعالیت‌هایش، استان آذربایجان بود در این شهر محاكمه و به اعدام محكوم شد و بلافاصله حكم اجرا گردید. در مرحله اول، رشید را به دادستان وقت، حضرت حجت الاسلام سید حسین موسوی تبریزی تحویل داده بودند، او نیز وی را به یكی از دامادهایش كه او هم قاضی بود، سپرد و حكم اعدام رشید را او صادر كرده بود. حتی بعد از اعدام جنازه‌اش ار هم به ما تحویل ندادند...

حقیقت این است كه رشید مستحق اعدام نبود. او جنایتی را مرتكب نشده بود، یا كسی را نكشته بود تنها جرمش این بود كه گرایش شدید كمونیستی داشت و این هرگز منجر به اعدام كسی نمی‌شود. حداكثر این است كه باید به حبس ابد محكوم می‌گردید.

متاسفانه قاضی پرونده همین طور فله‌ای حكم صادر كرده بود ...

دلم می‌خواست، پرونده رشید را می‌دیدم و مطالعه می‌كردم، هر چه می‌خواستم امكانپذیر نشد و در اختیارم نگذاشتند. اخیراً شنیدم قاضی این پرونده شدیداً به فقر مالی و گرفتاری‌های دیگر مبتلا شده است، دلم می‌خواهد او را پیدا كنم و از مال و اندوخته‌های شرعی خودم به او كمك می‌نمودم...»

حال که یک هفته از گذاشتن این مطلب در وبلاگ میگذرد. نوشتار محسن مخملباف را می بینم که مجنون ضعیف جثه ای از همین دارالمجانین به نام احمدجنتی به شکرانه کشته شدن پسر انقلابی و پر عاطفه خود؛ روزه گرفته بوده است.

پنجشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۸

اعیاد سده، حنوکا و قربان ریشه در یک سنت دینی معروف عیلامیان و بابلیان داشته اند

عیلام (سرزمین خدا) یا هل تمپت (سرزمین خدای دانا یعنی سرزمین خومبان/اهورامزدا/ائا-انکی) حکومت دینی داشته و پر از خدایان و نامهای خدایان بوده است که به اندازه کافی شناسایی نشده اند. شناخت کافی از نام و نشان و مفاهیم این نامها در آینده، گام بزرگی برای شناسایی ریشه اساطیر ادیان و فرهنگهای کهن خواهد بود.
در مسجد سلیمان نقوشی از عهد دیرین عیلام که بر تخته سنگی نقر شده اند پیدا شده است که در آن الهه کیریریشا (الهه بزرگ) یا پینیکیر (مادر خدایان) کودک خود هوتران (ایزد جوان محافظ عیلام) را بر روی دستانش به قربانگاه می برد و عقابی برای رهایی کودک قربانی از آسمان گاونری را به قربانگاه می رساند که به وضوح بیانگر به قربانگاه برده شدن اسماعیل (نینورتای بابلی ها) فرزند ابراهیم (خومبان عیلامی، ائا/انکی بابلی) است که با آمدن قوچ - گاونری نجات می یابد. نظر به وجود گاو نر این صحنه می توان عقاب آسمانی را نیز همان شیموت (قاصد نیرومند خدایان، جبرئیل، ایزد مهر میانجی) دانست که در مراسم دینی برایش گاونری (به نشانی زمستان) قربانی میشده است که بعد از سوی مهرپرستان مورد تقلید قرار گرفته و به ایزد مهر میانجی آریائیان منسوب گردیده است. چنانکه می دانیم قربانی سنتی مرسوم عید قربان در شهرها و روستاهای ایران هنوز هم گاونر است. اصالت عیلامی سنت قربانی گاونر در داستان قربانی شدن گاو برمایون (گاو پرمایه) به جای کودک در اسطوره فریدون (کورش سوم) نیز باقی است که صورت عیلامی قدیم آن به اسطورهً پرسئه از یونانیان باستان به جای مانده است. داستان پرسئه (جنگجوی شیروش، هوتران، نینورتا، بهرام، اسماعیل با مادر به صحرا رها شده) مشابه اسطورهً موسی (در اساس میثه، میثره، ایزد عهد و پیمان، ایزد مهر/مردوک دارنده توتم مار افعی موش هوشو/عصای مارشکلموسی) است که در آن کودکی دایه کشته شده و (در این حالت به همراه مادرش) در صندوق فلزی به آب رها میگردد و صندوق به جزیره دوردستی در اعماق دریا میرسد و کودک و مادر شاهدختش رهایی می یابند و کودک بزرگ و بالغ که میشود خصم اژدهاوش (ضحاک) را به قتل میرساند. جالب است که ایزد بهرام (هوتران عیلامی) در اساطیر کتب پهلوی به ده هیئت شاهین، گاونر، اسب سفید، شیر درنده و سرمست، گراز تیز دندان، جوان پانزده ساله، عقاب، قوچ و بزکوهی و باز هم جوان یعنی به تعداد ده فرمان موسی (میثه، موسه، ایزد عهد و پیمان قبیله ای میتانیان درون اتحادیه قبایل هیکسوس) ظاهر میگردد.
جشن سده:
یکی از جشن‌های همگانی ایران کهن، در آغاز شامگاه دهم بهمن‌ماه برابر با آبان روز از بهمن ماه با افروختن هیزمی که مردمان، از پگاه بر بام خانه خود یا بر بلندی کوهستان گرد آورده‌اند، آغاز می‌شود. جشن سده یک جشن ملی ایرانیان است و به هیچ دین و مذهبی مربوط نیست. یکی از جشن‌های همگانی ایران کهن، در آغاز شامگاه دهم بهمن‌ماه برابر با آبان روز از بهمن ماه با افروختن هیزمی که مردمان، از پگاه بر بام خانه خود یا بر بلندی کوهستان گرد آورده‌اند، آغاز می‌شود. جشن سده یک جشن ملی ایرانیان است و در قرنهای اخیر با هیچ دین و مذهبی مرتبط نیست.
بر آمد به سنـــگ گران سنـگ خرد هم آن و هم این سنـگ گردید خرد
فروغی پـــدید آمد از هر دو سنگ
نشد مار کشته و لیکن ز راز دل سنگ گشت از فروغ آذرنـــــگ
پدید آمد آتش از آن سنگ باز
جهــــاندار پیش جهان آفریــــن نـــیایش همی کرد و خواند آفرین
که اورا فـــروغی چنین هدیه داد همین آتــــــش آن گاه قبله نهاد
یکی جشن کرد آنشــب و باده خورد ســــده نام آن جشن فرخنده کرد

بررسی توأم اساطیر بابلی و توراتی و ایرانی معلوم میدارد که هوشنگ (=دانا، مانو ویوسوت وداها) همان ایزد بابلی زمین و خرد ائا/انکی (ابراهیم قربانی سوختنی گذارنده اسماعیل= نینورتا یا اسحاق، مردوک/آَّشّور) بوده است. نینورتا (جنگاور الهه نین خورساگ= بانوی سرزمین بیابانی، حاجر) پسرخوانده ائا/انکی و مردوک (خندان، ضحاک) پسر اصلی او از دامکینا (همسر اصلی= سارا) بوده است. می دانیم هر سه نام اسحاق و آشّور و مردوک مترادف هم به معنی خندان، ایزد ملی ساکنان مناطق پرآب بین النهرین بوده است. افزون بر اینکه سمبل مردوک ایزد ملی بابل ماری افعی (موش هوشو) بوده است و از اینجاست که اوستا و شاهنامه پادشاه اساطیری بابل اژی دهاک (ایزد ماروش) و ضحاک یعنی خندان آورده اند. در اساطیر بابلی به ستیزی بین ائا (ابراهیم=پدر امتهای فراوان) و پسر اصلی اش مردوک (اژی دهاک، ضحاک) اشاره نشده است. ولی وی پسر خوانده اش نینورتا را حیوان توتمی اش لاکپشت عظیم در چاهی شکنجه کرده است که در اساطیر اسلامی به صورت شکنجه شدن هاروت (ایزد شیروش=نینورتا) و ماروت (ایزد ماروش= مردوک) نمود پیداکرده است. آن مطلب وارونه شده در شاهنامه هم که خبر از به چاه افکندن مرداس (ایزد پرشکل= ائا) توسط پسرش ضحاک میدهد، از همین مأخذ می باشد. اشکال شناخته شده دیگر ائا/انکی، مار خردمند بهشت، نیمه انسان و نیمه ماهی خردمند دریاها که کتابت آموخته است (اوآنس، خضر) و قوچ وحشی است. بنابراین از مطلب شاهنامه در باب جشن سده و پیدایی آتش آتشکده های مقدس چنین نتیجه میشود که به جای قربانی شدن اسحاق (مردوک ماروش) که نجات یافت، جشن آتشها و آتشکده ها از آن نتیجه گردید. ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه ضمن انتقاد از سنت خشن آزار موجودات جاندار و دارای احساس در جشن سده - که لابد سذه را به معنی سوزان و سوزندان گرفته اند- می آورد: "ایرانیان بخور می کردند، برای اینکه بدی را دور کنند، به طوری که رسمی از شاهان شده است که در این شب آتش روشن کنند و شعله برپا سازند، حیوانات وحشی را در آتش برانند و پرندگان را در میان شعله ها به پرواز در آورند، و دور آتش بنوشند و تفریح کنند."جشن حنوکای یهودیان نیز بازگو کننده همین مطلب است که اندکی زودتر از جشن سده برگزار میشود. از توضیحات ابوریحان بیرونی در مورد برسده و پنجه دزدیده کنار جشن سده به تعداد پنج روز میرسیم که با تعداد اعمال مناسک عمره تمتع عید قربان یکی است. یهودیان این جشن یک روزه ایرانی را مطابق اصل عیلامی آن هشت روزه نموده اند (که قابل قیاس با تعداد روزها و اعمال حج تمتع اعراب است) و با روشنایی شمعها آن را به نحو مطلوبی مورد بهره برداری دلخوشیهای سنتی و آیینی خویش در آورده اند. اعراب صحرانشین موضوع شمع و آتش را از روی این سنت اسطوره ای کهن عیلامی بر گرفته و آن را با سنت بابلی تقدیس و ارج سنگهای قابل پرتاب هواداران نینورتا (اسماعیل) به سوی آساگ (شیطان مستوجب سنگسار) جایگزین نموده اند. در رابطه با جشن یهودی حنوکا که در آن اشاره به تعمیر و بنای معبد اورشلیم رفته و آن به عهد مکابیون و سلوکیان منسوب شده است، باید گفت اخبار کهن با توجه به پرستش مردوک/ آشّور/ اسحاق - هر سه مترادف هم به معنی خندان (ضحاک) – در این نواحی؛ مطلبی با توجه به انتساب رسمی معبد اورشلیم به شلیمان (سلیمان اساطیری) به عمد کتمان شده است و آن اینکه معبد زیگوراتی شکل اورشلیم بدین خدای ملی اساساً بابلی و آشّوری اختصاص یافته بوده است. می دانیم که منابع بابلی زادگاه مردوک (اسحاق) پسر ائا (ابراهیم) و دامکینا (سارا) را فراز کوه لبنان یعنی منظور کوه کرمل (یعنی کوه قوچ اخته) نشان میدهند و این معنی اسطوره قربانی شدن قوچ به جای اسحاق را به سادگی در تورات پدید آورده است. یعنی این اسطوره نیز نظیر مضمون جشن سده ایرانیان و بر اساس نام همین کوه با که اسماعیل (نینورتای بابلی، هوتران عیلامی) فرزند منتخب به قربانی شدن اعلام داشته مغایرت پیدا نموده است. این دو ایزد پهلوان و جنگجو برادر یا نیم برادر به ترتیب ایزد ملی مردم نواحی سواحل رودخانه ها در بین النهرین و شبه جزیره عربستان و مردم نواحی صحرایی به شمار میرفتند. در محیط فلسطین و لبنان عناوین خدایگانی بعل زبوب (بعل زهرآگین)، بعل زبل (بعل شاهزاده) هم متعلق به همین اسحاق (مردوک، آشّور) خدای بابلی و آشوری الاصل بوده است.
جشن حنــــوکا :
جشن حنــــوکا (جشن افتتاح با مشعلها) به‌ مدت‌ 8 روز به‌ مناسبت‌ فتح‌ دوباره‌ معبد بیت‌المقدس‌ در دو هزار سال‌ پیش‌ برگزار می‌شود. یهودیان‌، در طول‌ شب‌های‌ این‌ جشن‌، شمع‌ روشن‌ می‌کنند. زمان‌ آن‌ در آذر (25 ماه‌ عبری‌ کیسلو) است. حنــــوکا یادآور درگیری پیروزمندانه آبای یهودیان برای تصرف دوباره معبد از دست حاكم مستبد سلوكی آنتیوكوس چهارم و تقدیس دوباره معبد برای خدمتش می‌باشد . به خاطر همین این جشن حنــــوکا جشن تقدیس نامیده می‌شود . این جشن؛ جشن نورها هم نامیده می‌شود . طبق روایات ، پس از اینكه یهودای مكابی و سربازانش معبد را به تصرف درآورده و تقدیس نمودند ، خواستند كه دوباره چراغ ابدی را روشن كنند یعنی شمعدان هفت شاخه‌ای كه به منوراه مشهور است . برای این كار روغن تقدیس شده‌ای به كار می‌رفت . مكابیون تنها توانسته بودند برای مدت روشنایی یك روز روغن جمع نمایند . اما بر طبق روایات یهودی خداوند باعث شد كه شمعدان تا هشت روز كامل یعنی مدت زمانی كه برای یك سواركار نیاز بود تا بتواند روغن را برای شمعدان‌ها تهیه كرده بیاورد، روشن ماند. این جشن با توجه به ریشه های مشترکش با سده و عید قربان که ذیلاً شرحش بیاید؛ از سنتهای عیلامی دوره هخامنشیان گرفته شده است.
عید قربان:
عید قُربان یا گوسپندکُشان (در عربی: عيد الأضحی) یکی از روزهای فرخنده در تقویم اسلامی است. روز دهم ماه قمری ذی الحجه، مصادف با عید قربان از گرامیترین عیدهای مسلمانان است که به یاد ابراهیم و فرزندش اسماعیل، توسط بسیاری از مسلمانان جشن گرفته می‌شود.
عید قربان که از جمله تعطیلات رسمی مسلمانان است، از یک تا چهار روز جشن گرفته می‌شود و در طی آن مردم با پوشیدن بهترین پوشاک خود، پس از انجام عبادات، به دید و بازدید و جشن و سرور می‌پردازند. البته برگزار کردن مراسم قربانی در این عید بر همه واجب نیست و تنها بر زائران کعبه در مراسم حج واجب است، اما بسیاری از مسلمانان در سراسر جهان در این روز، گوسفند، گاو یا شتری را قربانی کرده و گوشت آنرا بین همسایگان و مستمندان تقسیم می‌کنند.
حاجیان در این روز پس از به پایان رساندن مناسک حج، حیوانی را ذبح می‏کنند و پس از قربانی آنچه بر آنان در حال احرام، حرام شده‏ بود - مانند نگاه کردن در آینه، گرفتن ناخن و شانه زدن مو -، حلال می‏گردد و با توجه به اینکه حج، یکی از عبادتهای بسیار مهم در اسلام است، توانایی به انجام رساندن آن نیز برای هر مسلمانی بسیار شادی آور است، در نتیجه، روزی که پس از انجام وظایف‏ سنگین حج، به عنوان جایزه الهی و اتمام احرام پیش می‏آید را عید می‌دانند.
موضوع سنگ اندازی به سوی شیطان که در مناسک حج صورت میگیرد از این باور بابلی عاید میگردد که رقیب نینورتا (ایزد شیروش صحرا) دیوی به نام اس شاکو یعنی "کسی که به بازو میزند" به شمار میرفته است. وی شبیه مار هفت سر ظاهر میگشته است. نام اس شاکو در زبانهای ایرانی می توانست به معنی کسی که باید به سویش سنگ پرتاب کرد، گرفته شود (اس= پرتاب کردن و افکندن، شاکو/ساکو= سنگ). در اساطیر مربوط به نینورتا بر روی سنگهای قابل پرتاب صحرا تأکید شده و گفته میشود: نینورتا ایزد جنگ و کشتزارهای صحرایی و سنگلاخ بقایای دشمنانش را جمع آوری کرده و به حضور مادرش نین خورساگ (الهه سرزمینهای سنگی، حاجر، هاجر) تقدیم میکند. نینورتا سرنوشت سنگها را تعیین میکند که دشمنان سابق آساگ (تغذیه، نه با سنگ) بودند. به بعضی ها به سبب اخلاق خوبشان پاداش هایی داده میشود و به بعضی دیگر مقاماتی در دستگاه او اعطا میگردد. اما بعضی را با نفرین تنبیه می کند و تجزیه و نابود می نماید. می دانیم در بابل نین خورساگ (هاجر) و پسرش نینورتا (اسماعیل) به عنوان الهه و ایزد حامی صحرانشینان در مقابل دامکینا (سارا، همسر اصلی) و مردوک (اسحاق) پسر محبوب ائا به عنوان الهه و ایزد اصلی مردم سواحل رودخانه های دجله و فرات مقامی نازل داشته اند. سوای خود خدایان مشترک این اعیاد نام برده آن چه ریشه نام عید قربان یا اضحی را با این عید حنوکا و سده پیوند میدهد همانا معنی لفظی اصلی آن ها است: نام عید قربان به صورت فارسی گُربان به معنی نگهداری شعله مقدس و نام عربی اضحی (بر آمدن روشنایی) مترادف نامهای سده (طلوع روشنایی) و حنوک (جشن روشن شدن مشعلها) هستند. این معانی با مفهوم صبح که به همراه چشمه از مفاهیم نام نینورتا (نبو/اسماعیل= خدای معروف و فریادرس و شنوا) می باشند، همخوانی دارند.

یکشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۸

نقصان روح حماسی والا در سروده های فارسی و آلات موسیقی آن

وقتی ترانه های کردی شووان پرور (برای مثال هوشی مین) و ترانه های عاشیقی آذری کوراوغلو (بابک خرمدین) را میشنویم؛ شوری حماسی جسم و روح ما فرا میگیرد؛ حتی اگر کُردی و آذری را به اندازه کافی آشنا نیستیم. ولی از چنین شور و هیجانی در ترانه های فارسی خبری نیست و از دهها و صدها شعر و ترانه فارسی زیبا و هنرمندانه که میشنویم جملگی را بیانگر سوز و گداز محرومیتهای عشق و عاشقی در می یابیم. این نقیصه بسیار در فرهنگ فارسی بسیارمشهود است. اگر شمشیر عرب و ساتور مغول رگ حماسی را در فرهنگ فارسی بریده و به جای رگ و پی حزن کاشته است. برای ترمیم آن باید به دنبال نوع آوری در شعر حماسی و دستگاه موسیقی مناسب می بود. هیچ تعهدی هم به دستگاههای سنتی نوحه و شیون و پر سوز و گداز نیست. بلکه تعهد برای شادی و رفاه و آسایش و روح آزادگی مردم مان است. برای مثال شعر وارطان سخن نگفت شاملو یا آرش کمانگیر در دوران ما مطرح هستند بیشتر جنبه دفاع و ایثار حماسی را دارند تا روح تهاجم حماسی. اگر بخواهیم به نبردی سیاسی و نظامی رویاروی مخاصمین و معاندین مردم برویم باید همان سرود نه چندان دلچسب "بر صف دشمنان حمله می بریم" از آهنگران را بخوانیم.

بررسی اساس روایات منسوب به جزیرهً خضرا که محل اولاد مهدی موعود به شمار رفته است

براساس حکایت علی بن فاضل، امام مهدی (ع) و فرزندان ایشان، در جزیرهً خضرا (مشهور به جزیره روافض)، واقع در اقیانوس اطلس سکونت دارند، و همه ساله، در موسم حج، حج می گزارند و پس از زیارت پدران و اجداد طاهرینشان (ع) در حجاز، عراق و طوس، مجدداً به این جزیره باز می گردند. آن حضرت (ع) غالباً در این جزیره اقامت دارند. (ماهنامه موعود، فروردین 1387، شماره 86 پایگاه حوزه).
بر خلاف ظاهر افسانه ای این حدیث، آن را ریشه نیرومندی در باورهای دینی کهن منطقه است که آن با اندکی تفحص توأم در تاریخ و اساطیر کهن جزیره خارک و پارس و عیلام و جنوب بین النهرین معلوم میگردد:
در روایت فوق اطلس به خطا با اقیانوس اطلس (به یونانی یعنی دریا، اقیانوس) یکی گمان شده است در حالی که با توجه به مسکن روافض به شمار رفتن جزیرهً خضرای آن در اینجا با لغت بابلی آته لس به معنی قربانگاه زمخت و سنگی سر و کار داریم که بی شک از این جزیره همانا جزیره قربانگاهی سنگی خارک منظور می باشد. نتیجه مهم این گفته این است که اسامی خضرا و خضر با جزیره خارک مربوط بوده و جزیره خارک در عهد کهن به سبب اختصاص به ایزد جاودانی و خردمندی به نام خضر خوانده میشده است. لذا نام خضرا بر خلاف ظاهر آن از ریشه عربی خضر یعنی سبز اخذ نشده است. بلکه از ریشه پارسی خشثره (شهریار و فرمانده) گرفته شده است. پارسیان این نام را به ترجمه از نام خدای بزرگ عیلام یعنی خومبان (فرمانده) پدید آورده بودند که به همراه همسرش کیریریشا (الهه بزرگ) و پسرش هوتران اسطوره ای همانند ابراهیم (ائا/انکی سومری) و همسر/خواهر خوانده اش سارا (دامکینای سومری زن و خواهر خواندهً ائا به معنی لفظی همسر قانونی، نین خورساگ) و اسحاق (خندان =مردوک، آشّور) داشته است. از سوی دیگر هم مطابقت خود نام خارک (صخره سترگ) با خورساگ (صخره ای و سنگی، حجر/هاجر) محل تلاقی اساطیر مهم خاورمیانه را به همین جزیره آیینهای کهن جنوب بین النهرین یعنی خارک رهنمون میگردد. اساطیر خدایگانی معروف کهن در جدا افتادن نقش تاریخی افراد تاریخی مشهور با نقش اسطوره ای آنان رُل بسیار مهمی داشته اند. برای مثال فریدون (پرسئوس یونانی/عیلامی و بابلی) اساطیری از نقش تاریخی اش کورش سوم و عیسی مسیح اساطیری از نقش تاریخی اش یهودای جلیلی فرزند زیپورایی (بنیانگذار فرقه یهودی زئالوت=مشتاقان آزادی) و مهدی موعود شیعیان دوازده امامی از نقش تاریخی اش مهدی ابوالحسن یحیی بن عمر علوی از اخلاف حسین بن علی نمونه های برجسته این نوع پیش آمد هستند. که این آخری در منطقه شاهی (سرزمین چاه) مقتول شده و به واسطه اسطورهً کیسانی محمدحنیفیه با ایزد جاودانه آبهای ژرف خضر (ائا، خومبان) در جزیره خضرا (خارک) یکی شده است. در روایات شیعی مربوط به مهدی موعود روایاتی است که می توان اساس توصیفات مربوط بدانها را در باب افراد و اماکن مأخذ آنها رد یابی نمود. خود مهدی تاریخی در اساس تاریخی خود همان ابوالحسن مهدی یحیی بن عمر علوی انقلابی و محبوب مردم سمت کوفه بوده است که درعهد تولد حسن عسکری در منطقه شاهی (چاهی) در سمت کوفه به قتل رسیده است و به گواهی تاریخ در سوگ وی بیشترین اشعار رثائی سروده شده بوده است. روایات شیعی از اعقاب مهدی موعود صحبت می دارند که در جزیره ای اساطیری به نام خضرا (منسوب به خضر- ابراهیم قربانی کننده) سکونت دارند. جزیره خضر اساطیری خود با جزیره خارک (به قول جلال آل احمد درّ یتیم خلیج فارس) که محل معبد بزرگ ایزد خرد و آبهای ژرف و زمین بابلی یعنی ائا (خومبان، پوزیدون) مطابقت دارد که همچنین محل معبد نقش این جهانی ائا/انکی یعنی اوتناپیشتیم (مخلوق جاودانی، نوح، خضر) به شمار میرفته است. اینجا از عهد باستان مکان معابد و پرستشگاهها بوده و بدین ویژگی معروف بوده است. از این روست که ایرانیان از عهد هخامنشی در آن دخمه ها و معابد خود را در کنار گورستانهای ماقبل تاریخی آن ساخته اند. جلال آل احمد می آورد: " در مرکز قسمت شمالی جزیره یک برآمدگی بزرگ سنگی هست درست همچون کاسهً دمر افتاده لاکپشتی." اگر جلال آل احمد اطلاع کافی از اساطیر سومری و اکدی بابلیها می داشت به سادگی میفهمید که این در عهد باستان نشانه حیوان توتمی معروف ائا (یعنی ایزد معبد آبهای ژرف) یعنی لاکپشت بزرگ دریایی در این جزیره به شمار میرفته است. نگارنده بر این باور هست که نام خلیج پارس در رابطه با همین جزیره عباتگاهی و قربانگاهی از عهد باستان بدان اطلاق شده است چه کلمه سومری پارسو به معنی مرکز آیینهای دینی و قربانگاه است. جالب است که جلال آل احمد در ادامه صحبت از دو سنگ لاکپشتی و گرد جزیره خارک میگوید: " از این دو برجستگی سنگی چنین بر می آید از روزگاران قدیم مورد نظر همه اقوامی بوده که گذری بر جزیره داشته اند یا سکونتی کرده اند. شاید این توجه به علت قطر استثایی پوشش سنگی جزیره در این نطقه بوده است گاهی به سه چهار متر می رسد. و شاید به همین علت بوده است که این اقوام گونه گون چیزی از ابدیت در این نقطه می دیده اند که هر کدام با روش و مذهب دیگرگونه خویش معبدی یا آتشگاهی یا مزار متبرکی- و به هر صورت تجسم معتقدات خویش را که به آن دلبسته بودند- بر آن و در آن ساخته تا از گزند زمان و دریا و باران در پناه چنان صخره ای محفوظ باشد. بر سر بلندترین نقطهً یکی از این دو بر آمدگی آثاری از بنایی سنگی باقیست. توده ای از سنگ روی هم ریخته ولی راهنمون به شناسایی خرابهً معبدی یا آتشگاهی یا چهارتاقی مانندی. و نیز دو سه تا چاه و چاله با دهانهً گرد یا چهارگوش؛ چاه آبی یا استودانی زردشتی. آن که دهانهً چهارگوش دارد به ظرافت بسیار کنده شده است و آثار جویی باریک که شاید از آن به جایی آب می بره است، هنوز در سنگ باقیست. چنین جوی باریکی می توانسته مجرای فاضلاب (خونابهً قربانی) هم باشد." از همین روی هم بوده است که شاهزاده هخامنشی که سنگنبشته وی اخیرا کشف و تقریباً توسط معاندین به نابودی کشیده شد در اینجا از ساخت معبد و ایجاد چاه آبی خبر داده است. غیر از این دردر تنگ چکان جزیره خارک نقش برجسته آیینی از پادشاه تاجدار ساسانی با فرشته و همراهان وی که توسط بیشاپور ساسانی بر دامنهً صخره سنگی نقر شده دیده میشوند.می دانیم در جزیره خارک زیارتگاهی به نام محمد حنفیه وجود دارد. لذا بعید هم نیست که پای اولاد مهدی موعودهای تاریخی بدین جزیره رسیده باشد ولی نظر به اعتقاد کیسانیان پیروان امامت و مهدی موعود بودن محمد حنیفیه، به داعیگری مختار، این جزیره نه متعلق به پیروان و اعقاب مهدی ابوالحسن یحیی بن عمر بلکه اختصاص به پیروان محمد حنفیه موعود شیعی کهن تر داشته است. جلال آل احمد در این باب می آورد: "در نهضت کیسانیان باز پای خارک در میان است. نخست این که به عقیده این فرقه محمد حنفیه نمرده است. بلکه از دید عالمیان غایب گشته تا در آخرالزمان رجعت کند و دنیا را پر از عدل و داد سازد. بعد در عین حال بنابر مشهور محمد بن حنفیه در طائف (پانزده فرسنگی شرق مکه)، که در گریز از عبدالله بن زبیر بدانجا رسیده بود، مرده است." میدانیم عبدالله بن زبیر و مصعب بن زبیر (نوادگان دختری ابوبکر) قاتلان خود مختار و شکست دهنده و متفرق سازنده کیسانیان هم بوده اند. ابوصخر کثیر بن عبدالرحمن خزائی شاعر متوفی به سال 105 هجری نظریه شیعیان کیسانی را چنین به نظم کشیده است: " بدان که امامان از خاندان قریش چهارند... علی است و سه فرزندش و هریک را سبطی است معروف. یکی سبط ایمان ویراست. دیگری آن که در کربلا شهید شد. و سوم آن که مرگ را نمی چشد و غایب میشود و زمانی از چشمها در (رضوی) پنهان است (منظور محمد حنفیه)..." (ملل و نحل شهرستانی-ص 242). جلال آل احمد در باب این مقبره، موسوم به بقعه میر محمد حنفیه می آورد: " از جغرافیا نویسان این سوی عالم، نخستین بار یاقوت حموی- سیاح سیاه چهره مسلمان- درست قبل از رفت و روب عظیم مغول، به این زیارتگاه اشاره کرده است که میگوید: بارها به آن جزیره سفر کرده ام و در آن قبری یافته ام که به زیارتش میروند و نذر میکنند و به زعم اهل جزیره قبر محمد بن حنفیه رضی الله عنه است؛ گرچه تواریخ از این امر سر باز می زنند." یعنی در واقع جاودانان یعنی محمد حنفیه نزد شیعیان کیسانی و مهدی موعود نزد شیعیان اثنی عشری (در اساس ابوالحسن یحیی بن عمر) در جزیره زیارتگاهی معروف و کهن خارک به عنوان جاودانیها با خضر جاودانی دریاها (ائا، خدای معبد آبهای ژرف) به هم رسیده اند. جالب است که نام مسکن سئوشیانت (سودرسان) منجی زرتشتیان یعنی دریای کانس اویه (دریای چاه آب یعنی ژرف) نیز اشاره به معبد همین خدای خرد و آبهای ژرف بابلی یعنی ائا در جزیره خارک دارد.

جمعه، آذر ۱۳، ۱۳۸۸

نقدی بر عنوان کتاب قطع رابطه آمریکا با ایران

در توضیح بنیاد ایرانشناسی در مورد کتاب" قطع رابطه آمریکا با ایران" آمده است. "قطع رابطه آمریکا با ایران" جلد اول کتاب هفتم از مجموعه بزرگ 57 عنوانی روزشمار جنگ ایران و عراق است. در این کتاب نویسنده با استفاده از منابع غنی مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ ، روزشمار فروردین ماه 1359 را طی 759 گزارش و 115 ضمیمه ، تهیه و ارائه کرده و درآن مهمترین موضوعات روز کشور، که در گیر مشکلات و بحرانهای عدیده داخلی و خارجی است را مورد بررسی قرار داده است. این حوادث و وقایع برخی به طور مستقیم به زمینه سازی جنگ تحمیلی مربوط اند و بعضی غیر مستقیم. در موضوعات خارجی سیر رابطه و مناسبات ایران با دو کشور امریکا و عراق که فروردین ماه 1359 روزهای تعیین کننده ای از آن را در خود داشته است، و در موضوعات داخلی صف بندیهای عرصه سیاسی کشور شامل گروهها و جریانهای داخل و خارج جناح بندی حکومتی و نیز درگیریهای غرب کشور به خصوص آغاز دور جدید درگیریهای خونین سقز و سنندج از مهمترین ها محسوب می شود. در ادامه متن مفصل روزشمار ، فشرده ای از مطالب تحت عنوان "گزارش روزشمار " بعد از پایان متن اصلی کتاب ارائه شده است، که طبعا برای دنبال کردن شرح وقایع به صورت یک زنجیره مرتبط، استفاده از گزارش روزشمار مفیدتر است. همچنین کتاب شامل فهرست اعلام اشخاص، اماکن و ... نیز می باشد.نويسنده: سيد هادي نخعي – ناشر: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سال انتشار: 1385
نقد این عنوان حال که پرده ها کنار رفته و نتایج فاجعه مشخص شده، بسیار ساده است : با توجه به توضیحات فوق باید نتیجه دیگری گرفته میشد. یعنی "جنگ غیر مستقیم امریکا با شیعیان ایران و عراق " در واقع رابطه آمریکا و ایران قطع نشد بلکه به بهانه گروگانگیری خونین شد. آن هم نه مستقیم؛ بلکه شیطان بزرگ مار دستار (به آرامی و ایرانی یعنی دارای دستار مقدس) اسلام شیعی ارسالی خود را بدست سید حسین بعثی اسلامی کوبید و هر دو ملت شیعی زیردست اینان در مقابل خنده های ضحاکان زمان یکدیگر را تا حد نابودی قربانی و تباه کردند و دیوانگان دیکتاتوری مذهب و ملی گرایی افراطی هم به نوبه خود این دیوانگی قرون و اعصار خود را قهرمانی خویش خواندند. اگر بخواهیم در این ارتباط بگوئیم رابطه دوستانه امریکا و ایران قطع شد، باز تمامی حقیقت بیان نمی شود. سیاست امریکا و کلاً جهان سرمایه داری امپریالیستی این بوده و کماکان هست که روی مصدق و فاطمی بر روی منابع نفتی خاورمیانه نبینند بلکه حجاجی را ببینند که به جای درخت دانش و آزادی، دور حجر الاسود مقدس یادگارعهد برده داری خود، برده وار چرخ میزنند. چون جهان سرمایه داری منابع نفتی و جامعه اسلامی یک و نیم میلیاردی مسخ شده با آیین انقلاب برده داری اسلامی آن جهانی برای بازار مصرفی و بهشت این جهانی خویش لازم دارد.

چهارشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۸

جمشید خدای قبیله ای پارسیان هخامنشی (پاسارگادیان) بوده است و پاسارگاد معبد وی

هرودوت قربانی شدن آیینی کودکان در پارس را صرفاً یک مورد و آن هم در باب همسر خشیارشا ذکر میکند: "در هنگام لشکرکشی به طرف یونان پسربچگان و دختربچگان مردم را زنده به خاک میکرد؛ زندگان را به خاک کردن از رسوم ایرانی است زیرا که من شنیده ام وقتی که آمس تریس (=ملکه نیرومند بیمرگ) زن خشایارشا پیر شد چهار ده تن از پسران بزرگان ایران را زنده بر خاک کرد تا اینکه خوشنودی خدایی را که در زیر زمین آرام دارد (= جمشید) به جای آورده باشد". گر چه در اساطیر ایرانی عمل قربانی کودکان نه به جمشید ( صاحب ورجمکرد ایرانویج، تخت جمشید) بلکه به مخاصم وی اژی دهاک (شاه مارشکل) که به جای انکی (ائا، مارخدای خردمند باغ عدن)، مردوک (ضحاک، ایزدی با سمبل مار سمی موش هوشو) و موت ایزد مار نشان مرگ و میر است. ایزد موت در نقطه مقابل بعل (ایزد سرسبزی) بوده و خواهان زمین خشک و عقیم و تابستانهای خشک به شمار رفته است.
از گفته هرودوت نمی توان نتیجه گرفت که سنت قربانی کودکان برای خدای جمشید به عنوان جهان زیرین طبق برنامه دینی و آیینی همه ساله به جای آورده میشده است و به احتمال زیاد این خبر در رابطه با تفسیر معنی جزء آمس=بی مرگ در خود نام آمس تریس پدید آمده است و اساس نداشته است. گرچه از سوی دیگر خود اشاره است بدین که فرمانروایان پارس مالک جان و مال مردم بودند و مجاز و قادر بودند که هر وقت اراده کنند سنتهای خاورمیانه ای ضد انسانی را اجرا کنند. منظور من به میان کشیدن این بحث جنبه دیگر و مهمتر گفتار هرودوت است و آن این که خدای ملی پاسارگادیان (قبیله پارسیان هخامنشی حکومتی)همانا ایزد جهان زیرین و مرگ و میر یعنی جمشید بوده است. از روی خدایان معادل کاسی و عیلامی و سومری و اکدی وی می توان چهره این خدای جهان زیرین و سرسبزی در نزد پارسیان را به طور اخص و نزد عموم آریائیان هندو ایرانی را به طور اعم مشخص کرد: می دانیم جمشید به عنوان خدای نباتات مانند تموز (بعل) به قتل میرسد و با چهره سیاه و لباس سرخ از برای شادی همه ساله به روی زمین بر میگردد و این سنت در آیین نوروزی حاجی فیروز به خوبی حفظ شده است. اما جایگاه جمشید ایزد سرسبزی و مخاصمش ضحاک مارنشان و ایزد مرگ و میر در رابطه ایزدان بزرگ خیر و شر همزاد یعنی اهورامزدا و اهریمن چگونه بوده است؟ در نگاه نخست نام ریشه نام جمشید (یمه خشئته= فرمانروای همزاد درخشان) و نام ایزد حامی خاندان سلطنتی کاسی یعنی ایمیریا (ایزد دانای مرگ و میر شاهان) که به صورت ایزد جهان زیرین ایمرو نزد کافرهای پاکستان باقی مانده است، بسیار جلب توجه می نماید. اما اطلاعات بیشتر در باب جمشید در مقام مقابله با خدایان معادل کاسی و سومری و اکدی وی یعنی شومو (شوکامون)، نوسکو (شمع و چراغ نورانی شب) و نرگال (ایزد جهان زیرین) به دست می آید: مطابق باورهای بابلیان اقامت نرگال در جهان زیرین مربوط به ماههای تاریک زمستان است و او به عنوان خورشید درخشان به جهان فرودین میرود و صد و شصت روز در آنجا می ماند. اما او نرگال نور و خدای روشنایی نامیده میشد و به جامهً عظمت وحشت انگیز ملبس بود و نشانگر سیاره مریخ می بود. اما ایزد بابلی-عیلامی اصلی معادل وی نوسکو بود با علامت شمع. نام عیلامی این ایزد را پاتوق خوانده اند. این نام عیلامی باید ریشه کلمه پاتوق (محل تجمع) باشد که در فرهنگ فارسی که واژه ای نیمه فارسی و نیمه ترکی به مفهوم جمع شدن در پای علم تصور میشود چون نام معادل کاسی این ایزد یعنی شوکامون را هم می توان در ترکیب ایرانی شو-کام- ئون به معنی ایزد محل گرد آمدن و تجمع گرفت. نام کاسی دیگر این ایزد یعنی شومو (شو-مو-م= ساخته شده از موم) بیانگر ریشه ایرانی نام کلمه به ظاهر عربی شمع است. جالب است که کلمه جم و مغ هم در زبانهای سامی و ایرانی به معنی ایزد تجمع و مردم انجمنی است و از این رو هم هست که در تورات نام مغان در رابطه با لمک (آستیاگ) عاد ذکر شده است که به همین معنی انجمنی است. در اساطیر هندوایرانی برای یمه (جم، جمشید) قائل به همزاد مؤنثی به نام یمی شده اند که در اساطیر معادلهای آن یعنی نرگال، نوسکو، شوگامون و ایمیریا بدان بر نمی خوریم و این ظاهراً نشانگر آن است که نام یمی از مفهوم هندوایرانی نام یمه (یعنی همزاد) حادث شده است. ولی اساس این نام هم هندوایرانی بوده و هم سومری و سامی چون در زبان بابلی (سومری- اکدی) ایمه به معنی خدای کانال و خاک رس و در اوگاریت (سوریه) یم به معنی ایزد رود و دریا آمده است. این معانی یمه و یمی را با آپسو (پدر نخستین) و تیامات (مادر نخستین اعماق زمین) ایزد و الهه همزاد آبهای شور و شیرین روی زمین و جهان فرودین مربوط میسازند. آپسو و تیامات در اساطیر سومری به شکل گریفون شیر وپلنگ سر- عقاب تن نیرومندی نشان داده شدند. نامهای این ایزد-الهه همزاد منشأ نامهای غول خدایان یونانی دریاها یعنی اطلس (از ریشه تالاس=دریا)- اقیانوس (منشأ خدایان) و تتیس (از ریشه تیاوات-ایس= تیامات) همسر و همزاد اقیانوس نیز هستند.
از آن جایی که شیر حیوان توتمی نرگال- نوسکو (جمشید- شوکامون) بوده است، لذا این سؤال پیش می آید که آیا منظور از نام آریایی اشاره به دارندگان توتم شیر نیست چه در زبان های سامی-سومری منطقه کلمه "آرو" به معنی شیر و پلنگ بوده است و لذا آریایی یعنی دارندگان توتم شیر و شیر فلکی است. از همین رو نیز بوده است که درفش کاویانی از پوست شیر یا پلنگ ساخته شده میشد. جالب است ایزد سامی فینیفی-کارتاژی رشف-ملقارت (ایزد شهر، ملوخ) که برایش کودکان را با سوزانیدن آنان قربانی میکردند، ملبس به پوست شیر تجسم میشده است. بی جهت نیست که در روایات ودایی جمشید را به عنوان ایزد داوری جهان زیرین و آخرت با دو سگ نگهبان حکومت وی مشاهده می کنیم. نظر به مشابهت کلمه فارسی شیر با شاروی سامیان یعنی شاه می توان نام جمشید را به همین معنی ایزد همراه شیر گرفت. از سوی دیگر می دانیم که نامهای پارس و تخموروپه (نیای اساطیری گریفون شکل پارسها، تهمورث) در زبانهای سکایی و ایرانی به معنی پلنگ و سگ نیرومند دراز دم (پلنگ) می باشند. این نشانیها در مجموع بیانگر آن هستند که کلمه آریا در آغاز به دارندگان توتم شیر ایزد جهان زیرین و رستنیهای پارسیان یعنی جمشید اطلاق میشده است. جالب است که کلمه پاسارگاد و پارس از جانب دیگر در زبان پارسی به معانی سرزمین پشتی و کناری هستند که این مفاهیم نیز به نوبه خود اشاره به ارتباط نام این سرزمین با ایزد قبیله ای کهن و فرودین مردمان باستانی این دیار یعنی جمشید می باشند. بنابراین برخلاف آن چه تصور شده است، نام تخت جمشید توسط عوام الناس ناآگاه پدیده نیامده است، بلکه این خدای بومی قبیله ای کهن است که نام خود را به پایتخت هخامنشیان داده است و وی پیشتر نیز مالک خدایگانی آنجا به شمار میرفته است. در رابطه با درفش کاویانی جمشیدی باید افزود چنانکه مشاهده شد، توتم شیر و پلنگ آریائیان پارسی نه به صورت نقش شیر و پلنگ بالدار(گریفون) بلکه به صورت پوست و چرم آنها در ساختار درفش کاویانی - که بر بالای آن تمثال عقابی قرار داشته- به کار رفته است.

تیامات (سیمرغ یمی، الههً مادر مردمان بومی کهن فلات ایران)


برگه ي ارزشمندي كه از سده ي چهارم پيش از زايش مسيح (2400 سال پيش) و در موزه ي آرميتاژ لنين گراد (سن پطرزبورگ) نگهداري مي شود. در این تصویر ایزد مورد پرستش پادشاهی هخامنشی را در مقابل پادشاهی هخامنشی می بینیم، که تصور شده است این ایزد آناهیتا یا میثره منظور است در حالی که بر اساس منابع اساطیری این تصویر متعلق به ایزد ملی پارسیان یعنی جمشید (نرگال- نوسکو درخشان و ملبس به جامهً عظمت وحشت انگیز) است که حیوان توتمی اش شیر بوده است. تاج پارسی سر وی نیز گواه و علامت شاخصی بر خدای ملی پارسیان یعنی جمشید بودن او است.

سه‌شنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۸

ترانه آذری محبوب دوران دانشجویی من که عاشیق حسن اسکندری ازسروده های عاشیق علسکر می خواند

زنده باد ییلاق ،ترانه ای که عین زندگی است

من سنی گؤرندن بری/ سینه م اولوب غم دفتری/ اؤلدور عاشیق علسگری/ اؤزون گوناهکار اول یایلاق ، وار اول یایلاق ، وار اول یایلاق!
(از روزی که تو را دیده ام/ سینه ام شده دفتر غم/ بکش "عاشیق علسگر"(علی عسگر) را/ خودت گناهکار باش ییلاق، جاویدانه بمان ییلاق، جاوید باش ییلاق!)

بولبول اؤلدو، میلی گؤلده/ گؤزوم قالدی سیاه تئل ده/ بیر کسیم یوخ غربت ائلده/ سن منه غمخوار اول یایلاق ، وار اول یایلاق ، وار اول یایلاق!
(بلبل که مرد، دلش پیش گل بود/ ماندم در حسرت گیسوی سیاه/ کسی را ندارم در این ایل، غریبم/ تو غمخوارم باش ییلاق، جاودانه بمان ییلاق، جاوید باش ییلاق!)
peiknet.net/07-maj/news