منابع مسیحی قدیم اصرار دارند که گندوفارس یا همان گندآور (19-49ق.م) از خاندان پهلوها (پهلوانان) یا پرتو سورها توسط سنت توماس از قدیسین و مبلغین مسیحی آیین مسیحی را پذیرفت. آشکار است او که در عهد پیش از میلاد زیسته نمی توانسته است مسیحی بوده باشد. این گفته مسیحیان در واقع به سبب محبوبیت وی و دارا بودن عناوین منجی (سئوشیانت) و شاهنشاه بزرگ زرتشتی بوده که بر اثر کشور گشایی های او در سمت شرق فلات ایران پدید آمده بوده است. وی آخرین امیر باختری و یونانی کابل یعنی هرمایوس شکست داده و حکومت او را منقرض نموده است.
علاقه مسیحیان اولیه به حکومت گندوفارس به احتمال زیاد به واسطه عنوان منجی وی صورت گرفته است. این علاقه به حکومت و سرزمین او و اخلافش در داستان سه مغ شرقی بیشتر آشکار میگردد. انجیل متی به صراحت از سه مغ شرقی سخن می راند که منابع کهن مسیحی نامهای ایشان گاسپار (کناری)، ملخیور (ماهیخوار) و بالتازار (پرتو- سور= پهلوانان نیرومند) که به وضوح نشانگر پریکانیان، ایختوفاقهای منابع یونانی (ماهیخواران) و پهلوها (پرتو سوره ها، نیاکان اصلی بلوچان) می باشند. در این عهد مغان در اطراف دریاچه هامون سکنی داشته اند و نیروی نظامی بزرگ محسوب نمی شدند ولی آن قدر مهم و پر تعداد بوده اند که باور ایشان راجع به نگهداری شدن نطفه های زرتشت در دریاچه هامون که بعداً تبدیل به باور سه سئوشیانت در آئین زرتشتی شده بود.
علاوه بر این باورهای زرتشتی کهن از جمله تقدیس خارپشت تنها در نزد مردم سیستان دیر پائیده بود. چون یاقوت حموی در طی سخن از سجستان (سیستان) از ابن الفقیه نقل کرده، می نویسد: " در هنگام گشایش سجستان به دست عربها، مردمان آنجا می گفتند که نباید خارپشت ها را کشت و نه آنها را راند زیرا که آنها مارها را می کشند. سجستان پر است از مار در هر خانۀ آن دیار یک خار پشت نگاه می دارند. متقابلاً پلوتارخوس نویسنده یونانی 46-120 میلادی می گوید: "مغان پیروان زرتشت، خارپشت را بسیار گرامی می دارند". از آنجایی که در فرگرد سیزده وندیداد و در بندهشن فصل 14، فقره 19 خارپشت را از جنس سگ شمرده اند لذا معلوم میشود بر خلاف تصور رایج سیستان نه به معنی سرزمین سکاها بلکه به همین معنی سرزمین خارپشت بوده است. در فرگرد اول وندیداد این نظر قویاً تأیید می گردد: " هفتمین بخش از بهترین بخشهای اسه و شوئیثره که اهورامزدا آفرید وئکرته (بادخیز) است آنجا که خارپشت لانه دارد. آفت این سرزمین که انگره مینیو آفرید زن جادو (پئیریکا)ی خنن ثئیتی است که به کرساسپ (در هم شکننده راهزنان) پیوسته بود". دو نام کهن دیگر سیستان یعنی گدروسیا (گت- رئُژیا) و نیمروز (نمه- رئُژ) را هم می توان "محل بزرگداشت رئُژ (روباه، منظور خارپشت)" گرفت.
از منابع کهن یونانی و اسلامی معلوم میشود که قبایل مغان غالباً در مناطقی به صورت کلنی هایی می زیسته اند. از این جاست که در آذربایجان روستاهایی به نام مغانجیق (جایگاه مغان) خوانده شدند. به ظاهر به نظر می رسد نام دشت مغان از تلخیص آموکان (محل رود نیرومند) در عهد ساسانی عاید شده است و ربطی با نام مغان ندارد. اما چنانکه دکتر عنایت الله رضا در کتاب خود آذربایجان و اران می آورد:"هکاتیوس میلتی، مورخ یونانی سدۀ ششم و اوایل سدۀ پنجم پیش از میلاد، ضمن بحث پیرامون قبایل ساکن آلبانیا (اران) از قیبله ای به نام میک یاد کرده است که در دشتهای کرانۀ رود ارس سکنی داشته اند. هرودوت، مورخ مشهور عهد باستان نیز از قبیله مذکور نام برده است. برخی از محققان به درستی نام مغ و دشت مغان را پدید آمده از نام این قبیله دانسته اند." جالب است که هکاته میلتی و هرودوت هم نامِ این قبیله باستانی سمت دشت مغان و هم ساکنین باستانی سمت سیستان را تحت همان نام واحد میکها (مُغها) بیان نموده اند. تحت رشید یاسمی در کتاب خود "کُرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او" می آورد: "استرابون با استناد به اراتستن از مغان پارس نام می برد و می گوید که قومی بسیار متعصب و پرهیزکار و حافظ اصول اخلاقی هستند."
بنابراین هیچیک از کلنی های مغان در فلات ایران به بزرگی سرزمین سیستان و بلوچستان باستانی یعنی مکران (محل مکها) یا مکوران (محل مغان) نبوده است که در عهد سومریان (بیش از دو هزار سال پیش از میلاد) به نام ماگان (سرزمین منسوب به مغها) نامیده می شده است و بین آراتتا (جیرفت کرمان) و ملوخا (مه لوکا= سرزمین بزرگ، هند) قرار داشته است. دلیل قاطع این همانی سرزمین ماگان با مغان از تحقیقات بسیار جالب دوستمان پیام سیستانی بر می آید که با دلایلی متقن از راه بررسیهای زبانشناسی زبان سیستانی و مقابله آن با زبان گاثایی (از لحاظ آواشناسی و ریشه لغات) به طور قطع اثبات می نماید که لهجه سیستانی و مصطلحات آن یادگار و ادامه زبان گاثایی مغان باستانی این منطقه می باشد. چون زبان گاثایی مغان چنین ارتباط نزدیک را با هیچیک از دیگر لهجه های ایرانی ندارد.
بر این پایه معلوم میگردد که شهر سوختۀ سیستان از شهرهای باستانی مغ نشین بوده است. احتمال دارد نام این شهر در اصل به معنی محل پر سود (سئو- کته) بوده و با نام سئوشیانتِ (سود رسانِ) دریاچۀ هامون ارتباط داشته است. بودایی های عهد ساسانی هم در هنگام سفر هسوآن تسانگ به بلخ و هندوستان در حوالی فلات ایران از شهر سوخته و ویران شده ای به نام جایگاه مقدس و مرتفع سومرو نامبرده اند که بعید است از این شهر اساطیری شهرسوخته سیستان (سئو-کته) منظور بوده باشد. چه نام این شهر یا ولایت بلند معبد به وضوح یادآور سرزمین باستانی سومر و زیگوراتهای بلند آن در جنوب بین النهرین است که می دانیم نامش تا عهد هخامنشیان زنده بوده است.
۳ نظر:
با سلام من مطلب شما را در وبلاگم با اجازه بازنشر کردم.
سلام.مثل همیشه پر بار و دقیق بود.کمی هم از تاریخ معاصر بنویسید.(محمد)
با درود
هیچ وقت راجع به تاریخ معاصر نپرداخته ام. همین قدر می دانم که در عصر دموکراسی ها، صاحب دموکراسی و آزادی نشده ایم نه در مشروطیت نه در جمهوری اسلامی.و حال نغمه تکه و پارچه کردن شدن ایران ساز شده است. و حکومت گران همواره برای کتمان آن نکات کوچک مثبت کارهای خود را بزرگ نمایی کرده اند.
ارسال یک نظر