جغرافی نویسان عهد اسلامی از دو شهر به نام برزۀ آذربایجان یاد می کنند: یکی که محل سابق آتشکدۀ آذرگشنسب پیش از حمل آن به شیز (تخت سلیمان) بوده است و دیگری برزه ای که در بین مراغه و سیسر (سنندج) قرار گرفته بوده که آن به وضوح مطابق با خود تخت سلیمان می باشد ولی مستشرقین به سهو محل آن را با سقز (سوریگاش باستانی) مطابقت داده اند. چه نام برزه (تختگاه بلند آتش مقدس یا مکان بلند) به وضوح یادآور نامهای کهن ساروگ (سرِ- اوج) و شیز والارانِ (شیز -والا-ران= شهر دارای دریاچۀ آب روان واقع در محل بلند) متعلق به این دژ کهن و باستانی می باشد که آتش آتشکدۀ آذرگشنسب از عهد خسرو انوشیروان یا خسرو پرویز از برزۀ سابق بدانجا منتقل شده بود. نام این شهرها در شکل ظاهر خودشان با نام بردعه اران (پرتَوَ) مشابهت داشته و گاهی با آن مشتبه شده است.
نام شیز (شی-زه) بدین هیئت به وضوح به معنی محل تراوش آب است و یا همانطوری که گفته میشود نام شیز معّرب نام پهلوی چیست (چیس یعنی کبود، شکلی از چاس سانسکریت) آن است که به آب نیلی رنگ دریاچه آن اطلاق می شده است. این جزء در نام اوستایی دریاچه کبودان (ارومیه) یعنی چیچست (چئایا- چاست سانسکریت یعنی به رنگ کبود) هم دیده میشود. نام این دژ را بر پایه این نام در عهد اعراب همچنین شابرجاست (شیا-ور-چاست= محل دریاچه نیلگون) می نامیده اند که به تصحیف شابورخاست گفته اند.
از گفتار فردوسی در شاهنامه به وضوح چنین بر می آید که در عهد فردوسی محل دستگیری افراسیاب (مادیای اسکیتی) را در اطراف این دریاچۀ شهر برزه (به تصحیف بردع) یعنی چیست یا حوالی دریاچه ارومیه (چیچست) گمان می کردند. ولی منظور اصلی فردوسی کدام برزه آذربایجان بوده است؟ چون همان طوریکه اشاره شد ابن فقیه و حسن قمی محل سابق آتشکده آذرگشنسب (شهر جزنق) در کوهپایه بین سهند و دریاچه ارومیه را نیز برزه (تختگاه بلند و جایگاه بلند) نامیده اند. راجع به معنی لفظی برزه گفتنی است که آن بیشتر به معنی تختگاه بلند آتش مقدس به کار می رفته است تا صرفاً به معنی جایگاه بلند. چنانکه کتاب پهلوی زادسپرم (فصل11-9) میگوید: "آتش آذرگشنسب را بر کوه اسنوند (سهند) در آتروپاتکان تخت نشین نمودند." شواهد و قرائن تاریخی و اساطیری به وضوح دال بر این است که دستگیری افراسیاب در همین برزۀ کوهپایۀ سهند روی داده است. چون از عهد انوشیروان یا خسرو پرویز آتش آتشکده آذرگشنسب را نیز که در نزدیکی محل دستگیر شدن افراسیاب (= پر آسیب، مادیای اسکیتی) قرار داشته بدین دژ منتقل نموده بودند؛ لذا این نام از آن به بعد همچنین بدین قلعه مستحکم اطلاق شده است. علاوه بر این، اینجا (دژ کولومیان منابع آشوری) محل به قتل رسیدن سارگون دوم پادشاه معروف آشوری به دست فراسپ (ایشپاکای، اسپارگاپیتس) فرمانروای اسکیتان (سکائیان پادشاهی شمال دریای سیاه) بوده است. از این روی این دژ را به نام این پادشاه اسکیتی فراسپ (پُر اسب) یا فراداسپ (دارنده اسبان فراوان) می نامیدند و این نام به سادگی با نام افراسیاب تورانی یعنی لقب ایرانی مادیای اسکیتی نواده فراسپ (ایشپاکای) مشتبه می شده است. کتب پهلوی در باب فراسپ می گویند که زئنیگوی تازی (زنگیاب) از سرزمین اعراب به ایران آمده و با نگاهش کشتار میکرد به دست افراسیاب (منظور فراسپ) که در این زمان صاحب فرّ ایزدی بود، به قتل رسید. لذا مسلم به نظر می رسد که این دژ (گنجک افراسیاب کتب پهلوی) محل دستگیری افراسیاب (مادیای اسکیتی) نبوده است و این تصور اگر هم می بوده بعداً پدید آمده است. محل دستگیری و قتل مادیای اسکیتی جنوب شهر مراغه در کنار آتشکده آذرگشنسب قدیمی بوده است. در آن نواحی هنوز قصر- معبد یا دخمه زیر زمینی مادیای اسکیتی اکنون به نام معبد مهری ورجوی خوانده میشود و به فاصله حدود 10 کیلومتری جنوب شرقی محل آتشکده آذرگشنسب قدیمی (کائین گبه= آتش اسب پادشاهی) در شهر ویران شده گزنک (جزنق) باقی مانده است. مطابق شاهنامه، کیخسرو (کیاخسارو، هوخشتره) در هنگام دستگیر شدن مادیای اسکیتی در کنار دریاچه چیچست در این آتشکده به راز و نیاز پرداخته بود. و این همان آتشکده آذرگشنسب قدیمی است که کتاب پهلوی زادسپرم به صراحت در مورد آن می گوید بین دریاچه چیچست و کوه سهند واقع شده است.
شهر مراغه در عهد باستان به نام مارگیانه نامیده میشده است چه بطلمیوس نام دریاچه ارومیه به نام این شهر چنین خوانده است. این نام را می توان می توان چنین معنی کرد: مار-گیه-انه که به معنی محل کشندگان و جنگجویان است. لذا این معنی به وضوح در مورد آن صدق می کنند چه اولاً شهرک محل آتشکده آذرگشنسب یعنی شهر گزنک (یعنی محل منسوب به جنگاوران) در هشت کیلومتری شرق- جنوب شرقی شهر مراغه، در منطقه کنونی کاراجیک (محل جنگجویان) قرار داشته و مانند خود این آتشکده منسوب به جنگجویان بوده است. ثانیاً نام این شهر در کتاب پهلوی شهرستانهای ایران به عنوان شهر زادگاهی زرتشت، آموی (اَمَ-او-ی، منسوب به آب نیرومند) یا آمول (اَمَ- او-ئول= شهر منسوب به آب نیرومند) آمده و ساختۀ زندک پر مرگ معرفی است که این معنی اخیر اشاره است به همان معنی مارگیانه یعنی محل جنگاوران. این مفهوم در توصیف ایرانویج (شهرستان مراغه) در فرگرد اول کتاب اوستایی وندیداد نیز مستتر است که در آن از مارهای ژیان (در حقیقت جنگجویان درنده) این ناحیه صحبت داشته است. در واقع نام هر سه آمل نواحی شمال ایران یعنی آمل زم در کنار جیحون و آمل مازندران و این آمل- مراغه به سبب آبهای نیرومند آنها بدیشان داده شده است. در واقع از هیئت فرضی نام مراغه در نزد احمد کسروی یعنی مار-آوا نیز معانی پر آب و محل منسوب به جنگجویان عاید میگردد. نام قدیمی شهر مراغه در کتب نویسندگان عهد اسلامی افراهروذ یا افراز رود آمده است که به معنی شهر رودخانه فراخ است؛ چه در اوستا نام رودخانه صافی در رابطه با جنگ نوذریان (پارسها) و تورانیان (اسکیتان، سکاها) که در محیط زندگی کودکی زرتشت اتفاق افتاده، ویتنگوهئیتی یعنی رود فراخ ذکر شده است. ولی نظر به نام کنونی و کهن رود آن یعنی صافی و ”اریخشانِ (آو-رخشانِ)" کتاب پهلوی دینکرد اصل نام آن همچنین افروزه رود (دارای رود درخشان) نیز درک می شده است. چه این معنی را در نامهای باستانی تر مراغه و کوه سهند یعنی اوئیش دیش (دارای آب درخشان) و آوائوش (دارای آبهای درخشان) نیز شاهد هستیم. ولی نام اوستایی کوه سهند یعنی اسنونت به معنی محل مرتع کوهستانی خالی از سکنه است و ربطی با این نامهای مذکور در کتیبه های آشوری ندارد.
در کتب پهلوی دو شهرک یا قصبه در اطراف مراغه زادگاه زرتشت به شمار رفته اند یکی روستای واقع در پیچ رود دارجه (مغانجیق= جایگاه مغان) دیگری شهرک هراک (= محل نگهبانی،هرای، اراک، رک) که نامش بر روی روستای هرق زنده مانده است. اخیراً پایه و اثر بنای عظیم دژ این شهرک توسط روستائیان بر تپه طاقدیسی مطول همین روستای هرق کشف شده است که گمان می برند حصار دفاعی بزرگ شرق شهر مراغه بوده است. وندیداد پهلوی به صراحت از شهر رک (هراک، محل ارگ) در آذربایجان به عنوان شهر زادگاهی زرتشت سخن می راند و آن را متمایز از رغه سمت تهران می داند. کولسره (کوره سره) شهرک بازارگاهی دام بین مراغه و میانه که محل آن را نتوانسته اند تعیین کنند، هم اکنون قراغاج نامیده میشود و بازار دامهایش همچنان برقرار است.
لذا مطالب مربوط به شهر برزه و مراغه از نويسنده: محمد حسن گنجی و عباس زرياب خويی در دایرة المعارف بزرگ اسلامی و همین طور یادداشتهای گذشته خودم این در این باب، نیاز به بازبینی و اصلاح دارند که در اینجا همین مطالب لازم الاصلاح از این دایرة المعارف را که در باره شهر مراغه و برزۀ آذربایجان تحت عنوان آذربایجان ذکر شده است، به عینه نقل می کنیم:
"...در میان شهرهای مذكور تنها مراغه نام عربی دارد (سَلَق گرچه عربی است، به معنی گردنه است و ظاهراً نام خاصی نیست) و از نام عربی آن شاید چنین استنباط شود كه این شهر در زمان اسلام بنا شده است، اما بلاذری تصریح میكند كه مراغه «افراز روذ» یا «افراه روذ» نامیده میشد. در آنجا سرگین زیاد بود و اسبان مروان بن محمد اموی حاكم ارمنستان و آذربایجان به هنگام بازگشت از جنگ «موقان» و «گیلان» در آنجا خوابیدند و غلتیدند و از این رو قریه مذكور «قریة المراغه» یعنی قریهای كه محل غلتیدن اسبان است نامیده شد و بعد مردم كلمه «قریه» را انداختند و گفتند «مراغه». مردم آنجا آن محل را به مروان «الجاء» كردند (یعنی برای آنكه از دست دزدان و راهزنان و متعدیان در امان باشند، آنجا را در پناه او قرار دادند) و او آنا را ساخت و نمایندگان او با مردم انس گرفتند و دل ایشان را به دست آوردند و مردم برای آنكه در پناه قدرت ایشان باشند (لِلتّعزُّز) در آنجا زیاد شدند و آنجا را آباد ساختند. بعد آن محل [در زمان بنیعباس ] با جاهای دیگر از املاك بنیامیه گرفته شد و جزو املاك یكی از دختران رشید در آمد... (ص 337).
اكنون به تفسیر گفتار بلاذری میپردازیم. او میگوید: در آنجا سرگین زیاد بود و آنجا را «افراه رود» میگفتند. در اینجا پیشنهاد مینورسكی در مقاله «جنگهای روم و بیزانس در آذربایجان» (ص 104 به بعد) در تعیین محل مراغه و انطباق آن با «فرا آته ـ وِرا» و «فرا ـ دِه اسپه»، پایتخت پادشاه آتروپاتنه یا آذربایجان در زمان آنتوان، معقول مینماید و من میتوانم برای آن دلایل بیشتری اقامه كنم: علاوه بر اینكه «افراه رود» ممكن است تحریفی از «فرا اته» باشد، مساله «فرا ـ ده ـ اسپه» یعنی «تولید كننده اسپان» جلبنظر میكند. این محل چنانكه از نامش پیداست برای تربیت اسب و چراگاه ستوران بسیار مناسب بوده و به همین جهت به نام «فرا ـ ده ـ اسپه» خوانده شده بوده است. قول بلاذری كه در آنجا «سرگین زیاد بود» نیز مؤید این معنی است. اما اطراف مراغه در زمانهای متأخر نیز محل «ایلخی» و جایگاه پرورش اسب بوده است. پس تقریباً جای تردید نمیماند كه مراغه در محل افراه رود = فرا اته = فراده اسپه بنا شده است و مردم آن كه از زمان امویان بر جان و مال و ملك خود بیمناك بودهاند، املاك خود را به ناجار به مروان امیر اموی دادهاند و خود را كارگر و كشاورز او ساختهاند. نمایندگان او مردم دیگر را كه پراكنده شده بودند، دوباره در آنجا جمع كردند و شهر رونق قدیمی خود را با نام جدید عربی «مراغه» باز یافت. استرابن برای اتروپاتنه دو پایتخت ذكر كرده است كه یكی «فراده اسپه» بوده است. ماركوارت و راولینسون (ماركوارت، 108) فراده اسپه را با شیز و تخت سلیمان كنونی (چشمه جوشان در میان كوههای جنوب غربی آذربایجان، نزدیك تكاب) یكی دانستهاند. چنانكه باز هم اشاره خواهیم كرد موقعیت این چشمه جوشان و آتشكده و كاخ آن به هیچ وجه برای شهر بودن مناسب نیست تا چه رسد به پایتخت بودن. آنجا برای پرورش اسب هم هیچ مناسب نیست و بنابراین فراده اسپه پایتخت قدیمی آذربایجان همین محل كنونی مراغه بوده است. مقدسی (ص 181) و جغرافینویسان دیگر گفتهاند كه مراغه در قدیمالایام اردوگاه (مُعَسْكَر) و «دارالاماره» بوده است. «قدیمالایام» زمان پیش از اسلام را میرساند و مقصود از آن قرون 1، 2 و 3ق/7، 8 و 9م نیست. یوسف بن ابی الساج هم كه در اوایل قرن 4ق/10م والی ارمنستان و آذربایجان بود ظاهراً مقرّش اردبیل بوده است. دلیل دیگر اینكه یاقوت در وجه تسمیه «میانج» میگوید: «برای آنكه در میان راه ]اردبیل[ به مراغه بوده است» (4/708). اصطخری نیز میگوید كه از اردبیل تا مراغه 40 فرسخ است و از اردبیل تا میانه 20 فرسخ (ص 194). پس میانه در وسط راه و میان اردبیل و مراغه بوده است و از این رو به آن «میانج» گفتهاند. میانه شهری قدیمی بوده است و اگر مراغه شهری جدیدالاحداث بوده است نمیتوان گفت كه شهری را به جهت واقع بودن میان یك محل معتبر (اردبیل) و یك محل ناشناخته (مراغه) «میانه» خواندهاند. پس مراغه همان فرا اته یا فراده اسپه یكی از دو پایتخت قدیمی آذربایجان بوده است و میانه را به جهت واقع شدن در میان این دو شهر به این نام خواندهاند. موقعیت مراغه ایجاب كرد كه در زمان هارون نیز لشكرگاه شود و در قیام بابك خرم دین از مواضع مهم نظامی برای مدد رساندن به افشین گردد. در نزدیكی میانه شهر «خونَجْ» قرار داشت كه به گفته مسكویه «اول حد آذربایجان از ناحیه ری بوده است» (5/400، حوادث سال 326ق). در خونَج پاسگاهی (مَرْصَد) بود برای گرفتن گمرك از صادرات آذربایجان به ری. مقاطعه یا «كنترات» این پاسگاه گمرك در سال به 000،100 درهم تا 000،000،1 درهم میرسید. به گفته ابن حوقل نظیر چنین پاسگاه گمركی و اموالی كه از آن میگذشت در دنیا مانند نداشت (ص 353).
به گفته بلاذری اردبیل به هنگام فتوح اسلامی «مدینه» یعنی شهر بزرگ و مركز آذربایجان بوده است و «مرزبان» «آذربایجان» در آنجا مینشست و گرفتن مالیات آذربایجان برعهده او بود (ص 333). اردبیل در نوشتههای نویسندگانی ارمنی «ارتاویت» است (تعلیقات مینورسكی بر سفرنامه ابودلف).
در صلح میان مرزبان آذربایجان و سردار عرب از «اكراد بلاشگان و سبلان و ساترودان (یا میان رودان) سخن رفته است. در كتیبه كعبه زردشت چنانكه گذشت «بلاسگان» آمده است و به گفته ابن خرداذبه در فهرست شاهانِ اردشیر نام «بلاشكان شاه» (در اصل: براشكان شاه) آمده است (ص 17). به نقل یاقوت (ذیل رَسّ) از ابودلف مِسْعَربن مُهَلْهِل نهر رسّ (ارس) به «صحرای بلاسجان» میرود و این صحرا طولش از برزند تا بَرْذَعه (واقع در ارّان) است (2/780). اما عبارت «و هی الی شاطی البحر» (این صحرا تا كرانه دریا) كه در عبارت ابودلف آمده گنگ است، زیرا اگر طول بلاشگان از برزند تا بردعه باشد، هیچكدام از این دو در كرانه دریا نیستند، مگر اینكه گفته شود كرانه دریا قسمت شرقی و خط برزند تا بردعه حد غربی بلاشگان باشد. ابودلف وَرْثان و بیلقان را نیز از بلاشگان میشمارد و میگوید در این دشت 000،5 قریه وجود دارد كه بیشتر آنها ویران است، ولی دیوارها و ساختمانها پابرجاست (یاقوت، 2/780). «اكراد بلاشگان» به جهت چراگاههای این دشت و مناسب بودن آن برای زندگانی شبانی و تربیت اغنام و احشام در آنجا سكنی كرده بودند. وجود اكراد در این دشت از جای دیگر نیز تأیید میشود و آن وجود دروازهای بوده است در بَرْدَعه به نام «باب الاكراد» (یاقوت، ذیل بَرْذَعه)، و اگر بردعه در كنار دشت بلاشگان قرار داشته این دروازه بایست به سمت آن بوده باشد. یاقوت گفته بردعه در اقصای آذربایجان است (1/558) و ابن الفقیه آن را واقع در ارّان و آخر حد آذربایجان دانسته است (ص 285). باید در اینجا اضافه كنم كه نام پادشاه بلاشگان در منابع ارمنی آمده است (ماركوارت، 120). ساترودان یا میان رودان اكنون برای نویسنده این مقاله معلوم نیست.
وَرْثان به گفته ابن خرداذبه آخرین «عمل» آذربایجان بوده و از بَرْزند تا بلاشگان و ورثان 12 فرسخ بوده است (ص 121). پس به گفته ابن خرداذبه و تأیید منابع قدیمتر بلاشگان جزء آذربایجان نبوده است، اما در قرنهای 4 و 5 ق/10 و 11م تا زمان یاقوت براثر تسلط مسلمانان بر سراسر آذربایجان و ارّان و اسلام آوردن اهالی جغرافینویسان حدود ارّان و آذربایجان را گم كردند و از اینرو گاهی حد آذربایجان را تا قسمتهای خیلی شمالیتر رود ارس بالا بردهاند. وَرْثان به گفته بلاذری ابتدا پادگانی نظامی (منظره، در روایتی) یا پلی (قنطره، در روایتی دیگر) بوده است و مروان بن محمد اموی در آن بناهایی ساخت و گرد آن بارویی بست (ص 337). پادگان نظامی بودن آن، «مرز» بودن آن را تأیید میكند. به گفته ابن حوقل رودخانه ارس بر درِ «وَرْثان» دو شاخه میشد: شاخهای به سوی رود كُر میرفت و شاخهای به سوی دریای طبرستان (ص 345). این معنی، «قنطره» یا پل بودن ورثان را تأیید میكند. وَرْثان را ارمنیان «وردانه كَرْت» میخواندند (ماركوارت، 111 كه به معنی «ساخته وَرْثان یا وارتان» است.
سیسَرْ كه در جنوب غربی آذربایجان بوده است با سِنَه (سنندج) واقع در كردستان امروز تطبیق میشود (پاولی، ذیل «الینزه»؛ ماركوارت، 111) و آن را «سیسر صد خانیه» (صد خانیك) میگفتند یعنی دارای 30 سر و 100 چشمه. شاید این «صد چشمه» با كوههای «چهل چشمه» كردستان امروز یكی باشد كه بعضی از شعب رود قزلاوزن در آن جریان دارد. به گفته بلاذری سیسر چراگاه چارپایان كردان و دیگران بود. این ناحیه كه حد آذربایجان و دینور و همدان بود [در زمان مهدی عباسی] پناهگاه راهزنان شد. مهدی فرمان داد تا در آن موضع شهری بنا كنند كه پناهگاه و «حصن» در برابر دزدان باشد. عاملان مهدی شهر سیسر را ساختند و به دور آن بارویی كشیدند و مردم را در آن جای دادند و رستاق «مای بَهْرَج» [در اصل: ماینهرج] را از دینور و رستاق «جوذمه» را از آذربایجان از كوره بَرْزه و رستاقِ (در اصل «رسطف!») خانیجر را به آن پیوستند و از جمع این رستاقها «كوره»ای پدید آمد و مالیات آن به سیسر تعلق گرفت (ص 318). مایبَهْرَج «ماذْپَهْرگ» است یعنی دیدبان ماد. از این نام دانسته میشود كه اینجا آغاز ناحیه وسیع ماد بوده است. خانیجر به معنی كوهِ چشمه (خانی = چشمه و جریاگر = كوه) و یكی از كوههای كردستان بوده است. این «كوره» اساس پیدایش كردستان امروزی ایران است و معلوم میشود كه قسمتی از آن یعنی رستاق جوذمه از آذربایجان بوده است. از محل كنونی جوذمه من اطلاعی ندارم.
برزه بر سر راه مراغه به سیسر بوده است و فاصله میان آن و مراغه را 15 فرسخ نوشتهاند (ابن خرداذبه، 121). پس باید همچنانكه مینورسكی در مقاله مذكور حدس زده است، محل برزه را در سَقِّز كنونی جستجو كرد. به گفته جغرافینویسان قرن 4ق/10م در میان مراغه و برزه شهر سابُرْخاست قرار داشت. محل آن را میتوان با میاندوآب كنونی تطبیق كرد. مینورسكی در مقاله مذكور (ص 107) با توجه به صور مُحَّرف این نام در كتب جغرافیایی احتمال میدهد كه همان «بئر الجاست» باشد كه در طبری (اول /616) به صورت «بئرالجاسف» ذكر شده است. برزه دیگری در احسنالتقاسیم ذكر شده است (ص 382) كه با برزه مذكور ارتباطی ندارد. بلاذری برزه (یعنی ناحیه واقع میان مراغه و سیسر) را «كوره» خوانده است (ص 338) و كوره بنابر تعریف یاقوت شامل چند قریه است كه قصبه یا شهری در مركز آن باشد (1/39). پس از فتح اسلام در این كوره قبیله «اَوْد» از قبایل عربستان جنوبی ساكن شدند و مردی از ایشان مردم را در قصبه آن جمع كرد و حصنی به دور آن كشید. بلاذری میگوید در 239ق/853م برخلاف میل اودی، مالكِ این قصبه، منبری در آنجا گذاشتند (ص 338). شاید علت مخالفت آن بوده است كه در صورت داشتن منبر آن محل تبدیل به شهر بزرگ میشده و در این صورت والی آن میبایست از سوی خلیفه یا گماشته او تعیین شود، در صورتی كه در ده یا شهر كوچك مالك آن خود میتوانست حاكم آن هم باشد.
كولسره یا كورسره میان مراغه و سراب بوده است (ابن خرداذبه، 120). از مراغه تا كولسره 10 فرسخ و از آنجا تا سراه (سراب) 10 فرسخ و از آنجا تا «نیر» 5 فرسخ و از آنجا تا اردبیل 5 فرسخ بوده است (ابن خرداذبه، همانجا). به گفته ابن حوقل كولسره قصری با بارویی بزرگ بود و ساحَت و رستاقی پهناور داشته است (ص 351، 352) و در آنجا در سر هر ماه قمری بازاری تشكیل میشد كه انواع كالاها و امتعه بازرگانی در آن عرضه میگردید و در آن از 000،100 تا 000،000،1 گوسفند فروخته میشد. موضع كولسره اكنون شناخته نیست و شاید با هشترود كنونی یا موضعی نزدیك به آن منطبق شود. از گفته ابن حوقل استنباط میشود كه كولسره شهر نبوده و بازارگاه چادرنشینان و دامداران كوههای سهند و سبلان بوده و از آنجا به شهرهای مركزی و غربی ایران گوسفند و دام صادر میشده است. به طور كلی آنچه در ابن حوقل و اصطخری و حتی ابن خرداذبه درباره تعیین مسافات میان كولسره و مراغه و اردبیل آمده مشكوك است و محتاج تأمل بیشتری. شاید قول ابن حوقل كه كولسره میان اردبیل و سراب است به واقعیت نزدیكتر باشد كه در این صورت البته نمیتوان آن را با هشترود منطبق كرد. به گفته ابن خرداذبه از اردبیل تا موقان 10 فرسخ بوده است (ص 120). این موقان چسبیده به سرزمین گیلان بوده است، زیرا به گفته بلاذری حُذَیفه بن الیمان پس از فتح آذربایجان به سرزمین «موقان و جیلان» تاخت (ص 334، 337) و نیز به گفته همو عبدالله بن شِبْل احمسی در 25ق/646م بر اهل «موقان و ببر و طیلسان» تاخت (همو، 335). همین واقعه را طبری در حوادث 24ق/645م نقل كرده است و بجای عبدالله بن شبل «عبدالله بن شُبَیل» آورده است...."
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر