جمعه، دی ۰۵، ۱۴۰۴
زرتشت سپیتمان عهد هخامنشیان
در میان باستانشنان کسی که پرسیکای کتسیاس و تاریخ هرودوت را در باب حکومت کوروش توأم با هم بررسی کرده است، هرتسفلد است که دیاکونوف مؤلف تاریح ماد آن را نأیید کرده است. بقیه غالباً، صرفاً به هرودوت و کتیبهٔ بیستون استناد کرده اند، او معتقد است سپیتاک سپیتمان حاکم دربیکان سمت بلخ، پسر خواندهٔ کوروش و نوادهٔ دختری آستیاگ که کتسیاس آورده، همان زرتشت سپیتمان است. از آنجائیکه کتسیاس جای دیگر حاکم بلخ در این عهد را سپنتداته گائوماته آورده است، لذا سپیتاک سپیتمان با همان گائوماته بردیه شوهر آتوسا و نائب السلطنهٔ کمبوجیه در هنگام سفر جنگی او به مصر مطابق می گردد. همان کسی که بنا به هرودوت مردم آسیا (هند و ایران هخامنشی) از مرگ او دریغ خوردند. این سخن استثنایی در مورد هیچ شخصیت تاریخی دیگر بیان نشده است.
سپیتاک سپیتمان (زرتشت سپیتمان) در اسطورهٔ زریادر و اوداتیس، تحت عنوان زریادر ظاهر میگردد:
اسطورهٔ عاشقانهٔ زریادر و اوداتیس (هوتس، به معنی دعوت شده چنانکه در اسطوره بدان اشاره شده) که بعداً در روایات ملی به برادر او گشتاسپ (ویشتاسپ) و کتایون منسوب شده واقعی بوده است و آن از ازدواج سپیتاک سپیتمان حاکم رغه (زریادر، گائوماته بردیه) برادر مگابرن ویشتاسپ با آتوسا (هووی، نیک نژاد) دختر کوروش پدید آمده بوده است. بنا به کتسیاس، کوروش بعد از، از سر راه برداشتن آستیاگ و داماد و ولیعهد او سپیتمه با آمیتیس دختر آستیاگ و همسر سپیتمه ازدواج نمود و پسران او مگابرن ویشتاسپ (تیگران) و سپیتاک را از حکومت کشور سفلی (ارمنستان) و رغه (ری) خلع کرده و به حکومت گرگان و دربیکان سمت بلخ برگماشت.
نامهای اوداتیس و آتوسا مترادف هم به معنی دارای اندام پُر هستند:
हुडति{हुड्} verb huDati[huD] accumulate.
Atosa: having a full body.
نامهای زرتوشترا و زریادر و زئیری وئیری هم مترادف هستند:
زریادر یعنی دارای مهارت و دانایی:
धीर adj. dhira skilful
धार adj. dhAra containing
نام اوستایی او زَئیری وَئیری هم به معنی دارای مهارت و دانایی مطلوب است:
धीर adj. dhira skilful
vairi: desirable
عنوان زرتوشترا/ زرتو-اشترای وی به معنی دارای سرودهای دینی شگفت آور (افدستا، اوستا) است:
धृत adj. dhRta possessed
ashtra: holy spell
داستان عاشقانهٔ باستانی زریادر و اوداتیس
داستان عاشقانه زَریادر و اوداتیس یکی از کهن ترین افسانه های عاشقانه ایرانی است که با بودن دستکاری های بسیار، ریشه و بُنِ داستان، خود را تا به امروز رسانیده است. این داستان، روزگاری از مشهورترین داستان های ایرانی بود. بنا به خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران بر پایه دیده ها و سندهای گذشتگان، در دوران مادها و هخامنشیان، نگاره هایی از این داستان و افسانه را بر روی دیواره های نیایشگاه ها، کاخ ها و حتی خانه های مردمان نقاشی می کردند و در زمانی، از روی دلبستگی که مردم به شخصیت های این افسانه داشتند، بسیاری از ایرانیان نامِ دخترانِ خویش را "اوداتیس" یا همان آتوسا می گذاشتند.
گشتاسپ و برادر کوچکترش زریادر (زریر)، دو پسرِ آفرودیت و آدونیس بودند که بر بخش هایی از سرزمین های ایرانی پادشاهی می کردند. گشتاسپ بر ماد و سرزمین های پایینترِ آن چیرگی داشت و زریر در سرزمین های میانِ دروازه کاسپی (قزوین) تا تنائیس (خاراکس نزدیک گرمسار) فرمانروایی می کرد.
آن سوی تنائیس (تنگه، دروازه خاراکس)، سرزمینِ مراثیها (آماردان) بود، که گویا از قوم های سکایی بودند و بزرگ زاده ای به نام اومارتِس پادشاه آن سرزمین بود. اومارتِس دختری داشت به نام اوداتیس که در زیبایی و آراستگی بی همتا بود. به گونه ای که وی را زیباترین بانوی آسیا می شناختند. یک شب اوداتیس خوابی شگفت انگیز دید. او در خواب، شاهزاده ای را دید که از سرزمین های ایرانی به سراغِ او آمده است. این خوابِ شیرین، زندگیِ اوداتیس را دگرگون ساخته و این دخترِ شاداب را گوشه نشین ساخت.
در همین زمان، زریادر نیز شبی در خواب، شاهدختِ «سرزمینِ مراثیها» را دیده و دلباخته او گردید.
پس زریادر، تاج و تختِ شاهی را رها کرده و برای یافتن اوداتیس، روانه سرزمینِ مراثیها گردید. او پس از تاب آوری در برابر سختی های بسیار، سرانجام کامیاب به یافتنِ شاهدختِ زیبا شد و با شادمانی وی را از پدرش خواستگاری نمود. اما از بختِ واژگون، اومارتِس درخواستِ زریادر را رد کرد زیرا خواهانِ آن بود که یگانه دخترش با مَردی از تبار مراثیها پیمان زناشویی بندد. این رویداد اوداتیس را بیش از پیش اندوهگین نمود.
روزگاری از این زمان سپری شد. اومارتِس برای یافتنِ شوهری شایسته از بزرگانِ مراثی برای دخترش، برنامه ریزی می کرد. از همین روی جشن بزرگی برپا ساخت و خویشان، نزدیکان وبزرگانِ شهر را به این جشن، فراخواند.
پیش از آغازِ جشن، اوداتیس (آتوسا) با یاریِ یکی از دوستانِ درباری اش، پیکی برای زریادر فرستاده و او را از این رویداد آگاه ساخت. زریادر که زمان را برای به دست آوردنِ شاه دختِ مراثیها شایسته می دید، بیدرنگ جامه ای سکایی بر تن کرد و بر گردون های بنشست، از تنائیس بگذشت و خود را به سرزمینِ مراثیها رساند. جشن آغاز شده بود که زریادر به گونه ناشناس، درونِ کاخ گردید.
اکنون زمانِ ازدواجِ اوداتیس فرارسیده بود. اومارتِس همانگونه که از پیش، زمینه را آماده ساخته بود، جامی از مِی به دستِ اوداتیس (آتوسا) داد و از وی خواست تا به میانِ بزرگان رفته و مِی را به جامِ کسی که خواهانِ پیوند با اوست، بریزد.
اوداتیس اندکی در تالار گام برداشت و چشم به هر سویی نهاد. سرانجام زریادر را شناخت و با شادکامی به سوی وی شتافت، و جامِ او را پر کرد. بدین گونه در آنروزِ خجسته، زریر شاهزاده ایرانی و اوداتیس شاه دختِ مراثی، به فرخندگی با یکدیگر پیمان زناشویی بستند.
منظور از اومارتس (رهبر ماردها/ آماردان) می تواند کوروش هخامنشی باشد چون بنا به کتسیاس مادها کوروش هخامنشی را پسر قهرمان آماردان یعنی آترادات پیشوای آماردان (کرساسپ/رستم سکایی) معرفی می نمودند و کوروش زمانی از سوی آستیاگ به سفارت پیش کادوسیان فرستاده شده بود.
دلایل تکمیلی:
١- رَک (ری) سه طبقه ای:
لابد رک (ری) سه قسمتی که در وندیداد پهلوی آمده و محل فرمانروایی زرتشت دانسته شده، اشاره به همین شهر سه فرقه ای (حنفی، شافعی و شیعی) ری عهد اعراب است. دارمستتر گمان می کند مراد از سه تیرهٔ رغه (ری) مادها، تورانیان و سامی نژادان باشند که در خود وندیداد اوستا هم بیان شده است ولی به نظر می رسد آن در عهد اعراب به وندیداد افزوده شده است.
٢- مطابقت فرشوشتر و نوذر:
فرشوشتر (فرشو-اشترا، دارای عصای فرمانروایی نو) پدر زن زرتشت سپیتمان (سپیتاک سپیتمان) و نوذر (نئو-تئیره، حاکم نو) بنیانگذار نوذریان که به دست تورانیان (سکاها) کشته شده است، مترادف هستند. از آنجا که سپیتاک سپیتمان (گائوماته بردیه) داماد و پسر خواندهٔ کوروش بزرگ (کوروش سوم) بوده است، بنابراین از فرشوشتر/ نوذر (فرمانروای نو) همان خود کوروش بزرگ منظور است که به دست سکاها کشته شده است. کوروش بزرگ (کوروش سوم) و کوروش اول (هخامنش) خبر هرودوت در شاهنامه و اوستا همجنین تحت نام فریدون (دوست منش= هخامنش) و ثراتئونه (مرد سیلابی= کوروش) آمده و فرد واحدی در نظر گرفته شده اند. چنانکه در کوروشنامهٔ گزنفون، کوروش دوم (توس نوذری اوستا و شاهنامه) داماد و خواهرزادهٔ کیاخسار (کیخسرو، هوخشتره) و کوروش سوم یکی گمان شده است.
٣- مطابقت تاروا با بندر سیراف (طاهری):
تاروا به معنی دارای آب برتر مطابق بندر سیراف (پرآب) در ناحیهٔ یائوتیا (محل رفت و آمد [به دریا]) بوده است. لابد وهیزداته بردیا که بر امور دره سند نظارت داشته است از این بندر پر رفت و آمد، استفاده می برده است. چون نظر به اینکه داریوش می گوید در موقع کودتای او سپاهیان وهیزداته بردیه به سرکوب شورشیان ناحیهٔ کاپیشا در آن سوی آراخوزی رفته بوده اند، این خود همان بردیه پسر کوروش بوده است که بر نیمهٔ شرقی متصرفات کوروش حکمرانی میکرده است و موقع شایعهٔ مرگ کمبوجیه در مصر با گائوماته بردیه، داماد و پسرخوانده کوروش و نائب السلطنهٔ کمبوجیه در موقع سفر جنگی او به مصر، در پئیشیااووادا (استخر) دیدار نموده و او را در مقام نائب السلطنهٔ خود ابقا نموده بود که این اقدام موجب نارضایتی سران پارس و انجام کودتا شد.
تاروا در لغت نامهٔ دهخدا: [ رَ ] (اِخ) موضعی در ناحیه ٔ «یائوتیا» که بردیای دروغی اهل آن جا بود: «... مردی بود نامش «وَهیَزْداته» از اهل محلی که موسوم به «تاروا» و در ناحیه ٔ «یائوتیا» است. این مرد در دفعه ٔ دوم بر من در پارس یاغی شد و به مردم گفت من «بردیا» پسر کوروشم. بعد آن قسمت مردم که در قصر بودند از بیعت من سر تافته به طرف «وَهیَزْداته» رفتند. او شاه پارس شد». (بند پنجم از ستون سوم کتیبه ٔ بیستون ، از ایران باستان ج 1 صص 545-546).
منابع عمده:
١- حماسه سرایی در ایران، تألیف ذبیح الله صفا.
٢- تاریخ ماد، تألیف دیاکونوف، ترجمهٔ کریم کشاورز.
٣- فرهنگ سنسکریت-فارسی، تألیف محمدرضا جلالی نائینی.
۴- لغت نامهٔ دهخدا
تحقیقی در باب نام و نشان قبایل سئورومات منابع یونانی و سئیریمهٔ اوستا (قوم سلم شاهنامه)
به واسطهٔ مسکن شمالی و شباهت نام سئورومات منابع یونانی و سئیریمهٔ اوستا را یکی شمرده اند ولی اندکی تحقیق در باب این نامها آنها را دارای دو معنی متفاوت نشان میدهد. سئورومات سنسکریت و داههٔ اوستایی به معنی مارپرست و سئیریمهٔ سنسکریت به معنی دارندگان توتم گوزن شمالی است:
सुराf. saurA snake, मत adj. mata believed
هرودوت به جای نام داهه (منسوبین به افعی) از سئوروماتها (مارپرستان) در سمت شمال دریای مازندران یاد می کند که این نشانگر مطابقت آنها است. ولی داهه های جنوبی را در ردیف اتحادیهٔ اقوام پارسی نام می برد. استرابو به روشنی قبایل داهه را با نام دقیق داهه (dahae) یاد کرده و از سه قبیله داهه با نامهای پرنی (Aparni) و خانتی (xanthii) و پیسوری (pissuri) یاد کردهاست و آنها را سکایی خوانده و نام داهه را یک نام کلی برای این قبایل دانسته و مکان جغرافیایی زندگی قبیله پرنی را نزدیکترین به هیرکانی و دریای خزر خواندهاست. هرودوت از فبیله ایی بنام دائویی (Dáoi) یاد کرده و آن را همراه با قبایل ماردیانها، دروپیکانها و ساگارتیانها، جز قبایل چادرنشین پارسی معرفی میکند. ایننام همچنین در «کتیبهٔ خدایی» خشایارشای اول هخامنشی، دیده شدهاست. که باتوجه به تفاوت آشکار نام داهه (dahae) در گزارش استرابو و با نام دائویی (Dáoi) در گزارش هرودوت و همچنین دقت استرابو در توصیف کامل نام سه قبیله داهه و منطقه جغرافیایی زندگی قبیله پرنی داهه که بنابر گزارش استرابو، در نزدیکی دریای خزر و شمال هیرکانی (جایی در سواحل شرق خزر) بوده و همچنین استرابو یادآور شدهاست که ارشک یکم پادشاه سکاییتبار قبیله پرنی به همراه قبیلهاش در ساحل رود اترک میزیستهاست.
مطابقت نام ماساگت (پرستندگان گوزن شمالی) با سئیریمهٔ اوستا (پرستندگان گاو بزرگ):
نامهای ماساگت، آلان (یلن، گوزن شمالی) و سئیریمه در معنی دارندگان توتم گوزن شمالی مترادف هستند:
गव adj. gava cow
स्नु n. snu height
सैरिभ m. sairibha (sairima) buffalo, big oxe
ماساگتهای حکومتی که به بالکان رسیدند، به نام روکسولان (آلانهای درخشان) خوانده شدند. از رهبر ایشان آئلیوس راسپا راگانوس دو کتیبه در کرواسی به یاد مانده است. خویشاوندان سئورومات ایشان نیز تحت نام یازیگ (مارپرست) به جوار ایشان رسیده بعداً به نام توتمی شان صرب (مار) خوانده شدند.
نامهای آلان و کروات مترادف هم به معنی دارندگان کراوات هستند:
The names Alan and Croat are synonyms for tie holders:
आलान n. AlAna tie
Croat: Cropat:
ग्रीव m. griva neck, पट्ट m. paTTa band
نامهای سئورومات و یازیگ و صرب به معنی گرامی دارندگان مار هستند و سرمت همچنین به معنی مادر سالار است:
The names Sauromat, Yazig, and Sarb mean snake worshipers, and Sarmat means matriarch:
सर्प m. sarpa snake
सुरा f. surA (saura) snake, मत adj. mata believed
यशस् adj. yashas (yasa) respected
अग m. aga (azi-k) snake
सार m. sAra main point
mata: mother
در باب نام قوم سائینی (سواران) در اوستا:
در شاهنامه ایرج (آریا) و تور (سکا، بزکوهی), سلم (سئورومات) برادر به شمار رفته اند که از یشتهای اوستا گرفته شده اند که در آن به پاکدینان اقوام آریایی (ایرانیان)، تور (سکاها)، سئیریمه (ماساگت)، دائی (داهه، سئورومات/سرمت) و سائینی (سواران، آمازونها) درود فرستاده شده اَست:
सायिन् m. sAyin horseman
از این میان تنها نام سائینی ناشناخته است که به وضوح یادآور نام قوم شمالی سَوار (سابیر) است که زنانشان (آمازونها) در نبردهایشان شرکت می کرده اند و نامشان به اشکال مختلف زیر یاد شده است و معنی اسب سوار می دهد و با آتّاسیهای سمت خوارزم (به معنی دارندگان اسبان نیرومند) در خبر استرابون همخوانی دارند:
Säbir / Sabïr / Sabar / Säβir / Sävir / Savar / Sävär / Sawār / Säwēr
सबार [sabāra].—n. rider; 1. a person who is riding or who can ride a horse.
نام آمازون هم در اساس به معنی دارندگان اسبان نیرومند بوده که به معنی زنان زیبا و نیرومند گرفته شده است:
आम adj. Ama fine, strong
अश्वनाय m. ashvanAya (asun, zon) horse-herd
در مجموع معلوم میشود نامهای ایسّدون (زنان نیرومند) و آمازون (زنان نیرومند) و سائینی (سواران) مربوط به سابیرها بوده اند.
به نظر می رسد این یکجا و برادر نامیده شدن پنج قوم آریایی آسیای میانه در اوستا سابقهٔ دیرینه ای در فرهنگ ایران باستان داشته است که بعداً زبان غالب آنها بعد از مهاجرت به غرب به اسلاوی تغییر کرده است.
منابع عمده:
١- قومهای کهن در آسیای مرکزی و فلات ایران، تألیف رقیه بهزادی.
٢- وبسایت تاریخ ما.
٣- فرهنگ سنسکریت آنلاین.
۴- فرهنگ واژه های اوستا، تألیف احسان بهرامی.
ریشه و معنی سنسکریتی و پهلوی نام یلدا
نظر به اصطلاح تاریخی میلاد مسیح که در اساس به معنی تولد خورشید شکست ناپذیر رومیان (ایزد میثره، مهر) و خورشید مصریان باستان است، واژهٔ یلدا در معنی سریانی آن با میلاد مرتبط است ولی خود کلمهٔ یلدای ایرانی در ایران به معانی زاده شدن ایزد یل (خورشید شکست ناپذیر، ایزد مهر)، همچنین به معنی جشن بوده است. همانطور که اکنون میلاد مسیح می گوییم قبل از آن "میلاد خورشید شکست ناپذیر" (یل-دا) بوده است. به بیان ساده میلاد و یلدای سامی در معنی تولد به تنهایی معنی کافی نمی دهند و نمی گویند تولد چه کسی منظور است ولی یلدای ایرانی به تنهایی معنی کاملی می دهد: "تولد خورشید شکست ناپذیر".
واژهٔ سنسکریتی یاترا (یعنی جشن و قابل تبدیل به یادلا/یلدا) در مورد ریشه و معنی نام یلدا بسیار قابل توجه است (علی القاعده حروف "ت" و "ر" به "د" و "ل" تبدیل شده و جایشان پس و پیش شده است). چون معادل ژرمنی آن یعنی یول هم به معنی جشن است که در ایران صرفاً به صورت جشن غیر مذهبی در آمده است:
यात्रा f. yAtrA festival
اما در مورد مناسبت این جشن، نظر به زاده شدن ایزد مهر (خورشید شکست ناپذیر) در شب طولانی یلدا در غار تاریک و انار، میوهٔ شب یلدای دست ایزد مهر گفتنی است که آن اختصاص به ایزد مهر داشته است و صورت یل- دای ایرانی آن که باعث جا افتادن آن شده، معنی زاده شدن ایزد نبرده (لقب اوستایی ایزد مهر) را می داده است:
گفته میشود بر اساس باورهای ایرانیان باستان، مهر در شبه چله، انقلاب زمستانی یا طولانی ترین شب سال در تاریکترین غار از دل سنگ به دنیا آمد، چوپانان اولین افرادی بودند که او را یافتند. نماد زایش مهر نور و امید و نوسازی طبیعت بود. مردم ایران از قدیم الایام تا به امروز شب چله یا انقلاب زمستانی را جشن می گیرند و منتظر طلوع خورشید می مانند. تولد مسیح به پیروی از آیین مهر در گاهشماری خورشیدی در همان شب است.
نظر به نام ماههای هخامنشی بغ یادیش (یاد ایزد مهر، مهرماه) و انامکَ (بی نام، دی ماه، ماه ایزد) می توان تصور کرد نام دی ماه اختصاص به اهورا مزدا بعد همچنین اختصاص به ایزد مهر شب یلدا داشته است. و به سببی نامعلوم آن نزد پارسیان هخامنشی انامکَ (بی نام) خوانده شده است. دلیل آن می تواند این باشد که ابتدا اهورامزدا نظیر وارونا (سرّی) و یهوه خدایی سرّی به شمار می رفته است.
یلدا در مصر باستان:
در مصر باستان، حدود ۴۰۰۰ سال پیش، جشنی به نام «باز زاییده شدن خورشید» همزمان با شب یلدا برگزار میشد، که در آن مصریان به مدت ۱۲ روز به نشانه ماههای سال، به جشن و پایکوبی میپرداختند و پیروزی نور بر تاریکی را گرامی میداشتند و در این جشن از ۱۲ برگ نخل به عنوان نماد سال نو استفاده میکردند.
جزئیات جشن مصریان در شب یلدا:
زمان برگزاری: این جشن در شب یلدا (طولانیترین شب سال) آغاز میشد و ١٢ روز به طول میانجامید.
مفهوم: این جشن نماد بازگشت و زایش دوباره خورشید و پیروزی نور بر تاریکی بود.
نمادها:
۱۲ برگ نخل: نماد ۱۲ ماه سال و آغاز سال جدید.
۱۲ روز جشن: نماد ۱۲ ماه سال.
چهارشنبه، دی ۰۳، ۱۴۰۴
مطابقت دولت آباد با آمناباد کهن
در تاریخ بیهق نام روستاهای شرق سبزوار بیان شده است که از آن میان نام رستاق مهم آمناباد با نام دولت آباد مطابقت می نماید:
مطابق تاریخ بیهق، سنجریدر (سنگ کلیدر کنونی)، آمناباد (؟) احمدآباد منزل (احمد آباد ملک کنونی)، معاذآباد (مرتضی آباد کنونی)، کروزده (کروژده حالیه)، نزلآباد (نزل آباد حالیه)، آزادمنجیر (موجود)، زیادآباد (زید آباد حالیه)، جلین (موجود)، حسینآباد (موجود)، باغن (باغان حالیه)، دلقند (موجود)، ایزی (موجود)، برکهآباد (برگو حالیه)، ابکو (آب باریک؟)، عبداللهآباد (عبدل آباد حالیه)، صلاحآباد (صالح آباد حالیه) و سیدی (سید آباد) در شرق سبزوار قرار داشته اند. بنابراین غالب این روستاها موجودند و دولت آباد کنونی در جای روستای مهم آمناباد کهن است.
دوشنبه، دی ۰۱، ۱۴۰۴
معنی نام پوریای ولی زورخانه ها
در مورد نام پوریای ولی بحثهای بی سرانجامی صورت گرفته است، امّا نظر به پهلوانی و رادمردی پوریای ولی می توان آن را بر گرفته از پوریه-ویلی زبانهای ایرانی میانی به معنی بسیار یل و پهلوان شمرد.
ویرَِ اوستایی به معنی یَل در فرهنگنامه های فارسی به صور یل و ویل (فتح و ظفر) باقیمانده است:
ویل. [وی / وَ / وِ] (اِ) ظفر. (لغت فرس). فتح و ظفر. نصرت. (برهان). || فرصت و وقت یافتن کاری به مراد خویش. (برهان) (انجمن آرا). هنگام یافتن کاری به مراد. (لغت فرس):
لَبْت سیب بهشت و من محتاج
یافتن را همی نبینم ویل.
رودکی (از لغت فرس اسدی).
Geographical names of the Nordic myths
It is wonderful to study,
Nordic old geographical names
There they have been told about, among other things, under the foot of the ash tree Yggdrasil's land (Uppsala):
The land of "Ynglings" (the youthes), i.e., the land of "Yngve Frej's people" (Swedes) which is Sweden
Elivågor, "the storming waves",
which is the Gulf Stream
Jotunheim (the land of the giants),
which is the Roman Empire
Vinland (side grassland) on the other side of Elivågor,
which is Canada.
Nifelheim "the fog-shrouded world",
which is the North Pole
Muspelheim "the world of fire",
which is Africa "the land without cold"
Alfheim "the land of skilled blacksmiths",
which is Germany and France
Midgard and Utgard which are Gårdarike (Russia) and Ukraine (the sideland)
Hel (the land of the complete goddess),
which is Britain (the land of the exalted goddess)
Mimer's Well which is the Manche Sea (English Channel)
Eljudner (the damp of precipitation),
which is Ireland (the land of winter)
Ireland means the land of snow
1- In Welsh, Eira (pronounced AY-ra) means "snow".
2- Hibernia - what did ancient Romans know about "Green Island ...
Hibernia is the classical Latin name for Ireland, used poetically, meaning "land of winter,"
3- In Norse mythology means Eljudner ((the moist of precipitation)), which is Ireland (land of winter).
4- Old Irish goddess Éire (Ériu), meaning something like "fertility and precipitation goddess".
Why is Mimer's Well Manche sea (English Channel)?
Mimer's Well (the location of Mimer's mumbling severed head) is a mythological place in Norse mythology, located at the foot of the world tree Yggdrasil, under the root that leads to the world of the Giants (Jotunheim, Roman Empire).
Mancus refers to a medieval European gold or silver coin, but also has roots in Latin meaning "maimed, crippled, or powerless".
جمعه، آذر ۲۸، ۱۴۰۴
De nordiska myternas geografiska namn
Det är härligt att studera,
nordiska gamla geografiska namn
Där har de bland annat berättats om under foten av asken Yggdrasils land (Uppsala):
Ynglingarnas land dvs, landet av "Yngve Frejs folk" (svenskar) som är Sverige
Elivågor, "de stormande vågorna",
som är Golfström
Jotunheim (jättarnas land),
som är Romarriket
Vinland (sid gräsmark) på andra sidan Elivågor,
som är Kanada.
Nifelheim ”den dimhöljda världen”,
som är Nordpolen
Muspelheim "eldens värld",
som är Afrika "landet utan kyla"
Alfheim "de skickliga smedernas land",
som är Tyskland och Frankrike
Midgård och Utgård som är Gårdarike (Ryssland) och Ukraine (sidlandet)
Hel (den kompletta gudinnans land),
som är Britannien (den upphöjda gudinnans land)
Mimers brunn som är Manchehavet (Engelska kanalen)
Eljudner (det fuktiga av nederbörd),
som är Irland (vinterns land)
Varför betyder Irland "snöns land"?
1- På walesiska betyder Eira (uttalas AY-ra) "snö".
2- Hibernia - vad visste de gamla romarna om "Gröna ön ..."?
Hibernia är det klassiska latinska namnet för Irland, använt poetiskt, och betyder "vinterns land",
3- I nordisk mytologi betyder det Eljudner ((fuktig av nederbörden)), vilket är Irland (vinterns land).
4- Fornirländska gudinna Éire (Ériu), som betyder något i stil med "fruktbarhets- och nederbörds gudinna".
Varför är Mimers brunn Manchehavet (Engelska kanalen)?
Mimers brunn (platsen för Mimers mumlande avhuggna huvud) är en mytologisk plats i nordisk mytologi, belägen vid foten av världsträdet Yggdrasil, under roten som leder till jättarnas värld (Jotunheim, Romarriket).
Mancus hänvisar till ett medeltida europeiskt guld- eller silvermynt, men har också rötter i latin som betyder "stympad (maimed), förlamad eller maktlös".
چهارشنبه، آذر ۲۶، ۱۴۰۴
ماهروذ (گذر ماه) نام ایرانی تاریخ
در قرآن و احادیث واژهٔ تاریخ به کار نرفته است که این جای بحث منشأ غیر عربی پدید آورده است. ولی در زبانهای سامی واژهٔ ارخ (یرخ) به معنی ماه وجود دارد که واژهٔ تاریخ را با آن مرتبط دانسته اند و تقویم عربی با شمارش قمری بوده است.
اصطلاح ایرانی قدیمی برای تاریخ ایّام، ماهروز (ماهروذ، گذر ماه) بوده است که هرمزان به عمر گفته بوده است.
मास m. mAsa (mAha) month
रूढ adj. rUDha current
معنی هندوایرانی ثبت گذر [زمان] نیز برای علم تاریخ آلترناتیو بومی قابل توجهی است:
त्रायते{त्रै} verb 1 trAyate[trai] protect
ईखति{ईख्} verb ikhati[ikh] go, move
تقویم قمری بابلی
تقویم قمری بابلی یک سیستم خورشیدی-قمری (Lunisolar) بود که ماههایش بر اساس چرخش ماه (۲۹ یا ۳۰ روز) بود، اما برای همگامسازی با سال خورشیدی، هر چند سال یک بار یک ماه کبیسه سیزدهم (Additonal Month) اضافه میکردند تا فصلها جابجا نشوند. منجمان بابلی با رصد ستارگان، این سیستم را توسعه دادند و از آن در بینالنهرین استفاده میکردند که بعدها بر تقویمهای ایران، چین، یهود و سوریه تأثیر گذاشت، و نام ماهها با رویدادهای کشاورزی مرتبط بود.
مطابقت بی قید شک دریاچهٔ چیچست با دریاچهٔ ارومیه
دریاچهٔ چیچست نام کهن و اسطورهای دریاچه ارومیه است که در متون باستانی مانند اوستا و شاهنامه به این نام خوانده شده و به معنای "تیره آب" (کبوذان) است، اما با گذشت زمان به دریاچه ارومیه تغییر نام داد و در منطقهٔ آذربایجان قرار دارد.
بعضی محققین که از مطابقت کیانیان اصلی با پادشاهان ماد بی خبرند، جای دریاچهٔ چیچست را در شرق گمان کردند. ولی مطابق اوستا و شاهنامه کیخسرو کیانی (کیاخسار، هوخشتره) کنار دریاچهٔ چیچست (ارومیه) افراسیاب کشور گشای تورانی (مادیای اسکیتی حمله ور به آسیای صغیر و مصر) را در کنار دریاچهٔ ارومیه غافلگیر کرد و بکشت.
فرش نوتر منوشچهر همان کوروش سوم هخامنشی است
در نسخهٔ ایرانی کتاب پهلوی بندهشن آمده است: اوی فرش نوتر، منوشچهر بی اوزد (او، [فرمانروای توران] پادشاه نو خاندان منوچهر نوذری [کوروش هخامنشی از فرمانروایان نو] را به قتل رساند که همان است در شاهنامه به صورت به قتل رسیدن ایرج فریدون (نجیب از خاندان دوست منش= کوروش هخامنشی) به دست قوم سلم (داهه) و تور (سکا/ماساگت) شده و در اسطورهٔ نوذر نیز جداگانه تکرار شده است. نام فرش هم نشانگر فرشوشتر (فرمانروای نو) پدر زن سپیتاک سپیتمان پسرخوانده و داماد کوروش هخامنشی است که این سپیتاک سپیتمان بنا به هرتسفلد با زرتشت سپیتمان و همچنین گائوماته بردیه همخوانی دارد. خود نام منوشچهر (از نژاد منوش) به جای هخامنشی و نیز به جای چیش پیش پسر کوروش اول (هخامنش، فریدون اول) است. فریدون دوم مطابق خود کوروش سوم هخامنشی خبر هرودوت است که آستیاگ (آژدهاک خبر موسی خورنی) را مغلوب کرد.
شنبه، آذر ۲۲، ۱۴۰۴
اتیمولوژی درفش و پرچم و بیرق و بیدق
درفش یعنی آن چه در اهتزاز است. پرچم (پرَ-چَم) یعنی آن چه در بالا در اهتزاز است.
بیرق (در پیشاپیش رونده) به معنی پرچم به ظاهر شباهتی به فلاگ زبانهای ژرمن به معنی در اهتزاز با باد دارد:
प्रग adj. praga going before
flag: "expressing the notion of something flapping in the wind"
شکل بیدق آن هم به معنی پرچم و نشانه است:
पताका f. patAkA flag, sign
پنجشنبه، آذر ۲۰، ۱۴۰۴
Ireland means the land of snow
1- In Welsh, Eira (pronounced AY-ra) means "snow".
2- Hibernia - what did ancient Romans know about "Green Island ...
Hibernia is the classical Latin name for Ireland, used poetically, meaning "land of winter,"
3- In Norse mythology means Eljudner ((the moist of precipitation)), which is Ireland (land of winter).
4- Old Irish goddess Éire (Ériu), meaning something like "fertility and precipitation goddess".
مأخذ مغولی واژهٔ عرق به معنی مشروب
سؤال: پرسشی دارم و آن اینکه آیا کلمهٔ عرق (مشروب) با airag مغولی رابطه ای هست؟ دومی را مغولان به شیر تخمیر شده می گویند که نوعی نوشیدنی الکلی رایج در مغولستان است و تلفظ ان بسیار شبیه به عرق.
جواب: بله، به احتمال قوی عرق به معنی مشروب و شیر در بار شتر از زبان مغولی وارد خاورمیانه شده است:
عرق. [ ع َ رِ ] (ع ص) لبن عرق؛ شیر مزه برگردانیده از خوی شتر که بر آن بار است. (منتهی الارب). شیری که مزه ٔ وی از خوی شتری که بر آن بار کرده باشند برگردیده باشد. (ناظم الاطباء). شیری که طعمش به سبب عرق شتری که بر آن بار شده است، فاسد شده باشد. (از اقرب الموارد). و آن چنان است که شیر را در مشکی قرار میدهند و بر شتر می بندند حال اگر بین مشک و پهلوی شتر، حائلی نباشد و عرق شتر بدان شیر رسد، طعم آن فاسد میشود و بوی آن تغییر می یابد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). || مکان عرق، جای برابر. (منتهی الارب). جای هموار. (ناظم الاطباء). || عرق دار و خوی دار. (ناظم الاطباء).
یکشنبه، آذر ۱۶، ۱۴۰۴
زمان زرتشت
در میان باستانشنان کسی که پرسیکای کتسیاس و تاریخ هرودوت را در باب حکومت کوروش توأم با هم بررسی کرده است، هرتسفلد است که دیاکونوف مؤلف تاریح ماد آن را نأیید کرده است. بقیه غالباً، صرفاً به هرودوت و کتیبهٔ بیستون استناد کرده اند، او معتقد است سپیتاک سپیتمان حاکم دربیکان سمت بلخ، پسر خواندهٔ کوروش و نوادهٔ دختری آستیاگ که کتسیاس آورده، همان زرتشت سپیتمان است. از آنجائیکه کتسیاس جای دیگر حاکم بلخ در این عهد را سپنتداته گائوماته آورده است، لذا سپیتاک سپیتمان با همان گائوماته بردیه شوهر آتوسا و نائب السلطنهٔ کمبوجیه در هنگام سفر جنگی او به مصر مطابق می گردد. همان کسی که بنا به هرودوت مردم آسیا (هند و ایران هخامنشی) از مرگ او دریغ خوردند. این سخن استثنایی در مورد هیچ شخصیت تاریخی دیگر بیان نشده است.
سپیتاک سپیتمان (زرتشت سپیتمان) در اسطورهٔ زریادر و اوداتیس، تحت عنوان زریادر ظاهر میگردد:
اسطورهٔ عاشقانهٔ زریادر و اوداتیس (هوتس، به معنی دعوت شده چنانکه در اسطوره بدان اشاره شده) که بعداً در روایات ملی به برادر او گشتاسپ (ویشتاسپ) و کتایون منسوب شده واقعی بوده است و آن از ازدواج سپیتاک سپیتمان حاکم رغه (زریادر، گائوماته بردیه) برادر مگابرن ویشتاسپ با آتوسا (هووی، نیک نژاد) دختر کوروش پدید آمده بوده است. بنا به کتسیاس، کوروش بعد از، از سر راه برداشتن آستیاگ و داماد و ولیعهد او سپیتمه با آمیتیس دختر آستیاگ و همسر سپیتمه ازدواج نمود و پسران او مگابرن ویشتاسپ (تیگران) و سپیتاک را از حکومت کشور سفلی (ارمنستان) و رغه (ری) خلع کرده و به حکومت گرگان و دربیکان سمت بلخ برگماشت.
نامهای اوداتیس و آتوسا مترادف هم به معنی دارای اندام پُر هستند:
हुडति{हुड्} verb huDati[huD] accumulate.
Atosa: having a full body.
نامهای زرتوشترا و زریادر و زئیری وئیری هم مترادف هستند:
زریادر یعنی دارای مهارت و دانایی:
धीर adj. dhira skilful
धार adj. dhAra containing
نام اوستایی او زَئیری وَئیری هم به معنی دارای مهارت و دانایی مطلوب است:
धीर adj. dhira skilful
vairi: desirable
عنوان زرتوشترا/ زرتو-اشترای وی به معنی دارای سرودهای دینی شگفت آور (افدستا، اوستا) است:
धृत adj. dhRta possessed
ashtra: holy spell
داستان عاشقانهٔ باستانی زریادر و اوداتیس
داستان عاشقانه زَریادر و اوداتیس یکی از کهن ترین افسانه های عاشقانه ایرانی است که با بودن دستکاری های بسیار، ریشه و بُنِ داستان، خود را تا به امروز رسانیده است. این داستان، روزگاری از مشهورترین داستان های ایرانی بود. بنا به خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران بر پایه دیده ها و سندهای گذشتگان، در دوران مادها و هخامنشیان، نگاره هایی از این داستان و افسانه را بر روی دیواره های نیایشگاه ها، کاخ ها و حتی خانه های مردمان نقاشی می کردند و در زمانی، از روی دلبستگی که مردم به شخصیت های این افسانه داشتند، بسیاری از ایرانیان نامِ دخترانِ خویش را "اوداتیس" یا همان آتوسا می گذاشتند.
گشتاسپ و برادر کوچکترش زریادر (زریر)، دو پسرِ آفرودیت و آدونیس بودند که بر بخش هایی از سرزمین های ایرانی پادشاهی می کردند. گشتاسپ بر ماد و سرزمین های پایینترِ آن چیرگی داشت و زریر در سرزمین های میانِ دروازه کاسپی (قزوین) تا تنائیس (خاراکس نزدیک گرمسار) فرمانروایی می کرد.
آن سوی تنائیس (تنگه، دروازه خاراکس)، سرزمینِ مراثیها (آماردان) بود، که گویا از قوم های سکایی بودند و بزرگ زاده ای به نام اومارتِس پادشاه آن سرزمین بود. اومارتِس دختری داشت به نام اوداتیس که در زیبایی و آراستگی بی همتا بود. به گونه ای که وی را زیباترین بانوی آسیا می شناختند. یک شب اوداتیس خوابی شگفت انگیز دید. او در خواب، شاهزاده ای را دید که از سرزمین های ایرانی به سراغِ او آمده است. این خوابِ شیرین، زندگیِ اوداتیس را دگرگون ساخته و این دخترِ شاداب را گوشه نشین ساخت.
در همین زمان، زریادر نیز شبی در خواب، شاهدختِ «سرزمینِ مراثیها» را دیده و دلباخته او گردید.
پس زریادر، تاج و تختِ شاهی را رها کرده و برای یافتن اوداتیس، روانه سرزمینِ مراثیها گردید. او پس از تاب آوری در برابر سختی های بسیار، سرانجام کامیاب به یافتنِ شاهدختِ زیبا شد و با شادمانی وی را از پدرش خواستگاری نمود. اما از بختِ واژگون، اومارتِس درخواستِ زریادر را رد کرد زیرا خواهانِ آن بود که یگانه دخترش با مَردی از تبار مراثیها پیمان زناشویی بندد. این رویداد اوداتیس را بیش از پیش اندوهگین نمود.
روزگاری از این زمان سپری شد. اومارتِس برای یافتنِ شوهری شایسته از بزرگانِ مراثی برای دخترش، برنامه ریزی می کرد. از همین روی جشن بزرگی برپا ساخت و خویشان، نزدیکان وبزرگانِ شهر را به این جشن، فراخواند.
پیش از آغازِ جشن، اوداتیس (آتوسا) با یاریِ یکی از دوستانِ درباری اش، پیکی برای زریادر فرستاده و او را از این رویداد آگاه ساخت. زریادر که زمان را برای به دست آوردنِ شاه دختِ مراثیها شایسته می دید، بیدرنگ جامه ای سکایی بر تن کرد و بر گردون های بنشست، از تنائیس بگذشت و خود را به سرزمینِ مراثیها رساند. جشن آغاز شده بود که زریادر به گونه ناشناس، درونِ کاخ گردید.
اکنون زمانِ ازدواجِ اوداتیس فرارسیده بود. اومارتِس همانگونه که از پیش، زمینه را آماده ساخته بود، جامی از مِی به دستِ اوداتیس (آتوسا) داد و از وی خواست تا به میانِ بزرگان رفته و مِی را به جامِ کسی که خواهانِ پیوند با اوست، بریزد.
اوداتیس اندکی در تالار گام برداشت و چشم به هر سویی نهاد. سرانجام زریادر را شناخت و با شادکامی به سوی وی شتافت، و جامِ او را پر کرد. بدین گونه در آنروزِ خجسته، زریر شاهزاده ایرانی و اوداتیس شاه دختِ مراثی، به فرخندگی با یکدیگر پیمان زناشویی بستند.
منظور از اومارتس (رهبر ماردها/ آماردان) می تواند کوروش هخامنشی باشد چون بنا به کتسیاس مادها کوروش هخامنشی را پسر قهرمان آماردان یعنی آترادات پیشوای آماردان (کرساسپ/رستم سکایی) معرفی می نمودند و کوروش زمانی از سوی آستیاگ به سفارت پیش کادوسیان فرستاده شده بود.
دلایل تکمیلی:
١-رَک (ری) سه طبقه ای:
لابد رک (ری) سه قسمتی که در وندیداد پهلوی آمده و محل فرمانروایی زرتشت دانسته شده، اشاره به همین شهر سه فرقه ای (حنفی، شافعی و شیعی) ری عهد اعراب است. دارمستتر گمان می کند مراد از سه تیرهٔ رغه (ری) مادها، تورانیان و سامی نژادان باشند که در خود وندیداد اوستا هم بیان شده است ولی به نظر می رسد آن در عهد اعراب به وندیداد افزوده شده است.
٢- مطابقت فرشوشتر و نوذر:
فرشوشتر (فرشو-اشترا، دارای عصای فرمانروایی نو) پدر زن زرتشت سپیتمان (سپیتاک سپیتمان) و نوذر (نئو-تئیره، حاکم نو) بنیانگذار نوذریان که به دست تورانیان (سکاها) کشته شده است، مترادف هستند. از آنجا که سپیتاک سپیتمان (گائوماته بردیه) داماد و پسر خواندهٔ کوروش بزرگ (کوروش سوم) بوده است، بنابراین از فرشوشتر/ نوذر (فرمانروای نو) همان خود کوروش بزرگ منظور است که به دست سکاها کشته شده است. کوروش بزرگ (کوروش سوم) و کوروش اول (هخامنش) خبر هرودوت در شاهنامه و اوستا همجنین تحت نام فریدون (دوست منش= هخامنش) و ثراتئونه (مرد سیلابی= کوروش) آمده و فرد واحدی در نظر گرفته شده اند. چنانکه در کوروشنامهٔ گزنفون، کوروش دوم (توس نوذری اوستا و شاهنامه) داماد و خواهرزادهٔ کیاخسار (کیخسرو، هوخشتره) و کوروش سوم یکی گمان شده است.
٣- مطابقت تاروا با بندر سیراف (طاهری):
تاروا به معنی دارای آب برتر مطابق بندر سیراف (پرآب) در ناحیهٔ یائوتیا (محل رفت و آمد [به دریا]) بوده است. لابد وهیزداته بردیا که بر امور دره سند نظارت داشته است از این بندر پر رفت و آمد، استفاده می برده است. چون نظر به اینکه داریوش می گوید در موقع کودتای او سپاهیان وهیزداته بردیه به سرکوب شورشیان ناحیهٔ کاپیشا در آن سوی آراخوزی رفته بوده اند، این خود همان بردیه پسر کوروش بوده است که بر نیمهٔ شرقی متصرفات کوروش حکمرانی میکرده است و موقع شایعهٔ مرگ کمبوجیه در مصر با گائوماته بردیه، داماد و پسرخوانده کوروش و نائب السلطنهٔ کمبوجیه در موقع سفر جنگی او به مصر، در پئیشیااووادا (استخر) دیدار نموده و او را در مقام نائب السلطنهٔ خود ابقا نموده بود که این اقدام موجب نارضایتی سران پارس و انجام کودتا شد.
تاروا در لغت نامهٔ دهخدا: [ رَ ] (اِخ) موضعی در ناحیه ٔ «یائوتیا» که بردیای دروغی اهل آن جا بود: «... مردی بود نامش «وَهیَزْداته» از اهل محلی که موسوم به «تاروا» و در ناحیه ٔ «یائوتیا» است. این مرد در دفعه ٔ دوم بر من در پارس یاغی شد و به مردم گفت من «بردیا» پسر کوروشم. بعد آن قسمت مردم که در قصر بودند از بیعت من سر تافته به طرف «وَهیَزْداته» رفتند. او شاه پارس شد». (بند پنجم از ستون سوم کتیبه ٔ بیستون ، از ایران باستان ج 1 صص 545-546).
منابع عمده:
١– حماسه سرایی در ایران، تألیف ذبیح الله صفا.
٢- تاریخ ماد، تألیف دیاکونوف، ترجمهٔ کریم کشاورز.
٣- فرهنگ سنسکریت-فارسی، تألیف محمدرضا جلالی نائینی.
۴- لغت نامهٔ دهخدا
جمعه، آذر ۱۴، ۱۴۰۴
مطابقت تاروا با بندر سیراف (طاهری)
تاروا به معنی دارای آب برتر مطابق بندر سیراف (پرآب) در ناحیهٔ یائوتیا (محل رفت و آمد [به دریا]) بوده است. لابد وهیزداته بردیا که بر امور دره سند نظارت داشته است از این بندر پر رفت و آمد، استفاده می برده است. چون نظر به اینکه داریوش می گوید در موقع کودتای او سپاهیان وهیزداته بردیه به سرکوب شورشیان ناحیهٔ کاپیشا در آن سوی آراخوزی رفته بوده اند، این خود همان بردیه پسر کوروش بوده است که بر نیمهٔ شرقی متصرفات کوروش حکمرانی میکرده است و موقع شایعهٔ مرگ کمبوجیه در مصر با گائوماته بردیه داماد و پسرخوانده کوروش و نائب السلطنهٔ کمبوجیه در موقع سفر جنگی او به مصر، در پئیشیااووادا (استخر) دیدار نموده و او را در مقام نائب السلطنهٔ خود ابقا نموده بود که این اقدام موجب نارضایتی سران پارس و انجام کودتا شد.
تاروا در لغت نامهٔ دهخدا: [ رَ ] (اِخ) موضعی در ناحیه ٔ «یائوتیا» که بردیای دروغی اهل آن جا بود: «... مردی بود نامش «وَهیَزْداته» از اهل محلی که موسوم به «تاروا» و در ناحیه ٔ «یائوتیا» است. این مرد در دفعه ٔ دوم بر من در پارس یاغی شد و به مردم گفت من «بردیا» پسر کوروشم. بعد آن قسمت مردم که در قصر بودند از بیعت من سر تافته به طرف «وَهیَزْداته» رفتند. او شاه پارس شد». (بند پنجم از ستون سوم کتیبه ٔ بیستون ، از ایران باستان ج 1 صص 545-546).
سهشنبه، آذر ۱۱، ۱۴۰۴
ارتباط ستارهٔ چهار پر درفش کاویانی با ایزد مهر
ستاره چهارپر نماد خورشید، مهر، عدالت و عشق است و ریشههایی در اساطیر ایران و بینالنهرین دارد. در تاریخ ایران باستان، این نماد به عنوان نشانهای از ایزد خورشید و عدالت در درفش کاویانی به کار میرفته است. همچنین در برخی فرهنگها به عنوان نمادی برای خوش شانسی و شانس شناخته شده است.
در تاریخ باستان:
ایزد خورشید: ستاره چهارپر نماد ایزد خورشید در میانرودان و ایران باستان بوده است که گاهی به شکل صلیب خورشیدی نیز درمیآمده است.
نماد عدالت و عشق: طبق کتاب «سمبلها»، این نماد نماد شمس (خورشید)، عدالت و عشق بوده است.
درفش کاویانی: ستاره چهارپر بر روی درفش کاویانی، نماد ایزد مهر، ایزد جنگاور و خورشید پارسیان در دوران هخامنشیان بوده است.
معنی نام مانی
نگارش نام مانی در نوشتههای مانوی پارسی میانه، پارتی، سغدی، ترکی باستان بهگونهٔ «mʾny» و با پیوستهایی در پایان نام نوشته شده است. در نوشتههای زرتشتی به پارسی میانه بهگونهٔ «مانا» و «مانیی» در پازند «مانائه» نوشته است. نام مانی در آن زمان نسبتاً متداول بوده است. در زبان سریانی بهگونهٔ «مانی حیا» (مانی زنده) نوشته شده که بازتاب آن در یونانی Μανιχαιος و در لاتین Manichaeus شده است.
ترکیب مانی حیا (مانی زنده) نشانگر آن است که نام مانی به معنی ایرانی آن زنده می مانی بوده است. چنانکه نام یحیی در زبان عربی.
رَک (ری) سه طبقه ای
لابد رک (ری) سه قسمتی که در وندیداد پهلوی آمده و محل فرمانروایی زرتشت دانسته شده، اشاره به همین شهر سه فرقه ای (حنفی، شافعی و شیعی) ری عهد اعراب است. دارمستتر گمان می کند مراد از سه تیرهٔ رغه (ری) مادها، تورانیان و سامی نژادان باشند که در خود وندیداد اوستا هم بیان شده است ولی به نظر می رسد آن در عهد اعراب به وندیداد افزوده شده است.
جمعه، آذر ۰۷، ۱۴۰۴
معنی ارونق
این ناحیهٔ سمت تبریز که حمدالله مستوفی و اولیا چلبی از آن یاد کرده اند به صورت اروَنَگ به معنی محل مربوط به اسب است. اروَن در اوستایی به معنی تندرو و تیزپا و در سنسکریت نامی بر اسب است و پسوند اَگ هم به معنی علامت نسبت است. به پیروی از کسروی آنرا به معنی گرمسیر گرفته و آن را به ترکی گونی ترجمه کرده اند. اصلاً نام اران که کسروی گرمسیر معنی کرده است، با توجه به نامهای دیگر اران قفقاز یعنی الوان (سرزمین آتش) و آگوان (سرزمین آتش) به معنی سرزمین آتش چشمه های نفتی سمت باکو بوده است. کتاب پهلوی شهرستانهای ایران اران را شهرستان آتورپاتکان واقع در سمت ولایت آتورپاتکان و ساختهٔ اران گشنسب آورده است. آر در اران چنانکه در زبان کُردی به صور آر و آیر دیده میشود تلخیص آگر (آتش) است. چون به طور مثال واژهٔ شرطی اَگر در آذری اَیَر تلفظ میگردد و ار در فارسی مخفف اگر است. واژهٔ سنسکریتی هَرَ (آتش) هم می تواند به اََر تبدیل گردد.
محل ارونق را سمت شبستر دانسته اند و کتیبهٔ سارگون دوم آشوری در آن سمت دهکده ای به نام آنیاشتانیا (محل شایسته) را محل اصطبل اسبان آورده است که نامش یادآور روستای انگشت جان شبستر است.
معنی پئیشیااوادا (پئیش-یا- اوادا، جایگاه پیش آب بزرگ)
نظر به نام استخر، نام تخت طاووس می تواند تخت توَ- اوس (تختگاه چشمهٔ نیرومند) باشد. آن با پئیشیا اوادای باستانی (محل پیش آب بزرگ) مطابقت می نماید.
معنی نامهای کهن شیراز:
تطابق برم دلک، ابونصر با آربوای نقشه های بطلمیوسی:
نام منطقهٔ باستانی "برم دلک" شیراز به معنی استخر مطلوب کوچک است. نام ابونصر آن نیز به صورت آبان سار (محل آبِ عالی کوچک) به همین معنی است. نام آربوا نیز به صورت آربو-آوَ به معنی دارای آب رسای کوچک است:
सरु adj. saru thin
सरु adj. saru fine
प्रवाह m.f. pravAha (barma) pond
दयालु adj. dayAlu merciful
ak: suffix indicating smallness
अर्भ adj. arbha small and fine
आप n. āpa(āva): water
بر این اساس خود نام شیراز نیز به معنی محل قرار گرفتن استخر است:
शिर m. shira bed
ह्रद m. hrada (hradha) pool
واژهٔ معرّب حوض که در قرآن مذکور نیست، نه از این هرذَ بلکه بر گرفته از واژهٔ اوستایی هَ- اَئوذَ (مخزن آب) است.
نامهای کهن شیری-کوم (تختگاه استخر) و تیر-از-ایش (محل کنار حوض آب کوچک) نیز متعلق به شیراز به نظر می رسند:
शिर m. shira bed
कूम n. kUma pond
तीर n. tira shore, beside
औदक adj. audaka[audha] water, a large volume of water
ईषन्{ईषत्} adverb ish(an) [ish(at)] a little
لذا به نظر می رسد این نامگذاری نامهای شیراز در مقابل پئیشیا اُوادا (محل استخر بزرگ) یعنی شهر استخر (تخت طاووس تختگاه چشمهٔ نیرومند) بوده است.
شنبه، آذر ۰۱، ۱۴۰۴
معنی نام شاهنامه ای کندر در اسطورهٔ کاموس کشانی
ز چین و ز سقلاب و هند و ز روم
ز ویران گیتی و آباد بوم
همانا نمانده است یک جانور
مگر بسته بر جنگ ما بر کمر،
ز کشمیر تا برتر از رود شهد
درفش و سپاه است و پیلان و مهد
ز سقلاب چون کندر شیرمرد
چو بیورد کاتی سپهر نبرد
واژهٔ ژرمنی کندر «Künder» به معنی پیام آور و منادی است. در شاهنامه کندر نام پادشاه سقلاوها (سقلابها، اسلاوها) و در سفرنامهٔ ابن فضلان همراه خاقان خزر آورده شده است. منظور از وی می تواند فرمانروای وایکینگی اسلاوها باشد.
سهشنبه، آبان ۲۷، ۱۴۰۴
Hillevioner och firasoi har varit svenskar och svear
Hillevioner var ett germanskt folk som enligt den romerske geografen Plinius den äldre bebodde en ö vid namn "Scatinavia" (södra och centrala Sverige) under det första århundradet e.Kr. Plinius beskrev dem som ett folk som bodde i 500 byar och ansåg sitt land vara en egen enhet, med en rikare civilisation än vad som annars var känt om Skandinavien vid den tiden.
De flesta av forskarna tror att hillevionerna är svenskarna, men jag tror att det inte har tolkat namnet på rätt sätt. Det är egentligen hylle-vi-on-erna det vill säga "dyrkarna av den helige unga guden [Frej]", efter som guden Ve (helig) i triaden Oden (rasande), Vile (resande), Ve (helig) [i jämförelse med triaden Oden, Tor, Frej] är den heliga unga guden Frej (ynglingarnas/svenskarnas stamfader). Även har triaden Oden (rasande), Häner (i väg) och Lodur (brunst) samma ursprung. Då kommer svenskarnas namn från ordet sven (ung, vasall)..
Firasoi (de som helgar gud med fest, svear) hos Ptolemaios har varit en annan grupp av hillevionerna (svenskar).
Om man översätter levoniernas (hillevionernas) namn hos Ptolemaios till de helgade vännerna eller ung vana gud dyrkarna (svenfränderna, svenskar), blir det också ett annat folkstamsnamn av svear (krigshärfränderna).
Skandinavien enligt Ptolemaios:
”Västra delen” bebos av (1) Chaedini (norrmän).
”Östra delen” bebos av (2) Favonae (renskötare, samer) och (3) Firasoi (svear).
”Norra delen” bebos av (4) Finni (finländare).
”Södra delen” bebos av (5) Gutae (götar) och (6) Dauciones (daner).
"Mellersta delen" bebos av (7) Levoni (svenskar).
Goten Jordanes nämner också svenskar i två grupper med liknande namn: suehans och suetidi:
Suehans (krigshär stammen, sue-här, svear, firasoi) har varit styrande stammen i nordost och suetidi (vasall stammen) i söder och sydväst of dem har varit (levoni/hillevioner, svenskar).
Nu tror jag att komponten sue i suehans och suetidi har betytt sven (den unge guden Frej) och suehans betyder Frejs-här (sve-här, svear) och Suetidi betyder Yngve Frejs folk (svenskar).
معنی نام ماسّاگت
نظر به اینکه مطابق آمیانوس مارسلینوس نام بعدی ماسّاگتها، آلان بوده که آن را برگرفته از نام یلن (گوزن) توتم آلانها میگیرند، لذا نام ماسّاگتها به صورت ماس- چاگ (ساک) -ت به معنی دارندگان توتم بزکوهی بزرگ (گوزن) خواهد بود.
دوشنبه، آبان ۲۶، ۱۴۰۴
مطابقت ارشاکیا با رغه (رئه-خا، ری)
نظر به نام چشمه علی (چشمه اعلا)ی ری، نام رغه (رئه-خا، ری) به اوستایی به معنی محل چشمهٔ با شکوه است. پس نام ارشاکیای آن نبز به صورت ارچه-کا-یا به همین معنی است:
अर्चति{अर्च्} verb 1 archati[arch] bebrilliant
खा f. khA fountain
شنبه، آبان ۲۴، ۱۴۰۴
نظری بر جلد دوم کتاب جادهٔ ابریشم علی اکبر مظاهری
علی اکبر مظاهری در دو جلد کتاب "جادهٔ ابریشم" جالب خود که توسط ملکه ناصر نوبان ترجمه شده است و بیشتر آن شرح منابع چینی و عثمانی و رومی است، در جلد دوم، در تطبیق نامهای جغرافیایی منقول سیاحان چینی سهوهای زیادی داشته آست. برای نمونه کوشانیان را ایرانویجیان (آریاییهای اصلی) می نامد و نامهای تایوان و تیائوچی سمت فرغانه و تیسفون را که به وضوح نشانگر تون- کث و تیسفون هستند با فرغانه و خوارکان (خرقان) معادل قرار میدهد.
تطبیق درست این نامها کار تحقیقی گروهی لازم دارد. از جمله به نظر می رسد منظور از لی کان (سرزمین گود) که مکانش در شمال آن سی (پارت) یاد شده سرزمین خوارزم (سرزمین گود) مراد بوده است.
The meaning of the name Morocco
Regarding the colorful houses of the city of Morocco, its name is derived from the Arabic word رقش, which means to paint. That is, its name as a whole means the place of colorful houses:
The city of Morocco is known for its red houses and buildings (also called the "Red City" or "Hamra"), but another city in Morocco called "Chefchaouen", which is known as the "Blue City", has completely blue houses. Therefore, both colors are relevant for Moroccan cities.
The city of Marrakech (Morocco): It is known as the "Red City" due to the building materials and red soil used in the construction of its buildings.
The city of Chefchaouen: It is a small city in northern Morocco that is seen in blue in its houses, walls, doors and alleys and has been nicknamed the "Blue City of Morocco".
معنی نام مراکش
نظر به خانه های رنگی شهر مراکش نام آن از رقش عربی به معنی نقش رنگی کردن گرفته شده است. یعنی نام آن در مجموع به معنی محل خانه های رنگی است:
شهر مراکش به دلیل خانهها و بناهای قرمز رنگ (که به آن "شهر سرخ" یا "حمرا" نیز گفته میشود) شناخته شده است، اما شهر دیگری در مراکش به نام «شفشاون» که به "شهر آبی" معروف است، خانههای کاملاً آبیرنگ دارد. بنابراین، هر دو رنگ برای شهرهای مراکش مطرح هستند.
شهر مراکش (مراکش): به دلیل مصالح ساختمانی و خاک سرخ رنگ در ساخت بناهایش، به "شهر سرخ" شهرت دارد.
شهر شفشاون: یک شهر کوچک در شمال مراکش است که در خانهها، دیوارها، درها و کوچههایش به رنگ آبی دیده میشود و لقب "شهر آبی مراکش" را گرفته است.
مراد از دروازه های کاسپین، خاراکس نزدیک ایوانکی و قزوین بوده اند
فرهاد اول (۱۷۶_۱۷۱ پ.م) پس از شکست دادن آماردها، آنان را در خاراکس در ماد اسکان داد.
ایزیدور خاراکسی، منزلگاههای پارتی، بند ۲
"از آن محل (همدان) تا راگیانا (ری) پنجاه هشت فرسنگ است. در آن ده روستا و پنج شهر وجود دارد. پس از هفت فرسنگ، ری (=رگا) و خاراکس (خرابه های نزدیک ایوانکی) قرار دارند؛ از این دو، ری بزرگترینِ شهرهای ماد است. اما خاراکس، که فرهاد برای اولین بار ماردیها را در آن سکونت داد، در دامنه کوهستانِ کاسپیوس (=کاسپی) که آن سوی آن دروازههای کاسپین (نزدیک ایوانکی) است، قرار دارد."
از عنوان دروازه های کاسپین که به صورت جمع آمده معلوم میشود که نام قزوین هم با دروازه کاسپی مرتبط بوده است. در این صورت دروازه تنائیس (باریک) که در خبر خارس میتیلنی در سمت مرزی ایالت رغه، نقطه مقابل دروازه کاسپی (در غرب یا شرق) در سمت مرزی دیگر (منظور شرق) ذکر شده مراد دروازه خوار (خاراکس) بوده است.
سهشنبه، آبان ۲۰، ۱۴۰۴
ایزد یهوه و موسی خدایگانی با ایزدان وارونا (اهورامزدا) و میثرهٔ میتانیان پیوند دارند
The gods Yahweh and Moses are the same Mitannian's gods Varuna (Ahura Mazda) and Mithra.
موسی خدایگانی در مقام رهبر ملکوتی قانون و عهد پیمان و خداوند لشکریان بودن با ایزد میثره (ایزد عهد و پیمان) اشتراک دارد:
मिथः adverb mithaH with each other
گفته میشود مهم ترین و اصلی ترین صورت پیمان الهی یهوه که در عهد عتیق به تصویر کشیده شده و در واقع مشعر بر کمال و تمامیت عهد الهی یهوه است، آن پیمانی است که با حضرت موسی در کوه سینا بسته شده است.
به نظر می رسد که نام خدایگانی موسهٔ هیکسوسها (حاکمان بیگانه، عبرانیان) مستقیماً به نام خدایگانی میثه (عهد و پیمان) در نزد میتانیان پرستندهٔ ایزد میثره در میان هیکسوسها و نام خود آنان اشاره دارد. منابع باستانشناسی از وجود نامهای هندوایرانی در عهد میتانیان- هیکسوسها در اسرائیل خبر می دهند.
مطابق هوش مصنوعی "تشابه موسی با ایزد میثره (مهر) در ارتباط با تشابه نامهایشان، رهبر ملکوتی قانون و عهد و پیمان بودن و تبدیل شدن عصای موسی به مار و باورهای مشترک دربارهٔ نماد مار نهفته است. نام «موسی» ممکن است ریشه در نام «میثه» (میثره)، خدای میتانیان داشته باشد، که از سوی حاکمان هیکسوس پرستیده میشد. علاوه بر این، عصای موسی که به مار تبدیل میشود و همچنین نقش مار آیین میترایی به عنوان نماد ایزد جنگ و خورشید میثره، شباهتهای اسطوره ای بین این دو را نشان میدهد.
نامهای مشابه: نام موسی (Moses) ممکن است با نام «میثه» (Mithra)، خدای میتانیان، که در دورهای حاکم بر مناطق هیکسوسها بود، ارتباط داشته باشد."
خود نام یهوه (که با یَم اوگاریتی خدای دریا مقایسه شده) در معانی سنسکریتی ایزد جوّ و آبهای روان با نام وارونای هندوان (ایزد دانای آسمان و آبها)، اهورامزدای ایرانیان (خدای دانا، خدای خالق رودخانه ها) و آپسو-موموی سومریان (ایزد آبهای شیرین-ایزد ابر و باران) مطابقت می نماید:
यह्वा f. yahvA understanding
यह्वा f. yahvA intelligence
यह्व m. yahva flowing waters
मदा f. madA river
मेषति{मिष्} verb meSati[miS] wet
मेषति{मिष्} verb meSati[miS] moisten
मेषति{मिष्} verb meSati[miS] sprinkle
अप्सु ind. apsu in the water or waters
نظر به خدای آسمان و باران بودن وارونا، نام یَهوه می تواند از یئو (یو) اوستایی و سنسکریتی به معنی جَوّ و اتمسفر گرفته شده باشد (بخشی از هوا یا آسمان که ابرها در آنجا ساخته میشوند.):
जू f. jU (yu, yau) atmosphere
موسی خورناتسی مورخ ارمنی عهد ساسانیان در بخشی از کتاب خود، تاریخ ارمنستان که در رابطه با ایزد آرامازد (اهورامزدا، وارونا) و رودخانه است، به ماجرای مسیحی شدن گرجی ها اشاره کرده، می نویسد:
«قدیسه نونه شتابان مجسمۀ آرامازد رعد و باران و رودخانه آفرین را، که دور از شهر بود، منهدم ساخت. رودخانه ای بزرگ از میان شهر و مجسمه می گذشت. مردم عادت داشتند صبح ها این مجسمه را از بام های خانه هایشان ستایش کنند و اگر کسی مایل به قربانی کردن برای آرامازد بود، به آن سوی رودخانه می رفت و در جلوی پرستشگاه قربانی می کرد».
موسی خورناتسی از وجود چهار آرامازد و کلمنت اسکندری از وجود پنج آرامازد سخن گفته اند که یکی را آرامازد طاس نامیده اند. در نزد سکاها ایزد دریا نامش تگی ماساد (تچی-مسا-دا، ایزد بزرگ روان کنندهٔ آبها) است که نامش یاد آور اهورامزدا و امشاسپند سپنت آرمئیتی (الههٔ آرامش پاک، یکی از هفت امشاسپند اهورامزدا) و الهه اردوی سور اناهیتَ (الههٔ آبهای بالندهٔ پاک) است. امشاسپندان نظیر تمثالهای آرامزد، مظاهر اهورامزدا (آرامازد) بوده اند.
وارونا (ایزد آب) در معنی اوستایی- سنسکریتی سرّی مترادف معنی عبری یهوه (سرّی) و معنی عربی الله (پنهان و سرّی) و معنی اکدی الیل (خدای روح، انلیل) است:
Varuṇa (वरुण, “mysterious, hidden”)
یهوه (יהוה) نام سرّی و مقدس خدا در یهودیت است که به معنی "اوست که هست" یا "آنکه اوست" ترجمه میشود.
وارونا خدای خرد، قانون، آب و آسمان در دین باستانی ودایی هند است[که اینها ویژگی های ایزد یهوه شکافنده دریا نیز هست]، اما او در واقع خدای اصلی آسمان در نظر گرفته میشود که تمام اسرار هستی، حقیقت و قانون کیهانی را میداند. او اغلب با خدای دیگر، «میترا» که نماینده نور خورشید است، همراهی میکند و با هم «میترا-وارونا» را تشکیل میدهند.
او خدای آسمان و آب است: در ریگودا، وارونا به عنوان خدای آسمان شب و خدای آب، اقیانوس، رودخانهها و دریاها شناخته میشود. او همچنین مظهر آب آسمانی است که منشأ همه چیز است.
او قانون و نظم کیهانی را حفظ میکند: وارونا با قانون کیهانی «ریتا» مرتبط است و ضامن نظم جهان و رفتار اخلاقی انسانهاست.
او داور نیکی و بدی است: وارونا با استفاده از «مایا» (قدرت جادویی یا توهم)، گناهکاران را مجازات میکند و با نیکوکاران عفو میبخشد. او همچنین از سرنوشت همه آگاه است.
او با میترا همکار است: میترا و وارونا اغلب در کنار یکدیگر به عنوان دو ایزد «آدیتیا» (خدایان خورشید) شناخته میشوند و وظایف خود را با همکاری یکدیگر انجام میدهند.
در سمت جنوب شرقی ایران، ایرانیان اهورامزدا (وارونا) را در جایگاه آپسو (ایزد آبهای شیرین) در مقابل تیامات (الههٔ آبهای شور، اهریمن) قرار داده اند. در شعر سومری کهن انوماالیش (وقتی در آن بالاها): "آپسو دریای نیستی و بسیار کهن که آفرینندهٔ آبها بود، مومو (ابر) و تیامات (آبهای شور) را در شکم خود داشت." نظیر زروان (ایزد پیر زمان) که اهورامزدا و اهریمن را در بطن خود داشت.
بغ مشتوم کتیبهٔ سارگون دوم آشوری (خدای بزرگ آبها) و اسّرمزش کتابخانهٔ آشوربانیپال (خدای بزرگ) نیز اشاره به اهورامزدا (آرامازد، آراماز) می باشند.
اصل سکایی آریایی اسطورهٔ توراتی پسران تارح:
دور دوم فرهنگ و تاریخ آریایی بنی اسرائیل به شهر بیت شئان اسرائیل (اسکیتوپل، شهر اسکیتان) مربوط میشود که فرهنگ سکایی حدود پنج قرن در آنجا پاییده بود:
چون شجره نامهٔ پسران تارح (بزکوهی) در تورات دارای اصل اسکیتی (سکایی، منسوبین به بزکوهی) هستند:
تارح (سکا، بزکوهی) را در مقام پدر قبایل بزرگ سکایی جنوبی آورده و آنان را بومی اسرائیل نشان داده اند:
ابرام (پدر عالی) و ناحور (خرخرکننده) و حرّان (آواز خوان) با تارگیتای اسکیتان (پدر عالی اسکیتان) و گرگر (خرخر کننده، صاحب جام/ اسکیث)، ستروخات (بلند آواز، کیمری، ریفات) همخوانی دارند.
افراسیاب (فرَ-اسپَ، بسیار افزاینده، بسیار کشور گشا) اساطیر ایرانی نیز در این رابطه همان مادیای اسکیتی جهانگشا است که از مصر باج ستانده بود و سرانجام در غار زیر زمینی (یا به بیانی محلی چاه شکل) دستگیر شده و اعدام گردیده بود. نام او در تورات و نزد کاهن و مورخ مصری مانتو به صور یوسف (افزاینده، کشورگشا) و یوزارسیف (یاور اسکیتان) ذکر شده است. او تبارش به تارگیتای (پدر عالی) می رسید که در تورات آبرام (پدر عالی) نیای یعقوب (کشتی گیر، مترادف پارتاتوا پدر مادیا) است. عیسو (پشمالو) برادر یعقوب با توگدامهٔ کیمری- سکایی معاصر پارتاتوا یعنی توگدامه (مخلوق پشمالو) مطابقت می کند که آشور بانیپال او را تخمهٔ تیامات (مخلوق عجیب بدوی) نامیده است.
نام توراتی یوسف به معنی افزاینده اشاره کشورگشایی مادیا (فرَاَسپَ) و نام یوزارسیف مادیا که مانِتو نویسندهٔ مصری ٣٠٠ سال پیش از میلاد آن را ثبت کرده به لغت عبری به معنی یاور قوم جام (یاور اسکیتان) است:
Joezer: he that aids
Sippai: silver cup
Joseph: increaser
Pra (प्र). (fra) —ind.With adjectives it means 'very', 'excessively', 'very much'
आस्फायते{आस्फाय्} verb AsphAyate[AsphAy] increase
نویسندگان تورات در این باب اساطیر و حماسه های اسکیتان شهر بیت شئان اسرائیل را که اسکیتوپول (شهر اسکیتان) نامیده میشد، به کل تاریخ اساطیری اسرائیل تعمیم داده اند.
نام ابراهیم و اولاد وی هم غالباً در اساس از ترجمهٔ نام و نشان پادشاهان سکایی معروفی گرفته شده اند که در عهد مادها به آسیای مقدم هجوم آورده و در کردستان و شهر بیت شئان اسرائیل (اسکیتوپل) سکنی گزیده بودند و نویسندگان تورات اسطورهٔ رهبران اساطیری و تاریخی مهّم آنها را از جمله با اساطیر مربوط انکی و دوموزی (آدونیس) بابلی و ابی ملک بومی اسرائیل، به قول تورات قربانی کنندهٔ هفتاد تن اولاد خانوادهٔ سلطنتی، ترکیب نموده اند.
معنی نام اور کسَدیم موطن آبرام (ابراهیم، پدر امتهای فراوان):
موطن آبرام (پدر عالی، مترادف تارگیتای اسکیتان) بر خلاف نظر رایج اور کلدانیان (جنگاوران سمت بابل) نیست. بلکه در اصل سرزمین بزرگ سکاییان جنگاور آتشپرست شمال دریای سیاه است. بی خودی نیست که ابراهیم هم در رابطه با آتش است:
نظر به مطابقت اولاد آبرام یعنی اسحاق (خندان) و یعقوب (کشتی گیر) و عیسو (پرپشم) و یوسف (افزاینده، کشورگشا) با ایشپاکای اسکیتی (به صورت ایش-باکای یعنی خندان)، پارتاتوا (بسیار توانا)، توگدامهٔ کیمری (مخلوق پشمالو) و مادیای اسکیتی (کشورگشای دانا، باج گیرنده از مصر)، موطن آبرام (پدر عالی=تارگیتای) یعنی اور کسدیم در معنی محل جنگاوران پرستندهٔ آتش، یادآور سرزمین سکائیان پادشاهی شمال دریای سیاه است که در آنجا الههٔ آتش تابیتی (تابنده) در بزرگترین مراسم شان در سطح وسیعی پرستش میشد. گروههای سکایی در عهد مادها در کوهستانهای زاگروس و شمال بین النهرین از جمله در بیت شئان اسرائیل (اسکیتوپل) سکنی گزیده بودند:
Ur: fire, city
kaṣādum
[Army → War]
revolt, attack,
OA : (D) : to seize hold , to take by force , to take possession (goods or persons) , to capture / confiscate / take prisoner (?) / to carry away as a prisoner (?).
در مورد نام اسحاق تورات گفتنی است: نام ایشپاکای اسکیت یعنی صاحب سروری که سارگون دوم آشوری را در دژ کولومیان (تخت سلیمان) به قتل رسانده بود، در تورات به معنی صاحب شادی گرفته شده و به اسحاق ترجمه شده است:
ईश adj. isha owning
भग m.f. bhaga majesty
ईश adj. isha owning
भोग m. bhoga joy
نام سکایی دیگر وی اسپارگاپیس (شاهزادهٔ عالی) بوده است:
ईश्वर m. ishvara supreme being
gapis: prince
مندرجات تاریخ هرودوت در باب پارالاتهای سکایی و مادها و مندرجات اوستا در مورد پیشدادیان و کیانیان و نوشته های بروسوس مورخ بابلی و مانِتو مورخ مصری معلوم میدارند که نام شیوخ اولاد آدم غالباً از ترجمهٔ نام و نشان پادشاهان بزرگ مادی و سکایی گرفته شده اند و نویسندگان تورات این سنت را به نوبهٔ خود از بابلی ها به ارث برده بوده اند. از جملهٔ این نامها در این منابع نام کیاخسار (کیخسرو) است:
نامهای خاورمیانه ای اساطیری مرتبط با کیاخسار (کیخسرو، هوخشتره)
۱- کسیسوتریوس (شهریار نیرومند).
۲-خیستروس (شهریار، نیرومند).
۳-خضر (خشثرو، شهریار، نیرومند)
۴-خنوخ (فاتح، دانا)
۵- ادریس (غیب شده، دانا) که از سوی دیگر با آتراهاسیس بابلی (بی اندازه دانا) می پیوندد.
۶- هرمس (هئورو-مذ، بسیار دانا) که نام ایرانی آتراهاسیس بابلی به نظر می رسد.
کیخسرو به گفته سهروردی، عارف و صاحب فرّ کیانی بوده و معراج روحانی داشتهاست و نفس او منقّش به انوار قُدس الهی شده بود و بوسیله آن انوار، همهٔ انسانها او را تعظیم میکردند.
در پایان گفتنی است واژهٔ «اِسرا» در نام اسرائیل (لقب يعقوب/پارتاتوا) به معنای «برگزیده، برتر و والامقام» است و معادل لقب آریایی فرمانروایان سکاها بوده است.
منابع عمده:
١- تاریخ تمدن، تألیف آرنولد توین بی، ترجمهٔ محمد امین ریاحی.
٢- تورات.
٣- فرهنگ لغات سنسکریت، آنلاین.
۴- فرهنگ لغات اکّدی، آنلاین.
۵- تاریخ ماد، تألیف دیاکونوف، ترجمهٔ کریم کشاورز.
۶- AI
٧- اساطیر شرق باستان، تألیف گوندولین لیک، ترجمهٔ رقیه بهزادی.
٨- فصلنامهٔ پیمان. مقالهٔ انوشیک ملکی در بارهٔ اهورامزدا و آرامازد.
ریشهٔ واژهٔ بُرنا
واژهٔ فارسی بُرنا یادگار کاسیان (نیاکان لُران) است که در زبان ایشان به معنی شخص ممتاز بوده است. این واژه در عیلامی نیز مصطلح بوده است.
یکشنبه، آبان ۱۸، ۱۴۰۴
ترادف نام منطقهٔ مادای با نام نواحی رودکها (شانارتهٔ آشوریان) یعنی منطقهٔ قیزیل اوزن و رود قم
آشوریان برای نواحی قیزیل اوزن (گیزیل بوندا) و رود قم دو نام شانارته (رودکها) و مادای را ذکر می کنند و این دو مترادف به نظر می رسند:
در گویش اصفهانی، مادی به نهرهای بزرگ و پرآبی گفته میشد که از رودخانه زایندهرود جدا میشدند تا اراضی اطراف را سیراب کنند.
دوشنبه، آبان ۱۲، ۱۴۰۴
نام سوشیانتها با آب تطهیر در پیوند بوده است
بی شک نام شوسیانت (در معنی تطهیر شده، شسته شده) که با نام سوشیانت (سود رسان) همخوانی داشته با آن همراه بوده است چه دریای کیانسی (حوض شاهی، حوض سلطان) مکان نگهداری سه نطفه زرتشت به شمار می رفته است که در آینده تبدیل به سه سوشیانت موعود زرتشتی میشدند:
शोधयति{शुध्} verb caus. shodhayati[shudh] purify
مطابق تاریخ ماد دیاکونوف "در اوستا، یسنا ١٨، ١٩ حتی روایتی وجود دارد که خود زرتشت (زریادر خبر خارس میتیلنی) فرمانفرمای ری بوده است. قبیلهٔ مغان که کاهنان و روحانیان مبلغ تعلیمات زرتشت از میان ایشان انتخاب و استخدام میشدند، از ری بوده اند." بر این اساس مسیحیت و آیین شیعی موضوع غسل تعمید عیسی مسیح و نگهداری مهدی موعود در چاه آب را از آیین زرتشتی مغان گرفته اند.
معنی بغ مشتوم و اسّرمزش در نوشته های آشوریان
بغ مشتوم کتیبهٔ سارگون دوم آشوری (خدای بزرگتر، الله اکبر) و اَسّرمزش کتیبهٔ آشوربانیپال (خدای سرمست، وارونا) به ترتیب به نام اهورامزدای ایرانیان (خدای بزرگ و دانا) و اهریمن ایرانیان (بد ذات) اشاره دارند که با آشّور (خدای خندان، بهمن) و مردوک (دارای سمبل مار افعی) در بین النهرین پیوند داشته اند. بر این اساس نام زروان (پدر خدایان اهورامزدا و اهریمن) را می توان به معنی آنو پیر گرفت و با آنو پدر خدایان سومری سنجید.
نامهای کهن مناطقی در ماد در کتیبه های آشوری
منظور از این مناطق احتمالاً نقاط زیر بوده اند:
آندیر پاتیانو (قزوین)، سیبار (سهرورد)، گیزین کیسی (گودین، تپه)، سیبور (سامن) و نیشا (نهاوند).
شنبه، آبان ۰۳، ۱۴۰۴
معنی یاسوج
نظر به صفت سریز (سرریز، سرشار) که همراه با نام یاسوج آمده نام یاسوج به معنی محل سرسبز (یا-سوک) به نظر می رسد:
यशस् n. yashas water
نام یاسوج برای اولین بار در فارسنامه ناصری با عنوان «یاسیج» آمده و در مرآةالبلدان با عنوان «یاسیج سریز» از قرای کهگیلویه شناخته شده است.
معنی کلیبر
در نزهة القلوب حمدالله مستوفی نام کلیبر با واریانتهای کلیبر، کلینبر و کلنبر ذکر شده است و آمده "آن قصبه است در میان بیشه افتاده و کوهستان بزرگ و قلعه نیکو دارد و در پای آن قلعه رودی روان است. هوایش معتدل است و آبش از رود مذکور و حاصلش غله و انگور و میوه باشد. مردمش از ترک و طالش ممزوج اند و شافعی مذهب. حقوق دیوانیش سه هزار دینار بر روی دفتر است."در وجه اشتقاق آن تحقیق نشده است ولی نام کلیبر را می توان مرکب از "کلی (کلین)" و "بر" گرفت. اما این اجزاء به چه معنی است؟ جزء کلی (کلی) را می توان با کل زبان کُردی به معنی درشت و بزرگ سنجید که علی القاعده می توانست با افزوده شدن پسوند نسبت به شکل "کلی" یا "کلین" در آید. بدین ترتیب با توجه به دژ نیکو و معتبری که آنجا داشته است، جزء "بر" را نیز می توان به معنی "ور" (دژ) یا پسوند دارندگی گرفت. یعنی در مجموع نام کلیبر به معنی دارای دژ بزرگ و کلان بوده است.
پنجشنبه، آبان ۰۱، ۱۴۰۴
اتیمولوژی واژهٔ نِهرهٔ آذری
واژهٔ آذری نهره (خُم کره گیری) در اوستایی و سنسکریت به معنی وسیلهٔ به هم پیوستن [کره] است:
नाहयति{नह्} verb caus. nAhayati[nah] cause to bind together
-ra (र): possessive suffix sign
چهارشنبه، مهر ۳۰، ۱۴۰۴
ریشهٔ واژهٔ چم (چی)
चेतति{चित्} verb 1 chetati[chit] mean
چم: معنی. مفهوم. درونمایه || و معنی را نیز گویند که روح لفظ است، چه لفظ را به منزلۀ جسم و معنی را روح آن گرفته اند. (برهان قاطع-چ معین-امیر کبیر1357 سات 657)
-----------
در زبان پهلوی:
چـِیم
[cheim]
واژه نامه فشرده ی پهلوی ، از مکنزی
معنی نام شهرک آچاچی
نام شهرک آچاچی که در محل تلاقی دو رودخانه است، به سنسکریت و پهلوی به معنی محل تلاقی رودخانه ها است:
आचय m. Achaya aggregation
ji (chi): place or joy: river
آشوریها رود قیزیل اوزن و شاخه های آن را شانارتهٔ علیا (رودک، جوی شمالی) می نامیده اند.
هاچه-جی آذری نیز به معنی محل دارای رودخانهٔ شبیه چوب دوشاخهٔ قلابسنگ، به محل اتصال دو رودخانه اشاره دارد.
مطابق لغت نامهٔ دهخدا:
هاچه. [چ َ / چ ِ] (اِ) دایاق. چوب که سر آن دو شاخ است و به زیر شاخ درخت و امثال آن زنند تا فرونیفتد و بشکند. تلفظ دیگر آن خاچه است.
خاچه. [چ َ / چ ِ] (اِ) هاچه و هچه (در بروجرد)، کچک (در گیلان)، چوب دوشاخی که بر زیر شاخی از درخت و مانند آن زنند تا فرو نیفتد.
دوشنبه، مهر ۲۸، ۱۴۰۴
Theudas i evangelium är i stället för tre personligheter: Thudas, Mattias (Johannes) son av Margaloth och gud Mithra (med döpt tradition)
Theudas, eller Theodas var en upprorsmakare omkring år 44 i den romerska provinsen Iudea under prokuratorn Cuspius Fadus, som var prokurator ca år 44-46. Han uppgav sig vara profet och påstod att han kunde dela Jordanfloden (jämförbar med Johannes Döparen in Jordanianfloden) samt samlade en stor skara anhängare. Prokuratorn sände en ryttarskara mot dem för att slå ned upproret varvid Theudas tillfångatogs och halshöggs och de övriga höggs ned eller togs till fånga.
Detta har beskrivits av Flavius Josefus i hans Antiquitates.
Apostlagärningarna 5:36 nämner en Teudas/Theudas som gav sig ut för att vara något och som fick många anhängare. Han dödades, och hela skaran som hade följt honom upplöstes och försvann. Huruvida denne och ovannämnde Theudas är samma person har diskuterats och ifrågasatts. Det har bland annat sagts att detta inte är samma person som ovan och att denna upprorsmakare levde innan Quirinius skattskrivning som ägde rum ett par år efter vår tideräknings början.
شنبه، مهر ۲۶، ۱۴۰۴
وجه اشتراک اصلی آدونیس و عیسی:
شباهتهای اسطورهای در جزئیات تولد، مرگ و رستاخیز آنهاست که در آیینهای مختلف مذهبی وجود دارد. هر دو در بدو تولد مورد تعقیب قرار میگیرند، توسط موجودات شرور کشته میشوند و با رستاخیزی نمادین (آدونیس از مرگ به صورت نمادین و عیسی از طریق رستاخیز مسیح) به زندگی بازمیگردند.
شباهتهای اسطورهای آدونیس و عیسی
تولد در بدو تولد مورد تعقیب قرار گرفتن:
آدونیس: توسط هیولایی که توسط زئوس به صورت یک گراز فرستاده شده بود، مورد تعقیب قرار گرفت.
عیسی: طبق روایتهای مسیحی، توسط هیرودیس، پادشاه هیرودیس، مورد تعقیب قرار گرفت.
مرگ و رستاخیز نمادین:
آدونیس: توسط هیولایی کشته شد و از طریق رستاخیزی نمادین به زندگی بازگشت و نماد حاصلخیزی و تجدید حیات شد.
عیسی: توسط رومیها مصلوب شد و با رستاخیز مسیح، نماد رستاخیز و زندگی ابدی شد.
شباهتهای دیگر:
هر دو در آیینهای مذهبی مختلف، به عنوان نمادهای ایزدی و انسانی در نظر گرفته شدهاند.
هر دو به عنوان ایزدان شفابخش و ناجی در نظر گرفته شدهاند.
آدونیس ایزد نباتات است و عیسی مسیح بنا به انجیل یوحنا می گوید:
"من درخت تاک واقعی هستم و پدرم باغبان است"
نام پدر و مادر خدایگانی ایشان «تئوس و ماریا» و «تئیاس و میرّا» مشابه است.
اتیمولوژی دُوری و بشقاب
واژۀ دورَک (دورگ، معرب به دورق، گسترده) در برهان به معنی دایره و سبو آمده است. به نظر می رسد واژۀ دُوری (به اوستایی یعنی بسنده گسترده) به معنی بشقاب (به اوستایی بُش-گَپ یعنی کفهٔ آراسته) نیز از آن گرفته شده است.
جمعه، مهر ۲۵، ۱۴۰۴
شرح پیدایی دو گنج پیدا شده بین جزنق (شهر ویران روستای علمدار) - مراغه
عبدالرحمان پسر خاله پدرم و پسرخالهٔ پدربزرگ مادریم که از روستای قیه بلاغ به مراغه می آمده در هنگام عبور از رودخانهٔ علمدار واقع در شش کیلومتری مراغه، کوزه ای را در آب رودخانه پیدا می کند که درون آن طلا ذخیره شده بود. احتمالاً همان گنج پادشاه هپتالان که بهرام گور به آتشکدهٔ قدیمی آذرگشنسب شهر جزنق تقدیم نموده بود، عبدالرحمان با فروش طلاها در مراغه به نان و نوایی رسیده و ساکن مراغه شده بود.
گنج دیگر بین مراغه و روستای عشرت آباد (مجاورت علمدار) بود که نگارنده شاهد ساروج کنی بولدوزر در هفته های پیش و پس از کشف گنج در کنار مسیر راه بین مراغه و سراسکند بود که رانندهٔ بولدوزر شبانه اتاقک آن را در درون سنگ و ساروج پیدا کرده و بولدوزر را رها کرده و با گنج متواری شده بود. احتمالاً این گنج متعلق به مغولان بوده است.
عیسی مسیح و یحیی معمدان خدایگانی همان آدونیس و ایزد مهر هستند
Divine sides of Jesus Christ and John the Baptist are the same gods as Adonis and Mithra
نکات لغوی و اساطیری کوتاهی در باب عیسی مسیح و یحیی معمدان و ارتباط آنها با آیین مهر:
نام عیسی به زبان یونانی به معنی شفا دهنده و به زبان عبری به معنی نجات دهنده است:
In Greek, Jason (Jesus) means "healer" or "one who heals," derived from the verb iasthai.
این نشان میدهد که عیسی معِلم در اساس لقب یهودا معلم انقلابی یهود پسر مریم و یوسف (یوسیپورا) بوده است.
نام زکریا هم به صورت ذا- چاریا در زبانهای ایرانی به معنی صاحب چاره و دارو مترادف تئیاس (خدای نورانی شفا دهنده) پدر آدونیس (سرور،نو عیسی مسیح خدایگانی) است.
مطابقت الیصابات و زکریا با الهه و خدای خورشید اِلی-شاپاش و زیکِر:
اِلی شاپاش (مشعل نورانی خدای خورشید) و زیکِر (خورشید مرد) در اوگاریت و ابلا، الههٔ خورشیدی و خورشید خدا به شمار می رفته اند. به نظر می رسد همین دو باشند که در انجیلها تحت اسامی الیصابات و زکریا با یحیی و مریم و عیسی مسیح ارتباط داده شده اند.
شباهت سرور عیسی مسیح خدایگانی پسر مریم و تئوس (خدا) به آدونیس (سرور) پسر الهه میرّا (قدیسه) و تئیاس (خدای نورانی شفادهنده):
شبیه عیسی کودک که توسط مریم و یوسف به مصر فراری داده میشود. میرّا در حال گریز از تئیاس (خدای نورانی شفا دهنده) به درختی پناه می برد و از آن آدونیس ایزد میرنده و بازگشت کننده زاده میشود. در روایات اسلامی پناه برنده به درخت زکریا (زیکر، خدای نورانی) حامی مریم است.
وجه اشتراک یحیی (خدا مهربان است) با ایزد مهر:
یحیی معمدان از نظر تاریخی با ماتثیاس فرزند مارقالوث یاور یهودا پسر زیپورایی (عیسی مسیح تاریخی) مطابقت دارد که توسط هیرود کبیر اعدام شد ولی یحیی معمدان از نظر خدایگانی مطابق ایزد مهر ایرانیان است که هر دو با ایزد خورشید (زی-کر) و غسل تعمید مرتبط هستند:
غسل تعمید در آیین مهر، آیینی برای پاکسازی و طهارت است که پیش از مسیحیان انجام میشد. مهرپرستان برای پاک کردن خود از گناهان، غسل تعمید را انجام میدادند و این سنت تحت عنوان غسل تعمید یحیی معمدان بعدها به مسیحیت راه یافت و به یکی از مهمترین آموزههای مسیحیت تبدیل شد. این آیین در هر دو مذهب برای پاک شدن از گناه و تولد دوباره معنوی به کار میرود.
شباهتهای غسل تعمید در آیین مهر و مسیحیت:
تطهیر از گناه:
هر دو آیین غسل تعمید را به عنوان روشی برای پاکی از گناه و طهارت انجام میدادند.
استفاده از آب:
آب، عنصر اصلی هر دو آیین تطهیر به شمار میرود.
مفهوم تولد دوباره:
در هر دو سنت، غسل تعمید نمادی از زندگی دوباره و رهایی از گناه است.
مفهوم پیوند با خدا:
غسل تعمید در مسیحیت نمادی از پیوند مؤمن با مسیح است و در آیین مهر نیز به نوعی پیوند با ایزد مهر محسوب میشود.
تفاوتها:
مفهوم در مسیحیت:
غسل تعمید در مسیحیت نمادی از مرگ و رستاخیز مسیح است.
اجرا کننده:
در مسیحیت، کشیش یا تعمیددهنده این عمل را به نام مسیح انجام میدهد.
نمادهای دیگر:
نمادهایی مانند چلیپا (صلیب)، ناقوس کلیسا و حوضچه آب مقدس در ورودی کلیساها که ریشه در آیین مهر دارند، در مسیحیت نیز به کار میروند.
وجوه اشتراکی که برای آیین مهر و مسیحیت بر شمرده اند:
آیین مهر (میترائیسم) و مسیحیت وجوه اشتراک متعددی دارند، از جمله برگزاری مراسم شام آخر، تولد در ۲۵ دسامبر، باور به غسل تعمید، و تقدس روز یکشنبه. همچنین، نماد صلیب در هر دو دین وجود دارد و تعداد پیروان ۱۲ نفره در آیین مهر (دوازده مقام میترایی) به ۱۲ حواریون در مسیحیت تبدیل شد.
برخی از وجوه اشتراک:
تولد در ۲۵ دسامبر: هر دو آیین، تولد رهبر خود (میترا و مسیح) را در ۲۵ دسامبر جشن میگیرند.
مراسم شام آخر: هر دو دین مراسمی شام مانند به نام «شام آخر» یا «عشاء ربانی» دارند.
غسل تعمید: مراسم غسل تعمید (یا غسل مقدس) در هر دو آیین وجود دارد.
روز یکشنبه: روز یکشنبه (که در فارسی به نام «روز خورشید» شناخته میشود) در هر دو آیین روز مقدسی محسوب میشود.
مفهوم رستگاری: هر دو آیین بر مفهوم رستگاری و نجات تأکید دارند و رهبران خود را به عنوان فدیه برای نجات بشریت معرفی میکنند.
نماد صلیب: نماد صلیب در هر دو آیین پیش از مسیحیت نیز وجود داشته و به عنوان نشانهای از مهر و دوستی استفاده میشده است.
دوازده حواریون: دوازده مقام میترایی (در آیین مهر) به دوازده حواریون عیسی در مسیحیت تبدیل شده است.
رهبانیت و ریاضت: هر دو آیین مفهوم رهبانیت و ریاضت را در بر میگیرند.
سهشنبه، مهر ۲۲، ۱۴۰۴
معنی لفظی تُخاره و قاطر
صد اسب تازی و سیصد تخاره
ز گوهر همچو گردون بر ستاره (ویس و رامین)
تُخاره به معنی لفظی خر نیرومند را نوعی اسب دانسته اند که در اساس به معنی قاطر به نظر می رسد:
तुक्खार m. tukkhAra tukhAra horse
اتیمولوژی قاطر:
این واژه را با کلمهٔ سغدی خر-تر (خر-برتر) سنجیده اند؛ ولی ترکیب گَت-تر (گنده تر) به قاطر نزدیکتر است. این معانی در هیئت واژهٔ تخاره (تو-خاره، نیرومند بزرگ) به هم می رسند.
شنبه، مهر ۱۹، ۱۴۰۴
محل شهرهای آنبروداکس و سینداگای نقشه های بطلمیوسی در سمت هکاتوم پولیس (سمنان)
به ظاهر نام شهرهای نبروداکس (محل معطر) و سینداگا (محل سرد) با قصبه و شهرک ابرنج و شهمیرزاد (محل سرد) همخوانی دارند.یرومند بزرگ) به هم می رسند.
سهشنبه، مهر ۱۵، ۱۴۰۴
محل باغ عدن و رود-چشمه های سلسبیل و تسنیم آن
The location of the Garden of Eden and and its river-springs Salsabil and Tasnim
رودهای سیحان و جیحان ترکیه نهر-چشمههای بهشتی سلسبیل و تسنیم قرآن به نظر می رسند:
در قرآن از دو رود- چشمهٔ بهشتی به نامهای سلسبیل و تسنیم به عنوان نعمتهای بهشتی نام برده شده است. بر اساس روایات چشمهٔ سلسبیل از زیر درختی در بهشت -که تنه آن در منزل پیامبر(ص) و شاخههای آن در همه منازل بهشت گسترده شده است- بیرون میآید. در گزارشهای روایی دیگر آمده است محل جاری شدن سلسبیل از زیر عرش است و از آنجا روانه بهشت عدن (بالاترین مقام در بهشت) میشود و در ادامه وارد مناطق دیگر بهشت میشود.
روایت اخیر با توجه به مطابقت عدن با آدانا نشان میدهد که منظور از سلسبیل رود ساروس- بیل (چشمه/رود نیرومند) است. چون مطابق روایات اسلامی جیحان و سیحان و فرات و نیل رودهای بهشتی هستند که از باور توراتی سرچشمه گرفتن رودهای دجله و فرات و جیحون (جیحان) و فیشون (رود عاصی) از سمت بهشت عدن گرفته شده اند که بعداّ به سبب کم آب شدن فیشون (عاصی) آن را با سیحان و نیل جایگزین کرده اند که از این میان سرچشمهٔ نیل از سرچشمهٔ آنها در نیفاتس (منطقۀ پربرف، کوههای شمال بین النهرین) بسیار دور است، کنار گذاشتنی است.
«تسنیم» نام چشمه یا نهری در بهشت است که در سوره مطففین (آیه 27) به آن اشاره شده و در لغت به معنای فرو ریختن چیزی از بالا به پایین است که این معنی توراتی جیحون (جیحان، تندرو) یا سیحون (سیحان، ضربه زننده) و عاصی (سرکش) است که از این میان اولی ارجحیت دارد:
Gihon: "bursting forth, gushing".
Sihon: "striking down"
نام های کهن شهر آدانا و منطقهٔ آن کیلیکیه (سیلیسه، خیلاکو، کیزواتنه) را به زبانهای سامی و هیتی می توان به معنی محل لذت و خوشی و محل هموار و آرامش بخش گرفت. یعنی این منطقه بهشت این جهانی به شمار می رفته است:
Celix: heaven باب دوم سفر پیدایش تورات در مورد باغ عدن [بهشت آدم و حوا] "1) و آسمانها و زمین و همهٔ لشکر آنها تمام شد. 2)و در روز هفتم خدا از همهٔ کار خود که ساخته بود فارغ شد. و در روز هفتم از همهٔ کار خود که ساخته بود آرامی گرفت. 3)پس خدا روز هفتم را مبارک خواند و آنرا تقدیس نمود زیرا که در آن آرام گرفت از همهٔ کار خود که خدا آفرید و ساخت. 4)این است پیدایش آسمانها و زمین در حین آفرینش آنها در روزی که یَهُوَه خدا زمین و آسمانها را بساخت. 5)و هیچ نهال صحرا هنوز در زمین نبود و هیچ علف صحرا هنوز نروییده بود زیرا یَهُوَه خدا باران بر زمین نبارانیده بود و آدمی نبود که کار زمین را بکند. 6)و مه از زمین برآمده تمام روی زمین را سیراب میکرد. 7)یَهُوَه خدا پس آدم را از خاک زمین بسرشت و در بینی وی روح حیات دمید و آدم نَفس زنده شد. 8)و یَهُوَه خدا باغی در عدن بطرف مشرق غَرس نمود و آن آدم را که سرشته بود در آنجا گذاشت. 9)و یَهُوَه خدا هر درخت خوشنما و خوش خوراک را از زمین رویانید و درخت حیات را در وسط باغ و درخت معرفت نیک و بد را. 10)و نهری از عدن بیرون آمد تا باغ را سیراب کند و از آنجا منقسم گشته چهار شعبه شد. 11)نام اول فیشون است که تمام زمین حویله (حلب، زرین خرا که در آنجا طلاست احاطه میکند. 12)و طلای آن زمین نیکوست و خاک) در آنجا مروارید و سنگ جزَع است. 13)و نام نهر دوم جیحون که تمام زمین کوش (ناحیۀ شهر باستانی کایشون) را احاطه میکند. 14)و نام نهر سوم حدَقل (دجله) که بطرف شرقی آشور جاری است. و نهر چهارم فرات. 15)پس یَهُوَه خدا آدم را گرفت و او را در باغ عدن گذاشت تا کار آنرا بکند و آنرا محافظت نماید. 16)و یَهُوَه خدا آدم را امر فرموده گفت: “از همهٔ درختان باغ بی ممانعت بخور 17)اما از درخت معرفت نیک و بد زنهار نخوری زیرا روزی که از آن خوردی هر آینه خواهی مرد.” 18)و یَهُوَه خدا گفت: “خوب نیست که آدم تنها باشد. پس برایش معاونی موافق وی بسازم.” 19)و یَهُوَه خدا هر حیوان صحرا و هر پرندهٔ آسمان را از زمین سرشت و نزد آدم آورد تا ببیند که چه نام خواهد نهاد و آنچه آدم هر ذی حیات را خواند همان نام او شد. 20)پس آدم همۀ بهایم و پرندگان آسمان و همۀ حیوانات صحرا را نام نهاد. لیکن برای آدم معاونی موافق وی یافت نشد. 21)یَهُوَه خدا خوابی گران بر آدم مستولی گردانید تا بخفت و یکی از دنده هایش را گرفت و گوشت در جایش پر کرد. 22)و یَهُوَه خدا آن دنده را که از آدم گرفته بود زنی بنا کرد و وی را به نزد آدم آورد. 23)و آدم گفت: “همانا اینست استخوانی از استخوانهایم و گوشتی از گوشتم از این سبب ” نسا ” نامیده شود زیرا که از انسان گرفته شد.” 24)از این سبب مرد پدر و مادر خود را ترک کرده با زن خویش خواهد پیوست و یک تن خواهند بود. 25)و آدم و زنش هر دو برهنه بودند و خجلت نداشتند."
یکشنبه، مهر ۱۳، ۱۴۰۴
معنی نام لُر
نام کاسی نیاکان لُران در منابع بابلی کهن با نام گیاه تاک معادل گرفته شده است. نام خود «لُرستان» هم در نقشههای بطلمیوسی «سین گیان» به معنای «محل گیاهزاری» یا «سرزمین گیاهان و مراتع» ذکر شده است. این نام همچنین به «اوروهٔ پر چراگاه» در اوستا اشاره دارد که به معنای چراگاه است و با نام تپه گیان (که نزد آشوریان به صورت «آریارمی» آمده و سپس به صورت «آریا اوروه» یعنی دارای مراتع عالی بازسازی شده) نیز تطابق دارد. نام مارافیان (مردم مناطق چمنزاری) در اتحادیهٔ قبایل پارس هم متعلق به لُرها به نظر می رسد. نام شاخه جنوبی ایشان یعنی کیسیان را هم می توان به صورت اوستایی گئیثیه یعنی منسوب به گیاه و نیز با کاسی (گیاه تاک) سنجید که اینان به همراه اوکسیان (ماسپیان اتحادیهٔ قبایل پارس) ایل بختیاری را تشکیل داده اند.
شنبه، مهر ۱۲، ۱۴۰۴
مهاجرتهای بزرگ سکاها به ایران و شمال بین النهرین
وقتی صحبت از مهاجرت آریائیها به ایران میشود معمولاً از دو قوم ماد (مغ) و پارس یاد میگردد در حالی که اسکان سکاها در ایران که نقش بازوی نظامی را داشته اند کمتر از مادها و پارسها نبوده است. آماردان، ماسپیان (اوکسیان، نیاکان بختیاریها)، کردوخیها (کُردان)، پارتها، سیستانیها و ارانیها شناخته ترین آنها بوده اند.
جمعه، مهر ۱۱، ۱۴۰۴
نام و نشان اعضاء اتحادیهٔ قبایل ماد و پارس
The meaning of the names of the members of the Median and Persian tribal alliance
معنی نامهای اعضاء اتحادیهٔ قبایل ماد:
١- نام بوسیان در معنی دانایان و استادان یاد آور نام قبیلهٔ مادی و پارسی ساگارتیان (سنگ کنان، گورانها) است.
٢- بودیان (مردم مناطق جنگلی، مردم بودائوای باستانی) در سمت شهرزور (منطقهٔ جنگلی) به نظر می رسند.
٣- ستروخاتیان (دارندگان کلاهخود بلند، یا محکم سخن گویندگان) نیاکان سکایی- کیمری کُردان بوده اند.
۴- آریزانتیان (مردم مراتع خالی از سکنهٔ اسکان یافته، آریبی های کتیبه های آشوری= صحرانشینان) مردم حواشی کویر در سمت کاشان به نظر می رسند.
۵- پارتاکانیان (مردم کنار رود) اصفهانی ها منظور هستند.
۶- مغها (مردم انجمنی) مطابق خود قوم ماد (به اکدی یعنی مردم انجمنی) می باشند. اینکه نام ماد و پارس در اوستا ذکر نمیشوند اولی به سبب اکدی آن که ترجمهٔ واژهٔ مُغ است و دومی به سبب مأخوذ بودن آن از نام بسیار باستانی پرهشی (مارهاسیوم، نام مرودشت در نقشه های بطلمیوسی، محل خوشی) است که برای مغان مفهوم روشنی نداشته است به جای آن از نام ورنه (محل خوشی، به عنوان زادگاه فریدون/کوروش) مشترکاً برای پارس و خوزستان استفاده کرده اند.
معنی نام اعضاء اتحادیهٔ قبایل پارس :
ساکنین باستانی خراسان و نواحی مجاور شمالی و شرق و غرب آن:
بنا به هرودوت چهار طایفهٔ چادرنشین اتحادیۀ قبایل پارس عبارتند از: دائیها (داهه ها، داغ کننده ها یا منسوبین به مار)، مردها (آماردان، کشندگان، شکارچی ها)، دروپیکها (دربیکان، دری ها، دارندگان برگ هئومه)، ساگارتیها (ساگارتیان شرقی، استادان، مردم دانا و انجمنی).
این مردمان در کنار مردم شهر و روستانشین پانتالیان (مردم پارت، خراسان) در شمار اتحادیه قبایل پارس ساکنین خراسان و نواحی مجاور آن را از شمال و شرق و غرب تشکیل می داده اند.
به غیر از پانتالیان (مردم سرزمین راه، پارت)، بقیۀ قبایل شهر و روستانشین اتحادیۀ قبایل پارس عبارت بودند: پاسارگادیان (دارندگان رمه های عالی، شبانکاره؟)، مارافیان (مردم منطقهٔ گیاهان و مراتع، لُرها)، ماسپیان (گسترده رفاه ها، همان بختیاریها) ، دروسیان (قوم کنار دریا، مردم درنگیانه، سیستان) و گرمانیان (کرمانیان، سنگ کنان).
در قطعهٔ اوستایی ائوگمدئچا از تورانیان دانو (سکاها) در کنار رود کاریزها (چاهو-کارون) یاد شده که یک سوار نیزه بدست آنها با کلاهخود بلند سکایی در یک مُهر عیلامی هم دیده میشود. لذا استرکی های بختیاری می توانند گروهی از ستروخاتیان (بلند خودان)/ تورانیان دانو در بختیاری باشند، به نظر می رسد جنگاوران اوکسیان که منابع یونانی از رشادت ایشان و نیز کوسیان (کاسیان، نیاکان لرها) و مَردان (آماردان سکایی) یاد می کنند، مربوط بدیشان بوده اند. هخامنشیان با دادن مستمری اوکسیان را ساکت می نموده اند. نام دانو (مرفه) و اوکسی (خوشبخت) با نام بختیاری پیوند می خورد. مطابق کتب پهلوی افراسیاب تورانی (مادیای اسکیتی) هفت رودخانه قابل کشتی رانی را مهار کرده و مردمانی را کنار آن ها سکونت داد. معلوم میشود مردمان بومی غرب ایران توسط سکاها ایرانی َشده اند. اگر نام ماسپی (مس-پی) را به معنی گسترده رفاه بگیریم از ماسپیان اتحادیه قبایل پارس همین مردمان اوکسی/دانو/بختیاری منظور شده است.
هوش مصنوعی AI چنین اطلاعاتی از مادها و پارسها بدست می دهد:
مادها و پارسها دو گروه اصلی از مردمان آریایی بودند که به فلات ایران مهاجرت کردند؛ مادها در شمال غرب ایران (مناطقی مانند همدان و آذربایجان) ساکن شدند و اولین حکومت بزرگ را تشکیل دادند، در حالی که پارسها در نواحی مرکزی و جنوب ایران مستقر شده و بعدها امپراتوری هخامنشی را بنا نهادند. این دو قوم از طریق اتحاد و تداخل فرهنگی، نقش مهمی در شکلگیری تمدن و تاریخ ایران باستان ایفا کردند.
قوم ماد
موقعیت و پراکندگی: مادها در مناطق شمال غربی فلات ایران، شامل نواحی همدان، کردستان و آذربایجان امروزی سکونت گزیدند.
تاریخچه: آنها به تدریج وارد فلات ایران شده و در اواخر هزاره دوم و اوایل هزاره اول پیش از میلاد، قلمرو خود را گسترش دادند.
دستاوردها: مادها موفق به ایجاد اولین حکومت بزرگ و شاهنشاهی آریایی در ایران شدند و پایههای بسیاری از جنبههای فرهنگی و قانونی را برای پارسها فراهم کردند.
قوم پارس
موقعیت و پراکندگی: پارسها در مناطق مرکزی و جنوبی فلات ایران، از جمله مناطقی مانند پارسه (پاسارگاد) و انشان سکنی گزیدند.
ارتباط با مادها: پارسها بخش دیگری از مهاجرت آریاییها به ایران بودند و از قبایل دیگری نظیر آریزانتیان، که با مادها نیز پیوند داشتند، شکل گرفتند.
دستاوردها: پس از اتحاد با مادها، پارسها قدرت گرفتند و در نهایت شاهنشاهی هخامنشی را پایهگذاری کردند.
رابطه و پیوند میان ماد و پارس
اتحاد و همکاری: مادها و پارسها در اتحاد قبایل شرکت داشتند و از جمله طایفه ساگارتی (زاکروتی) که در مناطق مادنشین و پارسنشین حضور داشت، خط پیوند خونی میان این دو قوم را نشان میدهد.
تأثیرات فرهنگی: مادها بر بسیاری از جنبههای فرهنگی پارسها تأثیر گذاشتند؛ برای مثال، پارسها روشهایی چون استفاده از کاغذ پوستی به جای لوح گلی و سبک معماری با ستونهای فراوان را از مادها به ارث بردند.
ظهور هخامنشیان: در نهایت، پارسها بر مادها غلبه کرده و با تشکیل شاهنشاهی هخامنشی، نخستین امپراتوری بزرگ ایران را بنیان نهادند که زمینههای آن در دوران مادها فراهم شده بود.
منابع عمده:
١- تاریخ ایران باستان، تألیف حسن پیرنیا.
٢- تاریخ ماد، تألیف ایگورمیخائیلویچ دیاکونوف، ترجمهٔ کریم کشاورز.
٣- فرهنگ سنسکریت آنلاین.
۴- فرهنگ واژه های اوستا، تألیف احسان بهرامی.
5- AI
تصویر سوار سکایی (تورانی) بر مُهر عیلامی قرن هفتم و ششم پیش از میلاد.
همای چهرزاد (نجیب زادهٔ ثروتمند) همان پروشات (بسیار ثروتمند) ملکهٔ پر نفوذ عهد داریوش دوم و اردشیر دوم هخامنشی بوده است.
Homayeh Chehrzad is the same Parushat from the Achaemenid dynasty.
دارای دارایان (دارا) که از اسکندر شکست خورده و کشته میشود همان داریوش سوم است.
داراب همان داریوش دوم و همایه (ثروتمند) همان همسر وی پروشات (بسیار ثروتمند) خواهر ناتنی او است که دختر اردشیر دراز دست (اردشیر بهمن) و زن پر نفوذی در دربار داریوش دوم و پسرش اردشیر دوم بوده است. او در روایات ملی با آمستریس (ملکهٔ نیرومند) همسر پر نفوذ خشایارشا (بهمن اسفندیار) مشتبه شده است:
مطابق تواریخ پروشات، پریشاد یا پریزاد (پارسی باستان: Parušyātiš؛ سده ۵ پیش از میلاد) یکی از ملکه های قدرتمند و پرآوازهٔ دوران هخامنشیان، همسر داریوش دوم و مادر اردشیر دوم هخامنشی بود. او در زمان پادشاهی همسر و پسرش نفوذ بسیاری در دربار داشت. پروشات به سیاستپردازی، کاردانی، سختدلی و خشونت با دشمنانش معروف است. او در طول دوره فرمانروایی شوهرش داریوش دوم و پسرش اردشیر دوم تا زمان مرگش برای چهل سال نفوذ به شدت زیاد و بزرگی داشت و نقش مشاور سیاسی را برای هر دو شاهنشاه بر عهده داشت. طبق گفتههای تاریخنگاران، نقش نیرومند پروشات یکی از علل اصلی نابودی شاهنشاهی هخامنشی بودهاست.
در شاهنامه همای چهرزاد بیشتر در کسوت آمستریس همسر خشایارشا (بهمن) ظاهر شده است ولی نام داراب (داریوش دوم) او را به اصلش پریشات پیوند می دهد:
بخش پادشاهی همای چهرزاد – شاهنامه فردوسی (از ویکی شاهنامه)
همای بر جای پدر بهمن اسفندیار بر تخت می نشیند و روش دیگری را بر می گزیند در ابتدا به سپاهیان بار و پاداش می دهد و از نظر دادگر و عدالت از پدر خود پیشی می گیرد. همای از بهمن باردار است و می داند بنا بر وصیت بهمن فرزند او باید پادشاه باشد. لذا هنگامی که زمان زایمان فرا می رسد بدنیا آمدن فرزند را مخفی کرده و به همگان می گوید که کودک هنگام زایمان مرده است.
همای بدنبال شناخت هرچه بیشتر جهان دوران خویش است . بنابراین سفیران خود را به سراسر گیتی فرستاده و از هرچه در جهان می گذرد مطلع می شود. تمام گیتی از داد و عدل او بهره برده و در هرجای سخن از کردار و کارهای او بود. تا اینکه فرزند او هشت ماه می شود. همای دستور می دهد فرزند را در گهواره ای نهاده که تمام با با مشک و گلاب و عنبر خوش بو شده بود. دستور میدهد تمام گهواره را با قیر اندود می کنند و آن گهواره را پر از جواهرات و گهر های گران قیمت می کنند و به بازوی بچه نیز دستبندی از گوهر شاهوار می بندند و نیم شب صندوق را آب فرات می اندازند.
همای دستور می دهد نگهبانی در کنار رودخانه برود تا ببیند چه بر صندوق می آید. نگهبان به دنبال صندوق رفته می بیند صندوق درکنار رودخانه به دست رخت شویی می افتد. رخت شو صندوق را دیده و در صندوق را می گشاید و کودک را می بیند. کودک و صندوق را شتابان همراه خود به خانه می برد. فرزند آنها تازه مرده بوده طوری که هنوز زن مردرختشوی شیر داشت. زن مرد رخت شو تا کودک را می بیند، همچون فرزند خود او را می پذیرد و او را داراب نام می نهد. اما با داشتن آن همه طلا و جواهرات دیگری لازم نبود آنها در آن شهر زندگی کنند.
برای همین خانه و کاشانه را رها کرده همراه با صندوق و داراب به شهر دیگری رفته خانه ای درخور می خرند. با طلا و جواهرات صندوق، برای خود نام و رسمی دست و پا می کنند. اما مرد رختشو با وجود ثروتی که داشته همچنان به کار قبلی خود می پردازد و داراب را چنان در ناز و نعمت بزرگ کردند که به او آسیبی نرسد. داراب چون بزرگ شد. جوانی قدرتمند و با فر و یال شد وبا افراد بزرگتر از خود کشتی می گرفت و کسی را یارای مقابله با او نبود و مدام شکایت به نزد مرد رختشوی می برند و او داراب را نصیحت می کرد که به شغل رخشتویی بپردازد.
روزی داراب از او خواست که او را به اسب سواری و تیر اندازی بگذارد و او مرد رختشویی نیست. پدر پذیرفته و برای او معلمی درخور و مناسب می یابد داراب به سرعت پیشرفت کرده و به جنگ آوری تمام عیار تبدیل می شود. روزی که پدر در خانه نبود، داراب مادر را در خانه تنها گیر آورده و از او می خواهد واقعیت را بگوید که او کیست و پدر و مادر واقعی او چه کسانی هستند زیرا او به هیچ وجه شبیه او و مرد رخشتشویی نیست مادر از ترس جان خویش واقعیت را به داراب میگوید و داراب طلب پول می کند. زن رختشویی اندک پولی که باقی مانده بود به داراب میدهد.
داراب اسبی می خرد که زین و لگام کهنه ای داشته و از شهر می رود به مرز ایران و روم در آنجا میهمان مرد مرزبانی می شود که همچون فرزند خویش او را می پذیرد. روزی رومیان ناگهان به ایران حمله کرده و مرد مرزبان کشته می شود. خبر به همای رسیده به رشنواد سرلشگر خود دستور به جمع آوری سربازان می دهد. که داراب نیز داوطلب می شود. لشگریان در مقابل همای رژه می روند. به محض اینکه همای چشمش به داراب می افتد در پستان خود احساس درد کرده و از پستانش شیر می آید. همای می پرسد که این سوار کیست، هر چند اسب و وسایل کهنه ای دارد اما به نظر می رسد از نژاد نامداری باشد. لشگریان به آوردگاه می رسند.
شب هنگام طوفان شدیدی شده و باران می گیرد. داراب به خانه قدیمی رفته و زیر طاقی پناه میگیرد. رشنواد شب هنگام جهت بررسی وضعیت لشگر به اردوگاه می آید و هنگام عبور از آن خانه قدیمی ندای می شنود. گویا ندا به طاقی دستور میدهد که نریزد، زیرا مهمانی ارجمند در زیر آن خفته است و این ندا را سه بار می شوند به آن خانه قدیمی رفته و می بیند جوانی زیر طاقی خوابیده است. رشنواد میخواهد که داراب را نزد او بیاورند. چون داراب از زیر طاقی خارج می شود، طاق خراب می شود. رشنواد تعجب کرده او را به خیمه خود می برد.
دستور می دهد که جامعه های تازه همراه با ابزارهای جنگی در خور و اسب به او بدهند و از او می پرسد که او کیست. داراب هرچه از زن رختشویی شنیده بازگو می کند. رشنواد به سرعت افرادی را برای آوردن رختشویی و همسر او می فرسد. روز نبرد فرا رسیده و داراب در جنگ خوش می درخشد و تمام سپاه روم را در نوردیده و باعث پیروزی سپاه ایران می گردد. قیصر روم تسلیم شده و حاضر به پرداخت خراج می گردد.
از آن طرف رختشویی و زن او را نزد رشنواد آورده آنها نیز همان داستان را برای رشنواد می گویند. رشنواد به سرعت سواری را به نزد همای فرستاده و همره با سرخ گوهری که به بازوی داراب بسته بوند و یک نامه که داستان را برای او بازگو کند. همای به محض دریافت نامه شروع به گریه می کند و از کار اشتباه خود یعنی مخفی کردن فرزند و رها کردن او بر آب اظهار پشیمانی می نماید. به آتشکده گنج و گوهر فراوان برای پوزش از گناه خود می بخشد.
داراب همراه با رشنواد وارد شهر شده و توسط همای استقبال می شود. همای در همان ابتدا از داراب پوزش می طلبد. داراب او را نزد خود خواسته ضمن درود و سلام کردن، مادر خود او را می بخشد. همای تمام اندیشمندان و بزرگان را دعوت کرده و داستان را برای آنها بازگو می کند. تمامی بزرگان و لشگریان به داراب ادعای احترام کرده و او را پادشاه می نامند. جشنی بزرگ بر پا می شود سپس داراب مرد رختشویی و همسر او را هم به پیش خوانده و به آنها گنچ و گوهر فراوان می بخشد.
سهشنبه، مهر ۰۸، ۱۴۰۴
اصول آزادی و عدالت اجتماعی در ایران باستان و اسلام شیعی
Principles of freedom and social justice in ancient Iran and Shiite Islam
عدالت که اصل اول قوانین اجتماعی و اخلاقی به شمار می رود به نامهای ارت و اشَ (راستی و درستی) و رشن (عدالت) در ایران باستان شناخته شده و معروف بوده اند و برای وی فرشته هایی با همین نامها قائل بوده اند. در آیین شیعی هم اصل عدالت به اصول دین افزوده شده است ولی آن به معنی عدالت اجتماعی و اخلاقی نیست و تفسیر جالبی ندارد (خدا عادل است و ظالم نیست). چون اگر عدالت را به عدالت اجتماعی تسّری دهند با تضاد اسلام و کفر متناقض می گردد. اگر این تناقض به نفع آزادی و عدالت اجتماعی حلّ میشد اسلام شیعی با مدرنیته سازگار می گردید. ولی واژهٔ آزادی در قاموس اوستایی مغان هم مورد توجه قرار نگرفته است گرچه در دورهٔ اشکانی و ساسانی آزادگان نام طبقه ای اجتماعی بوده است:
अदिति f. aditi freedom
به جای این رفع تناقض در موضوع "عدالت" و "اسلام و کفر" به نفع آزادی و عدالت اجتماعی با توجیهاتی ناروا و سفسطی برای فریب خلق به مسخ معنی عدالت پرداخته اند:
این فقیهان قیاس شوند با ابوحنیفه که او را یکی از فقهای اصلاحگر میدانند. وی در راه استخراج احکام فقهی روشی غیر از دیگر فقها در پیش گرفت. نقل است که میگفت: «اگر رسولالله در زمان ما میزیست همینها را میگفت که من میگویم». پیروان ابوحنیفه، مذهب و روش او را اهل رأی مینامند زیرا ابوحنیفه قائل به رأی است چنان که بعد از صدور هر فتوایی و حکمی عنوان میکرد «این سخن ما رأی است و بهترین سخنی است که بر آن دست یافتهایم، پس هر که بهتر از سخن ما آورد، او از ما به صواب نزدیکتر است».
سفسطه های مذهبی مرتضی مطهری در مورد عدالت:
«از نظر ما ریشهٔ اصلی و ریشهٔ ریشه های طرحهای علمی و عملی مسأله عدل را در جامعه اسلامی، در درجهٔ اول، در خود قرآن کریم باید جستجو کرد. قرآن است که بذر اندیشهٔ عدل را در دلها کاشت و آبیاری کرد و دغدغهٔ آن را چه از نظر فکری و فلسفی و چه از نظر عملی و اجتماعی در روحها ایجاد کرد.»
«عدل قرآن، آنجا که به توحید یا معاد مربوط میشود به نگرش انسان به هستی و آفرینش شکل خاصی میدهد و به عبارت دیگر نوعی «جهانبینی» است. آنجا که به نبوت و تشریع و قانون مربوط میشود یک «مقیاس» و «معیار» قانونشناسی است. به عبارت دیگر جای پایی است برای عقل که در ردیف کتاب و سنت قرار گیرد و جزء منابع فقه و استنباط به شمار آید. آنجا که به امامت و رهبری مربوط میشود یک «شایستگی» است، آنجا که پای اخلاق به میان میآید آرمانی انسانی است، و آنجا که به اجتماع کشیده میشود یک «مسئولیت» است».
«بحث جبر و اختیار خود به خود بحث «عدل» را به میان می آورد، زیرا رابطة مستقیمی است میان اختیار و عدل از یک طرف و جبر و نفی عدل از طرف دیگر، یعنی تنها در صورت اختیار است که تکلیف و پاداش و کیفر عادلانه مفهوم و معنی پیدا می کند.»
«دسته ای که طرفدار عدل و اختیار شدند، معتزله و دستهٔ دیگر که طرفدار جبر و اضطرار گردیدند اشاعره نام گرفتند. هر کدام از این دو دسته، عدل الهی را به گونه ای خاص تفسیر کردند و این شروع ماجرا بود.»:
«اشاعره معتقد بودند معنی عادل بودن ذات حق، این نیست که او از قوانین قبلی به نام قوانین عدل پیروی نمی کند بلکه این است که او سر منشأ عدل است، آنچه او می کند عدل است نه اینکه آنچه عدل است او می کند. عدل و ظلم، متأخر و منتزع از فعل پروردگار است. فعل پروردگار مقیاس عدل است.»
اما به اعتقاد معتزله «عدل، خود حقیقتی است و پروردگار به حکم اینکه حکیم و عادل است طرحهای خود را با معیار و مقیاس عدل انجام می دهد.»
دامنهٔ این مسأله خواه نا خواه گسترش یافت و به بحث حسن و قبح ذاتی و عقلی افعال رسید. آیا بطورکلی کارها دارای صفت ذاتی حسن و یا صفت ذاتی قبح می باشند؟ یا این همه قراردادی و اعتباری است؟ و چون سخن از صفات ذاتی افعال به میان آمد قهراً پای عقل و استدلال عقل در اکتشاف این صفات به میان آمد. این بحث به این صورت مطرح شد که آیا عقل در ادراک اشیاء، «استقلال» دارد و به تنهایی قادر به درک و تشخیص آنهاست یا به کمک و راهنمایی مرجعی مانند شرع نیاز است؟ اینجا نیز اختلاف دو گروه متکلمین دنبال شد؛ یک دسته طرفدار حسن و قبح عقلی شدند و گفتند فرمان شارع تابع حسن و قبح و صلاح و فساد واقعی اشیاء است و دستة دیگر منکر حسن و قبح شدند و گفتند حسن و قبح اشیاء تابع دستور شرع است:
«دربارهٔ عدل و ظلم هم که مربوط به حقوق و حدود مردم است و یک موضوع اجتماعی است، این حساب پیش آمد مطابق نظر عدلیه، در واقع و نفس الامر حقّی است وذی حقّی و ذی حق بودن و ذی حق نبودن خودش یک واقعیتی است، قبل از آن هم که دستور اسلام برسد حقی و ذی حقی بود، یکی به حق واقعی خود می رسد و یکی محروم می ماند، اسلام آمد و دستورهای خود را طوری تنظیم کرد که هر حقی به ذی حق خود برسد، اسلام دستورهای خود را مطابق حق و عدالت تنظیم کرد… حق و عدالت امری است که اگر اسلام هم دستور نمی داد باز حقیقتی بود و حقیقت بودنش طوری نمی شد.»
مطابق نظر دستهٔ دوم «حق و ذی حق بودن و نبودن و همچنین عدل و ظلم حقیقت ندارد و تابع این است که شارع اسلام چگونه قانون وضع کند.»
شنبه، مهر ۰۵، ۱۴۰۴
همای چهرزاد همان پروشات هخامنشی است
دارای دارایان (دارا) که از اسکندر شکست خورده و کشته میشود همان داریوش سوم است.
داراب همان داریوش دوم و همایه (ثروتمند) همان همسر وی پروشات (بسیار ثروتمند) خواهر ناتنی او است که دختر اردشیر دراز دست (اردشیر بهمن) و زن پر نفوذی در دربار داریوش دوم و پسرش اردشیر دوم بوده است. او در روایات با آمستریس (ملکهٔ نیرومند) همسر پر نفوذ خشایارشا (بهمن اسفندیار) مشتبه شده است:
پروشات، پریشاد یا پریزاد (پارسی باستان: Parušyātiš؛ سده ۵ پیش از میلاد) یکی از ملکه های قدرتمند و پرآوازهٔ دوران هخامنشیان، همسر داریوش دوم و مادر اردشیر دوم هخامنشی بود. او در زمان پادشاهی همسر و پسرش نفوذ بسیاری در دربار داشت. پروشات به سیاستپردازی، کاردانی، سختدلی و خشونت با دشمنانش معروف است. او در طول دوره فرمانروایی شوهرش داریوش دوم و پسرش اردشیر دوم تا زمان مرگش برای چهل سال نفوذ به شدت زیاد و بزرگی داشت و نقش مشاور سیاسی را برای هر دو شاهنشاه بر عهده داشت. طبق گفتههای تاریخنگاران، نقش نیرومند پروشات یکی از علل اصلی نابودی شاهنشاهی هخامنشی بودهاست.
معنی لب شِکر
ی
نظر به طبیعی و مادرزادی بودن لب شِکری آن ترکیبی اوستایی از شی (جای گرفتن) و کَری (بریدگی) به نظر می رسد.
چرا نام کوروش و هخامنشی در اوستا و شاهنامه بدین هیئت خود نیامده اند؟
فریدون شاهنامه به معنی دوست منش مترادف هخامنشی، ثراتئونه اوستا به معنی مرد سیلابی مترادف خود کوروش است. اوستا را مغان ماد نوشته و نامهای پارسی کوروش و هخامنشی را به زبان خود ترجمه کرده اند.
هرودوت نام هخامنشیان شاخهٔ کوروش را فرتریان (پیشدادیان) و اوستا و شاهنامه نام شاخهٔ داریوش را نوذریان (فرمانروایان نو) از اعقاب فریدون آورده اند. کیانیان معاصر و پیشتر از ایشان، یعنی خاندان کیاخسار (کیخسرو) هم همان پادشاهان ماد بوده اند.
مطابق گاتاها، زبان اوستایی زبان مسمغان رغه (ری) بوده است.
زبان دینی و اصطلاحاتی مغان با زبان عادی تفاوت داشته است. حتی به جای نام خود پادشاهان ماد معادل اوستایی آنها را آورده اند. مثل لقبهای اسدالله غالب و مولای متقیان آخوندها که ما هم می فهمیم منظور کیست.
پنجشنبه، مهر ۰۳، ۱۴۰۴
شهر ویران شدهٔ جزنق همان منطقهٔ روستاهای چیکان، هرق و علمدار در شرق و جنوب شرق شهر مراغه است
یاقوت حموی از آتشکده و قصرساسانی شهر جزنق (محل جنگجویان) در جوار مراغه یاد کرده است که آثار ویرانهٔ آنها تا مدتی پیش از انقلاب در بین این روستاها نزدیک علمدار، در منطقهٔ کاراجیک (محل جنگجویان) دیده میشد. نظر به مندرجات کتابهای پهلوی این همان آتشکدهٔ باستانی آذرگشنسب جنگجویان در کوهپایه سهند بوده است که آتش آن در عهد خسرو انوشیروان یا خسرو پرویز به شیز (تخت سلیمان نقل) شده بود.
تپهٔ تاقدیسی بلند هرق (هاراک، محل نگهبانی، برزه) محل دژ دفاعی شهر و روستای چیکان (چی-کان، محل قضاوت و داوری دینی) قسمت مرکزی جزنق بوده است که بنا به کتاب پهلوی دینکرد اوستای عهد ساسانی در آن که تحت نام شیچیکان (محل قضاوت کردن) آمده نگهداری میشده است. در سال 1348 دو مُهر اوستایی به سنگ رستی سفید از زیر بنای مسجد چیکان پیدا شد که حروف اوستایی در قاعدهٔ آنها حک شده که دوباره با ملات آهکی به زیر بنای قسمت جدید مسجد برگردانده شد. نگارنده در کودکی شاهد این فرآیند بوده است.
تصویر روستای چیکان مراغه حدود بیش از ٨٠ سال پیش. از کشتی گیر سنگین وزن معروف مراغه، محمود صدیق زاده.
چهارشنبه، مهر ۰۲، ۱۴۰۴
Sveriges namn har anknytning med sol-ljus-eld guden Ull-Frej
Sammanfattning:
Vad har guden Frej gemensamt med guden Ull i Sveriges namn i nordiska mytologin:
1- de forntida grekerna visade Hyperborea (Norden) som sol-ljus guden vinters hemvist och han påminner mest sol-ljus guden Ull (glans, härlighet). Från andra sidan har Sveriges speciella gud varit Frej med binamnet Skirner (den strålande). Frej i betydelsen vän är från andra sidan synonym med östliga sol-ljus guden Mithra (vän).
2- Ull är skidåkare och Frej är ägaren av redskapet skidbladner, som kan vecklas ihop och stoppas i en pung. De här visar att de här varit identiska i början.
3- Det låter att svearnas namn har anknytning med både gudar Ull och Frej. Med andra ord Ull kan vara en aspekt av Frej, eftersom både slaviska sol-ljus -och eld gudar Svarog och Svarogich har varit identiska med Ull:
Enligt nordiska mytologin har Ull (Ollerus) från vaner varit högste gud före asadyrkan. Detta stämmer även om den unge guden Frej som stamfader på ynglingar (svener, svenskar), men namnen sweden och firaesi(svears namn hos Ptolemaios) i betydelsen eld gud dyrkarna hör till sol-eldguden Ull, med andra ord förenar gudarna Ull och Frej sig i svenskarnas olika gamla namn.
Nordiska sol-ljus guden Ull har även varit eldens gud och nordiska kremering tradition hör till hans kult:
Enligt Grimnismal:
”Ulls gunst äger alla gudars, den först mig frälsar ur flamman.”
Grundläggande källorna: Åke Ohlmarks -och Åke Hultkrantz skrifter.
Varifrån kommer namnen Sverige och Sweden?
Gåtan har en enkel lösning: Eftersom svenskar dyrkade sol-eldens gud, fick de namnet sve[d]ar.
Svensk etymologisk ordbok av Elof Hellquist (2 sveda):
Nyligen har jag sett varianter av ordet sveda/ sve[d]a (bränna) i svensk etymologisk ordbok av Elof Hellquist, som löser gåtan av både namnen Sweden och Sverige, dvs. ordet sveda, som uttalades även svea ligger i grunden av dem.
I så fall betyder de här två namnen "landet av folk som dyrkar sol-eldguden Ull (glans)":
Oden säger: “Ulls gunst äger alla gudars den först mig frälsar ur flamman.” (Grímnismál 42)
Nordiska sol-eldgudens senare namn dvs. Ull (glans) son av gudinnan Siv är ett annat namn till gamla Sveda-/Svea-. Saxo nämner att Ollerus (Ull) ersatte Oden som högste gud.
I ett kväde omtalas man avlägger ed vid Ulls "ring" (symbol till solguden):
Wulthus ett ord i silverbibeln som betyder gudomlig strålglans är härlett ur Ull. Ull anses vara en kvarleva av bronsålderns ljus-eld gud. Valborgsmässa är kristeniserade festen av ljus-eld-skogsguden Wulthus (Phul, Ull):
Vul-kan (phul-kana, bål-kana): brandspray, कण m. kaNa spray
Otto Sjögren skriver i Sveriges historia, häfte 7 att "ljusets och livets modergudinna hette hos venederna Siva (Siv), vars namn betyder den ljusa eller vita."
Han skriver i häfte 9 att "Folket kallade sig svear, vilket namn redan den gamla prosakrönikan och efter henne Laurentius Petri härledde av svedjandet (sveda)."
Götarnas asadyrkan har ersatt den gamla svearnas sol-eldsdyrkan.
Ptolemaios nämner svenskar, samer och finländare i tur och ordning under namnen firasoi (eldgud dyrkare), fauonai (fä-unnai, renskötare) och finnoi (finländare, sumpmarkfolket).
Namnet Ull har även haft liknande berydelse som samernas under eldstaden boende, Sarakka (lapp/trassel gudinnan) som var främst de havande kvinnornas eldgudinna. Både män och kvinnor offrade till henne. Samerna hade henne “alltid på tungan och i hjärtat”. Vars namn kommer av sarrat, fläka sönder senor till trådämnen. Samerna har inspirerats sin gudinnas namn av svenskarnas eldguds (Ulls) namn.
Etymologin av Asken Yggdrasill
Jag tror att den korrekta etymologin av detta namn är:
Ygg: huge, द्रु m. dru tree, शिला f. shilA (syll) top of the pillar supporting a house.
tree (n.): "perennial plant growing from the ground with a self-supporting stem or trunk from which branches grow," Middle English tre, from Old English treo, treow "tree," also "timber, wood, beam, log, stake;" from Proto-Germanic *trewam (source also of Old Frisian tre, Old Saxon trio, Old Norse tre, Gothic triu "tree"), from PIE *drew-o-, suffixed variant form of root *deru- "be firm, solid, steadfast," with specialized senses "wood, tree" and derivatives referring to objects made of wood.
sill (n.): Middle English sille, from Old English syll "beam, threshold, large timber serving as a foundation of a wall," from Proto-Germanic *suljo (source also of Old Norse svill, Swedish syll, Danish syld "framework of a building," Middle Low German sull, Old High German swelli, German Schwelle "sill"), perhaps from PIE root *swel- (3) "post, board" (source also of Greek selma "beam").
Man har redan trott: yggdrasill betyder "idegranpelare", som härleder yggia från *igwja (som betyder "idegransträd") och drasill från *dher- (som betyder "stöd").
Idegranen som blev symbol till eld-skog guden Ull (Ask). Ask (aska, egentligen glödande kol) syftar på sol-eldguden Ull: Ask (Ull) och Embla (Jumala/Jubmel) som räknades förfäder till svenskar och samer/finskar.
About roten of svea (sven):
The name svea itself had the meanings light and fire in ancient times:
Shivini (Urartian: 𒀭𒅆𒄿𒌑𒄿𒉌, romanized: dši-i-u2-i-ni), also known as Siuini, Artinis, Ardinis, was a solar god in the mythology of the Iron Age kingdom of Urartu in the Armenian Highlands.[a] He is the third god in a triad with Khaldi and Theispas. The Assyrian god Shamash is a counterpart to Shivini. He was depicted as a man on his knees, holding up a solar disc. His wife was most likely a goddess called Tushpuea who is listed as the third goddess on the Mheri-Dur inscription.
Armen Petrosyan and other scholars argue that his name derives from a Hittite source, and is, therefore, of the same Indo-European origin as the names of Ancient Greek Zeus and Roman Jupiter.
Zeus: supreme god of the ancient Greeks and master of the others, 1706, from Greek, from PIE *dewos- "god" (source also of Latin deus "god," Old Persian daiva- "demon, evil god," Old Church Slavonic deivai, Sanskrit deva-), from root *dyeu- "to shine," in derivatives "sky, heaven, god." The god-sense is originally "shining," but "whether as originally sun-god or as lightener" is not now clear.
Norse sun-fire god Ull (shine) and his mother Siv (light) are equivalents to these gods and They are another names for Sveda-/Svea-:
In Hittite:
siu-, siuna- (c., §73): god
In Slavonic:
Svarog: *Skvara, Old Russian: Skvara (skvara), Old Church Slavonic Skvara (skvara) (fire, flame, sacrifice, smoke, vapors).
In Sanskrit:
Svar (स्वर्).—i. e. sū + an (with r for n), I. n. ([Rigveda.] i. 105, 3), The sun.
In avesta:
Khvan (svan): shining
Hvara (khvara, svara): shiner
In Persian:
Su- (sva-): light
In German:
sun (n.)
"the sun as a heavenly body or planet; daylight; the rays of the sun, sunlight," also the sun as a god or object of worship; Middle English sonne, from Old English sunne "the sun," from Proto-Germanic *sunno (source also of Old Norse, Old Saxon, Old High German sunna, Middle Dutch sonne, Dutch zon, German Sonne, Gothic sunno "the sun"), from PIE *s(u)wen-, an alternative form of root *sawel- (svar-) "the sun."
Shivini, a drawing based on an image on an object (a belt) from the History Museum of Armenia
Svearnas namn I förhållande guden Frej
Det låter att man har tolkat Frejs svenskar till ”de med galthjälm”, som har varit en senare uppfattning:
Torslunda helmet: Two warriors with boars upon their helmets (Frejs svener, ynglingar).
Namnet Frej i avestaiska betydelsen “vän” syftar väl på hans guda släkte namn “van” (vän) även på den östliga sol-ljus guden Mithra och Arya:
मित्र n. mitra friend
मित्र m. mitra sun
अर्यमन् m. aryaman bosom friend
अर्यमन् m. aryaman sun
Arya (अर्य). A friend
Enligt Otto von Friesen är svear ett adjektiv med betydelsen «de besläktade» alltså «släkten, fränderna (friends), stam förvanterna».
Nordiska folkstammar hos Ptolemaios
Ptolemaios nämner svenskar, samer och finländare i tur och ordning under namnen firasoi (eldgudsdyrkarna, väringar, svenskar), fauonai (fä-unnai, renskötarna, samer) och finnoi (finländarna, sumpmarkfolket, finländare).
De andra nordiska folkstammarna hos Ptolemaios:
Om chaideinoi (avigt folk) och levoni (samlare):
Enligt Ptolemaios bodde de i nordväst och central av Skandinavien. De har varit norrmän och finnvedingar (smålänningar):
Chaideinoi har fått även namnen hill-evioner och hyperbore'er.
Hill-evioni (avioni): de som är i avig sidan av berget.
Hyperbore'er (de övernordliga) har varit norr-avigner: norrmän.
Om dauciones och gutae som enligt Ptolemaios bodde i södra Skandinavien:
Dauciones (daner) låter att betyda de som har haft skräckinjagande krigshundar.
Gutae (götar) kan betyda häst skötare:
घोट m. ghoTa horse
Skandinavien enligt Ptolemaios:
”Västra delen” bebos av (1) Chaedini
”Östra delen” bebos av (2) Favonae och (3) Firaesoi
”Norra delen” bebos av (4) Finni
”Södra delen” bebos av (5) Gutae och (6) Dauciones
"Mellersta delen" bebos av (7) Levoni
اشتراک در:
نظرات (Atom)