جمعه، مهر ۱۴، ۱۳۸۵

بودا و مارا همان زرتشت و داریوش هسنند

مارای بودانیان همان داریوش مغ کش (جاماسپ، مردوخای، دقیانوس) است


نامهای جاماسپ و مردوخای (قاتل هامان/ گئوماته زرتشت) و دقیانوس ( کشندهً مونس خدا= قاتل ابراهیم خلیل الله) که کشندهً یملیخا (موبد درشت اندام، لقمان، بردیه زرتشت) به شمار رفته است، جملگی نامهای مختلف همان داریوش اول کشندهً بردیه/ گئوماته زرتشت پسرخواندهً کورش می باشند. در اینجا اختصاصاٌ به اثبات این امر می پردازیم که مارای بودانیان نیز که خصم گوتمه بودا / گئوماته زرتشت به شمار رفته همان داریوش است. برای آشنایی با مارای بودائیان مطلب زیر را از سایت بودائیگری می آوریم:

اهريمن در کيش بودا

آيا در کيش بودا اهريمن و شيطانی نيز وجود دارد؟
در بوداگرايی يک قطب مخالف خدای خوبيها که خاستگاه نيروهای منفی باشد وجود ندارد.
با ان حال بوداييان وجود ديوها را هيچگاه رد نکرده اند اما وجود آنها را در روند رسيدن به بيداری و روشنی چندان مؤثر نميدانند. البته در داستان بيداردل شدن بودا اينگونه آمده که موجودی ستيزنده به نام مارا کوشيد تا بودا را از رسيدن به بيداری بازدارد. در حاليکه بودا زير درخت بودی (بيداری) نشسته بود و داشت به بينش راستين دست می يافت و نزديک بود که راز جهان را بفهمد مارا آمد و زمين و زمان را بهم دوخت تا از بيدار شدن شاکيامونی (بودا) جلوگيری کند و گردبادی پديد آورد، سنگبارانی از آسمان ايجاد کرد و از اين کارها تا چوب لای چرخ بودا کرده باشد اما بودا هم از زمين ياری خواست و زمين سيلابی فرستاد و ديوهای همراه مارا را آب برد و خلاصه مارا موفق نشد و شاکيامونی بيدار شد. البته زمانی که ديگر همه ترفندهای مارا نقش بر آب شد و معلوم شد که شاکيامونی کارش جدی است و راستی ميخواهد پشت پرده را ببيند مارا از او يک گواهی و قباله خواست!
مارا گفت که آيا سندی، مدرکی چيزی داری که نشان دهد تو در زندگيهای پيشينت به اندازه کافی پارسايی کرده ای و فضيلت جمع کرده ای تا بشود تو را به پشت پرده راه داد؟
بعد هم زمين (Bhumi) ضامن شد که شاکيامونی به اندازه کافی اعتبار دارد و مارا دست از کارشکنی برداشت. بعد هم که شاکيامونی به بيداری (بودايی) رسيد مارا گفت من از کجا بدانيم که تو بيدار شده ای؟ بودا دستش را به زمين چسباند و گفت: زمين گواه من است.
در همه اين جريانها نکته ای را که نبايد فراموش کنيم اينست که بوداييان منظورشان يک فرآيند درون-روانی است. يعنی ميگويند که همه آن برنامه مارا و بودا در دل و جان شاکيامونی رخ داده و نه در جهان بيرون. يعنی اگر بخواهيم پرده ظاهر را بدريم و به مقصود برسيم نيروهای بازدارنده ای هستند که اراده ما را می آزمايند.
بنابر اين شايد نتوان آن نيروهای آزماينده را (برای نمونه مارا) را اهريمن و شيطان به آن معنايی که در دينهای ابراهيمی و ايرانی هست پنداشت.
نوشته شده توسط مانی پارسا
نقد:
پیداست مارا یعنی آدمکشی که در رابطه با گوتمه بودا است نه اهریمن ماورائ الطبیعی بلکه همان داریوش است که نامش در اوستا جاماسپ یعنی سرکوب کنندهً مغان آمده است. به خاطر اینکه وی در ترور گئوماته زرتشت و کشتار مغان ملقب بدین القاب و همچنین به لقب دقیانوس یعنی کشندهً مونس خدا (ابراهیم خلیل الله) و مردوخای یعنی شاه/ روحانی کش مسمی گردیده است.

عطار و کيش بودا (بر گرفته از سایت بوائیگری)

همانگونه که ديديم بوداييان پشت پرده اين جهان را تهی و هيچ مينامند يعنی پديده ای که از همه فروزه ها (صفات)ی که ما میپنداريم يا ميتوانيم بپنداريم تهی است.
بوداييان اين مفهوم را تهيگی (شونياتا) مينامند.
اگر کتاب منطق الطير عطار نيشابوری را خوانده باشيد ميبينيد که وی در چامه هايی درباره خدا و جهان چنين گفته:
کوه را ميخ زمين کرد از نخست
پس زمين را روی از دريا بشست
چون زمين بر پشت گاو اِستاد راست
گاو بر ماهی و ماهی بر هواست
پس همه بر چيست؟ بر هيچست و بس
هيچ هيچست، اين همه هيچست و بس
چون همه بر هيچ باشد از يکی
اين همه پس هيچ باشد بی شکی
...
ای درون جان برون جان تويی
هرچه گويم آن نه ای هم آن تويی
يعنی عطار نيشابوری هم همه چيز را همانند بودائیان برپايه هيچ ميداند و منظور خود را هم از واژه هيچ، تهی بودن از همه فروزه ها بيان ميکند.
همانگونه که ميدانيم بوداگرايی در آن دوره در خاور خراسان يعنی در افغانستان امروزی بسيار ريشه دوانده بوده و آموزشگاه های بزرگ بودايی در باميان و بلخ برپا بوده است. آيا اين چامه های عطار نيشابوری که در خراسان باختری ميزيسته زير تأثير آموزه های بودايی بوده است؟
دانستن پاسخ اين پرسش کار ساده ای نيست.

تکلمه ای در باب نیروانای بودا و بودائیان:

فر زرتشتیان یا در اصل همان نیروانای بودائیان به لغت اوستایی یعنی نیروی درخشان (=خورنه) معادل نیرویی است که در ادیان سامی تصور می شده از جانب شخص خدا به پیامبرانش داده می شده است و لابد محمد به دنبال کسب چنین نیرویی برای عبادت و در خواست این حاجت به کوه حرا می رفته است. و چنین نیرویی را لابد در پی نظر هواخواهان خود درکلمات ارشادی قرآن با استمداد از اساطیر ایرانی/یهودی منتشره در عربستان یافت. محمدعلی باب جوانمرگ هم نمونهً مهدی خام و ناموفق همین راه بوده است.
چرخ آيين

درود به همه بازديدکنندگان گرامی اين روزنگار و سپاس از پيغامهای شما. بنده ديرکرد زيادی در به روز کردن اين روزنگار داشتم که به خاطر سفر و گرفتاری و مشغوليت بود. اميدوارم که از اين پس بيشتر به اين روزنگار بپردازم.
امروز يک اندی درباره سرگذشت نخستين روزگاران بوداگرايی سخن ميگويم.
آيين بودا در سده پنجم پيش از زايش مسيح در هندوستان پيدا شد و کمابيش ۱۵۰۰ سال در آن سرزمين ماند و سپس به سرزمين های ديگر کوچيد. بوداييان بر اين باورند که در اين ۱۵۰۰ سال آموزه های بوداگرايی سه بار دستخوش دگرگونی شده اند و در اين باره اصطلاح «سه بار گردش چرخ آيين» را بکار ميبرند. چرخشگاه هر کدام از اين دوره ها را هم هر ۵۰۰ سال میپندارند. البته آموزه های دوره های پيشين هم همراستا با آموزه های تازه به زندگی خود ادامه داده اند.
بنمايه ای که همه اين آموزه ها به آن پايبند بوده اند همانا اصل نپايندگی هستی است. اين باور که هيچ چيز اين جهان هستی پاینده و پايدار نيست.
همين اصطلاح چرخ آيين بعدها در ميان بوداييان تبت محبوبيت زيادی پيدا کرد و در موارد ديگری بکار رفت.
برای نمونه در آنجا بوداييان چرخ های درست کردند و بر روی آنها متون بودايی نگاشتند و به اين چرخها نام چرخ آيين يا چرخ نيايش دادند. منظور از گرداندن اين چرخها بدست پيروان آيين بودا همانا نمادی از خواندن سخن بودا بود. بر روی و در درون اين چرخها افسون هايی (مانتراهايی) نوشته شده است. افسون ها سخنانی ژرف به گونه ای بسيار نمادين هستند. اين چرخها را ميتوان در جوامع گوناگون بودايی يافت اما تنها در تبت است که آنها بخشی جاافتاده از زندگی روزمره را تشکيل ميدهند. بوداييان بر اين باورند که چرخاندن اين چرخها مانند اين ميماند که شخص (به صورت نمادين) همه متون درون آن را خوانده است
.
گوشه ای از نقش ايرانی تبارها در گسترش بوداگرايی

در سال ۱۴۸ پس از زايش مسيح يک ايرانی پارتی به دين بودا ميگرود و فرمانروايی را رها ميکند و پس از سفرهای زياد پايش به پايتخت دودمان چينی هان يعنی شهر لوئويانگ ميرسد. منابع چينی نام اين ايرانی را آن شيگائو ضبط کرده اند که احتمالآ تلفظ چينی يک نام ايرانی بوده است.
آن شيگائو در آنجا زبان چينی می آموزد و بيست تا سی سال از زندگانيش را صرف ترجمه متنهای بودايی به زبان چينی ميکند. او نخستين مترجم بزرگ متون بودايی در چين بود و سنتی که او پايه گذاشت پس از او به شدت ادامه يافت و حجم بسيار گسترده ای از ادبيات بودايی را به زبان چينی پديد آورد.

چرخ دارما (آيين)


چرخ آیین بودانیان به و ضوح قابل قیاس با هزاره های سه سوشیانت (نجات دهندگان و سود رسانندگان) است که به تصور ایرانیان پیش از اسلام به توالی هزارسال برای نجات و رستگاری مردم سر هر هزاره بعد از زرتشت خواهند آمد، حتی موضوع سه کالبد بودا نیز با سه سوشیانت زرتشتی پیوستگی دارد:
سه کالبد بودا

مهراه (مهايانا) يکی از کيشهای مهم دين بوداست. قلب مهايانا در مفهوم تری‌کايه (سه کالبد بودا) و همچنين مفاهيم حق‌يابنده (بوداسَف)، فراشناخت (پرَگيا) و مهرورزی (کرونا) است.
اندکی پس از درگذشت بودا اين انديشه در دل بسياری از پيروانش افتاد که او را بالاتر از انسان بدانند. نزد کهراهی ها (هينايانی ها) بودا انسان برتری بود که از طريق نيروی فرهنگ روحی و شايستگی حاصل از زندگی‌های گذشته اش در اين زندگی به کمال فراشناخت رسيده است. اما احترام ژرفی که شاگردانش در دل به او ميگذاشتند نميتوانست با انسان معمولی بودن استادشان ارضا شود و از اين رو او را فراتر از روان فانی دانستند. پس حتی سنت پالی هم در کنار زندگی خاکی، زندگی فراجهانی به او ميدهد.
انجمن اصلی و اوليه شاگردان بودا يعنی مهاسَنگيکه‌ها بودا را فراجهان ميدانستند و اين مفهوم از آنان به مهراهی‌ها رسيد که از سه طريق به بودا می‌انديشيدند، يعنی:
۱. نمود مرئی (نيرمانه‌کايه) که همان شاکيه‌مونی (دانای قبيله شاکيه) است، انسانی که بر اين خاک پا نهاد و آيين را به پيروانش آموخت و در هشتاد سالگی درگذشت.
۲. نمود ياريگر (سَم‌بوگه‌کايه): بودای آرمانی است که از يک کالبد درخشان بهره‌مند است و آيين را به حق‌يابندگان می‌آموزد.
۳. نمود حق (دَرمه‌کايه): برترين وجودی است که فراگيرنده ديگران است، ذات فراشناخت و مهر و همدردی است، مطلق است.
بودا سه تا نيست يکی است. تری‌کايه سه جنبه يک بوداست. ذات اين سه جنبه يکی است ولی سرشت و کردارهايشان جداگانه است.
(برگرفته از کتاب راه بودا نوشته ب.ل. سوزوکی، ترجمه ع. پاشايی ديمه (صفحه) ۷۴).

الماس راه

الماس-راه را با نامهايی مانند لامائيسم، وجرا يانه، تانترا، مانترا يانه (افسون راه)، بوداگرايی افسونگرا (تانترايی) هم مينامند. منظور از الماس همان حق و واقعيت است. الماس راه پس از مهراه (مهايانه) و کهراه (هينه يانه) سومين مکتب بزرگ بوداگرايی است. در الماس راه پير (لاما) بعنوان راهنما و مرشد و پشتيبان نقش بزرگی در رسيدن به بيداری ايفا ميکند و از اين رو اين مکتب را لاماگرايی يا لامائيسم هم ناميده اند. پير بزرگ را هم در اين مکتب در تبت دالایی لاما مينامند.
کهراه به بيداری تک به تک افراد باور دارد و مهراه ميگويد که بيدار شده ها بايد همينجا بمانند و دست بقيه را بگيرند و تا همه با هم بيدار نشده ايم از کوشش باز نايستند. الماس راه حالتهای صوفيانه دارد.
پس از اينکه مسلمانها کانونهای اصلی بوداگرايی در هند را نابود کردند الماس راه تنها در تبت به زندگی خود ادامه داد. بعدها در مغولستان کيش رسمی آن کشور شد و در دربار خاقان چين دير زمانی کيش برتر بشمار ميرفت. در ژاپن هم شيوه های افسونگرا (تانترايی) بوداگرايی پديد آمدند مانند کِگون و شينگون.
مهمترين آموزه در الماس راه، آموزه بيدارسرشتی همگان است. يعنی همه هستندگان آمادگی بالقوه برای بودا شدن را در سرشت خود دارند. اين بيدار شدن را ميتوان با درون پويی (مراقبه) تجربه کرد. شخص درون پو، در حين پويش، در جنبه های بيداری (بوداگی) ذوب ميشود. راهکار الماسراه برای زندگی روزانه اينست:
جوری بزی که انگار يک بودا هستی و بيداری، تا زمانی که يک بودا شوی.
برعکس مهراه و کهراه که ميگويند حالت بوداگی را نميتوان به هيچ وجه شرح داد و توصيف پذير نيست، الماسراهی ها ميگويند که ميشود از راه آيينهای صوفيانه و به ياری ورد و افسون (مانترا)، اشاره های رازآميز دست (مودرا) و اشکال نمادين هندسی (مندل، ماندالا) با حالت بوداگی تماس برقرار کرد.
برخی از فرقه های ديگر بودايی ميگويند که بيدار شدن دست کم چندين زندگی و زايش دوباره لازم دارد و بسيار طول ميکشد اما الماسراهی ها ميگويند که هر کس ميتواند در طول همين يکبار زندگی به بوداگی برسد.




نگاره: يک ماندالای تبتی

اسطورهً ترانهً گنوسی مروارید، یا همان الماس راه (فرّ، نیروانای) شاهزاده ای اشکانی در کتاب تاریخ ادیان بزرگ محمد جواد مشکور بدین قرار ذکر شده است.:" از آثار به جای ماندهً گنوسی ها سرودی است که معروف به ترانهً مروارید است . موضوع این قطعه شاهزاده ای اشکانی است که به دستور پدر و مادرش به مصر می رود تا مرواریدی را که اژدهایی سهمناک تملک کرده به دست آورد. در راه در کاروانسرایی از فرط خستگی و پر خوری به خواب می رود و مأموریتش را فراموش می کند. پدرش آگاه میشود و نامه ای بر پارچهً ابریشمی برای او می نویسد و تن پروری وی را نکوهش می کند. نامه عقابی میشود و بر سر او فرود آمده، شاهزاده را از خواب بیدار می کند. شاهزاده پس از تحمل مشکلاتی مروارید را از چنگ اژدها در می آورد و به کشور خود باز می گردد. این ترانه نشان طرز تفکر دنیای خردمندانهً آن زمان است.... عربها فرقه های گنوستیک (دانش دوستی) مشرق زمین را که افکارشان در پیش از اسلام در عربستان رواج داشته، حنفا یا صابئین خوانده اند..... " محمد جواد مشکور در جای دیگر کتاب از مذهب حنفا چنین معلوماتی را به دست می دهد: "بت پرستی و خرافه گویی عرب، بعضی از متفکران عصر جاهلی را سخت آزرده خاطر ساخته بود. و رفتار و کردار قوم عقب ماندهً خود را نکوهش میکردند. این دستهً روشن فکر حنفا می گفتند، که جمع حنیف به معنی روی برگرداننده از دین باطل به سوی حق است. در قرآن کریم اشاره به این مطلب شده که حنفا، نه یهودی و نه نصرانی، بلکه موحد و مسلمان و پیروان ابراهیم خلیل الله (که در اساس همان گئوماته زرتشت است) بودند."
می دانیم نیروانا (به لغت اوستایی یعنی نیروی درخشان= خورنه) به سانسریت یعنی سعادت و خوشی ابدی که آخرین مقصد حیات انسانی است و مطابق فلسفه بودانیان با تهذیب نفس به دست می آبد که این در فلسفهً زرتشتیان دورهً ساسانی تحت نام فرّ ایزدی نیرویی ایزدی به شمار می رفته است از آن نوع نیرویی که به قول آخرین شاه تاجدار سلطنت ودیعه ای الهی است که از جانب خدا به شخص شاه تفویض شده است. از محتوای ترانهً گنوسی مروارید و موضوع دیانت بودایی برخی از شاهزادگان بودایی چنین معلوم میشود که آیین زرتشت/ بودا در نزد اشکانیان به شیوهً زهد و ریاضت کشی مرتاضان بودایی هند شباهت داشته و با آن زرتشتی اشرافگرایانهً درباری ساسانیان- که مقام زرتشت را از یک فرمانروای انقلابی و اصلاح طلب که تودهً مردم را عاشق خود کرده بود؛ نه یک روحانی سر براه و جیره خوار درباری تنزل داده اند- فرق عمده و اساسی داشته است. این سؤال هم مطرح است که اصولاٌ در عهد اشکانیان در باب اینهمانی بودن یا نبودن بودا و زرتشت چه نظری داشته اند. برای تعمق بیشتر مطلب زیر خواندنی است:



شاهزادگان ايراني رواج‌دهندگان دين بودا و مسيح در چين:

در روزگار اشكانيان، بردباري و رواداري ديني رواج داشت و از اينرو آيين بودا در خاور ايران، پيروان بسيار بدست آورد و حتي برخي از شاهزادگان اشكاني نيز به اين دين گرويده و به آوازه‌گري و گسترش آن كمر بستند و چون مردمان سرزمين پهناور چين پيرو آيين‌هاي كنفوسيوس و دائو بودند و در زمينه دين و آئين نيز بي پروا و آزادمنش بودند پيشرفت پرشتاب بوداگرايي در آن كشور شدنی مينماياند. . از اين رو بر پايه نسك «دوستي ديرينه چين و ايران» در ميانه‌هاي سده دوم ترسايي يكي از شاهزادگان اشكاني به نام اشك كه پيرو آيين بودا بود به شهر «لوه يانگ» پايتخت دودمان هان خاوري ره سپرد و در آنجا ماندگار شد. نامبرده بيست سال در آن كشور نشيمن داشت و چون به زبان چيني چيره گشته بود آغاز به برگرداندن نسك‌هاي بودايي نمود و ۳۹ پوشينه از آن نسك‌ها را به زبان چيني برگرداند. چون اين ترجمه‌ها به زبان ساده و مردم‌پسند بود با پذيرش همگاني روبرو شد. درباره اين شاهزاده، تاريخنگار روسي «دياكونف» نوشته است كه او براي پژوهش در چندوچون كشورداري و بازرگاني چين رهسپار آن سرزمين شده و نام «آنسي ياپارت» از نام و نام خانوادگی او كه ارشاك يا ارشك بود گرفته شده است.
(برگرفته از گاهنامه پژوهش‌هاي ايراني، تهران ۱۳۸۰، شماره ۱، ديمه ۳۳)

هیچ نظری موجود نیست: