یکشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۹۷
اتیمولوژی کلمۀ داماد
واژه داماد (دامات پهلوی) می تواند از ترکیب اوستایی دا (ساختن) و مَئِثَ (خانه) یعنی سازندۀ خانه (تشکیل دهندۀ خانواده) پدید آمده باشد. ولی چنانکه ماجد گرامی اشاره کردند نظر به لفظ کُردی زاما/زاوا به معنی داماد بیشتر محتمل است که اصل آن ذاوَ-ماتَ یعنی به مقام شوهری پذیرفته شده بوده است:
.धव m. dhava husband, मत adj. mata approved, मत adj. mata taken for
ماتَ به معنی ساختن و به وجود آوردن می تواند مصدر نام مادر باشد:
मात adj. mAta made
در هیئت اوستایی داماد، یعنی زاماتَر پسوند اضافی "اَر" را می توان به معنی برخورداری گرفت. در مجموع یعنی "برخوردار از مقام به شوهر پذیرفتگی".
آیَزنۀ فارسی و یِزنۀ ترکی به معنی داماد از هندوایرانیان سمت ختن گرفته شده اند:
हयज्ञ m. hayajna groom
شنبه، مهر ۰۷، ۱۳۹۷
معنی نام غیاث آبادهای ایران
از بررسی اطلاعاتی که لغت نامۀ دهخدا در باب شرایط جغرافیایی و اقلیمی نوزده روستای غیاث آباد نام ایران به دست می دهد؛ معلوم میگردد که این نام به روستاهایی اطلاق میشده است که معاش و گذرانشان از آب قنات بوده است و غالب این روستاها حدود یازده تایشان هنوز از آب قنات یا قنات چشمه استفاده می کنند و قناتهای هشت غیاث آباد دیگر یا متروک و خشک و یا از قلم گزارشگر فرهنگ جغرافیایی ایران افتاده است. این موضوع به وضوح آشکار می گرداند که کلمۀ غیاث در این باب این روستاها اشاره به کلمۀ پهلوی کَهَس (کَتَس، مطابق لغت نامۀ دهخدا حرف «ت» گاه بدل «ی» آید چون: خداة = خدای و حرف «ه» گاه تبدیل به همزه شود: چون:هیچ = ایچ) بوده است که به معنی قنات است و غیاث آباد علی القاعده شکلی از کلمهً کَهَس آباد (غَهَس آباد) است. حرف "ک" پهلوی، علی الاصول در فارسی به "غ" تبدیل میگردد، چنانکه شَکال پهلوی در فارسی مبدل به شُغال گردیده است. در آذری قنات را کهییز می گویند که به کَتس (کَهَس) پهلوی بسیار شبیه است. لذا به نظر می رسد در تلفظ فارسی کاریز حرف "ر" جایگزین "ی" شده است (مطابق لغت نامۀ دهخدا حرف به «ی» گاه بدل به «ر» شود: رختشوی = رختشور). خود کاریز به صورت کار-اوز (کال-اوس) معنی چشمۀ کانال شکل می دهد: کال: (اِ) زمین شکافته. (برهان) (ناظم الاطباء). || آب کند. (برهان)
कुल्या f. kulyA (kurya) canal
جمعه، مهر ۰۶، ۱۳۹۷
معانی نامهای کلیله و دمنه
این کتاب که گفته میشود اصل هندی دارد به نوبۀ خود به الهام و تقلید از افسانه های ایسوب یونانی (قرن ششم پیش از میلاد) به نظر می رسد ولی به هر حال نام دو روباهی که کلیله و دمنه نامیده شده اند نامهای سنسکریتی هستند:
وحشی कलिल adj. kalila impenetrable
رامदमन्यति verb damanyati {damanya} subdue
پنجشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۹۷
خورشید آریامن بر روی سکه عهد ساسانی
ایزد خورشید آریامن بر روی سکه عهد ساسانی:
Eftekhar Ruhifar
"شخص روی سکه کیست؟"
اگر سکه جعلی نباشد، نوشته سمت راست به لغت پهلوی میشود "آئیران". آئیران می تواند به معنی سنسکریتی آن خورشید گردنده باشد:
.अरणी m. araNI sun, आरणि m. AraNi eddy
تصور میکنم که این کلمه صرفاً به نام ایران شبیه است نه مساوی با آن. خصوصاً ستاره هشت پر خورشید را بالای تاج می بینیم. در اوستا ایزدی به نام آریامن است که در وداها ایزد خورشید به شمار رفته است:
.अर्यमन् m. aryaman sun, अर adj. ara swift, यमन् n. yaman flight
نام این ایزد با نام ائیریا وئجه (ایران اصلی) منظور خوارزم ( در معانی سرزمین خورشید و سرزمین زمستانی) مرتبط می نماید چون در آنجا ماساگتها (قوم سئورومات، آلانها) خورشید پرست و دارندۀ توتم مار بوده اند و در فرگرد اول وندیداد مورد آئیریاوئجه گفته شده است که نه ماه در آنجا زمستان و محل مار سرخ است. نام داهۀ ایشان نیز به معنی منسوبین به ایزد سوزان (خورشید) بوده اند. نام خوارزمی دیگر این ایزد اَمُری (بیمرگ یا شتابنده) بوده است:
.दाह m. dAha burning, मूर adj. mUra rushing
نامهای آلان (آئیران، خورشید گردنده) و خونیرث (ارابۀ درخشان) نیز با نام این ایزد پیوستگی دارند.
در فرگرد اول وندیداد نام ائیریه وئجه، به وساطت نام آریارمن (تخمۀ شیر، گستهم نوذری اوستا) که نامش به واسطه شکست سکاها در سمت کوه سهند و دریاچه ارومیه به آتشکدۀ آذرگشنسب (آتش شیر نر) داده شده بود، سوای خوارزم، مطابق آذربایجان است.
یادداشتی از 12 سال پیش در مورد ایزد آریامن: ادر وداهای هندوان آریامن (ائیریامن اوستا) رئیس ارواح گذشتگان و نیاکان به شمار آمده و کهکشان یندو راه یا جاده او محسوب شده است. اما در سمت ایران این صفات متعلق به اهورامزدا و ایزد خورشید بوده است. پیداست با توجه به مبادلات فرهنگی مردمان باستانی فلات ایران و هند بوده که در وداها نام آریامن یکی از القاب سوریه (خدای خورشید) به شمار رفته است. به هر حال با توجه به وجود میثره (مهر) به عنوان خدای خورشید در تثلیث خدایان وارونه، میثره و آریامن باید آریامن (ائیریامن) را در اینجا در اصل نه ایزد رعد بلکه ایزد آتش آسمان روشن روز (خورشید) شمرد به تعبیر اوستایی آن، آن آتش مقدس برزی سونگه یعنی بلند سود و بهرامی (دشمن شکنی) است که در حضور اهورامزدا می سوزد و پسر او محسوب است. نماز ویژۀ ائیریامن (ائیریا ایشی) طبق مندرجات اوستا، های 54 از یسنا بدین قرار است:
"به این به جای آی، ای ائیریامن گرامی، برای یاری مردان و زنان زرتشتی، برای یاری منش نیک، برای آن دینی که درخور مزد گرانبهاست. بخشایش آرزو شدهً راستی را که اهورا مزدا ارزانی خواهد داشت، خواستارم. نماز ائیریامن ایشیه را می ستاییم، آن نماز توانای پیروزگر دشمن شکن را، که در میان گفتارهای راستی بزرگترین است. گاتهای پاک و ردان شهریار پاک را می ستاییم. ستوت یسن (نماز ستایش) را می ستائیم که نخستین آیین داد است."
صورت دیگر این نماز به عنوان دعای درمان بخشی در اوستا، اردیبهشت یشت چنین ذکر شده است: "نماز ائیریامن ایشیه که تمام خرد خبیث و همهً جادوان و پریها را بر اندازد، بزرگترین کلام ایزدی است، بهترین کلام ایزدی است؛ به غایت زیباترین کلام ایزدی است؛ در میان کلام خدایی قوی است. قویترین کلام خدایی است، در میان کلام خدایی محکم است؛ محکمترین کلام خدایی است. در میان کلام خدایی پیروزمند است؛ پیروزمندترین کلام خدایی است. در میان کلام خدایی درمان بخش است؛ درمان بخش ترین کلام خدایی است."
اگر سکه را جعلی بدانیم آریامن به وساطت ایزد دارو و درمان و آسمان ارمنی بارشامین (مار- اشمون کنعانی) به ایزد آسمان آنو می پیوند: در عصر ایرانی در سمت آشور و فینیقیه ایزدی آسمانی سبزیهای بهاری به نام مار-اشمون (اشمون مقدس) را می پرستیده اند که با بارشامین ارامنه مطابقت دارد. احتمال دارد اشمون به معنی دارای نشانه سمبل ستاره هشت پر باشد. ستاره هشت پر که سمبل آنو ایزد آسمان و بهار (ایزد ماه فروردین) بوده است : بارشامین ۞ : مجسمۀ این خداوند را تیگران فرمانروای ارمنستان از بین النهرین آورده بود و برای او در قصبۀ ثُردان ۞ در ایالت دارناغیاتس ۞ معبدی برپا کرده، وی را پرستش میکردند. مجسمۀ او از عاج و بلور و نقره ساخته شده بود و بهمین مناسبت او را ((سفیدفر)) می نامیدند. در داستانهای ارمنی است که واهاگن کاههای بارشام را می دزدد و آرام ۞ پادشاه افسانه ای ارمنی او را مغلوب میکند.
در ایزد کدۀ هندوایرانی نام مار-اشمون (دارندۀ سمبل ستارۀ هشت پر مقدس) با ائیریامن ایشیه (ایزد مقدس بهاری) ایزد کهکشان یندو (درخشان، راه شیری، کهکشان) مطابقت می نماید که نظیر مار-اشمون ایزد دارو و درمان به شمار رفته است. نظر به مطابقت مار= مقدس با داوُد (گرامی) مسلم به نظر می رسد که ستارۀ شش پر داودی بر گرفته از ستارۀ هشت پر مار-اشمون (آنو) است.
سهشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۹۷
معنی محتمل سالموکسیس
نظر به شرح هرودوت از موضوع به منظور تزکیه نفس به زیر زمین رفتن سالموکسیس خدای گِتها می توان هیئتی از نام سالموکسیس را در سنسکریت به معنی کسی گرفت که در مکان مخفی و زیر زمینی به تزکیه نفس مشغول شده است:
शीलमय adj. zIlamaya consisting in moral character or good conduct
क्षेति verb 2 kSeti { kSi } reside in secret place
یکشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۹۷
واژۀ اَل (آل، مافوق، برتر) اصل هندوارپایی واژۀ آریا به نظر می رسد
واژۀ اَل (آل، مافوق، برتر) اصل هندوارپایی واژۀ آریا به نظر می رسد:
واژه های آرَیه و آله در سنسکریت به معنی excellent به کار رفته اند. پس احتمال دارد خود واژۀ آرَیه در فارسی به صورت آلی به معنی عالی به کار می رفته است با عالی عربی مشتبه و در آن ضمیمه شده است:
aarya: excellent, aala: excellent
al-* (1)
Proto-Indo-European root meaning "beyond".
در این رابطه گفتنی است جزء اول نام کوه هرا -برزئیتی (بسیار زیاد بلند، البرز) یعنی هرا (بسیار زیاد و رسا) در نام کنونی آن به صورت اَل آمده است.
German and Alleman mean the assembly people (biblical -quranical Ada)
In the Quran, Ad (Ada, the assembly people) is a tall people who worship the god of Hud (furious, Oden) and it blows cold winds in their country: Ad (Hud people) and Samod (Saleh= Salmoxis, Žiemininkas) In the Quran are Goths (German) and Gets (Lietuvas).
The names German and Alleman have clear commonly meaning "assembly people" in German and they are not celtic names. Goth, Deutsch, Teuton (people) were other names to them:
-ger
Proto-Indo-European root meaning "to gather".
It forms all or part of: aggregate; aggregation; agora; agoraphobia; allegory; category; congregate; cram; egregious; gregarious; panegyric; paregoric; segregate.
It is the hypothetical source of/evidence for its existence is provided by: Sanskrit gramah "heap, troop;" Greek ageirein "to assemble," agora "assembly;" Latin grex "flock, herd," gremium "bosom, lap;" Old Church Slavonic grusti "handful," gramota "heap;" Lithuanian gurgulys "chaos, confusion," gurguolė "crowd, mass;" Old English crammian "press something into something else."
all (adj./adv.)
Old English eall "every, entire, the whole quantity of" (adj.), "fully, wholly, entirely" (adv.), from Proto-Germanic *alnaz (source also of Old Frisian, Old High German al; German all, alle; Old Norse allr; Gothic alls), with no certain connection outside Germanic. As a noun, in Old English, "all that is, everything."
Combinations with all meaning "wholly, without limit" were common in Old English (such as eall-halig "all-holy," eall-mihtig "all-mighty") and the method continued to form new compound words throughout the history of English. Middle English had al-wher "wherever; whenever" (early 14c.); al-soon "as soon as possible," al-what (c. 1300) "all sorts of things, whatever." Of the common modern phrases with it, at all "in any way" is from mid-14c., and all "and everything (else)" is from 1530s, all but "everything short of" is from 1590s. First record of all out "to one's full powers" is 1880. All clear as a signal of "no danger" is recorded from 1902. All right, indicative of approval, is attested from 1953.
The use of a, a' as an abbreviation of all (as in Burns' "A Man's a Man for A' that") is a modern Scottishism but has history in English to 13c.
man (n.)
Old English man, mann "human being, person (male or female); brave man, hero; servant, vassal," from Proto-Germanic *manwaz (source also of Old Saxon, Swedish, Dutch, Old High German man, German Mann, Old Norse maðr, Danish mand, Gothic manna "man"), from PIE root *man- (1) "man."
Plural men (German Männer) shows effects of i-mutation. Sometimes connected to root *men- (1) "to think," which would make the ground sense of man "one who has intelligence," but not all linguists accept this. Liberman, for instance, writes, "Most probably man 'human being' is a secularized divine name" from Mannus [Tacitus, "Germania," chap. 2], "believed to be the progenitor of the human race." Sense of "adult male" is late (c. 1000); Old English used wer and wif to distinguish the sexes, but wer began to disappear late 13c. and was replaced by man. Universal sense of the word remains in mankind and manslaughter. Similarly, Latin had homo "human being" and vir "adult male human being," but they merged in Vulgar Latin, with homo extended to both senses. A like evolution took place in Slavic languages, and in some of them the word has narrowed to mean "husband." PIE had two stems: *uiHro "freeman" (source of Sanskrit vira-, Lithuanian vyras, Latin vir, Old Irish fer, Gothic wair) and *hner "man," a title more of honor than *uiHro (source of Sanskrit nar-, Armenian ayr, Welsh ner, Greek aner).
Man also was in Old English as an indefinite pronoun, "one, people, they." The chess pieces so called from c. 1400. As an interjection of surprise or emphasis, first recorded c. 1400, but especially popular from early 20c. Man-about-town is from 1734; the Man "the boss" is from 1918. To be man or mouse "be brave or be timid" is from 1540s. Men's Liberation first attested 1970.
جمعه، شهریور ۳۰، ۱۳۹۷
مطابقت گیلزان باستانی با ناحیۀ سلماس
نام گیلزان (با نام اورارتویی آرماریلی در لشکرکشی سارگون) را در سنسکریت می توان به محل شدت سرما گرفت:
जलति verb 1 jalati {jal, chelle} be cold
सन adj. sana lasting long
و قبلاَ در مورد نامهای کهن سلماس بدین نتیجه رسیده بودم:
نام سلماس به معنی سرزمین سرمای زیاد است چه بیزانسی ها نام این شهر را به دو صورت سیمباسه (زیم بس) و زومبیس (زیم بیش) آورده اند که هر دو به لغت مادی (اوستایی) به معنی جایگاه سرمای فراوان می باشند. از همین ریشه است خود نام شهر سلماس (سارم+ اس یا بس) که به معنی جایگاه سرمای فراوان یا محل سرما (سرما-مَئِثَ) است و جغرافی نویسان قدیم سلماس را شهر سردسیری به شمار آورده اند. و می دانیم در زبان پهلوی آذربایجان که تطور یافتهً زبان مادی بوده، حرف "ر" به "ل" قابل تبدیل بوده است. نام قصباتی هم که در آذربایجان صومه نامیده میشوند از همان ریشه زیمه اوستایی یعنی سرما می باشند. از سوی دیگر می توان هیئت قدیمی دیگر سلماس یا بخشی از آن را یعنی دیلمقان را به معنی محل مرکز زمستان (دیل-هیمه-کان) گرفت:
सोल adj. sola cold, महिष adj. mahiSa great (or maetha =place)
हिम m. hima cold
کلمه هیمه به معنی چوب سوزاندنی برای محافظت از سرما (منسوب به سرما)، با واژۀ سنسکریتی هیمَ= سرما مرتبط می نماید.
هیزوم (اَآِسمَ اوستایی) می تواند به معنی مادۀ سفت سوختنی است:
अय m. n. aya steel, धूम m. dhUma smoke
سنگنوشته کلهشین
هنگامی که نزد ایزد خالْدی در شهر آردینی [موساسیر= محل ذوب فلز، رواندوز] رفتیم، فراتر از همه ایشپوئینی، پسر ساردور، شاه نیرومند، شاه شوراوه، شاه بیاینا، بزرگ شهر توشپا، [و] مِنوآ، پسر ایشپوئینی؛ [آنان] که برایش نیایشگاهی بر تختگاه بزرگ بنیاد ساختند و درونش تندیسی مکتوب گذاردند، و جنگافزاری خوب؛ تندیس زیبایی از جانوران، و درفشی سیمین، الواحی از سیم و زر در نیایشگاه نهاده شد، همانگون که من بسیاری چیزها را در برابر نیایشگاه ایزد خالدی نهادم، و جانوران بسیاری را برایش قربانی کردم، ۱۱۱۲ گاو نر، ۹۱۲۰ بز، و ۱۲۴۸ گوسفند، آنزمانی که ایشپوئینی به شهر آردینی رفتهبود، شهر ایزد خالدی.
ایشپوئینی، پسر ساردور، شاه بزرگ، شاه شوراوه، شاه بیاینا، بزرگ توشپا، این نیایشگاه را به احترام ایزد خالدی ساخت، پس از آنکه همه چیزها را در برابر نیایشگاه ایزد خالدی نهاد جانوران برای قربانی در برابر نیایشگاه ایزد خالدی، دروازه در آردینی، آورده شدند. از اینرو زمانی که آردینی را، شهر ایزد خالدی را، ترک کردند، پیش از همه ایشپوئینی، پسر ساردور، منوآ، پسر ایشپوئینی، قربانی را به ایزد خالدی ارزانی داشته و گفتند:
هرکس تندیس جانوران را بیرون از درب نیایشگاه قرار دهد، هرکس به آن تعرضی کند، هرکس کسی را برای دزدیدن آن یاری دهد یا در این باره بداند و خبر ندهد، ازجمله اگر جانوران را بهدور از آردینی بَرَد، هرکس چنین کند، ایزد آردینی نسلش را از زمین برداراد.
هرکس این سنگنوشته را از جایش تکان دهد یا آن را بشکند یا به دیگران در این کار یاری برساند، باشد تا ایزدان نسلش را از زمین بردارند، ایزد خالدی، ایزد ایشکور (اَدَد)، شمش، و همه ایزدان دیگر آردینی.
پنجشنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۹۷
معنی عنوان گَذَوَرَ متعلق به کرساسپَ (گرشاسب)
نام گرشاسب به صورت اوستایی کِرِسا-سپَ به معنی درهم شکنندۀ آدمکشان و راهزنان است. در اوستا هم بدین معنی نام گرشاسب اشاره شده است: "... تا با بازوان توانای گرشاسب در مقابل راهزنان مقاومت توانیم نمود." منظور از راهزنان و آدمکشان از سویی سپاهیان آشوری است که به رهبری رئیس رئیسان آشوربانیپال، شانابوشو برای تسلیم خشثریتی (کیکاوس) به پای حصار شهر آمل آمده بودند و گرشاسب ایشان را در آنجا، کنار دریای فراخکرت (منظور دریای مازندران) شکست داده بود و از سوی دیگر مطابق خود معنی نام آماردان (به قول دیاکونوف آدمکشان) است که سپاهیان گرشاسب تاریخی یعنی آترادات پیشوای آماردان بوده اند. بنا به کتسیاس آترادات قهرمان عهد مادها بود و آماردان شکست دهندۀ آشوریان در پای حصار شهر آمل سپاهیان وی را تشکیل می داده اند. بنابر این عنوان گَذَوَرَِ وی (گَذَ-وَرَ) در اصل نه به معنی دارنده گرز بلکه به معنی دارندۀ آدمکشان بوده است. گَذَ در اوستا هم به معنی گرز و هم به معنی آدمکش و راهزن است. رستم هفتخوان مازندران شاهنامه چنانکه مارکوارت دریافته همان گرشاسب اوستا است و سگیستان باستانی همان کاسپیانه (سرزمین گرامی دارندگان سگان) است.
سهشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۹۷
مطابقت کوه اسپروز با زاگروس و البرز
نامهای زاگروس و اسپروز در معانی سنسکریتی کوه بلند و بسیار بلند به هم می رسند. در نقشه های بطلمیوسی کوه زاگروس در جایگاه کوه سرزمین ساگارتیان (گورانها) نشان داده شده است. نام اسپروز (در معنی بسیار بلند) از سوی دیگر مطابق کوه البرز (هرابرزئیتی، بسیار بلند) است. در شاهنامه فرانک مادر فریدون، وی را از سمت کوه اسپروز در غرب ایران به سوی کوه البرز در شمال می برد:
.शक्रि m. zakri mountain, उच्च adj. ucca high
.स्फार adj. sphAra great, उच्च adj. ucca high
در کتاب پهلوی بندهش آمده است محل کوه اسپروز بالای چینستان است، منظور از چینستان (در معنی سرزمین بر گزیده) در اینجا همان وَرِنۀ اوستا (سرزمین برگزیده، عیلام) است.
اما در اوستا نام رشته کوه زاگروس در غرب ایران به صورت زَرِذَزَ ذکر شده است که می توان آن را در اوستایی-سنسکریت به معنی بزکوهی درخشان گرفت که این به وضوح یاد آور نام قوم کلهُر (بُزکوهی درخشان) در سمت کوه زاگروس است. خود نام زاگروس هم می تواند شکل یونانی زاز-روچ (بزکوهی درخشان) بوده باشد. برروی برخی قالیهای کهن کلهرها، بزان کوهی کنار خورشید درخشان نقش بسته اند. نام کوه مَنوش اوستا را هم که در بندهش با زَرِذَزَ (زرید، کوه گاو زرین) یکی دانسته شده است می توان به صورت مَیو-نه-اوشَ به معنی بزکوهی درخشان گرفت.
بر این اساس به نظر می رسد در نام اسپروز (دارای سگان درخشان و با شکوه) کلمۀ اسبه= سگ که به جای واژۀ شاک/زاک (بزکوهی) آمده، از مشتبه شدن واژۀ شاک (بزکوهی) با واژۀ سگ عاید شده است. در سمت شمال نام مازندرانیها به صورت مازون (مه-سون) و در سمت غرب ایران نام قوم ماسپیان اتحادیه قبایل پارس به معنی دارندگان سگان با شکوه بوده اند.
بررسی مقدماتی نام و نشانهای قبایل دهگانه بزرگ حکومتی دولت گوک ترکان بعد از تجزیه حکومت ایشان
مطابق منابع چینی نام قبایل ترکان بعد از تجزیه دولت گوک ترکان از این قرار بود:
1- شاخهً تولو (شرقیها یا پر جمعیت ها، تولاش) که نگارنده در معنی خود همین سه نام مذکور مفهوم صحرا گرد را در می یابد. قبایل پنجگانه این شاخه که مساکن شان بین رودخانه یلدوز علیا و تارباقاتای ذکر شده، از این قرارند:
چوموکوئن (خانات منطقه چمنزار و باتلاقی) نام این قبیله به وضوح یادآور قبیله ترک منطقه چومول (باتلاقی) است که در نزدیکی ماناس (همنام قهرمان اساطیری قرقیزها) می زیسته اند. لذا منظور از اینان را باید همان قرقیزها (مردم کناری) دانست. هولو (خئلو-لو) به زبان سکایی و ترکی یعنی دارندگان توتم گراز تیز دندان. پیداست شاخه ای غربی از تونقوزها (گرازان) مراد است. شه شوتی (یعنی صحرانشینان) با شاتی ها و چولو های منابع چینی بعدی که به همین معنی می باشند، مطابقت دارد. لابد ترکمان سالور (چالی اورت، صحرانشین)، ترکان بورچالی (صحراگرد) که قبیله اولی در سمت ترکمنستان و دومی در سمت آذربایجان و گرجستان پراکنده اند و دارای نامی مترادف با این همین قبیله کهن ترک می باشند، از همان تبار هستند. توکی شه (دارندگان دستار توغ دار) نشانگر نام چهار توقری ها و افشارها (کلاه فش داران و افسر داران) است که سمبل و توتم قبیله ای ایشان شاید به مناسبت تشابه اسمی اولیه عقاب شکارگر تاوشان یعنی خرگوش انتخاب شده بوده است. سر انجام شونی شه (دارایان کلاه قوس و قزح دار) نشانگر نام قشقائیان (دارندگان کلاههای کنگره دار) است.
2- شاخه پنجگانه نو- شه-پی ( دارندگان پرچم توتم موجود خشمگین= گرگ، تاردوشها، غربیها یا کم جمعیت ها) که در عهد حکومت گوک ترکان بین رودخانه های چو و تالاس می زیستند عبارتند از:
آسی کیه کیو (قبیله آهنگران حکومتی) به وضوح مطابق ترکان حکومتی (=سرداران صاحب درفش، گوک ترکان) است که توانسته بودند امپراطوری جدیدی از ترکان را در آسیای میانه و خاورمیانه به وجود بیاورند. نام اساطیری آسینا در زبان سانسکریتی و سکایی به معنی فرد آهنگر است و آچینا (چینا) در زبان مغولی یعنی گرگ . لذا در اصل از او نه همان نیای توتمی گرگ یا گراز ترکان یعنی بوری بلکه نیای اساطیری آهنگر ایشان مراد بوده است. آسی کیه نی شو(آهنگران رعیتی) که به وضوح یادآور نامشان مطابق ترکمنها (ترکان رعیتی) است. کوشو کیو (قبیله حاکمان قوچ جنگی) که به وضوح یادآور نام قره قویونلوها (قوچ سیاه جنگی) است که می دانیم این مفهوم در رابطه با نام زوج قبیله آنها آق قویونلوها که در این فهرست تحت نام کوشو چو پا ن (قوچ سوون، قوچ پرستان) معرفی شده اند، بهتر مشخص میگردد. جزء سووَن این نام در نام اعقاب ایشان شاه سوون (شاه پرستان) زنده مانده است. پاسایی کان توئن (پاشایان خونریز) نشانگر غزهای جنگجو است که شاخۀ پاشایان عثمانی ایشان که امپراطوری اسلامی بزرگی را به مرکزیت آسیای صغیر به وجود آورده بودند.
یکشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۹۷
معنی محتمل نام ایل بهارلو
در مقایسه با نام های قره گوزلو (قره گوزولو، دارای بره های سیاه یا فراوان) و قره قویونلو (دارای گوسفندان سیاه یا فراوان) اصل نام بهارلو را میشود به صورت بهره-لو به معنی بهرمند از بره های سیاه فراوان گرفت و ایشان را اخلاف همان قره قویونلوها به شمار آورد:
درباره منشأ و معنای اصلی کلمه بارانی و این که چرا طایفه قراقوینلو این نام را بر خود نهادهاند گفته شده است: "به نظر فاروق سُومِر، مورخ معاصر ترکیه، و عدهای دیگر، بارانی منسوب به باران است و در ترکی قدیم باران به معنای قوچ بوده است. قراقوینلوها به قوین (قوچ) بسیار اهمیت میداده و به جای سنگ گور، مجسمه قوچ را روی گورهای خود میگذاشتهاند و در اصل نام خود آنها نیز به همین حیوان منتسب بوده است." بنابراین در اساس نام بارانی (بارانلو) و بهارلو واژه فارسی بره نهفته است. بَره در لفظ کُردی به جای لفظ بهره فارسی است. وَران (پَس زننده) در پهلوی به معنی قوچ است.
شنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۹۷
معنی نام مازندران
نام مازندران در معنی سنسکریتی آن یعنی "محل منسوب به گرامی دارندگان سگ" مترادف کا-سپیانه (سرزمین دوست و گرامی دارندگان سگان) است. به گفتۀ والری فلاک سیاستمدار رومی حدود سال 100 پیش از میلاد، کاسپیان کیش سگپرستی داشته اند:
मशुन m. mazuna dog, धर adj. dhara supporting
معنی نام کیمری
نام کیمری را می توان در سنسکریت به معنی دارندۀ کلاهخود خرطومی دراز معنی نمود:
काय m. kAya trunk (of a tree), मार m. mAra hindrance.
نقش کیمریان، نقش ظرفی از پونتی اواسط قرن ششم پ.م.
https://upload.wikimedia.org/wikipe…/commons/…/Kimmerer1.jpg
جمعه، شهریور ۲۳، ۱۳۹۷
معنی کیومرث در سنسکریت
معنی نام کیومرث (گیه مَرِتَن اوستا) به صورت گیه مُردهن در سنسکریت به معنی شروع کنندۀ ابنای بشر است که بیان دیگر همان نام تار-گیتای اسکیتان (پدر مردم [زندگان]) است. نام اوستایی کیومرث (گیه مَرِتَن) را غالباً به معنی ظاهری آن انسان مردنی گرفته اند ولی این در مقایسه با معانی منطقی معادل های سنسکریتی و اسکیتی آن صحیح به نظر نمی رسد. چون آریاییان سه گروه بوده اند و نزد سکاها و هندیها نام نخستین بشر به معنی پدر انسانها آمده، نزد ایرانیها نیز می تواند به همین معنی باشد. به سبب اینکه پیشدادیان اصلی ایرانی همان پارالاتهای سکائی (اسکیتی) هستند که با تارگیتای شروع میشوند:
गय m. gaya offspring
मूर्धन् m. mUrdhan beginning
چهارشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۹۷
واژۀ پرچم فارسی تلخیص واژۀ پرَ-چَرمَ باستانی است
واژۀ پرچم فارسی تلخیص واژۀ پرَ-چَرمَ باستانی است
واژۀ سنسکریتی و ایرانی پرَ-چَرمَ به معنی "چرم پیشاپیش [لشکر]" به وضوح مفهوم مناسبی برای واژۀ پرچم است که آن علی القاعده از ساقط شدن حرف ساکن "ر" در میان این کلمه مرکب حاصل شده است. نظیر پَرشتی اوستایی که حرف ساکن "ر"ِ آن افتاده و در فارسی تبدیل به پُشت شده است. این کلمه پرچم ایرانی به معنی درفش (تکه پارچه رها نکردنی یا عَلَم استوار پیش رونده) را با کلمۀ ترکی پرچم به معنی کاکل مشتبه شده اند. در صورتی ترکان و مغولان خود برای واژۀ درفش کلمۀ پرچم را به کار نبرده اند. اگر پرچم به معنی درفش ترکی بود آن در نزد ترکان مصطلح می شد:
.प्र adverb pra before, चर्म m. n. charma leather
.द्रप्स m. drapsa flag (تکه پارچه رها نکردنی)
.द्रापि m. drApi mantle, साय n. sAya unloosing
خود واژۀ درفش به صورت ۮۯوَ-اَش در اوستایی عَلَم استوار پیش رونده و به صورت درو-پِشَ به طور ساده عَلَم جنگ معنی می دهد.
سهشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۹۷
فارسی بودن واژۀ زنبور
کلمه دَمبَره در سنسکریت به معنی بزرگ وز وز کننده است و در فرگرد اول وندیداد آفت بلخ برَوره اوسذَ (وز وز کنندۀ نیش زننده، زنبور) و نورتورا (پشه بزرگ و نیرومند) آمده است. از اینجا معلوم میشود نام زنبور در ایران به صورت زن-برَوره (وز وز کننده نیش زننده) نیز بیان می شده است که ترکیبی مانند زئینی-گو (دارای چشم زیان آور) در اوستا دارد و این کلمۀ زن-برَوَره است که به زنبور تلخیص یافته است. لذا کلمۀ زنبور (نحل عربی) که در قرآن نیامده عربی نیست و از زبان فارسی به عربی رفته است. خود برَورَ به صور برمر و برمور در معنی زنبور عسل در فرهنگنامه های فارسی باقی مانده است.
معنی محتمل نامهای قفقازی لک و لاز
احتمال زیاد دارد لک در قفقاز به معنی مازندرانی آن کنار و بلندی کناری بوده باشد که در فرهنگ طبرستان قید شده است. لک در خود قفقاز می تواند مرکب از پیشوند قفقازی مکان لَ بعلاوه ک (کوه) فارسی بوده و با نام داغستان و قفقاز (کوهستان) مربوط بوده باشد و بر این پایه ها در اساس نام جغرافیایی است نه نام قومی. نام لازها هم بر این اساس به معنی مردم منسوب به مکان عقاب است. نام دریاچه سوان ارمنستان را که با لاز مقایسه کرده اند در معنی اورارتویی دریاچه ها یاد آور نام قوم سائینی اوستا (منظور ارامنه) است.
یکشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۹۷
مطابقت نام کوتیان (مادهای بودین) با لک ها
منطقه ای که لک ها در آن ساکن هستند در عهد باستان مسکن بودینان مادی اعقاب کوتیان بوده است و نامهای کوتی و بودی در زبانهای هندوایرانی کهن معنی منسوبین به توتم سگ را می داده اند و دکتر سکندر امان اللهی بهاروند معتقد است "ایل سگوند از باجلانهای لک تبار هستند". احتمال زیاد دارد خود نام باجلان (باجولون) از نام قبیلۀ مادی بودی (بوذی، بوجی، دارای شامه قوی، سگ) بعلاوه لاوان (افتخار کردن) گرفته شده باشد در مجموع یعنی فخر کنندگان به سگ، لذا خود نام لک می تواند از تبدیل عمدی واژۀ ملالت بار سگ عاید شده باشد.
مطابق لغت نامۀ دهخدا «س» گاه به «ل» بدل شود:
سج = لچ (رخسار):
چون برفتم سوی کعبه بهر حج
لچ به سنگ سود سودم زر دسچ
लक m. laka forehead
ولی اگر نام کوتی را به لفظ سنسکریتی آن به معنی درخت و بودی را به معنی مربوط به بوته و لک را صورتی از همان لِک بختیاری به معنی شاخۀ درخت بگیریم در این صورت این تصویر جام کاسی ضمیمه شده مربوط به کوتی در مقام ایزد قبیله ای کوتیان خواهد بود.
شنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۹۷
معنی لفظی نامهای لَک و لُر و بختیاری
دلیلی بر مطابقت کوتیان با لک ها
نظر به واژۀ در کودهی (نادان) در سنسکریت و کوتاه (پست و خرد) در فارسی که معنی نامهای مرتبط با هم فیلی-لک به نظر می رسند، این مردم در اصل اعقاب کوتیان به نظر می آیند که آگوم کاک رمه پادشاه بزرگ کاسی بر اساس این معانی ظاهری نام ایشان، آنان را کوتیان بی خرد نامیده است. ولی نامهای بودی (بودینان مادی) و کوتی در اساس نه به معنی پست و نادان بلکه به معنی دارندۀ توتم سگ بوده اند.
صرف نظر از آمیختگی کاسیان (لرها) و کوتیان (لک ها) نظر مطابقت لک ها با کاسیان که قبلاً بدان رسیده بودم درست نیست. گرچه در رابطه وجه اشتراک لغوی دیده میشود مبنی بر اینکه کلمه کاشثه در سانسکریت به معنی بسیار زیاد و بی نهایت است و بالاترین رقم ذکر شده در اوستا ده هزار (بیور) است، لذا معنی کاشثه/کاششو به تقریب معادل نام لَک/لکشَ به معنی صد هزار در هندی و سانسکریتی است. بر این اساس نه چندان استوار می توان لک ها را اعقاب همان کاسیان شمرد. در اوستا شهر کرند به صورت کویرینت در غرب ایران مقر اژی دهاک بیوراسپ (آگوم کاک رمه دارای ده هزار سپاهی) ذکر شده است. اگر واژۀ لک را با لاغ فارسی (بوته سبز) بسنجیم در این صورت هم لکها معادل کاشثه ها (در معنی دارندگان ایزد درخت تاک) خواهند بود.
در منابع اوایل قاجاریه نیز مانند ناسخ التواریخ هر از چندگاه از طوایف لک با نام کلی «زند و وند» یاد شده است. این قرائن نشان میدهد که نام "زَند و وَند" (به صورت کُردی زَوَند و وَند به معنی "بسیار و مجتمع") معادل نام طوایف لک زبان و بلکه معادل این معنی «لک» بوده است. این نظر هم مطرح است با توجه به زبان و فرهنگ لَک (به لغت سنسکریت مردم صد هزار نفری، به کردی یعنی کوچک) و وجود نام تاریخی لُر کوچک و اینکه مردم یک میلیونی لک در اساس شاخه ای از همان مردمان لُر (لُر بزرگ) بزرگ هستند، نظر به معنی کردی معلوم میگردد که نام لَک با همان پیدایی لُر کوچک در حدود سال 300 هجری قمری پدید آمده است. ولی اگر لک به معنی صد هزار نفر باشد آن یاد آور عنوان بیوراسب (دارندۀ ده هزار اسب) اژی دهاک (آگوم کاک رمه کاسی) میگردد که مقرش در سرزمین نیاکانیش کاسیان کویرینت (کرینتاش، کرند) بوده است و وی به لکها یا لکها به وی منتسب شده اند که این نظر با توجه به کوتی بودن لک ها و کاسی بودن لُرها به تناقض بر می خورد.
خود لُرها (پرستندگان ایزد گیاهی) نه اعقاب مادهای بودین (مربوط به سگ) بلکه اعقاب پارسیان/کاسیان مارافی (دارندگان مشروب مستی آور) به نظر می رسند که این معنی هم اشاره به ایزد و الهه گیاهی کاسیان یعنی کاشّو و کاشیتو دارد. کشیتیه/کشیتیجه در سانسکریت به معنی درخت و گیاه تاک است.
نظر به اینکه آریان از بلند قامتی کاسیان و دیاکونوف در تاریخ ماد به دو گروه قومی متفاوت آنها (کوتی، کاسی) اشاره می کند لذا می توان تصور کرد که لک به معنی کُردی و سنسکریتی آن یعنی خرد و لُر (لُر بزرگ) با هم مقایسه و مقابله می شده است.
लघु adj. laghu little, लहरि f. lahari large wave
مطابقت لُرها با مارافی های پارسی (کاسیان)
کاسی به معنی سومری آن آبجو (شراب) بوده است و مرفی (مارپی) به معنی سانسکریتی آن نوشیدنی شور عشق و واژۀ لُر (لرت، لور) به معنی درد و چکیده شراب بوده است:
خود نام لُر را با توجه به نام نیاکان کاسی ایشان که مأخوذ از نام ایزد و الهه قبیله ای شراب ایشان است، به راحتی می توان پرستندگان ایزد و الهه شراب گرفت. حتی خویشاوندان ایشان در شما غرب میتانیان میثره پرست نیز به سبب پرستش ایزد شراب و شادی به نام آشوری میتانی (مردم شراب و شادی) نامیده شده اند. در تأیید این نظر نام ایزد شراب مقدس هئومه اوستا و کلمه کًردی لورته (فشردن انگور برای گرفتن آب آن برای شیره و شراب، از همان ریشه دُرد فارسی)، واژه فارسی لول (طبق قاعده تبدیل حروفات "ر" به "ل" به همدیگر همان لور به معنی سرمست)، نام طایفه بزرگ لُر یعنی آسترکی (آو-سترک-ی یعنی گیرنده آب انگور که حمدلله مستوفی نام این طایفه را در ابتدای فهرست طوایف لُر بزرگ آورده است) و سرانجام نام شهرمعروف لرستانی ملایر (محل آب انگور) را به عنوان سند و گواه صادق در دست داریم. الهه شراب کاسیان یعنی کاسیتو در اوروک با الهه مشروب مستی آور بابلی گشتی نانا معادل گرفته شده است. در نزد آریائیان هندی این الهه به نامهای وارونی (الههً شادی و شراب ) و ماد (شراب، معنی ایرانی نام قوم و سرزمین ماد) خوانده شده است. این امر نشانگر آن است که از زوج نیمه ایزد و جمشید زیبا (یمه، جام درخشان) و خواهرش نیمه الهه جمی (یمی، جام) در اساس همان ایزد هئومه (مِی خوب) و کاسی (شراب قرمز) و میثره (ایزد شراب و عشق و دوستی) و الهه همزاد و همسر وی مراد بوده اند. جالب است که در لغت سانسکریت که حاوی اکثر لغات کهن آریائیان هندو ایرانی است کلمه کاشی (کاسی) به معانی قابض، عصاره، افشره، قسمی ذائقه، معطر، قرمز رنگ، بویا؛ داروی جوشانده شربت طبی، شیره و نیز به معانی زیبا و درخشان است.
پیداست که نامهای بودین (از قبایل اتحادیه مادها؛ به معانی لفظی سگ)، یا به سانسکریتی به معنی مردم دانا مردمانی در جوار شمالی و شمال غربی لرستان (کردستان) همان کوتیان (دارندگان توتم سگ) بوده اند که آگوم کاک رمه (اژی دهاک) فرمانروای متکبر کاسی ایشان به عنوان رعیت تحت سلطه خویش کوتیان بی خرد خوانده است. ولی لُر و آسترکی از معانی متفاوت همین نام کاسی (کاشی) یعنی اسم بسیار قدیمی نیاکان لران اخذ شده است.
معروفترین پادشاهان کاسی که بابل را فتح نمود و اعقابش بیش از 4 قرن بر آن فرمان راندند آگوم دوم یا همان آگوم کاک رمه (اژدهای دارای شمشیر خونین) بوده است که در اوستا و شاهنامه در امتزاج با خدای ماروش بابلی مردوک و آستیاگ آخرین پادشاه ماد تحت نام اژی دهاک خونین نیزه و بیوراسب (دارنده هزار اسب) معرفی شده است. جالب است که اوستا مقرهای آژی دهاک شهر کرند و بابل ذکر نموده است که این هردو مراکز دولت آگوم دوم بوده اند که برده داری قسی القلب و قهاری بوده است. چه او در کتیبه اش در بابل مردمان بومی و ایلات دامدار دارای زندگی ساده در شمال غرب فلات ایران یعنی کوتیان را کوتیان بی خرد نامیده است.
ایزد گیاه مقدس کاسیان (کاششو)
معنی نامهای بختیاری و خوزستان
نام بومی ایلام یعنی هلتامتی (هل تمپت) را به دو معنی سرزمین ایزد بخشنده و سرزمین ایزد فرزانه گرفته اند. خود نام ایلام را هم به معنی سرزمین خدای بالایی گرفت. یعنی آن می توانست معنی سرزمین خدای واقع در بالا و سرزمین خدای آسمان (سرزمین هومبان) را بدهد. نام ایلام را در اکدی هم ایل-لامو می توان به معنی سرزمین محروسۀ خدای بخشنده آسمان گرفت. بر این اساس نامهای ایرانی اوکسیان (وخشیان= مردم سرزمین خدای بخشنده) و بختیاری (یاری شده توسط ایزد بخشنده) از ترجمۀ نامهای هلتامتی و ایلام عاید شده اند. آریائیان تورانی دانو (سکائیان شجاع) که محل شان در اوستا کنار رود کاریزها (کارون) یاد شده مطابق همان ماسپیان (دارندگان سگان بزرگ) را که بعداً با اوکسیان (بختیاری ها) در هم ادغام شده اند، می توان اسلاف مردم شبانکاره (سپانکاره= مردم سگان جنگی/ شیران) شمرد. سکائیان از عهد مادها در سرتاسر امتداد شرقی کوهستان توروس و کوهستان زاگروس پخش بوده اند.
در اوستا و کتب پهلوی در رابطه با وَرِنه (محل خوشی، شوش) از اصطلاح ارثویاچه دَخشته (مهارت یا حیض غیر طبیعی) و غیر مستقیم در ارتباط با دشت پیشانسی (دشت گَرده ها) که نام مشترک خوزستان و سیستان بوده، نام برده شده است. نام جاودانی شمال آنجا فرداخشت خومبیگان (جاودانی کنار رود کاریزها= کارون) را می توان به معنی بسیار ماهر و بسیار افزون و خوشبخت کننده از خانواده خومبی (ایزد خومبان) گرفت که یاد آور نام قوم اوخسیان قدیم (افزایش دهنده و خوشبخت کننده) و بختیاری کنونی است. جاودانی جنوب عیلام اشوزد (پایدار در راستی) پسر پوروتخشت (پُر مهارت) جاودانی دشت پیشانسی (دشت گَرده ها) به شمار رفته است که در کتاب ائوگمدئچا در رابطه با مخاصمین وی دانوهای تورانی از رود زیر زمینی (چاهو، کارون) سخن رفته است. در اوستا نام مردم وَرِنه در رابطه با سنتهای جادوگری آنجا با صفت دروغپرستان همراه شده است.
दक्षता f. dakSatA dexterity, पेषण n. peSaNa pounding
نظر به اینکه نام سرزمین مازنها (مازندرانیها) به شکل مَئِذَنه به اوستایی به معنی محل لذت و خوشی است لذا نام شمال مرکزی ایران یعنی "مازندران و گیلان" (که به نوبه خود با نینوا و آشور معادل گرفته شده اند) در داشتن عنوان وَرِنه (سرزمین خوشی) با خوزستان مشترک بوده اند که با اختصاص مازن به مازندران، بعداً ورنه (شوش) هم به گیلان اختصاص داده شده است. بر این پایه اصل نام خوزستان به صورت خوَ (هوَ)-زی-ستان به معنی محل خوش زیستن است. در فرهنگ نامهای کتاب مقدس نام شوشان (شوش) به معانی زنبق، گلسرخ و شادی گرفته شده است. اگر جزء تر در نام شوشتر را علامت صفت تفضیلی فارسی بگیریم از این میان معنی صفات شاد و شادتر برای شوش و شوشتر مناسب می افتد. مندرجات فرهنگ نامه های فارسی نیز که معنی خوب و مطبوع و دلپسند را برای شوش آورده اند، در تأیید درستی این مفاهیم می باشند. به نظر می رسد در آغاز فرگرد اول وندیداد به تأثر از همین معانی شوش و شوشتر است که در مورد ایرانویج می گوید: " اهورا مزدا به سپیتمان زرتشت گفت: ای سپیتمان زرتشت هر آنجایی را هم که رامش دهنده نیست، من آنجا را شادمانی بخش آفریدم؛ زیرا که اگر من آن جای رامش ندهنده شادمانی بخش هم نمی آفریدم، هر آینه همۀ مردمان جهان به ایرانویج روی می آوردند." در فرهنگ لغات اوستایی احسان بهرامی نام اوستایی خوزستان یعنی وَرِنه (وَرِننگهه) هم به معنی سرزمین خوشگذرانی آمده است. افزون بر این نام کهن مردم آنجا یعنی اوخسیان (وخشیان= خوشبختها) هم یاد آور نام مردم بختیاری است. توضیحی در باب خدایان کاسی در تاریخ ماد (تألیف دیاکونوف، ترجمه کریم کشاورز، صفحات 129و130): اما راجع به کیش کاسیان- از آثار مکتوب به طور کلی به جز نام خدایان ایشان چیز مهمی دستگیر نمیشود. از آن جمله خدای کاشَو به تلفظ اکدی است (شاید خدای دونیاش و کاشو یکی باشد) که ظاهراَ خدای قبیله ای و نیای کاسیان شمرده می شده است (برای کاشو زوجه ای مؤنث به نام کاشیتو یا کاسیتو قائل بوده اند که به عقیده دایمل با الهه گیاه تاک و مشروب مستی آور سومری یعنی گشتینانا یکی شمرده میشد، در اوروک پرستش آن رواج گرفته بوده است). دیگر شیمالی الهه قلل کوهستان که نام دیگر آن شیبارو بود (الهه کوههای روشن و ساکن ارتفاعات و گام زن بر قلل). و دیگر شوکامون یا شومو خدای آتش زیر زمینی بود (با نرگال نوسکو دارای سمبل شیر و مشعل یکی گرفته شده است)، حامی سلسله شاهی بود. هاربه (هوربی عیلامی؟) و شیحو (شیپاک) از خدایان بسیار معزز و محترم بودند که با خدایان بابل انلیل (سلطان خدایان و خدای آسمان و زمین) و خدای دولت بابل یکسان بودند. شاید هردو نام به خدای واحدی تعلق داشته اند. خدایانی به نامهای شوگورا و شی-حو؟ با مردوک و خدای ماه مقایسه شده است. خدای خورشید ساخ یا شوریاش نامیده میشده. نام اخیر نام هندواروپایی خدای خورشید است. چنین رابطه ای (هندواروپایی) بین نامهای هوتها (هودها) و اوبریاش (بوریاش) همچنین بین نامهای گیدار و ماراطاش (ماروطاش)-دونام خدای جنگ-وجود دارد. کامول و الهه میریزیر (الهه جهان زیرین؟) و دور (که با خدای تیرو عیلامی مقایسه میشود) را باید خدایان حاصلخیزی شمرد. کامولا را با اِآ ی بابلی خدای آبهای زمینی و خرد و میریزیر را با الهه مادر نین لیل (زوجه انلیل) یکی می دانند. خدای حامی خاندان شاهی ایمّیریا نام داشت. ملاحظاتی که در باره نام برخی از خدایان کاسی داشته ام، از این قرار است: ۱- به نظر می رسد در میان نام خدایان کاسی نامهای شوکامون، شوگال،شوگاب و شوگورا از ریشه سئوکَ اوستایی (روشن و نورانی و سفید) و شوکرای سانسکریت به معنی سفید و نورانی هستند. ۲- میری یاش در لغت کاسی به معنی زمین صحرایی است، لذا نام الهه میریزیر صاحب زمین صحرایی است. مَرو در سانسکریت به معنی صحرا و ایشیر (ایزیر) در لغت سانسکریت به معنی صاحب است. ۳- بوریاش به معنی ایزد باران و رعد است. از ریشه باران و بوران فارسی بعلاوه پسوند یاش که پسوند حالت اسمی است. ۴- گیدار. این نام به صورت گَدار در سانسکریت به معنی دارنده سر گاوی شکل است. ۵- نام ایمیریا را به شکل ای-مار-یا در زبانهای قدیم ایرانی می توان به معنی دانای سرنوشت گرفت. ۶- نام کامول را به شکل کا-آمول می توان در زبانهای ایرانی به معنی سرور آبهای نیرومند دانست. ۷- نام ایزد هوتها (هودها) در سانسکریت به معنی خدایی است که برایش مراسم قربانی و فدیه به جای آورده میشود. ۸- شیپاک (شیحو) در زبانهای قدیم ایرانی به معنی مار و اژدها است. ۹- شیمالیا (شیبارو) در زبانهای سانسکریت و ایرانی به معنی الهه منسوب به مکانهای برفی و بلند کوهستانی است. ۱۰- نام مروتاش را می توان از ریشه سانسکریتی ماروت به معنی درخشنده بعلاوه پسوند کاسی اش (یاش) گرفت. ۱۱- نام دونیاش را می توان در زبانهای قدیم ایرانی به معنی خدای مار شکل زمین دانست. ۱۲- شوریاش را علی القاعده با سوریای سانسکریت به معنی ایزد خورشید مربوط دانسته اند. نام کاسی دیگر وی یعنی ساخ را به سادگی می توان با ساکهیه sakhya درسانسکریت به معنی مهر و دوستی سنجید که به وضوح نشانگر نام اوستایی ایزد خورشید ایرانیان یعنی ایزد میثره (مهر) است. ۱۳- نام ایزد دور که آن را ایزد حاصلخیزی به شمار آورده اند، به سادگی از ریشه دائورو اوستایی به معنی درخت و گیاه گرفت.تصویری که به ایزد کاشَو نسبت داده شد می تواند متعلق به همین خدا باشد و این دو نام هم چنین می توانند متعلق به خدای کاسی واحدی باشند. ۱۴- نام ایزد کاسی هاربه را می توان با هئورو اوستایی به معنی کامل و رسا سنجید. ۱۵- نام ایزد کاشّو و الهه کاسیتو را که با نام الهه شراب مستی آور و تاک سومری یعنی گشتی نانا ربط داده اند٬ می توان در زبان کُردی به صورت کاژاو به معنی کاجستان و تاک انگور سیاه (درخت مقدس) دانست. نام اعقاب کاسیان یعنی لُر نیز در زبان کُردی و لُری به معنی دارستان آمده است. نام بینابینی بودین ایشان بودین هم که قبیله ای از مادها به شمار رفته در زبان سانسکریت به معنی منسوبین به درخت مقدس معرفت است. می دانیم نام لور هم در نواحی جنوبی ایران نام درخت تناور و پر عمری به موسوم به انجیر معابد است.
معنی نامهای بیات و قشقایی
مطابق ویکیپدیا "تردیدها در ریشه شناسی نام قشقایی زیاداست. قابلقبولترین نظر در اینباره نظری است که نخستین بار توسط واسیلی بارتلد دادهشدهاست. به نظر بارتلد، نام قشقایی از واژه ترکی قشقا به معنی «اسب پیشانی سفید» آمدهاست. نظر دیگری هم هست که نخستین بار توسط حسن فسایی در فارسنامه ناصری مطرح شدهاست. طبق نظر فسایی نام قشقایی از واژه ترکی قاچماق به معنی «فراری» آمدهاست."
تصور میکنم این هر دو نظر می توانند هسته ای از حقیقت داشته باشند و بُردار و وجه اشتراک این دو نظر در واژۀ ترکی مرکب قاش (قاچ، فرار کردن و دویدن) و قایی (تند و تیز) است که پر واضح است خود نشانگر اسب و اسب پرور بودن این مردم در استپهای اوراسیایی خاستگاه ایشان است. ولی آن به معنی اسب پیشانی سفید نیست چون اگر به معنی اسب پیشانی سفید بود نام ایشان قاشقا آتلو میشد نه قشقایی که مترادف ترکی کلمۀ فارسی اسب (اَسوَ= تند دونده) است.
ولی وجه تسمیه ممکن دیگر که احتمالش قریب به یقین است، این است که بر اساس وجود دو نام قوم ترک قفقازی کهن اُستاجلو (دارای پوشش تاجی) و کنگرلو (دارای پوشش کنگره دار) است. بر پایۀ منشأ قفقازی قشقایی ها و کلاه نمدی تاجی آنان می توان معنی قاچ (قاش، بر آمدگی در بالا، کنگره) و گییی (پوشش، کلاه) قائل شد که این در مورد ایل قشقایی مصداق کامل دارد. چون نام ایل بزرگ قشقایی، کشکولی مرکب از کلمه پهلوی کشک (گوشه، تهی گاه، بیغوله) و اولی (بالا، کلاه) است. لذا در مجموع نام قشقایی حتی در نام ایل قشقایی کشکولی زنده مانده و به دارنده کلاه کنگره دار است.
نام ایل قشقایی را هم که در تاریخ و ترکیب در رابطه با ایل بیات (اسب سرور) یا همان ایل ترک قفقازی سابیر (دارندگان اسب) است و نظر به اینکه نام بیاتها در برخی منابع شرقی به صورت بَی آت (به ترکی یعنی آنانکه سرورشان اسب) ثبت شده و اینان قبیله رهبری کنندۀ قشقایی ها در هنگام مهاجرت به سمت استان فارس بوده اند، لذا می توان اصل نام بیات را به معنی اسب سروران یا سروران مردم اسب پرور گرفت و نام قشقایی های همراه ایشان را به صورت ترکی قاچ (قاش، کنگره)- قایی (گیی، کلاه) به معنی دارندۀ کلاه کنگره دار دانست. نام ایرانی-سکایی ترکان قفقازی سابیر (اسوار= دارندگان اسب) و نام ارمنی تساودیاتسی ایشان یعنی اسب سروران گواه این معنی است. در نقش گلیم ها و قالی های قشقایی اسب به یادگار مانده و اسبها در نزد عشایر قشقایی دارای اهمیت زیاد و نشانه صلح و دوستی و متانت هستند.
در مورد بیاتها گفتنی است این مردم قفقازی در ایران قدیم بیشتر با نام بایات (بَی آت یعنی سروران دانده اسب، یا بَی اوت یعنی آنانکه سرورشان آتش است) شناخته شده اند که معنی دوم مناسب نام ارانی ها (اوتی ها، آگوانها، آلوانیها) است که به معنی مردم پرستنده الهه اجاق خانوادگی (تابیتی سکاها) است که در اران همسایه ایشان بوده اند. به نظر می رسد ارانیها شاخه جنوبی خزران (آتشپرستان) بوده اند (بنا به ابن فضلان خاقان به هر روز صبح پیش خاقان خزر آتش روشن میکرده است) می دانیم که قشقایی ها نیز طایفه ای به نام بیات دارند و نام رهبر باستانی معروف خود را نیز تحت نام بیات معرفی می نمایند.
گرچه در این سمت سنت آتش پرستی نزد خزران و اوتیان (ارانیان) و سنت سگپرستی نیز در سکائیان اران رایج بوده است. طبق پلینی و استرابون، آلوانیائیها/ارانیهای گرامی دارندۀ سگان دارای سگان جنگی شیروش بوده اند که دو تا از آنها را به رسم سوغات برای اسکندر فرستاده بودند. در مورد تقدیس آتش نزد ارانیها گفتنی است: مطابق هرودوت سکاهای سمت اران "پرستنده الهۀ اجاق خانوادگی تابیتی (تابنده، آذر) بودند". هنوز هم در آذربایجان اطلاق نام اجاق به زیارتگاه و سوگند به چراغ فراموش نشده است. نامهای اران به کُردی-سکایی و اوتی به ترکی هم معنی منسوب به آتش (آذری) را میدهند و در کتاب پهلوی شهرستانهای ایران بانی اران (شهرستان آتورپاتکان) در سمت آذربایجان، اران گشنسب (اران دارندۀ سگ پُر یال) به شمار رفته است. نام قشقایی هم به صورت کاش-کایی پیش سکاها می توانست به معنی پرستنده نور درخشان و آتش مفهوم گردد.
در باره سنت تقدیس سگ نزد ایل قشقایی که از اقوام کاسپی= سگپرست اران بدیشان به ارث رسیده، گفته شده است: "گبه قشقایی سه ویژگی بارز دارد، شیر رام شده (دست آموز) و قلاده بر گردن كه اغلب به سگ شباهت دارد. ستاره هشت پر كه نشانه و جانشین خورشید است، نقش مایه باستانی مرغ و درخت كه به شیوه ای دلپذیر بافته شده است". بر این پایه نام قشقایی به صورت ایرانی کا-سگایی به معنی سگپرست نزدیک میگردد و قابل قیاس مطابقت نامهای سیساک، سکاسنه، سیونیک که این هر سه که نامهای مردمی باستانی در سمت قره باغ آمده است، معانی همراه دارندگان سگان (سهه-ساک)، اهدا کنندۀ سگان و منسوبین به سگ یا بزکوهی را می دهند. مطابق استرابون سوغات مردم آلبانی به اسکندر دو سگ بود که شیر درنده را مغلوب می کردند. به نظر می رسد قشقایی ها که نامشان به صورت کا-سگایی معنی سگپرست می دهد از اعقاب این مردم بوده اند که به همراه بیاتها از اران به فارس کوچ کرده اند. هنوز سگان شیروش بر گبه های قشقایی نقش می بندند. ولی مفهوم ترکی قاشقایی (دارندگان کلاه کنگره دار) بر این معانی ایرانی آن برتری دارد.
ولی اسب و شتر هم در زندگی عشایر قشقایی در فارس نقش مهمی داشته است که به نظر می رسد سنت استفاده از شتر و تقدیس سرو در نقش گلیم زیر به عهد بعد از کوچ ایل قشقایی از قفقاز بر می گردد و اسب در استپهای اوراسیا تنها یار و یاور ایشان در سوارکاری بوده است و از این روی بوده است که سکاها ایشان را سابیر (اسپار، سوار) نامیده اند. اسپارگاپیس (پادشاه سواران) نام بسیار مرسومی در نزد سکاییان اروپایی (اسکیتان و آگاتیرس ها) بوده است.
در واقع در تاریخ در سرزمینی که تنها یکبار از مردم آن در عهد تیموریان به عنوان قشقایی یاد شده است غالباً از قبیله بیات (اسب پرور یا آتش سرور) در حوالی آن جا یاد گردیده است. این نشانگر آن است قشقایی ها (کنگرلوها، اُستاجلوها) در معیت و تحت رهبری بیاتها (به تصور من همان سابیران، به سکایی اسپاران یعنی دارندگان اسب) بدین ناحیه کنونی شان در جنوب غربی ایران رسیده اند:
مطابق گفته علی پور صفر قصابی نژاد در دایرة المعارف بزرگ اسلامی: "تاریخ ورود قبیله بیات به فلات ایران ، چندان روشن نیست، اما از برخی منابع تاریخی برمی آید که این مردم ظاهراً در اوایل قرن پنجم و مقارن حملات غزان و سلجوقیان در فلات ایران پراکنده شده و در مسیر کوچ نظامی خود تا صحاری شام و سواحل مدیترانه پیش رفته اند. در این پیشرویهای پرماجرا، گروههایی از این قبیله بتدریج در بعضی نواحی خراسان بزرگ، عراق عجم، کردستان و لرستان استقرار یافتند. چنانکه خبر انتصاب امیرسنقر بیاتی (مقتول 511) به نیابت حکومت بصره از جانب امیر آق سنقر بُخاری، اقطاع دار این ولایت، از سابقه دراز حضور بیاتها در ایران و عراق عرب حکایت می کند (ابن خلدون، ج 4، ص 93). استقرار قبیله بیات در بعضی نواحی غربی ایران ، پس از چندی ، به تشکیل دولت محلی کوچکی در اراضی میان لرستان کوچک و عراق عرب انجامید، اما خصومت حاکمان بیات و اتابکان لُر، سرانجام به انقراض حکومت بیات منجر شد و اتابک شجاع الدین خورشید شاه، حاکم لرستان که از دست اندازیهای مکرر ترکان بیات به متصرفات خویش خشمگین بود، بر سر آنان تاخت. در نتیجه، آخرین حاکم بیات هزیمت یافت و قلمرو او که به ولایت بیات مشهور بود، به تصرف سپاه خورشیدشاه درآمد (حمدالله مستوفی، 1362ش الف، ص 553؛ معین الدین نطنزی، ص 54 ـ 55؛ بدلیسی، ص 60). نام ولایت بیات در قرون بعد نیز در منابع دیده می شود. عطاملک جوینی، در نیمه دوم قرن هفتم، در گزارش کوتاهی راجع به اشتغالات دیوانی خود در تاریخ جهانگشای، از برانداختن باجهای قدیم بلاد تُسْتَر و بیات سخن گفته است (ج 1، ص 25). نام ولایت بیات در اواخر قرن هشتم در ردیف نامهای ولایات معتبری چون بغداد، عراق عرب، خوزستان و لرستان قرار گرفت (شمس منشی، ج 2، ص 170ـ171). در قرون بعد، نام این ولایت بر حوزه محدودی اطلاق می شد که مشهورترین ناحیه آن قلعه بیات، بر سر راه دزفول و عراق عرب ، بود (نویدی، ص 101). نادرشاه هنگامی که از عراق عرب به سوی خوزستان می رفت تا شورش محمدخان بلوچ را سرکوب کند، بر سر راه خود، در این قلعه توقف کرد (استرآبادی، ص 223). ویرانه این قلعه امروزه در کشور عراق برجاست (لسترنج، ص 69ـ70).
مشیرالدوله تبریزی (متوفی 1279)، در شرح مأموریتش برای تشخیص و تعیین مرزهای ایران و عثمانی، «قریه بیات» را از توابع پشتکوه لرستان دانسته و از پراکندگی بیاتها در توابع شوشتر و دزفول خبر داده است (ص 102).
میدان فعالیت سیاسی طوایف بیات در تاریخ ایران، محدود به پشتکوه لرستان نبود؛ گروههایی از اینان در جنگهای شیخ ابواسحاق اینجو (متوفی 758) و امیر مبارزالدین محمد مظفری (ح 700ـ 765) شرکت داشتند (وزیری کرمانی ، ص 384ـ385). در حکومت زندیه نیز بیاتها صاحب نفوذ بودند و مهر علی خان بیات اسلاملو، از جمله بزرگان شیراز در زمان کریم خان زند و علی مرادخان زند بود (غفاری کاشانی، ص 165، 188، 191، 476). بیاتهای شیراز که تا اوایل قرن چهاردهم در یکی از گذرهای محله اسحاق بیگ به خرید و فروش اسب اشتغال داشتند، احتمالاً بازماندگان طوایف چادرنشین بیات فارس بودند که بتدریج از شیوه زندگی پدران خود دست کشیده و یکجانشین شده بودند (فسائی، ج 2، ص 919)...
تا همین اواخر، چندین تیره و طایفه چادرنشین بیات در میان ایلات خمسه و قشقایی فارس و همچنین در میان ترکمنهای شمال ایران به سر می بردند (فیلد، ص 256، 264؛ کیهان، ج 3، ص 80، 376؛ پیمان، ص 221، 224، 233؛ کتابچه نفوس استرآباد، ص 238). غیر از این مردم، هزاران خاندان شهری و روستایی دیگر در زنجان و تهران و کرج و شیراز و زرند و کرمان و مشهد و نیشابور و اراک و نهاوند و دیگر شهرهای ایران به سر می برند که با عنوان خانوادگی بیات شناخته می شوند."
ریشه و معنی نام بلوچ
بشکوچ/بسلوص
دوستمان مهدی فاطمی می آورد: «در کتاب روایت پهلوی و متن کوتاهی از فارسی میانه تورفانی در ارتباط با دیو تب از موجودی اسطوره ای و نا آشنا بنام "بشکوچ" paskuc - basluc/j _ paskus سخن آمده. برخی آنرا "شیردال" یا پرنده ای مافوق طبیعی دانسته اند. در متن کوتاهی از فارسی میانه تورفانی با آوانگاری Paskuc از آن نام برده شده است: " عناصر.. روشنی ها جاودان زندگی کناد. افسون بر ضد تب و روح (تب؟) و ایدرا خوانده شود و او را سه پیکر است و پرش چونان بشکوچ". بررسی های "هنینگ" Henning نشان داده در میان اقوام مختلف این جاندار به اشکال کرکس، عقاب، کلاغ، همای، دیو بالدار و گریفین وجود داشته است. "مری بویس" در بررسی متون مانوی اما توضیحی در این مورد نمی دهد. "کاملیا نرور" این موجود را بصورت سگ بالدار حماسه قوم "اوستی" تصور کرده و آنرا همان" "paskuj-""paskundzi اوستی و در اوکراین موسوم به"paskuda" دانسته است. در ادبیات "تلمودی" pusgansa و pasgunsa معمولأ به ماده کلاغ ترجمه شده است و مفسران تلمودی آنرا "کلاغ غول پیکر" دانسته اند. در دادستان مینوی خرد گرگ کبودی که بدست گرشاسب کشته میشود با نام pasgunj و psgwnj نام برده شده و شاید گرگی پردار بوده است. در ارمنی و قفقاز سیمرغ شریکی بنام paskuc و نام هایی به این تلفظ داشته است. در گرجی p'ask'uji و p'askunji معادلی برای سیمرغ بوده و به گفته " اوبرلیان" obrlian پیکر شیر و سر ومنقار و بال و پای عقاب داشته است و موجودی عظیم الجثه و پردار است. در برخی روایات اوستی pakindzi موجودی بالدار با هفت سر است.«
هیئت بسلوص/ج basluc/j در رابطه با نام بلوچ بسیار قابل توجه است چه مطابق منابع یونانی در عهد اشکانیان سکائیان آسیانی (پرستندگان پرنده آسمانی) که مطابق منابع هندی پرستنده سگ بالدار آسمانی بودند، در سمت بلوچستان سکنی گرفتند. هیئت یونانی دیگر نام آنها یعنی پاسیانی به وضوح یاد آور نام پاسکوس paskuc است.
اگر نام بلوچ را همان طور که گفته میشود به معنی تاج خروس بگیریم پسکوچ و پسکونج را هم میشود همان تاج خروس گرفت. مرکب از پس/فش و کونج/کُنج و این لابد اشاره به تاج خروسی گریفون بالدار ایشان داشته است که بعداَ شکل آن در شکل دستار تاج خروسی بلوچان مرعی گردیده است.
یعنی در مجموع نام بلوچ از ترکیب بهاسَ (سگ آسمانی-سگ/کرکس) و لوچ (از تبار)/کوچ (منسوب به) گرفته شده است. اگر لوچ را صورتی از لوک سانسکریت (فضا) و کوچ را صورتی از قوش ترکی (پرنده) بدانیم، باز بهاسَ-لوچ/کوچ به معنی سگ پرنده و آسمانی خواهد بود.
بنا به علی مظاهری در جلد اول کتاب جادۀ ابریشم، سگ آسمانی شعار سکاییانی بوده است که از پیش یوئه چی ها به سمت هند (پاکستان) رفته بودند. از سوی دیگر نام قدیمی آکوفیچیای بلوچستان به صورت آکو-پیچیا در سانسکریت دارای فش پرپیچ و خم است یعنی همان دارای دستار با فش تاج خروسی. صوراوستایی آن آکو-پوسیا و آکو- فیشیااست. بر این اساس این نام مترادف نام بلوچ است.
در اسطورۀ جالب بلوچی گسُدُک توتم سگ آسمانی نیاکان سکایی ایشان به صورت سگ-خروس بازگویی شده است:
داستان ها و افسانه های کهن بلوچی (از "سول"، نشریه دانشجویی دانشگاه سیستان و بلوچستان)
گِسِّدُک (عبدالسلام بلوچ زاده)
"این داستان را در سال 1379 از زبان پیرزنی حدود 70ساله به نام "مهتاپ" ساکن ماشکید به زبان بلوچی ثبت کرده ام و آن را به فارسی برگردانده ام".
در گذشته های خیلی دور در منطقه ای دوردست، مرد و زنی زندگی می کردند که سه دختر به نام های لعل، سبزو و گِسّد (گوهر) داشتند. گِسّد کوچک ترین دخترشان بود که از روی محبت و چون به اصطلاح ته تغاری بود، به او گِسّدُک می گفتند. روزی برای پدر خانواده کاری پیش آمد و مجبور شد به مسافرت برود، موقع خداحافظی، بچه ها از پدرشان خواستند که برایشان سوغاتی بیاورد. لعل که بزرگ تر بود، گفت: "برای من لعل بیاور". سبزو گفت: "برای من سبز بیاور" و گِسّدک هم گفت: "برای من گِسّد بیاور".
مرد با خنده دخترانش را بوسید و گفت: "حتماً برایتان می آورم" و رهسپار سفر شد.
مدتی در سفر بود و موقعی که می خواست برگردد، به بازار رفت و لعل و سبز خرید ولی هر چه گشت، نتوانست گِسّد پیدا کند. در حالی که خسته و کوفته زیر سایه ای استراحت می کرد، پیرزنی از آنجا گذشت. مرد پرسید: "ببخشید، شما نمی دانید گِسّد کجا پیدا می شود؟!" پیرزن با حالتی متفکرانه گفت: " گِسّد مهره ای گران بهاست، فکر نکنم کسی اینجا داشته باشد اما... اما من جایی را به تو نشان می دهم که می توانی از آن جا پیدا کنی"
مرد در حالی که از خوشحالی نیم خیز شده بود، گفت: "بگو... بگو..."
پیرزن در حالی که غروب آفتاب را نشان می داد، گفت: "این راه را مستقیم می روی تا به جنگل برسی. داخل جنگل سرو کهن سالی وجود دارد که دیوی در سایه ی آن خوابیده است. فقط اجازه داری دو بار شاخه های درخت را تکان دهی که با هر بار تکان دادن، از آن ها گِسّد می ریزد ولی اگر سه بار تکان دادی، دیو از خواب بیدار می شود و تو را به بند می افکند".
مرد در حالی که سرش را به نشانه ی تأیید تکان می داد و مرتب تشکر می کرد، از پیرزن جدا شد و به سمت جنگل روانه شد. رفت و رفت تا به جنگل رسید و وارد جنگل شد. درخت سرو از دور نمایان گشت. نزدیک و نزدیک تر رفت. دید دیوی زیر سایه ی درخت خوابیده است. کمی ترسید. جلوتر رفت و شاخه ای را گرفت و تکان داد. مقداری گِسّد بر زمین ریخت. دوباره شاخه را تکان داد باز تعدادی گسد روی زمین پخش شد. مرد نشست و آن ها را جمع کرد. بلند شد و می خواست برود. دوباره برگشت و برای بار سوم شاخه را به دست گرفت و تکان داد. شماری گسد بر زمین پخش شدند. مرد هنوز کاملا ننشسته بود که دیو در حالی که خمیازه می کشید، از خواب بلند شد و با یک خیز، گردن مرد را گرفت و به درخت چسباند. مرد در حالی که داشت از ترس قالب تهی می کرد، به التماس افتاد و از دیو تقاضای عفو کرد. دیو در حالی که می غرید، گفت: "چه می خواهی... آدمیزاد... آدمیزاد...!".
مرد در حالی که مدام تقاضای بخشش می کرد، ما وقع را برای دیو تعریف کرد. دیو در حالی که قهقهه می زد، گفت: " گسد... گسد...، به شرطی رهایت می کنم که گسد را به ازدواج من در بیاوری" مرد اندکی تأمل کرد و با خود گفت: "این دیو که نمی تواند ما را پیدا کند؛ حالا یک بله می گویم و خودم را آزاد می کنم" مرد گفت: "خوب... باشد... قبول". دیو گفت: "قبل از این که من بیایم، طوفانی می آید که اسباب و اثاثیه ی مرا با خود می آورد و بعد از چند روز دوباره طوفانی می آید که این بار خودم می آیم".
مرد و دیو از هم خداحافظی کردند و مرد به سمت منطقه ی خود رفت. بعد از چند روز که به خانه رسید، سوغاتی های بچه ها را داد و برای زنش آنچه را که اتفاق افتاده بود، تعریف کرد. زنش در حالی که می خندید گفت: "دیو از کجا می تواند ما را پیدا کند". چندین سال گذشت و از دیو خبری نشد تا این که طوفانی به راه افتاد و مقداری اسباب و اثاثیه کنار خانه ی مرد گذاشت. مرد فهمید که چند روز دیگر دیو می آید لذا در فکر چاره ای بود که چه کار کند. با هر کس که مشورت می کرد، به نتیجه ای دست نمی یافت. یکی می گفت: "خودت را پنهان کن"، یکی می گفت: "به قولت پایبند بمان"، یکی می گفت: "از اینجا فرار کن" ...
بعد از چند روز دوباره طوفان شروع شد و این بار دیو آمد. مرد مجبور شد گسدک را به ازدواج دیو در بیاورد. بعد از اتمام عروسی، دیو گفت: "من زنم را با خودم می برم". مرد و زنش که انتظار چنین چیزی را نداشتند، با تضرع از دیو خواستند که از چنین کاری صرف نظر کند. دیو گفت: "نظر گسدک را بپرسید" از گسدک پرسیدند، او گفت: "من با همسرم می روم". مرد و زنش مجبور شدند به این کار رضایت بدهند و یک سگ و یک خروس همراه گسدک فرستادند. دیو و گسدک وقتی به منطقه ی دیوها رسیدند، دیو یکی از زن های فامیل را موظف کرد که هر روز گسدک را به گردش ببرد و فقط از رفتن به سمت رودخانه خودداری کنند که اگر از این فرمان سرپیچی کنند، سزایشان مرگ است. گسدک و دوست جدیدش هر روز به گردش می رفتند و با هم خیلی دوست شده بودند. روزی گسدک به دوستش گفت: "همه جاها تکراری شده، جای جدیدی نمانده که برویم"؟
دوستش گفت: "نه، به جز رودخانه..." گسدک گفت: "حالا دیو که نیست بیا برویم، زود برمی گردیم، کسی نمی فهمد". دوستش با اکراه قبول کرد.
رفتند و رفتند تا به رودخانه رسیدند ولی برخلاف دیگر رودخانه ها، آب رودخانه زرد بود. گسدک انگشت کوچکش را در آب فرو برد و وقتی آن را بیرون آورد، رنگش زرد شده بود و احساس می کرد سنگین شده است. هر کاری کردند نتوانستند رنگش را از بین ببرند ناچار به روستا برگشتند و گسدک انگشتش را با تبر قطع کرد و دستش را با پارچه ای بست.
وقتی که دیو به خانه آمد و دید که دست گسدک بسته است، پرسید: "چه شده است، چرا دستت را بسته ای؟!" گسدک گفت: "به گردش رفته بودم، سُر خوردم و افتادم؛ سنگی از کوه غلت خورد و بر انگشتم افتاد و انگشتم را کند. دیو در حالی که عصبانی بود، از اتاق بیرون آمد و سنگ و کوه ها را مخاطب قرار داد و فریاد کشید: "کوه ها، سنگ ها، شما دست همسر مرا زخمی کرده اید؟" سنگ ها و کوه ها یک صدا جواب دادند: "ما چنین کاری انجام نداده ایم، از شمشیر بپرس شاید بداند". دیو دوباره فریاد کشید: "شمشیر! تو چنین کاری انجام داده ای؟" شمشیر در حالی که می لرزید، گفت: "من چنین کاری نکرده ام، از تبر بپرس" دیو تبر را مخاطب قرار داد و تبر در حالی که رنگ از چهره اش پریده بود گفت: "من چنین کاری انجام نداده ام. گسدک مرا گفت که انگشتم را جدا کن، من سر باز زدم، او خودش مرا بلند کرد و بر انگشتش زد و آن را جدا کرد. فقط می دانم انگشتش زرد شده بود"! دیو شصتش خبر دار شد که چه شده است. گسدک را صدا کرد و او را گفت: "سرپیچی از دستور... دروغ...، آماده ی مرگ شو". گسدک هر چه تضرع کرد، فایده ای نداشت. از دیو خواهش کرد که قبل از مرگ به او اجازه دهد به حمام برود. دیو با اکراه قبول کرد و گفت: "فقط زود بیا". گسدک قبلا با دوستش هماهنگ کرده بود. وارد حمام شد و از پنجره بیرون آمد و همراه دوستش و خروس سوار بر سگ شدند و به طرف منطقه ی خود رفتند. دیو هر چه منتظر ماند، از گسدک خبری نشد. وقتی وارد حمام شد دید گسدک فرار کرده است.
گسدک به منطقه ی خود رسید و جریان را برای خانواده اش تعریف کرد. پدرش پیش درویشی رفت و او طلسمی خواند و بر خانه ی آن ها دمید. دیو هر جا را گشت، نتوانست خانه ی آن ها را پیدا کند و آن ها سالیان سال در خوشی و شادی به سر بردند.
معنی نامهای پادشاه معروف آدیابن، سنتروک و ایزَتیس
اگر سنتروک (سندروک) را به معنی دارای فر فرخنده و مبارک بگیریم آن یاد آور یزته (یجته) در معنی دارای شرف و افتخار و حرمت خواهد بود:
शान्त adj. zAnta auspicious (z=sh,s)
रोक m. roka splendour
यजते verb yajate {yaj} honour
چهارشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۹۷
مطابقت نامهای سیساک، سکاسنه، سیونیک
این هر سه که نامهای مردمی باستانی در سمت قره باغ آمده است، معانی همراه دارندگان سگان (سهه-ساک)، اهدا کنندۀ سگان و منسوبین به سگ را می دهند. مطابق استرابون سوغات مردم آلبانی به اسکندر دو سگ بود که شیر درنده را مغلوب می کردند. به نظر می رسد قشقایی ها که نامشان به صورت کا-سگایی معنی سگپرست می دهد از اعقاب این مردم بوده اند که به همراه بیاتها از اران به فارس کوچ کرده اند. هنوز سگان شیروش بر گبه های قشقایی نقش می بندند.
کلمه سکا/شکا از سویی معنی بزکوهی و از سوی دیگر معنی سگ را می داده است. در صورت اول سکاسنیان از سکاها و در صورت دوم مربوط کوتیان و کاسپیان سگپرست بوده اند. کیمری ها سه توتم خود سگ/شیر-بزکوهی و مار را در توتم خیمریای خود یکی کرده بوده اند. نظر به اینکه منابع بیزانسی در این سمت از نامهای کادیشیان (کادوسیان، مار پرستان) و تموریان (آهنگران، کنگرلو ها) و جای دیگر از کردوکها (کردها، مارپرستان سکایی) و تموریان یاد می کنند، لذا معلوم میشود سکاسنیان از سکاها بوده اند.
سهشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۹۷
معنی چالوس و ناتِل
در منابع جغرافیایی کهن عهد اسلامی از دو شهر چالوس (چال-اوس، سالوس) و ناتِل در مازندران نام برده اند که به ترتیب در زبانهای ایرانی و سنسکریت معنی دارای چشمۀ واقع در گودی و شهر نیزاری معنی می دهند.
تفسیر اصطلاح دار آمل شاهنامه (از زبان زال-سام)
مرا گفت بر دارِ آمل کنی / سَزاتر که آهنگ کاول کنی
بنا به قرائت پراشک محقق چک از روی یک کتیبه آشوری که به صورت سؤال از هاتف است "خشتریتی و مادهای فراری همراه وی از مقابل اسرحدون از شهر سیلخازی (تپه سیلک) و کارکاشی (کاشان) به شهر آمل فرار کرده و آنجا حصار مادی نیرومندی ساخته بودند و در کتیبه سؤال شده آیا لشکرکشی به رهبری رئیس رئیسان شانابوشو برای مذاکره و تسلیم مخالفان (به رهبری خشثریتی) بدان شهر (در آن سوی درۀ آندیا= سفلای قیزیل اوزن) بفرستند یا نه؟"
شانابوشو در آغاز حکومت آشوربانیپال مقام رئیس رئیسان را داشت. آشوریان ماجرا را مسکوت گذاشته اند و دیاکونوف معتقد است در مجموع قیام خشثریتی با موفقیت همراه بوده است چون بعد از آن آشوریان به متصرفات مادها حمله نکرده اند. تصور من این است که نبرد گرشاسب کنار دریای فراخکرت و هفت خوان رستم در مازندران بیان همین واقعه پیروزی مادها و آماردان بر آشوریان در پای حصار حصین شهر آمل و نخستین پیروزی ایرانیان مادی و آماردی بر آشوریان است. در حالی که در آنجا مادها ابتدا به محاصره آشوریان افتاده بوده اند و به یاری آماردان از این واقعه پیروزمند در آمده اند. نام اصلی قهرمان آماردی عهد مادها آترادات پیشوای آماردان بوده است. در مجموع یعنی دار آمل در اینجا به معنی حصار و سپر دفاعی و حامی شهر آمل است که به مخمصه افتادن ایرانیان مادی در آن جا ضرب المثل شده بوده است:
ढाल n. DhAla (dAra) shield
شکل سنسکریتی ذال (دار) در معنی حامی یاد آور نام ثریته (حامی) و خود زال است.
شاهنامه تحت عنوان هفت خوان رستم در مازندران و در اوستا تحت عنوان کشتار غولان و دیوان توسط گرشاسب در کنار دریای فراخکرت با اهمیت زیاد از این واقعه صحبت کرده اند. کتابهای پهلوی هم میگویند آسمان پیمایی کیکاووس (خشثریتی) با عقابانش از بالای ارزیفیه (کرکس) و البرز با شکست مواجه شد و وی در شهر آمل فرود آمد به محاصره دیوان افتاد و رستم دستان وی را نجات داد.
کاول به معنی شهر شکاف کوهستان در اینجا می تواند شهر رویان (منطقۀ روی کوه) باشد که حاکم دره قیزیل اوزن یعنی مامیتی آرشو مادی (منوچهر روایات ملی و آرش کمانگیر روایات ملی) هنگام آمدن آشوریان متحدان اسکیتان (تورانیان) به مازندران به قله مسطح آن پناه برده بود. ابوالفدا گفته است شهر رویان که آنرا شارستان نیز گویند (و آرش کمانگیر تیر خود را از آنجا انداخت) بر قله کوهی که مشرف بر معبری کوهستانی است، قرار دارد. لذا شانابوشو به سبب این موانع طبیعی آن، آنجا را رها کرده و به سوی آمل روانه شده بود. نام مامیتی آرشو را می توان به معنی بی نهایت دور تیرانداز یا بسیار دقیق تیرانداز معنی کرد.
معانی نام خوارزم
نام سرزمین خوارزم به معنی سرزمین آلانها (مردم مارپرست) به نظر می رسد چون نام پهلوی سولیک/سوریک آن ناحیه هم که در رابطه با رود آمی (آمودریا، جیحون) است، در اساس سنسکریتی اش به معنی سرزمین منسوب به مار است. اینکه در اوستا سرزمین آریاویج (در مقام خوارزم) دارای نه ماه زمستان و محل مار سرخ به شمار رفته است متأثر از همین معانی این نام ها و همچنین معنی سرزمین سرمای سخت سولیک و خارا-زَم است:
ह्वार m. hvAra serpent
सुरा f. surA snake
आल n. Ala any discharge of poisonous matter from venomous animals
सोलिक adj. solika cold
معنی نامهای ایزد ارمنی پرودئیاد ساندرامت و الهه های ارمنی استغیک و نانا
نام ایزد ارمنی پرودئیاد ساندرامت در خبر موسی خورنی به معنی پیشگوی پر از پند است. احتمال دارد منظور همان نام ایزد دانایی و نویسندگی یعنی تیر بوده باشد:
सान्द्र adj. sAndra full of, मत n. mata advice
الهه استغیک (دوستدارندۀ بوتۀ گل سرخ): نظر به معنی ایرانی نام جشن ارمنی وارتاوار که در رابطه با گل سرخ است و در آن ترکیب واژۀ وارد (تقطیرِ، آب دادنِ) و ورت (ورد، گل سرخ) هیئت اصلی نام وارتاوار به نظر می رسد، لذا آن در مجموع یعنی جشن گلابگیری از گل سرخ؛ علی الاصول حرف ساکن "ت" از آخر آن ساقط شده است. اگر شکل اصلی وارتاوار همین وارتاوار بوده باشد در این صورت به معنی دارندۀ گل سرخ اشاره به همان الهۀ زیبایی و گل سرخ یعنی استغیک است.
تاریخ تقطیر و گلابگیری به عنوان تكنیكی كه هنوز كارآمدترین روش عصارهگیری است، به آیین باستانی "عید گلابگیری" بازمیگردد كه امروزه در كاشان به "لتان" (عید شکافتن گل) معروف است.
آیینهای گل چینی و گلابگیری در قمصر و سایر نقاط گلخیز كاشان هرسال از اوایل اردیبهشت ماه آغاز میشود و تا اواخر خرداد ماه ادامه دارد. لذا عید آبریزان ماه تیر به غیر از عید ورتاورت (گلابگیری، تقطیر گل سرخ) بوده است:
वार्द vArda m. water-giving
نام الهه استغیک ارامنه این جشن را در سنسکریت می توان به معنی دوستدار بوتۀ گل گرفت:
इष्ट 0 iSTa. lover, गुच्छ 0 guccha. bunch of flowers
نام الهه ونوس "اشتیاق عشقی" در ارمنستان به نانا "دارای آشکاری و عریانی و برهنگی" ترجمه شده بوده است:
(دارای عریانی و برهنگی)नाना indecl. nAnA distinctly
"venus: "sexual desire
دوشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۹۷
معنی نامهای دموک،اسپروگ و ماریندک
در فصل بیستم بندهش، دربارۀ تخمه و پیوند کیان از دموگ (دم-موگ= سرزمین خرما)، اسپروگ (اسپه-رئوکه= سرزمین سگان با شکوه) و مار-ایندک (مار-آسیب رسان) به عنوان اولاد سام بدین نحو یاد شده است: به دموک (مردم سرزمین خرما) پادشاهی آسورستان داده شد (در کتاب پهلوی درخت آسوریک هم نام آسورستان با درخت نخل همراه است). به اسپروگ (مردم پرستندۀ سگان با شکوه= کاسپیان) کدخدایی سپاهان (منظور سرزمین "سپاهیان= آماردان") داده شد (در شاهنامه اسپروز در رابطه با لشکرکشی کیکاوس، مازندران است ولی در بندهش نام اسپروگ با پارسیان ماسپی= بزرگ سگان در سمت ایلام و اصفهان ربط داده شده است). به مار-ایندک (مردم پرستندۀ مارسمّی= کادوسیان) پادشاهی پتشخوارگر (نواحی کوهستانی البرز در شمال ری و قزوین) داده شد.
مطابقت نام ایزد کتابت ارمنی تیر با عناوین نبو و بودا و زرتشت
به نظر می رسد نام ایزد تیر که در نام اشکانی تیرداد دیده میشود، ربطی به تیشتر (تیر) ندارد و در اصل به صورت ترَیه-داته به معنی از بر خوانندۀ سرودهای دینی نام ایزد موبدان پارتی بوده است. چنین مفهومی در نام اشکانی گودرز کشوادگان (شیوا سخن دانای سرودهای دینی) هم دیده میشود. نام این ایزد را می توان معادل نبو ایزد کتابت بابلیها و گوتمه بودا (مرد منوّر حافظ سرودهای دینی) در مقام مظهر نهم ویشنو شمرد. در نزد مغان ماد این نام با عنوان خدایگانی و پیامبری زرتشت (پیام خوش رسان زرین) جایگزین شده است:
تیر ۞: این خدا، خوابگزار، حامی ادبیات و صنایع بود و قلم آرمازد (اهورا مزدا) نامیده میشد. تیر لغتی ایرانی است. او را با هِرمس ۞ یونانی که خوابگزار بود تطبیق کرده اند. معبد تیر در یرازاموین ۞ بود و آرتاشس دوم مجسمۀ او را از ((آرماویر)) بدانجا برده بود. قشون تیردات ۞ که دین عیسوی پذیرفته بود، به فرمان وی از پایتخت واغارشاپات ۞ بدان معبد روی آورده ، آنرا ویران کرده بسوختند و دیویسنان (منظور مغان) از آنجا فرار کرده به معبد آناهیت آمدند. (آگاثانگلس). ۞ یکی از نامهای ارمنی بنام تیر ۞ نامیده شده است چنانکه مِه کان ۞ بنام مهر بود. و نیز از نام تیر اسامی خاصی مشتق شده اند مانند ترینکاتار ۞ ، تیروتس ۞ ، تیران ۞، تیرداد ۞ و غیره.
یکشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۹۷
پرستشگاه بودا و مادرش مایا در ارمنستان
گیسانه (سرود دان) و دِمِتر (مادر دانا) با گائوماته (دانای سرودهای دینی) و مادرش آمیتیس (بی نهایت دانا) مطابقت دارند. چنانکه هاروی کرافت معتقد است گائوماته همان گوتمه بودا (دانای محافظ سرود های دینی) و مادرش آمیتیس همان مایا (دانا) مادر گوتمه بودا است:
مطابق منابع کهن ارمنی گیسانه ۞ و دِمِتر ۞ دوتن شاهزادهٔ مشکوک هندی بودند که به ارمنستان پناه آورده و در تارون ۞ دو مجسمه و معبد برای خود برپا کرده بودند. عیسویان معبد گیسانه را ((در دوزخ )) و یا ساندارامت ۞ می نامیدند که از ((دیوها)) پر بود. مجسمه ٔ گیسانه 12 ذراع و ازآن دمتر 5 ذراع بود.
geshNu: سرود دان
dhi-mater: مادر دانا
شنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۹۷
مطابقت ایزد ارمنی بارشامین با ایزد فینیقی- آشوری مار- اشمون
در عصر ایرانی در سمت آشور و فینیقیه ایزدی آسمانی سبزیهای بهاری به نام مار-اشمون (اشمون مقدس) را می پرستیده اند که با بارشامین ارامنه مطابقت دارد. احتمال دارد اشمون به معنی دارای نشانه سمبل ستاره هشت پر باشد. ستاره هشت پر که سمبل آنو ایزد آسمان و بهار (ایزد ماه فروردین) بوده است : بارشامین ۞ : مجسمۀ این خداوند را تیگران فرمانروای ارمنستان از بین النهرین آورده بود و برای او در قصبۀ ثُردان ۞ در ایالت دارناغیاتس ۞ معبدی برپا کرده، وی را پرستش میکردند. مجسمۀ او از عاج و بلور و نقره ساخته شده بود و بهمین مناسبت او را ((سفیدفر)) می نامیدند. در داستانهای ارمنی است که واهاگن کاههای بارشام را می دزدد و آرام ۞ پادشاه افسانه ای ارمنی او را مغلوب میکند.
در ایزد کدۀ هندوایرانی نام مار-اشمون (دارندۀ سمبل ستارۀ هشت پر مقدس) با ائیریامن ایشیه (ایزد مقدس بهاری) ایزد کهکشان یندو (درخشان، راه شیری، کهکشان) مطابقت می نماید که نظیر مار-اشمون ایزد دارو و درمان به شمار رفته است. نظر به مطابقت مار= مقدس با داوُد (گرامی) مسلم به نظر می رسد که ستارۀ شش پر داودی بر گرفته از ستارۀ هشت پر مار-اشمون (آنو) است.
اشتراک در:
پستها (Atom)